روایت کننده: آقای علی ایزدی
تاریخ مصاحبه: ۲۷ مارچ ۱۹۸۵
محل مصاحبه: شهر پکس، فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱
س – جناب ایزدی مقدمتا خواهشمندم که سوابق خانوادگی پدری خودتان را به طور خلاصه شرح دهید.
ج – بنده یک پدر خیلی نویسنده بزرگی داشتم معروف به میرزا مهدی خان ایزدی دبیر خاقان که گمان میکنم اول کسی بود که کتاب انشاء را ایجاد کرد و کتابهای دیگری هم البته نوشته که بعضیهایش به چاپ نرسیده. ولی آنچه که به چاپ رسیده بود دو تا انشاء خیلی معروفی است معروف به انشاء دبیرخاقان، و بنده پدر پدرم مستوفی بودند میرزا ابوطالب مستوفی پدربزرگ من بوده و بعد با مرحوم صاحبدیوان با تمام اعیان فارس نسبت داشتیم و البته من شخصا خودم فارس را ندیدم و پدرم فارس البته بوده پدربزرگم مدتها در فارس بوده اسمش هم میرزا ابوطالب مستوفی شیرازی بود. و این مرد نویسنده، فاضل، دانشمند و خیلی هم مقتدر بود و بعد که البته پدرم مرا به، بعد از اخذ دیپلم به دارالمعلمین رفتم و در دارالمعلمین هم تا دکترا تقریبا چون آن وقت فقط منحصر بود تحصیلات عالیه را طی کردم.
س – در تهران؟
ج – در تهران بله، تحصیلات عالیه را طی کردم و بعد خدا رحمت کند مرحوم تیمورتاش، بنده را برای کارهای شخصی خودش استخدام کرد و مدتها که قریب یکسال، یکسال ونیم با مرحوم تیمورتاش بودم و آنچه که بنده میخواهم عرض کنم که شاید که کمتر کسی به آن توجه دارد از نظر سیاسی من هیچ اطلاعی راجع به کار تیمورتاش ندارم ولی شخصا مردی خیلی وارد، نویسنده، فاضل، دانشمند و درست و مرتبی بود.
س – بله، قبل از اینکه به این بپردازیم یکی دو تا سؤالهای مقدماتی داشتم اگر ممکن است سوابق خانوادگی مادریتان را هم بفرمایید.
ج – بله، بله. مادر بنده دختر، اسم پدرش یادم رفت.
س – بعدا تکمیل میکنیم.
ج – بله، بله، دختر یک مرد فاضل دانشمندی بود که او هم جزو نویسندگان بود و آن طوری که بنده به خاطر دارم در سن جوانی که بنده به تحصیل مشغول بودم و دارالمعلمین رفته بودم او فوت شد و خیلی هم مرد، منزل من فوت کرد، خیلی مرد دانشمندی بود او خیلی آدم فاضلی بود و سعی میکرد که تمام نزدیکان و بستگانش در رشته تحصیلی خودش ان موفقیت کامل پیدا کنند و البته او در جوانی من فوت شد. دیگر اطلاع زیادی از او ندارم فقط میدانم که… پدر مادرم را میخواستید؟
س – بله فامیل مادرتان را.
ج – فامیل مادرم را بله، بله، این بود که خیلی همهشان نویسنده و فاضل و دانشمند و اهل شیراز بودند، بله.
س- آن وقت خود سرکار در چه تاریخی و کجا متولد شدید؟
ج – چی؟
س – خود سرکار در چه محلی و در چه تاریخی متولد شدید؟
ج – بنده در تهران متولد شدم و بعد از گذراندن کلاس ابتدایی، چه بود؟
س – در چه تاریخی فرمودید متولد شدید؟
ج – بله، بنده بعد از اینکه تحصیلات متوسطه را تمام کردم،
س – در کدام مدرسه؟
ج – در مدرسه دارالمعلمین.
س – بله
ج – یکی دو تا مدرسه بود فقط در ایران بود یکی دارالفنون یکی دارالمعلمین، بنده در دارالمعلمین ثبت نام کردم بعد دانشکده حقوق را هم البته تمام کردم و بعد وارد خدمت دربار شدم.
س – چه باعث شد که وارد خدمت دربار بشوید؟
ج – خود مرحوم
س – شغل پدرتان چه بود؟
ج – خود پدر من در دربار کار میکرد و بعد مرحوم تیمورتاش که وزیر دربار وقت بود از بنده خواهش کرد که به کارهای سیاسی و محرمانه او برسم و شخصا هم آن وقتها یک چیزی به آن میگفتند رمز،
س – بله.
ج – به کار رمز تمام این تیمورتاش میرسیدم و به نظر من تیمورتاش هم یک شخص خیلی فوقالعادهای بود دانشمند بود، فاضل بود منتها البته اگر که کاری کرده برخلاف مصلحت مملکت من از آن هیچ اطلاعی ندارم بله.
س – تقریبا چه سالی بود این؟ خاطرتان هست کی وارد خدمت شدید؟
ج – سال… الان چه سالی هستیم؟
س – گمانم ۶۴ آغاز شده ۱۳۶۴ آغاز شده.
ج – هزاروسیصد و چقدر بود؟
س – الان ۶۴ است، عرض کنم که رضاشاه سال ۱۳۰۴ به سلطنت رسید.
ج – ۱۳۰۴ به سلطنت رسید.
س – حالا آن هم مهم نیست.
ج – ممکن است که از همان وقت بگویم که ۱۳۰۴ بودم من وقتی رضاشاه آمده بود بودم بله.
س – بله.
ج – از موقعی که او به سلطنت رسید من داخل کار بودم، من رئیس کابینه ولیعهد بودم، آن وقت بله، رئیس کابینه ولیعهد بودم.
بعد از پنج شش سال هم که به ژوهانسبورگ رفتم با پدرش با رضاشاه، آن وقت کرمان بود. بنده رفتم به کرمان و متفقا سوار کشتی شدیم و رفتیم به جزیره ایل موریس، ایل موریس. البته پنج-شش ماه هم آنجا بودیم بعد از جزیره موریس رفتیم به برویم به آمریکای جنوبی و بین راه هم ناچار بودیم که در یک جایی متوقف بشویم در دوربان متعلق به آفریقای جنوبی است.
در دوران قریب یک ماه دو ماه بودیم بعد گفتند که الان راه کشتی خیلی کار مشکلی است و ما اطمینان نداریم به اینکه سالم برسد اعلیحضرت به این جهت بهتر است که در ژوهانسبورگ که یکی از شهرهای آفریقای جنوبی است در آنجا متوقف بشوند.
در ژوهانسبورگ البته یک جای خیلی محل عالی برای اعلیحضرت انتخاب کردند که البته پولش را گرفتند پولش را دادند و در آنجا زندگی میکردیم. آفریقای جنوبی هم یک جایی مملکت خیلی خیلی پیشرفته مرتب و منظمی است، و قریب چندین سال هم که من آنجا بودم تا اعلیحضرت فوت شدند دیگر. اعلیحضرت فوت شدند البته نعششان را بعد آوردند و شنیدیم که به قاهره بود از قاهره هم آوردند به تهران.
س – بله، چه خاطراتی سرکار دارید از آن روزگاری که اعلیحضرت در خارج از ایران؟ روزهایشان چه جور میگذشت؟ چه مطالبی میگفتند؟ اخبار از ایران میرسید؟ نمیرسید؟
ج – بله، بله. ایشان اصرار داشتند که بنده را هم در جریان کارهای خودشان بگذارند، و اعلیحضرت مرد خیلی به نظر من مرتب و منظمی بودند صبحها ساعت ۹ درست سر ساعت ۹ گو اینکه بنده هم حاضر بودم آماده بودم میآمدند در سالن با من به صحبت میپرداختند و بعد اگر ممکن بود هوا مساعد بود یا حال ایشان هم مناسب بود یک چند قدمی راه میرفتیم و بعد ایشان ساعت ۱۲ معمولا نهار میخوردند بعد میرفتند برای نهار و بنده هم با والاحضرتهای دیگر میرفتیم به شهری گردشی میکردیم و برگشتن ساعت یک نهار میخوردیم.
