روایت‌کننده: تیمسار فریدون جم

تاریخ مصاحبه: ۱۰ مارچ ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: لندن ـ انگلستان

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

 

به فرض هم که صحیح باشد این شایعاتی که در مورد فردوست می‌گویند من تا از چگونگی فعالیت‌های ایشان اطلاعی پیدا نکنم هیچ قضاوتی در مورد دوست قدیمی خودم، یک آدمی که پیش من به شرافت و درستی مشهور بوده و او را می‌شناختم، نمی‌کنم و پشت سر او حرفی نمی‌توانم بزنم. در مورد قره‌باغی، قره‌باغی هم افسر تحصیل‌کرده و فهمیده‌ای است و ایشان به نظرم اشتباهی کرده است، و آن اشتباه این است که پس از این‌که آن جلسه را تشکیل داده، اولاً آن‌چنان جلسه‌ای را قاعدتاً باید با اطلاع دولت تشکیل می‌داد. ارتش که برای خودش نیست، وجود ارتش در خدمت مملکت است و مسئول مملکت هم دولت قانونی آن مملکت است بنابراین ارتش هم باید با دولت کار بکند، به‌ویژه موقعی که اعلی‌حضرت از ایران رفته بودند و به رئیس ستاد توصیه کرده بودند که شما با نخست‌وزیر همکاری بکنید. و فرمان به ارتش هم این بوده است که در غیاب اعلی‌حضرت نخست‌وزیر و رئیس ستاد مشترکاً مسئولیت دارند. بنابراین بدون اطلاع دولت تشکیل دادن چنین جلسه‌ای به نظرم درست نبوده. ولی به فرض اگر برای به‌اصطلاح برآورد وضعیت و امکانات نیروهای مسلح در قبال بحران می‌خواستند یک بررسی بکنند آن بررسی نتیجه‌اش فقط برای اطلاع دولت می‌توانست باشد. ولی رئیس ستاد شخصاً در مقامی نیست که بیاید اعلام بکند که ارتش بی‌طرف است و برود کنار. ارتش بی‌طرف است یعنی چه؟ ارتش بی‌طرف یعنی کی؟ یعنی ارتش طرف ملت نیست؟ طرف مملکت نیست؟ حافظ مملکت و میهن نیست؟ یعنی چه؟ ارتش بی‌طرف یعنی چه؟ مگر جنگ خارجی بوده؟ تازه آن جنگ خارجی هم که می‌شود یک مملکت بی‌طرفی خودش را اعلام می‌کند نه ارتش. ارتش بی‌طرف مخصوصاً من نمی‌فهمم یعنی چه. و ایشان اشتباهی اگر کرده باشند یقینا این است که شاید در نتیجه آن بحران بعد از این‌که آنها نشستند آن صورتجلسه را امضا کردند ایشان هم رفتند رأساً این دستور را صادر کردند بدون اطلاع دولت. اگر دولت این را بررسی می‌کرد و دستور صادر می‌کرد مسئولیت دیگر از ایشان ساقط می‌شد. می‌گفتند من نظر فرماندهان مسئول را به نظر دولت رساندم دولت به من گفته که مثلاً بروید کنار، خیلی خوب رفتم کنار. دیگر ایرادی به ایشان وارد نبود. و ایشان خودشان رأسا مثل این‌که ظاهراً این‌طوری به نظر می‌آید، دستور صادر کردند و به‌طوری‌که حتی نخست‌وزیر هم غافلگیر شده که یک دفعه دیده است زیر پایش را یک جا خالی کرده‌اند. البته من فکر می‌کنم که ایشان قاعدتاً برای روشن شدن اوضاع و احوال و مسئولیت‌ها برای اطلاع مردم ایران باید حقایق را همان‌طوری که اتفاق افتاده ذکر بکنند و بنویسند. من فکر می‌کنم قضاوت درباره این مسئله، اگر که روزی رسیدگی بشود، با مقامات صالحی است، دستگاه صالحی است، یک دادگاه صالحی است، که بنشینند و یک ادعانامه‌ی صحیحی تنظیم بشود براساس قواعد صحیح و ایشان هم براساس قواعد و حدود مسئولیت‌ها اوضاع و احوال می‌توانند از خودشان دفاع بکنند. آن‌وقت تازه می‌شود گفت که ایشان مسئول هستند، مسئول نیستند، خیانت کرده، خیانت نکرده، این‌که هر روز روزنامه‌ها برمی‌دارند لجن می‌مالند من آن را صحیح نمی‌دانم. برای