روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: ۲۹ اگوست ۱۹۸۲
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: علیرضا عروضی
نوار شماره: ۴۱
س- میخواستید یک مطلبی راجع به فرض دولت در زمان رضاشاه از بانک شاهی بفرمایید.
ج- من از خاطراتی که راجع به وضع مفلوک مالی ایران در نظر دارم، به یاد دارم این است که تازه وارد بانک شاهی شده بودم در ۱۹۲۰ و در همان اوانی بود که، بله همان خیال میکنم که رضاشاه، یقین ندارم که هنوز نخستوزیر هم شده بود، این را من یقین ندارم برای اینکه گمان میکنم یک فاصلهای بود که از موقعی که کودتا شد و آمدند و رضاشاه فرمانده قوا شده بود، بعد وزیر جنگ شد، بعد نخستوزیر شد. این قبل از این مراحل بود که تازه من در بانک شاهی بودم. شاید مثلاً در ۱۹۲۱ بود این قضیه. شب عید بود و برای پرداخت حقوق مستخدمین دولت پول نداشتند، جم را که آنوقت خیال میکنم یا رئیس خزانه بود یا وزیر دارایی بود این را باید نگاه کرد و معلوم داشت که در چه تاریخی چه سمتهایی داشته محمود جم. او را رضاشاه فرستاد به پیش ویلکنس رئیس… آنوقت هم مک ماری بود گمان میکنم رئیس بانک شاهی. بله گمان میکنم مک ماری بود هنوز ویلکنس رئیس بانک شاهی نشده بود. پیش رئیس بانک شاهی در هر حال فرستاد برای اینکه پانصدهزار تومان قرض بکند. من این را به خاطر دارم که شرایطی که بانک شاهی پیشنهاد کرد برای دادن یک وام پانصدهزار تومانی به حدی سنگین بود که به نظرم صرفنظر کرد رضاشاه. این یکی از مراحلی است که در خاطر من مانده که به حدی برای من که تازه وارد بانک شاهی شده بودم و بیست سالم بود، این به حدی در من اثر کرد که دولت ایران برای پانصدهزار تومان متوسل میشود به یک بانک اجنبی و این هم یک شرایط سنگینی قائل میشود. راجع به وضع مالی ایران باز هم یک نکته دیگری هم که جالب است این است که درآمد نفت در موقعی که من از بانک ملی رفتم که ۱۹۵۰ بود درآمد نفت رسیده بود به ده میلیون لیره که در آن زمان در حدود چهل میلیون دلار بود. این دو نکته خیال میکنم که جالب باشد برای اشخاصی که تحقیق میکنند در آینده راجع به وضع مالی ایران. نکته سوم همچنین بودجهای بود که وقتی که من با تقیزاده یک نامههایی ردوبدل کردیم و او افتخار میکرد که بودجه متعادل داشت در زمان وزارت داراییاش، بودجهاش به نظرم، گمان میکنم حتی در موقعی هم که میلسپو هم آمد بودجه به نظرم چهارصد میلیون تومان بود، بودجه ایران.
س- این اواسط دهه چهل بود.
ج- چهل بود. مثلاً…. موقعی که تقیزاده وزیر دارایی بود.
س- بله.
ج- چهل بود؟ گمان نمیکنم. هزار و چی؟ ۱۳۴۰
س- هزار و نهصد و مثلاً چهل…
ج- آهان نهصد و چهل. نه نهصدوچهل که… قبل از ۱۹۴۰ است برای اینکه ۱۹۴۱ که ۱۳۲۰ بود اشغال کردند ایران را و این موقعی است که تقیزاده وزیر دارایی بود در زمان رضاشاه.
س- خب اگر قرارداد نفت را امضا کرده بود آن ۱۹۳۳ بود. موقعی که وزارت دارایی که نفت را امضا کرد.
ج- بله. بله وزیر دارایی بود که امضا کرد ولی این در… چند بو که قرارداد را امضا کرد؟ هزاروسیصد و…
س- ۱۳۱۲ میشود.
ج- بله، گمان میکنم که ۱۳۱۵ بود که وزیر دارایی بود.
س- بودجه چهقدر بود؟
ج- بودجه گمان کنم چهارصد میلیون تومان بود. میلسپو هم وقتی که آمد ایران که در ۱۳۲۱ بود این هم گویا گفتم در یک جایی که تقاضای وام کرد از بانک و من تعجب کردم. برای اینکه در آ]رین گزارشش اشاره میکند به یک اضافه درآمدی که دولت داشته. و تعجب کردم که چطور تقاضای وام میکند و وقتی هم که بهش گفتم گفت شما چطور از کجا میگویید که ما اضافه داشتیم؟ گفتم آ]رین گزارش خودتان. این گزارشاتش هم روی میزش چیده شده بود. آن بالاییاش را برداشت و نگاه کرد دید که این حق با من است. پنجاه میلیون تومان اضافه درآمد دارد. رو کرد به رئیس خزانهداری آ«ریکاییاش که لاکانت بود اسمش، او را هم از آمریکا با خودش آورده بود، یعنی بعد از وارد شدنش به ایران استخدام کرده بود. او هم گفت که بله اشتباه کوچکی کردیم. این اشتباه کوچک پنجاه میلیون تومان اضافه درآمد به او پنجاه میلیون تومان کسر نشان میداد. یعنی تفاوت صد میلیون تومان که آن زمان من به خاطر دارم، که یعنی اینطور فکر میکنم که این صد میلیون تومان در حدود بیست و پنج درصد بودجه مملکت بود، آنوقت هم خیال میکنم چهارصد میلیون تومان بود. گمان میکنم آنوقت چهارصد میلیون تومان بود که آنوقت گزارش بعدیاش میگوید که به واسطه یک اشتباه کوچکی، این رقم به جای اینکه اضافه درآمد بود میبایست کسر درآمد باشد و این رقم اشتباه کوچک یکچهارم بودجه مملکت بود. از مسائل دیگری که میخواستم به آن