روایتکننده: دریاسالار کمال حبیباللهی
تاریخ مصاحبه: ۱۲ فوریه ۱۹۸۵
محلمصاحبه: فیرفاکس ـ ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۳
ادامۀ مصاحبه با دریاسالار کمال حبیباللهی در روز سهشنبه بیستوسوم بهمن ۱۳۶۳ برابر با دوازده فوریه ۱۹۸۵ در شهر فرفاکس ایالت ویرجینیا.
س- تیمسار امروز میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که راجع به نقش شاه در ادارۀ نیروی دریایی صحبت بفرمایید. و سؤال اول من مربوط میشود به تصمیماتی که در ادارۀ نیروی دریایی گرفته میشد من میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که برای ما بفرمایید چه تصمیماتی را شاه در نیروی دریایی شخصاً اتخاذ میکرد؟
ج- شاه فقید فرماندۀ کل قوا بودند یعنی فرمانده نیروهای زمینی، دریایی و هوایی ژاندارمری، پلیس و بهطورکلی کلیۀ نیروهای مسلح و البته نیروی دریایی که جزو آن بود و میتوانم بگویم تقریباً به detail و به ریز دربارۀ مسائل نیروها، البته باز هم نیروی دریایی ایشان نظارت داشت. مسائل نیروی دریایی شخصاً یا توسط فرمانده نیرو یا غیرمستقیم توسط رئیس ستاد بزرگارتشتاران به عرض میرسید و جواب میگرفتیم و دستور میگرفتیم. این تصمیمات شامل تقریباً همهچیز بود، مسائل عملیاتی بود، مسائل مالی بود، مسائل مختلف نظامی بود، مسائل پرسنلی بود که جزئیات را ما میبایستی به عرض برسانیم و تصویب بگیریم یا اینکه دستوراتشان هر چه بود که عیناً ما عمل میکردیم. البته اینبار هم به آن صورت نبود که ایشان واقعاً به حرفهای ما توجهی نداشتند بلکه تا آنجایی که من به خاطر دارم خیلی با دقت به حرفهای ما گوش میدادند و من یکی که یادم هست بعد خیلی به منطق اهمیت میدادند، بحثهای منطقی و بحثهای علمی و روی همین اصل وقتی یک موضوعی به طریق منطقی به عرض میرسید تقریباً امکان نداشت تصویب نشود، ایشان تصویب میکردند. در ضمن ایشان نبود تقریباً در سال حداقل یک یا دو بار برای سرکشی به پایگاههای نیروی دریایی میآمدند و ما مخصوصاً دقت داشتیم که در آنموقعها با برگزاری یک مانور عملیاتی مخصوصاً در ناوگان که ایشان میآمدند واقعاً نشان بدهیم که نیروهای رزمی دریایی در چه حد آمادگی است. اولین نمونۀ خیلی بارز این وقتی بود که من فرمانده ناوگان شدم تازه و ایشان تشریف آوردند من تازه فرمانده ناوگان شده بودم و آنموقع عطایی فرماندۀ نیروی دریایی شد اصرار داشت که یک برنامهای ترتیب بدهیم. من گفتم که ناوگان اصلاً آمادگی ندارد چون ایشان خودش قبلاً فرمانده ناوگان بود. ایشان گفت، «نه، حتماً اینکار را بکنید.» بههرحال با عدم آمادگی یک عملیاتی ترتیب داده شد که اصلاً موفق نبود و تیراندازیها هیچ خوب نبود و هدف را یک کشتی گذاشته بودیم اصلاً توپخانه نتوانست بزند و فوقالعاده شاه ناراحت شد و البته بعداً یکی از همراهان برگشت گفت، «فقط به خاطر… » به من گفت، «فقط به خاطر شما بود که اعلیحضرت کسی را تنبیه نکرد برای اینکه شما تازه آمدید سر این پست.» درهرحال ما سال بعد یک مانور بزرگی ترتیب دادیم. در عرض این یک سال تقریباً ناوگان شاهنشاهی از این رو به آن رو شده بود و وقتی ایشان آمدند رو کشتی از مهمانهای خارجی فرماندۀ نیروی دریایی آمریکا بود و وزیر دفاع سلطان قابوس بود و بعضی از اشخاص دیگر بودند، البته نخستوزیر مرحوم هویدا و اینها همه بودند و عملیات شامل این بود که ناوگان با حضور شخص شاه در ناو سرفرماندهی و ولیعهد در یک ناوشکن موشکی دیگر ناوگان حرکت کرد و عملیات شامل پرتاب موشکها بر علیه هدفهایی دریایی بر علیه هواپیماها بود به این صورت بود که هواپیماهای drone ما میگوییم هدایت شونده از تو کشتی خودمان بلند میکردیم میفرستادیم از دور با سرعت جت، جت بودند این droneها، میآمدند تقریباً در حدود سی کیلومتری این هواپیما را ما هدف قرار میدادیم با موشک استاندارد و تو سطح رادار شما به وضوح میبینید که هدف دارد میآید بعد میبینید که هدف منفجر شد و از بین رفت. فوقالعاده شاه تحت تأثیر قرار گرفت. بعد بمببارانهای دریایی و اینها را هر چه بود ما زدیم، اصلاً هدفی نگذاشتیم بماند. بهطوریکه اصلاً شاه باور نمیکرد که همچین سازمانی دارد، همچین قدرتی دارد و خیلی خوشحال آن روز برگشتند. منظور من این است که ایشان دقیقاً آنوقت در این موقعی بود که ما جزئیات مسائل نیرو را به عرض اعلیحضرت میرساندیم و باز موقعی بود که مثل هدفهای بزرگی که ما داشتیم، من خودم فوقالعاده اهمیت به نیروی زیردریایی میدادم چون استراتژی مملکت این بود که کشور ایران جزو یکی از کشورهای بزرگ بشود اینکار البته میشد تا آخر قرن ولی به شرط اینکه اشتباهات توی آن نمیشد و وظیفۀ من این بود که نیروی دریایی را به جایی برسانم که پنجمین نیروی دریایی دنیا بشود. و این بدون نیروی زیردریایی نمیتوانست باشد. نیروی زیردریایی همچین مواقعی بود که ما به عرض میرساندیم اهمیت این نیروها چقدر است، چقدر لازم است ما داشته باشیم و بعد تصویب میکرد.
