روایت‌کننده: آقای مهندس کاظم جفرودی

تاریخ مصاحبه: ۱۱ اکتبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲

 

 

ادامه خاطرات آقای مهندس کاظم جفرودی، ۲۱ اکتبر ۱۹۸۵، شهر پاریس، مصاحبه کننده حبیب‌لاجوردی

س- بنده یک سری سؤال دارم راجع به دانشگاه تهران، تجربه‌تان در دانشگاه تهران تجربه‌تان چه در مجلس شورا چه سنا عرض کنم و برخی از شخصیت‌ها که با آنها از نزدیک آشنایی داشتید. ولی برای این‌که از فرصت استفاده کامل بشود، اگر اجازه می‌فرمایید می‌خواهم اول راجع به خاطرات‌تان راجع به این سال ۱۳۵۷ و مقدماتی که منجر به انقلاب شد فکر کنم از نظر تاریخی آن شاید ارجحیت داشته باشد بعد اگر فرصت شد هنوز وقت داشتید برمی‌گردیم به بقیه. این را اگر خود سرکار رشته کلام را به دست بگیرید از چه موقعی بود که واقعاً احساس شد یا احتیاج پیدا شد که جنابعالی توجه به مسائل مربوطه بکنید و وارد آن مسائل بشوید؟

ج- راجع به این انقلاب صحبت می‌کنید؟

س- بله، بله.

ج- از ۱۳۵۶ به سبب وقایعی که در ایران روی داد که ذکر آنها موجب اطاله کلام است، هر آدم با تجربه که تا حدی در جریان امور بود می‌بایست احساسی راجع به سرنوشت آینده مملکت داشته باشد به خصوص آن‌که مذهب و جامعه روحانیت از مدت‌ها در ایران فعالیت داشتند و تلاش می‌کردند که حکومت را در دست داشته باشند و شاهان قاجاریه اقدامی که عمل اینان را خنثی بکند نکرده بودند و دو شاه پهلوی سعی می‌کردند که در دوران پادشاهی خودشان تأثیر اینها را کم بکنند. ولی هیچ‌یک از اینان اقدام مؤثری به این‌که لائیسیته را که مفهوم خاصی در زبان فرانسه دارد در ایران طوری متداول بکنند و رواج بدهند که دیگر جامعه روحانیت نتواند به هیچ قیمتی روزی حکومت را در دست بگیرد. بنابراین از سال ۵۶ که اقدام این جامعه تدریجا زیاد شد و هر روز به دلایل روشنی امید موفقیت اینها زیاد می‌شد. این جامعه امیدوار شد که اگر به فعالیتش ادامه بدهد به نتیجه‌ای که مورد نظرش است خواهد رسید. به خصوص این‌که به نحوی که مملکت اداره می‌شد اقدام مؤثری برای جلوگیری از فعالیت اینها به عمل نیامد. مثلاً راه ارتباط با ایادی مؤثر اینها خارج و داخل برقرار بود هیچ نوع محدودیت برایش قائل نبود، مرادم، تلفن، تلگراف، مبادله کاست و نظایر اینها و یا اعلامیه‌ها است. نحوه اداره مملکت به صورتی بود که امکان بروز هر انقلابی را به وجود می‌آورد. به این معنی که شاهان پهلوی توجه مخصوصی به ترویج مظاهر تمدن صنعتی داشتند.

آنچه من در حیاتم شاهد و ناظرش بودم این است که مکتب تربیت رجال در دوران پهلوی تدریجا یک‌سره تعطیل شد و چون قاجاریه از بین رفت، یعنی سلسله قاجاریه منقرض شد رجال مجرب و نامداری مانند ذکاءالملک فروغی، احمد قوام‌السلطنه، دکتر محمد مصدق، حسین علا و نظائر آنها به یادگار باقی ماندند که هر کدام به نحوی در زمانی توانستند خدمتی یا در داخل یا در خارج به مملکتشان بکنند. ولی وقتی این حادثه برای پادشاه دوم سلسله پهلوی روی داد و آن‌چه تجربه، از سال ۷۹ تا این زمان، به یک آدم فعالی مثل من نشان می‌دهد، رجال نامدار و مجربی از دوران پهلوی باقی نماند. به نحوی که امروز کمبود رجال مجرب و دانا، مرد سیاسی تمام عیار بزرگ‌ترین مشکل حل مسئله ایران در حال حاضر است، بنابراین در سال ۵۶ و سال ۵۷ به سبب وقایعی که در ایران روی داد، و اگر یک آدمی که تا حدی وارد جریانات سیاسی بود حوادث را در این دو سال مرتباً و منظماً در نظر می‌گرفت و دنبال می‌کرد، خطر را به موقع خودش به خصوص از اوایل نیمه دوم سال ۱۳۵۷ به خوبی احساس می‌کرد. متأسفانه مرحوم محمدرضاشاه پهلوی آریامهر حتی در این دو سال توجه زیادی به استفاده از وجود شخصیت‌های سیاسی نداشت. و تجربه نشان داد که ایشان به تنهایی به عنوان یک رهبر قادر که مواجه با مشکلات سیاسی بشود برای اداره امور مملکت نیست. به نحوی در سال ۵۷ نشانه‌های زیادی وجود دارد که ضعف ایشان باعث سقوط مملکت شد.

س- آن علائم نگران کننده که به جنابعالی نشان داد که وضع آشفته است و واقعاً امکان دارد که نتیجه‌اش به انقلاب بکشد آن علائم الان که به عقب نگاه می‌کنید کدام‌ها بودند؟ کدام‌ها بودند که شما را واقعاً نگران کرده بودند.

