روایتکننده: آقای مهدی خانبابا تهرانی
تاریخ مصاحبه: ۲ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۳
در احمدآباد تمام نیروها پیام فرستادند یعنی بدون استثناء، فقط پسر خمینی نیامد. از هیئت دولت مهدی بازرگان، داریوش فروهر که اخلال میکرد آنجا بود. این هلیکوپترهایشان که آمد خاکش را فقط ما خوردیم، وارد شدند. آقای صباغیان، آقای قطبزاده، آقای بنیصدر که آنجا جوش میخورد که آقا بگذارید من به نام مصدق یک حرفی بزنم.
س- برای مصدق آمده بودند یا برای جبهه دموکراتیک آمده بودند؟
ج- اصلاً فهمیده بودند آقا دارد جبهه گشوده میشود. فهمیده بودند دارند این انقلاب سازمان نداشت. ما حالا امروز میفهمیم. میگویم جالب بود حرفهای دیشبی که آن فردی را که اسم آوردم، انقلاب سازمان نداشت، اینها قلابی قلابی گرفتند آخوندها. دیگران اگر جبهه دموکراتیک را تقویت کرده بودند و ایستاده بودند همه پشتش شش ماه نیروی اجتماعی، سازمان اجتماعی ایران بود گرفته بود همه را. جبهه ملی یک میتینگ گذاشت آنموقع، که یک مقالهای من نوشتم در روزنامه چپ در تهران ختم جبهه ملی در میدان آزادی، ششصد نفر آدم بود تویش، ششصد نفر. تمام شده بود پایان رسالتش بود. جبهه دموکراتیک واقعاً اگر تقویت شده بود آن سازمانی بود که میتوانست جامعه را نگه دارد. و این ترس را خمینی به حق داشت و این تبلیغات هم در غرب بود. وقتی جبهه آمد همه میگفتند آقا آلترناتیو آینده. نگذاشتند همه آقایان آنجا بودند بلا استثنا. یک ماجرایی برایتان بگویم نمیدانم حالا از کس دیگری شنیدهاید یا نه؟ اینها فهمیده بودند، خمینی هم فهمیده بود که بازی چیست. چون خمینی از روز اول که با مصدق و اینها مخالفت نمیکرد. رفقاتش را هم با شیخ فضلالله نوری نشان نمیداد. با حرفهای دیگر با به قول آقای بنیصدر با بیان پاریس آمده بود آنجا. بیان پاریس هم بیان آقای بنیصدر بود، ایشان این حرفها را توی دهنش گذاشت. جور دیگری خودش را اینجا جلوه بدهد. در آنموقع فهمیده بودند این جبهه دارد گشوده میشود. خب روزنامه آیندگان و پیام آزادی و خیلیها هم پشت قضیه بودند. شهروندی تهران هم آمد. آمد واقعاً. اینها دست به دامن طالقانی میشوند که آقا این سروصدا دارد، جنگ راه میاندازد بین ملاها و نیروهای دیگر و اینها، چهکار بکنیم؟ اینور و آنور که آقا نیندازید، بیندازید عقب، گفتیم نخیر. فهمیده بودند که آنجا روز اعلام مانیفستاسیون اعلام یک جریانی است. بالاخره طالقانی که طبق معمول همیشه نه سیخ بسود نه کباب بود، خدا بگویم رحمتش کند نکند، ایشان میرود این میسیون را به عهده میگیرد در شورای انقلاب با آنها. میگوید آقا جان من میروم. چون ما اعلام کرده بودیم میتینگ مثلاً سه ساعت وقت داشت. او میگوید که من میروم بالا و من صحبت میکنم این سه ساعت را که میتینگ تمام بشود و اینکار را هم کرد، به شما میگویم که آقای طالقانی آمد سرد هم بود، روی آن پشتبام بالا که میلیون جمعیت ؟؟؟ چشم کار نمیکرد، بالا پوستین هم روی دوشش انداختند. ایستاده بودند گاردهای مجاهدین بودند، فدایی همه آن بالا. همه اینهای دیگر هم آن تو بودند. قطبزاده و بنیصدر و نمیدانم حبیبی و فروهر و بازرگان و همه هم میخواستند یکی دو کلمه بیایند آنجا جلو مردم حرف بزنند. اوایل انقلاب بود. هنوز بیست و پنج شش روز از انقلاب بهاصطلاح از بهمن نگذشته بود، چهارده اسفند بود. در آنجا آقای طالقانی آمد قولش را وفا کرد و آنها تا چانهاش کار میکرد حرف زد. آخوند است دیگر. مدت دو ساعت و خردهای حرف زد عملاً یک ربع از وقت بیشتر نماند.
س- کسی نبود ساعت را بگیرد؟
ج- نه او کاری به اینکارها نداشت. به آقای طالقانی که نمیشد چیزی بگویی. چون طالقانی خمینی هم نبود، محبوب ملیون بود، اینور هم بود. خودمان هم دعوتش کرده بودیم. خریت این بود که میگفتیم یکی از آنها را هم بیاوریم و آن طالقانی است بیندازیم به آنور. ایشان صحبتهایش را کرد تا آنموقع خب ما هم از رو نرفتیم دیگر طبیعی است. خب اعلام رسمی رادیو و تلویزیون این بود، رادیو و تلویزیون هم اعلام کرد. و در آنموقع از آنجا به بعد هم ما ادامه دادیم. حتی تا تاریک شد که رجوی پیام خواند از طرف مجاهدین، از طرف فداییها هم آن کشتگر خواند و هدایت متیندفتری هم آمد خواند و مانیفست را اعلام کرد. که رادیو و تلویزیون فردا شب نشان داد مراسم را همه را تا هدایتالله که گفتند فردا شب نشان میدهیم چون قطبزاده نگذاشته بود که نشان بدهند. میخواهم بگویم که این بهترین ایده بود، هنوز هم به جای خود باقی است این ایده که یکهمچین شکل سازمانی ما باید توی ایران به وجود بیاوریم. یعنی در واقع جامعه ما جامعهای نیست که فعلاً یک حزب و یک طبقه بتواند حکومت بکند. حالا درست است، غلط است از لحاظ تئوریک من کار ندارم. شما ممکن است عقیده داشته باشید. جامعه ما با این بافتی که دارد باید یک چنین جبههای ادارهاش بکند. این جبهه در واقع تبلورش در دولت هم باید باشد یعنی یک نوع کوآلیسیون ائتلاف باشد، یک نوع پلورالیسم باشد. این بهترین ایده بود و این ایده را به نظر من چپ به نادانی و در اثر نادانی خودش کمک کرد در سرکوبش که بعد هم ملایان ریختند و کار خودشان را کردند که دیدیم. ولی هنوز به نظر من سنتش باقی است و در آینده میتواند همین مسئله توده معنی را به احترام اینکه…
س- مثل اینکه یک مقداری هم اختلاف شخصی وارد شده بوده در متزلزل شدن جبهه.
ج- در جبهه بله. علت دارد برای اینکه با یک کسی من صحبت کردم. با این تودهایها بود یکروزی رد میشد احسان طبری را دیدم با این سیاوش کسرایی دم حزب و یکی از دوستان قدیممان مسئول تشکیلات حزب توده ایران بود، تهران فخر میررمضانی خواست ما را آشتی بدهد. به من دست داد و گفت آقا بیا صلاح ما ماچ و بوسه. رفتیم توی آن کتابفروشی بغلش امید، کتابفروشی امید سر خیابان شانزده آذر. اینها را از کانون میخواستیم برانیم بیرون چون اینها آمده بودند خمینی بازی درمیآوردند جلوی آزادیها را میگرفتند بعد یک جملهای گفت توی جملهاش یک حقیقتی نهفته بود آن کسرایی. گفت که رفیق عزیز من انقلاب زن را از مرد جدا میکند. تغییر یعنی این. توی خود ما هم همینطور است واقعیتی است که در بافت خود جبهه اختلاف رهبری و آدمی نبود، اختلاف نظری بود. رفقایی داریم که همینجا میشناسید شما هستید عقیده داشتند ترمز کنیم، شل برویم. عقیده داشتند تند است. من هم شاید عقیده خودم را دارم. من در پایان عقیدهام را میگویم، جمعبندیام را میگویم راجع به جبهه. هیچکدامشان هنوز جمعبندی نکردهاند ولی من کردم و توی سازمان دادند بعد هم بیرون هم الان به شما میگویم. این نوع اختلافات بود و این اختلافات انعکاس نوآنسهای موجود…..
س- اینکه اصلاً مشورت نشد به اندازه کافی و بدون مقدمه بعضی چیزها را…
ج- نه، نه، آنها دیگر آخرش بود. اینها علت نیست. اینکه مثلاً فلان میتینگ خلقها را چرا بدون مشورت بردید؟ خب راست میگویند. خب جمعیت بسیج نشده بود آبروریزی بود بعد از آن میتینگ دو میلیونی را آنجوری شروع کنیم. اینها درست است ولی اینها فرع بود. جبهه آنموقع به نظر من در بستر موت بود. در بستر موت بود به دلیل آن عواملی که گفتم. یعنی عواملی که هشیاری تاریخی و وجدان اجتماعی معینی را نشان ندادند که باید اینجوری کار کرد یعنی جبههای کار کرد. اینجا بود و این را آلترناتیو کرد منجمله اصلاً من تکیه میکنم روی فدائیان چپیها عمدتاً همه و ملیون که تخریب کردند، بهاصطلاح آدمهای ملیون که آنجا بودند، روی حسادت. از توی دولت بازرگان تا توی جبهه ملی همه هیچکس نفهمید.
