روایت‌کننده: آقای مهدی خان‌بابا تهرانی

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

 

به‌هرحال خسرو پس از ملاقاتش با خمینی در پاریس آن‌موقع که خمینی این‌جا بود وقتی بازگشت به من گفت اینها دوروبرش را گرفتند من‌جمله این قطب‌زاده اصلاً صاحب این آدم شده و ضد ملیون و علیه همه خیلی پررو به ما می‌گوید و حتی با یزدی خیلی بد بود. چون گویا یزدی اصلاً به خسرو همین اتهامی که بعدها باعث مرگ خسرو شد اولین بار یزدی حتی بهش گفته بود. یک‌بار در این‌جا یک اشاره‌ای کرده بود و یک‌بار در قم که خسرو رفته بود با ناصرخان خمینی را ببینند قم بود آقای یزدی گفته بود اصلا شما چه می‌خواهید. شماها با ساواک بودید با CIA و از این حرف‌ها. که بعد ماجرای بعدی خسرو را می‌دانید دیگر. به‌هرحال آن‌موقع جبهه‌ ملی فعالیت خودش را ادامه داد وی همان‌طوری‌که در مباحث قبلی تعریف کردم جبهه ملی هم همزمان با قطبی شدن شرایط جهانی و پولاریزاسیون جنبش جوانان در جهان و جنگ‌های مسلحانه در آمریکای لاتین و پیروزی الجزایر و جنبش چین و حرکت انقلاب فرهنگی و غیره و غیره به سوی چپ گرایید. آنچه که به اروپا مربوط می‌شود. عده‌ای از آنها خانه‌نشین شدند. دکتر و غیره اینها که پزشک بودند کار شخصی کردند، آنها که شور و شعفی داشتند آنها در واقع به نظر من مقداری مطالعات مارکسیستی کردند که اسمش هم شد جبهه ملی خاورمیانه یعنی حساب سفره خودشان را با آقای شاهین فاطمی و آمریکایی‌ها آن‌ور بودند، آنهایی که آمریکا بودند جدا کردند. البته این جبهه ملی خاورمیانه هوادارانی هم در خود آمریکا داشت. دیگر عملاً عناصری مثل فاطمی و اینها ایزوله شده بودند از جریان جبهه ملی و سیاست که بعدها من شنیدم فاطمی که به ایران هم رفته بود و به‌هرحال یک نوع آشتی‌کنان هم مثل این‌که با اعلی‌حضرت داشت و اصلاً به سیاست به این معنی که امروز دوباره وارد شده کاری نداشت. ولی قطب‌زاده اینها از این جناح رفتند با خاورمیانه. در خاورمیانه جریان امل را به وجود آوردند در تماس با خمینی در یک روند اسلامی خودشان را

س- این امل را اصلاً ایرانی‌ها به وجود آوردند؟

ج- امل را در واقع به ابتکار به نظر من موسی صدر و چمران در واقع معمارش بود. چمران معمارش بود اینها به وجود آوردند.

س- و قطب‌زاده هم همکاری داشت؟

ج- قطب‌زاده هم با چمران همکاری داشت و رفت و آمدهایی هم آنجا داشت. قطب‌زاده با سوریه خیلی دوست نزدیک داشت حتی پاسپورتش و پناهندگی‌اش را آنجا به او داده بودند. و یک رده دیگری به نام انجمن‌های مسلمانان و انجمن‌های اسلامی درست کردند و یک مدتی هم یک روزنامه به نام مجاهد همین یزدی اینها می‌دادند بیرون از آمریکا که قطب‌زاده و…

س- قطب‌زاده و یزدی در یک…

ج- نه اینها وصل و قطع می‌شدند مثل کلید برق. مثلاً قطب‌زاده در دوران اول همکار بنی‌صدر بود. یعنی بنی‌صدر و قطب‌زاده با هم خیلی همراه بودند این دوتا. ولی خب این دوتا بعد با هم دعوا کردند چون به نظر من تاندانس بنی‌صدر بیشتر جبهه ملی بود در یک دوره‌ای تا بازی‌‌هایی که بی‌حساب و کتاب قطب‌زاده می‌کرد فقط اسلامی، می‌خواست فقط کاریر ایجاد کند این بود که جدا شدند. اختلافات درونی بیشترشان را من نمی‌دانم خود بنی‌صدر می‌تواند توضیح بدهد. به‌هرحال جدا شدند. آن‌موقع که بنی‌صدر و قطب‌زاده از همدیگر جدا شدند قطب‌زاده با یزدی اینها همکاری می‌کرد در آمریکا. یک دوره هم با آنها همکاری می‌کرد. ولی قطب‌زاده در واقع به یک معنی من با یک اطلاعاتی که دارم بهتان می‌توانم بدهم این است که قطب‌زاده در یک دوره‌ای رابط نهضت آزادی بود در اروپا و با محافلی و با نهضت آزادی حتی من نمی‌خواهم اسم یک‌نفری را بیاورم چون زنده است و در ایران است، یکی از پیرمردان است. یک‌بار آمده بود به اروپا مبلغی پول آورده بود از ایران، حالا از حق امام بوده نمی‌دانم چی بوده یا خود نهضت آزادی جمع کرده بود این پول را آورد بدهد به قطب‌زاده، آدرس قطب‌زاده را هم نداشت از من سؤال کرد. و من وسیله‌ای فراهم کردم که قطب‌زاده را ببیند. قطب‌زاده هم از پاریس رفت در مونیخ و آن پول را تحویل گرفت. حتی کسی که پهلوی آن پیرمرد بود به او گفت آقا چرا این پول را به او می‌دهی، این آدم است. بده به کنفدراسیون که این همه کار دارد می‌کند و پول هم ندارد. گفت نه امانتی است من باید به این بدهم. قطب‌زاده همیشه رابطه با مهدی بازرگان و عضو نهضت آزادی بود با آنها کار می‌کرد یعنی با آن روند فکری کار می‌کرد این‌جا منتها این‌ور و آن‌ور هم می‌زد. قطب‌زاده در کنفدراسیون بود و به علت تک‌روی‌هایش و منش‌هایش و حرکت‌هایش در سال ۱۹۶۵ در واقع از کنفدراسیون اخراج شد عملاً. آقای بنی‌صدر هم در سال ۱۹۶۵ یک مدت چهار تا شش ماه در دبیری کنفدراسیون، یکی از دبیران کنفدراسیون بود که از طرف لیست جبهه ملی انتخاب شده بود. بعداً کنار گذاشت در کنفدراسیون. اینها توی کنفدراسیون هم فعالیت داشتند این دو نفر. جبهه ملی بعد از دوره در واقع قطبی شدن شرایط جهانی نیروی عمده‌اش کشیده شد به سمت کار مسلحانه و ارتباط با جریاناتی که در ایران کار مسلحانه می‌کردند مثل مجاهدین، مثل فدائیان. عمدتاً با فدائیان ارتباط پیدا کردند در خاورمیانه و کار مشترک داشتند که بعدها یک دوره‌ای هم آن رادیوی صدای میهن‌پرستان و اینها کار مشترک آن جبهه ملی خاورمیانه بود….

س- گروه فلسطین ارتباط داشت با این‌ها؟

ج- گروه فلسطین نه. گروه فلسطین که شما ماجرایش را حتماً می‌دانید. اینها آمدند خارج بشوند در اثر همان همکاری‌های عباس شهریاری با ساواک عده زیادی‌شان را این‌ور مرز دم آب‌های آبادان که نشسته بودند منتظر رفتن بودند دستگیر کردند. دو سه نفری مثل این حسین ریاحی که الان تیرباران شد و صبوری نامی که بعداً چیز شد و یک نفر دیگر اینها را شهریاری برده بود آن‌ور که اطمینان اینها را جلب کند و همه را بیاورد. گروه فلسطین در واقع در یک حرکت فقط معنی داشت، کار زیادی نکرد. آن دو سه نفری هم که در عراق مانده بودند در آن دوران یکی از آنها در رادیو عراق کار می‌کرد، یکی‌شان هم وصل شد به یک گروه دیگری به نام اتحادیه کمونیست‌ها بعد.

س- راجع به سوءقصد به شاه و نقش نیکخواه و دوستانش چه خاطراتی شما دارید؟

ج- راجع به سوء قصد به شاه و جریان کاخ مرمر. من در آن زمان در چین بودم از طرف سازمان انقلابی. در واقع نیکخواه اینها افرادی بودند که ما از حزب توده انشعاب کرده بودند. یعنی به قصد این‌که آنها هم سازمان را در ایران پایه‌گذارند و رفتند به ایران. شیروانلو بود و منصوری بود و رسولی بود و آقای نیکخواه بود و چند نفر دیگر.

