روایت‌کننده: آقای مهندس کاظم جفرودی

تاریخ مصاحبه: ۲۱ اکتبر ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۳

 

 

س- راجع به خروج شاه می‌فرمودید.

ج- بله، شاید در آن‌موقع ایشان فکر می‌کرد که بیگانگانی که به لحاظ کلی موقعیت حساس ایران را در مجاورت شوروی و در منبع نفت‌خیز جهانی مؤثر و مورد توجه دارند به کمک رژیم می‌آیند. در آن‌موقع همان‌طور که می‌دانید، در اتازونی آمریکا شخصی رئیس‌جمهور بود که نظر موافقی به رژیم پهلوی نداشت و تمام قول‌هایی که در ملاقات با شاه ایران در ژانویه ۷۷ داده بود به نظر من صوری و ظاهری بود، به نحوی که در یکی از این چهار شرفیابی شخص اعلی‌حضرت به من فرمودند که با اطلاعاتی که در اختیار ایشان است ایادی جامعه روحانیت و آن عده افراد سرشناس جبهه ملی ماهیانه ۲۵ میلیون دلار در داخل ایران برای تبلیغات و فعالیت‌های‌شان خرج می‌کنند. رقم ۲۵ میلیون دلار به خوبی در نظرم هست.

س- بله.

ج- تذکر من این است که این ۲۵ میلیون دلار قاعدتاً می‌بایست از طریق مؤسسات مالی وارد مملکت می‌شد. چطور شده که دستگاه‌های مأمور حفظ امنیت و حفظ رژیم از راه خرج این مبلغ به اهمیت انقلاب پی نبردند؟ به اهمیت اغتشاشات که در آن زمان بروز می‌کرد به فعالیت‌هایی که انصافا عمق داشت، پی نبردند و چاره‌جویی نکردند؟ بنابراین شاه روزهایی برایش پیش آمد که دید دیگر قادر به اداره امور مملکت نیست. از ایران به نظر من شخصاً خارج شد. ضعف و بی‌تصمیمی ایشان، ایشان را وادار کرد که از ایران با آن حالت و قیافه‌ای که عکسش در فرودگاه مهرآباد نشان می‌دهد از ایران خارج شد. این‌که بگویید خارجی‌ها و یا کسانی که بر سر کار بودند ایشان را وادار کردند که از ایران خارج بشود، نباید صحیح باشد.

س- مذاکراتی که با آقای دکتر صدیقی داشتند تا چه حدی امکان داشته به نتیجه برسد و چه شد که به هم…

ج- با کی؟

س- دکتر صدیقی.

ج- آها.

س- و چه شد که به‌اصطلاح به نتیجه نرسید. آیا جنابعالی در جریان بودید؟

ج- آن مقدار که از راه ارتباط با سرشناسان جبهه ملی شنیدم و محارم آقای دکتر صدیقی، این‌که آن روز پنجشنبه‌ای که دکتر صدیقی و آقای دکتر علی امینی شرفیاب بودند یکی از پیشنهادات آقای دکتر صدیقی این بود که اعلی‌حضرت قول بدهند که در ایران خواهند ماند. این یک تشخیص صحیحی بوده که دکتر صدیقی داشت. دکتر صدیقی فکر می‌کرد که بتواند با دوستانش که سال‌ها دست‌شان از حکومت مملکت و اداره مملکت کوتاه بوده دولتی به وجود بیاورد که جامعه روحانیت و مبارزان آنها را قانع بکند به این‌که مملکت دیگر مثل گذشته اداره نخواهد شد.

