روایت کننده: آقای دکتر اسدالله مبشری

تاریخ مصاحبه: ۵ ژوئیه ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس – فرانسه

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

ج- تمام کارهایی که شده بود در ایران از حیث ساختمان سد و چی و چی که زیاد بود همه را رسیدگی کردیم و کار مقاطعه‌کارها و کار فلان و دزدی‌ها، همه را در این کارها پیدا کردیم و دزدها را که آن‌وقت یک عده افسرهای مهم هم تعقیب کردم، گرفتیم مثل سپهبد کیا، سپهبد علوی‌مقدم رئیس شهربانی و تمام این افسرهای ارشد ارتش را تعقیب کردیم و پرونده‌هایشان را، البته شاه ناراحت بود جنگ حسابی کشمکش داشتیم او می‌خواست این‎ها تعقیب نشوند، عوامل زندگیش بودند، ما هم می‌خواستیم تعقیب بشوند دیگر، برای اینکه جرائم را این‎ها می‌کردند. همان وقت هم می‌گفتم به همۀ این‎ها می‌گفتم که یک قدم تسلیم قانون بشوید این فسادها را نکنید وگرنه سیل می‌آید همه‌تان را می‌شورد و می‌برد و تو دلشان بعد به هم می‌گفتند که ما را تهدید می‌کند فلان کس. می‌ترساند. گفتم نمی‌ترسانم این واقعیت را من می‌بینم، سیل می‌آید نابود می‌شوید شما.

س – بعضی‌ها می‌گفتند این کار را در زمان امینی روی عوام فریبی انجام دادند.

ج- من کردم، نه عوام‌فریبی چیست؟ مردم هرگاه… آخر به چه دلیلی عوام‌فریبی‌؟ یک عده دزد قوی تعقیب شدند، خوب چه بهتر. کاش همۀ عوام‌فریبی‌ها کار صحیحی باشد چه عیبی داشت.

س – بعد این‎ها که همه آزاد شدند.

ج- نه، بعد که ما را بیرون کردند بله دیگر. ما را بیرون کردند من هم استعفا دادم بعد هم شاه هم فشار آورد که مرا اصلاً… من اصلاً خودم تقاضا کردم آمدم بیرون دیگر ولی آخر این‌ها اولاً که آن‌وقت خود صدرالاشراف، خدا رحمتش کند، یک روزی با من بود گفت «من یقین دارم که تا ۳۰ سال دیگر این کار شما طوری است که کسی جرأت نمی‌کند دزدی کند.» یعنی به قدری در دزدها رعب ایجاد شده بود که دیگر جرأت دزدی سلب شده بود، این‌طوری شده بود، ولی بعد از ما اصلاً تشویق کردند دزدی باشد. مبادا دزدی از بین برود چون اگر دزدی می‌رفت دیگر حکومت شاه و آن ایادی‌شان با دزدی زندگی می‌کردند با بی‌عفتی آخر. اصلاً این کار عوام‌فریبی چیه آخر؟ عوام فریبی همین… دزدها را گرفتیم پول‌ها را که گرفته بودند پس گرفتیم.

س- چه کسانی بودند معروف‌هایشان؟

ج – خیلی‌ها بودند. مثلاً ابتهاج من توقیفش کردم. ابتهاج یک آدمی بود که خوب به نظر من یک عامل خارجی است ابتهاج. در ایران چه کار کرد؟ آمد سازمان برنامه را درست کرد نه اطلاعی داشت. اگر دیده باشید لباس سفر می‌پوشید مثلاً می‌رفت در فلان کارخانه‌اش که نصب کردند عکس می‌انداخت که دارد کارخانه را… تو از کارخانه… آخر چه را داری نگاه می‌کنی؟ یا می‌رفت فلان. و اصلاً بازی لباس سفر و کاسک و فلان کارهای فنی که با پول گزاف، آن‌وقت مثلاً نمی‌دانم لیلیان- کلاپ آوردند در ایران که قصه‌ای دارد در اهواز، چه دزدی‌ها کردند.

س- چه کسانی؟ لیلیانتال؟

ج- لیلیان-کلاپ مال آمریکا بودند خیلی معروف بودند. این‎ها را ابتهاج آورد. آن یارو که آمد جاده‌سازی بکند اسمش یادم رفته متأسفانه، آمد چندین کیلومتر جاده بسازد، ده کیلومتر ساخت پول‌ها را هم گرفت. خیلی معروف است. اینقدر پول تلف کرده بود ابتهاج که من گاهی شب که می‌رسیدم تو دادگستری این‎ها را… به اصطلاح این پول‌ها رقم‌ها را که پیدا می‌کردم خیال می‌کنم که اشتباه می‌کنم، عدد به این درازی دادند به یک آمریکایی. یک پول‌هایی مثلاً آقا ده میلیون دلار در یک معامله مثلاً زیادی داده بودند می‌گفتند، «ما گدا نیستیم که این‎ها را پس بگیریم.» فکر کنید یک پول گزافی مال ملت فقیر لار را می‌بخشید. اصلاً از کیسه کی داری می‌بخشی؟ خیلی جنایت. هی می‌گفتند آدم درستی است. گفتم آقا این درست میلیاردها مال ایران را به باد داده به من نمی‌دانم درست است یعنی چه؟ می‌خواهم نباشد درست، قربان آن دزده که پول ملت را حفظ می‌کند و صنار هم خودش می‌دزدد. این بهتر است. توقیفش کردم خلاصه. ابتهاج هم با امینی رفیق از بچگی بودند و تصور نمی‌کردند، هم این‌قدر برای خودش نفوذ شخصی پیداکرده بود که اصلاً تصور نمی‌کرد کسی جرأت این کار را بکند. من می‌دانستم که با امینی رفیق هستند نمی‌گذارد، یک روزی امینی که آمده بود کاشان نمی‌دانم چه چیزی را افتتاح بکند یادم نیست. تا این رفت از تهران بیرون موقع را مغتنم شمردم گفتم اگر امروز این کار را نکنیم دیگر نمی‌توانم. همان روز ابتهاج را خواستیم و توقیف کردیم.

س- یعنی خود شما…

ج- بله.

س- خودتان حکمش را نوشتید؟

ج- حکم را … من پرونده… در بازرسی بودم فرستادم به دیوان کیفر آن‌ها هم فرستادند پیش بازپرس و توقیف کردیم و همان روز هم گرفتیمش. امینی خودش به ما گفت و گفت، «آمدم خانه باز کردم رادیو را دیدم حکم توقیف ابتهاج… گفتم وای وای با این من رفیقم و فلان و این‎ها حالا هم که دشمن.» خلاصه گرفتیمش. مدتی نگه‌اش داشتیم و پرونده‌اش را تشکیل دادیم، از آمریکا یک عده‌ای آمدند خیلی مفصل است به نفع این آمدند. یادم هست یکی از این آمریکایی‌ها آمده بود آمدند که، چرا این توقیف‌شده؟ اصلاً مهم بود عامل آن‌ها بود. گفت، قبل از جلسۀ همان آمریکایی‌ها یک جلسۀ بزرگی تشکیل دادیم اتاق وزیر عدلیه، ما نمی‌دانم این‌همه پول به ایران دادیم چطور شده؟ قبلاً می‌گفت. بعد شروع کردیم مصاحبه راجع به کار ابتهاج، گفت، ابتهاج آخر چه کار کرد، گرفتینش؟ یک مرد بانکی است و نمی‌دانم وارد و این‎ها… گفتم الان گفتید که نمی‌دانید این‌همه پول به ایران دادید چطور شده؟ گفتم یادتان هست الان پرسیدید؟ گفت، «آره». گفتم ما هم همین را از ابتهاج داریم می‌پرسی، این‌همه پول به دست من که ندادید به دست ابتهاج دادید. الان که هیچی نیست هیچ کاری نشده ما هم همین را داریم می‌پرسیم و از این بابت هم توقیفش کردیم. دیگر هیچی نگفت. همان لیلیان-کلاپ و کشت نیشکر و فلان خیلی مفصل بود پرونده ابتهاج و سازمان برنامه، پول‌هایی که خرج کرده بودند. پول‌هایی که… اصلاً تمام ایرانی‌ها را بیرون کرده بود یا زیردست گذاشته بود… تمام رؤسا همه‌کاره‌ها خارجی بودند آمریکایی انگلیسی یک ایرانی را بی‌شرف سمت به او نداده بود. اصلاً معلوم بود که این خارجی است، اصلاً یک بیگانه است با مملکت ما. اصلاً بیگانه بودنش معلوم بود. خوب، بعد هم که آمده میلیاردها آورده، از کجا آورده؟ ابتهاج که پول‌دار نبود که. هی می‌گفتند آدم درستی است. چه درستی؟

س۔ مدتی زندان بود.

ج- بله، مدتی زندان نگه اش داشتیم و آن افسرها همین‌طور. من که رفتم همه را یکی‌یکی بیرون کردند.

