روایتکننده: تیمسار محسن هاشمینژاد
تاریخ مصاحبه: ۴ دسامبر ۱۹۸۵
محل مصاحبه: واشنگتن دیسی
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
س- تیمسار با بعضی از آقایان که ما صحبت کردیم، البته با اکثریتشان، تیمسار پاکروان را ادیب توصیف کردند، و یکی دو نفر از آقایان هم ایشان را دائمالخمر توصیف کردند. آیا این هر دو با خاطراتی که شما از ایشان دارید منطبق است؟
ج- از اینکه تیمسار پاکروان یک مرد ادیبی بود شکی در آن ندارم. و از این هم که در بعضی مواقع ایشان مشروب می خوردند آن هم شکی ندارم. ولی من هرگز در اینکه تیمسار پاکروان الکلی باشد او را به این صورت ندیدم. من بارها با تیمسار پاکروان در کاخ سلطنتی قبل از اینکه ایشان شرفیات بشوند برخورد میکردم و ایشان از جهت مأموریت حساسی که به عهده من محول بود و نگرانیهایی که داشتم با من مینشستند و بحث میکردند و شاید به نظر خودشان راهنماییهایی میکردند و هرگز من در چنین مواقعی ایشان را یک آدم مشروبخورده نمیدیدیم. بلکه به عقیده من پاکروان یک مرد واقعاً خوشفکری بود و بهخصوص سعیاش در این بود که برای وصل کردن باشد. اصولاً همیشه من در آنموقع میگفتم که اشخاصی که مسئولیت ساواک یا هر قسمتی را دارند اینها باید مأموریت وصل کردن داشته باشند و پاکروان یک چنین احساسی را داشت و همیشه در این راه خدمت میکرد. و من هنوز بر این عقیده هستم و بودم که وجود اشخاصی نظیر پاکروان در دستگاه امنیتی به مراتب مفیدتر بود تا اشخاصی نظیر تیمسار نصیری و اگر آنها یک چنین احساسی را داشتند که باید مردم را یا اشخاصی که مخالف بودند تلاش در وصل کردن آنها به دستگاه دربار و اعلیحضرت را داشتند مسلماً مسائل بهتر حل و فصل میشد. ولی با کمال تأسف آنها این را نداشتند در حالی که پاکروان دارای یک چنین احساسی بود و یک چنین مسئولیتی را احساس میکرد.
س- بله. شما از تیمسار، عرض کنم خدمت شما، نصیری چه خاطراتی دارید؟
ج- تیمسار نصیری در دانشکده افسری فرمانده مربی گروهانی بودند که من در آن گروهان دانشجو بودم. بنابراین یک دانشجو به خوبی میتواند که به روحیات یک افسری که سمت مربی دارد پیببرد. تیمسار نصیری حتماً هرگز یک افسر برجستهای نبود. یک افسری در حد معمولی، ولی یک احساس خیلی عجیب کینهتوزی در ایشان وجود داشت که برای تمام دانشجویانی که در زیردست ایشان کار میکردند این کاملاً معلوم بود و این احساس کینهتوزی را بعدها در سمتهای دیگر هم کاملاً روشن بود. در دستگاه ساواک با کمال تأسف به عقیده من جمع کار تیمسار نصیری مفید نبود. ایشان با همان احساسی که در او وجود داشت به اشخاص یا کسانی که به اصطلاح برخلاف دستگاه سلطنت بودند نگاه میکرد درحالی که میتوانست همانطوری که در مورد پاکروان گفتم اگر یک شخص واقعاً فهمیده و ادیبی نظیر پاکروان بود، خیلی این نوع دشمنیها را تبدیل به دوستی میکرد. اما هرگز یک چنین صفتی را من در نصیری ندیدم. تیمسار نصیری به علت اینکه خودش پرکار نبود کارها را به دست زیردستهایش میداد و زیردستها هم با کمال تأسف سوءاستفاده میکردند. و به طور کلی من برای تیمسار نصیری با اینکه شاگرد زیردستش بودم، به اصطلاح، مربیام بود که باید هم یک حس قدرشناسی داشته باشم با کمال تأسف نظر خیلی خوبی راجع به ایشان نه از نظر فهم و شعورش و نه از نظر به اصطلاح، اوصافی که در ایشان بود من هرگز به ایشان، به اصطلاح، عقیده مثبتی نداشتم.
