مصاحبه با آقای محمد درخشش

فارغ‌التحصیل دانش‎سرای عالی و دبیر

سردبیر نشریه مهرگان

از مؤسسان جامعه معلمان

نماینده مجلس شورای ملی دوره ۱۸

وزیر فرهنگ ۶۲ـ۱۹۶۱

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش در چوی‌چیس مریلند در تاریخ ۲۹ جون ۱۹۸۳ و ۸ تیر ماه ۱۳۶۲.

س- آقای درخشش می‌خواستم از شما خواهش بکنم که در شروع مصاحبه لطفاً به اختصار تا آن‌جایی که برای شما امکان دارد راجع به سوابق خانوادگی‌تان و تحصیلات‌تان و اینکه شما چگونه وارد جریان سیاسی ایران شدید صحبت بفرمایید.

ج- بله، من متولد تهران هستم. عرض شود که، تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را در ایران گذراندم. لیسانسیه دانش‎سرای عالی هستم در رشته تاریخ و جغرافی. و بعد از این‌که تحصیلاتم تمام شد رفتم به نظام‎وظیفه دو سال معمولاً، خدمتم را کردم. بعد داخل فرهنگ شدم، شدم دبیر دبیرستان‌ها در مدارس تهران.

س- این در چه تاریخی بود آقای درخشش؟

ج- این در تاریخ فکر می‌کنم، ۱۳۱۹، فکر می‌کنم یا ۲۰، بله. مشغول تدریس شدم در همین رشته سیکل دوم. در همین رشته‌ای که، البته قبلاً هم مرتباً تدریس می‌کردم چون من دیپلم علمی داشتم. بیشتر فیزیک و شیمی و ریاضی تدریس می‌کردم در مدارس ملی. از جمله مدرسۀ آلیانس، من یکی از معلمین آن‌جا بودم در رشته‌های علوم. بعد که این رشته را تمام کردم، خوب حالا تاریخچه خیلی زیادی دارد، داخل رشتۀ خودم شدم. بله به هر حال، البته آن موقعی که من نظام‎وظیفه بودم جنگ‌جهانی دوم شروع شد. و خوب، در قبل، در آن‌موقع زمان رضاشاه به هیچ عنوان مسئله‌ای به نام مسئلۀ فعالیت‌های سیاسی مطرح نبود، در آن شرایط. و بعد که جنگ‌جهانی دوم شروع شد، به‌هرحال آن تغییر سلطنت شد و استعفای رضاشاه با آن فرمولی که خود جنابعالی وارد هستید، کم‌کم یک فضای به‌اصطلاح محقری برای سیاست باز شد. همان موقعی که احزاب مثلاً حزب توده به وجود آمد، احزاب دیگری تقریباً کم‌وبیش به وجود آمدند. این‌ها مسائلی هستند که بعد اتفاق افتادند. در آن‌موقع به‌هرحال، من یک جوانی بودم علاقه‌مند به فعالیت. تنها جایی که برای من امکان فعالیتش بود جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی بود. این جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی پایه‌گذاری آن پنجاه سال قبل است. یعنی من می‌توانم بگویم که از قدیمی‌ترین سندیکاهای ایران است. هیچ سندیکایی تاریخی این‌طور طولانی مثل جامعه معلمین ندارد. زمان رضاشاه، دکتر صدیق رئیس دانش‎سرای عالی بود. ایشان خوب، خیلی علاقه‌مند به این مسائل جلسات و انجمن‌ها و این‌ها بود، چون در آمریکا هم تحصیل کرده بود. منتهی به هیچ عنوان چهرۀ سیاسی این فعالیت نداشت.

س- آقای دکتر صدیق؟

ج- دکتر صدیق اعلم رئیس دانش‎سرای ‌عالی بود. خود ایشان به‌اصطلاح، پایه‌گذار جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای ‌عالی بود. بعد که من مطالعه کردم، آن‌موقع البته من دانش‌آموز بودم.

س- تاریخ دقیق آن شما یادتان هست چه موقعی بود، وقتی که جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی تشکیل شد؟

ج- پنجاه سال قبل، دقیقاً.

س- پنجاه سال قبل از کی؟ از الان؟

ج- بله از الان. در آن‌جا ۱۵ نفر از دانش‎سرای عالی، سال دورۀ اول ۱۵ نفر لیسانسیه شده بودند. چون بیشتر از این نبود آن‌موقع. این ۱۵ نفر را آقای دکتر صدیق جمع کرد در همان دانش‎سرای‌ عالی و گفت، «از حالا که اولین دورۀ دانش‎سرای‌ عالی به وجود می‌آید، شما می‌توانید با هم متحد باشید و به‌هرحال مسائل منفی‌تان را مطرح کنید». این اولین دورۀ لیسانسیه‌های دانش‎سرای‌ عالی ۱۵ نفر بودند فقط. خوب، آن‌ها با هم جلساتی داشتند، و این جلسات بیشتر جنبه‌های علمی داشت. هیچ ابداً مسئله‌ای به نام مسئلۀ سیاست نبود. بعد از سقوط، بعد از رفتن رضاشاه و مسئلۀ جنگ جهانی دوم، همه‌جا رنگ سیاست به خودش گرفت. جامعۀ لیسانسیه‌های دانش‎سرای‌ عالی هم رنگ سیاست به خودش گرفت. به همین دلیل بود که طبقۀ جوان، معلمین جوان به هیچ عنوان آماده نبودند به این‌که با آن لیسانسیه‌های قدیمی که به‌طورکلی، آن چیزی که ما می‌گفتیم، با دستگاه رضاشاهی سازش داشتند، همکاری داشته باشند. واقعاً آن‌موقع هم انتخابات انتخابات به تمام معنا دقیق بود. انتخابات جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای ‌عالی به تمام معنی دقیق بود. تعداد هیئت‌مدیره هفت نفر بود. ما یک گروهی بودیم به این‌که… بله طبقۀ جوان آماده نبودند. این جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی در آن‌موقع به این صورت بود که مثلاً فرض کنید که از وزرای وقت دعوت می‌کردند. جلسه برای‌شان تشکیل می‌دادند، به صورت یک باند بود آن اول. پست‌های وزارت فرهنگ را بین خودشان تقسیم می‌کردند. و این خیلی برای لیسانسیه‌های جدید ناگوار بود این سیستم. برای این‌که مخالف بودند با به‌طورکلی در آن‌موقع، کادر وزارت فرهنگ، به تمام معنی، وزرای فرهنگ. یعنی این انگیزۀ مخالفت در زمان رضاشاه هم به تمام معنی در نسل جوان بود، بروبرگرد ندارد. ولی امکان مخالفت کردن وجود نداشت. کما این‌که، واقعاً تاریخچۀ جالبی دارد ما موقعی که شاگرد دانش‎سرای عالی بودیم ما در زمان رضاشاه یک اعتصاب کردیم. البته اعتصاب بر مبنای این بود که ما می‌گفتیم که «ما آزاد باشیم بعد از تدریس، بعد از این‌که لیسانس شدیم اگر خواستیم معلم بشویم و اگر نخواستیم برویم جای دیگر کار کنیم.» و یک اعتصاب کردیم. آن اعتصاب خیلی وحشتناک به ضرر به‌اصطلاح یک عده‌ای تمام شد. یک عده را گرفتند. البته آن‌موقع آگاهی و کارآگاهی و صحبت ساواک و این‌ها نبود. این‌ها را گرفتند و آن وقت به دکتر صدیق و یک عده‌ای از استادها، که بنده خاطرم هست، همین آقای دکتر سیاسی و مرحوم دکتر شفق، رفتند وساطت کردند…

س- آقای دکتر رضازاده شفق؟

ج- دکتر رضازاده شفق. این‌ها رفتند وساطت کردند به دولت که «خوب، این‌ها جوان هستند، بچه هستند.» منظورم این است که ملاحظه می‌فرمایید، انگیزه مبارزه با آن سیستم بود. وجود داشت، خیلی قوی هم وجود داشت اما امکان آن نبود. به‌هرحال، ما آمدیم جلساتی داشتیم. طبقۀ جوان معلم، معلم مدرسۀ متوسطه با هم جلساتی داشتیم و در آن جلسات تصمیم گرفتیم به این‌که در انتخابات ما برنده بشویم. هیئت مدیره ما بشویم.

س- این مرحله‌ای که می‌فرمایید مال بعد از سقوط رضاشاه است؟

ج- به طور قطع مال بعد از سقوط رضاشاه است. آن طبقه قدیم به‌اصطلاح، معلمین ما که از یک همچو چیزی آگاه شدند آمدند به‌طورکلی با ما ائتلاف کنند و سازش کنند. گفتند: «یک چند نفری از ما باشد، یک چند نفری از شما، که قدیم و جدید درهم آمیخته بشود. ولی ما زیر بار نرفتیم. انتخابات انجام شد. آن‌ها خیال می‌کردند برنده هستند، ما بردیم. در آن‌موقع بنده شدم رئیس جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی و هفت نفر هیئت مدیره. و به‌هرحال آن‌ها هم تسلیم شدند.

س- سال آن یادتان هست آقای درخشش؟

ج- دقیقاً نمی‌دانم سال آن چه سالی است. ولی بین مثلاً فرض کنید سال ۲۵ یا ۲۷، مثلاً. دقیقاً تاریخ آن یادم نیست. آن‌موقع ما چیز شدیم، به‌طورکلی بنده، ما هیئت مدیره را ما بردیم و آن عده هم تسلیم شدند. برای چه؟ برای این‌که انتخابات واقعی بود. بعد از این‌که این‌کار را کردیم طبقه معلم قدیم ما را قبول نداشت. چون می‌دانید آن‌موقع مسئلۀ جوان اصلاً مطرح نبود. به‌طورکلی از لحاظ سنی بایستی حتماً مراحلی را افراد بپیمایند تا برسند. مثلاً فرض کنید یک کسی که لیسانسیه دانش‎سرای ‌عالی بود این محال بود بتواند مدیر مدرسه بشود. محال بود بتواند ناظم مدرسه بشود. یک آیین‌نامه بود. این باید مثلاً فرض کنید چهار سال تدریس بکند بعد از چهار سال می‌تواند ناظم بشود. بعد می‌تواند مدیر دبستان بشود. مراحلی بود. به این دلیل ما که همه‌مان طبقه‌ای که انتخاب شدیم دبیر بودیم و آن آقایان تمام‌شان رئیس اداره و رئیس کارگزینی و بالاتر و مدیرکل، خیلی برایشان ناگوار بود. ولی بلافاصله بعد از مدتی انتخابات، ما بر مبنای این‌که، در آن‌موقع به لیسانسیه‌ها صد تومان می‌دادند به نام حق لیسانس. چون تعداد لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی زیاد بود دولت بودجه نداشت به ما بدهد. بنابراین این حق را به ما ندادند. کابینه، کابینۀ قوام‌السلطنه بود. وزیر فرهنگ آقای دکتر شایگان بود.

س- آقای دکتر علی شایگان؟

ج- دکتر علی شایگان. در آن‌جا ما یک مقدار مذاکره کردیم که این حق لیسانس را باید به ما بدهید. آقایان گفتند، «بودجه نداریم.» ما اعلام اعتصاب کردیم این اولین اعتصابی بود که جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی در آن‌موقع انجام داد. محل اجتماعات‌مان هم در دانش‎سرای عالی بود. و جلساتی تشکیل دادیم. مدارس تعطیل شد. مدارس شهرستان، دبیرستان‌ها تعطیل شد. و حکومت تسلیم شد. البته در آن‌موقع یک عده‌ای از ماها همه‌مان منتظر خدمت شدیم. حقوق‌مان قطع شد. تسلیم شد. وقتی دولت تسلیم شد، این موفقیت بزرگ ما در آن‌موقع چون می‌دانید هنوز واقعاً مردم از زیر فشار اختناق نجات پیدا نکرده بودند درست است که آن اختناق از بین رفته بود ولی توهم آن وجود داشت. ولی مردم عادت کرده بودند. مسئلۀ اعتصاب در آن شرایط بین مردم ایران یک چیز خیلی فوق‌العاده‌ای بود که به وجود آمد. و ما چون موفق شدیم از آن تاریخ واقعاً جامعه معلمان ایران یا جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرا نضج گرفت و قوی شد و اجباراً تمام پیر و جوان به ما پیوستند، و یک قدرت بزرگی شدیم. خود همین قضیه باعث شد که آموزگارها که به‌اصطلاح، یک جامعۀ فارغ‌التحصیلان دانش‎سرای مقدماتی داشتند این‌ها جلب بشوند به همکاری با ما. یک مدتی با هم این دو جامعه همکاری کردیم و بعداً، یعنی به طور ائتلاف بعداً به جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی پیوستند و چون معلم بودند، اسم این جامعه عوض شد و شد جامعه معلمان ایران. و خود همین مسئلۀ اعتصاب یک الگویی شد و یک به‌اصطلاح جنبشی بود که در استادهای دانشگاه هم مؤثر بود. استادان دانشگاه که هیچ نوع اتحادیه‌ای نداشتند، آن‌ها هم به نام عضو به‌طورکلی مرتباً شرکت کردند و جامعۀ معلمان دانش‎سرای عالی تشکیل شد از آموزگاران، دبیران و استادان و کارمندان فرهنگی.

س- آقای درخشش، آن اسم اعضای هیئت مدیره، آن هفت نفری را که صحبت فرمودید، اسامی آن‌ها یاد شما هست؟

ج- بعد از آن جلسه انتخابات مرتب تجدید شد. ولی بنده چند نفر از آن اسامی را…

س- مایل بودم که لااقل اسامی اولین هیئت‌مدیره را بفرمایید.

ج- الان به عرض‌تان می‌رسانم. این هیئت‌مدیره، اتفاقاً ما یک کتابی داشتیم از لحاظ فعالیت‌های جامعه معلمان ایران که این در ایران بود و ما نتوانستیم بیاوریم و الان هم نمی‌توانیم. و تمام اسنادمان در ایران است. در آن‌جا تمام این اسامی بوده است. یکی در آن بوده یکی در روزنامۀ مهرگان. البته آن اسامی اولیه در روزنامۀ مهرگان است. آن‌هایی که بنده یادم هست از آن هیئت‌مدیرۀ اول، الان چهار نفرشان یادم هست. یکی خود بنده بودم به نام رئیس جامعه. دکتر محمد مشایخی بود که بعد شد رئیس دانشگاه تربیت معلم. ایشان معاون جامعه بود. خانم افتخارالملوک همایون بود که ایشان رئیس دبیرستان دخترانه بود. ایشان منشی جامعه بودند. دیگر آقای بیگلری بود. ایشان یکی دیگر از منشیان بودند. این چهار نفر را من یادم هست. اما اعضای جامعۀ معلمان، من‌باب مثال یکی از افرادی که بارها انتخاب می‌شد به نام مشاور، جزو این هفت نفر، دکتر محسن هشترودی بود. پروفسور محسن هشترودی بود. ایشان در این جامعه همیشه به نام مشاور جزو هیئت هفت نفر بودند. دیگر دکتر عصار بود که استاد دانشگاه، عرض شود که در دانشگاه تهران، دانشگاه فنی.

س- دانشکده فنی.

ج- استاد دانشکده فنی بود. ابوترابیان بود که یکی از فرهنگیان برجسته بود. نوروزیان بود. خانم زهرا کیا بود که عضو حزب توده بود آن موقع که بعد که زن دکتر خانلری شد، شد خانم دکتر خانلری. بله، به هر حال در هر دوره‌ای هیئت مدیره تجدید انتخابات می‌کردیم. و در این تجدید انتخابات دو نفر سه نفر، یک نفر دو نفر عوض می‌شدند. و به‌طورکلی در تمام دوره‌های انتخاباتی ما انتخاب می‌شدیم. چون واقعیت این است که فعالیت جامعه معلمان ایران خیلی چشمگیر بود. از آن‌موقع جامعه معلمان ایران شد جامعه یعنی فعالیت صنفی شد فعالیت صنفی ـ سیاسی. یعنی شد جامعۀ صنفی ـ سیاسی. البته ما در فعالیت‌های سیاسی هیچ‌وقت «ایسمی» نداشتیم. یعنی سمت بخصوصی، ما سمت، عرض شود که، منافع ملت ایران را در نظر داشتیم همیشه. در آن‌جایی که منافع ملت ایران بود. در آن فعالیت‌ها به‌طورکلی، افراد حزب…، یعنی یکی از مواد اساسنامۀ جامعه معلمان ایران، این بود که تمام معلمانی که دارای ایدئولوژی‌های مختلف، دیدهای سیاسی مختلف هستند این‌ها در کادر صنفی ـ سیاسی معلمین….، البته تا این تاریخ کادر صنفی بود بعد صنفی ـ سیاسی شد، می‌توانند فعالیت داشته باشند نسبت به سرنوشت فرهنگ مملکت‌شان و نسبت به سرنوشت خودشان. حزب توده که در آن تاریخ یک حزب به تمام معنی فعالی بود و حزبی بود که، باید گفت که مرعوب و مجذوب کرده بود یعنی گروه خیلی زیادی از روشنفکران و متفکران جامعه پیوسته بودند به این حزب و گروهی از هیئت حاکمه که نپیوسته بودند مرعوب بودند. یعنی به‌طورکلی باج می‌دادند. جرأت اعتراض نداشتند. و در محافل مختلف اگر سؤال می‌شد از آن‌ها «شما با حزب…». چون حزب توده مسئلۀ روز بود. سؤال می‌شد که «شما عضو حزب توده هستید یا نیستید؟» می‌گفتند ما سمپاتیزان هستیم. یعنی تا این این اندازه. جرأت نمی‌کردند بگویند. در آن شرایط حزب توده، معلمینش در داخل جامعه معلمان ایران بودند و ما همکاری در قالب صنفی داشتیم. خیلی رسماً این همکاری بود. یعنی رابط تعیین کرده بودند. یک رابط با ما بود که یکی از رابطین رضا قدوه بود. نمی‌دانم اسمش را شنیده‌اید یا نه؟ رضا قدوه یکی از…

س- رضا قدوه؟

ج- رضا قدوه جزو فراریانی بود که بعد استاد دانشگاه شد در آلمان شرقی. این یک فرد خیلی معروفی بود. حالا، بعد از انقلاب آمد به ایران. گویا مرض سرطان داشت و ایشان فوت کرد. ایشان رابط بود بین کمیته مرکزی حزب توده و جامعۀ معلمان ایران. قرارمان هم بر این بود که از این هفت نفر ما یک نفر از عضو حزب توده معرفی کنیم. یعنی به معلمین معرفی کنیم. همیشه بین هفت نفر، در آن دورانی که ما یک همکاری صنفی مشترک با حزب توده داشتیم، یک نفر عضو حزب توده هم بود در ما. تا این‌که مسئلۀ ملی شدن نفت پیش آمد. می‌دانید که شعار حزب توده «ملی شدن نفت، نفت جنوب بود». شعار ملیون ایران، «ملی شدن نفت در سراسر کشور بود». در این دوره ما به طور قطع در مسیر منافع ملت ایران، این‌جا بود که جامعه ما تبدیل شد به جامعۀ صنفی ـ سیاسی. ما شعار ملت ایران را انتخاب کردیم. جامعه معلمان ایران در آن شرایط، در حکومت دکتر مصدق، یکی از فعال‌ترین و پرقدرت‌ترین جوامعی بود که در جهت ملی شدن نفت مبارزه می‌کرد، به تمام معنی.

س- آقای درخشش، جامعه معلمان در جریان آذربایجان هنوز همان رابطه را با حزب توده داشت، یک نفر عضو حزب توده جزو هیئت مدیره جامعه معلمان بود؟

ج- به هیچ عنوان. در آن‌موقع به هم خورده بود این رابطه، به تمام معنا. بر مبنای همین مسئلۀ آذربایجان.

س- پس لطفاً قبل از ملی شدن صنعت نفت بپردازیم به مسئله آذربایجان. یعنی اولین برخوردی که بین جامعه معلمان و حزب توده به وجود آمد از چه تاریخی بود؟ و دلایلش چه بود؟

ج- بله. این برخورد، من می‌خواهم عرض کنم که در همان سال‌های اول شروع شد. به دلیلی که به هیچ عنوان حزب توده زیر تعهدش، یعنی آن تعهدی که داشت عمل نکرد. هیچ‌وقت عمل نکرد. حزب توده تعهد کرده بود که در داخل جامعه معلمان به هیچ عنوان فعالیت نکند. در صورتی که این‌طور نشد.

س- فعالیت سیاسی؟

ج- فعالیت سیاسی نکند، این‌طور نشد. همان عواملی که معلمین حزب توده بودند در بعضی مواقع مخفیانه اعلامیه‌های خودشان را می‌آوردند تقسیم می‌کردند، توزیع می‌کردند. از همان سال‌های اول این اختلاف شروع شد. و برخوردهای خیلی شدیدی ما داشتیم ما از آن اوایل. ولی جدا نشده بودیم. و این برخوردها ادامه داشت تا همان مسئله، قضیه آذربایجان پیش آمد. در آن‌جا اصلاً به‌طورکلی جدا بودیم ما. اما اعلام این جدایی را نکرده بودیم. اعلام جدایی از آن تاریخ شد که مسئلۀ ملی شدن صنعت نفت پیش آمد. واقعاً جدا بودیم. یعنی در همان موقعی که مسئلۀ آذربایجان بود دیگر مسئله‌ای به نام این‌که یک عضو داخل ما، هیچ. برخورد خیلی شدید داشتیم. ولی حزب توده تمایل نداشت که از ما جدا بشود. به دلیل این‌که یک محفلی بود برای جمع کردن عضو، پهن کردن بساط خودش. او به هیچ عنوان آمادگی نداشت به این‌که، ولی همیشه ما مورد تهدید بودیم. در همان‌موقع در روزنامه‌های مردم چندین مقاله بر علیه من نوشتند و بر علیه جامعه معلمین نوشتند. و عرض شود که همین مسائل جدایی‌ها بود. اما جدایی علنی و رسمی نبود چون بعد از جامعه بعد از مسئلۀ ملی شدن نفت، جامعۀ معلمان دوتا شد.

س- پس تا تاریخ ملی شدن صنعت نفت آن یک عضو حزب توده در هیئت مدیره جامعه معلمان بود؟

ج- قبلاً نخیر. عرض کردم، این یک عضو تا چند سال ابتدایی که هنوز این برخوردها و اصطکاک‌ها نبود، نبود. وقتی که آن‌ها تعهدشان را به هم زدند ما هم تعهدمان را به هم زدیم.

س- و آن عضو را کنار گذاشتید؟

ج- آن عضو را کنار گذاشتیم. وقتی که آن‌ها قرار بود که فعالیت سیاسی نکنند و کردند، ما هم آن تعهد را به هم زدیم و دیگر عضوی از آن‌ها انتخاب نکردیم. و همیشه ما درگیر بودیم. حتی ما مأمورینی داشتیم که اعضای حزب توده را دقیقاً می‌شناختیم، وقتی که این‌ها داخل در باشگاه مهرگان می‌شدند، که مرکز فعالیت معلمین بود، مواظب بودند که مبادا اعلامیه‌ای چاپ کنند. و بعضی مواقع اصطکاک به جایی رسید که بیرون می‌کردیم از باشگاه. و آن‌ها را ممنوع می‌کردیم از داخل شدن به باشگاه معلمان. این زدوخوردها خیلی طول کشید. اما حزب توده به‌طورکلی، صلاحش نبود به این‌که ترک کند باشگاه مهرگان را و بگذارد برود بیرون. تا این‌که آمدیم رسیدیم به، عرض شود که، اگر زیاد مفصل است کوتاهش کنم؟

س- خواهش می‌کنم مفصل بفرمایید.

ج- بسیار خوب. بعد تا رسیدیم آن‌جایی که مسئلۀ ملی شدن نفت بود و این را هم به عرض‌تان برسانم، بعد از این‌که حزب توده انشعاب حاصل کرد به رهبری خلیل ملکی، در آن‌جا بود که خلیل ملکی با جامعۀ معلمان تماس گرفت و اعلام همکاری شدید کرد، به‌عنوان معلم، معلمین، یک گروهی بودند. او بود، جلال آل‌احمد بود. خود این مسئله به تمام معنی شدیداً حزب توده را مورد….، خیلی حزب توده ناراحت شد از این همکاری مستقیم این دو جبهه و کار به جایی رسید که یکی از مسائل مورد اختلاف شدید حزب توده، مسئلۀ همکاری ما با ملکی و دوستان ملکی بود و حرف ما هم خیلی حرف معین و مشخصی بود و آن این بود که اساسنامۀ ما می‌گوید که معلم بایستی در جامعۀ معلمان شرکت بکند. خلیل ملکی جلال آل‌احمد، عوض شود که، بقیۀ آقایان.

س- مهندس قندهاریان.

ج- مهندس قندهاریان، مهندس ضیاء موجدی، آقای اسم‌شان یادم رفت که استاد دانشکده فنی دانشگاه بود، دکتر… بله، به‌هرحال، اسمش یادم رفت. این مجموعه آقایان… عجب، بنده یک خورده حافظه‌ام را چیز کردم. بله، حالا…

س- دکتر حکمی؟

ج- نخیر، حکمی خیر. استاد دانشگاه بود با آقای بازرگان کار می‌کردند در دانشکده فنی.

س- سحابی؟

ج- نخیر در دانشکده فنی با بازرگان همکاری داشتند. بعد موقعی که من وزیر فرهنگ بودم ایشان را رئیس پلی‌تکنیک کردم. بله، رئیس پلی‌تکنیک. یادم رفت اسمش را. اتفاقاً در همین رژیم هم شد رئیس پتروشیمی.

س- بله، اسمش را پیدا می‌کنیم.

ج- بله، به‌هرحال منظورم این است. اسم حالا واقعاً مطرح نیست. می‌خواهم عرض کنم که آقایان، سیمین دانشور بود. همه‌ی این آقایان بودند. یکی از کادرهای قوی روزنامۀ مهرگان شدند. در همان‌موقع باز هم حزب توده مقاله می‌داد و همه‌اش کوشش داشت به این‌که، ما کمتر مقالات حزب توده را چاپ می‌کردیم. نه به‌عنوان معلم. مثلاً یکی از افرادی که می‌نوشت همین رضا قدوه بود یا دیگران. بله، به‌هرحال، این مسئلۀ اصطکاک ما به‌اصطلاح تماس ما با حزب توده به تمام معنی برای ما مفید بود، به تمام معنی. می‌دانید برای این‌که واقعاً دیگران که این تماس را نداشتند حزب توده را به وسیلۀ مقالات‌شان، به وسیله ایدئولوژی‌شان می‌شناختند و برای خوب، فکر جوان جذب کننده بود این کار و این مسائل. اما برای آن‌هایی که تماس داشتند عملاً و می‌دانستند که چهرۀ واقعی این‌ها چه هست؟ یعنی می‌فهمیدند. آن خیلی جالب بود. و واقعیت این است که ما حزب توده را از این طریق شناختیم نه از طریق روزنامه‌های‌شان یا کتاب‌های‌شان یا مسائل دیگر.

س- ممکن است بعضی از این‌ها را به‌عنوان مثال بفرمایید.

ج- من‌باب مثال فرض کنید که برای ما ثابت شد به این‌که کوچک‌ترین اختیاری حزب توده و این عوامل‌شان ندارند. برای ما ثابت شد که تمام مسائل به صورت امر و دستور اجرا می‌شود. همین آقای رضا قدوه، ایشان که یک شخص خیلی برجسته‌ای در، البته جزو کمیته مرکزی نبود، شاید خودش هم تمایل نداشت چون از لحاظ او بود، با آقای جواهری بود، این‌ها آدم‌های بدی نبودند. آدم‌های خوبی بودند. اما خوب، از لحاظ حزب. ایشان می‌آمد با من صحبت می‌کرد درباره مسائلی. یعنی ما فرض کنید یک اختلافاتی داشتیم با همین معلمین حزب توده برای همین فعالیت‌های‌شان. یا یک مسائل سیاسی بود. یا مسائلی که به‌هرحال، سیاست که نمی‌شود آدم بگیرد، سیاست در زندگی ما بود. همان‌موقع هم که داخل این مسائل نبودیم. منتهی برای این‌که کوشش بکنیم اصطکاک فکری در جامعۀ معلمان. خود من از لحاظ طرز تفکر، من تابع نهضت ملی ایران بودم و در آن جهت کار می‌کردم. اما خوب، از لحاظی که مبادا اصطکاکی پیدا بشود، نمی‌آمدم داخل در… تا این‌که علتی شد. البته این را هم من در پرانتز عرض کنم، نهضت ملی ایران، اعتقاد ما، اعتقاد بنده این است که شروع آن از زمان مصدق نبود. به‌هیچ‌عنوان نهضت ملی ایران شروع آن از انقلاب مشروطیت ایران بود. و بعضی‌ها یا اشتباه می‌کنند یا این‌که صلاح‌شان نیست که مسئله نهضت ملی ایران را. مصدق البته این نهضت ملی ایران دوران شکوفایی داشت. بله، نهضت ملی ایران، نهضتی بود از زمان مشروطیت ایران. دکتر مصدق، دوران شکوفایی داشت. عرض شود که، دکتر مصدق یکی از رهبران بزرگ نهضت ملی ایران است که ایشان این را شکوفا کرد. یعنی رهبری داشت و این دوران را یادآوری کرد. چون می‌دانید بعد از انقلاب مشروطیت ایران بعداً خود مشروطیت ایران به صورت، دفن کردند مشروطیت ایران را. فقط یک سنگ قبری از آن باقی مانده بود و فقط و فقط سوءاستفاده می‌کردند. مسئله‌ای به نام مجلسین آن یا چیزهای دیگر آن، نبود. دکتر مصدق کسی بود که مجدداً این نهضت را زنده کرد، احیا کرد. به‌هرحال من خودم تابع او بودم و به همین دلیل هم به عنوان ارث بردند و مخصوصاً نام مصدق را. و این واقعاً باعث تأسف است این‌که در آن‌موقعی که خوب، همین رژیم پهلوی، و هر ۲۸ مردادی میلیون‌ها عکس مصدق را برمی‌داشتند به در و دیوار می‌کوبیدند به صورت دیو و خوک و این‌ها، یک نفر از آقایان معترض نبودند به این‌کار و یا اقلاً در کارهایی که داشتند در پست‌هایی که داشتند، در مثلاً کنترات‌چی‌گری‌هایی که داشتند به نام شغل آزاد، که چه عرض کنم شغل آزاد یعنی چه در آن قضایا؟ اعترض نکردند. ولی بعد از این باز دوباره دکتر مصدق سرقفلی پیدا کرد. و واقعاً در همین دورۀ انقلاب خیلی قضایا مسخره بود. افرادی که در آن‌موقع مثلاً سنش دوازده سال بود، این می‌آمد و با کمال پررویی و وقاحت می‌گفت «آقا بنده با دکتر مصدق همکاری داشتم.» بعد هم می‌گفت «بله، من در آن‌موقع به ایشان یک‌همچین چیزهایی گفته بودم.» و آدم وقتی محاسبه سنش را می‌کرد می‌گفت «آن‌موقع مثلاً ۱۵ سالم بود.» این چه‌طور بود؟ مقصود چون سرقفلی پیدا کرده بود. این هم البته مسئله فساد اخلاقی است که در جامعۀ ما هست. به‌هرحال این اصطکاک ما، این آقای قدوه می‌آمد می‌نشست با ما صحبت می‌کرد. بعد قضایا حل می‌شد. چون به نام یک رابط می‌آمد دیگر. می‌گفت «بله، این چیزی که ما الان صحبت کردیم عمل می‌کنیم و قبول داریم.» می‌رفت. وقتی که می‌رفت، چهار بعد از نصف شب، سه بعد از نصف‌شب، در خانه را می‌زد، می‌گفت، «آقا، بنده اشتباه کردم و من در این توافقی که کردیم یک چیزهایی اشتباه کردم دوباره باید صحبت کنیم بیایید خواهش می‌کنم دوباره صحبت کنیم.» البته من چند دفعه قبول کردم این مسئله را. ولی دفعه بعد، خیلی معذرت می‌خواهم جمله خیلی… گفتم «شما شوهر دارید تشریف ببرید اول اجازه بگیرید، مثل یک زن شوهردار از شوهر‌تان اجازه بگیرید و بعد طی بفرمایید بعد بیایید با من صحبت کنید. چون ما مستقل هستیم. و آن تصمیمی که می‌گیریم مستقلاً می‌گیریم. شما در تصمیم‌گیری‌تان استقلال ندارید. شما وابسته هستید. بروید با ارباب کل‌تان با هرجا، صحبت کنید، بعد از تصمیم‌گیری. والا من حاضر نیستم با شما صحبت بکنم. یا من‌باب مثال فرض کنید که مسائل را واقعاً، سیستم البته، وانمود می‌کردند که دنبال دموکراسی هستند اما با خشن‌ترین و وحشتناک‌ترین سیستم رفتار می‌کردند. آن‌ها کوششان این بود که معلمان به‌اصطلاح مملکت را توده‌ای کنند. ما کوششمان این بود که معلمین مملکت را ضد توده‌ای کنیم. خوب، ما یک موفقیت‌هایی داشتیم. آن‌ها هم یک موفقیت‌هایی داشتند. و آن معلمی که ما دقیقاً چندین نفر بودند، به این‌که مثلاً یکی از این آقایان که برگشت از حزب توده، نمی‌گوییم ما باعث شدیم. خودشان هم در جریان کار اطلاع حاصل می‌کردند. این باز دیروقت شب آمد منزل ما و به من گفت که، «من جانم در خطر است. برای این‌که فهمیده‌اند به این‌که من از حزب توده بیرون نیامدم، جرأت نکردم استعفا بدهم، ولی فهمیده‌اند که من یک تمایلات غیرتوده‌ای پیدا کردم. مثل این‌که جان من در خطر است.» منظورم این است که تا این اندازه وحشیانه رفتار می‌کردند با چندین نفر از معلمینی که عضو حزب توده بودند این‌ها از حزب توده آمدند بیرون. این‌ها همیشه مخفی بودند. تماس آن‌ها با ما مخفیانه بود، برای حفظ جان‌شان، برای این‌که آزار و اذیت نکنند، و برای این‌که اهانت نکنند و برای این‌که به آن‌ها تهمت نزنند. و من اعتقادم این است به این‌که این رژیمی که الان هست یک مقدار درس و مکتبش را، گرچه خودش معلم است این رژیم، ولی یک مقدار درس و مکتبش را از آن سیستم حزب توده به دست آورده است و ما دیدیم که این‌ها نسبت به خلیل ملکی چه اهانت‌ها کردند و چه تهمت‌ها زدند. در صورتی که واقعاً خلیل ملکی یک مرد به تمام معنی دانشمندی بود، به تمام معنی زحمت‌کش بود، به تمام معنی ملی بود، اعتقادات صحیح و سالم داشت. و یکی از افرادی است که در جامعه شناخته شده نیست، در جامعۀ ایران، برای این‌که همیشه از چندین طرف ایشان مورد حمله بود. هم از طرف هیئت حاکمه. هم از طرف حزب توده. و می‌دانید به این‌که حزب توده تبلیغاتش خیلی قوی بود و اگر احیاناً کسی را می‌خواست بکوبد خیلی قوی می‌کوبید. هم تاکتیک قوی داشت، هم وارد بود و هم پابند به شرافت نبود. یعنی هر چه دلش می‌خواست بگوید می‌گفت. ما از آن تاریخ اصطکاک‌مان با حزب توده چیز شد. این‌ها همان مسئلۀ تهدید را دربارۀ ما شروع کردند، دقیقاً. اول یک هیئتی تعیین کردند که این هیئت آمدند و من هر چه می‌گفتم که «من علاقه‌مندم که شما هیئت‌تان بیاید با هیئت مدیره تماس بگیرد.» این‌ها خواهش می‌کردند که، «تنها با شما ما تماس بگیریم»، خوب، چندین‌بار هم با هیئت‌مدیره بودیم. در آن‌جا آمدند خیلی با کمال تواضع و فروتنی که «بله شما» ـ از همان حرف‌های مهمل و مزخرف ـ «که شما از لحاظ ایدئولوژی، فکری و فلان، به ما می‌ورید. به جای دیگر نمی‌خورید. بنابراین شما اگر بیایید تاج سر ما هستید. فلان هستید و…» البته جواب آن‌ها خنده بود. بعد آمدند گفتند که «شما این کارها را کردید. این کارها را کردید و… ما این‌طور قوی هستیم این‌طور هستیم و… و اگر احیاناً ما بخواهیم تو را بکوبیم مثل آب خوردن تو را می‌کوبیم. جامعه را از شما می‌گیریم.» نمی‌دانم، چنین می‌کنیم چنان می‌کنیم. هم به نعل بود هم به میخ بود. و یک قضیۀ خیلی جالبی هم برای من اتفاق افتاد. ما برای این‌که افراد حزب توده را بشناسیم و آن‌موقع لیست معینی که نبود. عموماً یک عده از آقایان هم حاضر نبودند به این‌که اسم‌های‌شان را بدهند. ما دقیقاً لیست این‌ها را پیدا کردیم. یعنی نه این‌که پیدا کردیم. با مصاحبه با افرادی در لباس حزب توده با آن‌ها همکاری بکند. چون ما تاکتیک‌های آن‌ها را یاد گرفته بودیم. ما هم همان عمل را می‌کردیم. یک عده را ما از رفقای‌مان در حزب توده بودند، می‌رفتند. دقیقاً فهمیدیم که این‌ها چه کسانی هستند. من این لیست را گذاشته بودم توی جیبم. و اتفاقاً آن روز لیست توی جیبم بود. من جلوی در وزارت فرهنگ، به‌اصطلاح ما فعالیت داشتیم. آن‌موقعی بود که ما علناً و رسماً از حزب توده جدا نشده بودیم. البته این واقعه‌ای که بنده عرض می‌کنم مال قبل از این تاریخ است. الان به خاطرم آمد این واقعه را. جالب است که عرض کنم خدمتتان. ایستاده بودم آن‌جا با یکی از افراد حزب توده با هم صحبت می‌کردیم جلوی در وزارت فرهنگ.

س- این در چه سالی بود؟

ج- عرض کردم تمام این سال‌ها را دارم متأسفانه در ایران.

س- نخست‌وزیر کی بود؟

ج- خاطرم نیست.

س- وزیر فرهنگ هم یادتان نیست؟

ج- وزیر فرهنگ دکتر مهران، به نظرم دکتر مهران بود. به نظرم باز، دقیقاً نمی‌دانم. ما جلوی وزارت فرهنگ دوتایی با هم داشتیم صحبت می‌کردیم و یک‎دفعه یک ماشینی آمد و ترمز کرد. ترمز کرد جلوی پای ما و دو نفر آقایان آمدند بیرون. کارت از جیب‌شان درآوردند. مأمور کارآگاهی بودند. گفتند «بیایید بالا»، ما دوتا را انداختند توی ماشین. رفتیم، ما را بردند به شهربانی، کارآگاهی. عرض کردم آن‌موقع که مسئله‌ای به نام ساواک نبود. رفتیم آن‌جا. ما را بردند آن‌جا. بنده را بردند توی یک اتاق. آن آقا را هم بردند توی یک اتاق. و بعد از من شروع کرد. ظهر بود. معمولاً کارمندان آن‌جا ظهر می‌رفتند برای غذا. رفتند و یک پاسبانی را گذاشتند جلوی در مواظب من. تمام ناراحتی من این بود که… بعد گفتند که، بله، ظهر که رفتند تمام نگرانی من، چون بنده هم آن‌موقع به علت این‌که معلمین هم در جامعۀ معلمان بودند به‌هرحال یک مقداری بنده هم به نام، در افواه و مخصوصاً محافل دولتی، نه از لحاظ این‌که من هیچ‌وقت عضو حزب توده نبودم، از لحاظ این‌که معمولاً افرادی هم که ملی بودند آن‌ها را به نام حزب توده می‌خواستند بکوبند دیگر. ولی قدرتشان البته آن قدرت بعدی نبود. آن‌موقع تشکیلات دستگاه واقعاً قدرت این را نداشت. بله، تمام نگرانی من این بود که این لیست را از جیب من این‌ها دربیاورند بعد هم بگویند که «شما خودت این‌کاره هستی». و چون قصدشان کوبیدن من بود، این بود که اگر بنده می‌گفتم این لیست به این دلیل یا، به‌هرحال تمام نگرانی من این بود که این لیست را این‌ها از جیب بنده دربیاورند و تقریباً یک سندی بود که فوراً آن مهر را به من بزنند. آن‌ها که رفتند ناهار بخورند، این کاغذها را، آن‌جا رسم بود دیگر تمام لباس و همه چیزهایت را می‌گرفتند، کلید و این چیزها را می‌بردند. این‌ها را گذاشتند توی یک جعبه‌ای، جعبه میزی درش را قفل کردند. من به آن آقای پاسبانی که دم در بود به او گفتم که، او دم در ایستاده بود. من یک خرده با او صحبت کردم. اول گفتم که «خوب، شما حالت چطور است؟» اول ابا داشت. هی این طرف و آن طرف را نگاه می‌کرد کسی نباشد. چون کسی نبود. بعد گفتم «بیا من چندتا کاغذی، ورقه‌ای از جیب من درآوردند توی آن‌جا قفل کردند.» گفت، «خوب، بله کردند. چی؟» گفتم، «من آخر این‌ها را لازم دارم.» گفت که «می‌‌خوانند بعد به شما می‌دهند.» گفتم، «من الان می‌خواهم بخوانم.» گفت، «نمی‌شود این کار را کرد.» گفتم، «شما اگر این‌کار را برای من بکنی من انعام تو را می‌دهم.» گفت که، «من این‌کار را نمی‌کنم.» گفتم، «بسیار خوب.» من آمدم. گفت، «با من هم زیاد حرف نزن.» گفتم، «خیلی خوب.» آمدم تو و یواشکی بعد از ده دقیقه که گذشت، در را باز کرد، گفت، «چه‌قدر می‌دهی؟» گفتم، «سه‌تومان». که آن‌موقع خوب، خیلی بود. گفت «چهار تومان بده.» گفتم، «چشم، چهارتومان می‌دهم.» چون واقعاً آن خیلی سند بدی بود برای من. گفت، «خیلی خوب.» گفت، «فقط چیزی که هست هر وقت من زدم به در حواست جمع باشد.» گفت، «آخر قفل است.» گفتم، «خوب حالا ببینیم چه‌کار می‌توانی بکنی؟» بعد او مواظب در بود. من زیر میز خوابیدم و این قفل این‌طوری، خیلی ساده بود کشیدن بیرون. کشیدم، خلاصه، کاغذ را درآوردم پاره کردم ریختم دور. و چهار تومان آقا را هم دادم. و آن قضیه بعد بنده را بردند محاکمه. یک سرگردی من را محاکمه می‌کرد که، می‌خواهم بگویم سیستم حزب توده، به نام عضو حزب توده، البته بدون آن سند. و باز یک مشکلی که آن‌جا برای من پیش آمد، البته آن‌جا نه در زندان دوم بود. نخیر آن زندان نبود. چون این خیلی دور است خاطره… این سرگردی که من را محاکمه می‌کرد به نام عضو حزب توده. نه معذرت می‌خواهم آن دوره من محاکمه نشدم دورۀ بعد محاکمه شدم به نام عضو حزب توده. آن سرگرد یکی از افرادی بود که به نام عضو حزب توده تیرباران شد و یکی از افرادی بود که به تمام معنی مورد اعتماد و اعتقاد دستگاه به‌اصطلاح حکومتی بود.

س- رژیم بود.

ج- رژیم بود. بازپرس بود و یکی از بازپرس‌های مورد اعتماد. تمام افراد حزب توده را که می‌گرفتند به دلیلی، او بازپرس بود. می‌گفتند «بدهید…» الان اسمش را هم فراموش کردم، «به این آقا». اهل تبریز هم بود. آن محاکمه می‌کند. تا این اندازه ایشان مورد اعتماد بود. و او به نام عضو حزب توده در آن موقع که افسرها لو رفتند، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، او یکی از افرادی بود که در رده اول بود و تیرباران شد. الان اسمش یادم نیست. یک سرگردی بود. منظورم این است که تاکتیک آن‌ها از قدیم همین‌طور بود. این تاکتیک جدید نبود. بله، می‌گفتیم در این قسمت به عنوان معترضه بنده عرض کردم، تا این‌که آقایان آمدند. ما گوش نکردیم به حرف‌های‌شان. آقایان آمدند یک ورقه استیضاحیه‌ای تهیه کردند بنده را به عنوان امور مالی و خیانت در به‌اصطلاح اموال جامعۀ معلمان، عضویت می‌گرفتیم دیگر، ایران، تهمت زدند به این‌که شما اموال جامعۀ معلمین یک مقداری حیف و میل شده است و فلان شده است. در صورتی که در آیین‌نامۀ ما و اساسنامۀ ما مسئله‌ای به نام استیضاح نبود. ما قبول کردیم. گفتیم حاضر هستیم و آمدیم جلسۀ عمومی اعلام کردیم. در جلسۀ عمومی آقایان آمدند. خاطرم هست یکی از آقایان، تمام این‌ها اسم‌شان یادم رفته است، که بعد باز یکی از افراد درجه یک‌شان که بعد ایشان شد، خیلی جالب است، مدیرکل در وزارت فرهنگ و هنر و مدیرکل سانسور. و این‌ها بر مبنای اطلاعاتی که داشتند و بر مبنای سیستمی که داشتند دستگاه رژیم شاه از این‌ها استفاده می‌کرد. دستگاه ساواک واقعاً مغز متفکر آن از عواملی از حزب توده بودند. اصلاً حزب رستاخیز به‌طورکلی تعزیه‌گردان‌هایش عضو حزب توده بودند. همین آقای باهری که اسمش بود این‌ها تعزیه‌گردان‌ها بودند. یعنی حزب توده نه این‌که تنها تعزیه‌گردان دستگاه خمینی بود، بلکه واقعاً تعزیه‌گردان دستگاه شاه بود، منتهی نه به نام حزب توده. البته عواملی بودند که از حزب توده آمده بودند بیرون، جدا شده بودند. ولی می‌خواهم عرض کنم آن مکتب به‌طورکلی افراد را طوری بار می‌آورد که عاری از هر مسئلۀ انسانیت و اخلاق و شرف است. چون ممکن است یک کسی، فرض کنید که، از یک حزبی برگردد اما چرا از شرافتش برمی‌گردد؟ چرا از انسانیتش برمی‌گردد؟ این حزب و این مکتب طوری است که عوامل را به‌طورکلی خلع انسانیت می‌کند. واقعاً به این صورت درمی‌آورد. بگذریم از این‌کار. آمدند استیضاح. جلسه خیلی به‌اصطلاح، جالبی بود. در آن جلسه اشخاصی که با جامعۀ معلمین همکاری نمی‌کردند به‌طورکلی دولتی بودند، آن‌ها هم آمدند. جلسۀ خیلی پرشوری بود، به تمام معنی. خوب، می‌دانید که در آن‌موقع چون مسئله ملی شدن نفت بود، بیشتر دور مصدق و نهضت ملی می‌چرخید.

س- این سال ۲۹ بود؟ ۲۸ بود؟

ج- باید آن سال‌ها باشد. حالا این تاریخ‌ها را می‌توانم بنده پیدا کنم و عرض کنم خدمتتان. در آن جلسه خیلی وسیع عمومی این‌ها یک عده‌ای خارجی آورده بودند. یعنی یک عده‌ای که معلم نبودند. خوب، ما می‌شناختیم. آن‌ها را گفتیم که اصلاً ما صحبت نمی‌کنیم مگر این‌که این آقایان که معلم نیستند بروند بیرون. اول خیال می‌کردند که ما نمی‌دانیم. درصورتی‌که ما دقیقاً می‌دانستیم. آن‌ها را گفتیم بروند بیرون. یک آقایی که دو سه سال اول آمده بود و عضو جامعۀ معلمان ایران داوطلب شده بود، خیلی فعال بود، آن اندازه فعال بود که ما حسابداری جامعه را به او داده بودیم. شبانه‌روز کار می‌کرد و یکی از افرادی بود که ما خیلی به او علاقه‌مند بودیم. آن روز اطلاع حاصل کردیم که ایشان یکی از افراد برجستۀ حزب توده است. نه آن فردی که طبق قرارداد ما می‌گذاشتیم، خیر. ایشان آمد و یک دفتری داشت از آن‌موقع. نه این‌که حسابداری بود؟ آن دفتر را آورد به‌عنوان استیضاح کردن. دفتر هم، مثلاً می‌گفت، «این پولی که بابت آگهی روزنامه شما دادید این را لازم نبود بدهید. این پولی که فلان کردید لازم نبود بدهید.» آن هم ما گفتیم طبق آیین‌نامه و اساس‎نامه بوده هیئت مدیره تصویب می‌کردند و ضروری بود که باید… پیراهن عثمان. موقعی که خود آقایان صحبت می‌کردند. همان آقایی که گفتم بعد مدیرکل شد، یک آقای دیگری، این‌ها صحبت می‌کردند جلسه ساکت بود ما هم گوش می‌کردیم، خیلی کامل. بنده هم یادداشت می‌کردم که بروم مسائل استیضاح را جواب بدهم. بعد از این‌که ما بلند شدیم صحبت کردیم فریاد و فغان، جلسه را به هم زدند. و اصلاً به ما اجازه ندادند به این‌که ما صحبت بکنیم. کلمه‌ای به ما اجازه ندادند. خوب، جنجال و داد و فریاد. البته ما هم مجهز بودیم برای این‌کار، اما نه به مجهزی آن‌ها. آن آقایانی را که ما راه نداده بودیم، خارج سالن توی دانش‎سرای ‌عالی، کم‌کم تعدادشان زیاد شد. از خارج آمدند. طبق نقشه و برنامه آن‌ها ریختند توی سالن و شروع کردند به کتک زدن و عرض شود، فحاشی. و خود بنده یکی از افرادی بودم که آن‌جا شدیداً مضروب شدم و سایر رفقا. از این تاریخ، فردای آن روز رفتند اعلام کردند در روزنامه‌ها که جلسه عمومی جامعه برای انتخابات در فلان روز تشکیل خواهد شد. درصورتی‌که موقع انتخابات نبود. چون این انتخابات زمان معینی داشت. اعلام کرده بود در مهرماه هر سال انتخابات است. اعلام کردند باکمال تأسف همان‌طور که عرض کردم یک عده‌ای مرعوب بودند و یک عده‌ای مجذوب. محل جلسات ما در دانش‎سرای عالی بود. رئیس دانشگاه آقای دکتر سیاسی بود. آقایان رفتند به سادگی از آقای دکتر سیاسی اجازه گرفتند سالن گرفتند. ما هیئت مدیره رفتیم پیش آقای دکتر سیاسی که «آقا شما که می‌دانید اساسنامۀ ما این است. انتخابات ما این است. وضع ما این است. و شما که می‌دانید به این‌که هیئت‌مدیره ما هستیم. شما چندین بار به نام رئیس دانشگاه با ما مکاتبه کردید. بنابراین به چه حسابی و به چه مناسبت شما به این‌ها اجازه دادید؟ خوب، ایشان مرعوب بود. خاطرتان هست به این‌که، نمی‌دانم چند وقت قبل از آن بود که حزب توده استادان دانشگاه را زندانی کرد در یکی از اتاق‌های دانشگاه. و حتی این‌ها برای فرض کنید، دستشویی هم اجازه نداشتند بروند و همان‌جا در همان اتاقی که زندانی شده بودند قضای حاجت می‌کردند. یعنی تا این اندازه این‌ها گستاخ بودند. خاطرتان هست در موقعی که کافتارادزه به ایران آمد، در آن‌موقع این‌ها مجلس را محاصره کردند. برای این‌که وکلای مجلس اجبار پیدا بکنند به این‌که به آن مسئلۀ نفت جنوب رأی بدهند. این‌ها تعدادی از وکلای مجلس را مضروب کردند. یعنی می‌خواهم عرض کنم که، تا این اندازه این‌ها گستاخ بودند. تا این اندازه این‌ها دیکتاتور بودند و ضد دموکراتیک رفتار می‌کردند، ضد اخلاق رفتار می‌کردند، تا این اندازه. واقعاً آدم باید در آن آتمسفر خودش را بگذارد و ببیند که چه به‌اصطلاح، اژدها و چه سرطانی در آن‌موقع بود. همه از آن‌ها می‌ترسیدند، شاه می‌ترسید، غیر شاه می‌ترسید. نمی‌دانم، همه بیم داشتند در عین حالی که ادعای مبارزه داشتند. بنده شنیدم، نمی‌دانم، هیچ اطلاع ندارم، خود شاه با چند نفر از این آقایان ملاقات داشته در آن‌موقع. با کیانوری این‌ها. من شنیدم. نمی‌دانم صحت دارد یا نه؟ که به‌اصطلاح یک توافقی، تا این حد. و خاطرتان هست به این‌که سه نفر از همین اعضای حزب توده در دولت قوام‌السلطنه رفتند. تمام این‌ها بر مبنای قدرت‌شان بود و فشارشان بود. خوب، افکار عمومی هم یک مقداری با آن‌ها بود. نبایستی منکر شد. فایده نکرد حرف‌های ما. برای این‌که مرعوب بودند. به تمام معنی می‌ترسیدند.

س- آقایان انتخابات گذاشتند.

ج- آقایان انتخابات گذاشتند. رفتند جلسه‌اش را تشکیل دادند انتخابات کردند کوشش کردند که یک عواملی را انتخاب بکنند که به عضو حزب معروف نباشند. بعد هم اعلام کردند نخیر، این‌هایی که ما انتخاب کردیم، جز دو سه نفر، عضو حزب توده نیستند. توی روزنامه‌ها هم اعلام کردند، به تمام معنی. خیلی مفصل که «آقا این‌ها همچین هستند». جمعیت عظیمی آمدند و طبق معمول. گذشت تا زمان انتخابات ما پیش‌آمد در دانش‎سرای عالی. رفتیم به زحمت از آقای دکتر سیاسی اجازه گرفتیم، به زحمت. گفتیم «آقا، لااقل ما برابر آن‌ها که هستیم؟». به ما اجازه داد. ما اعلام کردیم ساعت ۵ بعدازظهر در دانش‎سرای عالی انتخابات است. و آن روز واقعاً یکی از روزهای تاریخی مملکت ما است، به عقیدۀ من. قطعاً پنج هزار نفر از اعضای حزب توده آن روز آن‌جا بودند، ابایی هم نداشتند، کارگر و غیرکارگر. از دو بعد از ظهر این‌ها آمدند و دانش‎سرای عالی را اشغال کردند. روی دیوارها همه گرفتند نشستند. درب دانش‎سرای عالی را در اختیار گرفتند. و رفقای ما که می‌آمدند به هیچ عنوان نزدیک نمی‌آمدند. برای این‌که تمام اطراف جمعیت بود. حتی دورتادور خیابان بودند. تمام، حزب توده اشغال کرد آن‌جا را به تمام معنی. تا این‌که ما آمدیم رفقا هم یک جایی ایستاده بودند و ما به طور دسته‌جمعی حرکت کردیم به سمت دانش‎سرای عالی. جلوی ما را نگرفتند. ما آمدیم در دانش‎سرای عالی. در جلوی دانش‎سرای عالی زدوخورد یک مقداری شروع شد. جلال آل‌احمد دوربین داشت. معذرت می‌خواهم، اعضای حزب توده دوربین داشتند و عکس برمی‌داشتند و می‌خواستند این جمعیت را چاپ بکنند جلال آل‌احمد خیلی مرد شجاعی بود، با این‌که از لحاظ بدنی آدم ضعیف و ناتوانی بود، یعنی ضعیف نبود. ولی به‌طورکلی آن اندازه نبود. و واقعاً یک عده از معلمین می‌ترسیدند بیایند جلو. بیایند به این دانش‎سرای عالی. خوب، ما یک گروهی جلو افتادیم و آن‌جا ما یک سخنرانی کردیم که، «آقا، اگر احیاناً در این‌جا شما شکست بخورید، عرض شود، توی خیابان البته، کارتان تمام است و این حزب خائنی است که این‌کار را کرده است. ما معلوم هستیم. ما رسالت داریم که این‌ها را بگوییم و به مردم نشان بدهیم.» شجاعت نشان دادیم و حرکت کردیم. و من به سرکار عرض کنم همان‌موقع هم در معلمین آن‌ها به تمام معنی در اقلیت بودند و ما در اکثریت بودیم. و این‌که الان سخن ما این است علت این‌که این رژیم خمینی الان برقرار هست، این است که نیروی جانشین وجود ندارد. و چون ما نیرو وجود داشتیم حزب توده نمی‌توانست عرض‌اندام بکند. به طور قطع آن‌موقع اگر ما وجود نداشتیم حزب توده جامعۀ معلمان ایران را بلعیده بود. به طور قطع. ما بودیم، وجود داشتیم. ما آمدیم. آمدیم رفتیم در را باز کردند رفتیم در دانش‎سرای عالی. البته همه‌چیز به تمام معنی، در اختیار آن‌ها است. آمدیم برویم به سالن اجازه ندادند. بعد در دانش‎سرای عالی شروع کردند به هتاکی، فحش دادن، عرض شود که، تف انداختن به ما. در جلوی دانشرای عالی یک درگیری اتفاق افتاد. و آن این است که جلال آل‌احمد برای این‌که به معلمین شجاعت بدهد، یک آقایی را که دوربین دستش بود با لگد زد دوربین آقا افتاد و شکست. و او محکم لگد زد به جلال آل‌احمد. که جلال آل‌احمد به شوخی یا به جدی همیشه می‌گفت که، «آقای درخشش، این جامعه معلمان شما ما را مقطوع النسل کرد. برای این‌که لگد زدند به بیضه بنده.» بله، بماند. به‌هرحال ما رفتیم داخل دانش‎سرای عالی و آن‌جا اسیر شدیم. یعنی نه این‌که انتخابات نتوانستیم بکنیم، نه این‌که قضایا چیز شد ما را گرفتند به باد فحش. یکی از خانم‌ها که رئیس یک دبیرستان بود رفت بالای پله، برای این‌که اعلام بکند هیئت مدیره را. گفتیم در همان حیاط ما انتخابات می‌کنیم. او رفت اعلام بکند.

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۲

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

 

 

بله، رفت اعلام انتخابات بکند از چند پله او را هول دادند افتاد زمین که خوب، زخمی شد اما خوشبختانه دستش نشکست، کار به این‌جا رسید. البته ما اعلام انتخابات کردیم یعنی همان هیئت مدیرۀ سابق. یعنی آن خانم اسامی را گفت آن‌جا هم خوب، به‌هرحال چون وضعیت ناجوری بود، همه معلمین که جمع بودند با هورا هیئت مدیره را تأیید کردند. بعد خواستیم بیاییم بیرون زندانی شدیم اجازه ندادند. آن‌موقع حزب زحمتکشان خلیل ملکی و بقایی با هم بودند دیگر. آن هم نزدیک مجلس بود، حزب زحمتکشان.

س- اول خیابان اکباتان.

