روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: ۸ اگوست ۱۹۸۲
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۷
س- میخواهم قبل از اینکه به مطلب بعدی برویم. اگر اجازه بفرمایید یک کمی در مورد دوره بعد از نخستوزیری قوام که به اروپا آمده بود و اینها صحبت کنیم. و جنابعالی اگر خاطراتی از ایشان دارید بعد از نخستوزیریشان چه در ایران، چه در فرانسه بیان بفرمایید خیلی ممنون میشویم.
ج- من به خاطر ندارم. فراموش کردم. تمام کردیم چیزهای دوره قوام را؟
س- مطمئن نیستم. اگر مطلب دیگری به نظرتان میرسد بفرمایید.
ج- یک وقتی خوب است مرور بکنیم و ببینیم اگر تمام نکردم. از آنجایی که توقف کردیم من ادامه بدهم کارهایش را. من به خاطر ندارم.
س- از آنجایی که مجلس انتخابات شد و دوره پانزدهم. مجلس پانزدهم روی کار آمد دیگر مطلبی نفرمودید.
ج- مثلاً راجع به کار نفت. این یک چیزی است که به من میگفت. جالب هم هست. سادچیکف میآمد و مرتب تقاضای تصویب را میکرد. اتفاقاً مجلس هم تعین نشده بود. همهاش البته تا وقتی که مجلس تشکیل نشده بود به بهانه اینکه باید مجلس تشکیل بشود. و وقتی هم.
س- عمداً انتخابات را عقب میانداخت؟
ج- ولی. گمان میکنم. گمان میکنم. در این خصوص اطلاع صحیحی ندارم. راجع به این موضوع به من چیزی نگفت. ولی آنچه که مسلم هست. قصدش این بود که مجلس این را رد بکند. و وقتی هم که رد کرد. سادچیکف از او گله میکرد. که شما اگر میخواستید میتوانستید. این هم حقیقت دارد. نیت او این بود که این هیچوقت به تصویب نرسد این یک بازی بود که با روسها کرد. و به همین جهت هم. شاید هم یکی از دلایلی که گذاشتند و رفتند. این بود. یک چیزی دیگری هم که به خاطر آوردم اینکه راجع به شخصیت منصفانه قوام این بود که نامهای به من نوشت که رئیس شعبه بندر پهلوی شمال را منفصل بکنید. همین. این بهطور عادیها مثل اینکه دستور میداد به وزارتخانهها. رفتم به دیدنش. گفتم که چرا این را بردارم. برای اینکه این آدم بسیار درستی است. خیلی هم خوب کار میکند. گفت که این برای روسها کار میکند. برای شورویها. گفتم من میشناسم. یقین دارم همچین چیزی نیست. اما به او نوشتم. یک حسن مهری نامی بود. گیلانی بود. گمان میکنم یک بستگی هم داشت با کشاورز و اینها. تمایل به چپ داشت یکوقتی. یک مرد بسیار رک. خیلی آدم درستی بود نوشتم به او. که این موضوع چی هست که شما میگویند با شورویها روابط نزدیکی دارید؟ جواب داد که عبدالحسین انصاری. پسر مشاورالممالک انصاری. استاندار گیلان شده بود. گفت یک روزی آمد به بندر پهلوی گفت ما اینجا میخواهیم یک انجمن روابط ایران و شوروی تشکیل بدهیم. و شما ریاست اینکار را باید به عهده بگیرد. گفت من خیلی اصرار کردم که این صحیح نیست. من نسبت به من یک عدهای بدبین خواهند شد و اصلاً مناسب نیست گفت تنها کسی که در پهلوی شایستگی دارد شمایید. و این را از لحاظ خدمت به وطنتان باید بکنید. گفت من هم پذیرفتم. و اینکه میگویند من با شورویها رابط هستم از این جهت است. البته از او مؤاخذه کردم که میبایست از من اجازه بگیرید. رئیس بانک نمیبایست اینکار را قبول کرده باشید. بعد بردم این نامه را. رفتم پیش قوامالسلطنه به او گفتم. آنوقت از او پرسیدم این مطلب را کی به شما گفت؟ خود این مهری هم به من گفت. که خیال میکنم که این پیشکار قوام. دوتا برادر بودند اسم آنها را الان فراموش کردم[1] اهل لاهیجان بودند. املاک قوام را در لاهیجان آنها اداره میکردند. پیشکارش بودند آنها. این را به من گفت. بعد این را به قوامالسلطنه گفتم که این اشخاص گزارش دادند؟ گفت بله. گفتم این برای این بوده است که از این وام خواستهاند به آنها نداده است و این مطلب را به شما گفتهاند. باز هیچ عکسالعملی نشان نداد. یکی از مواردی است که ملاحظه میفرمایید که یک آدمی بود بیغرض. خیال میکرد که این مطلب حقیقت دارد. وقتی هم که اطلاع پیدا کرد. رنجشی هم پیدا نکرد. بعضی در موردهای دیگری هم بود که الان به خاطر ندارم. بعد نگاه میکنیم که اگر.
س- این داستانهایی که میگویند قوام قصد داشته که یا بررسی میکرده است موضوع تشکیل جمهوری و رئیسجمهور شدن را؟
ج- در این خصوص البته میدانست من با شاه خیلی نزدیک هستم. و میدانست نظر مرا راجع به او. به من یک کلمه در این باره چیزی نگفت. ولی من هیچوقت استنباط نکردم. که این آدم یکهمچین نظری دارد. برای اینکه خب بالاخره با او نزدیکی داشتم قاعدتاً میبایستی یک علائمی ببینم. هیچوقت ندیدم. این دفعه مثل اینکه گفتم چندینبار به من هردوتای آنها صحبت کردم. به قوامالسلطنه میگفتم. آخه این شاه است. باید رعایت احترام او را کرد. و به او میگفتم که چیزی نگویید. بعد میگفت من مطلقاً چیزی نمیگویم. و بعد میگفتم در حضورتان هم اجازه ندهید. آن هم تصدیق کرد که این اشخاص ممکن است آمده باشند بدگویی کرده باشند و رفته باشند گفته باشند. من این را نمیتوانم باور بکنم. آنچه که شنیدم این آدم معتقد بود به سلطنت. برای اینکه خودش یکی از آن سیاستمداران دوره قاجاریه بود. اصلاً با دربار قاجاریه این سروکار داشت. من این را نمیتوانم باور بکنم. اما در این خصوص هیچوقت با من صحبتی نکرد.
