روایتکننده: آقای دکتر حسن صدر حاجسیدجوادی
تاریخ مصاحبه: ۳ ژوئن ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
بله این هم یک فاکتور اساسی بود در به وجود آمدن جریانات آینده. همزمان با این مسئله ادامهی فعالیتهای نهضت ملّی بود مخصوصاً نهضت ملّی فعالیتهای خودش را ادامه داد بعد همانطوریکه میدانید انشعابی در نهضت ملّی پیدا شد، یک عدهای از نهضت ملّی جدا شدند برای اینکه آنها معتقد بودند به مبارزات مسلحانه و مسئولین نهضت ملی، نهضت آزادی به اصطلاح اینها موافق با مبارزه مسلحانه نبودند، آقای مهندس بازرگان و کسانی که با آقای مهندس بازرگان در رأس کار میکردند. جوانها معتقد به مبارزه مسلحانه بودند اما منشعب شدند از نهضت آزادی که منجر شد به تشکیل گروه سازمان مجاهدین خلق. فعالیتهای کمونیستی و حزب توده هم از بین نرفته بود برای اینکه رهبران فرار کرده بودند به شوروی و کشورهای اروپای شرقی ولی دست از فعالیت برنداشته بودند و در مسائل ایران بینظر نبودند و عواملشان در ایران کار میکردند و اینها هم برای خودشان فعالیتی داشتند. در همین حیص و بیص بهاصطلاح آدمی مثل دکتر شریعتی شروع به فعالیت کرد که فعالیتش جنبهی مذهب داشت و همچنین جنبهی، عرض کنم، ملّی داشت تا حدودی.
س- شما ایشان را شخصاً میشناختید؟
ج- من ایشان را دومرتبه دیدم، عرض کنم خدمتتان که، از راه نوشتههایش با او آشنا بودم که در آنموقع به طور مخفیانه پخش میشد و پلیکپی میشد و پخش میشد و ایشان را دومرتبه دیدم و با ایشان صحبت کردم ولی آثارش را خوانده بودم ولی اطلاع داشتم که مورد استقبال شدید جوانها قرار گرفته، حسینیه ارشاد فعالیتهایی داشتند، جلساتی داشتند و مبارزات بین اینها خیلی تشدید شد با سازمان امنیت و منجر شد به توقیف عدهای از اینها از جمله دکتر شریعتی.
ولی یک نهضت عمیقی را دکتر شریعتی ایجاد کرد که در حقیقت با آن کومپورتمان مردم ایران خیلی مطابقت داشت برای اینکه جوانها ضمن اینکه مذهبی بودند نمیخواستند مذهبشان را از دست بدهند و میخواستند در کادر مذهب ابراز عقیده بکنند یک قشر وسیعی از جوانها را به سوی خودش جلب کرد مسائل شریعتی. برای اینکه شریعتی که تحصیلکرده پاریس بود ولی در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود و اصولاً مذهبی بود و پدرش ملا بود و آخوند بود و آدم باسوادی هم بود، تألیفاتی در زمینهی مذهب داشت تفسیر قرآن داشت و غیرو با آن طرز تفکر بزرگ شده بود، بعداً آمده بود در دانشکدهی الهیات پاریس تحصیل کرده بود تحت تأثیر تمدن غرب قرار گرفته بود.
حرفهای دکتر شریعتی به مذاق جوانها خیلی خوب میآمد، خیلی خوش میآمد در عین اینکه مسائل مذهب را مطرح میکرد ولی درعینحال مسائل سیاسی را مطرح میکرد که جنبهی مخالفت با رژیم داشت و او معتقد بود که از طریق مذهب که قشر وسیعی از مردم را در برمیگیرد باید با رژیم مبارزه کرد. این هم یک جریانی بود که یک قشر وسیعی از جوانها را متوجه مذهب کرد برای اینکه تا آنموقع مذهب یک جنبهی ارتجاعی داشت به ظاهر که جوانها، دانشگاهیها کمتر دنبال این جریانات میرفتند مگر آنهایی که مؤمن و مقدس بودند و فقط از نظر مسجد و نماز و این حرفها. اما شریعتی توام کرد، برای یکبار دیگر، مذهب را با سیاست و آن گرفتاریهای شریعتی، زندان رفتنهای شریعتی و انتشار فتوکپیها، پلیکپیها، انتشار جزوههایی که در تمام مسائل مذهبی کنایه داشت به مسائل سیاسی درعینحال.
