روایتکننده: آقای دکتر حسن صدر حاجسیدجوادی
تاریخ مصاحبه: ۳ ژوئن ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای حسن صدر حاجسیدجوادی در روز یکشنبه سیزده خرداد ۱۳۶۳ برابر با سوم ژوئن ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای حاجسیدجوادی میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که در شروع مصاحبه یک شرح حال مختصری راجع به خودتان برای ما بفرمایید از اینکه کجا به دنیا آمدید و چه تاریخی و کجا تحصیلاتتان را کردید و از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدید؟
ج- قبلاً تشکر میکنم از اینکه اظهار لطف فرمودید و بنده را برای این مصاحبه انتخاب کردید. عرض کنم بنده در ۱۳۰۸ در قزوین به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی و قسمتی از تحصیلات متوسطه را در همان شهر انجام دادم. بعداً برای ادامهی تحصیل به تهران رفتم و بعد از پایان تحصیلات متوسطه در دانشگاه تهران دانشکده ادبیات مشغول تحصیل شدم. در سال ۱۳۳۲ لیسانسیه شدم از دانشکده ادبیات تهران در رشتهی ادبیات فارسی و یک سال کارآموزی دبیری کردم. در سال ۱۹۵۴ به پاریس آمدم و در سوربن دانشکده ادبیات پاریس ادامه تحصیل دادم در رشتهی ادبیات تطبیقی و موفق به اخذ درجه دکترا شدم.
در پایان ۱۹۵۸ به ایران برگشتم. در وزارت آموزش و پرورش ابتدا مشغول کار شدم و همزمان با آن در روزنامه اطلاعات شروع به کار کردم. از آن سال تا شروع انقلاب در ایران مشغول کار بودم و در دانشکدههای مختلف و مدارس عالی تدریس میکردم و در اطلاعات پستهای مختلفی از قبیل ریاست آرشیو و کتابخانه اطلاعات و سردبیری بعضی از نشریات به عهدهی من بود. مدت سه سال تقریباً از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ سردبیر روزنامه اطلاعات بودم و همانطوریکه عرض کردم تا پایان سال ۵۷ و اواسط ۱۳۵۸ با روزنامهی اطلاعات همکاری میکردم. همزمان با کارهای مطبوعاتی و دانشگاهی به ترجمه و تألیف کتاب مشغول بودم و چند کتاب ترجمه کردم و همچنین چند کتاب تألیف کردم که از آن جمله هست مقایسهی سعدی و حافظ، گنجینهی نثر پارسی و چند کتاب درسی برای سال اول راهنمایی سال دوم راهنمایی و دانشسراهای عالی. این مختصری بود که به عرضتان رساندم.
س- از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی شدید آقای حاجسیدجوادی؟
ج- بنده خوب همانطوریکه میدانید از زمان دانشجویی وارد فعالیتهای سیاسی شدم و در حقیقت قبل از اینکه وارد دانشگاه بشوم یعنی در موقعی که سال ششم متوسطه را میگذراندم شروع به نوشتن مقالاتی در روزنامههای تهران کردم و این مقالات در بعضی از روزنامهها از جمله روزنامه شاهد که ارگان حزب زحمتکشان شد منتشر میشد و از اینجا فعالیتهای سیاسی خودم را شروع کردم. در این موقع بود که مسائل ملّی و جریان جبهه ملّی ایران به رهبری دکتر مصدق شروع شد و مرحوم خلیل ملکی از حزب زحمتکشان انشعاب کرد، ما هم به همراه او یعنی بیشتر روشنفکران و جوانها با مرحوم ملکی حزب نیروی سوم را تشکیل دادیم و در آنجا من به اتفاق برادرم روزنامه نیروی سوم را اداره میکردیم یعنی ایشان مدیر روزنامه بودند و من در روزنامه کار میکردم و تهیه اخبار پارلمانی همچنین بعضی از مقالات تهیه اخبار سیاسی مخصوصاً جلسات جبهه ملّی که در منزل آقای دکتر مصدق تشکیل میشد اینها به عهدهی من بود.
س- از این دورهی فعالیتهای شما چه خاطراتی دارید که فکر میکنید مهم است که در تاریخ ایران ضبط بشود؟ چه در مجلس و چه در جلسات رهبران نهضت ملی.
ج- آنچه که من میتوانم عرض بکنم خاطرهی مهمی که واقعاً به نظر من میرسد یکی مسئلهای است که در زندگی من بیسابقه بود، یعنی انتخابات مجلس بود.
س- انتخابات دوره هفده؟
ج- بله. قبلاً میدانید که انتخابات خوب زمان رضاشاه یک مقدار محدودیتهایی وجود داشت و بعداً هم این محدودیتها همچنین ادامه داشت ولی در زمان دکتر مصدق بهطوریکه ما شاهد بودیم انتخاباتی که زمان مصدق شد واقعاً میتوانیم بگوییم که آزادی نسبی داشت. یعنی غیر از دورههای اول مجلس تنها دورههایی بود که مردم توانستند وکلای ملّی و وکلای مورد علاقهی خودشان را به مجلس بفرستند. خاطرات آن زمان خیلی زیاد است. عرض کنم مسائلی که در آن زمان میگذشت البته ما در حاشیه بودیم به عنوان روزنامهنگار، خبرنگار و دانشجو و دیگران که در متن بودند مثل اعضای جبهه ملّی که خوشبختانه هنوز زنده هستند و حضور دارند اینها اطلاعات زیادتری به شما میتوانند در این زمینه بدهند مثل آقای دکتر صدیقی که در آن زمان استاد ما بودند در دانشکدهی ادبیات و فلسفه تدریس میکردند و درعینحال وزیر کشور آقای دکتر مصدق بودند و اینها در متن جریان بودند، و ما در حاشیه بودیم بهاصطلاح برای اینکه جوان بودیم و نکتهای که میخواستم در اینجا به عرضتان برسانم در این سالها خوشبختانه برای اولینبار بود که هستهی یک مقاومت صحیح و نهضت صحیح در دانشگاه ریخته شد. قبل از آن یک عدهای به کار تحصیل اشتغال داشتند، یک عدهی اقلیتی هم به کار سیاسی که اینها مربوط بودند به حزب توده و جریانهای چپ و کمونیستی ایران. شروع کار دکتر مصدق نه بهعنوان نخستوزیر بلکه به عنوان درحقیقت اپوزیسیون در آنموقع عدهی زیادی از جوانها را جلب کرد و در همین موقع جلب این جوانها در حقیقت یک مقدار کارهای آکادمیک شد. یعنی افرادی مثل مرحوم خلیل ملکی جوانها را در حقیقت راهنمایی کردند به بعضی از حوزههایی که برای اولین بار مربوط به حزب توده نبود.
