دانشگاه هاروارد
مرکز مطالعات خاورمیانهای
طرح تاریخ شفاهی ایران
راوی: خداداد فرمانفرماییان
تاریخ: 19 ژانویه ۱۹۸۳
مکان: ماساچوست، کمبریج
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شمارهٔ ۱۴ روی الف (ویرایش و بازبینی متن پیادهشده توسط راوی، جولای ۲۰۰۴)
س: امروز که ممکن است آخرین جلسهٔ ما در طی سفرتان به کمبریج باشد، من مایلم یک سؤال کلی را طرح کنم و از شما بخواهم نظرتان را راجع به آن بیان کنید. کسانی هستند که معتقدند یک سیستم سیاسی که تصمیمسازی را در دست یک نفر قرار میدهد امکان رشد سریعتر و کارآتر اقتصادی و توسعهٔ اجتماعی یک ملت را فراهم میکند. تجربهٔ شما در مدیر عاملی سازمان برنامه و شاید به عنوان رئیس کل بانک مرکزی در این باره چه بود؟ تصمیمگیری یکنفره به چه طریقی از تلاشهای شما برای برنامهریزی توسعه حمایت میکرد؟ به چه نحوی این فرآیند را به تأخیر میانداخت؟ بالاخص اگر بتوانید مثالهای خاصی از تجربیات خود را بیان کنید.
ج: خوب، من فکر میکنم شما یک سؤال بسیار بسیار مهم و دشوار را پرسیده اید. خواه ناخواه، یک سیستم، یک سیستم اقتدارگرایانه یا یک سیستم دیکتاتوری خودش را وقف توسعهٔ سریعتر یک مملکت میکند. من مطمئنم دیدگاههای متفاوتی در این باره وجود دارد. بگذارید ببینم اگر بتوانم بدون تلاش برای گمانهزنی و دخیل کردن احساسات شخصیم در این مسئله، چیزی را که واقعیت این تجربه در ایران بوده، توصیف کنم.
اگر شما به تجربهٔ من با فرآیندهای پارلمانی برگردید، یقیناً ما به یک نتیجهٔ سریع میرسیم که همبستگی روشنی بین غیبت یک برنامهٔ حقیقی توسعهٔ اقتصادی (-خواه از رشد اقتصادی سخن بگوییم یا مدرنیزاسیون، اگر نظرتان باشد) و مدرنیزاسیون در آغاز قرنی که شروع کردیم، میبینیم. پس از یک انقلاب مشروطهگرا برای این که پارلمان خودمان را داشته باشیم و بعد از جنگ جهانی اول در یک دورهٔ کوتاه در دوران احمدشاه -که یک شاه دموکراتیک مشروطهگرا بود- و بعد از جنگ جهانی دوم، پیش از ۱۹۵۳ که پارلمان توسط مصدق منحل شود، از یک دموکراسی پارلمانی بهرهمند بودیم. ما به وضوح میبینیم که در طول این دورهها هنگامی که پارلمان در اجلاسیه بود (و پارلمانهایی واقعی بودند) ما به سختی یک برنامهٔ واقعی توسعه داشتیم.
وقتی که شما در ابتدا به قضیه نگاه میکنید قبل از جنگ جهانی دوم، دورههایی که ما پارلمان داشتیم همیشه این را میتوان گفت که در آن روزها آگاهی چندانی از توسعهٔ اقتصادی در مملکتی مثل مملکتی که ما پس از جنگ جهانی دوم داشتیم، وجود نداشت. بنابراین هیچ کس نمیتواند مطمئن باشد، و هیچ کس نمیتواند یک داوری نهایی دربارهٔ حضور پارلمان در حال تعارض با قوهٔ مجریه دربارهٔ یک برنامهٔ جامع تو سعه داشته باشد.
[ص. ۱]
اما یقیناً پس از جنگ جهانی دوم، نه فقط از ضرورت توسعه آگاه شده بودیم -یقیناً ناچار از توسعه بودیم. [وضع] مملکت تحت قوای اشغالگر به نحو چشمگیری وخیم شده بود، یعنی ظرفیت صنعتی، اندک ظرفیت صنعتی که قبل از جنگ جهانی دوم وجود داشت به نحو قابل توجهی مستهلک شده بود. جادههای ما تقریباً تخریب شده بود. هنوز شهرها شبکهٔ آبرسانی (حتی در تهران)، فاضلاب و برق نداشتند. و نگرانیهای فراوانی برای بهبودها و راجع به زندگی مردم و رشد تولید نظیر رشد کشاورزی، رشد صنعتی و مسکن شایسته وجود داشت. همهٔ اینها ضرورت بسیار زیادی داشتند.
ما همچنین میدانستیم که در طول این دوره، پس از پایان این جنگ، این طور بگویم حوالی ۱۹۴۵، از ۴۵ تا ۵۳ را در نظر بگیرید، آن هفت، هشت سال، همچنین آگاهی از ضرورت برنامهریزی اقتصادی نیز (به عنوان یک واقعیت که قبلتر دربارهاش صحبت کردیم) وجود داشت. اولین برنامهٔ عمرانی نه تنها در طی این دوره مورد بحث قرار گرفت، بلکه در این دوره تأسیس و اجرایش مفروض شد.
اما حتی در این دورهٔ متقدم نیز همواره در مملکت یک میل قابل احساس به بهبود وجود داشت. در دورههای قبلتر، ما در انتهای قرن نوزدهم مردمی داشتیم که از ضرورت وجود جادهها، ضرورت رشد تولید در مملکت صحبت میکردند، مثل میرزاملکم خان، چند روز پیش به آن ارجاع دادم . ضرورت آموزش مردم، ضرورت افتتاح دانشگاهها و پلیتکنیکهای جدید.
اما ما از تاریخ میفهمیم که در طی همهٔ این دوران، زمانی که این طور بگویم، سلطنت مشروطهٔ واقعی داشتیم، آنجایی که قدرت در دستان یک نفر متمرکز نبود (چنانکه در دورهٔ رضاشاه تجربه کردیم) دست کم توسعهٔ اقتصادی اندکی را تجربه کردیم.