س۔ بعد از شما؟

ج – بله، آزاد کردند. بعد آزاد شدند و آمدند بیرون.

س- آن آقای احمد آرامش هم در این کار دخالتی نداشت؟

ج- آرامش که نه…

س- در توقیف به‌اصطلاح تشکیل پرونده یا ارائه مدرک؟

ج- نه ابداً نه. او را هم که بعد کشتند می‌دانید؟

س- می‌شناختید شما او را؟

ج- من یک ‌دفعه دیده بودمش یزدی بود بله، از دور می‌شناختم رفاقت و آشنایی نداشتیم با هم س – شما فرمودید بعد که بازنشسته شدید آن‌وقت چکار می‌کردید؟

ج- بعد بازنشسته شدم و دیگر مشغول شدم به کتاب نوشتن که دوست داشتم و ترجمه و تألیف و گاهی می‌آمدم اروپا بچه‌هایم را می‌دیدم بچه‌هایم در اروپا بودند نمی‌توانستند بیایند ایران از دست سازمان امنیت.

س- شما هیچ‌وقت عضو نهضت آزادی بودید؟

ج- نهضت آزادی نه، با آن‌ها همکاری کردم.

س- آشنایی شما با آقای بازرگان از کی شروع شد؟

ج- از خیلی قدیم دیگر. بالاخره تو همین‌جا بودیم جبهه ملی، نهضت آزادی همه یکی بودیم دیگر.

س- پس اولین بار…

ج – بعد در حقوق بشر با هم کار می‌کردیم وقتی تشکیل دادیم من بودم…

س- حقوق بشر که مربوط به یکی دو سال قبل از انقلاب است.

ج- بله

س- مثلاً از ۱۵ خرداد شما چه خاطره‌ای دارید؟

ج- ۱۵ خرداد که…

س- ۱۵ خردادی که تهران منقلب شده.

ج- یعنی مال خمینی؟

س- بله بله.

ج- هیچی دیگر، زمانی که خمینی رفت ایران من اینجا بودم. پاریس بودم. آن‌وقت…

س- نه، ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ منظورم است.

ج- می‌دانم وقتی که نطق کرد خمینی دیگر علیه شاه هیچی، نطق کرد و خوب ما خیلی خوشحال شدیم. خوشمان آمد از این مرد و عرض کنم که ما رفته بودیم دو سه روزی تعطیل بود مال عاشورا و تاسوعا پشت سرهم ما رفته بودیم رشت. مثل ‌اینکه یک کسی، درست یادم نیست، یکی آمد از قم یک آخوندی مرا پیدا کرد و گفت: آقا می‎گویند یک سری به من بزن. خمینی… مرا خواستند و خیلی هم خوشحال شدم ولی با چند تا از رفقایمان قرار گذاشته بودیم که دوسه‌روزه برویم رشت. گفتم می‌روم رشت برگشتم می‌روم پیش ایشان. رفتیم و برگشتیم زود هم آمدیم تهران دیدم که دسته‌های سینه‌زنی و شعر «خمینی، خمینی دست خدا یار تو مرگ بر دشمن خون‌خوار تو!» اشاره به ‌سوی مقر شاه. داد بیداد اصلاً خیلی روشن بود که یک انقلابی در حال تکوین است. بعد نظامی‌ها ریختند و این سروصداها … بعد کارترکه آمد راجع به حقوق بشر نطق کرد و فلان که میدانید…

س- نه، این‌که حالا به‌اصطلاح این اواخراست. همان موقع ۱۵ خرداد شما هیچ تخمینی می‌توانستید بزنید چند نفر کشته شدند؟ چون صحبت از هزار و صد و …

ج- نه، خیلی بیشتر بود من‌جمله می‌گفتند هفت‌هزار نفر.

س- ۱۵ خرداد؟

ج- می‌گفتند هفت‌هزار نفر از طریق ورامین کفن پوشیدند به دفاع از خمینی آمدند که بیایند تهران نزدیک که شدند همه را به تیر بستند، مثل ‌اینکه این اویسی هم متهم می‌شد که این دستور کشته شدن … خیلی متهم به کشتار بود. در کردستان خیلی آدم کشت بدون شک. خیلی‌ها هم می‌گفتند مسلمان است همیشه جانمازش توی ماشینش هست… گفتم آدمکش است و مسلمان چه…

س – بین ۱۵ خرداد و این تشکیل کمیته حقوق بشر شما هیچ فعالیت سیاسی داشتید؟

ج- ما همیشه فعالیت سیاسی داشتیم.

س – چه کار می‌کردید؟

ج- وقتی که خمینی را گرفتند همۀ علمای درجۀ اول ایران آمد تهران برای اظهار همدردی و کمک به خمینی من‌جمله آقای میلانی بود. آیت‌الله میلانی، از مشهد، مرد فوق‌العاده بزرگواری بود، مورد علاقۀ همۀ مردم ایران به خصوص مشهد مرد فوق‌العاده‌ای هم بود، خدا رحمتش کند. ایشان هم تشریف آوردند تهران برای خاطر خمینی خوب همۀ آخوندها را هم گرفتند و حبس بودند و من‌جمله همین فلسفی که چند روزی حبس بودند جز میلانی را که نمی‌توانستند بگیرند… میلانی هم در شمیران خانه‌ای گرفته بود از رفقای ما آنجا بود. ما با میلانی کار می‌کردیم که گفتم شما یک ‌حزبی تشکیل بدهید شما را همه دوست دارند…

س- میلانی؟

ج- بله میلانی

س- (؟) با میلانی بود.

ج- میلانی بله. گفتم: بازاری‌ها هم به شما ارادت دارند مسلمان هم هستند و از شما تبعیت می‌کنند. شما بیایید از این‎ها یک سازمانی بدهید، تشکیلات سیاسی با رفقای ما که فکلی هستند به‌اصطلاح شما با هم ائتلاف کنند، با هم کار بکنند.

س- منظورتان از رفقای فکلی چه کسانی بودند؟

ج- همه رفقای ایرانی، همین افراد مثل بازرگان. آخر آن‌ها که عمامه‌ای هستند دیگر ما که کراوات می‌بندیم اصلاً ما را ملحد می‌دانستند، ما هم آن‌ها را مثلاً خیلی علاقه مثلاً شاید نداشتیم فلان گفتم آقا بیایند همکاری کنند بازاری‌ها با آخوندها همکاری کنند، آخوندها می‌آمدند اشخاص خوبی بودند که پیش میلانی می‌آمدند و ما با آقای میلانی مشغول همچین کاری بودیم. البته مقداری هم شد و بعد آمدند میلانی را تبعیدش کردند دوباره به مشهد، نمی‌توانستند بگیرندش. رفت ایشان مشهد و ما یک تماسی داشتیم و این دائماً این کارها هی قوی می‌شد و جنبش هی قوی‌تر می‌شد تا وقتی که خیلی علنی شد دیگر روزبه‌روز ما همیشه کار می‌کردیم با مردم

س- آن زمانی که آقای بازرگان و طالقانی را گرفتند و محاکمه کردند.

ج – نه، اینکه قبلاً بود. اینکه می‌فرمایید خیلی قبل از این‎ها بود که گرفتن در محاکمه کردند

س- بعداً ز ۱۵ خرداد دیگر؟

ج- بله، یعنی قبل از این حوادث حقوق بشر و فلان.

س- بله من همان دوره را دارم می‌گویم.

ج- بله، آن‌وقت بود و این‎ها را گرفته بودند.

س- شما تماس داشتید؟

ج- چرا تماس داشتیم. مثلاً لایحه برایشان می‌نوشتیم با همین مرحوم فخر مدرس آشنا بودم که کشتند طفلک را، دادستان کل ارتش بود، دادستان ارتش بود، رئیس دادستان ارتش بود این بود که چیز شد مثل‌ اینکه عرض کنم که…

س- با فخرمدرس.

ج- با فخرمدرس می‌رفتم اداره‌اش و دادستان ارتش…

س- چیزهای بدی راجع به او می‌گویند.

ج- چه چیز بدی راجع به او می‌گویند؟ خوب، افسر بود دیگر، اولاً دزد که هیچ نبود. آدم درستی بود. خیلی هم مسلمان بوده به‌اصطلاح، نمازخوان روزه‌گیر خیلی زیاد. ارتشی بود افسری بود خوب مطیع قوانین ارتش بود دیگر… خوب این‎ها را جرم می‌دانستند گرفته بودند علیه این‎ها ادعا می‌کرد… بالاخره کاری که دادستان ارتش خوب، ما با همۀ این‎ها مخالف بودیم که چرا این کارها را می‌کنید؟ او هم کمک‌هایی که می‌توانست می‌کرد در حدی که امکان داشت. ولی خوب افسر بود دیگر دادستان بود بالاخره این کارها وظیفۀ قانونیش بود به‌اصطلاح بود، ما با همۀ این‎ها بد بودیم و این‎ها را بد می‌دانستیم بعد هم که او را کشتند، ولی پول بگیر نبود، اذیت‌کن نبود، یک دادستان ارتش بود خلاصه. عرض کنم که بعد هم که حقوق بشر را تشکیل دادیم که خیلی مهم بود خانۀ آقای سنجابی و دعوت کردیم خبرگزاری‌های خارجی و داخلی آمدند.

