روایتکننده: آقای ابوالحسن بهنیا
تاریخ مصاحبه: ۱۵ ژوئن ۱۹۸۴
محلمصاحبه: نیس، فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
س- آقای بهنیا بهخاطر میآورید که استدلالی که آقایان میکردند و تشویق میکردند این ائتلاف با حزب توده را چه بود؟ استدلالشان بر چه اساسی بود؟
ج- استدلالشان این بود که میگفتند که یک جریان سیاسی و اجتماعی در آذربایجان بهوجود آمده است. اگر این جریان را فقط منحصر به آذربایجان بکنیم ممکن است خطراتی برای آذربایجان داشته باشد. بهتر این است که این را شامل تمام ایران بکنیم که درواقع آذربایجان، جریان آذربایجان در مورمانی که در تمام ایران بهوجود خواهد آمد مستهلک بشود. البته نیت بدی نداشتند. خیال میکردند که به این ترتیب بهاصطلاح، حزب دموکرات آذربایجان و حزب توده را بتوانند مستهلک کنند در خودشان.
س- در یک جنبش ترقیخواهانه سراسری مملکت.
ج- در یک جنبش کلی ترقیخواهانه سراسری ایران. ولی خوب، بهنظر ما این اشتباه بود نمیشد برای اینکه آنها هدف خاص خودشان را داشتند و نظرشان این بود که آذربایجان را مجزا بکنند. تودهایها هم نظرشان این بود که حکومت کمونیستی در ایران بهوجود بیاورند و اینها هیچ قابل ائتلاف، قابل این نبود که با نظریات حزب ایران که یک حزب ناسیونالیست بود منتهی در یک خط بهاصطلاح معتدلی، هیچ تطبیق نمیکرد.
س- در جریان ملی شدن صنعت نفت که حزب ایران یکی از سازمانهای سیاسی حامی دکتر مصدق و نزدیک به مصدق بود، شما در آن زمان روابطتان با اعضای حزب ایران و اصولاً نهضت ملی شدن صنعت نفت چگونه بود؟
ج- من همیشه روابطم را با اعضای حزب ایران خوب بود. چون با اینها دوست بودم و واقعاً اینها را اشخاص شریفی میدانستم و حالا هم میدانم. منتها فکر میکنم که خب، اشتباهاتی میکردند. مسائل را از آن جنبۀ کلی که بایستی ببینند نمیدیدند و برداشتشان اصلاً از مسائل شاید زیاد درست نبود.
س- این را میتوانید یک مقداری بهطور مشخصتر توضیح بفرمایید؟
ج- چه قسمتی را؟
س- همین قسمتی را که راجع به رهبران حزب ایران داشتید صحبت میفرمودید راجع به برداشتشان راجع به مسائل…
ج- در آنموقع اختیار کار در دست شخص آقای دکتر مصدق بود.
س- در دوران ملی شدن صنعت نفت. بله.
ج- بالاخره ایشان بود، و اینها بهاصطلاح او را تقویت میکردند. ملاحظه میکنید؟ ولی فکر اصلی از او بود و آنچه که، سیاستی را هم که اتخاذ میکرد خود او اتخاذ میکرد. البته اینها هم مورد مشورت بودند ولی در مسائلی مورد مشورت بودند که مخالف با اصل قضیه نبود. اصل قضیه که ملی کردن نفت بود، آن یک مسئلهای بود که همه اینها قبول داشتند. هیچکدام نسبت به این مسئله اختلافی بینشان نبود. آقای دکتر مصدق هم با اینها تا چه اندازه مشورت میکرد من نمیدانم. خب، وزرایش اکثراً از اینها بودند و باید هم گفت که همهشان اشخاص پاک و با حسننیتی بودند. ولی خوب، به مسائل نفت وارد نبودند. آقای مصدق اگر مسئلۀ نفت را خودش به یک صورتی حل میکرد. خیلی خیلی بهتر بود برای آتیه مملکت، تا اینکه سرسختی کرد و زیربار هیچ راهحلی نرفت و کار به آنجا رسید که ۲۸ مرداد را بهوجود آوردند. حالا میگویند سیا بهوجود آورد یا کی بهوجود آورد؟ بالاخره بیرونش کردند و کنسرسیوم را بهوجود آوردند.
س- شما در زمان ملی شدن صنعت نفت کجا بودید؟
ج- در بنگاه مستقل آبیاری بودم.
س- بله. آقای بهنیا، من میخواهم اسم یک عده از اشخاص را ببرم و میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که شما یک بیوگرافی مختصری از این اشخاص بدهید و یکی دو رویدادی را که این اشخاص در آنها شرکت داشتند و توضیح تقشی را که اینها در این رویدادها بازی کردند میتواند مبین شخصیت آنها باشد برای ما بیان بفرمایید. البته اولیاش شخص محمد رضا شاه پهلوی است.
ج- بهطور خلاصه اگر دربارۀ ایشان بشود یک نظری داد این است که ایشان علاقه به وطن مسلماً داشته و فکرش این بوده که بهاصطلاح ایران را آنطوری که خودش میگفت به یک سطح تمدن بالاتری برساند ولی من خیال میکنم که در کارهایش چندین اشتباه اساسی کرده است. اولی آن این است که مجلس، قانون اساسی، همۀ اینها را کنار گذاشت. بهتدریج از ملت ایران دوری گرفت. و این سالهای اخیر دیگر کوچکترین تماسی نداشت. در دورۀ سلطنت او رجال میهنپرستی تربیت نشد. در دورۀ سلطنت او ایدههای بهاصطلاح میهنپرستانهای نه در ارتش، نه در سایر دستگاهها، تقویت نشد. همهاش شخص شاه بود. نتیجهاش این شد که یک تاریخی، یک موقعی رسید که دیگر اصلاً بین او و مردم هیچ نوع رابطهای موجود نبود. مردم آنموقعی که او را بردند به مجلس در سال ۱۳۲۰، واقعاً محبوبیت داشت، و بعد هم محبوبیت داشت تا یک مدتی، ولی بهتدریج عقب رفت. و مخصوصاً از ۲۸ مرداد به بعد، خراب شد. من یادم میآید شاه را قبل از ۲۸ مرداد دیدم برای یکی از کارهایی که آمده بود افتتاح بکند. در مهرماه همان مرداد، بعد از آن مرداد، آمد کوهرنگ را افتتاح بکند که من مدیرعامل بودم و آنجا بودم من دیدم که شاه در این مدت عوض شده است. اصلاً یکجور دیگری شده است.