اشاره بکنم راجع به نفت است. میخواستم بگویم که این مطلب را باید تمام ما ایرانیها در نظر داشته باشیم که یکی از مسائل مهمی که در دنیا به ایران اهمیت میدهد، برای ایران یک اهمیتی ایجاد کرده مسئله نفت است. برای اینکه نفت خلیجفارس برای بقای اروپای غربی و در زمان سابق هم تا حدی آمریکا، الان خیلیخیلی کمتر اهمیت دارد. من خیال میکنم که طولی نخواهد کشید، من شخصاً خیال نمیکنم بیش از بیست سال طول بکشد که غرب از نفت ایران بینیاز شود و دلائلم هم این است که همین بحرانی که ایران و سایر کشورهای نفتخیز در دنیا ایجاد کردهاند به واسطه ترقی فوقالعاده قیمت که سه تا چهار برابر قیمت سابق شد، این خودش باعث شد که هم آمریکا هم کشورهای اروپای غربی منجمله همین فرانسه اینها در مصرفشان خیلی دقت کردند و مصرف را پایین آوردند به میزان متنابهی. هم این از یک طرف باید در نظر گرفته شود که مصرف به آن حدی که سابق رشد میکرد نیست و هم اینکه به جای نفت یک مواد دیگری پیدا کردند و این به جایی خواهد رسید که تا یک حد زیادی اگر صددرصد جای نفت را نگیرد تا حد زیادی جای نفت را خواهد گرفت. و آن روز که یکهمچین وضعی در دنیا پیش بیاید که دنیای غرب این احتیاج ضروری را به نفت ایران نداشته باشند از اهمیت سوقالجیشی ایران کاسته خواهد شد. این یکی از چیزهایی است که چون من دیدم بعضی وقتها اینها تصور میکنند که، همینطور که در دوره مصدق همه عقیدهشان این بود، که اگر ایران ندهد دنیا مستأصل خواهد شد و به زانو خواهد نشست. این یکی از انتظاراتی است که غلط بود همانطوری که هم دیده شد. روزهای آخر مصدق شاید خودشان هم متوجه شدند که همچین چیزی نیست، دنیا میتواند بدون نفت ایران زندگی بکند. این را هم به عقیده من همیشه باید ما ایرانیها در نظر داشته باشیم که یکروزی ممکن است برسد که ایران فی حد ذاته ممکن است اهمیت سوقالجیشیاش را داشته باشد به واسطه نزدیکی به شوروی اما امروز اهمیت خاص ایران و کشورهای نفتخیز در خلیجفارس این است که هر چیزی را که الان عربها مثلاً، الان که ایرانی دیگر اصلاً وجود ندارد، بخواهند کموبیش میتوانند تحمیل بکنند به غرب برای اینکه غرب به نفت اینها احتیاج دارد. ولی یکروزی که آن وضع پیش بیاید و این تأثیر به مراتب مهمتر خواهد داشت در یک کشوری مثل عربستان سعودی. عربستان سعودی که از هیچ رسیده به جایی که الان یک مبالغ گزافی، میلیاردها در سال دارد ـ خرج میکند، یک خرجهای ظاهراً خیلی غیرلازمی هم ـ شهرهایی دارد ایجاد میکند که همین شرکت بزرگ بکتل در سانفرانسیسکو که این اشخاص مهمی را مثل جورج شولتز و واینبرگر را اینها را استخدام کرده بود. اینها برای همین است که این شرکت یک قراردادهای عظیمی دارد، میلیاردها دلار دارد میگیرد برای اینکه یک شهرهایی را بهوجود بیاورد، یک چیزهایی را که اصلاً شاید بههیچوجه احتیاجی بهش ندارند. این یکی از چیزهایی است که این کشورها اگر توجه بهش نکنند یکروزی غافلگیر خواهند شد که میبینند که خودشان ماندهاند با یک درآمد خیلی ناچیزی و آنوقت در وسط کارها معطل خواهند شد. هم از لحاظ اهمیت سیاسیشان و هم از لحاظ وضع اقتصادیشان، وضع مالیشان.
س- شما فکر میکنید شاه چه وقتی خودش به اهمیت برنامهریزی در ایران پی برد؟
ج- همانطوریکه اشاره کردم در زمان رضاشاه من یک نظری داده بودم به علا و در شورای عالی اقتصاد تشکیل شده بود که نتیجهای گرفته نشد. بعد زمان متین دفتری هم که نخستوزیر شد به او هم پیشنهاد داده بودم که آن هم بدون نتیجه ماند. و در زمان قوامالسلطنه بود که این موضوع را به طور جدی تعقیب کرد و این برنامه، برای تهیه برنامه هفت ساله اول در بانک ملی یک عدهای را جمع کرده بودم و اینکار در آنجا شروع شد. در آن زمان شاه بههیچوجه من الوجوه در اینکارها مداخله نداشت هیچ مطلقاً. قوامالسلطنه و دولتهایی که بعد از قوامالسلطنه آمدند. چون قوامالسلطنه… بله، این دوره چهقدر قوامالسلطنه طول کشید، اما دولتهای دیگر آمدند این مرحله برنامهریزی چهار سال طول کشید تا اینکه به تصویب مجلس رسید. آنچه که من به خاطر دارم دفعه اولی که شاه خیال میکنم که متوجه اهمیت این موضوع شد که در ۱۹۴۹ برای اولینبار رفت به ملاقات ترومن رئیس جمهور آمریکا.
س- این اولین سفرش بود؟
ج- اولین سفرش بود. خوب به خاطر دارم که این اعلامیه مشترکی که رئیسجمهوری آمریکا و شاه ایران که سفر رسمی کرده بود به آمریکا منتشر شد، برجستهترین چیزی که من در این اعلامیه دیدم این اشاره به آن برنامه وسیع عمرانی و کارهای اقتصادی و اجتماعی بود. خیال میکنم که شاه آنوقت متوجه شد و پی برد به اهمیت برنامه.
