روایت‌کننده: آقای تیمسار منوچهر هاشمی

تاریخ مصاحبه: ۲ می ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن، انگلستان

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۶

س- تیمسار، با تشکر مجدد از قبول دعوت‌ هاروارد. دور دوم مصاحبه را شروع می‌کنیم و همان‌طوری که به خاطرتان هست، دفعه گذشته وقتی که دور اول تمام شد بنده خدمت‌تان عرض کردم که سه دسته سؤال داریم که احتمالاً می‌ماند برای دور دوم. دسته اول از سؤال‌ها مربوط بود به رفتار سازمان امنیت با مخالفینی که تشخیص می‌داد مخالف دستگاه، سیاست کشور یا روش‌های سازمان امنیت هستند. سؤال بنده این است که این مخالفین چگونه تشخیص داده می‌شدند؟ ملاکی که سازمان امنیت داشت برای تشخیص این مخالفین چه بود؟ چگونه اینها دستگیر می‌شدند؟ وسایل دستگیری چه بود؟ عرض شود که، نحوه بازجویی چگونه بود؟ آیا شکنجه وجود داشت یا نداشت؟ اگر وجود نداشت، این شهرت به شکنجه دادن چه بود؟ به چه مناسبت بود؟ و اگر شکنجه وجود داشت در چه حدی بود؟ چگونه بود؟ بعد وقتی که بازجویی تمام می‌شد، رابطه سازمان امنیت با دستگاه‌های قضائی کشوری و لشکری چگونه بود؟ اینها را آیا مخالفین را تحویل دادرسی ارتش می‌داد؟ تحویل دادگستری می‌داد؟ و چه رابطه‌ای بین سازمان امنیت و دادرسی ارتش و دادگستری وجود داشت؟ و در نهایت هم خواهش می‌کنم چند نمونه ذکر بکنید از رفتاری که دستگیری مخالفین و رفتاری که با مخالفین شده، مخصوصاً در حوزه عمل فرماندهی خودتان یعنی در فارس و در خراسان در طی مدتی که مشغول بودید.

ج- عرض کنم خدمت‌تان که از سازمان اطلاعات و امنیت خط ‌مشی را از مقامات عالیه مملکت دریافت می‌کند. در هر کشوری، خط‌ مشی را از بالا دریافت می‌کنند منتها خوب، بسته به نوع حکومت‌ها. در یک حکومت دیکتاتوری از شخص دیکتاتور این خط مشی را می‌دهد. در کشورهای دموکراسی خط مشی را از دولت، به هر صورت خط مشی از طرف دولت داده می‌شود به رئیس دولت داده می‌شود، به هر سازمان اطلاعاتی و امنیتی. در ایران بر مبنای آن موقعیت جغرافیایی‌مان برای ما اولین هدف برای سازمان امنیت فعالیت‌های کمونیستی بود. به دلیل این که ما هم مرز کشور شوروی بودیم و بعد از انقلاب شوروی، روسیه تزاری، همیشه دولت شوروی درصدد ایجاد هسته‌هایی در داخل کشور ما بودند که بعد از به اصطلاح، قبل از سلطنت پهلوی چه بعد از آن تا حتی همین الان که بنده و شما صحبت می‌کنیم این یک چیز غیرقابل، به اصطلاح، توقف است برای کشور شوروی. بنابراین اولین هدف، هدف مراقبت از فعالیت‌های کمونیستی بود.

بعد از انقلاب چین بعد گروه‌های دیگر کمونیستی هم یک رقابت‌هایی داشتند آنها هم شروع کردند در نفوذ در داخل ایران. چون در گذشته چندین گروه کمونیستی که وابسته بودند به چین و چگوارا، نمی‌دانم، گروه‌های متعدد دیگر، هدف اولیه اینها بودند.

هدف دوم مخالفین رژیم بودند. اینجا دو تا چیز عمده را می‌توانم بگویم یکی عده‌ای از نهضت آزادی و جبهه ملی که طرفداران اجرای قانون اساسی بودند و قسمت سوم را می‌توانم بگویم روحانیون مخالف و مذهبی‌های مخالف رژیم. به‌طور کلی، این سه هدف در داخل اینها حالا مسئله عشایر بود، بازار بود، طبقات مختلف اجتماع بود، توجه دستگاه به این طبقات مختلف اجتماع برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم بود در درجه اول. دوم تحریکاتی که احتمالاً به وسیله جناح مذهبی مخالف یا دار و دسته نهضت آزادی که آنها هم یک قسمت جنبه مذهبی داشتند یک قسمت جنبه به اصطلاح ناسیونالیستی که هر دو چیز …

در مورد کمونیست‌ها خوب، نحوه روشن بود، قوانین ما، طبق قوانین این فعالیت‌ها را مراقبت می‌کردند، افراد را تحت نظر می‌گرفتند، نفوذ می‌کردند در داخل‌شان یکی از آن افراد را تحت تأثیر قرار می‌دادند یا با منطق قانعشان می‌کردند در داخل خودشان بودند. مدت‌ها مراقبت، تا یک عمل حادی از اینها سر نمی‌زد فقط مراقبت می‌شدند، اما یک وقتی قصد داشتند در یک جایی یک حرکات تندی عمل کنند، اعلامیه پخش بکنند، فرض کنید علناً (؟) دائماً اینها اعلامیه داشتند خودمان هم می‌گرفتیم دائم می‌خواندیم، اعلامیه‌هایشان را تا اینکه به هدف‌هایشان پی ببریم، تحریکات در کارخانجات بکنند، وادار به اعتصاب بکنند یا اواخر که این گروه‌های تندرو که قصد خرابکاری داشتند، تا به این مراحل نمی‌رسید فقط به مراقبت اکتفا می‌شد. چون گرفتن یک چیز کور کردن منبع اطلاعاتی آن روشنایی بود که داخل اینها ما داشتیم و دید داشتیم. غالب دستگاه‌های اطلاعاتی این گروه‌ها را نفوذ می‌کنند، شناسایی می‌کنند، مهره‌های حساس را چیز می‌کنند گردانندگان‌شان را، از کجا اینها هدایت می‌شوند خارج از کشور، منابع مالی‌شان کجاست این را اگر هرکس فردی را شناختند کمونیست است بگیرند اصلاً هیچ چیز نیست.

س- راه بسته می‌شود.

