روایتکننده: تیمسار محسن هاشمینژاد
تاریخ مصاحبه: ۲۳ ژانویه ۱۹۸۶
محل مصاحبه: واشنگتن دیسی
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ادامه مصاحبه با تیمسار سپهبد محسن هاشمینژاد در روز پنجشنبه سوم بهمن ۱۳۶۴ برابر با ۲۳ ژانویه ۱۹۸۶ در شهر واشنگتن دیسی. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- تیمسار امروز میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که برای ما توصیف بفرمایید که شما چه خاطرهای دارید از آقای علم در جریان ۱۵ خرداد؟
ج- در جریان ۱۵ خرداد آقای علم سمت نخستوزیری کشور را داشتند. در آن روز به طور قطع و یقین آقای علم رُل بسیار مهمی را در از بین بردن شورش ۱۵ خرداد برعهده داشتند. تا آنجا که به خاطر دارم برای کسب اجازه و آزادی عمل ایشان به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدند و تا آنجا که بعدها شنیدم مصراً خواستند که اجازه بگیرند که دستشان در کار جلوگیری از اقدامات شورشیان باز باشد. و تصور میکنم که چنین اجازهای را هم دریافت کردند و بعد از این اجازه دیگر واقعاً برای هر لحظه کاری را انجام دادن کسب اجازه مجددی نکردند و به همین جهت دستشان باز بود. امرای ارتش را خواستند و گفتند که امروز به هر صورتی که بشود باید این شورش خاموش بشود و وقتی به یک قسمت نظامی یا یک فرمانده نظامی یک دستور روشن و صریح داده بشود که تکلیفش را از نظر انجام مأموریت بداند مسلماً آن فرمانده میداند که چه باید بکند و در آنموقع هم ارتشبد اویسی که درجه سرلشکری داشتند، فرمانده لشکر گارد بود و با کمک سایر عوامل انتظامی توانستند که در روز ۱۵ خرداد شورش را بخوابانند.
ولی آنچه که من در مورد آقای علم باید مجدداً اشاره بکنم این است که آقای علم در آنموقع شخص مصممی بود برای اینکه جلوی هر نوع شورشی بایستد. و همین مصمم بودن سبب شد که ارتش از گرفتن دستورات ضد و نقیض واقعاً راحت شد و توانست که مأموریتش را انجام بدهد. در حالی که باید واقعاً اذعان کرد که ارتش در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ شاید یک دهم قدرت ارتشی که در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت داشتیم چنین قدرتی را نداشت ارتش، چنین سازمانی را، چنین تجهیزاتی را، ولی آنموقع برای ارتش فرماندهی معین بود و دستور هم روشن و مسلم. این بود که ارتش رفت و آنچه که توانست با سایر قوای امنیتی با همه قوای امنیتی منجلمه شهربانی که رُل فوقالعاده عمدهای داشتند، ژاندارمری رُل فوقالعاده عمدهای داشتند. اینها دست به دست همدیگر دادند و در تحت فرماندهی یک فرمانده توانستند این شورش را بخوابانند.
س- تیمسار با همه این که اهم تصمیمات مهم مملکتی را اعلیحضرت شخصاً اتخاذ میکردند چطور شد که تصمیمگیری و روبرو شدن با مسئله ۱۵ خرداد را واگذار کردند به آقای علم و به ایشان اختیار کامل دادند.
ج- یکی از دلایل قطعیاش این است که ۱۵ خرداد طولانی نشد. یعنی در ظرف همان روز ۱۵ خرداد این غائله از بین رفت. و وقتی که آن هجوم اولیه شکست خورد و از بین رفت دیگر دنباله کار گرفته نشد. و دلیل دیگرش این ضربه اولیهای بود که ارتش به علت مأموریتی که داشت زد و این ضربه کافی بود که آنها را متوجه بکند که ارتش در این کار مصمم است. و علاوه بر آنها به نظر من آن سازماندهی لازم را شورشیان نداشتند و تصور میکردند که با یک غائله و یک شورش این کار را میتوانند از بین ببرند، در حالی که شاید یعنی به طور قطع در سال ۱۳۵۷ دارای یک سازمان منظمی بودند، دارای به اصطلاح ارگانیزاسیون کاملاً تشکیل یافته بودند که میتوانستند با هر چیزی خودشان را برابری بدهند و در مقابل هر چیزی واقعاً عکسالعمل نشان بدهند. اما در ۱۵ خرداد چنین چیزی نبود و در انتهای روز ۱۵ خرداد برای ما یقین بود که این کار شکست خورده و پشتیبانی دیگر ندارد.
س- تیمسار شما در موقعیتی که بودید حتماً روابط زیادی و یا تماسهای زیادی داشتید با آقای علم، و آقای علم یکی از نزدیکترین دوستان اعلیحضرت بودند. شما چه خاطراتی از ایشان دارید و شخصیت ایشان را چگونه یافتید؟
ج- آقای علم از نظر شخص من یک دوست فوقالعاده صمیمی و نزدیک اعلیحضرت محمدرضا شاه بودند. آقای علم البته مثل همه افراد بشر دارای یک نقاط مثبتی بود و یک نقاط منفی. ولی شخص من عقیدهام این است که روی وطنپرستی و شجاعتی که این مرد داشت نقاط مثبتش صددرصد بر نقاط منفیاش میچربید. من آقای علم را یک فرد خدمتگزاری به پادشاه و همچنین به مملکت میدانم و تجربه شاید نزدیک بیست سال تماس با ایشان یک چنین چیزی را برای من ثابت کرده منتها شکی نیست که ایشان دارای نقاط منفی… کما اینکه مثلاً اشخاصی که به دربار راه پیدا کردند امثال متقی، حتی من میخواهم بگویم امثال باهری، اینها کسانی بودند که منحصراً روی آن حالت خان و خان بازی آقای علم و دست بوسیدن و اینها، توانستند خودشان را به آنجا برسانند. ولی خوب به هر حال بشر از هیچ نوع عیب مبرا نیست و آقای علم هم به سهم خودش در عین حال که مرد وطنپرست و شجاعی بود دارای یک نقاط منفی هم بود. ولی به طور کلی من شخصاً آقای علم را شخصی خدمتگزار و وطنپرست میدانم.