مجدداً اجازه بدهید این را عرض کنم که من آخرین کسی خواهم بود که این را که ما توسعه را تجربه نکرده بودیم به سیستم مشروطهٔ دموکراتیک و پارلمانی نسبت خواهم داد . من مطمئنم که علتهای متعدد دیگری داشته است. اما این توازی وجود داشت، این و شاید دست کم کسی رابطهٔ بین این مجالس و فقدان توسعهٔ اقتصادی را بررسی کند یا به هم نسبت دهد.
از سوی دیگر، اولین تماسها با توسعه، اولین چشیدن توسعه و مدرنیزاسیون ایران در دورهٔ ناصرالدینشاه تجربه شد که یک شاه مطلقه، یک سلطان مطلقه با نخستوزیرش امیرکبیر در میانهٔ قرن نوزدهم بود. و یقیناً در دورهٔ رضاشاه، ما مجدداً دیدیم که تجربهٔ بزرگی از توسعه داشتیم. و نهایتاً در دورهٔ سلطنت محمدرضاشاه، ما رشد اقتصادی را تجربه کردیم، حتی قبل از افزایش قیمت نفت در ۱۹۷۳.
آیا ما میتوانیم به همین سادگی برگردیم و با این نگاه شتابزده به تاریخمان نتیجه بگیریم و صرفاً بگوییم که وقتی یک دیکتاتوری وجود داشته است، ما توانستیم توسعهٔ اقتصادی داشته باشیم یا ما توسعهٔ اقتصادی را تجربه کرده ایم و در غیاب یک رژیم مطلقه و به شدت متمرکز ما در رشد اقتصادی ناکام مانده ایم؟
[ص. ۲]
حالا به عنوان بخشی از پرسش شما معنای توسعهٔ اقتصادی نیز در اینجا وجود دارد. ابداً نمیخواهم ملانقطی باشم، اما من میخواهم مسائل خودم را به مدد این که مرا به این بحث واداشته اید، اینجا بفهمم، تا مسائل خودم را بازسنجی کنم. یقیناً اگر شما دربارهٔ توسعهٔ اقتصادی به عنوان توسعهٔ فیزیکی چیزها صحبت کنید و در این سیاق تنها این معنا را به کار بگیرید -توسعهٔ فیزیکی ساختمانها، جادهها، بنادر و فرودگاهها، کارخانهها- من تردیدی ندارم که دورهٔ رضا شاه و دورهٔ پسا ۱۹۵۳ محمدرضاشاه، به عنوان مهمترین و شاخصترین دوران توسعه در تاریخ ایران قرار میگیرد. و تا این حد، شخص باید بگوید که اجرای این برنامهها به وضوح ناشی از این واقعیت بود که آنها در چنین موقعیتی از قدرت قرار داشتند.
حال برای بررسی تجربهٔ خودم، تجربهٔ شخصی، من تردید چندانی ندارم که به خاطر این رهبر، این سلطان، این شاه که توانسته بود چنین قدرتی با چنین گسترهای را جاری کند، ما عملاً قادر به نیل به تجربهٔ توسعهٔ فیزیکی شدیم. آیا ما هیچگاه یک مجلس واقعی با یک شاه مشروطه داشته بودیم؟ و تنها تجربهٔ شخصی که در این مورد داشته بودم خاطرات شخصیم به عنوان یک کودک یا پسر نوجوان در دوران پس از جنگ است و به روشنی خاطرم هست که در اتخاذ هر تصمیمی از طریق مجلس؛ یقیناً قصد و هدف آن طرح از مرحلهٔ ابتکار تا مرحلهٔ تصویب نهایی به عنوان قانون در مملکت؛ به نحو اساسی تغییر میکرد و برای تأمین منافع خصوصی یا منافع خاص گروهها تلطیف میشد و اغلب به طور کلی به نفع عموم نبود.
وانگهی، اگرچه قضایایی از این قبیل وجود داشت، بگذارید یک توضیح بدهم. به عنوان مثال من فکر نمیکنم که ما میتوانستیم هرگز به یک برنامهٔ اصلاحات ارضی از طریق مجلس دست پیدا کنیم و هرگز هم این کار را نکردیم، اگر یک فرآیند دموکراتیک اینچنینی داشتیم این برنامه مدت زیادی هم دوام نمیآورد. من فکر میکنم که اعضای مجلس یک اصلاحات ارضی واقعی را رد میکردند. آنها احتمالاً با یک لایحهٔ مثلهشده موافقت میکردند اما در عمل قانونی که توسط حکومت تقدیم میشد و از تصویب نهایی مجلس میگذشت به موقعیت زمینداری فئودالی لطمهٔ جدی چندانی وارد نمیکرد.
س: شما فکر میکنید حتی اگر انتخابات آزاد حقیقی وجود میداشت زمیندارها همچنان در اکثریت میماندند؟
ج: خوب، من فکر میکنم، من فکر میکنم یقیناً زمیندارها در غیاب هر گونه مداخلهای در اکثریت بودند. مملکت پس از جنگ جهانی دوم، یک مملکت به شدت توسعهنیافته بود، از نظر سیاسی نیز مطمئناً توسعهنیافته بود. در طبیعیترین روش چه کسی میتوانست انتخاب شود؟ افرادی که در روستاهایی بودند که به این خان و آن شازده و آن ارباب فئودال تعلق داشتند، و طبیعتاً به او رأی میدادند. در حقیقت چنین رویهای در برخی نواحی وجود داشت که آنها تعدادی از آرا را برای کسی که مالک روستا بود میدانستند، به طور خودکار آنها دویست رأی به خاطر مالکیت روستایی که جمعیتش دویست نفر تخمین زده میشد، داشتند.
