روایت‌کننده: آقای غلامعلی فریور

تاریخ مصاحبه: ۱۳ جون ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر نیس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

س- آقای فریور، ما دیروز داشتیم راجع به روابط شاه با امینی صحبت می‌کردیم. اگر خاطر مبارک هست همان صحبت را ادامه بدهیم.

ج- بله، سؤال فرمودید که رابطه شاه با دکتر امینی چه بود؟

س- بله

ج- استنباط بنده این است که آقای دکتر امینی در زمان ریاست وزرایش هر چه شاه خواست کرد، هر چه او خواست این تسلیم شد. حتی امیال فرعی شاه را هم مثل بگیر و ببندهایی که شد، که به نظر بنده مقدار زیادی از آن‌ها بی‌ربط بود، به جایی نمی‌رسید نظر شاه بود که به دکتر امینی می‌گفت. یا این گفته شد، من باور نمی‌کنم، که الموتی بیچاره را هم به دربار برده بودند. شاید مستقیماً از طرف شاه به الموتی ابلاغ می‌شد که این‌ها را بگیرند. به جهت این‌که کسانی را گرفتند که از دوستان نزدیک خود امینی بودند، مثل ابتهاج.

س- بله، من اتفاقاً می‌خواستم این را از شما سؤال کنم.

ج- مثل ابوالحسن خان ابتهاج. بله دیگر. خودش ناراحت بود از این‌که گرفتند این‌ها را ولی روی تسلیم شدن به آنچه که شاه می‌خواست کرد این‌کارها را. یا فرض کنید که کسانی را گرفتند نه این‌که بی‌ربط باشد ولی بهانه صحیحی نداشتند، ایراد صحیحی نداشتند و بعد به افتضاح کشید. آن که بود؟ کیا…

س- حاج‌علی کیا.

ج- کیا را گرفتند. من خودم توی تاکسی نشسته بودم، شوفر، شب روزنامه فروش صدا می‌کرد «توقیف کیا». شوفر به من گفت که، «آقا، می‌دانید این توقیف مثل چه می‌ماند؟» گفتم نخیر. به روی خودم نیاوردم که هستم. گفت که، «این مثل این می‌ماند من آن پایین یک آدم کشته باشم، هیچ‌چیز به من نگویند. این‌جا بیایند مرا بگیرند بگویند چرا یک ذره از خط آمدی جلو. به این ایراد می‌کنند که چرا بولدوزر وزارت‌راه را بردی ورامین؟ این هزار کار دیگر کرده. می‌خواهند بهانه‌جویی بکنند.» به‌هرحال، این‌ها بیشتر موجب ناراحتی می‌شد. جرم واقعی بود می‌گرفتند و تعقیب می‌کردند، بسیار خوب، حرف حسابی. ولی بازی کردن با این‌جور مسائل قدر این مسائل را از بین می‌برد اصلاً، قدر تعقیب را از بین می‌برد.

ولی به‌هرصورت، روابط آقای امینی رابطه‌اش با شاه خوب بود. از آن طرف خیر. من خیال می‌کنم شاه در تمام این مدت با امینی بد بود علتش هم این بود که عقده داشت. چون آمریکایی‌ها گفته بودند «این باید نخست‌وزیر بشود لاغیر.» این برایش شده بود یک کمپلکسی. از این جهت با او بد بود دائماً. تا روز آخر هم نه این را رئیس‌الوزرا کرد، پیشنهاد ریاست وزرا به او کرد، به صدیقی کرد به عبدالله انتظام با آن سوابق کرد ولی به این نکرد. نه پیشنهاد عضویت در شورای سلطنتی را کرد، که به نظر من اگر می‌کرد هر دوی این‌ها را روی خاصیت ذاتی آقای دکتر امینی قبول می‌کرد. خوشبختانه شانس آورد و هیچ کدام این‌ها نشد. ولی شاه به این کار نمی‌داد عقده داشت نسبت به او. این روزهای آخر هم اگر با او مشورت می‌کرد، روزهای آخر که حالا، روزهای اولش هم شاه خوب، مشاعرش خیلی خوب کار نمی‌کرد، روزهای آخر که به طریق اولی اصلاً دیگر مریض و مصروع بود، مصروع حسابی بود.

س- شما گفتید امینی آمده بود به خاطر این‌که حقوق شاه را محدود بکند به آنچه که در قانون اساسی،

ج- اساسی ۱۹۰۶.

س- بله. معین شده و همچنین رعایت بکنند قانون اساسی را. چرا آقای امینی که قرار بود که بیاید یک چنین کارهایی انجام بدهد مجلس را بست؟

ج- و آن کارها را نکرد از من بپرسید. هیچ‌کدام از این‌کارها را نکرد.

س- بله.

ج- والله، استنباط من این است که امینی به دست آمریکایی‌ها آمد ولی به سفارش انگلیس‌ها هی شاه را تقویت کرد و هیچ‌یک از این‌کارهایی که قرار بود بکند نکرد. ذره‌ای حتی برای تعدیل بودجه، ذره‌ای نخواست از بودجه مخارج اضافی وزارت جنگ که یک کمیسیونی با نظر خود من قبلاً معین شده بود، این آقای دکتر جهانگیر آموزگار هم اصرار داشت روی آن، قرار بود این‌کار را بکند، این‌کار را هم نکرد. و من آن‌وقت آلمان بودم. تلگراف به من شد، شب آمدم خانه دیدم که، موقعی بود که با آن هیئت ۱۳ نفری، فلاح و خداداد فرمانفرماییان و، از وزارتخانه‌های مختلف آمده بودیم به آلمان برای قرضه مشهور دیگر. شب من آمدم خانه دیدم این تلگراف رمزی آمده، نشستم خودم کشف کردم تا ساعت دو بعد از نصف شب، خیلی مفصل. یکی‌یکی بودجه وزارت‌خانه‌ها مقایسه کردم با آنچه که قبلاً بوده دیدم نخیر، نه تنها تغییر نکرده، بودجه وزارت جنگ که تنها می‌شد از آن یک مقداری زد آن هم اضافه شده است. بسیار ناراحتم کرد ولی این ناراحتی خوبی بود برای این‌که فردا مجبور شدم به دکتر راینهاردی که معاون وزارت اقتصاد بود و طرف مذاکره‌مان بود، به او اصرار بکنم که شماها این قرضی که به ما می‌دهید اصرار بکنید که محل خرج آن باید معلوم باشد. برای این‌که من پیش خودم فکر می‌کردم این پول را هم قرض می‌گیرند، این عمل با مباشرت من انجام شده است، این هم خورده می‌شود می‌رود پی کارش، بی‌ربط و بی‌جهت. و از طرف من، چون چند نفری بودند توی دستگاه که مراقب عمل من بودند، مراقب کار من بودند، من نباید بگویم پیشنهاد کنم که این محل خرجش معلوم بشود. به دکتر راینهارد که جلویم نشسته بود یادداشت نوشتم به او دادم که شما روی این قضیه پافشاری کنید. آن‌ها هم پافشاری کردند قرار شد محل قرضه معلوم باشد. و الحمدلله به جای صحیح آن خرج شد. خرج کانال سد سفید رود شد، کانال فومن شد که مفید بود. یعنی پروژه را می‌آوردند می‌دادند به بانک ملی، بانک ملی می‌داد به سفارت آلمان در ایران، سفارت آلمان می فرستاد به بن، رسیدگی می‌کردند بر می‌گشت. آن وقت پول می‌پرداختند. و اصلاً این به خیر من تمام شد خیلی. هم کمک کرد به این‌که وجدانم راحت باشد که این پول خرج مردم می‌شود، خرج مفیدی می‌شود، ملاخور نمی‌شود به‌هرصورت، ملاخور یا سربازخور فرق نمی‌کند. دوم این‌که دو سه روز بعدش آقای بستریک که یک معاون دیگر وزارت اقتصاد بود، آخر من این‌ها را می‌شناختم از قدیم می‌شناختم، آلمان بودم، این‌ها هم برای من شاید یک ‌قدر و ارزشی قائل بودند. بستریک به من گفت که «آقای ارهارد که وزیر اقتصاد بود بعد رئیس‌الوزرا شد از سفر آمده،» حالا این جمله معترضه است، موقع کامپاین الکترال‌شان بود انتخاباتی. گفت، «دیشب، نصب شب از برایمن آمده و به من گفت که به آن کسی که این یادداشت را نوشته هر چه می‌خواهد بدهید.» دیدم همان یادداشتی است که من دو سه روز قبل با مداد به دکتر راینهارد نوشتم. خوب، این مقداری ما را تقویت کرد. آن‌وقت فشار آوردم روی نرخ آن. من قرضه‌ای که از آلمان گرفتم سه و هفتاد و پنج درصد است و چهار و بیست و پنج درصد. شش ماه بعد، از تاریخ شش ماه بعد از استفاده. آن‌موقعی که قرضه‌های بین‌المللی صحبت هفت در صد بود. این‌ها خیلی به ما مساعدت کردند در مورد آن قرض. بله، به‌هرحال، نکرد آقای امینی. بودجه‌های وزارتخانه‌هایی که می‌شد کسر کرد کسر نکرد. هیچ یک از آن کارهایی که قرار بود نکرد، صاف و ساده.