س- یکی از چیزهایی که خیلی عجیب به نظر میآید این قوامالسلطنه در سال ۱۹۴۶ در همچین اوج قدرتی بود و بعد یک سال بعد به این ترتیب رأی عدم اعتماد به او دادند و رفت. این… چه عواملی باعث شد؟
ج- الان باهاندسایت من خیال میکنم که این انتریکهای شاه بود. میدانید لقب جناب اشرف به او داد که این را پس گرفت.
س- پس گرفتن آن را نشنیده بودم؟
ج- بله بله.
س- همان موقعی که نخستوزیر بود پس گرفت؟
ج- نخیر. بعدش که افتاده بود. پس گرفته بود.
س- ولی ایشان یک مجلسی داشت که دستچین خود او بودند. یک حزبی درست کرده بود که اکثریت مجلس را داشتند چطور آنها حمایتش نکردند در مقابل شاه؟
ج- برای اینکه این یکی از بهترین دلایل بیایمانی مردم ایران است. هرکس سر کار باشد، هر حزبی هم درست بکند میروند. یک وقتی خیال میکردند سیدضیاءالدین ممکن است به یک مقامی برسد. آن حزب اراده ملی بود درست کرده بود. که من اسم آن را گذاشته بودم حزب عنعنات. برای اینکه یک چیزی نوشته بود. یک نشریهای تهیه کرده بود که راجع به عنعنات. که من وقتی که خواندم واقعاً تعجب کردم. گفتم این چهجوری یک آدمی که میخواهد زمامدار بشود یکهمچین افکاری دارد. این را اگر بتوانید بهدست بیاورید خواندنی است. یک تئوریهای عجیبی در آنجا در این نشریه ذکر کرده بود این نشان میدهد اخلاق ایرانی را. و به خود او هم میگفتم که خب اگر من بنا باشد که الان به حزب دمکرات اجازه بدهم که نفوذ پیدا بکنند در کارمندان بانک. پریروز یک احزابی دیگری بوده است فردا هم یک احزابی دیگری بهوجود میآید. ثباتی در کار نیست. روی عقیده نیست. هرکس زور داشته باشد مردم میروند متمایل به او میشوند. هرچی هم که بخواهد میکنند. عضو میشوند دوندگی میکنند. اما از روی عقیده نیست. آناً برمیگردند. این را در زندگیام به کرات دیدم. دیدم دوره تیمورتاش وقتی که قدرت داشت وزیر دربار بود. و واقعاً آنچنان قدرتی داشت که کسی اصلاً رضاشاه را نمیشناخت. هرچی بود و نبود به اسم وزیر دربار بود. نمیدانید چه تملقی مردم به او میگفتند. آن روزی که در اطلاعات سه سطر نوشتند. که این آدمی که این قدرت را داشت وزیر دربار در منزل. به او گفتهاند یکهمچین عبارتی مثل اینکه. در منزلش باشد. عجالتاً بیکار. فرداش همان مردمی را که میدیدم که تعظیم میکردند. تملق میگفتند. بدگویی میکردند. بعد رضاشاه وقتی که رفت همین رفتار را نسبت به او کردند. نسبت به مصدق همین را کردند. اصلاً این نشان میدهد که مردم ایران از روی عقیده و ایمان نیست. روی ضعف نفسشان است.
س- سقوط این کابینهاش مقدمهای هم داشت؟ یا اینکه ابتدا به ساکن بود و باعث تعجب مثلاً سرکار شد که آنموقع؟
ج- نه من تعجب نکردم. اولاً فوقالعاده خسته بود. خیلیخیلی. میگویم وقتی که صحبت میکرد خوابش میبرد. مثل اینکه. من خیلی ناراحت میشدم. که وسط یک صحبت جدی بعضی اوقات چشمش را میبست و خیال میکنم که یک چرت هم میزد. و البته خیلیخیلی میل داشت بماند. این را به شاه هم میگفتم. گفتم این ارادهاش این است. میلاش این است آرزویش این است که سرکار باشد. شما هم که به یک نخستوزیری احتیاج دارید. چرا از همین حمایت نمیکنید؟ بگذارید این باشد این که قابل مقایسه نیست با دیگران. راجع به قوامالسلطنه سؤال فرمودید که بعد با او تماس داشتم یا نه؟ من هیچوقت عادت ندارم که به دیدن کسی بروم. اتفاقاً یک روزی شاه به من گفتش که شما رفتید فرودگاه و دست او را بوسیدید. وقتی که بیکار بود. من جواب دادم که دست من نمیبوسم. گفتم من اتفاقاً عادت ندارم برای رفتن و یا آمدن و یک شخصیتی به فرودگاه بروم. در عمرم اینکار را نکردم.
س- این شایع شده بود که سرکار دست قوامالسلطنه را بوسیدید؟
ج- بله. بله به او گفته بودند
س- بله به شاه؟
ج- به من گفت که «به من یکهمچین چیزی گفتهاند.» خود شاه گفت که من جواب دادم که دست من نمیبوسم. گفتم فرودگاه هم نرفتم. من هیچوقت فرودگاه نمیروم. گفتم خیلی م دوستش دارم اما نمیروم. اینکارها را هم نمیکنم.
س- در اسناد نوشتهاند که حتی گذرنامه سیاسی به او ندادند و با یک گذرنامه عادی…
ج- گمان میکنم این هم راست باشد. گمان میکنم راست باشد. موقعی که پاریس بودم آمد برای معالجه به پاریس. به دیدن او رفم در هتل رافایل. تعجب کردم که چطور شد اینجا منزل کرده است.
س- هتل خوبی نبود مگر؟
ج- شاید آنوقت یک عنوانی داشت. نزدیک اتوال یکی از این خیابانها. در یکی از این خیابانهای اتوال نمیدانم کدام خیابان است. اما هتل هیچوقت ممتازی نبود که آنجا پسرش را دیدم. برای اولینبار. تا آنوقت هم نمیدانستم حتی پسر دارد.
س- اسمش حسین بود
ج- حسین بود مثل اینکه. بله. و بعد خیال میکنم که وقعی که در صندوق بینالمللی بودم.
س- زن او هم حیات داشت؟ قوامالسلطنه؟
ج- من خانم او را هیچوقت ندیدم. هیچوقت. میدانید اصلاً او خانمش را هیچوقت بیرون نمیآورد. هیچوقت. هیچوقت.
