روایت‌کننده: خانم مهرانگیز دولتشاهی

تاریخ مصاحبه: ۱۵ مه ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۴

 

 

در آن کانون خدمات در واقع تعلیماتی که به این خانم‌هایی که به این کلاس‌ها می‌آمدند داده می‌شد به تمام آن محله سرایت می‌کرد. یک مورد زنی بود که شوهرش نمی‌دانم رفتگر بود چی بود یک حقوق کمی داشت آن هم را عرق می‌خورد و نمی‌آمد که به این زن بدهد و این زن پنج شش‌تا هم بچه داشت. برود بیرون کار بکند؟ این بچه‌ها را چه‌کار کند، خانه بماند؟ نان اینها را کی می‌دهد. در کلاس خیاطی ما، این زن خیاطی یاد گرفت و معلوم می‌شود که خیلی هم با استعداد بود چون آنهای دیگر هم یاد می‌گرفتند ولی به پای این نمی‌رسیدند. این شروع کرد به خیاطی کردن توی همان محل، به زودی کارش گرفت آمدند خیاطی به او دادند و پول درآورد و وضعش خوب شد. وقتی که وضعش خوب شد و خانواده را اداره کرد مرده هم عوض شد. عرق خوری را کنار گذاشت. می‌آمد حقوقش را می‌آورد توی خانه‌اش با زن و بچه‌اش مصرف می‌کرد. ببینید چطور اثر می‌کرد. و ما به طور محسوس می‌دیدیم که… مثلاً مردها وقتی که زن‌ها آشپزی یادگرفته بودند و غذا بهتر می‌پختند اینها خوش‌اخلاق‌تر شده بودند. فرض کنید مرده می‌آمد خانه می‌دید آبگوشت بد پخته شده زنش را کتک می‌زد ولی حالا که می‌دید غذا خوب شده دیگر کتک نمی‌زد. اول بعضی از این مردها که می‌رفتند توی حمام به آن حاج‌آقا می‌گفتند حاج آقا این خانم‌ها را می‌آورند و می‌برند یعنی چه؟ او گفته که نه اینها خانم‌هایی هستند کارهای خوب و کارهای خیر می‌کنند. بعد یواش‌یواش به من می‌گفتند حاج‌آقا خدا عمرت بدهد ما غذاهای حسابی از گلویمان پایین می‌رود. این خانم‌ها به زن‌های ما یک عالمه کارهای خوب یاد دادند، خانم‌ها بچه‌ها را بهتر نگهداری می‌کنند، بچه‌های ما سلامت‌تر شدند، تمیزتر شدند. یعنی به تدریج. این هم در جای خودش اثر گذاشته بود که با حرف نمی‌شود به مردها گفت که زن و مرد یکی هستند مردی که از چند قرن به مغزش رفته که زن غیر از مرد است، زنی گفتند و مردی گفتند. یا خیلی که باشد زن نصف مرد است. او باید لمس بکند که زن هم یک چیزی است تا برایش ارزش قائل شود. و واقعاً در این منطقه پا ماشین اصلاً روحیه‌ی مردم به مقدار زیادی فرق کرده بود. و خوب ما از فرصت استفاده می‌کردیم که درس باسوادی هم بدهیم که این خودش یک مسئله‌ی مهم‌تری است که برای بزرگ‌ها کار مشکلی است. چیز زیادی یاد نمی‌گیرند بعد هم یاد می‌گیرند یادشان می‌رود ولی خوب اینها را ما، خانم‌هایی که مثلاً ماما بودند یا پرستاری می‌دانستند و اینها می‌رفتند برای اینها صحبت می‌کردند راجع به بهداشت خصوصی. برای اینها اصلاً یک مسئله عجیب و غریب بود. اول می‌گفتند وای مگر راجع به این مسائل می‌شود حرف زد. بعد یکی دیگر می‌گفته بگذار یاد بگیریم این‌هایی که می‌گویند به دردمان می‌خورد بگذار یاد بگیریم. هیچ‌وقت به اینها راجع به بعضی مسائل بهداشت خصوصی کسی صحبت نکرده بود و اینها واقعاً یک تحول بزرگی بود برایشان که متأسفانه ما نتوانسته بودیم تا این آخرها این مرکز را اضافه بکنیم، این کانون را. ولی این نحوه‌ی کار را شعب ما در شهرستان‌ها می‌کردند ولو این‌که یک کانون به اسم کانون گذاشته بودند یا این‌که خودشان در ضمن کارهای‌شان به خانم‌ها یاد می‌دادند.

یکی دیگر از مسائلی که اهمیت داشت این بود که ما به موقع می‌رسیدیم به این‌که الان خواسته‌ی زنان چیست؟ وقتی که مسئله‌ی اصلاحات ارضی پیش آمد یک عده‌ای از خانم‌ها، ولو این‌که این خانم‌های ملاکین بزرگ بودند، به ما رجوع کردند که، آخه ارسنجانی در یک سخنرانی گفته بود که کسانی که زن و شوهر ملک دارند یکی‌شان می‌تواند شش دانگ نگه دارد. آخه اول قرار بود هر کسی دارد شش دانگ را می‌تواند نگه دارد و بقیه باید تقسیم بشود. اگر زن و شوهر ملک دارند یکی‌شان می‌تواند شش دانگ نگه دارد. زن‌ها صدای‌شان درآمده بود می‌گفتند طبعاً مردها حاضر نیستند ملک خودشان را بدهند و ما را بگذارند و ما این ارث پدری‌مان است یا مال مهریه‌مان است. چرا باید این‌قدر به زن‌ها ظلم شود. ما دیدیم این حرف صحیح است و دنبالش را گرفتیم و بحث و صحبت. حتی یک شبی قرار شد یک جلسه‌ای تشکیل بدهیم در جمعیت «راه نو»  و از ارسنجانی دعوت بکنیم که بیاید و توضیح بدهد و خانم‌ها حرف‌های‌شان را بزنند. این خانم‌ها هم بودند. اینها می‌آمدند می‌رفتند. بعضی‌ها به من می‌گفتند ملتفت باش نیا توی جمعیت اینها کسانی هستند که تمام شوهران‌شان مخالفین اصلاحات ارضی هستند. گفتم ما که با اصلاحات ارضی که مخالف نیستیم ولی آن‌جایی که از حق زن باید دفاع بکنیم باید بکنیم. اینها آمدند و یکی دوتا از مدیران کل وزارت کشاورزی از جمله آقای فکری، آقای فکری جلوتر آمده بوده. آقای فکری یک شیطنتی کرد. وقتی که دید این‌جا خیلی‌ها هستند اتفاقاً خانم‌ها نه عصبانی بودند و نه ممکن بود که جیغ و داد بکنند ما نمی‌گذاشتیم. تلفن می‌زند به ارسنجانی شما نیایید. این‌جا کی کی و کی‌ها هستند، از همان خانواده‌های مخالفین اصلاحات ارضی و شما نیایید. گفتند وزیر گرفتار است و اینها نمی‌آید. آقای سالور آمد که به جای ایشان صحبت بکند. اینها هم صحبت‌های‌شان را کردند و ما هم صحبت‌های‌مان را کردیم و آقای سالور هم صحبت‌هایش را کرد و خواهش کردیم که بروید و به این کار رسیدگی بکنید که حق زن پایمال نشود. مخصوصاً که همه‌ی قوانین دیگر هست، هر لحظه که مرد می‌تواند زنش را طلاق بدهد که هست این ملکش هم از دستش برود و فردا هم شوهرش طلاقش می‌دهد این می‌رود توی خیابان. یکی از کارهایی که خیلی اثر خوب گذاشت و ما واقعاً خیلی توانستیم با بی‌نظری نظر خودمان را بگوییم و هیچ متهم به حمایت از ملاکین نشدیم.

س- این نظر پذیرفته شد؟ یعنی اصلاح شد این پیشنهاد؟

ج- گویا، گویا. بله رسیدگی شد. یک کار مهم دیگر که جمعیت «راه نو» بود تنظیم یک نمایشگاهی بود که الان هم وقتی خودم فکر می‌کنم چطور این نمایشگاه به این عظمت را ما یک مشت خانم انجام دادیم به (؟) خودم تعجب می‌کنم. وقتی که همت و تلاش هست و یک عده‌ای که واقعاً برای یک هدف مهمی فعالیت می‌کنند شما آن عده‌ای که ممکن بود کارشکنی بکنند دیر متوجه شدند.

س- خوب دیدند مسئله مهم است.

ج- بله خیلی مهم. ما به این فکر افتادیم که یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم که فعالیت زن را از قدیم و جدید نشان بدهد به دو صورت: یکی فعالیت زن ایرانی را که چه کارها اصلاً در اجتماع می‌کرده و حالا می‌کند چه برای خودمان و چه برای خارجی‌ها. برای این‌که خارجی‌ها هی فکر می‌کنند زن توی چادر بوده است و توی خانه است و اینها مثلاً نمونه یا چندتایی یک چیزی شدند و به آن نقشی که زن واقعاً در اجتماع داشته و در اقتصاد داشته و اینها آگاه ممکن است نباشند و نبودند. برای خود ایرانی‌ها هم، همیشه می‌گفتند زن که کاری نمی‌کند. حتی خیلی‌ها تمام کاری که زن از صبح تا شب در خانه و خانواده می‌کند به آن توجه ندارند و مرده از بیرون می‌آید می‌گوید من بیرون بودم کار کردم تو که کار نمی‌کنی تو تمام روز توی خانه بودی و کارهایی هم که در خارج می‌کرد.

یکی هم آنچه که زن‌های خارجی در کشورهای خودشان می‌کنند ما به ایرانی‌ها نشان بدهیم. برای این‌که خیلی از ایرانی‌ها فکر می‌کردند که زن‌ها، این‌که می‌گویند حق رأی آزادی و اینها می‌خواهند مثل فرنگی‌ها بشوند فرنگی‌ها چطورند؟ دکولته می‌پوشند و کاباره می‌روند و از این حرف‌ها. توجه نداشتند به این‌که زن فرنگی آن کسی نیست که آنها فکر می‌کنند. ما دیدیم از هر دو جهت این معرفی لازم است.

