روایت کننده: آقای داریوش همایون

تاریخ مصاحبه: سوم اکتبر ۱۹۸۳

محل مصاحبه: واشنگتن دی. سی

مصاحبه کننده: جان مژدهی

نوار شماره: ۵

امروز سوم اکتبر ۱۹۸۳ نزد آقای داریوش همایون هستیم در واشنگتن و من جان مژدهی.

س ـ اگر ممکن است برگردیم به زمانی که شما در کابینه‌ی آموزگار بودید و تظاهرات در خیابان‌ها شروع شده بود. آیا کابینه‌ی آموزگار یا بهتر بگوییم دولت آموزگار برنامه‌ای برای پاسخگویی به این تظاهرات پیدا کرد یا آیا در تمام آن نه ماه منتظر بود که اعلی‌حضرت یک برنامه‌ای برای کشور پیدا بکند.

ج ـ مسائل امنیتی و انتظامی اصولاً در ایران حوزه‌ی اختصاصی پادشاه بود. و وقتی آشفتگی در مملکت پیدا شد طبعاً نیروهای انتظامی و سازمان امنیت مسئول بودند و سران آنها مرتباً با شاه در تماس مستقیم بودند. البته گزارش‌ها مرتباً برای نخست‌وزیر می‌رسید و گاهی ما هم از تحولات خبردار می‌شدیم. روش دولت اصولاً مقاومت بود و سرکوبی آشوب‌ها بود در هر جا که اتفاق می‌افتاد و در آن موقع مطلقاً این روحیه وجود نداشت که امتیازی به کسی داده بشود یا آسان‌گیری بشود.

وقتی دامنه‌ی آشوب‌ها کمی بالاتر گرفت من یادم هست که نخست‌وزیر برای من تعریف کرد که رفته بود نزد شاه و از بابت اوضاع امنیتی اظهار نگرانی کرده بود و شاه به او گفته بود که هیچ نگران نباشد مملکت پانصد هزار سرباز زیر سلاح دارد و دو هزار تانک دارد و مسائل امنیتی کاملاً زیر کنترل است و دولت تمام توجه خودش را در راه سامان دادن به وضع اقتصادی مملکت بگذارد و برطرف کردن کسر بودجه. این را از این جهت می‌گویم که فضا و روحیه‌ی آن موقع به دست داده شود.

اما تا آنجایی که این مسائل در هیئت دولت مطرح می‌شد یا بین نخست‌وزیر و سران نیروهای انتظامی مطرح می‌شد روحیه حاکم عبارت بود از سخت‌گیری و مقاومت شدید و نشان دادن واکنش‌های خیلی سخت در برابر کسانی که دست به آشوب می‌زدند. البته بیشتر آشوب‌هایی که در آن دوره اتفاق می‌افتاد عبارت بود از حملات پراکنده به مشروب‌فروشی‌ها یا سینماها یا بانک‌ها و در بسیاری از موارد گروه‌های سی چهل نفری بودند که در شهرها راه می‌افتادند و از این شهر به آن شهر و جاهایی را آتش می‌زدند به سرعت و به جاهای دیگر می‌رفتند. دو جایی که بعد از قم تظاهرات و آشوب پردامنه‌ای روی داد یکی در تبریز بود در زمستان ۱۳۵۶ و بعد اصفهان بود در تابستان ۱۳۵۷. در تبریز بلافاصله بعد از آن آشوب‌هایی که اتفاق افتاد استاندار آذربایجان شرقی عوض شد و آن آشوب‌ها هم قسمت مهمی‌اش به سبب رفتار ناخوشایند آن استاندار بود و عدم تسلطش بر کارش. استاندار دیگری به جای او تعیین شد و تبریز چنان آرام شد که تا پایان حکومت آموزگار از بابت ناآرامی از تبریز دیگر خبری نرسید و چند هفته بعد از آن آشوب هم در شهر تبریز یک تظاهرات خیلی بزرگی از طرف حزب رستاخیز تشکیل شد که من هم رفتم و در آن تظاهرات شرکت داشتیم و حقیقتاً سیصد هزار نفر جمع شده بودند در شهر و تا چشم کار می‌کرد توده‌های جمعیت بودند. منظور این است که اوضاع کاملاً در کنترل دولت و دستگاه حکومتی بود و به سادگی می‌شد آن وضع را ادامه داد البته با اندیشیدن سیاست‌های درست و با تغییرات در پرسنل و افراد. ولی مردم و اوضاع مملکت آن‌جور تغییر نکرده بود، هیچ نشانی از عقب‌نشینی و شکست در رژیم پدیدار نشده بود.

در تظاهرات اصفهان که در تابستان ۱۳۵۷ روی داد و در اصفهان اصولاً مذهبی‌ها فوق‌العاده به طور سنتی نیرومند بودند، اصفهان از پایگاه‌های بسیار قدیمی مذهب شیعه است در ایران با اینکه امامزاده یا آرامگاه خیلی مهم مذهبی آنجا نیست ولی نفوذ ملاها در اصفهان همیشه خیلی زیاد بوده است. در آن موقع هم دو تا ملا در اصفهان بودند که حالا هم هستند و فعلاً با هم مبارزه می‌کنند و آنها با خمینی متحد شده بودند و شهر را دچار آشوب کردند که بلافاصله حکومت نظامی در اصفهان اعلام شد و بدون اینکه کسی کشته بشود مأمورین حکومت نظامی تمام آشوبگران را سر جای خودشان نشاندند و شهر را آرام کردند و فقط بعد از تغییر دولت آموزگار بود که در اصفهان و نجف آباد خونریزی‌هایی پیش آمد. به طور خلاصه باید بگویم که روش دولت تا شهریور ۱۳۵۷ ایستادگی و مقاومت بود و ندادن هیچگونه امتیازی به مخالفین و این روشی بود که به نظر من می‌بایست ادامه پیدا می‌کرد و با بالا گرفتن کار آشوب‌ها تشدید هم می‌شد.

