روایت‌کننده: آقای مهدی خان‌بابا تهرانی

تاریخ مصاحبه: ۲ مارچ ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲

 

 

س- موزه

ج- بله یعنی یک نوع موزه مدارک درست کرده بودند. چون آن‌موقع اختلافات بود علنی نکرده بودند چینی‌ها هنوز، در داخل بود بعد از کنگره شوروی بود. منتها احزاب برادر را برای این‌که جلب بکنند به نقطه نظرات تئوریک، بگویند آقا چیست اختلافات اسناد را جمع‌آوری کرده بودند یعنی مکاتبات بین شوروی و آنها و کل اسناد دیگر و نقطه نظرات تئوریک که توی نشست‌های مشاوراتی تئوری نشست و برخاست کرده بودند از حزب توده ایران. آقای دکتر غلامحسین فروتن یا آقای احسان طبری که سنگین وزن‌تر بودند از لحاظ تئوری از دیگران این دو انتخاب می‌شوند برای این‌که بروند و مطالعه بکنند و به این دعوا رسیدگی بکنند و ببینند حق با کیست. اینها می‌روند به چین از طریق مغولستان شوروی می‌روند به چین. خودش برای من گفت غلامحسین فروتن که بعدها آمد پهلوی من. گفت ما رفتیم آنجا اسناد را مطالعه کردیم. دیدیم بر پایه مارکسیسم حرف‌های اینها درست است چینی‌ها حرف‌هایی که می‌زنند در مقابل شوروی‌ها. که ما بعد از یکی دو هفته که آنجا بودیم طبری هم به من گفت. گفت این عین جمله طبری گفته بود “آقا مولای درزش نمی‌رود حق با این‌هاست، این صحبت در آن نیست.” یعنی نتیجه‌چی؟ نماینده حزب توده به این نتیجه می‌رسد که از نقطه نظر تئوری و اصولیت حق با چینی‌هاست در این مرافعه جهانی. اینها بازمی‌گردند. می‌گوید ما برگشتیم. می‌خواست از خصوصیات این طبری برای من بگوید. می‌گفت ما برگشتیم آمدیم، طبری البته این خصوصیات را ملکی هم یک‌جوری راجع به او بیان می‌کند همیشه این‌جوری بوده. یک آدمی بوده لق‌لقو این وسط مرتب هی غلت می‌خورد. می‌گوید ما برگشتیم مسکو که پیاده شدیم از طرف حزب کمونیست شوروی شعبه خاورمیانه ایران یک خانم زویا نامی هست که گویا رابط است. آمده بود به‌اصطلاح پیشواز ما. گفت ما رفتیم و با طبری یک‌خرده روسی حرف زد طبری به من گفت آقا تو برو خسته‌ای بخواب من می‌روم یک‌جایی و بعد می‌آیم. گفت طبری رفت و یک چند ساعتی دیر آمد. گفت یکی دو روزی هم به ما هیچ چیزی نگفت می‌رفت و می‌آمد. گفت بعداً که ما با هم حرکت کردیم بیاییم به سمت لایپزیک که محل سکونت حزب بود گفت شروع کرد توی هواپیما به من گفت، «آقا جان من فکرهایم را کردم، تئوری باشد خوب چیزی است، اصول هم خوب چیزی است ولی واقعیت جهان روی توازن است. چینی‌ها در صد سال آینده حق حق حق خواهند بود. گنده‌تر همه هم می‌شوند. ولی شوروی‌ها نیروی عظیمی هستند و الان هم کنار ما هستند نمی‌توانیم باباجان، بی‌خودی می‌گویند چینی‌ها.» یعنی حرفش را این‌طوری پس گرفته بود. این‌جا گفتم حاشیه‌ای که در واقع رابطه حزب توده را با آنها گفته باشم. من که در چین بودم از افراد حزب توده ایران بودند، پیرمردان‌شان یعنی مردان گارد اول که باقی مانده بود از آن هیئتی که حزب توده آنجا داشت بعد از آن اعتصاب همه‌شان برگشتند به مسکو و کشورهای دیگر اروپای شرقی، دو نفر باقی مانده بودند. یعنی اول که من رفتم چهار نفر بودند که دوتای‌شان هنوز به حزب توده مایل بود. آ‌دمی به نام سروان فهمی که این جزو فرقه دمکرات بود و الان در مجارستان است که آن‌موقع برگشتند ولی در شعبه ترکی کار می‌کرد چون شعبه ترکی را هم ایرانی‌ها اداره می‌کردند، شعبه زبان ترکی را. و یکی هم بود به نام حسن بیجایی که یک زن چینی هم گرفته، او هم الان در بوداپست است ولی او به چینی‌ها متمایل بود، به نقطه نظر آنها و یک کسی هم به نام سرهنگ عابدین نوایی که این سرهنگی به قول خودش درجه درشت‌ترین عنصر قیام خراسان بود اگر یادتان باشد با اسکندانی اینها که این منبع دوستی من بود و خیلی مردی بود بی‌فرزند و احساسی، یک ناسیونالیست و در واقع من مونسش بودم، به من خیلی وصل بود. این ماند آنجا و موضع هم گرفت جلوی حزب و گفت نمی‌آیم. یک کمک‌هایی هم می‌کرد تا آن‌قدری که می‌توانست. فرد دیگری هم که رفیق عزیز و صمیمی جناب آقای علوی‌کیا بود در آنجا و معاون ایشان بود در رکن دو ستاد ارتش به نام سرهنگ اکبر کلیپا که ایشان هم در لهستان است الان. ایشان هم عضو مشاور کمیته مرکزی بود. اینها از آن بقایای هیئت بودند که مانده بودند که من با اینها هم در تماس بودم. در دوره‌ای که من در چین بودم به غیر از آن ترجمه‌هایی که ما کردیم و اینها یک مقدار ملاقات با احزاب دیگر داشتیم مثل حزب کمونیست اندونزی، شکست حزب کمونیست اندونزی و غیره و خود شناخت جامعه چین که آن خودش برای من یک فصل دیگری است که بگذاریم یک وقت دیگر، من راجع به آن صحبت می‌کنم ولی برویم به همین احزاب ایران و جریانات ایران. منتها من در فاصله‌ای که در پکن بودم در رابطه بودم با کنفدراسیون از طریق سازمان‌مان. سازمان ما آن‌موقع قوی‌ترین سازمان‌ها، وقتی می‌گویم سازمان انقلابی را می‌گویم. آن‌موقع معروف بود به نام سازمان انقلابی، تبدیل شده بود به قوی‌ترین نیروی کنفدراسیون آن‌موقع به علت همین جو انقلابی و پولاریزاسیونی که به وجود آمده بود. و با جبهه ملی هم همکاری خوب داشت. دیگر جبهه ملی هم آن جبهه ملی نبود. جبهه ملی سنجابی اینها نبود، همین جوانانی که امروز جلوی چشم شما هستند، عده زیادی از آنها از همین آقای شاکری بگیرید بیایید جلو تا گوشه و تمام اینها هم همه متمایل به ما شده بودند چون اینها هم دیگر دوران را دوران انقلاب می‌دیدند. بسیاری از اینها حتی بعدها عضو ما شدند، که امروز مارکسیست هستند اینها جبهه‌ای بودند آن‌موقع همین آقای ماسالی و غیره و اینها یا آقای روستا که نمی‌دانم او را دیدید یا نه؟ اینها الان با ما هستند، توی سازمان ما هستند. اینها آن‌موقع همه به مارکسیسم متمایل شدند. اینها هم شروع کردند خط خودشان را با خط جناح راست جبهه ملی که شاهین فاطمی اینها باشند جدا بکنند، آنها را دیگر مرتجع می‌دانستند که می‌خواهند با زد و بند و غرب و غیره بیایند سر کار. اینها هم شروع کردند در واقع امکان‌سازی و به رقابت با چپی‌های ایران اینها هم رفتند دنبال تعلیمات و جنگ پارتیزانی. اینها هم در الجزایر امکانات گرفتند. که البته در دوره‌های اول امکان‌سازی در الجزایر فرج اردلان هم دخالت داشته و فرج اردلان حتی مدت شش هفت ماه دنبال نماینده این جبهه ملی که برای‌تان دارم تعریفش را می‌کنم با این مشخصات در الجزایر زندگی می‌کرد همان‌موقعی که کشاورز اینها هم آنجا بودند. اینها هم یک تیم‌هایی فرستادند الجزایر تمرین کردند و حتی با مصر تماس گرفتند آن‌موقع و بعدها هم با فلسطین. با فلسطینی‌ها در اردوهای فلسطینی. یعنی عملاً این ذرات رادیکالیسم از این اروپا بود که عمدتاً به داخل کشور انتقال پیدا می‌کرد. همین جزنی اینها و این سازمان چریک‌های فدایی خلق من یادم هست من چین رفته بودم سال ۱۹۶۴ اینها سال ۱۹۶۵ من نبودم هنوز آن‌جا، به حساب این‌که من را می‌شناختند از قدیم یک موج اعتراضی هم در ایران بلند شده بود بین توده‌ای‌های قدیم که آقا این رهبری به درد نمی‌خورد و باید انقلاب کرد. این محفل جزنی اینها به وجود آمده بود. از بین خودشان اینها آن علی اکبر صفایی فراهانی که تیرباران شد او را می‌فرستند برای تماس‌گیری با ما این‌جا.

س- به اروپا.

