روایت‌کننده: دریاسالار کمال حبیب‌اللهی

تاریخ مصاحبه: ۱۲ فوریه ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: فیرفاکس ـ ویرجینیا

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

 

 

یکی از معاون‌هایم را خواستم گفتم، «فوراً با وابسته در ایتالیا تماس بگیر وابستۀ نیروی دریایی، با گارد سرخ تماس بگیرد آیا چنین امکانی وجود دارد یا نه؟» البته حوادث بعد طوری دیگر سریع پیش رفت دیگر نفهمیدم اصلاً. ایشان هم این اقدام را کرد ولی جواب از ایتالیا نرسید و حوادث آمد و جارو کرد همه را.

س- تیمسار آقای قره‌باغی در کتابشان نوشتند و من نقل قول می‌کنم، «طبق برآوردهای اطلاعاتی ستاد تهدیدی که بر علیه کشور و دولت صورت می‌گرفت تهدید مشترک بر علیه ایران و آمریکا و تهدید کمونیزم تلقی می‌گردید.»

س- درست است.

ج- آیا تا آن‌جایی که شما از دید همقطاران خودتان اطلاع دارید این در واقع برداشت درستی است؟ آیا شما و همقطاران شما در آن موقع اوضاع ایران را و انقلاب ایران را فقط به این شکل می‌دیدید؟

ج- حقیقت این است که این را من عنوان کردم در جلسات با ژنرال هایزر جلوی فرماندهان من این بحث را پیش کشیدم که ما قرارداد دفاعی دو جانبه با شما داریم قرار داد ۵۸. مطابق آن شما متعهد هستید در صورتی که ایران در خطر بیفتد به دفاع بیایید. البته منظور شما از آن قرار داد خطر کمونیستی بوده است یک موقعی ارتش یک کشور با ارتش خودش از مرز می‌گذرد یک جایی را مورد تهاجم قرار می‌دهد. یک موقع هست نه با subversion با عمل براندازی یک کشور دیگر را ساقط می‌کنید ما پشت سر این فعالیت‌ها فعالیت‌های کمونیستی را هم داریم می‌بینیم، پس این دفعه ارتش سرخ نیست که از مرز بگذرد بلکه دست‌های subversive دولت شوروی است که از زیر مرزها گذشته و دارد دولت ایران را ساقط می‌کند وظیفه شماست طبق قرارداد سال ۵۸ اگر وضع را می‌بینید وخیم است با ارتش‌تان باید کمک کنید. البته حتماً هم ایشان این قرارداد را عنوان کرده، خوب، این صحبت را وقتی که من کردم تیمسار قره‌باغی هم روی این بحث رفت چون منظور من این بود که پای عملاً آمریکا را ما متعهد کنیم که در آن وضعیت پشتیبانی بکند. سخنرانی هر روز کارتر یک روز می‌گفت که، «تکلیف شاه ایران را ملت ایران باید تعیین کند.» یک‌روز می‌گفت، «نه او دوست خوب ماست.» اصلاً یک سیاست درستی این‌جا وجود نداشت. من می‌خواستم از طریق حقوق بین‌الملل بگویم که «این قرارداد را با ما امضا کردید شما موظف هستید.» بعد حتی در یک موردی بحث این شد که، «خوب، امروز اگر اتفاقی در کشور بیفتد از طرف شوروی‌ها شما چه‌کار می‌کنید؟» گفت، «خوب، ما هم وارد ایران می‌شویم.» گفتم، «کجا؟ جنوب؟ آن وقت ایران تقسیم می‌شود. آیا شما وارد آذربایجان هم می‌شوید اگر خطری پیش بیاید؟» گفت، «بله.» بله، منظور من از کشیدن آن ماده قرارداد این بود که آمریکا بداند تنها با ارتش منظم نیست که یک کشور را می‌ریزند می‌گیرند. ارتش ایران را ارتش منظم نمی‌توانست از بین ببرد مگر این‌که یک ارتش خیلی بزرگی باشد مثل شوروی. آن هم معلوم نیست توی افغانستان می‌بینید، کوهستان‌های ایران معلوم نبود شوروی بتواند واقعاً حریف ما بشود. هنوز هم من این عقیده را دارم، ولی حریف آن ارتش ملت خودش بود و subversion بود و ضعف دستگاه، بی‌تصمیمی‌ها، تصمیم‌های غلط یک سال آخر باعث شد که کاملاً این میدان را داد به آن subversive force که این ارتش را از بین ببرد.

س- تیمسار، بارها گفته شده که به وسیلۀ آقای داریوش فروهر پیغامی فرستاد شده بود از جانب آقای خمینی از پاریس به تیمسار قره‌باغی به این عنوان که در واقع یک نوع تأمین جانی و موقعیت و حفظ مقام و این حرف‌ها به ارتش داده باشند. و همچنین وقتی که آقای خمینی وارد ایران شدند در بهشت زهرا سخنرانی کردند و خطاب به امرای ارتش گفتند، «ما تنها چیزی که از شما می‌خواهیم این است که آقای خودتان باشید و نوکر بیگانگان نباشید. این که گفتند ما می‌خواهیم شما را به دار بزنیم حقیقت ندارد.» راجع به بخش اول سؤالم می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم ببینم که آیا شما از آن پیغام آقای فروهر برای تیمسار قره‌باغی اطلاعی دارید؟ یا حالا نه تنها به وسیلۀ ایشان از این نوع تأمین دادن آقای خمینی نسبت به امرای ارتش و عرض کنم خدمت شما نسبت به قسمت دوم سؤالم می‌خواستم از حضورتان تقاضا کنم که توضیح بفرمایید که آن سخنرانی آقای خمینی بعد از ورودشان به ایران در بهشت‌زهرا چه تأثیری روی امرای ارتش داشت؟

ج- اولاً هیچ‌گونه اطلاعی هیچ فرماندهی از این‌که از طرف خمینی یا طرفدارانش یا سازمانش مثل جبهه ملی یا اسلام و این‌ها یک تضمیمی به ارتش داده شده باشد که فرماندهان مصون هستند و کاری نداریم، مطلقاً ما خبر نداریم.

س- یعنی شخص شما اطلاع ندارید.

ج- شخص من اصلاً اطلاع ندارم. به‌طوری‌که در جلسات خودمان به دفعات ما پیش‌بینی می‌کردیم که انقلاب پیروز بشود ما اعدام هستیم، این بحث شده و به دفعات ما به این نتیجه رسیده بودیم که مخصوصاً یکی دو بار من و ربیعی این را به همه فرماندهان تأکید کردیم اگر عمل فوری انجام ندهند انقلاب موفق می‌شود و اعدام هستید همه اعدام هستند، این هم بحث شده بود، حتی روزی که ستاد ما را خواستند بعد از انقلاب همه امرا رفتند من هم رفتم، من با چمدان لباس زیر و این‌ها رفتم و به دریادار دیهیمی که همراهم بود گفتم که من بازداشت می‌شوم حتماً بنابراین من با این چمدان می‌آیم، و اتفاقاً رفتم آن روز هم اتفاقاً من بازداشت شدم ولی خوب، دو سه ساعت بعد به یک طرز عجیبی آزاد شدم و این‌ها می‌خواستند من بمانم قر‌نی می‌خواست من بمانم. بعد سخنرانی بهشت زهرا تأثیری نکرد ما راستش می‌دیدیم که وضعیت چیست، هیچ امید این‌که این تشکیلات واقعاً بتواند یک‌روزی همکاری با ما بکند واقعاً وجود نداشت آن هم که فرمانده‌ها نشستند امضا کردند که ارتش به ملت ملحق می‌شود یک بلوفی بیشتر نبود تقریباً برای این‌که چیزی از ارتش نمانده بود که ملحق بشود یا نشود، این برای این بود که زودتر هم قرار شد از رادیو اعلام بشود برای این‌که جلوی تهاجم عوامل و عناصر مسلح که ده‌ها هزار ریخته بودند جلوی هر پادگانی این‌ها همه مسلح جلوی تهاجم این‌ها را بگیرد، شاید تا وقتی اسمی از ارتش هست مذاکره بشود و همان‌جا به قره‌باغی هم اجازه داده شد که برود با این‌ها وارد مذاکره بشود با چیزها در همان جلسات بعد از این‌که همه امضا کردند. بنابراین اشتباه است مردم یا هر کسی فکر می‌کند که ما ارتش داشتیم و بعد گفتیم، «نه این ارتش ملحق می‌شود به مردم.» همچین چیزی نبود. ارتش وجود نداشت در، کی بود؟ ۲۱ بهمن بود؟ کی بود؟

س- بله، ۲۱ و ۲۲ بهمن بود.

