مصاحبه با دریادار احمد مدنی

دریادار نیروی دریایی ۱۳۴۸

برکناری از ارتش شاهنشاهی ۱۳۵۱

فرمانده نیروی دریایی و وزیرجنگ در دولت بازرگان

اعضای بلندپایه جبهه ملی

کاندیدای ریاست‌جمهوری اسلامی ایران

 

روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

 

 

 

س- آقای دکتر مدنی سؤال اول ما مربوط می‌شود به شرح‌حال مختصر شما. لطفاً برای ما توضیح بدهید که شما کجا به دنیا آمدید، در جه تاریخی به دنیا آمدید، در چه خانواده‌ای و در کجا تحصیلات کردید، و از چه تاریخی وارد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شدید؟

ج- متشکرم از محبت‌تان. بنده کرمانی هستم، در شهر کرمان متولد شدم ۱۳۰۸ یعنی تقریباً ۵۴ سال قبل از این در یک خانواده روحانی. پدرم هم روحانی بود و اخیراً مرحوم شد. تحصیلات دبستان و دبیرستان را در کرمان انجام دادم بعد در ۱۳۲۶ برای تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شدم چون آن وقت دانشکده‌ها مثل حالا گسترده نبود همه جای ایران. بیشتر علاقه‌مند به رشته‌های سیاسی و اقتصادی بودم به همین مناسبت از میان همه رشته‌هایی که انتخاب کردم دانشکده حقوق بود فقط امتحان دادم جای دیگر را امتحان ندادم برای این‌که منحصراً می‌خواستم یا رشته سیاسی یا اقتصادی را دنبال کنم. و قبول شدم یک سال اول را در تهران گذراندم سال اول دانشکده را تا این‌که امتحانی بود برای نیروی دریایی در خارج از ایران در انگلستان،‌ و باز من خیلی مشتاق بودم محیط خارج را ببینم و زندگی مردم خارج از ایران را بررسی کنم. یک شوقی داشتم برای اطلاعات اجتماعی و شناختی از احوال ملل و به همین ماسبت در خلال تحصیلات دبیرستانی این طور کتاب‌ها را زیاد می‌خواندم. بعد همین‌که این امتحان اعلام شد با آن‌که من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یک افسر دریایی بشوم، منطقه کرمان منطقه خشکی است سروکاری با دریا ندارد که ما اصولاً خاطره‌ای از دریا داشته باشیم و این قبیل مسائل ولی آن هدف خودم آمدن به خارج، تحقیقات بررسی‌ها و این‌که امکانات مالی خود من اجازه نمی‌داد یک زمان بتوانم به خارج بیایم دیدم یک وسیله‌ای است که می‌توانم بروم و این بررسی‌های اجتماعی‌ام را انجام بدهم به همین مناسبت امتحانی دادم و با این‌که اطمینانی نداشتم از قبول شدن اما قبول شدم و در سال ۱۳۲۸ به انگلستان رفتم برای طی دانشکده دریایی. آن‌جا با زمینه قبلی که در کارهای اجتماعی داشتم و در دوران دبیرستان مثل همه جوانان و نوجوانان ایران، مثل همه که عرض می‌کنم مثل بیشترین در آن دوران، یک مدت خیلی کوتاهی را هم در حزب توده به سر بردم یک شش ماهی را، من بودم و همین که فهمیدم که جریانات چی هست چون در نوجوانی و دبیرستان این‌طور نغمه‌ها آدم را جلب می‌کند. اما فهمیدم که مطرب از چه قرار است؟

س- عضو شدید یا فقط متمایل بودید؟

ج- نه، رفتم عضو شدم.

س- عضویت.

ج- بله. و بعد از شش ماه همین که، علتش هم این بود که در این سفری که جایی رفتم از کرمان خارج شدم به سمت تهران دیدم که در آن جاهایی که مراکز حزب توده بود عکس استالین هست و مسائل دیگری است ما هم در عرف و همان شعور خودمان دیگر یک بچه شهرستانی و این حدودها در برگشتن به کرمان به دوستانم گفتم که ما ها را جای دیگر دارند می‌برند و مطلب یک‌چیز دیگر هست که اسمش هست مبارزه با امپریالیسم و از چاله‌ای به چاله‌ای داریم می‌افتیم، داستان چیز دیگر هست. این یک حرکت ملی نیست و این بود که تعدادی از رفقا را هم بیدار کردم و همان دبیرستان مقابل این‌ها ایستادیم از همان وقت، چون من دنبال یک حرکت ملی مردمی بودم، معتدل ملی مردمی، دنبال این خط بودم، تا این‌که در انگلستان به مناسبت آشنایی‌های خانوادگی شادروان مهندس رضوی در ۱۳۳۰ بازدیدی از انگلستان کرد برادرش آن‌جا بود آمد یک چیز خصوصی. خوب، ایشان کرمانی بود و دوست خانوادگی با پدر بنده و امثال این‌ها، بنده ایشان را دیدم و خیلی خوشحال شدم چند روزی را که ایشان آن‌جا بود دیدارهایی داشتیم و ایشان مرا تشویق کرد به جبهه ملی بپیوندم. و من چون زمینه کاملاً مساعدی داشتم برای این حرکت از ۱۳۳۰ به جبهه ملی پیوستم، یعنی الان تقریباً سی و سه سال تمام هست از آن تاریخ تا به امروز که در این تلاش هستم و جایم را پیدا کردم یعنی آنجایی که می‌خواستم پیدا کردم در نتیجه محکم همان‌جا ماندم تا برگشتم به ایران، برگشتم به ایران و طبیعی است که آن‌جا من عصرها در هایدپارک وقتم را صرف یک جوری مسائل اجتماعی می‌کردم، آن‌جا شما خوب می‌دانید که محلی است که نشر افکار آزاد هست برای ارائه افکار و میتینگ‌ها و امثال این در نتیجه من از این فرصت مطلوب حسن استفاده را می‌کردم و می‌رفتم و بحث و گفت‌وگو می‌داشتیم با دیگران بخصوص آن زمان انگلیسی‌هایی که آن‌جا بودند یا سایرین از کسانی که چگونگی‌ها برایشان روشن نبود من هم در حد خودم در آن میزانی که اطلاعات که من آن روز اجازه می‌داد به این بحث‌ها می‌پرداختم.

س- شما در آن موقع در فعالیت‌های دانشجویان هم شرکت داشتید؟

ج- آقای دکتر آن زمان در انگلستان فعالیت دانشجویی به این مفهوم وجود نداشت. ایرانی‌ها در خارج از ایران خیلی کم بودند مجموع ایرانیانی که در انگلستان بودند در لندن شاید دویست سیصد نفر بیشتر نمی‌شدند و این‌ها بیشترشان آدم‌هایی بودند در سنین بالا، ‌معدودشان در سنین پایین نتیجتاً فعالیت‌های دانشجویی به آن مفهومی که در سال‌های ۴۰ و ۵۰ بعدها وجود داشت در آن تاریخ وجود نداشت. اما من در حدی که می‌توانستم کاری از عهده‌ام ساخته بود می‌رفتم هایدپارک و آن‌جا بحث می‌کردم گفت‌وگو می‌شنیدم.

س- چه سالی شما تشریف آوردید به ایران؟

ج- تقریباً نزدیک‌های ۲۸ مرداد که

س- یعنی در سال ۱۳۳۲.

ج- بله. و بعد که به ایران برگشتم و آن جریان کودتای واقعاً ننگین ۲۸ مرداد که چه به روزگار ایران آورد رخ داد و بعد دنبال این بودند به یک ترتیبی مرا آزار بدهند به مناسبت زمینه‌های قبلی که آن‌جا داشتم و خبر داشتند که چه می‌کنم، در زمان مرحوم دکتر مصدق مقدور نبود ولی بعد در این بهانه بودند. در این زمان چند نفر ناو بر را آتش زدند.

س- انوشه و…

ج- بله. من وکیل تسخیری این‌ها بودم یعنی خودشان انتخابم کردند بعد شدم وکیل تسخیری چون خودشان امتناع کردند فکر می‌کردند که وکیلی انتخاب نکنند محاکمه نمی‌شوند ولی دادگاه بعد مرا انتخاب کرد. دادگاه هم از این لحاظ مرا. مقامات آن‌جا، از این لحاظ انتخاب کردند گفتند این یک افسری است مسائل حقوقی چیزی حالیش نیست شاید فارسی هم درست بلد نباشد سال‌ها خارج از ایران بوده می‌آید یک چیزهایی می‌گوید این‌ها هم محکوم می‌شوند می‌روند دنبال کارشان و نتیجتاً محاکمه‌ای نخواهد بود یک وکیل مدافع چیزی خواهد بود، قلابی همان وکیل مدافع. و گمانی نداشتند که من حتی بتوانم یک چند کلمه‌ای حرف بزنم در دادگاه با وجودی که من وکیل مدافع بودم. بعد که دادگاه خوب، شروع کردیم به دفاع کردن ما هم عنوان دفاعیه را شعری قرار دادم که شاید بعضی از قضات معنی‌اش را هم آن روز نفهمیدند و انتظار نداشتند حتی من خوب، یک خط شعر حفظ باشم و آن شعری که عنوان دفاع قرار دادم این بود که از خود این عنوان دفاع شما پی می‌برید که دفاع در چه زمینه بود: «عقل اول تاخت بر عقل دوم / ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم» این شعر را من عنوان دفاع قرار دادم و یک دفاعیه‌ای که باقیمانده دفاع معلوم بود که از چه قرار بود. شبش که این دفاع تمام شد و این‌ها بازرسانی که برای بررسی و نظارت بر امر این دادگاه آمده بودند از تهران مرا خواستند و گفتند، «سرب گداخته توی گلویت می‌ریزیم.» گفتم به چه مناسبت؟ گفتند، «برای این‌که تو توده‌ای هستی و از توده‌ای‌ها دفاع کردی.» گفتم که من معلوم است که از تهدید نمی‌ترسم، یک.

س- کی شخصاً این تهدید را به شما کرد آقای مدنی؟

ج- بدون تردید که الان درست حقیقتش اسم‌هایشان خاطرم نیست یک تعداد از بازرسانی که گذشت زمان،

س- یعنی می‌خواهم بگویم که یک افسر عالی‌رتبه‌ای نبود در ارتش؟

ج- در رده‌های بالای چون هم نظامی و غیرنظامی بودند نظارت عمومی داشتند

س- بله.

ج- بعد گفتم که اگر به این آسانی آدم توده‌ای می‌شود شماها هم توده‌ای هستید، اگر می‌گویید به صرف گفتار است. من وکیل مدافع این‌ها بودم وکیل مدافع هم وظیفۀ دفاع کردن است والا اسمش را وکیل مدافع نمی‌گذاشتند وکیل مخالف می‌گذاشتند و از این بحث‌ها با هم زیاد می‌کردیم و سرانجام فردا صبحش مرا فرستادند جزیره هنگام، من دو سال جزیره هنگام بودم.

س- جزیره؟

ج- جزیره هنگام.

س- هنگام، جزیره هنگام کجاست آقا؟

ج- جزیره هنگام در خلیج فارس تقریباً مقابل تنب کوچک در دهانه خلیج فارس زیر جزیره قشم یک جزیره کوچولویی است آن‌جا من دو سال را آن‌جا بودم به‌عنوان،

س- در چه سمتی؟

ج- ظاهر قضیه به‌عنوان این‌که آن‌جا مسئول جزیره باشم به‌عنوان یک چیز دریایی اما آن که وجود نداشت این ظاهر قضیه بود باطناً تبعید، ظاهر قضیه این‌که من سرپرست یک پاسگاه آن‌جا باشم که اصلاً پاسگاهی وجود نداشت یکی دو سه‌تا تبعیدی هم با من فرستادند که چند نفر آن‌جا بودیم که به آن گمان که من آن‌جا خیلی مستأصل می‌شوم و آن‌جا ماندم در جزیره در آن زمان و آن جزیره‌ای که من آن‌جا بودم این را باید دید و زندگی آن‌جا را باید دید که هر یک روزش شاید از روزها و ماه‌ها در زندان بودن سخت‌تر باشد.

س- چرا؟ وقتی به آدم می‌گویند در جزیره آدم جایی را تصور می‌کند که خوب، حتماً روزها می‌تواند برود شنا بکند و آب و هوای خوبی هم هست و،

ج- نه حالا آب و هوای جزیره هم….

س- سرد نمی‌شود مخصوصاً در خلیج فارس.