س- از چه نظر؟
ج- از نظر برخوردش با مردم و اوضاع مملکت و قضاوتش نسبت به کارها و اشخاص خیلی عوض شده بود. بعد بهتدریج در راه تقویت دیکتاتوری خودش قدم برداشت قانون اساسی را عوض کرد. نمیدانم، انقلاب شاه و ملت را بهوجود آورد. نمیدانم، این کارها را کرد که خوب، اکثراً اشتباه بود دیگر. یا از اصل اشتباه بود، یا اینکه اشتباه عمل شد.
س- بله. آقای علی سهیلی؟
ج- آقای علی سهیلی، من تماس زیادی با او نداشتم ولی میدانم که آدم وطنپرستی بود، آدم خوبی بود. و در موقعی هم که کار کرد واقعاً علاقه داشت که به مملکت خدمت بکند. هیچ نوع انحرافی، چیزی از او من سراغ ندارم.
س- بله. آقای مرتضی قلیبیات؟
ج- مرتضی قلیبیات، تا آن حدی که من اطلاع از وضع ایشان دارم از فامیل بسیار نجیب و خوبی بود. و واقعاً آدم وطنپرستی بود. و هر موقعی که مصدر کاری شد سعی او این بود که واقعاً آن کار را بهنحو احسن انجام بدهد منتهی خوب، شاید چون تحصیلات مدرنی نداشت شاید از این جهات یک لنگی در کارش بود.
س- آقای جعفر پیشهوری را شما هرگز دیده بودید؟
ج- ندیدم من.
س- آقای احمد قوامالسلطنه؟
ج- احمد قوام، میشود گفت که از رجالی است که در زمان سلطنت محمدرضاشاه پهلوی باقی مانده بودند، این آخریش احمد قوام بود. احمد قوام یک شخصی بود که از دورۀ قاجار مصدر امور و کار بوده و فوقالعاده تجربه کارهای سیاسی داشت. آدم بسیار وزینی بود. بسیار مورد توجه بود در کار سیاست بله بود خوب بازی بکند. و بهنظر من یک سیاستمداری بود که خیلی خدمت کرد به ایران. و متأسفانه مورد بیمهری شاه قرار گرفته بود که معلوم نبود چرا؟
س- شما علت آن را نمیدانید؟ یا حدس هم نمیتوانید بزنید که چه بود؟
ج- چرا تا حدی میشود حدس زد. برای اینکه او واقعاً در کار آذربایجان، رفتن و مذاکره با استالین و رتق و فتق امور پیشهوری و این حرفها، واقعاً مؤثر بود. و معتقد بود که شاه باید سلطنت بکند نه حکومت بکند. و این اعتقاد خودش را نشان میداد به شاه. و شاه که میخواست همۀ اختیارات دست خودش باشد از این ناراضی بود. و میخواست که حل مسئله آذربایجان را که عوامل چندی در آن مؤثر بودند اینها همه را برای شخص خودش در تاریخ ثبت کند. حال آنکه قوام یک تأثیر زیادی در این کار داشت.
س- شما هرگز آقای قوامالسلطنه را دیده بودید؟
ج- بله دیده بودم.
س- در چه موقعیتی؟
ج- قبل از اینکه در زمان محمدرضاشاه نخستوزیر بشود. موقعی که بهاصطلاح خانهنشین بود و به کار چای کاری در شمال میپرداخت، در آنجا من دیده بودم او را. در باغ خودش بود و موقعی که آنجا رفته بودیم، یک روز رفتیم به دیدنش. خیلی عادی ملاقات کردیم و صحبت کردیم.
س- وقتی که ایشان نخستوزیر بودند شما هیچ نوع ارتباطی با ایشان داشتید؟ آقای ابراهیم حکیمی؟
ج- آقای ابراهیم حکیمی، او هم یکی از رجال قدیمی ایران بود و او هم در وطنپرستیاش، در درستیاش و در سلامت نفسش، هیچ تردیدی در او نیست. او را میگفتند که جزو فراماسون بوده، بوده است. ولی بههرحال او هروقت مصدر خدمت شده او هم واقعاً سعی کرد در نفع و صلاح مملکت کار بکند. ولی رویهمرفته میشود گفت که آدم ضعیفی بود. قدرت کار قوامالسلطنه را بههیچوجه نداشت.
س- شما هرگز با ایشان همکاری داشتید؟
ج- نخیر.
س- آقای محسن صدر؟
ج- آقای محسن صدر، آن هم از رجال قدیم بود که البته بیشتر کاریرش در دادگستری و عدلیه بود، قاضی بود. ولی آدم قرصی بود. کسی بود که زیر بار هر حرفی نمیرفت. و در موقعی که بر سر کار آمد، متأسفانه یک موقعی بود که ایران وضعش خیلی بحرانی بود با حزب توده. و او متأسفانه نتوانست آنطوری که قدرت داشت خدمت بکند و ناچار شد که برود کنار. ولی مرد قوی و صحیح، قرص، مرد بسیار خوبی بود. و از نظر مملکت میشود گفت که یک مردی بود که روی اصول کار میکرد و میل داشت که… مخالف با هرج و مرج بود، مخالف با این دسیسه بازیها و نمیدانم، این کارها بود.
