روایت‌کننده: آقای محمود فروغی

تاریخ: ۶ مارچ ۱۹۸۲

محل: شهر پالم بیچ- فلوریدا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

ج- بعد من از شوروی برگشتم گزارشم را دادم. یک هفت- هشت روز گذشت. رفتم وزیر خارجه برد مثل مرسوم سفیر در سوئیس معرفی کرد آمدیم و راه افتادم به طرف برن. در آنجا بودم دیگر اینش تاریخ خودمان یادم می‌آید چون از لحاظ عید نوروز تا نزدیک عید نوروز که یک شب تلگراف آمد که مأمور شدی …

س- پس خیلی کوتاه بوده.

ج- خیلی‌خیلی. خیلی کوتاه بود علتش هم آن قانونی بودش که آقای آرام گذراندند که سفرا در سن مثل اینکه ۶۵ بازنشسته می‌شوند آقای قدس که سفیر بودند در واشنگتن به موجب آن قانون بازنشسته شدند. آن وقت مرا از آنجا منتقل کردند به واشنگتن به جانشینی آقای قدس که آقای قدس هم سفارت واشنگتن‌شان به یک سال نکشید. محض همین خیلی کوتاه شد. خیلی تغییرات آنجا پیدا شد. خیلی‌ها در نتیجه این قانون احضار شدند که جاهایشان را بایستی پر کنند. از جمله من که رفتم به واشنگتن و …

س- در اپریل ۶۳ شما رفتید واشنگتن؟

ج- مارچ حتی مثل اینکه. اپریل نه دیگر ماه اپریل برای اینکه من سعی کردم که یعنی آخر مارچ به نیویورک بروم سعی کردم که برای عید نوروز به واشنگتن نرسم. چون دو روز از عید گذشته من باید اینجا. محض همین هم من با کشتی رفتم یواش یواش بروم که موقع عید تشریفات کسی را من هنوز نامه‌هایم را ندادم. بخواهم آنجا عید نوروز را چه کار کنم. اینها فکر کردم یک دو روز از عید نوروز گذشته رسیدم به واشنگتن …

س- این زمان کندی بود؟

ج- زمان کندی بودش که نامه‌هایم را دادم بعد متأسفانه ماه نوامبر آن سال بود؟ دیگر آره بعدش شد شصت …

س- جریان اولین تماس‌تان با کندی چه جور بود؟

ج- خیلی خوب بود. خیلی گرم نزدیک مدت تقریباً به نظرم ۲۰-۲۵ دقیقه طول کشید در صورتی که معمولاً باید از این کوتاه‌تر باشد یک مقداری عکس برداشتیم که اینجا نمونه‌اش را که ملاحظه می‌فرمایید یک مقداری مذاکرات کردیم همانجا بودش که غله خواستیم که قحطی بود در ایران غله خواستیم بالاخره ایشان هم دستور دادند یکی از کشتی‌ها را منحرف کردند به خلیج‌فارس غله پیاده کردند. بعد هم هر بار که تصادف ملاقات می‌شد در جاهای مختلف در کاخ سفید بسیار برخورد خوب بود. با وزیر خارجه دین راسک خیلی خوب بودش و آن معاونش هریمن بود یک مدتی. عرض کنم که بعد حالا من نمی‌دانم او را اسمش بگذاریم معاون کل یک قدری این مقام‌ها با هم در ترجمه آدم اشتباه می‌کند، معاون کل هریمن بود معاون منطقه ما که ۱۷-۱۸ مملکت می‌شد تالبوت بودش با او هم خیلی روابط خوبی داشتیم.

س- این ارتباطی که می‌گویند بین سیاست آمریکا و این انقلاب سفید بوده یا به عبارت دیگر، می‌گویند که اصلاً موضوع اصلاحات ارضی را آمریکایی‌ها طرح‌ریزیش کرده بودند و این فشاری که به ایران آوردند، اینها این کار شروع شدش خلاصه این…

ج- والا من حقیقتش را به شما عرض کنم می‌دانید که اینها پیش از رفتن من آنجا شده بود. ولی من اصلاً یا خیلی ساده فکر می‌کنم یا اصلاً نمی‌توانم مسائل را این‌طوری تجسم بکنم که مثلاً آمریکایی‌ها بنشینند یک برنامه بریزند، بعد بیایند فشار بیاورند به ما که حالا باید اصلاحات ارضی را بکنید اینها. من خیال می‌کنم که یک مقدار مذاکرات می‌شود یک بحث می‌شود، مشورت می‌شود، صحبت می‌شود. بعد آدم می‌گوید مثلاً اگر این‌طور بود خیلی بود اگر این‌طور می‌شد. ممکن است توی مأمورین جوان آن پایین یک کسانی باشند که از این شور و شرها داشته باشند. مثلاً من یادم حالا اسمش را یادم رفته یک مأموری داشتند، یک مدتی کار ایران دستش بود، خیلی شور و شر داشتش. اما مثلاً شما هیچ‌وقت با تالبوت یا با دین راسک این‌طوری من در هر صورت …

س- (؟) میلر منظورتان نیست؟

ج- نه، نه. حالا اسمش یادم می‌آید هیچ‌وقت من با آن‌ها این‌طوری من صحبتی مثلاً بگویند باید در ایران این‌طور بشود هیچ‌وقت هرکس هرگز را این‌طور صحبت نداشتیم، حتی برعکسش من یادم می‌آید یکی از دفعاتی که خب وزارت خارجه ما گله داشتند که زیاد محصلین اینجا جنجال می‌کنند و شهرهای مختلف وزارت خارجه گفتند. من حتی یادم می‌آید که با آقای تالبوت صحبت شد گفتم والا می‌گویند که دستگاه خود دولت آمریکا هم بی‌دست نیست در این کار و گفتش که.

س- اغتشاش دانشجویان؟

ج- گفتش که نه، نه. هیچ وزارت خارجه. گفتم عرض نکردم وزارت خارجه این دستگاه دولت آمریکا می‌گویند دستی دارد در این کارها اینها هم. بعد از یک مدتی هم البته به من گفت تحقیق کردیم همچین چیزی نبود حالا. تا وقتی که من در افغانستان بودم اخبار درآمد که نخیر دستگاه‌های دولتی آمریکا دست داشتند در این کار و حتی صدراعظم وقت افغانستان می‌گفتند یکی از کسانی بوده که مأمور آن‌ها بوده، اینها تصادفاً ایشان آمد یک سفر به افغانستان گفتم آقا یادتان می‌آید یک روزی ما با هم این صحبت را کردیم، حالا می‌گویند که آقای (؟) هم دست داشته در کارهای محصلین افغانی که در آنجا بودند البته مسئله لوث شده است. برای منظور من اینکه من خیال نمی‌کنم این‌طوری باشد که مثلاً آن‌‌ها بنشینند بگویند که نخیر حالا باید اصلاحات ارضی کنید حالا باید این کار را بکنید. شاید در سطح پایین‌ترها یک همچین صحبت‌هایی بشود، ولی خیال نمی‌کنم نه با من در هر صورت …

س- در سطح بالاتر چطور مثلاً از طریق سفیر آمریکا در ایران با خود شاه مطرح بشود و در حالی که …

ج- آن را ممکن است به شرط اینکه مثلاً منی که سفیر بودم هیچ نبودم درش. من در تمام دورانی که در مرکز یا در واشنگتن یا در جای دیگر بودم، این‌طور مذاکرات نداشتم یا شاید ناشی بودم.