مدت مدیدی ایشان در ساواک بود و اگر یک کسی یک فردی با اوصاف دیگری در چنین پستی قرار داشت خیلی میتوانست از این مسائل جلوگیری کند. شاید یکی از مسئولیتهای بزرگی که این مملکت را به این نقطه رساند اگر ما نگاه کنیم مسئولیت دستگاه ساواک بود. برای اینکه این دستگاه ساواک در زمان نصیری به عوض اینکه در فکر این باشد که اولاً مسائل امنیتی را در نظر بگیرد، اشخاصی که مخالف هستند دلایل مخالفتشان را، با اینها مذاکره بشود راهنمایی بشود پادشاه که اگر چنانچه ما با این شخص به این نحو رفتار بکنیم این مخالفت از بین میرود. اما با کمال تأسف یک چنین روشی نبود. همه هم اینها در نظر این بود که فلان وزیر دیشب کجا رفته، فلان افسر کجا رفته؟ آن با کی چه کرده؟ تمام بیشتر توجهها به اینها بود. در حالی که دستگاه امنیتی وظیفه خیلی مهمی دارد. اگر دستگاه امنیتی ما درست کار میکرد مملکت به این روزگار نمیافتاد. اگر دستگاه امنیتی واقعاً توجه داشت که مردم ناراضی هستند نارضایتیها را باید به پادشاه گزارش بدهند. ولی از آنجایی که نصیری، البته نصیری یک حُسنی داشت و آن این بود که دیگر چشم و گوش بسته به اصطلاح تابع اوامر پادشاه بود و اعلیحضرت هم از یک همچین آدمهایی خیلی خوششان میآمد. هر چه گفته بشود فقط انسان بگوید اطاعت میکنم. ولی این کار کار یک دستگاه امنیتی یک مملکتی نبود. آنها بایستی که پادشاه را در جریان در مسیر صحیح وضع مردم، دستگاههایی که نارضایتی ایجاد میکردند، دستگاههای دولتی که تمام مردم این اواخر همه را ناراضی میکردند که این سابقه قبلی داشت، اینها را باید درنظر میگرفت همین روابط با به اصطلاح روحانیون. مگر ما فراموش کردیم که اعلیحضرت رضاشاه با تمام قدرتش بلند میشد از تهران میرفت و مرحوم آیتالله بروجردی را ملاقات میکرد. بالاخره ما در مملکتی که داریم زندگی میکنیم مثل ایران نمیتوانیم مذهب را نادیده بگیریم. مذهب یک عامل اصلی این مملکت است. ولی اینها طوری کرده بودند که پادشاه را به کلی با اساس مذهب، نه اینکه پادشاه واقعاً عقیده نداشت، عقیده داشت ولی با روحانیون به کلی قطع کرده بودند. درحالی که خیلی امکان این داشت که این ارتباط برقرار بشود. همین آقای خمینی را اگر ما آن روزی که او را از مملکت خارج فرستادند دلجویی میشد از او و آماده هم بود. آماده هم بود، به او توجه میدادند و به هر حال به یک صورتی شاید این مسائل پیش نمیآمد. اما مگر دستگاه امنیتی ما توجهاش به این چیزها بود. این است که من دستگاه امنیتی که در تحت نظر تیمسار نصیری بود خیلی مسئول میدانم به جهت اینکه اینها در مسیر کار خودشان کار نکردند و اینها پادشاه را آنطوری که باید در جریان قرار ندادند به جهت اینکه نمیخواستند چیزی بگویند که پادشاه ناراضی بشود.
س- با خیلی از آقایانی که ما صحبت کردم تیمسار گفتند که سازمان امنیت در زمان تیمسار نصیری بیشتر به کارهای معاملاتی و کارهای تجارتی و اینها میپرداختند مخصوصاً در ارتباط با آقای هژبر یزدانی با تیمسار نصیری. شما از این مطالب چه خاطراتی دارید؟
ج- والا، من حقیقتش داخل این جریانات نبودم، حقیقت به شما بگویم. ولی از آنکه در دستگاه امنیتی همه کار میشد غیر از امنیت شکی ندارم. متأسفانه همانطورکه به شما گفتم ایشان به علت اینکه خودش پرکار نبود به زیردستانش یک به اصطلاح حدود اختیاراتی میداد که آنها هم از حدود اختیاراتشان سوءاستفاده میکردند و شاید هم این مسائلی که گفتند کم و بیش صحیح باشد.
بله صحبت این بود که آقای علم یکبار در، به اصطلاح، مذاکراتی که میکردیم قبل از تشریف فرمایی اعلیحضرت، به من گفتند که شما میدانید که اعلیحضرت اشخاصی که نزدیک خودشان هستند اینها را برای مأموریتهای به اصطلاح حساسی نظیر ساواک شهربانی و اینها تعیین خواهد کرد.
