روایتکننده: تیمسار محسن هاشمینژاد
تاریخ مصاحبه: ۲۳ژانویه ۱۹۸۶
محل مصاحبه: واشنگتن دیسی
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۶
و اما آخرین امید من که به کلی از بین رفت زمانی بود که ارتشبد ازهاری به سمت نخستوزیری منصوب شد و آن زمانی که ایشان در مجلس برگشت گفت که علمای اعلام همچین و فلان و ما به اینهایی که میگویم، نمیدانم شما تا چه اندازه نطق ایشان را در مجلس دیدید و آن ژست و اطوارش.
س- بله شنیدم در روزنامه هم هست نطق ایشان.
ج- ولی آن آخرین لطمهای بود که به ارتش خورده شد. چون یک فرمانده نظامی وقتی به یک چنین سمتی منصوب میشود باید مظهر قدرت باشد. و شاید در دو روز اولی که ایشان منصوب به این سمت شد در تهران و سایر شهرستانها یک آرامشی را همه احساس کردند. تا هنگامی که ایشان دهانش را باز نکرده بود. باور کنید آن شبی که این مسائل را من در تلویزیون میدیدم همینطور میزدم توی سرم که ما چرا به دست خودمان این مملکت را از دست داریم میدهیم. در حقیقت آنموقع بود که من احساس خطر کامل کردم. آن لحظهای که ایشان با آن ضعف و سستی به تمام معنی که اصلاً نمونه و شایسته یک نفر نظامی نبود، آن مطالب را در مجلس سنا اظهار کرد. اینها بود واقعاً آن مسائلی که خطر را برای من نشان میداد. من دیگر بعد از این جریان یقین داشتم که ما به طرف سقوط داریم میرویم. بعد از اینکه ارتشبد ازهاری ناتوانی خودش را به ثبوت رساند یعنی آخرین امید ارتش این بود که یک دولت نظامی باشد و این دولت نظامی با قدرت عمل بکند و متأسفانه این آدم برای چنین کاری مناسب نبود و هرگز نباید اعلیحضرت یک چنین شخصی را برای چنین کاری میگذاشتند. و وقتی ایشان به یک چنین وضعی دچار شد بنده در حقیقت میشود گفت که دیگر زنگ خطر برایم روشن بود.
س- تیمسار راجع به این جریان قطع امور مالی بعضی از روحانیون، آقایانی که در رأس کار بودند در آنموقع از این انتقاد یا از این اتهام، حالا هر چه اسمش را بگذارید، به این ترتیب دفاع میکنند که کسانی که مقرری دریافت میکردند، روحانیونی که مقرری دریافت میکردند از رژیم ایران اینها در هر حال طرفداران رژیم ایران بودند و جزو مخالفین نبودند که بتوانند به علت قطع آن مقرری نقش تعیین کنندهای علیه رژیم بازی بکنند. آن روحانیون مخالف که علیه رژیم به میدان آمده بودند و سابقه داشتند در این جریان هیچوقت از رژیم مقرری دریافت نمیکردند که قطع آن مقرری آنها را وارد میدان مبارزه کرده باشد.
ج- عرض کنم به حضور شما که، البته این درست است ولی درباره همه صدق نمیکند. اشخاصی هم بودند که از رژیم کمک میگرفتند، کمک فوقالعاده زیاد. ولی بازی میکردند. خدا بیامرزد مرحوم دکتر ولیان را، ایشان در مشهد به یک شخصی که در ماه یک میلیون تومان پول میداد، یک میلیون تومان در ماه پول میگرفته این شخص. بعد یک جریانی پیش میآید که مربوط بوده به یک آخوندی که در راه یا به علت پر خوردن یا به علت تصادف از بین میرود و بعد اینها این را پیراهن عثمان میکنند و همین آخوندی که ماهی یک میلیون تومان پول میگرفته همین آخوند برای آن شخص مجلسی برگزار میکند و در مجلس این آخوند داشتند بر علیه دولتی که ایشان از همان دولت ماهی یک میلیون تومان پول میگرفته صحبت میکردند خوشبختانه آقای ولیان خودش بلند میشود و میرود در این مجلس و رسیدن ایشان در آنجا و وقتی که آن شخص را می ببیند اصلاً یک مرتبه فردا همه چیز بر میگردد. برای اینکه آن ولیان هم یک آدم واقعاً خیلی رک و راست بود، بر میگردد به آن آقا میگوید؛ «آقا شما مگر چطور است که شما دارید الان این کار را میکنید؟» او هم یک مرتبه به یک حالت دستپاچگی میافتد و به کلی وضع مجلس عوض میشود. این است که خواستم به شما بگویم اینهایی که پول میگرفتند همهشان هم اینطور نبودند. البته یک عدهای بودند که واقعاً این پول را صرف امور مذهبی میکردند. ولی عدهای هم بودند که این پول را میگرفتند از یک طرف و با یک طرف دیگر هم به اصطلاح بازی میکردند.
