روایت‌کننده: آقای مصطفی لنکرانی

تاریخ مصاحبه: ۱۷ می ۱۹۸۵

محل‌مصاحبه: وین ـ اتریش

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

س- آقای لنکرانی بعد از این‌که حزب توده غیرقانونی اعلام شد و شروع کرد سازمان‌های مخفی را تشکیل دادن یک سری سازمان‌هایی به وجود آمد مثل «جمعیت آزادی ایران» و «خانه صلح» و سازمان‌های دیگری که من ممکن است از آن اطلاع نداشته باشم اگر شما اطلاع دارید لطفاً نام ببرید ولی سؤال من این است که آیا این سازمان‌ها با دستور کمیته مرکزی حزب توده ایران تشکیل شده بود. این سازمان‌های علنی یا نه ابتکار شخص شما و دیگران بود.

ج- عرض کنم که مسئله «دستور» به نظر من کلمه سنگینی است.

س- من معذرت می‌خواهم که این را به کار بردم.

ج- نه، نه، نه.

س- با نظر حزب توده.

ج- نه، نه، نه.

س- با پیشنهاد حزب.

ج- ببینید حزب توده در آن ایام اختفا نیاز زیادی داشت به ایجاد ارتباط با توده‌هایی که ارتباطش گسسته شده بود.

س- مسلم است.

ج- و لاجرم مشاوره می‌کرد چاره‌جویی می‌کرد دوستانی به فراهنمایی می‌کردند از جمله پیشنهادی می‌شد مثلاً برای این‌که سرپوشی داشته باشیم روزنامه علنی هم داشته باشیم که این نو نبود. تمام احزاب کمونیست دنیا زمان لنین هم بود روزنامه‌هایی بودند مخفی ارگان مسلم روزنامه علنی که احتیاط‌آمیز نظرات حزب را منعکس می‌کرد. مثلاً حزب توده چهار پنج‌تا روزنامه علنی داشت.

س- بله.

ج- بله. حالا این جمعیت ضد استعمار

س- نه، جمعیت آزادی ایران.

ج- جمعیت آزادی ایران، این جمعیت تقریباً دنبال جمعیت مختلط ملی بود که قبلاً من تشکیل داده بودم.

س- بله، بله.

ج- در این جمعیت باز ما پیشنهادمان این بود که آقا یک مشتی تجار هستند کارخانه‌دار هستند که از ورود اجناس بیگانه توی مملکت رنج می‌برند و به حزب ما نمی‌آیند ولی یک نیرویی هستند میانه‌رو. مثلاً از ورود پارچه‌های آمریکایی، بلور آمریکایی ناراحت هستند. ما بیاییم یک جمعیتی درست کنیم به نام هر اسمی بگذاریم «دفاع از صنایع ملی».

س- بله.

ج- بعد این تز هم البته مطرح شد در حزب باید ببینم کی‌ها بودند اولین‌بار. کیانوری بود، فخر میررمضانی بود، امان‌الله قریشی بود، بنده کمترین بودم. عرض کنم یک نفر دیگر کهاگر حافظه‌ام، یک نفر دیگر، طرح این تز در منزل یکی از رفقا ریخته شد، تصمیم قطعی‌اش در خانه خود من. که آقا یک جمعیتی درست کنیم به نام جمعیت «آزادی ایران» بعد اسمش تصویب شد شعار، «دفاع از صنایع ملی در قبال واردات خارجی». جمعیت تشکیل شد از اعضای معروف این جمعیت مرحوم سیف‌الله میرزا کافی بود که شازده کافی مدیر کل وزارت کشور بود. عرض کنم، احمد شاملو وکیل دادگستری بود. عرض کنم، یک وکیل دادگستری دیگر داریم ولی عکسش را ببینم می‌شناسم ایشان بودند. بنده آن‌جا روزنامه خلق که من مدیرش بودم ارگان این جمعیت شد. و عده زیادی بودند. دومرتبه همین حکیم لعلی دومرتبه آمد پیش ما که در حادثه جمعیت آزادی مختلط ملی نامی از او برده شد. خیلی، محمد رشتی مقدم که از بازاری‌ها بود با ما بود تاجر بود. عرض کنم که، یوسف خاکی از اهالی شمال شما با ما بود. عرض به حضورتان، خواهرزاده، این جالب است، خواهرزاده مرحوم شمشیری، کاظم شمشیری با ما بود.

س- بله.

ج- که جزو جمعیت آزادی ایران بود چون که این جمعیت تشکیل شد

س- در سال هزار و سیصد و بیست و

ج- هزار و… فکر می‌کنم بیست و هشت باشد. اجازه بدهید هنوز بیست و هشت نشده بود.

س- بله.

ج- بله هنوز بیست و هشت نشده بود. در کابینه… بیست و هشت نشده بود. چرا؟ برای این‌که ما در کابینه رزم‌آرا سخنرانی کردم من. به‌هرحال این جمعیت تشکیل شد و با شعار «دفاع از صنایع ملی» اساسنامه خیلی مختصری داشت خیلی کوتاه. این جمعیت هدفش جلوگیری از ورود اجناس غیرضروری خارجی است اما دفاع از صنایع داخلی. و بعد هم ما جلساتی داشتیم روزهای جمعه به سید ابوالقاسم کاشی من مراجعه کردم کمک خواستم از او برای حمایت از این جمعیت طبق معمولش که به همه می‌گفت بی‌سواد چون خودش رئیس بی‌سوادها بود، گفت، « بی‌سواد کمکت می‌کنم. باز دیگر چه خیال داری؟» آن روزی بود که یک جمله جالب هم گفت. گفت که، «هر چه عوروقی (؟؟؟) و صلواتی است پیش من است. هر چه به دردخور است پیش شماست. اگر این‌ها را من داشتم مملکت را زیر و رو می‌کردم.» این هم از حرف‌های سید ابوالقاسم است که شبی که رفتم از او بخواهم به جمعیت آزادی ایران کمک کند. بعد از جمعیت آزادی ایران تشکیل شد. اولین سخنرانی که این جمعیت آزادی ایران تشکیل داد همین قدر یادم است در کابینه رزم‌آرا بود که ریاست شهربانی‌اش هم با سرلشکر دفتری بود که بعدها رئیس شهربانی مرحوم مصدق. که من یادم است که پس از این‌که ما پیشنهاد دادیم که می‌خواهیم سخنرانی کنیم سرلشکر دفتری به وسیله سرهنگ قربانی برادر زن سرتیپ محمدخان درگاهی اطلاع داد که من بروم پیشش. بنده و شاملو با هم رفتیم. گفت، « متن سخنرانی چیست؟» گفتم، « اگر بنا بود متن سخنرانی را به شما بگوییم؟» گفتیم که خوب نمی‌توانیم بگوییم. گفت، « حمله به دولت است؟» گفتم، « دولتی که بعد از اختناق ۲۷ بهمن اجازه سخنرانی می‌دهد طبعاً کمتر به آن حمله خواهد شد.» و آمدیم و جمعیتی تشکیل شد دم چهارراه حسن‌آباد این عکسی که دیدید من ایستادم روی بالکن.

س- بله، بله.