ولی همان‌طور که عرض کردم چون مملکت فاقد رجال مسلط و مجرب بود آقایانی که به لحاظ احراز سمت در دولت مصدق یا در جریانات نهضت ملت ایران در دوره مصدق بر سر کار بودند سمت‌هایی داشتند، نامی در کرده بودند، اینها چون به‌عنوان رجل مملکت به حساب نمی‌آمدند، جرأت نکردند در آن ایام با آقای دکتر صدیقی همکاری بکنند و تلاش بکنند شاید بتوانند انقلاب را به تأخیر بیندازند. به نظر من اینها احساس کردند که جامعه روحانیت در همان ایام قوی است و جبهه ملی فوق‌العاده ضعیف و از دست اینها در مقابله با حوادث کار مهمی برنمی‌آید. دکتر صدیقی به عده‌ای از دوستانش که بعضی از آنها را من خوب می‌شناسم، مراجعه کرد. آنها قبول نکردند که در دولت ایشان سمتی قبول کنند به این جهت کنار رفت.

س- پس من روشن نشدم علت این‌که ایشان کابینه تشکیل نداد این بود که شاه قول ایران ماندن را نداده بود یا این‌که

ج- نه داده بود.

س- داده بود.

ج- داده بود. ولی آقای دکتر صدیقی موفق نشد که عده‌ای از مردم مجرب یا لااقل کسانی که نام دارند راضی بکند که در دولت ایشان سمتی بپذیرند. چون توفیق پیدا نکرد کنار رفت، از تشکیل دولت سر باز زد.

س- شما در قبل از ۲۲ بهمن با کدام یکی از سران جامعه روحانیت جلسه داشتید یا آشنایی پیدا کرده بودید. مثلاً آقای بهشتی یا بقیه آقایان؟

ج- بهشتی را من نمی‌شناختم. ولی از طریق یک آیت‌الله به نام انگجی اهل آذربایجان با عده‌ای از سران روحانیت مثل آقای شریعتمداری، مثل موسوی، من آشنایی پیدا کردم.

س- کدام موسوی آقا؟

ج- که رئیس دیوان کشور شد.

س- رئیس دیوان کشور، اردبیلی.

ج- بله. آشنایی پیدا کردم که بعد از جریان انقلاب هم بعد از این‌که از زندان آزاد شدم به مناسبت‌هایی ملاقات‌هایی داشتم. البته آقای شریعتمداری به نظر من از نظر مذهب آدم باسوادی آمد، ولی آدم با اراده‌ای نیامد. درست برعکس موسوی اردبیلی که به نظر من صاحب اراده بود ولی البته به یک آدمی که متعلق به رژیم گذشته بود اینها اسرارشان را که فاش نمی‌کردند. من با این قبیل اشخاص عده‌ای یک تماس‌هایی داشتم.

س- خوب است راجع به تماس به‌اصطلاح ارتشی‌ها با کسانی که بعداً دولت را به دست گرفتند حکومت را به دست گرفتند سؤال کنم. به غیر از تیمسار قره‌باغی و مقدم که اسم‌شان در این جلساتی که تشکیل می‌شده آمده و تیمسار فردوست که حالت نامعلومی هنوز دارد که ایشان از چه موقعی و به چه ترتیب با اینها تماس داشته، آیا ارتشی‌های دیگری هم بودند که جنابعالی آگاهی داشته باشید که از قبل به‌اصطلاح با اینها ایجاد همکاری کرده باشند چون صحبتش را گاهبه‌گاهی این ور آن ور خوب اینها کردند که بله ارتشی‌ها با ما در تماس هستند یا ما قول و قرار با آنها گذاشتیم.