س- تیمسار از جریان برخورد میدان ژاله که از آن به عنوان «جمعه سیاه» معمولاً نام میبرند شما چه خاطراتی دارید؟
ج- میدان ژاله اولین، نمیشود گفت اولین، ولی یکی از برخوردهایی بود که ارتش در حقیقت ساخته شد به عقیده من، این کار ساختگی بود. برای اینکه اولاً همیشه دستوری که به ارتش داده میشد اینها سه بار رو به هوا تیراندازی میکردند. ولی زمانی که، به طور قطع من شنیدم که اشخاصی از پشتبامها تیراندازی میکردند به افراد غیرنظامی. و در نتیجه وقتی صدای تیراندازی اینها از هوا شنیده میشد چند نفر از زمین میافتادند. شکی نبود که آن دستهایی که میخواستند این جریانات پیش بیاید پیشبینی کرده بودند که در هر کدام از این جریان، یک تعدادی از مردم را از بین ببرند و این را بگذارند به حساب نظامیها. و این کار را کردند. کما اینکه نظیر این در آبادان
س- سینما رکس آبادان
ج- سینما رکس آبادان، که بعدها خود اینها تحقیق کردند و خود اینها برایشان روشن شد که چه اشخاصی رفتند و آنجا را دربش را بستند و آتش زدند. و شما نمیدانم اطلاع دارید که بلافاصله این کار آن زمانی که اینها کردند انداختند گردن ساواک. بنابراین یقیناً کسانی که میخواستند یک همچین کاری بکنند در هر برخورد نظامی با مردم میخواستند که یک عدهای از بین بروند که اینها فوراً این را پیراهن عثمان کنند. اولاً شاید در آن روز تا آنجا که من اطلاع دارم، نمیدانم شاید به خاطرم، شاید بیش از به طور قطع بیش از سی چهل نفر از بین نرفتند. ولی اینها این رقم را به دوهزار نفر رساندند. تمام گزارشاتی که شما الان میبینید صحبت من تا صد نفرش هم دیدم. ولی هرگز مسئله دوهزار نفر نبوده و من یقین دارم که دستهایی آن روز در اجتماع آن روز بوده که یک چنین کاری را بکنند و این را بلافاصله به گردن ارتش بیندازند. من نمیگویم البته به نظامی وقتی یک عدهای حمله کنند به نظامی و بخواهند اسلحهاش را بگیرند این ناچار است تیراندازی کند. ولی من به طور یقین میدانم که نظامی تا هنگامی که دستور میدهد اعلام میکند سه تیر تیراندازی هم به هوا میکند، ولی وقتی ریختند به طرفش، خوب، تیراندازی میکند. اما قبل از اینکه این کار را بکنند زدند تعدادی از داخل. این آن چیزی است که من در خاطرم هست.
س- تیمسار جریانی که در لویزان اتفاق افتاد موضوعش چه بود؟ منظور من آن حمله افراد گارد شاهنشاهی به افسران گارد است.
ج- عرض کنم که افراد گارد شاهنشاهی نبودند. یک درجهدار بوده و چند نفر از سربازها اینها، به اصطلاح، فوقالعاده فناتیک بودند و اینها را مغزشویی کرده بودند و آماده کرده بودند برای اینکه آنها بروند و یک چنین کاری را انجام بدهند. البته شکی نیست که آنموقع اگر شما در ایران بودید، آخر سرباز وظیفه این مملکت مگر از کجاست؟ سرباز وظیفه مملکت از جایی است که پدر و مادرش و اینها همه مذهبی هستند و این میآید آنجا و تفنگی ما به او میدهیم و میگوئیم که از پادشاه مراقبت بکن و بعد اینها ممکن است تحتتأثیر چه صحبتها و چه مسائلی در منازل خودشان بشوند که واقعاً ممکن است اینها را هر لحظه اینها را تغییر بدهد. و اگر کسی چنین قصدی را داشته باشد واقعاً میتواند که یک چنین تغییری در اینها به وجود بیاورد. کما اینکه در آنموقع هم همینطور شد. آنها در حقیقت یک درجهدار و دو یا سه سرباز را مغزشویی کرده بودند و اینها تصمیم گرفتند در موقعی که افسران میروند توی نهارخوری یک مرتبه بریزند و اینها را ببندند به مسلسل. خوشبختانه آنطوری که اینها خودشان نظرشان بود موفق نشدند و در این تیراندازی چند نفری بیشتر از بین نرفتند. در حالیکه اینها میخواستند تمام افسران را ببندند و با مسلسلی که دستشان بود اگر سه نفر تیراندازی میکردند اینها همه را از بین میبردند. مطلب دیگری که من خاطرم هست در این جریان آن این بود که اعلیحضرت مرا احضار فرمودند و به من دستور رسیدگی فرمودند. در همین موقع هم صحبت از این شد که یعنی تیمسار عظیمی وزیر جنگ آمدند و به خود من اظهار کردند که شما باید، حالا من پنج سال است که دیگر فرمانده گارد نیستم، فرمانده سرای نظامی هستم. اعلام کردند که «شما باید دو مرتبه بشوید فرمانده گارد.» گفتم که من نظامی هستم به من هر امری که بفرمایند. به هر صورت من چون تیمسار بدرهای سمت معاونت مرا داشت ایشان را خواستم و گفتم که اعلیحضرت یک چنین مأموریتی به من دادند و من از شما میخواهم که گزارش قطعی این کار را به من بدهید که من به عرض اعلیحضرت برسانم. و خودم از طریق دیگری شروع کردم به تحقیق کردن. خب، خود تیمسار بدرهای هم از این جریان اطلاع داشت و خیلی ناراحت بود ولی به عللی نمیتوانم بگویم یا خوشبختانه یا هر چیز به هر صورت، ایشان مجدداً در سر همین کار ماند. چون اگر واقعاً برایش یک شکستی بود اگر چنانچه از این کار برداشته میشد. به هر صورت این جریان تعداد زیادی از افراد گارد نبودند فقط یک درجهدار بود و دو یا سه سرباز که اینها هم در حقیقت مغزشویی شده بودند و فناتیک بودند و اینها آمدند با هم تصمیم گرفتند که یک همچین عملی انجام بدهند.
