روایت‌کننده: آقای دکتر حسن صدر حاج‌سیدجوادی

تاریخ مصاحبه: ۵ ژوئن ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

ادامه مصاحبه با آقای حسن صدر حاج‌سیدجوادی در روز ۱۵ خرداد ۱۳۶۳ برابر با ۵ ژوئن ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای حاج‌سیدجوادی در نشست قبلی داشتیم راجع به آن نامه‌ای که منتشر شده بود علیه آقای خمینی در روزنامه اطلاعات صحبت می کردیم، لطفاً آن صحبت را ادامه بفرمایید.

ج- بله به این‌جا رسیدیم که عرض کردم، از طرف شاه دستور داده شد یک کمیسیونی تشکیل بشود که تبلیغات مخالف را به وسیله‌ی تبلیغات مطبوعاتی و انتشار یک سلسله مقالات و تهیه پاسخ‌های مختلف از طرف این کمیسیون با افراد دیگر که در این کمیسیون بررسی خواهد شد خنثی بکنند. تا آن‌جا که من می‌دانم اعضای این کمیسیون عبارت بودند از آقای داریوش همایون وزیر اطلاعات، آقای امیرطاهری مشاور مطبوعاتی آقای هویدا و مشاور مطبوعاتی دربار، آقای پرویز ثابتی مقام امنیتی، آقای پرویز نیکخواه که زمانی معاون وزارت اطلاعات بودند و بعداْ مشاور مطبوعاتی آقای نخست‌وزیر وقت یعنی هویدا شدند و شاید یکی دو نفر دیگر که من به خاطرم نیست یا اطلاعی ندارم.

این کمیسیون از این آقایان تشکیل شد و اولین محصول این کمیسیون مقاله‌ای بود که علیه آقای خمینی تهیه شد که این مقاله در روزنامه اطلاعات چاپ شد، مقاله بسیار موهن و زننده بود و ما پیش‌بینی می‌کردیم که حمله به یکی از مراجع مذهبی عکس‌العمل خیلی شدید داشته باشد به خاطر این‌که مردم دنبال بهانه‌ای بودند که بهانه‌ای به دست بیاورند و از راه این بهانه مخالفت بکنند با رژیم موجود و مخالفت خودشان را با شاه نشان بدهند مخصوصاً این‌که در این مورد بهانه‌ی مذهبی پیدا می‌شد، یعنی جریان از مسائل سیاسی یک خرده منحرف می‌شد برای این‌که در این مقاله نسبت‌هایی داده بودند به آقای خمینی که مسئله سیاسی اصلاً نبود، مسائل شخصی و مسائل خانوادگی و مسائل دیگری بود که این مقاله چاپ شده است و حتماً در تاریخ باقی خواهد ماند.

در حقیقت همین هم شد. یعنی بعد از چاپ این مقاله در روزنامه اطلاعات که با فشار دولت انجام گرفت و عامل فشار هم شخص داریوش همایون بود عکس‌العمل خیلی شدیدی شروع شد. همان روز بعدازظهر به من اطلاع رسید که عده‌ای در اطراف ساختمان روزنامه اطلاعات جمع شدند و افرادی هستند که در حقیقت می‌خواهند اعتراض بکنند یا قصد تعرض داشتند یا قصد حمله داشتند، ولی بلافاصله از طرف روزنامه اطلاعات به پلیس اطلاع داده می‌شود و یک کامیون پلیس اطراف اطلاعات را محاصره می‌کند و خطر آن روز بعدازظهر از اطلاعات رفع می‌شود ولی فردا در قم تظاهراتی می‌شود و به نمایندگی اطلاعات حمله می‌شود و بعد معترضین دسته جمعی به حوزه درس آقای شریعتمداری می‌روند و آن‌جا به آقای شریعتمداری اعتراض می‌کنند که چرا ساکت نشستید؟ و حتی به نقل قول از یک شخص صادقی، یک نفر با صدای بلند فریاد می‌زند «ارتشبد شریعتمداری تا کی ساکت نشستی؟» و این موجب می‌شود که آقای شریعتمداری هم وارد میدان بشود به طرفداری از یکی از همکاران خودش که آقای خمینی بود در حقیقت و چون مذهب در خطر قرار گرفته بود، شریعتمداری هم نمی‌توانست دیگر ساکت بنشیند.

این آغاز بود و اعتراض اجباری شریعتمداری به این جریان پای شریعتمداری را به میدان کشید و چون در تبریز طرفداران خیلی زیادی داشت که منتظر بودند و خوش‌وقت شدند از اعتراض آقای شریعتمداری تظاهرات شدیدی در تبریز شد که منجر به زد و خورد شد و بعداً در تمام شهرستان‌ها ادامه پیدا کرد کشت و کشتار شد و چهلم شهدا گرفتند که ادامه‌اش را می‌دانید.

س- بله.

ج- مسئله‌ی دوم عبارت بود از تبعید آقای خمینی یا اخراج آقای خمینی از عراق. همان‌طوری‌که می‌دانید در زمان حکومت شریف‌امامی انجام گرفت. آقای خمینی را مجبور کرد دولت عراق به این‌که نجف را ترک بکند و ابتدا قرار بود بروند به، آن‌طوری‌که آقای دکتر یزدی و دیگران برای من نقل کردند، کویت ولی در مرز کویت جلوی ایشان را می‌گیرند و به کویت راه نمی‌دهند. آقای خمینی و همراهان معطل می‌مانند. بالاخره دکتر یزدی پیشنهاد می‌کند که بروند به پاریس، با قطب‌زاده تماس می‌گیرند و به پاریس مسافرت می‌کنند. وقتی که به پاریس مسافرت کرد آقای خمینی و این خبر با شاخ و برگ منتشر شد باز هم بهانه‌ی دیگری پیدا شد برای اعتراضات خیلی شدید و در حقیقت خود به خود ایشان رهبری را به عهده گرفتند برای این‌که با اشتباهاتی که دولت کرد یکی انتشار آن مقاله و یکی اخراج آقای خمینی از نجف باعث شد که مردم بیشتر متوجه ایشان بشوند و اعتراض خودشان را به‌عنوان اخراج ایشان نشان بدهند و آقای خمینی موقعی که آمدند در پاریس به‌هیچ‌وجه نمی‌دانستند که در این‌جا خواهند ماند. بنده به خاطرم هست روزی که این خبر در تهران منتشر شد ساعت دو بعدازظهر خبرگزاری فرانسه منتشر کرد. من تصمیم گرفتم برای کسب خبر و مصاحبه و دیدن آقای خمینی، چون در آن‌موقع ما از کسانی بودیم که، یعنی از معترضین به رژیم بودیم و از کسانی بودیم که مبازره می‌کردیم برای دیدن ایشان تصمیم گرفتم که بلافاصله به پاریس عزیمت بکنم. این مسئله را به همکاران خودم در روزنامه اطلاعات اطلاع دادم و بلافاصله تصمیم گرفتم به پاریس عزیمت بکنم. همکاران من در روزنامه اطلاعات استقبال کردند از این فکر و گفتند فکر بسیار خوبی است خصوصاً این‌که شما هم در آن‌جا تشریح خواهید کرد که روزنامه اطلاعات، نویسندگان روزنامه اطلاعات و مسئولین روزنامه اطلاعات، مخالف انتشار این مقاله بودند. این مقاله مربوط به روزنامه اطلاعات نیست و به روزنامه اطلاعات تحمیل شده و گذشته از این شما با روابطی که با اطرافیان آقای خمینی دارید با شناسایی که از آقای دکتر یزدی و قطب‌زاده و دیگران دارید ممکن است که اخبار دست‌اول تهیه کنید. به‌هرحال من فردا صبح عزیمت کردم به پاریس و آقای خمینی را ملاقات کردم. ابتدا در منزل آقای غضنفر پور چند نفر از دانشجویان برای دیدن ایشان آمده بودند و ملاقات دوم بلافاصله ایشان منتقل شدند، ۲۴ ساعت بعد منتقل شدند به نوفل لوشاتو البته دو روز بود که در منزل غضنفرپور بودند.