در اوایل تأسیس جمعیت «راه نو» ما یک‌دفعه یک عده از خانم‌های سفارتخانه‌ها را دعوت کرده بودیم که به آنها هم بگوییم که ما همچین جمعیتی هستیم و به وجود آمدیم که ما را بشناسند. اینها گفتند ما چه کار می‌توانیم برای شما کنیم؟ ما گفتیم که الان نمی‌دانیم، ما فکر نکردیم که کاری از شما بخواهیم. اگر لازم شد به شما می‌گوییم. حالا دعوت‌شان کردیم. گفتیم آن زمان شما گفتید که ما چه‌کار می‌توانیم بکنیم. شما می‌توانید در این زمینه با ما همکاری بکنید که فعالیت زن‌ها در مملکت خودتان در این نمایشگاهی که می‌خواهیم ترتیب بدهیم نشان بدهیم. در سال ۱۹۶۰ که ما وارد شورای بین‌المللی زنان شدیم، من رفته بودم به آنکارا در آن‌موقع کنفرانس در آن‌جا بود من آن‌جا این موضوع را مطرح کردم. خیلی خوششان آمد و گفتند ما به تمام شوراهای عضو شورای بین‌المللی زنان که آن‌موقع پنجاه و هفت هشت کشور بود می‌نویسیم که با شما همکاری بکنند از راه سفارتخانه‌های‌شان چون ما وسیله‌ی دیگری که نداشتیم اینها نمی‌توانستند بلند بشوند و بیایند، از راه سفارتخانه… خلاصه ۳۳ کشور شرکت کرد. محل نمایشگاه‌ها بود در امیرآباد که مال دانشکده‌ی فنی بود و قبل از ما آلمان‌ها آمده بودند یک نمایشگاه خیلی بزرگی ترتیب داده بودند و تأسیسات‌شان را گذاشته بودند و رفته بودند، ساختمان‌ها و فلان، این خیلی خوب بود یعنی همه‌چیز آماده بود. من البته برای این‌کار، چو دیگر کار بزرگ بود و خیلی حمایت‌های چیز لازم بود و ملکه‌مان هم جوان بود و تازه هم ولیعهد دنیا آمده بود و اینها دیدم این یک کار جالبی است که تحت پاتروناژ او انجام بشود رفته بودم و با علیاحضرت صحبت کرده بودند و ریاست عالیه را قبول کرده بود و قرار شد که توصیه بکنند به مؤسسات دولتی، دانشگاه فلان و اینها چه کمک‌هایی لازم است که به ما بکنند. در نتیجه آن‌موقع هم دکتر فرهاد رئیس دانشگاه بود آقای مهندس ریاضی رئیس دانشکده فنی. چون آن‌جا مال دانشکده‌ی فنی بود ما تماس با اینها داشتیم و از طرف جمعیت «راه نو»  هم ما یکی دوتا خانم رابط معین کردیم. من خانم مهندس اصفیا را چون با آنها آشنا بود او را معین کرده بودم. ما با همدیگر می‌رفتیم به این محل. خیلی البته مشکلات در پیش بود و یک کارشکنی‌ها هم در دستگاه دانشگاه برای ما می‌شد. از جمله یک سازمان دختران دانشجو بود که ما آنها را هم دعوت کرده بودیم که شرکت بکنند. اینها به این فکر افتاده بودند کار که در دانشگاه است، ملکه هم که قبول کرده، ما می‌آییم واسه‌شون که به این آسانی است، کار را برگردانیم به اسم دانشجویان دختر دانشجو.

ما مرتب با نمایندگان سفارتخانه‌ها، بعضی‌ها خانم سفرا می‌آمدند و بعضی‌ها خانم دیگری را از سفارتخانه معین می‌کردند، بیشتر خود خام‌های سفرا بودند که جلسه داشتیم در جمعیت و برنامه‌ریزی می‌کردیم چی‌ها باشد آمدند هر کسی غرفه‌هایش را معلوم کرد. نوشتند به کشورهای‌شان که چه چیزهایی برای‌شان بیاورند. خیلی زیاد با عکس و اینها چیزها را نشان می‌دادند. غرفه‌ی شوروی خیلی غرفه‌ی بزرگ و قشنگی شده بود و بیشتر عکس بود. شوروی‌ها خواستند یک باله هم بیاورند ما هم دلمان می‌خواست ولی دولت اجازه نداد، نمی‌خواستند بگذارند خیلی چیز… من با وزارت خارجه مشورت کرده بودم گفتند شما باید همه‌ی سفارتخانه‌هایی که هستند دعوت کنید، دیگر چیز نکنید، خاصه خرجی نکنید. ما هم دلمان می‌خواست که این‌کار را بکنیم. یک وقتی شروع کردند بعضی از این خانم‌های سفرا یادم هست خانم سفیر اسپانیا بود به شلوغ کردن و این‌ها. می‌گویند این خانم توده‌ای است.. البته این را چیز کرده بودند. یکی از خانم‌هایی که می‌خواست کار ما را بهم بزند انتریک کرده بود. خودش هم نمی‌دانم شوهرش وزیر بود. گفته بود که بله این برادرش. منظورش به نظرم مظفر فیروز بود که آنها قاطی ‌کرده بودند که… ولی مظفر هم که توده‌ای نبود، که برادرش توده‌ای است و فلان است. اینها هم گفتند بله و اصلاً جمعیت «راه نو»‌اسمش مثل اسم‌های توده‌ای می‌ماند و یک‌خرده شلوغ کردند. من یک‌روز خانم‌ها را دعوت کردم و برای‌شان توضیح دادم، خانم‌های سفارتخانه‌ها، که اصلاً چه شد که ما عمل کردیم و با مشورت وزارت‌خارجه کردیم و آنها به ما توصیه کردند که همه سفارتخانه‌ها را دعوت بکنیم و ما هم چون منظورمان پیشرفت زن است برای‌مان فرق نمی‌کند هرکدام می‌خواهید بیایید. مثلاً یک اشکالی که کردند عرب‌ها کردند. ما دعوت‌شان کردیم ولی آنها چیزی نداشتند بیایند بگویند چی؟ سفیر سوریه بود یا به نظرم پاکستان بود یک‌خرده انتریک می‌کردند. گفتند شما اسرائیل را دعوت کردید ما نمی‌توانیم بیاییم. گفتم من اسرائیل را عذر بخواهم شما می‌آیید؟ اگر شما همه‌تان می‌آیید من اسرائیل را عذر می‌خواهم. ماندند، جواب درست ندادند. ما هم اعتنا نکردیم و اسرائیل هم آمد و غرفه‌ی خوبی هم داشت. یکی از چیرهایی که خیلی مؤثر بود اینها فیلم آورده بودند. خیلی از کشورها اعم از این‌که غرفه هم داشتند یا نداشتند فیلم آورده بودند هر روز از ساعت چهار بعد از ظهر تا ۹ در آمفی تئاتر در همان محل که بود فیلم‌هایی که کارهای زنان را در کشورهای مختلف نشان می‌داد. واقعاً یک چیز جالبی بود.

س- این نمایشگاه چند روز دایر بود خانم دولتشاهی؟

ج- اول دو هفته بود مثل این‌که یک چند روز هم تمدید کردیم. در یک محوطه‌ی سه‌چهارهزار متری ما اینها را گذاشته بودیم. و فعالیت‌های زنان ایرانی هم خیلی قشنگ بود. از مؤسسات مختلف دعوت کرده بودیم. آمده بودند مثلاً یک سن قشنگی دست کرده بودند چای‌کاری، عکس‌های بزرگ گذاشته بودند که زن‌ها دارند چای‌کاری می‌کنند. مثلاً شاه‌پسند آمده بود یک غرفه درست کرده بود، لابراتوار درست کرده بود و یک خانم داشت توی لابراتوار کار می‌کرد، چون داشت واقعاً این بود. نمی‌دانم از چرخ خیاطی آمده بود و یک غرفه درست کرده بود، مال یکی از جمعیت‌های یهودی بود. مدرسه پرستاری مثلاً آمده بود یک سن بزرگی درست کرده بود که مثلاً کارهای مختلف پرستاری می‌کند. نمی‌دانم قالی‌بافی آن‌جا بود. انواع فعالیت‌هایی که در ایران زن‌ها داشتند از قدیم و جدید قشنگ display شده بود. و در مرکز هم ما، آن‌جا یک برج بزرگ آهنی بود که گفتیم این را این وسط چه‌کار کنیم. ما دوتا آرشیتکت داشتیم که برای ما کار می‌کردند. یکی خانم آندره بود شاید اسمش را شنیده‌اید…

س- بله.

ج- نکتار آندره که عضو جمعیت ما بود یکی هم آقای لطیف ابوالقاسمی. ما عضو مرد هم داشتیم در جمیع‌مان. کم ولی یک عده آقا هم بودند چون می‌گفتیم ما می‌خواهیم همکاری مرد و زن ایجاد بکنیم. فقط مردها حق نداشتند انتخاب بشوند تو هیئت مدیره، باز هم…

س- یک تفکیک معکوس.