ج- به اروپا. او می‌آید فلسطین و آنجا بود و (؟) می‌آید این‌جا در شهر فرانکفورت با دو تا از مسئولین ما تماس می‌گیرد که آن دو تا بچه‌ها به نظر من خیلی بد با او برخورد کرده بودند. چون تجربه سیاسی نداشتند، خیلی آروگانت با او برخورد کرده بودند که آنها هم بچه‌های چپ ایران یک خرده فرهنگشان فرق می‌کند و یک مقداری عقده‌ای می‌شوند وقتی یک مقدار لغت فرنگی می‌شنوند. بلند شده بود رفته بود پی کارش. از این من می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که حتی آنچه که به نام چریک‌های فدایی خلق در ایران اتفاق افتاد چیزی بیشتر از همان سنت فرهنگی نبود که از دل حزب توده درآمد به صورت انشعاب، به صورت کار ما، به صورت کنفدراسیون. یعنی آقا استقلال، جنگ حاکمیت زحمتکشان. چریک‌ها هم یک گروه کوچک بودند که بعد یک گروه دیگر هم بودند که همان احمدزاده این‌ها، بچه‌های مشهد و اینها که با آن بچه‌ها فتاحی اینها مال بابل و اینها با هم تماس گرفته شده بود چریک‌های فدایی خلق که آن هم یک ماجرای جدا است چون من با آنها کار کردم و اطلاعات وسیع‌تر شاید از بسیاری از این آدم‌هایی که گویا رهبر چریک‌ها هستند دارند یک‌روز دیگر با شما صحبت می‌کنم.

مرادم این است که این جنبش در واقع جوانان فرنگ تبدیل شد به یک جنبش رادیکال رادیکالی که دیگر جلویش را هم نمی‌شد بگیری، هیچ‌جور که خود من دیگر عاصی شده بودم. مجبور بودم من هی لباس تمیزتر بپوشم جلوی‌شان که بشکنم این تابوی کاپشن پوشیدن و این حرکت‌ها را. و کنفدراسیون در واقع تبدیل شده بود به یک جبهه بزرگ وسیع که روزی من یادم هست یکی از این رهبرهای حزب سوسیال دمکرات آلمان کارتن فوکت که الان هم کاندید است ما رفته بودیم برای جشن‌های دوهزار و پانصد ساله بعد از این‌که من بازگشته بودم به این‌جا، از آنها کمک بگیریم برای چاپ و غیره و اینها به من می‌گفت آقا تو یک سری را می‌توانی به من بگویی. ما حزب سوسیال دمکرات حاکم هستیم این‌جا. ما سه‌هزار و چهارصد و خرده‌ای شبکه حزبی داریم در دهات آلمان تا هر جا. ما وقتی می‌خواهیم یک تظاهر بکنیم برای یک امری امکان ندارد بتوانیم حتی توی یک شهر بکنیم، دوتا شهر را با همدیگر کواوردینه بکنیم. این سازمان شما چه نوع سازمانی است که شما مثلاً می‌خواهید یک اعتصاب غذا بگذارید یکهو از هند شروع می‌کنید تا نیویورک، از نیویورک تا رم تا فلان‌جا. این ماورای نمی‌دانم یک حزب بلشویکی است و اصلاً دسته حسن صباح است و من نمی‌دانم چیست؟ چه‌جوری است این سیستم سازمانی شما؟ این را می‌خواهم بگویم که بیش‌تر یک جمعیتی بود به صورت یک قبیله که بیرون از کشور و همه توی همدیگر. یک سبک زندگی اصلاً یاد گرفته بودند. شاه اینها را نمی‌فهمید. شاه مثلاً می‌گفت من چهره‌هایی را شنیدم می‌بینم که اینها دویست تا بیش‌تر نیستند، از هر شهری به شهر دیگر می‌روند. این به یک معنی درست بود و به یک معنی غلط. به این معنی درست بود که اینها رهروان بودند یعنی آدم‌هایی بودند که راه می‌افتادند و حرفه‌ای این‌کار را می‌کردند یعنی واقعاً ول کرده بودند یک عده، انقلابی شده بودند به‌اصطلاح خودشان. کنفدراسیون دیگر یک سازمان صنفی به نظر من نبود. یعنی یک حزبی بود بالای حزب توده و جبهه و همه اینها و همه اینها را هم توی دل خودش گرفته بود و آنهایی را هم که نمی‌خواست بیرون انداخته بود. مثلاً حزب توده را من یادم هست در یک جلسه‌ای که من دیگر علنی شده بودم سال‌های ۱۹۷۲ راه نمی‌دادند دوتا از این توده‌ای‌ها را که شناخته بودند. من رفتم وساطت کردم گفتم آقا غیر دموکراتیک است بگذارید بیایند تو، به این روز افتاده بود. یعنی حزب توده ایزوله بود. وقتی قیام بهمن اتفاق افتاد حزب توده هیچ بود یعنی کار نداشت. سه‌تا از بچه‌های جوان درجه سه این کنفدراسیون که برای کیانوری به عنوان پادو مانده بودند الان اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران هستند. آقای کیومرث زرشناس که بچه درجه سه کنفدراسیون در شهر گراتس اتریش بود که الان دبیر سازمان جوانان و عضو کمیته مرکزی است، مهرداد فرجاد دبیر دبیرخانه کمیته مرکزی در ایتالیا بود، فرهاد هم عضو مشاور کمیته مرکزی و مسئول اصفهان و شیراز بود که تیربارانش کردند

س- فرهاد؟

ج- فرجاد. دو برادر بودند. می‌خواهم بگویم این سه‌تا عمو یادگار فقط مانده بود برای حزب توده. حزب توده ایزوله شده بود. یعنی یک جنبش فکری عجیبی به وجود آمده بود. در همین فاصله‌ها هم هست که کنفدراسیون به نظر من یک خدمت بزرگی به ایران کرده که هیچ‌کس متوجه نیست. یعنی واقعاً، حالا بهره‌اش را دیگران بردند آخوندها این مهم نیست. همین آقای خمینی را یک بخشش را این کنفدراسیون کمکش کرد. اصلاً کی می‌شناخت این ملایی که نجف بود. ما هر سال یک هیئت نمایندگی بعد از کنگره می‌فرستادیم پهلوی خمینی. می‌رفتند به کنگره‌های عربی می‌فرستادیم آنجا یک پیام برایش می‌فرستادیم. او هم همیشه یک پیام می‌داد. من خاطراتی دارم از این هیئت‌ها که بعدها برای شما می‌گویم، تهران هم گفته بودم که خمینی‌چی‌ها آنجا می‌گفت. مرادم این است که برگردم به سر مسئله. تنها نهادی که یک بار در تاریخ کشور ما با یک نوع پلورالیسم به وجود آمد کنفدراسیون بود. یکی بود اتحادیه کمونیست‌ها حزب توده، جبهه ملی، ستاره سرخ نمی‌دانم طوفان، کادرها. هزار دسته بودند به نام سازمان‌های سیاسی، درعین‌حال اینها همزیستی می‌کردند با همدیگر در یک‌جا بر سر موازین دموکراتیک با هم توافق داشتند. دفاع از زندانی سیاسی، دفاع از آزادی مطبوعات و حمله به ظفار محکوم کند و غیره. منتها دیگر تبدیل شده بود به انترناسیونال کمونیسم. دیگر مسائل تئوریک هم می‌رسید. به جایی رسید که موجب انشعاب خودش شد و در آن انشعاب هم باز من رفتم بالا متأسفانه صحبت کردم همه‌جا موعظه این‌کار را می‌کردم. و آن عبارت از این بود که کنگره کنفدراسیون تا یک زمانی با هم همراهی توانست بکند، یعنی مجموع کنفدراسیون برود جلو. ولی آن‌جایی که سعی کرد قانون‌بندی خودش را نقض بکند، جلوی قانون‌بندیش یعنی آن سرشت، آن جوهر دموکراتیک خودش را یعنی دفاع از «آ» و «ب» وقتی دفاع از «آ» و «ب» تقسیم‌بندی پیدا کرد، تبعیض پیدا کرد دیگر از بین رفت و آن این‌جا بود که وقتی این آقای [پرویز] حکمت‌جو را گرفته بودند و در زندان بود و خبر مرگش آمد چون عضو حزب توده بوده و اینها یک عده که مائوئیست دوآتشه شده بودند، دیگر دنباله رو شده بودند اینها بلند شدند و گفتند نه آقا این جاسوس شوروی بوده، به دلیل این‌که شوروی سوسیال امپریالیسم است این جاسوسش بوده، این زندانی سیاسی نیست. مگر آقای هلمز را بگیرند در تهران شما دفاع می‌کنید؟ که بالاجبار من مجبور بودم بروم باز بالا بگویم بله هلمز هم بگیرند من دفاع می‌کنم. که این خب بعد تلافی می‌کردم من. من باید در واقع این تجربه خودم را ولو این‌که به فحش و نمی‌دانم به ضرر شخصی تمام می‌شد آن مهم نبود، در یک جاهایی مصرف می‌کردم. این واقعه در سال‌های هفتاد و چهار و پنج اتفاق افتاد که این بحث اصلاً درگیر شد. چون چینی‌ها به انحراف رفت کارشان دیگر. آنها هم تز سوسیال امپریالیسم را آوردند و تضاد عمده و غیره و اینها یعنی دیگر روابط انسانی را قطع کرده بودند که آقا رویزیونیست است باشد نظر دارد. می‌گفتند نه آقا. و نیروهای ساده‌تر طرفدار چین این دو نتیجه را می‌گرفتند. آنها در سطح بالا این تئوری را می‌دادند تعمیم به پایینی این بود که آقا حکمت‌جو را شما می‌توانید بکشید جاسوس است. هیچ‌کس هیچ‌کسی را نمی‌تواند بکشد این غلط است. به‌هرحال آنجا کنفدراسیون منشعب شد. یعنی آنها نمی‌خواستند بروند بیرون ما با دگنک بیرون کردیم. که من یادم هست رفتم توی کنگره هفدهم کنفدراسیون بود بچه‌ها گفتند آقا خودت باید بیایی صحبت بکنی، من نمی‌رفتم دیگر. رفتم سخنرانی کردم درباره همین مسئله که آقا شما نمی‌توانید این تبعیض را قائل بشوید. حقوق دموکراتیک در واقع تخفیف پذیر نیست. کسی «آ» را می‌گوید تا «ی» را هم باید بگوید این‌طور نیست. از آقای حکمت‌جو باید دفاع بشود به‌عنوان یک قربانی نظام دیکتاتوری و اینها همه معقولات قلابی است شما مطرح می‌کنید. از هلمز هم اگر بگیرند من دفاع می‌کنم به‌عنوان یک انسان. به‌هرحال، مسئله مسئله هومانیسم بود، مسئله حقوق انسان بود و تفسیر در واقع ایدئولوژیک دموکراسی درباره این مسائل. این منجر به جدایی کنفدراسیون شد. کنفدراسیون آن‌موقع دیگر تبدیل شد به دوتا تکه.