س- من میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که برای ما بفرمایید که تصمیماتی که شاه در نیروی دریایی اتخاذ میکرد آیا این تصمیمات مبتنی بر توصیههای فرمانده نیروی دریایی بود یا از ابتکار شخصی شخص ایشان بود؟
ج- تا آنجایی که در مورد زمان من صدق میکند این است که بیشتر از طریق نیروی دریایی به عرض میرسید یعنی من میرفتم و ستاد نیروی دریایی بررسی میکرد و خوب من تصویب میکردم و تازه میبردم پیش اعلیحضرت و تشریح میکردم. مثل اینکه عرض کردم که فوقالعاده شاه مرحوم علاقهمند بود مسائل به صورت عقلایی و منطقی وقتی گفته میشد و ایشان قبول میکردند. تقریباً بیشترین پیشنهادها از نیروی دریایی بود ولی یک مسئله متأسفانه وجود داشت و آن خرید سلاحها بود شاید بعداً به این مسئله برسیم و بعضی مواقع هم مسائل تاکتیکی آن هم در اثر دخالت ستاد بزرگ ارتشتاران به یک صورت نامعقول درمیآمد. خیلی جالب است من فقط این مسئله را ذکر کنم که در عملیاتی که ما در ظفار داشتیم یمن جنوبی یک سربازی را میفرستد به عنوان پناهنده. سرباز میآید اظهار میکند، «بله، من پناهنده هستم و هواپیمای فانتوم ایرانی که هدف ضدهوایی شد و در مرز یمن جنوبی و روی بندر Hawf افتاده کنار دریا و در عمق کم بهطوریکه دم هواپیما پیداست.»
س- بله، این را فرمودید آن دفعه.
ج- آنجا هست؟
س- بله، در آن نوار هست.
ج- و خوب چون قبلاً گفتم دیگر بیشتر از این تکرار نمیکنم. مثلاً اینجا بود که وقتی ستاد بزرگ این مسئله را به عرض اعلیحضرت میرساند ایشان میگویند، «خوب، دیروز برای اینکار دستور دادم» بعد غواصهای من زیر آب رفتند گفتند همچین چیزی نیست. ایشان گفته بودند، «پس غواصهای من به درد رژه میخورند.» بعد دستور دادند که حتماً اینکار بشود. من دوباره فرستادم و البته میدانستم اینهایی که میفرستم شاید به کشته شدن حتمیشان منجر بشود ولی خوب چنین دستور بالادست بود و من هم این دستور را صادر کردم و شاید قبلاً نگفته باشم که از شدت ناراحتی من تا مدتی یک جوشهای عصبی رو صورتم زد چون میدانستم من اینها را غلط دارم به کشتن میدهم ولی خوب با وجود اینکه استدلال قوی کردم اعلیحضرت خیلی عصبانی بود و گفتند، «چطور اینها نمیتوانند؟» گاهی ستاد بزرگ یک دخالتهای ناروایی میکرد ما را هم خراب میکرد. اصولاً ستاد بزرگ یک ستاد یک دخالتهای ناروایی میکرد کار ما را هم خراب میکرد. اصولاً ستاد بزرگ یک ستاد واقعاً هماهنگ کننده به آن صورت نبود. من میتوانم بگویم بیشتر این جنبۀ مزاحمت داشت تا جنبۀ کمک و درحالیکه ستاد مشترک آمریکا روی سیستم و سازمان دیگری است. فرماندهان نیروها خودشان جزو ستاد مشترک هستند و هر ۴ سال یکدفعه یکی از فرماندهان نیروها میشود. بنابراین عملاً خودشان جزوش هستند، خودشان هستند. در ایران نه، این بیشتر مانورهای اداری و قرطاسبازیهای اداری اینها که خیلی هم به ارتش صدمه میرساند و ما دائم زد و خورد آنطوری داشتیم.
س- پیشنهادات فرمانده نیروی دریایی بنابراین مورد نظر قرار میگرفت برای اتخاذ تصمیم؟
ج- بله، اعلیحضرت خیلی… اتفاقاً فوقالعاده احترام میگذاشتند. مثال دارم میزنم یک کتابی هست حتماً همه خواندید “The Crash of ۷۹” آن موقع که این کتاب درآمد همانموقع من خواندم این کتاب را و خندهام گرفت از یک قسمتش که نوشته بود، مثلاً شاه برمیگردد به ژنرالش میگوید مثلاً you stupid اصلاً همچین چیزی ما نداشتیم، فوقالعاده مؤدب بود ایشان از نکات مثبت شاه فقید ادب فوقالعاده بود نسبت به فرماندهها.
س- آیا تصمیاتی بود در نیروی دریایی که در واقع آن تصمیمات در حیطه فقط قدرت شخص اعلیحضرت بود و فرماندهان میدانستند که آن نوع تصمیمات را نمیتوانند در اتخاذش نقشی داشته باشند یا نظری یا صحبتی داشته باشند و آن منحصراً به شخص اعلیحضرت تعلق دارد؟
ج- اولاً نیروها حدود اختیارات داشتند، این مصوبه بود تصویب شده بود ابلاغ شده بود از یک حد معین ما حق نداشتیم بدون تصویب کاری بکنیم. برای مثال اختیارات فرمانده نیروی دریایی تنها جابهجا کردن چهارتا کشتی بود بیش از آن نمیتوانست. من نمیتوانستم ناوگان را خودسرانه راه بیندازم برای یک مانوری حتی، بایستی اجازه، تصویب بشود. نیروی هوایی یک اسکادران هواپیما، نیروی زمینی یک گردان، فرمانده این حد. برای پرواز هلیکوپتر ما حتماً بایستی اجازه بگیریم.
س- از کجا؟ این را که میفرمایید تصویب میشد کی باید تصویب میکرد؟
ج- بله، قبلاً میبایستی گزارش میدادیم به ستاد بزرگ. ستاد بزرگ ارتشتاران، رئیس ستاد میبرد پیش اعلیحضرت گزارش میدادند اعلیحضرت تصویب میکردند. یا اینکه خود فرمانده نیرو میبرد تصویب میکردند آنوقت ابلاغ میشد. برای مثال من حتی فرمانده نیرو بودم میخواستم یک مانوری راه بیندازم، چهارتا مانور راه بیندازم، این را قبلاً به عرض اعلیحضرت میرساندیم که ما چهارتا مانور در این تاریخها با تعداد این همه کشتی، این همه هواپیما و نیروهای زمینی و دریایی و اینها مثلاً داریم و ایشان تصویب میکردند. بقیهاش را دیگر ما خودمان انجام میدادیم. ولی بدون تصویب نه نمیتوانستیم. حتی برای فرستادن یک گروهبان یک مهناوی به خارج ما حق نداشتیم. مرخصی داخل را ما میدادیم ولی مرخصی خارج میبایستی به تصویب شخص شاه برسد.