س- آقای عبدالحسن هژیر؟
ج- آقای عبدالحسین هژیر او هم از رجال این دوره بود. مثل حکیمالملک و آقای صدرالاشراف نبود که از رجال قدیم باشد. در همین دوره پرورش پیدا کرده بود. آدم بسیار باهوش و خیلی تیزبینی بود. جاهطلب بود و میشود گفت که ایرادی که به کارش هست این است که میخواست وضع شاه را تقویت بکند و بهاصطلاح به وزارت دربار اهمیتی بدهد بیش از آنچه که حقیقتاً وزارت درباری بایستی داشته باشد. خودش مصدر بهاصطلاح، تصمیمات بزرگ مملکتی باشد. و مسلماً آدم وطنپرستی بود. و ایرادات دیگری هم، خیلی آدم درستی بود، نمیشود از او گرفت.
س- ایشان متهم هستند که نقش عمدهای بازی کردند در برگرداندن املاک حالا نمیدانم چهجوری بگویم، غصب شده یا گرفته شده از اشخاص، به خانواده پهلوی. و میگویند که، ایشان متهم هستند که اشرف پهلوی ایشان را به نخستوزیری رساند دقیقاً بهخاطر اینکه این کار عملی بشود و بتوانند که املاک را مجدداً تصاحب کنند.
ج- این را من هم شنیدم ولی اطلاع خاصی ندارم که بتوانم تأیید کنم یا تکذیب کنم.
س- اشرف پهلوی؟ آقای بهنیا شما هرگز با ایشان ارتباطی داشتید یا از ایشان خاطرهای دارید؟
ج- نخیر، هیچوقت. من وقتی هم مصدر کارهایی بودم هیچوقت با هیچکدام از این شاهدختها و شاهپورها سورکاری نداشتم. بعضیهایشان گاهی خوب، میخواستند من میرفتم میدیدمشان. یک کاری داشتند، کارهای شخصی خودشان. آن چیزی که میشد میکردم، آن چیزی هم که نمیشد نمیکردم ولی مخصوصاً با اشرف هیچوقت من سروکاری نداشتم.
س- بله. آقای سپهبد رزمآرا.
ج- آقای سپهبد رزمآرا موقعی که نخستوزیر بود، من آنموقع مدیرعامل بنگاه آبیاری بودم. یعنی زمان او من مدیرعامل شدم. قبل از آن عضو هیئتمدیره بودم. ایشان بسیار آدم فعال، پرکار و باهوشی بود. و شاید اگر مانده بود میتوانست یک کارهای مهمی در مملکت انجام بدهد. چون قدرتش را داشت. متأسفانه زود از بین رفت.
س- آیا تا آنجایی که اطلاعات دارید حقیقت دارد که رزمآرا واقعاً در فکر کودتا بود؟
ج- من اطلاع دقیقی در اینباره ندارم.
س- راجع به توطئه قتل ایشان شما چه اطلاعی دارید؟
ج- والله، فعلاً که…
س- غیر از آنچه که گفته شده که فدائیان اسلام کشتند. و خوب، یک داستان دیگری هم هست که آقای علم رفت آنجا و ایشان را با اصرار برد به مسجد برای ختم آیتالله فیض، که این جریان اتفاق افتاد. و خوب، به این ترتیب میخواند بگویند که شخص شاه در کشتن رزمآرا دست داشته است بهخاطر اطلاعی که داشته از برنامه کودتا. شما از این مسائل اطلاعی دارید برای ما اینها را تأیید یا تکذیب کنید؟
ج- والله اینها را من شنیدم، ولی واقعاً تأیید یا تکذیب کنم اصلاً اطلاع دقیق ندارم، مشکل است واقعاً. حالا اسلامیها که به حساب خودشان گرفتند.
س- بله. آنموقع هم آنها متهم شدند. فدائیان اسلام درواقع.
س- آقای دکتر محمد مصدق.
ج- دکتر محمد مصدق بهعقیدۀ بنده از این رجال مشروطه است. باید گفت که وطنپرستترین، پاکترین و بیغلوغشترینشان بود. واقعاً میخواست بهنفع مملکت کار بکند. آنطوریکه بنده ایشان را شناختم و با پسر بزرگش سالها همکاری داشتیم، آدمی بود که آن مسئله سیاست موازنه منفی را که مطرح کرده بود به آن معتقد بود و در آن خط کار میکرد. مسئله اینکه شاه نبایستی دخالت در امور اجرایی مملکت داشته باشد، باید سلطنت بکند واقعاً معتقد بود. در آن زمین کار میکرد. خیلی اسباب تأسف برای ملت ایران است چون آنموقعی که میتوانست خدمات شایانی بکند در این مدت، این موقع از بین رفت. یعنی کار طوری شد که دیگر رشته کار از دست او دررفت. شاید یک مقداری کجسلیقگی خودش بود که حاضر نشد مسئلۀ نفت را به یک نحوی حل بکند و زمینه را برای ادامۀ خدمات خودش یا کسانی که مورد اعتماد او بودند فراهمتر بکند. عرض کردم، دورۀ ایشان را میشود یک دورۀ تحول وضع شاه دانست. که شاه قبل از آن تاریخ یک وضعی داشت. بعد از رفتن مصدق به بعد درست یک وضع دیگری پیدا کرد. و کشیده شد به اینکه هرچه بیشتر خودش را به طرف دیکتاتوری، دیکتاتوری شخصی و در دست گرفتن تمام قدرتها مسلط کرد به کارها و همینطور پیش رفت تا طوری شد که دیگر کاملاً از واقعیات مملکت دور شده بود.
س- شما خودتان شخصاً تماسی هرگز با آقای دکتر مصدق داشتید؟
ج- چرا، بنده دو سه مرتبه ایشان را ملاقات کردم.
س- در چه سمتی؟
ج- من در سمت همان بنگاه مستقل آبیاری بودم. مدیرعامل بنگاه مستقل آبیاری بودم. تونل کوهرنگ را ساخته بودیم که آب سرچشمههای کارون را بهطرف زاینده رود برمیگرداند. دوسهبار با ایشان راجع به این کار و راجع به تجدید قنوات در ایران ملاقات کردم و کسب تکلیفهایی کردم و ایشان همیشه دستورهای لازم را میداد. و واقعاً یک شخصی بود که در هر کاری که با او صحبت میشد مثل این بود که این واقعاً اطلاع دارد، میداند. و همیشه ملاقاتش قابل استفاده بود.