در اینجا خیلی کمک شد به ایجاد یک جریان مذهبی ولی باید عرض بکنم که در این جریانات انقلابی افرادی که شرکت داشتند مربوط به گروه خاصی نبودند. مثلاً مثل گروه مذهبیها که بگوییم ملاها یا آخوندها یا مذهبیها این جریان را ایجاد کردند. این جریانات عرض کردم ریشه گرفت از مبارزات دکتر مصدق، از ۲۸ مرداد، و از زخمی شدن روشنفکران و از سقوط دولت دکتر مصدق و به وجود آمدن یک حکومت دیکتاتوری بعد از مصدق و سپهبد زاهدی و دیگران و ادامهی حکومت شاه که مطلقاً آمد کارها را به دست خودش گرفت که دیگر از دموکراسی در حقیقت نشانی در ایران نبود، از انتخابات و از شرکت مردم در انتخابات هیچ مسئلهای وجود نداشت. مخالفین در هر لباسی بودند، رهبران مخالفین در هر لباسی بودند. عدهای بودند حتی مسئولیتهای خیلی مهمی در آن رژیم داشتند ولی مخالف شدید رژیم بودند مثل مثلاً برادر بزرگ من آقای احمد صدر حاج سیدجوادی که ایشان یک موقع دادستان تهران بودند ولی در همانموقع ما میدانستیم که در جریان نهضت آزادی فعالیتهای مخفیانه دارد با داشتن یک پست مهم.
منظور من این است که در هر لباسی بودند. آقای طالقانی هم بهعنوان یک فرد مخالف با چیز نه بهعنوان یک گروه یا فرض بفرمایید دیگران و دیگران آقای خمینی هم به اصطلاح در حقیقت آدمی بود که یک فردی از افراد ملت ایران که مخالف با این رژیم بود و خوب حرفهایی زد منجر به تبعیدش شد. به عقیدهی من یک مقدار از زمینهها را دکتر شریعتی فراهم کرد، زمینههای خیلی زیاد در بین جوانها، خیلی مؤثر بود، فاکتور بسیار مؤثری بود. اما چطور شد که این جریان صورت مذهب به خودش گرفت؟ اینجا نکات ظریفی از لحاظ تاریخ هست. یکی اینکه ما فراموش نباید بکنیم که این فعالیتها یک رهبری واحد نداشت. فعالیت اپوزیسیون و مخالفین رژیم شاه، یعنی تقسیمبندی شده بود و در حقیقت تجزیه شده بود یک مقداری مهندس بازرگان، یک مقدار رهبران جبهه ملّی مثل آقای دکتر سنجابی. دکتر صدیقی یک مقدار دیگر، چریکهای فدایی یک مقدار، مجاهدین و غیره و غیره و غیره. نهضت آزادی هم یک مقدار صورت مذهبی داشت. اصولاً جداشدنش از جبهه ملّی به خاطر این بود که نهضت آزادی با تمایلات مذهبی با رژیم مخالفت میکرد و در اساسنامهها و آییننامهها و تمام مسائل دیگر میخواست مبانی اسلامی را بگنجاند. جبهه ملّی در حقیقت لائیک بود یک عدهای از اعضای جبهه ملّی لائیک بودند به همین جهت اعضای مذهبی جبهه ملّی مثل آقای مهندس بازرگان و دیگران از جبهه ملّی جدا شدند و نهضت آزادی را تشکیل دادند که نهضت آزادی از لحاظ سیاسی هیچ تفاوتی با جبهه ملّی نداشت حالا هم ندارد. فقط آنها معتقد بودند یک مقدار مبانی مذهبی را دخالت میدادند در امر سیاست و جبهه ملّی یک جبهه لائیک بود. ولی خوب اینها هم مذهبی بودند و جوانهایی که با اینها کار کردند و به اینها پیوستند به