روایتکننده: دکتر مهدی حائری یزدی
تاریخ مصاحبه: ۲۹ آوریل ۱۹۹۲
محلمصاحبه: Bethesda, MD
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ج- بله سؤال فرمودید که ملاقات با آقای شریعتمداری کردید این وضع ملاقات این شکل بود که من رفتم و با صلابت و مهابت به آن پاسدار که آنجا ایستاده بود برای جلوگیری از ملاقاتکنندگان جا خورد کرد و درجا زد و ما رفتیم به توی اتاق و ایشان را چشمش به هم بود و یا بیهوش بود. بالاخره رفتیم آنجا بالای سر ایشان نشستیم. برادر تاجر ایشان که اسمش آقای سیدجواد حائری هست، نمیدانم حالا چرا حائری هست، ایشان شریعتمداری است و او حائری، آقا سیدجواد حائری که از تجّار معتبر تهران است و برادر آقای شریعتمداری بود ایشان رفت و آنجا بالای سر ایشان و گفت فلانکس آمده برای ملاقات شما دیدار شما. ایشان چشمش را باز کرد و خیلی خوشوقت شد. ما هم سلام و علیک کردیم و احوالپرسی کردیم. بعد ایشان فرمودند که شنیدم مرحوم آقای اخویتان فوت کردند تسلیت میگویم به شما. ما هم تشکر کردیم از مقام ایشان و من ضمناً بهشان گفتم به اینکه آقا شما غصه نخورید شما مقامتان محفوظ است پیش همه و اول پیش خدا بعد هم پیش همۀ مردم واقعبین مقامتان محفوظ است و بالاخره از این جریانات متأثر نباشید. شما کسی هستید که جزو، به نظر من، یادگارهای مرحوم پدرم هستید و ما به شما و همۀ مردم به شما احترام میگذارند و غصه نخورید، متأثر نباشید انشاءالله که امیدواریم خداونه شفا عنایت کند. از این صحبتها کردیم یک قدری و ایشان کمی سر حال آمد و حتی پا شد یک کمی نشست. من دیدم دیگر بیشتر از این مزاحمت است برای حال ایشان و اینها، خداحافظی کردم و آمدم بیرون. این بود آخرین ملاقات بنده با آقای شریعتمداری که آقای شریعتمداری بعد از چند روزی یا دو روز بعد ایشان فوت کردند.
س- خیلی ممنون. آقای حائری، من نوار شما را که گوش میدادم در نوارهای پیشین شما، شما راجع به زمان رضاشاه صحبت کردید و روی کار آمدن رضاشاه که در اوائل رضاشاه مایل بود که رئیسجمهور ایران بشود ولی روحانیون با جمهوری مخالفت میکردند و سلطنت را ترجیح میدادند. میتوانید تا آنجایی که خاطرتان یاری میکند یک مقداری برای ما توضیح بفرمایید که چطور بود که روحانیون سلطنت را به جمهوری ترجیح میدادند.
ج- والله بنده خیال میکنم شخصاً البته خیال میکنم، من چون آنوقت خیلی کودک بودم هیچ وارد این مسائل نبودم که ببینم علت این قضیه علت سیاسی و تاریخیاش چیست. ولی خودم حدس میزنم که علت این جریان این بود که آقایان علما، مراجع تقلید بهخصوص و دیگر آقایان علما و روحانیون شیعه، سنّیها هم همینطور، درست اطلاعی از اوضاع جهان از فرمولهای حکومتی سیستمهای مختلف حکومتی ندارند. شاید به نظر بنده این بود علت اینکه سلطنت را ترجیح دادند بر جمهوری این بود که چون همسایۀ شمالی ما روسیه بود و روسیه یک سیستم جمهوری تشکیل داده بود و جمهوری اعلام کرده بود، اینها از کلمه جمهوری میترسیدند که مسئله مسئلۀ تمایل به شوروی بشود و بالاخره آن سیستم تحمیل بشود بر ایران که ضددین و ضدخدا و امثال ذالک بود از این جهت اینها سعی… بهعلاوه سلطنت خوب یک جریان خیلی قدیمی بود اینها عادت کرده بودند رابطه داشته باشند با پادشاه، شاه با آنها رابطه داشته باشد. این یک جریان سنّتی قدیمی بود که شاه همیشه با علما یک رابطۀ مستقیمی داشت از زمانهای بسیار پیشین از زمان صفویه به این طرف که بهخصوص که زمان صفویه که خیلی روابط روحانیت با دربار ایران بسیار قوی بود و بسیار بهاصطلاح بسیار محکم بود، داد و ستد بسیار عمیقی میداشتند. بعد هم در زمانهای قاجاری این رابطه همینطور یا شدت بیشتری داشت یا بالاخره به همان شدت زمان صفویه بود و زمان پهلوی این جریان ادامه داشت از این جهت روحانیون و مراجع عادت کرده بودند به سیستم سلطنت. وقتی که انسان به یک سیستمی عادت بکند البته میل دارد که تا اندازهای که توان دارد آن سیستم را حفظ بکند. عرض شود که بله، بعد که رضاشاه آمده بود گفته بودند به اینکه اگر چنانچه شما قول میدهید به ما که، این ملاقات رضاشاه یعنی رضاخان آن روز با آقایان مراجع که مرحوم پدرم بود و مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم حاج میرزاحسین نائینی در قم. این ملاقات در منزل مرحوم پدر ما واقع شده بود.