بنده به خاطرم هست که شروع کار سیاسی جدی ما عبارت بود از حضور در منزل مرحوم ملکی قبل از تشکیل حزب و شرکت در جلساتی که مرحوم ملکی برای روشن شدن ذهن دانشجویان تشکیل میداد و در آنجا ما ساعتها با مرحوم ملکی بحث میکردیم و مرحوم ملکی مسائل مهم را برای ما تشریح میکرد و در حقیقت مسائلی که امروز بسیاری از مسائلی که امروز آقایان اعتراف میکنند آقایان کیانوری و طبری و دیگران اعضای حزب توده، این مسائل را و این ایرادات را ما آن روز که سی و چند سال از آن تاریخ میگذرد از دهن مرحوم ملکی میشنیدیم و در حقیقت میشود گفت که، یعنی باید گفت که مرحوم ملکی خودش هم به این نکته واقف بود، از رجال واقعاً سیاسی بود نه در ایران بلکه در دنیا که قبل از تیتو انشعاب کرد از شوروی و در حقیقت مسائل شوروی را در آن روز ملکی نقطههای ضعف شوروی را در آن روز ملکی انگشت رویش گذاشت. و ما در آن روز مجذوب مرحوم خلیل ملکی شدیم و هر روز، من به خاطر دارم، در منزل ملکی حوزههایی تشکیل میشد که افراد متعددی میآمدند، افراد مختلفی میآمدند، عدهای از دانشجویان دانشکده ادبیات یک روز دانشجویان دانشکده علوم، روز دیگر دانشجویان دانشکده فنی، دانشجویان دانشکده پزشکی در آنجا در حقیقت پایههای یک فرماسیون صحیح گذاشته شد به عقیدهی من، و بعداً این حوزهها به حزب زحمتکشان کشید که دکتر بقایی هم در آنجا بود. یعنی در حقیقت چون ملکی نمیخواست که بهعنوان رهبری ظاهر بشود بقایی که آنموقع آدم خوشنامی بود و در حقیقت در بین دانشجویان و جوانها محبوبیت داشت رهبری حزب را به عهده گرفته بود و مرحوم ملکی با او کار میکرد. ولی در حقیقت کارهای ایدئولوژیک، کارهای اساسی به عهدهی مرحوم خلیل ملکی بود و از آنجا در حقیقت یک پایهریزی شد در دانشگاههای ایران. در حقیقت آنموقع که دانشگاههایی وجود نداشت یعنی دانشگاه فقط تهران بود و در آنموقع هستهی خیلی خوبی در دانشگاه به وجود آمد بهطوریکه این هسته رشد کرد در عرض دو سه سال در مقابل حزب توده که یک یعنی درست است که در اقلیت بودند دانشجویان حزب توده ولی متشکل بودند و اینها در حقیقت دانشگاه را در دست داشتند و جوانها را کمکم میکشیدند و نهتنها عرض کنم یک محیط ارعابی ایجاد کرده بودند بلکه درعینحال یک محیط گول زدنی ایجاد کرده بودند که هر کسی که روشنفکر است به حزب توده میپیوندد. ولی در این دو سه سالی که از قبل از نخستوزیری آقای دکتر مصدق شروع شد از دوران مبارزات آقای دکتر مصدق شروع شد تا زمانی که دکتر مصدق به نخستوزیری رسید و تا ۲۸ مرداد در حقیقت دانشگاه کمکم سنگر دانشجویان ملّی شد و بهطوریکه دیگر دانشجویان حزب توده هیچ کاری نمیتوانستند انجام بدهند یک مقاومت صحیح به وجود آمد. سابق اگر دانشجویان دانشگاه تودهایها میخواستند دانشگاه را اعتصاب راه بیندازند و دانشگاه را تعطیل بکنند میتوانستند اینکار را بکنند ولی موقعی که متشکل شدند دانشجویان ملّی در احزابی مخصوصاً نیروی سوم طرفداران مرحوم ملکی یا حزب ایران یا دیگران کمکم یک در حقیقت نطفهای بسته شد در دانشگاه که نهتنها در جلوی حزب توده مقاومت کرد، بلکه در مقابل تمام جریانات سیاسی یک سنگر بزرگی بود. بهطوریکه بدون موافقت دانشجویان ملّی و دانشجویان وابسته به جبهه ملّی و ملیّون در حقیقت در دانشگاه هیچ عملی ممکن نبود انجام بشود و اگر تودهایها میخواستند اعتصابی راه بیندازند با شکست مواجه میشدند غالباً بعد از آن.
از اینجا بود که برای اولینبار این نیروی سرباز و نیروی انتظامی نبود که در مقابل دانشجویان حزب توده میایستاد در مقابل کمونیستها میایستاد، برای اولین مرتبه خود دانشجویان در مقابل دانشجویان میایستادند و در حقیقت مبارزهای به مفهوم واقعی بود. و حتی در آنموقع که یک اتحادیهای دانشجویان داشتند دانشجویان ملّی آمدند اتحادیهی صنفی تشکیل دادند برای خودشان برای اینکه نمیتوانستند با دانشجویان حزب توده در یکجا همکاری بکنند غالباً انتخابات به هم میخورد، غالباً داد و بیداد میشد، غالباً آنها جریاناتی راه میانداختند برای اینکه اکثریت نداشتند و بنابراین آنها برای خودشان انتخابات میکردند تحت عنوان اتحادیهی دانشجویان و اتحادهی صنفی دانشجویان مربوط بود به دانشجویان در حقیقت ملّی و غیرتودهای. عرض کنم این مسائلی بود که در حقیقت یعنی شروع کار ما بود، در حقیقت آغاز فعالیتهای سیاسی بنده بود و در مدت سه سال در دانشکدهی ادبیات ضمن ادامه تحصیل به مسائل سیاسی علاقهمند بودیم و فعالیتهای سیاسی داشتیم و بنده از نزدیک همکاری داشتم با نیروی سوم و مرحوم خلیل ملکی تا روزی که ۲۸ مرداد شد حتی روز ۲۸ مرداد من به خاطرم هست که در کلوب نیروی سوم کلاس کنکور داشتم و در آنموقع من تازه فارغالتحصیل شده بودم، لیسانسیه شده بودم و کلاس کنکور داشتم برای دانشآموزان مدارس که میخواستند در کنکور شرکت بکنند که واقعه ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و در روز ۲۸ مرداد یک مقالهای از من در روزنامه نیروی سوم به چاپ رسید که علیه رژیم سلطنتی و علیه شاه بود. به همین جهت بعد از ۲۸ مرداد مدتی مخفی بودم.
س- شعار جمهوری داده بودید توی آن مقاله؟
ج- بله، شعار جمهوری در حقیقت در این مقاله راجع به شعار جمهوری صحبت نکرده بودیم ولی ما در آن شبهای آخر، این را هم باید اعتراف بکنم، که ما در حقیقت از ۲۵ مرداد در تهران و تمام ایران وضع بسیار مغشوش بود و هیچکس تکلیفش را نمیدانست و در حقیقت از لحاظ سیاسی مسئله روشن نبود. شاه گذاشته بود رفته بود و در این ضمن برای اینکه ما تمام در حقیقت تودهایها را خلعسلاح بکنیم در حزب نیروی سوم دو تمایل پیدا شده بود. یعنی عدهی زیادی شعار جمهوری میدادند و اینها تحت تأثیر عرض کنم خدمتتان که تبلیغات حزب توده بودند، نه اینکه تحت تأثیر تبلیغات حزب توده قرار گرفته باشند بلکه میخواستند از حزب توده عقب نمانند در حقیقت. در حقیقت جوانهای پرشور و وطنپرستی بودند که میخواستند حزب توده را در تمام زمینهها خلع سلاح بکنند و فکر میکردند که چون شاه فرار کرده بالطبع جمهوری خواهد شد و آن روز حتماً آقای دکتر مصدق رئیسجمهور خواهد شد بنابراین اینها فکر میکردند شعار جمهوری بدهند یعنی حزب توده در این جریان جلو نباشد.