ج- ایشان اگر توجه به عمق مبارزاتی که از سال‌ها قبل و به خصوص در سال‌های ۵۶ و ۵۷ وجود داشت نشان می‌دادند می‌بایست نحوه اداره امور مملکت را به کلی تغییر می‌دادند. ولی همان سبک را ایشان ادامه می‌دادند همان سبک گذشته را که به‌هیچ‌وجه مناسبه با زمان و حوادث نبود. و در سال ۵۷ پیش خودشان ایشان فکر می‌کردند که مردم ایران به سبب خدماتی که به حق در دوران پهلوی به لحاظ ترویج مظاهر صنعتی، مرادم کارخانه‌ها است، مرادم راه‌سازی‌هاست، مرادم ازدیاد نسبتاً قابل ملاحظه‌ی مؤسسات آموزشی و فرهنگی و تعداد دانش‌آموزان و دانشجویان است. چون فکر می‌کردند که به این دلائل مردم ایران توجه به خدمات دوران پهلوی دارند و حال این‌که این خدمات وقتی ممکن بود که اثرش را در جامعه ببخشد که مردم ایران به لحاظ نوع حکومتی که در ایران متداول بود معمول بود، علاقه‌مند به سرنوشت مملکت می‌شدند. هیچ‌یک یا به تعداد انگشت شمار فقط از رجال ایران در اداره امور مملکت احیاناً ذی نظر بودند.

در سال ۵۷ مرحوم محمدرضاشاه پهلوی ضعف زیادی در اتخاذ تصمیمات لازم نشان داد. شما به خوبی می‌دانید که ارتش ایران لااقل به ظاهر در خاورمیانه از لحاظ تجهیزات و اینها معروف شده بود. ولی همین ارتش به دست فرماندهانی اداره می‌شد که از خودشان هیچ نوع اراده نشان نمی‌دادند. تمام فرماندهی را موکول به اجرای دستوراتی کرده بودند که از شخص شاه می‌گرفتند، هیچ نوع ابتکاری از خودشان نشان نمی‌دادند. چند افسر برجسته که در ارتش ایران بود متأسفانه یا قبل از این دو سال از بین رفتند و یا آن‌که از بیم دستگاه‌های نظارت مانند رکن دو یا سازمان امنیت جرأت انجام عملی نداشتند. بنابراین ارتش ایران یک ارتش بلااثر بود به لحاظ جلوگیری از حوادث داخلی. یک چنین ارتشی را در سال ۵۷ به نام مأموران حکومت نظامی مأمور اجرای تأمین امنیت کردند. یعنی سرباز را مواجه با مردم کردند که صحیح نبود مصلحت نبود. پلیس و ژاندارم باید به لحاظ داخل مواجه با مردم باشد آن هم پلیس ژاندارمی که برای این کار آماده شده باشد. سرباز و نظامی مأمور حراست سرحدات مملکت است. و بعد اینها را که مأمور کردند که نظم را برقرار کند به نام حکومت نظامی جلوی عمل حاد اینها را می‌گرفتند.

من خودم چند باری که به طور استثنا در سال ۵۷ حضور مرحوم محمدرضاشاه پهلوی شرفیاب بودم بی‌تصمیمی ایشان را به خوبی احساس می‌کردم و می‌دیدم که ایشان آن رأفت را جانشین اعمال قدرت لازم در مواقع ضروری و در موارد استثنایی می‌کردند و این صحیح نبود. حوادث یکی بعد از دیگری نتایجی به بار می‌آورد که نشان می‌داد که مخالفین به شدت عمل خودشان ادامه می‌دهند و از هر حادثه‌ای به وجود می‌آوردند بهره‌برداری می‌کردند. اگر کسانی کشته می‌شدند چهلم او را اینها محشری برپا می‌کردند و بعد این چهلم را تکرار می‌کردند و در جای دیگر حادثه‌ای می‌آفریدند. حوادث مثل مسجد کرمان یا سینما رکس آبادان دو نمونه برجسته است که هر دو اینها را به نام رژیم تمام کردند.

نکته فوق‌العاده مهم از نظر عملیاتی که مخالفان رژیم انجام می‌دادند این است که تمام حملات اولاً منحصرا متوجه شخص شاه بود. شعارهایی که بر در و دیوار نوشته می‌شد و حملاتی که می‌شد. بعد از او متوجه شهبانوی ایران بود. بنابراین انسان به خوبی حس می‌کرد که حوادثی در شرف تکوین است. ولی نکته‌ای را که باید این‌جا متذکر بشوم این است که مبارزان و مخالفان رژیم خودشان به خوبی نمی‌دانستند که عملیات آنها کی به نتیجه می‌رسد. به نحوی که روز شنبه ۲۱ بهمن که فردای آن روز دولت رژیم هم ساقط شد اشخاص سرشناس مثل بازرگان و مثل سحابی و مثل امیرانتظام، این‌هایی که ما خوب می‌شناختیم و عده‌ای از افراد سرشناس جامعه روحانیت مثل بهشتی این‌ها، نمی‌دانستند که روز بعد رژیم ایران سقوط خواهد کرد و دولت رژیم هم از بین خواهد رفت، برای این‌که روز یکشنبه ۲۲ بهمن از قبل این آقایان در منزل من قرار تشکیل یک جلسه‌ای را گذاشته بودند. این نکته را هم من باید متذکر بشوم.

س- از قضا این مطلبی که در روزنامه «قیام ایران»‌ مرقوم فرموده بودید خواندم و خیلی جالب بود و دلم می‌خواست که در همان زمینه اگر می‌شود از اوایل ۵۷ به ترتیب تاریخ خاطرات شما را ضبط می‌کردم. و برای شروع از چه موقع شما واقعاً احساس خطر کردید؟

ج- من اواخر اسفند سال ۵۶

س- آقای آموزگار هنوز نخست‌وزیر بودند.