س- اینها چین هم آمده بودند؟

ج- نه، اینها دوره ندیده بودند در چین. اینها قبل از این‌که اصلاً ما دوره اول را آغاز بکنیم رفتند. یعنی عملاً چهار پنج ماه قبل از سفر من به چین اینها آمدند مثلاً پرویز نیکخواه آمد از شهر مونیخ که من زندگی می‌کردم از پهلوی من رفت به تهران. اینها رفتند که آنجا بسازند و بروند به کوه و کار پارتیزانی بکنند. حالا ناشیانه عمل کردند این‌که من شنیدم بعدها ورود اینها در تهران توأم با یک شایعه سرتاسری بود. همه می‌دانستند که یک عده آمدند و می‌خواهند همچین کاری را بکنند از انگلستان. توی کافه تریاها و اینها همه می‌گفتند. این‌که اینها با جریان سوءقصد رابطه‌ای داشتند من خیال نمی‌کنم. خیال نمی‌کنم که حتم دارم به چند دلیل. نخست به این دلیل که نیکخواه اصولا گرداننده این جمع بود که رفته بود اصلاً اطلاعی از این ماجرا نداشت. بلکه آن شمس‌آبادی به علت همشهری‌گری با یک آدمی به نام شریفی که بین اینها در تهران آشنا شده بود یک‌جور و رابطه محفلی داشت با او همشهری بود به او یک‌همچین چیزی را آن‌طور که توی دادگاه معلوم شد بازگو کرده بود که همچین کاری را می‌خواهم بکنم. که او هم گویا به منصوری گفته بوده، همین و هیچ. من خیال می‌کنم مسئله شاه، این تحلیل خود من است، من خیال می‌کنم واقعه کاخ مرمر مسئله‌ای است مربوط به رقابت‌های درونی خود هیئت حاکمه ایران جزئی از نقشه سرنگونی شاه بود از طرف بختیار و دعوایی بود که بین ارگان‌های امنیتی ایران که جناح‌هایی با بختیار بودند و در آنجا رخنه داشتند. و این را سرپوش گذاشتند. یعنی در تاریخ ما هم بی‌سابقه نیست حتی مسئله سوءقصد به شاه هم در سال ۱۳۲۷ چنین روندی را دارد که این را هم حتماً در اسناد و اینها پیدا خواهید کرد. مثلاً یک بخشی از آن را دکتر کشاورز شرح داده که چه‌جوری کیانوری، چون عبدالله اردکانی (ارگانی) که گرفتند و بردند زندان به‌عنوان رابطه با ناصر فخرآرایی، به‌اصطلاح عضو کمیته ایالتی شهرستان تهران حزب توده که گفتند این می‌دانسته و این کارت‌ها را درست کرده و این به کیانوری گفته و این‌ها، اینها همه نامعلوم است. یک چیزی معلوم است که کیانوری آن شب سوءقصد همان‌طور که توی آن کتاب کشاورز آمده آن شب، شب سالگرد مرگ ارانی بود و همه امامزاده عبدالله بودند. یک چند ساعتی کیانوری ناگهان از بین جمعیت و اعضای کمیته مرکزی حزب غیب می‌شود و می‌رود که تلفنی بکند، از تهران خبری بگیرد. و این را دال بر این می‌دانند که کیانوری تماس داشته با این قضیه. من ماجرای سوءقصد به شاه را هم در آن زمان باز رابطه‌اش در قدرت درونی یعنی به‌اصطلاح جناح‌های قدرت حاکمه می‌دانم من‌جمله در آنجا من رابطه‌اش بیش‌تر می‌دانم با جریان رزم‌آرا اینها با جریان شخص رزم‌آرا که احتمالاً کیانوری هم چون یک آدم ماکیاولیست است توی این جریان مثلاً گفته است بد هم نیست، که انتقادی هم که به کیانوری شد در این باره که تو اطلاع داشتی چرا نگفتی؟ گفت من جدی نگرفتم این حرف‌هایی که به من زدند. همین و بس. این اظهار نظر کیانوری است در پلنوم چهارم که من جدی نگرفتم. و اما من یک تیکه‌ای یادم رفته آنجا راجع به سازمان افسری که صحبت می‌کردیم، یک وقایع تاریخی که رسمیت دارد، سندیت دارد به شما بگویم. ماجرای سازمان افسری و این نحوه لو رفتنش تا این لحظه هنوز آن‌طور که باید و شاید روشن نیست. ولی یک واقعه‌ای اتفاق افتاد و آن در پلنوم چهار حزب توده ایران بود در مسکو تشکیل شد برای وحدت مجدد حزب و احیای کار حزب. از تهران فردی آمد به عنوان رابط کمیته حزب توده در ایران که این پیام‌آور نظرات آقای خسرو روزبه هم بود و نامه‌های روزبه را ایشان آورد به پلنوم. که این شخص همین آقای جوانشیر است به نام مستعار جوانشیر ـ مهندس… حالا اسم واقعی‌اش را بعد به شما می‌گویم. که یکی از کادرهای فعال حزب توده بود این آورده بود. ماجرای دستگیری خسرو روزبه، سازمان افسری تمام اینها یک ماجراهایی است که تاریک و روشنی‌های بسیاری دارد. آن‌چیزهایی که من شنیدم از افراد آگاه و مطلع و شرکت کننده در تمام این جریان آنها را بازگو می‌کنم. مثلاً صحبت از این است که علی متقی یعنی در سال ۱۳۳۶ بعد از پلنوم در یکی از اسناد مسائل حزبی دوتا اخراج نامه آ‌مده بود. یکی آقای دکتر کشاورز که این عضو حزب توده ایران نیست و یکی دیگر هم آمده آقای علی متقی به دلیل ارتباطاتی که با مقامات امنیتی دارد برای ما روشن است اخراج گردیده است و این روشن نیست چرا. علی متقی یکی از فعال‌ترین کادرهای حزب توده ایران بود. یعنی رابطی بود در بعد از بیست‌وهشت مرداد هم. رابط بود بین سازمان افسری و بین کمیته مرکزی حزب توده با ایل قشقایی. چون آن‌موقع قشقایی‌ها رفته بودند کوه می‌خواستند اقداماتی بکنند، این را خود خسرو برای من گفت که متقی اهل شیراز هست او رابط ما بود.

