روایت کننده:  خانم مولود خانلری

تاریخ مصاحبه:  هفتم مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس – فرانسه

مصاحبه کننده:  ضیاء صدقی

نوار شماره:  ۴

 

ادامه مصاحبه با خانم مولود خانلری در روز جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۶۲ برابر با نهم مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس-فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی

 

س- امروز خانم مولود خانلری می‌خواهم اسم یک‌عده از اشخاص را ببرم و می‌خواهم از شما تقاضا کنم شما خاطراتی که از این اشخاص دارید، برای ما بیان بفرمایید. همچنین حداقل یک موردی را که شما به طور دقیق از آن اطلاع دارید که در واقع مبین شخصیت این اشخاص است برای ما توضیح بفرمایید. اولین کسی را که از شما می‌خواهیم که مطالبی راجع به ایشان برای ما بفرمایید خانم مریم فیروز است.

ج- عرض شود که من خانم مریم فیروز را از بسیار جوانی شناختم. موقعی که او در مدرسۀ ژاندارک بود و من در مدرسه زرتشتیان. ولی همین تناسب. نسبتاً که خانواده‌ها همدیگر را می‌شناسند به این طریق، نه به فرم اینکه با هم دوست باشیم. عرض شود حضور شما، خانم مریم فیروز شوهر کرده بود و زن سرتیپ ‌اسفندیاری پسر حاج‌ محتشم‌السلطنه ‌اسفندیاری شده بود که محتشم‌‌السلطنه‌ اسفندیاری رییس مجلس شورای‌ ملی عصر رضاشاه ‌پهلوی بود و خانم مریم وقتی که من او را دیدم، از اسفندیاری طلاق گرفته بود و در دوران شوهرداریش با آقای اسفندیاری من هیچ وقت او را ندیده بودم. ولی بعد از آن برای من خیلی هم عجیب بود که اولین بار ایشان را در کلوب حزب توده ملاقات کردم. چون طرز تربیت و زندگانی مریم فیروز در خانۀ پدری مانند فرمانفرما و آن خانوادۀ خلاصه اشرافی ایران و بعد هم عروسی باز هم با پسر یک خان‌زاده اشرافی دیگر، به نظر نمی‌آورد که می‌توان مریم فیروز را در کلوب حزب توده دید.

 

س- این را که می‌فرمایید در چه سالی است؟

ج- عرض کنم خدمتتان، تا آنجایی که بنده به خاطر دارم این در سال ۱۳۱۵ یا ۱۳۱۶ است.

س- در سال ۱۳۱۵ یا ۱۳۱۶ که حزب توده نمی‌توانست کلوب داشته باشد.

ج- چرا حزب توده در سال، عرض شود حضور شما، ببخشید خیلی اشتباه کردم.

س۱۳۲۵-؟

ج- زودتر، زودتر. درسال ۱۳۲۴ ، ۱۳۲۵بود.

س- بله باید آن موقع بوده باشد.

ج- بله ۱۳۲۴، ۱۳۲۵.  من با یک مسئلۀ دیگر اشتباه کردم.

س- خواهش می‌کنم.

ج- زندان عبدالصمد کامبخش بود یک‌دفعه در ذهنم تداعی معانی شد. چون یک‌ وقتی هم صحبت نامزدی مریم برای عبدالصمد کامبخش در طفولیتش شده بود. روزی که دنیا آمده بوده، شازده عبدالممالک عبدالصمد کامبخش را می‌برده است به روسیۀ تزاری که به مدرسه بگذارد. در آن‌موقع عبدالصمد شاید هشت‌سال یا نه‌سال داشت.

س- بله آن‎ها را فرمودید.

ج- بله آن نامزدی برایشان پیش آورده بوده بین پدرها. .. یک‌دفعه تداعی معانی شد. عرض شود خدمت شما که خانم مریم فیروز را ملاقات کردم و حقیقتش این است که سوال کردم از سرهنگ محمود کیا برادر اخترخانم کیا که خانم عبدالصمد کامبخش بود. ارتباط من با آن خانواده ارتباط فامیلی بود. از سرهنگ محمودخان پرسیدم چگونه است که مریم فیروز اینجاست. گفت با نوری برادر من خیلی دوست است و دوستی‌شان هم به علت این است که نورالدین مشغول یک نقشه‌ای است برای زمین باغی که خانم مریم فیروز دارد برای ساختمان. گفتم این قضیه نمی‌تواند که خانم مریم فیروز را به کلوب حزب توده بکشاند. گفت امشب در کلوب حزب توده جشن است، و نوری هم مریم را دعوت کرده است و او هم آمده است. درست بعد از همین ملاقات، در حقیقت مکرر مریم فیروز را دیگر دیدم برای اینکه خیلی وقت در ” وکس ” او را می‌دیدم، خیلی وقت در کلوب می‌دیدم. تا اینکه قرار کردیم یک دوره‌ای خودمان داشته باشیم. درحقیقت زنانی که عشق وعلاقه به این راه داریم و در این راه هستیم، یک دوره‌ای داشته باشیم. در آن دوره یادم هست از اعضای حزبی، خانم‌های حزبی که با هم شرکت می‌کردیم خانم کامبخش بود اختر کیا که خواهر نورالدین کیانوری بود، مریم فیروز بود، اعظم سروش بود که بعدها زن قاسمی شد، اسم خانوادگی خودش صارمی بود. عرض شود که نجمه علوی بود که زن رزم‌آور بود. آن‎هایی که یادم هست، باز منیر علوی بود، یک خواهر دیگر بزرگ‌علوی که ما همدیگر را…

س- کدام علوی؟

ج- بزرگ علوی. آقای بزرگ علوی سه خواهرش را من می‌شناسم. خیال هم نمی‌کنم خواهران دیگری داشته باشد. شاه‌زنان بود که زن سرهنگ وزیری بود، منیر بود که شوهر نداشت، نجمه بود که هم‎سن‎وسال‌ من بود و با هم رفیق بودیم و خانم یک افسری بود به نام رزم‌آور که جزو افسران آذربایجان فراری شد و به روسیه رفتند و بعد به باکو بودند و بعد به بغداد برگشتند که آن خودش مسئله‌ای است علی‎حده. ولی در آن دوره‌ای که ما با هم داشتیم و نجمه هم با ما بود، شوهرش فراری بود ولی نجمه خودش با ما بود و در حزب زنان هم که متعلق به حزب توده بود. ولی البته به ظاهر ‌امر آن‎قدر به آن شهرت نمی‌گفتند. حزب زنان حزبی است مترقی و خانم مریم فیروز هم عضو حزب زنان بود و حتی جزو هیئت رییسه که یکی هم همان شاه‌زنان خواهر بزرگ علوی بود و یکی خواهر شازده سلیمان‌میرزا که پرنسس به او می‌گفتند، خانم زهرا بیات بود. این‌ها همه در حقیقت هیئت رییسۀ حزب زنان بودند.