خاطر آن جنبهی مذهب بود همین مجاهدین خلق که امروز وجود دارند اول با آقای مهندس بازرگان بودند و بعد انشعاب کردند. فقط آنها هم نه به خاطر اختلاف عقاید سیاسی بلکه آنها میگفتند مبارزه باید مسلحانه باشد آقای مهندس بازرگان و سایر رهبران نهضت آزادی میگفتند مبارزه مسلحانه به نتیجه نمیرسیم در مقابل اینهمه اسلحهای که شاه دارد بلکه باید مبارزه سیاسی باشد. به این ترتیب مسئلهی مذهب مطرح بود دستگاه هم این موضوع را تشدید میکرد یعنی خودبهخود نادانسته با آوردن بهاییها روی کار و پروبال دادن به بهاییها و سوابقی که از هویدا بود که پدرش بهایی بود، البته خودش بهایی نبود واقعاً برای اینکه اصولاً یک آدم آتئیست بود یعنی به مذهب عقیده نداشت که اینکه بگوییم به بهاییت عقیده داشته باشد. ولی به علت اینکه پدرش بهایی بود و در همان مدفن بهاییها که هست در خارج، در اسرائیل و به همین علت یک مقداری از بهاییها جلو میآمدند و در دستگاه سلطنتی هم نفوذ داشتند، دکتر ایادی و غیره و اینها، اینها خشم و مخالفت مردم را بیشتر برمیانگیخت و یک جریان مذهبی هم ایجاد شده بود.
همین مسائل بهاییها و اینکه در دستگاه دولت و در دستگاه درباریها زمام امور را به دست گرفتند مخالفت افراد را بیشتر با اینها زیاد میکرد و اینها را در حقیقت یک تشعب مذهبی ایجاد میکرد، مسلمان و بهایی در حقیقت تشکیل میداد بین این دوتا، به وجود میآورد. عرض کردم نبودن یک رهبری و تشکل واحد موجب وجود این تفرقه بود، یک کاسه نبود. چه چیزی به وجود آورد این جریان را؟ دستگاه به این جریان مسلط بود کاملاً. اگر واقعیت را جستجو بکنید اعم از اینکه بخواهد این واقعیت منتشر بشود یا منتشر نشود رژیم ایران اول از لحاظ سیاست خارجی در حقیقت خلل برداشت یا به عبارت عامیانه بگوییم سوراخ شد و آن موقعی بود که آقای کارتر کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا شد. و موقعی بود که کارتر علیه ایران صحبت کرد علیه رژیم. رژیمهایی مثل شیلی و آرژانتین و ایران در یکی از سخنرانیهای تبلیغاتیاش در، عرض کنم، تلویزیون آمریکا صحبت کرد و از ایران به عنوان یک رژیم فاسد اسم برد و مخالفین تشویق شدند، مخالفین امیدوار شدند. این موضوع مخالفت شاه را با کارتر برانگیخت و حرفهایی زد راجع به کارتر قبل از اینکه رئیسجمهور بشود که میدانید و منتشر شد.
س- بله.
ج- کارتر در آمریکا انتخاب شد. خوب مخالفین اپوزیسیون در ایران خیلی امیدوار و دلگرم شدند و وعدههای کارتر راجع به اینکه با رژیمهایی مثل شیلی و آرژانتین و ایران در حقیقت کار نخواهد کرد و این رژیمها مورد پشتیبانی آمریکا نخواهند بود و ملت آمریکا چنین رژیمهایی را دوست ندارد و پشتیبانی از این رژیمها مخالف عقاید مردم اروپاست. این مردم ایران و مخالفین را امیدوار کرد، مبارزات تشدید شد. حقوق بشر کارتر مطرح شد.