س- من هنوز پاسخ سؤالم را نگرفتم از شما.

ج- چرا همین است دیگر.

س- آیا بستن مجلس در واقع تصمیم آقای امینی بود؟ یا این‌که تصمیم شاه بود و آقای امینی هم تسلیم شد به این است که اه؟

ج- نمی‌دانم.

ج- این را اطلاع ندارید؟

ج- نمی‌توانم به ضرس قاطع بگویم. به‌هرحال به نظر بنده مجلس، ولو آن مجلس بد، بودنش مفیدتر از نبودنش بود، به نظرم. حالا درست اوضاع و احوال آن روز در خاطرم مجسم نیست که چرا این مصلحت‌اندیشی را کردند و چه دلایلی له و علیه این قضیه داشتند، الان بعد از گذشت، نمی‌دانم، چندین سال خوب خاطرم نیست که چه استدلالی روی آن.

س- آیا به یاد می‌آورید که مسئله بستن مجلس یا همچنین مسئله امتناع از برقراری انتخابات در جلسه هیئت وزیران به بحث گذاشته شده باشد؟

ج- نخیر به یاد ندارم.

س- به یاد ندارید؟

ج- نخیر.

س- وقتی که…

ج- روی‌هم‌رفته به آقا عرض کم،

س- خواهش می‌کنم.

ج- جلسات هیئت وزیران واقعش این است که به مسائل خیلی جزئی می‌پردازد، تصویب‌نامه‌های کج و کوله‌ای که همین‌جور اصلاً نخوانده دور می‌گردد امضا می‌کنند. یک اوراق مال ترک تابعیت ارمنی‌هایی که مثلاً رفتند در ارمنستان که رسیدند در مقابل عمل انجام شده است، تصمیم‌های بی‌معنی، از این‌جور حرف‌ها است. مسائل اساسی نه تنها در هیئت دولتی که ما بودیم، من خیال می‌کنم در اغلب هیئت دولت‌ها اصلاً مطرح نمی‌شده است. مسئله بین شاه و بین شاه خودش حل می‌شده اصلاً، خودش تصمیم می‌گرفته، کسی مقاومت نمی‌کرده. نه، یادم نمی‌آید که مسئله انحلال مجلس مطرح شده باشد. کسی مقاومت نمی‌کرده. نه، یا دم نمی‌آید که مسئله انحلال مجلس مطرح شده باشد.

س- در زمانی که هنوز مجلس شورای ملی تشکیل می‌شد، هنوز تعطیل نشده بود، روابط آقای امینی با نمایندگان مجلس چگونه بود؟ آیا نمایندگان مجلس را به حساب می‌آورد؟

ج- من خیال می‌کنم از اولین موقعی که رئیس دولت شد مجلس تعطیل شد. اصلاً مجلسی تشکیل نشد خیال می‌کنم. خیال می‌کنم مجلسی تشکیل نبود در هیچ یک از، حتی از اولین روزی که آمد. تقریباً این دو عمل با هم انجام گرفت، آمدنش و انحلال مجلس.

س- بله. از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۲ که شما

ج- ۴۱

س- تا آن‌جایی که به خاطر می‌آورید آیا مجلس واقعاً در تدوین قوانین نقش مؤثری بازی می‌کرد؟

ج- ۳۲ تا… نخیر.

س- تا ۴۲

ج- ابداً.

س- یعنی ده سال بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد.

ج- یعنی بعد از کودتا نخیر. آنچه که خوب، از آشنایان و دوستان و نمی‌دانم، کسانی که کم‌وبیش از آن‌ها می‌شود حرف درآورد، متن قوانینی که به مجلس می‌آمد مجلس اگر اظهارنظری هم می‌کرد برای فرمالیته بود که حتی می‌رفتند گاهی اوقات به شاه می‌گفتند که «اجازه بفرمایید» بعضی‌های‌شان که نسبتاً جرأتی داشتند، «اجازه بفرمایید این عبارت این‌طوری بشود.» اصلاً با کمال بی‌اعتنایی می‌گفته، «دست به ترکیب واو آن هم نباشد بزنید.»

س- شما وقتی که وزیر بودید آیا خودتان را پاسخ‌گو به مجلس شورای ملی می‌دانستید؟

ج- اگر مجلس بود بله. من خودم را به تمام معنی یک وزیر مشروطه می‌دانستم، بله، مسئول، پاسخگو که سهل است، مسئول، مطیع، بله.

س- در زمان وزارت شما روابط شما با مطبوعات چگونه بود؟

ج- با مطبوعات، بود نبود. بد نبود به این معنی که بعضی‌های‌شان را آن‌هایی را که می‌شناختم برای‌شان ارزش واقعی قائل بودم با من روابط‌شان خوب بود. با مطبوعاتی هم امثال، مطبوعاتی که خیلی، نه، بد نبود مجموعاً.

س- به نظر شما نقش مطبوعات چگونه بود در آن زمان؟ یعنی اگر شما بخواهید نقش مطبوعات را در آن زمان ارزیابی بکنید به طور خلاصه به چه نتیجه‌ای می‌رسید؟

ج- در ۴۱ که من وزیر بودم مطبوعات زیادی نبود. یک دوره مطبوعات زیاد بود آن دوره بعد از شهریور بیست بود که به تدریج عده مطبوعات خیلی زیاد شد دیگر، خیلی. این چند سالی، دو سه سالی بیشتر طول نکشید. دیگر من دوره‌ای که مطبوعات زیاد باشد سراغ ندارم. مطبوعات زیادی نداشتیم. بله. مطبوعات همین تقریباً روزنامه‌هایی بودند که کم‌وبیش دولتی بودند دیگر.