ج- بله، حالا…

س- چرا این‌قدر سخت بود؟

ج- به شما عرض کنم که اولاً که حتی ابتدایی‌ترین وسایل زندگی آن‌جا موجود نبود، حتی ابتدایی‌ترین و برای نمونه آبی را که برای آشامیدنی ما می‌خوریم آبی بود که در این گودال‌ها و حوضچه‌های به‌اصطلاح آب‌انبار اسمش را گذاشته بودند جمع می‌شد و آن پیوک هم که بیماری کردم بود که از بدن کرم در اثر همین آب‌ها آن‌جا رواج کامل داشت. موقعی می‌گویم هیچ‌چیز وجود نداشت واقعاً هیچ‌چیز وجود نداشت یعنی شما تصور بفرمایید که شش ماه گرمای توان‌فرسای آن‌جا را آدم حتی نگاهش به یک تکه کوچولوی یخ نیفتد و نبیند، مثلاً حالا این چیزی نیست، می‌خواهم بگویم که یک آب گرم، نیمه گرم خوردن تابستان تازه شانسی بود اگر که، خوب هر چه بود تحمل بود من آن دو سال را آن‌جا گذراندم تا بعد آمدم بندرعباس. در برنامه‌ای که ما داشتیم ول نکردیم و آن این که تشکیلات جبهه ملی را در ارتش پی‌ریزی کردیم. این تشکیلات تمام مدت پنهان بود و خوب پیش رفت، یکی از کارهایی که ما خوب یاد گرفته بودیم در ارتش این را چطوری آرام و پنهان انجام بدهیم. این ادامه داشت لاینقطع تا روز قبل از انقلاب.

س- شما روی‌هم‌رفته چند نفر افسر را توانستید با خودتان همراه کنید؟

ج- این در همه شعبات ارتش ما کار کردیم در همه‌جا باز بر مبنای عدم تمرکز کار کردیم یعنی یکی از تربیت می‌کردیم او با دیگران در تماس بود، او با دیگران در تماس بود، تمام کار ما فوق‌العاده پرهیز از تمرکز بود و با عدم تمرکز در همه‌جا کار کردند.

س- یعنی شما یک نقشه سازمانی یا تشکیلاتی منسجم نداشتید؟

ج- اصلاً، اصلاً، مطلقاً این‌کار را نکردیم و این اشتباه توده‌ای‌ها را ما هیچ‌وقت

س- تکرار نکردید.

ج- تکرار نکردیم. نه ما به نام کسی را تنظیم کردیم، نه نقشه‌ای گذاشتیم، همه بیان شفاهی، سازمان بر عدم تمرکز و هرکس در محدوده خودش بیان افکار و اندیشه همان کاری که الان داریم می‌کنیم و الان مشغولیم برای، نه توی ارتش، در کل. این برنامه‌ها را این کتاب تیمسار قره‌باغی که اخیراً منتشر شده یک اشاره‌ای کرده که موقعی که معاون نیروی دریایی را توی زمان نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار اشاره‌ای می‌کند، کتابی اخیراً نوشته که موقعی که معاون نیروی دریایی را معرفی کردند برای بعضی برنامه‌ها و این در یک زمینه‌های کاری آن‌جور که ما می‌خواستیم اقدام نمی‌کرد بعد فهمیدیم که این پنهان دو سال است که با مدنی مراوده دارد و تقریباً مجری دستور او است ولی ظاهراً هیچ. و این مطلب درست است بسیاری از این افسران سال‌های سال اغلب آخر شب می‌آمدند من دستورات را می‌دادم.

س- آقای قره‌باغی هم یکی از اعضای شما بود؟

ج- نه، نه، ایشان می‌نویسند توی کتابشان که آن معاون نیروی دریایی را که با او در تماس بود بعداً فهمید که آن معاون نیروی دریایی یکی از کسانی بوده که سال‌ها،

س- از دوستان شما بوده.

ج- بله. یک اشاره‌ای توی کتابشان ایشان به این مطلب کرده. منظورم این است که و حتی در این چیزی که حالا می‌دهم خدمتتان افشاگری به‌اصطلاح لانه جاسوسی، این‌جا هم اشاره‌ای به این هست که من با آن وابسته دفاعی موقعی صحبت می‌کنم با وابسته دفاعی آمریکا به ایشان می‌گویم که محال است بتوانید در این کودتا کنید افسران جوان مطلق زیر بار کودتا نخواهند رفت و ما کارمان را کردیم. هایزر و امثال این نمی‌توانند کودتا در ایران راه بیندازند یک کودتای آمریکایی.

س- این سند لانه‌جاسوسی را شما تأیید می‌کنید این چیزی که راجع به شما نوشته.

ج- بله تأیید می‌کنم منتها تمام مطالب نیست. من یک دیدار تقریباً چهارساعته‌ای با ایشان داشتم و دقیقاً….

س- ایشان کی هستند؟

ج- وابسته دفاعی آمریکا بود در ایران. این سند آنچه که ایران منتشر کردند سندش به‌اصطلاح شماره ۳۶ است که عین هم الان خدمتتان می‌دهم.

س- خواهش می‌کنم من ضمیمه نوار شما می‌کنم این را.

ج- این‌جا اشاره‌ای هست که ما فعالیت‌های‌مان را طوری کردیم در ارتش اقدامی کردیم که این‌ها هیچ‌وقت زیر بار یک کودتایی به وسیله چیز نخواهند رفت، و این‌ها در مسیر انقلابند یعنی ارتش ما در مسیر یک حکومت ملی البته حکومت ملی، باز این‌جا من اشاره کردم موقعی وابسته نظامی از من می‌پرسد که، «شما منظورتان حکومت جمهوری اسلامی است؟» جوابی که من می‌دهم الان خدمتتان این است، افسر گزارش‌دهنده سؤال کرد که، «آیا منظور او این است که ایالات متحده باید از یک جمهوری انقلابی اسلامی حمایت کند؟ او پاسخ داد یعنی من، که این‌ها فقط الفاظی هستند که نشان‌دهنده چیزی نیستند و این دولت جدید ایران یک دولت سوسیالیست بدون سلطنت خواهد بود.» این را من جواب می‌دهم. ما دنبال یک حکومت ملی، مردمی، بدون سلطنت هستیم و دنبال جمهوری اسلامی پسوند اسلامی و این قبیل مسائل ما نیستیم که این‌جا مخصوصاً من اشاره کردم که این‌ها فقط الفاظی است و این مصاحبه‌ای است که قبل از همه این برنامه‌های انقلاب و همه این‌ها انجام گرفته که این نکات خیلی خوبی درش هست که این را خدمتتان تقدیم می‌کنم، حتی این‌ها هم که دشمن من هستند نتوانستند کتمان کنند آن چیزی را که من آن روز به این استحکام در اتاق سربسته به وابسته آمریکایی گفتم. منظورم این است که این برنامه‌ها را طبیعی است ما دنبال می‌کردیم توی ارتش و بخصوص من موقعی که در خدمت ارتش بودم همیشه همه‌جا هم خوب، سال‌ها فرمانده خلیج فارس بودم، خیلی سنجیده خیلی….

س- از چه سالی تا چه سالی شما فرمانده خلیج فارس بودید؟

ج- مجموعش باید بگویم ۹ سال چون گاهی بودم گاهی می‌رفتم برای تحصیلاتم چون تحصیلاتم را دانشکده دریایی را که انگلیس دیدم تکمیلی‌اش را آمریکا رفتم چهار سفر.

س- از آن‌جایی که من آدم نظامی نیستم و به اصول تشکیلاتی نظامی و این‌ها وارد نیستم درست متوجه نیستم که شما منظورتان از فرمانده خلیج فارس چیست؟ ممکن است که این را برای ما توضیح بدهید؟

ج- ما در نیروی دریایی یک قسمت من فرماندهی شمال دریای مازندران را داشتیم، یک قسمت فرماندهی خلیج فارس که این به دو قسمت می‌شد، دریای عمان و حاشیه بندرعباس که من بودم، خرمشهر و حاشیه بوشهر دیگری بود، دوتا فرماندهی از خرمشهر تا چاه‌بهار داشت که حاشیه نیمه دومش تا مرز چاه‌بهارش من فرمانده بودم، از خرمشهر تا بوشهرش را دیگری بود از همکارانم.

س- و این فرمانده هم می‌بایستی حتماً دریادار باشد بله؟

ج- محل فرماندهی دریاداری بود. بله، چون دریاداری بود و بعد دریاسالاری بنابراین فرمانده می‌بایست دریادار باشد. البته من قبل از این‌که دریادار بشوم باز این فرماندهی را داشتم، چون اجباراً افسران ارشدتری ما نداشتیم که بتوانند این مجال به افسران دریایی داده می‌شد که در مشاغل بالاتر از درجه‌شان حتی از چند مرحله بالاتر را بتوانند خدمت کنند. و به همین مناسبت من گاهی بودم گاهی نبودم چون می‌رفتم برای تحصیلات، مجموعش ۹ سال، عمده خدمت من اصولاً در جنوب بود، عمده خدمت. و این‌که مردم جنوب ایران محبتی به من دارند به‌طورکلی به لحاظ طول خدمت من در نواحی جنوب است که یک شناختی از من داشتند، شناخت بعد از دوران انقلاب نیست شناختی دقیقاً از احوال من داشتند با هم بودیم. این اقداماتی که من در مسیر تلاش‌های سیاسی در ارتش یعنی همان مسیر راه مصدق نیروی معتدل ملی بود که همیشه بهش اعتقاد داشتم حالا هم اعتقاد دارم و این بنای زندگی من است از لحاظ مشی سیاسی. این خط را در سرتاسر دورانی که در ارتش بودم البته سنجیده و حسابگرانه نه احساساتی، این را دنبال می‌کردم چون در آن روزگارها هم می‌بایست سنجیده کار کرد نمی‌توانستیم شعار بدهیم با یک شعار دادن و از بین رفتن مطلوب نبود کار درستی نبود، اگر می‌خواستیم کار کنیم می‌بایست سنجیده کار کنیم و من این برنامه‌ها را خیلی حسابگرانه دنبال می‌کردم اما پی می‌بردم. یک روز یکی از فرماندهان من به من گفت که، «مدنی، اعلیحضرت حتی از میم و صاد و دال و قاف هم بدشان می‌آید.» من خودم را حقیقتش زدم به نفهمی، گفتم بسیار خوب، اگر اعلیحضرت از این از میم و دال و صاد و قاف بدشان می‌آید به ایشان بفرمایید که این چهارتا حرف را از دستور زبان فارسی حذف بشود از الفبای زبان فارسی حذف بشود و در زبان فارسی هم دیگر به کار برده نشود، و موقعی به کار برده نشد ما دیگر استعمالش نمی‌کنیم. گفت، «خودت می‌فهمی من چه می‌گویم.» گفتم نه، متوجه نمی‌شوم. گفت، «می‌فهمی. و این‌قدر تلاش‌های جبهه ملی را نداشته باش.» گفتم من مطلقاً همچین تلاشی ندارم. و خیلی شدید منکر شدم. گفتم هیچ، خیلی، یک چیزی است که خیلی تخیلاتی است این چیزی که می‌فرمایید. رد پا پیدا کنید بروید ببینید کجاست؟ همین‌طور تهمت که نمی‌شود زد که؟ لفظ چیز که نمی‌شود گفت که؟ و هر چی می‌کردند که رد پا پیدا کنند ما برنامه کارمان را طوری ترتیب داده بودیم که رد پا نبود. هیچ‌جا نه نوشته‌ای بود نه رمزی بود نه گفتاری بود. کسانی که دقیق بودند گفته می‌شد پیغام داده می‌شد عدم تمرکز توی کار خودش می‌رفت دیگر حتی خیلی از رده‌ها را ما اصلاً نمی‌دیدیم. به همین مناسبت من نمی‌دانم شعاع عمل چه میزانی بود چون هیچ‌وقت نخواستم بدانم که تا کجا این‌ها تشکیلات عمیقی در اجزای همه‌جا به وجود آوردند. کلیات می‌خواستند هی مرتب پیش بیایند و بکنند دستور کلی به شاخه‌ها داده می‌شد شاخه‌ها هم باز توی حافظه بود توی هیچ‌چیز دیگر نبود. اما می‌دانستند درعین‌حال من چه می‌کنم با تمام این تفاصیل که رد پا مطلقاً گیر نیامده بود باز می‌دانستند بعضی روحیات مرا می فهمیدند. تا این‌که خوب، دادگاهی شدم سرانجام در ۱۳۵۰ و این آخرین جلسه دادگاه من بود که با چهارده ماده اعلام جرم که همه‌اش هم سیاسی بود البته چون چیزهای دیگر نبود. من حتی در تمام عمرم لب به سیگار نزدم تا چه برسد مثلاً چیزهای دیگر این است که جز مسائل سیاسی چیز دیگری نمی‌توانست چسبندگی داشته باشد. این چیز هم که دادستان آن زمان اعلام کرد علیه من بیشترش سیاسی، همه‌اش سیاسی بود. جلسه اول دادگاه مرا تیمسار جم رئیس دادگاه بود که خیلی خوب از من دفاع کرد و خیلی واقعاً شرافت به خرج داد خیلی دقیق از من دفاع کرد.