س- تشریف فرمایی اعلیحضرت به کجا تیمسار؟
ج- تشریف فرمایی به دفتر. معمولاً ما منتظر میشدیم که اعلیحضرت تشریف بیاورند. معمولاً ما زودتر آماده بودیم همیشه نیم ساعت سهربع قبلاً آنجا آمده بودیم. در این نیم ساعت سهربع موقعی بود که، خوب، ما هر دو در دفتر نبودیم ایشان هم باید شرفیاب میشدند من هم باید شرفیاب میشدم در نتیجه صحبت میشد. و من از آنجایی که واقعاً خودم را یک نظامی میدانستم و علاقه و عشقم خدمت نظام بود و شاید هم نمیدانم چه علتی داشت که آن روز من به آقای علم گفتم که «آقای علم من هرگز پست ساواک و شهربانی را قبول نخواهم کرد و اگر اعلیحضرت یک روزی چنین مشاغلی به من بدهند من فوراً تقاضای بازنشستگی میکنم. برای اینکه من نظامی هستم تمام عمرم را در این کار صرف کردم و دلم میخواهد که در کار نظام باشم.» شاید بعدها وقتی من پیش خودم فکر میکردم، فکر میکنم و میکردم، به خودم در این مورد ایراد میکنم. شاید اگر چنانچه من در پست شهربانی یا ساواک قرار میگرفتم، نمیدانم قضاوتم، ولی آنچه که مسلماً میدانم که آنچه که احساس میکنم آن را دارم میگویم، شاید من برای وصل کردن اشخاص به پادشاه خیلی خدمت میکردم. اما خوب نمیدانم قضا و قدر یک چیزهایی پیش میآورد که آدم یک موقعی یک چیزی را میگوید و من قطع دارم که آقای علم یک همچین مطلبی را به پادشاه منعکس کردند و اعلیحضرت احساس میکنم که به هیچوجه از این مطلب خوششان نمیآمد. و من یقین دارم که بعدها اثر گذاشت روی تصمیمات اعلیحضرت روی من.
س- تیمسار ناصر مقدم.
ج- تیمسار ناصر مقدم همدوره من در دانشکده افسری بودند و در دبیرستان نظام. بنابراین من ایشان را از دوران مدرسه میشناسم. افسر خوبی بود مقدم و اگر در یک موقعیت بهتری این شغل به او واگذار میشد شاید میتوانست، یعنی به طور قطع خدمتش را بهتر از نصیری انجام میداد. به طورقطع در این کار بهتر از نصیری بود. اما در یک موقعیتی این شغل به او محول شد که به عقیده من این در فکرش این جور میپروراند تا آنجا که میتواند اگر بتواند که، چون مملکت در آشوب بود موقعی که مقدم، اگر بتواند که به اصطلاح با بودن اعلیحضرت ارتش را به اصطلاح به یک ترتیبی وادار بکند که امنیت مملکت را حفظ بکنند. تا اندازهای هم تلاشش را توی این کار کرد. ولی آنموقعی که برای مقدم روشن شد که دیگر این تلاشها نتیجهای ندارد. احتمال اینکه سمتش را برگردانده باشد خیلی است، احتمال اینکه در آنموقع تماسی گرفته باشد با روحانیون و آخوندها خیلی است. دلیلی که برای این کار دارم یکی این است که خود مقدم گفته بوده است در زمان بازرگان که من حکم رئیس ساواکیام را از بازرگان گرفتم و در جیبم است. و دیگر آنکه موقعی که شروع شد به کشتار افسران و اینها، این تلفنی تماس گرفته بوده با بازرگان و گفته بوده است که ما یک همچین قرار نداشتیم؟ این کارها چیست؟ چرا افساران را میکشند؟ همچین قراری توی کار ما نبود؟ و من شنیدم که ایشان قبلاً با طالقانی و بهشتی اصولاً در تماس بوده. این است که مقدم در آنموقعی که احساس کرد که دیگر با پادشاه نمیتواند کاری را از پیش ببرد احتمالاً روی یک احساس وطنپرستی یا هر چه که خودش فکر میکرد یک تغییر جهتی داد و این تغییر جهت همین مسائلی بود که پیش آمد. البته یک اشتباه بزرگ مقدم به عقیده من این بود که به محضی این که رئیس ساواک شد تعداد زیادی از آنهایی که سوءاستفاده چی بودند و اینها همانموقع آنها را ریخت بیرون. در اول کار هرگز نمیبایستی یک همچین کاری میکرد، چون اینها بلافاصله این اشخاص سوءاستفاده چی، بلافاصله که خارج شدند خودشان را رفتند چسباندند به طرف مقابل. و اینها بودند که در حقیقت آنها را هدایت میکردند. این است که یک همچین وضعی بود.