وقتی حقوق بشر کارتر مطرح شد بالطبع دستگاههای ایران و رژیم ایران در مقابل حکومت آمریکا یک مقدار قرار گرفتند برای اینکه اینها میخواستند حقوق بشر رعایت بشود و در ایران حقوق بشر رعایت نمیشد. فعالیت مخالفین در ایران تشدید شد، مسائلی که با حقوق بشر مغایرت داشت بزرگ میشد، فرستاده میشد برای آنها از طریق صلیبسرخ، از طریق دیگر تماسهایی گرفته میشد و مسائلی که در ایران میگذشت مخالف حقوق بشر بود اینها را در حقیقت زیر میکروسکوپ قرار میدادند و بزرگ میکردند، هیئتهایی را به ایران میخواستند به جمعیت حقوقدانان جمعیت طرفداران حقوق بشر و دیگران متوسل میشدند. خوب از آنطرف مسائل سیاسی که در ایران گذشت، تلگرافی که شاه کرد و جوابش را کارتر نداد بعد از مدتها، چند ماه، یک جواب خیلی کوتاه داد این حرفها همه موجب تشدید مبارزات شد و شاه دچار دلهره و نگرانی شد.
شاه در حقیقت پشتگرمی خودش را از دست داد، فکر میکرد که آمریکا یعنی کارتر مخالف اوست و اپوزیسیون ایران را حمایت میکند، مورد حمایت قرار میدهد. خوب بالطبع آمریکاییها هم در این موقع که چنین حکومت یعنی رئیسجمور دارای این عقیده بود و در ایران هم این حرفها بود بالطبع آمریکاییها هم شروع کردند به تماس گرفتن با مخالفین که ببینند اینها چه میگویند یا سازمانهای بینالمللی که چیز میفرستادند بدون شک رژیم برداشتش این بود که بدون رضایت حکومت و بدون رضایت دستگاههای دولتی غرب و آمریکا اینها فرستاده نمیشوند.
در اینجا بود که مبارزات علیه رژیم تشدید شد. و خوب این جریان که همه شاهدند به طور مفصل ذکر نمیکنیم، تا شاه کمکم برای اینکه خودش را وفق بدهد با سیاست در حقیقت حقوق بشر سنگرهای خودش را خالی کرد، ضعف نشان داد، نخستوزیر عوض کرد و هر کاری که کرد یک مقدار اشتباه بود و آن کاری را که بعداً باید بکند خیلی دیر انجام داد و در عوض کردن اینها فقط به شکل ظاهری پرداخت نه به واقعیت. وقتی که آقای هویدا را عوض کرد آمد آموزگار را آورد کسی که ۱۳ سال در کابینه هویدا مشارکت داشت و از هویدا خیلی بدتر بود از نظر مردم. یا فرض بفرمایید که میخواستند هوشنگ انصاری را بیاورند، یا بعد از آقای آموزگار، شریفامامی را آورد کسی را آورد که ناچار بود بگوید که من شریفامامی بیست روز پیش نیستم، ناچار بود که حتی شخصیت خودش را چیز کند، از شخصیت خودش فاصله بگیرد، یعنی بگوید من یک آدم دیگری هستم، خوب یک آدم دیگری را بیاورید، چرا ناچارید شریفامامی را بردارید بیاورید که ناچار باشد بگوید که من شریفامامی بیست روز پیش نیستم اصلاً؟
و تازه بعد از آن یک دولت نظامی آن هم یک دولت نظامی بیعرضهای را آورد مثل ازهاری که اصلاً جنبهی نظامی نداشت. هر کاری که کرد اشتباه بود، هر قدمی که برداشت اشتباه بود، هر قدمی که برداشت عوض اینکه علیه اپوزیسیون و علیه مخالفین خودش باشد در تقویت آنها بود و در تشدید احساسات و هیجانات مردم. این بود نطفههایی که ریخته شد برای به وجود آمدن این مسئله.