س- شما وقتی که میرفتید پیش ایشان، آیا ایشان شما را خواسته بودند که راجع به مسائلی توضیحاتی از شما بخواهند؟ یا شما شخصاً خودتان پیشقدم شده بودید که به دیدار ایشان بروید؟
ج- یکبار من خواسته بودم. نه دوبار. بیشتر من میخواستم برای اینکه کارهایم را با ایشان، کارهایی که میدانستم شخص ایشان بهاصطلاح به آنها علاقهمند است. و یکی دوبار هم ایشان مرا خواستند.
س- شما در تماس دوران ایشان در همین سازمان آبیاری بودید؟
ج- بله.
س- آقای سید ابوالقاسم کاشانی
ج- آقای سید ابوالقاسم کاشانی را بنده دو بار دیدم.
س- به چه مناسبتی؟
ج- مناسبتش این بود که ما در بنگاه آبیاری یک مقاطعهکاری داشتیم که با او اختلاف پیدا کرده بودیم. و این کارش را درست انجام نداده بود. و خوب میخواست که در همان صورت پولهایی داده بشود به او و به حسابش واریز بشود. و من نمیگذاشتم.
س- ممکن است بفرمایید که این کار چه بود؟
ج- کار، از همین کارهای آبیاری بود در منطقه تبریز، کار بزرگی هم نبود. یک روزی دیدیم که ایشان یک کاغذی آورده به امضای آقای سید ابوالقاسم کاشانی، که این دو نفر مقاطعهکارها را توصیه کرده که کارهای اینها را روبهراه بکنید. و لحن کاغذ هم یکقدری لحن تندی، بهاصطلاح، که «چرا این کار را نمیکنید؟ چرا اینها را سرگردان کردید؟». من گفتم حالا جواب بنویسم؟ چه بنویسم، توضیح لازم است به او بدهم. ایشان عادت داشت صبحها میآمد مطب دکتر طرفه در وزارتراه، در آن بیمارستان وزارتراه در خیابان سعدی. ساعت ده میآمد آنجا. به آقای دکتر طرفه من تلفن کردم که «آقا این وقتی میآید به من اطلاع بدهید من میخواهم بیایم ایشان را ملاقات کنم.» اطلاع داد و رفتم. ایشان را ملاقات کردم و به او توضیح دادم. اول اینکه برخوردمان خیلی بد بود نگاه کرد و بعد رو کرد به آن یکی گفت «این جوانها دین و ایمان درستی ندارند؟». بعد که به او توضیح دادم، خب، قانع شد. آخرسر گفت که «خب، میآیند اینجا، یکچیزهایی به ما میگویند، ما هم یک چیزی مینویسیم اما شما خوب، کار خودتان را بکنید.» ما هم خلاص شدیم. آمدیم.
س- این تنها مناسبتی بود که شما ایشان را ملاقات کردید؟
ج- بله، تنها مناسبتی بود که من ایشان را دیدم. دیگر هیچوقت با ایشان ملاقات نکردم.
س- آقای سپهبد فضلالله زاهدی.
ج- آقای سپهبد فضلالله زاهدی را بنده باز هم در ریاست بنگاه آبیاری بودم که با ایشان ملاقات کردم، ملاقاتم بهمناسبت سد کرج بود. قبل از زمان آقای دکتر مصدق، سد کرج را ما مطالعه کرده بودیم و یک طرح پروژهای تهیه شده بود که این پروژه به مرحلهای رسیده بود که ما مناقصه داده بودیم. مناقصه دادیم که آن را و یک شرکت فرانسوی برنده مناقصه شد. اوضاع ۲۸ مرداد پیش آمد و قبل از اینکه قرارداد بسته بشود و کار انجام بشود بهم خورد. آقای دکتر مصدق رفت و آقای زاهدی آمدند. سازمانبرنامه هم مرحوم ابوالقاسم پناهی شد مدیرعامل سازمان برنامه. بعد دیدیم یک کمپانی آمریکایی با یکی از رفقای سابق خود من آمدند که این کار را علاقهمند هستند به سد کرج. ما گفتیم «آقا این مناقصه انجام شده و جریان پرونده این است به این صورت.» بعد رفتند در سازمانبرنامه و پیشنهاد دادند که آنها اینجا را بسازند، با یک شرایط بهاصطلاح Cost plus fee آن اولین مناقصه بود روی یک قیمتهای واحد معینی. این به این صورت بود که خودشان این کار را انجام بدهند. سازمان برنامه فرستاد پهلوی من، من البته گفتم که این سابقاً مناقصهای انجام شده و این کار فعلاً به این صورت نمیشود. بعداً معلوم شد که، حالا به چه مناسبت، نمیدانم آقای زاهدی علاقهمند است که این کار به اینها داده بشود. با آقای ابوالقاسم پناهی رفتیم پهلوی آقای زاهدی و ایشان گفت که «نه اینها خوب بلد هستند، اینها خوب درست میکنند. خیلی سریع سه ساله درست میکنند. فرانسویها میخواهند شش ساله درست کنند.» گفتیم که «آقا، شش ساله را که ما خودمان گفتیم. برای اینکه ما بتوانیم پول برسانیم گفتیم که این را طوری عمل بکنند که در عرض شش سال تمام بشود. والا خوب، آنها هم میتوانند سه ساله عمل بکنند.» خلاصه، وقتی که برگشتیم آمدیم دیدیم که نشستند تصمیم گرفتند در سازمان برنامه بهدستور آقای نخستوزیر این کار را بدهند به آن کمپانی آمریکایی و اصولاً دیگر کار را به بنگاه آبیاری که آنموقع قانوناً میبایستی تصدی این کارها را داشته باشد دیگر مراجعه نکنند خود سازمان برنامه مستقیماً این کار را انجام بدهد، و همین کار را کردند. من ملاقاتی که با آقای سپهبد زاهدی داشتن در همین مورد این کار سد کرج بود.
س- آقای حسین علاء.