س- این چه سالی بود؟

ج- این سال به فرنگی سال ۱۹۷۵ بود. بله ۱۹۷۵ـ۱۹۷۴ بود. دیگر دوتیکه شد. یعنی یک جناحی بودند که مائوئیست‌ها بودند. دیگر واقعاً آن‌موقع می‌شد گفت مائوئیست‌ها…

س- اسم آنها چه بود؟

ج- که الان خدمت‌تان عرض می‌کنم. آنها با هم نتوانستند باز توافق کنند آن جناح مائوئیست‌ها. دو دسته شدند. یک دسته شدند به نام کنفدراسیون احیا معروف بود که عمده نیرویش را اتحادیه کمونیست‌ها به عهده داشت، بچه‌های آمریکا و پایگاه‌شان هم آمریکا بود فقط نیروی زیادی بودند آمریکا بودند که آن محمد امینی اینها را اگر بشناسید آمریکا هستند الان. البته ول کردند همه این عقاید و اینها اصلاً مارکسیزم را هم ول کردند رسیدند به دوران کامپیوتر، می‌گویند آقا کامپیوتر است و ارزش اضافی هم از بین رفته و اینها همه بی‌خود است. با ما هم همکاری دارند البته. بچه‌های احیا بودند یعنی بچه‌های آمریکا بودند. فدراسیون آمریکا بود در واقع به نام کنفدراسیون احیا عمل می‌کرد. بعد آن مائوئیست‌هایی که با چین هنوز در رابطه بودند که در واقع عقاید آن سازمان قبلی ما بود سازمان انقلابی حزب توده بود آنها به نام سیس (CIS) یعنی کنفدراسیون ایرانی دانشجویان، نه سیسنو (CISNU) یعنی کنفدراسیون جهانی نه، سیسنو در واقع مخفف کنفدراسیون دانشجویان و محصلین جهانی ایران، هنوز هم هست. آن هنوز توی آمریکا دارند چندتا چیز و یک روزنامه هم به نام شانزده آذر درمی‌آورند، اگر دیده باشید. آنها آن مائوئیست‌های چیز هستند که البته الان خیلی تغییر مواضع دادند. حالا به این‌ور افتادند خیلی.

به‌هرحال این انشعاب انجام گرفت. دیگر کنفدراسیون آن کنفدراسیون یکپارچه نبود. توی زمانی که این کنفدراسیون فعالیت می‌کرد اثری از نیروهای اسلامی نبود. بودند انجمن‌های مسلمانی که هیچ‌کس اینها را به‌عنوان نیروی اجتماعی جدی نمی‌گرفت. شاید بد هم بود ما این‌کار را کردیم. مثلاً همین آقای بنی‌صدر به اعتبار جبهه ملی بودنش در کنفدراسیون بود و ایشان دبیر کنفدراسیون بود. دبیر تنبل منتها، به او هم گفتم. شش ماه بود و بعد رفت و آمد گوشه خانه‌اش نشست باز. یا قطب‌زاده این‌ها. ولی انجمن مسلمانان بعد به ابتکار یزدی اینها و به ابتکار عمدتاً به نظر من بهشتی به وجود آمد. چون بهشتی این‌جا هامبورگ آمده بود. ولی انجمن‌های کوچک ناقابلی بودند اصلاً به صورت آدم‌های عقب مانده و این‌ها. توی بچه‌ها جدی گرفته نمی‌شدند. خود این انجمن‌های اسلامی دوتا نوع بود مثل همین الانش. یکی رده آمریکا بود که آن بچه‌های [ابراهیم] یزدی اینها می‌چرخاندند، یکی این‌جا اروپا بود که این آقای نواب که الان سفیر ایران هست در آلمان و این صادق طباطبایی و آقای بنی‌صدر و اینها می‌چرخاندند که بنی‌صدر بعد از آنها هم جدا شد. اول توی کنفدراسیون بود، بعد رفت با آن‌ها، بعد از آنها هم جدا شد یک چیزی به نام خبرنامه درآورد و خودش جبهه ملی سوم. بودند این انجمن‌ها ولی اینها هیچ قابل ملاحظه نبودند. و هیچ کاری، این را به جرأت باید امروز گفت، هیچ کاری اینها در رابطه با مسائل جامعه ایران نکردند. آن نوع کارها یعنی چی؟ این‌کاری که کنفدراسیون کرد. بررسی رفرم، برخورد به مسائل اجتماعی ایران، دفاع از زندانی سیاسی، برای آزادی‌های سیاسی… اصلاً به این‌کارها کار نداشتند. من رساله یعنی سخنرانی بهشتی را دارم که در هانور کرده بود این‌جا سال ۱۹۶۵. نیروی قابل ملاحظه‌ای اصلاً نبودند که یاد کنیم. یعنی در واقع کنفدراسیون جهانی را قرق کرده بود کل خارج از کشور را که به دانشگاه تهران هم تا حدودی سرایت کرده بود. یعنی عملاً جنبش ما تا آن زمان یک جنبش جوانان و دانشجویان بود. به‌هرحال داشتم این را می‌گفتم که کنفدراسیون آنجا دو تیکه شد دیگر. دوتیکه شد و یک تیکه طرفداران چریک‌های فدایی خلق بودند و چپ مستقل بود، جبهه ملی خاورمیانه بود. ما بودیم ما ماندیم این‌ور در واقع که آن سنت را ادامه دادیم. در آنجا هم در واقع این سنت کشیده نشد. نتوانست دیگر چون به نظر من وضع ایران طوری بحرانی شده بود که کنفدراسیون دیگر حقانیت تاریخی خودش را از دست داده بود، آن مشروعیت را دیگر نداشت چون روی حقوق دموکراتیک دیگر نبود. مسائل ایدئولوژیک توی آن مطرح می‌شد. آن یک شکلش بود که برای‌تان گفتم. شکل دیگرش این بود که مثلاً آمده بودند که آقا انقلاب مرحله‌اش چیست؟ نیروهای انقلاب کی‌ها هستند؟ هژمونی دست کی است؟ همین بحث‌هایی که توی حزب کمونیست می‌کنند آنجا آورده بودند. که آن هم در واقع باز دو تیکه شد. یعنی کنفدراسیون در واقع در آستانه انقلاب ایران با تغییر ایران به چهار پنج تیکه تقسیم شده بود. این بود که سازمانی یکپارچه نبود. ولی از آنجا که روحیه فداکاری و آ‌مادگی مبارزه توی این جوانان بود، یک دوره طولانی سیاسی را دیده بودند این‌جا چون ایران واقعاً این امکان نبود این بچه‌های ایرانی ببینند این را. وقتی که بحران در ایران شروع شد نیروهای عظیمی از اینها به ایران انتقال پیدا کردند. گروه‌های مختلف، همه رفتند. همه آمدند به ایران اکثراً و اکثر این‌ها…

س- به طور مخفی؟

ج- بخش‌هایی مخفی در دوره ازهاری، بخش‌هایی علنی

س- دوره ازهاری؟

ج- دوره ازهاری بله. دوره آ‌موزگار. بخش‌های دوره آموزگار مخفی آمدند ایران. بخش‌هایی هم دوره ازهاری آمدند علنی ـ مخفی. بخش‌هایی هم که بعد از آن شریف‌امامی دوره بختیار، من خودم دوره بختیار آمدم، ما دیگر آمدیم علنی چون من تنها کسی بودم توی خارج از کشور که پاسپورت نداشتم. نرفتم بگیرم. پیغام هم داده بود همین علوی‌کیا، نرفتم و چون زندگی مخفی داشتم یک‌جوری. که بعدها رفتم مراجعه کردم. بعدها هم شنیدم که در وزارت خارجه همین میرفندرسکی اینها بحث بوده بختیار اینها گفتند بدهید بیاید. البته بختیار دیر فهمیده بود قضیه را. به نظر من اینها باید زودتر نیروهای لائیک را میدان می‌دادند توی ایران. ندادند این تنگ‌نظری از سلطنت انتقال پیدا کرده بود به آن دستجاتی که حتی آمده بودند آکتورهای این تغییر باشند. این تنگ‌نظری. و گرنه اینها باید تمام نیروها را از دوره آموزگار به نظر من باید اینها آزاد می‌گذاشتند اصلاً. جبهه ملی تمام این نیروها را که پر کند زمینه اجتماعی را. به‌هرحال ما آن‌موقع برگشتیم به ایران. کنفدراسیون موجود نبود ولی خب این شناخت‌ها، آشنایی‌ها، سنت‌ها، عادت‌ها اینها که بود این نیرو را تبدیل کرده بود به نیروی فعال عرصه‌ی ایران. عمده نیروهای فدائیان خلق در واقع تئوریسین‌های‌شان و گرداننده‌ها بیشتر بچه‌های خارج از کشور بودند که آمده بودند. پیکار ایضاً، درست است که بچه‌هایی آمده بودند. اکثر پیکار که بیرون بود بعد از انشعاب با مجاهدین. یعنی می‌خواهم بگویم این آتمسفر رادیکالیسم و یا آتمسفر و روحیه سازماندهی و کارگر و دهقان از این‌جا رفت از این تعلیماتی که اینها دیده بودند با کتاب و غیره و اینها و رفتند و انتقال دادند منتها به صورت شماتیزم به صورت الگوبرداری که نتایجش را هم دیدید. این دوره کنفدراسیون بود.

