روایتکننده: آقای تیمسار پرویز خسروانی
تاریخ مصاحبه: ۹ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر لندن ـ انگلستان
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱
خاطرات تیمسار پرویز خسروانی نهم مارچ ۱۹۸۳ لندن، مصاحبهکننده حبیب لاجوردی.
س- تیمسار را اینطوری که قبلاً صحبت میکردیم فکر میکنم یکی از وقایع مهم تاریخی که جنابعالی در آن شرکت داشتید واقعه ۹ اسفند بوده، اگر ممکن است در آن مورد توضیحاتی بفرمایید.
ج- بنده خیلی متشکرم. در وقایع ۹ اسفند ساعت ۱۲ بود که والاحضرت فقید شاهپور علیرضا پهلوی به من تلفن کرد که اعلیحضرت در اثر فشار آقای دکتر مصدق میخواهند برای مدتی از وطن خارج بشوند و من تشخیص میدهم که اگر چنین کاری انجام بشود ممکن است اعلیحضرت دیگر برنگردند و به زیان کشور تمام بشود و شما با داشتن تشکیلات وسیعی که از لحاظ جوانها و ورزش و اینها دارید فعالیتی بکنید که مردم بدانند و با کمک مردم از رفتن شاهنشاه جلوگیری بشود.
از این جهت چون ساعت ساعتی بود که اجتماع جوانها در کلوبهای مختلف تاج واقعاً آنموقع مقدور نبود ما بلافاصله یک جلسهای تشکیل دادیم از عدهای از رؤسای مسئول یک طرحی تهیه کردیم که خیلی قابل توجه بود و تقریباً در حدود ساعت دو و بیست دقیقه بود که تصمیم گرفتیم برویم در دبیرستان البرز وارد بشویم و زنگ مدرسه را به صدا دربیاوریم. همین کار را هم کردیم پنج نفر شدیم با ماشین رفتیم آنجا به بهانه این که میخواهیم رئیس دبیرستان را ببینیم من هم یک سرگرد جوانی بودم و خب همه در اثر فعالیتهای ورزشی من را میشناختند وارد مدرسه شدیم و بیاختیار زنگ مدرسه را زدیم و مدرسه به یک صورت چیزی درآمد. و گفتیم که شاه میخواهد برود و وظیفهی شما جوانها است که بیایید دم کاخ اعلیحضرت میخواهد خداحافظی بکنند و نگذاریم برود.
در این موقع من دیدم عدهای از طرفداران باشگاه تاج اینها ریختند و پرچم دبیرستان را برداشتند و همین باعث شد که یک هلهلهای در بین جوانها چیز شد و یک ستونی رفتند به سمت کاخ سلطنتی. و از همانجا یک گروهی هم فرستادیم به دبیرستان فیروز بهرام و این برنامه طوری شد که دیگر مردم هم در آن واحد فهمیدند و دم کاخ جمع شدند. البته آن روز واقعاً فعالیت زیاد بود و مردم هم واقعاً با اعتقاد این کار را انجام میدادند.
اینجا باید قبول کرد که در آنموقع روحانیت راستین که در ایران بود به سرپرستی آقای آیتالله بهبهانی و اینها خیلی فعالیتشان شدید شد تا به مرحلهای رسید که اعلیحضرت ناچار شدند که پشت میکروفون قرار بگیرند و در مقابل واقعاً هزاران هزار نفر که دور کاخ را گرفته بودند از رفتن به خارج انصراف خودشان را به ملت اعلام بکنند. ولی خب البته در این موقع دولت هم بیکار ننشسته بود فعالیتهایی را میکرد برای خنثی کردن این.
ولی دولت در آنموقع متأسفانه کارهای نبود قدرت حزب توده بود. حزب توده از ضعف و زبونی آن حکومت استفاده کرده بود و متأسفانه در ایران هرکس که در رأس قرار بگیرد همیشه اطرافیان آن شخص حالا یا نخستوزیر میخواهد باشد یا رهبر میخواهد باشد اینها خیلی از لحاظ فرهنگی در کشور ما مؤثر هستند. و اطرافیان دکتر مصدق هم یک عامل بسیار کثیفی بودند که اعمال و حرکت و رفتار خودشان واقعاً باعث ناراحتی مردم شده بودند این اواخر ناامنی بود اعتماد نبود، اعتقاد نبود اینها همه مجموعا باعث این شد که، چون دکتر مصدق هم واقعاً در کوران کار نبود و تنها به گزارشات شفاهی و کتبی مسئولین اکتفا میکرد و خودش در اجتماع مردم نبود و خودش را در یک اتاقی زندان کرده بود.
این عقیده شخصی من است شاید خیلی از کسانی که به مصدق احترام میگذارند واقعاً گفتار من باعث ناراحتی آنها بشود. مصدق قبلش هم خیلی با من کرارا منزل من آمد هنوز نخستوزیر نشده بود برای این که مصدق میدید هر فردی که در اجتماع ده نفر پانزده نفر آدم دارد برای این اشخاص احترام قائل بود. و واقعاً هم مرد محترمی بود کسی بود که میتوانست به ایران خدمت کند، ولی یک خیانت نابخشودنی مصدق کرده که شاید کمتر مسئولین امر یا تاریخ نویسها به این حقیقت پی بردند و آن پردهی حرمت نظام شاهنشاهی را مصدق پاره کرد، در زمان مصدق پاره شد که اجازه داد روزنامههایی مثل [امیرمختار] کریمپورشیرازی و بعضی جراید اینها آن فحاشیها نسبت به خاندان سلطنت بکنند. از همانجا بود که این شکاف پیدا شد و این متأسفانه من هیچ ندیدم در تاریخ یا نویسندگان ما یا افراد و اشخاصی به این نکته پی برده باشند که این پرده از آن موقع پاره شد و این بزرگترین خیانتی بود که به کشور شد. چون من واقعاً یگانه افسری هستم و بودهام که با مردم تماس داشتم و توی اجتماعی مردم بودم چه از لحاظ شغلی که یک افسر ژاندارم بودم که از یک پاسگاه ژاندارمری با مردم تماس داشتم تا رده معاونت کل ژاندارمری، فرمانده مرزبانی، فرمانده استان مرکز که بزرگترین منطقهی ژاندارمری با آن قدرتی که من انجام دادم. و از طرفی مهمتر این است که از جوانی خودم یک قهرمان ورزشی ایران بودم بعد هم از سال ۱۳۲۴ تشکیلات ورزشی به وجود آوردم.