آخرین بحرانی که حکومت آموزگار با آن روبرو شد آتش‌سوزی سینما رکس در آبادان بود که خیلی مسلم و روشن بود که کار آخوندها است و بعد هم در جریان خود محاکماتی که جمهوری اسلامی ترتیب داد این نکته ثابت شد. کسانی می‌گفتند که فلسطینی‌ها هم دست داشتند و شخصی به نام چمران که بعد از انقلاب چند گاهی خیلی در دولت نفوذ داشت و وزیر دفاع شد و سپاه پاسداران را به وجود آورد می‌گفتند که او وسائل آتش زدن سینما رکس را در اختیار عاملانش قرار داد. این چیزهایی است که من بعداً در تهران وقتی که پنهان بودم می‌شنیدم. به هر حال آن داستان آتش زدن سینما رکس و کشته شدن نزدیک به چهارصد و هفتاد نفر در آن سینما، البته ضربه بسیار سنگینی به دولت بود برای اینکه هر چه هم ما تکذیب می‌کردیم و می‌گفتیم که این کار خود این مخالفان است روحیه عمومی طوری بود که نمی‌خواستند باور کنند و این کار را با کمال بی‌انصافی به خود دولت نسبت می‌دادند و به ساواک نسبت می‌دادند. البته سرویس‌های آتش‌نشانی شهر که در اختیار شرکت ملی نفت بود هم خوب کار نکرده بود، ایمنی سینما هم به هیچ وجه رعایت نشده بود. وزارت مربوط به کار سینماها که نظارت می‌کرد دقت نکرده بود سینما خیلی آسیب‌پذیر بود در مقابل آتش‌سوزی، اینها همه به جای خود ولی اتفاقی که افتاد به خود دولت برگشت و بهانه به دست کسانی داد که می‌کوشیدند دولت را عوض بکنند و دولتی روی کار بیاورند که با آخوندها روابط بهتری داشته باشد.

اتفاقاً یکی از کسانی که روی این فکر خیلی کار می‌کرد در خود دولت عضویت داشت، من از بردن اسمش معذورم ولی شریعتمداری که آن موقع رهبر اصلی شورش‌ها بود و تمام تظاهرات ضد دولت را رهبری می‌کرد در خانه‌اش در قم که ستاد عمده فعالیت‌های ضد رژیمی شده بود او میل نداشت با دولت آموزگار دیگر کار بکند و گفته بود که دست‌های دولت به خون آلوده است برای اینکه در دوران دولت آموزگار در آشوبی که در قم اتفاق افتاد نیروهای ویژه‌ای که از تهران فرستاده شده بودند یک طلبه را تا خانه‌ی شریعتمداری تعقیب کردند و در منزل او کشتند. شریعتمداری بر سر این واقعه سر و صدای خیلی زیادی به پا کرد و خبرنگاران را از اطراف دنیا آوردند و آثار تیراندازی را نشانشان دادند و قطعات بدن آن طلبه را که این‌ور و آن‌ور ریخته بود تا مدت‌ها آنجا نگه داشته بودند و خونی که ریخته بود پاک نکرده بودند و انصافاً خیلی زیاد از این موضوع استفاده کردند و شریعتمداری دیگر نظر خوشی نسبت به دولت نداشت و می‌خواست که دولتی بیشتر موافق طبع خودش روی کار بیاید دولتی که نظریات او را اجرا بکند ولی مسئولیت را خودش قبول بکند.

اصولاً تفاوت شریعتمداری با خمینی صرفاً در همین نکته بود. شریعتمداری هم می‌خواست که یک حکومت مذهبی در ایران روی کار بیاید ولی مسئولیت این حکومت را نمی‌خواست خودش و آخوندهای دیگر قبول بکنند. خمینی اقلاً این شهامت را داشت که می‌گفت هم اختیارات را می‌خواهد و هم مسئولیت را قبول می‌کند. آخوندهای دیگر هم در قم گفته بودند و به شاه پیغام داده بودند که یک کار چشمگیری انجام بدهد و این پیغام را توسط مقدم رئیس سازمان امنیت به شاه داده بودند. این مقدم که در بهار ۱۳۵۷ رئیس سازمان امنیت شد بعد از اینکه نصیری پاک بی‌اعتبار شده بود و وجودش در سازمان امنیت یک سرباری شده بود برای دستگاه حکومتی، این مقدم خیلی نقش مؤثری در انقلاب ایران بازی کرد و از کسانی است که مسئولیت فوق‌العاده سنگین و مستقیمی دارد در سقوط رژیمی که به ظاهر می‌بایست به آن خدمت می‌کرد و برخلاف انتظار خودش در دوره‌ی آخوندها اعدام شد. اینکه می‌گوییم برخلاف انتظار خودش برای اینکه هم خودش و هم خانواده‌اش که آن وقت در خارج از ایران بودند اطمینان داشتند که آسیبی به او نخواهد رسید و حتی مقاماتی هم به او داده خواهد شد و بازرگان که نخست‌وزیر اول جمهوری اسلامی بود بسیار دنبال کار مقدم بود و میل داشت که هم او را نجات بدهد و هم پاداش خدماتی را که به انقلابیون کرده بود به او بدهد. منتها در آن ماه‌های اول انقلاب علاوه بر آخوندها، گروه‌های چپی هم خیلی در دادگاه‌های انقلاب و در زندان‌ها و در جوخه‌های اعدام نفوذ داشتند و کارهایی را که می‌خواستند انجام می‌دادند علاوه بر این در میان خود آخوندها هم اختلاف نظر زیاد بود و آخوندهای افراطی مثل خلخالی که طعم زندان را در دوره‌ی حکومت شاه چشیده بودند و حساب‌های شخصی هم با مقامات آن دوره داشتند و توجهی به مداخلات بازرگان نکردند. به هر حال از بحث دور شدم. مقدم از وقتی آمد روی کار هم با جبهه ملی و هم با آخوندها ارتباط خیلی مستقیمی برقرار کرد اصولاً این نظر مقدم بود. من به خاطر دارم که شبی در یک مهمانی پیش از اینکه مقدم رئیس سازمان امنیت بشود من آن وقت در دولت بودم با هم صحبت می‌کردیم.

س ـ مقام ایشان در آن زمان چه بود؟

ج ـ آن زمان ایشان رئیس اداره‌ی ضد جاسوسی ارتش بود. ما با هم صحبت می‌کردیم و او می‌گفت که باید با آخوندها صحبت کرد و کنار آمد و نظریات آنها را هم به حساب آورد. این فلسفه‌ی مقدم بود که من درباره‌اش حرفی ندارم و هر کس می‌توانست این نظر یا خلاف این نظر را داشته باشد به نظر من اشکالی در این نیست. حتی تماس با جبهه ملی هم هیچ اشکالی به نظر من نداشت. چه آن موقع و چه موقعی که مقدم بر سر کار نبود و چه بعد از اینکه مقدم آمد. اشکالی که مقدم داشت این بود که همه چیز را فدای این استراتژی کرد یعنی غافل ماند از اینکه آخوندها و جبهه ملی با وضعی که در مملکت پیدا شده بود بوی پیروزی به دماغشان خورده بود و کسانی که بوی پیروزی به دماغشان خورده زیاد اهل مصالحه نیستند مگر اینکه از موضع قدرت با آنها صحبت بشود و مقدم این عامل موضع قدرت را در مذاکرات و تماس‌هایش فراموش کرد و در پی دادن امتیازات یک‌جانبه برآمد به مخالفینی که آن موقع سران جبهه ملی بودند و آخوندهایی که هنوز کاملاً تحت نفوذ خمینی درنیامده بودند یعنی کسانی مثل شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی و یا قمی امثال همین آخوندها.