ج- از این وری، از این وری کادرش باز است ولی خوب علتش معلوم بود. اینها آمدند و گفتند که ما این برج را با عکس‌های بزرگ پر بکنیم. یک عکس خیلی بزرگ رضاشاه را درست کردیم به دو متر ارتفاع، آن‌وقت سازمان برنامه برای‌مان درست کرد یا وزارت فرهنگ و هنر در جلو گذاشته بودیم، بعد هم دور و بر فعالیت‌های مختلف عکس‌هایی از ۱۷ دی، عکس‌های زیادی از زن‌هایی که کارهایی کردند از قدیم تا حالا، از قره‌العین گرفته تا خانم‌هایی که در اوایل تلاش‌ها و فعالیت‌ها برای زنان کار کرده بودند خیلی بزرگی…

س- از قره‌العین هم بود؟

ج- بله. بعضی‌ها گفتند، «واخ واخ فلان» گفتم نخیر دختر ایرانی بوده کار مهمی کرده و عکسش را می‌زنیم، هیچ اتفاقی هم نیفتاد. آن‌وقت پشت این هم یک جایی بود که دفتر ما بود نشسته بودیم و هر کسی هم می‌آمد هر روز همه‌مان بودیم آن‌جا و از خیلی‌ها که آشنا بودند پذیرایی می‌کردیم. یک روز یک آقایی که من از بنگاه عمران می‌شناختمش آمده بود. آمد آن‌جا و گفت آقا این شمایید خانم دولتشاهی؟ گفتم بله جمعیت «راه نو» است. یک نگاهی کرد و گفت، «چطوری این‌جا را درست کردید؟» گفتم خوب درست کردیم، یک خرده همت می‌خواست، همه همه کمک کردند. گفت، «برای‌تان کارشکنی نکردند؟» گفتم مگر می‌شود؟ کردند اما استقامت کردیم تا لحظه آخر. به‌هرحال، خیلی. قبل از آن‌که گفتم خوب خیلی کارشکنی‌های زیادی شد می‌آمدند ما مثلاً یک چیز گنده‌ای را آن وسط می‌گذاشتند حالا آدم‌های ما دارند کار می‌کنند می‌خواهند مزاحم راه بشوند. می‌گوییم نخیر این را دانشجویان دختر گذاشتند نمی‌شود دست زد. یک جایی آن وسط‌ها یک روز به من نوشتند نمی‌شود. ۱۶ روز مانده بود به نمایشگاه. ما خانم‌های جمعیت را خبر کرده بودیم در یکی از جلسات ماهانه که گزارش کار را بدهیم و بگوییم که وضع به کجا رسیده و شما هر کدام برای آن روز وظیفه‌تان چیست چون بعضی‌ها بودند در تمام این مدت کارهایی داشتند ولی بعضی‌ها می‌بایستی آن روز تکلیف‌شان معلوم بشود. ۵/۲ یا ۳ بعد از ظهر بود یک کاغذی به من رسید از دانشکده فنی یا از دانشگاه که چرا آن‌جا تعمیرات و اینها هست در آن تاریخ این آماده نیست برای نمایشگاه. من این کاغذ را گذاشتم تو کشو. خانم‌ها آمدند و صحبتمان را کردیم و شانزده روز مانده به افتتاح نمایشگاه و هر کسی کارش چیست و فلان و این‌ها. اینها که رفتند من به خانمی که دبیر جمعیت بود این پاکت را نشان دادم. گفت، «پاکت کی آمده؟» گفتم سه ساعت پیش. گفت، «این را تو خوانده بودی و این‌جا این‌جور حرف زدی؟» گفتم پس می‌خواستی چه‌کار کنم بگویم نمایشگاه بهم می‌خورد؟ گفت پس حالا چه‌کار می‌کنی؟ گفتم هیچی باید برویم این را درست کنیم. آن را دیگر نمی‌شود بهم زد. سی‌تا کشور آمدند اثاثیه‌شان توی راه است و دارد می‌آید و با سفارتخانه‌ها صحبت کردیم به نام ملکه‌ی مملکت ما صحبت کردیم، مگر می‌شود بهم بزنند. من دیگر این دفعه دیدم که شوخی بردار نیست بلند شدم رفتم پیش آقای نبیل رئیس دفتر پیشگاه علیاحضرت. هی تلفن می‌زد به دانشگاه جواب نمی‌دادند. گفت پاشیم برویم. من و آقای نبیل و آقای هویدا که معاونش بود، ادیب هویدا، آمدیم دانشگاه. بالاخره صحبت با دکتر فرهاد و با مهندس ریاضی و اینها درست شد قضیه و قرار شد این‌جور و این‌جور باشد. آن‌وقت من یک چیزی که توی روزنامه درآمده بود که دخترهای دانشگاه گفته بودند ما داریم نمایشگاهی ترتیب می‌دهیم به ریاست علیاحضرت، این هم نشان دادم به نبیل. نبیل آمد که سکه به زر کند. گفت، «خوب نمایشگاه دارد تشکیل می‌شود از طرف جمعیت «راه نو» که رئیسش خانم دولتشاهی است. خانم دولتشاهی مسئول است.» به خصوص برای آنها گفت. گفت، «ما در مقابل خودمان مسئول هستیم و باید همه‌چیز مرتب بشود به اسم علیاحضرت است و فلان و اینها چنین و چنان، آقایان دانشگاه کمک می‌دهند.» و مهندس ریاضی هم گفت بله ما اشخاصی را گذاشتیم برای کمک دادن. خوب مثلاً فرض بکنید یک برق را اگر خاموش می‌کردند کار ما چه می‌شد. تمام اینها را من خودم کنترل می‌کردم. یعنی خودمان کسانی را گذاشته بودیم که ضمن این‌که دانشگاهی‌ها… آنها هم بروند مثلاً کار برق را و همه اینها را کنترل کنند. آن‌وقت از دو روز پیش سازمان امنیت آمد که رسیدگی بکند. آن‌جا‌ها هزار چیز ممکن است باشد. رسیدگی کردند و آدم گذاشتند دم درهایی که ممکن بود وارد بشوند که کسی نیاید. صبح زود آقای معاون دانشگاه آقای شیبانی یا نمی‌دانم کی بود آمد برود تو راهش ندادند. خوب آن مأمور پلیس چه می‌داند که این کیست. ای وای و واویلا و تلفن و این‌ور و آن‌ور که به آقای معاون دانشگاه توهین کردند تقصیر جمعیت «راه نو» است. خلاصه برای‌تان بگویم تا آن روز بعد از ظهر همین‌جور کارشکنی‌ها بود. اصلاً باور کنید من دیگر اعصابم خُرد بود. من هم آن‌وقت‌ها ناراحتی حنجره داشتم و وقتی که ناراحت می‌شدم بدتر اصلاً نمی‌توانستم حرف بزنم. یک‌روز می‌خوابیدم و یک‌روز بلند می‌شدم. وقتی می‌خوابیدم از خانم‌های جمعیت پهلوی تخت من می‌نشستند که تلفن جواب بدهند. هیچی علیاحضرت آمدند، با والاحضرت اشرف با هم آمدند چون والاحضرت اشرف آن‌موقع رئیس شورای عالی جمعیت‌های زنان و رئیس همه‌ی جمعیت‌ها بود. همه چیزها را هم با آنها صحبت کرده بودیم و در جریان گذاشته بودیم. و علیاحضرت با دقت تمام غرفه‌ها را تماشا کرد. غرفه‌های خارجی‌ها را وایستاد، راجع به هر کدام صحبتی کرد. غرفه‌های ایرانی‌ها را همه را با دقت نگاه کرد که ببینید چه‌کار می‌کنند. سه ساعت چهار ساعت آن‌جا بود. بلافاصله نبیل به من گفت خانم دولتشاهی به علیاحضرت عرض بکنید که شیر ولیعهد دیر می‌شود. گفتم آقا من چه بگویم. هی می‌رفتم زیر گوششان می‌گفتم که آقای نبیل عرض می‌کند که شیر والاحضرت. گوش نمی‌داد لابد خودش می‌دانست که وقتش کی می‌شود. با دقت همه را تماشا کرد. اول که توی آن آمفی تئاتر نشستند و ما خیرمقدم گفتیم. من آن‌جا گفتم که این زن‌هایی که امروز جرأت می‌کنند که کشورهای دنیا را به پایتخت ایران دعوت می‌کنند و اینها دست‌پرورده‌های دوران رضاشاه هستند. به‌هرحال، موقعی که رفتیم بدرقه علیا حضرت خوب آن رئیس دانشگاه چون در دانشگاه بود او هم می‌بایستی همه‌جا باشد. رفتیم بدرقه علیاحضرت و علیاحضرت و والاحضرت سوار اتومبیل شدند و رفتند. آمدیم برگردیم که دوباره از در وارد بشویم آقای دکتر فرهاد به من دست داد و تبریک گفت ولی تا دو سه ساعت پیشش مخالفت کرده بود.

به‌هرحال این یکی از بزرگترین موفقیت‌های ما بود. آن‌موقع جمعیت «راه نو» عضو اتحادیه‌ی بین‌المللی بود و خوب گزارش داده بودیم و این‌ها. بعضی‌های‌شان هم بودند و دیده بودند. در مجله‌شان نوشتند که جزو کارهایی که خیلی خوب است که زنان بکنند برای شناساندن کار زن و اینها یکی هم نمایشگاه است چنان‌که جمعیت «راه نو» در تهران این‌کار را کرده که البته This is a tremendous work هر کسی نمی‌تواند بکند. خوب این هم به شما گفتم که یک تحول بزرگی جمعیت «راه نو» ایجاد کرد حالا می‌بینید دیگر این نمونه‌ها بود، طرز کار خیلی اساسی بود، بر اساس برنامه بود و کارهایی بود که واقعاً اثر می‌گذاشت در اجتماع. مثلاً خانم‌های ما که نشسته بودند توی نمایشگاه مردهایی که می‌آمدند، آدم‌های عادی، مثلاً شاید پرتقال فروش بود یا شوفر تاکسی بود، پیدا بود از شکلش و اینها که می‌آمد، یک نگاهی دور و بر می‌کرد و می‌گفت عجب اما زن‌های ما جنبیدند. و این پیدا بود که اثر می‌گذاشت روی‌شان و اثر مثبت می‌گذاشت که ما خیلی راضی بودیم. متأسفانه مطبوعات آن‌جوری که باید کار ما را منعکس نکردند. مثلاً روزنامه‌ها از تمام این تشریفات آن‌جا که آن روز علیاحضرت آمد و این همه کشورهای خارجی بودند غرفه‌ی سازمان ملل بود، غرفه‌ی شاه‌پسند را گذاشت و… آن‌وقت تازه می‌خواستند چه‌کار کنند می‌خواستند قوطی روغن شاه‌پسند را بدهند دست علیاحضرت که علیاحضرت نگرفت. مثلاً آن حالت می‌خواستند عکس بیندازند

س- که یک نوع کار تبلیغاتی باشد.

ج- بله. چون ما به اینها گفتیم آقاجان آخه می‌خواستید یک عکس دیگر هم بیندازید. گفتند چی می‌گویی خانم هیچ می‌دانی اینها چه‌قدر پول اعلان به ما می‌دهند. روزنامه اطلاعات به ما این را گفت، گفت هیچ می‌دانی آنها چه‌قدر پول اعلان به ما می‌دهند. ما معلوم است که غرفه‌ی شاه‌پسند را…

س- مشتری را می‌خواست.