س- چه کسانی بودند؟ سرکار بودید و…

ج- خیلی‌ها بودند همین آقای بختیار بود.

س- شاپور بختیار

ج- همین شاپور بختیار بله. ایشان عضو آنجا بود.

س- حاج‌سیدجوادی؟

ج- حاج‌سیدجوادی بود. عرض کنم خیلی‌ها بودند.

س – بازرگان

ج- بازرگان بود. بنافتی بود، مهندسی بنافتی که حالا هم هست و این چیز بود که هنوز حبس است بیچاره، این ملکی بود که رئیس دانشگاه شد زمان حکومت موقت بعد گرفتندش چون سمپاتی داشت با مجاهدین و هنوز هم حبس است بیچاره. او هم جزء شیخ‌ها است آخوند است پدرش ضامنش شد وگرنه کشته بودنش. ولی حالا زندان است بیچاره می‌آید سینه می‌زند.

س- شما خودتان هم هیچ سمپاتی با مجاهدین و این‎ها هم داشتید؟

ج- من نه، نه. اوایل. که این‎ها مشغول، کارهای مهمی کردند مجاهدین یک‌وقتی کشتند چند تا آمریکایی کشتند. کارهای مهمی. خوب طبیعتاً از این کارهایشان ما خوشمان می‌آمد اینجا، خیلی شجاعانه و دلیرانه و فداکارانه بود کارشان ولی تماس بگیریم و فلان. بعد که کارهایی کردند که من خیلی بدم آمد…

س- با شریعتی چه؟

ج- با او هم ما آشنا بودیم.

س- مربوط بودید؟

ج- مربوط بودیم بله. عرض کنم که آن‌وقت یک عده از رفقای خودشان این‎ها کشتند من تعجب کردم…

س- مجاهدین؟

ج. همین مجاهدین. آره دیگر. کارهای مهمی کردند، فداکاری کرد کشتار هم کردند خودشان. یعنی خون‌ریز بودند این‎ها، الان هم خیال می‌کنم که اگر یک ‌وقتی بیایند که تصور نمی‌کنم یک همچین وقتی برسد این‎ها خون‌ریز هستند خیلی، خیلی خون‌خوار هستند این‌قدر که می‌شنوم از این‎ها آدم‌های رئوفی نیستند. خلاصه آن‌وقت البته ما به این‎ها خوش‌عقیده بودیم چون کارهای مهمی کردند، فداکاری مهمی کردند خیلی فدایی دادند همان وقت‌ها، یادتان هست؟

س- بله.

ج- خیلی علیه شاه اصلاً نرمش نداشتند. مقاومت فوق‌العاده کردند تو زندان. بالاخره یک‌ چیزهایی است این‎ها دیگر. جوان‌هایی بودند فداکار و خوب بعد دیگر به این صورت‌های این درآمد دیگر من از درونشان اطلاعی نداشتم این‎ها چه هستند چه نیستند ولی خوب این‎ها دولت فعلی خیلی با این‎ها بد هستند، خیلی بدبین هستند. حالا چقدر درست است تحقیقاتی می‌خواهد که من نمی‌دانم، من تحقیقات دقیقی راجع به این‎ها ندارم ولی خوب می‌دانم که خوب همدیگر را کشتند خوب کار وحشتناکی است چند تا رفیق همدیگر را بکشند به خاطر عقیدۀ سیاسی، خوب عقیدۀ آن این است مثلاً. این‌طور بود

س- آن‌وقت هم یک کمیته تشکیل شد و آن‌وقت بعد شما هم…

ج- کمیته حقوق بشر را می‌فرمایید؟

س- حقوق بشر، بله.

ج- بله. هیچی این بود و مشغول کار شدیم. بعد گاهی ما را محاصره می‌کردند اذیت می‌کردند تأمین زیادی نداشتیم اصولاً می‌خواستیم یک سروصدایی هم راه بی‌اندازیم و با دنیا تماس بگیریم وضع ایران را بگوییم. رفتیم تصمیم گرفتیم برویم منزل آقای شریعتمداری در قم متحصن بشویم. رفتیم آنجا. ایشان هم خوب با اینکه مخالف حرف‌های ما بود خیلی محبت کرد و …

س- چرا مخالف بودند با حرف‌های شما؟

ج- آخر او با شاه مثل ما که نبود. ما با شاه دشمن بودیم و اصلاً سلطنت را یک‌ چیز بد تحمیلی می‌دانستیم به ایران و شریعتمداری این‌طوری فکر نمی‌کرد خوب بالاخره مع‌هذا خیلی به ما محبت کرد.

س- چه کسانی بودید آنجا؟

ج- خیلی‌ها بودیم. من بودم دکتر میناچی بود، عرض کنم که همین ملکی بود که عرض کردم رئیس دانشگاه بعد شد. عرض کنم که، خیلی بودیم. یک دکتر نظیری هست که حالا هم هست طفلک بچه‌اش را هم کشتند.

س- دکتر رضوی؟

ج- نخیر، نظیری.

س- نظیری.

ج- او بود. خیلی بودیم خیلی بودیم. بعد بازرگان و سحابی هم روزهای آخر آمدند. بعد هم به ما تأمین داد سرلشکر مقدم که کشتندش. او را هم من ندیده بودمش ولی معروف بود که مردی است که هیچ اذیتی به احدی نکرده و خیلی عاقل است صلاح دولت را می‌داند که بعضی کارهای غلط نشود ولی اذیت هیچ نکرده هیچ‌وقت هم نکرد و کشتندش من تعجب کردم چون به همین آخوندها هم خیلی می‌گویند کمک کرده بود خیلی زیاد. ایشان بود و یک عده‌ای بودیم هفت هشت ده نفر بودیم و ماندیم. آنجا شروع کردیم آمدند سر ما فهمیدند که ما متحصن شدیم و همان کارها فرنگی‌بازی‌هایی که آمدند از اینجا فرانسه، از آلمان، از نمی‌دانم همه جای دنیا آمدند آنجا.

س- خبرنگارها.

ج- به دیدن ما که چه هستید؟ چه میگویید؟ ما هم دیگر هرچه دلمان می‌خواست می‌گفتیم، از آمریکا مرتب تلفن می‌کردند ما می‌کردیم آن‌ها می‌کردند پولش را هم بیچاره شریعتمداری از جیبش می‌داد دیگر، (؟) خیلی آنجا کارمان فعال بود. بعد به ما تأمین دادند که قطعاً … قبلاً هم خطری نداشت برای ما ولی دیگر کردیم حالا که بعد آمدیم تهران. آمدیم تهران دیگر حقوق بشر جا افتاد. یک نامه نوشتیم و کار می‌کردیم و جلسه داشتیم کم‌کم تا این حوادث شد و با بازار…

س- مثل‌اینکه دسته‌دسته شده بود دیگر…

ج- بله.

س- مثلاً متین دفتری این‎ها یک دستۀ دیگر بودند.

ج- همه بودند دیگر، همه ‌یک‌جوری به نحوی کار می‌کردند و بعد دیگر زدوخوردها و آخوندی و بازار و فلان.

س- این آخوندها از کی سروکله‌شان پیدا شد تو این جریان؟

ج- این‎ها قبلاً دورهم بودند و تشکیلات داشتند توی مساجد و فلان به هم مربوط بودند. بعضی‌هایشان هم ‌صحبت می‌کردند به نفع خمینی، می‌گرفتند حبس می‌کردند این کارهای غلط دولت بود. و بعد دیگر یک حوادثی پیش آمد که تظاهرات مردم. من دیدم یک‌شبی فرداش یک تظاهراتی آخوندها داده بودند که مردم جمع شوند و من یقین داشتم که خونریزی می‌شود آن روز خیلی ناراحت بودم. یادم هست سحر که نماز صبح که خواندم رفتم خانۀ دکتر امینی، الهیه می‌نشست، او چون می‌دانستم سحرخیز است و نماز هم می‌خواند و رفتیم پیشش و گفتم آقا امروز یا فردا همین امروز من می‌ترسم خونریزی بشود. گفت «آره.» آهان قبلش نمی‌دانم، یا مطهری آمد خانۀ ما، خدا رحمتش کند مرد خیلی خوبی بود، یا من رفتم. خلاصه گفتیم آقا خطر امروز دارد چه کار می‌شود کرد؟ مطهری گفت، «اگر می‌شد دولت قول بدهد که اذیت نکند مردم اجتماع می‌کنند بروند بیرون تو بیابان توی شهر علیه شاه حرف نزنند آن‌ها هم نریزند به جان مردم تیراندازی کنند تو بیابان که رفتند حالا بگویند به شاه هم فحش دادند طوری نمی‌شود. اگر این کار بشود هم از خونریزی جلوگیری می‌شود هم مردم میتینگشان را دادند و برای ما هم خوب است.» من رفتم خانۀ دکتر امینی این را به او نگفتم گفتم آقا این خطر امروز زیاد است؟ گفت، «آره». گفتم یک کاری بکنید که … گفت، «چکار بکنیم؟» این نقشه را… گفتم اگر این‌طور می‌شد که دولت قول می‌داد که مزاحم مردم نشوند تیراندازی نکنند…

س- این زمان حکومت کیست حالا؟

ج- علم است، علم،

س- علم؟

ج- علم که نخست‌وزیر بود هنوز چیز نیامده بود. شریف امامی… بعد از علم که آمد؟

س- علم که در زمان ۱۵ خرداد بود. هویدا بود و آموزگار و شریف امامی.