ج- آقای حسین علاء بنده چندین بار با ایشان ملاقات داشتم. اولاً موقعی که ما دانشجو بودیم در پاریس ایشان وزیر مختار ایران بود در پاریس و اداره سرپرستی دانشجویان هم تحتنظر ایشان بود. از این جهت ما با ایشان آنجا در تماس بودیم و بسیار خوب کارش را انجام میداد. سفارت در زمان ایشان خیلی آبرومند شده بود. وضع محصلین خیلی مرتب شده بود و خیلی خوب بود. بعدها در کارهای سیاسی از بعد از شهریور، که خوب، ایشان نخستوزیر شد و مصدر امور بود و وزیر دربار بود. چندین بار برای کارهای مختلف من با ایشان ملاقات داشتم و ایشان را من یک آدم خیلی عمیقی ندیدم. ولی اینکه آدم وطنپرستی بود در آن شکی نیست. شاید هم مخالف با بهاصطلاح چپگراییها در ایران بود و اینها را برخلاف مصالح مملکت میدانست آدم خیلی درست و منظمی در زندگی خودش بود. از نظر سیاسی البته من او را زیاد شخصاً نمیپسندیدم.
س- سپهبد تیمور بختیار.
ج- تیمور بختیار موقعی که من وزیر بودم ایشان رئیس سازمان امنیت بود و این اواخر هم سمت معاون نخستوزیر را داشت. ولی ایشان در جلسات هیئت دولت شرکت نمیکرد، فقط گاهگاهی او را میدیدم. در طول وزارت ما کاری پیدا نکردیم که بهاصطلاح تماسی با ایشان لازم باشد، با دستگاه امنیت لازم باشد. و من حتیالمقدور اکراه داشتم که مثلاً با آن دستگاهها تماس گرفته باشم و مثلاً یک کارهایی را انجام داده باشم. این است که تماس چندانی با هم نداشتیم.
س- آقای دکتر منوچهر اقبال.
ج- دکتر منوچهر اقبال از موقعی که ما در دبیرستان در تهران بودیم با هم همشاگردی بودیم. بعد ایشان آمد و رفت پاریس و رشته طب را انتخاب کرد. بعد هم من آمدم و رشته مهندسی. در پاریس هم طول مدتی که او دانشجو بود و ما دانشجو بودیم با هم بودیم. بعداً هم که به ایران برگشتیم باز هم ایشان طبابت میرکد. غالباً تماس داشتیم با هم. ایشان اصولاً از همان زمان دانشجویی نشان میداد که آدمی است جاهطلب و میل دارد که ترقی بکند پیشرفت بکند. مرحوم قوامالسلطنه با پدر ایشان موقعی که والی خراسان بوده خیلی مربوط بوده است، با پدر ایشان که در تولیت آستان رضوی بودند و دکتر اقبال را از آنجا میشناخت. ایشان راه پیشرفت خودش را این دید که خودش را به آقای قوامالسلطنه نزدیک بکند و شد معاون وزارت بهداری. معاون وزارتبهداری شد و از آنجا یواشیواش ترقی کرد. و شخصاً آدم درستی بود ولی بهنظر من مرد سیاسی نبود. او یک خاطره خیلی بدی از خودش باقی گذاشت این بود که مجلس وقتی که استیضاحش کرد، شاه در مسافرت بود، رفت مجلس گفت که «باید وقتی اعلیحضرت برگشتند من از ایشان اجازه بگیرم بیایم اینجا جواب بدهم.» اصلاً برخلاف همهچیز بود. ولی این حرف را زد و یک سابقۀ بدی از خودش گذاشت. و چون خیلی خودش را به شاه نزدیک میکرد مورد توجه هم بود تا وقتی که از آن کار افتاد، رئیس دانشگاه شد. از همان ریاستهای انتصابی دانشگاه، اولی آن ایشان بود، که بعد در دانشگاه یک وقت شلوغ شد اتومبیلش را آتش زدند. خطری ممکن بود برایش پیش بیاید که از آنجا رفت. بعداً آمد به پاریس مدتی نمایندۀ ایران بود در یونسکو. بعد برگشت و مجدداً باز وارد کار سیاست و نزدیک دربار شد و بالاخره رسید به وزارت دربار و بعد هم به چیز رسید.
س- رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت شد.
ج- رئیس هیئت مدیره شرکت نفت شد که چندین سال در این سمت بود. او هم به نظر من مرد سیاسی نبود، علاقهمند بود که سر خدمت باشد. مثلاً هر جا شاه میرفت دکتر اقبال هم، حالا مناسبتی داشت یا نداشت، ا موری که اصلاً به نفت ارتباطی نداشت، آدم ایشان را آنجا حاضر میدید. مثلاً افتتاح فلان کارخانه هیچ ارتباطی با شرکت نفت نداشت ولی دکتر اقبال برای اینکه همیشه حاضر باشد در کنار شاه بود.
س- شما از سبک کار ایشان در شرکت ملی نفت چه اطلاعی دارید؟
ج- سبک کار ایشان، آنطور که من تا اندازهای که توانستم اطلاع داشته باشم این است که ایشان اصلاً در متن کار نبود، در حاشیه بود، متن کار دست دیگران بود. ایشان سمت ریاست هیئت مدیره را داشت ولی امور اصلی شرکت بهنظر نمیآمد که شخص ایشان نسبت به آنها واقعاً تصمیمات ایشان باشد یا ذی رأی باشد در آن کارها. مسائل مهم و بزرگ مستقیماً از بالا دستور گرفته میشد.
س- گفته میشود که راجع به موضوع جزیرۀ کیش بین ایشان و شخص شاه ناراحتی بهوجود آمده بود. آیا از این موضوع شما اطلاعی دارید؟
ج- این اواخر ناراحتی که بهوجود آمده بود ولی اینکه مربوط به کیش باشد من نمیدانم، نسبت به جزیره کیش باشد من نمیدانم.
س- شما چه شنیدید؟ راجع به چه بود این ناراحتی؟ ایشان که همیشه مطیع بودند چرا یکباره موضوع ناراحتی مطرح شد؟
ج- حقیقتش را من ندانستم. یعنی یک، شنیدم که در یکی از شرفیابیها مورد یکقدری هم تندی قرار گرفته بود و این خیلی ناراحتش کرده بود این قضیه.