ج- بله. و بعد هم آن‌جوری که باید… البته چون آن آمفی تئاتر نسبتاً کوچک بود ما یک اشتباه کردیم می‌بایستی با وجود این روز اول ارباب جراید را دعوت می‌کردیم. ما روز اول به نظرم فقط مسعودی و مصباح‌زاده را دعوت کرده بودیم. بعد گفته بودیم یک‌روز مخصوص مطبوعات است آنها را دعوت می‌کنیم که سر فرصت به آنها برسیم و صحبت کنیم همه‌جا را نشان بدهیم نیامدند برای این‌که برخورده بود که چرا روز اول با علیاحضرت دعوت‌شان نکردیم. برای خاطر این… ولی ما خواستیم این را اهمیت خاص بدهیم یکی از لحاظ این‌که جای‌مان کم است و یکی دیگر این‌که بیشتر به آنها برسیم، بیشتر همه‌چیز را به آنها نشان بدهیم.

س- ولی به آنها برخورد.

ج- ولی به آنها برخورد و در شناساندن همکاری نکردند. ولی واقعاً خیلی اثر خوب گذاشت. پیش از ظهرها ما به طور مجانی کارت می‌دادیم برای مدرسه‌ها، شاید مدرسه‌ی معلم‌ها امثال اینها می‌آمدند. بعد از ظهرها هم بلیت ورودی دوتومان بود. ارزان بود و خیلی‌ها می‌آمدند. ما روی‌هم‌رفته کم خرج کردیم برای این‌که از مؤسسات مختلف شرکت کرده بودند محل که مجانی بود و واقعاً خیلی تدبیر به خرج دادیم که با حداقل مخارج. وقتی ما گفتیم ما برای این‌جا فقط بیست و شش هزار تومان خرج کردیم هیچ کس باور نمی‌کرد. چطور یک‌همچین کاری؟ می‌گفتیم خوب می‌شود، آدم وقتی بخواهد یک کاری را ارزان تمام بکند می‌شود، زن‌ها بلدند.

س- این جمعیت «راه نو» تا چه سالی فعالیت می‌کرد؟

ج- هنوز هم می‌کند.

س- عجب؟

ج- بله. هنوز هم ادامه دارد. منتها الان فقط خودشان را حفظ می‌کنند، الان درگیر نمی‌توانند فعالیت کنند. بعد از انقلاب آمدند به جمعیت «راه نو»  رسیدگی بکنند. البته آن آقا هم بعد دوتا برادر بودند تقسیم کردند و این ملک رسید به برادر کوچک‌تر که به خوش‌جنسی برادر بزرگه نبود. و این رفت خبر داد که اینها وابسته بودند به دربار. برای این‌که برای این کانون خدمات ما علیاحضرت یک پولی داد. ما یک جایی می‌خواستیم جنوب شهر بسازیم جزو کارهایی که با آدم‌ همکاری نمی‌کنند. اول یک زمینی را آن‌جا نشان دادند که یک آدم خیری است، نزدیک همین کانون خدمات، وقف کرده بود برای امور بهداشتی و متولی‌اش وزیر بهداری وقت بود. گفتند خیلی خوب به ما می‌دهند. ما هم از علیاحضرت پول خواستیم و یک پولی به ما داد و آن‌وقت هم صد و پنجاه هزار تومان بودجه زیادی نبود یک ساختمان خیلی ساده‌ی کم‌خرجی می‌خواستیم بکنیم برای این کلاس‌ها. معلوم می‌شود که وزارت بهداری دندان تیز کرده بود که این‌جا را جوری عمل بکند که این پولی که ما خرج کردیم وزارت بهداری دست روی آن بیندازد. من هم آمده بودم یک قرارداد خیلی منجزی تهیه کرده بودم با نظر اوقاف. رفته بودم از اداره اوقاف هم مقررات را پرسیده بودم و اینها که جوری ما این را تهیه بکنیم که این‌جا حفظ بشود برای جمعیت «راه نو»  و حتی این را هم پیش‌بینی کرده بودم که اگر یک‌روزی جمعیت «راه نو»  بهم خورد این برگردد به مؤسسات خیریه فرح پهلوی.

به این‌جا که رسید این قرارداد را متوقف کردند توی وزارت بهداری. متوقف کردند و کردند و آن زمین نشد و ما عقب زمین‌های دیگر رفتیم و نشد. این پول مانده بود توی بانک. یک خانه‌ی کوچکی یک‌وقت در بهجت‌آباد فروش می‌رفت ارزان بود من از علیاحضرت اجازه گرفتم آن را برای جمعیت خریدیم. گفتیم عجالتاً این‌جا را درست می‌کنیم. به‌هرحال، آنها فهمیده بودند که علیاحضرت برای این کانون یک پولی داده رفتند گفتند. آمدند از طرف کمیته و اینها رسیدگی کنند. رئیس جمعیت ما که یکی از همین خانم‌های مؤسس است می‌رود و می‌آید و این‌ها. اولاً پولی که توی بانک بود توقیف کردند چون ما یک پول‌هایی هم از گاردن پارتی درمی‌آوردیم. سالی یک دفعه گاردن پارتی می‌دادیم که مخارج این جمعیت را دربیاوریم از آن هم یک مقدار بود اینها را گذاشته بودیم توی بانک و از بهره‌ی آن برای جمعیت استفاده می‌کردیم علاوه بر حق عضویتی که خانم‌ها می‌دادند. گاهی هم یک کسی مثلاً یک هدیه‌ای یک خرده بیشتر می‌داد. نه ما زیاد عقب پولدارها نمی‌رفتیم که پول بگیریم. می‌گفتیم ما باید خودمان روی پای خودمان بایستیم، اگر نمی‌توانیم تأمین کنیم پس عرضه نداریم. بعد آنها آمدند پول توی بانک را که توقیف کردند. آن خانه را هم که فهمیدند با پول علیاحضرت خریده شده درش را بستند. «به فلان وابسته به دربار است.» گفتم آقا جان چی. آنها این همه خرج می‌کردند یک خرده هم ما گرفتیم. این چی هست این پولی که ما گرفتیم برای کار خیریه بوده است. بعد آمدند رسیدگی کردند و دیدند کانون خدمات واقعاً کار خوب انجام می‌شود. بعد می‌آیند به جمعیت می‌گویند نه کارهای شما خوب است و بیایید این کار کانون خدمات را ادامه بدهید. به نظرم متوجه قانون حمایت خانواده و اینها نشده بودند و الا داغان کرده بودند جمعیت را. دیدند این کارهای خیریه است گفتند بیایید بکنید. اینها نرفتند دیدند دردسر برای‌شان درست می‌شود. دم به ساعت کمیته و چی و فلان و این‌ها. کانون را واگذار کردند گفتند خودتان می‌دانید اداره کنید. ولی خودشان جمع می‌شوند کم‌وبیش که وضع را در باطن حفظ بکنند برای روزی که جمعیت دوباره بتواند فعالیت بکند. حالا اگر فعالیت بیشتری هم دارند دیگر من الان حرفش را نباید بزنم.

س- من هم از شما متوقف نیستم که الان راجع به صحبتی نکنید برای این‌که ما راجع به تاریخ گذشته و تا انقلاب مورد نظر ما است. به‌هرحال دیگر در مورد بعد از انقلاب و اطلاعات جزئی راجع به اشخاص مد نظر ما اصلاً نیست.

ج- بله خوب معلوم است.

س- خانم دولتشاهی جمعیت «راه نو» با چه سازمان‌های دیگر زنان در ایران همکاری داشت و نحوه این همکاری چه شکلی بود؟

ج- بله این خیلی مهم است. برای این‌که طبعاً لازم بود که جمعیت‌های مختلف زنان با همدیگر یک همکاری داشته باشند و هر کسی یک راهی نرود. در نتیجه در سال ۱۹۵۶، گمان می‌کنم یک سال بعد از تشکیل جمعیت «راه نو»  بود که تعدادی از جمعیت‌های زنان ما دور هم جمع شدیم، اول ۱۴ جمعیت بودیم، به فکر این افتادیم که یک سازمان همکاری درست بکنیم. فدراسیون از جمعیت‌های مختلف درست بکنیم. البته بین اینها همان‌طوری که گفتم مثلاً جمعیت دکترها، سازمان ماماها امثال اینها بود. بعضی‌ها هم که مال اقلیت‌های مذهبی بود، بعضی‌ها هم مثل حزب زنان که بعد شده بود شورای زنان. به مناسبت حزب دموکرات ایران حزب زنان اسم خودش را کرد شورای زنان. چون دیدند اگر حزب باشند از یک حزب نمی‌شود کسی عضو یک حزب دیگر باشد ولی وقتی شورای زنان بشود اعضای شورای زنان آزاد هستند که اگر بخواهند عضو حزب بشوند که آن‌وقت خانم فاطمه سیاح آمد عضو حزب دموکرات شد و بعضی‌های دیگر هم. به‌هرحال، در این‌جا حتی بعد من می‌توانم یک لیستی از آن اسامی آن نام‌ها به شما بدهم، جمعیت‌هایی که اسم دقیق همه که در سازمان همکاری جمعیت‌های زنان ایران عضو شدند.

س- اگر لطف کنید خیلی متشکر می‌شویم.