مقدم از قول این آخوندها نه شریعتمداری ولی گلپایگانی و مرعشی و اینها به شاه پیغام برده بود که شاه باید یک اقدام چشمگیری بکند و شاه تشخیص داد که این اقدام چشمگیر باید تغییر دولت باشد و داستان سینما رکس آبادان شاید تصمیم شاه را به جلو انداخت و به آموزگار تکلیف کرد که استعفا بکند.

بر روی هم سیاست‌های دولت آموزگار در طول شش ماه دومی که بر سر کار بود به نظر من با اینکه خیلی درست‌تر بود از آنچه که بعدی‌ها انجام دادند ولی کافی نبود. توجهی که در دولت به مسائل امنیتی و انتظامی می‌شد خیلی کم بود. من به خاطر دارم که وقتی به دولت رفتم برای منزل ما دو تا پاسبان گذاشتند که آنجا محافظت می‌کردند و با این پاسبان‌ها آشنا شدیم و من با آنها صحبت می‌کردم، آن وقت من فهمیدم که پاسبان‌ها ۱۲۰۰ تومن حقوق در ماه می‌گیرند یعنی ۱۲۰۰۰ ریال و ۱۲۰۰۰ ریال در آن موقع به هیچ وجه برای زندگی حتی محقر کافی نبود با قیمت‌هایی که اجاره خانه و مواد خوراکی و پوشاک و غیره و ذلک در ایران داشت. ما چندین بار این موضوع را در هیئت دولت مطرح کردیم که باید به پاسبان‌ها کمک بشود ولی نه رئیس شهربانی خیلی اصرار کرد در این موضوع و نه رئیس دولت که سخت مشغول گرفتاری‌های مربوط به کسر بودجه و متوازن کردن بودجه بود توجه کرد. یا مثلاً این بحث در هیئت دولت پیش آمد، حالا اینها جنبه‌ی خودستایی پیدا نکند، که وسائل ضد شورش لازم است، درست نیست که هر جا تظاهراتی شد با گلوله به آن تظاهرات جواب داده شود، گلوله‌های لاستیکی در دنیا هست، توپ آب به اصطلاح water cannon هست لوله‌های آب که با قوت و فشار زیاد اشخاص را نقش بر زمین می‌کند و یا اجتماعات را پراکنده می‌کند و همچنین صحبت این را به میان آوردیم که واحدهای خیلی مجهز و ورزیده‌ی ارتش را می‌شود به کمک شهربانی فرستاد و لباس پاسبان‌ها را بپوشند که ارتش هم وارد کار نشود ولی در تظاهرات و اقدامات ضد شورش از این عناصر استفاده بشود ولی همان‌طوری که گفتم مثل اینکه با آن صحبتی که نخست‌وزیر با شاه کرده بود دیگر خیالش از بابت مسائل امنیتی آسوده شده بود و کار زیادی دیگر به این کارها نداشت. همینقدر این بود که به سازمان امنیت یا رئیس شهربانی تأکید می‌کرد که کسانی که انتظامات را بر هم می‌زنند تعقیب بکنند و بگیرند. سیاست به طور کلی سیاست سختگیری بود نسبت به شورش‌ها و شورشیان اما آن پیگیری و آن وسعت عمل و عمقی که لازم است نداشت.

س ـ شما در آن زمان به اصطلاح سخنگوی دولت بودید، رل خودتان را در آن زمان چه می‌دیدید؟ یعنی سخنگوی دولتی که از یک طرف مشغول حل کردن گرفتاری‌های اقتصادی کشور بود ولی خب از یک طرف دیگر در هر چند هفته و یا در هر چند ماه متوجه تظاهرات خیلی بزرگی در شهر تهران و بعد در تبریز و اصفهان و دیگر شهرها شد. شما که در آن دوره سخنگوی دولت بودید چه می‌خواستید از طرف دولت برای مردم بگویید؟

ج ـ من مردم را به طور منظم در جریان تصمیم‌های دولت قرار می‌دادم و این کار کم و بیش بی‌سابقه بود. اعتقاد ما بر این بود که مردم باید بدانند ما چه می‌کنیم و یک بازتابی از طرف مردم توسط روزنامه‌ها یا مجلس یا غیره نسبت به تصمیم‌ها و دل‌مشغولی‌های دولت بگیریم. علاوه بر این وقتی ما با شورش‌ها روبرو شدیم، چون آن موقع حقیقتاً صحبت از انقلاب نمی‌شد کرد، من وظیفه‌ی خودم می‌دانستم که یک اطمینانی به مردم بدهم که دولت هم مسلط است و هم مصمم است و تسلیم نخواهد شد و آخرین صحبتی که من به عنوان سخنگوی دولت کردم یادم هست که بعد از جریان سینما رکس بود و خیلی سخت و شدید در آن موقع صحبت کردم. حقیقتاً من فکر می‌کردم که دولت باید یک تصویر خیلی مصممی از خودش به مردم بدهد، این به نظر من کمک می‌کرد به فرو نشاندن شورش‌ها و افزایش اعتماد در میان مردم. چون من معتقد هستم که در شرایط انقلابی، در شرایط بحرانی آنچه که توده‌ی مردم را بر ضد رژیم، هر رژیمی که می‌خواهد باشد، برمی‌گرداند بیش از اختلاف نظرها و اختلاف عقیده‌ها و موضوع‌های سیاسی و اقتصادی، درجه‌ی اقتداری و توانایی عملی است که رژیم از خودش نشان می‌دهد. اگر رژیم از خودش ضعف نشان بدهد مخالفانش خیلی خیلی بیشتر می‌شوند برای اینکه بیشتر رژیم‌ها در کشورهای امثال ایران آن موقع و نظایرش امروز، اینها رژیم‌هایشان روی محبوبیت نیست که می‌توانند حکومت بکنند، روی اقتدار و توانایی عمل است.

به هر حال یک جنبه‌ی صحبت‌های من متوجه این موضوع بود و یکی دیگرش هشدار دادن به مردم بود که دارند به چه راه می‌افتند. این تم که مخالفان حکومت یا عناصر افراطی مذهبی هستند و یا عناصر افراطی چپ خیلی در صحبت‌های من در آن موقع مطرح می‌شد، هم صحبت‌هایی که در رادیو و تلویزیون می‌کردم و هم صحبت‌هایی که با سردبیران مطبوعات و جلسات عمومی که با روزنامه‌نگاران داشتم می‌کردم و هشدار می‌دادم که جانشین این رژیم، جایگزین این رژیم، به اصطلاح آلترناتیوش، به مراتب بدتر خواهد بود از آنچه که آنها نسبت می‌دهند به رژیم و تکیه زیاد می‌کردم روی جنبه‌های منفی یک حکومت اسلامی یا یک حکومت کمونیستی چون در آن موقع به نظر من جز این دو تا جایگزینی برای رژیم نبود. این به طور خلاصه وظائفی بود که برای خودم تصور می‌کردم به عنوان سخنگوی دولت.