ج- دیگر وجود نداشت برای این‌که بدره‌ای صبح به من گفت که، «هیچی نمانده.» و فرماندهان به ترتیب همه صحبت کردند اشخاصی مثل بدره‌ای مثل خسروداد، ربیعی، تمام این‌ها امضا کردند که اصلاً دیگر چیزی وجود ندارد، سپهبد صانعی گفت که، «به دفعات من گفتم تیمسار قره‌باغی، الان هم می‌گویم روی نیروی زمینی حساب نکنید هیچی نمانده است.» بدره‌ای به من گفت، «نیروی زمینی را اویسی داغان کرد داد دست من. هیچی نمانده.» من در لویزان با بدره‌ای حرفم شد، گفتم، «تو الان محاصره می‌شوی تو چیزی نداری تو مگر به کوه‌ها وصل نیستی؟» گفت، «نه.» گفتم، «چطور این‌جا شما جزیره درست کردید لویزان را؟ الان تیمسار راه بیفتید تا خط جلو، ببین تانک چه داری؟ ‌توپخانه چه داری؟ اقلاً این‌جا را مستحکم کنیم.» البته ایشان رفتند من دیگر ندیدم، عصر هم شد قره‌باغی هم رفت. شب شد من دیدم آن‌جا الان محاصره می‌شوند همه را تکه‌تکه می‌کنند، من گفتم به تیمسار حاتم که، «من می‌روم به نیروی دریایی.» و آمدم به پادگان کوهک، در نیروی دریایی نشستیم با امرا به صحبت و این‌ها که البته یک دفعه هزار نفر هم آن‌جا ریختند حمله کردند. نخیر از این توافق هیچی، من فقط در یکی از مقالات سالیوان در آمریکا خواندم که قرار بوده شاید در مثلاً آذر و دی ماه و این‌ها که شاه فقید قبول کرده بوده که خمینی بیاید و ایشان با فرماندهانش و با ثروت فرماندهان که البته در مورد آدمی مثل من یا تیمسار ازهاری خنده‌دار است چون ما ثروتی نداشتیم، ولی خوب، یک عده دیگر داشتند، که بیایند بیرون همراه خود اعلی‎حضرت و این بعداً دیگر مثل این‌که مورد نظر اعلی‎حضرت قرار نمی‌گیرد ایشان تصمیم می‌گیرند که بقیه بمانند و خودشان بروند.

س- تیمسار شما که در بازپس‎گرفتن یا حالا اشغال، هر چه اسمش را می‌گذارید، جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی شرکت داشتید این موضوع تا چه اندازه با مسئلۀ بحرین در رابطه بود؟

ج- خیلی.

س- ممکن است برای ما توضیح بدهید؟

ج- اولاً هم مجمع‎الجزایر بحرین و هم تنب و ابوموسی و این‌ها با توجه به تاریخ مال ایران بودند. اسنادی هست در وزارت‌خارجه که صریحاً از دولت بریتانیا که به دولت ایران نوشته شده که، «هر موقع شما توانستید امنیت را در این مناطق برقرار کنید در مورد بحرین، ما می‌رویم بیرون به دست شما می‌دهیم.» در مورد این بحرین متأسفانه به نظر من نمی‌بایستی پس داده بشود چون خاک مملکت قابل مصالحه نیست و البته خود اعلی‎حضرت بعداً طوری ناراحت بودند یک روز آمدند ستاد نیروی دریایی و صحبت کردند با افسران و گفتند که، «من مجبور بودم این‌کار را بکنم. دوران عوض شده، وقتی در الجزایر فرانسه نمی‌تواند مقاومت کند وقتی بریتانیا هند را ول می‌کند دیگر ما نمی‌توانیم روی بحرین تکیه کنیم. هر سرباز ما را سر هر کوچه می‌کشتند.» در قبال آن‌ها به شاه فقید وعده داده می‌شود که سه‌تا جزیره تنب‌ها و این‌ها به ایشان بدهند. از یک سال قبل سفیر انگلیس، آقای دکتر اصلان افشار وزیر خارجه ایران و من از طرف ارتش ایران یعنی یک نماینده نیروی دریایی و نه این‌که مسئلۀ دریایی این‌جا مطرح بود، مأمور مذاکره شدیم که این جزایر از آن شیوخ پس گرفته بشود. البته شیوخ مقاومت می‌کردند و در مورد جزیره ابوموسی اصلاً متر به متر می‌رفت حتی در آخرین لحظه یک‌جا را گفت، «این‌جا قبر بابایم است، این‌جا را من دیگر نمی‌دهم.» لاجرم من در شغل آن‌موقع معاون عملیاتی نیروی دریایی، مجبور شدم طرح اشغال این جزایر را با زور تهیه کنم. طرح‌ها تهیه شد و در کوه‌های بندرعباس درست در آن ارتفاعاتی که شبیه ابوموسی و تنب و این‌ها بود ما تمام این‌ها را تمرین کردیم با افراد و این‌ها و هیچ مسئله‌ای اصولاً برای ما وجود نداشت. آن‌ها ضعیف‌تر [از آن] بودند که اصلاً روی‌شان بشود حساب کرد. بعد در شش صبح یکی از روزهای پاییز تاریخش درست یادم نیست درست چند ساعت پیش از آن که قرارداد ما با بریتانیا خاتمه پیدا کند یعنی نظر شاه فقید این بود که، «من این جزایر را از بریتانیا گرفتم نه از اعراب.» من مأموریت پیدا کردم که واحدهای خودمان را تعدادی در حدود هشت تا هوورکرافت بودند پر یگان‌های پیاده شونده، تعدادی ناوشکن برای پشتیبانی آتش این‌ها و تعدادی هلی‎کوپتر، نیروی هوایی هم توی هوا بود اگر لازم بشود. در دو تا جزیره من پیاده کردم و در جزیرۀ ابوموسی عطایی که فرمانده ناوگان بود آن‌موقع آن‌جا رفت و با شیخ صغر مثل این‌که مال شارجه آن‌جا روبوسی کردند.

س- شارجه.

ج- یا با برادرش، برادر شیخ صغر به نظرم و آن‌جا با مسالمت برگزار شد ولی در تنب در آخرین لحظه متأسفانه مثل این‌که از رأس‌الخیمه دستور مقاومت دادند.

س- بله این‌ها را توضیح فرمودید.

ج- بله دستور مقاومت دادند و تعدادی کشته شدند، تعداد محدودی این‌ها.