ج- نه هویدا بود. نه هویدا بود هنوز شریف امامی نیامده بود. گفتم اگر این‌طوری شود خیلی خوب است. گفت: «بله. شما بنشین من بروم خانه هویدا یا علم یادم نیست و بروم صحبت کنم و بیایم به شما نتیجه را بدهم.» من نشستم خانه امینی و ایشان سوار اتومبیلش شد و رفت. رفت و یکی دو ساعت بعد آمد و خیلی خوشحال و گفت موافقت کردند که آن‌ها به شرطی که تو شهر از شاه بد نگویند به بیرون می‌روند هر کاری می‌خواهند بکنند.

س- این جریان عید فطر باید باشد.

ج- من یادم نیست روزهایش، روزها یادم نیست قاطی است. گفت، «خیلی خوب.» خیلی کار کرد آن روز امینی. من هم رفتم خانۀ مرحوم مطهری و گفتم این‎ها موافقت کردند. همین‌طور شد مردم تجمع کردند تو شهر فحش به شاه ندادند به آن‌ها هم کسی تعرض نکرد. رفتند تو صحرا کجا جمع شدند آنجا، البته میتینگ و فحش به شاه.

س- شما از کی حس کردید که این شاه رفتنی است؟

ج- و الله من اینجا حس کردم اینجا که رفتم پیش آقای خمینی یک روز پیشش راهپیمایی شده بود در ایران و یک قطعنامه‌ای در پایان روز نوشته بودند. من خوانده بودم دیدم راجع به سلطنت شاه هم دیگر چیزی ننوشتند. رفته بودم پیش آقای خمینی اینجا گفتم آقا دیروز که این بلوای مهم بود خوب راجع به شاه هم که قطعنامه ننوشتند که این‎ها هم باید بروند. گفت: «نوشتند». گفتم ندیدم. فرستاد ایشان از اندرون آن صورت قطعنامه دیروز را آوردند و نشان داد گفت: «ایناها». دیدم نوشتند آره. بعد خود ایشان گفت، «این‌که رفتنی است، این‌که کارش تمام است.» خیلی قاطعانه. که من تعجب کردم آخر با این قاطعیت نمی‌شود. گفت، «ایشان که رفتنی است کارش تمام است.» من دیدم که حتماً یک‌ چیزی است که ایشان به این قاطعیت می‌گوید واقعیتی است. آن‌وقت احتمال زیاد دادم که، مثلاً نود درصد که این کارش تمام است. بعد هم که نطق، خودش را…

س- آن سرچشمۀ قاطعیت ایشان از کجا بود؟

ج- من نمی‌دانم دیگر، این حرفی بود که ایشان به من زدند. عرض کنم که خلاصه اینجا من خیلی کوشیدم رفتم لندن با آقای جم، جم خیلی مرد، آشنا نبودم. ولی همیشه از او از اشخاص خوب تعریف شنیدم مرد حسابی است، ایشان را دعوت کردم که بیاید با کابینه کار کند آقای خمینی هم موافقت داشتند ولی به عللی نمی‌توانست بیاید گفت: «من ‌بعد می‌آیم ایران.» که بعد هم دیگر حوادث این‌طور شد ریاحی وزیر جنگ شد و وزیر دفاع شد و این حوادثی که پیش آمد.

س- شما هیچ‌وقت سر درآوردید این موضوع سینما رکس آبادان چه بود؟

ج- من نه، مردم آنجا…

س- که این بالاخره اشتباه بوده؟ عمدی بوده؟

ج- نه اشتباه که نمی‌شد باشد. مردم این اواخر می‌گفتند که آخوندها کردند. بعضی‌ها می‌گویند برای اسلام ضرورت داشت می‌گفتند که همچنین فتوایی هم این‎ها دادند. زمان شاه هم می‌گفتند ولی خنده‌دار بود برای من، می‌گفتیم این مهملات چیست؟ شاه کرده. واقعاً هر کار بدی می‌شد خود من تو دلم می‌گفتم شاه کرده، قابل ‌قبول بود.

س- درست است.

ج- همان وقت هم یک عده‌ای می‌گفتند کار آخوندها است، می‌گفتیم محال است این حرف مضحک است اینکه آخوندها بیایند مردم را بسوزانند کار شاه است کس دیگری این کارها را نمی‌کند. و بعد هم که گفتند رسیدگی کردند دیگر نمی‌دانم.

س- شما وقتی که وزیر دادگستری بودید پروندۀ کار را ندیدید؟

ج- نه، اصلاً نه یک عده‌ای بنا بود تعقیب کنند و بعد هم این‌قدر گرفتاری و کار بود که نه ندیدیم یعنی پیش هم نیامد اصلاً یا شاید طرفش یک عده‌ای رفته بودند تحقیق کنند این‎ها.

س- وقتی که انقلاب اتفاق افتاد شما تهران بودید یا…

ج- انقلاب کدامش؟ آخر انقلاب که…

س- وقتی که ۲۲ بهمن…

ج- آقای خمینی که رفت تهران من اینجا بودم. من پاریس بودم ایشان رفتند تهران

س- وقتی که بختیار افتاد چی؟

ج- من اینجا بودم دیگر. همان روز یادم هست شبش، خیلی عجیب است، شبی که فرداش افتاد و آن بلوا شد من پاریس بودم، شب همین‌طور فکر چیز می‌کردم باز ناراحت بودم که فردا چطور می‌شود چون ایشان داشت می‌رفت تهران. باز اتفاقاً تلفن زدم، خیلی از شب رفته بود، به دکتر امینی اتفاقاً بیدار بود.

س- او کجا بود؟

ج- همین‌جا.

س- پاریس.

ج- پاریس. نیس بود یا پاریس؟ پاریس بود مثل ‌اینکه. گفتم آقا من الان از سر شب تو فکرم ناراحتم فردا می‌ترسیم خون‌ریزی بشود چه می‌شود؟ گفت، «من هم تو فکرم و نمی‌دانم چه می‌شود؟» گفتم شما به نظرتان می‌آید اینجا ما بتوانیم کاری بکنیم؟ گفت: «ما چه کار می‌توانیم بکنیم؟ شما با بختیار آشنا هستید با او یک تماسی بگیرید ببینید او چه می‌گوید؟ چه کار می‌شود کرد؟» یک‌چیزی یادم رفت. آن‌وقت شب، خیلی از شب رفته بود، تلفن کردم به بختیار، به نخست‌وزیری نمره‌اش هم یادم بود دقیقاً که دیدم فوراً یک خانم پای تلفن بود خیلی گرم‌ونرم سلام‌وعلیک کرد و گفتم من پاریس هستم من می‌خواهم با دکتر بختیار… می‌توانم؟ گفت، «بله، بله گوشی خدمتتان باشد. اسم شما؟» گفتم مبشری. گفت «بله» خیلی بامحبت و فوراً دیدیم که بختیار صحبت کرد. سلام‌وعلیک و احوالپرسی. گفتم آقا خیلی اوضاع شلوغ است شما چه کار می‌خواهید بکنید؟ گفت، هیچی، من می‌خواهم بایستم. من عقیده‌ام این بود که استعفا بدهد حالا چرا؟ الان یادم نیست عللش ولی یادم هست که، چون خمینی هم اصرارش این بود باید استعفا بدهد. گفتم آقا خطرناک است و فردا خونریزی می‌شود. گفت «من از مرگ باکی ندارم.» گفتم صحبت باک مرگ نیست آبرویتان هم درخطر است آخر این هم یک‌ حرفی است. گفت، «خوب، چکار کنم؟» گفتم استعفا بده. خیلی ناراحت شد از حرف من یادم هست. گفت، آنجا کنار سن راحت نشستید و اوضاع و احوال را نمی‌دانید چه حال است. «گفتم کنار سن راحت؟ ایرانی راحتی ندارد. ما بدنمان اینجا کنار سن است فکرمان تهران است، کجا کنار سن و چرا استعفا نمی‌دهید.» گفت «اگر استعفا بدهم کمونیست‌ها می‌گیرند موفق می‌شوند و ایران را قبضه می‌کنند.» گفتم آقا زمان شاه هم ما را از این حرف می‌ترسانند همیشه تا می‌خواستیم بجنبیم می‌گفتند آقا کمونیست‌ها می‌آیند. کمونیست‌ها همچین امکانی ندارند بیایند. گفت: «من واردم و من تمام اوضاع را می‌دانم و این‌طوری نیست و استعفا غلط است.» گفتم خدا موفقت کند گوشی را گذاشتم. فردا ریختند و رادیو گفت «ریختند و بختیار کشته شد؟» گفتم ای‌دادوبیداد اگر دیشب گوش‌داده بود. بعد هم یک ساعت بعد گفتند، نه کشته نشده و فرار کرده. اینجا بودیم ما.