س- از تیمسار اویسی در جریان ۱۵ خرداد چه خاطراتی دارید تیمسار؟
ج- تیمسار اویسی سالها در حقیقت ما به طور مستقیم با هم خدمت کردیم. اولین خدمت من در گارد شاهنشاهی به عنوان رئیس ستاد گارد شاهنشاهی بود که ایشان فرمانده گارد شاهنشاهی بودند. تیمسار اویسی مردی است زحمتکش، مردی بود البته، زحمتکش، صمیمی، فداکار، با پشتکار، و روی هم رفته تیمسار اویسی از نظر افسری افسر فوقالعاده برجستهای بود. همانطوری که در مورد آقای علم گفتم، ناچارم که در مورد هر فردی حتی اویسی هم از این مبرا نبود. تیمسار اویسی با نهایت پشتکار و واقعاً صمیمیت و جدیتی که داشت از نظر من که شخصاً مستقیماً با او کار کرده بودم متأسفانه آدم سازماندهی نبود و شاید سالها فرماندهی برای نیروی زمینی میتوانست خدمات خیلی بیشتری به نیروی زمینی بکند به طوری که در روزهای بحرانی یک مرتبه نیروی زمینی متوجه نشود که مثلاً از حیث بنزین یا از سایر جهات اینها کمبود دارند. ولی خوب در جمعش اویسی یک افسر خوب ارتش بود. من نمیتوانم بگویم که برجسته بود ولی افسر خوبی بود. شاید افسرهای دیگری نظیر تیمسار آریانا، تیمسار جم و تیمسار مینباشیان از نظر فکری و از نظر سازماندهی و از نظر تدبیر بر اویسی ارجحیت داشتند.
س- آیا تیمسار اویسی هم نقشی داشت در ۱۵ خرداد آقا؟
ج- نقش عمده به عهده تیمسار اویسی بود.
س- شما خاطراتی دارید از این جریان؟
ج- تیمسار اویسی در روز ۱۵ خرداد نقش اصلی به عهدهاش بود به جهت اینکه فرمانده لشکر گارد بود. و تمام عوامل به اصطلاح انتظامی در اختیارش قرار گرفت. و او بود که در حقیقت در ۱۵ خرداد به اصطلاح در مقابل شورشیان عمل کرد و نقش تیمسار اویسی نقش فوقالعادهای بود. منتها من در آن روز به جهت اینکه خودم فرمانده گارد بودم و آنقدر درگیر آن بودم که بتوانم به اصطلاح خاندان سلطنت را و کاخهای سلطنتی را از این جریان دور نگه دارم، تماس نزدیکی با تیمسار اویسی در آن روز نداشتم ولی دائماً ستاد من با ستاد تیمسار اویسی در جریان بود و ما از کارها و اقداماتی که ایشان میکردند با خبر بودیم و میدانستیم. حتی به طوری که در بعد از ظهر آن روز تیمسار اویسی نیاز پیدا کرده بود به نیروی بیشتری که اعلیحضرت به من فرمودند که «شما به آنها کمک بکنید.» و البته ما برحسب امر اعلیحضرت این کار را هم کردیم و کمک کردیم به لشکر گارد برای از بین بردن… ولی به هر حال تیمسار اویسی نقش عمدهای را در این کار داشت.
س- بله. تیمسار من اسم سه نفر از رؤسای ستاد ارتش را میبرم، تیمسار جم، تیمسار ازهاری و تیمسار قرهباغی. میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که این سه نفر را ارزیابی بفرمایید و با همدیگر مقایسه بکنید چه از نظر شخصی و چه از نظر کارشان در رأس ستاد ارتش.
ج- کار بسیار مشکلی است آقای صدقی. به جهت اینکه شما از من میخواهید که در مورد سه نفر از همقطارانم اینجا به اصطلاح ارزیابی بکنم. ولی خوب از آنجایی که این هم برای آدم یک وظیفهایست و برای تاریخ میماند، برای هر کدام از اینها من ارزیابی خودم را برای شما شرح میدهم.
س- خواهش میکنم.
ج- تیمسار ارتشبد جم افسری دانشمند، وطنپرست، علاقمند، و به طور قطع در فکر خدمت بیشتر به سازمان ارتش. تیمسار جم دارای تحصیلات عالیه بود از نظر نظامی. این تحصیلات با فکر خوب ایشان توأم شده بود و به عقیده من اگر ادامه پیدا میکرد خدمت ایشان در ارتش ثمرات بسیار زیادی به بار میآورد. منتها خوب به جهاتی که خیلی مشکل است گفتنش ولی، تیمسار جم به هر صورت نتوانست در محیط ادامه خدمت بدهد. من شاید در خاطراتم جریانش را نوشتم. ولی خیلی برایم مشکل است که در اینجا آن را بازگو کنم.
س- شما خوب میتوانید که محدودیت بگذارید روی قراردادی که امضا میکنید برای در دست قرار گرفتن اینها برای علاقمندان. شما میتوانید که هر مدتی که دلتان خواست رویش محدودیت بگذارید آن ایرادی ندارد.