س- تیمسار در جریان جنگ ظفار آمریکایی‌ها چه نقشی داشتند در وارد کردن ایران در جنگ‌های ظفار؟

ج- من هیچ اطلاعی ندارم، این تصمیم شخص اعلی‎حضرت بود و به نظرم بعد از دکترین نیکسون که هدف این بود که کشورهایی که بتوانند خودشان از خودشان دفاع کنند و یا منطقه از خودش دفاع کند و چون عملاً کمونیست‌ها همه‌جای عمان را گرفته بودند تنها قدرت ایران بود که به دادش برسد و این نظر ویژه شاه فقید هم که بزرگ کردن ایران در منطقه و از محدوده مرزهای ایران بود با آن هم خیلی تطبیق می‌کرد کما این‌که خوب، ما کارهای دیگر هم جاهای دیگر داشتیم حتی ما تا زئیر اسلحه می‌رساندیم، با آن هم تطبیق می‌کرد آن‌وقت ارتش رفت آن‌جا و خوب، موفقیتش هم یک کمی یک تعدادی را به وحشت انداخت من‎جمله عربستان سعودی، ارتشی که هزار مایل آن‌طرف‌تر به این‌صورت عمل می‌کند، خوب، این خیلی باید آموزش داشته باشد و خوب، هر آن این ارتش می‌توانست عربستان را هم بگیرد. وعربستان اصولاً به نظرم یک عاملی بود که خیلی در برگرداندن نظر غربی‌ها نسبت به ایران سهیم بود، وحشت داشت می‌ترسید ایران نفتش با آن روزی شش میلیون بشکه خوب، بیش از بیست بیست‎وپنج سال که دوام نمی‌آورد بعد یک‌همچین غولی که درست شده بود با یک میلیون‎ونیم ارتش، ارتش standing این پول از کجا بیاید؟ این ارتش مجبور بود پس از یک جایی پول را به دست بیاورد. این وحشت بود. من اطلاع ندارم تصمیم فقط خود اعلی‎حضرت بود ما دستورمان این بود که نیروهای زمینی‌مان را آن‌جا تقویت کنیم که ما برای آن کار رفتیم.

س- تیمسار حالا من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که راجع به یک عده از این شخصیت‌های تاریخی که من اسامی‌شان را ذکر می‌کنم تا آن‌جایی که به خاطر دارید و ناظر فعالیت این‌ها بودید در یک یا دو مورد برای ما توصیف بفرمایید که روشن کنندۀ شخصیت سیاسی و نظامی یا اجتماعی این شخصیت‌ها باشد برای نسل حاضر و نسل آینده، و اول از همه اعلی‎حضرت محمدرضاشاه پهلوی.

ج- اعلی‎حضرت فقید دارای نکات مثبت و نکات منفی بودند. نکات مثبت ایشان به نظر من وطن‌پرستی‌شان و تصمیمی که ایران را در جرگۀ دول بزرگ وارد بکنند و خوب، زحماتی که در این راه واقعاً کشیدند و به ویژه ایجاد ارتش نوین ایران به صورتی که یکی از ارتش‌های بزرگ دنیا بود و خیلی خدمات دیگر مثل خدمت به بانوان این‌ها که همۀ ما می‌دانیم و کارهایی هم که در مملکت شده بعضی‌ها اساسی بودند و بعضی‌ها هم زیاد اساسی نبودند مثلاً صنایع مونتاژ هیچ‌وقت صنعت نیست یک چیز است که عامل استعماری را بیشتر دارد. و شخصاً آدم خوبی بودند اعلی‎حضرت.

س- ممکن است یکی دو موردی را که خودتان شخصاً ناظرش بودید بفرمایید که مبین این مسئله‌ای که شما می‌فرمایید راجع به ایشان باشد؟

ج- نه اصولاً در تمام صحبت‌ها و این‌هایی که ما شاهد بودیم اصولاً هدف واقعاً بزرگ کردن مملکت بود.

س- نمی‌دانم متوجه عرض من هستید یا نه؟

ج- نه درست متوجه نشدم، بله.

س- منظور من این است که شما یک موردی را مثال بفرمایید که در آن‌جا یک مسئله‌ای مطرح شده بود و ایشان موضعی گرفتند یا مسئله‌ای را مطرح کردند یا سیاستی را پیشنهاد کردند که در واقع آن سیاست یک سیاست، فرض بفرمایید که، وطن‌پرستانه‌ای بوده یا نبوده، منظور من چنین چیزی است راجع به یک تجربۀ خاصی که شما دارید نشان بدهید که، بتوانید بگویید که با این تجربه‌ای که من دارم تصمیم گرفتم که این آدم آدم وطن‌پرستی بوده دلیلش هم چنین تصمیمی بوده که اتخاذ کرده یا چنین رفتاری بوده که در چنین موردی کرده یا اگر عکس این را دارید بفرمایید. یک تجربه‌ای که شما خودتان مستقیماً شاهد و ناظرش بودید و تجربۀ شماست.

ج- خوب، الان به خاطرم نیست، خوب، مسلماً زیاد از این‌ها بود ولی الان درست به خاطرم نیست. یک روزی راجع به دانشجوهای نیروی دریایی که در آمریکا تحصیل می‌کردند من صحبت کردم که شاید ششصد هفتصد تا افسر دانشجو در دانشگاه‌های آمریکا ما داریم بعد یک‌دفعه مدتی اعلی‎حضرت فکر کردند گفتند، «خدا می‌داند چندتای‌شان را برای خودشان تربیت می‌کنند و…» یعنی معلوم بود که حتی با آمریکا هم زیاد اعتقادی نداشت یعنی به‌هرحال در یک لحظه‌ای همیشه آن مصالح، علاقۀ ملی در ایشان وجود داشت آن علاقۀ ملی می‌چربید به همه. ولی از نقاط ضعف ایشان شل گرفتن و اجازه دادن به ترویج فساد بود به ویژه در میان ملت ایران یک‎کلاغ چهل‌کلاغ می‌شود و یک عواقب بسیار بدی به وجود می‌آورد کما این‌که فساد توسعه پیدا کرد دهان به دهان گشت در آن اواخر من یادم هست که کسی که صدها میلیون غیرقانونی دزدیده بود او هم ناراضی بود که چرا بیشتر این‌کار را من نکردم و من یادم هست مرحوم والاگهر شهریار شفیق ناخدایکم شفیق وقتی از جنوب فرانسه سال انقلاب آمد گفتم، «شهریار چه خبر بود؟» گفت، «من مدتی با مادرم بودم و زود آمدم بیرون از خانۀ او. مردم همه انقلابی شدند همه فحش می‌دهند.» گفتم، «به کی؟» گفت، «به دستگاه.» عکس اعلی‎حضرت را نشان داد. گفت، «مردم خون می‌خواهند، مردم خون می‌خواهند.» اجازه دادند به این‌که ستون‌های حکومت شل بشود فساد باعث می‌شود ستون‌های فولادین حکومت شل بشود و هر دشمنی این ستون‌ها را با ضربه کم بیندازد. اعلی‎حضرت هرگز متوجه نشد. هرگز متوجه نشد که این حکومت چقدر پایه‌هایش ضعیف است، هرگز متوجه ایشان نشدند که این جمعیت که توی خیابان زنده‌باد می‌گویند و می‌خواهند خودشان را زیر ماشین بیندازند زیاد اعتماد نکنند به این، اول باید آن اساس حکومت را تقویت کنند چون به موقع آن جمعیت و این‌ها برمی‌گردند و آن وقت حکومت هم آناً واژگون می‌شود. دوم، ایشان زیادی درجایی که باید دموکرات باشند دیکتاتور بودند در جایی که باید دیکتاتور باشند دموکرات بودند یعنی درست به عکس عمل کردند. سال‌هایی که می‌بایستی قانون اساسی را به مردم برگردانند. من به نظرم کودتای ۲۸ مرداد لازم بود برای این‌که کمونیست‌ها داشتند مملکت را می‌گرفتند مصدق هم از دستش داشت در می‌رفت، از دستش بیرون داشت می‌آمد و آن لازم بود ولی سال‌ها بعد دیگر می‌بایستی حکومت به مردم برگردد. خود اعلی‎حضرت معتقد بود که «جور دیگر نمی‌شود حکومت کرد.» من قبول ندارم این‌جور دیگر نمی‌شود حکومت کرد را اطرافیان توی فکر ایشان گذاشته بودند آن‌هایی که می‌خواستند سوءاستفاده کنند وگرنه جور دیگر می‌شد حکومت کرد این ملت آدم فهمیده زیاد داشت، آدم‌های خوب هم زیاد دارد. بعد یکی هم این‌که ایشان شاید یک شاه خیلی خوبی می‌توانستند باشند به‌عنوان شاه دموکراسی ولی در لحظۀ بحرانی ایشان واقعاً لیدر نبودند لیدر زمان‌های آرامش بودند ایشان ولی هر موقع که بحرانی پیش می‌آمد ایشان میدان را خالی می‌کردند. ۲۵ مرداد همین بود دیگر ایشان، خوب، رفتند از مملکت بیرون، این دفعه هم باز هم همین بود. استناد ایشان به این است که، «مگر نمی‌بینید که الان سالیوان و هایزر این‌جا بودند می‌گویند شما کی می‌خواهید بروید؟» درحالی‌که ایشان استنادشان به این بایستی بدهد، «فرماندهان زمینی دریایی هوایی استدعا کردند که ما بمانیم و می‌مانیم.» و من می‌دانم اگر اعلی‎حضرت می‌ماندند مملکت به این‌جا نمی‌کشید به شرط این‌که تصمیم می‌گرفتند نه این‌که می‌ماندند و ادامه پیدا می‌کرد باز هم، آن‌موقع باز هم همه داغان بودند، ولی تصمیم می‌گرفتند.

