روایت‌کننده: آقای تیمسار منوچهر هاشمی

تاریخ مصاحبه: ۳ می ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن، انگلستان

مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب

نوار شماره: ۹

س- تیمسار، جناب‌عالی به مناسبت مسئولیت‌تان در سازمان امنیت حتماً با عشایر تماس‌های گوناگون و متفاوت و متعددی داشتید. خواهش می‌کنم آن مقداری از آن تجربه‌ها را که تصور می‌فرمایید برای ضبط در تاریخ ایران می‌تواند مفید باشد لطفاً بفرمایید تا ضبط بشود و باقی بماند.

ج- من به خدمت عمده، معذرت می‌خواهم، اوایل خدمت افسری‌ام قسمت اعظمش در مناطق عشایری گذشته بود. بدو افسری من در کردستان دو سال خدمت کردم. سپس ده سال در کرمانشاه و لرستان بودم. بعد از اینکه به سازمان امنیت منتقل شدم، پنج سال در فارس بودم که در واقع عشایر عمده مملکت در جنوب کشور همان در فارس بودند. بنابراین نسبت به عشایر غرب و جنوب کشور شناسایی کامل دارم. به‌خصوص اینکه در لرستان چند سال رئیس شعبه ایلات بودم. بقیه‌اش هم معاون رکن دو بودم که

س- در چه لشکری؟

ج- در لشکر لرستان، پنج لرستان که کار به اصطلاح، تمام لرستان منطقه عشایری بود. آنچه که راجع به عشایر کردستان دارم در کرمانشاه، اینها همیشه تحت تأثیر سیاست خارجی بودند. یادم می‌آید در کرمانشاه شخصی به نام فلیچر افسر بود. مال نماینده سیاسی انگلیس در غرب کشور بود. این راجع به آن اوتوریته‌ای که روی عشایر داشت آن زمان دستگاه‌های دولتی ما نداشتند یعنی تمکین نمی‌کردند کردها و عشایری حتی تا آنجایی که گاهی اسب‌دوانی می‌شد، مسابقات اسب‌دوانی می‌گذاشت که آن موقع که چایی و قند و شکر در ایران خیلی گران بود، می‌آوردند گونی گونی شکر و قند و چایی می‌گذاشتند آنجا، اسب اول مثلاً همان جا جایزه قند و شکر می‌دادند.

س- یک گونی قند مثلاً یا یک گونی شکر.

ج- بله. مسلح کردن اینها همیشه سران عشایر را در اختیار داشتند یا ناظر این بودند که این قاضی

س- قاضی محمد؟

ج- قاضی محمد و سیف قاضی اینها را روس‌ها وقتی وارد شدند، برداشتند بردند مسکو. اینها را یعنی چیزهایی که غالب اینها را به چشم دیدم و چون کارم هم بوده ناظر و شاهد بودم.

س- بعد از اینکه خارج شدند، به کجا وارد شدند؟

ج- بردند مسلح کردند آوردند با صندوق‌های اسلحه از تبریز، وقتی بردند ندیدم. وقتی آوردند تفنگ‌های شکاری داده بودند، صندوق‌های اسلحه داده بودند آوردند در آذربایجان در اختیارشان بود. در طول تاریخ مملکت من تا آنجایی که توی این چهل سال خدمت اطلاعاتی بودم، کردها همیشه تحت تأثیر سیاست‌های خارجی گاهی این طرف، گاهی آن طرف، گاهی به چپ، گاهی به راست، هیچ‌وقت. البته معدودی اینها شهرنشین دارند، من کردها بیشتر آن‌هایی که عشایر هستند و تفنگ به دست، من روی تمام کردها صحبت نمی‌کنم. بلکه از آن‌هایی صحبت می‌کنم بیشتر عشایر همیشه تحت تأثیر سیاست‌های خارجی بودند. هر وقت می‌خواستند اینها را راه می‌انداختند و هر وقت هم سیاست‌شان ایجاب می‌کرد با اینها تماس‌شان محدودتر بود که اینها سر جایشن می‌نشستند.

اما در لرستان از ۱۳۲۳ تا ۳۳ که من آنجا بودم به علت فشارهایی که ارتش قبل از ۱۳۲۰ به اینها وارد کرده بود و سران اینها را از بین برده بود، بعد از آن هم یواش‌یواش مدارسی باز شده بود و هدایت کرده بودند و اینها بسیار بسیار مردمان وطن‌پرست آرام که در طول این ده سالی که من آنجا بودم، با اینکه کشور در اشغال بیگانگان مدتی بوده، بعد از آن هم که هنوز حکومت مرکزی همیشه مشکلاتی داشته، هیچ‌وقت قیام مسلحانه از لرها دیده نشد. بلکه همیشه پشتیبانش بودند، تنها عیبی که داشتند زیاد فناتیک و مذهبی بودند و کما اینکه بعد از انقلاب هم لرستان بیشتر زودتر از سایر جاها بیعت کرد با … . بله قبل از ۱۳۲۰ یعنی در تاریخ گذشته اینها هم تحت تأثیر سیاست‌های بیگانه بودند و وقتی ارتش آنجا می‌جنگیده تبلیغ کرده بودند که اینها کلاه پهلوی گذاشتند که خدا را نبینند. اینها مسلمان نیستند، راجع به ارتش تبلیغاتی کرده بودند آن موقع،، نظامی‌ها کلاه پهلوی می‌گذاشتند یا گفته بودند هر کس سه نفر نظامی را بکشد به بهشت می‌رود. بارها شده بود این از معمرین از آن‌هایی که در این جنگها در لرستان شرکت کرده بودند، از خود لرها، نه از ارتشی‌ها شنیدم که می‌گفت: «برادرم دو تا کشته بود، جلوی مسلسل می‌رفت که نفر سوم نظامی را بکشد که به بهشت برود». این فقط تبلیغات نفوذ خارجی بود در آنجا و بیشتر آن موقع انگلیس‌ها در چیز داشتند عشایر را تحت سیطره خودشان داشتند و در شمال فقط روس‌ها بعد از ۱۳۲۰، البته قبل از ۱۳۲۰ هم باز یک معدودی کرد در قفقاز هست. یک ارتباطاتی بود نه اما به آن صورت نفوذی، ولی بعد از ۱۳۲۰ الان در کردستان گروه‌های متعدد کمونیستی هست دیگر الان چه در ایران، چه در عراق هست که در سوریه. عشایر فارس هم که در طول تاریخ یک مدت تحت تأثیر، خوب، شما می‌دانید سران‌شان با آمریکایی‌ها بودند یک مدت. بعد چیز اما خود عشایر چیز فقط سرنش کلانتران و خوانین و اینها و یک سیاست خارجی هم هیچ‌وقت نمی‌آید که با همه افراد تماس بگیرد. همان رأس اقلیت‌ها، رأس جمعیت را همیشه می‌گیرد و نیّات و مقاصد خودشان را به وسیله آن عملی می‌کند.