ج- این‌که عصر آمد و بعد هم روزنامه خلیلی «اقدام» به مدیریت خلیلی نوشت که، بعد از اولین میتینگ تشکیل شد و زن‌ها تعدادشان بیشتر از مردها بود. و جالب است خیلی زن آ‌مده بود و آن‌جا، خوب، آن‌جا سخنرانی شد و رفقا بودند. در آن‌جا صحبت از ملی شدن نفت شد، صحبت از مظالم دستگاه شد، صحبت از لزوم آزادی شد. سخنرانی بزرگ. بعد هم شاملو صحبت کرد که بنده آن‌جا با این شعار «زنده‌باد رهبران خلق هر کجا هستند بندی و آزاد، داخل و خارج». این شعار بود. البته مزاحمتی ایجاد نشد و این سخنرانی با اطلاع سید ابوالقاسم کاشی هم بود شبش به او مراجعه کرده بودم چون چاقوکش نفرستد. بعد هم به او گفتم، «شما می‌دانید جمعیت ما را نمی‌شود بهم زد ما نیرو داریم.» گفت، « نه مخالفتی ندارم، ولی کمکت نمی‌کنم. هرکی گفت بروم می‌گویم به من چه.» گفتم حالا… کاری هم نمی‌خواهیم ما می‌خواستیم شلوغ نکنند. این اولین سخنرانی است که «جمعیت آزادی ایران» کرد در کابینه رزم‌آرا به عنوان دفاع از منابع ملی. و بعد هم البته این جمعیت یک میتینگ دمونستراسیون راه انداختیم ما که عکسش را بعد می‌دهم اگر خواستید تکثیر بفرمایید.

س- خیلی ممنون می‌شوم.

ج- و دمونستراسیونی است که ما با صاحبان صنایع ملی حرکت کردیم. کسانی که یادم می‌آید حاجی زاویه است. اجازه بدهید با سکون و تمرکز به خاطر بیاورم، حاجی زاویه است، رئیس کارخانه بلورسازی است. بنی هاشمی رئیس کارخانه بلورسازی است. چون این‌ها بیشتر از همه مورد تضییق هستند. بلو آمریکایی ریخته بودند قیمت مفت و مجانی و این‌ها کارگرهای‌شان، آقای محترم، از بچه پنج ساله شروع می‌شد به بالا، من عکس می‌دهم به شما. بچه‌ها وقتی از کار می‌آمدند ترشح و آن خطرات آتشین کیشر تمام دست و پای‌شان را، بچه پنج ساله کارگر بود من یادم هست که دست‌هایش را این جرقه‌های آتش سوزانده بود. که من به‌هرحال یک دمونستراسیونی ترتیب دادیم در مجلس رفتیم ملاقاتی کردیم با سردار فاخر که عکسش هست و من این بچه را با آن هیئت بردیم پیش رئیس مجلس سفره‌اش را باز کردند یک تیکه نان خالی بود. گفتم، «آقای سردار فاخر این بچه از شما نان نمی‌خواهد مدرسه نمی‌خواهد بیمه نمی‌خواهد. می‌گوید بگذارید من سن تحصیلم را هفت سالم است کار کنم جنس خارجی نیاورید کارخانه را ببندند.» که سردار فاخر گریه کرد به خاطر می‌آورم، گفت، « ببند سفره‌اش را اذیتم نکن.» دویست تومان هم پول داد به بچه. این هم بعد هم البته قول داد مساعت می‌کند. یکی از اقدامات این جمعیت بود. چهره‌های درخشان و برجسته تجاری که با ما بودند کارخانه‌دارها این بود. ها، ببخشید، خرم که صندوق نسوز خرم می‌ساخت، نه خرم‌علی،

س- بله.

ج- او بود و باز جالب‌تر از همه این‌که مرحوم آزادی رئیس چاپخانه مجلس او بود، این‌ها جزء «جمعیت آزادی ایران» بودند به نام دفاع از صنایع

س- ملی.

ج- ملی. در خلال این اوضاع و احوال جمعیت اتحادیه مستأجرین تشکیل شد ضمن جمعیت آزادی ایران به این معنی که قدیم هم مرتضی نخعی که یک وقت وزیر بود یک اتحادیه مستأجرین درست کرده بود موفق نبود. ما اتحادیه مستأجرین درست کردیم تحت ریاست مرحوم دکتر شیخ که عضو هیئت

س- دکتر مرتضی شیخ؟

ج- نخیر دکتر ال چیچی شیخ، چیچی الدوله شیخ که وزیر بود زمانی بعد هم خودش معاون سازمان برنامه بود بعد شهردار تهران بود، احیاءالدوله شیخ.

س- بله.

ج- هم سمت عمویی داشت برای ما، رفتیم او را آوردیم کردیم رئیس جزء اعضای هیئت مدیره «جمعیت آزادی ایران» چیز «اتحادیه مستأجرین» دکتر موسوی بود که بعدها شد سناتور موسوی ماکویی

س- موسوی ماکویی بله.

ج- سناتور شد. دکتر رضوی بود دکتر حقوق بود. عرض کنم که، این‌هایی که من به خاطر دارم جزو اتحادیه مستأجرین بود دو سه‌تا از این دکترها بودند. ریاستش با مرحوم دکتر شیخ بود دبیریش باز با من بود. که این جمعیت پیشنهاد می‌داد که کرایه‌ها نصف بشود و مراجعه‌ای هم به مرحوم دکتر مصدق داشتیم و قطعنامه‌هایی ما جمع کردیم به تعداد اگر خطا نکنم قبل از کودتای ۲۸ مرداد که این جمعیت قطعنامه‌هایی تهیه کرد در حدود ششصد هفتصد هزارتا امضا جمع کردیم که ما می‌خواهیم کرایه‌ها نصف بشود و سرقفلی قانونی شناخته بشود و تخلیه با ثبت اسناد نباشد با عدلیه باشد حقوقی باشد. که البته مرحوم دکتر مصدق ده درصد کرایه‌ها را تخفیف داد و این جمعیت در نتیجه کودتای ۲۸ مرداد موفق نشد که

س- تعطیل شد در حقیقت.

ج- تعطیل شد.

س- حالا بپردازیم به، خواهش می‌کنم بفرمایید.

ج- جمعیت آزادی ایران داستانش تمام نشده.

س- تمنا می‌کنم.

ج- وسط‌ها بعد از رزم‌آرا کی آمد؟

س- بعد از رزم‌آرا حکیم الملک آمد.

ج- شاید، در کابینه حکیم الملک اگر یادتان باشد در جنوب انگلیس‌ها حقوق کارگرها را قطع کردند یک اعتصابی شد در جنوب.

س- بله.

ج- بنده و یک سرهنگ بازنشسته‌ای او از طرف جمعیت مبارزه با استعمار من از طرف جمعیت ایران شب عید هزار و سیصد و فکر خکنم یک سال ۲۸ یا ۲۹ مأموریت پیدا کردیم ولی برای شرکت در اعتصاب جنوب. که ما رفتیم به اهواز و با رفقای حزبی‌مان آن‌جا تماس گرفتیم با رحمت جزنی، معروف حضورتان است؟

س- بله.

ج- برادر جزنی که مرحوم شد.

س- بله.

ج- با رحمت جزنی تماس گرفتیم و قرار شد که برویم به بند معشور. ما ظهری بود وارد شدیم به معشور و دیدیم کارگرها دست از کار کشیدند یک محیط وحشت، اضطراب خانه‌ها آهنی، گرم. مستراح‌ها مشترک، یک زندگی فقیرانه واقعاً قابل تأسف. کارگرها کرد، لر، بختیاری، عرب، عجم دست از کار شستند که حقوق ما را کم کردند انگلیس‌ها. ما آن‌جا یک سخنرانی کردیم و اعلامیه منتشر کردیم و بعد آمدیم به اهواز بنده در شرایط حکومت نظامی برگشتم به آغاجاری. شبش رفتیم به یک قهوه‌خانه‌ای گفتند این‌جا حکومت نظامی شده و صبحش رفتیم به باشگاهی تعجب که هدف دارم از این توضیح.

