روایت‌کننده: آقای ابوالقاسم لباسچی

تاریخ مصاحبه: ۲۸ فوریه ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱

 

 

 

 

س- روایت‌کننده، آقای ابوالقاسم لباسچی، پاریس ـ فرانسه ۲۸ فوریه ۱۹۸۹۳، مصاحبه کننده حبیب لاجوردی

ج- من در سن ۱۹ ساله یا ۲۰ ساله بودم خیلی علاقه‌مند به کارهای اجتماعی شدم و خاطرم هست آن زمان تنها تشکیلات سیاسی که در ایران بود تشکیلات حزب توده بود، چون آن زمان حزب توده واقعاً تنها حزبی بود که ادعای آزادی و استقلال ایران را می‌کرد من سمپاتی به آن حزب پیدا کردم و حتی داخل حزب توده رفتم و یک مدت مسئول تشکیلات حزب توده بودیم که در بازار هم سخنرانی‌هایی برای رهبران حزب توده گذاشتیم و تا این‌که حرکت ملی در ایران یک اوجی گرفت و حزب توده ایران تأسیس شد، یعنی تأسیس یافته بود که من عضو حزب ایران شدم. آن زمان دکتر بقایی در مجلس دولت را استیضاح کرد و این استیضاح یک حرکت ملی را به وجود آورد مردم عجیب در دنبال دکتر بقایی بودند و یک روزنامه‌ای انتشار داد به نام روزنامه شاهد. من در خاطرم هست در چاپخانۀ این روزنامه ما شب‌ها تا صبح پاس می‌دادیم که نیایند روزنامه را تصرف کنند، این روزنامه که صبح درمی‌آمد ما به عناوین مختلف از طریق بام‌ها این روزنامه را از چاپخانه درمی‌اوردیم و توزیع می‌کردیم و بعضی اوقات خود آقای دکتر بقایی جلو می‌افتاد می‌فروخت با مقاومت هیئت حاکمه روبه‌رو می‌شدیم کتک می‌خوردیم اما واقعاً استقامت می‌کردیم. شبه‌ها به ما حمله می‌کردند ما از بالکن، یادم هست که این هیئت حاکمه و افرادش به چاپخانه حمله می‌کردند، با آب گرم به سر آن‌ها می‌ریختیم. گاهی که اگر هم چیزی داشتیم مثلاً سنگی و چیزی پرتاب می‌کردیم نمی‌گذاشتیم مقاومت می‌کردیم. چندبار چاپخانه را تصرف کردند و ما با کارمان را ادامه دادیم. البته من خب در این مدت هم یک مقدار خاطره‌ها دقیقاً از یادم رفته ولیکن تا اندازه‌ای که بتوانم حافظه‌ام به من اجازه بدهد می‌گویم ولیکن همین الان حس می‌کنم خیلی چیزها از یادم رفته برای این‌که ما هر روز در آن زمان خاطره داشتیم، به حضور شما عرض شود که با دستگاه مبارزه داشتیم، هر روز که یک چیزی به وجود می‌آمد که من نمی‌توانم همه آن‌ها را به یاد بیاورم. ولیکن بعد از آن مکی قرارداد….. یک روز یادم هست که سه روز مانده به آخر مجلس قرارداد نفت را برای این‌که بتوانند به تصویب برسانند روز آخر گذاشتند که وکلا را تهدید بکنند برای این‌که اگر این قرارداد را تصویب نکنید آینده وکیل نمی‌شوید. این است که سه روز مانده به آخر مجلس این قرارداد را به مجلس آوردند. به مجلس که آوردند البته من توی حزب ایران بودم این‌ها فهمیده بودند که می‌خواهند یک قرارداد بیاورند حزب ایران به مهندس حسیبی مأموریت داد که یک نطقی علیه این قرارداد تهیه کند که توسط یکی از نمایندگان مجلس خوانده بشود. با چند نفر تماس گرفتند مکی این را قبول کرد. من یادم هست در منزلی که من و مهندس حسیبی زندگی می‌کردیم مکی شب‌ها آن‌جا می‌آمد و مهندس حسیبی نطقش را می‌نوشت. البته خیلی روی این کار زحمت کشیده شد برای این‌که وقتی خیلی کوتاه بود و اعداد بسیار زیاد و من یادم هست که آن زمان ماشین حساب نبود من با مهندس حسیبی عدد میلیونی را با چرتکه برایش جمع می‌زدیم. به حضور شما عرض شود که کار می‌کردیم این است که خیلی شب و روز عده‌ای از مهندسین زحمت کشیدند این مدارک را علیه شرکت نفت تهیه کردند و شب‌ها به آقای مکی می‌دادند مکی می‌آمد منزل ما و با هم آن‌وقت صبح من مکی را اسکورت می‌کردم می‌بردم به مجلس و نطقش را می‌کرد شب هم به همان‌جا برمی‌گرداندم. یادم هست ماه رمضان بود آن زمان هم آیین‌نامه مجلس این بود که هر کس مخالف صحبت می‌کند در آن موضوع هرقدر بتواند صحبت بکند. مدت نداشت. این‌ها خیال می‌کردند مکی یک جلسه بیشتر نمی‌تواند صحبت بکند برای این‌که مکی تا از موضوع خارج می‌شد رئیس به او اخطار می‌داد. این‌ها خیال می‌کردند دو جلسه این نطقش تمام می‌شود. بعد دیدند نه نشد جلسه را به شب انداختند. دوستان ملی ما می‌خواستند که این مجلس تمام بشود بیفتد به مجلس آینده. این قرارداد را تا آن‌جایی که می‌توانند تصویب نشود. این‌ها آمدند، ماه رمضان بود، یک جلسه هم مجلس را شب گذاشتند بعد از افطار ساعت ۹ شب‌ها مجلس فوق‌العاده تشکیل دادند. راستش یک مقدار این‌ها دیگر چیزشان تمام شده بود و مکی هم در مجلس خیلی یواش‌یواش صحبت می‌کرد برای این‌که تقریباً هفت هشت جلسه دو حدود جلسه‌ای شش ساعت پنج ساعت حالا دقیقاً یادم نیست. مکی این نطق را می‌خواند. من یادم هست یک دفعه مکی نطقش تمام شد و