س- بین قدرت‌های بزرگ مثل اتحاد شوروی و دولت انگلستان و همچنین ایالات متحده تمایل آقای دکتر امینی نسبت به این‌ها چگونه بود؟ یا چه نظری داشتند شخصاً نسبت به این‌ها ؟

ج- والله، با اتحاد شوروی که قاعدتاً نباید خوب باشد، به‌هیچ‌وجه. با آن دو تای دیگر هم ظاهراً که خیلی خوب بودند. یعنی این‌که دیگر خوب، به شیاع رسیده است و دلایلی هم در دست است. نه فقط شیاع، قرائت و اماراتی هم در دست است، ایشان به دست آن‌ها آمدند. عرض کنم که، به دست آمریکایی‌ها و با فشار آمریکایی‌ها آمدند. با انگلیسی‌ها هم که روابط‌شان خیلی خوب بود. مقاله‌های ایدن را لابد خواندید که. بله، می‌نویسد، «دوست ما دکتر…» به‌عنوان دوست ما انتخاب می‌کند در کابینه زاهدی به‌عنوان وزیر مالیه روابط‌شان خوب بوده آن‌ها دیگر. حب و بغض reciproque است دیگر، معکوس است.

س- چه عواملی باعث سقوط دولت آقای امینی شد آقای فریور؟

ج- والله، من آن‌وقت که توی کابینه نبودم. من تا قبلاً چند هفت هشت ماه

س- تا آن‌جا که خارج از کابینه اطلاع دارید.

ج- استعفا کرده بودم. خوب، عرض کردم، شاه آن عقده را نسبت به امینی داشت و از هر موقعیتی استفاده می‌کرد. شاید زیاد تحت فشارش گذاشتند او هم یک استعفای ظاهری داد و آن‌ها هم خوش‌شان آمد، آمدند کنار. امینی را اولاً خیلی می‌ترساندند هی می‌گفتند آقا، خدا بیامرزد مرحوم نامدار را، می‌آمد یک‌وقت به او می‌گفت، «آقا، مراقب باشید قبلاً وقتی می‌خواهید بروید بیرون، توالت می‌خواهید بروید یک برود نگاه کند، مبادا بمب گذاشته باشند.» آخر بمب واسه چی می‌گذارند؟ توی مستراح نخست‌وزیری بمب واسه چی می‌گذارند؟ این حرف‌ها چیست؟ خیلی، به تدریج که ایام می‌گذشت یک وحشتی برایش ایجاد شده بود.

س- بعد از این‌که دولت امینی سقوط کرد شما هنوز روابط شخصی خودتان را با آقای دکتر امینی ادامه دادید؟

ج- روابط شخصی، بله. روابط شخصی‌مان بجا بود. من با برادرهایش خیلی آمد و وقت داشتم، همدیگر را می‌دیدیم. بله، روابط شخصی‌مان بود. و من به مناسبت همان روابط شخصی گفتم، شهرت دادم که مبادا کابینه او تضعیف بشود، شهرت این دادم که ناخوش هستم آمدم کنار.

س- من می‌خواهم الان از حضورتان تقاضا بکنم یک مقدار رویدادهای مهم را در دوران نخست‌وزیری آقای دکتر امینی راجع به آن صحبت بکنیم. مسئله اولی که هست مسئله اصلاحات ارضی است. شما تا حدودی آن روز راجع به آن صحبت کردید.

ج- اصلاحات ارضی را موقعی که شاه پروژه اصلاحات ارضی را داد و آن جلسه هیئت وزرایی بود. تنها هیئت وزرایی که با حضور شاه ما تشکیل، یعنی کابینه امینی تشکیل داد تا موقعی که من بودم، که آن جلسه هم در کاخ مرمر بود، آن پروژه قانون اصلاحات ارضی را آن روز شاه به هیئت دولت داد که به‌اصطلاح اصلاح کنند و اجرا کنند. تا آن‌وقت من بودم. بعد دیگر در موقع اجرایش نبودم. در موقع اجرایش البته تهران بودم می‌شنیدم. اتفاقاً خود دکتر امینی اولین کسی بود گویا، یک جا، یکی از اولی‌ها بود که املاک لشت نشاءاش را تقسیم کرد و پولش را حالا، ترتیب قسط بندیش را دادند. من هم اتفاقاً جزئیات قانونش را هم نمی‌دانم چه جور قسط‌بندی می‌کنند چون خودم که ملکی نداشتم که تقسیم بشود و بدانم قانونش چطوری است؟ ولی او یکی از اولی‌ها بود.

س- آقای دکتر امینی می‌گویند که برنامه اصلاحات، یا لایحه اصلاحات ارضی یا قانون اصلاحات ارضی آنچه که انجام شد چیزی نبود که ما در واقع در ذهنمان بود و برنامه‌ای که برایش داشتیم. و آن چیزی که بعدها پیاده شد با آن چیزی که ما خیال پیاده کردن آن را داشتیم از زمین تا آ‌سمان تفاوت داشت. آیا شما این ارزیابی را یک ارزیابی درست می‌دانید؟

ج- ببینید، عیب مهم قانون اصلاحات ارضی به نظر بنده، عیب عمده‌اش این بود که می‌آمد اراضی را تقسیم می‌کرد. به هر زارعی دو هکتار سه هکتار، دو هکتار گویا آن‌وقت گرفته بودند به این زمین می‌داد. زارعی که دو هکتار زمین داشته باشد این دیگر دنبال اصلاح قنات نمی‌رود. مسئله مهم ما غیر از ناحیه گیلان را که بگذریم از آن، مسئله مهم مسئله آب است در زراعت ما و آب به وسیله قنات ایجاد می‌شود. این را من در همان جلسه صحبت اصلاحات قنات را کردم. شاه گفت، «آقا cooperative درست می‌کنیم که این‌کارها را بکنند.» گفتم آقا ما شصت سال است توی این مملکت زندگی کردیم cooperative هم غیر از این‌که صنار سه شاهی پول همان زارع دو هکتاری بدبخت را بدزدد کار دیگری نمی‌تواند بکند. زارع دو هکتار زمین دار قادر به اصلاح قنات نیست. قنات هم اگر چند سال از آن گذشت به کلی خراب می‌شود از بین می‌رود اصلاً دیگر آن قنات را باید متروکش دانست از نو یک قنات ایجاد کرد. از بین می‌رود. یکی دو سال اگر عقب بیفتد اصلاح می‌کنند دیگر. یک اصطلاحی دارند مقنی‌ها برای این‌کار. بعد از یکی دو سال اصلاً به طوری خراب می‌شود که کاریش نمی‌شود کرد. آن قنات را دیگر باید آن رشته را ول کرد. زارع دو هکتاری قنات آباد کن نیست. اشکال عمده کار ما این است. حتی گفتم، «آقا، بنده یک مقداری در رشت مباشرت ملک یک دوستم را داشتم، همان کوچ اصفهانی‌ها، شما به جای این‌که این مقدار پول بدهید به مالک و زمینش را بخرید و به زارع دو هکتاری بدهید، بیایید الان مقدمتاً یک مقداری راهنمایی‌اش بکنید برای زراعت، که فلان زمین برای این زراعت خوب است. یک مقداری کود شمیایی به او بدهید. در رشت در بعضی املاک کود شیمیایی دادند و چندین برابر محصول پرداشتند از زمینی که یک تن و نیم برنج برمی‌داشت در هکتار تا شش تن هم برداشتند.» گفت، «پس چرا نمی‌کنند؟» گفتم الان نمی‌کنند برای این‌که زمین‌های رشت به اجاره زارع. زارع نه عقلش می‌رسد، یعنی می‌فهمد که باید از کود استفاده کرد، نه پول دارد کود شیمیایی بخرد. بیایید این را در اختیارش بگذارید و بیمه‌اش بکنید که «تو این یک تن و نیم را در هکتار خواهی داشت.» خواهید گفت عایدی مالک بالا می‌رود. عایدی مالک بالا می‌رود مالیات به آن ببندید از او بگیرید. عایدی زارعتان هم بالا می‌رود. نخیر، اصلاً حرف جای دیگری بود، آقا. پروژه‌ای جلوی ایشان گذاشته بودند. من نمی‌گویم آمریکایی‌ها که این پروژه را داده بودند به شاه سوءنیت داشتند. نه، بلد نبودند. شرایط ایران را نمی‌دانستند. اصلاً موضوع قنات یک موضوع تازه‌ای است برای اروپایی و آمریکایی، قنات نمی‌فهمد چیست. خیلی از مهندسین آب، زراعت و فلاحت حتی مهندسین آگرونومیک، قضیه قنات را نمی‌دانند. فرانسوی‌ها اتفاقاً می‌دانند چون یک قسمتی در بعضی از کلنی‌های‌شان، الجزیره، دیدند. اصلاً قنات نمی‌فهمند یعنی چه؟ تعجب می‌کنند. این سیستم را آمریکایی‌ها نمی‌دانستند. نمی‌گویم سوءنیت داشتند. نتیجه‌اش از بین رفتن صددرصد تولید ایران بود.