وظیفه‌ی من در آن دوره خیلی مشکل بود برای اینکه ما در گرماگرم دوره‌ی به اصطلاح فضای باز سیاسی آمده بودیم و یکی از وظائفی که برای دولت آموزگار قرار داده شده بود این بود که کمک بکند به باز کردن فضای سیاسی، به اینکه مردم بهتر مطالبشان را به گوش حکومت برسانند، روزنامه‌ها آزادتر باشند. در دوره‌ی ما سانسور روزنامه‌ها برداشته شد. ما بعد از اینکه روزنامه‌ها مطالبی می‌نوشتند البته به آنها می‌گفتیم که چرا این را نوشتید؟ یا این درست نبوده و یا این جواب فلان سازمان را چاپ بکنید. قبلش جز در موارد خیلی نادری که جنبه‌ی امنیتی و انتظامی داشت و از طرف سازمان‌های مربوطش هم گفته می‌شد ما توصیه‌ای به روزنامه‌ها نمی‌کردیم.

در اواخر دولت آموزگار البته دو مرتبه سانسور را برقرار کردیم برای اینکه روزنامه‌ها دیگر از دست رفته بودند و خیلی خودشان را در اختیار انقلابیون و شورشیان گذاشته بودند. بله این وظیفه از این جهت مشکل بود که ما در عین اینکه داشتیم فضای سیاسی را گشاده‌تر می‌کردیم روبرو شده بودیم با یک موج انقلابی و یک موقعیت انقلابی و در آن موقعیت انقلابی روزنامه‌ها به خصوص مطلقاً رعایت منافع درازمدت کشور را که سهل است منافع درازمدت خودشان را هم نمی‌کردند و یک‌سره در اختیار عوامل شورشی و انقلابی قرار گرفته بودند. علتش هم این بود که در این روزنامه‌ها عناصر چپی رخنه کرده بودند و خیلی تعدادشان زیاد بود. به علاوه گردانندگان روزنامه‌ها در یک مسابقه به اصطلاح افزایش تیراژ افتاده بودند و با چاپ کردن مطالب مخالفین نسخه‌های بیشتری هر روز می‌فروختند و طبیعی است در آن شرایط مردم علاقمند به شنیدن خبرهایی که جنبه‌ی ممنوع داشت بودند یا خبرهایی که به هر حال حکایت از یک وضع غیرعادی می‌کرد. شرایط مملکت طوری شده بود که همیشه توده‌های مردم توجه‌شان به مسائل سیاسی و عمومی بیشتر می‌شود و روزنامه‌ها از این فرصت استفاده می‌کردند و بر فروش خودشان می‌افزودند. اما در عین حال چنانچه بعداً ثابت شد تیشه به ریشه مملکت می‌زدند و همین‌طور به ریشه خودشان و عناصری را تقویت می‌کردند که بعداً آن عناصر مطلقاً هیچ اثری از آزادی مطبوعات باقی نگذاشتند.

یکی از صحبت‌هایی بود که اتفاقاً من در جلسه‌ی سردبیران و نویسندگان مطبوعات کردم که رژیم‌های جایگزین رژیم کنونی این مقدار آزادی را هم که الآن فراهم است به روزنامه‌ها نخواهند داد چون این رژیم الآن در مراحل تحولی خودش است و دارد اصلاح می‌شود و دارد جنبه‌ی مردمی بیشتری پیدا می‌کند ولی یک رژیم پیروزمند انقلابی احتیاجی به این ملاحظات ندارد و خیلی سخت‌تر خواهد گرفت. به هر حال این موقعیت که هم می‌بایست روزنامه‌ها را محدود کرد یعنی فعالیت انقلابی و ضد رژیمی روزنامه‌ها را محدود کرد و هم یک فضای باز سیاسی را تشویق و تقویت کرد فوق‌العاده کار من را دشوار کرده بود.

من یک نظریه‌ای به اصطلاح در هیئت دولت قبولاندم و با روزنامه‌ها در میان گذاشتم و آن این بود که ما سانسور را تا آنجایی که جنبه‌ی اداری دارد از میان می‌بریم ولی در آنجا که جنبه‌ی سیاسی دارد در یک حدودی رعایت می‌کنیم. منظورم از جنبه‌ی اداری آنچه بود که به گرداندن کشور به مسائل اقتصادی و اداری، به طرز کار وزارتخانه‌ها و وزرا و نخست‌وزیر و هر کس دیگری مربوط می‌شد، در این زمینه ما حقیقتاً سانسور نمی‌کردیم روزنامه‌ها آزاد بودند که از وزرا انتقاد کنند، از گردش کارها انتقاد بکنند و حداکثری که از آنها می‌خواستیم این بود که پاسخ مسئولان را چاپ بکنند و این خودش کار بسیار دشواری بود برای اینکه در مطبوعات ایران حق پاسخ چندان شناخته نبود. اما منظورم از امور سیاسی اموری بود که مستقیماً به موجودیت رژیم و به نظر ما مملکت، چون آن وقت دیگر خرج رژیم از خرج مملکت جدا نبود، مربوط می‌شد. در آن زمینه من معتقد بودم که روزنامه‌ها باید رعایت بکنند و آنجا که رعایت نمی‌کنند ما باید مداخله بکنیم و تذکر بدهیم و با گذشت ماه‌ها لزوم این مداخله و تذکر خیلی زیاد شد و همان‌طوری که گفتم در اواخر دولت آموزگار سانسور را به شدت برقرار کردیم که جلوی فعالیت‌های ضد رژیم را در مطبوعات بگیریم.

س ـ آیا یک مشکل دیگر برای شما در همین دوره به عنوان سخنگوی دولت این نبود که حس می‌کردید خب یک مقدار از گرفتاری‌هایی که توی اجتماع مردم را به اصطلاح به شلوغی و تظاهرات کشانده حق بود و فقط به اصطلاح کار یک سری افراطی نبود. یعنی شما که از یک طرف می‌خواستید جلوی آنها را بگیرید و از یک طرف دیگر می‌خواستید میدان سیاست را باز کنید و از یک طرف دیگر هم خب می‌توانستید که حقیقتاً بگویید که تمام این حرف‌هایی که زده می‌شود اشتباه است.