س- بله. تیمسار، در ماههای آخر رژیم سابق علیاحضرت شهبانو فرح چه نقشی داشتند و شما از فعالیتهای ایشان چه خاطراتی دارید؟
ج- از زمانی که اعلیحضرت سمت به اصطلاح نایبالسلطنه را به علیاحضرت مرحمت فرمودند، خود به خود ایشان در مسائل مملکتی وارد شدند. در ابتدای کار بیشتر ایشان در کارهای دانشگاهی و امور خیریه شرکت میکردند و در هر هفته کمیسیونهایی در حضور ایشان تشکیل میشد به خصوص در مورد دانشگاهها، ولی به تدریج هر قدر که اعلیحضرت از بیماری بیشتر رنج میبردند ایشان بیشتر در مسائل خودشان را داخل میکردند و شاید هم، به عقیده من، اعلیحضرت یک چنین کاری را میخواستند که ایشان بکنند. یکی از مسائلی که من ناچارم در اینجا ذکر بکنم که برای آینده روشن بشود این است که واقعاً دستگاه تبلیغاتی مملکت ما که با کمال تأسف به یک فرد بیتجربهای فقط به مناسبت نزدیکی و خویشی که با علیاحضرت داشتند سپرده شده بود، این دستگاه بزرگترین لطمه را به مملکت وارد کرد. و شاید اگر بخواهیم بگوییم که یکی از عوامل همین انقلاب محسوب میشد همین دستگاه تبلیغاتی بود.
س- یعنی تلویزیون ایران.
ج- بله، بله، دستگاه تلویزیون که آقای قطبی مسئولش بود. بارها به اعلیحضرت گزارش داده میشد. خود من که در موقعی که فرمانده گارد بودم ضمناً رئیس امنیت داخلی منطقه بودم مخصوصاً در تهران و منطقه تهران، خود من در کانال دو فیلمی را دیدم که به دانشجویان نشان میداد به چه ترتیب شما در مقابل پلیس مقاومت کنید. یک فیلم سینمایی که موضوعش این بود. و همان شب من به آقای قطبی تلفن کردم که آقا شما چه منظوری از این کار دارید؟ شما نمیبینید الان وضع دانشگاهها به چه صورتی است که هر روز پلیس با دانشجویان درگیر است؟ شما دارید درس میدهید به اینها؟ و نظیر اینها، بارها و بارها به اعلیحضرت گزارش شد. ولی هر بار با کمال تأسف اعلیحضرت میفرمودند که شما این گزارش را بدهید به علیاحضرت ببینند. و ایشان هم به طور قطع تقریباً اینها هیچ اثری به این گزارشها ترتیب اثری نمیدادند. شاید من، من هرگز تصور نمیکنم که علیاحضرت واقعاً، فقط روی آن حس به اصطلاح، آزادیخواهی که در فکر ایشان بود و روی آن حسی که فکر می کردند که باید مردم آزاد باشند و همه چیز را از نظرشان، ولی خوب، این با حقیقت وفق نمیداد و به هر صورت از نظر من یکی از اشتباهات بزرگ این بود که ایشان با نداشتن تجربه کافی در جریاناتی دخالت کردند که منجر به این اوضاع و احوال شد. و خودشان هم گفتند و من هم تکرار میکنم همه ما در این کار مقصر بودیم ولی آنها که بالاتر بودند تقصیرشان خیلی بیشتر بود. وقتی یک تاجر اشتباه میکند تجارتخانهاش را از دست میدهد ولی وقتی یک رئیس حکومت اشتباه میکند مملکتش را از دست میدهد.
س- تیمسار شما از آن جلساتی که ایشان داشتند در ماههای آخر رژیم به عنوان نایبالسلطنه ایران با افرادی مثل آقای قرچهداغی، مثل آقای دکتر مهدی پیراسته و آقای سید حسین نصر و دیگران چه خاطراتی دارید؟
ج- بنده به هر صورت در هیچ یک از این جلسات نبودم. ولی اگر به شما بگویم که با یک حالت ناراحتی، نه من بلکه اشخاص زیادی که در آنجا بودند، به تشکیل این جلسات و این افراد که هیچکدامشان در مرتبهای نبودند نه از نظر تجربه و نه از نظر دانش که بتوانند دردی را از آن وضع دوا بکنند، کما اینکه نتوانستند بکنند، واقعاً تأسف میخوردیم. یک همچین اشخاصی که همه جور در اطرافشان از نظر ایدهای که داشتند صحبتها بود حالا طوری شده که دست دراز شده به سوی اینها و میخواهند دوای درد مملکت را از اینها بشنوند.
س- تیمسار در ماههای آخر رژیم سابق اعلیحضرت شاهنشاه با عده زیادی از افراد مشاوره کردند و عده زیادی از افراد به دربار احضار شدند و یا دعوت شدند و برای نظرخواهی و برای مشاوره. شما از این جریان چه اطلاعی دارید؟ چه خاطراتی دارید؟
ج- عرض کنم به حضور شما که در موقعی که اعلیحضرت با اشخاصی نظیر آقای انتظام و آقای صدیقی و امثال این آقایان صلاح و مشورت میفرمودند به نظر من زمانی بود که کار از کار گذشته بود. یعنی درست مصادف بود با اینکه دولت تیمسار ازهاری سقوط کرده بود و آخرین امید از دست رفته بود و آن وقت سعی شده بود که با این اشخاص که زمانی واقعاً خوب جزء مهرههای اصلی بودند ولی به تدریج اینها به کلی کنار گذاشته شده بودند. و خود اینها شاید نظیر نظامیهایی که من برای شما صحبت کردم ما این اشخاص را نگه نداشتیم و بلکه با نارضایتی اینها را از دستگاه دور کردیم، اینها مدتی خانهنشین بودند و شک ندارم که از اوضاع و احوال فوقالعاده ناراضی، حالا در لحظهای که نفس به گلو رسیده میخواهیم که با اینها صلاح و مصلحت بکنیم که آقا به نظر شما ما چه باید بکنیم الان. شکی ندارم که جوابهایی که اینها به اعلیحضرت میدادند همه یأسآمیز بود. تنها مرد رشیدی که در اینجا جوابی که داده بود باز به نظر من خیلی شجاعانه بود، آن آقای دکتر صدیقی بود که گفته بود که اگر اعلیحضرت در ایران بمانند من نخستوزیری را میپذیرم. و این به نظر من بزرگترین رشادت این مرد بوده. با وجود اینکه سالها او را در خانه نشاندند در آن سن این فرد با این وضع قبول مسئولیت بکند. من البته در جلساتی که با این اشخاص صحبت میشد حضور نداشتم. ولی جسته گریخته این مسائل مطرح میشد در خارج. و اینها همه جوابهایی که میدادند این بود که با اوضاع و احوالی که گذشت دیگر واقعاً امکان این نیست. و خلاصه هیچکدام هم حاضر نبودند مسئولیتی برعهده بگیرند مگر همان آقای صدیقی. و اما کسانی که در دربار با اعلیحضرت روبرو میشدند واقعاً یک حالت یأس و ناامیدی در اعلیحضرت مشاهده میشد که این خودش باعث ضعف روحیه افراد میشد. خود من شاهد این جریان بودم و اشخاص دیگری نظیر آقای اصلان افشار که من از اشخاص فوقالعاده واقعاً وطنپرست میدانم ایشان را. و حتی خود آقای علم در یک جلسهای در آن جلسات آخری که دیگر مصادف با مرگ ایشان بود، بعداً دیگر مسافرت کرد به خارج و در آنجا از بین رفت، خود ایشان یکبار به من گفت که «فلانی من نمیدانم ما را چرا نگهداشتند اینجا. کسی به حرف ما گوش نمیکند.» این حرف از دهان شخصی شنیده میشود که خودش از صمیمیترین دوستان دستگاه و اعلیحضرت بود. شما از همینجا بخوانید به سایر مطالب.