س- آقای ارسنجانی که می‌دانستند.

ج- آقای ارسنجانی،

س- ایشان در تدوین قانون اصلاحات ارضی دستی نداشتند؟

ج- چرا، اصلاً او وزیر کشاورزی بود و او خیلی چیز می‌کرد. نسبت به او دادند که بعد که به او ایراد کرده بودند، گفته بوده، «سنگ اول قبر شاه را من گذاشتم با این قانون اصلاحات ارضی.» چون خدا بیامرزد ارسنجانی همچین،

س- خوب، آن حرف می‌تواند معانی زیادی داشته باشد، ولی….

ج- به‌هرحال، نخیر ارسنجانی هم نمی‌دانست. ارسنجانی فلاحت‌ بلد نبود که. ارسنجانی حقوق خوانه بود فلاحت بلد نبود. حالا، شاید هم عقلش می‌رسید ولی مصلحت‌اش در سکوت کردن و اطاعت کردن بود.

س- تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید، یعنی طبق اطلاعات شما، قانون اصلاحات ارضی را واقعاً آمریکایی‌ها تنظیم کرده بودند و به شاه داده بودند؟

ج- به نظرم بله. البته من حضور نداشتم. می‌دانید، برای شهادت دادن در یک موردی خیلی اهمیت دارد. ولی قرائن و امارات این‌طور نشان می‌دهد که، یعنی آمریکایی‌ها می‌گویم سوءنیت نداشتند. آمریکایی‌ها برای جلوگیری از کمونیزم در شرق می‌خواستند سطح زندگی عموم مردم، عموم مردم ما هم هفتاد و پنج درصدش زارع بود دیگر، سطح زندگی بیاید بالا. برای جلوگیری از ایدئولوژی کمونیزم. قبول دارم این پروژه را داده بودند، منتها این‌جایش را نفهمیده بودند. بعید نیست حالا فهمیده بودند یا نفهمیده بودند. اگر فهمیده بودند که متعمداً می‌خواستند تولید از بین برود، برای این‌که ایران محتاج باشد. مملکت نفتی است باید مونوکولتور داشته باشد، مونوکولتور یعنی هیچ‌چیز دیگر نداشته باشد غیر از نفت، بعید نیست. ولی من اصلاً می‌گویم نه، اعمال مؤمنین را حمل بر صحت بکنیم، نفهمیده ممکن است این را داده بودند ولی ما که باید بفهمیم که آقا، زارع دو هکتاری. خوب، دیدید بعد از این‌که پروژه اصلاحات ارضی را یکی دو سال به مرحله عمل گذاشتند و به آن صورت درآمد بعد آمدند دوباره این زارعین را جمع کردند گفتند، «این دو هکتار را به صورت یک سهم بده که به قول آمریکایی‌ها، mass production بکنیم دیگر. دسته‌جمعی برویم کار بکنیم. آن‌وقت آن جوریش کردن، «تو سهیمی». خوب، این چه‌کاره شد؟ شد گدا دیگر. شد سهم دار، سهم دار دو هکتاری که عوایدش یعنی هیچ. عوایدش کل آن هیچ بود، سهم این‌که به طریق اولی. پروژه غلط نتیجه‌اش این است.

س- راجع به افزایش حقوق معلمین در کابینه آقای امینی چگونه تصمیم گرفته شد؟

ج- جزئیاتش یادم نیست، مسئله مهمی نبود. قدر مسلم این بود که معلمین حقوق‌شان کم بود واقعاً. زندگی می‌رفت بالا، حقوق معلمین کم بود. حقوق همه کارمندان دولت کم بود. و خوب، معملین حرکت کرده بودند، یادم نیست جزئیاتش.

س- تقسیم زمین‌های خانواده پهلوی به زارعین چگونه انجام گرفت؟

ج- والله، آن‌قدر که من یادم هست، خانواده پهلوی چندین مرتبه هی زمین‌هایش را تقسیم کرده، هی دوباره پس گرفته است. خانواده پهلوی، خود این محمدرضا شاه مقداری هی زمین تقسیم کرد هی دوباره پس گرفت، هی وزارت مالیه خرید. نمی‌دانم هزار مرتبه این‌ها پولش را گرفتند دیگر. این‌ها در پول گرفتن که، هی قصر می‌فروختند پولش را می‌گرفتند. هی کیش درست می‌کردند پولش را می‌گرفتند. این‌ها از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند. آن‌قدر که من یادم هست و شهرت داشت می‌گفتند این‌ها دو سه مرتبه هی زمین تقسیم کردند هی پول گرفتند. باز هم هی زمین دارند همه‌جا. همه‌جا هم زمین بود دیگر. هر کسی یک قطعه زمین سیصد متری هم در مازندران یا گیلان می‌خرید فوری اداره املاک باید اعتراض می‌کرد تا برود حق مالکانه آن‌جا بدهد. خود بنده یک تیکه ششصد و خرده‌ای متری، نه، سه هزار و ششصد متر، ببخشید، در کیلومتر هشت چالوس آن مهندس فخرایی برای من خریده بود به شش هزار تومان و این سندی که داشت گفتند باید بعد بروید به اداره املاک چیز بدهید، حق مالکانه بدهید. من اصلاً تقسیم املاک پهلوی را، پهلوی مالک همه‌جا بود.