س- والاحضرت اشرف پهلوی.

ج- والاحضرت اشرف پهلوی، من به نظرم یکی از عاملین ضعف رژیم شاهنشاهی بود. و شما در آن مشاغل در آن وضعیت‌ها در آن مقام‌ها فقط یک جور می‌توانید عمل کنید و آن راه راست و پاکی است هرجور دیگر عمل بکنید ضربه است به پایه‌های آن رژیم و ایشان متأسفانه خوب عمل نکردند. ایشان در پاریس با من صحبت کردند تلفنی و اصرار داشتند من بروم پیش ایشان.

س- چه زمانی؟ بعد از انقلاب؟

ج- بله بعد از انقلاب و بعد از واقعۀ تبرزین و این‌ها که ما آن کشتی این‌ها را گرفتیم بعد به طرف ترکیه راه افتادیم و این‌ها.

س- بله.

ج- ولی حقیقت این است که من نرفتم برای این‌که معتقد بودم این‌ها مملکت ما را از بین بردند، عواملی بودند مملکت را از بین بردند.

س- بله. شما هیچ تجربه‌ای با ایشان داشتید در نیروی دریایی که بودید و پسر ایشان هم آن‌جا بود در مسائل خرید یا مسائل مالی دیگر؟

ج- یک موقعی این‌ها یک چیزهایی را عنوان کرده بودند یک عده پیمانکارها می‌خواستند کشتی‌های مین‎جمع‌کن آلمانی به نیروی دریایی بفروشند و از دفتر والاحضرت هم خیلی دائم تلفن به نیروی دریایی می‌شد در این موضوع و به من که رئیس ستاد بودم. البته ما نخریدیم هیچ‌وقت آن‌ها را. و دیگر ما فشاری چیزی نداشتیم یعنی از آن طرف من یادم نیست. از طرف پسر ایشان، آها، چرا پسر ایشان اولاً والاگهر ناخدا یکم شفیق یکی از بهترین افسرهای نیروی دریایی بود. روزی که من تقاضای درجۀ ناخدا یکمی‌شان را از اعلی‎حضرت کردم ایشان اعلی‎حضرت نمی‌داد درجه‌شان را. اصولاً شهریار شفیق مدتی سال‌ها پیش مظنون بود حتی فکر می‌کردند ممکن است ایشان به عراق فرار کنند ضداطلاعات کنترل می‌کرد ایشان را. گفتم، «قربان این نه این است که ایشان از خاندان شما هستند این افسر خوبی است من وظیفه‌ام است افسر خوب را زودتر بکشم بالا.» و تصویب کردند ولی ته دلشان زیاد خوشحال نبودند. و خود شهریار شفیق فکر کنم شاید تنها فرد پاک خاندان پهلوی ایشان واقعاً بودند، پاک بودند خیلی. ثروتمند هم بودند ایشان یک دفعه به من گفت که، «من فقط ده میلیون دلار از پدرم به من به ارث رسیده است.» ولی خوب، آن ثروت پدری است خودش آدم خیلی تمیزی بود خدا رحمت کند بی‌احتیاطی، داشت فعالیت‌های خیلی خوب هم می‌کرد در زمینه‌های صد انقلاب به‌اصطلاح.

س- ارتشبد رزم‌آرا.

ج- مرد میهن‌پرست و یک نظامی بسیار قوی نظامی به تمام عیار و ساز‎مان‎ده.

س- شما هرگز تجربه‌ای با ایشان داشتید شخصاً؟

ج- تجربه بله. ارتشبد رزم‌آرا ما را برد به‌عنوان دانشجو به حضور شاه فقید معرفی کرد در کاخ سعدآباد. بعداً که اعلی‎حضرت رفتند ایشان سخنرانی کرد، گفت، «نقشه‌ای که من برای نیروی دریایی دارم هنوز زود است شما بفهمید، آنچه که از شما می‌خواهم خوب تحصیل بکنید.» که البته امثال آدمی مثل من حرفش را به مرحلۀ عمل سعی کردیم واقعاً دربیاوریم و آن‌قدر ما به او علاقه داشتیم وقتی به‌عنوان دانشجو در انگلیس یک نفر یک کار خلافی می‌کرد همه می‌گفتند، «آبروی رزم‌آرا را نبرید.» یعنی دیگر جمله شد و حتی سال‌ها بعد از این‌که افسر شده بودیم به‌عنوان شوخی هم شده می‌گفتند، «آبروی رزم‌آرا را نبرید این چه کاری است دارید می‌کنید؟ آبروی رزم‌آرا را بردید.» سال‌ها بعد فرماندۀ انگلیسی خلیج فارس وقتی آمد به خرمشهر گفت، «در زمان رزم‌آرا قرار بود نیروهای دریایی انگلیس در خلیج فارس و دفاع خلیج فارس اصلاً به ایران واگذار بشود.» پس ایشان یک طرح‌های بزرگی داشت رزم‌آرا، ولی دوره‌ای که بعد از ما آمدند به انگلستان سرلشکر گرزن رئیس ستاد بوده به این‌ها گفته، «ما که جنگی با کسی نداریم شما بروید یک خرده تفریح کنید فقط سروصدا راه نیندازید.» این است اختلاف بین دو تا ژنرال.

س- ملکۀ سابق ایران ملکه ثریا.

ج- زیاد در مورد ایشان من وارد نیستم. خاطرات‌شان را خواندم.

س- خودتان هیچ‌وقت تجربه‌ای با ایشان نداشتید، نخیر؟

ج- من به عنوان افسر بودم روی ناو ببر ایشان برای بازدید آمدند فقط آن‌ها یادم هست و دیگر چیزی یاد نیست.

س- سپهبد زاهدی.

ج- سپهبد زاهدی افسری بود خصوصیات اخلاقی‌شان را من نمی‌دانم ولی فکر می‌کنم به‌هرحال این‌قدر تهور داشت که در لحظۀ حساسی قد علم کرد و آن کودتا را به وجود آورد ۲۸ مرداد.