س- در ملاقات اول چه گذشت آقا؟

ج- در ملاقات اول یک ملاقات عمومی بود. یعنی عمومی نه به عنوان که عمومیت زیاد داشت یعنی عده‌ی زیادی شرکت کرده باشند. فقط هفت هشت نفری که شنیده بودند آقای خمینی آمده است از دانشجویان در این‌جا و جزو مخالفین بودند آمده بودند برای دیدن آقای خمینی وقت گرفته بودند. این اولین ملاقات ایرانی‌ها بود با آقای خمینی، اولین ملاقات. در حدود اتاق کوچکی بود سه متر در چهار متر، پانزده نفر شانزده نفر از دانشجویان، جوان‌های ایرانی دخترهای ایرانی که با روسری آمده بودند و روپوش تن‌شان بود و چندتا از جوان‌های ایرانی که غالباً صورت‌شان را اصلاح نکرده بودند و ریش داشتند آمده بودند در آن‌جا.

در آن‌جا ما خواستیم وارد بشویم قبلاً البته من وقت نگرفته بودم ولی قطب‌زاده به من گفته بود، روز قبلش قطب زاده را ملاقات کردم، که فردا ساعت ۹ چنین ملاقاتی است در Cachan شما بیایید، یعنی در حومه‌ی پاریس، و آقای خمینی را ببینید. بنده رفتم آن‌جا یکی از همکارهای ما هم که در جنوب فرانسه بود در آن‌موقع آقای تاراجی ایشان هم از جنوب فرانسه آمدند به پاریس و در آن‌موقع می‌خواستند، وقتی که رفتیم به منزل غضنفرپور برویم ممانعت کردند از ورود ما به منزل غضنفرپور و گفتند هیچ مصاحبه‌ای نباید انجام بشود و ما گفتیم قصد مصاحبه نداریم، برای دیدن آقا آمدیم و باز هم ممانعت کردند. من به وسیله‌ی آقای دکتر یزدی و قطب‌زاده ایشان را خواستم جلوی در آمدند و ما را بردند تو. تاراجی هم به خاطر همراهی با من آمد تو. ما نشستیم در آن‌جا و شروع کردیم با آقای خمینی صحبت کردن. یک ملاقات در حقیقت عمومی بود. مدت نیم‌ساعت ایشان صحبت کردند و بعد دانشجویان….

س- چی می‌گفتند آقا؟ یادتان هست مطالب صحبت ایشان؟

ج- مطالب صحبت‌شان جنبه‌ی عمومیت داشت و جنبه‌ی مسائل همان روزها و مخالفت با شاه. ایشان شروع کردند از مقدمه‌ای از رضاشاه گفتند و بعد از محمد رضاشاه و این‌که علل نارضایی مردم از رضاشاه و محمدرضاشاه و دعوت کردند جوان‌ها را به مبارزه و من خلاصه‌ای از جریان آن روز را تا آن‌جا که می‌شد در روزنامه اطلاعات منعکس کردم. البته به وسیله‌ی دکتر یزدی این خلاصه را به نظر آقای خمینی رساندیم و ایشان تصویب کردند و این خلاصه‌ای بود که به وسیله‌ی منصور تاراجی و من تهیه شد و خبرهای دیگری که من داشتم در آن روز اضافه کردم به این گزارش و این را فرستادیم اطلاعات این را مفصل چاپ کرد در آن روز. ملاقات بعدی ملاقات خصوصی بود. در این ملاقات که در نوفل‌لوشاتو انجام گرفت، ۲۴ ساعت قبل یا ۴۸ ساعت بعد، درست به خاطر ندارم در این ملاقات آقای دکتر یزدی و آقای قطب‌زاده و آقای احمدآقا خمینی و مرحوم اشراقی داماد آقای خمینی حضور داشتند. در این‌جا برای اولین مرتبه من معرفی شدم به آقای خمینی به وسیله‌ی آقای دکتر یزدی. آقای دکتر یزدی بنده را معرفی کرد و شرحی را که به مبارزات اخوان بنده آقای احمد صدر حاج‌سیدجوادی و علی اصغر صدر حاج‌سیدجوادی بیان کرد و خود بنده که به علت انتشار مقالات انتقادی در روزنامه اطلاعات آقای خمینی از حال علی اصغر پرسیدند. بعد به من گفتند، «من شنیدم که علی اصغر با حکومت اسلامی مخالفت است.» بنده به ایشان عرض کردم که، از ایشان پرسیدم، حکومت اسلامی چیست؟ و منظور از حکومت اسلامی چیست؟ البته این سؤال را نه به‌عنوان اعتراض یا مخالف به‌عنوان این‌که آن روزها ما نمی‌دانستیم واقعاً حکومت اسلامی چیست، به علت این‌که نمونه‌ای در دنیا نداشت. از ایشان پرسیدم که شما ممکن است در این مورد توضیح بفرمایید. آقای خمینی مدت یک‌ربع راجع به حکومت اسلامی صحبت کردند گفتند، «حکومت اسلامی هیچ مسئله‌ی جدیدی نیست. حکومت اسلامی بر مبنای عدل و عدالت است، حکومت اسلامی یعنی عدل، عدالت، نصفت، مبارزه با فساد» و مخصوصاً به خاطرم هست گفتند، «ما نمی‌گوییم که برگردیم به ۱۴۰۰ سال پیش، نمی‌گوییم سوار خر بشویم بلکه می‌گوییم که این خر نباشد.» اشاره‌ی ایشان به شاه بود و در این‌جا تبسمی کردند و اضافه کردند، «ما نمی‌خواهیم این تشکیلات و سازمان‌ها و دستگاه‌ها، همه را به هم بزنیم و برگردیم به گذشته. ما می‌گوییم که این تشکیلات به وسیله‌ی افراد صالح اداره بشود به وسیله‌ی جوان‌هایی مثل شما اداره بشود.» البته در آن‌موقع بنده نسبت به آقای خمینی جوان بودم و من این مطلب را در روزنامه اطلاعات درست به خاطرم نیست تاریخ دقیقش را ولی می‌توانم به طور تقریب بگویم چهار روز پنج روز بعد از آمدن خمینی به پاریس بود، این مقاله را من در روزنامه اطلاعات گزارش تلفنی کردم و این مقاله منتشر شد و بعد هم که رفتم ایران دیدم که این مقاله منتشر شده، منتهی البته چون آن‌موقع هنوز شاه از ایران نرفته بود اسم خر و شاه و این‌ها را حذفش کردیم و با موافقت آقای خمینی این مقاله را به چاپ رسانیم.