اما به مرور که این دولت مرکزی قدرت گرفت، یواش‌یواش عشایری و قدرت خوانین را محدود کردند. یعنی می‌توانم بگویم که تقریباً داشتند از جنبه عشایری خارج می‌شدند، البته نتوانستیم غالب جاها اینها را تخت قاپو بکنیم، برای اینکه امکانات تغذیه دواب خیلی محدود بود. رفت و آمد بود اما غالب خود سران عشایر به شهرنشینی رغبت پیدا کردند. یواش‌یواش بچه‌هایشان را فرستادند، بچه‌هایشان هم آمدند تحصیلات خوب پیدا کردند. داشتیم سال‌های آخر به کلی مسئله به اصطلاح، آن

س- از جهت کوچ؟

ج- نخیر. آن نفوذ سران عشایر بین طبقات ایلی به کلی از بین می‌رفت. حالا دیگر وضع را من نمی‌دانم در چه حالی‌ست.

س- بله. ولی سؤال بنده بیشتر این است که در آن دوره‌ای که شما در سازمان امنیت در فارس بودید، سیاست سازمان امنیت و نحوه رفتار و کار سازمان امنیت با عشایر چه شکلی بود؟ چه کار  می‌خواست بکند سازمان امنیت؟ و در بین عشایر چه می‌کرد؟

ج- سازمان امنیت بله وقتی سازمان امنیت در فارس بود، ما بیشتر محدود کردن این سران عشایر بود که به کار به اصطلاح، طوایف و افراد دخالت نکنند. آنها را مزاحم‌شان نشوند. وادار نکنند به دزدی و کارهای غیرقانونی، چون اغلب اینها را وادار می‌کردند به کارهای غیرقانونی. از این لحاظ خشخاش بکارند، نمی‌دانم. دله‌دزدی کنند از آن کلانترها. در واقع گذران‌شان از این بود. بیشتر ترغیب می‌کردیم که اینها برای خودشان کاری پیدا کنند، کشاورزی کنند، وام بدهد دولت به اینها که آن جنبه مدارس عشایری زیاد در نقاط مختلف تأسیس کردیم. وزارت آموزش و پرورش می‌خواستیم که در نقاطی که مدارس کمتر است، زیاد بکنند. آنجایی که نیست، دایر بکنند. معتقد بودیم که با مرور زمان باید عشایر فرهنگ پیدا بکنند که بتوانند تحت تأثیر این خوانین چیز نکنند. افراد خیلی ساده، وطن‌پرست چیز بودند، فقط سران عشایر بود که نظیرش را باز در غائله فارس می‌بینید که برمی‌گردد به همین انقلاب که دیگر مقدمه همین انقلاب از آنجا نطفه‌اش ریخته شد که باز می‌توانید بگویید که تشخیص بدهید که باز از خارج این چیز می‌شد پشتیبانی می‌شد.

س- عشایر مسئولیت اداره‌شان سازمان امنیت مسئولیتی داشت در اداره آن‌ها؟ یا اساساً یک روابط دولت و عشایر

ج- نه سازمان امنیت فقط طبق وظیفه‌اش جمع‌آوری اطلاعات بود. آن هم در داخل عشایر باز نفوذ چپی‌ها در داخل عشایر بود یک، دوم مسائل همان امنیتی بود که مطلع بشویم که آیا غالباً خوب، می‌رفتند از خارج سلاح می‌آوردند، اسلحه می‌آوردند، می‌فروختند به عشایر. حالا بعضی‌ها واقعاً جنبه چیز داشت. اصلاً سیاسی اینها نداشت. فقط اسلحه می‌آوردند برای اینکه مقداری

س- قاچاق؟

ج- از دواها و قاچاق و این قبیل چیزها بود.

س- تجارت هم می‌کردند؟

ج- بله خوب، هیچ‌وقت تشخیص داده نمی‌شود. ما هم می‌گفتیم ممکن است خوب، این سلاح را برای مقاصد خاصی هم باشد، این قبیل اطلاعات را جمع‌آوری می‌شد. انتظامات اینها سابق با ارتش بود. بعد از، درست خاطرم نمی‌آید شاید مثلاً از سال‌های هم‌زمان با تشکیل سازمان امنیت به مرور این چیز را که دادند به ژاندارمری مراقبت در داخل عشایر را که ارتش را از این درگیری

س- نجات داد.

ج- رها کردند. فقط به یک چیز می‌توانم بگویم همان نفوذ غالباً راه می‌افتادند که مأمور یکی از این کشورها من اسم ببرم یا انگلیس و آمریکا برای شما این قدر مفید نیست، پا می‌شدند می‌رفتند داخل عشایر اینها را مراقبت می‌کردیم. حتی یک مدتی منع می‌کردیم، مثلاً زمان مصدق اینها زیاد رفتند، بلکه عشایر را تشویق بکنند برای یک کاری حتی در لرستان، در کردستان اینها ولی بر اثر مراقبت‌هایی که مردم چون می‌خواستند خنثی شد. گاهی خوب، یک همچین مسائلی بود دیگر. در داخل عشایر یک چیزهایی است همیشه برای خارجی‌ها هدف بود برای آن‌هایی که در مملکت ما قصد داشتند که یک روز سر و صدایی ایجاد بکنند برای پیشبرد مقاصدشان هدف بود برای آن‌ها، این بود که ما بیشتر مراقبت می‌کردیم به وسیله مأمورین و الا دخالت آن‌چنانی، مثل سایر طبقات اجتماعی که در داخلشان چه می‌گذرد. در این حد مراقبت می‌کردیم عشایر را و آن هم که گفتم دیگر ما در عشایر فارس را من عشایرش را منزه‌تر می‌دانم در سیاست‌های کلی این خوانین همیشه، خوب، یک نقشی داشتند که شما، مثال خانواده قشقایی یا حیات داودی مثلاً بهترین نمونه است دیگر که سال ۲۵ که پادگان‌های بوشهر را خلع سلاح کردند و نهضت فارس به وجود آمد که غائله فارس را چه بعد از با این انقلاب که همکاری کردند تمام اینها، منظورم این است که عشایر یکی از همیشه هدف‌های نفوذی بیگانگان است که بتوانند نفوذ بکنند هر وقت هر کشوری حالا این کشور بیگانه خواه عراق باشد در ایران منافعی داشته باشد خواه یک کشور.