س- خب یکیشان هم بود توی آن جلسه گفت که ما را راه ندادید آن آقای لباسچی…
ج- بیخود میفرمایند آقای لباسچی. نخیر. آقای لباسچی گفت از ملیون کسی بر سر مقبره مصدق نبود. نخیر، آقای متین دفتری که بود هیچ، کل وزرا که بودند هیچ نخیر اینها میگفتند میکروفون را بدهید به ما و ما بگوییم اینجا جبهه ملی است برای اینکه جبهه ملی رسالتش را از دست داده بود. جبهه ملی با آقای خمینی رفته بود قرارداد امضا کرده بود. اقلا که بیست سال خاموشی اختیار کرده بود. سر آن نبود تز این نیست به نظر من. علت دیگری دارد. اینکه این نوع اختلافات بله به وجود آمده بود. اینها باعث از پای درآوردن این پدیده نشد بلکه عدم درایت و آگاهی به این متن تاریخی که در جامعه ما باید یک جبهه باشد همه تویش باشند هر کس هم باید سازمان خودش را برود تشکیل بدهد و برای آزادی و استقلال فعلاً کار بکنیم. فعلاً اردویی نمیتوانیم کار بکنیم. اردوی شرق یا سوسیالیسم یا فلان یا فلان. این درک بود و بعد هم رقابتهای معینی که توی دولت بود و این نوع آدمها و دستگاه سرکوبی که بعد به کار افتاد ولی به نظر من، جمعبندی من از جبهه دموکراتیک ملی این است که چرا نشد؟ یکی این عدم وجود زمینه لازم ذهنی یعنی فرهنگ توی نیروهای چپ که همه چپیها در واقع دنباله استالینیسم و دنباله آن تفکر تنها خواهی سیاسی بودند و ضد طبقات دیگر و نه آشتی طبقات در یک مرحله. عامل دیگرش این بود به نظر من جبهه دموکراتیک یک طفل زودرس بود. جبهه دموکراتیک هفت ماهه به دنیا آمد و روی خشت مرد. چرا؟ به دلیل اینکه در جامهای که بعد از دوهزار و پانصد سال یک نظامی منقرض میشود اموسیون اینقدر بالا است که امکان ندارد. بسیاری از آدمهایی که ضد خدا ضد خدا بودند تا آخر خمینی را دوست میداشتند. این واقعیت است و این را باید بگوییم امروز که خمینی مانده است این است. خمینی یک پایگاه عظیمی… خمینی سمبل شد برای این قضیه. من حالا کار ندارم، شخصش که مطرح نیست یعنی پروسه اجتماعی ما، پروسه تغییر اجتماعی ما آنچنان به نظر من سنگین بود که اولاً در هیچ جای دنیا نبوده که نود و هفت هشت درصد جامعه بیاید مخالف نظام قبلی بشود. من هیچ جای دنیا ندیدم که سلطنتی باشد ریشه و سنتی داشته باشد، کلفتهای آن دربار برایش گریه نکنند وقتی میرود چه رسد به هوادار. این نشانه خیلی چیزها هست. نشانه این است که ما در ایران شاه داشتیم نه مونارشی. نشانه این است که اصلاً فرهنگ مونارشی نبود توی آنجا. یک عده دزد و قالتاق و غیره و ذلک دیدیم. و آقای خمینی وقتی به ایران میآید بر پایه انقراض یک عقده دوهزار و پانصد ساله میآید. شاه عقده شده بود. من به یک معنی به شما میگویم غیر علمی حتی. یک کسی یک موقع یک انتقادی به ما نوشته بود که آقا هیستری ضد شاه گرفتید. به یک معنی راست میگوید هیستری شده بود دیگر. چون یارو نمیدانست چرا میگوید مرگ بر شاه. امروز شما بروید از لحاظ علوم اجتماعی بررسی بکنید توی جامعه ایران توی بافت ذهن انسانی ایران مشاهده میکنید که یارو تازه امروز دارد آگاهی معکوس پیدا میکند. یعنی در اثر یک جریان نگاتیو دارد تازه میرسد به اینکه شاه بد نبود. چون آگاه نبودند به منافع طبقاتی خودشان. اولاً که آقا این مصرفی که داری میکنی مال این سیستم است. شما توی فرنگ بیایید آگاه است به منافع خودش. یعنی این آگاهیها هم نبود در آنجا. و وقتی خمینی آمد روی شور و شوق ۹۷ درصد جمعیت آمد. و من این را به شما واقعاً میخواهم بگویم من در چین هم بودم دیدم، تاریخ انقلابات را هم میشناسم، حالا اگر بشود اصولاً ایران را اسمش انقلاب گذاشت که من قبول ندارم، انقلاب به آن مفهوم کلاسیک کلمه است. ولی بههرحال حرکت و این تکان اجتماعی، تکانهای تاریخی که ما داشتیم نظیر ایران را ندارد. نداریم، در چین وقتی که تازه اینها آمدند جنبش تودهای بودند هنوز مناطق سفید بود و نیروهایی مقابل اینها ایستاده بودند. بعداً یک تیکهاش جزیره هرمز و فلان ایستادند و اصلاً مخالف هم دارد. روسیه ایضاً. یک اقلیت بود آمد با یک بخشی از زحمتکشان قضیه را گرفت. هیچ جای دنیا سابقه ندارد که من این را هنوز هم واقعاً یک مقوله… یک آناکرونیزم شده برای من. که چطور میشود آدمهایی که حتی توی آنجا بودند من برای شما یک مثال میزنم چون از اقوام خود من است. یک تیمساری است ایشان مشاور نظامی ایران بود در سفارت ایران و اسرائیل یک مدتی هم مصر از هواداران اعلیحضرت، خیلی هم شاهی بود. من خب بعد از بیست و دو سال رفته بودم ایران. یک شب من را مهمانی دعوت کرده بودند رفته بودم در یک مهمانی چون مادرم گفت پدرت دیگر نیست تو بزرگ هستی بیا برو آنجا رفتم آنجا. خب جمعیت توی باغ بود توی شمال نیاوران و آنورها، قدم میزدند. من رفتم آنجا دیدم این آقای تیمسار آمد سمت ما. آمد و بعد گیلاسش را گرفت و گفت آقا مهدی من این را میخورم به سلامتی خود شما و به سلامتی فدائیان خلق. او خیال میکرد من فدایی هستم. چون برای او همانطور که مثلاً یک مدتی در ایران همهچیز را میگفتند تودهای، کمونیست یعنی مساوی با تودهای، خیال میکرد من فدایی خلق هستم چون روزنامهها هم نوشته بودند. من نگاهی کردم یک لحظه برایم وسواس علمی پیدا شد در برخورد انسانی. گفتم به چه دلیلی شما به سلامتی فدایی خلق میخورید؟ گفت به یک دلیل خیلی ساده. آن قضیه قبلی که مالیده و رفته، آن را که دیگر نمیتوانم بیاورمش از دستم رفته. یعنی جانی واکر رفته جاز هم رفته، حالا من باید انتخاب کنم بین منتظری و بین این جماعت آخوندی که ضد زندگی شخصی من هستند و بین آن یکی دیگری که با ودکا و بالت مثلاً دریاچه قو و چایکوفسکی. حالا آن یکی نیست خب ودکا را میخوریم دیگر. به همین سبک پلاستیک که به شما میگویم. این گویای خیلی چیزهاست. یعنی قوام نگرفتگی آگاهیهای معین. یعنی هنوز به نظر من کریستالیزه نشده صفبندیهای اجتماعی و آگاهیها و فرهنگها. این است دیگر. با نود و نه درصد آقای خمینی آمد ایران. جبهه دموکراتیک من واقعاً این را هم باز یک مسئله غیرعادی…. این جامعه ایرانی است مثل اینکه اینجوری است. که آدمی آمده است بیست و دوم بهمن قیام است آقای خمینی یک ماه است هنوز ایران است. هنوز حرفی خمینی نزده است جز یک مرد ریشسفید بابانوئل که گفته اینها بیخودی برای ما نظام تعیین کردهاند از قبل. این نفت را میبرند این جوانان ما را میکشند، اینجا را قبرستان کردند. حرفهای مامانی. هنوز این خمینی که نبود. من فقط اینجا میخواهم از آن یک نتیجه هم باز بگیرم که جبهه دموکراتیک یک ماه خمینی آنجاست هنوز وارد معرکه دولتمداری و قدرتمداری و عمل نشده میتینگی میگذارد تا بالای یک میلیون، پای پیاده به طرف مکه میآیند من خودم دیدم چهجور توی بیابان میآمدند، این جمعیت آنجا جمع میشدند. یعنی من این رفلکسیون را من دنبالش هستم. که یک عنصر ضمیر ناخودآگاه آنجا است مثل اینکه عمل میکند که با وجود این آمدند و این خیلی مهم است. خمینی را همینطور نمیشود زد زمین. من به یک معنی واقف هستم واقعاً به این شعار خواندنها ممکن است از بیخردی خمینی بیاید ولی یک حقیقت توی این جمله هست که میگوید آمریکا غلطی نمیتواند بکند بله، وقتی نود و نه درصد توی خیابان باشند چهکار میخواست بکند آمریکا؟ میخواهد برود زمین بسوزاند؟ خب بسوزاند. ویتنام کرد دیگر. یعنی یک جنبش تودهای اینجوری است. بعد این را میخواهم بگویم که جبهه دموکراتیک طفلی بود که زود به دنیا آمد. به یک معنی من یک انتقاد دیگر که به جبهه بعضیها میکنند چون شما میگویید نظرات مختلف بود یکجا بود که میگفتند آقا تند رفته. آره من معتقدم تند بود. یعنی نمایش تفنگداران، چریک و مجاهد و اینها آن بالا بایستند، اینها باعث و بانی این جبهه بشوند و جلوی تیم از اول. خب این خیلی است. با وجودی که بودند پیرمردان جبهه ملی آنجا مثلاً مهندس حسیبی پهلوی من نشسته بود توی باغ. همه اینها هم بودند، بسمالله هم میگفتند. اسم امام هم چندبار آمد ولی خب این نمایش قدرت بود که آقا نمیخواهیم تو را. کی را نمیخواهیم؟ کسی که سمبل نود و هفت هم میلیون جمعیت آمده، دنیا به وجد آمده بود. توی آلمان من بعدها آمدم شنیدم چپیهای آلمان و روشنفکران آلمان به بهانه دیگری جشن گرفته بودند اصلاً این تغییر ایران را. که میگفتند آقا اصلاً مدل آمده توی دنیا چون این به آن مدلها نمیخورد. حزب بلشویک یا حزب فلان یا کودتای نظامی و اینها. یک آدمی آمده آنجا یک مخلوطی از باکونین و مخلوطی از نمیدانم گاندی و غیره و غیره دارد میرود، یک تودهای بدون سازمان یافتگی (؟) زندگی خودش را دارد اداره میکند. واقعاً از ما میپرسیدند که آقا این اعتصابات که میشود کی میدهد مگر شما سندیکا دارید؟ اینها فنومنها بود دیگر. یعنی روی یکهمچین زمینهای خمینی آمد. بعد در چنین متنی جبهه دموکراتیک پا به عرصه وجود گذاشت. به این جهت است من تشبیه میکنم با طفل زودرس. معلوم بود میمیرد هجومی که بود که نمیتوانست جبهه ایستادگی بکند در آن موقعیت. حال سؤال این است که میتوانست مثلاً جبهه دموکراتیک آرامتر برود جلو، جور دیگری برود جلو مثلاً؟ نمیدانم این را واقعاً هنوز من قضاوت دربارهاش ندارم. ولی بههرحال گاهی مواقع هم شاید رسالتهای تاریخی اینطور باشد که یک کسی حرف تاریخی بزند فقط. بعدها مقصودش را بردارد آن جا به آن سال شاید دنبال یک کلام تاریخی بود یا یک آکت کوتاه تاریخی بود. بله من از جبهه دموکراتیک میگذرم.