ج- من چون در ایران به نام قانون اساسی ادواری نماینده مجلس شده بودم و دوره‌ای هم بر طبق قانون اساسی سناتور انتصابی بودم و یکی از کسانی بودم که به سیاست در حدی که در مملکت ایران معمول و متداول بود علاقه داشتم و همیشه پیش خودم فکر می‌کردم مدیون مردم ایران هستم برای این‌که هر چه به دست آوردم در داخل جامعه ایران بوده اگر مختصر نامی هم داشتم، در سال ۵۷ به ابتکار شخصی فعالیت‌های زیادی داشتم. خیلی از سران ارتش را من ملاقات کردم، اشخاصی که مؤثر بودند. مثلاً تیمسار تدین که رئیس نیروی هوایی بود. تیمسار ربیعی را با حضور اشخاصی که هنوز در قید حیات هستند. و من به خاطر اهمیت آنها از ذکر نام‌شان خودداری می‌کنم اینها را دیدم و در منزل من آمدند. به منزل من آمدند و نشستیم راجع به اوضاع مملکت صحبت کردیم. من باید به شما اعتراف کنم که بعضی از اینها فوق‌العاده به شاه ایران علاقه‌مند و وفادار بودند، بعضی به کلی در تردید و آن‌قدر متزلزل بودند که یک آدمی مثل من احساس می‌کرد که اینها دودل هستند. بنابراین من از اوضاع ارتش ایران در اواخر سال ۵۷ در حد ملاقات‌هایی که با اشخاص داشتم مختصر اطلاعاتی به دست آورده بودم. از این امرا آنهایی که به منزل من آمدند که با هم بنشینیم صحبت بکنیم راجع به اوضاع ایران، بعضی‌ها آن‌قدر نسبت به شاه ایران و رژیم پهلوی ابراز وفاداری می‌کردند که حاضر نبودند یک عملی بدون اطلاع شاه یا بدون اوامر ایشان انجام بدهند. عده‌ای دیگر هم همین‌طور که گفتم اینها در تردید به سر می‌بردند. شاید ارتباط‌هایی با سران روحانیت مثل بهشتی اینها داشتن. برای من جای تردید نیست که سران روحانیت با عده معدودی از سران ارتش تماس‌هایی داشتند و مذاکراتی کردند. برای من جای تردید نیست.

س- از نقش آقای اردشیر زاهدی در آن دوران چه خاطره‌ای دارید؟

ج- اردشیر زاهدی که یکی از عوامل سرشناس رژیم گذشته بعد از مرحوم پدرش بوده و سمت‌های زیادی به‌عنوان وزیرخارجه و سفیرکبیر داشته، در سال ۵۷ چون این‌طور به نظرم می‌رسد که به مکنونات درونی سران اتازونی آمریکا وارد بوده تلاش می‌کرده که ضعف شاه را زایل کند و مرحوم شاه را وادار به اتخاذ تصمیم‌هایی که بروز آن اغتشاشات ایجاب می‌کرد از بین ببرد و شاه را وادار کند یک تصمیم عاجلی بگیرد. ولی چون شاه مرد رئوفی بود و چون شاه هیچ‌وقت برایش یک پیشامد غیرعادی نکرده بود که به دست خودش با آن پیش آمد مقابله بکند و بحران را حل کند، بنابراین در سال ۵۷ یک آدمی مثل اردشیر زاهدی با تمام فعالیت‌هایی که کرده بود موفق نشد که شاه را وادار به اتخاذ یک تصمیم مناسبی با اوضاع و احوال روز بکند. ولی من البته نزدیکی زیادی با ایشان در آن سال نداشتم ولی می‌شنیدم که فعالیت ایشان چه در داخل نظامی‌ها، چه در داخل غیر نظامی خیلی زیاد بود.

س- من دیگر در مورد این دوره از تاریخ سؤالی ندارم. اگر جنابعالی مطلبی در ذهنتان است بفرمایید اگر نه من برمی‌گردم به اقلا چهل سال قبل و سال‌های در آن زمینه.

ج- استدعا می‌کنم.