ج- اول خیابان اکباتان بود. با تلفن‌ها هم نمی‌توانستیم صحبت کنیم. یک تلفن بود که آن تلفن را ما به خارج، البته خوب، شهربانی و نمی‌دانم، همه این‌ها فهمیده بودند که قضایا از چه قرار است، ولی جرأت نداشتند. رئیس شهربانی آمده بود بیرون دانش‎سرای عالی که راهش ندادند، که یک کاری بکند که به‌اصطلاح، کشت‎وکشتار نشود، طبق وظیفه‌اش. گروه زیادی پاسبان آمدند جرأت نداشتند. که بعد در فردای آن روز ما مقاله‌ای در مهرگان چاپ کردیم، واقعاً هم همین‌طور، و شهربانی را متهم کردیم به همکاری با حزب توده به دلیل این‌که چون می‌ترسیدند بیشتر طرف آن‌ها را می‌گرفتند. حزب زحمتکشان که آن روز، آن ساعت جلسه داشت و ملکی هم آن‌جا بود، آن‌ها گروهی از، یعنی تمام افرادی که در حزب بودند به انضمام تلفن به این طرف و آن طرف، به یک عده از جبهه ملی و ملیون این‌ها همه را جمع کردند و این‌ها آمدند و هجوم آورند به دانش‎سرای عالی و یک زد و خورد جزئی شد و به‌هرحال ما را نجات دادند از داخل دانش‎سرای عالی که این‌ها ما را زندانی کرده بودند. ما را نجات دادند و ما آمدیم بیرون. بعد هم ما آگهی کردیم که از این به بعد مسئله به صورت دو جامعه اعلام می‌شد. یک جامعه حزب توده و یک جامعه ما. مرتباً در روزنامه‌های حزب توده مقالات خیلی شدیدی بر علیه ما بود به تمام معنی. و مقالات خیلی شدیدی ما در مهرگان بر علیه آن‌ها. جنگ دقیقاً انجام شد. و من می‌خواهم بگویم که این افتخار را جامعۀ معلمان ایران دارد، که ما اولین گروهی بودیم البته غیر از خلیل ملکی، که به حزب توده attack کردیم حمله کردیم چون همه حالت دفاعی داشتند. و هیچ کس فکر نمی‌کرد به این‌که می‌شود به این حزب حمله کرد. این تاریخچه خیلی مفصل است. آن‌ها شروع کردند امضا جمع کردن معلمین بر علیه ما. ما امضا جمع کردیم بر علیه آن‌ها. آن‌ها کوشش کردند از هیئت‌مدیره ما استعفا بگیرند. ما کوشش کردیم از هیئت مدیره آن‌ها استعفا بگیریم. خلاصه، خیلی این جنگ و جدل همیشه ادامه داشت. یک دفعه هم باشگاهی برای خودشان درست کردند. خیلی باشگاه مفصل جدا از باشگاه حزب توده. یک شب حمله کردند به باشگاه ما و تمام اسباب و اثاثیۀ ما را شکستند و معلمین را فراری دادند. و ما هیچ پشت و پناهی نداشتیم دیگر. ما حمله کردیم به باشگاه آن‌ها. عین همان حرکات آن‌ها را. و به‌هرحال آن‌ها هم غافلگیر شدند. بعد پیمان عدم تعرض شفاهی بستیم که دیگر حمله نکنیم. خیلی این قضایا مفصل است. خیلی مفصل است. به‌هرحال جنگ ایدئولوژیک و جنگ به‌اصطلاح منطقی و قلمی و روزنامه‌ای همچنان ادامه داشت تا موقعی که بنده هم که وزارت فرهنگ بودم آقایان یک روز در میان اعلامیه می‌دادند. همین‌طور ادامه داشت. البته این می‌خورد به تاریخ اعتصاب عمومی معلمین، که خیلی جالب است. آن‌جا هم خوب، یک تاریخچۀ بسیار جالبی دارد. فکر می‌کنم که آن در سؤال بعدی بیاید یا می‌توانم همین الان هم توضیح بدهم. ما همین‌طور مبارزاتمان را ادامه می‌دادیم با دو جبهه. کتابی منتشر کردیم به نام، عرض شود که، «مبارزه در دو جبهه». و اسنادی منتشر کردیم در آن کتاب. آن دو جبهه یکی جبهه هیئت حاکمه بود و یکی هم جبهه حزب توده. و چندین بار خود بنده به زندان افتادم و مرتباً در این مبارزات با هیئت حاکمه، چندین‌بار از خدمت اخراج شدم. چندین سال مخفی بودم، ده دوازده سال. بنده هفت بار زندان بودم. دوازده سال ممنوع‌الخروج بودم در طول این قضایا. چندین سال حقوق نمی‌گرفتم. عرض شود که، این‌ها تاریخچه است که ما با هیئت حاکمه داشتیم. اما، ما اعتصاب اول را، عرض کردم، در زمان قوام‌السلطنه کردیم و دکتر شایگان یک گروه از ما را منتظر خدمت کرده بود. دولت اجبار به تسلیم شد.

س- چرا منتظر خدمت کرده بودند؟

ج- به دلیل اعتصاب دیگر.

س- بله، این اعتصاب چه سالی بود؟ و هدفش چه بود؟

ج- این اعتصاب هدفش گرفتن صدتومان حق لیسانس بود. آن‌موقعی بود که ما جامعه لیسانسیه‌های دانش‎سرای عالی را داشتیم. بعد آن اندازه ما قوی بودیم و قدرت پیدا کرده بودیم که می‌گفتیم وزیر فرهنگ وقت باید بیاید در سالن اجتماعات از معلمین معذرت بخواهد. و ابلاغ، عرض شود، خود این آقایانی را که منتظر خدمت کرده است، معلمین را با معذرت از معلمین تسلیم بکند. معاون وزارت فرهنگ آن‌موقع خواهش می‌کرد به این‌که «این‌کار را شما نخواهید از وزارت فرهنگ. از دکتر شایگان نخواهید. برای این‌که خیلی کار ناراحت‌کننده‌ای است برای او. حالا که خوب، به‌هرحال.» قبول نکردیم. دکتر شایگان مجبور شد آمد در سالن و از معلمین معذرت خواست و ابلاغ‌ها را هم آورد ولی خواهش کرد به این‌که «این ابلاغ‌ها را آقای محمد درخشش از جانب بنده بدهد.» بعد چون خیلی حالش بد بود. واقعاً خیلی متأثر بود از این‌که یک چنین قضایایی… یعنی خوب، به‌هرحال وزیر فرهنگ بود دیگر. یک شکستی برایش بود. در اعتصاب دوم که اعتصاب، اعتصاب معلمین بود ولی اعتصاب، اعتصاب ملت ایران بود. واقعاً یک انقلاب بود، به تمام معنی. و اولین جنبش پس از کودتای ۲۸ مرداد بود. یعنی تا آن‌موقع می‌دانید که بعد از کودتای ۲۸ مرداد با فرستادن زندان‌ها و این قضایا. خوب، البته من خودم بعد از کودتای ۲۸ مرداد وکیل مجلس شدم که آن تاریخچۀ نفت است که باید…

س- مفصل به آن برمی‌گردیم.

ج- مفصل به آن برمی‌گردیم. آن خودش یک تاریخچۀ جدایی دارد. ولی در این قضیه، در اعتصاب معلمین، قبل از اعتصاب البته شریف‌امامی نخست‌وزیر بود. آقای جهانشاه صالح وزیر فرهنگ. ابتدای کار شروع شد بر مبنای حقوق معلم. و من این را به عرض جنابعالی برسانم، در کشور ایران، من فکر می‌کنم در کشورهای جهان سوم، به‌طورکلی از لحاظ فرهنگ، یک ماکت و یک شمایی از فرهنگ هست. فرهنگ یک چیز سطحی است. به ظاهر شاگردها سر کلاس می‌روند. و هر سال بر تعداد شاگردها اضافه می‌شود. بر تعداد دانشجویان اضافه می‌شود. کتاب منتشر می‌شود. همۀ این قضایا می‌شود ولی در عمق فرهنگ یک چیز پوشالی است و هیچ‌چیز نیست. به‌عنوان مثال برای این‌که به‌عرضتان برسانم آمار دانشجو و دانش‌آموز در دوران همین رژیم شاه، واقعاً خیلی بالا می‌رفت خیلی به صورت وسیع بالا می‌رفت. اما با تمام تفاصیل در همان تاریخ ما به قولی ۲ میلیون، به قولی یک میلیون و نیم خارجی در کشور داشتیم. یعنی تمام وسایل فنی و علمی در دست خارجی‌ها بود. چطور ممکن است یک کشوری تا این اندازه مستحق منابع فنی و علمی خارجی باشد با این‌که خودش این همه تحصیل‌کرده دارد. خوب، آن یک تاریخچه‌ای دارد که در خارج هم آن‌هایی که تحصیل می‌کردند می‌آمدند در ایران و تقسیم‌بندی می‌شدند بر دو گروه: یک گروهی خود فروخته همه کاره و یک گروهی به‌اصطلاح، ملی و با شخصیت که کار به آن‌ها نمی‌دادند. آن به‌هرحال یک بحث واقعاً جدایی است که به عقیده‌ی من قابل بحث است که به این‌که ببینیم فرهنگ ایران چه بوده؟ و چطور شده است؟ چون خود من در تمام طول تاریخ فرهنگ. یعنی نه تاریخ فرهنگ. من در حدود چهل سال با فرهنگ تماس مستقیم داشتم. خوب، یک سالی هم خودم وزیر فرهنگ بودم. در آن‌جا مبارزات به تدریج شروع شد، به همین دلیل که عرض می‌کنم فرهنگ سطحی است، یکی ازدلایل محکم آن این است که حقوق معلم در همان شرایطی که ما مبارزه می‌کردیم، معلم من‌باب مثال آموزگار ۱۵۰ تومان می‌گرفت. در همان‌موقع نظافت‌چی، سپور البته، کارگر است، محترم است، عرض شود می‌گرفت ۳۰۰ تومان. دو برابر. و واقعیت این است که معلمین یکی از طبقاتی بودند که، حالا من همان کلمه «مستضعف» را نمی‌خواهم به کار ببرم، از مستضعف‌ترین طبقات بودند. واقعاً به نان شب محتاج بودند، خیلی طبقۀ درمانده و گرسنه‌ای. خوب، معلوم است وقتی حقوق این باشد طبقۀ درمانده و گرسنه هم می‌آید سراغ معلمین. یعنی وقتی که فرض کنید امتحان دانش‎سرای عالی یا دانش‎سرای مقدماتی برای گرفتن محصلین می‌شد، اول تمام محصلینی که می‌توانستند می‌رفتند جاهای دیگر. بعد از این‌که جاهای دیگر پر می‌شد و راه‌شان نمی‌دادند و هیچ کار از دست‌شان برنمی‌آمد می‌آمدند معلم می‌شدند. یعنی می‌آمدند یعنی کار به این‌جا بود. تا این اندازه وضع معلمین آشفته بود این هم باز دلیل بر این است که در کشورهای دیکتاتوری ظاهر امر فرهنگ دارند ولی باطناً با فرهنگ دشمن هستند، به تمام معنی. مثل رژیم فعلی. ما شروع کردیم به مبارزات و اولین نوا و اولین صدا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ما بودیم. باید بگویم که تمام جبهه‌ها، جبهه ملی، دیگران و دیگران، به تمام معنی خاموش بودند و به‌طورکلی پرچم مبارزه را انداخته بودند. تنها پرچمی که افراشته شد و چراغی روشن شد، جامعۀ معلمان ایران بود. این واقعیتی است. خوب، بنده دردسرتان ندهم و این که کار همین‌طور ساده نبود. روزها در زندان بودیم ما. یک گروهی را می‌گرفتند، رها می‌کردند و عرض شود که، معلمین اعتراض می‌کردند. همین قضایا همین‌طور ادامه پیدا می‌کرد تا این‌که ما شبی اعلام اعتصاب کردیم در بین جمعیت خیلی عظیم. قبل از این مسائل جلسات عمومی داشتیم. ما را می‌بردند در ساواک اهانت می‌کردند فحش می‌دادند که جلسه تشکیل ندهید. نمی‌دانم، از این قضایا زیاد بود. واقعاً به قدری ناراحت‌کننده و به قدری اعصاب… سه شب نگه می‌داشتند پنج شب نگه می‌داشتند. چاقوکش فرستادند به باشگاه مهرگان. چند نفر از رفقای‌مان را چاقو زدند. بعد به عنوان این‌که این‌جا چاقوکشی شده است می‌خواستند باشگاه را ببندند، دردسر خیلی بود، مشکلات عظیم بوده خیلی زیاد بود. بعد از تمام این قضایا شبی بود که ما اعلام اعتصاب کردیم بلافاصله همان‌موقع آمدند بنده را گرفتند و بردند قزل‌قلعه آن‌جا زندانی کردند. بلافاصله همان شب محاکمات نظامی شروع شد. و بنده را محاکمۀ نظامی کردند به جرم قیام بر علیه امنیت عمومی، که همان ماده‌ای بود که…

س- شما را به تنهایی گرفته بودند یا سایر اعضای هیئت‌مدیره هم بودند با شما؟

ج- من را تنها گرفتند به یک دلیل. ما یک تاکتیکی بازی کردیم که من را اگر بگیرند یک نفر را بگیرند بقیه آزاد باشند. ما یک اعلامیه دادیم، گفتم «من، به نام محمد درخشش به نمایندگی از طرف معلمین ایران اعتصاب را اعلام می‌کنم. و من محمد درخشش، بایستی به نمایندگی از طرف معلمین ایران ختم اعتصاب را اعلام کنم پس از رأی‌گیری عمومی. هیچ فردی غیر از من حق اعلام ختم اعتصاب را ندارد.» یک اعلامیه این‌طوری دادیم. چرا؟ دلیلش این است که با یک نفر طرف باشند. دلیلش این است که ما نمی‌خواستیم ده نفر، اگر بنده را می‌گیرند آن کمیتۀ اعتصاب را حتی‎الامکان نگیرند. تمام مسائل و تمام کاسه‌کوزه‌ها را همه ریختند روی سر من، یعنی من خودم پیشنهاد کردم در جلسۀ کمیتۀ اعتصاب که «بگذارید ما این‌کار را بکنیم که با من این عمل را بکنند. همه‌تان را نگیرند. شما آزاد باشید بتوانید به کارها برسید.» به این دلیل تنها من را گرفتند. چون تمام کارها را دیدند کلیدش دست من است. کاری نمی‌توانند بکنند. فرض کنید دیگران را بگیرند بعد بگویند که «آقا اعلام ختم اعتصاب بکنید.» تصویب شده بود در قطعنامه، بنابراین فایده ندارد من باید بیایم بگویم که آقا اعتصاب چه هست و چه نیست. که البته تاکتیکی هم به کار بردیم. بنده را محاکمه نظامی می‌کردند تا این‌که فردای آن روز که من هیچ اطلاع نداشتم طبق یک برنامۀ مشخص چند روزه تعیین کرده بودیم، اعلام کرده بودیم که می‌دانستند معلمین برنامۀ چند روزه‌شان چیست. البته در این تاریخ هم در شهرستان‌ها به‌طورکلی اعتصاب شد و از مردم هم استمداد کردیم. دانشجویان و دانش‌آموزان، بازار، دیگر جنبۀ عام پیدا کرد، واقعاً از آن صورت، بعداً هم شعار، شعار آزادی بود. دیگر شعار گرسنگی معلم نبود. رفتند به جلوی مجلس و واقعیت این است که جمعیت کثیر و عظیمی از بازار، بازار بسته شد. تمام، عرض شود که، مغازه‌های شاه‌آباد و اسلامبول و لاله‌زار بسته شد. اصناف و دانشجو و دانش‌آ‌موز، این‌ها آمدند، بنده نبودم آن‌جا، یک جمعیت عظیمی که تا آن تاریخ واقعاً تهران چنین اجتماعی به خودش ندیده بود در جلوی مجلس تشکیل شد. در آن اعتصاب هیئت مدیره مجلس، اول که قوای انتظامی و پلیس آمدند جلوی مجلس و حمله کرده بودند به اجتماع و تیراندازی هوایی. که در همان‌جا دکتر خانعلی که یکی از معلمین مبارز بود کشته شد و چندین نفر زخمی شدند. چندین نفر سرنیزه خوردند.

س- آقای درخشش، قبل از این تظاهرات شما با دولت شریف‌امامی هم در تماس بودید؟

ج- مسلم، دولت شریف‌امامی نماینده فرستاد به جامعه. معاون خود را فرستاد.

س- ایشان چه کسی بودند؟

ج- یک آقایی به نام دکتر علی‌آبادی که بعد هم استاندار شد. ایشان آمد که معلمین تقریباً او را راه ندادند. و قضیه خیلی حاد بود. من دو سه جلسه با شریف‌امامی با هم جلسه داشتیم سر همین مسئله. یکی دو سه جلسه با وزیر فرهنگ جلسه داشتیم. قضیه ختم نشد. آن‌ها می‌خواستند که…

س- ممکن است مذاکرات‌تان را با آقای شریف‌امامی توضیح بفرمایید؟

ج- با شریف‌امامی مذاکرات‌مان در جهت تأمین حقوق معلمین بود. البته مذاکرات سیاسی هم با هم داشتیم بر مبنای اوضاع مملکت ومسئله انتخابات قلابی یا فلان. البته این مسائل را هم ایشان بودیم. اما خصوصی هم ایشان شاید یک مقداری طبق معمول اظهار عدم رضایت می‌کرد. خصوصی ولی در عمل غیر از این بود. این مذاکرات بود. درباره معلمین سخن او این بود که بودجه نداریم. و به‌هرحال دست آخر گفت «به زحمت، به بدبختی، به بیچارگی، ما یک رقم بسیار ناچیزی تهیه بکنیم. مثلاً یکی صد تومان به آن‌هایی که صدوپنجاه تومان هست، یکی پنجاه تومان به آن‌هایی که صدوپنجاه هست، یک عده محدودی بدهیم. یک ماه صد تومان پاداش عید بدهیم». یک چنین صحبت‌هایی بسیار مسخره و ناچیز. بله، البته ما کاغذ نوشتیم اولتیماتوم دادیم. تمام این مسائل بود تا به این‌که به این اعتصاب ختم شد. بعد هم آن روز آن تظاهرات عظیم شد. و خیلی مردم، عجیب است و این را عرض کنم خدمت‌تان، چون یک عده‌ای الان در خارج گرفتند نشستند می‌گویند «آقا، این مردم حمیت ندارند، نمی‌دانم، همکاری ندارند، فلان ندارند.» مردم اعتقاد ندارند به شما. اگر اعتقاد داشتند چطور حمیت و مردانگی ندارند؟ در خیابان شاه‌آباد، در آن خیابان دو طرف خیابان پیراهن فروشی مردانه است، پیراهن فروشی مردانه بود آن روز. و یک‎مقدار پارچه‌فروشی مردانه است، پیراهن فروشی مردانه بود آن روز. و یک مقدار پارچه‌فروشی. این‌جا به اصطلاح، بورس این‌کارها بود. آن روز یکی از کارهایی که حکومت کرد، ماشین آب‌پاشی بود، که قبل از این‌که حمله بکنند با ماشین‌های آب‌پاشی خواستند مردم را متفرق بکنند. این ماشین‌های آب‌پاشی تمام لباس زن‌ها را سرتاپا خیس کرد. تمام این کسبه با این‌که دکان‌شان بسته بود در میتینگ بودند، تمام دکان‌ها را باز کردند. تمام پیراهن مردانه و تمام پارچه‌ها را آوردند و دادند به این زن‌ها، که این‌ها پوشیدند مجاناً. می‌خواهم عرض کنم که مردم این نیست به این‌که می‌گویند که، وقتی ببینند قضیه اصالت دارد همه‌چیزشان را تقدیم می‌کنند. به‌هرحال باشگاه مهرگان را اشغال کرده بودند، پلیس و سرباز. و همه‌جا را بسته بودند ولی معلمین از جلوی مجلس نرفتند و مردم هم که می‌شنیدند مرتباً از نقاط مختلف شهر می‌آمدند به این‌ها می‌پیوستند. مجلس هم که آقای سردار فاخر رئیس مجلس بود، هیئت مدیره مجلس را، وکلایی را که هیئت مدیره بودند فرستاد بیرون مجلس، خواستند صحبت بکنند. معلمین به آن‌ها اجازه ندادند. گفتند که «خوب، شما آمدید جلوی مجلس». گفتند «ما آمدیم جلوی ساحت مقدس مجلس. ما این وکلا را قبول نداریم و با شما کاری نداریم». از معلمین خواسته بودند به این‌که «چند نفر از معلمین را هیئت مدیره را بفرستید داخل مجلس و در آن‌جا با آقای سردار فاخر جلسه تشکیل بدهند و مذاکره کنند. این‌کار را یک‌جوری سروسامان بدهند.» معلمین گفته بودند نماینده ما درخشش است، اعلامیه دادیم ما، تصویب کردیم این علامیه را، فقط او است که می‌تواند صحبت بکند. ما هیچ نوع نماینده نداریم. ملاحظه بفرمایید تاکتیک‌ها را ما طوری تنظیم کرده بودیم که اگر احیاناً در بین معلمین افرادی بودند که این‌ها از موقعیت می‌خواستند سوءاستفاده بکنند، امکان به آن‌ها نداده بودیم که هیچ قدم یا قلمی بردارند. ناگفته نماند در آن‌موقع هم دولت یک جامعۀ معلمین قلابی درست کرده بود. که آن جامعۀ معلمین قلابی هم به‌طورکلی اعلام می‌کرد که «بله، دولت حق معلمین را خواهد داد. یک عده ماجراجو، یک عده خائن، یک عده فلان می‌کنند.» یک مقاله‌ای روزنامه، می‌دانید قبل از این‌که ما اعتصاب بکنیم برای این‌که معلمین را آماده بکنیم برای اعتصاب، ببینیم آمادگی‌شان چه است؟ ما دوتا کار کردیم. این دو کار خیلی جالب بود. یک کار این است که اعلام کردیم به این‌که یک‌روز حقوقتان را بیاورید بگذارید به بانک. و در شهرستان‌ها هم این‌کار را بکنند. البته یک‌روز حقوق او ۱۵۰ تومان چیزی نبود. فرض کنید که یک رقم بسیار ناچیزی بود. اما بانک تعطیل شد. یعنی تا این اندازه جمعیت رفت. بانک توی خیابان فردوسی تعطیل شد که رئیس بانک به من تلفن کرد گفت، «آقا، ما خصوصی برای آقایان جلسه می‌گذاریم یعنی عصر بیایند شب بیایند یک روز حقوق را بگیرند بگذارند» ما زیر بار نرفتیم. و واقعاً چندین روز بانک مختل شد از لحاظ هجوم معلمین. یکی این‌کار را کردیم. یکی این‌که قبلاً گفتیم که یک‌روز معلمین بروند سرکلاس. و در آن یک‌روز سکوت اختیار کنند، و در آن روز واقعاً یک درس عالی بود. هم شاگردها سکوت کردند هم معلمین که رژیم بدنش لرزید از همان روز از این عملی که انجام شد. خوب، روزنامه‌های اطلاعات، کیهان، روزنامه اطلاعات مخصوصاً نوشت به این‌که یک مشت چاقوکش حقه‌باز، عرض شود که، می‌خواستند مدارس یک‌روز تعطیل بشود و نشد. ما روزنامه کیهان را خیر. روزنامه اطلاعات را یک جلسه تحریم کردیم که ورق پاره‌های اطلاعات آن اندازه زیاد در، چون مسئله باشگاه مهرگان دیگر نبود. ما بلندگو می‌گذاشتیم توی تمام خیابان‌ها. تمام روزنامه‌ها، زیر پای مردم پر از روزنامه اطلاعات شد. و تا سه روز روزنامه‌های اطلاعات را آن اندازه نخواندند که عباس مسعودی به من تلفن کرد. رسماً پشت تلفن گفت «آقا ما غلط کردیم و آن کسی را که این مقاله را نوشت اخراج کردیم.» همین‌طور کوه روزنامه‌های اطلاعات روی دستگاه بود و هیچ‌کس نمی‌خرید در تمام کشور. می‌خواهم بگویم تا این اندازه واقعاً این نهضت، نهضت قوی و قدرتمند بود. بنده در قزل‌قلعه بودم در یک سلول و آمدند شکست خوردند. به‌هرحال گویا، بعد به من گفتند، گزارش به شاه داده بودند که قضیه به این صورت است. مردم هستند دیگر الان مسئله‌ای به نام معلم نیست. مسئله این است که الان پانصدهزار جمعیت تمام خیابان‌های شاه‌آباد و اسلامبول و نادری و سه‌راه شاه و اصلاً به‌طورکلی البته این باشگاه مهرگان یک جای چیزی بود، دور این حلقه زده بودند. و این خطرناک‌ترین وضع است. و جنازۀ خانعلی را هم برده بودند مخفی کرده بودند رژیم. و بعد این‌ها می‌خواستند حرکت کنند آن‌جا بود که دنبال ما آمدند. حرکت کنند و بروند در شهر و شعار بدهند و به هرحال جنازه را بخواهند آن‌جا بود که رژیم وحشت‌زده تصمیم گرفت که بنده را از زندان بیرون بیاورد من روحم اطلاع نداشت از این قضایا. چون بنده در سلول تنها بودم. رئیس زندان آمد و گفت که «شما بیایید برویم» با یک به‌اصطلاح کامانکار. بنده فکر می‌کردم به این‌که من را می‌خواهند ببرند در شهر دژبان. چون مأمور دژبان می‌آمد از من. چیز نظامی بود دیگر. بنده آماده شدم و آمدم. بنده را آوردند به ساواک، برای ساواک و من پیاده شدم. هیچ روحم اطلاع نداشت که چه خبر است. دیدم که آقای علوی‎کیا معاون ساواک، رئیس ساواک نبود مسافرت بود، علوی‎کیا دارد قدم می‌زند آن‌جا جلوی در.

س- هنوز آن‌موقع آقای بختیار رئیس ساواک بود؟

ج- نخیر پاکروان رئیس ساواک بود. پاکروان مسافرت بود. علوی‌کیا داشت قدم می‌زد. تا من را دید آمد جلو گفت «سلام علیکم» و با من دست داد. فهمیدم اوضاع عوض شده است. چون تا آن‌موقع که نمی‌دانستم اوضاع عوض شده است. من را تعارف کرد، چون همین ساواک به‎علاوه این‌که اهانت‌ها به ما می‌کردند، فحش‌ها می‌دادند، عرض شود که، چاقوکش ما را خطاب می‌کردند، زندانی‌مان می‌کردند. ولی یک‎دفعه وقتی چهره این‌طور شد، بنده دقیقاً فهمیدم که قضیه چیز دیگری است. ما را بردند توی یک اتاق نشاندند. و توی همان اتاق و ایشان برای من شرح داد گفت «قضیه این‌طوری شده. ما گناه نداریم، ساواک». علوی‎کیا گفت، «من شدیداً به دولت، من هیئت دولت را خواستم. گفتم به آقای شریف‌امامی نکنید این‌کار را. شریف‌امامی گفت که، ما این‌کار را می‌کنیم به مسئولیت خودمان، چون من می‌دانستم زمان گذشته دیگر نمی‌شود این‌کار را کرد.»

س- کدام کار منظورتان است؟

ج- منظور همین بستن باشگاه و این چیزها. این را هم عرض کنم خدمت‌تان که در مجلس شورای ملی هم دو نفر دولت را استیضاح کردند برای زندانی بودن من، و این کشتن معلم و اعتراض به این اعمال ضدمعلمی.

س- اسامی این دو نفر را می‌دانید؟

ج- یکی آقای جعفر بهبهانی بود وکیل مجلس بود. یکی ارسلان خلعتبری. این دوتا مجلس را استیضاح کرده بودند. مجلس هم متشنج شده بود. و این عکس‌العمل خیلی بدی کرد. من یک چیز جالبی خوب است این‌جا عرض کنم خدمت‌تان. و آن این است که در آن شرایط و در آن‌موقع واقعیت این است که آن چیزی که مردم را در آن‌موقع مردم همۀ ایران را منقلب کرد و برافروخت، قتل خانعلی بود. مجالس عزاداری در تمام کشور برای خانعلی در مساجد برقرار شد که در تهران مسجد ارک بود. مسجد ارک از بزرگ‌ترین مساجد است. و در آن روز واقعاً تا جلوی بازار، باز من چنین جمعیتی را ندیدم. برای این‌که به‌اصطلاح مبارزه کنند با هیئت حاکمه. و روز هفت خانعلی و روز چهل خانعلی که بنده وزیر بودم تمام ابن‎بابویه مملو از جمعیت بود. و تمام شوفرهای تاکسی رسماً اعلام کردند به این‌که تمام مردم را مجانی خواهند برد. می‌خواهم بگویم که یک چنین نیروی عظیمی بود.

س- آقای درخشش، شما شخصاً دکتر خانعلی را می‌شناختید؟

ج- دکتر خانعلی را من شخصاً نمی‌شناختم. دلیل آن این است که جامعۀ معلمان مرکز فعالیت عظیم معلمان بود. من یک نفر نمی‌توانستم همۀ معلمین را بشناسم ولی در جلسات شرکت می‌کرد ایشان. واقعاً جامعۀ ما، یک جامعه‌ای بود که قوی‎ترین تعداد را از لحاظ عضو داشت. بعد هم سروکارش با پدرومادرها، سروکارش با دانش‌آموز و دانشجو، خیلی سطح وسیعی داشت. بعد قضایا به این‌جا منجر شد که آمدند و به بنده گفتند، «بله، ما اشتباه کردیم و من یک پیامی از طرف اعلی‎حضرت همایونی دارم برای شما. و آن پیام این است که مملکت در خطر است.» همان حرف‌هایی که همیشه گفته می‌شد. به‌هرحال گفتند که «یک پیامی داریم که این پیام این است که مملکت در خطر است»، عرض شود که، «شما راضی نباشید به این‌که وضع این‌طوری بشود. ما هم اشتباه کردیم.» گفتم شاه چه پیام بدهد چه پیام ندهد برای من مساوی است. به هیچ عنوان. ما یک مسیری داریم آن مسیر را می‌رویم اعتقادمان این است که این مسیر در مسیر منافع ملت ایران است. و من از الان به شما بگویم اگر احیاناً در کوچک‌ترین کار من دخالت کردید. اگر در کوچک‌ترین کار من باز دوباره مزاحمت فراهم کردید، این دفعه این شما هستید و این مردم ایران. اصلاً من هم می‌روم کنار. چون حوصله‌ام را سر بردید بس که آزارم دادید. الان یک سال است که من را آزار می‌دهید شما سر همین قضایا. ایشان گفت «نه بنده به شما قول می‌دهم که ما کاری به کارتان نداریم.» خوب، زنگ زد گفت ماشین را بیاورند بنده سوار بشوم. گفت «کجا می‌خواهی بروی؟» گفتم «می‌خواهم بروم منزلم، پیش زن و بچه‌ام.» گفت، «قربان مملکت را دارد آب می‌برد. مردم الان می‌خواهند هجوم کنند به شهر. شما کجا می‌خواهید بروید؟ ‌من از شما یک خواهشی دارم. شما یک تلفن بکن بگو من آزاد شدم می‌آیم تو باشگاه.» بنده این تلفن را کردم. بعد هم گفت، «ماشین.» گفتم بنده با ماشین شما بلند بشوم بروم باشگاه؟ مگر شما خل شدید؟ اصلاً من با شما کاری ندارم. اگر آزاد هستم بروم. اگر نه دوباره من را برگردانید به زندان. گفت «نه، شما آزاد هستید.» ما تاکسی گرفتیم و رفتیم. بنده آمدم توی خیابان شاه‌رضا اتفاقاً نزدیک همان خانه ملکی. خیابان…

س- شاه‌رضا؟

ج- شاه‌رضا، آن‌جا لاله‌زار بود.

س- لاله‌زار نو.

ج- باشگاه مهرگان لاله‌زار پایین بود. آن‌جا دیگر مسئله‌ای به نام رفت و آمد تاکسی نبود.

س- باشگاه مهرگان توی خیابان، کوچه بین خیابان لاله‌زار نو و سعدی شمالی بود.

ج- درست است. بله. به‌هرحال، ما آن‌جا آمدیم پایین و یک ده پانزده قدمی که من آمدم به سمت بالا دیدم نمی‌توانم، چون جمعیت اجازه نمی‌داد. همین‌طور پشت سر هم بود. خدایا چه‌جوری من خودم را برسانم به باشگاه؟ در آن‌جا دو سه نفر مرا شناختند از توی جمعیت. خوب، قبلاً هم خبر از توی بلندگو گفته بودند «درخشش آزاد شد». خوب، حالا یک تظاهراتی هم کرده بودند. چون می‌دانید که این مسئلۀ زندان در آدم به‌هرحال، محبت ایجاد می‌کرد. بس که با آن رژیم بد بودند نه برای این‌که برای آن آدم این‌کار را بکنند. گفتند «راه بدهید.» راه نشد. قرار شد بنده را سر دست بلند کنند و روی دست بفرستند به باشگاه مهرگان. و همین کار را هم کردند مردم. و در حدود یک ساعت و خرده‌ای طول کشید چون همه‌اش بنده روی دست باید بروم آن‌جا. رفتم به باشگاه مهرگان رسیدم و آن‌جا، آن شب بنده یک سخنرانی کردم. دلیلش این است، دلیل این نبود ولی اعتقادم این بود. بنده که رفتم آن‌جا کار ما تقریباً داشت خراب می‌شد. رهبری نبود. حزب توده از یک طرف، جبهه ملی از طرف دیگر، واقعاً یک ائتلافی هم با هم کرده بودند. البته نه ائتلاف، حالا ائتلاف را هم عرض می‌کنم. این‌ها آمده بودند پول بگیرند از قضایا از بودن من در زندان. و این مسئله سفرۀ انداخته را سرش بگیرند بنشینند. این‌ها شروع کردند. آمدیم آن‌جا و یکی دوتا فریاد زدند. آقای اللهیار صالح هم عرض شود که، راه افتاده بود. فقط همان روز راه افتاده بود. آقای جعفر بهبهانی، آقای ارسلان خلعتبری، این دو نفر استیضاح کردند. در آن موقع که هنوز تکلیف ما معلوم نبود که ما کارمان درست است. اللهیار صالح همان روزی که به‌طورکلی ما توفیق حاصل کردیم و موفق شدیم، آن روز ایشان راه افتاده بود. حالا بماند. یک عده‌ای از این طرف و یک عده‎ای از آن طرف که «آقا، ما می‌خواهیم برویم به سراغ جنازه. شما بیفتید جلو». بنده یک سخنرانی آن شب کردم که این‌قدر عرض کنم که صبح ساواک دوباره می‌خواست بنده را بگیرد. ولی امکان گرفتن نداشت. به هیچ عنوان، از فساد و از دیکتاتوری. آن شب بود که شعار ما شد «ما آزادی می‌خواهیم، صحبت نان و معلم نیست. صحبت آزادی است.» و همۀ مردم فریاد می‌زدند آزادی، آزادی. و خیلی این شعار در آن‌موقع شعار عجیب و غریبی بود. به‌هرحال گفتیم نه شما، پشت بلندگو اعلام کردم که «خواهش می‌کنم شما نیایید». چرا؟ دلیلش این است که سرهنگی بود دایی آن آقای خانعلی، سرهنگ تمام بود. و این سرهنگ شد رئیس ستاد. اول معاون ستاد شد بعد شد رئیس ستاد، در زمان خمینی. حالا اسمش خاطرم نیست. این‌جا عکس او هست. این‌جا نوشته شده. چون ما این‌جا یک جزوه‌ای منتشر کردیم. این جزوه به نام «اولین جنبش پس از کودتای ۲۸ مرداد.» این شرح‌حال مختصر آن چیز است. با اسناد و مدارک. با عکس و اسناد و مدارک. آن آقای سرهنگ هم این‌جا هست. او آهسته به وسیلۀ یکی از دوستانم به من رساند که «جنازه در بیمارستانی است. این بیمارستان بازرگانان است. آن‌جا مأمورین هستند و شبانه می‌خواهند او را دفن کنند و شما خودتان را به آن‌جا برسانید.» من به جمعیت گفتم که، البته توی بلندگو اعلام کردم که هیچ کس لازم نیست بیاید. یک گروه صد نفری را بنده با خودم می‌برم. گفتند «کجا می‌برید؟». گفتم من بروم پیدا کنم دیگر. نگفتم، برای این‌که یک‌وقت می‌بردند اگر می‌دانستند که این بنده می‌دانم کجا هست؟ منتقلش می‌کردند. گفتم به هیچ عنوان شما نیایید. من بروم ببینم چه‌کار می‌توانم بکنم. بعد از شما هم می‌خواهم به این‌که نروید. چه مردمی که در خیابان‌ها هستند، چه مردمی که در باشگاه هستند. باشید تا من بروم و نتیجه را به عرض‌تان برسانم. ما آمدیم سوار ماشین شدیم بدون این‌که آن عده در حدود سیصد چهارصد نفر هم سوار ماشین شدند آمدند. و واقعیت این است که آن روزی که چند نفر از دوستان ما سرنیزه خورده بودند و زخمی شده بودند توی بیمارستان سینا بودند. به ما همان شب اطلاع دادند که این‌ها احتیاج به خون دارند. آن‌قدر خون به این بیمارستان دادند که از بیمارستان تلفن شد به باشگاه که «آقا، ما گنجایش این همه خون دادن این‌ها را نداریم. نمی‌خواهیم دیگر، اصلاً. ما ذخیره کردیم خون را.» می‌خواهم بگویم تا این اندازه وقتی که قضیه اصیل باشد مردم هستند. بعد از این جریان، قضایا به این صورت شد که ما آمدیم بدون این‌که کسی توجه داشته باشد رفتیم به آن سمت و از چندتا کوچه و به‌هرحال رفتیم در بیمارستان که مأمورینی بودند. رفتیم داخل، صاف رفتیم توی اتاقی که در آن جایی که جنازه را گذاشته بودند. دستگاه حکومتی خیلی ناراحت و عصبانی بود. چون می‌خواستند ببرند. می‌خواستند این هجوم بخوابد، مردم بروند بخوابند، شب، نصف‌شب جنازه را ببرند مثلاً دو سه بعد از نصف شب دفنش کنند. ما آمدیم و دیدیم که وضع بدجوری است. برای این‌که مأمور خیلی زیاد است. آن صد نفر را گذاشتیم از آن‌جا تلفن کردیم که یک گروهی هرچه ممکن است بیایند به بیمارستان بازرگانان. عدۀ زیادی که وسیله داشتند ریختند به بیمارستان بازرگانان. بنابراین امکان انتقال جنازه را دیگر ندادیم به این‌ها. بنده آمدم در باشگاه مهرگان گفتم «جنازه را پیدا کردیم. تشییع جنازه فردا از مسجد فلان خواهد بود. مسجد دم دانشگاه یعنی کنار، نزدیک دانشگاه، یک مسجد بود که این مسجد به دلیل این‌که می‌خواستیم دانشجویان هم نزدیک باشند. ما جنازه را شبانه بردیم آن‌جا. تمام آن جمعیت که چندین هزار نفر بود، دور مسجد، عرض شود، پشت‌بام و پایین و بالا کشیک دادند. بنده خودم آمدم منزل. و باز دو بعد از نصف شب کامیون‌های سرباز آمدند که جنازه را ببرند که این‌ها فریاد کشیدند و جلویش را گرفتند. صبح خیلی زود به من تلفن کردند از ساواک که «آقا این جنازه را خواهش می‌کنم بیایید حرکت بدهید.» گفتم، قرار شد که به من چیز نکنید. البته بعد هم آقای علوی‎کیا یک پیغامی به من داد که «این سخنرانی که شما دیشب کردید، ای‌کاش که ما مسئله را می‌گذاشتیم به دست حزب توده. چون شما آن اندازه attack کردید که هیچ‌وقت حزب توده این اندازه attack نمی‌کرد.» به‌هرحال تا این اندازه هم ناراضی و ناراحت بود. بنده صبح ساعت نه‎ونیم آمدم بیرون. ده بار به خانۀ من تلفن شد. برای این‌که جمعیت جمع بشود. و واقعاً یک سر جمعیت آن طرف، حالا چهارراه شاه شده، سه راه شاه بود، یک سر جمعیت هم جلوی مجلس. واقعاً همچین موج آدم را بنده البته فقط در زمان انقلاب دیدم، قبل از آن ندیده بودم.

س- بله من آن روز را دیدم. خودم به خاطر دارم.

ج- بله یک موج عظیمی بود. همه طبقات بودند دیگر. ما جنازه را آوردیم. عرض شود که، بعد هم بردند دفن کردند. فردا یک میتینگی داشتیم در جلوی مجلس، که در آن میتینگ، عرض کردم، اول آخوندها بودند ملاها بودند، بعد زن‌ها بودند، بعد معلمین بودند، بعد دانشجویان بودند و بعد مردم. به این ترتیب بود. تمام با شعارها حرکت کردند…

س- این آخوندها و ملاها که می‌فرمایید کی‌ها بودند؟

ج- آقای بهشتی بود، آقای باهنر بود، آقای مفتح بود و یک گروه خیلی زیادتری. این‌ها همه‌شان در آن میتینگ شرکت کردند.

ج- این‌ها کارمندان وزارت فرهنگ بودند؟

ج- این‌ها معلم بودند. بله، کارمندان وزارت فرهنگ.

س- معلم فقه و شرعیات؟

ج- نه، معلم ادبیات بودند، فقه و شرعیات بودند و عضو باشگاه مهرگان بودند. جزو فعالین باشگاه مهرگان بودند. جزو مبارزین باشگاه مهرگان بودند و جامعۀ معلمان ایران. به‌هرحال، در آن‌جا آن میتینگ بسیار میتینگ عالی بود و در آن میتینگ عرض شود که، معذرت می‌خواهم، صبح آن روز شش نفر جبهه ملی با هم توافق کرده بودند و شش نفر حزب توده فرستادند به باشگاه مهرگان، قبل از شروع میتینگ.

س- اسامی این شش نفر یادتان است؟

ج- بنده هیچ یادم نیست. فرستادند به باشگاه مهرگان. گفتند «یک اتحاد مثلثی ما تشکیل بدهیم که این اتحاد یکی آن جامعه معلمان، یکی آن حزب توده، یکی آن جبهه ملی، رهبری با جامعه معلمان ایران است. و ما اطاعت می‌کنیم از جامعه معلمان، به شرط این‌که ما ادامه بدهیم مبارزه را شما این تعهد را بکن که مبارزه را اگر حقوق معلم درست شد.» پنج ماده ما داده بودیم، سقوط دولت ماده اول آن بود. حالا بقیۀ آن پنج ماده را عرض می‌کنم خدمت‌تان. «این‌ها اگر پذیرفت رژیم شما قبول نکن. ما مبارزه را ادامه بدهیم.» بنده به آقایان گفتم این امکان ندارد. اولاً به هیچ عنوان و به هیچ قیمتی ما آمادگی با همکاری با حزب توده را نداریم، به هیچ عنوان. و عجیب در این است که بعد از سال‌های سال جنگ و مبارزه با حزب توده، این اولین پیشنهاد حزب توده بود به ما برای همکاری. به هیچ عنوان ما چیز نیستیم با شما. و به‎علاوه معلمین به یک مواردی رأی دادند. ما که همین‌طور، بنده هیچ کاره‌ام. همین‌طور الکی که نیست که بنده بیایم بنشینم با شما در یک اتاق دربست تصمیم بگیرم بعد هم بروم اعلام کنم. خود بنده را هم گوشم را می‌گیرند می‌اندازند آن طرف. این‌ها به این مواد رأی دادند. به هیچ عنوان من با مردم بازی نمی‌کنم. و امکان این‌کار هم الان نیست. و این را عرض کنم خدمتتان، آن روز که ما آمدیم، واقعیت این است که تمام لشکر تهران، زمینی، دریایی و هوایی تو خیابان‌ها بودند. اصلاً وحشتناک بود. اصلاً همچین چیزی باز… تمام قدرت با توپ و تانک و همه این‌ها توی خیابان‌ها بودند. که ما از وسط آن‌ها رد می‌شدیم. آن‌ها توی کوچه‌ها بودند و توی خیابان‌ها، که اگر احیاناً مثلاً یک انقلابی، به حساب خودشان، اتفاق افتاد این‌ها تیراندازی بکنند. گفتیم «نه، ما این چیز را نیستیم. ائتلاف هم با شما نداریم.» آن روز بعدی که ما رفتیم جلوی مجلس آن‌جایی بود که به حزب توده، عرض شود که، حمله کرد جبهه ملی جلسه داشت بر علیه بنده پانزده نفر، بر علیه همین جامعه، از لحاظ این‌که صحبت کرده بودند که یک کاری بکنیم رهبری را بگیریم. و از آن مهملات. حالا بماند. آن روز این‌ها حادثه آفریدند، چپی‌ها. حمله کردند به پلیس، جلوی دبیرستان البرز درخت‌های خیابان را کندند، چنارهایی که تازه کاشته بودند. حمله کردند به پلیس و قوای انتظامی. چون آن روز که ما رژه می‌رفتیم شعار ما سکوت بود. آن روز این‌ها پلیس و به‌اصطلاح، ژاندارم، توی خیابان‌ها بودند منتهی با ما کاری نداشتند. ما هم می‌رفتیم. نمی‌توانستند هم کاری داشته باشند. این‌ها حمله کردند به آن‌ها. بعد هم آمدند جلوی مجلس و افتادند توی جمعیت معلمین و شروع کردند به آزار و اذیت. که ما بعد از سخنرانی آن‌جا پنج ماده ما اعلام کردیم. مادۀ اول، سقوط دولت.

س- سقوط دولت شریف‌امامی.

ج- سقوط دولت شریف‌امامی. مادۀ دوم، تعقیب قاتلان خانعلی. مادۀ سوم، عرض شود که، پنج ماده داشت که مادۀ آخرش حقوق معلم بود. دیگر حقوق معلم که مادۀ اول بود رفت مادۀ پنجم. این را اعلام کردیم. از مجلس چندتا از وکلای مجلس آمده بودند که پیام ما را ببرند. بردند جلوی مجلس بردند تو. هیئت مدیره تشکیل شد. بعد آمدند بیرون گفتند که «هیئت مدیره مجلس از شما درخواست دارد به این‌که به جای سقوط دولت بنویسید سقوط وزیر فرهنگ». گفتیم اصلاً به شما چه؟ مگر ما مشورتی با شما داریم؟ اصلاً به شما کاری ما نداریم. ما این پنج ماده، تا مادۀ آخر اگر تصویب نشود ما امکان چیز نداریم و اعتصاب ادامه خواهد داشت به‌هرحال بعد آمدیم و همین‌طور این مبارزات و میتینگ‌ها تا چند روز دیگر، یازده روز یا دوازده روز اعتصاب ما طول کشید. به‌هرحال، دولت یعنی رژیم تسلیم شد. چون واقعاً عرض کردم، معلم نبود. به هیچ عنوان. یک انقلاب بود. البته انقلابی نبود بر علیه سلطنت.

س- بر علیه رژیم.

ج- بر علیه رژیم. آن‌موقع اصلاً مطرح نبود. حتی انقلاب بر علیه رژیم هم می‌دانید در انقلاب مردم، مطرح نبود. این اواخر مطرح شد، مسئلۀ قانون اساسی بود و واقعاً این قضایا بود. در آن‌موقع اصلاً صحبت این مسائل نبود. ولی به‌هرحال این انقلابی بود بر علیه رژیم دیکتاتوری. به‌هرحال این مسائل عمل شد و بعد هم دولت عوض شد. مادۀ اول را عمل کردند. مادۀ دوم آقای سرهنگ چیزی که مظنون بود به تیراندازی.

س- سرهنگ شهرستانی.

ج- سرهنگ شهرستانی را گرفتند انداختند به زندان. مادۀ سوم، دکتر امینی به من تلفن کرد که «آقای درخشش حالا که چیز شما عمل شد خواهش می‌کنم که شما مرحمت بفرمایید که دیگر ما ببینیم که این مسئلۀ اعتصاب چه‌جوری می‌شود پایان داد؟ حالا چه‌جوری حقوق معلم این لایحه‌ای که شما دادید برای حقوق معلم این محال است دولت ورشکسته است، غیر ممکن است، این نیست.» گفتم به‌هرحال، مسئلۀ ما، مسئلۀ شما، شریف‌امامی، حسن، حسین، برای ما مطرح نیست. دولت مطرح نیست. گفتیم دولت عوض بشود. الان نمی‌گوییم که دولت عوض بشود. آن دولت معلم‎کش عوض شد. اما قدر مسلم شما با همان مسائلی سروکار دارید که آقای شریف‌امامی سروکار داشت. ایشان خوب، یک مقدار به خودش مغرور بود گفت که «بنده به عنوان نخست‌وزیر حق دارم بیایم باشگاه مهرگان برای معلمین صحبت کنم؟». گفتم که بفرمایید. ولی من صلاح‌تان می‌دانم نیایید. گفت «نخیر بنده می‌آیم دیگر. مسئولیتش با خودم».

س- ایشان آن‌موقع نخست‌وزیر شده بودند؟

ج- نخست‌وزیر بود. ابلاغ شده بود. گفتم تشریف بیاورید. ایشان آمد و صددرصد پشیمان شد از آمدنش. برای این‌که آن‌جا معلمین به او حمله کردند. و خیلی شدید ناراحت ایشان از آن‌جا رفت. بعداً هم من به او گفتم «آقا، بنده که به این آقایان نسپرده بودم به این‌که، شما هستید. اصلاً به حرف من کسی گوش نمی‌کند. من عرض کردم آتمسفر مساعد نیست به این‌که شما بلند شوید بیایید این‌جا.» ببینید در همین جزوه‌ای که ما منتشر کردیم «معلمین تقاضای نخست‌وزیر را برای شکستن اعتصاب رد کردند». این را ما ننوشتیم. این نقل از روزنامه کیهان است. این اعتراض‌هایی که معلم کرده و در همان جا فریاد زدند اعتصاب، اعتصاب.

س- این کیهان چه تاریخی است؟

ج- این عرض شود کیهان سه‌شنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰. به‌هرحال ایشان رفتند. چاره‌ای نداشتند جز تصویب آن. ما را دعوت کردند به هیئت دولت آن‌جا هم گفتیم که، نه به‌عنوان وزیر، جامعۀ معلمان ایران را یک شب دعوت کردند. هیئت دولت تشکیل شد. حالا دولت هم وزیر فرهنگ ندارد. هیچ‌کس قبول نمی‌کند در آن شرایط برود وزیر فرهنگ بشود. مگر دیوانه شده کسی برود؟ به آقای دکتر سیاسی پیشنهاد کردند قبول نکرد و دیگران و دیگران. درماندند چه‌کار بکنند؟ ما رفتیم در هیئت دولت یک گروه ۱۵ نفری جامعه معلمان. نشستیم و یک مقدار صحبت کردند آقایان که «آقا این مواد را فلان». گفتیم این ممکن است عباراتش هم غلط باشد. حتی یک واوش اگر پس و پیش بشود ما قبول نداریم. عیناً باید تصویب بشود. بدون کم و زیاد. عیناً دولت تصویب کرد. تصویب‎نامه صادر کرد. منتهی، از لحاظ پرداخت آن خوب، نوشته بود که «در صورت تأمین اعتبار.» آن را ما آمدیم گرفتیم. و آن شبی که ما، چون اعلام کرده بودیم که فقط بنده هستم که می‌توانم، آن شب آمدیم در باشگاه مهرگان. توضیح دادم من که «آقا، آن پنج ماده‌مان، تمام این پنج ماده‌ای که شما تصویب کردید تمام شده است. بنابراین من پیشنهاد می‌کنم اعتصاب پایان بپذیرد و از فردا بروید سر کلاس. که آن‌جا، عرض شود که، توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها فریاد زدند. البته معلم نبودند آن‌ها. آمده بودند دیگر. از بیرون، از خیابان شعار می‌دادند «نه، اعتصاب باید ادامه پیدا کند.» و از این صحبت‌ها. معلمین شعار دادند که «شما معلم نیستید، بروید.» به‌هرحال صبح تمام معلمین رفتند سر کلاس، حتی واقعاً در سراسر کشور یک مدرسه نبود که تعطیل باشد. خوب، برای این‌که دولت بداند خود صدای من را پر کردم که آن صدای من را پخش کردند به این‌که مثلاً خوب، شیراز از کجا بداند؟ اصفهان از کجا بداند؟ رفتند سر کلاس. مسئلۀ دولت مطرح است. مسئلۀ وزیر فرهنگ مطرح است. کابینه وزیر ندارد. کسی هم حاضر نیست وزارت را قبول بکند و بنده را هم نه شاه دلش می‌خواهد بیاورد نه آقای امینی. غیرممکن است. چنین تمایلی آقایان ندارند به این‌که بنده را بیاورند. به‌هرحال، به بنده پیشنهاد کردند گفتم «من به هیچ قیمتی و به هیچ عنوانی آماده نیستم برای این‌کار». گفتند «آقا، شما آمدید تصویب‎نامه تهیه کردید، خوب، بیایید حقوقش را بدهید.» البته دوتا نظر داشتند. بعد گفتند به من که شاه گفته است که «خود…» خیلی معذرت می‌خواهم از این جمله «خود پدرسوخته‌اش را بیاورید برای این‌که آبرویش جلوی معلمین برود که وعدۀ حقوق دوبرابر داده است. تا بفهمد به این‌که حکومت کردن یعنی چه.» شاه یک‌چنین جمله‌ای گفته بود. به‌هرحال، گفتم «بنده کاره‌ای نیستم، به هیچ عنوان». گفتند «آخر پس بنده چه‌کار کنم؟» گفتم «بفرمایید وزیرتان را انتخاب بفرمایید. به من چه مربوط است؟» گفتند، «نه آقا، ما نمی‌توانیم آخر. این که نمی‌شود.» گفتم «من یک طور ممکن است و آن این است که من جلسۀ عمومی را تشکیل بدهم.» این‌جا داریم روزنامه نقل کرده است. «در جلسۀ عمومی پیشنهاد دولت را مطرح می‌کنیم، به این‌که دولت پیشنهاد کرده است که جامعه معلمان ایران زمام اختیار فرهنگ را در اختیار بگیرد. ممکن است به من مأموریت بدهند. ممکن است به یک معلم دیگر مأموریت بدهند که او بیاید وزیر بشود. و این شخص نیست که می‌آید وزارت فرهنگ بلکه یک جامعه است.» واقعاً هم همین‌طور بود. گفتند که «قبول می‌کنیم.» چاره‌ای نداشتند. ما آمدیم اعلام کردیم. جلسۀ عمومی تشکیل شد. یک جمعیت واقعاً عظیم، خوب، معلم پیروزمند، معلوم است دیگر. آمدند مسئله را مطرح کردیم. چهار نفر مخالف صحبت کردند. چهار نفر موافق. مخالف صحبت کردند از لحاظ این‌که گفتند مبادا جامعه معلمان انحراف حاصل کند. گفتم «فرد انحراف حاصل می‌کند اما جمعیت که نمی‌تواند انحراف حاصل کند.» گفتم هرجور می‌خواهید. رأی گرفتند. البته گفتند «خود شما باید باشید». و بعد هم، این تمامش را روزنامه نوشته این‌جا هست. حالا یک عده‌ای، دشمنانم آن را پیراهن عثمان کردند که «آقا، شما وزیر رژیم شاه هستید.» بنده کجا وزیر رژیم شاه هستم؟ عرض شود که، حزب توده هم سه تا وزیر در کابینۀ قوام‌السلطنه داشت، نه شاه می‌خواست، نه عرض شود که، قوام‌السلطنه می‌خواست. قدرت بودند. آقای اللهیار صالح، آقای دکتر شایگان این‌ها همه وزیر کابینۀ قوام‌السلطنه بودند. خود آقای دکتر مصدق، نخست‌وزیر زمان شاه بود. بستگی دارد به این‌که افراد با چه هدف بروند و بعد برنامه‌شان چه باشد و چه‌کار باید بکنند؟ اگر در خدمت مردم باشد، خوب، بروند. اگر می‌خواهند بروند جیب‌شان را پر کنند. به‌هرحال، ما آمدیم وزارت فرهنگ. ما وزارت فرهنگ را تصرف کردیم نه این‌که وزارت فرهنگ را به ما دادند. آمدیم و در آن‌جا در حدود یک سال بودیم. آن یک سال واقعاً جهنمی بود برای ما، برای همه‌مان. از لحاظ این‌که ساواک مبارزه می‌کرد با ما دربار مبارزات شدید می‌کرد، به تمام معنی. فقط یک هفت روز هشت روز بود که من در وزارت فرهنگ بودم، شب مجهز کردند یک عده چاقوکشان را، که آقای علا وزیر دربار بود، فرستادند به وزارت فرهنگ. که بنده را فحش بدهند چون زمستان بود مرا بگیرند بیندازند توی حوض وزارت فرهنگ. و عجب در این است که چون آن طبقه هیچ عقیده‌ای ندارند، از خودشان آمدند به معاون بنده گفتند یک چنین چیزی هست که فردا می‌ریزند به وزارت فرهنگ. گفتیم مانعی ندارد. گروهی از چاقوکشان ریختند به وزارت فرهنگ و فریاد و فغان که «کمونیست، توده‌ای، بیرونت می‌کنیم.» با مشت گره کرده. رئیس کارگزینی ما تلفن کرد به کلانتری. کلانتری توی میدان بهارستان بود. تلفن کرد به کلانتری که «آقا، این چاقوکشان به وزارت فرهنگ آمدند و الان حمله می‌کنند به وزیر فرهنگ.» یک آقایی بود به نام سرهنگ دورمشیان، گفته بود «والله من خودم متأسفم. به ما دستور دادند دخالت نکنیم.» حالا ملاحظه بفرمایید. وزیر فرهنگ کابینۀ کلانتری گفته، حالا اگر احیاناً مسائل عادی هم بود، وزیر هم نبود. بالاخره دو دسته اگر با هم بکنند کلانتری می‌آید ببیند چه خبر است؟ شرکت نکنیم. گفتیم مانعی ندارد. ما هم گفتیم تلفن کردند به مدارس اطراف. مثل مور و ملخ معلم و شاگرد ریختند و با پس‌گردنی، این‌ها قبل از این‌که کتک بخورند فرار کردند. پانزده نفر را هم ما منتظر خدمت کردیم. حالا این هم تاریخچه‌ای دارد آن پانزده نفر رفته بودند پیش دکتر امینی و دکتر امینی به ما دستور داد به این‌که ابلاغ آن‌ها را لغو کنید. بنده زیر دستور نوشتم به این‌که به شما مربوط نیست. آن هم جنگ عجیبی بود بین بنده و دکتر امینی که قضیه ختم پیدا کرد. گفتم «به شما چه مربوط است؟ کار وزارت فرهنگ در اختیار من است. شما چه حقی داری که اصلاً دخالت می‌کنی در این کار؟» به‌هرحال بماند. این همین‌طور ادامه داشت. جنگ ما خیلی جنگ شدیدی بود. جنگ با دربار بود. ما چندین هزار نفر را، رقم آن را الان بنده نمی‌دانم، ارز دانشجویانی که پول می‌گرفتند از وزارت فرهنگ قطع کردیم. قطعاً اولاد بنده و جنابعالی ارز نمی‌گرفت. بلکه طبقۀ ممتاز مملکت، تیمسارها بودند، درباریان بودند ارز می‌گرفتند. تمام این‌ها را بدون استثنا قطع کردیم. عرض شود که، ما چیزهای وحشتناک در آن وضع دیدیم. مدارسی بود که اصلاً وجود خارجی نداشت، آن مدارس را، معلم داشت، ناظم داشت، مدیر داشت، اجاره خانه داشت. اصلاً وجود خارجی نداشت.