ما در کنار این مسئله جبهه دموکراتیک سعی کردیم چپ مستقل ایران را روشنفکران و تمام کسانی که در واقع از آن دورهها تجربهای داشتند جمع بکنیم. ما موفق شدیم در واقع سهتا سازمان را و چندتا از شخصیتهای قدیمی ایران را که بعضیهایشان را شما میشناسید مثل علی اکبر اکبری، مثل هزارخانی مثل بچههای دیگری که توی کانون نویسندگان و اینها هستند و یکی دوتا محافل ایران در سازمان بهاصطلاح کارگر که در فرنگ بود اینجا، جناح چپ جبهه ملی بود مارکسیست بودند و حالا به نام جنبش کارگری معروف هستند و خود همان جریان ما به نام چپروهایی که از این بچههای جبهه خاورمیانه بودند از اینها فعلاً یک سازمان درست کنیم. یعنی نه سازمان سنتی به صورت حزب لنینی بلکه یک جبهه مارکسیستی با خصوصیت جبههای، نه به صورت مرکزیت و دیکتاتوری و بوروکراسی و اینها، شورایی تقریباً. ما این را پایهگذاری کردیم که در واقع این سازمان هم ستون فقرات جبهه دمکراتیک بود. جبهه دموکراتیک کسی نبود این نگهاش داشت تا آخر هم، تنها سازمانی بود که ماند. منتهاش توی خود ما هم باز اختلاف شد. اختلاف چهجوری بود؟ اختلاف بین یک انتخاب بود. زیادش را میخواهی یا کم و خوبش را؟ یعنی کمیت را میخواهی یا کیفیت را؟ جنبش ایران تودهای بود حرفهای لوکس ما که مال فرانکفورت اسکول بود یا مثلاً مال مارکسیسم انتقالی کمونیسم انتقادی است این توی آن زمینهای که با مسائل لنینسم ـ استالین فقط پرورش یافته طبیعی است گیرایی نداشت.
الان مثلاً آن شب شما دیدید یک نفر توی آن جلسه صحبت کرد حسن نظام، سنتی چیست؟ من میمون هستم، من عنتر هستم فلان، من دوست دارم من میگفتم لنین جون و اینها. این تازه روشنفکرش است چه برسد آن جوانان بیست ساله و اینها و توی فداییها. ما کوشش کردیم همزمان با این کار چون روی اعتماد و دوستی که فداییان داشتند به ما و برادرم و نزدیکانم از مسئولینشان بودند روی آنها تأثیر بگذاریم. چون دیدیم آنها یک جریان بزرگ هستند و این جریان بزرگ هم علت داشت. یکی به اعتبار آن مشروعیتی که قبلاً مبارزه کرده بودند جلوی شاه شهید داشتند، یکی تاریخ خون و فلسفه که شده بود فلسفه این انقلاب. خون شهادت اینها هر کس هر چی داشت، و اعتباری که پیدا کرده بودند. ما گفتیم روی اینها کار کنیم. ما مدت دو ماه هم با این چریکها جلسات مدام داشتیم. کوششهای فراوان کردیم به اینها که آقا نروید دنبال حزب بازی و الگو و اینها، شما بیایید مبتکر این جنبش سوسیالیستی بشوید که پروگرامتان پروگرام حداقل شما دفاع از آزادیها و دموکراسی و اینها باشد چون اینها نمیدهند و امپریالیسم هم به قول خود شما نمیگذارد برویم روی این. و پیشنهاد کردیم چون اعتبار دارید شما الان سمینار درست کنید. یک سمیناری درست کنید از تمام سازمانها، پیکار و رزمندگان. چون پیکار هم آنموقع یک چیزی داشت به نام کنفرانس وحدت که اینها یازده تا سازمان بودند تویش. آنها و شما و بقیه را هم ما میآوریم. گفتند خیلی خوب بقیه را شما بیاورید که میشناسید بچههای خارج و اینها و شخصیتها را ما هم با پیکار صحبت میکنیم و (؟) بنویسیم و بیاوریم هر کس یک (؟) بیاورد. هر کس دیدش از سوسیالیسم چیست، برای ایران چه خوب است، تحلیل از ایران چیست، قیام چه بود و فلان تا به یک نتایجی برسیم و یک چیزی مثل دموکراتیک را در سطح چپ درست کنیم، این بهترین شکلش میشد. نشد که نشد یعنی ما رفتیم البته آنها آمدند گفتند پیکاریها میگویند ما نمیآییم. گفتیم خب باشد ما خودمان ادامه میدهیم، شما بیایید و نیروهای دیگر را هم میّبریم. گفتند پیکار گفته نخیر دستور اول برای کمونیستها ایجاد حزب کمونیست است بدون هیچ انحرافی. جبهه مارکسیستی اینها یک چیزهای رویزیونیستی و انحرافی است بورژوایی است. گفتیم خود شما که قبول دارید، خود شما بیایید و بقیه را هم ما میآوریم آنها که اصلاً چیزی نیستند ما از آنجا هم میشناسیم چند نفر را
س- این قبل از انشعاب است؟ انشعاب فدائیان است.