س – نهار را اعلیحضرت تنها میل میفرمودند؟
ج – نهار را اعلیحضرت تک و تنها، تک و تنها نهار و شام را همیشه تنها میل میفرمودند برای اینکه کسی که در آن ساعت نهار بخورد وجود نداشت و معمولا هم خیلی دوست داشتند که تنها باشند.
س – عجب.
ج – و آنجا یک پیشخدمتی داشتند سیدمحمود که برایشان غذا میبرد و مرتب میکرد، در طبقه دوم بودند البته.
س – چون پدرهایی که در آن سن هستند دوست دارند که در موقع غذا و مواقع مختلف بچههایشان دور و برشان باشند.
ج – نخیر اتفاقا ایشان در موقع غذا خوردن و اینها همیشه تنها بودند.
س – آن وقت از فرزندانشان کدامهایشان آنجا خدمتشان بودند؟
ج – همه فرزندان بودند دیگر.
س – بودند.
ج – همه فرزندان بودند. .
س – تا موقع فوتشان.
ج – نه بعد اینها بعضیهایشان رفتند و شاهپور محمودرضا و غلامرضا و علیرضا بودند آنجا همراهشان بودند که همه آمدند، نعشش را آوردند به افریقا، شنیدید که؟
س – بله.
ج – به قاهره.
م – به مصر.
ج – بله.
س – آن وقت از اخبار ایران هم علاقمند بودند ببینند که در ایران چه میگذرد؟
ج – خیلی، خیلی، یکی از کارهایی که اعلیحضرت میکردند که شاید که باور کسی نکند صبح که ساعت ۹ که میآمدند در سالن مینشستند و رادیو را باز میکردند رادیو تهران را که در تهران خبر چیست؟ چه میگویند؟ چه نمیگویند؟ چه جور میگذرد روزگار، و تأسف میخوردند به وضع مملکت و اوضاعی که پیش آمده بود و به من میگفتند که ”فلانکس! اگر من بودم هیچوقت نمیگذاشتم این مسائل پیش بیاید و حالا ایرانی هم مثل اینکه بیشتر از این هم نباید انتظار داشت از ایرانیها برای اینکه اگر که علاقه داشتند به اینکه مملکتشان را یک سر و صورتی داشته باشد اصرار در رفتن من نمیکردند و وضعی پیش نمیآوردند که من ناچار بشوم مملکت را ترک کنم.“
س – یعنی رفتن خودشان از ایران را بیشتر از چشم ایرانیها میدیدند یا از چشم خارجیها که مجبورشان کردند؟
ج – خارجیها با ایرانیها.
س – عجب، و ایرانیها.
ج – و ایرانیها، و میگفتند که، اگر که ایرانیها مثلا میل داشتند خارجیها نمیتوانستند این طور وسیله فراهم بکنند که ایشان خارج بشوند.
س – خوب این انگیزه ایرانیها را به چه حسابی میگذاشتند که اینها آدمهای قدرنشناسی بودند یا اینکه علاقهای…
ج – نخیر چون که، نه چون معمولا اعلیحضرت رضاشاه خیلی آدم سخت مرتبی بودند و از مردم تقاضا میکردند که کار خودشان را مرتب بکنند سخت بکنند اینها، این بود که خیال میکردند که بیشتر این انگیزه آنهاست که اعلیحضرت نباشند و راحت و آسوده و هرکاری دلشان میخواهد بکنند. مثل اینکه دیدیم که وقتی که اعلیحضرت رضاشاه رفتند مملکت از هم پاشیده شد و از بین رفت دیگر.
س – آن وقت حالت به اصطلاح مرحله فوتشان به چه ترتیب پیش آمد؟ ناگهانی بود؟ مریض شده بودند؟
ج – ناخوش شدند ایشان، ایشان قریب دو ماه ناخوشی قلبی پیدا کردند که دکتر هم میآمد و میرفت و بعد یواش یواش حالشان رو به بهبود رفت، قدری هم راه میرفتند بیرون و با من هم صحبت میکردند و میگفتند که خوب بالاخره ناراحتی است و برای همه میآید. ولی چیزی که هست یک دفعه که شب خوابیده بودند صبح دیگر بلند نشدند معلوم شده بود به کلی فوت شدند دیگر و دکتر هم به من میگفت که آن ناراحتی قلبی که دارند ایشان ممکن است یک دفعه یک اتفاقی برایشان بیفتد.
س – آن وقت در موقع فوتشان غیر از سرکار کس دیگری هم آنجا بود از خانواده از فرزندان؟
ج – والاحضرت شمس آمده بودند.
س – فقط والاحضرت شمس.
ج – و دو سه شب بود که والاحضرت شمس آمده بودند و شب، نشسته بودیم حضور اعلیحضرت، بنده بودم و والاحضرت شمس، خیلی هم شوخی میکردند با من و صحبت میکردند به والاحضرت شمس میگفتند که فلان کس خیلی به من کمک کرده و محبت کرده و بعد ما رفتیم خوابیدیم، رفتیم خوابیدیم و بعد صبح سید محمود ساعت ۶ صبح آمد و به من اطلاع دا د، گفت که اعلیحضرت بیدار نمیشوند. گفتم، چه کار داری بگذار بیدار نشوند. گفت به طور دیگریست شما باید بیایید ببینید. بنده رفتم دیدم که بله اعلیحضرت فوت شدند و خیلی البته ناراحت شدم و بعد به والاحضرت شمس اطلاع دادم، والاحضرت شمس آنجا بودند، به والاحضرت شمس اطلاع دادم و بعد پنج شش روز البته در سردخانه آنجا بودند و از آنجا هم بعد آوردندشان به قاهره.
س – چطور مستقیم به ایران نیاوردید در آن موقع؟
ج – نمیشد دیگر. وضع ایران یک طوری نبود که مناسب باشد برای آوردنش
س – صحیح.
ج – بله.
س – آن وقت فرمودید فرزندهای دیگری هم بودند در آن موقع در موقع فوت غیر از والاحضرت شمس؟
ج – نه، نه، کس دیگری نبود.
س – کس دیگری نبود.
ج – کس دیگری نبود.
س – بقیه والاحضرتها
ج – بله بله، رفته بودند.
س – تشریف برده بودند به تعطیلات و…
ج – بله، بله.
س – خوب آن وقت خود سرکار همراه جسد اعلیحضرت به قاهره تشریف بردید؟
ج – نخیر، نه، بنده نرفتم.
س – شما چه کار کردید؟
ج – برای اینکه آنها گفتند که بایستی که نمیدانیم چه روزی این جنازه میرود میماند، نمیدانیم باید بماند، این بایستی مستقیما ما خودمان بفرستیم به قاهره و مستقیما فرستادند به قاهره.
س – آن وقت سرکار کجا رفتید؟
ج – بنده دیگر آنجا بودم یک یک ماه و دو ماه بعد بعد آمدم اینجا قاهره دیگر.
س – قاهره؟
ج – بله، از قاهره هم که آمدم تهران.
س- ممکن است خاطراتتان هم از آن زمانی که به تهران تشریف آوردید بفرمایید تهران را چه جور دیدید؟ چون شما وقتی ترک کرده بودید که هنوز رضاشاه پادشاه بودند.
ج – همان جور
س – و حالا بعد از چقدر بود؟ چهار پنج سال بود؟
ج – بله سه چهار سال بود بله.