س- بله این را توضیح فرمودید روی نوار هست.
س- بله.
س- بله. آقای حائری شما در نوار پیشینتان دربارۀ اختلاف وزارت فرهنگ با آیتالله بروجردی در دورۀ دکتر مصدق صحبت کردید دربارۀ تدریس شرعیات در مدارس. اما مطلب را نشکافتید و خاطرهای در این مورد به میان نیاورید. ممکن است لطف بفرمایید اینکار را انجام بدهید.
ج- خاطرۀ بهخصوصی یادم نیست. بهطورکلی خوب، آقای بروجردی خدا رحمتشان کند، یک مرجع تقلید بسیار خوبی بود یعنی همۀ مراجع تقلید خوبند انشاءالله، ولی ایشان یک رابطۀ بسیار لطیفی با دولت وقت همیشه داشت. آن جریاناتی که مربوط به مذهب و مربوط به خودشان بود سعی میکردند به هر وسیلهای هست بهاصطلاح سنگ خودشان را حک کنند و محکم بکنند نظریۀ خودشان را پیاده کنند و اجرا کنند. و آن جریاناتی که مربوط به سیاست جهانی و سیاست بینالمللی و سیاستهایی که ارتباط زیادی به مذهب نداشت در آن جریانات بههیچوجه دخالت نمیکردند بلکه شاید بعضی وقتها کمک هم میکردند به دولت. در مسائل شرعیات ایشان خوب میدانست که این یک جریانی است که باید انجام بشود برای خاطر تربیت جوانها و بچههای خودمان با شرعیات گفته بشود بهاصطلاح با یک نظم خوبی. این جریان بود در زمان مرحوم دکتر مصدق هم ایشان مداخله کرد در این جریانات و بالاخره منتهی شد به اینکه مرحوم آقای بروجردی چون به من تعلّقخاطر زیادی داشتند چون من از جملۀ شاگردهای مخصوص ایشان بودم و اینها، به این صورت انجام گرفت که مرحوم آقای بروجردی بنده را معرفی کردند به عنوان مجتهد جامعالشرایط شورایعالی فرهنگ، مرحوم دکتر مصدق هم یک حکمی صادر کرد و بنده عضو مجتهد شورایعالی فرهنگ باشم. در آن موقع من هم رفتم به شورایعالی فرهنگ. زمانی بود که آقای دکتر آذر هنوز ایشان زنده هستند. انشاءالله خداوند سلامتشان بدارد. آقای دکتر آذر وزیر فرهنگ بودند، دکتر سیاسی بود، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر معین بود، خیلی بودند از این آقایان که همهشان رفتند بیشترشان. بله، همین آقای دکتر سحابی ایشان هم بودند عضویت داشتن. از این آقایان بودند. بنده هم بهعنوان مجتهد شورایعالی فرهنگ مسائل شرعی را نظر میدادم و بهاصطلاح در آنجا هم از طرف دولت تقویت میشدم و هم از طرف مرحوم آقای بروجردی. آنجا ما خیلی کارها کردیم از جمله مسائل مدارک اجتهاد، مدارک فتوا و اینها را که میبایستی آنوقت شورایعالی فرهنگ درجۀ اجتهادی که از طرف کدام مراجع صادر میشود بپذیرد و امضا کند اصلاً برنامهریزی کردیم برای این مسأله. خودم برنامهریزی کردم. در این حدود شرعیات و مسائل مذهبی در شورایعالی فرهنگ صحبت من نظر من خیلی نافذ بود در اثر همین کمکهای شخص مرحوم دکتر مصدق از طرفی هم کمکهای مرحوم آیتالله بروجردی. این بود جریانی که خاطرهای داشتم از رابطۀ بین آقای بروجردی و مرحوم دکتر مصدق در موضع شرعیات.