ج ـ کاملاً، به خصوص در برخوردهای بی‌شماری که من در آن یک سال با روزنامه‌نگاران خارجی داشتم این موضوع‌ها مطرح می‌شد. من در آن مدت شاید یک چیزی بین صد تا دویست مصاحبه‌ی مطبوعاتی و تلویزیونی و رادیویی با رسانه‌های خارجی داشتم و این نکته‌ای بود که آنها هم مطرح می‌کردند. در این شک نبود که ایران دچار کم و کاستی‌های خیلی زیاد در آن موقع بود و مردم شکایات خیلی برحقی داشتند. گروه‌های مخالف مطالب بسیاری می‌گفتند که درست بود. مشکل این بود که این شکایات و انتقادات وسیله شده بود برای یک عده افراطی که به قدرت برسند. اگر مطبوعات ایران یا سیاست پیشگان ایرانی در آن موقع استقلال عمل خودشان را و فاصله‌ی خودشان را با گروه‌های افراطی حفظ می‌کردند و از آن موضع مستقل خودشان شکایات و انتقاداتشان را مطرح می‌کردند هیچ مشکلی نبود. اتفاقاً راه نجات مملکت هم همین بود که یک اپوزیسیون یک نیروی مخالف مستقلی در مملکت به وجود بیاید و با دولت مبارزه سیاسی بکند و دولت را به مبارزه بطلبد و دولت هم بداند که با یک عده‌ای طرف است که در مسائل اصلی اختلافی با او ندارند و مسائل اصلی عبارتند از رژیم مملکت که به نظر ما می‌بایست پادشاهی بماند و حفظ مملکت در مقابل خطرات خارجی. اگر چنان توافقی می‌شد و مخالفان رژیم که تمام مطبوعات مملکت هم جزو آن بودند، تقریباً تمام مطبوعات مملکت، و بعد کم کم رادیو و تلویزیون مملکت آنها اگر چنین موضعی می‌داشتند خیلی کار من آسان می‌شد. مشکل من این بود که دیگر شکایات درباره‌ی نحوه اداره‌ی کشور و گردش امور نامربوط شده بود در مبارزه‌ای که ما در پیش داشتیم این یک وسیله‌ای بود فقط برای اینکه یک عده‌ای که اصلاً با اساس کار مخالف بودند و یک فرهنگ دیگر و یک نظام دیگری را می‌خواستند بر مملکت تحمیل کنند و به نظر ما مملکت را هم به قهقرا می‌بردند و هم به پرتگاه می‌انداختند و بعداً ثابت شد که هر دوی این ترس‌ها درست بوده اینها داشتند از مطالبی که سیاست پیشگان یا روزنامه‌نگاران آن موقع عنوان می‌کردند سوء استفاده می‌کردند، گرفتاری ما اینجا بود.

س ـ شما فکر می‌کنید جواب دولت آموزگار به آتش‌سوزی سینما رکس صحیح بود آیا کار دیگری بود که در آن زمان می‌توانستند بکنند؟

ج ـ وقتی خبر این حادثه به تهران رسید اولین کاری که کردیم طبعاً صحبت‌هایی بود که من کردم و به مردم هم هشدار دادم که این کار کار کیست و چه عواملی می‌تواند باشد. دومین کار این بود که یک هیئتی فوراً تعیین از کارشناسان ایمنی و آتش‌سوزی از شرکت نفت و سازمان دفاع غیرنظامی و چند سازمان دیگر و اینها به فوریت به آبادان رفتند برای اینکه ببینند که چه بوده تقصیر کی بوده، اصلاً موضوع از چه قرار بوده است. این هیئت برگشتند به تهران و جلسه‌ای بود که من هم اتفاقاً در آن جلسه بودم نخست‌وزیر بود و من و آن افراد و شاید از سازمان امنیت مقدم بود و نتایج یافته‌هایشان را گفتند و بلافاصله در تلویزیون و مطبوعات منعکس شد و قرار بود که نخست‌وزیر و یکی دو تا از وزرا از جمله خود من هم به آبادان برویم برای پیگیری کارها و وزارت دادگستری هم به شدت در پی تعقیب عاملان این آتش‌سوزی برآمد و شهربانی هم یکی دو نفر را هم گرفتند در همان چند روز ولی تا ما به خودمان بجنبیم دولت مجبور به استعفا شد یعنی گمان کنم اگر درست به خاطرم مانده باشد دو سه روز یا چهار روز حداکثر بعد از آتش‌‌سوزی سینما ما کنار رفتیم.

س ـ شما فکر می‌کنید عوض کردن دولت در آن موقع صحیح بود یا نه؟

ج ـ خود شاه در کتابش نوشته است که یکی از اشتباهات بزرگش، شاید بزرگترین اشتباهش این بود که دولت را در آن موقع عوض کرده است. من با این قضاوت شاه کاملاً هم عقیده هستم در شرایطی که یک ضربه تبلیغاتی به رژیم نه به دولت وارد شده بود با آتش‌سوزی سینما و در شرایطی که آشوب در اصفهان پیدا شده بود در چند هفته پیشش و دولت با مشکلات عمده‌ی سیاسی و امنیتی روبرو شده بود تغییر دولت جز در صورتی که یک دولت نظامی روی کار می‌آمد با برنامه صرفاً نظم و قانون و برقرار کردن انتظامات اشتباه بود. اگر پادشاه دولت را به دلیل اینکه نمی‌تواند به اندازه کافی شورش‌ها را فرو بنشاند برمی‌داشت و دولتی می‌آورد که این وظیفه را انجام می‌داد خیلی کار صحیحی بود و من باید این را اعتراف بکنم که دولت تسلط کاملی بر سازمان‌های انتظامی و بر سیاست‌های انتظامی نداشت و با علاقه و شدت کامل هم مسائل را در آن زمینه‌ها تعقیب نمی‌کرد هر چند خیلی رفتارش بهتر از بعدی‌هایش بود ولی با این وصف کافی نبود یا باید خود آن دولت موظف و وادار می‌شد که وسائل انتظامی و امنیتی را خیلی جدی بگیرد که من تصور می‌کنم بعد از آتش‌سوزی سینما رکس این آگاهی در نخست‌وزیر پیدا شده بود و حقیقتاً دیگر نخست‌وزیر تکان خورده بود. و یا می‌بایست که دولت دیگری با آن وظیفه و با اقتدارات لازم بیاید یا مثلاً حتی حکومت نظامی در سراسر مملکت اعلام بشود. اما با آن ترتیب که دولت آموزگار وادار به استعفا شد و دولتی به جایش آمد، نخست‌وزیری به جایش آمد با مأموریت امتیاز دادن سرتاسری به نیروهای مخالف آن کار اشتباه بسیار بزرگ و به نظر من اشتباه مرگباری بود. یعنی آن روز پادشاه امضای خودش را زیر فرمان انقراض سلسله پهلوی گذاشت.