س- این حزب زنان بخشی از حزب توده بود؟

ج- بله طبعا. بدون تردید بله.

س- یعنی در واقع سازمان زنان حزب توده بود؟

ج- حتماً بله. درست مثل سازمان زنان حزب کمونیست اینجا. نهایت اینجا چون حزب کمونیست آشکار است و حزب زنان هم آشکار، آنجا حتی‌الامکان آن حزب حزب توده بود. و شما می‌دانید که اولین قانونی هم که نوشتند خودشان را مشروطه معرفی کردند، قانون مشروطیت را…

س- این‌هایی را که شما نام می‌برید همه از خانواده‌های اعیان و اشراف بودند.

ج- همه‌شان بله. یعنی شازده عبدالصمد کامبخش، شازده ایرج اسکندری، حتی آقای رادمنش که یکی

از فئودال‌های درجه یک مازندران و خودش داماد یزدی بود که خانوادۀ آن‎ها هم اولاً دکتر یزدی خودش عضو بود. شیخ محمد یزدی که در ثبت اسناد ایران هم مقامی ارجمند داشت پدر زن رادمنش بود، که مهین رادمنش دختر یزدی بود، برادر زادۀ مرتضی یزدی. عرض شود آن دوره را ما داشتیم این دوره زن بود.

من خانم مریم فیروز را می‌دیدم. در این‌موقع خانم مریم فیروز زن کیانوری نبود، با. ..درحقیقت زندگانی می‌کردند در یک خانه…

س- بدون اینکه ازدواج کرده باشند؟

ج- بله. در یک خانه که این خانه از خانۀ من دور نبود برای اینکه من در خیابان پهلوی می‌نشستم، من در کوچۀ شیخ هادی خیابان پهلوی می‌نشستم در آن موقع، و ایشان در سه‌راه پهلوی بود. تا آنجا که یادم می‌آید خانه‌ای بود که بالکن بزرگی داشت و گاهی هم شب‌نشینی به نفع حزب توده می‌داد. بالکن، بالکن بزرگی بود که در آن بالکن می‌شد کاملاً، عرض شود، رقصی کرد و مشروبی خورد و خلاصه پول کوچک یا بزرگی تا اندازه‌ای به‌قدر قدرت هم برای صندوق حزب جمع‌آوری می‌شد. و در آن مدت که تقریبا شاید بیش از یکی‌دوسال، صورت دوستی ما و هم‌عقیدگی ما طول کشید. مریم عضو رسمی سازمان زنان بود و بنده نبودم. بنده به شما گفتم که هم شوهر من مخالف بود و هم خانوادۀ من. منتهی تمام ارتباطات من، ارتباطات شخصی و تاحدی پنهان از خانواده‌ام بود ولی قلباً با آن‎ها بودم. هیچ شکی در آن نیست، قلباً با آن‎ها بودم و آنچه هم از دستم برمی‌آمد می‌کردم. بنده عضو نبودم ولی آن‎ها همه عضو بودند. و البته با اینکه من نبودم ولی با این محرمیت با من رفت‌وآمد می‌کردند و دوره داشتند و خانۀ من می‌آمدند. یعنی در حقیقت من را از خود می‌دانستند نهایت عذر من را هم می‌دانستند.

س- می‌توانید یک مورد به‎خصوصی را به یاد بیاورید که مبیّن شخصیت خانم مریم فیروز باشد، از آن خاطراتی که دارید؟

ج- که در حزب شخصیتش را بخواهم به عرض‌تان برسانم؟

س- یک مورد در همین روابط سیاسی و دوستی که شما با همدیگر داشتید، آیا یک مورد خاصی به نظرتان می‌آید که در آن مورد خانم مریم فیروز رفتار خاصی از خودش نشان داده باشد که شما آن را برای ما توضیح بدهید که آن خاطرات شما مبین شخصیت ایشان باشد.

ج-برای من اولین بار یک مراسم هشتم مارس بود که مریم فیروز نطق می‌‌کرد و راجع به زن و حقوق زن…

س- در کجا؟

ج- در سالنی که برای. ..درست نمی‌توانم به یاد بیاورم که سالن مال همان حزب زنان بود یا اینکه جایی را اجاره کرده بودند، سالن بزرگی بود. خوب یادم هست، جمعیت بسیار زیادی هم آمده بودند، بسیار زیاد. در آن روز خانم فاطمه سیاح هم خوب یادم هست که پهلوی من نشسته بود و خانم بدرالملوک بامداد هم پهلوی من نشسته بود. آنچه که از جلسه یادم هست این خانم‌ها طرفین و من وسط این‌ها نشسته بودم که خیلی جوانتر بودم. عرض شود حضورتان، مریم فیروز که زن برادرش صفیه خانم فیروز هم آمده بود، در آن روز عده‌ای از فامیلش بودند که معلوم بود مریم دعوت کرده بود، این‌ها هم حضور داشتند. صفیه خانم خانمِ سرلشکر محمدحسین‌میرزا فیروز را خوب یادم هست که بود، برای اینکه وقتی مریم تبریک گفت آن‌ جلوی سِن من نشسته بودم. در آن‌روز در مریم چند چیز توجهم را جلب کرد. یکی اولاً اینکه حضور داشت، خودش صاحب یک حضور بود. یعنی یک شخصیت و حضوری داشت که توجه را جلب می‌کرد بدون تردید. یک زیبایی که خود آن را هم زیبایی کلاسیک و واقعاً می‌شد نمره داد که زیبایی است که آدم به آن توجه دارد. بعد برای من واقعاً گفتارش بسیار بسیار قشنگ و شمرده و حساب شده، یک حالتی که بیشتر من را جلب کرد خیلی تازه بود. اصلاً مدل معمولی که خانم‌ها نطق می‌کردند حتی همان خانم زن‌برادرش صفیه‌خانم که غالباً آن کار را می‌کرد نبود. خیلی تازه بود مثل شعرهای تازه. یعنی درست مثل شعر تازه صحبت می‌کرد. چندین قصۀ کوتاه کوتاه را به این مسائل وصل می‌داد ربط می‌داد و خیلی حرارت به‌خرج می‌داد و بسیار این صحبتش و حضورش و صورتش و شخصیتش برای من در آن روز به‎خصوص بیش از هر وقتی برجسته بود. ولی عجیب بود که من در تمام این گفتار یک نوع خودنمایی یک اصطلاحی فرانسوی‌ها دارند se faire valori, se faire croire که قیمت خود را عرضه می‌کرد یعنی من دارای قیمت هستم به من توجه کنید و این را باوراند.