به وضوح ما مدتی به این نحو ادامه دادیم که نمایندگان زمیندارها را در مجلس میپذیرفتیم. به وضوح من فکر میکنم که ترکیب مجلس در درجهٔ اول از زمیندارها و تجار بازاری بود و نه چندان بیشتر. و اگر شما این دو گروه ذینفع را با هم ترکیب میکردید، نوع توسعهای که ایران میتوانست داشته باشد، نمیتوانست در عمل آن چیزی باشد که در دوران هم رضاشاه و هم محمدرضاشاه تجربه کردیم.
حالا، اجازه دهید که من جلوتر بروم، در تجربهٔ شخصیم مجدداً عمیقتر شوم. لطفاً درک کنید که وقتی من این را میگویم، منظورم این نیست که تصمیم یک فرد ضرورتاً منجر به [ص. ۳] اجرای سریعتر طرحها میشود. یقیناً من میگویم یک چیزی که ابداً صحت ندارد این است که تصمیمسازی یک نفره یا این طور رژیمهایی همواره منجر به انتخاب ایدهآلترین شکل برنامههای سرمایهگذاری برای یک مملکت از طریق متخصصین بیطرف و غیر سیاسی میشود. این دومی در هر حال درست نیست. و من میخواهم از این جنبه بحث کنم که اگر شما به این که تمرکز قدرت در دست یک نفر داشته باشید، اعتبار میبخشید حسب تجربهٔ ما، در این اوقات ما بیش از هر وقت دیگری در مملکت توسعهٔ اقتصادی به دست آوردیم.
و من حدس زده ام که اگر ما به داشتن مجالسی که پس از جنگ جهانی دوم داشتیم به عنوان مثال تا امروز یا تا زمان انقلاب ادامه میدادیم، ما نتوانسته بودیم، قادر نبودیم که عملاً چنین گام بزرگ یا چنین گام سریعی در توسعه را که اینک برداشته ایم، برداریم.
س: در بحث از رژیم پارلمانی شما تنها به خاطراتتان به عنوان یک کودک یا نوجوان در دههٔ چهل میلادی ارجاع داده اید. اواخر دههٔ پنجاه که شما رئیس دفتر اقتصادی بودید و مجلسی در آن زمان بر سر کار بود که در تصمیمسازی نقش بیشتری از دیگر مجلس داشت. این دوره را چگونه به خاطر میآورید؟ ویژگی این پارلمان و تأثیر آن بر سازمان برنامه چه بود؟
ج: عنایت داشته باشید که من در ۱۹۵۸ آغاز کردم. درست در آن زمان، یقیناً یک سال بعدش بود که مجلس از جانب دکتر امینی تحت این عنوان مورد حمله بود که این مجلس به درستی انتخاب نشده است. در فترت بین دو انتخابات بودیم. در فاصله ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ ما دو انتخابات داشتیم چرا که امینی یکی از آنها را زیر سؤال برده بود. انتخاباتی که شریف امامی انجام داده بود همچنان مسئلهبرانگیز بود. سپس امینی بر سر کار آمد که درست مثل مصدق کارش به تعطیلی مجلس یا جلوگیری از یک انتخابات انجامید و با لایحهٔ قانونی[1] حکومت میکرد.
انتخابات سنتی در ممالکی مثل ما، حتی اگر خودتان مجری آن میبودید، حتی اگر حکومتهایی چنان محبوب آن را اجرا میکردند که میدانستید مردم میخواهند از چه کسانی حمایت کنند […] اما نمایندگان به روشی برگزیده میشدند که النهایه نمایندگانی به مجلس میرسیدند که لزوماً از حکومتهای محبوب حمایت نمیکردند. این تجربهٔ مصدق و تجربهٔ امینی بود. این تجربهٔ هر دوی آنها بود. و این در تاریخ ما بسیار جالب است. هر دو نفری که به سلطنت مشروطه اعتقاد داشتتند، به فرآیندهای پارلمانی اعتقاد داشتند، کسانی که خودشان تا حد زیادی پروردهٔ فرآیندهای پارلمانی بودند -هم مصدق و هم امینی- کارشان به انحلال مجلس کشید.
در آن زمان چیزی که من دیدم (عین حقیقت) تجربهٔ من از به عبارتی سالهای ۱۹۵۸، ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ این بود که به اندازهٔ سالهای بعد که شاه واقعاً قدرت را قبضه کرد و قدرت کاملش را اعمال کرد، مطیع نبود.
س: در آن زمان به حساب میآمد؟ آیا شاه مجلس را تا حدی به حساب میآورد؟ آیا مسئلهای بود؟
ج: تا حدی. خاطرم نیست دکتر اقبال مثلاً توسط مجلس استیضاح شد. و شما جملهٔ معروف او خاطرتان هست که حتی اجازهٔ سؤال از کابینه را طبق آن جملهٔ مشهورش نداد که «او اجازهاش اول دست شاه است»
[ص. ۴]
اما همچنان در همان زمان من مذاکرات بودجه خاطرم هست. مذاکرات بودجه عمق بیشتری داشت، آنها به نسبت سالهای آتی جدیتر بودند. خدایا، در سالهای بعد بودجه ظرف سه چهار روز بررسی می شد و این طور بود، شما میدانید.
س: وقتی به نوارهای آقای ابتهاج گوش میدادم، ظاهراً در آن زمان، یا دست کم در زمان ریاست او بر سازمان برنامه، اوقاتی بوده است که باید میرفته و اعضای مجلس را راجع به برخی طرحهای خاص متقاعد میکرده است و این طور؛ به نحوی که متقاعد کردن آنها ضرورت داشته است، در غیر این صورت نمیتوانسته است طرحهایش را پیش ببرد. آیا شما هیچگاه در این قضایا دخیل بودید؟
ج: یقیناً. بدون تردید او باید نزد مجلس میرفت، منظورم این است که در آن ایام، مقامات مسئول باید نزد مجلس میرفتند و قانعشان میکردند. اما من به غیر از مواردی که مبارزهای بین حکومت و آقای ابتهاج وجود داشت، حتی یک مورد هم در خاطرم نیست که در جریان دومین برنامهٔ هفت سالهٔ عمرانی در دورهٔ ریاست ابتهاج، مجلس شروع به مخالفت یا جلوگیری از اجرای کامل بعضی از طرحها کرده باشد.