اولین گروهی باشند که شعار جمهوری را میدهند مخصوصاً که مطمئن بودند دکتر مصدق رئیسجمهور خواهد شد برای اینکه کس دیگری رأی نداشت در مقابل مصدق. ولی خود مرحوم ملکی مخالف بود، بنده به خاطرم هست، با این چپرویها در حقیقت به نظر خود مرحوم ملکی و این شعار دادنها مخالف بود و من بعدها فهمیدم که خلیل ملکی از این تندرویها به خاطر حزب توده و به خاطر موقعیت جغرافیایی ایران نگران بود که میترسید اوضاع از دست زمامداران آن زمان مصدق و جبهه ملّی خارج بشود و به دست کمونیستها بیفتد. ملکی با این شعارها مخالف بود ولی ملکی در مقابل جریانی قرار گرفته بود آن دو سه شب که در حقیقت سیلی بود که جاری شده بود و ملکی هم نمیتوانست مقاومت بکند.
به همین جهت من خاطرم هست که ما رفتیم به در آن دو سه شب مرتب تظاهرات بود و ما مخصوصاً تظاهرات راه میانداختیم در خیابانها برای اینکه تودهایها را منکوب بکنیم و تودهایها جریان را در دست نگیرند. بنده به خاطرم هست که در ۲۷ مرداد ما با شعارهای جمهوری به خیابانها رفتیم و در چهارراه اسلامبول ـ فردوسی بنده خاطرم هست که عدهی زیادی جمعیت جمع شد، من آنجا برای مردم سخنرانی کردم و شعاری که در آنجا بود جمهوری بود. وقتی که به حزب برگشتیم در آنموقع تلفنی شد از رئیس شهربانی که میخواست با آقای خلیل ملکی تماس بگیرند، آقای خلیل ملکی در حزب نبودند و هیچکس از رهبران حزب هم در آنموقع در حزب حضور نداشتند. یعنی آقای جلال آلاحمد و دکتر خنجی و مهندس قندهاریان و آن دکتر علی اصغر سیدجوادی و کسانی که در هیئت اجرائیه بودند آن شب حضور نداشتند در روزنامه با من تماس گرفته شد و پرسیدند که آقای خلیل ملکی کجا هستند که ریاست شهربانی با ایشان کار دارد؟ بنده شمارهی منزلشان را دادم و خلیل ملکی را نتوانستند پیدا کنند و بههرحال تماس گرفتند و پیغام رئیس شهربانی را دادند و گفتند که آقای دکتر مصدق پیغامی دادند به آقای رئیس شهربانی و آقای رئیس شهربانی که موظف هستند این پیغام را به آقای ملکی برسانند که جوانها را از توی خیابانها جمع بکنید و با حزب توده داخل نشوید و حزب توده میخواهد اغتشاش به راه بیندازد و ما تصمیم داریم در مقابل حزب توده شدیداً بایستیم به این جهت شما به افراد خودتان به اعضای حزب دستور بدهید که از خیابانها جمع بشوند و با حزب توده متفق نباشند و تظاهرات در خیابانها نکنند برای اینکه ما میخواهیم در مقابل حزب توده که میخواهد از این آب گلآلود ماهی بگیرد مقاومت بکنیم. این جریان واقع شد و ما در حقیقت به افراد پیغام دادیم که یعنی شب هم در حقیقت گذشته بود و کمکم تظاهرات تمام میشد و افراد هم برگشتند که شب ۲۷ مرداد بود. و ۲۸ مرداد در حقیقت از صبح آن جریان شروع شد برای اینکه کودتا در حقیقت از سحر شروع شده بود و ما ساعت ده صبح در حزب نیروی سوم در کلوب حزب مواجه شدیم با این کودتا، یعنی حملهی یک عدهای به کلوب حزب و مقاومت افراد حزب و فرار یک عدهای و وقتی فهمیدند که فایده ندارد دیگر ترک مقاومت کردند و در حقیقت بعضیهایشان هم گرفتار شدند و به زندان فرستاده شدند.
س- این تلفنی که به شما شد و این دستوری که از جانب آقای دکتر مصدق گفته شد که داده شده آیا واقعاً صحت داشت که آقای دکتر مصدق یکهمچین دستوری صادر کرده بود؟
ج- بله.
س- چون این قضیه باعث شد که روز ۲۸ مرداد طرفداران دکتر مصدق در خیابانها نبودند و همه رفته بودند پی کار خودشان و فکر میکردند که دیگر اوضاع تمام شده و دولت توی خیابانها مسلط خواهد بود در نتیجه میدان خالی مانده بود برای کودتاچیان.
ج- بله تقریباً من فکر میکنم که به دلایلی این دستور صحت داشت. اولاً اینکه رئیس شهربانی در آنموقع مورد اعتماد شخص دکتر مصدق بود و با احزاب ملّی همکاری داشت و ثانیاً میدانست که بههرحال این پیغام کنترل خواهد شد از طرف حزب، یعنی تماس گرفته خواهد شد با منزل آقای دکتر مصدق که آنموقع دفتر کارشان در منزل بود دیگر.
س- این کار شد آقا؟
ج- و این کار متأسفانه نشد برای اینکه هیچکس از اعضا حزب وجود نداشت. یعنی از اعضای هیئت اجرائیه حزب در آنجا نبود و مرحوم ملکی در حزب نبود و شاید هم مخصوصاً او یکی دو شب کمتر به حزب میآمد برای اینکه با این جریانات مخالف بود مرحومه خلیل ملکی و این کار انجام نشد برای اینکه دستور هم موقعی به ما رسید، در حدود ساعت ۸ یا ۸:۳۰ شب بود که تظاهرات خیابانی کمکم فروکش میکرد و به این جهت این تماس حاصل نشد و اینکار انجام نشد ولی چون فروکش میکرد و برمیگشتند در حقیقت تظاهرکنندگان لزومی هم نداشت اگر مسئلهی صبح بود یا ظهر بود بدون شک این تماسها انجام میشد ولی چون آخرشب بود دیگر، دیگر این تماسها انجام نشد برای اینکه خودبهخود مسئله خاتمه پیدا میکرد، موکول شد به فردا که فردا باز هم شروع و باز هم تصمیمات و اینها. همانطوریکه گفتید اول وقت هم مردم رفتند سر کارهایشان و یکمرتبه مواجه شدند با کودتا.