س- هیچ شکی بردید که مثلاً یک طرق دیگری هست برای یک نوع مذاکراتی که سفیر در وزارت خارجه در جریانش قرار نگیرند؟

ج- بله. بله ممکن است آن هم نه می‌توانم صددرصد بگویم هست نه می‌توانم بگویم صددرصد نیست برای اینکه می‌دیدیم که خب یک کسانی می‌آیند می‌روند، صحبت‌هایی می‌کنند، ملاقات‌هایی می‌کنند و خب اینها لابد یک منظورهایی دارند. ولی من هیچ‌وقت وارد آن نبودم که بتوانم واقعاً به قطع برای شما بگویم که این به قول فرنگی‌ها مکانیزم این کار چه جوری بوده. من هیچ‌وقت این را نفهمیدم. حالا می‌گویم یا من خیلی ناشی بودم میدان نمی‌دادم بلد نبودم به اصل آنجایی‌ها معتقد نبودم که یک قدرت خارجی‌‌ها هر قدر هم با ما دوست باشد ما بیاییم از این صحبت‌ها باهاش بکنیم. به‌طور کلی، می‌شود یک مسائلی را گفت اما بیاییم وارد جزئیات سیاسی‌مان بشویم. به نظر من شایسته نبود. اما عرض کردم به شما نمی‌توانم صددرصد طردش کنم نه می‌توانم بگویم که …

س- می‌گویند حتی بعضی از مقامات بالای سابق مملکت و اینکه شاه دستورش را از آمریکا و انگلیس می‌گرفته.

ج- خیلی سخت است برای من قبول کردن اینها را یعنی چطور می‌تواند یک شاهی دستوراتش را حالا ممکن است بگویند که مشورت‌هایی می‌کند یک رعایت‌هایی می‌کند ولی قبول باید کرد که در عرف بین‌المللی یک مراعات‌هایی می‌شود بدون اینکه به زبان بیاید. بعضی‌ها هم هستند که زیر این قواعد بازی می‌زنند که یکی از آن‌ها به نظرم بگین است وقتی که میتران مسافرت می‌کند به اسرائیل یک قواعدی باید در اینجا رعایت بشود که گاهی وقت‌ها او نمی‌کند و این اسباب ناراحتی می‌شود. در این‌جور مذاکرات و اینها هم یک قواعدی هست که رعایت می‌شود و آن‌ها خودش می‌رساند که شما طالب چی هستید من طالب چی هستم. حالا این را نباید به آن حساب گذاشت که دستوراتش را می‌گیرد. از طرف دیگر خب خود شاه در کتاب آخری، آخر طوری نوشته که من نمی‌دانم ایشان بیمار بوده، این‌طور نوشته یا حقیقت است که همه‌اش منتظر که ببیند سفیر انگلیس یا سفیر آمریکا چی می‌گویند. آقا ببینیم خودمان می‌خواهیم چه کار بکنیم. سفیر آمریکا و انگلیس را چه کارش داری. تا چه مدت می‌تواند حتی یک نیروی خارجی مرا در سر مقام خودم نگه دارد، آخر اینکه غیرممکن است، یک حد و حدودی دارد قدرت خارجی.

س- می‌شود نتیجه گرفت که در گذشته یک همچین روابطی بوده و بنابراین …

ج- خب مثل اینکه در ۲۸ مرداد مثل اینکه یک چیزی بوده، ولی قبول دارید که من می‌گویم چون وارد کار ۲۸ مرداد من آن وقت سرکنسول بودم در نیویورک و اصلاً با کار سیاسی کار نداشتم. ولی در ۲۸ مرداد اگر بخواهیم اصطلاح شرط‌بندی اسبدوانی را بگوییم باید گفت آمریکایی‌ها روی اسب برنده شرط‌بندی کردند معلوم بود و در فرض بفرمایید ۱۹۷۹ و ۷۸ این شرایط دیگر موجود نبودش. اینها را من می‌توانم بفهمم که خوب شما روی اسب برنده شرط‌بندی می‌کنید خب دنبالش هم یک مقدار می‌ایستید.

س- پس به عنوان سفیر شما مواردی ندیدید حس کنید دولت آمریکا دارد تکلیفی برای ایران مثلاً معین می‌کند؟

ج- هان من، من هیچ‌وقت. هیچ‌وقت به عنوان سفیر من این را ندیدم. ولی نمی‌توانم هم به شما بگویم که ممکن است مرا دور زده باشند و مستقیم رفته باشند آن هم نمی‌توانم بگویم نبوده‌ها.

س- پس اگر یک چیزی بوده، خارج از این جریان عادی …

ج- خارج از این جریان عادی، جریان عادی بین‌المللی روابط بین‌المللی، ممکن بوده باشد، ولی من هیچ‌وقت …

س- خب، این چیزهایی است می‌خواهیم برای تاریخ روشن بشود.

ج- بله. من هیچ‌وقت. بله یعنی در زمان من حالا ممکن است.

س- در زمان کس دیگر؟

ج- جانشین من یا سلف من جور دیگری بوده. در زمان من از طریق سفیر همچین چیزی نشده که برای ما تکلیف معین کرده باشند هیچ‌وقت. البته غرولند می‌زدند جایی خیال نمی‌کنیم که شما اسلحه مثلاً زیاد می‌خرید. از این حرف‌ها می‌شدها که از ما زیاد اسلحه می‌خرید ما این اسلحه‌ها را چه جور .. از این حرف‌ها زیاد زده می‌شد. یا اینکه خب شما آخر …

س- پس این هم برخلاف حرفی است که بعضی‌ها می‌کنند که آمریکایی‌ها اسلحه به ما مثلاً به زور می‌فروختند که مطلبی که شما می‌فرمایید.

ج- نه، نه، نه. برعکس. در دورۀ من‌ها باز هم به شما عرض می‌کنم در دوره من گفتند این اسلحه-ها را برای چی می‌خواهید؟ حتی یادم می‌آید یک دفعه من ناراحت شدم. همین آقای تالبوت گفتم آقا یعنی دوست ما شما می‌توانید تمیز بدهید دوست ما کی یا ما خودمان باید تمیز بدهیم دوست و دشمن‌مان کی است؟ ما می‌گوییم که مثلاً ما مورد تهدید هستیم، شما می‌گویید تهدید کی؟ من به شما می‌گویم مثلا کویت. دیگر این به شما مربوط نیست که من باید تشخیص بدهم که من مورد تهدید کی هستم و در مقابل کی می‌خواهم خودم را مجهز بکنم.

س- آن مطلبی که آن مرحوم سناتور هامفری گفته بود، راجع به اینکه یکی از ژنرال‌های ایرانی به من گفته که ما این اسلحه‌ها را می‌خواهیم برای اینکه جلوی مردم خودمان بایستیم نه اینکه با چیز خارجی بجنگیم در چه زمانی این بوده؟

ج- در زمان من که نبوده. اما شما تصور می‌فرمایید که این ژنرال هر قدر ابله باشد، می‌آید یک همچین حرفی را بزند؟ اگر هم می‌خواسته نمی‌گفته. اگر هم می‌خواستیم در مقابل مردم وا بایستیم حتماً نمی‌گفتیم و بعد هم ما فرض کنید که هواپیما جت جنگی چی اف ۱۴ را که بخواهیم که ایرانی‌ها را باهاش سرنگون کنیم. اینکه یک قدری تعارف است دیگر. اگر باید سناتور همفری که مرد بسیار برجسته‌ای بود، یعنی اینقدر شعورش نمی‌رسید که ما برای داخل خودمان لابد یک مقدار مسلسل و تفنگ و هفت تیر از این چیزها لازم داریم نه میگ، حالا تانگ هم باز قبول دارم. اما میگ از روس‌ها بگیریم یا نمی‌دانم اف ۱۴- اف ۱۵ از این حرف‌ها از اینها بگیریم که به. من یک قدری اینها را رؤیا و افسانه و بعد که “نخیر من خبر دارم همین‌طور هست” و … متأسفانه یک مقدار توی این مایه‌ها می‌رود. ولی باز هم می‌گویم ممکن است من خیلی ساده و ابلهانه فکر می‌کنم. یک چیزهایی هستش. بوده، ولی من در جریان نبودم. من در تمام مدت ببینیم با آن حسابی که کردیم، حالا می‌شود ۴۱ سال. امروز می‌شود ۴۱ سال. اول ۱۳۱۹ که من آمدم، من در این ۴۱ سال این‌طور دستور اینها ندیدم اینجور.

