روایتکننده: آقای محمد ناصر قشقایی
تاریخ مصاحبه: ۳ فوریه ۱۹۸۳
محلمصاحبه: لاسوگاس ـ نوادا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۶
س- ادامه خاطرات جناب آقای قشقایی سوم فوریه ۱۹۸۳ شهر لاسوگاس ایالت نوادا، مصاحبه کننده حبیب لاجوردی.
س- قربان یک صورتی تهیه کردم از اسامی کسانی که در تاریخ، در ساختن تاریخ ایران یک سهمی داشتند بیشترشان از قضا کسانی هستند که نخستوزیر بودند. و اگر اجازه بفرمایید یکی یکی این اسامی را خدمتتان عرض کنم و جنابعالی اگر آشنایی شخصی با آن فرد داشتید خاطراتی داشتید که فکر میکنید که ثبت آن در تاریخ مفید هست استدعا میکنم که…
ج- بفرمایید هرچه…
س- اولین شخصی که اسمش را نوشتم مرحوم صدرالاشراف است. اطراف ایشان مطالب ضد و نقیض زیادی هست که چهجور نخستوزیری بوده چهجور شخصی بوده؟ سرکار خودتان او را میشناختید؟
ج- درست به وضعیت ایشان آشنایی ندارم. حقیقت این است که بگویم اطلاعی دارم من هم همین چیزهایی که شما، در موقع صدارت او اتفاقاً با خود ما سروکار داشت.
س- چه سروکاری پیدا شد؟
ج- خب همان قضایای جنوب بود و ایشان هم نخستوزیر بودند این بود که با پسرشان خیلی رفیق بودیم پسری داشت در عدلیه بود پسرش، حالا درست سید کاظم گمان میکنم بود. ولی با خودشان خیلی نمیتوانم هیچ اظهار عقیده نمیتوانم بکنم.
س- آنوقت رئیس ستاد ایشان تیمسار ارفع بود با ایشان؟
ج- ارفع بود گمان میکنم. با ارفع یک دو جلسه ملاقات کردم ارفع یک به نظرم آدم پاکی آمد ولی به وضع ایران هیچ آشنایی نداشت بههیچوجه خیلی به قول ایرانیها فرنگی بود یعنی بیشتر توی تاکتیک اروپایی اینها رفتار میکرد درست بود کارهایش خائن اینها به نظرم نیامد ولی البته او با انگلیسها خیلی بله و عقیدهاش این بود ضد کمونیست بود و عقیدهاش بود. نخیر آدم، به نظرم آدم خوبی آمد ولی…
س- با سیضیا چی؟ سروکار داشتید؟
ج- که بله با سیدضیا هم سروکار داشتیم، سیدضیا هم این آخری عقیدهاش این بود که باید ضد کمونیست رفتار کرد و به انگلیسها هم خیلی وقتی در مذاکره اینها تند حرف میزد بله به شما چه اینکار مملکت است فلان اینها ولی خوب با آنها مناسباتش بهتر بود خوب بود.
س- یک حالت عجیبی بوده از یک ور هی صحبت از این است که نمیدانم سیدضیا خیلی با آنها نزدیک بوده از یک ور دیگر آنها مثل اینکه میخواستند در حداقل نظر عموم اظهار عدم آشنایی باهاش بکنند؟
ج- بله غالباً انگلیسها اینطور هستند با اشخاصی که خیلی نزدیک هستند نمیخواهند چون میدانند انظار با افکار آنها با سیاست انگلیس ایرانی بد است بهطورکلی ملت ایران با سیاست انگلیس با خود انگلیس مخالف است. نمیخواستند کسی که ممکن بود از وجودش استفاده کنند در انظار خیلی منتسب به انگلیسها باشد.
س- برخلاف شاید آمریکاییها ؟
ج- برخلاف آمریکایی، آمریکاییها هیچ نمیفهمند اصلاً یک سیاست خاصی دارند که خیلی پرت هستند خیلی پرت هستند.
س- اینقدر که واقعاً میگویند انگلیسها در ایران نفوذ داشتند این راست است؟
ج- بله الان هم دارند. الان هم دارند.
س- عجیب است.
ج- الان انگلیس که هدر هیچ جای دنیا نفوذ ندارد مردم بیبیسی را گوش میدهند ببیند بیبیسی چه میگوید. عقیدهشان این است که هر چی انگلیسها میخواهند بکنند به دست آمریکاییها میکنند و خودشان را عقب میکشند و تا اندازهای هم راست است.
س- عجب.
ج- بله. یعنی هر کار، و مخصوصاً برخلاف بدی باشد خودشان را عقب میکشند توی دهان یک روزنامه نویس یا مخبر آمریکایی میاندازند او توی روزنامه مینویسد او پخش میکند دیگر روی آن سیاست آمریکا پیش میرود. یعنی عقیده انگلیس به وسیله آنها هی گفته میشود ولی خود انگلیس هیچ خبر ندارد ظاهراً اگر بد یا چیز بشود به اسم آمریکا تمام میشود. در این هیچ تردیدی ندارم.
س- هیچ شانس نخستوزیری داشت سیدضیا آن زمان؟
ج- خیلی میل داشت ولی آخری طور شده بود که دلش میخواست که نخستوزیر درست کند. بله بالاتر از او باشد.
س- رابطهاش با شاه چطور بود؟
ج- با شاه هم هفتهای یک شب با شاه شام میخورد. ولی شاه با او باطناً خوب نبود هیچوقت خوب نبود. شاه با اشخاصی که رک بهش حرف میزدند بیاعتنا یعنی حقایق را میگفتند بد بود. با سردار فاخر هم بد بود برای اینکه سردار فاخر صریح میگفت اینکار خوب نیست خوب نیست. سیدضیا میگفت آقا اینکار غلط است و یا چیز. یا بنده یا هر کس بود شاه دلش میخواست یک عده اشخاص خیلی طبقه پایین را روی کار بیاورد که هر چه گفت بگویند بله قربان و همین هم باعث بدبختیاش شد بله.
س- آن اسم را پیش آوردید از قضا بنده هم میخواستم سؤال کنم راجع به سردار فاخر، با سردار فاخر آشنا بودید؟
ج- خیلی خیلی رفیق بودیم دوست بودیم تا آخرین دقیقه هم دوست بودیم.
س- راجع به ایشان خیلی کم در تاریخ چیزی نوشته شده.
ج- اولاً سردار فاخر در قضایای جنگ با انگلیس اینها به قدری تند بود که جنرال ساکس در تاریخش مینویسد دمکرات سرخ تا این اندازه….
س- جنگ اول؟
ج- اول. بعد در شیراز بود خواستند بگیرندش فرار کرد اینها…
س- پس آزادیخواه بوده؟
ج- خیلی بله از پدرخانم سردار فاخر معذبالدوله او که از آزادیخواههای درجهیک رئیس انجمن ملی در مشروطیت رئیس انجمن ملی بود و اینها آزاد…. بعد از آنکه سردار فاخر رفت تهران و نشست دید که تمام کارها به دست انگلیسها میگردد رضاشاه را آوردند هر کاری میخواهد بکند. این بود که دیگر در آنجا ملاحظه کاری میکرد ولی در صحبت اینها بیپروا بود اصلاً زیربا چیز نمیرفت چیزی که به نظرش میآمد صاف میگفت به شاه هم یک دو دفعه گفت همین آخری شما قدرت برایتان خوب نیست شما باید قدرتتان طوری باشد که مردم شما را بخواهند نه آنکه شما با قدرتنمایی که از این حرف هم خوشش نیامد نخیر با سردار فاخر باطنا خیلی بد بود، خیلی بد بود بله ولی ظاهراً رئیس مجلس بود چه اینها مجبور بود بهش بسازد بعد هم که سنا پیش آمد سردار فاخر خواست رئیس سنا، گفت سناتور بشود ولی رئیس سنا نشود نگذاشت بله بله.
س- مجلس را چهجور اداره میکرد سردار فاخر؟
ج- خوب بود. نسبتاً خوب بود، خوب اداره میکرد. یکروز هم در مجلس یک حرفی زد خیلی….، یکی از وکلا یک حرفهایی براید سردار فاخر ملتفت نبود که میکروفون دم دهنش هست. گفت این مرتیکه چرا اینقدر مزخرف میگوید. بله.