س- آقای حائری شما اطلاعی دربارۀ این آقای موسیصدر دارید و ارتباط ایشان با آقای خمینی و سفر بعدیشان به لبنان و تشکیل سازمان در آنجا؟
ج- من اطلاع دارم آقای موسیصدر ارتباط خاصّی با مرحوم آقای خمینی نداشت. اصلاً در آن صراط نبود که ارتباط هم داشته باشد.
س- اصلاً ممکن است یک مقداری راجع به سوابق ایشان که شما آشنایی دارید به ما اطلاع بدهید؟
ج- آقای موسیصدر پسر مرحوم آیتالله آقا سیدصدرالدین صدر که مرحوم آقا سیدصدرالدین صدر پسر مرحوم آقا سیداسماعیل صدر بوده. و آقا سیداسماعیل صدر از جملۀ علمای مبرّز نجف و سامره و جزو اصحاب مرحوم میرزای شیرازی بزرگ بوده. بعد پدر ایشان آقا سیداسماعیل صدر بوده، پدر مرحوم آقای صدر، مرحوم آقا سیدصدرالدین صدر. مرحوم آقا سیدصدرالدین صدر از عتبات میآید به ایران و اول میرود مشهد در آنجا داماد مرحوم حاجآقا حسین مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی میشود. از آنجا از مشهد تشریف میآورند به قم و جزو اصحاب مرحوم پدر ما میشوند، آقا سید صدرالدین صدر.
س- بله.
ج- از جمله اشخاصی که بسیار نزدیک بودند به مرحوم پدرم مرحوم آیتالله آقا سیدصدرالدین صدر بودند. ایشان فرزندانی داشتند که دوتایشان فرزندان نسبتاً تحصیلکرده و معروفی هستند. یکی آقای آقا سیدرضای صدر است که بزرگتر از آقاموسی صدر است. ایشان فعلاً از علمای قم بهاصطلاح از علمای ایران است. بسیار تحصیلکرده و مرد پرمعلومات و اینهاست، اهل قلم هم هست. گهگاهی کتابهایی هم منتشر میکند بسیار نافذ. و بعد هم فرزند بعد از ایشان هم آقای آقا سیدموسی صدر است. آقا سیدموسی صدر خیلی کوچکتر از آقای آقا سیدرضا صدر است. و ایشان در هنگامی که قم بودند هیچ ارتباط مخصوصی یادم نیست یعنی یادم هست که هیچ ارتباط بهخصوصی با مرحوم خمینی نداشتند. برای اینکه تحصیلاتش آنقدر بالا نبود که مثلاً پیش آقای خمینی درس بخواند یا اینکه، خلاصه، جزو طلاب معمولی بود و شاید مثلاً در حدود سطح و اینها بود به قول بهاصطلاح روحانیون حوزه. از حدود سطح آنوقت تجاوز نمیکرد. بعد شد جزو شاگردان مرحوم آقای آقا سیدمحمد داماد آقای آقا موسی صدر. تحصیلات خارج بهاصطلاح خارج، چون اینها اصطلاحات حوزه است، درسهای خارج از کتاب مقصود از درس خارج، خارج از کتاب است و دروس اجتهادی را میگویند درس خارج. دروس اجتهادیاش را پیش مرحوم آقا سیدمحمد داماد که آن هم داماد مرحوم پدرم بود و به همین مناسبت محقق داماد نام گرفته بود، پیش ایشان شروع کرده بود به خواندن. در این بین البته من اطلاع پیدا کردم و اطلاع داشتم که گهگاهی میرفت تهران و در دانشکدۀ حقوق شرکت میکرد، در آنجا هم یک لیسانسی از دانشکدۀ حقوق گرفت. در حینی که در قم مشغول تحصیل درس خارج بود در آنجا هم یک لیسانسی در حقوق گرفت به نظر بنده اینطوری که یادم هست. بعد یکی از علمای لبنان که مرحوم