روایت‌کننده: آقای دکتر شمس‌الدین جزایری

تاریخ مصاحبه: ۴ اکتبر ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: لندن ـ انگلستان

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

 

 

بله، عرض می‌کنم که، خوب، ما دوتا بلندگو جلوی در مسجد گذاشته بودیم. راهروی این مسجد هم تنگ بود که اگر مثلاً جمعیت هجوم می‌آورد که بروند یا بیایند ممکن بود چند نفر تلف بشود آن‌جا. پاسبان هم کاملاً دور مسجد را گرفته بود. عرض می‌کنم که، نظامی‌ها هم آمده بودند، رئیس یکی از پادگان‌های آن‌جا هم طرفدار دکتر بقایی بود، یک سرگردی بود که بعدها بنده شناختمش. دیدم همه نشستند. یک برنامه‌ای هم ما داشتیم که آقای آیت‌الله جزایری معروف‌ترین ملای آن‌وقت خوزستان بود، شرح حال خانوادۀ جزایری را بگوید و یکی از رفقای ما هم که در شرکت، در راه‌آهن بود، عرض می‌کنم، شرح‌حال من و تحصیلات را بگوید بنده هم خودم سخنرانی بکنم. خوب، حالا همه گرفتند نشستند آن‌جا بنده حالا باید بروم سخنرانی بکنم. حالا کی است؟ مثلاً دو و نیم بعد از ظهر، سه بعد از ظهر است. بنده رفتم و دیگه خدا کمک کرد گفتم همه‌تان افتخار بکنید به این‌که در دورۀ شخصیت ملی مثل دکتر مصدق انتخابات آزادی می‌خواهد در ایران بشود. من که افتخار می‌کنم. بگویید «زنده‌باد مصدق، زنده‌باد مصدق.» و یک کسی گفت بگویید «دشمنان مرده‌باد دشمن.» گفتم «مرده‌باد دشمن». گفتند شوشتری چطور؟ گفتم «مرده‌باد شوشتری.» که بعد شوشتری‌ها به من اعتراض می‌کردند که «چرا به برادرت این حرف را…» گفتم نه، جایش این بود که من این را بگویم برای این‌که واقعاً او بی‌خود این‌کارها را می‌کرد. عرض می‌کنم که شرحی گفتم درهرحال می‌دانید یک دسته‌ای می‌خواهند انتخابات آزاد دکتر مصدق را مُلَوَّث بکنند و آن‌ها آن‌هایی هستند که داوطلبانی که می‌آیند می‌خواهند حرف بزنند مانع حرف زدن آن‌ها می‌شوند. انتخابات زمان مصدق شأن آن این است که شمر، معاویه، امام حسین، یزید، هر کس بیاید حرف بزند شما باید گوش بکنید تا آخر حرفش بعد خودتان انتخاب بکنید که آیا حرف‌های او را می‌پسندید یا نمی‌پسندید. این‌جا من آقایان به شما اخطار می‌کنم که اگر یک کلمه حرف بزنید معلوم می‌شود شما دشمن دکتر مصدق هستید. دکتر مصدق اطلاع دارد که من آمدم این‌جا برای انتخابات و بدون اجازۀ ایشان هم من نیامدم این‌جا و آمدم به شرط این‌که مردم به من رأی بدهند نه این‌که کسی مداخله بکند در کار انتخابات. بنابراین شما باید ساکت بنشینید تا آخر این جلسه من حرف‌هایم را بزنم بعد پا بشوید سؤال کنید من به شما جواب می‌دهم. بنده شروع کردم شرح‌حال وزارت و مخالفین کی‌ها هستند، توده‌ای‌ها، من با ائتلاف با حزب توده، دستۀ نادرست‌ها در دخانیات این‌قدر آدم نادرست بیرون کرم، در کجا، کجا، همه و بعد هم، مهمتر از همه بهایی‌ها هستند که در وزارت فرهنگ خودشان تحریک کردند و ما ناچار شدیم این‌ها را بیرون کردیم. من هم اطلاع دارم که دکتر، آقای پرتوی نامی داروخانه با مبلغی پول آمده است این‌جا، آن‌وقت هم یک، عرض می‌کنم که، یک سیدی بود آن‌جا این بی‌عقل نمایندۀ آقای بروجردی در آن‌جا بود و این را آقای مرعشی نامی الان هم مثل این‌که در خراسان است نود سالش است، عرض می‌کنم که، دوهزار تومان هم به او پول داده بودند که این تأیید بکند بقایی را از نظر حزب و این‌ها و رد بکند بنده را. گفتم من این اطلاع را هم دارم که یک دسته این‌جا مشغول این‌کار شدند و این‌ها همه‌شان دشمن دکتر مصدق هستند برای این‌که دکتر مصدق می‌خواهد انتخابات آزاد بشود بدون این دسته‌بندی‌ها. عرض می‌کنم، بعد شروع کردم این‌ها را مفصل گفتم کاغذ‌هایی را که بهایی‌ها به هیئت دولت نوشته بودند علیه من خواندم. کاغذهایی که رزم‌آرا به من دستور داده بود که بهایی‌ها را… خلاصه سه ساعت بنده حرف زدم این‌ها دیگر اصلاً بیچاره شدند نمی‌توانستند. یک وقت دیدم که به من آمدند گفتند «مراقب باشید این‌ها الان ممکن است که این‌جا چاقوکشی و این‌ها بکنند.» حالا البته ما هم یک مردمان قوی و گردن‌کلفتی از شوشتر و آن‌جاهای دیگر و عشایر آورده بودیم مراقب بنده بودند. بعد یک وقت دیدم آقای حکیم که از سادات جزایری است وارد شد امام چیز، غروب هم هست، مغرب هم هست، موقع… گفتم آقا، حالا دیگر موقع نماز است. همه‌مان مسلمان هستیم قبل از بقیه سخن، حرف‌های من که تمام نشده، بعد از سخنرانی، باید اول نماز خوانده بشود آقایان من فردا شب خودم می‌آیم به حزب زحمتکشان، آن‌جا بقیۀ حرف‌هایم را می‌زنم شما هم هرچه سؤال دارید. مجلس را به هم زدیم از راهرو، البته مراقبت کردیم که کسی هجوم نیاورد رد شدند وقتی رفتیم بیرون دیدیم که آن‌هایی که حرف‌های مرا شنیده بودند همه گفتند بقایی شکست خورد، یاسری شکست خورد و تکلیف همه را معین کردند. خلاصه بعد از آن سخنرانی بنده را هر شب دعوت می‌کردند عشایر مختلف و محلات مختلف و صنوف مختلف را هر شب برای‌شان سخنرانی می‌کردم.خیلی وضع ما خوب شد. مکی هم در همان ‌موقع آمد با دکتر عبدالله معظمی به آن‌جا، انصافاً در شوشتر و در اهواز دو سه تا سخنرانی به نفع من کرد و هی گفتند بقایی گفت «آقای بقایی وارد در کار این‌جا نیست. من می‌دانم که فلان‌کس بهترین کاندید است برای این‌که مصدق به او گفته بود که فلان‌کس برود.» بنده هم که در بنابراین آقایی که از شاگردهایی در همان دبیرستان شرف من آقای مهندس همایونفر بود آن‌وقت رئیس شرکت نفت در مسجدسلیمان شده بود که مرکز شرکت نفت بود اگر خاطر مبارک‌تان باشد زمان انگلیس‌ها، من دیدم این دو سه دفعه مرا دعوت می‌کند به ناهار و این‌ها. یک‌روز من به او گفتم آقای مهندس همایونفر من با تو که رودربایستی ندارم این‌کارها که بقایی با من مخالف است، این الان هم می‌بینی که این حزب زحمتکشان یاسری این‌ها، شما ناراحت نمی‌شوید این دعوت‌ها را از من می‌کنید؟ یک قدری ملاحظۀ کار خودتان را. گفت، «نخیر، من موقعی که می‏‌خواستم بیایم این‌جا آقای دکتر مصدق به من گفت جزایری هم آمده آن‌جا برای انتخابات و من دیگر از این جهت خیالم راحت است.» ولی وقتی که انتخابات آقای دکتر مصدق صلاح ندانست که در آن‌جا… ترسید که آن‌جا به هم بخورد خوزستان را اصلاً انتخابات نکردند. بنده آمدم به تهران آقای مکی به من گفت که «دلت…»، مصادف با موقعی که آقای مصدق رفته در مجلس متحصن شده علیه اقداماتی که آن دسته اقلیت و با کمک شاه و آن به‌اصطلاح آن آقای تاجبخش آقای شعبان جعفری و این‌ها می‌کردند رفته بود توی مجلس. یک‌روز به من مکی گفت که، «دلت می‌خواهد آقای مصدق را ببینی؟» گفتم با کمال میل می‌آیم آن‌جا. بنده ساعت یازده صبح رفتم آن‌جا مصور رحمانی هم با من بود. وقتی من رفتم با مکی و مصور رحمانی سه نفری رفتیم آن‌جا. آقای شیبانی که رئیس شهربانی بود، سرتیپ شیبانی که در حقیقت جاسوس شاه و دربار بود پشت در اتاق آقای دکتر مصدق ایستاده بود به‌عنوان نگهبان آن‌جا. آن‌جا هم ما رفتیم توی آن اتاق گفتند آقای نقوی یعنی شیبانی آمد و محبت و چایی بیاورند و بعد گفت آقای نقوی که