س- همین که بعد معاون وزارت دربار شد؟

ج- من نمی‌دانم این معاون وزارت دربار شد یا نه. بنده می‌خواهم ماجرای این را بگویم برای من یک چیز اسرارآمیزی است تا این لحظه هم، خود حزب هم جوابگو نیست به این قضیه. این آقای علی متقی رابط بود بین قشقایی‌ها و سازمان افسری و اینها و علی متقی یک بار هم به همراهی سرهنگ مبشری، سرهنگ اکبر چلیپا که الان زنده است و لهستان است که عضو به‌اصطلاح هیئت مرکزی هفت نفری سازمان افسری بود و یک افسر دیگر رفتند پهلوی رهبران ایل قشقایی خسروخان، ناصرخان که توی کوه بودند بحث کردند برای اقداماتی و خسرو به من می‌گفت که علی متقی ماه‌ها با ما در کوه بود و یک فرستنده هم همراه خودش داشت، مرتب با مرکزیت حزب از توی کوه توی مخابره و مورس بود. این آقای علی متقی در واقع مسئول کل ایران بود بعد از این‌که آقای کیانوری اینها دررفتند. این آدم اولی بود آنجا و این رابط بود با آقای روزبه و دیگران. اولین بار که اسم علی متقی آمد در یک اطلاعیه‌ای بود که فرماندار نظامی تهران داد آن‌موقع که آقای علی متقی در خیابان آبشار با مهندس بلالی‌زاده، اسمش را دقیقاً الان یادم نیست ولی یکی از کادرهای حزب توده، قرار داشته و آن مهندس را آنجا گرفتند و علی متقی نبوده، فرار کرده. این یک قلم فرار. یک دوره دیگر هست که آقای دکتر کیانوری قرار تماسی داشته در پشت سفارت آمریکا با علی متقی و کیانوری در لباس سرهنگی بود آن‌موقع لباس سرهنگی می‌پوشید وقتی مخفی بود، می‌آید و قرار بوده این ماشینش بیاید و او از روبه‌رو پیاده بیاد و این پیاده شود و کارش را بکند و انجام بدهد و برود. در این لحظه که کیانوری می‌آید ماشین آتش بوده پیاده می‌شود نبوده متقی ولی یک جیپی آن‌ور بوده یعنی لو رفته بوده قرار، یک جیپی بوده که از آن جیپ یک گروهبانی می‌آ‌ید پایین که توی آن جیپ سرهنگ زیبایی بوده، سرهنگ امجدی بوده و دوتا گروهبان دیگر و گروهبان سوم که آمده بوده پایین. می‌آید پایین می‌خواستند خیلی بی‌سروصدا دستگیرش کنند. می‌آید به طرف کیانوری می‌زند بالا و به کیانوری می‌گوید که این جناب سرهنگ، مثلاً فلان‌کس، شما را می‌خواهد گفته بیایید، که این هم خیلی عادی باشد که نفهمند، بروند آنجا که او را بگیرند، در همان جیپ. کیانوری متوجه می‌شود. به گروهبان گویا می‌گوید بروید جلو من می‌آیم، دست می‌کند اسلحه‌اش را می‌کشد از پشت گروهبان را می‌زند، ماشین هم که شوفر و اینها تویش بودند که یکی از گاردهای حزب بعداً برای من گفت خودش توی آن بود آتش می‌کند می‌آید جلوی این می‌پرد، دوتا چرخ لاستیک جیپ را می‌زنند بعد می‌روند. که این را من زندان بودم در زندان زرهی سرو صدایش بلند شد. شاید یعنی سختگیری شد توی زندان ما گفتیم چرا؟ گفتند آقا یکی از گروهبان‌های ما را کشتند که بعد ما آمدیم این را شنیدیم. یعنی می‌خواهم این را بگویم. یک قرار آنجا بوده لو رفته متقی نبوده، یک قرار کیانوری بوده باید به متقی قاعدتاً شک بکند. چطور می‌شود که آقای علی متقی با آقای روزبه در تماس می‌ماند و معروف است در کتاب دفاعیات خسرو روزبه که حزب توده توضیحی می‌نویسد در مقدمه که رفیق ما روزبه در دفاعیه‌ای که دارد می‌کند در این سندی که فرستاده می‌گوید که من را عظیم عسگری لو داد، همان تندنویس مجلس با زمانی اینها آمده بود سر قرار. درحالی‌که آن رفیق روزبه در آن لحظه نتوانسته خوب تشخیص بدهد این عظیم عسگری نبوده بلکه این را علی متقی لو داده. چرا علی متقی را به این ماجرا می‌کشند در حالی‌که عظیم عسگری بوده. حالا اگر علی متقی اصلاً یا امنیتی‌ها کار می‌کرده این‌کاره بوده چرا این را گذاشتند مسئول و چرا تا آن‌موقع بوده اصلاً و چرا روزبه این حرف را نمی‌زند و چرا روزبه به او اعتماد دارد تا آخرین لحظه. اینها ماجراهایی است که توی داخل حزب توده است و نامعلوم است. این به نظر من به سازمان افسری هم این را خواستم برای‌تان بگویم، در پلنوم چهارم حزب توده مسئله سازمان افسری این‌چنین مطرح شد که شما شنیده بودید در ایران که اسناد این افسران خانه مهندس مرتضی کیوان بوده در خیابان خانقاه که یکی از کوپل‌ها بوده به‌اصطلاح. این اسناد را از آنجا خارج می‌کنند وقتی عباسی زیر شکنجه بوده که باید پاک می‌کردند هر حزبی باید این‌کار را بکند بعد از بیست‌وچهار ساعت. این اسناد را می‌برند یعنی یازده شب این اسناد آنجا نبوده آن خانه پاک بوده. آقای عباسی در زندان آن‌طور که به شما گفتم اطلاع می‌دهد به سروان ناظر که به بیرون بگو که من چهل و هشت ساعت دیگر مقاومت می‌کنم. در آن چهل‌وهشت ساعت رابطی با ایشان نبوده که این خبر را تحویل بگیرد. اینها عناصر مشکوک قضیه است. آقای دکتر حسین جودت که الان هم در تهران است و این آدم به نظر من اصلاً هویت ایرانی ندارد و به قول خود افراد توده‌ای آدم از آن ور آب آمده است به قول معروف. ایشان آدم کودن که آن دوره ایشان مسئول رابط سازمان افسری بوده چون به شما گفتم هر یک سال یک‌دفعه یکی از اعضای هیئت اجرائیه مسئول رابط سازمان افسری بود. دکتر حسین جودت درست در همین نقطه‌ای که آنجا آن تماس وصل نمی‌شود نیست دستور می‌دهد که مدارک را برگردانید به خانه مهندس کیوان در خیابان خانقاه آنجا بگذارید. که این را از او در پلنوم سؤال کردند که آقا خانه‌ای که لو رفته و هر آن هم ممکن است بیایند شما بردید اصلاً بیرون چرا برگرداندید روزیار هم آنجا ؟ که متشنج شد پلنوم چهارم حزب توده. خیلی از افسرانی که آن تو بودند برای من تعریف کردند. یک استدلال آقای جودت فقط کرده بود. گفته بود طبق تئوری و قانون نظامی من فکر کردم دشمن اگر چند دفعه یک جا را توپ بیندازد و به هدف نخورد دیگر آنجا را نشانه نمی‌گیرد چرا؟ برای این‌که عباسی باز زرنگی تمام در مدتی که زیر شکنجه بوده، برای این‌که خودش را خلاص کند و به اینها علامت بدهد توی خیابان خانقاه مثلاً فرض کنید این خانه مهندس کیوان نمره فرض کنید ۲۶ بود آقای عباسی چندبار گفته من می‌دانم آنجا یک خانه‌ای ما بود می‌رفتیم آن‌جاها هم می‌نشینند. و در خیابان خانقاه شماره ۱۶ را فرض کنید، شماره ۲۴ را اینها را لو داده بود که اینها بریزند و آن خانه‌ها متوجه بشوند اینها را پاک بکنند. به همین دلیل هم پاک کرده بودند. یعنی یازده روز مدارک را برده بودند. استدلال آقای جودت این بود که چون آن‌جاها ریخته بودند ما دیگر اطمینان داشتیم که اگر هم لو برود باور نمی‌کند دشمن و تیر را به آنجا نمی‌اندازد من دستور دادم بگذارند آن‌جا. این استدلال اصلاً قانع کننده نیست. نه این استدلال قانع‌کننده نیست اصولاً تمام را می‌سوزاندید. چون اگر می‌سوزاندند هیچ‌کس را نمی‌توانستند بیاورند. فرد فرد را می‌شناخت فوقش، ده نفر لو می‌رفتند. چرا نسوزاندند آن هم استدلال‌شان این بود که اگر ما می‌سوزاندیم سازمان از بین می‌رفت چون ما نمی‌شناختیم این افراد را اصلاً، سیستم را روی کاغذ داشتیم. افراد ارزشمندتر بودند با این سیستم روی کاغذ؟ یعنی این واقعاً یک تاریک‌ترین نقطه تاریخ حزب توده است که چه دست‌هایی تویش بازی می‌کردند. که البته شایعات فراوانی است، اتهاماتی هست. افراد حزب توده هستند کادرها اصلاً متهم می‌کنند آقای کیانوری را، مریم فیروز را که اینها اصلاً مثلاً با انگلیس‌ها کار می‌کنند. از این شایعات حتماً شنیده‌اید که یکی از اینها را خود آقای کشاورز می‌گوید و دیگران هم می‌گویند البته من به تئوری توطئه و دست‌غیب اعتقاد ندارم. ولی معتقدم این وقایع تاریخی بوده.

س- تماس‌هایی که بین جبهه ملی و گروه چپ با بختیار بوده چه اطلاعاتی شما دارید؟

ج- با؟

س- با تیمور بختیار.

ج- تماس‌هایی که بین گروه‌های….

س- جبهه ملی و گروه‌های چپ با تیمور بختیار و زمینه همکاری…

ج- تماسی که در واقع بین بختیار و گروه‌های چپ بوده که حالا اگر بشود گفت چپ و ملیون و دیگران و مذهبیون عبارت از این است: آقای خمینی وقتی آمدند به نجف از ترکیه یعنی بعد از یک مدتی که در ترکیه بودند و رفت نجف کم‌کم آنجا افراد اپوزیسیون متمرکز شده بودند. افراد جبهه ملی بودند، بعدها هم بختیار آمده بود مهاجرت بعد از یک مدتی که سویس بود رفت به آنجا که آنجا را پایگاه خودش قرار داد. به‌طوری‌که ما از افراد آنجا شنیدیم که بودند و حضور داشتند و می‌تواند بازگو کنند بختیار با آقای خمینی دو بار ملاقات کرد. البته یک‌بارش را با مصطفی خمینی ملاقات کرده، پسر بزرگش خودش حاضر نشده و یک بار حتی با خود آقای خمینی. بین اینها هم همکاری بوده. حتی روایاتی هست که در سلسله بافت اصولاً پانزده خرداد همه این نوع نیروها با هم دست داشتند چه مرتجعین چه فئودال‌ها چه آقای بختیار چه آقای خمینی همه با هم بودند که اصولاً مخالف رفرم بودند که اینها حالا بالاخره روشن است. در آنجا این تماس‌ها بوده. از گروه چپ من می‌توانم حزب توده را فقط بگویم. حزب توده در آن‌موقع در تماس بوده با این‌ها. حزب توده هم به فکر توطئه‌گری و براندازی شاه از هر طریقی می‌افتد. آقای بختیار در جلسه‌ای انتقاد از خود می‌کند که ملاقاتی بوده با آقای دکتر رادمنش و نفر بعدی که نمی‌دانم کی بوده همراهش بوده و تصور می‌کنم منوچهر بهزادی دبیر کمیته مرکزی. ملاقات با آقای بختیار از طرف حزب توده یک عمل خودسرانه آقای رادمنش نبوده، این یک دروغ تاریخی است که آقای کیانوری می‌گوید. تصمیم کمیته مرکزی بوده و این ارتباط از طرق مختلف انجام می‌گرفته و آقای عباس شهریاری هم رابط بین تمام گروه‌های چپ ایران بوده برای ضربه زدن. حتی از سازمان امنیت، از آن ور هم برای کمک کردن به سازمان امنیت برای برهم زدن این بازی و رابط با اینها بوده ـ عراق و رابط با لایپزیک و در لایپزیک هم بوده یک‌دفعه، در جلسه کمیته مرکزی هم شرکت داشتند. با وجودی که زنهارهای فراوانی داده شده از تهران به اینها که آقا عباس شهریاری مشکوک است، حتی افراد حوزه عباس شهریاری هستند مثل مهندس رضوی که الان تهران شرکت تهران جنوب را دارد. خود او به من گفت. گفت من اصولاً تماسم را قطع می‌کنم. حزب توده وارد مذاکره می‌شود با بختیار. بختیار یک‌نوع به قول معروف انتقاد از خود می‌کند که آقا من شکنجه و برخوردم با افسران و اینها اشتباه بوده و من این کار نادرست را کردم. با هم یک‌نوع آشتی می‌کنند. یعنی یک نوع قرار و مدار دارند برای کار کردن و سرنگونی شاه. در این فاصله از طریق پسر خمینی با آقای خمینی هم تماس حاصل می‌شود. آقای خمینی در دوتا ملاقات با افراد ما، افراد ما که می‌گویم یعنی نمایندگان کنفدراسیون که هر ساله انتخاب می‌شدند پیام ببرند آنجا و توی کنگره‌های کشورهای عرب شرکت کنند سری هم به خمینی می‌زدند. و روزنامه‌های مختلف هم برای خمینی می‌رفت، ارسال می‌شد. ایران آزاد مال جبهه ملی، مال کنفدراسیون همه برای دفتر ایشان. دوتا توصیه آقای خمینی دادند به دو رفیق ما که با اسم می‌شود گفت و اینها گویای همکاری این آقا است با این‌ها. یک‌بار به یکی از دوستان ما در یک ملاقات گفته بوده که، یکی از دبیران کنفدراسیون که رفته بوده پیام را ببرد، گفته شما چرا به این حزب توده فحش می‌دهید این‌قدر. چرا فحش می‌دهید؟ خب بالاخره اینها هم مخالف شاه هستند حالا نباید داد. در واقع پادرمیانی می‌کرد. چون حزب توده در آن زمان ایزوله شده بود توی جنبش جوانان و کنفدراسیون و فقط توی این نوع توطئه‌گری‌ها بود. این توصیه آقای خمینی معنی دارد آن‌موقع.