ج- بله. نخیر این روزها اول میکده است، ما از شب اول بهمن دنبال اینها بودیم رسیدیم به آنها اینطوری نبود. سواد هم نداشتند به دلیل اینکه اینها میخواستند علیه بازرگان انتقاد بکنند ما جبهه دموکراتیک اعلامیه میداد بیرون، اینها میماندند فعلهایش را عوض میکردند همان را میدادند بیرون. نداشتند جوان بودند، یک تودهای به اینها هجوم آورده بود اینها نمیدانستند چهجوری جمع بکنند. که بررسی خود او مثلاً جالب است که اینها همه فدایی نبودند. من یک شعار حزبالهیها یادم میآید که در یکی از میتینگهای اول ماه می که میرفتیم، میتینگ عظیمی بود نیم میلیون واقعاً بود به نام فداییها راه انداخته بودند، همه ما هم رفته بودیم. وقتی ما میرفتیم از سه راهشاه رد میشدیم یادم هست این لاتیها جمع شده بودند حزبالهیها میگفتند، «آی فوفولها آی سوسولها دست نزنید النگوهایتان میشکند.» بعدها من روی این شعار فکر کردم دیدم چهقدر اینها با همان ترادیسیون لومپنیسم و نوحهخوانی و اینها چهقدر قشنگ یک مسئلهای را بیان میکند. چون توده توده فدایی نبود به مفهوم کمونیسمی که توی ذهن مستضعف هست. تمام دختران شهروند بودند. تمام دختران بالای شهری بودند. تمام دختران ژیگول و پیگول و تروتمیز سکرتریها. من یادم هست توی خیابان نادری که رفتیم از بالا سکرترها با موهای بلوند کرده اینها نقل میریختند چون میخواستند از دست آخوند نجات پیدا کنند. اینها را باید دید توی جامعه. تودهای که آمده بود یک توده کمونیست نبود که دور اینها. تودهای به اینها هجوم آورده بود اینها نمیدانستند چهجوری این را اورگانیزه کنند. بچهای، برادر خود من، که رهبرشان بود خب این چهجوری است. اصلاً این زندگیاش مثلاً سه چهار سال بوده کار سیاسیاش، دوبار بردندش زندان. یا این فرخ نگهدار. اینها گیج شده بودند. میگفتند آقا خودتان بکنید اقلاً اگر قبول دارید. اینها هم افتادند در رقابت با آن بازار هم یکی از خصوصیاتش رقابت است که نه آقا باید سازمان طبقه کارگر. که رفتند به آن راه دیگر عملاً دیالوگ ما قطع بود. بعد به ما گفتند که آقا شما اینکار را بکنید. شما بیایید (؟) هایتان را به ما بدهید.، دیگران و ما با هم بگذاریم. برادر من آن تو به من خبر داد که رهبرشان بود. گفت آقا نکن اینکار را. گفت حقهبازی است ما که سازمان نداریم، یک توده عظیمی آمده اینها میخواهند بادبادک هوا کنند فیل هوا کنند سر بچهها را گرم کنند. سوادش را هم میخواهند از شما یک چیزهایی بگیرند بیندازند بهعنوان بحث حوزهها، فعلاً یک سه ماهی اینها سرشان گرم بشود. درحالیکه سرعت عمل حرکت اجتماعی و انقلاب شدید است الان باید تصمیم گرفت، نکنید اینها میخواهند سرگرم کنند آدمهایشان را. بههرحال نشد. ما با فداییها که نتوانستیم بعدها که تیکه تیکه شدند دیگر. چپ بههرحال به سرنوشت تاریخی خودش دچار شد. ما جریان اتحاد چپ را ادامه دادیم و روزنامه میدادیم بیرون. میخواهم بگویم از میزان شعور دموکراتیک بهاصطلاح این عناصر چپ. اینها حتی روزنامه ما را بایکوت میکردند میترسیدند بچه بخواند گیج شود، یا بیاید به سمت ما. خودسانسوری در درون خود جبهه خود چپ سانسور میکرد، علناً دستور داده بودند. ما ادامه دادیم یک سلسله مقالاتی هم نوشتیم و چندین کتاب ـ ما انتشارات زیادی داریم یعنی شاید بیشتر از اغلب سازمانها انتشارات داشتیم. به غیر از آنهایی که اروپا داشتیم و تجدید چاپ شد توی ایران. الان هم داریم تجدید چاپ میکنیم و ضمناً این را هم حالی کنیم به یک عده که هی به چپ فحش میدهند بابا بودند نیروهایی که اینجوری نیست. ما همانموقع راجع به دموکراسی و ولایت فقیه یک سلسله مقاله نوشتیم. اصلاً ولایت فقیه هیچکسی نمیدانست یعنی چی. ما در فروردین ماه نوشتیم که این را الان….
س- در روزنامههای چپ.
ج- اتحاد چپ. که الان هست. الان دادم تکثیر کنند اروپا تمام این انتشارات را و به آدرستان میفرستم. یکی هم هست راجع به پیکار طبقاتی و کارنامه حزب توده دموکراسی حزب توده تمام این مقولات. ما شروع کردیم کار تئوریک را اینجوری دامن زدن. خب کار تئوریک کردن یک طرف بود، کار تودهای یک طرف. بازی در ایران توی خیابان بود. یعنی آمده بود توی خیابان، خیابانها شلوغ بود صبح تا شب توده عظیم توی خیابان بود از هر دو طرف. و این مسئله توی ما هم چیز ایجاد کرده بود که آقا بالاخره ما هم باید سازمان داشته باشیم. دوباره تمایل به سازمان بزرگ، تمایل به سازمان وقتی در نظر بگوییم بود. که یک جناحی هم از ما برید رفت. این بچههای رهایی که از اول نیامدند، چندتایشان رفتند. یک عده هم از این بچهها، همان پیکار، تفکرات همان لنینی پیدا کردند. در یک کلام، حزب باید ساخت که جدا شدند ولی بههرحال ما ماندیم. ماندیم و تز ما البته دوران اول درختش به بار ننشست ولی بعدها که تمام این خاکستر ارتجاع نشست روی جامعه ما، تازه عده زیادی فهمیدند از اینها ولی دیر بود. در سال، در واقع دو سال و نیم پیش یک جزوهای ما نوشتیم تحت عنوان ضرورت جبهه میهنی دموکراتیک نیروهای ایران و ضرورت جبهه چپ ایران که هر دو را هم جبهه گرفته بودیم. که یک مقدمهای من بعد روی آن نوشتم که این را الان هم میخواهم چاپ بکنم که آنموقع هم ما باز این تز را به مجاهدین دادیم مجاهدین پیگیری کردند گفتند «اوکی ما میآییم.» به دموکراتها دادیم که در واقع باعث این وحدت بعدها شد، به چپ هم دادیم ولی گفتیم توی همان مقدمه که من در آنجا نوشتم که نوشتم: «هر که نامُخت از گذشت روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار» در آنجا شرح دادم که آقا تاریخ اینجا نیست که فقط عمل خودش را انجام میدهد. بوده جلوی چشم ما. این غلط است که شما نتوانید با ذهن خودتان کار کنید و بفهمید منافع جامعهتان را. فردا اگر همان آزادی اخیری که میگویید از بالای سرتان رفت آفتابش آنموقع باید توی تاریکی استادیوم آریامهر بنشیند و گلولههای سرب را بشمارید چندتا است. این پاسخ اشتباهاتی است که مساوی است با خیانتهای آنموقع و چنین شد. بعدها بههرحال این متوجه بودند منتها دیگر خیلی جو بالا بود.
قبل از سقوط بنیصدر سال ۱۳۶۰ شما آن منشور ما را خواندید، همان تاریخ پنج شش ماه پیش ما شروع به تدارک جبهه مارکسیستی را کردیم که اقبال زیادی هم داشت. یعنی تمام اینها رفته بودند آزمایشاتشان را کرده بودند و آمده بودند که ما با یک تزهایی که دیگر حالا به آن چیز سنتی نمیخورد شروع کردیم شورای متحد چپ را تشکیل دادیم که شورای متحد چپ در آن زمان در واقع تشکیل شده بود از سازمان اتحاد چپ، سازمان جمعیت آزادی، گروه نقش کار که یک بخش آگاه کارگری ایران است که بخش باقیمانده ساکا است مال دوران شاه که کارگران آگاه و باسواد ایران است. بعد یک سندیکای کارگران پروژهای نفت جنوب اینها آمدند. بعد عرض شود به حضور شما بخشی از بچههای رهایی آمدند وحدت کمونیستی کادرهایشان آمدند، یک سری از شخصیتها بودند و اینها، تیکهای از اتحادیه کمونیستها آمدند یک بخشی از اتحاد کوثری اینها که مثلاً یک عده از رهبری کادر و اینها آمدند بیرون سر همین خط امام و انقلاب و اینها. اتحادیه کمونیستها بخشی از آن آمد یک بخش دیگر از اتحادیه کمونیستها که به نام برای حمت بود به نام وحدت انقلابی زحمت که بچههای آمریکا بودند آنها آمدند و یکی دوتا محفل دیگر ایران. یعنی در واقع شورای متحد چپ یکهمچین ترکیبی را پیدا کرده بود یعنی ترکیب بونت اتحادیه یعنی جبهه مارکسیستی. که ما آن نظریاتی را که دادیم که این نظریات هم در واقع الان دارد تأمین پیدا میکند…
س- این ارتباطش با جبهه دموکراتیک چیست؟ این شورای متحد چپ؟
ج- الان ما سنتاً ادامه میدهیم. یعنی در واقع عناصری که تشکیل دهنده این قضیه هستند بر پایه آن سنت تئوریک آن سنت تاریخی که داشتیم یعنی قبول اصل جبههای بودن حرکت در جامعه ایران، قبول دموکراسی، جدا نبودن دموکراسی از عنصر سوسیالیسم، سوسیالیسم دولت نیست، سوسیالیسم دولتی کردن نیست. اینها نیروهایی بودند که این توافق را داشتند و بر این پایه چون اتحاد چپ مبتکر این تز بود اصلاً اتحاد چپ یعنی این. اصلاً خود لغت اتحاد چپ به نظر من دیگر شورای متحد چپ اضافی بود. خود آن هم یعنی نه حزب، ولی لغتهایی که انحصارطلبی نشود بگوییم آقا این اسم مخرج مشترک را میگیریم این تغییر اسم پیدا شد. ولی خط بر این است که جبهه دموکراتیک جبهه مارکسیستها است. این تز ادامه دارد. یعنی به یک کلمه هم به شما بگویم یعنی به قول معروف: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم پخته شدم سوختم» نتیجهگیری من، هم از تجربه تاریخ سوسیالیسم و مسائل دموکراسی این است که ما، یعنی مایی که میگویم شورای متحد چپ، خودش را کاندید میداند برای پایهگذاری حزب سوسیالیست ایران نه حزب کمونیست. یعنی چیزی که اصولاً امروز در یونان هست با ویژگیهای کشور خودمان. باز اینجا هم الگوبرداری نباید کرد. چرا که من معتقد هستم بحران موجود کمونیسم دولتی و این چیزی که به نام سوسیالیسم هست خودش دیگر جوابگوی نیست بلکه عناصری است که چه از جنبش لهستان بیرون میآید چه از جنبش مثلاً بارو اینها که ریختند بیرون چه عناصر رادیکال سوسیال دمکراسی. مجموعه اینها هست که در آینده آلترناتیو ساز و اصولاً…
ادامه خاطرات آقای مهدی خانبابا تهرانی سوم مارچ ۱۹۸۳ در شهر پاریس
س- ضمن صحبتهایی که دیروز میکردیم من یک سری سؤال یادداشت کردم که حالا یکی یکی مطرح میکنم و راجع به آنها صحبت بکنیم. یکی اینکه اول عضو سازمان جوانان شدید چه کسانی آنموقع همدوره بودند بهاصطلاح یا هم حزب بودند که بعد مثلاً اسمی درآوردند و معروف شدند بهاصطلاح یا اینکه در دورههای بعدی صاحب مشاغلی شدند، کسانی بودند؟
ج- والله از آن نسل و آن دوره از افرادی که توی سازمان جوانان حزب توده بودند افراد کمی بودند که به نظر من توی سطح جنبش باقی ماندند. بسیاری از اینها دارای مشاغلی شدند و حتی جزو به بیزینسمنهای بزرگ ایران شدند، خیلی از آنها. مثلاً مثل مهندس غلام صیف، مهندس پرویز گیتی، و آدمهای زیاد دیگری، رضوی که الان شرکت تهران ـ جنوب را دارد، تمام اینها. گرمان، شرمینی که خودش دبیرکل سازمان جوانان بود و بسیاری هم بودند که توی این وسط از دست رفتند مثل جهانگیر باغدانیان، وارطان سالاخانیان، اینهایی که من میشناختم آنموقع. یا دیگرانی هم بودند که آمدند تحصیلات کردند مثل [عبدالحسین] نوشین در لندن تحصیل کرد بعد برگشت ایران و افراد بسیار دیگری مثل ارسلان پوریا که نویسنده شد و ماند ایران که هنوز زنده است و کار میکند. و هستند از آن افراد که دیگر امروز اصلاً شاید از خاطره من رفته باشند چون انتگره شدند در همان سیستم واقعاً پولی و آدمهای بزرگی هستند که الان من یادم نیست که یکی یکی اسم بیاورم.