س- شما بعد از ۲۸ مرداد در فعالیت نهضت مقاومت ملّی هم شرکت کردید؟
ج- عرض کنم خدمتتان که بعد از ۲۸ مرداد فعالیتهایی بلافاصله شروع شد یعنی اعضای جبهه ملّی و نیروی سوم و سایر احزاب ملّی که فکر میکردند که این هم یک جریانی است شاید مثل ۳۰ تیر بلافاصله با هم تماس گرفتند و دور هم جمع شدند. من به خاطرم هست که در یک کافهای در لالهزار آنجا جمع میشدیم و در جاهای مختلف جمع میشدند بچهها و پیغام میرساندند که چهکار باید بکنیم، چه اعمالی باید انجام بدهیم. در حقیقت در این مورد ما اشتباه میکردیم برای اینکه فکر میکردیم که یک جریانی مثل جریان ۳۰ تیر است و خیلی زود تمام میشود و میباید ما تکلیفمان را بدانیم دستور بگیریم چه کارهایی انجام بدهیم چه کارهایی انجام ندهیم.
ولی متأسفانه کمکم به این حقیقت پی بردیم که این جریان با برگشت شاه و تشکیل دولت زاهدی و در حقیقت گرفتن اعضای جبهه ملّی و دستگیر شدن دکتر مصدق کمکم امید افراد ملّی مبدل به یأس شد و برای یک مدتی فعالیتها از بین رفت. بعد از آن مدت کمکم دومرتبه شروع شد برای یک فعالیت مجدد یعنی در حقیقت حوزههای مخفی جلسات مخفی و پایهریزی برای مبارزه، که این مبارزه کموبیش تا مدتی ادامه داشت. جلسات تشکیل میشد ولی بعد از مدت دو سه سال کمکم چیز شد آنطور که من اطلاع دارم کمکم آتش در حقیقت مخالفین رژیم آنموقع سرد شد و هر کسی به کار زندگیاش کمکم پرداخت.
س- سیستم امنیتی هم تغییر کرد.
ج- سیستم امنیتی هم تغییر کرد خیلی شدید شد. در آن زمان متأسفانه زمانی بود که….
س- فرمانداری نظامی تبدیل به سازمان امنیت شد.
ج- بله تبدیل به سازمان امنیت شد در آن زمانی بود که من در پاریس تحصیل میکردم. یعنی یک سال بعد از ۲۸ مرداد، من به فرانسه آمدم برای ادامهی تحصیلات.
س- سال ۱۳۳۳.
ج- سال ۱۳۳۳. اواخرش بنده به فرانسه آمدم برای تحصیلات و چهار سال بعد برگشتم به ایران. وقتی که برگشتم این به کلی آبها از آسیاب افتاده بود. فقط چند کانون مبارزه وجود داشت در حقیقت به طور… تا آنجا که من اطلاع داشتم و تماس داشتیم. یکی جریان آقای مهندس بازرگان بود یعنی نهضت آزادی بود.
س- نهضت آزادی که هنوز در سال ۱۳۳۷ تشکیل نشده بود.
ج- نخیر تشکیل نشده بود ولی طرفداران بودند.
س- فلسفهاش بود، فعالیتهای اولیهشان.
ج- اینها بهعنوان جبهه ملّی وجود داشتند و بهطور خصوصی دور هم جمع میشدند ولی هنوز پایهگذاری نشده بود و جلسات را تشکیل میدادند چون با جبهه ملّی از همینجا اختلافات در حقیقت بروز کرد اختلافا جبهه ملی، یعنی جریانهای جبهه ملی.
س- سال ۱۳۳۹ جبهه ملّی دوم تشکیل شد.
ج- تشکیل شد. همین جریان کشید تا سال ۱۳۴۰ که نهضت آزادی جدا شد در حقیقت از چیز…
س- شما در آن فعالیتهای جبهه ملّی دوم شرکت داشتید؟
ج- نخیر، نخیر. متأسفانه در آنموقع من در فعالیت جبهه ملّی دوم شرکت نداشتم و در حقیقت آنموقع خیلی اختلاف به وجود آمده بود، حتی در داخل خود نیروی سوم هم چندین انشعاب به وجود آمده بود. مرحوم دکتر خنجی همراه با آقای مسعود حجازی، جریانی به راه انداخته بودند، مرحوم ملکی کسان دیگری تازه شروع به کار با او کرده بود، همکاران قدیمش در این قضیه
س- جامعه سوسیالیستهای نهضت ملّی ایران.
ج- بله. مأیوس شده بودند و در حقیقت معلوم بود که این فعالیتها به نتیجه نمیرسد و فعالیتهایی بود که امیدبخش و امیدوار کننده نبود برای کسانی که واقعاً فکر میکردند که اگر وارد این فعالیتها بشوند به نتیجه میرسند این بود که فعالیتها در حقیقت ثمربخش نبود به نظر اینها. تا مسئلهی این… منتهی مسئله در حقیقت یک عدهای به نام اپوزیسیون کارهای شخصی میکردند. مثلاً بنده در روزنامه مقاله مینوشتم و ستون انتقادی روزنامه را داشتم.
س- کدام روزنامه؟
ج- روزنامه اطلاعات. و کارم در حقیقت این بود که مسائل سیاسی و اجتماعی و مسائل مملکتی را مورد انتقاد قرار بدهم. از این طریق مردم را روشن بکنم.
س- در همین سالها هم بود آقا که شما فعالیتتان با روزنامه اطلاعات شروع شد؟
ج- بله. من از اواخر ۱۳۳۷ با روزنامه اطلاعات همکاری کردم و در آنجا غیر از سمتهایی که داشتم سردبیر قسمت اجتماعی، سردبیری فرهنگی، سردبیری قسمت ورزشی اطلاعات و سایر قسمتها ریاست آرشیو و کتابخانه درعینحال هر هفته دوسهتا مقاله مینوشتم و این در ستون انتقاد و مسائل اجتماعی و سیاسی و مسائل مختلف را مورد انتقاد قرار میدادم، خیلی مورد استقبال مردم بود. در هفته در حدود دویست نامه برای من میرسید و مردم تشویق میکردند که مسائل در حقیقت مبتلا به مردم را مورد انتقاد قرار میدهیم و زیر ذرهبین میگذاریم و تا پایان فعالیتم در روزنامه اطلاعات یعنی شش ماه هفت ماه بعد از انقلاب تقریباً این مقالات را منتشر میکردم.
س- شما از سال ۱۳۵۰ گفتید تا سال ۱۳۵۳ سردبیر اطلاعات بودید.
ج- بله.
س- ممکن است لطف بفرمایید و برای ما وضع مطبوعات آن زمان را در رابطه با رژیم توضیح بفرمایید؟
ج- بله نکتهی جالبی را فرمودید. در حقیقت در آنموقع من در متن بودم برای اینکه سردبیر روزنامه بودم و شما میدانید که دوتا روزنامه بزرگترین روزنامههای تهران بود یعنی بزرگترین روزنامههای ایران یکی روزنامه اطلاعات بود، یکی روزنامه کیهان. در روزنامه اطلاعات در این زمان که نسبتاً در عمر اطلاعات زمان کوتاهی بود شاید بنده سردبیری روزنامه اطلاعات را به عهده گرفتم. در همین زمان دکتر سمسار سردبیر روزنامه کیهان بود. البته دکتر سمسار قبلاً هم سردبیر روزنامه کیهان بود ولی تا ۱۳۵۳ سردبیری او هم ادامه پیدا نکرد و ما هر دو نفر از سردبیری روزنامه کنار رفتیم.