س- انگلستان مثلاً.

ج- شوروی باشد قو‌تری باشد.

س- در دوره‌ای که شما مسئولیت سازمان امنیت فارس را داشتید خانواده قشقایی نفوذ خاصی اثری در سیاست منطقه نداشتند؟

ج- نبودند، همان موقع در خارج بودند و ارتباطات خسرو، ارتباطات ناصر نه، خسرو یک ارتباطاتی داشت با ایل اما، خوب، زیاد تمکین نمی‌کردند، برای اینکه املاکشان هم تقسیم شد به، املاک آنها قبلاً تقسیم شد یعنی ضبط شد داده شد به مردم املاک آن‌ها. خودش رعیت اینها رفتند اصلاً سر خرده‌ای املاکی که داشتند. آنها تقسیم شد. بنابراین نفوذی در آن زمان.

س- نداشتند.

ج- نداشتند در چیز. چون من مدتی که آنجا بودم، گاهی یک ارتباطات خیلی خیلی مختصری از اینها هیچ در طول آن مدت ناامنی خاصی هم نبود. اینها گاهی، همیشه منطقه بزرگی‌ست، گاهی دو تا دله دزدی چیزی پیدا می‌شد ولی،

س- در ایل؟

ج- ناامنی که به صورت این که بشود در یک جایی یک مسلحانه اقداماتی بکنند در آن دوران نبود یک دوران آرامشی بود. من خدمت‌تان بارها عرض کردم در چیز فارس، من خیلی کمتر مواجه با مشکل بودیم آن موقع مشکل امنیتی بیشتر ما به سازندگی می‌رفتیم که بتوانیم واقعاً از این آرامش استفاده بشود. دستگاه‌ها کار بکنند و یک تعداد مدارسی نمی‌دانم، شهر شهرها وضعشان، بیشتر یک مقدار کمک می‌کردیم. سایر دستگاه‌ها را نواقص را می‌گرفتیم می‌دادیم به دستگاه‌ها، آن خواست مردم را می‌دادیم به دستگاه‌ها، یک مقدار تلاش‌هایمان هم در این زمینه بود، در این زمینه کارهای اجتماعی بود.

س- تیمسار، می‌رسیم به دسته دیگر سؤال‌هایمان. برای اینکه در این زمینه‌ها من دیگر سؤالی ندارم. می‌رسیم به دسته بعدی سؤال‌ها و آن سؤال‌ها راجع به مجموعه رابطه سازمان امنیت است با دستگاه‌ها و سازمان‌های دولتی به‌خصوص و نقش سازمان امنیت از نظر اداری و از نظر سیاسی در منطقه. آن دوره‌ای که شما در خراسان بودید، سازمان امنیت چگونه عمل می‌کرد و چه جایی داشت از این بابت؟ چه موقعیت و مقامی داشت؟

ج- باید توجه جناب‌عالی را جلب بکنم. یکی از وظایف سازمان امنیت مسئله حفاظت بود. حفاظت مؤسسات دولتی و حتی ملی. آن حفاظت سه جنبه داشت. یکی جنبه حفاظت پرسنلی، یکی حفاظت اسناد بود، یکی حفاظت اماکن بود. این حفاظت در هر کدام از دستگاه‌های دولتی یک جنبه خاص داشت. مثلاً من‌باب مثال می‌گویم. در بانک ملی یا وزارت امور خارجه جنبه اسنادی و اماکن مهم بود. در بعضی جاها فرض کنید حفاظت افراد مهم بود. یعنی شما یک فردی را که به نخست‌وزیری می‌رفت باید از غربال‌ها از صافی‌ها رد بشود، بدانید این یک آدم منزه، درست، به اصطلاح تحت تأثیر یک عوامل جاسوسی قرار نگرفته یا پیرو یک مکتب کمونیستی نیست. این مسئله چیز به‌طور کلی، در هر یک از مؤسسات وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی یک نفر مسئول حفاظت می‌بایستی از خودشان انتخاب بشود. این مسئولین حفاظت تحت آموزش ساواک قرار می‌گرفتند. بعد به اینها یاد داده می‌شد که از افرادی که می‌خواهند تقاضای شغل می‌کنند چه جوری فرم درست کنید. چه سؤالاتی بکنید. این سؤالات می‌آمد روی کاغذ یک نسخه‌اش می‌آمد به سازمان امنیت. سازمان امنیت به آرشیوش نگاه می‌کرد به فیش اگر این شخص سابقه‌ای نداشت می‌گفت که: «استخدامش بلامانع است» به این صورت یک شخص استخدام می‌شد و نسبت به کسانی که در گذشته استخدام شده بودند باز از همه اینها به مرور در طول زمان فرم پر می‌شد اینها می‌آمد به سازمان امنیت یک جوابی می‌گرفتند و ما چنین آرشیوی مطلقاً نگه نمی‌داشتیم کسی که عین همان صورت که می‌آمد آن‌هایی که سابقه داشتند ضمیمه پرونده‌شان می‌شد که بشناسیم که این شخص الان کجاست. اما آن‌هایی که سابقه نداشتند عیناً یک مهر می‌گذاشتیم «بلامانع استخدام این شخص». مسئله حفاظت پرسنلی یک مسئله بسیار بسیار مهم است برای اینکه اینها دائماً می‌خواستند توی ارتش نفوذ بکنند. این دسته‌جات  که برای شما مثال گفتم که حتی روس‌ها هم می‌بردند افراد را به خارج می‌گفتند، یا احزاب چپ یا سایر احزاب، نه احزاب ملی البته. آنچه می‌گوییم بیشتر روی کمونیست‌ها بحث روی کمونیست‌هاست. این از نظر پرسنلی شخص بود.