س- نفوذ آمریکاییها بهطورکلی در تصمیمگیریهای مربوط به نیروی دریایی ایران تا چه اندازه بود؟
ج- نفوذ البته بود به دلیل اینکه آمریکا[ییها] مستشارهای ما بودند. من میتوانم بگویم اصولاً در بالا آوردن ارتش ایران آمریکا رل اساسی داشت و در طول سالها، مخصوصاً بعد از حوادث ۲۸ مرداد به این طرف واقعاً آمریکا خیلی زحمت کشید و من از نیروی دریایی میگویم مواقعی بود که من تازه افسر شده بودم در سالهای ۳۱ و ۳۲ و اینها اصلاً نیروی دریایی صفر بود. روزی که یک سال پیش از انقلاب بود ما مانور بزرگی که در اقیانوس هند دادیم پانزده شبانهروز طول کشید فرماندهیاش با خود من بود و ستاد ناوگان که در بندرعباس بود و از آنجا هدایت میشد شامل شاید در حدود هشتاد تا کشتی ناوهای هواپیما بر ضربهای و سیصد هواپیما که عمل میکردند از پایگاههای (؟؟؟) در کراچی، پایگاه چابهار، پایگاه هوایی بندرعباس و بوشهر و دیهگوگارسیا و مسیرا. مسیرا نیروی هوایی انگلیس عمل میکرد حتی هواپیماهای ولگان و اینها بودند که مخصوص بمب اتمی حتی بودند. یکهمچین نیرویی تحت فرماندهی من بود و پانزده شبانهروز شب و روز مخصوصاً در تاریکی مطلق شب ما تو دریا عمل میکردیم و میتوانم بگویم اینها را واقعاً نتیجۀ زحمات آمریکا بود و من همیشه تعجب میکنم که این کشور اینقدر زحمت کشید ولی در لحظۀ حساس نایستاد و در آن لحظهای که میبایستی واقعاً پشتیبانی بشود که این ارتش بتواند بماند یا فرماندۀ کل قوا بماند متأسفانه این پشتیبانی نشد و خیلی vacillating شد که هر روز یک عنوان شد. آخر سر هم خوب ژنرال هایزر که آمد خودش آمد با چهارتا ستارهاش یا سهستارهاش و چیز دیگری نبود.
س- تصمیمات مربوط به خرید وسایل نیروی دریایی و کشتیها چگونه اتخاذ میشد تیمسار؟
ج- تصمیمات مربوط به این مسائل متأسفانه بیشترش توسط تیمسار طوفانیان انجام میگرفت، یعنی در قسمت ایشان انجام میشد. مواقعی میشد که اصلاً یک چیزهایی را نیروی دریایی اصلاً احتیاج نداشت ولی به نیروی دریایی نوشته میشد که خوب مثلاً یکهمچین چیزی در نظر است خریداری شود. راهکار ایجاد یک سازمان نظامی این است که یک کشوری روی وضعیت خودش، وضعیت منطقهایاش و اطلاعات واینتلجنسی که دریافت میکند خطرها را برآورد میکند. بعد نیروهای همسایهها که خطر از آنجا میآید برآورد میکند. از داخل اینها استراتژی ملی به وجود میآید. استراتژی نظامی استراتژی ملی را تقویت میکند. استراتژی دریایی روی استراتژی نظامی بنا میشود. آنوقت میآیند بررسی میکنیم خوب، تهدیدهایی که ما در منطقه داریم شامل چه هست، یکهمچین قوای دریایی وجود دارد. برای مبارزه با آن برای مقابله با آن بهطوریکه در یک جنگ احتمالی ما برنده بشویم چه واحدهایی باید داشته باشیم با چه امکاناتی. آنموقع ترتیب نیرو پیش میآید. تصمیم میگیریم اینقدر کشتی داشته باشیم با این وضعیت، اینقدر مثلاً هواپیمای دریایی و اینقدر زیردریایی ولی در این مورد، در مورد خرید اسلحه متأسفانه مواقعی بود که کشتی یا هلیکوپتر خریداری شاید میشد و پیشنهاد میشد یا تقریباً گفته میشد که بخرید و ما میبایستی برایش استراتژی درست کنیم. یعنی قضیه درست معکوس بود که یکوقت اگر این کشتی را گرفتیم راهحلی پیدا کنیم. نمونهاش شاید خرید کشتیهای Spruance از آمریکا بود. این کشتیهای پانصد میلیون دلاری شاید یکی دوتا به عنوان ناوهای سرفرماندهی در اقیانوس هند اینها خوب بودند ولی نه هشتتا، روی همین اصل من دوتایش را کم کردم و قیمت هر کدام که پانصد میلیون دلار بود بعداً من در فرماندهیام با ناتو صحبت کردم، با آلمانها و هلندیها ناوشکنهای ناتو میساختند فوقالعاده بودند این ناوشکنها، یک کمی کوچکتر از رزمناو Spruance ولی با همان سیستم سلاحها با همان قدرت آتش قیمتش یک چیزی در حدود یک چیزی در حدود پنجاه وپنج میلیون دلار، یعنی یک دهم آنچه که بود و یا زیردریایی که بعداً ما پیشنهاد کردیم از نیروی دریایی تصویب شد و بعداً خریداری شد یک چیزی در حدود پنجاه و پنج میلیون دلار آن هم بود با چه قدرت آتش و موشکهایی که از زیر آب پرتاب میشد. بعضی مواقع هم خوب خود نیروی دریایی پیشنهاد یکانهایی را میکرد. در زمان من وقتی ما واحدهای تکاورهای دریایی یا تفنگدارهای دریایی را که فوقالعاده بودند از نظر ارزش نظامی تشکیل دادیم روزی که انقلاب شد ما پنج گردان رزمنده کامل داشتیم و برای پیاده کردن اینها و تانکها در زمین ما احتیاج به تعدادی کشتیهای دیگر داشتیم که چندتا دیگر از انگلستان سفارش دادیم. یعنی نیروی دریایی پیشنهاد کرد و تصویب شد و سفارش دادیم. البته هیچوقت نرسید و به انقلاب برخورد.
س- به عنوان فرمانده نیروی دریایی تیمسار، شما هر چند گاه با اعلیحضرت ملاقات داشتید؟
ج- ما مجاز بودیم طبق دستوری که داشتیم هفتهای دو بار هر فرمانده در یک روزهایی که تعیین شده بود با اعلیحضرت ملاقات بکنیم و این البته تا آن حد بود که لازم بود. وقتی ما کاری نداشتیم واقعاً نمیبایستی مزاحم وقت شاه که هزار نوع گرفتاری داشت بشویم. آدمی مثل من وقتی میدیدم کاری ندارم گاهی میشد یک ماه هم شده نمیرفتم. بعد مسائل مهم را میبردم به عرض میرساندم، قبلاً چون دربارۀ مسائل یک دستوراتی گرفته بودم کار خودم را دیگر میکردم. ولی بقیه تا آنجا که من احساس میکردم خیلی از نظر اینکه خیلی نزدیک به شاه خودشان را بکنند و حتی ریز یک چیزهایی که اجازهاش را قبلاً داشتند دوباره میرفتند به عرض میرساندند من فکر کنم هم کار غلطی اینها میکردند و همین که وقت شاه را میگرفتند چون بههرحال یک نفر که نمیتوانست این همه کارها را اداره کند و بالأخره هم گرفتاری پیش آمد سر همین. هفتهای دو بار و اگر یک مسئلهای خیلی مهم بود بلافاصله تلفن میکردیم و اجازه میدادند میرفتیم دیدنش.
