روایت‌کننده: دریاسالار کمال حبیب‌اللهی

تاریخ مصاحبه: ۱۲ فوریه ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: فیرفاکس ـ ویرجینیا

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

نتیجۀ گزارش‌ها هر چه بود تصمیم بر این گرفته می‌شود که، یعنی این گزارش‌ها که می‌رود جلو و به عرض شاه می‌رسد این است که عطایی بهتر از همه است و ایشان به فرماندهی انتخاب می‌شوند و البته بعداً ایشان در روابطی با این اشخاص به نحوی بود، هدایای گران‎قیمتی که به اشخاص می‌داد و همین اشخاص وجود داشت. اصولاً عطایی از اول در راه غلط گام گذاشت و آدمی بود که زندگی خودش را هیچ‌وقت نمی‌توانست اداره کند مثل یک بچه، آدم صغیر بود ولی فوق‌العاده حراف و زبان‌باز و چاخان به زبان ما به‌طوری‌که دوستانش «رمزی چاخان» به او می‌گفتند. با کمال تأسف در یک کشوری که سیستم ضعیف است اشخاص زبان‎باز، چاخان، متقلب همیشه جلو می‌افتند و نتیجتاً این هم همین‌طوری با چاخان بازی آمده بود بالا. بعد خوب ایشان فرمانده شد و بلافاصله خوب کاری که قبلاً شروع کرده بود ادامه داد این دفعه در سطح وسیع‌تر. تمام آن دارودسته‌ای که در فرمانده ناوگان در خرمشهر داشت و از بودجۀ تعمیرات کشتی‌ها و این‌ها همه را لیست درست می‌کردند و می‌خوردند تمام آن دارودسته را منتقل کرد به تهران این‌دفعه در سطح وسیعی شروع کردند به کار، در سطح وسیع مهندسی نیرو حالا دیگر پول نفت هم آمده بود بودجه‌های ارتش زیاد شده بود و طرح چابهار که خوب مورد تأیید همه بود ولی وقتی آمد عملاً وقتی منفجر شد اوضاع معلوم بود در قضیۀ چابهار می‌بایستی یک چیزی در حدود شاید سیصد میلیون دلار رشوه گرفته بشود و در این مورد تنها خود عطایی و بعضی از همکارانش نبودند بلکه اشخاصی از دربار هم دست داشتند مثل مثلاً علم تا آن‌جایی که من خبر دارم خیلی علم با این‌ها در رفت‎وآمد بود. علم کاری ندارد با فرماندۀ یک نیرو یا با بعضی از معاونانش. حالا بحث این است که خوب چطور در سیستمی که همه می‌دزدیدند چطور عطایی و این‌ها را گرفتند؟ راستش به درستی من هنوز نمی‌دانم. چند مسئله هست یکی این‌که این‌ها خیلی سروصدا کردند، خیلی‌ها هستند دزدهای بی‌سروصدا بودند کسی سردرنمی‌آورد ولی این‌ها با… مثلاً به همدیگر هدیۀ روز تولد به همدیگر مثلاً یک ماشین کورسی می‌دادند. آقا حقوق فرماندۀ نیروی دریایی چه هست که از این غلط‌ها بتواند بکند. و نتیجتاً اولاً سروصدا ایجاد شد. بعد رقابت‌های دیگران و گزارش‌هایی که دیگران می‌دادند همین از طریق نیروهای دیگر باطری‌های مختلف… یعنی اعلی‎حضرت متوجه شد که سروصدای عظیمی بلند شد. این‌ها هم به اتکا این‌که با علم و این‌ها همکارند دیگر مسئله حل است. در این‌جا بود که یک‌روزی من در ستاد نیروی دریایی فرمانده ناوگان آمده بودم و در آن جلسه خودش بود و جانشینش هم بود من گفتم فلانی خیلی پشت سر نیروی دریایی حرف می‌زنند مخصوصاً این‌جا مهندس نیروی دریایی، شما یک دستوراتی بفرمایید که این تصحیح بشود این حرف‌ها یا برداشته بشود یا درست بشود که مسئله چیست. ایشان به خنده برگشت گفت، «مسئله‌ای نیست و همه‎اش بیخود می‌گویند.» با خنده برگشت گفت، «ولی دزدهای بزرگ را هم کسی نمی‌گیرد.» البته آن اوایل من همیشه با اخطار دوستانه، که بالأخره عطایی با من دوست بود دیگر، هم‌کلاس بودیم، تذکر دادم ولی یواش‌یواش چون دیدیم نمی‌شود و در ضمن این‌ها یک وضعیتی در بندرعباس برای من ایجاد کردند که یک شکستی متوجه من بشود که البته فرض بفرمایید یک فرمانده‌ای در بندرعباس گذاشتند به اسم ناخدا بهارمست. این که مأمور پشتیبانی از ناوگان بود دستور گرفته بود که تا می‌تواند خرابکاری بکند در امر ناوگان یعنی به کشتی‌ها مثلاً سوخت ندهد، معطل کند، درست تعمیرات را انجام ندهد، از این صحبت‌ها. و سازمان را هم طوری برگرداندند و عوض کردند که این تحت فرماندهی تهران بود نه تحت فرماندهی من، و خوب این یک نوع خیانت بود دیگر و از این‌جا اجباراً کم‌کم من برگشتم برای مبارزه و این مبارزه هم بالأخره خیلی مؤثر بود باز هم در دستگیری این‌ها و این دزدی‌ها و این‌ها که برملا شد. بعداً که این‌ها را گرفتند اشخاصی مثل مقدم این‌جا معروف است دوطرفه بازی می‌کردند. این‌طرف از این‌ها هزار نوع متمتع می‌شدند که من هنوز به درستی خبر ندارم، از آن طرف مثلاً گزارشی که می‌شد این‌ها می‌بردند به عرض می‌رساندند و بالاخره کار به آن‌جا کشید… آهان یکی دیگر که من فکر می‌کنم باعث ناراحتی شد در این مورد باز هم مسئلۀ دزدی به آن حد نبود به نظرم مسئلۀ انگشتری بود که همه می‌دانیم تو روزنامه هم آمد. گویا ملکه شهبانو می‌خواهند یک انگشتری بگیرند می‌برند پیش او می‌گویند پنج میلیون تومان. می‌گوید، «نه، برای من گران است.» نمی‌خرد. هفتۀ بعد تصمیم می‌گیرد آن را بخرد. می‌فرستد می‌گویند نه دیگر این نیست. می‌گوید، «چه کسی خریده؟» می‌گویند، «خانم فرمانده نیروی دریایی.» باز هم… از آن‌جا سروصدا تو دربار این‌دفعه راه افتاد. یکی دیگر مثل این‌که عطایی آمد آمریکا در همان ‌موقع‌ها اولاً مقدار زیادی مثل این‌که جواهرات و این‌ها را این‌جا آوردند آمریکا گذاشتند. دوم این‌که این‌جا یک نشانی به او دادند Légion de Mérite یک‌همچین چیزی و Legion of Honor یا هر چه که این مثل این‌که به عرض اعلی‎حضرت نرسیده بود. برای این‌که یک فرمانده نیرو بتواند از یک دولت خارجی نشان بگیرد باید به عرض برسد یا حداقل تلفنی خبر بدهد، این مثل این‌که نکرده بود این‌کار را. این‌جا آمدند با مراسم و این‌ها، و نشان دادند. این هم یک مسئله‌ای بود که مجموع این‌ها خلاصه دست به دست کرد و دستور داده شد تحقیقات بشود بعدش هم خوب این‌ها بازداشت شدند همه‌شان. پس از این‌که بازداشت شدند رفتند زندان اولاً چرا مجازات تخفیف پیدا کرد؟ از همان لحظه که این‌ها رفتند تو دادگاه پارتی‌ها به کار افتاد. همان‌هایی که با این‌ها بودند آن هفت نفر معروف مخصوصاً شروع کردند به دیدن این و آن این‌ها و یک نقصی هم قوانین ما دارد. همان اندازه که پول کشف می‌شود، دزدی رو آن case چیز می‌کنند. اگر چیزهایی کشف نشده آن‌ها را کاری ندارند ولو این‌که تقریباً اثبات بشود این دزدی‌ها هم شده مگر این‌که مثلاً عملاً واقعاً دستشان برسد یا سندی باشد. نتیجتاً بسیاری از دزدی‌ها عیان نشد، نیامد تو دادگاه. یک بیست و پنج میلیون تومانی عنوان شد از این صحبت‌ها و این‌ها خوب محکومیت پیدا کردند. ولی باز هم این محکومیت در قوانین ارتش دو سال تا ده سال است. چون من یک موقع فرمانده ببر بودم سروان بودم فرمانده ناو ببر بودم در ضمن دادستان نیروی دریایی هم بودم. قانون دو تا ده سال است. در caseهایی که شما علل مخففه دارید دو سال است، در caseهایی که علل مشدده دارید ده سال است. این دادگاه دستش باز است شما وقتی یک گروهبان دزدی می‌کند شما دو سال می‌گیرید ولی فرمانده نیرو دزدی می‌کند شما ده سال باید بگیرید و یا بیشتر. من با فرسیو دادستان سر آن اتوبوس‎رانی تهران که چهارصد میلیون تومان دزدی شده بود بحث کردم. آن‌موقع دادستان نیروی دریایی بودم آمده بود جنوب. گفتم تیمسار شما این case را چه می‌گیرید؟ گفت، «خوب، سوءاستفاده است.» گفتم همین دو سال ده سال طبق ماده فلان؟ گفت، «بله.» گفتم نه، این توطئه بر علیه امنیت ملی است و اعدام. چگونه ۴۰۰ میلیون دلار در اتوبوس‎رانی تهران دزدی شده مردم ناراحت، می‌آیند و می‌ایستند در گرمای تابستان در سرمای زمستان، دندان به هم می‌زنند فحش می‌دهند به دولت و به دستگاه. این توطئه بر علیه امنیت ملی است. دزدی که حدودی اندازه‎ای باید داشته باشد. مگر این‌ها می‌خواهند مملکت اداره کنند که بودجۀ مملکت را می‌دزدند؟ به‌هرحال، خلاصه این پارتی‌ها به کار افتاد و عطایی این‌ها تخفیف پیدا کردند. بعد از آن هم همان پارتی‌ها مرتب با گل فرستادند به زندان. من یادم هست عروسی پسر تیمسار مقدم من فرمانده نیرو بودم دعوت داشتم هویدا هم آمد باز دیدیم همه ایستادند منتظر یکی دیگر هستند. این یکی بعداً وارد شد خانم عطایی بود. ایشان زندان هستند، من فرمانده نیرو و آقای هویدا بالاتر از من منتظر هستیم بعد خانم عطایی آمد. روابط خیلی ویژه‌ای وجود داشت بین این‌ها به‌طورکلی. و تا ایشان آمدند خوب بعد عروسی شروع شد. بعد این‌ها خوب کمک کردند و دوباره و این را از زندان آوردند بیرون. اما باز هم بحث سر همین دزدی کلان، چون به‌هرحال تو تاریخ باید بماند من این حداقل وظیفه‌ای که دارم، این است که من وقتی دزدی‌های عطایی را داشتم برای اعلی‎حضرت تشریح می‌کردم چون ایشان پرسیدند و من مجبور شدم تشریح کردم من‎جمله گفتم یک طرح هزارمیلیون تومانی بود در چند جزیره، جزیره‌ای که فقط مرغ‌های دریایی و لاک‌پشت‌های دریایی هستند shopping center می‌ساختند. نقشه را هم بردم نشان‌شان دادم. Shopping center در جزیره فارس فقط مرغ‌های دریایی و لاک‌پشت‌ها هستند. این‌جوری بود، برادر عطایی این طرح هزار میلیون تومانی را اجرا می‌کرد. چهارصد میلیون تومانش را هم خورده بودند من رسیدم قطع کردم. بردم به عرض رساندم. آن‌جا بود که اعلی‎حضرت گفتند، «این عطایی که بد نبود اول.» گفتم قربان از اول این‎ها تو مسیر دزدی بودند، از خرمشهر. بعد ایشان یک کمی با یک لبخندی گفتند، «ولی نه تا این‌قدر، ولی نه تا این‌قدر.» به نظر من سال‌ها هم که من دادستان هم بودم این‌قدر و آن‌قدر نداریم و خلاف قانون باید تسلیم دادگاه بشود و رحم نباید کرد. بعداً فرمانده نیرو شدم من افسری را که از یک کنتراتچی که قبلاً آدمیرال نیروی دریایی بود و بازنشسته شده بود دو هزار تومان پاداش گرفته بود در مورد یک کار نیروی دریایی که من به او کنترات داده بودم که کمک بشود به آن سازمان، قانونی به‌اصطلاح، این افسر را من تسلیم دادگاه کردم سه سال زندانی شد درجه و این‌هاش رفت. خانمش آمد پیش من، خانم جوان دانشگاه تحصیل می‌کرد با دوتا بچه دوساله و یک‎ساله. این موقعی بود که انقلاب داشت شروع می‌شد. بیرون نیروی دریایی یک میلیون نفری زنده‌باد مرده‌باد می‌گفتند. آمد و مثلاً فرض بفرمایید در شهریورماه بود سال انقلاب. گفت، «خوب، تیمسار این الان زندان است ما چطوری زندگی کنیم؟» گفتم خوب از نظر کار می‌خواهی هر کاری می‌توانی نیروی دریایی شما را استخدام می‌کند، وظیفه داریم که شما بتوانید زندگی کنید. بعد گفتم ببین اگر امثال شوهر شما این کارها را نکرده بودند این جمعیت الان تو خیابان نبود. گفت، «قبول می‌کنم شوهر من کار غلط کرده. ولی تکلیف من چیست الان که می‌روم زندان شوهرم را ببینم از پاسبان گرفته تا افسرش باید پول هدیه بدهم تا بروم شوهرم را ببینم؟ کجا را می‌خواهید درست کنید تیمسار؟ کجا را می‌خواهید درست کنید؟ همه جا فساد است.» راستش من تسلیم شدم. گفتم این حرف تو منطقی است متأسفانه رئیس شهربانی به من قبلاً گفته بود که برای آن‌موقع که عطایی تو زندان بود گفت، «برایش دستور دادم اتاق سوا گذاشتند تلویزیون و این‌ها دارد.» گفتم من در اولین فرصت باعث آزادی شوهرت می‌شوم. در اولین فرصت هم به عرض اعلی‎حضرت رساندم و آزادش کردند. منظور این است که «نه تا این حد» ما نداشتیم. و در ارتش اصولاً شوخی نیست و سایر سازمان‌های مملکت اگر پاک نشود بالاخره منفجر می‌شود که شد.