ولی ماجرای خود من در سازمان انقلابی. من انقلاب فرهنگی که در چین شروع شد چون در تبلیغات بودم و قدم به قدم می‌رفتم با آنها متوجه می‌شدم که برخی از مسائل به نام چیزی مطرح می‌شود ولی به کام چیز دیگری است. مثلاً همین انقلاب فرهنگی در چین. انقلاب فرهنگی در چین روزی که آغاز شد با سه‌تا کریتیک و دوسه‌تا کتاب شروع این است که آن نویسنده کتاب را من می‌شناختم. یکی از کادرهای فعال تبلیغاتی حزب کمونیست چین بود. بعد از او عملاً روالی پیدا کرد جنگ داخل حزبی، جنگ قدرت بود بین لئوشائوچی و همین دن سیاپینگ و غیره. مائو خب یک تزی داشت. تز مائو عبارت از این بود که آقاجان توده‌ها برحق هستند، آپارات فاسد می‌کند، تکنوکرات به وجود می‌آورد یعنی حزب را شکند. حزب را می‌خواست بشکند و شورشی ایجاد کرد. در آن فاصله این باد بسیاری از رفقای ما را نه تنها بلکه من وقتی آمدم فرنگ برای تعطیلات توی همان سال‌ها پشت ویترین‌های فرانسه، آلمان، این دو کشوری که رفتم، دیدم موجی از کتاب‌های تألیف شده است از آن آنتلکتوآل‌های فرنگ اندر فواید انقلاب فرهنگی بدون این‌که بدانند چی دارد می‌گذرد آن‌جا. یعنی جنبش توده‌ای است مثل مال ما. که من اعتقادم این است، این اعتقاد تئوریکی را باید بیان کنم. که من واقعاً معتقدم سیاست به یک معنای سیاست در مقام تصمیم‌گیری و اجرایی وقتی توده‌ای بشود چیز فاجعه‌آمیزی می‌شود یعنی چیز… می‌شود که نتیجه تاریخی‌اش را هم می‌دانیم.

به‌هرحال من آنجا با آنها درگیری پیدا کردم با چینی‌ها. انتقاد می‌کردم، قبول نمی‌کردم اصلاً بعضی رفتار‌های‌شان را. مثلاً در انقلاب فرهنگی همین جوان‌ها مثل همین طاغوتی‌ها طاغوتی که در ایران می‌گویند دامن زده بودند. یک خانمی بود آنجا به نام اسمش الان فراموشم شده، مسئول تلویزیون چین بود و این دختر در دوران انقلاب چین سخنگوی رادیوی مخفی ینان بود. یکی از خوش‌صداترین که مائو خاطرخواه صدای این بوده خودشان می‌گفتند. و بعد هم که چین آزاد می‌شود حتی مائو به‌عنوان هدیه به دوستی اتحاد جماهیر شوروی این زن را می‌فرستد آنجا که از رادیوی شوروی برنامه چینی را اجرا بکند که آن صدا بیاید تو. می‌خواهم این ماجرای مقدماتی را بگویم که این بعد به کجا می‌رسد. این زن مسئول خب تلویزیون کشور هشتصد میلیونی بود. جرم این، من در انقلاب فرهنگی دیدم هو می‌کردند جوانان، این بود که از منزل چهار جفت کفش درآورده بودند و یک جفت از این کفش‌ها یک‌خرده پاشنه‌های بلند داشت که می‌گفتند این بورژوازی است. جامعه پیورینانیست جامعه‌ای در واقع دهقانی به این ایراد است. یا مثلاً لیوشائوچی کل انتقادی که می‌کردند می‌گفتند یک کمربند طلا دارد این از پول حزب کمربند طلا درست کرده، خیلی (؟) بود. برای به آن صورت یک روشنفکر قابل قبول نبود و اصلا موازینی هم که مطرح می‌کردند تاندانس‌های فاشیستی بود توی توده، خیلی تاندانس‌های شدید فاشیستی بود توی توده. مثلاً یکی از شعارهایی که علم کردند بعدها زن مائو حمله کرد به این شعار این بود که به من بگو پدرت کیست تا بگویم تو کیستی. من آنجا اختلافاتی داشتم. من برگشتم به اروپا که این را انتقال بدهم به سازمان خودمان چون شنیدم کنفدراسیون این موج سرخ انقلاب فرهنگی گرفته و حتی ادای این قضیه را دارند درمی‌آورند. آمدم و با یک‌سری انتقادات که اولاً این کارها چرا در سازمان کردید؟ قرارهای ما این بوده برویم ایران انقلاب بکنیم.

س- چند سال بود که شما این‌جا نبودید؟

ج- من آن سالی که آمدم در واقع سال، این ماجرایی که برای‌تان دارم می‌گویم برگشتم بعد از آن هم به چین دوباره، سال ۱۹۶۶ آمدم.

س- دو سه سال بود که…

ج- دو سال و نیم بود تقریباً، سه سال شاید. سال ۱۹۶۶ یا ۱۹۶۷ بود. من برگشتم و تقاضای کنگره فوق‌العاده کردم. کنگره هم معروف شد به کنگره کادرها، کنگره‌ای که انشعاب در آن شد. یعنی انشعاب شد که سازمان انقلابی پاشید که ما آمدیم به نام کادرها معروف بودیم. و در آنجا یک ادعانامه بردم، دوازده ماده است. رفتارهای داخلی، مسئله برخورد به انترناسیونالیسم، مسئله برخورد به تئوری، رفتار با افراد حزبی که متد همان حزب توده یعنی سرکوب و غیره و حقه‌بازی و این‌ها. بعد داستان آوردن سقایی، فروتن و قاسمی، سه‌تا پیرمردان حزب توده را آورده بودند. آن قاسمی خودش سگ زنجیری حزب توده بود که خلیل ملکی را پاچه‌اش را گرفته بود. یک آدم حراف و گنده و آن‌جوری. آوردند اینها را و این سه‌تا را ایزوله کرده بودند توی این شهر پاریس بی‌نان و بی‌آب. آنها هم با من در تماس بودند. من برای آنها کاری درست کردم. کار عبارت از این بود که برای‌شان امکان تراشیدم که این آثار مائو را این‌جا ترجمه بکنند بفرستند ما حق‌الزحمه به آنها می‌دهیم یک بیست سی هزار فرانک دادیم که بتوانند زندگی کنند. من همیشه در واقع آن انگیزه اصلی که من را توی این مبارزه برده درجه اول هومانیسم است. چون من اعتقاد دارم مارکسیسم جدا از هومانیسم چیز عجیب و غریبی نیست خیلی چیز بدی است. نیست یعنی چون مارکسیست را در واقع به اشکال گوناگون تفسیر و عمل کردند. اینها همیشه برای من تعیین کنده بود. توی رابطه شخصی با آدم‌ها توی احزاب هم حتی. و اینها درست همان متد است. این سه آدم را آورده بودند چون مثل این‌که کشاورز را می‌خواستند دک کنند و توی رهبری نگذارند بهانه‌های عجیب و غریب می‌گرفتند که حالا این را همین‌طور برای خودت می‌گویم. یکی از همین‌ها یک جوانی بود که دوستی بود ما آوردیم اصلاً نمی‌دانست مارکسیست چیست سوئیس درس می‌خواند، همین بیژن حکمت‌جو آنجا صحبت کرد، بچه عاقلی هم هست. جوان بود خب نمی‌دانست انقلابی‌گری. به این یاد داده بودند برود با اینها در بیافتد. مثلاً این مأموری بود که پول به اینها بدهد اینها می‌فرستند می‌گفتند آقا، قاسمی به من بارها گفته بود توی همین کافه‌های پاریس که مرا دیدند. گفت آقا من به این می‌گویم پول اجاره ما را بده. می‌گوید که واله یک پروسه غامضی است. می‌گویم که پروسه غامضی دوهزارتا فرانک یارو را دربیار بده. حلا ماجرا این بود که آنها اینها را زیر فشار گذاشته بودند که اسنادتان را بدهید به ما. نامه‌های خسرو روزبه را که فرستادید پهلوی سخایی بود. می‌خواهم بگویم اینها مسائل درونی این نوع احزاب است که به این‌جا هم می‌کشاند. به‌هرحال این سه تن را اینها اخراج کردند. من در روزنامه خواندم…

س- کی اخراج کرد؟

ج- رهبری که ما این‌جا گذاشته بودیم.

س- سازمان انقلابی.

ج- انقلابی. این سه نفر را اخراج کردند و به قول قاسمی با چه جمله فارسی. گفت ما سی سال توی حزب توده خودمان چماق زدیم، خلیل ملکی‌اش را هم ما این‌جوری اخراج نکردیم. نوشتند که عباس سقایی، غلامحسین فروتن، احمد قاسمی از سازمان انقلابی ایران اخراج گردیده‌اند. که ‌آخر ای بابا پیراهن که نیستم بیندازید دور. به‌هرحال من یکی از موارد اختلافم با اینها این بود که آقا این برخورد هومانیستی نیست که انقلابی در درجه اول یک آدم هومانیست است، جز آن نمی‌تواند انقلابی باشد یک باندیت است. فرق بین یک باندیت فرق بین یک آدم آوانتوریست و یک آدم انقلابی این است که راه‌ها زیاد فرق نمی‌کند، آن می‌رود دنبال طلا و این می‌رود دنبال یک آرمانی که فراز و نشیب‌ها هم یکی است گاهی موقع. تفاوتش فقط دو جوهر قضیه است. جوهر قضیه این است که تو برای چه می‌خواهی؟ برای انسان یا برای آن گنج؟ این رفتار صحیح نیست. اینها موارد اختلاف من بود. کنگره به‌اصطلاح فوق‌العاده به نام کنگره کادرها در بلژیک، اطراف لیژ، تشکیل شد و در آنجا با این کیفر خواست من در واقع هیئت اجرائیه خلع شد. هیئت اجرائیه را ما در واقع به یک معنی خلع نکردیم و به یک معنی کوآپته کردیم. چهارتا بهشان اضافه کردیم که آنها دیگر کاری نکنند. یکی از آنها را فرستادیم کردستان برای تماس‌گیری با آن شریف‌زاده اینها که بالای کوه بودند، یکی را هم با خودم بردم چین، همین رضوانی که الان آن‌جاست، و یکی همین بیژن را گذاشتیم این‌جا یک کارهای تکنیکی بود زیر نظر آن سه‌تا تا به کنگره برسیم. بعدها من فکر کردم روی این قضیه. چون به من هی می‌گفتند آقا خودت چرا نمی‌مانی بگیری. می‌گفتم نه آقا این از پا خراب است، از بنیه خراب است، در واقع از پای‌بست ویران است، نمی‌شود کاریش کرد. چون این اتیک‌ها آن ارزش‌های معینی که ما باید برای یک سازمان نوین داشته باشیم نیست، این همان آن است، قدیمی است. عملاً بعد از هشت ماه نه ماه ما برگشتیم رفتیم چین و یک تیمی را هم با خودمان بردیم. تیم چهارده نفره را. آنجا یک تعلیمات دادیم و یک نوع به‌اصطلاح برخورد بشود و روی ایران کار بکنیم و برگردیم. وقتی برگشتیم دیگر عملاً به جایی رسیده بود که کودتا انجام گرفته بود. کودتا به این صورت بود که آن رفیق لاشائی برگشته بود از آنجا به این چند نفر دیگر….