س- در مجالس و…
ج- هیچوقت. نمیدانم به همان طرز سنت قدیمی. خانم او در اندرون بود و هیچکس به دیدن خانم او نمیرفت. در موقعی که در صندوق بودم از ۱۹۵۲ تا ۵۴ یک نامهای از او داشتم. خیلی خوشخط بود. خیلی. اما با دست لرزان معلوم میشود نوشته بود. موقعی بود. خیال میکنم در مریضخانه به من نوشته بود و الان هم اینطور تصور میکردم که آمده بود به یک جایی در آمریکا مریضخانه بود و از آنجا یک نامه نوشته بود. که خیلی در من اثر کرد که هنوز مثلاً به یاد من هست. الان دیگر اگر چیزهایی بعد…
س- آن مخالفتهایی که با اصلاح قانون اساسی ایشان کرده بود آنموقع شما تهران تشریف داشتید؟ وقتی که میخواستند قانون اساسی را تغییراتی بدهند؟…
ج- آنوقت که هنوز سر کار نیامده بود این….
س- بله قانون اساسی که ۱۹۴۹ که مجلس مؤسسان تشکیل شد و ایشان در فرانسه بودند گویا یک نامههایی نوشتهاند و حمله کردهاند به اینکار. که اینکار صحیح نیست و…
ج- این را به خاطر ندارم. در این جریان وارد نبودم من. برای اینکه من در این مسائل سیاسی این نوع کارهای سیاسی مداخله نداشتم. این کاری بود که شاه کرد و به وسیلهی همین پادوهای او که اشخاصی که خیلی مؤثر بودند در آن زمان گمان میکنم یکی هژیر بود. تا به جایی که به خاطر دارم مثل اینکه دکتر سجادی هم دخالت داشت. و…
س- تقیزاده اینها هم مثل اینکه موافقت کرده بودند؟
ج- تقیزاده هم موافقت کرده بود آن را نمیدانم. نمیدانم. اما تقیزاده وقتی که از لندن آمد و من رفتم به ملاقات او. آمد بازدید من. و روزی که آمد به بازدید من گفتم که شما به دربار میروید؟ گفتش که نه. و اظهار بیمیلی هم کرد. گفتم چرا نمیروید؟ گفت برای اینکه در دربار یک اشخاص نامناسبی، ناشایستهای هستند. گفتم به همین دلیل شما باید بروید. گفتم بروید تا آنها جایی نداشته باشند. و این یک چیزی بود که اصرار میکردم تمام اشخاصی که معتقد به آنها بودم. برای آنکه آنوقت من به شاه خیلی عقیده داشتم. که دوری نکنند. دوری آنها باعث میشد که یک عده اشخاص بسیار ناباب، ناصالح دور شاه جمع میشدند. آنوقت من هنوز درست شاه را نمیشناختم. بعدها متوجه شدم که خودش میل دارد که دوروبر او این اشخاص باشند. اشخاصی باشند که غلام باشند. مطیع باشند. متملق باشند. تعظیم بکنند. کنار پای دیوار دوردست به سینه بایستند. خوشش نمیآمد از اشخاصی که یک شخصیتی داشتند. ولی من آنوقت نمیدانستم این را. و بالاخره رفت با شاه و نزدیک هم شد وزیر هم شد. وزیر دارایی شد. راجع به وزارت دارایی او هم الان این را به خاطر میآورم که آنوقت در بانک شاهی بودم. و مقررات ارزی میخواستند وضع بکنند.
س- زمان رضاشاه است دیگر؟
ج- این در زمانی که بله تیمورتاش سرکار بود. تیمورتاش سر کار بود و تقیزاده وزیر دارایی بود. من از طرف بانک شاهی میرفتم مذاکره بکنم با تیمورتاش و وزیر دارایی تقیزاده. راجع به نشر اسکناس بود گمان میکنم. راجع به قانون… میدانید اسکناس را از بانک شاهی گرفتند. امتیاز اسکناس را گرفتند و یک پولی هم دادند. خریدند این را. آنجا میدیدم چند کمیسیونی که با حضور تیمورتاش بود و تقیزاده. استنباط میکردم که تقیزاده هیچ نظر خوبی نسبت به تیمورتاش ندارد. مینشست اظهار عقیده نمیکرد با وجود اینکه وزیر دارایی بود. او میبایست اظهار عقیده بکند و نظر بدهد. مذاکرات را تماماً تیمورتاش میکرد به عنوان وزیر دربار. من تعجب کردم از اینکه این آدم هیچوقت در عمرش سروکار نداشت با مسائل اقتصادی، مسائل پولی. اما یک نظرهایی میداد که بسیار وارد بود. خیلی مرد باهوشی بود. آنجا استنباط میکردم بعضی وقتها که تیمورتاش از او میپرسید نظرش را. حس کردم که این زیاد خوشش نمیآید از تیمورتاش و بعدها معلوم شد همینطور هم بود. هیچی نمیگفت. اما وقتی که تیمورتاش افتاد. گمان میکنم که تقیزاده و طرفداران تقیزاده مؤثر بودند در اتهامهایی که به تیمورتاش وارد میشد. یکی از اشخاصی که ترقی کرد در دوره. در همین دوره سروری بود. سروری یک آدمی بود
س- محمد سروری.
ج- محمد سروری که معروف بود که خیلی آدم درستی است. او پرونده علی تیمورتاش را او تهیه کرد و تمام چیزهایی که گفت بر خلاف حقیقت بود راجع به کارهایی که در بانک ملی کرده بود با لیندن بلاک برای اینکه میخواستند پرونده برای او بسازند. اینها یک چیزهایی است الان جزئیات آن را به خاطر ندارم اما یک چیزهای حرف مفتی بود. بسیاربسیار بیربط. و از همانجا ترقی کرد. که یکی باز از دلایل این است که برای ترقی مردم. تسلیم زور میشوند و اطاعت میکنند از اوامر آن کسی که صاحب قدرت است و بر علیه کس دیگری که تا پریروز به او تعظیم و تکریم میکردند و افتاده. و هر چیزی که میگفتند میکرد. روی عقیده و ایمان نبود هیچکدام اینها
س- آن چند روزی که قوامالسلطنه قبل از سی تیر. دو سه روز قبل از سی تیر. سر کار آمد و نخستوزیر شد و سه روز. و بعد دومرتبه مصدق سر کار آمد. آنموقع تهران تشریف نداشتید؟
ج- من نبودم. نخیر نخیر. من دیگر از.…
س- خاطرهای ندارید که چطور شد که قوامالسلطنه را راضیاش کردند که برگردد…
ج- من تعجب کردم چطور شد قبول کرد؟ خیلی تعجب کردم. اما دیگر ندیدم او را که از او بپرسم. اما میگفتند که یک عده اشخاصی بودند که وادارش کردند. شاید خودشان هم میل داشتند که سر کار باشند. وزیر باشند. اما تعجب کردم که چرا اینکار را کرد.