س- باشگاه تاج را میگویید؟
ج- اول اسمش دوچرخهسواران بود بعد به نام تاج شد که شاید در تاریخ ورزشهای جهان یک چنین تشکیلاتی وجود ندارد هنوز هم ندارد. و این در ۸۵ شهرستان ایران نفوذ داشت و در عین واحد که حساب میکنیم بیش از صدهزار نفر عضو در ایران داشت ولی اگر هی تغییراتی در عضویت میشد مجموعش را که بگیرید شاید دو سه میلیون نفر کارت عضویت باشگاه تاج را در اختیار داشته باشند. چون ۳۴ سال فعالیت کرده بود. و الان هم اینقدر سازمان قوی بود که همین رژیم حکومت واقعاً غاصب به عقیده من این تشکیلات را واقعاً حفظ کردهاند و نامش را که تاج بوده کردند استقلال. و این یکی از کارهای واقعاً اساسیشان بود چون دیدند یک سازمانی است که واقعاً برای جوانان ارزنده است و هنوز هم از آن استفاده میشود و در اختیار دستگاه ورزش گذاشتند و مسئولین ورزش هم با این که عقیده و اعتقادشان به کلی با من و شاید مدیرهای دیگری که برکنار کردند متفاوت است ولی به یک حقیقت پی بردند که حفظ این تشکیلات به نفع مملکت است. ولی البته یک خرده از مرحله خارج شدم.
۹ اسفند شد البته بعد که شاهنشاه انصرافشان را حاصل کردند مردم متفرق شدند ولی نیروی جوانهایی که متعلق به سازمان تاج بود خارج نشدند چون فکر میکردند که شاید نیمه شب شاه برود تصمیم گرفتن که بمانند تا این که صدای فریاد ما اینها باعث شد که ساعت سه بعد از نیمهشب اعلیحضرت من را و نمایندگان من که مال باشگاه من بودند دکتر رهنوردی که آنموقع یک قهرمان جوانی بود که الان هم در آمریکا هست و بعد یک آقای نظری که یکی از قهرمانان دوچرخهمان بود. اینها مأموریت پیدا کردیم که برویم به حضور اعلیحضرت. وارد کاخ سلطنتی شدیم و به اتاق پذیرفتند و در آنجا آقای حسین مکی نمایندهی آقای مصدق در اتاقشان بودند.
س- این سه از نصف شب بود؟
ج- سه بعد از نیمهشب شب دهم اسفند بود. و فرمودند که بروید دیگر ما که نمیرویم منصرف شدیم و الان آقای مکی آمدند که دکتر مصدق گفته که دیگر اینها چرا از اینجا خارج نمیشوند درحالیکه ما در مجلس هم تصمیماتمان را گرفتیم اینها باید بروند البته من آنجا در یک حالت ناراحت بودم و گفتم اعلیحضرت متأسفانه همین آقایی که پیش شما ایستاده و این دولت در نوشتن شعارهای خوشخط مسابقه گذاشتند بر علیه اعلیحضرت و سلطنت. عقیده شخصی من است که سلطنت در ایران یک سمبلی است که نمیتواند از ایران جدا باشد و روزی که جدا بشود با بودن این قبایل و عشایر و زبانهای مختلفی که ما داریم کشور تجزیه میشود یا در آینده خواهد شد وجود اعلیحضرت برای این مملکت واقعاً ضروری است و اینها به شما دروغ میگویند و این حکومت به شما خیانت خواهد کرد. و گفتند «نخیر من به شما میگویم بروید.» گفتم شما بگویید ما نمیرویم، گفت، «امر من امر نظامی است.» گفتم اطاعت نمیکنم چون ضمن این که اعلیحضرت فرمانده هستید ما برای خاطر اعلیحضرت علاقه داریم برای خاطر وطنمان هم داریم، ما چون وطن را در خطر میبینیم بنده امر شاه را گوش نمیکنم. برگشتند رو کردند به حسین مکی فرمودند «بروید به دکتر مصدق بگویید شما کاری کردید که یک سرگردی از من حرف شنوایی ندارد.» خب ما آمدیم بیرون باز هم به فعالیت خودمان ادامه دادیم. البته در آنموقع دکتر مصدق به مجلس رفته بود به رئیس ستاد وقت که بهارمست بود پرخاش کرده بود و به سینه او زده بود که با بودن شما چرا باید این اتفاق بیفتد و در آنموقع ضعف رئیس ستاد وقت، باعث شد که مجلس بلافاصله در همانجا قطعنامهای صادر کردند که کسانی که مسبب این ازدحام شدند مجازات بشوند و صبح ساعت شش دوتا کامیون نظامی آمد من را سرپرست آن گروه بودم گرفتند و بردند به زندان.
س- عجب.
ج- بله. بردند به زندان و صبح ورق برگشت با گرفتن من وفعالیتهایی که شب دولت کرده بود با کمک حمایت باطنی کمونیستها به کلی ورق برگشت و میلیونها نفر ریختند به نفع مصدق در خیابانها، علیرغم روز نهم که تمام طرفدارهای سلطنت بودند روز دهم طرفدارهای مصدق بودند که فریاد میزدند «یا مرگ یا مصدق»
س- کدام زندان شما را بردند؟
ج- بنده را بردند یک ۲۴ ساعت در زندان ژاندارمری بلافاصله از آنجا منتقلم کردند به زندان دژبان. در خلال این هم چند نفر دیگر، افسرهای دیگری هم که در گروههای دیگر بودند آنها هم با من زندانی بودند و چندتا هم سیویلهایی بودند که آنها را هم گرفته بودند و ما بودیم تا وقایع…
س- یادتان هست کیها بودند؟
ج- بله. از افسرها تیمسار صدیق مستوفی بود، تیمسار مجید نقدی بود، سرهنگ خدایار بود، سرتیپ حکیمی بود، که متأسفانه سه نفرشان به مرور زمان فوت کردند. یکی از افسرهای بسیار در آنموقع واقعاً رشادت داشت سرهنگ عزیز رحیمی بود که بعداً در اثر اختلافاتی که پیدا کرد مخالف شد با سلطنت و در حکومت خمینی سرتیپ شد و مسئول آن سپاه پوشان شد و فرمانده پادگان دژبان شد که در اینجا هم برکنارش کردند حالا هم در ایران است. از شخصیها هم آن حاج طیب رضایی بود یک مرد واقعاً جنوبشهری بود.
س- طیب معروف؟
ج- بله. جنوبشهری بود خیلی انساندوست بود من چون واقعاً با و یعنی اطلاعاتی داشتم از او و یک رمضان نامی بود که به نام رمضان یخی معروف بود اینها از مردمانی بودند که ضمن لوتیگری خیلی دربارهشان میگفتند، اینها هرکدامشان ۵۰ـ۶۰ نفر ۱۰۰ نفر خانوار را زندگیشان را تأمین میکردند از آن افرادی بودند که به طبقههای پایین میرسیدند. بعد یک شعبان جعفری بود.