هی مِن‌مِن می‌کرد من رفتم از قلهک از مهندس حسیبی یک چیزی تهیه شده بود گرفتم و آوردم و به او دادم. دومرتبه بنا کرد خواندن. این نطق مکی اوج حرکت، حرکتی که مردم واقعاً اعتقادشان به این وکلای جبهه وکلای ملی که در آن زمان در مجلس بودند مثل بقایی، حائری‌زاده به حضور شما عرض شود که مثل این‌که عبدالقدیر آزاد را خیلی زیاد کرد. خلاصه این‌ها این را به هر عنوانی بود تا آخر مجلس کشاندند و این رد شد. بعد وقتی مجلس تعطیل شد باز هم دور هم جمع شدیم و دومرتبه آن چاپخانه را به راه انداختیم. حالا من نمی‌دانم چاپخانه در همین جریان مجلس تشکیل شد یا بعد درست شد این چیزها را دقیقاً یادم نیست ولیکن دومرتبه مبارزه را شروع کردیم. انتخابات قرار بود شروع بشود و اعلام شد. دکتر بقایی تشکیل یک هیئت نظارت بر انتخابات را اعلام کرد. ما در آن هیئت فعالیتی داشتیم و به حضور شما عرض شود که البته در حزب ایران هم فعالیتی می کردیم. خلاصه تمام این نیروها یک‌پارچه شده بود علیه حکومت، حکومت وقت. تا این‌که انتخابات شروع شد ما کاندیداهایی که داشتیم به حضور شما عرض شود دکتر مصدق، حائری‌زاده، مکی، بقایی مهندس حسیبی، مهندس زیرک‌زاده. عبدالقدیر آزاد دیگر آن زمان نبود. در هر صورت این‌ها کاندیداهای ما بودند. ما توی این جریان فعالیت بسیار می‌کردیم و در خیابان‌ها شب‌ها تظاهرات می‌کردیم یک عده ما را می‌گرفتند. اما واقعاً آن روز پلیس به این اندازه ما را ناراحت نمی‌کرد. من خاطرم هست که بعضی وقت‌ها من اعلامیه، در خیابان اسلامبول آن چیز انتخابات را گذاشته بودم یک عده از پلیس می‌آمدند می‌گرفتند یک عده افسر می‌آمدند دعوا می‌کردند می‌گفتند چرا می‌گیرید و پلیس هم تا یک اندازه پلیس‌های جوان ما تا یک اندازه البته مخفیانه خودشان ظاهر قضیه این بود که باید جلوی ما را بگیرند اما آن‌چنان مقاومت نمی‌کردند. تا این‌که انتخابات شروع شد. ما در انتخابات چندتا وکیل داشتیم. به حضور شما عرض شود که از همین چندتایی که انتخاب شده بودند یعنی از کاندیداهای ما چندتاشان، حالا دقیقاً باز هم یادم نیست، انتخاب شدند باز هم به مجلس رفتند. و این مجلس واقعاً پرجنجالی بود… بله در این مجلس کاندیداهای ملی یک فراکسیون نهضت ملی تشکیل دادند در این فراکسیون خب مردم واقعاً همه از این فراکسیون حمایت می‌کردند، از این وکلای ملیون حمایت می‌کردند. آن زمان تشکیلاتی که تعیین کننده بود تقریباً بازار بود. بازار در آن‌موقع، آن زمان تشکیلاتی که تعیین کننده بود تقریباً بازار بود. بازار در آن‌موقع، حالا هم معتقدم، رل اصلی را بازی می‌کرد و ما بازاری‌ها این‌قدر در جریان سیاسی با زور خودمان را وارد می‌کردیم در کوچک‌ترین حرکت‌ها دخالت می‌کردیم. حتی یادم هست که هر روز که این‌ها وکلای فراکسیون نهضت ملی آن زمان با هم اختلاف زیاد داشتند، اختلافی پیدا می‌کردند ما بلند می‌شدیم ۱۰، ۱۵تا می‌شدیم، من، شمشیری بود حاج راسخ افشار بود حاج حسن قاسمیه بود به حضور شما عرض شود مانیان بود حاج میرزاعلی لباسچی بود، حریری بود. به حضور شما عرض کنم که تقریباً ۲۰ ـ ۲۱ نفر جامعه‌ای تشکیل دادیم به نام جامعۀ بازرگانان اصناف و پیشه‌وران. این جامعه هر اختلافی می‌شد مستقیم و خیلی با قدرت دخالت می‌کرد چون این‌ها اتکای‌شان روی دوش بازار بود مجبور بودند که حرف ما را گوش بدهند. و من خاطرم هست بارها این اختلافات ما با قدرت حل می‌کردیم. مثلاً حاجی راسخ افشار می‌آمد می‌گفت، «مکی بیا جلو ببینم مگر ما مسخره شما هستیم، این اختلافات چیست؟ این حرف‌ها چیست؟ بیا بنشین ببینم» خلاصه مثلاً با شایگان با افراد دیگر اختلافی داشتند دست‌شان را می‌گذاشتند تو دست هم حالا ظاهر قضیه در هر صورت این را این‌ها مجبور بودند حرف‌های ماها را گوش کنند. و واقعاً هم اگر بازار آن‌موقع نبود، من حالا فکر می‌کنم، این اختلافات این‌ها عمیق بود بعداً که فهمیدیم اختلافات‌شان خیلی عمیق بود. این‌ها اجباراً البته دکتر مصدق بالا نظارت می‌کرد اما این پایین این‌ها خب اختلافات زیادی با هم داشتند. این‌ها را ما تا آن‌جایی که توانستیم تا ۳۰ تیر نگذاشتیم با هم اختلاف پیدا بکنند و کاملاً نظارت داشتیم. البته در این جریان ناگفته نماند آیت‌الله کاشانی آمد، آیت‌الله کاشانی را ما بازاری‌های خیلی از او حمایت می‌کردیم واقعاً با بازاری‌ها تماس مستقیم داشت و در خط مصدق بود تا ۳۰ تیر. تا ۳۰ تیر من یادم هست که ۳۰ تیر من در عرض سه روز سه دفعه بازداشت شدم. یک دفعه وقتی که من را گرفتند یک سرهنگی که من او را نمی‌شناختم او من را می‌شناخت به من گفت که لباسچی شما بروید هر کاری بکنید من این‌جا شما را آزاد می‌کنم شما بروید فعالیت‌تان را بکنید. البته از این طرف هم به نظامی‌ها دستور می‌داد اما باطن قضیه یواشکی این حرف‌ها را به من می‌زد. ارتشی‌ها و سازمان‌های دولتی هم آن‌جوری که باید در مقابل ما نمی‌ایستادند واقعاً احساس ملیت می‌کردند، احساس می‌کردند که ما از خودشان هستیم ولیکن اجباراً مقاومت می‌کردند. من یک دفعه یادم هست که من را گرفتند و من آزاد شدم وقتی برگشتم و دومرتبه رفتم آن تو یارو برگشت به من فحش داد و گفت امضای آزادی تو هنوز خشک نشده تو هنوز نرفته بیرون فلان کردی؟ باز هم من آزاد شدم. در هر صورت ۳۰ تیر برگزار شد و با آن عظمتی که داشت و مردم پیروز شدند و همان زمانی که ۳۰ تیر در جریان بود من توی زندان بودم از زندان آزاد شدم. بعد از ۳۰ تیر جریان خیلی فرق کرد خودخواهی‌های رجال سیاسی ما و رهبرهای دینی خیلی اوج گرفت. چون مردم دکتر مصدق را به حد پرستش دوست داشتند و روز به روز اعتقادشان به مصدق بیشتر می‌شد و چون همه یک بعدی فکر می‌کردند به مصدق فکر می‌کردند این‌ها خودخواهی‌شان بیشتر تحریک می‌شد. این‌ها بعد از ۳۰ تیر دیگر تصمیم گرفتند که با مصدق روبه‌رو بشوند. یعنی پیش از ۳۰ تیر هم یک عده‌شان بودند اما آن قدرت و آن جسارت را نداشتند که بگویند. ولیکن بعد از ۳۰ تیر این دیگر علنی شد. کاشانی موضعش را مشخص کرد. ما هر چه دسته، دسته، دسته دسته پیش کاشانی می‌رفتیم و می‌گفتیم فلان اصلاً مثل این‌که، واقعاً من این‌جوری احساس می‌کردم، این از یک جای دیگر دستور می‌گیرد. چطور ممکن است یک روحانی اگر احیاناً علاقه به مردمش، داشته باشد و صددرصد مردم بگویند که این مصدق درست است و عملکرد مصدق هم نشان داده باشد که درست است و هیچ وابستگی نداشته و حرکتش درست بوده بیاید مخالفت بکند؟ ما از آن به بعد با شک و تردید به کاشانی نگاه می‌کردیم. کاشانی و بقایی و مکی که واقعاً می‌خواهم بگویم بقایی یک روزی از مصدق بین مردم محبوب‌تر بود چون جوان بود خیلی خوب صحبت می‌کرد و آن استیضاحی که کرد در خط مردم بود و خیلی محبوب بود. کاشانی هم همان‌طور رهبر دینی مردم بود آن زمان مردم همه مسلمان بودند اعتقاد مذهبی‌شان شاید از حالا بیشتر بود. چون مصدق واقعاً درست عمل می‌کرد یک شخص کاملاً سیاسی ملی و مسلط بر کارش بود. من بارها اتفاق افتاد بعد از این جریان پیش دکتر مصدق همین جامعه بازرگانان و اصناف و پیشه‌وران می‌رفتیم و چیزهایی که به نظرمان می‌رسید و انتقاداتی که به نظرمان می‌رسید می‌گفتیم. مصدق تا تمام ما قانع نمی‌شدیم نمی‌گذاشت بیرون بیاییم یا این‌که می‌گفتش که یا باید شما قانع بشوید یا این‌که اگر احیاناً قانع نشدید من اشتباه می‌کنم من باید بروم. برای این‌که من نظرم این است اگر نظر من را قبول ندارید پس شما هستید که باید تصمیم بگیرید. این است که بعضی اوقات می‌گفت که من این‌جا این‌طوری این‌طوری نظرم می‌رسد و من نمی‌توانم شما اگر کسی را، این را واقعاً دکتر مصدق با صمیم قلب می‌گفت، سراغ دارید توی همین رفقامان بگویید من او را تقویت می‌کنم و می‌توانیم حالا کسی را جای خودمان بگذاریم برای این‌که قدرتی هست و فلان. مصدق واقعاً می‌گفت من اعتقادم این است. مثلاً یک دفعه ما رفتیم که جریان مثلاً این‌قدر مخالف استبداد و دیکتاتوری بود، یک دفعه هیچ یادم نمی‌رود این را بارها من گفتم، همان جریان که شعبان بی‌مخ با جیپ آمده بود و درب خانه مصدق را شکسته بود، ما عصبانی شدیم. جامعه شب ساعت ۱۰ تشکیل شد و با عصبانیت گفتیم باید برویم تکلیف خودمان را با مصدق معلوم بکنیم. پیش مصدق رفتیم گفتیم، «مملکت نشد که یک نفر چاقوکش بیاید درب خانۀ نخست‌وزیر را بشکند، شما مال خودت نیستی» خیلی حرف زدیم خیلی با عصبانیت پیش دکتر مصدق رفتیم که به او حمله کنیم و اعتراض کنیم و استیضاحش کنیم. ولیکن دکتر مصدق خیلی خونسرد حرف‌های ما را گوش داد و در حدود نیم ساعت برای ما حرف زد که من واقعاً همه آن را یادم نیست ولیکن کلیتا نظرش این بود که من حکومتی که آمدم برنامه‌ام این نبود که استبداد را تجدید بکنم. آن زمان چندبار همین حرف را به ما زده بود که اگر احیاناً واقعاً می‌دانید مملکت به یک آدم مستبدتر و قاطع‌تر احتیاج دارد من حاضرم کمک بکنم کس دیگر را با نظر همدیگر انتخاب بکنیم. اما اعتقادم این است. اگر من شعبان بی‌مخ‌ها را بگیرم بکشم فردا باید دوتا بکشم سه‌تا بکشم و من می‌افتم در شیب سرازیری استبداد. این سرازیری استبداد این‌قدر شیب آن زیاد است که من باید بروم ته دره، یعنی مستبد کامل بشوم و برگشتنم هم جزو محالات است. این اعتقاد واقعی دکتر مصدق بود. و ما در آن جلسه قانع برگشتیم.