س- به کی گفته بوده؟

ج- این توصیه را در واقع به مجید زربخش کرده بود و به محمود راسخ که هر دوتای‌شان هم هستند. بار دیگر که محمود راسخ سال بعد رفته بود با نفر دیگری که اسمش را نمی‌دانم باید بپرسم و بهتان بگویم، به‌هرحال محمود را می‌توانم بگویم چون اظهار هم کرد گفت آقا بنویسید تهران و پخش کنید. او جزو هیئت اجرائیه جبهه ملی بود محمود راسخ. ایران آزاد را هم به‌هرحال نمایندگی می‌کرد. وقتی رفته بود خمینی گفته بود که من این روزنامه شما را می‌خوانم، خوب است خطش ریز است خیلی، یک خرده درشت‌تر بکنید حروفش را. ولی من یک چیزی را نمی‌فهمم. چرا این‌قدر به حزب توده هم شما این‌جا می‌پرید؟ یکی به این بختیار چرا این‌قدر می‌پرید؟ این آقای بختیار به‌هرحال ـ حالا یک اشتباه کرده. خب این بیان انتقاد از خود بختیار که تیمور بختیار انتقاد از خودش کرده نه از ناحیه حزب توده و دیگران بلکه از همان آقای خمینی شنیده شده. آقای خمینی گفته که آقای بختیار از خودش متنبه هست از کارهایی که کرده، پشیمان است، می‌گوید بدکاری کردم، خب او را هم نباید آزار داد همه باید با هم این‌کار را بکنیم. این توصیه‌هایی بوده که آقای خمینی به نمایندگان کنفدراسیون کرده. و به نظر من اینها یک گواهی دیگر هم دارد. دشمنی همه اینها با کنفدراسیون. یعنی در واقع نفی این سازمان در ایران. یک بخشی از روی عقیده بوده آن بخش نیروهای داخلی‌مان، جوانان‌مان و یک بخشی هم این‌هایی که توی حکومت بودند. از بنی‌صدر تا آقای قطب‌زاده. برای این‌که کنفدراسیون بزرگ‌ترین عرصه مبارزه میهن‌پرستان ایران بوده و عظیم‌ترین کار بیست ساله را هم کرده در روشنگری، در تربیت، در اشاعه فرهنگ و.. و با هیچ‌جا هم نبوده علیرغم تمام اتهامات شاه که کنفدراسیون را شرق می‌چرخاند غرب می‌چرخاند. و همه اینها هم زیر پر و بال کنفدراسیون در واقع حمایت شدند ای نیروها. حتی همین شکنجه‌گران کنونی ایران مثل لاجوردی و دیگران که در زندان بودند همین کنفدراسیون از حقوق آنها هم دفاع کرد آن‌موقع. این را من این‌جا مخصوصاً این گریز را زدم که بگویم یک اجحاف تاریخی به کنفدراسیون هم شده یعنی تمام این نیروها دشمنی می‌ورزند حتی صادق قطب‌زاده. در تلویزیون که آمد چون اخراج شده بود مرتب توطئه سکوت روی کنفدراسیون بود مانع این قضیه بود. که حتی آن‌موقع ما یک نامه‌ای نوشتیم و امضا کردیم به‌عنوان دبیران کنفدراسیون که در آیندگان چاپ شد که این را هم من می‌فرستم خدمتتان. آیندگان شاید نمی‌دانم دو شماره قبل از توقیفش است، راجع به کنفدراسیون و این آدم‌هایی که آمدند توی قدرت.

س- آیا تماسی بین برادران قشقایی و بختیار هم بود؟ با یک همکاری؟

ج- من خیال می‌کنم خسرو تماس داشت با تیمور بختیار.

س- یک صحبتی بوده که شخصی به اسم محمود امینی که گویا ارتشی بوده او هم می‌خواستند علاقه‌مندش کنند…

ج- محمود امینی برادر علی امینی است. مسئول ژاندارمری بود قبل از کودتای ۲۸ مرداد، همان آدمی است که افشا کرد که آمریکایی‌ها خواستند به من پول بدهند کاری بکنم نکردم بود و در لندن زندگی می‌کند و در دوره‌ای که من در روزنامه باختر امروز بودم و با خسرو کار می‌کردیم با امینی هم تماس گرفتیم. او آدم رادیکالی بود آن‌موقع به ما پیشنهاد می‌کرد این راه‌ها کهنه شده، راه راه کوبا است حتی آن ژنرال هم به این‌جا رسیده بود و با خسرو مکاتباتی داشت. این‌که بعدها با او هم تماس گرفتند یا نه اطلاع ندارم. این برادر ابوالقاسم امینی است و برادر در واقع علی امینی است.

س- راجع به بهشتی؟

ج- راجع به بهشتی من توصیه می‌کنم به شما به یکی از همکارانش، سکرتری‌هایش که حاضر است این مصاحبه را با شما بکند به او مرا جعه کنید. من داده‌هایی که او به من داده در واقع آنها را می‌توانم بازگو بکنم. شخصی به نام آقای مهدی طارمی در آلمان هست.

س- مهدی؟

ج- طارمی، که در دفتر آقای بنی‌صدر هم اواخر کار کرد و در آلمان تحصیل‌کرده و ایشان با آقای بهشتی فعالیت طولانی در انجمن اسلامی در دورانی که ایشان در هامبورگ بودند داشتند. این به آن دوره برمی‌گردد ولی اگر مطالب دیگری بخواهید راجع به آن، چیزهایی که من شنیده‌ام می‌توانم بازگو بکنم.

س- خب خود شما چه تماس‌هایی با او داشته‌اید وقتی که توی آلمان بود.

ج- من با بهشتی هیچ‌گونه تماسی نداشتم. برای این‌که در دورانی که بهشتی در آلمان بود من در آلمان نبودم. من در خاور دور بودم. من آن‌موقع دیگر از آلمان رفته بودم. یعنی از سالی که همان‌طور که به شما گفتم ۱۹۶۴ مخفی بودم عملاً تا سال ۱۹۷۰ و من در چین بودم آن‌موقع.

س- یک سؤالی در مورد چین مانده بود و آن برنامه تربیت نظامی که آنجا داشتند چه بود؟ برنامه سیاسی‌اش را گفتید که عبارت بود از چندتا دفترچه…

ج- بله، تجربه به‌اصطلاح خودشان را به صورت الگووار بازگو می‌کردند به مردم، این جوانان آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین که می‌آمدند برای تمرین و به نظر من یک نوع الگو بود. یعنی خلاصه شده‌ی همان چهار جلد کتاب‌های مائوتسه‌دون، آثار مائو آنها را درس می‌دادند برای یکی دو ماه. تمرین نظامی‌شان هم به نظر من یک کار خیلی مختصر بود. آن عبارت از این بود که این افراد یک دوره اسلحه‌شناسی می‌دیدند، یک مقدار سنگر شناسی و نمی‌دانم جبهه‌گیری و درس نظامی این‌طور که در نانکن داده می‌شد به اینها ولی خودشان هم همیشه تأکید می‌کردند که آدم جنگ را در جنگ یاد می‌گیرد. این معنی ندارد اصلاً. ولی چون ما اصرار کرده بودیم این دوره را تعلیم می‌دادند. تیراندازی، اسلحه‌شناسی و تاکتیک‌ها و استراتژی نظامی و غیره. اینها در دوره کوتاهی در ن احیه یکی از پادگان‌های اطراف پکن بود و بعدها در نانکن چون مدرسه نظامی اصلی‌شان نانکن است در نانکن بود ولی کوبایی‌ها جدی‌تر از اینها تعلیم می‌دادند. چون ما یک گروه بزرگ به کوبا فرستادیم اول… همان‌طوری‌که به شما توضیح دادم در واقع آموزش نظامی در چین یک آ‌موزش خیلی ابتدایی بود، مثل همان آموزش تئوریک‌شان چون من معتقد نیستم کسی با یک ماه و نیم نظامی از آب دربیاید یا با پنج ماه یا سه ماه چون جزوه خواندند در واقع مارکسیست از آب دربیاید. آنها تجربه خودشان را انتقال می‌دادند.