س- به باشگاه کجا آقا؟

ج- لیدون مال آغاجاری بود.

س- باشگاه

ج- زیدون یک خرابه‌ای بود اسمش باشگاه بود رفتیم دیدیم در حدود چهارهزار پنج هزار کارگر آن‌جا هستند. وارد شدیم و سلام کردیم، یا زیدون زیدون نمی‌دانم اسم صحیحش چیست؟ یک ساعت و ربع بنده آن‌جا سخنرانکردم. پس از این‌که خواستم بیایم بیرون یک سروانی که جوان خوشروی معمولاً سوابق قشنگ پلیسی هم داشت، جلوی مرا گرفت که، «آقای لنکرانی شما توقیف هستید.» «چرا؟» «سرگرد مجلسی فرماندار نظامی شما را خواستند.» بنده و آن سرهنگ بازنشسته را بردند زیر چادر مستر جاکسن آن‌جا نگه داشتند به‌عنوانی که شما در این‌جا در شرایط حکومت نظامی سخنرانی کردید.» من گفتم «نه در معشور سخنرانی کردم این‌جا نکردم.» ظهرش که کارگرها ریختند و برای نجات ما شلوغ پلوغ شد، ما تلفون گرام را گوش می‌دادیم از این چادر به آن چادر. حالا به کدام مقام به کی می‌گفتند، ریختند می‌خواهند این شخصی‌ها را فرار بدهند. به فاصله یک ربع یک کامیون آمد بنده و این رفیق بنده را انداختند از منطقه خارج کردند بردند بهبهان به پاسدارخانه. درکالی‌که روزنامه‌های تهران تصور می‌کردند ما را بردند به هند. خیلی خوب، یک ماه و نیم ما آن‌جا بودیم کار ندارم من این‌جا. برای من این مسئله مهم است که سروان مرعشی ترک آ‌ذربایجانی بکرات مرا تهدید می‌کرد که «آقای لنکرانی اگر دوتا شاهد گیر بیاورم که شما در شرایط حکومت نظامی در آغاجاری سخنرانی کردید سه سال حبس‌تان می‌کنم.»‌سه‌بار رفت و آمد این کارگرهای باشرف هیچ‌کدام شهادت ندادند. این‌جاست که طبقه کارگر را باید احترام کرد. کاری که روشنفکرها نمی‌کردند. سه‌بار آمد هیچ‌کس شهادت نداد که بنده در شرایط حکومت نظامی سخنرانی کردم. من هنوز افتخار می‌کنم برای مردمی حرف زدم چهارهزار نفر کم و زیاد که نه از سروان مرعشی ترس داشتند نه تبانی با من داشتند عقل‌شان رسید که این آدم را نباید لویش بدهند ولاجرم. البته داستان دارد ماندیم و اعتصاب غذا کردیم و ما را در زندان پاسدارخانه نگه داشتند، داستان طولانی است تا این‌که کابینه صدرال… کی آمد بعد از حکیم الملک که…؟

س- علا آمد.

ج- علا آمد و اولین خواهشی که حائری زاده از او می‌کند و شاه‌بختی‌اش را داستان دارد خوزستان. اولین امری که می‌دهد آزادی من و آن رفیق‌مان است که ما نشسته بودیم سرهنگ حجازی آمد زندان دژبان که اعتصاب غذایت را بشکن و آزاد شدی ولی ما مأموریت داریم تحت الحفظ به اهواز ببریمت.» چرا؟ انگلیس‌ها می‌گیرند از این حرف‌ها حالا بقیه مطلب طولانی است مربوط به تاریخ نیست.

س- بله.

ج- حوادث است. این جمعیت آزادی ایران پس از این‌کار قرار شد که تشکیل یک جلسه بدهیم من استعفا بدهم یک ماه دو ماه قبل از ۲۸ مرداد. می‌خواهم پرونده جمعیت آزادی را ببندم. ما آمدیم و پا شدم سخنرانی‌ای کردم، «نظر به این‌که این جمعیت چپ روی»، ها، ببخشید، این وسط‌ها من کاندید، نه هنوز، بله ۲۸ مرداد است من این وسط‌ها زمان دکتر مصدق از طرف همین جمعیت کاندید وکالت شدم در بندر انزلی.

س- همین جمعیت آزادی ایران.

ج- آزادی ایران، بله. من کاندید این‌جا بودم مرتضی

س- برای دوره هفده.

ج- زمان دکتر مصدق.

س- انتخابات زمان مصدق.

ج- بله.

س- دوره هفدهم.

ج- مرتضی برادرم کاندید مازندران بود. احمد کاندید هیئت ائتلافی تهران بود. من کاندید بندر انزلی بودم بنا به سوابقی که در دوران فرقه دموکرات داشتم.

س- بله.

ج- بعد البته چون می‌خواهم پرونده جمعیت آزادی ایران ببندم.

س- خواهش می‌کنم بفرمایید.

ج- آمدیم و جلسه‌ای تشکیل دادیم منزل همان مرحوم آزادی رئیس چاپخانه مجلس، خانه بزرگی بود. من آن‌جا سخنرانی کردم، گفتم، «آره من چپ روی کردم. این جمعیت به مسائلی پرداخت که وظیفه‌اش نبود و بنابراین من استعفا می‌دهم.» که خوب یادم هست حاجی زاویه بغل گوش من گفت، « چرا می‌روی؟ نرو.»

س- بله. من دقیقاً متوجه نشدم. چرا مسئله به این شکل درآمد که شما ناچار شدید استعفا بدهید؟

ج- برای این‌که این جمعیت برخلاف اساسنامه‌اش رفتار کرد این جمعیت هدفش مدافعه از صنایع ملی بود نه شرکت در اعتصاب جنوب.

س- بله.

ج- نه اعتصاب در جنوب. نه سخنرانی‌های کلوب خلق در بندر انزلی.

س- بله.

ج- و قرار شد که من استعفا بدهم و شاملو وکیل دادگستری شد آن‌جا برای موقت هم روزنامه من ارگان آن‌ها ماند. دیگر این جمعیت تشکیل نشد ۲۸ مرداد شیرازه‌اش بهم خورد تمام شد. این… «اتحادیه مستاجرین» هم همین‌طور

س- به همین شکل.

ج- که بنابراین

س- شما از آن‌جا مجبور به استعفا نشدید؟

ج- نه، نه، آن‌جا تازه ما کار گنده‌ای داشتیم که ما می‌خواستیم میتینگ در تهران تشکیل بدهیم که مطلعین پیش‌بینی می‌کردند انبوه‌ترین میتینگ خواهد بود.

س- بله.

ج- مستأجرین تهران را بیاوریم از دکتر مصدق می‌خواهیم تخفیف بگیریم، این. و اما جمعیت‌های دیگر می‌ماند قضیه

س- جمعیت «خانه صلح».

ج- می‌ماند «خانه صلح» که بعد البته مرحوم دکتر مصدق آمد سرکار و کم‌وبیش آزادی‌هایی.

س- خانه صلح زمان دکتر مصدق تشکیل شد یا قبل از آن؟

ج- قبل از مصدق بود زمان دکتر مصدق غارت شد در ۱۴ آذر.

س- ممکن است لطفاً اگر شما مشارکتی داشتید یا ناظر بر این قضیه بودید یک مقدار از تاریخچه تشکیل خانه صلح را برای ما بفرمایید؟

ج- خانه صلح یک تز بین‌المللی بود به ابتکار جمعیت طرفداران صلح در هلسینکی که تمام ملل صلح دوست جهان مجامعی تشکیل بدهند برای دفاع صلح و صلح را حفظ بکنند.