ج- معذرت می‌خواهم شما قبل از این‌که بروید به دادگاه، دقیقاً جریان دادگاه رفتن‌تان را برای ما توضیح ندادید، درست بود که شما را بهتان مشکوک بودند راجع به جبهه ملی و این حرف‌ها ولی شما یک برخوردی هم با شخص شاه داشتید قبل از این‌که بروید به دادگاه؟

ج- با خواهرش داشتم با خاتم داشتم، با رئیس شرکت نفت داشتم.

س- ممکن است که یک چندتا از این‌ها را برای ما توضیح بدهید در جزئیاتش؟

ج- بله، بحث من با این آقایان همیشه فساد بود و علیه فساد و دزدی این‌ها من شدیداً مبارزه می‌کردم یعنی خیلی شدید. عنوان را من سیاسی نکرده بودم عنوان مبارزه با فساد که بود ضمن انحرافات سیاسی نظام حاکم فساد هم بسیار بود.

س- راجع به این فساد خیلی صحبت کردند ممکن است من از شما تقاضا بکنم که یکی یا دوتا نمونه‌اش را در جزئیاتش برای ما توضیح بدهید چه بود دقیقاً؟

ج- دقیقاً بیشتر می‌رفت روی سوءاستفاده‌های مالی و دروغ گفتن‌ها و دروغ گزارش دادن‌هایی که همه، فرض کنید که ارکان خانواده سلطنتی همه در کار این دزدی بودند و نتیجه شما هر کاری که می‌خواستید آن زمان انجام بدهید با یکی از این‌ها که زدوبند داشتید دیگر مصونیت داشتید. خوب، در اسلحه که خرید اسلحه بود طوفانیان و امثال این‌ها بسیار سوءاستفاده می‌کردند ولی چون سرنخشان وصل بود به یکی از اعضای وابسته به شاه، شاه سابق این بود که مسئله‌ای پیش نمی‌آمد. اگر کسی قرض کنید قاچاق مواد مخدر می‌کرد وصل می‌شد به یکی از این حضرات مسئله‌ای پیش نمی‌آمد چون اشرف و این‌ها هم می‌دیدیم که در کارهای…

س- پسر اشرف پهلوی در آن‌جا فرمانده هوورکرافت‌های ایران بود شما هرگز با ایشان تماسی داشتید، چیزی از ایشان می‌دانید؟

ج- اتفاقاً بله، او یکی از کسانی بود مدتی با خود من کار کرد. این برادر با آن یکی برادر فرق داشت. برادر بزرگ‌ترش.

س- شهرام.

ج- شهرام او آدم فاسدی بود و در تمام این زدوبندها وجود داشت. این شهریار برعکس ساده بود و بیشتر شوق کار داشت، می‌توانم بگویم اگر در اطرافش یک خانواده فاسدی نبود یک افسر بسیار لایقی از او ساخته می‌شد، یک آدمی بود ذاتاً آدم فاسدی نبود این را ناگزیرم اقرار کنم و بیشتر عاشق کار بود. من مدتی که او با من کار می‌کرد می‌دیدم مثل یک افسر عادی مطیع فرمانبردار او کار می‌کند و خیلی منظم و خیلی با انضباط، چیزی که هست چون محیط محیط فاسدی بود در آن خانواده‌ای که او زندگی می‌کرد طبیعی است که آن فساد خواهی نخواهی یک کششی هم داشت. مجموعاً می‌توانم بگویم یک صفاتی داشت که دیگران در آن خانواده نداشتند، یک صفاتی داشت که، ارزش‌هایی هم داشت همه‌اش هم منفی نبود. آن دورانی که با من کار می‌کرد من از او به آن مفهوم بدی ندیدم، نه، که بتوانم بگویم که….

س- من شنیدم که در یکی از بازدیدهایی که شاه می‌کرد و شما در آن‌جا حضور داشتید شما با شاه دست دادید ولی دست شاه را نبوسیدید و این مسئله ایجاد کرده آیا این حقیقت دارد؟

ج- بله من هیچ‌وقت نمی‌بوسیدم. من یکی از مواردی که، چون می‌دانستند این‌کار را نمی‌کنم، قبل از دیدار آخری که بندرعباس فرمانده بودم فرمانده نیروی دریایی ایشان آمد بندرعباس و به من گفت که، «شما به اعلیحضرت جان‌نثار بگویید.» من آن‌موقع فکر کردم و گفتم جان‌نثار من نمی‌گویم من می‌گویم اینجانب. گفت، «آخر بعضی‌ها غلام و جان‌نثار می‌گویند بعضی‌ها چاکر می‌گویند یا حرف‌های دیگر می‌زنند.» گفتم من خوب، گناه دیگری مجوزی برای گناه من نیست، من خیلی مؤدبانه رفتار خواهم کرد ولی اینجانب خواهم گفت و لغت دیگر نخواهم گفت. این را هم پیشاپیش به شما اطلاع می‌دهم. بعد و ضمناً دست ایشان را هم نخواهم بوسید احترامات نظامی به جا می‌آورم دست نمی‌بوسم. ایشان گفتند، «بعضی‌ها پای ایشان را می‌بوسند. بعضی‌ها زانوی ایشان را می‌بوسند.» گفتم بسیار خوب، باز گناه دیگری مجوزی برای گناه من نیست من به عنوان یک نظامی محکم احترام می‌گذارم و مؤدب گزارش می‌دهم اما نه جان‌نثار خواهم گفت نه دست ایشان را خواهم بوسید، پیشاپیش می‌گویم شما اگر که مناسبت ندارد این چیز عوض کنید مرا دیگری را بگذارید. ایشان گفت که «به این زودی که نمی‌شود دیگری را گذاشت این مقدور نیست.» گفتم به‌هرحال من این کار را نخواهم کرد و بعد که شاه آمد بندرعباس من خیلی البته مؤدبانه محکم گفتم این جانب دریادار مدنی بعد محکم هم دست دادم ولی دستی نبوسدیم. این مرسوم من بود و درباره دیگران هم نظام حاکم هم همین کار را می‌کردم. آقای خمینی هم که وقتی بود رعایت ادب را می‌کردم که من در نامه‌هایم هم به‌عنوان ایشان رعایت ادب را می‌کنم و خطابم به ایشان همیشه مؤدبانه است، ولی ضمن این‌که مؤدبانه است حد را حفظ می‌کنم برای این‌که ادب با تملق فرق دارد، این یک صفاتی است یک رذائلی است ما باید فرق بهشان بگذاریم لجاجت با استقامت، ادب با کرنش.

س- بله، این مسئله‌ای که شما دست ایشان را نبوسیدید مسئله‌ای برای‌تان ایجاد کرد؟

ج- ظاهراً نه ولی باطناً بود برای من، ظاهراً نه.

س- اصولاً دادگاه رفتن شما به خاطر چه بود؟

ج- نه این‌که من هم با شرکت نفت دزدی‌هایی که می‌شد درش هم با برنامه‌هایی که آقای هویدا داشت شدیداً ما با هم، هم با شیلات برنامه‌هایی که داشت هم با ارتش اسلحه‌هایی که چیز می‌کرد و دزدی‌های که بود، هم با ساواک کثافت‌کاری‌هایی که داشت، علیه همه این‌ها به‌عنوان فساد به‌عنوان سیاسی چون سیاسی‌ها را نمی‌توانستم عنوان فساد را مطرح کردم علیه،

س- کجا مطرح کرده بودید؟ به چه شکلی؟

ج- این‌ها را به‌عنوان اعلام جرم به‌عنوان نامه نوشتن به شاه، نامه نوشتن به چه می‌دانم به چیز نظامی، به‌عنوان سخنرانی‌ها، به هر طریق که….

س- سخنرانی در ارتش؟

ج- سخنرانی در ارتش بنده…

س- راجع به این مسائل؟

ج- راجع به این‌که…

س- فساد هست؟

ج- فساد هست و چیز هست و کشور و نباید باشد منتها یک اسم اعلیحضرت را می‌بردم برای این‌که چیز باشد می‌گفتم این‌ها دارند به اعلیحضرت خیانت می‌کنند این‌ها دزدید می‌کنند این‌ها. یک خرده او را کنار قرار می‌دادم که بتوانم مطلبم را گفته باشم با فرق کنید که مثلاً یکی از روزهایی که من سخنرانی راجع به انقلاب کذایی بود من سخنرانی می‌کردم و گفتم می‌گویند در ایران انقلاب شده بسیار خوب.

س- کجا سخنرانی می‌کردید؟

ج- در بندرعباس. گفتم ولی انقلاب ابزار می‌خواهد، این آدم‌های دزد ابزار این چنین انقلابی نمی‌توانند باشند.

س- مستمعین شما نظامی‌ها بودند؟

ج- نه، نه، برای عموم سخنرانی می‌کردم.

س- شما به‌عنوان یک افسر سخنرانی،

ج- نه، فرمانده پادگان.

س- به‌عنوان فرمانده پادگان؟

ج- فرمانده پادگان…

س- برای مردم شهر سخنرانی می‌کردید؟

ج- حالا عرض می‌کنم خدمتتان، فرمانده پادگان در مراسم جشن‌های عمومی همیشه سان می‌بیند و همیشه سخنرانی می‌کند. در این سان و رژه همه مردم هستند چون همه مردم هستند نتیجه من همیشه سالی لااقل ده مرتبه فرصت به من دست می‌داد که با تمام مردم سخن بگویم و در تمام این موارد من سخنرانی‌های سیاسی می‌کردم اما سخنرانی سیاسی را می‌بردم به فساد و از فساد و شدیداً فساد را می‌کوباندم و از فسادی که کشور را دارد به فنا می‌برد.

س- راجع به انقلاب سفید چی گفتید داشتید صحبت می‌کردید؟

ج- آن‌جا گفتم می‌گویند انقلاب شده، انقلاب ابزاری می‌خواهد، انقلاب بدون ابزار نمی‌تواند اسم بی‌مسمایی خواهد بود و ما هم می‌دانیم که در این کشور این انقلاب بی‌مسمایی است، نام بی‌مسمایی است، یک مشت آدم‌های دزد دست‌اندر کارند از آدم دزد که کاری ساخته نیست، آدم دزد که نمی‌تواند که به‌اصطلاح اصلاح کند جامعه را امثال این مسائل زیاد بحث می‌کردم.

س- چه جوری شما گرفتاری پیدا کردید؟ یعنی یک روز صبح شما در دفترتان نشسته بودید و آمدند دستگیرتان کردند؟

ج- نه، نه، مدتی بحث بود. مدتی گزارش بود، ساواک جدا پرونده‌سازی می‌کرد ضد اطلاعات ارتش جدا، نیروی هوایی مثلاً خاتمی یکی از کسانی که من شدیداً توی نیروی هوایی شدیداً پرداختم که این‌جاها بحث مستشاری آمریکا بود چون مستشاران آمریکایی زیاد همه‌جا رخنه کرده بودند و من یکی از چیزهای دیگر هم که شدیداً مبارزه می‌کردم اما باز هم این را رنگ سیاسی نمی‌دادم رنگ ملی می‌دادم و آن‌که می‌گفتم ایران صلاح نیست در اردوی نظامی وارد بشود ایران باید بی‌طرف باشد و بعد می‌گفتم این آمریکایی‌ها حق ندارند در تمام شئون زندگی ما چیز باشند موقعی که مقربی را محاکمه کردند البته آن موقعی بود که من اخراج شده بودم دیگر آن‌موقع در ارتش نبودم، موقعی محاکمه‌اش کردند و اعدامش کردند من یک سخنرانی کردم گفتم، این سخنرانی دیگر برای نظامیان نبود چون دیگر من توی ارتش نبودم، کلی توی دانشگاه، گفتم بسیار خوب، مقربی و آن چندتا باهاش این‌ها محاکمه شدند و اعدام شدند می‌بایست بشوند برای این‌که ؟؟؟ برای بیگانه جاسوسی می‌کند باید بشود من خودم هم اگر عضو دادگاه باشم که در آن دادگاه کسانی را که جاسوسی برای بیگانه کردند چون این دارد ملتی را از بین می‌برد من حکم اعدام می‌دهم دارم از همین حالا می‌گویم اما سخنی دارم مقربی برای روسیه جاسوسی می‌کرد و می‌بایستی اعدام بشود اما آن‌هایی که این‌قدر زیادند و برای آمریکا جاسوسی می‌کنند باید آزاد بگردند فقط روسیه توی کشور ما بیگانه است آمریکا بیگانه نیست؟ انگلیس بیگانه نیست؟ آلمان بیگانه نیست؟ فرانسه بیگانه نیست؟ خوب، اگر جاسوسی برای یگانه جاسوسی است همه این‌ها را باید محاکمه کرد همه این‌ها را باید کیفر داد، ما که در اردوی غرب به آن مفهوم که پادوی غرب که نیستیم که. ما بر مبنای حقوق متقابل با همه این‌ها می‌خواهیم بحث کنیم. و تمام بحث‌ من این مسائل بود که این هم یکی از چیزهایی بود که، و به همین مناسبت و باز قرارداد چیز نظامی که مجدد چیز شد با آمریکا که کاپیتولاسیون مجدد برگشت دیگر یک… و من به‌عنوان یک عکس‌العمل نارضایی که آن وقت این‌کار را نکردند در بندرعباس فرصتی گیر آوردم یک سرگرد و یک استوار آمریکایی را زندانی کردم آن‌وقت هم سرگرد بودم و این‌ها را من….