س – چه تغییراتی ملاحظه کردید؟
ج – والا بعد از اینکه بنده آمدم خیلی خیلی، این را محرمانه به شما میگویم که خیلی متأسف شدم از اینکه وضع تهران مغشوش بود درهم و برهم و هیچکس به جای خودش نبود، کسی کار خودش را نمیکرد، مملکتی نبود یک، به اصطلاح خرابهای بود به اسم مملکت، و رئیسالوزراء و نخستوزیر و مجلس و اینها همه متفقا مداخله میکردند در اینکه کار ایران خرابتر شود نه اینکه بهتر بشود و همانطوری که دیدید خرابتر هم شد و روز به روز بدتر و ناراحتتر بود.
س – قبلش من حرف شما را قطع کردم راجع به تیمورتاش که فرمودید،
ج – بله.
س – که آغاز خدمتتان در دربار به عنوان رئیس رمز تیمورتاش بودید. چند وقت با تیمورتاش کار کردید و او چه جور آدمی بود؟
ج – به نظر بنده آنچه که برای بنده مسلم است تیمورتاش خیلی مرد فاضل و دانشمند و مرتب و منظمی بود. منتها البته وقتی که به اروپا رفت و از روسیه برگشت این طوری که اشتهار دارد و انتشار دادند در روسیه شاید صحبت کرده که تغییراتی پیدا بشود که او همهکاره بشود.
س – عجب.
ج – بله، و الا بیخود که رضاشاه این کار را نمیکرد. بعد این مطلب را هم آیرم رئیس شهربانی بود این را تحقیقات کرده بود و از آنجا به او اطلاع داده بودند و به عرض شاه رساند. این بود که تیمورتاش را گرفتند و مدتی در منزلش بود و بعد زندان بود، در زندان بود و در زندان کشتندش دیگر میدانید؟
س – بله
ج – بله، بله. احمدی یک کسی بود به اسم احمدی که کشتند و بعد هم که وقتی که اوضاع به صورت اولیه برگشت خود احمدی را هم کشتند.
س – عجب.
ج – خود احمدی را بله به این عنوان که، چرا تیمورتاش را کشتی؟ چرا چه کار کردی؟
س – بعد از جنگ حتما.
ج – بعد از جنگ بله. خود احمدی را هم کشتند.
س – آن وقت بعد اینکه تیمورتاش کشته شد شما رئیستان رئیس دربار کی بوده؟ شما با کی سر و کار داشتید؟
ج – ادیب السلطنه سمیعی بود.
س – بله او شد وزیر دربار
ج – او شد رئیس دربار. بعد هم که اعلیحضرت رضاشاه آمدند به چیز، که از کرمان من با اعلیحضرت رضاشاه آمدم به ژوهانسبورگ.
س – چه شد که سرکار قرار شد که همراهشان تشریف ببرید به جای
ج – والا یک روزی اعلیحضرت محمدرضا شاه بنده را خواستند و گفتند که یک آدم مطمئن من میخواهم که همراه پدرم برود به مسافرت و شما خواهش میکنم یک نفر را پیدا بکنید. بنده سعی کردم که هرچه که فکر کردم کسی به نظرم نرسید برای اینکه اگر خاطرتان باشد آن وقت البته با اعلیحضرت رضاشاه خیلی خوب نبودند مردم. بعد فکر کردم که هر کسی را که بفرستیم اسباب ناراحتی بیشتر میشود برای اعلیحضرت.
بعد از یکی دو روز اعلیحضرت گفتند که خوب آقای ایزدی شما فکر کردید؟ فکر نکردید؟ من به ایشان گفتم: والا هیچکس نیست ولی اگر میل داشته باشید بنده خودم میروم. اعلیحضرت خیلی تعجب کردند، ”شما؟“ ” باشد بله بنده“، ”شما؟“ ”بله بنده.“ ”خوب آنها که بله، نمیدانم، اگر شما میروید که من خیلی مطمئن میشوم، مطمئن میشوم و دیگر مثل اینکه خودم رفتم“ و گفتم ”معذلک بنده حاضرم بروم.“
اعلیحضرت هم کرمان بودند آن وقت، بنده فردای آن رور با والاحضرت شاهپور علیرضا خدا بیامرز، رفتیم به کرمان و از کرمان سوار کشتی شدیم و رفتیم به جزیره موریس مدت شش ماه هفت هشت ماه در جزیره موریس بودیم و از جزیره موریس هم رفتیم که برویم به آمریکای جنوبی البته نگذاشتند برویم و آمدیم در دوربان که یکی از شهرهای افریقاست بندر افریقاست، بعد مدتی یک ماه و پنج شش روز در دوربان بودیم از آنجا رفتیم به ژوهانسبورگ.
س – اعلیحضرت رضایت داشتند نسبت به این برنامهای که برایشان مطرح شده بود که کجا تشریف ببرند؟
ج – نخیر، نخیر، خیلی ناراحت بودند و خیلی هم غالبا میگفتند که علت اینکه این طور با من رفتار میکنند برای خدمتی است که به مملکت کردم. اگر خدمت نکرده بودم هیچ این حرفها و این جزئیات برای من پیش نمیآمد و اینکه مرا متواری میکنند و به این طرف و آن طرف میکشانند فقط برای خاطر این خدمتی است که کرده ام.
س – خودشان مایل بودند به کجا تشریف ببرند؟ اگر از خودشان بود.
ج – خودشان اگر مایل بودند به سمت اروپایابا یک جای خیلی مطمئنی.
س – بله. آن وقت سرکار که تهران تشریف آوردید و بعد از آمدن از قاهره در چه سمتی بودید؟ در وزارت دربار بودید دیگر؟
ج – در وزارت دربار، در وزارت دربار بودم و خیلی اعلیحضرت مرحوم محمدرضا شاه خیلی خیلی به من محبت کردند.
س – چه سمتی به شما دادند؟
ج – سمتم… البته میدانید من آجودان مخصوص اعلیحضرت بودم.
س – نه من نمیدانستم.
ج – بله، بله، آجودان مخصوص اعلیحضرت بودم و تمام کارهای حالا البته کارهای خصوصی اعلیحضرت را من میکردم، کار خصوصی شان را بنده میکردم، بله، و بعد از مدتی هم که رفتم به ژوهانسبورگ دیگر.
س – کی رفت به ژوهانسبورگ؟
ج – بنده رفتم با رضاشاه به ژوهانسبورگ.
س – بله، منظور وقتی که مراجعت کردید از ژوهانسبورگ
ج خیلی خیلی احترام کرد.
س – به تهران بعد.
ج – آها، وقتی آمدم به تهران بله خیلی اعلیحضرت به من محبت کردند و خیلی کارهای شخصی و خصوصی شان به من واگذار شده بود. در حقیقت بنده یک وزیر دربار بدون اسم بودم.
س – بله
ج – بله تمام کارها، بله.
س – مثلا بدون اینکه بنده علاقه داشته باشم به ذکر جزئیاتی کار خصوصی مثلا از چه نوع کارهای مربوط به شما بود؟
ج – کارهای خصوصیشان که با علیاحضرتها با والاحضرتها با همه اینها صحبت بکنم نصیحت بکنم، جه بکنم، تمام اینها جزئیات به من واگذار شده بود بله.
س – آن وقت در مدارکی که از تاریخ موجود است بیشتر مال سفارتخانهها این بوده که یک بحث و جستوجویی بوده که ببینند که از رضاشاه در بانکهای خارج اموالی داشتند؟ نداشتند؟ و مثل اینکه بعد از جستوجو چیزی پیدا نکرده بودند.
ج – هیچ چیز هم پیدا نشده، بل اعلیحضرت خیلی علاقه به مملکت داشتند و در فکر این نبودند که یک روزی خارج بشود از مملکت، و به این جهت هم هیچ پول نداشتند. و اگر پولی هم به ایشان داده شد خود اعلیحضرت محمدرضا شاه حواله کردند برایشان.