س- تیمسار، ممکن است از حضورتان تقاضا بکنم که شرایطی را که سقوط دولت شریف‌امامی و نخست‌وزیری ارتشبد ازهاری را موجب شد برای ما توضیح بفرمایید.

ج- والله تا آن‌جایی که من خبر دارم، البته در آن روزها ما در سیاست هنوز اصولاً دخالت نداشتیم و دخالت ما در سیاست همین سه هفتۀ آخر بود دیگر که اعلی‎حضرت رفتند و ما مسئول قرار گرفتیم. ولی یادم هست اصولاً شریف‌امامی آمد از لحظۀ اول آزاد گذاشتن مذاکرات مجلس که تعدادی نماینده‌هایی که خود منتخب ساواک و حزب رستاخیز بودند شروع کردند به آرتیست‌بازی‌هایی در آوردن و تحریک مردم. بعد خود شریف‌امامی برود و سخنرانی بکند و بگوید شما حق‌تان است و اعتصاب بکنید و اعتصاب حق‌تان است. این‌ها را من تو روزنامه خواندم. بعد اضافه حقوق این‌قدر درصد بشود درحالی‌که خودش می‌دانست یک دینار در صندوق دولت وجود ندارد. بعد از آن هم «من آن شریف‌امامی چند سال پیش نیستم.» این‌ها همه خوب اصولاً اولاً انتخاب شریف‌امامی کاملاً یک انتخاب غلط بود. آخر مملکت در حال انقلاب دارد می‌رود، شما می‌آیید یک آدم فاسد را که معروف بود، من معذرت می‌خواهم من نمی‌خواهم الان متهم بکنم، که هر دقیقه ملاقات اعلی‎حضرت ده‎هزار تومان بود ترتیب داده می‌شد. آنچه را هم که ما می‌دانیم خوب ایشان خودش هم گفت، «من شریف‌امامی چند سال پیش نیستم.» یعنی دیگر حالا درست شدم به اندازه کافی دارم. این را شما می‌گذارید وزیر تازه اگر همه چیزشان هم درست دیگر آن قیافه‌هایی که شناخته شده‌اند بگذارید کنار یک نفر دیگر را بیاورید. اگر به جای شریف‌امامی شاید دکتر صدیقی را آورده بودند شاید وضع به این‌جا نمی‌کشید و یا تیپ امثال آن‌ها. درهرحال شریف‌امامی خوب کم‌کم با روش کارش به نظرم علل سقوط خودش را فراهم کرد و مقداری هم آن‌موقع با اویسی مثل این‌که بگومگوهایی پیدا کردند که اویسی آن‌وقت تو هیئت دولت مطرح کرد. نمی‌دانم کی بود برای یک منظوری من هم رفته بودم. یکهو در هیئت فرمانده‌ها مطرح کرد. بعد انتخاب ایشان که از اول غلط بود به همین دلیل هم سقوط کرد و متأسفانه ایشان بنزین انقلاب شد یعنی درست موقعی بود که دیگر آن turning point بود شاید می‌شد باز هم نجات داد. با یک آدم پاکی و قاطع اگر می‌آوردند ولی متأسفانه نشد. و در آن روزها من یادم هست سر میز ناهار با امرا که ناهار می‌خوردیم امرای نیروی دریایی وقتی این چیزهایی که شریف‌امامی می‌کرد من تو روزنامه خواندم آن‌ها نظر من را خواستند گفتم من دستم برسد ایشان را به دار می‌زنم جلو همه گفتم. ممکن است البته قضاوت من غلط هم باشد ایشان ممکن است آدم خیلی پاکی هم باشند من متهم نمی‌کنم ولی این برآورد من از وضعیت… اصلاً آقای شریف‌امامی نمی‌بایستی قبول بکند در آن شرایط واقعاً. بعد آمدن کابینۀ ازهاری به نظر من به این‌جا کشید که آمریکا و یا به قول معروف آن چراغ سبز را نشان داد که بله خوب می‌شود یک دولت قوی‌تر رو کار بیاید. من‎جمله قبل از آن چند روز پیش از آن آقای برژینسکی از طریق Line سفارت با اعلی‎حضرت صحبت می‌کند سی‎وپنج دقیقه و مخصوصاً تأکید می‌کند که دکتر همایون این‌جا به من می‌گفت «Your Majesty هر کاری می‌توانی بکن “He support you” راجع به military این‌ها هم صحبت شده و آن شب من شرفیاب بودم. من دیدم اعلی‎حضرت خوشحال است و این‌ها، یک کمی اعتماد پیدا کرده بود. دولت نظامی تشکیل شد باز هم اشکال همین بود. شریف‌امامی را به علت بدنامی‌اش شاید نمی‌بایستی بگذارند حالا صحیح یا غلط، ازهاری هم آدم شریفی بود ولی آدم این موقع نبود نمی‌بایستی نخست‌وزیر یکی دیگر می‌بایستی گذاشته می‌شد. بعداً هم که ایشان تازه شد دیگر روش به کلی یک روش غیرنظامی بود. یعنی یک عده می‌توانیم بگوییم شاهین‌ها آمدند نشستند روش کبوترها را بازی بکنند.