س- آنکه بیمخ میگفتند کی بود؟
ج- همین شعبان جعفری بود.
س- چرا به او میگفتند بیمخ؟
ج- والله برای این که در بعضی مواقع جسارت بیشازحد که داشت به او میگفتند بیمخ است که این جسارت را به خرج میدهد نمیترسد چون در ایران مرسوم است اشخاص با شهامت هم که دارند نمیآیند بگویند که این شهامت دارد میگویند بیمخ است. در صورتی که به عقیده من شعبان جعفری یکی از افراد با مخ است برای این که در تمام طول زندگیاش مخصوصاً چون تو ورزش بود من میشناسم واقعاً یک مرد با پرنسیبی بوده حالا هر کی میخواهد باشد، هر انسانی به عقیده من که در راه هدف خودش پرنسیب داشته باشد قابل اعتماد است. و اینها هم عقل و شعورش اینقدر خوب بود که به موقع توانست قبل از این که این وقایع بشود از ایران خارج شد پس خیلی هم با مخ بود. درحالیکه ما دیدیم…
س- وقایع زمان خمینی؟
ج- خمینی. درحالیکه ما دیدیم که در همین موقع یک عده از مقامات مؤثر مملکتی اینقدر که خودشان را خیلی هم با شعور میدانستند از اروپا پاشدند آمدند ایران مثل رئیس مجلس آقای ریاضی و دیگران خودشان را هم به کشتن دادند. پس اینجا معلوم میشود او بیمخ نبوده است خیلی هم با مخ بوده
س- آقای جعفری الان حیات دارد؟
ج- بله. الان در آلمان هست و خیلی هم خوب مردم اینها به او محبت میکنند مرد خوبی است و واقعاً به موقعش، اینطور افراد در ایران هنوز نفوذ دارند.
س- او نقشش چه بود روز ۹ اسفند؟
ج- ایشان هم ۹ اسفند مثل دیگران واقعاً آنها هم بودند آنها هم جامعهی ورزشکاران باستانی آن هم خیلی فعالیت انجام دادند.
س- آنوقت ظاهراً مثل این که تمام این افراد را والاحضرت علیرضا هماهنگ کرده بوده.
ج- نخیر. خب ایشان آن دوستانشان، چون شاهپور علیرضا فقید صرفنظر از واقعاً برادر شاهنشاه بودن یک ورزشکار به تمام معنی بود و یک دوست خوبی بود و در خا نواده پهلوی واقعاً به عقیده من سمبل این خانواده بود.
س- عجب. چهجور آدمی بود؟
ج- از لحاظ اخلاق خوب، رفتار خوب، مردمدار، به مردم کمک کند و برخلاف شایعاتی که، البته یک چیزی را واقعاً هنوز نمیدانم جامعه سیاسی دنیا به این نکته توجه کرده که بیشتر مطالبی که در ایران انجام شد و میشود روی شایعات بیاساس بیش از حدی است که انجام میشود و اینها هم فقط نقشه و طرح کمونیستها است. چون اولاً به شما بگویم من یکی از افراد صددرصد ضد کمونیست ایران هستم و تشکیلات تاج که میآمد در میدان مسابقات اصلاً یک تجهیزات ضدکمونیستی بود. و از این جهت هم بود که هر تیمی که تویش یک کمونیست بود کمونیستها همه میرفتند دنبال آن تیم مثل تیم شاهین. باشگاه شاهین طرفدارهایش بیشتر کمونیستها بودند و خود بعضی بازیکنانش هم خب بودند دیگر دوستان من هستند الان هم بسیار برگشتند از آن راهشان، سالها زندان هم بودند مثل عراقی، شکیبی اینها افرادی بودند که خب یک موقعی تمایلات چپی داشتند ولی بعداً برگشتند و چه افراد بسیار شایسته و لایقی هستند که واقعاً قابل احترام هستند الان همهشان در وزارت دادگستری مشاغل حساس و خوب داشتند نمیدانم الان دارند یا ندارند. ولی افراد واقعاً خوبی بودند چون همان خوبیشان که تشخیص دادند که کمونیست چه است برگشتند.
س- جالب است. و راجع به والاحضرت علیرضا میفرمودید که چهجور آدمی بود؟
ج- والاحضرت شاهپور علیرضا همینطور که عرض کردم یک مرد واقعاً خودساختهای بود این اصلاً به کلی این اواخر زندگیاش را از خانوادهی مجلل سلطنتی جدا کرده بود و بیشتر میرفت به گرگان خودش پشت تراکتور مینشست، خودش کار میکرد به مردم کمک میکرد و زندگی داخلیاش هم بسیار ساده بود که اصلاً قابل تصور نبود و اعتقاد داشت که حتی به عرضشان میرساندم که والاحضرت چرا یک ماشین نویی یا زندگی را میگفت «نه من نمیخواهم من میخواهم با بازوی خودم پول دربیاورم و با پول خودم زندگی خودم را بکنم و نمیخواهم از پول برادرم یا مملکت استفاده کنم.» از این جهت بههیچوجه….
س- میگفتند که از بین والاحضرتها ایشان بیش از همه به رضاشاه شبیه بوده؟
ج- اصلاً قابل مقایسه با این برادرها نبود از هیچکدام حتی شهامت و شجاعتی که در وجود این مرد منحصربهفرد بود و واقعاً یک رضاشاه واقعی شاهپور علیرضا بود و واقعاً اگر حیات داشت شاید خیلی در وقایع مملکت و کمک برادرش میتوانست مؤثر واقع بشود. و البته ایشان آن روز خیلی رل حساسی را داشت و خوب خوشبختانه بعد هم که وقایع ۲۸ مرداد ماه که جریانش را میدانید که دیگر در اثر فشار و اعمال و ناامنی و عدم رضایت مردم به مرحلهای واقعاً رسیده بود که با یک فعالیت سیاسی مردم ریختند در خیابانها.
س- از چند روز قبل از ۲۸ مرداد شما متوجه شدید که یک جریاناتی…
ج- والله ما در زندان دژبان بودیم.