آنچه من میتوانم به شما بگویم اینکه در حالت یأس و ناامیدی سعی داشتیم که با هر کسی یک صلاح مشورتی بشود ببینیم راه چیست. ولی از هر راهی که میرفتیم به یک مانع بزرگی برخورد میکردیم و این اشخاص میگفتند که درست شما مثل یک طبیبی هستید که، و میگفتند ما مثل یک طبیبی هستیم که دیگر بعد از تمام کارهایی که باید بشود و دیگر کاری برای مریض نمانده شما ما را خواستید و اینجا صلاح و مشورت میکنید. آن کسان دیگری هم که نظیر همان کسانی که اسم بردید که آنها هر روز با ایدههای عجیب و غریبی میآمدند. و مانع کار میشدند. و واقعاً دستورات ضد و نقیضی که به فرماندار نظامی و اینها میرسید از جهت برخورد نظامیها و اینها غیر از اینکه روحیه نظامیها را تخریب بکند و روز به روز نظامیای که فقط و فقط باید به او یک مأموریتی داد و از او انجام مأموریت خواست، این را واقعاً سر درگم بکند چیز دیگری نبود. و اینها نتیجه مذاکرات با همان اشخاصی بود که اسمشان را بردید و اینها. ولی آن اشخاص پختهای که سالها تجربه داشتند در آن مملکت که باید ما همیشه از این اشخاص پخته در نه اینجور مواقع، در گذشته با اینها صلاح و مشورت میکردیم که همه اینها فراموش شده بودند، در آنموقع جوابشان غیر از اینکه دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست. و شاید شجاعترینشان همین آقای دکتر صدیقی بود که یک چنین پیشنهادی را پذیرفته بود در آن بحران که به نظر من یکی از شجاعانهترین تصمیمی بود که این مرد گرفته بود.
س- تیمسار چگونه تصمیم گرفته شد که آقای هویدا و سایر مسئولین طراز اول مملکت دستگیر بشوند؟
ج- با کمال تأسف این هم از آن تصمیماتی بود که در دوران تیمسار ازهاری گرفته شد. به نظر من یکی از نامناسبترین تصمیماتی بود که در آن لحظات گرفته شد و تصور میکردند که اگر چنانچه این اشخاص را بگیرند و زندانی بکنند این سبب خواهد شد که مردم غضبشان فروکش بکند، در حالی که اساساً این جریانات شاید خیلی زیاد مربوط به خود مردم نبود و دستهای دیگری در کار بود که اینها به هیچوجه اثری در آن نداشت.
اگر به شما بگویم که شاید این زاییده فکر همان آقایانی بود، نه آن آقایان با تجربه، بلکه آن آقایانی که یک مرتبه پیدا شده بودند و طرف مشورت قرار گرفته بودند شاید تصور میکنم که اشتباه نباشد که آنها یک چنین پیشنهادی را کرده باشند که اینها دستگیر بشوند و زندانی بشوند. و خیلی تصمیم عجولانه و واقعاً باعث شرمندگی است چنین تصمیمی گرفته شد. اگر هم انسان بخواهد یک عدهای را به اصطلاح اگر کار خبطی کردند بگیرد و تسلیم دادگاه بکند یک زمان مناسبی میخواهد برای این کار که این نوع اغتشاشات نباشد، چون اینها هر لحظه جانشان در خطر بود کما اینکه همهشان هم از بین رفتند و عده خیلی کمی توانستند که جان خودشان را. شاید اینها هیچکدام، نمیدانم، ولی فکر نمیکنم که هیچ کدام شایسته این بودند که از بین بروند و خود این کار سبب شد که اینها از بین برده بشوند. اگر میل داشته باشید من اینجا نظر خودم را در مورد آقای هویدا بگویم.
س- تمنا میکنم بفرمایید.
