روایتکننده: خانم مهرانگیز دولتشاهی
تاریخ مصاحبه: ۲۴ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
نوار شماره: ۷
س- همانطور که چند لحظه پیش صحبت کردیم یک سلسله مطالبی در مورد فعالیت سرکار در مجلس و یک سلسله اطلاعاتی که در باب مدت نمایندگیتان در مجلس داشتید ناگفته مانده است. خواهش میکنم اینها را تکمیل بفرمایید که بحث در باب مجلس تمام بشود و بپردازیم به یک مطلب دیگر.
ج- بسیار خوب. گمان میکنم این نکته را نگفتم که در همان سال اولی که ما به مجلس رفتیم که اولین بار بود که زنها به مجلس شورای ملی رفته بودند، از طرف دولت انگلیس میشود گفت آن تشکیلات خاصی بود، چهار نفر از نمایندههای زن را دعوت کردند. ما جمعاً هشت نفر بودیم. دوتا در سنا و ششتا در مجلس. در نتیجه سه نفر از مجلس و یگ نفر از سنا انتخاب شدیم، یعنی انتخاب که نمیدانم از سنا را به نظرم آقای شریفامامی معین کرد خانم شمسالملوک مصاحب، در مجلس هم ما شش نفر جمع شدیم بین خودمان توافق کردیم کدام سه نفر بروند. در نتیجه خانم نیره ابتهاج سمیعی و خانم فرخ روی پارسا و من از مجلس و خانم مصاحب از سنا رفتیم به دعوت انگلستان. دو هفته.
خیلی خوب از ما پذیرایی کردند و خیلی جاها را به ما نشان دادند. قشنگ تشکیلات مجلس و یک مقدار خانهی لردها و جاهای مختلفی که میشد ببینید. و به خصوص ترتیبی دادند که ما با بسیاری از خانمهایی که در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و در حزب و در مجلس و اینها بودند ملاقات از نزدیک بکنیم بنشینیم، صحبت بکنیم حسابی مطلب رد و بدل بکنیم، داد و ستد فکری بکنیم. بهطوریکه هم ما خیلی استفاده کردیم و بعد شنیدیم هم آنها خیلی راضی بودند و خوششان آمده بود از این مسافرت و از این برخوردها. بعد به ما گفتند که خیلی این اهمیت داشته که ما را در House of Lords دعوت کردند آنجا و ناهار به ما دادند.
یک لردی بود، اسمش اگر یادم آمد بعد به شما میگویم الان یادم نیست، که از قدیم هم با ایران سروکار داشته و ایران را میشناخته و ایران آمده بود، بعدها یادم هست که پسرش آمد به ایران که او آنوقت نماینده مجلس بود، و او گویا رئیس انجمن فرهنگی ایران و انگلیس بود، او هم ما را دید و چندتا بودیم و او بود که ما را در House of Lords دعوت کرده بود. در سفارت ایران هم یک مهمانی خیلی مجللی آقای اردشیر زاهدی آنموقع سفیر بود یک شب داد و یک خاطرهی جالبی من از آن شب دارم که آن را بد نیست اینجا بگویم.
سر آن میزی که من نشسته بودم مرحوم اسکندر میرزا که یک زمانی رئیس جمهور پاکستان بود ولی آنموقع دیگر نبود و مقیم انگلیس بود، او در آنجا بود و یکی از خانمهای خیلی برجسته نماینده میسیز سامر اسکیل که بعد رفت به House of Lords او هم سر آن میز بود و یک چند نفر دیگر، یکی دوتا از وزرای ایران بودند و اینها. صحبتهای مختلف شد. طبعاً حالا که ما آمده بودیم و اولین بار زنان نماینده مجلس و اینها صحبت از زن و حقوق زن و برابری و از اینجور چیزها شد. آقای اسکندر میرزا یک حرفهایی زد که جنبهی شرقی داشت. بعد این خانم میسیز سامر اسکیل که پهلوی من نشسته بود به من گفت، «این آقا کیست؟» گفتم این رئیس جمهور سابق پاکستان است. گفت، «چیز غریبی است. که آقایان شرقی در تمام مسائل وقتی آدم با آنها حرف میزند خیلی مدرن هستند مثل مدرنترین مردها هستند و آدم همهجور آدم با آنها صحبت میکند. به محض اینکه به مسئلهی زن میرسد یکهو میروند عقب، یکهو افکار یک چیز دیگر میشود.» بههرحال این هم یک اشارهای بود. بههرحال این هم یکی از برنامههای موفقیتآمیز بود و بعد ما شنیدیم اینها همه به همدیگر گفته بودند ایرانیها انگلیسیها اینها که خیلی اهمیت پیدا کرده بوده از پذیراییهایی که شده بود فهمیده بودند و از اثری که گذاشته بود گفته بودند خیلی اثر خوب گذاشته. ما خیلی راضی بودیم، خیلی چیز دیدیم. برنامهی خیلی پری داشتیم. تازه علاوه بر برنامهای که آنها گذاشته بودند ما هم باز یک چیزهایی میخواستیم که بیشتر ببینیم و اینها که خوششان آمده بود.
نکتهی دیگر هم هست که بد نیست بگویم. چون خیلی برنامهمان پر بود یک مقدار موزه رفتن و اینها من سعی میکردم شنبهای یکشنبهای وقتی یکشنبهها غالباً برنامه نبود خودم بروم. من تا آن سال آن قالی اردبیل را ندیده بودم که در موزهی ویکتوریا اند آلبرت هست. یک آقای ایرانی بود اتفاقاً هم شهری من بود، کرمانشاهی بود آمده بود دیدن و اینها. گفتم اگر میتوانی یکشنبه برویم. گفت، «من میبرمتان.» رفتیم آنجا. واقعاً چیز عظیمی است و چهقدر چیز نفیسی است من این را دیدم. دو سه روز بعد که ما میخواستیم برویم موقع برگشتن همهمان با هم طبعاً حرکت نکردیم. من طرف اروپا میآمدم، یکی دیگر طرف دیگر میرفت، هر کسی با هر طیارهای میخواست برود بردند رساندند. آن خانمی که از طرف همان ادارهی مربوطه بود مثل اینکه وزارت یک چیزی شبیه اطلاعات بود، یک چیزی وابسته به وزارت خارجه بود که ما را دعوت کرده بود گردانندگان و پذیرایی کنندگان. آن خانمی که آمده بود مرا برساند توی راه گفت، «خوب شما چه کارها کردید؟ یکشنبه چهکار کردید؟» گفتم آهان من خیلی خوشحال هستم که یکشنبه رفتم موزه و آن قالی را دیدم. برایش گفتم که این قالی سابقهاش و اینهاش چیست. گفت، «یعنی چه. ما این را کی دزدیدیم؟ چون قاعدتاً این مال شما است، شما ایرانیها است. اگر آمده است اینجا یک کسی این را دزدیده آورده.» گفتم بههرحال حالا ما خوشحال هستیم که اینجا مانده است و تیکه تیکه نشده و
س- (؟؟؟)
ج- بله. بههرحال این هم یکی از خاطرات آن دعوت بود و این همان سالهای اول بود.
یکی از مطالبی که در همان اوایل دوران نمایندگی ما شروع شد حمله یک چندتا از روزنامهها بود به نمایندگان مجلس بود. و بدتر از همه مجلهی زن روز. مجله زن روز تازه درست شده بود و از فحوای کلامش جوری بود که میخواست بگوید هیچ کس در ایران کاری نکرده برای پیشرفت زنان مگر مجله زن روز. و از یک طرف هم برای اینکه درگیری و بگومگو درست بکنند و صفات مجله را پر بکنند بعضی جاها که ماها را میدیدند، خوب خیلی جاها نمیدانم در دانشگاه، خیلی از مهمانیها در مجالس اینها خوب ما بودیم، اینکه میآمدند پیله میکردند به ما که چرا هیچ کاری نمیکنید، پس شما رفتید مجلس چهکار بکنید؟ پس کی کاری میکنید؟ و حرف منطقی هم من اول شروع میکردم به آنها جواب بدهم که آخر همچین هم نیست. قاشق درست کردن که نیست که از این ور بزنید صاف بشود دمش را بکشید دراز بشود. تشریفاتی دارد، در مجلس این مراحل باید طی بشود ما مشغول هستیم و یک مقدار از حرفها را هم نباید زد تا وقتی که به مرحله برسد. این حرفها به گوششان نمیخورد.