س ـ نظر شما درباره‌ی دولت جدید یعنی دولت شریف‌امامی که بعد از دولت آموزگار روی کار آمد و برنامه‌هایی که دولت شریف‌امامی پیاده کرد چه بود؟

ج ـ دولت شریف‌امامی ترکیب بسیار نامتجانسی بود از چند شخصیت بسیار جاه‌طلب سیاسی، آدم‌هایی که مدت‌ها در انتظار فرصت بودند برای اینکه روی کار بیایند و تصمیم داشتند که به هر قیمتی شده فقط روی کار بمانند. نخست‌وزیر کنترلی روی بیشتر اعضای حکومتش نداشت. این افراد را به دلایل گوناگون آورده بود. فرض می‌شد که هر کدام دارای یک پایگاه سیاسی مستقل هستند و نخست‌وزیر انتظار داشت که مثلاً به توسط آنها دانشگاهیان را کنترل بکند یا روشنفکران را کنترل بکند یا آخوندها را کنترل بکند یا کارگران را کنترل بکند. کنترل نه باز به معنی متعارف کلمه منظورم این است که از طریق آنها با این عناصر اجتماعی ارتباط برقرار بکند و آنها را به طرف خودش جلب بکند کنترل لغت خوبی نبود که به کار بردم. خود نخست‌وزیر آدم بسیار محدودی از نظر سیاسی بود تمام عمرش را در سمت‌هایی به کار برده بود که مستلزم گرفتن کمترین تصمیم‌ها بود و به دست آوردن بیشترین فایده‌ها. یک بار نخست‌وزیر شده بود و به طور خیلی بدی شکست خورده بود در آن دوره، اصلاً برای این کار شایستگی نداشت. بعد، خیلی مرد بدنامی بود و کار به جایی رسید که خودش در مجلس گفت، «من شریف‌امامی بیست روز پیش نیستم». این حقیقتاً دیگر نقطه‌ی اوج ورشکستگی اخلاقی بود برای او و آبرویش را به کلی برد.

به هر حال حکومتی بود مرکب از آدم‌هایی که بعضی‌هایشان بدنام بودند. از جمله خود نخست‌وزیر و بعضی‌هایشان به هیچ وجه صمیمیتی با نخست‌وزیر نداشتند. عمومشان با هم در رقابت و دشمنی خیلی شدید بودند برخلاف دولت آموزگار که حقیقتاً از یک هماهنگی و تعادل سالمی برخوردار بود. این دولت با این ترکیب روی کار آمد بدون اینکه حقیقتاً بداند باید چه کار بکند. اولین اقداماتش امتیاز دادن بی‌قید و شرط به آخوندها بود، تغییر تاریخ شاهنشاهی به تاریخ شمسی، نه اینکه خیلی کار مهمی باشد ولی به هر حال یک جنبه‌ی سمبولیک داشت و همه جا به عنوان تسلیم و ضعف تلقی شد و اقدامات دیگری که کرد. اجازه‌ای که به روزنامه‌ها داده شد که هر کار می‌خواهند و هر روشی می‌خواهند اتخاذ بکنند. دو روز بعد از آمدن شریف‌امامی روزنامه‌ها تیتر زدند یعنی با عناوین درشت اعلام کردند که دولت با خمینی تماس خواهد گرفت. سه روز بعد از اینکه شریف‌امامی آمده بود روزنامه‌ها صفحه اول روزنامه را تماماً به عکس خمینی اختصاص دادند، عکس بزرگ، و در حد یک میلیون هر کدام از این عکس‌ها فروختند. این اقدامات سبب شد که اصلاً فرش از زیر پای حکومت و شاه کشیده شد. یعنی به اندازه‌ای به سرعت خمینی تبدیل شد به مرکز توجه همه‌ی مخالفت‌های سیاسی و به اندازه‌ای تسلط نیروهای مخالف بر دولت آشکار شد در همان سه چهار روز اول که دیگر کاری نمی‌شد کرد مگر یک سرکوبی خیلی شدید یا تسلیم. حکومت شریف‌امامی شیوه‌ی دوم را انتخاب کرد. حکومتی بود به اصطلاح سیاسی و به نظر خودشان یک حکومت سیاسی روی کار آورده بودند اما سیاست را بدجوری فهمیده بودند. به نظرشان سیاست عبارت بود از صحبت کردن، امتیاز دادن و حتی امتیاز دادن بدون صحبت کردن، خیال می‌کردند علت اینکه نیروهای مخالف در مملکت قوی شدند این است که به درخواست‌هایشان ترتیب اثر داده نشده است ولی هر چه به درخواست‌های نیروهای مخالف ترتیب اثر بیشتر دادند آن نیروها تقویت شدند، این کاری بود که تمام آن مدت انجام گرفت.

حکومت شریف‌امامی در مدت بسیار کوتاهی که روی کار بود جز امتیاز دادن، جز مردم را بیشتر برانگیختن کاری نکرد. یکی از استراتژی‌های حقیقتاً وحشتناکی که این حکومت داشت این بود که مبارزه سیاسی را در مجرای اقتصادی بیندازد. استراتژیست‌های دولت نشستند و فکر کردند که اگر مردم خواست‌های اقتصادی مطرح کنند و بعد آن خواست‌های اقتصادی برآورده بشود آن وقت مردم از درخواست‌های سیاسی دست بر خواهند داشت. در همه جا خود دولت تشویق کرد که مردم اضافه حقوق بخواهند و کارمندان و کارگران و هر گروهی، مواردی را من می‌دانم آن وقت من هنوز در جریان بودم، مواردی خود سازمان امنیت به سازمان‌ها، به مؤسسات تلفن می‌کردند مأموری که رابط بود با آن سازمان از طرف سازمان امنیت که مگر شما اضافه حقوق نمی‌خواهید و همه تشویق می‌شدند به اینکه اضافه حقوق بخواهند و دو بار سه بار در بعضی موارد در آن مدت اضافه حقوق دادند. حالا چقدر صدمه به اقتصاد مملکت خورد آن به جای خود، اما این کار نتیجه‌‌اش این شد که هر کس در صف مخالفین بود تشخیص داد که هر چه بخواهد بهش خواهد رسید و هر چه بیشتر بخواهد بهتر و رهبران مختلف در جناح مخالف شروع کردند هی بر همدیگر برتری پیدا کنند و دست بالاتر را نسبت به هم در تقاضاهایشان پیدا کنند. به این ترتیب درخواست‌های اضافه حقوق به سرعت تبدیل شد به درخواست‌های سیاسی یعنی اضافه حقوق می‌خواستند بعد آزادی زندانیان سیاسی را هم می‌خواستند و بالاخره تا آنجا پیش رفتند که خروج شاه را از مملکت و سرنگونی سلسله پهلوی و برقراری جمهوری اسلامی را هم خواستند.

برای اینکه یک شورشی که به خوبی قابل کنترل بود به انقلاب منتهی بشود به نظر من بهتر از سیاست‌ها و روش‌های حکومت شریف‌امامی کاری نمی‌شد کرد.