آقای آقا سیدعبدالحسین شرفالدین بود اسمش. بسیار از علمای نافذالکلمۀ لبنان بود آقا سیدعبدالحسین شرفالدین و بسیار پرمعلومات و کتابهای بسیار خوبی هم دارد. و ایشان خیلی متنفذ بود در شیعۀ لبنان در لبنان. ایشان یک… چون مرحوم آقا سیدصدرالدین را اصلاً خانوادۀ صدر یک رابطۀ نسبی داشتند یا سببی با همین آقایان علمای جبلعامل که همین آقای آقا سیدعبدالحسین شرفالدین از جملۀ آنها بود. یک نسبتی هم داشتند باهاشان، بینشان نسبت فامیلی بود بین خاندان صدر و خاندان شرفالدین. با مرحوم شرفالدین، آقا سیدعبدالحسین شرفالدین معروف بود دلش میخواست که چون خودش احساس میکرد پیرمرد شده و رفتنی است، دلش میخواست که یک شخصی را جایگزین خودش بکند. یک شخص جوانی را جایگزین خودش بکند که امور شیعه را در جبلعامل یا در لبنان متصدّی باشد که به کلی از بین نرود اوضاع و احوال چون یک فرزندان لایقی برای اینکار نداشت از این جهت آقای آقا موسیصدر جلب توجه ایشان را کرد و رفت آنجا به لبنان. وقتی رفت لبنان مواجه شد با فوت مرحوم آقا سیدعبدالحسین شرفالدین و آنجا کمکم صحبت کرد با شیعۀ لبنان تماس گرفت و اینها، آن آقایان هم از او تأیید کردند و کمکم شد بهاصطلاح یک فرد شاخصی در بین شیعۀ لبنان. و چون که خوب یک قدری وارد در مسائل روز بود بهتر از مرحوم آقا سیدعبدالحسین شرفالدین و بهتر از دیگران یک قدری جهانبینی مدرن و بهاصطلاح مسائل جدید را بهتر از آن دریافت کرد، از این جهت توجه عوامل بهاصطلاح تحصیلکرده و دولتی لبنان را هم همینطور به خودش جلب کرد کمکم شد بهاصطلاح شاخص و شاخص و برجستۀ علمای شیعه در لبنان. و از آن طرف هم ارتباط با ایران داشت با هر کسی از مراجع تقلید در آنوقت بود به ایشان اعتماد داشت برای خاطر اینکه میخواست کمک مالی بگیرد برای تمشیت مردم فقیر لبنان. از این جهت هم با تجار ایران، آمد یک سفر از لبنان به ایران، من یادم هست، تماس گرفت با تجار حتی با دولت حتی ملاقات کرد با محمدرضاشاه پهلوی برای جلب توجّه اینها و دریافت بهاصطلاح کمکهای مالی برای امور شیعه در آنجا. چون شیعیان لبنان خیلی فقیر و بیبضاعت بودند از این جهت مردم ایران هم خیلی کمک کردند. مراجع هم بهش کمک کردند. شد یک کانون قدرت در لبنان برای اینکه هم بهاصطلاح از جنبههای مالی یک بسطیتی داشت برای اینکه مردم تحت تأثیر واقع شده بود برای حفظ شیعۀ لبنان و فقرای لبنان به وسیلۀ او کمک مالی میکردند از این جهت ایشان دارای قدرت مالی شد و همین قدرت مالی موجب شد که دولت لبنان هم یک قدرتهای سیاسی را که از جمله مثلاً رئیس مجلس لبنان شنیدم شده بود، بههرحال، مجلس شیعیان لبنان. خیلی یک مقام دولتی را هم دولت لبنان به او واگذار کرده بود در اثر همین شاخصیتی که به وسیلۀ مردم ایران کسب کرده بود ایشان در دنیا. و در این جریانات هیچ ارتباط خاصی با آقای خمینی نداشت.