در این‌جا نکته‌ای را باید عرض کنم خدمت‌تان و آن عبارت است از این‌که در آن روزها من تماس نزدیک داشتم با آقایان قطب‌زاده و یزدی نه به‌عنوان نماینده‌ی اطلاعات بلکه به‌عنوان یکی از مخالفین رژیم و کسانی که مبارزه کردند علیه رژیم و آن‌ها در آن روزها در صدد پیدا کردن جایی برای آقای خمینی بودند. به لیبی مراجعه می‌کردند، به سوریه مراجعه می‌کردند و به الجزایر. مخصوصاً آقای قطب‌زاده به من گفت، «آقای خمینی نمی‌خواهند در پاریس بمانند می‌خواهند در یک مملکت اسلامی باشند.» در این مذاکرات اتفاقاً آقای دکتر حبیبی هم حضور داشتند و در آن روزها حتی دولت فرانسه آقای خمینی را ممنوع کرده بودند از هر نوع مصاحبه‌ای. بنده به خاطرم هست روز اول که رفتم نوفل‌لوشاتو چند نفری که مواظبت می‌کردند غیر از دو ژاندارم فرانسوی چند نفر ایرانی از دانشجویانی که آن‌جا مأمور مواظبت بودند هیچ‌کسی را راه نمی‌دادند مگر با اطلاع قبلی. در جلوی در، جلوی ما را گرفتند. یک خبرنگار فرانسوی در آن‌جا به گمان این‌که من هم خارجی هستم به من گفت، «هیچ‌کسی را برای مصاحبه راه نمی‌دهند، شما روزنامه‌نگار هستید؟» من گفتم ولی من ایرانی هستم. گفت، «شما را ممکن است راه بدهند ولی اصلاً مصاحبه نمی‌کنند.» و بعد از این‌که دید مرا راه می‌دهند از من خواهش کرد که چندتا عکس برایش بگیرم. و ما وارد شدیم و با آقای خمینی صحبت کردیم، مذاکرات ما همان بود. بعد از این‌که ایشان تشریح کردند حکومت اسلامی چیست بعداً من از ایشان سؤال کردم گفتم این‌طور انعکاس پیدا کرده است در پاریس من شنیدم که شما اختلاف نظر با آقای مهندس بازرگان دارید. هنوز ابتدای حضور آقای خمینی در پاریس بود. گفتند،‌«بله، اختلاف نظرهایی وجود دارد.» من به ایشان گفتم که این اختلاف‌نظر اسباب بسیار تأسف است و این نکته را یادآوری کردم کسانی که در آن‌جا حضور داشتند غیر از قطب‌زاده بقیه زنده هستند. آقای دکتر یزدی آقای احمدآقا خمینی، البته آقای اشراقی هم فوت شدند از کسانی که آن‌جا حضور داشتند. من به ایشان گفتم که آقای مهندس بازرگان از افرادی هستند که نسبت به نهضت ملّی ایران و مخالف با رژیم شاه بسیار صمیمی و sincere هستند. و بعد شمه‌ای از سوابق ایشان را گفتم و از تمایلات مذهبی ایشان و کتاب‌هایی که در مورد مذهب منتشر کردند و گفتم اگر شما با آقای مهندس بازرگان اختلاف‌نظر داشته باشید پنج نفر مثل مهندس بازرگان که بتوانند هم مذهبی فکر کنند مثل شما و هم مبارز باشند و مخالف با رژیم باشند و هم تحصیلات دانشگاهی داشته باشند و مورد قبول روشنفکران باشند مثل مهندس بازرگان پنج نفر هم در ایران نمی‌توانید پیدا کنید، اگر با مهندس بازرگان اختلاف‌نظر داشته باشید با چه کسی می‌توانید اتفاق‌نظر داشته باشید؟ اگر حمل بر خودستایی نشود آقای خمینی در این‌جا واقعاً متوجه حقانیت صحبت من شد و جواب داد که «نه این اختلاف‌نظرهای اساسی نیست، انشاءالله این اختلاف‌نظرها مرتفع خواهد شد این‌ها چیزی نیست که اسباب نگرانی باشد.» البته در تأیید آقای بازرگان شروع کردند به صحبت کردن و من قبل از این موضوع در جواب آقای خمینی شمه‌ای از مبارزات علی اصغر و این‌که اصولاً مسئله‌ی حکومت اسلامی هنوز در ایران مطرح نشده است تا علی اصغر مخالف حکومت اسلامی باشد در جواب ایشان به طور مستدل و منطقی جواب دادم.

حتی اشاره کردم که ایشان حتی کتابی تحت عنوان «طلوع انفجار» منتشر کردند که در این «طلوع انفجار» تفسیر آیه‌های قرآن است در مخالفت با ظلم و ستم و لزوم و ضرورت مبارزه. بنابراین یک‌همچین آدمی نمی‌تواند مخالف مذهب باشد. بعداً ایشان به من جواب داد، «من این را شنیدم البته این به من گفته شده است، این عقیده‌ی خود بنده نیست.» که من گفتم اشتباه به شما گفتند و چنین چیزی نیست و به ایشان قول دادم که نوشته‌های علی اصغر را مخصوصاً کتاب «طلوع انفجار» را برایشان بفرستم از تهران بعداً، بعد از این‌که مراجعت کردم به تهران.

این اولین ملاقات بنده بود که چند دفعه تکرار شد در پاریس، اخباری برای اطلاعات تهیه کردم و فرستادم و بعد از دو سه ماه دیگر مجدداً برگشتم باز هم با ایشان در نوفل‌لوشاتو ملاقات کردم به طور خصوصی در آن‌موقع دیگر تعداد ملاقات‌کنندگان خیلی زیاد بود، یک چادری هم زده بودند و کسانی که ایشان را می‌خواستند ببینند در زیر آن چادر سبز جمع می‌شدند و بیرونی و اندرونی تشکیل شده بود که من در اندرونی باز هم به طور خصوصی با ایشان ملاقات و مذاکره کردم و در آن‌جا باز هم مرحوم اشراقی حضور داشت و قطب‌زاده و یزدی. منظور من از شرح این مسائل این نتیجه‌گیری را می‌خواستم بکنم همان‌طوری‌که اول گفتم دو جریان بیشتر موجب شد که نهضت ملّی ایران و مبارزات جبهه ملّی که از زمان مصدق ریشه می‌گرفت یک‌مرتبه به طرف مذهب سوق داده شد و در لباس مذهب تجلی کرد. البته بعضی‌ها خیلی بدبین هستند این را نسبت می‌دهند به خارجی‌ها و می‌گویند این جریان با نقشه بوده. بنده خوش‌بین‌تر هستم آنچه که واقعیت دارد عبارت است از اشتباه تاکتیکی رژیم گذشته در انتشار آن مقاله و در اخراج آقای خمینی از نجف و استقرار ایشان در پاریس. و بعد که ایشان دیدند در پاریس این‌طور منتشر می‌شود وسایل تبلیغاتی و شب‌ها عکس‌شان توی تلوزیون می‌آید دیگر از مسافرت به کشورهای اسلامی صرف‌نظر کرد و دولت فرانسه به ایشان یک ویزای طویل‌المدت داد که تا هر موقعی که دلشان می‌خواهد در این‌جا اقامت داشته بشند و به این ترتیب جریانات آینده پیش آمد که ملاحظه کردید.

س- آقای حاج‌سیدجوادی؛ آقای دکتر بختیار می‌گویند وقتی که ایشان به نخست‌وزیری رسیدند تمام روزنامه‌نگاران ایرانی را دعوت کردند و آزادی مطبوعات را به طور مطلق برقرار کردند. شما هم که یک روزنامه‌نگار بودید در آن‌موقع آیا خاطره شما این موضوع را تأیید می‌کند؟