آن وقت بعد پرسنل اسناد برای اینکه نگه‌داری خود این اسناد دو جنبه داشت. یک جنبه فیزیکی داشت که چه جور صندوق‌هایی نگه‌داری بشود، چه جور قفل‌هایی چیز بشود، یک مقدار آموزش داشت این افرادی که با اینها سر و کار داشتند چه آموزشی داشته باشند که در بیرون راجع به اینها صحبت نکنند. آنها یک نوع علاوه بر اینکه آموزش بیشتری می‌دادند، روی آنها یک دقتی ما دقیقاً تحقیق می‌کردیم. این هم راجع به اسناد که کجاها نگه دارند، چه جوری دسترسی بعضی پرونده‌ها، چه اشخاصی باید دسترسی باشد و چه اشخاصی نباید دسترسی باشد و چه فرم‌هایی. این یک چیز خیلی تکنیکی و چیز مفصلی دارد که، بعد اماکن بود که این اماکن فرض کنید سدها بود، کارخانه برق بود، دیدید که چه بلایی به سرمان آوردند. نوای انقلاب این برق‌هایی که خاموش می‌شد، الان تمام این ژنراتورها سوختند و تمام از بین رفتند، چه خساراتی که دادند. سدها و اماکن حساس خیلی در هر وزارت‌خانه‌ای یک قسمتی از هر سازمان یک مؤسسه‌ای، اماکن حساسی هست که اگر به آنجا لطمه بیاید ممکن است بعضی‌ها صدمه مملکتی داشته باشد. بعضی‌ها صدمه‌ای در یک منطقه داشته باشد بعضی‌ها در … اینها طبقه‌بندی است. خسارتی که از این چیزها وارد می‌شود، خراب‌کاری‌ها وارد می‌شود. آنها هم باز یک مسئولینی داشته، یک آموزش‌های به‌خصوص داشته که کلاس‌هایی تشکیل می‌شد یا ما تشکیل می‌دادیم، یا در وزارت‌خانه تشکیل می‌دادند. این به‌طور کلی شمای کلی بود. عین همان را با یک خرده اختلاف در کارخانه‌ها و مؤسسات ملی دیگر کارخانه‌های چیز به وجود می‌آوردند. منتها به این صورت بعضی دستگاه‌ها عاجز بودند، کسی نداشتند از ما می‌خواستند که از افسران بازنشسته از کسانی که مأمور می‌شدند، آموزش می‌دادند می‌رفتند توی چیز مراحل اولیه بود. ما نتوانستیم همه این سیستم حفاظتی را آن‌چنان که در سایر کشورهایی که کاملاً پیاده بکنیم توی مملکت، دلیلش هم که توی چیز دیدید. اصولاً مردم دفع می‌کردند اسم سازمان آن‌قدر تبلیغات خارجی‌ها مخالفین اینقدر زیاد بود، به‌طور کلی استنباط ما این بود در غالب جاها حتی وزراء هم مثلاً گاهی می‌دانستند که ما فقط چیز هستیم. بعد اینقدر تبلیغات می‌شد، دفع می‌کردند اصولاً. من مثال‌های خیلی متعددی داریم به شما می‌گویم که بببنید جبهه ملی بود، کمونیست‌ها بودند، مجاهدین بودند، قشرهای مذهبی بودند. آن وقت سیاست‌هایی که در خارج اینها را پشتیبانی می‌کردند و آنها هم در خارج از مملکت سم‌پاشی‌هایی می‌کردند بر علیه چون یکی از ارکانی که از سیستم مراقبت می‌کرد. همین الان هم توی مملکت شما. ببینید قسمت اعظمش سازمان است و یک تعداد تفنگچی دیگر این مملکت را فقط آنها نگه می‌دارند برای اینکه این پایه‌های رژیم را سست بکنند، تمام حمله‌ها و هدف‌ها و این اثر می‌گذاشت در خود حکومت، خودِ آن‌هایی که حکومت می‌کردند در آنها هم متأسفانه اثر می‌گذاشت و نتیجتاً خوب در بعضی جاها ما موفق شدیم این سازمان‌ها را بعضی وزارت‌خانه‌ها واقعاً پیاده کنیم از حمله مثلاً فرهنگ دانشگاه‌ها، ما موفق نشدیم هنوز این سیستم را خوب، دانشگاه‌ها طبعاً می‌آمدند، می‌رفتند. هیچ‌وقت قابل به آن صورت نمی‌شد. ولی کادرش می‌توانستیم استادها چون ما می‌دانستیم محصل وقتی استاد می‌آید، به آسانی می‌توانست که برابر آن مثالی که قبلاً خدمت‌تان عرض کردم، آن مغز متأثر جوان را تحت تأثیر خودش قرار بده او را از همان لحظه با نیم ساعت سخنرانی این را بدبین بکند، کلاس در بیاید، این آماده بشود، هر کاری بکند بر علیه این مملکت، نمی‌توانستیم کما اینکه پرسنل دانشگاه‌ها را ما تا آخرش هم نتوانستیم و این فتنه یک مقدارش هم از دانشگاه‌ها یعنی قسمت اعظمش از آنجاها سرچشمه گرفت. من نمی‌دانم به حق بود یا ناحق، خوب، آنها هم مشکلاتی یا عدم توازنی توی آن مملکت بود دیگر، مثلاً به یک فرهنگی و یک دانشگاهی را حقوق کافی نمی‌دادند، نمی‌دانم، می‌آمد می‌دید به یک همکارش یک هم چیزش رفته در گمرکات صاحب یک خانه بزرگ شده، یا رفته در شهرداری صاحب یک مکنتی شده، هردوتایشان هم کوچه بودند، همبازی بودند، همدیگر را می‌شناختند و از این بی‌تعادلی‌ها هم توی اجتماع ما بوده و اینها بنابراین بیشتر موفق نشدیم که در دانشگاه چیز بکنیم، بر اثر تبلیغاتی که می‌شد اغلب مدعی‌مان خود آن رؤسای دانشگاه بود، دانشکده‌ها بودند. عالیخانی خودش در سازمان امنیت بود، ولی وقتی رفت آنجا نشست، مخالفت سازمان امنیت بود و از این قبیل مسائل خیلی داشتیم. این یک قسمتی بود که وظیفه ملی‌مان بود، وظیفه اداری‌مان بود که مسئله حفاظت.

قسمت دوم توی وزارت‌خانه‌ها، بعضی وزارت‌خانه‌ها، خوب، یک نوع فعالیت‌هایی بود بر علیه، فعالیت‌های چپی بود، نمی‌دانم، ناچار بودیم مثل یک طبقه اجتماعی بودند دیگر. خوب، یک خرابکاری ممکن است در خیلی جاها که همین جور که جاسوس در ارتش بود، خرابکار، نمی‌دانم، مراقبت به آن سیستمی هم داشتیم این دیگر از این طریق نبود. این طریق صرفاً مسئله حفاظت بود که علاوه بر آن بعضی سوءاستفاده‌هایی که مطلع می‌شدیم، در چیز اطلاعیه می‌دادیم و از طریق منابع می‌رسید که در فلان جا با فلان مقاطعه‌کار، این قدر رشوه داده یا فلان کار خطایی شده، اینها را هم به صورت اعلامیه رد می‌کردیم، مقالات بالا می‌گفتند با وزیر مربوطه صحبت می‌شد با مدیرکل مربوطه با یک مقدار پشتیبانی می‌کردیم یعنی به علت دید وسیعی که داشتیم روی یک چیز، چون وزیر کار خودش را می‌کرد، ما کار اطلاعاتی ما، دیدمان سازمان بیشتر بود. این کار را هم ما جنبه قانونی نبود، ولی به‌صورت می‌خواستند از ما این وظیفه را هم انجام می‌دادیم در بعضی جاها که به‌خصوص می‌گفتند فلان جا را بیشتر مراقبت کنید فساد زیاد است. مراقبت‌هایی به این صورت اعمال می‌شد.