داماد حاج امین‌الضرب بود و قاضی دادگستری بود از محترمین دادگستری بود رفته پیش آقای دکتر مصدق وقتی آمدند بیرون. یک ربع بعدازظهر ایشان از اتاق دکتر مصدق، یک جایی بود روی تخت خوابیده بود یکی از اتاق‌های بالا را گرفته بود و همین‌جور روی تخت هم این‌جور خوابیده بود، پا نشد بنشیند نه برای تقوی، من هم که رفتم آقای نقوی آمد بیرون همان‌جور روی تخت. بعد نشستیم آن‌جا و معلوم شد که مکی قبلاً مثلاً به ایشان پیغام داده یا دیده یا رفته، نمی‌دانم، به ایشان گفت، چون وکیل هم بود آن‌وقت. نشستم و نگاه کرد به من گفت، «آقای دکتر جزایری نظر شما راجع به نفت چیست؟» دیدم یک سؤال، البته من یک قدری مطالعه خودم پیش خودم کرده بودم من عقیده‌ام این بود که مصدق خودش بایستی این قرارداد را تمام بکند برای این‌که به نظر من به احترام امضای مصدق با یک شرایط بهتری قرارداد نفت بسته می‌شد. گفتم آقای دکتر شما استاد ما هستید. شما رهبر ما هستید. می‌دانید که من چه‌قدر به شما ارادت دارم قلباً. یک سؤالی از من می‌کنید که من را در… می‌ترسم یک مطالبی عرض کنم حضورتان که… اولاً خودتان عقل‌تان بهتر از من است. وارد در سیاست هستید وضع داخل ایران خارج ایران ولی خوب، من هم نمی‌توانم به جنابعالی خلاف عرض بکنم من باید آنچه را که فکر می‌کنم به جنابعالی عرض بکنم. گفتم حضرت‌عالی عقیده‌تان این است که خارجی‌ها به نفت ما احتیاج دارند و اگر مقاومت بکنید ممکن است که آن‌ها… چون این حرف را اللهیار صالح هم یک‌روزی که من در همین دو ماه قبلش آمده بودم در منزلش ایستاده پذیرایی می‌کرد وقتی رفتیم و نوبت بنده و دیدمش و این‌ها، گفت که، «آقای دکتر به رفقا بگویید که مقاومت بکنید. یک دو سه ماه دیگر مقاومت بکنید خارجی‌ها در مقابل ما زانو زمین خواهند زد و تسلیم خواهند شد.» و همین حرف ایشان به نظر من یک قدری معرف سادگی ایشان است و بی‌اطلاعی از نظر سیاست خارجی. به آقای دکتر مصدق گفتم آقا، شما نمی‌دانم تا چه حد وضع ایران را اقتصاد ایران را، مالیۀ ایران را مطالعه فرمودید، شما البته استاد همه ما بودید اولین کتاب بودجه را هم شما نوشتید ولی من هم در مقالاتی که در روزنامه «ایران ما» منتشر کردم و بعد هم در کتابی که دارم می‌نویسم نوشتم و مطالعه کردم بعد از بالا رفتن قیمت‌ها در زمان جنگ و پایین ماندن عوائد ایران دولت ایران احتیاج به عوائد نفت پیدا کرد و تنها زمان رضاشاه بود که بودجۀ ما بدون عوائد نفت اداره می‌شد بودجه. برای این‌که مخارج خیلی کم بود، حقوق‌ها خیلی کم بود، قیمت‌ها خیلی ارزان بود و در سال ۱۳۱۸، عرض می‌کنم که، صادرات ما از نظر وزن بر واردات ما چربید، آن‌وقت رقمش حفظم بود در کتابم نوشتم، و در سال ۱۳۱۹ آخر رضاشاهی، صادرات ما چه از نظر قیمت چه از نظر وزن بر واردات ما از خارج چربید. شما هم خوب می‌دانید که رضاشاه بودجه یعنی عوائد نفت را که خیلی هم زیاد نبود کنار گذاشته بود مختصری با مطالعه‌ای که من کردم در، از نظر راهسازی و بیشتر خرج تسلیحات و عرض می‌کنم کارخانه‏جات اسلحه‌سازی می‌شد ولی و بنابراین اقتصاد بدون نفت در دو سال مخصوصاً سال ۱۳۱۹ رضاشاهی عملی شد. اما به محض این‌که جنگ شد و آن وضع عوامل بالارفتن قیمت‌ها و بی‌بندوباری ایرانی‌ها برای عدم پرداخت مالیات واقعی به وجود آمد، مشرف نفیسی بعد از آن عملی را که خودش ضربه نهایی را زد مجبور شد که بودجه نفت را بگذارد آن‌جا. و شما ببینید در این مدت تا زمانناهذا که سال ۱۳۳۳ است مطالعات بانک ملی را مطالعه بفرمایید عوائد ما خیلی زیاد بالا نرفته در صورتی که مخارج ما روز به روز زیادتر بالا رفته است. بنابراین شما از نظر وضع اقتصاد داخلی ما و عوائد دولت و مخارج دولت از عایدات نفت نمی‌توانید صرف نظر بکنید. از نظر خارجی هم اگر انگلیس‌ها و خارجی‌ها و اروپایی‌ها و همان‌طور که می‌فرمایید و واقعاً هم احتیاج دارند دیدند یک روزی نیاز قطعی دارند شما را ساقط می‌کنند و یک کسی را می‌آورند که هرچه دلشان می‌خواهد به او تحمیل می‌کنند، توجه می‌فرمایید؟ و بنابراین آقا، من خدمت‌تان عرض می‌کنم جسارت می‌کنم آن اختلاف قراردادی که بعدیِ شما با تحمیل با شکست شما و این جبهه به اصطلاح نهضتی که الان پیدا شده که شما رهبرش هستید که نهضت ملی واقعی ایران است با شکست او جانشین شما که، مسئول او پیش خدا و پیش خلق شما هستید که، عرض می‌کنم که، قرارداد را امضا نکردید با یک شرایط بهتری. توی کتاب قوانین مالیه‌ام هم قسمت‌های اولش را مختصر چند سطر نوشتم اما قسمت آخرش را که شما هم مسئول این کار هستید ننوشتم برای این‌که نمی‌خواستم به دکتر مصدق جسارتی کرده باشم. من تا ساعت یک و ده دقیقه بعد از ظهر حرف زدم. همه‌اش هم من حرف می‌زدم او هیچ‌چیز نمی‌گفت. از او سؤال می‌کردم می‌گفت، «نظر خودتان را بگویید.» گفتم و گفتم و گفتم، فکری کرد. به نظر من حرف‌های من در او بی‌اثر نبود به دلیل عکس‌العملی که او کرد. به من گفت که شما ناهار کجا می‌خواهید بروید؟ گفتم می‌خواهم بروم منزلم. گفت، «نه، از منزل من ناهار می‌آورند امروز شما بمان این‌جا مهمان من باش این‌جا ناهار این‌جا بخور. بعد که من بیرون آمدم مصور رحمانی نشسته بود، مکی نشسته بود، شیبانی هم آمده بود نشسته بود غذایی از منزل مصدق، خیلی غذای تمیزی آورده بودند، گفتم رفقا، من از نظر تاریخی این مطالب، آن‌وقت یادم بود هرچه به او گفتم، مدتی هم غذا را نگه داشتم گفتم من این‌ها را خدمت آقای دکتر مصدق عرض کردم آقایان بدانید که من این چیزها را به ایشان گفتم. ناهارمان را خوردیم و آمدیم بیرون. بعدها علی پاشاخان به من گفت که داشت این مسئله، البته بعدش طول کشید، گفت، «آخرین دفعه‌ای که کی از نمی‌دانم، بانک بین‌المللی آمده بود با من رفتیم و با سفیر آمریکا پیش آقای دکتر مصدق و ایشان تقریباً قبول کردند و تحت‌تأثیر قرار، یعنی خواستند که موافقت بکنند دو شب بعدش معلوم شد شایگان با حسیبی و مسیبی و این‌ها رفتند و باز آن‌جا چیز کردند، عرض می‌کنم که، مخالفت کردند و آقای دکتر مصدق صرف‌نظر کرده و خوب، رفتند و البته خوب، یک وقایعی پیش آمد که آن شد. اما بله، این جریان بود که عرض کردم خدمت‌تان. و آقای دکتر شایگان هم، خدا سلامتش بدارد، با من رفیق بود ولی آدم عصبانی بود. در اروپا با هم بودیم. یک کاری کرد که من یک مطلب را دو سه بار این طرف و آن طرف گفتم و این شاید شنیده بود رفقا رفته بودند به او گفته بودند او خیلی ناراحت شده بود این خیلی پیش دکتر مصدق، علتش هم این بود در دورۀ پانزدهم انتخابات که به شما عرض کردم که مصباح فاطمی آمد منزل ما و به من گفت، «قوام‌السلطنه گفته است که شما وکیل می‌شوید.» سه روز بعدش آقای دکتر مصدق به من تلفن کرد که «تو تعهدی جایی داری یا نداری؟» گفتم از چه نظر؟ گفت، «از نظر انتخابات.» گفتم من هیچ تعهدی با هیچ کس ندارم. گفت، «هیچ تعهدی نداری؟» گفتم نخیر. بعد ظهر یعنی یک ساعت بعدش کاندیدایش را منتشر کرد که بنده هم کاندید آقای دکتر مصدق بودن برای انتخابات تهران، اگر خاطرتان باشد در دوره پانزدهم.

