روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: ۸ اگوست ۱۹۸۲
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۸
آنچه که من از طرز رفتار رضاشاه دیدم یک پرنسیپهایی داشت. که یکی از آن این بود که وقتی که یک وزیری میرفت. شخص دوم آن وزارتخانه را میگذاشت. این را تقریباً در تمام شئون میکرد. رئیس بانک که عوض میشد. شخص دوم جانشین او میشد.
س- کسی که تجربه و آشنایی به آن کار…
ج- هیچ. به خیال اینکه این باید وارد باشد. و…
س- مجلس را فرمودید انتخاب…
ج- مجلس را انتخاب میکرد. آنچه که میشنیدم. این بود که میپرسید که در محل چه اشخاصی شهرت خوبی دارند. مردم آنها را میشناسند. این چند نفر را میگفت یکی از اینها انتهاب بشوند. اهل مطالعه بود یا نه؟ آن را نمیدانم. اما آنچه که تجربه شخصی دارم. من وقتی که با علا کار میکردم. علا وقتی که آمد وزیر بازرگانی شد. یعنی آنوقت رئیس اداره کل تجارت بود. من نظر خودم را راجع به اینکه ایران باید حتماً نقشه داشته باشد. که آنوقت برنامه هم نمیگفتیم. میگفتیم نقشه. یک پلان داشته باشد. یک روزی علا آمد به من گفت که من این را به عرض رساندم. قبول کرد رضاشاه. من اصلاً باور نمیتوانستم بکنم. گفتم چطور شد قبول کرد؟ گفت در یک مورد خوبی بود. من گفتم همین نظریههای شما را. و پذیرفت. گفت بکنید. من باور نمیتوانستم بکنم. آخر این درست مخالف روش او بود روش او این بود که دستور میداد. ذوبآهن ایجاد بکنید. کارخانه آن را بیاورید. قند بیاورید. و او. باور نمیکردم که اهل این چیز چیز که بیاید ببینید نقشه و یک برنامهای که مطالعه شده باشد. به هر حال قبول کرد. و من نظر دادم که شورای عالی اقتصاد تشکیل بشود. شد. جم نخستوزیر بود. تازه داور خودکشی کرده بود. و کفیل وزارت دارایی بدر بود. ریاست شورای عالی اقتصاد را برای اینکه یک جنبه ابهتی داشته باشد زیاد دولتی نباشد. وثوقالدوله را هم رئیس شورای اقتصاد کرد. آمد جلسه تشکیل شد در هیئت وزیران. آقایان هم نشسته بودند. همه آنها. مرا خواستند که بگویم فلسفه. به طور اختصار گفتم. الان از وزیر دارایی بپرسند که چهقدر تهدات خارجی کردیم به ارز خارجی کردیم نمیداند. برای اینکه این را وارد بودم. شخصاً دوست بودم با امانالله میرزا جهانبانی. سرلشکر امانالله جهانبانی رئیس اداره تجارت بود. آنوقت. وزارت صنایع نبود آن اداره کل تجارت بود. اداره کل تجارت بود. این اداره کل تجارت بود. با هم خیلی مربوط بودیم بریج بازی میکردیم غالباً. این با دماکروپ داشت مذاکره میکرد که برای ذوبآهن. ایجاد ذوبآهن. یک روز به من گفت که امروز اعلیحضرت تشریف میبردند. و هر سال هم رضاشاه میرفت به میدان ترکمنصحرا برای اسبدوانی. این یکی از عادت او بود که هر سال یک فصل معینی. گمان میکنم بهار بود. میرفت برای هفت هشت ده روز به ترکمن صحرا. این گفت امروز شاه رفت ما همه وقتی که رفتیم برای مشایعت. به من گفت که اینکار ذوبآهن چطور شد؟ گفتم مشغولیم. گفت تا من از این سفر برمیگردم اینکار باید تمام شده باشد. این هم حالا با ترس و لرز به من میگوید من نمیدانم چه بکنم؟ چهجوری من اینکار را تمام بکنم؟ بههرحال نشست و شب و روز بادماکروپ اینکار را تمام کرد. امضا کرد. بیست و سه میلیون مارک… خریدند. هیچ هم نمیدانستند چه دارند میکنند. هیچکس هم از وزرا اطلاع نداشت. گفتم الان از وزیر دارایی بپرسید اطلاع ندارد که تعهد بیستوسه میلیون مارکی کرده است.
س- در پیش او؟
ج- در پیش او. همین جور دستگاههای دیگر. هرکس برای خودش یک کاری میکند. و یک مرکزی هم نیست که ببیند اینها را ما میتوانیم انجام بدهیم این تعهدات را؟ و اینها لازم هست اینکار را بکنیم؟ از اینها کار ضروریتر داریم یا نداریم؟ نمیشود یک مملکتی اینطور زندگی بکند. گفتم یک بقال میخواهد یک اطاق گلی بسازد. در همین مملکت ما. میرود معمار سر گذر را پیدا میکند. میگوید آقای معمارباشی من میخواهم یکهمچین کاری بکنم. اینقدر پول دارم. ببین میتوانید یکهمچین کاری را برای من بکنید؟ یکهمچین اطاقی برای من بسازی؟ گفتم یک بقال اینکار را میکند. اما دولت شاهنشاهی بدون مشورت. بدون کسب نظر. بدون در نظر گرفتن جهان دیگر. این عمل را انجام میدهد. برای خاتمه دادن به این وضع. تنها یک راه دارد. که همه بنشینند، ببینند که حوائج مملکت چیست؟ کدام یکی از اینها را واجبتر از همه میدانند. این در ظرف پنج سال، هفت سال، ده سال. کدام از این کارهای را میتوانند انجام بدهند؟ چهقدر پول دارند؟ این چهقدر پول لازم دارد؟ و آن کسری را حاضر هستند از منابع دیگر منجمله قرض از خارجه تهیه بکنند؟ چون میدانستم که صحبت قرض از خارجه را جلو رضاشاه نمیشد کرد. برای اینکه یکی از اولین مذاکراتی که کردم با مرحوم داور در دفتر او. و هیچکس دیگر هم نبود. این را وقتی که به او گفتم. همین مطالب را. گفت آقای ابتهاج صحبت آن را نکنید. گفتم آقا ما دو نفر هستیم. گفت نکیند، نکنید، نکنید. گفتم خیلی خوب. گفتم من نمیگویم بروید قرض کنید. اما میگویم اگر نمیخواهید قرض بکنید. نمیتوانید هم عواید خود را زیاد بکنید. تجاوز نکنید از این عایداتی که دارید. تعهدات بیخود نکنید. این تعهدی که کردهاند که شما اطلاع ندارید. آخر این را کی باید بدهد؟ از کجا باید بیاورید و بدهید؟ حرف من این است. من نمیگویم بروید قرض کنید. اما این را میگویم قرض کردن از خارجه برای کارهای عمرانی نه فقط ضرر ندارد. مفید است… قرضی که مظفرالدین شاه میگویید کرد رفت عروسک خرید. گمرکات جنوب را گرو گذاشتند برای اینکه ناصرالدینشاه قرض میکرد. قرض کردن این فرق دارد. برای اینکه شما یک پولی را قرض میکنید برای اجرای ک برنامهای که مطالعه شده است. و درآمد ایجاد خواهد کرد. از آن درآمد میتوانید بدهید. این خیلی فرق میکند. بنابراین نترسیم از اینکه قرض خارجی. من طرفدار این نیستم که قرض از خارجه بکنیم و خودمان را گرفتار بکنیم و پول را دور بریزیم. ولی اینکه میگویم نقشه از این جهت است. خب همه پسندیدند و قرار شد که یک اشخاصی مأمور بشوند که تهیه بکنند برنامه اقتصادی را. آنوقت همان بهعنوان نقشه. یک جلسهای هم در حضور رضاشاه تشکیل شد. که اولینباری که من در یک جلسهای حضور داشتم که شاه بود. برای همین منظور. اعضای همین شورای اقتصاد. اتفاقاً من هم شدم رئیس دبیرخانه شورای عالی اقتصاد. در حضور شاه تشکیل شد. همه را میشناخت به غیر از من. در این هیئت علاوه بر چندتا وزیر. وثوقالدوله هم حضور داشت. جم بود. وزیر دارایی اوید. بدر بود و رئیس. علا. رئیس اداره تجارت بود. کشاورز رئیس اداره کشاورزی بود یا نبود؟ به خاطر ندارم. اما رئیس بانک ملی بود که امیرخسرویی بود. و علی وکیلی بهعنوان رئیس اطاق تجارت. یک چند دفعه نگاه کرد به من. ما دور یک میز نشسته بودیم. یک صندلی جداگذاشته بودند. رضاشاه آمد آنجا نشست. و یک چند دفعه نگاه کرد به من.
س- در کارخ تشکیل شده بود این؟
ج- در کاخ سعدآباد. و در یک اطاق خیلی کوچکی. بعد پرسید. عین این عبارت. گفت این آقا کی هستند؟ دوتایی آنها. وثوقالدوله و جم هر دو. در آن واحد هر دوی آنها جواب دادند که رئیس دبیرخانه شورای اقتصاد هستند. گفت که من سرتاسر ایران را چه پیاده چه با اسب رفتم. و میدانم چه ثروتهایی دارد ایران. ثروتهای عظیمی دارد. زیرزمین. و باید اینکار را کرد. گفت که من کارخانه شاهی را که دایر کردم. میگویند که برای استفاده شخصی است. استفاده شخصی نکردم. برای اینکه کسی دیگری، را نکرده است من دست به، زدم. من نباید اینکار را بکنم. دیگران باید اینکار را بکنند. مردم… کارخانه ایجاد بکنند. از این منابع زیرزمینی استفاده بکنند. یک چیزهایی گفت که به نظر معقول بود. و اما حالا چهجوری میخواهد اینکار را بکنید؟ گفتند الان مشغول تهیه برنامهای هستیم. دارند نقشهای تهیه میکنند که مقدمات آن فراهم بشود. در عمل من دیدم که هر جایی کهکار ما برمیخورد به وزارت دارایی بدر کارشکنی میکند. به علا گفتم که من استنباطم این است که این بدر موافق نیست با این کارهایی که ما میکنیم. و یکی از وزارتخانههای مؤثر. وزارت دارایی است. خواهش میکنم بروید به دیدن او. قبول کرد. وقت گرفت دو دوتایی رفتیم پیش بدر. من این دلایلی را که در جاهای دیگر گفته بودم در حضور او هم گفته بودم. هیچی هم نگفته بود. دوباره آنجا تکرار کردم. برای اینکه باید یک برنامه بلندمدت داشت، گفت آقای ابتهاج شما ایران را نمیشناسید. ایرانی را نمیشناسید. من میدانم. بلندمدت چی است؟ گفتم روزمره نباید زندگی کرد. گفت در ایران جز روزمره نمیشود زندگی کرد. من فردا. فکر فردا را نمیتوانم بکنم. شما میگویید حالا ببینیم پنج سال دیگر چه کنیم؟ گفتش که این غیرممکن است، در ایران این عملی نست آمدیم بیرون به علا گفتم که من دیگر میروم. و با این کسی که کفیل وزارت دارایی است و این عقیده او است که باید روزمره زندگی کرد. این عقیده او درست مخالف فلسفه برنامهریزی است. دیگر فایده ندارد… هیچی متلاشی شد. شورای اقتصاد دیگر اصلاً تشکیل نشد. موضوع از بین رفت. تا. حالا این اگر بخواهم بعد هم برنامه. موضوع برنامه را بگویم. یک بحث دیگری است
س- علاقهای که رضاشاه نشان داده بود. خب سؤال نکرده بود خب چی شد این…
ج- این را دیگر هیچوقت نشنیدم که عکسالعملی نشان داده باشد.