س- تیمسار دفتر مخصوص، دفتر ویژه و سرای نظامی چه وظایفی داشتند؟ و چه اشخاصی در رأس این سازمانها قرار داشتند؟
ج- دفتر مخصوص وظایفش عبارت از این بود که به شکایات مردم، به گزارشاتی که وزرا مستقیماً میخواستند به عرض اعلیحضرت برسد هم وزرا هم سفرا و هم کسانی که به اصطلاح، فکر میکردند که از طریق به اصطلاح ادارات دستشان به جایی نمیرسد، اینها معمولاً گزارشاتشان را از طریق دفتر مخصوص به عرض پادشاه میرساندند. و بیشتر کارهای سیویل و کارهایی که مربوط به مردم بود و میخواستند که استدعاهایی داشتند که باید به عرض اعلیحضرت برسد اینها از طریق دفتر مخصوص میرسید. و در حقیقت میشود گفت که دفتر مخصوص کارهای مثل یک منشیای بود برای اعلیحضرت که ضمناً یک ستاد خصوصی اعلیحضرت از جهت رابطه با دولت و مردم بود که از این طریق کار خودشان را انجام میدادند.
س- بله. دفتر ویژه آقا.
ج- دفتر ویژه مسئولیتش عبارت از این بود که باید کلیه نارضایتیها را کلیه آن به اصطلاح ناهماهنگیهایی که در دستگاهها مشاهده میشد چه دستگاه سیویل باشد چه دستگاه نظامی، هر اتفاقی که در مملکت پیش میآمد باید اینها مأمور بودند که این را از ادارات بپرسند و این را در یک گزارشی تهیه کنند و به عرض اعلیحضرت برسانند. معمولاً میشود گفت که چشم و گوش اعلیحضرت بود دفتر ویژه. اعلیحضرت یک چنین دستگاهی را به وجود آورده بود که اگر چنانچه در بین مردم ناراحتیهایی هست نارضایتیهایی هست، ضمن اینکه دستگاه امنیتی هست، ضمن اینکه شهربانی هست، ضمن اینکه دولت هست، اینها هم این مطالب را هر چه زودتر به عرض پادشاه برسانند. و اینها دائماً گزارشات منظمی داشتند که در همه روز دائماً مأمور میآمد و صندوقی داشت و آن صندوق هم یک کلیدش پیش اعلیحضرت بود و صندوق را میبردیم بالا و خود اعلیحضرت در را باز میکردند گزارشات را میخواندند و دستوراتی میدادند و برمیگرداندند. دفتر ویژه در حقیقت نزدیکترین دفتر بود به پادشاه از نظر کارهای امنیتی، از نظر کارهای مربوط به مردم، نارضایتیهای مردم. باید دائماً اعلیحضرت را در جریان قرار میدادیم.
س- سرای نظامی.
ج- سرای نظامی در حقیقت رئیس دفتر نظامی اعلیحضرت بود. من دو سمت در این کار داشتم. یکی اینکه رئیس دفتر نظامی اعلیحضرت بودم که در مواقعی که رؤسای نظامی فرماندهان نظامی شرفیاب نمیشدند، چون فرماندهان نظامی دو مرتبه در هفته شرفیاب میشدند مواقع دیگر کارهایی پیش میآمد که باید به عرض اعلیحضرت برسد. این مواقعی بود که گزارشاتشان را میفرستادند به دفتر من و من هر صبح اولین نفری که به حضور اعلیحضرت میشدند من بودم. گزارشاتی که از ارتش داشتیم، از ژاندارمری، شهربانی، ساواک بعضی مواقع. البته گزارشات ساواک گزارشات خیلی به اصطلاح، جنبه اداری داشت. مثلاً فرض کنید کسی میخواست مرخصی برود، یا فرض کنید یک گزارشی که فوراً باید به عرض اعلیحضرت برسد این را من صبحها به عرض میرساندم و جوابش را میگرفتم و فوراً به آنها میدادم. حتی در دولت حتی خود آقای هویدا یا وزرا یک کار خیلی فوری داشتند چون میدانستند که من اولین نفری هستم که شرفیاب میشوم فوراً به من میگفتند و من به عرض میرساندم و جوابشان را به آنها میدادم. سرای نظامی در حقیقت فرمانده نظامی کاخ بود. تمام کارهای نظامی کاخ به عهده سرای نظامی بود. ولی خوب چون ترتیب در زمانی که خود من هم فرمانده گارد بودم طوری بود که ما در کار گارد دخالت نکنیم به همین جهت من هم همیشه خودم را دور نگه میداشتم از گارد، مگر اینکه اعلیحضرت به من یک امری بفرمایند در مورد گارد که من بروم و آن مورد را تحقیق کنم در غیر این صورت من خودم را از آنجا یعنی کاری هم نداشتم که، نمیخواستم فرماندهی فرمانده گارد لوث بشود. بله. و یک مأموریت دیگر من، من ژنرال آجودان اعلیحضرت هم بودم در عین حال. یعنی در حقیقت سمت ریاست به تمام آجودانهای نظامی اعلیحضرت داشتم، آجودانهای نظامی مثلاً از رئیس ستاد آجودان نظامی بودند تا امرائی که به اصطلاح به این افتخار آنموقع نائل میشدند. من ژنرال آجودان بودم یعنی سمت در حقیقت ریاست به آنها. کسی که رئیس سرای نظامی داشت یک، البته ریاست به آن نحو نمیشود گفت، ولی من کسی بودم که بایستی که اگر نگهبانی داخل کاخها و اینها تعیین میشد با نظر من باشد. اگر چنانچه کسی باید در التزام اعلیحضرت به مسافرتی برود باید با نظر من باشد. اینها را تمام از طریق ژنرال آجودان اعلیحضرت انجام میشد.