به خاطر داشته باشید که ابتهاج خودش را در حال ادای این توضیحات نزد مجلس میدید به خاطر این که مخالفت به تدریج علیه او و علیه سازمان برنامه نشو و نما پیدا کرده بود و این طور شده بود که به سازمان برنامه به عنوان «حکومتی درون حکومت» ارجاع داده میشد. در آن معنا، او دریافت که مجبور است نزد مجلس برود (ضمناً در جلسات غیر علنی مجلس، چرا که او وزیر نبود) تا دربارهٔ طرحهای مختلف توضیح بدهد. به عنوان مثال، دربارهٔ طرح خوزستان که به آن اعتقاد داشت و شامل تخصیصهای بزرگی از منابع میشد. ضمناً این هم بود که (مستحضرید که) آن اواخر تا حدی توسط بانک جهانی هم حمایت شدیم. ضمناً این حمایت بانک جهانی از طرح، وقتی بود که ابتهاج از سمتش کنار رفته بود.
مخالفت وجود داشت. اما این مخالفت همچنین یقیناً ناشی از واقعیتهای دیگری بود که ابتهاج را ناچار از نادیده گرفتن مطالبهٔ مدام نمایندگان مجلس میکرد. میگویم ناچار از نادیده گرفتن میکرد به این معنا که او اعتبارش را نداشت، امکانات تأمین همهٔ مطالبات نمایندگان مجلس را نداشت. هر نمایندهای برای شهرها و روستاهای حوزهٔ انتخابیهاش تقاضا داشت؛ تقاضای آب داشت، تقاضای برق داشت؛ تقاضای سیستم فاضلاب داشت؛ تقاضای یک حمام داشت؛ تقاضای یک مدرسه داشت؛ درمانگاهها و امثال ذلک. و این برای ابتهاج غیر ممکن بود که در طول یک برنامه همهٔ اینها را فراهم کند. ما مجبور به گزینشگری بودیم، هم از حیث جغرافیایی باید گزینش میکردیم و هم از حیث مجموع مبالغ تخصیصی برای چنین اهدافی که صرفاً ذکر کردم باید گزینش میکردیم. پول زیادی صرف صنعتیسازی میشد، پول زیادی صرف ساخت جادههای بزرگ و نظایر آن میشد.
نوع طرحهایی که جان نمایندگان به آنها بسته بود شامل حجم اندکی کار میشد (ضمناً در آن زمان بزرگتر از بعداً) اما اعتبارات اندکی برای توسعه وجود داشت. به این معنا ممکن است مخالفت اصیلی با ابتهاج یا دست کم فشاری بر او وجود میداشته است. به این علت بود که او به آنجا میرفت و سعی میکرد منطقی باشد و بگوید: «ببین، ما مجبوریم که کشور را توسعه بدهیم، ما مجبوریم که بنادر و فرودگاههایمان را به همراه روستاهایمان توسعه بدهیم. ما نمیتوانیم منابعمان را فقط روی روستاها متمرکز کنیم».
[ص. ۵]
یادم هست که در آن ایام نمایندگان مثلاً چنین نظریههایی را میبافتند که ایران باید تمام پولش را تنها صرف توسعهٔ کشاورزی کند. به عنوان یک حقیقت تاریخی من استدلالاتی در جلسات غیر علنی نمایندگانی که به سازمان برنامه میآمدند، میشنیدم. من میگفتم: «بسیار خوب، بیایید فرض کنم که همهٔ پولمان را در کشاورزی گذاشتیم. توسعهٔ نیم هکتار زمین نیازمند یک خیش است. این خیش باید وارد شود یا تراکتور…» چرا که آنها وقتی از توسعهٔ کشاورزی در آن ایام صحبت میکردند، از تراکتورها نیز حرف میزدند، تراکتور باید وارد میشد. «شما چگونه تراکتور وارد میکنید؟ اوّل از همه محتاج ارز خارجی نیستید؟ ثانیاً شما چه طور تراکتور وارد میکنید اگر یک بندر و جادههای متصل به بندر، بین نواحی کشاورزی و بنادر نداشته باشید؟ پس مجبوریم پول صرف توسعهٔ بنادر کنیم. پس مجبوریم که پول صرف توسعهٔ جادهها کنیم. پس مجبوریم پول صرف تعلیم، عارضم که، رانندهها یا کشاورزهایی که بتوانند تراکتورها را برانند و نگهداریش کنند و امثال آن بکنیم تا تولید یا بهبود کشاورزی داشته باشیم».
ملتفتید که آنها به مشکلات اقتصادی ما واقف نبودند. اما در سالهای بعد، شما هیچ وقت چنین جنس مباحثاتی را از اعضای مجلس نمیشنیدید. خیلی بعدتر آنها دیگر فهمیده بودند که کشور نمیتواند همهٔ پولش را فقط صرف کشاورزی کند نه هیچ چیز دیگری.
س: به نظر میرسد که همهٔ این مطالبات این افراد فارغ از این که چگونه انتخاب میشدند، به نظر مشروع میآید…
س: به نظر میرسد آنها مطالبات مشروعی داشتند و این ارزیابی جمعی برنامهریزها و این نمایندگان میتوانستند یک آیین مقبول برای تصمیمگیری راجع به چگونگی هزینهکرد پول باشد.
ج: حتی یک درصد هم گمان نکنید که احساسی که از همهٔ این مجالس و حتی مجالس بعدی به وجود میآمد از این جنس مطالباتی بود که غیر عقلانی بودند یا مطالباتی بودند که ربطی به منافع عمومی نداشتند، نه، نه. نمیخواهم این را بگویم. یقیناً این افراد، که متأثر از دلایلی غیر از منافع حقیقی حوزههای انتخابیهٔشان بودند، اغلب به نحو عمومی (در کمیسیونهای داخلی) -تا انتها، آن طور که یادم هست- یک نمایندگی نسبتاً شرافتمندانه از نیازها و مقتضیات روستاها و مناطق، به خصوص مناطق داشتند. به عنوان مثال نمایندگان بلوچستان بسیار قدرتمند حسب نیازهای این استان محرومی که داشتیم دفاع میکردند. آه، آنها نمایندگان اصیلی بمعنیالکلمه بودند و یک ذره هم دست کم نمیگیرمشان یا به عنوان نمایندهٔ غیر واقعی ردشان نمیکنم.