س- تیمسار، در بین سازمان‌های دولتی و عمومی چه سازمان‌هایی یا دستگاه‌هایی بیشتر مورد توجه سازمان امنیت بود از این نظرها که می‌فرمایید ازنظر مراقبت در پرسنشل، عرض شود که، در اسناد و مدارکش و از جهت‌های دیگر از جهت سیاسی به‌خصوص.

ج- سازمان‌ها تمام طبقه‌بندی بودند. سازمان‌های حساس بود، طبقه‌بندی داشتیم به اصطلاح، فرض کنید دربار، نخست‌وزیری، وزارت امور خارجه، بعضی سازمان‌ها واقعاً مثلاً پرسنلی که می‌خواستند برای آنجا وارد خدمت بشوند یا منتقل بشوند روی اینها خیلی دقت بیشتر می‌شد برای اینکه با اسناد طبقه‌بندی شده بیشتر سر و کار داشتند. با اسرار مملکت بیشتر سر و کار داشتند، نقاط حساسی بودند دیگر، آنجا وظیفه به یک صورت دیگر بود و اما در دانشگاه بیشتر مراقبت از نظر همان رسوخ افکار چپ و ضدملی بود و نگرانی همیشه از اینجا بود که گروه‌های مخالف رخنه بکنند به وسیله بعضی از استاداران یا دانشیاران افکار دانشجویان را در جهتی خلاف مصالح مملکت هدایت بکنند آن توجه در آن محیط‌های چیز چون مسئله سر و سند و این جور چیزها که در آنجا نبود یا از جنبه اماکن یک چیز قابل توجهی در دانشگاه‌ها که نبود که توجه بشود.

س- بله ساختمان مهم نیست.

ج- هر کدام از (؟) فرض کنید در پس و تلگراف توی آن دستگاه مرکزی میکروویو، اینها مثلاً فرض کنید به آنجا توجه بیشتر می‌شد که یک وقت آنجا کسی نفوذ نکند. مثلاً یک خرابکاری بکند برای مملکت مدت‌ها کارش … هر کدام از این دستگاه‌ها، به یک نقطه‌ای که حساسیت و اهمیت داشت، آنجا بیشتر توجه می‌شد اینها را، خود وزارت‌خانه و سازمان‌های دولتی خودشان غیر از دانشگاه‌ها و فرهنگ که مسئله، خوب، دانشجو اصلاً جدا از این مسائل بوده آنها را خود وزارت‌خانه بررسی می‌کرد. می‌گفت که ما فرض کنید اسنادمان در فلان اداره، در فلان قسمت متمرکز است، فقط آنجا سند سری داریم بقیه جاها هیچی … مسئله‌ای، یا فلان دستگاه حساسی داریم که برای ما خیلی اهمیت حیاتی دارد، این جور بعضی‌ها هم می‌گفتند مثلاً حیاتی حساس یا یک همچین چیزی طبقه‌بندی مخصوصی داشتند. این است که بیشتر خود دستگاه‌ها مراقبت، ما فقط مشاور بودیم هدایت می‌کردیم، کمک می‌کردیم به صورت مشاور.

س- در ارتش هم چنین وضعی داشتید یا نه؟ یعنی این که آیا حفاظت بعضی از دستگاه‌ها یا وسایل …

ج- یک بخش نظامی هم ما داشتیم از یک جایی که احساس می‌کردیم که کمونیست‌ها قصد نفوذ دارند توی ارتش، آن بخش نظامی با ارتش همکاری می‌کرد، اطلاعات می‌داد، بخش نظامی هم داشتیم، بله یک مراقبت محدود. خود ارتش ضداطلاعات داشت. کار ضداطلاعات فقط در این زمینه بود دیگر، با آنها همکاری داشتیم، اما یک بخش نظامی هم در عین حال داشتیم.

س- تیمسار، سازمان امنیت بر ادارات دولتی دیگر،آیا تسلطی داشت، به‌خصوص در شهرستان‌ها و فارس و در خراسان که شما بودید یا نه؟ چه نوع رابطه‌ای با ادارات دیگر داشت؟ و رابطه‌اش با استانداری چگونه رابطه‌ای بود معمولاً؟