س- نظرتان این بود که باید شدت عمل بیشتری نشان بدهد؟

ج- بله. ما نظرمان این بود که در این شرایط که مملکت این‌جور است باید شدت عمل نشان بدهد و افراد را بگیرد این حزب توده این‌قدر فعالیت می‌کند چیز بکند و این خاطره را هم من دارم الان آقای دکتر صدیقی، خدا حفظش کند، حیات دارد، ایشان خودشان هم می‌گفتند، ایشان وزیر دکتر مصدق بودند، این اعتصابات و این حرف‌ها مثل روزنامه‌ها که یک خرده جلوی روزنامه‌ها را یک مقدار بگیریم این‌قدر فحاشی می‌کنند. از قرار دکتر مصدق ناراحت می‌شود و بعد از این‌که نیم ساعت دکتر صدیقی صحبت می‌کند دکتر مصدق برمی‌گردد و می‌گوید شما، با وجود اینکه خیلی به دکتر صدیقی علاقه داشت. نظر دیگری ندارید؟ بعد دکتر صدیقی می‌گوید نه من چیزی دیگر به نظرم نمی‌رسد بعد می‌گویند من استعفای شما را قبول می‌کنم. دکتر مصدق یک روح کاملاً دموکراسی واقعی را داشت. البته ما بازار در تمام جریانات مثلاً من فکر می‌کنم در آن مدت ما اقلا پنجاه بار بازار را برای پشتیبانی از دکتر مصدق بستیم. در این مدتی که مبارزه کاشانی و دکتر مصدق بود این‌ها هر بار یک حادثه علیه دکتر مصدق می‌آفریدند. ما مجبور بودیم با حرکت توده‌های مردم این مخالفت این حادثه را خنثی کنیم، بازار مرتب در جریان بود، همین جامعه بازرگانان و اصناف و پیشه‌وران. البته ما اکثر اوقات در همین سالن، وقتی سالن، بعد از آن که سالن شمشیری تعطیل می‌شد یادم هست جلسات‌مان را توی همان سالن حاج حسن آقای شمشیری تشکیل می‌دادیم و چندبار هم به همین سالن شمشیری حمله شد. من یادم هست که یک دفعه پیش شمشیری نشسته بودم دیدم یک چند نفر آمدند غذا خوردند بعد گفتند دم درب گفتند که برو از دکتر مصدق بگیر. آن‌وقت خیلی گردن‌کلفت همچین جاهل بودند این‌ها، شمشیری خیلی با خونسردی گفت، «من از شما می‌گیرم، من می‌روم جانم را به او می‌دهم من چیزی از او نمی‌خواهم بگیرم می‌روم جانم را در اختیارش می‌گذارم اما از شما زورم می‌رسد می‌گیرم.» خلاصه بگو نگو شد ما پایین یک عده ایستاده بودیم اتفاقاً من هم یک چند نفر از بازاری‌ها را خبر کرده بودم که آمدند دم درب ایستادند این‌ها دیدند دم درب هی دارند جمع می‌شوند و فلان این‌ها بنا کردند به شمشیری فحاشی کردند خلاصه پول دادند و رفتند پول را دادند حالا نمی‌دانم چه‌قدر دادند یا همه آن را دادند یا ندادند بالاخره رفتند. منظورم هر آن حاج حسن آقای شمشیری را تهدید می‌کردند و ماها را تهدید می‌کردند. ولیکن رفقای بازاری ما واقعاً مثل کوه در مقابل مخالفین ایستاده بودند و فشار هم همان روی بازار بود.

س- این مخالفین در آن زمان کی‌ها بودند؟

ج- به حضور شما عرض شود که مسعودی این‌ها همان روزنامه اطلاعات یک عده چاقوکش و فلان و این چیزها داشتند یک آن کی بود روزنامه آتش را داشت؟

س- میر اشرافی

ج- میراشرافی او یک عده را داشت آن‌ها دیگر هر کدام یک عده چاقوکش داشتند چاقوکش حرفه‌ای بودند.

س- عباس مسعودی یا محمدعلی مسعودی؟

ج- این‌ها عباس بیشتر از همه بود محمدعلی هم البته توی آن‌ها بود ولیکن عباس در جریان این‌کار از همه بیشتر بود همه‌شان بودند اتفاقاً آن‌هایی که می‌گویند که قاسم هم نبود آن‌ها همه‌شان بودند. بله به حضور شما عرض شود که این‌ها همه‌شان با هم همکاری داشتند البته عباس توی جریان بیشتر بود یعنی گردانده بود. این‌ها می‌آمدند و اذیت می‌کردند. مثلاً همان شعبان بی‌مخ می‌آمد جلوی بازار می‌ایستاد فحش می‌داد به مصدق و این حرف‌ها فحش می‌داد. توی بازار هم یک عده بودند به نام جلال خرگردن که نوچه‌های شعبان بی‌مخ بودند آن‌جا البته جوان بودند این‌ها آن‌جا ماها را تهدید می‌کردند…

س- پشت سر این‌ها کی بودند، پشت سر مسعودی و میراشرافی این‌ها؟

ج- شاه از این‌ها حمایت می‌کرد و خب این‌ها همه‌شان سر نخ دست شاه بود دست اشرف و دست خاندان پهلوی بود. این‌ها با هم همه‌شان یکی بودند یک چیز می‌گفتند و حرکت‌شان یک‌جور بود آن‌وقت منتهاش این‌ها در آن زمان با آیت‌الله کاشانی هم دیگر همکاری رسمی داشتند یعنی واقعاً با کاشانی یک شده بودند. از این طرف دور کاشانی هم دیگر یواش‌یواش اصلاً کسی وجود نداشت. یعنی تمام این نیروهای ملی دربست در اختیار دکتر مصدق بود. تا این‌جا حزب توده هم مخالف بود، این اواخر حزب توده، یعنی اجباراً یعنی حرکت مردم را جوری می‌دید که اجباراً مجبور بود دنبال حرکت مردم بیفتد. این اواخر حزب توده هم دیگر مخالفتش را شروع کرد اعتصاباتش را تشدید کرد و زیاد کرد و هر آن ما تظاهر داشتیم اعتصاب داشتیم، و ما می‌رفتیم از بازار یک عده می‌رفتیم بعضی وقت ها زد و خورد می‌شد آن حزب پان‌ایرانیست بود که فروهر داشت این‌ها با حزب توده درگیری داشتند. خلاصه مملکت را بعد از سی تیر این‌ها در یک حالت تشنج انداختند و آن به آن حادثه می‌آفریدند.

س- این‌ها را کی می‌آفرید؟

ج- همین حزب توده و دربار. دعوا ایجاد می‌کردند، به حضور شما عرض شود اعتصاب به وجود می‌آوردند توی اعتصابات جوری می‌کردند که دو گروه بهم می‌ریختند خیابان‌ها درب‌ها را می‌کشیدند پایین و حمله می‌کردند نزدیک بازاریان جاها بازار را می‌بستند. خلاصه یک حالت غیرعادی این‌ها یواش‌یواش به وجود آورده بودند. من واقعاً خیلی خاطره در این مدت داشتم که هر چه فکر می‌کنم در تمام مسائلی که اتفاق می‌افتاد من همه‌اش بودم، همه‌اش بودم جایی نبود که من نباشم.