س- می‌خواستم از شما خواهش کنم که خاطرات خودتان را از مرحوم قوام‌السلطنه بیان بفرمایید. اولین باری که سرکار با ایشان شخصاً آشنا شدید کی بود؟ تحت چه شرایطی بود و بعد همین‌جور دفعات بعد که با ایشان تماس داشتید را بفرمایید اطلاعاتی که راجع به آخر عمرش دارید که ایشان کجا فوت کردند در چه شرایطی؟

ج- مرحوم احمد قوام علاقه و املاکی در گیلان داشت. اطرافیان ایشان با مرحوم پدرم دوست بودند. البته در زمان رضاشاه احمد قوام بی‌کار بود و سمتی نداشت و بیشتر در تهران یا ملک لاهیجانش به سر می‌برد. زمان مرحوم رضاشاه بنده بر اثر یک سوءتفاهم یا جریانی به زندان رفتم. بعد از خلاصی از زندان تبعید شدم و بعد هم سرباز ساده شدم. در این مراحل مرحوم قوام از طریق کسانی که با پدرم دوست بودند و پیش ایشان وساطت می‌کردند سعی می‌کرد که گرفتاری‌های مرا رفع کند. با توصیه‌هایی که به دوستان سر کارش می‌کرد. وقتی شهریور ۲۰ پیش آمد و ایشان بعد از فروغی دولتی تشکیل داد، بنده را خواست اول به عنوان مهندس که در تعمیر خانه‌اش کمک بکنم. بنده دیگر رفت و آمدم به خانه ایشان باز شده بود به خصوص که به شما عرض کردم اطرافیان ایشان با مرحوم پدرم دوست بودند. و همین باعث شد که من در عده‌ای از جلسات خانه‌اش نه به‌عنوان یک آدمی که علاقه‌مند به سیاست است یا تأثیری در سیاست مملکت دارد، ولی به‌عنوان یکی از آشنایان ایشان رفت و آمد زیاد داشتم. بنابراین

س- کجا بود منزل

ج- در خیابان کاخ بود. آن‌جا من رفت و آمدم زیاد بود. و وقتی ایشان سفری به گیلان کرده بنده را همراه خودش به گیلان آورد باز به‌عنوان یک آشنا یک مهندس. و در سال ۲۵ـ۱۳۲۴ که ایشان رئیس دولت بود باز با وساطت همان اشخاص به من تکلیف کرد که از بندر پهلوی نماینده بشوم.

س- مجلس پانزدهم.

ج- بله، بنده چون آن‌موقع جوان و فاقد تجربه بودم، جوان بودم و فاقد تجربه، از قبول این نمایندگی خودداری کردم، به نظر خیلی‌ها عجیب می‌آمد ولی کسانی که واسطه این‌کار بودند یا شاهد این‌کار زنده‌اند در قید حیات هستند، به جای من آقای دماوندی نماینده پهلوی شد. بنده این افتخار هشت سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۳ بعد از ۲۸ مرداد نصیبم شد. بنابراین مرحوم قوام‌السلطنه به نحوی من در زندگی سیاسی او این اندازه وارد بودم بتوانم یک اطلاعاتی برای خودم جمع‌آوری بکنم. ایشان یک رجل سیاسی مجرب بودند بازیگر بودند. خوب می‌دانستند که با مجلس آن زمان که نمایندگانی درهرحال نه به طور مستقیم به دست دولت وقت، بلکه روی فعالیت‌های خودشان به مجلس راه پیدا کنند، چه‌جوری اینها را جلب بکند و آنها ابراز تمایل به نخست‌وزیری این آدم بکنند. نمایندگان زیادی در آن‌موقع به خانه ایشان رفت و آمد می‌کردند. من چهره عده زیادی از این وکلای آن زمان مجالس ایران در نظرم هست. عمادالدین سزاوار را بارها آن‌جا دیدم. حتی غلامعلی فریور را آن‌جا دیدم. ملک مدنی‌ها را توی خانه ایشان می‌دیدم. ایشان می‌دانست که با این‌ها، اینها را چه‌جور باید به سوی خودش جلب بکند. دلایلی وجود دارد که ارتباط ایشان را ما با سفارت انگلستان یا با عواملی از سفارت انگلستان شاهد و ناظرش بودم. با عوامل و ایادی سفارت آمریکا من شاهد و ناظرش بودم که ایشان ارتباط داشت. قوام‌السلطنه مسلماً یکی از رجال مسلم ایران بود. در غائله آذربایجان و در آزاد کردن آذربایجان همچنین در غائله نفت شمال نقش فوق‌العاده مهم و وطن‌پرستانه‌ای داشت. منتها عده‌ای از اشخاصی که به قوام‌السلطنه کمک می‌کردند و در اطراف ایشان بودند و برای ایشان و برای موفقیت ایشان فعالیت می‌کردند، باید من اذعان بکنم که اشخاص خوشنامی نبودند، برعکس اشخاص بدنامی بودند. ولی کمک اینها مانع از این نبود که قوام‌السلطنه به هنگام ضرورت آن کاری را که برای ایران باید بکند انجام ندهد. مسافرتش را به شوروی، داستان ملاقاتش را با استالین شما می‌دانید که جزو قصص و داستان شده. حکایاتی یک چیزهایی است.