س- قبل از ۲۸ مرداد؟
ج- بله. ما از ۹ اسفند تا تاریخ ۲۸ مرداد ماه در زندان بودیم ولی تماسمان با مردم قطع نمیشد. و موقعی که دیگر کار مملکت به جایی رسیده بود که سرنوشت رفاه مردم با تحریکات کمونیستها به مرحلهی نارضایتی رسیده بود و هیچکس واقعاً نمیتوانست کسب آزاد خودش را بکند هر روز بنا بود مغازهها را ببندند هر روز زدوخورد در خیابانها انجام میشد دیگر مردم واقعاً به تنگ آمده بودند از این وضعیت. توهین به مردم توهین به نظامی، توهین به پاسبان تمام اینها دستاوردهای کمونیستها بود چون یک مطلبی است که خیلی قابل توجه است که بعد یک عده از همکاران خوب من که از لحاظ واقعاً برای من تعجبآور بود در ژاندارمری اولین سری افسرهایی که اعدام شدند بودند یکی از آن افسرها به نام…
س- به نام تودهای.
ج- به نام تودهای گرفتند و اعدام شدند. ولی قبل از اعدام میل داشت با من ملاقات کند چون میدانست که من نسبت به سوگند خودم وفادارم و به پرنسیب خودم اعتقاد دارم و این هم همدورهای بود. یک مطلب محرمانهای را به من گفت و شاید جز شخص پادشاه کسی هم نمیدانست چون به من سوگند خورده بود که فقط به اعلیحضرت بگویم و این شاید قابل توجه باشد که یادم نرفته بگویم. بعد از وقایع ۲۸ مرداد ماه که لیست افسران کمونیست به وسیله آن عباسی که در کیفش جا گذاشته بود کارهای چه فرمولی بوده که شده شاید این هم یک برنامهای بوده کاری ندارم. ولی دکتر وزیریان که سرگرد ژاندارمری بود که سالها حقوق دانشگاه فرانسه را هم طی کرده بود همدورهی من بود خیلی هم به من علاقه داشت قبل از اعدام گفته بود من میخواهم با سرگرد خسروانی ملاقات کنم. من با اقداماتی که کردم با این شخص من ملاقات کردم به من گفت، «من میدانم اعدامم میکنند و باید هم بکنند البته من در پاریس آلوده شدم و اینها میآیند همیشه کمونیستها با یک طرح و برنامهی خاصی اینکار را انجام میدهند، ولی واقعاً من الان پشیمانم نه از این که کشته میشوم من یک راهی را انتخاب کردم و الان هم که با شما صحبت میکنم چیزی است که خودم خواستم و به میل خودم رفتم و برای کشته شدنش هم هیچ ناراحتی ندارم از پادشاه هم عفو نمیخواهم ولی از شما میخواهم که در اولین فرصت با شاهنشاه بگویید که واقعاً یک خرده بیشتر به مردم توجه کنند یک خرده بیشتر افکار مردم را برای نقشه کمونیستها در ایران روشن کنند. نقشه کمونیستها در ایران وسیعتر از آن حرفهایی است فکر میشود کرد. و دولتها و مردم اینها توجه ندارند. بیش از آنکه فکر کنید کمونیستها در ایران رخنه دارند بیش از این که فکر بکنید روی ایران فکر میکنند ما قرار بود که در روز شب بیست و شش مرداد کودتا بکنیم به نفع کمونیستها ولی به ما خبر دادند که ۴۸ ساعت عقب افتاده و عقب افتاد. این عقب افتادنش باعث این شد که ۲۸ مرداد ماه شد ولی ما الان توی زندان به این واقعیت پی بردیم که شاید منافع مشترک ابرقدرتها با کشور شوروی حل شده و ما را وسیله و آلت قرار دادند که برنامه ۴۸ ساعت عقب بیفتد و آنها منافعشان را جای دیگر بگیرند و ما اینجا نابود شدیم. و من از این جهت پشیمان هستم و این را به افسران به اجتماع اینها بگویید که وقتی منافع ابرقدرتها باشد موضوع شخص و نفر و وطن اینها مطرح نیست آنها منافع خودشان را در نظر میگیرند. و ضمناً اگر هم مقدور بود به همسر و فرزند من هم کمکی بشود.» و واقعاً هم عین مطالب را من به عرض اعلیحضرت رساندم. و من فکر میکنم که همان مطالب من بود که بعداً این سازمان امنیت به وجود آمد و این تشکیلات برای جلوگیری از کمونیستها به وجود آمد و دیگر برنامههایی طرح شد ولی خب گفتم متأسفانه هر جای دنیا تشکیلات امنیتی دارد ولی در اثر وجود شایعات بیشازحد در هر موردی در ایران که به دست فقط کمونیستها این شایعات پخش میشد و مردم ایران هم دهنبین زودباور و شایعهای را که میشنوند بعداً خودشان نقل میکنند که خودم میدانم اصلاً این در خصلت ایرانی است. شما ببینید روی ارقام پولی که روی افراد اشخاص صاحبان صنایع حتی پادشاه میکوبندش از آن بودجههای شاید ۱۵ ساله ۲۰ سالهای است که چون رقم برای ایرانی مطرح نیست….
س- چه موقعی شما از زندان آزاد شدید؟
ج- بنده را در یک دفعه چون ۲۰ روز قبل از وقایع ۲۸ مرداد ماه برای یک مدت چهار ساعت من را آزاد کردند آمدم توی خانه باز گرفتنم اصلاً نفهمیدم منظورشان از این هدف چه بود چون میخواستند که مادهی ۵ قانون حکومت نظامی را باز تصویب کنند. بعداً تا وقایع ۲۸ مرداد ماه شد که در آن روز هم باز من یک رل مهمی داشتم ولی روی اعتقاد خودم…
س- چه بود آن رل چه کار کردید؟
ج- و آن بود که باز همان نیروی مردمی و با وسایل تانک ژاندارمری اینها دم خانهی مصدق رفتم.
س- کی شما آزاد شده بودید؟ چند روز قبل از ۲۸ مرداد؟
ج- در حدود شاید ۱۵ روز بود ولی تحتنظر بودم. آمدم آنجا که بعد هم فیلمهایم اینها را برداشتند بعد هم مرتب در زمان خمینی دادند و من را عضو CIA آمریکا میدانند درحالیکه من اصلاً در تمام طول زندگیام واقعاً جز وطنم و مملکتم جزو هیچ گروه سیاسی خارجی واقعاً نبودم.