ج- عرض کنم خدمتتان که بنده می‌توانم این گفتار را تأیید بکنم که آزادی مطبوعات در روزهایی که آقای بختیار آمدند کاملاً تحقق پیدا کرد. ولی یک مطلب را نباید فراموش کرد این آزادی مطبوعات را، نمی‌دانم اگر آقای بختیار در شرایط دیگری هم می‌آمدند مثل نخست‌وزیرهای قبلی این آزادی را رعایت می‌کردند یا نمی‌کردند یا این‌که این آزادی تنها به خاطر شخصیت آقای بختیار و طرز تفکر آقای بختیار که نخست‌وزیر آن‌موقع بودند نبود. اگر ایشان هم عقیده داشتند آن‌موقع دیگر به‌اصطلاح افسار مطبوعات از دست هیئت حاکمه، سازمان امنیت و وزارت اطلاعات دررفته بود. ایشان اگر هم می‌خواستند، عرض کنم، سانسور برقرار بکنند و اختناق مطبوعاتی وجود داشته باشد دیگر حریف نبودند. کما این‌که قبل از آقای بختیار هم مطبوعات از دست‌شان دررفته بود. مطبوعات خودشان اعتصاب کردند، مطبوعات خودشان منتشر نشدند. وقتی که منتشر می‌شد حتی در زمان آقای شریف‌امامی و ازهاری، مطالبی که در مطبوعات می‌نوشتند قابل کنترل نبود. یعنی آزادی از آن‌جا شروع شده بود این آزادی‌ای بود که مطبوعات به دست آورده بودند یعنی دیگر هیچ‌کس قادر به کنترل نبود. وقتی که آقای بختیار آمدند دیگر همه‌چیز از هم گسیخته شده بود، هر کس هر چه می‌خواست می‌نوشت. این مرهون لطف آقای دکتر بختیار نبود. در عین این‌که بنده نمی‌خواهم ایشان را تخطئه بکنم، شاید طرز تفکر ایشان را این‌طور بود شاید اگر یک سال دو سال پیش هم می‌آمدند سر کار ایشان این آزادی را شاید به مطبوعات می‌دادند نمی‌شود قضاوت کرد در موردش. ولی آن روز مرهون لطف ایشان نبود این آزادی. اوضاع این‌طور ایجاب می‌کرد که مطبوعات هرچه دل‌‌شان می‌خواست بنویسند.

س- آقای حاج‌سیدجوادی شما از جریان روز ۱۷ شهریور چه خاطره‌ای دارید؟ آیا در روز ۱۷ شهریور نیروهای دیگری مثل نیروهای امل و فلسطینی هم در آن کشتار شرکت داشتند؟ آیا آن‌طور که گفتند که کشتار واقعاً به ده‌ها هزار نفر می‌رسید؟

ج- نخیر، عرض کنم روز ۱۷ شهریور، شما می‌دانید قرار نبود تظاهرات بشود ابتدا. روز ۱۶ شهریور تظاهرات بود و روز ۱۶ شهریور تعیین شده بود برای تظاهرات. ما روز ۱۶ شهریور بودیم توی خیابان و رفتیم در تظاهرات روز ۱۶ شهریور، روز قبلش در خیابان بودیم که در خیابان پهلوی سابق راه افتادند، آن نماز معروف و آن جریانات. بعد قرار گذاشتند برای روز آینده و روز آینده یک‌مرتبه حکومت نظامی اعلام شد و مردم بدون این‌که بدانند رفتند تعداد کشته‌ها، آن روز زد و خورد شدیدی شد تعداد کشته‌ها زیاد نبود. البته تعدادی از افراد آن روز واقعاً کشته شدند، تعداد زیادی مضروب شدند، تعداد زیادی مجروح شدند. تعداد کشته‌ها به ده‌ها هزار نفر اصلاً نمی‌رسید. ولی بنده در آن روزها یکی از آشنایان ما کسانی که در حقیقت با ما کار می‌کردند مخالف رژیم بودند عکس‌هایی برای من آورد که من این را خودم دیدم می‌توانم تأیید بکنم. از کشته شدگان شماره‌هایی که روی اجساد خورده بود، اجساد با شماره مشخص شده بود، این شماره‌ها تا سه هزار و دویست و سی یا دویست و سی و چندتا این شماره‌ها من روی اجساد دیدم که مربوط به روز بعد از هفده شهریور چند روز بعد از ۱۷ شهریور این عکس‌ها را برای من آورد که آن شخص گفت، «این عکس‌ها را ما از بهشت‌زهرا تهیه کردیم، از مرده‌شورخانه‌ها تهیه کردیم.» و این‌ها را با شماره مشخص کرده بودند و تعداد در این حدود بود. این شماره‌هایی که مشخص شده بودند روی عکس‌ها، حالا اگر کشته‌شدگانی هم بودند که اجسادشان به بهشت‌زهرا نرسیده بود، شماره‌گذاری نشده بود آن را بنده نمی‌دانم ولی این اطلاعاتی که من داشتم و اطلاعات‌مان به طور مستقیم نبود به طور غیر مستقیم بود.

س- به‌طورکلی منظور من این است که شما از دوستان و همکاران مطبوعاتی خودتان هرگز شنیدید که نیروهای غیرایرانی مثل مثلاً نیروهای امل یا عرض کنم خدمت‌تان فلسطینی‌ها و نیروهایی از این دست در جریاناتی مثل ۱۷ شهریور و تیراندازی ۱۷ شهریور به مردم یا آتش‌زدن سینما رکس و این نوع کارها دست داشته باشند؟

ج- آره، این در آن روزها خیلی شایع بود بعدها هم بود در جریان سینما رکس و در جریان ۱۷ شهریور و یکی از دوستان برای من نقل کرد که حتی فیلمی را دیده که کسانی که تیراندازی می‌کردند به طرف نیروی انسانی و به طرف مردم از بین یعنی در میدان ژاله نظامی نبودند و از بین مردم و از بین کسانی بودند که قیافه‌های مشکوکی داشتند، معلوم بود ایرانی نبودند. ولی من در این مورد چون این مصاحبه‌ی شما برای ضبط در تاریخ است نمی‌توانم به طور دقیق اظهار نظر بکنم که این جریان واقعیت دارد یا واقعیت ندارد. من هم به طور شایعات این‌ها را شنیدم حتی از رفقای مطبوعاتیم.

س- شایع است که در مذاکراتی که بین آقای بهشتی و آقای بازرگان و همچنین آقای طالقانی با مقامات ارتش و هویزر در آن روزها در ایران جریان داشته تصمیم برای تسلیم ارتش گرفته شده بوده و آقای طالقانی بعدها به دوتا گروه سیاسی مسلح یعنی چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق گفتند که الان امکان دارد که بروید و سربازخانه‌ها را غارت کنید. آیا شما در این مورد چیزی شنیدید؟

ج- بله، تا آن‌جایی که من اطلاع دارم این ملاقات‌ها انجام شد. در نوشته‌هایی هم که بعداً هم منتشر شد اشاره به این ملاقات‌ها شد. ملاقات آقای بهشتی با مقامات آمریکایی در حقیقت مسئله‌ی غیرقابل انکاری است. در یکی از این ملاقات‌ها چند نفر دیگر هم حضور داشتند از جمله آقای بازرگان و برادر بنده آقای احمد صدر حاج‌سیدجوادی که بعدها وزیر کشور آقای مهندس بازرگان شدند این ملاقات‌ها به‌طورکلی انجام شد. و در این ملاقات‌ها مقامات آمریکایی بیشتر گوش می‌کردند تا حرف بزنند. و در این ملاقات‌ها بر خلاف آنچه که شایع شد مذاکرات پیرامون بندوبست‌های سیاسی نبود. مقامات آمریکایی با سران نهضت تماس می‌گرفتند به خاطر آینده‌نگری که اگر این رژیم سقوط می‌کند در حقیقت موضع خودشان را در حکومت آینده روشن بکنند و جای پا داشته باشند برای حکومت آینده. و به این مسئله پی برده بودند که رژیم دیگر قابل دوام نیست می‌باید وارد یک صحنه‌ی دیگری در ایران باشند و افراد دیگری هستند که مسئول خواهند بود. به این ترتیب علاقه پیدا کرده بودند که با شخصیت‌های اپوزیسیون به اصطلاح تماس بگیرند. این تماس‌ها برقرار شد ولی در حقیقت در این تماس‌ها مقامات آمریکایی آقای سولیوان سفیرکبیر آمریکا در آن‌موقع و همکاران او تماس برقرار کردند با این افراد در حقیقت این تماس‌ها جنبه‌ی دل‌جویی داشت و کمتر این‌ها صحبت می‌کردند و برای استماع به‌اصطلاح نظریات آقایان خودشان را آماده نشان می‌دادند.