س- به چه اتهامی آقا؟

ج- این‌ها یک بچه‌ای را موقعی می‌رفتند زیر گرفتند بچه طوریش نشد یک خرده پای بچه زخم شد اما من این‌ها را سی فرسخی بندرعباس حاجی‌آباد گیر آوردم برگرداندم بندرعباس، البته من خودم نرفتم دژبان را فرستادم، این‌ها را آوردند و انداختیم‌شان زندان و ده روز این‌ها را توی زندان نگه داشتند مراجعه البته دیگر بعد مراجعه قضایی بررسی، اما این‌کار را کردم که نشان بدهم که این‌جا نمی‌توانند مصونیت به این مفهوم، یک نارضایی و این نارضایی عجیبی در ارتش به وجود آورده بود که افسران ایران شدیداً ناراحت بودند می‌گفتند که این‌ها از مصونیت‌هایی برخوردارند و مثل یک ارتش غالب توی کشور ما وارد شدند، این هم یکی از مواردی بود که من خیلی شدید انتقاد می‌کردم یعنی گذشته از چیز آن‌جایی هم که در زمینه‌هایی سیاستی را می‌دانستم این‌کار را می‌کردم. خوب، این‌ها همه مجموعاً باعث شد که من دادگاهی بشوم همه این جرائم جمع شد یک‌جا و چون خوب، دریادار نیروی دریایی بودم مرا دستبند نزدند، به من صرفاً گفتند، «شما در آن روز بیا در دادگاه شرکت کن کمیسیون پنج نفره.» نه به آن صورتی که من را بازداشت کنند،

س- دستگیر بشوید یا؟

ج- نه، به این صورت نه و مرا برداشتند از فرماندهی معزول کردند رفتم تهران، معزولم نکردند آن‌جا در حقیقت. بعد گفتند «خوب، شرکت کن در دادگاه.» حتی خود من می‌بایستی بروم شرکت کنم کسی هم با چیز دنبالم نمی‌آمد برای این‌که رعایت به‌اصطلاح مقام و این‌ها شده باشد. در دادگاه اول من تبرئه شدم البته با کوشش تیمسار جم، ایشان خودش به من می‌گفت که چهار مرتبه رفت پیش شاه راجع به من و سه مرتبه‌اش پرونده مرا شاه پرت کرد و دفعه چهارم آن‌قدر پافشاری کرد البته کمکش سپهبد طباطبایی هم بود او هم کمک می‌کرد، تا این‌که تیمسار جم بازنشسته شد و جایش تیمسار ازهاری شد رئیس ستاد کل، و بعد از چند ماه خاتم مجدد رفت پیش شاه و درخواست کرد مرا مجدد، یکی از کسانی که پیگیری می‌کرد محاکمه مرا خاتم بود فرمانده نیروی هوایی، چون به آن هم من خیلی شدید سر همین مسائل و این‌که نیروی هوایی دربست رفته توی دست آمریکایی‌ها، من با آمریکایی مخالف نیستم من بیگانه‌ای که بر ما مسلط، حالا روس هم بود همین حالت، بیگانه‌ای که بر ما مسلط باشد من باهاش مخالفم ما مستعمره کسی نیستیم اما بر مبنای حقوق متقابل البته با کمال میل حاضریم. مجدد بعد از هشت ماه من دادگاه شدم و این مرتبه با تنزیل درجه از دریاداری به ناخدا دومی و اخراج از ارتش محکوم شدم.

س- در چه سالی؟

ج- سال ۱۳۵۰. و از همان زمان هم من ممنوع الخروج شدم، اجازه خرووج دیگر نداشتم یک سال اول را خوب، نمی‌خواهم بگویم زندگی‌ام چگونه بود اما زندگی‌ام به گونه‌ای بود که حالا هست یعنی هیچ‌جا هیچ‌گونه ملکی نداشتم با آن‌که همه‌گونه امکانات برایم بود، همه‌گونه امکاناتی که فوق چیز باشم از لحاظ ثروت در رده‌های خیلی خیلی بالا قرار بگیرم ولی حتی یک اتاق برای خودم تدارک ندیدم و این را شادمانم نه پشیمان، این چیزی بود که می‌خواستم خواستم هم بود حالا هم بر همین روش خواهم بود.

س- آقای دکتر مدنی شما دفاع‌تان در دادگاه می‌توانید به اختصار برای ما توضیح بدهید که بر چه مبنایی استوار بود؟

ج- به شما عرض می‌شود که، چهارده ماده اعلام جرمی که علیه من بود عمده به خاندان سلطنت برمی‌گشت که من علیه خاندان سلطنت دارم چیز می‌کنم. موارد متنوع بود، جوراجور بود اما یکی از آن موارد جالب است و خنده‌دار این است که من گفتم امرای ارتش پفیوزند. تیمسار پرتوی که دادستان بود رویش را کرد به تیمسار جم و گفت، «تیمسار ایشان به تمام امرای ارتش توهین کرده و گفته امرای ارتش پفیوزند.» حالا خود من هم امیر ارتش بودم ولی این را گفته بودم بله، گفته بودم امرای ارتش پفیوزند. «و به همه ما توهین کردند حتی به کسانی که بهشان اعلیحضرت این‌قدر مرحمت کردند و درجات به‌وسیله ایشان گرفتند.» تیمسار جم جواب داد که، من خواستم دفاع کنم به جواب بپردازم، گفت، «نه نیازی نیست برای این‌که اعلیحضرت گفتند تنها چیزیش را که راست گفته همین است.» یعنی در تمام مواردش همین است. منظورم این قسمت شوخی مطلب بود که بیشتر به شوخی برگزار شد ولی چیزهایی که راجع به اشرف گفته بودم راجع به شرکت نفت، ساواک و هویدا یا سایر ارکان حکومت یا طوفانیان یا این‌چیزها و دزدی‌های نیروی هوایی.

س- ممکن است یکی‌اش را به‌عنوان نمونه برای ما توضیح بدهید چه بود؟

ج- فرض کنید مثلاً سوءاستفاده‌هایی که در خرید اسلحه می‌شد به وسیله طوفانیان و به‌وسیله جمع دیگری که با این‌ها بودند من آن‌جا مفصل آن زمان که امکان مدارکی داشتم در شرکت نفت مدارکی که داشتم این‌ها را ارائه کردم و باز در کارهایی که ساواک می‌کرد بخصوص چون با ساواک هم خیلی من برخورد داشتم که این‌ها چه‌قدر زیر لوای ملی و زیر لوای خدمت به مملکت چه‌قدر به کشور خیانت می‌کنند.

س- از چه نوع؟

ج- یکی از این‌که به شما عرض کنم، در خلیج فارس فرض کنید حتی، حتی در عرف خودشان این‌ها هر چه که می‌کردند به سود عرب‌ها تمام می‌شد. فرض کنید که بندر آزاد بود مال عرب‌ها بود هی بیمارستان، مثل می‌گویم بیمارستان که می‌خواست بسازد آن را در دوبی می‌ساخت به جای این‌که در شیراز بسازد.

س- کی؟

ج- این یه چیز ساواک ساخته شده بود آن بیمارستان حتی تا این حد این‌ها فوق‌العاده این‌ها ناشی بودند یعنی آدم در جریان کاری قرار می‌گرفت داخل کشور کار این‌ها را می‌دید، می‌دید زیر لوای ملی این‌ها تیشه به ریشه ملیت می‌زنند و خیلی از کارهایی هم که می‌کنند در هر دو حد به همان کسی که بهش خیلی ظاهراً اعتقاد داشتند شاه به او برخورد می‌کرد و او را از بین می‌برد اما این چه دوستی بود من نمی‌دانم که این‌ها داشتند. این دادگاه که آن وقت بیشت بحث دور فساد بود با مدارکی که من آن وقت داشتم جلسه دفاعیه هفت ساعت طول کشید، هفت ساعت من صحبت کردم آن‌جا همه این چیزها را ارائه کردم.

س- توی دادگاه اول شما من شنیدم که شما در آن‌جا این‌جور استدلال کردید که، «من با فساد مخالفم ولی به شاه وفا دارم و آقای جم نوار شما را بردند پیش شاه و شاه به نوار شما گوش داد و بعد وسایل تبرئه شما در دادگاه اول فراهم شد،

ج- درست است، درست است.

س- این حقیقت دارد؟

ج- درست است، بله. بله گفتم من، آن‌جا گفتم شما جریان را همه‌اش را سیاسی کردید من دارم می‌گویم کشور دارد از بین می‌رود بعد من دارم با فساد مبارزه می‌کنم بحث دیگر دارم شما آوردید مرا مقابل شاه قرار بدهید و مطلب را چرخاندید و چیز دیگر است، من به اعلیحضرت وفا دارم من به شاه وفا دارم من چیزی ندارم به آن مسئله، البته این هم بگویم من شاه را برای ایران می‌خواهم ایران را برای شاه نمی‌خواهم. تنها چیزی که آن‌جا گفتم، گفتم من ضمن این‌که به ایشان وفا دارم من اعلیحضرت را برای ایران می‌خواهم ایران را برای اعلیحضرت نمی‌خواهم، این همیشه طرز فکرم بوده توی ارتش هم همه‌جا می‌گفتم، توی نیروی دریایی همه‌جا سخنرانی می‌کردم می‌گفتم که ما شاه را احترام می‌گذاریم اعلیحضرت را احترام می‌گذاریم ولی او را برای ایران می‌خواهیم نه ایران را برای او و هیچ‌وقت نمی‌آییم که همه ایران را فدا کنیم. آخر یکدفعه هویدا یک چیزی گفته بود، گفته بود که می‌گویند شخص اول دومی هم وجود دارد که می‌گوییم شخص اول؟ یعنی ملت ایران صفر، یعنی ملت ایران صفر چون می‌گفتند شخص اول مملکت، ایشان اعتراض کرده بود که چرا می‌گویند شخص اول مملکت؟ اصلاً شخص دومی وجود ندارد، دوم‌هایی وجود ندارند که ما بخواهیم شخص اولی گفته باشیم، اصلاً مسابقه در تملق گفتن بود.

س- بله، که ما فقط یک فرمانده داریم.

ج- و تمام شد و رفت. و این بود که من روی این مسائل یا حتی یا موقعی که، البته این بعداً در دانشگاه حالا می‌گویم این بحث‌های بعدی دانشگاه بود که، تا این‌که شد به‌هرحال ۱۳۵۰ من اخراج شدم و اجازه کار هم سال اول به من داده نشد. خوب، کرایه منزل می‌بایست بپردازم، ماشین می‌بایست داشته باشم، حقوقی که به من داده می‌شد آن‌وقت هزارودویست تومان بود، با این هزارودویست تومان من فقط هزار و هفتصد تومان می‌بایست کرایه منزل بپردازم تازه پانصد تومانش فقط از کرایه منزلش کم بود تا چه برسد به چیز، من ناگزیر بودم یک کاری بکنم هرجا خواستم بروم کار کنم اجازه ندادند. خواستم از کشور خارج بشوم اجازه ندادند مانده بودم معطل. حتی راضی شدم در دبستان درس بدهم من تا این حد خودم را سقوط دادم. اول دانشگاه اجازه ندادند گفتم دبیرستان می‌روم درس می‌دهم اجازه ندادند، گفتم دبستان دبستان‌ها که سیاسی نیستند که، من دبستان می‌روم فارسی درس می‌دهم چیز دیگر درس می‌دهم، درس می‌دهم تا لااقل بتوانم حقوقی بگیرم. این‌ها اجازه ندادند چه جا رفقای‌مان به من کار چیز کردند اجازه ندادند و نتیجه یک سال اول را من توی خانه به ترجمه و کمک دادن به کسانی که می‌خواستند پایان‌نامه تحصیلی‌شان را بنویسم این قبیل مسائل از این طریق من زندگی‌ام را خیلی چیز اداره می‌کردم و البته برادرم هم کمکم می‌کرد او هم که امکاناتی برایش بود یک کمکی می‌کرد بستگانم هم کمک می‌کردند، اما من مشکلم بود خیلی سختم بود که زیر بار کمک آن‌ها باشم وگرنه آن‌ها مسئله‌ای برای‌شان نبود که مرا اداره کنند من خیلی ناگوارم بود که این‌کار را بکنم. تا این‌که سال دوم دوستان از جمله آقای دکتر پیرنیا که من با ایشان سابقه دوستی داشتم و این‌ها و هم این‌که.