ج- حدود سه سال، چهار سال، پنج سال، ده سال تا یک عمل حادی نکنند. هیچ‌وقت مسئله دستگیری اصلاً مطرح نبود. چون در کشور ما کمونیست‌ها فعالیت‌شان غیرقانونی بود. نفوذ خیلی کار مشکلی بود. اینها چون روش پنهان کاری‌شان در کشورهایی که فعالیت آزاد دارند، با کشورهایی که در آنجا فعالیت غیرآزاد دارند، فرق دارد از لحاظ سازمانی. در آنجا که اجازه فعالیت ندارند حوزه‌ها خیلی کوچک است، زیرزمینی است. ارتباطات خیلی خیلی حساس و دقیق است. طوری عمل می‌کنند که اگر یک حوزه گیر افتاد، حوزه دیگر گیر نیفتد. نروند به کمیته اینها برسند. اما در کشورهایی که فعالیت آزاد است یک شکل ظاهری دارد که اینها آزاد فعالیت می‌کنند، سازمان‌های جبهه‌ای دارند مثلاً سازمان دهقانان، سازمان کارگران، سازمان زنان و اینها. در همه اینها نفوذ دارند سازمان چپی هستند، اما شکل آزاد دارد و همه هم نمی‌فهمند که این چپی است گردانندگان عناصر اولیه که این سازمان‌ها را تشکیل دادند، می‌دانند دو نفر، سه نفر، ممکن است خودشان هم جلو نباشند. فرض کنید که شما به من آدم وجیه‌المله هستم، می‌آیید و راهنمایی می‌کنید دلیل می‌آورید که این فلان، من می‌روم این سازمان را چیز می‌کنم. پشتش هم هستم. اما هدایت از طریق شماست. غرضم شکل سازمانی اینها را به آن نتیجه‌گیری که می‌خواهم برسم برای شما یک خرده روشن بشوید.

پس بنابراین در کشورها فعالیت کمونیست‌ها در هر کشوری بسته به شرایط و اوضاع یک شکل خاصی دارد. در کشورهایی که فعالیت آزاد است، فعالیت‌های کمونیستی اینها هر سه، چهار، پنج سال یک مرتبه آن عواملی که از خارج دستور می‌گیرند به اصطلاح، یعنی تحت عوامل کمونیست‌های بین‌المللی هستند، حالا اینها یا شوروی است یا چین است و اینها. اینها را هرچندی یک مشکلاتی از لحاظ مالیاتی به هر صورتی هست، اینها را نمی‌گذارند فعالیت کنند. اینها را گاهی می‌زنند به عقب، یک مدتی فعالیت‌های اینها متوقف می‌شود در مواقع حساس. قشنگ آزاد شناختند آن ریشه داخلی‌شان را، پنهان‌شان را هم شدید مراقبت هستند. اما در این شکل پنهانش یک قسمت این سازمان را وقتی شناختند تا برسند تمام سازمان بشناسند خیلی کار مشکلی است، فوق‌العاده کار مشکلی است یعنی شناسایی چیز، نتیجتاً آن گروه‌هایی که پیدا می‌کنند حوزه‌هایی که کمیته‌هایی که، افرادی که می‌شناسند فعالیت آنها را زیر ذره‌بین دارند. از دو طریق. یکی از طریق همان از خودشان کسانی را با پول اجیر می‌کنند یا با منطق به اینها روشن می‌کنند که اینها برای خارج کار می‌کنند. دلایلش این است و اینها. یک افرادی هستند برمی‌گردند برای اینکه به نفع مملکت است یعنی با یک انگیزه‌ای، این انگیزه یا مادی است، یا معنوی است، با یک انگیزه‌ای برمی‌گردند کار می‌کنند این بهترین سیستم مراقبتی است خیلی آن البته به وسایل تکنیکی فنی تلفن‌شان را، نمی‌دانم، توی اتاقشان زندگی‌شان دستگاه‌هایی بذارند و فعالیت‌شان را یا تحت تعقیب قرار بدهند ارتباطات‌شان را بفهمند. یک سیستم مراقبت‌هایی همیشه اعمال می‌کنند که هدف‌های اینها را تشخیص بدهند. اگر اینها فقط به خواندن به اصطلاح، اعلامیه و کتبی است که هیچ کاری با اینها ندارند. هر کس…. اما یک وقتی که رفتید احساس کردند که اینها یک تصمیمات حادی دارند. یک تظاهراتی می‌خواهند در کارخانه‌ای راه بیندازند، اینها در این موارد باز هم سعی می‌کنند، خنثی بکنند، باز نگیرند، چون هر چقدر نفوذ محدود باشد و بخواهند این نفوذ را از بین ببرند تا نفوذ دیگر پیدا بشود. ممکن است مدت‌ها بی‌خبری باشد، توجه کردید؟ این است که حتی‌المقدور سعی می‌شود فقط مراقبت بشود و بتوانند بشناسند. یک تعدادشان را بتوانند برگردانند با منطق با هر شکلی که بتوانند برگردانند. ولی وقتی به جاهایی می‌رسند که می‌بینند چاره منحصر به فرد است که بگیرند این مدت اینها را بیشتر ببرند زیرزمین جلوی فعالیت‌شان را بگیرند، آن جایی است که دیگر احساس خطر می‌کنند. آن موقع ضربه می‌زنند دستگیر می‌کنند. سیستم دستگیری خیلی ساده است. اینها را معمولاً خانه‌هایشان محل تجمع‌شان، قبلاً همه‌شان در اختیار سازمان است، وقتی نفوذ داشته باشد می‌تواند به موقع، می‌داند مسلح هستند، برای اینکه مسلح چه جوری اقدام می‌کند، غیرمسلح هستند می‌داند. یک وقت از یک گروه کوچک سه نفر، چهار ممکن است همان موقع که می‌خواهند بروند جمع بشوند سر راه اصلاً بدون اینکه همدیگر را بفهمند که دستگیر شدند. برای اینکه اگر بنده و شما و پنج نفر دیگر که با هم بگیرند، خیلی مشکل است. اطلاعات به‌صورت کامل بدهیم در اختیارشان، اما وقتی مرا تنها گرفتند یک چیزهایی می‌گذارند جلویم که می‌گویم دیگر، احساس می‌کنم که همه مسائل را اینها می‌دانند، این است که اعتراف می‌کنم به نحوه فعالیت چه جوری فعالیت بوده، از خارج با کجا ارتباط دارند در خارج. بنیه مالی‌شان از کجا تقویت می‌شود، تأمین می‌شود و این قبیل مسائل.