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۳

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

منتهی تا آن‌جا که رفته چیز کنید.

س- خود شاه هم قانون ملی شدن صنعت نفت را توشیح کرده بود.

ج- بله توشیح کرده بود. رفت و آمد دکتر محمد مصدق هم آن تشریفات دربار هم اجرا بود. ایشان هم می‌رفت همان احترامات هم بود. همه این قضایا هم بود. پس این را که ما طرفدار نهضت ملی ایران بودیم و قبلاً هم بودیم، این مسئله به‌عنوان نقطه ضعفی بود اگر برای آن رژیم اما به‌طورکلی مثل عواملی که وزرای مصدق یا دیگران، ما این‌طور نبودیم، این یکی. دوم، نقطۀ حساس این‌جا است. در همان نهضت ملی ایران، من تشریح کردم خدمت‌تان درباره و واقعاً ما معجزات دموکراسی را در آن‌جا لمس کردیم و درک کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اگر فرهنگ، البته جامعه، ولی مخصوصاً اگر فرهنگ در آن آزادی و دموکراسی نباشد، درست مثل این است که شما یک ماهی را از آب بگیرید و بخواهید زنده بماند. یعنی همان اندازه که آب برای ماهی ضرورت دارد دموکراسی و آزادی هم برای فرهنگ. برای چه؟ برای این‌که از یک طرف ما می‌گوییم بیاموزیم و به‌طورکلی رشد فکری، از یک طرف می‌گوییم که جلوی رشد فکری را بگیریم. این دوتا اصلاً با هم جور درنمی‌آید. به هر حال در آن شرایط مشکلاتی که از هیئت حاکمه ما داشتیم بسیار مفصل است بیشتر آن مربوط بود به شاهپورها. مربوط به دربار بود. از جمله در آن سال یک حفریاتی شد که فکر می‌کنم تمام به‌اصطلاح، ثروت تاریخی و ثروت واقعی موزه ایران باستان، که الان نمی‌دانیم در چه جهت است؟، متعلق به آن تپه‌های مارلیک بود. تا آن تاریخ قرار بر این بود که خارجی‌ها می‌آمدند و حفریات می‌کردند بعد با ایران قرارداد می‌بستند، نصف می‌کردند. منتهی آن نصفی که آن‌ها می‌بردند معلوم بود با این نصف دیگر. و رشوه‎خواری عجیب و دزدی خیلی بالا و کلان. برای می‌دانید به این‌که این آثار باستانی تا چه اندازه ارزشمند است. در این کار شاهپورها به تمام معنی دخالت داشتند مستقیماً. و ما اولین کاری که کردیم جلوی این قراردادهای خارجی را گرفتیم. گفتیم خودمان این‌کار را می‌کنیم. بعد هم این تپه‌های مارلیک که واقعاً یک خزانه‌ای بود برای روشن کردن جریان تاریخی. بعداً هم همه مسائلی که بعد به موزه‌ها فرستاده می‌شد، به نمایشگاه‌ها، از همان تپه‌های مارلیک بود که بیرون آوردیم. آن‌جا را بعد که کشف شد شاهپورها و اشرف رفتند از مالک آن‌جا آن تپه‌ها را خریدند در رودبار بود. خریدند و بعد گفتند که این‌ها مربوط به ما است و دولت و وزارت فرهنگ حق ندارد این‌جا حفاری بکند. ولی به‌هرحال ماده قانون داشتیم به این‌که «اگر احیاناً ملک شخصی هم باشد حفر می‌شود منتهی آن چیزی که خسارت است، آن خسارت پرداخته می‌شود.» گفتیم «خوب، مانعی ندارد. فرض کنید شما روی این چندتا تپه می‌خواستید چند کیلو گندم بکارید، مثلاً. خسارت (؟؟؟) (؟؟؟) . خیلی واقعاً، ملاحظه می‌فرمایید تا چه اندازه وضع وحشتناک بوده است. مأمور ما را در آن‌جا، رئیس قسمت حفاری را، دادگستری رودبار احضار کرد. کدخدای محل را وادار کرده بودند به این‌که شکایت کند که ایشان دیشب آمده به منزل ما و فرش‌های ما را دزدیده است. و ایشان را می‌خواستند، رئیس قسمت باستان‌شناسی آن قسمت را که ما فرستاده بودیم زندانی کنند به جرم دزدی. که بنده شب آمدم به هیئت دولت و شدیداً گفتم «رسوایتان خواهم کرد!» به وزیر دادگستری گفتم «اگر این آدم را، این رئیس دادگستری یا آن قاضی را برندارید بنده به‌طورکلی دولت را رسوا می‌کنم با همکاری با این دزدی و فساد.» خوب، مجبور شدند برداشتند. می‌خواهم بگویم کار ما با این مشکلات واقعاً توأم بود. یکی از مشکلات بسیار بزرگ ما مسئلۀ اوقاف بود. مسئلۀ آخوندها بود. که، عموماً اوقاف را می‌بلعیدند می‌خوردند و ما قطع کردیم تمام این مسائل را. و مدرسه ساختیم. در بعضی از استان‌ها و در بعضی از، به‌طورکلی شهرستان‎ها، آن اندازه مدرسه ساختیم که رؤسای فرهنگ گفتند «کافی است. دیگر بیشتر بسازید زائد است.» چون واقعاً می‌دانید که سال‌های سال است که مردم املاک‌شان را، دهات‌شان را مغازه‌های‌شان را، بهترین املاک مال اوقاف بود. اکثر آن مغازه‌های خیابان شاه‌آباد و مثل آن‌جاها که خیلی سرقفلی بالا است، مال اوقاف بود. بسیاری از قسمت‌های بازار، مغازه‌های بازار متعلق به اوقاف بود. بهترین دهات بهترین جنگل‌ها متعلق به اوقاف بود، که سر هر مسئله‌ای ما مبارزات شدید و وحشتناکی با دستگاه داشتیم با دربار داشتیم، با شاهپورها داشتیم. همین موقع که من آمدم وزارت فرهنگ، همین اشرف سالی هشت میلیون تومان از وزارت فرهنگ می‌گرفت به عنوان کتاب‌های درسی، در صورتی که کتاب‌های درسی را از بلیط بخت‌آزمایی تأمین می‌کردند. ما آن را قطع کردیم. حالا چه بحث‌ها با ایشان داشتیم، چه گرفتاری‌ها داشتیم، چه جنجال‌ها داشتیم. چه مشکلاتی با دولت داشتیم که اصرار داشتند که این پول را بدهیم. البته ما ندادیم ولی بعد که ما رفتیم وزیر وقت، وزیر بعدی هم اضافه کرد هم پرداخت. منظورم این است که اگر دیدیم که خیلی از مسائل واقعاً هست، بسیاری از مسائل هست. و آن چیزی که از لحاظ، من‌باب مثال تعداد زیادی کارمندانی در لیست بودند که اصلاً وجود خارجی نداشتند، هزارها نفر. و این‌ها را ما پیدا کردیم و عرض شود که این حقوق معلم را ما دوبرابر و دوبرابرونیم کردیم. تمام حقوق معلم را ما از طریق جلوگیری از این دزدی‌ها و فساد پرداختیم و هیچ دیناری ما از دولت نگرفتیم. برای این‌که دولت در آن‌موقع اعلام ورشکستگی کرده بود. چیزی، آهی در بساط نداشت که این‌کار را بکند. در این مسئله هم به مشکل برخوردیم چون هیئت دولت می‌گفت که «این پولی که شما از وزارت فرهنگ ذخیره کردید بیاورید بدهید به ما، ما تقسیم کنیم بین خودمان». به‌هرحال مشکلات خیلی زیاد بود. ولی علت توفیق ما دو چیز بود. یکی این‌که مسئلۀ فرد به هیچ عنوان در کار نبود. واقعیت این بود که جامعه معلمین ایران حاکم بر سرنوشت وزارت فرهنگ بود. این اولاً. ثانیاً ما در آن‌جا دموکراسی را همان‌طور که عرض کردم، عملاً امتحان کردیم و عملاً معجزات آن را دیدیم. چطور؟ تمام رؤسای دانشگاه‌ها به استثنای البته دانشگاه تهران، که آن هم با وزیر بود که سه نفر انتخاب می‌کرد، یکی را شاه انتخاب می‌کرد. تمام دانشگاه‌های ایران را وزیر فرهنگ می‌بایستی انتخاب بکند. این اختیار را بنده دادم به استادان دانشگاه‌ها. ما مأمور ابلاغ شدیم فقط. استان‌ها، معلمین جمع می‌شدند و تعیین می‌کردند رؤسای استان‌های‌شان را. دبیرستان‌ها دبستان‌ها، تمام مسائل انتخابی شد. و با این قضیه دو درگیری داشتیم. یک درگیری شدید داشتیم از این‌که قبلاً خوب، تشکیلات، دستگاه، دولت، نخست‌وزیر، دربار این‌ها همه توصیه می‌کردند. ساواک بیشتر از همه. اصلاً می‌گفت «این مأمور ما است بگذارید او را به فلان جا» قبلاً. ولی وقتی ما انتخابی کردیم این‌ها آمدند گفتند «آقا، فلان و…» گفتم «بنده کاره‌ای نیستم. این معلمین هستند که انتخاب می‌کنند.» گفتند، «آقا، این اختیار شما است.» گفتم، «بنده اختیارم را تفویض کردم به جامعه و معلمین ایران بنابراین من کوچک‌ترین رلی ندارم به این‌که شما بگویید، آقا فلان رئیس بشود یا فلان رئیس» این قطع شد. اما قسمت دوم، آن‌هایی که معلمین را انتخاب می‌کردند اعتراض می‌کردند. از جمله، یک تاریخچه جالبی هست و آن این است که یک‌روز آقای فردوست رئیس دفتر نظامی بود.

س- آقای حسین فردوست؟

ج- بله، حسین فردوست. رئیس دفتر نظامی بود. ایشان تلفن کرد به من گفت «آقا، اعلی‎حضرت همایونی یک چیز محرمانه دادند به بنده که بیاورم خدمتتان و این را خودتان هم باید باز کنید. گفتم «بفرمایید بیاورید.» آورد. آوردم و باز کردم، خیلی سری و محرمانه، نوشته بود که، خود ایشان هم امضا کرده بود، حسب‌الامر اعلی‎حضرت همایون شاهنشاهی، بیت‌الله جمالی مدیرکل فرهنگ آذربایجان را که با پیشه‌وری همکاری کرده است و مدارک ضمیمه است، از کار برکنار کنید.» حالا بیت‌الله جمالی که اصلاً بنده نه قیافه‌اش را دیده بودم. نه می‌شناختم کی هست؟ نه می‌دانستم چه‌جور آدمی است؟ فقط به کارگزینی تلفن کرده بودم «آقا» ابلاغ این آقای بیت‌الله جمالی را صادر کنید چون اکثریت آرا را آورده است در استان آذربایجان. یک چندتا روزنامه هم ضمیمه کرده بود. روزنامه‌های مربوط به زمان پیشه‌وری و ترکی که آقای بیت‌الله جمالی مقاله نوشته بود. ایشان نشست و گفت «جواب؟» گفتم «بفرمایید بروید شما، بفرمایید من خودم جواب را می‌دهم.» رفت و عرض شود که، البته آن نامه‌ای هم که نوشته بود فقط وزیر باید ببیند جایی هم نبایستی، باید در یک دفتر سری بماند. نوشتم بایگانی بشود توی همان دفتر سری. یک ساعتی گذشت آقای دکتر امینی تلفن کرد. گفت «آقای درخشش» گفتم «چیه؟» گفت «آن نامه سری که برای شما آوردند رونوشت آن را هم برای من فرستادند. امر به اعلی‎حضرت. جمالی را برداشتید؟» گفتم نخیر. گفت «اه چطور برنداشتید آقای درخشش؟ امریه است.» گفتم «بنده می‌دانم امریه است. بنده خودم را برمی‌دارم. من استعفا می‌دهم. خیلی ساده است». گفت، «خواهش می‌کنم یک چند دقیقه‌ای تشریف بیاورید با هم صحبت کنیم». گفتم چرا آخر؟ خیلی خوب. منتهی این هم به شما عرض کنم که اگر احیاناً آن‌موقع استعفا می‌دادم کمیت‌ همه‌شان لنگ می‌شد. یعنی آن آتمسفر معلم و به‌اصطلاح، قدرت معلم تا این اندازه قوی بود که واقعاً مقاومت در مقابل آن اصلاً نمی‌شد. عرض کردم خدمتتان، ما روی پایه‌های مردمی و دموکراسی کارمان بود. بعد رفتم آن‌جا. رفتیم و نشستیم و گفت «آقای درخشش، شما اگر ایشان دوست‌تان است و رفیق‌تان است، او را بردارید بفرستید خارج از کشور یک مقامی به او بدهید. این امریه است.» گفتم، شما قربان همه‌تان با عینک خاص نگاه می‌کنید. من نه دوست دارم نه رفیق دارم. دارم، اما در این مسائل، این سپردۀ ملت است این فرهنگ ما. ما حق نداریم دوستی و این کار را بکنیم. اجازه نداریم. با دید چشم صدها هزار معلم، جلو چشم آن‌ها است. به این دلیل هیچ کس دست از پا خطا نمی‌تواند بکند. اما دربارۀ این آقا، ایشان اکثریت آرا را آورده‌اند. به هیچ عنوان بنده افکار عمومی معلمین را پایمال نخواهم کرد، غیرممکن است. خیلی ساده است، بنده استعفا می‌دهم آقای جمالی را می‌توانید بردارید. ولی بنده موقعی که آن‌جا نشستم فقط موقعی آقای جمالی را ما می‌توانیم برداریم، بنده، که از لحاظ اداری، یک چیزی از ایشان ببینم مخالف مقررات و این چیزها. گفتند «خوب، این‌طور شما جدی،» البته جرأت گرفتن استعفای بنده را هم هیچ‌کس نداشت. گفتند «ما امروز باید بروم پیش اعلی‎حضرت و صحبت کنیم.» رفت و تلفن کرد. گفت «ایشان فرمودند که اگر احیاناً ایشان مشکل دارد. خوب، حالا یک ماهی صبر کند بعد او را بردارد.» گفتم، بنده تا موقعی که در پشت میز وزارت نشستم غیرممکن است ایشان را بردارم. گفت، «خوب، حالا اگر این‌طور است اصلاً دیگر ولش کنید. حالا تا یک ماه دیگر خیلی طول می‌کشد. کاری نداشته باشید». بسیار خوب. بنده بودم آقای جمالی هم بود. آقای جمالی محبوبیتش در آذربایجان آن اندازه بود که بین چهار، حالا درست دقیق یادم نیست، تا پنج میلیون تومان، آن تاریخ که می‌دانید چه رقم عظیمی است چهار تا پنج میلیون تومان، بازار و مردم آذربایجان به او کمک کردند برای ساختن مدرسه و عرض شود، برای مشکلات‎شان. و فرهنگ کشور، بنده یک آدمی بودم کاره‌ای نبودم. یعنی واقعاً نمی‌خواستم کاره‌ای باشم، بر مبنای اصول دموکراسی و بر مبنای، عرض شود که، امتحان کردیم، در آن سال، بنده فکر می‌کنم به این‌که در تاریخ فرهنگ چنین سالی نظیر نداشته است. به تصدیق همه‌شان. امتحانات آن سال امتحانی بود که سرکار هر شاگردی را که ببینید الان به اصطلاح دکترا گرفته باشد یا هرچه باشد، می‌گوید که من دیپلم سال هزاروسیصدوفلان هستم. یعنی آن دیپلم تا این اندازه در آن‌موقع ارزش داشت. و حتی شاید ۷۰ تا ۸۰ درصد امتحانات دانشگاه، قبولی دانشگاه در آن سال بر مبنای دیپلم آن سال بود. به‌هرحال این دو قسمت، دو قسمت بسیار مهم بود. ولی یک مسئله‌ای که واقعاً این‌جا بی‌ضرر، یعنی خوب است که من اشاره بکنم، در آن سال یک معلم، عرض شود که، شهید شد و مردم ایران منقلب شدند. حالا اتفاق افتاده است که در روز صدها نفر را رژیم تیرباران بکند ولی البته تأسف مردم ایران داشته‌اند ولی به آن حالت نبود. چرا؟ برای این‌که به‌طورکلی سیستم خشونت عادت هم می‌آورد و کار واقعاً به جایی است که بعضی مواقع تعدادی از مردم تا آن اندازه به این مسائل بی‌توجه شده‌اند که اگر احیاناً قیمت گوشت برود بالا این را مهم‌تر می‌دانند تا اعدام بیست نفر. یعنی مثلاً خبر بالا رفتن قیمت گوشت برای‌شان مهم‌تر است تا اعدام یک گروهی از هم‌وطنان. و این مسئله خطرناک است که یک ملتی عادت می‌کند به خون و عادت می‌کند به خون‌ریزی و خشونت، خاصه به این‌که در روی کودکان و نسل جوان و اطفال چنین رفتاری می‌کنند، که مرده و جنازه و کشته و تیر و تفنگ و این مسائل، یک مسائل به تمام معنی عادی برای‌شان درمی‌آید. بله، این مسئله‌ای بود که بنده خواستم عرض کنم خدمت‌تان. بعد از این وزارت فرهنگ خوب، دعوتی شد مجدداً. خیلی پافشاری عجیب از این‌که ما دوباره برویم در کابینۀ علم، وزارت فرهنگ را قبول بکنیم. آقای پاکروان از طرف شاه آمد. قصدشان این نبود به این‌که بنده باشم. قصدشان این بود که این سرمایه، حیثیت و آبروی جامعه معلمان ایران را از آن بگیرند، خیلی ساده بود. چون به‌هرحال از لحاظ سیاسی خوب، قضایا مشخص بود به این‌که نقشه عوض شده، برنامه عوض شده است. و برنامه به دست خود شاه دقیقاً افتاده است. بنابراین خیلی علاقه‌مند بود به این‌که ما را هم ببرد و مثل سایرین بکند. و یکی از افرادی که خیلی به من فشار می‌آورد آقای ارسنجانی بود، وزیر کشاورزی. فشار می‌آورد که «شما بیایید دنبال برنامه‌های‌تان را ادامه بدهید». خواهش می‌کرد می‌گفت «من می‌روم شما هم بروید». من هم به ایشان گفتم خواهش می‌کنم شما نروید. برای این‌که معلوم است که این‌ها به چه مسیری می‌روند و به چه قضایایی می‌روند و چه کار می‌کنند. بعد از آن جریان یک به اصطلاح وزیر بعد که آمد آن آقای دکتر خانلری بود، همۀ مسائل به هم خورد به تمام معنی.

س- آقای درخشش، من می‌خواستم از شما خواهش کنم که یک مقدار از نظر تاریخی برگردیم به عقب و مسائلی را که شما قبلاً راجع به آن‌ها صحبت کردید در نوارهای شماره یک و دو، و دربارۀ تاریخچۀ جامعه معلمان ایران و یک مقداری راجع به این مطلب صحبت بکنیم بعد برگردیم به مسائل دیگر که این رویدادهای تاریخی از نظر زمانی به طور مرتب راجع به آن‌ها صحبت بشود.

ج- بله، بسیار خوب است.

س- بنابراین من می‌خواستم از شما خواهش بکنم که در دنبالۀ همان صحبت‌تان راجع به جامعۀ معلمان ایران لطف بفرمایید و برای ما توضیح بدهید که چه وسایلی در اختیار جامعه معلمان بوده است در آن سال‌هایی که شما به‌عنوان رهبر جامعه معلمان به جامعه معلمان خدمت می‌کردید.

ج- بله، وسایلی که در اختیار بوده، مرکز فعالیت جامعه معلمان ایران باشگاه مهرگان بود. باشگاه مهرگان یک باشگاهی است که کاملاً شناخته شده است. نه تنها این‌جا مرکز جامعه معلمان ایران بود، بلکه مرکز معلمان جامعه بود. معلمان جامعه قصد من تمام روشنفکرانی است که، روشنفکران، هنرمندان، عرض شود که، نویسندگان این‌طوری بود واقعاً. ارگان ما روزنامۀ مهرگان بود. روزنامۀ مهرگان، خوب، روزنامه‌ای بود که هفتگی بود البته، ولی به‌طورکلی تنها یک روزنامه، به‌هیچ‌وجه یک روزنامۀ صنفی نبود. درعین‌حال که دفاع از حقوق معلم می‌کرد، درعین‌حال دفاع از حقوق ملت ایران و دفاع از آزادی می‌کرد. و نویسندگانی که آن‌جا کار می‌کردند، می‌نوشتند، عرض شود که، به‌طورکلی سردبیر بودند این‌ها آدم‌های معروفی هستند. مدتی فرض کنید آقای دکتر علی اصغر حاج سید جوادی سردبیر بود. مدتی دکتر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب سردبیر بود. مدتی دکتر محسن هشترودی سردبیر بود. نویسندگان جلال آل‌احمد بود. خلیل ملکی همیشه در هر شماره یک مقاله دو مقاله داشت. عرض شود که، سعید نفیسی بود. البته متأسفانه روزنامه این‌جا نیست ولی واقعیت این است که روزنامه مهرگان، ارگان اندیشمندان، نه به نام اندیشمندان زمان پهلوی، چون آن لغت را آن‌قدر خراب کردند که آدم خجالت می‌کشد اسمش را ببرد، و متفکران و هنرمندان. این وضع روزنامه بود. باشگاه مهرگان مرکز فعالیت‌های علمی، هنری، فرهنگی، عرض شود که، همۀ این مسائل بود. ما بسیاری سخنرانی‌های‌مان در آن‌جا بود. بسیاری از دانشمندان و محققین، بدون این‌که در نظر بگیریم. البته یک عواملی را دعوت نمی‌کردیم که بدنام باشند. اما بدون این‌که در نظر بگیریم، آن کوته‌بینی، کوته‌نظری، تنگ‌نظری افراد، که مثلاً فلان آقا فلان کار را کرده بنابراین نه. این دارای یک مقداری اطلاعات بود. من‌باب مثال یکی از افرادی که ما دعوت کرده به آن‌جا، و واقعیتی است، بسیار هم عالی بود. چندین سخنرانی کرد، او آقای تقی‌زاده بود. آقای تقی‌زاده هرچه باشد در مشروطیت ایران بوده و تنها کسی بود که در آن زمان، دو نفر بودند یکی او بود یکی هم آن آقای محمدصادق طباطبایی. این دوتا باقی، دو سه نفر دیگر هم بودند که البته در متن مشروطیت نبودند، این‌جا آدم‌هایی بودند که در مشروطیت خودشان بودند و رل داشتند و ایشان خیلی اصرار داشت که این‌کار را نکند. ما اصرار داشتیم که بکنید این کار را. خوب، ایشان آمد چهار جلسه در آن‌جا طولانی سخنرانی کرد. و یک تاریخ مشروطیت، آن تاریخ مشروطیت را ما نوشتیم و چاپ کردیم. الان یکی از تاریخ‌هایی است که مستند است. یک چنین کارها انجام شده است در آن‌جا. نمایشگاه‌های هنری داشتیم. مسابقات علمی داشتیم برای دانشجویان، برای مردم. مسابقات بین‌المللی داشتیم. دعوت‌های بین‌المللی داشتیم. به‌طورکلی بحث‌های مختلف داشتیم. جلسات تئاتر داشتیم. یکی از بهترین، مثلاً فرض کنید که، یکی از تئاترهایی که چندین روز ما دادیم. آن تئاتر را مردم آمدند خیلی استقبال عجیب شد، و آن «دست‌های آلوده» که جلال آل‌احمد ترجمه کرده بود. تمام هنرمندان معلمین بودند. یک عدۀ زیادی از هنرمندان بعدی که معروف بودند معلم بودند و باشگاه مهرگان تربیت کرد آن‌ها را فرستاد به جامعه. از فیلمبرداران. واقعاً یک مرکز علمی و تحقیقی و هنری بود درعین‌حال هم این مرکز ما بود. در شهرستان‌ها هم در مراکز استان این باشگاه مهرگان شعبه داشت و همین فعالیت‌ها را تا اندازه‌ای در آن‌جاها می‌کرد.

س- آیا کارمندان رسمی هم داشت جامعه معلمان؟

ج- ما به هیچ عنوان کارمند حقوق‌بگیر نداشتیم. فقط یک یا دو نفر به‌طورکلی. تمام داوطلبانه بود. تمام مخارج، که مخارج خیلی زیاد و گزافی بود بابت اجاره و این‌ها، حق عضویت بود. از حق عضویت پرداخت می‌شد. همه با کمال میل حق عضویت می‌دادند. استان‌ها جدا حق عضویت می‌دادند. حق عضویت شهرستان‌ها در خود محل خرج می‌شد، تهران جدا، و به‌هرحال دیناری نیازمندی مالی به هیچ‌جا و به هیچ مؤسسه‌ای ما نداشتیم الا این‌که خود معلم تأمین می‌کرد مخارج آن را.

س- آیا شما به خاطر می‌آورید که جامعه معلمان چند نفر عضو داشته است؟

ج- بنده می‌خواهم عرض کنم، جامعه معلمان معمولاً دو نوع عضو داشت. یکی عضو اکتیو بود. اعضایی بودند که به‌هرحال در جریان بودند. یکی عضو وابسته، یعنی سمپاتیزان. به‌طورکلی بنده می‌خواهم عرض کنم که در ایران از لحاظ جامعه معلمان ایران به استثنای جوامعی که درست می‌کردند. بعضی جوامع را دولت درست می‌کرد. یکی از جوامعی که دولت درست کرد در زمان سخنرانی من بود در مجلس من باب مثال، البته جامعه‌ای نبود. می‌دانید که چیزهایی که دولت درست می‌کند. یکی دو تا هم توده‌ای‌ها درست می‌کردند. به غیر از آن دوتا واقعیت در این است که عموماً جامعه معلمان ایران شامل همه معلمان ایران بود. یعنی من باب مثال در تظاهرات و در میتینگ‌ها، تمام می‌آمدند، بدون استثنا. ولی همه‌شان البته عضویت نمی‌دادند. ولی آن مقداری که عضویت می‌دادند به تمام معنی کافی بود. و من یک مثال می‌زنم باز خدمت‌تان و آن این است که در جریان بعد از وزارت فرهنگ که بعد از این‌که وزارت فرهنگ را از جامعه معلمان ایران، دولت استعفا کرد و بعد جامعه معلمان ایران قبول نکرد بین صدوپنجاه و بعضی مواقع تا دویست نفر منتظر خدمت کردند فعالین جامعه را. البته یک عده هم زندان رفتند که یکی از آن‌ها هم خود بنده بودم و سال‌ها مرتباً حقوق کامل این‌ها را جامعه معلمان ایران می‌پرداخت. بدون این‌که از آن‌ها درخواست بکنند که در موقع لزوم پس بدهند. یعنی یک چنین صندوق غنی هم داشت. قطعاً اعضا باید آن اندازه زیاد باشند که بتوانند یک چنین کاری بکنند.

س- این اعضا و یا هیئت رئیسۀ جامعه معلمان آیا به طور منظم ملاقات‌هایی هم داشتند؟ جلساتی داشتند؟

س- به طور قطع هفته‌ای هفت روز. برای این‌که به قدری فعال بود جامعه که هفته‌ای هفت روز در باشگاه مهرگان، این‌ها هرکدام‌شان مسئول یک قسمتی بودند.

س- مثل حوزه‌های مختلف سازمان‌های سیاسی؟

ج- حوزه‌های مختلف. بله، مثل سازمان‌های سیاسی. دائماً بودند. مسئله جلسه هفته و روز و ساعت و این مسائل نبود.

س- مطالبی که مورد بحث قرار می‌گرفت می‌توانید چندتای آن‌ها را به عنوان مثال توضیح بفرمایید؟

ج- مطالب به‌طورکلی در سه قسمت دور می‌زد. یکی مربوط به دفاع از حقوق معلمین در سراسر کشور. دوم مسئلۀ بررسی مسائل فرهنگ ایران و تهیۀ طرح‌ها و برنامه‌هایی برای پیشرفت فرهنگ که به هیچ عنوان، هیچ‌کدامش عمل نمی‌شد. برای این‌که ما تهیه می‌کردیم و برای حکومت و دولت می‌فرستادیم. بعد اعتنا نمی‌کردند. اعتراض می‌کردیم. قسمت سوم مسئله‌ای بود مربوط به مسائل عمومی ملت ایران. از جمله همان مسئلۀ آزادی، استبداد، عرض شود که، استقلال و این قضایای کلی بود. به‌طورکلی جامعه معلمان ایران سمت بخصوص نداشت. اما قطعی است که در جهت نهضت ملی ایران قدم برمی‌داشت.

س- حالا که صحبت از نهضت ملی ایران شد و ما هنوز در آن دورۀ تاریخی فعالیت جامعه مهرگان هستیم که مصادف بود با جنبش ملی شدن صنعت نفت. ممکن است که خاطرات‌تان را از آن زمان برای ما توضیح بفرمایید؟ خاطراتی که دارید از همکاری و یا موافقت و یا مخالفت‌هایی که جامعه معلمان با جنبش ملی شدن صنعت نفت به طور اخص و نهضت ملی ایران در آن‌موقع به‌طورکلی داشته برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- با کمال افتخار. نهضت ملی ایران آن چیزی که ما معتقد هستیم، نهضتی است که شروع آن از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران است. به هیچ عنوان نهضت ملی ایران از زمان دکتر محمد مصدق شروع نمی‌شود. منتهی دکتر محمد مصدق یکی از رهبران صادق و شریف و باوفای این نهضت است که به‌طورکلی مجدداً به این نهضت حیات بخشید. و این اشتباه می‌کنند یک عده‌ای که خیال می‌کنند نهضت ملی ایران از زمان ملی شدن نفت شروع شد. این اشتباه محض است. و اما دربارۀ همکاری جامعه معلمان ایران با نهضت ملی ایران، همان‌طور که قبلاً عرض کردم، نظر به این‌که دید عمومی جامعه معلمان ایران همان دید سمت نهضت ملی ایران بود، بالطبع در دورۀ شکوفایی که به رهبری دکتر محمد مصدق بود، جامعه معلمان ایران نقش رسالت سنگینی حس می‌کرد و تا آن اندازه که امکان داشت آن رسالت را چه قلماً، چه قدماً، چه ماداً، چه معناً انجام داد اصطکاک شدید جامعه معلمان ایران با حزب توده از همان تاریخ شروع شد. البته این اصطکاک کاملاً بود. هیچ‌وقت چیز نبود. ولی آن‌جایی که درگیری خیلی شدید و به صورت مبارزات روزنامه‌ای و قلمی شروع شد، مسئله نهضت ملی ایران بود چون شعار حزب توده «ملی شدن نفت در جنوب بود». شعار نهضت ملی ایران «ملی شدن نفت در سراسر خاک ایران» بود. از همین‎جا درگیری‌های خیلی شدید شروع شد و جدایی‌ها و تشکیل جامعه جدای حزب توده به نام جامعه معلمان و بنده قبلاً یک قسمتی شرح دادم که درگیری‌ها چه هست و چه نیست.

س- معذرت می‌خواهم مطلبی که من الان دلم می‌خواهد که شما توضیح بدهید مربوط می‌شود به روابطی که جامعه معلمان داشته با وزارت فرهنگ در زمان حکومت دکتر مصدق. مطالبی که مثلاً شما داشتید تا مدتی که آقای دکتر سنجابی وزیر فرهنگ بودند، بعد از ۳۰ تیر آقای دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ شدند و ایشان مطالبی راجع به این موضوع در مصاحبه‌شان گفتند. من می‌خواستم ببینم شما چه خاطراتی دارید از آن زمان؟

ج- عرض شود که در زمان این، از لحاظ سیاست کلی باز دو قسمت می‌شود. یک قسمت مربوط می‌شود به سیاست کلی دکتر مصدق، که در آن‌جا ما قدم به قدم عرض شود، پیش آمدیم، یک قسمت مربوط می‌شود به وزارت فرهنگ. می‌دانید به این‌که در آن شرایطی که نهضت ملی ایران بود، حزب توده به تمام معنی فعال بود و قوی هم بود، و مستقیماً و مستقلاً هم کارشکنی می‌کرد. ما نشریاتی که منتشر کردیم بسیاری از مطالب را در آن نشریات منعکس کردیم که این‌ها دشنام‌ها و فشارها به اصطلاح، بدگویی‌هایی که می‌کردند صرف‌نظر از میتینگ‌هایی که می‌دادند و کارهایی که می‌کردند، خراب‌کاری‌ها، این‌ها فکر می‌کنم مسئله‌ای است که همه می‌دانند. نیازی به بازگو کردن این قضایا نیست. در این نقطه ما خیلی حساس بودیم که مبادا عوامل حزب توده در وزارت فرهنگ و سازمان فرهنگ نفوذ کند. می‌دانید به این‌که مرکز فعالیت چپ، به‌طورکلی کمونیست‌ها، در فرهنگ ایران است. این بروبرگرد ندارد. برای این‌که مسئله، مسئلۀ دانشجو و دانش‌آموز و معلم است. اصلاً به‌طورکلی حوزۀ واقعی و عملی در فرهنگ ایران است. و می‌دانید خودتان وارد هستید به این‌که رهبران این حزب هم به‌طورکلی، اکثراً فرهنگی بودند. از پایه‌گذارانش، مثلاً فرض کنید که آقای دکتر ارانی معلم فیزیک بود. ملاحظه می‌فرمایید، یا فرض کنید خلیل ملکی که اول در حزب توده، معلم بود.

س- معلم شیمی بود.

ج- معلم شیمی بود. یا من‌باب مثال فرض کنید که آقای کیانوری، ایشان استاد دانشگاه بود، و همین‌طور. پس ملاحظه می‌فرمایید به این‌که حوزۀ اصلی فعالیت، نه آن، همین حوزۀ اصلی فعالیت همین جمهوری اسلامی هم همین بود. حوزه فعالیت آریامهر هم همین‌جا بود. منتهی هر کدام به فراخور حال خودشان این‌ها را، این مردم را یعنی شاگرد و معلم را به میدان می‌کشیدند. الان تمام میتینگ‌هایی که آقای خمینی می‌دهد، خوب، همین دانشجو و دانش‌آموز و همین قضایا است که به زور می‌برند یا به جبهه می‌فرستند. منظورم این است که این نسل جوان و طبقۀ معلم به‌طورکلی طبقه‌ای است که همیشه، مثل مرغ در عزا و عروسی، بایستی گرفتار باشد. بماند این قسمت. در آن دورۀ وزارت فرهنگ، با کمال تأسف در دوران وزارت فرهنگ آقایان جبهه ملی، حزب توده به تمام معنی در وزارت فرهنگ نفوذ کرد. الان دارم به حافظه‌ام فشار می‌آورم. رئیس دفتر آقای دکتر آذر یک نفر از اعضای معروف عضو حزب توده بود.

س- اسم‌شان را به یاد می‌آورید؟

ج- همین الان دارم به مغزم فشار می‌آورم نتوانستم به یاد بیاورم. بله، یک آقایی بود رسمی بود. او دیگر علناً عضو حزب توده بود. در آن‌موقع حزب توده بر مبنای همین گرفتاری و درگیری که ما پیدا کردیم یک جامعه معلمین درست کرد. در این جامعه معلمین تنها مسئلۀ آن گروه معلم نبود. صحبت خود اعضای حزب توده بودند که هر جا می‌خواستند بروند گروه عظیمی از کارگران را راه می‌انداختند. حالا روی پیشانی‌اش که نوشته معلم است. این تاکتیک حزب توده بود. این آقایان شدیداً مرعوب حزب توده بودند، به تمام معنی مرعوب حزب توده بودند. با آقای دکتر سنجابی ما گفت‌وگو و حرف‌مان این بود که «آقا، شما نهضت ملی ایران هستید. وزیر فرهنگ هم هستید. ما هم به‌هرحال در مسیر نهضت ملی ایران این روزنامه‌مان است، این تشکیلات‌مان است، این وضع‌مان است، داریم کار می‌کنیم و کوبیدن حزب توده برای ما تقویت نهضت ملی ایران است. برای خاطر حسن و حسین و تقی و حتی برای خاطر آقای دکتر مصدق هم نمی‌کنیم. بلکه برای خاطر ملت‌مان و عقیده‌مان و ایمان‌مان می‌کنیم. شما نباید به این‌ها امکان بدهید به این‌که بیایند به نام جامعه معلمان ایران هیئت مدیره‌اش بیایند آقا را ملاقات کنند. آن‌ها غیررسمی هستند. وجود خارجی ندارند. رسمی ما هستیم.» با کمال تأسف آقایان جرأت، به اصطلاح، عدم صحبت و یا همکاری را نداشتند. جرأتش را نداشتند. البته دکتر سنجابی حسن‎نیت داشت. دکتر آذر هم حسن‎نیت داشت. دکتر سنجابی حسن‎نیت داشت. من‌باب مثال ما می‌خواستیم برویم آقای دکتر سنجابی را ببینیم. می‌گفت «آقا بیایید منزل‌مان همدیگر را ببینیم». می‌گفتیم «چرا؟» می‌گفت «آخر خوب، به هر حال این‌جا این حزب توده‌ای‌ها هستند می‌بینند ما می‌آییم همدیگر را می‌بینیم.» می‌گفتیم دیگر ما تا این اندازه، عرض شود که، بده شدیم. یا تا این اندازه شما از آن‌ها می‌ترسید؟ شما باید بپذیرید جامعه معلمین ایران را در حضور آن‌ها. این‌که مبارزه اسمش نشد. ببینید چه معامله‌ای این‌ها با، عرض شود، دولت شما می‌کنند. ببینید چه میتینگ‌هایی راه می‌اندازند. ببینید در روزنامه‌های «مردم» و «به‌سوی آینده» چه فحش‌هایی به دولت شما می‌دهند؟ چرا این‌کار را می‌کنید؟ می‌ترسید. ضعیف و ناتوان. و ملاحظه فرمودید ضعف و ناتوانی آقای سنجابی همین‌طور ادامه پیدا کرد. زمان آقای چیز (خمینی) هم اصلاً به‌طورکلی دکتر سنجابی واقعاً یک آدم ضعیف و ناتوانی است. ولی آدم خوبی است، وجداناً. یعنی آدم سالمی است به تمام معنی. این در دوران او، ما یک چنین اختلافی با ایشان داشتیم. و این اختلافات گاهی به قهر می‌کشید، گاهی به شدت می‌کشید. بعضی مواقع که ما می‌دیدیم هیئت مدیره، یعنی چهار نفر ده نفر حزب توده‌ای ایستادند و می‌خواهند بروند توی اتاق ایشان، ما می‌رفتیم. رئیس دفتر او می‌گفت «آقا، آن‌ها هم آن‌جا هستند.» ما لج می‌کردیم. در اتاق را می‌زدیم به هم می‌رفتیم تو. ایشان ناراحت می‌شد. بعد بنده تلفن می‌کردم که «آقا، این به صلاح شما است که بدانید که، بدانند به این‌که جامعه معلمان ایران، به اصطلاح، در مسیر نهضت ملی این درست است. بکنید این کار را.» جرأت نداشتند ضعیف بودند. این اختلاف ما با او یکی این بود. یکی عدم به‌اصطلاح، اشتغال کارمندان اصلی حزب توده در مقامات عالیه. در مقامات عالیه وزارت فرهنگ، دلیل آن هم روشن است، وقتی که یکی می‌شد مدیر کل، خوب، این تمام معلمین را می‌برد، به‌هرحال به‌عنوان این‌که او را مدیر مدرسه می‌کرد، به او شغل می‌داد. به‌هرحال همه را می‌برد توده‌ای می‌کرد. خوب، این خطرناک بود دیگر. درصورتی که عکس این بایستی رفتار می‌شد. و ما می‌گفتیم «ما نمی‌خواهیم.» برای چه؟ برای این‌که ما اگر احیاناً فردا بیست‌تا پنجاه‌تا پست وزارت فرهنگ را اشغال بکنیم باعث می‌شود که ما هم بشویم هیئت حاکمه و معلم می‌گوید «آقا، به من شغل بده.» ما نمی‌کنیم این‌کار را. اما به آن‌ها هم ندهید. با کمال تأسف می‌دادند. این‌کار را دکتر آذر عجیب کرد. به‌طوری‌که آقای دکتر آذر واقعیت این است که حزب توده و عوامل حزب توده به آن اندازه در وزارت فرهنگ در زمان ایشان نفوذ داشتند که رئیس دفترش عضو حزب توده بود. ما با دکتر آذر درگیری خیلی شدید داشتیم، به تمام معنی، و درگیری‌مان آشکار و واضح بود. فقط اختلاف‌مان هم همین بود. هیچ ایرادی، یعنی ایراد که از لحاظ، می‌دانید البته در آن شرایط وزارت فرهنگ یا فرهنگ ایران، آقایان برنامه که نداشتند. و نمی‌شود شاید هم نمی‌دانم به ایشان باید ایراد گرفت یا نگرفت؟ دلیلش این است که درگیر یک مسئلۀ خیلی وسیع و مهمی بودند. درگیر مبارزه با، به‌اصطلاح، یک امپریالیست بودند. نمی‌شود، واقعاً خیلی کارشان مشکل بود. اما مسئله خود روتین وزارت فرهنگ درست نبود. صحیح نبود. در امتحانات تقلب می‌شد. مثلاً در زمان همان آقای دکتر آذر گروه زیادی آمدند متحصن شدند. یعنی تحصن این‌ها در آن‌موقع خیلی مهم بود. آمدند متحصن شدند. بعد خیلی این واقعاً وضع بد بود. بعد اوراق آن‌ها را رفتند به آن‌ها دادند که دوباره خود شاگردها تجدیدنظر بکنند. بعد این اوراق را برداشتند بردند شب بیرون. دادند دوباره یک چیزی نوشتند دوباره تصحیح کردند. خیلی از این لحاظ… حزب توده هم به تمام معنی اخلال می‌کرد در این‌کار. یعنی استفاده می‌کرد از موقعیت برای به‌وجود آوردن عدم رضایت، نه‌تنها در وزارت فرهنگ، در کارگاه‌ها، در کارخانه‌ها، در همه‌جا چیز می‌کرد. آقایان به هیچ عنوان آمادگی نداشتند. خاصه دکتر آذر. این است که ما با دکتر آذر درگیری خیلی شدید داشتیم. ما با دکتر مصدق به‌طور قطع، البته خود من که یک رابطۀ خاص داشتم با دکتر مصدق زمانی که ایشان وکیل مجلس بود. منزل من پشت مسجد سپهسالار بود. بعضی از روزهای یکشنبه می‌آمدند آن‌جا ناهار می‌خوردیم با هم.

س- این در دورۀ شانزده می‌فرمایید؟

ج- بله، وکیل مجلس بود. من با ایشان البته یک ارتباط خاص داشتم. دکتر آذر در آن موقع یک نامۀ بسیار محرمانه‌ای نوشت به من اعتراض به دکتر مصدق که «این جامعه معلمان و آقای درخشش مشکلاتی به وجود آوردند و مانع کار ما شدند.» و این نامه را ما در روزنامه، نامۀ سری، مهرگان چاپ کردیم. فردای آن روز دکتر آذر همین آقای رئیس دفترش که متأسفانه حالا به فکرم نمی‌رسد، بعد ممکن است یادم بیاید، را خواست. گفت «آقا، این نامه را دستی نوشتیم. یا تو گفتی یا من گفتم. من به پیغمبر به کسی نگفتم. لابد تو گفتی.» یعنی تا این اندازه این، به‌اصطلاح، اثر داشت. چون یک نامۀ سری، محرمانه مستقیم به نخست‌وزیر، در روزنامۀ مهرگان چاپ بشود و علنی، خوب، این یک رسوایی بود خیلی زننده و ناراحت‌کننده. به‌هرحال این درگیری‌ها. دکتر مصدق فرستاد عقب من، نشستیم صحبت کردیم. من قضایا را برایش گفتم. گله کرد از من.

س- قضایای حزب توده را هم برای‌شان توضیح دادید؟

ج- همین، فقط همین. گفتیم «آقا، مسئله دکتر آذر یا غیر دکتر آذر برای ما مطرح نیست. مسئله این است که آیا این حزب توده باید فرهنگ را اداره بکند؟ یا نباید بکند؟ خوب، اگر بخواهد فرهنگ را اداره بکند نفت ملی نمی‌شود. خوب، می‌شوراند. میتینگ درست می‌کند. روزنامه‌هایش را بخوانید شما. همه این‌کارها را بکنید. اما اگر احیاناً نباید بکند این‌ها نباید در وزارت فرهنگ حضور داشته باشند. جامعه معلمین ما هستیم به چه مناسبت آقای دکتر آذر آقایان را دعوت می‌کند می‌گیرد می‌نشیند دو ساعت با آن‌ها صحبت می‌کند. و من می‌دانم…» به دکتر مصدق می‌گفتم. دکتر مصدق به من می‌گفت که «آقای درخشش، آخر ایشان واقعاً در مسائل سیاسی نبوده، وارد نیست. یک طبیب است. ولی طبیب شریفی است. خوب است.» گفتم، «الان باید کسی باشد که در مسائل سیاسی وارد باشد.» همین قضیه باعث شد که یک‌روز در حدود هفتاد نفر از آقای دکتر مصدق وقت گرفتند و رفتند پیش آقای دکتر مصدق، از معلمین به نام اعتراض که «آقا یا حزب توده باید در وزارت فرهنگ باشد، جامعه معلمین، یا ما؟ تکلیف ما را معلوم کنید. ایشان اعلام کرد که، به‌هرحال خیلی به من محبت کرده بود، من خودم نبودم. گفته بود «به‌هرحال، شما باید یک کاری بکنید. الان که نمی‌شود کابینه عوض کرد اصلاً. درست نیست. چون یک‌دفعه هم کابینه را عوض کرده بود. یعنی مجبور شده بود دکتر حسابی را عوض کرده بود. چون می‌دانید قبل از آقایان دکتر حسابی بود. دکتر حسابی هم بسیار آدم ضعیفی بود. آن‌قدر این مرد ناتوان بود. بسیار آدم خوبی است ولی آن اندازه ناتوان بود و آن اندازه ضعیف بود که واقعاً عجیب و غریب بود. اصلاً قدرت ادارۀ هیچ چیزی را نداشت هیچ چیزی را. خوب، می‌دانید در یک شرایطی که یک مملکتی دارد با انگلستان مبارزه می‌کند، نه تنها با استعمار. در این شرایط فرهنگ مملکت باید از همه‌جا غنی‌تر و قوی‌تر باشد. برای چه؟ برای این‌که تمام عوامل خارجی و تمام کمونیست‌ها هجوم می‌آورند آن‌جا، از آن‌جا توشه برمی‌گیرند، از آن‌جا آدم می‌برند، از آن‌جا میتینگ تشکیل می‌دهند. متأسفانه در زمان دکتر مصدق فرهنگ ایران از همه‌جا ضعیف‌تر بود. یک اتفاق افتاد برای همین، من‌باب مثال، آقای دکتر حسابی می‌خواست رئیس دبیرستان البرز را عوض کند.

س- دکتر مجتهدی.

ج- دکتر مجتهدی را عوض کرد. آقای مکی وکیل مجلس بود. رفت گرفت نشست جای دکتر مجتهدی. چند روز مدرسه را اداره کرد.

س- آقای حسین مکی؟

ج- حسین مکی. گفت «یا باید آقای دکتر مجتهدی بیاید یا من خودم اداره می‌کنم.» دوباره دکتر مجتهدی را برگرداندند. من کاری ندارم به این‌که دکتر مجتهدی خوب است یا بد است. من این عمل یک وزیری آن اندازه ضعیف و ناتوان را که نتواند یک رئیس دبیرستان را عوض کند و بعد مجبور بشود برگرداند. خوب، این‌که در مقابل حزب توده معلوم است که زانو می‌زنند یک‌چنین. این ایراد ما و اختلاف ما، چون فرمودید که رابطۀ شما با وزارت فرهنگ… رابطۀ ما برخورد می‌کرد به مسئله حزب توده. بعد از این‌که آن گروه رفتند با آقای دکتر مصدق صحبت کردند، باز آقای دکتر مصدق مرا خواست.

س- کدام گروه را می‌فرمایید؟

ج- یک گروه جامعه معلمین. یک گروهی را انتخاب کردند در باشگاه مهرگان. یک عده‌ای زن و مرد را انتخاب کردند فرستادند پیش آقای دکتر مصدق.

س- این بعد از ملاقات شما با آقای دکتر مصدق بود یا قبل از آن؟

ج- من به‌طورکلی هر پانزده روز یا هر یک ماه حتماً با آقای دکتر مصدق ملاقات داشتم.

س- من منظورم بعد از آن نامه سری است که دکتر آذر نوشته بود به دکتر مصدق. شما در روزنامۀ مهرگان فرمودید که آن را چاپ کردید. بعد آقای دکتر مصدق فرستادند دنبال شما. شما رفتید پیش ایشان و گزارش…

ج- گله کردم.

س- «گزارش‌تان را راجع به وزارت فرهنگ به ایشان گفتید و گله کردید وضع حزب توده را برای ایشان توضیح دادید. من می‌خواستم ببینم پاسخ ایشان، پاسخ آقای دکتر مصدق به این مسائلی که شما مطرح کردید چه بود؟

ج- پاسخ آقای دکتر مصدق به این مسائل این بود که «ما الان در شرایط فعلی نمی‌توانیم وزیر عوض بکنیم. ما در یک جنگ بزرگ‌تری هستیم. و این جنگ بزرگ‌تری که ما داریم باعث می‌شود که ما تضعیف بشویم». جواب بنده هم این بود که «شما اگر وزیر فرهنگ‌تان با حزب توده همکاری داشته باشد تضعیف شده هستید. شما در داخل خودتان چنین مشکلاتی وجود دارد. این را باید درست کنید. وزارت فرهنگ باید قوی بشود. باید در مقابل حزب توده بایستد، نه این‌که در مقابل حزب توده تسلیم بشود.» البته بنده هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم آقای دکتر آذر عضو حزب توده بوده. محال است چنین چیزی. اما آن تحریک حزب توده، آن ابهت حزب توده مرعوب کرده بود این آقایان را به تمام معنی. کار به جایی کشیده بود که همان‌طور که عرض کردم، آن آقا گویا شاگرد ایشان بوده. حالا من باز، که رئیس دفتر شده. وقتی رئیس دفتر، تمام نامه‌هایی که محرمانه و غیرمحرمانه رد و بدل می‌شود بین نخست‌وزیر و «عرض شود که، وزیر فرهنگ آن آقا می‌خواند. خوب، تمام این‌ها را، الان خوب حزب توده اعلام کرده ما جاسوس بودیم لزومی ندارد این‌ها بگویند جاسوس هم بودند. خوب، همه این‌ها می‌رفت پیش حزب توده دیگر. خوب، این آقایان نمی‌توانستند بفهمند یا نمی‌خواستند بفهمند. بعد آن گروه رفتند پیش آقای دکتر مصدق. من گفتم «آقایان شما لازم است بروید. برای این‌که دکتر مصدق از من مکدر شده است.» و کدورتش از بین نرفت. البته از من خواست به این‌که «شما همکاری کنید با وزیر فرهنگ.» و ما نخواهیم این‌کار را کرد. و چون نمی‌خواهیم این‌کار را بکنیم مشکلاتی به وجود خواهد آمد که این مشکلات ممکن است که به ضرر نهضت ملی تمام بشود. در صورتی که ما در مسیر نهضت گام برمی‌داریم. بنابراین برای رفع این سوءتفاهم خوب است که یک گروهی از معلمین بروند، انتخاب شده. یک گروهی از معلمین را در باشگاه مهرگان انتخاب کردند. مثلاً بین ۵۰ تا ۶۰ نفر، تعدادش را نمی‌دانم از آقای دکتر مصدق وقت گرفتند. رفتند آن‌جا و شاید دو ساعت دوساعت و نیم سخنرانی‌های مفصلی کردند دربارۀ این مسائل. بعد از چند روزی بود که آقای دکتر مصدق بنده را خواست و به من پیشنهاد کرد گفت، «آقای درخشش، بیایید بروید شما معاون وزارت فرهنگ بشوید. من وزارت فرهنگ را نمی‌توانم چیز کنم. شما بیایید وزارت فرهنگ معاون بشوید.» گفتم «بنده به هیچ عنوان چنین کاری را نمی‌کنم.» دلیلش این است که ما از حالا که هیچ نوع، اولاً چیزی نداریم یک چنین اصطکاکی هست، وای به این‌که برویم. به‎علاوه در مملکت ایران وزیر هر کاری بخواهد بکند می‌کند. به‎علاوه، از همه مهم‌تر من اجازه ندارم پست قبول بکنم. واقعاً همین‌طور بود. یعنی یکی از تعهدات ما به جامعۀ معلمان این بود، به همین دلیل بود که مرتباً ما را انتخاب می‌کردند، که ما پست دولتی قبول نکنیم. گرچه آن‌موقع یک موقع ملی بود. اما با تمام تفاصیل، چون به‌هرحال وقتی که ما می‌رفتیم پست دولتی قبول می‌کردیم، فعالیت جامعه از بین می‌رفت چون ما وقت نداشتیم. این ارتباط ما با وزارت فرهنگ بود. البته ما انتقادات خیلی شدید تعلیم و تربیت داشتیم. ما انتقاد خیلی شدید داشتیم از عناصر فاسدی هم که توی آن دستگاه‌ها آقایان انتخاب می‌کردند. و این دلیل بر عدم اطلاع‌شان نسبت به افراد بود. حسن نیت داشتند. سوءنیت نداشتند. اما چون با ما همکاری نداشتند توصیۀ ما را هم نمی‌پذیرفتند. این آخر کار به جایی رسیده بود که ما نمی‌گفتیم فلان آدم فاسد است یا نه. برای این‌که می‌ترسیدیم اصلاً وضع بدتر بشود. یک چنین قضایایی. یک گروهی فاسد. حزب توده در آن تاریخ به تمام معنی در وزارت فرهنگ نفوذ داشت. با تمام قدرت و توانش و میتینگ‌ها و به‌اصطلاح، قضایایش، بر مبنای دانش‌آموز و معلم و دانشجو و این مسائل، تعداد زیادشان.

س- آقای درخشش، من الان از نظر تاریخی جلوتر می‌آیم و می‌خواهم که مسئله را وصل بکنم به وقایع بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. و می‌دانید که، خوب، شما توضیح دادید که جامعه معلمان در مسیر نهضت ملی ایران گام برمی‌داشت و کودتای ۲۸ مرداد در ۱۳۳۲ درست چیزی بود که مسیر نهضت ملی ایران را سد کرد. و شما در دورۀ هجدهم مجلس شورای ملی، یعنی در دورۀ بعد از کودتای ۲۸ مرداد به نمایندگی مجلس انتخاب شدید. من می‌خواستم که شما یک مقداری توضیح بفرمایید چگونه شخصی مثل شما که رهبر جامعه معلمان بوده و جامعه معلمان هم در مسیر نهضت ملی بوده، بعد از کودتای ضد نهضت ملی توانسته بود که در آن انتخاباتی که از نظر ملت ایران تمام آن مورد سؤال بود، به‌عنوان نماینده وارد مجلس شورای ملی بشود؟

ج- این واقعاً سؤال بسیار جالبی است و سؤالی است که مطرح است. و من امیدوار هستم که امکاناتی برای من یک موقعی پیدا بشود که این مسئله را آن‌طور که باید و شاید حل کنم. یعنی حل نکنم، وقایع را عریان کنم. چون می‌دانید به این‌که در ایران بزرگ‌ترین مشکل یعنی استبداد تنها مسئلۀ حرف زدن یا نوشتن یا غیر نوشتن نیست. استبداد مضار فراوانی دارد. یکی از مضار آن هم این است که یک ملتی در یک کشور استبدادی هویت تاریخی ندارد. زمانی آقای دکتر مصدق به صورت غول درمی‌آید، زمانی به صورت ملی. البته برای یک گروه عظیمی از مردم آقای دکتر مصدق مشخص است که چه چهره‎ای است. اما برای نسل جوان که در زمان مصدق، فرض کنید، نبودند اصلاً، بالاخره مسئله شک به وجود می‌آید، تردید به وجود می‌آید. یا فرض کنید که جناح کمونیست که می‌خواهد مصدق را بکوبد نسل جوان را می‌تواند یک چیزهایی بقبولاند. می‌خواهم بگویم که چون ما هویت تاریخی نداریم، این است که یک جوان گذشته‌اش را نمی‌داند. و گذشته‌اش را بر مبنای شایعه می‌داند. شایعه هم می‌دانید که در مملکت یعنی چه؟ این درد بی‌درمان جامعه ماست. و این هم یکی از میوه‌های تلخ رژیم جمهوری (اسلامی) و استبدادی است. در موقع نهضت ملی ایران قدر مسلم آن چیزی که مورد ارائه است اسناد است. هر کسی هر چه‌قدر بیشتر در کادر اجتماعی و در کادر سیاسی و در کادر اجرایی باشد، بیشتر نقطه ضعف دارد. آقای بنی‌صدر که آمد رئیس‌جمهور شد آخر کاره‌ای نبود، سابقه‌ای نداشت، سوابقی نداشت که بگویند آقا، این در فلان کار فلان خطا را کرده است. اما یک آدمی که چهل سال پنجاه سال در مسیر بوده، خوب، این پنجاه تا صدتا دویست‌تا هزارتا هم خطا می‌شود از او گرفت. و آن خلق‌الله گمنام تاریخ هم جعل می‌کنند برای خودشان. اما این‌ها اگر دوهزار کار خوب بکنند با تمام تفاصیل، یک نقطه ضعف باشد، روی آن نقطه ضعف انگشت گذاشته می‌شود. و اما دربارۀ انتخابات بنده… من هیچ‌وقت از لحاظ صنفی و جامعه معلمان ایران که جامعۀ مستقلی است و ماده قانون دارد، ماده آیین‌نامه دارد که «این جامعه حق پیوستن به هیچ حزب و گروه سیاسی ندارد». باید مستقل باشد. همین حرفی بود که وقتی آقای خمینی از ما دعوت کرد به ایشان گفتیم که ما حق نداریم. گفت «تکلیف‌تان را با ما معلوم کنید؟». بعد از جریان البته پیغام داد. قرار ملاقاتی هم ما با ایشان داشتیم. آقای بهشتی پیغام او را آورد. که گفت «آقا، این جامعه معلمین ایران تکلیف خودش را با این جمهوری اسلامی ایران تعیین کند.» گفتیم ما هیچ تکلیفی نداریم. برای این‌که ما مستقل هستیم، استقلال داریم، ما مسائلی که خوب باشد تأیید می‌کنیم، مسائلی که بد باشد انتقاد می‌کنیم. به هیچ عنوان وابستگی، پیوستگی با این‌ها اصلاً مطرح نیست. بعد هم گفت «ما می‌رویم یک جامعه می‌سازیم». گفتم خوب بروید بسازید. حالا بماند. این جمله معترضه بود.