س- چند وقت بعد شما تهران بودید؟

ج- من ‌بعد که تلفن کردند از تهران طالقانی مرحوم و به من گفتند، شما انتخاب شدید تو کابینه گفتم من نمی‌آیم می‌خواهم بمانم و دیگر من یک ‌عمری زحمت کشیدیم برای انقلاب که شد. دیگر ما کاری نداریم دیگر ما می‌نشینیم و لذتش را می‌بریم. بعد طالقانی مرحوم تلفن کرد گفت، «وظیفه‌ات است که قبول کنی بیایی.» من هم خوب هم رفیق بودیم و هم دوستش داشتم مرد محبوبی بود. گفت، حتماً باید بیایی. گفتم خیلی خوب حتمی است می‌آییم، بلند شدیم سه چهار روز بعدش رفتیم. بله ما رفتیم تهران، وقتی هم می‌رفت خمینی طیاره بود که همه با او می‌توانستند مجانی بروند. بنی‌صدر اصرار کرد که شما هم با خانم و بچه‌هایتان هستید بیایید. می‌دانید چقدر باید پول طیاره بدهید؟ گفتم نه من پول طیاره می‌دهم و این‌جوری نمی‌آیم. گفتم خوشم نمی‌آید پشت سر یکی از طیاره بیایم پایین و به خودش گفتم.

س- خوب حالا شرح بدهید آن شبی که شما وارد تهران شدید بعد از انقلاب بود.

ج- بودیم و رفتیم.

س- از فرودگاه مهرآباد چه حسی داشتید؟ چه دیدید؟

ج- هیچی، خیلی خوش‌بین و تو راه هم با مرحوم دکتر شایگان، او هم از آمریکا می‌آمد که بیاید ایران.

س- توی یک طیاره بودید؟

ج – توی یک طیاره بودیم بله…

س- عجب

ج- پیش هم نشسته بودیم دیگر. خوب، خیلی دیگر ضعیف و مریض و طفلک منتها تا صبح هم‌ صحبت می‌کردیم. با هم وارد شدیم. من گفتم آقای دکتر شایگان الان باید برویم به نظر من، برویم بهشت‌زهرا یک فاتحه‌ای برای شهدا بخوانیم بعد هم برویم پیش آقای امام خمینی بعد برویم خانه. گفت، خیلی خسته‌ام. گفتم من هم خسته‌ام شب هم نخوابیدیم ولی این کار باید بکنیم هرچه بگذرد سخت‌تر می‌شود. گفتم الان که می‌رویم می‌آیند استقبالمان و وسیله هم هست آسان است. با هم هستیم برویم بهشت‌زهرا بعد پیش… بعد برویم خانه. گفت، «خیلی خوب.» همین کار را کردیم. آمدیم و ماشین و وسیله هم آمده بود استقبال ما.

س- استقبال آمده بوده؟

ج- بله، سوار…

س- اعلام ‌شده بود وزارتتان؟

ج- بله، اعلام‌شده بود بله. سوار شدیم و رفتیم بهشت‌زهرا و، خدا رحمت کند، شایگان خیلی گریه کرد، خیلی مفصل گریه کرد خدا رحمتش کند. بعد ازآنجا آمدیم پیش آقای خمینی و…

س- آن را تعریف کنید.

ج- هیچی، رفتیم خانه شلوغ تو مدرسه رفاه یک شلوغی بود و آخوندها، بیشتر آخوندها. یادم می‌آید یک کسی تا آمدیم پرید و ما را بغل کرد و شناخت و احوالپرسی. گفتم شما کی هستید؟ گفت «من خلخالی هستم.» خلخالی را وقتی تبعید کرده بودند آخر من این‎ها را، این آخوندها را تبعید کرده بودند زندان بودند محصلین همین‌طور انقلاب بود دیگر، این‎ها هم که پول نداشتند. من این‎ها را تقسیم کردم. بین رفقای وکیلمان که مجاناً برویم دنبال کار این‎ها. این خمینی این‎ها هم سهم من شده بود (؟) که نمی‌شناختیم.

س – خلخالی

ج- خلخالی. این آن‌وقت در میاندوآب تبعید بودش. هرروز هم صبح سحر تلفن می‌کرد که کار ما چه شده؟ کی آزاد می‌شویم؟ می‌گفتم آقا مشغولیم به‌زودی آزاد می‌شوید و دنبال کارشان بودیم و گفتم به‌زودی آزاد می‌شوید و نگران نباشید.

س- پس مدیون شما بود.

ج- بله، پرید به ما و گفتم آقا حق‌الوکالۀ ما را بده! عقبت می‌گردم دربه‌در چقدر دنبال کارت… خلاصه، بعد با هم خوب خیلی جور بودیم و خیلی هم جلوی یک کارهایی بعد از او گرفتم روی آشنایی. خیلی‌ها را هم کمک کرد من نوشتم. بعد هم که بیکار بودم خیلی‌ها را توصیه کردم. کرد یک عده‌ای را مثلاً سپهبد باتمانقلیچ اموالش را گرفته بودند من توصیه‌اش کردم پس داد خانه‌اش را. از مرگ هم نجاتش داد کمک کرد خلاصه. یک لوطی‌گری‌هایی دارد در عین آن حرف‌هایی که می‌زنند یک آدم لوطی است، یک آدم بامزه‌ای است. خلاصه خیلی‌ها را نجات داد. خیلی هم کشت البته کارهای غلط هم شده ولی این‌طور هم بوده…

س- آن روز چند دقیقه‌ای آقای خمینی را دیدید؟

ج- هیچی دیگر، زیاد ننشستیم دیگر. یعنی این‌قدر من خسته بودم و او هم همین‌طور.

س- برخوردش با دکتر شایگان چطوری بود؟

ج- خیلی خوب بود. خیلی بامحبت و خوب. اصلاً ما خیال می‌کردیم. که شایگان رئیس‌جمهور می‌شود.

س- همه‌جا نوشته بودند که رئیس‌جمهور خواهد شد.

ج- بله. شنیدیم که خمینی این را رئیس‌جمهور می‌کند. یک حرف‌هایی هم تقریباً شاید حالا درست جزئیات یادم نیست و این‌قدر ما خسته بودیم و شلوغی بود نمی‌دانیم. فکر کنید انقلابی شده ایران بعد از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی مردم چه خبره چه شلوغی. ما هم دو نفر دیشب نخوابیده، همش تو راه بود، اصلاً رمق نداشتیم. همین‌طور بعد سمبل کردیم بعد رفتیم خانه آنجا افتادیم، بعد هم یک ساعت بعد که بلند شدیم مشغول کار. کار یک‌جوری نبود که بشود یک ساعت مثلاً منفک شد و کسی هم جرأت نمی‌کرد آن‌وقت کابینه… حالا مردم نمی‌دانند بی‌انصافی می‌کنند. هی حمله می‌کنند به حکومت موقت، اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد کار قبول کند، جرأت نمی‌کرد بیاید.

س- آن موقع که تشریف بردید منزل استراحت کردید اولین به‌اصطلاح قدم اداریتان چه بود؟ تشریف بردید وزارت دادگستری؟ یا تشریف بردید…

ج- هیچی رفتیم…

س- پهلوی بازرگان؟ چه کار کردید؟

ج- هیچی، نه بازرگان که شب رفتیم هیئت دولت دیگر.

س- کجا تشکیل شد؟

ج- توی همین کاخی که حالا رئیس‌جمهور می‌نشیند. همان خانۀ اشرف آن کاخ توی خیابان پاستور دیگر، آن کاخ سلطنتی.

س- همان‌جا که هویدا و این‎ها می‌نشستند همان ساختمان.

ج – همان‌جا. بله.

س- رفتید آنجا.

ج- هیئت دولت آنجا تشکیل می‌شد و شب رفتیم آنجا.