س- حتی از روس، انگلیس از اینها.

ج- از روس، از انگلیس هم ندیدم. آن‌وقت با انگلیس‌ها یا با آمریکایی‌ها با اینها با بعضی‌شان نزدیک مثلاً Sir Jeffrey Harrison می‌گویم چون در برزیل ما با هم بودیم. در یک مملکت خارجی دوتایی به هم نزدیک بودیم. ولی او هیچ‌وقت به من یک چیز بگوید که من ببینم که مثلاً دارد دستوری می‌دهد من ندیدم همچین چیزی. حتی خیلی حرف‌ها می‌زد. معلوم بود که خب اینها یک اشخاصی را در مقامات بالا هستند. اینها که اینها خودشان را بسته به انگلیس می‌دانند و از این حرف‌ها هم می‌زد، اما بیاید دستوری بدهد فلان اینها. من تنها چیزی که این را مداخله می‌دانستم همین معافیت مأمورین نظامی‌شان بود که با این اصرار … در واقع، مداخله نبود، باید با مذاکره بگیرند که من اصلاً حاضر نمی‌شدم به مذاکراتش هم حاضر نمی‌شدم. بعد هم مداخله خب یا مثلاً باز آن هم مداخله نمی‌شود. شکایت از این وجه‌الضمان‌های شدیدی که برای هر حادثه اتومبیل برای آمریکایی‌ها می‌گذاشتند. نه هر چی من حساب می‌کنم من ندیدم همچین مسئله‌ای را، این‌طور دستوری ندیدم.

س- البته این سؤال هم مربوط به دوره قبل از شما می‌شود. یعنی چون شما یک سال- دو سال بعدش آنجا بودید. شاید اقلاً دست دوم شنیده باشید موضوع روی کار آمدن امینی و برداشتنش این را به اصطلاح هر دو تا را گردن آمریکایی‌ها و کندی می‌گذارند که ایشان تحریکی کرده بود. بعد هم ما در بختیار آنجا قول و قرارهایی گرفتند که هان می‌روم ایران رئیس‌جمهور می‌شوم، خبرش به شاه رسید و …

ج- عرض کنم که آهان. عرض کنم که راجع به آقای امینی، من چیزی که می‌توانم برای شما بگویم چون آخر من همین‌طور روی هوا اگر بخواهم بگویم شایعه که ارزش ندارد. این قدر ما در ایران شایعه داریم که واقعاً من اصلاً گاهی شما در حیرت می‌مانید که حتی کی دزد است، کی درسته چون همه شایعه است.

س- بله گفتم چون ممکن است.

ج- اما اگر خاطرتان باشد، همان پیش از مسافرت آخر شاه به آمریکا به واشنگتن یک جلسه‌ای حالا اسمش چی بود، سمپوزیوم بودش یا تشکیل شد در واشنگتن راجع به دهه ۸۰ ایران- آمریکا یا ایران. یک کتاب هم بعد همه مجموع اینها چاپ شدش که من دارم یا اینکه در بوستون دارند. آقای جمشید آموزگار نخست‌وزیر بودش. یک مؤسسه تحقیقات نمی‌دانم سیاسی اقتصادی بودش که یک آقای امیری رئیسش بود. آقای امیری تهیه این کنفرانس را می‌دید. مقدمات این کنفرانس را یک روز آمدند سراغ من و گفتند که من رفتم پهلوی آقای نخست‌وزیر، صورت‌ها را دادم راجع به سیاست ایران-آمریکا کسی بود که خط زدند اسم شما را گذاشتند گفتند که شما قبول بکنید این را و من رفتم آنجا. و آن مقاله‌ای که من تهیه کرده بودم آنجا راجع به روابط ایران-آمریکا و پیش‌بینی آینده‌اش که واقعاً پیش‌بینی خیلی ببخشید مفتضحانه‌ای از آب درآمد. نوشتم که علتی ندارد که ما آتیه‌اش را بد بدانیم که به این روز افتاده حالا. یک تاریخچه‌ای بود از روابط ایران-آمریکا در حدود ۴۰-۵۰ صفحه بود. بعد قرار شد یک خلاصه‌ایش مطرح بشود. خلاصه، همان‌طور که خبر دارید؛ در آن جلسه می‌نشینند من مقاله‌ام را مطرح می‌کنم. یک کسی بحث می‌کند. بحث‌کننده آقای آرمین مایر بود یک وقت سفیر بود در ایران که پیش از به نظرم ماک آرتور پیش ماک آرتور. مرد خیلی خوبی هم بودش. من خوب می‌شناختمش. برای اینکه در افغانستان یک وقت مستشار بود شارژ دافر. وقتی من مقاله‌ام را مطرح کردم، ایشان آمد بحث کند. خیلی تعریف کرد از ایران که ایران حالا مملکت خوبی شده. من وقتی که سفیر شدم که بروم نمی‌دانم این را شنیدید یا نه؟ در بایگانی سفارت یک پرونده‌ای خلاصه آوردند دیدم بله این همان مملکتی است که وقتی که از ما یک کمک نمی‌دانم چقدری سی میلیون دلاری خواستند ما شرایط A. B. C. فلان اینها گذاشتیم که یکیش اینکه فلان کس باید نخست‌وزیر بشود. من اصلاً مبهوت شدم که این حرف‌ها به این مقاله من چه مربوط است. اینها را چرا اینجا صحبت می‌کنند اینها؟ فهمیدم هم منظورش آقای دکتر امینی است و از آن بدتر اینکه وقتی که جلسه تمام شد آمدیم آقایان جوان‌تری که نمی‌دانستند چی ازش پرسیدند کی؟ گفتش که بله دکتر امینی. بنابراین، این با آن، این در جواب آن سؤال شما که آیا صحیح است یا نه؟ این دیگر چیزی که خود سفیر آمریکا. بنابراین این را من می‌توانم تا اندازه‌ی مدرک بدانم یعنی از شایعه دیگر تجاوز کرده. ولی از کار افتادنش که من آن‌وقت تهران بودم باز همان معاون وزارت خارجه بودم و این را دیدم. من باید اذعان کنم که در اداره اموری که مربوط به کشورهای خارجی می‌شد، حالا نمی‌خواهم بگویم سیاست خارجی اینها من آقای دکتر امینی را ناشی و ناپخته دیدم.