ج- بله. سفری به خارج ایران کردم. به فرانسه آمدم و به اتازونی آمریکا رفتم. عادتم این بود که هر وقت به این ممالک می‌آمدم عده‌ای از رجال سیاسی را که می‌شناختم و با آنها مراوده و دوستی داشتم ملاقات می‌کردم. در مذاکرات با فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها این احساس برای من پیدا شد که حوادثی ممکن است در ایران بروز بکند. من ۲۸ فروردین سال ۱۳۵۷ به ایران برگشتم و اولین کارم این بود که جلسه‌ای را که از سال‌ها قبل با عده‌ای از تحصیل‌کرده ‌های ایرانی داشتم که عده‌شان قریب به نود نفر می‌شد، ادامه می‌دادم منظم کرده بودم تشکیل آن جلسات را و با عده دیگری هم جلساتی به وجود آوردند که در آن جلسات آقای مهدی بازرگان، سحابی، دکتر علی امینی، مرحوم عبدالله انتظام و بعضی امرای لشکر شرکت می‌کردند و سؤالاتی از طرف حاضران از اینها می‌شد که اینها جواب می‌گفتند. بنابراین

س- یعنی این آقایان تک‌تک به‌عنوان مهمان یا سخنران

ج- مهمان می‌آمدند و در این جلسات شرکت می‌کردند. دکتر علی امینی زنده است خیلی آسان است که ایشان آن‌طوری که یادم هست سه بار در جلساتی که در منزل من تشکیل می‌شد شرکت کردند و به سؤالات حضار جواب دادند. بنابراین من از اوایل سال ۵۷ احساسی پیدا کرده بودم که در مملکت لااقل آشوبی بر پا خواهد شد. البته این ادعای من این نیست که من یک استنباط روشنی داشتم از این‌که رژیم فرو می‌ریزد. نه معنایش این نیست.

س- حالا اگر همین‌طور قدم‌به‌قدم جلو می‌رویم از همان فروردینی که شما مراجعت کردید از خارج، قدم به قدم اگر ملاقات جالبی داشتید، اگر اتفاق جالبی افتاد و شما اقدامی کردید یا عده‌ای را جمع کردید. همین‌جور به ترتیب بیاییم تا برسیم به ۲۲ بهمن ۵۷. اولین ملاقات‌تان با شاه کی بود؟

ج- به‌عنوان مثال ده روز قبل از تاسوعا و عاشورا که به یاد دارم که در روزهای یکشنبه و دوشنبه سال ۵۷ بود، جلسه‌ای در منزل آقای مهندس مهدی بازرگان پشت سفارت روس تشکیل شد که من در آن جلسه شرکت داشتم. پیشنهادی از طرف آقای مهندس مهدی بازرگان شد دایر به این‌که اعلی‌حضرت فقید که آن روز حیات داشت، به‌عنوان ابراز حسن نیت دو یا سه روز قبل از جریان تاسوعا عاشورا و دو روز سه روز بعد از جریان تاسوعا عاشورا حکومت نظامی را در سراسر ایران لغو کند. آقایان دکتر علی امینی و عبدالله انتظام که هر دو مورد اعتماد این آقایان بودند مأمور شدند که مطلب را به عرض شاه مملکت برسانند و این تقاضا را از ایشان بخواهند که دستور اجرایش را بدهند. چون من به اتفاق یک نفر دیگر که به شاه مملکت فوق‌العاده نزدیک بود در این جلسه شرکت داشتم و اعلی‌حضرت فقید می‌دانستند که من از سالیان دراز یعنی از ۱۳۲۰ با این آقایان دوست نزدیک هستم بنده را احضار فرمودند. آن جلسه مذاکراتی بین اعلی‌حضرت و من خیلی خوب به یاد دارم از من سؤال کردند که «مراد آقایان از لغو حکومت نظامی چیست؟» عرض کردم «آقایان می‌خواهند در این دو روز آنچه در توانایی و قدرت دارند تظاهراتی مخصوصاً در پایتخت انجام بدهند.»‌ سؤال کردند که «به نظر شما،» یعنی به نظر من، «جمعیت زیادی در این‌کار شرکت خواهد کرد؟» جواب دادم «به نظرم عده کثیری از مردم پایتخت در این جریان شرکت خواهند کرد.» و عرض کردم «مرادم این است که همه کسانی که شرکت می‌کنند طرفدار اینها هستند. ولی جریان وقایع به صورتی است که عده زیادی در این قبیل تظاهرات بدون این‌که نیت باطنی‌شان به ثمر رسانیدن عمل انقلابیون باشد شرکت می‌کنند.» من فکر می‌کنم در تاسوعا عاشورا حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر از مردم پایتخت در تظاهرات خیابان شاهرضا شرکت کردند و به دنیا این نکته را ثابت کردند که عده کثیری از مردم ایران مخالف رژیم هستند چون به ندای اینها پاسخ مثبت دادند. و این تظاهرات با نظم و ترتیبی انجام شد که در ایران سابقه نداشت. وانت‌های پر غذای سبک، آب، حتی چایی، در مسیر تظاهرات حرکت می‌کردند به مردمی که تشنه بودند یا احیاناً گرسنه بودند آشامیدنی و غذا می‌رساندند. بنابراین با مقدمات بزرگی با مقدمات مؤثری این تظاهرات در دو روز تاسوعا و عاشورا انجام شد و از همان‌جا هر آدم باتجربه‌ای باید درک می‌کرد که رژیم متزلزل شده است. این یکی از خاطرات است که این را نشان می‌دهد و شنیدید که این تظاهرات در تهران انجام شد که بسیار هم مؤثر بود و قطعنامه‌ای هم بر علیه رژیم صادر شد، این یک. در سال ۵۶ اعلامیه‌ای از طرف سه نفر از اعضای جبهه ملی کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، و مؤمنی که وزیر کار بود،

س- بله، فروهر.