س- ممکن است از حضورتان تقاضا بکنم برای ما بفرمایید که گزارشاتی که در این ملاقاتها به شخص اعلیحضرت میدادید از چه نوع بود؟ یکی دوتا از آن را بهعنوان مثال برای ما بفرمایید؟
ج- یکی دوتا بله. گزارشهایی مثلاً… پیشنهادهایی که راجع به اینکه یک مسائل لجستیکی مثلاً ما احتیاج به تشکیلات داریم، تأسیسات دریایی داریم، خانه داریم برای کادرمان یا مثلاً در مورد وضعیت حقوق اینها، وضعیت زندگی اینها این مسائل لجستیکی بود و یا پشتیبانی این ناوها و عملیاتی و سلاح و مهمات و اینها. گزارشات عملیاتی که حتماً به عرض میرسید. گزارشها راجع به پرسنلها، آدمها. ما خوب caseهایی داشتیم که راجع به فرد فرد میبایستی گزارش به عرض میرسید. تقریباً میتوانم بگویم شخص شاه فقید مثل فرماندۀ یک نیرو این نیروها را اداره میکردند خودشان و منتهی خوب از طریق ما.
س- وضع امور نیروی دریایی چگونه با امور سایر نیروها هماهنگ میشد؟
ج- این هماهنگی به دو نوع بود، یعنی تقریباً یک نوع بود نوع دوم خیلی کم بود و این نوع اول از طریق ستاد بزرگ ارتشتاران. ستاد بزرگ ارتشتاران سازمانی بود که اگر یک مسائلی مشترک بین سهتا نیرو بود مثل مثلاً یک مانور مشترک، مثل یک خانهسازی مشترک و مثل مثلاً طرحهای آموزشی مشترک، آنموقع ستاد اینها را هماهنگ میکرد و بعد به عرض میرساند و تصویب میشد و در این مواقع معمولاً فرمانده نیروها با رئیس ستاد و به ریاست رئیس ستاد جلساتی در ستاد تشکیل میدادیم و بحث میکردیم رویش و نتیجه میرفت به عرض میرسید و برمیگشت و به ما هم ابلاغ میشد ما هم همین کار را میکردیم. حالا یا تصویب میکردند یا با تغییراتی تصویب میکردند ما میدانستیم چهکار باید بکنیم. البته همانطور که گفتم در اینجا بود که گاهی یک مسائل بیشتر جنبۀ give and take و اینها پیدا میکرد، آن مسائل شاید آن ضوابطی که در یک سازمان نظامی باید باشد پیدا نمیشد یعنی از بین میرفت بعضی از مسائل مهم. ستاد بزرگ ارتشتاران یک ستادی بود سنگین اصولاً برای اداره جنگ این ستاد ساخته نشده بود. ما گاهی به خودشان هم میگفتیم بسیاری از امرای این ستاد اشخاصی بودند که چندین بار به سن بازنشستگی رسیده بودند دوباره با مانور خودشان را نگه داشته بودند. نتیجه چه میشود؟ وقتی شما بیش از چهار سال در یک شغلی میمانید که کشورهای دیگر نمیگذارند، نظامیهای طراز اولشان را چهار سال دیگر عوض میکنند نتیجه این میشود که ۱. کمکم شما برای خودتان kingdom درست میکنید، ۲. ایرادها را دیگر قبول ندارید، ایرادهای خودتان را قبول ندارید میگویید، «اه من ده سال است این کارها را کردم چطور همچین چیزی ممکن است.» ۳. اینکه تصمیمگیریهای حاد نمیکنید، بیشتر politician میشوید تا نظامی در تصمیمگیریها، کما اینکه در روزهای انقلاب دیده شد دیگر که وقتی که فرض بفرمایید من به رئیس ستاد پیشنهاد کودتای نظامی را دادم خوب نکرد گفت، «من نمیتوانم.» این خیلی حاد است، «من نمیتوانم، دستم بسته است.» و با آگاهی ستاد البته یا گاهی فرماندهها مستقیم به عرض شاه فقید میرساندند آنوقت دوتا نیرو با هم در یک مسائلی هماهنگ میکردند یک چیزهایی را ولی باز ستاد را میبایستی در جریان بگذاریم دوباره ستاد انگولک خودش را توی آن بکند دوباره ببرد و به عرض برساند و اینها. من مثال میگویم نتوانستیم مثلاً یک موقعی جنوب که من فرمانده نیرو شدم، خوب، امکانات زندگی و اینها خیلی کم بود. من میدیدم ما همه کار میتوانیم بکنیم چرا باید اینقدر مثلاً مسئلۀ لجستیکی اینقدر ضعیف باشد. برای مثال بچهای که در نیروی دریایی مثل بچۀ یک گروهبان فرض کنم شیر نداشت در خارک یا در بندرعباس یا در بندرعباس یا در بندر بوشهر درحالیکه به سهولت برای من امکان داشت که این را تهیه بکنم. من با یک کمپانی هلندی صحبت کردم که عین chain storeهایی که در هلند هست شبیه الان اینجا مثلاً مثل Giant food store، بیاورند در تمام پایگاههای دریایی جنوب و شمال بگذارند جنسی را که از خارج وارد میکند بهترین جنس باشد از مرز که وارد میکنند حقوق گمرکی بدهند فقط سه درصد قیمت خرید را رو اینها بکشند مشروط بر اینکه ساختمانها را ما بکنیم، آدمها را هم ما بگذاریم. این وضع یعنی در هر آن در بندر بوشهر و جزیره مثلاً هنگام یا جزیرۀ خارک شما عین