س- حزب توده توی بازار هم نفوذ داشت؟

ج- حزب توده نخیر توی بازار هیچ نفوذ نداشت. هیچ نفوذ نداشت. البته یک چندتایی تک تکی بودند ولیکن توی بازار هیچ نفوذ نداشت. اصلاً. حزب توده توی اصناف و بازار و این حدودها آن زمان اصلاً چیزی نفوذ نداشت. بعد تا جریان ۲۸ مرداد به وجود آمد. ۲۸ مرداد من الان این‌جوری که این جریان ۲۸ مرداد را پیش خودم مجسم می‌کنم واقعاً مردم بهت‌زده بودند چون این‌ها جوری ناامنی به وجود آورده بودند از بس که حزب توده هر روز می‌گفت که کودتا دارد می‌شود، کودتا دارد می‌شود، کودتا دارد می‌شود. از چند ماه پیش از این کودتا با وجود این‌که ۷۰۰ تا افسر به حضور شما عرض شود تشکیلاتی داشت که سه‌تای آن برای یک ارتش آن زمان بس بود آن‌وقت از چند ماه پیش می‌دانست هم کودتا می‌شود هر روز می‌گفت کودتا، هر روز می‌گفت کودتا، دیگر این کودتا برای آدم برای ماها یک چیز عادی شده بود چون یک چیزی هم عادی بشود دیگر مردم می‌گویند این یکی هم دروغ است آن یکی هم دروغ است. این را آماده کرده بود برای یک روز معین که روزی هم که کودتا شد مردم غیرعادی نگرفتند. چون وقتی که روزنامه‌های توده‌ای را می‌خوانید شما می‌بینید از چند ماه پیش از کودتا «آقا می‌خواهند کودتا بکنند آقا می‌خواهند کودتا بکنند آقا می‌خواهند کودتا بکنند، آقا می‌خواهند کودتا بکنند.» این کودتا وقتی شد دیگر مردم خیال می‌کردند این کودتا مثل کودتای دیروز است که نشده پریروز است که نشده پس پریروز که گفته‌اند نشده. این است که عمل شد مردم با وجود این‌که مخالف بودند همه بهت‌زده بودند و صددرصد فکر نمی‌کردند که عمل بشود.

س- می‌خواهید بگویید که مردم آماده نبودند؟

ج- آماده هیچ نبودند چون تشکیلات موجود سیاسی در آن زمان متأسفانه حزب توده بود، تشکیلات سازمانی. این است که تشکیلات ملی ما البته افراد تشکیلاتی به آن صورت نبودند اما خب طرفدار خیلی داشتند ولیکن حزب توده واقعاً آن زمان سازمان داشت. خب حزب توده آن زمان خودش را جزو مخالفین شاه نشان می‌داد و موافق مشروط دکتر مصدق. یعنی انتقاداتی دارد اما ظاهراً موافق دکتر مصدق است. مردم یک عده می‌گفتند خب حزب توده با شاه مخالف است اگر کودتا بشود حزب توده با این سازمانی که دارد جلوی این‌ها می‌ایستد در صورتی که حزب توده کوچک‌ترین… من یادم هست یکی از دوستانم که توده‌ای بود که در بازار بود که بعد از چیز به من می‌گفت که به ما گفتند که جلوی پارک سنگلج بایستید تا خبرتان بکنند ما هی ایستادیم فردا رفتیم ایستادیم پس‌فردا ایستادیم دیدیم اصلاً کسی با ما تماس نگرفت. و دیدم هم یک عده زیادی هم همان‌جا دارند راه می‌روند. تا کودتا مسلط شد آن‌وقت یک تماس‌هایی بعد از چند وقت یک تماس‌هایی گرفتند. در صورتی که هر روز با ما تماس داشتند. من اعتقادم این است که رل اصلی کودتای ۲۸ مرداد را حزب توده بازی کرد برای این‌که آمادگی محیط را حزب توده به وجود آورد برای این‌که دربار آن قدرت را نداشت. چون حزب توده توی مردم توی یک عده از روشنفکران واقعاً نفوذ داشت. تا ۲۸ مرداد به وجود آمد.

س- آن چند روز را شما یادتان هست؟ خودتان کجا بودید در چه جلساتی شرکت می‌کردید؟

ج- من به حضور شما عرض شود همین که عرض می‌کنم ما اصلاً بهت زده بودیم آمدیم دیدیم که روز ۲۸ مرداد که شد آمدیم دیدیم که…

س- اگر می‌شود از قبل شروع کنیم از آن شبی که نصیری رفت و آن حکم را به مصدق داد این‌ها و او توقیف شد این‌ها شما در آن‌موقع کجا بودید؟ خبرها را از کی می‌شنیدید؟

ج- ما به حضور شما عرض شود که ما خبرها را وقتی می‌شنیدیم همین دیگر عرض می‌کنم این‌قدر حادثه در این چند ماه اخیر به وجود می‌آمد ما هر حادثه را خیلی عادی می‌دیدیم. توجه کردید؟ از این ملاقات‌ها از این چیزها هر روز می‌دیدیم می‌شنیدیم و به حضور شما عرض شود چیز خیلی غیرعادی برای ما نبود و این‌که….

س- توی رادیو شنیدید و خبر شدید؟

ج- ما خبر را می‌آمدیم در حزب ایران آن‌جا من شنیدم و به حضور شما عرض شود که وقتی هم از حزب ایران بیرون آمدیم و یک دوستانی هم، دوستان همین به حضور شما عرض شود حزب نیروی سوم این‌ها که آن‌ها هم خب یک تشکیلاتی داشتند و فعالیت می‌کردند آن‌جا دیدیم. من همین الان حس می‌کنم که تمام نیروها، تمام ماها که طرفدار دکتر مصدق بودیم در آن مدت نمی‌دانید چه حالی به ما دست داده بود که هیچ فعالیتی به آن صورتی که مقاومت بکنیم نمی‌کردیم. اصلاً سازمان نداشتیم یک هوا بن ضربه که به ما خورد مقاومتی به آن صورت اصلاً به وجود نیامد. البته این در اثر این بود که ما تشکیلاتی به آن صورت اصلاً نداشتیم.