یکروزی یک خبری بود توی باشگاه دانشگاه اینها باز پیله کرده بودند به من. آقای هویدا هم بود. آقای هویدا هم به اینها گفت، «شما نمیتوانید انتظار داشته باشید این خانمها فقط برای خانمها کار بکنند چون اینها نمایندهی همه هستند، مردها هم به آنها رأی دادند.» ولی فایده نداشت مدتی اینکار طول کشیده بود. خانمهای مجلس یکروز رفتیم پیش آقای هویدا گله و درد دل که خوب این چهجوری است و اینها. گفت، «خوب روزنامهها آزاد هستند ما نمیتوانیم بهشان بگوییم که حرفی را بزنند یا نزنند.» بعد هم گفت، «هیچ میدانید در همین یکی دو هفته چهقدر تیراژشان بالا رفته؟ با اینکارها پنجهزارتا تیراژشان بالا رفته است.» از طرفی هم محسوس بود که اینها احساس میکنند که هم یک عدهی زیادی مرد را خوشحال میکنند با حملهی به ما و هم یک عدهی زیادی زن را.
س- بله. اتفاقاً همین بود که تیراژ بالا میرفت.
ج- آنوقت همین. به همین دلیل هم تیراژ بالا میرفت و یک عدهای هم به اینها کمک میرساندند. بله اینها فلان کار را میبایستی بکنند نکردند و اینها. حالا ما هم از اینور مشغول دنبالهگیری قانون حمایت خانواده بودیم و نمیخواستیم در اطراف آن اصلاً فعلاً حرفی بشود که مخالفین قد علم بکنند. بههرحال این یک مسئله درگیری… آنوقت یکی از دوستان من یکروز به من گفت که، واقعاً من این را خیلی ناروا میدیدم چون بیشتر حملهها را هم به من میکردند. در صورتی که خودشان میدیدند، میدانستند هم قبل از مجلس و هم دوران مجلس من بیش از همه دنبال بعضی از این مطالب هستم. مثلاً یکدفعه یادم هست توی مجلس سنا یکی از اینها به من پیله میکرد گفتم که ببین من پیش از اینکه وارد مجلس بشوم ۱۹ سال من برای پیشرفت زن و حقوق زن کار کردم. گفت، «پس چرا حالا خوابیدهای؟ حالا نمیکنی.» حالا چی بگویم که نخوابیدم. یکی از دوستان من گفت که جواب این دارودسته… آهان آنوقت از آن طرف برای من پیغام میدادند جواب بده. من گفتم من جواب نمیدهم در مجله زن روز. دوتا از آنها، دوتا از اعضای جمعیت ما، دوتا خواهر که یکی خانم مصباحزاده بود و یکیاش خانم اعظم پناهی بود که خواهر او بود اینها اعضای جمعیت ما بودند و با هم دوست بودیم. و همین خواهر بزرگتره خانم پناهی خیلی عصبانی بود از اینکار. رفته بود از خواهرش و شوهر خواهرش گله کرده بود از دستگاه شما چرا باید اینجور بکنید. شما که میدانید خانم دولتشاهی چهکار میکند چرا اینجور حرف میزنید. حتی شنیدم گریه کرده بود بس که عصبانی شده بود. و آنها هم گفته بودند خوب دیگر پاپلیسیتی است ما نمیتوانیم کاریش بکنیم.
س- این را چه کسی گفته بود؟
ج- آقای مصباحزاده و خانمش. چون مدیر آن محله یک آقای بود به نام آقای دوامی. او هم همان حرفی را میزدند که بیبیسی میگفت وقتی میگفتند چرا بیبیسی فحش میدهد؟ سفی انگلیس میگفت، «بیبیسی آزاد است.» اینها هم میگفتند که مجله زن روز خودش آزاد است، مستقل است ما نمیتوانیم مداخله به کارها بکنیم.
بعد یک دفعه خانم پناهی به من گفت، «اینها حاضرند هر چه شما جواب بدهید چاپ بکنند. میگویند جواب بده.» گفتم من جواب دوامی را نمیدهم. بگو عبدالرحمن فرامرزی به من حمله کند آنوقت من جواب میدهم. یکدفعه هم عبدالرحمن فرامرزی وقتی که اینها دیگر خیلی دیده بودند کار دارد بالا میرود یک چیزی نوشته بود که بهاصطلاح در دفاع از من باشد، قشنگ هم نوشته بود. یک چیز لوس آنجوری ننوشته بود. در موقع چاپش باز یک چیزیش را زده بودند، یک خرده کم کرده بودند (؟؟؟) بالاخره یکی از آشناهای من به من گفت، «جواب اینها را فقط امیرانی میتواند بدهد. امیرانی هم از اینها گویا دل پر دارد. من یک دوست مشترک را به او میگویم که با امیرانی صحبت بکند. من این را با این تفصیل هنوز برای هیچکس نگفتهام. آن آقا را یک روزی آوردند منزل من، آقای سپهر، سپهری یکهمچین چیزی. و این رفت و یک چیزی گفت. یک سرنخی که دادند دست امیرانی دیگر امیرانی ول نکرد. چندین شماره، چندین هفته هر چه فحش توانست داد به دستگاه کیهان و زن روز که دیگر مصباحزاده اینها هم عاجز شده بودند. امیرانی هم کسی نبود که به این آسانیها کسی جلودارش بشود.
یکروز دیدم وزیر اطلاعات، آنموقع مثل اینکه هوشنگ انصاری بود بله، به من تلفن زد گفت، «خانم دولتشاهی اگر میشود آقای نخستوزیر هم میگوید یک کاری بکنیم به این جریان حمله دو طرف اینها خاتمه داده بشود. شما به امیرانی بگویید که بس کند دیگر.» گفتم والله خیال میکنید من به امیرانی گفتم؟ من و امیرانی اگر همدیگر را ببینیم ممکن است همدیگر را نشناسیم. من اینقدر کم دیدمش شاید او هم اصلاً مرا نشناسد. کس دیگر به او گفته. من فکر نمیکنم که حرف من اثر داشته باشد. گفتم شما خودتان بگویید بهتر است گفت، «خیلی خوب پس من میگویم.» هیچی آنوقت وزیر اطلاعات میان افتاد که هر دو طرف دیگر بس کنند، این حقیقت بود. خانم پارسا هم یک مقالهی خوبی نوشت آن را هم توی خواندنیها چاپ کردند در دفاع از خانمها. برای اینکه آنها همهاش مینوشتند خانمها هیچ کار نکردند و فراموش کردند که اینها وظیفهای دارند در مقابل زنها رفتند توی مجلس. ما هم چون کار عمدهمان در آنموقع روی قانون حمایت خانواده بود نمیخواستیم اصلاً راجع به آن حرف بزنیم چون که صلاح نبود که در آنموقع صحبت بشو. و اما لابد حالا خواهید پرسید مگر شما چهکار میکردید اینقدر برای قانون حمایت خانواده.
س- بله، سوالی که پیش میآید این چهقدر کار برده، این قانون حمایت خانواده.
ج- بله. بعد از یک چند هفتهای یا یکی دو ماهی که ما در مجلس بودیم در جمعیت «راه نو» با هم صحبت کردیم، آنموقع من رئیس جمعیت بودم حالا بعد راجع به ریاست در جمعیت «راه نو» میگویم یکی دوتا مطلب هست که بعد میگویم، و ششتا نامه به شش نماینده مجلس به امضا نایب رئیس جمعیت نوشته شد با یک نسخه از آن طرحی که ما تهیه کردیم و یکی هم به رئیس مجلس که ما خواهش میکنیم که این طرح را مطالعه بکنید این خیلی مطالعه شده خیلی لازم است. وقتی که این آمد به مجلس بعد ما چند نفر با هم صحبت کردیم و رفتیم پیش رئیس مجلس که خوب میفرمایید چهکار بکنیم؟ این قابل مطالعه است و لازم است و از این حرفها. نمیدانم رئیس مجلس هم قبلاً، حتماً، با شاه صحبت کرده بود آنجوری که من طرز کار آقای ریاضی را میدیدم خیلی روی موافق نشان داد. حالا ما همهاش فکر کردیم که رئیس چه میگوید.
بههرحال با تبادل نظری که کردیم قرار شد ما یک کمیسیون اختصاصی برای اینکار تشکیل بدهیم و از نمایندگان مجلس دعوت بکنیم راجع به این بحث بکنیم و نظر آنها را بخواهیم اگر با بعضی جاهایش مخالف هستند استدلالهایی بکنیم. موافق و مخالف را دعوت بکنیم تا بعد از یک مدتی عدهی کافی آماده بشود برای قبول این طرح. ما اینکار را شروع کردیم دو سال یا قدری بیشتر این کار طول کشید. مرتب به تدریج نمایندگان مجلس دعوت میشدند و خوشبختانه یک عدهای هم از نمایندگان بودند که خیلی موافق بودند با این و اینها غالباً کسانی بودند که از دادگستری آمده بودند خودشان قاضی بودند، در دستگاههای دادگستری دیده بودند که چهقدر قوانین ما نارسا است و چه مشکلاتی وجود دارد. مثلاً یکی از کسانی که از بزرگترین مدافعین این لایحه بود آقای صادق احمدی بود و برای آنهای دیگر تعریف میکرد. میگفت، «میبینیم که آنجا چه صدمههایی میخورد به خانوادهها، به زنان به خصوص و در نتیجه به خانوادهها.»