س- شما از تشکیل بنیاد پهلوی چه به خاطر می‌آورید آقای فریور؟ چگونه بنیاد پهلوی را تشکیل دادند؟

ج- جزئیات آن را وارد نیستم ولی آن‌قدر می‌دانم که هر چه قمارخانه و، حالا اگر غیر از قمارخانه چیزهای دیگری هم ضمیمه‌اش بود یعنی چی چی خانه‌های دیگر، یعنی آن را نمی‌دانم ولی هر چه قمارخانه و این‌ها بود شد جزو بنیاد دیگر. شد جزو خیریه، اسمش را گذاشتند خیریه.

س- راجع به آن قانون، فرمان شش ماده‌ای شاه؟

ج- چه بود فرمان شش ماده‌ای شاه؟ بگذارید ببینم. شما نظرتان هست؟

س- همان موضوع اصلاحات ارضی و نمی‌دانم، ملی کردن آب و..

ج- عمده‌اش که همان اصلاحات ارضی بود. بقیه‌اش به‌اصطلاح، دنباله وزن شعری بود بقیه‌اش.

س- عرض کنم، اهم اقداماتی که شما در وزارت صنایع و معادن کردید چه بوده است؟

ج- والله اقدامات مهمی نکردم یعنی اقدامات مهمی نمی‌شد کرد. کاری که ما کردیم در قبل از من وزارت صنایع و معادن، یک بودجه مهمی، معتبری در اختیار گرفته بود برای این‌که به صاحبان صنایع کمک کند. صاحبان صنایع که احتیاج به کمک مادی داشتند رجوع می‌کردند به وزارت صنایع. وزارت صنایع تشخیص می‌داد به این باید فلان قدر کمک کرد و به بانک ملی می‌نوشتند و بانک ملی به این‌ها کمک می‌کرد. این البته به صورت بسیار بدی افتاده بود. یعنی تمام کارخانه‌دارها، تمام که می‌گویم نه، تمام نه، ولی نود درصد کارخانه‌دارها به انواع وسایل متشبث می‌شدند بیایند یک پولی بگیرند و آن پول صرف investment سرمایه‌گذاری در داخل کارخانه نمی‌شد. آن پول‌ها را صاحبان صنایع اغلبش را انتقال دادند از همان‌وقت‌ها به خارج که هنوز هم در سایه همان‌ها دارند زندگی شاهانه می‌کنند.

ما اول کار مهمی که کردیم این بود که گفتیم آقا، این یک کمیسیونی در داخل وزارت صنایع تشکیل بشود، رئیس آن کمیسیون هم اتفاقاً یک پیرمرد مهندس آمریکایی بود، بسیار مرد نازنینی بود، اسمش یادم نمی‌آید، خیلی آدم انسانی بود، پیرمرد هم بود کوتاه قد، اسمش هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید، هاتکینز؟ نمی‌دانم، اسمش یادم نمی‌آید. بله، این کمیسیون اگر کسی درخواست کمک کرد این کمیسیون برود کارخانه را مطالعه بکند، معایب و محاسن کارخانه را ببیند و تشخیص بدهد که این کارخانه اگر کمکی به آن بشود رانتابل هست یا خیر؟ یعنی صرف می‌کند یا خیر؟ گر جواب این چند مسئله مثبت بود آن‌وقت پول دولت در اختیار این کارخانه می‌گذارد به شرط این‌که یک نماینده هم که با موافقت وزارت صنایع و معادن و بانک ملی معین می‌شود در کارخانه حضور داشته باشد و حق وتو راجع به تصمیمات او داشته باشد، که پول را نبرند خرج بی‌ربط بکنند. و به این ترتیب جلوی مقداری از تلفات را گرفتیم.

یادم می‌آید مثلاً مراد اریه، مراد اریه دوره چهاردهم وکیل بود از طرف یهودی‌ها، آدم بدی هم نبود. منتها خیلی مورد توجه دربار بود. چون گویا موقعی که شاه در ۳۲ فرار کرده بود رفت رم، او رفته بوده یک چک سفید امضا کرده بوده داده بوده. حالا، ایشان استفاده نکرده بودند. یعنی به آن‌جا نرسید برگشت. ولی خیلی مورد، ایشان آمد پیش من تقاضا کرد، گفتم آقا کمیسیون می‌فرستم رسیدگی کنند به کارت. کمیسیون هم فرستادیم. بعد از مدتی یک روز با آن کی بود که قوم‌وخویش شاه بود؟ آتابای. یک روز با آتابای آمد، آمد برای همان پولش. گفتم آقا، با ایشان با آقای آتابای بیایید با دیگری بیایید همانی است که گفتم. نتیجه کمیسیون باید معلوم بشود ببینم چه می‌شود. نتیجه کمیسیون هم منفی بود یک قران هم به او ندادم.

بعد کسان دیگر هم بالاتر از آتابای هم تلفن کردند، گفتم روال من این است، تمام شد و رفت پی کارش. من بیش از این نمی‌توانم بکنم. بله. از این قبیل می‌گرفتند. گرفتند و بعد، بعد البته آن‌وقت چهل و چند میلیون بدهکار بود. بعد شنیدم تا صد و هفتاد هشتاد میلیون تومان به بانک ملی بدهکار شد همان مراد اریه و خانواده. و مراد اریه ظاهراً همین‌جا چند سال پیش از این هم قبل از فوتش خیلی اظهار ارادت به من می‌کرد می‌گفت، «والله، به خدا من ارادتم، همان ارادت دوره چهاردهم است. خیال نکنید آن‌وقت به من پول ندادید چیزی دارم.» گفتم نخیر. و بعد چیز می‌کرد، آن‌وقت من هنوز این خانه را نداشتم، قبل از ۷۵ بود. آخر من از ۷۲ به این طرف این‌جا ماندنی شدم دیگر. می‌گفت، «آقا، آپارتمان ما خالی است بیایید این‌جا منزل کنید.» گفتم مراد، همین یک کارم مانده آخر عمری بیایم توی خانه تو منزل کنم دیگر.

س- آقای فریور، شما از آن زمانی که از کابینه آقای امینی استعفا داید تا بعداً دوباره در زمان انقلاب یا بعد از انقلاب شغلی پذیرفتند چه‌کار می‌کردید؟

ج- هیچی متقاعد بودم من تقاضای تقاعد کردم. عرض کنم که، تقاضای تقاعدم هم با خیلی اشکال قبول کردند، با خیلی اشکال و تعارف. بله، متقاعد شدم قبل از مدت قبل از مدت قبل از مدت قانونی بازنشسته بودم.

س- در ایران زندگی می‌کردید؟

ج- نخیر بلند شدم ‌آمدم این‌جا.

س- از چه سالی؟

ج- از سال ۷۲ من عملاً این‌جا بودم دیگر، ۱۹۷۲ تا حالا، بله.

س- شما در زمان انقلاب در ایران نبودید؟

ج- نخیر.