س- بعضیها بودند که در کابینه هویدا بودند میگفتند اینها تودهای هستند. مثلاً دکتر هدایتی…
ج- یعنی اگر به آن معنی بخواهید بگیریم بسیاری از افراد حزب توده در دوران شاه توی دستگاه بودند و به خوبی میشود تک تک اینها راحتی اسم برد. چه در دستگاه تبلیغاتی از آقای جعفریان گرفته که افسر سازمان افسری حزب توده بود، چه حتی خود فریدون هویدا. فریدون هویدا مثلاً عضو کمیته حزب توده شهر پاریس بود و بسیاری همین دکتر هدایتی که اسم آوردید بود. مثلاً از افراد برجستهای که توی دستگاه هویدا کار میکرد و دارای مشاغلی بود و تا آخر هم بود که بعد توی انقلاب اعدام شد مثلاً [منوچهر] آزمون.
س- خب این کجا…
ج- آزمون در آلمان غربی بود، دوره دکتر مصدق آمده بود برای تحصیل آنجا در سازمان «سراما» بود که قبلاً صحبتش را کردیم، سازمان دانشجویی که مخفف سازمان دانشجویان ایرانی مقیم آلمان است اسمش سراما است ایشان یکی از فعلان آن قضیه بود و یکی از فعالین سازمان جوانان حزب توده بود در آلمان که بعد از کودتای ۲۸ مرداد و غیرقانونی شدن حزب کمونیست آلمان در سالهای ۵۵ـ۱۹۵۴ فرار کرد و رفت به آلمان شرقی و سالیان دراز در آلمان شرقی بود، یکی از مشاورین نزدیک جناب آقای دکتر کیانوری بود و حتی به روایتی نسبت فامیلی با او دارد و ایشان بعدها آمد آلمان غربی فرار کرد از آنور و آمد و در آلمان غربی با سرهنگ آیرملو مسئول ساواک آنموقع ایران در آلمان غربی همکاری کرد و به آقای تورج فرازمند که ایشان هم روزی در جوانی عضو سازمان جوانان حزب توده ایران و حزب توده ایران بودند خودش و مادرشان از فعالین حزب بودند این آقای آزمون با آقای تورج فرازمند روزنامهای را منتشر کردند که در مقابل تبلیغات اپوزیسیونی که آنموقع آغاز شده بود دانشجویی و حزب توده هم فعالیتش را آغاز کرد در آلمان شرقی و روزنامه مردم درمیآمد و مجله دنیا اینها مقابله بکنند و روزنامهای بود به نام اخبار ایران که خیلی پر خرج و خیلی وزین هم درمیآمد و آقای تورج فرازمند و آزمون مسئول این کار بودند که دعوای پولی هم با هم پیدا کردند با سرهنگ آیرملو و همین تورج فرازمند که روزنامه بعد از مدتی تعطیل شد. بههرحال آزمون اینجا بود بعد علویکیا آمد. با علویکیا هم در تماس بود و بعدها به عنوان یک کادر به ایران انتقال پیدا کرد چون دستش رو شده بود و دیگر به درد نمیخورد آنجا کار بکند و دعوایشان هم بالا گرفته بود. رفت ایران که بعدها یکهو سر درآورد از دستگاه دولتی ایران که مسئول اوقاف بود. چندین دفعه هم وزیر نمیدانم کشور بود مثل اینکه؟ یا…
س- آزمون نمیدانم وزیر چه بود.
ج- بههرحال در دستگاه بود. یکی از افراد برجسته سازمان جوانان آنموقع بود که به آن مدارج رسید و گفتم قبلاً هم فریدون هویدا هم خودش عضو سازمان جوانان بود. مثلاً از افراد فعالی که بیرون بودند منتها کار میکردند مثل فرض کن امیرحسین جهانبگلو که عملاً سکرتر آقای ایرج اسکندری بود اینجا در (؟) با لوئی سراد اینها کار میکردند که بعد رفت ایران و استاد دانشگاه بود و افراد بسیار دیگری که مثل مهندس تسلیمی اینها که توی دستگاه بودند اینها افراد حزب توده ایران بودند یعنی تمام کادرهای برجسته دوران هویدا چه در دستگاه اقتصادی که حالا تکتکشان شاید از حوصله خارج باشد اینها اعضای حزب توده ایران باشند که من در یک فرصت بعدی اگر بتوانم به ذهنم مراجعه کنم اسمهای یکییکی را میآورم. چه که من یکبار این را نوشتم یعنی در مقابل جواب کیانوری اینها بود وقتی حمله میکردند به جنبش جوان دانشجویی چون آقای نیکخواه و دو نفر از تویش درآمده بودند که بهعنوان واداده رفته بودند طرف شاه هوو جنجال که این است ماهیت این و من در روزنامه شانزده آذر مقالهای نوشتم. نوشتم که یک سازمان دانشجویی در باز است و اشکالی ندارد. خیلی خوب پنجتا هم اینجوری دربیاید میتوانند عقیده عوض بکنند و بروند، شما که حزب طبقه کارگر بودید ببینید چهقدر سیستم ایران را نگهداری میکنید. واقعاً یادم هست در آنجا چهل و نه نفر اسم آوردم، چهل و نهتا از کادرهای اینها که برخی از اینها کادرهایش حتی سازمان افسری بودند مثل سروان قرهگوزلو که مسئول بخش بازافسری است سازمان امنیت بود منتهاش ایندفعه، مثل آقای مؤمنی که در اداره نخستوزیری کار میکرد، سروان مؤمنی و… و بسیاری دیگر که اینها را من سعی میکنم بعداً یادداشت کنم و بدهم خدمتتان.
س- این کسانی که قبلاً عضو حزب توده بودند و بعد ملحق شدند به رژیم شاه آیا اطلاع دقیقی در دست هست که هیچکدامشان در این اواخر رژیم شاه و در مقدمات انقلاب دست به اقداماتی زدند که انقلاب را تسریع بکنند؟ مثلاً یکی از شایعات این است که آقای آزمون در اعتصابات وزارتخانهها محرک بوده، تشویق میکرده، تحریک میکرده.
ج- من این را به این معنی نمیگیرم که مثلاً اگر آزمون در آن زمان در اعتصابات دستی داشت یا نقشی ایفا کرده به این شکل که تسریع بکند اعتصابات را این دستور حزب توده بوده یعنی آژان دوبل آنها بوده چنین چیزی نیست. این از خصوصیات اپورتونیستی این نوع آدمها در واقع برمیآید که در آنموقع دیدند هوا پس است توی جنبش مردم قرار گرفتند و آمدند. چون حزب توده واقعاً قبل از انقلاب سازمانی در ایران نداشت، آنچنان سازمانی نداشت. چه که حزب توده دوبار بعد از ۲۸ مرداد به سمت سازماندهی در ایران رفت و هر دو بار از بین رفت به دلیل اینکه پلیس تا خرخره توی حزب توده ایران رخنه داشت و من در اینجا میپردازم و یکی از این جنگهای جاسوسی که در واقع بین آقای علویکیا و کیانوری بود که من شاهدش بودم و کیانوری بازنده این بازی شطرنج بود.