اما چطور شد که این جریان رنگ مذهب به خودش گرفت؟ این مسئله خیلی مهم است. این مسئلهای است که در تاریخ ایران باید ضبط بشود. چطور شد که این جریان مذهبی شد؟ اشارهای من کردم به اینکه اپوزیسیون در حقیقت متفرق بود و متشکل نبود. اشتباهاتی که رژیم انجام داد اپوزیسیون را متشکل کرد. این اشتباهات چه بود؟ این اشتباهات در درجهی اول انتشار مقالهای بود علیه آقای خمینی در روزنامه اطلاعات به قلم سازمان امنیت که بنده شاهد و ناظر هستم این مقاله روی دو صفحه ماشین شده به وسیلهی آقای داریوش همایون داده شد به علی باستانی خبرنگار اطلاعات و او برداشت آورد و این را در روزنامه اطلاعات چاپ کردند که همانموقع من گفتم اشتباه است و نباید چاپ بشود و این مقاله در روزنامه اطلاعات چاپ شد.
س- روزنامه اطلاعات مثل اینکه احتراز داشت از چاپ کردن این مقاله.
ج- روزنامه اطلاعات احتراز داشت از چاپ کردن این مقاله از چند جنبه. یکی میدانست که احساسات مردم علیه خود روزنامه تحریک میشود، یکی اینکه کسانی که در روزنامه اطلاعات کار میکردند اصولاً موافق نبودند با انتشار این مقاله برای اینکه آنها هم تمایلاتی داشتند و دیگر اینکه خود مسئولین روزنامه و دیگران هم که هیچ نوع عقیده سیاسی نداشتند به خاطر موجودیت اطلاعات ترس داشتند از انتشار این مقاله و قرار گرفتن در مقابل مذهب. حالا هر کسی میخواهد باشد البته در آنموقع آقای خمینی بهعنوان یک رهبر مذهبی و امام نبود ولی بههرحال یک آدمی بود که جزو کسانی بود که یعنی رهبری شیعه را بهاصطلاح در دست داشت. آنموقع متمرکز نبود ولی خوب بههرحال ایشان در مقام یک آیتالله بودند و این مقاله…
س- مطلبی که شما گفتید که خود مسئولین روزنامه اطلاعات اکراه داشتند از اینکه این را چاپ بکنند به خاطر خود موجودیت روزنامه بین مردم.
ج- بله.
س- آقای داریوش همایون میگفتند که بله این اعتراض از طرف روزنامه اطلاعات شد ولی پاسخ من، یعنی آقای داریوش همایون، به آنها این بود که شما تاکنون از رژیم استفاده کردید حالا موقعش است که یک خدمتی به آن بکنید.
ج- بله درست است. درست است کاملاً درست است. یعنی همیشه رژیم این حرف را به اطلاعات و کیهان میزد. میگفت شمایی که از رژیم استفاده کردید میباید در خدمت رژیم باشید، و شما نمیباید با دستگاه هماهنگی نکنید. گذشته از اینها استفادهی از رژیم هم مطرح نبود، میگفتند شمایی که اجازه دارید روزنامه دربیاورید حق ندارید با تمایلات حکومت مخالف باشید اصلاً. در مقابل اینکه میگفتیم آقا سانسور مثبت وجود دارد. یعنی شما میگویید این مقاله را ننویس حذف میکنید، به کلی حذف میکنید یا سانسورش میکنید اما فلان چیز را بنویس که مشروعیت ندارد. میگفتند نه در مقابل اینکه ما اجازه میدهیم شما روزنامه منتشر کنید و آوانسهایی هست برای انتشار روزنامه در مقابل این امنیت دارید اینجا هستید فلان این حرفها باید مقالهای را هم که ما میگوییم منتشر بکنید.