س- از نظر جسمانی تواناییاش را داشت؟
ج- نداشت. به عقیدهی من نداشت. برای اینکه وضع. حالت جسمانی او به نظرم بدتر شده بود از آن موقعی که من با او سروکار داشتم. میشنیدم. و نمیبایست اینکار را کرده باشد. نمیبایست قبول کرده باشد.
س- چه موقعی فوت کرد؟ و در کجا؟
ج- در… اتفاقاً این هم چیز قریبی است که هیچ به خاطر ندارم. در هر حال من در ایران نبودم. در ایران نبودم برای اینکه اگر در ایران بودم میدانستم. اطلاع ندارم این را. یک چیزی. اعلامیهای هم مثل اینکه داده بود وقتی که نخستوزیر شده بود. آن را شنیدم عباس اسکندری برای او نوشته بود. عباس اسکندری خوب چیز مینوشت.
س- دوروبرهای او عباس اسکندری و ارسنجانی و اینها بودند دیگر؟
ج- موقعی که من بودم عباس اسکندری این نزدیکی را نداشت. ارسنجانی ولی از پادوهای او بود. آنوقت چیزی نداشت، اهمیتی نداشت. از اشخاصی که. آنوقت که حزب درست کرده بود. موسوی که وزیر دادگستری او بود. دبیرکل آن بود. این زمان او بود. سیدهاشم وکیل بود از اشخاصی بود که از طرفداران او بود در مجلس. و برای او. از نزدیکان او بود از همکاران سیاسی او بود. من در جنبه این سیاست داخلی مطالقا هیچوقت دخالت نداشتم.
س- دکتر شایگان هم که در کابینه او بود به این معنا بود که جزو طرفداران او بود یا همینجور بهعنوان فرد مستقلی که با او همکاری میکرد؟
ج- اتفاقاً با دکتر شایگان هم هیچوقت تماس نداشتم. این را هم نمیدانم. دکتر شایگان را به نظرم موقعی آورد که به من گفته بود که میخواهم یک اشخاصی بیاورم جوان که مطیع خودم باشند. که در این ردیف آرامش را هم به نظرم آورد وزیر کار کرد. چطور شد ـ چطور شد آرامش را هم او آورده بود؟ نیست؟
س- بله آرامش…. حزب دمکرات را داشت. روزنامه دیپلمات را مینوشت که مال حزب بود.
ج- هان. راجع به آرامش هم الان یک نکتهای عرض میکنم که این جالب است. الان جایش نیست. اما. آرامش کسی بود که با من مخالفت شدید کرد.
س- روی چه حساب؟
ج- هیچ نمیفهمیدم. اهمیت هم نمیدادم. از آن مواردی بود که میگفتم بگوید. عضو هیئت نظارت بود. یعنی نماینده از طرف مجلس انتخاب شده بود برای عضویت هیئت نظارت سازمان برنامه. و خب میدانید همین بیاعتنایی هم یک اشخاصی را میرنجاند. من واقعاً آنقدر گرفتار بودم که مجال این را نداشتم. گفتم خوب بکند. یکروزی کسی که جانشین او شد. دوره او منقضی شد. و یک نفر دیگر به جای او مجلس انتخاب کرد و این جوان بسیار جوان خوبی بود. خیلی. یزدی. پسر آن چیز چیز معروف است که در زمان خودش خیلی متنفذ بود در مجلس. دکتر چی بود؟ جوانی بود که در فرانسه تحصیل کرده بود و؟؟؟ای داد و بیداد چطور شد که من اسم او را فراموش کردهام. به هر حال این وقتی که انتخاب شد من گفتم که او را حتماً مجلسیها چون یزدی بود یک ارتباطی پیدا میکرد با… نه دکتر طاهری نبود نه. قبل از دوره دکتر طاهری. پدرش خیلی مورد احترام بود. یک سمت شیخوخت داشت در مجلس. مرید زیاد داشت. خیلی مثل مرشد محسوب میشد. حالا اسم او را بعد یادم میآید. این را. وقتی که او را انتخاب کردند. من خیال کردم که او را انتخاب کردهاند برای اینکه با من مخالفت بکند. تیپ آرامش است. بعد از یک چند ماهی. این جوان آمد پیش من گفتش که آرامش با ما خیلی نزدیک است و خیلی نادم است از اینکه این کارها را نسبت به شما برده است. شما ممکن است یکروزی برای چایی بیایید و با او ملاقات کنید. گفتم با کمال میل. من عادتم هم همیشه این بوده است اشخاصی که با من مخالفت میکردند میخواستند به من بگویند چه علتی داشته است والان پشیمانند. گفتم با کمال میل. رفتم. پرسیدم علت مخالفت شما چی بود؟ باورکردنی نیست. گفت که من وقتی که آمدم بهعنوان عضو هیئت نظارت منتخب مجلس خیال میکردم باید به من یک شخصیتی برای من قائل شوند. یک اطاق خواستم برای دفترم. اطاق علیحده گفتند ما نداریم به اندازهی کافی. یک اطاق میدهیم به دو نفر از اعضای هیئت نظارت. گفتم برای همین از من رنجیدید؟ و برای همین اینطور به من تهمتها میزدید؟ او نامه مینوشت به روزنامهها موقعی که من رئیس سازمان برنامه بودم با امضای خودش. تهمتها میزد. چه میگفت؟ یک مقداری اراجیف. من هم فوقالعاده خودداری کردم از اینکه بر علیه این اقدامی نکردم. یک روز حتی فکر کرده بودم که دستور بدهم او را راه ندهند. بعد فکر کردم خب این عکسالعمل شدیدی خواهد داشت برای اینکه نماینده مجلس است. یعنی به حدی من سر این کار عصبانی شده بودم. ولی معلوم شد که برای یکهمچین کار کوچکی. تمام شد این گذشت. بعد از اینکه من از سازمان برنامه رفتم. در زمان وزارت شریفامامی بود که این رئیس سازمان برنامه شد. و اعلام جرم کردند بر علیه من. رفت در مجلس یک چیزهایی گفت. و در مجلس خصوصی یک مطالبی گفت که اصلاً باورکردنی نبود. مثلاً گفته بود که جین بلاک و لیلیننال و به اسم شاید نگفته بود اما شاید تلویحاً گفته بود که آندره مایرمال لازار اینها تمام با همدیگر شریک بودند. و من هم با اینها همدست بودم برای اینکه تمام اینها روی زدوبند بوده است که لیلیینتال را آوردهاند. لیلیینتال را یعنی با این کلیک من آورده بودم. این را در جلسه خصوصی گفته بود. بعد هم در مجلس وقتی که وزیر بود. وزیر کابینه چیز شده بود. برای اینکه در مجلس یک بیاناتی کرد. برای اینکه رئیس سازمان برنامه نمیتوانست در مجلس حضور داشته باشد. در مجلس یک مطالبی را گفت بر علیه من و کارهایی که من کردم. و گویا در کابینه شریفامامی هم میخواستند مرا توقیف کنند. ولی وزیر دادگستری او بسیار مرد شریفی بود. الان اسم او را فراموش کردهام. به شریف امامی میگوید که پرونده را خواندم و چیزی در آن نبود. تغیر به او میکند که چطور همچین چیزی میشود. آخه چه دولتی است که یک وزیر میآید اعلام جرم میکند. در صورتی که تمام به دستور خود او بود. و یکی دیگر میگوید که قابل تعقیب نیست. تیغیر میکند. او از همان مجلس پا میشود و میرود منزلش. و دیگر نمیرود سر کارش. که بعد میفرستد شریفامامی و خواهش میکند و برمیگردد. اعلام جرم میشود و من میروم زندان. بعد در کابینه علی امینی که زندانی شدم.