س- از کجا؟

ج- از کردستان. با این جلال طالبانی اینها هم تماس گرفته بود در عراق و گفته بود که آقا ما امکانات داریم و برویم انقلابی. زدند روی خط انقلابی. یک پیشنهاد من آنجا داشتم. می‌گفتم آقاجان شما یک راه بیشتر ندارید. برای اصلاح تمام این جریانات بروید به اصل اول والنتاریستی. یعنی عبارت از این است که طناب ببندید گردن‌تان، بپرید توی ایران، بکشید سازمان را ببرید توی ایران یا می‌کشد یا می‌پریم آنجا طناب پاره می‌شود می‌پریم تو و طناب ما را نگه می‌دارد، یعنی خصوصیات ما را نگه می‌دارد. بعد تعیین تکلیف می‌کنیم. اینها رفتند به‌اصطلاح یک پرشگاه پیدا کردند تخت پرش. رفت آنجا با آن طالبانی و اینها قرار گذاشتند که ما برویم آنجا یک عده‌ای. بدون اطلاع ما آمدند مجله را که من توقیف کرده بودم درآوردند، مجله توده نمی‌دانم دیدید یا نه. یک مجله‌ای است به نام توده درمی‌آمد. روزنامه‌ای بود به نام توده در می‌آمد که بعد مجله‌اش کردند. اولین شماره درآمد که من گفتم این بی‌اجازه درآوردید که بعد یک اعلامیه دادم علیه آن قضیه. اعلامیه دادیم اعلامیه تبدیل شد به یک موج داخلی دوباره که عملاً جدایی شد. آنها یک گروه کوچکی ماندند رفتند دنبال کار سازمان انقلابی. ما دیگر جدا شدیم و یک اعلامیه‌ای در همان سال ما دادیم نمی‌دانم دارید شما یا نه من می‌توانم همه اینها را برای‌تان بفرستم. به نام اعلامیه کادرها مسئولین و اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران که به‌اصطلاح مبحث تئوریک و چرا ما جدا می‌شویم. و ما شروع کردیم به یک نوع سازماندهی جدید یعنی سازماندهی جدید عبارت از این است که رئیس و مرئوس نه یک نظم شورایی که انسان‌ها در زمینه تخصص‌شان کار بکنند. دانشجو است دانشجو است کار تئوریکی می‌تواند بکند و در یک ارتباط شورایی هستیم با همدیگر که عملاً ما تبدیل به یک نیروی قوی شدیم. یعنی در یک دوره‌ای سال ۱۹۶۹ که آن‌موقع که هنوز به کل از هم نپاشیده بودیم عملاً رهبری کنفدراسیون را ما یک‌پارچه در دست گرفتیم. یعنی جبهه ملی هم تویش نبود، هر پنج‌تا دبیر را خودمان داشتیم. سال ۷۰، ۱۹۷۱ که در واقع ما آمدیم بیرون تقسیم‌بندی‌ جدید شد. ما آن‌موقع در واقع هژمونی فکری کنفدراسیون را داشتیم، این درست است. این اتهام رژیم هم به من درست است یعنی یک نوع رادیکالیسم فکر شده تو را که در پروپاگاند تبلور پیدا می‌کرد و آژیتاسیون و روشنگری و اینها آن را ما بردیم، یعنی کادرها بردند آن تو که آن‌موقع از به‌اصطلاح نیروهایی که توی کادرها بودند این بهمن نیرومند بود، مجید زربخش بود، یک چندتا بچه‌هایی که آمریکا پهلوی شما الان آنجا هستند برگشتند و آمدند آن معین ضیایی این‌ها. بعد چهارمحالی‌ها بودند که تهران هستند، یکی‌شان مکزیک است الان، یک عده بودند از کادرها دیگه این‌جا. ما آن‌موقع به‌هرحال دوباره کنفدراسیون را جان تازه‌ای بهش دادیم. به‌طوری‌که در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله توانستیم بزرگترین کمپین تاریخ جنبش را بکنیم. یعنی مانع آمدن بسیاری از آدم‌های بزرگ به جشن شاه بشویم از هاینه‌ مان بگیر تا دیگر و یک تبلیغات بزرگ که آن جشن واقعاً بیرون به صورت یک پول سیاه درآمد با آن خرجی که کرده بود. و بعد ادامه مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و آزادی‌های دموکراتیک. این مبارزه‌ای بود که ما ادامه دادیم. و جریان کادرهای‌مان داشت خوب می‌شد.

س- کادرش چه بود حالا دیگر؟

ج- این‌کاری که ما می‌کردیم، اسم را دولت برای ما گذاشت. این را ضمناً برایت بگویم یکی از اسرار مگویی است که امروز شاید شما بدانید خود جنبش نمی‌داند. هم حزب توده این اسم را آورد، همه ما را این‌جوری می‌شناسند. این اسم را ما اتخاذ نکردیم بلکه ما یک اعلامیه‌ای فقط نوشتیم تحت عنوان اعلامیه کادرها، مسئولین و اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران، اعلام جدایی‌مان را کردیم. از آن به بعد ما معروف شدیم به نام گروه کمونیستی کادرها. این اسم را آنها گذاشتند اصلاً ما اسم نداشتیم. چون ما تئوریکی معتقد بودیم، من خودم یک مقدمه‌ای نوشتم بر کتابی که ترجمه کردم به نام الفبای کمونیست مال بوخارین و پراوشنسکی زیر عنوان جریان فکری و این را تئوریزه کردم که آقا این جامعه ما نیاز به یک جریان فکری دارد در درجه اول. براساس آن جریان فکری موومان سوسیالیستی می‌تواند به وجود باید. که یک دوره‌ای ما متهم بودیم به‌عنوان آکادمیسین که اینها پراتیک را قبول ندارند ولی خب چون به تیجیر قبای ما نمی‌خورد تو صحنه عمل کنفدراسیون پر می‌کردیم می‌گفتند نه در عرصه کمونیستی اینها روشنفکران آکادمیسین هستند. نه اون اسم را برای ما انتخاب کردند دیگر به قول نویسنده لهستانی آدم همیشه خودش انتخاب نمی‌کند گاهی موقع برای بعضی چیزها انتخاب می‌شود. از این نوع انتخابات بود من‌جمله اسم ما.

به‌هرحال این جریان بود تا این‌که مسائل داخلی بالا گرفته بود. ما با چریک‌ها تماس داشتیم به دلایل و روابطی که من داشتم شخصاً و فامیلی و غیره و این‌ها. ما سعی کردیم چریک‌های فدایی خلق را بندازیم توی خط فکری صحیح‌تر از آن چریک شهری. یعنی سمت تئوریک بهشان بدهیم غذا بهشان بدهیم و مبارزه‌شان را هم تأیید بکنیم. چون یک جوهر صحیح توی حرف‌شان بود که نه چین نه شوروی ایرانی ـ کمونیست ایرانی. این بود توی حرف‌های اولیه‌شان، این چریک امروز دنبال حزب توده است ولی این حرف را آن چریک‌های روز اول داشتند. من دیدم چریک‌ها خیلی یتیم هستند در ایران و اینها اصلاً نه دست به قلم دارند و نه کسی را دارند.

س- این در چه زمانی است؟ وقتی که جزنی اینها را گرفته بودند؟

ج- این شب بعد از سیاهکل است که دارم بهتان می‌گویم. بله جزنی زندان بود دیگه بعدش. و آنها آکسیون‌ها را شروع کرده بودند. آکسیون اول‌شان هم سیاهکل بود و توی فرنگ نمی‌دانستند سیاهکل چیست. روزنامه‌ها هم طوری جلوه داده بودند که یک عده رفتند ژاندارمری بزنند و یک عده هم دزد اعلامیه‌های‌شان را برای من فرستاده بودند اعلامیه دستخط و این‌ها. من شروع کردم یک ارگانی درست کردم برای این‌ها. روزنامه‌ای است به نام نبرد. چهار شماره هم بیشتر درنیامده است، چون بعدها یکی‌شان با من تماس گرفت همان اسم را برداشتند به نام نبرد خلق ارگان تئوری درست کردند. من چهار شماره روزنامه درآوردم ـ یک برخورد بود با ثابتی و آن شو تلویویزیونی‌اش، یک برخورد بود با جریان مسلحانه و شکل شرایط ایران. یکی آن نظریه امیرپرویز پویان بود، تئوری بقا و یک سرمقاله دیگر و اخبارشان را می‌آوردیم. ما لانسه کردیم یعنی اصلاً مطرح کردیم آقا توی ایران یک‌همچین نیرویی هست و دارد این‌کار را می‌کند پیوند با آنها ایجاد کردیم، برای‌شان امکانات درست کردیم بیایند بیرون. پول جمع می‌کردیم، بروند تمرین کنند، سلاح بفرستیم ایران. در این فاصله جبهه ملی خاورمیانه هم که رادیکال شده بود همین روستا و ماسالی و دکتر پارسایی که الان ایران هست، خسرو پارسا آمریکا بود، اینها هم رفته بودند ایران و به‌هرحال چپ شده بودند. اینها هم زیر پوشش جبهه ملی خاورمیانه و توی منطقه امکانات و توی عراق داشتند و اینها با آنها در ارتباط افتادند. با آنها و با مجاهدین. اینها هم به آنها کمک دادند. آن رادیو میهن پرستان و غیره و اینها را مشترکاً درست کردند که…