س- قبل از این‌که تحریم بکند؟

ج- قبل از این‌که انتخابات را تحریم بکند. وقتی قوام‌السلطنه شروع به مداخله کرد تصمیم به تحصن در دربار گرفتند بنده هم جزو آن‌ها بودم. مردمی که آن‌جا بودند، اولاً کاندیداهای آن دوره ایشان متین دفتری بود. مشار لاهیجانی همان که معاون کفیل مشارالدوله، مشارالسلطنه، مشار فلان، کفیل وزارت فرهنگ که خطش هم خوب بود. آقا میرزا محمد صادق طباطبایی بود. دکتر امام‌جمعه بود. بنده بودم. عرض می‌کنم که، یکی دو نفر دیگر، هشت نفر یا نه نفر را ایشان کاندید کرده بودند که بنده پنجمی شدم در سری دوم کاندیدای قوام‌السلطنه که آقای دکتر بقایی هم مثل محمدعلی مسعودی و این‌ها در دوره عرض می‌کنم، پانزدهم انتخاب شدند. کاندید حزب آقای حزب چی؟

س- دموکرات ایران.

ج- دموکرات ایران بودند و این‌ها، که آقای دکتر بقایی هم خودش در تحویل گرفتن، عرض می‌کنم که، شهرداری که در اختیار ملیون بود و تحویل دادنش به عرض می‌کنم که، حزب دموکرات ایران، عرض می‌کنم که، خود آقای دکتر بقایی جزو عوامل چیزشان بود. در هر صورت این وضعیت گذشت تا زمان آقای دکتر مصدق که وضع من به این صورت درآمد که ملاحظه می‌فرمایید که به آن صورت بودم من.

س- این اواخر به‌اصطلاح، آن یکی دو ماه آخر حکومت دکتر مصدق را به خاطر دارید؟ یعنی…

ج- وضع‌شان خیلی در بین مردم ضعیف شده بود.

س- خیلی.

ج- خیلی ضعیف شده بود. عرض می‌کنم که البته خوب دیگر جریانش را می‌دانید دیگر، لازم نیست که من بگویم شماها جنابعالی بهتر می‌دانید خوب، یک سیاست‌هایی همیشه سعی می‌کردند کاری را که خودشان می‌خواهند بکنند گردن دیگران بگذارند. شوستر را وقتی خواستند از ایران بیرون کنند روس‌ها اولتیماتوم دادند. وقتی مصدق را می‌خواستند ساقط بکنند باید آمریکایی‌ها بیایند و عرض می‌کنم که، این چیز را به عهدۀ خودشان بگیرند که حالا هم مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد. همیشه خوب، سیاست‌های عاقل و باتجربه آدم‌های کم‌تجربه را چیز می‌کنند نمی‌خواهند…

س- پس ممکن است راجع به جریان انتخاب‌تان به مجلس هجدهم بفرمایید.

ج- بله عرض می‌کنم که، در انتخاب دورۀ هجدهم قانون دوم یا سوم کار، قانون دوم در زمان آقای دکتر مصدق در وزارت کار بنده یازده ماه تمام در تابستان آقای دکتر عالمی وزیر کار بود، بنده شرکت کردم و تمامش کردیم قانون را. آقای روحانی شرکت نفت هم بود. بیشتر کارها را آقای روحانی و بنده می‌کردیم و رفقای دیگر مثلاً اسدی بود و امثال این‌ها، یک‌قدری تشریفات بودند آن‌جا. بعد به آقای دکتر عالمی خودم چندین دفعه گفتم آقا، تا آقای دکتر مصدق هست این را به امضای ایشان برسان چون آن‌وقت قوانین را به صورت تصویبنامه ایشان امضا می‌کرد. نکردند. حالا یا آقای دکتر مصدق نمی‌خواست یا آقای دکتر عالمی نتوانست، در هر صورت ایشان امضا نکردند. عرض می‌کنم که شد تا زاهدی آمد دومرتبه بنا شد که این قانون کار بشود بنده را دعوت کردند در قانون کار. اردشیر زاهدی هم بود. در یکی دو جلسه اول، عرض می‌کنم که، در اظهارنظرها من و روحانی باز دومرتبه همه کارهایش را می‌کردیم. این مثل این‌که رفته بود به پدرش گفته بود که فلانی وارد است و مثلاً در قانون. یک‌روز جلسۀ سومی که آن‌جا تشکیل شد در نخست‌وزیری آخر جلسه که به او اطلاع دادند آمد پایین مرا صدا کرد گفت، «آقا، شما نروید من با شما کاری دارم.»

س- کی این‌کار را کرد؟

ج- خود آقای سپهبد زاهدی. بعد ما توی همان هال نخست‌وزیری راه رفتیم یک مقداری و گفت که، «بله، این مدت شما کاری نداشتید و فلان و این‌ها…» مثلاً می‌خواست بگوید که «بقایی مثلاً با شما… ولی الان وضع شما به صورتی است که ما باید از شما استفاده بکنیم. شما اگر میل دارید وکیل بشوید اگر میل دارد در هیئت دولت کاری برای‌تان تهیه بکنیم. اگر جای دیگر هر جایی که.» من البته چون یک دوره در تهران همین رفقای حزب ایران‌مان من سیزدهم شدم دیگر. در دورۀ شانزدهم می‌دانید که این دسته جمال امامی و این‌ها که خیلی میل نداشتند بنده انتخاب بشوم، محمدعلی مسعودی و بهبهانی‌ها و این‌ها، آن دسته هم رفقای ما هر جا اسم من بود، چون رفقا می‌نوشتند می‌زدند بنده به نظرم سیزدهم شدم، پانصد ششصد رأی کم آ‌وردم. خوب، من ناراحت شده بودم از این‌که این‌ها آن دفعه که آقایان مصباح و آن دارودسته دفعه دوم خوب، قطعی بود انتخاب من، خوزستان من وکیل واقعی آن‌جا بودم، عرض می‌کنم که، حالا این دفعه دیگر خوب، تمایل داشتم به این‌که یک‌قدری آدم حرف‌هایش را بزند. بله، عرض می‌کنم که، بعد هم یک صورتی دادم آقایان دکتر عمید و دکتر حسن افشار و حسین پیرنیا و عرض می‌کنم که، حسین پیرنیا و بنده و مهندس جفرودی و عرض می‌کنم، یک دسته آدم‏های نسبتاً آقای جعفر بهبهانی و البته ارسلان خلعتبری از شهسوار و جاهای دیگر. بنده هم انتخاب شدم مثل این‌که بنده هم امام جمعه تهران و بنده دوم شدم مثل این‌که.

س- از کجا جنابعالی؟

ج- از تهران.

س- از تهران.