س- خارجیهای دیگر در ایران شاه را تشویق میکردند؟
ج- نخیر، ابداً تشویق که نمیکردند هیچی، یک عقیده عموم این عربیها آنوقت این بود، در همین مذاکراتی که میکردیم در طول این چهار سال، برای اینکه میگویم این دوره چهار سال طول کشید، که همیشه این را یک موضوع سیاست چپیها میدانستند، یک سیاست سوسیالیستی میدانستند و زیاد مثل اینکه خوششان نمیآمد از این عمل. و این هم حقیقت داشت برای اینکه در آن زمان در دنیا کس دیگری، کشور دیگری نبود جز شوروی که برنامه داشت. شورویها بودند که برنامه پنج ساله داشتند. حالا به خاطر ندارم که کی شروع شد اما برنامه آنها در زمان گمان میکنم که حتی قبل از استالین هم شروع شد که ۱۹۲۴ لنین مرد و استالین سر کار آمد، در آن زمان اینها برنامهریزی داشتند برنامههای پنجساله. من هم هیچ الهام از شورویها نگرفتم برای اینکه من اصلاً هیچوقت سروکار نداشتم با چیزهایی که سیاست شوروی و لیتراتورهایی که مربوط به عملیات شوروی بود. این عقیده شخص خودم بود که با همان استدلالی خلی سادهای که بیان میکردم که ضمن مذاکراتم در این بحثها به آن اشاره کردم. ولی غربیها زیاد تمایل نداشتند. بعضیها از لحاظ همین که این یک چیز سوسیالیستی است زیاد خوششان نمیآمد. یک عده دیگری بودند که تردید داشتند میگفتند که فکر ممکن است خوب باشد اما با تردید زیاد اظهار میکردند که این در ایران چطور اجرا خواهد شد. یک مصاحبهای یک نویسنده معروفی، Alsop که دوتا برادر بودند آنوقت، Stewart and Joseph که این Stewart آمده بود به تهران و مصاحبههایی کرد و راجع به ایران دو مقاله نوشت در روزنامههایی که تمام این مقالاتش را اینها Syndicated بودند که چاپ میشد و برای من این از جاهای مختلف رسید برای اینکه یک قسمتش مربوط به من بود. اصولاً توی Herald Tribune چاپ شده بود.
س- این چه سالی بود؟
ج- گمان میکنم ۱۹۴۸ یا ۱۹۴۹ بود. این را من به زحمت به دست آوردم. نداشتم گم شده بود، از پروندههای من گم شده بود. این را به وسیله یکی از دوستانم از کتابخانه کانگرس بهدست آوردم. وقتی که گفتم که در چه حدودی بوده، آن خانم خسروپور هم بود که خودش کتابداری در آمریکا تحصیل کرده بود. این را رفت در آنجا و پیدا کرد منتهی آنها گفتند که باید نویسندهاش اجازه بدهد که ما بدهیم فتوکپیاش را. من به Stewart Alsop نوشتم و او اجازه داد. این را گرفتند برای من فرستادند و این را دادم فتوکپی کردند در تهران و خیلی هم خوب فتوکپی کرده بودند خیلی خوب. این را به تعداد زیادی داشتم و به یک عده از دوستان و آشنایانم هم داده بودم که در آنجا اشاره میکند به ملاقاتش با شاه، مصاحبه با شاه و مصاحبه با قوامالسلطنه. آنوقت مصاحبهای که با من کرده بود راجع به برنامه یک شرحی نوشته مفصل. که فکر خیلی خوب است اما با تردید گفته بود که این را ایران بتواند پیاده بکند و اجرا بکند.
س- یک مطلبی راجع به ایرج پزشکزاد و بدبینی ایرانیها نسبت به….
ج- بله، این یکی از چیزهایی که در تلویزیون تهران، یک برنامهای داشتند که مدت مدیدی هم نشان داده میشد.
س- داییجان ناپلئون.
ج- دائیجان ناپلئون. این یکی از خارجیها به نظرم دنیس رایت بود، همان دنیس رایت بود سفیر انگلیس. یکروزی صحبت از این میکرد گفت که شما این را میبینید؟ من اصلاً توجه نداشتم، گفتم نه من اصلاً کمتر هم برنامه تلویزیون تهران نگاه میکردم. گفت این خیلی جالب است. چندین برنامهاش را نگاه کردم و بسیار خوشم آمد از این، برای اینکه این پزشکزاد طرز فکر و طرز قضاوت ایرانیها را راجع به مسائل دنیا و مسائل ایران در چهارچوب وقایع دنیا به حدی ماهرانه جلوه میدهد که من نظیرش را کمتر دیدم. شاید مثلاً مورد دیگری که من دیدم که یک کسی این اخلاق ایرانی، این طرز فکر ایرانی را و عقیدهاش را خوب بیان کرده باشد، روحیهاش را خوب بیان کرده باشد این حاجی بابا است که مال صدوچند سال پیش است که من تردید دارم که این را یک انگلیسی James Morier نوشته باشد. برای اینکه به نظر من امکان ندارد که یک نفر خارجی بتواند به این نحو تجزیه و تحلیل بکند روحیه ایرانی را، قضاوتهای ایرانی را و