ج- فروهر صادر شد که به موجب آن اعلامیه اینها تقاضا کرده بودند از رئیس مملکت که قانون اساسی را کاملاً به مرحله اجرا در بیاورد. که این اعلامیه در روزنامه‌های خارج یعنی روزنامه‌های فرانسوی شخصاً دیدم که منتشر شد. بنابراین این هم یکی از نشانه‌هاست. از بعد از تاسوعا عاشورا حکومت‌ها دیگر دوام زیادی نمی‌آوردند. وقتی که شاه فقید تصمیم گرفت که از ارتش برای برقراری نظم استفاده کند و دولت را از امرای ارتش تشکیل بدهد، به نظر من ضعیف‌ترین دولتی بود که در دوران گذشته به وجود آمد. خود این مؤید این نظر است که روز به روز حوادث پی‌در‌پی روی می‌داد و مملکت را به طرف سقوط می‌برد.

س- این نظمی که روز تاسوعا عاشورا مشاهده می‌شد این را چه کسانی ترتیب داده بودند؟ چون یکی از مطالبی که خیلی از آقایان می‌گفتند، می‌گفتند که بایستی دست خارجی توی کار باشد چون ایرانی‌ها قادر به همچین نظم و ترتیبی نیستند.

ج- مطلقاً شخصاً معتقد نیستم. ایادی رژیم می‌بایست امروز شهادت بدهند که عوامل داخلی یعنی ایرانی‌هایی که مخالف رژیم بودند یا عقده‌ای در دل داشتند یا از رژیم شاکی بودند، اینها بودند که ترتیب کار را دادند. این تصور باطل که دست خارجی در این‌کار بوده لااقل در ایجاد نظم و ترتیب در این تظاهرات به نظر شخص من تصور باطلی است. آدم می‌دید چه‌جور اینها تلفن می‌کنند می‌نشیند چه‌جور ایادی‌شان را خبر می‌کنند.

س- کی‌ها را خبر

س- ایرانی‌ها. سردمدارها تمام ایرانی بودند. از اشخاصی که در این موارد از وجود اینها برای ایجاد یک آشوب یا جریان یا تظاهراتی استفاده می‌شد. یک عده‌ای از همین‌ها در ۲۸ مرداد از وجودشان استفاده شد. آدم اینها را می‌دید. بنابراین به نظر شخص من، به استنباط من مطلقاً دست خارجی نبود اگر بود در پس پرده بود که یک مقداری نظم و ترتیب را یاد آقایانی مؤثر بودند می‌داد، در این حد.

س- می‌شود تعیین بفرمایید که چه مقدارش کسانی بودند که مذهبیون و اینها بودند ترتیب این‌کار را دادند؟ چه مقدارش به‌اصطلاح احزاب مثل حزب توده یا جبهه ملی یا دیگران بودند؟‌ به‌اصطلاح میزان ترکیب این سازماندهی از کجا بود؟

ج- بنده باید یک مطلبی را اعتراف بکنم چون از سالیان از ابتدای تشکیل جبهه ملی در ایران شاهد و ناظر فعالیت‌های آنها بودم، من اعتبار زیادی برای جبهه ملی قائل نبودم. جبهه ملی به وجود مرحوم مصدق نام و آوازه‌ای در دنیا پیدا کرد و بعد از مصدق حتی در حیاتش جبهه ملی اثر مهمی دیگر نداشت و در سال‌های انقلاب، در سال‌های آشوب ما دیدیم که زعمای جبهه ملی جبهه ملی را که در آنها آدم‌های فعالی وجود داشت، مسلماً وجود داشت، من برای جبهه ملی اعتبار زیادی قائل نیستم. اما

س- در سازماندهی آن دو روز آنها دخالت نداشتند؟

ج- بودند نخیر بودند تردید نیست.

س- دخالت‌شان چه اندازه است؟

ج- ولی من اعتبار زیادی قائل نیستم.

س- بله.

ج- ایران در سال‌های انقلاب قریب صد و پنجاه هزار عضو روحانیت داشت، و این رقم مسلم است. این اعضای جامعه روحانیت بهترین مبلغین انقلاب بودند در تمام ده کوره‌ها، همه‌جا اینها بودند. اینها همه‌جا بودند و مردم را ترغیب و تشویق به قیام می‌کردند. برای این‌که بدانید اینها تا چه اندازه وجود این افراد جامعه روحانیت مؤثر بودند، بعد از آن‌که در ۲۲ بهمن دولت رژیم سقوط کرد و بعد از این‌که حکومت را اینها در دست گرفتند و تدریجا جامعه روحانیت جانشین زعما و مسئولان اداره امور مملکت شدند، اینها یک روز در تمام شهرستان‌ها مسجد را به دست فراموشی نسپردند. عده زیادی از اینها همه روزه در مساجد ولو با صد نفر مستمع عمل‌شان را هنوز تبلیغ می‌کردند. و ما می‌بینیم که شش سال است که اینها مملکت را به نحوی اداره کردند. البته در جمیع زمینه‌ها من‌جمله اقتصاد اینها دارند تدریجا به بن‌بست برمی‌خورند اما مملکت را به‌هرصورت اداره کردند و محروم از کسانی که درس خوانده بودند تحصیلات سیستماتیک مدرسه‌ای داشتند و هنر اداره مملکت داشتند، فن بلد بودند اعم از این‌که پزشک باشد مهندس باشد، حقوقدان باشد یا دانشمندان آموزشی، اینها محروم از این عده مملکت را به‌هرحال تا حالا به صورتی نگه داشتند. بنابراین باید گفت که تأثیر اعضای جامعه روحانیت در طراز اول بود به همین جهت هم توانستند بر غیر جامعه روحانیت اینها فائق بیایند و دولت را از دست آنها بگیرند. به نحوی که امروز نمایندگان اینها در جمیع ادارات بدون استثنا به عنوان کمیسری که در روسیه شوروی معمول و متداول است حضور دارند و هیچ تصمیمی بدون نظر اینها اتخاذ نمی‌شود حتی در شورای عالی جنگ.