اگر اعترافات کامل باشد چون خوب سال‌ها می‌دانند آن تو صحبت‌ها چه بوده، فعالیت‌ها چه بوده، اگر یک کسی آمد با حسن نیت تمام مسائل را گفت: «بله ما این فعالیت‌ها را می‌کردیم و اینها» هیچ کاری ندارند، نه شکنجه هست، نه هیچی، پرونده تکمیل می‌شود چون قانون هم هست که فعالیت‌های کمونیستی در مملکت می‌رود دادرسی ارتش، آنجا محاکمه می‌شود، آنجا هم هیچ به نظرم چیزی نیست که منطبق با قوانین نباشد و اما اگر افرادی را گرفتند، قاطع که همان‌هایی که قصد داشتند در مملکت ما شما دیدید چند دفعه خواستند سفیر آمریکا را بکشند، چند تا افسر آمریکایی را کشتند و این وقتی می‌گرفتند اعتراف نمی‌کردند، در این موارد یک سیستم‌هایی نه کلاسیک فرموله است که این آموزش داده باشند، مطلقاً چنین چیزی نیست. شما یقین بدانید من توی این سی، چهل سال خدمتم، هیچ‌وقت ندیدم که دستور بدهند که یک کسی مثلاً اعتراف نکند به این یک کشیده بزنید یا چه کار  کنید. روش‌هایی بود که خود این افراد آن مسئولین هرکس یکی فرض کنید شاید این را بی‌خواب نگه می‌داشت، فرض بکنید می‌شناختند به نمی‌دانم مقاومت این شخص تا چه حد است این یک مقدار فرض کنید غذایش را دیر می‌دادند، سیگار می‌کشید، سیگارش را نمی‌دادند یک چنین سیستم‌ها بستگی به آن مأموری که مسئول این کار بود. آن خانواده‌ای که آن شخص در آن بزرگ شده بود. خیلی‌ها بودند اصلاً قبول این کار را نمی‌کردند، خوش‌شان نمی‌آمد اصلاً در چیز. یکی دلش می‌خواست که در این رده‌ها کار بکند که با متهم بتواند مثلاً سر و کله بزند. اینها خلاصه چیزهای به اصطلاح، یک روش‌هایی بود که مسئولین انجام می‌دادند، البته رده‌های بالا هم چون می‌خواستند مسئله روشن بشود در پاره‌ای موارد زیاد اینها را محدود نمی‌کردند. هیچ‌وقت اما نمی‌گفتند که شما فرض کنید، بروید مثلاً آب داغ هم بریزید دستش را بسوزانید یا یک شکنجه کارهای غیرانسانی بکنید. اصولاً در هر سازمانی که کادر ورزیده و صحیح بازجویی داشته باشد خیلی ساده عجله هم نکند در طول زمان همه چیز را با روش‌های فنی دقیق بازجویی می‌توانند روشن کنند. اما در پاره‌ای مواقع که خبر داشتند که یک کسی را می‌خواهند ترور بکنند، اطلاع دقیق داشتند، یک فرد را می‌گرفتند، رفیقش را نمی‌توانستند بگیرند. این یک آدرس و نشانی می‌داد می‌خواستند این حاضر نمی‌شد به هیچ‌وجه بگوید، می‌ترسیدند آن ترور انجام بشود یا یک آتش‌سوزی انجام بشود یا یک خرابکاری انجام بشود. در این موقع بود که معمولاً فشار داده می‌شد. یا فرض کنید یک تروری انجام شده بود، یکی را شناخته بودند می‌دانستند این ترور با سه نفر بود، آن یک نفر را که می‌گرفتند این دو نفر را اظهار نمی‌کرد هر کاری می‌کردند اظهار نمی‌کرد، آنجا بود که مطمئناً می‌دانستند که این یکی، در حین ترور گرفته بودند، آن دو نفر را نمی‌گفت، این جاها بود که این مأمورین گاهی فشار می‌آوردند و الّا در موارد عادی مطلقاً من تا آنجایی که می‌دانم. در شهرستان‌ها به‌طور کلی، نه زندان به آن صورت داشتند نداشتند اصلاً ساختمان نداشتند، یک ساختمان اجاره‌ای مثل خانه‌های مردم می‌ریختند، نه زندان داشتند، نه شکنجه‌گاه داشتند. بعد اواخر در سه، چهار سال آخر برای ساواک یک ساختمان درست کردند آنجا هم یک زندان‌های موقت بود که یک کسی که دستگیر می‌کنند یا خودشان،

س- ببخشید منظورتان ساواک شیراز است یا ساواک مرکزی؟

ج- ساواک‌های استان را می‌گویم.

س- از نظر استان.

ج- استان‌ها شروع کردند به ساختمان‌هایی ساختند برای ساواکی‌ها برای اینکه یواش‌یواش این گروه‌های چپ شکار می‌کردند، کارمندان ساواک را اواخر دیگر، خوب، یک چند نفر را کشتند از ساواکی‌ها، بله، تعداد زیادی از ساواکی‌ها را، کادر را کشتند دیگر. همان سرهنگ (؟) بله، چند تا مشهد کشتند چند تا، خیلی کشتند از کارمندهای گروه فنی. آنجاها یک خرده دیگر، خوب، بعضی از کارمندها تعصب داشتند یک خرده بیشتر ممکن است مثلاً اذیّت کرده باشند، ولی قبل از آن چنین چیزی نبود، اصلاً در ساواک‌های استان زندانی نبود، چیزی نبود، یک خانه بود، همسایه‌اش هم مردم نشسته بودند، عین خانه‌های معمولی هیچ، فقط این سه، چهار سال آخر بود که هر ساواکی، سه چهار، نمی‌دانم، چهار، پنج نفری هم می‌توانست نگه دارد. یک موقت زندانی درست می‌کردند که اگر یک شخصی را هم می‌گرفتند تا بفرستند مرکز یا در همان چند روزی که آنجا نگه می‌داشتند بازجویی می‌کردند تا پرونده‌اش را بفرستند به مراجع قضائی یک جایی داشته باشند نگه دارند. من در طول مدتی که در چیز بودم، یک شبکه فقط کمونیستی گرفتم همه‌شان را فرستادم تهران، که آنجا بازجویی کردند، پرونده تکمیل شد. چون با کویت ارتباط داشتند، از کویت هدایت می‌شدند، حالا از کویت از کجا، از عراق یا سایر جاها، نمی‌دانم، دیگر تا آنجا رسیدیم که از کویت است.

س- یعنی مرکز این شبکه در تهران نبود در کویت بود.

ج- در کویت بود. در کویت بود ولی چرا با تهران هم ارتباط داشتند، منتها از کویت هدایت می‌شدند. این یک شاخه‌ای در تهران هم وجود داشت.

س- وابسته به کویت.

ج- بله. بله از هدایت می‌شد و همه چیزش از آنجا آمده بود و غیر از آن نه. دیگر من یادم نمی‌آید تا مدتی که من آنجا بودم به نام کمونیست کسی را گرفتیم آن هم توی بیمارستان نمازی بود، بیشتر هدفشان روی، فکر می‌کردند آمریکایی‌ها فعالیت چیزی دارند. آنجا یک چیزهایی می‌گرفتند، تبلیغ بکنند که هم بر علیه آمریکایی‌ها، بیمارستان به نام نمازی آمریکایی آنجاست و آنها فعالیت می‌کنند. از این حرف‌ها دیگر و غیر از آن من یادم نمی‌آید که در شیراز،

س- یعنی تمام شبکه دستگیر شدند.