همین غذایی که در یک فروشگاه هلندی هست و آلمانی و آمریکایی شما عیناً داشتید و در ضمن سایر نیروهای مسلح در منطقه میتوانستند بیایند. من این را در یکی از بازدیدهای اعلیحضرت از جنوب و در روی کشتی به عرض رساندم. گفتند، «خیلی خوب است.» و چون میدانستم که وزارت جنگ که آن تدارکات ارتش را دارد با یک مشت مواد شاید ناجور فکر میکند کار خیلی مهمی انجام داده یک خرده برنج و نمیدانم و یک مقدار پارچه و چیت و اینها این شده بود تمام پشتیبانی کادر ارتش. من میدانستم اینها مزاحم خواهند شد. گفتم که اجازه میفرمایید که این اصلاً تصویب بشود و دیگر به ستاد من گزارش نکنم، به ستاد و وزارت جنگ. گفتند، «چرا، شما گزارش بکنید ولی بگویید با تصویب.» مشتشان را محکم پرتاب کردند تو هوا و گفتند، «و بگویید با تصویب.» ولی خوب ما که حریف نشدیم. این را گزارش دادیم به وزارت جنگ و ستاد. فوراً هزار نوع انگولک تو این بردند و ایادیبازی درآورد، سپهبد ایادی که خودش همهکاره بود تو این کارها، همهجا انگولک میکرد دست داشت و بالاخره با همین ایادی سر یک موضوعی یکروز جلوی شاه مرحوم ما دعوایمان شد، حتی فقط دستبهیقه نشدم که باعث عصبانیت اعلیحضرت هم شد. (؟؟؟) منظورم این است که این سازمانها متأسفانه انگولک میکردند این ستاد یا وزارت جنگ یک مقدار یعنی واقعي بیشتر دردسر برای سه نیرو بودند تا اینکه کمک واقعی و اگر مقایسه کنید با ستاد مشترک آمریکا میبینیم ستاد مشترک آمریکا چند فرق داشت: ۱. ستاد مشترک آمریکا با توجه به قانونی که گذاشته شده حق ندارد بیشتر از ۴۰۰ نفر باشد یعنی از ماشیننویس و ژنرال و فرمانده قوا فقط ۴۰۰ نفر حق دارند باشند. چرا؟ برای اینکه ستاد وقتی سنگین شد نمیتواند بجنگد، کارش را نمیتواند بکند. ستاد باید سبک و متحرک باشد. دوم اینکه فرماندهان نیروها جزو ستاد مشترک هستند درحالیکه در ایران سوا بودند. حالا چرا این سیستم در ایران شده بود؟ علتش این بود که، تا آنجا که من فکر میکنم، اصولاً یک وضعی به وجود نیاید که روزی امکان کودتا به نیروها داده بشود. همیشه فرماندهها سوا بودند بعد خوب اینها یک بپایی داشتند که همین ستاد بزرگ ارتشتاران بود. درحالیکه ما همه چیزمان آمریکایی بود خوب دلیل نداشت که ستادمان از آنها سرمشق نباشد ولی خوب این کارها در یکهمچین جاهایی که امکانات کودتا ممکن بود به وجود بیاورد این بهاصطلاح روشهای عمل آمریکایی که ما عیناً آییننامهها را پذیرفته بودیم، عیناً این کتابها را پذیرفته بودیم تغییر پیدا میکرد که تبدیل به یک چیزی میشد که فرق داشت.
س- نقش واقعی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران در هماهنگی نیروها چه بود؟ آیا ایشان واقعاً نقشی بازی میکردند؟
ج- بله، خوب نقشی بازی میکردند…
س- تا چه اندازه؟
ج- گفتم بیشتر یک مقداری اینها کار create میکردند برای اینکه بیکار نباشند و این create کردن کار خودش یک صدمه به نیروها میزد. دوم اینکه خوب اینها با ایجاد یک سازمانهای بازرسی و اینها مزاحمت بزرگی اصولاً برای نیروها داشتند و به موقع میبردند مطالبی به عرض اعلیحضرت میرساندند و باعث ناراحتی ایشان از دست فرمانده نیرو میشدند. بنابراین در یکهمچین وضعیتی اصولاً شما میبایستی طوری راه بروید که از یک جا به شما ضربه نخورد چون ضربه به شخص مساوی بود با ضربه به آن نیرو و عملاً ما تنها نظامی نبودیم بلکه میبایستی خیلی politician باشیم خیلی سیاستمدار باشیم بتوانیم که همه این agency های مختلف بازرسی که هر کدام برای خودشان قدرتی ساخته بودند، ادارۀ دوم، رکن دو ادارۀ دوم، نمیدانم، ضداطلاعات، بازرسی شاهنشاهی، بازرسی ویژۀ نظامی که یک قدرتی شده بود… ما گرفتاریمان این بود که یک مطالبی اینها میآوردند به زور میخواستند ما قبول کنیم که اصلاً نمیخواند با سیستم ما. متأسفانه میبردند به عرض میرساندند شاه هم تصویب میکرد و ما هر دفعه نمیشد آدم تمام مدت واقعاً کلنجار برود. بنابراین مقدار زیاد وقت ما صرف خنثی کردن فعالیتهای منفی ستاد بزرگ و این بازرسیهای مختلف میشد. که البته اگر دست من بود تمام اینها را منحل میکردم، اینها غیر از اینکه برای نیروها دردسر ایجاد کنند واقعاً چیز دیگری نبودند. ستاد بزرگ هیچوقت یک کمک مؤثر به هیچ نیرویی نبود.