این را در همان حال با admiration و محبت واقعاً به او نگاه کردم. این دو حس هم در من بود. اینکه یک نوع خودش را یک سروگردن از دیگران بالاتر می‌بیند، طرز تربیت خانۀ فرمانفرما بود. خود او درش این حس بود؟ یا واقعاً بود ، نمی‌دانم. زمینه مساعد بود که این‎طوری عرضه بشود. یکی دیگر اینکه به این گفتار مطمئن بود، اطمینان داشت به اینکه ” من می‌دانم و می‌توانم عرضه کنم و می‌توانم بگویم.” خلاصه به شما می‌گویم یک نوع خودخواهی و خود را بالاتر دیدن را هم آن روز در او دیدم. ولی همان‌طوری که به شما می‌گویم حضور داشت و عرض شود حضورتان، که جرأت بیان داشت. برای من آن‎قدر که عرضه می‌کرد، در آن روز اقلاً آن‎قدر در او باور نمی‌دیدم. توجه می‌کنید؟ من آن‎قدر که می‌دیدم بیان می‌کند، آن‎قدر باور در او به امر پرولتر و کارگر و زحمتکش و بچۀ تحصیل‌نکرده و… ندیدم. نه آن اندازه‌ای که با آن حرارت بیان میکرد. من آن بیان را قبول داشتم ولی یک احساسی در من بود که خود او به این گفتار خودش آن اندازه باور ندارد. چه بسا در آن موقع او تازه وارد حزب شده بود و آن‎قدر یعنی حقیقتاً هنوز نخوانده بود یا اطلاعاتی نگرفته بود و ایمانش محکم نشده بود، نمی‌دانم.

س- آن موقع از شوهر اولش طلاق گرفته بود؟

ج- بله بله. مدتی بود طلاق گرفته بود و ) ؟ ( آنجا زندگی می‌کردند. در آن خانۀ سه‌راه شاه زندگی می‌کردند و عروسی آنها. .. البته گفتگوی عروسی‌شان خیلی شوتز خیلی اعتقاد داشت. و من خوب یادم هست که حتی خود من یک‌بار از طرف کامبخش مأمور شدم با مریم و با کیانوری هردوشان حرف بزنم برای اینکه کامبخش به من گفت که مسئله برای حزب قابل توجه است، قابل دقت است برای اینکه حزب ما یک حزبی است که در هر حال برای این‌هایی که می‌خواهند برای ما پاپوش بدوزند دنبال بسیاری مطلب می‎گردند و ما نباید کاری بکنیم که فردا صحبت‌هایی شود که: آقا این‌ها بدون عقد و نکاح با هم زندگی می‎کنند و بلشویکی و زن شریکی و این مسائل بخواهد توی دهن‌ها بیفتد. لهذا مخصوصاً خوب یادم هست که به من گفت تو که با مریم دوست هستی، هم به مریم و هم به نوری بگو. ما به کیانوری ” نوری ” می‎گفتیم و اسم کوچکش هم نورالدین است. در انتیمیته ما نوری می‌گفتیم و حال آنکه مریم به او فقط کیا می‌گفت، او را کیا صدا می‌کرد. ولی من بنا به نزدیکی خانوادگیم همان‌طوری که خواهرش و شوهرخواهرش و مادرش او را صدا می‌کردند، من هم به او می‌گفتم نوری.

س- شما بعد از اینکه از ایران بیرون آمدید، آیا باز هم خانم مریم فیروز را دیدید؟

ج- هیچ وقت ندیدمش.

س- شما با مظفر فیروز آشنایی داشتید؟

ج- خیلی زیاد، بسیار زیاد، بله.

س- ایشان را چه جور آدمی دیدید؟ چه خاطراتی از ایشان دارید؟

ج- عرض شود خدمت شما که آقای مظفر فیروز را من البته وقتی در حزب توده دیدم، حزب توده نظر خوشی نسبت به او نداشت و هرگاه هم صحبت از او می‌شد او را یک آنگلوفیل و یک مقداری هم خلاصه جاه‌طلب و اپورتونیست به حساب می‌آوردند.

س- ولی تماس‌‌هایی با ایشان داشتند؟

ج- البته. تماس‌ها بدین قرار بود…

س- و همکاری هم با ایشان داشتند.

ج- مظفر فیروز این اصرار را داشت چون من این را شاهد هستم که حزب این تمایل را نداشت. حتی یادم هست که وقتی چند روزنامۀ حزبی توقیف شده بود، مظفر فیروز یک روزنامۀ” رعد امروز “داشت. پیشنهاد کرد تلفن کرد به عبدالصمد کامبخش که من این روزنامه را در اختیارتان می‌گذارم و یادم هست که کامبخش رد کرد. بعد هم گفت که ما زیر بار این بازی‌ها نمی‌رویم. این سیدضیابازی است. یعنی نظر آن‎ها نظر خوشی به مظفر فیروز نبود. من این را مطمئن هستم. همکاری به این طریق که در آن‌موقع می‎دانید هنوز مریم هم نه عضو حزب بود و اصلاً مسئلۀ مریم مطرح نبود. این قضیۀ ارتباط مظفر فیروز با حزب مال اوایل حزب است که حزب ایجاد شد. یعنی از سال ۱۳۲۰ که حزب ایجاد شد، درست دهم ماه مهر ۱۳۲۰ حزب توده اعلان حیات کرد و از همان تاریخ، عرض شود خدمت شما، مظفر فیروز خودش را نزدیک کرد و اظهار آشنایی البته به نام شاهزاد‌گی که شاهزاده هستند همه‌شان، با ایرج اسکندری، با عبدالصمد کامبخش. ولی از طرف حزب این تمایل نبود. نهایت مسئلۀ حزب توده بود که …

س- از نظر حزبی دقیقاً کدام یک از رهبران حزبی منظورتان هست وقتی می‌گویید از طرف حزب زیاد…

ج- بیشتر وقتی صحبت می‌کنم کمیتۀ مرکزی آن است.

س- آن موقع چه کسانی بودند؟

ج- کمیتۀ مرکزی در آن‌ موقع عبدالصمد کامبخش بود، خلیل ملکی بود، ایرج اسکندری بود، بعد از مدت کمی فریدون کشاورز بود، آرداشس آوانسیان بود.

س- ولی تا آنجا که من به خاطر دارم خلیل ملکی هیچ وقت عضو کمیته مرکزی نشد.

ج- عضو کمیته مرکزی بود…

س- من به خاطر ندارم، چون کنگره به او رأی نداد.