س- بله، برمی‌گردیم به این موضوع.

ج- برمی‌گردیم به این قضیه، بله. به‌هرحال، در آن شرایط به چند دلیل، چون عملی که هیئت حاکمه کرده بود بر علیه نهضت ملی ایران و کوبیدن ملیون و به زندان انداختن دکتر محمد مصدق، تمام این مسائل باعث شده بود که در آن شرایط و در آن قضایا به‌طورکلی سلطنت حیثیت و آبرویش را از دست داده بود. خاصه به این‌که دقیقاً با یک کودتا آمده بود. خاصه به این‌که در تظاهراتی که انجام شد بر علیه دکتر مصدق، فاسدترین چاقوکش‌های میدان، و حتی خود ما جلوی باشگاه مهرگان ایستاده بودیم، فواحش بودند در درشکه‌ها که عکس شاه را حمل می‌کردند. یعنی با یک چهرۀ خیلی کریه هویدا شد آن کار. پول‌هایی بود آوردند توزیع کردند به چند نفر از همین آقایان آیت‌الله‌ها که ادعا دارند به این‌که همیشه مبارزه می‌کردند. آن‌ها هم بین چاقوکش‌ها تقسیم کردند و این‌ها را راه انداختند، بماند. و این واقعاً قابل بحث است به این‌که علل شکست نهضت ملی در آن‌موقع چه بوده است. من البته صددرصد اعتقاد ندارم به این‌که علل شکست تنها شاه بوده، کودتا بوده، یا، من‌باب مثال، استعمار بوده است. اعتقاد به هیچ عنوان ندارم. من اعتقادم به این است که یک مقداری اشتباه کامل بوده در به اصطلاح، مسیر فکری و مسیر سیاسی، که اگر آن اشتباهات نمی‌شد ما به این بدبختی نمی‌افتادیم، که آن کودتا نمی‌شد و خیلی از مسائل. من فکر می‌کنم این یک بحث جداگانه‌ای است که در یک شرایط دیگر باید…

س- می‌توانیم به آن برگردیم

ج- بله، این مسئله باید واقعاً حل بشود، روشن بشود. در آن شرایط دو دلیل داشت به این‌که شاه برای جلوگیری از همۀ این مسائل که اتفاق افتاده، یک اجتماع ملی را هم کاری بکند که در این مجلس یک پایگاهی داشته باشد، برای حفظ حیثیت و آبرو، یک چنین چیزی. به چه دلیل؟ به دلیل این‌که اولاً ما عضو نهضت ملی ایران نبودیم. درست است که ما از ملی شدن نفت، و خود شاه هم می‌گفت این کار را، حالا البته ممکن است در قلبش نبود یا بود، آن را کاری ندارم، ولی خود ایشان هم بارها می‌گفت که «نفت باید ملی شود و فلان».

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۴

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

س- و شاه هم قانون ملی شدن صنعت نفت را توشیح کرده بود.

ج- بله، شاه هم به‌طورکلی مسئله ملی شدن نفت را، حالا یا به ظاهر یا باطناً، قبول کرده بود. بعداً هم همان رفت و آمدهای درباری بود. آقای دکتر مصدق همان تشریفات را رعایت می‌کرد. و واقعاً دکتر مصدق معتقد به مشروطه سلطنتی بود. وضع آقای دکتر مصدق واقعاً این‌طور بود. و به همین دلیل آن مسئله نهضت ملی ایران که ما طرفدار آن بودیم و همیشه هم بودیم، از بدو شروع فعالیت‌مان. آن اگر نقطه ضعفی بود ولی یک نقطه خیلی قوی و مثبتی در مقابل آن بود. و آن چه بود؟ و آن مسئله مبارزات قاطع و به‌طور کلی، علنی ما با حزب توده بود. این قضیه از لحاظ آن سازمان و آن تشکیلات دربار و شاه و این‌ها، یک مسئله به تمام معنی مثبت بود. در عین حال که به هیچ عنوان ما تأیید آن‌ها را نمی‌خواستیم. اما به‌طورکلی مسئله یک مسئله به تمام معنی از این لحاظ مثبت بود. پس قضایا بر این منوال شد که انتخاباتی که در آن دوره انجام شد، یک انتخابات خیلی، به اصطلاح، بدی بود از لحاظ این‌که مصدق رهبر نهضت ملی ایران در زندان بود. دیگران در زندان بودند و بعد هم آن نهضت را این‌ها می‌خواستند از بین ببرند و این مسائل. نظر تشکیلات و دستگاه این بود که در این مجلسی که تشکیل می‌دهد شاید یک پایگاه اجتماعی و مردمی و ملی، اگر بتواند که آن، منتهی آن‌جا را اشتباه کرد، حالا بعد اشتباه‌اش را بنده عرض می‌کنم، اشتباه شدید کرد. چون آن‌موقع شاه و این‌ها این اندازه در کار‌های‌شان هنوز دقیق نبودند که بتوانند ساواک داشته باشند، دقت بکنند ببینند طرز تفکر افراد چیست. تا چه اندازه‌ای هستند. بعد بنده هم تا آن‌موقع کاری نکرده بودم، شغلی نداشتم، من را امتحان نکرده بودند. من یک معلم بودم. نمی‌دانستند به این‌که، فکر می‌کردند به این‌که اگر احیاناً من بروم در مجلس می‌توانند من را در اختیار بگیرند. این «پوئن‌»های مثبت را ما داریم که هر روز بنشینند بگویند «بله، خوب، این اگر احیاناً به ما ایراد بگیرند که انتخابات این است. بنابراین جامعه معلمین هم شرکت کرده، این بوده است. «پوئن» مثبت ما هم مبارزۀ قاطع و منطقی و شدید بر علیه حزب توده. در صورتی که می‌دانید که نهضت ملی ایران در آن‌موقع و دولت دکتر مصدق واقعاً هیچ مبارزۀ قاطعی بر علیه حزب توده نداشت. و به‌طورکلی در مقابل این‌همه خراب‌کاری‌ها و ناراحتی‌هایی که حزب توده به وجود می‌آورد، البته آن روحیۀ دموکرات منش دکتر مصدق بود که اعتقاد کامل به آزادی داشت. و ملاحظه می‌فرمایید که مقالاتی که این‌ها بر علیه مصدق می‌نوشتند جاسوس، ما این‌جا مقالات‌شان را داریم دیگر، جاسوس بوده، خائن بوده، نوکر امپریالیسم بوده. با تمام تفاصیل روزنامه درمی‌آمد. ببینید تفاوت ره از کجا است تا به کجا. ببینید دکتر مصدق طرز تفکرش چه بوده و این آخوندها چه هستند؟ که یک کلمه بر علیه‌شان، بر علیه هم نه، یک انتقاد بکنی می‌کشند. و آن مرد ببینید نسبت به دموکراسی چه عشق و علاقه‌ای داشت و چه اعتقادی داشت که خودش را فدا می‌کرد برای این‌که دموکراسی را حفظ بکند. این یک نقطۀ مثبت است. اما در آن شرایط باید قاطع‌تر بود. یعنی واقعاً نبایستی آن اندازه مسئله را یعنی به این صورت آزادی را طرح کردن که حزب توده هر کاری دلش می‌خواهد بکند، بکند. این درست نبود. به‌هرحال ما قاطع بودیم و این قاطعیت در مقابل عدم قاطعیت جبهه ملی در مقابل حزب توده که وزرایش را بنده عرض کردم مرکز فعالیت هم در وزارت فرهنگ بود، این پوئن خیلی نقطۀ مثبت و قوی ما بود. ما را هم که عرض کردم، بنده هیچ شغل اجرایی تا آن‌موقع اصلاً نداشتم که ببینند من کی هستم. این بود که قبول کردند به این‌که، هیچ ابداً شرافتمندانه عرض کنم، ما روح‌مان هم اطلاع نداشت به این‌که، اصلاً به هیچ عنوان علاقه‌مند به این شرکت در آن مجلس هم نبودیم. با آن آتمسفر و با آن قضایا. چنین مسئله‌ای مطرح نبود. ولی با تمام تفاصیل خودشان با هم صحبت کرده بودند به این‌که «آقای درخشش را یک کاری بکنیم که قبول بکند بیاید از تهران وکیل بشود برای این «پوئن‌»ها.» همین را به من گفتند. همین مسائلی را که عرض کردم، همین به اصطلاح، دلایل را به بنده گفتند.

س- این گفتن به چه ترتیب صورت گرفت؟

ج- رئیس شهربانی تلفن کرد. من دقیقاً شرافتمندانه عرض کنم خدمت شما. چون خیلی مهم است که قضایا آشکار بشود، روشن بشود. برای چه؟ برای این‌که ما اگر بخواهیم حیثیت و آبروی نهضت ملی ایران را حفظ بکنیم نباید ادعا داشته باشیم، با کمال تأسف ما در ایران عواملی را سراغ نداریم، یک کسی بیاید بگوید که آقا، فلان چیز صحیح بوده یا درست بوده یا غلط بوده است. همه‌اش روی شخصی فکر می‌کنند دیگر. یکی از معایب این است. رئیس شهربانی به من تلفن کرد.

س- رئیس شهربانی کی بود آن زمان؟

ج- بله، آقایی به نام، دقیقاً می‌شود پیدا کرد.

س- حالا مهم نیست.

ج- خود رئیس شهربانی خیر، دفتر رئیس شهربانی به من تلفن کرد. من این را عرض کنم خدمت شما. شرافتمندانه من فکر می‌کردم به این‌که بنده دوباره توقیف خواهم شد. چرا؟ برای این‌که در آن شرایط مرتباً توقیف‌ها در جریان بود.

س- هنوز حکومت‌نظامی بود و کامیون‌ها در خیابان‌ها بودند.

ج- بله همین. من را به شهربانی خواست. بنده به منزل و خواهر و به‌اصطلاح، این‌ها، هنوز متأهل هم نبودم، گفتم که «بنده رفتم خداحافظ. ما هم رفتیم جزو آن‌ها». با این نیت من به طرف شهربانی راه افتادم. آمدم شهربانی. وقتی آمدم شهربانی، خوب، آن رئیس دفتر به من گفت و رفتم پیش رئیس شهربانی و گفتند که «شما آقا کاندید بشوید. کاندید انتخابات تهران بشوید.» گفتم بنده به هیچ عنوان این‌کار را نمی‌کنم و قبول هم ندارم این مسئله را. و به‎علاوه در این شرایط صندوق هم صحیح نیست. رأی هم ندارم. اصلاً رأی مطرح نیست. به هیچ عنوان بنده این‌کار را نخواهم کرد. گفتند «به‌هرحال پیشنهادی است که شاه به شما کرده است.» گفتم به‌هرحال من متأسفم، نمی‌کنم این‌کار را. آمدم بیرون. دو روز بعد از آن از دفتر دربار به بنده تلفن کرد که شاه شما را می‌خواهد. بنده رفتم پیش ایشان. رفتیم آن‌جا. گفت یک چنین مسئله‌ای هست. گفتم من رأی ندادم. و به‎علاوه انتخابات را اعتقاد ندارم به این‌که این انتخابات درستی است. به‎علاوه من طرفدار نهضت ملی ایران هستم. من طرفدار ملی شدن نفت هستم. ایشان گفت، «من خودم هم طرفدار ملی شدن نفت هستم. کی گفته من نیستم؟ منتها راه آن این نبوده است.» از این صحبت‌ها، مذاکرات. بنده طرفدار نهضت ملی ایران، طرفدار ملی شدن نفت هستم. فلان هستم. شما می‌توانید یک پایگاهی داشته باشید که از آن پایگاه مبارزه بکنید با آن افرادی که دل‌تان می‌خواهد.» البته ایشان خیلی حزب توده را آن‌جا شدیداً می‌گفت. می‌گفت، «خوب، این مبارزات شما با حزب توده مبارزات منطقی و قوی بوده می‌توانید ادامه بدهید، فلان بکنید.» من گفتم من بعد جواب می‌دهم، الان جواب نمی‌دهم. من آمدم به باشگاه مهرگان. یک جلسۀ عمومی تشکیل دادم. البته نگفتم به این‌که من مستقیماً این حرف‌ها به من زده شده. گفتم حرف‌ها به من زده شده، اما مستقیماً نگفتم که شاه این حرف‌ها را به من زده.

س- که با شاه ملاقات کردید.

ج- نگفتم این حرف‌ها را. به من این‌طوری گفتند سربسته. گفتم پیشنهاد شده است به من که من کاندید بشوم و کاندید تهران را هم بشوم. و این را من به رأی شما واگذار می‌کنم. اگر موافق هستید بنده کاندید بشوم. اگر موافق نیستید بنده کاندید نشوم. جلسه خیلی طولانی بود. آن جلسه هشت تا نه ساعت طول کشید. بعضی از آقایان که مال جبهه ملی هم بودند، این‌ها شدیداً تاختند به من آن شب. خیلی شدید. «که این خیانت است در این شرایط شما این‌کار را می‌کنید.» این را هم عرض کنم خدمت‌تان، همان آقایان برای من دسته‌گل آوردند.

س- بعد از انتخاب شدن.

ج- بله، حزب ایران. نه بعد از انتخاب شدن، بعد از اقدامات من در مجلس، اولین اقدام من در مجلس. عرض شود که، آن چیزی که من شرافتمندانه در نظر داشتم. آن این بود که من علاقه‌مند بودم به مبارزه. در آن شرایط هم ما آن، به اصطلاح، شهرت و معروفیت را که نداشتیم. در یک جامعۀ صنفی بودیم. بنابراین مبارزات ما، وقتی که می‌توانستند در آن شرایط مبارزۀ نهضت ملی ایران را آن‌طور سرکوب کنند، مبارزات ما را که سرکوب کردن آن خیلی ساده بود اگر می‌خواستیم ادامه بدهیم. یک زندان بود و این‌ها. من پیش خودم فکر کردم به این‌که اگر ما موفق بشویم یک پایگاهی بگیریم که از آن پایگاه سنگر باشد که مصونیت هم داشته باشد. از آن پایگاه ما بتازیم و به‌طورکلی در مسیر نهضت ملی ایران و رسوا کردن هیئت حاکمه باشد، این عاقلانه خواهد بود. چون من به جنابعالی عرض کنم وقتی که یک کسی می‌رود یک کار دولتی را قبول می‌کند این سه نیت دارد. نیت اولش این است که با آن دستگاه بسازد و مقام بگیرد و بالا برود. نیت دوم او این است که مال بیندوزد. نیت سوم او این است که سنگری پیدا کند و از آن سنگر مبارزه بکند. در مجلس ۳۹ آقای اللهیار صالح وکیل شد. همان مجلسی که کابینۀ ما آن مجلس را بست. در بین کی؟ در بین کثیف‌ترین و فاسد‌ترین مرتجعین. اللهیار صالح آدم شریفی بود. اللهیار صالح سنگر می‌خواست که از آن سنگر مبارزه بکند بر علیه… چه کسی می‌تواند بگوید که اللهیار صالح که در مجلس فرمایشی و دستور ۳۹ وکیل شد، این آدم، آدم پستی بوده است؟ خواسته یا ثروت بیندوزد یا، عرض شود که، مال بیندوزد، یا مقام بگیرد؟ منتها در آن شرایط اللهیار صالح یک مرد شناخته شدۀ معروفی بود. و در آن شرایطی که بنده رفتم به مجلس، من یک آدم ناشناخته‌ای بودم از لحاظ کلی. به‌هرحال، آمدیم مطرح کردیم در آن‌جا صحبت کردیم. این‌ها نظر خود من را خواستند. موافقین و مخالفین. به طور قطع در آن‌جا یک عده‌ای مقام‎پرست بودند که علاقه‌مند بودند بنده بروم. نمی‌دانستند من چه‌جور بازی می‌کنم. می‌دانستند به این‌که من می‌روم وکیل می‌شوم. وکیل هم همه‌کاره است از لحاظ قدرت و توانایی. وکیل که بعد وکلا، واقعاً آن دوره، دورۀ وکلای قدرتمندی بودند. به تمام معنی. خوب، حائری‌زاده آن تو بود. مثال عرض می‌کنم. یک عده از وکلای خیلی استخوان‌دار بودند. تازه خود حائری‎زاده را هم به دلیل این‌که سوابقی داشت در آن دوره آوردند. من‌باب مثال. بعد این مسئله، به من گفتند نظر بدهید. بنده بلند شدم گفتم «بنده به هیچ عنوان نظری ندارم.» من که نمی‌توانستم بگویم به این‌که بنده می‌خواهم پایگاه بگیرم و بعد مبارزه بکنم. انتخابات را که نمی‌توانستم بکنم. در آن‌جا رأی گرفتیم. اکثریت قبول کردند یعنی رأی دادند به این‌که بنده بروم در مجلس. اقلیت باشگاه مهرگان را ترک کرد به‌عنوان اعتراض و همان جا اعلام کرد به این‌که «عضویت باشگاه را ما نمی‌پذیریم.» از جامعه معلمین یک گروهی آمدند بیرون که در اقلیت بودند. البته یک عده‌شان از افراد برجستۀ جبهه ملی و نهضت ملی ایران بودند. حزب توده هم که اصلاً نبود. ما جدا بودیم دیگر. خوب، در این شرایط آمدیم و گفتیم که ما حاضر هستیم. یک مقداری تبلیغات کردیم به‌طورکلی. و من این را عرض می‌کنم خدمت‌تان، آن دوره و دوره‌های بعد، واقعاً مسئله‌ای به صورت مسئلۀ رأی نبود که بنده ادعا بکنم که بنده رأی آوردم یا نیاوردم. یا اگر یک‌چنین حرفی بزنم… اما قدر مسلم این است که با یک نیت این‌که من یک سنگری پیدا کنم که از آن سنگر بر علیه این تشکیلات مبارزه بکنم. همین کار را هم کردم. به محض این‌که بنده در مجلس، یعنی اعلام کردند صورت نمایندگان مجلس را، حالا بماند که گرفتاری‌هایی داشتیم برای این‌که اصلاً کسی من را قبول نداشت در آن شرایط. یک مشت فئودال بودند، یک عده‌ای تاجر بودند. اصلاً بنده را قبول نداشتند. هیچ کس نمی‌دانست درخشش کیست؟ و این وکلایی که می‌خواستند انتخاب‌شان کنند جز حائری‎زاده که بنده را می‌شناخت، آن‌های دیگر اصلاً محل به من نمی‌گذاشتند. این کی هست؟ چه داخل آدم که می‌خواهد بیاید توی مجلس اصلاً؟ بماند، حالا کاری به این نداریم. بعد در حدود یک هفته بود مجلس تشکیل شد. بعد از یک هفته وزیر دفاع وزیر جنگ به اصطلاح وقت آقای تیمسار هدایت، که خودش به عذاب همان رژیم دچار شد و زندانی شد و واقعاً دق کرد، ایشان خیلی به شاه نزدیک بود البته در آن‌موقع. خیلی نزدیک بود. ایشان تلفن کرد و به من گفت «بیایید با هم صحبت کنیم.». رفتیم. گفت «اعلی‎حضرت می‌خواهند یک حزب درست کنند. پنج نفر این حزب.» این‌ها مسائلی است که هیچ، ابداً در تاریخ نیامده است. ولی به عقیدۀ من این‌ها مسائل تاریخی است. اگر ثبت بشود خوب است. «پنج نفر در این حزب هیئت رئیسه باشند. شما رهبری حزب را داشته باشید. آن چهار نفر مخفی باشند. و مرکز شما، بعد دویست هزار تومان در ماه بودجه در اختیارتان گذاشته می‌شود.» حالا می‌دانید که دویست‌هزار در آن‌موقع یعنی چه؟ «و بعد از این جای خیلی وسیعی می‌گیرید، بزرگ می‌گیرید و فعالیت را شروع کنید به نام همان باشگاه مهرگان و این حزب را به وجود بیاورید.» خوب، این‌جا الان یک سؤال مطرح است. اگر احیاناً من، جوان هم بودم دیگر، من جوان‌ترین وکیل مجلس بودم، چون می‌دانید من به سرکار بگویم الان هر کس بگوید «مرگ بر شاه» شاه مرده و افتاده است. پهلوان آن است که در یک شرایط سخت و دشوار بیاید بایستد. بقیه که خوب، بعد از این‌که او مرده و چالش کردند حالا همه می‌گویند آن شاه فلان و فلان. صحبت این است. باید آن آتمسفر را هم در نظر گرفت. یعنی آتمسفر خطرناک کودتای ۲۸ مرداد، و آن چهرۀ عجیب و غریب. و آن نخست‌وزیر و آن عوامل. زاهدی نخست‌وزیر بود. و آن عوامل و می‌خواهند قرارداد نفت را امضا کنند. و آن عرض شود که، وضع وحشتناکی که به وجود آوردند، خوب، یک معلم بدون پایگاه، به اصطلاح، پایگاه هیئت حاکمه، که هیچ‌کس او را قبول ندارد. اصلاً. هیچ‌کس او را نمی‌شناسد. این با شرافت خودش، با ایمان خودش، عرض شود، تعهد کند که «من تا دم مرگ هم بروم با این‌ها بجنگم و بیایم کاری بکنم که کلاهی سر این‌ها بنده بگذارم که این‌ها حالا که چنین شده بروم آن‌جا بعد از این‌که کارم تمام شد شروع بکنم. و این نیت من را هم هیچ‌کس نمی‌داند جز خود من و خدای من.» به‌هرحال، این هیئت عبارت خواهد بود از آقای علا، آقای علم، آقای مطیع‎الدوله حجازی و بنده، یعنی آقای تیمسار هدایت، و شما. با هم جلسه تشکیل بدهید و تشکیلات». من هیچ صدایم درنمی‌آید. چرا؟ برای این‌که هنوز اعتبارنامه در مجلس تصویب نشده بود. مثل آب‌خوردن می‌توانستند گوشم را بگیرند بیندازند بیرون. البته آن‌موقع هم وضع یک‌طوری بود که نمی‌توانستند، یعنی واقعاً چهرۀ مجلس این‌طور کثیف نبود. وکلا شدیداً انتقاد می‌کردند. می‌کوبیدند دولت را، حکومت را. این‌طور مجلس بعد به این صورت درآمد. درست است مجلس، انتخابات آن‌طوری نبود، اما مجلس یک چهرۀ مجلسی داشت هنوز به رسوایی نکشیده بود. مجلس، مجلس بعد از مجلس دکتر مصدق بود. هنوز آن روحیه و آتمسفر وجود داشت. وکلا قوی بودند اما قوی برای به جیب زدن، نه برای مردم. این‌طوری، بله. به‌هرحال، بنده آمدم. صبر کردم. گفتم حالا من کسالت دارم. صبر کردم تا این‌که اعتبارنامه تصویب شد. گفتند جلسه. رفتم توی جلسه گرفتم نشستم. گفتند «خوب، حالا جنابعالی چه می‌گویید؟» گفتم «بنده نمی‌توانم این‌کار را بکنم.» گفتند «آخر چطور نمی‌توانید این‌کار را بکنید؟». گفتم «به دلیل این‌که نمی‌توانم این‌کار را بکنم. من حزب قلابی نمی‌توانم به وجود بیاورم. شما می‌گویید این قدر پول در اختیار، بعد هم، عرض شود که، بروید جای بزرگ بگیرید. مگر مردم احمق هستند؟ این پول از کجا؟ آن هم در شرایطی که دکتر مصدق و همۀ این‌ها زندانی هستند.» گفتند «آه، شما که از دکتر مصدق…». گفتم «بله، بنده از دکتر مصدق…» اولین باری که دستم را باز کردم در آن جلسۀ پنج نفری بود. گفتم «من، عرض شود، شاگرد مکتب دکتر مصدق هستم این را بدانید. و اشتباه هم کردید بکنید. هر کاری هم می‌خواهید بکنید، بکنید، بنده اهل این‌کار نیستم.» آمدم بیرون. از آن‌جا مبارزه شروع شد. برای این‌که خیال‌شان را راحت بکنم اولین نفری بودم که در مجلس، عرض شود که، وقت گرفتم، در صورت مجلس هست. فریاد زدم راجع به دکتر مصدق و زندانی بودن او. که مجلس متشنج شد. و عرض شود که، فحش‌های عجیب و غریب بر علیه بنده و کاری هم نمی‌توانند بکنند. چه‌کار می‌توانند بکنند؟ و این مبارزات ادامه پیدا کرد. پس این بود فلسفۀ داخل شدن من. بعد از این‌کاری که بنده کردم و کارهای دیگر حالا به‌هرحال مبارزات خیلی شدید بود. تمام آن عواملی که از باشگاه مهرگان استعفا داده بودند برگشتند، دسته‌گل آوردند. یک‌روز حزب ‌ایران وقت گرفت، دسته‌جمعی آمدند. به‌طور کلی به نام حزب ایران و احزاب ملی. و عرض شود، ملاقات‌های بنده که حالا بعد عرض خواهم کرد. با نهضت ملی ایران، همکاری کردن مستقیم با نهضت ملی ایران. تهیه کردن مطالب نفت، سخنرانی نفت. چون بنده که متخصص نفت نبودم. من باید به متخصصین مراجعه کنم. متخصصین همان‌هایی بودند که مطالعه کرده بودند راجع به نفت. در همان مسیر ملی شدن نفت، بعداً هم دولت را استیضاح کردم بنده. برای چه؟ برای این‌که دکتر مصدق در زندان نظامی بود. و بعد هم اجازه نمی‌دادند. می‌خواستند وکلای مدافع نظامی برایش بگیرند. قانون را آوردند در مجلس عوض کنند. چون قانون اجازۀ این‌کار را نمی‌داد. جلوی قانون را بنده گرفتم که عوض نکنند. دولت را استیضاح کردم برای این‌که «چرا نمی‌گذارید وکلای مدافع دکتر مصدق با او فلان کند.» که اجبار حاصل کردند. من این‌جا چون چیز هست ضرر ندارد یک نامه‌ای را بخوانم. این آقای حسن صدر وکیل دکتر مصدق بود. چند نفر وکیل داشت که یکی آقای حسن صدر است و یکی هم آقای شهیدی بود. حالا عرض می‌کنم خدمتتان. ایشان بعد از انقلاب یک مقاله‌ای نوشته بود به کیهان در این باره که بنده هم نمی‌دانستم. کیهان چاپ نکرد. بعد یک نامه‌ای به من نوشته است. و داده است به من. و این نامه را بد نیست من بخوانم. این آن‌هایی که ایراد می‌گیرند که «چرا رفتی توی مجلس». آن‌ها باید ایراد بگیرند که «تو رفتی تو مجلس این‌کار را کردی. این سوءاستفاده را کردی» «در ایام…» این را آقای حسن صدر می‌نویسد.

س- تاریخ نامه را هم بفرمایید.

ج- البته این را در پاریس ۵ دی ماه ۱۳۵۸. «در ایامی که آقای دکتر مصدق پیشوای بزرگ ملت ایران و پیشرو و زنجیرگسل استعمار بریتانیا در خاورمیانه، به جرم ملی کردن صنعت نفت و اعتقاد به دموکراسی در زندان لشکر دوم زرهی تهران دوران محکومیت سه سالۀ خود را می‌گذراند و پرونده شکایت فرجامی این بزرگ‎مرد دائر به عدم صلاحیت محاکم نظامی…» چون می‌خواستند باز دوباره وکیل نظامی برایش تعیین کنند. «در محاکمه نخست‌وزیر، در دیوان کشور تحت رسیدگی بود، نویسنده و همکار محترم من آقای علی شهیدزاده که افتخار وکالت دکتر مصدق نصیبمان شده بود با اصرار تمام می‌خواستیم به منظور تهیه لایحه فرجامی با موکل ملاقات کنیم. آزموده دادستان آن روز ارتش این حق مسلم و پیش‌پاافتاده را از وکیل و موکل دریغ می‌داشت. آقای هیئت رئیس دیوان کشور هم ضعیف‌تر از آن بود که بتواند به آزموده در این حق‌کشی معترض و لااقل این زورگویی را ملامت کند. از ما وکلا هم طبعاً کاری ساخته نبود. به ناگاه آقای محمد درخشش، که آن دوره وکیل مجلس بود با اطلاع از این ماجرا، از وزرای دفاع و عدلیه خواست تا در جلسۀ علنی مجلس علت این سرخودی آزموده و دلیل منع ملاقات را توضیح دهند. این استیضاح به حدی مؤثر افتاد که فردای آن روز از طرف آقای هیئت دعوت شدیم تا ترتیب ملاقات‌مان با موکل داده شود. امروز که همه‌چیز در حال عوض شدن است و فرصت زنده ماندن کوتاه، انصاف حکم می‌کند گواهی کنم فقط اعتراض آقای محمد درخشش به ما امکان داد پنج بار در زندان با آقای دکتر مصدق دیدار کنیم که ثمرۀ پربار یکی از این ملاقات‌ها دریافت لایحه‌ای بود دست‌نویس دکتر مصدق در ۲۸ صفحه و در ۳ نسخه، که یکی به دیوان کشور دادیم و هرکدام یکی را هدیه گرفتیم. در این لایحه زیر عنوان، دفاع از اتهام ملی کردن نفت، سرگذشت پرپیچ و خم و کم و کیف فاش نشده ملی کردن و پی‌آمدهای آن، از جمله منطق و کیفیت پیشنهاد بانک بین‌المللی در اداره موقت نفت، که تا کسی نخواند میزان مضار و خیانت پذیرش آن را نمی‌تواند بداند، توضیح شده است. این لایحه را در کتاب محقر «دفاع دکتر مصدق از نفت» در زندان زرهی لشکر دوم که پاییز ۱۳۵۷ منتشر شد، پایان یافت.» به نظرم این کتاب را خود آقای حسن صدر منتشر کرده است. حالا ببینید.

س- این مطلبی است که آقای حسن صدر داده به روزنامه کیهان که چاپ بشود؟

ج- کیهان چاپ نکرد به خود من داد. گفت به من، این‌جا هم نوشته «مرگ و میر زیاد است. این یک سند تاریخی است. من این سند تاریخی را بدهم به تو. دست تو باشد». حالا بنده در آن شرایط، ببینید همین مسائل دفاعی مصدق، این آن تو بود. خود این قضیه باعث شد که این آقایان رفتند و بسیاری از مسائل را از توی زندان آوردند و بعد اسناد تاریخی را چاپ کردند که اگر این سؤال نبود و من در مجلس نبودم، این امکان فراهم نمی‌شد. چون من تنها وکیلی بودم، دوم هم که نبود که. تنها وکیلی بودم در مجلس که این کارها را کرد. حالا مسئلۀ مهم‌تر این است که بعد از این‌کار من نامه از دکتر محمد مصدق دارم که با کمال تأسف آن نامه همراهم نیست. آن نامه از زندان به من نوشته شده است و نوشته است که، خوب، با من البته آشنایی سابق داشت، نوشته است که آقای محمد درخشش، من در موقعی که نخست‌وزیر بودم و در موقعی که در مملکت حاکم بودم البته، خوب، به‌هرحال خیلی‌ها می‌آمدند تعریف می‌کردند. تجلیل می‌کردند. ولی این عمل تو ارزش آن از تمام آن آقایان زیادتر بود و از تمام اکثر طرفداران من زیادتر بود. برای این‌که در شرایطی این مسئله اتفاق افتاد که تو در حکومت من (شرکت) نداشتی جز عشق به نهضت ملی بوده و در زمانی تو این دفاع را از یک زندانی می‌کنی که من در زندان هستم. نامه بسیار عالی هست که این نامه در تهران است و من آن را نیاوردم. این نامه هست. حالا ببینید که خود صاحب عله که دکتر مصدق است و دیگران و دیگران دربارۀ رفتن من به مجلس چه می‌گویند؟ و چهار نفر کمونیست چه می‌گویند؟ و چهارتا حزب توده چه می‌گوید؟ که «این‌کار را چرا کردی‌؟» این یک پرده از قضایا بود حالا صحبت در مذاکرات نفت بماند. مبارزاتی که بر علیه فئودالیسم ما کردیم بماند. مبارزاتی که به خاطر، عرض شود که، به اصطلاح، استقلال و آزادی خاصه سخنرانی‌های مفصل داشتیم، بماند. مبارزاتی که برای احقاق حقوق توده‌ها کردیم بماند. و تمام این مسائل در آن‌جا در ظرف دو سال اتفاق افتاد. ولی همین‌قدر می‌خواهم عرض کنم خدمتتان دو سالی که برای من جهنم بود. جهنمی که هر ساعت و هر دقیقه‌اش واقعاً، واقعیت بعضی مواقع من علاقه‌مند به مرگ بودم. که واقعاً علاقه‌مند بودم که آن‌قدر صدمه و مصیبت نکشم و به‌طورکلی راحت بشوم از این مشکلاتی که برای من به وجود آوردند.

س- آقای درخشش، ممکن است لطف بفرمایید و اسامی کسانی را که در تنظیم سخنرانی شما علیه قرارداد امینی ـ پیچ، که در مجلس آن سخنرانی معروفی که کردید، برای ما بفرمایید که چه کسانی بودند که به شما کمک کردند در این جریان؟

ج- بله، همان‌طور که عرض کردم، نه من متخصص مسئلۀ نفت بودم، نه معلمین متخصص نفت بودند. به‌طور قطع یک ایرادی که در مجلس به من گرفتند در همین سخنرانی نفت، دو سه تا از وکلا فریاد زدند به این‌که «این‌ها را کی تهیه کرده برای شما؟» گفتم که «این‌ها را متخصصین تهیه کردند و من هم از طرف خودم صحبت نمی‌کنم. من از طرف مردم ایران صحبت می‌کنم.» مرا هو کردند که ببینید سخنرانی‌اش را خودش تهیه نکرده دیگران تهیه کردند.» یعنی تا این اندازه احمق بودند. و تا این اندازه نسبت به فعالیت‌های اجتماعی بیگانه. به‌هرحال، در آن‌جا بنده کوشش کردم از عواملی که در زمان دکتر محمد مصدق در قضایای نفت بودند استفاده بکنم از همۀ آن‌ها. و این‌کار را کردم به تمام معنی. و یکی از افرادی که خیلی در این‌کار کمک وسیع کرد آقای خلیل ملکی بود البته. خلیل ملکی نه دربارۀ خود مسائل نفت بلکه به‌هرحال در تنظیم قضایا. و البته با یک عده از متخصصین ایشان در تماس بود برای این‌کار. و یکی از افرادی که بنده مراجعه کردم آقای مهندس، یعنی مراجعه کردند به بنده. چون آن‌موقع دقیقاً نهضت ملی، این آقایانی که الان همین افرادی که از تاریخ گذشته خبر ندارند ایراد می‌گیرند به این‌که آقای درخشش در فلان تاریخ رفتند به مجلس، چرا نمی‌گویند در فلان تاریخ چه‌کار کرده است؟ مستقیماً با من، جبهه ملی و نهضت ملی ایران همکاری مستقیم داشتند. من لایحه دفاعیه از مصدق برای این‌که در زندان بوده نمی‌گذارند وکلای مدافعش با او ملاقات کنند، این لایحه را می‌دانید چه کسی برای من تهیه کرد؟ این خیلی جالب است. این لایحه را آقای شهیدی تهیه کرد که وکیل مستقیم دکتر مصدق بود. و حتی در آن‌موقع آن چهار وکیل دیگر نمی‌دانستند که ایشان آن را تهیه کرده است برای من. و هیچ کس نمی‌دانست. یعنی من مستقیماً تمام مسائل را از خود عوامل نهضت ملی می‌گرفتم و مستقیماً همکاری مستقیم داشتم. من ارتباطم با آقای شهیدی خیلی مشکل بود. برای او خطرناک بود. او زیر نظر بود برای این‌که وکیل دکتر مصدق بود. حالا ببینید بنده چه تدبیری زدم تا این‌که ایشان را دیدم و وقتی که من به ایشان گفتم یک لایحه دفاعی… و قوی‌ترین لایحۀ دفاعی را تهیه کرد. که وزیر دادگستری آن اخوی بود آن‌جا این اصلاً مات‌ومبهوت بود. وکلایی که در مجلس نشسته بودند که وکیل دادگستری بودند مات‌ومبهوت بودند که چطور یک چنین لایحه‌ای با مواد دقیق و قانونی تهیه بشود. و همان قضیه باعث شد که شاه مجبور شد به هیئت دستور بدهد. هیئت گزارش داد که «آقا، در مقابل این لایحه ما هیچ حرفی نداریم بزنیم.» هیچ دفاعی وزیر دفاع یا وزیر فلان نمی‌تواند بکند. که مجبور شدند لا یحه را. بعد وزیر جنگ آمد با فریاد سخنرانی بر علیه من کرد در مقابل همین استیضاح. که «آقای محمد درخشش، شما باید از معلمینی صحبت کنید که فلان بشود. شما از مصدقی صحبت می‌کنید که هر روز ما چهارتا مرغ به خوردش می‌دهیم.» هست توی صورت‌مجلس. «از نخست‌وزیری دفاع می‌کنید که در آسایش است. چرا از معلم بیچاره…» از این حقه‌بازی‌ها. «معلم بیچاره بندرعباسی که گرسنه است دفاع نمی‌کنید؟» و از این قضایا. همین‌طور ساده نبود. پس ملاحظه می‌فرمایید که من دقیقاً، اصلاً دستگاه می‌دانست که من همکاری دارم. به همین دلایل دستگاه مرتباً هر شب دوتا بیانیه به نام بیانیۀ حزب توده منتشر می‌کرد به نام «ملاقات مخفی محمد درخشش با حزب توده» و این‌ها را توی روزنامه‌ها چاپ می‌کرد. «کشف همکاری محمد درخشش با حزب توده». محمد درخششی که آن سوابق را با حزب توده داشت. در موقعی که افسران را گرفته بودند، خود دستگاه به خانوادۀ افسران گفت «بروید جلوی منزل درخشش». و من یک روز آمدم جلوی منزلم دیدم خانواده‌های افسران همین افسران حزب توده را که بعد از ۲۸ مرداد گرفتند دیگر. دیدم جمعیت عظیمی هست آن‌جا. بعد فردا توی مجلس آقایان وکلا اعلام کردند که «آقای محمد درخشش، شما اگر کمونیست نیستید خانوادۀ کمونیست‌ها در منزل شما چه می‌کنند؟» و از این جریانات. این‌که بنده عرض می‌کنم جهنمی بود برای من. همین‌طور ساده نیست. حالا آقایان کنار گود نشسته‌اند، آن آقا عرض شود که، در اروپا گرفته نشسته است تمام دوران شاه هم در اروپا بوده است. برگشته آمده، حالا مبارز شده است. البته بنده عرض کردم من داخل چیز نیستم. بنده مبارز نیستم. منتها من هم یک عضوی از خانوادۀ نهضت ملی ایران بودم. یک وظایفی به عهده داشتم. یک قسمتی از آن را انجام دادم، ندادم. ما نمی‌گوییم ما کاری کردیم. ما می‌گوییم این‌هایی که دارند داد می‌زنند و انتقاد می‌کنند و هو می‌کنند. این‌ها هیچ‌کاره بودند، و کاره‌ای نبودند، و کاره‌ای نیستند. حرف بنده این است. به‌هرحال، دربارۀ این‌ها آقای مهندس حسیبی فرستاد که مخفی بود مهندس حسیبی در جنوب تهران، برادرش را فرستاد. عرض شود که، گفت، «ما مطالب را تهیه کردیم برای شما، مقداری مطلب ترجمه کردیم. دلم می‌خواهد که خود شما را هم ببینم.» خوب، اگر بنده در آن موقع اعتماد نبود، یک زندانی که، عرض شود که، یک کسی که مخفی شده در یک جایی، چطور یک وکیل مجلسی را می‌گوید «آقا، بیا همدیگر را ببینیم؟» پس این معلوم می‌شود اعتماد شدید بوده. دیگر مسئله‌ای در آن‌موقع که من تو مجلس بودم، مسئله‌ای به این‌که من وکیل چه دوره بودم یا چه دوره نبودم نبود. من وکیل ملت ایران بودم. من وکیل دکتر مصدق بودم. من وکیل آن معلم بودم. دیگر آن‌موقع این مسائل مطرح نبود اصلاً. منتها برای یک، به اصطلاح، کانال حقه‌بازی، آن‌ها البته بنده قصد… آن‌ها نفهمیدند و ما را عوضی… و همان قضیه بنده تمرین شد برایشان که همیشه دیگر بعد خواستند وکیل انتخاب کنند هزار جور بالا و پایین مواظب بودند که از دست‌شان درنرود. به‌هرحال، بعد آقای مهندس برادرش آمد و ما را از چندین کوچه، از این طرف از آن طرف، خیلی که کسی عقب ما نباشد. رفتیم در یک منزلی در زیرزمین ایشان آمد. در آن‌جا گرفتیم نشستیم.

س- با آقای مهندس حسیبی؟

ج- مهندس حسیبی. و مطالب بسیار جالبی هم ایشان تهیه کرده بود. آن‌ها را گرفتیم عرض شود که، یک گروه از مهندسین شرکت نفت برای این‌کار برای من کار می‌کردند. آن‌ها مطالب بسیار جالبی تهیه کردند. به‌هرحال هرجا که سراغ داشتیم عواملی که در گذشته در مسئلۀ ملی شدن نفت با دکتر مصدق همکاری می‌کردند، چه من گرفتم چه رفقای مختلف من گرفتند، چه آقای خلیل ملکی گرفت. این‌ها را مجموعاً جمع کردیم، تنظیم کردیم و نطق نفت را تهیه کردیم که حالا آن هم واقعاً همین‌طور خیال می‌کنند یک عده‌ای که بنده رفتم توی مجلس ایستادم و این نطق را هم کردم و بعد آمدم بیرون. نخیر، بنده یک ماه قبل از آن رفتم در مجلس متحصن شدم. برای این‌که می‌خواستند به من وقت سخنرانی ندهند. رفتم آن‌جا از لحاظ این‌که وقت بگیرم. با تمام تفاصیل آقای حمید بختیار که الان در لندن هست. آن‌موقع دوره مجلس وکیل مجلس بود. چون ثریا خانم شاه بود آن‌موقع بختیاری‌ها خیلی رفت و آمد داشتند. نزدیک بودند. حمید بختیار یک کسی بود.

س- تیمور بختیار هم آن‌موقع قدرتی بود.

ج- تیمور بختیار، بله. تیمور بختیار هم قدرتی بود. حمید بختیار رفت و آمد داشت با دربار منتهی خیلی آدم شریفی است، آ‌دم ملی است، از طرفداران مصدق بود همان‌موقع. ولی به‌طورکلی خوب، جرأت این‌کار را نداشت. خانوادۀ بختیار بود. ایشان آمد به من گفت که شاه پیغام داده است که اگر درخشش بر علیه قرارداد نفت صحبت بکند یک خائن به مملکت است. و به من اصرار کرد. حمید بختیار زنده است الان. با خودش هم در لندن صحبت کنید. اتفاقاً یکی از افرادی که برای مصاحبه خوب است. برای این‌که حمید بختیار کسی است که از لحاظ ایل بختیاری واقعاً تنها فردی است که اطلاعات خیلی قوی و مفید دارد، به تمام معنی. و به‌طورکلی در سیاست بوده و مردی است که می‌توانید در مصاحبه از او خیلی مسائل تاریخی را می‌تواند برای‌تان روشن کند. ایشان به من نصیحت کرد گفت «من در عین حال که دلم می‌خواهد که مثلاً، یک کاری بشود، این‌کار را شما نکن. برای جانت خطرناک است.» بعد از این آقای علا تلفن کرد، وزیر دربار بود. به مجلس سپردم که هر وقت علا تلفن کرد بگویید من نیستم. عرض شود که، بعداً خود شاه بنده را احضار کرد. و من با رئیس مجلس در میان گذاشتم. گفتم «حق من محفوظ است».

س- شما گفت‌وگویی با شاه داشتید؟

ج- بله، سر همین مسئله.

س- ممکن است آن گفت‌وگو را برای ما تعریف بفرمایید؟

ج- عرض می‌کنم خدمت‌تان. من چون می‌خواستم از مجلس خارج بشوم آن‌ها آرزو داشتند من از مجلس خارج بشوم که یکی دیگر را بیاورند بنشانند جای من و حق من را بگیرند. به رئیس مجلس گفتم «من نمی‌روم. به شما می‌گویم حق من محفوظ است. شاه مرا خواسته است.» گفتند «نه خوب، اگر شاه خواسته بروید». بنده رفتم پیش شاه و اول به نصیحت. خیلی نصیحت کرد که، از من سؤال کرد که، جملاتش دقیقاً همین بود، که «آیا شما وطن‌پرست‌تر هستید یا من وطن‌پرست‌تر هستم؟» گفتم «والله، میزان وطن‌پرستی را نمی‌شود مقیاس کرد. البته خوب، اعلی‎حضرت هم وطن‌پرست هستید. مسلم. اما به‌طورکلی بنده هم وطن‌پرست هستم.» بعد سؤال بعدی او این بود که «آیا شما بیشتر می‌فهمید راجع به سیاست مملکت یا من؟» گفتم «خوب، سیاست کلی مملکت را شما آگاه‌تر هستید. اما قدر مسلم راجع به بعضی مسائل من آگاه‌تر هستم.» گفتند «اگر احیاناً به وطن‌پرستی من الان اعتقاد داری. اگر احیاناً اعتقاد داری که من نمی‌خواهم منافع‌ام را بدهم به خارجی، با این قرارداد شما مخالفت نکن.» گفتم «بنده تصمیم دارم یک وظیفۀ ملی و وطنی‌ام را انجام بدهم. و من با این قرارداد اجباراً مخالفت خواهم کرد. یعنی اجبار نه اجبار بنده. یعنی آن چیزی که شما می‌فرمایید. من نمی‌توانم این‌کار را بکنم. بنده با قرارداد مخالفت خواهم کرد.» ایشان دید خیلی من در این قضیه، اصلاً مسئله‌ای دیگر مطرح نیست. چون من خیلی با حالت برافروخته می‌گفتم. البته بنده شروع کردم به نصیحت. نگفتم به این‌که من شما را نصیحت می‌کنم. گفتم «فکر نمی‌کنید به این‌که یک‌روزی احتیاج باشد به این‌که این قرارداد، قراردادی باشد که ثابت بشود بر علیه ملت ایران است. بعد برای این‌که خودتان بخواهید سند ارائه بدهید بیایید نطق من را بردارید ارائه بدهید. که در آن روز هم یک نماینده مجلسی به این دلایل با این قرارداد مخالفت کرد؟ شما که می‌دانید به این‌ها تمام وکلای مجلس به این قرارداد رأی می‌دهند. آیا اشکالی دارد به این‌که یک نفر فقط از صدوسی‎وچهار نفر، یک نفر به این قرارداد رأی ندهد؟ و یک نفر مخالفت بکند؟ آیا این خدشه‌ای به قرارداد شما وارد می‌آورد؟» این چیزهایی بود که من سؤال کردم. جواب نتوانست بدهد، به هیچ عنوان. گفت «بیایید یک کار دیگر بکنید. بیایید شما مخالفت بکنید. بعد دولت بیاید جواب بدهد. شما مخالفتتان را پس بگیرید.» گفتم، «این‌که شد همان جنگ زرگری؟ من نمی‌خواهم جنگ زرگری بکنم. من می‌خواهم با قرارداد، من وجدانم ناراحت است که این قرارداد بگذرد.» گفت «شما که دارید می‌گویید که تمام وکلا تصویب می‌کنند.» گفتم «من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. وکلا تصویب کنند. من هم وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. به‌هرحال، واقعاً این جلسه خیلی طولانی و خیلی به تلخی گذشت. گفت که «پیغام حمید بختیار به شما رسید؟» گفتم «بله، اعلی‎حضرت فرمودید که من اگر برخلاف قرارداد صحبت کنم خائن به مملکت هستم. ولی من خودم فکر می‌کنم اگر بر علیه قرارداد صحبت کنم من خادم این مملکت هستم. خودم این‌طور فکر می‌کنم.» خیلی با تلخی و وضع بدی گذشت. این بود که بنده آمدم به مجلس باز نشستم جای خودم شب‌ها می‌خوابیدم. چندین بار آقای علا تلفن کرد. بالاخره خسته شدم رفتم گفتم «بله بفرمایید.» گفت «اعلی‎حضرت آخرین پیشنهادش را به شما دارند می‌دهند.» گفتم «بفرمایید پیشنهاد اعلی‎حضرت چیست؟» گفت «ایشان پیشنهادشان این است که آن چیزی که شما تنظیم کردید ایشان قبلاً بخوانند.» گفتم «بنده می‌خواهم شفاهی صحبت کنم چیزی تنظیم نکردم.» دروغ گفتم البته. مگر می‌شود که نباشد. گفت «ممکن است یک چیزی را شفاهی شما صحبت کنید؟» گفتم «بله، بنده نت برداشتم از روی نت می‌خواهم بخوانم.» گفت که «بسیار خوب». دو روز بعد تلفن کرد. گفت «فرمودند رئوس مطالب را بنویسید به ایشان بدهید.» گفتم «متأسفم، نمی‌توانم این‌کار را بکنم.» می‌خواهم عرض کنم ببینید که قضایا تا چه اندازه مشکل بود. گذشت. آقای دکتر امینی، عرض شود که، عاقد همین قرارداد، دفاع می‌کرد از قرارداد. ایشان درخواست ملاقات کرد با من در مجلس. البته من که از مجلس بیرون نمی‌توانستم بروم. درخواست او را رد کردم. گفتم من حاضرم با شما ملاقات بکنم در صورتی که ۱۵ نفر شاهد باشند، ده نفر شاهد باشند، من ملاقات خصوصی با جنابعالی در این شرایط ندارم. شما عاقد این قرارداد هستید و من مخالف قرارداد. این‌کار را نخواهم کرد. به‌هرحال ملاقات نکردیم تا این‌که مسئلۀ قرارداد مطرح شد. سردار فاخر حکمت، در صورت ‌مجلس هست، تصمیم گرفتند که مرا خسته کنند که نتوانم. کیف سخنرانی مرا دزدیدند در همان موقعی که من سخنرانی می‌کنم. برای این‌که سخنرانی‌ها تمام بشود و وقتی که تمام شد من دیگر مطلب نداشته باشم قطع بشود، نشد. دلیلش این است که من دو نسخه داشتم. یک نسخه دست رفقایم بود که آن بالا نشسته بودند چند نفر. آن‌ها رفتند و خبر دادند. از دیوار مجلس بقیۀ سخنرانی‌ها را برای بنده آوردند، مطلب نگرفت. می‌خواستند بنده را تا صبح نگه دارند. خودشان خسته بودند مجبور شدند مجلس را ترک کنند، بماند. قضایا به این صورت تمام شد. و بعد از سخنرانی مجلس مسئله پرونده‌سازی برای این‌که من عضو مخفی حزب توده هستم که فقط یک نفر از حکومت نظامی، یک سرهنگی بود که با من هم‌شاگردی بود او به من اطلاع داد. بعد از آن لایحۀ سلب مصونیت تهیه کردند. و بعد بنده یک روز آمدم و به نام دفاع از خودم به این‌که من هیچ‌وقت عضو حزب توده نبودم. و اسنادی آوردم خیلی فلان که من همیشه مخالف حزب توده بودم و پرونده‌ای که شما ساختید برای لایحۀ سلب مصونیت جعلی است. خلع سلاح‌شان کردم. و همین‌طور این جنگ و نزاع بود تا آخر مجلس. نه ‌تنها در رشته مسئله ملی شدن نفت، نه‌تنها راجع به مصدق، مبارزات بر علیه فئودالیسم. بسیاری از نامه‌ها و تلگراف‌های دهقان‌های، به اصطلاح، تحت ستم را می‌آوردند می‌خواندیم. و جنگ و نزاع داشتیم با وکلا، راجع به اقتصاد. راجع به اتاق بازرگانی، اتاق تجارت و ضمناً دفاع از حقوق حَقۀ معلمین.

س- آقای درخشش، بعد از این مجلس هجدهم تا شروع بحران حکومت شریف‌امامی، جامعه معلمان چه می‌کرد از نظر فعالیت اجتماعی؟ و روابط آن با رژیم چگونه بود؟

ج- بعد از این‌که، البته این را عرض کنم خدمت‌تان، مجلس را در همان دورۀ ما می‌خواستند چهار سال بکنند و به علت وجود من در مجلس نکردند. و بعد مجلس دوره‌اش چهار سال شد. بعد از آن جریان بلافاصله به من یک ابلاغ دبیری دادند. فکر می‌کردند به این‌که بنده نمی‌روم سر کلاس. ولی این ابلاغ دبیری را در بدترین و به اصطلاح، دورافتاده‌ترین مدرسه دادند.

س- در تهران؟

ج- در تهران

س- یادتان هست کدام مدرسه بود؟

ج- مدرسۀ مرآت.

س- کجا بود؟

ج- این پشت لشکر بود. بله، پشت لشکر بود و بسیار جای پرت‌افتاده و مدرسه خیلی، البته از لحاظ من مدرسۀ بسیار خوبی بود برای این‌که طبقۀ فقیر کشور آن‌جا بودند. ولی آن‌ها خیال می‌کردند به این‌که جای بد بنده را بفرستند.

س- و شما سر کلاس نروید. خیال می‌کردند شما نمی‌روید سر کلاس.

ج- خیال می‌کردند من نمی‌روم. بعد از مدت یک هفته گذشت، تعدادی چاقوکش فرستادند به‌عنوان محصل سر کلاس که مرا بزنند و خود محصلین چاقوکشان را زدند بیرون کردند. و در این‌جا هم اشتباه بزرگ آن‌ها این بود که محصلین مدرسه یکپارچه به نفع من بودند. و بعد گزارش دادند به این‌که من محصلی را تنبیه می‌کنم. بنده را توبیخ کردند. بعد عرض شود که، توبیخ را در روزنامه‌ها چاپ کردند. به‌عنوانی که ایشان شاگردی را کتک زده است. شاگرد اصلاً شاگر کلاس من نبود و پسر یک افسری بود. آن‌جا هم رسوا شدند. و از این جنگ و نزاع‌ها بود. و بعد از مدتی ما باشگاه مهرگان را داشتیم. برای این‌که آن‌موقع قدرت رژیم آن اندازه نبود به این‌که بیاید و یک جایی را تعطیل کند. اما مأمورین دولت و مأمورین وزارت فرهنگ جلوی باشگاه قدم می‌زدند. افرادی که می‌آمدند منتظر خدمت‌شان می‌کردند که معلمین نیایند. با این حال معلمین می‌آمدند. این قضایا همین‌طور ادامه داشت. و بعد به‌طورکلی عین مبارزات با هیئت حاکمه برای استبداد و در جهت نهضت ملی ایران همین‌طور ادامه داشت بعد از آن قضایا. و بعد منجر شد به همین مسئلۀ اعتصاب معلمین سال ۴۰.

س- بله، شما یک مقداری راجع به این مسئله صحبت فرمودید. ولی من با اجازه‌تان می‌خواستم از شما تقاضا بکنم که آن عواملی را که باعث سقوط دولت شریف‌امامی شدند در اردیبهشت ۱۳۴۰ برای ما توضیح بفرمایید تا آن‌جایی که خاطرتان یاری می‌کند.

ج- بله، عواملی که باعث شد که دولت شریف‌امامی سقوط کرد، خوب به‌طورکلی، یک مقداری خود رژیم اوضاع و احوالش خوب نبود از لحاظ اقتصادی. گرفتاری‌هایی که داشت، انتخابات قلابی و عدم رضایت مردم، این‌ها بود. منتها خود انقلاب مردم ایران هم بر مبنای آمادگی محیط بود، برو برگرد ندارد. اگر احیاناً محیط آماده نبود، چون یک کتابی ما نوشتیم به نام «باروت انقلاب». صحبت این کتاب «باروت انقلاب» ‌بر این مبنی است که هر رژیمی باروت انقلاب را خودش تهیه می‌کند. تمام انقلاب‌هایی که در دنیا شما در تاریخ می‌خوانید، خود رژیم در به‌وجود آوردن انقلاب‌ها شریک بودند. برای این‌که آن‌ها باروت را تهیه کردند، خوب، در آن‌موقع هم واقعاً یک آمادگی عمومی برای اعتراض بود. اما خفقان عمومی هم وجود داشت. یعنی هیچ ابداً چیزی نبود و واقعاً آن کاری که ما کردیم اولین جنبش بود بعد از کودتای ۲۸ مرداد. با این حساب عوامل عمومی موجود بود. اما آن حرکت واقعی، و آن اعتصاب واقعی را معلمین انجام دادند به همین دلیل هم ما در شعار خودمان، با این‌که مجلس اصرار می‌کرد، یعنی هیئت مدیره مجلس که «آقا، شما بنویسید که شعارتان وزیر فرهنگ باید استعفا بدهد». ما دولت را گفتیم باید ساقط بشود و دولت باید از بین برود، و همین‌طور هم شد. و این افتخار نصیب معلمین نبود. البته حرکت را معلمین به وجود آوردند. اما این افتخار نصیب ملت ایران بود. برای این‌که در آن‌موقع همان‌طور که عرض کردم واقعاً یک انقلابی بود که مردم ایران به وجود آوردند.

س- آقای درخشش، نقشی را که مجلس، و شاه و سایر عوامل داشتند در تعیین یا انتصاب آقای دکتر امینی به نخست‌وزیری چه بوده است؟

ج- بنده در آن مسیر، عرض شود، آقای دکتر امینی در مسیر انتخاب ایشان به نخست‌وزیری نبودم. من با دکتر امینی یک پرونده‌ای در مجلس داشتم که همان پروندۀ مخالفت بود که در نطق من هست و معلوم هست که، به اصطلاح، جبهۀ من با ایشان مشخص بود.

س- بله آن در سخنرانی معروف شما هست.