س- این جلسۀ اولتان بود.

ج- هیئت دولت تشکیل‌شده، بله. آنجا بودیم و جلسه دومی من قوانین دادم که انحلال دیوان کشور چند تا قانون بود که مقداری با کاپیتولاسیون بود که آمریکایی‌ها درست کرده بودند که شروع کردیم به…

س- خوب و این جلسه غیر از کسانی که رسماً عضو کابینه بودند کسان دیگری هم آنجا می‌نشستند؟

ج- نه، آنجا کابینه بود دیگر، فردا هم رفتیم شورای انقلاب.

س- آن آهان.

ج- شورای انقلاب بهشتی بود، اول طالقانی بود که کم می‌آمد و تقریباً رئیس بود مرحوم مطهری بود.

س- آن کجا تشکیل می‌شد؟

ج- آن هر دفعه یک جا. غالباً خانۀ…

س. آن جلسه اول که رفتید کجا بود؟

ج- خانۀ آقای دکتر شیبانی بود. منزل دکتر شیبانی بود و خودش هم درگیر هیئت بود شیبانی.

س- دکتر شیبانی بوده و آقای طالقانی و…

ج- طالقانی.

س- بهشتی؟

ج- بهشتی، مطهری، رفسنجانی، کنی، عرض کنم که بعضی جلسات هم می‌دیدیم که قطب‌زاده یکی دو بار آمد و چیز هم معمولاً بودش.

س- بنی‌صدر؟

ج- بنی‌صدر آره این هم بود.

س- پس تمام اعضای هیئت دولت رفتید آنجا.

ج- نه نه من رفتم گاهی هم هر کی کار داشت و قانونی می‌نوشتیم می‌بردیم آنجا مثل مجلس بود دیگر می‌آوردیم شورای انقلاب تصویب می‌کردیم آن‌وقت می‌بردیم تو نخست‌وزیری و تو هیئت دولت آن‌ها تصویب می‌کردند یا اول با هیئت دولت موافقت جلب می‌شد می‌رفتیم.

س- آنجا حکم مجلسی داشت.

ج- آن‌ها که صحه می‌کردند دیگر قانون بودش. آن‌وقت چاپ می‌کردیم و به نام قانون عمل می‌کردیم.

س- رو زمین می‌نشستند یا…؟

ج- روی زمین. همه روی زمین، روی زمین می‌نشستیم.

س- تو شورای انقلاب؟

ج- بله، همه رو زمین بودند.

س- ولی هیئت دولت که پشت میز…؟

ج- بله، آنجا که رو صندلی بودیم دیگر، پشت میز بودیم بله. گاهی هم یکی دو بار هم شورای انقلاب را و هیئت انقلاب را دعوت کردیم، شورای انقلاب را ناهار تو همان نخست‌وزیری که بودیم یعنی کار داشتیم با هم همه که ناهار هم آنجا با هم می‌خوردیم و تا آخر وقت آنجا بودیم با هم بودیم، بله.

س- تو شورای انقلاب محیط چگونه بود؟ یعنی همه صدای یکسان داشتند یا یکی دو نفر گردن کلفت‌تر؟

ج- نه، تقریباً شورای انقلاب را بهشتی اداره می‌کرد قاعدتاً. اصلاً طبعاً او می‌گرفت و می‌خواند و تصحیح می‌کرد و دست او بود البته، طالقانی هم البته خیلی محترم و این‎ها بود. گاهی می‌آمد و آن گوشه‌ای می‌نشست و بعد هم زیاد نمی‌نشست و می‌رفت. دخالت چندانی نمی‌کرد. دخالت مهم با بهشتی بود همیشه، بله.

س- خاطرتان هست که اولین باری که شما، چه بگویم، یکه خوردید که اوضاع مثل ‌اینکه… به آن امیدتان یک ‌کمی خدشه وارد شد چه اتفاقی بود. اولین باری که تکان خوردید؟

ج- مازندران بود دیگر، زندان من مرتب می‌رفتم بازدید می‌کردم زندان را، آ خر اصلاً نمی‌دانستیم که اصلاً یک‌ جور دیگر فکر می‌کردیم شورای انقلاب، دادگاه انقلاب خودش آن مردی بود که ما خیلی بهش خوش‌عقیده بودیم مهدوی که او را آقای خمینی دادستان کل انقلابش کرد.

س- مهدوی کنی؟

ج- نه، نه. مهدوی بود، هادوی میگویم مهدوی.

س- هادوی بله.

ج- هادوی بود او قاضی عدلیه بود مرد خیلی درستی بود او را دادستان کل انقلاب کرد کم‌کم هی آخوندها فلان مخالفت می‌کردند نمی‌گذاشتند این بشود. بعد این آذری قمی که اسمش را شنیدید حتماً او را چیز کردند او را دادستان انقلاب تهران کردند، این مال تمام ایران. بعد او می‌گفت، «من اینجا مستقلم» شروع می‌کرد دخالت کردن و نمی‌گذاشت او دخالت کند. ما که خوب کاری… ولی من دخالت می‌کردم می‌رفتم زندان بازدید می‌کردم، ناهار غالباً تو زندان می‌خوردم. خلخالی هم تو زندان بود و هر چه می‌گفتم می‌شنید.

س- این درست است که زندان دست مجاهدین بود؟

ج- مجاهدین؟ یعنی به چه صورت؟

س- آن‌ها قدرت زندان، زندان دست مجاهدین بود و اعدام‌ها را آن‌ها می‌کردند.

ج- نه، نه. معرفی کنم آن‌هایی که بودند آن‌وقت یکی آن چیز بود که اسمش یادم رفت که کشته شد طفلک با آن مهدوی… عراقی. می‌شناختید که عراقی را؟

س- نخیر، اسمش را شنیدم.

ج- عراقی از آن مجاهدین اخوان‌المسلمین بود، مرد خیلی درست و خوبی بود که طفلک را کشتند با پسرش، دست او بود و چند تا بازاری بودند که به‌قدری، مردم خوبی بودند مجاهد هم

نبودند این‎ها.

س- یعنی زندان دست این‎ها بود؟

ج- یعنی زندان که بله، مدیر زندان و همه‌کارۀ زندان در را باز کنند ببندند کلاً دست این‎ها بود.

س- کی این‎ها را گذاشته بود اینجا؟

ج- این‎ها را خوب همان تشکیلات خمینی یا خودش یا اعوان و انصار خمینی، این‎ها مردم بسیار شریف و درست و مهربانی بودند و این زندانی‌ها این‎ها را می‌پرستیدند، این‎ها هم همین‌طور. عجیب درست و امین این‎ها بودند خود عراقی چقدر خوب بود. رئیس ‌کل این‎ها که آمده بود عراقی بودش. خیلی آدم محکم و استوار و معتقدی بود، خیلی هم با آقای خمینی مربوط بود که هویدا این‎ها هم تو همین زندان بود که این‎ها بودند. این است که من اطمینان داشتم. خلخالی هم که همیشه تو زندان بود غالباً. این‎ها هم گاهی می‌آمدند همین‌طوری غفاری این‎ها… گفتم این‎ها را خمینی تو دست خود خمینی و آخوندها بود. من به‌زور دخالت می‌کردم که اصلاً نمی‌خواستند. می‌خواستند خودشان… ما هم خیال نمی‌کردیم آخر این‌جوری بشود کار. به‌هرحال این‌طور بشود. خلاصه دیگر همان آدم کم‌کم یکهو می‌بینید ای‌بابا…

س- آن اولین چیزی که شما مثلاً رفتید خانه گفتید ای‌ دادوبیداد؟

ج- حالا درست یادم نیست و این‎ها کم‌کم حاصل شد، می‌دانید؟

س- کم‌کم همین. بعداً که کسانی به این نوار گوش می‌کنند می‌خواهند ببینند که این آقای مبشری که یک‌ عمر در دادگستری بوده و خدمت کرده چه جور در یک مقام وزارت دادگستری قرار می‌گیرد؟

ج- همین دیگر ما

س – و بعد یک سری کارهایی می‌شود که موافق میل ایشان نیست، این چطوری است؟

ج- همین دیگر، چند تا اعدام که شد. آخر ما البته آن اوایل که نرفته بودم ریختند و یک عده را کشتند مثل نصیری فلان و این‎ها. خوب طبیعتاً فکر می‌کردیم که رئیس سازمان امنیت بود. یک‌عمری گرفتند و کشتند مردم ناراحت هستند ریختند و یک امر تقریباً طبیعی است.

س- شما در آن عیبی نمی‌دیدید.