س- بله.

ج- این بود که در ایران این فکر تقویت شد شخصیت‌هایی امثال مرحوم بهار روی موافق نشان دادند. غیرمستقیم مرحوم دهخدا روی موافق نشان داد و این جمعیت با مشارکت، محمد ولی میرزا روی موافق نشان داد، حزبی نبود.

س- کی آقا؟

ج- محمد ولی میرزا فرمانفرمائیان.

س- بله.

ج- این‌ها روی موافق نشان دادند. مردی مثل آیت‌الله کمره‌ای امضا کرد. کنگره صلح در لهستان شرکت کرد آیت‌الله بود. مرحوم برقعی بزرگ که بزرگ‌ترین آخوند روشن قم بود او شرکت کرد. و بنابراین یک شکل دقیقاً غیرحزبی مستقل ملی داشت.

س- بله.

ج- و ارگانش هم روزنامه «مصلحت» به مدیریت احمد لنکرانی برادر من بود. که محمود هرمز که معروف حضورت است، یکی از اعضای برجسته‌اش بود. احمد بود و امثال بهارها و این‌ها، هیچ کاری هم جز دفاع از صلح نداشت. که البته دوران چپ روی بیجا این خانه صلح بدون موافقت اعضای هیئت مدیره از طرف سازمان جوانان حزب یعنی نیروهای چپ ناگاه به مسائل چپ کشیده شد خلاف مصلحت بود. از جمله در تیراندازی ۲۳ تیر دم مجلس نعش کشته‌ها را آوردند به خانه صلح آن‌جا جمع کردند. بعد هم به خیلی از مسائل خانه صلح مثلاً کشیده می‌شد که مخالف مقصود و هدف کنگره هلسینکی بود.

س- ممکن است یکی دوتا ذکر مثال

ج- یکی‌اش همین این‌که خانه صلح وقتی حزب توده در ۲۳ تیر دمونستراسیون می‌دهد کشته می‌دهد کشته‌اش را نباید توی خانه صلح آورد که.

س- بله. از روز ۱۴ آذر شما چه خاطره‌ای دارید؟

ج- ۱۴ آذر من بهترین خاطره را دارم. ۱۴ آذر عرض کنم حضورتان که یک تظاهراتی بود به نفع دانشجویانی که در مصر مورد ضرب و شتم مأمورین فاروق قرار گرفته بودند.

س- این تظاهرات را کی گذاشته بود آقای لنکرانی؟

ج- حزب توده راه انداخته بود به نفع آن‌ها. تظاهرات خیلی مسالمت‌آمیز بود آن‌موقع بنده در خیابان اسلامبول بودم با محمد رشتی مقدم.

س- بله.

ج- یک باره خبر آوردند که دم پارلمان شعبان بی‌مخ و یک گروهی حمله کردند به جوان‌ها وزند تا رو مارشان کردند. من سر خیابان اسلامبول بودم که رفقا آمدند فرار کن. گفتم، « چه؟» گفت، « دارند می‌آیند. ال‌رجاله‌ها دارند می‌آیند.» من گوشه‌ای قایم شدم آمدند رفتند خیابان لاله‌زار، اگر اشتباه نکنم روزنامه «سیاست» مال بوشهری‌پور را غارت کردند. روزنامه چلنگر را غارت کردند. از آن‌جا آمدند خیابان فردوسی خانه صلح را غارت کردند. از آن‌جا آمدند چهارراه حسن‌آباد «جمعیت آزادی ایران» و «اتحادیه مستأجرین» و کلاس مبارزه با بیسوادی را هم‌چنان غارت کردند که مستراحش را هم واژگون کردند. صندلی‌هایش را بردند فرشش را بردند. این حادثه ۱۴ آذر بود که شعبان بی‌مخ از امروز به نام یک چهره ملی خودش را معرفی کرد و متأسفانه با مرحوم فاطمی هم عکس انداخت، متأسفانه.

س- حسین فاطمی؟

ج- بله. هنوز حسین فاطمی

س- یعنی بعد از جریان ۱۴ آذرب با حسین فاطمی عکس انداخت؟

ج- بله، بله عکس داشت.

س- در چه مناسبتی، برای چه مناسبتی آقا؟ یادتان نمی‌آید؟

ج- تشویق، تشویق، بله.

س- برای کار ۱۴ آذر؟

ج- بله، بله، البته بعدها دکتر مصدق رئیس وزیر کشور امیرتیمور بود بعدها دکتر مصدق از قرار توی پارلمان هم گفته بود که من اطلاع نداشتم کار شهربانی چی‌ها بود.

س- بله.

ج- این اولین لطمه‌ای بود که به حیثیت

س- کار شهربانی چی‌ها فرمودید؟

ج- بله، بله. این اولین لطمه‌ای بود که به حیثیت دکتر مصدق برخلاف میلش روی غارت جمعیت‌ها زده شد. داستان دارد بعد هم این‌جا به شما نشان دادم عکس‌هایی که در جمعیت آزادی ایران و سایر جاها مخبرین خارجی آمدند از نزدیک عکس گرفتند تأسف خوردند و ما حتی روی چلوار دو سه متری نوشتیم، «این‌جا محل جمعیت آزادی ایران، اتحادیه مستأجرین، کلاس مبارزه با بیسوادی است. در ۱۴ آذر به دست امیرتیمور گورکان وزیر کشور حکومت دکتر مصدق مورد (؟؟؟) و غارت قرار گرفت. بیایید و معنی حکومت ملی را از نزدیک ببینید.»

س- بله.

ج- ۱۴ آذر خانه صلح غارت شد. روزنامه چلنگر را غارت کردند اکتفا نکردند رفتند سه راه درشت به خانه‌اش هم حمله کردند. تا چهار بعد از ظهر شهر تهران توی دست اوباش و اراذل و اوباش بود که البته بعدها مرحوم دکتر مصدق متوجه شد که عملی است برخلاف میل او و توطئه مقدماتی است علیه‌اش. این فشرده‌ای است از حوادث ۱۴ آذر که البته بعدش خانه صلح را جلویش را گل گرفتند که به قولی می‌ترسم زیاد روی خود ما تکیه بشود به قول ظریفی گفت، « دیدم احمد برادرت با قدم‌های بلند آمد همه این‌ها را زد کنار این دیوار را با لگد خراب کرد رفت توی خانه صلح. کسی جیک نزد.»

س- بله.

ج- بله، و این هم داستان ۱۴ آذر به طور

س- از ۲۳ تیر چه خاطره‌ای دارید آقای لنکرانی؟

ج- خیلی زیاد. روزی بود که هریمن می‌آمد به ایران.

س- بله، بله دقیقاً.

ج- هریمن می‌آید به ایران حزب توده در چیز وسیع جمعیت ملی ضد استعمار» که معمولاً بلندگوی علنی حزب بود تمام نیروهای ضداستعماری را خواست. و چون در میتینگ‌های قبلی پان‌ایرانیست‌ها به کمک مأموریت رفقای حزبی ما را زده بودند. به دخترهای ما اهانت کرده بودند، از طرف کارگرها به حزب فشار آمد که، «آقا ما بیشتر از این تحمل کتک خوردن نمی‌کنیم. یا اجازه دفاع بدهید یا ما تخطی خواهیم کرد.» این بود که حزب به اندازه دفاع اجازه داد. و لاجرم این رفقای کارگر ما چوب‌هایی که برای پرچم فراهم کرده بودند برای عندالزوم چوب زدن هم بود. در چنین روزی قرار شد که زن‌ها توی خط زنجیر وسط باشند مردها در دو رج نگه‌شان دارند و طبق معمول که حزب توده از هر محلی حرکت می‌کردیم در بهارستان ملحق می‌شدیم. صف حشمت‌الدوله می‌آمد صف حشمت‌الدوله، صف بازار، آمدیم، مطلعین صدوهشتادهزارتا ارزیابی کردند جمعیت را ولی کمتر از صدوپنجاه هزارتا نبود. آ‌مدیم

س- آقای لنکرانی من تا آن‌قدر که خاطره من یاری می‌کند مثل این‌که آن روز تظاهرات قدغن شده بود یا اجازه میتینگ دادن صادر نشده بود.