ج- بعد از آن بنده به هیچ عنوان ارتباطی با ایشان نداشتم. به هیچ عنوان. بنابراین فقط در یک دوره انتخابات مجلس که در زمان دکتر اقبال بود، در آن‌جا یک فعالیت‌هایی شروع شد بر علیه آن انتخابات. در آن‌جا آقای دکتر امینی، آقای ارسلان خلعتبری آقای دکتر جزایری و آقای جعفر بهبهانی. این‌ها یک گروهی با هم ائتلاف داشتند با یکی دو نفر دیگر. جامعۀ معلمان هم بر علیه آن انتخابات فعالیت می‌کرد. بر علیه انتخابات نه، کاندیدی نداشت، برای رسوا کردن اوضاع انتخابات. دکتر اقبال هم نخست‌وزیر بود. یک امکانات مبارزه هم در آن‌موقع، می‌دانید که در کشورهایی مثل ما، بعضی مواقع یک نقطه‌هایی وجود دارد که آن نقطه‌های امید هست، می‌شود مبارزه کرد. بعضی مواقع تاریک است، نیست. یک نقطه‌هایی هم در آن‌موقع به وجود آمده بود. آقایان از من خواهش کردند به این‌که بیایند و با هم چند جلسه در باشگاه مهرگان این مبارزه را ادامه بدهیم. این را بنده قبول کردم . چند جلسه در باشگاه مهرگان تشکیل شد. منتها در جلسۀ اول، نوار آن هم هست، بنده بلند شدم و خیلی باعث ناراحتی آقایان شد. بلند شدم گفتم «آقا، من هیچ نوع از لحاظ فکری با آقایانی که تشریف آوردند این‌جا و سخنرانی می‌کنند بر علیه انتخابات، ندارم، به هیچ عنوان. اما در مسئلۀ لغو انتخابات قلابی با آقایان همکاری دارم. همین مسئله‌ای است که الان هم متأسفانه انجام نشده است. یعنی در مسئلۀ سقوط حکومت همین خمینی، واقعاً خیلی‌ها می‌توانند با هم ائتلاف کنند. نه یک طبقۀ فاسدی که، ما با آن‌ها کاری نداریم. ولی خیلی‌ها می‌توانند ائتلاف بکنند. کما این‌که ملاحظه می‌فرمایید در مسئلۀ سقوط شاه این ائتلاف طبیعی، بدون این‌که اعلام ائتلاف بشود، چپ و راست و میانه‌رو، همه با دیدهای مختلف این ائتلاف به‌وجود آمد. یک چند جلسه‌ای آقایان آمدند در باشگاه مهرگان و با اعلام این‌که من با آقایان هیچ نوع توافق فکری و مسیر فکری ندارم فقط… یک‌چنین چیزی. بنابراین من در مسیر آقایان نبودم. بعد هم آقای امینی آمد و به‌طورکلی نخست‌وزیر شد. و بعد هم همان‌طور که من قبلاً تشریح کردم، نه شاه نه دولت نه دکتر امینی نمی‌خواستند که بنده بیایم وزیر فرهنگ بشوم. آخر وزیر فرهنگ را که از زندان قزل‌قلعه درنمی‌آورند بیاورند بگذارند پشت میز. این خیلی تعجب‌آور است. اگر بخواهند او را وزیر کنند که توی زندان قزل‌قلعه او را محاکمۀ نظامی نمی‌کنند. این دقیقاً معلوم است که چه هست. اما با تمام تفاصیل همان‌طور که عرض کردم، دکتر امینی به باشگاه مهرگان هم آمد. در باشگاه مهرگان هم معلمین او را نپذیرفتند. سخنرانی او را رد کردند. پس ملاحظه می‌فرمایید که ما هیچ نوع توافقی از لحاظ دید سیاسی با هم نداشتیم. ولی خب، به‌هرحال بنده بودم در کابینه. در آن کابینه هم بنده مستقل کار می‌کردم. یک مقدار از کارها را هم عرض کردم که به هیچ عنوان ارتباطی به دولت نداشت. با این‌که البته دولت بایستی، دولت به‌طورکلی بایستی در تمام مسائل تشریک مساعی داشته باشد. هیئت دولت و اعتراض آقایان به من این بود که شما در تمام مسائل هیئت‌دولت دخالت می‌کنید. اما وقتی که راجع به وزارت فرهنگ می‌شود شما اجازه نمی‌دهید کسی دخالت بکند.

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۵

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

س- آقای درخشش، بارها صحبت شده راجع به نخست‌وزیری آقای دکتر امینی و گفته شده که یکی از عوامل مهمی که راه را برای آقای دکتر امینی باز کرد که نخست‌وزیر بشود دولت آمریکا بوده است. و آمریکایی‌ها در نخست‌وزیری آقای امینی نقش عمده‌ای بازی کردند. حتی این مسئله به وسیلۀ سفیر سابق آمریکا در ایران هم مطرح شده است. من می‌خواستم ببینم که شما راجع به این موضوع چه می‌دانید؟

ج- عرض شود که، من هم مانند دیگران شنیده‌ام این مسئله را. و بعد هم از مسائلی که بعدها پیش آمده. یعنی بعد از آن حکومت و تاریخ و این‌ها پیش آمده است، خوب، یک مقداری اسناد هم منتشر شده و مشخص شده است که یک چنین مسئله‌ای بوده به تمام معنی. اما من می‌خواهم به جنابعالی شرافتمندانه عرض کنم که بنده و جامعه معلمان ایران به هیچ عنوان و به هیچ قیمتی در این مسیر نبودیم. و هیچ نوع اطلاعی از این‌کار نداشتم و همان‌طور که عرض کردم اگر من در مجلس سوابق را آشکارا و دقیق به جنابعالی حتی مسائلی که تا به حال هیچ جا چیز نشده راجع به ملاقات با شاه و صحبت و این‌ها عرض کردم، این‌جا دقیقاً عرض می‌کنم به این‌که رفتن بنده به وزارت فرهنگ و به‌طورکلی در اختیار گرفتن وزارت فرهنگ بر پایۀ مبارزات مردمی و ملی و بر مبنای افکار عمومی بود. اگر در آن‌جا ابتدای دخول من به مجلس بر خلاف افکار عمومی بوده بعد هم به‌هرحال اعمال ما باعث شد که مقداری از افکار عمومی را به تدریج به خودمان جلب کردیم و فهمیدند نقشه و برنامۀ ما از آن رفتن به مجلس چه است، این‌جا از ابتدای، قدم اول ما بر پایۀ قدرت معلم و قدرت افکار عمومی بوده و هیچ اطلاعی از این قضیه قبلاً بنده نداشتم. ولی در عین حال من هم مثل یکی از افراد مردم ایران به تدریج که خواندم و مطالعه کردم و به‌طورکلی اسنادی که منتشر شد دیدم بله، قضیه همین است. و حتی خود شاه این مسئله را اگر خاطرتان باشد. برای یک عده از…

س- در مصاحبه‌ها

ج- در مصاحبه‌ها یک دفعه علناً و رسماً این مسئله را اعلام کرد. و اگر احیاناً این مسئله صحیح نبود بالاخره یک مقامی تکذیب می‌کرد. یا حتی خود آ‌مریکایی‌ها تکذیب می‌کردند. هیچ تکذیبی بنده ندیدم در این باره تا به حال بشود. بله.

س- چه کسانی معاونین شما بودند در وزارت فرهنگ؟

ج- در وزارت فرهنگ من به جنابعالی عرض کنم، وزارت فرهنگ پنج وزارت‌خانه شد بعد از من. یعنی نه بعد از من، یکی وزارت فرهنگ و هنر شد، یکی وزارت علوم شد، یکی وزارت آموزش و پرورش، یکی اوقاف که خودش به آن وسعت بود، یکی هم سازمان تربیت بدنی. مجموعه این تشکیلات و سازمان، چون ما با یک کادر خیلی، خیلی کوچک در وزارت فرهنگ کار می‌کردیم، خیلی کوچک. برای این‌که حکومت، حکومت معلم بود. اصلاً به‌طور کلی اداره کننده خود معلم بود. وقتی معلم خودش رئیسش را انتخاب بکند و به‌طورکلی همه کارش دست خودش باشد، ما احتیاجی نداشتیم به کادر وسیع حکومتی و دولتی. با این حال در حقیقت بنده یک معاون داشتم، در حقیقت. و آن معاون من دکتر غفوری بود که فوت کرد.

س- اسم کوچک ایشان چه بود؟

ج- دکتر تقی غفوری. و واقعیت این است که این یک انسان به تمام معنی واقعی بود، و از همه مهم‌تر یک کامپیوتر بود. شخصاً از لحاظ هوش و استعداد و ذکاوت یک کامپیوتر بود. و از لحاظ به‌طورکلی، خدمت به مردم اصلاً فداکار بود. و در هر جایی که ما احتیاج داشتیم همه به کمک‌مان می‌آمدند. من‌باب مثال ما به معلمین گفتیم که، معلمین تهران آمدند به ما گفتند که، یعنی به رؤسای بخش‌ها، گفتند معلم کم داریم. گفتم خیلی ساده است ما بودجه نداریم الان که معلم استخدام کنیم، خیلی ساده است. شما نمایندگان بخش‌ها را بفرستید ما با هم صحبت کنیم. بنشینیم مشورت کنیم که چه‌کار بکنیم؟ از هر بخشی یک عده از معلمین انتخاب شدند، مدیر و معلم و آمدند. در یک سالن نشستیم. گفتیم «آقا معلم کم داریم نمی‌خواهیم معلم کم داشته باشیم. یک چنین گرفتاری هم داریم. بودجه هم این طوری است وضع ما، حقوق شما هم هست، ما را راهنمایی بکنید. گفتند شما، خوب، بروید عقب کارتان توی آن اتاق ما صحبت کنیم. یک دو ساعت بعد بنده را خواستند ما رفتیم آن‌جا. گفتند «حل کردیم.» گفتیم چیست؟ گفتند «طبق آیین‌نامه خدمات فنی، عرض شود که، دبیر بایستی بین ۱۸ ساعت تا ۱۴ ساعت درس بدهد. آموزگار مثلاً ۲۲ ساعت درس بدهد. ما برای یک سال همه‌مان ۳۰ ساعت درس می‌دهیم بدون این‌که دیناری بگیریم. قضیه حل شد. معلم و دبیر هم زیاد آوردیم. یعنی در تمام آن سال که ما بودیم معلم ۱۸ ساعت تدریس می‌کرد برای حق قانونی‌اش و ۱۲ ساعت مجانی تدریس می‌کرد. احتیاج نداشتیم. بنابراین یک چیز ما نداشتیم. البته یک معاونی بود که طبق قانون شاه باید انتخاب بکند. معاون تربیت بدنی بود که انتخاب طبق قانون با او بود. و دیگر واقعاً معاونی نداشتیم ما. بله، مدیرکل‌ها بسیار محدود بودند.

س- آقای درخشش، آقای امینی وزرایش را چگونه انتخاب می‌کرد. منظور من این است که چه خصایصی را در انتخاب وزرا مد نظر قرار می‌داد؟

ج- والله من به سلیقه ایشان واقعاً آگاهی ندارم. برای این‌که همان‌طور که عرض کردم من خودم ۱۵ روز بعد رفتم در کابینه. و واقعیت این است که من با ایشان آن‌قدر نزدیک نبودم که ببینم با چه کسی مشورت می‌کند. در این مسیر هم من نبودم اصلاً. در این قضایا هم نبودم. ولی بعد که من رفتم توی کابینه شنیدم به این‌که چندتا از وزرا را خودشان تعیین کردند چند نفرش را شاه توصیه کرده است. یکی دوتایش را آقای علم توصیه کرده است. این چیزهایی بود که بنده شنیدم.

س- کدام یک از وزرا را تا آن‌جایی که خاطر شما یاری می‌کند شاه یا علم انتخاب کرده است؟

ج- والله من می‌دانم به این‌که وزیر کشور را و وزیر جنگ را. این دوتا را محققاً می‌دانم به این‌که شاه تعیین کرده بود. وزیر بهداری آن‌موقع را هم من الان اسمش یادم نیست، آن هم توصیۀ آقای علم بود. این چیزهایی که بنده می‌دانم. خوب، دیگران هم بودند. آن‌جا، ولی نمی‌دانم. مثلاً من می‌دانم به این‌که وزیر دادگستری را خود ایشان تعیین کرد. من می‌دانم به این‌که آقای مهندس فریور را خود ایشان تعیین کرد مثلاً. بله، یک گروهی را خود ایشان تعیین کرد. منظورم این است که وزرا مخلوط بودند از این چیزها.

س- در این ارتباطی که شما با آقای امینی داشتید و این همکاری که با ایشان داشتید، ایشان را به‌عنوان یک انسان نه به‌عنوان یک نخست‌وزیر و یک مرد سیاسی، به‌عنوان یک انسان چگونه دیدید؟

ج- من با نخست‌وزیران سابق ارتباط این‌طوری نداشتم که بخواهم، به‌اصطلاح، ببینم که مقایسه کنم. ولی، عرض شود که، خوب، نخست‌وزیرهایی که من تا آن اندازه‌ای که همین چیز بوده است. دکتر امینی من فکر می‌کنم که نسبت به دیگران واقعاً رجحان داشت. دکتر امینی یک، به‌اصطلاح، نیت چیزی دارد غیر از، یعنی آن چیزهایی که سایر نخست‌وزیرها به این‌که دائماً به صورت دربست در اختیار مثلاً سلطنت بودند، ایشان قطعاً این‌طوری نبود. یک استقلال طبع بیشتری حتماً داشت، و بهتر از دیگران بود. این اعتقاد من است.

س- آن صفت برجسته در واقع شخصیت ایشان به‌عنوان یک انسان چه بوده است؟ آن چیزی که بیش از هر چیز دیگری شما را تحت تأثیر قرار داده است‌؟

ج- می‌دانید آقای دکتر، در مملکت ما که پایه‌های فعالیت‌ها بر مبنای مردمی نبود، و بر مبنای اجتماعی نبود و به‌طورکلی افراد و شخصیت‌های، به اصطلاح، حکومتی از بین مردم بیرون نمی‌آمدند و مسئله دموکراسی نبود، در این نوع حکومت‌ها تبلیغات خیلی مؤثر بود، موئی را کوهی می‌کردند، این بستگی داشت به خانواده‌ها. خوب، ببینید در مملکت ما صحبت هزارفامیل بود دیگر. واقعاً این هزارفامیل همین‌طور ادامه داشت. همیشه ادامه داشت. الان هم ادامه دارد. منتها این فامیل‌ها عوض می‌شود. ببینید در زمان فرض کنید که، این عواملی که هست این‌ها خوب، عموماً سلطنه و دوله. این‌ها معمولاً خود آن شهرت‌هایی که قبلاً داشتند به آن‌ها کمک می‌کردند که یک آدم برجسته‌ای بشود. در صورتی که می‌دانید در یک جامعۀ استبدادی بسیاری از برجستگان وجود دارند که گمنام می‌آیند و گمنام از بین می‌روند، امکان این را ندارند که معرفی بشوند به جامعه. اما در جامعه‌ای که در آن جامعه روابط بر ضوابط حکومت می‌کند با تبلیغات با مسائل خانوادگی با همۀ این قضایا شخصیت‌ها به وجود می‌آید. به این صورت است که آدم نمی‌تواند بگوید که خوب، این‌ها. مثلاً من‌باب مثل دکتر مصدق، دکتر مصدق، خوب، یک آدمی بود که در همان خانوادۀ اشرافی به دنیا آمده بود و در خانوادۀ اشرافی… و واقعاً یک شهرتی داشت، قبلاً هم دکتر مصدق. اما دکتر مصدق جزو افراد نادری است که پیوند خود را با سیستم زندگی خود برید و با مردم پیوند بست. و آن صفت مشخصۀ دکتر مصدق این‌جا است. آمد با مردم پیوند بست و تمام آن سوابق زندگی‌اش را پشت سر گذاشت. زندگی خانوادگی‌اش را البته بنده عرض می‌کنم.

س- بله، ما این‌جا فعلاً مسئلۀ سیاسی، کاراکتر سیاسی مدنظر ما نیست. بلکه آن جنبۀ شخصی مد نظر ما است. به‌عنوان یک فرد به‌عنوان یک انسان این نکات قدرت و نکات ضعف آقای امینی در چه بود به نظر شما؟

ج- آقای امینی یک آدمی است که پرونده‌ساز نیست. آ‌دم خوش‌قلبی است. آدمی است که، عرض شود که، واقعاً همان‌طور که عرض کردم، خوب، بعد به یک اصلاحاتی هم شاید مثلاً، تمایل داشته باشد. اما این را هم عرض کنم تمایل داشتن غیر از عمل کردن است. اما این صفت در آقای دکتر امینی هست که همان روحیۀ اشرافیت را به هیچ عنوان از دست نداد. یعنی در همان چهرۀ اشرافیت و در همان، به اصطلاح، ژست اشرافیت هست. در عین حال که، به اصطلاح، تواضع هم در مقابل آن وجود دارد. این به‌طورکلی آن چیزی است که من می‌توانم راجع به دکتر امینی صحبت کنم.

س- نحوۀ زندگی شخصی آقای دکتر امینی چگونه بود؟ منظورم این است که آیا خیلی علاقه‌مند به تجملات بود یا بیشتر زندگی ساده را می‌پسندید؟ شما هرگز خانه ایشان رفتید؟

ج- البته، خانۀ ایشان که خوب، بالاخره من توی کابینه بودم. آن‌جا گاهی وقت‌ها می‌رفتیم. دعوتی بود می‌رفتیم، می‌آمدیم. من همان مسئلۀ اشرافیت را که عرض کردم خدمت‌تان، به‌هرحال این شامل حال داخل و خارج و وسط، شامل همۀ این چیزها می‌شود. بله، ولی همان‌طور که عرض کردم به‌طورکلی آدم سلیم‎النفسی است.

س- جلسات کابینه را آقای دکتر امینی چگونه اداره می‌کرد؟

ج- جلسات کابینه را، چون آن‌موقع می‌دانید که مجلس نداشتیم در دورۀ امینی، مجلس منحل شد. کابینه هم به‌طورکلی قدرت کل بود دیگر، همه‌کاره بود دیگر. جلسات کابینه را خوب، ایشان اداره می‌کرد. اختلاف بود بین وزرا و ایشان، ولی به‌طورکلی خوب، برای او وزرا احترام قائل بودند.

س- ایشان خودشان ریاست جلسه را به عهده داشتند؟

ج- در تمام دوران خود ایشان همیشه ریاست جلسه را به عهده داشتند.

س- آیا شاه هیچ‌وقت در جلسۀ هیئت وزیران حاضر شد؟

ج- البته چندین بار ما رفتیم جلسۀ هیئت ‌وزیران را پیش شاه تشکیل دادیم. یک چندبار.

س- دلیل خاصی داشت این‌کار؟

ج- بله، یک صحبت‌هایی ایشان داشت راجع به اقتصاد مملکت، راجع به مسائل مملکت. یک صحبت‌هایی می‌خواست بکند راجع به برنامه‌ها. بله.

س- ممکن است که خاطرات‌تان را راجع به یکی از این جلسات بفرمایید؟

ج- والله این جلساتی که ما جلوی شاه تشکیل می‌دادیم، خوب، ایشان یک صحبت‌هایی دربارۀ کلیات مملکت می‌کرد و یک چیزهایی، مخصوصاً یک جریان‌های خاصی بود راجع به بودجه مملکت صحبت می‌کرد. یک مقداری مسائلی که به او گزارش داده بودند دربارۀ اوضاع عمومی، آن‌جا صحبت می‌کرد. ولی عرض شود که، بنده فکر می‌کنم مخصوصاً با بعضی از وزرا رابطه، رابطۀ ارباب و رعیتی بود. رابطه به هیچ عنوان رابطۀ دموکراتیک نبود.

س- بین شاه و وزرا یا منظور شما بین وزرا و آقای امینی؟

ج- نه، بین، عرض شود که، شاه و بعضی از وزرا، نه همه‌شان. تملق‌گویی و چاپلوسی وجود داشت به تمام معنی.

س- رفتار خود آقای امینی با وزرا چگونه بود؟ من می‌خواهم ببینم که تا چه اندازه قدرت اجرایی به وزرای کابینه‌اش می‌داد؟

ج- از بنده سؤال بفرمایید راجع به خود من، من روز اولی که رفتم به وزارت فرهنگ آقای دکتر امینی در غیاب من به یک نفر ابلاغ داده بود. و ابلاغ هم این بود «حسب‌الامر جناب نخست‌وزیر شما مدیرکل امور مالی می‌شوید.» بنده روز اولی که رفتم وزارت فرهنگ، روز دوم آن ابلاغ را لغو کردم، و این مورد گلۀ دکتر امینی شد که «این ابلاغ را من…» به ایشان گفتم به این‌که «شما در کارهای وزارت فرهنگ به هیچ عنوان دخالت نکنید. به هیچ عنوان. ولی در مسائل سیاست عمومی از لحاظ هیئت دولت به طور قطع شما نخست‌وزیر هستید ما هم می‌آییم آن‌جا مطرح می‌کنیم. اما در این قضایا دخالت نکنید.» بنده هیچ نوع دخالتی ایشان و دربار و عرض شود که، شاه، دخالتی در اقدامات و انتصابات و سایر چیزهای ما نداشتند. اما به‌طورکلی این بستگی به نقاط ضعف و قدرت وزرا داشت دیگر. خوب، بله، برای بعضی وزرا، خوب، هر چه ایشان می‌گوید قابل اجرا بود، در بعضی از وزارت‌خانه‌ها.

س- ممکن است لطف بفرمایید به ما بگویید ببینیم وزرا تا چه اندازه در تصمیم‌گیری کابینه مشارکت داشتند؟

ج- در تصمیم‌گیری کابینه، یعنی تصمیم‌گیری کلی؟

س- در تصمیم‌گیری راجع به سیاست‌های مختلف مملکت. محققاً هر سیاستی را که دولت تصمیم می‌گرفت اثر می‌گذاشت روی وزارت‌خانه‌های مختلف.

ج- بله، متأسفانه من که کابینه‌های سابق را نمی‌دانم.

س- نه، من منظورم الان کابینۀ آقای دکتر امینی است.

ج- همین کابینۀ آقای دکتر امینی عموماً در کابینه‌ای که ما می‌رفتیم هر وزیری خرج خودش را می‌آورد. و آن عبارت بود از یک مشت تصویب‌نامه که می‌آورد و به تصویب می‌رساند. اما در سیاست‌های کلی مملکت وزرا دخالت نداشتند. و حتی در بعضی از من باب مثال، یک چیز خیلی آشکار بنده به جنابعالی عرض کنم، من می‌دانستم ولی موقعی که آقای دکتر امینی آمد در کابینه استعفای خود را خواند رنگ از چهرۀ یک عده‌ای پرید. برای چه؟ برای این‌که نمی‌دانستند که ایشان رفته و عرض شود که، استعفایش را صحبت کرده و فلان کرده، حالا می‌آید می‌خواند. درصورتی که رسم بر این است که، در هر هیئت دولتی هست، که به‌هرحال بیایند و قبلاً مثلاً مشورت کنند. این یک مثال است. مثال‌های دیگری هم هست که در آن کارها، یعنی در مسائل سیاست کلی نه، مطرح نمی‌شد در کابینه.

س- چه کسانی به‌طورکلی در سازمان‌ها در ساخت دولتی و به‌طور اخص در کابینه بیش از همه مورد اعتماد آقای دکتر امینی بودند؟

ج- ایشان به‌هرحال یک کادری در داخل خودش، معاون نخست‌وزیر داشت، مدیرکل بازرسی داشت، این‌ها را خودش شخص ایشان انتخاب کرده بود. این‌ها تمام مورد اعتمادشان بودند که انتخاب کردند دیگر. خود همان کادری که در اختیار ایشان بود کادری است که دانه به دانه خودشان انتخاب کرده بودند.

س- بله. ولی گاهی وقت‌ها می‌شود که غیر از آن کادری که یک نخست‌وزیر انتخاب می‌کند، بعضی مشاورینی کسانی دارند که ممکن است که آن‌ها یک مقام و منصب رسمی نداشته باشند ولی مورد اعتماد و مورد مشورت نخست‌وزیر باشند. چنین کسانی را به یاد می‌آورید؟

ج- بنده به یاد نمی‌آورم و قطعاً ایشان هم داشته است. برای این‌که نمی‌دانم آن‌ها را. واقعاً اطلاع ندارم.

س- روابط آقای دکتر امینی با شاه چگونه بود؟

ج- من، عرض شود که، در روابط خصوصی‌شان، برخوردهای خصوصی‌شان که شریک نبودم نمی‌دانم. اما همان‌طور که عرض کردم رابطه‌اش با شاه غیر از رابطۀ سایر نخست‌وزیر‌ها بود. یعنی استقلال بیشتری داشت.

س- آیا وزرا به طور جداگانه با شاه تماس می‌گرفتند و از او راهنمایی دریافت می‌کردند؟

ج- بله. وزرا تماس می‌گرفتند. حتی بعضی از وزرا بودند که تمام مسائل را می‌رفتند جدا گزارش می‌دادند.

س- مثلاً وزیر جنگ یا وزیر امورخارجه یا وزیر کشور؟

ج- من که نمی‌دانم که چه کسی می‌رفت گزارش می‌داد.

س- تا آن‌جایی که اطلاعات شما یاری می‌کند، اجازه می‌دهد.

ج- بنده می‌دانستم یعنی احساس می‌کردم به این‌که یک عده از این آقایان به تنهایی شرفیاب می‌شوند به اصطلاح آن روز، می‌روند شاه را می‌بینند و بعداً هم مذاکراتی می‌کنند و بعداً هم به اصطلاح، پشتیبان‌شان مستقیم خود شاه است، از او دستور می‌گیرند. این‌ها را بنده می‌دانستم.

س- و آقای امینی هم نمی‌توانست این قضیه را کنترل کند؟

ج- به هیچ عنوان.

س- شما خودتان شخصاً هیچ‌وقت با شاه ملاقات کردید. غیر از جلسۀ هیئت دولت خودتان شخصاً برای مسائلی با شاه ملاقات کردید؟

ج- نخیر، من با شاه هیچ ملاقات نداشتم تا این‌که یک روز دکتر امینی به من گفت که «آقای درخشش، شاه از شما گله دارد.» گفتم چه گله‌ای دارد؟ گفت که «گله‌اش این است که شما نمی‌روید پیش ایشان.» گفتم بنده با ایشان کاری ندارم، این دولت است، من اگر احیاناً اشکالی داشته باشم بایستی به شما بگویم و شما بروید به شاه بگویید، مسیر این است، به‎علاوه من با شاه کاری ندارم. بعد از من خواهش کرد که «آخر این که درست نیست و فلان نیست و این‌ها.» گفتم به‌هرحال، مسئله به‎خصوصی من ندارم که با ایشان در میان بگذارم. گفت «به‌هرحال حالا تشریفات هم شده است.» بعد خود دکتر امینی به آن وزیر دربار وقت، آن آقای علا بود، به آقای علا گفته بود که «من با آقای درخشش صحبت کردم.» علا به من تلفن کرد گفت که «تشریف بیاورید.» بنده یک جلسه یا دو جلسه در این یک سال، آن هم راجع به مسائل دانشگاهی با بنده صبحت کرد. مسائل دانشگاهی، حقیقت امر یکی از چیزهایی که صحبت شد راجع به دانشگاه تهران بود که صحبت بود. در دانشگاه تهران ایشان اعتقادش بر این بود، البته به نام توصیه، ایشان گفت که «این استقلال دانشگاه تهران را بردارید و آن‌جا را خودتان انتخاب بکنید.» البته گفت «من اعتقادم این است که این مسئله‌ای که نمی‌دانم آن آن را انتخاب بکند و این‌ها. به عقیدۀ من یک مقدار تشنجات دانشگاه مال همین مسئله است.» من به ایشان گفتم که، من درست عکس این را می‌خواهم عمل بکنم و آن این است که تمام اختیاراتم را بدهم به رؤسای دانشگاه‌های شهرستان‌ها. حتی آن‌ها را هم خودم انتخاب نکنم. و این استقلال دانشگاه مسئله‌ای است که اگر احیاناً در دانشگاه دموکراسی نباشد حتی تا این اندازه که استاد رئیس خود را انتخاب نکند، این تشنج خیلی بیشتر می‌شود، باز فرمایشی می‌شود. محیط‌های علمی لااقل باید از مسئلۀ فرمایشی جدا بشود. این مسائلی بود مخصوصاً خاطرم هست که ایشان در این قضیه اصرار داشت. و من بلافاصله بعد از آن آمدم رفتم به اصفهان و رئیس دانشگاه اصفهان که آقایی بود به نام دکتر نامدار، ایشان را که می‌خواست با من بیاید، این‌جا بود. گفتم «شما دیگر تشریف نیاورید برای این‌که شما دیگر رئیس دانشگاه نیستید. و رفتم آن‌جا استادها را خودم دعوت کردم و خواهش کردم به این‌که «تعیین بکنید رئیس دانشگاه‌تان را.» و این سیستم را عمل کردم. من‌باب مثال مذاکرات در این جهت بود و مذاکرات دیگری نبود.

س- آقای درخشش، آقای دکتر امینی چرا پارلمان را منحل کردند؟ مجلس را چرا منحل کردند؟

ج- دکتر امینی پارلمان را منحل کرد. عرض کردم من در مسیر کار دکتر امینی نبودم واقعاً. پارلمان را منحل کرد به این دلیل که، چون من بعد آمدم توی هیئت دولت پانزده بیست روز بعد آمدم. همه کارها انجام شده بود که بنده آمدم توی هیئت دولت. من فکر می‌کنم به این دلیل پارلمان را منحل کرد که اختیارات بیشتری داشته باشد در کارها. و البته به‌طورکلی آن پارلمانی که در آن‌موقع بود مسلماً پارلمان فرمایشی بود، این هست. اما دو سه نفر، سه چهار نفر، به عقیده من توی آن بودند که اگر منحل نمی‌شد شاید این است و به‎علاوه اعتقاد من بر این مبنی است که هیچ دولتی بدون وجود پارلمان نمی‌تواند ادامه پیدا بکند، یعنی نباید پارلمان از بین برود. و حقش این بود که بعد از، به‌اصطلاح، انحلال آن پارلمان، دکتر امینی انتخابات می‌کرد. و انتخاباتی می‌کرد که یک مقدار انتخابات قطعاً آزاد بود، خاصه به این‌که در آن شرایط دولت دکتر امینی مثل دولت‌های دیگر نبود، یعنی قدرت بیشتری داشت، اختیارات بیشتری داشت، امکانات بیشتری داشت در این‌که راه باز بشود برای یک گروهی از ملیون.

س- به نظر شما چرا آقای دکتر امینی انتخابات را به تأخیر انداخت و یا حاضر نبود که انتخابات بشود، و دورۀ فترت را این‌قدر طولانی کرد؟ با توجه به این‌که در آن زمان جبهه ملی هم فشار می‌آورد برای انجام انتخابات، جبهه ملی دوم.

ج- بله این سؤال مشکلی است و فکر می‌کنم این سؤال را باید از خودشان بپرسید چون تصمیم با ایشان بوده است. اما به‌طورکلی عقیدۀ بنده را بخواهید همان مسئلۀ مجلس بود به طور قطع و یقین. اعتقاد من این بود که بایستی مجلس تشکیل می‌شد و حتماً اگر مجلس تشکیل می‌شد به هیچ عنوان سرنوشت مملکت و ملت ایران به این صورت درنمی‌آمد.

س- پس شما با این نظر آقای دکتر امینی، چون ایشان نظرشان این بود که اگر انتخابات می‌کردند به خاطر این‌که شاه همیشه در انتخابات دخالت می‌کرد و در نتیجه مملکت را دچار تشنج می‌کرد و اجازه نمی‌داد که اصلاحات اقتصادی انجام بگیرد. یعنی آن تشنج باعث توقف اصلاحات اقتصادی می‌شد، به این دلیل آقای امینی حاضر نبود که انتخابات را در مملکت اجرا بکند.

ج- بنده از خودشان چنین چیزی نشنیدم ولی اگر یک چنین عقیده‌ای داشته باشند خیلی بنده ناراحتم، درست عکس مطلب شد. یعنی چه؟ یعنی خوب، اولاً دولت بود و دولتی بود که ادعا داشت به این‌که مستقل کار می‌کند مثلاً. و واقعیت اگر انتخابات در آن موقع انجام می‌شد ما با آن، به‌اصطلاح، قدرت عظیمی که در فرهنگ مملکت و بین دانشجو و دانش‌آموز بود، قطعاً ما برندگان خیلی زیادی در انتخابات می‌توانستیم به مجلس بفرستیم. همان‌طور که فرمودید نهضت ملی ایران که جدا ما نبودیم، آن‌ها هم می‌توانستند این‌کار را بکنند. به‎علاوه بحث در این جهت نبود. یک وقت هست که یک دولتی می‌خواهد سر جا بماند. یک وقت هست که یک دولتی می‌خواهد بماند با هر قیمتی، یک وقت هست یک دولتی می‌خواهد در جهت مردم قدم بردارد. دولتی که مجلس درست نمی‌کند به‌عنوان این‌که شاه اخلال می‌کند این اصلاً ادعای بی‌جا و بی‌خودی است، اصلاً یک ادعای جعلی و بی‌خود است، درست عکس مطلب. اگر احیاناً شاهی می‌خواهد دخالت بکند اگر دولت دولت مبارزی باشد باید جلوگیری بکند. اگر دولت اعتقاد به نهضت ملی داشته باشد باید از نهضت ملی یاری بطلبد. اگر دولت اعتقاد به دموکراسی داشته باشد باید کوشش بکند که نمایندگان نهضت ملی به مجلس بیایند. این مسائلی است که درست، شاید با این چیزی که سرکار می‌فرمایید، شاید آقای دکتر امینی ضد همۀ این مسائل بوده است. و علاوه بر این درست هم نتیجۀ عکس این داد. یعنی چه؟ یعنی آن موقعی که اگر مجلسی بود دکتر امینی آن‌طور فرار نمی‌کرد به‌اصطلاح از حکومت. برای چه؟ برای این‌که یعنی فرار که آن‌طور اجبار حاصل نمی‌کرد که استعفا بدهد. و دلیلش این است که هیچ پایگاهی نبود توی مملکت. یک شاه بود، یک نخست‌وزیر.

س- بله البته من یک مقدار از حرف آقای امینی را زدم. صحیح است که آن مثالی را هم که ایشان آوردند لااقل آن مثال را هم ذکر بکنم.

ج- بفرمایید

س- ایشان معتقد بودند که «حتی دکتر مصدق که خودش رهبر نهضت ملی ایران بوده و با آن همه قدرت و محبوبیت خود نتوانست که انتخابات هفدهم را به انجام برساند تا آخر و ناچار شد که آن را متوقف بکند. بنابراین یک کسی مثل من که آن‌موقع هنوز می‌خواست که جلوی شاه بایستد و قدرت شاه را محدود بکند با قانون اساسی، من چگونه می‌توانستم در آن شرایط انتخابات را انجام بدهم.»

ج- عرض شود که این مثال به تمام معنی مثال باطلی است و به هیچ عنوان صدق نمی‌کند به هیچ عنوان. من خیلی متأسفم که یک وقت خدای نخواسته دکتر امینی بخواهد خودش را با مصدق مقایسه بکند که ایشان می‌خواستند جلوی شاه بایستند، بنده می‌خواستم جلوی شاه بایستم. آقای دکتر امینی به هیچ عنوان در آن جهت آن‌طوری نبود که جلوی شاه بایستد، به هیچ عنوان. دکتر مصدق، موقعیت او و آتمسفر آن‌موقع، که مبارزه می‌کرد با استعمار خارجی، موقعیت او به تمام معنی با آقای دکتر امینی فرق می‌کرد که، به‌اصطلاح، یک سیاست خارجی مثل آمریکا پشتیبان او بود و او را آورده بود. مصدقی که تمام سیاست‌های خارجی برعلیه او بودند و به‌اصطلاح، از بین می‌بردند. من به جنابعالی عرض کنم آقای دکتر امینی بسیاری از موقعیت‌های مهم تاریخی را آن‌موقع از دست داد، به تمام معنی. دکتر امینی اگر احیاناً به یک دولت رفورمیست معتقد بود هیچ‌وقت این وزرا را انتخاب نمی‌کرد. برای چه؟ به دلیل این‌که در کابینۀ آقای علم تمام وزرای دکتر امینی وزرای کابینۀ علم شدند. این‌که تمام عرض می‌کنم، بنده نشدم و آقای وزیر دادگستری. بنده را که دعوت کردند برای این‌که آبرویم برود، خودم نرفتم. آقای وزیر دادگستری هم نرفت، یعنی او را دعوت نکردند. بنابراین ملاحظه می‌فرمایید عیناً همان کابینۀ آقای دکتر امینی منتقل شد به کابینۀ آقای علم. بنابراین چنین کابینه‌ای چطور ممکن است که بتواند فعال باشد برای پیشبرد افکار عمومی ملت ایران؟ خود کابینه در اختیار رژیم بود. این ادعاها که ایشان یا الان می‌کند یا دیگران، این ادعا تمام باطل است، با کمال تأسف. ملاحظه می‌فرمایید این ویلی برانت صدراعظم آلمان که خودش هم اقرار کرد به این‌که «من چیز هستم به‌طورکلی، آدمی هستم که مادرم عقد نکرده بود با پدرم. و این خودش گفت، یعنی به اصطلاح ما حرامزاده است. و بسیار از حلال‌زاده‌ها و مسلمین درجه یک مملکت ما هستند که حلال‌زاده هستند و در پستی و دنائت غوطه‌ور هستند، ادعای‌شان هم این است که حلال‌زاده‌اند. این آقای ویلی برانت وقتی که یک اشتباه کرد، اشتباه هم نکرد بلکه نمی‌دانست که این مشاور او کمونیست است. وقتی او را فهمید که این‌طور هست استعفا کرد. رئیس یک حزبی هم بود و موقع چیزش هم سر نرفته بود. عیب بزرگ مملکت ما این است که هر کس هر کاری می‌کند می‌گوید این‌کار به حق است. درست است و از آن کارش دفاع می‌کند. و حتی آن آدمی که آدم می‌کشد. او هم دفاع می‌کند. می‌گوید که، «آقا، بنده این آدم کشتن را به خاطر صلاح جامعه و اصلاح مردم کردم.» این درد بی‌درمان ما است. ایشان اگر یک چنین ادعایی کرده ادعای بی‌جایی کرده است به این‌که این‌طوری است. دکتر امینی بهترین موقعیت تاریخی را از دست داد. چون می‌دانید در کشورهای عقب‌مانده یک فاصله زمان‌های تاریخی به وجود می‌آید. یک لحظات حساس به وجود می‌آمد. مثل همان لحظۀ حساسی که راجع به انقلاب ایران به وجود آمد. اگر احیاناً از آن لحظات حساس استفاده نشود سال‌های سال عقب‌گرد است. کما این‌که ما دیدیم که این لحظۀ حساس در آن‌موقع و در آن قضایا بود.

س- برای انجام چه کاری؟ من کاملاً روشن نیستم.

ج- از چه لحاظ؟

س- که شما فرمودید که بعضی موقعیت‌های حساس تاریخی را آقای امینی به کلی از دست داد. منظور شما از این مطلب چیست؟ لطفاً توضیح بفرمایید.

ج- ببینید یک موقعیتی برای آقای دکتر امینی پیش آمده بود از لحاظ این‌که آمد نخست‌وزیر شد. این یک موقعیتی بود در یک شرایطی. من شنیدم همیشه بعد هم فهمیدم به این‌که شاه هم در آن‌موقع علاقه نداشت ایشان بیاید نخست‌وزیر بشود. ملاحظه می‌فرمایید؟ خوب، این سیاست‌های خارجی بود، گفتم بعد ما این را فهمیدیم، یک چنین چیزی بود. دکتر امینی می‌توانست در آن شرایط یک نقش ملی بازی کند. یعنی چه؟ یعنی لااقل بیاید مبارزه کند برای یک انتخابات واقعی و حقیقی. حالا فرض بفرمایید به این‌که این انتخابات واقعی و حقیقی را، من‌باب مثال، شاه و عوامل شاه مخالفت می‌کردند، درست است؟ خوب، این دلیل بر این می‌شود که ایشان این‌کار را نکند؟ پس هر کسی برود در یک صراط غیرمستقیم بگوید «اگر من در صراط مستقیم می‌رفتم فلانی مخالفت می‌کرد.» انتخابات آقای دکتر مصدق هم مقصر است دیگر. چون دکتر مصدق به علت این‌که در صراط مستقیم رفت دچار آن مسائل شد و تمام شخصیت و شرافت و، به‌اصطلاح، مقام دکتر مصدق در این جهت است که در مبارزه در صراط مستقیم رفت. حالا یک کسی بیاید بگوید «آقا، من اگر در صراط مستقیم می‌رفتم این‌طوری بود.» بنابراین موقعیت تاریخی را از دست داد. برای چه؟ برای این‌که بنده می‌گویم وقتی که شاه نمی‌خواست این آقا بیاید وقتی که آمد به حکومت رسید اگر در آن موقع یک انتخابات می‌شد، فرض کنید که شاه هم دخالت می‌کرد، فرض بفرمایید به این‌که پنجاه نفر هفتاد نفر هم شاه می‌آورد توی مجلس یا مجلس تشکیل می‌شد یا به هم می‌زد. به هم می‌زد که خوب، آبروی رژیم رفته بود باز هم می‌رفت. بعد نتیجه‌اش چه می‌شد؟ نتیجه‌اش همان می‌شد که بعد از یک سال خود دکتر امینی برود و بعد آن‌طوری بشود. اما اگر این‌کار را می‌کرد و مجلس می‌شد، و به عقیده من هم می‌شد مجلس، برای این‌که بودند ملیون. در آن‌موقع قدرت داشتند دیگر. بودند.

س- یعنی شما فکر می‌کنید که می‌شد جلوی دخالت‌های شاه، یعنی به این معنی جلوی شاه را گرفت که نمایندگان خودش را به مجلس نفرستد بلکه یک عده از نمایندگان واقعی مردم به مجلس راه پیدا بکنند و یک مجلس تقریباً ملی و منطقی به وجود آورد؟

ج- صددرصد این امکان وجود داشت. من یک مثال زنده می‌زنم خدمت‌تان. در مجلس ۳۹ که آقای دکتر امینی بست، هیچ‌کس موافق این نبود که آقای اللهیار صالح وکیل بشود. در کدام کابینه؟ در کابینۀ دکتر اقبال. که رسماً و علناً آمد در مجلس وقتی او را استیضاح کردند گفت «من نوکر اعلی‎حضرت هستم. ایشان مسافرت هستند تشریف بیاورند بنده اجازه بگیرم.» در مسئلۀ انتخاباتی هم می‌گفت «من نوکرم.» یک چنین دولتی توی آن، به‌اصطلاح، آخر آن‌موقع که هنوز دیکتاتوری به این شدت نرسیده بود. در چنین کابینه‌ای آقای اللهیار صالح از کاشان بر علیه میل رژیم و ساواک و شاه آمد توی مجلس. آن‌وقت در یک کابینه‌ای که ادعا دارد که «می‌خواهم فلان کنم.» این چطور یک عده‌ای نمی‌آمد؟ و می‌دانید به این‌که در مجلسی که آقای دکتر مصدق وکیل بود، در یک مجلسی که یک اقلیت ملی متشکل باشد مجلس مال آن است. اکثریت هیچ غلطی نمی‌تواند در آن مجلس بکند، به فرض یک‌همچین مجلسی به وجود می‌آمد، به فرض این است که شاه یک عده از عوامل خودش را می‌آورد، آن عده ملی که در مجلس می‌آمدند مجلس را قبضه می‌کردند. هیچ‌وقت سرنوشت مملکت ما و ملت ما به این‌جا نمی‌کشید. و یک لحظۀ تاریخی را ایشان از دست داد.

س- آقای درخشش، هرگز آقای دکتر امینی این موضوع مجلس و انتخابات را در جلسۀ هیئت وزیران به بحث گذاشت؟

ج- والله هیچ‌وقت این مسئله به بحث گذاشته نشد ولی من یکی از افرادی بودم که دائماً به عنوان توصیه و نصیحت هر موقعی می‌دیدم به ایشان اصرار داشتم در این کار و در این قضایا. ولی شاید دیگران هم گفته باشند، من نمی‌دانم. اما در مجلس در مسئلۀ این قضیه، نه، من تا آن‌جایی که یادم هست اصلاً مطرح نشد. من خیلی معذرت می‌خواهم، دلیل آن هم این است که وزرا هم علاقه‌مند به مجلس نبودند. این دلیل آن است.

س- تا زمانی که هنوز مجلس بود و منحل نشده بود، روابط آقای دکتر امینی با آن نمایندگان مجلس چگونه بود؟

ج- من آن‌موقع نبودم اطلاع نداشتم.

س- ممکن است لطف بفرمایید و به ما بگویید که نقشی که درواقع مجلس داشته تا آن‌جایی که شما به یاد می‌آورید، یعنی مجلس بعد از کودتای ۲۸ مرداد، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ نقشی را که مجلس داشته است در تنظیم و تصویب قوانین مملکتی برای ما توضیح بفرمایید؟ این نقش تا چه اندازه بوده است؟

ج- نمی‌شود گفت مجلس نقش داشته است. نقش افراد در مجلس مؤثر بوده است. ملاحظه می‌فرمایید؟ فقط من این را می‌توانم خدمتتان عرض کنم که در مجلس بعد از کودتا، آن مجلس به این دلیل مجلس قوی بود به این‌که تمام نمایندگان را شاه انتخاب نکرد.

س- مجلس هجدهم را می‌فرمایید؟

ج- بله. علت آن این است که تمام نمایندگان را شاه انتخاب نکرد. و آن مجلس مجلسی بود که دو سه جور انتخاب شدند. قسمتی از آن وکلا را سپهبد زاهدی انتخاب کرد، زاهدی خودش مدعی بود، برای این‌که ادعا داشت به این‌که خوب، من آمدم. کسی جرأت نداشت آن موقع بیاید. من سوار تانک شدم آمدم و به‌طورکلی بعد شاه بعد از من آمد. و حتی من شنیدم به این‌که به او هم توصیه شده بود مثلاً کودتا بکند. یک چنین چیزهایی بنده شنیدم. بنده از دهان خودش که نشنیدم. ما ارتباطی با هم نداشتیم. پس آن مجلس تویش یک رقابت بود. البته این رقابت رقابت ملیون با رقابت درباریان نبود، به طور قطع. اما زدوخورد بود.

س- رقابت بین خود افراد رژیم بود در واقع.

ج- رقابت بین خود افراد رژیم. خود این رقابت بین افراد رژیم درست مثل رقابتی است که الان بین افراد رژیم خمینی وجود دارد، که از توی این‌ها انتقاد می‌آید بیرون. یارو می‌رود توی مجلس، عرض شود که، یک تکه از چیز هیئت امنا را فاش می‌کند. آن‌موقع هم این‌طوری بود. به این دلیل، ولی به‌طورکلی آهنگ مجلس از بعد از کودتای ۲۸ مرداد، خوب، بنده عرض کردم، اللهیار صالح انتخاب وکیل بعد از کودتای ۲۸ مرداد است. آهنگ حرکت دیکتاتوری بعد از ۲۸ مرداد همین‌طور به جلو. در ۲۸ مرداد هم شاه دیکتاتوری کامل را به هیچ عنوان نداشت، تازه آمده بود، چیزی نداشت. گفتم یک گروهی بودند. سپهبد زاهدی بودند. دیگران بودند. یک عده‌ای مدعی بودند که ما چنین کردیم بر علیه دکتر مصدق. این‌ها مسائلی بود که هنوز قوام و دوام دیکتاتوری به آن صورت نبود. پس در آن‌موقع صداها و سخن‌ها و صحبت‌هایی پخش می‌شد. به تدریج هرچقدر آهنگ دیکتاتوری قوی‌تر شد به همان اندازه مجلس بی‌خاصیت شد. تا به جایی رسید که مجلس به صورت یک گروه مستخدم ضعیف که ضعیف‌تر از کارمندان دولت بودند.

س- یعنی به نظر شما در این دهه از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ مجلس یک نقشی در واقع داشته، یعنی تمام جروبحث‌هایی که در مجلس می‌شد جروبحث‌های ساختگی و برای سرگرم کردن مردم نبود.

ج- نه. به عقیدۀ من به این صورت نبود. به این صورت ابداً نبود. نخیر.

س- آیا این موضوع مبارزه با فساد و بودجۀ نظامی در کابینه مطرح شده بود؟ و نظر وزرا دربارۀ این مسئله چه بود؟ مسئلۀ مبارزه با فساد آقای دکتر امینی، اگر خوب، یادتان باشد، جماعتی را دستگیر کردند گرفتند. و همچنین مخالفت ایشان با ازدیاد بودجۀ نظامی مملکت. این‌ها در هیئت‌ وزیران به بحث گذاشته شده بود؟

ج- عرض شود که، یک قسمتی مثلاً همان بودجۀ وزارت جنگ، بعضی مواقع خوب، آن‌جا صحبت می‌شد. ولی به‌طورکلی خرج وزارت جنگ از دولت جدا بود. یعنی وزارت جنگ را شاه دربست مسئلۀ ارتش و این‌ها را در اختیار داشت. فقط قضیه‌ای که عمل شد ۲۵ درصد از بودجۀ وزارت‌خانه‌ها کاسته شد. از دو وزارت‌خانه این بودجه کاسته نشد. یکی وزارت جنگ بود که بودجه‌اش همان بودجۀ سابق بود، یکی هم وزارت فرهنگ. اما بقیه ۲۵ درصد کاهش پیدا کرد. و همیشه، به‌اصطلاح، گفت‌وگوهایی، ملاقات‌هایی بود که من با آقای دکتر امینی با شاه راجع به همین مسئلۀ بودجۀ وزارت جنگ. و اما دربارۀ مبارزه با فساد. اعتقاد من این است که در دوران آقای دکتر امینی واقعاً مبارزه با فساد یک مقدار جنبۀ تظاهر داشت. به هیچ عنوان مسئله‌ای به نام مبارزه با فساد… خیلی معذرت می‌خواهم بسیاری از وزرای کابینۀ خودشان از فاسدترین افراد بودند، سوابق آن‌ها و به اصطلاح، چهره‌هایشان. بنابراین چطور ممکن است که مبارزه، یا عدم لیاقت‌شان بود. این یکی. دوم این‌که مبارزه با فساد وقتی است که با یک برنامۀ صحیح و یک آرمان ملی یک تصفیۀ دامنه‌دار و وسیعی در یک مملکت انجام بشود، که همان‌طور که عرض کردم، مشت نمونۀ خروار است، اول خود هیئت دولت است. اما از گرفتن حسن یا حسین بعد در اطرافش تبلیغ کردن، درحالی‌که حسن گرفته می‌شد حسین را می‌گرفتند، هزار نفر صد نفر خیلی دزدتر و فاسدتر از حسن و حسین در دستگاه ادارات هم بودند، در دستگاه دولتی هم بودند، عرض شود که، وجود داشتند. ما در کار خودمان، من باب مثال، ما آن ارز تحصیلی را که قطع کردیم یک آقایی بود به نام آقای فولادوند، ایشان استاندار خوزستان بود، دخترش به نام محصل انگلیس ارز تحصیلی می‌گرفت. پنج سال آمده بود به ایران، شوهر کرده بود، بچه داشت. دوتا بچه داشت. باز به نام محصل در انگلستان ارز تحصیلی می‌گرفت. چه‌کاره بود؟ استاندار خوزستان. ما بعد از این‌که ارز دانشجویان را البته به اسم دانشجو، ملاحظه فرمودید، از این‌ها خیلی زیاد داشتیم که ارز آن‌ها به نام دانشجو بود اصلاً وجود خارجی نداشتند، قطع کردیم برای این‌که این را بنده به کرسی بنشانم و فریاد و فغان عده‌ای بلند نشود و در نیاید فردا، درهم آمد، ولی پیش‌دستی بکنم یک مصاحبۀ تلویزیون ـ رادیو هم بنده کردم. از جمله گفتم «آقا…» توی روزنامه هم نوشتم. مثال زدم گفتم «آقا، استاندار یک دستگاهی می‌آید یک چنین کاری می‌کند. این چه‌جور استانداری است؟» خوب، صدای، عرض شود، آقای دکتر امینی درآمد که «آقا این استاندار ما است.» گفتم «آقا، شما اگر می‌خواهید که آبرو حفظ بشود او را بردارید ممکن است شما تا دیروز می‌گفتید که «آقا، من یک چنین آدمی را نمی‌شناختم.» حالا که شناسایی شده، خوب، بردارید این افراد را. مقصود، با این عوامل که نمی‌شود مبارزه با فساد کرد. نخیر یک چیزی بود به‌طور کلی. اما باز شرافتمندانه، چون این‌جا مسئلۀ قضاوت پیش می‌آید، باید این را عرض کنم که ایشان با سایر نخست‌وزیران اختلاف داشت.

س- آقای درخشش، شما اهمیت می‌دادید به این مسئله که مطبوعات مملکت دربارۀ شما چه می‌نویسند؟

ج- در چه تاریخی؟

س- مسلماً در همان تاریخی که شما وزیر بودید. آیا برخوردی داشتید با مطبوعات و یا یادتان هست که مطبوعات مطالبی راجع به شما نوشته بشاند؟

ج- والله، مطبوعات به عقیدۀ من آن موقع آزادی عمل نداشتند که بیایند، یعنی آزادی کامل نداشتند.

س- خوب، همان چیزی که بود.

ج- بر علیه من مطبوعات چیزی ننوشتند یا نوشتند. ولی به‌طورکلی، چرا، الان یادم آمد. بله، چرا. عرض شود که، هم اطلاعات نوشت و هم کیهان، درست است. این یک مقدار زیادی مسائل عمومی نبود. البته به نام مسائل عمومی بود. اما مسائل شخصی بود. یک مثال کوچک بنده می‌زنم. کتاب‌های درسی را که ثروت عظیمی بود، این‌ها را یک گروه زیادی بودند که قبضه کرده بودند. که بعداً هم دادند به بنیاد پهلوی و نمی‌دانم، به اشرف و این‌ها بعداً اداره می‌کردند. یک کتاب تاریخ مثلاً منتشر می‌کردند. بیست نفر اولاً زیر آن امضا می‌کردند. چند صفحه بود؟ پنجاه صفحه. امضا می‌کردند که «آقا، مؤلف فلان و فلان». که این‌ها حق تألیف بگیرند. بعداً هم مؤسساتی بودند که این مؤسسات قبضه کرده بودند با تشریک مساعی با شاهپورها و دربار و این چیزها سوءاستفاده می‌کردند از این مسئلۀ کتاب‌ها. خوب، این کتاب قیمتش می‌رفت بالا، وقتی که پانزده نفر زیرش بنویسند که «من حق تألیف دارم.» ما کتاب را آوردیم رسانیدم به ربع قیمت. چرا؟ آمدیم کتاب را از چنگ این، به‌اصطلاح، کنسرسیوم گرفتیم.

س- منظورتان کدام کنسرسیوم است؟

ج- حالا عرض می‌کنم خدمت‌تان. این کتاب را از چنگ آن‌ها گرفتیم، مؤلف را از بین بردیم. نه این‌که مؤلف را از بین بردیم. آمدیم یک هیئت مؤلفین تشکیل دادیم و آن هیئت مؤلفین بنویسند و آن رقمی که روی کتاب بود از محصل گرفته بشود. کتاب هم مطالب آن عالی‌تر شد و هم رسید به یک‌چهارم قیمت که به‌طورکلی در این قضیه مشکلات عظیمی به وجود آوردند که نزدیک بود آن سال کتاب‌ها را چاپ نکنند، تا این اندازه مشکل. من‌باب مثال، روزنامه کیهان یکی از شرکاء بود که مطبعه‌اش برای این‌کار کار می‌کرد. چندتا از مطبعه‌‌ها بودند، از مطابع بودند که آن مطابع این کتاب‌ها را انحصاری در اختیار می‌گرفتند که یکی از مطابع آن مطبعه‌ای بود که متعلق به اشرف بود. این‌ها یک کنسرسیومی تشکیل داده بودند و می‌دانید که میلیون میلیون کتاب، و این سود آن عظیم و سرشار بود. این را ما تمام را قطع کردیم. سیستم تعویض کتاب را عوض کردیم و به کمیسیون‌ها واگذار کردیم و به افراد بسیار با صلاحیت، و از دانشمندها. خود این قضیه باعث شد که مبارزات این‌ها بر علیه ما شروع شد، از جمله خود کیهان. من‌باب مثال، یک سرمقاله نوشت به این‌که به علت این‌که حقوق مستخدمین شیراز داده نشد، امروز تمام مستخدمین شیراز گونی پوشیدند. به‌عنوان این‌که حقوق آن‌ها عقب افتاده است. چنین چیزی نبود. مثال عرض می‌کنم. یک چنین مسائلی بود. یا روزنامه اطلاعات. روزنامه اطلاعات یک قراردادی وزارت سابق بسته بود که، عرض شود که، دوتا مدرسۀ انگلیسی بیاید در حصارک کرج باز بشود. در آن‌موقع ۶۰ میلیون تومان بودجه تعیین کرده بودند. چون بعضی از رجال ما علاقه نداشتند از بچه‌های‌شان جدا بشوند آن‌ها را بفرستند به انگلستان انگلستان را می‌خواستند بیاورند آن‌جا. این دوتا مدرسه را برای همین بچه‌های اعیان و رجال، درحالی‌که می‌دانید که ما چه‌قدر گرفتار بی‌مدرسه‌ای بودیم، بسازند در حصارک. معلمین انگلیسی و تمام مسائل به انگلیسی باشد و بچه‌های رجال تشریف‎فرما بشوند به آن‌جا، شبانه‌روزی هم باشد. ما که آمدیم این برنامه را قطع کردیم که مشکلاتی، با مخالفت عرض شود که، سفیر انگلیس آمد پیش ما، نمی‌دانم، دیگران. به‌هرحال، ما زیر بار این قضیه نرفتیم. جلویش را گرفتیم. تا آن‌موقع هم هفت میلیون تومان خرج کرده بودند برای این پروژه. عرض شود که، یکی از مقاطعه‎کاران ایرانی این‌کار داماد آقای عباس مسعودی بود. خوب، آقای عباس مسعودی آمد.

س- اسم ایشان یادتان هست؟

ج- آقای… دامادش است. معلوم است. مشخص است دیگر. ایشان آمد پیش بنده گفت «آقا، این داماد بنده است و مقاطعه‌کار است. و یک مقدار زیادی وسایل و فلان و فلان خریده ایشان ضرر می‌کند.» ما گوش نکردیم. خوب، ایشان آمد در خود روزنامه اطلاعات یک کرسی درست کرد به‌عنوان «مخالفین وزارت فرهنگ می‌توانند بیایند در این کرسی صحبت کنند.» هر فاسدی را که ما از کار برکنار می‌کردیم، عرض شود که، آن‌جا می‌رفت. یک چهار ستون روزنامه اطلاعات راجع به این مسائل داشت. چنین چیزهایی بود. ولی بنده به هیچ عنوان اهمیت نمی‌دادم برای این‌که افکار عمومی چیز دیگری بود. غیر از این‌ها بود. بله.