س- شما خودتان هرگز در تجربۀ شخصی شاهد و ناظر فعالیت ایشان بودید؟ یا برخوردی کاری با ایشان داشتید؟

ج- من با ایشان خیر، ولی در آن ۲۵ مرداد من هم به جای فرماندۀ ناو پلنگ بودم افسرها را جمع کردم.

س- بله فرمودید

ج- بله و گفتم که، «آماده باشیم ما ایران آزاد اعلام کنیم.» نخیر ایشان را دیگر من نمی‌شناسم، فقط پشت‌سر ایشان صحبت‌هایی بود که در آن کودتا صحبت هفت میلیون دلار پول بود و که گویا به ایشان داده شده بود. بعد آن کاخ…

س- ویلای

ج- ویلای رز

س- گل سرخ

ج- ویلای رز و گل سرخ و این‌ها، این‌ها چیزهایی است که یک خرده آدم را به شک وامی‌دارد چون شما که برای میهن کار می‌کنید دیگر عقب این چیزها نباید باشید.

س- بله. سپهبد تیمور بختیار.

ج- تیمور بختیار را من یک آدمی می‌دانم که سوءاستفاده کرد از اختیاراتی که به او دادند و سازمان امنیتی که می‌توانست چشم و چراغ مملکت باشد ایشان به صورت سازمان ترور بنا گذاشت و از اول دشمنی ویژه با طبقۀ جوان، طبقۀ دانشجو به ویژه و این‌ها می‌توانستند خیلی خوب عمل کنند متأسفانه آن capacity را ایشان نداشت. آخر سر هم وقتی به ایشان گفتند «بالای چشمت ابروست.» رفت خیانت کرد و به عراق ملحق شد.

س- شما هیچ‌وقت خودتان شخصاً با ایشان تماسی داشتید؟ آشنایی داشتید؟

ج- یک سفر روی یک کشتی ما بودیم ایشان را بردیم به قطر، رئیس سازمان امنیت بود بردیم به قطر و بعد همین.

س- ایشان تنها بودند یا آقایان دیگری هم بودند با ایشان؟

ج- نه با چند نفر بودند با چند نفر از افسران بودند.

س- به خاطر می‌آورید کی‌ها بودند.

ج- نخیر درست به خاطر نمی‌آورم.

س- خواهش می‌کنم. آقای دکتر منوچهر اقبال.

ج- به نظرم آدم وطن‌پرستی بود. آدم صالحی بود و تا، البته، خوب، موضع ضدکمونیستی قوی داشت، یک کمی متفرعن بود ولی فکر کنم کمک بزرگی به شاه بود و متأسفانه درست در یک موقع حساسی سکته کرد و فوت کرد.

س- حالا شما خودتان هیچ‌وقت با ایشان سروکار داشتید؟

ج- خیلی، چرا من خیلی و بندرعباس…

س- ممکن است که یک مثالش را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- یک مثالش که بندرعباس با من صحبت کرد یک هفته بعد سکته کرد، گفت، «آن‌موقع که من نخست‌وزیر بودم سفیر شوروی را خواستم، گفتم، «ما در مقابل شما مثل پشه‌ای ا‌ست در مقابل فیل و ولی همان‌طوری که پشه می‌رود توی دماغ فیل و بیچاره‌اش می‌کند ما شما را بیچاره می‌کنیم مگر این‌که شما با ما راه بیایید. ما هم‎مرز هستیم باید با هم بتوانیم درست زندگی کنیم، توطئه بر علیه ما نکنید.» این یادم هست و از ته قلب هم می‌گفت. من اقبال را آدم خوبی دیدم.

س- آقای ارتشبد حسین فردوست.

ج- فردوست را من همیشه از او بدم می‌آمد هیچ ارتباطی با او نداشتم.

س- چرا آقا؟

ج- بد آمدن من از این است که از آدم‌هایی که پشت پرده بدون داشتن capacity یک شخصیت استثنایی برای خودشان به وجود می‌آورند من هیچ‌وقت خوشم نمی‌آید. این آدم من نمی‌دانم روی اصل این‌که، خوب، با شاه مرحوم همکلاس بود و همبازی بود چطور باید به این همچین اختیاراتی داده بشود که هر کاری دلش بخواهد بکند و در همین ماه‌های آخر بود یک روز من به سپهبد فردوست برادرش که با او دوست بودم به او گفتم که، «خوب، این مطالبی که الان شما صحبتش را می‌کنید بدهید ارتشبد ببرد به عرض برساند.» گفت، «ارتشبد دو سال است شرفیاب نمی‌شود.» گفتم، «چرا؟» گفت، «نخیر اختلافاتی هست و ایشان دیگر پرونده‌ها را می‌فرستند.» و اصولاً روش عمل سازمان امنیت در سال‌های آخر نشان می‌دهد تویش یک مقدار یک چیزهایی بوده که هنوز من درست خبر ندارم و تا این‌جایی هم که می‌دانم مثل این‌که ارتشبد فردوست به‌هرحال با این‌ها همکاری داشته و می‌کند. می‌گویند توی خانه‌اش هست از داخل خانه‌اش در تهران هر چیزی…

س- الان در حال حاضر می‌فرمایید؟

ج- بله، می‌گویند خانه‌اش است، تحت نظر است ولی خوب، هر کمکی که این‌ها می‌خواهند می‌کند. فقط یک چیزهایی نوشتند که قره‌باغی با او همکار بوده او مخصوصاً قره‌باغی را گذاشت که این وضعیت بوده، این اصلاً صحبت ندارد. قره‌باغی اصلاً نمی‌خواست بیاید رئیس ستاد بشود ما به زور او را آوردیم چون کسی نبود. طوفانیان نمی‌توانست ضیاءالحق ایران بشود ولی قره‌باغی شاید می‌توانست.

س- آقای جعفر شریف‌امامی.

ج- او را هم من خاطرۀ خوشی از او ندارم. رفتارشان در دوران نخست‌وزیری و قبل از نخست‌وزیری در مشاغل مختلفی که داشت خیلی حرف پشت‌سرشان هست خیلی زیاد، عمل‌شان هم در نخست‌وزیری خوب نبود.

س- شما خودتان هرگز شخصاً با ایشان تجربه‌ای نداشتید که راجع به آن به ما بگویید؟

ج- فقط در بعضی از مهمانی‌هایی که مثلاً ایشان رئیس مجلس سنا بود من هم فرض بفرمایید فرماندۀ رئیس ستاد نیروی دریایی بودم آن‌جا می‌دیدم یک سلامی من می‌دادم همین.

س- آقای دکتر علی امینی.

ج- من به نظرم پیرمرد محترمی است بعد ولی نمی‌توانم بگویم سیاستمدار قوی‌ای ا‌ست.

س- بله.

ج- هم‌اکنون هم دو سال پیش من به او گفتم، «آقای امینی تجربه من خیلی کم‌تر از شماست شما اگر اشخاص صالح را دور خودتان جمع کردید موفق می‌شوید در این وضعیتی که در پاریس الان دارید ولی اگر فسادها را جمع کردید خودتان را از بین می‌برید.» آن که من الان می‌بینم ایشان فسادها را جمع کردند.

س- خودتان در زمانی که ایشان ایران بودند هیچ‌وقت با ایشان سروکاری داشتید؟

ج- اصلاً هیچ‌وقت با آقای امینی ما تماسی نداشتیم.

س- با آقای بازرگان شما هیچ‌وقت تماس مستقیم داشتید؟

ج- بازرگان را من در عمرم ندیدم. بازرگان را من فقط در صفحۀ تلویزیون دیدم با کتاب ملانصرالدین‌شان.