س- بله. شما از آقای حسین فردوست چه خاطراتی دارید؟
ج- تیمسار فردوست همدوره اعلیحضرت بودند. و تا آنجایی که من به خاطر دارم مورد اطمینان فوقالعاده اعلیحضرت. من از ایشان خاطرهای که دارم یکی در دانشکده افسری است که ایشان با درجه سرگردی در دانشکده افسری فرمانده گردان بودند و من فرمانده گروهان بودم. آدمی بود خیلی منظم، نه نظامی، منظم. ولی نظامی نبود اصولاً. در کارش خیلی با کندی ولی با دقت کار را انجام میداد. در دانشگاه جنگ من استاد دانشکده سوم بودم ایشان هم در یک مدت کوتاهی استاد دانشکده سوم بودند. ایشان البته استاد ارشدتر از من بودند سابقه بیشتر داشتند. آنجا هم ما وقتی با هم برخورد میکردیم من این احساس را میکردم که خیلی آدم دقیق ولی کندکار ولی منظم. آن کاری که میکند منظم است.
بعد که آمدم به دستگاه دربار ایشان تا یک مدتی خیلی رفت و آمدش به دربار زیاد بود. ولی یک مرتبه از تقریباً هفت هشت سال قبل از این جریانات دیگر به کاخ نیامد و به عرض اعلیحضرت هم رسانده بود که من چون گرفتاریام زیاد است، همانموقعی بود که رئیس دفتر مخصوص بود یعنی رئیس دفتر ویژه بود، اجازه گرفته بود که دیگر در این شرفیابیها نیاید به کاخ. این شرفیابیها هم البته بیشتر جنبه خصوصی داشت یعنی شبها بود که مهمانیها یا در منازل والاحضرتها بود یا در منزل علیاحضرت ملکه بود یا در منزل خود اعلیحضرت که من برحسب سمتی که داشتم و یا اعلیحضرت امر فرموده بودند من همیشه با خانمم در این مهمانیها بودم. ولی از هفت هشت سال قبل اصلاً ما دیگر فردوست را ندیدیم و شاید من میتوانم به شما بگویم که در تمام مدتی که من رئیس سرای نظامی بودم چون دفتر ویژه از یک جهتی آنموقع اولی که من رئیس سرای نظامی شدم تابع سرای نظامی بود، تیمسار فردوست یک مرتبه آجودان خودش را فرستاد پیش من که ما دفترمان برای بازدید شما آماده است. و من به ایشان پیغام دادم که در نظر داشته باشید که درست است ما هر دویمان سپهبد هستیم شما از من ارشدتر هستید و من هرگز به خودم اجازه نمیدهم که بیایم کار شما را بازدید کنم، ولی دفتر ما همیشه آماده است که به شما کمک بکند. غیر از این تماس تا آخرین لحظه ما کوچکترین تماسی با همدیگر با فردوست نداشتیم. و من خاطرهام از فردوست غیر از این چیزی که به شما گفتم نیست هیچی نیست.
س- بله. آیا شما این مطلب را حتماً شنیدید ولی خودتان هم اطلاعات دست اولی دارید که فردوست در واقع با مخالفین در ارتباط بود و یا همکاری با آنها داشت؟ و یا بعد از سقوط رژیم با رژیم فعلی همکاری داشته؟
ج- آقای صدقی این تهمت خیلی سنگین است. تا انسان اطلاع کامل نداشته باشد.
س- بله برای همین من از شما سؤال میکنم.
ج- هرگز نمیتواند چنین تهمتی را بزند.
س- اطلاعات شما هم در حدود شنیدههاست بله؟
ج- من در حدود شنیده است.
س- مثل همه دیگران.