ج- بله خوب به هر حال برای روشن شدن آینده. تیمسار جم چون خودش زمانی جزو خانواده سلطنت بود، در نتیجه انتقاداتی که از خانواده سلطنت میکرد خیلی باز و بیپرده. و این انتقادات غالباً در مقابل سایر اشخاصی که، خوب، شاید در دستگاه دربار بودند میشد و مثل همه جاها برای یا خودشیرینی یا به هر نحوه دیگری این انتقادات به گوش اعلیحضرت میرسید. و خوب ایشان به هیچوجه از یک چنین وضعی برای هیچکس خوشایند نبود که تنقید بشود بهخصوص که از خانواده سلطنت. و متأسفانه ایشان هم کسی نبود که بتواند جلوی خودش را در این مطالب بگیرد. غالباً اینها را بیپرده میگفت و خود من شاهد یکی از این جریانات بودم که حتی شاید آن کسی هم که گزارش داد در آنجا بود و میدانم که چه کسی بود و شاید در نتیجه همین گزارش بود که به کلی ورق برگشت و ایشان را از سر کار برداشتند. البته علل دیگری هم بود که تیمسار جم مایل بود در دانشگاه جنگ از یکی از کشورهای دیگر بیایند در آنجا و یک سازمانی تشکیل بدهند مثلاً چون خود ایشان در دانشگاه جنگ انگلستان تحصیل کرده بود به طور قطع میدانم که بدون اطلاع اعلیحضرت نبود که عدهای از افسران انگلیسی دعوت شدند که یک دوره مدیریت و فرماندهی در دانشگاه پدافند تشکیل بدهند که اعلیحضرت در روزی که برای به اصطلاح افتتاح دوره پدافند تشریف برده بودند و این گزارش را از طرف یکی از افسرانی که مأمور شده بود در آنجا شنیدند. این سبب اوقات تلخی فوقالعاده شد به طوری که ایشان وسط جلسه، جلسه را ترک کردند و بعد ما متوجه شدیم که این هم یکی از مسائلی بود که اعلیحضرت در این مورد راضی نبودند. حالا من یقین دارم که بدون اطلاع اعلیحضرت نبوده، و حالا چه فعل و انفعالاتی شده بود که در آن جلسه ایشان تشخیص دادند که باید اینها این دورهای که به این ترتیب آماده شده و برنامهریزی شده و آن روز داشتند که این را ارائه میکردند به حضور پادشاه، در آن روز ایشان میل نداشتند که یک همچین سازمانی ادامه پیدا بکند، اینها یک مسائلی است که دیگر برای من کاملاً روشن نیست. ولی سایر مسائل و این مسئله به طور کلی سبب شد که ارتشبد جم نتواند در ارتش در ستاد بزرگ ادامه خدمت بدهد. و با کمال تأسف خود من بودم که به ایشان ابلاغ کردم که ایشان، به اصطلاح، از ریاست ستاد و به اصطلاح چیز شدند و تا بعد برای ایشان شغلی در نظر گرفته بشود که بعداً هم سفارت برای ایشان تعیین شد. به هر صورت این از جهت کلی من حیثالمجموع تیمسار جم یک افسر دانشمند ارتش و یکی از افسرانی بود که واقعاً ارتش نیاز داشت که این بماند. و اگر یک دوره به یک عللی نتوانست خدمت خودش را ادامه بدهد شاید برای یک دوره بعدی میتوانست خدمتش را انجام بدهد. و شاید مثلاً تیمسار جم در آنموقع اگر از آن کار برش میداشتند و شغل دیگری میدادند مثلاً رئیس سرای نظامی جایی و نگهش میداشتند برای یک دوره بعدی، شاید در دوره بعدی اگر رئیس ستاد میشد با تجربه دوره قبلی واقعاً یک افسر فوقالعاده خوبی. ما در ارتش نظیر تیمسار جم، تیمسار مینباشیان، تیمسار آریانا خیلی کم داشتیم. و متأسفانه اینها در یک برخورد شدید از صحنه رفتند بیرون. و تأسف ما در ارتش همین بود که اینها مثل زمان رضاشاه در ارتش نمیماندند. مثلاً ممکن بود که، ممکن هم نبود قطعی بود که اعلیحضرت رضاشاه شاید از تیمسار سپهبد امیر احمدی به یک علل و موجباتی مثلاً خوب شاید یک چیزی در دلشان بود ولی ایشان را نگه میداشتند. نگه میداشتند درجهاش را هم بالاترین درجه ارتش را به او دادند در آن روز و دیدیم که همین سپهبد امیر احمدی یک روزی چطور در آن روز بحرانی به درد مملکت خورد و روزهایی که واقعاً
س- بله فرمودید این را بله.
ج- اینها چیزهایی است که واقعاً ما باید اگر این ادامه پیدا میکرد شاید ارتش با بحران بیشخصیتی دچار نمیشد.
س- بله. یکی از آقایان هم در خاطراتشان گفته بود که تیمسار جم گویا در مصاحبهای که با ایشان شده بود اعلیحضرت را برادر خودشان خطاب کرده بودند و اعلیحضرت خیلی دلگیر بود از این.
ج- یک چنین چیزهایی من به شما گفتم اصولاً شاید اگر هم تیمسار سپهبد جم یک چنین چیزی را گفته واقعاً روی صمیمیت بوده. ولی فرق است میان اینکه انسان این حرف را به چه صورت به اعلیحضرت گزارش بدهد. این همه اینها فرق گوینده است که اثر میبخشد.
س- بله. حالا میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که ارزیابیتان را راجع به تیمسار ازهاری و تیمسار قرهباغی هم بفرمایید و بعد این سه نفر را با همدیگر مقایسه کنید.