ج- بله آن را به شما می‌دهم. در نتیجه ما شروع کردیم به یک سری همکاری. هر جمعیتی نماینده معرفی می‌کرد به این سازمان و یک هیئت مدیره برای این‌جا انتخاب کردیم و شروع کردیم که فعالیت‌های‌مان را هم‌آهنگ کنیم. بعضی جمعیت‌ها بودند فعالیت سیاسی نداشتند به خصوص اقلیت‌ها و می‌گفتند ما فقط کارهای اجتماعی داریم. از لحاظ کارهای اجتماعی با همدیگر همکاری داشتیم ولی بالاخره در باطن اینها هم حامی ما بودند. فرض کنید که سازمان بانوان یهود اسم حقوق زن را نمی‌آورد ولی ما می‌آوردیم اما با همدیگر همکاری داشتیم. این مقدمه همکاری‌های جمعیت‌های زنان شد. بعد از یک دو سه سالی که از کار سازمان همکاری گذشت، والاحضرت اشرف یواش‌یواش علاقه‌مند شدند که بیایند توی فعالیت‌های زنان. جریانش هم اتفاقاً این‌طوری شد، به‌عنوان تاریخ این را برای‌تان می‌گویم. یک جمعیتی درست شد به نام «جمعیت ۱۷ دی» به ریاست خانم قمرناصر که آن‌موقع نمی‌دانم شوهرش رئیس بانک بود و بعد وزیر دارایی بود و این‌ها. این خانم شاید چون به قدر کفایت تحصیلات مدرن و اینها نداشت نتوانست یک عده خانم فعال و مفید را دور خودش جمع بکند ولی از راه‌های دیگر می‌خواست اهمیت جمعیتش را… یک اسمی هم روی جمعیتش گذاشته بود که خوب خیلی اهمیت داشت. او رفت و تقاضای این را کرد که والاحضرت اشرف ریاست عالیه‌ی این جمعیت را قبول کنند رای‌شان هم قبول کرده بودند، نمی‌دانم چه شد که قبول کردند. جمعیت‌های دیگر چنین تقاضایی نکرده بودند. وقتی که این این‌کار را کرد یک مقدار هم همین جمعیت‌های دیگر با هم صحبت کردیم که اصلاً این‌کار را حقش بود که می‌کردیم یا نه؟ چون این‌کار یک جنبه‌های مثبتی داشت و یک جنبه‌های منفی داشت. یک عده‌ی بیشتری عقیده‌شان این بود که ما باید سعی بکنیم روی پای خودمان بایستیم اگر یک جاهایی شخصیت‌ها، خانواده‌ی سلطنت تشخیص بدهند که می‌ختوانند به ما کمک بکنند از آنها کمک بخواهیم اما رسماً سازمان همکاری جمعیت‌های زنان تقاضای ریاست کسی را نکرده بود. بعد از این‌که ریاست عالیه «جمعیت ۱۷ دی» را والاحضرت اشرف قبول کردند یک‌خرده سروصدا و انتقاد پیدا شد، بعضی از جمیعت‌های زنان شکایت کردند، گله کردند که والاحضرت چطور ریاست یک جمعیتی که همچین سریو هم نیست قبول می‌کنند.

آقای علا که آن‌موقع وزیر دربار بود به نظرم خیلی هم رابطه خوبی با والاحضرت اشرف نداشت، به نظرم این حرف را به‌عنوان چوقولی به اعلی‌حضرت عرض کرد که بله والاحضرت یک‌همچین کاری کردند. یک جمعیتی که خیلی هم سریو نیست ریاستش را قبول کردند در صورتی که در مقابل چیزهای دیگر هست. اعلی‌حضرت هم می‌گویند که بله والاحضرت که نباید تبعیض قائل بشوند باید اگر قبول می‌کنند ریاست همه را قبول بکنند. حالا این یک جنبه‌ی قضیه است و یکی هم من فکر می‌کنم که تشیلات به این فکر بوده که والاحضرت اشرف را که یک آدم زرنگ و لایقی هم است بگذارند در رأس سازمان‌های زنان از یک‌طرف کمک بدهند و از یک طرف تحت کنترل خودشان باشد. تحت کنترل دستگاه که حساب‌ها از دست درنرود. برای این‌که من خودم روی تجربه این فعالیت‌ها می‌توانم بگویم که همیشه یک‌قدری نگرانی اینها داشتند که ما زنان یک‌جوری پخش‌وپلا نشویم در هدف‌های مختلف. چنان‌چه من یک موقع برای کار جمعیت «راه نو»  رفتم پیش آقای تیمور بختیار برای این‌که گفته بودند یک تغییراتی در اساسنامه‌تان بدهید. بنویسید ما سیاسی نیستیم فلان و این حرف‌ها. ما گفتیم که یعنی چه، ما وقتی می‌گوییم حق رأی می‌خواهیم یعنی که وارد سیاست می‌خواهیم باشیم. شهربانی می‌گفت که سازمان امنیت این را می‌خواهد. من گفتم که ما می‌رویم خوب پیش سازمان امنیت. رفتم آن‌جا و با این صحبت کردم. گفتم من می‌دانم منظور شما چیست. می‌ترسید که ما وابسته بشویم به سازمان‌های دست‌چپی، ما نیستیم. ما عضو اتحادیه‌ی بین‌المللی زنان هستیم. یعنی این نگرانی را داشتند چنانچه او به من می‌گفت، «خوب خانم دولتشاهی حالا شماها هستید یک وقتی آمدند و زیاد شدند و یکهو جمعیت را بردند یک‌طرف دیگر.» این است که این فکر بوده و یک مقدار هم این‌که خواستند که ماها برویم تحت یک کلاهی و اینها این بود.

این بود که والا حضرت آمدند. اول گفتند که می‌خواهیم یک شورایی درست بکنیم و یک‌روز ما را دعوت کردند در مدرسه‌ی پرستاری والاحضرت هم آمده بودند و گفتند که شما خواسته بودید که من ریاست شما را قبول بکنم من قبول کردم و متشکر هستم. هیچی. قرار شد از نو یک تشکیلاتی به وجود بیاید. یک عده به طور فردی عوض مؤسس این شورای عالی شدند که اسمش شد شورای عالی جمعیت‌های زنان ایران به ریاست والاحضرت و جمعیت‌های موجود هم ملحق شدند که آنها ۱۴ جمعیت آمدند عضو این‌جا شدند و دوسه‌تا هم اضافه. البته نگفتند که سازمان همکاری منحل. ولی وقتی که همه‌ی آنها آمدند و فعالیت این‌جا متمرکز شد یواش‌یواش دیگر سازمان همکاری دیگر فعالیتی نداشت و در نتیجه شورای عالی جمعیت‌های زنان درست شد.

یکی از سفارش‌هایی که اعلی‌حضرت به والاحضرت کرده بودند این بود که کارهای بین‌المللی را کنترل بکنید که هر کسی بلند نشود هر جا برود. مثلاً همین خانم ناصرنه زبان می‌دانست. نه اصلاً سواد به هیچ زبانی داشت پا می‌شد می‌رفت برای یک چیز بین‌المللی. یک خانم شیک و خوشگلی هم که یک خرده زبان بلد بود با خودش می‌برد و به خیالش که این زبان دانستن زبانی است که آن‌جا بشود به کار برود. مثلاً آدم‌هایی می‌رفتند که ممکن بود لباس پوشیدن‌شان را درست بلد نباشند. این بود که در این شورای عالی جمعیت زنان ما یک کمیسیون امور بین‌المللی تشکیل دادیم که والاحضرت گفتند من خودم رئیس این کمیسیون هستم. این خودش یک مقدار مشکل به بار آورد، همه می‌خواستند بیایند عضو این کمیسیون بشوند. و بیشتر خوب اداره این کمیسیون با من بود. و اول کار هم والاحضرت خواستند که من بشوم دبیر این شورا. من اول گفتم آخه بابا خانم‌های قدیمی‌تر هستند، اینها تجربه دارند سال‌ها، آنها انتظار دارند مثل خانم تربیت و این‌ها. گفتند، «نه، می‌خواهم آدم جوان‌تر باشد و با معلومات مدرن‌تر و از لحاظ سنی و اینها هم به خودم نزدیک‌تر.» حالا کار نداریم چه‌جوری پیش آمد که اول کار چهارتا دبیر معین کردند که یکی‌اش همان خانم ناصر بود. دوتایش هم هانم‌های مثلاً تحصیل‌کرده‌تری بودند ولی عملاً والاحضرت کارها را با من انجام می‌دادند و این خودش باعث ناراحتی آن سه‌تای دیگر می‌شد.

به‌هرحال، یک چند سالی شورای عالی جمعیت‌های زنان خیلی خوب فعالیت کرد، خیلی موقعیت خوب بین‌المللی پیدا کردیم، وضع شده بود بودجه داشتیم، اشخاصی را که برای هر کاری صالح بودند می‌فرستادند. چون قبلاً هر کسی که می‌توانست و از عده‌ی خرجش برمی‌آمد می‌رفت به مجامع بین‌المللی. حالا برای هر کدام کسی را می‌فرستادند که برای آن کار مناسب بود و خرجش را هم شورای عالی می‌داد و انصافاً من باید بگویم که اگر حمایت والاحضرت و شورای عالی نبود در فرستادن من به تمام جلسات شورای بین‌المللی هیچ‌وقت من به مرحله‌ای در شورای بین‌المللی نمی‌رسیدم که بتوانم رئیس شورای بین‌المللی زنان بشوم، این به واسطه‌ی این بود که مرتب رفته بودم، فعالیت کرده بودم. از عضویت کمیسیون شروع کرده بودم و مشاور منطقه‌ای و بعد نایب رئیس تا این‌که بعد به ریاست رسیدم.

در این زمینه کارهای داخلی هم واقعاً خوب خیلی کمک می‌شد. مثلاً کمیسیون‌هایی که آن‌جا بود از جمله ما آن طرح قانون حمایت خانواده را به شورای عالی بردیم و گفتیم این طرح است که این جمعیت تهیه کرده بیایید رسیدگی کنید. کمیسیون حقوقی شورای عالی این طرح را بررسی کرد و قبول کرد که این خوب است. شروع کردیم به فعالیت پاشدیم رفتیم وزارت دادگستری. در آن موقعی که این را دارم می‌گویم که ما رفتیم مجلس نبود. وزارت دادگستری هم خیلی به راحتی طفره رفت که حالا مجلس نیست باید صبر بکنیم تا مجلس باز شود. در خلال این مدت ما خیلی سعی می‌کردیم که زن‌ها را در هر چه بیشتر کارها دخالت بدهیم. مثلاً کنفرانس‌هایی تشکیل می‌شد راجع به مسائل زنان، راجع به حقوق زن. دولت مرد می‌فرستاد به این جاها. ما فشار می‌آوردیم که بابا از خانم‌هایی که وارد هستند بفرستید. یک کنفرانسی یا سمیناری یادم هست آن سال‌ها در ژاپن قرار بود تشکیل بشود راجع به قوانین خانواده و وضع زن در خانواده. به‌طورکلی از طرف سازمان ملل بود، از نظر کلی از نظر تمام کشورها مطالعه بشود. از طرف ایران معاون وزارت دادگستری را معین کرده بودند که برود. خوب ما هم که دیگر زورمان نمی‌رسید و نمی‌خواستیم بگوییم که او را نفرستید یا خانم بفرستید. حالا ما از کجا فهمیدیم. ما از راه همین شورای بین‌المللی زنان فهمیدیم که همچین کنفرانسی هست. آمدیم در شورای عالی گفتیم که ما باید یک نفر بفرستیم. یک خانمی که خودش هم حقوق تحصیل کرده بود داوطلب شد که برود ولی ما به او گفتیم که باید بروی و خرج سفرت را هم ما می‌دهیم. آن‌موقع نمی‌دانم چطور بود هنوز شورای عالی بودجه نداشت چی بود. گفت نه خودم خرج سفرم را می‌دهم. فوری ما به شورای بین‌المللی، چون این باید بتواند وارد بشود یا باید نماینده دولتش باشد یا نماینده یک سازمان بین‌المللی. به شورای بین‌المللی خبر دادیم و شورای بین‌المللی این خانم را معرفی کرد جزو نماینده‌های خودش. پس او توانست برود آن‌جا و شرکت بکند. هم در مقابل دولت در واقع ما یک پرستیژی پیدا کردیم هم این‌که اولین فرصتی بود که ما از عضویت شورای بین‌المللی زنان استفاده کردیم. راجع به شورای بین‌المللی بعد برای‌تان می‌گویم، حالا راجع به همکاری‌ها با سازمان‌های دیگر بود که خیلی خوب شروع شد، چه در سازمان همکاری و چه در شورای عالی جمعیت‌های زنان.