س- میشود وقایع آن روز را شرح بدهید که کی با شما تماس گرفت چهجور بود که…
ج- والله آن روز آن دوستان را خب من چون همیشه مترصد بودم چون در یک شرایطی بودیم که احساسی میکردیم که تا زمانی که این حکومت هست این بساط اینها و ما چه در مقابل این حکومت و چه در مقابل کمونیستها زندگی نخواهیم داشت و برای نجات خودمان همیشه با گروههای خودم، گروههای تشکیلات سازمان تاج را تشکیلات کوچکی کسی بنا بود نداند و واقعاً هم دستگاه نمیدانستند و آن قدرتی بود که حتی من در زمان دولت هویدا هم که با او اختلاف شدید پیدا کردم و دستگاه سازمان امنیت ما هم که متأسفانه، خب بسیار سازمان خوبی بود ولی بعضی از رؤسایش جنبههای خصوصی و شخصی افراد را به یک چیز اجتماعی ترجیح میدادند. به جای این که بروند ببینند این همه آخوندها در مساجد اینها چهکار میکنند میآمدند سپهبد خسروانی با کی معاشرت میکند و پاپوشهای، واقعاً متأسفانه دیگر به عقیده من دولت هویدا دولتی بود که سیزده سال ملت را از شاه جدا کرد، این عقیده شخصی من است و شخصیت و حرمت احترام اجتماعی ملت را از بین برد برای این که ایرانی هنوز هم به افراد مسن با تجربه احترام میگذاشت. در قدیم وقتی که استاندار در یک استانداری واقعاً بود او را پدر خودش میدانست کی بود مثل دکتر اقبال، کی بود حکیمالملک، کی بود ساعد. و اینها یک افرادی بودند که ولی در زمان هویدا یک جوان واقعاً بسیار تحصیلکرده خیلی خوب ولی به عقیده من علم هیچوقت نمیتواند جای تجربه را بگیرد این را میفرستادند استاندارش میکردند. یا مثل آقای پرویز راجی را میآوردند یکهو سفیر کبیر در لندن میکردند که این مرد امروز با نوشتن این فکر نمیکند که این حداقل یک احترامی برای شخصیت خودش به وجود بیاورد.
س- منظورتان همان خاطراتی است که نوشته.
ج- و این خاطراتی که اینجا نوشته واقعاً ننگ اصلاً واقعاً نفرتآور است نه برای خاطر این که اصلاً برای وجود یک انسان این انسان چهقدر باید حق ناشناس باشد.
س- حالا به وقایع دیگر میرسیم حالا برگردیم به ۲۸ مرداد در آن باره هم والاحضرت علیرضا با شما تماس میگرفتند؟
ج- نخیر آنجا دیگر خود افسران بودند با ملت هماهنگ شدیم و افسران گارد بودند که از باغشاه به من خبر دادند یک درجهداری بود به نام… نباید حالا اسمش خارج بشود یا گفته بشود. چون ممکن که من…
س- لازم نیست. نه اسم لازم نیست.
ج- آنها از باغشاه به من اطلاع دادند که ما رفتیم با آنها پیوستیم اسلحههای باغشاه را برداشتیم و آمدیم در خیابان کاخ و واقعاً مبارزهمان را شروع کردیم و خوشبختانه…
س- پس اولینباری که شما خبر شدید یعنی به شما پیام داده شد که بیایید محلق بشوید
ج- از افسران و درجهداران گارد بودند.
س- که با شما تماس گرفتند.
ج- تماس گرفتند که حرکت کنید ما هم
س- آنوقت تانک از کجا آوردید؟
ج- البته این تانکهای کوچکی هست مال ژاندارمری که تانک به آنصورت نیست با جیپهای ژاندارمری بود که خب من هم آنجا نفوذ داشتم آنها هم همه در آن روز دیگر آن ساعت دیگر برای افسران و افراد وطنپرست با ایمان و ضد کمونیست این چیزها مطرح نبود هر چه دستشان بیاید میکنند. و البته بعداً هم، بعد از وقایع ۲۸ مرداد آنوقت دادگاه تشکیل شد و ما را چون تصمیم داشتند که ما چند نفر را دکتر مصدق بخصوص در بارهی من کرارا گفته بود که این حزب تاج.
س- حزب تاج؟
ج- حزب تاج، این حزب تاج این بساط را درآورد و بعد مسئول آن اصلاً سپهبد آزموده رئیس دادرسی ارتش که الان در پاریس است واقعاً او خاطرات بزرگی را میتواند در اختیار واقعاً مملکت بگذارد
س- آن کسی که دادستان بود؟
ج- نخیر ایشان رئیس دادرسی ارتش بود در زمان قبل از مصدق. مصدق او را خواسته بود شبانه و به او دستور داده بود که فردا صبح باید سرگرد خسروانی و یکی دو نفر شعبان جعفری اینها اعدام بشوند برای امنیت…
س- این چه تاریخی بود که این دستور صادر شد؟
ج- این دستور در تاریخ ۱۳ـ۱۴ اسفند بود.
س- بعد از جریان ۹ اسفند.
ج- بعد از وقایع ۹ اسفند. و آزموده خودش را به مریضی میزند و خودش به بنده و دیگران اظهار کرده که اینها گفتهاند اینها را من اعدام کنم و این دور از انصاف است باید عقب بیندازیم تا یک خرده وضعیت روشن بشود. و واقعاً من هیچوقت محبت ایشان را فراموش نمیکنم نه به خاطر خودم و الا اصلاً کار تمام بود و اگر اینکار شده بود شاید اصلاً وقایع ۲۸ مرداد ماه هم به وجود نمیآمد. چون همینطور که میبینیم آخوندها با کشتن افراد الان یک مملکتی را، چون ایرانی متأسفانه در مقابل هر قدرت هر فردی خیلی ضعیف است.
س- حالا میتوانیم برویم به جلو و جریان و وقایع ۱۵ خرداد در آنموقع سرکار رئیس ژاندارمری استان مرکز بودید؟
ج- بنده در آنموقع فرماندهی ژاندارمری استان مرکز بودم وقایع ۱۵ خرداد ماه به عقیده من همین وقایع ۲۲ بهمن بود. یعنی همین سن و همین برنامه به دست همین خمینی و همین آخوندها میخواست انجام بشود ولی آنموقع خوشبختانه فرماندهانی که در واحدهای اجرایی بودند افسران لایق و شایستهای بودند که تبعیت از قانون میکردند نه تبعیت از فرمان.
س- تفاوتشان چیست؟
ج- چون ملاحظه بفرمایید وقتی که من فرمانده استان مرکز هستم حافظ امنیت محل خودم هستم هیچ احتیاج و نیازی ندارد که فرمانده کل قوا یا رئیس ستاد ارتش به من بگوید تو اینکار بکن.
س- شما اگر جزئیات آن روز را بفرمایید وسیله خوبی است که مطلب روشن بشود.