س- تیمسار، شاه یا مجلس یا سایر نیروها چه نقشی داشتند در انتخاب ارتشبد ازهاری به نخست‌وزیری؟

ج- نیروها هیچ نقشی نداشتند، فرمانده نیروها مطلقاً در سیاست دخالت نداشتند. به نظر من باز هم همین نحوۀ پشتیبانی آمریکا و آن تلفن آقای برژینسکی بود که و فرمانداری نظامی بنا به وظیفه‌اش احتمالاً شاه را در فشار گذاشته بود که اختیارات بیشتر بگیرد. گو این‌که اختیارات فرماندار نظامی این را قانون تعیین کرده بود، آن را می‌بایستی عمل کند لازم نبود از شاه بپرسد. من وقتی خبردار شدم که من در کابینه نظامی عضویت دارم که به نظرم همین صبح زود تلفن کردند از دفتر تیمسار ازهاری و خودش تلفن کرد گفت، «شما بیایید این‌جا با لباس رسمی هم باش.» یعنی با شمشیر و این‌ها. من فهمیدم که مسئله دولت نظامی مطرح است. و رفتیم به آن‌جا دیدم بله. بعد می‌بایستی دولت نظامی تشکیل بشود. من هم خوب انتخاب شده بودم، مسئول سه‌تا وزارت‎خانه. به‌هرحال تا ساعت یازده بود به نظرم رفتیم و به حضور شاه فقید معرفی شدیم ولی صحبت زیادی شاه نکردند و آمدیم. دولت نظامی که به این صورت تشکیل شد تعدادی از وزرایش هم کم بودند بعداً انتخاب شدند. فرمانده‌ها هر کدام نیروی زمینی یک وزارت‎خانه را داشت، وزارت کار بود. نیروی هوایی یک وزارت‎خانه داشت وزارت ساختمان…

س- آبادی و مسکن؟

ج- آبادی و مسکن بود. من راستش پردردسرترین وزارت‎خانه‌ها را به من داده بودند. وزارت فرهنگ بود با نیم‌میلیون معلم در اعتصاب، وزارت آموزش‎وپرورش عالی با صدهاهزار دانشجو اعتصاب و اساتید اعتصاب و رؤسای دانشگاه‌ها حتی تعدادی در حال اعتصاب و استعفا. وزارت فرهنگ و هنر که فسادش از هجده سال پیش معلوم بود برای این‌که آقای پهلبد آن‌جا با توجه به اصول قانون اساسی هجده سال آن‌جا وزیر بود و مثل ملک شخصی آن‌جا را اداره می‌کرد. من رفتم اول وزارت آموزش‎وپرورش تمام رؤسای معلم‌ها و نماینده‌ها را جمع کردم یک‌روز با این‌ها صحبت کردم. چنان تفاهمی ما با هم پیدا کردیم که قرار شد اعتصابات خاتمه پیدا کند. همه تأیید کردند چون دیدند همان حرفی که آن‌ها می‌زنند ما هم همین حرف‌ها را می‌زنیم. وزارت آموزش‎وپرورش، آموزش عالی تمام رؤسای دانشگاه‌ها را هم من تهران خواستم از همه جای کشور و در یک جلسه‌ای تا وارد شدم خوب اول آقای دکتر شیبانی شروع کردند به داد و فریاد. پیرمرد محترم رئیس دانشگاه و من هنوز خیلی نسبت به ایشان احترام قائلم و هیچ‌وقت هم ندیده بودمش فقط تو تلویزیون دیدمش، بعدش هم تو آن جلسه. البته حرف‌هایش تمام شد و ما نشستیم. تنفس اول که داشتیم برای خوردن یک چای ایشان رفت استعفا را پس گرفت. گفت، «من نمی‌توانم به این بگویم نه.» یعنی در یک‎ساعت‎ونیم پیش آن‌طور حمله کرد به من جلوی همه راجع به وضع ارتش و این اوضاع و این نظامی‌ها چه کار دارند می‌کنند این‌ها. به فاصلۀ یک‎ساعت‌ونیم نظرش را عوض کرد. وزارت فرهنگ‎وهنر هم رفتم خوب طبق معمول معاونان آمدند، «تیمسار خیالتان راحت باشد و اتاق جدیدتان را می‌خواهید ببینید؟» گفتم بله خیلی دلم می‌خواهد ببینم. اتاقی مرا بردند که خوب یک کاخی بود برای خودش، شاید چهار پنج میلیون تومان می‌گفتند آن‌جا صرف دکور شده بود برای آقای پهلبد. گفتند، «رویلزرویس هم حاضر است.» گفتم من اتاق قدیمی می‌نشینم و رویلزرویس هم نمی‌خواهم ماشین ب.ام.و داشتم. منتها این معاونانم تا پا بیرون گذاشتند همه را بازنشسته کردم. رئیس کارگزینی‌شان را خواسته بودم همه را فوراً بازنشسته می‌کنید. یک آدمی بود آن معروف بود به پاکی، یک مدیر کل. او را انتخاب کردم گفتم این را معاون وزارت‎خانه و به‌عنوان وزیر عمل کند از طرف من کارها را اداره کند. مثل توپ صدا کرد تو وزارت‎خانه، اصلاً باورشان نمی‌شد که این آدم‌ها بازنشسته بشوند. ولی خوب روش دولت دیگر دولت نظامی نبود. بلافاصله من طرحی که به شاه مرحوم در همان حوالی شهریور و این‌ها دادم آن طرح را به تیمسار ارتشبد ازهاری هم دادم ولی خوب ایشان… یک شب هم برد طرح را خواند بعد آمدند گفتند، «متأسفانه من نمی‌توانم این طرح را اجرا کنم، دست‎هایم بسته است.» البته روزی که سکته کرده بود من رفتم بالا سرشان و گفتم تیمسار چه کمکی، همسایه‌اش بودم. آن‌جا بود گفت، «شما به من گفتید و من نکردم.» ناراحت بود خیلی.

س- راجع به همین طرح شما؟

ج- بله راجع به طرح.