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۶

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۳۰ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

 

 

س- آقای درخشش، در ادامۀ صحبت دیروزمان راجع به نقش مطبوعات در ایران من مایلم که لطف بفرمایید یک مقداری توضیحاتی به ما بدهید راجع به نقش مطبوعات در ایران، که آیا واقعاً مطبوعات آن نقشی را که معروف هست و آن عنوانی را که به آن داده بودند به نام «رکن چهارم مشروطیت» آن کار را در واقع انجام می‌دادند یا نمی‌دادند؟ و اصولاً به نظر شما مطبوعات یک نقش مؤثری در حیات سیاسی ایران بازی می‌کردند یا نه؟

ج- بله این بستگی دارد به زمان‌های مختلف. و به‌طورکلی اعتقاد من بر این است که با تمام مشکلات و با تمام استبدادی که در ایران بوده است، مطبوعات در روشنایی افکار عمومی نقش برجسته‌ای داشت، این درست است شکی نیست. اما باز مطبوعات در کشور ما آن نقشی را نداشته است که در یک کشور آزاد داشته است. مطبوعات تابع جریانات روز بوده، یعنی منظورم این نیست به این‌که در مسیر کارهای روز هر کاری انجام می‌شده یا هر دولتی بوده حمایت می‌کرد، منظور آن نیست. منظورم این است که بستگی دارد به دریچۀ آزادی، البته اسمش هم که آزادی است، یعنی یک زمان‌های مناسب. در زمان‌های مناسب مطبوعات نقش خیلی اساسی و قوی در کشور ما داشتند. خاصه به این‌که در کشور ما بر مبنای استبداد و بر مبنای بی‌سوادی اصلاً کتاب و کتاب‌خوان نیست. ما در همان باشگاه مهرگان، عرض شود که، خوب، ما صدها جلد کتاب منتشر کردیم. هم ترجمه شده است هم انتشار دادیم. ولی به‌طورکلی این کتاب‌ها با این‌که در شرایطی منتشر می‌کردیم که امکان آن نوع فکر امکان داشته باشد منتشر بکنیم بیشتر ترجمه هم می‌کردیم برای این‌که ترجمه کمتر گرفتار سانسور می‌شد خوب، کتاب خوان نبود. کتاب فرض کنید که تیراژ آن را چاپ می‌کردیم ده هزار تا حالا ما خیلی، چون به اصطلاح، جامعه معلمین بودیم، بیست هزارتا، یک سال می‌ماند. بنابراین در مملکت ما که کتاب و کتاب‌خوانی نیست و نبوده، مطبوعات نقش خیلی وسیعی داشته است. همان‌طور که مطبوعات بد در ایران بوده همان‌طور هم مطبوعات خوب بوده است. و تمام روشنفکران ما، متفکران ما از طریق مطبوعات توانستند افکار خودشان را به جامعه ارائه بکنند و عرضه بکنند. حتی در شرایطی که دیکتاتوری شدید بوده. حتی در شرایطی که روزنامه‌هایی مثل روزنامه‌های اطلاعات و کیهان دربست در اختیار هیئت حاکمه بوده است، در بسیاری از مواقع بعضی از جوان‌ها در همان مطبوعات رخنه پیدا می‌کردند و مسائل و مطالب‌شان را عنوان می‌کردند. به همین دلیل هم بود برای این‌که آن طبقه از روشنفکران یا جوانان نتوانند چیزی در آن روزنامه بنویسند آن روزنامه‌ها هم دائماً در سانسور بود. دو نوع سانسور هم بود، یک نوع سانسور دولتی، بعد هم یک نوع سانسور داخلی. برای این‌که بعد سانسور حکومتی با سانسور داخلی یکی شد. چون این دوتا روزنامه دربست در اختیار دولت قرار گرفت. یا من باب مثال، فرض کنید که الان در روزنامه اطلاعات و کیهان که دقیقاً باید گفت ارگان رژیم است دیگر. الان در همین روزنامه‌ها ما می‌بینیم در خارج کشور مسائلی را برای، به‌اصطلاح، افشا کردن چهرۀ رژیم از توی همین روزنامه‌ها درمی‌آورند و منتشر می‌کنند، و نکات جالبی است. واقعاً اگر آدم دقت بکند می‌بیند که نکات جالبی منتشر می‌شود. پس ملاحظه می‌فرمایید که مطبوعات تا چه اندازه تأثیر دارد. خوب، این مال به‌طورکلی مطبوعاتی که وابسته به حکومت یا مال حکومت می‌شود. اما مطبوعاتی که وابسته به حکومت نبود که عموماً توقیف می‌شد و عموماً در یک شرایطی درمی‌آمد. بله، این‌ها مطبوعاتی بود آموزنده. مقدار زیادی از مطبوعات حزب توده به‌طورکلی، خاصه در آن موقعی که شروع کرد حزب توده به فعالیت، یا از نشریات آن به تمام معنی روشنگر بود.

س- سال‌های ۱۳۲۳ و این موقع را می‌گویید.

ج- کاملاً. همان موقعی که روشنفکران و به‌طورکلی چون خلأ وجود داشت. چون هیچ‌جا وجود نداشت و جوان‌ها تازه از آن استبداد لعنتی درآمده بودند. بعداً تشنه و گرسنۀ فعالیت و گرسنۀ آزادی بودند، آن‌جا بود که به‌طورکلی، چون آن‌موقع هم که حزب توده شناخته شده نبود که چه هست و چه نیست؟ اصلاً مردم وارد نبودند به این‌که کمونیست چه هست؟ چه نیست؟ چه می‌گوید؟ چه نمی‌گوید؟ چون آن رژیم اجازه نداد به این‌که آدم بفهمد. من خودم موقعی که در دانش‎سرا، ببینید تبلیغات تا چه اندازه بود؟ من شاگرد دانش‎سرای عالی بودم، آن‌جا آقای ماژور مسعودخان کیهان معلم…

س- زمان رضاشاه

ج- زمان رضاشاه. عرض شود که، آقای ماژور مسعودخان کیهان معلم جغرافیای ما بود. جغرافیای ایران. ایشان، می‌دانید به این‌که وزیر کابینۀ قوام‌السلطنه بود، معذرت می‌خواهم، سیدضیاءالدین وزیر کودتا بود. بعداً هم آمد. در سن سیر او درس خوانده بود. نظامی بود. بعد آمده بود در دانش‎سرا استاد شده بود. این یک‌روزی موقعی که درس می‌داد مسئلۀ کمونیسم را این‌طوری، البته لفط کمونیسم هم استعمال نمی‌کردند برای ما در دانشگاه که ما درس می‌خواندیم این‌طور توجیه کرد که، جملاتی که می‌گفت، می‌گفت، «آقا، این روس‌ها آن‌قدر خطرناک هستند. این‌ها آدم می‌کشند. آمده بودند ایران زن‌ها را پستان‌های‌شان را می‌بریدند.» می‌خواهم بگویم آن چیزی که باید به ما نمی‌گفتند اما آن چیزی که مزخرف و مهمل و این‌ها بود می‌آمدند می‌گفتند. آن هم با چه کسانی این حرف را می‌زدند؟ با یک گروه دانشجو. پس ملاحظه می‌فرمایید اصلاً مردم آشنایی نداشتند با این قضایا. خوب، با آن حال، بعد از آن مطبوعاتی که، عرض شود که، در زمان نهضت ملی منتشر شد. من‌باب مثال، نشریاتی که نیروی سوم منتشر کرد، نشریاتی که خود ما منتشر می‌کردیم، همین روزنامه مهرگان. و علاوه بر روزنامه مهرگان، نشریاتی که منتشر می‌شد، تمام این‌ها آگاه دهنده، آموزنده. همۀ این‌ها بسیار جالب و عالی بود. و نشریاتی که، روزنامه‌هایی که در زمان انقلاب، قبل از انقلاب منتشر می‌شد به تمام معنی جالب بود. بگذریم از چیزهایی که تهمت بود، افترا بود. این تهمت و افترا و این‌ها، این هم یک چیزی است که مجموعۀ این نوع اخلاق این یک فسادی است که، به‌اصطلاح، فرزند دیکتاتوری است به طور قطع. در یک جامعۀ دیکتاتوری همۀ این چیزها وجود دارد. آن‌موقع هم بوده الان هم هست. این‌ها هست. اما منهای این‌ها اگر جمع‌بندی بخواهیم بکنیم نقش چیزی داشتند البته نه آن نقشی که بگوییم «رکن چهارم قانون اساسی». چون قانون اساسی وجود نداشت که رکنی داشته باشد. خود قانون اساسی دفن شد، از بین رفت. بنابراین رکنی نداشت. بله.

س- آقای درخشش، حالا برمی‌گردیم به زمان نخست‌وزیری آقای دکتر امینی و سیاست‌هایی که آقای دکتر امینی اتخاذ می‌کردند. آیا شما اطلاعی دارید از نظر شخصی آقای دکتر امینی در آن زمان نسبت به سیاست شوروی و انگلستان و آمریکا؟ یعنی به‌طورکلی درباره سیاست‌های قدرت‌های بزرگ در ایران. نظر شخصی ایشان چه بود؟

ج- عرض شود که، می‌دانید ما راجع به دکتر امینی خیلی صحبت کردیم و من همان‌طور که قبلاً عرض کردم خدمت‌تان، واقعیت این است، من نمی‌گویم که اطلاعات سرکار نسبت به دکتر امینی به همان اندازه است که اطلاعات من هست. اگر این را بگویم این درست نیست. ولی عکس آن را می‌توانم، یعنی می‎توانم بگویم به این‌که واقعاً من دربارۀ دکتر امینی اطلاعاتی ندارم. واقعاً ندارم. الا این‌که من یک مدتی وزیر کابینه‌ای بودم که آن کابینه هر وزیری برای خودش مستقلاً، عرض شود که، تصویب‌نامه‌ای داشت و کارش را می‌کرد و سیاستی داشت. ما هم یک سیاستی برای خودمان داشتیم. ولی واقعاً از لحاظ کلی من این نوع اطلاعات را دربارۀ دکتر امینی ندارم. من فکر می‌کنم که اگر احیاناً جنابعالی از دوستان ایشان، مثلاً فرض کنید که، نمی‌دانم، دوستانی دارند که سؤال بفرمایید در آن‌موقع. آخر می‌دانید در آن کابینه یک عده‌ای بودند که هم وزیر کابینه بودند هم از قدیم دوست دکتر امینی بودند. آن‌ها این اطلاعات را دارند اگر بخواهند در اختیار بگذارند. اگر آماده باشند برای این‌کار.

س- شما هیچ‌وقت صحبت غیر از مسائلی که مربوط بود به هیئت دولت و این حرف‌ها، صحبت خصوصی و این حرف‌ها با دکتر امینی نداشتید؟

ج- به هیچ عنوان.

س- نظر خصوصی ایشان را مثلاً درباره جبهه ملی بدانید؟

ج- ابداً.

س- یا دربارۀ تقسیم ثروت در ایران بدانید؟ این مسائل را اطلاع نداشتید؟

ج- من واقعاً عرض کنم که در کابینه یک موجود بیگانه بودم. به تمام معنی بیگانه بودم. چرا؟ دلیل آن این است که سیستم رفتن من به کابینه سیستم طبیعی آن‌موقع نبود. یعنی یک فورس‌ماژور بود که بنده داخل یک کابینه‌ای شدم. بنابراین معلوم است که به هیچ عنوان بنده در بسیاری از مسائل نامحرم بودم به تمام معنی. مگر آن چیزهایی که به‌هرحال، جنبۀ عام داشت و در کابینه مطرح می‌شد. به کلی نامحرم بودم.

س- به نظر شما چه عوامل و شرایطی باعث سقوط دولت آقای دکتر امینی شد؟

ج- یک قسمتی خود سیاست دکتر امینی. برای این‌که دکتر امینی همان‌طور که قبلاً اتفاقاً صحبت کردیم. دکتر امینی اگر احیاناً آمده بود و به‌طورکلی کوشش می‌کرد که یک مجلسی به وجود بیاید که آن مجلس پایه‌گذاری، یعنی مجلسی باشد که ولو این‌که تمام وکلا نباشند یک عده‌ای از وکلای ملت ایران باشند، این به تمام معنی قضایا به این صورت درنمی‌آمد. نبودن مجلس. نبودن دموکراسی. ملاحظه می‌فرمایید؟ یعنی وقتی که مجلس نباشد در یک کشوری یعنی دموکراسی نیست دیگر، این کاملاً معلوم است دیگر. بنابراین نبودن دموکراسی یکی از علل سقوط ایشان بود. این یکی. دوم، مسائلی که جدی گرفته نمی‌شد به هیچ عنوان. یعنی من‌باب مثال، فرض کنیم مبارزه با فساد. فرض می‌کنیم. حالا این هم عرض کنم خدمت‌تان، مبارزه با فساد شعار که نمی‌تواند باشد. مبارزه با فساد شرایطی می‌خواهد. شرایط آن چیست؟ شرایط آن این است که عواملی که علاقه‌مندند با فساد مبارزه کنند عواملی سرکار می‌آیند که آن‌ها هم معتقدند. اگر شما می‌گویید حکومت دموکراسی، شما که یک مستبد را که نمی‌توانید بگذارید حکومت دموکراسی را برقرار کند. باید در جسم و جانش یک آدم اعتقاد به دموکراسی داشته باشد تا این‌که بیاید در راه دموکراسی قدم بردارد، افرادی که ناسالم هستند این‌ها که نمی‌توانند بیایند با فساد مبارزه کنند. خوب، در دستگاه آریامهری، اگر خاطرتان باشد، چقدر شورای نمی‌دانم فلان درست شد. نمی‌دانم، عرض شود که، بازرس کل شاهنشاهی درست شد. جلسه تشکیل می‌دادند مثل مکتب‌خانه، دور هم وزرای فاسد می‌گرفتند می‌نشستند برای این‌که می‌خواستند با فساد مبارزه کنند. این‌ها همه‌اش جنبه‌های، البته بنده ایشان را نمی‌گویم که مثل آن دوره. همیشه گفتم اما خود مسئلۀ مبارزه، آن چیزی که بتواند جلب بکند، جالب باشد برای مردم اصلاً وجود نداشته است. در عین حال چون ایشان هم طوری آمده که شاه نمی‌خواسته است بیاید و همیشه هم کوشش داشته که ایشان برود. خوب، وقتی می‌توانست بماند به این‌که بتواند در مسیر مردمی قدم بردارد. آخر یک پایگاه باید داشته باشد یک آدم. بسیار خوب پایگاه خارجی داشته اما حالا هم که ما معتقدیم که پایگاه خارجی اصلاً به تمام معنی مطرح نیست بلکه مضر است. و اگر احیاناً پایگاه خارجی مفید بود از شاه بهتر کی بود دیگر؟ مثلاً همین مسئله‌ای که می‌گویند که آمریکا شاه را برداشت این یک چیز جعلی است. به تمام معنی جعلی است. آمریکا تا آخرین مرحله و تا آخرین نفس کوشش کرد که شاه بماند. همین فضای باز سیاسی نسخه‌ای بود که این نسخه برای شفای مریض بود. کما این‌که قبل از آن هم نسخۀ تقسیم املاک بود، تقسیم اراضی بود. قبل از آن هم نسخه… این‌ها تمام دوا‌های یعنی قرص‌های مسکن بود که به مریض داده می‌شد. این قرص مسکن خیلی دیر داده شد. خواستند دریچه دیگ بخار را بلند کنند خود دیگ منفجر شد، قضیه به این صورت است. پس این عوامل باعث بود که مشخص و معین بود که آن هیئت حاکمه‌ای که در آن روز سر کار بود آن خودش بانی فساد بود، نه همه‌شان البته، گروهی از آن‌ها، او خودش بانی آن سیستم بود آن وضع بود. بنابراین چطور ایشان می‌توانست آن کار را بکند؟ به‎علاوه دولتی که، همان‌طور که عرض کردم، یعنی شاهی که به تمام معنی از لحاظ کلی مسلط بر مملکت بود، چهرۀ آن‌طور دیکتاتوری نداشت ولی به‌طورکلی مسلط بر مملکت بود و چطور ممکن بود که یک چنین چیزی بشود؟! این کاملاً روشن است.

س- آقای درخشش، شما بعد از این‌که دولت آقای دکتر امینی سقوط کرد باز هم ارتباط‌تان را با ایشان ادامه دادید؟ با ایشان ارتباطی داشتید؟ تماسی با دکتر امینی داشتید؟

ج- نخیر من تماسی نداشتم. عرض کردم بعد از این‌که دکتر امینی ساقط شد ما را دعوت کردند به حکومت. خود شاه دعوت کرد که من دوباره بروم برای وزارت فرهنگ.

س- در دولت علم.

ج- دولت علم. خود علم یک ساعت تلفنی، این طرف آن طرف. البته خود آقای پاکروان رئیس ساواک بود آن‌موقع، او آمد دو ساعت صحبت کرد. حتی روزی که آقای خانلری را می‌خواستند ببرند معرفی بکنند، صبح آقای علوی‎کیا که الان هم در قید حیات است، معاون ساواک بود، به من تلفن کرد گفت «شاه گفته است که اگر شما هنوز هم آماده هستید به این‌که بیایید به وزارت فرهنگ به آقای خانلری ما الان هم صبح است، تلفن کنیم ایشان نیایند و شما بیایید.» گفتم من همان‌طوری که گفتم من آمادگی برای این‌کار ندارم و معذرت می‌خواهم، این از لحاظ کلی. ولی نه دیگر، به هر حال عرض کردم خدمت‌تان، ما رابطه‌ای که با حکومت داشتیم یک رابطۀ رسمی بود، یک رابطۀ دولتی بود. به این دلیل تمام این مسائل را واقعاً با عواملی که با آقای دکتر امینی دوست بودند رفیق بودند و مستقلاً و مستقیماً خود آقای دکتر امینی سر کار گذاشته بود آن آقایان می‌دانند بنده واقعاً اطلاعی ندارم بیش از این‌که عرض کردم.

س- شما بالاخره عضو کابینه بودید و در زمان آن دولت یک مقدار رویدادهایی پیش آمد که مهم بودند مثلاً قضیه اصلاحات ارضی و دیگر عرض بکنم، همان اضافه کردن حقوق معلمین. حالا من یکی یکی این‌ها را مطرح می‌کنم و اگر شما لطف بفرمایید و نظر خودتان را و خاطراتی را که راجع به این رویدادهای تاریخی در ایران دارید برای ما توضیح بدهید. من اول اصلاحات ارضی را مطرح می‌کنم. به نظر شما چه بود و تا چه اندازه این برنامه موفق بود و یا موفق نبود، برای ما بفرمایید.

ج- عقیدۀ من، می‌دانید، حقیقت امر این است. اصل کلی بر این است که یک حکومتی و یک دولتی بایستی مردمی باشد اولاً. ثانیاً بایستی در یک شرایط دموکراسی به وجود آمده باشد، مجموع این‌ها. می‌دانید، اصلاحات فقط نیت اصلاحات نیست بلکه باید امکانات اصلاحات هم باشد. یعنی مردم باید همکاری بکنند. مردم با حکومتی همکاری می‌کنند که آن حکومت از آن خودشان باشد. خوب، این مسائل و این قضایا واقعاً نبود در حکومت ما. این اولاً. ثانیاً اصلاحات ارضی، خوب، در هیئت دولت بسیار مطرح می‌شد. خوب، یک مقداری اختلافات بود بر سر این‌که اول یک قسمت را امتحان بکنیم. خود آقای دکتر امینی معتقد بود که اول یک جایی را بگیریم و این‌جا را عمل بکنیم، بعد نواقص آن برطرف شود، بعد از پنج سال آن بقیه را پیاده کنیم. ارسنجانی اعتقادش این نبود. می‌گفت بایستی مرتباً، یک اختلاف بود. و حتی در این مسئله، این اختلاف هم، خوب، بیشتر آقای ارسنجانی این اختلاف را داشت با آقای دکتر امینی. و حتی آقای ارسنجانی کارهایی می‌کرد بدون مشورت دولت و بدون مشورت آقای دکتر امینی.

س- می‌توانید یکی دوتا مثال برای ما بزنید؟

ج- می‌دانید مثال در این است که در سرعت عمل در کار. مثلاً یک جایی که قرار نبوده ایشان می‌رفت و اعلام می‌کرد و عمل می‌کرد. یعنی در مقابل عمل انجام‌شده قرار می‌داد. این‌طوری. اما اصلاحات ارضی بایستی با یک، اولاً عرض کنم به‌هرحال، حکومت بایستی حکومت ملی و مردمی باشد. این یک. دوم این‌که اصلاحات ارضی یک مسئلۀ سیاسی و به‌طورکلی تبلیغاتی نیست. بلکه یک مسئلۀ علمی و فنی است بر مبنای واقعاً محاسبات. خوب، حالا اگر یک گروه علمی و فنی بیایند بگیرند بنشینند و سیستم کشاورزی یک مملکتی را بررسی بکنند. اصلاً ببینند این اصلاحات ارضی در چنین کشوری به چه‌جور باید پیاده بشود؟ آیا امکانات هست؟ آیا نیست؟ آیا تقسیم زمین به صورت کوچک صلاح است؟ صلاح نیست؟ و تمام این مسائل را بررسی بکنند. تعاونی‌ها باید چه باشد؟ چه نباشد؟ بعد در اطراف این برنامه وقتی که کار پیاده شد، تبلیغ بشود. در اطراف این برنامه، به‌اصطلاح، صحبت بشود. اما اگر احیاناً هدف اول تبلیغات آن باشد اما مسائل فنی و مسائل واقعی آن بماند. خوب، من در این حدود می‌خواهم عرض کنم خدمتتان، قطعاً آقای ارسنجانی با چند نفر هم مشورت کرده بود. اما این کافی با مشورت و این‌ها نبود. که «آقا، زود این باید امروز انجام بشود، مثلاً. باید بتوانیم تبلیغ کنیم. بتوانیم فلان کنیم که شاه بیاید صحبت کند بگوید چنین کردیم، چنان کردیم، فلان کردیم.» این‌ها مسائلی هست که اتفاق افتاد. من نمی‌خواهم عرض کنم که در آن شرایط دولت و حکومت توانایی و قدرت آن را داشته، من‌باب مثال، باید اعلام بکند که «خوب، آقا، اگر تقسیم املاک است پس شاه چرا قبلاً تقسیم کرده و فروخته؟» و یک چنین چیزهایی. ولی خوب، این‌که می‌توانست حکومت بگوید، بیاید اول بگوید «ما مال عواملی را تقسیم می‌کنیم که این عوامل در کادر خود حکومت و هیئت حاکمه هستند.» ولی علاوه بر این‌که این‌کار نشد تا آخرین نفس هم در این تقسیم املاک، افرادی مثل آقای علم و عواملی، حالا من یکی را مثل زدم، اصلاً تقسیم اراضی شامل حال آن‌ها نشد. یعنی واقعاً چهرۀ فئودالیسم یعنی آن عواملی که در کار بودند و در رأس بودند، همین‌طور قضایا ادامه داشت. آمدند، من‌باب مثال، گفتند «آقا آن‌هایی که…»، عرض من در خود متن نیست. می‌خواهم عرض کنم که، در تبعیض است. یعنی باز هیئت حاکمه مصون ماند. یعنی آن عواملی که بایستی تقسیم بشود. گفتند هر کسی مکانیزه بشود اصلاً دست نمی‌خورد. یک چیزهایی به این صورت استثنائاتی قائل شدند. خوب، بعداً هم ملاحظه فرمودید که، البته این در کابینۀ آقای دکتر امینی که اصلاً نبود ولی در کابینۀ بعد آمدند، من‌باب مثال گفتند «آقا، جنگل‌ها را ملی می‌کنیم.» خوب، وقتی خواستند جنگل‌ها را ملی بکنند، خوب، این شعار بدی نیست. شعار شعار خوبی است. جنگل‌ها را ملی می‌کنیم. اما جنگل‌ها را از مردم گرفتند بعد دادند به دست تیمسارها، دادند دست وزرا، که هر کدام‌شان قطعات خیلی وسیعی داشتند. بنده می‌دانم به این‌که یکی از این تیمسارها، مثلاً، یک قطعه زمین داد ششصد هزار تومان فقط و فقط چوبش را فروخت. در صورتی که همین‌طور مجاناً به او داده بودند. بعد هم قطعه قطعه فروخت. تقسیم‌بندی کرد. بعداً هم ویلا ساختند و بساط ساختند. پس یک نتیجه می‌خواهم، شما می‌فرمایید، صحبت این است که یک وقت اصلاحات ارضی به معنای واقعی برای سعادت ملت ایران در یک کشوری اتفاق می‌افتد. یک وقت اصلاحات ارضی فقط برای تبلیغات آن است. که ما بگوییم «آقا بله، ما اصلاحات کردیم در مملکت.» واقعاً اصلاحات ارضی هیچ‌وقت در کشور ایران، چون شروع آن از آن کابینه بود، در زمان آن شاه به عنوان یک اصلاح واقعی برای سعادت ملت ایران انجام نشد، بلکه برای تبلیغات آن بود.

س- حتی توزیع زمین‌های پهلوی، شما این اعتقاد را دارید که آن هم در همین مسیر بوده، یک چیز تبلیغاتی بوده؟ شما اطلاعی دارید دربارۀ تقسیم املاک پهلوی؟

ج- تقسیم املاک پهلوی، به‌هرحال، فروختند به زارعین به اقساط.

س- پس تقسیم نبوده، درواقع فروش بوده است.

ج- این فروش کامل بوده است. به‎علاوه املاک پهلوی که بعد فروش رفت ده برابر بیست برابر همان املاک را بعد خاندان جلیل تصاحب کردند. تمام زمین‌ها یا متعلق به آن‌ها بود یا این‌که متعلق به عواملی بود که آن عوامل به دست خاندان جلیل و نمی‌دانم، خود شاه و فلان این‌ها گرفته بودند. اصلاً اگر آن‌ها زمین‎تقسیم‎کن بودند که تمام ایران را نمی‌خوردند. تمام دهات، تمام تشکیلات زراعتی مملکت را این‌ها آمدند به‌عنوان شهرک‎سازی و، اصلاً شهرک‌سازی از توی کیسه شاه خاندان جلیل بیرون آمد. همه‌شان هرکدام‌شان پنجاه تا شهرک داشتند. بیست‌تا شهرک داشتند. شمال، جنوب، شرق، غرب، تمام مملکت را خوردند. این‌ها چه جوری می‌خواستند بیایند تقسیم املاک بکنند؟ این‌که یک چیز جعلی است. به همین دلیل عرض می‌کنم، یک وقت هست که برای تبلیغات کار انجام می‌شود. یک وقت هست که نه، انجام می‌شود برای رفاه و سعادت یک ملت. به این صورت نبود.

س- نظر شما درباره آن فرمان شش‎گانه شاه چه بود؟

ج- چه بود قربان، آن فرمان؟

س- که اساس قرار گرفت برای انقلاب سفید. اگر یادتان باشد در…

ج- بله، تمام این‌ها، عرض شود، تظاهرات بی‌جا و تبلیغات بی‌جا بود. نه این‌که عمق نداشت، اعتقاد توی آن نبود. به‎علاوه، همان‌طور که عرض کردم، این مسائل را کی بیاید انجام بدهد؟ چه عواملی؟ همان عواملی که دهان‌های‌شان آلوده است؟ دست‌های‌شان آلوده است و خودشان، عرض شود، از فاسدترین موجودات هستند، این‌که جنابعالی سؤال می‌فرمایید واقعاً بهترین قضیه این است که الان بعد از آن وقایع شما سؤال می‌کنید. جواب آن در خودش هست. اگر احیاناً آن عوامل، آن فرمان‌ها نتیجه داشت که قضیه به این‌جا ختم نمی‌شد. می‌خواهم بگویم جواب آن را خود مسیر تاریخی داده است. خود مسیر تاریخی جواب تمام آن اعمال را کف دست همه گذاشته است.

س- در واقع یکی از مسائلی که من می‌خواهم از حضورتان سؤال بکنم این است که در زمان تصدی وزارت فرهنگ شما مهم‌ترین اقداماتی را که در وزارت فرهنگ انجام دادید چه بوده؟ برای ما توضیح بفرمایید.

ج- این مهم‌ترین اقدامات را آن چیزی که معروف است که انجام شده است، اولاً همان‌طور که عرض کردم خدمت‌تان، من به هیچ عنوان در وزارت فرهنگ شخصاً به نام وزیر فرهنگ اقدامی انجام ندادم، یعنی کاری انجام ندادم. بلکه جامعه معلمان ایران در زمان وزارت فرهنگ زمام وزارت فرهنگ را در دست گرفت. یعنی یک اجتماع در وزارت فرهنگ کار انجام می‌داد. این. اما، من‌باب مثال، در آن زمان می‌گویند حقوق معلم دو برابر و سه برابر شد. می‌گویند در آن‌موقع، مثلاً، فرض کنید که، تبعیض نبوده. می‌گویند نمی‌دانم، مجموع این مسائل را می‌گویند. اما من این‌ها تمام فرع، البته آن‌موقع فرض کنید که، قرار بود برای تمام معلمین خانه‌سازی بشود. چهار بیمارستان قرار شد، یعنی قرار نبود، زمین‌ها گرفته شد، قراردادها بسته شد. ولی خوب، در عرض یک سال می‌دانید که یک خانه را که بخواهند بسازند با دوتا اتاق دو سال طول می‌کشد. چطور ممکن است فرهنگ مملکت در یک سال. برنامه‌های فرهنگی عوض شد. این‌ها فرعی بود به عقیدۀ من. اما آن چیزی که در وزارت فرهنگ انجام شد و کسی، یعنی تقریباً به اصطلاح، فقط یک عده روشن‌بینان توجه به آن دارند آن مسئله پرداختن به خود انسان‌ها بود نه به نیازمندی‌های انسان‌ها. یعنی ما در جامعه معلمان، در وزارت فرهنگ یک سیستم دموکراسی برقرار کرد و سیستم دموکراسی را در عمل گذاشت و معجزات این سیستم هم مردم دیدند. البته الان مردم می‌گویند فرض کنید که در آن‌موقع امتحانات نهایی بهترین امتحانات بود، پدر و مادرها. می‌گویند که در آن دوره معلم حکومت می‌کرد. حقوق او درست شده. زندگی‌اش فلان. اما هیچ‌وقت علل آن را نمی‌پرسند. اشتباه بزرگ است که اگر بگویند که این‌کار را مثلاً، حسن، حسین، درخشش کرده، به تمام معنی. این اشتباه بزرگ است اگر بگویند فلان وزیر این‌کارها را کرده بود. من نمی‌گویم که افراد دخالت نداشتند. این فقط و فقط علت آن این بوده است که در وزارت فرهنگ دموکراسی بوده است. این فقط و فقط علت آن بوده است که حکومت لااقل در محوطه وزارت فرهنگ، البته خارج وزارت‎خانه پدر و مادرها هم شرکت داشتند، حکومت حکومت مردمی بوده در وزارت فرهنگ، فقط. این چیزی است که به عقیدۀ من در آن‌جا انجام شده است. این مهم‌ترین اصلی است که در آن زمان انجام شده. تمام موفقیت‌هایی که هست، اگر وجود داشته باشد، تمام این موفقیت‌ها زائیدۀ این سیستم است. به همین دلیل ما واقعاً، بنده خوب، تا آن‌موقع هم معتقد بودم، ولی از آن به بعد چون من خودم لمس کردم. می‌گویند که «دموکراسی و آزادی برای تعلیم و تربیت کشور مثل آب است برای ماهی که اگر از آن بگیرید ماهی زنده نمی‌ماند.» یک چیزی وجود دارد. یک چیز سطحی وجود دارد به نام فرهنگ، اما به‌هیچ‌وجه آن فرهنگ نیست. فرهنگ سازمان دانشگاهی سازمان آموزشی، این‌ها هستند به این‌که بایستی حفاظت بکنند، حراست بکنند از آزادی و به‌طورکلی مسئلۀ دموکراسی را تفهیم بکنند و درس بدهند. و بچه‌ها را آماده بکنند به این‌که همان‌طور که از لباس‌شان حفاظت می‌کند، همان‌طور که از مادرش حفاظت می‌کند، همان‌طور که از خانه‌اش حفاظت می‌کند از دموکراسی حفاظت بکند. زور نشنود. زورگویی نکند. در مقابل زور بایستد. این‌ها مسائلی است که باید در مدرسه به نسل آموخت. کما این‌که الان این رژیم دارد در مدرسه بچه‌های ما را خراب می‌کند. شستشوی مغزی می‌دهد. یک تعلیم و تربیت صحیح این است که در مدرسه باید اندیشه و افکار را روشن بکنند. و بعد در جامعه این موجود بیاید پیاده بکند. این‌کار را ما در یک سال با تمام، به‌اصطلاح،  قوا جامعه معلمان با تمام قوا پیاده کردیم. به همین دلیل بود که عواملی در وزارت فرهنگ به‌اصطلاح، کار می‌کردند که آن عوامل در هیچ موقعی واقعاً نبودند. مثل فرض کنید جلال آل‌احمد که یکی از اعضای گروه هدف بود، می‌دانید جلال آل‌احمد کتاب، بنده مسئلۀ غرب‌زدگی جلال آل‌احمد را خودم به آن صورت که هست به آن معتقد نیستم، به‌طورکلی. اما جلال آل‌احمد در شرایطی که ما در وزارت فرهنگ بودیم و در آن رژیم و در آن قضایا، غرب‌زدگی را برای وزارت فرهنگ تهیه کرد، برای کمیسیون هدف. آمد در کمیسیون هدف هم نشست گرفت خواند. خوب، بگذریم به این‌که شدیداً باعث ناراحتی…

س- کمیسیون هدف چه بود؟

ج- می‌دانید فرهنگ مملکت، هیچ‌وقت فرهنگ ایران دارای هدف نبوده است. هر کشوری رسماً و علناً در برنامۀ تعلیم و تربیت خود اگر احیاناً در کارش محاسبه باشد و به صورت واقعاً می‌خواهد پیشرفت بکند، در برنامۀ تعلیم و تربیت یک هدف می‌گذارد. آخر فرض کنید که تاریخ بخواند، فیزیک بخواند، شیمی بخواند، عالم بشود. برای چه؟ برای چه هدفی؟ در چه سطحی؟ خوب، می‌دانید که کشورهای شرقی این هدف را دارند. یعنی دقیقاً انگشت می‌گذارند. بچه را می‌برند به سمت آن ایدئولوژی.

س- منظورتان کشورهای غربی است؟

ج- کشورهای شرقی. اتفاقاً من خودم سه مرتبه به شوروی مسافرت کردم.

س- بلوک شرق را می‌فرمایید.

ج- بلوک شرق. عرض شود که، هر سه بار هم دعوت داشتم. خوب، می‌دانید، بچه از کوچکی هدفش معلوم است. من داخل در این مسئله نمی‌شوم به این‌که آیا این هدف خوب است یا بد است؟ در رژیم الان در جمهوری اسلامی آقای خمینی فرهنگ تعلیم و تربیت او از لحاظ جمهوری اسلامی هدف دارد. این بچه را می‌گوید من می‌خواهم او را اسلامی کنم. حالا کاری نداریم این اسلام هست؟ ولی به‌طورکلی به یک سمتی می‌برد. نمازش را می‌گوید باید بخواند قرآن، به هر حال، یک سمتی می‌کشد این آدم را. ولی فرهنگی که هدف نداشته باشد می‌گوید، آقا، من یک عده‌ای را بفرستم اروپا. یک عده را بفرستم آمریکا. یک عده را بفرستم ژاپن، حالا ژاپن هم خیلی‌ها، بفرستیم هند. قاراشمیش. می‌آید همان هیئت حاکمه‌ای، همه این‌ها را هم بیاورد مملکت را بدهد دست آن‌ها. خوب، نتیجه‌اش همین بود که شد دیگر. یعنی یک گروهی بدون هدف. یعنی فرهنگی که هدف ندارد به هیچ عنوان. هدف تعلیم و تربیت ندارد. دید ندارد که جامعه باید به کدام سمت حرکت بکند. این وظیفۀ فرهنگ کشور است که جامعه را به آن سمتی که باید تعیین بشود به آن سمت ببرد.

س- آقای درخشش، لطف بفرمایید و خاطراتی را که از آخرین روزهای دولت دکتر امینی دارید و همچنین از آخرین جلسۀ هیئت دولت که دارید برای ما بفرمایید.

ج- والله نمی‌دانم چه نوع خاطره‌ای سرکار می‌فرمایید؟

س- خاطرات سیاسی محققاً.

ج- بله خاطرات که، همان‌طور که عرض کردم خدمت‌تان، یک چیزهایی بود که مربوط به دولت نبود. خوب، یک ارتباطاتی بود آقایان بودند، داشتند. این واقعاً نبود. یا ارتباطات خارجی یا ارتباطات داخلی. من در جریان این مسائل نبودم و نمی‌خواستم هم در جریان این مسائل قرار بگیرم. برای این‌که ما واقعاً در هیئت دولت مثل یک جزیرۀ مستقلی بودیم. البته غلط است. هیئت دولت مفهوم آن این نیست. ولی مثل یک جزیرۀ مستقلی بودیم که نه آن‌ها می‌خواستند ما چیزی از آن‌ها بفهمیم. نه ما زیاد علاقه‌ای داشتیم. ما کار خودمان را می‌کردیم. ولی این‌که می‌فرمایید آخرین جلسۀ هیئت دولت، بله، آخرین جلسۀ هیئت دولت که تشکیل شد روزی بود که آقای دکتر امینی استعفا را آمد خواند در هیئت دولت. و البته من قبلاً می‌دانستم که یک چنین چیزی هست. و بسیار هم خوشحال بودم برای این‌که به‌هرحال از آن بار گران خلاص بشویم. چون می‌دانید وقتی که آدم در یک جامعه‌ای می‌خواهد کار بکند اگر احیاناً کاری در جهت مردمی می‌خواهد بکند، حالا تشویق هم نباید بشود اشکالی ندارد، ولی ترمز نباید بشود. خوب، ما هر قدمی که برمی‌داشتیم یک سنگ بزرگ، یک خنجر بزرگ به پشت. و این بود. دلیل آن این است که جامعه هماهنگی در آن‌موقع قضایا به آن صورت نبود به این‌که واقعاً بایستی کار صحیح انجام داد. این‌ها است. اما در آن روز ایشان آمدند. یک عده‌ای، اکثریت وزرا نمی‌دانستند قضیه چیست؟ خوب، به آن‌ها تلفن شده بودکه «آقا، بیایید،» روز هم بود، «هیئت دولت تشکیل می‌شود.» گفتند لابد یک امر خیلی ضروری و واجب و بزرگی است. رفتیم. وقتی ایشان استعفایش را خواند، خوب، یک عده از آقایان رنگ و روی پریده، دهان کف کرده، خیلی ناراحت بودند. اما ناراحتی آن‌ها به زودی از بین رفت. برای این‌که تمام آن‌ها دوباره در کابینۀ بعدی جزو هیئت‌ دولت بودند. دیگر آن مشکلات روحی‌شان از بین رفت. دیگر چیزی بنده خاطره‌ای، البته آن‌جا هم تشریح و توضیح نشد به این‌که این استعفا برای چیست؟ و به چه خاطر است؟ ملاحظه می‌فرمایید؟ تشریح نشد. به همین دلیل بنده می‌گویم از مسائل پشت‌پرده و از قضایا اطلاع ندارم، خبر ندارم. اما باز شایعه، من چون به شایعه اعتقاد ندارم. ولی شایعه بر این قضایا بود که آقای قدس نخعی وزیر خارجۀ ما بود تا یک مدتی. ملاحظه می‌فرمایید؟ قدس نخعی وزیر خارجه بود. یکی از وزرایی که می‌گفتند که، به‌اصطلاح، گزارش‌ها را به شاه می‌دهد ایشان بود. یعنی خوب، شاید شاه هم گفته بود ایشان، گفتم من به شایعه اعتقاد ندارم. خوب، این را بعد شنیدم در همان جا که می‌خواهند از کابینه برود بیرون. کنار برود. یعنی یک کاری بکنند مثلاً تو کابینه، نه این‌که به شاه گزارش می‌دهد. ولی به‌هرحال، یک عدم سازش‌هایی مثلاً بود. ایشان هم آمد و رفت سفیر شد در آمریکا. بله، قدس‌ نخعی که بعد سفیر شد و رفت آمریکا. گفتم این‌ها شایعه است، می‌گفتند آن‌جا ما هم می‌شنیدیم. عرض کردم من نامحرم بودم. واقعاً نامحرم بودم. به‌هرحال بعد رفت آن‌جا. و بعد از این‌که ایشان از آمریکا برگشت. یعنی بعد که سفیر شد و مدتی بود، همان‌موقع شاه را دعوت کردند به آمریکا، شاه آمد به آمریکا. وقتی که آمد به آمریکا، برگشت از آمریکا. بعد که برگشت ما دیدیم که چهره دولت آقای دکتر امینی عوض شد. یعنی به‌طورکلی، گفتم این‌ها مسائل پشت‌پرده است دیگر. بعد هم ما شنیدیم به این‌که آقای نخعی در این‌جا کوشش کرده است که این، به‌اصطلاح، ایشان دعوت بشوند. دعوت شده. بعد آمده این‌جا و بعد…

س- آقای دکتر امینی؟

ج- نخیر. دکتر امینی نه، شاه. شاه آمده این‌جا. بعد هم مذاکره کرده. بعد هم قرار گذاشته است به این‌که خودش چیز را به دست بگیرد. بعد هم دلایل آورده است که این برنامه‌هایی که آقای دکتر امینی ادعا می‌کرده، این‌ها را نتوانسته است پیاده کند. شکست داشته است. بعداً هم قبول کردند به این‌که خود شاه مأمور بشود به‌طورکلی.

س- مأمور اجرای برنامه‌ها.

ج- مأمور. بعد هم آمده است و پیغام داده است که، «آقا، برو پی کارت.» مثلاً یا قضایای دیگر. چون آن‌موقع، بعد از این جریانات آثار این‌که امینی باید برود پیدا شد. چطور؟ من‌باب مثال. مجلسی که اصلاً مدت یک سال بود صحبتی نشد یک دفعه شروع کردند همان وکلای مجلسی که از بین رفته بودند، یعنی مجلس منحل شد. این‌ها در مجلس جمع شدند. دعوت کردند به‌عنوان مبارزه. و این پشتیبانی آن همان، به‌اصطلاح، دربار و این قضایا بود. و اعلام خطر کردند به امینی، مثلاً. خوب، ایشان هم به‌طورکلی من به جنابعالی عرض کنم، این طبقات، الان آقایان را بنده می‌خوانم، الان خواندم که همان آقا، آن یکی آقای بختیار، آن یکی و… رفتند در هتل نمی‌دانم، فلان ورسای گرفتند نشستند ناهار خوردند می‌خواهند، آخر مبارزه، این‌ها اسمش مبارزه نیست. قصد بنده این است. مبارزه این است که آدم یک مقداری یعنی نه یک مقدار. حد دارد، اندازه دارد. اما این‌که نه. دست به من نزنند. بنده همین‌طور باشم و هیچ فلان هم نشود و کارم درست بشود. این‌که نمی‌شود. این چیزی که می‌خواهم عرض کنم خدمت‌تان نتیجه‌اش هم مشخص شد. نتیجه‌اش این شد که آقای قدس ‌نخعی بعد شد وزیر دربار. و گفتند که این مزد همان کاری است که بودند. می‌خواهم بگویم که مسائل تمام آن بر مبنای یک بند و بست‌های سیاسی بود. واقعاً این‌طوری است. بر مبنای یک تحرک به سوی سعادت ملت به هیچ عنوان نبود. مخصوصاً با یک عده وزرا که اصلاً عرض کردم بعضی از آن‌ها واقعاً آدم نبودند. آدم هم نیستند. اصلاً قابل نیستند این‌ها.

س- چه خاطره‌ای از آقای جمال گنجی دارید؟

ج- والله، آقای جمال گنجی یک آدم، بله، مفلوکی بود. خدمت‎گزار. ایشان از افرادی بود که آن‌طور که به ما گفتند علم به کابینه داده بود. بعد هم سناتور شد و همین‌طور کارش ادامه داشت. یعنی همیشه بود.

س- دکتر ابراهیم ریاحی وزیر بهداری؟

ج- دکتر ابراهیم ریاحی هم آدمی بود که او هم واقعاً در رشتۀ خودش، به تمام معنی موجود ناشی، مفلوک بدبختی بود. و گویا یک افسر بازنشسته‌ای بود. ولی او را هم علم به کابینه داده بود. از رفقای علم بود. بله.

س- دکتر جهانگیر آموزگار وزیر بازرگانی؟

ج- دکتر جهانگیر آموزگار که اصلاً به‌طورکلی به عقیدۀ بنده بیش از این‌که مثلاً، ایشان همیشه تمام عمرش در آمریکا بوده، بیشتر آمریکایی است تا ایرانی. اعتقادم من این است. دکتر جمشید آموزگار در موقعی که ما با چیز مبارزه می‌کردیم در موقعی که ما با، عرض کردم خدمت‌تان، یک گروه چند نفری شدیم که آقایان آمدند باشگاه مهرگان مبارزه می‌کردیم بر علیه انتخابات در زمان کابینۀ…

س- شریف‌امامی؟

ج- نه کابینه آقای… نه. برای انتخابات. آقای دکتر اقبال. بله، مبارزه می‌کردیم. که گفتم آقایان آمدند. قبلاً گفتم. هست این‌جا. در آن موقع همین آقایان می آمدند سخنرانی می‎کردند.

س- آقای آموزگار هم آمدند سخنرانی کردند؟

ج- نخیر. گروه را عرض کردم خدمتتان. که بنده بودم و آقای دکتر امینی بود و ارسلان خلعتبری بود. جزایری بود و جعفر بهبهانی بود. ما به عنوان مبارزه بر علیه انتخابات آقای دکتر اقبال مبارزه می‌کردیم. ائتلافی هم نداشتیم. باشگاه مهرگان را آمدیم. در آن‌جا آقای دکتر امینی یک نطقی می‌کرد. البته همه‌مان. هر جلسه که تشکیل می‌شد صحبت می‌کردیم. آقای دکتر امینی به‌عنوان این‌که انتخابات مجلس قلابی است اسم همین آقا را برد. همین آقای آموزگار را. گفت «آقا، یک آقایی به نام آموزگار، ایشان در آمریکا است. اصلاً ممکن است که رنگ شیراز را هم ندیده باشد مثلاً از فسا، الان درست شهر آن یادم نیست. از فسا آمده توی مجلس انتخاب شده.

س- ایشان تبعۀ آمریکا هم هستند؟

ج- لابد دیگر. عرض کردم. از فسا انتخاب شده آمده توی مجلس. ملاحظه می‌فرمایید؟ و این را دلیل بر این گرفت که این انتخابات قلابی است. بعد هم آمد وزیر کابینه شد. و واقعاً یک دفعه من از آقای دکتر امینی سؤال کردم. گفتم، «آقای دکتر امینی، یادت هست؟» من نوار آن را هم دارم. چون این‌ها را دارم. «یادت هست که شما این آقا را گفتید که یک چنین آدمی است. این چه‌جوری شد که یک دفعه وزیر دارایی شد؟ چطور شد؟» البته یک لبخند، چون سیاستمدارها معمولاً وقتی که چیزی ندارند یک لبخند می‌زنند. اما این آقا خیلی گاهی وقتی در کابینه می‌گفتند که فلان چیز فلان، قهر می‌کرد می‌گفت، «آقا بنده برمی‌گردم می‌روم آن‌جا و…» می‌خواهم بگویم بیشتر به، بعداً هم خوب، دیدید که بعد از آن قضیه هم آمدند ایشان سفیر، نمی‌دانم، اقتصاد شدند. یعنی یک پستی برای ایشان. بیشتر واقعاً، من می‌خواهم عرض کنم به‌طورکلی خدمت‌تان، حالا شاید بحث ادامه پیدا کند. وزرای هیئت‌های دولت ما، البته بنده همه‌شان را عرض نمی‌کنم، به‌هرحال، کابینه‌هایی که تشکیل می‌دادند در مملکت ما، این‌ها ایرانی نبودند، این‌ها خارجی بودند. واقعاً خارجی بودند. یعنی وطن اصلی‌شان در خارج بود. و عدۀ زیادی را ما دیدیم به محض این‌که انقلاب شد آمدند در خارج و بهترین کارها را در خارج به آن‌ها دادند، بدون معطلی. اصلاً پست‌های‌شان آماده بود. این‌ها خارجی بودند، ایرانی نبودند، سجل ایرانی داشتند. این عوامل بودند. به همین دلیل وقتی که هنوز انقلاب شروع نشده بود، آقایان رفتند، خانه تکانی کردند، گذاشتند رفتند، انگار نه انگار به این‌که وطنی هست و مملکتی هست. فقط و فقط برای این‌که حکومت کنند و جیب پر کنند و همین قضایا. این‌ها کجا بودند؟ فرض کنید همان آموزگاری که نخست‌وزیر مملکت بود.

س- جمشید آموزگار

ج- جمشید آموزگار. خوب حالا این، اصلاً از او سؤال کنید وطن، ایران، اصلاً مطرح است؟ این آقایان بیشتر خارجی هستند. ایرانی نیستند به‌طورکلی.

س- چه شناخت و خاطره‌ای یا خاطراتی از دکتر حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی دارید؟

ج- والله دکتر حسن ارسنجانی به‌طورکلی یک موجود به تمام معنی باهوشی بود، به تمام معنی. و یک آ‌دمی بود نویسنده، یک آدمی بود که در جریانات چپ بود، همۀ این قضایا بود. اما روی‌هم‌رفته پرنسیب نداشت و بیشتر، واقعاً پرنسیب نداشت. یعنی پرنسیب نداشت که بیشتر، قبل از این جریان هم این‌ها چند نفر بودند آمدند یک حزبی درست کردند ولی نگرفت. یک گروهی جمع شدند که بیایند یک حزبی درست کنند. ارسنجانی بود و گویا آن آقای، دو سه نفر بودند که بعد هم می‌رفتند پیش شاه می‌آمدند. مثل این‌که شاه گفته بود که مثلاً حزبی درست کنند. به‌هرحال به هیچ عنوان پرنسیب نداشت و بیشتر جنبه‌های ماجراجویی داشت به تمام معنی. در این مسائل هم، خوب، این‌طور که خصوصی می‌آمد می‌گفت به افراد گاهی وقتی که «بله، من در این تقسیم املاک قصدم این است که، نمی‌دانم، دوتا میخ تابوت شاه را کوبیدم. دوتا دیگر را هم می‌خواهم بکوبم.» در این مسائل بود. اما قدر مسلم این است که آدمی بود که با شاه بود. یعنی او هم من بعد شنیدم که، خوب، اگر دکتر امینی هم می‌خواست ولی توصیۀ شاه بود. او را شاه می‌خواست که باشد. چون قبل از مسئلۀ نخست‌وزیری او، قبل از مسئلۀ وزارتش هم ارتباط داشت با دربار و شاه رفت و آمد داشت.

س- پس چه شد که بعدها او، به‌اصطلاح، مورد غضب قرار گرفت و برکنار شد؟

ج- مورد غضب آن‌طوری قرار نگرفت. ارسنجانی یک آدم، به‌اصطلاح، هم ماجراجو بود، هم خدا را می‌خواست هم خرما را. هم می‌خواست که با شاه کار بکند. هم می‌خواست ادعا کند به این‌که در کارها مستقل است. این است که در مسئله یک شیطنت‌هایی داشت که آن شیطنت‌ها در آن شرایط برای شاه قابل تحمل نبود. برای این‌که شاه بالاخره هرچه می‌رفتیم جلو بیشتر غلام می‌خواست تا یک آدمی که از خودش یک، به‌اصطلاح شخصیت، شخصیت که نه، از خودش یک اظهار عقیده‌ای بکند. واقعاً تا این اندازه ایشان رفت جلو تا جایی که ملاحظه فرمودید اصلاً خودش را یک چیز خیلی بالاتر از تمام عواملی بوده که بودند. و این اخلاق او بود. من به سرکار عرض کنم، عموماً آدم‌های ضعیف و ناتوان، واقعیت این است دیگر حالا به همه‌جا، به هر کس ثابت شده که شاه یک موجود به تمام معنی ضعیف و ناتوان و بیچاره بود. یک مقدار هم این قضیه طبیعی است. دلیلش این است افراد و اشخاصی که این‌ها در جامعه گرم و سرد ایام را چشیدند و به‌طورکلی تجربه آموختند و به‌طورکلی در جامعه در بین مردم بودند، این‌ها می‌توانند لیاقتی، شخصیتی، قدرتی، توانایی داشته باشند. چطور ممکن است یک آدمی که در شکم مادر بوده ولی‎عهد شده این بتواند، یا من‌باب مثال، اصلاً یک مدرسۀ خاص برای او درست کرده باشند. و اصلاً تحصیلات خاص برای او، جای خاص برای او درست کرده باشند. و به‎علاوه تمام آن معلمین باید بیایند، به‌اصطلاح، اول تعظیم کنند. بعد دست ببوسند. اصلاً یک چنین آدمی، این نمی‌تواند رشد واقعی، شجاعت، شهامت در قضایا داشته باشد. چون می‌دانید، یک آدم را جامعه درست می‌کند، می‌سازد، تربیت می‌کند. خوب، دیگر الان مشخص شد. معین شد که بسیار موجود، یعنی برای ما که از اول معلوم بود، ولی برای عواملی که می‌گفتند، نمی‌دانم، چنین و چنان، معلوم شد که بسیار آدم ضعیف‌النفس و ناتوان و بیچاره‌ای بود. در همین اواخر دیگر ثابت شد که تا چه اندازه این مرد بیچاره بود. آدم‌هایی که این‌طوری هستند، این‌ها با حیله‌ کار‌های‌شان را پیش می‌برند. یعنی کوشش کنند او را به هم بیندازند، او را به هم بیندازند، یا از او استفاده کنند. ایشان استفاده می‌کرد از افراد. نمی‌دانم خاطرتان هست یا نه؟ در موقعی که قصد داشت به این‌که، خوب، در زمان حکومت مصدق، واقعیت این است که مصدق آن‌چنان شخصیتی داشت. آن‌چنانی که عرض می‌کنم، مثلاً مصدق در مسیر مردمی آمد که تجربه آموخت که به‌طورکلی یک شخصیت سیاسی شد. اگر در طبقۀ خودش باقی می‌ماند که نمی‌توانست این‌طور باشد.

س- خوب، به او هم می‌گفتند که او در قنداق ترمه بزرگ شده بود.

ج- بعد قنداق ترمه را رها کرد. در قنداق ترمه کسی که درست گفتند. آن‌هایی که در قنداق ترمه بزرگ شدند من همیشه می‌گفتم، می‌گفتم که، در مملکت ما، از برف آمدن و سرما یک عده‌ای که در قنداق ترمه، به‌اصطلاح، بزرگ شدند لذت می‌برند. برای این‌که توی اتاق‌شان می‌نشینند. توی کاخ‌شان می‌نشینند پشت پنجره، ویسکی‌شان را می‌خورند و می‌گویند» به‌به، این برف چقدر زیبا است. چقدر قشنگ است. چقدر طبیعت عالی است.» اما آن آدمی که توی این برف مسکن ندارد، جا ندارد و عرض شود که تا بیخ اتاق تمام سلول‌هایش می‌لرزد، او از برف صدمه می‌بیند. یک وقت هست که افراد قنداق ترمه را رها نمی‌کنند. کاملاً درست است. یکی از دلایل این‌که مصدق یک شخصیت مردمی و ملی است این است که قنداق ترمه را رها کرد. یعنی آدمی بود که دنبه در اختیارش بود. مثل آدم‌هایی نبود که دستش به دنبه نمی‌رسید می‌گفت، «از بوی آن بدم می‌آید.» رها کرد زندگی اشرافی را. رها کرد آمد با مردم، و به این دلیل، خوب، در همان موقع شاه در صدد چیز برآمد. دید کاری نمی‌تواند بکند در مقابل مصدق. ابداً عملی نمی‌تواند بکند. آمد به حیله و تزویر متوسل شد. چه‌کار کرد؟ آمد اول رفت، فرض، سید ابوالقاسم کاشانی را چیز کرد. یعنی روی چند نفر کار کرد. یکی‌اش سید ابوالقاسم کاشانی بود که به خدا رساندش و نمی‌دانم، چنین و… یکی از آن آقایان آقای مکی بود که می‌رفت، مخصوصاً جزو برنامه‌اش بود، بلند می‌شد می‌رفت شمال. بعد می‌رفت توی منزل آقای حسین مکی. بعداً هم توی روزنامه می‌دادند بنویسند که بله، «اعلی‎حضرت تشریف بردند منزل آقای حسین مکی. شام خوردند و ناهار خوردند و سوار شدند و از این صحبت‌ها. و همین بلا را هم به سر آقای بقایی آورد. همین قضیه هم به سر آقای بقایی آورد. یعنی بلا که چه عرض کنم. یعنی می‌خواهم عرض کنم که یک قسمت جدایی و مشکلاتی که در داخل آن نهضت ملی اتفاق افتاد این را شاه انجام داد. ولی بعد از این‌که به قول بابا «خرش از پل گذشت» و به‌طورکلی آبروی این‌ها را گرفت از دست‌شان. خسرالدنیاوالاخره‌شان کرد. بعد هم مچاله‌شان کرد انداخت توی سطل خاکروبه. این اخلاق ایشان بود. رفتار ایشان بود.

س- از آقای عطاءالله خسروانی وزیر کار شما چه خاطره و شناختی دارید؟

ج- والله، عطاءالله خسروانی، خیلی معذرت می‌خواهم، این را اصلاً ما نفهمیدیم چه‌جوری آمد توی کابینه؟ یعنی چه داخل آدم بود؟ خوب، حالا کابینه‌ها داخل آدم نبودند. و وقتی هم آمد آن اندازه این کوچک بود و، به‌اصطلاح، ناقابل بود که او را کفیل کردند. حتی خجالت کشیدند به این‌که او را وزیر کنند. در صورتی که لزومی نداشت. بله، او را کفیل کردند. و بعد از این‌که او را کفیل کردند، خوب، بعد هم وزیر شد. یک موجود مفلوک، بدبخت، تعظیم کننده. او هم البته از افرادی بود که خوب، از لحاظ، می‌دانید، سرمایه، سرمایه تملق و چاپلوسی بود. هرچقدر تملق و چاپلوسی و به‌اصطلاح، و این یک قصه‌ای می‌خواهم بگویم که تا چه اندازه این‌ها واقعاً در مسائل مفلوک بودند، بیچاره بودند. سفیر فرانسه آن‌موقع که من در وزارت فرهنگ بودم، با من تماس گرفت که «آقا، ما» یک مدرسه‌ای بود مدرسۀ رازی، دبیرستان رازی که فرانسوی‌ها اداره می‌کردند. این در جنوب شهر بود جای آن، همان جایی بود که سرکار علیه فرح «محبوب» آن‌جا درس خوانده بود.

س- توی خیابان امیریه بود.