ج- بله. آن روز خدمتتان عرض کنم که فرماندار نظامی بود تیمسار نصیری فرماندار نظامی بود معاون او ارتشبد فعلی اویسی فرمانده لشکر گارد بود من فرماندهی استان مرکز بودم که قم و تمام این منطقه از سمنان گرفته تا کاشان و زنجان در حوزهی اختیاری من بود و من در همهی افسرهای ژاندارمری شاید خود دستگاهها هم بدانند من در طول خدمتم هر شغلی داشتم یک روز شغل با شرافت و قدرت توأم با عدالت را به بیعرضگی و نالایقی چیز میکردم و هیچوقت هم در کار خدمتی اداریم فکر میکنم کوچکترین نقطه ضعفی در پروندههای من وجود نداشت.
س- آنوقت ۱۵ خرداد شما تهران تشریف داشتید؟
س- بنده تهران بودم فرمانده بودم.
س- اولین زمزمهی این…
ج- زمزمهی شلوغی از روز چهاردهم، سیزدهم زمینههایی از یک هفته دو هفته قبلش بود.
س- چه گزارشاتی میرسید؟
ج- گزارشاتی میرسید که یک اجتماعاتی از روحانیون و جنوب شهریها اینها جمع شدند و یک تحریکاتی وجود دارد.
س- این فقط در تهران بود یا این که
ج- در تمام شهرستانها بود ولی در تهران بیشتر بود.
س- این گزارشات به چه ترتیب و از کجا میآمد؟
ج- گزارشات مأمورین اطلاعاتی ژاندارمری مرکز خبر میدادند بعد هم از دستگاههای پلیس تهران هم تیمسار وثیق بود که افسر بسیار لایقی بود که به دست همین خمینیها اعدام شد. و اینها تماسهایی ما داشتیم.
س- ساواک هم که تیمسار پاکروان آنموقع بود؟
ج- آنموقع تیمسار پاکروان هم در ساواک بودند و این اطلاعات را میداد. ولی از صبح ۱۵ خرداد ما از ۱۴ به تدریج و ۱۵ خرداد موج عظیمی از صبح شروع شد.
س- خب شما برای پیشگیریاش چهکار کردید؟
ج- ما برای پیشگیری آمادگی کامل داشتیم و واقعاً نمیخواهم بگویم شاید در آن روز ژاندارمری مرکزی از رلهای بسیار مهمی را داشت و هماهنگی که بین پلیس تهران و ژاندارمری بود خیلی نزدیک بود یعنی با بیسیم به هم اطلاع میدادیم و همهچیز را با هم کمک میکردیم و موقعی که میخواستند رادیو تهران را در دم بازار و دادگستری اینها را تمام قسمتهای ژاندارمری اینها را کمک کرد و نجات داد و میخواستند آتش بزنند. البته در تمام این طول در ضمن این که اسماً به نام روحانیت بود کمونیستها بودند در تمام این برنامههای خرابکاریها کمونیستها دست داشتند.
س- در ۱۵ خرداد؟
ج- تمام مدت اینها در زیر… چون اینها میدانستند هیچ راهی ندارند کمونیستها جز این که به حمایت یک گروه دیگری بروند چه گروهی هم بهتر از اسلام، بالاخره یک مملکتی است اسلامی الان خود ما هم با تمام این فجایع و جنایاتی که به اسلام میکنند ولی خود ماها هم…
س- اگر وقایع آن روز را مثلاً ساعت به ساعت بتوانید به خاطر بیاورید خیلی خوب است.
ج- بنده خوب به خاطر دارم که این ساعت موجش به قدری قوی شد که از ۲ بعدازظهر ۳ بعدازظهر جمعیت به جایی رسیده بود که به دم نخستوزیری هم هجوم آوردند. ولی اینجا باید بگوییم نخستوزیر قاطع با قدرت و خونسرد مثل آقای اسدالله علم من واقعاً ندیدم.
س- خب شما چه برخورد و تماسی داشتید؟
ج- برای این که ایشان شخصاً به من تلفن کردند گفتند اطلاع دادند که یک عده کفن پوشهای دیگری هم دارند به شهر میرسند سه چهارهزار نفر، و سه دفعه با من تماس گرفتند گفتند «توجه داشته باشید اگر اینها پشت نخستوزیری هم بیایند ناراحت نشوید موفقیت با ما است ما میزنیم بکوبید بزنید به مسئولیت من از هیچکس هراس نداشته باشید.» و این قاطعیت دولت وقت واقعاً من فکر میکنم نجات دهندهی ایران بود در آن روز بخصوص. یعنی اگر نخستوزیر این قاطعیت را نداشت ممکن بود همین وقایعی که امروز پیش آمد کرده آنموقع انجام شده باشد. یکی این بود یکی فرماندهان واقعاً لایق و شایستهای که در کار اجرایی بودند مثل عبدالله وثیق، تیمسار وثیق
س- رئیس شهربانی.
ج- نخیر رئیس پلیس تهران بود. این را شما توجه داشته باشید. فرمانده دستور میدهد ولی آن مأمور اجرا است که وظیفهاش را چه جور انجام بدهد. و واقعاً تیمسار و وثیق در پلیس تهران و فرمانده هنگ من سرلشگر بهزادی و سایر فرماندهان گروهان من که یک عدهشان به دست همین کاویانی فرمانده گروهان شهرری که جلوی کفن پوشان را گرفت اخطار کرد یک عدهشان هم خب برای حفظ امنیت کشته شدند مسئلهای نیست برای خاطر یک وطن ۱۰ نفر ۲۰ نفر کشته بشوند. این واقعاً برای نجات یک کشور این مسائل هست مگر ما نمیبینیم در همین کشورهای خیلی آزاد خیلی دم از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر اینها میزنند میبینیم که چه…
س- آنوقت ارتش هم نقشی داشت آن روز یا فقط ژاندارمری…
ج- البته ارتش به حمایت و به کمک فرماندار نظامی کمک و همکاری میکرد با شهربانی، ولی ژاندارمری واقعاً یک نیروی کافی در منطقهاش داشت نیازی به چیز نداشت.
س- کجاها اول وارد عملیات شد؟
ج- ژاندارمری کمک میکرد به شهربانی در قم، در شاه عبدالعظیم و تمام اطراف تهران، که آنموقع اسماً شهربانی بود ولی تمام حوزهی نارمک امیرآباد، وحدیه، فرحآباد، دوشانتپه تمام در حوزهی منطقهی ژاندارمری استان مرکز بود، کرج تمام اینجاها و ژاندارمری با قدرت ایستاد و پس از آن کفنپوشها،
س- آن کفنپوشها جریانش چه بود؟
ج- کفنپوشها خیلی جالب بود اینجا، این هم یک نکتهایست که هلیکوپترهایی که از بالا رفته بودند که هلیکوپتر آمریکاییها هم بودند گزارشی داده بودند که یک مقداری گوسفند هستند دارند میآیند، درحالیکه موضوع جالبی بود که سه چهار هزار نفر که کفن پوشیدند این کفن را از کجا تهیه کردند؟ از کجا آمدند؟ و اینها چهجوری جمع شدند؟ اینجا نشان میداد که…
س- اینها کجا بودند؟ در چه نقطهای؟
ج- اینها در نقطهی نزدیک ورامین به شاهعبدالعظیم بودند که داشتند میآمدند وارد شهر بشوند در ساعت پنج و نیم بعدازظهر بود که اگر واقعاً وارد شده بودند اغلبشان هم در بین اینها تیراندازی هم شد اسلحه هم داشتند همهجور وسایل چیز داشتند.