س- آقای حسین فردوست.
ج- حسین فردوست را من هیچ تماس خارجی با ایشان نداشتم.
س- هیچوقت ایشان را ندیده بودید؟
ج- دیدمش، البته دیدمش ولی تماسی اصلاً با ایشان نداشتم.
س- بله. آقای شریفامامی.
ج- آقای شریفامامی خب، خیلی با هم تماس داشتیم دیگر، چهار سال همکار بودیم در همان بنگاه مستقل آبیاری، بعد هم که وزیر بودم در کابینه ایشان.
س- در این دوران آخر نخستوزیری ایشان، شما هیچگونه تماسی با ایشان داشتید؟
ج- این اخیر؟
س- بله
ج- نخیر من دیگر تماسی نداشتم. قبل از اینکه نخستوزیر بشود چند روز قبل از آن من دیدمش. اما دوره وزارت دیگر ندیدمش.
س- در آن موقعی که ایشان را دیدید راجع به چه چیزی صحبت کردید؟
ج- راجع به، خودش خواسته بود که من بروم ببینمش. رفتم ببینمش و یک کاری را بهمن پیشنهاد میکرد که یک کاری را انجام بدهم. یک کاری را متصدی بشوم که من آن کار را اصلاً مخالفش بودم و قبول نکردم.
س- ایشان آنموقع میدانست که میخواهد نخستوزیر بشود؟
ج- به من چیزی نگفت. ولی من از او پرسیدم که «این اوضاع را شما چگونه میبینید؟ اوضاع مملکت خیلی دارد هرجومرج میشود.»
س- پاسخ ایشان چه بود؟
ج- گفت «ن هم نگران هستم ولی از اعلیحضرت سؤال کردم فرمودند که نه چیز مهمی نیست. اشکالات رفع میشود.ن حالا راست گفت، دروغ گفت، نمیدانم.
س- ایشان متهم هستند که در سست کردن پایههای رژیم در این نخستوزیری آخرشان نقش عمدهای بازی کردند. ارزیابی شما از این گفته چیست؟ و اطلاعات شما چه استنباطی…
ج- من شخصاً خیال میکنم که قبل از اینکه ایشان نخستوزیر بشود پایهها سست شده بود. و ایشان اگر هم به هر وضعی میخواست این پایهها را محکم بکند دیگر کار گذشته بود، عملی نبود.
س- بعضی میگویند که خوب، عقبنشینیهای عمده درواقع از زمان ایشان شروع شد مثل مثلاً وصل کردن مذاکرات مجلس به رادیو، عرض کنم خدمت شما، عوض کردن تاریخ شاهنشاهی و رفتن به آن تاریخ شمسی مجدداً. منظور کارهایی از این نوع و مشابه اینها.
ج- خوب، البته تمام کوشش او این بود که یک کاری بکند شاید این جریان مخالف را که پایۀ مذهبی هم داشت تا اندازهای تسکین بدهد. آن عوض کردن تقویم، سال شاهنشاهی با دو سال شمسی و هجری، البته آن در همین جهت بود. یکقدری آزاد کردن روزنامهها و امثال آن، در همین جهت بود. ولی آیا این کارها نتیجه میداد یا نمیداد؟ من معتقدم که دیگر نتیجه نمیداد. همانموقع هم گذشته بود.
س- آقای دکتر علی امینی.
ج- آقای دکتر علی امینی، البته ایشان همیشه اینطور نشان میدادند که معتقدند که قانون اساسی باید محترم شمرده بشود. شاه سلطنت بکند نه حکومت بکند. وقتی که آمدند سر کار پایه برنامهشان مبارزه با فساد بود. پایه برنامه این بود که از آن زادهرویها، غلطکاریهایی که قبل از ایشان شده بود جلوگیری بشود. از دخالتهای بیجای مقامات غیرمسئول در کارها جلوگیری بشود. یکی کارهایی هم در این زمینه شروع کرد. ولی واقعاً باید گفت که موفقیتی نداشت. برای اینکه شاه از اول برخلاف میل خودش ظاهراً، یعنی آنطوری هم که بعدها گفت، برخلاف میل خودش این را آورده بود. گفت که «آمریکاییها این را به من تحمیل کردند.» او هم آدمی است جاهطلب، ولی یک شخص خیلی برنده قوی در کار نیست. و حالا خوب، الان بهعنوان رهبر اپوزیسیون، مخالفین در پاریس هست. بهنظر من نمیآید، الان سنش خیلی زیاد شده است. ولی اصولاً کسی نیست که بتواند کاری از پیش ببرد. البته ایشان همیشه سعی این را داشت که با ملاها و آخوندها حسن رابطه داشته باشد و در زمان نخستوزیریش هم یک مشاور روحانی برای خودش معین کرده بود که سمت معاون نخستوزیر را داشت که هیچ این است که تا آن تاریخ همچین منصبی به کسی نداده بود، و به مساجد میرفت، با ملاها، مجتهدین تماس داشت. او به این سیاست معتقد بود که خوب، بالاخره اینها یک وزنهای هستند و بایستی با اینها حتیالمقدور کنار آمد. ولی خوب، هیچوقت من او را آدمی که بتواند واقعاً یک حرکتی را در مملکت بهوجود بیاورد و پیش ببرد، ندیدمش. کار زمان نخستوزیریش هم بالاخره با موفقیت پایان پیدا نکرد. البته بیشتر آن برای خاطر مخالفتهایی بود که شاه با او میکرد ظاهراً با او موافق بود. همان کاری که با دکتر مصدق میکرد، ظاهراً موفق بود باطناً مخالف. با امینی هم همین کار را میکرد البته.