دستگاه حزب توده در ایران به آن معنی نمیتوانست سازمان داشته باشد. عواملی بودند میآمدند و میرفتند مثل عباس شهریاری که حتی قتل بختیار تمام اینها را در آنجا نقش داشته عباس شهریاری. در لو دادن تمام سازمانهای مردمی ایران نقش عظیمی داشته و ایشان عضو مشاور کمیته مرکزی و مسئول کل حزب توده ایران بود در ایران. یک فقرهاش است یک نوع سازماندهی است یعنی کمیته خوزستان و یک روزنامه هم داشت و کمیته بهاصطلاح شهرستان تهران حزب توده ایران که همهاش هم مسئولش عباس شهریاری است این دوره آخر. دوره قبلیاش هم چنین بوده. حزب توده یکبار رفت رو سازماندهی در ایران در اصفهان که اگر یادتان باشد در آن سال، سالهای چهل بود که نود و خردهای را گرفتند در آنجا همه کادرها را و این را بعدها کیانوری من با او که صحبت میکردم میانداخت به گردن رادمنش میگفت به دلیل اینکه رادمنش آدم ولنگ و بازی است و این پسر دکتر یزدی که بعدها با رژیم ساخت و آمد در ایران که توضیح میدهم دربارهاش، ایشان توی خانه ایشان رفت و آمد میکند چون عمهاش زن آقای رادمنش است و خصوصی شده و این میرود سر بایگانی و برمیدارد و این درست نبود. اتفاقاً آقای یزدی یکی از پادوهای خود آقای کیانوری هم بود یعنی اصلاً سیستم کارشان به خطر انداختن امنیت دیگران بود. اینجا نشسته بودند دور از واقعیت و تضادهای داخلی خودشان هم گردنشان را گرفته بود و اینها در واقع سرشکن میشد روی امنیت افراد در آنجا. کل روابطی که اینها با اصفهان داشتند درست است که از طریق حسین یزدی پسر دکتر یزدی یکی از رهبران حزب توده که سکرتر آقای کیانوری بود تحویل آقای علویکیا داده میشد و تحویل سازمان امنیت و اینها دستگیر شدند در آنجا. این یک عدم اعتماد مجدد دوباره ایجاد کرد برای افرادی که حتی به حزب توده تمایل داشتند سازماندهی بکنند. به همین دلایل بود که بعدها آن بیژن جزنی اینها که حتی تمایل به حزب توده داشتند و رهبری را نفی میکردند هیچگاه خودشان را به اینها نزدیک نکردند. یعنی افراد در ایران با تفکر تودهای باقی مانده بودند به نظر من توی بخشهای اداری ایران حتی که آنها میتوانند نقشی بازی کرده باشند در جریان سازماندهی و اینها ولی الزاماً اینها افراد مربوط به کمیته مرکزی حزب توده در لایپزیک و خارج از کشور نبودند.
آخرین فقره سازماندهی اینها همان مسئله عباس شهریاری بود که به شما گفتم که بیش از اینکه سازمان امنیت به صورت یک آپارات بتواند ضربه بزند به جنبش ایران، عباس شهریاری به عنوان یک مهره تودهای ضربه زد که حتی در توطئه قتل [تیمور] بختیار و چه در لو دادن گروه فلسطین و چه در لو دادن گروههای فدایی، مجاهد تمام اینها که اینها اسنادش هست همه. نخیر من خیال میکنم آزمون از موضع اپورتونیستی خودش، از موضع اینکه هوا پس است و الان هم قاطی این قضیه بشود این خصوصیات را داشت، اینطور آدمها اکثراً این خصوصیات را دارند.
س- اجازه بدهید سؤالم را طور دیگری طرح کنم. آیا کسانی بودند در داخل دستگاه بدون وابستگی به حزبی یا سازمانی در جهت تزلزل رژیم شاه فعالیتهایی کرده باشند و بعد این معلوم شده باشد یا اقرار کرده باشند. مثلاً میخواهم بگویم یکسری کارها بود که در آن زمان میشد، چه در رادیو و چه در روزنامهها، که ضمن اینکه ظاهراً تعریف از دستگاه و رژیم بود اینقدر مبتذل بود که مردم بعضیها میگفتند مثل اینکه یک کسی عمداً میخواهد مثلاً اینها را خرابتر بکند. آیا بعداً چیزی به این صورت روشن شد یا نشد؟
ج- حالا من متوجه سؤال شما شدم که این تکرار یعنی در واقع یک نوع تکرار اینجوری هم که شما الان بیان کردید در دوره خمینی هم بود که یک کارهای عجیب و غریبی گاهی موقع توی رادیو و تلویزیون میکردند که همه میگفتند آقا مثل اینکه دست آگاهانه است که اینها را خراب بکند اصلاً، خریتهایی که میکنند، بیخردیهایی که راجع به مسائل اجتماعی، مسائل انسانها، روابط اداری تمام اینها دیدیم توی این دوره هم بود. میتواند به نظر من دستهایی باشد که اینکه را بکند آگاهانه ولی آن دوره چون هوا پس بود به نظر من این پس و پیش کردنهای تبلیغاتی شاید برای یک عده حتی از عوامل رژیم بهعنوان یا تاکتیکی بود که مثلاً نشان بدهند عقب دارند مینشینند، نشان بدهند آزادیها را دارند عرضه میکنند یا آزادیها را دارند روزنههایش را باز میکننداینطور میتواند باشد. ولی یحتمل بودند کسانی که به نظر من آگاهانه در تسریع پروسه این قضیه یعنی سرنگونی رژیم شاه تأثیر داشتند. اینها دیگر اسراری است… بعضیهایش که درآمده. چون آنچه که به ارتش مربوط میشود و به فردوست و به آدمهای اینجوری توی دستگاه که ارتباط دوجانبه داشتند. با آقای خمینی و با بیرون اینها هست.
س- برگردیم حالا به ۲۸ مرداد و جریان نقش حزب توده در اقداماتی که میشد بشود و نشد بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد. خیی چیزها گفته شده که حزب توده چه حمایتی از مصدق میتوانست بکند و آیا کرد نکرد و چرا نکرد. آیا شما شخصاً در این مورد خاطراتی دارید که روشنتر بکند موقعیت را؟
ج- بله. شاید زندهترین خاطرات من این بخش از گفتوگوی ما باشد. حزب توده به نظر من در سرنگونی حکومت مصدق نقش اساسی داشت. علیرغم اینکه به این اشتباه یا به نظر من اشتباهی که وزنش مساوی است با خیانت حزب توده بعدها در اثر تنگنا در پلنوم چهارم و در اسنادش اذعان کرده به این قضیه که ما چپروی کردیم، ما نفهمیدیم و ما ضربه زدیم و بعد از انقلاب که جریان آقای خمینی شد و صحبت از شیخ فضلالله و ضد مصدق و طرفداری از کاشانی، آقای کیانوری دوباره جر زد و آقایی به نام جوانشیر و ایشان دوباره در یک جزوهای شروع کردند حرفهای قدیم که زیاد ما هم اشتباه نمیکردیم. حالا چطور شد در ۲۸ مرداد؟ حزب توده همانطوریکه میدانید ترکیب رهبریاش از یکسری عناصر کودن و واقعاً بیدانش تشکیل شده بود که من با اکثر اینها که تکتک صحبت میکردم. رهبری که اسم میآورم اینها برخیشان حتی اشتباه خودشان را مبتنی بر عدم آگاهیشان به علم، به همان علم بهاصطلاح مارکسیزمی که میگفتند یا سوسیالیسم میگفتند مثلاً و میگفتند که آقا ما اصلاً آگاهی نداشتیم به این مسائل. یا مثلاً من یادم هست بعد از انشعاباتی که شد توی حزب توده و ما آمدیم بیرون مثلاً احمد قاسمی که میشود گفت یکی از آژیتاتورهای درجه اول حزب توده بود در جدایی اول در مقابل خلیل ملکی، که یکی از مبلغین بزرگ حزب توده شاید بشود گفت شخص دوم سوم چهارم حزب توده بود. احمدقاسمی گفت آقاجان من نمیدانستم، من این را از روی ناآگاهی کردم. وقتی ما مثلاً میگفتیم که آقا توی کشور ما بورژوازی خصوصیات دیگر دارد اصلاً شکل کلاسیک بیرون نیست که تضاد آنتاگونیسم باشد یا مثلاً بگوییم الان باید این عوامل اینها دنبال سرمایهداری یا رفرم بد است. بالاخره تاریخ جهان جلوی ما هست. مثلاً چه چیزی را ما اینجا مثال میزدیم که برخوردی که با بورژوازی آنجا کردند مائوتسهدون و آن تجربیات، او در جواب میگفت اصلاً ما نمیدانستیم. میگفت من اثر مائوتسهدون را بعدها در سال ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ که در زندان بودم یک نسخه فرانسوی «دموکراسی نوین» به دست ما رسید که من یواشکی آنجا میخواندم. شما فکر کنید با این میزان شعور چهجوری میشود یک جنبشی را رهبری کرد. این درست است که عده زیادی از اینها اصلا لیاقت رهبری کار انقلابی یا کار سیاسی را به نظر من بزرگ را نداشتند. چرا که دکتر بهرامی یک آدم عامی، یک آدم واقعاً جوان و یک آدم غیراجتماعی بود اصلاً. ولی حزب توده به یک شکل معینی تشکیل شد که خوب است من به آن بپردازم که برسم به آن رفتارشان در ۲۸ مرداد.