س- بعضیها هستند که میگویند اصولاً این فلسفه برنامهریزی و حکومتی که یک فردی تمام تصمیمات را میگیرد اصلاً با هم تطبیق نمیکند جور نیست؟
ج- اما به همین جهت بود که تعجب کردم وقتی که علا به من گفت قبول کرد. خب یقیناً او نظرش این بود که برنامه تهیه بکنند به او بگویند. او آنوقت بگوید که با فلان کار آن موافق هست. با فلان کار آن موافق نیست. در زمان او کارهایی که کرده بودند. کارهای غلطی که کرده بودند. یکی همین ذوبآهن. همان قرارداد ماکروپ بود. که وقتی که من آمدم به سازمان برنامه. نماینده دماکروپ یک فون فلانی هم بود. لقبی هم داشت که طرز صحبت او طوری بود که به سفارت آلمان گفتم که دیگر من این را نخواهم پذیرفت. این را نفرستید. برای اینکه با یک تبختری و تفرعنی. همین جور عادت آلمانی صحبت میکرد. خیال میکرد که. نمیدانم چه تصوری میکرد. اما به آنها گفتم که شما. وقتی که من آمدم به سازمان برنامه معلوم شد که معادن آهن شمال و ذغال مازندران در دو سال تمام میشد. به آنها گفتم که آخر شما چطور یکهمچین چیزی را انتخاب کردید؟ جایی را انتخاب کردید؟ گفتند به ما گفتند که اینطور باشد. میخواهیم در اینجا باشد. یعنی همان ارادهای بود که شاه گفته بود در آنجا باشد. برای اینکه اینجا ذغال دارد و آهن هم دارد. هیچ نرفته بودند مطالعه بکنند. دماکروپ هم نگفته بود. بدون آن که مطالعه کرده باشد این یکی. دوم یک کارخانه قند آوردند قند چغندر درشاهی نصب کردند. بعد دیدند اینجا چغندر عمل نمیآید. برچیدند بردند در اراک گذاشتند. سوم سد کرخه ساختند. سد کرخه تمام شد. وقتی که سد تمام شد. خواستند آب بیندازند به پشت سد. دیدند این آب را اگر بیندازند به پشت سد تمام دهاتی را که قرنها است از این آب زراعت میشود خشک خواهد شد. این مونهمان سد کرخه همینجور مانده بود. که من این چند مورد را در تمام گفتههایم و در تمام سخنرانیهایم مذاکراتم با مجلس و با نمایندگان مطبوعات همیشه بیان میکردم. بدون آنکه اصلاً اعتنا بکنم که این ممکن است برخورد به شاه که راجع به پدر او یکهمچین انتقاداتی میکردم. درحالیکه عین حقیقت بود. بههیچوجه من الوجوه معتقد به این نبود. من متحیر شدم چطور شد اصلاً حاضر شد که یک شورایی تشکیل بشود. اما خیال میکنم شاید منظور او این بود. که اینها. یک مطالعاتی بکنند و یک چیزی به او گزارش بدهند که آنوقت او تصمیم بگیرد.
س- ولی حتی در آن شرایط ظاهراً قدرت شاه کم میشود چون جبور است اتکا کند به عقاید متخصصین. بعد که میگوید خوب برنامه پنج ساله این است در حین کار نمیتواند که ارادهاش عوض بشود؟
ج- حالا، حالا، آیا بدر رفته بود جدا این را صحبت کرده بوده است؟ و با نظر شاه بوده است که این مخالفت میکرد و عقیدهاش این بود که ایران نباید برنامه داشته باشد. نمیتواند برنامه داشته باشد. و روزانه، روزمره باید تصمیم گرفت. نمیدانم. یا شاید نظر خودش بوده است برای اینکه یک آدم هیچ خوش جنس نبود. یک آدم
س- بدر؟
ج- بدر. یک آدم. به عقیده من یک آدم درستی نبود. در وزارت دارایی بزرگ شده بود. و طرز فکر یک مالیهچی را داشت. که این هم یکی از آنها بود. چطور شد که عکسالعملی هم نشان نداد شاه. من هیچوقت این را دیگر اطلاع پیدا نکردم، هیچوقت.
س- در زمان رضاشاه هم مثل دوره محمدرضاشاه بعضث از وزرا تکتک شر فیاب میشدند گزارش میدادند؟ یا اینکه نخستوزیر واسطهای بین وزرا و شاه بود.
ج- در مورد امانالله میرزا که میدانم هیچوقت به وسیلهی چه چیز نبود دستوری که به او داده است. جم نخستوزیر بود.
س- مستقیم؟
ج- جم هیچ اطلاع نداشت. از این مذاکراتی که امان الله میرزای جهانبانی با دماکروپ میکرد. ماهها مشغول مذاکره بود. که وقتی که به او التیماتوم داد که باید در ظرف یک هفته اینکار انجام بشود. در ظرف زودتر از یک هفته امضا کرد. برای اینکه امر شده باید اینکار بشود. این حالا چه دارد میشود؟ هیچی. هیچ معلوم نبود. و به همین جهت هم بود که نه مطالعه شده بود راجع به منابع ذغال آن. نه آهن آن. نه محل آن.
س- آنوقت مجلس چی؟ دوره اخیر میگفتند که لوایحی میرفت مجلس. میگفتند که او امر ملوکانه است و بدون بحث و اینها تصویب میشود؟…
ج- اواخر. اواخر که. ببینید یک تفاوت عمدهای هم بین رضاشاه و محمدرضاشاه بود تا آنجایی که من استنباط میکردم. هیچوقت رضاشاه دستور نمیداد که برخلاف قانون باشد، تا چه برسد به خلاف قانون اساسی. رعایت قانون را میکرد. اما محمدرضاشاه صدها دستور داد که برخلاف قانون اساسی بود. هیچ اصلاً اعتنا به هیچ هوانینی نداشت. نمیپرسید که مخالف است. اگر هم کسی میگفت که مخالف قانون است اصلاً این یک جسارتی بود. مخالف قانون پی هست؟ امر. اوامر ملوکانه است. اوامر ملوکانه بالاتر از هر قانونی بود. بالاتر از قانون اساسی بود. و اینهایی که مصدر کار بودند. یکی از آنها پیدا نشد. شاید من در این مورد شاید لازم باشد که بگویم این قضیه را. اینها عیب ندارد که با همدیگر مخلوط میشود؟
س- (؟؟؟)
ج- من در سازمان برنامه تازه آمده بودم. یک نامههایی میرسید. روی یک کاغذهای عادی. نه چاپ داشت. نه علامتی داشت. و این را ماشین میکردند. و نامه هم تا آنجایی که به خاطر دارم مهر و اینها هم نداشت. من اول دفعهای که این را دیدم تعجب کردم که این چی است؟ معلوم شد که این چیزهایی است دستورهایی است که ساواک میدهد به ادارات. چند نامه آمد که دستگاهی در سازمان برنامه یک طرفداران حزب ایران و اینها هستند یک عدهای. که میگفتند در حدود دویست نفر. من اصلاً اعتنا نمیکردم. توجه نمیکردم. بعد اینقدر این پشت سر هم آمد که بعد گفتم که بنویسید که اینها چه میکنند که وجودشان خطرناک است؟ جواب دادند که جلسات شبانه دارند. گفتم بنویسید جلسات شبانه به چه منظوری دارند؟ دور هم جمع میشوند اینکه عیب نیست؟ جواب دادند که اینها منظور این است که یک روزی تسلط پیدا بکنند به اقتصاد ایران. گفتم چهجوری آخر؟ وارد یک بحث اقتصادی احمقانهای شدند که به آنها جواب دادم که این مسائل اقتصادی را من خودم بهتر میتوانم تشخیص بدهم. در این خصوص نمیخواهم شما اظهار عقیده بکنید. بعد شاه به من یکروزی گفت که. سازمان امنیت میگویند که با شما مکاتبه کردهاند و نتیجهای نگرفتند. و شما اعتنا نکردید. و این لازم است. شما یک عدهای را باید بدهید به دیوان کیفر. گفتم من اینکار را نمیکنم. خیلی اصرار کرد. من هم جواب دادم که من اینکار را نمیکنم. دلایلی هم آوردم. پا شد. از سر جایش پا شد و شروع کرد به قدم زدن. من هم با او راه رفتم. گفت که شما خیلی لجوج هستید. گفتم اتفاقاً اعلیحضرت این را هم اشتباه میفرمایید. گفتم این لجاجت نیست. گفتم اینها دوستان من نیستند. اینها از مخالفین من هستند. اینها همانهایی هستند که. حالا این هم باز یک موضوع دیگری پیدا میکند. که آن را باید توضیح بدهمم. که دکتر مصدق یک وقتی تصمیم گرفته بود که مرا بخواهند از واشنگتن. کار نفت را به من بسپارد. حالا این را بعد به شما توضیح میدهم. اینها مخالفت کردند. اینها مرا خائن میدانستند. اینها گفتند که یک انگلیسی بیش از ابتهاج علاقه به ایران دارد. من این لجاجت نیست که بخواهم که اینها را. از اینها حمایت بکنم. من یک عقایدی دارم. یک معتقداتی دارم و برای این هم قبول کردم اینکار را. که بیایم یک کارهایی انجام بدهمم. من اینکارها را به وسیلهی اینها. اتفاقاً این دویست نفر از سالمترین افراد دستگاه من هستند. من اینها را بدهم به دیوان کیفر. پنج نفر در دنیا به من عقیده دارند. میآیند به من میگویند آقای درستکار شما از اینها دزدتر نداشتید در سازمان برنامه. که اینها را دادید به دیوان کیفر؟ بگویم به من امر شده است؟ بگویم به من امر شده است این کار را بکنم؟ من آمدم اینجا با این اشخاص باید کار بکنم. من که تمام افراد سازمان برنامه را نمیتوانم به جای آنها از خارجه افرادی بیاورم. من با همین ایرانیها باید کار بکنم. گفتم اینکاری که من میکنم مسئولیت دارد. برای اینکه ممکن است بعضی از این اشخاص واقعاً یک کارهایی بکنند که جزو کارشکنی محسوب بشود. من مسئول هستم. آسانترین کار برای من این است که اوامر شما را اجرا بکنم. مسئولیتی ندارم. و با مخالفین خودم هم اینکار را بکنم. گفتم آخر اعلیحضرت یک وقتی تمام ایران طرفدار مصدق بودند. تمام ایرانیها را که نمیشود تنبیه کرد. پرسیدم که اعلیحضرت چند نفر اینطور با شما صحبت میکنند؟ گفت هیچکس. گفتم استدعا میکنم به دیگران نفرمایید. برای اینکه به محض اینکه بفرمایید اجرا میکنند. و این مخالف مصالح مملکت است. مخالف مصالح خودتان است. نکنید اینکار را. دویست نفر را من دادم به دیوان کیفر. دویست دشمن ایجاد کردم که بروند به هر وسیلهای که میتوانند رژیم را عوض بکنند. یک کاری بکنند. من اینها را وادار خواهم کرد. با ایمان کار بکنند. این را میدانم. این قدرت و توانایی را دارند. با وجود اینکه از مخالفین من هستند. با وجودی که مرا خائن میدانستند. گفتم این طرز کار را باید تشویق کرد. گفتم به این جهت اعلیحضرت نمیکنم. نمیتوانم بکنم. صرفنظر کرد. تقریباً یک سال نشده بود که هنوز باز سه سال و نیم. بیش از سه سال و نیم دیگر در آنجا بودم.
س- پس در آن زمان رضاشاه سر کار به خاطر دارید که لوایحی که به مجلس داده میشد عیناً مثل دورههای بعد تصویب میشد؟ یا اینکه امکاناتی بود در مجلس و کمیسیونهای رسیدگی، اصلاحات؟
ج- من میدانید در سیاست پرسه هیچوقت علاقهای نداشتم. مگر کارهایی که مربوط میشد به جنبههایی که در مسائل اقتصادی بانکی و اینها.
س- یک لایحه اقتصادی که آن زمان ممکن است رفته باشد مجلس؟
ج- بله. در زمان رضاشاه. کارهای غلط خیلی میشد.
س- نقش مجلس را میخواستم ببینم تفاوت آن در این….
ج- مثلاً الان به شما بگویم. من وقتی که هنوز در بانک شاهی بودم. کاپیتولاسیون ملغی شد و کارهایی که میرفت به دیوان محاکمات وزارتخارجه. میدانید اتباع خارجی تمام آنها در وزارتخارجه محاکمه ههاشدند. بانک شاهی کارهایش میرفت به دیوان محاکمات وزارتخارجه. یک وقتی همین ابوالقاسم فروهر رئیس آن بود. کاپیتولاسیون که ملغی شد همه کارها رفت به وزارت دادگستری. به محاکم. داور یک محکمهای ایجاد کرد. محکمه تجارت. برای پیشبینی اینکه اینکارها برود به محکمه تجارت. یک علیآبادی نامی هم گذاشت که میگفتش که آدم تحصیلکردهای هم هست. بانک یک واخواستی داشتند. اولین دفعهای آنوقت میگفتند سفته پروتست کردهاند. بردند پروتست بکنند. محکمه رد کرد. گفت نمیشود یک چیزی را از دو نفر مطالبه کرد. روی قانون اسلام. که یک دینی ذمهای به عهده یک نفر است. دو نفر را نمیشود برای یک دین تعقیب کرد. من سراسیمه رفتم پیش داور. گفتم آخر بابا آبروی مملکتمان دارد میرود. ما رفتیم بابا کاپیتولاسیون الغا کردیم یکهمچین مسخرهبازی درمیآورند؟ آخر چهجور است این؟ سفته هرچه امضا بیشتر داشته باشد اعتبار آن بیشتر است. و فلسفه آن همین است. نه برای قشنگی کاغذ است که بروند امضا کنند. این آدم میگوید که قبول. گفت چه بکنم. این را من از بهترین قضات را گذاشتم. یکی از بهترین را گذاشتم. تلفن را برداشت داد و فریاد کرد به این آدم. که آخر این را از کجا شنیدهاید. قانون تجارت ما هم این را قبول دارد. شما این را. روی قوانین اسلامی. نمیدانم این علیآبادی سابقه چیچی داشته است. از اینجور موارد پیش میآمد که من با داور نزدیک شدم به واسطهی همین بود. تشخیص دادم یک مردی است با حسن نیت. و یک چیز دیگری که از خصوصیات ایرانی است. و ایران است که هیچ عوض نشده است این است که یک نفر که اعتمادبهنفس دارد. قدرت و توانایی این را دارد. و این جرأت و شهامت اخلاقی را هم دارد که تصمیم بگیرد. و کارهایی بکند که ممکن است احیانا ایجاد مزاحمت برای او بکند. تمام بارها را میاندازند روی دوش این. آن ایرانیهای زرنگ. فرار میکنند از مسئولیت. برای اینکه راحتتر است آدم یک کاری را نکند. تنبیه نمیشود.