س- دخالتی داشت اصلاً یا مثل بقیه نخست‌وزیرها اینها کنار بود؟

ج- می‌خواستند دخالت داشته باشند، ولی نمی‌توانستند یا از عهده برنمی‌آمدند. من یک آزمایش‌هایی هم کردم دیدم نمی‌شود و نمی‌شود. می‌گویم من ایشان را ناپخته دیدم و ناشی دیدم. ممکن است من اشتباه کرده باشم. ایشان دستش بسته بوده باشد ولی راه …

س- چطور شاه اجازه می‌داد که ایشان اصلاً چیز بکنند؟

ج- خب دیگر آخر می‌دانید اصلاً با شرایطی که ایشان آمد خیلی فرق داشت با شرایط که ایشان خیلی کارها می‌توانست بکند و یک اختیارات خیلی بیشتر از دیگران آمدش. حتی اشتباه اصلاً راه‌های اشتباه خیال می‌کنم ایشان رفت. مثلاً به جای اینکه شما را بفرستد بیایید با من صحبت بکنید، یک کس دیگری را می‌فرستاد که اصلاً از عهده ساخته بود، نه وارد بود که چه کار بکند. من از دور اینها را می‌دیدم. برای اینکه من جزو آن عده خیلی حرم داخل نبودم محرم باشم …

س- آن‌طوری که می‌گویند، می‌گویند وقتی که شاه آمده بود به دیدن کندی که نمی‌دانم چه سالی بوده، قبل از آن زمانی بوده که شما تهران بودید مثل اینکه. و گفته بوده که ما خوشحالیم که می‌شنویم که ایران الان یک شخص رژیم جدیدی و یک نخست‌وزیر جدید خیلی خوبی، خلاصه سر کار هست. امیدواریم این خیلی به شاه برخورده و …

ج- برش داشت؟ حالا من جور دیگر. حالا که الان، الان که گفتید یادم آمد. حالا جزو شایعه… هیچ مدرکی ندارم ..

س- البته این را می‌شود نگاه کرد. کتابی که یعنی منتشر می‌کنند در آینده. ببینم اصلاً کندی همچین نطقی کرده یا نکرده …

ج- کرده یا نکرده، ولی نه هیچ قرینه‌ای ندارم که به شما بگویم این صحیح است یا غلط. ولی جزو شایعاتی که می‌شنیدم این بود که اصلاً آقای قدس در وزارت خارجه مأمور شد برود به واشنگتن برای اینکه با امینی دمساز نبود. این هم شایعه هست‌ها. من نمی‌گویم درست است، شاید نبود. رفت به واشنگتن برای اینکه مقدمات مسافرت اعلی‌حضرت را به واشگتن فراهم کند و کرد و اعلی‌حضرت مسافرت کردند به واشنگتن به دیدن کندی، برای اینکه بهش بگویند تو آقا به امینی چه کاری داری، من خودم هستم. هر کاری باید خودم بکنم و حالا ببینید این درست برعکس آنکه شما می‌فرمایید من اینکه می‌گویم شایعه‌ها اینجوری. بنابراین، وقتی که کندی دید خب حرف‌هایی که باید خود اعلی‌حضرت می‌کنند، اعلی‌حضرت هم که مهارتی داشتند در جلب اشخاص در مذکرات حضوری. این را که البته داشتند در جلب مذاکرات حضوری خوب مردم را جلب می‌کرد. این را جلبش کرد و آن هم خیالش راحت شد گفت دیگر به امینی لازم نداریم. بنابراین ..

س- که هر جور خودتان صلاح می‌دانید.

ج- جواز عزل ایشان را هم گرفت و برگشت اعلی‌حضرت به تهران و این مسافرت بعد از نوروز شد. امینی هم در ماه خرداد رفت. خب اگر که قبول بکنیم که کارها این جوری حل و فصل می‌شود، این خیلی خوب با هم جور درمی‌آید که شما در ماه فروردین بروید جواز عزلش را بگیرید، تضمینات را بدهید که من خودم می‌کنم …

س- و این نوارهایی که می‌گویند در آقای کندی از مذاکراتش داشته، انشاءالله این یکی هم باشد.

ج- خیال نمی‌کنم از اینها توش دربیاید. حالا راست است واقعاً آیا این‌جور مذاکرات هم می‌شده یا نه؟ من در خب اعلی‌حضرت موقعی که من در واشنگتن بودم، در زمان جانسون آمدند به آمریکا. در مذاکرات هم شرکت داشتم ولی نیم ساعت یا یک ساعت خودشان دو به دو مذاکرات داشتند و توی این یکی اتاق دین راسک، تالبوت و یکی دو تای دیگر و من با کی بودم من مثل اینکه تنها بودم و من تنها نشسته بودم که اعلی‌حضرت هم آمدند با جانسون دوباره یک مقدار مذاکرات آنجا شد. آنجا دیگر مسائل آن‌طور عمده‌ای نبودش که از این حرف‌ها یعنی نبودها مسائل سیاسی بودش، حتی مسئله نفت بود جزو نفت که شما پرسیدید حالا یادم می‌آید که آنجا یک مسئله مطرح شد، سرِ قیمت نفت بود یا میزان نفت بود، به کلی فراموش کردم که یک چیزی اعلی‌حضرت خواستند و جانسون همان‌جا دستور داد به راسک، راسک بلند شد رفت و توی آسانسور آمد به من گفتش که آن چیزی که اعلی‌حضرت خواستند حل شد و من بهشون عرض کردم که حل شد. ولی حالا نمی‌دانم چی منظورم قیمت نفت دو سنت برود بالا. آن‌وقت صحبت دو سنت – سه سنت بود، صحبت دلار اینها نبودش. آن رفت بالا حل شد. از این‌جور صحبت‌های منافع مشترک بین دو کشور بود یا روابط مشترکی که داشتیم. حالا از اینکه حالا امینی برود این بیاید آن بیاید آن نیاید اصلاً …

س- جریان این بختیار چی؟ ..

ج- جریان بختیار را هم باز من شنیدم.

س- شما آن موقع سفیر نبودید؟

ج- من آن وقت نبودم. من آن وقت در برزیل بودم و حتّی به من گفتند که بعدها به من گفتند که آن مأموریتی که به من دادند بروم جمهوری دومینیکن برای اینکه آقای بختیار هم بنا بوده بیاید آنجا، معامله قند بوده، کارخانه بوده، از این حرف‌ها که خوشبختانه که من اصلاً رد کردم اصل مأموریت را بدون اینکه بدانم برای چی‌چی است. ولی راجع به بختیار، باز شایعه‌هایی که من شنیدم مختلف شنیدم. یکی اینکه بختیار آمده پهلوی مذکره یا با کندی یا با دالاس در آن موقع دالاس برادر رئیس سی.آی.ا که درست برعکس که ما اصلاً کار خلافی نکردیم که چیزی نکردیم. از این چیزها من شنیده بودم نه اینکه بیاید بگوید من می‌خواهم بروم رئیس‌جمهور بشوم. شایعه دیگری که بعد شنیدم، آن وقتی بودش که بین نیس و ژنو می‌آمد می‌رفت، هیچ جا مقیم نبود که من سفیر بودم و در سوئیس آن موقع و نه سوئیسی‌ها بهش اقامت دائم می‌دادند، نه فرانسوی‌ها و ایشان می‌آمد می‌رفت بین این دو مملکتی که در هیچ جا مقیم نباشد. می‌گویند آن وقت ایشان هی دست و پا می‌کرده که به آمریکایی‌ها یا به انگلیس‌ها اینها بگوید که خب من می‌خواهم بیایم بدو که بعد هم رفتش به عراق و فلان این حرف‌ها. اینها شایعه‌های جور واجوری که من شنیدم. ولی خیلی تردید دارم که یک همچین چیزی باشد به این علنی یعنی آدم بیاید بگوید. ولی آن مال آرمین مایرش دیگر عین مطلبی که خودش یادداشتی دیدم که این ما A. B. C. چندین فقره شرط گذاشتیم که یکیش نخست‌وزیر باید باشد. این را هم دیدم.