س- اصولاً مثل اینکه نقش مجلس آن زمان فرق داشته با این اواخر؟
ج- بله. و حتی خوب نظرم هست که مرحوم دکتر مصدق به خود من فرمود که فردا سردار فاخر را مراقب باش او خیلی هر کاری بخواهد بکند میتواند. نخیر خیلی خوب بود. آخر با ما دوست، خیلی دوست بودیم فامیلا هم دوست بودیم شخصاً هم دوست بودیم. ممکن است ولی خیر من حقایق را میگویم برای من فرقی نمیکند.
س- شما اگر اشتباه نکنم در دوره هشتم آن زمان رضاشاه وکیل مجلس بود؟ اینها ؟
ج- بله هشتم یا هفتم بنده و پدرم هر دو با هم وکیل بودیم
س- آیا میتوانید مثلاً مقایسه کنید اوضاع و احوال مجلس آن زمان را با زمانی که مثلاً سردار فاخر…؟
ج- خب در آن زمان هرچه رضاشاه میخواست صددرصد آن بود. ولی رضاشاه خیلی رعایت میکرد که از… وقتی که ما را توقیف کردند تا از مجلس تصویب نشد ما را نبردند به محبس.
س- یعنی شما نماینده مجلس بودید بردند؟
ج- نماینده مجلس بودیم توی منزل توقیف کردند. بعد بردند مجلس رأی بگیرند که آیا… رأی که گرفتند مرحوم سردار بنده را هر دو را گفتند عمادالسلطنه فاطمی میگفت دو نفر نمیشود باید تفکیک بشود. مرحوم سردار را یک عدهای رأی دادند که خیر از وکالت بیافتد یک عدهای رأی ندادند ولی بنده را هم عمادالسلطنه فاطمی گفت هم سردار فاخر. گفت از این عده صد نفر هشتاد، نود نفر که بودند دو نفر یا سه نفر رأی دادند مابقی رأی ندادند ولی رئیس مجلس آنوقت مرحوم دادگر بود خب چاره نداشت گفت تصویب شد. بله.
س- پس حفظ ظاهر را میکردند آن زمان؟
ج- خیلی. رضاشاه مخصوصاً خیلی رعایت در این میکرد که قانون را وارد کند برعکس پسرش که میخواست همهچیز را بگوید من میگویم او میخواست بکند ولی از راه قانون ولی پسرش محمدرضاشاه نه.
س- بله در این زمینه مقایسه رفتار پدر و پسر در مورد مجلس اگر مطالبی بفرمایید؟
ج- همین که عرض کردم دیگر بالاتر از این نمیشود که رضاشاه هر کاری میخواست میکرد ولی اول راه قانونیاش را پیش میکشید و میکرد ولی پسرش میخواست بگوید من امر کردم من فرمودم مجلس در اداره حتی بهش من گفتم آقا ببینید در موقعی که قوامالسلطنه رفت به مجلس صحبت بود گفت….
س- راجع به همین سردار فاخر صحبت بود.
ج- بله من دادگر مجبور بود میکشتندش هیچ بروبرگرد نداشت اگر غیر آنکه رضاشاه میگفت مثل اینکه ارباب کیخسرو را چهجور کشتند؟ او را هم میکشتند لابد زود بگوید مجلس تصمیم گرفت. این مال رضاشاه. ولی ظاهر را میخواست قانونی بکند. ولی در دورهای که سردار فاخر رئیس مجلس شد و شروع شد دیگر شاه فعلی یعنی محمدرضاشاه قدرتی نداشت و سردار فاخر بیشتر رعایت قانون را میکرد. یعنی خیلی فرق داشت با زمان دادگر.
س- یک عدهای هستند میگویند که اصلاً ایرانیها لیاقت مجلس اینجورکارها را ندارند و اصلاً نمیتوانند خودشان را اداره کنند؟
ج- چطور ندارند؟
س- نمیدانم. و این جوانهایی هم که بهاصطلاح این ۲۰ـ۳۰ سال اخیر را دیدند و مجلسی نبوده این حرفها را میزنند که در ایران دمکراسی این چیزها نمیشود و بایستی یک فرد قلدری مملکت را داره کند.
ج- هان یک چیز هست. در ایران من عقیدهام این است الان اگر یک فردی بیاید باید یک دو سال این چیزها را چون مردم یک حال عجیبی دارند دودستگی عجیبی آخوندها انداختند که کشتار کشتار عجیبی فکر میکنم بشود. یعنی همسایه همسایه را برادر خواهر را خواهر برادر را آخوندها یک افتضاحی کردند. آن را کاری ندارم ولی من عقیدهام این است که یک نفر بیاید خوب که صاف کرد چیز کرد قانون را پیش بکشد و مصدق اینکار را داشت میکرد، مصدق اینکار را میکرد که کار از مجرای قانون بیفتد به جریان کمکم پیش برود والا ایران هیچوقت هدف نداشته یا دیکتاتوری به تمام معنا بوده یا وقتی هم که آزادی بوده دیگر نه برای مردم خواهر میگذاشتند نه مادر میگذاشتند نه ناموس هر کس هر چه در روزنامهها هر چه دلش بخواهد بنویسد و فحش بدهد. این است که در…
س- آقا شما پیشهوری را هیچوقت دیده بودید؟
ج- هیچوقت.
س- هیچوقت در مجلس در…؟
ج- هیچوقت بنده آنوقت در مجلس نبودم خارج بودم هیچوقت ملاقاتش نکردم هیچوقت. ولی…
س- میگویند یک عده هستند میگویند آدم وطنپرستی بوده و میخواسته یک بهاصطلاح قدرت بشتری برای ایالات بگیرد یک عده هستند میگویند این نه اصلاً نوکر روسها بوده آدم خائنی بوده؟
ج- بنده شخصاً عقیدهام این است تمام ایرانیها وطنخواه هستند منتها هر کدامش به یک راهی، پیشهوری عقیدهاش فکر میکنم فکر میکنم عقیدهاش این بود که ایران را به وسیله روس، چون دست خارجی در ایران به طوری قوی بود یا انگلیس آمریکا بود یا روس اینها بودند. عقیده هر سیاستمداری این بود که ایران را باید به ترتیبی نگاهداشت. پیشهوری یک عدهای عقیدهاش این بود که ایران را به دست روسها بهتر میشود خودشان اداره کنند آن سایرین هم عقیدهشان این بود که به دست انگلیس بعد هم به دست آمریکا بهتر میشود. من خودم به آمریکاییها گفتم آقا چون برادرهای من در کالج آمریکایی بودند و پدر من هم یک وقت با آنها صحبت میکرد فرمود، انگلیس و روس دو سرحد دار ما هستند هردوشان میخواهند ببرند بهتر این است که ما با یک مملکتی مثل آمریکا، آنوقت اصلاً صحبت…، بیشتر دوستی داشته باشیم چون آنها به ما نظری ندارند وقتی که جنگ بینالملل شد و آمریکاییها، دوم آمدند ایران اینها من، عین عبارتی هست که به خود، گفتم من فکر میکردم اینکه خدا در انجیل و در قرآن میفرماید ملائکههایی هستند در آسمان که میآیند و شما را نجات میدهند من فکر خکردم شما آ«ریکاییها همان ملائکهها هستید که از طرف خدا آ«دید برای نجات ملت ایران نمیدانستم شما بدترین بلای جان ایران شما هستید به خودشان یک دفعه نگفتم صد دفعه گفتم بله. حالا من عقیدهام این است پیشهوری فکر میکرده است از طریق کمونیست یا از طریق روس اینها نمیدانم ولی این را هم بهتون عرض کنم اگر ایران یکروزی کمونیست بشود کمونیستی خواهد شد که نه لنین نه استالین هیچکس در خواب یک کمونیست مخصوصی میشود که خود ایرانیها درستش میکنند که در هیچ کتابی که در هیچ تاریخی اگر بشود.
س- خب در آن زمان فکر نکرده بودند که او که حالا دست بالا کرده در آذربایجان و میخواهد برای آنجا یک نیمچه استقلالی درست بکند، خودمختاری بگیرد شماها هم مثلاً در ایل قشقایی اینکار را بکنید همکاری بکنید.