س- یکی از مسائل عمدهای که در زمان ایشان مطرح شد مسئله اصلاحات ارضی بود. شما این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا واقعاً برنامه اصلاحات ارضی بهوسیله آقای ارسنجانی و آن گروهی که با آقای امینی همکاری میکردند تدوین شده بود یا چیزی بود که از جانب آمریکاییها دیکته شده بود؟
ج- والله نظر اکثریت مردم بر این است که آمریکاییها میخواستند که در ایران یک اصلاحات عمیقی بشود که به این وسیله از گسترش افکار چپی جلوگیری بشود. یکی از آنها هم احتمالاً، میشود فکر کرد، که احتمالاً آنها یک همچو کاری را تشویق میکردند. ولی آنچه که عمل شد معلوم نیست آن چیزی بود که آنها هم فکرش را میکردند. چون چیزی که عمل شد خیلی عجولانه و بدون مطالعه در اطراف و جوانب کار بود که خوب، این سیستمی را که ما عوض میکنیم سیستمی که قرنها در ایران بوده و خوب، یک وضعی داشته است برای خودش، سنتهایی بهوجود آمده است. این را عوض میکنیم چه جانشین آن خواهیم کرد. میدانید؟ یک خلائی ممکن است این وسط ایجاد بشود که اسباب زحمت و گرفتاری بشود. اینها را فکرش را نمیکردند. کما اینکه همینطور هم شد. یعنی آن چیزی که نبودن مالک در املاک حس شد، ملاحظه میفرمایید؟
س- از نظر مدیریت منظورتان است؟
ج- از نظر مدیریت، از نظر سرمایه، از نظر تماس با دستگاههای دولتی، نمیدانم، جلوگیری از گرفتاری یا ژاندارمری، جلوگیری از خیلی چیزهای دیگر، چیزی جانشین آن نشد. و این کشاورزانی که خوب، اشخاص بیبضاعتی بودند سر جایشان ماندند منظور من این نیست که میبایستی آن روش قبلی ادامه پیدا میکرد، چون آن هم البته درست نبود. ولی این کار هم که اینها کرده نپخته بود و نتیجه نداد. مرحوم برادرم از آنهایی بود که مخالف بود با این کار و رفتنش از کابینه دکتر امینی هم،
س- آقای عبدالحسین بهنیا؟
ج- بله. سر همین کار بود.
س- ایشان هرگز دلایل مخالفت خودش را با این امر برای شما توضیح داده بود؟
ج- او معتقد بود که، میگفت، «من از نظر اجتماعی قضاوت نمیکنم برای اینکه زیاد هم ادلهای در این کار ندارم که در آتیه، این کار اگر انجام بشود، مردم از نظر اجتماعی چه خواهند شد؟ چه تفاوتی پیدا خواهد شد؟ ولی آنچه که از نظر اقتصادی میدانم، از نظر اقتصادی این کار به ضرر مملکت است.» و خیلی صریح به خود شاه هم گفته بود «که از نظر اقتصادی این کار به ضرر مملکت است.» به این صورت. و با ارسنجانی هم دعوایش شده بود و اصلاً با هم هیچ نوع توافق فکری با ارسنجانی نداشت، و سر همان کار، چون امینی هم میخواست این کار عملی بشود و طرف ارسنجانی بود و شاه هم میخواست این کار عملی بشود، او طبعاً استعفا داد رفت کنار.
س- آقای بهنیا، عدهای را عقیده بر این است که اصولاً اصلاحات ارضی به آن شکلی که در ایران انجام شد باعث نابودی دهات ایران و درنتیجه تولید کشاورزی ایران شد و ایران را تبدیل کرد از یک تولیدکننده مواد غذایی و تا حدودی هم صادرکنندهاش به واردکننده کلیه مواد غذایی. ولی آقایان دیگر معتقدند که نه، این جریانی که به این شکل بهوجود آمد در ایران بهخاطر اصلاحات ارضی نبود، بلکه به خاطر درآمد فوقالعاده نفت بود که از سال ۱۷۳ وارد ایران شد و در نتیجه تقاضا را بهطوری برد بالا که عرضهای که در مملکت بهوجود میآمد نمیتوانست بازگوی آن تقاضاها باشد. به این علت بود که ما واردکننده مواد غذایی شدیم بهخاطر بالا رفتن سطح زندگی مردم، بهخاطر درآمد بیشتر و این بهعلت این نبود که تولیدات ما پایین رفته بود. تا آنجایی که شما که یک شخصیت فنی مملکت بودید، اطلاعات شما اجازه میدهد چگونه این دوتا موضع را ارزیابی میکنید؟ کدامشان واقعاً بیشتر حقیقت داشت؟
ج- هردویشان مؤثر بودند در عقب رفتن سطح تولید کشاورزی در ایران. ولی دومی شاید بیشتر مؤثر بود.
س- یعنی ازدیاد درآمد نفت؟
ج- یعنی بالا رفتن دستمزدها در شهرها. یعنی علاقه به صنعتیشدن مملکت که نتیجهاش این شد که کارگرها توانستند بیایند در شهرها و به آسانی دستمزدهای خیلی بیشتری گیرشان بیاید تا آن چیزی که در ده گیرشان میآمد بهتدریج دهات خالی شد، جوانها، قدرت جوان، از دهها رفتند به شهرها، پیرها ماندند در دهات. مهمتر از همه، مخصوصاً راجع به گندم که ما یک موقعی، خوب، خودکفا بودیم، حتی جو صادر میکردیم. بعداً خیلی تولیدمان کم شد، یک علت آن این بود که دولت واقعاً توجه نمیکرد قیمتی را که برای خرید گندم از کشاورزان معین کرده بود و قیمتی را که برای نان معین کرده بود و میفروخت، ملاحظه میفرمایید؟ هیچ تناسب با قیمتهای بینالمللی گندم نداشت. گندمی که از آمریکا وارد میکردند قیمتش چند برابر قیمتی بود که به زارع ایران دولت میپرداخت. عامل مشوق در این کار نبود که اشخاص پابند بشوند و به دنبال کشت بروند. خود ما دهاتی داشتیم در آذربایجان، موروثی پدر ما، که یک قسمتی از آن ماند که آخرسر اصلاحات ارضی شد. اکثر آن کسانی که، جوانهایی که آنجا کار میکردند بعداً آمدند در تهران به کارهای دستفروشی و دلالی و کارهای دیگر مشغول شدند. و وقتی از آنها میپرسیدیم میگفتند «آنجا دیگر کسی نمانده است.» دیگر مالک نبود که کمک بکند، تراکتور نبود، پول گاو نداشتند. ملاحظه میفرمایید؟ سالهایی که بارندگی نمیشد وضع بد بود، بذر نداشتند، کسی نبود به اینها کمک بکند. بعد هم گندمی را هم که اگر خوب درمیآمد، تولید میکردند، به قیمت خیلی ارزان از آنها میخریدند. اینها عوامل مختلفی بود. آن ازدیاد قیمت نفت، البته، پول زیادی که در اختیار دولت قرار گرفت عامل خیلی مؤثری بود در انحراف بهاصطلاح وضع مملکت به طرف بحرانی، ولی تنها نبود.