س- کمک حزب توده در آن زمان تاسوعا عاشورا چه‌قدر مؤثر بود یا نمایان بود؟

ج- اعضای حزب توده و اعضای مجاهدین خلق اعم از اکثریت و اقلیت و دسته‌جات چپ به‌طورکلی بسیار بسیار مؤثر بود، برای این‌که نشانه‌اش هم این است که آنها دارای تمرین و ممارست بودند و آنها بودند که بسیاری از حوادثی از قبیل حریق و تجاوز به مشروب‌فروشی‌ها و بستن سینماها را اینها به وجود می‌آوردند. و وقتی رژیم حکومت را در دست گرفت اینها بودند که چه در محاکم انقلاب، در دادگاه‌ها و چه در بیرون در جیره‌بندی‌ها اینها بودند عوامل مؤثر رژیم که کمک می‌کردند به رژیم. باید گفت در یک سطحی تا یک سطحی، اینها عوامل مؤثر بودند، تا یک سطحی. مرادم از این مطلب این است که اینها در سطح وزیر یا در سطح زعمای طراز اول اینها آدم‌های مؤثر نبودند. ولی جامعه روحانیت به خصوص شخص خمینی به تأثیر وجود اینها توجه کافی داشت و اینها را در ایران تقریباً ریشه‌کن کرد.

س- یکی از سؤال‌هایی که این‌جا پیش می‌آید این است که چطور است که تشکیلات ساواک پیش از این مواظب به‌اصطلاح رشد و نفوذ جامعه روحانیت نبود؟

ج- شخص محمدرضاشاه پهلوی جمیع امور مملکت را موکول به تشخیص و وجود خودش کرده بود. در هیچ دستگاهی آزادی عمل نسبی برقرار نکرده بود. به نحوی که مسئولان امور در دوران پادشاهی هر دو پادشاه سلسله پهلوی اختیاردار و مبتکر نبودند. چنان‌که امروز شهرت دارد یکی از ارتشبدهای ایران به نام حسین فردوست متهم به خیانت است و در مظان اتهام. عده‌ای از یاران او که از مدتی قبل به دست او صاحب درجه شدند و در رأس دستگاه‌های حساس مملکت، مرادم انتظامی و نظامی است، گماشته شدند همه این رؤسا امروز در مظان تهمت هستند و تهمت هم به آنها وارد است. من متأسفم که در حال حاضر به دلایل روشنی نمی‌شود آنچه را که می‌گویم تشریح کنم و مثال‌هایی بیاورم که مطلب از نظر جنابعالی قانع کننده بشود.

س- بله.

ج- بنابراین ساواک که فی حد ذاته باید یک مؤسسه بسیار مفید به حال مملکت باشد و در همه ممالک مترقی وجود دارد، ساواک وظیفه‌اش را در حد قانون هیچ‌وقت انجام نداد و در دو سال ۵۶ و ۵۷ دلایلی وجود دارد که وظیفه‌اش را انجام نداد شاید هم تا حدی به بروز حوادث کمک کرد. به عنوان مثال جلسه‌ای در بهمن ماه سال ۵۷ در منزل من بود که در این جلسه مهندس مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عباس امیرانتظام، تیمسار قره‌باغی، نه تیمسار قره‌باغی در آن جلسه حضور نداشت، تیمسار ناصر مقدم رئیس ساواک و عده‌ای از افسرها و عده‌ای دیگر از سیویل حضور داشتند، مذاکراتی آن‌جا مطرح بود. تیمسار ناصر مقدم رو کرد به آقای مهندس مهدی بازرگان از یک هفته قبل محل‌هایی را که آقای مهندس مهدی بازرگان شب‌ها در آن‌جا مخفی می‌شد ذکر کرد در جلسه، بنابراین گرفتن این آدم احیاناً که یکی از عوامل مؤثر آن زمان بود و توقیف کردنش برای سازمان امنیت کار آسانی بود، انجام نشد. این یکی از نشانه‌هاست. و همه‌مان می‌دانیم که امروز تیمسار ارتشبد حسین فردوست در ایران است و اخیرا نوشته‌ای از او به دست آمده و منتشر شده که او در زندان به سر می‌برد و زندانی بودنش یقین است یعنی ایشان زندانی هستند. بنابراین این ارتشبد که بیش از همه‌کس مورد وثوق شاه بوده نزدیک به شاه و محرم شاه بود می‌باید قاعدتاً نقش مهمی در جریان حوادث به خصوص به لحاظ دستگاه انتظامی داشته باشد.

س- می‌گویند که در خرداد ۵۷ آقای ثابتی گزارشی تهیه کرده بوده برای اعلی‌حضرت و پیشنهاد کرده بوده که مخالفین و مثلاً سران جامعه روحانیت را و تعدادی از افراد سرشناس مملکت همه دستگیر بشوند به‌عنوان پیشگیری انفجاری که ایشان گفته در پیش است. و این پیشنهاد ایشان با سردی و بی‌اعتنایی تلقی شده بود.