ج- من گمان میکنم که تیمسار ازهاری اگر چنانچه آن دورانی که بازنشسته شده بود که یقین دارم با میل و رغبت بود در درجه سپهبدی و تیمسار جم نمیفرستاد که ایشان را از بازنشستگی بیاورد و جانشین خودش بکند خیلی راضیتر از این بود که دو مرتبه آمد به ارتش. تیمسار ازهاری آدم خوبیست. ولی از نظر ریاست و فرماندهی متأسفانه کوچکترین اثری در کار ارتش در زمانی که ایشان بود ندیدیم. اتفاقاً برای شما بگویم که تیمسار ازهاری خیلی به من محبت داشت. تیمسار ازهاری دوبار میخواست که من بروم به جانشینی رئیس ستادش یعنی جانشین ایشان بشوم نفر دومش بشوم. خوب، هر دفعه به علل و موجباتی اعلیحضرت نفرمودند. ولی نظر من این است که ایشان از نظر ارتشی کمیتش خیلی لنگ بود و همان حدی که داشت همان حد سپهبدیاش که بازنشسته کردند آن بهترین موقعی بود که ایشان باید از خدمت میرفت کنار. ستاد ارتش، ستاد بزرگ ارتشتاران برای ایشان خیلی زیاد بود. گرچه خوب، رئیس ستاد در آنموقع یک کسی بود که هر کوچکترین، واقعاً کوچکترین تصمیمی را خودش نمیگرفت. همیشه باید هر تصمیمی را با اجازه و کسب دستور از اعلیحضرت باشد و اینها ایشان تقریباً یک آدمی بود مجری، مجری اوامر، یک مجری اوامر خوب، و اعلیحضرت هم از یک چنین آدمی خیلی خوششان میآمد که یک مجری اوامر یعنی بدون اینکه اظهارنظر بدون اینکه هیچگونه تصمیمی بگیرد. بدون اینکه هیچ نوع بار مسئولیتی بر دوش خودش بگذارد. و ارتش در این مدت اصلاً همینطور متوقف شد به طوری که باز در گذشته هم گفتم، یک روز میخواستند که برای اینکه سوخت ارتش باشد ارتش باید پیشبینی داشته باشد. اگر با بحرانی برخورد کرد بداند که این بحران چه چیزهایی احتیاج دارد. نه اینکه ما در روز بحران تازه برویم عقب اینکه ببینیم بنزین از کجا بیاوریم. یا فرض کنید که گلوله گاز اشکآور را از کجا بیاوریم. اینها یک چیزهایی است که پیشبینی باید بشود و نشده بود و اگر ایشان بود حالا حالا هم نمیشد. به هر صورت ارتشبد ازهاری مرد بسیار خوب، ولی به هیچ وجه برای این کار نه برای این کار، برای نخستوزیری که دیگر به هیچوجه. خود ایشان هم من شنیدم که گفته بود که «من خودم هیچ، پادشاه چرا مرا سر این کارها گذاشت.» و واقعاً هم همینطور بود. ایشان در همان ردهای که بازنشسته شده بود به نظر من میماند هم به حال خودش خیلی خوب بود هم به حال ارتش. این قضاوت بنده است راجع به
س- تیمسار قرهباغی. حتماً کتاب ایشان را خواندید؟
ج- بله کتاب ایشان را هم خواندم. تیمسار قرهباغی افسریست که دارای یک خصائل خیلی خوب، ولی آن خصائل لازمه فرماندهی در ایشان فوقالعاده کم. یعنی خصائل فرماندهی که در یک کسی باید باشد. یک کسی که باید فرماندهی کند آن این است که باید بتواند بر روح و قلب زیردستانش واقعاً همیشه فرماندهی داشته باشد. تا آنجا که من بیاد دارم واحدی که ایشان با آن خدمت میکرد از او راضی نبودند. و خیلی مهم است این مطلب چون شما در فلان وزارتخانه ممکن است که زیردستهای شما از شما راضی نباشند و شما خدمتتان را ادامه بدهید. ولی در ارتش چنین چیزی ممکن نیست. چون شما در ارتش با روح و فکر افراد زیردستتان سروکار دارید و تا این به وسیله یک فرمانده تسخیر نشود نمیشود فرماندهی کرد. ولی خوب، البته تیمسار قرهباغی یک بوروکرات خیلی خوبی بود. پروندهها خیلی قشنگ تنظیم میشد، عرض بکنم به حضورتان که، دفتر خیلی منظم بود، ظاهر ایشان خیلی خوب بود. اما از نظر فرماندهی به نظر من، من هرگز ایشان را به نام یک فرمانده قبول نداشتم و ندارم. و فکر میکنم که اصولاً برای رئیس ستادی چنان زمانی اصلاً چنین شخصی مناسب نبود. کما اینکه خود ایشان هم بعد از اینکه رفت و این شغل را قبول کرد با تلاش فراوان میخواست که بازنشسته بکند خودش را میخواست استعفا بدهد ولی قبول نمیکردند. این هم باید گفته بشود گرچه در زمانی که ارتشبد قرهباغی به این سمت منصوب شد اگر هر کس دیگری در این کار قرار میگرفت نود درصد شاید نود و پنج درصد شکست داشت، ولی در چنین مواقع بحرانی فقط اشخاص استثنایی میتوانند یک کاری را به خوبی از پیش بردارند. و متأسفانه تیمسار قرهباغی آدم استثنایی نبود. یک آدم معمولی و شاید خوب، کتاب ایشان را مطالعه میکنیم، کتاب آقای بختیار را هم مطالعه میکنیم، هر دو را بنده مطالعه کردم. آدم در قضاوت میماند که کدامش را میتواند قبول بکند. هر دو مردی که واقعاً خوب، خودشان به مقاماتی رسیدن و انسان فکر میکند که این مطالبی که گفتند باید صحیح باشد، ولی درست ضد و نقیض همدیگر. ولی آنچه مسلم است این است که تیمسار قرهباغی با آقای بختیار آن همکاری لازم را نداشت. این را از گفته هر دو میشود فهمید. شاید، شاید اگر چنانچه در آنموقع بحرانی اینها همه دست به دست همدیگر میدادند، شاید باز هم این شاید را تکرار میکنم، شاید امید موفقیتی بود. ولی چیزی که به خاطرم آمد بزرگترین خبطی که در زمان ایشان شد این بود که ارتش را متلاشی کردند.