ج- نه یعنی می‌گفتم تمام می‌شود. یعنی جلواش را هم نمی‌شود گرفت بالاخره انقلاب است دیگر شده، بعد از ۱۵۰۰ سال یا دو هزار سال بعد دیگر یکهو اعدام‌های… وقتی هویدا را مثلاً کشتند یا همین پاکروان این‎ها را دیدم یک عده‌ای که… حالا هویدا من نمی‌دانم چکار کرده حالا غلط کرده ولی هنوز او محاکمه نشده آخر بگوییم که… قول هم داده بود آقای خمینی آن روز. گفتم به شما، اجازه داد که محاکمه بشود یعنی دنیا هم ببیند آن محاکمه را. به‌هرحال نمی‌توانم. از این‎ ما بدمان می‌آمد، متهم هم بود ولی چه کارکرده؟ چرا؟ واقعاً خدمت کرده به خارجی؟ علیه ما؟ این‎ها را باید داشت. بعد مثلاً پاکروان، آخر پاکروان در عمرش من میدانم یک چک به کسی نزده بود، من یقین دارم، یک شاهی دزدی نکرده بود اصلاً مردی بود، یک عده‌ای این ‌جوری که این‎ها را یکهو دیدیم که همه را درو کردند به این صورت.

س- آخر می‌فرمایید که رئیس زندان که آن آقای عراقی بود و آدم خوبی بوده.

ج- خوب خوبی بود آخر دست او نبود.

س- خلخالی هم که می‌فرمایید آدم بدی نبوده.

ج- که او هم نبود. نه خوب این خونریزی‌ها را کرده گفتم نسبت به آن آخوندها.

س – پس کی این کارها را می‌کرد؟

ج- همین‌ها را لابد آقای خمینی دستور می‌داد دیگر، ظاهراً. برای اینکه خلخالی البته آدم خون‌خواری است. گفتم نسبت به آن آخوندهای دیگر خیلی خوب است، نسبتاً.

س- نسبت به کی؟

ج- نسبت به اشخاص دیگر خیلی.

س- عجب.

ج- اصلاً خلخالی می‌گویم یک لوطی‌گری داشت مثلاً یک عده‌ای را ما نجات دادیم از دست… بعضی‌ها هستند که اصلاً…

س- شما فرمودید که برایتان شرح داده بود که هویدا را چه جوری کشتند.

ج- هویدا را آن چیز می‌گفت، یکی از آن اشخاصی که شرح داده بود بله بردند کشتند و گفت، «محاکمه کردیم.» بیخود می‌گوید محاکمه‌اش نکرده بودند.

س- یک عکسی تو روزنامه چاپ کردند.

ج- ظاهراً کشته بودنش بعد یک‌چیزهایی نوشته بودند به نام محاکمۀ هویدا. این‌طوری معروف شده. این‎ها را هم ندادند، نمی‌دادند. هی گفتیم این‎ها را بدهید بخوانیم نبود. اصلاً گفتم یک بساطی بود که به دست خود خمینی بود این محاکمات و این کشتار من وحشت کردم. اصلاً ما خیال کردیم می‌توانیم قبضه کنیم، اصلاً ماندم. فکر کردم کم‌کم درست می‌شود، خمینی موافقت می‌کند، محاکمه می‌شوند، نظمی پیدا می‌کند. من قانون نوشتم برای دادگاه‌های انقلاب، برای دادگاه‌های انقلاب قانون‌ها تصویب شد اصلاً دیدیم هیچ ملاک…

س- آن نواری که فرمودید خلخالی تعریف کرده چه بود؟

ج- بله که بردند… الان یادم نیست جزئیاتش، همه را دقیقاً گفتش.

س- چون ممکن است این نوار هیچ‌وقت در دسترس تاریخ نباشد اقلاً آنچه شما یادتان هست

ج- بله، آن نوار را گرفتند، همین‌که مرا بردند زندان همان شب این نوار را هم برداشتند بردند پس هم ندادند.

س- تقریباً چه یادتان هست از نوار؟

ج- تقریباً این‌که گفت زدیم، کشتیمش دیگر. و ایستادیمش و از او ما… بردیمش تو اتاق و نمی‌دانم. کی تیر زد. آن شیخ غفاری ظاهراً بوده و یکی دیگر از آن چیزها و زدیم با تیر و ایستاد و گفت نزنید مرا باید نجات بدهند و مرا نجات می‌دهند عده‌ای چرا؟ فلان من را می‌خواهید… از این حرف‌ها زده بود و کشته بودند. بعد هم یکی از آن‌ها که باز یادم نیست گفت. بعد آمدیم در را بستیم و محاکمه را مثلاً نوشتیم. یک همچنین چیزی. من این‎ها را وقتی دیدم و فلان اصلاً وحشت کردم که دیدم آخر توقع نداشتیم نه از آقای خمینی، از هیچ‌کسی که این‌جوری بکشند کسی را بدون محاکم بدون فلان. و تا آن‌وقت هم امیدوار بودم که قبضه کنیم کار را. قضات زیادی را می‌فرستادم زندان که کمک کنند در تشکیل پرونده، در رسیدگی… قضات درجه اول و خوب. این‎ها به‌قدری این‎ها را می‌رنجاندند، همین آذری قمی و این‎ها، این‎ها هی هر روز قهر می‌کردند و برمی‌گشتند. به این‎ها جا نمی‌دادند اتاق نمی‌دادند این‎ها موی دماغ بودند نمی‌خواستند قضات باشند. می‌خواستند دست خودشان باشد هر کاری می‌خواهند بکنند. ما هم با اصرار این‎ها را می‌فرستادیم و باز این‎ها می‌آمدند. هی می‌گفتم حالا خواهش می‌کنم که باز بروید محض خدا این‎ها می‌رفتند. خلاصه تا اینکه من آمدم و این‎ها را هم همه را بیرون کردم.

س- اینکه می‌گفتند هویدا تقاضای وقت کرده بوده که کتابی بنویسد یا نمی‌دانم چیزی بکند… ج- نمی‌دانم، این‎ها را نشنیدم.

س- یا خاطراتش را بنویسد؟

ج- نه او که می‌توانست بکند تقاضا نمی‌خواست.

س- نه وقتی که در زندان بود که به او وقت بدهند، یک ماه به او وقت بدهند که این‎ها را بردارد بنویسد.

ج- نه نمی‌دانم این‎ها را نشنیدم که همچین تقاضایی کرده باشد.

س- ولی خوب جلسه آخر فرمودید که توسط آقای…

ج- بله توسط رهنما نوشته بود که مرا بخواهد فلان کس چون مطالب مهمی دارم که باید بگویم که بعد وقتی این را به من دادند که دو ساعت پیش کشته بودندش. که بعضی‌ها می‌گویند مثلاً همین‌که شما گفته بودید همه‌چیز را می‌گوید شاید همین موجب قتلش شده مثلاً چون نمی‌خواستند. گفتم هزار داستان سیاسی وجود داشت و خود همین افسرهایی که کشتند خوب این‎ها هرکدام همان مقدم. منبع نیم‌قرن اطلاع سیاسی ایران بود…

س- او هم که با آقای بازرگان گویا رابطۀ خوبی داشته.

ج- بله. با همه خوب بود… به همه کمک کرده بود. آخر این را کشتند نه تعقیب شد. آخر این‎ها را گفتم همه‌شان پاکروان فلان همۀ این‎ها منبع اطلاعات مهمی بودند، خود هویدا یکی نبود که همین‌طور عادی باشد، خود نیک‌پی، رضا نیک‌پی شهردار تهران که کشتندش همه این‌طوری بودند.

س- تو جلسات هیئت دولت شما راجع به این مسائل بحث می‌کردید؟

ج- بله، چرا همان روزی که استعفا دادم گفتم آخر این کارها شده، این‎ها همه خلاف آنچه ما فکر می‌کردیم این است که من نمی‌توانم بمانم و استعفا می‌دهم. مفصل صحبت کردم بله.

س- یعنی شما مثل بقیه در روزنامه و رادیو این اخبار را می‌شنیدید؟

ج- این‎ها را خوب از مردمی که من تماس داشتم من می‌شنیدم، نه.

س- نه، منظور اعدام را می‌گویم.

ج- نه زندان تو زندان مثلاً می‌گفتند و نه، می‌شنیدیم از خود داخل می‌شنیدیم ولی خوب وقتی کار گذشته بود و اصلاً نمی‌توانستیم کنترل کنیم کی چطور می‌شود. ما خودمان هم این‌قدر گرفتاری داشتیم، خود دادگستری من گرفتاری داشتم.