ج- من از این گزارش به کلی بی‌اطلاع هستم ولی آنچه که از عمل سازمان امنیت دیده می‌شد بیشتر مسامحه بود، بیشتر غفلت بود، نسبت به انجام جریانات سال‌های ۵۶ و ۵۷.

س- آن آتش‌سوزی که یکی دو روز قبل از این‌که دولت ارتشبد ازهاری سر کار بیاید، نمی‌دانم، جنابعالی آن‌موقع در تهران بودید، معلوم شد که این از طرف کدام دسته راه افتاده؟ تهمت می‌زدند می‌گفتند که ساواک ممکن است در این‌کار.

ج- من معتقد نیستم. شواهد و دلائلی در دست ندارم که دست ساواک در این قبیل امور بوده. ولی می‌شود گفت که عوامل چپ‌گرا، همان‌طور که قبلاً عرض کردم، در ایجاد این قبیل حوادث خیلی مؤثر بودند. حریق‌ها به نظر من ناشی از فعالیت عوامل انقلاب بود.

س- سرکار راجع به

ج- که سینما رکس

س- بله.

ج- شاید مثال بزرگش است.

س- آن بالاخره برای شخص شما روشن شده که چه بود موضوع

ج- در زندان که خودم هم

س- و عاملینش

ج- در آن به سر می‌بردم شدیداً شایع شد که آقای دکتر تهرانی که وکیل مجلس و بعد در حکومت ازهاری وزیر بود، پرونده سینما رکس را داشت که به موجب آن پرونده ثابت می‌شد که ایادی آقای خمینی سینما رکس را آتش زدند که به علت آن پرونده عاملی تهرانی را اعدام کردند. سینما رکس مسلماً از حوادثی است که به دست انقلابیون به وجود آمد،

س- شما اشاره کردید راجع به زندان بودن خودتان، این مربوط به چه زمانی است؟

ج- من اول انقلاب مدتی زندان بودم.

س- اول انقلاب؟

ج- بله.

س- خاطراتی سرکار از دوره نخست‌وزیری آقای مهندس شریف‌امامی دارید؟

ج- بله، انتخاب آقای مهندس شریف‌امامی انتخاب نامناسب و بی‌موردی بود. فکر می‌کردند که خانواده ایشان چون با جامعه روحانیت نزدیک است انتخاب ایشان در آن‌موقع به جلوگیری از جریان حوادث کمک خواهد کرد. و حال آن‌که جریان مبارزه خیلی عمیق‌تر از وساطت عمرو یا زید از مؤثرترین روحانیت بود. بنابراین انتخاب آقای مهندس شریف‌امامی بسیار نامناسب و بی‌مورد بود به خصوص که ایشان از سالیان دراز در بسیاری از کارهای بد رژیم گذشته دخالت داشت. بنابراین آقای مهندس شریف‌امامی نتوانست کاری از پیش ببرد و فکر می‌کرد یک چنین چهره‌ای که سالیان دراز از مؤثرین رژیم گذشته بود با چند نطق یا چند عمل نامناسب ممکن است جلوی جریان عمیق انقلاب را بگیرد. اشتباه محض بود. به همین جهت هم بیش از دو ماه دوام نیاورد و برکنار شد.

س- پس در آن دو ماهی که ایشان سر کار بود شما امیدواری نداشتید که ایشان

ج- مطلقاً

س- استقامت

ج- دیده می‌شد.

س- بله.

ج- تمام کارهایی را که ایشان کرد در دولت ایشان انجام شد کمک کرد به تقویت عملیات انقلاب‌

س- آن دستگیری وزرا از جمله آقای هویدا چه عکس‌العملی در شما گذاشت؟

ج- عرض کنم، چون روز به روز ضعف دستگاه رژیم آشکار می‌شد برملا می‌شد، تا حدی که یک فرد عادی غیرسیاسی ایرانی هم آن را حس می‌کرد، پیش خودش فکر کرد که اگر عده‌ای از اشخاصی که نام‌شان بیشتر سر زبان‌هاست اعم از این‌که در فساد آلوده باشند یا بالنسبه کمتر آلوده باشند، اگر اینها را زندانی بکنند مردم آرام می‌شوند. و حال این‌که یک جریان عمیق به‌عنوان انقلاب مذهب نه انقلاب روحانیت در تکوین بود گرفتن عمرو و زید ولو مقصر هیچ نوع تأثیری در این کار نداشت. بلکه برعکس رژیم با این عمل اعتراف می‌کرد که در گذشته فسادهای زیادی بروز کرده و مؤثرینش مسئولانش را به زندان انداختند. بنابراین تأثیری نداشت. البته یک آدمی مثل مرحوم هویدا با آن‌که به او تکلیف شده بود، لااقل من شنیدم، که از ایران خارج بشود قبول نکرد. فکر می‌کرد کسی که سیزده سال نخست‌وزیر ایران بود این چنین آدم که به ادبیات فارسی هم مسلط بود، فکر می‌کرد که او را محاکمه خواهند کرد و در جریان محاکمه بسیاری از حقایق را به نظر خودش روشن خواهد کرد و ممکن است تکلیف او را از نتیجه دفاعیات او تعیین خواهند کرد. و حال آن‌که آن هم اشتباه محض بود. انقلاب به این قبیل آدم‌ها فرصت نمی‌دهد که دلایلی به رخ دنیا یا مردم ایران بکشند.