ج- از تهران بنده دوم شدم. البته خوب، رفتیم توی مجلس و شاید این آقایان خیال می‌کردند که مثلاً بنده بروم توی مجلس می‌روم به طرف مثلاً جمال امامی یا نمی‌دانم، آقایان، بنده که اهل این‌کار نبودم همه‌اش هرجا می‌شد من، آن دفعه هم اگر دوره پانزدهم من انتخاب شده بودم می‌رفتم جزو جبهه ملی و این‌ها. واقعاً از ته دل الان هم می‌بینید صریح به شما عرض می‌کنم من دکتر مصدق را آدم خوبی می‌دانستم، حالا سیاست خارجی نمی‌پسندیدش یا او عرض کردم، خودخواهی‌‌هایش یعنی همه‌اش هی عقاید ملی، مردم چه می‌گویند؟ آخر سیاستمدار که دیگر مردم چه بگویند ندارد، ملاحظه می‌فرمایید؟ دوگل چه‌کار کرد روزی که رفتند به دانشگاه ریختند صبح او را گرفتند او نظامی‌های آلمان را آورد آن‌ها را از آن‌جا بیرون‌شان کرد. بالاخره مملکت را باید اداره کرد دیگر. عرض می‌کنم که خوب، من اولش گرفتاری بنده را رئیس کمیسیون برنامه شدم، انتخاب کردند. رئیس کمیسیون فرهنگ هم بنده را انتخاب کردند. من رفتم آن‌جا و گفتم نه، من دو جا که نمی‌توانم. آقای دکتر عمید و کسی دکتر عمید را نمی‌شناخت، ایشان جای بنده یعنی آن‌جا بعد از بنده من استعفا دادم ایشان را انتخاب کردند فوراً. بنده گرفتار آقای ابتهاج شدم. آقای ابتهاج از روز اول، نمی‌دانم از کجا به…

س- ایشان آن‌موقع رئیس سازمان برنامه شده بودند.

ج- رئیس سازمان برنامه شده بودند. بنده هم خوب، در شورای عالی برنامه خوب یادم هست یک‌روزی مذاکره، نسبت به ابتهاج بنده نظر خوبی نداشتم. او را یک آدم بوروکراتی که در بانک یک مدتی کار کرده بود اطلاعات اقتصادی هم نداشت ولی پرکار بود مدیر بود گردن‌کلفت بود، این هیچ تردیدی در آن نبود ولی پرمدعا و از نظر سیاست خارجی هم بنده اطمینانی به ایشان نداشتم، برای این‌که من خوب وارد بودم که ایشان یکی از عوامل شکست یعنی با مشرف نفیسی، مشرف نفیسی را او بیشتر هول داد به طرف این‌که پول ایران را بشکند روی تمایل مثلاً انگلیس‌ها در آن زمان میلیسپو هم اگر در کتابش نوشته باشد نمی‌دانم آقا، آن کتاب را ملاحظه فرمودید؟ جزو علت شکست خودش را که من در آن روزی که با او ملاقات کردم با آن هیئت شورای اقتصادی همۀ رفقای تحصیل‏کرده‌مان سیف‌الله خان جنگی پسر سردار جنگ هم منشی‌اش بود، به ایشان گفتم که آقا، مراقب باشید عرض می‌کنم که، اشخاصی که با شما همکاری می‌کنند چون از جیبش آقا، در میسیون اولش خوب، خدمت کرد در ایران. میسیون دومش بعد به ما گفتند که این هی از جیبش مرده‌های میسیون اولش را که این‌ها یا شاگردهای مدرسه آمریکایی بودند یا ارامنه بودند هی درمی‌آورد می‌گوید، «این را دعوتش کنید، این را دعوت…» می‌گویند آقا، این مرده چند سال پیش مرده. آن روز بنده این را به او یادآوری کردم و آن روز و، عجب، چی عرض می‌کردم؟

س- راجع به مجلس صحبت بود. مجلس هفدهم و مخالفت جنابعالی با آقای ابتهاج.

ج- بله، آقای ابتهاج. بنابراین بنده چون او را عامل شکست پول ایران می‌دانستم و عامل خارجی می‌دانستم. حالا شاید من اشتباه می‌کنم ولی برای بنده مسلم بود و مسلماً هم این‌طور بود.، بنده نظر خوشی به او نداشتم. وقتی آمد به برنامه و از یعنی بیرون کردن ما از سازمان شورای عالی برنامه هم به وسیلۀ او و اشرف و منصورالملک، و مشرف نفیسی زیاد عرضه این کار را نداشت مسلماً عاملش این‌ها بودند بنده تردیدی نداشتم. یک‌روزی من در شورای عالی برنامه صحبت از ابتهاج شد، گفتم ابتهاج، حالا بلند گفتم، در حضور همه منصورالملک و این‌ها، ابتهاج چه می‌گوید آقا؟ یک عضو اداری است، یک آدمی است بانک در اختیارش است هی مطالبی خارج از حد سواد اطلاعاتی‌اش می‌زند بنابراین به ایشان بگویید که این‌قدر ادعا نکنند در کار سازمان برنامه هم نخواهند مداخله بکنند. ما هم اجازه نمی‌دهیم ایشان مداخله بکنند.

س- این زمانی است که ایشان رئیس بانک ملی بودند.

ج- رئیس بانک ملی بودند. آن‌وقت یکی از دوستان بعد به من گفت، «مشرف نفیسی عین حرف‌های تو را برداشت نوشت روی کاغذ من دیدم که یک پیشخدمت صدا کرد گفت، این را ببرید بدهید.» معلوم شد گزارش، آن‌قدر آدم ضعیفی بود مشرف نفیسی بیچاره. بنابراین من این سوابق را با او داشتم. وقتی ما رفتیم توی مجلس همان روز اولی که، این خوب، رئیس سازمان برنامه، بنده رئیس کمیسیون برنامه، در همان پایین نشسته بودیم هنوز مجلس نشده بود آمد و من صدایش کردم گفتم آقای ابتهاج من گذشته‌ها را فراموش کردم و اصلاً به حساب نمی‌گیرم. شما هم سعی بفرمایید که در این اقدام‌تان خدمت بکنید به نقاط مختلف مملکت و کاری بکنید که واقعاً کاری برای مملکت بکنید. اگر این‌کار را کردید، گفت، «من می‌خواهم بگویم در خوزستان سد اهواز را بسازند.» گفتم اگر این‌کار را کردید من می‌گویم خوزستانی‌ها مجسمه شما را برای طلا بریزند. که این را همه‌جا هی گفته بود که دکتر جزایری این حرف را به من زد. خیلی خوب، ما هم رفتیم اولین کمیسیون شروع شد و عرض می‌کنم که، ما حرف‌های‌مان را زدیم او هم حرف‌هایش را زد و رفت. جلسه دوم که آمد، خدا رحمت کند مرحوم عمیدی نوری را که کشتند این‌ها، نمی‌دانم یک چیزی را بهانه کرد برای این‌که حساب بنده و تمام اعضای کمیسیون را برسد و ما را تسلیم خودش بکند مثل اعضای ادارۀ سازمان برنامه که فحش پدرومادر به اعضا می‌داد و این مهندسین بی‌عرضه‌ای که غالب‌شان هم عضو حزب ایران بودند، عرض می‌کنم، تحملش می‌کردند عرض می‌کنم که، شروع کرد به عمیدی نوری بد گفتن، «شما همچین کردید. شما خیانت کردید. شما روزنامه‌نگارها چیزی بلد نیستید. ایرانی چی بلد است؟ لولهنگ نمی‌تواند بسازد.» از این حرف‌ها. بنده آقا دیدم الان موقعش است که بنده ایشان را اداره‌شان بکنم. دو دسته یادداشت سفید جلوی من بود من همین‌طور این‌ها را هی پاره کردم ریختم همین‌طور به طرف او همین‌طور. به او گفتم، گفتم آقا، دیگر این حرف‌ها را تکرار نکنید. این‌جا جای این حرف‌ها نیست. این‌جا مجلس است شما هم هیچ‌گونه اختیاری ندارید. همه اختیار دست ماست. بنابراین این‌ها هم همۀ ما مساوی هستیم سوابق گذشته‌شان را هم بنده نمی‌دانم. سوابق همه را باید دید سوابق جنابعالی را هم باید دید و بنابراین اگر تکرار بفرمایید مخصوصاً بگویید که ایرانی عرضه ندارد که حتی یک لولهنگ بسازد یا گاهی هم می‌گویید که اگر شاه هم بگوید گوش نمی‌کنم، این اهانت‌ها را بکنید بنده این‌جا به پیشخدمت می‌گویم دیگر شما را راه ندهد. این‌جا مختار بنده هستم. عرض می‌کنم آقا، این یک دفعه مثل این‌که دیدم این آدم دیکتاتورمآب دیکتاتور مثل این‌که آبی رویش ریختند بهت شد آن‌جا نشست و گفت، «مگر من چه گفتم؟» گفتم آقا، شما به عمیدی توهین کردید، به ملت ایران توهین کردید، به شاه ایران. اصلاً چی‌چی می‌گویید؟ این حرف‌ها این‌جا نیست. خلاصه دیگر بعد آن‌ها جایی که تسلیم بود، در تمام این مدت هم بنده هیچ ندیدمش. یک دفعه بعد از شش هفت ماه رفتم به بازدیدش، چند دقیقه یک چایی خوردم آمدم خودش هم آمد در اتاق رئیس سازمان برنامه را باز کرد و من آمدم و خیلی با احترام. بنده بعدها بعد از چند ماه اطلاع پیدا کردم که این هیچ، چون شورای عالی برنامه را عرض می‌کنم که مجلس انتخاب می‌کرد، هیئت نظارت هم که سه نفر بودند مجلس انتخاب می‌کرد ولی اصلاً به هیچ‌کدام‌شان اجازه نمی‌داد و این بی‌عرضه‌های بی‌کفایت هم برای این‌که آن‌جا حقوق را بگیرند مثلاً آدم‌های حسابی احمد حسین خان عدل، نمی‌دانم، مهندس زنگنه امثال این‌ها بودند توی عرض می‌کنم. یک روزی آقای که کشتندش، شوهرخواهر شریف‌امامی، آقای یزدی که رئیس حسابداری‌ها بود آقا لابد می‌شناسیدش.