س- من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که بفرمایید ببینیم که غیر از تیمسار ازهاری در انتخاب وزرا چه اشخاص دیگری دست داشتند یا نفوذی داشتند؟

ج- حقیقت این است که نمی‌دانم. تیمسار ازهاری هم مثل این‌که یک‌دفعه به ایشان گفته شده بود و عقب اشخاص واجد شرایط می‌گشتند. من جای ایشان بودم کلاً نظامی‌ها را انتخاب می‌کردم. ولی خوب ایشان به این فکر افتاده بود که شاید با ادغام تعدادی از اشخاص سویل خوشنام بتواند که این کابینه را از آن رنگ‎وبوی نظامی که اصولاً رنگ‎وبوی خوبی هیچ‌وقت نبوده در عرصۀ سیاست دربیاورد که باز به نظر من این کار اشتباه بود. در هیئت دولت هم من گفتم. گفتم ما نیامدیم این‌جا اقتصاد را درست کنیم چون صحبت اقتصاد بود که مالیات بگیریم و می‌خواهیم این‌کار را بکنیم. حالا بیرون تیراندازی است من عصبانی شدم گفتم ما نیامدیم اقتصاد را درست کنیم این‌جا، ما یک وظیفۀ نظامی داریم امنیت است و برگردیم به سربازخانه. الان هم راهش این است که باید با شدت عمل کرد. اول باید به زور خواباند این اوضاع را بعد ببینیم کجا شده که ملت دارد انقلاب می‌کند، ایراد چیست؟ چه شده؟ یک جا مسلماً نقص دارد که میلیون‌ها جمعیت تو خیابان‌ها راه افتادند. البته تیمسار ازهاری گفتند، «فشار نیاور تیمسار، فشار نیاور.» تیمسار ازهاری آدم فوق‌العاده پاک، من مطمئن هستم آدم متهوری هم هست یعنی نه ‌ترس باعث این شده بود و نه مسائل دیگر باعث این شده بود. فقط اشکالی که بود ایشان هم پیرو آن mismanagementی که من ذکر می‌کنم همیشه، ایشان هم تو همین مدار فکر می‌کرد شاید با pacifism با آرامش با، نمی‌دانم، این چیزها بشود این مسئله را حل کرد. ولی متأسفانه با این چیزها مسائل دیگر حل نمی‌شد این دیر بود و این جملۀ معروف انگلیسی too little too late در سرتاسر آخر سال انقلاب بود. همیشه تصمیم‌های رژیم دولت ما عقب‌تر از حوادث بود. همیشه too little too late بود تا حوادثی که به سرعت داشت جلو می‌رفت.

س- تیمسار، ممکن است لطف بفرمایید و چند تجربه‌ای را که شما با هم‎قطارهای خودتان در کابینۀ تیمسار ازهاری داشتید برای ما توصیف بفرمایید که مبیّن شخصیت سیاسی و نظامی این آدم‌ها باشد، آن وزرایی که هم‌قطار شما بودند و با شما در کابینه شرکت داشتند؟

ج- وزرایی که در کابینه بودند خوب نظامی‌ها که فقط نظامی بودند و اصولاً تجربۀ سیاسی هیچ‌کدام نداشتند. بعضی‌ها هم متأسفانه هنوز نمی‌دانستند که ضربه چطوری دارد می‌آید مثل مرحوم ربیعی. مرحوم ربیعی یک رئیس مهندسی داشت معروف به آرسن لوپن بود و این آدم اصلاً معروف بود. ربیعی در آن وضعیت اصرار داشت او را رئیس سازمان امنیت بگذارند چون وزرا که تعیین شدند حالا یک تعدادی هم جای‌شان خالی مانده بود که به شدت… من ولی بیرون که من آمدم معلم‌ها شروع کردند به شعار دادن. شعار دادن به نفع من که ما می‌خواهیم با ایشان کار کنیم. من به آن‌ها گفتم آقایان اولاً نیروی دریایی آن‌جا من همیشه هستم و هر موقع می‌خواهید بیایید کاری دارید اگر از دستم ساخته باشد شما خود من را هم جزو یک معلم حساب کنید جزو خودتان حساب کنید. ما دیگر نیامدیم واقعاً دولت نظامی ما بیشتر از شاید، من بیشتر از ده روز نبودم در دولت نظامی. من و دوتا فرمانده دیگر بقیه بعداً عوض شدند. به مجلس که معرفی شدند یک دولت نظامی دیگر نبود. پس اشتباه نشود. منتهی در همان ده روز من نظرم را گفتم. نظرم این است باید این‌کار بشود. متأسفانه قبول نشد.

س- تیمسار، شما شناختی را که از تیمسار ازهاری داشتید به‌عنوان یک فرد ایشان به‌عنوان یک فرد بسیار پاک و درستکار توصیف فرمودید تا آن‌جایی که من یادم هست و ممکن است که از شما تقاضا بکنم که نقاط ضعف و نقاط قدرت ایشان را برای ما توضیح بفرمایید به‌عنوان یک شخص که شما با ایشان آشنایی داشتید.

ج- من به نظرم نقاط قدرت ایشان همین پاکی‌شان بود در اول، در وهلۀ دوم شهامت‌شان بود. یک‌روزی همان‌طوری که عرض کردم من بر علیه فرماندۀ وقت نیروی دریایی از بوشهر که گزارش دادم معمولاً مرسوم هست که در این بده و بستان‌ها هیچ‌وقت این گزارش‌ها را نمی‌برند، قبلاً از این‌که ببرند این را با هم هماهنگ می‌کنند و می‌گیرند و می‌دهند. ولی ایشان خوب این شرف را داشتند که بردند و به عرض رساندند و نتیجتاً نیروی دریایی از آن حالت آن وضعی در عرض چند سال به آن عظمتی رسید که حتی شوروی‌ها به آن اذعان کردند و این از نظر نظامی هم تیمسار ازهاری خوب تجربیات فراوان نظامی داشت. مقداری هم از نظر سیاسی وارد بود. سال‌ها هم سنتو بود ایشان. این‌ها چیزهای مثبت بودند. از نظر منفی من به نظرم ایشان محتاط عمل کردند زیاده از حد. ایشان هم در پیرو همین جو عمومی که ردۀ بالای مملکت را گرفته بود یعنی یک مرتبه همه پاسیفیت شده بودند، همه این شده بودند که باید مثل یک کبوتر عمل کرد، باید امتیاز داد و باید گوش داد ولی آن‌موقع موقع امتیاز و گوش دادن نبود، امتیاز و گوش دادن بایستی از یکی دو سال پیش شده باشد نه در آن لحظه که انقلاب تو خیابان پیروز شده بود. It was too late می‌بایستی آن‌موقع فقط شدت عمل به خرج داده بشود، دستگیری‌هایی شروع بشود، مجالس و این‌ها را ببندند تعطیل کنند، هیئت دولت این‌ها بازداشت بشوند، دادگاه‌های ملی تشکیل بشود همه را بدهند به دادگاه. تمام فاسدهای سی سال گذشته می‌بایستی تسلیم دادگاه بشوند. انقلاب دیگر شده بود. آن‌وقت انقلاب… این پیشنهاد من به شخص خود شاه فقید بود.