عقاید ایرانی را. این یک مورد بود که خیلی در من اثر گذاشت و این هم یکی این بود که تأیید میکند آن مطالبی را که من بارها گفتم و حتی الان هم میگویم. الان هم در موقعی که بحث میشود راجع به وقایع ایران و این بدبختی که برای مملکت ما پیش آمده، تقریباً میشود گفت بدون استثنا تمام ایرانیها، منتهی بعضیها میگویند انگلیسیها بعضیها میگویند آمریکاییها، بعضیها میگویند هردوتایشان، تمام وقایع و بدبختیهای ایران را ما همیشه یک محملی برایش پیدا کردیم و یک خارجیهای را میخواستیم بگوییم که این ما نبودیم، تقصیر ما نبوده، ما هیچکاره بودیم، به ما مربوط نیست مسائلی که در مملکت ما اتفاق میتفد. تمام این مقدرات یک ملتی را خارجیها تعیین میکنند و ما فقط یک ناظر و تماشاچی هستیم. عیناً مثل اینکه راجع به یک موضوعی داریم بحث میکنیم که مربوط به ما نیست، ما یک تماشاچی هستیم، ما کنار نشستیم و داریم قضاوت میکنیم راجع به یک موضوعی. این آدم این کاری که کرد به عقیده من یکی از خدمات بزرگی است که به طور برجستهای نشان میدهد که توهم به جایی رسیده که وقایع روزانه عادی خانوادگی را، اختلاف زن و شوهر را مثلاً این مربوط میداند به انگلیسها. و خیال میکنم که این اگر اشخاصی که بخواهند راجع به ایران تحقیقاتی بکنند یا خود ایرانیها اگر بخواهند راجع به خودشان یک تجزیه و تحلیل عمیق و منصفانهای بکنند باید توجه کرد به این نشریه. بخوانند ببینند. ایرانی عوض نشده، از صد سال پیش همان است همان نظری است که سابق داشت. من نمیگویم که خارجیها دخالت نداشتند در وقایع ایران. خیلی طبیعی است وقتی یک ملتی در یک موقعیتی واقع است که موقعیت حساسی است، در یک موضع جغرافیایی حساسی است این اینقدر بیاراده است، اینقدر صاحبان نفوذش و دولتهایش و متصدیان امورش به حدی اینها ترسو و بیعرضه هستند که تشویق میکند این خارجیها را. خب چرا ما یکهمچین توقعاتی از آنها نداشته باشیم، از آنها یک انتظاراتی نداشته باشیم، اینها وقتی به محض اینکه یک چیزی را به آنها میگوییم خودشان را موظف میدانند که این را قبول بکنند و وسایل اجرای آن را فراهم بکنند. اگر یککمی ایرانیها بیشتر توجه داشته باشند به اینکه یک ملتی این مقدراتش تا یک حد زیادی دست خودش است. اگر بتواند با حزم با اعتمادبهنفس، بخصوص اعتمادبهنفس وقتی که یک ملتی افرادش به خودشان اطمینان داشتند این جامعه یک جامعهای میشود که دارای یک کارآکتر است، نمیشود وادارش کرد یک کارهایی را بکند به صرف اینکه محرمانه زیر گوش آدم بگویند که این جزو خواستهایی است که… خب البته دولت همسایهمان خارجیها خواستند و وقتی اینطور گفته شد مثل اینکه تمام راهها، درها باید باز شود، راهها حاضر و آماده بشود که اینکار انجام شود. این یک چیزی است که خوشبختانه شنیدم، حالا اخیراً شنیدم که این کتاب را میواهند در فرانسه چاپ بکنند و به تعداد زیادی هم چاپ بکنند برای اینکه گویا یک عده زیادی طالب هستند و از همان سابقهای که داشت در تهران که به من همانموقع میگفتند که وقتی که شب پخش برنامه داییجان ناپلئون هست، هر کاری که داشتند تعطیل میکردند میرفتند جلوی تلویزیون مینشستند و لذت میبردند. تعجب میکنم که در عین حالی که این اینطور اثربخشید آیا تأثیری کرد در طرز فکر ایرانیان یا نه؟ آیا تأیید کرد این فکرهایشان را یا اینکه بیدارشان کرد، هشیارشان کرد. این را من نمیدام اطلاع ندارم برای اینکه یک نفر اگر تحقیقاتی میکرد راجع به این موضوع این هم بد نبود برای اینکه هر یکی از این دو احتمال ممکن است وجود داشته باش. بعضیها ممکن است مؤید فکرشان باشد. میگویند خب بینید همینطوری که ما عقیده داریم این در یک خانوادهای، یعنی در روابط اعضای یک خانوادهای این تأثیر را داشته بنابراین این چیزهایی را که میگویند صحیح است. یا بلعکس ممکن است متوجهشان کرده باشد، بیدارشان کرده باشد. آخه دیگر مضحک است که آدم تا این پایه معتقد باشد که نفوذ خارجی است که تمام وقایع ایران را حتی روابط اعضای یک خانوادهای را تحتتأثیر قرار بدهد.
س- راجع به تصدیق صدور میخواستیم در زمان داور یک چیزهایی بفرمایید.