س- در مورد دانشجویان زمانی که شما سفیر بودید، موقعی بود که بحبوحه اختلاف دانشجویان با مأمورین دولت بودو تظاهرات بر علیه دولت ایران دستورات اگر دستوراتی از ایران می‌آمد که با محصلین چه جور رفتار بشود، چه به‌طور کلی، چه اخص، که مثلاً گذرنامه فلان آقا را بگیرید یا چه کار بکنید؟ اینها از چه طریقی می‌آمد. از طریق سفیر وزارت خارجه به سفیر ابلاغ می‌شد …

ج- همه از وزارت خارجه می‌آمد به سفارت و یکی از بحث‌های عمده من با تهران سر همین بود. گاهی موفق می‌شدم گاهی موفق نمی‌شدم. من معتقد بودم که حالا یک مقدار از این گرفتاری‌ها یا از این تظاهرات بستگی خارجی داشت. خیلی‌ها دست داشتند توی این کار، ولی یک مقدارش هم روی بی‌توجهی ما مأمورین دولت بود. من حاضرم که شما یک محصلی پیدا بکنید که در زمانی که من در هر جا مأمور بودم این یک ربع توی اتاق انتظار نشسته باشد برای دیدن من، بدون اینکه وقت گرفته باشد ها. من هیچ‌وقت هیچ‌کس را به‌خصوص محصل را حتی اگر خارجی پهلوی من بوده که مجبوراً صبر کرده من از آن خارجی عذر خواستم رفتم توی اتاق انتظار و به آن محصل گفتم آقا جان تو از من وقت نگرفته بودی. من یک همچین کسی پهلوی من است. اگر می‌توانی بنشین تا این برود. اگر نه برو یک ساعت دیگر بیا. برو بعد از ظهر بیا، برو فردا بیا. چون هیچ‌وقت دوست نداشتم که در اتاق انتظار کسی بنشینم. هیچ‌کس هم در اتاق انتظارم معطل نکردم. خب محصلین به‌خصوص، برای اینکه خب جوان همه‌مان محصل بودیم. می‌دانید با محصل آدم یک حالت دیگری دارد. فرق دارد. ولی ما خیلی به اینها بی‌توجهی می‌کردیم. به کارهایشان من خیال می‌کنم نمی‌رسیدیم. اقلاً نمی‌نشستیم به درد دلشان گوش کنیم. من برایتان مثلاً مثال بزنم. یک شبی همین در واشنگتن من بودم. شب طرف ساعت یازده زنگ زدند مستخدم آمدش گفتش که یک محصل ایرانی با یک خانم مثل اینکه خانمش آمده یک کار دارد با شما. رفتم پایین از اتاق خواب بالا رفتم پایین. دیدم یک جوانی است دختر، جوانی هم همراهش اسمش هم گفت که الان یادم نیست. گفت من فلان محصل هستن. عروسی کردم با این خانم ماه عسل آمدیم به اینجا. رفتم متل یا هتل تمام پول جیبم را زدند. هیچی ندارم و آمدم از شما یک پولی بگیرم که جلوی این زن خارجی که حالا زنم شده فارسی هم می‌گوید این زن خارجی آمریکایی که زنم شده آبرویم را حفظ کنم. دیگر یک شب هم می‌مانم برمی‌گردم.

گفتم چقدر می‌خواهی؟ بنظرم گفت ۱۰۰ دلار. من دست کردم تو جیبم چهل دلار یا پنجاه دلار داشتم. گفتم این پول نقدی که من دارم. برای امشبت. فردا صبح بیا سفارت باقیش را بهت می‌دهم. فردا آمد فرض کنید مثلاً من ۱۰۰ دلار به این دادم. ممنون بنده شد. شما باور می‌کنید که یک هفته بعد این پول را برای من فرستاد. بنابراین، راست می‌گفت. درست است ممکن بود که من آن شب یازده شب، اولاً این را نپذیرم. بگویم وقت نگرفته این وقت شب آمده. ثانیاً بگویم دروغ می‌گوید مثلاً فلان. بالاخره آبروی این جوان پهلوی یک تازه عروسش، پهلوی یک دختر خارجی. خب ما اگر این دقت‌های کوچک را نکنیم، من در این سنم یاغی می‌شوم وای به حال آن در سن ۲۴-۲۵ سالگی و ما از این بی‌دقتی‌ها زیاد کردیم.

س- خب حالا در مواجه شدن با به اصطلاح اثرات …

ج- اثرات این چی می‌شود …

س- اثرات اینها …

ج- اثرات این چی می‌شود؟ این عده را کی می‌بردش؟ آن طرف خب می‌قاپد می‌بردش دیگر. آن‌طرفی که من خیال می‌کنم که یک عامل خارجی درش هست. در آن‌موقع که ما اختلاف با مصر داشتیم، مصری‌ها دست داشتند. ما یک راهی را می‌دانستیم که حتی از طرف‌های شرق اروپا یک هزینه‌هایی می‌آمد، می‌رسد بعضی‌هایش از وین می‌آید به سوئیس از سوئیس منتقل می‌شود می‌آید به آمریکا که خرج‌هایی می‌شود در بین محصلین. خب این اتفاقاً جزو قواعد بازی بین‌المللی است دیگر همه به جان همدیگر این کارها را می‌کنند. شاید هم می‌کردیم، منتها نه وزارت خارجه، شاید دستگاه‌های دیگرمان می‌کرده که ما نباید در وزارت خارجه بدانیم. لابد می‌کردیم. ما نباید میدان بدهیم که آن‌ها بتوانند جماعت بیشتری از این جوانان برجسته و نخبه‌ی ما را به طرف خودشان جلب کنند و ما کوتاهی کردیم. بنابراین، یکی از مشکلات من همیشه با مرکز اینکه اصلاً، اصلاً این مجازات گذرنامه‌ای را می‌گیریم یعنی چه؟

س- این تصمیم را کی ‌می‌گرفت وزارت خارجه می‌گرفت یا سازمان امنیت که در آن زمان یا وزارت علوم بود؟

ج- من خیال می‌کنم. من خیال می‌کنم من چون آن‌وقت. من خیال می‌کنم که تمام اینها نماینده‌هایشان جمع می‌شدند در یک کمیسیون عالی. این کمیسیون در وزارت خارجه بوده یا در سازمان امنیت بوده در وزارت علوم بوده، جمع می‌شدند. آن‌وقت جمعاً یک همچین تصمیمی می‌گرفتند. برای اینکه من موقعی که در مؤسسه روابط بین‌الملل بودم آخرسر جمع شدیم که رسیدگی به این کار محصلین یک تکه‌اش به من مربوط شد و یک در صورتی که من این کار رانه اول گفتم. گفتند امر است. گفتم چشم و یک گزارش تهیه کردم که من یک نسخه‌اش را اینجا دارم. چون آنجا نوشتیم اول جمله اولش را که من نوشتم اینکه مسئله دانشجویان ایرانی در خارج از مسائل مملکت ایران جدا نیستش. اینها اصلاً به هم بستگی دارد. شما چرا شش نفر جمع می‌شوید توی یک اتاق فقط محصل را می‌بینید. شما کلی را ببینید و این مسئله یک جزئی از آن کل است. باید در آن کلی حلش بکنید و ما در آنجا یک پیشنهاداتی هم کردیم، نوشتیم. من باید یک نسخه‌اش را پیدا کنم بدهم حالا شما بخوانید. گذشته رفته. یک همچین چیزی می‌شده، جمع می‌شدند شش تا توی یک اتاق، یک همچین تصمیمی می‌گرفتند‌ که آقا چه خوب است گذرنامه‌شان را بگیریم. چرا بگیرید؟ گذرنامه را برای چی می‌گیرید؟ اولاً دیدید در این مملکت خیلی آسان است شما گذرنامه را می‌گیرید. من به یک طریقی یک گرین کارتی چیزی می‌گیرم دستم، جواز مسافرت هم می‌گیرم، اصلاً دیگر با شما هم کاری ندارم ولی دائم محصلین‌تان شورش برایشان راه می‌اندازم برعلیه شما بشورند. عرض کنم که جار و جنجال راه بیاندازند تظاهرات بکنیم، بکشم‌شان به طرف خودم، پدر و مادرها آنجا ذلیل بدبخت که پسرم و دخترم از دستم رفتش. این گناه با ما مأمورین دولت است به نظر من.