س- چگونه شد که شما دعوت به کار شدید مجدداً؟

ج- خوب، یک‌روز بازرگان همین‌جا به من تلفن کرد که «فلانی بلند شو امشب بیا تهران.» گفتم، به امشب که، به امشب به قول آن آخوند گفت، «این زن، این خانم به امشبت که وصلت نمی‌دهد.» آخر بنده این‌جا مدتی مستقرم، امشب بیایم؟ گفت، «آخر تو نمی‌دانی من چه گرفتاری‌هایی دارم.» با بازرگان من رفیق هزار ساله بودم دیگر از قبل از فرنگ رفتنم. عرض کنم که، گفتم می‌آیم ولی دو سه روز اقلاً، اقلاً صبر کنید دو سه روز دیگر. باید بروم بلیط بگیرم واسطه تهران. هیچی، بلند شدم رفتم تهران. رفتم تهران. گفت، «تنها هستم، بدبختم، کسی را ندارم فلان این‌ها.» گفتم، بازرگان، برای این‌که انقلاب در مسیر صحیح بیفتد و به نتیجه خوب برسد، به من اگر بگویی یک جارو دست بگیر این‌جا را جارو کن من حاضرم. گفت، «نه، ما فکر کردیم تو با خارج یک جاهایی یا آلمان یا سوئیس، سوئیس را هم می‌خواهیم یک پارچه کنیم یعنی آن دلیگاسیون ژنو را هم که در اونو هست، در (؟؟؟)، آن هم تحت نظر تو باشد. یا یکی از این دوتا را انتخاب کن.» گفتم، آن را هم حرفی ندارم البته با… گفت، «می‌دانم.» آخر من انفاکتوس کرده بودم دوتا. بله، به این ترتیب بنده سفیر شدم.

س- چند وقت شما تشریف داشتید آن‌جا؟

ج- نوزده یا بیست ماه، بیست ماه. فروردین، خرداد سه ماه از این‌جا، بیست ماه، یک سال و هشت ماه.

س- در این بیست ماه چه اقداماتی کردید در آن‌جا و چه وقایعی اتفاق افتاد که شما را دلسرد کرد و وادار به استعفا کرد؟

ج- ظاهراً که استعفای من در نتیجه ناخوشی است. ولی خوب، مادامی که کابینه کابینه بازرگان بود و دکتر یزدی وزیر خارجه بود، وضع خوب بود. یعنی این‌ها کسانی بودند که حرف سرشان می‌شد. حرف می‌شنیدند. یزدی، من نمی‌شناختم یزدی را، ولی بسیار بعد از شناختنش و در عملش در وزارت خارجه ‌آدم حسابی دیدمش، آدم بسیار حسابی. من روزی که وارد تهران شدم به بازرگان گفتم، این روزنامه‌ها هی می‌نویسند «بیق» ب و ی و ق یعنی بنی‌صدر و یزدی و

س- قطب‌زاده.

ج- قطب‌زاده. گفتم از موضع اتهام باید آدم خودش را کنار بکشد دیگر. این‌ها کی هستند؟ گفت، «من آن دوتا را نمی‌شناسم، بنی‌صدر و قطب‌زاده را. ولی یزدی را سی سال است می‌شناسم. آدم حسابی است. الان هم می‌آید این‌جا می‌بینی خودت.» تلفن کرده بود به یزدی که، «فلانی آمده.» همان شبش رسیدم صبح در نخست‌وزیری بودم «بلند شو بیا این‌جا که یزدی آمد. واقعاً من یزدی را آن‌جا شناختم، من نمی‌شناختم، بله. مدتی وزارت خارجه بود. اولاً سعی کرده بود اعضای خوب سابق وزارت خارجه را، آن‌هایی که از جهاتی مبری بودند نگه دارد. بودند، کار بلد بودند. با رفتن بازرگان و یزدی اوضاع به کلی تغییر کرد. از دو جهت خیلی من ناراحتی داشتم من که این‌جا بودم. یکی جهت گروگان‌گیری بود، عمل ضد حقوق بین‌الملل، هیچ‌جور سرمان را بلند نمی‌توانستیم بکنیم. تا آن‌وقت ما جواب همه را می‌دادیم. من مصاحبه مطبوعاتی در لوزان داشتم که سی و هفت روزنامه‌نویس نشسته بودند. خوب، واقعاً جواب می‌دادیم. روزنامه‌نویس‌های زن نشسته بودند راجع به اعتلای زن در زمان محمدرضاشاه می‌گفتند «اعتلای مقام زن در اجتماع.» می‌گفتم همچین اعتلای مقام زن در اجتماع نبود. اعتلا مقام زن معنی‌اش برای آن‌ها فورنیکاسیون بود یعنی جنده شدن، همچین خیلی ساده.» که روزنامه نویس‌های زن خیلی هم ناراحت شدند، ولی بعد. به‌هرصورت جواب این‌ها را می‌دادیم. ولی از روزی که قضیه گروگان‌گیری شروع شد، عمل عمل غلطی بود. از آن روز اصلاً وضع ما تغییر کرد. دیگر بعد یزدی رفت و نمی‌دانم دیگر قطب‌زاده، یک مدتی که اصلاً وزیر خارجه نداشتیم. یک چند روزی گفتند بنی‌صدر وزیر خارجه است، یک چند روزی. دیگر بلبشو بود دست هر کسی را که می‌گرفتند از توی کوچه می‌آ‌وردند توی وزارت خارجه این را می‌کردنش مدیر کل و این دستور می‌داد. خوب، دیگر بنده در سن هشتاد سالگی دستور از مشتی حسنعلی که، خود یزدی به من تلفن می‌کرد، «این را چه جوری جواب بنویسیم؟» ولی ملا علینقی کیه که بنده از او دستور بگیرم؟ بله، دیگر همین‌جور کشید و کشید و دیگر خیلی هم من بالصراحه هم همه را می‌نوشتم. همه را می‌نوشتم به وزارت خارجه و می‌نوشتم. من شاید کپی بعضی کاغذهایم را داشته باشم که می‌نوشتم این کاغذ را به دفتر امام به دفتر رئیس جمهور بفرستید. می‌فرستادند و رونوشتش را برای من می‌فرستادند که فرستادیم. من شاید بعضی‌ها را داشته باشم که مثلاً راجع به قضیه گروگان‌ها، راجع به خیلی مسائل بحث کردم، استدلال کردم. بله دیگر، بع د از آمدن قطب‌زاده دیگر اوضاع خیلی، بله. آمدن قطب‌زاده و باز رفتن قطب‌زاده، باز نمی‌دانم، یک کسانی. دیگر نمی‌شد، اصلاً حرف همدیگر را نمی‌فهمیدیم، آن‌هایی که تهران نشسته بودند با ما که این‌جا بودیم.

س- پس شما سفارت سوئیس را موقعی پذیرفتید که آقای دکتر یزدی وزیر شده بودند؟

ج- بله دکتر یزدی وزیرخارجه بود.

س- بله. یعنی زمان آقای دکتر سنجابی نبودید؟

ج- نه. دکتر سنجابی رفته بود کنار، یزدی وزیر بود.

س- بله.

ج- من درست در ژوئن، در ماه ژوئن بود. یا اواخر مه یا اوائل ژوئن بود که رفتم تهران و سنجابی نبود دیگر. نخیر، دکتر یزدی بود. ولی سنجابی را که هزار سال بود می‌شناختم. یزدی را اصلاً نمی‌شناختم، ولی آدم حسابی دیدمش. آدم منطقی دیدمش، ‌آدم به نظرم ‌آمد خیلی…

س- آقای فریور من می‌خواهم اسم یک عده شخصیت‌های تاریخی ایران را این‌جا ذکر کنم و از شما تقاضا کنم که شما اگر آشنایی با این اشخاص داشتید و می‌توانید که یکی یا دوتا رویدادهایی را که این اشخاص در آن شرکت داشتند برای ما توصیف بفرمایید که مبین شخصیت این‌ها باشد من از شما ممنون خواهم بود؟

ج- بله بفرمایید.

س- اولی آن آقای دکتر احمد متین‌دفتری است.