ج- و من نمیتوانم در مورد یک چیزی که میشنوم واقعاً قضاوت قطعی بکنم. این است که برای من وضع فردوست مبهم است کما اینکه برای خیلیها مبهم است. و من هرگز نمیتوانم که روی چیزی به طور قطع نظر بدهم.
س- بله. تیمسار برنامه دیدوبازدیدهای اعلیحضرت از خانواده سلطنتی و دوستانشان به چه ترتیب بود؟
ج- اعلیحضرت بیشتر در بین خانوادهشان بودند، دوستان خیلی کم شاید در سال یکبار اعلیحضرت در هفته دوبار به کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی میرفتند برای شام. دوبار به کاخ والاحضرت اشرف میرفتند که خواهر به اصطلاح نزدیک و به اصطلاح دوقلو بودند. یکبار به کاخ والاحضرت شمس میرفتند و یکبار هم به کاخ والاحضرت فاطمه. که این در حقیقت شش شب هفته را پر میکرد. روزهای جمعه هم معمولاً در کاخ خودشان از ظهر این مهمانی بود که به اصطلاح، همه والاحضرتها و دوستان و آشنایان و من هم برحسب امری که خودشان فرموده بودند همیشه در این مهمانیها به اتفاق خانمم حضور داشتیم.
اعلیحضرت به منزل برادرهایشان خیلی کم میرفتند شاید در سال یکبار. دوستانی هم که صحبت از آنها هست، تا آنجایی که من یادم هست، منزل آقای مجید اعلم در سال یکبار. و به منزل مرحوم آقای پروفسور جمشید اعلم در سال یکبار. و احتمالاً یکبار هم به منزل یکی دو بار هم به منزل اقوام علیاحضرت شهبانو. دیگر جای دیگر غیر از این برنامه برنامه دیگری در چیزهای خصوصی نداشتند.
س- منزل آقای ابوالفتح محوی چطور آقا؟
ج- من هرگز آنجا را، حقیقت به شما میگویم، هرگز به عنوان رسمی نشنیدم. یعنی که ما یک شب شام رفته باشیم آنجا.
س- نه به عنوان رسمی ولی غیررسمی؟
ج- من آن را اطلاع ندارم. یعنی یک چیزی است که باید انسان اطلاع داشته باشد. که من همچین اطلاعی را واقعاً ندارم
س- تا چه حدی مسائل مملکتی در این مهمانیها حل و فصل میشد تیمسار؟
ج- فقط در موقعی که وزرا، آقای هویدا، آقای آموزگار، آقای انصاری، وزرای دیگر در یک همچین مهمانی هایی بعضی مواقع دعوت میشدند، بیشتر آقای هویدا در آنجا ممکن بود یک مسائلی که پیشآمده بود آنجا همانطورایستاده ایستاده صحبت بشود. در آنجا کسی مورد مشورت به آن صورت قرار نمیگرفت آنهایی که در آنجا مهمان بودند، آنها بیشتر جنبه به اصطلاح شب و مهمانی را داشت. ولی خوب احتمالاً اگر چنانچه فرض بفرمایید آقای هویدا یا آقای انصاری آنجا بودند یک مسئله روزی پیش آمده بود با هم صحبت میکردند تا قبل از شام. بعد از شام هم که دیگر صحبت نبود و غالباً هم اعلیحضرت مینشستند با چند نفر از دوستانشان بریج بازی میکردند تا یکی دو ساعتی.
س- دوستان اعلیحضرت غیر از آقای اسدالله علم چه کسانی بودند؟
ج- آقای اردشیر زاهدی را من میتوانم از دوستان نزدیک اعلیحضرت. کسانی که در، به اصطلاح، دور و بر اعلیحضرت بودند در مواقع استراحت، آقای پروفسور عدل، پروفسور جمشید اعلم، آقای حاجبی و مجید اعلم. اینها کسانی بودند که، در حقیقت اعلیحضرت خیلی علاقه به بریج داشتند، اینها کسانی بودند که با ایشان مینشستند و بریج بازی میکردند. اینها کسانی نبودند که طرف مشورت قرار بگیرند. ممکن بود که وقتی مینشینند سر بازی یک مطالبی صحبت بشود ولی کسانی نبودند که طرف مشورت قرار بگیرند.
س- کسانی که طرف مشورت قرار میگرفتند در داخل و یا خارج از خانواده سلطنتی چه کسانی بودند؟
ج- اعلیحضرت به نظر من یکی از اشکالات کارشان این بود که کمتر اشخاصی را که باید مورد مشورت قرار بدهند قرار میدادند. آخرین کسی که با ایشان مشورت میکردند و صحبت میشد که من احساس میکردم آن آخر سر یک کمی با ناراحتی بود، آن آقای سید ضیاءالدین بود.