س- نقش و اثر نقش علیاحضرت در آن ماه‌های آخر چه بود؟

ج- چه دلایلی که سفرا و نویسندگان بیگانه در کتاب‌های منتشر شده خودشان آوردند، چه آن‌چه را که ما شاهد و ناظر بودیم، متأسفانه علیاحضرت شهبانوی ایران به بی‌ترتیبی‌هایی که در رژیم گذشته به وجود آمد کمک‌های مؤثری کرد. شاید نظر ایشان این بوده که مانند همسرش ایران را به لحاظ ایجاد تظاهرات مشابه که در خارج روی می‌داد خیلی زود و سریعاً به جلو ببرد. ولی انجام آن کارها با وجود مذهب و روحانیت و رشد بسیار کم مردم ایران، مرادم رشد سیاسی و اجتماعی است، نامناسب بود و به تحریک احساسات مردم به خصوص مردم مؤمن و معتقد به مذهب خیلی کمک کرد.

س- منظورم بیشتر از آن سؤال این بود که گویا در پاییز سال آخر خیلی از تماس‌ها و ملاقات‌ها و جلسات سیاسی در آن علیاحضرت یا شرکت داشتند یا خودشان طرف مذاکره بودند. و حتی گفته می‌شود که دستگیری وزرا هم در جلسه‌ای بوده که احتمالاً ایشان یا شرکت داشتند یا رئیس جلسه بودند چون اعلی‌حضرت تا حدی از تصمیم‌گیری و این‌جور مسائل خودشان را کنار نگه داشته بودند.

ج- به شما قبلاً شاید من غیرمستقیم یا صریحاً عرض کردم که اداره امور آن مملکت در رژیم گذشته صورت خاص داشت، همه‌چیز موکول به وجود شاه بود و شاه نسبت به خیلی اشخاص که خود به کار می‌گماشت سوءظن داشت ظنین بود. به همین جهت فعالیت‌ها را در سال ۵۷ مأموریت‌ها را روی همین سوءظن به همسر خودش واگذار کرده بود، روی همین سوءظن. و حال آن‌که در آن سال‌های حساس از تاریخ ایران می‌بایست مأمور مذاکرات اشخاصی باشند دانا و مورد وثوق جامعه مردم ایران. علیاحضرت که همین‌طور که عرض کردم بسیاری از حملات مأموران انقلاب متوجه ایشان بود، فاقد صلاحیت مذاکره با اشخاص بود. مثلاً رفتن ایشان به عراق برای مذاکره با سران مذهب عمل نامناسبی بود عمل بی‌تأثیری بود، عملی بود که برعکس مخالفین رژیم را تحریک و تحریص می‌کرد به این‌که به عملیات‌شان ادامه بدهند و شدت بدهند. بله، متأسفانه شهبانو در سال ۵۶ و ۵۷ اقدامات زیادی کرد که به‌هیچ‌وجه مناسب نبود.

س- با خود سرکار هم ملاقاتی کردند؟

ج- من به‌هیچ‌وجه به دربار ایران به خصوص به شهبانو راه نداشتم.

س- نه منظور که شاید

ج- نه من راه نداشتم. بنده از اشخاصی بودم که بعد از آن نطقم در ۲۵ اسفند ۱۳۴۹ از سنا تقریباً بیرون شدم. بنابراین هیچ‌جا راه نداشتم.

س- این در ماه‌های آخر جمعاً چند بار اعلی‌حضرت را دیدید که اصولاً ملاقات‌ها در چه زمینه بود و چه گفت‌وگویی شد که از نظر تاریخی ثبتش

ج- چهار بار من حضور شاهنشاه در سال ۵۷ شرفیاب بودم. سالیان دراز بود که…

س- اولین بار آن یادتان هست مثلاً تقریباً کی بود؟

ج- اولین بارش در ماه خرداد بود.

س- در آن‌موقع یادتان هست که روحیه‌شان از نظر، ایشان هم احساس خطر می‌کردند؟ یا جدی نمی‌گرفتند؟

ج- روحیه ایشان آن‌وقت داشت متزلزل می‌شد. تدریجاً این تزلزل بیشتر شد. من در شرفیابی آخر احساس کردم که شاه ایران متأسفانه قدرت تصمیم‌گیری را به کلی از دست داده. مذاکرات و مطالب زیادی ایشان عنوان می‌کردند مطرح می‌کردند. مثلاً از من در یکی از این جلسات چهارگانه سؤال کردند که «وضع سازمان برنامه چیست؟» عرض کردم، «در سازمان برنامه آشوب است و هیچ کاری انجام نمی‌شود.» مفهوم این سؤال این است که رئیس مملکت از جریان کار یک ارگان مهم مملکتی بی‌اطلاع بودند و نمی‌دانستند که سازمان برنامه ایادی انقلاب به طرز مؤثری در آن‌جا مشغول فعالیت است. ایشان در یکی از این ملاقات‌ها اظهار علاقه کردند زمانی که دولت آقای دکتر جمشید آموزگار هنوز بر سر کار بود که کسانی که با رژیم مخالفت می‌کنند دولت را در دست بگیرند. امکانش هنوز وجود داشت ولی باز طبق نظر ایشان می‌بایست در دولت کسانی سمت‌های مؤثر داشته باشند که فقط مورد وثوق ایشان بوده باشند و این را مردمی که با رژیم علم مخالفت را بلند کرده بودند و مؤثر بودند مورد قبول آنها نبود. مثلاً اعلی‌حضرت میل داشتند که وزارت جنگ در اختیار یک نظامی مورد وثوق ایشان باشد به‌هیچ‌وجه این آقایانی که بعداً با انقلاب سر کار آمدند قبول نمی‌کردند. مایل بودند که رئیس دولت مورد وثوق ایشان باشد به‌هیچ‌وجه این آقایان قبول نمی‌کردند. این تشخیص هم درست نبود. شاید آن ایام اگر تدبیر عاقلانه‌ای اتخاذ می‌شد انقلاب به تأخیر می‌افتاد و یا یک راهی برای نجات مملکت پیدا می‌شد.