س- میهن‌پرستان مال کدام دسته است؟

ج- رادیو میهن‌پرستان یک رادیوی به‌اصطلاح جمعی بود که چریک‌ها تویش بودند و جبهه ملی خاورمیانه بود ماتریال کنفدراسیون را هم می‌خواستند. البته یک مجمعی بود آن‌موقع در بغداد که این آدم‌هایی که برایت اسم می‌آورم آنجا جمع بودند. عبدالرحمن قاسملو بود که این‌جا پاریس بود و آنجا هم بوند. با من در تماس بود. حسن ماسالی بود و خسرو پارسا بود و عرض شود به حضورتان کامبیز روستا بود و چندتا بچه‌های دیگر بودند و از چریک‌های فدایی خلق بودند سه چهار نفر. بعدها هم بین مجاهدین انشعاب شد این پیکار بعد که اسمشان را پیکار گذاشتند، اول مجاهدین بودند همین روحانی و تراب حق‌شناس و اینها آمدند بیرون که اینها معامله‌شان نشد با اینها یک دوره‌ای رفتند دعوای‌شان شد. که این را در واقع عمده‌تاً بچه‌های خاور میانه و چریک‌ها اداره می‌کردند.

س- در لیبی بود ولی. نبود؟

ج- نه رادیو میهن‌پرستان اول در بغداد بود. در واقع رادیو دوتا رادیو پخش می‌شد. یک رادیو هم پخش می‌شد اگر یادتان باشد مال روحانیت مبارز که این رادیو را همین محمود دعایی که الان مدیر اطلاعات و همه‌کاره تبلیغات رژیم است و این مهدی کروبی. مهدی کروبی که الان بنیاد شهید است که اینها تحت تأثیر توده‌ای‌ها هم بودند این‌جا و از توده‌ای‌ها می‌گویم کی‌ها آنجا بودند تحت تأثیر آنها بودند. بعد محمد منتظری اینها آن‌جاها پرسه می‌زدند. نه رادیو میهن‌پرستان اول در بغداد بود و بعداً که روابط ایران و عراق خوب شد و همه این دکان‌ها را جمع کردند و تجربه تلخی که ایرانی‌ها و مبارزین ایران باید بدانند که در واقع اسب‌شان را به درشکه دیگری نبندند چون این‌جوری می‌شود. در واقع امتناعی هم که الان یا اعراضی که الان شورای ملی مقاومت دارد از ایجاد یک ایستگاه رادیویی قوی که رادیو تهران برود از خارج بگیرد برای همین است که آقا این تجربه هست جلوی‌مان. یعنی چه؟ بعدها رفتند لیبی. بعدها رفتند لیبی چون اشرف دهقانی هم آمد بیرون، فراری‌اش دادند که پهلوی من بود فرانکفورت که آنجا هم دستگیر شد و یک ماجرای دیگری دارد که اینها در حوصله این بحث‌ها نیست الان. این هم رفت آنجا با آن محمد حرمتی‌پور این‌جا مشترکاً با این جبهه ملی خاورمیانه و آن رادیو را از همان‌جا اداره می‌کردند تا روزهای قبل از انقلاب ولی آن رادیوی قابل ملاحظه‌ای نبود. نه از لحاظ صدایش به نظر من و نه از نظر محتوی تبلیغاتی. به هر جهت این مجموعه‌ی وضع آنجا بود. ما مبارزه خودمان را ادامه دادیم در رابطه با بچه‌های ایران. سعی کردیم با آدم‌های پخته‌تر تماس بگیریم، سعی کردیم از آن چیزی که به من نتیجه این همه تجربه بیرون آمده، عناصر اینها را جمع بکنیم که کاری بتوانیم انجام بدهیم. ما شروع کردیم در این خارج از کشور کار تئوریک را دامن زدن چون احساس کردیم که این کار تئوری یک عقب‌ماندگی بزرگ دارد یعنی یک خلا بزرگ است. تئوری عبارت شده بود از مسائل لنینسم مال استالین کتاب قرآن آن اراجیفی که همه سر هم شده است. ما می‌گفتیم بابا اقلا این مارکس اینها را که می‌گویند هگل اینها را یک سری را بخوانند اقلا. ما شروع کردیم به ترجمه. یک سری از آثار کلاسیک را ترجمه کردیم که من لیستش را دارم. یک لیستی هم داریم به نام اتحاد چپ در تهران درآوردیم که کل اینها را ما درآوردیم که در کنار این موجی که ما راه انداختیم دیگران هم شرکت کردند. مثلا خسرو شاکری هم شروع کرد اسناد بین‌المللی و اسناد جنبش کارگری درآورد و از این حرف‌ها و گروه‌های دیگر هم شروع کردند. این شرایطی بود که تا قبل از به‌اصطلاح قیام بود. بعد از آن ما در واقع تدارک این را دیدیم…

س- کارهای مسلحانه هم هیچ‌کدام از این افراد کرده بودند؟

ج- بله، کرده بودند من به آن کار دیگر اشاره نکردم به دلیل این‌که مثلاً همین سازمان انقلابی یک کار مسلحانه ناقص کرد. مثلاً در شیراز، شرایط ایل قشقایی به روایتی آمادگی داشت. خسرو رفیق قدیمی من بود، خیلی هم به من شخصاً اعتقاد دوستانه داشت (؟) خب من هم روزنامه‌اش را درمی‌آوردم، باختر امروز را. بعد از آن ماجرا من رفتم چین. سال ۱۹۶۴ که رفتم او را در تماس گذاشتم با یکی دوتا از دوستان خودم که با او بی‌مسئولیت برخورد کردند. خسرو هم خب خام بود دیگر، همه‌جا این‌کار را کرده من اطلاع دارم. از پهلوی [جمال عبدال] ناصر تا به بعد تا تیمور بختیار. به اینها ادعا کرده بود که آقا من احتیاج دارم به پول و اسلحه و این‌ها. اینها هم گفته بودند می‌دهیم. گفته بود من فلان‌قدر تفنگ می‌خواهم همان‌طوری‌که خود خسرو برای من نقل کرد بعد که آمدم به‌عنوان گلایه گفت من گفتم فلان‌قدر تفنگ اینها گفتند تفنگ چی است توپ هم می‌دهیم بچه‌های طرفدار ما سازمان انقلابی. بین افراد قشقایی سه نفر از اینها را بچه‌های ما جذب کردند. یکی عطا حسن آقایی کشکولی است که الان هست هنوز. یکی هم ایرج کشکولی. فامیل‌‌های خسرو بودند دوروبرش بچه‌های ایلاتی که درس می‌خواندند. یکی هم در واقع بهمن قشقایی. جوان بود او خیلی جوان و بچه بود. لندن درس می‌خواند. البته بدون آگاهی خسرو و بدون اطلاع دادن به او اینها دسته‌بندی کردند و تصمیم گرفتند بروند جنوب و شلوغ کنند. آنجا بروند روی کوه. بهمن رفت اول و بعد هم آن دوتا به او پیوستند و آنجا یک کاری راه انداختند ولی ماندند در آن. چرا ماندند؟ اولاً بافت ایلاتی آنجا و عناصری که به آنها پیوسته بودند برخی از اینها راهزن بودند، یک تیپ‌های لومپن بودند تیپ‌های غیرسیاسی بودند. بعداً هم بین اینها اختلاف شد. آن‌موقع که آن کار را آنها شروع کرده بودند اصلاً زمینه اجتماعی نداشت آنجا ایزوله ماندند که ماجرای آن را هم می‌دانید حتماً دیگر. بعد به دستگیری بهمن قشقایی و تیربارانش انجامید و آن دوتا هم فرار کردند و آمدند بیرون. یک فرقه از کار مسلحانه‌شان بود. یک فقره دیگر هم این بود که سازمان انقلابی چند نفر دیگر را فرستاد آن‌موقع شریف‌زاده اینها جوانان کرد دانشگاه تهران که آمده بودند بالای کوه کردستان با آنها توی مبارزه شرکت کند. که آنجا هم درواقع به ناکامی برخورد. کار مسلحانه دیگری در تدارک بود نه عملی که در واقع در نطفه خفه کردند.

آن هم آن موقعی بود که چریک‌ها عمل می‌کردند. بچه‌هائی هم از این سازمان رفته بودند مثل پرویز واعظ زاده، مثل همین صادقی تهرانی، مثل خسرو صفائی، مثل گرسیوز برومند که همه اینها را کشتند در یک درگیری. آن شکوه طوافچیان که مهنوش جاسمی اینها همه شهید شدند آن‌موقع دیگر

س- این در چه مرحله بود این کشتار؟

ج- این کشتار در سال ۱۹۵۷ بود. ۱۹۵۷ بود این نوع کشتار آخر که بهتان می‌گویم عمدتاً در شهرآرا بود. آنجا در خانه‌ای بودند گویا دستگیر شده بودند. آنجا زد و خورد شده بود و کشته بودند آنها را. ولی پیوند با چریک‌ها همیشه ادامه داشت یعنی به چریک‌ها در واقع عملاً یک تز آمد مطرح شد که خارج از کشور بشود عقب گاه جبهه این‌جا کمک بدهد. یعنی کنفدراسیون نیست. به همین دلیل هم پاشید و شد مثل همین چیزی که سنتاً توی تمام جنبش‌ها تا حالا بوده. هر گروهی برای خودش یک کنفدراسیون دانشجویی درست کرده که طرفدار تزهای آن باشد. دیگر آن یک‌پارچگی از بین رفت تا در آستانه انقلاب.