ج- نه. آن را بله. او میخواست بهعنوان آذربایجان کمکم دست بیارد همه ایران را بگیرد او به این فکر که فقط آذربایجان استقلال دارد نه میخواست به اسم استقلال آذربایجان به تدریج همه جا دست پیدا کند و یک ایران بهاصطلاح کمونیستی درست کند. من خودش را ندیدم ولی از اشخاصی که میرفتند میآمدند و طرز فکرش گویا این بوده.
س- پس بنابراین امکان همکاری نبود بین…
ج- نه. نه. نخیر. فقط من خودم فکر میکنم که ایران اگر مثل سوئیس آمریکا فدرال بشود یعنی یک دولت مستقل مثل همینجاها بشود خیلی خوب است. و او در آن مذاکره بهتون عرض کردم که وزیرخارجه، معاون وزارتخارجه دائمی انگلستان وقتی که آمد گفت میخواستم با شما یک دو ساعت صحبت کنم با سفیر صحبت کنید یکی از حرفهای سفیر این بود که شما که در جنوب قدرت دارید چه یک کاری باید کرد که ایران مثل سوئیس مثل آمریکا مثل چیز فدرال یعنی کانتی، کانتی هر کدام را خودش انتخاب کند و به یک دولت مستقل، فکر میکنم بد فکری هم نیست این.
س- خب در قانون اساسی هم پیشبینی انجمنهای ایالتی
ج- بله انجمنهای ایالتی همان است بله همان
س- ولی هیچوقت اجرا نشد.
ج- مرحوم مصدق من بهشون هرض کردم فرمود آقاجان دقت کنید اینها منظورشان فدرال کردن باقی ایالات اینها منظورشان این است که هر ایالتی که مستقل شد مثلاً خوزستان خودش که فدرال شد بگوید نفت مال خودم است به جای دیگر نمیدهم کمکم اینجا را از دست ایران بیرون بیاورند مراقب باشید گول اینها را نخورید. این هم حرفی بود که مصدق به من زد بله. حرفش هم فکر میکنم اساسی بود.
س- با قوامالسلطنه چه آشنایی داشتید؟
ج- من با قوامالسلطنه عرض کردم با این آقایانی که بودند زعمای قوم ما همه فامیلاً دوست بودیم… قوامالسلطنه وقتی شعاعالسلطنه حاکم فارس شده است پدرش پیشکار شعاعالسلطنه بود. قوامالسلطنه هم جزو مستوفیها آنجا بوده است. آنوقت وقتی که یک آستانداری میآمد به یک ایالتی، من فارس را عرض میکنم آنوقت این را دو ـ سه قسمت میکردن. یکی. آنوقت بهبهان جزو فارس بود بنادر جزو فارس. مثلاً قسمت کهکیلویه و آن قسمت زیر دست قوامالسلطنه بود. پدرم که حاکم بهبهان بود تمام کارها به دست قوامالسلطنه بود. پدرم با قوامالسلطنه از آنموقع، حالا کاری به پدرشان وجدشان ندارم، آشنایی پیدا کرد. بعد هم که قوامالسلطنه نخستوزیر شد نمیدانم که چه موقعی بود که پدرش بهش تبریکی گفت او هم جواب داد. بعد از آن هم که قوامالسلطنه در این دوره آمد روی کار به ما به نظر پدر فرزندی نگاه میکرد. یعنی من به قوامالسلطنه مثل یک پدری تعظیم میکردم. چون بنده معمولاً گفتم هم دو ـ سه نفر بود که تعظیم میکردم. سه ـ چهار نفر بود قوامالسلطنه بود، مصدقالسلطنه بود، مشیرالدوله، مؤتمنالملک بود و وثوقالدوله. البته شازده فرمانفرماییان اینها یک احترامی، این آخری که دیگر آنها هم رفته بودند فقط قوامالسلطنه بود مصدقالسلطنه، و مقام سلطنت هم از نقطه نظر من مقام والا به (؟؟؟) خودش هم چیزی نداشتم تعظیم اینها…
س- خب شما که هر دوی این شخصیتهای تاریخی را خوب میشناختید که قوامالسلطنه و مصدق میتوانید این دوتا را با هم مقایسه کنید تا در تاریخ ثبت بشود که این…؟
ج- در تاریخ ثبت شده است هر دوشان.
س- ولی مقایسهشان نشده از طرف کسی که هر دوره میشناخته.
ج- برای اینکه اولاً قوامالسلطنه از اول معروف شد انگلیس خواه است دوره وثوقالدوله آن قرارداد ۱۳۰۹ بعد معروف شد که قوامالسلطنه وثوقالدوله، فرمانفرما نصرتالدوله اینها انگلیس خواه هستند. مستوفیالمالک، مشیرالدوله، مؤتمن الملک، مصدقالسلطنه ملی هستند. در جنگ بینالملل اول اگر شما به تاریخ دقت کنید وثوقالدوله نخستوزیر شد رئیسالوزرا شد البته به تصویب انگلیسها یعنی صددرصد انگلیسها فشار آوردند صمصامالسلطنه بختیاری که یک مرد ایلاتی لر یک دندهای بود میگفت قشون انگلیس نباید اینجا باشد او را برداشتند وثوقالدوله را گذاشتند. با قوامالسلطنه هم برادر بود ا و هم در کابینه نمیدانم کاری داشت یا نه حالا نظرم نیست. در آنموقع مصدقالسلطنه تبعید شد مدرسی رفت به غرب دولتی تشکیل داد به دست نظامالسلطنه مافی، حاجی عزالمالک اردلان، وزیر دارایی شد نمیدانم که اینها، مستوفیالممالک وقتی که در همین گیر و دار خبر آمد که رئیس علی دلواری در تنگستان کشته شده است به دست انگلیسها مستوفیالممالک در آنموقع در تهران برایش مجلس ختم گذاشت در این مجلس ختم مشیروالدوله، مؤتمن الملک و این دسته آمدند. این بود که این دو دسته چیز، در بین اینها مصدقالسلطنه تندرو بود، مشیروالدوله و مؤتمن الملک محافظهکار بودند. مستوفی الممالک علنی ولی خیلی دیرخیز بود. یعنی تند نبود برای نمونه برایتان عرض میکنم وقتی که ژنرال ساکس قشون جنوب را تشکیل داد خودش بهعنوان یک ژنرال میخواست جزو افسرهای ایرانی در تهران روز سلام حاضر بشود در آنموقع مشیروالدوله وزیر دربار بود دید ژنرال ساکس آمد اینجا که احمدشاه برایش سلام ایستاده و صاحبمنصبان ایستاده ژنرال ساکس هم اگر آمد اینجا دولت ایران این را به رسمیت شناخته است. چهکار کرد؟ آمد گفت ژنرال شما بفرمایید توی اطاق انتظار وقتی که سلام شروع شد بیایید حالا شاه کار دارد. ژنرال ساکس را وقتی گذاشت توی اطاق از پشت در را قفل کرد و کلید را داد به دربان، به دربان گفت من بعد از تو مؤاخذه کردم بگو نفهمیدم ژنرال ساکس نشسته بود یک وقت دید سلام زدند حرکت کرد دید درب بسته است. تاق و توق، سلام که تمام شد دیدند در میزنند آمد گفت آقا درب را بستهاند ای کی چیز را بیاورید دربان را مرتیکه چرا همچین کردی؟ گفت قربان من نمیدانستم ترسیدم شلوغ است درب را بستم نمیدانستم تویش آدم است با این ترتیب نگذاشت ژنرال ساکس در آنجا حاضر باشد. مقصودم این است که قدرت داشت انگلیس میتوانست اینها را آناً بکشد اینها ناچار اینکه ایراد میگیرند که چرا با انگلیس بود، ترس جان بود ترس خود انسان از خودش هم هیچوقت نمیترسد از دختر دارد خواهر دارد پسر دارد از آنها. مثلاً مشیروالدوله با این ترتیب نگذاشت. دوم موقعی که دولت تزاری از بین رفت در جنگ بینالملل اول و کمونیستها پیش بردند به دولت ایران پیشنهاد کردند که آقا ما با شما حاضریم قرارداد میبندیم قرارداد ۱۳۰۹ فلان لغو دولت ایران مستقل و هر چه طلب داریم میدهیم به دولت ایران و شما ما را به رسمیت بشناسید. مشیروالدوله خواست تلگراف بکند تلگرافخانه خارجی دست انگلیسها بود نگذاشتند آمد از اینجا منصورالملک قنسول قفقاز بود او را خواست آمد اینجا از اینجا نوشته داد با روسها قرارداد را فرستاد رفت آنجا قرارداد را با روسها امضا کرد یک وقت انگلیسها دیدند که مشیروالدوله این قرارداد را بسته است و به کلی ایران را آن قرارداد مشیروالدوله شمال ایران در آن عصر نجات داد والا کمونیستها به این مفتی هم با آمدن رضاشاه چه اینها در نه آن قرارداد بود که رضاشاه مسلط شد اینکارها را کرد. اینها اینجور خدمت میکردند ولی امروز هیچکس که نمیداند. غالباً هم در تاریخها ننوشتند هر چه نگاه کردم ننوشتند ولی انصاف نیست اشخاصی که اینجور فداکاری میکردند اسم اینها نیاید.