س- نتیجه‌ای هم گرفته شد هیچ‌کدام بودند که بروند ایران و استفاده‌ای بکنند؟

ج- بودند. یعنی همان‌طوری‌که توی مبحث قبل برای‌تان توضیح دادم یک دسته‌ای بودند که در کردستان بوند رفته بودند و یک دسته هم همان پرویز واعظ زاده و صفایی و شکوه طوافچیان و مهشید جاسمی و اینها بودند که رفتند ولی به کار نظامی کارشان نکشید. فقط و نفر از اینها که دوره دیده بودند عطا حسن آقا کشکولی و ایرج کشکولی بودند که در آن جریان جنوب با بهمن قشقایی بالای کوه بودند. و اما سازمان انقلابی در سال ۱۹۶۵ یک تیمی را تقریباً چهارده نفر بودند اینها را فرستادند به کوبا که از تجربه کوبا هم استفاده کنند.

س- تماس با اینها چه‌جوری برقرار شد؟ باز هم از طریق همین جلسات…

ج- نه. تماس با آنها از طریق یک کسی برقرار شد که یک شوهر آمریکای لاتینی دhشت و با کاسترو اینها دوست بود و در پاریس بودند و آنها یکی‌شان متمایل به س ازمان انقلابی بود این تماس را خواستیم و وصل کردند. و کوبایی‌ها هم در واقع در سال‌های ۱۹۶۰ اگر یادتان باشد هر کشوری می‌خواست پایگاه انقلاب باشد و دنبال تربیت کردن بود. هر کس هم می‌خواست تز خودش را پیش ببرد. کوبایی‌ها درست نقطه مقابل چینی‌ها تزشان بود. کوبایی‌ها به سیاست اصلاً اهمیت نمی‌دادند فقط نظامی‌گری، پارتیزان. اصلاً معتقد به تعلیمات کتابی و تئوری و این صحبت‌ها نبودند. می‌گفتند نظامی. به این جهت گروه تجربه خودش را وقتی برای سازمان بازگو کرد نقطه مقابل تربیت در واقع چینی‌ها بود و ما می‌گفتیم آقا این متضاد هستند با همدیگر بالاخره کجا هستید شما، چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ کوبایی‌ها در واقع تیمی را که تحویل می‌گرفتند عملاً این تیم می‌شد عضو ارتش کوبا با تمام قوانینش. یعنی حکم اعدام هم توی آن بود. یعنی اگر شما مأمور پاسداری یکی از ذخائر جنگی آنها بودید اتفاقی آن شب می‌افتاد و ضد انقلاب حمله می‌کرد طبق قوانین کوبا با شما رفتار می‌کردند. یعنی خیلی میلیتاریستی، شش ماه تمام فقط کار نظامی تعلیم می‌دادند و حتی راه‌روی دو روزه توی جنگل‌ها و راه‌های خیلی صعب‌العبور و غیره و اینها که یعنی رست بچه‌ها را کشیده بودند. یعنی فقط نظامی. چون آن‌موقع نظریه گوارا اینها بر این بود که در واقع این نقش جنگ پارتیزانی و نقش سلاح است که تعیین می‌کند تکلیف قدرت را نه سیاست و مخالف بودند شدیداً. حتی مثلاً من یادم هست به‌عنوان انتقاد وقتی یکی از این بچه‌ها که برگشته بود در جلسه همین کادرها انتقاد می‌کرد به نوع تربیت، می‌گفت که آقا ما مثلاً آنجا پرسیدیم که آقا اگر انتقادی درگرفت در یک حرکت نظامی که داریم می‌رویم و نظریه دیگری بود فرمانده‌مان نخواست بکند چه باید کرد؟ چه‌جوری باید تصمیم بگیریم برای حل مسئله و رفع این انتقاد. گفت خیلی ساده. یکی از این دیگری که برجستگی نظامی دارد سعی می‌کند در یکی از این پیچ‌هایی که او عبور دارد می‌کند جوخه می‌رود به سمت عمل نظامی‌اش، از پشت آن فرماندهی که انتقاد دارد را مورد هدف قرار بدهد. یعنی یک چیز عجیب و غریبی بود. یک حالت میلیتاریستی توتال به قول آلمان‌ها. این بود که آنجا قطع شد آن رابطه.

س- این افراد چه شدند؟ آنها هیچ‌کدام.

ج- برخی از این افراد دوره چین را دیده بودند سال ۱۹۶۴ همان گروه اول بودند که به شما گفتم که در ۱۹۶۵ هم رفته بودند. آن بقیه هم که آن تعلیمات را دیده بودند در جمع‌بندی که ما کردیم به خاطر این‌که زهر نظامی‌گری آن‌جوری از آنها رفع شود به قول معروف یا به قول چینی‌ها برای تجدید تربیت آن عده را ما فرستادیم توی گروه دیگری در چین که آن آموزش نظامی آنجا و برداشت تئوریک جنگ در واقع انقلابی را از آنجا یاد بگیرد که رفع بشود آن اشکالی که در آنجا پیدا کرده بودند. آن گروه افرادش در واقع اکثراً رفتند به ایران و یکی از آنها الان در زندان است، دوباره این هفته‌های اخیر گرفتند. یکی دیگر هم بیرون است الان منتها در دوره شاه محکوم به اعدام شده بود بعد به حبس ابد ده سال زندان بود بیرون است و در تسخیر پادگاه‌ها خیلی نقش خوب داشت. در تعلیم دادن خیلی جوان‌ها که از اعضا الان ما است در سازمان ما هست و چند نفری هم کناره گرفتند و تعدادی از آنها هم شهید شدند. یکی همین واعظ زاده بود، یکی همان گرسیوز برومند بود اینها دوتا از آدم‌هایی بودند که کوبا هم دوره ‌دیده بودند. یک جوان دیگری است که از سرنوشتش خبر ندارم او هم ایران هست الان و هستند. و چندتایی از آن‌های دیگر سه‌نفرشان الان در همین شهر هستند که عملاً پیر شدند و سیاست را کنار گذاشتند. دو دختر و یک پسر که به سن پیری رسیدند و دیگر کاری ندارند. و سه نفر دیگر از آن گروه الان در کردستان هستند که منتها از آن گروهی که مقصودم از گروهی است که در آنجا تمرین دیده بود و بعداً ولی عضو همین سازمان انقلابی مانده بود.

س- اولین تماس با چریک‌های فدایی از کجا شروع شد؟ اولاً آن سرانش را مثلاً جزنی اینها را هیچ‌کدام شما شخصاً می‌شناختید؟

ج- من والله جزنی یعنی از من چند سال جوان‌تر بود. من فامیل‌شان را می‌شناختم کلانتری‌ها و اینها که اعضای حزب توده ایران بودند. ولی اولین تماسی که ما با فدایی‌ها شروع کردیم نمی‌شود اسمش را گذاشت فدایی‌ها، در آن‌موقع گروه جزنی بود. اینها وقتی ما این‌جا از حزب توده انشعاب کردیم همان‌طوری‌که در بحث دیروز به شما گفتم کسی را فرستادند این‌جا سراغ ما چون دیدند ایده‌های‌شان با ما نزدیک است. یعنی ما آن‌موقع تزمان این بود حزب توده خوب است، رهبری آن فاسد است، وابستگی به شوروی بد است باید با فکر خود اندیشید و رفت در جنگ مسلحانه و انقالب کرد. تزهایی بود که چینی‌ها هم این‌جور می‌گفتند. نمی‌خواستیم از ترادیسیون هم قطع بشویم. می‌گفتیم این حزب را باید اصلاح کرد یعنی یک نوع روی اصلاح‌طلبی هم بود. این توی افکار بیژن اینها هم بود. آنها آن موقع کسی را فرستادند برای تماس‌گیری در این‌جا که من دیروز برای‌تان گفتم. من منتها در آن فاصله به‌عنوان مأموریت و مسئولیت رفته بودم به چین برای تعلیم نظامی گروه‌ها و کار تبلیغات. آن آدم صفایی فراهانی بود که از طریق فلسطین آمد این‌جا در شهر فرانکفورت، تماس گرفت ولی منتها به نتیجه نرسید دیگر چون روشنفکر بازی آن دو رفیقی که ما مأمور کرده بودیم با او حرف بزنند توی ذوق او زد برگشت و آنها کارشان را شروع کردند. این اولین تماس بود. منتها من با دو نفر از قدیمی‌ترین از بچه‌های آنها در تماس بودم که یک‌خرده جوان‌تر از من بودند ولی یکی‌شان حتی هم سن‌وسال.. صفایی آشتیانی. یکی او بود و یکی اون اسکندر بود که کادر کارگری‌شان بود. و اینها واقعاً در تماس بودند. در واقع اطلاعات و اخبارشان را هم می‌فرستادند آن‌موقع که شروع کرده بودند در تهران با گروه احمدزاده اینها حرف بزنند و کار مسلحانه را شروع کنند. یعنی چندتا آکسیون اینها کردند: یکی سیاهکل بود یکی قلهک بود، در واقع قلهک بود، بانک آیزنهاور بود که پویان اینها تویش بودند این مدارک را فرستادند به من و من چون دیدم در فرنگ کسی اصلاً نمی‌داند جریان چریکی در ایران هست و دولت ایران هم جریان را توی مطبوعات طوری جلوه داده بود که گویا یک عده راهزن رفته بودند پاسگاه ژاندارمری را زدند توی سیاهکل که دیروز برای‌تان گفتم. که من روزنامه نبرد را منتشر کردم در خدمت جنبش چریکی ایران که مدارک‌شان برای اولین بار آنجا چاپ شد، چهار شماره درآمد بعد هم با من از طریق خاورمیانه تماس گرفتند و همان اسم را برداشتند و یک خلق اضافه کردند به نام «نبرد خلق» شد ارگان تئوریک‌شان که خودشان کارشان را ادامه دادند. ما در تماس بودیم با آن‌ها. تا این‌که بخش‌هایی آمدند بیرون دیگر، تماس‌های اولیه که خواستید اینها بود که به شما گفتم.