س- شورای عالی جمعیت‌های زنان در چه سالی تشکیل شد؟ شما به خاطرتان هست؟

ج- همان سال باید ۱۳۳۸ بوده باشد. حالا من نگاه می‌کنم اگر غلط بود دوباره به شما خواهم گفت. شورای عالی جمعیت‌های زنان بود تا سال ۱۳۴۵ (۱۹۶۶) بعد برای‌تان می‌گویم که چطور شد که عوض شد. حالا می‌خواهید همان را بگویم یا مطلب دیگری هست؟

س- بفرمایید اگر شما مطلب دیگری دارید.

ج- والاحضرت اشرف برای این شورای عالی جمعیت‌های زنان خیلی با علاقه فعالیت می‌کرد و خیلی پشتیبانی می‌کردند برای کارهای مختلف. در سال ۱۹۶۳ ما یک کنفرانسی در واشنگتن داشتیم، ضمناً هفتاد و پنجمین سال تأسیس شورای بین‌المللی هم بود. ما به والاحضرت پیشنهاد می‌کردیم که خودتان به کنفرانس واشنگتن بیایید. اول می‌گفتند نه من نمی‌توانم و این‌ها. بالاخره ما راضی‌شان کردیم که بیایند و نطق هم بکنند. گفتند نه من shy هستم و نمی‌توانم سخنرانی بکنم، بالاخره قبول کردن. هشت نفر از خانم‌های ما به آن‌جا می‌رفتند. آنها همه به خرج خودشان رفتند. من آن‌موقع از طرف دولت آمریکا دعوت شده بودم برای دو ماه به آمریکا. یک Leaders’ Grant به من داده بودند و ضمناً نوشته بودند ما شما را در این تاریخ دعوت کردیم و دو هفته‌اش را می‌توانید در واشنگتن در آن کنفرانس شرکت بکنید.

در آن‌موقع من سه سال بود که وارد شورای بین‌المللی شده بودم و عضو یک کمیسیونی بودم، کمیسیون امور بین‌المللی. منتها چون که من قبلاً به سه جلسه‌ی شورای بین‌المللی رفته بودم تا اندازه‌ای وارد بودم به محیط این‌جا. دوستان دیگر ما که می‌آمدند هیچ وارد نبودند. از جمله خود والاحضرت که دفعه اول بود که می‌آمدند. آن‌جا خیلی برای من زحمت داشت رسیدگی به همه‌ی این‌ها. والاحضرت هم معین کرده بودند که خودشان رئیس هیئت بودند می‌گفتند در نبودن من proxy من خانم دولتشاهی است و همه‌تان با نظر او کار بکنید. آن چند روزی که خود والاحضرت بود که ما اصلاً نمی‌فهمیدیم چه‌جور باید تلاش بکنیم که کارهای ایشان را اداره بکنیم، تا سخنرانی‌شان را کردند و رفتند. یک‌روز هم همه‌ی خانم‌ها رفتند سفارت، خانم‌های عضو هیئت، و والاحضرت با آنها صحبت کردند، بعد هم خانم‌ها در کمیسیون‌های مختلف فعالیت می‌کردیم. جوری ما در تک و تاک بودیم که قرار بود من کاندید بشوم برای هیئت مدیره، چون کسانی که تازه وارد شدند و مثلاً هنوز دوران زیادی نیستند یک دور به‌عنوان junior member می‌توانند عضو هیئت مدیره بشوند برای این‌که بیایند و وارد کار بشوند. قرار بود من junior member کاندید بشوم، ما اصلاً یادمان رفت به موقع کاندید بکنیم یک وقتی متوجه شدیم که وقتش گذشته بود. در آن‌جا یک خانم انگلیسی که سال‌ها بود آمریکا زندگی می‌کرد رئیس انتخاب شد که بعدها ده سال رئیس شورای بین‌المللی بود و من زیر دست او خیلی کار کردم خانم مری گرگ‌شولر که والاحضرت هم خیلی با او دوست شد و بعدها او هم از دوستی با والاحضرت خیلی برای شورای بین‌المللی استفاده کرد و از طرفی هم برای معرفی ما و ایران در شورای بین‌المللی خیلی اهمیت داشت. ایران حسابی فعالیت می‌کرد در چندین کمیسیون ما عضو داشتیم و والاحضرت نسبتاً خوب هم خرج می‌کرد برای شورای بین‌المللی. مثلاً گذشته از حق عضویتی عادی که ما می‌دادیم خودش هم در سال یک مبلغی حق عضویت می‌داد. یعنی حق عضویت که خودش Life member شده بود یک پولی به شورای بین‌المللی می‌داد. و بعد هم که قرار شد من رئیس بشوم یک بودجه‌ی حسابی برای من تصویب کردند و البته با توصیه‌ی والاحضرت دولت آن را هم می‌داد. حسابی که می‌گویم یعنی بد نبود ولی بعد خودم دیدم کم است. آقای عبدالرضا انصاری وقتی آمد گفتم… گفت خوب تقصیر خودتان است کم پیشنهاد کردید. شما کم پیشنهاد کردید برای‌تان هم کم تصویب کردن. می‌گویم من هیچ‌جا اهل ولخرجی نیستم.

به‌هرحال، آن سفر واشنگتن خیلی خوب برگزار شد و آمدن والاحضرت هم خیلی خوب بود. والاحضرت هم در خارج خیلی خوب با مردم برخورد می‌کند، خیلی متواضع است و با مردم خوش برخورد است. بعد از آن هم من در آن سفر به تمام آمریکا مرا بردند و خیلی جاها را دیدم خیلی از مؤسساتی را که خواسته بودم دیدم و اشخاصی را دیدم و مصاحبه‌هایی کردیم و صحبت کردیم. یکی از چیزهایی که پیش آمد، البته این مهمترینش نیست ولی به خاطرم مانده برای خاطر این مسئله که همیشه مرا رنج می‌دهد. یک جا توی یک خانواده مرا بعدازظهر دعوت کردند که یک چای بدهند. اتفاقاً جای عجیبی بود در کرنینگ آن‌جایی که بزرگترین عدسی‌ها را می‌سازند. از نیاگارا آمده بودم می‌رفتم به نیویورک آن‌جا وسط راه بود. خوب یک خانواده بود چند نفر بودند می‌گفتند اینها ایران بودند. مقداری صحبت از همه در… بعد یکی‌شان گفت اینها می‌گویند که در ایران فساد زیاد است، چرا این‌قدر زیاد است؟ من گفتم در ایران همه‌چیز هست مثل همه‌جای دنیا و همه‌جور آدم هست. چرا دوستان شما فقط فاسد را پیدا کردند؟ در ایران آدم درست و خوب و پاک خیلی زیاد است، خیلی بیشتر. هیچی نگفت.

س- چه اصراری در این دوستان احتمالاً…

ج- همین. گفتم چرا دوستان شما فقط آنها را پیدا کردند؟ خود او هم نشسته بود. بعد دیگر در این زمینه با من هیچ صحبتی نکرد. ولی همه‌جا واقعاً آدم خوب خوشش نمی‌آید یک‌همچین صحبت‌هایی بشود. واقعاً هم، خوب مملکت ما تویش که فقط فساد نیست. فساد در همه‌جای دنیا هست. و من هم همه‌جا سعی می‌کردم که… چه از لحاظ مملکت، چه از لحاظ وضع زنان نه این‌که آدم غلو زیادی بکند ولی آنچه که ممکن است خیلی پیش آمده بود که اشخاص به من، سال‌ها پیش از این‌که سفیر بشوم، می‌گفتند شما سفیر خوبی هستید برای مملکت‌تان. به‌هرحال، شورای عالی فعالیت داشت تا سال ۱۳۴۶. در سال ۱۹۴۵.

س- ۱۳۴۵. ۱۹۴۵ که فرنگی است.