س- پس بنابراین یک کانال جداگانه نبود این نوع مسائل؟ با مثلاً اداره سرپرستی یا…

ج- نه، نه. نه، نه. حالا نه. البته لابد آن دستور به اداره سرپرستی هم می‌آمده، پهلوی ما هم می‌آمده.

س- سفیر در جریان بوده؟

ج- بله. شاید اصلاً وابسته نظامی و دستگاه ساواک هم که آنجا با هم بودند برای آن‌ها هم لابد می‌آمده. ولی برای سفیر هم می‌آمدش که حالا بعد از این مثلاً گذرنامه علی و حسن و تقی و نقی را ازشان بگیرید و دیگر به آن ندهید. و اینها هم جمع می‌شدند در سفارتخانه‌ها به‌خصوص در قنسولگری نیویورک که یادم می‌آید که روزی آقای آرام وزیر خارجه بود آمده بودند در نیویورک و تلفن می‌کردش که به من، تلفن کرد پای تلفن صدایش گرفته می‌گفت آمدند، آمدند. گفتم: آخر چی آمدند؟ گفت: پاسپورت‌شان را می‌خواهند. گفتم: خب، بله که پاسپورت‌شان را می‌خواهند. آن وقت می‌دانید چه کار کردم. پلیس هم آمده بود بگیردشان یارو هم به فارسی فحش رکیک می‌داده به آقای آرام بعد به انگلیسی می‌گفته Officer من پاسپورتم را می‌خواهم به من بدهند من کار دیگر ندارم و اگر خاطرتان باشد تمام اینها مظلوم بودند در مقابل مقامات آمریکایی. اینها مظلوم واقع شده بودند روی همین کار.

س- آن‌ها که پهلوی کندی رفته بودند چند تا از اینها پهلوی رابرت کندی رفته بودند اینها. شما آنجا بودید؟

ج- من نبودم. پیش از من بود که من بعد دیدم که مصلحت این است که اقلاً حالا و رابرت کندی گویا قبول نکرده بود برود به ایران من شنیدم ها. من روی این چیزهایی که شنیدم گفتم پس ما بیاییم Chief Justice را بفرستیمش به ایران که رفتش به ایران آمد و پذیرایی خوبی هم ازش کردند و گفتیم اقلاً حالا Attorney General نتواند برود …

س- از نظر گذرنامه‌اش اینها رفته بودند پهلویش. آن‌ها که گذرنامه‌هایشان را گرفته بودند؟

ج- گویا فقط قضیه گذرنامه نبوده. از قراری که من شنیدم؛ باز آن هم اطلاع دقیق ندارم، خیلی مسائل در آنجا مطرح شده بود و یکی از مخالفین دستگاه ایران رابرت کندی به حساب می‌رفته.

س- آن وقت شما هم تماسی باهاش داشتید بعداً در رفع اختلاف؟

ج- من با رابرت کندی خیلی کم، خیلی کم اصلاً یعنی کاری نداشتیم غیر از یک مورد رفتم به دستگاه اف.بی.آی. چهار تا محصل پلیس داشتیم که دوره‌شان تمام شد. مرا آنجا دعوت کردند. یک عکسی هم دارم با Hoover اتفاقاً رابرت کندی نیامدش چون با Hoover خوب نبودش. با Edgar Hoover خوب نبودش و یک معاونش یک همچین کسی را فرستاده بودش که آن مورد هم من ندیدمش. یک عکسی هم دارم با Edgar Hoover آن دو تا محصلین پلیس.

س- آن وقت آن آتاشه‌های وابسته‌های نظامی و ساواک آیا مجرایی داشتند برای گرفتن دستوراتی که سفیر مطلع نباشد؟

ج- بله.

س- داشتند؟

ج- بله، بله.

س- یعنی آن چیز دانسته بود دیگه که آن‌ها این کار مستقیم … و سفیر هم خودش را دیگر سبک نمی‌کرد که ..

ج- بله معلوم بود. من می‌فهمیدم که. نه، نه به روی خودش. نه. من حتّی یادم می‌آید در سفارت برن که بودم یک مأمور ساواک که البته نمی‌گفت که من مأمور ساواکم که من حدس می‌زدم مأمور ساواک است در ژنو بودش.

س- یعنی باید جزو نظامی‌ها بوده که حدس بزنید چون اگر از کنسولی چیزی بود که معلوم می‌شد؟

ج- معلوم می‌شد لابد اگر توی آن‌ها هم اگر داشتند نداشتند من نمی‌دانم. ولی یادم می‌آید که یک روز آمدمش تلفن کرد به خدا بیامرزد صفی‌نیا وزیرمختار مستشار بود پونسه Hinistre به اصطلاح خودش تلفن کرده بود توسط او که بیاید آن‌ها را ببیند. آمد یا شام با هم خوردیم و سر شام صفی‌نیا بود. او بود. من بودم. گفتش که آقا گفتند که کارهایی هست که به شما می‌توانم بگویم. یک کارهایی هست که نمی‌توانم بگویم. گفتم من خواهش می‌کنم آن کارهایی هم که می‌توانید بگویید، نگویید که من کارهای شما را هر چه کمتر بدانم، خیالم راحت‌تر است. اصلاً اینکه می‌گویید سفیر … واقعاً آدم نداند این چیزها را راه خودش را می‌رود، راه سیاستش را می‌رود. اصلاً این کارها کار ما نیستش که این کار مأمورین سیاسی نیستش که ما رابطه صحیح سیاسی بین دو کشور را می‌خواهیم، همیشه هم نزدیکی این دو تا را. آنجور اعمال را به نظر من هر چه سفرا ندانند، اصلاً وارد نشوند بهتر است. حالا بگذریم که در زمان کندی می‌دانید که در اینجا دستوری داده شد که مأمورین سی.آی.ا باید تحت نظر سفیر انجام وظیفه کنند. ما نمی‌دانم حالا اینها چه کار می‌کنند؟ ولی ما آیا یک همچین انضباطی را داریم که وقتی که من به مأمور سی.آی.ا می‌گویم آقا توچه کار داری، آقا مردم را ولشون کن او هم بگوید چشم. بعد می‌شود تحت نظر من، ولی سر خود هر کاری هم می‌خواهد می‌کند.

س- بله. مسئولیت لوث می‌شود.

ج- آخر ما آن انضباط را شاید نداریم و اینها شاید دارند من نمی‌دانم. من می‌دانم که ما نداریم. ولی اینها شاید دارند. می‌توانند این کار را بکنند. ولی ما نمی‌توانیم در سفارتخانه‌هایمان به نظر من این کار را …

س- از زمان تأسیس ساواک که مأمورین خارج رفتند یا از قبل هم رکن ۲ اینها یک چیزهایی داشتند؟

ج- نه به هیچ‌وقت. نه.