س- دیروز یک اشاره‌ای به جبهه ملی سوم شد. آن واقعاً یک اقدام مؤثر بوده یا…

ج- والله من از جبهه ملی سوم و چهارم و پنجم اطلاعات کمتری دارم. این است که دلم می‌خواست اینها را بیشتر از هدایت [متین دفتری] می‌پرسیدید چون او بهتر و دقیق‌تر می‌‌داند. آنچه که در خارج بود من بالاخره نفهمیدم دو و سه‌اش کدام است تو شاید بدانی مریم. من نمی‌دانم مثلا این بنی‌صدر سوم بود یا دوم؟

س- دوم بود بعد سوم شد.

ج- دوم و سوم هردوتایش یعنی هم شاگرد اول هم شاگرد دوم همان‌طوری که به شما گفتم. من فقط یک شکل را می‌شناسم. آغاز جبهه ملی در این‌جا به آن صورتی که برای‌‌تان گفتم با کار خسرو قشقایی، کاری را هم که فرج اینها و شاهین اینها آنجا شروع کرده بودند که آن در واقع ماسید. کار خسرو بود که بعد به آن کنگره ویس‌بادن منجر شد و نامه مصدق بود که تأیید کرد که باید جبهه این چنین باشد که خودش این باعث تفرقه‌ای بین اینها شده بود. اینها به مصدق هم همین علی راسخ هی می‌نوشت که عکسش را بگیرند. یعنی اینها بیشتر در تفکر به نظر من جناح راست جریان جبهه بودند. اللهیار صالح و آن تیپ‌ها را می‌خواستند. همین [دکتر مهدی] آذر و این‌ها. یعنی حرف خود دکتر مصدق را دنبال نمی‌کردند. تا آن دوره من جبهه را تعقیب کردم. بعد جبهه‌ای که بعد به وجود آمد من چند بار به شوخی به آنها گفتم. گفتم دیگر شما هم یواش‌یواش جبهه نیستید. آخر نمی‌شود که بگویید مارکسیست ـ لنینست باشید و بروید این‌ور و آن‌ور دنیا و جنگ چریکی بکنی و رادیو و غیره. یعنی در واقع با چریک‌ها یکی شده بودند. دیگر اینها باید رها می‌کردند. به همین دلیل هم در ارتباطات‌شان این اسم را گذاشته بودند گروه ستاره. که بعدها شد رهایی جبهه خاورمیانه. یعنی بچه‌های سنتی جبهه کنار رفته بودند دیگر عملاً، بنی‌صدر بود و با یک عده‌ای که اینها را مریم بهتر می‌داند، ما اطلاعات زیادی در این باره ندارم.

س- راجع به یکی دو روز قبل از روز انقلاب و تسخیر پادگان‌ها و اینها چه خاطراتی داید؟ زیاد راجع به آن صحبت نکردید.

ج- والله خاطراتی که من از آنجا دارم من عملاً یک روز قبل از قیام آمدم تهران. بودند دیگر. یعنی بچه‌های ما از ماه‌های پیش رفته بودند همان‌طوری‌که به شما گفتم از اروپا تیم اصلی در واقع در دوره آموزگار رفته بودند همین اتحادیه کمونیست‌ها و بخش‌های فعال کنفدراسیون. بچه‌هایی که با ما بودند یک جریانی به نام چپ را درست می‌کردند، کادرهای قدیم بودند به نام کادرها معروف بودند اینها در فاصله بین شریف‌امامی، ازهاری و بختیار رفتند که من خودم دوره بختیار یعنی دو روز آخر بختیار. یعنی همان شب شاید من با آخرین هواپیمایی که نشست اصلاً آمدم. بودند بچه‌ها برای من تعریف کردند. من خودم مستقیماً نبودم توی تسخیر پادگان‌ها. حتی مثلاً سلطنت‌آباد که همین موسوی اینها بودند که اعضای جبهه دموکراتیک بودند و بعداً برای من تعریف کردند که چگونه اینها باز کردند و رفتند و چیزهایی هم برداشته بودند. حتی همین موسوی را دستگیر کردند وقتی از سلطنت‌آباد خارج می‌شد حزب‌اللهی‌ها آن‌موقع که حزب‌‌اللهی نبود ـ که خود ساواکی. که می‌گفت من ترسیدم حتی من را بکشند این جمعیت. برده بودند توی همان مدرسه رفاه حبسش کرده بودند و چشم‌شان را هم بسته بودند بازجویی می‌کردند. که بازجو یکی از بچه‌های همین آلمان بوده انجمن اسلامی شناخته بود اینها را، یکی دوتا را. که بعدها همین علی راسخ رفت به بهشتی گفت و این‌ها، آنها را آوردند بیرون. ولی خب در تسخیر باغشاه و لویزان و اینها بودند جوانان. من خیال می‌کنم قیام آن بخشی از آن که مربوط می‌شود به یک عمل رادیکال و کلاسیک که یعنی اشغال قهرآمیز دژهای دشمن این اصلاً متعلق به آخوندها نبود، مطلقاً. این را تمام آن حواشی جنبش چریکی ایران یعنی آن افکار سازمان داد، مجاهدین بودند و بچه‌هایی که اصولاً همین تجربیات کشورهای دیگر را داشتند. جوانان بودند اصولاً این‌کار را کردند و توده‌هایی هم با اینها رفتند. آخوندها نمی‌خواستند این قطعه آخر هم انجام شود، این تیکه آخر را نمی‌خواستند و راست هم می‌گوید بازرگان می‌گوید سزارین شد. اصل سیستم را می‌گوید سزارین شد که راست می‌گوید نمی‌خواست. همه را همین پریشب سلامتیان می‌گفت که باید حتماً حرف‌هایش را بزند به نظر من، که توی شورای انقلاب دولت چی‌چی می‌گذشت. می‌گفت ما همه‌اش می‌گفتیم فلان آقای بازرگان می‌گفت آقا بانک‌ها دارد از دست می‌رود، اداره‌جات دارد از دست می‌رود، خب ما هم توی جو انقلاب بودیم. ما از ته دل خوشش‌مان می‌آمد که چه خوب دارد می‌رود، او نگران بانک‌ها بود دائم. من خیال می‌کنم اصلاً این آکت آخر تاریخی کشور ما، قیام بهمن ربطی به هادی غفاری و ربطی به دار و دسته خلخالی و ربطی به آقای خمینی اینها ندارد. اینها می‌خواستند غروب انقلاب درست کنند. یعنی در واقع چراغ‌ها را روشن کنند و بگویند آقای قره‌باغی به ما داده و بروید توی خانه‌های‌تان از همان جا هم جنبش رادیکالیزه شد. یعنی اتفاقاً این نقش تاریخی بود که این بخش چپ انجام داد پیگیری سیاسی تویش نداشت. نمی‌دانست چه‌کار بکند از لحاظ سیاسی ولی جو را از دست اینها تغییر داد. به همین دلیل هم هنوز تا امروز که این‌جا پهلوی هم نشسته‌ایم نتوانسته‌اند حاکم بشوند. به دلیل این‌که این پولاریزاسیون. این قطبی کردن به جایی برد که جوان‌ها را دنبال انقلاب برد. یعنی توی یک متن انقلاب برد. اینها در واقع به شکل انقلاب می‌خواستند قضیه را تمام کنند، به ظاهر بگویند ما انقلاب کردیم. شاه را انداختیم، سرنگون کردیم، همین. به ریشه… همین جریان آمریکا اینها درست است که توطئه بوده به نظر من… در واقع این دنباله آن شعار بعد از شاه نوبت آمریکا است که چپی‌ها و اینها آوردند ولی اختیار از دست خودشان در رفت و خودشان هم قربانی این شعار شدند چون نه سازمان داشتند و نه سیاست تدوین شده.

س- دلم می‌خواست خاطرات خودت را در ظرف آن دو سه روز همان روزها که آمدند وارد شدند تا… چه‌کار می‌کردید؟

ج- من راستش را به شما بگویم، اگر یک‌بار توی تاریخ باید راست گفت آن‌وقت است که آدم برای تاریخ حرف می‌زند. یعنی برای آنچه که باید ثبت شود. من روزی که وارد شدم و آمدم این‌قدر خسته بودم، یک آدمی نبودم تازه آمده بودم تو، این‌قدر خسته بودم برای این‌که من عملاً مدت شش ماه بود توی فرنگ مدام دنبال سازماندهی، بلیت خریدن، بسیج کردن، بی‌خوابی‌های شبانه بودم برای گسیل بچه‌ها به ایران. و عملاً منزلی که من زندگی می‌کردم فرانکفورت چهار راه حوادث شده بود. از لندن همه‌جا هم که بچه‌ها می‌آمدند آنجا برویم؟ نرویم؟ چه‌جوری؟ من آن‌وقت خسته آمدم. یعنی یک تنه لش آمدم با یک گروه. گروه ترکیب هواپیمای ما هم خیلی جالب بود. توی هواپیما یک سری بچه‌های قدیمی بودند که حساب کردند آخر همه اینها بیایند و یک سری افسرها و توده‌ای‌هایی که از مسکو آمده بودند.