ج- بله. سال ۱۳۴۵ (۱۹۶۶). یک سال جلوتر از این یک جمعیت آمریکایی آمد یک سمیناری برای زنان در ایران تشکیل داد. اینها یک گروهی بودند، پانزده شانزده تا خانم بودند خودشان، حالا شاید هم از یک جاهایی پول می‌گرفتند ـ در آمریکا که پول جمع کردن آن‌وقت‌ها خیلی آسان بود از مؤسسات می‌گرفتند ـ فعالیت‌هایی می‌گردند برای پیش بردن زن در دنیا. اینها سفر می‌کردند به کشورهای عقب مانده می‌رفتند، سعی می‌کردند آدم‌های باعرضه و با شخصیت آن‌جا‌ها پیدا بکنند اینها را یادشان بدهند که یک فعالیت‌هایی در مملکت خودشان بکنند و اشخاصی را هم دعوت می‌کردند به آمریکا برای این‌که آن‌جا تشکیلات و سازمان‌ها اینها را یاد بدهند. یاد بدهند که اینها در مملکت خودشان چه‌کار بکنند. یکی دو نفر از خانم‌های ما را هم اینها دعوت کردند. اسم اینها بود Committee to Correspondence و یک مقدار هم با مکاتبه. جزوه‌ها و بروشورهایی داشتند که می‌فرستادند. دوتا از خانم‌های ما را هم دعوت کرده بودند، شاید هم بیشتر، اولین دفعه مثل این‌که خانم نیره ابتهاج سمیعی بود و یکی‌اش هم خانم مهری آهی. به‌هرحال، اینها آمدند در سال ۱۳۴۴ یک سمینار در ایران تشکیل دادند، بیشتر شرکت کنندگانش ایرانی بودند و یک تعداد هم از کشورهای همسایه. برای همین یاد گرفتن چه‌ها آدم بکند برای بهتر شدن وضع زنان. در آن‌موقع ماها دیگر، بعضی‌های‌مان هم وکیل مجلس بودیم. در خلال این Committee of Correspondence والاحضرت هم که طبعاً دعوتش کردند چون که رئیس شورا بود و در این کنفرانس‌ها شرکت کرده بود و خوشش آمده بود و با این خانم‌ها آشنا شده بود و با یک عده از اینها آشنا شده بود. بعد از این‌که اینها رفتند اتفاقاً مواجه شد با این‌که والاحضرت به فکر این بودند که تشکیلات زنان یک وسعت زیادی پیدا بکند. خیلی وقت هم بود که به ما می‌گفتند، ماهایی که در رأس شورای عالی بودیم و غالباً پهلویشان می‌رفتیم و عضو هیئت مدیره بودیم، نماینده‌های اصلی جمعیت‌ها بودیم و این‌ها. مثلاً والاحضرت دیگر حالا چون به‌عنوان رئیس سازمان زنان بود خیلی جاها دعوت‌شان می‌کردند می‌رفتند برای بازدید و از جمله تشکیلات زنان را به ایشان نشان می‌دادند. مثلاً می‌رفتند لهستان می‌گفتند چه‌قدر است عضو سازمان زنان؟ می‌گفتند سه میلیون. می‌آمدند می‌گفتند چرا مال ما سه میلیون نیست. خوب ما سعی می‌کردیم یک مقدار واقعاً روی علاقه‌ای که داشت به همه‌چیز، مثل شاه، روی علاقه‌ای که همه‌چیز بزرگ باشد خوب باشد، مال ما از همه بهتر باشد. ما سعی می‌کردیم قانع‌شان کنیم آخه نمی‌شود. اولاً آنها سال‌ها جلوتر شروع کردند، امکانات‌شان چیز دیگری است. به علاوه آن‌جا تمام تشکیلات مثلاً کارگری هم که اجباری است آن هم جزو این است. این‌جا ما هنوز آن چیزها را نداریم. خوب یواش‌یواش می‌شود. می‌گفتند نه شماها هم باید یک کاری بکنید این‌جا وسعت زیاد شود. بعد یک کمیسیون‌هایی مأمور مطالعه شدند. یک سه چهارتا از آقایان بودند و یک سه‌چهارتا هم از ما خانم‌ها چندین ماه جلساتی تشکیل دادیم که چه‌کار بکنیم که بهتر بشود. یک مقدار پیشنهاداتی دادیم. مهمترین پیشنهاد ما این بود، نه روی تعصب برای جمعیت‌های‌مان برای این‌که روی نمونه‌های کشورهای دیگر هم می‌دیدیم که وجود این جمعیت‌ها لازم است که والاحضرت بگذارند این جمعیت‌ها وجود داشته باشد و کار خودش را بکند و همین‌ها را تقویت بکنند که یواش‌یواش زیاد بشود. یک چیز دیگر بشود بهتر از این هم نیست. من خودم یک وقت‌ها به والاحضرت گفتم والاحضرت هر کاری دل‌تان می‌خواهد بکنید ولی اونی که دوباره می‌آید کیست؟ آنها هم یک چیزهایی هستند مثل ما، معجز نمی‌شود.

بالاخره آقایانی که توی این کمیسیون‌ها با ما بودند یکی‌اش فریدون هویدا بود، یکی‌اش احسان نراقی بود و گاهی هم رهنما بود.

س- مجید؟

ج- بله مجید رهنما. و ما هم از خانم‌ها خانم مهری آهی بود، من بودم، به نظرم فرنگیس یگانگی بود، نیره ابتهاج سمیعی بود، شاید در بعضی جلسات هم خانم پارسا هم بود. به‌هرحال یواش‌یواش به جایی رسیده بود که خوب حالا دیگر گزارش بدهیم و ببینیم. چندین ماه این کار طول کشید تا ببینیم والاحضرت چه تصمیمی می‌گیرند. یکهو آقای نراقی رفت نمی‌دانم چه‌جوری گزارش داد که والاحضرت گفت، «نخیر اصلاً جمعیت‌ها هیچی ما یک چیز جدیدی درست می‌کنیم.» آقای نراقی هم روی نظر والاحضرت آمد گفت خیلی خوب یک سازمان جدید. آمدند و یک عده‌ی جدیدی را جمع کردند و سازمان زنان ایران را درست کردن. گفتند که شورای عالی را ولش می‌کنیم و سازمان زنان ایران… حالا این‌جا گیر کرده بودند که نمی‌شود که همه‌ی این جمعیت‌ها را که منحل کرد. گفتند جمعیت‌ها در شهرستان‌ها موقوف، در شهرستان فقط سازمان زنان هر جمعیتی هم هست دیگر منحل است و برود توی سازمان زنان، در تهران باشد. برای این‌که در مقابل آن تشکیلات خارجی هم آخه خوب نبود که بگویند همه جمعیت‌ها منحل کردند، لازم بود یک چیزی باشد. مثلاً اگر ما آن جمعیت‌ها را منحل می‌کردیم عضویت‌مان از شورای بین‌المللی لغو می‌شد. چون شرط عضویت در شورای بین‌المللی این است که یک چتری باشد که دربرگیرنده‌ی جمعیت‌های مختلف، رشته‌های مختلف و در تمام مملکت باشد. پس در پایتخت جمعیت‌ها را گذاشتند در شهرستان‌ها موقوف و فرد فرد بیاید عضو شود و این خودش قطعاً مشکلاتی به بار می‌آورد که فرد و جمعیت قاطی شود. موقعی بود که در سال ۱۳۴۵ قرار بود که کنفرانس شورای بین‌المللی زنان در تهران تشکیل بشود. خانم عذرا ضیایی که آن‌موقع دبیرکل یا دبیر اول شورای عالی جمعیت‌های زنان بود گفت والاحضرت هر کاری می‌خواهید بکنید تو را خدا پیش از این کنفرانس نکنید چون همه‌چیز بهم می‌خورد. بگذارید این کنفرانس برقرار بشود با این تشکیلاتی که هست و آنها می‌شناسند. بله حالا راجع به شورای بین‌المللی که قرار است بعد برای‌تان بگویم ما دیگر چند سال بود که عضو بودیم چون از سال ۱۹۶۰ عضو شده بودیم، در سال ۱۹۶۳ به واشنگتن رفته بودیم و حالا در سال ۱۹۶۶ کنفرانس در تهران بود. ما خیلی مقدمات کار را فراهم کرده بودیم، بسیار خوب برگزار شد. هنوز خانواده شورای بین‌المللی حرف از کنفرانس تهران می‌زند و به من می‌گویند که این برای ما یک خاطره‌ی فوق‌العاده‌ای است که چه‌قدر زنان آن را خوب اداره کردند. بعضی‌های‌شان مثلاً وقتی که نوبت کنفرانس می‌شود مثلاً یک کشوری مثل کانادا می‌گوید ما که نمی‌توانیم مثل شما کنفرانس ارگانیزه بکنیم و برگزار بکنیم ولی خوب ما هم داریم تلاش خودمان را می‌کنیم. تقریباً صد نفر خانم را از شش ماه پیش ما تعلیم دادیم برای این‌که به صورت‌های مختلف در کار پذیرایی از این ۴۰۰ نفری که می‌آیند نقشی داشته باشند. تعلیمات به آنها دادیم برای این‌که گفتیم این درست نیست ایرانی‌ها راجع به خود ایران اطلاعات هماهنگ ندارند. از یکی می‌پرسند جمعیت چه‌قدر است می‌گوید ۱۵ میلیون و از یکی بپرسند می‌گوید ۱۸ میلیون. یا راجع به خیلی مسائل مربوط به ایران کلاس‌هایی ترتیب داده بودیم. مثلاً آقایانی مثل مصطفوی و اینها می‌آمدند راجع به تاریخ ایران، راجع به همه‌چیز ایران صحبت می‌شد و این خانم‌ها همه همه جور ورزیدگی داشتند، همه‌شان یکی دوتا زبان می‌دانستند. از دقیقه‌ای که مهمان‌ها وارد می‌شدند در فرودگاه، کسی می‌رفت پیشوازشان و می‌آوردشان و جابه‌جای‌شان می‌کرد. بعد هم در تمام مدت برنامه‌ها، کنفرانس‌مان هم در وزارت خارجه بود و در آن طبقه‌ی بالای وزارت خارجه همه‌چیز خیلی خوب ارگانیزه شده بود سالن بزرگ و اتاق‌های دیگر برای کمیسیون‌ها. مرتب هیئت معینی برای ارتباط با مطبوعات و من چون سابقه‌ی بیشتری در کار شورای بین‌المللی داشتم و وارد بودم به کار شورای بین‌المللی به ناچار یک مسئولیت بیشتری در این موقع داشتم که همه با من تماس داشتند. یک هیئت پنج نفری برای گردش کار کنفرانس معین شده بود و دبیر این هیئت خانم نیره ابتهاج سمیعی بود، دیگر همه‌مان هم با همدیگر کار می‌کردیم. خیلی قشنگ برگزار شد شهبانو فرح با والاحضرت با هم برای افتتاح آمدند. بعد یک‌روز سرزده شهبانو با والاحضرت آمدند و در جلسات شرکت کردند. یک جلسه هیئت مدیره شورای بین‌المللی رفت کاخ پیش شهبانو. بعد شب‌های آخر هم یک مهمانی مفصل که دعوت کننده والاحضرت اشرف بود از تمام شرکت‌کنندگان شد در کاخ گلستان که علیاحضرت هم تشریف داشتند. علیاحضرت ۱۶ روز بود که والاحضرت علیرضا را به دنیا آورده بودند که همت کردند و گفتند می‌آیم خیلی خوب تا آخر جلسه با هم بودند و با همه صحبت کردند و پذیرایی کردند که هنوز اینها می‌گویند یک شب فراموش نشدنی بود. بعد از شام هم توی باغ صندلی چیده شده بود و همه نشستند و یک‌قدری برنامه‌های رقص و موسیقی ایرانی برگزار شد. در آن اجلاس کنفرانس شورای بین‌المللی در تهران من ناسب رئیس انتخاب شدم بعد از ۶ سال که فعالیت می‌کردم. نسبتاً زود بود ولی خوب من خیلی علاقه نشان داده بودم و فعالیت کرده بودم. یک مهمانی هم شهردار یادم هست داده بود. در مهمانی شهردار نخست‌وزیر بود آن روز به او گفتند که، بیچاره هویدا خدا بیامرزدش، من نایب رئیس شدم آن‌جا به من تبریک گفت. این تاریخچه‌ی شورای عالی جمعیت‌های زنان بود که بعد از کنفران شورای بین‌المللی که خوشبختانه بدون اشکالاتی برگزار شد آن‌وقت سازمان زنان ایران اعلام شد و قرار شد که سازمان زنان ایران فعالیت کند. حالا اگر می‌خواهید آن را هم حالا بگویم یا بعد؟