ج- نه، صادر شده بود.

س- شده بود؟

ج- شده بود، مأمورین با ما بودند. ما آمدیم تا خیابان شاه‌آباد را طی کردیم، خیلی جمعیت بود. من به شما نکته‌ای بگویم.

س- ولی میتینگ را «جمعیت ملی مبارزه با استعمار»

ج- با استعمار، بله هیچ اسم حزب

س- برگزار کرد.

ج- ما آمدیم دوست محترم، چند صف رفت جلو دم شاه‌آباد ده پانزده‌تا پان‌ایرانیست در رأسش امیرموبور، درگاهی، توفیقی نامی، شروع کردند به ژاژخواهی و دومرتبه هجوم به جمعیت کردند. در یک لحظه کوتاهی این هجوم دفع شد چون رفقای کارگر گرفتند این دفعه می‌زنیم‌تان. امیر موبور گفته بود، «پس برگردیم اگر قرار است بزنند که ما نمی‌توانیم وسط پنجاه‌هزارتا.» نمی‌زدند. ما نفهمیدیم چه شد؟ مأمورین از کجا آمدند؟ گاز اشک‌آور چرا؟ من یادم هست ما صف جلو بودیم بنده و حسن خاشع و یک گروهی جلو بودیم. اولین گاز اشک‌آور را من توی زندگی‌ام آن‌جا دیدم. زدند و ما چشم‌مان اشک آمد و خود مأمورین هم ماسک نداشتند چشم خودشان هم اشک آمد و این‌هایی که مطلع بودند آشنا بودند به ما گفتند که صورت‌تان را با آب سرد بشویید. ما هم با همان آب‌های کثیف کنار جوی می‌شستیم خوب می‌شد. بعد البته این جمعیت با خودش شعارهای ضد آمریکا حمل می‌کرد که، «سازش با آمریکا موقوف». «هریمن دلال امپریالیسم به خانه‌ات برگرد.» «ما از دولت می‌خواهیم که زیر بار هیچ‌گونه سازشی نرود.» «امپریالیسم آمریکا با امپریالیسم انگلیس برای ملت ایران….» از این شعارهای معمول ولی شعار تند ضد هیچ‌کس نبود. من به شرافتم سوگند می‌خورم علیه دکتر مصدق مطلقاً شعار نبود، نمایش در مقابل هریمن بود. حالا غلط یا صحیح من نمی‌دانم، این را تاریخ باید قضاوت. من صالح برای قضاوت…

س- بله ما فقط می‌خواهیم که رویدادها را ثبتبکنیم آن‌جوری که شما دیدید.

ج- بعد آن‌جا یک ماشین بزرگ بود دکل نفت رویش بود حرکت می‌کرد که یادم هست وقتی رسید دیم نزدیک‌های بهارستان گرفت به سیم چراغ یک قسمتش پایین آمد ولی بعد درست کردند. ما هنوز نمی‌دانیم بگوییم چرا تیراندازی شد. به جان شما به ما گاز اشک‌آور زدند جمعیت متشنج شد بعد هم رفقا نروید.» توده‌ای‌ها درنمی‌رفتند ماندند ما یک‌باره دیدیم شلیک شروع شد. اولین تیر خورده را ما بردیم به منزل بفرمایید آن جراح معروف که یکی‌شان هم وکیل بود در آن مجلس بردیم منزل او. حالا چرا زدند ما را؟ این تانک‌ها از کجا آمد؟ چرا آمد؟ چه عمل خطایی این جمعیت سر زده بود از او؟ کدام تخطی بود؟ کدام بی‌انضباطی بود؟ صدوپنجاه یا صدوهشتاد یا صدهزار انسان در یک شرایط مسالمت آمیزی آمدند علیه هریمن تظاهرات می‌کنند به نفع ملی شدن نفت. پان‌ایرانیست‌ها یک حمله کوچک می‌کنند درمی‌روند گویا، به‌هرحال، جنگ مغلوبه شد تا ساعت ده شب. تانک آمد زدوخورد شد. شروع کردند نعش‌ها را مأمورین از توی خیابان‌ها جمع کردن. به قدری ما خونین و زخمی داشتیم که دم مریضخانه سینا دست‌های بالازده برای خون دادن به قدری زیاد بود که دکترها می‌گفتند زیادی آمدید شما. حسن خاشع آن‌جا تیر خورد هنرپیشه معروف تئاتر سعدی از رانش تیر خورد. بعد از حسن خاشع رضا سلماسی سخنرانی را ادامه داد. ولی جنگ به قدری مغلوبه شد مأمورین به قدری بیرحمانه نظامی‌ها به ما حمله کردند که رفقا گفتند، «دربروید مسئله قتل‌عام است.» به قولی، من به شما اطمینان می‌دهم کمتر از صدتا کشته نشد ولی البته رفقای ما مدعی هستند صدوپنجاه تا کشته دادیم. مغزها وسط خیابان بود من هنوز این منظره را فراموش نمی‌کنم که خانه صلح بودم دیدم مغز یک جوانی را توی پرچم ایران پیچیدند آوردند گذاشتند که این مسئول حکومت مصدق است البته به شما باید بگویم.

س- بله.

ج- که البته ۲۳ تیر تمام شد به این کیفیت. نعش‌ها را بردند توی راه قزوین تعدادی‌شان را چال کردند و سرکوب کردند تا ساعت دوازده شب مأمورین توی این اتوبوس‌ها هر پیراهن سفید گیر می‌آوردند به نام حزبی می‌گرفتند یا حبس می‌کردند یا کتک می‌زدند رها می‌کردند. یک سکوت اهریمنی برقرار شد، یک ظلم فاحش شد. مردمی کشته شدند که نباید مطلقاً بشوند. آمده بودند علیه هریمن، حالا بد یا خوب، علیه یک خارجی تظاهرات می‌کردند که دلال بود. حادثه ۲۳ تیر هم برای ما گران تمام شد هم برای مصدق. به این معنی که بعدها مصدق در پارلمان گفت، « توطئه‌هایی بود که من خبر نداشتم.» در مراودات خصوصی هم به وسیله بعضی از آشنایان خوبش گویا، گویا فریور گویا، نمی‌دانم، خودش باید بگوید، تقریباً اظهار بی‌اطلاعی کرد. سرهنگ رستگار آن مرد بزرگوار پلیس مأمور را تعقیب کرده بود گفت که، «هیچ قسم عملی که بتوان به جمعیت حمله کرد انجام نشد در این مورد. فقط پان‌ایرانیست‌ها که طبق معمول به حزب حمله می‌کنند حمله کردند رفتند. ولی ما نمی‌دانیم نظامی‌ها از کجا بدون اجازه ما داخل معرکه شدند.» این است فشرده‌ای از یک حادثه بزرگ خونین، مولم، دردناک جنایت‌بار ۲۳ تیر. ولی من به شما اطمینان می‌دهم نه مصدق اهل خونریزی بود و یقیناً او اطلاع نداشت. توطئه‌ای بود که یواش‌یواش قزاق‌ها شروع کرده بودند اخلال بین دو نیرو را به هم بریزند و ضمن این‌که فرصت توده‌ای کشی دست‌شان افتاده بود چه مانعی دارد خوب، این است که من به شما صمیمانه می‌گویم من آن‌جا بودم برادرهایم بودند همه ما صف جلو بودیم. ما معمولاً درنمی‌رفتیم ولی من دیدم دیگر جای ماندن نیست همه رفتیم. گفتند، «بروید رفقا قتل‌عام است صحبت ترساندن نیست.» حداقل باید تکرار کنم دویست‌تا زخمی دادیم. حداقل اگر ممسکانه تنگ‌نظری بکنیم با احتیاط آمار بدهیم صدتا کشته دادیم برای این‌که داد زدیم، «مرده باد هریمن.» بدون این‌که شعاری علیه دکتر مصدق داده باشیم.