س- تا آنجا که سرکار اطلاع داشتید آیا رضاشاه با سفرای جارجی تماس مکرر داشت و مشورت میکرد؟ اینطور
ج- نه گمان نمیکنم.
س- اینجور که شایع است که محمدرضاشاه میکرد؟
ج- هیچ تصور نمیکنم. گمان میکنم با آن اخلاقی که او داشت. قد بودن او. گمان نمیکنم که او حاضر میشد که. کسر شأن او میشد. که بخواهد با یک کسی مشورت بکند. اعم از داخلی یا خارجی. هیچوقت نشنیدم. هیچوقت.
س- زبان خارجه هم که نمیدانست. مستقیماً لابد مجبور بود مترجمی داشته باشد؟
ج- مجبور بود مترجم داشته باشد و اتفاقاً مثلاً قضیه بولارد را که گفتم که عقده داشت. که وزیرخارجه با او یک رفتاری کرده بود که زننده بود این از جمله چیزهایی است که نشان میدهد که خوشش میآمد. رضاشاه خوشش میآمد که اگر یک نفر از وزرای او در مقابل خالجی مثلاً ایستادگی کرده بود. برای اینکه میدانید که قدغن بود معاشرت. من گمان میکنم جزو یک عدهی قلیلی از ایرانیها بودیم که من میرفتم به سفارتخانه. هیچوقت هم در عمرم اجازه نمیگرفتم. اما دستور داشتند که اشخاص به سفارتخانه رفت و آمد نمیتواند بکنند مگر با اجازه باشد. یکی از مقرراتی که در کشورهای کمونیستی هست در ایران بود. و بنابراین ایرانثها نمیتوانستند معاشرت بکنند. و تنفر نشان دادن نسبت به خارجیها هم یک نوع جازهای داشت حرمتی داشت.
س- در مورد این دهات و زمینها و املاکی که از افراد به رضاشاه منتقل شده بود. در این مورد واقعتها چه بوده است؟ چون انواع و اقسام صحبتها…
ج- من آیروم را میشناختم. آیروم که آمد رئیس شهربانی شد این قبیل از اینکه به این مقام برسد. در اوایل سلطنت رضاشاه بود. هنوز شاه نشده بود. آیروم آمد به رشت. من آنوقت در بانک شاهی رشت بودم. رئیس تیپ مستقل شمال شد. من برای او خیلی احترام قائل شدم. خیلی به او سمپاتی پیدا کردم. برای اینکه وضع رشت طوری بود که قنسول آپرسوف که بعد شارژه دفتر تهران شد.
س- آپرسوف؟
ج- آپرسوف اسم مرتیکه قنسول رشت. قنسول شوروی شده بود در رشت قنسول داشتند. در آنجا در قنسول خانه یک وکیل دادگستری را احظار کرد که این آدم وکیل یک کسی بود که برعلیه یک تبعه روس محاکمه داشت در رشت. از او با تغیر و تشدد خواست مرعوب بکند یارو را که چرا یکهمچین کاری را کرده است. دستور داد ببرند زندانیاش کردند در توی زیرزمین قنسولگری. یکهمچین وضعی داشت. استاندار گیلان هم جرأت نمیکرد. از چی میترسید؟ نمیدانم. در یکهمچین موقعی محمدحسین خان آیروم آمد به رشت. اول کاری که کرد دستور داد هر کس برود به قنسولگری شوروی اسم او را بنویسند و توقیف میکرد. کسی دیگر جرأت نمیکرد پای خود را بگذارد.
س- این در چه زمانی است؟
ج- در موقعی که زمزمهی جمهوریت بود. که جمهوری بشود. که سرپرستی لورین بود برای اینکه سرپرسی لورین از تهران آمد. از راه رشت که برود. برای اینکه آن راهی که میرفتند به اروپا. از راه انزلی بود دیگر. که آمد به ملاقات آیروم. و من حضور داشتم. که صحبت از جمهوری شد. و از بیان او معلوم بود که اینها جمهوری را مصلحت نمیدانستند.
س- انگلیسها
ج- بله، بله. برای اینکه این از صحبت او علنی استنباط میشد که اینها موافق نبودند با جمهوری. بنابراین در آن تاریخ بود که. میشد هزاروسیصد و… مثلاً به تاریخ مسیحی میبایستی قبل از. در حدود ۱۹۲۴. بیستوچهار که مرگ لنین بود بیستوچهار. من در رشت بودم در بانک شاهی رشت بودم. ۱۹۲۴ من احضار شدم به تهران. که بالاترین مقام ایرانی را که در چیف انترپتر بود. کفالت آن را به من دادند برای اینکه مبصرالدوله که چیف انترپتر بود میرفت به مرخصی. من شش ما این کار را کردم که از آنوقت مرا شناختند. بنابراین در آن اوان بود. کار به جایی رسید که فوقالعاده من به او نزدیک شدم. غالباً روزها میرفتم پیش او. آنوقت که در بانک شاهی بودم. و از قلدی او، و از قدرت او، اعتمادبهنفس او لذت میبردم. برای اینکه به کلی خاتمه داد به آن وضع. بهکلی عوض شد. این برادر فریدون کشاورز. برادر بزرگ او مترجم قنسولگری شوروی بود. او مثلاً یک قدرتی داشت برای خودش.
س- آنوقت آیروم در این مسائل اراضی و املاک چه نقشی داشت؟
ج- نه این از آنجا شناختم او را. بعد آمد رئیس شهربانی شد. و چه موقعی بود که برای رضاشاه شاید همان موقع بود که رئیس تیپ مستقل شمال بود. برای اینکه مستقل شمال تمام از گروگان، مازندران، گیلان زیرنظر این بود. و به همین جهت هم آن تیپ مستقل شمال بود و آنموقع بود که گمان میکنم این برای رضاشاه خانهسازی میکرد یک خانهای را که مثلاً فرض بکنید که هفتادهزار تومان تمام میشد. این را ده هزار تومان مثلاً صورت میداد که تمام کرده است. این را بعدها شنیدم. که به این جهت جلب نظر شاه را کرد. خود شاه هم میدانست. که این خانه…
س- این برای شخص شاه بود یا برای….
ج- بله، بله. برای شخص شاه بود. همان موقعی بود که املاک را میگرفت در مازندران.