س- چطور شد که شما را با آن سابقه به عنوان سردبیر روزنامه اطلاعات انتخاب کردند؟
ج- برای اینکه در حقیقت مرحوم عباس مسعودی دقیقاً از سابقهی ما اطلاع داشت و ما سابقهی خودمان را هیچ موقع پنهان نمیکردیم. منتهی مرحوم مسعودی همیشه در صدد ترقی و تعالی روزنامه خودش بود و سعی میکرد که نیروی جوان و نیروی فهمیده و نیروی تحصیلکرده را بیاورد در روزنامه اطلاعات منتهی در سیستم اطلاعات قرار بگیرند.
در روزنامه اطلاعات شما میدانید روزنامه اطلاعات و روزنامه کیهان برخلاف روزنامههای دیگر روزنامههای ایدئولوژیک نبودند روزنامههای خبری بودند و روزنامهنگاری در آنجا دیگر کار حرفهای بود، یک کار تفننی نبود مثل سایر روزنامهها که یک مقالهای بنویسند و عرض کنم اظهار نظری بکنند و هفتهای یک دفعه منتشر بشود یا چیز، هر روز میباید منتشر می شد و یک روزنامه خبری بود. در حقیقت با تمام دستگاههای فنی با تمام امکانات و کار در آنجا یک کار حرفهای در حقیقت بود، یک کار شغلی بود و کار تفننی نبود. این بود که میشد آنجا افرادی بودند از تمایلات مختلف. یعنی ما افرادی داشتیم که بعداً خوب میدانستیم که اینها تمایلات حتی تودهای دارند و افرادی بودند در آنجا که تمایلات پانایرانیستی داشتند افرادی در آنجا بودند که مثل ما طرفداران نهضت ملّی بودند، طرفداران دکتر مصدق بودند و افرادی بودند که مثل خود مسعودی نسبت به رژیم و دستگاه سلطنت خیلی خوشبین بودند. بنابراین اینها در کنار همدیگر کار میکردند چون مسائل ایدئولوژیک چندان مطرح نبود اصلاً و ابداً و مسئله عبارت بود از یک کار روزنامهنگاری حرفهای به تمام معنی، برای اینکه چندین صفحه همهاش خبر بود و مقالات هم هر کسی از دید خودش مینوشت و کنترلش هم تقریباً روزنامه میدانست که کسی در حقیقت نمیتواند مطالبی برخلاف آنچه که رژیم میخواهد بنویسد. ولی با وجود این کسانی بودند که مقالاتی منتشر میکردند و هیچوقت دستگاه از این دو روزنامه راضی نبود برای اینکه دستگاه میخواست دربست این روزنامهها در اختیارش باشند و مبلغّش باشند همانطوریکه امروز هستند. ولی آن دستگاه نمیتوانست در حقیقت اینکاری را که اینها امروز میکنند آن دستگاه نمیتوانست بکند و به این جهت هر روز که روزنامه منتشر میشد همیشه ما برخورد داشتیم با وزارت اطلاعات و سازمان امنیت.
هر روز که روزنامه منتشر میشد یک مطلبی در هر جای روزنامه بالاخره پیدا میشد. نامهی خوانندگان، تلفن خوانندگان، اظهارنظر خوانندگان، ستون انتقاد بالاخره یک مطلبی بود که مسائل را مطرح کرده بود. بهطوریکه شما اگر یک روز دو روز روزنامه اطلاعات و کیهان را از اول تا آخر میخواندید همانروز تمام جریانات و حقایق کشور از خلال این سطور میتوانستید به آن پی ببرید. یعنی یک سطری توی نامه خوانندگان، یک مطلبی در تلفن، یک مطلبی در سرمقاله، یک سطری در ستون انتقاد بههرحال مسائل مطرح میشد و این موجب نارضایتی دستگاه بود. دستگاه سعی میکرد کنترل بکند و کنترل میکرد. یک مسائلی بود که بهطورکلی ممنوع بود نوشتنش، اصلاً ممنوع میکردند. مثلاً میگفتند که در زمانی که اختلاف با ناصر مثلاً بود میگفتند راجع به ناصر هیچ مطلبی چیزی مگر آنچه که علیه ناصر هست منتشر بشود. هیچ مطلبی که به نفع ناصر باشد نباید منتشر بشود. خوب این را هیچکس نمیتوانست بنویسد مخصوصاً مسائل خارجی را. در مسائل داخلی که قابل محدود کردن نبود. یک آدمی راجع به فلان ناحیه شهرداری یک چیزی میگفت که این خودش نشان میداد وضع رژیم را، وضع تمام شهرداری، وضع تمام ادارات دولتی را. ملاحظه فرمودید؟
س- بله.
ج- یا راجع به مالیات یا راجع به چیزهای دیگر. این مسائلی بود که مسائل داخلی زیاد قابل کنترل نبود. مسائل خارجی قابل کنترل بود. مثلاً فرض بفرمایید میگفتند که هیچ چیزی نوشته نشود که عرض کنم مسلک کمونیسم را، مسلک بلشویسم را تبلیغ بکند. خوب این یک مسئلهی کلی بود. ولی در مسائل داخلی اینطور نبود. مسائل داخلی در حقیقت یک مقدار آزادی عمل وجود داشت. در آنموقع مأمورین مخصوص مستقیمی نبودند که روزنامه را کنترل بکنند ولی روزنامه در حقیقت بعد از انتشار و حتی یک ساعت قبل از انتشار دست مأمورین و وزارت اطلاعات میرسید.
س- یک ساعت قبل از انتشار فرمودید؟
ج- قبل از انتشار، یعنی از ماشین چاپ میگرفتند معمولاً
س- قبل از توزیع پس آنها کنترل میکردند.
ج- قبل از توزیع میگرفتند، تیترها را برای معاون وزارت اطلاعات میخواندند و اگر یک چیز به نظرشان میرسید که خیلی شوکان بود و خیلی فکر میکردند که اسباب زحمت میشود همانجا جلوی ماشین را ممکن بود بگیرند در موقعی که تیترها را. البته این یک کنترل کل بود روی تیترهای بزرگ و این حرفها فقط بود و بعداً آنوقت خود روزنامه در وزارت اطلاعات در حقیقت تحت سانسور قرار میگرفت، بعد از انتشار یعنی نگاه میکردند اگر مطلبی چیزی بود و به همین جهت ما بارها شد که ممنوعالقلم شدیم بهاصطلاح آنموقع. یعنی بعد از اینکه مقالهی من منتشر شد و خواندند فردا به من دستور دادند که آقا دیگر شما حق ندارید مقاله بنویسید.