س – بله، این جریانی که خاک ایران را همراهتان برده بودند این واقعیت داشت؟
ج – بله، یک مقداری خاک ایران همراهشان داشتند.
س – شما خودتان دیده بودید؟
ج – بله، بله، همراهشان برده بودند به اسم اینکه این ایران است و بایستی که خاک ایران همیشه با من باشد.
س – کجا گذاشته بودند آنجا توی حوهانسبورگ؟
ج – توی اتاقشان بود همیشه توی اتاقشان بود بله.
س – بله. آن وقت سرکار از وقایع مختلف از قبیل مثلا اولین سوء قصدی که به اعلیحضرت شد در دانشگاه شما آنجا حضور داشتید؟ خاطرهای دارید که چه بود پشت پرده جریان چه بود؟
ج – والا بنده اطلاع دارم که بودم آنجا ولی چیزی که هست بعد معلوم شد که کی این کار را کرده بود. ولی آنچه که بنده شخصا میتوانم بگویم این کار کار ایرانی نیست. کار خارجی است.
س – بله.
ج – در اینکه واقعا خیلی خدمت کرده بود رضاشاه، محمدرضا شاه و رضاشاه خیلی به مملکت ما خدمت کردند و اگر که سوء نیتی نسبت به آنها پیدا میشد بیشتر از طرف خارجیها بود، بیشتر.
س – بله. راجع به قتل رزمآرا و مرحوم هژیر چه خاطرهای دارید؟
ج – والا قتل رزمآرا که، میدانید که رزمآرا را در مسجد شاه کشتند.
س – بله.
ج – بله، بله، رزمآرا تا آنجا که من اطلاع دارم اعلیحضرت خیلی هم احترام میگذاشتند به رزمآرا، خیلی هم مرد مرتب و منظم و کاری بود. منتهی آن چیزی که هست یکهو آن اتفاق افتاد و خیلی هم اعلیحضرت ناراحت شدند ولی خوب کاری نمیشد بکنیم. راجع به هژیر هم که خیلی هم به هژیر، به هژیر هم خیلی احترام میگذاشتند و هژیر را یک سید خلیل،
س – بله
ج – بله یک همچین کسی او را در مسجد عالی سپهسالار که رفته بود آنجا روضه گوش بکند و اینها کشتندش دیگر.
س – آن موقع در جوانیهایشان اعلیحضرت دوستان نزدیکشان کیها بودند که به اصطلاح اغلب با آنها وقتهای فراغتشان را صرف میکردند با ورزش میکردند و اینها؟ یکیشان مثلا آقای فردوست بوده این جوری که… خوب واقعا آن موقع نزدیک بود به ایشان؟ یا اینکه حالت چه جور نزدیکی بود؟
ج – بله نزدیک بود، چون که در سوئیس با ایشان بودند و همان عنوان سوئیس که داده بودند با ایشان بودند و در تهران هیچوقت با ایشان نبودند.
س – نبودند؟
ج – نخیر، نخیر و بعد هم اینکه این آدم مرتبی نیست بدانید که این رفته با خارجیهاست او.
س – الان صحبت زیاد هست در موردش بله.
ج – کی هست؟
س – صحبت زیاد میشود در اطرافش.
ج – الان که رفته با خمینی نامی ساخته. ولی این خیلی خیلی اسباب تعجب من است، کسی که سالها با شاه بوده و با رضاشاه بود و با محمدرضا شاه بوده و این همه به او محبت کردند بعد یک دفعه تغییر عقیده بدهد برود با خمینی نامی، من نمی شناسمش کیست البته، مصاحبه بکند و بعد بنشیند و با او صحبت کند و بعد کار کند.
س – بعضی میگویند که با وجود اینکه خوب به اعلیحضرت نزدیک بوده ولی بعضی وقتها مورد تحقیر قرار میگرفته و این عقدهای در دلش شده و به این علت…
ج – تحقیر؟یعنی تحقیرش میکرد؟
س – بله تحقیرش میکردند مثلا به عنوان مثلا که ایشان در
ج – بیشتر از این
س – نمیدانم
ج – بیشتر از اینها نبوده.
س – بله
ج – اضافه که بیشتر از اینها نبودی که بله. و بعد هم این است که ما الان چون شاه نداریم نمیدانیم که شاه کیست؟ ولی شاه یک کسی است که خوب، بالاخره رئیسالوزراء و همه تعظیم میکنند احترام میگذارند و اینها دیگر کار زیادی با او نداشت ولی همین وقت که گاهی که شبها مثلا مجلسی یک چیزی تشکیل میشد همیشه حسین میدانید که فردوست
س – بله
ج – بود و همیشه هم به او محبت میکردند. و دیگر میدانید که انتظار و توقع آدم ازحد متعارف و عادی بایستی که بیشتر نباشد و اگر که گلهای داشته باشد این گلهای است که به نظر من چون از فامیل خیلی محترمی نیست و آدم مرتبی نیست این موجب شده و الا هیچوقت رضاشاه به او بیاحترامی نمیکرد، محمدرضا شاه، و همیشه هم طرف صحبت بوده حرف میزده کار میکرده، کارهایش را رفع و رجوع میکردند میکردند کارهای مخصوصی داشتند محرمانهای که بنده اطلاع ندارم و به آن شخص هم این را میفرمودند.
س – بله، آن وقت در مورد ازدواج اعلیحضرت با ملکه ثریا سابق شما حضور داشتید؟ چه خاطرهای دارید؟
ج – ازدواج…
س – قبلش راجع به طلاق فوزیه بگم. در آن مورد شما آیا در جریان بودید آنجا؟
ج – والا این طور که بنده اطلاع دارم علیاحضرت فوزیه شنیده بودند که اعلیحضرت تشریف میبرند به فرح آباد مثلا، فرح آباد.
س – بله.
ج – و شاید به دفعه یک چیزی شنیدند که نامناسب بوده یا صحیح نبوده چون اینهایی که با اشخاص دیگری رفتند اینها این اسباب ناراحتی فوزیه شده بود که موجب طلاق ایشان گردید.
س – ولی اصولا میگویند که ایشان به اصطلاح از نظر خصوصیات اخلاقی و روحیه و اینها مناسب و همگام و همراه با اعلیحضرت نبودند دو تیپ مختلف بودند.
ج – نه این را میسازند ولی خوب اعلیحضرت محمدرضا شاه شما این طور که اطلاع دارید که خیلی مرد مرتبی بودند، مرد مرتب، منظم، تحصیلکرده، فاضل، دانشمند و رعایت همهچیز را میکردند منتها چیزی که هست یک کسی نتواند با اعلیحضرت من بسازد دیگر تقصیر خودش است به کسی مربوط نمیشد.
س – در مورد آشنایی و ازدواج با ملکه ثریا شما چه خاطرهای دارید؟
ج – ملکه ثریا بعد از فوزیه آمد دیگر؟
س – بله، بله.
ج – بعد از فوزیه آمده بود و یک پدری داشت خلیل اسفندیاری، اعلیحضرت مقصودشان این بود که ازدواج بکنند و حتما هم یک کسی باشد که هم صورتا مناسب، باشد و هم اینکه از فامیل محترمی باشد. خلیل اسفندیاری اینها از بختیاریها بودند. بعد وسیله فراهم کردند که اعلیحضرت ثریا را دیدند و بعد هم که با او ازدواج کردند.
س – آن دوره مصدق و به اصطلاح پیشآمدهایی که قبل و بعد از ۲۸ مرداد شد، سرکار تهران تشریف داشتید در وزارت دربار بودید یا خارج بودید؟
ج – من در ۲۸ مرداد مثل اینکه با اعلیحضرت رضاشاه رفته بودم.
س- محمدرضا شاه.