حزب توده اول اصولاً روی خواستههای اتحاد شوروی بعد از شهریور ۲۰ بهعنوان یک حزب ضدفاشیستی تشکیل شد، یک حزب آزادیخواه. و عموم افرادی هم که در آن شرکت داشتند چنین بودند که بعدها عدهای جزو عناصر رژیم بودند مثل آقای ارسنجانی مثل آقای الموتی که دبیرکل اول حزب توده ایران بود و بسیاری از وزرای بعدی. تمام شخصیتهای سیاسی حتی توی این حزب رفتند چون حزبی آنموقع نبود. این حزب بهعنوان یک حزب ضدفاشیستی و دمکرات تشکیل شد نه حزب طبقاتی. تشکیل این حزب منتها با نقب زدن باقیماندههای عناصر کومینترن انجام گرفت که سرآمد همه اینها آقای عبدالصمد کامبخش بود که این با روسها از پدرش هم حتی، پدرش هم با روسهای تزاری روابط تجارت بلور و قند و شکر داشت و ایشان هم اصلاً مدرسهاش را هم همانجا رفته بود. که حتی خود اینها به من گفتند یعنی در پلنوم چهارم حتی این اتفاق افتاد که وقتی صحبت بود که خیانتهای کامبخش و روابطش با شورویها، رضا روستا که مسئول شورای متحده کارگران ایران بود او فریاد زد که تقصیر من پدر سوخته است که اصلاً باعث شدم که آقای کامبخش را حزب توده قبول بکند چون حزب توده قبول نمیکرد این آدم را. میگفت این آدم آقای ارانی را لو داده. گروه ارانی را ایشان در زندان لو داده. من پدرسوخته باعث شدم که این بیاید این تو، در اختلافاتی که داشتند در پلنوم چهارم این فریاد رضا روستا بود.
س- چه تاریخی بود پلنوم چهارم؟
ج- پلنوم چهارم باید هزاروسیصدوسیوهشت یا سی و هفت باشد. سی و هفت یا سیوهشت در مسکو تشکیل شد. میخواهم به شما بگویم که حزب توده از این عناصر تشکیل شده بود. این یک حزب کارگری نبود که از یک جنبش کارگری درآمده با شد، عناصری باشند در واقع آگاهی به علم داشته باشند. مثلاً من یک مثال دیگری میزنم از فردی که زنده است دکتر غلامحسین فروتن عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران. عضو هیئت اجرایی حزب توده ایران بهاصطلاح بعد از آقای طبری یکی از ایدئولوگهای حزب بود بعدها، تا وقتی انشعاب کرد به سمت ما آمد. آمد توی اروپای غربی و به سازمان انقلابی پیوست. غلامحسین فروتن میگفت اصلاً من از مارکسیسم چیزی نمیدانستم. من بیوشیمی خوانده بودم در مون پلیه، آمده بودم چون عینک داشتم و جوان و دکتر و درس خوانده بودم من را هم بردند توی حزب توده، توی کنگره دوم و گفتند این آقای دکتر هم باشد، ما را انتخاب کردند. از این نوع مثالها فراوان است، پایههای حزب توده میشود مثال زد که در شهرستانها حتی با وجود فئوالها تشکیل شد ریشسفیدان محل چون خوب بودند و مردم قبول داشتند. این یعنی ترکیب این حزب بود. به یک معنی حتی حزب توده تا زمانی که بیرون آمد تا همان پلنوم چهارم هیچگاه نکرد که من حزب کمونیستی هستم و من حزب مارکسیست ـ لنینیست هستم. یا اصولاً مثلاً چراغ راهنمای من مارکسیسم ـ لنینیسم است یا اندیشه راهنمایم. بهعنوان یک حزبی که تمام طبقات را نمایندگی میکرد. این بافت این حزب بود. در درون این بافت یک عناصری پیدا شدند مثل عبدالصمد کامبخش اینها که سعی کردند این حزب را به سمت شوروی ببرند که خود همین بعدها سر آذربایجان باعث اختلاف با خلیل ملکی که آدم میهنپرستی بود شد و خلیل ملکی را یک هجوم تبلیغاتی شورویها و رادیو باکو و غیره رویش آوردند و لهاش کردند. به نظر من برای یک دوره ملکی را سرکوب کردند و اندیشه ملکی را.
حال من میپردازم به اینکه این حزب اینطوری به وجود آمده بود. ولی عناصری بودند که آمده بودند. مثلاً همین آقای دکتر کشاورز خودش در خاطراتش هم نوشته که این اصلاً کمونیست نبود، نمیدانست کمونیسم هم چه هست. ایشان میگوید من یک دکتر خوب بچه بودم، خوب هم درآمد داشتم، پول مطب را که میآوردم میگذاشتم روی میز حزب. این شده بود در واقع کارت ورودش که دارد کمک میکند و دکتر معروفی است. یا آقای عبدالحسین نوشین. این آقای عبدالحسین نوشین شما توی اسناد حزب توده مراجعه کنید بعد از دوران مهاجرت همیشه در پلنومها و نشستهای کمیته مرکزی یک غایب است. و این یک غایب عبدالحسین نوشین است. تنیسش را بازی میکرد. توی مسکو کاری نداشت، یک آدم هنرمندی بود. یک آدم رژیسور درجه اول فرانسه درس خوانده برگشته بود به ایران. چون محبوبالقلوب بود، پوپولیت بود به قول معروف. حزب توده اینها را میخواست بگذارد کنار هم. یا بزرگ علوی، یک نویسنده خوبی بود و معروف شده بود میبردند مثلاً مشاور کمیته مرکزی. که خودش همیشه به من میگفت آقا من از سیاست چیزی نمیدانم. الان هم زنده است و خودش خواهد گفت اینها را. مرادم این است که این ترکیب بود آمده بود بالا خب جنبش ملیای درگرفت. دکتر مصدق طرح ملی کردن صنایع نفت را آورد. حزب توده در درجه اول خودش این پیشنهاد را مطرح کرده بود که بعدها که دکتر مصدق به صورت جدی در واقع پیشگیری کرد اینها آمدند گفتند ملی شدن صنایع جنوب، شمال را حق همسایه شمالی میدانستند. خب آنها توی همان سالن مجلس هفته پیش گفته بودند نه. اینها در واقع یک باندی شده بودند که دیگر وصل بودند به مغز دیگری. دیگری برایشان فکر میکرد آنجا نشسته بود آقای استالین و دفتر خاورمیانه حزب کمونیست شوروی و برای اینها فکر میکرد. بعد هم از طریق آقای کامبخش و امثالهم اعمال میشد توی آنجا. ۲۸ مرداد در واقع محصول برخورد دشمنانه حزب توده با یک جنبش ملی است در ایران که در دورانی که طرح شعار ملی شدن صنعت نفت مطرح شد آقایان حزب توده این طرح را آمریکایی دانستند و گفتند مصدق عامل آمریکاییها است و مخالفت کردند با این طرح و این جنبش را دو شقه کردند. منتها بعد از واقعه سیام تیر که این جالب است، در سیام تیر که مثلاً آقای قوامالسلطنه آمد و مصدق کنار رفت و جنبش بزرگی به پا شد حزب توده هیچ نقشی در این جنبش نداشت. من بهعنوان یک فرد عضو آنموقع به شما میگویم که ما اصلاً نه دستور داشتیم و نه میدانستیم و بعدها هم روشن شد که در آن روز هم کمیته مرکزی در منظریه رفته بودند اطراف شمیران پیکنیک، جلسه داشتند. شب که میآیند به شهر تهران، خودشان بعدها به من گفتند، میبینند شهر شلوغ است. در آنجا هم این تودههای حزبی بودند که روی حس میهنپرستی به دنبال صفوف مردم رفتند. من خودم از سر چهارراه پهلوی که صف دانشگاه تهران بود، جلوی صف همین آقای حسین ملک و اینها هم بودند نیروی سومیها با آنها راه افتادیم رفتیم. یعنی یک جنبش مردمی بود هیچ ربطی نداشت به جریان بهاصطلاح به نظر من رهبری حزب توده از آن اطلاع نداشت. حزب توده دوره دوم خودش را که خیلی دیر شده بود آمد سیاست خودش را بهاصطلاح تصحیح کند. دید دارد منفرد میشود در جامعه. یک برخورد دوگانه به مصدق کرد. رفت در واقع به یک نوع نیمهنگاهی از مصدق دفاع کرد ولی درحالیکه دفاع از مصدق بعد از دوره دوم در تشدید تضاد با دربار بود نه در واقع همراهی با مصدق. این دوره دوم حزب توده است. واقعه ۲۸ مرداد وقتی اتفاق افتاد که هر انسان عاقلی در ایران حق داشت از خودش سؤال کند. حزب تودهای که قبلاً زنهار میداد که آقا کودتایی در شرف تکمیل است. ما کودتا را در نطفه خفه میکنیم. به مردم اطمینان میداد ما کودتا را در نطفه خفه میکنیم. حزب در ۲۸ مرداد اعضای خودش را و جامعه را دودستی تحویل کودتا داد. به دلیل اینکه عمل که نکرد هیچ مصدق را هم تضعیف کرده بود دیگر حزب توده اعتمادی نبود که بشود در واقع رویش تکیه بکنند. حزب توده یک اشتباه نظری دیگری هم داشت که این ناشی از آن است که امروز هم توی جنبش ادامه دارد. آن عبارت از این است که خیال میکردند در واقع یک سیاست یک هژمونی باید بیاید جامعه را بگیرد و این غلط بود برای جامعه ما. جامعه ما یک مخرج مشترک تاریخی دارد بین طبقاتش یک نوع جبهه باید بیاید اینکار را بکند. حزب توده خیلی دیر به شعار جبهه واحد ضد استعمار رسید. من بهعنوان یک جوان آن دوره فقط این شعار را با ذغال روی دیوارها شب مینوشتم. زنده باد جبهه واحد ضد استعمار، از آنطرف که خودمان جبهه را شکسته بودیم، جبهه عمومی مردم را. بعد از اینکه توی سر خورده بود تازه این شعار را روی صداقت ما میدادیم ولی حزب در واقعیت هیچگاه به دنبال این شعار نرفت. این را هم حزب توده نمیتواند بگوید آقا این راستروی مصدق بود یا آنوریها هم اشکال دارند. هر کسی از خودش باید آغاز بکند بیان شناخت را بیان کار سیاسیاش را. منتها این حزب توده چهکار کرد در ۲۸ مرداد؟ یک کار دیگری کرد که شاید این از اسرار است به نظر من ممکن بود یک جنبش باشد. حزب توده در بیست و هشتم مرداد که اتفاق افتاد به اعضای حزب دستور داد که تا اطلاع ثانوی دست از پا خطا نکنند. چه که امکان داشت به صورت خودجوش کمیتههای ایالتی و ولایتی حزب چه که در اصفهان بیستوچهار ساعت مقاومت کرد کمیته ایالتی حزب، مقاومت کردند هنوز به دست کودچیان نیفتاده بود. دستور داد که تا اطلاع ثانوی عمل نمیکنند افراد حزب، منتظر تماس میمانند. ما را در واقع حزب توده سه هفته سرگردان کرد. یعنی به ما پشت سنگلج سابق همین پارک شهر کنونی میگفتند شما بیایید هر یک ساعتی از ضلع جنوبی مثلاً رد بشوید رفیقی میآید با این کد با این قرار تماس. ما میرفتیم و میآمدیم. من یک چیزی که از خاطرات شخصی خودم هست برایتان تعریف میکنم و آن عبارت از این بود که ما سخت معتقد بودیم به اینکه سرنگون میکنیم این کودتاچیان را و نمیگذاریم. یادم هست که حزب آماده باش میداد به ما. یادم نیست دقیقاً یک روز دوازدهم آذر بود نه تیرماه بود. بههرحال یک تظاهرات حزب توده میخواست در خیابان ناصرخسرو از جلوی بازار برقرار کند که گفته بودند دیگر امروز…. این را میگفتم بههرحال بعد از مدتها برو و بیا و ما را هی سر قرارها میبردند به نظر من تمرین روانی میدادند ما را چون قصدی نداشتند، چون تصمیمی نداشتند که کاری بکنند. اصلاً سازمان یافته نبودند و نمیدانستند چه بکنند به خصوص با آن سیاست دوگانهای که نسبت به مصدق داشتند. گفتند تظاهراتی است امروز دیگر حرکت نهایی آغاز میشود. یادم هست آن روز تانک هم آمد توی خیابان همان سرهنگ مولوی که بعدها توی ساواک بود آنموقع سرگرد بود. او هم روی تانکها بود. سرهنگ جاوید بود سبیلو ـ اینها توی ناصرخسرو و ما توی ناصرخسرو وقتی رفت و آمد میکردیم مثل یک خانه فامیلی بود. همه تودهایها همینطور توی سینه هم سلام سلام هی میرفتیم میآمدیم و نمیدانستیم چهکار کنیم. بازار اعتصاب کرده بود آن روز. اینها میخواستند بهاصطلاح یک حرکتی را پیوند بزنند با بازار در شهر یک قیامی عمل بکنند. ما بههرحال رفت و آمد کردیم سه چهار ساعت آنجا و بعد از سه چهار ساعت به ما رابطین آنجا اطلاع دادند متفرق بشوید. من یادم هست آن روز به پدرم گفته بودم که بعد از شب ۲۸ مرداد گفتم چهل و هشت ساعت بیشتر طول نمیکشد خواهی دید، من میدانستم. که بعدها همیشه من را مسخره میکرد. میگفت چهل و هشت ساعت را دیدیم که یادم هست آمده بود سال ۱۹۶۰ به آلمان پدر من، میخواستم بروم با حزب توده تماس بگیرم آلمان شرقی با همین کیانوری و رادمنش اینها. نشاندمش توی ماشین که بروم باید از مرزهای مختلف رد شدیم. گفت کجا داری میروی؟ گفتم میروم آنجا یک کاری دارم. گفت میروی پهلوی همانهایی که چهل و هشت ساعت قرار بود تمام کنند؟ آنموقع که آنجا بودند نتوانستند کاری بکنند آقاجان. اینها که پشت هفدهتا دیوار هستند الان. مرادم این است که حزب توده آنموقع نمیتوانست اینکار را انجام بدهد. بعد حزب در آن شورش ایجاد شد.
س- شما اسلحهای چیزی هم داشتید؟
ج- الان میرسم به این قضیه. حزب درش شورش ایجاد شد که آقا اصلاً اینجوری هم نمیشود باید کار مسلحانه کرد، جنگل را باید اشغال کرد شمال که یک عدهای رفتند جنگل.
س- همان حولوحوش ۲۸ مرداد؟
ج- بله در همان فواصل از مرداد ماه به جلو داریم میرویم هی، یکماه بعد. اصلاً یک عده از همان بعد از ۲۸ مرداد پناه بردند توی جنگلهای شمال. در تهران هم فشار آمد که آقا شما اصلاً تمرین نظامی ندادید، اسلحه ندادید، کاری ندادید که اینجا اشتباه دوم بزرگ حزب توده آغاز میشود. حزب توده ماها را تقسیم کرد به گروههای مختلف، به گروههای پنجتایی ششتایی، هفتتایی که در خانههایی دو ساعت سه ساعت یک نفر میآید سر ساعت فلان به شما طرز کاربرد اسلحه را یاد میدهد. حالا نیرویی که میخواهد انقلاب بکند، توی خیابانی که سرکوب شده میخواهد شب قیامش کاربرد اسلحه را یاد بگیرد. که من یادم هست از آنجا بود که سازمان افسری ترک خورد و یک عده از این افسرها را با لباس شخصی میفرستادند با کیف توی دستشان هم بود که چندتا سلاح توش بود و اینها میآوردند توی حوزههایی بهاصطلاح تعلیم نظامی به ما یاد میدادند که چگونه مثلاً یک هفتتیر را میشود باز کرد، چگونه باید خشاب را گذاشت، چهکار باید کرد اینها را. که من خیال میکنم تمام اینکارها را در واقع بهعنوان مرهم روانی داشتند میکردند که این روحیه شورشی حزب یا غیرت حزب را از بین ببرند که پیکره حزب خودش بلند نشود عملی انجام بدهد. چون به شما گفتم قبلاً در اصفهان این اتفاق افتاده بود.مثلا اصفهان بیست و چهار ساعت تسلیم نشده بود جلوی کودتاچیان. حزب اینکار را هم کرد.
بعد از این مدت حزب اعلام کرد که تا اطلاع ثانوی تمام تماسها قطع است. یعنی عملاً در دورانی که نیروها باید در آمادهباش بودند، باید سازمان مییافتند، عمل انجام میگرفت حزب را اینجا تو خواب خرگوشی بردند، افرادش را، تحت عنوانی که ما تماس بعدی میگیریم تماسها قطع شد. مدت یک ماه تماسهای حزب توده بعد از این تاریخهایی که قبلاً ذکر کردم قطع بود که قطع بود. تا بعد از یک ماه دوباره تماسها تیکهپاره برقرار شد و اعلام کردند که اینها مسلط شدند کودتاچیان و ما باید برای کار درازمدت خودمان را آماده کنیم. که تازه آنموقع در درون حزب اعتراضات دامن گرفته بود. اعتراضات دامن گرفته بود که آقا بالاخره چه کردید؟ از آن روز پرسش همه شروع شد توی حزب توده که این رهبری چه نقشی داشت؟
س- این رهبری کی بوده آنموقع، در ۲۸ مرداد؟
ج- در ۲۸ مرداد در ایران آنهایی که باقیمانده بودند از هیئت اجرائیه دکتر محمد بهرامی بود، دکتر مرتضی یزدی بود، مهندس ثروت شرمینی بود، دکتر نورالدین کیانوری بود،…
س- و خیلیها مخفی بودند؟
ج- عرض کنم خدمت شما مهندس علی علوی بود. اینها هیئت اجرائیه بودند که باقی مانده بودند. قبل از اینها دو نفر دیگر هم بودند. احمد قاسمی و غلامحسین فروتن که موی دماغ جناح راست بودند و اینها را به بهانه شرکت در کنگره شوروی که شما یک ماهی بروید رد کردند رفتند آنجا و بعد از ۲۸ مرداد نگذاشتند آنها برگردند، آنطوریکه خود قاسمی برای من تعریف کرد. گفت ما بارها فشار آوردیم به شوروی که ما میخواهیم برگردیم مملکتمان. گفتند نه اوضاع خراب است، شرایط سخت است شما منتظر باشید تا فرصت بهتری پیش بیاید و بفرستیمتان. بالاخره فراکسیون بندی بود اینها را فرستاده بودند تبعید. این نیرو که برایتان اسم بردم بهرامی، مهندس علی علوی، دکتر کیانوری و مهندس شرمینی و مرتضی یزدی اینها رهبری حزب توده بودند آنموقع یعنی هیئت اجرائیه حزب توده را تشکیل میدادند که در کنار اینها بودند دیگر امانالله قریشی بود که به نظر من مرد شماره یک تشکیلات حزب توده بود چون دبیر کمیته ایالات شهرستان حزب توده ایران بود،….
Leave A Comment