س- شک به راه افتاده بود و…
ج- بله، بله، بله. تمام اینها به دستور خود شاه بوده است.
س- دکتر امینی آمده بود…
ج- منتهی دکتر امینی اینقدر ضعیفالنفس بود. اینقدر بیاراده بود. اینقدر جاهطلب بود. که اینکار را کرد.
س- مثل اینکه میگویند نخستوزیر مقتدر ایران بوده است…
ج- یکی از خبطهایش این بود که خیال کرد که با این عمل میتواند خودش را نزدیکتر به شاه بکند. در صورتی که اطمینان دارم با این عملی که انجام داد. همان شاه هم نظرش بدتر شد. برای اینکه من سالها از این حمایت میکردم. پیش شاه صحبت میکردم میگفتم علی اینطور نیست. میگفت شما نمیشناسید او را. یک آدم خیلیخیلی بدجنسی است. یک آدم خیلی بیارادهای است. یعنی بیحقیقت است. و همیشه دفاع میکردم. و این را من یقین دارم به خاطر داشت. برای اینکه یکی از چیزهعایی. حافظه عجیبی داشت شاه. این چیزها را همه میدانست. آنوقت این کاری که این کرد من یقین دارم خودش را در مقابل او کوچکتر کرد. در صورتی که اگر میایستاد. مقاومت میکرد و کنمگفت استعفا میدهم. و اگر هم حاضر میشد استعفا بدهد. میبایست اینکار را میکرد. اگر من بودم اینکار را میکردم. بهطوریکه بعد به شما خواهم گفت که این عمل را در یک مورد دیگر من کردم. در مورد اشخاصی که با من دشمن بودند. این را نمیدانم در گفتههای سابقم گفتم یا نه؟ اما درهرحال به این برمیگردم. یادت باشد این را یادآوری کن. من از زندان آمدم بیرون و در بانک ایرانیان هستم. آقای آرامش آمد به دیدن من. گفتند آقای آرامش. تعجب کردم. بیاید. آمد گفت من میخواستم حالا به شما بگویم که من بعد از آن مذاکرهای که کرده بودم منزل دکتر جلیلی. جلیلی نیست؟ گمان میکنم فامیل او جلیلی بود گفت حالا آمدهام به شما توضیح بدهم چطور شد؟ گفت مرا آوردند در کابینه برای اینکه بر علیه شما اعلام جرم بکنم. به من شاه دستور داد که شما بنویسید چیزهایی را که.
س- اینها را تا حالا نگفته بودم تا حالا؟
ج- نخیر. بنویسید. تهیه بکنید یک لایحهای از عملیاتی که فلانکس کرده است. گفت من یک صفحه نوشتم. فرستادم شاید توسط شریفامامی بود فرستادم. بعد شاه مرا خواست گفتش که تمام این چیزهایی که میگفتید همین بود؟ گفتم بله قربان. حالا دیگر به من نگفت چیست؟ اما گفت میآورم به شما نشان میدهم. گفت خب حالا باشد. گفت به خط خودش یک چیزهایی را اضافه کرد. گفت به خط خودش دارم این را. به من گفت برای شما میآورم. اما میدانید بعد کشتن او را. در هتل…
س- در پارکشهر.
ج- نه هتل منزل داشت اول. آمده بود. نمیدانم وضع او چرا اینطور بود که رفته بود یک هتل گرفته بود، یک اطاق گرفته بود و تمام اسنادش را شنیدم آنجا گذاشته بود. و تمام را وقتی میرفت بیرون. همه را مأ«ورین ساواک باز میکردند و میخواندند و برمیداشتند. این تمام اسناد به دست آنها افتاد. و یکروزی آنوقت رفته است در پارک. در روزنامه من خواندم که تیراندازی کرده است. گفتم تیراندازی؟ آرامش اهل تیراندازی نیست. بعد شنیدم اصلاً هیچی کشتندش و برای اینکه این را توجیه بکنند. گفتند که این تیراندازی کرده به طرف پلیس. پلیس هم شلیک کرده است و کشته شده است. و این اسناد هم رفت. اینقدر دلم میخواست این را میداشتم. برای من مسلم است که شاه اینکار را میکرد. همهجا منکر میشد. همهجا. همیشه. همیشه همیشه میگفت. و نزدیکان او به من همیشه میگفتند که او مطلقاً در اینکار دخالت نداشته است.
س- راجع به سیدضیا چه؟
ج- راجع به سیدضیا؟ سیدضیا را من اصلاً نمیشناختم.
س- اولینباری که با او آشنا شدید و سر کار پیدا کردید؟
ج- از او تعریفها شنیده بودم که کارها کرده بود موقعی که نخستوزیر شده بود. کودتا کرده بودند.