ج- من باید خدمت‌تان عرض کنم که در واقع سازمان امنیت چشم و گوش دولت‌ها بوده، یعنی مسائلی که می‌شنید، مسائلی که می‌دید، می‌توانست و از اول و اصلاً اساس وظیفه‌اش این بود دیگر، در استان‌ها بهترین مشاورین می‌توانست برای استاندارها بشود. منتها این‌ها بستگی داشت به یک مقدار سلیقه اشخاص، شما می‌دانید، یک رئیس سازمانی بود می‌خواست برود آنجا، یک نوعی برای خودش یک قلمرویی درست کند و یک نوع حکومتی بکند یکی نه، انسان‌ها بودند دیگر، یک استانداری هم می‌آمد بی‌جهت مثلاً با یک رئیس سازمان امنیت از روز اول که همان روی آن تبلیغات، می‌خواست بگوید که نه من، به اصطلاح، همه‌کاره من هستم و نمی‌دانم، هیچ‌کس، هیچ‌کاره است. یک استاندار می‌آمد با یک رئیس سازمان امنیت از روز اول می‌گفت که: «باید دست به دست هم بدهیم و بتوانیم بیشتر خدمت کنیم». یک مقدارش، ولی اصولاً ما همان وظایفی که در مرکز داشتیم، عین همان وظایف منتقل می‌شد در استان‌ها یعنی یک مسئول حفاظتی در هر کدام از این ادارات می‌بایستی بشود، یک اطلاعیه‌ای که از وضع ادارات پیدا می‌کند، فرض کنید شهرداری در یک موردی مثلاً مردم ناراضی بودند، این را منعکس می‌کرد که نان شهر فرض کنید خراب است. مردم ناراضی هستند. آخوند فلان جا رفته بالای منبر این انتقادات را کرده، یک همچین چیزهایی به اصطلاح، در عین حال. اساس وظایف ما چهارچوب وظایف ما، اینها نبود. چهارچوب وظایف ما، همان امنیت داخلی و خارجی مملکت بود. ولی این مسائل اصولاً ایجاد مسائل امنیتی می‌کردند. در یک منطقه‌ای که فرض کنید ژاندارمری تعدی می‌کرد. این خود به خود یک عده‌ای را وادار می‌کرد که مثلاً به کوه بزنند تفنگ بگیرند. یا در یک شهری که به نان و وضع گوشت و زندگی مردم توجه نمی‌شد، این وادار می‌شد مردم حالت ناراحتی و عصیان پیدا می‌کردند اینها زمینه‌های براندازی و مسائلی که زمینه‌های براندازی را فراهم می‌کرد، مملکت ما توجه داشتیم به مسائل، یعنی شخص مطرح نبود برای ما، ما به مسائل، منتها این مسائل برمی‌گشت به اشخاص، فرض کنید که، می‌گفتیم نان شهر خراب است. شهردار مسلمان می‌شد، مردم می‌گفتند اما منعکس از طرف ما می‌شد. ما هم به‌صورت یک مدعی می‌خواستیم رضایت مردم جلب بشود. مشکلات امنیتی پیش نیاید شهردار، ملاحظه فرمودید چه جوری بود؟ و الا وظیفه نبود. خوب، خیلی چیزهایی که ببینید در یک مملکتی بخواهند که براندازی بکنند، اولین کاری که می‌کنند یک نارضایتی طبقاتی، طبقاتی فراهم بشود. بازاری از یک چیزی ناراضی بشود، یعنی تخم‌هایی می‌پاشند که اگر واقعیت هم نباشد، خوب، یک عده‌ای می‌گیرند اینها را این سبب نارضایتی … ما آن در مسائل نارضائی طبقات را بررسی می‌کردیم این وقتی بررسی می‌کردیم به یک جایی به یک نتیجه‌ای می‌رسیدیم که می‌بایستی به یک جایی منعکس بشود. وقتی منعکس می‌شد، هم آن صاحب کار از ما ناراضی می‌شد، یک مشکل اینها بود. آن وقت این همه هم دشمن داشتیم، اینها هم تبلیغ می‌کردند، بدبختی‌ ما اینجاها بود و الّا خوب، ما از همان مردم بودیم و جز خدمت هیچی نبود. این را هم دیگر باز خدمت‌تان عرض کردم، افرادی هم تو، بینِ ما بودند واقعاً افسر بوده اصلاً، استعداد این کار را نداشت، مثل شما در تمام ادارات می‌دیدی که چندنفرشان خیلی خوب هستند، پنجاه نفرشان متوسط هستند. یک تعدادی هم که زبل هستند، سازمان امنیت هم مثل سایر جاهای دیگر یک جایی بود یک قلدری مثلاً می‌رفت آنجا، از روز اول می‌خواست شمشیر را بزند زمین، یک تسلط بکند، آنها هم هست. اینها هیچ بنده انکار نمی‌کنم که، اما خیلی محدود، نه آن که مردم می‌گویند، نه آن را که می‌گویند سازمان امنیت همین جور که گفتند، نمی‌دانم، آن مریض‌خانه زیبایی خیلی جاها را رفتند گفتند این جوری، یا زیر چیز تونل دارند در را بیایند باز کنند توی اوین و اینها. اینها همه یک چیزهایی اصلاً وجود نداشت.

س- در مورد انتخابات و مجلس سازمان امنیت معمولاً چه نقشی بازی می‌کرد؟

ج- من دو فقره در سازمان امنیت در انتخابات دخالت کرد. اشتباه نکنم دوره بیست و بیست‌ویک بود، که هر دو دفعه‌اش چیز شد، یعنی هم ارتش دخالت کرد، هم چیز دیگر.

س- سازمان امنیت.

ج- بله. هر دو دوره منحل شد که آن دو تا حزب به وجود آمد. حزب ملیون و حزب مردم که در آنجا هم باز دستشان را دراز کردند به طرف سازمان امنیت چون دستور اکید بود دخالت نکنند مطلقاً دخالت …

س- یعنی در دوره‌های بعد در انتخابات مجالس دیگر سازمان امنیت دخالت نکرد.

ج- من می‌خواهم خدمت شما عرض کنم که به چه ترتیب پیش آمد. آن دو تا دوره که نمایندگان را حکومت مرکز صریح گفته بود کی‌ها باید بشود، سازمان امنیت نه در ظاهر با استاندار، خوب، نشست و چه جوری عمل بکنیم که برخوردی هم نشود، مشکلاتی پیش نیاید و اینها، صریح گفته بودند. در دوره‌های بعدی در مرکز از سازمان امنیت صلاحیت می‌خواستند، سازمان امنیت این صلاحیت را از شهرستان‌ها از اشخاص که آدم خوش‌نام و فلان، در این چهارچوب یک تحقیقات وسیع می‌کرد، نظر می‌داد که در این شهر، این چهار، پنج نفر بیوگرافی البته تنظیم می‌کرد، نظر می‌داد که تو مردم این محبوبیت دارد، فلان است، آنها را هم سازمان امنیت بدون هیچ دخالتی می‌داد به آن کمیته انتخابات حزب می‌کرد آن انجام می‌شد، آن وقت که حزب … و دیگر دخالت اگر فردی کرده باشد، یک رئیس سازمان امنیت مثلاً یک کمکی به حسن بگوید که آقا به آن کمک کنید، به یک رئیس عشیره‌ای فلانی، اینها یک چیزهای خیلی کوچکی من در سال‌های اخیر من نمی‌بینم که یک چنین چیزی وجود داشته.

س- تیمسار، خواهش می‌کنم در مورد سازمان امنیت و انتخابات و نقش سازمان امنیت در دوره‌های مختلف که انتخابات شده وشما مسئولیت داشتید در سازمان امنیت، لطفاً به ما اطلاعی بدهید و تجربیات و مشاهدات خودتان را هم لطفاً اگر اضافه بفرمایید خیلی متشکر می‌شویم.