مثلاً به خاطرم میآید یک مورد در مورد زیردریاییهایی بود که ایران از آلمان خریده بود و این خبر که آن هیچوقت این خبر را پخش نکرده بودند یعنی مقامات ایرانی این خبر را پخش نکرده بودند و چون مخفیانه اینکار انجام شده بود و فکر نمیکردند که این خبر پخش بشود. این خبر را خبرگزاری فرانسه در چند سطر پخش کرده بود که در قسمت اخبار هم منتشر نشد. این خبر را من سوژهی یک مطلب انتقادی قرار دادم که دقیقاً ارقام به خاطرم نیست در آنموقع چند میلیارد به خاطر خرید شش زیردریایی از آلمان داده بودند که ما این مطلب را مورد انتقاد قرار دادیم که خرجهای خیلی مهمترین هست در ایران از خریدن شش زیردریایی که فردا این موضوع، انتشار این مقاله سروصدای زیادی ایجاد کرد در وزارت دفاع ملّی بهاصطلاح آنموقع و سازمان امنیت و وزارت اطلاعات که بلافاصله از وزارت اطلاعات به من دستور داده شد که شما حق ندارید دیگر مقاله بنویسید و این ممنوعیت تا شش ماه ادامه داشت تا اینکه ما بههرحال باز هم با توسل به این و آن و آشناهایی که آنجاها وجود داشتند دومرتبه اجازه گرفتیم که مقالاتمان منتشر بشود. بله چنین ممنوعیتهایی بود.
س- آقای حاجسیدجوادی شما گفتید مطالبی که راجع به چپ بهطورکلی و مسائل مربوط به کمونیسم و این حرفها قدغن بود نوشتنش، من یادم هست که در روزنامههای اطلاعات آنموقع لااقل در بخش ترجمه و این حرفها مقالههایی منتشر میشد که در مدح مثلاً فیدل کاسترو بود یا جریان کوبا بود یا، عرض کنم، جریان چهگوارا بود. من دقیقاً مثلاً در سال ۱۳۵۳ مقالهای خواندم در روزنامه اطلاعات که آقای دکتر رضا براهنی نوشته بود در حملهی شدیدی به آقای دکتر احمد فردید و دربارهی معنای فلسفه و در آنجا آن طرز تفکری را که به من معنای فلسفه مطرح کرده بود کاملاً یک طرز تفکر مارکسیستی البته در آن حدی که آقای براهنی اطلاع داشت که فلسفه مطرح کردن مسائل زیربنایی و روبنایی و این حرفها است. معهذا چنین چیزهایی چاپ میشد.
ج- بله.
س- چگونه بود که این مقالهها میتوانست در آنموقع چاپ بشود؟ اثر اینها روی جامعه ایران تا چه اندازه بود؟
ج- بله. عرض کنم خدمتتان که این مرض چپروی همیشه در ایران بود شاید در ممالک خیلی پیشرفته هم وجود دارد، این مرض چپروی حتی به آمریکا هم خیلی سرایت کرده در دانشگاههای آمریکایی شما بهتر میدانید. حتی از طریق خبر یعنی از طریق آنچه که میخوانم واقف هستم شما از نزدیک تماس دارید. ولی این مرض بود، مرض چپروی در ایران همیشه وجود داشت.
اگر به خاطر داشته باشید، البته از طریق خواندن، آنموقع نه عمر بنده و شما کفاف نمیدهد، در زمان رضاشاه مجلهای درمیآمد به نام مجله دنیا و در این مجله دنیا مقالاتی منتشر میشد که این مقالات در حقیقت مقالات مارکسیستی بود با وجود آن سختگیریهای زمان رضاشاهی که بههیچوجه، تمام مقالات در آن زمان شما میدانید میرفت شهربانی سانسور میکردند یک مهر روا رویش میزدند بعد چاپ میشد در روزنامه. ولی روزنامه دنیا را مرحوم ارانی دکتر ارانی منتشر کرد و در اینجا مقالات مارکسیستی منتشر می شد منتهی این مقالات در سطحی نبود که این کارمندان سانسور شهربانی اصلاً بفهمند به عنوان به نام ماتریالیسم دیالکتیک به عناوین مختلف مقالات منتشر میشد. و اگر مرحوم ارانی شبکه تشکیل نداده بودند یعنی حوزه تشکیل نداده بودند اصلاً منجر به، یعنی انتشار مجله دنیا ادامه پیدا میکرد. شاید تا زمان رضاشاه تا بعد از رضاشاه ادامه پیدا میکرد. ولی انتشار مجله دنیا و کسانی که در مجله دنیا چیز مینوشتند و اطراف مرحوم ارانی جمع شده بودند او را وا داشت به اینکه فعالیتهای سیاسی و کمونیستی را راه بیندازد حوزه تشکیل بدهد اندک اندک و یک عدهی زیادی را دور خودش به طور مخفیانه جمع بکند و در حقیقت حزب کمونیست ایران را میخواست راه بیندازد، به طور مخفیانه، البته چون زمان رضاشاه طوری نبود که موقعیت طوری نبود که واقعاً بتوانند یک حزبی را به طور علنی راه بیندازند و اصولاً قانون اساسی آنموقع هم که میدانید قانون اساسی ایران اصولاً فعالیتهای کمونیستی را ممنوع میکرد و داشتن عقیدهی اشتراکی را ممنوع میکرد.
از همانموقع شروع شد و اگر آنها گیر افتادند به علت تشکیل شبکهها و حوزهها بود که منجر شد به توقیف ۵۳ نفر و زندانی شدن آنها و تعطیل مجله دنیا و اینکه ارانی در زندان فوت شد یا از بین برده شد. شهریور، شهریور بیست در حقیقت، شروع فعالیت علنی حزب توده بود و حزب توده بهعنوان یک حزب روشنفکر در حقیقت کمکم خودش را معرفی کرد و مقالاتی منتشر کرد، روزنامه منتشر کرد. از همانجا مرض چپروی شروع شد. انتشار این مقالات شروع شد، روزنامههای دیگری درآمدند که حتی وابسته به حزب توده نبودند اما چپ بودند مثل روزنامه «داریا» مثل روزنامه «ایران ما» مثل روزنامههای دیگر همینطور ادامه پیدا کرد و در هر زمانی این بود. مطالب راجع به جپ منتشر میشد بدون اینکه در حقیقت این مطالب به یک صورت فلسفی منتشر میشد نه به صورت سیاسی و مدح از شوروی. منتهی به صورتی بود که عرض کردم در زمان رضاشاه هم منتشر میشد. چیزی نبود که مأمورین سانسور متوجه نشوند یا بتوانند انگشت رویش بگذارند. حتی من بالاتر از همه اینها عرض بکنم. موقعی که روزنامه رستاخیز درآمد بیرون، ارگان حزب رستاخیز که تنها حزب بهاصطلاح آنموقع آنها فراگیر ایران که حزب دولتی بود و در آنموقع آقای دکتر سمسار سردبیر سابق کیهان را گذاشتند به سردبیری روزنامه رستاخیز و بعد مدیر روزنامه رستاخیز. این روزنامه رستاخیز تمام مقالات وسطش مقالات چپ بود. همین راجع به فیدل کاسترو، همین راجع به کوبا، همین راجع به مسائل دیالکتیکی مسائل دیگر اقتصاد در حقیقت مارکسیستی. خیلی از مقالات بود که اصلاً با طرز تفکر حزب رستاخیز و اطرافیان آریامهر اصلاً هماهنگی نداشت. فقط صفحه اول روزنامه بود که دو سهتا تیتر خیلی بزرگی در مدح رژیم داشت و حزب رستاخیز و این حرفها، بقیه مقالات عرض کنم این مقالاتی بود که از روزنامههای چپ غالباً ترجمه میشد در ایران. تمام اینها را از روزنامههای چپ میگرفتند و خوانندهی نسبتاً زیادی هم داشت، یعنی نه اینکه رستاخیز را میخریدند فقط برای آن مقالات و اینها که جوانها را در حقیقت مورد توجه جوانها قرار میگرفت و همانطوری که گفتم مجذوب مقالات چپ بودند و مجذوب عقاید چپ بودند مورد توجهشان قرار میگرفت و روزنامهی رستاخیز که در اول انتشار فکر میشد که اصلاً خواننده نداشته باشد به علت همین ترجمهی مقالات سنگین خوانندههای خیلی زیادی پیدا کرده بود.