س- بله. آقای حائری شما بعد از رویداد ۱۵ خرداد از جانب بخشی از روحانیون با آقای علم ملاقات کردید و گفتوگویی با ایشان داشتید. ممکن است آن داستان را برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- عرض کنم خدمتتان که، بله این جریانی بود که بعد از ۱۵ خرداد البته نظرتان هست که آقای خمینی که گرفتار شده بود بردندش از قم به تهران و زندان بود علمای ایران همه جمع شدند در تهران، از جمله آقای شریعتمداری از قم و آقای میلانی از مشهد آمدند به تهران. سایر آقایان علمای ایران هم آمدند. یادم هست که مرحوم آخوند ملاعلی همدانی که از علمای مبرّز همدان بود او هم از جملۀ شاگردان مرحوم پدرم بود او آمد در تهران و وارد منزل ما شد. بله، آقای آقا ملاعلی همدانی که از علمای بسیار مبرّز بود در ایران و محلش در همدان بود چون که از جمله شاگردان خوب مرحوم پدرم بود، آمد به تهران در همان واقعۀ ۱۵ خرداد و به منزل من وارد شد. مردم خیلی میآمدند به دیدنش، دولتیها، رجائی، از جمله رئیس ساواک آنوقت آقای…
س- پاکروان بود.
ج- پاکروان میآمد آنجا. ولی من در مجالس آنها هیچ شرکت نمیکردم با اینکه آقای ملاعلی، خیلی اصرار میکرد که شرکت کن و اظهارنظر کن، ولی من چون از اول معتقد بودم که این انقلاب یا این جهشی که به راه افتاده بود یک جهش بدون مقصد است یک جهش کورکورانه است از این جهت بههیچوجه خودم شرکت نمیکردم در هیچیک از جریاناتش شرکت نمیکردم. مرحوم آقای اخوی بودند که از طرف من، ولی من گاهی میرفتم بهعنوان صاحبخانه آن کنار مینشستم دم در، برای اینکه بعضی از محترمین که میآمدند ازشان پذیرایی بکنم، بیشتر از این شرکت نمیکردم. حتی در ملاقاتها، بازدیدها مرحوم آقای اخوی به جای من تشریف میبردند همراه با آقای ملاعلی. باری، وقتی که ایشان رفتند همۀ علمایی که آمده بودند به تهران رفتند فقط دو نفر از آنها که آقای شریعتمداری بود و آقای میلانی باقی ماندند در تهران. چون موقع انتخابات بود آن زمان. زمانی بود که آقای مرحوم اسدالله علم نخستوزیر بود و هی شعار میداد که انتخابات آزاد انجام میگیرد و فلان و اینها. خوب، بعد از اینکه بهاصطلاح آقایان علما رفته بودند، فقط این دو نفر بودند، ما یکمرتبه صبح زود بود دیدم که تلفن صدا کرد. رفتم پشت تلفن دیدم که آقای شریعتمداری پشت تلفن به من میفرمایند به اینکه شما زود بیایید اینجا ما بهتان یک کاری داریم با شما. تعجب کردم گفتم یک قدری ناراحت شدم که شاید واقعهای اتفاق افتاده که این شکل ما را احضار کردند ایشان، برای اینکه من در جریانات سیاسی وارد نبودم شاید یک واقعۀ خصوصی ناهنجاری اتفاق افتاده. ولی گفتند نه، چیزی نیست، فقط ما میخواهیم از شما یک خواهشی بکنیم و در اینجا من هستم و آقای میلانی و دلمان میخواهد که سومی شما تشریف داشته باشید و با شما یک مشورتی بکنیم. من هم فوراً رفتم یک تاکسی گرفتم. منزل من در قلهک بود. خودشان آدرس دادند پشت تلفن که آخر امیریه. شاید آن تلفنی که فرمودند پیش از طلوع آفتاب بود. من رفتم تاکسی گرفتم و رفتم خیابان امیریه آن آخر امیریه منزل یکی از تجّار بود، تجار تبریز که منزل آقای شریعتمداری آنجا بود. رفتم دیدم بله آقای میلانی تشریف دارند و آقای