س- ولی می‌دانید بعضی‌ها که تاریخ آن زمان را دارند می‌نویسند صحبت از این می‌کنند که تا حالا تمام تقصیرها یا این‌که عامل مهم سی‌آی‌آی یا خارجی‌ها تلقی شدند در صورتی که می‌گویند در ۲۸ مرداد مردم به علل اقتصادی و به‌اصطلاح ناامنی ناراضی یا حداقل نسبت به دکتر مصدق بی‌تفاوت شده بودند نقش مهمی برای جدایی که بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق افتاده بود قائل هستند و می‌گویند به‌اصطلاح جمعیت دنبال آقای کاشانی و بقایی بود و مصدق دیگر طرفدار و دوستی نداشت این تا چه حدی صحیح یا غلط است.

ج- این‌که می‌فرمایید جمعیت دنبال کاشانی و بقایی افتاده بود به‌هیچ‌وجه درست نیست هیچ آن‌ها جمعیتی نداشتند ولی این‌که می‌گویند که واقعاً مردم ناراضی شده بودند ناامنی به وجود می‌آمد ناامنی هر روز بود مردم بی‌تفاوت شده بودند این واقعیت صحت داشته رل اصلی این‌کار را حزب توده بازی می‌کرد توجه کردید. یعنی قدرت آن چنانی کاشانی نداشت که بتواند ناامنی به وجود بیاورد ولیکن حزب توده داشت. البته یک عده‌ای دوروبر کاشانی هم بودند یعنی همۀ مخالفین دربار دوروبر کاشانی جمع شده بودند تمام قدرت‌ها دوروبر کاشانی جمع شده بودند.

س- مخالفین دربار یا؟

ج- موافقین دربار معذرت می‌خواهم. تمام موافقین دربار دوروبر کاشانی جمع شده بودند که آن حزب زحمتکشان و فلان این‌ها همه یکی شده بودند شخص قنات آبادی و فدائیان اسلام همه این‌ها یک گروه شده بودند یک جا جمع شده بودند علیه دکتر مصدق توی حزب زحمتکشان. از یک طرف دیگر ما حزب ایران به حضور شما عرض شود نیروی سوم، حزب ایران که قدرت تشکیلاتی‌اش آن‌چنان نبود فقط یک عده از رجال سیاسی اکثراً توی حزب ایران بودند و آن زمان هم که ۲۸ مرداد به وجود آمد چون اکثر آن‌ها وزیر بودند و فلان پیش دکتر مصدق بودند. وقتی که روزی که با هم فرار کردند مثلاً مهندس زیرک‌زاده پیش او بود مهندس حق‌شناس بوده، مهندس حسیبی بوده به حضور شما عرض شود این‌ها افراد حزب ایران اکثراً توی خانه مصدق بودند با مصدق فرار کردند. من این را قبول می‌کنم که مردم در آن زمان یک بی‌تفاوتی قشنگ به چشم می‌خورد. مثلاً من خودم وقتی شب ۲۸ مرداد وارد چیز شدم به حضور شما عرض شود نزدیک منزل دکتر مصدق شدم دیدم همۀ مردمی که آن‌جا ایستادند همه دهان‌شان باز است و یک‌جوری نگاه می‌کنند و هیچی هم نمی‌گویند و مقاومت نمی‌کنند. این حالت در مردم واقعاً در آن زمان بود. چون تشکیلاتی هم، این مهم بود تشکیلاتی ما نداشتیم مردم را هدایت بکنیم، توجه کردید؟ که حرکت توده‌ها را بکشیم به سوی خانۀ دکتر مصدق و بگوییم که این‌کار شد اصلاً وجود نداشت. و یک مقدار هم نمی‌دانم چه جور بود ارتش هم برای مردم روشن نمی‌کرد که وضع چه جور است. اگر واقعاً ارتش می‌آمد می‌گفت آقا دارد کودتا می‌شود و می‌ریختند خانه دکتر مصدق و فلان مردم تحریک می‌شدند می‌آمدند مقاومت می‌کردند. خلاصه این‌ها همه دست به هم داد و آن جریان ۲۸ مرداد را به وجود آورد.

س- آن شعبان بی‌مخ یا آن عده‌ای که توی خیابان‌ها راه افتادند این‌ها جمعیت‌شان چه‌جور آدم‌هایی بودند و از کجا این‌ها را جمع کرده بودند؟ و واقعاً پول رد و بدل شده بود؟

ج- به حضور شما عرض شود که. بلکه صددرصد پول ردوبدل شده بود. این‌که واضح شده این سی‌آی‌ای که آن خودشان اعلام کردند که ما پول دادیم. اما ما هم در عمل می‌دیدیم که شعبان بی‌مخ مثلاً بلند می‌شد می‌آمد یک کامیون جمع می‌کرد شاه شاه می‌کرد از توی خیابان‌ها رد می‌شد. یک عده را توی این کامیون‌ها می‌ریختند شاه شاه می‌کردند آن روز از توی خیابان‌ها رد می‌شدند. این‌ها همه معلوم بود تمام این چاقوکش‌ها این‌ها همه در آن روز به حرکت درآمده بودند. یک عده‌شان را بهبهانی یک عده‌شان از این طرف کاشانی همه را تجهیز کرده بود برای شلوغ کردن و محیط را آماده کردن برای روز ۲۸ مرداد از چند روز پیش البته. این‌ها را حالا من وقتی از دور می‌بینم و الان وقتی آن‌موقع به نظرم می‌آید مجسم می‌شود که تمام این جریانات را از چند روز پیش آماده کرده بودند. یعنی محیط روز ۲۸ مرداد با ۱۰ روز پیشش هیچ فرق نمی‌کرد. اصلاً مملکت برای یک حرکتی و یک چیزی آماده بود. منتهایش ما حالا یا این‌که تشکیلات نداشتیم یا این‌که ما را درست در جریان نگذاشتند خلاصه یک مقدار زیادی قصور از مردم هم بود تا این‌که ۲۸ مرداد شد. بعد از ۲۸ مرداد هم که خب یک عده بیشتری از مردم یعنی سنین شما هم می‌توانید آن خاطره را به یاد بیاورید بعد از ۲۸ مرداد….