اما وقتی به حکومت میرسید که برای گذشتن یک قانون پافشاری میکرد، آن وقت همهٔ این نمایندگان توی صف میایستادند. یقیناً مذاکره مجاز بود -در زمان رضاشاه نیز مجاز بود- اما این مذاکرات تا چه اندازه پوششی برای ترسهای آنها از انتخاب نشدن در دورهٔ بعدی توسط حکومت بود -که عامل اصلی انتخابات به شمار میرفت نه مردم- حالا این مسئلهٔ متفاوتی است.
در هر صورت چیزی که میخواهم به شما بگویم این است که اگر بگوییم از ۱۹۵۳ به این سو هر چیزی که به آن نوع مجلسی که ما قبل از آن تاریخ تجربه کرده بودیم، واگذار میشد، ایران توسعهٔ فیزیکی اقتصادی چندانی نمیداشت. من باب مثال برایتان نمونهای میگویم. من قبلاً نمونهٔ اصلاحات ارضی را مثال زده بودم، من فکر نمیکنم این لایحه میتوانست تصویب شود. نمونهٔ حقهای زنان، من فکر نمیکنم این میتوانست تصویب شود. به وضوح توسط شاه تحمیل شد، هیچ تردیدی دربارهٔ آن وجود ندرد. ملی کردن آب، شک ندارم که تصویب نمیشد، چرا که مردم [ص. ۶] مالک آب بودند. ملیسازی جنگلها، من تردید جدی دارم که میتوانست تصویب شود. بله، فروش صنایع تحت مالکیت دولت به عموم، احتمالاً تصویب میشد: در قانون محرکهایی وجود داشت که آن را به گونهای میکرد که افراد در بخش خصوصی میتوانستند به مالکیت این چیزها به نحوی تقریباً آزادانه نائل بیایند.
اما از دیگر سو، من به عنوان مثال فکر میکنم فراهم کردن آب و برق برای نواحی نیز باید تصویب میشد. تأمین اعتبار برای مناطق، برای کشاورزی، برای روستاها، فراهم کردن اعتبار ارزان نیز باید تصویب میشد. نباید تعارضی به آن معنا وجود میداشت.
س: اگر شما ملزم به گوش سپردن به آنچه این افراد به شما میگفتند، میبودید شمای کلی هزینهها در ۱۹۵۹ چه قدر تغییر میکرد؟
ج: این گمانهزنی بسیار جذابی است. من فکر میکنم قلب برنامه میتوانست (به نحو کاملاً متناقضی آنچه که حالا فکر میکنم؛ میبایست در آنجا میبود) توسعهٔ کشاورزی باشد. ضمناً، قلب برنامهٔ سوم نیز توسعهٔ کشاورزی بود، به جز این ما خاصیت مکندگی بودجهٔ کمتری در بخش کشاورزی نسبت به بخش صنعت تجربه کرده بودیم. اما با این وجود، این قانون که توسط مجلس تصویب شد در غیاب…
س: این برنامهٔ سوم است؟
ج: بله. در غیاب یک نخستوزیر قدرتمند و صاحب نفوذ در مجلس؛ و اگر ما در اینجا مجلس را بسیار قدرتمند فرض کنیم، نوع چیزی که میتوانستیم ببینیم، شاید، (همان گونه که گفتم) توسعهٔ آب، برق، سیستمهای فاضلاب، مدارس در روستاها، آسفالت شدن خیابانها در روستاها و شهرهای کوچک میبود.
س: این چیزی بود که نمایندگان مجلس مطالبه میکردند؟
ج: من فکر میکنم تمایل چنین چیزی میبوده است. توسعهٔ… ضمناً همهٔ اینها در غیاب اصلاحات ارضی، لطفاً این را درک کنید.
س: در غیاب اصلاحات ارضی.
ج: در غیاب اصلاحات ارضی، که میتوانست یقیناً به معنای رشد فایدهٔ اقتصادی زمیندارها، اربابهای فئودال در انتها باشد. من مطمئنم که آنها برای مدارس فشار میآورده اند، مطمئنم که برای تسهیلات بهداشتی بهتر فشار میآورده اند، چرا که در آن ترتیب همهٔ این چیزها مسئولیت اربابها در روستاها به شمار میرفت. و این هم به اربابها کمک میکرد. به مجرد این که مدرسه از جانب اعتبارات حکومتی میآمد و به مجرد این که راههای روستایی بهبود پیدا میکرد، آنها برای بهره بردن از این چیزها میایستادند و من فکر میکنم آنها به این سمت کشیده میشوند و برای این نوع از توسعه فشار میآوردند.
س: آنها با چه نوع طرحهایی مخالف بودند؟
ج: آنها به عنوان مثال با توسعهٔ یک سد بزرگ در خوزستان مخالف بودند که بخش زیادی از اعتبارات را میخورد. آنها عارضم که مخالف توسعهٔ جادههای بزرگ، برقی کردن ریلهای آهن میشدند. آنها به طور حتم با ساخت بناهایی مثل خانهٔ اپرا و نظایر آن مخالفت میکردند. همین طور که این چیزها را میگویم به نظر میرسد -لطفاً بین [ص. ۷] فرآیند و قصد خلط نکنید. من این کار را میکنم. حرفم این است که به رغم این واقعیت که اگر مجلس قدرتمند بود اتخاذ این تصمیمات و اجرای این تصمیمات طولانیتر میشد، در نهایت چیزی که اجرا میشد، چنین طرحهایی میبود. به رغم این که حجم بالایی از چنین کارهایی نیز در شرایطی که تصمیمگیری به شدت در دستان شاه و حکومت متمرکز بود، نیز انجام میشد و بعضی از این چیزها، شاید، بسیار سریعتر از هر راه دیگری که ممکن بود به دست میآمدند.