س ـ فرمودید یکی از مشکلات کابینه‌ی شریف‌امامی این بود که یک عده جاه‌طلب دور هم جمع شدند و خود نخست‌وزیر کنترلی روی آن اشخاص نداشت. ممکن است کمی درباره آن شخصیت‌ها کمی صحبت کنید؟

ج ـ من خیلی اکراه دارم راجع به اشخاص صحبت بکنم مگر آنجا که حقیقتاً مجبور هستم. به هر حال کسانی در حکومت شریف‌امامی بودند، دو سه نفری که خواب نخست‌وزیری را، خیلی زود هم و نه با انتظار زیاد می‌دیدند. اینها هر کدام در جهت خودشان فعالیت می‌کردند. یکی از آنها که خیلی به دربار نزدیک بود و مدتی با علیاحضرت هم کار می‌کرد و او روی شاه به اصطلاح کار می‌کرد و شاه را راهنمایی می‌کرد در پاره‌ای از اقداماتی که بعداً هم تبدیل به سیاست‌های دولت و شاه شدند. مثلاً فکر دستگیر کردن رهبران سابق حکومتی، نخست‌وزیر و وزیران سابق و رئیس سازمان امنیت و شهربانی و غیره این فکر از طرف همین اشخاص و امثال اینها به خانواده سلطنتی داده شد و به پادشاه قبولانده شد. البته اینها خرده حساب‌ها و اختلاف‌های سیاسی هم طبعاً در این وسط تسویه می‌کردند. مثلاً هویدا با بعضی از اینها روابط خوبی نداشت و موقع را مغتنم شمردند برای اینکه از او انتقام بگیرند. کسان دیگری هم در رژیم بودند که برای هویدا خط و نشان به اصطلاح کشیده بودند و سعی می‌کردند که هویدا دستگیر و محاکمه و حتی اعدام شود ولی در خود دولت هم این اشخاص بودند. یکی دیگر از وزرای دولت متهم بود، لااقل تا آنجایی که من می‌دانم و این را می‌توانم بگویم، که با لیبی ارتباط دارد و با آخوندهای مخالف مربوط هست. او سخنگوی دولت بود و وزیر امور اجرایی در کابینه شریف‌امامی بود و وقتی که در نیمه آبان‌ماه ۱۳۵۷ هویدا و من و هشت نفر دیگر از وزرای سابق و چند تا از افسران از جمله رئیس پیشین سازمان امنیت و یکی از رؤسای پیشین شهربانی و غیره دستگیر شدند در زندان، دو بار معاون فرمانداری نظامی به دیدن ما آمد و به آن وزیر، که می‌توانم اسمش را اینجا بگویم چون او حالا دیگر اعدام شده است، یعنی آزمون به او در مقابل ما گفت، «بله شما که می‌خواستید کودتا بکنید و شما که با خارجی‌ها ارتباط داشتید.» و خیلی وحشت کرد آن وزیر زندانی از صحبت‌های معاون فرمانداری نظامی. به هر حال من از آن فرمانداری نظامی بعداً که در سوییس دیدمش وقتی از ایران گریخته بودم، موضوع را پرسیدم که کی بود ارتباط این شخص با خارجی‌ها و او گفت که او با لیبی ارتباط داشت. این موضوعی است که من خودم دلیلی من درباره‌اش ندارم ولی از قول او شنیدم. اما اینکه با آخوندها مربوط بود خیلی خود من شاهد هستم و از زندان هم سعی می‌کرد که دائماً تماس بگیرد و آنجور که شنیدم بعد از اینکه از زندان گریخت، آن شبی که همه‌ی ما گریختیم، نزد طالقانی رفته بود به امید اینکه طالقانی نه تنها حمایتش می‌کند بلکه کمک‌های دیگری هم به او خواهد کرد و آنها تحویلش دادند که بعداً اعدام شد.

این عناصر در دولت شریف‌امامی بودند و خیال‌های عجیب و غریب شخصی را هم هر کدام تعقیب می‌کردند و فرصتی به دست آنها افتاده بود برای اینکه مملکت را آن‌جور که می‌خواهند به آن طرفی که می‌خواهند ببرند و متأسفانه اشتباه می‌کردند. آنهایی که فکر می‌کردند که با دستگیر کردن سران پیشین رژیم عمر رژیم را طولانی خواهند کرد و حقیقتاً صمیمانه این اعتقاد را داشتند متوجه شدند که چه اشتباهی کردند. آنها که می‌خواستند به نیروی آخوندها رژیم را نجات بدهند دیدند که چه بر سر رژیم آمد. آن‌هایی که برای پیشبرد کارهای شخصی خودشان و جاه‌طلبی‌های شخصی خودشان کار می‌کردند عموماً اعدام شدند.

س ـ شما فکر می‌کنید خود نخست‌وزیر چرا انتخاب شد؟

ج ـ نخست‌وزیر اولاً با روس‌ها روابط خوبی داشت در دوره‌ای که وزیر صنایع بود ارتباطاتی با روس‌ها پیدا کرده بود و آن را حفظ کرده بود و شاه این را می‌دانست. ثانیاً مدعی بود که از خانواده رهبران مذهبی و روحانی است. ثالثاً رئیس فراماسون‌های ایران بود.

فراماسون‌ها یک نیروی انگلیسی در ایران شناخته می‌شدند و تصور می‌رفت که با انگلیس‌ها خیلی مربوط باشد. بی‌بی‌سی در آن موقع گرفتاری و دردسر بزرگی برای ایران شده بود. سرویس خبری رادیوی انگلستان برنامه‌های فارسی خود را خیلی تقویت کرده بود، دو برابر کرده بود و تبدیل شده بود به سخنگوی مخالفان. اعلامیه‌ها از بی‌بی‌سی پخش می‌شد، گاهی حتی دستور ساختن کوکتل مولوتف در چهار پنج برنامه تکرار می‌شد، حقیقتاً رادیوی مخالفین و خمینی شده بود. تصور شاه این بود که با آوردن عناصری که به انگلیس‌ها نزدیک بودند و گذاشتن آنها به سمت نخست‌وزیری و وزارت (یکی دو نفر صرفاً به علت رابطه‌شان با انگلیس‌ها به وزارت رسیدند) می‌تواند نیروهای مخالف خودش را که فکر می‌کرد که از انگلستان و شوروی تقویت می‌شوند آنها را آرام بکند. بعد هم عرض کردم شاه خیال می‌کرد که حالا دوران حکومت تکنوکرات‌ها به سر آمده و باید یک حکومت سیاسی روی کار بیاید و شریف‌امامی ظاهراً توانسته بود که خودش را چنان نخست‌وزیر سیاسی قلمداد بکند. از طرفه‌های روزگار اینکه هویدا که وزیر دربار بود و تا نخست‌وزیری شریف‌امامی هم وزیر دربار ماند او توصیه‌ی شریف‌امامی را به شاه کرده بود روی همین ملاحظات.