ج- بله، به نظر من هویدا مرد وطنپرستی بود. حالا هر چه میخواهند بگویند من تماسی که با ایشان داشتم، اولاً خیلی مرد صحیحالعملی بود، مرد وطنپرستی بود. منتها این در دورانی قرار گرفته بود که بایستی از سیستم پیروی بکند. یک سیستمی برقرار شده بود او هم به هر حال مایل بود که نخستوزیر باشد. اما واقعاً در مدتی که هویدا در نخستوزیری بود ببینیم خدماتی که انجام شد چه بود، تا اینکه این همه ایراد به او بگیریم. چون ایراد را به هر شخصی میشود گرفت. ولی در عین حال باید دید که چه خدماتی هم انجام شد در آن دوران و شکی نیست که این خدماتی که انجام شد هویدا سهم بزرگی در انجام این خدمات داشت. این است که من در اینجا واقعاً وظیفه وجدانی خودم میدانم که به شما بگویم که هویدا یکی از مردان وطنپرست، دانشمند، مرد دانشمندی بود. البته هیچکس از عیب بری نیست. علاقمند بود که دوستانش را سرکار بیاورد. شاید بعضی از اشخاصی که گذاشته بود سر کارهایی واقعاً شایستگی آن مقام را نداشتند. اما من حیثالمجموع هویدا یک مردی بود که در دوران نخستوزیریش خدمت کرد به این مملکت.
س- تیمسار وقتی که شما راجع به رویداد ۲۸ مرداد فکر میکنید و بعد همچنین راجع به انقلاب سال ۱۳۵۷ فکر میکنید چه شباهتها و تفاوتهایی بین این دو جریان میبینید.
ج- انقلاب ۲۸ مرداد یک اثر ملی داشت به عقیده من. با اینکه من نظامی هستم و با اینکه از طرفداران دکتر مصدق نبودم، ولی شکی نیست که دکتر مصدق یک مردی بود که با یک ایده میهنی دست به هر کاری میزد. و کما اینکه بزرگترین خدمت را به این مملکت در موقع خودش کرد. آن انقلاب اساساً با این انقلاب قابل مقایسه نبود. من فکر میکنم اگر مسیر مملکت در آن تاریخ عوض شده بود و اشخاصی نظیر دکتر مصدق بودند شاید مملکت خیلی واقعاً آیندهاش از این وضعی که ما بعد به آن گرفتار شدیم بهتر بود. ما آنموقع با اشخاص فهیمی سر و کار داشتیم. شما الان با کسانی سر و کار دارید که اساساً اینها به عقیده من چیزی درک نمیکنند، از وطنپرستی چیزی درک نمیکنند. اینها یک ایده خاصی دارند مثل اینکه مأموریت دارند فقط برای انجام یک نظر خاصی. ولی آنموقع آنها کسانی بودند که واقعاً وطنپرست بودند و اشخاص فهیمی بودند، تحصیل کرده بودند. متأسفانه آنموقع کمونیستها، شما اطلاع دارید دیگر، اگر کمونیستها آن وضع را به وجود نیاورده بودند گر چه ممکن بود خطری برای، که بدون شک خطری برای حکومت مصدق هم میشدند، ولی خوب آنها دستشان را زود باز کردند و همان باز کردن دست سبب شد که حکومت مصدق و آن دستگاه ۲۸ مرداد به کلی زیر و رو بشود. و اما اینها که از اطلاعات بیشتری برخوردار هستند و راهشان را از پیش از این جهات درست خواندند از کمونیستها و اینها استفاده کردند آنها را به خوبی شناسایی کردند، همچنین که از مجاهدین شناسایی کردند و بعد با اطلاع کافی ریختند و اینها را از بین بردند. من یقین ندارم که همه اینها از بین رفته باشند ولی عده زیادی از اینها از بین رفتند. فرق، اگر بخواهم یک فرق اساسی بگذارم، به عقیده من اگر یک چنین انقلابی که در ۲۸ مرداد پیش آمده بود در این زمان پیش میآمد با آن فکر با آن طرز فکر، ملت ایران دچار یک چنین وضعی نمیشد. آن به هر صورت اشخاص فهمیده ای را میآورد روی کار، در حالی که الان ملت ایران گرفتار یک مشت مردم فناتیک که اینها غیر از هدف و راهی که دارند چیز دیگری از وطنپرستی آنها نمیشناسند. به نظر من این روشن میکند که فرق این دو انقلاب چه بوده.
س- بله. تیمسار در روزهای آخر رژیم سابق آقای اردشیر زاهدی و همچنین تیمسار خسروداد چه نقشی را ایفا میکردند و شما چه خاطراتی دارید از فعالیتهایی که این دو شخص داشتند؟ و در عین حال میخواهم از شما تقاضا بکنم که اگر شما خاطرات دیگری هم از آن روزها دارید و از افراد و یا شخصیتهای دیگر آن را هم ضمن این برای ما توضیح بفرمایید.
ج- عرض کنم که آقای اردشیر زاهدی در روزهای آخر بنا به مذاکرهای که با پرزیدنت کارتر کرده بودند آمدند به ایران و حتی شنیده شده و حتی نوشته شده که پرزیدنت کارتر به ایشان گفتند که «من به جای شما کارهای سفیر… سفیر خواهم بود شما بروید که در آنجا بتوانید به آن کارها رسیدگی بکنید.» آقای زاهدی وقتی آمدند به ایران، البته شکی ندارم که خیلی تلاش میکردند که بتوانند کاری بکنند که حکومت را از سقوط نجات بدهند. اما متأسفانه دو چیز در ایشان نبود. یکی اطمینان پادشاه به ایشان، پادشاه فیالجمله به ایشان اطمینان نداشت.
س- از چه نظر اطمینان نداشتند آقا؟
ج- اصولاً
س- ایشان که خیلی وفادار بودند به اعلیحضرت نمیتوانستند
ج- خیلی وفادار بودند و این هم
س- خطری باشند
ج- این هم از همان جمله مسائلی است که در مورد اعلیحضرت همیشه وجود داشته که شاید به اشخاصی که خیلی به ایشان نزدیک بودند زیاد اطمینان نداشتند و خیلی وقتها ما میشنیدیم که اگر شما میخواهید که به یک مقاماتی برسید بهتر است که اول بروید از راه دشمنی وارد بشوید، آنها زودتر به مقاماتی میرسند تا اینکه شما همیشه دوست باشید. و متأسفانه این را من بارها شنیدم. در مورد آقای زاهدی هم به همین نحو.