آن‌ها هم نظریات خودشان را تشریح می‌کردند برای مقامات آمریکایی و می‌گفتند که این رژیم قابل دوام نیست و فکر می‌کردند یعنی واقعیت هم داشت و با این اعتقاد با مقامات آمریکایی مذاکره می‌کردند که یکی از علل ادامه‌ی رژیم و ثبات رژیم شاه پشتیبانی آمریکایی‌هاست و سعی داشتند این پشتیبانی را به هم بزنند و سعی داشتند مقامات آمریکایی را قانع بکنند که دست‌شان را از پشت شاه بردارند. تمام سعی و کوشش آقایان در این ملاقات‌ها این بود. چه بهشتی و چه آقای بازرگان. یعنی در این مورد من به طور قطع می‌توانم اظهارنظر کنم این ملاقات‌هایی که به طور دسته‌جمعی انجام شد تا آن‌جایی که ما اطلاع داریم هدف این بود روی بندوبست‌های سیاسی صحبت نشد. البته ممکن است مذاکرات تنهایی با مقاماتی انجام گرفته باشد که در آن‌جا فقط دو به دو نشسته باشند و سر مسائل صحبت کرده باشند آن یک مسئله‌ی دیگر است که هیچ‌کس نمی‌داند. ولی این ملاقات‌های چند ملاقات انجام شد که ما به‌طورکلی این ملاقات‌ها را همان‌موقع می‌دانستیم چیزی نبود پنهان باشد آقای بازرگان هم در نوشته‌هایش اعتراف کرد، همان‌موقع برادر من برای من نقل کرد مسائل مذاکرات را.

س- ایشان چه گفت آقا؟

ج- در این ملاقات تقریباً یک قسمتش را آقای سولیوان در خاطراتش نوشت که آقای موسوی اردبیلی بودند، آقای بهشتی بودند. عرض کردم ایشان بیشتر مقامات آمریکایی گوش کننده بودند و این‌ها استدلال می‌کردند که رژیم، رژیم فاسدی است. به این علت به این علت به این علت و آمریکا نباید پشتیبانی بکند و چون می‌دانستند که سفارت تصمیم نمی‌گیرد از سفارت جواب نمی‌خواستند به سفیر می‌گفتند شما مقامات آمریکا را، رئیس ‌جمهور آمریکا را و سفارت‌خانه آمریکا را قانع کنید که از شاه پشتیبانی نکنند و این جریانات تشدید می‌کرده است چون خاطره‌ی خیلی بدی داشتند از گذشته می‌خواستند آمریکایی‌ها را قانع بکنند که این جریانات یک جریانات کمونیستی نیست چون در گذشته فکر می‌کردند که آمریکایی‌ها دچار این اشتباه شدند که نهضت مصدق و طرفداران مصدق یک جریان کمونیستی است و به این علت کودتای بیست و هشت مرداد به وجود آمد و دولت مصدق سقوط کرد. این خطر این‌ها را ترسانده بود می‌خواستند مقامات آمریکایی را قانع بکنند که مخالفت با این رژیم و تظاهراتی که انجام می‌شود دست کمونیست‌ها نیست دست ملی‌ها است، دست مذهبی‌ها است، دست افراد معتقد و مؤمنی است که در جهت مخالفت با کمونیسم هستند.

البته در این جریانات مجاهدین هم وجود داشتند، چریک‌های فدایی که تعدادشان خیلی کم بود و بعداً اضافه شدند. مجاهدین هم تعدادشان کم بود در تظاهرات تاسوعا. بنده خدمت‌تان عرض می‌کنم تمام تقریباً گروه‌ها در صف‌های مشخص خودشان آمدند، مخصوصاً در جریان استقبال از آقای خمینی این صف‌ها خیلی مشخص شد. در تظاهرات باز تاسوعا مشخص زیاد نبود برای این‌که رهبران‌شان هم نیامده بودند هنوز پنهان بودند ولی در جریان استقبال از آقای خمینی این صف‌ها کاملاً مشخص بود. هر گروهی در صف خودش قرار گرفته بود. جنبش در صف خودش با تعداد نسبتاً زیادی البته حزب توده نبود یعنی به عنوان صفی نیامده بود ولی مجاهدین در صفی آمده بودند که تعدادشان بیشتر از ۲۰۰ نفر نبود و آقای رجوی هم در رأس‌شان قرار داشت مسعود رجوی و من در سالن فرودگاه مهرآباد برای اولین‌بار آقای رجوی را شناختم و حتی در آن‌جا برای اولین‌بار آقای مسعود رجوی و علی اصغر حاج‌سید‌جوادی و آقای دکتر لاهیجی همدیگر را ملاقات کردند.

آن‌جا ما این‌ها را نمی‌شناختیم هیچ‌کدام و برای اولین‌بار بود که به همدیگر معرفی شدند و در آن روز صف مجاهدین بیشتر از دویست نفر نبود و صف فدائیان بیشتر از ۱۵۰ نفر نبود و بعد ها این‌ها اضافه شدند و علت این چپ‌روی هم بیشتر مسئله‌ی حزب توده و کمونیست‌های به‌اصطلاح آشارنه یا دوآتشه بود همان جریانی که در زمان مصدق هم انجام گرفت. شعارهای تندی که آقایان می‌دادند، شعارهای انقلابی که این‌ها می‌دادند حالا به عنوان حزب توده با دیگران یا دیگران همه می‌خواستند از همدیگر عقب نمانند در این شعار تند دادن. با این شعارها بیشتر می‌خواستند جوان‌ها را جلب بکنند. شعارهای چپ، شعارهای ضدآمریکایی، شعارهای کمونیستی، شعارهای مارکسیستی این‌ها چیزهایی بود که فقط در اثر مثل زمان دکتر مصدق برای این‌که آقایان عقب نمانند این شعارها هی اوج گرفت. هر کسی سعی کرد شعار بیشتری بدهد محبوبیت بیشتری پیدا بکند.

در آن‌موقع اصولاْ تعداد این‌ها زیاد نبود عرض کردم در صف استقبال از آقای خمینی در فرودگاه این صف‌ها مشخص بود. آنچه که بود مردم عادی بودند، مردمی بودند که واقعاً سمت سیاسی به آن مفهوم نداشتند، مخالف رژیم بودند، ولی عضو حزب توده یا عضو مجاهدین یا عضو چریک‌های فدایی به‌هیچ‌وجه نبودند. مجاهدین در یک صف دویست نفری قرار گرفته بودند آقای مسعود رجوی هم در رأس‌شان قرار داشت که کسانی که در رأس این جریانات بودند کارت دعوت داشتند در سالن فرودگاه مهرآباد آمدند و بقیه هم بیرون ماندند.