ما در آن‌موقع که خمینی در نجف بود و هنوز توی آن راه نیفتاده بود شرایط ایران را بررسی کردیم. در آن‌موقع یک مقاله‌ای من نوشتم توی مجله سپهر که می‌دادیم بیرون مال انجمن دانشجویی فرانکفورت بود که عضو آن کنفدراسیونی بود که یک تیکه از کنفدراسیون بود. در آنجا من اشاره کردم به مسائل و واقعیت‌های ایران و من‌جمله به بورژوازی دوراندیش ایران. گفتم بورژوازی یک‌پارچه نیست این‌طور نیست بورژوازی است که دور اندیش‌تر است، برای آزادی‌های دموکراتیک که جزو نوامیس زیست خودش است می‌جنگد و برخورد کردم به دیکتاتوری فردی شاه و نتایجی گرفتم از آن عبارت از این‌که سرمایه‌داری ایران می‌خواهد خودش ناظر باشد بر شیوه تولیدی که می‌کند اصولاً در مدیریت سهم می‌خواهد. مدیریت او نباید در به‌اصطلاح راهروهای اداری دربار حل و فصل بشود. از طریق این شاهپور یا آن شاهپور و این را از چندتا سخنرانی بود من استنتاج کردم. مثل این‌که یکی مال برادر شما بود…

س- بله، در سنا.

ج- بله در سنا بود. من همان را گرفته بودم البته بدون آوردن اسم. که آقا این تاندانس در جامعه ما موجود هست. این تاندانس گواه بر این است که دیکتاتوری فردی خیر، آزادی‌های دموکراتیک بورژوایی باید مستقر شود همپای رشد صنعتی که ایران دارد می‌کند. زبان ساده‌اش این است که دارم برای‌تان می‌گویم. مقالات را می‌توانم بفرستم برای‌تان همه را، می‌فرستم در هفته‌های آینده همه را برای‌تان می‌فرستم. این باعث جنگ و جدال شدیدی شد توی کنفدراسیون به بورژوازی دوراندیش؟! یک عده آمده‌اند این حرف‌ها را می‌زنند چون همه بلشویک بودند ماشاءالله دیگر. بلشویک دگم آن‌چیزی که امروز هم هنوز هم داریم می‌کشیم. نتوانستند بفهمند آن‌موقع که اگر این را می‌فهمیدند همان پرچم آزادی‌های دموکراتیک را می‌گرفتند و می‌رفتند برای تغییر دموکراتیک در ایران. که ما توأم با این خط در واقع مسئله سرنگونی استبداد سلطنتی شعار قرار دادیم و در کنفدراسیون تحمیل کرده بودیم. یعنی توده عظیم را جذب کرده بودیم خیلی ایزوله شده بودند آنهایی که می‌گفتند نه. چپی‌ها که می‌گفتند نه. می‌گفتند آقا باید به‌اصطلاح مرحله انقلاب معلوم شود، نیروهای انقلاب هژمونی، همان مقولاتی که می‌شناسیم. ما گفتیم آقا این نیست فعلاً این هست. فعلاً مسئله آزادی است و هنوز هم ژارگان اصلی این است. خود این باز باعث یک جدایی شد که من یادم هست مثلاً در مقابل این یک نوشته ما ده‌ها هزار ورق از این آمریکا همین کنفدراسیون احیا، اتحادیه کمونیست‌ها علیه ما نوشتند. طرفداران بورژوازی دوراندیش غیره و غیره. توی همان‌موقع ما بعد از این ماجراها درست شش ماه قبل از انقلاب بود. ما در تدارک این شدیم که بهترین بچه‌ها را جمع بکنیم و یک روزنامه دربیاوریم. ایران روزنامه ندارد، صدا ندارد، حرف ندارد. و ما شروع کردیم یک روزنامه‌ای درآوردیم به نام چپ، نمی‌دانم دارید یا نه؟

س- (؟؟؟)

ج- آهان چپ که در تهران هم ادامه پیدا کرد تا وقتی من رفتم تهران که بعد شد اتحاد چپ و در واقع فراخوانی بود به این‌که آقاجان جمع بشوید دور این تزها و بروید دخالت کنید توی این پروسه اجتماعی به نفع آن نیروهایی که دنبال تعالی اجتماعی هستند، دنبال مدنیت هستند و مسئله مدنیت به ما مربوط می‌شود آقاجان. شما کمونیسم را از مدنیت جدا دارید می‌کنید. منتها رادیکالیسم آن‌موقع باز همه‌چیز با خود برد مثل یک باد. ما این روزنامه را این‌جا پخش می‌کردیم و حتی برای آقای خمینی هم می‌فرستادیم که اخیرا این شاکری یک دانه جزو علیه هزارخانی درآورده است نمی‌دانم دیدی یا نه؟ دیوانه یک سری اراجیفی نوشته تویش. یکی از این جمله که آقا آره تو آمدی با تهرانی این صحبت را کردی و بعد هم یک مقاله فرستادی حزب فقط حزب‌الله. مثلاً این را در آن مقاله نمی‌گوید بعد از جمعه سیاه که نوشته. دور آن روزنامه یک هاله خوبی جمع شده بود از روشنفکران و کسانی که می‌توانستند کارهایی بکنند. و ما یک جنگ در واقع دوگانه‌ای را داشتیم در ایران. ما جنگ فقط با آنچه که بود نداشتیم، آنچه که در خودمان هم بود داشتیم. یعنی ما این جنبش چپ را باید باهاش می‌جنگیدیم. باید می‌آمدیم به‌عنوان ملحدین به‌عنوان بابی‌ها در واقع در این جنبش. من وقتی وارد تهران شدم واقعاً این تهران را آن تهران نیافتم. چون که بعدها من چندبار که آمدم اروپا توی فاصله بعد از انقلاب ده روزه و برگشتم این دوستان ما، سوسیولوگ و یا پروفسورها چندبار از من پرسیدند فلانی تو سال‌ها توی فرنگ بودی این مقوله از خودبیگانگی که مارکس می‌گوید ایجاد برایت نشده بود وقتی ایران رفتی. گفتم به یک معنی آری. نه جامعه برای من اتفاقاً خیلی آشناتر بود تا آنهایی که آنجا بودند ولی به یک معنی روی بافت انسانی‌اش چرا. مثلاً تهران آن تهران نبود دیگر برای من. مثلاً دانشگاه تهران، دانشگاه تهرانی که من خارج می‌شدم نبود، دانشگاه تهران آن‌موقع که من بودم جلویش سلمانی فائق بود دو برادر و دانشجویش هم حمید عنایت بود با عینک پنسی تروتمیز معلوم بود. دانشجو اصلاً قیافه‌اش معلوم بود. الان من در آن دانشگاه تهران بین آب‌میوه‌فروش و زرشک‌فروش و تصنیف‌فروش و کتاب‌فروش و دانشجو هیچ تفاوت نمی‌توانستم بگذارم چه از لحاظ پوشش، چه از لحاظ منش. این نشانه این بود هجوم روستائیان بود به شهر، گنده شدن شهر تهران در واقع نبود فرهنگ شهروندی و نبود یک تقسیم‌بندی که کی کجاست. هیچ‌کس در ایران در جای خودش نیست، این واقعیت است. توی سیاست، توی همه‌ی امور دیگر این را می‌بینید. به‌هرحال ما برگشتیم به ایران به فاصله‌های مختلف. بچه‌ها رفتند ایران و ما رفتیم دنبال این تز که برویم یک جریان سوسیالیستی درست بکنیم سوسیالیستی دموکراتیک. کوشش هم کردیم جبهه ملی و نیروهای دیگر را هم سامان بدهیم. منتهاش از جبهه ملی دیگر بخاری بلند نمی‌شود به قول معروف. این بود که منجر به تشکیل جبهه دمکراتیک شد. بحث‌هایی که در خانه من انجام گرفت و در خانه چندتا دوستان دیگر این شد که آقا باید رفت روی زمینه‌های نوین اجتماعی. آقا اینها پاسخگوی این دوران‌ها دیگر نیستند. چه جبهه ملی به نظر من، این تحلیل من بود آن‌موقع، جبهه ملی رسالت تاریخی خودش را از دست داده بود. نه فقط به علامت این‌که سنجابی امضا قرارداد کاپیتالاسیون با خمینی در پاریس کرده بود، نه. به‌عنوان یک نهاد اجتماعی که طرفدار سرمایه‌داری ملی در آن زمان‌ها بوده‌اند و ترادیسیون مصدق بود اینها باید سال‌های چهل دوران‌های رفرم شعارشان هم درست بود که آوردند، رفرم آری استبداد نه این را باید پیگیری می‌کردند ولی پروگراماتیک یعنی طی یک پروگرام، با پروگرام اجتماعی، عدالت اجتماعی می‌آمدند میدان به یک کلام. اینها باید در واقع دنباله سنت مصدق را به صورت یک حزب سوسیال دموکراتیک در ایران انجام می‌دادند. برای سرمایه‌داری بزرگ می‌گذاشتند یک حزب مرکز، سانتر، به وجود بیاید یک احزاب دیگری حزب ایران نوین هرچی. اینها باید این نقش را انجام می‌دادند. آن‌موقع ندادند رفتند، نخود نخود هر کی خانه خود. بعد هم که باد آمد تازه یادشان آمد که یک نامه امضا کنند. تازه آنجا هم نتوانستند به نظر من با برنامه اجتماعی بیایند توی میدان. به‌هرحال این ماجرای جبهه بود. به همین دلیل ما آن‌موقع گفتیم ضرورت دارد که قشر میانی جامعه و چپ دموکرات با این یک جریان دموکراتیک به وجود بیاورد. این بود که منجر شد به آن تشکیل جبهه دموکراتیک و میتینگ سر قبر مصدق در احمدآباد که می‌دانید و رفقایی مثل هزارخانی و بهمن و نمی‌دانم شکری و آنها تو بودند و من هم منتها مجبور بودم پایه قضیه را درست بکنم. بیرون بودم سازمان اتحاد چپ را سامان می‌دادم که باید در واقع ستون فقرات‌های این جبهه بود. در تشکیل جبهه دموکراتیک فدائیان خلق به صورت اموسیونل به صورت غریزی خوب آمدند جلو آمدند. مجاهدین هم آمدند. تشکیل جبهه دموکراتیک در واقع به مفهوم تشکیل جبهه میهنی بود. جبهه مینهی خارج از آخوندها برای بهبود و رفاه اجتماعی و ترقی و آزادی. منتها از آنجا که مسموم بودند به یک نوع افکار استالینی تمام این نیروی چپ ما به ویژه فدائیان و همه هم مرض حزب‌سازی داشتند و در رقابت این افتاده بودند هر کسی شرکتش گنده‌تر بشود اینها شروع کردند با آزادی‌ها مخالفت کردن روی آن فرامینی که به‌اصطلاح خود به نام مارکسیست در دست داشتند و خنجر زدند به جبهه دموکراتیک. یعنی جبهه دموکراتیک به محض این‌که در آکسیون‌ها وارد شد برای دفاع از آزادی‌ها، فدائی‌ها به آزادی‌ها گفتند نه. سر دفاع از آیندگان، دفاع از آزادی مطبوعات گفتند نخیر، صهیونیستی است حرف خمینی را زدند. در هر موردی که ما آمدیم توی عرصه گفتند نه.