س- چهجوری مگر مردم بعضی وقتها برای تملق و اینها تقدیم میکردند؟ یا ارزان میفروختند؟ یا چهجوری…
ج- نه هر ملکی را که اراده میکرد میگرفتند. و اگر هم هیچی هم نمیشد. مال پدر آذر را در مازندران گرفتند. این استراض هم داشت. این نمیداد. گرفتند که گرفتند. هیچی هم ندادند. زندانی میکرد میگرفت.
س- خب به زور بوده است.
ج- به زور بوده است. در کتاب خاطرات کدام سفیر بود که چاپ کردند؟ نورمن بود؟ کسی که امیرمختار بود در زمانی که رضاشاه را انتخاب میکردند؟ نورمن بود؟
س- این کتاب راجع به سر پرسی لورین بود؟
ج- سرپرسی لورین بود. سرپرسی لورین که خاطراتش را خود او ننوشته است. دیگران برای او نوشتهاند. در آنجا مینویسد که هاروارد مخالف بود. لورین خیلی علاقه داشت خوشش آمده بود از این آدم. در اینجا مینویسند که قبل از اینکه لورین از ایران احضار بشود. نادرستی رضاشاه دیگر مسلم شده بود. هاوارد هم از تهران بیرون کردند میدانید برای اینکه او تنها. تنها کسی که مخالف بود او بود. و قبل از پایان مأ«وریت لورین مسلم شد. برای خود او هم مسلم شد که. از همان زمان شروع کرد. برای اینکه ما شنیده بودیم که اوایل امر نمیکرد اینکار را. و بعد از مدتی….
س- استدلالی هم داشت مثلاً که میخواهیم مالکین بزرگ را از بین ببریم یا به نفع مملکت است یا…
ج- یقین دارم که این استدلال را پیش خود داشت. همانطور یک کارخانه شاهی را توجیه میکرد که چرا من اینکار را کردم برای اینکه دیگران نکردند. شاید هم این را پیش خودش فکر میکرد که این را من اینها را میگیرم آباد میکنم. مالکین مازندران تریاکی هستند. نمیدانم توانایی ندارند. یا بلد نیستند یا نمیخواهند که این ملک را آباد بکنند.
س- یا اینکه اصلاً اینکار را اصلاً دولت میتواند بکند به جای اینکه شخص…
ج- نه که خودش با آن قدرت. آخر وقتی که یک ملکی را میگرفت تمام وسایل دولت در اختیار او بود مجانی. ملاحظه میکنید. و خب فرق میکرد با این. آنوقت او خانه میساخت برای دهانیها. که سر معبر هم بود همه میدیدند. رنگ هم میکردند. رنگ سفید. اینجور خانهها را شنیدم که آیروم برای او درست میکرد به یک قیمت خیلی نازلی با او حساب میکرد. بقیه را چه میکرد؟ بقیه را گمان میکنم خود او از پولهایی که از مردم میگرفت خرج میکرد. میداد
س- آنوقت این زمینها بعد از اینکه رضاشاه از ایران رفت مثل اینکه لایحهای از مجلس گذشت که این زمینها منتقل شده است.
ج- مسترد بشود.
س- بله
ج- مسترد شد به دولت.
س- بعد آنوقت بعد از پنج شش سال دو مرتبه مثل اینکه مجلس تقدیم کرد به…
ج- هژیر اینکار را کرد. هژیر را به نظرم من. یک علت ترقی هژیر هم همین بود برای اینکه او وسیله شد که. اینها را منصرف کردند آوردند. بنیاد درست کردند. بانک عمران درست کردند. بانک عمران برای این تأسیس شد که فاینانس بکند اقساطی را که میبایست اینها بپردازند. چیزی که نمیکرد این بود. بانک عمران گندم از آمریکا میخرید. فورایتی میخرید. انحصار آن را به او داده بود. میخرید و میآمد میفروخت و استفاده را میبرد و یکمقدار خود کارکنان بانک عمران میخوردند. بقیهی آن میرفت در جیب بنیاد پهلوی.
س- فکر کنم در بعضی از کتابها نوشته شده است که محمدرضاشاه پیشقدم اصلاحات ارضی بود. و نمونهی آن این است که زمینهای خودش را میفروخت؟
ج- یک دانه آن را مجانی نداد. یک دانه را مجانی نداد. تمام را فروخت.
س- درهرحال اگر نیت خیری هم بوده است نفع شخصی هم داشته است؟
ج- بله یک وقتی خاطر دارم. من در سازمان برنامه بودم مثل اینکه تازه آمده بودم. علم سمتی داشت. سرپرست. سرپرست این املاک پهلوی بود. به چه مناسبت مرا یک روز دعوت کرد با جیپ برد به دهات که کارهایی که در دهات میکنند نشان بدهد. خانه ساخته بودند. تعاون درست کرده بودند. و
س- وزیر کشاورزی بود.
ج- وزیر کشاورزی بود؟ به یک سمتی مرا برد که اینها را نشان بدهد. تمام فلسفه او این بود که دنیا هم قبول کرده بود. که بانک عمران درست شد برای اینکه املاکی را که میدهند به رعایا و اقساطی که میبایست وصول بشود این وصول بکند. و با این پولها خرج آبادی این املاک بشود.
س- یعنی قرار بود که آن وجه پول زمین به شاه داده نشود. در بانک بماند و خرج…
ج- با آن بتوانند کمک بکنند به زارعین بیبضاعت. بعد دیگر همه کار میکرد. کهمیگویم انحصار خرید گندم را از آمریکا را داشت. که سالها اینکار را میکرد. و بعد سرمایهگذاری کرد در خارج. یکروزی رام دعوتی کرده بود. یک عده از رؤسای بانک را که من که وارد شدم. با یک شعفی و خوشحالی گفت که. بله ما یک بانکی را خریدیم در…. در یکی از ایالات جنوبی مثل اینکه بود. آنچه به خاطر دارم. گفتم برای چی خریدید؟ این وا رفت. که یعنی چی برای چی خریدید؟ گفت یک نفر هم در حوزه هیئت مدیره داریم. گفتم آخر برای چی اینکار را کردید؟ تعجب کرد که من چه سؤالی میکنم. آخر گفتم این چه لطفی دارد. این هم ضمناً به شما بگویم که من به عنوان رئیس سازمان برنامه عضو شورای شرکت نفت بودم. عبدالله انتظام رئیس آن بود. یک وقتی در زمان سهام السلطان، سهام السلطان بیات هم بود میرفتیم آنجا. به چه سمتی؟ من نمیدانم. میآمدند آنجا مسائلی طرح میکردند. مثلاً یکروزی در جلسه یک پیشنهادی آوردند که شرکت نفت یک قراردادی دارد میبندد با. این سهام السلطان بود آنوقت. یک قراردادی دارد میبندد با شرکت نفت ایتالیایی. که پمپ بنزین ایجاد بکند. من گفتم.