س- می‌خواستم بپرسم بعد از این‌که ایشان تقریباً آخرین کابینه‌شان را تشکیل دادند در هزاروسیصد و

ج- نه تیر، تیر ۳۰

س- قبلی منظورم است یعنی ۱۳۲۶ که در مرحله اول ایشان رفتند اروپا، آیا اطلاع دارید که کی برگشتند به ایران؟ آیا در زمان مصدق ایران بودند و بعد برای تیرماه ۳۱ نخست‌وزیری را قبول کردند یا از اروپا به ایران آمدند؟

ج- ایشان وقتی که دیگر بر سر کار نبود بعد از کابینه ۲۵ـ۱۳۲۴اش سفرهای زیادی به خارج می‌کرد ولی در ایران بود. و با نمایندگان مجلس به خصوص مجلس پانزدهم شانزدهم و حتی هفدهم تماس زیادی داشت. در این هیچ تردیدی نیست. خانه ایشان محل رفت و آمد نمایندگان و رجال سیاسی بود. در این هیچ تردیدی نیست. و ایشان تأثیر هم داشت. النهایه جریان نهضت ایران به خصوص نهضت نفت و فعالیت‌های دکتر مصدق و همکاران و همفکرانش به صورتی بود که دیگر محلی برای گل کردن قوام‌السلطنه‌ها وجود نداشت. اصلاً ایران رفته بود روی یک جریانی، نهضت ایران رفته بود روی یک جریانی که از سرحدات ایران هم آن جریان خارج شد. بنابراین قوام‌السلطنه‌ها دیگر نمی‌توانستند در ایران گل بکنند و پیر هم شده بود.

س- از فوت‌شان چه خاطره‌ای دارید؟ ایشان در ایران فوت کردند یا در خارج؟

ج- در ایران فوت کرده. بله.

س- عجب.

ج- یک زنی که صیغه کرده بود تنها اولادی داشت که آن‌وقت در ژنو در سوئیس مشغول تحصیل بود که تمام دارایی قوام‌السلطنه به او رسید. قوام‌السلطنه مرد فعالی بود. در سال ۳۰ یعنی آخرین کابینه چند روزه‌اش باید این را گفت که شاه ایران فکر می‌کرد به دست این رجل بار دیگر رژیم را نجات بدهد، مرحوم علم را فرستاد به مخفی‌گاه این آدم، اسدالله علم را.

آوردن ایشان هم در آن‌موقع باز یک تشخیص ناصحیحی بود. چون عرض کردم جریان مبارزات مصدق به صورتی بود که دیگر نمی‌شد این قبیل رجال که پیر هم شده بودند بتوانند کار زیادی از پیش ببرند. به نظر من قوام‌السلطنه اگر اتهاماتی به ایشان بسته می‌شود که من حقیقت را نمی‌دانم مختوم هم نمی‌توانم بکنم برای این‌که خودم اعتراف کردم که بعضی از اطرافیان ایشان فوق‌العاده فاسد و بدنام بودند. ولی در اواخر دوره حیاتش خدمات مؤثری به ایران کرد. نمی‌شود نادیده گرفت.