البته در این مدت بعضی از ماها بودیم که خوب بیشتر دنبال کار این را میگرفتیم توی این کمیسیون، دیگر معلوم بود. ضمناً دولت هم میخواست که یک مطالعاتی بکند یک کمیسیون هم در دادگستری تشکیل شد زیر نظر آقای، یک دقیقه پیش اسمش یادم بود، مدیرکل امور حقوقی بود و آنجا هم میخواستند مطالعات بشود که متخصصین از دادگستری جمع بشوند و از ما هم دو سه نفر خواسته بودند قرار شده بود من و خانم تربیت برویم. خانم تربیت هم یکی دو جلسه آمد گفت، «تو بروی کافی است.» من میرفتم به آن جلسات دادگستری که در این باب مطالعه بشود. در کمیسیونهای مجلس بعضیها میآمدند که خیلی مخالف بودند و بعضیها اصلاً به طور غیرمستقیم به ماها حمله میکردند.
س- مثلاً؟
ج- مثلاً یکروز آقایی که نمایندهی یکی از شهرهای خوزستان بود. گفت، «بله و زنان میخواهند که همینجور به آسانی طلاق بشود، اصلاً دیگر خانوادهها بند نمیشوند. میدانید یک جوری مثل اینکه میخواهید شما بیبندوباری یا یکهمچین چیزی را تشویق کنید. یک خرده هم این حرفی که زد که زنها میخواهند طلاق زیاد بشود و آسان بشود و فلان و اینها» گوشهاش به من بود. خوب لابد آنها میدانستند که من از شوهرم جدا شدم. بعد از جلسه خانم تربیت به من گفت، «بیا صورتت را ماچ بکنم. این حرف را که این مرد زد فکر کردم تو الان عصبانی میشوی و یک چیزی میگویی و چهقدر عاقلانه رفتار کردی و چهقدر با ملایمت به او جواب دادی.» من صبر کردم صحبتهای دیگر که شد و اینها بعد گفتم که ما همهمان میدانیم که طلاق چیز خوبی نیست. در قدیم در خانوادهها به اینکارها رسیدگی میکردند و نمیگذاشتند خانوادهها از هم پاشیده بشود. من خودم تجربه دارم از بچگی یادم هست که چهقدر مسائل و اختلافات را میآوردند پیش پدرم و پدرم حل میکرد و حتیالامکان طرفین را تشویق به همزیستی بهاصطلاح میکرد و بدون تردید طلاق چیز بدی است و ما برای اینکه از بیبند و باری و از بیمطالعه کی اینها یک مردی عصبانی میشود یا مادرش با عروسش دعوایش میشود میگوید برو زنت را طلاق بده. میرود سر گذر طلاق میدهد، بعد هم که پشیمان شد غالباً کار گذشته. ما این لایحه را برای این میخواهیم که حتیالامکان طلاق انجام نشود و اگر شد به داد هر کسی رسیدگی بشود نه به زن نه به مرد نه به بچه ظلم نشود.
بههرحال همانطوری که خدمتتان گفتم بیش از دو سال این کمیسیونها طول کشید. آنوقت در این کمیسیونها دعوت میکردیم از دادگستری هم میآمدند کسانی و از جمله ما خواهش کردیم که همان آقای شهاب فردوس دعوت کنند که خودش قسمت عمدهی این لایحه را در جمعیت «راه نو» تهیه کرده بود. که او هم آمد و واقعاً خیلی همکاری کرد و به همین دلیل هم تقریباً لایحه عیناً همانجوری تصویب شد که تازه بعد بیاید یعنی در واقع این به طور خصوصی یک موافقتی برای این تهیه شد تا بعد رسماً بیاید.
س- یعنی کمیسیون دادگستری مجلس…
ج- نه این نبود. این یک کمیسیون اختصاصی بود که ما، خانمهای مجلس، درست کرده بودیم از همکاران دعوت میکردیم برای اینکه آشنا بشوند به اینکه ما چی میخواهیم. اصلاح میخواهند بکنند اصلاح بکنند و الا موافق بشوند. بعد تازه ببینیم قانون چهجوری میآید. چون قانون از سهراه میآید به مجلس. یا دولت میدهد یا شاه میدهد که البته او در این مورد نمیداده به ندرت مثل اینکه تا حالا پیش نیامده بود که شاه لایحهای به مجلس بدهد و یا اینکه ۱۵ نفر نمایندگان مجلس امضا بکنند بدهند. حالا آنی که میبایستی مطالعه بکنند.
بعد از اینکه این مقدمات فراهم شد با حزب، چون ما همهمان عضو ایران نوین بودیم، و مجلس و اینها هم مذاکره شد و در این موقع هم هویدا نخستوزیر بود که یک سمیناری در حزب تشکیل بدهیم راجع به وضع اجتماعی زن و اینها و مستقیماً هم اسم قانون حمایت خانواده را نیاوریم. بعد در آن سمینار یک قطعنامهای بدهیم که رسیدگی بشود به قوانین به چی به اوضاع اجتماعی و اینها، آنوقت بعد از توی آن آن را دربیاوریم. برای افتتاح این سمینار از شهبانو دعوت شد. اول صحبت بوده در دربار آخه شهبانو که نمیشود حزب برود. ما هم یکجوری درستش کردیم. اسمش را اول حزب نگذاشتیم توی تالار فرهنگ دعوت کردیم برای اینکه خوب همه بفهمند که از بالا حمایت میشود و بعد برای یک جلساتی آوردیم در حزب که البته همان اوایل بود، نخیر اوایل نبود سال سوم بود، سال سوم نمایندگی مجلس بود، و در آنجا هم که تصویب شد دیگر همه آتمسفر مجلسین متوجه شد که اینکار دیگر شدنی است. این سمینار تمام شد و حالا قرار بود که ما در حزب صحبت بکنیم با دبیرکل و نخستوزیر و اینها ببینیم چهکار میکند. دولت این را میآورد؟ ما توی مجلس امضا جمع بکنیم، از حزب ایران نوین چهکار بکنیم. یکهو مجلس و سنا یکروز در میان بودند. روزهای جفت سنا بود و روزهای طاق مجلس بود در نتیجه آنروزی که بعد از روز سمینار بود روز سنا بود. آنروز صبح خانم منوچهریان که سناتور بود خودش هم حقوقدان بود و خودش هم در جریان اینطور کارها بود و این لایحه را هم میشناخت. یعنی اگر خودش هم میخواست تهیه بکند همین یکهمچین جوری تهیه میکرد. یک طرحی تهیه کرده بود بهاضافه، یعنی همین مسائلی که ما هم خواسته بودیم، دوسهتا مطلب خیلی حاد و این را برده بود سنا داده بود پانزده شانزده نفر سناتور امضا کرده بودند که بیچارهها گفتند ما نخوانده این را امضا کرده بودیم و آن روز داد به سنا. بعدازظهر، موقع تقدیمش هم خوب خود شریفامامی هم متوجه نیست. این آمده و میگوید یک طرحی دارم میدهم او هم گفته بود خوب. شاید هم قبلاً به او گفته بود من طرح دارم بدهم؟ او هم گفته بود بگذار ما جلوتر از مجلس مثلاً داشته باشیم. فوری هم لابد یک نسخهای را روزنامهها میگیرند بعدازظهر با تیتر درشت روزنامهها نوشتند که خانم منوچهریان طرح قانون حمایت خانواده را داد به مجلس به موجب این طرح بچههای خارج از ازدواج، بچههای نامشروع ـ در اروپا که میدانید جور دیگری میگویند اصطلاحها ولی آنجا هنوز…
س- بله، در اروپا میگویند بچههای طبیعی.