اما من شکی ندارم که اگر مجلس در مجموع قویتر میبود، ماهیت توسعهٔ اقتصادی در ایران، ترکیبش که توسعهٔ اقتصادی در ایران باشد، متفاوت از آن چیزی میشد که آشکار شده است. هر مقامی میخواست به چیزهایی فیزیکی دست پیدا کند به نحوی که شاه را بیاورد تا این چیزها را ببیند و روبان را ببرد و نشانی دریافت کند.
س: منظورتان از هر کسی چیست، چه کسی، آیا…؟
ج: وزرا، من از حکومت حرف میزنم. بنابراین [اگر] به طور کلی صحبت کنیم نوع چیزهایی که افراد حکومت یا الیت قدرت اجرا میکردند از نوع طرحهای توسعهای بزرگ فیزیکی بود.
مجدداً، هیچ کس نباید به این سادگی تعمیم بدهد. نمیگویم که تنها انگیزه روبان بریدن بود، یقیناً انگیزههای حکومت در بسیاری موارد به مراتب عقلانیتر از روبان بریدن صرف بود، منظورم این است که بعد از این همه، کسی میتواند برای ایران موقعیتی به نام ذوب آهن ایجاد کند. کسی میتواند برای ایران موقعیت یک سد بزرگ را ایجاد کند. سدهای بزرگ متعددی در کشوری مثل کشور ما که نگهداری و حفظ آب ضروری است. یقیناً میتوانستیم موقعیتی برای کارخانهها و بنادر متعدد بسازیم، شکی نیست که کسی میتوانست چنین موقعیتی ایجاد کند. اما حرفم این است که میل حکومت تحت آن طور رهبری که داشتیم این بوده است که از این گونه چیزها انجام دهد به جای این که پول و وقت خود را صرف آن نوع طرحهایی بکند که نمایش سریع نتیجهٔ آنها بسیار دشوار بود. چیزهایی مثل (همان گونه که گفتم) بذرهای بهبودیافته، محصولات کشاورزی بهبودیافته، یا رشد بهرهوری کشاورزی یا ارتقای آموزش و پرورش، ارتقای سلامت. مستحضرید که از این نوع طرحهایی نبودند که شما میتوانستید سریعاً آثارشان را ببینید. شما باید صبر میکردید تا آثار آنها را ببینید و هیچ صبری در کار نبود.
آنها میخواستند بیشتر از این را هم ببینند، آنها فکر میکردند که با ساخت این طرحهای بزرگ، ملتفتید، ایران توسعه پیدا میکند و در حقیقت آنها چنین تصویری از امور داشتند. آن ها چیزی که من «عقدهٔ عظمت» مینامم داشتند و ناشی از این احساس بود که همین که شما ساخت کارخانهای را ببینید، ایران توسعه یافته است. هیچ کس نمیخواست جادههای اصلی را ببیند. جادههای اصلی ضروری بودند. هیچ کس نمیخواست انبارها را در مناطق کشاورزی کشور ببیند. هیچکس نمیخواست سامانهٔ زهکشی را در خوزستان و دیگر مناطقی که سابقاً شاید آب زیادی داشتند و باعث تخریب زمین و نمکی شدن آن میشدند، ببیند. هیچکس نمیخواست طرحهایی مثل ارتقای فرهنگ کشاورزی را ببیند.
بنابراین به این معنا، من یک مجلس واقعی را از یک مجلس دیکتاتوری، یک نوع حکومت یکهسالارانه جدا میکنم. شاه همچنین میخواست به بقیهٔ دنیا نشان دهد که چه چیزهای بزرگی ما داریم، کسی نمیتوانست انواع دیگر طرحها را ببیند. در مقابل به خاطر این که اعضای مجلس متعدد بودند و مسئولیت خاصی در نمایش چیزی به بقیهٔ دنیا نداشتند، احتمالاً این را میگویم که آنها میخواستند در نهایت به جای طرحهایی با اشتهایی فراوان برای منابع مالی برای یک نوع دیگر طرحها فشار بیاورند.
[ص. ۸]
س: آیا میتوانیم برآوردتان را از تجربهٔ واقعی که داشته اید جدا کنیم؟ آیا نمایندگان معینی خاطرتان هست که درخواست طرحهای خاصی از این دست را میداشتند؟
ج: بله، اصلاً تنها چیزی که من از نمایندگان مجلس به خاطر سپرده ام، تنها تماسهایی که من داشتم و هیچ کدامشان هم نزد من نیامدند که بگویند لطفاً برای ما یک کارخانهٔ فولاد بساز، یا من هیچگاه نشنیدم که هیچ کدام از آنها حتی مستقیماً درخواست یک کارخانهٔ فولاد کنند، مگر وقتی که به عنوان یک برنامه مثلاً از طرف حکومت پیشنهاد میشد و آنها میگفتند احسنت، احسنت، احسنت. اما از طرف نمایندگان مجلس ابتکار نشد.
اما دفعات متعددی آنها با درخواست یک درمانگاه دیگر در یک روستای چنینی و چنانی یا شهر چنینی و چنانی یا شهرهای کوچک در مناطق محرومشان یا در مناطقی مثل آذربایجان، بلوچستان، خوزستان یا هر جای دیگری میآمدند. به دفعات این را تجربه کردم که نمایندگان مجلس میآمدند و درخواست برق برای یک روستا، برقرسانی به روستاها داشتند. آنها میآمدند و تقاضای مدارس یا آسفالت کردن خیابانها یا سیستم لولهکشی آب شهرک و امثال این طرحها را میکردند و مدام هم فشار میآوردند. این بخش کاملاً برای من شفاف است.