آقای زاهدی شاید از نظر اینکه مرد شجاعی است که من شکی ندارم. شاید اگر چنانچه در آن مواقع آن هم یکی از مهرههایی بود که اگر مثلاً فرض کنید که، گرچه زمان اصلاً اجازه نمیداد، البته من نمیتوانم این را چیز. زمان اجازه نمیداد که کسی نظیر زاهدی بیاید مثلاً نخستوزیر مملکت بشود. اصولاً هرگز ممکن نبود نتیجهای عاید بشود. ولی خوب به هر حال ایشان تلاش زیادی کرد. اما خوب مثل همه دیگران که تلاش کردند و به نتیجه نرسیدند، چون میدانید اصولاً به عقیده من اعلیحضرت به علت بیماری آن اراده و تصمیم فرماندهی و مدیریت را از دست داده بودند و هیچکس نمیتوانست ایشان را نگه بدارد. یعنی به کلی ایشان از پای، یعنی روحیه به کلی ضعیف شده بود، بیماری طوری شدید بود که تصمیم گرفته نمیشد. و خوب ایشان هم شکی نیست که اثر نداشت مساعیاش. یکی از جهت همان بیاطمینانی و یکی هم از جهت اینکه بیماری و اینها اثر نداشت ولی خوب من شکی ندارم که زاهدی خیلی تلاش میکرد آنموقع که آمده بود به ایران.
س- میشود گفت آقا که عدم اعتماد یا اطمینان اعلیحضرت نسبت به اردشیر زاهدی بیشتر به خاطر مسئله کاردانی و کارایی ایشان بوده؟
ج- خوب، خیلی مسائل با همدیگر جمع میشد که یکی هم آن بوده. ولی خیلی مسائل دیگر جمع میشد که مجموعاً آن اساس عدم اطمینان را تشکیل بدهد یکی هم همان بوده، بله.
س- از تیمسار خسروداد آقا شما چه خاطراتی دارید؟ و ایشان چه نقشی داشتند در آن روزها؟
ج- تیمسار خسروداد افسر جوان شجاع و واقعاً وطنپرستی بود، شکی نیست در این مورد. مثلاً یکی از اشتباهات بزرگ این بود که این آدم را در آنموقع از سرکارش برداشتند. در حالی که هر چه ما فکر کردیم که به چه مناسبت خسروداد که سالها فرمانده نیروی هوابرد بوده این را برداشتند، این خودش یک مسئلهای بود. تصور من این است که این از آن توصیههایی بود که آن افکار به آن صورت که مورد به اصطلاح مشاوره قرار میگرفتند، گفته شد که بله اگر چنانچه این را هم از سر این کار بردارند… یا این ممکن است که اگر بر این کار باشد کودتا بکند. تازه اگر خسروداد کودتا میکرد به نفع پادشاه مملکت بود. شکی نبود که به نفع مملکت بود. در هر حال خسروداد در اینکه واقعاً تلاشش این بود که بتواند یک کاری بکند. خود خسروداد در اجتماع ما بود، من نمیدانم قبلاً برای شما تشریح کردم که ما عدهای از افسران دور هم جمع شدیم به حضور پادشاه رفتیم و درخواست کردیم
س- نخیر، بنده همین الان میخواستم از حضورتان تقاضا بکنم که برای ما آن جلسه شرفیابی امراء ارتش را توضیح بفرمایید که در آنجا چه گذشت؟ و چه کسانی شرکت داشتند؟
ج- بله. به هر صورت خسروداد یکی از افسران واقعاً خوب ارتش بود. افسری بود که قصد و نیستش خدمت بود و من شکی ندارم که به پادشاه مملکت نهایت صمیمت را داشت او هم قصدش خدمت به مملکت بود. آیا شما میل دارید که من الان راجع به آن
س- تمنا میکنم، بله بفرمایید.