ج- بچههای طبیعی یا خارج از ازدواج. و اینها حق ارث دارند حق همهچیز دارند از این جور حرفها. زن شوهردار میتواند غیر از خانهی شوهرش خانهی دیگری داشته باشد از این چیزها و سروصدا. ما بعدازظهر این روزنامهها را دیدیم. ای داد و بیداد حالا چه میشود کار ما خراب شد. بلند شدیم دو سه نفر که فوری به همدیگر تلفن زده بودیم رفتیم حزب. دبیرکل آنموقع خسروانی بود معاونش کلالی و هویدا هم که نخستوزیر بود. تلفن، اینها را کجا گیر بیاوریم؟ گفتند همهشان الان در شورای اقتصاد حضور اعلیحضرت هستند. چهکار بکنیم؟ زود به اینها خبر برسانیم. دوتا نامه نوشتیم یکی برای هویدا یکی برای خسروانی و من دادم به رانندهام چون بلد بود آنجا راه و چاهها را که برود سعدآباد و پیش کی برود و کجا برود. گفتم میروی آنجا هرجور شده میگویی این را فوری برسانند به دست این دو نفر. این رفت و مدتی دیدیم خبری نشد و بعد گفت اولاً که نامهها را نگرفتند، گفتند ما اجازه نداریم نامه اینجا بگیریم باید ببرید بدهید دفتر، دفتر هم که دیگر غروب تعطیل بود. تازه فایده نداشت دفتر میدادند میرفت شاه. گفتند ما این دم اجازه نداریم نامه بگیریم. گفته بود آخه این فوری است باید به این دو نفر برسد. به او گفته بود میخواهی اینجا وایسا. بالاخره اینها میآیند بیرون از همین در همین جا بهشان بده. همین کار را هم کرده بود. چون من به او گفته بودم نیایی تا اینها را ندهی. آدم باهوش و زرنگی بود. هیچی میایستد و تا این دوتا آقا میرسند و نامهها را به آنها میدهد اینها میخوانند. ای بابا چه شده هر کدام. هویدا رفته بود خانهاش و از خانهاش به ما تلفن زد که چه شده؟ گفتیم بله قضیه این است و حالا ما چهکار بکنیم؟ خانم تربیت داشت با هویدا صحبت میکرد که هویدا گفت صبر کنید. رفت از پای تلفن، معلوم شد شاه به او تلفن زده بود، از قم به او تلفن زده بودند که این چه بساطی است اینها. این زن تکفیر باید بشود، از سناتوری بیرونش کنید، این لایحه چیست؟ شاه هم ناراحت شده به هویدا گفته بود، «مگر این زن دیوانه شده؟ این چیست؟ مگر شما خبر ندارید که چهکار کرده است؟» هویدا گفته بود، «نه من خبر ندارم.» از آنور به شریفامامی و اینها.
بههرحال خسروانی آمد که حالا ببینیم چهکار بکنیم. گفتم بههرحال عجالتا که برای مدتی این لایحه عقب افتاد. فرداش هم توی مجلس خانم جهانبانی یک سخنرانی کرد قبل از دستور که ما چیزی غیر از همان چیزی که موازین اسلام است نمیخواهیم و اسلام همهجا حقی به ما داده و از این جور حرفها، ما مخالف مطالب غیر از این هستیم. البته به خانم منوچهریان هم برخورد ولی ما چاره نداشتیم برای اینکه یک زمینهای حاضر کنیم برای اینکه که یکروزی دوباره این لایحه بیاید، یک پنج شش ماهی البته کار عقب افتاد. در خلال این مدت آقای هویدا خواست که یک مطالعهای بشود که در سایر کشورهای اسلامی چه شده است. از من خواست گفتم من همینجوری از حفظ بیشترشان را میدانم. بعضیها کار زیادی نشده بعضیها یک کمی شده برایش نوشتم. از آنطرف هم من از راه شورای بینالمللی اینها را میدانستم. هم از آن راه هم برای اینکه خودم آنتره بودم که بدانم اینها کدامها چهکار کردند. در همانموقعی که ما تلاش میکردیم مصر هم یک لایحه عیناً مثل ما داشت ولی ما آنها نشد و تا امروز هم نشده آنموقع خیلی برایش فعالیت میکردند. آقای هویدا هم به وسیلهی سفارتخانههای ما از کشورهای اسلامی خواست و ورقههای بزرگی تمام آنچه که در آنجا هست همیشه آمد و یک سری نشستیم روی اینها مطالعه کردیم و دیدیم چیز زیادی هم از آن دستگیرمان نشد. بیش از مال خودمان نبود و بهتر از آن هیچکدامش نبود.
اول قرار بود که از طرف حزب بدهند. ایندفعه تصمیم گرفتند که دولت لایحه را بیاورد. آهان ضمناً آقای هویدا یک کاری هم کرد. با دوتا آخوندها مشورت کردند که یکی سنگلجی بود و یکی عصار که از آنها هم نظر خواست و آنها هم گفتند اینها هیچکدامش مخالف مذهب نیست فقط جوری بکنید که دادگاه رأساً طلاق را ندهد. دادگاه موافقت بکند و مرد طلاق را بدهد چون از نظر اسلام طلاق با مرد است. گفتیم خیلی خوب. اینها را هم همین جور توی لایحه گنجاندند و بالاخره دیگر سال آخر مجلس بود تا این کارها شد. خوب لایحه هم وقتی میآید چندین ماه چندین ماه توی مجلس طول میکشد. لایحه را دولت آورد به مجلس. آنموقع پسر صدرالاشراف بیچاره محسن صدر، که بعد گرفتند و چه بلاهایی به سر آوردند نمیدانم هنوز توی زندان است یا نه به نظرم هنوز هم زندان است خودش و زنش را گرفتند بعد از انقلاب، او وزیر دادگستری بود. و لایحه را دولت آورد و دیگر مراحل خودش را طی کرد در مدتی هم که در مجلس بود خوب باز هم ما یک نظرهایی داشتیم دادیم. البته ما زنها یک نظرهای بیشتری هم داشتیم، دادیم ولی نشد که بگنجانیم. یکی از مسائلی که واقعاً خیلی اهمیت داشت من اتفاقاً دیشب لایحه را دیدم، یک پاکتی بود که اینجور چیزها را داشتم نگاه میکردم، و پیشنهاداتی که داده بودیم و از جمله یک پیشنهادی که من داده بودم متأسفانه تصویب نشد که واقعاً این هم در جهت حمایت از خانواده است، پدرهایی که در جوانی میمیرند، پیش از پدر خودشان میمیرند و بچه دارند، سهم الارثی که از آن پدر باید به این برسد دیگر به بچههایش نمیرسد، در صورتی که خوب این چه ظلمی است؟ ما پیشنهاد کردیم ما باید یک کاری بکنیم، این یک چیز…
س- برای اینکه بچه یک حقی داشته باشد.
ج- آن پسر یا دختری که قبل از پدرومادرش میمیرد سهمالارث او بماند برای بچههایش، نکردند. بههرحال یک چندتایی بود. البته در آن طرح اولی ما اصلاً مسئلهی تعدد زوجات را بهش نزدیک نشدیم. برای اینکه دیدیم اگر سنگ بزرگ برداریم زده نخواهد شد. بهتر است که تشکیل یک دادگاه چیزی است که با هیچ چیزی مغایرت ندارد رسیدگی فلان اینها همهاش یک چیزهایی بود که با منطق و عقل و مذهب قابل تطبیق بود. فکر کردیم که چون میدانستیم هم که مخالفین اصلیمان آخوندها هستند به خصوص اگر بخواهیم سر وقت تعدد زوجات برویم صدای آنها درمیآید بعد تمام لایحه از بین میرود. اتفاقاً در اندونزی وقتی من بودم و با من مشورت کردند گفتند مسئله تعدد زوجات را شما اول توی کار نیاورید گفتم شما چهکار کردید که موفق شدید و لایحه گذشت. گفتند ما اول ملایم جلو آمدیم که دادگاه را به دست بیاوریم که اصلاً طلاق به دادگاه برود، سر هر گذری رفت، بعد مرحله به مرحله جلو برویم. البته بعضیها به ما این ایراد را گرفتند از جمله بعد یک سمیناری تشکیل شد در سازمان زنان که بررسی همین قانون حمایت خانواده بشود یا در توی حقوقدانان و اینها بودند. آنجا بعضیها به ما ایراد گرفتند من برایشان توضیح دادم که در این قسمت میبایستی ما ملایم برویم قدمهای اول را برویم و یک چیزهایی در اجتماع باید پخته بشود زمینه حاضر بشود. تا نشده نمیشود خیلی کارها را کرد. در ترکیه تعدد زوجات را قدغن کردند ولی مردم میروند، دهاتی نمیدانم میرود مسلمان است حق خودش میداند میرود زن میگیرد بچه پیدا میکند. ظاهراً از نظر دولت نه زن رسمی است و نه آن بچه، نه بچه سجل دارد. هر چند سال یکدفعه مجبور میشوند یک قانون ببرند مجلس این بچهها، این خانوادههایی که در این مدت تشکیل شده قانونیاش میکنند. خوب فایدهاش چیست؟ وقتی مردم هنوز آماده نیستند. یا در هند، من از خود ایندیرا گاندی پرسیده بودم، چون میدانید آنجا بچهها را ازدواج میکنند. بچه را مثلاً عقد میکنند میبرند تو خانوادهی داماد. این هست تا بزرگ بشود تا آنوقت زن او بشود. این خوب غدغن شده مجازات هم دارد ولی ایندیرا گاندی گفت، «نمیشود که مردم همه را گرفت انداخت توی زندان، مجبوریم اغماض بکنیم تا یواشیواش مردم عادت بکنند به قانون جدید.» این مثالها را زدم گفتم به این دلیل ما فعلاً این را در مجلس دنبال نکردیم. فردا روزنامهها درشت نوشتند خانم دولتشاهی موافق تعدد زوجات است. بعضی خوانده بودند خیلی تعجب کردند. یک مدت هم اینجوری یک کشمکشی داشتیم باز با کیهان و اطلاعات سر این قضیه که من موافق نیستم اصولاً ولی فکر میکنم از نظر اجتماع این کارها باید به موقع خودش باید انجام شود.