س- آقای سالیوان در مقاله‌ای که نوشتند در آن‌جا صحبت کردند که قرار بر این بود که انتقال قدرت به طریق مسالمت‌آمیز مرتبی انجام بگیرد. یعنی قوای انتظامی و ارتش به طور منظم در اختیار رژیم جدیدی قرار بگیرد. شما که در آن دو روز آخر انقلاب شاهد و ناظر قضایا بودید شما کجا بودید و چه می‌کردید و به نظر شما یا آن چیزهایی که شما دیدید بنا به خاطره‌ی شما چطور شد که به این شکل انجام نشد و قضیه به غارت سربازخانه‌ها منجر شد؟

ج- در آن روزها من در روزنامه اطلاعات بودم. هنوز همکاری می‌کردیم و چند ماه بعد هم هنوز همکاری ما قطع نشده بود با روزنامه و روزهای خیلی پرهیجانی بود و قرار هم تقریباً همین طور بود یعنی اصولاً دیگر محملی برای حمله باقی نمی‌ماند. وقتی که آقایان توافق کردند و اعلامیه ارتش داد این‌طور تصور می‌شد که سربازخانه‌ها تسلیم می‌شوند و در حقیقت سربازخانه‌ها تسلیم شدند ولی تا آن‌جا که ما اطلاع داریم برای این‌که آن‌چنان آن روز شلوغ بود که هیچ‌کس از افرادی در سطح ما جرأت نمی‌کرد برود جلوی سربازخانه‌ها و جاهای دیگری برای این‌که یک عده‌ی زیادی حمله کرده بودند روزهای قبل به کلانتری‌ها. چون کلانتری‌ها مرکز مقاومت بود در حقیقت. پلیس و از مدت‌ها قبل اگر به خاطرتان باشد چندین مرتبه در زمان قدرت شاه کلانتری‌ها مورد چیز قرار گرفته از جمله کلانتری قلهک.

س- بله مورد حمله.

ج- مورد حمله، مورد انفجار نارنجک و این چیزها قرار گرفت. حمله فقط اوایل به کلانتری‌ها بود. بعد در آن روز خاص بدون شک عده‌ای البته مسلح و عده‌ای از کسانی که سمت سیاسی داشتند به سربازخانه‌ها حمله کردند و این تا آن‌جایی که من اطلاع دارم برخلاف نظر آقای طالقانی بود مخصوصاً. چون من با همه که تماس نداشتم ولی تا آن‌جایی که بنده شخصاً می‌دانم برخلاف نظر آقای طالقانی بود و این قتل و غارت و تاراج اسلحه را این‌ها چیز نمی‌دانستند برای این‌که تسلیم شده بودند در حقیقت و علتی وجود نداشت که بیایند و سلاح‌ها را همه از بین ببرند و یا سربازها که درمی‌آمدند به طرف منزل‌های خودشان می‌رفتند به این ترتیب بود.

اما عناصر چپ در حقیقت مردم را تحریک کردند و در این‌جا مسئله بیشتر مسئله‌ی غارت و چپاول به نفع جیب شد. یک عده‌ای می‌خواستند سلاح‌ها را در آن‌جا غارت کنند کما این‌که غارت کردند و بعدها دو سه ماه اول انقلاب قیمت‌های سه‌هزار تومن چهارهزار تومن اسلحه‌های کمری و تفنگ و دیگر چیزها را به قیمت دو سه هزار تومن می‌فروختند و مردم هم آن روزها می‌خریدند به علت این‌که برای خودشان در حقیقت وسیله‌ی دفاعی پیدا بکنند که بعدها جمهوری اسلامی اعلام کرد که سلاح‌ها را بیاورید تحویل بدهید. یک عده‌ای از ترس تحویل دادند و یک عده‌ای هنوز آن سلاح‌ها را قایم کردند و دارند. جنبه‌ی سودجویی داشت یک مقدار این غارت‌ها، اصلاً جنبه‌ها سیاسی نداشت یک مقدار زیادی از این غارت‌ها. لباس‌های سربازها را غارت کردند. تمام وسایل را در آن‌جا غارت کردند. من خودم به چشم خودم در خیابان‌ها دیدم فانوسقه سربازها را، کلاه حتی سربازی را بعضی‌ها، لباس‌های سربازی، کاپشن‌های چیز را غارت کرده بودند. مسئله‌ی سلاح تنها وجود نداشت. تمام، عرض کنم، وسایل سربازها و افسرها و وسایل ارتش اعم از لباس و پوشاک و خوراک و همه به غارت رفت. این‌ها دیگر جنبه‌ی سودجویی پیدا کرده بود و یک مقدار هم جریان سمت سیاسی داشت، عناصر چپ این حمله را چیز کردند و می‌خواستند مردم را تحریک بکنند برای این‌که این‌ها همیشه از ارتش خوب می‌ترسیدند، می‌ترسیدند بعدها این ارتش سد راه منافع و نقشه‌های این‌ها بشود و در حقیقت این بود چیز دیگری نبود.

س- باز هم آقای سالیوان در مقاله‌شان نوشتند، «علت شکست مهندس بازرگان در اداره‌ی مملکت این بود که آقای دکتر بختیار قرار بود که نقش این دولت محلل را بازی بکند و بعد کنار برود که این انتقال مسالمت‌آمیز قدرت انجام بگیرد ولی ایشان سرسختی کردند و ماندند و در نتیجه قضیه منجر شد به آن غارت سربازخانه‌ها و بازرگان در واقع وارث مملکتی شد آشفته و تمام مردم مسلح و این بود که نتوانست آن‌چنان که باید و شاید مملکت را اداره کند.» خاطراتی که شما دارید از آن روزها آیا این حرف را تأیید می‌کند؟

ج- نخیر به‌هیچ‌وجه برای این‌که بنده در جریان آن روزها بودم. آقای دکتر بختیار قرار نبود حکومت موقتی به این ترتیب باشد. از این نظر قرار بود حکومت موقتی باشد که مملکت را آرام بکند، انتخابات را انجام بدهد و نخست‌وزیر قانونی و ملّی بشود. یعنی می‌خواستند نقش آقای دکتر مصدق را بازی کنند، یعنی نخست‌وزیری نباشند که شاه ایشان را منصوب کرده.

س- پس حرف آقای سالیوان که ایشان برای یک دوره‌ی کوتاهی آمده بود و بعد بروند کنار ولی خودشان را جدی گرفتند به‌هیچ‌وجه صحت ندارد؟

ج- به‌هیچ‌وجه من الوجوه این حرف صحت نداشت و آقای بختیار قرار بود که مملکت را آرام بکنند و بعد انتخابات را انجام بدهند و نخست‌وزیر قانونی، چون فکر می‌کردند خواستند آمدن خودش را به‌هرحال چون مملکت موقعیتی نبود که با انتخابات مردم بیاید فرصتی وجود نداشت، راه‌حلی وجود نداشت غیر از این‌که شاه طبق معمول یک فرمانی بدهد و از مجلس که فعلاً وجود داشت ایشان یک رأی اعتمادی بگیرد و بیاید روی کار و بعدها مجلس را کنار بگذارند و انتخابات در حقیقت مردمی بشود یک مقدار و نمایندگان مردم انتخاب بشوند و ایشان هم چون عضو جبهه ملّی بودند و خودشان را از شاگردهای دکتر مصدق می‌دانستند حتم داشتند که مردم به ایشان رأی می‌دهند به علت این‌که ایشان در بدو ورود همان در موقعی که شاه حضور داشت شروع کردند به مسئله‌ی طرفداری از مصدق را مطرح کردن و کودتای ۲۸ مرداد را علم کردن توی رادیو. درحالی‌که هنوز شاه در تهران بود و شاه هنوز نرفته بود، ایشان سخنرانی‌های متعددی راجع به مصدق عکس مصدق را در دفتر نخست‌وزیری پشت سرشان گذاشتند. روزی که فرار کرده بودند بنده رفتم به نخست‌وزیری و از نزدیک حتی آن روز دیدم دوتا عکس دکتر مصدق در دفتر آقای دکتر بختیار هست درحالی‌که کیف‌شان را گذاشته بودند و فرار کرده بودند و ناهارشان را هم نصفه کاره گذاشته بودند و فرار کرده بودند. ولی مسئله‌ی انتقال قدرت از آقای بختیار به آقای مهندس بازرگان مطرح نبود برای این‌که شاه قانع شده بود همان‌طوری‌که خود سولیوان هم اشاره کرده و دیگران هم نوشتند در خاطرات‌شان یعنی آمریکایی‌ها، شاه قانع شده بود به این که یک قدرتی که مورد قبول مردم باشد بیاید مملکت را اداره بکند که بختیار قبول شده بود برای این‌که قبلش هم سر وقت دکتر صدیقی رفتند، دکتر صدیقی هم می‌خواست قبول کند ولی شرایطی داشت که توافق حاصل نشد. با سنجابی مذاکره کردند که توافق حاصل نشد، بختیار مذاکره شد که توافق حاصل شد و بختیار قبول کرده بود و قرار بود که شاه چند ماهی بیاید در خارج و مملکت به وسیله‌ی بختیار آرام بشود و بعد انتخابات انجام بشود. تازه معلوم نبود که آقای بازرگان یا دیگری انتخاب بشود یا چه کسی انتخاب بشود.