س- تیمسار شما از سبک زندگی تیمسار ازهاری چه به خاطر می‌آورید؟ منظور من این است که آیا ایشان به تجملات بیشتر علاقه داشتند یا زندگی ساده را ترجیح می‌دادند؟ آیا شما هرگز منزل ایشان رفته بودید؟ اگر رفته بودید وضع زندگی ایشان چگونه بود؟

ج- ایشان همسایۀ من بودند و خوب منزلشان هم زیاد رفته بودم. منزل منزل دولتی بود هیچ چیزش متعلق به ایشان نبود مثل خانه‌های خود امثال من دولتی و تجمل اصلاً ایشان اهلش نبودند. آدمی بودند که روزهای تعطیلشان را هم می‌رفتند کوه‌نوردی. ورزش‌شان هم کوه‌نوردی بود و اصولاً مورد احترام بودند، ما همه ایشان را واقعاً دوستشان داشتیم. یک مسئله که قبلاً من اظهار کردم و آن این است که اصولاً در شغل‌های نظامی بعد از چند سال اگر یک نظامی بعد از ۴ سال یا باید به شغل بالاتر یا شغل هم‌طراز منصوب بشود هم‌طراز دیگر، یا این‌که بازنشسته بشود. هر کسی معمولاً در طول آن ۴ سال آن ابتکار و همه کاری که دارد به خرج می‌دهد. از آن به بعد به آن شغل با یک نظر ویژه نگاه می‌کند مثل یک asset شخصی نگاه می‌کند. شروع می‌کند دیگر ایرادها را قبول ندارد، شروع می‌کند به مسائل سیاسی را داخل مسائل نظامی کردن از نظر روابط شخصی و روابط با انسان‌ها و این‌ها. و یک مقدار هم از طریق تصمیم‌گیری ممکن است آدم ضعیف بشود وقتی که مثلاً سه ترم چهار ساله مثلاً بر سر یک شغل بماند. شاید این یکی هم خوب از ضعف ستاد بزرگ و یا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران یا تیمسار ازهاری هم این بود که می‌بایستی همۀ ما سر هر چهار سال عوض بشویم. من که نیروی دریایی به معاونانم گفته بودم سر ۴ سال از اعلی‎حضرت تقاضا خواهم کرد که مرا یا بازنشسته کنند یا یک جای دیگر بگذارند.

س- حالا می‌پردازیم به تیمسار ازهاری به‌عنوان نخست‌وزیر و من می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که برای ما توضیح بفرمایید ایشان جلسات هیئت دولت را چگونه اداره می‌کرد. آیا همیشه ریاست جلسات هیئت دولت را خودشان به عهده می‌گرفتند؟

ج- بله، اصلاً بله و مرسوم همین بود و اتاق ویژه نخست‌وزیری که عکس نخست‌وزیرهای گذشته به دیوار بودند از صدر مشروطیت، ایشان اداره می‌کرد خودشان. جلسات و این‌ها را هم خوب خوب اداره می‌کردند. مسئلۀ مهم فقط این بود: آیا با مذاکرات مشکلات باید حل بشود یا با مسلسل. پیشنهاد من آن‌موقع این بود مسلسل. می‌توانم بگویم شاید دو نفر در دو جا داد زدم و به نتیجه نرسید. من در ایران بودم که از شخص اعلی‎حضرت تا پایین بقیۀ فرمانده‌ها داد زدند که باید عمل نظامی بشود، این عمل نظامی هم روزهای آخر حتی گفتم قانونی‎اش ما می‌توانیم بکنیم. ما می‌توانیم به شورای سلطنت بگوییم شورای سلطنت بگوید ارتش من نمی‌توانم اداره کنم تو به دستور من بیا اداره کن. آن‌موقع کودتا هم نبود یک چیز قانونی بود. در آمریکا هم تا آن‌جایی که من خبر دارم مشاور امنیتی برژینسکی بود، ایشان با آگاهی عمیقانه‌ای که، و یا شاید با مطالعات زیادی که راجع به انقلاب‌ها و این‌ها دارد می‌دانست که پیروز می‌شود انقلاب مگر این‌که با قدرت جلویش دربیاییم.

س- آیا هرگز شخص اعلی‎حضرت در جلسات هیئت دولت حضور پیدا کردند؟

ج- خیر، جلسات هیئت دولت همیشه اگر بنا بود مثلاً در حضور اعلی‎حضرت تشکیل بشود همه می‌رفتند کاخ.

س- آیا شد همچین جریانی؟

ج- در این مدت من راستش به خاطر… وقتی کابینه نظامی بود که اصلاً، من یادم نیست نخیر اصلاً. بعد از آن هم من به خاطر ندارم. فقط تا آن‌جایی که یادم هست هر سال یک جلسات ویژه‌ای راجع به اقتصاد مملکت بود که این هم معمولاً در رامسر تشکیل می‌شد که شاه خودشان آن بالا می‌نشستند و نخست‌وزیر و این‌ها هم به ترتیب، خود ایشان اداره می‌کردند جلسه را. غیر از آن نه و مخصوصاً در این روزهای بحرانی اصولاً از حادثۀ تبریز به بعد اعلی‎حضرت شدیداً روحیۀ خودشان را از دست دادند، عجیب و این روحیه در تابستان یک مقدار سر جایش آمد. من یادم هست تابستان چندبار شرفیاب بودم حتی آدمیرال زوموالت، نه آن تابستان نبود، آن مثل این‌که تابستان فرماندۀ نیروی دریایی اسرائیل آن تابستان آمد. در شمال من دیدم اعلی‎حضرت حال‌شان خوب بود ولی بعداً که برگشتند مصادف با ماه رمضان آن نمازها و آن بساط‌ها به کلی دیگر روحیه‌شان را از دست دادند و من فکر نمی‌کنم مریضی ایشان که سرطان بوده این‌ها تأثیری در این مسائل کرده باشد. به نظرم مریضی ایشان ضعف روحیه بود که چطور همه‌ چیز دارد از دست ایشان می‌رود. این‌که چطور غربی‌ها ایشان را تنها گذاشتند. یکی دو سه هفته پیش از این‌که ایشان بروند یک مرتبه قبل از این‌که من خداحافظی کنم از من پرسیدند، «چرا غرب می‌خواهد من بروم؟» من گفتم که قربان اشکالاتی در سیاست نفتی ما بوده. سرمایه‌گذاری عظیمی در راه انداختن انقلاب ایران شده و دارد می‌شود. آن‌هایی که این‌کار را دارند می‌کنند هدف‌های بسیار دوربردی دارند، می‌رسد به جایی که قیمت نفت معادل سال ۷۳ بشود. ایشان بعد از چند ثانیه فکر سرشان را تکان دادند گفتند، «بله و بلکه هم پایین‌تر.» یعنی این دیگر جزئیات کلمه و صحبت‌هایی که شد من هنوز به خاطر دارم چون همۀ این‌ها را نوشتم و به خاطر دارم. و الان هم که نگاه می‌کنیم وضع نفتی را اگر تمام این تورم این‌ها را حساب کنیم می‌بینیم زیاد هم از سال ۷۳ شاید دور نیستیم و نباشیم هم بالأخره در چند سال آینده احتمالاً نفت بالأخره باز هم بیاید پایین و برسد به آن قیمت. بیشتر این دعواها در خاورمیانه همیشه دعواهای نفتی بوده، همیشه بوده و اگر رهبر مملکت سیاست روشن‌تری در پیش گرفته خوب موفقیت وجود داشته است همیشه وگرنه خوب که شکست همیشه بوده.