س- خیلی از شما ممنون هستیم که واقعاً خاطراتتان را برای ما فرمودید.
ج- بله این یقین دارم اینکه بهتون عرض میکنم شاید حالا دیگر هیچکس نمیداند چون کسی از آن زمان نیست. وعدهای هم که، مثلاً چطور شد من این را فهمیدم حسین منصور پسر منصورالملک که با بچههای حاج معین امیر همایون رضا اینها رفیق بود من هم با آنها رفیق بودیم و مینشستیم این برای من این قصه را گفت که اینطور شد. بعد هم معلوم شد بله درست است.
س- ولی خب قوامالسلطنه مصدق هر دو آدمهای وطنپرستی بودند؟
ج- هر دو صددرصد. همان وثوقالدوله در آن روز که میگفتند قرارداد، میخواستند ایران را بگیرند چارهای نداشت گفت من بگذار این قرارداد را ببندم که به اسم ایران هنوز باقی بماند نه آنکه بیایند رسماً بگیرند نصفش را این بگیرد نصفش را آن ببرد. خودش رفت به عقیده من خودش را فدای اینکار کرد. نصرتالدوله اینها میدانستند که تا انگلیسیها نخواهند در ایران هیچکاری نمیشود… ؟؟؟ میزد که خودش شاه بشود. فرمانفرما یک پسرش را فرستاد ؟؟؟ تحصیل کرد یک پسرش را فرستاد در آلمان تحصیل کرد یک پسرش را فرستاد در روسیه در انگلستان تحصیل کرد برای اینکه همهجا را داشته باشد آنموقع چاره هم نداشت. بله. مستوفی الممالک نه اعتنایی نداشت ولی تندرو هم نبود مثلاً در همچین موقعی که انگلیسها آنجا قدرت داشتند همهکار میکردند برمیداشت برای رئیس علی دلواری که با انگلیسها جنگ کرده بود و کشته شده بود ختم میگذاشت. یا مدرس آن دستهای که رفتند به ترکیه آنجاها آنها را تقویت میکرد. مرحوم برادر بزرگ سردار فاخر مشارالدوله بردار بزرگ سردار فاخر جزو همان دسته رفت به ترکیه جزو آزادیخواهها بود سردار فاخر خودش در جنوب جنگ میکرد اینها آنوقت در جنگ دوم همه اینها مشارالدوله آنوقت در دولت موقتی وزیر پست و تلگراف بود. از طرف نظامالسلطنههمانموقع وقتی مدرس آمد به مدرس گفتند که تو از ترکها پول گرفتی از آلمانها پول گرفتی گفت خب پس شما منتظر بودید من با پول ننهام بیایم با انگلیس جنگ کنم من از آنهایی که مخالف آنها بودند پول گرفتم بهعنوان قرض حالا دولت ایران میخواهد قرض آنها را بدهد میخواهد ندهد من تا پول نداشتم نمیتوانستم اینکارها را بکنم. هر وقت کسی میخواهد همچین کاری بکند مجبور است پول داشته باشد بیپول هیچکس هیچکاری نمیتواند بکند و به عقیده من این خیانت نیست و باید پول گرفت و بر ضد دشمن جنگ کرد پولی که شما از ترکها اسلحه میگرفتید جنگ میکردید یا پول میگرفتید میدادید به اسلحه برای من. میگویید نه من خودم را همینجا اقرار میگیریم لازم نیست بگویید من پول بله من پول پس من این خرجها این چیزها را از کجا میکردم؟ نظام السلطنه مجبور بود پول بگیرد. و راست هم میگوید که چطور مثل عرض میکنم میگویند آقای بختیار یا آقای قشقایی یا آقای امینی برود با خمینی جنگ کند با چیچی جنگ کند؟ باید قوه داشته باشد پول از کجا باید بیاورد یا باید روس بدهد یا باید انگلیس بدهد یا آمریکا یا فرانسه یا یک پولداری و این پولهای کوچک هم نمیشود باید پول حسابی بدهد هر کس ایراد میگیرد ایرادش به عقیده بنده شما نباید از خارجی پول بگیرید پس چهجور بروم مبارزه کنم. با پول کردن جمع کردن آقای متین دفتری با آقای قشقایی از این آقا پانصد دلار از آن آقا سیصد دلار از اینها بله این یک کمکی هست برای این دانشجوها یا اینهایی که در خارج هستند که یک چیزی والا اگر کسی بخواهد آن کار را بکند باید پول بدهد. الان شهرت دارد ها خدا میداند میگویند مجاهدین خلق بیست میلیون نمیدانم چهل میلیون دلار از عراقیها گرفتند این چاره ندارد برای حفظ آن اشخاصی که آنجا دارد باید یا از عراقیها پول بگیرد والا مجاهدین خلق دزدی بکند؟ راهزنی از کجا بکند؟ و یگانه گروهی که در ایران جداً کار میکنند مجاهدین خلقاند اینها واقعاً کار میکنند. قشونیها به عقیده من یک عدهای از اشرف پول میگیرند. شاه که همش گریه میکند این شاه سوم رضای دوم که من گذایی میکنم من پول ندارم من چه و بله و شنیدم من این مسموعات استملکه مادرش فرح گفته است من نمیتوانم کلفت بیاورم هر روز مجبورم هفتهای سه دفعه بیاد خودم باید کار کنم برای اینکه من نام ندارم بخورم. خب آقا همه میدانند تو چندصد سری جواهر داری این برای شهرتی که آنوقت بود یک سریاش را بفروشی برای هفت جدت بس است عوض اینکه امروز بخواهند پیش ببرند پول خرج کنند همش گریه میکنند. ولی اشرف شنیدم پول میدهد چون به بنده هم لطفی ندارند فحش میدهند نمیدانم ولی شنیدم پول میدهند. این داستان مشیروالدوله اینها… مصدقالسلطنه تندرو بود همانوقت هم در مجلس ضد رضاخان از این آزادیخواهها البته مؤتمنالملک درآمد گفت ببینید الان استیضاح میکنم شنیدید البته آن را. مصدقالسلطنه ایستاد و گفت که رضاخان دوتا نمیشود اگر بخواهد رئیس بشود اختیار ندارد شاه بشود باید رئیسالوزرا بماند تا بخواهد به مملکت خدمت کند والا غیر از این باشد همانجا هم… مصدقالسلطنه بیاعتنا بود و واقعاً هم علاقهمند بود که به ایران علاقهمند بود در این تردید همشون علاقهمند بودند بنده هیچ یکی از اینها را نمیتوانم بگویم علاقهمند… مثلاً نصرتالدوله میخواست شاه باشد ولی به ایران خیانت کند؟
س- زمانی که قوامالسلطنه نخستوزیر بود سرکار هیچوقت با او ملاقات کرده بودید؟
ج- صد مرتبه. هروقت من میرفتم هم بین پدر و فرزند.
س- این راست که در اطاقش کسی اجازه نداشت جلویش بنشیند؟
ج- من همچین چیزی ندیدم.
س- والا حضرت اشرف در کتابشون نوشتند که قوامالسلطنه در اطاق پذیراییاش فقط یک صندلی بود که خودش مینشست که دیگران بایستند.