س- شوهر خواهر آقای…

ج- شریف‌امامی

س- شریف‌امامی

ج- که کشتندش آوردندش بیرون به‌عنوان این‌که نمی‌دانم تیراندازی کرده زدندش، آرامش.

س- آرامش

ج- شرح مفصلی نوشت به سازمان برنامه شکایت از کارهای خلاف قانون و دستورات خلاف قانونی که آقای ابتهاج به شورای عالی برنامه و مخصوصاً به هیئت بازرسی می‌دهد. و یک مقداری از دستورات را هم که «چنین بکنید، چنان بکنید، چنان بکنید». این را ضمیمه‌اش کرد.

س- خودش چه‌کاره بود؟

ج- عضو بازرسی سازمان برنامه بود آن هم منتخب مجلس، انتخابش کرده بودن. عرض می‌کنم که بنده گفتم این را حالا ما باید یک‌روزی، بنده به آقای سردار فاخر هم گفتم، گفتم من ابتهاج را این‌جا محاکمه‌اش می‌کنم. دعوت کردم از هیئت دولت البته شاید دستگاه دولت علا بود نخست‌وزیر و شاید هم دیگران شاید بالاترها بدشان نمی‌آمد که من یک‌همچین رفتاری را با او بکنم. من دعوت کردم از آقای علا و آن روز آقای اسدالله علم و جهانشاه صالح و دو سه نفر دیگر از وزرا که حالا یادم نیست و آقای ابتهاج تمام اعضای شورای عالی برنامه و تمام آن سه نفر بازرسان را دعوت کردم. به بعضی از وکلا هم گفتم آقا، اگر می‌خواهید بیایید این‌جا. تمام اعضای کمیسیون برنامه هم آن‌جا حاضر بودند در تالار آئینۀ مجلس قدیم آن‌جا آن بالا، ملاحظه فرمودید، صندلی دادیم آن‌جا یک جلسه محاکمه بنده درست کردم. همه هم موافقت کردند. آمد و آقای ابتهاج هم آمد. بعد بنده افتتاح کردم گفتم آقایان منتخب مجلس هستند و آقایان هم منتخب مجلس هستند و این‌ها غیر از حدود اختیاراتی که قانون به آن‌ها داده کار دیگری نمی‌توانند بکنند. آقای آرامش شکایت می‌کنند که جنابعالی برخلاف قانون دستوراتی می‌دهید همه‌اش از حدود اختیارات جنابعالی خارج است و بنابراین برای این‌که مطلب روشن بشود من دعوت کردم و خواهش کردم تشریف بیاورید و آقای آرامش بفرمایید و بعد هم آقای ابتهاج دفاع کنند از خودشان. آقای آرامش هم می‌دانید خیلی، نمی‌دانم می‌شناختیدش یا خیر؟

س- نخیر

ج- خیلی خوش‌بیان و تند و جدی و یزدی نسبتاً عاقل اگرچه آن کارهای آخرش دیگر خیلی عاقلانه نبود خودش را به کشتن داد، شرح مفصلی گفت و شکایت کرد هر چه دلش خواست علیه ابتهاج گفت. به ابتهاج من گفتم، خیلی به ابتهاج برخورد به دست و پا افتاد و حرف‌های غیرمعقول زد که بنده هم خوشم می‌آمد برای این‌که ببینند که چی دارد می‌گوید و همه‌اش باز قلدری و باید همچین کرد و باید همچین بشود. وقتی اسدالله علم، آقای اسدالله علم بودند وزیر دربار ما دیگر؟

س- آن‌موقع خیر. آن‌موقع

ج- او آن‌وقت وزیر پست و تلگراف بود.

س- بله، یکی از وزرا بود.

ج- وزرا بود. به‌عنوان وزیر آمده بود آن‌جا.

س- بله.

ج- اسدالله خان علم بود دیگر درست است، درست می‌گویم اشتباه نمی‌کنم. پا شد از او دفاع بکند، باور بفرمایید، همین‌جور به او گفتم، گفتم آقا، بنشین، بنشین، بنشین در صلاحیت شما نیست. باید خودش دفاع بکند. عرض می‌کنم که، او هم که خوب از خودش دفاع نکرد و بنده هم باز یک شرحی و به آقایان گفتم هر کاری به دستور ایشان و برخلاف قانون بکنید خودتان مسئول هستید همه‌تان آقایان با اختیارات در حدود آن قانونی که به شما اختیارات داده است و این‌ها. البته دو سه ساعت طول کشید و رفتند و یک وضعیتی شد که نتیجتاً علم هم بعد دیگر خیلی بله ناراحت بود آن روز آن به قول خودش بزرگ‌ترین اهانت را من به او آن روز کردم، بنشین، بنشین آقا، این در صلاحیت شما نیست. عرض می‌کنم که، خوب، این جلسه گذشت تا رسیدیم به قانون نفت. بنده قانون را خوانده بودم، این را خدمتتان عرض می‌کردم، البته آقای مهندس حسیبی و جبهه ملی و نوشتجات آقای مهندس بلالی را مدرک و ما هم تأیید می‌کردیم همه‌اش را. یک مطلبی که من را خیلی ناراحت کرده بود آقا، این مسئله تسعیر ارز بود. اگر خاطرتان باشد در قرارداد قبلی عرض می‌کنم که، تسعیر ارز با قانون ایران بود وضع ما هم از نظر صادرات و واردات می‌دانید، صادرات ما قابل رقابت نیست و واردات ما اگر ارزش گران باشد به ضرر مملکت است. بنابراین این را به اختیار دولت ایران گذاشته بودند که از نظر واردات به اصطلاح از نظر واردات صرف بکند، از نظر صادرات هم اگر صرف نمی‌کرد یک جوایزی می‌دادند. این را در قانون کنسرسیوم برداشته بودند نوشته بودند به نرخ آزاد. نمی‌دانم جنابعالی توجه فرموده بودید یا خیر؟

س- من اطلاع نداشتم.

ج- بله؟

س- اطلاع نداشتم.

ج- بله، من این را در مجلس عنوان کردم و پیش رفقا و این‌ها، گفتم که من رأی مخالف می‌دهم. گفتند شاه گفته که دو نفرشان شاه اعلی‏حضرت فرمودند…

س- شاه گفته چی؟

ج- دو نفر فقط باید مخالفت بکنند. شمس قنات‌آبادی تشریفات از نظر ملیون هم آقای درخشش. گفتم بنده هم به‌عنوان شخص ثالث می‌روم مخالفت می‌کنم. بعد من دیدم آقای علا به من تلفن کرد آقای دکتر امینی که، «آقا ما باید یک شب بیاییم منزل تو کار داریم با شما.» منزل من در الهیه یک زمینی خانم خریده بود. هیچ ساختمان نداشت، یک چادری مال شوشتری بود بنده آن‌جا زده بودم یک تخت، دوتا تخت چوبی ما آن‌جا می‌خوابیدیم. گفتم آقا، وضع ما یک‌همچین چیزهایی است. روی تخت چوبی می‌‌نشینید؟ ما یک قالیچه هم رویش انداختیم بیایید. آمدند و دیدند وضع ما را بعد همه‌جا هم گفتند که فلان‌کس وضع زندگی، واقعاً هم وضع زندگی بنده این بود. آن شب شرحی گفتم آقا، آقایان هرچه باید بگویند گفتند و همه‌شان هم صحیح است. این یک مسئله را شما آخر برای مجلس این ارزش قائل باشید، شما فکر می‌کنید که با این ماده که شما گذاشتید که تسعیر نرخ ارز به قیمت بازار آزاد چه بلایی به سر اقتصاد ایران می‌آورد؟ گفتند بله. گفتم پس چرا چیز نمی‌کنید؟ چرا این را به لیره کردید؟ چرا دلار نمی‌کنید؟ اولش چرا طلا نمی‌گذارید؟ چرا قیمت؟ همه‌شان هی می‌گفتند، «خزانه‌داری انگلیس…» نمی‌دانم، «خزانه‏داری آمریکا.» هی گفتند. گفتم این یک ماده را بگویید مجلس هجدهم رأی نمی‌دهد به این قرارداد اگر این ماده را عوض نکنید. گفت، «باز هم.» گفتم باز هم اشکالاتی دارد. گفتم در هر صورت، آقا، اگر این ماده درست شد من رأی می‌دهم اگر نشد رأی نمی‌دهم. من مخالفم و می‌آیم به‌عنوان مخالف مطالب را هم آن‌ها را تأیید می‌کنم حرف‌های درخشش را برای این‌که من می‌دانم که منبعش کجاست و کی می‌گوید و با چه صداقتی این حرف‌ها را می‌نویسد؟ هم نظر خودم را می‌گویم. عرض می‌کنم که، دو روز بعدش شاه بنده و ارسلان خلعتبری را احضار فرمودند. نشستیم آن‌جا و سیگار هم به بنده تعارف کرد. گفتم من سیگار نمی‌کشم.