ج- بله. بهطورکلی باید اشاره بکنم به اینکه، موقعی که من هنوز در بانک شاهی بودم، گمان میکنم گفتم که در چند مورد داور نظر مرا خواست و من همیشه مخالفت کردم، و نظر مرا خواست راجع به اینکه قانون کنترل ارز، نظارت ارز را برقرار بکند. من مخالف بودم. یکدفعه هم امیرخسروی که رئیس بانک ملی بود او را خواست و من هم آنوقت در بانک شاهی بودم، دوتاییمان را. ما رفتیم آنجا و این را مطرح کرد. امیرخسروی اظهار عقیده زیادی نکرد ولی من مصراً مخالفت میکردم. برای اینکه میگفتم که کنترل ارز علاج درد ایران را نمیکند. عیب کار ایران این است که تقاضاهای دولت را بیشتر برای کارهای دولتی که ارزی را که دولت… یکروز اطلاع پیدا کردم که، یعنی غیرمستقیم، متوجه شدم که همانروز داور میخواهد لایحه را ببرد به مجلس. برای اینکه صبح به من تلفن کرد که خواهش میکنم که بانک شاهی امروز از معاملات ارزی خودداری بکند و به بانک ملی هم دستور داده شده که خودداری بکند تا بعد تکلیف معلوم شود. من رفتم مجلس، موقعی رسیدم که این لایحه مطرح بود. لایحه را در مدت کوتاهی به قید دو فوریت برده بودند تصویب شد. برگشتم بانک شاهی تلفن زد که بیایید مرا ببینید، رفتم. گفتم بالاخره اینکار را کردید؟ گفت شما از کجا میدانید؟ گفتم من آنجا بودم. گفت من شما را ندیدم شما کجا بودید؟ گفتم توی یکی از آن لژهای بالا بودم و گفتم خب آقا بالاخره تمام این دلایلی را که به شما ابراز کردم که بهش توجهای نکردید و کردید اینکار را. گفت حالا دیگر اینکار شده است. حالا باید کمک بکنید در اجرایش. یک جلساتی هم تشکیل شد در حضور ابوالقاسم فروهر که برادر بزرگ فروهر که معاون وزارت دارایی بود در حضور او تشکیل میشد، یک نمایندگانی از بانک ملی میآمدند که یکی گلیلهایمر آلمانی بود، یکی هم گمان کنم ژرار بود اسمش یک فرانسوی بود. این دوتا نمایندگان بانک ملی بودند و من از طرف بانک شاهی که یک بانک انگلیسی بود من یک نفر ایرانی میآمدم و آنجا برای تهیه آییننامه اجرای قانون وزارت ارز. خب آنچه که من به عقلم میرسید میگفتم و یک چیزهایی تهیه شد. ولی در حین عمل اینها برخورد میکردند به یک مشکلاتی و مشکل اساسیاش همان بود که روز اول به مرحوم داور گفتم. گفتم اگر دولت که خودش آنوقت بزرگترین مصرفکننده ارز بود، برای اینکه یک چیزهایی را مثلاً تجارت خارجی را دولت دخالت داشت. مثلاً معاملات با شوروی فقط منحصراً با دولت بود، معاملات بزرگی و خریدهای بزرگی که میکردند از آلمان و جاهای دیگر تمام دست دولت بود. دولت بود که یک شرکتهایی درست کرده بود، شرکت مرکزی. شرکت مرکزی درست کرده بود آنوقت این یک شعبههایی داشت که شامل تمام صادرات ایران میشد. اینها مصرف مهم ارز را اینها داشتند برای واردات ایران. اگر میتوانستند مخارج ارزی را در حدود عواید ارزی نگه دارند موازنه ارزی بهدست میآمد و دیگر احتیاجی به کنترل ارز نداشتند. اما چون اینکار را نمیکردند در حین عمل به مشکلاتی برخورد کردند. در طی این مراحل به یک مرحلهای رسیدند این حالا قبل از این بود که من از بانک شاهی بیایم وارد دستگاه دولتی بشوم، و فکر کرده بودند و یک راهحلی به نظرشان رسیده بود که به این نحو حل بکنند که ارز به منظور واردات وقتی فروخته بشود از طرف بانکهای مجاز که صادر کننده قبلاً ارزی به دولت توسط بانکهای مجاز فروخته باشد، بعد آن ارز را بفروشند به واردکننده. بنابراین برای تأمین این نظر که از ارز موجود تجاوز نکنند و یک وضعی به وجود نیاورند که کسر داشته باشند در توازن ارزی و حسابهای ارزی یعنی پرداختهای بینالمللی ایران، اینطور فکر کردند که اینکار را بکنند. بنابراین یک قانونی گذراندند که به واردکننده وقتی ارز فروخته خواهد شد که تصدیق صدور بیاورد و اسم آن ورقه را هم گذاشته بودند تصدیق صدور. به این معنی که یک کسی که جنسی را از ایران صادر کرده و در گمرک تعهد سپرده که معادل آن مبلغ ـ اینجا هم باید حاشیه بروم و یک توضیحی بدهم که تمام مقررات این کشور بدبخت روی این پایه بود که ارزیابهای گمرک تقلب نکنند، دزدید نکنند و جنس صادرات را به قیمت واقعی ارزیابی بکنند که این محال بود ممکن نبود اینکار بشود، ارزیاب گمرک آن زمان به نظرم در حدود سیصدتومان حقوق میگرفت، حالا یک نفر آمده پنبه میخواهد صادر بکند، این پنبه فرض بکنید صدهزار تومان قیمت واقعیاش است ـ این آدم این گمرکی اگر این را سیهزار تومان، دههزار تومان تعیین میکرد این میشد مدرک برای تعهد ارزی که این صادرکننده در گمرک میسپرد. آنوقت تعهد از او میگرفتند به چند نسخه که یکی در گمرک ضبط میشد یکی فرستاده میشد به کمیسیون ارز و کمیسیون ارز آنوقت این را میفرستاد به بانکهای مجاز و آنوقت این میشد مدرک تعهد این صادرکننده که فلانقدر ارز باید بفروشد. یعنی معادل فرض بکنید دههزار تومان باید ارز بفروشد به بانکهای مجاز. بنابراین این آمار که بهوجود میآمد هیچکدامشان با حقیقت تطبیق نمیکرد برای اینکه بدبختانه همانطوریکه گفتم مثل بیشتر مواردی که قوانین در ایران وضع میشد بیشترشان اینطور بود. در دوران تجربه من، زندگی من این بود که این قانون به دست یک اشخاصی میبایست اجرا بشود که هیچ نوع کنترل در آن نداشتند. این اشخاص بدبخت و بیچارهای بودند که حقوقشان به اندازهای نازل و ناچیز بود که مجبور بودند برای تأمین زندگیشان یک چیزهایی بگیرند. یک کسی که سیصد تومان حقوق میگرفت اگر بهش سههزار تومان میدادند خب بدیهی است این آدم منحرف میشد و برایش هم… چیزی هم نبود که بتوانند ثابت بکنند. اگر