س- خانم دولتشاهی راجع به سازمان زنان و فعالیت سازمان زنان چه خاطراتی دارید؟

ج- سازمان زنان یک چیز تازه‌ای شد. به آن معنی که یک فدراسیونی باشد از جمعیت‌های زنان که جمعیت‌های زنان کارهای‌شان را هماهنگ بکنند و تقویت بشوند از طرف آن تشکیلات دیگر نبود. یعنی این سازمان زنان تقریبا رقیب جمعیت‌های زنان شد با قدرت بیشتر با بودجه بیشتر…

س- با رئیس قوی‌تر.

ج- بله. حالا آن رئیس ظاهراً رئیس ما هم بود ولی اولاً یک چیز ناجوری، باید بگویم، این‌جا درست شد. یک قسمتی درست کردند در داخل سازمان زنان به‌عنوان سازمان زنان پایتخت چون در شهرستان‌ها که دیگر سازمان‌های زنان نیست. یعنی جمعیت‌های زنان که فقط در پایتخت وجود داشتند می‌بایستی با این سازمان زنان تماس داشته باشند. رئیس این سازمان زنان پایتخت یک خانمی بود که اصلاً با جمعیت‌ها موافق نبود. مجبور نیست همه‌کس عقیده داشته باشد کسانی هم هستند که ممکن است عقیده داشته باشند که جمعیت به چه درد می‌خورد، همه یکی باشیم. اما برای این‌کار اگر قرار است جمعیتی باشد که یک کسی را نمی‌گذارند که مخالفش باشد یک کسی را می‌گذارند که موافقش باشد. متأسفانه این‌جا از آن جاهایی است که یک کسی نمی‌دانم حامی دارد یا چی دارد یا به یک شکلی…

س- کی بود این رئیس؟

ج- خانم یوسفی بود. البته اول خانم یوسفی دبیر سازمان زنان بود بعد که تغییراتی یکیک خرده داده شد و کسی دیگر دبیر شد او شد دبیر سازمان زنان پایتخت. بعد سازمان زنان در واقع دیگر هیچ‌گونه تقویتی از جمعیت‌ها نمی‌کرد. جمعیت‌ها به‌عنوان یک اسم دیگر وجود داشتند. جمعیت‌ها تلاش فوق‌العاده‌ای حالا بکنند که خودشان را حفظ بکنند. سازمان زنان رفته بود روی این‌که یک کارهایی به اسم خودش بکند، فلان‌جا سمینار تشکیل بدهیم، فلان جا چه‌کار بکنیم، شعب سازمان را در شهرستان‌ها درست بکنیم، بودجه داشتند، وسیله داشتند و یک کارهایی هم می‌کردند. ولی به عقیده‌ی من این کارها به آن عمقی که باید باشد نبود. شاید گاهی هم البته، همه‌جا هست از این جور چیزها من نمی‌خواهم فقط سازمان زنان را محکوم بکنم، یک مقدار کارهای نمایشی می‌شد. مثلاً نمی‌دانم در شهر دورافتاده‌ای سمینار درست بکنیم راجع به زنان بیا برو و طیاره و فلان والاحضرت بروند برای افتتاح سمینار بعد پشت‌سرش هیچ خبر زیادی نشود و نتیجه‌ی سمینار را آدم چیزی نداند. در سطوح بین‌المللی سازمان زنان خوب کار رکد، برای این‌که برای فعالیت‌های مختلف، نسبتاً می‌خواهم بگویم خوب، چون در بعضی جاها خوب بود. در فعالیت های مختلف اشخاص را می‌فرستادند ولی به قدر کفایت ارگانیزه نبود که مثلاً دو نفر سه نفر را برای یک کار به خصوص بفرستند و بگذارند اینها در همان کار ورزیده بشوند و دوباره و سه باره هم برای آن کار همان‌ها را بفرستند. نه این‌که نوبتی باشد. این دفعه این خانم برود، این دفعه آن خانم و آن دفعه آن خانم. هیچ کدام نتیجه‌ی حسابی نمی‌گیرند و در آن تشکیلات بین‌المللی هم که ما رفتیم ما نمی‌توانیم آن اثری که باید بگذاریم چون هر دفعه یک آدم تازه‌کار می‌آید. ولی در کارهای سازمان ملل خوب پیشرفت کردند برای این‌که اشخاص معینی بودند، همکاری با مردها هم داشتند و می‌رفتند خود خانم افخمی می‌رفت که بعدها دبیرکل بود و یک چند نفری. اتفاقاً در سازمان زنان هم باز مسئولیت… بعد دیگر والاحضرت مسئولیت کمیسیون بین‌المللی را ول کرد. در شورای عالی هم بعد از آن‌که من وکیل شدم دادیم به کس دیگر. گفتند دیگر اجازه بدهید کسان دیگر بشوند. یک مدتی خانم آهی دبیر کمیسیون بین‌المللی بود و وقتی که سازمان زنان شد از نو کمیسیون بین‌المللی تشکیل شد و مرا رئیس آن کرده بودند. در این ضمن ما یک مقدار پیشنهاد کردیم بابا آدم‌های جوان را بیاورید. یک خرده از این جوان‌ها مثل خانم افخمی و خانم شاهکار و این‌ها. فرستادند به سازمان ملل. اینها در سازمان ملل بد کار نمی‌کردند چون که یواش‌یواش یک مقدار هم فعالیت‌های مهم پیش آمد. بعد سال زن پیش آمد، ۱۹۷۵، که از یکی دو سال پیش فعالیت می‌شد و والاحضرت نقش بزرگی بازی کرد در فعالیت‌های سال زن. خوب ایران هم نقش خوبی داشت به‌طوری‌که در کنفرانس سال زن که در مکزیکو تشکیل شد کنفرانس بین‌المللی یک هیئت خیلی خوبی از ایران آمده بود. این آقای راسخ بود، یکی دیگر هم بود…

س- آقای اشرف در سازمان برنامه آن‌موقع بود یا نه؟

ج- اشرف؟

س- احمد اشرف از سازمان برنامه.

ج- نه از سازمان برنامه او نبود، راسخ بود. از دادگستری بود، کسان مختلف بودند یک هیئت چند نفری هم از خانم‌ها بودند. من از طریق شورای بین‌المللی بودم چون آن‌موقع رئیس شورای بین‌المللی بودم به‌هرحال، از لحاظ کارهای بین‌المللی یک مقدار کار خوب شد ولی یک مقدار هم می‌توانست بهتر بشود روی این‌که هی هر دفعه یکی را نفرستند برای یک کار، یک خرده با برنامه‌تر باشد. من برنامه‌ام نسبتاً جدا بود. والاحضرت خواسته بود که، شاید هم برای این‌که کارم لطمه به آن نخورد، اول نایب رئیس بودم بعد رئیس شورای بین‌المللی بودم، دستور داده بود که کار من جدا باشد و من هم تقریباً سروکار خودم را گذاشته بودم با عبدالرضا انصاری که او قائم مقام والاحضرت بود. بودجه‌ی من جدا بود. من هم گفته بودم من نمی‌خواهم بودجه را بدهید به دبیرخانه…

س- برای چه کاری؟

ج- برای ریاست شورای بین‌المللی، فقط برای کار بین‌المللی. چون وقتی که صحبت شد در شورای بین‌المللی که می‌خواستند مرا کاندید ریاست بکنند من اول قبول نکردم، در سال ۱۹۷۰ یک موردی پیش آمده بود. گفتم نه من الان هنوز آمادگی ندارم. بعد در سال ۱۹۷۲ که با من صحبت شد اول به والاحضرت نگفتم برای این‌که دیدم تا بگویم می‌گوید بله بله فلان و این‌ها. اول با انصاری صحبت کردم. گفتم ببینید این یک کار بزرگ و مشکلی است. همین جور بی‌خودی بگویید بله بله اما بعد آن وسط ولش کنیم و آن حمایتی که لازم است از من نشود فایده ندارد. من در صورتی می‌توانم این مسئولیت را قبول بکنم که قبلاً برنامه‌ریزی شده باشد، این‌کارها را می‌خواهد، این‌کارها را می‌خواهد، بودجه می‌خواهد، منشی می‌خواهد، چی می‌خواهد چی می‌خواهد. گفت خوب حتماً والاحضرت اینها را موافقت می‌کنند. به والاحضرت گفت والاحضرت با من صحرت کرد و گفت، «بله همه‌چیز بدهید، دفتر کرایه کنید.» گفتم دفتر می‌خواهد چه‌کار کند که کرایه کنید. همین جا توی سازمان زنان پایتخت دوتا اتاق به من بدهید برای من بس‌ است و یک منشی. پیشنهاد یک بودجه‌ای دادم چون سفر لازم بود بروم و خوب منشی هم می‌بایستی داشته باشم. کاغذ و تلگراف و از این جور چیزها. و همین. در کار من هم از من حمایت شد.