س- قبلاً نبودند پس؟

ج- قبلاً ما هیچ نداشتیم. من یادم می‌آید و هر چی فکر می‌کنم چون تأسیس ساواک اگر اشتباه نکنم سال ۱۹۵۵ من ۵۴ از نیویورک آمدم. آن‌ها شروع کردند که یادم می‌آید اول دفعه هم بود. خدا بیامرزد آقای پاکروان بود و یک سرهنگ دیگر که من وقتی نظام وظیفه بودم فرمانده ما بود. آقای پاکروان هم معلم توپخانه ما بود. آمدم وزارت خارجه من در یک کمیسیون هم بودم و که یک ایراد هم بهشون گرفتم. تازه آمده بودم. نمی‌دانستم اینها از این مأمورین دارند. یک آقایی را سرهنگ کی؟ حالا هرچه اسمش مهم نیست. ‌نایب سرهنگ بود. فرستاده بودند به دمشق. بعد ترفیع بهش داده بودند با لباس سویل اینها به اسم سویل ترفیع بهش داده بودند. عکس و مقامش را توی روزنامه‌ها چاپ کرده بودند. گفتم آقا آخر این چه جور می‌شود. مگر آن مرد در سوریه، آن دستگاهشان خیلی ببخشید ابله هستند نمی‌فهمند که این آقا حالا ترفیع گرفته، عکسش هم هستش، بعد شما می‌گویید نخیر این سویل نایب دوم در سفارت. خب، این اول کارشان بود البته از این ناشی‌گری‌ها داشتند.

ولی به نظر من تا آخر هم از این ناشی‌گری‌ها داشتند هنوز. ولی پیش از از آن من هیچ یادم نمی‌آید ما همچین چیزی مثلاً فرض کنید ما لندن بودیم وابسته نظامی داشتیم، چه مرد شریفی هم بود بایندر. وظایفش را هم خیلی خوب می‌دانست. خیلی آبرومند تکلیفش هم خیلی روشن بود. می‌آمد، می‌رفت. از این کارها هیچ اصلاً ناراحتی ما نداشتیم.

البته باید بدانید که زمان رضاشاه پیش از آمدن هیتلر در کار ما در آلمان خیلی با محصلین گرفتاری داشتیم ها، زمانی که مرحوم فرزین وزیرمختار بود در آنجا، دکتر ارانی و اینها در آنجا تحصیل می‌کردند از این مشکلات زیاد داشتند. ولی من آن‌وقت بچه بودم. همین‌قدر می‌دانم بوده اینها، ولی جزئیاتش را خبر ندارم. نشریه می‌دادند بیرون، حمله می‌کردند، فحاشی می‌کردند. هیتلر که آمد دیگر همه این دستگاه‌ها را جمع کرد، مال آن‌ها هم از بین رفتش. خلاصه، این داستانی بود راجع به واشنگتن. بعد من در …

س- موقعی که کندی کشته شد، اینها شما هم آنجا بودید و جانسون آمد.

ج- من در آنجا بودم که عجیب است جانسون آمدش سر کار بود تا علت احضار من هم به ظاهر، خب اگر مسئله‌ی دیگری بوده که دیگر من وارد نیستم. مسئله خیبر گودرزیان بودش که این مسئله سیاسی چون نیستش من خیال نمی‌کنم برای شما جالب باشد اگر می‌خواهید …

س- خیبر گودرزیان، همان شخصی بود که مطالبی داده بود چاپ کرده بودند توی مجلات راجع به بنیاد پهلوی …

ج- که اگر می‌خواهید من آن هم می‌توانم به‌طور …

س- چون این هستش توی نشریات، برای اینکه فقط شما آن قسمتش را که می‌دانید بفرمایید.

ج- بله. اینها همه‌اش دروغ است. اینکه خیبر گودرزیان …

س- خب پس گفتن همین چون آن صورت حساب‌ها و اسم‌ها، اینها همه‌اش املایش اصلاً اسم طرف آن جوری …

ج- آن‌ها تمام تمام جعل. تمام جعل است. فوق‌العاده است یعنی کار جعلش، فوق‌العاده بود. من خلاصه‌اش اینکه یک روز توی دفترم نشسته بودم. تلفن کردند که تمام موجودی والاحضرت محمودرضا را دارند ضبط می‌کنند می‌دهند به خیبر گودرزیان. وکیل گرفتیم و جلویش را گرفت اینها. ولی اصل برایتان بگویم آن جالب است این مسئله. معلوم می‌شود که آقای خیبر گودرزیان با منشی داشتند به اسم مریم گویا می‌روند در یک بانکی در کالیفرنیا، خیبر گودرزیان خودش را معرفی می‌کند، والاحضرت محمودرضا منشی‌شان معرفی می‌کند، والاحضرت شاهدخت فاطمه و حساب باز می‌کنند. فرض بفرمایید سه هزار دلار هم هر کدام می‌ریزند توی حسابشان. به‌تدریج چک می‌کشند صدهزار دلار می‌رود. بعد یک چک گنده‌ای که حالا ارقام همه یادم رفته به اسم کمپانی خیبر گودرزیان صادر می‌کنند، چک بلامحل برمی‌گردد. ببینید مهارت کار چی است. یعنی امضاء، امضاء جعلی نیست. امضایی که از روز اول توی بانک نشان دادند به حساب محمودرضا جا دادند. برمی‌گردد می‌روند به دادگستری اخطاریه صادر می‌شود و می‌دانید که تا آنجا مقررات اینجا کافی است که شما بروید قسم بخورید که من این اخطاریه به والاحضرت محمودرضا در فرودگاه ابلاغ کردم. آن خانم منشی می‌رود در دادگاه قسم می‌خورد که من این را به محمودرضا ابلاغ کردم و اصلاً روح ما هیچ‌کدام خبر ندارد از این جریانات. مملکت دریا این همه اتفاقات می‌شود و محمودرضا حالا هم در محکمه حاضر نمی‌شد. چه کار می‌کنند، دارائیش ضبط می‌کنند. شاهدخت فاطمه گویا هیچی نداشت در اینجا، ایشان یک مقدار سهام سیصد-چهارصد هزار دلار سهام داشته که می‌آیند همه را دست می‌گذارند رویش. این را پنج‌شنبه به ما خبر می‌دهند. وقت هم دیگر نداریم. دوشنبه هم باید این تحویل داده بشود. من وکیلی گرفتم اتفاقاً خیلی با مهارت جلوی این کار را گرفت و افتادیم توی جریان محکمه و این طول کشید. حالا هی این فشار می‌آورند که این چرا طول کشیده. چون اینها قاضی است، محاکمه است، آقای آرام وزیر خارجه چند بار آمد اینجا. آقا شما که می‌دانید که چه خبره که اقلاً باید توضیح بدهید. می‌آمد شب‌ها وکیل ما را ساعت نصف شب خبر می‌کرد، او هم از خدا می‌خواست می‌دانید از نصف شب چی صورت‌حساب می‌فرستاد؟ هر چی می‌گفتیم آقا چه کاری؟ آخر تظاهر به خوش خدمتی یک اندازه‌ی دارد. خلاصه، جریان خیلی طولانی شد. ما در هیچ جا شکست نخوردیم. ما هر مرحله مرحله می‌رفتیم جلو. مثلاً یک جا به من نشان داد یک نامه‌ای وکیل‌مان، گفت این امضاء شماست؟ گفتم: بله. باز کردم ای وای، عجب جعل کردند نامه من به محمودرضا به انگلیسی. گفتم آخر من به محمودرضا هیچ‌وقت انگلیسی نامه نمی‌نویسم. ولی امضایش را نمی‌دانید چه عالی جعل کرده بودند. دست هم داشت خیلی جاها این آقای خیبر گودرزیان برای اینکه کاغذهای دربار را که جعل کرده بود، علامت تاجش سرش تیز بود، من محرمانه خبر دادم که آقا این یک موضوع که این جعل می‌کند، اینکه این دایره کاغذ بعدی را روی دایره دیگر جعل می‌کند، کی بهش خبر داده بود این نامه محرمانه را؟ می‌دانید همه جا هم دست داشت. بعضی‌ها می‌گفتند که نخیر این یک معاملاتی داشته با محمودرضا، بعضی‌ها می‌گفتند … من چون نمی‌توانم وارد خوشبختانه وارد این کثافت‌کاری‌هایش نبودم. من در این موضوع می‌دیدم که حق با آن‌هاست. بالاخره به جایی رسید که اینها گفتند باید محمودرضا و فاطمه بیایند در اینجا و در محکمه با این مرد روبه‌رو بشوند. من گفتم شما به من قول می‌دهید که این دو تا اگر آمدند تظاهرات بر علیه‌شان راه نیندازید، محکمه را تحت تأثیر نگذارید، گفتند: ما نمی‌توانیم این کارها را برای شما بکنیم. خب پس جانشان در خطر است، هم تظاهرات راه می‌اندازید. نمی‌شود بیاید ایشان را ببرید آنجا. آن هم گفته بود من جانم در خطر است. رفتند نشستند اینها گفتند برویم در یک کشور ثالث. من فکر کردم که خب اول گفتند برویم لبنان. گفتم با وکیل خودمان نه وکیلی که برای اینها گرفته بودم (؟) که توی فیرم دین آچسن است. گفتم آقا این به استقلال ما هیچ برمی‌خورد. گفت: این محاکمه که نیست. این رو کردن طرفین است و این را می‌شود در ترکیه، در اسلامبول، اقلاً ما در پیمان سنتو با هم هستیم، با هم رفیقیم برویم در اسلامبول که بتوانیم بیشتر روزنامه‌ها را کنترل کنیم. (؟) از تهران جنجال راه انداختند که مگر ما چه کار کردیم، ما وقت آن را نداریم ما اینها بیایند اینها محکمه خارجی چرا، مگر این کاپیتولاسیون است؟