س: آیا شما افراد معینی را به خاطر میآورید؟
ج: من افراد معینی از مجلس را از حوالی ۱۹۵۹ به خاطر میآورم که میآمدند و با ما مذاکره میکردند. وانگهی ما یک کمیتهٔ برنامه در مجلس داشتیم که با آنها تماس داشتیم و در زمان بررسی لوایح برنامه این تماس حتمی بود. تنها نطقهایی که من در خاطر دارم، نطقهایی در هواخواهی از این نوع طرحها بود -این بیمارستان، میدانید، آنها بیمارستانها را میخواستند، مدارس را میخواستند، درمانگاه را میخواستند، جادهها را میخواستند، آسفالته شدن خیابانهای اصلیشان را میخواستند. آنها درخواست بوئینگ ۷۴۷ یا فرودگاههای بزرگ نداشتند. آنها درخواست به عنوان مثال کارخانههای فولاد نداشتند، اگرچه نمایندگانی وجود داشتند که عمیقاً اعتقاد داشتند ایران باید صاحب کارخانههای فولاد شود و این نوع جاهطلبیها را برای ایران داشتند. و زمانی که حکومت این را پیشنهاد کرد آنها با این پیشنهاد مخالفت نکردند، منظورم مخالفت واقعی است.
اگرچه آنها اعتقاد داشتند ایران باید جادههای بهتر، بنادر بهتر، راه آهن بهتر داشته باشد، اما اینها متعارض نبودند. اما من فکر میکنم آنها باید اولویت بیشتری به سایر طرحها میدادند و در این معنا طبیعت توسعهٔ کشور ما میبایست متفاوت میشد.
س: احساس خود شما در آن زمان چه بود؟ شما چه طور واکنش نشان میدادید و به این افراد چه میگفتید؟
ج: در کمال صداقت به عقیدهٔ من خیلی دشوار بود. من شک دارم که چند نفر ممکن است این را به شما بگویند. ما هیچ مدارایی با آنها نداشتیم. ما گونههای متفاوتی بودیم، فراموش نکنید که ما تکنوکرات بودیم و در دل خود باور داشتیم که آنها هیچ چیزی دربارهٔ توسعهٔ اقتصادی نمیدانند و هر چه کمتر مزاحم ما شوند بهتر است. قضیه در اصل این بود. نه فقط قضیهٔ من، بلکه همهٔ همکارانی که من به یاد میآورم. آنها دوست نداشتند که بروند و به این نمایندگانی جواب پس بدهند که در مظان داشتن منافعی خاص بودند یا توسط کسی خریده شده بودند یا حلقه به گوش کسی بودند و از این قبیل. ما احترام زیادی برای نمایندگان مجلس قائل نبودیم که دستوری یا انتصابی بودند نه انتخابی.
[ص. ۹]
مستحضرید که ما اغلب به آنها مظنون بودیم بدون هر گونه احترام حقیقی به آنها. تکنوکرات بودن و کارهای زیادی که باید انجام میدادیم -یادتان باشد که ما مخصوصاً در نخستین روزها، کارهای زیادی برای انجام دادن داشتیم، حجم کاری که پیش روی ما بود که باید خودمان را مشغولش میکردیم- ما هیچ گونه مدارایی نداشتیم با این گونه افرادی که میآمدند و وقت ما را میگرفتند و برای ما حرف میزدند یا این که به مجلس باید میرفتیم و آنجا مینشستیم (در کمیسیونها البته) و شرح میدادیم و بحث میکردیم و توضیح میدادیم که در حال چه کاری هستیم. نگرش ما این بود که این افراد واقعاً چیز زیادی نمیدانند و آنها کسی نیستند. این چیزی بود که واقعاً در آن زمان رخ داد.
این نگرش، متأسفانه، در دل و جان همهٔ تکنوکراتهای حاکم بر مملکت در زمان شاه برای مدت بسیار مدیدی غالب بود. آنها هیچ احترام حقیقی برای مجلس قائل نبودند. و به نوعی هیچ کسی هم نمیتوانست آنها را ملامت کند چرا که مجلس یک منبع قدرت نساخته بود. اگر مجلس منبع قدرتی ساخته بود شاید نگرش ما نیز میتوانست شکل متفاوتی بگیرد. ما میتوانستیم آهسته آهسته یاد بگیریم که چگونه هر روز در کمیسیونها حضور پیدا کنیم و چیزها را برایشان توضیح بدهیم تا موافقت آنها کسب شود، تا مطمئن شویم که موافقت آنها برای طرحهای ما ارزشمند است.
س: اما آیا شما هیچوقت بین خودتان بحثی دربارهٔ مفاد این درخواستها داشتید، بحثی دربارهٔ این که آیا واقعاً باید اولویت بیشتری برای این نوع طرحهای مقبول عامه تعیین شود؟
ج: بله، بله که داشتیم. اما تنها به عنوان یک هویج، تنها به عنوان یک هویج، نه به یک معنا که ما باید به حکومت اجازه دهیم که در طرحهای خودش ناکام بماند. یادآور میشوم اغلب آنها، واقعاً مردم را نمایندگی نمیکردند چرا که انتصابی بودند. بلاتردید، از این خبر داشتیم. به این خاطر بود که به آنها احترام نمیگذاشتیم. برخی از آنها مطلقاً بیسواد بودند. اما نه همهٔ آنها. میتوانستم متقاعد شوم که برخی از این افراد حتی در یک انتخابات کاملاً آزاد نیز برگزیده میشدند، و برخی از آنها مخصوصاً باسواد بودند و برخی از آنها فوقالعاده باهوش بودند. در واقع میتوانستند بشنوند، میتوانستند سؤالات مناسب بپرسند و برای منافعشان پافشاری کنند. اما ما هیچ احترامی قائل نبودیم چرا که میدانستیم آنها میتوانستند تغییر کنند، ما میدانستیم که آنها میتوانستند تحت کنترل گرفته شوند. از آنها نمیترسیدیم. واقعاً خودمان را پاسخگوی آنها احساس نمیکردیم. حقیقت این است. خودمان را پاسخگوی آنها احساس نمیکردیم. چنان که گفتم دلایل متینی برای این قضیه وجود داشت.