ج – رضاشاه با محمدرضا شاه؟
س – محمدرضا شاه عرض میکنم، ۲۸ مرداد که دوره مصدق دورهای که مصدق نخستوزیر شده بود.
ج – مصدق نخستوزیر بود؟ نه بنده قاهره بودم. اعلیحضرت خوب بالاخره میدانید که اینها خارجیها به نظر من وسیله فراهم کرده بودند که اعلیحضرت یک اختلاف بزرگی بین مصدق و اعلیحضرت پیدا شد و مصدق هم آدمی نبود که بتواند که مملکت را اداره کند.
س – بله.
ج – بله، آدم خیلی معمولی و عادی بود و منتها چیزی که هست آن عقیده اش این بود که نخستوزیر همه کار مملکت بایستی با نخستوزیر باشد و این هم آن چیزی بود که اعلیحضرت میل نداشتند دیگر.
س – درست است.
ج – بله، و به این جهت شاید اگر اختلافی بوده سر این موضوع بوده ولی اعلیحضرت همیشه اعلیحضرت بودند و مصدق هم بالاخره با آن وضع ناهموار و ناهنجار که از بین رفت دیگر.
س – آن چند روزی که اعلیحضرت از ایران تشریف بردند و بعد مجسمهشان را کشیدند پایین توی خیابانها شما کجا تشریف داشتید تهران بودند با خارج بودید؟
ج – بنده قاهره بودم.
س – قاهره بودید.
ج – قاهره بودم بله، ولی شنیدم که یک همچنین اتفاقی افتاده، بله، بله، و اگر که مجسمه اعلیحضرت را کشیدند پایین و بیاحترامی به اعلیحضرت کردند همین دست شاندههای خود مصدق بودند
س – آن وقت از چه تاریخی همکاری سرکار با والاحضرت اشرف شروع شد؟
ج – والا حقیقتش را بخواهید که بنده تنها کسی هستم که پنجاه و چند سال در دربار خدمت کردم بعد موقعی که اعلیحضرت یک روز بنده را خواستند و فرمودند که من خیلی دلم میخواست که شما به والاحضرت اشرف کمک بکنید. و مرسوم هم نبود که والاحضرتها کسی را داشته باشند.
س – عجب.
ج – هیچ مرسوم نبود ولی از همانوقت بنده گفتم که میل داشتیم که اعلیحضرت را ببینیم. فرمودند که، آن که به جای خودش محفوظ است. ولی شما کارهای والاحضرت اشرف خواهر مرا انجام بدهید.
این بود که بنده رفتم پیش والاحضرت اشرف و والاحضرت اشرف هم حالا بدون اینکه بخواهم من یک چیز زیادی عرض کنم، جزو خانمهای خیلی بزرگ مملکت هستند و البته یک چیزی که شاید هیچکس نمیداند خیلی هم والاحضرت به اعلیحضرت کمک کردند به اعلیحضرت محمدرضا شاه و نمیدانم آنچه من میگویم صحیح باشد یا غلط باشد اگر سیاست و تدبیر والاحضرت اشرف نبود شاید که خیلی به سهولت هم به سلطنت نمیرسیدند اعلیحضرت
س – عجب
ج – بله و والاحضرت خیلی خیلی کمک کردند در این راه و اشخاص را دیدند و رفتند و آمدند و صحبت کردند و خیلی شخصیت بارز و فوقالعادهای هستند والاحضرت. تا آدم از نزدیک نشناسد نمیتواند قضاوت بکند، چون بنده از نزدیک ایشان را میشناسم میدانم که یک خانم خیلی فوقالعادهای هستند و در عین اینکه خانم هستند ولی خیلی وارد سیاست هستند و در راههای مختلفهای به اعلیحضرت خیلی خیلی کمک کردند.
س – یکی دو موردش را به خاطرتان هست که برای ثبت در تاریخ ذکر بفرمایید؟ یکی دو موردی که شما شاهد بودید که یک همچین کمکی انجام دادند.
ج – آنها را اگر بخواهم بنده این مطلب را بگویم که شاید به خیلی درازا بکشد. چیزی که خیلی خیلی مهم است این است که هفتهای دو دفعه اعلیحضرت پیش والاحضرت میآمدند و والاحضرت هم غالبا اعلیحضرت را میدیدند میرفتند منزلشان و میآمدند اینها و هفتهای دو شب هم که صحبتهای
س – زمان خاصی بود؟
ج – شنبه و چهارشنبه
س – منزل والاحضرت اشرف؟
ج – منزل والاحضرت اشرف، و در آنجا هم در یک میز مخصوصی والاحضرت با اعلیحضرت صحبت میکردند و صحبتهای خصوصی و آن موقع چه صحبتی میکردند که البته بنده اطلاعی ندارم.
س- کیها دعوت میشدند؟ چه عدهای بودند؟
ج – یک ده بیست نفر دعوت میشدند بله، ده بیست سی نفر دعوت میشدند و اینها از دوستان اعلیحضرت بودند، البته اینها طرف صحبت با اعلیحضرت نبودند و فقط یکی دو سه نفر بودند که بازی بریج میکردند با اعلیحضرت، بله در بازی بریج شرکت میکردند.
س – مثل پروفسور عدل و…
ج – پروفسور عدل و بله و چند نفر دیگر بله، بله.
س – که آن وقت پس یک همچین تماسهایی بود که میشد میتوانستند تبادل نظر بکنند و
ج – بله، بله آن موقع تبادل نظرشان بنده درست اطلاع ندارم ولی چیزی که هست صحبت میکردند دیگر بله بیشک.
س – مثلا یک موردی بود که والاحضرت اشرف تشریف بردند با استالین ملاقات کردند نمیدانم آن موقع شما تهران برگشته بودید یا هنوز قاهره بودید؟
ج – من قاهره بودم ولی جلسه با استالین را میدانم که رفتند و ملاقات کردند و آن هم برحسب امر اعلیحضرت رفتند، میدانید که بر حسب امر اعلیحضرت رفتند و خیلی هم موثر بوده خیلی موثر بوده در نزدیکی دو تا مملکت روسیه و ایران.
س – بله، همچنین گفته میشود که در برگرداندن اعلیحضرت بعد از جریان ۲۸ مرداد والاحضرت اشرف خیلی
ج – خیلی خیلی زحمت کشیدند و خیلی دخالت کردند و خیلی هم کمک کردند در همین راهها.
س – بله، مثل اینکه قبل از آن دکتر مصدق اصرار داشته که ایشان در ایران نباشند و والاحضرت اشرف را از اعلیحضرت جدا بکنند.
ج – بله تمام اصرار مصدق این بود که همه که رفته بودند. والاحضرت اشرف فقط مانده بود. والاحضرت اشرف هم از اعلیحضرت جدا بشود. عرض میشود به اعلیحضرت و من یک مأموریتی دادند به والاحضرت اشرف که رفتند به اروپا.
س – آن وقت سرکار از چه موقعی ریاست دفتر والاحضرت اشرف را به عهده داشته و از همان اوایل با چند سالی…
ج – من رئیس دفتر اعلیحضرت بودم.
س – صحیح
ج – والاحضرت ولیعهد بودم بعد وقتی که از ژوهانسبورگ که برگشتم بعد یک روز اعلیحضرت به من فرمودند که بله خواهرم کسی را ندارد و من به غیر از شما به کسی اطمینان نمیکنم و بهتر این است که کارهای ایشان را شما بکنید.
س – بله.
ج – بله، و از آن وقت شروع کردم.
س – از همان وقت که از ژوهانسبورگ برگشتید؟
ج – برگشتم بله از ژوهانسبورگ.