س- کدام آقای دکتر پیرنیا؟

ج- دکتر حسین پیرنیا. چون دانشکده حقوق خوب، آن‌جا که من درس خوانده بودم شاگرد ایشان بودم، نتیجه چون بعداً که برگشتم ایران تحصیلات اقتصادی و سیاسی‌ام را دنبال کردم و نتیجه دانشجوی ایشان هم بودم و به‌اصطلاح خودشان شاگرد…

س- شما دکترای علوم سیاسی گرفتید؟

ج- بله.

س- از کجا؟

ج- از ایران.

س- از دانشگاه تهران؟

ج- بله. و نتیجه خوب، اقتصاد هم خواندم، اقتصاد هم تنها چیز نبود اقتصاد هم خواندم.

س- شما مدتی هم آمریکا بودید بله؟

ج- بله؟

س- در آن‌جا تحصیل می‌کردید؟

ج- آمریکا چهار سال

س- آن‌جا لیسانس گرفتید؟

ج- آمریکا من تحصیلات دریایی را،

س- بله، تحصیلات نظامی دریایی بود.

ج- حالا تحصیلات دریایی را تا رده به‌اصطلاح حقوق دکترا آنچه که خودشان مآلاً چون دانشگاه جنگ آمریکا بالاترین دوره‌های نظامی است من چهار سفر که آن‌جا بودم یک سفر تخصص زیردریایی را گرفتم، یک سفر آموزش‌های زیردریایی….

س- این دانشگاه در کجاست آقای مدنی؟

ج- این در فلوریدا. یک مرتبه در فیلادلفیا تحصیلات به‌اصطلاح عمومی دریایی را چیزش را، یک مرتبه در مونتری فوق‌لیسانس را Post graduate School در مونتری آن‌جا در کالیفرنیا آن‌جا چیزهای فوق‌لیسانس را دیدم که تحصیلات اقتصادم هم همانجا تمام کردم یعنی لیسانش را که گرفته بودم فوق‌الیسانس را هم آن‌جا تمام کردم و بعد مجدد در این مونتی سال ۶۲، ۶۳ بود، ۶۷، ۶۸ هم دانشگاه جنگ آمریکا را من دیدم که در دانشگاه جنگ آمریکا بین ۲۸ کشور خیلی من در حقیقت درخشیدم به عنوان نمونه و نفر یک معرفی شدم، بله آن‌جا بود که خیلی درخشیدم. بعد خوب، این تحصیلاتی بود که در خارج داشتم در داخل هم که خوب، این تحصیلاتی بود که در خارج داشتم در داخل ایران هم که خوب، خواهی‌نخواهی آقای دکتر پیرنیا روی تحصیلات حقوقی آشنا بود شاگردش بودم و به‌اصطلاح خود ایشان دانشجوی زرنگی بودم، خیلی سؤال پیچ می‌کردم استاد را، زرنگ بودم، ایشان یک روز مرا دید و گفت که، «تو چرا درس نمی‌دهی؟ آخر حیف است که درس ندهی.» گفتم والله من دلم می‌خواهم اما ساواک اجازه نمی‌دهد بخصوص نه تنها از لحاظ کار دلم می‌خواهد از خیلی جهات دلم می‌خواهد درس بدهم و تنها کاری که دلم می‌خواهد درس دادن این کار دیگر نمی‌خواهم، اما ساواک اجازه نمی‌دهد. ایشان گفت، «من اجازه‌اش را می‌گیرم.» و خودش اقدام کرد با کمک دوستان دیگری که بودند البته، و اجازه تدریس در دانشکده ریاضیات و علوم اقتصادی کرج را من پیدا کردم. در نتیجه آن‌جا شروع کردم به درس دادن. بعد آقای مهندس بیانی از دوستان ملی که رئیس دانشکده قزوین بود ایشان هم بر مبنای اجازه کرج بدون این‌که دیگر کسب اجازه‌ای کرده باشد همان را مدرک قرار داد و دوستانی آن‌جا داشتیم آقای دکتر مبشری بود، آقای دکتر نظری بود، دوستان دیگری بودند که در آن‌جا درس می‌دادند با کمک آن دوستان همه رفقای ملی آن‌جا را چون آقای مهندس بیانی می‌دانید که از رفقای ملی بوده و آن‌جا،

س- بله. ایشان عضو حزب ایران بودند.

ج- بله، از رفقای فعال و خوب ملی بود. آن‌جا ایشان هم تلاش کرد و آن‌جا هم من شروع کردم به درس دادن، کم کمک دانشکده‌های دیگر دانشکده کرمان، دانشگاه کرمان، دانشگاه بلوچستان، موارد دیگری که، در خود تهران، اما چون در خلال درس که من رشته‌های سیاسی و اقتصادی هر دو را درس می دادم رشته‌های فنی در دانشکده مهندسی بلوچستان فنی را درس می‌دادم. در دانشکده ریاضیات و اقتصاد کرج اقتصادی را درس می‌دادم و همچنین علوم سیاسی را نتجیتاً برد چیزمان وسیع بود، دانشجویانی که منظور چیز قرار می‌گرفتند شاید در حدود این هشت سال در دانشکده‌های مختلفی که خودش هم یک توفیقی بود که اگر از دانشکده‌ای اخراج بشوند بروند یک دانشکده دیگر و دانشگاهی محیط جدیدی پیدا کنند برای فعالیت و تلاش که همه را در بر می‌گرفت یعنی تنها آن کلاس من نبود فرض کنید کلاس مدیریت صنعتی که من دانشکده مهندسی بلوچستان درس می‌دادم پنجاه و چهار نفر دانشجو قاعدتاً درس مرا داشتند معمولاً بین سیصد نفر سیصد و پنجاه نفر سر کلاس می‌آمدند یعنی هر چه دانشجو بود می‌آمد سر کلاس و این حالت در خیلی‌های دیگر هم بود و توانستم هزاران نفر واقعاً دانشجو را آماده کنم برای برنامه‌هایی که خیلی «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» امکانی که خیلی وسیع‌تر برایم فراهم شد و مضافاً سخنرانی‌های اجتماعی هم زیاد می‌کردم، هرجا سخنرانی می‌کردم، توی مسجدی بود سخنرانی می‌کردم.

س- کدام مسجد آقا؟

ج- در تهران فرض کنید این مساجدی که سخنرانی اسلامی می‌خواستند. در کرمان در دانشگاه‌ها، در دانشگاه‌ها سخنرانی‌هایی که مسلماً معتقد به اسلام هستم اما مسلمان به آن مفهوم که بیاییم دین را کاملاً در اجرای زندگی قرار بدهیم این را نه.

س- آن شعاری که قانون اساسی ما قرآن است شما نیستید.

ج- نه، نه. من احترام می‌گذارم به دین و به هر دینی احترام می‌گذارم برای این‌که برای احوال شخصی و تزکیه روح عقیده‌مندم آدم یک عالم معنوی باید داشته باشد. این را دوست دارم که یک سیر معنوی لازم است ما داشته باشیم اما هرکس در عالم خودش، این یک چیزی است که احوال شخصی است، ممکن است یک کسی از کلیسا به آن سیر معنوی برسد یک کسی از مسجد برسد یکی از کنشت برسد یکی از بتکده برسد. این هر کس در….

س- شما در این دوران با آقایان رهبران ملی هیچ ارتباطی داشتید؟

ج- کاملاً، کاملاً.

س- یا لااقل من منظورم آن‌هایی است که در رهبری جبهه ملی دوم ظاهر شدند.

ج- همه‌شان، همه‌‌شان بودند.

س- همچنین با رهبران نهضت آزادی.

ج- کاملاً ارتباط داشتیم، کاملاً، و ارتباطمان…

س- با کی‌ها ارتباط داشتید از رهبران نهضت آزادی.

ج- با آقای دکتر حسابی، آقای مهندس بازرگان، رفقای دیگری که بودند، با دوستان جبهه ملی.

س- با آقای دکتر بختیار هم ارتباط داشتید؟

ج- با آقای دکتر بختیار، بله. آن‌ها همه…

س- با آقای دکتر صدیقی؟

ج- آقای دکتر صدیقی، با آقای آقامیرزا ابوالفتح زنجانی، با آقای آقاسیدرضا زنجانی، شادروان آقاسیدرضا زنجانی، با مرحوم طالقانی، با همه این‌ها، با تیمسار قرنی، با همه این‌ها ارتباطات ما دقیقاً بود و جلسات منظم داشتیم. از یک دید مرحوم شریعتی جدای (؟؟؟)، همه این‌ها ما ارتباطاتمان با این‌ها منظماً برقرار بود.

س- بنابراین من قبل از این‌که برسیم به جریان انقلاب مایلم که شما راجع به چند نفر آقایان توضیحاتی بدهید. یکی تیمسار قرنی است.

ج- درست است.

س- آیا واقعاً تیمسار قرنی خیال کودتا داشت؟ جریان اتهام کودتای تیمسار قرنی چه بود؟

ج- تیمسار قرنی خیال کودتا نداشت، آدمی نبود که کودتا بکند ولی آدم ملی بود. تیمسار قرنی یک آدمی بود که روز به روز وارسته‌تر می‌شد یعنی ممکن بود شما پرونده سال ۱۳۳۰ ایشان را نپسندید یا ۱۳۳۲ ایشان را نپسندید مثل می‌؛ویم.

س- ایشان با کودتاچی‌ها همکاری می‌کرد؟

ج- بله، بله، آن‌وقت مورد قبول نبود آن طبیعی است، اگر برگردیم به خیلی چیز. اما بخصوص در سال‌های آخر در پانزده ساله سال‌های آخر او با تمام وجودش در سوی حرکت‌های ملی بود، با تمام…

س- تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید چرا این چرخش در روش سیاسی ایشان به وجود آمد. تا آن‌جا که من خاطرم هست ایشان رئیس پادگان یا رئیس لشکر گیلان بود در ۱۳۳۰ و جزو مخالفین دکتر مصدق بود.

ج- کاملاً، کاملاً.

س- چه شد که آقای تیمسار قرنی یک مرتبه عوض شدند و جبهه یا راه ملی را انتخاب کردند؟

ج- تیمسار قرنی آدم سیاسی ممکن بود آن‌وقت چیز نبود با ملی‌ها نبود، ملتفتید؟ اما آدم دزدی هم نبود، همان زمان آدم دزدی نبود. مدتی که ایشان بعد از ۲۸ مرداد در ارکان حکومت خرده خرده دید فساد زیاد رواج دارد و خواست با یک کودتایی یک حکومت صالحی را جانشین حکومت‌های فاسد بکند.

س- بدون این‌که به نظام سلطنتی دست بزند؟

ج- بدون این‌که به نظام سلطنتی دست بزند فساد را برطرف کند اما کم‌کم دید نه اشکال کار از سرچشمه است تا آن وقت فکر می‌کرد که این‌ها هستند دید نه از سرچشمه اشکال کار هست، و این بود که خرده خرده بیدار شد که آن راهی را که می‌رفت اشتباه بود که فکر می‌کرد سرچشمه اشکال ندارد و دیگران هستند که آب را گل‌آلود کردند متوجه شد اشکال کار از سرچشمه است. و این بود که نرمک نرمک در مسیر افکار ملی قرار گرفت و از رهروان راه مصدق بود.

س- ایشان در…

ج- و دیدارش هم با آقای مهندس بازرگان این‌ها زیاد بود تمایلاتش به نهضت آزادی زیادتر بود.

س- بله. ایشان واقعاً برای این برنامه، پیاده کردن این برنامه کودتا با آمریکایی‌ها در ارتباط بود؟

ج- تا آن‌جایی که من در جریانم در ارتباط بود.