س- آنها وقتی راه افتاده بودند آن شهربانی یا پلیس محل….
ج- همین باعث تعجب همین بود که اول گزارشات خلاف داده بودند. به طور یقین یک همکاری و هماهنگی بین بعضی مسئولین بوده همینطوری که در وقایع خمینی هم دیدیم که یک عده افرادی خیانت کردند در آنموقع هم بودند ولی بیداری واقعاً فرمانده ژاندارمری شهرری ستوان کاویانی که بعداً سرهنگ شد و بعد هم به همین جرم هم در دادگاه اعدام شد و در دادگاه هم گفت «وظیفهام را انجام دادم من یک مأمور بودم وظیفهام را انجام دادم و افتخار هم میکنم و شما هم لیاقت از این که از من سؤال کنید ندارید.»
س- در چه نقطه با اینها برخورد کرده بود؟
ج- در بین نزدیک کارخانه سیمان.
س- تیراندازی هم شده بود؟
ج- بله تیراندازی شده بود یک عدهای هم تلفات و زخمی اینها شدند که خب اینها تمام وقایعی است که شده.
س- تعدادشان را میتوانید بگویید که چیست همینجور که میدانید شایعات زیاد است صحبت از هزارها مرده میکنند.
ج- نخیر نه نه اینها بیخود میگویند شاید مجموعاً کشتاری که در آن روز اتفاق افتاد در آن منطقه، البته زخمی زیاد شدند، بیش از ۱۰ـ۱۲ نفر نبودند. نه تمام اینها همینطوری که به اطلاع شما رساندم تمام این مطالب بیشتر شایعات بود و من عقیده دارم که اگر فرماندهان نظامی ما در وقایع ۲۲ بهمن و قبلش وظیفه خودشان را انجام میدادند یعنی آن قانونی که دستشان بود انجام میدادند هیچ نیازی به…
س- یعنی قانون اجازه میدهد بدون کسب اجازه وارد عملیات بشوند؟
ج- بله. قانون فرماندار نظامی این است که اگر سه نفر با هم یک جا جمع بشوند نباید بشوند. چطور شد که در ایران هشت ماه فرماندار نظامی بود و اینها جمع میشدند توی ستونهای هزار نفری هم راهپیمایی هم میکردند که اینها را اجازه میداد؟ چه برنامهای بود؟
س- آنوقت در قم چه؟ در قم چه اتفاقی افتاده بود؟
ج- در قم هم اتفاقاتی که افتاد خب البته آنجا خیلی شلوغ شد و یک عده از ساواک یک نمایندهای از ژاندارمری اینها رفتند در محل آنجا را خنثی کردند یک زد و خوردهایی هم در آنجا شد و منجر به این شد که خمینی را بیاورند به تهران و بعد آیتالله شریعتمداری و خوانساری اینها جلسهای در شهرری با حمایت تیمسار پاکروان و دولت از این که واقعاً اینها به اسلام بالاخره مسلمانند احترامی به، چون نمیشود واقعاً دین را از ایران جدا کرد که یک واقعیتی است آمدند کلمه آیتالله را به خمینی دادند چون در مذهب اسلام گویا توی قوانینشان این است که کسی که آیتالله باشد نباید او را بکشند. و در اثر وساطت آقای علم ایشان فقط تبعید شد.
س- میگویند بحثی بوده که…
ج- یا این که زدهاند نمیدانم به او بیاحترامی کردند اینها واقعاً اینها شایعه است، احترامی هم که به ایشان گذاشتند بههیچکس نگذاشتند خیلی با احترام او را آوردند.
س- کیها او را آوردند؟
ج- نمایندگان ساواک و تیمسار پاکروان اینها آوردنش و بعد هم در خانهی زعفرانیه که خانهی تیمسار فردوست بود در آنجا زندگی میکرد در آنجا از او پذیرایی کردند.
س- یعنی در آنجا که خود فردوست زندگی میکرد؟
ج- خیلی احترام به او گذاشتند. اواخر فردوست در آنجا زندگی میکرد. خیلی هم به او احترام میکردند تمام اینها شایعه است، تمام اینها واقعاً بیخود میگویند و با احترام هم خب البته اینکاری است که او کرده بود.
س- میگویند بحثی بوده است که آیا ایشان در یکی از دهات دورافتادهی ایران تبعید بماند یا این که از ایران خارج بشود آیا شما در این بحث شرکت داشتید؟
ج- نه. بله آنچه که من اطلاع دارم، من خودم شرکت نداشتم ولی من آنچه اطلاع داشتم قرار شد که ایشان بروند به ترکیه، بعد هم رفتند به ترکیه که از آنجا باز منتقل شدند گفتند میخواهم بروم… هرگونه واقعاً این هم قابل توجه است، شما فکر نکنید که در این موقع که در نجف بود باز هم از حمایت… کمک به ایشان میشد، کمک مالی هم از طرف دولت به خمینی در نجف میشده همه امکانات هم، باز هم حتی مأمور حفاظت هم من شنیدم از ساواک در آنجا با او بوده کمک هم میشده حمایت هم میشده ولی خب اصولاً.
س- آن روز ۱۵ خرداد خودتان هم گردشی بازدیدی…
ج- من بله. من نخیر بنده نخیر چون موقعی که در داخل اداره بودم اغلب کلانتریها را که مردم محاصره کرده بودند یا گرفته بودند رؤسای کلانتری در ژاندارمری پیش من متحصن شدند یعنی اینقدر وضعیت بد بود که چندین کلانتری اطراف تهران یا در داخل تهران در اتاق من فرماندهانشان آمدند که به ما کمک کنید. خود من هم در بازدیدها رفتم و بیشتر هم در پشت مقر چیزم بودم که بتوانم با تمام فرماندهانم در کوران باشم. البته بعد از همان وقایع هم بود که من آجودان اعلیحضرت شدم و درجهی سرگردی هم با وجود این که یک سال بیشتر نشده بود به درجه سرهنگی نایل شدم.
س- آنوقت این وقایع کی تقریباً میشود گفت که خاتمه پیدا کرد همان روز یا…
ج- وقایع واقعاً باید گفت که شب بعد از سرکوبی در روز ۲۹ مرداد خاتمه یافت.