س- اصولا این کارهای رئیس دفتر چه نوع کارهایی است؟ چه کار کنند؟
ج – والا شما م صحبتهایی که ملاقاتهایی که والاحضرت میکردند و مسئله…
س – کسی که تقاضای ملاقات میخواست بکند از
ج – تقاضای ملاقاتش را بکند یا چیزی که کرده صحبت بکند. ج – تمام مستقیما به وسیله بنده.
س – بله، صحبت است که مثلا حتی تعیین بعضی از وزراء با والاحضرت اشرف بوده ایشان.
ج – بله خوب با اعلیحضرت محبت میکردند که فلان وزیر مناسبتر است بهتر است اینها اعلیحضرت هم میپذیرفتند برای اینکه میدانستند والاحضرت جز خدمت به مملکت دیگر نظر دیگری ندارد.
س – بعد همه میگویند که آن علاقه واقعا شدیدی است که والاحضرت اشرف داشته به…
ج – به اعلیحضرت و اعلیحضرت به والاحضرت. بله.
ج – اینها دوقلو هم هستند میدانید که؟
س – بله، بله. تا حتی حالا هم مرتب در روزنامهها نامههای سرگشادهای نوشته میشود به امضای والاحضرت اشرف به یادبود از اعلیحضرت.
ج – اعلیحضرت رضاشاه بله، بله. خیلی اعلیحضرت را دوست داشتند والاحضرت اشرف، من میتوانم این را بگویم که شاید که از همهکس بیشتر دوست داشتند بله. خیلی هم نزدیک بودند و میرفتند و میآمدند و صحبت میکردند.
س – آن وقت شما تا کی خدماتتان در وزارت دربار ادامه داشت؟
ج – تا الان.
س – تا آخر؟
ج – بله تا آخر. آخرین سفر بنده به ژوهانسبورگ بود، ژوهانسبورگ بود یا به قاهره بود؟
س – به قاهره
ج – قاهره، در آخرین سفر رفتم به قاهره و بعد هم یک مأموریت مخصوصی داشتم بعد هم برگشتم و بعد هم که بنده مأموریت مخصوصی پیدا کردم رفتم به با اعلیحضرت رضاشاه رفتم به ژوهانسبورگ.
س – بله.
ج – در آنجا هم سه سال و خردهای هم آنجا بودیم و اعلیحضرت البته خیلی از من راضی بودند. و اعلیحضرت فعلی هم اعلیحضرت محمدرضا شاه هم به محضی که رسیدم خیلی خیلی بین محبت کردند و بعد دست دادند و نشستم و اینها و یک چک پنجاه هزار تومانی هم به بنده دادند، بله این را هم باید گفت.
س – بله. این آشوبی که به اصطلاح منتج به روی کار آمدن خمینی و آخوندها شد شما از کی احساس کردید که یک همچین خطری در پیش است و همچین
ج – ایشان آمد تهران نبودم اصلا تهران نبودم، ولی در هر حال آن چه که مسلم است این کار خود ایرانیها نیست کار به نظر من خارجیهاست و خارجیها که دلشان نمیخواهد که ممالکی در شرق مستقر باشد و مطمئن باشد و سرپای خودش بایستند. این بود که کوشش کردند و سعی کردند که اعلیحضرت را یک تغییراتی بشود که منجر به همین وضع فعلی است.
س – سرکار از کی ایران نبودید؟ میفرمایید نبودید. موقعی که به اصطلاح جریان شد شما ایران نبودید.
ج – نبودم نخیر ایران نبودم.
س – کی ایران را شما ترک کردید؟ چه تاریخی؟
ج – من همین یکی دو سال قبل از اینکه این اتفاق بیفتد رفته بودم بیرون.
س – بازنشسته شده بودید یا اینکه…
ج – نه همین طوری هیچوقت بازنشسته…
س – پس منظورتان… ج – بنده همینطور تا آخر روز کار میکردم آنجا، بله و اصلا بنده یک مأموریتی پیدا پیدا کردم به قاهره و رفتم به قاهره و بعد اعلیحضرت مجبور شدند که تهران را ترک بکنند من هم ماندم دیگر. بله، آمدم اینجا داشتم خانهای آمدم اینجا دیگر.
س – درقاهره روزهای آخر شما چه خاطراتی از اعلیحضرت دارید قبل از درگذشتشان؟
ج – والا خاطره خیلی خاصی بنده ندارم. فقط چیزی که میتوانم به شما اطمینان بدهم و برای ثبت در تاریخ این است که اعلیحضرت از پادشاههای فوقالعاده مملکت دوست و وطن پرست بودند و به نظر من هیچ دقیقهای را از فکر وطنشان و آنچه که مصلحت مملکت است خارج نمیشدند.
س – آیا ایشان هم مثل پدرشان یک کیسه خاک آورده بودند با اینکه این شایعه است؟
ج – نه من همچین چیزی نشیندم
س- در قاهره شما همچین چیزی نشنیدید؟
ج – نشنیدم نخیر.
س – خوب شما شاید تنها کسی هستید که هم دوران به اصطلاح
ج – تاریک. تاریک پدرشان را دیده باشید و هم خود ایشان را.
ج – همین جور است بله، بله. یکی در ژوهانسبورگ یکی در مصر
ج – بله. و در حدود شصت سال بنده خدمتی که به اعلیحضرت کردم دیگر.
س – بله، خرب چه جور شما چه جور برای خودتان این موضوع را مجسم کردید که خوب، رضاشاه فقید به آن ترتیب از ایران خارج شد و در ژوهانسبورگ فوت کرد و محمدرضا شاه هم در مصر به این ترتیب فوت کرد، پهلوی خودتان چه جوری این موضوع را
ج – والا آنچه که به نظر بنده میآید که شاید هم صحیح نباشد این است که بیشتر این تحریکات خارجی است بیشتر تحریکات خارجی و دخالت خارجیها در امور مملکت منجر به رفتن رضاشاه و محمدرضا شاه شد.
رضاشاه غالبا صحبت میکردند با من و میگفتند که عیب کار من فقط این بود که جز خدمت به مملکت نظر دیگری نداشتم. نمیدانم شما اطلاع دارید یا نه؟ رضاشاه اصلا به هیچکس از نزدیکان و اقوام و دوستان خودش توجهی نمیکرد مگر آنهایی که خدمت به مملکت میکردند بیشتر به آن اهمیت میداد. اهمیت به اشخاص به نسبت خدمتی که به مملکت میکردند بله.
س – بله. محمدرضا شاه چطور؟
ج – محمدرضا شاه هم همینطور. محمدرضا شاه هم بنده هیچ…
س – عدهای منتقدین میگویند که خوب، ایشان اگر یک مقداری اعضای خانوادهشان را دور نگه داشته بودند و نمیگذاشتند اینها وارد کسب و تجارت و اینها بشوند شاید مثلا به نفع خود اعلیحضرت بود.
ج – کسب و تجارت آن طوری که باید دیگر من هیچ اطلاع ندارم اگر کسی کسب و…
س – من هم اطلاع ندارم من دارم فقط تکرار آن چیزهایی که…
ج – کسب و تجارت نخیر، نخیر. آن کسب و تجارتی در بین نبود فقط اینها گویا یک حقوقی داشتند که میگرفتند زندگی میکردند.
س – خوب شاید اشاره میکنند به آن زمینها و ساختمانهایی که مثلا والاحضرت اشرف در شمال کردند و آبادیهایی که آنجا کردند و اینها.
ج – خوب آنها با پول خودشان کردند. کاری که نکردند از کسی که پولی نگرفتند چیزی نگرفتند بله.
س – درست است.
ج – بله، بله، البته اگر هم میماندند خیلی میل داشتند که بیشتر خدمت بکنند و ساختمان میکنند به نفع مردم.
س – بله، شما آخرین مکالمهتان و صحبتتان با محمدرضا شاه قبل از اینکه فوت کنند یادتان هست که چه گفتید چه شنیدید؟ آخرین باری که شما ایشان را دیدید و میتوانستند صحبت بکنند کی بود؟
ج – بله همان وقتی که من رفتم به قاهره ایشان صحبت کردن با من دیگر.