س- عکس‌هایی که می‌بینیم در موقع مراجعت شاه خیلی، حالا ممکن است عکس‌های تبلیغاتی باشد، قیافه‌های شاداب و خوشحالی هست. از این چه نتیجه می‌گیرید؟

ج- به حضور شما عرض شود اولاً همان روز بعد از ۲۸ مرداد که شاه برنگشت، چند روز یعنی مثل این‌که چند ماه حالا دقیقاً یادم نیست چند ماه بعد از حکومت زاهدی شاه برگشت. وقتی که حکومت زاهدی آمد البته ریختند همه ماها را گرفتند. همه ماها توی مخفیگاه رفتیم آن‌هایی که مخالف بودند همه را گرفتند محیط آماده شد برای فعالیت آن‌ها. زاهدی از لحاظ تبلیغات فلان این‌ها پول خرج کرد پول ریخت توی دست چاقوکش‌ها پول ریخت توی دست یک عده طرفدار نشان یک عده که چیز بود این‌ها هم خب تظاهرات مصنوعی به راه انداختند تظاهرات طبیعی نبود البته ممکن بود یک عده هم بودند که از این جریان خسته شده بودند البته آن عده‌شان خیلی معدود بود. اما همه‌اش مصنوعی بود دیده می‌شد همه‌اش مصنوعی بود. این‌ها محیط را آماده کردند برای آمدن شاه یعنی همان روز که شاه برنگشت و ماها هم همه دیگر مخفی بودیم. بنده یادم هست که من سرم را تراشیده بودم می‌خواستم بیایم توی بازار فعالیت بکنم سرم را قشنگ تراشیده بودم و یک نعلینی هم پایم کرده بودم که من را در واقع نمی‌شناختند. همیشه توی خانه‌مان می‌ریختند. همان روز سه روز بعد از ۲۸ مرداد توی خانه ما ریختند.

س- آن‌موقع کی می‌ریختند؟ ساواکی که نبود این‌هایی که می‌ریختند کی بودند؟

ج- حکومت نظامی. آن‌موقع حکومت نظامی بود و نظامی‌ها می‌ریختند. مثلاً روزی که توی خانه ما ریختند بودند از نردبان می‌گذاشتند بالا می‌آمدند نظامی‌ها بالا می‌ایستادند بعد درب را می‌زدند آن‌وقت توی خانه ما می‌آمدند البته من توی خانه نبودم، من را از دو جهت خب خودم فعالیت داشتم بیشتر هم می‌خواستند مهندس حسیبی را بگیرند مهندس حسیبی چون بیشتر توی خانه ما بود.

س- نسبتی دارید؟

ج- بله من مهندس حسیبی هم پسرخاله من بود هم داماد ما هست داماد ما بود البته خواهرم فوت کرد. سراغ ایشان می‌آمدند خب دنبال ما هم می‌آمدند. ما آن‌وقت بعد دیگر فعالیت زیرزمینی شروع شد. که یک مدتی ما را گرفتند. من آن زمان یادم هست مسئول یک چاپخانه‌ای بودم که رفقای‌مان که دور هم جمع می‌شدند برای اعلامیه یک چاپخانه‌ای داشتیم من مسئول آن چاپخانه بودم و می‌رفتیم اعلامیه‌ها را چاپ می‌کردیم. یک روز یک خاطره‌ای دارم از این، من یک منزلی گرفته بودم روبه‌روی سنگلج روبه‌روی پارک، این منزل تویش یک دستگاه چاپ گذاشته بودیم اعلامیه چاپ می‌کردیم. اتفاقاً همان روز من توی خانه بودم دیدم که نظامی‌ها ریختند که این خانه را محاصره کنند مثل این‌که اطلاع داده بودند. من فوری این حروف‌ها را ریختم توی آب‌انبار و دستگاه‌های چاپ را که خب آن‌موقع اصلاً گیر نمی‌آمد من حیفم آمد برداشتم که فرار بکنم. یک خانه‌ای بود دوبر بود یک دیوار کوتاه داشت من این را توی گونی کردم از هولم از پشت بام پریدم پایین. این پشت من بود بلند شد خورد پشت من، من یکهو بی‌حال شدم و بی‌هوش شدم افتادم رنگ و رویم سفید شده بود این‌ها که پشتم هم که بعداً معالجه کردم پشتم چیز شده بود. دیدم که یک نظامی یک پاسبان که داشتند آن‌جا می‌گشتند آمدند دیدند من بی‌حال افتادم زیربغل مرا گرفتند پاسبانه آن کیسه که دستگاه چاپ تویش بود دستش گرفت. گفتم من را به یک تاکسی برسانید آن‌وقت او هم زیربغل ما را گرفت و ما را با چاپخانه دوتایی گذاشتند توی تاکسی و ما رفتیم، خیلی آن برایم جالب بود. به حضور شما عرض شود که تا یک مدتی که ما با نهضت مقاومت ملی زیرزمینی همکاری داشتیم و بعد هم من زندان افتادم، من بعد از ۲۸ مرداد تقریباً دو سه ماه بعد از ۲۸ مرداد من دو دفعه یکبار یک سال و بار دیگر هشت ماه در زندان بودم.

س- کدام زندان؟

ج- من زندان هم قصر بودم م بیشتر زندان شهربانی بودم. همین بختیار یک مدت با ما بود اکثراً آن‌جا آن زمان توده‌ای‌ها خیلی بیشتر بودند تا زمان بختیار. بعد هم وقتی در عرض یک دو سال سه سال که فعالیت داشتیم فعالیتم را متوقف کردم برای این‌که زندگی‌ام خیلی ناراحت کننده و واقعاً در حالت ورشکستگی از لحاظ اقتصادی بودم این‌که مشغول کارهای چیز بودم تا سال….

س- در چه رشته‌ای جنابعالی؟

ج- من در کار قماش بله.

س- مثل این‌که راجع به آن میتینگی که دکتر فاطمی صحبت کرده بود می‌خواستید مطلبی بگویید.

ج- به حضور شما عرض شود همین توی این جریانات که عرض کردم هر روز حادثه می‌آفریدند که برای براندازی دکتر مصدق جریانی بود که دکتر فاطمی را با مهندس زیرک‌زاده و مثل این‌که با مهندس حقشناس را شبانه گرفتند توقیف کردند که دکتر فاطمی را شنیدم خیلی اذیت کردند آن روز.

س- توی سعدآباد مثل این‌که بردندش؟

ج- بله. به حضور شما عرض شود که این‌ها را گرفتند مردم این جریان را فهمیدند حرکت کردند و ما آن زمان یادم هست که در همان روز ما بازار را بستیم، ما بازار را بستیم و شاه هم فرار کرد.

س- ۲۵ مرداد بود.