س- آقای اسدالله علم.

ج- به نظرم یک عنصر فاسدی بود یعنی نکات منفی‌اش فسادش بود که در دربار و این‌ها، این در هر کاری دخالت می‌کرد مخصوصاً در کارهای غیرمشروع و همه نوع فسادیش را. من حالا نمی‌توانم حالا فساد بگویم یا نه؟ در یک سفری من دریا فرمانده کشتی بودم به من گفتند که، «برو جزیرۀ کیش آقای علم می‌آید آن‌جا محل کاخ‌ها را تعیین کند.» من تلگراف به جزیره کیش زدم که، «به آقای علم بفرمایید که ناهار بیایند روی کشتی.» ایشان قبول کردند. ناهار تهیه شد و رفتم من آن‌جا و آقای علم را گفتند، «خوب، کشتی منتظر است تشریف بیاورید. محل کاخ و این‌ها را هم تعیین کردیم با توجه به جزرومد آب و این‌ها.» بعد ایشان یک دخترک ۱۸، ۲۰ سالۀ آمریکایی همراهش بود. آن دختر گفت، «نه، من می‌خواهم شنا کنم و این‌ها.» هیچی ایشان نیامدند و بعد زود بساط مشروب و این‌ها بود و ظاهراً ایشان، خوب، همراهشان بود، با خودشان آورده بودند آن‌جا دیگر. ناراحت هم نبودند که خوب، بالاخره ما خوب نیست که یک شخصی که نخست‌وزیر بوده و در این وضعیت، هر کار هم دارد می‌کند قاعدتاً باید بی‌سروصدا بکند، و همین.

س- ایشان آن‌موقع وزیر دربار بودند؟

ج- آن‌موقع به نظرم بله وزیر دربار بودند. ولی خوب، ایشان قاطعیت داشت کما این‌که در جریان خمینی با قاطعیت عمل کرد.

س- ۱۵ خرداد منظور شماست؟

ج- بله؟

س- منظور شما ۱۵ خرداد است؟

ج- ۱۵ خرداد بله، آن قاطعیت‌ها را داشت و آدم فهمیده‌ای هم بود با هوش بود ولی خوب.

س- آقای حسنعلی منصور.

ج- من منصور را نمی‌شناسم و این‌ها فقط یک دوره‌ای داشتند به اسم تحصیل کرده‌های آمریکا و یواش‌یواش این تحصیل‌کرده‌های آمریکا…

س- کانون مترقی را درست کردند.

ج- کانون مترقی شدند و دیگر آمدند نخست‌وزیر و این‌ها.

س- آن‌ها را که می‌دانیم. من فقط می‌خواستم که این‌ها را که می‌پرسم فقط می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که اگر شما خودتان شخصاً ناظر یک رویدادی یا یک تصمیم‌گیری خاصی دربارۀ یک موضوعی بودید که دیدید این آدم‌ها را در عمل که چگونه بودند تجربۀ شخصی دارید آن را برای ما توضیح بفرمایید. شهبانو فرح.

ج- شهبانو فرح، خوب، ما شرفیاب می‌شدیم و می‌دیدیم‌شان، و ایشان بازدید می‌آمدند ایشان سال‌های اول خیلی خوب عمل کردند به‎طوری که واقعاً کم‌کم محبوب شدند و خیلی asset بودند ایشان نسبت به خاندان پهلوی، ولی این اواخر دیگر کم‌کم اشتباهات زیادی هم ایشان کردند و برای مثال همین جشن‌های شیراز که، خوب، کم‌وبیش به ایشان نسبت داده می‌شد چون ایشان sponsor از نظر به‌اصطلاح بودند و با روحیۀ ایرانی تطبیق نمی‌کرد این‌کارها باید خیلی آرام انجام بشود. یا این‌که ایشان یک سفر آمده بودند جزیرۀ ابوموسی، ابوموسی را ما یک شهرک زیبایی ساخته بودیم جایی که یک قطره آب نیست، یک دانه آجر نیست ما یک شهرک قشنگی ساخته بودیم برای نظامی هم مواظب جزیره باشند و هم یک پارچه گل کرده بودیم ؟؟؟ را. من خودم نتوانستم بروم به فرمانده ناوگان گفتم که ایشان بروند، ایشان رفته بودند گویا علیاحضرت راه می‌روند بعد این گل‌ها و این درخت‌ها را می‌بینند در جزیره‌ای که اثری از آب نیست، خوب، تعجب می‌کنند. بعد می‌گویند، «خوب، این‌ها را هم حتماً دیشب آوردید کاشتید این‌جا.» که بعداً که این را به من گفتند، من فرمانده ناوگان را توبیخ کردم، گفتم، «مگر تو زبان نداشتی؟ تو می‌گفتی علیاحضرت ما جزو آن‌ها نیستیم که شب قبل بکاریم. این سازمان نظامی است و وظیفه‌اش را درست انجام می‌دهد.» بعد هم ایشان گفته بودند، «چرا مثلاً این خانه‌ها را از هم با فاصله نساختید؟ این‌جا که زمین دارید؟» ایشان جواب نداده بودند که، «این پادگان نظامی است این خانه‌ها به هم نزدیک باشند بهتر محافظت می‌شود چون شب دور تا دور نگهبان باید باشد، آن موقع قذافی مرتب اعلام می‌کرد که، نمی‌دانم، مردان قورباغه‌ای می‌خواهد بفرستد به جزیره…

س- ابوموسی.

ج- ابوموسی، بنابراین باید محافظت بشود. بعد ایشان گفتند که، «آب‌انبار ساختید آن بالا با رنگ کوه نمی‌خواند.» حالا جزیرۀ ابوموسی ما یک پایگاه… ما هم البته دادیم آن‌جا را رنگ زدند که با رنگ کوه جور دربیاید، بله. ولی خوب، این‌ها خوب، ایشان اهل خیلی هنر و این‌ها بودند. چیزی که خیلی من را ناراحت کرد آن رفتن ایشان به نجف در آن روزهای انقلاب و پوشیدن آن لباس با آن…

س- پیش آیت‌الله خوئی؟

ج- بله، پیش آیت‌الله خوئی. این اصلاً در آن موقعیت درست نبود چون تمام این‌ها علامت تسلیم بود و ضعف دستگاه سلطنت که مرکز قدرت ما بود.

س- اردشیر زاهدی.

ج- آقای اردشیر زاهدی…

س- شما خودتان هیچ‌وقت شخصاً با ایشان سروکار داشتید؟

ج- شخصاً خوب، سروکار… چندجا من دیده بودم بعضی از… ایشان آدمی بودند خیلی خوش‌مشرب و شاید هم تا این حد به درد می‌خوردند. گذاشتن ایشان در مشاغلی مثل وزارت خارجه، مثل سفارت آمریکا اشتباه محض بود و دست توی دست الیزابت تیلور ظاهر شدن در مجامع. مهمانی‌های توأم با سروصدایی که ایشان می‌دادند. اگر سروصدا تویش نبود، خوب، از نظر دیپلماسی خوب است این مهمانی‌ها، این خاویارها مؤثر است ولی وقتی دیگر جنبه playboy بودن را پیدا کند جنبۀ افراطی پیدا کند این به ضرر مملکت است کما این‌که فعالیت‌های آن‌چنانی ایشان در این شهر واشنگتن باعث شد که دولتمردان آمریکا به‎ویژه مال حزب دموکرات، سناتورها congressmanها ایشان را یکی از مظاهر corruption و فساد ایران می‌دیدند و هم این‌ها باعث شد که آن‌هایی که با این‌ها تماس می‌گرفتند زودتر تحت تأثیر قرار بگیرند که واقعاً در ایران corruption هست. ایشان واقعاً اگر یک ذره از سیاست این اطلاع داشتند شصت‎هزار دانشجو دشمن ایران نمی‌شدند این‌ها بچه‌های ما بودند. چرا ما باید این‌قدر متفرعن بشویم و توأم با کثافت عمل کنیم تا دانشجو دشمن ما بشود؟ دانشجوهای ایرانی همه بچه‌های ما بودند این‌ها چرا باید دشمن ما بشوند؟

س- آقای امیرعباس هویدا.