ج- آقا والاحضرت اشرف فرمایشاتشان مثل باقی فرمایشاتشان است. قوامالسلطنه در اطاقی بود هرکس میآمد به شخص قوامالسلطنه هم از حیث سن هم از حیث مقام یک احترامی میگذاشت این هم سلامی میکرد تعارفی میکرد مینشست. ولی یک چیز هم خودم دیدم چایی را که میآوردند اول میبردند پهلوی خود قوامالسلطنه او برمیداشت بعد سایرین برمیداشتند. اطاق چیچی یک صندلی گذاشته بود؟ نخیر این….
س- یکی دوتا از خاطراتتان شما در موقعی که با او ملاقات کردید بفرمایید که بهاصطلاح یک مقدار خصوصیاتش بهتر روشن بشود.
ج- قوامالسلطنه یک شخصی بود وطنخواه به عقیده من که دیدید که با روسها چه رلی بازی کرد چهجور شمال را از دست… اینکه میگویم شمال را چه کرد قوامالسلطنه گرفت. این داستان. ولی یک شخصیتی بود مقتدر. به خودش مغرور بود و خودش را با اینهایی که بودند بالاتر میدانست و یکروز پهلویش نشسته بودم میراشرافی روز پیش بهش بد گفته بود توی روزنامه و من نشسته بودم میراشرافی هم آمد قوامالسلطنه عینک را بالا زد یک قدری حالا… گفت این آقا کی باشد؟ تا گفت این آقا کی باشد که میراشرافی چنان دررفت که یک ثانیه دیگر نگذاشت… همچین که یک دفعه گفت، میشناخت گفت این آقا کی باشد؟ تا گفت باور کنید میراشرافی مثل برق دررفت. مردم ازش هم یک احترام یک.. ولی اگر قوامالسلطنه به حرفهای مظفرفیروز گوش میداد همانوقت شاه را برمیداشت. هم مقام پرست بود. و من عقیدهام این است قوامالسلطنه در سیاست خارجیاش فوقالعاده بود برای حفظ آن روز مملکت.
س- چهجور شد که این حزب دمکراتش نگرفت؟ چون حزبی درست کرده بود که لابد بماند؟
ج- خب اولش مخالفش شاه بود که مثل ریگ پول میداد بر ضدش داد خانهاش را غارت کردند. مردم هم یک عده زیادی مثل اینکه هنوز هم هستند او را خارجی و نوکر انگلیس میدانستند در صورتی که قوامالسلطنه با آلمانها کار میکرد آخری همه هم میدانند. این بود که شاه نمیگذاشت. شاه عجیب تحریک کن بود عجیب تحریک میکرد حتی با خودش. حتی با خودش.
س- آن تودهایها را برای چی آورد توی کابینهاش، قوامالسلطنه؟
ج- برای اینکه روسها را ببخشید خر بکند بله. خب یکی از انقلاب جنوب ما هم این شد که کمونیستها باید از کابینه بروند بیرون و همین هم رفتند. قوامالسلطنه گفت من از خدا این حرف را میخواستم. دیگر این را آقا ببینید دارد جنوب بهم میخورد شما فعلاً استعفا بدهید. اینها را همچین میکرد که روسها را مطمئن بکند که بتواند. داستانی که برای شما گمان میکنم شنیدنی است این است که بنده در شیراز بودم یکروز دیدم قنسول تلفن کرد گفت من کار لازمی با شما دارم آنوقت ما با قوامالملک شیرازی متحد بودیم شما با قوامالملک بیایید یا من بیایم اینکه بگوید بیایید نبود. گفتیم نه ما میآییم بنده و قوام سوار ماشین جیپی شدیم مال قوام بود رفتیم قنسولگری، قنسول گفت که آقایان من خواهشی که آمدم از اینکه از شما زحمت دادم خواستم خواهش کنم پس فردا در مجلس رأی میگیرند برای قوامالسلطنه یا کس دیگر و ما میخواهیم قوامالسلطنه نشود. بله بله. و من از شما خواهش میکنم که شما به برادرتان محمدحسین خان که در مجلس هست دستور بدهید که به قوامالسلطنه رأی ندهد. گفتم آقای قنسول گفت بله گفتم که بنده برادرم را فردا میفرستم به تهران و به ایشان میگویم که به قوامالسلطنه رأی بدهد برای اینکه برخلاف عقیده شما کسی که بتواند امروز مملکت را نجات بدهد قوامالسلطنه است. گفت نه قوامالسلطنه با… گفت نه قوامالسلطنه اینکارها، حالا یادم نیست تمام کارهایی را که قوام گفتم قوامالسلطنه اینکار را میکند قوامالسلطنه رئیس الوزرا که شد کابینه تشکیل میدهد و میگوید اختیار با مجلس است با من نیست میرود با روسیه با روسها قراردادهایی میبندد ولی موکول میکند به رأی مجلس وقتی که آمد کار خواست آن کارها قراردادها نوشته بشود خودش در مجلس تحریک میکند شما هم باید کمک کنید که در مجلس وکلا بر ضد او رأی بدهند و بعد. گفت پس مشا با ما دوست هستید؟ گفتم بنده آقا با وطنم دوستم کی به شما گفته است من دوست هستم شما سه نفر چهار نفر نوکر بیشتر ندارید یکیاش همین آقای قوام شیرازی است. حالا آن هم بهتون…. یکی دیگرش آقای امیراسدالله خان علم و یکی دیگر هم یکی از نویسندهها بود که حالا اسمش یادم نیست. گفتم… ابراهیم خواجه نوری و سه چهار نفر هستند نوکر شما، شما فکر میکنید من نوکر… من هر چی به نفع مملکت خودم دیدم میکنم و به شما هم اعتنا نمیکنم. گفت پس برادر شما به قوامالسلطنه رأی میدهد؟ گفتم صددرصد. و من میفرستم و دستور میدهم و امر میکنم و عقیده خودش هم قطعاً همین است. ما با قنسول حرفمان شد. و گفتم اینهایی که من میگویم یادداشت بکنید تا روزی که آمد ببینید تمام اینهایی که من گفته بودم… ما با قوام سوار شدیم قوام دلخور آقا خدا رحمت کند به همان لهجه «تو بوبای مرا درآوردی باید بگویی من نوکر…» گفتم مگر دروغ گفتم بعد از آن من اینجا خودم را دشمن کردم تو را پهلوی آنها عزیز کردم عوض اینکه از من تشکر کنی باز هم طلبکاری. خلاصه آقای قوام را آرامش کردیم و رفتیم منزل. محمدحسین خان را فردا سوار کردیم رفت. قوامالسلطنه با یک برد. آن یک رأی هم همان رأی بود که محمدحسین خان داد در حقیقت درست است ولی باید اینطور… همه آن کارها را کرد تا انتخابات پیش آمد که باید این قراردادها بگذرد اینها قوامالسلطنه گفت من که اختیار ندارم اختیار با مجلس است رفت به مجلس و مجلس هم رد کرد روسها هم نتوانستند به شاه هم میگفتیم همین کار را بکن نگو مجلس مال من است که یکروز لازم شد بگویی اختیار دست من نیست. میگفت نه من قدرت دارم. شاه در این قسمت آقا نمیتوانم مرده است بگویم واقعاً احمقی میکرد. خب خیلی چیزها را میگفتند آقا اختیار مجلس دست تو هست بکن ولی قوامالسلطنه گفت این را بله قوامالسلطنه…
س- سر قضیه آذربایجان میگویند که خود آقای مظفر فیروز میگوید که امکان داشت که ما یکجوری با پیشهوری سازش بکنیم و نگذاریم کار به جنگ بکشد شاه مانع این شد.
ج- راست هم میگوید.
س- میشد یک جوری سازش کرد با پیشهوری؟
ج- آنها میتوانستند. تا نیمه استقلالی بگویند چه هست که پیش نیاید ممکن بود فکر میکنم ها چون نبودم ممکن بود. ولی خب آمریکاییها انگلیسها نمیخواستند میخواستند یک طوری بشود که آنجا آزاد بشود و بهتون عرض کنم تا آن روزی که در جنوب هم هنوز هم انگلیسها و آمریکاییها نمیدانستند که چطور میشود. یک دفعه آن پیش آمد شد اینها یک دفعه تصمیم مردد بودند یعنی میترسیدند از روسها که رسماً بگیرند نشد دیگر آنها هم با آنها صحبت کردند جاهای دیگر با هم دادوستد کردند پیشهوری بدبخت را بیرون کردند خودشان او هم کشتند.