س- چهجور تعریفهایی از او میکردند؟ که مثلاً چهکار میکرد؟
ج- که میگفتند که این یک آدم خیلی با قدرتی بود. خیلی با شهامتی بود. این کودتا را او ترتیب داده بود. و از این چیزها. تعریف شنیده بودم که در شخصیت او. وطنپرستی او. در دوراندیشی او. اطلاعات و تجربیات سیاسی او. خب خیلی میل داشتم ببینم او را. با یک تشریفاتی هماو را مظفر فیروز آورد. رفت به فلسطین. و از فلسطین او را آورد. یک عده زیادی مثل اینکه رفته بودند به استقبال او. و من الان به خاطر ندارم به چه وسیله شد که با او آشنا شدم. رفتم به دیدن او.
س- منزلش در همان محلی بود که مزرعه و اینها داشت؟
ج- نخیر هنوز نه. گمان میکنم که خانه یکی از این یزدیها. خیال میم منزل فرخزاده. خیال میم. مهمان درهرحال یکی از یزدیها بود. رفتم به دیدن او. مفصل صحبت کردیم. مخالفت خودش را راجع به شاه میگفت. که آمدن…
س- رضاشاه یا محمدرضاشاه؟
ج- نه نه محمدرضاشاه. که آمدم چنین بکنم چنان بکنم، فلان و اینها. من آنوقت خیلی شاه راه دوست داشتم و به او عقیده داشتم. حالا در آن جلسه بود یا در جلسات بعد بود اما به او گفتم که به عقیده من شما اگر الان بروید به شاه نزدیک بشوید و نظریات. خوب هم دارید به او بگویید. برای اینکه من اینطور دیدم. دیدم که یک جوانی است که حسن نیت دارد و گوش میدهد. خیلیخیلی به او نصیحت کردم خیلی. بالاخره کار به جایی رسید که گفت میروم اما ژاکت نمیپوشم. به او گفتم که شما اگر بنا بود بروید به دربار سلطنتی و به شما میگفتند که باید کلاهتان اینطور باشد. دستکش دست بکنید. لباستان هم اینطور. باید این مراسم را رعایت بکنید که وقتی که وارد میشوید کجا بایستید. چهجور تعظیم بکنید. گفتم همچین حرفی میزدید؟
س- در انگلیس؟
ج- انگلیس. گفتم خب این هم شاه ایران است. یک مقرراتی دارد. ژاکت میگویند باید پوشید. خوب بپوشید. گفت میدانید چرا نمیپوشم؟ برای اینکه ژاکت را کاترین روسیه معمول داشت. این هم قبیح است که آدم بگوید. این هم فقط برای اینکه این خوشش میآمد از. برای اینکه آن قسمت جلو باز باشد. گفتم این حرفها چی است آقا. الان در دنیا ژاکت میپوشند کسی هم اصلاً به این فکر نمیکند. به این دلیل شما حاضر نیستید بروید. آخه این که دلیلی نشد که. اینقدر گفتم تا بالاخره حاضر شد. البته به شاه هم میگفتم. و آنوقت من این را یک نوع تفاهم بین اینها دانستم که اینها هر دوتا. با هردوتا صحبت کردم. به شاه هم گفتم. خب آدم گفتم یک تجربیاتی دارد. در یک زمانی یک کارهایی کرده است. الان آمده خدمت بکند. خیال میکردم که واقعاً آمده که خدمت بکند نمیشناختم او را که. شما خب. شما به او محبت بکنید. رفتند و خیلی هم نزدیک شدند. خیلی هم نزدیک شدند. که مرتب میدید. میلیسپو آمد. میآمد پیش من سیدضیا. دیدن من. وقتی که من با میلیسپو درافتادم. مدتی طول کشید. در یک دورهای خیلی کمک کردم به این میلیسپو. خیلیها. خیلی. برای اینکه او هم شنیده بودم که در آن سفر اول یک خدماتی انجام داده بود. این شایعاتی بود همه میگفتند. خودتان هم یقیناً شنیدهاید. با کمال حسن نیت کمک میکردم. یواشیواش طرز کار این میلیسپو را که دیدم. که بعد هم شاید شرح بتوانم بدهم. نظرم عوض شد. دیدم این آن آدم نیست. در این خصوص با این آدم صحبت میکردم.
س- با سیدضیا
ج- با سیدضیا کاملاً موافق بود.
س- موافق بود با سرکار یا با…
ج- با من. با نظر من موافق بود. میگفت این به دید نمیخورد. یک روز پنجشنبه تازه رسیده بودم. تابستان هم بود تازه رسیده بودم منزل. برادر سید علا الدین طباطبایی که کارمند بانک ملی بود آمد. آمد و گفت که الان من پیش آقا بودم. همیشه به برادرش آقا اتلاق میکرد. آقا به من گفتند که من بیایم شما را ببینم. معذرت میخواهم که این موقع مزاحم شما شدم. ولی آقا گفتند که من بیایم به شما بگویم که شما باید از بانک بروید. و گرچه به شما عقیده دارد اما میگوید که من تصمیم گرفتم که میلیسپو باید بماند و از او تقویت بکنم. از لحاظ روابط سیاسی با آمریکاو شما باید بروید. ولی هر شغلی بخواهید به شما میدهیم.
س- آقا میدهند؟
ج- بله. دو پست الان در نظر گرفتند برای شما. یکی سفارت ایران در واشنگتن با وجود اینکه نصرالله انتظام را انتخاب کردن و اگرمانش رسیده است اما شما اگر میل داشته باشید میتوانید بروید به پست سفارت ایران در واشنگتن. یا سفارت ایران در آنکارا آن هم خالی است. اگر هیچکدام از اینها را نخواستید هر شغل دیگری را.