ج- توی امیریه نبود. یک خرده، ببینید، بین امیریه و، عرض شود که، و آن‌جا ایشان به من پیغام داد که «ما یک بودجۀ کافی و کاملی گرفتیم برای این‌که مدرسه رازی را احیا کنیم، بسازیم. و شما اگر احیاناً زمینی به ما بدهید که این زمین، عرض شود که، در خیابان پهلوی باشد، همان پهلوی قدیم، آن‌جا باشد. و این زمین مقدار آن هم کافی باشد ما این بودجه را صرف این‌کار می‌کنیم. می‌آییم با شما هم قرارداد می‌بندیم و مدرسۀ رازی را دخترانه و پسرانه، با وسعت خیلی زیاد.» من دیدم این‌کار خیلی خوب است. چرا؟ برای این‌که، خوب، به جای این‌که مردم بچه‌های‌شان را، یک عده‌ای البته، بفرستند ارز خارج بشود چون ما می‌خواستیم نمی‌خواستیم، به صورت توریست می‌آمدند بیرون بچه‌های‌شان. چون یک اپیدمی بود این‌کار. بچه‌های‌شان را برمی‌داشتند می‌آوردند. بچۀ شش ساله هشت ساله، ده ساله، می‌گذاشتند به خارج بعد برمی‌گشتند. گفتیم خوب، اقلاً یک تعدادی می‌آیند این کار را نمی‌کنند وقتی مدرسۀ رازی و معلمین و این‌ها. قبول کردیم و رفتیم تحقیق بکنیم ببینیم که آنجاها زمین کجا هست؟ البته فرستادیم تحقیق کردیم. گفتند اصلاً زمین نیست. همان زمینی که بعد پارک درست شد پهلوی آن، همان بغل آن. الان مدرسۀ رازی که می‌دانید کجا است؟ در همان، بله، یک زمین خیلی بزرگی است. بعد یک کسی آمد با این برادر ایشان اختلاف داشت. می‌دانید برادر ایشان هم که بعد هم که رئیس تربیت بدنی شد، این یک باشگاهی داشت به نام باشگاه تاج که این به عنوان باشگاه تاج در تمام مملکت زمین گرفته بود. هرجا شما دل‌تان بخواهد آقا زمین گرفته بود به این‌که شعبۀ باشگاه تاج. حالا این زمین‌ها چه بود؟ چون واقعي وقتی می‌گویند غارتگری بود، غارتگری واقعاً هم غارتگری بود. خوب، آمدند این‌کار را کردند و در آن‌جا هم این آقا زمین گرفته بود. منتها این زمین‌ها را، گویا آن تربیت‌بدنی آن‌موقعی که بنده هم وزیر نبودم، قرارداد بسته بود که آقایانی که می‌آیند این زمین‌ها را می‌گیرند برای کارهای خیر، کارهای خیر هم معلوم است چیست؟ این‌ها بعد از سه سال یا دو سال سه سال، اگر احیاناً چیزی نسازند باید برگردانند به دولت، اگر چیزی احداث نکنند. این را آمدند به ما گفتند. گفتند «آقا، یک زمینی هست که مال این آقا است و در آن‌جا سه چهار قطعه زمین گرفته است در همان‌جا. اما آن‌جا یک تنیسی به وجود آورده است. ولی این همین‌طور هست. خیلی زمین عالی هم هست.» بنده خودم رفتم زمین را دیدم. دیدم و شب آمدم، خوب، به هر حال ما چون واقعاً پایگاه چیز داشتیم خیلی در هیئت دولت بیمناک بودند از کارهای ما، نه از کارهای ما. احترام بود به جامعه نه به من، من نمایندۀ آن‌ها بودم. احترام نبود ولی یک ترس و هراسی از من بود، به تمام معنی. چندین بار هم در هیئت دولت با همین آقایان گلاویز شدیم سر مسئلۀ بودجه و این‌ها. حالا بماند. من می‌آمدم با من مخالف بودند همه‌شان. اما می‌ترسیدند این مخالفت را اظهار کنند. اما تصویب‌نامه‌هایی که من صادر می‌کردم می‌آوردم برای وزارت فرهنگ، این تصویب‌نامه‌ها را نمی‌آوردم مطرح کنم. چون وقتی که در جمع بود روی‌شان باز بود مخالفت می‌کردند. اما اگر دانه دانه می‌بردم امضا می‌کردند، چون مثلاً بایستی پانزده‌تا امضا، ده‌تا امضا داشته باشد بعد این تصویب‌نامه می‌شد. اگر دانه‌دانه می‌بردم جرأت نه نمی‌گفتند به من. بنده از این قضیه استفاده کردم. یک شبی آمدم، یعنی رفتم تصویب‌نامه را تهیه کردم که این زمین برگردد به وزارت فرهنگ. در صورتی که مربوط به وزارت فرهنگ نبود، زمین خالصه بود. بنده آمدم این تصویب‌نامه را بعد از این‌که هیئت دولت تمام شد آوردم به امضای این آقایان رساندم. به امضای وزرا. کافی شد امضا.

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۷

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۳۰ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۷

 

 

بله، بعد دست آخر احتیاجی نداشتم ولی آوردم پیش این آقا، همین برادر آقای تیمسار خسروانی. گفتم «آقا، این را امضا کنید شما.» خوب، واقعاً این‌ها تا آن اندازه بودند که جرأت نداشتند از من سؤال بکنند این چه هست؟ ‌چه نیست؟ و از جمله مسئلۀ حقوق معلم مطرح شد یک شبی، خوب، این‌ها گفتند، «آقا، این بودجه‌ای که شما ذخیره کردید در وزارت فرهنگ طبق مادۀ فلان، فلان محاسبات باید بدهید در اختیار دولت قرار بگیرد» که بنده عصبانی شدم گفتم از فردا اعلام اعتصاب می‌کنیم. تعجب کردند گفتند «آقا، شما وزیر فرهنگ هستید، دولت هستید، اعتصاب می‎کنید؟» گفتم بله. بنده نمایندۀ معلمین ایران هستم. از فردا اگر احیاناً این عمل را بخواهید انجام بدهید فردا من به نام رئیس جامعه معلمان اعلام اعتصاب می‌کنم در تمام سراسر کشور. خوب، واقعاً می‌شد اعتصاب کرد. در مقابل این‌کار این‌ها چه‌کار می‌توانستند بکنند؟ همان‌موقع تصویب کردند، می‌خواهم بگویم تا این اندازه کارهای من این‌طوری بود. یا وقتی که وزیر دارایی که آن آقای بهنیا، که نسبتاً آدم خوبی هم بود البته، ایشان نمی‌خواست هی عقب می‌انداخت کارهای بودجه را. وزارت فرهنگ که پول ندارد. یک روزی تلفن کردم به او گفتم که «مدارس را تعطیل می‌کنیم و می‌ریزیم به وزارت فرهنگ. خود من هم می‌آیم.» یعنی واقعاً کار جنبۀ انقلابی داشت، شوخی نبود. چاره نداشت عمل کرد. در این‌جا تا این اندازه این‌ها بیم داشتند. بنده آمدم واقعاً برای این‌که ببینم این‌ها چند مرده حلاج هستند، آوردم گفتم «آقا، این تصویب‌نامه را امضا کن!» ایشان هم گفت «با کمال افتخار». امضا کرد. صبح خبر شد که این تصویب‌نامه بر علیه برادرش است. زمینی است که از برادرش گرفته شده است. که بعد آمد توی سرش زد که «آبرویم رفت و فلان کرد.» بماند. می‌خواهم بگویم تا این اندازه این‌ها در مسائل چیز بودند. بله.

س- آقای غلامعلی فریور وزیر صنایع و معادن، از ایشان چه شناختی دارید؟

ج- غلامعلی فریور، خوب، همان کافی است که بگوییم که فوراً استعفا داد دیگر. او البته قدرت این کارها را ندارد ولی خوب، به هر حال آدم سالمی است. البته آقای فریور از رفقای خیلی نزدیک آقای دکتر امینی بود. دو نفر خیلی رفیق نزدیک او بودند. یکی ایشان بود. یکی هم وزیر دادگستری، آقای الموتی. بله، این دوتا خیلی با هم نزدیک بودند. این سه نفر، بله، خیلی با هم نزدیک بودند.

س- از آقای الموتی خاطره‌ای، شناختی چیزی دارید؟

ج- نخیر از الموتی، نخیر خاطره و شناختی ندارم. خوب، به‌هرحال الموتی هم کوشش داشت به این‌که در دادگستری کارهایی انجام بدهد.

س- آقای درخشش، آقای هادی اشتری وزیر مشاور؟

ج- والله آقای هادی اشتری که خوب، ایشان هم یکی از بله بله قربان‌ها بودند. حتی چندین بار در هیئت دولت می‌گفت «حضرت اشرف، حضرت اشرف». که بنده به ایشان…

س- به آقای دکتر امینی؟

ج- بله. به او ایراد گرفتم گفتم، «آقا، مگر قوام‎السلطنه است. شما این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟» بله، ایشان هم در حدود همین، به‌اصطلاح، نوحه‌خوان و نوحه‎خوانی. حدودش بله.

س- حالا که موضوع وزرای کابینۀ دولت آقای دکتر امینی تمام شد، من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که شما شناخت و خاطره‌ای که از این شخصیت‌های تاریخی که من یکی‌یکی نام می‌برم اگر دارید، برای ما آن را توصیف بفرمایید. اول آن دکتر مظفر بقایی کرمانی، که من مطمئن هستم که شما از ایشان شناختی دارید و حتماً خاطره‌ای با ایشان دارید.

ج- بله، دکتر مظفر بقایی، خوب، به‌هرحال یک مدتی با دکتر مصدق بود. یعنی قبل از آن مبارزاتی داشت که در کارهایش واقعاً شجاعت و شهامتی داشت در مبارزات خودش. بعد یک مدتی با چیز بودند دیگر. البته این‌ها با قوام‌السلطنه بودند اول. ایشان و حسین مکی و این‌ها با قوام‌السلطنه بودند. یعنی رشدشان در آن‌جا بود.

س- دورۀ پانزدهم بود.

ج- مثل این‌که بله.

س- که نماینده مجلس شد.

ج- بله. بعداً هم خوب، بودند و بعد هم، عرض شود که، همان مسئله حزب زحمتکشان بود که…

س- با خلیل ملکی…

ج- بله، حزب زحمتکشان واقعاً قبل از خلیل ملکی حزبی نبود که، به هیچ عنوان یعنی ایدئولوژی، چیزی نداشت، یک روزنامه داشت. فقط در آن موقعی رونق داشت که، خوب، خلیل ملکی هم، البته از خلیل ملکی هم این ایراد بوده است، یعنی ایراد گرفتند یک عده‌ای که آقا، شما حق نبود به این‌که بروید با ایشان و هم‎حزب بشوید و همکاری بکنید. برای این‌که بهر شما یک ایدئولوژی روشن و مشخص و قاطعی هست. حالا این مطرح نیست این‌جا. اما آقای دکتر بقایی، همان‌طور که قبلاً هم بنده عرض کردم خدمتتان، ایشان در مسئلۀ دکتر محمد مصدق یک عاملی بود با کمال تأسف، بعد به صورت عاملی درآمد که در کار نهضت ملی ایران خراب‌کاری کرد. خراب‌کاری شد. و مخصوصاً خوب، آن مسئلۀ کشتن رئیس شهربانی زمان دکتر مصدق.

س- افشار طوس.

ج- افشار طوس و آن مسائلی که آمد. می‌دانید، در سیاست، در زندگی سیاسی به‌طورکلی یک مسائلی اتفاق می‌افتد که آن مسائل یک دفعه یک آدم سیاستمدار را وجهه‌اش را می‌برد بالا. بعد یک اشتباهاتی اتفاق می‌افتد که آن اشتباهات یک دفعه یک عوامل سیاسی را می‌آورد پایین و به زمین می‌زند، این طوری است. واقعاً در زندگی دکتر بقایی این مسائل اتفاق افتاد به این‌که دکتر بقایی در مثل، من نمی‌دانم یا خودخواهی بود لابد یا اشتباه بود، من در خود متن نبودم، یا علاقمندی به حکومت بود. ایشان اشتباهاتی کردند که آن اشتباهات خیلی به ضرر ملت ایران بود. و شکست نهضت ملی در داخل بود، نه از خارج. از خارج بود البته، اما شکست نهضت ملی از آن‌جا شروع شد که در داخل ترک برداشته شد و مقدار زیادی از این شکست را شاه باعث شد. شاه و عوامل شاه باعث شدند. به دلیل وعده دادن نخست‌وزیری یا، بنده البته می‌شنیدم به این‌که فرض کنید، به همین آقا می‌گوید آقا، این آقا توی… یکی از چیزهایی که شاه همیشه این را می‌گفت به اشخاص این است که، «آقا، این مصدق در قنداق ترمه به دنیا آمده است. این شما هستید شما انگشت کوچک‌تان به آقای مصدق می‌ارزد. خودتان بیایید آقا، نخست‌وزیر بشوید. خودتان مملکت را اداره کنید.» این مسائل و این قضایا، او هم البته مؤثر بوده، ولی خود انسان باید بداند و به این‌که مسیر مردمی یا مسیر صحیح چیست و کدام است و در چه جهتی است. بله در این حدود. بنده فکر می‌کنم تاریخ آقای دکتر بقایی طوری است که همه‌اش آشکار و روشن است. چیزی نیست که مخفی و روشن نباشد. مخصوصاً از نسل ما. حالا نسل جوان نه تنها نسبت به تاریخ این رجال اطلاعی ندارد، بلکه نسبت به هیچ‌کس اطلاع ندارد. برای این‌که ما تاریخ نداریم.

س- کوشش ما هم همین است که این مسائل ضبط بشود.

ج- البته، کاملاً صحیح است. بله.

س- از آقای حسین مکی چه به خاطر می‌آورید؟ یک مسئله‌ای مخصوصاً من می‌خواهم از شما سؤال بکنم برای این‌که بعضی آقایان می‌گویند که حسین مکی یک گروهبان ارتش بوده و آدم بی‌سواد و عامی بوده است. ولی خوب، آقای حسین مکی یک مقدار تألیفات دارد، یک مقدار تاریخ نوشته است. چطور می‌شود که هر دوی این‌ها را در آن واحد باور کرد؟

ج- ببینید، یک اشکال بزرگ که در ایران هست. ایران کشور مدرک است. من بسیاری متأسفانه یا خوشبختانه، من در وزارت فرهنگ بودم و شورای عالی فرهنگ تصویب کرد مدارک تحصیلی افرادی که رشته‌های تحصیلی در خارج کشور گذرانده بودند. و ما واقعاً به مدارک و رساله‌هایی برمی‌خوردیم که باعث ننگ بود و در عین حال از یک جایی گرفته بودند که آن‌جا را ما به‌عنوان یک جایی که دکترایش را قبول داشتیم قبول می‌کردیم. و ما کوشش می‌کردیم که حتی‌الامکان نکنیم. من‌باب مثال، موقعی که من در وزارت فرهنگ بودم تمام افرادی که دکترای ادبیات فارسی از فرانسه گرفته بودند، تمام این‌ها را رد کردم. برای این‌که جای ادبیات فارسی، از یک فرانسوی که فارسی نمی‌داند آدم برود دکترای ادبیات بگیرد. خوب، دکترای قالیچه‌ای معروف بود در ایران به تمام معنی. و یکی از آقایانی که حالا فوت کرده من نمی‌خواهم عرض کنم، ایشان دکترا گرفته بود. خیلی آدم شجاعی بود. گفت، «من قلبم درد گرفت رفتم فرانسه قلبم را معالجه کنم. گفتم خوب، یک دکترا هم بگیرم.» خیلی خوب، سه ماه ماند دکترا گرفت. آقایی بود مدیرکل بود در وزارت فرهنگ. مأمور شد رفت به اروپا برای این‌که، به‌اصطلاح، در کمیتۀ یونسکو شرکت کند همان چیزی که برای یونسکو برده بود همان را تز کرد و آقا دکتر برگشت. از این قضایا خیلی داریم. چرا؟ برای این‌که ایران کشور مدرک است. وقتی یک کسی پست می‌گرفت توی روزنامه می‌نوشتند. آقا دکترای فلان، دکترای فلان. ولی وقتی با این آدم وقتی صحبت می‌کردی، خیلی معذرت می‌خواهم، در همان رشته‌ای که ادعا داشت چیزی نمی‌فهمید. در خود وزارت فرهنگ، در خود دانشگاه ما یک کمیسیونی تشکیل دادیم که در شورای فرهنگ رفتند مدارک را بررسی کردند. من بس که برخورد کردم به این‌ها. بسیاری مدارک جعلی پیدا شد. استاد دانشگاه بودند، مدت‌ها در دانشگاه استاد بودند. به هر حال به ما وصلت نکرد که آن‌ها را بیرون کنیم، بماند. یعنی بیرون نکنیم بگوییم «آقا مدرک تو جعل است، تو نمی‌توانی رتبه چند استادی را داشته باشی.» و حتی تحت تعقیب هم باید باشند برای این‌که مدرک را جعل کردند. این مسائل را بنده مفصل توضیح دادم از لحاظ این‌که، این‌که فلان آدم گروهبان بوده درست مثل همان آن سر قضیه، بگویند توی قنداق ترمه بوده است. این‌ها مسائلی است گفته می‌شود. هیچ مانعی ندارد به این‌که یک کسی یک گروهبان باشد و بعداً هم به‌طورکلی در مطالعه و خواندن و آموختن را چیز کند. ما در دانشگاه بسیاری از استادان دانشگاه داشتیم که برجسته‌ترین استادان ما بودند، دانشمندترین استادان ما بودند. این‌ها حتی دیپلم هم نداشتند. حتی واقعاً دیپلم هم نداشتند. ولی به‌هرحال، تحصیلات تحصیلات مدرسه‌ای ممکن است نباشد. ممکن است یک کسی تحصیلات خیلی قوی و در خارج از مدرسه داشته باشد و بسیاری از این افراد را ما داریم. پس مکی را که می‌گویند یک گروهبان بوده این چیزی نیست. شاید در جوامعی مثل جامعۀ ما این‌که از یک طبقه گروهبانی آمده بالا این هم یک امتیازی باشد، علاوه بر این‌که یک چیز بدی نباشد. این در اصل مسئله، در آن قسمت. اما در قضایایی که در مملکت ما، چون در مملکت ما سیستم دموکراسی وجود ندارد، مردم به مسائل اجتماعی عادت ندارند. از سوابق افراد اطلاع ندارند. قضایا روی احساسات است نه روی منطق. یعنی اگر احساسات را برانگیزند نمی‌گویم احساسات طبقۀ بی‌سواد را. نه، احساسات را. کما این‌که این احساسات برانگیخته شد در زمان انقلاب ایران بر له آقای خمینی. این احساسات بود منطق و عقل که نبود. که این همه آدم، به‌طورکلی تحصیل‌کرده، حاصل تحصیل نه، ادعای به‌اصطلاح، دانش سیاسی، تحصیل اصلاً نه دانش سیاسی. این‌ها چشم بسته دست بسته رفتند در نوفل لوشاتو صف ایستادند که خدمت آقا برسند. و واقعیت این است که وقتی این فیلم خمینی را، ان‎شاءالله این فیلم‌ها از بین نرود این فیلم‌ها تاریخی است. واقعاً یکی از چیزهایی که برای شما لازم است جمع‌آوری این فیلم‌ها است. موقعی که ایشان آمد در فرودگاه وارد شد. بنده پشت تلویزیون نشسته بودم تماشا می‌کردم، دلم می‌خواست، واقعاً یک دفعۀ دیگر دلم می‌خواهد این فیلم را ببینم، که چه عواملی که در متن سیاست بودند، سی سال سابقۀ سیاست داشتند، به هم تنه می‌زدند که بیایند توی صف جلو که این آقا وقتی رد می‌شود چهرۀ آقایان را ببیند. خیلی زشت‌تر و زننده‌تر از زمان شاه. پس در این قضایا یک دفعه آقای، فرض کنید، نوع آقای حسین مکی، بدون این‌که خدمتی در سابق انجام داده باشد، این می‌آید یک‎دفعه بالا و یک‎دفعه هم می‌افتد پایین، مثل بادکنک. این جامعۀ ما جامعۀ درستی نیست که یک چنین مسائلی پیش می‌آید به تمام معنی. حالا آقای حسین مکی هم به‌هرحال، از این‌که خوب، در آن قضایا بوده است و بعداً هم فعالیت کرده حرفی نیست. اما از این‌که بعد در جامعه به‌عنوان یک آدم معروفی درآمد و آن معروفیت او صرف کوبیدن مصدق و نهضت ملی شد، می‌دانید وقتی یک چیزی بزرگ بشود، یک چیز گمنامی نمی‌تواند کاری انجام بدهد. اما یک چیزی که بزرگ شد آن می‌تواند کاری انجام بدهد. به این دلیل این مسئله که عرض کردم نهضت ملی ایران از داخل مشکلات برایش پیش آمد.

س- شما چه خاطرۀ مشخصی از حسین مکی دارید؟ آیا هیچ ارتباطی با ایشان داشتید؟

ج- چرا. بنده ارتباط داشتم در جامعۀ معلمین. حمایت می‌کرد ایشان از جامعۀ معلمین موقعی که وکیل بود. در جلسات می‌آمد. آقای دکتر بقایی می‌آمد. این آقایان همه می‌آمدند یعنی نه این‌که بیایند جامعه را تقویت کنند، چون جامعۀ معلمان ارزش این را داشت به این‌که آقایان بیایند و درخواست بکنند بیایند صحبت کنند. بله تماسی داشتیم ولی به‌طورکلی همان‌طور که عرض کردم، عمق سیاسی آن‌طور که باید و شاید، خوب، نبود، به هیچ عنوان. به این صورت نبود. یک مقدار زیادی هم آقای مکی فکر می‌کنم که خودخواهی‌ها و جاه‌طلبی‌ها که این‌ها همه‌اش ناشی می‌شود از این‌که عمق کمتری آدم داشته باشد در مسائل.

س- مثلاً چیزی که این‌جا مطرح است در واقع برای من این است که شما فرضاً اگر در یک برخورد تاریخی با ایشان مطالبی به خاطرتان هست. مطالبی به یادتان هست. و یا با هرکدام از این‌های دیگر که من اسم آن‌ها را یکی‌یکی خواهم خواند، آن‌ها را برای ما توصیف کنید. مثلاً من خودم یادم هست که روزی که حسین مکی از آمریکا برمی‌گشت و آقای خلیل ملکی او را دعوت کرد در جلسۀ کلوب حزب زحمتکشان ملت ایران، نیروی سوم. ایشان آمدند آن‌جا سخنرانی کردند و چون ملکی از تصمیم ایشان اطلاع داشت که ایشان می‌خواهد با دکتر مصدق مخالفت بکند به ایشان اصرار می‌کرد که شما با این پدر پیر ملت مخالفت نکنید. گریه کرد. و حالا از جزئیات آن بگذریم. برای این‌که قرار نیست من خاطرات سیاسی خودم را توصیف بکنم، قرار است شما این‌کار را بکنید. یک چنین نمونه‌هایی من به‌عنوان مثال فقط عرض کردم. اگر یک چنین خاطراتی از این آدم‌ها دارید که بیان‌کنندۀ در واقع شخصیت و نقش سیاسی و اجتماعی آن‌ها است برای ما توصیف بفرمایید.

ج- بله، برای آقای مکی والله، بنده خاطرات آن‌طوری ندارم از ایشان که عرض کنم چه خاطره‌ای دارم.

س- از آقای خلیل ملکی چی؟

ج- خلیل ملکی با ما، یعنی همکاری داشتیم. مدت‌ها با هم همکاری داشتیم. من خلیل ملکی را از لحاظ، به‌اصطلاح، اخلاقی یک مرد به تمام معنی درست می‌دانم. درست منظورم سوءاستفاده نیست. ولی یک آدم منطقی می‌دانم. یک آدمی است که رک می‌دانم. به تمام معنی یک آدم دانشمند و باسوادی می‌بینم. البته خلیل ملکی، اعتقاد من این است که یک ایدئولوگ درجه ‌یک بود خلیل ملکی. واقعاً. و یک آدمی که، اگر شما مقدار کارهایی که او انجام داده و اقلاً مقدار نوشته‌هایی که انجام داده جمع بکنید اصلاً تعجب می‌کنید به این‌که یک انسانی چطور ممکن است این همه مطلب تحویل یک جامعه بدهد؟ و تمام مطالبی را هم که تحویل می‌داد عمق داشت. آخر یک وقت هست که یک کسی مثل، خدا بیامرزد مرحوم سعید نفسی، ایشان را نمی‌گویم عمق نداشت ولی خیلی سریع بود در نوشتن. پایبند این هم نبود به این‌که این، به‌اصطلاح، زمینه‌ای دارد یا نه؟ می‌نوشت. خوب، یک مقداری از آن خوب بود. یک مقداری از آن بد. اما ملکی از آدم‌هایی بود که تمام مطالبی را که می‌نوشت جالب بود و تمام عمق داشت. و تمام از آن ایدئولوژی خاص خودش سرچشمه می‌گرفت. هیچ مطلبی نبود که جدا از آن باشد.

س- شما به خاطر دارید که اولین بار که با آقای خلیل ملکی آشنا شدید کی بود و در چه موقعیتی بود؟

ج- اولین باری که من با خلیل ملکی آشنا شدم در آن موقعی بود که از حزب توده جدا شده بود. یک چند روزی بود که از حزب توده جدا شده بود و ایشان به‌طورکلی مورد حملات شدید حزب توده و مخصوصاً رادیو مسکو بود. چون در آن‌موقع من پرسیدم البته هیچ ابداً با ایشان من آشنایی نداشتم. همین قضیه باعث شد که من بروم، علاقه‌مند شدم به این‌که بروم با این آدم تماس بگیرم. بعد منزلش شمیران بود. رفتم منزلش. البته تلفنی کردیم و رفتم منزلش و نشستیم، آن‌جا آشنا شدیم. خیلی افسرده و ناراحت بود به تمام معنی. البته افسرده و ناراحت بود می‌گفت، «من فکر می‌کردم به این‌که اگر احیاناً این جدایی بشود رادیو مسکو اگر تأیید نمی‌کند ما را لااقل این‌طور ما را نکوبد.» آن‌موقع بیشتر درد و ناراحتی‌اش از این بود که، واقعاً هنوز هم نشناخته بود. این‌طور می‌خواهم عرض کنم که، هنوز این مسئلۀ ابرقدرت‌ها را ایشان هم شاید چیز بود. بعد از آن بعد ما همین‌طور با هم تماس داشتیم. تماس ایشان با من خیلی مفید بود به تمام معنی. برای این‌که تجربیاتی که ایشان از حزب توده، آگاهی‌هایی که از حزب توده داشتند، چون ما درگیر یک حزب توده بودیم، این آگاهی‌ها را در اختیار ما می‌گذاشتند و ما زحمت این‌که خودمان این آگاهی‌ها را به دست بیاوریم و زمان مصرف کنیم، در تجربه به دست بیاوریم این زحمت ما را از ما گرفت.

س- معذرت می‌خواهم حرف‌تان را قطع می‌کنم شما چه‌جوری با ایشان ملاقات کردید؟ کسی واسطۀ این ملاقات شد؟ یا شما خودتان مستقیماً رفتید خانه‌شان؟

ج- ابداً. بنده تلفنی کردم منزل یکی یا منزل خودش بود یا منزل برادرش، بنده نمی‌دانم، شمیران. این‌طور خاطرم هست. تلفن کردم. خوب، بنده را هم که می‌شناختند دیگر برای همین مسئله مبارزه. و به‎علاوه نه این‌که ایشان عضو حزب توده بود. بنده هم عرض کردم ما در جامعه معلمان با حزب توده، قرار گذاشته بودیم که مانعی ندارد که یک نفر هم از شما باشد. بنابراین ایشان کاملاً در مسیر بود. ولی من تماسی نداشتم بله، رفتم آن‌جا. بعد این تماس همین‌طور بود. ارتباط داشتیم. بعد این تماس تبدیل به همکاری‌ها شد و این همکاری به تمام معنی وسیع شد تا جایی که در روزنامه مهرگان، همان‌طور که عرض کردم، اکثراً یک یا دو مقاله ایشان داشتند. علاوه بر این در مسائل سیاسی با هم مشورت می‌کردیم. در مسئله نفت عرض کردم کمک خیلی مؤثری ایشان کردند. به‌طورکلی از لحاظ سیاسی با هم همکاری داشتیم. و ایشان یکی از مدافعان سرسخت من بود. برای این‌که من می‌دانم در منزل او بسیار مواقع اتفاق افتاده با بچه‌های نیروی سوم که می‌آمدند و انتقادی از بنده می‌کردند، با وضع خشم‌آلودی با این‌ها طرف می‌شد و در می‌افتاد. البته یک اصطکاک‌های ایدئولوژیکی هم با هم داشتیم، یعنی از لحاظ یا سلیقه یا غیرسلیقه، این قضایا هم بوده است. اما به‌طورکلی همیشه با هم تشریک مساعی داشتیم و همیشه با هم دوستی داشتیم یعنی یک رابطۀ داخلی خانوادگی همیشه با هم داشتیم. و من ایشان را یک مرد پرارزشی می‌دانم و اعتقاد من بر این است که خلیل ملکی از افرادی است که در ایران شناخته نشده به تمام معنی. به هیچ عنوان خلیل ملکی شناخته نشد. و بعد هم او را بدنام هم کردند. او را نوکر دربار خواندند، عرض شود که، حتی رفقای خودشان. و حتی در آن موقع که محاکمه‌اش می‌کردند. مسائلی که مطرح می‌کرد. یک عده‌ای می‌آمدند محاکماتش را می‌خواندند و می‌گفتند، «او این‌جایش را منحرف شده.» و از این مسائل خیلی زیاد بود. بیشتر می‌دانید که وقتی حزب توده کسی را می‌خواست بکوبد با امکانات وسیعی که در اختیار داشت، وسعت تبلیغاتی هم که داشت، خیلی می‌توانست این‌کار را خوب انجام بدهد. و آن‌ها به تمام معنی خلیل ملکی را کوبیدند. اما روی‌هم‌رفته به عقیدۀ من خلیل ملکی یکی از افتخارات مملکت ما بود. و امید من هست به این‌که اگر احیاناً یک‌روزی مملکت به یک صورت واقعی دربیاید، جا دارد به این‌که خلیل ملکی به جامعه معرفی بشود.

س- شما صحبت از بعضی اصطکاک ایدئولوژیک با خلیل ملکی صحبت کردید. خلیل ملکی، خوب، مشخص است که اعتقاد به سوسیالیسم داشت و مروج سوسیالیسم در ایران بود. آن شکاف ایدئولوژی را ممکن است که یکی دو نمونه‌اش را به‌عنوان مثال ذکر بفرمایید؟

ج- به‌هرحال، من صددرصد در قالب فکری ایشان نبودم. ملاحظه می‌فرمایید؟ چون داخل در آن قالب من نبودم و اصطکاک پیدا می‌شد. بله.

س- از آقای محمود طالقانی چه خاطرۀ مشخصی دارید؟ آیا شما هرگز با ایشان ملاقات کرده بودید؟ از سوابق سیاسی ایشان اطلاع دارید؟

ج- محمود طالقانی؟

س- آیت‌الله طالقانی؟

ج- والله من، نخیر من از ایشان به هیچ عنوان هیچ اطلاع واقعاً، هیچ ارتباط ندارم. البته بعد از انقلاب یک ملاقاتی ما با هم کردیم. و من به‌طورکلی طالقانی را، اعمال و رفتاری که بعداً انجام داد، یعنی در جامعه آمد و به‌هرحال آن مسائل، به هیچ عنوان من آن روش را نمی‌پسندم. روش، روش عوام‌فریبانه. و روش روشی که به هیچ عنوان در جهت منافع ملت ایران نبود. و بعداً هم خوب، خود ایشان از پایه‌گذاران این رژیم بود، رژیم خمینی بود. خود ایشان عضو مجلس خبرگان بود و یک اشتباهی که همه می‌کنند و یک اشتباهی که، یعنی اشتباه نیست، یعنی یک مرد رندی که می‌کنند، خاصه این‌هایی که با خمینی همکاری کردند بعد خمینی کنارشان گذاشته، اعتراض می‌کنند به خمینی می‌گویند ما چنین و چنان. این یک مرد رندی است. این‌ها خیال می‌کنند مردم احمق هستند و نمی‌دانند. اگر اختلافی بوده است بین آقای طالقانی و آقای خمینی بر مبنای مقدار قدرت بود نه بر مبنای اصول. این بزرگ‌ترین «پوئنی» است که بایستی آشکار و روشن بشود. اگر احیاناً اختلافی بعد افتاد بین گروه‌ها یا افراد با خمینی بر مبنای مقدار قدرت بود. اگر اختلافی افتاد با مجاهدین بر مبنای مقدار قدرت بود. اگر احیاناً اختلاف عقیدتی بود که از دقیقۀ اول همکاری میسر نبود. این اصل مسئله است.

س- از آقای مهدی بازرگان چه خاطره‌ای دارید؟

ج- به‌طورکلی آقایان، من مهدی بازرگان را ما در این کتابی که منتشر کردیم به نام «طاعون جانشین طاغوت»، تنها مسئلۀ مهدی بازرگان نیست. ما مسئلۀ جبهه ملی و نهضت آزادی و همۀ این‌ها را بررسی کردیم. و ما آن‌جا نظر دادیم اعتقاد‌مان بر این مبنی است که نمی‌شود هم طرفدار آزادی بود و هم طرفدار ولایت فقیه. نمی‌شود هم طرفدار مصدق بود هم طرفدار خمینی. این‌ها دو راه است. نمی‌شود هم طرفدار، عرض شود که، آتش و آب را نمی‌شود با هم آشتی داد. و این آقایان آمدند گفتند، عرض شود که، امام بعد هم گفتند مصدق. این از محالات است. غیر ممکن است. از قدم اول آقای خمینی اعلام کرد بر علیه مصدق قیام کرد، از دقیقه اول. حالا بماند. ولی این از لحاظ مشی سیاسی. می‌دانید بولدوزر به‌طورکلی کارش تخریب است، بولدوزر کارش سازندگی نیست. این آقایان در یک مراحلی از مبارزات نشان دادند به این‌که در زمان شاه، خوب به‌هرحال، زندان هم رفتند، همۀ این قضایا. اما اعتقاد من این است که مبارزۀ توده‌ای هیچ‌وقت بین این‌ها و رژیم سابق نبوده است. چرا؟ دلیل آن این است که در رژیم سابق یک عده‌ای از آقایان، از همین آقایان نهضت ملی حتی این‌ها مقام داشتند در آن‌جا، مقام‌های بالا داشتند. و بعد یک عده هم به نام کار آزاد، شغل آزاد. شغل آزاد یعنی چه در آن رژیم؟ شغل آزادی که آدم از سازمان برنامه بیاید، من‌باب مثال، فرض کنید قرارداد بگیرد و امضا کند. من‌باب مثال، فرض کنید که در این حکومت آقای مهندس بازرگان، در این حکومت آقای ریاحی که وزیر دفاع بود. خوب، ایشان…

س- رئیس ستاد ارتش بود.

ج- رئیس ستاد ارتش. ایشان در همان‌موقع زمان شاه قراردادهای خیلی عظیمی بست. واقعاً آن‌موقع هیچ‌چیز نداشت موقعی که وزیر دفاع کابینۀ دکتر مصدق بود. حتی یک منزل هم نداشت. تو خانه اجاره‌ای می‌نشست. بعد شد میلیاردر. نمی‌شود یک، به‌اصطلاح، یک جامعۀ انقلابی و یک مشت مردم پابرهنه، این‌ها بیایند به‌طورکلی هیئت دولت. این غیرممکن است، محال است. این از لحاظ کلی. ولی شخص خود بازرگان به تمام معنی، به عقیدۀ من، اگر احیاناً در مبارزات حالا، کاری نداریم آن را بگوییم مبارزه، در آن زمان چیز بوده در مسائل منفی در مسائل مثبت، بسیار موجود ناتوان و بیچاره‌ای است، یعنی در سازندگی، به تمام معنی. و دیدم که در موقعی که دولت موقت ایشان می‌خواست تشکیل بدهد، یک ماه و خرده‌ای طول کشید تا هیئت دولت خود را تعیین کرد، یک دولت انقلابی. این یکی. دو این‌که این اسامی که این‌ها روی این اجتماع گذاشتند این‌ها یک کادر چند نفری بودند. می‌دانید، نهضت آزادی، نمی‌دانم. یعنی نه به صورت حزب بود، نه به صورت… دلیل آن این است که این نهضت آزادی یک‎ماه‎ونیم طول کشید به این‌که بیست‌وپنج نفر را پیدا بکند و بیاورد. یعنی بیست‎وپنج نفر نبودند به این‌که بیایند و یک کابینه تشکیل بدهند، یا نوع این مسائل. بنابراین به تمام معنی آدم ضعیف و ناتوان است. و در این مسائل هم اعتقاد من بر این مبنی است که بسیاری، یعنی رژیم خمینی با این صورت بقا و دوام آن، قسمت اعظم آن متعلق به دولت موقت و آقای بازرگان و ضعف و ناتوانی او است. مگر یک دولت می‌تواند بگوید به این‌که بنده به کار کشتار کاری ندارم ولی دولت هستم. بله، خوب، اگر قرار بشود بگوید که «آقا فرمودند» خوب، هویدا هم می‌گفت «آقا فرمودند» بنابراین گناه آقا چیست؟ آقاها عوض شدند؟ این که درست نیست که. آقای بازرگان من خودم شاهدم به این‌که گروه زیادی از آن‌هایی که بی‌گناه بودند و حتی از افرادی که در انقلاب سهم بسزایی داشتند. این‌ها را در همان اوایل انقلاب همین آخوندها می‌گرفتند به نام کمیته و این‌ها و زندانی می‌کردند. این‌ها می‌رفتند جلوی نخست‌وزیری به‌عنوان این‌که به‌هرحال انقلاب کردند. همان پاسدارها توی سرشان می‌زدند و عرض شود که، این موقعی که آدم سر کار است با آن موقعی که کنار میز است، این نباید دو تا شخصیت داشته باشد. و در این مسائل و در این قضایا این کافی نیست که آقای بازرگان بیاید بگوید «آقا، فلان چیز به من مربوط نیست. برای این‌که دست من نبوده است.» بنابراین تو چه حق داشتی دولت باشی؟ اگر دولت بودی باید دولت باشی. وقتی که سه ماده تعیین کرد آقای خمینی و داد دست این. خوب، حالا بگذریم که آقای خمینی گفته بود «من دولتی»، در صحبت‌هایی که کرده بود در نوفل‌لوشاتو، یکی از مسائلی که چندین‌بار در مصاحبه‌اش گفته بود که «بله، دولتی که مردم انتخاب بکنند، شورای انقلابی که مردم انتخاب بکنند…» اما به‌طورکلی وقتی که از قدم اول، وقتی که آقای خمینی می‌آید شورای انقلاب را که باید نمایندگان مردم ایران در آن باشند، نمایندۀ کارگر باشد، نمایندۀ دهقان باشد، نمایندۀ معلم باشد، نمایندۀ کارمند باشد، نمایندۀ فلان باشد. این می‌شود انقلاب. انقلابیون می‌آید از نوکرهای خودش، پادوهای خودش، مترجمین خودش، تشکیل می‌دهد. این چه‌جور دموکراسی است که آقای بازرگان یک عمری فریاد می‌زد به این‌که «من دنبال دموکراسی می‌روم.» نه، این قدم اول آن است واقعاً. از قدم اول استبداد شروع شد. چرا؟ به چه مناسبت ایشان قبول کرد به این‌که زیر نظر آن شورای انقلابی که به آن صورت و با آن چهره بود که بعداً هم معلوم شد بعضی از آن‌ها، به‌اصطلاح، نوکرهای سیا درآمدند جزو اسنادی که خودشان منتشر کردند. و هم آن‌ها بعضی‌شان خود آقای خمینی اعلام کرد که این‌ها خائن هستند. حالا این‌ها چه موقع خائن بودند؟ چه موقع؟ این قدم اول.

س- آقای قطب‌زاده مثلاً در شورای انقلاب.

ج- مثلاً. شورای انقلاب. قدم دوم آن این است که این آقای بازرگان طبق سه ماده آمد و گفت که «آقا من می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم.» سه ماده نوشته بود. ماده اول آن تشکیل مجلس مؤسسان. خوب، وقتی که مجلس مؤسسان تبدیل به مجلس خبرگان شد ایشان چرا استعفا نداد؟ این‌که دیگر جزو متن است. این‌که دیگر کشته شدن یک عده بی‌گناه که نیست که این جزو جنبۀ حیاتی و مملکت است. چون می‌دانید…

س- برنامۀ دولت.

ج- به این‌که اصلاً پایۀ استبداد بعد از این مسئلۀ شورای انقلاب مجلس خبرگان بود پایه را آن‌جا گذاشتند. ولایت فقیه فرزند آن‌جا است دیگر. در آن‌جا آقا چرا به چه مناسبت آمد و استعفا نداد. آخر یا آدم آزادی را می‌خواهد یا آقای امام را می‌خواهد. یا نخست‌وزیری را می‌خواهد. اگر واقعاً یک کسی که، آزادی را که نباید فدای این مسائل کرد. و همین‌طور بماند. حالا ایشان نق می‌زند به عقیدۀ بنده.

س- شما هیچ‌وقت با آقای مهندس بازرگان ملاقات کردید؟ تماس مستقیم با ایشان داشتید؟

ج- بسیار قبل از دوران انقلاب یعنی در همان اوان انقلاب چندین جلسه ما داشتیم. و من کوشش داشتم به این‌که یک وحدتی به وجود بیاید. و من بیم داشتم و اعلام کرده بودم به این‌که، البته اعلام نه آشکار، که اگر احیاناً حکومت آخوندها برقرار بشود یکپارچه بشود جاروی‌تان می‌کنند می‌ریزندتان بیرون. بنابراین از حالا باید بیایید که وحدتی به وجود بیاورید که یک قدرتی در مملکت وجود داشته باشد.

س- این چه زمانی بود؟ قبل از ورود آقای خمینی به ایران؟

ج- نه، موقعی هم که شاه حتی در ایران بود.

س- این مسئله در یک جلسه مطرح شد با آقای مهندس بازرگان؟

ج- دو سه جلسه بنده مطرح کردم. چند ماده نوشتیم.

س- چطور شد شما با ایشان ملاقات کردید؟

ج- من تنها با آقای بازرگان ملاقات نمی‌کردم. من با تمام عواملی که در آن‌موقع آن عوامل، به‌اصطلاح، مبارزه می‌کردند بر علیه استبداد. با تمام عوامل تک به تک ملاقات…

س- فعلاً چون ما دربارۀ آقای بازرگان صحبت می‌کنیم اگر لطف بفرمایید مطالبی را که مورد مذاکره قرار گرفت در یکی دوتا از این جلسات برای ما توضیح بفرمایید. و عکس‌العمل آقای بازرگان را.

ج- بله، مطالبی که با آقای بازرگان، خوب، مطالبی بود دربارۀ چیز آینده. مثلاً من‌باب مثال، فرض کنید که، یکی از جلسات این بود که ایشان موقعی که آمده بود پیش خمینی، برگشته بود یک مقدار صحبت می‌کرد راجع به همین مسئله نظر ایشان که می‌گفت بله، خوب، ایشان می‌گویند «شاه باید برود.» نمی‌دانیم این چه‌جوری می‌شود. ما معتقدیم دو مرحله‌ای بشود. یک چنین مسائلی مطرح می‌شد. یعنی صحبت می‌کرد ایشان. مثلاً…

س- دو مرحله‌ای منظور ایشان چه بود؟ ممکن است توضیح بفرمایید؟

ج- می‌گفت مثلاً فرض کنید که، خوب، اگر الان بگوییم که، خوب، فعلاً نگوییم به این‌که شاه برود ولی دولت را ملیون تشکیل بدهند، مجلسی بشود، مجلس ملی باشد. این یک مرحله. مرحلۀ دوم، خوب دیگر، وقتی چنین چیزی شد شاه دیگر قدرتی ندارد. اگر گفتیم مثلاً شاه باید برود. خوب، آن‌موقع برود. یک دفعه این‌کار انجام نشود. مثلاً یک چنین صحبت‌هایی با آقای خمینی کرده بود که این مسائل را در یک جلسه بازگو می‌کرد با من. می‌گفت «بله، ایشان همین فقط می‌گویند شاه باید برود. هیچ راه دیگر ندارد.» یک خرده به جنبه‌های، به اصطلاح، گله. یک چنین چیزی. از این صحبت‌ها خیلی زیاد بود. اما آن چیزی که من دنبال آن بودم با این آقا چیز می‌کردم، خوب، یک عده‌ای هم بودند همان‌موقع هم طرفدار چیز بودند. یعنی طرفدار از بین رفتن رژیم به هیچ عنوان نبودند ولی طرفدار قانون اساسی، نه به آن صورتی که اعلام شده بود، به صورت این بود که مثلاً شاه نباشد فعلاً مجلس باشد. یک عده هم بودند. به‌هرحال، با تمام این مصائب، ما اعتقادمان این بود، این‌که «من» می‌گویم من نبودم جامعه معلمان بود، که خلأ را از بین ببریم. ما می‌گفتیم شخصیت‌ها، خیلی معذرت می‌خواهم، هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند، که آن آقا چنین کرد و آن چنان. ما می‌گفتیم یک قدرت و یک نیرو می‌تواند این‌کار را بکند. قدرت و نیرو هم وجود ندارد. شما می‌گویید نهضت آزادی. به همین آقای بازرگان من دو سه بار گفتم. گفتم «آقا، این‌جا که کسی نیست من حرفی نمی‌خواهم بزنم. شما می‌گویید نهضت آزادی. این نهضت آزادی ممکن است به بنده بفرمایید چند نفر هستید؟ چه‌کاره هستید؟ کی هستید؟ البته خوب، یک موقعیتی در ایران شما دارید، آن‌ها دارند. اما چند نفر هستید؟ این‌که قدرت نیست. قدرت چیز دیگر است. نیرو چیز دیگری است. بیایید همه‌مان یک کاری بکنیم که یک نیرو به وجود بیاوریم که این نیرو بتواند خلأ را پر کند و فردا آخوندها نیایند مملکت را به این صورت دربیاورند.» این هدف ما بود و تمام این ملاقات‌ها بر این مبنی بود. من‌باب مثال، خیلی جالب است بنده همین یکی از ملاقات‌های بنده با همین پنج ماده ما نوشته بودیم. آمدم گفتم «آقای بازرگان، این پنج ماده که ما نوشتیم بخوانید.» خواند. گفتیم خوب، این‌ها را شما قبول دارید؟ گفت، «بسیار خوب است. حالا ممکن است ماده چهار آن چیز باشد.» گفتیم شما حاضر هستید به این‌که بیایید یک پنجاه نفر، بیست نفر همۀ این طبقات بیایید عرض شود که، زیرا این را امضا بکنیم که به‌هرحال یک وحدتی بین ما باشد. گفت، «بنده آماده هستم. ولی باید بشناسم که این افرادی که هستند کی‌ها هستند؟ باید بدانم.» گفتم شما بفرمایید کی‌ها هستند؟ گفت، «نه، شما بفرمایید.» گفتم من الان بعد از جنابعالی تلفن کردم می‌خواهم بروم آقای سنجابی را ببینم. گفت، «نه، نه،». گفتم آقا، چطور نه. گفت، «آقا، این در آن، عرض شود که، کمیته حقوق بشر می‌خواست رئیس بشود بعد من را انتخاب کردند و عرض شود که، بنابراین ایشان رئیس طلب است. نخیر، بنده با ایشان امضا نمی‌کنم.» می‌خواهم عرض کنم که حتی خود آن آقایانی که می‌گفتند ما این بلایی که به سرشان آمد و به سر ملت ایران همین این‌ها آوردند. این را خوب، به‌هرحال، وقتی که بلا بیاید به سر خودشان هم می‌آید دیگر، همان‌موقع هم آماده نبودند چهارتای‌شان، سه‌تای‌شان، پنج‌تای‌شان دور یک میز بگیرند بنشینند با هم مذاکره کنند، خودخواهی‌ها، به‌اصطلاح، این مسائل باعث شد. بنابراین آقای بازرگان یکی از افراد گناهکار درجه‌ یک است به عقیدۀ من، در این رژیمی که فعلاً به نام رژیم خمینی بر سر کار است.

س- شما با آقای شاپور بختیار هرگز تماس و ملاقاتی داشتید؟

ج- به‌هیچ‌وجه. من این‌قدر می‌دانم نه، ابداً.

س- نظر شما راجع به این قبول حکومت از طرف شاپور بختیار در آن‌موقع چه بود؟ و شما چه اطلاعی دارید راجع به آن قضیه.

ج- عرض شود که، بنده عرض کنم، یک کار شخصی کرد آقای بختیار. کار مردمی که نبود که. برای چه؟ برای این‌که مسئلۀ حکومت آن‌موقع مطرح نبود. اصلاً چیزی مطرح نبود آن‌موقع. آن‌موقع قضیه تمام شده بود. البته ایشان خواستند یک ابلاغی بگیرد و در آن شرایط به خیلی‌ها هم پیشنهاد کردند کسی قبول نکرد. و هیچ‌کس حاضر نبود در آن شرایط جلوی واقعاً جلوی مردم ایستادن بود در آن‌موقع، جلوی ملت ایران ایستادن بود. چون خود ایشان هم هزار درصد آدمی نبود که نفهمد که کار تمام شده است، به‌هیچ‌عنوان. من‌باب مثال، فرض کنید که خوب، ایشان می‌گوید که، «آقا،» تمام این مسائلی را که دارد تبلیغ می‌کند. واقعاً همه‌اش بی‌جا است. می‌گوید «آقا، بنده آزادی دادم. بنده نمی‌دانم، فلان،» اصلاً آزادی به شما چه مربوط است؟ اصلاً کسی که بگوید من آزادی دادم آن دیکتاتور است، کاری ندارم. اما شما بردارید روزنامه‌های زمان شریف‌امامی را بخوانید. واقعاً بخوانید. ببینید آزادی زندانیان سیاسی را در آن‌موقع چیست؟ این آقای شریف‌امامی اعتقاد به آزادی داشت؟ این آقای شریف‌امامی اعتقاد داشت به این‌که روزنامه‌ها مسائل و مطالبی می‌نوشتند که این مسائل و مطالب را در هیچ، اصلاً در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران به این شدت و حدت اعلام نمی‌شد؟ خوب، این برای این‌که نیروی مردم خودش را آزاد کرد. اصلاً ساواکی وجود نداشت که کسی، در زمان شریف‌امامی، بعد از آن هم که ازهاری آمد، ساواکی وجود نداشت که کسی ادعا کند من ساواک را منحل کردم. چیزی منحل نشده. درب ساواک منحل شده بنده نمی‌دانم. ساواک منحل شده یک شعبۀ اصلی و واقعی و درجه یک ساواک مجلس بود، مجلس شورا و مجلس سنا بود. وکلای‌شان از اعضای برجستۀ ساواک بودند. چطور ممکن است از مجلسی که خودش ساواک هست یک دولتی بیاید رأی اعتماد بگیرد بعد هم بگوید «من ساواک را منحل کردم.» تمام این‌ها ضد و نقیض است و همه روشن است واقعاً. مسئله در این جهت است که آن‌موقع به هیچ عنوان و به هیچ قیمتی دولتی نبود. اصلاً دولت کجا بود ایشان؟ تمام مؤسسات تعطیل بود. یعنی اعتصاب بود. ارتش که برای خودش بود. رادیو و تلویزیون هم در اختیار انقلابیون بود. تمام اخبار انقلاب و نمی‌دانم، این چیزها منتشر می‌شد. وزرا را هم اعلام کرده بودند اگر یکی از این وزرا برود وزارت‌خانه پایش را قلم می‌کنند. کسی که جرأت نداشت برود وزارت‌خانه. اصلاً وزارت‌خانه‌ای نبود که یک وزیری برود آن‌جا بگیرد بنشیند یا نیاید. بنابراین تنها مسئله‌ای که در آن‌موقع بود یک رأی اعتماد ساواک بود، یک عده ساواکی‌ها بودند. این‌ها مسائلی است که هست وجود دارد و به این دلیل قضایایی که گفته می‌شود که «آقا، ما آزادی دادیم و فلان و…» این حرف‌ها. آزادی را مردم گرفته بودند قبل از تو. آزادی را گرفته بودند، ساواک را خرد کرده بودند. از بین رفته بود. عملاً چیزی وجود نداشت. لازم نبود که یک کاغذ پاره‌ای آدم بردارد ببرد توی مجلس ساواکی بگوید، «آقا، رأی بدهید». بعد بگوید باطل شد. چیزی وجود نداشت باطل بشود.

س- بله، ایشان، خوب، مدعی هستند که به‌اصطلاح، آخرین شخصیت ملی ایران بودند که این قاطعیت را داشتند که بخواهند آن تلاش آخر را بکنند که در مقابل این حملۀ به اصطلاح ملایان برای قبضه کردن حکومت بایستند. و گلۀ ایشان هم این بوده است که دیگران نیامدند که به این کار کمک بکنند و این‌کار انجام بشود.

ج- عرض شود که، بنده نمی‌فهمم منظور از دیگران چیست؟ اولاً ایشان تعهد داشته است در یک جبهه ملی که شرکت می‌کرده است در آن جلسه مخفیانه بدون اجازه آن‌ها رفته این کار را کرده است. در صورتی که کار اجتماعی بر مبنای مشورت است، اگر احیاناً عضو جبهه ملی یا عضو حزب ایران بوده. این اولاً. ثانیاً دیگران مگر دیوانه بودند بیایند جلوی قیام ملت ایران بایستند. واقعاً یک دیوانگی می‌خواهد که بیایند جلوی قیام ملت ایران بایستند. این آخوندها پیراهن عثمان هستند. الان هم یک عده‌ای می‌روند با عراق همکاری می‌کنند که خود یکی از آقایان همین آقا هست. می‌گوید، «آقا، من با خمینی مخالف هستم.» مگر مملکت ایران متعلق به خمینی یا پدر خمینی است؟ عراق یک دشمن متجاوز است، حمله کرده است به مملکت ما. و واقعاً بنده سؤال می‌کنم اگر عراق می‌آمد خوزستان را می‌گرفت؟ پس می‌داد؟ نه پس می‌داد آقا؟ آیا پس می‌داد؟ مسئله این است. مبارزه با خمینی پرونده‌اش جدا است به این‌که آدم بیاید با ملت ایران هم مبارزه کند جلوی‌شان بایستد. یا انقلاب را ایشان اسمش را گذاشته است «فتنه». آن انقلاب بود. انقلاب اصیل بود و اهانت بزرگی هم به ملت ایران است. این اولاً. ثانیاً مسئلۀ آخوندها، اسناد هست، ببین قربان اسناد تاریخی با ادعاهایی که در خارج کشور در کاخ‌های‌شان گرفتند نشستند ادعا می‌کنند، این زمین تا آسمان فرق دارد. اسناد چیست؟ این‌ها تاریخ روشن می‌کند، منتشر می‌کند، روشن هم کرده. برای ماها روشن است. ایشان ادعا دارند به این‌که ما می‌خواستیم بر علیه آخوندها باشیم. اولین فردی که، حالا اولین نه، در ردیف افراد اول که خواست با آقای امام خمینی بیعت کند آقای بختیار بود، اسناد آن هست. ایشان تعهد سپرده بود به همان شاه که «این مملکت باشد و بنده، به‌اصطلاح، مشروطۀ سلطنتی‌اش را حفظ بکنم.» از لحاظ اخلاقی و عاطفی این‌کار غلط بود. آدم با یک کسی وقتی… خیلی خوب، بعد ایشان آمد پیغام داد که «آقا، بنده می‌خواهم بیایم خدمت شرفیاب بشوم.» خدمت خمینی. می‌خواست برود خدمت آقا نماز بخواند؟ یا خمینی را وادار بکند تبعیت از او بکند؟ می‌خواست برود ابلاغ بگیرد از خمینی، سند داریم ما. در موقع لزوم هم اسناد را منتشر می‌کنیم ان‎شاءالله، در مواقع کافی. آقایان پول دارند. تا بیخ خرخره‌شان پول است. ما دستمان خالی است با صنار و سه‌شاهی عضویت می‌خواهیم مبارزه بکنیم کار این‌طوری می‌شود. خوب، خمینی رد کرد. ایشان، سند هست. سندی که منتشر شده است، که «آقا، شما اجازه بدهید من شرفیاب بشوم من نخست‌وزیر بشوم. تمام وزرا را خودتان تعیین کنید. این منتشر شده. هست. اسنادش هست. خوب، بعد ادعا. بله، آقا بنده می‌خواستم بروم پیش خمینی. بروم چه کنم؟ بروم آقا را نصیحت کنم. نه آخر، شما را به خدا یک آدم، به‌اصطلاح، مدعی سیاسی یک سیدی که آمده یک حکومتی را دارد، یک رژیمی را دارد، به‌اصطلاح، نه حالا به نام او دارد ساقط می‌شود. تمام محافل دنیا چشم به او دوختند. اصلاً فرصت ندارد (؟؟؟). آقای بختیار با آن وضع می‌خواهد برود آقا را منصرف کند. از چه منصرف کند؟ نه، این‌ها تمام می‌دانید، اگر به عقیدۀ من آقای بختیار این مسائل را نمی‌گفت و اگر با صداقت می‌آمد این مسائل را مطرح می‌کرد به عقیدۀ من خیلی بهتر بود. تا این‌که بیاید یک چیزهایی بگوید که این چیزها خیلی، واقعاً اگر آدم، خیلی بچه‎گانه است، به تمام معنی. حتی عوام‌فریبانه هم است. یک وقت است عوام را می‌فریبد آدم یک حرف‌هایی می‌زند. تمام این‌ها اسناد آن‌ها روشن است. مشخص است. معین است. ایشان البته من به سرکار بگویم، آقا منفعت کرد. برای این‌که خوب، به‌هرحال، چرخ چهارم جبهه ملی بود. خوب، در جبهه ملی خاطرتان هست افرادی که یک خرده، به‌اصطلاح، نام داشتند، نمی‌گویم، مثلاً اول سنجابی بود. نمی‌دانم فلان بود و…

س- دکتر صدیقی بود.

ج- دکتر صدیقی بود. فلان بود. ایشان چرخ چهارم بود. و همین قضایا باعث شد خودش را انداخت جلو و یک ابلاغ هم گرفت و نخست‌وزیر و از این مسائل، بله.

س- آقای علی خامنه‌ای را شما اصلاً از سوابق ایشان اطلاعی دارید؟

ج- ابداً. علی خامنه‌ای را بنده از موقعی اسم او را شنیدم که توی این رژیم بود. من هیچ نمی‌دانم کی هست.

س- آقای اکبر هاشمی رفسنجانی؟

ج- اکبر هاشمی رفسنجانی را هم نخیر. بنده می‌دانم به این‌که یک مالک پسته بوده در به‌طورکلی، کرمان. و خوب به‌هرحال، با خمینی هم بوده ولی سوابقی بنده از او به هیچ عنوان ندارم.