س- آقای بهنیا، من یک سؤالی دارم که فکر میکنم که شما بهترین شخصی هستید که میتوانید به این سؤال من جواب بدهید.
ج- خواهش میکنم.
س- برای اینکه شما مدتها مدیرعامل بنگاه آبیاری بودید. من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برای ما بهتفصیل توضیح بفرمایید که اصلاحات ارضی در ایران به آن شکلی که انجام شد چه تأثیری بر روی مسئلۀ آب در ایران داشت؟
ج- اصلاحات ارضی به آن صورتی که انجام شد نتیجهاش منفی بود درباره آب برای اینکه اکثر دهات ایران که در حدود شصت هزارتا ده شمارش شده است با آب قنات مشروب میشدند. قنات هم یک کانال زیرزمینی هست که منابع آب زیرزمینی را به سطح زمین میآورد بدون هیچ تلمبهای و بدون هیچ وسیلهای و این آبیاری سنتی که منحصر به ایران و بعضی کشورهای مجاور ایران بود، این واقعاً قسمت اعظم کشاورزی ایران را تأمین میکرد. در اثر اصلاحات ارضی امر قنوات تقریباً مردم، کشاورزان نتوانستند مثل سابق قنات را دائر نگه دارند. چون قنات یک کانالی است زیرزمینی که هر سال بایستی در آن تعمیر کرد، کار کرد. اگر یک سال شما کار نکنید مقدار آبتان پایین میآید و اگر که چندین سال ادامه پیدا بکند اصلاً قنات خشک میشود. مقنیها کار میکردند روی قنات. مقنیها، یک اشخاصی بودند که توی دهات زندگی میکردند، دستمزد نازلی میگرفتند، زندگیشان توی ده تأمین بود و به این کار قنات میپرداختند. بعد از اینکه اصلاحات ارضی شد دیگر این مقنیها یواشیواش از کار خودشان رفتند، یعنی مالکی نبود که به اینها پول بدهد و اینها این کارها را انجام بدهند. رعیتها هم، یعنی کشاورزان یک ده هم، با هم نمیتوانستند جمع بشوند و واقعاً سر هم بکنند و این کار را انجام بدهند. این بود که بهتدریج آب قنوات کم شد. و از این جهت خسارت مهمی بهتدریج به قنات رسید. ولی اگر که قیمت گندم مصنوعاً پایین نگاه داشته نشده بود امکان این بود که خوب، یک روزی یک کاری بشود. بهتدریج باز قنوات را دائر بگنند. ولی خوب نشد. بعدها هم که کاری انجام دادند همهاش بهفکر این شدند که سدهای بزرگ ساخته بشود، این سدها بیشتر استفاده برق بشود. کما اینکه سدهایی ساخته شد قبل از اینها شبکههای آبیاری برای زیر این سدها تأسیس شده باشد. مثلاً سد دز که یکی از سدهای بزرگ ایران است، شاید هنوز هم تمام شبکه آبیاری زیر سد دائر نشده باشد. این بود که، سدسازی میشد و شد ولی آن کار آبیاری به آن صورتی که بایستی بشود نشد. در آن موقعی که من در بنگاه آبیاری بودم خیلی تلاش کردیم که شاید تکنیکهای جدیدی را به کار قنات وارد بکنیم. با اصل چهار برنامهای داشتیم در این کار. و سعی و کوششی در این راه میکردیم ولی اینها همهاش در حالت بهاصطلاح تجربه بود هنوز به جایی نرسیده بود. آنچه که مسلم بود این بود که وضع دستمزد برای مقنیها طوری شده بود که دیگر برای کسی صرف نمیکرد که کار قناتی بکند. و آنجاهایی که مالک رفته بود دیگر قنوات تقریباً آبشان خیلی کم شد، پایین آمد. خیلی مؤثر بود.
س- شما با آقای مهندس مهدی بازرگان تماسی داشتید؟
ج- بله، با آقای مهندس مهدی بازرگان هم در موقع تحصیل که در پاریس ایشان درس مهندسی میخواندند ما از همانموقع آشنایی و دوستی داشتیم تا بعد که ایشان هم استاد دانشکده فنی بود و آنجا همکار بودیم، بعد هم یک مدتی رئیس دانشکده فنی بود، با ایشان همکار بودیم. بعد زمانی که ایشان کار جبهه ملی را راه انداخت تا وقتی که در خلع ید به جنوب رفت، تقریباً با هم دائماً تماس داشتیم، یعنی تماس دوستانه. تماس بهاصطلاح سیاسی نداشتیم.
س- ولی ضمن هکاری که با ایشان داشتید، ایشان را چگونه آدمی دیدید؟
ج- ایشان خیلی آدم درست، باوجدان، پرکاری است. ولی مطلقاً مرد سیاسی نیست و بهنظر من ایشان اصلاً بیخود خودش را در کار سیاست وارد کرد و به ضرر تمام شد. چون وجود ایشان یک پاراوانی شد برای اینکه ملاها بیایند و سنگرها را یکی پس از دیگری تصرف کنند.
س- آقای اسدالله علم.
ج- آقای اسدالله علم، با ایشان هم خیلی مربوط بودم. ایشان را از موقعی که فرماندار کل در زاهدان بود من میشناختم.
Leave A Comment