مسئله عرصه‌زنان برای من واقعاً آموزنده‌ترین مرحله بود که چگونه می‌تواند آدم نیمی از جامعه‌اش را تحت عنوان این‌که چگونه می‌خواهم زندگی کنم بگویند این بورژوازی است. حجاب را مثلاً. حجاب دوره اول یک جنبش خودجوش بود، زنان واقعاً یک‌پارچه آمدند بیرون ولی در دوره دوم چون فعالین این جنبش خودجوش انقلاب ما دوست داشتند اینها هم سازمان یافته بشوند. فعالین اینها را این گروه‌ها جذب کردند در درون خودشان. اینها دیگر آنهایی نبودند که بتوانند به توده زن کمک کنند و بیاورند توی خیابان چون دیگر عضو حزبی شده بودند یا سازمانی که سانترالیزه دموکراتیک داشت و سانتر می‌گفت باید بروی یا نروی، زیر فرمان بودند انسان‌های آزاد نبودند. به همین دلیل مرحله دومی که خمینی هجوم کرد سر آزادی‌ها چون که این نیروهای چپی‌ها اکثراً هم دهن بودند با خمینی سر این‌که این بورژوازی است این مقوله چون آقای بختیار از رادیواش گفته زنان لباس سیاه بپوشید و بروید اعتراض کنید که من یادم هست عصبی شدم جلوی همین هما ناطق بلند شدم گفتم تو که از زنیت خودت استعفا کردی بگذار اقلاً من به نام زن دفاع کنم. و درآمدم گفتم عزیز دل من شما اگر چپ هستید و طرف آزادی هستید حالا هر نوع بهتریش را بگویید. آقای بختیار گفته لباس سیاه بپوشید چرا این ایراد را می‌گیرید شما بگویید لباس گلی بپوشید ولی بروید این حق را بگیرید. این نیست شما قبول ندارید آزادی را.

س- زن‌ها چطور دفاع نکردند از این حق خودشان؟

ج- زن‌ها کدام زن‌ها؟

س- همان زن‌هایی که به آنها می‌گفتند باید حجاب بپوشید.

ج- زن‌ها دو نوع بودند. زن‌های روشنفکر ما که جذب شده بودند در سازمان‌های بلشویکی اینها زیر نظر همان طرز تفکر بودند. رهبری به اینها اجازه نمی‌داد اینها بردگان یک سازمان بودند یعنی یک نوع روابط برده‌داری توی این سازمان‌ها پیدا می‌شود. در آنجا مسحور این می‌شوند تئوری‌های معین. که آقا زیربنا روبنا. زیربنا تغییر کند تمام اینها از بین می‌رود اینها فرعی است، اصل مالکیت است خیلی روشن. و حالا اینها کی‌ها بودند؟ بخشی از این زن‌ها همان زن‌هایی بودند که جنبش اول خودجوش را باهاش همراهی کرده بودند چون سازمانی نبودند ولی اینها در طول انقلاب هر چه جلوتر می‌رفت هر انسانی می‌خواست سازمان یافته بشود. فعالین این جنبش خودجوش را که در واقع خون این جنبش بود این سازمان‌ها گرفته بودند. آن بی‌تجربه‌ها مانده بودند بیرون و دیگر جرأت نمی‌کردند به خصوص زنان اداری و غیره و اینها ابتکار عمل را نداشتند در واقع در مرحله دوم که خمینی هجوم کرد اینها تنها مانده بودند. من برمی‌گردم به همین مسئله که ما چه می‌خواستیم بکنیم. ما آمدیم در واقع جبهه دموکراتیک را در پیدایشش همت کردیم کوشش کردیم که به وجود بیاید. در واقع یک سازمان جبهه‌ای، پوششی باشد برای کل نیروهای دموکرات، سوسیالیست، میهن پرست که از یک مدنیتی دفاع بشود چون خطر دیده می‌شد. این را در واقع چپ در سرکوبش سهم داشت. بعد خمینی همه‌چیز را صبر کرد تا وقتی ضعیف شد زد، همه‌چیز را. وقتی خودشان در درون خودشان نتوانستند حل کنند اینها گام به گام گرفتند. ضمناً من این را حالا توی مصاحبه می‌گویم بعد این را شما می‌توانید برای خودت برداری، حذف کنی. من یک پیشنهاد دارم. دیشب من تا چهار بعد از نیمه شب با احمد سلامتیان صحبت می‌کردم. سلامتیان کسی است که خیلی خوب می‌تواند کمک کند به مسائل درونی انقلاب اسلامی برای شما بگوید. چون این‌کاره است و بچه تیزی است من از او قرار می‌گیرم این‌کار را شما بکن برای این‌که بنی‌صدر نمی‌گوید. دیشب بحث مفصلی برای ما می‌کرد. از لونوفل شاتو و آمدن و چه‌جوری خیلی جالب است.

س- سلامتیان

ج- چون بوده دیگر. با بختیار و بختیار به او تلفن کرده بیا وزیر اطلاعات شو. توی تمام جریانات بوده دیگر تا این آخر. توی این انقلاب اسلامی اقلاً و بهتر از همه می‌تواند به نظر من دفی نیزن بکند.

س- کجا هست.

ج- بله من با و صحبت می‌کنم امروز…

س- محلش پاریس است؟

ج- پاریس است. برگردم سر حرفم. به‌هرحال ما رفتیم با این قصد که یک جبهه پوششی درست کنیم برای همه نیروهای ایران یعنی نیروهای متفاوت العقیده. یعنی چپ، میهن‌پرست، دموکرات، ناسیونالیست و شهروند که همه استفاده بکنند از این به عنوان یک باستیون بعد هر کسی هم استقلال و سازمان خودش را داشته باشد. جبهه دموکراتیک از طرف چپ خورد. یعنی چپی‌ها کوبیدندش.

س- اینها هیچ‌وقت سران این دستجات آ‌مدند شرکت کنند در این…

ج- بله حالا خدمتتان عرض می‌کنم، داستان طولانی دارد. جبهه دموکراتیک مبتکر چندین شکل نهادی شد که به وجود بیاید. مثلاً شورای خلق‌های ایران که همه بودند توی آن. از کومله و بلوچستان و عربستان و همه این نیروها. خوزستان و همه بودند بزرگ‌ترین ارگان بود که فدایی و پیکار و همه هم تویش بودند دیگر مال آنها هم بود. شورای همبستگی زنان ایران مال همه جناح‌ها بودند تویش. در خود جبهه دموکراتیک چریک‌های فدایی خلق نماینده داشتند در شورا، نشسته بود تا لحظه آخر هم. در انتخابات دیگر با ما نیامدند و اعلام کردند ما نیستیم ما آن‌ور هستیم. بله بودند. مجاهدین هم بودند با ما ولی در رابطه من‌غیرمستقیم، این را باید حقانی بگویم امروز. یعنی مجاهدین ضربه به ما نزدند، صمیمانه ایستادند در همان حدی که واقعاً می‌گویند آزادی هستند پای آن. منتها یک حرف درستی می‌زدند. می‌گفتند آقا ما یک نیروی مسلمانیم، این بازی هم مسلمان است و انقلاب اسلامی است ما که رسمی که نمی‌توانیم بیاییم ولی من‌غیرمستقیم کمک می‌کردند. من نیروهای‌شان را در میتینگ برای روزنامه آیندگان، اعتراض به تعطیل روزنامه آیندگان دیدم، در میتینگ خلق‌ها دیدم، در خیلی جاها دیدم و بعداً هم هیچ‌گاه همیشه هم روابط حسنه داشتند. بودند یعنی روی خط جبهه‌ای بودند، روی خطی بودند که امروز به این‌جا انجامید، آمدند. ولی رسماً نبودند، رسماً نمی‌آمدند. کمک آن‌جوری نمی‌توانستد بکنند دنبال سازماندهی خودشان بودند و به علت همین که با خمینی هنوز می‌رفتند و طالقانی اینها نمی‌توانستند علیه‌شان با نیروهای شهروند و لائیک و آتئیست بیایند ولی کمک می‌دادند. برعکس پیکار و فدایی‌ها کوبیدند. اصلاً لیبرالیسم را حزب توده انداخت توی دهن اینها و آنها گرفتند. درحالی‌که در روز افتتاح میتینگ جبهه دموکراتیک در مزار مصدق در احمدآباد، شما می‌دانید حتماً تمام سازمان‌های ایران از اقلیت‌های ملی تا کوچک‌ترین نهاد ایران پیام فرستاد و حزب توده هم پیام فرستاده بود….