س- ایشان در چه موقعیتی بود که همچین…
ج- نماینده مجلس. گفتم که به سید بگویید. او میگفت آقا. گفتم به سید بگویید شما اگر نخستوزیر بودید میتوانستید چنین پیغامی برای من بفرستید. شما کی هستید؟ شما چه کاره هستید؟ که تکلیف به من میکنید؟ شما چی هستید که به من میگویید که شما تصمیم گرفتید که از لحاظ سیاست و روابط با آمریکا از این حمایت بکنید. شما همان کسی هستید که بارها به من گفتید که این آدم مضر به حال ایران است. الان به من میگویید که از لحاظ سیاست خارجی شما تصمیم گرفتید که من بروم. و به من شغل تکلیف میکنید؟ گفتم به سید بگویید من آنچنان درسی به شما خواهم داد که تا عمر دارید فراموش نکنید. این دستپاچه شد و گفت آقای ابتهاج من از شما. این را از روی حقیقت میگفت. تمنا میکنم التماس میکنم. نکنید اینکار را. برای اینکه شما را بیرون میکند. من میشناسم آقا را. بیرونتان میکند. استدعا میکنم. گفتم خیلی تشکر میکنم از حسن نظر شما. اما شما همینطوری که این پیغام را ؤردهاید. این پیغام را برسانید. و اگر گفت اینکار را نکردید. من از حالا دارم به شما میگویم که تمام روزنامههایی که در اختیار من هستند بر علیه شما اقدام خواهند کرد و آنوقت حق گله از من دارید. گفتم به سید بگویید هرچه دلتان میخواهد بکنید. به محض اینکه رفت تلفن کردم به ساعت. نخستوزیر بود. گفتم که شما با سید ضیا صحبتی کردید راجع به من؟ گفت نه گفتم الان برای من پیغام داده است که من از بانک بروم. و به من تکلیف میکند سفارت واشنگتن و سفارت آنکارا را. من خیال کردم که شاید شما به او گفتهاید. گفت من اصلاً خبر ندارم. گفتم من هم در جواب این پیغام را برایش دادم. این روز پنجشنبه بود. شنبه رفتم بانک. نامه میلیسپو رسید که شما را منفصل کردهام. نامهاش را اینجا دارم جزو چیزهایی را که چاپ کردم تمام مکاتبات مرا با میلیسپو. همانوقت چاپ کردم و منتشر کردم که برای
س- یک نسخهاش را لطف فرمودید من دارم.
ج- دارید؟
س- بله
ج- همانطوریکه مکاتبات با تقیزاده را هم، با تقیزاده را هم به شما دادم؟
س- مطمئن نیستم.
ج- این را باید بدهم. نامهای نوشته که با وجود اینکه شما مرد لایقی هستید. بانک را خوب اداره کردهاید و آدم درستکاری هستید. چنین هستید چنان هستید. تعریف اما چون مخالفت میکنید با هیئت اعزامی آمریکایی. و من شما را از این مقام برداشتم. و جناب آقای زند را به جای شما به ریاست بانک منصوب.
س- ابراهیم زند؟
ج- ابراهیم زند. من آناً نشستم نوشتم که شما کی هستید که همچین کاری بکنید؟ شما اصلاً بههیچوجه حق ندارید یکهمچین کاری بکنید… یک قانونی آمدم به موجب یک قانونی. یک تشریفاتی هست. هیئت وزیران. با فرمان شاه تعیین میکند. و با همین تشریفات هم عزل میکند. جواب خیلی نامؤدبانهای به او دادم سیدضیا پیغام داد دوباره. سید علاالدین آمد در دفترم. گفت آقا میگوید که شما اینکار را کردید من بر علیه شما اعلام جرم میکنم. شما حق ندارید در اینجا بمانید. این شما را منفصل کرده است. شما باید بروید. دیگر فحش دادم.
س- پس تبانی بوده است بین خودشان
ج- بله تمامی اینها. اتفاقاً وزیر دارایی یکی از آدمهای سیدضیا بود زرینکفش. یک آدم عجیبی بود زرینکفش. چطور شده بود این را وزیر دارایی کرده بودند؟ گمان میکنم چیز گذاشته بودش خیلی نفوذ داشت سیدضیا در ساعد. خیلی اصلاً نفوذ داشت در مجلس. نفوذ داشت در مملکت. اصلاً خیلی مرد قوی بود خیلی. و به این جهت هم با کمال جرأت به من پیغام داده بود که من شما را بیرون میکنم.و آن مقام را هم به شما میدهم. و یقین دارم که میداد. برای اینکه میرفت با آنهای دیگر صحبت میکرد قبول میکردند. هم با شاه ارتباط داشت. هم با ساعد. این دفعه دیگر با فحش جواب دادم. گفتم بروید هر غلطی میخواهید بکنید بکنید. اعلام جرم میکنید؟ روزنامههای او از روز شنبه شروع کردند به فحاشی. من هیچوقت
س- (؟؟؟) امروز مثلاً؟ مال مظفر فیروز؟
ج- یکی از آن روزنامههای او الان یادم نیست اسمش. اما این نویسندهاش یک مردی بود که بعد در روزنامه اطلاعات… در رادیو هم صحبت میکرد؟ برای بچهها یک برنامههای داشت؟ برای روزنامه اطلاعات کار میکرد آن اواخر عمرش؟ این یک مرد بسیاربسیار لئیم کثیف بیپرنسیبی بود. بسیار. اما خیلیخیلی خوب حرف میزد و بسیار خوب مینوشت. این بدترین از این فحش و تهمت نمیشد به من داد این. گفت تمام اعتباراتی که بانک ملی داده است به جهودها است. و برای اینکه ابتهاج با اینها زدوبند دارد. در عمرم من اصلاً این فکر را ندیده بودم که من یک کسی را روی اینکه جهود بوده است انتخاب کردم برای اینکه به او… یکهمچین چیزهایی ساخت. و بدترین نسبتها را به من میداد. فحش داد. روزنامهاش را، اسم آن را به خاطر ندارم. این جواهرکلام. جواهر کلام. این یکی از روزنامهها بود. تمام روزنامههایی که داشت. مظفر فیروز شمشیر کشیده و بر علیه من اقدام میکرد هم در روزنامهاش فحاشی میکرد و هم میرفت اینطرف و آنطرف اشخاصی میدید که. یک روز در مجلس یک مطلبی گفته بود که صادق بوشهری که نماینده خوزستان بود و با دوتا دیگر از نمایندگان خوزستان که الان به خاطر ندارم، آمدند در بانک گفتند یک کار فوری داریم میخواهیم ببینیم. گفتم بیایند. گفتند الان ما از مجلس میآییم. صادق بوشهری به من گفت راست است که شما میخواهید کودتا بکنید با شورویها؟ گفتم چطور دیوانه شدهاید. گفت الان مظفر فیروز به ما گفت که ابتهاج در صدد تهیه یک کودتایی است که دولت شوروی از او حمایت بکند. گفتم شما باور کردید؟ اینها طوری… چرا برای اینکه همهجور تهمت به من زده بودند. اما هیچوقت متهم مرا نکرده بودند که من با شوروی روابط دارم. اینکار را کرده بود برای اینکه یکعدهای در مجلس طرفدار انگلیسها بودند. آنگلوفیل بودند آنوقت. که منجمله همین خوزستانیها. آنگلوفیل بودند که اینها را بترسانند. دستراستیها را بترسانند. که اینها هم که مثلاً احیاناً ممکن است که طرفدار من باشد اینها هم نسبت به من نگران بشوند. این مبارزه من با میلیسپو طول کشید. و در تمام این دوره سیدضیاالدین علناً مخالفت میکرد. بهطوریکه من وقتی که اینها را منتشر کردم. نامهها را. دادم یکی به عنوان (؟؟؟) مجموعه در چاپخانه بانک چاپ کردم. این را وقتی منتشر کردم این نوشت که فلانی حق ندارد اینکار را بکند با پول بانک. با پول بانک چه حق دارد که نشریهای، کتاب سفید منتشر بکند بر علیه میلیسپو؟ و این هم بهعنوان اینکه مثلاً یکی از گناهان من است درصورتیکه من دفاع میکردم از خودم. بهعنوان رئیس بانک بود. من اگر این را منتشر نکرده بودم. این اثر عجیبی هم بخشید. به استثنای یکعده اشخاصی که استفاده مادی میکردند. میکردند. یکعدهای بودند در مجلس. آنوقت لاستیک اتومبیل دانهای به نظرم دانهای چهل هزار تومان شده بود. یا چهارتای آن چهلهزار تومان. به این اشخاصی که میلیسپو بعد… به اشخاصی که میخواست جلب بکند میداد. برای اینکه اختیارات این جیرهبندی را او داشت. میخرید. یکعدهای را خریده بود. این عین حقیقت است. خب من اتفاقاً پیش بردم. موفق شدم میلیسپو را بیرون کردیم از ایران. که این یکی… توضیح اگر نداده بودم ندادم سابق حالا بدهم؟ ندادم سابق؟
س- راجع به میلیسپو؟ هست.