بههرحال، در اواخر دوره بیست و یکم بود که این لایحه بالاخره در مجلس تصویب شد. البته این را هم باید بگویم که طبعاً حمایت شاه از این قانون حتماً خیلی مؤثر بود و او هم میخواست. چون خیلی موقعها هم که با ایشان صحبت کرده بودیم میگفتند، «نه من میخواهم که اینکار بشود.» از جمله من یادم هست، نمیدانم این را برایتان گفتم یا نه؟ اگر گفتم بگویید که دوباره نگویم. وقتی که ملکه انگلیس آمده بود ایران در یک شب مهمانی در وزارت خارجه که من آنجا بودم تصادف شد وقتی که شاه آمده بود توی مردم شاه و ملکه انگلیس از یک طرف آمدند، شهبانو و پرنس فیلیپ از یکطرف دیگر یک جایی واقع شد و شروع کرد با چند نفر صحبت کردن. من هم اینطرف ایستاده بودم. فکر هم نمیکردم که شاه مرا ببیند. یادم نیست که چه سالی بود. باید همان سالهای ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۵….
س- سال ۱۳۴۰ بود.
ج- سال ۱۳۴۰ بود؟ نه، نه.
س- سی و شش سی و پنج بود که ملکه انگلستان آمد؟
ج- نه من سیوپنج ایرانی را دارم میگویم. اگر ۱۳۳۵ بوده آنوقت ۱۹۵۶ فرنگی میشود. الان درست یادم نیست. بههرحال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۶ آنوقتهایی بود که ما تازه همین طرح را تهیه کرده بودیم و راجع به آن همهجا حرف میزدیم. با همان دکتر معظمی که آنموقع نایب رئیس مجلس بود صحبت کردن. شریفامامی نخستوزیر بود و ایستاده بود و دکتر عمید هم آنجا و ایستاده بود. راجع به اینکه تازه مجلس، یادم نیست دورهی چندم بود، انتخابات شده بود و میبایستی حالا کارها شروع بشود و شاه راجع به کارهایی که در مجلس باید بشود صحبت میکرد. یکهو دیدم شاه سرش را برگرداند و گفت، «ببینیم حالا suffragiste ما چه میگوید.» من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم که حالا مجلس دایر میشود حقش است که برای حمایت خانواده اقدامی بکند و این خیلی لازم است. پاکستان هم کردند. اتفاقاً خانم آتاشه میلیتر پاکستان هم آنجا ایستاده بود، یک خانمی بود که اصلاً خیلی خوب هم فارسی حرف میزد و چند سال بود در ایران بود و با همه هم معاشرت داشت و همه میشناختندش. او هم دنبالش را گرفت و گفت بله در آنجایی شورایی درست شده است برای رسیدگی به اینکارها، آنها دادگاه نداشتند شورا گذاشته بودند، و شروع کرده بود کار میکرد تا زمان بوتو. بعد که این آخوند مآبها آمدند مسلمانها به همش زدند. گفتیم بله پاکستان هم کرد و ما هنوز ماندیم. دادگاه لازم است و فلان و اینها. شاه گفت، «بله حالا مجلس باید مطالعه بکند.» شریفامامی گفت، «اصلاً چی میگویند خانمها همه حقوق را دارند دیگر. چیزی نمیخواهند قوانین ما خیلی خوب است از نظر خانمها.» خوشبختانه دکتر عمید خیلی، خدابیامرز همت کرد. آخه یک خرده هم مثل اینکه آمدند یک کسی یک اشارهای بکند راجع با مذهب و اینها. دکتر عمید گفت، «اتفاقاً این طرحی که خانمها تهیه کردند هیچ مغایرت با مذهب ندارد و کاملاً قابل تطبیق است.» شاه هم گفت، «اینطور است؟» گفت، «بله.» گفت، «خوب اینها را دولت و مجلس خودشان میتوانند رسیدگی بکنند.» ما خوشحال شدیم که یک زمینهای شد.
بعد هم خوب پیش از اینکه، همان اوایل مجلس من طرح را بردم پیش علیاحضرت و برایش دانهدانه توضیح دادم که قوانین موجود چیست و چرا بد است و برای اصلاحش این است تا این اندازه، خیلی با دقت همه را گوش کرد. یادم هست یکروز که پهلویشان بودم چندتا از این موارد را صحبت کرده بودیم و بقیهاش مانده بود، نمیدانم نزدیک دو بعد از ظهر بود کی بود، آمدند خبر دادند که اعلیحضرت تشریف آوردند، خوب طبعاً ما پا شدیم. این کاغذها روی میز ماند من رفتم. این را علیاحضرت برداشته بود، گفت، «خوب من به زودی شما را میبینم.» دو سه روز بعد دوباره وقت دادند ما رفتیم. کاغذ دستش بود آمده بود. گفت، «خوب تا اینجا گفتی حالا باقیاش را بگو.» با دقت تمام را بررسی کرد و من هم خوب گفتم که کدام مواد قانون مدنی است که بد است حالا چی میشود و فلان. خوب لابد کتاب قانون مدنی را هم داشت آنها را هم خوانده بود. خیلی با دقت به این رسیدگی کرد که بعداً بتواند با شاه حرف بزند. چون مسئله این بود که قانون فقط یک چیزی بیاید توی مجلس و یک چیزی از مجلس درآید کافی نیست، باید دید که یک چیزی مفیدی بشود. ممکن است توی مجلس اینقدر سرودست و پای این را بشکنند که یک شیر بییال و دم و اشکم بشود.
س- یعنی چیزی از آن نماند.
ج- بله. ولی خوشبختانه به همان صورت با آن همه احتیاطهایی که در مجلس شد تصویب شد و من یقین دارم که نقش علیاحضرت هم در این زمینه مؤثر بوده است. آنوقت بعد از چند سال بعد از آنکه، البته از اول هم صحبت همین بود که این حالا دادگاهها تشکیل بشود و روی این قوانین عمل بشود بعد در ضمن عمل اگر به مسائلی برخورد شد که لازم شد که باز هم یک اصلاحاتی روی این بشود خوب دوباره بیاید چنانچه که بعد از چند سال هم دوباره این لایحه آمد یک تغییراتی داده شد به آن. اساس همین بود که قبلاً…
س- پایه اصلی ریخته شده بود.
ج- بله پایه اصلی آن بود. البته در مرحله دوم زن مجدد منحصر شد به دومی دیگر نه بیشتر. یعنی نوشته شده بود هر گاه مرد بخواهد زن دوم بگیرد فقط با این شرایط. اگر این این این شرایط وجود داشته باشد و رضایت زن اول و از این حرفها. بههرحال بالاخره در مجلس بیستویکم قسمت اصلی قانون حمایت خانواده تصویب شد و بعد به نظرم در بیستوسوم بود که بقیهاش تصویب شد.
در آنموقعی که گفتم روزنامهها به ما حمله میکردند و بههرحال مسائل مختلفی بود در مجلس و در حزب و اینها، وقتی که ما یکی دو دفعه رفتیم به نخستوزیری، نخستوزیر ما را یک ناهاری دعوت کرد نمیدانم هفتهای یک دفعه بود، ماهی یک دفعه بود چی بود، گفت، «اصلاً مرتب من میخواهم که خانمها بیایید اینجا و یک ناهار با هم بخوریم و مطالبی که هست با هم صحبت بکنیم.» این بود که ما، هفتهای یکمرتبه لابد نبوده ماهی یکدفعه ما میرفتیم ناهار با آقای هویدا میخوردیم. یک دفعه هم گفتیم که حالا ما آقای هویدا را دعوت کنیم مجلس. آخه مجلس هم ما رستوران داشتیم تازه رستوران مجلس دائر شده بود که ما آقای هویدا را دعوت کردیم، طبعاً رئیس مجلس و یکی دو سه نفری را. یک روزنامهنگاری آنجا از من پرسید که چطور شد؟ ما گفتیم هیچی. ما آقای هویدا را مجلس دعوت کردیم ما خانمها. آخه او چند دفعه ما را ناهار دعوت کرده حالا هم یکدفعه ما این را دعوت کردیم این رفت نمیدانم چه گفت. خوب ما تا آنوقت هیچجا نمیگفتیم برای اینکه خوب بعد خیلیها ممکن بود بگویند یعنی چه؟ چرا آقای نخستوزیر فقط با خانمها ناهار میخورد و با آقاها نمیخورد. بههرحال این ناهارهای ما بهم خورد در نتیجه…
س- رفته یک مقالهای چاپ کرده.