س- آنوقت خاطرتان هست که چطور شد که قوامالسلطنه دیگر رأی اعتماد نیاورد برش داشتند میگویند حتی گذرنامه سیاسی بهش ندادند که از ایران خارج بشود با گذرنامه عادی رفت؟
ج- نه گذرنامه سیاسی طبیعی بود میدانید گذرنامهاش سیاسی بود.
س- میگویند بهش ندادند.
ج- نه. نخستوزیر قانون بود نمیتوانست اصلاً داشت گذرنامه سیاسی شاه اذیتش میکرد.
س- چهجور تمام این وکلای مجلسی که این خودش برده بود گذاشته بود تو اینها…
ج- بله. بله. بله. بله. بله. بله. آخر این هستند دیگر. برای اینکه دوره دیگر شاه وکیلشان بکند. بله.
س- پس از همانموقع حرف شنوی از شاه شروع شده بود در مجلس؟
ج- بله. بله از اول. عدهای بودند که شاه خواه بودند مثل محمدعلی مسعودی نمیدانم نصرتیان، جمال امامی، اینها بودند دیگر اینها همه یعنی آخری اول اینها بودند سیضیاء کمک میکرد. سیدضیا بر ضد قوامالسلطنه کار میکرد.
س- پس قوامالسلطنه و این قدرتش نتوانسته بود یک عده افرادی که به خودش وفادار کند….
ج- اشخاص وفادار را آورد و همانها بهش خیانت کردند یعنی همانها رأی ندادند.
س- اصلاً کابینهاش میگویند استعفا داده بوده.
ج- کابینه استعفا داد فقط سید جلال ماند. سید جلال که تقویم مینوشت او هم بعد معلوم شد که از طرف شاه گفتند بماند که جاسوسیش را بکند اینطور که میگویند ها چون… بله.
س- ساعدچی؟ ساعد را یادتان میشناختیدش؟
ج- ساعد بله میشناختمش یک آدمی بود خودش تعریف میکرد آدم خوشمزهای بود خیلی خوشمزه بود ولی او صددرصد با انگلیسها بود دیگر یعنی با انگلیسها بود نیست عقیدهاش این بود که به دست انگلیسها اینها بهتر میشود مملکت را اداره کرد. بله.
س- آدم با هوشی بود یا…
ج- با هوش بود. خودش را زده بود به خدا رحمت کند مرحوم صمصام السلطنه با سردار اسعدحاجی علی قلیخان که برادر کوچکترش بود رفته بودند سفارت. مرحوم حاجی علی قلی خان میگویم سردار صمصام السلطنه بزرگتر بود ولی رئیسالوزرا بود شروع کرده بود آنجا پرت و پلا گفتن وقتی بیرون آمده بود معروف است ها گفته حاجی علی قلیخان گفت خب برادر آخر اینها چیچی بود تو اینها چرا همچین؟ گفت من خودم را زده بودم به خرخری که اینها را خرشان بکنم. حالا هم ساعد گاهی خودش را میزد به خرخری ولی آدم باهوشی بود.
س- مناسباتش با شاه چطور بود؟
ج- خوب. ولی بهطورکلی شاه با این تیپها خوب نبود. ولی آنموقع مجبور بود چون انگلیسها و اینها هم با او کار میکردند شاه هم مجبور بود بله شاه با هیچکس خوب نبود جز با یک اشخصای که همین… ساعد تعریف میکرد میگفت بیکار بودم زن هم گرفته بودم یک روز رفتم پهلوی زنم گفتم که مژده بده گفت چی؟ گفت داخل سفارت شدم و منشی شدم گفت ای خاک به سرت حالا من به چند نفر تعظیم کنم، بعد از چندی رفتم گفتم منشی اول شدم گفت خاک به سرت هی هی هی هی رفتم رفتم رفتم رفتم گفتم بله دیگر سفیر شدم گفت خاک به سرت باید من بروم به زن رئیسالوزرا تعظیم کنم وزیرخارجه شدم. بعد رفتم گفتم خوب خانم رئیسالوزرا شدم دیگر حالا چی میگویی؟ فکری کرد گفت خاک بر سر این مملکت که تو رئیسالوزرا شدی.
س- یعنی خانمش به شوخی بهش گفته؟
ج- این را خودش درست کرده بود. ولی آدم شوخ خوبی بود آدم زن خوبی بود رویهمرفته. با من دعوایمان شد یکروز. سر حرف املاک بود به من توی مجلس بود سنا بود همان وقت هم گفتند که من توی مجلس چرا تندی کردم ولی مجلس بود. گفتم آقای ساعد راجع به این کار املاک…؟ گفت من به آقای وزیر مالیه، گلشائیان بود گمان میکنم، دستور دادم گفتم گلشائیان الان به من گفت که شما دستور دادید نکنند و این برای یک نخستوزیر زیان… اگر شما میدانید صلاح نیست به من بگویید اگر هم حق دارم. گفت من میخواستم به شما کمک کنم دیگر نمیکنم گفتم شما قدرت ندارید به من کمک کنید مطابق قانون این آقایان همه میدانند شما حق همچین حرفی به من ندارید. اگر حق میگویم به حرفم گوش میدهید اگر ناحق میگویم بزنید توی دهانم بگویید ناحق میگویم. خیلی تندی کردم بهش.
س- اختلافش با آیتالله کاشانی چی بود که تبعیدش کرد؟
ج- کاشانی بهاصطلاح آنوقت آزادیخواه بود اینها را انگلیس خواه میدانست بیرون کرد اینها دیگر سر همان پول بده که هیئت اسلام درست کنم یکی میگفت چیه از اینکارها از این حرفها برای همینها بود.
س- آیتالله کاشانی را مقداری تعریف کردید که با او آشنا بودید….
ج- خیلی بله با پدرم هم آشنا بود.
س- آدم وطنپرستی بود؟
ج- نمیتوانم بگویم وطنپرست نبود. ولی پولدوست بود. بهطورکلی تمام آخوندها پول دوست هستند. برای نمونه یک عرضی باید بکنم هم خندهدار است. همین آخری بعد از انقلاب رفتم توی ایل قشقایی چون آنجا قشقاییها وقتی خودمان هستیم خیلی آزادانه صحبت میکنند هیچ موضوع یک صندلی بنشین نه وقتی یک بیگانه هست یعنی شهری هست خیلی رعایت میکنند ولی وقتی. گفتم آقایان من آمدم اینجا و رفتم پیش این دولت همین دولت آقای بازرگان اینها بلکه برای شما یک پولی قرض کنم و نشد نشد یکی از پایین جوانی بود گفت خان گفتم بله من فکر میکردم خدای نخواسته تو عقل داری گفتم خب چطور شده من چه کار… گفت این آخوندها میآیند از ما کشک و پشم گدایی میکنند باز تو رفته بودی از اینها پول برای ما گدایی کنی؟ مگر نمیدانی آخوند به عزرائیل جان نمیدهد پول میدهد و اینها. آخوندها از پول خوششان میآید.
س- طرفدار داشت کاشانی؟
ج- بله خیلی. خیلی
س- با وجود اینکه بهاصطلاح آیتالله طراز اول که نبود از نظر مرجع تقلید؟
ج- چرا دیگر آنوقت بود. مرجع تقلید بود بله. یعنی هرچه بود به قدری در بازار نفوذ داشت که دو نفر بود بهبهانی بود و او حتی این به بهبانی غلبه میکرد. موقعی که هژیر را زد بهبهانی مخالف بود ولی نفس نتوانست بکشد هژیر. چون جنبه ملی داشت جامعه با کاشانی بیشتر چیز میکرد ولی متأسفانه با مصدق برای همان دویست سیصد هزار تومان و بعدش بهم زدند و باعث سقوط مصدق خیلی چیزها همان نفاق بین خودشان شد. مکی امیدوار به نخستوزیری سایرین میگفتند مصدق خیلی تندرویی میکند و باید آرام باشد مثلاً بقایی و… میگفتند مصدق تندروی میکند.