س- آن‌موقع آدم می‌نشست جلو شاه یا ایستاده بودید؟

ج- خودش گفت بنشینید، البته می‌نشستیم جلوی شاه، عرض کردم سیگار تعارف کرد، چایی گفت برایمان آوردند. خیلی آن روز نسبت به بنده و حتی یک روزی من رفتم پیش شاه، ارسلان رفیقم را جلو انداختم بعد به من پیغام داد که «شما وزیر هستید نبایستی عقب،» دیگر بعد من، ارسلان هم بیچاره با انسانیت، رفتیم نشستیم بعد رو کرد به من، «آقای دکتر جزایری راجع به نفت چه‌کار می‌کنید؟» گفتم رأی نمی‌دهم مخالفت می‌کنم، همین‌جور. گفت، «چرا؟». گفتم اولاً این قرارداد به قدری اوضاعش خراب است. و هر کس به این قرارداد رأی بدهد دیگر اصلاً خدمتی به مملکت نمی‌تواند بکند، این‌جور منفور در بین مردم می‌شود یک، من بایستی به اعلی‏حضرت صادقانه عرض کنم من دروغ خدمت‌تان عرض نمی‌کنم. دو، این به ضرر مملکت است. همۀ حرف‌ها به کنار همین ماده را، گفتم آقا، این ماده را من به آقای دکتر امینی گفتم، به آقای علا گفتم، به آقایان وزرا گفتم. همه‌شان می‌گویند «خزانه‌داری انگلیس.» خوب، آقا، بگویید مجلس رأی نمی‌دهد آخر چرا این‌جور تسلیم می‌شوید؟ بنابراین به این ترتیب اصلاً خیانت به مملکت است خیانت به شاه، خیانت به ملت ایران است، بنده هم که اعلی‏حضرت اجازه می‌دهید که من این خیانت را نکنم. آمدیم بیرون. خیلی خوب. به ارسلان گفت، ارسلان گفت بله، حالا ببینیم اعلی‏حضرت نظرشان چیست و فلان؟ البته یک مشکلاتی هست ولی خوب نظر اعلی‏حضرت رعایت می‌شود. این‌طور، این‌جور به نعل و به میخ می‌زد. آمدیم بیرون. به من گفت، «چرا این‌جور صریح…» گفتم من چرا دروغ بگویم آقا، این‌جور صریح خیال آدم راحت می‌شود و آن‌ها هم تکلیف‌شان معین می‌شود. عرض می‌کنم که، ما یک جلسه‌ای هجده نفری داشتیم آقا، در مجلس هجدهم ایران که عبارت از همین جوان‌های استادهای دانشگاه بودند، آقا جعفر بهبهانی بود، تیمورتاش بود، محمود رضایی بود. عرض می‌کنم که بله، جفرودی بود، بنده بودم. هجده نفر بودیم و روزهای پنجشنبه هر دو هفته یک دفعه سه هفته یک دفعه جمع می‌شدیم در خیابان ویلا منزل آن خبیرالسلطنه که دکتر افشار هم دامادش بود، آن‌جا یک جایی بودش که گاهی درباری‌ها می‌رفتند آن‌جا، البته رستوران فرید بالاتر بود آن وسط خیابان دست چپ بود، آن‌جا غذا می‌خوردیم. آن روز رفتیم آن‌جا روز پنجشنبه. البته نیم بعدازظهر ما غذا می‌خوردیم. نیم شد…

س- رستوران رزیدانس؟

ج- رزیدانس بله آن. عرض می‌کنم که، دکتر شاهکار نیامد، نیامد، نیامد، یک بعد از ظهر، ربع بعدازظهر، یک و نیم بعدازظهر، مثل این‌که بعضی‌ها اطلاع داشتند هی می‌گوییم غذا بدهید می‌گویند آقا تحمل کنید تا شاهکار بیاید. واقعاً همه گرسنه و ناراحت، مطلب هم نمی‌دانستیم چیست؟ وقتی شاهکار وارد شد همه و بنده و دیگران همه که آقا، کشتی ما را آخر کجا رفتی؟ این چه روز رفتن است؟ ماندیم تا حالا غذا نخوردیم کار داریم. بعد گفت، «آقا، بیایید بنشینید آقا، من شرفیاب بودم. دستوراتی ابلاغ فرمودند که به آقایان ابلاغ بکنم. آقای دکتر جزایری گوشت را باز کن شما مخصوصاً توجه به این مطالب بکن.» من فهمیدم که این یک حساب چیزی است که ایشان باز شاید مربوط به همین کار نفت و همین حرف‌ها باشد. رفتیم نشستیم سالن همه نشستند. آمد روبه‌روی من نشست. گفت، «آقای دکتر جزایری گفتم شما گوشت را باز کن اعلی‏حضرت فرموده‌اند» عین این، تقریباً عین عبارت است. «به آقایان بگویید که من آلوده به کار نفت شده‌ام، افرادی هم که بخواهند با من دوست بمانند دوستان من هم باید آلوده به نفت بشوند. من روی نفت پرونده دوستی، «خدا شاهد است.» و دشمنی باز می‌کنم. اشخاصی که با من بمانند و رأی به نفت بدهند دوست من هستند اشخاصی که رأی ندهند دشمن من هستند.» بعد رو کرد گفت، «آقای دکتر جزایری شنیدید؟» گفتم بله، شنیدم. بعد سرم را تکان دادم، بعد ارسلان همیشه ما پهلوی هم می‌نشستیم، به من گفت، گفتم مخالفت می‌کنم. «حالا پس این‌جا چیزی نگو. تا آخر مجلس می‌روند گزارش می‌دهند.» خلاصه عرض می‌کنم که، شبی که قانون آمد به مجلس بنده رفتم شب آن‌جا خوابیدم، صبح به‌عنوان شخص ثالث مخالف اسم نوشتم. یک وقت ساعت هشت صبح بود، معمولاً نمی‌آمد سردار فاخر یا هفت‏ونیم بود، دیدم سردار فاخر سروکله‌اش گفتند آمد و بنده را احضار کرد. گفت، «آقای دکتر جزایری مگر نظریات اعلی‏حضرت به شما ابلاغ نشد به وسیله دکتر شاهکار؟» معلوم شد شاه خواسته بوده به او گفته بود. گفتم، «بله.» گفت، «شما چرا به عنوان مخالف نفت؟» گفتم من به خود اعلی‏حضرت عرض کردم که به نفت رأی نمی‌دهم و موقعی رأی می‌دهم که آن ماده عوض بشود و این به ضرر اقتصاد ایران است و من این را خیانت به شاه و ملت و مملکت و خودم و همه‌چیز می‌دانم بنابراین من همچین خیانتی نمی‌کنم و من رأی نمی‌دهم و ما هر چه به آقایان وزرا گفتیم این‌ها همه‌اش هی گفتند خزانه‌داری، خزانه‌داری.» عرض می‌کنم که سردار فاخر گفت، «آقای دکتر جزایری من خیلی به شما علاقه دارم، ارادت دارم، شما را دوست دارم می‌دانم که شما روی احساساتید شما صمیمی هستید، راست می‌گویید. ولی من صلاح شما نمی‌دانم و این امر را مخاطره‌آمیز می‌دانم.» حالا نمی‌دانم شاه چی به او گفته بود مثلاً تلفش می‌کنیم، نمی‌دانم چه به او گفته بود.» بنابراین بیایید یک کار یک راه‌حل به شما پیشنهاد می‌کنم. شما یک تقاضای مرخصی بکنید و بروید و نباشید و رأی ندهید شما مخالفید اما مخالفت نکنید.» این‌ها اصرار داشتند که یک آدمی غیر از همان عوامل خودشان حتماً دیگر مخالفت نکند. آقای شمس قنات‌آبادی که یک مقداری روضه‌خوانی کرده بود به‌عنوان تشریفات از این دسته مثلاً از دستۀ دولتی‌ها، درخشش‌ هم از دسته ملیون و نوشتجات بلالی و مهندس حسیبی، به وسیله مهندس حسیبی و همان دستۀ جبهه ملی به ایشان ابلاغ می‌شد. بنابراین میل نداشتند که مثلاً بنده چیزی بگویم. عرض می‌کنم که، من هم نوشتم «جناب آقای سردار فاخر به‌طوری‌که استحضار دارید من به‌عنوان شخص ثالث مخالف قرارداد نفت ثبت‌نام کرده‌ام. جنابعالی مرا احضار کردید و تذکراتی دادی. با تذکرات جنابعالی من تقاضای پانزده روز مرخصی می‌کنم که بروم و نباشم در جلسه‌ای که در حقیقت رأی به اصطلاح با نبودن خودم نظر مخالف خودم را چیز بکنم.» یک‌همچین چیزی نوشتم به آن‌ها. مقدمه‌اش همان بود که عرض کردم. بعد هم آمدم و فوراً هم نوشت و فوراً هم ابلاغ، مثل این‌که دستور هم داده بود.