س- آقای حاج‌سیدجوادی شما آشنایی با یک عده از این آقایان که در انقلاب نقش عمده‌ای بازی کردند داشتید. من می‌خواهم از شما خواهش کنم که من اسم این‌ها را تک‌تک می‌برم و شما از هر کدام این‌ها یک شرح حال مختصری تا آن‌جایی که اطلاع دارید به ما بدهید و یکی دوتا خاطره‌ای را که از ایشان دارید که در واقع می‌تواند مبین شخصیت این‌ها باشد برای ما توضیح بدهید. اولش آقای صادق قطب‌زاده است.

ج- آقای صادق قطب‌زاده را بنده اولین بار که ملاقات کردم دو روز بعد از روزی بود که آقای خمینی آمده بودند به پاریس و بنده برای ایشان از جانب نهضت آزادی مبلغی آوردم برای خرج‌هایی که آقای خمینی داشتند این‌جا می‌باید به وسیله‌ی قطب‌زاده انجام بشود.

س- یعنی در فرانسه؟

ج- در پاریس. و اولین ملاقات من با صادق قطب‌زاده در همین جا در پاریس بود در کافه‌ی تروکادارو که در این ملاقات آقای دکتر حبیبی حضور داشت. ولی به سوابق ایشان آشنایی داشتم به وسیله‌ی برادرهای خودم که برادر من مرتب با ایشان تماس داشت…

س- کدام برادرتان آقا؟

ج- برادر بزرگم آقای احمدرضا حاج‌سیدجوادی که با نهضت آزادی کار می‌کردند و آقای قطب‌زاده نماینده نهضت آزادی بودند در این‌جا، در پاریس، و قبلاً در تهران با نهضت آزادی کار می‌کردند بعد آمده بودند برای ادامه تحصیل آمده بودند برای خارج و نمایندگی نهضت آزادی را کم‌کم به عهده گرفتند و اختلاف‌شان در آمریکا با اردشیر زاهدی که منجر شد به این که سیلی به گوش اردشیر زاهدی زدند و بعد گذرنامه ایشان پاره شد، لغو شد بنده این داستان را به طور کامل می‌دانم و از طرف نهضت آزادی اقدام شد به وسیله‌ی امام صدر در لبنان موسی صدر.

س- موسی صدر.

ج- برای ایشان گذرنامه سوریه گرفته شد به وسیله‌ی نهضت آزادی و نهضت آزادی این گذرنامه سوریه‌ای را فرستاد برای قطب‌زاده و قطب‌زاده به وسیله‌ی آن گذرنامه توانست اقامتش را ادامه بدهد و در این‌جا دفتری باز کرد که این دفتر مربوط بود در حقیقت نمایندگی نهضت آزادی بود و نهضت آزادی آقای قطب‌زاده را تغذیه می‌کرد یعنی مخارج و هزینه‌ها را می‌داد و او هم انتشارات آن‌ها را منتشر می‌کرد و در این‌جا نمایندگی نهضت آزادی را داشت آقای قطب‌زاده. در جریان آقای خمینی نزدیک‌ترین فرد بود در پاریس به علت این‌که مدتی در پاریس اقامت داشت و آدم زرنگ و آشنایی بود و به‌اصطلاح کار راه‌انداز بود چون آقای یزدی این‌جا هیچ نوع آشنایی نداشت از آمریکا آمده بود، آقای بنی‌صدر هم آدمی نبود که بیاید جلو و در حقیقت به کارها رسیدگی کند. این بود که آقای قطب‌زاده تنها کسی بود که در مدت اقامت آقای خمینی در پاریس خیلی نزدیک بود به ایشان و تمام کارها به دست قطب‌زاده در این‌جا انجام می‌شد اعم از کارهای خصوصی، تهیه مواد غذایی و غیره و غیره و غیره تا مسائل سیاسی و مذاکرات و این‌ها برای این‌که هم به زبان فرانسه آشنایی داشت و هم به زبان انگلیسی آشنایی داشت و مدت‌ها در پاریس اقامت داشت و با روزنامه‌نگاران فرانسوی ارتباط داشت، ارتباط نزدیک داشت و این‌ها را می‌شناخت به علت این‌که قبلاً اعلامیه‌های نهضت را در اختیار این‌ها می‌گذاشت و در یک سفر با خبرنگار لوموند رفته بود به نجف و با آقای خمینی مصاحبه کرده بود، بعد هم آقای قطب‌زاده آمد در ایران که این جریانات دیگر روشن است.

س- سرپرست تلویزیون شد.

ج- بله، شد سرپرست تلویزیون.

س- شما در آن زمان هیچ‌وقت تماسی با ایشان برقرار کردید؟

ج- بله، بله مرتب ایشان در آن زمان با من چند مرتبه تماس گرفتند. بعد از آن موقع هم یک‌مرتبه تماس گرفتند به من پیشنهاد کردند که روزنامه «والعصر» را راه بیندازیم و به من پیشنهاد کردند سردبیر روزنامه «والعصر» را قبول بکنم. بنده سردبیری روزنامه «والعصر» را قبول نکردم این در موقعی بود که روزنامه «میزان» منتشر شده بود، روزنامه «میزان» منتشر می‌شد. قبل از ایشان به بنده پیشنهاد شده بود سردبیری روزنامه «میزان» را قبول بکنم چون خودشان یعنی در حقیقت طرفداران نهضت آزادی و مهندس بازرگان هیچ‌گونه اطلاعی از کار روزنامه‌نگاری به آن مفهوم نداشتند. بنده قبول کردم که به آن‌ها کمک بکنم و روزنامه را برای یک روزنامه روزانه راه بیندازم و پایه‌های روزنامه را در حقیقت استوار بکنم و این کار را کردم در مدت چند ماهی آن‌جا کار کردم.

س- بدون این‌ها رسماً سردبیر باشید.

ج- بدون این‌که رسماً. هنوز روزنامه منتشر نمی‌شد تا این‌که شماره‌های صفر را شروع شد به دادن بنده عده‌ای را استخدام کردم، با عده‌ای مصاحبه کردم و تشکیلات روزنامه را ریختم، اساسنامه‌اش را نوشتم همه این‌ها را در اختیار روزنامه میزان گذاشتم ولی قبول نکردم سردبیر بشوم برای این‌که می‌دانستم که این‌کارا ادامه پیدا نخواهد کرد و گذشته از این سردبیری در آن زمان، سردبیر روزنامه، می‌دانستم که باید حرف‌هایی زده بشود و این حرف‌ها به مذاق کسانی که در رأس کار هستند خوش‌آیند نخواهد بود بنابراین اسباب گرفتاری و اشکال برای ما خواهد شد. به تهمت گذشته که تهمت‌های….