ج- هست دیگر پس لازم نیست تکرار بکنم. اما این آقای سیدضیاالدین که به من نظر داده بود راجع به میلیسپو که نظر منفی بود. این آدم وارد جنگ شد و با تمام قوایش به وسیله روزنامههایش از او حمایت کرد. و دیگر ما با همدیگر سروکاری نداشتیم بههیچوجه. تا اینکه سالها گذشت. من در بانک ملی بودم یا اینکه از بانک ملی رفته بودم به خاطر ندارم. یکروزی آن پذیرایی سالیانه سفارت انگلیس که چند هزار نفر را دعوت میکنند در باغ. آنجا بودیم که زنم سیدضیا الدین را پیدا کرد و آورد پیش من. گفت شما حالا آشتی کنید. آشتی کردیم و دیگر باز دوست شد و رفیق شد و همهجا حمایت میکرد. تا در سازمان برنامه بودم. از سازمان برنامه که استعفا دادم… باز یک پذیرایی دیگری دیدم. دیدم رویش را برگرداند. روی برگرداند و رفت. برای اینکه با شاه نزدیک شده بود. با شاه نزدیک شده بود و از شاه استفاده میکرد. ملک خریده بود در قزوین. از وزارت کشاورزی آدم میفرستادند که برود در املاکش برای مبارزه با حشرات برای کمکهای دیگر فنی. به دستور شاه از وزارت کشاورزی میرفتند به او کمک میکردند. او اینطور نزدیک شده بود. از من دوری کرد. این شخصیت آدمی است که. یک آدم مقتدر، یک آدم با ایمان اینطوری بود. که آلت بود. به عقیدهی من خود این آدم علت اینکه این کارها را میکرد به عقیدهی من این بود که برای خودش یک شخصیتی قائل بود که نمیتوانست تحمل بکند که کسی زیربار اوامر او و اراده او نرود.
س- ولی هیچوقت به قدرت نرسید و روز به روز هم…
ج- آخر بعد. همان نشریهای که منتشر کرد مفتضحاش کرد. آن کلاه پاپاخی نمیدانم قفقازی بپوشید. گفتم اگر آدم بخواهد کلاهش را عوض بکند چرا اصلاً کلاه اروپایی نپوشد؟ نگذارد؟ چرا اصلاً کلاه قفقازی؟ کلاه پوست میگذاشت با این زلفهای آویزانش هم. یک ریخت خیلی عجیبی هم داشت. کتابی که میلیسپو چاپ کرد در صفحه اول آن کاریکاتور روزنامه مال این جوانها؟ چی بود اسمش؟ در اینجا نوشته در همان زیر کاریکاتور نوشته. از روزنامه فلان. آنها این کاریکاتور را موقع مبارزه من با میلیسپو که از من حمایت میکردند یک جوانهایی بودند. مال همین چیزها بود… اینجا کشیده بودند میلیسپو را به عنوان دان کیشوت. سوار بر اسب شده با نیزه و سیدضیا هم سوار الاغ شده پشت سر او. این را احمق. من نمیدانم از چی بود که خوشش آمده بود از این کاریکاتور. این را در کتاب خودش چاپ کرد. و در کتابش اتفاقاً از من و اللهیار صالح تعریف میکند و از سیدضیاالدین مینویسد که این از ما حمایت میکرد برای اینکه از ما استفاده مادی میخواست بکند. در مقابل ارج زحماتی که کشیده بود. حمایتی که از او کرده بود اینجور از او. اینجور معرفیاش کرد. برای اینکه برای او مسلم بود که این از روی عقیده نیست.
س- او در مجلس نبود دیگر؟ سیدضیا و…
ج- چند دوره نماینده مجلس بود به خاطر ندارم. که بود که خیلی نفوذ داشت. و یکعدهای که. آنوقت آنگلوفیل بودند. یکعده زیادی آنگلوفیل بودند. آنگلوفیلها تمام از او متابعت میکردند. و با چه چیز هم. حتم دارم که رفت و آمد داشت. رفت و آمد ظاهری که با انگلیسها داشت. و این را ایرانیها یقیناً تعبیر میکردند که مثلاً به پشتیبانی انگلیس. امیدوار بودند که این یک روزی صاحبمقامی بشود و از این جهت هم یک عدهای از او متابعت میکردند.
س- دفعه قبل یک صحبتی کردیم که آغاز کردیم ولی ادامه ندادیم و آن مقایسه طرز حکومت و طرز مشورت و طرز کار رضاشاه و محمدرضاشاه. از نظر اینکه تا چه حدی که مثلاً لوایحی که تنظیم میشد، متخصصین مطالعه میکردند. افراد مجلس چه تیپ آدمهایی بودند؟، وزرا را چهجور انتخاب میکرد؟ طرز مدیریت او؟
ج- بله، بله. تفاوت فاحش بود. تا آنجایی که من به خاطر دارم هروقت یک پستی خالی میشد.
[1] چهاردهی
Leave A Comment