س- عبدالرحیم موسوی اردبیلی را چطور؟

ج- ابداً. می‌دانید این‌ها همه آدم‌های، حالا نمی‌دانم بعضی‌ها می‌گویند روضه‌خوان بوده یا نبوده، واقعاً بنده این‌ها را نمی‌شناسم. حالا در آن‌موقع خاطرتان هست بعضی از روضه‌خوان‌ها معروف بودند. مجتهدها هم معروف بودند. همۀ این‌ها آدم‌های گمنامی بودند. یک دفعه این‌ها سبز شدند.

س- آیت‌الله حسین منتظری را شما هرگز با ایشان تماسی، ملاقاتی، برخوردی داشتید؟

ج- بنده نخیر. با ایشان هم خیر.

س- کدام‌یک از این رهبران طراز اول حزب جمهوری اسلامی را شما با آن‌ها ارتباطی داشتید یا، ارتباط که منظورم من این است که اگر تماسی داشتید و یا شناختی از آن‌ها داشتید؟

ج- عرض شود که، من این را قبلاً عرض کنم. من یک تماس دوساعته‌ای با خود خمینی داشتم.

س- بله، من برمی‌گردم به این.

ج- برمی‌گردید به آن. این‌ها به‌طورکلی چند نفر از این آقایان عضو باشگاه مهرگان، عضو جامعه معلمان ایران بودند برای این‌که معلم بودند. یکی از آن آقایان آقای بهشتی بود. آقای بهشتی، عرض شود که، در موقعی که من وزارت فرهنگ بودم، رئیس دبیرستان بود در قم. آقای باهنر بود دبیر بود. آقای دکتر مفتح بود دبیر بود. و آیت بود که آن‌موقع معروف نبود. ولی با این سه نفر، این‌ها به‌طورکلی از آخوندهای چون می‌دانید که در بین معلمین تعداد زیادی آخوند این‌ها هم معلم هستند دیگر. و خیلی زیاد بودند. این‌ها جزو آخوندهای، به‌اصطلاح، مبارز جامعه معلمان بودند. با این‌ها بنده قبلاً تماس داشتم. در جلسات شرکت می‌کردند. در سخنرانی‌ها بودند. عرض شود که، عضویت می‌دادند به جامعه معلمان ایران. قبل از انقلاب هم با همین آقایان هم ما مذاکره داشتیم، جلسه داشتیم. ما مسائلی را مطرح می‌کردیم. چندین بار با همین آقای دکتر…

س- مفتح؟

ج- نخیر. بهشتی. بله، با بهشتی چندین بار با هم صحبت می‌کردیم. مذاکره داشتیم. از این لحاظ. ولی ایشان همیشه همان موقع هم می‌گفتند مثلاً فرض کنید که می‌گفتند «من باید بروم اروپا و این مسائل را، ما آقا هر چه بگوید می‌کنیم.» یک چنین چیزی. این اواخر بود. ولی به‌طورکلی من به جنابعالی عرض کنم، آقای دکتر بهشتی ایشان به هیچ عنوان در هیچ زمانی و در هیچ شرایطی مبارزه با دستگاه گذشته نداشت. و بسیار مواقع با دستگاه گذشته همکاری داشته است. خوب، به طور قطع با خمینی هم ارتباط داشته است. حالا این همکاری‌ها هم ممکن است در بعضی مواقع و در اوایل یا اواخر بر مبنای یک هدف‌هایی بوده. اما هیچ نوع، می‌دانید بنده مخصوصاً که این‌ها در وزارت فرهنگ بودند بنده هم وارد هستم به کار این‌ها، هیچ نوع اصطکاکی بهشتی با دولت نداشت. به هیچ عنوان. و به همین دلیل هم بود که در زمان وزارت خانم فرخ‎روی پارسا، بهشتی و باهنر هر دو مشاور کتاب‌های درسی بودند. و من بارها در تلویزیون وقتی که دیدم مثلاً همین خانم پارسا با همین آقایان جلسه داشتند. و در همین کتاب‌های درسی که در زمان شاه منتشر می‌شده است که بعضی از آن‌ها را همین آقایان می‌نوشتند خوب، هم عکس آن شاه بوده، هم عکس خانمش بوده، هم عکس فرزندش بوده، آن‌وقت مشاور کتاب‌های درسی، البته کتاب‌های دینی بوده من کاری ندارم به این‌که، ولی به‌طورکلی مشاور کتاب‌های درسی یک همکاری خیلی نزدیک است با یک دستگاه. در موقعی هم که در آلمان بود ایشان، البته بعد از وزارت فرهنگ من بود، خوب، آن‌جا هم ما می‌دانیم به این‌که در زمان شاه یک آدمی که بیاید و مأمور مذهبی باشد در یک کشور خارجی، این نمی‌تواند بدون ارتباط با دستگاه باشد. این به‌طورکلی، می‌خواهم عرض کنم که نه این‌که مبارزه نداشته است بلکه ارتباط داشته است. حالا بنده نمی‌دانم شاید این ارتباطات به خاطر یک هدف بوده، این را نمی‌دانم. اما در وزارت فرهنگ این آخوندها، این‌که می‌گویند که یک دفعه آمدند این صحیح نیست، این‌ها یک برنامه‌هایی داشتند و این برنامه‌ها را اجرا می‌کردند. یکی از برنامه‌هایی که اجرا می‌کردند، بنده این‌ها را می‌گویم شاید ارتباطی مثلاً به همین سؤال شما نداشته باشد ولی من چون یادم می‌رود…

س- نه، دقیقاً ممنوم می‌شوم.

ج- این است که خوب، بد نیست که، این‌ها که هی می‌گویند آخوندها فلان، نه این‌طور نیست. این‌ها آمدند با کمک بازاری‌ها در وزارت فرهنگ مدارس علوی را برپا کردند. مدارس علوی مدارسی بود که تمام مسائل مذهبی در آن رعایت می‌شد به‎انضمام برنامه وزارت فرهنگ و تمام دخترها در این مدارس علوی یکی از، به‌اصطلاح، اصول آن‌جا این بود که با چادر بروند نه با روسری حتی، با چادر. که مینی‌بوس می‌آمد و برمی‌داشتند می‌بردند.

س- این یادتان هست از چه زمانی شروع شد؟

ج- این، عرض شود که، بنده فکر می‌کنم که شاید مثلاً دقیقاً نمی‌دانم تاریخ آن را بگویم. ولی می‌دانم زمان طولانی است. برای چه؟ برای این‌که اول، می‌دانید که خود خمینی هم آمد توی مدرسه علوی در خیابان عین‌الدوله.

س- من نمی‌دانستم.

ج- نمی‌دانستید. بله، آمد توی یکی از این مدارس. آن اولی که وارد شد آمد توی مدرسه علوی وارد شد دیگر، بله. خیلی هم مدرسۀ بزرگی بود. این‌ها به تدریج این مدارس علوی را توسعه دادند. اول یکی بود. بعد دخترانه‌اش را باز کردند. بعد توسعه دادند. و واقعیت این است که این مدارس علوی دقیقاً با نقشه بود. طبق نقشه بود. و دقیقاً نقشه‌شان را هم عمل کردند. و جالب در این است که آن خلق‌الهی که ساواک و نمی‌دانم فلان، که ادعا داشتند این‌ها اصلاً نمی‌دانستند که این برنامه چیست؟ نقشه چیست؟

س- این مدارس با وزارت فرهنگ هم ارتباط رسمی داشتند؟

ج- این مدارس از وزارت فرهنگ امتیاز می‌گرفت والا خودش که نمی‌توانست به وجود بیاید. یکی از کارهایی که این‌ها می‌کردند بهترین معلمین را استخدام می‌کردند. یعنی استخدام که، حق‌التألیف به آن‌ها می‌دادند. بهترین معلمین. به همین دلیل خود این قضیه جاذبه پیدا می‌کرد برای این‌که محصل جذب بشود به آن‌جا. و عموماً شاگردان برجسته و بسیاری از مواقع شاگردان اول امتحانات نهایی از این مدارس علوی بیرون می‌آمد. بنابراین مدرسه علوی یک شهرت خیلی بزرگی پیدا کرد خصوصاً در تهران. این شاگردها خود آقای بهشتی و باهنر این‌ها هم در تأسیس آن مدارس اصلاً به‌طورکلی مؤسس بودند این‌ها، و یک مقدار بازاری‌ها بودند. پول زیادی هم بازاری‌ها داشتند. مسئله خمس و زکات و این چیزها هم بود. این‌ها را می‌گرفتند و این مخارج را تأمین می‌کردند و خیلی وسایل کافی در اختیار این‌ها می‌گذاشتند. آن شاگردان آن مدارس سربازان اولیۀ خمینی بودند در این انقلاب که نقش خیلی فعال داشتند. می‌خواهم بگویم با نقشه بود. این‌طور هم نبود به این‌که ابتدا به ساکن بیایند یک کاری را بکنند. بله بنابراین مسئلۀ آقای بهشتی را که می‌فرمودید، ایشان این‌طوری بود. ولی به‌طورکلی، همان‌طور که همه می‌دانند، آدم به تمام معنی باهوشی بود. خیلی آدم زیرکی بود، باهوشی بود. عرض شود که، بعداً هم می‌دانید به این‌که خوب، همه‌کاره بود. مجلس خبرگان، اصلاً طرح مجلس خبرگان با او بود. طرح مسئلۀ جمهوری اسلامی با او بود. به‌طورکلی مغز متفکر چیز بود. به همین دلیل وقتی که ایشان در آن بمباران این طوری شد خیلی شدیداً خمینی متأثر شد، ناراحت شد، به تمام معنی.

س- این مدارس علوی که می‌فرمایید، دروسی که در آن‌جا تدریس می‌شد این‌ها تمام دروس مذهبی بود؟ یا نه، برنامۀ وزارت فرهنگ اجرا می‌شد؟

ج- تمام برنامۀ وزارت فرهنگ اجرا می‌شد با معلمین درجه‌یک خوب به انضمام فوق برنامه. فوق برنامه عبارت بود از قرآن، عرض شود که، نماز، دعا و مسائلی نظیر این و دستورات مذهبی، شرعیات منتهی با وسعت خیلی زیاد.

س- وزارت فرهنگ هیچ نوع کنترلی نداشت نسبت به با چادر آمدن یا بی‌چادر آمدن دختران دانش‌آموز؟

ج- ابداً وزارت فرهنگ کنترل نداشت. به هیچ عنوان. بله.

س- شما صحبت از خانم فرخ‎روی پارسا کردید. شما از سوابق ایشان اطلاعی دارید چگونه شد که ایشان وزیر فرهنگ شدند و واقعاً این‌طور که صحبت آن هست که ایشان بهایی بودند، نمی‌دانم، راجع به صداقت مالی ایشان خیلی صحبت هست. شما اطلاعی از این مسائل دارید؟

ج- من به‌طورکلی عرض کنم خدمت‌تان، عواملی که در رژیم شاه می‌آمدند تمام آلوده بودند. این به‌اصطلاح، یک چیز کلی. هیچ کس هم این قضیه را نمی‌تواند انکار بکند، همه آلوده بودند. از لحاظ مالی و از لحاظ مسائل دیگر. و تمام این‌ها اوامر بنده و غلام و برده بودند. تمام این‌ها روی بند و بست و روی تملق و چاپلوسی و به‌اصطلاح، غلامی و چاکری می‌آمدند. این‌ها چیزهایی بود که، ایشان هم یکی از همان عوامل بود. فرقی نمی‌کند.

س- شما هرگز آشنایی داشتید با آقای شیخ محمود حلبی که این روزها معروف است که ایشان رئیس حجتیه هستند؟

ج- نه، بنده اصلاً آشنایی نداشتم. یک مسئله‌ای راجع به این خانم پارسا عرض کنم خدمت‌تان. خانم پارسا خیلی امیدوار بود به این‌که در این محاکماتی که می‌کنند چیز به او کمک بکند.

س- آقای باهنر؟ آقای بهشتی؟

ج- آقای بهشتی. به همین دلیل یک خبط و خطایی کرد و در آن‌جا گفت که، گفتند «بهایی هستید شما». گفت «اگر من بهایی بودم مشاوران مذهبی و کتاب‌نویسی وزارت فرهنگ آقای دکتر بهشتی و آقای دکتر باهنر نبودند.» خود این قضیه باعث شد که شدیداً به ضرر او تمام شد. به تمام معنی به ضرر او تمام شد. بعداً هم در مسئلۀ این‌که او را تیرباران بکنند دو دسته شده بودند. یک دسته آن‌هایی بودند که می‌گفتند «نکنید.» یک دسته آن‌هایی بودند که می‌گفتند «بکنید.» یک مصاحبه‌ای توی روزنامه بنده خواندم که آن رئیس زندان آن‌موقع…

س- روزنامه اطلاعات مال هم این‌ها. همان‌موقع که ایشان بود. بعد از این‌که ایشان را کشتند. و یک مصاحبه‌ای بود در آن مصاحبه، بنده این را عرض کنم به‌طورکلی من از لحاظ اعدام‌ها شدیداً مخالفم. از لحاظ اصول شدیداً مخالفم. و این خانم را که کشتند، او را اعدام کردند یکی از اعمال جنایت‌کارانه است. یعنی خیلی…

 

 

 

مصاحبه با آقای محمد درخشش- نوار شماره ۸

 

 

روایت‌کننده: آقای محمد درخشش

تاریخ مصاحبه: ۳۰ جون ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: چوی‌چیس ـ مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

 

 

ج- بله، برای این‌که ما معتقدیم اگر به سیستم دموکراسی معتقدیم، تمام این‌ها بایستی محاکمات قانونی می‌شدند، حتی خود هویدا، محاکمات قانونی می‌شدند، و به‌طورکلی چهرۀ رژیم گذشته با محاکمات این‌ها برای دنیا و برای مردم ایران روشن می‌شد که چی هست؟ و چطور هست؟ و این سیستم که این‌ها انجام دادند، این سیستم به تمام معنی جنایتکارانه بود. که این افراد را بیاورند و بعد هم محاکمه بعد هم بکشند. یک چیزی هم اسم آن را بگذارند محاکمه. و بنابراین اعدام خانم پارسا هم یکی از آن اعمال جنایتکارانه‌ای بود که این‌ها کردند. مثل سایرین که بایستی در محاکمات در یک محاکمات مردمی و ملی این‌ها بایستی محاکمه می‌شدند.

س- آقای درخشش، شما با آقای سرلشکر قرنی چه آشنایی داشتید و چه خاطراتی از ایشان دارید؟

ج- بله، سرلشکر قرنی از دوستان من بود. از دوستان خیلی نزدیک من بود. اولین بار، ارتباط من با او خیلی جالب بود، که ایشان در چیز بود، به‌اصطلاح، یک مأمور انتظامی نمی‌توانم بگویم. چون آن عنوان‌های سابق را بنده یادم نمی‌آید. ولی یک آدمی بود که، یک افسری بود که در قسمت‌های اطلاعاتی گویا کار می‌کرد، بدون این‌که کوچک‌ترین تماسی من با ایشان داشته باشم ایشان درخواست ملاقات با من کرد. یعنی گفت «با هم ملاقات کنیم». البته ایشان می‌توانست من را احضار کند، درخواست هم نکند، بنده هم مجبور بودم بروم. اما ایشان به من تلفن کرد و گفت «آقا، من…» عین جمله، گفت «من می‌خواهم با سرکار یک ناهار بخورم.» خیلی خوب.

س- قبل از آن شما با ایشان دوستی نداشتید؟

ج- ابداً. بنده رفتم با ایشان ناهار خوردم.

س- چه سالی بود این؟

ج- والله سال آن، خیلی مدت گذشته است. نمی‌دانم، به خاطرم نمی‌آید. چون شفاهی است تاریخ را باید دقیق گفت به عقیدۀ بنده. چون من خودم معلم تاریخ هستم این است که علاقه دارم به این‌که تاریخ را دقیق بگویم.

س- بله، بفرمایید.

ج- به‌هرحال، بعد از این جریان ایشان در آن جلسه‌ای که ما ناهار خوردیم حرف‌هایی زد که من دقیقاً پیش خودم احساس کردم که این آقا می‌خواهد به‌طورکلی برای من پرونده بسازد و زیر پای من را بکشد. چون حرف‌هایی زد که آن حرف‌ها، یعنی تمام کارها و مبارزات ما را تأیید کرد. در صورتی که یک کسی که در یک جایی قرار گرفته باشد که کارش عکس این باشد. به‌هرحال، من مدتی ابا داشتم از، به‌اصطلاح، وقتی یکی دو دفعه هم تلفن کرد گفتم که «اگر احضار است. مجبورم بنده بیایم بیایم.» گفت، «نه، اگر احضار بود که توی اداره احضار می‌شدید، احضارتان می‌کردم. من می‌خواهم با شما…» گفتم که نه من نمی‌کنم. دو دلیل داشت. یکی این‌که واقعاً شک و تردید داشتم. یکی این‌که بدنامی بود آدم با یک کسی بیاید ملاقات کند، فلان کند. بدنامی بود نمی‌خواستم. این یک مدتی گذشت تا این‌که ایشان با یک عده دیگر امثال من هم ملاقات کرده بود. آن‌ها هم به من گفتند. دیدم که یک مقداری این قضایا و این کاری که دارد می‌کند خارج از کار وظیفۀ اداری اوست. و یک برنامه‌هایی باید داشته باشد. به‌هرحال، این قضیه بود. بعد ایشان آمد معاون وزارت جنگ شد گویا. بله، معاون وزارت شد و تماس ما بیشتر بود و بعد جلساتی هم بود. البته به صورت جلسۀ سیاسی نبود. ولی خیلی با هم دوست بودیم. تا این‌که گرفتار شد در آن‌موقع گویا به عنوان کودتا و گرفتند و گویا یک پنج سالی شش سالی زندانی بود که دفعۀ دوم هم باز گرفتار شد و زندانی بود. از آن به بعد از این جریانات دیگر ما می‌دیدیم همدیگر را. ایشان خیلی به من اعتقاد داشت. به تمام معنی به مبارزات ما اعتقاد داشت. تا این‌که یک روزی ایشان، من در زمان شریف‌امامی زندانی شدم. آخرین بار که زندانی شدم. آخرین‌بار که نبود چون بعد از آن هم بودم. زندانی بودم بیمار در آن‌جا، من را منتقل کردند به بیمارستان. فشار خونم بالا بود مریض شدم. بعد که من را، نه به عنوان مرض، در آن‌موقعی بود که همه فریاد می‌زدند «زندانیان سیاسی را آزاد کنید» تعداد زیادی از زندانیان را آزاد کردند بنده را هم آزاد کردند. در آن‌موقع ایشان آمد منزل ما و خواهش کرد که با هم تنها باشیم و بودیم و این‌ها. به من اصرار کرد به این‌که «آقای درخشش، من می‌خواهم بروم به پاریس». خیلی اعتقاد به خمینی داشت. خیلی اعتقاد داشت. «می‌خواهم بروم آن‌جا و می‌خواهم در خدمتت با هم برویم. دوتایی برویم.» گفتم بنده به هیچ عنوان این‌کار را نخواهم کرد. و من اعتقادی به آخوندها ندارم و اعلام هم تقریباً کردم. و من اگر مبارزه می‌کنم مبارزه برای آزادی است. مبارزۀ ضد استبدادی است. مبارزه برای به کرسی نشاندن حکومت آخوند نیست. اگر شرایطی من بدانم به این‌که آخوند بیاید مبارزه هم می‌کنم. گفت، «این آقا غیر از آن‌ها است. این چنین است و سخنرانی‌اش را بخوان و صحبت‌هایش را.» گفتم بنده این‌کاره نیستم. به‌هرحال، ایشان رفتند و آمدند. چون حالا قضایا مفصل است و خوب، ایشان با نهضت ملی کار می‌کرد دیگر. آقای قرنی.

س- با نهضت ملی منظورتان نهضت آزادی و این‌ها است؟

ج- با همۀ این‌ها. با همۀ این‌ها ارتباط داشت. آن‌ها هم با او ارتباط داشتند. به‌هرحال یک افسری بود که جبهه ملی و نهضت ملی ایشان را به‌عنوان یک نظامی ملی قبول کرد.

س- به خاطر این‌که شایع بود که ایشان می‌خواستند کودتا بکنند؟

ج- به خاطر زندان رفتن او. به خاطر مبارزۀ او با شاه. به خاطر این‌که تنها افسری بود که آه در بساط نداشت. به خاطر این‌که درست بود. واقعاً پاکدامن بود. به تمام معنی پاکدامن بود. این‌ها خصائص آن آدم بود. آدمی بود که باهوش بود. آدمی بود که واقعاً اعتقاداتی داشت. بله، به‌هرحال، ایشان آمدند و رئیس ستاد شد. یعنی خمینی آمد و رئیس ستاد شد ایشان. بعد باز دوباره به من تلفنی کرد و شامی با هم خوردیم و گفت «آقای درخشش، شما اعتقاد به آخوندها نداری این غیر از آن آخوندها است. من از شما خواهش دارم به این‌که شما یک جلسه یک ساعت دو ساعت دو به دو با آقای خمینی با هم بنشینید صحبت‌های‌تان را بکنید. صحبت کردن که ضرر ندارد.» گفتم دو شرط دارد. شرط اول این است که کسی نباشد. شرط دوم آن این است که اعلام نشود در روزنامه. گفت «هردوتا را من قبول دارم. من می‌گویم نکنند.» آمد ایشان تلفن کرد و بعد به من تلفن کرد و گفت، «من خودم می‌آیم تو را می‌برم.» سوار ماشین شدیم و با هم رفتیم به مدرسه علوی. آقای خمینی در مدرسه علوی بود دیگر. آمده بود در یکی از همین مدارسی که عرض کردم. رفتیم آن‌جا و جمعیت عظیمی بود و جمعیت را پس زدند و پیش زدند و ما رفتیم و آن آقای احمدآقا ما را برداشت برد تو. آقای قرنی، البته آن امام هم آن‌موقع هنوز امام این‌طوری نشده بود، یعنی می‌دانید که دیکتاتوری درجه‌بندی دارد. شاه هم اول این‌طوری نبود که، به درجه می‌آید و می‌رود و بعد یک دفعه می‌شود خدا. اول حجت‌الاسلام است و بعد آیت‌الله است و بعد، عرض شود که، نایب الامام است و بعد امام است و بعد هم امام را قبول ندارند می‌رود به سمت خدا، بماند. به‌هرحال، ایشان آمد و گفت، «بنده کاری ندارم. آمدم ایشان را برسانم. این شما و این فلان.» رفت گفت، «من بعد می‌آیم خدمت‌تان.» گفتیم خیلی خوب. ایشان رفت و بعد…

س- و شما تنها شدید با آقای خمینی؟

ج- احمد آقا توی اتاق بود. آقای خمینی گفت، «چون قرار گذاشتیم با آقای درخشش دوتایی صحبت کنیم شما هم برو بیرون.» ایشان هم رفت. بنده و ایشان دوتایی ماندیم. ایشان در حدود سه ربع مسلسل برنامه‌هایش را گفت. یک مقداری راجع به فرهنگ صحبت کرد. که «بله، این فرهنگ، عرض شود که، باید اسلامی بشود و فلان.» البته مفهوم اسلامی هم آن‌موقع معلوم نبود. چون تازه آمده بود دیگر. هنوز مسئله‌ای به نام، نمی‌دانم، مجلس و فلان و این‌ها نبود. اسلامی بشود و فلان و این‌ها. ایشان به من پیشنهاد کرد که «آقا، شما هفت‌بار زندان بودی. من تاریخچه‌ات را می‌دانم. بالاخره من هم می‌دانم که شما چه‌کار کردی در آن رژیم فلان و فلان و الان زمانی است که دست به دست هم بدهیم، با هم کار کنیم، به هر حال مبارزه کنیم. وقت و ایام شما است.» و از این صحبت‌ها. بنده جوابی ندادم به ایشان. بلند شدیم آمدیم. شب با آقای قرنی که صحبت کردیم گفت، «چه دیدی؟» گفتم والله، اگر آقا کوله بکند توی این مملکت، این مملکت نابود خواهد شد. خاصه فرهنگ این کشور. این مسائلی که آقای خمینی مطرح کرد. گفت «آقا، شما اشتباه می‌کنید. والله نیست. این‌طور نیست.» به‌هرحال، به ایشان گفتم «آقا، یک‌روزی می‌رسی. خودت هم به این‌کار من می‌رسی. ما اهل کار و همکاری با این قضایا نیستیم. به هیچ عنوان.» خوب، این رابطه‌ای که بنده با ایشان داشتم، فردا هم توی روزنامه نوشتند که «ملاقات خصوصی آقای درخشش با آقای خمینی». ما تلفن کردیم به آقای قرنی. گفتیم «آقا، قرار اول درست بود. کسی توی اتاق نبود. قرار دوم چرا؟» گفت، «والله، آن‌جا یک مقدار مخبر بودند، فلان بودند، نوشتند.» بماند. این چیزی که نوشتند توی روزنامه و این رابطه‌ای که من با قرنی داشتم و قرنی هم آن‌موقع خیلی مورد توجه بود یک مقدار باعث زحمت ما شد. و یک مقدار هم ما اشخاص را شناختیم. آن عواملی که دست و پا می‌کردند هم این‌ها که الان می‌گویند که «مرگ بر خمینی» ‌و نمی‌دانم فلان. رفتند توی رژیم خمینی همکاری کردند، این عوامل کوشش کردند هی مراجعه به بنده به این‌که «آقا، یک کاری برای ما بکنید.» خنده‌دار است با آن وضع. حالا به‌هرحال این هم تاریخی دارد. به‌هرحال قضیه گذشت. این رابطۀ بنده بود با ایشان. بعداً هم موقعی که استعفا می‌خواست ایشان بدهد. استعفایش را نوشته بود آمد منزل ما، و من به ایشان گفتم که «خوب، اگر استعفا می‌خواهی بدهی باید بروی اجازه بگیری از خمینی. برای این‌که اگر برخلاف…» گفت «نه، من اجازه گرفتم. برای این‌که یا دولت باید باشد یا من باید باشم. دولت که نمی‌تواند برود. بنابراین بنده باید بروم. من اجازه‌ام را هم گرفتم و رابطه‌ام هم با آقای خمینی حفظ است و ایشان هم خیلی به من علاقه دارد. من هم علاقه دارم و بنابراین من استعفا می‌دهم.» بعد استعفایش را آورده بود که بنده هم بخوانم که مثلاً این‌ها. بنده خواندم گفتم خوب، این‌جا شما این چیزها را خیلی زیاد نوشتی که تجلیل کردی و فلان.» گفت «من عقیده‌ام است.» واقعاً هم عقیده‌اش بود.

س- تجلیل از آقای خمینی؟

ج- بله. گفت که عقیده‌اش است. واقعاً هم خوب، آن‌موقع عقیده داشت دیگر. به‌هرحال، یک نسخه از آن استعفایش را هم پیش من گذاشت و گفت که «اگر احیاناً، به هر حال، یک اتفاقی برای من افتاد آن استعفا را شما خواستید منتشر بکنید.» یک چنین چیزی هم به من داد.

س- شما بعد از آن دیگر با آقای خمینی ملاقاتی نداشتید؟

ج- ابداً، به هیچ عنوان. ایشان یک دفعه دیگر هم به من اصرار کرد. وقتی که خمینی رفته بود قم، تلفن کرد به من که «آقا، من با هلیکوپتر می‌خواهم بروم قم. شما هم بیا با هم برویم. رابطه را قطع نکن.» گفتم «آقا، نه، مرا معاف کنید از این‌کار.»

س- شما راجع به آقای بهشتی صحبت کردید و مثل این‌که آقای بهشتی یک‌بار هم یک تماسی با شما داشتند. پیامی از جانب آقای خمینی برای جامعه معلمان برای شما آوردند.

ج- بله می‌دانید، حقیقت امر این است که بعد از آن ملاقاتی که من با خمینی داشتم. حالا البته، هم رابطه با آن دارد هم رابطه با چیز دیگر. آقای بهشتی به من تلفن کرد گفت، «آقای درخشش، من می‌دانم به این‌که آقای خمینی به شما پیشنهاد همکاری کردند و ما بسیار از این قضیه خوشحال هستیم، به تمام معنی. این است که اگر موافقت بکنید یک جلسۀ سه نفری داشته باشیم، من و باهنر و تو و این سه‌تایی بگیریم بنشینیم اصلاً راجع به مسائل مملکت مشورت با هم بکنیم.» خوب، همان حرف‌ها که، «ما اعتقاد به تو داریم. می‌دانی که ما عضو جامعه بودیم و هستیم.» از این صحبت‌ها. «قبلاً هم تماس داشتیم.» گفت، «اگر موافقت بکنی این جلسه توی خانۀ آقای دکتر باهنر باشد در جماران. «همان‌جایی که خانۀ آقای خمینی الان هست.» در آن‌جا باشد از لحاظ این‌که…» آن‌موقع موقعی بود که غروب مردم جرأت نمی‌کردند از خانه‌های‌شان بیایند بیرون… «از لحاظ این‌که شما نمی‌توانید بیایید، به‎علاوه ما هم می‌خواهیم بیاییم با پاسدار باید بیاییم و این توی محل با پاسدار یک ماشین جلو یک ماشین عقب درست نیست. بعداً هم ما ملاقات کنیم.» گفتم برای من مطرح نیست. من هم بدم نمی‌آید به این‌که یک چنین چیزی باشد. ما رفتیم منزل ایشان. بنده رفتم و آقای بهشتی هم آمد و سه نفری نشستیم و عرض شود که، در آن جلسه بعد از خوردن شام و به‌اصطلاح این‌ها، شاید آن جلسه تا دوونیم یا سه بعد از نصف شب طول کشید. خوب، آقایان برنامه‌های‌شان را گفتند که، ما چه‌کار می‌خواهیم بکنیم. چه عملی می‌خواهیم بکنیم. می‌خواهیم مذهبی کنیم. می‌خواهیم اسلامی کنیم. می‌خواهیم فلان کنیم. از این صحبت‌ها. گفتم «به‌هرحال، این برنامه‌های شما است. من که، البته من مسلمان هستم اما از مسائل اسلامی من اطلاع ندارم. این‌که شما دارید می‌گویید اسلامی آن را هم نمی‌دانم چیست؟ نمی‌دانم می‌خواهید چه‌کار کنید؟ برنامۀ مشخص که شما ارائه نمی‌دهید. می‌گویید می‌خواهید اسلامی بکنید. آن شما به‌هرحال در امور اسلامی وارد هستید آن‌که بنده که وارد نیستم. اما به‌طورکلی آن چیزهایی که آقای خمینی به من گفتند این چیزهایی است که مأیوس‌کننده است و به این صورت است و به این قضایا.» گفتم که ایشان این صحبت‌ها را راجع به فرهنگ گفتند. همان‌جا هم مسئلۀ چادر را مطرح کردند. یکی از چیزهایی که همان‎جا با من مطرح کرد گفت «آقا، این زن‌ها دست‌های‌شان بیرون است. پاهای‌شان بیرون است. معلم هستند این‌ها بایستی» عرض شود، «حجاب داشته باشند.» از این صحبت‌ها. همان برنامه‌هایی که، تمام این‌ها را به ما گفتند. بعد آخرین جمله‌ای که بنده گفتم و بلند شدم که بعداً هم من را با ماشین خودشان با پاسدارها آوردند به منزل رساندند. چون آن‌موقع که دو بعد از نصف شب که بنده نمی‌توانستم بیایم توی کوچه، اصلاً نمی‌شد. گفتم که، «آقای بهشتی و آقای باهنر این ره که شما می‌روید به ترکستان نیست. این ره به گورستان است. به گورستان ختم می‌شود به ترکستان ختم نمی‌شود. این را بعد از تمام این صحبت‌هایی که ما کردیم این است.» بعد از این‌که آقایان صحبت کردند مفصل با من، گفتند که «خوب، حالا شما که آمادگی همکاری با ما ندارید.» گفتم اصلاً نمی‌دانم شما کی و چه کاری می‌خواهید بکنید، ما ندارد، آخر شخص که وجود ندارد. شما می‌خواهید در آینده چکار بکنید؟ همکاری با ما. اصلاً این مطرح نیست. به چه همکاری؟‌ با چی؟ با کدام برنامه؟ با کدام نقشه؟ با کدام برنامه اقتصادی؟ با کدام برنامه فرهنگی؟ آخر چه‌جوری است؟ یک وقت است به من می‌گویید که آقا، بیایید در برنامه شرکت بکنید و من نظریه‌ام را بگویم و الان یک چیزهای کلی شما می‌گویید بنده می‌گویم مخالفم، موافقم. بعد که برنامه تصویب شد یک وقت نه، می‌گویید بیایید با ما همکاری کنید، نمی‌توانیم. آقای بهشتی به من گفت «خوب، آقای درخشش، تکلیف جامعه معلمان ایران چه می‌شود؟» گفتم یعنی چه؟ جامعه معلمان ایران به آن رژیم به این رژیم، پنجاه سال است، چهل‎وهفت سال بود آن‌موقع، سابقه دارد. جامعه معلمان ایران خود جنابعالی که عضو آن هستی می‎دانی ماده‌ای دارد که «جامعه معلمان ایران باید مستقل باشد و به هیچ جمعیتی، دولتی نباید بپیوندد، یعنی چه؟» گفتند «آخر، این دولت دولت غیر از آن دولت‌های سابق بوده. آن ماده اساسنامه را برای آن‌ها…» گفتم نه، این اساسنامه برای همیشه است. مگر این‌که اگر بخواهد تغییر پیدا بکند جلسۀ عمومی را ما تشکیل بدهیم. در آن جلسۀ عمومی به تصویب، به‌اصطلاح…

س- هیئت رئیسه.

ج- نه هیئت رئیسه. تغییر اساسنامه با مجمع عمومی است. به اطلاع مجمع عمومی می‌رسانیم. شهرستان‌ها هم باید تشکیل بدهند. بعد کمیته تشکیل می‌شود. اساسنامه را که قانون اساسی ما است. همین‌طور که ما نمی‌توانیم تغییر بدهیم. گفتم به‌هرحال، همین مسائل اگر خاطرتان باشد آن اوائل ما با حزب توده داشتیم. آن‌ها هم می‌خواستند، به‌طورکلی، بیایند و جامعه معلمان ایران را وابسته کنند. بر مبنای همین اساسنامه بود که ما به حساب‌شان رسیدیم. ایشان گفتند که، «خوب، آقا، یک عده از معلمین اسلامی هستند.» گفتم خوب، یک عده از معلمین هم غیراسلامی هستند، نه غیر اسلامی. این اساسنامه می‌گوید «معلمین با هر طبقه…» گفتم اولاً یک عده معلمین اسلامی نیستند تمام معلمین اسلامی هستند. این‌جا کشور اسلامی است، معلمین هم همه اسلامی هستند، غیر اسلامی نداریم. خوب، البته، معلم یهودی هم داریم. که خودش هم می‌گوید من یهودی هستم. زردشتی هم داریم. اما بقیه مسلمان هستند. گفت، «نه، منظور ما از اسلامی آن نیست. اسلامی که ما می‌گوییم.» گفتم، خیلی خوب، شما اگر اسلامی خاص دارید بنده نمی‌دانم. گفتند که، «خوب اگر شما، شما بیایید یک اعلامیه، شما تا به حال هیچ نوع اعلامیه‌ای ندادید در به‌اصطلاح، تأیید خمینی. هیچ نوع ندادید. نه قبل، نه بعد، نه حالا. یک اعلامیه لااقل در تأیید بدهید.» گفتم ما حق چنین کاری را نداریم. ما البته، اگر حکومت و دولت کار خوبی کرد ما تأیید می‌کنیم. اگر کار بدی کرد می‌گوییم، به‌اصطلاح، انتقاد می‌کنیم. این‌کار ما است. کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم، گفت، «پس با این حساب مثل این‌که جنابعالی سر یاغی‌گری دارید؟» گفتم یعنی چه؟ بنده نمی‌فهمم اصلاً یاغی‌گری یا کی؟ یا چی؟ گفت، «ما اگر احیاناً خودمان یک جامعه معلمین اسلامی به وجود بیاوریم شما ناراحت نمی‌شوید؟» گفتم اولاً که بنده به‌اصطلاح، صاحب جامعه معلمین نیستم. صاحب خانه نیستم. بنده هم یک معلمی هستم. اولاً چرا ناراحت بشوم؟ دلیلی ندارد.‌ ثانیاً مگر جامعه معلمین ارث پدر بنده است؟ شما شش‌تا جامعه معلمین به وجود بیاورید. آن جلسه گذشت. یک جلسۀ بعدی هم ایشان تلفن کرد دوباره از منزل خود آقای بهشتی باز با آقای باهنر بود. یکی دیگر از رفقای ما هم بود. شاید صلاح نباشد اسم آن آقا را ببریم. به‌هرحال، در آن جلسه هم همین بحث شد. بیشتر در آن جلسه روی جامعه معلمان ایران شد. که ما آن‌جا گفتیم به هیچ عنوان مسئله مطرح نیست. و شما هر کاری می‌خواهید بکنید بکنید. آن جلسۀ دوم جلسۀ اولتیماتوم بود که «ما تصمیم گرفتیم این‌کار را بکنیم این دیگر امشب با شما است. اگر احیاناً قبول بکنید که همان جامعه جامعه معلمان باشد و همکاری داشته باشیم، ما دیگر جامعه دیگری به وجود نمی‌آوریم. اگر قبول نکنید.» گفتم، شخص من نیستم به هیچ عنوان جامعه شما می‌گویید. جامعه عبارت است از جمع، جمع عبارت است از هیئت مدیره، جمع یعنی مجمع عمومی، تمام این‌ها وجود دارد. همه این‌ها را ما می‌توانیم تشکیل بدهیم. گفت، «نه، ما نمی‌خواهیم به آن‌جا بکشد. این طول می‌کشد و نمی‌شود.» خیلی خوب، بسیار خوب. دیگر البته ما با این آقایان ارتباطی نداشتیم تا این‌که آمدند بنده را گرفتند. وقتی گرفتند این آقایان دو سه‌بار تلفن کردند و بعد که من هم آزاد شدم.

س- چطور شد ما را دستگیر کردند؟ کجا؟ در منزل شما؟

ج- حزب توده بنده را گرفت. بله. حزب توده می‌دانید که آن اوائل کار، حالا جالب در این است که دو سه‌تا از این روزنامه‌هایی که خارج منتشر می‌شود همین روزنامه‌هایی که اپوزیسیون این‌ها منتشر می‌کنند دیدم نوشته‌اند که «درخشش کمونیست است.» می‌خواهم بگویم که این قضایا. به‌هرحال، می‌دانید سوابق ما را با حزب توده چیست؟ حزب توده از لحاظ این‌که ما دقیقاً اطلاعات موثق در تاکتیک‌های‌شان، وضع آن‌ها داشتیم خیلی از ما ناراحت هستند دیگر. این خیلی می‌تواند جدیدی‌ها و یا آن‌هایی که در مسائل سیاسی وارد نبودند بکوبند. اما با ما نمی‌توانند یک چنین معامله‌ای بکنند. آن اوائل کمیته تشکیل شد. چون بلبشو بود و این دولت موقت مفلوک نمی‌توانست جلوی بلبشو را بگیرد. حزب توده هم برای خودش کمیته درست کرد. مجاهد هم برای خودش کمیته درست کرد. چپی‌ها هم کمیته جدا درست کرده بودند. هرکدام برای خودشان کمیته درست کرده بودند. هرکدام حکومتی برای خودشان داشتند. و هرکدام عواملی در زندان قصر داشتند. ملاحظه می‌فرمایید؟ این‌ها این‌طوری بودند. خوب، به هر حال، یک شب ما منزل بودیم یک گروهی با مسلسل آمدند ریختند توی خانۀ من. آمدند توی خانه من و گفتند «آقا، بیا برویم.» گفتم، آقا این شما از کجا آمدید؟ گفتند، «از کمیته.» کدام کمیته؟ «به شما مربوط نیست.» گفتیم…

س- کارت‌تان را.

ج- کاغذتان را نشان بدهید. کارت‌تان را نشان بدهید. یکی از آن‌ها مسلسل را گذاشت توی سینه من. گفت «این کارت بنده». چاره‌ای نداشتیم. چشم‌های بنده را بستند و بردند. بردند انداختند در یک سوراخی در همان زندان قصر. و دیگر ما رابطه‌مان با خارج قطع بود اصلاً نمی‌دانستیم کی هستیم؟ کجا هستیم؟ چه می‌کنیم؟ نمی‌دانم، این‌ها همه‌اش قطع بود. از این قضیه چهارده روز گذشت. بعد از چهارده روز، بله، سیزده روز، دوازده روز گذشت. بعد از آن من به علت، عرض شود که، گرفتار مسائل جهاز به‌اصطلاح، ادرار شدم. به علت این‌که خوب، برای، به‌اصطلاح، رفتن به تخلیه، زمان به من نمی‌داند دیگر. باید مثلاً مدت‌ها بایستم آن‌جا یکی بیاید بنده را ببرد. و حالم به هم خورد و به صورت، واقعاً به حالت اغما درآمدم. این‌ها خوب، حالا چرا ما را نکشتند یکی از جریاناتی بود که، آن‌موقع می‌کشتند خیلی ساده بود. حالا چرا این‌کار را نکردند؟ بنده نمی‌دانم. این‌ها آمدند و رفتند یک دکتر آوردند. دکتر گفت «ایشان را بایستی برداریم ببریم به بهداری. برای این‌که ایشان ادرارش بند آمده بایستی.» گفتند، «هر کاری می‌خواهید بکنید همین تو باید بکنید.» گفت، «آخر بابا این‌جا که نمی‌شود.» دکتر اعتراض کرد گفت «من این‌کار را این‌جا نمی‌کنم. باید یک جایی باشد که ضدعفونی باشد. این‌کار نمی‌شود که.» دکتر رفت اطلاع داد که «آقا، این آقا این تو است. این‌ها نمی‌گذارند بیاید.» به کی؟ به دادستان انقلاب. در این موقع یک دفعه دادستان انقلاب و یک آقایی بود به نام…

س- دادستان انقلاب کی بود؟

ج- آقای آذری قمی. آذری قمی و یک آقایی بود به نام آقای ورامینی که گفت نماینده، به‌اصطلاح، امام در زندان و یک آقایی هم بود به نام همین گیلانی، همین محمد گیلانی، همین به قول بابا دژخیم این سه‌تا آمدند و عرض شود که، خودشان را معرفی کردند. هیچ‌کدام از این‌ها را بنده نمی‌شناختم. خودشان را معرفی کردند و به تمام معنی معذرت‌خواهی از من که «ما، این اتفاق را شما به فال نیک بگیرید که شما یک‌چنین گرفتاری پیدا کردید والا ما اصلاً نمی‌دانستیم که شما این‌جا هستید. چه‌جوری هست، چه‌جوری نیست.» اتفاقاً ظهری بود در همان بهداری آمدند و گفتند ما، برای این‌که دل ما را چیز کنند، گفتند «آقا، این‌ها…» برای این‌که آن‌موقع واقعاً این‌ها مسلط نبودند. مسلط نبودند و نیروی ما نیروی قوی بود، این‌ها بیم داشتند. گفتند که ناهار را با هم بخوریم. نشستند و ناهار خوردیم و عرض شود که، فرستادند و تلفن کردند زن من آمد و خوب، ایشان هم نمی‌دانست من کجا هستم، می‌دانست خوب، آن شب ما را گرفتند دیگر. بله. از ایشان معذرت و از خود بنده معذرت و این طرف و آن طرف. و بعداً هم گفتند تا عصری شما این‌جا بمانید ما تحقیق کنیم ببینیم این عواملی که با شما این معامله را کردند کی‌ها هستند؟ خیلی خوب. ما آن‌جا بودیم در همان بهداری. خیلی، به‌اصطلاح، این‌ها می‌آمدند می‌رفتند و به‌اصطلاح خودشان محبت می‌کردند و حتی مرا قسم دادند. حالا قسم خودشان، که «قسم بخور به قرآن که تو…» البته قسم نخوردیم ولی گفتم «من قول می‌دهم قول من بهتر از قسم من است.» «که این مسئله را جایی افشا نکنید.» چون من به‌هرحال یک موجودی جزو موجود ملیون بودم به اصطلاح. هنوز آن مسائل نبود که ملیون را بگیرند. اوایل کار بود دیگر. شروع نشده بود. این برای آن‌ها آبروریزی بود. به تمام معنی برای آن‌ها ناراحت‌کننده بود که این قضیه اتفاق افتاده است. و واقعاً هم آن‌ها نکرده بودند. به‌هرحال، عصری آمدند و به ما گفتند که «ما پانزده نفر را گرفتیم. که این‌ها هم در زندان هستند. هم در قسمت بازرسی هستند. هم در بازپرسی هستند. این‌ها حزب توده هستند. و این‌ها این‌جا شبکه‌ای تشکیل داده بودند و به‌هرحال می‌خواستند این‌کار را ادامه بدهند. و همین درست است که به شما صدمه خورد، اما این‌کار باعث شد که ما این‌ها را شناختیم.» بعد گفتند «ما باید از شما معذرت بخواهیم.» گفتم لزومی ندارد. گفتند «در روزنامه معذرت بخواهیم.» گفتم نه، لزومی ندارد. گفتند «یک کاغذ،» رفتند و آمدند. یک کاغذ نوشتند. این کاغذ را تلفنی اعلام کردند به دولت. گفتند «عیناً شما این را هم بنویسید به آقای درخشش». نشستیم. آن کاغذ را آن نوشت و دولت هم آوردند دادند به ما و با سلام و صلوات آمدند و گفتند، «ما خودمان می‌خواهیم تا منزل شما را ببریم.» گفتیم احتیاجی نیست ما با خانم‌مان می‌رویم. این کاغذی که نوشتند بنده فکر می‌کنم به هیچ کس تا به حال در جمهوری اسلامی چنین به‌اصطلاح، چیزی ندادند. به هیچ عنوان. چون می‌دانید، افراد را اگر می‌گرفتند و می‌گفتند بی‌گناهند، می‌گفتند خوب، برو دیگر، این است. عرض شود که، نوشته است که.

س- این نامه را دادستان انقلاب اسلامی استان مرکز، تهران؟

ج- این‌جا را ببینید دادستان انقلاب اسلامی استان مرکز، آقای آذری قمی. نوشته است که این است. با نامه و تاریخ. تاریخ آن هم ۹/۳/۱۳۵۸ نوشته است که «جناب آقای محمد درخشش، رئیس جامعه معلمان ایران، «پس بنابراین این آقایان لااقل به جامعه معلمان ایران هم ما را قبول داشتند. بله.» ناراحتی و مشکلی که در اثر یک اشتباه به دست عواملی غیر مسئول و یا مغرض برای شما اتفاق افتاد عمیقاً مرا متأثر نمود. مبارزات جنابعالی علیه رژیم فاسد شاه مخلوع و محرومیت‌ها و زندان‌هایی که در دوران طولانی استبداد سیاه برای کسب آزادی و استقرار حکومت قانون تحمل نمودید بر هیچ کس پوشیده نیست. توفیق شما را در خدمت به انقلاب ایران و جامعه معلمان از خداوند متعال مسئلت دارم. امضا و مهر.» البته عین این نامه را هم به دولت ابلاغ کردند که دولت بنویسد و دولت هم دقیقاً همین نامه را نوشته که ملاحظه می‌فرمایید. منتهی به عنوان این‌که چیز دادگستری بوده و وزیر دادگستری وقت امضا کرده است. بله، وزیر دادگستری وقت هم که آقای مبشری بود که امضا کرده است. منظورم این است بنده عرض کردم بعد از شریف‌امامی هم بنده زندان رفتم، عرض شود این بود. و البته آن زندانی که آن‌جا بود خاطرۀ وحشتناکی من دارم. برای این‌که خوب، یک جایی بود معلوم است که چه است. اما من، مسئلۀ خواب و این‌ها هم که نبود در آن چهارده روز، بماند. اما در آن موقع صدای ضجه و گریه و شلاق بیست‌وچهار ساعته افرادی که شکنجه می‌کردند به گوش من می‌آمد. این معلوم بود آن‌جایی که من بودم در جوار آن، در نزدیکی آن، عرض شود که، افرادی که می‌آوردند برای شکنجه. یعنی جایی که شکنجه می‌کردند یک جایی نزدیک آن‌جا بود که شلاق می‌زدند. صدای ضربه شلاق و ضجه‌ها و گریه‌ها، و یکی از چیزهایی که آن‌جا من، حالا تازه هنوز شکنجه باب نشده بود. یکی از چیزهایی که من آن‌جا دیدم و فهمیدم شکنجه خیلی شدید هست این است که نمی‌گذاشتند آن آدم بخوابد. چون وقتی که می‌دیدم یارو می‌گفت، فریاد می‌زد که، فحش می‌داد که «بلند شو، بلند شو، می‌خواهی بخوابی؟» محکم شلاق می‌زد. بعد آن هم از حال رفته بود از ناراحتی. این، به‌هرحال، خاطرات خیلی وحشتناکی بود.

س- شما فرمودید ضمن صحبت‌های‌تان که هفت‌بار زندانی شدید. یک‌بار آن زمان شریف‌امامی بوده است.

ج- دو بار آن زمان شریف‌امامی بوده است. یکی زمان اعتصاب سال ۴۰ معلمین، چون من آن موقع رهبر اعتصاب بودم به زندان افتادم، که در قزل‌قلعه بودم و محاکمۀ نظامی شدم. یک‌بار هم در دورۀ حکومت دوم شریف‌امامی زندانی شدم. این دو بار در آن دوره شدم.

س- شما راجع به کتاب‌های درسی فرمودید و رابطۀ اشرف پهلوی با کتاب‌های درسی ایران. این قضیه کاملاً برای من مشخص نیست که اشرف پهلوی با کتاب‌های درسی ایران چه ارتباطی داشته است؟

ج- یک دکان. دلیل آن چیست؟ دلیل آن این است که شما می‌دانید که در آن دوره بنیاد خیریه خیلی زیاد بود. اما بنیاد خیریه فقط و فقط به خاطر این بود که حتی از فقر و مسکنت مستمندان هم این‌ها سوءاستفاده بکنند و پول دربیاورند، دلیل آن این بود. این مسئله کتاب‌های درسی و مبارزه با بی‌سوادی را ایشان در اختیار گرفته بود.

س- از طریق سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی.

ج- شاهنشاهی و خدمات اجتماعی بود. ایشان اعتقاد داشت به این‌که کتاب‌های درسی ابتدایی باید همه مجانی باشد، البته اعتقاد نبود دکان بود. چه اعتقادی؟ آن مسئلۀ قرعه‌کشی را باز کرده بود. که می‌دانید که قرعه‌کشی…

س- روزهای چهارشنبه بلیط بخت‌آزمایی.

ج- روزهای چهارشنبه بلیط بخت‌آزمایی که به‌هرحال، آن هم توده‌های مردم بدبخت که چند تومانی که از عملگی می‌گرفتند یک قسمت از آن را به‌عنوان این‌که بخت یاری کند. با آن تبلیغات وسیعی که انجام می‌دادند و فلان و خوش‌شانس و خوش‎فلان و این‌ها. می‌آمدند و این پول‌ها را می‌دادند و رقم عظیمی هر هفته از مردم می‌گرفتند. این کتاب‌های درسی را از آن‌جا. یکی از به‌اصطلاح، مسائل آن، چون به‌هرحال می‌گوید «کتاب مجانی است»، بایستی یک چیزی، حالا کتاب‌های درسی به اشرف چه مربوط است؟ آن چیز غریبی است. حالا بنده این‌که فرمودید، مملکت به فرح چه ارتباط دارد؟ فرح چه‌کاره بود که در تمام سرنوشت مملکت شرکت داشت؟ مگر زن یک شاه باید در سرنوشت مملکت دخالت بکند؟ از این قضایا زیاد بود. یکی دوتا و سه‌تا نبود. یا آن یارو که برادر شاه بود. بسیار خوب، برادر شاه. برادر شاه چه حق دخالت در مملکت دارد؟ و از این مسائل. به‌هرحال. یکی از منابع درآمدشان یعنی پول‌های‌شان از همان بلیط بخت‌آزمایی می‌گفتند کتاب‌های درسی را تأمین می‌کنند. یکی دیگر آن هشت میلیون تومان بود از وزارت فرهنگ سالیانه می‌گرفت به‌عنوان کمک به…

س- چاپ کتاب؟

ج- چاپ کتاب. و خوب، به‌طورکلی یکی از چیزهایی که ما قطع کردیم همین بود. و البته بعد از این‌که ما رفتیم دادند. ولی در همین قضیه خیلی مشکلات بود که این پول گرفته بشود. داده نشد.

س- شما در آن زمان وقتی که این پول را قطع کردید آن‌وقت انتشار کتاب‌های درسی به چه روزی افتاد؟

ج- انتشار کتاب‌های درسی بود. چون ما می‌دانید، دلیل آن این است که ما یک سال بیشتر وزارت فرهنگ نبودیم. در یک سال یک دفعه کتاب درسی منتشر می‌شود. این یک دفعه هم دست آن‌ها بود. حالا بعد در سال بعد متوسطه را ما عوض کردیم.

س- پس شما یک سال آن را ندادید به ایشان؟

ج- یک سال آن را ندادیم. بله دیگر. نه، اصلاً علاوه بر این‌که یک سال را ندادیم اگر بودیم کتاب‌های درسی در اختیار وزارت فرهنگ قرار می‌گرفت، نه در اختیار آن‌ها. ولی خوب، کتاب‌هایی که چاپ شده بود. منتشر شده بود. ما که دیگر دلیلی نداشت که.

س- بعدها کتاب‌های درسی در اختیار مؤسسه فرانکلین قرار گرفت؟ این‌طور نیست؟

ج- مؤسسه فرانکلین هم یک مؤسسه‌ای بود باز در اختیار اشرف. یک چاپخانۀ خیلی وسیعی بود به نام چاپ افست، آن هم در اختیار او بود. و این‌ها کتاب‌های درسی تمام در اختیار آن‌ها قرار گرفت و میلیارد میلیارد، میلیون میلیون ثروت در آن‌جا خوابیده بود. برای این‌که تیراژ وحشتناک بود. تیراژ کتاب‌های درسی.

س- شما آشنایی هم با آقای صنعتی‌زاده، رئیس مؤسسه فرانکلین داشتید؟

ج- آقای صنعتی‌زاده، نخیر. بنده آشنایی با ایشان نداشتم، نخیر.

س- برای این‌که شایعه‌ای بود آن زمان که اصولاً مؤسسه فرانکلین را در ایران سیا دائر کرده بود.

ج- والله، مؤسسه فرانکلین را که به این‌که آمریکایی‌ها در ایران تأسیس کردند حرفی نبود. یعنی شایعه نبود. واقعی بود.

س- شما اطلاعی دارید که چگونه مؤسسه فرانکلین انتشار کتاب‌های درسی ایران را، کتاب‌های مدارس ایران را به دست خودش گرفت؟

ج- این مسئله آن مؤسسه نبود. بلکه آن مؤسسه، چون می‌دانید به‌هرحال، انتشار کتاب‌های درسی را، همان‌طور که گفتم، دخالت کرد اشرف. به‌هرحال، یک مؤسسه‌ای هم بایستی با هم باشند، خوب، فرانکلین بود. یعنی یک پیراهن عثمانی بایستی در آن بدهند دیگر. یک، به‌اصطلاح، چهره‌ای به این کار بدهند. به این‌که یک مؤسسه فرهنگی این را منتشر می‌کند.

س- آقای درخشش، شما خودتان دیگر هیچ مطالب و مسائلی دارید از رویدادهای تاریخ ایران. یک خاطره، چیزی داشته باشید که بخوهید به این فرمایشات‌تان اضافه کنید؟

ج- والله من اگر مطالبی که یادم بیاید و سؤالاتی باشد، بله، می‌توانم. اما…

س- من در حال حاضر بیش از این سؤالاتی ندارم.

ج- بله. نخیر دیگر بعد از این قضایا. نخیر. خوب، می‌دانید این چیزهایی که صحبت شد یک چیزهای کلی است. و اگر احیاناً بخواهیم به مسائل اساسی‌تر توجه داشته باشیم بایستی به اسناد و مدارک و به‌طورکلی پرونده‌ها بنده مراجعه بکنم که این‌ها هیچ‌کدام در اختیار من نیست الان. و به این دلیل است که خوب، آن چیزی که به حافظه‌ام آمد این چیزها را بنده عرض کردم. خوب، بعد از این جریان یک مسائلی هم بود برای خود من اتفاق افتاد. یعنی برای همین مسئله، می‌دانید یک قضایایی هست مربوط به این رژیم است به‌طورکلی، خوب، بنده عقیده‌ام را راجع به آقای بازرگان گفتم. حالا دیگران هم، خوب، همین‌طور. ولی یک مسائلی هست که مربوط به همان گروگان‌گیری هست. نمی‌دانم، قضایای…

س- شما اگر اطلاعاتی دارید راجع به این مسائل برای ما بفرمایید.

ج- نه، من اطلاعاتی به آن صورت ندارم. چون می‌دانید، مسئله خاطرات است. خوب، البته در این خاطرات اطلاعات هم باید باشد به‌طورکلی. نه، من اطلاعات بخصوصی ندارم. البته درست می‌فرمایید برای این‌که این چیزهایی که بنده می‌گویم، خوب، ممکن است بنده اظهار عقیده بکنم، نه اطلاع باشد. چیزهایی که لازم هست. خوب، این‌ها اطلاعاتی است که، به‌اصطلاح، جنبه‌های تاریخی دارد. آن‌ها را همان‌طور که عرض کردم خدمت‌تان، واقعیت این است که بایستی من یک مروری بکنم به آن مسائلی که جمع کردم به صورت یا کاغذ، پرونده، کتاب، یا این چیزهای دیگر. این‌ها مثلاً فرض کنید که ما یک کتابی نوشتیم به نام همین «باروت انقلاب» در سال ۵۶ ما این کتاب را منتشر کردیم. و در آن‌جا من، این کتاب دقیقاً مشخص شده، معین شده که، اعلام شده است در ۵۶ که…

س- قبل از انقلاب؟

ج- قبل از انقلاب. بله آن موقع همه‌چیز برقرار بود. در این‌جا اعلام شده تمام، این‌ها مثلاً مجموعه‌ای است از اسناد. مجموعه‌ای است از اسناد دلیل بر سقوط آن رژیم. و هست و دلیلی بر این‌که، یعنی برای ما روشن بود که رژیم سقوط می‌کند اگر بر آن مبنا برویم. بله این‌ها چیزهایی است که هست. بنده الان چیز بخصوصی نخیر، دیگر به خاطرم نمی‌آید.

س- بله آن‌ها را که شما بعداً منتشر خواهید کرد.

ج- بله آن‌ها را منتشر خواهیم کرد. چیز بخصوصی من الان ندارم دربارۀ چیزی. دیگر جنابعالی هم فرمودید که سؤالی یادداشت نکردید که، بله، نخیر من.

س- بنابراین من با تشکر از شما به مصاحبه خاتمه می‌دهم.

ج- تشکر می‌کنم بنده از شما. بنده متشکر هستم.