یکروزی یک کسی میرفت رسیدگی میکرد. مثلاً حالا بگویید که من راجع به پنبه گفتم. پنبه تا یک اندازهای شاید میشد کنترل کرد اما وقتی که میرسید به خشکبار و کتیرا و پوست گوسفند و پوست بز، روده این چیزهای صادرات ایران آنوقت همین اقلام بود. تشخیص این بعد از انجام عمل، بعد از اینکه جنس رفته تقریباً محال بود و امکان نداشت که کسی بتواند یک دستگاهی بیاورد اینها را نظارت بکند، کنترل بکند. پس بنابراین این پایهاش به حدی غلط بود که مربوط بود فقط به نظر آن ارزیابی گمرک حالا به این هم اکتفا نکردند و گفتند که ما در موقعی ارز میفروشیم به واردکننده همانطوریکه توضیح دادم. که صادرکننده برود تصدیق صدور بخرد از آن صادرکننده و بیاید از بانک مجار بتواند ارز بخرد. یعنی به این ترتیب بود که، حالا یک فرضی است، یک شخصی فرض بکنید که یک جنسی صادر کرده، خشکبار صادر کرده، یا پنبه صادر کرده تعهد ارزی هم سپرده و در مقابل موقعی که تعهد ارزی میسپرد به او یک تصدیق صدور میدادند که فلان شخص به این میزان جنس صادر کرده به خارج و تعهد کرده است که به این مبلغ ارز بفروشد به بانک مجاز. این میشد تصدیق صدور. واردکنندهای که میخواست جنس وارد بکند میبایست برود یک تصدیق صدوری بخرد معادل ارزی که میخواهد بخرد برای واردات مجاز. میرفت توی بازار، آنوقت این یک بازاری داشت یک بورسی پیدا کرده بود در بازار تهران و این معاملات هم تمام در تهران میشد برای اینکه این در ولایات این وسایل وجود نداشت که اینها هر روز صبح یکعده دلال نرخ تصدیق صدور را تعیین میکردند. چون پول ایران وابسته به لیره بود این روی پایه لیره حساب میشد. مثلاً میگفتند که امروز تصدیق صدور یک لیره ارزشش ده تومان است، یک روز میشد هشت تومان، یکروز میشد هفت تومان، یکروز میشد دوازده تومان و این را کی تعیین میکرد؟ چندتا دلالی که منحصراً از کلیمیهای بغداد بودند. اشخاصی بودند که در دلالی خیلی زیردست بودند و تجربیات داشتند و اطلاع داشتند و میتوانستند این را اداره بکنند، بازارشان هم خیلی گرم بود، خیلی گرم بود. بنابراین مملکت ما یک وضعی پیدا کرده بود که با وجودی که مقررات ارزی داشتیم و به قول خودمان نرخ ریال را به ارزهای معتبر دنیا ما تعیین کرده بودیم یعنی مقامات دولتی، بانک مرکزی، وزارت دارایی تعیین میکرد، بههیچوجه در عمل اینطور نبود. یک عدهای دلال روی عرضه و تقاضا بهطوریکه خودشان تشخیص میدادند، بهطوریکه وضع خرید و فروش را خودشان نشان میدادند، میآمدند تعیین میکردند نرخ لیره را در هر روز که نرخ تصدیق صدور امروز فلان مبلغ است. این آنوقت اضافه میشد به آن نرخ رسمی لیره. نرخ رسمی لیره آن زمان الان درست به خاطر ندارم اما در حدود شاید نه تومان، ده تومان یکهمچین چیزهایی بود. این نرخ ثابت بود. ولی آن نرخ تصدیق صدور هرروز تغییر میکرد. اگر یکروزی نرخ تصدیق صدور در بازار ده تومان بود این نتیجهاش این میشد که یک کسی که میخواست واردات بکند و میبایست لیره بخرد یا ارزهای وابسته به لیره بخرد برای اینکه گفتم پول ما وابسته به لیره بود، این میبایستی یک لیره را به قیمت نرخ رسمی باضافه نرخ تصدیق صدور بخرد. در حقیقت نرخ لیره آن روز ده تومان نرخ رسمی نبود، ده تومان بااضافه ده تومان احیاناً نرخ تصدیق صدور در بازار بیست تومان میبایستی بخرد. این البته یک مشکلات عظیمی ایجاد میکرد از لحاظ تهیه آمار صادرات و واردات مملکت، یک مشکلات عظیمی که از لحاظ اغفال و پوچ بودن این آمار نظیرش را من هیچ جای دنیا سراغ نداشتم. برای اینکه آمار گرمیک رسمی دولت ایران وقتی که صادرات و واردات را نشان میداد فقط اتکا میکرد به نرخ رسمی. هیچ اصلاً توجهی نداشت به تفاوت قیمتی که بین نرخ رسمی و نرخ واقعی و حقیقیای که صادرکننده و واردکننده میبایست بپردازند یا بخرند وجود داشت. مثلاً گمرک در موقع صدور تعهد میگرفت، ارزیابی میکرد. یک چیزی را فرض میکنیم ارزیابی میکرد صدهزار تومان و آن روز نرخ رسمی فرض کنید که ده تومان بود بنابراین این آدم میبایستی معادل صدهزار تومان ارز بفروشد به دولت که میشد دههزار لیره، دههزار لیره میبایستی فروشد که معادل صدهزار تومان جنس صادر کرده بود. یعنی به نرخ رسمی دولت تعهد میکرد که این معادل صدهزار تومان بفروشد دههزار لیره میشد. در صورتی که واردکننده که همین تصدیق صدور را از این آدم میخرید میبایستی برود این را دوست هزار تومان بخرد برای اینکه بتواند دههزار لیره جنس وارد بکند. دههزار لیره جنس وارد میکرد صدهزار تومانش را میبایست بدهد به بانک مجاز، صدهزار تومانش را میبایست بدهد به آن صادرکنندهای که به او تصدیق صدور فروخته. صادرکننده عایدش میشد دویستهزار تومان، صدهزار تومانش را از بانک گرفته بود، صدهزار تومانش از خریدار، خریدار تصدیق صدور به منظور وارد کردن. واردکننده دویستهزار تومان میپرداخت که فقط صدهزار تومانش عاید دولت میشد، صدهزار تومانش عاید آن صادرکنندهای میشد که در بازار به نرخ روز تصدیق صدورش را فروخته. بنابراین تمام این آمار گمرک دولت شاهنشاهی از اول تا آخرش به کلی غلط بود آنوقت نه غلطی که مثلاً پنج درصد، ده درصد ـ غلطی که در بیشتر موارد صددرصد بود. برای اینکه قیمت تصدیق صدور رسیده بود، قیمت تصدیق صدور به خاطر دارم در بازار تهران رسیده بود به قیمت بالاتر از خود نرخ لیره. یعنی اگر لیره فرض بکنید که ده تومان بود تصدیق صدور بیشتر از ده تومان بود در بازار. خب در یکهمچین وضعی دل مقامات رسمی دولت ایران خوش بود به اینکه موازنه برقرا کرده.