ج- قبل از تشکیل سازمان امنیت، من به علت خدمتم در رکن دو، واحدهای ارتش همیشه به یک صورتی در جریان انتخابات کشور قرار می‌گرفتم. حتی از بستگان خودمان هم در انتخابات شرکت می‌کردند، کاندیدا بودند از آن طریق هم باز یک اطلاعاتی داشتم. من پرونده‌هایی که در یکی از واحدهای ارتش دیدم از زمان رضاشاه، اعلی‌حضرت فقید، دستوراتی به فرمانده لشکر و استاندار صادر می‌شد به این صورت که متن تلگراف عبارت بود به عنوان استاندار یا فرماندار، فرمانده استاندار، فرماندار یا فرمانده لشکر به تعداد دوبرابر کاندیداها اشخاص خوش‌نام که مورد اعتماد مردم باشند و رأی طبیعی داشته باشند، معرفی کنید تا بررسی بشود در مرکز. این تلگرافات را کاغذهای باطله‌ای که از کار افتاده بود در سال‌های ۱۳۲۱، ۲۲ و ۲۳، ۲۴، ۲۵ آن سال‌هایی که کاغذ ماغذ خیلی گران بود و به دست نمی‌آمد اینها را پشت کاغذها را استفاده می‌کردند به مینوت که توی اینها دست به دست می‌گشت این دستورات. در آنجا صراحت داشت این لشکر با فرمانداری یا استانداری کمیسیون می‌کردند. فرض کنید یک شهری که دو تا کاندید داشت چهار نفر، پنج نفر یک عقیده خودشان را هم داشتند، می‌دادند یک بیوگرافی از این اشخاص می‌دادند و می‌گفتند که این پنج، شش نفر این داخل عشایر نفوذ دارد، این در داخل شهر طبقه بازار دوست دارد، سابقه و گذشته اینها را که مرکز دو نفر اینها را با توجه به چیز اعلام می‌کرد. حالا اگر این شهر یک کاندید داشت، این دو نفر با هم یک مبارزه طبیعی هم داشتند، بدون اینکه به اصطلاح، جنگ و جدالی بشود و در مواردی هم واقعاً به جنگ و جدال هم می‌کشید بین این دو تا، ولی طبعاً گفته شده بود کدام‌یک از اینها وکیل است، ولی خیلی عاقلانه عمل می‌کردند و آن کسی که وفاداری‌اش به رژیم بیشتر بود، آن مقدم بود، سوابقش بهتر بود از نظر رژیم او انتخاب می‌شد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ و در سلطنت اعلی‌حضرت محمدرضا شاه پهلوی هم باز سال‌های اول یک چنین چیزی بدعتی روی پایه گذشته یکی دو دوره عمل شد. لشکرها و استان‌ها و شهرستان‌ها، استانداران، فرمانداران با هم می‌نشستند، در اینجا نقش ارتش یک خرده در این دوران بیشتر بود. من بارها یادم می‌آید بین مثلاً سپهبد امیر احمدی که وزیر جنگ بود با تیمسار رزم‌آرا که رئیس ستاد ارتش بود، روی انتخاب کاندیدا در بعضی استان‌ها که دو تا اشخاص را می‌شناختند اختلاف نظر بود. او پیغام می‌داد کی‌ک وکیل بشود، سپهبد امیراحمدی، رزم‌آرا

س- پیغام می‌داد

ج- یک جور دیگر و فرماندار و فرمانده لشکر یک همچین مسائلی بود، منظورم گاهی یک چنین چیزی هم در مرکز روی اشخاص اختلاف پیدا می‌شد، بالطبع روی اشخاصی که زمینه محلی داشتند یواش‌یواش هر چه به جلو می‌رفت شکل یک خرده عوض می‌شد، به دلیل اینکه احزاب در ایران نضج گرفتند، شروع کردند حزب توده به وجود آمد و احزاب ملی چند تا پیدا شدند.

س- مثل حزب ایران و

ج- نخیر قبل از اینها

س- قبل از احزاب ایران؟

ج- بله، حزب عدالت بود، حزب زحمتکشان بود.

س- بله ولی حزب ایران هم مسال ۱۳۲۴، ۲۵ بود.

ج- بله حزب ایران، هم زمان بودند اینها دیگر.

س- هم‌زمان بودند بله.

ج- یک تعداد چیز، این جا شکل به مرور عوض می‌شود. اولاً تکلیف یک مقدار سازمان‌های ذی‌نفع در انتخابات سنگین‌تر می‌شود، به دلیل اینکه چپی‌ها نفوذی پیدا می‌کنند و چون در ایران یک انتخابات یک جاذبه‌ای نداشت مردم زیاد استقبال نمی‌کردند، اما وقتی که این احزاب به وجود آمد به‌خصوص احزاب چپ و آنها تحت یک انضباطی بودند و این خطر همیشه وجود داشت که از آنها چیز بشود، برنده بشوند در انتخابات. این بود که خیلی مسئله بغرنج بود مسئله انتخابات. هم می‌خواستند آنها کاندیدای خودشان بشوند، هم در عین حال، ناچار بودند که مردم را به یک صورتی دعوت به مبارزه بکنند. در اینجا هم البته از متنفذین و از علما  استفاده می‌کنند. متنفذین بازار یک استفاده می‌شد، اما سیستم تقریباً باز شبیه گذشته بود. منتها دیگر کاندیدا را رسماً از مرکز یعنی در مرکز حل می‌شد. مسئله اول یک کاندیدا که می‌خواست وکیل بشود اول زمینه مرکزی‌اش را درست می‌کرد،

س- بعد زمینه محلی‌اش را.

ج- بعد زمینه محلی. یعنی تلاش محلی را البته یک کسی چیز نبود و در این دوران به‌خصوص کسانی بودند که اصلاً محل را ندیده بودند به صورت کاندید گاهی می‌فرستادند، چون اختلافات محلی زیاد شده بود این یک خرده آزادی پیدا شده بود توی چیز غالباً دو طرف حاضر می‌شدند که محلی‌ها که اصلاً نه از شما نه از ما، از مرکز بیاید یا از یک جای دیگر بیاید. من به‌طور مثال می‌گویم مثلاً یک دکتر فقیهی شیرازی بود از خرم‌آباد وکیل شد. برای اولین دفعه بود که در خرم‌آباد یک بلندگویی گذاشته بودند روی جیپ تبلیغ می‌کرد که دکتر چیز را. مخصوصاً هم می‌گفتند: «دکتر فقیهی شیرازی بوق». مردم تا آن تاریخ اصلاً نبود که انتخابات یک چنین چیزی باشد یا مثلاً کشاورز صدر را در یک دوره کاندید جبهه ملی بود از اصفهان کاندید بود، از خرم‌آباد از پشت کوه فکر می‌کنم از پشت کوه کاندید بود و از این قبیل که مثلاً ابوقداره که خانواده‌اش و اولادش بود نمی‌دانم، از خانواده‌اش بود که اصلاً یکی هم مثل والی پشت کوه که همان فامیلش ابوقداره بود آن منطقه اصلاً قدرت در اختیار اینها بود و می‌دیدید با وجود این، باز یک کسی از خارج می‌آمد، از اصفهان می‌رفت آنجا وکیل می‌شد.