شریعتمداری و کس دیگری هم نیست. من نشستم و ایشان خیلی اظهار لطف کردند و آقای میلانی هم خیلی اظهار لطف کردند. بعد گفتند که ما میخواهیم از شما یک خواهشی بکنیم. گفتم بفرمایید. گفتند که فرمودند که آقای نخستوزیر آقای علم ما که آمدیم به تهران هیچ بهاصطلاح تشریفات احترامی برای ما انجام نداده حتی کسی را هم نفرستاده برای احوالپرسی یا اظهار عاطفه اظهار ادب. از این جهت خودمان نمیخواهیم باهاش تماس بگیریم به همین علت که هیچ اظهار تمایلی به ما نکرده و تنها کسی را که ما انتخاب کردیم فکر کردیم که پیغام ما را ببرد شما هستید. شما باید قبول بکنید که از طرف ما بروید با آقای علم ملاقات کنید و پیغام ما را بدهید. من گفتم آقا شما میدانید من در این جریانات سیاسی عمداً وارد نبودم و الان هم نمیخواهم وارد بشوم. از طرفی هم من اصلاً نه آقای اسدالله اعلم را دیدم و نه ایشان من را میشناسد. مناسبت ندارد که من بروم. گفتند که نه آن را خاطر جمع باشید ما خودمان معرفی میکنیم به اندازۀ کافی، ولی ما غیر از شما کس دیگر را صلاح نمیدانیم و نداریم کس دیگری را که بفرستیم. هر کسی را فکر کردیم، حالا نمیدانم چه فکری کرده بودند، به جای شما نمیشود. بنده بعد دیدم که اگر اصرار بکنم به نرفتن و انکار از رفتن بکنم خیلی بهشان برمیخورد بالاخره این دو نفر از مراجع تقلیدند از طرفی هم من هیچ کاری در این جریانات به نفعشان انجام ندادم ولو بر علیهشان هم انجام ندادم ولی هیچ کار دیگری هم در جهت روش آنها انجام ندادم و اینها خیلی دلخورده میشوند اگر چنانچه اینکار جزئی را هم من قبول نکنم بالاخره در آخر امر قبول کردم که بروم. فوراً آقای شریعتمداری پاشدند و رفتند پشت تلفن، گویا بهطوریکه من استراق سمع کردم فهمیدم که با آقای بهادری که آنوقت بهاصطلاح سناتور تبریز بود صحبت میکردن. گفتند فلانکس آمده اینجا ما ازشان خواهش کردیم که از طرف ما پیغام ما را به آقای علم بدهند و اینها، و شما یک وقتی بگیرید که ایشان ملاقات کنند. شاید در حدود، خیلی زود، ده دقیقه نکشید یا شاید در حدود ده دقیقه دوازده دقیقه یا الی حد نهایتی بیشتر از پانزده دقیقه نکشید که جواب آمد که فردا تشریف بیاورید به کاخ نخستوزیری و آقای علم آنجا منتظر شما هستند. بسیار خوب. ما هم فردا شد فردا رفتیم نخستوزیری. تا رسیدیم به در نخستوزیری آن مستحفظ دم در گفت شما فلانکس نیستید، آقای حائری نیستید؟ گفتم چرا. داشتیم با او صحبت میکردیم، البته من توی ماشین نشسته بودم از ماشین بیرون نیامده بودم، او آمده دم ماشین از من سؤال میکرد. در این بین دیدم یک کسی با تندی و با خیلی عجله از آن پلههای بالا دارد میدود و به سوی من میآید. نشناختم کیست. آمد نزدیک و خودش آنوقت خودش را معرفی کرد گفت من دکتر کنی هستم. برد ما را توی اتاق خودش گفت به اینکه جناب آقای نخستوزیر فرمودند که چون اعلیحضرتین تشریف فرما میشوند به این عین عبارت آقای دکتر کنی است، دکتر کنی رئیس دفتر آقای اسدالله علم بود. چون اعلیحضرتین تشریففرما میشوند به شمال آقای نخستوزیر تشریف بردند برای مشایعت اعلیحضرتین. دستور فرمودند که من یک چایی با شما صرف کنیم تا اینکه ایشان تشریف بیاورند. ما رفتیم توی اتاق