ج- عرض بکنم به حضورتان که، تقریباً پانزده روز به خاتمه این جریان پانزده روز به مسافرت اعلیحضرت به خارج از ایران باقی مانده بود که افسران، عدهای از امرای ارتش که خود من یکی از آنها بودم، در دفتر انتظار اعلیحضرت مذاکره کردیم و تصمیم گرفتیم که شرفیاب بشویم به حضور اعلیحضرت و کسب تکلیف بکنیم که واقعاً تکلیف ارتش با این وضع چه خواهد شد؟ ما چه باید بکنیم در مقابل زیردستهایمان که هر روز ما را از ما بازخواست میکنند و میخواهند که برای آنها تکلیفی روشن کنیم. هشت نفر تا آنجایی که یادم هست از امراء بودیم که شرفیاب شدیم به دفتر اعلیحضرت و اعلیحضرت به یکیک حرف هر کدام از ما گوش کردند که به ترتیب تا آنجایی که خاطرم هست، ارتشبد طوفانیان، خود بنده، سپهبد بدرهای، عرض بکنم به حضورتان که فرمانده نیروی دریایی حبیبالهی، فرمانده نیروی هوایی سپهبد ربیعی، فرمانده ژاندارمری محققی، خسروداد، عرض کنم که، تصور میکنم، رئیس شهربانی، اینها این افسرانی بودند که در آنجا حضور داشتند. و نفر به نفر اینها مطالبی را به اعلیحضرت عرض کردند که وضع ارتش این است، روحیه افسران ارتش خراب است. افسرها هر روز به ما مراجعه میکنند از ما کسب تکلیف میکنند و ما هم چون دستوری نداریم نمیدانیم به اینها جواب بدهیم. و اگر اعلیحضرت اجازه بفرمایند ما حاضریم که اقدام بکنیم. اعلیحضرت بعد از اینکه حرف یک یک ما را گوش کردند این جملهای که من داریم میگویم، quote است، فرمودند؛ «با حضور ما نمیشود.» واقعاً افسرانی که آنجا بودند از شنیدم این مطلب یک مرتبه واقعاً جا خوردند. چون انتظارشان این بود که پادشاه مملکت آماده باشند در جلوی همه به سمت فرماندهی و ما همهمان برویم و یک کاری کنیم. همه شروع کردند به اینکه اعلیحضرت باید تشریف داشته باشید و مملکت در خطر است. و ما باید مملکت را نجات بدهیم. فرمودند که «اگر موفق نشدید چه میشود؟» گفتم؛ «اگر موفق نشدیم از بین میرویم. اعلیحضرت چنانچه میل ندارید اینجا تشریف فرما بشوید تشریف میبرید به جزیره کیش، در آنجا هواپیما هست، هلیکوپتر هست در اختیارتان، اگر ما موفق نشدیم شما در آنجا.» اعلیحضرت مجدداً به ما گفتند که «با حضور ما نمیشود.» مجدداً افسران شروع کردند به اصرار کردن که «اجازه بفرمایید که اعلیحضرت اجازه بفرمایید مملکت…» بالاخره اعلیحضرت وقتی دیدند که دیگر راهی نیست فرمودند که «این کارها که با عجله نمیشود. شما اول بروید مطالعه کنید نقشههایتان را تهیه بکنید. وقتی نقشههایتان را تهیه کردید آنوقت.» به نظر من قصد اعلیحضرت در این کار زمان بود زمان میخواستند. ما رفتیم و از همانجا که خارج شدیم باز یک امیدی در دلمان پیدا شد. از همانجا رفتیم توی دفتر وزیر دربار و اولین جلسه را آنجا تشکیل دادیم. جلسه اول در حدود دو ساعت طول کشید. جلسه دوم در دفتر طوفانیان، جلسه سوم در دفتر من. از همین جا شروع شد چون ما اولی که رفتیم تصمیممان این بود که این کارها همه محرمانه باشد ولی متأسفانه درز کرد این کار. و اتفاقاً یادم هست شبی که در دفتر طوفانیان بود آن شب من یکی از دوستانم را رفته بودم به علت بیماری ببینم، او از من مطالبی در مورد این جلسه سؤال کرد که من به او گفتم که چنین چیزی نیست و اینها. به هر صورت تا جلسه چهارم دیگر به کلی به هم خورد به جهت اینکه همانموقع ارتشبد قرهباغی تعیین شده بود سر این کار. و بعد هم امرای دیگر را تعیین کردند.
س- این زمان نخستوزیری آقای دکتر بختیار بود آقا؟
ج- این زمان
س- یا تیمسار ازهاری؟
ج- نخیر، تیمسار ازهاری که رفته بود اصلاً. بله، تیمسار ازهاری بیمار بود و رفته بود. اعلیحضرت مشغول مطالعه بودند و بختیار را تعیین کرده بودند بعد تصمیم میگیرند که این جریان چیزش را بگیرد، به اصطلاح، رأی اعتماد را بگیرد. این زمان میخواستند. به هر صورت جلسه پنجم ما متوجه شدیم که این فکر برملا شده و همه اطلاع دارند که افسرها میخواهند این کار را بکنند و حقیقتش من دیگر به کلی ناامید شدم. ناامید شدم و بعد هم میدانستم که دیگر اعلیحضرت تشریف فرما میشوند. این است که دیگر با حالت ناامیدی رفتم و از اعلیحضرت اجازه خواستم که یا در التزام ایشان بروم و یا اینکه به من اجازه مرخصی بدهند که. گفتم؛ «به من هم کاری محول نشده.» اتفاقاً آخرین جلسهای هم که دیدارم با اعلیحضرت بود سر همین مطلب بود که این تقریباً یک روز دوشنبهای بود قبل از پنج روز قبل بود، به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدم و به ایشان عرض کردم که «اعلیحضرت که به من کاری محول نفرمودید اطلاع هم دارم که تشریف فرما میشوید این است که یا اجازه بفرمایید که من فرمانده گارد هستم در التزامتان باشم، بودم سالها فرمانده گارد، در التزامتان باشم. یا اینکه به من اجازه مرخصی بدهید سالهاست از مرخصی استفاده نکردم. بعد البته جریاناتی هست که فرمودند، تقریباً جریانات خصوصی است، به من فرمودند که بروید در دادگستری یک مشت صورتها فلان و. به هر حال اینها را خوشبختانه رفتیم و اینها همه هم حل شد. و بعد هم که من در التزام والاحضرتها آمدم به آمریکا و مأموریتم این بود که والاحضرتها را برسانم، دو تا از والاحضرتها، والاحضرت فرحناز و والاحضرت علیرضا را برسانم به نیویورک، دیگر بعد بروم به مرخصی استفاده کنم که دیگر در حقیقت خاتمه کار من رساندن والاحضرتها به نیویورک بود که از همان جا هم دیگر.
س- بله. تیمسار شما از هم پاشیده شدن ارتش را در سال ۱۳۵۷ مقایسه کردید با وقایع سال ۱۳۲۰. میتوانم از حضورتان تقاضا کنم که برای ما توضیح بفرمایید که این بار علت از هم پاشیدگی ارتش چه بود؟
ج- من گمان میکنم که قبلاً برای شما این موضوع را توضیح دادم.
س- مقداری اشاره فرمودید، بله.