س- عجب

ج- بله. و یک تتمه مانده حزب توده که هفت هشت‌تا هم بیشتر اصلاً به اسم می‌توانم برایت بگویم که گفتم از یادگارهای کنفدراسیون بود که بیرون ماندند. مثلاً زرشناس و فرجاد که الان اینها را گرفتند، هادی خطیب و این‌ها. یک دسته توده‌ای‌ها بودند و بقیه هم ماها بودیم. وقتی من وارد شدم در فرودگاه مهرآباد اولین برخوردم با توده‌ای‌ها شروع شد، چون توی فرودگاه دوستان من جمع بودند و آمدند گفتند آقا این توده‌ای‌ها توی آن روزنامه‌ای که در می‌آوردند نوید بود چی بود، پخش می‌کردند. علیه بهمن نیرومند نوشته‌اند که این جاسوس نمی‌دانم آلمان غربی است و فلان و این‌ها. چون می‌خواستند لجن‌مال کنند مخالفین حزب توده را. و من یقه توده‌ای‌ها را همان‌جا توی فرودگاه گرفتم گفتم شما نیامده بساط کثافت‌تان را پهن کردید. که آنها هم به تته‌پته افتادند گفتند ما نمی‌دانیم و غلط کردند و از این حرف‌ها. و من فقط این حالت را دارم. وقتی من آمدم توی فرودگاه همین توده‌ای‌ها که کنارم بودند، خب از سابق می‌شناختم همین جوان‌ها را مثل فرجاد اینها که الان اعضای کمیته مرکزی حزب توده هستند بعد بچه‌های دیگر هم آمده بودند تا دم گمرک من دیدم یک عکس بزرگ شاه آن بالا است هنوز. یک حمال آنجا بود و رد می‌شد و اینها گفتم این این‌جا چه‌کار می‌کند؟ گفت آقا من نمی‌دانم. گفتم آقا من به تو پنجاه تومان می‌دهم برو بالا قلم‌دوش این الان این را بیاور پایین. و وقتی من وارد شدم زبونی یک در واقع سیستم را دیدم. وقتی وارد شدیم ما توی ردیف بودیم که پاسپورت‌های ما را نگاه کنند هنوز این لیست‌های مال ساواک بود، ممنوع الورودها که من رو کردم گفتم آقا خودت را خسته نکن، منطبق نکن. همش آن تو است. بعد پسره رنگش پریده بود چون واقعاً انقلاب توی دامن بود. آن معلوم بود که آتشش به دامن گرفته، شب‌های آخر بود. پسره رنگ پریده ولی وظیفه هنوز انجام می‌داد دنبال مأمور و معذور. درآمد گفت آره آقا درست ـ همه هم خط قرمز دارند. گفتم آقا پس جمع کن دیگر. تمام شده قضیه که ما اصلاً پاره کردیم و دیگر نایستادیم، گفتیم آقا برای خودت نگاه کن و آمدیم تو. چون مأموری نبود که دیگر جلوی ما را بگیرد. معلوم بود سیستم رفته یعنی چیزی نبود ما آمدیم. من آنجا که آمدم فقط توی فرودگاه یک عده دوستانم بودند و جمع بودند و اینها من با آنها دیده‌بوسی کردم و یک عده فامیلی که سالیان ندیده بودم همین هزارخانی اینها هم بودند، من را بلافاصله یک‌عده‌ای از بچه‌ها گفتند آقا تو نایست این‌جا چون هنوز اطمینان نداشتند بچه‌ها که اوضاع و احوال چیست، این واقعیت است بیستم بهمن بود. گفتند آقا تو سوار ماشین شو و برو. من را سوار ماشین کردند و من خودم دیگر نفهمیدم و من را سریع بردند خانه چون ما هم شب را نخوابیدیم، توی دمشق بودیم. معطل بود هواپیما را راه نمی‌دادند به تهران. من رفتم و این‌ها. من دیگر بقیه را دیگر از توی خانه و پای تلویزیون شاهد بودم، تا شب قیام. شب قیام آمدم بیرون با هزارخانی بودم و سیروس آریانپور و اینها که رفتیم دیدیم این جوان‌ها چه‌جوری آتش درست کرده بودند، سرد هم بود، و با چوب چیز می‌کردند. ولی من یک چیزی را آنجا دیدم و ترسیدم. از همان لحظه که بود ما توی همان خیابان دروازه‌دولت که می‌روی بالا چی بود اسمش؟

س- الان خیابان شریعتی است.

ج- الان خیابان شریعتی است. آن‌موقع ما می‌آمدیم دم کپه‌های آتش که می‌رسیدیم به این جوانان که با چوب ایستاده بودند تنها چیزی که من می‌دیدم ابراز نفرت بود. می‌گفتند الان مثل این‌که دنبال مثلاً آدم‌های گرسنه که دنبال یک پرنده یا یک گوسفندی می‌گردند که بخورند گرسنه‌شان است. می‌گفتند اگر الان ساواکی پیدا کنیم با این چنین می‌زنیم این‌جوری چشم‌هایش دربیاید. من را ترساندند در واقع. یعنی آن حالت ناآگاهی که در خشونت نهفته بود، یعنی خشونت آگاهانه نبود که برای چی داری اعمال می‌کنی. ما رفتیم و خب این منظره‌ها را نگاه می‌کردیم. و بعد هم رفتیم نشستیم من یادم هست همان شب صحبت همین خمینی شد و اینها و یکی از دوستان سیروس سخت به هیجان بود که این مرد ایران نیست این مرد کل آسیا است، این راه خواهد افتاد توی تمام این آسیا. و یک جور هنوز شور و شعف عجیبی نسبت به خمینی بود و خب معلوم نبود که ماهیتش چیست. درحالی‌که آن منظره آخوندبازی که شروع شده بود ترس ایجاد کرده بود توی خود من. من نگران این بودم که چپ سازمان ندارد، اینها چیزهایی بود که با خودم فکر می‌کردم که هر چه سریع‌تر مثلاً چپ را سازمان بدهیم عمدتاً دیروز برایت گفتم همه کوشش ما روی فدائیان بود که پرچمی است خاطره‌ای است روی زمینه همین فلسفه خون و شهادت زندگی دارد می‌کند مثل مجاهدین و می‌تواند به یک نیرو تبدیل بشود. کوشش خودمان را گذاشتیم در آن راه. ولی تهران برای من غریب بود یعنی تهران آن تهرانی نبود که من می‌شناختم. یعنی سیمای شهروندی نداشت، یک شهر نبود. مخلوطی از یک ده بود یک جریانی بود که مثل یک لانه مرغ که جماعت ریخته بود توی آن، بیگانگی من این‌جا بود، آن از خود بیگانگی که پیدا کرده بودم که جماعت آن جماعت تقسیم‌بندی شده نبود. دیروز برایت گفتم مثلاً آن دوره که من دانشجو بودم می‌رفتم سمبل و شکل دانشجو برای من حمید عنایت بود. عینک پنسی کتاب همیشه زیر بغلش تمیز، سلمانی فائق هم روبه‌روی دانشگاه اصلاح می‌کرد. آرام بود ولی جامعه شلوغ بود یعنی از لحاظ بافت جمعیت. بافت جمعیت بافت شهری نبود.

س- در ظرف آن دو سه روز اول سعی نشد که به آن دوستانی که آمدند به، قبل از شما آمدند، تهران تماسی گرفته بشود؟

ج- نه، من این را باید امروز واقعاً بازگو کنم. هر کس بگوید امروز ما دنبال انقلاب نبودیم، دنبال حادثه نبودیم بی‌خود می‌گوید. همه دنبال یک آبی روان بودند. یعنی همه دوستان ما تمام عشق‌شان این بود، من مثلاً همان شبی که دارم به شما می‌گویم قیام خانه سیروس اینها که نشسته بودیم در باز شد کریم آمد. دیدم یک کلاه‌خود آهنی سرش گذاشته یک‌دانه از این کلاه‌های سربازی را گذاشته بود و یک فانوسقه هم داشت که هفت‌تیر هم داشت. گفتم تو دکتری چرا… گفت رفته بودیم مثلاً جراحی می‌کردیم فلان را. همه شور و شعف… حتی با تانک شب رفته بود خانه، از سنگرها با تانک برده بودندش. یعنی همه انقلابی شده بودند. یعنی همه دنبال این بودند که این آتش انقلاب توی این جامعه روشن شده. به کجا می‌انجامد کسی کمتر فکر می‌کرد به نظر من. چون اصولاً این نوع فکرها یک جماعتی می‌کنند یعنی اجتماعات یعنی احزاب می‌کنند که برنامه و نقشه داشته باشند. یعنی یک حادثه ناگهانی بود اتفاق افتاده بود. همه را غافلگیر شده بود و همه هم از این‌که یک عقده تاریخی نیشتر بهش خورده خوشحال بودند و نمی‌دانستند کجا می‌روند.