س- سید ضیاءالدین طباطبایی؟
ج- طباطبایی بله. آقای سید ضیاءالدین تا زمانی که حیات داشتند بعنوانی که علاقمند به کشاورزی و اینها هستند به اعلیحضرت گفته بودند که من در داخل کاخ یکجاهایی را درست میکنم که برای شما میوههای، به اصطلاح، مثل موز و اینها چیز بکند و اعلیحضرت هم از جهت اینکه میخواستند، به نظر من، یک همچین مرد محترمی باسابقه چیز نشود اجازه داده بودند و ایشان هم هفتهای دوبار به این عنوان میآمد به کاخ. ولی با همین عنوان میآمدند و با اعلیحضرت مذاکره میکردند و غالباً شکایات مردم را، شکایات مردم را به عرض اعلیحضرت میرساندند. و من چون همیشه در این جلسات بودم، یعنی اعلیحضرت راه میرفتند توی کاخ و ایشان هم به دنبال و این شکایتها میشد و غالباً هم اعلیحضرت این شکایتها را به من میدادند که به دستگاههای مختلف بدهم برای رسیدگی، از این جهت است که من این را به اصطلاح ناظر عینی بودم برای این جریان. و بعضی مواقع خوب اعلیحضرت ناراحت میشدند، ولی خوب، خدا بیامرزد سید ضیاءالدین مطالب خودش را میگفت و نارضایتی مردم را میگفت. شاید اعلیحضرت از این ناراحت میشدند ولی او ابایی نداشت از اینکه اعلیحضرت ناراحت، شاید هم مثلاً اعلیحضرت زیاد از این ملاقات زیاد خوشحال هم نبودند، تا آنجایی که من احساس میکردم. ولی به هر صورت این
س- تیمسار آجودانهای اعلیحضرت چه وظایف و مزایایی داشتند؟
ج- عرض کنم به حضور شما که اعلیحضرت دو نوع آجودان داشتند. آجودان نظامی، آجودان شخصی. آجودان شخصی کسانی بودند که در تشریفاتها شرکت میکردند. کما اینکه آجودانهای نظامی هم همینطور بودند. آنها مثلاً فرض کنید که آجودان سیویل در دفتر اعلیحضرت روزی یک نفر مأموریت داشت مینشستند و ملاقاتها و شرفیابیها را ترتیبش را میدادند و هر کسی میخواست شرفیاب بشود آجودان قبلاً برنامه را میبرد به عرض اعلیحضرت میرساند که در امروز مثلاً ما این شرفیابیها را داریم. بعد یکی یکی ترتیب، به اصطلاح، حضورشان را در دفتر اعلیحضرت میداد. اینها کسانی بودند که به وسیله تشریفات سلطنتی به اصطلاح آنها تعیین میشدند و به عرض اعلیحضرت میرساندند. آجودانهای نظامی وظیفهشان این بود که در هر بیست و چهار ساعت یک آجودان نظامی در حقیقت آجودان کشیک بود که هر جایی اعلیحضرت میخواستند تشریف ببرند میآمدند از جهت احترام جلوی ماشین اعلیحضرت مینشستند. در مسافرتها بودند به عنوان یک آجودان نظامی که باید در حضور اعلیحضرت باشند. آجودانهای سیویل و نظامی غیر از این وظیفه وظیفه دیگری نداشتند. در تشریفات هم غالباً بودند دیگر در کاخها برای اینکه به اصطلاح وضعی را نشان بدهند و اینها. هم آجودانهای نظامی بودند هم آجودانهای سیویل اعلیحضرت حضور داشتند.
س- بله. چه مزایایی داشتند آقا اینها؟
ج- اینها مزایای مالی نداشتند به طور قطع.
س- یعنی حقوقی دریافت نمیکردند بابت این موضوع.
ج- هیچ حقوقی در بین نبود. اینها به اصطلاح برایشان افتخاری بود که آجودان اعلیحضرت. خود من مثلاً خوب برایم افتخاری بود که من از درجه سرهنگی آجودان اعلیحضرت شدم. در ارتش افتخار بزرگی بود آجودانی اعلیحضرت. در سیویل هم همینطور بود. باید اینها واقعاً انتخاب شده باشند خدماتی انجام داده باشند که به یک همچین، به اصطلاح، افتخاری برسند. و الا از نظر مادی هیچ نوع چیزی نداشت.