س- که سردبیر اطلاعات بودید؟

ج- بله، این تهمت‌ها متوجه ما می‌شود به‌هیچ‌وجه قبول نکردم و در آستان انتشار روزنامه «میزان» وقتی همه این مسائل انجام شد که فکر می‌کردم درآمدن یک روزنامه خیلی خوب است مخصوصاً این‌که باز به‌هرحال حرف‌هایی می‌تواند بزند برای این‌که ارگان مهندس بازرگان خواهد بود کمک کامل کردم موقعی که روزنامه شماره صفر را شروع کرد به دادن مسافرت کردم به اروپا و بعدها آقای قطب‌زاده به من پیشنهاد کرد. همین پیشنهاد را من به او کردم، اساسنامه برایش تنظیم کردم و عرض کنم به‌اصطلاح charter تشکیلاتی روزنامه را برای‌شان ریختم. محلی را در خیابان تخت‌طاووس در نظر گرفته بود و ما این محل را آماده کردیم برای این‌کار، آتلیه‌ای درست کنیم عکاسی قسمت‌های دیگر و قسمت‌های عرض کنم، تصحیح روزنامه و کارهای دیگر. تمام این‌ها انجام شد ولی از قبول سردبیری روزنامه «والعصر» خودداری کردم و قبول نکردم و بعداً هم ایشان مواجه با اشکال شدند. دیگر روزنامه هر روز، چون فشار زیاد شد، روزنامه منتشر نشد.

س- اصلاً منتشر نشد؟

ج- اصلاً منتشر نشد. درحالی‌که ایشان محلش را هم گرفته بودند و همه‌ی کار را هم آماده کرده بودند ولی روز به روز چون فشار زیادتر می‌شد دیگر بعد از این‌که من قبول نکردم تماسم از این لحاظ با ایشان قطع شد و بعد هم متشر نشد.

س- ایشان آمده بودند و به مردم گفته بودند، «من چیزی در زندگیم ندارم و فقط از آقا ماهی دوهزار تومان می‌گیرم.» بنابراین بودجه از کجا تهیه کرده بودند که روزنامه راه بیندازند؟

ج- عرض کنم خدمت‌تان ایشان در مدتی که بیکار شدند، اولاً این صحبت البته صحیح نبود یعنی همه می‌دانند که با ۲۰۰۰ تومان نمی‌شد زندگی کرد.

س- ولی ایشان چنین چیزی را گفته بودند.

ج- ایشان چنین چیزی را گفتند و خوب این سوژه‌ی یک حرفی بود که مردم مسخره بکنند و حتی می‌گفتند این لباس و این کراوات و این تشکیلات که با دو هزار تومان اداره نمی‌شود. البته این حرف یک حرف جدی به نظرم نبود. اما در مورد روزنامه، در موقعی که ایشان بیکار شدند یعنی از تلویزیون کنار رفتند یک سلسله کارهای مالی و اقتصادی و تجارتی را شروع کردند با استفاده از نفوذ و شهرتی که داشتند و رفقایی که در کار تجارت داشتند و خوب سوابق فامیلی‌شان هم تقریباً در کار کسب و کار بود پدرشان در کار کسب‌وکار چوب بود و از این حرف‌ها. یک مقدار این‌کارها را شروع کردند دفتری داشتند در خیابان شاه‌عباس تا آن‌جایی که به خاطرم می‌آید پلاکش هم شماره ۱۰۵ بود و در همان‌جا بود که با من سه چهار مرتبه ملاقات کردم راجع به روزنامه «والعصر». دفتر خیلی شیکی داشتند، دوسکرتر و تشکیلات.

س- البته سکرترها با روسری.

ج- سکرترها با روسری ولی خیلی شکی و توآلت کرده و خیلی لباس‌های شیک پوشیده و دفتر خیلی مدرن و خیلی شیک. در همان‌جا عرض کردم دو سه مرتبه با من راجع به روزنامه «والعصر» صحبت کردند و در آن‌جا من دیدم با افرادی که تماس دارند یک مقدار جنبه‌ی تجارتی و صادراتی و از این حرف‌ها دارد. شاید در مدت یک سال دو سال بعد از مسئولیت تلویزیون شاید توانسته بود از این راه اندوخته‌های خوبی به دست بیاورد، شاید هم منابع دیگری بود اطلاع دیگری در آن مورد ندارم. تا این‌جا می‌دانم که این کارهای تجارتی که ایشان کردند سودهای سرشاری برای‌شان داشت برای این‌که مسئله‌ی واردات، مسئله‌ی صادرات و مسائل دیگری بود که تا جرهای گردن‌کلفتی که با ایشان آشنایی داشتند با ایشان تماس می‌گرفتند و بدون شک خوب شرکت‌هایی تشکیل داده بودند که همان جریانات زمان پهلوی داشت تجدید می‌شد.

س- داستان کودتای ایشان از چه قرار بود آقای حاج‌سیدجوادی؟ تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید.

ج- داستان کودتای ایشان را من دقیقاً اطلاع ندارم. یعنی در این مورد اظهار اطلاع کنم به نظر من اظهار اطلاع زیاد صحیحی نمی‌تواند باشد چون از نزدیک دیگر تماس، بعد از روزنامه «والعصر»، قطع شد و اگر من چیزی بگویم مبتنی است بر گفته‌های آقای شریعتمداری و خود اعترافات آقای قطب‌زاده…

س- که آن هم منتشر شده.

ج- که آن هم منتشر شده ولی می‌توانم به شما بگویم که یک‌همچین چیزی بود. یک نطفه‌ی کودتایی بسته می‌شد.

س- آقای دکتر ابراهیم یزدی. شما ایشان را از چه تاریخی می‌شناسید؟

ج- آقای دکتر ابراهیم یزدی را بنده اولین دیدار من با ایشان در منزل آقای غضنفرپور بود. ولی سوابق ایشان را قبلاً می‌دانستم به علت این‌که ایشان هم با من هم‌شهری بودند متولد قزوین هستند. البته ایشان فامیل‌شان یزدی است ولی متولد قزوین هستند و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قزوین کردند و بعد آمدند تهران دانشکده‌ی داروسازی و مدتی در آن‌جا در تشکیلات خسروشاهی کار می‌کردند در آن بنگاه دارویی خسروشاهی کار می‌کردند که در آن‌موقع یکی از برادرهای من هم همکاری داشت، برادر دومم همکاری داشت با بنگاه دارویی خسروشاهی. و بعدها دکتر یزدی از آن‌جا رفتند به آمریکا.

دکتر یزدی از یک خانواده مذهبی بود و فرماسیون مذهبی داشت و اعتقادات مذهبی داشت و چون دانشگاه تحصیل کرده بود در دانشکده‌ی داروسازی و دانشگاه آمده بود بالطبع با افکار ملّی آشنایی پیدا کرده بود. در حقیقت مخلوطی از این دوتا بود یعنی طرفدار افکار ملّی بود ولی در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. بدین جهت تمایلات شدیدی پیدا کرد به نهضت آزادی و عضو نهضت آزادی شد. بعد از این‌که به آمریکا رفت با نهضت آزادی ادامه همکاری داد و در آمریکا جلساتی تشکیل داد، دانشجویان را جمع کرد.

س- بعداً هم انجمن‌های اسلامی.

ج- می‌دانید که انجمن‌های اسلامی….

س- ایشان تبعه آمریکا هستند؟

ج- تبعه آمریکا هم شدند و در آن‌جا نمایند‌ه‌ی آقای خمینی شدند برای جمع کردن وجوهات و ۵ درصد یا ۱۰ درصد از وجوهات را نگه می‌داشتند برای مخارج آن‌جا بقیه را در نجف به آقای خمینی تحویل می‌دادند. این سوابق ایشان بود به‌طورکلی. مدت زیادی در آمریکا مقیم بودند و بعد آمدند به نجف…