ج- رأی نداد. به ریاستش رأی نداد، به عضویتش رأی داد خیال می‌کنم. من نمی‌توانم در این باره تایید بکنم. این را از حسین بپرسید. حسین بهتر از من می‌تواند در این مورد جواب بدهد چون برای خود ما جوانان طوری بود که خلیل ملکی است. چون آن‌قدر خلیل ملکی واقعاً عظمت و وزن داشت که ما اصلاً او را یکی از بزرگان می‌دانستیم. حالا عضو کمیتۀ مرکزی بود یا نبود واقعاً برای شخص من مطرح بود، یا اقلاً باید باشد. الموتی بود. حتماً نورالدین الموتی بود، عرض شود حضور مبارک‌تان، علیقلی حکمی بود. این‌ها بودند تا آنجایی که من یاد دارم و بخواهم اسم همه را الان بگویم یاد دارم. آنچه را که من می‌دانم، از طرف کامبخش‌این‌ها من تمایلی که بیشتر می‌دیدم کامبخش را که قوم‌وخویشم بود زیادتر می‌دیدم و گاهی هم که به خانۀ من همین‌طور می‌آمدند که نزدیک بود، آنجا مخصوصاً به وکس نزدیک بود. از وکس گاهی می‎آمدند که آبجویی بخورند و بنشینند و من آن‎ها را ببینم، من تمایلی از این‌ها هیچکدام نسبت به مظفر فیروز نمی‌دیدم ولی می‌شنیدم که می‌گویند مظفر فیروز باز تلفن کرده و نمی‌‌دانم فلان.

نهایت یک مطلب را همیشه یاد داشته باشید. حزب توده استفاده از هر کس را جایز می‌دانست. این اصلاً جزو برنامۀ احزاب کمونیست استالینیست است و شاید هم نگوییم همه‎اش استالینیسم. درس لنین هم این است که از همه‌چیز و از همه‌کس استفاده کنید و به هر جلسه بروید. این مسئله بود که به‌موقع از مظفر فیروز هم استفاده بشود. اما آنچه مسلم است آقای مظفر فیروز را من شخصاً البته در ایران دیده بودم که شاهزاده‌ای بود و او را می‌شناختند، مخصوصاً واقعۀ سیدضیا و آمدن سیدضیا و آوردن سیدضیا. بعد هم نظارت ایشان در کابینۀ قوام‌السلطنه. یعنی ایشان کسی نبودند که یک ایرانی او را نشناسد. نوۀ فرمانفرما بودند، خواهرزادۀ مصدق بودند.

س- من از شناختی که در مورد ایشان دارم، می گویم. منظورم تماس نزدیک با ایشان است.

ج- آهان! آن از فرانسه. فقط از پاریس.

س- از اینجا.

ج- در پاریس بنده با ایشان…

س- چه جوری با ایشان تماس گرفتید؟

ج- آهان! الان برایتان عرض می‌کنم. بنده ارادت سرشاری به مرحوم آقا سیدمحمد رضوی داشتم به

به علت این‌که خانوادگی…

س- آقا سیدمحمد رضوی کی بودند؟

ج- عرض می‌کنم. برادر بزرگ مهندس رضوی بود. ایشان یکی از مردان دانشمند و بافضیلت ما بودند که عضو تلگراف‌خانۀ قدیم از آن اعضای قدیم پست‌وتلگراف ایران بودند، و پدر بنده، و همچنین پدرخواندۀ بنده که پسرخالۀ مادرم و شوهرخاله‌ام بود و اولاد نداشت. شازده‌ سردارمفخم، اردشیر ملک‌آرا که ایشان در تلگراف‌خانۀ قدیم بود. این آقای آسیدمحمد رضوی هم) ؟) یک دوستی ایشان و پدر من که او خودش را خیلی ارادتمند به آقاجانم نشان می‌داد و همین‌طور هم بود. به او مهر داشت. مردی حقیقتاً یکی از ایرانی‌های جنتلمن با دانش، درست‌کار، تربیت‌یافته که من در زندگی یاد دارم که با او از کوچکی برخورد داشتم، و بعدها هم که اروپا آمدم چون او ایران را خیلی زود ترک کرد. خیلی زود، که عرض می‌کنم، به معاونت و یا کفالت وزارت فرهنگ که رسید، برای رسیدگی به کار فرهنگی به هندوستان مأمورش کردند و دیگر برنگشت. به انگلستان رفت و تقاضای تقاعد کرد. به طوری‌که بنده به اروپا که آمدم، به زیارت او به انگلیس رفتم. چنین ارادتی به او داشتم. حتی یک شرحی نوشتم که این جنتلمن چه مزایایی داشت. خطی از او دارم که برای من نوشته است که در کتابخانۀ من هست. اگر شما بار دیگری آمدید و این کتابخانه را نشان دادم، می‌بینید که این مرد در نود سالگی با لرزش دست چه خط زیبایی را رسم کرده است و یک شعری از متنی دربارۀ بنده و آن اتاق کذایی بنده نوشته است. مردی است صاحب فضیلت و خیلی انسان.

ایشان از قدیم‌الایام به‌قراری که برای من گفتند با پدرزن مظفر فیروز برادروار رفیق بودند که شازده مشکوة‌الدوله دولتشاهی بود و عموی زن رضاشاه می‌شد. خانم مظفر این جناب آقای رضوی را عمو خطاب می‌کرد. آقای رضوی که به فرانسه می‌آمدند، همان‌طور که ما می‌رفتیم ایشان هم می‌آمدند. یک‌دفعه به من گفتند من می‌خواهم از تو تقاضا کنم با من امشب بیایی به منزل شازدۀ فیروز برویم بعدازظهری بود. من حقیقتش حالتی داشتم که برایم مشکل بود. نمی‌دانم همان سوابق توی حزب توده بود، یا قضیۀ سیدضیا، این مسائل توی ذهن من مجموعاً نمی‌خواست بگذارد که من این دیدن را بکنم. ولی آقای رضوی اصرار بسیار در این قضیه کرد. اصرار ایشان که برای من یک سمت بزرگی داشت من را وادار به قبول کرد. ما با هم رفتیم آنجا. شازده ‌مظفرفیروز و خانم‌شان مهین دولتشاهی که من در مدرسۀ زرتشتیان، ایشان را با خواهرشان مهری دولتشاهی می‌شناختم. شاید شنیدید که مهری دولتشاهی بعدها وکیل کرمانشاه شد و سفیر ایران در دانمارک شد. خانم مهین دولتشاهی خانم مظفرفیروز هستند، خانم هنرمندی هستند و نقاشی می‌کنند. چندی پیش هم اینجا یک اکسپوزیسیون داشتند. از صحبت دور نیفتیم. استقبال شازدۀ فیروز و خانم‌شان از بنده به‌اندازه‌ای گرم، به‌اندازه‌ای مهربان، به‌اندازه‌ای دوستانه بود که حقیقتاً مرا جذب کرد. بسیار شاهزاده‌ای است جنتلمن، به معنای واقعی کلام. صاحب خانه‌ای است تمیز و پاکیزه، خانمی زیبا و خوش‌حضور و خوش‌گفتار، عرض شود، هنرمند و سفره‌ای گشاده، مهربان، صمیمی و خودش هم مردی که متمایل به چپ است. چپ حتی و علاقه‌اش در بین دو بلوک اگر فکر کنیم به بلوک شرق نزدیک است یعنی به آنجا علاقه‎مندتر است. حالا این را از بعد از آن سفارتی که در مسکو پیدا کرد پیش آمده یا دلایل سیاسی دارد. البته ارتباطی اگر بگویم مستقیماً با حزب توده در فرانسه داشته، در مدتی که بنده بودم ابداً نداشته و حزب هم با او نداشت. ولی بسیاری مدعی هستند که با خود سفارت آنجا، سفارت روسیه، و خود آن‎ها یک دوستی‌هایی، محبت‌هایی با خود آن‎ها دوستانه دارد. عرض شود حضورتان، که اگر من به شما بگویم که شاهزاده مرکز یا مسند سیاستی در اینجا بوده است، برخلاف آنچه که خودش تصور می‌کند، نخیر. برای اینکه معتقدی ندارد و سیاست مشخصی ندارد. وقتی که یک آدمی را یک عده به او انگلیسی می‌گویند، یک عده به او روسی می‌گویند، شما می‌دانید سیاستش مشخص نیست. آنچه من می‌دانم این است که با خاندان پهلوی میانه‌ای نداشت. با آنکه وزیر آن دوره هم شده بود، برای اینکه وقتی وزیر قوام‌السلطنه بود قوام‌السلطنه نخست‌وزیر شاه بود دیگر، در همان عصر ایشان هم وزیر شده بودند، سفیر شده بودند و سفیر را شاه باید انتخاب کند، سفیر شوروی شده بود و رفته بود ولی میانه‌ای نسبت به آنها به هیچ وجه‌من‌الوجوه نداشت.