آقای دکتر کنی. بعد از چندی، دقایقی نکشید. آن هم خیلی کوتاه بود زمانش، ایشان آمدند و بعد آقای دکتر کنی ما را راهنمایی کردند به اتاق نخستوزیری. تا ما وارد شدیم نخستوزیر در یک شاهنشین به قول سابق، یک شاهنشینی بود آنجا بودند پشت میز من که وارد شدم تا وسط اتاق که رسیدم ایشان از جایش آمد بلند شد آمد جلو در وسط اتاق ما را ملاقات کرد و دست داد و اینها. بعد خودش ما را هدایت کرد به یک صندلیای که بعد هم خود ایشان زیر دست من نشست با نهایت ادب و گفت به اینکه من فعلاً آمادهام برای اسقاء فرمایشات شما. گفتم من شخصاً، همانوقت گفتم بهش، گفتم من شخصاً عرضی نداشتم و ندارم فقط و فقط از طرف آقایان آمدم و پیغام را برسانم. این را قبلاً یادم رفت عرض کنم، یک وقتی که ایشان پیغامشان را دادند در مورد انتخابات، گفتم خواهش میکنم که اجازه بدهید من متن پیغامتان را به طور اجمال روی کاغذ بنویسم که چیزی از خودم علاوه نکنم. بههرحال وقتی که رفتیم آنجا آن کاغذی که پیغام ایشان را نوشته بودم از توی جیبم درآوردم گفتم به اینکه من شخصاً عرضی نداشتم و ندارم فقط این پیامی است که از طرف دو مرجع تقلید عالیقدر مأموریت پیدا کردم که به شما عرض کنم. و شروع کردم آن پیغام را گفتن. پیغام در مورد انتخابات بود. آن آقایان فرموده بودند که من به آقای نخستوزیر بگویم که اگر چنانچه انتخاباتی که میگویید میخواهید انجام بدهید واقعاً این آزاد است انتخابات آزاد میخواهید انجام بدهید، بایستی که این شرایطی که ما میگوییم این شرایط را عمل کنید و اجرا کنید. و این شرایط عبارت از این است که، چندتایش یادم هست عرض میکنم بقیهاش را شاید یادم رفته باشد. مهمش این بود که تمام آن اشخاصی که در زندان هستند باید آزاد بشوند. آنوقت علما هم در زندان بودند، وعاظ هم در زندان بودند، عرض شود که اهل منبر همه خیلیهایشان در زندان بودند.
س- ازجمله آقای خمینی. آقای خمینی هم زندان بودند.
ج- آقای خمینی شخصاً آزاد شده بود رفته بود. بعد از رفتن آقای خمینی اینها ماندند در تهران برای خاطر اینکه یک فکری راجع به انتخابات بکنند.
س- بله.
ج- ولی آن آقایان روضهخوانها و وعاظ و اینها هنوز در زندان بودند. این زندانیان باید آزاد بشوند همه و هر کسی از زندانیان که ارتباطی با ۱۵ خرداد داشته باید آزاد بشود و این یک شرط. شرط دیگر این بود که آمد و شد در خانههای ما باید آزاد بشود چون آنوقت به منزل این دو نفر مرجع تقلید هم کسی آزاد نبود که رفت و آمد بکند. پاسبان ایستاده بود و یا افراد را کنترل میکرد بههرحال. جلوی خانۀ ما هم کسی نباشد که مانع و مزاحم مردم باشند و بعد هم وعاظ آزاد باشند که در منزل ما یا در مساجد در مورد انتخابات هرگونه که بخواهند تبلیغ بکنند بدون گرفتاری و بدون هیچ قید و شرطی. معرفی بکنند کاندیدها را یا انتقاد بکنند از کاندیدهای دیگران و مخالف. و… آها، شرط سوم این است که ما هم اگر چنانچه بخواهیم یک دعوت عمومی بکنیم از مردم یک دعوت عام عمومی بکنیم از مردم حالا در مساجد یا در خانههای خودمان، دولت جلوگیری نکند و مانع نشود. از این شرایط.
س- ولی در واقع آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعی و اینها چیزها را میخواستند.