س- سؤال بعدی من راجع به تجربیات سرکار در دانشگاه تهران است و می‌خواهم اگر ممکن است کمی راجع به میزان استقلال دانشگاه در اوایل خدمتتان در دانشگاه صحبت بفرمایید. و این‌که آیا این استقلال رو به تقویت رفت رو به ضعف رفت و چه عواملی باعث شد که آن تغییر صورت بگیرد؟

ج- آنچه به ضرس قاطع می‌توانم بگویم این است که در دوره دوازده ساله ریاست دانشگاهی دکتر علی اکبر سیاسی یعنی از ۱۳۲۰ تا اوایل سال ۱۳۳۳ دانشگاه تهران واقعاً مستقل بود. استادان استقلال داشتند. دانشکده‌ها استقلال داشتند. این استقلال با توجه به قدرت دربار و دولت در آن زمان یعنی نه دربار نه دولت در آن ایام آن‌قدر قوی نبودند که دانشگاه تهران نتواند استقلالش را حفظ بکند. این را باید ما توجه داشته باشیم.

س- استقلال خودش را چه‌جور به‌اصطلاح نمایان می‌کرد؟

ج- چه از نظر بودجه، چه از نظر تصمیم‌گیری‌ها دانشگاه تهران استقلالش را نشان می‌داد. از نظر استخدام استاد، شخصی که می‌خواست در آن‌جا استخدام بشود می‌شود گفت بیشتر جوانانی بودند تحصیل‌کرده‌هایی بودند که از خارج ایران می‌آمدند در یک مسابقه‌هایی شرکت می‌کردند و دانشکده‌ها و استادانی که تصمیم می‌گرفتند برای استخدام یک تازه‌وارد تقریباً می‌شود گفت آزاد بودند.

س- طرز انتخاب رؤسای دانشکده و رئیس دانشگاه چه‌جور بود؟

ج- اینها تمام رأی بود.

س- عجب.

ج- تمام دانشکده‌ها و شورای دانشکده‌ها مستقلا و با تصمیم‌گیری خود استادان رؤسای‌شان را نماینده‌های‌شان را انتخاب می‌کردند، جای هیچ نوع تردید نیست. و سر این‌کار مبارزه بود. توصیه‌های دولت و دربار هیچ نوع تأثیر نداشت.

س- عجب.

ج- تا سال ۱۳۳۳. ولی بر اثر جریانی که در سال ۱۳۳۲ پیش آمد، یعنی بعد از واقعه ۲۸ مرداد، عده‌ای از استادان که بعضی از آنها استادان دانشکده فنی بودند بعضی حقوق، مثل مرحوم دکتر معظمی اینها، خود مهدی بازرگان، اینها اعلامیه‌ای دادند و از واقعه ۲۸ مرداد اظهار تأسف کردن. مراد از این واقعه آن اتفاقی است که افتاده و دولت مصدق ساقط شد و شاه ایران به ایران برگشت، مراد این است نه از جریان دیگر. بر اثر صدور این اعلامیه دکتر سیاسی احضار می‌شود از طرف شاه و به ایشان دستور داده می‌شود که این استادان را بازنشسته کنید، این‌هایی که اعلامیه را امضا کردند، که دوازده نفر بودند. دکتر سیاسی به عرض می‌رساند که در دانشگاه تهران با توجه به استقلالش قانونی در دست ندارد که استاد را محاکمه کند و منتظر خدمت کند و ایشان حاضر نیستند برخلاف قانون عملی انجام بدهند. به همین دلیل این کار به کفیل وزارت فرهنگ آن زمان یعنی همان وزارت آموزش که وزارتخانه مسئول مؤسسات فرهنگی بود یعنی آقای جعفری واگذار شد که این استادان را ایشان منتظر خدمت کردند به حکم وزارتی، که بعداً البته با وساطت عده‌ای بعضی از این آقایان به خدمت برگشتند.