س- شما ارتباط سیاسی با ایشان نداشتید؟

ج- من شخصاً ابداً نداشتم. برای اینکه عرض می‌کنم بعضی افراد می‌دانید فقط و فقط مدعی سیاست هستند. ما خودمان ایرانی هستیم و همدیگر را می‌شناسیم. عمل سیاست یعنی مبارزه و من هم از ایشان ندیدم. حزبی، جمعیت، در این وسط، آهان !یک نکته یادمان نرود، یک‌ بار به من گفتند راستی ما یک Association tiers monde ] انجمن جهان سومی ها [درست کردیم که بعد من با تحقیقی که کردم این Association tiers monde مربوط به دنیای عرب می‌شد، آن ‌هم عراق بیشتر که با یک روزنامه‌نگار فرانسوی به اسم مسیو Roux بود قرارومداری گذاشته بود که یک مزونی را اجاره کرده بودند در خیابان خیلی عالی اینجا. یعنی یادم می‌آید مثل اینکه Roux بود. در آنجا آقای Roux و یک عده از فرانسوی‌های اوریانتالیست که ارتباطات خاص خودشان را با دولت دارند، با عنوان Association tiers monde فعالیت می‌کردند. یک بورس هم به بعضی از دانشجویان می‌دادند. عرض شود حضور شما، شاهزاده مظفرفیروز با آن آقای روزنامه‎نگار دوست بود و به عنوان نایب منصب آن آقای مسیو Roux در آن انجمن می‌نشست و یک روزنامه‌ای هم داشتند. من آن روزنامه را دارم، سِری آن را هم دارم و در یکی از آ‌‎‎ن‎ها هم حتی یک مقاله‌ای دادم که روزنامه “Courier Politique” یک همچین اسمی داشت. این روزنامه را هم داشتند. یکی دوسال بعد از مرگ مسیو Roux ، در انجمن بسته شد و روزنامه هم از بین رفت. یعنی کاملاً محقق بود که به شازده مربوط نبود. شاهزاده از آن دوستی، این استفاده را کرده بود ولی نه در آنجا جمعیتی بود، نه ایرانی مراجعه می‌کرد. مخصوصاً که شما می‌دانید اروپاییان علاقه به خاور میانه دارند. این‌ها از این مراکز خیلی دارند. علی‌ای‎حال من برای شاهزاده فیروز نه جمعیتی، نه هرگز یک حزب سیاسی، نه هرگز حتی توجهی دیدم. این‌همه احزابی که در فرانسه غالب‌شان را، اگر نگویم همه را می‌شناسم و در حزب کمونیست هم که عضو بودم و در سوسیالیستش که عضو بودم، در حقوق بشر که حتماً بودم و در هرکدام هم سمتی داشتم، حتی در آن وحدتی که ما در اینجا داشتیم ملیون و حتی سوسیالیست‌ها. هیچ‌کدام این‌ها اصلاً شاهزاده‌فیروز را حتی نمی‌شناختند، واقعاً در غالب این‌ها مگر قدما. ..

س- در بین جوانان شناخته شده نبود.

ج- ابداً. ابداً. و در خانۀ خودش فکر می‌کرد” من سیاسی هستم، چپ هستم.” چه بسا مثل خیلی‌ها کمتر از آن‌هایی که ادعا می‌کنند رییس‌جمهور بشویم نبود، در او هم بود، در خیالش. ولی شخصاً از من بپرسید واقعاً یکی از شاهزاده‌های جنتلمن و یکی از première classe است، از اشراف ایران است، هم خودش و هم خانمش. دوستی‌شان خیلی مطبوع ولی نظر سیاسی‌شان واقعاً نظری مطرح نیست، سیاستی نیست.

س- آقای دکتر قاسمی را شما می‌شناختید؟ آن سه نفری که بعدها از حزب توده انشعاب کردند یا بیرون‌‌شان کردند؟

ج- احمد قاسمی را می‌فرمایید؟

س-بله. احمد قاسمی و سخایی و فروتن.

ج- هر سه‌شان راعرض می‌کنم. با فروتن و قاسمی نزدیک‌ و ‌آشنا بودم. در ضمن آن اسامی که پرسیدید

این‌ها هم عضو کمیتۀ مرکزی بودند.

س- بله.

ج- بله قاسمی هم بود و فروتن هم بود.