س – چه فرمودند؟
ج – هیچی ایشان عقیدهشان این بود که من این مأموریت را انجام بدهم. برای اینکه این مأموریت خیلی لازم است مربوط به پدرشان است و احترامی که برای پدرشان قائلند بنده را انتخاب کردند که از همه نزدیکتر بودم به پدرشان و فرمودند که بله شما باید بروید به قاهره و کار را به این نحو انجام بدهید و خیلی هم اسباب رضایت بنده میشود.
س – منظورم وقتی است که خود محمدرضا شاه همین پنج سال پیش از ایران رفتند و رفتند قاهره و آنجا هم مریض شدند و فوت کردند و وقتی که انور سادات آنجا بود.
ج – من نبودم، من نبودم آخر،
س- (؟)
ج – من آمده بودم مأموریت داده بودند به من آمده بودم به اینجا.
س – پس آخرین باری که شما محمدرضا شاه را دیدید در کجا بود؟
ج – محمدرضا شاه در تهران.
س – آها، از تهران به بعد دیگر شما،
ج – بنده هیچ ندیدم ایشان را. ندیدید ایشان را، وقتی که ایشان در خارج بودند
ج – نه، نه، هیچ
س – فرصت اینکه…
ج – نه، نه، مجال نبود دیگر. حضورشان برسید دیگر نبود.
ج – نخیر، نخیر نبود.
س – خوب جه مطالب دیگری به نظر خودتان برسد که فکر کنید ثبتش در تاریخ مفید است؟ مشاهداتتان عرض کنم که چیزهایی که گفته نشده.
ج – نمیدانم والا.
س – افراد خوبی که دور اعلیحضرت بودند کمکشان میکردند و کسانی که شاید زیاد آدمهای جالبی نبودند و باعث ضرر خوردن به اعلیحضرت شدند.
ج – مثل کی مثلا؟
س – من همین جور دارم به طور کلی سئوال میکنم ببینم شما کدام یکی مطالبی ست که…
ج – بله، والا آنچه که شده به طور کلی میتوانم عرفی کنم خدمتتان این است که اشخاصی که اطراف اعلیحضرت بودند اشخاص خیلی خیلی مهمی نبودند و اگر یک حرفی میزدند یا چیزی میکردند اعلیحضرت گوش نمیکردند اگر هم گوش میکردند به نفع مملکت نبود.
س – بله.
ج – بله.
س – مثلا آقای امیرهوشنگ دولو. یکی از اطرافیان ایشان، آقای محوی، آقای علم. یا به هر حال کسانیکه دربار بودند بنده دارم اسم میبرم من نمی شناسمشان اسمهایی که ما از دور شنیدیم،
ج – بله، امیرهوشنگ که سواد معمولی نداشت یک آدم خیلی معمولی خیلی خیلی عادی بود. فقط علم من میدانم که آنچه که میکرد به نفع اعلیحضرت بود، به نفع اعلیحضرت بود و خیلی هم دلش میخواست که خدمتگزار خیلی خوبی محسوب بشود.
س – درست است که میگویند ایشان خیلی علاقمند بود به اعلیحضرت و وفادار.
ج – خیلی خیلی وفادار بود و علاقمند بود و در جاهای خیلی لازم و واردی هم از کمک هیچ مضایقه نمیکرد این مسلم است. و از همه مهمتر اینکه علم از فامیل خیلی محترمی هم بود از فامیل بیرجند بود بیرجندی بود و پدرش هم امیرشوکتالملک خیلی مرد خوبی بود و خیلی مرد خوبی بود و وزیر پست و تلگراف هم بود و خیلی هم اعلیحضرت به او مرحمت داشتند و هم او سبب شد که علم را آوردند که وزیر دربار شد و کارهای مختلفی را شروع کردند.
س – چه کسان دیگر را در سطح آفای علم به خاطرتان میآید که به اصطلاح مؤثر بودند در کمک به اعلیحضرت مفید بودند برای سلطنت ایران.
ج – کسی را …
س – مثلا تیمسار جم که مدتی پیش از کار برکنار شدند و رفتند.
ج – تیمسار جم که کار از این کارها نداشت، کار نظامی دا شت کار نظا میداشت چون رئیس ستاد ارتش بود و بعد هم… از همه مهمتر این که فریدون جم تیمسار جم بسیار مرد خوبیست، مرد فال و دانشمندیست و وطنش را هم خیلی دوست داشت، وطنش و شاه را خیلی دوست داشت.
س – خوب این سئوال هست که چرا یک همچین شخصی که به این لیافت بوده از او استفاده بیشتری نشد؟
ج – والا دیگر آدم وقتی که پادشاه مملکتی است به پیشنهادات نخستوزیر و دولت و اینها توجه میکند دیگر.
س – بله.
ج – شاید هم آنها میل نداشتند که یک آدمی مثل تیمسار جم نزدیک اعلیحضرت باشد و اینها، به نظر من، والا تیمسار بسیار آدم خوبی است بسیاری این است که بنده میشناسمشان بله.
س – قبل از آقای علم من یادم نیست وزیر دربار کی بود؟ آقای قدس منخعی بود یا آقای علا بود؟
ج – قدس نخعی بود.
س – بله، او چه جور وزیر درباری بود؟
ج – او خیلی خوب بود، بسیار آدم خوب و ساکت و آرام و باسواد و فاضل و دانشمند بله، بله، قدس نخعی. و بدبختانه خیلی آدم مرتبی بود و شاید هم که این موجب شده بود که نتوانست او زیاد آنجا دوام بیاورد و اینها.
س – جرا آدم منظم نمیتوانست دوام بیاورد آنجا؟
ج – به نظر من در هیچ جای ایران یک آدم خیلی مرتب و منظمی که منحصرا خدمت به مملکت نظرش باشد نمیتواند دوام بیاورد همیشه.
س – عجب. چرا؟
ج – میشود؟
س – نمیدانم.
ج – نمیدانم برای اینکه
س – تجربه سرکار را ندارم
ج – نه برای اینکه این هم خارجیها نمیخواهند هم خودش موانعی میبیند نمیتواند که زیاد بماند.
س – بله، از آقای حسین علا چه خاطرهای دارید وقتی ایشان وزیر دربار بودند؟
ج – علا به نظر من آنچه که بنده میدانم یک آدمی بود که از همه مهمتر به خودش و مقامش اهمیت میداد بیشتر. تا اینکه ولی خوب بالاخره آدم دانشمندی بود، فاضلی بود و خیلی زبان فرانسه و انگلیسی خیلی خیلی خوب میدانست و با خارجیها هم ملاقات میکرد و اینها. علاء یک عیبی که داشت که من میتوانم این را رسما بگویم این است که بیشتر توجه به خارجیها داشت.
س – عجب.
ج – بله یک نفر خارجی که میآمد یک سفیری میآمد و وزیری میآمد این بلند میشد وخودش میرفت تا دم در و احترام میگذاشت و اینها و شاید هم نظرش این بوده که خارجیها بیشتر به اعلیحضرت توجه بکنند این را درست نمیدانم ولی میدانم با خارجیها خیلی بیشتر توجه داشت.
س – آقای اردشیر زاهدی هیچوقت وزیر دربار که نشدند؟
ج – نه
س – نشدند؟
ج – نخیر.
س – ولی خوب ایشان هم یکی از کسانی بودند که نزدیک بودند.
ج – اردشیر خیلی نزدیک بود به اعلیحضرت بله، ولی کار مهمی البته به ایشان رجوع نشد که کار خیلی خوبی، سفیر شد مثل اینکه
س – بله. آن روزهای آخر میگویند ایشان تا یک حدی سعی کرده بود که با استفاده از نیروهای مسلح این قیام را بخوابانند ولی اعلیحضرت نمیخواستند خونریزی بشود.