س- اینها همه زمان داور است.
ج- اینها زمانی است که بله حالا مقررات ارزی برقرار شده، حالا این کمیسیون ارز است که مثلاً این ابتکارها را به خرج میدهد، متخصصین مثلاً معاملات ارزی هستند که اینها این ابتکارات را میکنند که میخواهند حالا موازنه برقرار بکنند به این وسیله. خب نتیجه این عمل ـ در عمل دیدیم اینطور نیست ـ برای اینکه این اشخاصی که وارد میکنند و صادر میکنند قیمت واقعی و حقیقای که آنها میپردازند به کلی فرق دارد با نرخ رسمی لیره. نرخ رسمی ارز یک جزء کوچکی است از مجموع پولی که عاید صادرکننده میشود و واردکننده باید بپردازد. من وقتی که وارد کار شدم در همان روزهای اول یک جلسهای در حضور مرحوم داور تشکیل شد که مطابق معمول تمام این آقایانی که حضور داشتند رئیس اداره تجارت بود که در آن زمان صادق وثیقی بود، که بسیاربسیار مرد امین و درست و لایقی بود. یکی دیگر علی امینی بود که رئیس گمرک بود و یکی هژیر بود که رئیس کمیسیون ارز بود. که اطلاعات بانکیاش و اقتصادیاش صفر بود. آدمی بود که فوقالعاده حافظه خیلی قویای داشت و آدم خیلی زرنگ و باهوشی بود. خیلی آدم زحمتکشی هم بود. در عین حالی که رئیس اداره ارز بود، رئیس شرکت قماش هم بود. شرکت قماش هم یکی از شرکتهایی بود که انحصاری بود که تمام قماش ایران را آن شرکت وارد میکرد و توزیع میکرد در ایران.
س- شما چه سمتی داشتید آنموقع؟
ج- من تازه وارد شده بودم. من تمام شرکتهای دولتی را در اختیار من گذاشته بودند که من میبایستی تمام کارهای اینها را رسیدگی بکنم. در عین حالی که رسیدگی میکنم حق دارم، یک تصویبنامهای گذراند مرحوم داور راجع به این کار من که بدبختانه الان در دسترسم نیست، این اصلاً تاریخی است این تصویبنامه. این تصویبنامه به من یک اختیاراتی داده بود که گمان میکنم کم نظیر بود، هم حق نظارت داشتم هم حق وارد شدن در طرز مدیریت شرکتها. آنوقت خودم بودم با یک قدوسی نامی ماشیننویس جوان که ماشیننویس من بود. ولی تمام اینکارها را بعضی تمام این شرکتهایی که در جاهای مختلف ایران تشکیل شده بود هم نظارت بکنم و هم مدیریتشان را، در مدیریت به آنها راهنمایی بکنم. هیچ اصلاً بههیچوجه من الوجوه امکانپذیر نبود. که به تدریج رفتم گفتم یک عدهای را استخدام کردم از بانک شاهی که بعد مرحوم داور هم مجبور شد که به من بگوید که آقا دیگر بس است برای اینکه رئیس بانک شاهی آمده شکایت کرده که ما بانکمان را باید ببندیم به زودی اینطوری که ابتهاج دارد اعضا خوب ما را میبرد. درهرحال برگردیم به آن کمیسیونی که در دفتر مرحوم داور تشکیل شد. این کمیسیون برای بحث در مسائل ارزی بود. برای اینکه هی گرفتار میشدند و میدیدند با این ارز موازنه برقرار نمینشود. علت اساسی همین بود. به جای اینکه سعی بکنند که تقاضاها را، درخواستها را اغم از اینکه دولتی باشد یا غیردولتی محدود بکنند به آن چیزی که دارند میدیدند این درست درنمیآید. و بعد هم این مقررات مربوط به تصدیق صدوری که بقرار کردند این هم دیدند بینتیجه است در ضمن آن صحبت یکدفعه یک نفر از اینها گفت، اشاره کرد به این مطلب که تصدیق صدورهایی که بدون محل فروخته شده. من با یک حیرتی و با یک حالت وحشتی سؤال کردم موضوع چیست؟ مرحوم داور گفت که نه حالا اینقدر دستپاچه نشوید. بعد توضیح دادند که بانک ملی یکروزی به یک ملاحظاتی تصمیم گرفته ارز بفروشند برای واردات به کسی که تصدیق صدور نخریده، در بازار تصدیق صدور نبوده، به اندازه کافی تصدیق صدور نبوده، یعنی کسی صادر نکرده بوده که تصدیق صدور بازار عرضه بکند. بانک ملی برای خودش تصدیق صدور نوشته روی یک کاغذ این را تصدیق صدور صادر کرده و به استناد آن ارز فروخته. هم پول تصدیق صدور گرفته هم پول ارز گرفته. من به حدی متحیر شدم که وحشتناک بود برای من که اصلاً باورکردنی نبود، چطور میشود همچین چیزی؟ خب اینها دیدند و متوجه شدند که خب طبیعی است این عکسالعمل من طبیعی است اما خیلی بد است که یکهمچین اثری داشته باشد در یک کمیسیون. گفتند خب حالا عجول نباشید و یک فکری باید برای این کرد. این بود یکی از طرز کار این مملکت برای برقرار کردن موازنه بین پرداختها و دریافتهای ایران. حالا وارد میشوم در بحث اینکه وقتی که قشون انگلیسها در شهریور ۱۳۲۰ به ایران آمدند و اولین کابینهای که تشکیل شد کابینه مرحوم فروغی بود. مشرف نفیسی که یکی از دوستان من بود وزیر دارایی شد. علی امینی هم همین موقع معاون شد یا هنوز رئیس گمرک بود درست به خاطر ندارم. اما به واسطه نسبتی که با مشرف نفیسی داشت، خواهر علی امینی زن مشرف نفیسی بود، مشرف نفیسی با تنها دختر فخرالدوله ازدواج کرده بود. مشرفالدوله یک آدم بسیار دانشمندی بود، خیلی آدم دقیقی بود، خیلی آدم باوجدانی بود، در فرانسه تحمیل کرده بود. در فرانسه تحصیلاتش هم تحصیلات حقوقی بود. خوب چیز مینوشت هم به فرانسه هم به فارسی. یک دورهای هم یک روزنامهای هم منتشر میکرد که اسم روزنامهاش را هم الان به خاطر ندارم. اما خوب مینوشت. این را خب یک عدهای میشناختند به نیکنامی و به داشتن تقوی و آدمی است که تحصیل کرده است و معلوماتی دارد. وکالت هم میکرد ـ در دادگستری وکالت میکرد و شرکت نفت استخدامش کرده بود بهعنوان مشاور حقوقیشان، وکیل عمدهشان. مشرف نفیسی اصلاً فوقالعاده سمپاتی داشت به فرانسویها خیلی و از آنگلوساکسونها خوشش نمیآمد. یا یکی از Traitهای مشرف نفیسی بود. بنابراین این کسی نبود که برای خاطر سمپاتی و دوستیای که نسبت به انگلیسها داشته باشد یک کاری به نفع آنها کرده باشد. مطلقاً اینجور نبود. برعکس از انگلیسها خوشش نمیآمد. در شرکت نفت هم یک مدت زیادی نماند، خوشش نیامد و ول کرد. حالا قشون انگلیس و قشون روس وارد شدند بدون اجازه مقامات شاهنشاهی و زدند و کشتند یک عدهای را گرفتند و داغون کردند. یک عده بدبختهایی را در جنوب در نیروی دریایی خیلی ضعیف و بدبخت ایران کشتند که آن بایندر مثلاً یکی از افسرهای برجسته بود، یک آدم بیگناه. اینها را شب حمله کردند، این بدبختهای بیچاره با آن وسایل خیلی محقری که داشتند میبایست مثلاً مقاومت بکنند در مقابل اینها. خب، نه در نیروی دریایی و نه در نیروی زمینی هیچکدام مقاومت نکردند. قشون هم تواری شد. یکی از بدبختیهایی که آنوقت به چشم دیدم همین بود که این ارتش، البته آنوقت به اسم ارتش شاهنشاهی نبود اما ارتشی بود که رضاشاه بهش تکیه داشت و خیلی هم برایش زحمت کشیده بود، به کلی متلاشی شد. افسرها گذاشتند رفتند، سربازهای نظاموظیفه را مرخص کردند توی کوچهها ویلان و سرگردان این بدبختها پارهپوره میرفتند به طرف دهشان. یک وضع واقعاً اسفناکی بود. در یکهمچین موقعی آمدند انگلیسها به وزارت دارایی. اول آمدند ارز بفروشند. حالا جزو مقرراتی که آن روز جاری بود این بود که هر واردکنندهای میبایستی با تصدیق صدور بیاید ارز بخرد. یعنی میبایست قیمت رسمی را بپردازد و قیمت تصدیق صدور را هم در بازار برود بپردازد. یعنی یک لیره در حدود… آنچه که به خاطر دارم بین هیجده و بیست و یک تومان یعنی صدوهشتاد ریال و دویست و ده ریال یا دویست و بیست ریال برای واردکننده تمام میشد. صادرکننده هم همین قدر عایدش میشد. یعنی کسی که یک لیره میفروخت در حدود بیست تومان عایدش میشد که یک قسمتش را بانک مجاز بهعنوان نرخ رسمی لیره بهش میپرداخت، بقیهاش هم از فروش آن تصدیق صدور در بازار به نرخ روز به دست میآورد. ولی در این مقررات چند استثنا قائل شده بودند. یکیاش این بود که محصلین ارز را به نرخ رسمی بخرند. اشخاصی که بچهشان در خارجه تحصیل میکرد با آوردن گواهینامه و فلان و اینها یک مبلغی هم که کمیسیون ارز تعیین کرده بود اینها مجاز بودند که لیره را به نرخ رسمی بخرند. دیگر اینها احتیاج نداشتند که بروند تصدیق صدور بخرند. یکی دیگر تمام حوائج دولت بدون تصدیق صدور، دولت برای وارداتش هر چه که لازم داشت، مثلاً کارخانه وارد میکرد، ماشینآلات وارد میکرد، هرچیز که وارد میکرد بدون تصدیق صدور بود. مگر آنهایی که در کارهای تجارت بودند، مثلاً قماش وارد میکردند یک استثنا دیگر این بود که سیاحان خارجی میتوانستند از تصدیق صدور استفاده بکنند. مثلاً نظرشان این بود که آمدن سیاحان را به ایران تشویق بکنند و چون همه میدانستند که نرخی که برای ارز تعیین کردند یعنی آن ده تومان یا هشت تومانی که برای لیره تعیین کردند این واقعی نیست حقیقی نیست بنابراین اگر بگویند که توریست باید بیاید لیرهاش را تبدیل بکند به هشت تومان یا به ده تومان کسی نمیآید به ایران و این یک چیزی است که به ضرر اقتصاد مملکت است، برای تشویق سیاحان گفتند استثنائاً به سیاحان که ارز میفروشند به نرخ تصدیق صدور ازشان ازر بخرند. یعنی هم نرخ رسمی لیره را به آنها بپردازند هم نرخ روز تصدیق صدور را….
Leave A Comment