ج- آقای دکتر احمد متین دفتری را من دور دور می‌شناسم، به مناسبت این‌که داماد مرحوم دکتر مصدق بودند. خانم‌شان را خیلی خوب می‌شناختم، خانم بسیار خوش‌فکر، معقول، بسیار خانم خوبی بود. عرض کنم که، خود ایشان از نزدیک با ایشان تماس یکی دو بار بیشتر، خیلی مختصر، تماس بیشتری نداشتم. ولی خوب، شهرت ایشان این است که رئیس‌الوزرای زمان رضاشاه بودند، از رئیس الوزراهای بسیار مطیع و منقاد که حتی شهرت دارد در مقابل رئیس نظمیه اظهار اطاعت و انقیاد می‌کرده است. رئیس‌الوزرای زمان رضاشاه، فرض بفرمایید حاج مخبرالسلطنه هدایت هم داشتیم که آدم وزینی بوده است و سنگین بوده تا اندازه‌ای، کارهایش را می‌کرده مطابق عقیده‌اش. ولی آقای متین دفتری را این شهرت را دارد، بله. بیش از این چیزی، تماس نزدیک هیچ‌وقت با ایشان نداشتم.

س- محمدرضاشاه پهلوی.

ج- محمدرضاشاه پهلوی، خوب، بله دیگر زمان معاصر است. ایشان به نظر من چند مرحله را در زندگیش طی کرده، این بد نیست اشاره بشود.

س- تمنا می‌کنم.

ج- مرحله اول آن اوایلی بود که ‌آمد و شاه شد. بیست بیست. یک سالش بود که رضاشاه را از ایران اخراج کردند و ایشان به سلطنت رسیدند. آن‌وقت در کمال ضعف، یعنی یک جوانی بود از لحاظ تجربیات و اطلاعات هر دو بسیار محدود بود. متأسفانه ایشان بعد از چند سالی که در مدرسه متوسطه «روزه» سوئیس بودند و آمدند ایران، روزنامه‌ها چنان باد به آستین ایشان انداختند که قاعدتاً خیال می‌کنم امر به خودش هم مشتبه شد، چون زود به آدم امر مشتبه می‌شود. بله، گفتند «معلومات در چه حد است و فلان و این‌ها.» در صورتی که خیر. حالا، ولی خوب، اوایل سلطنتش بسیار ضعیف بود.

بعد از مدت قلیلی من اتفاقا از تهران انتخاب شدم به‌عنوان وکیل، اظهار تمایل کردند که بنده را ببینند. من اوایل دوره پیش ایشان می‌رفتم. خیلی هم به صورت بسیار ساده، می‌نشستیم صحبت می‌کردیم. خیلی خودش را دموکرات نشان می‌داد. اوایل حتی دانشگاه می‌آمد. محصلین هم خوب از او پذیرایی می‌کردند، حتی روی دست بلندش می‌کردند. یک وقت من یادم می‌آید که شروع کرده بود به یک قدری خشونت، گفتم، «آقا، یا این طرفی است آدم یا آن طرفی. یا باید دموکرات دموکرات باشد آن‌وقت بیاید توی دانشگاه و شاگردها آدم را روی دست بلند کنند، یا مثل پدرتان از آن طرفی بیفتد، آن‌وقت دیگر به کلی در آن جبهه هست، وسط گرفتن، وسط ندارد این‌کار.» و ایشان به تدریج وارد آن مرحله شدند. یعنی کم‌کم باد به آستین‌شان مردم انداختند، روزنامه‌نویس‌ها و مرم، اطرافیان. من خودم می‌گویم اوایل کار، حالا چرا؟ نمی‌دانم. چرا؟ به دلیل این‌که از تهران انتخاب شده بودم. چرا؟ به دلیل این‌که شاید دانشگاه در انتخابم کمک کرده بود، خیال می‌کردند ایشان که وزنی دارم، تلفن می‌کردند می‌رفتیم می‌نشستیم صحبت می‌کردیم. بعد از چند جلسه یک روز یکی از همین درباری‌ها، کی بود که پسرش هم بعد وکیل شد؟ اسمش یادم نمی‌آید. به‌هرصورت تلفن کرد، «آقا، این دفعه که می‌آیید چیز کنید، روز سه‌شنبه که مثلاً می‌آیید بعد از ظهر ژاکت بپوشید.» گفتم بنده نه ژاکت دارم نه می‌آیم، تمام شد رفت پی کارش. فردا صبح آن خودش تلفن کرد که، «نخیر، شما که این حرف‌ها را ندارد بیایید.» ببینید درست کردند همین جور هی بردندش بالا. بعد، خوب، هر شخص ضعیفی هم زودتر در نتیجه تملق خودش را گم می‌کند، و این هم مسلم ضعیف بود. بله، و خودش را به تدریج گم کرد و کرد تا به این مرحله رسید که مرحله، به نظر من، صرع و جنون بود دیگر این آخری‌ها.

از لحاظ اخلاقی آدمی بود خیلی مبادی آداب یعنی حفظ ظاهر بکن، شاید جبن بود بیشترش، بیشترش جبن بود تا حیا، تا ملاحظه به‌اصطلاح عرفی. یعنی هرکس هرچه می‌گفت سکوت می‌کرد ولی باطناً خیلی کینه‌ورز بود. هیچ‌چیز یادش نمی‌رفت، هیچ‌چیز یادش نمی‌رفت. من یک چیزهای بامزه از او دارم.

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- قرار بود من بیایم آلمان در موقع وزارتم. قرار بود بیایم آلمان با آن هیئت. دکتر امینی یک روز پیش از آن به من تلفن کرد که، «آقا، رسم کردند که آدم می‌رود اجازه می‌گیرد. بیا برویم سعدآباد، اقلا اجازه فلان…» بسیار خوب. من واقعش اصلاً این رسم‌ها را بلد نبودم. بلند شدیم آمدیم با آقای دکتر امینی، آ‌مدیم سعدآباد. آن وقت سعدآباد بود، تابستان بود. از درکه وارد شدیم بلند شد و بدون مقدمه گفت که، «شما که می‌روید آلمان به این‌ها بفهمانید که شرق یعنی هندوستان که اگر هر قدر هم سعی بکند عده توالد و تناسلش آن‌قدر زیاد است، عده دهان‌های بازش آن‌قدر زیاد است که وضع اقتصادیش اجازه حرکت به خودش نمی‌دهد. پاکستان این‌طور است و ممالک دیگر شرق هیچ‌کدام‌شان به حساب نمی‌آیند جز ایران، یعنی شرق است و ایران. بنابراین این‌ها هم باید تمام سعی‌شان را در جلب دوستی ما بکنند.» خوب، من گوش می‌کردم. بعد یک نگاه، همین‌جور نگاه به من می‌کرد، گفت، «لابد شما می‌گویید دارد مزخرف می‌گوید.» من فکر کرده اه، این عکس‌العمل حرف‌های سی سال پیش است. این هنوز آن کمپلکس در او هست که من گاهی می‌گفتم که این حرف‌ها بهم ربطی ندارد. گفتم، نه، اتفاقاً صحیح هم هست، کلمه اتفاقاً هم گفتم، که بعد دکتر امینی به من وقتی بیرون آمدیم گفت، «اتفاقاً اش دیگر چی بود؟ معلوم می‌شود معمولاً مزخرف می‌گوید، اتفاقاً. گفتم، نه، به زبانم آمد تعمدی نداشتم، همین‌جوری. گفتم، اتفاقاً صحیح است از این نظر صحیح است. ولی من که از راه رسیدم که نمی‌توانم بالای منبر بروم. چشم اگر موقعی پیش آمد، مناسبتی پیدا شد این را خواهم گفت. بسیار خوب. حالا مقصودم این است که این چیزها یادش بود و کینه‌ورز شدیدی بود. کینه شدید داشت نسبت به اشخاص. کینه داشت و این‌ها یادش بود. و من به نظرم از اول این را کمک کردند در بالا رفتن یک جنون‌هایی، حالا اسمش را بگذارند مانیان امیته اسمش را بگذارند پارانویا ‌به قول فرنگی‌ها. این‌ها یک‌جور جنونی است همه‌اش یک‌جور جنونی است، به تدریج رفت بالا. اواخر عمر مرض هم که کمک می‌کند به تشدید وسایلی در آدم، به این صورت افتاد که دیگر هر کس هم خیرش را می‌گفت، می‌گفت «باید بیندازند توی مستراح آب هم بکشند.» مثل قضیه عبدالله انتظام بیچاره دیگر، خدا بیامرزدش. بله، راجع به عبدالله انتظام گفته بود بیندازند توی مستراح.