ج- آقای امیرعباس هویدا آدمی بود تا حدی سیاستمدار خیلی مؤدب خیلی مردم‌دار. آدم پاکی هم بود، خدا رحمتش کند، ولی ایشان به نظرم آن capacity که بتواند نخست‌وزیر یک مملکت در آن دوران باشد و این مملکت را برساند به آن‌جایی که باید برساند نداشت. نمونه‌اش این‌که یک انقلاب اداری را نتوانست پیاده کند برای این‌که کاری نداشت، ما در ارتش دستور داده بودیم که نامه‌های فوری همان روز جواب. نامه‌های مثلاً عادی تا چهل و هشت ساعت. نامه‌هایی که می‌شد مثلاً تا یک هفته. خوب این می‌شد انقلاب اداری، کسی که این کار را انجام نمی‌داد خوب، پدرش را هم ما درمی‌آوریم. این‌ها نتوانستند هیچ‌وقت این دستگاه اداری را و نارضایتی مردم را از بین ببرند. کارهای ایشان من فکر می‌کنم بسیاری از کارهای ایشان درست نبود.

س- شما هرگز خودتان شخصاً تجربه‌ای با ایشان داشتید؟

ج- تجربه با ایشان داشتم، بله. بعد به دفعات ایشان رو ناو می‌آمدند همراه اعلی‎حضرت می‌آمدند به نظرم آدم خیلی فهمیده بودند خیلی مؤدب بودند به نظرم خیلی انسان بودند، ولی همان‌طور که عرض کردم capacity یک مملکتی که در حال توسعه بود نخست‌وزیری که این مملکت را بکشد به جلو متأسفانه ایشان نداشتند برای این‌که عملاً دیدیم نیست، درحالی‌که ایشان خیلی قدرت داشتند. ایشان تنها کسی بودند من دیدم نشسته با اعلی‎حضرت صحبت می‌کنند، ایشان روی صندلی نشسته بودند اعلی‎حضرت ایستاده بودند معمولاً ما هیچ‌وقت نداشتیم این وضع را. یعنی خیلی ایشان واقعاً مورد توجه اعلی‎حضرت فقید بود و خیلی کارها می‌توانست انجام بدهد که مملکت به این‌جا نکشد آخر این بدبختی همه‌اش روی بی‌حساب‌کتابی‌ها و رفتار غلط، تصمیم‌های غلط و ابتکارهای غلط همه به این‌جا بوده که ما را کشانده.

س- آقای دکتر جمشید آموزگار.

ج- ایشان آدمی هستند به نظر من پاک و آدم خوبی هستند، بعد مقدار زیادی ایشان محافظه‌کار هستند. یک مقدار اهل عمل نیستند موقعی که عمل یک مقدار قدم به عقب می‌گذارند. و ما در واشنگتن اتفاقاً یک شب دیدیمش و خواهش کردیم که، «شما در این مبارزات بیایید تو.» برای این‌که، خوب، اسم و رسم بدی ایشان ندارد. ایشان نپذیرفتند.

س- آقای دکتر کریم سنجابی.

ج- کریم سنجابی به نظرم این‌ها را من در ردیف اشخاص نمی‌توانم لغت خائن را نمی‌شود آدم به هر کسی واقعاً بگوید، از آن آدم‌های جاه‌طلبی که یک عمر توطئه کردند آخر سر هم به هیچ‌جا نکشید.

س- شما هرگز خودتان ایشان را دیدید، با ایشان ملاقات داشتید؟

ج- شخصاً خیر ولی روزی که یکی دو سال پیش بود من با نخست‌وزیر ترکیه ملاقات داشتم، ایشان گفتند «مثل این‌که یکی از وزرای سابق شما آمده بیرون، نخست‌وزیرهای سابق شما.» گفتم، «این‌ها همه در آمریکا یا در اروپا هستند.» بعد آن رئیس سازمان امنیت اسم را آورد، گفت، «سنجابی.» گفتم، «این وزیر خارجه بود و یکی از همین انقلابیون بود متأسفانه.» اسلامبول بود این‌ها هم تسهیلاتی قائل شدند که بیاید آمریکا.

س- بله. آقای دکتر نورالدین کیانوری رهبر حزب توده.

ج- آن کیانوری من فکر می‌کنم که شخصاً اصلاً.

س- شما هیچ؟

ج- هیچ نخیر، هیچ.

س- آیت‌الله خمینی. هیچ‌وقت ایشان را ملاقات نکردید؟

ج- خمینی را هم نه تنها ملاقات نکردم بعد اصلاً ما اسمی از ایشان نداشتیم تا هفت هشت ماه پیش از انقلاب یعنی دستگاه اطلاعاتی مملکت آن‌چنان ما را بی‌خبر گذاشت در صورتی که من خیلی اهل مطالعه بودم ولی آن‌چنان بی‌خبر ما را گذاشته بودند ما نمی‌دانستیم خمینی کیست؟

س- آیت‌الله شریعتمداری.

ج- آیت‌الله شریعتمداری را نه شخصاً من خبر ندارم و فقط بعد از این جریان‌ها صحبت من در خانۀ ایشان شده بود قبل از این‌که ایشان مورد خشم خمینی قرار بگیرد و این‌ها و ایشان خیلی استقبال کرده بود چون، خوب، او هم آذربایجانی است و من هم آذربایجانی هستم.

س- بله. شما از آن جریان حملۀ خسروداد به منزل ایشان؟

ج- نخیر خبر…

س- که گفته شده بود که دو نفر کشته شدند اطلاعی دارید؟

ج- نخیر فقط خواندم من توی روزنامه‌ها، بله.

س- آقای آیت‌الله محمود طالقانی.

ج- طالقانی هم از آن‌هایی بود که شاید خیلی کار آن اوایل انقلاب می‌توانست بکند ولی همیشه آدمی بود به نظرم دورو و دوطرفه عمل می‌کرد، سعی می‌کرد هم هر شش طرف را داشتم باشد. روزی که طالقانی در تهران، آن‌موقع من مخفی بودم در تهران، بلند شد بر علیه خمینی اعتراض کرد و رفت تمام تهران ریخت توی خیابان همه به پشتیبانی طالقانی برای این‌که جلوی خمینی یک آدمی که یک ذره فهم داشت اقلاً بیاورند. باز هم سه چهار روز بعد پسر خمینی رفت و با ایشان صحبت کرد.

س- آقای دریادار دکتر احمد مدنی.

ج- احمد مدنی نکات مثبتی دارد نکات منفی دارد. نکات مثبتش این است که آدمی است خیلی پاک همیشه بوده خیلی پاک بود، خیلی رک حرفش را رک می‌زد و مبارز، مبارز با فساد با کارهای بد و این‌ها. ولی در مسائلی مثل این‌که فرض بفرمایید فرماندۀ نیروی دریایی بشود لیدر یک انقلاب بشود لیدر یک مملکت یا یک چیز، متأسفانه ایرادهای بسیاری دارند فوق‌العاده، اولاً هیچ‌وقت مشاور خوب انتخاب نمی‌کنند یک مشت آدم‌های نفهم را جمع می‌کنند دور و بر خودش. هیچ‌وقت گوش به حرف کسی… خیلی دیکتاتور است ایشان به‌هرصورت فوق‌العاده روح دیکتاتوری دارد. و بدتر از همه آن نامه‌های آخری که به خمینی نوشت و قائد اعظم دیگر تمام مسائل را حل کرد. ایشان هر چه خواستند مرا ببینند من قبول نکردم.