س- یعنی منظور شما اعلام بیطرفی است؟ یا قبل از آن؟
ج- اعلام بیطرفی را من با آن کاری ندارم. من هدفم این است که باید اینها لااقل کاری میکردند که ارتش از خودش دفاع بکند. دیگر اجازه ندهند، من قبول نمیکنم که این ارتش ما در آنموقع طوری شده بود که هیچکس در سربازخانه نمیبود، همچین چیزی نیست. من خودم شنیدم و شاهد بودم که یک سرهنگی که اساساً مسئولیت نظامی نداشت مسئولیت کار موتوری داشت یا یک سرتیپ بود، تصور میکنم سرتیپ بود، با کمال تأسف اسمش از نظرم رفته، این افسر در سربازخانه خودش ماند با سربازها و دفاع کردند و خودش هم کشته شد. من صحبت این است که ما به چه مناسبت باید بگذاریم ارتش لااقل از خودش دفاع نکند. چطور یک چنین دستوری به امرای ارتش در آنموقع ها داده نشد که شما توی سربازخانهتان بمانید و اگر ریختند توی سربازخانهتان تا آخرین نفر دفاع بکنید. و به همه هم اعلام بشود به تمام شهر اعلام کنند که اگر عدهای به سربازخانهها بریزند در سربازخانه. ما به اصطلاح تقاضای همکاری کردیم ولی به سربازخانهها کسی نباید بریزد اگر ریخت با دفاع سربازخانه مقابل میشود. اصلاً چنین چیزی نبود. و این ارتش را اینها اصلاً بدون فرمانده بود این ارتش. من قبول میکنم خیلی خوب، عده زیادی از سربازها رفته بودند. ولی من یقین دارم که اگر به فرماندهان در همانموقع دستوری از طرف ستاد ارتش ابلاغ میشد که «فرمانده شما موظف هستی از سربازخانهات دفاع بکنی. تا آخرین نفر و آخرین قطره فشنگت حق ندارد کسی به سربازخانه بریزد.» باور کنید اگر چنین چیزی بود ارتش به این روز نمیافتاد همین امرایی که کشته شدند به این روز نمیافتادند. آخر به چه مناسبت ما، خیلی خوب، میخواهیم با یک وضعی موافقت کنیم، خیلی خوب، اما دیگر نریزند که ما را به کلی از هم بپاشند. و این به جهت این بود که هیچ نوع فرماندهی در این ارتش حکمفرما نبود. یک نفر نبود که دستور بدهد که چه کار بکنید. آقایان بلند شدند یک کاغذی را امضا کردند ول کردند رفتند. آخر امضا کردن کاغذ که سبب نمیشود که شما ارتش را، درست همان کاری که، همان کاری که در سوم شهریور شد که ارتش را مرخص کردند این بار این کار را تکرار کردند بدون اینکه دستور بدهند به فرمانده که توی سربازخانه شما چه بکنید. این عقیده بنده است راجع به تیمسار قرهباغی. حالا خودتان دیگر بخوانید تا آخر.
س- بله. تیمسار علت برکناری تیسمار آریانا چه بود؟
ج- تیمسار آریانا که خدایش بیامرزد واقعاً یک افسر برجسته ارتش بود. ایشان شاید در خیلی از جهات برجستگی خاصی داشت که سایر امراء آن برجستگی را نداشتند. تیمسار آریانا تا آنجا که من شنیدم در مسافرتی که به بغداد کرده بود در آنجا حتی در مهمانی که برای ایشان داده بودند، البته من این را شنیدم برای شما بازگو میکنم نمیدانم تا چه اندازه حقیقت داشته باشد، رفتارش طوری بود که در حقیقت مثل اینکه خیلی علاقمند به این مسافرت نبوده و شاید به همان جهت به علل و موجباتی این رفتار منعکس شده بوده در عوامل عراق. و وقتی هم که ایشان از این مسافرت برمیگردد، در گزارشی که به اعلیحضرت میدهد باز شنیدم، باز شنیدم خودم حضور نداشتم، که اگر اعلیحضرت اجازه بفرمایید ما میتوانیم که عراق را تسخیر بکنیم. خوب، اعلیحضرت اصولاً از چنین افسرانی، با کمال تأسف، خوششان نمیآمد. افسر باید در مقابل اعلیحضرت مطیع محض باشد و مجری خوب باشد. اگر افسری بخواهد که از خودش اظهارنظری بکند یا فرض بفرمایید که بخواهد که دارای یک ابتکاری باشد، این با مشکل برمیخورد. و تیمسار آریانا هم از این موضوع بری نبود، افسری بود که قصد خدمت داشت و نظرات خودش را صراحتاً اعلام میکرد و در آنموقع هم واقعاً ارتش قوی شده بود چه از جهت نفر چه از جهت اسلحه. البته خوب این یک قدری از نظر سیاسی دید سیاسی ایشان را پایین میآورد که چنین نظری را رئیس ستاد. من گفتم این برای من یقین نیست. ولی من چنین چیزی را شنیدم. یقین نیست. اما دید سیاسی را باید در نظر داشت که یک چنین گفتهای اصلاً شایستگی نداشت آن هم به پادشاه مملکت که «اجازه بدهید ما برویم عراق را بگیریم.» اصولاً تیمسار آریانا یک عیب بزرگ داشت که با کمال تأسف باید بگویم که حتی در دانشکده افسری وقتی که ایشان در درجه سرهنگی بودند و من فرمانده گروهان بودم یعنی درجه ستوان یکمی بودم، به ناچار باید به شما بگویم که این عیب را در آنجا به ایشان گوشزد کردم و ایشان حتی تا آخرین روزهای زندگیش احساساتش بر عقلش غلبه میکرد. خیلی مرد وطنپرست ولی احساسات همیشه بر عقل غلبه میکرد. ولی در جمعش تیمسار آریانا یکی از برجستهترین امرای ارتش ایران بود و شاید برجستگی خاصی داشتند و آن را هم قبلاً گفتم.