این‌که یک نفر افسری که ۳۵ سال ۴۰ سال خدمت کرده نمی‌شود همین‌طور برداشت به او لجن مالید. به خصوص که در آن‌موقع من در تهران بودم می‌دانم که البته وضع ارتش وضع خوبی نبود. واحدهای نظامی در حال انحلال بودند. دست‌جمعی هزار هزارها روزها روزها سربازخانه را ترک می‌کردند و می‌رفتند. یعنی بالاخره ارتش از زیر متلاشی شده بود یعنی ارتش نمی‌خواست علیه مردم، مردم مملکت خودش، یعنی علیه برادر و خواهر و عمو و پدر وارد عمل شود. ارتش هیچ مملکتی گمان نمی‌کنم در یک چنین وضعی حاضر بشود که مردم را از بین ببرد. که چه؟ که خودش بماند؟ یعنی چه؟ ارتش خدمتگزار ملت است نه آقای مردم. این استنباط استنباط ناصحیح است اگر هم بعضی‌ها دارند. ولی خوب البته این‌ها همه مسائلی است که روی اطلاعات سطحی و غیرمطمئن و شایعه نمی‌شود به‌اصطلاح قضاوت کرد و حیثیت اشخاص را لجن‌مال کرد. البته یک نکته استفهامی وجود دارد بدون تردید هم برای فردوست و هم برای قره‌باغی و هم برای فرماندهان دیگر برای این‌که قره‌باغی هم که سر خود تنهایی این‌کار را نکرده است. مسجل است که آن کاغذی را که امضا کرده‌اند که دروغ نبوده که آن صورتجلسه همه امضاهایش را ما خودمان می‌شناسیم. تمام آن افسرهایی که امضا کرده‌اند آنها هم مسئول هستند. یعنی مسئولیت مسئولیت مشترک است تمام کاسه و کوزه‌ها را دیگر نباید سر یک نفر شکست. اگر یک‌روزی هم بخواهند دادرسی بکنند مطابق قاعده تمام آن جمعیت جزو متهمین هستند و باید از خودشان دفاع بکنند. آن‌وقت است که می‌شود مسئولیت یک نفر را معین کرد، یک مسئولیت مشترکی را معین کرد. من دیگر به نظرم اطلاعاتی و خاطره‌ای که شایسته گفتن باشد ندارم. و موضوع اسپانیا هم که من در مدت کمی در اسپانیا بودم خیلی مأموریت آرام و مطبوعی بود و انتره‌سان هم بود برای این‌که سال‌های آخر حکومت فرانکو بود. وضع اسپانیا هم در حال تحول بود. و به‌هرحال بالاخره کار کردن با یک محیط غیرنظامی تازگی داشت. سیستم کار وزارت‌خارجه با کار ارتش خیلی فرق داشت. در این مدت هم من نه احضار شدم و نه مایل بودم که به ایران بروم. فقط یک بار مرخصی گرفتم چون قصد کرده بودم که پس از خاتمه مأموریتم شاید در همان اسپانیا بمانم و گفتیم یکی دوتا خانه‌ای در تهران داشتیم بروم آنها را بفروشم شاید در خارجه یک محلی تهیه بکنیم. به وسیله یکی از دوستان در تهران خانه‌ها را یک مشتری پیدا کردیم. خریداری پیدا شد به من گفتند بیایید که امضا بکنید این است که من رفتم تهران سه چهار روز، تهران هم که رفتم اصلاً نه در صدد دیدار و شرفیابی برنیامدم. فقط رفتم تهران کارم را انجام دادم و برگشتم. حتی موقعی که خوآن کارلوس به ایران رفتند برای جشن‌های ۲۵۰۰ ساله من همراهشان نرفتم. یعنی از تهران هم اصلاً دستوری ندادند که بیا و من خودم هم علاقه‌ای نداشتم که بروم. بعد هم آمدیم و دیگر مأموریتم هم تمام شد. در سپتامبر سال ۱۹۷۱ من رفتم اسپانیا و در سپتامبر ۱۹۷۷ مأموریتم خاتمه پیدا کرد که مأموریت مرا دودفعه هم تمدید کردند که یک سالش هم برخلاف قانون بود. برای این‌که روش بر این بود که مدت مأموریت سفرا چهار سال بود و می‌شد یک سال هم تمدید بکنند ولی مال مرا دو سال تمدید کردند. تقریباً یک سال هم از ارتش مأمور در وزارت‌خارجه بودم. در اسپانیا بودم که حکم بازنشستگی من از ارتش رسید.