س- آیا جلسات هیئت دولت به طور منظم تشکیل می‌شد تیمسار؟ اگر می‌شد در کجا و در چه ساعتی؟

ج- جلسۀ هیئت دولت در همان نخست‌وزیری تشکیل می‌شد و ساعت نداشت، منظم ساعتی نبود همین‌طور سر فرصت هی تلفن می‌شد که مثلاً ساعت ۳ بعدازظهر جلسه هست بیایید نخست‌وزیری. تیمسار ازهاری شروع کرد با قاطبۀ مردم تماس گرفتن. مثلاً یک‌روز من یادم هست تمام سندیکاهای تاکسیران‌ها را خواسته بود و برایشان صحبت کرد. بعد معتقد بود با این تماسی که با مردم دارد کم‌کم موفق خواهد شد. البته من می‌دانستم که فایده ندارد و کار از این مسائل گذشته است دیگر.

س- تیمسار، معذرت می‌خواهم بفرمایید.

ج- والله منظور من همین است که تیمسار ازهاری خیلی تکیه‌شان روی تماس با اشخاص با سندیکاها با مردم با قاطبۀ اهالی که شاید بتواند پشتیبانی همه را جلب کند که بالاخره آنچه که انقلاب می‌خواهد ایشان حاضرند همین کارها را بکنند. انقلاب یعنی آزادی به مردم بدهند، ترتیباتش را حتی فراهم کنند. ولی خوب همه این‌ها دیر شده بود دیگر.

س- ممکن است لطف بفرمایید و رفتاری را که ژنرال ازهاری با وزرای خودشان داشتند برای ما توصیف بفرمایید؟ منظور من این است که تا چه اندازه به وزرا اختیارات می‌دادند که تصمیم‌ها را خودشان بگیرند و یا این‌که شورای وزیران به طور دسته‌جمعی دربارۀ تصمیماتی که اثرات عمده رو مملکت داشته از نظر اجتماعی و سیاسی، تا چه اندازه مشارکت می‌کردند؟

ج- اولاً اعتصابات کم‌کم شروع شده بود و مناطق نفت‌خیز اعتصاب کرده بودند، به دولت داشت سرایت می‌کرد و واقعاً محل تصمیم‌گیری راجع به مسائل نمی‌دانم عادی نبود. تمام بحث‌های ما راجع به چیزهای بحرانی، مسائل بحرانی بود…

س- حل بحران.

ج- حل بحران بود و همۀ این ساعات هم زیر تیراندازی شدید سلاح‌ها انجام می‌گرفت. یعنی بیرون تو خیابان‌ها تمام مدت تیراندازی بود. جلسۀ هیئت دولت با تیراندازی‌ها و این‌ها تشکیل می‌شد. پس مسائل همه‎اش روی مسائل سیاسی دور می‌زد.

س- روابط خود وزرا با همدیگر چگونه بود؟ منظور من این است که آیا این‌ها با همدیگر هماهنگی و همکاری داشتند یا باز هم مثل بعضی از کابینه‌های گذشته بین وزرا رقابت شدید برقرار بود؟

ج- همکاری وجود داشت برای این‌که دیگر این صحبت رقابتی این‌جا دیگر وجود نداشت و خطر مشترک خوب همه را به همدیگر نزدیک کرده بود. حتی از تعداد اعضای سویل که بعداً آمدند خوب، این‌ها همه مورد احترام ما بودند من‎جمله مثلاً آقای نجفی وزیر دادگستری. ایشان آدم خیلی محترم و آدم پاکی بودند و خیلی جالب است که من یک مسئله‌ای را بنده این‌جا ذکر کنم و آن این است که در آن‌موقع‌ها یک لیست یک‌دفعه بیرون آمد تعداد اشخاصی که از مملکت پول خارج کرده بودند. لیست اولیه تقریباً درست بود همۀ مردم می‌شناختند چه کسانی این‌کار را کردند. اصلاً بعضی‌ها که می‌دانستند این‌قدر امکانات دارند کارشان دائم این است. دولت هم که جلوی خروج پول را نمی‌گرفت. تا وقتی که تیمسار ازهاری این‌جا در واشنگتن به من گفتند. گفتند، «نیویورک رفته بودند دیدن مرحوم اویسی.» تیمسار اویسی بوده، پدرخانم تیمسار اویسی بوده و تیمسار ازهاری بودند، تعدادی از اشخاص بودند. آقای سمیعی آن‌جا بودند که یک موقع وزیر آموزش عالی بود. صحبت از وضعیت ایران و آن لیست‌ها که می‌شود بحث پیش می‌آید که در یکی از لیست‌ها اسم تیمسار ازهاری بود یعنی لیست دوم درآمد که تیمسار ازهاری هم پول خارج کرده است. یک‌دفعه آقای سمیعی برمی‌گردد می‌گوید، «می‌دانید آن لیست‌ها را چه کسی نوشته بود؟» دومی را می‌گوید، «من نوشته بودم.» حالا تصورش را بفرمایید آقای وزیر آموزش عالی آقای سمیعی… همه هاج‎وواج ماندند این می‌گوید، «آهان، پس گوش کنید. یک‌روز رفتم من بعد از این‌که دولت ازهاری آمد من رفتم که پاسپورت بگیرم بروم بیرون. به من ندادند. رفتم دیدن معینیان که معینیان تلفن به ازهاری کند. معینیان تلفن به ازهاری می‌کند. ازهاری از آن‌طرف برمی‌گردد می‌گوید آقای معینیان به اعلی‎حضرت بفرمایید این وزرا و این‌ها دارند دانه‌دانه درمی‌روند این یک تأثیر معکوس در افکار عمومی دارد این‌ها بهتر است باشند کسی هم کاری با این‌ها ندارد. آقای معینیان می‌گوید که ولی خوب تیمسار خواهش می‌کنم حالا این یکی را ندیده بگیرید. می‌گوید بسیار خوب حالا که شما می‌گویید ایشان بروند پیش آقای نجفی وزیر دادگستری.» چون از آن‌جا اصلاً یک ماده واحدی بود که از روی این عمل می‌شد آقای سمیعی می‌روند دیدن آقای نجفی. آقای نجفی گویا ایشان را تحویل نمی‌گیرند از آن‌جا ایشان گفتند که من گفتم من یک خانواده سیصد ساله، یک آدم بی‌سروپایی مثل نجفی حالا بیاید و به من پاسپورت ندهد پدرتان را درمی‌آورم. می‌گوید رفتم قبلاً که آن‌جا بانک و این‌ها گویا خودش رئیس آن‌جاها بوده. می‌رود می‌گوید آن لیست اولی را چه کسی نوشته؟ به او می‌گویند. می‌گوید شما خوب چرا بقیه‌اش را نمی‌نویسید؟ می‌گویند بقیه؟ می‌گوید بقیه‌اش این است که خود تیمسار ازهاری جزو آن‌ها است. می‌گوید آوردیم گذاشتیم دیدیم خوب چه کسی را بنویسیم دیدیم اسم ازهاری است. بعد گفتیم خوب وزرایش هم نظامی هستند پس فرمانده نیروها را هم نوشتیم. اسم من را هم نوشته بود نمی‌دانم چقدر صدوهشتاد بیلیون دلار یا تومان یک همچنین چیزی. بعد عصر بردم کاج به مقدار زیادی این‌ها را تکثیرکردم.» و پخش کردم که تیمسار ازهاری برمی‌گردد می‌گوید آن خانواده‌های سیصد ساله بعضی‌ها کار خودشان را خودشان نمی‌کردند که ولدالزنا به وجود آمد. این هم داستان آن لیست معروف است که لیست دوم که منتشر شد که اسم بیچاره تیمسار ازهاری بود. اصلاً تیمسار ازهاری این‌جا هم در واشنگتن هم خوب اگر شاید دختر ایشان نباشد نمی‌تواند زندگی بکند.