بر اثر این مقاومت و ایستادگی دکتر سیاسی که شهرتی هم از این راه پیدا کرد، قانونی از مجلس گذراندند، من همان‌موقع نماینده مجلس بودم، قانونی گذراندند که از این به بعد شورای دانشگاه سه نفر را به‌عنوان رئیس دانشگاه انتخاب می‌کند و به شاه مملکت پیشنهاد می‌کند شاه مملکت یک نفر از اینها را منصوب خواهد کرد. و به موجب این قانون شخص مرحوم دکتر اقبال جزو سه نفر انتخاب شد چون مورد نظر ایشان بود که جانشین دکتر سیاسی شد. از این به بعد دانشگاه استقلالش را تدریجا از دست داد تا آن‌جا که بعد از سال ۱۳۴۱ رؤسای دانشکده‌ها انتصابی بودند. از دانشکده‌ها فقط یک مورد انتخابی باقی ماند و آن نماینده دانشکده‌ها در شورای دانشگاه بود که انتخابی باقی ماند. و الا انتخابات و استقلال به کلی از بین رفت و دیگر دانشگاه استقلالی نداشت. از میان تحصیل‌کرده‌ها کسانی که در دانشکده‌ها استخدام می‌شدند بیشتر روی اعمال نفوذ دربار یا دولت بود.

س- حالا می‌خواستم خواهش کنم یک مقداری راجع به تجربه‌تان در مورد احزاب ایران صحبت بکنید و اگر اشتباه نکنم اولین و تنها حزبی که شما عضویتش را قبول کردید حزب مردم بود و آن سابقه‌اش چه بود و چه

ج- اجازه می‌دهید اطلاعات شما را در این مورد تکمیل کنم.

س- استدعا می‌کنم.

ج- اولین حزبی که من در آن شرکت کردم حزب نهضت ملت ایران بود که در سال ۱۳۲۰ به وجود آمد.

س- بله متشکرم.

ج- که با مداخله متفقین و مبارزه‌ای که این حزب در آن ایام می‌کرد از هم پاشیده شد و از بین رفت. حزب نهضت ملت ایران که در آن عده‌ای از استادان نامدار آن زمان، در حدود چهل نفر، و عده‌ای از افسران ارتش آن زمان عضویت داشتند، حدود یک سال و نیم فعالیت کرد که با دخالت متفقین که در آن زمان در ایران قشون داشتند، این حزب از بین رفت و دیگر به وجود نیامد. و من از آن به بعد چون فعالیت شخصی در زمینه‌های سیاسی داشتم و روی فعالیت شخصی‌ام در ۱۳۳۳ اولین‌بار از رشت نماینده مجلس شدم، وارد هیچ حزب و دسته‌ای نشدم. تا سال ۱۳۳۶ که مرحوم ارسنجانی جمعیتی به وجود آورد به نام «جمعیت آزادی». به دلایلی من وارد این جمعیت شدم که آن هم بیش از یک سال و نیم طول نکشید از هم پاشیده شد به دلایلی که مربوط به نحوه حکومت ایران است. و بعد از آن من باز آزاد بودم تا این‌که به نماینده‌های مجلس تکلیف شد که از دو حزب ملیون و مردم که هر دو به دستور دربار و از نزدیکان شخص شاه به وجود آمده بود باید یکی را قبول بکنند. من چون میل نداشتم در اداره امور مملکت به‌عنوان مجری یک حزب مؤثر باشم حزب اقلیت را انتخاب کردم که حزب مردم بود. خوب، داستان حزب مردم هم مفصل است رفتم. ولی این احزاب دستوری بود به امر شاه به وجود می‌آمد به وسیله کسانی که مورد وثوق اعلی‌حضرت بودند اداره می‌شد. هیچ‌وقت اینها آزادی نداشتند. به مفهوم حزب مطلقاً اینها حزب نبودند و در آن‌جا هر نوع انتقادی نسبت به دولت وقت ممنوع بود به نحوی که اگر از سرشناسان حزب مردم در مجالس گاهی مخالفت‌ها، اعتراضاتی احیاناً می‌شد روی مصلحت روز و روی وظیفه‌ای بود که برای حزب اقلیت به طور مصنوعی به وجود آمده بود.