س- عرض کنم خدمتتان این کودتا با توافق آمریکایی‌ها بود، آمریکایی‌ها با چنین کودتایی نظر موافق داشتند؟

ج- به نظرم نه اگر موافق بودند لوش نمی‌دادند.

س- چرا، یعنی به نظر شما تیمسار قرنی را، یا مطابق اطلاعات شما، درست‌تر بگویم آمریکایی‌ها لو دادند؟

ج- طبیعی است آنچه اطلاع داده شد به شاه تقریباً از جانب آن بود و این هست که می‌توانیم بگوییم آنها لو دادند.

س- صحبت این هست که آن زمانی که آقای دکتر امینی سفیر ایران در آمریکا بودند از طریق ایشان در واقع مقدمات این جریان فراهم شد و قرار بود در کابینه‌ای که بعد از کودتا می‌آید تیمسار قرنی وزیر کشور بشود، این موضوع حقیقت دارد؟

ج- یعنی از طریق آقای دکتر امینی کشف کودتا شد، منظورتان این است؟

س- نه، منظور من این است که قرار بر این بود وقتی این کودتا صورت می‌گیرد آقای دکتر امینی نخست‌وزیر بشود و آقای تیمسار قرنی وزیر کشور بشوند. این موضوع حقیقت دارد؟

ج- البته این را دو مرحله کار شده بود یکی این‌که اگر می‌توانست خودش نخست‌وزیر بشود، بیشتر مقدم نخست‌وزیری خودش بود، اگر آن مقدور نباشد دکتر امینی نخست‌وزیر باشد ایشان وزیر کشور. چون اولی مقدور نبود دومی را،

س- چون شنیدم شاه عصبانی شده بود گفته بود این می‌خواست وزیرکشور بشود وزیر کشور که چیزی نیست این‌ها من خودم همه جور مقامی بهش می‌دادم،

ج- بله، اول…

س- و نخست‌وزیری می‌کردم.

ج- بله اول برای نخست‌وزیری بود اما پی برده بود نخست‌وزیریش شاید با اشکالات چیز باشد،

س- آمریکایی، با توافق آمریکایی‌ها…

ج- در نتیجه اگر آقای دکتر امینی نخست‌وزیر باشد ایشان وزیرکشور آن‌وقت کم‌کم زیر لقای وزارت کشور بتواند کارش را انجام بدهد آن مناسب‌تر باشد این بود که بعد چرخشی به وزارت کشور.

س- ایشان دوبار مثل این‌که زندان رفتند بله؟

ج- دوبار بله دوبار، یک مرتبه‌اش به سه سال محکوم شد ولی نمی‌دانم هر سه سالش را ماند در زندان هر چه بود کوتاه بود، به نظرم دفعه اول هر سه سال، درست یادم نیست یا قبل از آن‌که سه سال تمام بشود درست این، اما سه سال محکومیت دادند بهش.

س- شما در آن زمان که با آن آقایان در ارتباط بودید با تیمسار قرنی با آقایان نهضت‌آزادی و با آقایان جبهه ملی دقیقاً چه در نظر داشتید برای آینده ایران؟

ج- به شما عرض می‌شود که مختلف بود، سال‌هایی را ما می‌خواستیم که حقیقتش این آدم‌های فاسد از دور شاه بروند و سلطنت باشد و یک حکومت صالح ملی و شاه سلطنت کند.

س- یعنی قانون اساسی رعایت شود.

ج- بله یک مدتی این را می‌خواستیم و طبیعی است که می‌خواستیم که آن اداره کشور بر مبنای حکومت معتدل ملی و راه و رسمی که مصدق بنا گذاشت یعنی همان ترتیبی که ما از تعهدات بین‌الملل بیاییم بیرون، از اردوی نظامی بیاییم بیرون و البته یکی از برنامه‌های تیمسار قرنی هم همین بود، ها، که در اردوی نظامی نباشیم.

 

 

 

 

 

روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

 

 

ما این تلاش را هم خیلی در ارتش کرده بودیم یعنی بسیاری از نظامیان را من حتی در رده‌هایی دو به دو با هم گفت‌وگو می‌کردیم و از این‌ها می‌خواستیم که به دیگران سخن را منتقل کنند که بودن ما در اردوی نظامی غلط است ما باید بی‌طرف باشیم برای این‌که ما نمی‌توانیم دشمنی روسیه را بالای سرمان بیش از دو هزار کیلومتر مرزی که داشتیم با امروز دوهزار و پانصد کیلومتر است افغانستان هم آمده اضافه شده، در این صورت ما نمی‌توانستیم برای این‌که حالت روسیه با ما یک حالت خاصی بود، آذربایجانی این ور آذربایجانی آن‌ور، ترکمن این‌ور ترکمن آن‌ور، تاجیک آن‌ور خراسانی این‌ور، خیلی آسان با آن مرز گسترده، کرد آن‌ور کرد این‌ور، آسان می‌توانست بسیار کسانی را که عوامل خودش است وارد ایران بکند بدون این‌که کسی بداند و نتیجه علی‌الدوام کشور ما را به آشوب نگه دارد. این است که ما یک نوع باید با روسیه احتیاط کنیم و مماشات دوستانه، ضمن این‌که نباید غرق بشویم یک نوعی مماشات دوستانه آن بهترینش در اردوهای نظامی وارد نشویم و خودمان کار خودمان را بکنیم. این بود که این تلاش را داشتیم و طبیعی است ایشان هم مخالف با شرکت در اردوهای نظامی بود و یکی از برنامه‌هایش هم بود که ایران بی‌طرف باشد. در دورانی که من دانشگاه درس می‌دادم تماسم با آقایان خیلی نزدیک‌تر و منظم‌تر شد و درعین‌حالی که ما برنامه‌های نظامی‌مان را ترک نکردیم آن به حال خودش محفوظ بود، آن برنامه‌ها خیلی آرام آرام گسترش پیدا می‌کرد،

س- یعنی شما تماس‌تان را با افسران حفظ کردید.

ج- حفظ کردم و به سوی یک حکومت صالح ملی آنچه ما می‌خواستیم یک حکومت صالح ملی بود که کشور ایران عرصه تاخت‌وتاز استعماری بیگانگان نباشد، ما با همه دنیا می‌خواهیم دوست باشیم بر مبنای حقوق متقابل و این بحث‌مان آن‌وقت همیشه بود.

س- آقای مهندس بازرگان هم با این نظر شما در آن زمان توافق داشتند؟

ج- بله، بله. مرحوم طالقانی این نظر را…

س- حتی آیت‌الله طالقانی؟

ج- بله، بله. آقای آقامیرزا ابوالفضل زنجانی این‌ها کسانی بودند از روحانیون روشنفکر و آقاسیدرضا زنجانی این‌ها همه کسانی بودند که دقیقاً می‌خواستند یک حکومت پاک ملی و خیلی می‌دانید این‌ها آدم‌های خیلی ملی هستند این را به عرض برسانم مذهب نیامده یک حالتی را در این‌ها به وجود بیاورد که ایرانیت‌شان را فراموش کنند یعنی ایرانی‌اند و معتقد به ایران، خوب، برداشت‌های مختلف هر کس دارد یک جور دیگر. بعد سعی ما این بود که حقیقتش بین بعضی از این‌ها هم که یک خرده نقاری به وجود آمده بود این برطرف بشود این تلاش را هم داشتیم. فرض کنید که…

س- این نقار به چه علت بود آقا؟ اصلاً چی بود موضوع؟

ج- یک‌خرده چیزهای کوچولو بود فرض کنید که در نهضت‌آزادی یک‌جور برداشتی از مسائل ملی و مذهبی داشتند، در جبهه ملی یک‌جور. جبهه ملی، خوب،

س- در جبهه ملی دوم بین این دو گروه تضاد خیلی شدیدی بود که آقایان دیگر هم در نوارهای دیگر راجع به آن به تفصیل صحبت کردند.

ج- بله، البته تضاد را من بیشتر اید‌ئولوژیکی نمی‌بینم بیشتر نکات کوچولو می‌بینم و بیشتر از ناشی از یک چیزهایی بود که یکی یک‌خرده مذهبی‌تر بود یکی یک‌خرده مذهبی‌تر نبود خیلی من در این مسائل چیز فرض کنید فرقی که بین آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر بختیار بود آن زمان در این بود که خوب، ایشان آن‌قدرها علاقه مذهبی نداشت آن یکی مذهبی بود وگرنه در نوع حکومت و این‌که ایران چگونه باید باشد و چه نظامی بر ایران حکومت بکند در کل محتوای این‌ها خیلی با هم فرق نداشتند و به همین مناسبت ما می‌کوشیدیم که آن چیزهای کوچولویی که مانع این همبستگی‌هاست، موج‌های کوچولو را برطرف کنیم.

س- آدم‌هایی مثل آقای عباس شیبانی و عرض کنم دکتر ؟؟؟؟ و دیگران که در نهضت آزادی بودند این‌ها حکومت اسلامی می‌خواستند صددرصد اسلامی و این اختلاف بین این‌ها و رهبران جبهه ملی دوم هیچ‌وقت شما با آن برخوردی نکردید؟

ج- اسلامی نه به مفهوم آنچه که امروز در ایران حکومت می‌کند نه به این مفهوم.

س- الان آقای عباس شیبانی برای آقای خمینی کار می‌کند در همان….

ج- آن جدا شد، آن از طرز فکر آن روزش جدا شده. عباس شیبانی را از بقیه گروه نهضت‌آزادی جدا بفرمایید، عباس شیبانی اصولاً یک آدم نامتعادلی است، آدم‌های نامتعادل در برنامه‌های عقیدتی‌شان یک مرتبه یک سمتی می‌روند و فردایش صدوهشتاد درجه ممکن است برگردند چون هیچ‌وقت منطق و اعتدال نیست در کارشان به همین مناسبت در چیزهای سیاسی می‌بینیم یک نازی دوآتشه در زمان هیتلر یک دفعه کمونیست دوآتشه از آب درآمد چون آن روز یک‌جور افکار سیاسی را پذیرفته بود بر مبنای احساس و عدم تعادل فردایش هم جور دیگر فاشیست ایتالیایی یک‌دفعه شد کمونیست مثلاً این‌ها را ما دیدیم زیاد دیدیم. در ایران هم نظایرش وجود دارد این اروپایی است که پایه‌های تحصیلاتی بالا دارد این‌جوری نامتعادل از آب درمی‌آید ایرانی خوب، بعضی‌های‌شان هم که پایه‌های تحصیلات‌شان آن‌قدرها بالا نباشد طبیعی است که زودتر تحت تأثیر، این است که آقای شیبانی را یک‌خرده باید جدا کرد ولی باقیمانده‌ها فرض کنید دکتر سحابی تعادل دارد.

س- آقای مهندس بازرگان.

ج- با خودش تعادل مهندس بازرگانی تعادل دارد یعنی مذهبی به آن مفهوم حکومت اسلامی نیست.

س- آقای مهندس بازرگان کتاب‌های مختلفی نوشتند،

ج- مذهبی.

س- راجع به دین راجع به سیاست، راجع به مطهرات، عرض کنم،

ج- درست است.

س- شما آن مقاله «آشفتگی در فکر تاریکی را» مال آقای دکتر فریدون آدمیت را خواندید که در آن‌جا گزارشی آمده درباره نظر دکتر مصدق راجع به مهندس بازرگان که پیشنهاد شده بود که آقای مهندس بازرگان وزارت فرهنگ را به ایشان بدهند دکتر مصدق رد کرد گفت، «اگر من این را بفرستم آن‌جا فردا سر دخترها چادر خواهد گذاشت.»

ج- خیلی شدید آقای مهندس بازرگان مذهبی است و معتقد، با تمام این تفاصیل من موقعی با ایشان از نزدیک صحبت می‌کردم یا آقای دکتر سحابی چون حدود یک دو هفته هم ما بعد از جمعه سیاه در منزل آیت‌الله شریعتمداری تحصن کردیم که آن‌جا آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و این آقایان هم بودند شب و روز با هم بودیم در شهریور آن جمعه سیاه کذایی شهریوری به نام شهریور، خوب، فردایش یک تعدادی از ماها را می‌خواستند بگیرند و رفتیم آن‌جا متحصن شدیم آن‌جا، آن‌جا یک مدت زمانی را آن‌جا متحصن بودیم.

س- بله.

ج- و آن‌جا شب و روز با هم بودیم شب و روز به گفت‌وگو می‌نشستیم چون آدم موقعی بیست‌وچهار ساعت چند نفر پهلوی هم باشند شب و روز این بیشتر شناختی می‌دهد تا

س- مسلماً.