ج- به عقیده من از هم پاشیدگی ارتش در سال ۱۳۵۷ دو علت اصلی داشت. که علت اول فوقالعاده مهم است. علت دوم نقص فرماندهی است. علت اول این بود که ارتش را هر روز با دادن دستورات ضد و نقیض روحیهاش را تخریب کردند. ارتش برای برخورد با ملت نیست. اما اگر یک روزی چنین پیشآمدی بکند که ارتش باید امنیت برقرار بکند، باید به ارتش یک مأموریتی داده بشود، ارتش برود این مأموریت را انجام بدهد و بیاید به سربازخانه. هرگز نباید ارتش با ملت روبرو بشود. ارتش یک نیروی دست نخوردهای باید باشد که همیشه برای انجام، یکی حفظ حدود و ثغور مملکت است و اگر امنیت داخلی لازم بود مأموریتی بگیرد روشن برود این مأموریت را انجام بدهد و برگردد برود توی سربازخانه. اما ما با قرار دادن ارتش در مقابل افراد مردم و با طرح و نقشهای که آنها داشتند که هر روز میآمدند و به تمام کسانی که در آنموقع برای من محترم بودند به آنها فحاشی میکردند و گل میگذاشتند سر اسلحههای سربازها در حالی که به هم آنها به کسانی که ما هر روز به آنها میگفتیم اینها برای ما مقدس هستند به آنها فحش میدادند. این افسر و این درجهدار که سرباز به درجهدارش نگاه میکرد، درجهدار به افسرش نگاه میکرد. خوب، من در مقابل این کسی که شما گفتید هر روز برای ما مقدس است الان من این حرف را میشنوم چه بکنم؟ بزنم با سرنیزهام یا بایستم؟ هیچکس دستوری نمیداد که چه کار بکنند. برود به سربازخانه؟ بماند آنجا؟ چه بکند؟ در نتیجه روحیه ارتش از هم پاشید. ارتش براساس روحیه استوار است. وقتی روحیه این ارتش از هم پاشید شما نمیتوانید انتظاری داشته باشید. ما افراد ارتشمان از چه اشخاصی هستند؟ از بین همین کسانی هستند که پدر و مادرشان در تهران یا در سایر شهرستانها تحتتأثیر این تبلیغاتی است که سراسر مملکت را فرا گرفته. و خوب، به تدریج شروع شد به اینکه این افراد دیگر غیبت کردند افراد وظیفه. ولی با وجود همه اینها به عقیده من در ارتش همان افراد وظیفه اگر به آنها دستور داده میشد سرجایشان ایستاده بودند و تا آخرین فشنگشان را تیراندازی میکردند. من در ارتش ایران یک چنین روحیهای را سراغ دارم چون سالها فرمانده بودم. پس بنابراین علت اصلی از هم پاشیدن روحیه ارتش بود. افسران، درجهداران و سربازان.
اما علت دوم نقص فرماندهی در زمان لازم. زمانی که اعلیحضرت از مملکت تشریف بردند دیگر در این ارتش فرماندهی نشد. هیچکس نبود که به این ارتش دستور بدهد که اگر سربازخانه شما، ما نمی گوییم شما، بالاخره اینها نوشتند و یک موافقت نامهای را امضا کردند که با ملت موافق هستند، خیلی خوب. ولی آیا نمیتوانستند حتی سربازخانه خودشان را حفظ بکنند؟ اگر یک کسی بود که در آن روز فرماندهان را میخواست و به آنها دستور میداد، دستور نظامی. نظامی آقا فرقش با هر کس دیگر من نمیدانم چه جور است، ولی نظامی را باید بخواهید شما به او بگویید «آقا شما مسئول هستید تا صبح در این اتاق بمانید و مراقبت کنید.» این اگر این مسئولیت را انجام ندهد حتی ممکن است که پای محاکمه و دار بکشد یا تیراندازی به او بشود. یعنی قوانین ارتش این را معین کرده. اگر فرمانده این سربازخانهها را میخواستند و به آنها دستور میدادند که آقا درست است که ما با این انقلاب موافقیم اما شما موظف هستید سربازخانه خودتان را حفظ کنید. اگر کوچکترین لطمهای به سربازخانهتان بیاید شما مسئول هستید. تکلیف همه روشن بود. من به شما قول میدهم که همین سربازها همین درجهدارها همین افسرها، البته قول الان را بنده معنی ندارد، ولی من یقین دارم همان سرباز وظیفه کما اینکه ایستادند، در یکی از سربازخانهها در قزوین ایستادند. در خود تهران در یک سربازخانهای که وسائل نقلیه بود خودرو بود ایستادند و تا آخرین نفر هم از بین رفتند و سربازخانهشان را حفظ کردند.
س- تیمسار بعضی از آقایان که من با آنها صحبت کردم حتی از آقایان امرای ارتش مقدار زیادی علت از هم پاشیده شدن ارتش را در سال ۱۳۵۷ در نوع مدیریتی میدانند که اعلیحضرت در ارتش اعمال میکردند. این را یک خرده واضحتر برای شما توضیح بدهم، منظور آنها این است که اصولاً امرای ارتش با همدیگر یک هماهنگی خاصی که برای اداره ارتش لازم است نداشتند و اعلیحضرت هم بدش نمیآمد که بین امرای ارتش در واقع یک اختلافاتی باشد که تا همه برای گرفتن دستور فقط به شخص ایشان مراجعه بکنند. و حتی معتقدند که ایشان شاید این کار را به خاطر این میکردند که احیاناً فکری یا چیزی در ارتش به وجود نیاید که رژیم سلطنتی ایران را به خطر بیندازد. خاطرات شما آیا با این دید توافقی دارد و این دید را تایید میکند؟
ج- عرض کنم به حضور شما که شاید من در صحبتهای قبلیام جسته گریخته به این مطلب اشاره کردم. که اصولاً در ارتش کسانی که دارای تجربه بودند یکی یکی از صحنه خارج میشدند.
Leave A Comment