ج- جز یک نفر که او بعدها با سازمان امنیت ارتباط پیدا کرد و خیلی خدماتی کرد. مجاهدین کشتند به نام عباس، مرد هزارچهره خاطرتان هست که …

س- عباس شهریاری.

ج- عباسقلی شهریاری اهل دوان فارس بود.

س- بله. این پس در فارس بود یک مدتی.

ج- این شبکه را هدایت می‌کرد. همه را گرفتیم. این فرار کرد. رفت و بعد که وقتی او را شناختیم، رفتم با زمان نفوذ دادند در دستگاه بختیار. وقتی که در عراق فعالیت داشت، نفوذ دادند. در آن از طریق عراقی‌ها به صورت دیپلمات آمد ایران. اسلحه و اینها هم می‌فرستادند به ایران. عراقی‌ها را از سفارت که تحویل بدهد به این. همان موقعی که بختیار فعالیت داشت. تمام اینها را ولی خوب، این برای سازمان امنیت کار می‌کرد.

س- ممکن است که همین مسئله را یک کمی دقیق‌تر بفرمایید. برای اینکه الان می‌گویید که من می‌فهمم او از دست سازمان امنیت فرار کرد رفت به عراق، ولی در عراق سازمان امنیت با او تماس گرفت، بله؟

ج- تماس گرفت تا حاضر شد به همکاری.

س- تماس گرفت و بعد حاضر به همکاری شد.

ج- بعد آمد یک شبکه کمونیستی در

س- عراق؟

ج- خوزستان تشکیل داد.

س- بله.

ج- چندین شبکه هم خود سازمان تشکیل داده بود که گروه‌های دیگر می‌آمدند با اینها ارتباط پیدا می‌کردند. راه شناسایی مثل شکاری که می‌روید مرغابی می‌گذارید کنار رودخانه، مرغابی اهلی، مرغابی‌های شکاری می‌آیند و توی تله می‌اندازید، این جور خود سازمان هم گاهی گروه‌هایی داشت به صورت چپ.

س- سازمان می‌داد.

ج- سازمان می‌داد نه به آن صورت دیگر فقط می‌گفت که تو آزادی یک چیزی آن وقت چیزها می‌آمدند با ایشان گروه‌های چپ ارتباط پیدا می‌کردند. یواش‌یواش از آن طریق نفوذ می‌کردند در آن، یک فرد را می‌شناختند و از آن فرد را دنبالش می‌رفتند دیگر می‌رسیدند به آن سرچشمه. اینها یک چیزهای پیچیده است واقعاً،

س- بنابراین، در مورد شهریاری چون صحبت راجع به او زیاد شده، این بعداً که در عراق یک شبکه کمونیستی فراهم کرد، به عنوان نماینده دولت عراق آمد به ایران، فرمودید دیپلمات؟

ج- این به نام خودش پوشش او به نام استاد دانشگاه بود. اداره من که کار ضدسیاسی عراقی‌ها را تحت مراقبت داشتیم، آن موقع با عراق گرفتاری داشتیم. فعالیت داشتند (؟) جمع می‌کردند، دیدیم یک مقدار وسایلی را آوردند برای عراق اسلحه است، اینها را رد کردند، خبر دادند که اینها اسلحه است و رد کردند در چیز بردند توی خیابان امیرآباد به یک خانه تحقیق کردیم دیدیم از اداره سوم فوراً آمدند «دست نزنید اینجا مال ماست». بعد فهمیدیم که این همان عباسقلی شهریاری است. نمی‌دانم عباسقلی است یا عباسعلی. درست الان توی حافظه‌ام نیست که اینها از آن تاریخ که اداره سوم که روی احزاب کار می‌کرد، حالا کی استخدام کرده بود این را نفوذ داده بودند به دستگاه بختیار از آنجا مأموریت گرفته بود آمده بود به ایران، به نام استاد دانشگاه یک چیزی گرفته بود با سفارت عراق، پوشش‌اش را سفارت عراق داده بود، نمی‌دانم، به چه پوششی، درست نمی‌دانم. فقط می‌دانم که به نام استاد دانشگاه رفته بود آن خانه را گرفته بود و آن وسایل می‌آمد که حالا آن وسایلی که می‌رفت می‌آمدند این به نام این که می‌دهد به گروه‌های مخالف اینها را می‌داد به سازمان امنیت که اینها را توی رادیو و تلویزیون دیدید دیگر.

س- بله و بعد هم به وسیله مجاهدین.

ج- بعداً هم این را چپی‌ها

س- کشته شد.

ج- چپی‌ها کشتند دیگر زدند کشتند. بله به‌طور کلی، سیستم این بود. به هیچ‌وجه ممکن است گروه‌هایی را ده سال وقتی یک فعالیت مضر و خطرناکی نداشت هیچ فقط آن با دوربین‌های مخصوص مراقبت اینها را مراقبت می‌کردند. این اهداف‌شان  را همیشه در جریان فعالیت‌هایشان باشند که کارهای براندازی نکنند، کارهای خرابکاری نکنند، یا کارهای ترور و اینها انجام ندهند. مگر این که ببینید که واقعاً به قدرت خیلی سریع دارند اینها گسترش پیدا می‌کنند، بخواهند محدود بکنند یک ضربه، یک تعداد می‌گیرند باز آن چیزهای حساسشان را فلج می‌کنند. باز می‌گذارند بقیه را تماشا می‌کنند، به همان ترتیب.

س- در مورد این شبکه، ببخشید، شما به خاطر دارید که احتمالاً چه سالی بوده؟ چه تعدادی بودند؟ وسعت عملیات‌شان چقدر بوده؟

ج- کدام شبکه؟

س- همین شبکه‌ای که مربوط به شهریاری بود.

ج- نمی‌دانم که چند سال این فعالیت کرد، می‌دانم که از سال ۳۸ به‌بعد اینها که ۳۸ فکر می‌کنم دستگیر کردیم این شبکه را. این رفت بعد نمی‌دانم که از آن به‌بعد که حالا ۳۹ بار این را استخدام کرده ده، پانزده سال روی این را نگه داشتند.