س- خب شما که این همه سال در فکر این انقلاب بودید به فکر نبودید که خب ما هم حالا برویم یک گوشه‌اش را مثلاً بگیریم.

ج- نه من بیشتر خودم شخصاً شاید یکی از آن بیمارهای تاریخی هستم. یعنی بیمار این تاریخ بیست و پنج ساله که به قول یکی یک‌روزی گفته بود شما همین هیستری ضد شاه گرفتید، راست می‌گوید. یعنی برای من خود افتادن سلطنت یک آکت خیلی بزرگی بود که هنوز هم مطرح است برای ما. امروز هم که می‌خواهم بازگو کنم از این حرف عدول نمی‌کنم که کسانی که هنوز سلطنت را تبلیغ می‌کند اشتباه می‌کنند. در ایران سلطنت مشروطه نمی‌تواند بیاید. سلطنت در واقع تایه‌ای دارد که نصیری است اسمش و ساواک و ارتش. دستش را باید بگیرند و بیاورند توی این نوع جامعه. و از این‌که یک سلسله‌ای منقرض شده بود من واقعاً این را به عنوان آکت بزرگ تاریخی می‌دانم. حالا مردم ‌آمده بودند هنوز بینش‌های، توی من کمتر البته، بینش توده‌ای آن‌جوری نبود توده‌ها توده‌ها. ولی به‌هرحال هیچ انقلابی هم بدون توده‌ها نمی‌شود. و من خیال می‌کنم درست است خیلی در واقع ضرر دیدیم، در ایران در واقع یک فاجعه‌ای هم کنار انقلاب اتفاق افتاد، لت‌وپار شدن فرهنگ ما، لت‌وپار شدن بافت ملت ما، حتی لت‌وپار شدن صنعت و آنچه که بوده. ولی از پس این به نظر من فردای بهتری است این‌طوری نیست که بد است بد است. من آنجا فکر می‌کردم ولی ما نمی‌توانستیم. هیچ‌کس انقلاب را در دست نداشت. این اشتباه هر کس می‌خواهد بگوید. الان خود آقایانی که توی شورای انقلاب بودند باید توضیح بدهند. خودشان هم حاکم نبودند. اصلاً نمی‌دانستند. من به شما گفتم که صادق قطب‌زاده، این را هم به شما گفتم پریروز، صادق قطب‌زاده، وقتی که رفت توی رادیو و تلویزیون را گرفت هیچ‌کس نمی‌دانسته. شش ماه این بدون حکم امام آنجا بوده، اصلاً حکم نداشته. آن حسینی (؟) گفت ملت بیایید آزاد شده بگیرید صادق قطب‌زاده هم دوتا پاسدار برمی‌دارد و می‌گوید آمدم.

س- خب بالاخره آنها رفتند یک جای را گرفتند آن‌وقت چرا شما این‌کار را نکردید؟

ج- آهان این اشتباه ما بود. به نظر من چپی‌ها، به ویژه چپی‌ها من از چپی‌ها صحبت می‌کنم، نیروهای دموکرات ما که متشکل نبودند آن وظیفه جبهه ملی بود که این سنت را ادامه بدهد که به نظر من این بار تاریخی را زمین گذاشته بود. رفته بود پی کار شخصی‌اش که بعد همان‌طور که ر اجع به جبهه دموکراتیک توضیح دادم آن بار تاریخی را برگرده گرفت ولی خب خیلی زود در یک جامعه‌ای که نود و هفت درصد پشت انقلاب بود توی دل آن انقلاب بلافاصله بعد از بیست و دو روز انقلاب به وجود آوردن کار اصلاً غیرعادی است در تاریخ. ولی ما متشکل نبودیم. نیروهای چپ پراکنده بودند. عبارت بود از بیست و سه چهار گروه و دو سه‌تا هم ترادیسیون یک‌طرفش فدایی خلق بود و یک‌طرفش حزب توده. این‌که نمی‌توانستند قدرت بگیرند. ممکن است یک کسی برود مثلاً چهارتا ماشین از یک اداره بیاورد جزو غنائم جنگی که آوردند، ممکن است صدتا تفنگ بیاورند که آوردند، ممکن است مقداری سلاح جمع بکنند که کردند ولی نیروی متشکلی نبود که فرماندهی واحد داشته باشد و برنامه‌ای که برود بگیرد. این مسئله امکان‌پذیر نبود ما باید یک جای دیگر را اشغال می‌کردیم. چرا ما دنبال یک اشغال بودیم. ما دنبال اشغال در واقع آن ایستگاه اپوزیسیون بودیم که در واقع اپوزیسیون این حتی همین نظام بشویم که می‌خواهد بیاید از روز اول. و این اشتباه را اپوزیسیونی که همیشه با یک چشم به قدرت نگاه می‌کند و با یک چشم می‌گوید من اپوزیسیون هستم. نه اپوزیسیون باید نقش خودش را بداند. باید اپوزیسیون باشد توی جامعه. ما این را فکر می‌کردیم در چند نظریه هم مطرح کردیم. نیروی متقابل توده‌ای باشیم جلوی اینها که به همین مجاهدین بعدها هم اشاره کردم چندتا جزوه بود. خود طرح جبهه دموکراتیک اصلاً همین بود جبهه دموکراتیک نمی‌خواست قدرت را بگیرد ولی به‌عنوان یک نیروی بزرگ اپوزیسیون سرنوشت را می‌توانست در آن نقش داشته باشد و تعیین بکند حتی. چون در یک جامه‌ای که یک طرف که تعیین نمی‌کند فقط اپوزیسیون. اپوزیسیون هم هست. ما بیشتر دنبال این بودیم ما تفکر قدرت گرفتن نداشتیم.

س- پس تا حدی هم آن دولت موقت یک چیز قبول شده و یک عمل انجام‌شده‌ای تلقی می‌شد درحالی‌که حکومت شاه که فرو ریخت خمینی در بالا و بازرگان و اینها

ج- آخر من این را می‌خواهم به شما بگویم. من در این باره اظهار نظر نمی‌کنم چون اظهارنظر دیگران را آن‌وقت بیان کردم. شما بروید دنبال اظهارنظر آن کسانی که در همین قدرتی بودند که به قول شما بالا قرار گرفتند ببینید واقعاً احساس بالا بودن را داشتند پا گذاشتند. خودشان هم باور نداشتند که آن بالا هستند چون ضعف توی پایین بود دیگر همان‌طوری که گفتیم. مثلاً ما چرا شما دنبال این فکر نبودید؟ اصلاً چپی‌ها تز نداشتند که چه‌کار می‌خواهند بکنند. بالایی‌ها سرهم‌بندی شدند. ممکن است ما به قول شما آره قبول کردیم یک دولت موقت است بالاخره باید بیاید، ممکن بود از ترکیبش هم خوششان نمی‌آمد ولی دولت موقت می‌توانست دولت موقت در واقع نیروهای موجود اجتماعی باشد.از نیروهای ملی بیاورد حتی از این چپ و غیره و اینها هم شرکت بدهند در آن. اگر خواستند یک آشتی ملی پشت انقلاب انجام بگیرد. که اینها خب البته ایده‌آل‌های من است که دارم می‌گویم. ولی واقعیت این بود که نیروی حی و حاضر از جناح چپ نبود که قادر به کسب قدرت باشد، اصلاً نمی‌دانست. اگر امروز هم شما بپرسید از آنها کسی اصلاً نمی‌داند بافت جامه‌اش چیست چه چیزی را می‌خواهد بگیرد؟ بدبختی این انقلاب هم همین است اتفاقاً. حالا عده‌ای می‌گویند نه خمینی کشف‌الاسرار داشت و ولایت فقیه می‌دانست چه سیستمی را می‌خواهد بگذارد که شاید راست بگویند. برای این‌که این نیروهای دیگر مخالف بودند آقاجان، اپوزیسیون نبودند. مخالف با اپوزیسیون دوتا معنی دارد. مخالف شاه بودند و سلطنت. این را بیندازند ولی اپوزیسیون اگر می‌بودند باید می‌دانستند چرا این نظام باید بیفتد و چه چیزی جای این باید بیاید و کدام نیروها هم با آنها هستند. آن‌وقت می‌توانستند بروند چنین جامه‌ای را بسازند یا ادعای کسب قدرت داشته باشند. کسب قدرت چپی‌ها کسب قدرت روی کتاب است که باید زد و انداخت و گرفت. چه‌جور؟ چگونه؟ با چه پلنی؟ این جامعه‌ات چیست؟ امکان ندارد. این جامعه از طریق یک جبهه متحد این‌کاری که امروز دارد دنبال می‌شود، این فکری که امروز تازه از طریق یک عمل گرانقیمت تحمیل شده به جامعه این را باید دنبال می‌کردیم. یعنی یک جبهه متحد ملی به وجود می‌آوردند از طریق در واقع مشارکت همه می‌رفتند می‌کردند. حالا آن دوره آخوند این مشارکت را کرد. آخوند با بخشی از ارتش و بخشی از نهضت آزادی و آقایان جبهه ملی. بلیت‌شان را دادند به آنها و یک‌همچین دولت موقتی را به وجود آوردند. بله این مخرج مشترک آن واقعیت آن موقع بود به وجود آوردند. دیگر مخالفت چپ پایه نداشت آن‌موقع.