س- در اروپا یا…؟
ج- بله در ایتالیا. گفتم یک مملکت فقیر، بدبختی میخواهد سرمایهگذاری بکند در خارجه؟ گفتم آقا این قبیح است دیدم همه وارفتند. همه تعجب کردند. یکجوری فروهر هم وزیر دارایی بود. فروهر جوانه. غلامحسین. این ماند برای جلسه بعد. بین جلسه علا به من تلفن کرد. وزیر دربار بود. که آقا شنیدیم شما مخالفت کردید؟ در این چیز؟ این مربوط به چه چیز است. این اعلیحضرت اجازه فرمودند. گفتم آقای علا مرا در آنجا معذور بکنند از این سمت. این عقیدهی من است. این بزرگترین حماقتی است که میخواهند. ایران برود سرمایهگذاری بکند در ایتالیا. گفتم میتوانید عواقب آن ممکن است چی باشد؟ یکروزی یک کسی. از آن کمونیستهای ایتالیایی. بگوید ما خاک بر سر این مملکت. اینقدر فقیر شدهایم که ایران گدا باید بیاید پمپ ما را چیز داشته باشد. این باعث بشود که بیایند پمپ شما را بگیرند و همه شما را بیرون بکنند. چه میتوانید بکنید؟ این را کشورهایی میکنند که بتوانند کشتی جنگی بفرستند. بگویند ما آمدهایم برای حمایت. آخر از کی ایران صادر کننده سرمایه شد؟ آقا اینقدر گفتم که لایحه مطرح شد. پس گرفتند. بردند. کسی دیگر جرأت نکرد رأی بدهد. درصورتیکه اول به نظرشان خیلی قریب میآمد اینکار. اما جرأت نمیکردند که بگویند. و منتفی شد. هیچوقت شاه در این خصوص با من صحبت نکرد.
س- این را به چه مناسبت گفتم. نمیدانم الان
ج- مسئلهی زمین بود، انتقال آن، بانک عمران. بله بانک عمران. اینکارها را میکرد. شرکت نفت اینکارها را. این جزو بلندپروازی بود. بهعنوان پرستیژ. ای آقا شما مخالف هستید؟ با اینکه. گفتم نه من از خدا میخواهم. ایران بتواند یکی از کشورهای آمریکای جوبی را هم تصرف بکند. اما آخر این مستلزم این است که وسایل آن را داشته باشیم. ما خودمان الان داریم فرض میکنیم برای کارهای عمرانیمان. شما آنوقت بیایید الان بروید سرمایهگذاری بکنید. در هند هم میخواستند بکنند. که آن هم من مخالفت کردم.
س- در ضمن صحبتتان اسم تیمورتاش را بردید. شما خودتان تیمورتاش را هیچوقت ملاقات کرده بودید؟ دیده بودید؟
ج- خیلی. وقتی که استاندار گیلان بود. من آنوقت در رشت بودم. آمد استاندار گیلان شد. من از. شخصیت او مرا خیلی جذب کرد.
س- چه بود؟
ج- یک شخصیت غیر از ایرانیهای عادی بود. یک آدمی بود که وقتی وارد یک مجلسی میشد همه احساس میکردند که یک شخصیتی هست. یک جذابیتی داشت. فرانسه خیلیخیلی خوب حرف میزد. روسی خیلیخیلی خوب حرف میزد. خیلی با جرأت با شهامت حرف میزد خیلی. که اصلاً شبیه به کراکتر ایرانی نبود. بعد سوارهنظام. در روسیه تحصیل کرده بود. در پترزبورک. افسر سواره نظام بود. بعد هم ادامه داشت. وقتی آمدم در بانک شاهی در تهران بودم. او هم وزیر دربار مقتدر شده بود میدیدم او را. مثلاً در کارهای بانک شاهی. من با او سروکار داشتم.
س- نظریات اقتصادی او و یا طرز برخورد او با مسائل اقتصادی و اینها چهجوری بود؟
ج- گفتم که من در جلساتی که با تقیزاده حضور داشت. تقیزاده وزیر مالیه بود. مطلقاً تقیزاده اظهار عقیده نمیکرد و حرف نمیزد. اما این خودش یک ابتکاراتی داشت مثلاً مخالف این بودند که. آنوقت لیره اساس پول ایران بود. دلار اصلاً هیچ به حساب نمیآمد. همیشه ایران وابسته به استرلینگ اریا بود. میدانید استرلینگ اریا آنوقت یک قسمت زیادی از ممالک دنیا را دربر داشت. تمام مستعمرات سابق انگلیس و آنوقتی هم که هنوز هند مستعمره بود. و عراق. اینها عضو استرلینگ اریا بودند. روپیه عراق، روپیه هند، و یعنی دینار عراق، روپیه هند و خیلی پولها. پول نیوزیلند، استرالیا، کانادا و اینها جزو استرلینگ اریا بود. و ایران هم وابسته بود به لیره. مصر هم بود. بله. آنوقت خرید و فروش. تفاوتی بود. همینطوری که همیشه هست مثلاً. و ایران هم خیلی علاقه داشت که ریال ارزش داشته باشد. ریال تنزل نکند. میدانید این عقیدهای است که خیلیها به خطا دارند. منجمله در این فرانسه پول مملکت را شکست مملکت میدانند. درصورتیکه در خیلی موارد یک ممالکی اصرار دارند که پولشان را تنزل بدهند، و دیگران مانع میشوند. و این را یک نوع شکست سیاسی میدانند. در زمان رضاشاه مثلاً کسی جرأت نمیکرد کسی صحبت از این بکند که… و اینکار را تقیزاده کرد. شش تومان بود کرد نه تومان. پنجاه درصد تنزل داد ریال را در ضمن این صحبتها. آنوقت تفاوت خریدوفروش مثلاً. الان درست به خاطر ندارم. مثلاً فرض بکنید که در لیره یک ریال تفاوت داشت. مثلاً هشتاد هشتاد و یک. تیمورتاش مثلاً یک دفعه گفتش که. آخر به چه مناسبت این نرخ فروش را میگیرد. نرخ خرید را قرار بدهید پایه. دیدم از لحاظ آنها. از لحاظ ما فرقی نمیکرد. از لحاظ آنها این یک ریال را هم مثلاً. این یک ابتکاری بود به خرج داد از این به بعد ما نرخ خریدمان را کوت خواهیم کرد. برای شما اگر مؤثر است برای ما فرقی نمیکند. مثلاً یکی از این ابتکاراتی بود که به نظرم یک خورده غیر عادی آمد. که چطور شد یک آدم غیر فنی توجه به این مطلب کرده است. و حقیقتاً همین جور بود. برای اینکه هیچوقت در عمرش این صحبتها را نمیکرد. در آن موارد. چرا او مداخله میکرد؟ الان این را به خاطر ندارم. چرا با بودن وزیر دارایی وزیر دربار میبایست مداخله بکند. نمیدانم. شاید مثلاً رضاشاه با او یک صحبتی کرده بود او مایل بود که جلسات پیش او تشکیل بشود. آدم خیلی وطنپرست بود. این را در آن تردید ندارم. یک آدم برجسته بود. خیلی لایق بود. خیلی تیزهوش بود. خیلی زن دوست بود. این عیب او بود خیلی خیلی علاقه به زن داشت. به طوری که حتی میگویند یک روز خانم سفیر انگلیس. او یک زن مسنی بود مثل اینکه. میگفته یک روز یقه او را هم گرفته بود. که خود او بیان میکرد. هر زنی خوشش میآمد. و این ضعف او بود. این یکی از ضعفهای او بود. بعد یک.