س- آیا میشود گفت که ستاد بزرگ ارتشتاران در واقع مثل دفتر نظامی اعلیحضرت بود که ایشان از طریق آن امور نیروهای سهگانه را اداره میکردند؟
س- آره و نه. آره از این نظر که درست است به این صورت بود نه آن نظر که باز هم اگر اعلیحضرت میخواستند از طریق یک نفر ارتش را اداره کنند باز خطر کودتا به وجود میآمد. آن یک نفر به موقع خوب همه کار میتوانست بکند. نه تنها از آن طریق اعلیحضرت اداره میکردند بلکه مهمتر از آن و بیشتر از طریق خود فرماندهان نیروها اداره میکردند. پس در هفته همانطوریکه من دو بار اجازه داشتم شرفیاب بشوم رئیس ستاد هم دو بار اجازه داشت شرفیاب بشود و هر کدام سوا نقطهنظرهای خودمان را به عرض میرساندیم آنوقت تصمیم را شخص ایشان میگرفت و البته در این وسطها گاهی شکایت هم از همدیگر میکردیم چون چاره نبود این یکی مزاحم آن یکی میشد چون channel که یکی نبود و channelهای مختلف مسائل بررسی میشد و در مواقعی هم متأسفانه سوءنظر و اینها هم وجود پیدا میکرد و رقابتهایی بین نیروها وجود داشت. من یادم میآید ما در بندرعباس برای انجام مانورهای الکترونیکی سازمان خیلی منظمی گذاشتیم که به آن میگویند action trainer که از انگلیسها گرفته بودیم. یعنی به جای اینکه ناوها، که البته ناوها دائم میرفتند برای مانور و اینها، بروند دریا و هزینههایی بشود خطرهایی برای کشتیها ایجاد بشود و افسرها قدرت تاکتیکی پیدا کنند و یاد بگیرند تاکتیک چهجوری عمل بکنند و به چشم ببینند چهجوری میشود همه اینها در صفحههای بزرگ الکترونیکی توی سالن بزرگ انجام میشد و اتاقهایی که مثل پلهای فرماندهی زیردریایی یا کشتی یا حتی اتاق cockpit هواپیما بود. خوب، این خیلی جالب بود یک چیز عجیب در ایران همچین چیزی بود نداشت که هیچی به آن مدرنی فقط ژاپنیها داشتند خود انگلیسها هم به آن مدرنی نداشتند همۀ اینها را ما خودمان اداره میکردیم. تا یک سال یک انگلیسی بود بعداً همه را خودمان اداره میکردیم. و من این را در یکی از برنامههای بازدید فرماندههای نیروهای بندرعباس جزو چیزها این هم من به اینها نشان دادم عملاً دیدند. و یادم هست مرحوم ربیعی پرسید، «خوب این پولش چقدر میشود؟» گفتم با پول شما نمیتوانید این را بگیرید، پنج سال شما عقب هستید، اگر امروز تصمیم بگیرید آموزش اینها شروع بشود ۵ سال دیگر با بیش از چند میلیون پوند هزینهاش نیست ولی از نظر زمان و آدم شما عقب هستید. و یا آن کارخانههای عظیم دریایی اینها را، خوب، گاهی اشکالاتی هم پیدا میکردیم ما با نیروها وقتی میدیدند یک نیرو اینقدر ترقی کرده یا مثلاً ما قوانین ارتش راجع به ساختمانها و اینها همان قوانین پوسیدهای بود که زمان رضاشاه مرحوم بود، این قانونها عوض نشد درحالیکه ارتش به کلی عوض شده بود، سیستم سلاحها مدرن و آخرین روز بود. یعنی شما وقتی میخواهید این کشتیهای زیردریایی را با بیلیونها دلار پول مملکت را دادید بیاورید پا به پایش باید پایگاهها ساخته بشود، منازل ساخته بشود، کارگاهها ساخته بشود، آدمها آموزش ببینند و عناصر برنامه با هم پا به پا جلو بروند تا نیروها به هم برسند و شما نیروی operational درست داشته باشید نه تئاتر. و این مسئله…
س- تیمسار، من موضوعی را میخواستم از حضورتان سؤال کنم این بود که از نوشتههای تیمسار قرهباغی برمیآید که شخص اعلیحضرت راحتتر بودند یا بیشتر راه دست ایشان بود که با ستاد بزرگ ارتشتاران کار بکنند تا با وزارت جنگ. یعنی اینکه ستاد بزرگ ارتشتاران در واقع از نظر امور فرماندهی و هماهنگی بیشتر مورد اعتماد و مورد استفادۀ شخص اعلیحضرت بودند تا وزارت جنگ. تجربیات شما چگونه است راجع به این موضوع؟
ج- البته در کشورهای دیگر به این صورت هست که وزیر دفاع یا وزیر جنگ عملاً بالاتر از نیروهاست و نیروها را اداره میکند وزیر دست نخستوزیر است. البته شخص رئیسجمهور یا شاه جنبۀ فقط تشریفاتی دارد. در این case در case ایران فرق میکرد و چون شاه جنبۀ تشریفاتی فرماندۀ کلقوا نبود، جنبۀ عملیاتی، مثل یک ژنرال این نیروها را اداره میکرد و اینجا است فاجعه تشریف بردن ایشان از مملکت که باعث واقعاً انهدام ارتش شد و به موقع همۀ ما و به دفعات به عرض ایشان رساندیم کتباً و شفاهاً. چون اگر شاه فقط جنبۀ تشریفاتی داشت طوری نمیشد اگر از مملکت رفت. ولی مثل ژنرالی که از جبهۀ جنگ بگذارد و ارتش را بگذارد خودش از جبهه جنگ برود بیرون یکهمچین حالتی پیدا کرد. وزارت جنگ بیشتر مسائل مالی را در نظر میگرفت و کار دیگری واقعاً… مسائلی مثل مالی، مثل بعضی از بازرسیها، مثل مسائل قضایی این مطالب را در نظر… در بعضی مواقع هم با ستاد بزرگ بود خط مشترک پیدا میکردند و با هم تلاقی میکردند. وزارت جنگ عملاً کارهای نبود غیر از مسائل مالی و تازه در آن مسائل مالی هم باز هم ستاد میبایستی کلی نظر بدهد. بله راه دست اعلیحضرت این بود که بیشتر با رئیس ستاد کار کنند و با فرماندهان نیروها که به همین ترتیب که عرض کردم، سوا سوا باشد و هیچوقت نتوانند با هم به آن صورت بنشینند که یکدفعه مثلاً فکر اینکه مملکت را به دست بگیرند مثلاً، بینشان اصلاً بحث بشود.
س- برای اینکه تیمسار قرهباغی هم در کتابشان اشاره کرده بودند که در آخرین جلسۀ کمیتۀ بحران اعلیحضرت راضی نبودند که وزیر جنگ در آن جلسه شرکت داشته باشد و فقط رئیس ستاد را حاضر شده بودند که بپذیرند.
ج- بله، درست است. برای اینکه وزیر جنگ عملاً کارهای نبود.