س- بله. تیمسار مغضوب شدن این امرای ارتش و نحوه برکناریشان چه بازتابی در ارتش داشت و همچنین چه اثری در روی شخص شما داشت و چه درسی به شما آموخت؟
ج- آقای صدقی سؤالهای خیلی مشکلی از من میکنید ولی خوب ناچارم که اینها را جواب بدهم. اصولاً عقیده من بر این است که ما امرایی که در ارتش داشتیم اگر آنها را نگه میداشتیم و اگر اینها را یکباره از صحنه خارج نمیکردیم شاید در این روزهای مشکل از تجربه این امراء خیلی میتوانستیم استفاده بکنیم. من حتی معقتدم، شاید من در اشتباه باشم، ولی اعتقاد شخصیام مربوط به خود من است. من حتی معتقدم که اگر ما با تیمسار بختیار به عوض اینکه او را از مملکت خارج بکنیم او را نگه میداشتیم، من کاری ندارم که تیمسار بختیار نحوه خدمتش چه بوده، من راجع به افسران صحبت میکنم و نحوه اینکه انسان، نحوه به اصطلاح، رفتار با آنها، معتقدم که حتی تیسمار بختیار هم اگر در مملکت نگه داشته میشد اولاً غائله ۱۵ خرداد درست نمیشد در ثانی همان تیمسار بختیار در روزهای معنی به درد این مملکت میخورد. ولی با کمال تأسف این نقص بود یعنی امراء یک مرتبه از صحنه برداشته میشدند و بعد از آن هم که برداشته میشدند طوری برداشته میشدند که دیگر اینها بازگشت نداشتند. مثلاً خود من فراموش نمیکنم راجع به تیمسار ارتشبد هدایت. افسر وطنپرست، افسر واقعاً فهمیده، افسر تحصیلکرده. ولی خوب، باز هم به شما میگویم که هیچکس بدون عیب نیست. اما این افسر را سر یک مسائل، شاید یک مسائل سیاسی در کار بود ولی سر یک مطلبی راجع به باتریسازی و از این صحبتها که بعد هم درست معلوم نشد که واقعاً این کارخانه باتریسازی واقعاً حقیقت داشته که آمده به ضرر مملکت بوده یا به نفع. بعدها که این به نفع مملکت بود، نفهمیدم. به هر صورت او را که اولین ارتشبد ایران بود از صحنه برداشتند و طوری هم برداشتند که دیگر اصلاً دیگر اسمی از او نبود. بعد تیمسار باتمانقلیچ البته تیمسار باتمانقلیچ را بعدها به او کاری دادند. ولی این به عقیده من اینها باید نگهداشته میشدند. اینها کسانی بودند که پایه و ستون ارتش بودند. یا فرض بکنید آریانا تیمسار آریانا، یا تیمسار جم، یا تیمسار مینباشیان، اینها واقعاً کسانی بودند که اگر به فرض از خدمتشان نارضایتی بود باید اینها را در محلهایی گمارده میشدند در روزهای آینده دو مرتبه میشد از وجود این افسران در مشاغل نظامی استفاده کرد. نه مثل زمانی که ما یک مرتبه متوجه بشویم که در ارتش کسی را نداریم که مجبور بشویم مثلاً فرض کنید تیمسار قرهباغی یا تیمسار ازهاری را بگذاریم برای کار که اینها اصلاً شایستگی چنین مقامهایی را نداشتند. من نمیدانم که توانستم که جواب شما را بدهم یا نه؟
س- بله، برداشت من از صحبتهای شما این است که این نوع مغضوب واقع شدن و این نوع برکنار شدن اثر بسیار منفی در روی سایر امرای ارتش داشت.
ج- صددرصد.
س- بله. تیمسار حالا میپردازیم به رویدادهای مربوط به انقلاب. در بخش اول این گفت و شنود میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که برای ما توضیح بفرمایید که چگونه موفق شدند که کسالت اعلیحضرت را از رسانههای خبری و به طور کلی از مردم پنهان کنند و و مخصوصاً به خاطر اینکه پزشکان خارجی میآوردند برای معالجه ایشان به ایران، آیا مأمورین حفاظت اعلیحضرت از جریان بیماری اعلیحضرت اطلاعی داشتند؟
ج- وقتی میفرمایید مأمورین حفاظتی اتفاقاً خود من یکی از آن مأمورین بودم. یعنی در سمت فرماندهی گارد در حقیقت من فرمانده مأمورین بودم. اما این عمل به طوری پنهان نگه داشته شد که فقط من وقتی به گذشته فکر میکنم یکبار یادم میآید که اعلیحضرت تمام امرای ارتش و رؤسای مجلسین و همه را احضار فرمودند و تصور میکنم که در سال ۱۳۵۳ بود، و به همه اعلام فرمودند که اگر احتمالاً اتفاقی برای ایشان پیش آمد علیاحضرت به سمت نایبالسلطنه تا زمانی که والاحضرت، والاحضرت آنموقع به سن قانونی برسند و مقام خودشان را احراز بکنند. همه در آنموقع این پیشبینی را میکردند که خوب به هر حال، برای ایشان لازم بود که یک چنین مطلبی را روشن بکنند. ولی بعداً حالا که من به گذشته فکر میکنم نه آنموقع، الان که به گذشته فکر میکنم در اینکه اعلیحضرت بلافاصله کارشان را طول زمان کار را در دفتر کم کردند. و به هر صورت نشاندهنده این بود که ایشان در یک حال به اصطلاح در یک حالتی که میخواهند بار کمتری به دوششان باشد. این برای ما روشن بود.