ج- نخستوزیر هرچند یکدفعه با تمام نمایندگان مجلس یک ناهار میخورد و اتفاقاً آن زمانی که تازه خانم پارسا وزیر شده بود، خوب آن روز که آمد دیگر خیلی همه خانمها دورش بودند و از او راضی بودند و خودش هم خوشحال بود اتفاقاً نشست سر میزی که چند نفر از ما بودیم. وقتی که خوب صحبت از این شد که خوب خیلی خوب انتخابی بوده و خانم پارسا وزیر شد و اینها گفت، «من تا نخستوزیر هستم باید یک نفر را هم سفیر بکنم از بین خانمها.» اتفاقاً خانم تربیت اشاره کرد به من. به او گفت، «اوناها حاضر است آنجا نشسته است. ولی خوب چند سال طول کشید تا او به این منظورش عمل کرد. شما چه میخواستید بگویید؟
س- بنده میخواستم بپرسم که شما در طی آن سالهایی که در مجلس بودید و مهندس ریاضی هم رئیس مجلس بود، طرز کار مهندس ریاضی چگونه بود؟ چه استنباطی از رفتار او داشتید در مجلس و تا چه اندازه خودش آزادانه عمل میکرد؟ آیا اساساً آزادانه عمل میکرد یا در مورد هر تصمیمی باید قبلاً با شاه مشورت میکرد و نظر شاه را میخواست؟ در قبال دولت تا چه اندازه آزادی عمل داشت؟ آیا همان روشی را که در مقابل شاه داشت به یک نحو خفیفتری در مقابل هویدا و دولت هم داشت یا نه؟ و اساساً در یک کلام رئیس مجلس بود یا کارگزار شاه و دولت بود در مجلس؟ این سؤال بنده است.
ج- خوب اگر البته بخواهیم بگوییم کارگزار شاه و مجلس این یک خرده زیاد است. ولیکن معمولاً گویا همهی رؤسای مجلس وضعشان این بوده و آقای مهندس ریاضی هر چهارشنبه شرفیاب میشد. و بسیاری از مطالب را میگفته، گزارش میداده. حتی خیلی جاها به نفع پرستیژ مجلس در مقابل وزرا. مثلاً یکوقتی که بعضی از وزرا میآمدند و اصرار میکردند فلان لایحه باید خیلی زود بگذرد، این به عرض رسیده دیگر نمیشود تویش دست برد و فلان و اینها. او یکخرده کار را معطل میکرد تا چهارشنبه بشود و برود خودش با شاه صحبت بکند که بفهمد که آیا واقعاً شاه گفته که همینهاست و جز این نیست. شاه میگفت نخیر. لایحه برای این به مجلس میآید که بررسی بشود وکلا بررسی بکنند و نظر بدهند. البته حتماً او چهارشنبهها که میرفت خیلی مسائل را لابد میپرسیده مشورت میکرد و با دولت هم تماس داشت، خیلی روابط نزدیک داشتند. معمولاً با نخستوزیران که دیگر اول یک مدت کوتاهی منصور بود و بعد هم هویدا و مثل اینکه… ولی درعینحال هم، چون وکلا به او فشار میآوردند میگفتند نمیشود باید پرستیژ ما را حفظ بکنی ما جلوی مردم آبرویمان میرود همهاش اینجا بنشینیم بله بگوییم، و پرستیژ مجلس را حفظ میکرد و آزادی وکلا را تا حد زیادی حمایت میکرد.
البته بعضیها که از دوران سردار فاخر به خاطر داشتند که وضع مجلس چه بود میگفتند او یک رئیس مجلس دیگری بود. با قدرت عجیبی اولاً اداره میکرد و عجیب حمایت از مجلس و نمایندهها میکرد و در واقع حیثیت مجلس را خیلی بالا برده بود. در زمان ما یک مقدار در این موازنهی بین سنا و مجلس، سنا سنگین شده بود. شریفامامی با قدرت عجیبی میخواست حیثیت سنا را بالاتر نگه دارد و گاهی راستش را بخواهید من تعجب میکردم برای اینکه خوب احترام هر کدام به جای خود من نمیدانم چرا او با این اصرار میخواست حتماً موقعیت سنا مهمتر باشد در صورتی که نیست اینجور به موجب قانون اساسی اهمیت مجلس بیشتر است. و در آن قسمت من میدیدم که ریاضی تحمل میکند، ریاضی تحمل میکرد روابط با شریفامامی و خوب میخواستند که روابط خوب باشد. خوب البته من نمیخواهم در این قسمت غلو بکنم. خوب او هم احترام اینجا را نگه میداشت و با همدیگر هم خیلی جاها خوب خیلی خوب و احترامآمیز کنار میآمدند اما در مجموع این است که گفتم. آقای ریاضی البته بعدها هم ورزیدهتر شد. اوایل یک خرده همچین آدم ناشیگری از او میدید. و خوب بههرحال یک دورانی بود که خیلی دولت و مجلس با همدیگر نزدیک بودند به واسطهی بودن احزاب که اکثریت نمایندگان مجلس… یعنی همهی نمایندهها یا توی این حزب بودند یا توی آن یکی که بههرحال دیگر به یک شکلی به یکجا میرسید. اما در واقع حفظ ظاهر را میکردند. همچین نبود که شاه یک دستور بدهد و همه بگویند بله. واقعاً شاه هم میگفت. میگفت لایحه برای این میآید مجلس که رسیدگی بشود و نمایندگان هم بنشینند بررسی کنند. یادم هست که به شاه گزارش داده بودند یکی از نمایندگان مجلس، نمیدانم نماینده خواف بود کجا بود، این هیچوقت نمیرود به حوزهی انتخابیهاش و به او گفته بودند که چرا نمیروی؟ گفته من وظیفهام این است که اینجا باشم، اینجا بنشینم در مرکز قانونگذاری. من که نه شهردار هستم و نه فرماندارم نه چیزی که بروم آنجا. بعد شاه از ریاضی پرسیده بوده که این چیست که میگویند هیچوقت نمیرود، به چیزها نمیرسد. گفته بود والله میگوید که وظیفهی من مطابق قانون اساسی این است که تهران باشم بنشینم در مرکز کار قانونگذاری و خیلی هم خوب به لایحهها بررسی میکند، چون خودش هم حقوقدان بود دکتر مبین، پیشنهادات خوب میدهد و با علاقه کار میکند. آدمی نیست که سرسری باشد. بعد یک دفعه با شریفامامی دعوایش شد و سر همین دکتر مبین. نمیدانم در مجلس مؤسسان بود شاید که یک عده از مجلس و یک عده از چیز بودند. مجلس مؤسسان که برای تغییر ماده قانون اساسی که شهبانو مادر ولیعهد بتواند نایبالسلطنه باشد. اتفاقاً در آنجا من نماینده نشدم. حزب ایران نوین آنموقع یک کسانی بودند که همچین خیلی دلشان نمیخواست که من باشم نگذاشتند مرا توی لیست باشم و من هم چیزی نگفتم. بههرحال این هم از آقای ریاضی. من آقای ریاضی را یکخرده جلوتر میشناختم چون آنموقعی که نمایشگاه جمعیت «راه نو» بود او رئیس دانشکدهی فنی بود آنجا با همدیگر یک تماسهایی پیدا کرده بودیم.
یکی از مسائلی که خوب… آن روزی که منصور کشته شد واقعاً هیجان عجیبی در مجلس بود چون همان روز منتظر بودند که بیاید و یک مسئلهای را راجع به نفت، یعنی قراردادهای جدیدی که داشت پیش میآمد که یک درصدهای بالاتری میدادند منصور با کیفش با آن میآمده که کشته شد جلوی در. یکهو دیدیم سروصدایی است توی مجلس و اینها و جلسه را تعطیل کردند. همه آمدیم بیرون و گفتند الان این جلو تیر خورد که منصور را بردنش مریضخانه. پنج شش روزی هم زنده بود که بعد متأسفانه درگذشت. آنوقت همانروز به محض اینکه به شاه تلفن زدند که منصور تیر خورد گفت، «بگویید فوری هویدا برود و همان لایحه را ببرد که حتی یکروز هم عقب نیفتد.» هویدا وزیر دارایی بود. آمد و بیچاره خیلی منقلب اشک توی چشمانش و اینها تا مدتی روزنامهها کاریکاتورش را میکشیدند که دارد اشکش میآید، و آورد آن لایحه را.