مستحضرید که من در عمق همهٔ این مسائل رفتم، اما من باید به نتیجهای برسم که نتیجهٔ تأمل زیاد است. زمانی که ما از نوعی از رژیمهای دموکراتیک دربرابر رژیمهای دیکتاتوری و آثار آن بر توسعهٔ اقتصادی حرف میزنیم؛ و در پرسشتان شما میگویید که برخی اعتقاد دارند، چنان که خودم هم داشتم -در واقع من پیرامونش صحبت کردم- این که ما قبل از این که بتوانیم توسعهٔ اقتصادی خود را جلو ببریم به شدت نیازمند نوعی انضباط ملی هستیم؛ به این معنا که در آن ایام منظورم بود، نوعی مغالطه است؛ اما در یک معنای متفاوت شاید مغالطه نباشد که اکنون میخواهم دربارهٔ آن توضیح دهم.
وقتی ما از این نوع مشکل صحبت میکنیم، باید به خاطر داشته باشید که توسعهٔ اقتصادی -به آن نحو- به معنای تولید هر دوی کالاها و خدمات؛ به معنای ساختمانهای فیزیکی، به معنی انباشت سرمایه- به آن معنا هرگز نمیتوانسته است هدف باشد. توسعهٔ اقتصادی مستقیماً مربوط به افزایش استانداردهای زندگی مردم و به معنای اصیلش توسعهٔ انسانی است که باید هدف باشد. اگر ما حتی با موفقیت برای دستیابی به توسعهٔ فیزیکی بدون این که واقعاً مردم را در فرآیند تصمیمسازی شریک کنیم پیش برویم، چنانکه برای سالهای متمادی کردیم، در نهایت این خطر وجود دارد که این افراد احساس [ص. ۱۰] مسئولیت واقعی در قبال چیزی که به آن رسیده اند نخواهند داشت و میتوانند با یک قیام ساده تمام دستاوردهایی که در گذشته به دست آمده است تخریب کنند. به خاطر فقدان منافع اصیل در آن فعالیت، به خاطر فقدان درک تلویحات آن توسعهها برای زندگیشان، به خاطر فقدان آموزش درون یک اجتماع سیاسی ملی که به آنها اجازهٔ رفتار متفاوت میدهد یا شاید آنها را مجبور به رفتار متفاوت میکند.
هر چه بیشتر دربارهٔ پرسش انتخاب بین تصمیمسازی دموکراتیک و یکهسالارانه (و من موضعم را در اینجا برای شما تبیین خواهم کرد) و رابطهٔ آنها با توسعه فکر میکنم -هر چه که پیرتر میشدم، چنان که حالا تجربهٔ بیشتری نسبت به وقتی که در ۱۹۵۸ شروع کردم داشتم- این طور بگویم که احساس میکنم مسئله این نیست که کدام یک بهتر است یا کدام یک کارآتر است. مسئلهٔ اساسی این است که کدام یک کار میکنند و جمعبندی من این است که تنها چیزی که میتواند کار کند رویکرد دموکراتیک است. من نمیتوانم ببینم، من نمیتوانم بفهمم چگونه هر چه بیشتر در این روز و این سن ما حتی میتوانیم دیکتاتوریهای نوآور بدون مشارکت حقیقی مردم در امورشان، در توسعهٔشان، داشته باشیم که برای مدت مدیدی کار کنند. این نظامها ممکن است برای پنج یا ده سال کار کنند، اما درون چنین نظامهایی -نظامهای یکهسالار- نیروهای خاصی به صورت ذاتی وجود دارد که پس از یک مدت زمان خاص هرگونه خیرخواهی یا اصول حاکم بر خیرخواهی را نابود کرده و شروع به منحرف کردن سیستم میکند تا جایی که این سیستم به شدت فاسد شده و ناکامیش در ساخت چیزی که احتمالاً در آغاز قصد آن را داشته، آغاز میشود.
اما نظام دموکراتیک یک نظام دشوار است به این معنا که زمانبر است. و ما نباید نگران باشیم، این کشورهای در حال توسعه نباید نگران این زمانبری باشند. بدون صرف این زمان شما یک توسعهٔ اقتصادی اصیل نخواهید داشت. من نمیتوانم توسعهٔ اقتصادی را از توسعهٔ سیاسی جدا کنم. این یک چیز و همسان است. شما نمیتوانید جوامع را به یک نحو نامتعادلی که ما داشتیم توسعه بدهید. یعنی فقط از لحاظ «اقتصادی» یا رشد تولید و آنگاه تودههای مردم را کاملاً توسعهنیافته از حیث آموزش، از حیث تصمیمسازی و از حیث این که در کل عضوی از جامعه باشند، رها کنید.
هیچگاه نمیتوانید مردم را از سیستمی که میخواهد توسعهٔ اقتصادی ایجاد کند، کنار بگذارید. به این معنا که این زمانبر است. این مردم باید آموزش ببینند. این مردم باید تمرین کنند و تنها جایی که آنها میتوانند فرآیندهای دموکراتیک را تمرین و تجربه کنند در یک دموکراسی اصیل و یک پارلمان واقعی است. و هیچ کس نباید نگران بیثباتی، یا بیثباتیهای موقتی باشد که این قضیه نتیجه میدهد. بلکه یکی ملزم است که اجازه دهد، هزینههای بیثباتی را بپذیرد، هزینه فرآیندهای زمانبر را که فرآیندهای دموکراتیک میخوانیم بپذیرد، چرا که پس از آن امور ریشهدار میشوند و پس از آن یک استمرار بلندمدت وجود خواهد داشت و شاید این سیستم به آن آسانی که شاهد فروپاشی سیستم ایران یا دیگر سیستمهای جهان بودیم، فرونپاشد.
من ترجیح میدهم بعد از این همه سال تجربه یک رویکرد دموکراتیک را انتخاب کنم و من فکر نمیکنم که این توسعهٔ اقتصادی تنها از یک نوع رژیم دیکتاتوری منتج شود و این کارآترین راه توسعهٔ یک کشور است. [ص. ۱۱]
[1] Decree.
Leave A Comment