یکی دیگر اینکه من خودم احساس کردم دیگر با اعلیحضرت نمیشود مطالبی را بحث کرد. ایشان به هیچوجه میل ندارند بشنوند که یک چیزی به اصطلاح مصلحت نیست. در گفتن یک چنین مطلبی شما حتماً برخورد میکردید به اینکه ایشان اظهار به اصطلاح ناراحتی می کردن. به همین جهت ما به تدریج یواش یواش سعی میکردیم که این کار را کمتر بکنیم. به هر حال من در مقام ژنرال آجودان اعلیحضرت مجبور بودم که شکایاتی در ارتش هست به ایشان گزارش بدهم. در دو سه باری که من دست به چنین کاری زدم هر چند بار برخورد کردم به اینکه اعلیحضرت ناراحت شدند. در حالی که واقعاً بعضی از مسائل فوقالعاده مهم بود و از آن جمله مربوط به بازنشسته شدن یک عده سیصد چهارصد نفر افسر جوان تقریباً جوان چون همه سرهنگ بودند، و این ایجاد نارضایتی فوقالعاده شدیدی در بین اینها کرده بود و من شک ندارم چون اینکار بالاخره شد، شک ندارم که عده زیادی از آنها اصلاً رئیس ستاد این کار یکی از همان افسرها بود. رئیس ستاد این اغتشاش و این جریانی که در ایران اتفاق افتاد یکی از همان سرهنگهایی بود که بازنشسته شده بود. به هر صورت من بعدها متوجه شدم که اینها دلایل این بود که چون ایشان از بیماری مطلع شده بود مدت کار خودشان را کم کرده بودند. چیز دیگری که من شاهد بودم تعداد داروهایی بود که ایشان مصرف میکردند. مثلاً در یک وعده غذا یا وسط روز یک جعبهای در حدود پنج تا شش تا قرصهای مختلف مصرف میکردند و اینها نشاندهنده این بود که بیماری است و شک هم نبود که این همانطوراگر اثری داشت عکسالعملی هم در مزاج ایشان داشت.
س- بله. تیمسار لطفاً خاطراتتان را از زمان دیدار پرزیدنت کارتر از ایران تا زمان خروج خودتان از ایران به طور مبسوط برای ما لطفاً شرح بفرمایید.
ج- عرض کنم که در سفری که در التزام اعلیحضرت به آمریکا آمدیم. که تصور میکنم در سال ۱۹۷۷ بود. در اینجا ابتدا پرزیدنت کارتر با اعلیحضرت کاملاً روشن بود که در یک حالت reserveای بودند. ولی بعد از اینکه مذاکرات انجام شد اصولاً این پرده برداشته شد و با روشی که علیاحضرت شهبانو و اعلیحضرت هر دو داشتند و بصیرتی که اعلیحضرت در سیاست بینالمللی داشت که هیچکس نباید، واقعاً نباید شکی به این داشت، منتها خب، این بصیرت به هر صورت وجود داشت. نتیجه این مسافرت این بود که این پرده و این ناراحتی فیمابین دو رئیس مملکت از بین برداشته شد.
در سفری که پرزیدنت کارتر آمدند به ایران، البته چنین سفری را در برنامه اول ایشان گذاشته نشده بود. ولی برحسب اصراری که اعلیحضرتین کردند ایشان هم پذیرفت و درست مصادف با شب سال نو ایشان آمدند به ایران. که من خودم در آن شام نشسته حضور داشتم که پرزیدنت کارتر بلند شدند و چقدر از اعلیحضرت به عنوان یک دوست آمریکا و کسی که میتواند در آن منطقه از دنیا رُل مهمی را بازی بکند و همچنین برای ملت یک لیدر نمونه باشند اینها، اینها همه اظهار شد که. البته آن شب بعد یواش یواش به رقص منتهی شد و همه رفتیم به کتابخانه که علیاحضرت تازه تأسیس کرده بودند در کاخ نیاوران. خیلی جلسه گرم و بسیار جلسه خوبی شد. حتی یادم هست که در آنموقع اعلیحضرت ملک حسین هم آمده بودند منتها به علل به اصطلاح سیاسی و به علل خاص تشریفاتی اعلیحضرت ملک حسین در شام دعوت نشدند. ولی بعد از شام دعوت شدند که سه نفر اعلیحضرت و پرزیدنت کارتر با اعلیحضرت ملک حسین رفتند و مذاکراتی کردند. به هر صورت تا آنجا که من میتوانم به شما بگویم این است که واقعاً این مسافرت نتیجه فوقالعاده خوبی داشت و البته صبح روزی که پرزیدنت کارتر میخواستند مراجعت بکنند در چند نقطه از تهران انفجاراتی رخ داد که یکی از آنها در کوی دانشگاه بود و حتی در مسیر ایشان قرار بود که موقعی که حرکت میکنند به اصطلاح یک تظاهراتی بشود که نشاندهنده نارضایتی مردم باشد که تا آنجا که به خاطر دارم مثل اینکه از طریق هوا با هلیکوپتر ایشان رفتند به فرودگاه. به هر صورت این وضعی بود که در مسافرت آقای کارتر به ایران.
اما بعد از آن یعنی در حقیقت میشود گفت که از مسافرت اعلیحضرت به واشنگتن دامنه نارضایتیها همینطور هر روز اضافه میشد. علت این هم به جهت مماشاتی بود که… یعنی اعلیحضرت واقعاً نمیخواستند خودشان را درگیر این کار بکنند. نه خودشان را میخواستند درگیر این کار بکنند نه به کسی مأموریت میدادند که او مسئول این کار باشد و او مسئول باشد که این را از بین بردارد. وقتی یک درگیری ایجاد میشد در مقابلش یک ضعفی نشان داده میشد به جهت دستورات ضد و نقیض. در درگیری بعدی خود به خود آن طرف قویتر میشد عکسالعملش بیشتر میشد باز دستورات ضد و نقیض همینطور پشت سر هم. یک حالت بلاتصمیمی، یک حالتی که انسان نخواهد که واقعاً مسئولیت را بپذیرد و بگذارد که آنچه که پیش میآید پیشآمدها خودشان برای خودشان وضع درست کنند. خوب، این کاملاً روشن بود که ما عاقبت به چنین روزی میافتیم. در حالی که واقعاً ارتش ما نهایت قدرت را داشت برای اینکه با هر کدام از این وضع برابری کند. ولی خوب، متأسفانه تصمیم گیرنده نبود در ارتش باید فرمانده دستور بدهد یا مسئولیت بدهد. اگر نه مسئولیت داد و نه دستور داد ارتش به همین صورتی میافتد که افتاد.