س- و کار می‌کردند برای سازمان امنیت؟

ج- قطعاً دیگر، قطعاً. من جزییاتش را نمی‌دانم. چون کار من نبود. ولی به‌طور کلی، خوب، بعضی‌هایشان ده سال، بیست سال، نگه می‌دارند کار می‌کنند، چون هدف مراقبت است دیگر، هدف داشتن دید سیستم فقط برای چیز است. بهترین سیستم همین است که به وسیله سازمان‌ها را به وسیله افراد خود اینها که به‌خصوص در رده‌های بالا باشند که نه از افرادی که کم‌اطلاع هستند و بنابراین سیستم مراقبت را توجه فرمودید که این به چه سیستم مراقبت است. اما گروه‌های دیگر غیر از کمونیست‌ها و گروه‌های وابسته به کمونیستی که شاید مثلاً رده‌های پایین‌شان افراد عادی‌شان نفهمند وابسته به کمونیست هستند، به نام خوب، جوان هستند، تحت تأثیر قرار می‌دهند، وادار به فعالیت می‌کنند، ولی دستگاه‌ها می‌فهمند که از شعارهایشان از نوشته‌هایشان از هدف‌هایشان می‌فهمند اینها ریشه کمونیستی دارند، وابسته به سازمان‌های بین‌المللی حالا از چه طریقی هستند، اینها را هم مثل کمونیست‌ها باز مراقبت می‌کنند، اما راجع به جبهه ملی و آخوندهای چیز خیلی خیلی سیستم، برای اینکه اینها که سیستم پنهان‌کاری آن‌چنانی نداشتند هیچ‌وقت. اینها عادی جمع می‌شدند، اینها مخالفت‌شان یک مخالفت علنی با

س- و قانونی بود.

ج- و قانونی بود سیستم. می‌گفتند قانون اساسی رعایت بشود به چیز. یک همچین مسائلی اساسش این بود که یعنی ریشه را اگر در پی‌جویی بکنیم که ببینیم اینها چه می‌گفتند، بیشتر صحبت‌هایشان ممکن بود که خوب، در نتیجه پشت آن حرف ظاهری‌شان مقاصد دیگری داشتند، کما اینکه دیدیم، می‌خواستند حکومت را در دست بگیرن، ولی ظاهراً عنوان می‌کردند که مملکت به‌صورت دیکتاتوری اداره می‌شود یا آزادی نیست یا آزادی مطبوعات نیست، آزادی قلم نیست، آزادی بیان نیست، انتخابات درست اجرا نمی‌شود، مسائلی، وقتی کلیه مملکت را مورد انتقاد قرار می‌دادند، بنابراین از اینها شما بدانید که خیلی کم، گاهی اعلامیه‌هایی تحریک مردم می‌کردند. یک نفر را آن نویسنده اعلامیه را یا یک رهبری چیزی را می‌گرفتند، یک بازجویی می‌کردند، یک مدتی نگه می‌داشتند، مخالفت با اساس حکومت، آنها هم هیچ‌وقت در مورد این اشخاص مطلقاً شکنجه نبود، هرچه بگویند بی‌خود گفتند. برای اینکه شخصیت‌هایی نبود که آنها اصلاً مسئله‌ای نبود شکنجه بدهند. اعلامیه‌اش را می‌گذاشتند جلویش می‌گفتند: «آقا این قوانین مملکت شما تحریک به قیام عمومی می‌کنید یا بر علیه شخص اول مملکت». چیزهای موارد قانونی داشتند، چیز پنهانی نداشتند که به اینها فشار بیاورند که «شما فلان چیز را نگفتید». حالا اگر یک وقت، خوب، یک مأموری در مقابل‌شان قرار می‌گرفت که خوش‌رفتاری نمی‌کرد، این یک مسئله بوده که چیزی به نظرم قابل توجهی نبوده، همه جای دنیا، همه سیستم‌ها هست دیگر. وقتی با متهم خوب، خیلی دیگر تعارف نمی‌کنند که با متهم به صورت یک متهم رفتار می‌کنند. حالا دیگر نظر شما کدام بود، دادرسی ارتش هم آنها در چهارچوب قوانین، خوب، آنجا هم باز قاضی‌ها، بعضی‌ها در صدور احکام تندروی می‌کردند. من قبول دارم که بعضی‌ها واقعاً آن توجهی که به میزان درجه‌بندی جرایم بکنند از نظر کار خودم که در ضدجاسوسی، تشخیص نمی‌دادند یا تعصب زیاد گاهی به خرج می‌دادند، آنجا اعمال می‌شد هر جای دنیا. بعد متأسفانه قاضی‌های ارتشی هم یک قاضی‌های خیلی متخصص چیز نبودند. این دادگاه‌ها از افسرانی که یک مقدار اطلاعات، یک قانون دادرسی ارتش داشتیم، می‌آمدند خشک‌روی آن قضاوت می‌کردند. آن قاضی به آن مفهوم که در انگلستان می‌بینید، یا در سایر جاهای دنیا یا خودمان مملکت خودمان هم قضات خوبی داشتیم. آنجا هم آن‌جور روی غرض نبود یا عدم تشخیص بود یا گاهی روی تعصب و این هم سیستم دادگاه‌ها باز بیشتر هم مقدمین بر علیه امنیت و جاسوسی می‌رفتند به دادگاه‌های ارتش با دادگاه‌های عمومی کمتر سر و کار داشت سازمان امنیت. دلیلش هم این بود که من در مقدمه صحبت‌ها گفتم؛ سازمان امنیت را طوری کرده بودند که در اختیار به اصطلاح، از طریق ارتش در اختیار بزرگ ارتشتاران قرار بگیرد که گره زده بودند به ارتش، ارتش هم مستقیم دیگر در اختیار … خود سازمان امنیت دادگاهی نداشت. این فقط به گرفتن و فقط ضابط، دیگر به صورت یک ضابط همین که قبلاً گفتم. قبل از سازمان امنیت این کار را یک مدتی شهربانی می‌کرد. یک مدتی ارتش می‌کرد به‌صورت ضابط عمل می‌کرد. مثل سایر جرایم که اتفاق می‌افتاد، پرونده را تشکیل می‌داد، می‌فرستاد به دادگاه‌های ارتش، به دادرسی ارتش. دیگر من فکر می‌کنم در این مورد یک کمی روشن شده باشد مسئله تا آن حدی که علاقه‌مند بودید. اما این را یقین بدانید که ما مسئله از بالا یا خود سازمان در خود دستگاه آموزشی داده بشود یا دستور داده باشد که فشار چگونه بدهید، چه طرز، اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. این مأمورین که با این روبه‌رو می‌شدند، گاهی یک‌ماه می‌نشست یک مسئله‌ای را مطرح می‌کرد، نمی‌توانست جواب بدهد یا از روی ضعف یا سیستمی که چه جور اذیت بکند این را یقین بدانید. من نمی‌دانم، یقین بدانید شاید نودونه درصد کادر سازمان امنیت نمی‌دادند که آن داخل این حرف‌ها بیشتر جنبه تبلیغات است. فشار گفتم بی‌خواب نگه می‌دارند گاهی، شلاق زدن، نمی‌دانم، گاهی از این کارها آن افرادی را می‌زدند که به اصطلاح، به هیچ‌وجه حاضر نبود هیچی بگوید و می‌دانستند که در تروری شرکت کرده با رفیقش چیز کرده، حاضر نبود. یک همچین چیزی و گاهی آن اواخر به خود کادر ساواک را که شکار می‌کردند، مجاهدین و اینها خشونت‌های زیادی می‌کردند. بمب‌گذاری‌هایی می‌کردند و اینها ممکن بود در آن مدت چیز بشود. شاید مصداق‌هایی هم داشته باشد که بعضی از کسانی هم از بالا نمی‌دانم حالا یا روی تعصب دستورش فردی داده باشد، این را دیگر بقیه نمی‌دانست امکاناً من رد نمی‌کنم که در هر سازمان اطلاعات ممکن است که یک کسی یک اطلاعاتی در سطح عالی داشته باشد، بخواهند از این برای به اصطلاح، امنیت کشور ضرورت باشد که این اطلاعات را از این دربیاورند، کار فشارهایی وارد آورده باشند، این را همه نمی‌دانست. آن مسئولی که با این چیز بود لابد به آن گفتند. این را بپذیرید به آن سیستمی که مثلاً سیستم حتماً باید یکی را به آنجا ببرند، اول شلاق بزنند، نیست. هیچ به همه کس هم این چیز را اعمال نمی‌کردند. یکی همان جنبه تعصب تعدی داشته که افراد بودند که، خوب، همیشه با اینها مواجه بودند. کادر سازمان روبه‌روی هم بودند دیگر مبارزه می‌کردند.