س- ولی در زمان رضاشاه آقا دستگاه امنیتی و خود رژیم و اینها آدمهایی که تویشان بودند میشد باور کرد که واقعاً خوب به این مسائل وارد نباشند و این مسائل از زیر دستشان دربرود. اما در زمان این رژیم که آدمهایی مثل آقای دکتر مجیدی و مثل پرویز نیکخواه و مثل کوروش لاشائی و اینها که مستقیماً با سازمان امنیت و ساواک همکاری داشتند چطور بود که جلوی انتشار این مقالات گرفته نمیشد؟
ج- عرض کنم ببینید وقتی یک دستگاهی مشروعیت نداشته باشد به عقیدهی من در حقیقت این دستگاه نمیتواند درست اداره بشود. همین امروز هم نمونهاش هست. با تمام عرض کنم فشاری که موجود هست شما روزنامه اطلاعات و روزنامه کیهان را اگر بخوانید تمام وضع موجود را در خلال سطور همین روزنامهها میتوانید پیدا بکنید، تمام وضع موجود. این دستگاه با تمام فشاری که وجود دارد. در آن زمان مسئله این نیست که اینها نمیفهمیدند مسئله این است که این دستگاه چون واقعاً یک دستگاه مردمی نبود، دموکراسی به مفهوم واقعی نبود، رفاقت بازی و دوستیها و ملاحظات و روابط و این چیزها وجود داشت و مسئلهای که وجود نداشت ضوابط بود به این ترتیب این مسائل بود. یعنی آنطورکه رژیم میخواست اداره نمیشد همانطورکه الان هم اینطور که رژیم میخواهد اداره نمیشود. از نظر مطبوعاتی هم همینطور بود. اینها خودشان را، وزرای آنموقع خودشان را حتی مخالف نشان میدادند ولی درعینحال این دستگاه را اداره میکردند.
یادم هست ما موقعی که محصل بودیم در پاریس آقای جهانگیر تفضلی آمده بود در اینجا روزی هیئت اجرائیه سازمان دانشجویان ایرانی را خواسته بود که با آنها صحبت بکند من هم بهعنوان یکی از اعضای آن که رفته بودیم با ایشان صحبت بکنیم راجع به مسائل دانشجویی، ایشان مرتب میگفتند که، ضمن محبتشان مرتب میگفتند هیئت حاکمه، هیئت حاکمه ایران اینطور، هیئت حاکمه ایران آنطور. بالاخره من به او تذکر دادم گفتم آقای تفضلی شما اینهمه میفرمایید هیئت حاکمه، هیئت حاکمه آیا کسی غیر از شماها ست؟ شما در مقام سفیرکبیری سیار آریامهر سرپرست دانشجویان ایرانی در تمام اروپا. اگر هیئت حاکمه شما نباشید دیگر هیئت حاکمه کیست؟ همهی مسئولین دستگاه اینطور بودند. یعنی وقتی از پشت میزشان میآمدند بیرون انتقاد میکردند، آدمهای چپ روشنفکر عرض کنم از سوسولوف هم در حقیقت چپتر. ولی وقتی پشت میز بودند مجری اوامر رژیم و دستگاه آریامهر بودند. به این جهت بود که شما اغتشاش را در تمام زمینهها میدیدید، در زمینهی مطبوعات هم همین بود، عرض کردم خدمتتان که روزنامهای مثل روزنامه رستاخیز خودش این مقالات را منتشر میکرد. این بود.
س- در سال ۱۳۵۳ یعنی چهار سال قبل از انقلاب شما از سردبیری اطلاعات نمیدانم چه بگویم، آمدید کنار یا کنارتان گذاشتند؟
ج- در آنموقع فشار خیلی زیاد شد، در حقیقت روزنامه کیهان که دکتر سمسار بود کنارش گذاشتند از سردبیری و شخصی را به عنوان امیر طاهری به سردبیری روزنامه منصوب کردند که این آقای امیرطاهری روابط خیلی نزدیک با آقای هویدا داشت و علت گذاشتن او فشار دستگاه بود یا اینکه خود مدیر روزنامه آقای دکتر مصباحزاده میخواست خیلی به دستگاه نزدیک باشد این بود که حتی دکتر سمسار را هم برداشت و امیر طاهری که از وابستههای رژیم بود و با آقای هویدا روابط بسیار صمیمانه و رفاقت نزدیک داشت او را گذاشتند به سردبیری. در اینموقع من دیدم که محیط کار برای من آماده نیست با آمدن همچین آدمی در روزنامه کیهان و فشارهای رژیم در این موقع بود که من استعفا دادم و خودم کنار رفتم و در حقیقت شاید هم اگر استعفا نمیدادم مرا هم کنار میگذاشتند این بود که من بلافاصله بعد از مدت یک ماه که این جریان در کیهان واقع شد و در حقیقت یک کودتایی بود من خودم استعفا دادم برای اینکه علاقهمند به ادامه کار مطبوعاتی بودم نخواستم مرا کنار بگذارند و خودم استعفا دادم و به شغل مدیریت و ریاست آرشیو روزنامه اطلاعات که با حفظ سمت اداره میکردم برگشتم به سمت قبلی خودم و سردبیری اطلاعات…. این بود جریان واقعه کنار رفتن بنده یا بهاصطلاح کنار گذاشتن بنده مجموعهاش این بود.
س- آقای حاجسیدجوادی شما که باز هم به عنوان یک نویسنده مسائل اجتماعی و یک ژورنالیست کار میکردید در مطبوعات ایران، و همچنین با روابطی که داشتید با رهبران مخالفین رژیم ایران، و فعالیتهایی هم از آن زمان شروع شده بود، میتوانید به تفصیل برای ما توضیح بدهید که هستههای اصلی جریانی که بعداً محرک انقلاب شدند چگونه به وجود آمدند؟
ج- بله دقیقاً. عرض کنم خدمتتان که من به عنوان یک آدم بیطرف در مسائل سیاسی این را دقیقاً میتوانم برای شما و ناظر در مسائل سیاسی و کسی که اوایل در حاشیه و بعد در متن کار کردم و در یک مرکز خبری در حقیقت بودم و مرکز سیاسی مملکت بودم میتوانم برای شما دقیقاً شرح بدهم و از نظر روشن شدن تاریخ به نظر من خیلی مهم است.