س- تیمسار رابطه ارتش و ستاد بزرگ ارتشتاران با گارد شاهنشاهی چه بود؟
ج- گارد شاهنشاهی مستقیماً تحت امر شخص اعلیحضرت بود. ستاد بزرگ ارتشتاران و ارتش اصولاً گارد شاهنشاهی را از نظر تدارکاتی و از نظر افسر و اینها آنها بودند که تدارک میکردند. در غیر این صورت رئیس ستاد ارتش هیچ نوع امر و نهیای به گارد نداشت و هیچ یعنی فرمانده گارد فرمانده مستقیماش پادشاه مملکت بود و حتی خود من برای درجات افسران هم اگر چنانچه بعضی وقتها چون از طریق ارتش تعیین میشد، احتمالاً احساس میکردم که اجحافاتی شده من خودم میرفتم به عرض میرساندم و اعلیحضرت احتمالاً تصویب میکردند و من ابلاغ میکردم به ارتش که اعلیحضرت یک همچین امری در مورد افسر گارد فرمودند. یا امتیازاتی بود برای گارد من مستقیماً عمل میکردم یعنی فرمانده گارد مستقیماً عمل میکرد و تابع ارتش در این کار نبودیم ما. این است که گارد اصولاً با اینکه در داخل ارتش بود ولی مستقیماً از پادشاه دستور میگرفت و کارهایش را به اعلیحضرت گزارش میداد.
س- آیا وضع ستاد بزرگ ارتشتاران غیر از این بود آقا؟ در ارتباط با اعلیحضرت؟
ج- نه، آنها هم همینطور بودند ولی منتهی گارد چون یکی از واحدهای ارتش بود باید از طریق ارتش به عرض اعلیحضرت میرساند. اینطور نبود.
س- مستقیم میرساند.
ج- مستقیم. ولی لشکر گارد باید تا زمانی که زیر امر گارد نبود حتماً باید از طریق ارتش انجام بدهد. ولی وقتی که آمد زیر امر گارد دیگر تحویل گارد است.
س- چگونه رؤسای ستاد را ارزیابی و با یکدیگر مقایسه میکنید؟ تیمسار هدایت، تیمسار آریانا، تیمسار جم، تیمسار ازهاری، تیمسار قرهباغی. حالا شروع میکنیم از تیمسار هدایت.
ج- تیمسار هدایت را من در دو مورد با ایشان برخورد کردم. یکی زمانی که افسر بودم در دانشکده افسری که ایشان فرمانده دانشکده افسری را داشتند با درجه سرتیپی. مورد دوم موقعی بود که من آجودان تیمسار هدایت شدم و در ستاد بزرگ ارتشتاران با ایشان برخورد کردم. در هر دو مورد من تیمسار هدایت را افسری دانشمند، علاقمند و با نفوذ تشخیص دادم. به عقیده من تیمسار هدایت یکی از افسران برجسته ارتش بود. من نمیدانم که در پس پرده جریاناتی که به تیمسار هدایت بسته شد چه بود؟ چه دستهایی بود؟ برای اینکه من در آنموقع مقامی نبودم که بتوانم وارد این جریان بشوم. ولی همانقدر میدانم که امثال هدایت را ما در ارتش خیلی کم داشتیم. من نمیگویم که هدایت بیعیب بود. ولی در جمع مثبت و منفی هدایت نمرات مثبتش خیلی بیشتر از نمرات منفیاش بود. و با کمال تأسف ما نمیبایستی افسرانی نظیر هدایت را طرد میکردیم. از اینها باید استفاده میشد و از وجودشان در مواقع ضروری استفاده میشد. این نظری است که من راجع به هدایت دارم.
س- تیمسار آریانا.
ج- تیمسار آریانا افسر برجسته ارتش بود. افسر وطنپرست، علاقمند، دانشمند. همه اینها دارای نکات مثبت و منفی بودند. ولی ما باید بدانیم که یک کسی نکات مثبتش اگر بیشتر باشد باید او را نگه داریم. آریانا افسری بود که خیلی این مملکت میتوانست از وجودش استفاده بکند. باز روی همان مطلبی که به شما گفتم با نهایت تأسف این افسر را ما طوری به اصطلاح از خدمت خارجش کردیم که دیگر اصلاً جلای وطن کرد در حالی که آریانا میتوانست در ایران بماند. اگر هم فرضاً در ارتش نمیخواستیم خدمت بکند در جای دیگری خدمت محترمانهای به او داده میشد و در روزهای خیلی سخت که ما متأسفانه کسی را نداشتیم از وجود کسانی نظیر آریانا نظیر جم، نظیر مینباشیان، اینها افسران برجسته ارتش بودند از وجود اینها استفاده میشد. ولی با کمال تأسف ما تمام اینها را طوری رد کردیم که اینها اصلاً جلای وطن کردند و از ممکلت خارج شدند.
س- پایان بخش دوم مصاحبه با تیمسار سپهبد محسن هاشمینژاد.
Leave A Comment