س- واقعاً این فدائیان اسلام جزو دارودسته…؟
ج- بله. طبعاً جزو دارودسته کاشانی میشدند با هم چیز بودند بله، حالا حرف اینجا است که رزمآرا را معروف است که مجاهدین همان فدائیان اسلام کشتند ولی بهطوریکه همان رضاخان تعلیمی که مأمور رزمآرا بود به من گفت مثل اینکه یا خودش زده یا شاه کشته برای اینکه همانوقت هم علم رفت رزمآرا را رسماً برداشت گفت باید برویم سر ختم برد و توی راه زدنش این است که در اینجا ممکن است شاه هم نظری یعنی شاه که نظر داشت رزمآرا از بین برود تردیدی درش نیست هیچ در اینجا شاید تصادفاً با کشانی نظرشان یکی شده بله. ولی معروف است که شاه کشته ولی یک عدهای هم میگویند که همان فدائیان.
س- رزمآرا تا چه حد به شاه وفادار بود؟
ج- هیچ. هیچ تا آنجایی که خودش به قدرت برسد و از وجود شاه استفاده کند فداکاری میکرد. برای اینکه گفت اینها مردمانی هستند قدرنشناس بله گفت آقای قشقایی ما یک گروهبانی داشتیم این فوقالعاده گروهبان زرنگی بود در تمام کارها جنگها و کارها و رضاشاه هم به این عقیده عجیبی داشت این مریض شد تا مریض بود هر روز دو سه تلفن از طرف شاه میشد حالش را میپرسیدند و حتی یک دو دفعه هم که خودش آمد به بیمارستان چون رضاشاه میرفت حتی او خودش هم سر کشید تا روزی که مرد فردایش گفت حقوقش را قطع کنید دیگر ندادند بهش اصلاً فراموش کرده بود. گفت اینها فامیلا اینطورند تا روزی که احتیاج دارند هستند وقتی که از آن شخص احتیاجشان تمام شد فکر نمیکنند که این شخص خدمت کرده این زن دارد بچه دارد دیگر این فکر را نمیکند به کل.
س- رزمآرا به خودتان گفته بود؟
ج- این عبارت بود که رزمآرا به من گفته است چون ما با هم مینشستیم خیلی این عین کلام به کلام حرفش را زدم.
س- حالا هم کسانی هستند که از این حرفها میزنند نسبت به این خانواده.
ج- میزنند بله.
س- آنوقت رزمآرا در بعضی از این گزارشهای سفارت انگلیس و آمریکا بهش نیست میدهند که با روسها نزدیک بوده بعد از یک طرف دیگر میگویند آمریکاییها آوردنش؟
ج- در اینکه آمریکاییها آوردند حرفی درش نیست در اینکه با روسها بازی میکرد در آن هم حرفی نیست ولی رزمآرا چون خودم دستم توی کار بود آمریکایی آورد. یکی از وسیله آورندهاش خود شخص بنده که روبهروی شما نشستم عرض کردم رفتم با منصورالملک که گفتم آقا شما صلاحتان گفت نخیر فردا من رأی میآورم شما برادرهایتان و دوستانتان را بگویید به من رأی بدهند من بعد استعفا… گفتم چشم بنده میگویم اگر فردا مجلس… فردا قبل از اینکه چیز بشود رفتند بهش گفتند نخیر آمریکاییها
س- چرا آوردندش آمریکایها رزمآرا را یعنی امیدوار بودند که چه بکند؟
ج- امیدوار بودند که مملکت را اداره کند از این حال هرج و مرجی اینها بیرون… و واقعاً هم داشت یک کارهایی میکرد که قرارداد نفت پیش آمد. بله در آن قرارداد نفت من در تهران بودم خیلی آنجا رل بازی شد خیلی حتی آخرین روز که باید مجلس رأی بدهد مصدقالسلطنه خدا رحمت کند گفت یک کاری بکنید مکی آن نطق مفصل را کرد که ماند برای… من رفتم پهلوی سردار فاخر صبحی بود دیدم… گفتم چته آقای سردار مثل اینکه حالت بد است؟ گفت نه حالم بد نیست میخواهم بروم مجلس گفتم توی این مجلس میخواهید بروید؟ تو حالت بد است میخواهید بروید مگر نمیبینی؟ فکری کرد گفت آره مثل اینکه سرم یک کمی گیج میرود گفتم آقا تو عصبانی و حال سکته داری تو صلاحت این است بخوابی. نمیدانم خانمش بود کی بود او هم گفت بله سردار فاخر را ما همچین که خواباندیم دیدیم شکرایی آمد از طرف دربار سلام و اینها گفت که بعد رزمآرا هم میل نداشت تصویب بشود.
س- میل نداشت؟
ج- نه. نه.
س- عجیب است.
ج- بله. گفت که به خود من گفت، گفت یک کاری بکنید. مصدق هم میگفت یک کاری بکنید تصویب نشود رزمآرا هم همین را میگفت. بله. گفت که…
س- عجیب خیلی جالب است این مسئله.
ج- گفت که بله بله بله بله بله بله بله. حالا عرض میکنم شکرایی با رزمآرا گرم گرفته بود وقتی شکرائی آمد گفت که آقای سردار فاخر اعلیحضرت فرمودند که الان مجلس چیز میشود شما زودتر بروید مجلس را اداره کنید چون روز آخر است. سردار فاخر پا شد لباس بپوشد گفتم آقای سردار تو میمیری گفت امر کرده. گفتم اعلیحضرت همایونی خیلی امر میکنند امر میکنند شما بروید سکته کنید بمیرید که نیت ایشان چیز بشود. شکرایی گفت البته حضرت سردار هرچه آقای قشقایی میفرمایند صحیح است پا شد رفت. در این موقع ارباب شاهرخ آمد به او هم همین جواب را دادم او هم گفت… رزمآرا به خود من گفت تصویب نشود بهتر است چیز هم به خود من گفت تصویب نشود مصدقالسلطنه گفت بله اینها هر دوشان. با سردار….
س- شاه ولی میخواست تصویب بشود.
ج- تصویب بشود. سردار فاخر گفت پس من چهکار کنم؟ گفت تلفن کنید امیرحسین خان برود مجلس را اداره کند
س- امیرحسین خان؟
ج- امیرحسین خان بختیاری معاون مجلس بود. پا شدم رفتم پهلوی امیرحسین خان گفتم آقای امیرحسین خان امروز وقت…. گفت نخیر آقا وطن در خطر است من وظیفهام من الان هم میروم و مجلس را داره میکنم و باید هم تصویب بشود. گفتم… رفت که آن نطق مفصل مکی دیگر مجال نداد روی بودجه بودجه بود نشد تمام میشود که تصویب نشد بله. من هم سردار فاخر به من گفت هم مصدق السلطنه گفت هم رزمآرا.
س- یکی دو نفر گفتند که از وزرای رزمآرا به من گفتند که ضبط شده روی نوار که میگویند که رزمآرا به ما گفت که یک قرارداد جدیدی نوشته شده و توی جیب من است و قبل از اینکه این معلوم بشود تو جیبش چی هست کشته شد.
ج- ممکن است.
س- در این مورد شما؟
ج- من همچین اطلاعی ندارم چون عرض کردم بنده آنوقت رفتم در فارس بودم وقتی که کشته شد. ولی آن کار را رزمآرا میل نداشت تصویب بشود. بعد هم که تصویب نشد خودمان که تنها بودیم گفت قشقایی خوب بازی کردی. خوب شد تصویب نشد.
س- میخواست قرارداد چی شکلی باشد؟ خواستهاش چی بود؟
ج- آخر آنها میگفتند که قرارداد نصف دست انگلیس باشد نصف دست ایران یک صد چهل و نه صد پنجاه و نه رزمآرا در یک امپاسی گیر افتاده بود که مجبور بود بگوید بله. گفت ما نمیتوانیم آفتابه و لگن خودمان را درست کنیم چطور میتوانیم اینجا را اداره کنیم ولی باطناً گفت به هیچکس هم نمیتوانم بگویم فقط به… الان برای اولین دفعه من به شما این حرف را میزنم. بله عرض کردم ایرانیها همشون من هیچکدامشان را نمیتوانم بگویم خائن. همان جمال امامی مثلاً با کمونیست بد بود عقیدهاش بود که باید شاه باشد مملکت به دست شاه اداره بشود این حرفهایی که مصدقالسلطنه میزند نباید بشود. که مصدقالسلطنه صحبت از آزادی اینها میکرد. گمان میکنم یک تکههایی بنده عرض کردم که کمتر
س- با بقایی آشنا بودید؟
ج- با بقایی خیلی کم.
س- با بقایی میفرمودید.