ج- بله.

س- من هم برای همین این سؤال را از شما می‌کنم که برای آیندگان روشن بشود که نظر شما درباره این آدم‌ها چه بود و آیا شما واقعاً چنین برداشتی از این‌ها داشتید یا نه؟

ج- من آنچه از آقایان می‌دیدم در طول زمان و آنچه که در آن‌جا می‌دیدم، می‌دیدم این آقایان یک مذهبی بسیار معتقد هستند نه عوام‌فریبی، بسیار معتقدانه قدم برمی‌دارند هیچ‌گونه مذهب را دکان نکردند باوریشان هست، این یک سر قضیه. یک‌جا هم اخلاص به ایران دارند و ایران برای این‌ها همیشه و ملت ایران همیشه مورد نظر است به‌عنوان سرزمینی که باید آباد باشد مرفه باشد سازنده باشد و مستقل باشد و استثمار درش نباشد و حکومت اعتدال و مساوات درش حکومت کند. خوب، طبیعی است که می‌خواستند فساد نباشد در ایران اما این را هم در نظر داشته باشید که بحثی که من با آقایان می‌کردم این است که ما مسائل مذهبی را اگر بخواهیم در جزئیات امر حکومت دخالت بدهیم آن‌وقت اکثر مسائل مذهبی ناسخ و منسوخ است امور کشور بر مبنای ناسخ و منسوخ که نمی‌تواند اداره بشود که، کشور یک نظم استوار می‌خواهد وانگهی برخی از مسائل مسائلی است که مبتلا به آن زمان است نه این زمان، هر روز زمان مسائل خودش را در بر دارد نمی‌توانیم ما احوال دیروز با امروز هماهنگ نیست که ما بتوانیم، یک سری معنویات هست راستی و درستی و تجاوز نکردن به حقوق مردم و اخلاق و این قبیل مسائل طبیعی است که باید اجرا بشود، آدم درست کردن آنی که هدف غایی و نهایی مذهب هست گفتم روی این مسائل اما ما اگر بخواهیم جزئیات، خوب، طبیعی است مذهبی هست خیلی شدید مذهبی‌اند که….

س- پاسخ آقایان به این مطالبی که شما مطرح می‌کردید چه بود؟

ج- می‌گفتند که می‌شود اشکالی نیست هماهنگی می‌تواند داشته باشد احکام اسلام، البته یک‌چیزشان که من می‌گفتم خیلی خوب است درست است پس رویش چیز کنیم مسئله اجتهاد است یعنی احکام را با روز هماهنگ کردن چون این اجتهاد منظور از اجتهاد یعنی جستجو کنند بررسی کنند و احکام را با روز هماهنگ کنند نه بر مبنای همان احکام یعنی آن رساله عملیه آقایان نباید آنچه که امروز نوشته می‌شود با آنچه که صد سال قبل از این نوشته شده با آنکه دویست سال قبل از این نوشته شده یکی باشد این آن‌وقت اجتهاد بهش نمی‌گویند این را مجتهد بهش نمی‌گویند، این یک آدم کورکورانه دارد رونویسی می‌کند نوشته‌های هزار سال قبل از این‌ها موقعی این‌ها را با هم مقایسه کنید رونویسی است کورکورانه و همه یکی است عبارتش همه یکی است. پس این به معنای مجتهد نیست یعنی نرفته تحقیق نکرده با روز احکام را هماهنگ نکرده. به این اعتقاد داشتند که اجتهاد هست و احکام با روز باید هماهنگ بشود، این را این بحث‌ها را چون این بحث مذهبی است دیگر می‌رسیدیم بهش و این را قبول داشتند.

س- آیا آن‌ها حتی باور داشتند که دیگران را هم می‌بایستی وادار کرد که مطابق این احکام زندگی کنند؟

ج- نه، نه، من آنچه که می‌دیدم می‌دیدم که نسبت به سایر، مخصوصاً بحث اقلیت‌ها که می‌شد و بحث حقوق، چون این بحث‌ها گاهی می‌دیدیم نه آنچه بحث می‌شد اقلیت‌ها در حکومت اسلامی از حقوق مساوی باید، این مسائل. من می‌دیدم که افکارشان افکار ارتجاعی یک جانبه‌ای نیست یعنی که مذهبی‌ هم هستند می‌توانیم باهاشان کنار بیاییم. البته من افکارم عیناً افکار آن‌ها نبود ولی می‌دیدم که تا حدودی می‌توانیم کنار بیاییم برای این‌که حسن نیت دارند. آن‌وقت این را می‌شود نشست باهاشان گفت‌وگو کرد همین که گفت‌وگو می‌کردیم می‌دیدم که کاملاً به نتیجه می‌رسیم که، موقعی حسن نیت باشد آدم به نتیجه می‌رسد لجبازی باشد و سوءنیت هیچ‌وقت به نتیجه نمی‌رسد. می‌دیدیم حسن نیت دارند می‌خواهند مسائل را پذیرا باشند موقعی بحث می‌کنیم که علی می‌گوید، «آقا، بچه‌های‌تان را مثل خودتان تربیت نکنید این‌ها مال زمان دیگری هستند.» پس معنی‌اش این است که با روز پیش بروید. آخر ما که کاتولیک‌تر از پاپ که نمی‌توانیم باشیم که، ما که علی‌تر از علی که نمی‌توانیم باشیم که. موقعی خودش دارد این را می‌گوید و بعد که اصل اجتهاد چرا به وجود آمده یعنی احکام را با روز تطبیق دادن دیگر معنی‌اش این است دیگر، اجتهاد اصلاً معنی‌اش این است دیگر. نتیجه می‌دیدیم که نه این مسائل را کاملاً معتقدند و متوجه می‌شوند و می‌دیدیم که آن مذهبی به آن مفهومی که حالا وجود دارد این‌ها نه آن‌روز بودند نه امروز.

س- شما در این دوران دستگیر و زندانی هم شدید؟

ج- نخیر، من در این دورانی که در دانشگاه درس می‌دادم تنها اخراج می‌شدم. چرا، مرتب ساواک مرا می‌خواست بحث می‌کرد. فرض کنید تا می‌رفتم کرمان فوری از کرمان دستور می‌دادند از کرمان فوری خارج بشوم، مثلاً این‌جور، چون با تمام این تفاصیل من خیلی محتاطانه قدم برمی‌داشتم یعنی سعی می‌کردم نظام را بکوبم کاری به رأس نداشتم که به آن شروع کنم حمله کردن، نه، آنی که با اساس چیز بود حمله می‌کردم و آن هم اصولی حمله می‌کردم.

س- در این دوران هیچ مقامات آمریکایی با شما تماسی گرفتند؟

ج- در این دوران البته یک سال قبل از انقلاب بله ولی قبلش خیر که حالا خدمتتان عرض می‌کردم چرا. یکی‌اش همین سندی است که این‌جا ارائه می‌کنم یکی این دیدار است. این دوران را من گذشته از تدریس به کتاب‌هایی هم پرداختم یعنی وظیفه‌ام را تنها در تدریس محدود نکردم، کتاب‌های اجتماعی نوشتم توی این کتاب‌های اجتماعی تمام این مسائل را من گفتم مسائلی که باید بگویم گفتم «بدآموزی‌های استعمار» کتابی بود که چهار مرتبه تجدید چاپ شد و «ارمغان شوم» سه مرتبه تجدیدچاپ شد. آن «آفتاب غروب‌ناپذیر» چهارمرتبه تجدید چاپ شد. «جغرافیای اقتصادی دوجهان» در مرتبه تجدید چاپ شد و امثال این‌ها، «محاکمه خلیج فارس نویسان». دومرتبه تجدید چاپ شد، این‌ها هرکدام از این کتاب‌هایی که من نوشتم این‌ها مکرر در مکرر تجدید چاپ شد و در این، از این طریق هم من سخنانم را مرتب به گوش تمام ملت رساندم، تمام ملت منظورم کسانی که امکان دسترسی به… نه این‌که چهل میلیون نه، آن‌هایی که می‌توانستند.

س- بنابراین شما از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ لااقل…

ج- ۵۷ علی‌الدوام مشغول فعالیت بودم.

س- بله ولی منظورم من این است که از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ شما قسمت اعظم فعالیت‌تان از این نوع بود که سخنرانی می‌کردید در مدارس تدریس می‌کردید و کتاب می‌نوشتید.

ج- نه تنها این نبود.

س- و همان برنامه سیاسی با رهبران جبهه ملی و نهضت‌آزادی داشتید.

ج- نهضت‌آزادی و جبهه ملی داشتیم و هم ارتباطات‌مان با نظامیان.

س- با نظامیان.

ج- بله این‌ها همه محفوظ بود هیچ‌کدام قطع نشد.

س- در این دوران هیچ خاطره جالب و مهمی هست که دوست داشته باشید که آن را برای ما توضیح بدهید که در تاریخ ایران ضبط بشود؟

ج- البته گاهی یک چیزهای شوخی را من عنوان می‌کردم که این دردسر می‌شد ولی بد نیست از لحاظ گفتن، فرض کنید که یک دفعه آقای هویدا گفتند «چهارده میلیارد دلار پول داریم من و نمی‌دانم چه بکنیم؟» یعنی سخنرانی کرد ایشان، منظور این بود که تمام کارهایی که باید انجام بگیرد در کشور همه انجام گرفته و مطلقاً دیگر ما کاری نداریم معنی‌اش این بود. اولاً ایشان متوجه نبود که تا رشد در جامعه وجود دارد نیاز وجود دارد این منظومه شمسی بنایش در کره زمین این است که رشد وجود دارد و به‌هرحال من سر کلاس یک جوابی دادم گفتم که ایشان متوجه نیست یک، که در جهان رشد وجود دارد در جهان ما و تا رشد وجود دارد نیاز وجود دارد چون لازمه رشد نیاز است. اگر ایشان از جانب خدا یک مأموریتی دارند که رشد را متوقف کنند یک بحث دیگری است، یعنی آدم یک ساله دیگر یک ساله است، آدم دو ساله دیگر دو ساله است آن یک بحث جدایی است ولی ایشان گفتند که ما چهارده میلیارد دلار پول داریم و نمی‌دانیم چه بکنیم، من یک خواهش از ایشان دارم و این‌که از این چهارده میلیارد دلار پولی که دارید و نمی‌دانید چه بکنید صدهزار تومانش را بدهید دوتا مستراح تهران بسازید که من که از تهران‌پارس می‌آیم تهران لااقل این تهرانی که بیست و چهار ساعت تویش هستم و گرفتارم گوشه دیوار مجبور نباشم قضای حاجت بکنم یا مردمی و می‌خواستم بگویم تو که می‌گویی هیچ‌کار نداشتی من می‌خواهم ابتدایی‌ترینش را بگویم دوتا مستراح هم تهران ندارد. من می‌خواستم مخصوصاً این مثال وقیح را زدم که بگویم که حتی ابتدایی‌ترینش را ندارد تا چه رسد به این‌که می‌خواهی بگویی همه‌چیز به کمالش رسیده و دیگر نیاز نیست. یک مرتبه هم شاه یک سخنرانی کردند و یک شعری ایشان خواند که: «چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» من گفتم که، اشاره نکرده به نام ایشان، گفتم که کسی شعری را خوانده و من هم همان شعر را می‌خوانم منتها یک‌خرده تغییر آهنگ می‌دهم هیچ‌گونه دستی در شعر نمی‌برم، خوانده شده: «چو ایران نباشد تن من باد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» من می‌خوانم: «چو ایران نباشد تن من مباد؟ / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» من فقط تغییر آهنگ می‌دهم و این بیشتر صحیح‌تر است تا آن آهنگ اولیه که مطلب روشن بود که… یا وقتی که عنوان آریا مهری داده شد بدون این‌که اسم ببرم گفتم که بله گاهی یک چیزهایی در این کشور وجود دارد که با هم نمی‌خواند من هم پدرم دهاتی است هم مادرم دهاتی است ولی فامیلم هست مدنی یعنی شهری، بعضی‌ها هم جز جنایت و فلان و فلان کاری ازشان ساخته نیست ولی مهر و محبت و همه‌چیز دنبال عنوان‌شان وجود دارد. و این اشارات البته به قولی… یا آن وقتی که اشاره می‌کردم که خوب، چه‌قدر نظام شاهی برای ایران خوب هست و مفید است و فلان می‌گفتم که بله این ملت شاه دوست وطن‌پرست شاه دوست، البته وطن‌پرستی‌اش محفوظ، شاه دوست آنچه که تاریخ حکایت می‌کند تا حالا نود‌وپنج‌تا از شاهانش را کشته و این حکایت از مراوده دوستی می‌کند بین شاه و ملت که چه‌قدر از هم بودند و چه‌قدر متعلق به هم بودند و چه‌قدر غمخوار هم بودند. این قبیل مسائل، خوب، مسائلی بود که در خلال درس‌های اقتصادی تجزیه و تحلیل‌های اقتصادی که می‌کردیم از نابسامانی‌های اقتصادی، اقتصاد ایرانی که فرض کنید من درس می‌دادم یا اقتصاد توسعه‌ای که درس می‌دادم و برنامه‌ریزی‌های اقتصادی که درس می‌دادم و یا سایر مسائل خاورمیانه این بحث‌ها را ما زیاد می‌کردیم آن‌جا خیلی بنیادی می‌پرداختیم به این‌که چه باید باشد و چگونه هست. این آمادگی‌ها حتی یک طوری بود که نوشته‌های‌مان دیگر از ماورای دانشکده خواستار داشت اکثر می‌آمدند تکثیر می‌شد می‌بردند و پخش می‌شد بین دیگران و می‌خواندند چون خودش یک نوعی چون توی روزنامه‌ها که نمی‌توانستیم، خوب، این یک چیزهایی بود که حالا نه به‌عنوان یک خاطره خیلی جالب بلکه به‌عنوان یک چیز ضمنی گاهی