س- ارتشبد فریدون جم.

ج- ارتشبد جم یکی از شخصیت‌های نظامی ایران بود. بسیار پاک، فهمیده، با سواد. در جلسات سری که ما با پاکستانی‎ها داشتیم این مارشال‎های پاکستانی مثل بچه‌اش بودند چنان احترامی به او می‌گذاشتند. بسیار فهمیده بود، جم خیلی خوب است ولی با کمال تأسف یک‌چنین ارتشبدی را من هرگز نفهمیدم سر چه بوده که باید بردارند از ریاست ستاد به آن صورت مفتضحانه عوض کنند؟

س- ارتشبد اویسی‌.

ج- ارتشبد اویسی روی‌هم‌رفته آدم خوبی بود ولی یک ژنرال امروزی نبود هیچ‌وقت نبود و عجیب است ایشان که با من صحبت می‌کرد یک روز، این‌ها رفته بودند زیارت کربلا، یکی از کارهایی که کرده بودند به دست‌بوسی خمینی رفته بودند که فوق‌العاده سال‌ها پیش آن موقعی که خمینی…

س- در نجف بود؟

ج- در نجف بود ولی خوب این جوری وارد میدان نشده بود جزو یکی از برنامه‌ها این‌ها رفته بودند دیدن خمینی فقط از نظر مذهبی یعنی ارتشبد اویسی مذهبی بود همیشه نماز این‌هایش قطع نمی‌شد. بعد از نظر مدیریت ضعیف، ضعیف بود و بعد یعنی اگر یکی طرفدارش بود این را مثلاً می‌آورد بالا کاری نداشت او لایق است یا نه؟ می‌آورد بالا درحالی‌که…

س- آقای قره‌باغی در کتاب‌شان نسبت به ایشان خیلی نظر منفی ابراز داشتند حتی از نظر مالی.

ج- خوب، تا حد زیادی صحیح است و ایشان هیچ‌وقت مدیر خوبی نبود ایشان هیچ‌وقت فرماندۀ خوبی نبود. بعد خیلی نارضایتی هم به وجود آمده بود، آخرسر هم متأسفانه گذاشت رفت، اویسی نمی‌بایستی از مملکت خارج می‌شد اگر اویسی مانده بود اقلاً، خوب، اویسی رئیس ستاد ما پیشنهاد می‌کردیم چون سابقه‌اش بیشتر از قره‌باغی بود.

س- ارتشبد خاتم.

ج- ارتشبد خاتم هم به نظرم آدم همچین درستی نبود. کسی که وقتی فوت می‌کند میلیون‌ها صد‌ها میلیون پوند توی حسابش پیدا می‌شود بعد معلوم می‌شود یک زن دیگری هم یک جایی گرفته و این‌ها، خوب، معلوم است این آدم درستی نمی‌تواند باشد. فوق‌العاده قدرت‌طلب و کینگ مانند عمل کند و این‌ها، ولی چون قوم‌وخویش شاه فقید بود توانست نیروی هوایی را خیلی بکشد بالا.

س- ارتشبد عباس قره‌باغی.

ج- تیمسار قره باغی قبلاً هم اشاره کردم.

س- شما تجربه‌های زیادی با ایشان داشتید.

ج- بله من ایشان را زیاد مخصوصاً در این روزهای انقلاب شناختم.

س- می‌توانید یکی‌اش را لااقل برای ما بفرمایید که مبین شخصیت سیاسی و نظامی ایشان باشد؟

ج- از نظر سیاسی که خوب، ایشان را فعالیت سیاسی هیچ‌وقت نداشت. از نظر نظامی ایشان اصولاً معروف بود که آدم مرتبی است در ارتش و رئیس ستاد خوبی در نیروی زمینی بود بعد ژاندارمری را اصلاح کرد، مدتی مرزبانی بود، آن‌موقع یادم هست من سروان یا سرگرد بودم با دریابد رسایی با ایشان آمدم آن‌موقع مرزبانی را داشت، آمدم با کشتی من بردم تا چابهار، یک ماه این‌ها را دریا بردم. خیلی مرتب بود و آدم مرتبی بود و تحصیلات کلاسیک هم داشت شاید تا حد دکترا. بیشتر یک امیر اداری ایشان بودند تا یک امیر عملیاتی. در مورد این‌که نسبت می‌دهند به ایشان که خیانت کرده با فردوست قرار گذاشته، بله با فردوست نزدیک بود و این‌ها را هم خبر دارم من، ولی همان‌طور که عرض کردم، خیانت ایشان را به عنوان این‌که در آن روزهای آخر فردوست آورد نیست. این را به زور ما آوردیم نمی‌خواست بیاید اگر واقعاً این‌ها طرحی با فردوست این‌ها داشتند، خوب، از اول، لانسه می‌شد نه این‌که به زور ما بیاوریم آن هم مخصوصاً آن شب من ساعت‌ها اصرار کردم او قبول نکرد، قبول نکرد برگردد رئیس ستاد بشود. فقط مگر این‌که چیزهایی‌ست پشت پرده من خبر ندارم. ملاقات‌های ایشان را من خبر ندارم. روزهای آخر من خبر ندارم، مگر این‌که همچین چیزهایی بوده شاید تضمین‌هایی به این‌ها مثلاً محرمانه جبهه ملی یا بازرگان هر کسی فرض بفرمایید.

س- یا آقای خمینی.

ج- یا خمینی برای این‌که ایشان با آقای شریعتمداری هم نزدیک بود.

س- بله.

ج- و من توی اطاقش بودم چند بار با هم ترکی صحبت می‌کردند پای تلفن، شریعتمداری ناراحت بود از خمینی می‌آید چه می‌شود؟ بله، ایشان هم همیشه هم می‌گفت، می‌گفت، «هر چه فرماندهان می‌گویند، خوب، ما همین کار را می‌کنیم.» تیمسار قره‌باغی می‌گفت. منتهی طوری ارتش را خراب کرده بودند توی خیابان‌ها، آن‌قدر نگه‎ داشتند و وقتی هم فرمانده کل قوا رفت دیگر ارتشی وجود نداشت که قره‌باغی سهل است رومل و فن روندشرت هم بتوانند کاری انجام بدهند. ریخت به هم، ارتشی که زمان شاه گارد شاهی به مسلسل بستند افسران را در ناهارخوری، این ارتش را زیادی توی خیابان‌ها نگه داشته بودند ایدئولوژی کار خودش را کرده بود.

س- بله. تیمسار من با تشکر از شما مصاحبه را در این‌جا خاتمه می‌دهم، خیلی ممنونم که این همه به ما وقت دادید و به سؤالات ما با صبر و حوصله پاسخ دادید.

ج- خیلی متشکرم. من فقط یک چیز اضافه می‌کنم که من تمام این صحبت‌هایی که کردم یک کلمه‌اش این‌ور آن‌ور نیست چون همۀ مردم من را می‌شناسند نه عقب کار شخصی هستم نه عقب یک امتیاز شخصی هستم من فقط خواستم توی تاریخ بماند و روزی واقعاً ملت ایران مسیری را نرود که به اشتباه دوباره به آن صورت منتهی بشود. به نظر من آینده ایران هم فقط در یک دموکراسی خلاصه می‌شود، اگر ایرانی مثل آلمان‌ها مثل ایتالیایی‌ها مثل ژاپنی‌ها کم‌کم راه دموکراسی را رفتند ایران هم درست می‌شود وگرنه هیچ‌وقت درست نمی‌شود.

س- متشکرم.