س- تیمسار، در دوره‌ای که، اینجا یک سؤالی به نظر من می‌آید و آن این است که در دوره‌ای که شما در شیراز تشریف داشتید، به عنوان رئیس سازمان امنیت و یا در خراسان بودید به عنوان رئیس سازمان امنیت، مواردی بوده که سازمان امنیت اشخاصی را غیر از کمونیست‌ها از متنفذین محلی، از کسانی که با سیاست دولت به نحوی از انحاء مخالفت داشتند، فرض کنید در دوره اصلاحات ارضی شما در مشهد بودید، از مخالفین اصلاحات ارضی و یا دیگران دستگیر شده باشند، برای‌شان پرونده‌ای تشکیل شده باشد، چنین مواردی بوده یا نه؟ و اگر بوده ممکن است لطفاً اطلاع بدهید ببینیم چه کسانی بودند و چه ترتیب عمل شده با آن‌ها؟

ج- من تا آنجایی که از فارس به خاطر دارم در آن مدت پنج سالی که من در آنجا بودم، یک دوران آرامش تقریباً کشور بوده، جز آن یک شبکه کمونیستی که در بالا گفتم، بقیه گاهی نهضت آزادی یک فعالیت‌هایی آنجا داشت، آن هم در واقع اواخر خدمتم بود در آنجا که هم‌زمان با آمدن نخست‌وزیری دکتر امینی بود، آن حرکت دوم جبهه ملی بود که اینها می‌خواستند یک اعلامیه داده بودند روز یکی از اعیاد، مردم را جمع بکنند در شاهچراغ، من این آقایان را صدا کردم با آنها صحبت کردم. گفتم: «اوضاع مقتضی نیست شما به این صورت در تهران هم بگذارید. ببینیم آنها چه نتیجه‌ای می‌گیرند اگر واقعاً آزادی دادند که در یک چهارچوبی شما هم همان کار را می‌کنید، اما قبل از اینکه تهران دستور بگیرد راه افتادن شما جز اینکه یک بی‌نظمی ایجاد بشود، با پاسبان روبه‌رو بشوید». آنها هم قبول کردند. الان آن افراد ایزدی بود که بعداً آمد وزیر کشاورزی بود، آدم‌های معقولی بودند و قبول هم کردند. هیچ اتفاقی در آنجا نبود. منتها یک مسئله‌ای در فارس بود. ما یک مقدار فشار به عشایر وارد می‌کردیم. آنها عشایری بودند که باز به اصطلاح می‌خواستند توی مناطق عشایری همان قدرت سابق‌شان را داشته باشند، البته این عشایری بودند که مخالف قشقایی‌ها بودند، یعنی دولت خود اینها را ارتش قدرت داده بود. اینها دیگر نمی‌توانست این قدرت را از اینها پس بگیرد، به اینها یک مقدار فشار می‌آوردیم که، نه دستگیری اینها. گاهی صدا می‌کردیم می‌گفتیم، تهدید می‌کردیم که نکنید، فشار نیاورید به رعایا. گروه‌های سارق راه می‌انداختند در عملیات قاچاق در بنادر شرکت می‌کردند مثل حیات داودی اینها. گاهی محدود می‌کردیم فعالیت اینها را، اما دورانی نبود که به اصطلاح، این گروه‌های چپی آنجا در فارس، عرض بشود، من روابطم هم با روحانیون خیلی خوب بود. چون خواسته‌های اینها خیلی محدودد بود، خیلی محدود بود. یک توقعاتی داشتند به کسی یک تلفنی مثلاً توصیه بشود بدهند. یکی را مثلاً از نظام وظیفه … واقعاً توقعات فوق‌العاده محدود بود. خوب، بعضاً مأمورین می‌آمدند به اینها فشار می‌آوردند، گاهی از فرمانداری، شهرداری، اینها خواسته‌های کوچک داشتند. بی‌حرمتی می‌کردند، من هر جا که بودم چون اینها حرف‌شان در عوام خیلی اثر داشت، همیشه اینها را کمک می‌کردم، خواسته‌های کوچکشان را، هیچ مشکلی من در فارس نداشتم. من به فارس هم با یک قلم رفتم، یک دانه کارمند هم ندادند. به شما دفعه قبل گفتم یعنی

س- بله، بله.

ج- جزو بیان‌گذارهای سازمان بودیم.

س- شما گفتید که آنجا را

ج- یک دانه راننده از سپهبد ریاحی گرفتم، اهل کردستان بود، آن را هم منتقل کرده بود، آن را آوردم بردم آنجا در محل استخدام کردیم، آموزش دادیم، خودمان هم خیلی وارد به کارهای اطلاعاتی نبودیم. یک کار رکن دو را کرده بودیم و محدود و این چهار، پنج سال جز مسئله حیات داودی که فشار آوردیم، گرفتیم فرستادیم تهران، نمی‌گذاشت خارک را تحویل بدهیم که بروند آنجا کار بکنند و یک سی تا هم آبادی خالصه را ضبط کرده بود. یک دفعه مسئله مهمی نداشتیم، اما در مشهد که علت انتقال من در مشهد این بود. همان نهضت آزادی و اینها رفته بودند حسیبی و زیرک‌زاده رفته بودند آنجا یک گروه سی‌هزار نفری در یکی از اعیاد ترتیب داده بودند با یک تظاهراتی رفته بودند به

س- صحن.