س- چه کسانی بیش از همه مورد اعتماد تیمسار ازهاری بودند و مورد مشاورت ایشان قرار می‌گرفتند غیر از وزرای کابینه؟

ج- حقیقت این است که نمی‌دانم چه کسانی بودند ایشان مشورت می‌کرد چون خوب به پیشنهاد‌های من که ایشان توجه نکردند شاید فکر می‌کردند روش خودشان معقول‌تر بوده. ولی نمی‌دانم چون فقط مشورتی که با ما می‌کردند در همان هیئت دولت بود، بحث‌های کلی بود که ایشان بعداً برمی‌گشتند، ریاست ستاد ارتش را هم هنوز خود ایشان داشتند، بعد عصرها می‌آمدند یک مقدار ستاد ارتش هم کار می‌کردند. بعضی از امرای ستاد ارتش بودند که خوب ایشان خیلی نزدیک بودند. من به شخصاً به تیمسار ازهاری خیلی احترام می‌گذاشتم همیشه یعنی در کارهای رئیس ستادی‌شان من خیلی به ایشان احترام می‌گذاشتم.

س- روابط تیمسار ازهاری با اعلی‎حضرت چگونه بود؟

ج- خیلی خوب، به‌طوری‌که اعلی‎حضرت گفته بودند، «شما بهترین رئیس ستادی هستی که من دارم.» و یکی از دلایلی که شاید تیمسار جم بعدها که خواستار شدند آمدند نخواستند شغلی بپذیرند بعداً گفته بودند، «خوب، شما که همیشه بهترین رئیس ستادتان را دارید.» خوب، تیمسار جم هم رئیس ستاد بود دیگر بدون دلیل بازنشسته شد. بله، جم هم حیف شد. جم افسر خیلی خوبی بود. بله روابط تیمسار ازهاری با اعلی‎حضرت خیلی خوب بود.

س- آیا وزرای دولت تیمسار ازهاری خودشان ملاقات‌های فردی با اعلی‎حضرت داشتند و از اعلی‎حضرت دستوراتی دریافت می‌کردند. نمی‌دانم دقیقاً متوجه این سؤال من شدید؟

ج- متوجه شدم. اتفاقاً نکتۀ جالبی هم هست برای این‌که خوب ما در هفته دو بار همه شرفیاب می‌شدیم برای کارهای نظامی. ولی وقتی دولت نظامی ازهاری آمد رو کار و خود تیمسار ازهاری می‌گفت، «در کارهایم من از اعلی‎حضرت دیگر اجازه نمی‌گیرم بسیاری از کارها را خودم می‌کنم.» خوب این اتوماتیک باعث شده بود که ما هم ملاقات‌های‌مان هم حتی یعنی شرفیابی‌هایمان کمتر شد. به‌طوری‌که یک روز اعلی‎حضرت یک کمی ناراحت شده بود و فرستاده بود… چارشنبه‌ای بوده گویا منتظر بوده هیچ‌کدام از فرمانده‌ها حتی رئیس ستاد نرفته بوده که به تیمسار بدره‌ای گفته بودند، «به فرمانده‌ها این را بگویید مگر کاری ندارند؟ کجا هستند این‌ها؟» که البته فوراً رئیس ستاد تلفن کرده بود که چون فرمانده‌ها کاری نداشتند مسئله فقط مسئله بحث رو بحران و این‌ها است و برای همین شرفیاب نشدند. یعنی خود اعلی‎حضرت خیلی ناراحت شده بود که چطور هیچ‌کس نیامده دیدنش. و البته این یک ناراحتی فکری هم به وجود آورد که نکند این‌ها یک حرف‌هایی با هم زدند، کارهایی می‌خواهند بکنند.

س- شما خودتان در دورۀ وزارت‌تان آیا هرگز شرفیاب شدید خدمت اعلی‎حضرت که مطالب را به شرف عرض برسانید و دستوراتی در آن مورد از ایشان دریافت بدارید؟

ج- درست یادم نیست من فکر نمی‌کنم برای این‌که همان‌طوری که عرض کردم من بیشتر ده دوازده روز ما نبودیم، ما نظامی‌ها اصولاً کنار گذاشته شدیم یعنی از اول روش مخصوصاً پیشنهاد ما این بود که بر مبنای خشونت برویم جلو بعد حل کنیم، بکوبیم بعد. خوب این مورد توجه نبود یعنی نه شخص اعلی‎حضرت می‌خواستند این‌کار بشود.، نخست‌وزیر هم خوب تابع اعلی‎حضرت بودند. من یادم نیست و اگر هم شرفیاب شده باشم مسلماً راجع به مسائل سیاسی و این‌ها بحثی نشد، حالا شاید ویژه نیروی دریایی بوده مثلاً.