خوب آن مجلس اتفاقاً از این نظر اهمیت داشت. برای اینکه بعضی لوایح جدیدی دربارهی وضع نفت و بالا رفتن پورسانتاژها و اینها آمد. یک سری هم، در جلسه علنی که نه، در جلسات خاصی که تشکیل شد از شرکت نفت آمدند و مقدار زیادی توضیحات راجع به مسائل نفت برای ما دادند که خیلی جالب بود به نظر من خیلی خوب بود چون بعضیها خودشان علاقهمندند میروند مطلب تهیه میکنند. همه نمیکنند. و شرکت نفت یک دعوتهایی هم کرد دو سه گروه گروه گروه نمایندهها را برد و تمام تأسیسات نفت را نشان داد. من خودم یک سفر رفتم، من و خانم نفیسی یک سفر رفتیم، با یک عدهی زیادی از آن آقایان، به اهواز، آبادان، گچساران دوگنبدان تمام جاهایی را که آنموقع صنعت نفت متمرکز بود، بندرماهشهر آنموقع. خارک هم ما یک سفر رفتیم بعد، شاید همان آن سفر بود که خارک هم بردنمان و تمام تأسیسات را نشان دادند و آنجاها هم خوب توضیحات مفصلی دادند که نمایندگان تا اندازهای مطلع بشوند تا آنجایی که آدمهای غیرفنی و غیر متخصص میتوانند مطلع باشند.
س- خانم دولتشاهی شما در طی این دورهی نمایندگیتان همیشه نماینده کرمانشاه بودید؟
ج- بله هر سه دوره.
س- هر سه دوره نماینده کرمانشاه بودید. از چه سالی تا چه سالی، ببخشید؟
ج- چون شما تاریخهای فرنگی را احتیاج دارید بهتر است آن را به شما بدهم. از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۵.
س- از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۵. خوب در مورد حوزهی نماینده انتخابیهتان و رابطهتان با این حوزهی انتخابیتان نمیخواهید چیزی برای ما بگویید؟
ج- چرا. اولاً که از قدیم معمولاً شهرستانها عادت داشتند که نماینده خیلی برود آنجا با آنها تماس داشته باشد یا خودشان بیایند و خیلی چیزها هم از نماینده میخواستند که درستش را بخواهید این جزو وظایف نماینده نبود ولی نمیشد که بگوید نه اینکار من نیست و مجبور بود آدم به اینکارها برسد. وقتی که از همان بعد از جریان نمیدانم انقلاب سفید و حزب ایران نوین و اینها قرار شد که انجمنهای شهر تشکیل بشود، انجمنهای استان تشکیل بشود، شوراهای آموزش و پرورش تشکیل بشود، شوراهای داوری. من راجع به اینها صحبت که میکردم میگفتم اینها خیلی خوب است چون اینجا در محل شما خودتان به مسائل خودتان رسیدگی میکنید. وقتی که انجمن شهر، اصلاً قبلاً نبود انجمن شهر هم غالباً نبود تعطیل بود، چون الان چیزهایی که خانمها و آقایان از نمایندههای مجلس میخواهند غالباً چیزهایی است که وظیفهی نمایندگان مجلس نیست. اما به ناچار اینها باید انجام بدهند. اما وقتی انجمن شهر و نمیدانم شورای داوری و اینها باشد همانها در محل به اینکارها رسیدگی میکنند و دیگر احتیاجی نیست که به نمایندگان مجلس مراجعه بشود. بله اول واقعاً اینجور بود همهجور انتظار داشتند. باز هم داشتند، باز هم مطالبشان را میگفتند برای اینکه عادت کرده بودند.
اتفاقاً بعضی از آقایان نماینده خوششان نمیآمد وقتی من این حرف را میزدم چون دلشان میخواست که مردم به خودشان مراجعه کنند، مراجع داشته باشند. من هم نمیخواستم شانه از زیر کارها خالی بکنم هر جا لازم بود میرفتم. مثلاً وقتی یک سانحهای واقع میشد. غالباً کرمانشاه سیل میآمد. یک رودخانه نمیشود گفت، رودخانهی کوچکی در واقع یک مسیلی به نام آبشوران که از وسط شهر رد میشود و این جوری در گردی قرار گرفته به محض اینکه یک رگبار شدید میآید از کوههای مقابل، آنجا هم همه کوه و سنگ است، آب فوری سرازیر میشود و میآید این تو فوری آب میآید بالا. ولی در اطراف هم چون چندتا رودخانه هم در آن اطراف هست دهات اطراف غالباً دچار سیل میشود. خوب من همیشه سعی میکردم در این جور وقتها خودم را برسانم و اگر کمکی لازم است بکنم. یکی از سیلهای بد همان چند سال اخیر بود که متأسفانه آمدند رفتند کمیسیون از شیروخورشید، طیاره شیروخورشید آمد نمیدانم، هلیکوپتر راه افتاد، بله یک مکهایی که فوری میکردند من خودم با طیاره رفتم بالا دیدم مردم به کلی قطع شدند این دهات از دور و ور. مال خودشان را که بیشتر چیزهایشان را آب خیس کرده و آب برده. نفت هم که به آنها نمیرسد و هیچچیز هم نمیتوانند آتش کنند. همانقدر لحاف و پتو و این چیزهایشان را پهن کردند که خشک بشود که تمام خیس شده از سیل، حیواناتشان را در حدی که نمرده جمع کردند تا آن حدی که آب نبرده، آنوقت منتظر بودند که هلیکوپتر بیاید و برایشان خوراکی بریزد. خوراکی هم که مثلاً برنج و اینها که نمیشد، خودشان که نمیتوانستند بپزند، خرما و نان و اینجور چیزها. بله، البته خیلی مشکلات بود. یک مقدار کمک فوری میشد ولی کمکهای اساسی مینشستند و حرف زیاد و اینها و برنامهریزی و حالا این دهات را بیاییم اینجوری بسازیم و بازسازی کنیم و فلان و اینها، آنها میماندند به حرف و تمام میشد. فوراً من در این مورد، دلم نمیخواهد انتقاد زیادی بکنم بالاخره کار هم یک مقدار میشد ولی در این قسمت به خصوص من خیلی توی ذوقم خورد برای اینکه دیدم آن همه رفت و آمد و وزارت کشاورزی و وزارت آبادانی و مسکن و شیروخورشید و اینها، آن همه برنامهریزی کردند ولی یک دانه یک ده هم نساختند. مردم خودشان دیگر همان خشت و گل را میسازند یواشیواش وقتی که سیل گذشت اما از این فرصتها استفاده بشود یک نوسازی بشود آن خوب چیز دیگری است.
س- در کار نبود.
ج- یک سری هم نزدیک کرمانشاه یک خانههای خیلی بیمعنیای یکی از استانداران ما ساخت که اصلاً قابل زندگی نبود، یک چیزهایی بود مثل لانهی کفتر. حتی به افراد ژاندارمری و اینها میخواستند بدهند، به آنها که نمیخواستند بفروشند میخواستند بگویند بیایید اینجا زندگی بکنید گفتند ما نمیآییم نمیشود زندگی کرد.
س- قابل زندگی نبود.
ج- وسایل راحتی آن مردم را نداشت. و وقتی هم که ما دیدیم خیلی تعجب کردیم. تمام شده بود، فوری هم تا اینکارها را میکنند شهبانو را دعوت میکنند بیاید ببیند. شهبانو هم خوب با یک نزاکتی یک جوری فهماند که اینکه قابل زندگی نیست. پرسید آخه چطور است که اینجور است اینجور است، فلان شرایط را ندارد. گفتند آخه ما عجله داشتیم اینجا زود تمام بشود برای اینکه این معاودین را بگذاریم.
یکی از مسائل مشکل و تأسفآور کرمانشاه سالهایی بود که از عراق ایرانیها را بیرون میکردند و با چه فلاکت و با چه خشونتی اینها را بیرون میکردند. اینها میآمدند هیچچیز هم نداشتند. اول زود چادر و بعد یک جاهایی میفرستادندشان. آنوقت آنموقع استانداریها نه آورد که ما اینها را زود ساختیم که زود تمام بشود معاودین را بگذاریم و در اینجا جا بدهیم. بعد من دیدم یک جاهای دیگر که شهبانو خوب میخواهد نشان بدهد که تشخیص میدهد که اینها درست نیست. گفت، «خوب پس اینجا که مثلاً فلانجور نیست خوب معلوم میشود برای اینکه عجله بوده که هر چه زودتر بسازد.» در صورتی که آرشیتکتی که طرح را میریزد خوب طرح را درست بریزد، چهکار داری که زود ساخته بشود یا دیر. همان را یا زود بسازید یا دیر. بههرحال این هم از بعضی اشتباهات. بعضیها خوب دوست دارند تند کار بکنند مثلاً شاید که به چشم بخورد و توجهی به اینکه به قدر کفایت مفید باشد یا به قدر کفایت با صرفه باشد. همین آقای استاندار یک طرح عجیبی ریخته بود برای سال تاجگذاری.
س- آقای استاندار چه کسی بود؟
ج- آقای محمدعلی سمیعی. من دشمنی با او نداشتم ولی خب خوب و بد کار را باید گفت. برای جشنهای شاهنشاهی در همهی استانها یک مقدار آبادیهایی میشد یک کارهایی میکردند. از جمله یک دانه میدان میساختند به نام میدان تاجگذاری و یک مقدار کارهایی را هم گذاشته بودند برای آن سال. به عقیدهی من این از یک حیث بد نبود یک مقدار کارهای عقب مانده را جلو بیندازند به مناسبت سال تاجگذاری. ولی از این حیث بد بود که این بودجههایی که بههرحال میبایستی خرج بشود در مملکت این همه را گذاشتند مثلاً مخارج تاجگذاری و یک ارقام عجیب و غریبی گفتند که همه خیال میکنند که این ارقام، ببخشید….