س- از قاسمی چه خاطره‌ای دارید؟

ج- قاسمی به نظر من آدمی است خیلی سکتر و استالینیست تا مغز استخوان، آخوندمآب در مسلک کمونیستی. واقعاً آخوندمآب. بی‌سواد نبود، فرانسه‌اش بد نبود، فارسی‌اش بد نبود، می‌توانست بنویسد ولی به‌قدری به‌قدری، حقیقتاً می‌خواهم به شما بگویم، غرق در مذهب استالین بود که شاید می‌خواهم بگویم یکی از ائمۀ اطهارش می‌شد که مرد و دلیل مخالفتش هم این بود که وقتی چین به مخالفت با خروشچف برخاست، ایشان درست همین کار را در آنجا با حزب کرد که چین حق دارد. در آن‌ موقع خود قاسمی وقتی به پاریس آمد، شبی از شب‌ها قاسمی و آقای فروتن تلفن کردند گفتند می‌خواهیم تو را ببینیم. شب به خانه‎ی من آمدند. توی کتابخانۀ بالا طبقۀ چهارم نشستیم و با هم مقادیری صحبت کردیم. قاسمی به من گفت: “یکی از افرادی که تا آخرین دقیقه با ما بود و ما را قال گذاشت کیانوری بود.” این گفتۀ احمد قاسمی است در خانۀ خود من. و احمد کسی بود که عرض کردم اعظم سروش را گرفت. زن سروش که الان در آلمان زندگی می‌کند. اعظم هم بچه‌هایی از سروش دارد و هم بچه‌هایی از قاسمی دارد. در آنجا هستند که گویا بچه‌هایش هم خوب تربیت شده‌اند و یکی از آن‎ها دکتر است، آنچه که می‌دانم، خودش هم گویا یک مزون beauté [آرایشگاه[ باز کرده است و در آلمان غربی زندگی می‌کند. ولی احمد قاسمی و فروتن هر دو چندین بار در پاریس پیش من آمدند، چندین بار. و خاطره‌ای که دارم این است که: فروتن یک مردی بود آگاه و باسواد و فرانسه‌اش هم بسیار خوب بود، تحصیلاتش را البته در خارج کرده بود. ولی یک آدم ضعیفی بود. یعنی بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفت تا کسی را تحت تاثیر قرار دهد. و با قاسمی هم روی دوستی تحت تأثیر او قرار گرفته بود و خودش هم یک آدمی مثل بقیۀ اعضای حزب توده یعنی در همان مدل و فرم و آدم پاکی بود. خاطره‌ای که از او دارم این است که واقعاً فکر می‌کنم گاهی حتی، مخصوصاً این اواخر آخرین باری که او را دیدم، با نابینایی چشمش در آدم رقت ایجاد می‌کرد واقعاً.

س- هنوز ایشان…

ج- یعنی فروتن.

س- ایشان در قید حیات هستند؟

ج- نمی‌دانم. خبرش را اصلاً ندارم. قاسمی مرد ولی از او خبری ندارم. قاسمی سکته کرد و مرد.

س- سخایی چطور؟

ج- من با او دوستی و آشنایی اصلاً نداشتم. از او یک خبر فقط یک‌روز در کارم، در دفتر ژان‌پل ‌سارتر، سکرتر سارتر یعنی آندره پویی به من یک ورقه‌ای نشان داد که دیدم به امضای این آقای سخایی است که به ژان‌پل ‌سارتر نوشته است که شما چنین کمیته‌ای دارید و این کمیته نیاز دارد از اینکه آزادی‌خواهان و دموکرات‌ها با شما رابطه داشته باشند و با شما گفتگو بکنند، نمره تلفن و آدرسی گذاشته بود که با ما تماس بگیرید. از من پرسیدند، عرض کردم، در این کمیتۀ دفاع از زندانیان سیاسی، بنده بودم و حق هم بر این بود. نه برای اینکه من آدم فوق‌العاده‌ای هستم، برای اینکه من تنها ایرانی بودم که ژان‌پل ‌سارتر می‎شناخت و رابطه داشت و نزدیک بودم. مع‎هذا از من پرسیدند، حقیقت را از شما پنهان نمی‌کنم. نه از روی بدجنسی بلکه برای اینکه شخص خودم اصلاً اعتقاد به حزب توده و راه استالین و راهی که در اروپای شرقی و غیره پیاده شده است، نداشتم و نمی‌توانستم هم دروغ بگویم. گفتم من موافق نیستم برای اینکه این آقایان استالینیست هستند و این آقا هم این است و این‌ها سه نفر هستند که انشعاب کردند.  انشعاب‎شان تبدیل به احسن نیست و به عقیدۀ من تبدیل به افسد است. برای اینکه خروشچف می‌گوید بیاندازید بابا را این‌ها می‌گویند آقا چرا این را می‌گویی…

س- به اصطلاح با تجدیدنظرطلبی خروشچف مخالف بودند؟

ج- بله. برای من خروشچف آدم گنده‌ای بود که وقتی ظهور کرد دربارۀ آن یک چیزی نوشتم، و اگر بتوانم کاری را که در مورد استالین برای شناسایی آن زمان کردم، دربارۀ خروشچف هم انجام بدهم با کتبی که خواندم و مطالبی که جمع‌آوری کردم. به عقیدۀ من این مرد دهقان و این مرد چوپان آدمی بود، انسان بود، و میل داشت کار حسابی بکند. من حدس نمی‌زنم به مرگ طبیعی مرده باشد. من حدس نمی‌زنم.

س- دکتر فریدون کشاورز؟

ج- دکتر فریدون الان هم با من دوست است. دکتر فریدون کشاورز را هم از دیرزمان می‌شناسم.

س- از چه زمانی؟

ج- از دوران حزب.

س- در ایران.

ج-در ایران ایشان را از دوران حزب که عرض می‌کنم از ۱۳۲۴ مطمئناً می‌شناسم. اولاً، عرض شود خدمت شما، بچه‌ام را مخصوصاً آن‌موقع شهرآشوب را داشتم و مهشید هم تازه آمده بود، طبیب بچه‌هایم بود.  بعد به علت حزب می‌شناختم. خیلی حرارت داشت برای حزب، خیلی تبلیغ می‌کرد، خیلی دعوت می‌کرد. یکی از آن‎هایی بود که کمک مادی عجیب به حزب توده می‌کرد.

س- گویا بیشتر هم به خاطر همین ارج و قربی در حزب داشت.

ج- ارج و قرب بسیاری داشت برای اینکه غروب که می‌شد پول مطب را که تحویل گرفته بود، خرج خانه‎اش را از آن بر می‌داشت و بقیه را تحویل می‎داد. دو نفر بودند که من دیده بودم این‌کار را می‌کنند و یقین دارم یکی حسین خیرخواه بود که تمام برداشت تئاتریش را واقعاً می‌داد و یکی دیگر دکتر کشاورز بود. من یقین دارم آنچه را که داشت، می‌داد. دکتر کشاورز طبیب بسیار خوبی است برای بچه‌ها. مرد وطن‎پرستی هم حتماً هست حتماً. ایران را هم دوست دارد. سواد دارد، فرانسه می‌داند، در فرانسه تحصیل‌کرده است، فارسی می‌داند، دوست خوبی است، آدم خوبی است. ولی در مورد حزب توده آنچه را که می‎گوید برای شخص من همیشه مطرح است. مطلبی هم نیست که پشت سر او بگویم، در حضورش گفتم: ” چگونه ممکن است شما عضو کمیته مرکزی بودید، عضو پولیتبورو بودید، وکیل مجلس آن‎ها بودید، وزیر آن‎ها بودید، در مهاجرت با آن‎ها بودید، ولی سرتاپا عیبی که در این حزب موجود هست تمام را دیگران مرتکب شدند و شما مبرا هستید؟ و مطلب دیگر تا روزی که شما بودید این حزب حزب ملی، مصدقی وطنی بوده و از روزی که شما بیرون آمدید… این مطلبی است که من نه قبول می‌کنم و نه می‎بخشم. لهذا با حفظ دوستی با حفظ احترامات که هر وقت دکتر کشاورز از سوییس به پاریس بیاید حتماً به خانۀ من می‌آید و اقلاً یک ناهاری و یک شام را لطف می‌کند با من در این خانه‌ می‌خورد. من این ایراد را دارم. یکی دیگر هم در دکتر کشاورز، الان مخصوصاً در سن کنونی‌ش، به نظر بنده یک‌قدری خارج از خط شده است. اگر اصطلاح فرانسوی‌ها را بخواهیم به کار ببریم که من ناگزیرم به کار ببرم قدری]gagaدارای روحیه کودکانه]شده است. یعنی واقعاً حرف می‌زند، حرف‌هایی که تا حدی به عقیدۀ بنده تکراری و غیر سیاسی است، و منطقی و مطلب تازه‌ای در آن نمی‌بینم. تکرار مکررات است. الان هم از او سوال بکنید همان‌ها را تکرار می‌کند. او هم مثل بسیاری از ایرانیان زنگ‌ زده، یعنی…