س- در ۱۵ خرداد منظورتان است.
ج- ۱۵ ـ ۱۶ ـ ۱۷ خرداد دیگر تمام شده بود. دیگر واقعاً بعد هم که خب همان طیب معروف همان رمضان یخی و اینها هم به حمایت خمینی راه افتاده بودند آنها هم البته آنها هم تحت چیز مذهبیشان یا عوامل دیگر که آنها هم بعداً محاکمه شدند و اعدام هم شدند.
س- آقای جعفری چطور؟
ج- نخیر جعفری چون.
س- پس آن عدهای که در ۹ اسفند همکاری کرده بودند در ۱۵ خرداد در واقع از هم جدا شدند.
ج- معلوم نشد چرا جدا شدند شاید واقعاً طیب و رمضان یخی اینها روی آن اعتقاد مذهبیشان با اینها همکاری کردند. و به خصوص یک گروه دیگری که واقعاً من فکر میکنم که مردم فریب آن گروه را خوردند شاید تویشان افراد واقعاً سالم و اینها بود فریب آنها را خوردند و آن جبهه ملی بود. برای این که جبهه ملی از یک عده روشنفکر و افراد تحصیلکرده و مورد اعتماد و درست و پاک تشکیل شده بود هر کس بخواهد منکر این واقعیت بشود برخلاف است ولی از این عده این تعجب آور بود که چطور یک جبهه ملی که این افراد فهمیده و دانشمند بود نتوانستند دربارهی خصوصیات و فرهنگ ملتشان بررسی بکنند و مردم سادهلوح ایران به دنبال این جبهه اگر رفتند واقعاً فکر میکردند که یک زندگی بهتر از این که دارند در آینده برایشان به وجود بیاید. یک آزادی و رفاه بیشتری برایشان به وجود بیاید. اگر ببخشید، رابطه جای ضابطه را گرفته در آینده اقلا ضابطه بیاید جای رابطه را بگیرد و به این اعتقاد دنبال جبهه ملی رفتند. و این وقایع ۱۵ خرداد ماه هم جبهه ملی واقعاً بیکار ننشسته بود.
س- آنها هم شرکت داشتند؟
ج- آنها هم در باطن خیلی فعالیت میکردند.
س- آنوقت آن نطقی که شاه کرده بود در قم همین مثل این که قبل از ۱۵ خرداد بوده یک نطق مهمی کرده بود آنجا شما هم تشریف داشتید آن روز؟
ج- بله قبلش رفتند در قم بنده هم آن روز چون حوزهی استحفاظی من بود آنجا بودم.
س- آن چه بود و الان چه خاطر دارید؟
ج- والا آنچه خاطر دارم واقعاً اعلیحضرت… اصولاً اعلیحضرت دینی بود اسلامی بودند این یک واقعیتی است یعنی واقعاً به دین و مذهب اعتقاد بیش از حد داشتند و معتقد بودند، بهترین دلیلش که در طول ۳۷ سال سلطنت ایشان یک مرتبه نشد که ایشان در سال به زیارت، چندین مرتبه میرفتند ولی هر سال عید به زیارت حضرت رضا میرفتند و اگر مریض هم میشدند یک هفته بعدش میرفتند این خودش نشان دهنده، و معتقد به این بودند من خوب یادم میآید که یکروزی افتخار آجودانی ایشان را داشتم که میخواستند بروند به نمایشگاه صنعتی، با ماشین که از کاخ خارج شدیم یک دفعه دستور استاپ ماشین را دادند گفتند به رانندهشان به آن اصغر بود گفتند «اصغر من قرآنم را جا گذاشتم بگویید بروند بیاورند.» و این خب نشاندهندهی این که اعلیحضرت واقعاً اعتقاد داشتند به قرآن. یک موقع مردم میگفتند که اعلیحضرت… و اعلیحضرت گاهی وقتی صحبت میکردند که خواب دیدند یا یک مسائل مذهبی را میگفتند مردم یک خرده بیشتر باز هم عناصر کمونیستی اینها شایع میکردند که اینها تظاهر است. نه نه واقعاً تظاهر نبود اعلیحضرت جدا یک مرد مسلمان واقعی بود و معتقد بود به اسلام.
س- آنوقت آن روز در قم چه خاطرهای دارید؟
ج- آن روز اعلیحضرت واقعاً با یک بیانات خیلی خوبی راجع به مذهب صحبت کردند اعتقادشان را هم به مذهب بیان کردند ضمناً برای خاطر وطنشان هم گفتند «ما نمیتوانیم کشورمان را برای خاطر یک عده عواملی که معلوم نیست از چه ناحیهای سر چشمه میگیرند و این بیشترش از ناحیهی تودهایهای بیوطن است که این اعمال انجام میشود.» نصیحت کردند که اینکارها انجام نشود.
س- شما خودتان آن زمان «۱۵ خرداد» خمینی را دیدید؟
ج- بنده ۱۵ خرداد هم شخص خمینی را خودم ندیدم ولی خمینی اهل خمین محلات است و برادر من شهاب خسروانی خیلی به این خانواده خدمت کرده.
س- به کدام خانواده؟
ج- بله به همین خانواده خمینی چون برادرش پسندیده و اینها هندی اینها همه در خمین بودند و برادر من، اصلاً خانواده من سالیان دراز شاید بیش از ۱۵۰ ـ ۱۶۰ سال خانوادگی ما در محلات بودیم و خانواده من هم همیشه برادرهای من وکیل محلات میشدند یعنی قدرت نفوذی محلات بیشتر به خانوادهی خسروانی و صدرالاشرافیها بود که آنها هم همه با هم بستگی داشتند. و خب این اصلاً اینطور که من شنیدم این از بچگیاش هم مرد شروری و قاطع بوده و یک خرده هم در، برادرم صحبت میکرد که، در ۳۲ سال ۳۷ ـ ۳۸ سال قبل هم یک مدتی هم حالت جنون داشته خمینی. ولی یک مرد قاطع همیشه چیز بود حتی…
س- این که میگویند جوانتر از سنی است که الان معروف است دارد و به خاطر نظام وظیفه کبر سن گرفته بود این هیچی راجع به آن شما میدانید؟
ج- نخیر نخیر. نه اصولاً این خانواده سنشان همه زیاد است هنوز برادرش هم در حدود نود و چند سال سن دارد نه اصلاً اصولاً محلاتیها هم سنشان زیاد است نه تنها خمینی اصولاً اهالی محلات خمین…
عجب! شعبان بی مخ، با هوش ترین طرفدار شاه بوده.