س- از کنگره آزاد زنان و مردان چه خاطره‌ای دارید؟

ج- بعد از این‌که احزاب ملیون و مردم که نمی‌توانستند به طور طبیعی در مردم رسوخ کنند شکست خوردند و حزب ملیون به کلی از بین رفت، فکر کردند و این فکر هم باید گفت مرحوم ارسنجانی در آن دخالت زیادی داشت، حسن ارسنجانی. کنگره آزاد زنان و آزادمردان را به وجود آوردند که بگویند نمایندگان دوره‌ای که انتخاب می‌شدند در حقیقت به دست یک جمعیت کثیر از مردم ایران که در یک جایی جمع شدند بوده. شما داستان آن را به خوبی می‌دانید بنده به تفصیل نمی‌پردازم. بعد از این تجربه حزب ایران

س- شما چند کلمه‌ای بفرمایید چون ممکن است بنده اطلاع داشته باشم ولی جایی ثبت نشده باشد.

ج- بله. کنگره آزدزنان و آزاد مردان با دو نقشه مختلف به وجود آمد. یک نقشه، نقشه دربار ایران و مؤثرین ایران بود. یک نقشه نقشه، دارودسته‌ای بود که ارسنجانی تویش وجود داشت. اینها به طور قطع دو نقشه مختلف بود. طبیعی است که یک آدمی مثل ارسنجانی که سمت وزارت خودش را هم از دستگاه می‌گرفت، نمی‌توانست در این جریان کاملاً موفق باشد. بنابراین جریان جریان مصنوعی بود. اشخاصی که در کنگره جمع کرده بودند اشخاص معین با نظر معین بود، بنابراین کسانی که به نمایندگی مجلسین انتخاب شدند از این کنگره کسانی بودند که مشابه آنها بعداً در تمام مجالس بعد از سال ۱۳۴۱ وجود داشت که منجر به آخرین دوره مجلس شد که شما دیدید، به محض این‌که قدرت دربار را ضعیف دیدند از همان‌ها که از حزب رستاخیز وکیل شده بودند علم مخالفت برافراشتند و با حکومت‌های وقت شروع به مخالفت کردند که داستان… بنابراین کنگره آزدزنان و آزاد مردان در حقیقت یک قیافه‌ای بود که بگوید کسانی که به دست این کنگره انتخاب شدند نمایندگان مردم هستند. هیچ‌وقت نبودند.

س- تقریباً هم نقطه عطفی بود که به‌اصطلاح رجال سیاسی قدیمی تقریباً دیگر پای‌شان از سیاست بریده شد.

ج- به کلی. حزب ایران نوین به وجود آمد به دست یک عده‌ای معین که می‌دانید. به دست حسنعلی منصور و دوستانش که دیگر از این به بعد احزاب دستوری و نمایندگان به انتخاب مسئولان حزب حزبی که از راه معین از طریق دربار اداره می‌شد معین می‌شدند کاندیدا می‌شدند و نه تنها اینها بلکه حتی کسانی که به انجمن‌های شهر انتخاب می‌شدند در حقیقت حزب تأثیر مستقیم در انتخاب آنها داشت در انتصاب آن‌ها. از این به بعد دیگر اداره امور مملکت به نام حزب یک صورت خاص داشت که مشابه هیچ‌یک از احزاب ممالکی که دموکراسی در آنها معمول بود نبود.

س- بنده دیگر بیش از این وقتتان را نمی‌گیم. خیلی ممنون هستم از وقتی که لطف فرمودید.

ج- خواهش می‌کنم بنده متشکر هستم که این افتخار را به من دادید. امیدوارم برای نسل آینده مفید فایده باشد.

س- متشکرم.