ج- صحن و آنجا این گروه‌های مذهبی هم دور اینها جمع شده بودند. به هرصورت، مقارن همان حرکت دوم جبهه ملی می‌شود در آنجا خب، بعد از امینی این فعالیت استاندار آنجا را هم عوض کردند. دکتر جزایری بود، استاد بود باید بشناسید، فعالیت اتوماتیک محدود شد، اما گروه‌های مذهبی در آنجا دائماً شعارهای کوچک کوچک می‌نوشتند، بازار پخش می‌کردند، بیشتر از نهج‌البلاغه «سلطان ظالم چه و چه ترتیب است» از گفته‌های حضرت علی یک چیزهایی کوچک کوچک، همیشه فعالیت‌های مذهبی در آنجا گروه‌های مذهبی مخالف در مشهد بود. من در آنجا یکی، دو تا آخوند یکی پسر قمی بود که یک آدم الوات و عیاش بود، در همان اصلاحات ارضی همان ۱۵ خرداد کاغذ آورده بود که «اینجا هم شلوغ بکنید فلان بکنید» یکی او را گرفتم، یکی همین طبسی الان چیز است

س- طبسی؟

ج- همین الان هم نایب التولیه است.

س- آها، بله، بله.

ج- او را گرفتم فرستادم تهران برای اینکه فحش می‌داد، بد می‌گفتم به دربار در بالای منبر، او را فرستادیم یک مدت آنجا تهران بود، زندانی بود، آنجا هم نگه نداشتیم، حتی بازجویی هم من آنجا نکردم. برای اینکه صدایش را ضبط کرده بودند بالای منبر و هم از ارتش به من نوشتند، هم در ژاندارمری، هم در شهربانی مأمورین می‌رفتند گزارش می‌دادند. اینها هم می‌فرستادند به سازمان امنیت. با یک دانه هم از آن‌هایی که قالتاق بود، دولتی بود به نام نوغانی که الان هم اینجاست. یکی از آنها گرفتم. یکی هم از اینهایی که مردم خیال نکنند که چیز است، این هم یک آدم قالتاق و اخاذ و تریاکی اما خوب صحبت می‌کرد خیلی.

س- و با دولت اختلاف داشت در ضمن که می‌فرمایید او هم مخالف بود.

ج- بله، بله. با دولت ارتباط داشت بعداً هم یک خرده هم برگشتند مردم رفتند بزرگ کردیم رفتند پیشوازش، یک چهار، پنج‌هزار نفر رفت پیشوازش بعد یواش‌یواش نفوذ کرد توی دستگاه‌های خود چیز بعد از من بود دیگر با سازمان امنیت خیلی از اینها حقوق می‌گرفتند، ارتباط داشتند تا آخر داشت. مشهد دیگر یکی، دو مرتبه در دانشگاه خواستند به اصطلاح، وادار به اعتصاب بکنند، به کلاس‌ها نروند و اینها همین ده، دوازده نفر صبح هر کدام از خانه‌شان که نفوذ داشتیم، تویشان می‌دانستیم این ده، دواز ده نفر کی هستند، آوردیم استاندار و بردند و رئیس دانشگاه و فرمانده لشکر و رئیس شهربانی نهار دادیم و صحبت کردیم که: «آقا بیایید حرف‌هایتان را به ما که مسئولین این استان هستیم، شما صحبت کنید ببینیم چه می‌گویید، چه مشکلاتی دارید؟ چرا این کار را می‌کنید؟ اگر شما می‌خواهید مشکلات‌تان حل بشود، راه همین است». نهاری دادیم، درست کردیم با آنها نهار خوردیم و اینها. یعنی روش برای این که مشکلی وقتی ریشه پیدا بکند، خوب، جوان بودند، لجوج بودند، فلان می‌کردند، هیچ مسئله‌ای بعد از آن نداشتیم در مشهد. من مشهد در تمام چیز غیر از این دو تا آخوند، یک نفر جز این دو تا نگرفتیم. یا یک دانه هیچ نوع اتفاقی نیفتاد در مشهد، برعکس شیراز با آن تبریز، تهران خیلی جاها را، در مشهد هیچ جا هم …

س- اصلاحات ارضی.

ج- پارک شهر.

س- در مشهد هیچ.

ج- هیچ نوع اتفاقی، شما بخوانید تاریخ را نگاه کنید جراید را. یک نفر هم دستگیر نشد. بارها اعلی‌حضرت از من سؤال می‌کرد چه جوری این چیز؟ گفتم: «با مردم …» می‌دانید سازمان خیلی جوان بود. خوب انتخاب نشد کادرش. احتیاج وادار کرد که از ارتش می‌آوردند بی‌اطلاع …

بله، خیلی جاها از خیلی از استان‌ها هیچ مسائل امنیتی حاد نبود، فقط این اواخر یک سال آخر. خوب، یواش‌یواش سرایت کرد دیگر. هم فعالیت کمونیست‌ها زیاد بود، هم فعالیت چپی‌ها زیاد بود، مجاهدین، چریک‌های فدائی خلق، همان تندروهای مذهبی، این فقط یک سال آخر بود. یکهو دور برداشتند، فعالیت‌ها دیگر قابل کنترل بود به همه شهرستان‌ها سرایت کرد، و الّا به‌طور کلی، در یک فعالیت‌های خیلی خیلی کوچک در بعضی جاها، یک افرادی می‌رفتند یک کارهای خیلی کوچک می‌کردند که همیشه این خواهد بود. در هر کشوری در هر شرایطی این فعالیت‌ها خواهد بود. یک چیزی که قابل توجه بود من نمی‌دانم دفعه گذشته برای شما شرح دادم، یک مدتی این اعلامیه‌های مجاهدین در سفارت شوروی تکثیر می‌شد، شب‌ها پخش می‌شد.

س- مال مجاهدین؟

ج- مال مجاهدین.

س- عجب.

ج- و اینها را بسته بسته، خوب، ما مأمور داشتیم آن داخل، می‌آوردند با ماشین‌های خودشان دسته‌دسته جاهایی که، صبح، جمعیت زیاد مثل بانک مرکزی، بعضی میادین. بعضی سازمان‌هایی که مردم زیاد می‌رفتند. یک شب سه گروه دو دفعه این عمل تکرار شد، ما یک گروه‌شان خوب می‌دانستیم بقیه گروه‌ها را نمی‌دانستیم کجا فعالیت می‌کنند. آن گروه می‌دانستیم. اینها با ماشین می‌آمدند با یک نخ نازکی اینها را می‌بستند، پخش می‌کردند، نخ را طوری کرده بودند اینها، وقتی می‌انداختند باز می‌شد.

س- بله.

ج- آن وقت باد می‌آمد و اینها داغان می‌شد. صبح همه می‌آمدند برمی‌داشتند. اعلی‌حضرت نظرشان بود که ما بگیریم این چیز را.