س- در خرداد ۵۷ که اولین ملاقاتتان بود این، اگر من اشتباه نکنم، بعد از سال‌ها بوده دیگر.

ج- قریب، بله، از سال ۵۰ به بعد من به‌هیچ‌وجه دیگر افتخار شرفیابی نداشتم.

س- بله. چون جالب است که با چه مقدمه‌ای جلسه شروع شد؟ به خاطر این‌که ایشان سال‌ها شما را ندیده بودند در اولین جلسه چه مقدمه‌ای ذکر شد راجع به این مطلب؟

ج- چون من سال‌ها بود که دیگر فرصت و امکان شرفیابی برای من وجود نداشت و من با عده زیادی از این آقایان یا به لحاظ سمتم در دانشکده فنی یا به لحاظ روابط خانوادگی دوست بودم مخصوصاً با افرادی مثل مهدی بازرگان، حسیبی، سحابی و غیره، که در رژیم گذشته گاهی من برای نجات اینها از زندان شرفیاب می‌شدم و تقاضاهایی از حضور شاه ایران می‌کردم و مورد قبول هم واقع می‌شد، احضار شدم. جلساتی در سال ۵۷ با این آقایان داشتم، احضار شدم برای این‌که شاید اعلی‌حضرت بتوانند از طریق من به نقشه اینها پی ببرند. من هم حضورشان عرض کردم که این آقایان نظرشان این است که اعلی‌حضرت از مملکت خارج بشود تشریف ببرد و اینها مملکت را اداره کنند و قانون اساسی را اجرایش را به مرحله عمل دربیاورند، بیشتر از این‌جا، اعلی‌حضرت تکلیف فرمودند که این آقایان بیایند دولت تشکیل بدهند ولی با آن شرط. اینها هم زیر بار نمی‌رفتند.

س- راجع به خروج شاه از مملکت بحث‌های مختلفی هست، یک عده می‌گویند که ایشان خودشان شخصاً راغب بودند که هر چه زودتر بروند حتی ادعا می‌کنند که از زمان نخست‌وزیری آقای شریف‌امامی ایشان زمزمه رفتن از مملکت را می‌کردند. خودشان در خاطرات‌شان اینها هم نوشتند که طوری نوشتند که خارجی‌ها به ایشان این امر را تکلیف کردند و خودشان راغب نبودند. تا آن‌جا که جنابعالی در جریان بودید کدام یکی از این دو شکل نزدیک‌تر به واقعیت است؟

ج- به نظر بنده سه عامل مؤثر در خروج ایشان از ایران بود. یکی نحوه خاص اداره امور مملکت به دست شخص ایشان در دوران پادشاهی ایشان به خصوص از بعد از ۲۸ مرداد که جز اراده ایشان و عده بسیار معدود از اطرافیان ایشان هیچ‌کس در اداره امور مملکت مؤثر نبود. یک عامل مهم این است. یک عامل مهم دیگر این بود که در مملکت رجلی به وجود نیامد تربیت نشد که به هنگام بحران بشود در اداره امور مملکت اثر فوق‌العاده‌ای بگذارد. مثلاً مرحوم فروغی وقتی رضاشاه از ایران خارج شد و محمدرضاشاه جانشین پدر تاجدارش شد او قرارداد معروف با متفقین بست که شش ماه بعد از پایان جنگ قشون آنها از ایران خارج بشود که به استناد همان توانستند ارتش‌های روسیه را از ایران خارج کنند. در سال ۵۷ دیگر رجلی در ایران به اعتبار و حیثیت و دانش سیاسی آن رجال وجود نداشت، این عامل دوم. از اطرافیان موافق با شخص شاه هم عده نادری که مؤثر بودند از دنیا رفته بودند، مرادم، آدم‌هایی مثل علم، ارتشبد محمد خاتمی، این قبیل اشخاص. یا احیاناً تیمور بختیار که افراد جسور و تصمیم‌بگیر بودند این‌ها، اینها هم رفته بودند.

عامل سوم ضعف خود شاه به هنگام بحران بود که در سال ۵۷ هر کس که شرفیاب می‌شد اعم از مأمور سرکار اعم از افسر یا سیویل این ضعف را احساس می‌کرد. این ضعف تصمیم‌گیری را احساس می‌کرد. یعنی شاه نمی‌دانست که در سال ۵۷ چه رویه‌ای را از نظر فقط دولت باید اتخاذ کند. بعد از جمشید آموزگار مطلقاً مصلحت نبود که آقای مهندس شریف‌امامی بر سر کار بیاید. اصلاً بعد از کنار گذاشتن مرحوم هویدا مطلقاً مصلحت نبود که دکتر جمشید آموزگار بر سر کار بیاید. اصلاً وضع مملکت ایجاب می‌کرد یکی از رجال مجرب سیاسی بر سر کار بیاید که تعداد آنها همان‌طور که عرض کردم انگشت‌شمار بود. ولی مع‌هذا می‌شد از میان کسانی که هنوز باقی مانده بودند اشخاصی را پیدا کرد و دولت معتبری به دست آنها مخلوط به وجود آورد و رژیم را شاید می‌شد نجات داد. بنابراین شاه یعنی در حکومت ازهاری متوجه شد که حیات شخص خودش و رژیم جدا مواجه با خطر شده. آن نطق معروف ایشان که «صدای انقلاب مردم ایران را شنیده»، یک نمونه برجسته است. به نظر من هم خودش آماده بود که از ایران برود شاید کسالتش هم….