س- آقای لنکرانی در این دوران ح کومت دکتر مصدق کدامیک از رهبران طراز اول حزب توده هنوز به طور مخفی در ایران بودند؟ آقای دکتر کیانوری بود.

ج- عرض کنم که…

س- به نظر آقای یزدی بود.

ج- یزدی بود، علوی بود، عرض کنم فروتن بود. عرض کنم به حضور باهرالنورتان که مریم فیروز بود که البته رهبر نبود ولی خوب موقعیتی داشت تشکیلات دموکراتیک زنان را توی خانه من تشکیل داده بود، خانه شمار ۱۳ جیحون. عرض کنم که بگذارید یادم بیاورم، امان‌الله قریشی عضو کمیته شهرستان بود. عرض کنم که،

س- دکتر بهرامی بود.

ج- دکتر بهرامی بود. عرض کنم که، جهانگیر باغدانیان بود که بعدها کشته شد.

س- بله.

ج- عرض کنم حضورتان که آن رفیق کارگرمان کی بود؟ قدوه بود. عرض کنم به حضورتان که این‌هایی که بودند جودت بود تهران بود زمان مصدق.

س- بله. حالا من منظوری داشتم این سؤال را پرسیدم.

ج- تا این‌جا

س- و منظور من این بود که آیا شما با این‌ها در ارتباط بودید در آن زمان؟

ج- کاملاً، کاملاً این‌ها

س- بنابراین ممکن است لطف بفرمایید و برای ما بگویید که ارزیابی این‌ها از شعار ملی شدن نفت در سراسر کشور که دکتر مصدق مطرح کرده بود و این را به تصویب رسانده بود و در آن راه فعالیت می‌کرد چه بود؟

ج- غلط. ارزیابی یک گروه ماجراجو تحت رهبری قاسمی و کیانوری از زندان شروع شد این کار. آقایان که در زندان بودند تردید در صحت شعار دکتر مصدق موقعی که آقایان در زندان بودند شروع شد که مسئله ملی شدن

س- یعنی قبل از این‌که هنوز مسئله صورت تحقق بگیرد.

ج- بله. مسئله ملی شدن را تردید کردند در آن، که هنوز رزم‌آرا سر کار بود، که این شعار شعار نسنجیده‌ای است و شاید با حسن نیت تحت این عنوان که ما جای دیگری نفت نداریم. شع ار عمومی برای کوچک کردن یک واقعیتی است در جنوب و حتی من یادم هست مرحوم احمد حسابی، دوست دارم اسمش در این نوار بیاید، قاضی پاکدامن دادگستری بود، نویسنده مبرز که بعد از ۲۸ مرداد سه سال در خارک بود بعد هم زیر عمل آپاندیس مرد، این به من یک‌روزی مطلبی گفت، چون برای ضبط تاریخ است می‌گویم.

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- گفتم، «چه خبر؟» معذرت می‌خواهم یک قدری دهان بیباکی داشت فحش چارواداری گفت، گفت، « فلان فلان شده‌ها نشستند توی زندان به وسیله ژاندارم مقاله می‌نویسند ما بروز تو «به سوی آینده» چاچ کنیم.» گفتم، «ژاندارم کیست؟» گفت، « بچه‌های سازمان جوانان.» و او مخالف بود و این وسط‌ها دوتا اتفاق افتاد.

س- این‌که می‌فرمایید مخالف بود نه این‌که با

ج- با آن‌ها.

س- حزب با

ج- و البته به مرور ایام که مرحوم مصدق آمد و رفقا از زندان فرار کرده بودند و محکوم بودند همین نظریات غلط‌شان را دیکته می‌کردند.

س- در میان این‌هایی که مانده بودند در ایران چه کسانی را به یاد می‌آورید که با این شعار اصرار داشتند که مخالفت بکنند و چه کسانی را به یاد می‌آورید که نظری متفاوت داشتند.

ج- به نظر من نظر متفاوت یا نظر مخالف تشخیص‌اش روی شخص معینی کمی دشوار است.

س- بله.

ج- چون محیط حزب مخفی بود از آنچه که در کمیته مرکزی می‌گذشت جدال‌های‌شان ما چیزی نمی‌دانستیم ولی از آن‌جایی که خانواده ما معمولاً به این‌ها پناه می‌داد مشاورشان بود، مشکلات‌شان را حل می‌کردند، نمی‌دانم، یک شب خانه مرتضی کمیته مرکزی بود. یکی‌شان درمی‌رفت خانه من بود یکی خانه احمد بود، نمی‌دانم، حسام فلان رهبر را از مرز رد کند. حالا راجع به حسام بعد صحبت می‌کنم.

س- خواهش می‌کنم.

ج- بعد هم البته ما گاهی تردید در بعضی از این‌ها نظیر دکتر یزدی می‌دیدیم. گاهی تردید در بهرامی جسته و گریخته می‌دیدیم ولی از آن‌جا که مرعوب گروه کیانوری و قاسمی بودند، مرعوب گروه علوی بی‌منطق بودند، مرعوب گروه سازمان جوانان ثروت شرمینی بودند که اسمش بود «عقاب جوانان» و ماجراجویانی امثال پوریا و جلالی و این‌ها در سازمان جوانان که نیروی ضربتی اجرایی تصمیمات غلط کمیته مرکزی وابسته به خودشان داشتند و تمام این مسائل موجب می‌شد که ما با مخالف مشخصی روبه‌رو نشویم.

س- بله.

ج- من امروز برای ضبط تاریخ، ولی حس می‌کردیم وقتی می‌آمدند دیدار ما حس می‌کردیم که یک چیزی می‌خواهند بگویند نمی‌توانند بگویند. یا این‌که خیال می‌کردند عقل این‌ها نمی‌رسد. این مشکل را هم ما داشتیم آخر، بله. و بنابراین شعار غلط نفت جنوب باید ملی بشود شعاری بود ناسالم طرحش از ناحیه قاسمی و کیانوری اول بار در زندان شد در روزنامه‌ها آن‌موقع که داریا شروع کرد مسئله نفت را مطرح کرد.

س- بله.

ج- جبهه ملی زمان مصدق در مجلس می‌رفت که شکل بگیرد و حزب توده هم طبعاً در مسائل سیاسی ـ اقتصادی نقش داشت نمی‌توانست بی‌طرف بماند مقالاتی ضد داریا نوشت داریا ضد او نوشت مال ارسنجانی. و طبعاً برخوردشان شد با نظرات جبهه ملی با یک سوءتشخیص نابجا بنا به سوابق ذهنی گذشته این‌که جبهه ملی را یک نوع گروه مأمور اجرای سیاست نفتی آمریکا می‌دانستند. حالا آیا این جهت‌گیری واقعاً یک حالت روانی و معصومانه داشت یا یک نوع مغلطه و تهمت بود این‌ها را مورخین باید باز کنند من اطلاعاتم را به شما می‌دهم شاید دیگران

س- خواهش می‌کنم.