این جریان همین ترتیب به این صورت ادامه داشت در سال ۲۹ و ۳۰. من قبل از دوره چهارده به خوبی یادم می‌آید من در تهران بودم دوره چهارده این تکه را بگویم، بعد برویم به این تغییراتی که به مرور در انتخابات می‌شد. دوره چهارده من در تهران ناظر بودم به انتخابات که آن موقع کوپن بود، مثل حالا مملکت جیره‌بندی بود. این می‌خورد به سال ۲۳ اوایل سال ۲۳، که ائتلاف می‌کردند با هم، سجل را می‌آوردند از امیرآباد که دانشگاه برای دانشگاه کارگرهایش از راه‌آهن، از سیلوها، آنجاهایی که مراکز کارگری بود، سجل‌ها را جمع می‌کردند که در ازاء این سر ماه این سجل‌ها را امانت می‌گرفتند یک پولی می‌دادند می‌آوردند کوپن‌های سفید هم چاپ شده بود می‌آوردند، آن که مرکزش بود. من یادم می‌آید آن موقع که دکتر مصدق و اینها بازار با هم ائتلاف کرده بودند، اولش مثلاً مؤتمن‌الملک را می‌نوشتند دکتر مصدق‌السلطنه را می‌نوشتند، بعد آخرش مثلاً می‌آمد باتمانقلیچ و نمی‌دانم، حاجی محمدرضا تهرانچی، جمال امامی و دشتی و فلان و اینها، من به خوبی یادم می‌آید. آن وقت اکیپ‌هایی درست کرده بودند. من یکی از این مراکز انتخابات را پنج، شش گروه درست می‌کردند که این گروه‌ها یک سرپرست داشت با یک ماشین، پنج، شش نفر سوار می‌شدند، می‌رفتند توی این حوزه. اول آراءشان را می‌انداختند بعد حوزه دیگر می‌رفتند، بعد حوزه دیگر می‌رفتند. در حوزه‌هایی که خود اینها کسی را داشتند، هیچ مسئله‌ای نبود، اما حوزه‌هایی که کسی را نداشتند، چون هر دفعه این می‌بایست با یک سجل بیاید آن اسم را توی ماشین از این حوزه تا آن حوزه این اسم جعلی خودش را مجدداً یاد بگیرد، پدرش کیست و فلان، مادرش کیست، چند تا بچه دارید و اینها، اهل کجا هستید. یادم می‌آید یکی از اینهایی که عبدالمنیر بود، اسم پدرش گفتند: «آقا اسم پدرت چیست؟» گفت: «عبد» گفتند: «عب» گفتند: «اسم مادرت چیست؟» گفت: «عب». خلاصه کجا این دیگر هول شده بود، آن یارو مشکوک می‌شود، می‌گوید: «آقای این گوشش کر است درست نمی‌فهمد». آن پشت سری که این را هدایت می‌کرد و از این حکایت‌ها آن‌قدر چیزهای، جوک‌های جالب و واقعیت‌های جالبی بود. یک وقت مثلاً یکی را حزب توده شناخته بود که آن توی آن حوزه بوده، دیده بود این دفعه یک دانه نیم‌تنه پوستین پوشیده آمده یک عینک سیاه زده، فهمیده بود شناخته بود که کفش‌هایش را جا گذاشته بود، فرار کرده بود. دیگر از این حکایت‌هاست که می‌رسیدم آنجا من در آن مرکز انتخابات می‌دیدم حکایت‌های خیلی جالب و شیرین تعریف می‌کردند. منظورم این است که همیشه این چیزها بود دیگر کاندیداها به هر کل و صورتی چون حزب نبود، احزاب نبود، رغبت و کشش برای رأی کم بود. اینها بیشتر اجیر می‌کردند یک عده‌ای را یا از رعایا می‌آوردند یا از کارگران یک دستگاهی می‌آوردند، یک پولی می‌دادند، یک نهاری می‌دادند، می‌بردند به این صورت که معدودی طبقه تحصیل‌کرده و روشنفکر آنها هم یک عده‌شان شرکت می‌کردند، یک عده‌ای شرکت نمی‌کردند، به اضافه زنان که حق رأی نداشتند، خیلی‌ها توی مملکت ما از حق رأی محروم بودند. اما یواش‌یواش که وقتی احزاب شکل قانونی پیدا کرد و نضج گرفت و اینها شکل انتخابات عوض شد. شما می‌بینید که در یک تاریخی هم یک تعداد از چند نفری از حزب توده در تهران برایش رأی آوردند، آمدند سرکار رأی آوردند. از شهرستان هم به همین ترتیب. یا آن سال، درست یادم می‌آید سال ۳۱، ۳۲ بود یا سال ۲۹ بود که مبارزه‌ای بود بین دربار و دکتر مصدق تعدادی،

س- سال ۲۹ بود مثل اینکه.

ج- ۲۹ بود که وکلا مال قبل از انتخابات ۲۹ بود دیگر چیز همان مجلس رأی به ملی شدن نفت دادند. آن سال، مثلاً امام جمعه تهران را از چیز وکیلش کردند از مهاباد، که آنجا همه‌شان سنی بودند بدون استثنا، یا شمس قنات‌آبادی از گرگان وکیل شد، عرض بشود و از این قبیل مسائل که همان سال بود که مثلاً الان به یادم می‌آید که دکتر فقیهی شیرازی را فرستادند از خرم‌آباد وکیل شد. همین ترتیب، ادامه پیدا کرد تا جبهه ملی بعد از سال ۲۸ مرداد به اصطلاح فعالیت‌هایش تغییر پیدا کرد. دیگر آن فعالیت‌ها را نداشت، احزابش یعنی جبهه در واقع خود جناب‌عالی می‌دانید جبهه‌ای از احزاب مختلف بودند مثل یک صنوف مختلف ارتش پیاده سوار توپخانه زرهی، چی، برای رسیدن به یک هدف می‌آیند در یک صحنه چیز می‌کنند. جبهه ملی هم تشکیل می‌شد از احزاب برای همین ملی کردن نفت بود، بعد از اینکه مسئله ملی کردن نفت یک اختلاف پیدا شد، منشعب شدند هر کدام به‌صورت حزب‌های خیلی کوچک چیز دیگر آن شکل خودش را از دست می‌داد. مع‌ذلک چون مردم به مصدق یک گرایش خاصی داشتند، اسم جبهه ملی همین ترتیب یک عده‌ای آن سرانش اسم را نگه داشتند و الا به‌صورت حزب یا انضباط حزب نبوده جبهه ملی. بعد از سال ۳۲ دیگر فتر‌ت‌ها یادم نمی‌آید اما همین قدر می‌دانم که در سال ۳۷ دو تا انتخابات دوره بیستم، دو تا انتخابات شد. این دو تا انتخابات بود که سازمان امنیت تشکیل شده بود.