س ـ دولت شریف‌امامی پس از مدتی نتوانست کنترل را به دست گیرد و سقوط کرد و یک حکومت نظامی روی کار آمد. شما درباره‌ی حکومت نظامی که به قدرت رسید چه فکر می‌کنید؟

ج ـ حکومت نظامی حتی اسمش هم نظامی نماند یعنی اصلاً در شرایط باور نکردنی روی کار آمد، هر چیزی که در انقلاب ایران روی داد به اندازه‌ای از منطق معمولی خارج است که هنوز انسان خیال می‌کند که در قلمرو خواب و رؤیا روی داده است. انقلاب ایران یک چیز سوررآلیستی است. شما فرض بکنید که یک روز نشسته‌اید رادیو و تلویزیون را روشن می‌کنید، حالا از پیش اعلام کرده‌اند که پادشاه مملکت اعلامیه‌ی خیلی مهمی صادر خواهد کرد، ساعت یک بعدازظهر روز ۱۵ آبانماه ۱۳۵۷ و پادشاه در برابر دوربین‌های تلویزیون ظاهر می‌شود و یک سخنرانی نسبتاً دراز را شروع به خواندن می‌کند که بله ظلم بود، فساد بود چنین بود چنان بود و من با شما همراه هستم و من صدای انقلاب شما را شنیدم، من هر چه شما بخواهید می‌کنم، مبارزه می‌کنم، جلوی فساد را می‌گیرم، خاطیان را مجازات می‌کنم. مثل اینکه یک رهبر مخالف آمده و به اسم پادشاه مملکت دارد راجع به خودش صحبت می‌کند. بعد اعلام می‌کند که بله برای اینکه نظم برقرار شود برای اینکه چنین شود چنان شود مملکت به حالت عادی بیفتد، اقتصاد مملکت نجات پیدا کند حکومت نظامی، به ریاست هیچ‌کس نه کمتر از رئیس ستاد ارتش، رئیس ستاد مشترک، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، به قول آن روزها، تشکیل می‌دهد. او هم می‌آید اعلام می‌کند که بله وزرای من تیمسار فلان، سپهبد فلان با دریابان فلان و یک عده هم غیرنظامی. فردای آن روز معلوم می‌شود که به موجب قانون اساسی فرمانده ارتشی در حفظ سمت فرماندهی‌اش نمی‌تواند وزارت را قبول کند. هیچی سپهبد و تیمسار و دریابان به سر کار خودشان برمی‌گردند و یک عده غیرنظامی می‌آیند جایشان را می‌گیرند. بعد نخست‌وزیر که عبارت است از ارتشبد و رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران سخنرانی خود را با چه شروع می‌کند؟ با بسم الله و الله اکبر شروع می‌کند مثل هر آخوندی که آن روزها صحبتش را شروع می‌کرد و حالا هم می‌کند می‌آید و اعلام می‌کند، بعد در مجلس شروع به داد سخن دادن می‌کند و خیال می‌کند که با سخنرانی مذهبی می‌تواند جاذبه‌ی سخنان رهبران مذهبی را تحت‌الشعاع قرار بدهد. یواش یواش کارش به استدعای عاجزانه می‌کشد حالا یک ارتشبد آمده رئیس یک حکومت به اصطلاح نظامی هم هست و در تمام مملکت هم فرمانداری نظامی هست و حکومت نظامی اعلام شده است و ارتش هم مثل معمول توی خیابان‌ها و نخست‌وزیر مملکت به استدعای عاجزانه افتاده است. «من استدعای عاجزانه می‌کنم که اعتصاب نکنید، من استدعای عاجزانه می‌کنم که چنین و چنان نکنید.» به اندازه‌ای همه‌ی اینها با هم ناهماهنگ و ناجور و خنده‌آور بود که حقیقتاً من نمی‌توانم هیچ توضیحی برایش پیدا بکنم. حکومت نظامی یک مسخره محض بود یک تراژی ـ کمیک بود یک Farce بود به قول فرنگی‌ها و البته با نتایج تراژیک. این حکومت به کلی عاجز و درمانده و فاقد هر نوع سیاست روشن، اقلاً حکومت شریف‌امامی با استراتژی دادن امتیازات روی کار آمده بود و هر جا هم توانست امتیاز داد و هر کی هم نخواست به او امتیاز داد و آنجاهایی هم که آرام بود خودش به هم زد برای اینکه بعد امتیاز بدهد. مثلاً یکی از موارد خیلی بامزه اعتصاب روزنامه‌ها در دوره‌ی شریف‌امامی بود که باز در هیئت دولت نشستند، شریف‌امامی یک مشاوری داشت که سناتور بود و وابستگی خانوادگی هم به روزنامه اطلاعات داشت. این شخص و آن وزیری را که گفتم که به زندان افتاد و بعد هم اعدام شد در دوره‌ی شریف‌امامی گویا نقشه‌های خیلی غیرعادی داشت، اینها نشستند و با روزنامه‌ها صحبت کردند که بله اگر شما مطالب را بنویسید، واقعیات را بنویسید مردم دیگر به رادیوی لندن گوش نخواهند کرد. آنها گفتند مردم این مطبوعات را باور نمی‌کنند و خیال می‌کنند این مطبوعات سانسور می‌شود. گفتند خب برای اینکه اعتماد مردم جلب شود شما به عنوان اعتراض به سانسور اعتصاب بکنید بعد دولت شرایط شما را قبول خواهد کرد و مردم هم اعتبار شما را خواهند شناخت. همین کار را کردند، روزنامه‌ها اعتصاب کردند و گفتند تا سانسور برقرار است ما روزنامه را منتشر نخواهیم کرد. دو سه روز بعد نخست‌وزیر مملکت و آن وزیری که سخنگوی دولت بود و وزیر امور اجرایی بود و وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت نشستند با دبیر سندیکای روزنامه‌نگاران و یکی دو تا از مقامات سندیکایی و یک منشوری به اصطلاح امضا کردند اسمش شد منشور آزادی مطبوعات و دولت تعهد کرد که دیگر هیچ مداخله‌ای در کار مطبوعات نداشته باشد. البته قبلاً هم نداشت از وقتی که شریف‌امامی آمده بود روزنامه‌ها هر چه می‌خواستند می‌نوشتند ولی برای اینکه به اصطلاح یک Coup تبلیغاتی.

خب این کارها را آن دولت می‌کرد یک استراتژی بود حالا غلط یا درست ولی لااقل یک استراتژی داشت اما دولت ازهاری هیچ استراتژی نداشت یک روز سخت می‌گرفت و یک روز شل می‌داد، یک روز استدعا می‌کرد و یک روز تهدید می‌کرد. و بدتر از آن رئیس دولت حقیقتاً از خودش یک شمایل کمیک و خنده‌آور ساخته بود. مردم مسخره‌اش می‌کردند برای اینکه خودش می‌آمد در تلویزیون و یک صحبت‌هایی می‌کرد، ما آن موقع در زندان بودیم، و مایه تفریح اصلی ما سخنرانی‌های این مرد بود و ظاهر شدن‌های تلویزیونی‌اش.