ج- که خیلی کم آشنایی داشتم حتی موقعی که در ایران آن سیام تیر بود چه بود دوره مصدقالسلطنه و آنجا بنده اینجا بودم که آن اتفاق افتاد که برادرهایم رفتند در مجلس قسم خوردند که با مصدق همکاری… من یک تلگرافی هم به بقایی کردم که آقا امروز وقت است که شما مصدق را ول نکنید چه و اینها. نه من آشنایی زیادی نداشتم من فقط سلام و علیک بود.
س- آنموقع حساس شما اتفاقی بود…؟
ج- آن روز سیام تیر، اتفاقی بود عبدالله اینجا تحمیل میکرد تلفن کردند که عبدالله خونش مسموم شده است من رفتم مجلس از کاشانی خداحافظی کردم از مجلس اجازه گرفتم آمدم برای ببینم عبدالله چه به سرش آمده است بله تصادفی بود آمدنم. آنوقت هم همچین بنایی نبود وقتی من آمدم ۲۰ روز بعد از من این اتفاق افتاد هیچ فکرش را نمیشد بکنیم ولی همینجا چیز کردیم آنجا هم…
س- اینکه مصدق این اختیارات شش ماهه را از مجلس را از مجلس گرفت بهش ایراد وارد میکنند که این برخلاف قانون بوده و نشان میدهد که ایشان واقعاً آزادیخواه نبوده؟
ج- نه مصدق یک فکر کرد و او فکر کرد که در مجلس نفاق افتاده دارند میروند فکر کرد که اگر این اختیار را بگیرد با این اختیار میتواند جلوگیری از اقدامات شاه و آن کارهایی که به نفع انگلیسها هست بکند ندانست که اگر مجلس سقوط کرد این اختیار اتوماتیک از دستش میرود و اختیار میافتاد دست شاه اینجا اشتباه کرد نمیخواست که خیانت کند میخواست جلو بقایی مکی کاشانی را از آن راه بگیرد..
س- چون اینهایی که بهاصطلاح مخالف مصدق هستند به مصدقیها میگویند که آقا این هم مصدق شما که اینقدر سنگ آزادی و مجلس را به سینه میزد نوبت خودش شد که مجلس را بیاختیار کرد.
ج- نخیر این حقایق را بنده عرض میکنم که این بود مصدق به این نیت دید که شاه برگردانده است همه را دارند دیگر یعنی آمریکا آنوقت با دست شاه و زاهدی آمریکاییها برگرداندند و مجلس را دیدید از حال چیز انداختند و مصدق فکر کرد که تا شش ماه این قدرت را داشته باشد نگذارد بعضی کارها بشود نمیدانست اگر مجلس افتاد این اختیار از دستش دررفت. اختیار که از دستش درافتاد فوراً آمریکاییها به خود من گفتند که آقا الان دیگر مجلسی نیست آن اختیارات مصدق… هر چه شاه هر کس را شاه انتخاب کند ما او را به رئیسالوزراء میشناسیم که به من پیشنهاد کردند که زاهدی را ببر توی ایل که این را من قبول نکردم.
س- یکی از مطالبی که دکتر امینی گفته و ما ضبط کردیم این است که وزرای مصدق خیلی غیر متجانس بودند و افرادی بودند که حتی هیچ وجه مشترکی با هم نداشتند
ج- راست میگوید.
س- به نظر شما چرا مصدق وزرایش را اینجوری انتخاب کرد؟
ج- هیچ نمیدانم. نمیتوانم در این خصوص. یکی از وزرایش خود آقای امینی هم بودند. امینی همچین که دید وزنه چیز میشود. آخر امینی یک سیاستمدار محافظهکار زیادی هست آدم عاقل فهمیده ولی خوب سیاستمداری هست که زیاد محافظهکار است. و دلش هم میخواهد یک کارهایی بکند که بگویند در عصر امینی اینکار شد و این فرصت هم هیچوقت دستش نیامد.
س- مصدق با وزرایش چه جور بود بهشون مشورت میکرد؟ شما هیچوقت در جلساتی که وزرایش باشند تشریف داشتید؟
ج- کمتر. ولی بله بله بله در همه کار مشورت میکرد ولی آنچه که خودش میگفت همان کار را میکرد. حسیبی وزیرکزاده آن دسته حزب ایرانیها از وجود مصدق به نفع خودشان استفاده میکردند.
س- آنها چه نیتی داشتند؟
ج- میخواستند حزب خودشان بیاید روی کار خودشان نخستوزیر بشوند خودشان وزیر بشوند و مملکت را خودشان. آخر مصدق که عمر نوع نمیکرد. بله. حسین فاطمی نه یک دنده عقیدهاش این بود که اینکه مصدق میگوید همین است و باید دنبال این رفت و خودش هم واقعاً به سیاست خارجی خیلی چیز نداشت.
س- این درست است که بین الهیار صالح و مصدق اختلاف افتاده بود و به این علت سفیرش کرد از ایران دور بشود اینکه ؟
ج- نه، نه اتفاقاً با الهیار صالح خیلی هم رفیق بود. یگانه کسی را که بهش اعتماد داشت الهیار صالح بود. همینطور هم الهیار صالح اینجا. عرض کردم که مرا مصدق فرستاد پهلوی سفیر انگلیس که او گفته بود کردم قبلاً عرض کردم. بعد من از زاهدی پرسیدم یعنی در ضمن صحبت زاهدی که آمد ژنو گفت که آنوقت که تو را فرستاد مصدق پهلوی سفیر که بهش بگوییم مهندسینشان بیایند روی کار این هم تا ایرانیها بیایند روی کار مهندسین آنها کار کنند شب مصدق گفت مشورت کرد از ما وزیر بود از این… گفت که آقایان ما چهکار کنیم؟ به سفیر کی را بفرستیم؟ میگفت من گفتم که من عقیدهام این است سه نفر را بفرستید صارم الدوله که صددرصد انگلیس با انگلیسها مناسبت دارد الهیار صالح که صددرصد با آمریکاییها راه دارد و قشقایی که از خودمان است و با هیچکدامشان راه ندارد مصدق گفت آقاجان چرا ما سردرد برای خودمان درست کنیم همین قشقایی که از هیچکدامشان نیست او را میفرستیم چرا یک انگلیسی بفرستیم چرا یک آمریکایی بگذارید یک کسی که از هیچکس نیست او را بفرستیم بله. این را زاهدی وقتی ژنو آمده بود گفت این آن روز که بهت گفتم ناصرجان امروز اختیار کار مملکت دست تو است این آن بود بله.
س- حالا اینکه فرمودید که زاهدی در واقع نیت خوبی نسبت به مصدق داشته و بینشان سوءتفاهم افتاد این خیلی جالب است.
ج- بله این دیگر این چون خودم درش بودم حتی گفت به من گفتند امروز که شلوغ میشود بزنید گفتم آقا مردم هست گفتند بله بزنید بعد از آنکه من زدم دیدم برداشتند نوشتند زاهدی زده است ما خبر نداریم. ولی من خدایی باید بگویم که زاهدی تا آخرین دقیقهای که در آنجا کابینه بود و از آنجا دررفت به من میگفت باید از جود این پیرمرد استفاده بکنیم برای اینکه مملکت را نجات داده است و میدهد و باز هم عین عبارت ناصرجان دخیل این را دورش را ول نکنیم خب زاهدی را اطرافیهایش یا خودش نمیدانم بیرونش کردند.
س- ولی دورهای نخستوزیری زاهدی هم زیاد طول نکشید؟
ج- نه شاه نگذاشت دیگر.
س- عجب.
ج- بله. من همانوقت هم به خودش نوشتم که یقین دارم جوابش را دارم نوشتم آقا شاه آمد در اینجا در سانتاباربارا میهمان آن سفیر سابق آمریکا شد بعد آمریکاییها را دیده است دو تقاضا کرده است از آمریکاییها یکی اینکه زاهدی نباشد، یکی اینکه به قشقاییها کمک نکنید. و یهاییها هر دورادور قبول کردند. و به شما هم میگویم برگشتن شاه شما معزولید و اینجا هم به اردشیر گفتم اردشیر خندیده بود. بعد هم زاهدی کاغذی نوشته است که مطالبی که نوشته بودید رسید فلان فلان در اینکه…
Leave A Comment