س- تاجگذاری سال ۱۳۴۵ بود اگر اشتباه نکنم.
ج- نخیر سال ۱۳۵۰ بود.
س- سال ۱۳۵۰ جشنهای ۲۵۰۰ ساله بود، تاجگذاری سال ۱۳۴۶ بود و بعد جشن ۲۵۰۰ ساله سال ۱۳۵۰ بود.
ج- بله، جشنهای ۲۵۰۰ ساله سال ۱۳۵۰ بود. حالا یک میدانی بود در اول شهر کرمانشاه که البته خیلی خوب بود که این میدان بزرگ شود و آن خانههای محقر دوروبرش ساختمانهای خوب جایش بیاید. آن میدان را بزرگ کرده بودند و این هم باز با عجله درست کردند. یکجوری بود که وسط میدان برآمده بود اطرافش از اینور آنطرف دیده نمیشد.
س- با این شدت شیب؟
ج- بله خیلی شیب داشت و آنوقت این آقای استاندار به این فکر افتاده بود که یک پلی بزنند و آن وسط یک جایی بسازند این را کتابخانه بکنند و این خرجش نمیدانم یک میلیون چهقدر قرار است که خرجش بشود. من گفتم آقا این چه فایده دارد؟ شما یک کاری بکنید آن چندین صندوق کتاب که توی زیرزمین فرهنگ و هنر است یکجا دوتا اتاق کرایه بکنند یک جا توی شهر این کتابها را درآوردند آن تو بگذارند که مردم فعلاً بروند بخوانند تا یک میلیون بیایید خرج کنید این وسط چیچی بسازید. این میدان را اول باید درسش بکنید بعد آن کار. میگفت نه اینکار خوب است. من یادم هست مثل اینکه صحبت شد، شاید توی کمیسیون برنامه بود یا بههرحال این بودجهها را میبایستی سازمان برنامه بدهد به نظرم با مجیدی بود. گفتم که شما این پروژه را دیدی؟ گفت، «بله خانم این چیست؟ شما موافقید با این؟» گفتم راستش را بخواهید نه، نمیخواهم برای استاندار کارشکنی بکنم. اما که نه من اینکار را بیمعنی میدانم برای کرمانشاه و کرمانشاهیها هم به اینکار خواهند خندید. اولاً کتابخانه چرا آن وسط زمین و آسمان باشد. معلوم نیست این خوب دربیاید نیاید. بعد یکهو دیدی شکست ریخت پایین. یک جا توی شهر بیایند این همه زمین اینجا هست یکجا بسازند یک کتابخانه بکنند. بعدها هم، جواد شهرستانی بعد از او بود به نظرم، من یک بودجهای از نخستوزیر گرفتم….
س- بله شهرستانی بعد از او بود.
ج- بله. و یک بودجهای هم از نخستوزیر یک کمکی گرفتیم که آنجا یک کتابخانهای ساخته بشود. اتفاقاً شهرستانی هم یک تدبیری به خرج داد. ما یک آیتالله جلیلی داشتیم که یک خرده مخالف رژیم بود، یک قدری طرفدار خمینی ولی حالا مخالف خمینی است. برای اینکه از این تحبیب بکند یک مقدار کتاب از این گرفت، همین آیتالله جلیلی، خیلی هم آدم دانشمندی بود و کتابهای خوبی داشت. یک مقدار کتاب هم از او گرفت و اسم کتابخانه را هم گذاشت جلیلی که یک تدبیری به خرج داد که یکخرده او را هم تحبیب کرده باشد. بههرحال خوب یک مشت از اینکارها هم بود که ما طبعاً با بعضیها موافقت میکردیم و با بعضیها مخالفت میکردیم. یکی از کارهایی که خیلی از کرمانشاهیها همینجوری جوانها دنبالش بودند دانشگاه میخواستند. در سال اولی که ما کاندید بودیم بعضی از کاندیداها هی وعده دانشگاه داده بودند. هی مردم را تحریص کرده بودند برای اینکار. هی جوانها دور من جمع شدند همان روزهایی که ما کاندید بودیم دفعه اول که شما اقدام بکنید برای دانشگاه. گفتم ببینید الان که ما کاندید هستیم ممکن است که از شیر مرغ تا جان آدم به شما وعده بدهیم. اما من نمیخواهم چیزی به شما وعده بدهم که احتمالاً عملی نیست. برایشان مثال زدم گفتم اگر یک ساختمان درست بکنیم اسمش را بگذاریم بیمارستان اما این نه دکتر داشته باشد نه لابراتوار داشته باشد و نه پرستار داشته باشد و نه کمکپرستار داشته باشد. این میشود بیمارستان؟ نمیشود. الان دانشگاههای موجود وضعی است یک استاد امروز اینجا درس میدهد فردا سوار طیاره میشود میرود یک شهر دیگر درس میدهد. اینجوری برای شماها دانشگاه نمیشود ولی با وجود این من برای این مطالعه میکنم. رفتم تهران، بعد از انتخابات. یادم هست هدایتی وزیر آموزش بود، هادی هدایتی. با او هم صحبت کردم او هم یک صفحه داد مطالعه کردم یک پروندهای به ما دادند که یک دانشگاه چه چیزهایی میخواهد و چهقدر خرج دارد. به علاوه گفتیم که یک دانشگاه کامل خیلی چیزها میخواهد ببینیم این استان چه بیشتر لازم دارد. اینجا یک استان کشاورزی است مثلاً یک دانشکده کشاورزی درست بکنیم. یک دانشسرا یکی هم آنجا بود. بههرحال ما یک مقدار آن اوایل مطالعه کردیم که طبعاً کسان دیگر هم میآمدند برای اینکه یک وعدههایی بدهند یا کسانی که میخواستند بعد وکیل بشوند. یک دوره هم ما دیدیم یکهو از دربار آقای باهری بود به نظرم دعوت کردند یک چند نفری را میخواهیم دانشگاه درست بکنیم بیا و برو. یک نفر استاد کرمانشاهی هم داشتیم که آنموقع در مشهد تدریس میکرد. او را هم آوردند. بههرحال یک ساختمان نیمهکاره یک جایی را گفتند خوب این را تکمیل میکنیم اسمش را میگذاریم دانشگاه. بعد هم لنگ بودند نه استاد داشتند نه چیزی. خوب طبعاً شاگردها هم ناراضی بودند و واقعاً از لحاظ آموزش و پرورش کرمانشاه خیلی عقب بود. ما اصلاً دبیر به قدر کفایت نداشتیم. من هی میآمدم التماس توی وزارت آموزش دبیر میخواستم برای استان کرمانشاه. خوب یک مقدار هم برای این بود که در خود کرمانشاه… اصلاً دبیرستانهایش هم عقب بود. میگفتند وقتی که بچهها از یک شهرستان به یک شهرستانهای دیگر میروند بچههایی که در کرمانشاه دبیرستان میرفتند در شهرستانهای دیگر به آن کلاس که باید نمیبردنشان. میگفتند سواد اینها کمتر است. برای همین بود که دبیر نداشتند. آنوقت چهقدر مشکلات زیاد بود، دبیرها همهاش میخواستند به مشاغل دیگر بروند، کارهای دیگر زیاد شده بود در مملکت، پولهای بیشتر میگرفتند، غالباً دبیران میخواستند بروند. ما دیگر با هزار زبان میبایستی اینها را نگه بداریم. بالاخره بهعنوان نماینده آدم مجبور است در تمام مسائل حوزهی انتخابیهاش شرکت داشته باشد. وقتی انجمن شهر انتخاباتش بود خوب ما دائماً در جریان کار بودیم، به مسائل انجمن شهر آن چیزهایی که در تهران میبایستی دنبالهگیری کرد برایشان دنبالهگیری میکردیم. یکی از کارهایی که من خیلی دنبالش بودم یک مدرسهی حرفهای بود برای اینکه واقعاً خوب این یک چیزی بود که خیلی لازم بود برای ایران و با سازمان شاهنشاهی هم صحبت کرده بودیم. یک آقایی هم بود در کرمانشاه خیلی زمین داشت ولی خیلی به زحمت زمین را میداد. قرار بود یک زمینی او بدهد انجمن شهر با او صحبت کرده بود. دیگر بعد من رفتم کپنهاگ و نفهمیدم که به کجا رسید. یکی از چیزهایی که من خیلی دنبالش بودم صنعت بود. کرمانشاه بیشتر یک منطقهی کشاورزی بود.
Leave A Comment