س- تیمسار وقتی شما به رویدادهای دوران انقلاب فکر میکنید در چه تاریخی و چه رویدادی سبب شد که شما متقاعد بشوید که رژیم ایران دیگر محکوم به سقوط است و قابل نجات دادن نیست.
ج- اگر بخواهیم یک قدری به گذشته برگردیم حقیقت این است که من از زمانی که حزب، تا زمانی که ایران دو حزبه بود،
س- حزب ملیون و مردم را میفرمایید.
ج- بله، باز به عقیده من یک راهی بود که اگر اشکالاتی در بین بود این احزاب به صورتی بیان میکردند. آن روزی که این دو حزب از بین رفت و حزب رستاخیز آمد من متأسفانه با اینکه خودم در سیاست نبودم یادم هست که آمدم به منزل و به خانم گفتم که این بزرگترین اشتباهی بود که ما در زندگی کردیم. اصلاً من تصورش را نمیتوانستم بکنم که چطور ممکن است که ما یک چنین اشتباه به این بزرگی بکنیم که بیاییم همه را بخواهیم به آن صورت تبدیل به یک حزب واقعاً حزب فرمایشی. آنجا اولین وضعی بود که من واقعاً یک قدری احساس، البته نارضایتی مردم میشود گفت که از سه چهار سال پیش همینطور ادامه داشت. آدم در هر جلسهای که مینشست، منتها خب مردم ما هم طور خاصی هستند. همه چیز برایشان میسر بود، زندگیشان واقعاً مرفه بود. زندگیای داشتند مردم ایران که شاید در هیچ یک از قرون گذشته کمتر در قرون گذشته یک چنین زندگیای برای مردم از نظر کلی فراهم بود. اگر یک زمانی میگفتند زندگی هزار فامیل اصلاً آن هزار فامیل به کلی از بین رفته بود و یک طبقه دیگری آمده بودند روی کار که آنها کاملاً یک طبقه جدیدی. منتها همه داشتند و همه ناراضی. این از خصوصیات این ملت است دیگر. مثل اینکه وقتی همه چیز به او دادند نمیتواند راضی باشد. بعد میآییم در دوران، دوران را که همینطور چیز میکنیم یکی از بزرگترین اشتباهاتی که در آن دوره شد مسئله آقای آموزگار بود و قطع کردن بودجه روحانیون. من نمیدانم شما تا چه اندازه میخواهید من این مطالب را توصیف بکنم، ولی ما نباید فراموش بکنیم که ما در یک مملکتی هستیم که ملت هنوز که هنوز است هفتاد هشتاد درصد این ملت توجهاش به مذهب است و مذهب در خون و ریشه این مردم اثر دارد. خود من، خود من از یک خانواده مذهبی هستم و خودم کسی هستم به مبانی مذهبی معتقد هستم. من کاری ندارم به این کسانی که آمدند، اینها برای من نمونهای نیستند. ولی من به مبانی مذهبی معتقدم و خیلی نظائر من هستند. پس بنابراین ما نمیتوانیم یکباره همه چیز مذهب را فراموش بکنیم. و این کاری که آقای آموزگار کرد شاید یکی از بزرگترین اشتباهاتش بود. یک مملکتی که دوازده میلیارد دلار آنجا گذاشته آن وقت سالی صد میلیون تومان یا دویست میلیون تومان یا سیصد میلیون تومان که بتوانیم کمک بکنیم به اینها و شاید بالاخره مراجع مذهبی هم نیازی به این داشتند به چه مناسبت ما باید این پول را قطع بکنیم؟ از این چه صرفهجوئی شما میکنید؟ در حالی که دوازده میلیارد دلار توی بانکهای خارج دارید، از این چه صرفهجوئی میکنید که دویست سیصد میلیون تومان را از اینجا بزنید؟ و به هر صورت این کار حالا من کارهای دیگر را نمیدانم. ولی به طور قطع این یکی از بزرگترین اشتباهات بود. من اشتباهات برجستهای را که به نظر خودم رسید.
بعد از دوره آقای آموزگار بزرگترین اشتباه روی کار آمدن آقای شریفامامی بود. اصلاً برای چنین زمانی یک چنین آدمی با آن خصوصیات که بخواهد یک مرتبه قیافه و لباس خودش را عوض بکند و در یک قیافه و لباس دیگری بلند بشود بیاید، این دیگر از بزرگترین اشتباهاتی است که ممکن است. اگر اعلیحضرت در آنموقع آقای امینی را، به عقیده من، روی کار آورده بودند و شاید شخص دیگری را به مراتب، یعنی میشود گفت یکی از بزرگترین اشتباهات آمدن روی کار شریفامامی بود. اصلاً شریفامامی برای چنین کاری برای یک همچین موقعی مناسب نبود. آقای شریفامامی که خودش رئیس بنیاد پهلوی بود که آن همه قمارخانهها و اینها همه آنجا بود و در هر جایی چند درصد، نمیدانم، از اینجا میگرفت از آنجا میگرفت از آنجا میگرفت. فقط و فقط فکر اینجوری، این به چه مناسبت یک همچین آدمی برای دولت آن هم در آنموقع بود؟ و درست باور بکنید به محض گذاشتن ایشان در آن مقام باز من این احساس را کردم و صرفاً در مقامی نبودم و کارهای نبودم.
س- یعنی احساس کردید که
ج- من احساس کردم که این اشتباه است.
س- رژیم دارد به طرف سقوط میرود؟
ج- اشتباه بود. سقوطش را احساس نمیکردم. سقوطش را حالا برایتان میگویم چه موقعی احساس سقوط
س- تمنا میکنم بفرمایید.
ج- خوب، دیدیم که آقای شریفامامی هم به هیچوجه برای این کار مناسب نبود و او هم به چه نحوی وضع…
Leave A Comment