س- شما آیا شخصاً با ایشان در یک واقعۀ سیاسی شرکت داشتید که خاطره‌تان را به ما بگویید که مبین شخصیت ایشان باشد؟

ج- بنده ایشان را در حزب می‌دیدم در مقامی بودند که من در آن مقام نبودم، بنده پایین بودم و ایشان… بنده جوان بودم و جزو جوانان. ایشان جزو کمیتۀ مرکزی بودند. چندین بار در خانۀ شازده‌عبدالصمد کامبخش که به علت خویشاوندی، من در آنجا رفت‌وآمد شخصی داشتم و خیلی هم عزیز بودم، یعنی رسمیت بین‌مان نبود. هم با خانم کامبخش و هم با کامبخش. ایشان را دیدم که یک‌بار مخصوصاً خوب یادم هست اصرار زیاد و تبلیغ زیاد به من می‌کرد که چرا باید بترسی از این که عضو حزب بخواهی بشوی. حتماً باید بشوی و من به ایشان می‌گفتم، هم به ایشان هم به دیگران، برای من غیرمقدور است برای اینکه شوهر من، زندگی من حتماً با شوهرم به هم خواهد خورد و خوب یادم هست که یک روز من گفتم که شوهرم می‌گوید من عاشق وطنم هستم و این‌ها وطن‌پرست نیستند. و کشاورز به من گفت: روی چه اصلی امیرشاهی این را به ما می‌گوید که ما وطن‌پرست نیستیم؟ گفتم نمی‌دانم. استنباط او که یک قاضی جوان و هوشمندی است این است که حزب توده را یک حزب روسی می‌داند و میل ندارد من در این حزب باشم و ارتباط داشته باشم. در آن روز اصرار او را بیش از دیگران برای تبلیغ می‌دیدم. نه اینکه بخواهم تبلیغ من، بستگی‌اش را به حزب می‌خواهم بگویم. حتی موردی که با خانمش روی این موضوع اختلاف پیدا کرد و دومرتبه با همدیگر صلح کردند و بعد هم آمد عراق که البته نطق‌های عراقش را شاید شنیدید. یک‎‌وقتی دورۀ عبدالکریم آمد به عراق…

س- بله این‌ها را…

ج- بله. این‌ها را می‎دانید. بعد هم به الجزیره رفت و الان هم در ژنو زیست می‌کند و هروقت هم می‌آید من او را می‌بینم. یک‌بار هم اینجا، اینکه می‌فرمایید در جلسه‌ای، آقای نزیه که آمده بود و عرض شود که در یک هتلی جمع بودیم، برای اینکه برای وحدت بحث بکنیم. آقای دکتر کشاورز هم از سوییس برای شرکت در همان جلسه آمد. شاهین فاطمی و فرج اردلان با اصرار تمام این جلسه را درست کرده بودند که برای من هنوز هم مورد سوال است که اصرار این دو آقا که از آمریکا بیایند فرانسه و در فرانسه یک عده بخواهند جمع بشوند و یک کمیته‌ای، جمعیتی تشکیل بدهند، همواره با یک علامت سوال آویخته است.

س- خانم خانلری این چه سالی بود؟

ج- عرض شود این درست سالی که خمینی. ..

س- سال ۱۹۷۹؟

ج- این درست در. ..

س- در ۱۹۸۰ ؟

ج- بله در سال۱۹۸۰.

س- آقای مدنی هم آنجا بودند؟

ج- آقای مدنی در این جلسه نبودند ولی بنی‌احمد بود، نزیه بود، آقای فرج اردلان بود، آقای شاهین فاطمی بود، امیر پیشداد رفیق من بود، حسین ملک بود، عده‌ای هم که بنده می‌شناسم هم بودند…

س- نتیجه‌ای گرفته نشد؟

ج- نخیر. برای اینکه بنده هم مخالف بودم. در آن روز کشاورز هم آمده بود. حرف‌مان شد سر بختیار. برای اینکه بنده گفتم ایشان مردی هستند که درست رفتار کردند، ضد آخوند هستند برخلاف همۀ شما که دنبالش رفتید. فریدون کشاورز نسبت به بختیار گفت که: ” ایشان حرف زدند و عملی نکردند. “بنده گفتم من این را نه قبول می‌کنم و نه اجازه می‌دهم. عمل اینکه ساواک را انداخت. خلاصه. و الا اینکه یک تماس سیاسی با هم بنشینیم و این‌ها خیر.

س- من یک سوالی می‌خواستم از شما بکنم که در واقع یک نوع نظرخواهی از شماست؛ و آن این است که من با عده‌ای از شخصیت‎ها که مصاحبه کردم و از آن‎ها راجع به آقای خلیل ملکی پرسیدم، همه‌ آقای خلیل ملکی را به عنوان یک” انشعاب‌چی “معرفی کردند و همه هم برای من این مثال را به کار بردند که خلیل ملکی نزدیک بود که خلیلش هم به اصطلاح از ملکی‎اش جدا بشود. نظر شما در بارۀ خلیل ملکی و انشعابش از حزب توده چیست؟