س- چطوری رضاشاه این را اصلاً تحملش کرده بود؟ یکهمچین آدمی را؟
ج- برای اینکه رضاشاه هیچ بلد نبود. خیلی چیزها را این به رضاشاه یاد داده بود. هاوارد خیلی بد بود با تیمورتاش. و هاوارد را پرتش کردند. رفت بیرون مثل اینکه. سرکنسول انگلیس مثل اینکه در بیروت شد. یک مقالهای در تایمز درآمد. که من همان وقت که خواندم فکر کردم این را هاوارد نوشته است. نوشته بود که Recent correspondant در بیروت این را نوشته است. نوشته بود. وقتی که این را خواندم مسلم شد که کلک تیمورتاش کنده است. نوشته بود… رضاشاه هیچی بلد نبود. کارد و چنگال دست گرفتن را بلد نبود. نشستن را روی صندلی را بلد نبود. تمام این چیزهایی است تیمورتاش به او یاد داد. این کافی بود که تیشه به ریشه تیمورتاش بزند. واقعاً هم بلد نبود. آن مدتی که طول کشید. الان من تعجب میکنم چطور شد که دوام آورد. این قدرت تام و تمام داشت. در جلسات. در میهمانیها. میهمانی هم خیلی خوشش میآمد. خیلیخیلی. هم میهمانی میداد. هم میهمانی میرفت. کلوپ ایران هم آنوقت خیلی رونق داشت. مثلاً در میهمانیهای در کلوپ ایران. جلوی جمعیت مثلاً این حاجی مخبرالسلطنه را از دور اشاره میکرد. آقا بیایید. او هم میدوید. جلوی همه میآمد آنجا مینشست. این کاری است که نمیبایست کرده باشد. اما این قدرت داشت.
س- اسم شاه را مرتب نمیبرد که اظهار کوچکی نسبت به خبکند؟ مثل…
ج- به خاطر ندارم. اما کسی اصلاً با شاه طرف نبود. اصلاً از وجود شاه اطلاع نداشت. همهاش وزیر دربار. خب. خود همین باعث شد که تهمتها آنوقت به او زدند. که نمیدانم در روسیه پورتفوی و اسناد داشت که نمیدانم با روسها ساخته است. قسم میخورم که این صحیح نیست. ممکن نیست همچین کاری کرده باشد که با روسها ساخته باشد. که رژیم را بخواهد عوض بکند. اطمینان دارم. تیمورتاش اگر آدم میخواست نظر به تیمورتاش داشته باشد که برله بلشویکها است یا برعلیه آنها. میگویم بر علیه آنها. با وجود اینکه در روسیه تحصیل کرده بود. اما ممکن نبود این با آنها برود سازش بکند. سازش سیاسی بکند. این عقیدهی من است.
س- با فروغی چطور؟ با فروغی شما مستقیماً؟
ج- با فروغی من در زمانی که فروغی نخستوزیر شد و قرارداد چیز را
س- بعد از آغاز جنگ؟ رفتن رضاشاه؟
ج- بله، بله. و قرارداد اتحاد، پیمان اتحاد با متحدین را بست. به علا گفتم که این کافی نیست. که ما یک عده برای اسم آن هم باشد بفرستیم به جنگ العلمین. دویست نفر بفرستیم. اصرار کردم علا موافقت کرد. گفتم اینها را بگویید به فروغی. وقت گرفت. رفتیم منزل او. من شروع کردم به صحبت کردن. این چشمش را بست. من خیال میکردم که خواب باشد. و خیلی ناراحت شدم که آدم با یک کسی که چشمش را بسته چطور صحبت بکند؟ اما عقاید خودم را گفتم. بعد که تمام شد چشمش را باز کرد. معلوم شد که همه را گوش داده بود. گفت با تمام این چیزهایی که گفتید موافق هستم. قبول دارم. برای اینکه من استدلال میکردم. الان اسماً شدیم ما هم پیمان. آخر همپیمان اسمی که چهچیز بعد از جنگ. آخر بگوییم کهما رفتیم جنگیدیم. یک آدمی. یک تلفاتی دادیم. که یک حقی داریم. گفت موافق هستم. گفت اما همین کاری که من کردم. شما اگر بدانید چه مشکلاتی بود برای من ایجاد کرد. در موقعی که این دفاع میکرد. یک کسی سنگ پرتاب کرد در مجلس به سر او خورد. یا نمیدانم میخواست او را بزند. گفت با این مردم مگر میشود این حرفها را زد. به هر کس که بگویید پسرت را میخواهیم بفرستیم. میگوید پسر هر کس که میخواهید بفرستید پسر مرا نفرستید. گفتم این فکر شما را من میپسندم. اما این تنها تماسی که گرفتم تمام غیرمستقیم دیگری که داشتم. به من آمدند پیشنهاد کردند که من بیایم کفیل بانک ملی بشوم. در موقعی بود که علا بنا بود رئیس بانک بشود. گفتند من بیایم قائممقام بشوم. و علا را آنوقت میفرستند به آمریکا. آگرمان هم برای او گفتند میخواهند. آنوقت من بشوم رئیس بانک. گفتم نمیکنم. هان این را مشرف نفیسی به من پیشنهاد کرد که وزیر دارایی بود. گفتم اگر من لایق این هستم که رئیس بانک بشوم بیایم رئیس بانک. من بیایم زیر قبای علا قایم بشوم. علا رفت. آنوقت من آنجا سر دربیاورم؟ میترسید؟ اگر میترسید چرا این وسط سراغ من میآیید؟ هر کاری کردند. مشرف گفتش که با فروغی صحبت کنید. مشرف خودش موافق بود که…
Leave A Comment