س- بله

ج- ابلاغ مرا صادر کردند. بنده هم آمدم یک عبایی و یک beret در فرانسه داشتم و رفتم به مشهد و یک رفیقی هم داشتم خدا رحمتش بکند، این همیشه رفیق همیشگی من بود او را هم برداشتم و بردمش و شاه هم هی این طرف و آن طرف گفت، «بله، در مواقع حساس در می‌رود می‌رود شب‌ها زیارت می‌کند و نمی‌دانم، یک وقت کتاب دعایش را زیر بغلش می‌زند.» بله، بعدها عرض می‌کنم که، آقای مهدی نراقی رئیس کمیسیون ارز شاید معروف خدمت‌تان هم بود، برادر این آقایان نراقی‌ها، عموی سوم همان آقای نراقی که در زندان بودش چند ماه قبل از این خلاصش کردند. عرض می‌کنم که، مهدی‏خان نراقی که بهش ارادت داشتم آدم خیلی راستگویی هم بود، گفت، «بعد از صحبت‌های شما دکتر امینی به من گفت شرحی بنویسید که موافقت بکنند که این ماده را عوض بکنیم. ما نوشتیم و آن‌ها موافقت نکردند.» این را بنده از مهدی نراقی شنیدم.

س- چه کسانی موافقت نکردند، انگلیس‌ها؟

ج- خوب، دستگاه.

س- شرکت نفت.

ج- شرکت نفتی‌ها و این‌ها. بنده همان موقعی که این قرارداد را می‌خواستند بنویسند یک مقاله نوشتم در روزنامۀ ایران ما که ثابت کردم که «شما انگلیس‌ها نگذاشتید که ما، ما نفت را ملی کردیم اما شما نگذاشتید که ما نفت را بفروشیم. همه جا خراب‌کاری کردید. کشتی نفت ما را در یک جایی گرفته بود از این‌ها.»

س- بله.

ج- آن‌وقت خوب وارد بودم فلان و این‌ها. «…‌و نماینده شما آمده است به ایران،» همان وقت بود که گس آمده بود اگر نظرتان باشد یک مصاحبه‌ای کرد گفت ما یک پنی دیگر اضافه نمی‌کنیم. نوشتم «حالا موقعی نیست که شما تحمیل به ملت ایران چهار شیلینگ در هر بشکه کرده باشید و حالا هم همان نوع فکر می‌کنید و آقای گس در مصاحبه‌اش می‌گوید ما یک پنی این را شما بدانید که ملت ایران با رضایت این قرارداد را با شما امضا نمی‌کند. سعی کنید که از آن به اصطلاح عدم سخاوت یعنی عدم سخاوت ننوشتم از آن خصلت‌های، حالا کلمه خصلت را هم ننوشته بودم. «این‌ها را صرف‌نظر بکنیم و بیشتر ملت ایران را راضی بکنید والا در اولین موقع مجدداً قرارداد لغو خواهد شد.» که بعد وکلای مجلس به من بعضی‌های‌شان می‌گفتند، «شما دارید از حالا مقدمۀ، عرض می‌کنم که، لغو قرارداد بعدی انگلستان را هم فراهم می‌کنید؟» من این مطالب را هم نوشته بودم بنابراین این‌ها مراقب من بودند. یک مطلب دیگری را هم عرض بکنم خدمت جنابعالی. در همین دنبالۀ همین حرف‌ها من که اصلاً با سفارت انگلیس ارتباط نداشتم نمی‌دانم حالا این مطلب خوب است من به شما بگویم؟ یک شبی سفیر انگلیس که در همان موقع قرارداد نفت در ایران بود از من و خانم دعوت کرد.

س- دنیس رایت بود آن‌موقع؟ یا….

ج- نه دنیس رایت نبود. یک جوان، مرد خیلی معقولی بود. نه خیلی قد بلند نسبتاً تحقیق بفرمایید در همان‌موقع سفیر ایران بود. من اسمش را نمی‌دانم من اصلاً آن‌وقت هم که با او حرف می‌زدم نمی‌دانستم اسمش چیست؟ عرض می‌کنم که آن شب جای اول را در سر میز شام به خانم من داده بودند. جای دوم که پهلوی خانم آن سفیر بود به من داده بودند. جای بعدی را به شریف‌امامی و خانمش داده بودند. احمد شفیق هم آن شب آن‌جا بود. یک دسته خارجی هم بودند. فرانسه هم حرف می‌زد و بدترین جا را هم به احمد شفیق داده بودند. خوب، آن شب به منظره یادم است برای اولین دفعه هم بنده به سفارت انگلیس رفته بودم چون هیچ‌وقت این‌ها با بنده، بنده را هم همیشه جزو مخالفین خودشان می‌دانستند. عرض می‌کنم که، بعد از شام که تمام شد سفیر آمد پیش به طرف خانمش و مرا گفت، «من با شما یک مذاکراتی دارم.» ما رفتیم آن طرف و روی دوتا صندلی نشستیم و به فرانسه شروع کرد و می‌دانست که من فرانسه می‌دانم، انگلیسی هم نمی‌دانم. عرض می‌کنم که، شروع کرد که، «شما راجع به نفت و این‌ها چه نظری دارید؟» من همین شرح  را عیناً به ایشان گفتم. از این‌جا هم شروع کردم که «شما من همیشه با اشخاصی از آقایان که گاهی برخوردیم»، مقصودم آن گالیه است، گفتم که «شما هنوز با عوامل سابق خودتان می‌خواهید عمل بکنید. شما که الان در ایران هستید این نهضت ملی ایران را می‌بینید، جبهه ملی را می‌بینید، وضع دکتر مصدق را می‌بینید، عرض می‌کنم، ملت ایران عوض شده دیگر نمی‌شود شما با همان عوامل گذشتۀ فاسد نوکرهای خود ایرانی خودتان کارها را عمل بکنید و انجام بدهید. شما می‌آیید دکتر تقی‌ نصر را عوض می‌کنید یک آدمی مثل دکتر تقی‌ نصر و غلامحسین فروهر فاسد، کثیف، نالایق، عرض می‌کنم که، از هر جهت فاسد را به جای او می‌گذارید. این نمی‌تواند برای شما نفت را بگذراند. جنابعالی این را یادداشت بفرمایید از طرف من در ذهن خودتان که فروهر کوچکتر و ضعیف‌تر و فاسدتر از این است که بتواند این قرارداد را برای شما بگذراند در مجلس بگذراند. بنابراین رویه را عوض بکنید به‏علاوه من هم این، علاوه بر اشکالات دیگری این ماده قرارداد این صددرصد به ضرر ایران است. برایش تشریح کردم که وضع اقتصاد ایران این‌جور است شما آمدید و این را، گفتم در هر صورت من باکمال صمیمیت بهتان می‌گویم و برای من هم فرقی نمی‌کند از هیچ خطری هم ابایی ندارم. نظر خودم را بالاخره اگر این اصلاح نشود در مجلس خواهم گفت و شما بروید وضع خودتان را اصلاح بکنید و البته من هم رولوند را بیشتر من می‌کنم در مجلس برای این‌که ملاحظه‌ای ندرام، دستوراتی را از کسی قبول نمی‌کنم در صورتی که عرض می‌کنم که، مخالف منافع مملکتم باشد. این هم در آن سابقه داشتم که خواستم بهتان عرض بکنم که این را هم. و حالا اسم او را نه آن شب می‌دانستم اسمش را نه حالا می‌دانم. یک جوان خوشروی یک مرد مثلاً چهل‏وپنج شش ساله خوشروی خیلی بلند نبود، قد و قامت متوسطی مثلاً مثل من داشت و نشستیم و این حرف‌ها را زدیم. و این دفعه اول و آخری بود که من به سفارت انگلیس.