س- توی روزنامه‌ها بوده؟

ج- نه وزیر خارجه. وزیر خارجه تلگراف فلان اینها. خوشبختانه من سر این احضار شدم که این به حیثیت و استقلال مملکت برخورده که این دو تا مدعی، مدعی اینجا جمع بشوند. بعد هم من صریح گفتم. گفتم می‌خواهد برادر شاه باشد. می‌خواهد خواهر شاه باشد، از لحاظ آمریکا یک تبعه خارجی فرقی نمی‌کند. شما اینقدر لفتش می‌دهید. بعد هم من آمدم از آمریکا و آن جریان ادامه پیدا کردش و آخرش هم محکوم شد. منتهایش طول کشید. شما می‌دانید دیگر. اینجا الان صحبت قتل هستش که هشت سال توی محکمه است طول کشیده. بالاخره محکوم شده ادعای افلاس پولی هم گیر نیامد. به نظرم چهارصد هزار دلار یا ششصد هزار دلار هم خرج این کارها شد که اگر راهی را که ما گفتیم گرفته بودند با هفتاد-هشتاد هزار دلار سرش هم می‌آمد.

س- این همین شخصی است که توی مجله Nation یک چیز نوشته بودند؟

ج- Nation آن تمام آن‌ها افسانه است. دور سفارت سیم کشیده، اصلاً تمام بودجه مرا زده بودند دادند به آقای اردشیر زاهدی در لندن. این بودجه شخصی بود. بودجه دولتی نبود که آن پول را من نداشتم که. تمام این پول‌ها را زدند فرستادند به لندن. من اصلاً برای خرج روزمره سفارت مانده بودم. باید تازه یک مقدار از بدهی‌های آقای اردشیر زاهدی را هم من می‌دادم. دستگاه نقره چائی‌خوری صبح‌شان اجاره‌ای بود. تازه نوشته بودند که آن را بفرستید. گفتیم که اینکه اجاره‌ای بود پس فرستادیم چی‌چی را ما برای شما بفرستیم. او تقصیر نداشت‌ها. دستگاهش اینجا اصلاً خبر نداشتش که این اجاره‌ای کرایه کردند. صبح باهاش چایی می‌خورد یا خریدند اصلاً خبر نداشت. تمام بدیهی‌هایش مانده بود. خودش که این حسابداری که نمی‌گویم حالا خب آدم سالمی نبودش، من آنش بحث نمی‌کنم، ولی قاعدتاً او خبر ندارد که این حسابداری‌ها چی‌چی می‌گویند. تمام بودجه را فرستاده بودند آنجا. بعد می‌گوید دور سفارت سیم‌ها بودش. زنگ زدند صدا درآمد تمام رؤیا و افسانه است. اصل مطلب این است که من برایتان گفتم. خیبر گودرزیان کی بود، چی بود، چه حساب‌هایی با دربار داشت، یک جایی دق دلی اینهایش را من دیگر وارد نیستم. چون من تا امروز هم اگر ببینمش هم نمی‌شناسم که این خیبر گودرزیان است.

یک سند دیگر هم که ما داشتیم شاهکار آقای قدس بود. بهش گفتم هر چه هم گفتم، گفت نه. یادم می‌آید نه می‌دانم چرا؟ یک کاغذ نوشته به خیبر گودرزیان یک کاغذی نوشته به آقای قدس این یک جواب داده فقط می‌خواسته امضاء قدس را داشته باشد که بعد جعل کند. قدس صدا می‌کند دو تا مستشارهایش را می‌گوید آقاجان من نمی‌دانم چرا به دلم برات شده باید امضاء جعلی این زیر بگذارم. امضاء معمولیش را نگذاشته. یک امضاء بی‌خودی گذاشته، عین همان را جعل کرده بود گذاشته بود. یکی از مدرک ما هم این بود که این امضاء آقای قدس نیست جعل شده است که خیلی به ما کمک کرد این کار. این سر این شد که من احضار شدم آمدم تهران و مأمور افغانستان شدم.

س- می‌رسیم به آن جریان اختلاف …

ج- ایران و افغانستان و خیال می‌کنم شخصاً این فقط یک حدس است خیال می‌کنم که مأموریت افغانستان را برای من درست کردند که من بگویم نه نمی‌روم و به شاه بگویند که تمرد می‌کند. برای اینکه …

س- بله از آمریکا آدم برود به کابل.

ج- برای اینکه به من یک روز تلفن کردش آقای وزیر خارجه که من کار فوری دارم با شما. گفتم من امروز که نه حوصله‌اش را دارم، نه می‌آیم. فردا انشاءالله.

س- کی بود آن موقع؟

ج- آقای آرام بود وزیر خارجه. فردا که رفتم گفت آقا دیر شد. گفتم خب چه فرمایشی دارید؟ گفت: برای اینکه اعلی‌حضرت صبح تشریف بردند. دیروز امر فرمودند که شما بروید به کابل و می‌خواستند امروز صبح بهشون بگویم می‌روید یا نمی‌روید؟ گفتم: اگر شما می‌گویید امر فرمودند که دیگر می‌روید یا نمی‌روید ندارد. خیلی دیدم ناراحت گفت یعنی می‌روید؟ گفتم: شما می‌گویید امر فرمودند. نمی‌گویید که سؤال کردند که به فروغی بگویید می‌رود یا نمی‌رود؟ یک امر فرمودند بنابراین حرفی ندارم. دیدم وا رفت. چون عین این کار را با آقای محمود اسفندیاری کردند و او متأسفانه گفت نه نمی‌روم اتیوپی و پرونده برایش درست شد. من گفتم بله می‌روم به چند علت اولاً برای من افغانستان بسیار مهم بود. ثانیاً افغان‌ها را دوست داشتم. ثالثاً دلم می‌خواست یک خدمتی برای مملکتم بلکه بتوانم انجام بدهم و به خوبی و خوشی هم راه افتادم رفتم.

س- چه سالی بود این؟

ج- سال اینش دیگر به سال خودمان یادم می‌آید. من در دوم- سوم- چهارم باز آنجا مسئله نوروز بودش. نوروز که گذشت در ۱۳۴۵ من رفتم به افغانستان یا سوم عید یا چهارم عید در ۱۳۴۵ رفتم به افغانستان.