ج- من تصور نمی‌کنم خلیل ملکی انشعاب‌گر بود. به هیچ وجه. برای این شاهد و مثال دارم. من خیلی جوان بودم روزی در منزل میرزا جوادخان‌ گنجه‌ای بودم که خواهر ایشان زن خلیل ملکی بود. در آنجا با نادره خانم که دختر جوادخان بود و زن دکتر چهرازی بود، و همچنین با خانم صارمی که زن قاسمی شد و خواهرزادۀ خانم جوادخان بود، همگی مشغول این صحبت بودند که خانمی که زن سروش شده و وارد حزب شده کاری بسیار غلط انجام داده و بایستی این دختر را نجات داد و بیرون آورد، زیرا که حزب توده حزبی است مایۀ فساد و غیره و غیره. خلیل ملکی به تنهایی با تمام قوا از حزب و از راه حزب که یک راهی است برای نجات زحمتکشان و دموکراسی در ایران و از نگهداشتن اعضا درآن پافشاری می‌‌کرد. حتی با همۀ اینکه ادب و حیا داشت، رویش را کرد به خانم گنجه‌ای و مادر عزیز، عزیز که من می‌گویم یک اسم اعظم عزیز ما آن وقت به آن می‌گفتیم، که اصرار داشتند، گفت من با تمام قوا برای اینکه یک عضو از اعضا بخواهد از حزب توده جدا شود مخالفم. برای اینکه این حزبی است که راه تمیز و این کثافت‎کاری‎ها را جلویش را می‌گیرد، رشوه‌خواری و بی‌تفضیلی، بی‌تحصیلی را، خیلی زیاد با همان لهجۀ ترکی. بعد هم گفت این دختر، همان اعظم را، چون فهمش با شما فرق دارد راهش را تمیز داده است شما با این مخالف هستید.

انشعاب با حزب توده فقط و فقط از نظر این بودکه آنها را، در حقیقت راهشان را راه غیرایرانی می‌دید با احترامی که به کمونیسم روسیه داشت. او برای ایران راهی را می‌خواست که ارانی در زندان توی ذهنش کرده بود که ایران راه خودش را می‌خواهد و به راه خودش باید برود. او به کمونیسم اعتقاد داشت، به شوروی هم تا مدتی، به استالین. ولی بعدها آخر عمر ابداً به استالین اعتقادی نداشت و دیگر هم راهش یکی راه ملی و سوسیالیسم بود. سوسیالیسم هم سوسیال دمکرات بود و عقیدۀ دیگری نداشت.

ولی اینکه او انشعاب‌گر بود، اگر این نسبت را به حسین ملک بدهند من این را قبول می‌کنم حسین انشعاب‎گر است حتی با برادرش خلیل هم انشعاب کرد، انشعاب رو انشعاب.

حتی من گاهی می‌گویم:”هنوز اینجا انشعاب نکردی؟” و اینجا هم کرده برای اینکه الان در اینجا که کار می‎کند با این دسته‌ها در حال انشعاب است. خوب در روح حسین است ولی در خلیل ملکی خیر، به هیچ وجه نبود.

خلیل مرد بسیار آزاده، انسان، راستگو، صاحب اخلاق و صاحب عقیده بود. ولی آن روزی که با این‌ها برید، انشعابش این بود خیال می‎کرد او کمونیست درستی درست کند. وقتی روسیه او را کوبید، افتاد در خط زحمت‎کشان و راه سوم و سوسیالیسم. نسبت به سوسیالیسم تا آخر عمر وفادار بود و هرگز انشعاب دیگری من از خلیل ملکی سراغ ندارم. نه از دوران جوانی‎ام و نه تا به امروز. من سراغ ندارم.

صاحب اخلاق و مروت بود و مردی است، به نظر من، یکی از سیاستمدارانی که درباره‌اش هنوز کار درستی نشده. برخلاف اروپاییان که می‌نشینند) ؟) شان را، دیگران‌شان را، جزییات‌شان را می‌گویند ما وقت تلف نمی‌کنیم. خلیل ملکی بحث دارد، باید درباره‌اش کار کرد و نوشت. برای من یکی از مردان اصیل و نجیب و سوسیالیست‌های بی‌حرف ما است. این عقیدۀ من است.

س- شما در اینجا که فعالیت می‌کردید آیا هرگز با آقایی به نام مهدی خان‎‌باباتهرانی آشنا شدید؟

ج- خیلی زیاد.

س- از ایشان چه می‌دانید؟ و چه خاطراتی دارید؟

ج- خاطرات زیاد. با او خاطرات دوستی، بیرون درآمدن، کافه نشستن، متلک گفتن، شوخی کردن.

س- آن چیزهایی که مربوط به جریان سیاسی می‌شود می‌خواهم یکی دو واقعه را به اختصار برای ما شرح دهید.

ج-والله واقع این است که ایشان عضو حزب توده بودند و در حزب توده جزو جوانانی شد که طغیان کرد و این طغیان او هم باز به علت این بود که چین را حرفش را بر حق‌تر می‌دانست ولی نه با تعصب قاسمی. با دلایلی که عیب‌هایی در کمیتۀ مرکزی سراغ کرده بود، دیده بود و تذکر هم می‌داد که دروغگو هستند، منفعت‌طلب هستند، منفعت‌جو هستند، خانه‌های خوب می‌خواهند، پشت ‌سر هم می‌زنند برای مقام، رشوه می‌دهند برای اینکه بعد انتخاب بشوند. این مطالب او را به کلی زده کرده بود. به همین جهت متمایل به چین شد و دوره‌ای هم مسافرت به چین کرد. در چین هم کار می‌کرد، چین هم بود. حتی یک دعوت هم از من به‌عمل آورد برای چین که من تأسف می‌خورم نرفتم. برای اینکه یک جهان بزرگی را می‌دیدم ولی من در آن موقع در کتابخانۀ کمونیست‌ها کار می‌کردم و واقعاً با این اوضاعی که بین این دو بود غیر ممکن بود. من نمی‌خواستم بروم و نمی‌خواستم هم که یک شلوغ‌کاری زیادی بشود.

ولی جداگانه به عقیدۀ من یک آدمی است اگر خودش از طبقۀ کارگر است یعنی اقلاً از طبقۀ کاسب‎کار است. برای اینکه این‌ها را از هم جدا کنیم، کارگر و رنجبر و فلان. ایشان از طبقۀ کاسب‎کار هستند و نسبت به طبقۀ خودش، از من اگر بپرسید، وفادار مانده است. من مهدی را شخصاً دوست دارم آدم صادقی است. آنچه برای من معما مانده حتی مرا به این شک انداخته است که خدای نخواسته arriviste اپورتونیست است، اینکه یک آدمی که تا مغز استخوان خودش را کمونیست، مارکسیست athée ] آتئیست- بی‌اعتقاد به وجود یک خدا] می‌داند چگونه می‌تواند با مذهب راست یا دروغ امروز در رکاب آقای رجوی و بنی‌صدر حرکت کند و برای آن‎ها کار کند؟ به هیچ وجه قابل قبول نیست. برای اینکه او نمی‎تواند حکومت کند، پس او است که می‌خواهد تابع بشود. این اعتقاد بنده است.

س- خانم خانلری با عرض تشکر مصاحبه را در اینجا خاتمه می‌دهم.