س- شما دورۀ بعد هم انتخاب شدید مجلس؟

ج- بله؟ نخیر انتخاب نشدم چون همان‌وقت به من گفتند که «شما». دو کار من کردم در آن دوره که مستحق این بودم که وکیل نشوم. یکی فراماسونری را رد کردم، تنها کسی هستم آقای لاجوردی جنابعالی بدانید اشخاصی را دعوت نکردند، من مقصودم از رفقا و هم‌مسلک‌های خودم است، استادهای دانشگاه و امثال روشنفکرهای نو که مثلاً من هم آن‌وقت جزو روشنفکرها بودم و هنوز مثلاً شاید جوان بودم، هرکس را که دعوت کردند در فراماسونری به عنوان لژ پهلوی هم دعوت می‌کردند که شاه خودش مسئول این‌کار است، عرض می‌کنم که، قبول کرد تنها دکتر شمس‌الدین جزایری رد کرد. حتی آن ورقه‌اش را آوردند منزل ما. دو نفر بودند از دوستان خوزستان ما که من می‌دانستم این‌ها با آقایان نفتی‌ها و با انگلیس‌ها در ارتباطند آمدند دادند و به من گفتند، شرحی از قدرت فراماسونری در دنیا نقل کردند. گفتند، از گفته‌های آن‌هاست، که «پتن به علت این‌که لژ فراماسونری پاریس را شکافت و اسامی فراماسون‌ها که رئیس الوزرا و امیرالبحر، ژنرال‌ها همه را روشن کرد،» من دیده بودم آن صورت را در آن روز در آن مجلۀ مصور، اسمش چی بود حالا یادم رفته، که منتشر می‌شد اسامی این‌ها را نوشته بود و چیز اسفندیاری معلم فیزیک که در فرانسه درس خوانده بود این را آبونه بود یک شبی ما منزلش جلساتی که داشتیم منزل او بودیم این را داد به من و من خواندم و دیده بودم و صحیح بود این را اطلاع داشتم. گفتند، «به علت همین کار،» عرض می‌کنم که، «تا روز آخر مرگش در زندان بود. این قدرت…» خلاصه می‌خواستند به من حالی بکنند که دنیا را فراماسون‌ها دارند اداره می‌کنند. خیلی گفتند و گفتند. گفتم اوراق‌تان را بدهید اوراق‌شان را دادند و چند شب بعد تلفن کردند و آمدند، گفتم متأسفانه بنده پیر شدم و عرض می‌کنم که، نخیر نمی‌توانم همکاری بکنم. البته با سه نفر من‏جمله اولش با خانم خودم مشورت کرده بودم و به ایشان گفته بودم رد می‌کنم. عقیده‌ام هم این بود که انسان باید در آن‌جا تسلیم محض باشد و من هم که تسلیم محض نیستم، با این صراحت من خطرناک‌تر است اصلاً این به‏علاوه آن‌جا معلوم نیست این‌ها چه‌کار می‌خواهند بکنند. بنابر این‌ها آن شب آن آقایان به من گفتند که «شما وکیل نمی‌خواهید بشوید؟» گفتم نخیر بنده نمی‌خواهم وکیل بشوم. قضیۀ نفت هم همین‌جور به بنده گفتند به اشاره و ایما، همین رفقای‌مان که خوب، بالاخره. گفتم بنده نمی‌خواهم وکیل بشوم. عرض می‌کنم که، بنابراین بنده دوره بعد هم وکیل نشدم.

س- پس از آن وقت دیگر فقط در دانشگاه.

ج- بله، بنده برگشتم به دانشگاه، عرض می‌کنم که، البته در دانشگاه هم سعی می‌کردند که نگذارند من وارد بشوم. عرض می‌کنم که، من پنج سال اقتصاد و مالیه در دانشکده تهران قبل از جنگ تا سال ۱۳۲۲. بعد هم مرا دعوت کردند به‌عنوان دانشیار چون من موقعی که آمدم آقای حکمت به من گفت، «تو برو فوراً دانشیار بشو.» شایگان هم آن‌وقت معاون منصورالسلطنه عدل رئیس بود شایگان ابلاغی برای من صادر کرده بود به نام دانشیار رتبه یک، من گفتم من سوابقم زیادتر از دکتر زنگنه است. من هشت سال این‌جا خدمت کردم و آن سوابق را در رشت داشتم و او با یک تصویب‏نامه‌ای نمی‌دانم چه‌جور درست کرده بودند البته شاید قانون آن‌وقت هم هنوز مانع این‌کار نبود و او را رتبۀ شش دادند من با رتبۀ یک حاضر نیستم. زیر ابلاغ من هم خود شایگان با خط خودش نوشته بود که، «دکتر جزایری این اعتراض را کرد و حاضر نشد.» بعد هم در سال ۱۳۲۲ آقای دکتر عمید و دکتر عبدالله معظمی، این‌ها اصرار که بیا دومرتبه باز رتبۀ یک دانشیاری را قبول کن. گفتم من در گذشته قبول نکردم در اول ورودم در سال ۱۳۱۷ که از اروپا برگشتم، و به علت علاقه به تدریس در دانشگاه میرزا جوادخان عامری که رئیس اداره حقوقی وزارت‌خارجه بود به من پیشنهاد کرد که، «بیا جانشین من بشو.» گفتم نه، من علاقه به تدریس در دانشکده دارم و علاقه‌ای به تدریس دارم از اولش با دبیری شروع کرد حالا هم در دانشگاه درس می‌دهم نه نمی‌آیم و بنابراین حالا دیگر قبول نمی‌کنم. و این همین‌طور طول کشید تا مجدداً وقتی بنده خواستم مجدداً برگردم دکتر فضل‌الله خان مشاور داوطلب بود. آقایان دانشکده حقوقی‌ها که یک قدری ملاحظه می‌کردند که مثلاً یک رفیقی از یک جهاتی قوی‌تر از خودشان نیاید مخالفت می‌کردند، عرض می‌کنم که، و مخالفت اولش کردند تا دکتر اقبال آمد و رئیس دانشگاه شد، از همه دعوت کرد که هرکس سوابق اداری‌اش روشن نیست بیاید و داوطلب بشود که مثلاً جزو کادر دانشگاه بشود. از بنده هم دعوت کرد، من گفتم شما اگر میل دارید بنده را هم پیشنهاد کنید ولی من تقاضا نمی‌کنم. ایشان بنده را پیشنهاد کردند به اتفاق شش نفر یعنی آقای تقی‌زاده بودند، شیخ‌الاسلام کردستانی بود که اهل سنت بود، آقای راشد بود و مجتبی مینوی. دو نفر هم از استادها یعنی از، چون من شروع به تدریس آن‌وقت کرده بودم، یکی من بودم و یکی هم آقای دکتر شیدفر. دکتر شیدفر دو سال از من پیش‌تر بود، آدم فاضلی هم بود مدرسۀ دارالمعلمین را تمام کرده بود، او هم همین‌طور به عنوان حق‌التدریس آن‌جا درس می‌داد. عرض می‌کنم که، و آن‌وقت البته اشخاصی توصیه‌ها کرده بودند زیاد، دربار توصیه کرده بود این‌ها. خلاصه آن شب به شش نفر رأی دادند، به آن چهار نفری که عرض کردم و به من و به دکتر شیدفر رأی دادند. بنده شب بعد یعنی جلسۀ بعد شورای عالی دانشگاه شرحی نوشتم به وسیله دکتر اقبال به شورای دانشگاه به این مضمون که خدمت‌تان عرض می‌کنم که من متشکرم از این‌که آقایان به من حسن اعتمادی داشتند و من را انتخاب کردند به‌عنوان استاد دانشگاه ولی من بیشتر از این جهت متشکرم که با هیچ یک از آقایان اعضای شورای دانشگاه مذاکره و صحبت و تقاضایی نکردم و این لطف را اکثریت آقایان، چون یک چند نفری آدم نادرست آن‌جا بودند که سعی می‌کردند که بنده ظاهراً انتخاب نشوم ولی خوب، من اکثریت داشتم، همان شب هم اول دکتر جهانشاه صالح به من تلفن کرد که رأی دادند. مرحوم ریاضی این‌ها بیچاره‌ها همه‌شان به من رأی دادند. عرض می‌کنم، بنابراین بیشتر متشکر از این هستم که با هیچ‌یک از آقایان مذاکره خصوصی و تقاضایی نکردم و این فقط محبت آقایان و حسن اعتماد آقایان به من بوده است که من اکثریت بردم و فلان، و استدعا می‌کنم که این را در صورت جلسه شورای عالی دانشگاه…