ج- بله. بله. در موردی که همین شرط آخری که عرض کردم آقای اسدالله اعلم گفتند که خوب اشکالی ندارد اگر چنانچه بخواهند واقعاً یک میتینگی یا یک جمعیتی را جمع کنند صحبت بکنند به ما بگویند قبلاً و ما ترتیبش را بدهیم که شهر شلوغ نشود آنوقت اینکار را بکنند اشکالی ندارد اما به شرطی که اطلاع بدهند… من بهشان گفتم به اینکه شما مگر که اصلاً سنّت عمل آقایان و مراجع تقلید را در نظر ندارید. اینها بههیچ وجه کسانی نیستند که اعلام میتینگ بدهند در مثلاً میدان امجدیه بعد هم یکیشان آقای میلانی برود آن بالا و آقای شریعتمداری آن طرف شروع بکنند به شعار دادن. اینطوری نمیگویند بلکه توی خانه توی مساجد روضه تشکیل میدهند، عرض کنم که، منبر میگذارند اشخاصی که خوب صحبت میکنند از آنها دعوت میکنند که نظریاتشان را به مردم اعلام بکنند توی مسجد شاه توی مسجد جامع از این مساجد عمومی. اینطوری است اجتماعات مذهبی. آنطور نیست که شما… خلاصه، از این گونه صحبتها بین ما رد و بدل شد. گفت جناب آقای حائری، این عین کلمات آقای اسدالله اعلم است خدا رحمتش کند، گفت من حس کردم که من با شما نمیتوانم به طور مبهم صحبت کنم و یا با مجامره با شما صحبت کنم ولی روح قضیه را میگویم. و آن این است که از طرف من سلام بنده را به آقایان هر دو آقایان برسانید و به ایشان بگویید که به تمام مقدسات عالم قسم اسدالله علم مسلمان است، مسلمان است و اعتقاد به مذهب دارد و اعتقاد به خدا و دین اسلام دارد. اما آن آزادی که آقایان پیشنهاد کردند که ما انجام بدهیم آن را انجام نخواهیم داد زیرا که، همین شکلی میگفت، زیرا که اگر اینگونه آزادی را ما بدهیم دیگر مائی نخواهیم بود تا انتخابی بکنیم یا نکنیم. ما چه جور میتوانیم اینطور آزادی بدهیم. دقت کردید؟ یک مطلب دیگر هم که یادم آمد الان و حالا عرض کنم. پیش از اینکه مطلب به اینجا برسد این جمله را بین ما و ایشان رد و بدل شد. ایشان گفتند به اینکه اگر ما این شرایط را انجام ندهیم چه خواهد شد و آقایان چه خواهند کرد؟ چهکار توانستند بکنند و چهکار میتوانند بکنند؟ اینها را همه به این شکل میگفت که خلاصه یک قدری جنبۀ طنز و اینها داشت. چهکار توانستند بکنند و چهکار میتوانند بکنند در آینده. ما دیدیم که ایشان خلاصه میخواست که پَر ما را به قول معروف در این میان قیچی کند با این نحوۀ صحبت کردن، ما هم در حقیقت یک قیافۀ مخالفی به خودمان گرفتیم گفتیم به اینکه جناب آقای علم از شما خیلی بعید است. شما که به قول خودتان جزو خاندانتان را خاندان مذهبی هستند میدانید که چهکار آقایان، از آقایان مراجع نباید جاهل را به عالم بحثی نیست. شما و امثال شما نمیتوانید سؤال کنید که آقایان چه خواهند کرد. هر چه دلتان میخواهد بکنند، هر چه فتوایشان نظریۀ اجتهادشان ایجاب میکند میکنند. با شما مشورت نمیکنند که چهکار خواهند کرد. وقتی این حرف را زدم خلاصه آنوقت ایشان گفت به اینکه جناب آقای حائری من احساس کردم که با شما نمیتوانم با مجامره و سیاست صحبت کنم باید لُب قضیه را بگویم بهتان. آنوقت گفت به اینکه به آقایان بگویید که من اسدالله علم هستم و به تمام مقدسات عالم به خدا و دین مبین اسلام معتقدم، ولی این آزادی که شما میخواهید هرگز نخواهد شد زیرا اگر ما این آزادی را بدهیم دیگر مایی نخواهیم بود تا انتخابی بکنیم یا نکنیم. در این بین یادم هست که سفیرکبیر پاکستان آمده بود آنجا نشسته بود. آمدند گفتند سفیر پاکستان آمده، ایشان هم اجازه دادند که بیاید تو. آمد تو و من هم پا شدم رفتم. ایشان تا دم در از من مشایعت کرد و ما هم برگشتیم به آقایان عین جریان را گفتیم. این بود ملاقات بنده با آقای علم.
س- بله. آقای دکتر حائری، با عرض تشکر از وقتی که صرف کردید و با صبر و حوصله به پرسشهای ما پاسخ دادید مصاحبه را در اینجا پایان میدهم. روز شما خوش.
Leave A Comment