س- تیمسار، ارزیابی که شما از پروژه چابهار دارید چگونه است؟
ج- برای این منظور باید من برگردم به اینکه استراتژی مملکت چه بود و دستور ما چه بود؟ وقتی که استراتژی مملکت و دستورات اعلیحضرت و استراتژی که ایشان تعیین کرده بود این بود که ما جزو یکی از کشورهای بزرگ دنیا بشویم تا آخر قرن که به نظر من میتوانستیم بشویم اگر اشتباهات رخ نمیداد، اگر کارها در روال صحیح بود. ایرانی و امکاناتی که در ایران وجود داشت میتوانست یکی از قدرتهای بزرگ جهانی بشود حداقل در ردیف پنجم و ششم و اینها یعنی میتوانست تا آن حد باشد. بنابراین من وقتی فرمانده ناوگان شدم در سال حدود ۷۳ بود و اولین کاری که کردم تمام افسرها را خواستم. گفتم من سه ماه دیگر میروم بندرعباس، رودخانه جای من نیست اینجا کاخ من دارم کنار رودخانه همهچیز درست است، همه وسایل هست ولی اینجا ساخته نشده، اینجا در اولین روز جنگ از بین خواهد رفت. من به شما دستور نمیدهم ولی داوطلب میخواهم که آن ستاد اولیه با من بیاید بندرعباس. البته یک عده داوطلب بودند و یک عده آمدند و یک عده هم گذاشتیم. بعداً در طول یکی دو سال آینده آوردیم. وقتی رفتیم بندرعباس در بندرعباس صندلی نداشتیم رویش بنشینیم یک ساختمان ناوگان نیمهتمام بود رفتیم تو اتاقها رو زمین نشستیم. من یادم هست کیفم را رو زمین گذاشتم و خودم هم چار زانو نشستم رو زمین، بقیه را هم گفتم بنشینند ولی گفتم ما نیروی دریایی ایران را از اینجا شروع میکنیم. به جایی رسید که در عرض چند سال بزرگترین مانورها از بندرعباس هدایت میشد. من میدانستم اگر من نروم هیچوقت درست نخواهد شد ما نیرویی میبایستی باشیم نیروی اقیانوسی نه نیروی دریایی رودخانهای در آنموقع بورشگرا و مال نیوزویک به نظرم آمد و بعداً هم برداشت در مجلهاش نوشت که در هفتۀ گذشته مسئلهای اتفاق افتاده که از نظر جهان پنهان مانده و آن حرکت high command نیروی دریایی ایران از خرمشهر به بندرعباس است که تأثیر بزرگ استراتژی در آینده خواهد داشت. خوب، وقتی ما بندرعباس رسیدیم تأسیساتی در آنجا ایجاد شد و این تأسیسات میبایستی بزرگتر بشود. به جای اینکه ما تأسیسات را در بندرعباس بزرگ بشود همه عقیده رو چابهار داشتیم. چابهار دارای موقعیت ممتاز بود در دهانۀ اقیانوس هند رو به اقیانوس هند. چابهار مسئلۀ مشکلاتی که در بلوچستان اینها ما داشتیم حل میکرد. چابهار دفاع ما را در عمق جلو میبرد. این فلسفه defense in depth دفاع در عمق چابهار حل میکرد. و bay طبیعی بود که یک ناوگان عظیم را تو خودش جا میداد، واقعاً لازم نبود که ما هی اسکله بگذاریم، حوضچه بسازیم با هزینههای بسیار گران. و در ضمن وقتی که دیگر کمکم رسیدیم به آنجایی که ما باید نیروهای دریایی بزرگتری داشته باشیم و پیشبینی هم آنموقع از فرمانده ناوگان من اصرارم روی نیروی زیردریایی بود باز هم چابهار بهترین جا برای عملیات زیردریایی بود. بنابراین چابهار از اول با پشتیبانی همه و البته تصویب مثل همیشه شخص اعلیحضرت به مرحلۀ اجرا درآمد، شروع شد. یعنی مدت خیلی کوتاهی شروع شد ولی به علت فسادی که در آن کشف شد متوقف شد بعد اصولاً نیروی دریایی فرماندهاش عوض شد و من فرمانده شدم و یک سال مطالعه کردیم رو چابهار آن که قبول شده بود قبل از من و سازمان برنامه صحه گذاشته بود روی آن و همه سازمانها و به تصویب اعلیحضرت هم رسیده بود این بود که ۱۳ دلار در هر ۱۰۰ دلار cost plus به کمپانی Brown & Root داده بشود. ما بعد از یک سال مذاکره این را مثلاً رساندیم به فرض بفرمایید به ۹ درصد. ولی من یک تلگرافی به رئیس Brown & Root در آمریکا زدم، به نظرم اسمش کلارک بود درست یادم نیست که اگر تو حاضری با همان ۵/۴ درصد cost plus که در ویتنام در زمان پرزیدنت جانسون برای ارتش آمریکا کار کردی برای ما کار کنی ما این کار را دوباره به تو میدهیم وگرنه متأسفم و به علت فسادی هم که تو این دیده شده شما که یکی از شرکتهای دهگانه آمریکا هستید نمیتوانید مصون بمانید. ۴۸ ساعت بعد پاسخ آمد که موافقیم. من بردم به عرض اعلیحضرت رساندم ایشان تعجب کردند گفتند، «تو چگونه ممکن است سیزده درصد بشود ۵/۴ درصد» گفتم قربان مانور اینطوری بوده، زحمت افسرها بود یک سال تیم زحمت کشیده و بالاخره هم این کارتی که من زدم رو میز یکدفعه از ۹ درصد و اینها هم رساند به ۵/۴ درصد. چابهار یکی از بزرگترین پروژهای بود واقعاً برای ایران میتوانم من بگویم یک پروژۀ ملی بود و نهتنها شما قدرت دریاییتان آنجا اوج میگرفت بلکه میشد محلی برای کشتیرانی بازرگانی و کشتیهای تجارتی. آخر چگونه ممکن است کشتی بیاید وارد خلیج بشود ۵۰۰ مایل برود دم دهانه یک ماه معطل بشود بعد وارد رودخانه بشود که تازه دست عراق بود بعد مالالتجاره به خرمشهر برسد بعد این با راهآهن برود به تهران از تهران برود مشهد از آنجا برود به زاهدان و نمیدانم کرمان و برسد به دست اهالی چابهار مثلاً یا شرق ایران. خوب این به راحتی که میتواند از چابهار برود و چقدر اصلاً پولِ خودش را درمیآورد در چند سال پول خودش را درمیآورد. متأسفانه آن فسادی که پیدا شد صدمه خورد این و روزی هم که بختیار نخستوزیر شد هنوز من اصرار داشتم که این طرح را راه بیندازیم ادامه پیدا کند من دیدم بختیار اصلاً مخالف است، حاضر نبود بشنود. گفتم آقای بختیار مثل اینکه شما را خیلی brainwash کردند در مورد این چابهار، این طرح تمیزی است همچین چیزی نیست که میگویند. روزی که انقلاب پیروز شد اینها سه تیم فرستادند، از وزارت جنگ و از ممیزی ارتش، از ستاد کل که میگفتند که پروژۀ چابهار را بازرسی کنند. هر سه گروه گزارش دادند نه این پروژۀ تمیزی است و پیشنهاد میکنیم اجرا شود. آخرین پیشنهادی که اینها کردند به نظرم مهندس صباغیان بود، دکتر سلامتیان بود، دریادار دیهیمی بود، دریابان علوی بود اینها رفتند خود چابهار من مخفی بودم در ایران آن چهار ماه اول، رفتند و اصلاً از عظمت طرح دهان همۀ اینها بازمیماند و من آنموقع پیغام به مدنی دادم که شما اگر ارتش هم نمیخواهد این پروژه چابهار را اجرا کنید، این بالاخره کی میخواهید به بلوچستان برسید؟ الان برسید. حالا چهجوری این پروژه اجرا شد؟ پول که نداشتیم. وقتی ما رسانیدم به ۵/۴ cost plus الان دیگر پول نبود، این موقعی بود که کمکم اوپک را تحت فشار گذاشته بودند. Production ایران فروشش از ۶ میلیون بشکه دیگر داشت میرسید مثلاً به پایینتر و اینها. من وقتی به عرض رساندم جزو همین گزارشاتی که بحث میشد که من خودم به عرض میرساندم اعلیحضرت گفتند، «اگر از ما غربیها نفت بخرند، اگر یک سازمانی بیاید نفت بخرد ما میتوانیم این پروژه را اجرا کنیم.» من فوراً با مشاورانی که داشتم در نیروی دریایی یادم هست یکی از آنها آقای پامرو آمریکایی بود که آدم businessman اینترنشنال بود، آدم خیلی باشخصیتی هم بود واقعاً. ما فوراً Gary Corporation آمریکا را با آن مذاکره کردیم. ایشان آمدند و من به عرض رساندم و اعلیحضرت گفتند، «خوب اقدام کنید.» فرستادم پیش آقای انصاری که وزیر نفت بود یا اینکه رئیس سازمان نفتی بود. تلفن کردم گفتم اعلیحضرت امرشان این است، به نظرم نامه هم نوشتم، ما چون متخصص نفتی نداریم لطفاً شما قرارداد را ببندید ولی پول این باید واریز بشود به حساب نیروی دریایی ما طرح چابهار را اجرا کنیم در اجرای امر اعلیحضرت. امروز صبح که این هیئت رفتند مثل اینکه ایشان با یکی از معاونانشان اینها را میبینند. عصر پامروی آمد گفت که فوری اجازه میخواهد که مرا ببیند. گفتم بیا. آمد گفت، «ادمیرال اینها رفتند.» گفتم چیچی رفتند؟ گفت، «اینها همه رفتند از فرودگاه.» گفتم مگر قرار نبود صبح اینها مذاکره با رئیس شرکت نفت بکنند؟ گفت، «بله، رفتند آنجا، آنجا به آنها صریحاً گفتند…» اجازه از من بگیرند گفتم نه «که از هر بشکهای پنج درصد ما باید بگیریم.» خوب حالت مرا مجسم بکنید که یا آن مبارزاتی که ما با فساد داشتیم، اسم و رسم خوبی که بعد از عطایی ما در نیروی دریایی توانستیم دوباره به وجود بیاوریم. خوب من برای یک لحظه شوکه شدم و صریحاً تو فکرم این آمد چگونه ممکن است خود اعلیحضرت خبر نداشته باشند؟ چگونه ممکن است یک وزیر به خودش چنین تهور و اجازهای را بدهد که یک فرمانده نیرو که این را فرستاده و میدانند که یک سازمان دنیایی است و فرمانده نیرو بالاخره میداند بو ببرد میرود به عرض میرساند ممکن است وزیر را بدهند تسلیم دادگاه کنند. مگر اینکه شخص اعلیحضرت اطلاع دارند و این اولین بار بود که راستش من این را گزارش ندادم که یکهمچین مسئلهای هست. گزارش ندادم ولی بعد از ده روز هم اینها به دلایلی رفتند. تیم دوم را دوباره اقدام کردیم آمدند. تیم دوم که آمد در خود نیروی دریایی من اجازه گرفتم از شاه قرارداد نفت با اینها بستیم پنج سنت یا شش سنت گرانتر از قیمت اوپک. آنموقع همه زیر قیمت اوپک میفروختند که بعدها دکتر فلاح به اعلیحضرت گفته بود، «آن قراردادی که نیرو دریایی بسته بود بهترین قرارداد هست هنوز.» بعد من ابلاغ کردم به شرکت نفت. از این داستانها البته زیاد هست و یک نمونۀ بارزی بود که با کمال تأسف فساد وجود داشت.
س- تیمسار، تیمسار رمزی عطایی در واقع چه کرده بود و بعد چرا مجازات ایشان اینقدر خفیف بود. در واقع آن نکتهای را که من میخواهم که شما برای ما روشن بفرمایید این قضیه است که شما در مصاحبۀ قبلی خودتان هم فرمودید که آنهایی را که دزدیهای کلانی میکردند کسی با آنها کاری نداشت و ما با مصاحبهای که با یکی از وزرای سابق که با شخص اعلیحضرت هم بسیار نزدیک بوده داشتیم ایشان هم نظری مشابه نظر شما دادند و گفتند که در واقع حتی شخص اعلیحضرت دست اشخاص را باز میگذاشت و حتی وسایل و امکاناتی در اختیارشان میگذاشت و آنها را تشویق میکرد که در این راه بروند و اگر کسی از دست اندازی به چنین عملیاتی احتراز میکرد و خودش را پاک و منزه نگه میداشت آنوقت زمانش بود که از کار کنار گذاشته بشود. اگر چنین چیزی بود چطور شد که آقای رمزی عطایی را دستگیر کردند و بعد چرا مجازات ایشان اینقدر خفیف بود؟
ج- وقتی که به علت مبارزه با فساد دریابد رسایی در تهران و استفاده از یک هفته غیبت من که برای پرتاب موشک به ساردنیا رفتم و رئیس ستاد نیروی دریایی بودم برگشتم دیدم من تبعید شدم به بوشهر فرماندۀ ۲۰۰ نفر سرباز من از آنجا گزارش مفصلی به اعلیحضرت دادم از طریق تیمسار ازهاری و رئیس بازرسی ارتش به عرض رسید و تقریباً نیروی دریایی را منفجر کرد. تغییراتی در نیروی دریایی داده شد و فرماندۀ وقت که دریابد رسائی به نظرم به جای اینکه تسلیم دادگاه بشود رفت سناتور شد. وقتی من به ازهاری گفتم آخر چطور همچین چیزی ممکن است؟ گفت، «داشت سکته میکرد، این را من برای او درست کردم.» گفتم تیمسار آخر چطور همچین چیزی ممکن است؟ یک نفر خارج از قوانین در یکهمچین شغلی خلاف عمل کرده، دزدی کرده شما چون سکته…. بگذارید سکته بکند. خوب وقتی خواستند تغییر بدهند اینجا هیئتهایی فرستادند برای بررسی. دوروبر اعلیحضرت پنج شش نفر بودند اینها مثل نگین گرفته بودند شاه را. از این اشخاص بودند: تیمسار هاشمینژاد بود، تیمسار فیروزمند، تیمسار مقدم… خلاصه در حدود هفت نفری بودند، اینها با مانورهایی که داشتند میکردند اشخاص مورد نظرشان را میآوردند. این هیئت که فرستادیم منجمله آن که رفت خرمشهر تیمسار هاشمینژاد بود.
Leave A Comment