س- چرا این حرف را زده بود راجع به عبدالله انتظام؟

ج- در یک جلسه‌ای که گویا عبدالله انتظام و دو سه نفر دیگر، عبدالله انتظام، علا گویا، موجب علا بوده است. علا دعوت می‌کند از چند نفر از همکارهای قدیمش وزارتخارجه‌ای‌ها،

س- بعد از ۱۵ خرداد. بعد از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲.

ج- بله، بعد از ۱۵ خرداد ۴۲. این مال مثلاً هفت هشت ده سال به آخر کار مانده بود، بله. یک جلسه‌ای علا دعوت می‌کند از چندتا از دوستانش، همکارانش آدم‌هایی که خوب، در کار سیاست مملکت بودند من‌جمله عبدالله انتظام بود، منجمله سپهبد مرتضی‌خان یزدان‌پناه بوده است. و دور هم نشسته بودند و صحبت کره بودند، چون علا آدم ساده‌ای بود ولی آدم، به نظر من، حسن نیت‌دار بوده بیچاره، خیلی حسن نیت داشت، آدم ساده‌ای بوده. صحبت می‌کردند که کجاهای کار خراب است که برویم اقلاً بگوییم گوشزد بکنیم. وظیفه داریم که این‌ها را یادآوری بکنیم. نشسته بودند صحبت می‌کردند. گویا بعد بعد یزدان‌پناه می‌رود قبل از این‌که علا شرفیاب حضور بشود، یزدان‌پناه می‌رود گزارش خدمت‌شان عرض می‌کند، بله. به صورت چغلی کردن. بعد علا می‌رود، که، «بله، این‌طور گفتند و فلان و این‌ها. صحبت این بوده.» «کی‌ها بودند؟» می‌گوید، «عبدالله انتظام.» می‌گوید، «آن مرتیکه را هم که بیندازید توی مستراح، چیزش هم بکشید، شاستور هم بکشید، سیفون را هم بکشید.» و بعد از آن علا هم از کار افتاد که دیگر نیامد روی کار. علا را هم دیگر… مقصود این است، کوچک‌ترین ایرادی به کارهای ایشان دیگر نمی‌شد گرفت دیگر. اصلاً دیوانه شده بود، مجنون شده بود. حافظه عجیبی داشت راجع به شیفرهایی که به او می‌گفتند. این‌ها را نگه می‌داشت و مثل طوطی پس می‌داد بدون این‌که بفهمد. یادم نمی‌رود آن نطق تلویزیونی که گفت که، «اکالیپتوس خیلی هم تأکید کرد روی تلفظ «اوس»، «خوب، آقا، این‌هایی که این‌قدر رفتند فرنگ دیدند این درخت آب را از زمین می‌گیرد بعد مثل باران پس می‌دهد. خوب، از این‌ها بکارند زمین‌ها آباد بشود.» اه، خیلی حالش خراب بود بدبخت. منتها این‌ها را می‌گرفت پس می‌داد. بعد روزنامه‌ها می‌نوشتند که «نابغه دنیا. هوش سرشار، فلان.» نه، بدبختی بود برای ایران آمد. بله.

س- آقای مرتضی‌قلی بیات.

ج- مرتضی‌قلی بیات یک آدم ساده، آن اندازه که من شناختمش یک آدم ساده، سالم، بی‌غل‌وغش، کلمه ساده کاملاً به او صدق می‌کند. (؟؟؟) به قول فرنگی‌ها همین.

س- آقای ابراهمی حکیمی.

ج- ابراهیم حکیمی جزو فراماسیون‌های دسته اول بوده است. ولی آن دسته اول فراماسیونی‌ها همه‌شان بد نبودند. فراماسونی در ایران به صورت، بعد به صورت یک دسته سیاسی درآمده است که شاید یک مقداری هم کنار کار کار اسپیوناژ می‌کرده. ولی فراماسیون‌های اولیه یک آدم‌های نسبتاً پاکیزه‌ای بودند. نه، حکیم‌الملک….

س- فراماسون‌های اولیه که می‌فرمایید کی‌ها بودند از افراد سرشناسش در ایران؟

ج- این‌ها که من شنیدم. سرناسش؟

س- آقای فروغی بود، محمد علی فروغی؟

ج- گویا بوده او هم. گویا او بوده بله. ولی حاج سید نصرالله تقوی بوده. حکیم الملک بوده. نجم‌الملک بوده گویا. این‌ها بودند. من درست….

س- آقای دکتر مصدق هم عضوش بود آقا؟

ج- آقای دکتر مصدق، نه عضو فراماسونی نبوده. آقای دکتر مصدق را گویا پدر این فریدون آدمیت که از نوشته‌هایش آدم بااطلاعی می‌بینمش، عرض کنم که، پدر این یک جمعیتی داشته است به اسم جمعیت آ‌دمیت، یک چنین چیزی.

س- آدمیت بله.

ج- فرقه آدمیت، جمعیت آدمیت. یک چنین چیزی، بله. گویا او یک کاغذی به مرحوم دکتر مصدق می‌نویسد که شما هم وارد این فرقه بشوید، مصدق هم یک جوابی می‌دهد، که من بعضی جاها دیدم اگر اشتباه نکنم جواب تقریباً دوپهلو است که «من از هر حیث با این مرام آ‌دمیت، مرام آدم شدن موافقم. ولی عضویت رسمی در فراماسونری هیچ‌جا ندیدم داشته باشد دکتر مصدق، نخیر. نه عضویت نه عکس با نشان و فلان و این‌ها. چرا که عکس با نشان، فرض کنید که، لقمان‌الملک و این‌ها را انتشار دادند. اغلب تنها عکس‌های‌شان هست، ولی مصدق هیچ‌وقت. نخیر.

س- آقای محمد ساعد.

ج- محمد ساعد یک آدم بامزه‌ای بوده، آدم خوشمزه‌ای بوده. البته خودش را به سادگی می‌زده برای این‌که حرف‌هایش را بزند، این‌طور مشهور است. ولی به قول مرحوم هژیر، خدا بیامرزدش هژیر آدم حادی بود، می‌گفت، «یک مقداری آدم باید مایه خریت داشته باشد و بعد بیشتر خودش را به خریت بزند.