س- ببخشید این در تهران بود یا در

ج- در تهران بود. آن کار مربوط به جاسوسی بوده، ضدجاسوسی مراقبت روس‌ها بود دیگر و تا آن موقع از روس‌ها به هیچ‌وجه در کارهای براندازی ما فعالیت مطلقاً ندیده بودیم، مطلقاً. البته جاسوسی‌شان را می‌کردند اما با گروه‌های چپ ارتباط‌شان هیچ وقت در داخل ما ندیده بودیم به اصطلاح، سرنخ نداشتیم، هیچ، هیچ سرنخ نداشتیم. این تنها چیزی که راجع به تقویت به اصطلاح، عملی که انجام می‌دادند. اعلی‌حضرت نظرشان بود اینها را دستگیر کنیم ولی چون فکر می‌کردیم دستگیر بکنیم خب، یک روسی را فقط می‌توانیم بیرون بکنیم، یکی، دونفر را یک اعتراضی می‌شود، اما دیگر دید نخواهیم داشت و بعد هم ممکن بود که منابع‌مان آن تو شناخته بشود، مشکلاتی داشته باشیم چیز نکردیم. یعنی آن موقع‌هایی بود که دیگر غرق، مثل اینکه هم اینها احساس کرده بودند که ممکن است مثلاً مجاهدین بیایند سر کار و اینها یک ارتباطاتی یک همچین …

س- چه سالی بود این تعریف را دارید می‌کنید؟

ج- درست سه ماه قبل از چیز.

س- (؟)

ج- یعنی خرداد مثلاً می‌توانم بگویم اردیبهشت خرداد ۵۷

س- اواخر بود؟

ج- بله.

س- در مورد روحانیون فارس و روحانیون مشهد اشخاص برجسته‌ای که در آن موقع متنفذ بودند به هر علتی از نظر سیاسی متنفذ بودند، چه حدی با شما تماس نزدیک داشتن اینها؟

ج- در فارس اول آن،

س- و روابطی با سازمان امنیت.

ج- شیخ حاج نورالدین بود، بعد از فوت این دو نفر آنجا سرشناس بودند یکی آیت‌الله شیخ بهاءالدین محلاتی بود. یکی آیت‌الله رضوی. رضوی در تمام طول عمرش به طرف، همیشه او تمایل به آرامش و طرف دولت داشت. اما آیت‌الله محلاتی، همیشه در جناح مخالف بود. گروه‌های مخالف رژیم همیشه دور و بر آن جمع بودند، اما آدم معتدل بود. یعنی یک آدم معقول بود و غیر از آن در طراز یک اینها بودند. بعد در سطح پایین کسانی هم بودند کاری در سیاست نداشتند، روحانی بودند. فارس چیز مذهبی .

س- از دستغیب آن وقت خبری نبود؟

ج- نخیر. دستغیب در به اصطلاح، هم‌زمان با چیز اصلاحات ارضی پیدا شد. هم‌زمان با آن که من آن دفعه به شما گفتم که دستگیر کردیم که آوردیم خودش قایم شده بود، بقیه دستگیر شدند، این بود که آن خود محلاتی اینها را دستگیر کردند، این قایم شده بود تلفن کرد به من که: «مرا بیایید ببرید اما خودتان بیایید». که من رفتم آوردم به سازمان و صحبت کردم و اینها و گفتم: «خوب، شما چرا این مسائل را، چرا این شلوغ پلوغی‌ها را مردم را تحریک کردید؟» گفت: «می‌نوشتند می‌دادند معلمین دست من». راجع به لومومبا صحبت می‌کرد. یک پیزهایی پرت و پلا صحبت می‌کرد. گفت: «می‌دانی آخوند وقتی هرچه دورش جمع بشود، خوشش می‌آید. یک وقتی من این صحبت‌ها را می‌کردم، مردم استقبال می‌کردند. من هم می‌گفتم اینها را». خیلی سرسری گفت. بعد خودش هم پیشنهاد کرد گفت: «من به شخصیتم برمی‌خورد که من رفقایم را بردند، مرا هم بفرستید به تهران». عین خواسته‌اش را ما گفتیم به تهران. گفتند: «بفرستید تهران». آدم خیلی مغز قوی نداشت. اینها مثل خمینی است دیگر. می‌دانید اینها واقعاً یک مجتهد به مفهوم چیز نبودند، نه فقیه بودند نه دانشمند بودند. آدم‌های قلچماق بودند. قلدر بودند. دیگر از این نیرویی که مردمی که جمع می‌شدند دورشان، اینها خودشان فکر می‌کردند قهرمانی هستند، به این صورت. اما در مشهد،

س- ولی در مورد دستغیب، تیمسار اطلاع دیگری، اطلاع دست اول که خودتان با آن تماس داشتید و دیدید دارید، لطفاً به ما بگویید برای اینکه بعداً این به عنوان گرداننده فارس و نماینده خمینی در فارس یک آدم مهمی شده بود در طی دوره، آدم متنفذی بود یعنی.

ج- در طول مدتی که، دستغیب‌ها در فارس یک خانواده نسبتاً بزرگی هستند. بیشترشان هم سید هستند. یکی از اینها سیدمحمدکاظم بود. مدتی دادستان شهر شیراز بود. دادستان استان فارس بود. شخصی به نام سیدابراهیم دستغیب بود متولی شاهچراغ بود و تعدادشان خیلی زیاد بود و یک فامیل خیلی بزرگ نسبتاً بزرگ شیراز بودند. از این آقای آیت‌الله دستغیب که در جریان انقلاب فعالیت‌هایی دیده شد، اولین بار در حین غائله فارس من با اسم ایشان آشنا شدم. آن موقع من رئیس ساواک مشهد بود. به علت شناسایی منطقه فارس مأموریت دادند که بروم ریشه این سر و صداها را در آنجا بررسی بکنم. البته اول دفعه با تیمسار ریاحی و تیمسار مالک و تیمسار پاکروان که رئیس سازمان امنیت بود، با هم رفتیم. تیمسار مالک، فرمانده ژاندارمری بود. تیمسار ریاحی هم معاون و قائم‌مقام ستاد بزرگ بود. با هم رفتیم فارس. من در ظرف چهل‌وهشت ساعت بررسی کردم، دیدم یک فعالیت‌هایی آنجا، عشایر پی‌ریزی کردند (؟) که پنج، شش ماه پیش یواش‌یواش گروه‌هایی مسلح شدند. در بعضی از طوایف و چند نفر از اینها در مرکز چند نفر در اصفهان که دسترسی داشته باشند به ایل قشقایی در شاهرضا و آباده و شهرضا و آن سرحد به قول خودشان می‌گویند آن حدود.