این بود که آن مقاله را فرستادند با وجود مخالفت شدید این مقاله منتشر شد و درحالیکه خود نخستوزیر از انتشار این مقاله اطلاع نداشت، من شاهد هستم، داریوش همایون میدانست، این مقاله را داریوش همایون فرستاده بود و وقتی به من مراجعه کردند در آنجا و از من صلاحاندیشی کردند من گفتم که این مقاله را منتشر نکنید و با نخستوزیر صحبت بکنید و به نخستوزیر بگویید که آقا انتشار این مقاله موجودیت ما را در خطر میاندازد موجودیت شما را هم در خطر میاندازد برای اینکه صحیح نیست اگر یک مطلبی هم میخواهد نوشته شود با استدلال یک چیز مخالفی نوشته شود نه فحش دادن و هتاکی کردن و در حقیقت تهمتزدن و اهانت کردن خیلی شدید.
شما نمیدانم آن مقاله را خواندید یا نه؟ آن مقاله بسیار تند و بسیار اهانتآمیز و فحش بود. ملاحظه کردید؟ تماس گرفتند با آقای نخستوزیر و آقای نخستوزیر بعد از نیمساعت جواب داد که، ابتدا جواب داد که من اطلاعی ندارم بگذارید من تماس بگیرم ببینم چی هست. بعد از نیمساعت آقای داریوش همایون تلفن کرد که بیخود تشبث نکنید و دستور همان است که من دادم و بیجهت به این و آن هم مراجعه نکنید این مربوط به خیلی بالاتر از نخستوزیر است و باید مقاله چاپ بشود. چاپ این مقاله علیه یک آدم یعنی نشان میداد که دستگاه علیه این آدم تجهیز شده و از این آدم میترسد. درحالیکه خوب آقای خمینی هم یکی از مخالفین بود. کسانی بودند که در ایران با رشادت بیشتری حمله کردند، نامه نوشتند به رژیم شاه حمله کردند. آقای خمینی حتی در خارج از ایران این رشادت را به خرج نداد. چیزهایی که از آقای خمینی منتشر شد حالا گر به نامش منتشر کنند من نمیدانم ولی چیزهایی که از آقای خمینی منتشر شد در عرض این ۱۵ سال هیچچیز زیاد تندی علیه رژیم نبود. یک مرتبه سخنرانی که در قم کردند که منجر به تبعید ایشان شد، تند بود علیه دستگاه بود. آن هم تازه نه زیاد یک مقدار جنبهی نصیحت داشت به شاه. بعداً هم در نجف چیز تندی ما از ایشان ندیدیم. حتی وقتی شیخ علی آقا تهرانی مقالهی آقای علی اصغر حاج سیدجوادی را برده بود به نجف و به آقای خمینی نشان داد آقای خمینی گفته بودند، «آیا در ایران بین روحانیون کسی نیست که بتواند یکهمچین چیزی بنویسد و جرأت داشته باشد و شهامت داشته باشد که به دستگاه اعتراض بکند و اینها را بنویسد.» آقای شیخ علی تهرانی گفته بودند، «نه کسی نبود.» گفته بودند، «خوب لااقل اگر جرأتش را ندارید بنویسید به امضای من منتشر بشود.» منظور این است که همچین چیزی منتشر نشده بود از طرف آقای خمینی. آقای خمینی هم یکی از افراد مخالف بودند، در وجود ایشان در حقیقت این مخالفت تجلی نکرده بود، ایشان این رهبری را قبلاً نداشتند. خوب چطور شد این رهبری پیدا شد؟ عرض کردم یکی به علت انتشار این مقاله بود. این مقاله را کسانی نوشتند که همهشان زندهاند، در یک کمیسیونی این مقاله تهیه شد، تا آنجایی که من میدانم، دستور داده شد از طرف شاه یک کمیسیونی تشکیل بشود.
Leave A Comment