ج – بله شاید یک همچین چیزی باشد بله.
س – از تیمسار یزدانپناه چه خاطراتی دارید؟
ج – تیمسار یزدانپناه به نظر من خیلی مرد درست، مطمئن، شاه پرستی بود، خیلی خیلی و یزدانپناه را من از اشخاص خیلی خیلی محترم و نزدیک شاه میشناسمش، منتها چیزی که هست میدانید که آدم وقتی در مقام سلطنت است بیشتر به اشخاصی که بیشتر نزدیک هستند بیشتر، ولی یزدانپناه بسیار مرد خوبی است بسیار، و از همه مهمتر این است که یزدانپناه بدون اینکه کسی توجه داشته باشد خیلی هم رک بود،
س – عجب.
ج – بله خیلی رک بود و صاف و ساده و مرتب، مطالبی که برخلاف مصلحت باشد به عرض اعلیحضرت میرساند.
س – چه کسان دیگری از این نوع بودند؟ که رک بودند و واقعیتها را بدون ملاحظه میگفتند؟
ج – خیلی کم، خیلی کم مثل ایشان بودند. خدا بیامرزد مرحوم جم که وزیر دربار بود خیلی آدم ساکت و سالم و مرتب و منظمی بود ولی خوب نمیخواست که مقامش یک خردهای بالا و پس و پیش بشود، ولی یزدانپناه خیلی مرد خوبی بود، رئیس بازرسی شاهنشاهی بود و بعد همهکاره اعلیحضرت بود دیگر، اعلیحضرت به او خیلی احترام میگذاشت.
س – آقای علم هم میگویند کسی بوده که به طور رک و پوست کنده مطالب را…
ج – آقای علم هم مطالب را میگفت نه مثل یزدانپناه، یزدانپناه بهتر بود بله، به نظر من.
س- بله
ج – علم با من خیلی دوست بود من خیلی آشنایی با ایشان داشتم ولی راستش نمیشود گفت که خیلی رک و پوست کنده تمام مطالب را به عرض میرساندند. بیشتر آقای علم هم سعی میکردند که مقامشان حفظ بشود.
س – بعدا میگفتند که خوب یک کس دیگری که مطالب را آن طور که باید به عرض برساند علیاحضرت شهبانو هستند.
ج – ولی من هیچ اطلاع ندارم بله. علیاحضرت شهبانو آن چیزهایی که میشنیدند به عرض اعلیحضرت میرساندند، این هیچ شک درش نیست، ولی مداخلاتی داشتند یا نداشتند گمان نمیکنم.
س – نه منظور همان اطلاعات
ج – بله. بله اطلاعات داشتند، اطلاعات داشتند. اطلاعات خیلی جالب و صحیحی را که میشنیدند به عرض اعلیحضرت میرساندند از اعلیحضرت خواهش میکردند که تغییراتی که لازم است بدهند و اینها.
س – بقیه والاحضرتها کدامیک از این نوع کارها میکردند؟
ج – هیچکدام.
س – والاحضرت شمس کاری نداشتند مثلا؟
ج – والاحضرت شمس اصلا اهل کارهای نیستند یعنی زیاد اهل صحبت و اینها نیستند. والاحضرت اشرف فقط.
س – والاحضرت فاطمه چطور؟
ج – نخیر
س – خوب، والاحضرت عبدالرضا هم یک شخص تحصیلکرده و واردی بودند ولی ایشان هم مثل اینکه…
ج – هیچ نخیر. یک چیزی که میخواستم به شما عرض کنم که تحصیلکرده و وارد بودن کافی نیست شخصیت اشخاص خیلی خیلی فرق میکند. و میتوانم به شما عرض کنم که بنده اعلیحضرت محمدرضا شاه را از بزرگترین شخصیتهای دنیا میدانم، بله خیلی خیلی مرد وارد، تحصیلکرده و به جزییات امور هم شخصا رسیدگی میکردند و این کار یک پادشاه نیست.
س – این صحیح است که یک مدتی والاحضرت عبدالرضا و پری سیما در واقع طرد شده بودند از دربار و آمد و شدی نداشتند و اینها؟
ج – من هیچ اطلاعاتی ندارم.
س- در مهمانیها دعوت نمیشدند برای سالها.
ج – نخیر.
س – این سالهای آخر آقای قریب اهمیت کارشان چه بود در وزارت دربار؟ ایشان
ج – مدتی بود،
س – مثل اینکه همه کاره دربار ایشان بودند.
ج – رئیس تشریفات.
س – حتی آقای علم میخواستند شرفیاب بشوند باید از آقای قریب اجازه میگرفتند.
ج – نخیر، نه، قریب یک آدم معمولی (؟) بود.
س – من چون نمیدانم بعضی از این چیزها شت شده میخواهم واقعیت را بدانم.
ج – بل، نخیر نشد نخیر، علم یک آقایی..
س – یعنی آقای علم میتوانست هر موقع بخواهد شرفیاب بشود بدون وقت قبلی؟
ج – بله همیشه، علم یک چیز دیگری بود یک آدمی، یک وزن دیگری داشت، یک صورت دیگری بود بله.
س – یعنی به چه ترتیبی؟ ایشان میتوانستند تلفن بکنند وقت بگیرند بروند با همچین جور در را باز کنند در بزنند بروند توی اطاق اعلیحضرت؟
ج – نه تلفن میکردند دیگر تلفن میکردند به پیشخدمت میگفتند به اعلیحضرت بگویید که مثلا من فلان ساعت میخواهم بیایم خدمتتان شرفیاب بشوم.
س – نه از طریق رئیس تشریفات؟
ج – نه از طریق تشریفات نخیر.
س – آقای معینیان چطور؟
ج – معینیان خیلی مرد خوبیست، خیلی مرد خوب و مرتب و منظمی است و جز کار خودش هم به کار دیگری اصلا توجه نداشت.
س – ایشان هم شرفیابیهای منظم داشت؟
ج – هرروز هرروز شرفیاب میشد، بله، بله.
س – ساعت خاصی یا هروقت کار بود؟
ج – نه ساعت کار، ساعت خاصی یازده گمان میکنم شرفیاب میشد. و بسیار هم مرد منظم و مرتبی بود و خیلی هم آدم با سوادی بود معینیان. البته معینیان یک مرد خیلی خیلی سیاسی به شما بگویم نیست، ولی خوب خیلی مرد وارد و عرض کنم که تحصیلکرده و برای این کاری که انتخاب کرده بودند رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی خیلی مناسب بود.
س – آقای بهبهانیان کارشان چه بود؟ بهبهانیان که کارهای ملکی اعلیحضرت را.
س- ملکی؟
ج – بله املاک و اینها.
س – املاک پهلوی.
ج – آن ولی آدم خیلی مثل معینان اینها نبود نخیر، یک آدم مخصوصی بود. برای خودش چیز میکرد کار خودش را میکرده.
س – ما خیلی علاقمند بودیم با آقای معینیان بتوانیم تماس بگیریم و خاطرات ایشان را ضبط کنیم ولی میخواستم بدانم در کدام؟
ج – کجا هست، معینیان؟ معینیان آمریکاست گمان میکنم. نمیدانم.
س – اگر مطالبی به نظر سرکار نمیرسد من اینجا مصاحبه را خاتمه بدهم و از شما اگر یک وقت دیگری شد مجال پیدا کردید، چون من امروز با همین دکتر میرعمادی، وعده دارم، عرض کنم که هر وقت فرصت کردید تشریف بیاورید اینجا یواش یواش همینطور بنده هم بگویم که در ذهن من بیاید.
س – چشم،
ج – چون من خوشوقت میشوم از زیارتتان دیگر.
Leave A Comment