نقطههای مسائل سیاسی ایران مربوط میشود به، غیر از سوابق تاریخی را اگر بخواهیم ذکر بکنیم مشروطیت ایران اینها که مفصل هست من نمیخواهم برگردم به آن مسائل. بدون شک در این زمینه خیلی اطلاعات فراوان وجود دارد ولی البته این مانع از آن نیست که من عرض بکنم قسمتی از این مسائل مربوط میشود به دورههای گذشته، مربوط میشود به مشروطیت، قبل از مشروطیت مربوط میشود به زمان قاجار. از این مسائل که بگذریم در حقیقت مسئلهای که در زمان ما مطرح میشود عبارت است از مسئلهی اشغال ایران به وسیلهی قوای متفقین و به وجود آمدن یک آزادی نسبی در آنموقع به واسطهی شرایط محیط که بود متفقین که آمده بودند و شروع فعالیتهای سیاسی در ایران و شروع فعالیتهای گروه حزب توده و ادامهی آن تا جریان نفت. عرض کنم شروع نهضت ملی. در حقیقت گفتم اگر این فاکتورهای قبلی را در نظر نگیریم بدون شک مؤثر هست در این جریان و باید در نظر گرفته بشود مربوط میشود به مبارزاتی که آقای دکتر مصدق و همفکران دکتر مصدق و کسانی که در این طریق بودند شروع کردند که گاهی با حزب توده هماهنگ بود و گاهی در جهت مخالفت حزب توده بود در زمانی که آقای دکتر مصدق در مجلس بود در آنموقع که اگر به خاطرتان باشد فراکسیونی حزب توده در مجلس شورای ملّی داشت و یک عده انتخاب شده بودند که در آنجا کمکم یعنی دکتر مصدق که در حقیقت مخالف بود با حکومتهای وقت مثل حکیم الملک یا قوامالسلطنه و دیگران در یک قسمتهایی هماهنگی وجود داشت بالطبع با حزب توده که حزب توده هم با این دستگاهها مخالف بود. ولی از آنجا تقریباً صفها مشخص شد. یعنی آقای دکتر مصدق صفاش تقریباً مشخص شد، ملیّون صفشان مشخص شد و از حزب توده کاملاً معلوم بود که فاصله دارد و در بسیاری از جاها در مقابل حزب توده قرار میگیرد. و در بسیاری از جهات هم با حزب توده در حقیقت یکی است در استیضاح کردن دولت مثلاً دولتها. دولت قوامالسلطنه در اواخرش نه در کابینهای که حزب توده شرکت داشت.
خوب از این به بعد شروع میشود به یک سلسله مبارزاتی که دکتر مصدق و ملیّون شروع کردند در مورد احقاق حقوق ملت ایران بهاصطلاح و از آن جمله نفت. خوب در اینجا برخورد شدید با حزب توده شروع شد به خاطر اینکه کافتارادزه آمده بود به ایران امتیاز نفت را میخواست برای شورویها نفت شمال را بگیرد برای شورویها که برخورد شروع شد با حزب توده و کاملاً صفها مشخص شد و مبارزه خیلی شدیدی بین حزب توده و جبهه ملّی و طرفداران دکتر مصدق شروع شد. این مبارزه ادامه داشت تا اینکه دکتر مصدق نخستوزیر شد که مبارزه شدید شد و توده در صف مخالف قرار گرفت و در اینجا هماهنگی داشت با جناح ارتجاعی، با جمال امامی و طرفداران شاه و دیگران که در حقیقت جناح جبهه ملّی یک سمت قرار گرفت و جناحهای حزب توده کمونیستی و جناح سلطنت طلب و طرفداران شاه در یک طرف قضیه قرار گرفتند. تا اینکه مسئلهی ۲۸ مرداد پیش آمد و برای یک مدتی ظاهراً فعالیتهای سیاسی تعطیل شد، اما نطفههای مبارزه وجود داشت. جریان ۲۸ مرداد ملیّون را و جوانهای آنموقع را و روشنفکران را زخمی کرد و انتشار یک مقدار از کتابهایی که در اروپا و آمریکا منتشر می شد خاطرات ایدن، خاطرات کرمیت روزولت و اینها روشن کرد مسائل را و دخالت خارجیها را در جریان ۲۸ مرداد. مسلم کرد برای مردم ایران مخصوصاً روشنفکرانی که با این کتابها و با این جریانات سروکار داشتند مسلم شد برای آنها که خارجیها در حقیقت دخالت داشتند در سرنگونی دولت ملّی که مردم به آن رأی داده بودند و آوردن یک دولتهایی که مورد تمایل مردم نبودند. نمیخواهم بگویم رژیم در حقیقت بلکه منظور آنموقع دولتها بود برای اینکه دولت مصدق هم با رژیم مشروطه سلطنتی کار میکرد منتهی با اعتقادات خودش یعنی رعایت قانون اساسی، رعایت کامل قانون اساسی و بدون مسئولیت بودن مقام سلطنت و سلطنت کردن شاه نه حکومت کردن شاه.
در اینجا این مسئله وجود داشت یعنی روشنفکران به شدت زخمی بودند، مردم به شدت زخمی بودند و این جریانات به وسیلهی کسانی که شاهد و ناظر بودند به نسلهایی که به دنیا میآمدند به جوانهایشان به بچههایشان انتقال پیدا میکرد. این یک فاکتور اساسی است. فاکتور دیگر عبارت بود از نابسامانیهایی که در دستگاه بود و به وسیلهی مخالفین بزرگ میشد. مسائلی که به وجود میآمد عرض کنم بهاصطلاح خود گندهبینیهای افراد، تشکیل جریان جشنهای ۲۵۰۰ ساله، جشنهای تاجگذاری، جشنهای شیراز، هنر شیراز و غیره و غیره و درعینحال ادامهی فقر و بدبختی. خرج کردن برای این مسائل درآمد ایران بیشتر شده بود برای اینکه پول نفت خوب نرخ نفت افزایش پیدا کرده بود. یک مقدار قابل ملاحظهای درآمد نفت ایران خیلی زیاد شده بود ولی به جای اینکه این پولها خرج بشود برای مردم این پولها صرف این مسائل میشد یک مقدار و صرف خرید اسلحه و دیگر چیزها در جهت بهبود وضع مردم نبود. البته یک مقدار برای مردم خرج میشد بهبود نسبی وجود داشت یعنی اگر بخواهیم با حالا مقایسه کنیم که قابل مقایسه نیست. این نارضایتیها از دستگاه، نبودن وسایل و سایر موارد، مسافرتهای مردم به اروپا و آشنا شدن با پیشرفتهای سریع ممالک اروپایی نارضایتی را بیشتر میکرد.
Leave A Comment