س- کار شما چه بود آن مدت؟

ج- کار؟ چه‌کاری؟

س- می‌گویم با وجود اینکه دادگاه‌های انقلاب بود و کارشان را می‌کردند دادگستری کارش چه بود؟

ج- کار زیاد داشتیم. تغییرات. کارش خیلی زیاد بود. اولاً نظم اشخاص بد را بیرون کردن اشخاص خوب را آوردن، سازمان شهرستان‌ها را دادن، پرونده‌ها… خیلی کار فوق‌العاده زیادی بود اصلاً نمی‌رسید آدم سرش را بخاراند. بعد هم یک عده‌ای آنجا بودند که باید مراقب آن‌ها هم می‌بودیم که فقط کارهای بدی می‌کردند، خودخواهی‌هایی داشتند. خلاصه، خیلی کار بود من هم خوش‌بین بودم به یک عده‌ای که آنجا کار می‌کردند با ما و هیچ‌کدامشان شایسته خوش‌بینی نبودند. و کار زیاد بود و هیئت دولت کار زیاد بود آنجا خیلی کار زیاد و نبودن همکار خوب که همه این مسائل. من خلّص و مخلص برای انقلاب می‌خواستم همه کار کنم تقریباً همه می‌خواستند برای خودشان یک پستی بگیرند و یک آینده‌ای درست کنند. یعنی از این حیث ضعف مردم را دیدم که ما ایران چرا به این صورت هست.

س- این سیستم قضایی ایران می‌شود تشبیه‌اش کرد به وضعی که قبل از داور بوده؟ الان آن شکلی شده دومرتبه؟

ج- بله، شاید آن‌وقت بهتر بود حتماً. آن‌وقت به نظر من اشخاص واردتری بودند، ما که ندیده بودیم، خلاصه الان…

س- یعنی عملاً قوانین به‌اصطلاح مدنی ایران به ‌کلی کنار گذاشته ‌شده؟

ج- یک قوانینی بود. بله عملاً کسی گوش نمی‌دهد هرکسی یک فکری دارد فلان. به میل خودش فتوا می‌دهد، به قول… خودشان را مجتهد می‌دانند و می‌گویند فتوای ما این است.

س- یعنی واقعاً عیناً برگشته به زمان قبل از داور؟

ج- والله من قبلش را ندیده بودم ولی خوب…

س- آنچه شنیده بودید.

ج- ولی خوب آن‌وقت قانون نبود دیگر، قانون حکومت نمی‌کرد دیگر فتوای آخوندها بود.

س- حالا دادگستری اصلاً نقشی ندارد؟

ج- نقش چرا، مردم خودشان رأی می‌دهند فتوای آخوندها. قانون مدونی…

س- قاضی دادگستری چه؟

ج- همان دیگر قاضی هم همین‌طور. یا آخوندها هستند که خودشان یک‌چیزی می‌نویسند عمل می‌شود غلط، برخلاف قانون اصلاً قانون را قبول ندارند. این را قبول ندارند قانون را هم نمی‌نویسند آخر procedure چیست؟ چه جوری باید باشد؟ آخر یک نظمی باید باشد. قاضی که تقلب کرد تعقیب می‌شود یا نمی‌شود؟ چه جوری تعقیب می‌شود؟ آخر تمام همه‌چیز پا یه هوا، هیچی اصلاً.

س- این‎ها را دادگاه‌های سابق، دادگاه‌های شهرستان‌ها و این‎ها تعطیل هستند یا بیکارند؟ چه جوری است؟

ج- نه، همان فرمشان تغییر کرده، هستند همه متن‌ها به صورتی که گفتم. به‌صورت جدید خود آخوندی، هیچی.

س- یعنی رؤسایشان همه‌شان آخوند هستند؟

ج- همه آخوند هستند تقریباً، تقریباً همه بله.

س- حالا من یک سؤال آخر دارم که ممکن است، در هرحال سؤالی است که من فکر می‌کنم، دخترخانمتان هم دیروز می‌خواستند که این سؤال را بکنم و آن این است که افرادی امثال یا شاید خود هویدا وقتی که به او ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند مثلاً تو در زمان نخست‌وزیریت ایراداتی به شما وارد است حرفش این بود که یک سیستمی بود و ما در داخل آن سیستم بودیم و ما نقشی نداشتیم. حالا همانطوری که اطلاع دارید عین این صحبت را راجع به کابینۀ بازرگان می‌کنند می‌گویند این‎ها هم یک سری کارهایی در زمانی که این‎ها مسئول بودند شده این‎ها هم برمی‌گردند می‌گویند که خوب ما مسئول نبودیم یک کارهایی می‌شد و به ما مربوط نیست.

س- مسئول چطور نبودند؟

ج- حالا سؤال این است که فرق بین این دوتا دوره چیست؟

س- خیلی. نه کابینه بازرگان کار می‌کردند، در همه کار دخالت می‌کردند که خوب بعضی‌هایشان را آخوندی جلویش را می‌گرفت. مثل همین زندان همین اعدام این‎ها را خوب بالاخره نمی‌گذاشتند خودشان تشکیل داده بودند. دولت بازرگان بایستی البته ول می‌کرد می‌توانست ول کند. آن‌ها هم خیال می‌کردند که کم‌کم درست می‌شود قبضه می‌شود این‎ها نرم می‌شوند. همین‌که بازرگان گفت چند بار، گفت، «این‎ها را من می‌آورم که ببینند نمی‌توانند کار کنند خودشان بروند عقب.» خوب این‎ها را آورد، این‎ها نشستند و از خدا هم خواستند. عقب هم نرفتند.

س- منظور شورای انقلاب است؟

ج- نه اصلاً خود آخوندی دیگر. آورد وزیر گفت بیایند این‎ها بشوند جای ما ببینند نمی‌توانند. گفتیم آقا ول نمی‌کنند این‎ها غصه نتوانستن نمی‌خورند که. بد فکر کردن بازرگان بود دیگر این کار را کرد. این‎ها را آورد به ‌زور آورد این‎ها را کسی جرأت نمی‌کرد پشت میز وزارت. بعد دیگر ماندند، حالا هم ماندند.

س- مثلاً آدم صحبت می‌کند مثلاً با یکی از وزرای دولت آموزگار اظهار می‌کنند که مثلاً اگر بگیروببندی بود و این‎ها، این‎ها را سازمان امنیت می‌کرد ما نمی‌کردیم.

ج- نه، نخیر آن‌ها می‌کردند، مگر این‎ها مجبوراً حکومت را نگه ‌داشته بودند؟ اگر وزیر آموزگار ول می‌کرد به ‌این ‌علت او هم ول می‌کرد دیگر نمی‌شد کسی نمی‌کرد. همه تسلیم بودند و البته آن جلاده می‌کشد ولی تو مقصری تو آن جلاد را حفظ می‌کنی که جلاد می‌ماند. اصلاً غلط است این حرف.

س- حالا موضوع این است که آن وزرای آموزگار حالا عین این ایراد را به وزرای بازرگان می‌گیرند. ج- نه هیچ‌وقت، کجا بود؟ نه. وزرای بازرگان گفتم باید استعفا می‌دادند کارهای خودشان را می‌کردند خیلی صمیمانه. آن‌وقت انقلاب بود غیر از آن است. یک کارهایی می‌شد ملت می‌کرد نمی‌شد جلویش را گرفت امید بود که کم‌کم ملت مهار بشود منتها نکرد بایستی ول می‌کردند فقط غلط بازرگان و دیگران این بود که استعفا ندادند. وقتی دیدند نمی‌توانند کنترل کنند باید استعفا بدهند نه اینکه آن‌ها را بیاورند. آن‌ها هم لابد فکر کردند که می‌شود درست می‌شود مثلاً. وگرنه غیرازآن بود. اگرنه خود همین‌ها حکومت را نگه می‌دارند، هر حکومتی را. آن‌وقت آن پیشخدمته هم مؤثر است در نگهداشتن حکومت.

س- یعنی تصور می‌کنید که اگر بازرگان استعفا داده بود شاید…

ج- من معتقدم که می‌توانست بایستد یا استعفا می‌داد وضع جور دیگری می‌شد به این صورت درنمی‌آمد. آمد این‎ها را آورد و خودش هم کار کرد با این‎ها، زیردست آن‌ها نشست و کار کرد.

س- آن زمانی که آقای طالقانی قهر کرد و از تهران رفت بیرون شما در تهران تشریف داشتید؟ ج – بله.

س- ما که در خارج بودیم خیلی برایمان عجیب بود که چطور شد که آقای طالقانی به ‌این‌ ترتیب قهر کرد و بعد که رفت پهلوی آقای خمینی و بعد برگشت…

ج- تسلیم بود.

س- به یک نحو عجیبی تسلیم بود. انگار اصلاً نمی‌شد تصور کرد که…

ج- هیچی او خیال می‌کرد که انقلاب به هم می‌خورد اگر این قهر بکند، مردم تشتت پیدا کنند روی صمیمیتش که کلی بودن و یکدست بودن به هم نخورد. او مرد صمیمی و خوبی بود.

س- تصور می‌کنید چه گفت‌وشنودی با خمینی شده بود که بعد وقتی که آمد بیرون این‌جور…

ج- نمی‌دانم، خیلی تصمیم… لابد گفته بود آقا اسلام. همین حرف‌ها را حتماً زده، برای خدا و پیغمبر، حرفی که همه را فریب می‌دهد همین‌هاست همه را.