ج- خلاف من اطلاعات به شما بدهند همه این‌ها باید جمع بشود.

س- بله.

ج- اما من آنچه را که در این مدت گفتم

س- شاهد و ناظرش بودید.

ج- کوشش کردم خلافی نگویم شاید خیلی نکته از کار افتاده باشد فرض کنید مرتضی با احمد برادرهای من که شاید در بعضی جا بیشتر از من بودند آن‌ها به شما بگویند اما من این. ولی در مجموع فکر غالب فکر ماجراجویان بود در حزب و آن‌چنان محیط اختناق شبه استالینی در حزب ما بود که اگر گروه‌هایمیانه‌رویی مثل ما این‌جا و آن‌جا غرولندی می‌زدند بلافاصله متهم می‌شدند به این‌که اپورتونیست هستند یا می‌خواهند پانیک ایجاد کنند یا تمایلات خرده بورژوایی است. برای نمونه ما کلاس کادر داشتیم توی خانه من، خوب داشته باشید.

س- کلاس کادر حزب توده.

ج- بله. بزرگ علوی گوینده کلاس کادر ما بود. او از من خوشش نمی‌آید چون آدم محافظه‌کاری است. من می‌خواهم برای ضبط تاریخ به شما بگویم.

س- خواهش می‌کنم.

ج- بزرگ علوی بود. این کاظم ثقفی عضو کمیته شهرستان بود که اخیرا در وین رفت زیر ماشین مرد. دکتر بهارنوری بود که بعد عضو کمیته شهرستان بود که بعد از ۲۸ مرداد ضعف نشان داد شد معاون وزارت بهداری، خوب دقت بفرمایید، گنجی بود، قریشی نامی بود که عضو کمیته محلی ما بود، خطیبی نامی دبیر کرمانی بود. عرض کنم به حضورتان، فریار مرد بزرگوار قاضی دادگستری بود توی کلاس کادر ما. یک اطاق کوچولو بود خانه من. بزرگ علوی هم یک کتاب آلمانی دستش گرفته بود آن بالا نشسته بود و ایرج اسکندری در روزنامه «دیلی ورکر» انگلستان مقاله‌ای نوشته بود مخالف نظریات کمیته اجرایی تهران.

س- راجع به ملی شدن نفت؟

ج- که، «آقا اشتباه می‌کنید.» چون روزنامه ارگان چاپ نکرده بودند داده بود آن‌جا. و این روزنامه در محافل خصوصی حزب به بحث گذاشته شده بود و طبعاً رد می‌کردند. این را این‌جا داشته باشید. صحبت شد راجع به مصدق‌السلطنه بنده دم در نشسته بودم با یک حالت حقیقت این است که توأم با ترس و اضطراب شاید با لحنی لرزان یا حالتی غیرعادی، هر کدام را حساب می‌کنید، دست بلند کردم مطالبی قریب به این مضامین گفتم، گفتم، «آقایان رفقا،» طبق معمول «رفقا» بود، اجازه بدهید که حساب دکتر مصدق‌السلطنه را از حساب صدر و ساعد و قوام‌السلطنه و حکیم‌الملک و فهیم‌الدوله و دیگران جدا کنیم، صدرالاشراف و غیره و ذلک. این مرد از یک اخاندان اشراف است ولی سی سال است در موضع بورژوازی ایران است. نطق‌های دوره چهاردهم‌اش هست مواضعی هست و این کسی است که اول ماه مه به ما اجازه داد بیاییم و بعد هم تا آن جایی که تاریخ‌اش نشان می‌دهد ممکن است سازشکار باشد ممکن است ضعیف باشد قاطع نباشد ولی مأمور جایی نیست. که یک‌باره این دکتر بهار نوری با آن لهجه مازندرانی زد روی میز که، «من پیشنهاد می‌کنم رفیق لنکرانی برود کتاب بخواند. نه رفیق صدر و ساعد و حکیم الملک و قوام‌السلطنه و مصدق‌السلطنه همه سروته یک کرباسند و هیچ فرقی با هم ندارند.» از شما چه پنهان بنده مرعوب، منکوب، محکوم نشستم یک کلمه جیک نزدم چون بلافاصله ممکن بود اخراجم کنند به‌عنوان provocateur البته این خاطره را هم من از آن‌جا دارم و این محافظه‌کاری بزرگ علوی که هنوز فراموش نمی‌کنم به یک سکوت غیرضروری متوسل شد غیرحزبی متوسل شد. شجاعت حزبی نداشت چون با من هم‌عقیده بود با من هم‌عقیده بود بزرگ، چون بزرگ روحاً یک مرد بورژواست دموکرات است خرده بورژوای دموکرات است قبل از این‌که یک انقلابی مارکسیست باشد. این هم من این خاطره را دارم دنبال تیکه‌تیکه گفتم بعد بله متأسفانه جو حاکم در داخل حزب ما جوی بود فاقد دموکراسی علتش هم معلوم بود حزب غیرقانونی بود کادرها تحت تعقیب بودند، مجال تشکل نبود، امکان بحث آزاد نبود انتخاب دموکراتیک نبود، انتصاب بود. گاهی شما می‌دیدید یک فردی که یک خانه دارد یک امکانات دارد رفیقی را قایم می‌کند یواش‌یواش رابط حزب می‌آید آن بالا هم عضو حزب می‌شود. اجتناب‌ناپذیر بود. خانه داشت مورد اطمینان بود اعضای کمیته مرکزی با کادرها آن‌جا مخفی بودند طبعاً کاغذ می‌آورد مسلما و چون خودش یواش‌یواش می‌دید که مسئول بنده هم شده. این‌ها مشکلات ما بود. من یک‌روزی به یکی از این رفقای حزبی گفتم، «ما خیلی باید متأسف باشیم با تمام خطاها با تمام اشتباهات با تمامی ماجراجویی‌ها با تمام کج‌اندیشی‌ها با همه مغز کوچکی که در حزب بود این‌قدر حزب گسترش پیدا کرد. اگر درست رفته بودیم مملکت را گرفته بودیم.» دقت می‌فرمایید؟

س- بله.

ج- ما یک مغز کوچک روی یک تنه بزرگ بود. دلیل هم داشت این مغز باید از این تنه ارتزاق می‌کرد خود این تنه دور از توده‌ها بود. بالا تغذیه خلقی نمی‌کرد تا دستور خلقی بدهد. نمی‌دانم التفات می‌کنید به بحث من؟ ولی با همه این خطاها خطاهای منکر اشتباهات بین و غیرقابل انکار، مع‌الوصف حزب توده بزرگ‌ترین حزب موجود خاورمیانه بود و اگر این خطاها نشده بود این ساده‌اندیشی‌ها بداندیشی‌ها نبود، ما نه این سرافکندگی را داشتیم و نه این شکست را متحمل می‌شدیم. به این معنی که حکومت ملی دکتر مصدق را نجات می‌دادیم. باید کمیته مرکزی حزب ما در کنار مصدق باشد به جای خلیل ملکی یا با خلیل ملکی. من می‌خواهم به شما حرف بزنم چون من نمی‌دانم این دستگاه صنوبری من کی از کار می‌افتد به نام قلب. من به فردای بعد از خودم اعتقاد ندارم، ولی یک‌روزی می‌بینید شاید امروز به شما فحش بدهند بگویند، «آقا اسرار» این سری نیست. این را باید مردم ایران بدانند که ما چه می‌گفتیم چه می‌خواستیم. حالا اجمالاً. یک خاهش هم دارم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- آدم‌ها معمولاً بخواهند یا نخواهند دچار یک نوع خودخواهی‌های بی‌ضرر هم هستند دلم می‌خواهد یک‌بار دیگر این‌ها را بعدها قبل از این‌که تشریف ببرید گوش بدهم این‌ها.