ج- ۲۵ مرداد. شاه هم فرار کرد. وقتی ما بازار را بستیم این شکستش و دیدند که کودتاشان نگرفت شاه فرار کرد. شاه فرار کرد دکتر فاطمی و مهندس زیرک‌زاده و مهندس حقشناس این سه نفر به عقیدۀ من گرداننده مؤثر و مشاورین نزدیک دکتر مصدق بودند. این‌ها را گرفته بودند می‌دانستند هر سه نفرشان خیلی مؤثرند. این‌ها آمدند و اعلام میتینگ کردند و این سه نفر هر سه نفر آمدند صحبت کردند. البته من آن روز مأمور تدارکات آن میتینگ بودم من همان بالا بودم یکی از افرادی بودم البته چند نفر بودیم یکی از آن‌ها من بودم. دکتر فاطمی آن روز صحبت کرد و واقعاً خیلی جالب مردم را به هیجان انداخت. منتهایش بعد باز هم مردم توی خیابان ریختند تظاهر کردند، تظاهر کردند. در آن زمان من احساس می‌کردم مردم دیگر از تظاهر خسته شدند توجه فرمودید دیگر خسته شده بودند هی پشت سر هم هی اعلام کودتا اعلام گرفتن این رفتن شاه، یک مقدار وضع مملکت غیرعادی برای مردم بود. چون شاه هم رفته بود البته آن زمان ما باید قبول بکنیم شاه آن منفوریتی که بعد در این چند سال اخیر داشت نداشت. این چنینی منفور نبود. و رفتن شاه یک عده را هم ناراحت کرده بود البته طرفدار دکتر مصدق بودند اما ناراحت بودند و احساس ناامنی می‌کردند، این را ما باید قبول بکنیم. تا این‌که سه روز بعدش جریان کودتا به وجود آمد که خیلی ساده این کودتا را برگزار کردند خیلی خیلی خیلی ساده برگزار شد یعنی من می‌خواهم بگویم چند نفری بودن که حمله کردند به خانه دکتر مصدق. تا این‌که خب بعد از ۲۸ مرداد همین‌طوری‌که عرض کردم ما فعالیت‌مان را شروع کردیم شروع کردیم من مدت‌ها زندان بودم وقتی که از زندان آمدم مشغول فعالیت کارهای اقتصادی بودم تا سال ۳۹.

س- دیگر توی بازار آن جامعه نقشی نداشت؟

ج- جامعه ما بازار را بعد از ۲۸ مرداد باز هم به طرفداری از دکتر مصدق بست.

س- زمانی که مصدق زندان بود؟

ج- بعد از این‌که مصدق زندان بود ما دوبار بازار را بستیم و طاق بازار را خراب کردند و چندتا از بازاری‌ها را درب مغازه‌شان را تیغه کردند و ما در بازار ادامه دادیم. من می‌گویم در حدود دو سه سال فعالیت‌مان را علنی ادامه دادیم ولیکن یواش‌یواش شاه مسلط شد. فعالیت خیلی کم شد فعالیت زیرزمینی شد. نهضت مقاومت ملی فعالیتش را زیرزمینی شروع کرد. البته من سه چهار سال بود دیگر فعالیتی نداشتم تا سال ۳۹ البته فعالیتی آن چنانی نداشتم دور هم بودیم دور هم می‌نشستیم رفقای‌مان ماه یک دفعه از اوضاع صحبتی می‌کردیم و لیکن فعالیتی آن‌چنانی نداشتیم تا سال ۳۹ یک روز من و حاج مانیان رفتیم منزل صالح. رفتیم منزل صالح وضع جوری بود که احساس می‌شد دومرتبه آزادی داده می‌شود. رفتیم منزل صالح این حرف را به صالح زدیم که صالح همیشه یادم هست که تکرار می‌کرد، صالح به حاج محمود مانیان گفت، «این‌ها دیگر آخر خط‌شان است باید پیاده بشوند.»

س- کی‌ها یعنی…

ج- دستگاه.

س- بله.

ج- آخر خط‌شان است باید پیاده شوند خواهش می‌کنم که دیگر باید شروع بکنیم. بعد صالح هم موافق این جریان بود. یادم هست ما اوضاع را بررسی کردیم و رفتیم با حاج مانیان یک عده از رفقا را منزل صالح دعوت کردیم. البته رفقای دیگر هم خودشان کارهایی می‌کردند این‌کاری که ما کردیم آن زمان منزل صالح دعوت کردیم آن‌جا و صالح قرار شد که فراکسیون جبهه ملی و رفقای جبهه ملی را دور هم جمع کند و جبهه ملی را تشکیل بدهیم.

س- این جبهه ملی دوم که می‌گویند منظور همین است؟

ج- بله. خلاصه قرار شد یک شورایی تشکیل بدهیم. به حضور شما عرض شود یک عده از آن‌هایی را که توی نهضت مقاومت ملی بودند دعوت کردند.در حدود ۳۰ـ۳۲ نفر در این شورا بودند. در بازار هم ما در همان زمان جامعه را تشکیل دادیم. از بازار مانیان و حاج حسن قاسمیه انتخاب شدند برای عضویت در این شورا که از طرف بازار در این شورا شرکت می‌کردند. بعد ما مشغول فعالیت شدیم، بعد از مدتی که یادم هست باز هم ما را گرفتند. من یک دو ماهی یک ماهی دو ماهی حالا دقیقاً یادم نیست زیاد مدتش طولانی نبود برای اولین بار من رفتم زندان، زندان قزل قلعه رفتم و در آن‌جا رفقای چیزمان زیاد بودند که در حدود ۴۰ ـ ۵۰ نفر از دانشجویان و این‌ها را آن زمان گرفته بودند که آن‌ها هم همه قزل‌قلعه بودند.

س- این در زمان نخست‌وزیر بود؟ امینی روی کار آمده بود؟

ج- این زمان زمان فکر می‌کنم امینی بود برای این‌که امینی خودش هم آمد در زندان من یادم هست که ما بلند نشدیم. البته دو بار من حالا دقیقاً یادم آمد که ما در زمان امینی زندان افتادیم. یک دفعه جریان دانشگاه بود حمله به دانشگاه کردند که امینی پرنده‌اش را جلو کشید که اعتقاد او بر این بود که از طرف دربار تقریباً، از طرف مخالفین این‌کار شده و حمایت تقریباً از ماها بود که آن‌ها می‌گفتند که ماها باعث این‌کار شدیم او معتقد بود که نه و یک پرونده‌ای درست کرد از ما بازجویی….