س- خواهش می‌کنم با کمال میل.

ج- همین. ببینم آخر آدم ببیند خودش نقطه ضعف‌هایش چیست، کجاست، خوب احساسات کجا؟

س- تمنا می‌کنم.

ج- کجا احساسات سوار شده به گرده آدم. تصور می‌کنم، من با درایت با شما صحبت می‌کنم.

س- خواهش می‌کنم. یکی از مسائل دیگری که در زمان دولت دکتر مصدق مطرح شد مسئله قرضه ملی بود. عرض کنم سؤال من این است که این مسئله چه بحث‌هایی در حزب توده به وجود آورد؟ آیا این مسئله اصلاً به بحث گذاشته شد؟

ج- چرا.

س- و چگونه شد که حزب توده سیاست تحریم قرضه ملی را در پیش گرفت؟

ج- حزب توده در این‌جا دچار یک اشتباهی شد که به نظر من مقابله کرد با یک امر ملی. او پس از اعلام قرضه ملی یک کار مثبت کرد که برنامه عملی‌تر ارائه داد به دکتر مصدق. ولی حق این بود که قرضه را تأیید می‌کرد این برنامه را می‌داد. گفت، « آقا طریقه‌اش این است این‌قدر مالیات ببندید، صعودی ببندید، از مالکین بگیرید، بگیرید این پول‌ها. ولی متأسفانه ما یک برنامه حساب شده و قابل اجرا در یک حکومت قاطع دادیم به مصدق ولی در عوض با مقاومت و مخالفت‌مان با قرضه ملی هم مردم را از آن برنامه بزار کردیم هم در مسئله‌ای تردید و تلون کردیم که ضرورت حیاتی برای حکومت ملی داشت. در موقعی که شاه (مصدق) با امپریالیسم در جنگ است، دربار می‌جنگد هم آن اعتصابات غیرضرور بود. دولت که برای صنار معطل است ما به جای این‌که دیگ و دیگ‌بر می‌فروختیم می‌دادیم. به جای این‌که به رفقا می‌گفتیم، «حقوق یک روزتان را هم بدهید.» مخالفت کردیم. بگذرید من حتی در بندرانزلی آن‌موقع رفته بودم وکیل بشوم که شاید بعدها روزنامه‌های گیلان آن‌جا به دست‌تان برسد که یک وقتی هم آن‌قدر انتخابات بندرانزلی وسیع و پرحرکت و پرمسائل بود که مرحوم حسابی که قبلاً اسم آوردم از طرف حزب مأمور بود کتابی به نام انتخابات بندرانزلی بنویسد. چون تنها نقطه‌ای بود که وکیلش شش ماه ماند و در صندوق آب کنار اولین‌بار که باز شد از ۹۳۰ تا ۹۷۰ تا رأی ۹۱۰ تایش مال من بود که بعد البته داستان دارد. آن‌جا که مرا دیدید روی بالکن سخنرانی می‌کنم.

س- بله، بله.

ج- مربوط به تحویل است حالا، بله، خطا کردیم، غلط کردیم با قرضه ملی بیخود مخالفت کردند.

س- آیا کسانی بودند که از رهبران حزب توده این مسئله را مطرح می‌کردند؟

ج- من فکر می‌کنم که تنه حزب توده مخالف بود با این پیشنهاد اطاعت اجباری می‌کرد خیلی‌ها هم قبول نکردند.

س- بله.

ج- بله.

س- آقای لنکرانی شما از تشکیل شدن «جمعیت ملی مبارزه با استعمار» چه خاطراتی دارید؟ کی‌ها بودند تشکیل دهندگانش؟

ج- تا آن‌جایی که من یادم می‌آید حافظه‌ام کمک می‌کند

س- اولاً یادتان می‌آید چه سالی تشکیل شد؟

ج- اجازه بدهید فکر می‌کنم ۲۸ است همزمان هستند این جمعیت‌ها.

س- خیلی ممنون می‌شوم اگر تاریخچه تشکیل این را تا آن‌جایی که خاطرتان یاری می‌کند برای ما توضیح بفرمایید.

ج- تا آن‌جایی که من یادم هست توی این جمعیت مرحوم پرتو علوی بود.

س- بله.

ج- آن مرد معلم زبان آلمانی استاد، برادر مرحوم فدایی علوی بود. محسن هنریار مدیر روزنامه علی‌بابا بود، این‌ها حزبی نبودند.

س- بله، ابراهیم فخرایی بود.

ج- ابراهیم فخرایی بود. عرض کنم به حضورتان که، مصطفی بی‌آزار بود.

س- رحیم نامور.

ج- رحیم نامور که… روزنامه‌اش هم ارگان بود.

س- «شهباز».

 

ج- «شهباز» ارگان بود. عرض کنم، صادق وزیری بود، دوتا برادر هستند. نه آن برادرش که وکیل است که قاضی عدلیه بود، آن برادرش که وکیل عدلیه بود و در کابینه امینی یکی‌شان وزیر شد صادق وزیری‌ها.

س- بله.

ج- آن بود. و این جمعیت یکی از جمعیت‌های ابتکاری حزب توده بود و یا جزو جمعیت‌هایی بود که پیشنهاد تشکیلش را حزب توده پذیرفت. این جمعیت تشکیل شد و هدف و شعارش تجمع نیروهای ضد امپریالیست بود در یک بیان وسیع ملی با یک روش غیرحزبی ولی مآلاً با محتوی انقلابی، که باید انصاف داد توفیق داشت و خیلی از نیروهای غیرحزبی گرایش به آن پیدا کردند. ها، خدا بنده بود تویش، یادم رفت به شما بگویم، که مرد محترمی بود اسمش چه بود خدابنده؟ یادم می‌رود، یکی از رؤسا بود.

س- بله.

ج- حالا حافظه‌ام می‌آید، خدابنده مرحوم بود که مرد بسیار خوبی بود. عرض کنم که این جمعیت اگر نخورده بود به تحمیلات چپی که باز این گروه چپ در داخل حزب به او کردند، می‌توانست منشأ اثر بزرگی باشد. می‌توانست به مرور خودش را به مجامع ملی نزدیک‌تر کند. می‌توانست بشتابد به کمک آن شعاری که نتیجتاً به نفع همه بود حتی حزب مخفی توده ایران تحققش. شما خیال نکنید من بی‌وفایی نمی‌خواهم به حزب بکنم من کی بود، کی بود به این‌ها نمی‌خواهم بکنم. من آن شب هم به آن آقای حاج سید‌جوادی گفتم، «من عضو ساده یک حزب بی‌سر هستم.» من شاید برادرهای من با این روش من امروز زیاد موافق نباشند که من هنوز در موضع حزب توده ایستادم. من جایی ندارم من در وجود خودم خائن سراغ ندارم و به طریق انتخابی‌ام اشکالی ندارم. ولی این افتخار و این شجاعت را دارم که خطاها را برملا می‌کنم و معتقدم خطای افراد موجب آلودگی ایده نیست و اگر افراد مشخصی در یک مورد معینی یا موارد معینی خطاهای منکری مرتکب می‌شوند این ربطی به تنه معصوم ندارد. باید تنه معصوم به لج این‌ها نباید دست بردارد از مسئله‌ای که هنوز به آن اعتقاد دارد.