س- آقای دکتر مدنی شما و رهبران نهضت‌آزادی و رهبران جبهه ملی دوم که شما هم با این‌ها در تماس بودید از چه تاریخی احساس کردید که می‌شود عملاً وارد میدان شد و علیه رژیم شاه دست به اقداماتی زد؟ و چه جوری این‌کار را عملی کردید؟

ج- به شما عرض می‌شود که، در حقیقت از موقعی که کارتر آمد سرکار در ایالات متحده چون علتی که می‌گوییم کارتر و ایالات متحده نه این‌که ما تابع آن‌ها باشیم چون نظام حاکم آن روز خیلی تبعیت می‌کرد از آمریکا، برنامه رئیس‌جمهور جدید آمریکا این بود که محدودیت‌های سابق نباشد در ایران و،

س- دفاع از حقوق بشر.

ج- بله. و نتیجتاً ما توانستیم یک: شورای مرکزی جبهه ملی را تشکیل بدهیم و آشکارا تشکیل بدهیم که من هم یکی از اعضایش بودم.

س- آیا حقیقت دارد که آقای دکتر بختیار شما را بردند و عضو شورای مرکزی جبهه ملی کردند؟ یا شما را پیشنهاد کردند؟

ج- ممکن است، ممکن است. برای این‌که من رابطه دوستی‌ام با آقای دکتر بختیار زیاد بود با ایشان هم تقریباً هفته‌ای یک مرتبه ناهار با هم می‌خوردیم دیگر،

س- در این سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶؟

ج- بله، نه از آغازش ولی اواخر.

س- بله.

ج- و با هم انس داشتیم. ممکن است ایشان این برنامه را پیشنهاد کرده باشند ولی دوستی من با سایرین هم محفوظ بود آقای آقا سید ابوالفضل زنجانی، آقای مهندس بازرگان آقای دکتر سنجابی که خوب، مضافاً شاگرد ایشان هم دانشکده بودم دیگر، ممکن است در این برنامه پیشنهاد آقای دکتر بختیار باشد.

س- شما در چه تاریخی وارد شورای مرکزی جبهه ملی شدید؟

ج- دقیق نمی‌دانم به نظرم حدوداً یک سال قبل از انقلاب.

س- یعنی ۱۳۵۶.

ج- بله. خوب، نه این‌که فعالیت من پنهان بود و آشکارا در تشکیلات جبهه ملی عمداً نمی‌آمدم و خودم را نشان نمی‌دادم از خیلی از اعضای جبهه ملی در حقیقت نمی‌دانستند من عضو جبهه ملی بودم این را نمی‌دانستند چون اگر می‌دانستند آن‌وقت کار من مشکل می‌شد چون توی این ارتش فعالیت کردن کار آسانی نبود من سخت‌ترین و خطرناک‌ترین قسمت کار را بر عهده داشتم، این بود می‌بایست ظاهراً خودم را کاملاً اصلاً نشان ندهم اما از موقع‌هایی که دیگر می‌شد خودمان را نشان بدهیم من دیگر خودم را نشان دادم مثلاً.

س- این شورای مرکزی این جبهه ملی را که من از آن به‌عنوان جبهه ملی چهارم از این به بعد نام خواهم برد کی‌ها در آن شرکت داشتند؟

ج- به شما عرض می‌شود که البته رهبری‌اش با آقای دکتر سنجابی بود بعد گروه‌های غیر از نهضت‌آزادی باقیمانده‌های پخش و پلای راهروان راه مصدق در این‌جا بودند، فرض کنید مثل علاقمندان مکتب مرحوم خلیل ملکی آن‌ها هم بودند چندتا ازشان. مجموعه‌آی از این‌ها چیزهای ایران حزب ایران نمایندگانش چندتا، مجموعه‌ای از نهضت‌آزادی آن‌ها برای خودشان فعالیت داشتند در این‌جا چیز نکردند و تلاششان برای خودشان بود. در یک‌جا یک‌خرده جمع‌تر شدند یعنی این‌جا نیامدند یک جای دیگر یک کمی چهره‌ها جورواجورتر شد یعنی ما از نهضت‌آزادی و جبهه ملی پهلوی هم بیشتر دیدیم و آن کمیته حقوق بشر بود.

س- بله، شما هم در آن‌جا عضویت داشتید؟

ج- که من باز یکی از اعضای مؤسس کمیته حقوق بشر بودم.

س- آقای بازرگان در رأسش بودند.

ج- آن‌جا آقای بازرگان بودند، آقای نزیه بودند، آقای لاهیجی بودند، آقای حاج سید جوادی بودند، آقای آقامیرزا ابوالفضل زنجانی بودند، آقایان دیگر بودند، بنده بودم، نتیجه آن‌جا آقای دکتر سنجابی به نظرم صلاح ندانستند آن‌جا شرکت کنند. به نظرم به مناسباتی یک بحثی بین ایشان و آقای، نه بحث، یک نوعی آقای سحابی بودند این‌ها همه بودند آن‌جا، با دکتر سنجابی و آقای مهندس بازرگان یک‌جا جمع‌شدن‌شان چون یک‌خرده مشکل بود در مواردی مشکل بود. آقای دکتر صدیقی هم کلا خودشان را ضمن این‌که عضو جبهه ملی بودند و علاقه‌مند و خیلی هم واقعاً اسم بامسما بسیار آدم صدیق و خوب، بله، بسیار آدم منزهی که حالا خدمتتان عرض می‌کنم دو کابینه قرار بود تشکیل بشود حالا خدمتتان عرض می‌کنم ایشان خودشان را کنار کشیده بودند نه در جبهه ملی دوم نه در کمیته حقوق بشر هیچ‌جا رأساً نبودند ولی تأیید می‌کردند تمام حرکات ملی را همه‌جا تأیید می‌کردند غیرمستقیم همه‌جا ایشان پشتیبان ملی‌ها بودند. این‌جا کم کمک یک حالت فکری پدید آمده بود بعضی‌ها می‌گفتند که باید نظام حکومت بالکل عوض بشود و جمهوری بیاید، بعضی‌ها می‌گفتند که شاه برود استعفا کند کار را به فرح واگذار کند بعد به فرزندش و این یک مقابله‌گی هم با دزدی‌ها و فساد و این‌ها بشود و به این صورت در همان نظام،

س- نظام که (؟؟؟) راجع به قانون اساسی.

ج- بله، این طرز فکرهای متفاوت وجود داشت بین ملی‌ها،

س- ممکن است یکی دو نفر را برای ما بگویید که معرف کدام یکی از این طرز تفکرها بودند؟

ج- مثلاً آقای دکتر صدیقی علاقه‌مند بودند نظام سلطنت حفظ بشود منتها فقط شاه سلطنت کند و هیچ حکومت نکند با فساد هم شدیداً مبارزه بشود، موقعی هم که ایشان قرار بود نخست‌وزیر بشوند چون بحثی بود که ایشان نخست‌وزیر بشوند بنده هم روی ارادتی که به ایشان داشتم و دارم می‌رفتم پیش ایشان یک روز به من گفتد که، با یک چند نفری بودند گفتند که، «قرار هست تشکیل بشود کابینه ایشان»، و گفتند که، «ایشان هم یکی از وزرای من هستند.»

س- یعنی شما؟

ج- بله. من گفتم، آقای دکتر با ارادتی که به جنابعالی دارم ولی وزیر نیستم. گفت، «نه، هستید.» گفتم، عرض می‌کنم خدمتتان من نیستم و جنابعالی هم صلاح نیست باشید برای این‌که کار از کار گذشته است. اگر این پیشنهاد را یک سال قبل از این به جنابعالی می‌کردند بسیار خوب بود ولی کار از کار گذشته است، دیگر این نظام را وصله پینه نمی‌شود کرد کما این‌که در این دیداری هم که من حالا اشاره‌ای فرمودید با آمریکا که حالا اشاره می‌کنم در این دیداری هم که من با این وابسته دفاعی آمریکا در این تاریخ داشتم و قبلش با دیگری داشتم از آمریکایی‌ها که خیلی صاحب مقام بود اما نفهمیدم چه مقامی بود از آمریکا آمد ایران و گزارشی را می‌بایست تهیه کند که به دفتر رئیس‌جمهور آمریکا بدهد و این گزارش خیلی مؤثر بود او را هم پنهانی دیدمش یک زنی بود بسیار سیاستمدار، نه اسمش یادم هست نه منصبش می‌دانم چی هست ولی مجموعاً می‌دانم یک آدم خیلی مؤثری بود، یک آدمی بود روی گزارشش خیلی آن‌جا توجه می‌داشتند. این‌جا به این‌ها مؤکداً گفتم دیداری که با او محرمانه داشتم و چندین ساعت طول کشید، با این وابسته دفاعی داشتم که چهار ساعت طول کشید دقیقاً گفتم که کار انقلاب تمام است این نظام را وصله پینه نمی‌شود کرد و باید برویم به سمت جمهوری کاریش دیگر نمی‌شود کرد، اگر یک سال قبل از این بود دو سال قبل از این بود، این را به آقای دکتر صدیقی هم گفتم، گفتم با همه ارادتی که به شما دارم اما دیگر متأسفانه نمی‌شود کاری کرد، من هم آمادگی ندارم جنابعالی هم حیف است تلف بشوید و خودتان را چیز کنید.

س- منطق ایشان چه بود؟

ج- ایشان می‌گفتند که این‌کار را ما نکنیم نظام آخوندی می‌آید، ایشان چون خیلی از نظام آخوندی همان‌وقت وحشت داشت و یک واقع‌بینی‌های خوبی هم داشت نسبت به نظام مثلاً آخوند و این مسائل یک،

س- ممکن است این‌ها را توضیح بدهید برای ما که دقیقاً چه گفت‌وگویی بین شما و ایشان شد؟

ج- ایشان می‌گفت که آخوند می‌آید برمی‌گرداند به ۱۴۰۰ سال قبل از این، درست چیز می‌کرد می‌گفت، «برمی‌گردد آقا، ارتجاع هستند این‌ها مرتجع هستند و آن هیچ‌وقت نمی‌تواند اوضاع امروز جهان را نمی‌تواند درک کند.»

س- یعنی اگر ما نظام سلطنت را به کلی بیندازیم کنار،

ج- آن می‌آید.

س- یک جمهوری ملی نمی‌توانیم داشته باشیم آخوند مسلط می‌شود.

ج- بله، بله.

س- نظر ایشان این بود؟

ج- بله. بنده به ایشان گفتم، حالا در حالتی هستیم که جلوی موج را نمی‌شود گرفت ما هم غرق می‌شویم نتیجه چهارتا عنصر ملی هم از بین می‌روند، آن‌وقت دیگر دربست می‌افتد دست آن‌ها. ما در این بازی وارد بشویم سعی کنیم ابتکار عمل را داشته باشیم الان دارد موج می‌آید جلوی موج را نمی‌شود گرفت، شما گفتم این حرکت‌های خیابانی را ببینید کدام وقت در تاریخ ایران همچین حرکت‌های خیابانی بود؟ آخر من هم خیلی، خودمان در تنظیمش دست داشتیم ناگفته نماند، تلاش داشتیم و دست داشتیم. اما این حرکت‌های خیابانی کجا می‌شود جلو، آخر این‌ها حرکت‌های میلیونی است آخر حرکت‌های شوخی نیست، رقم میلیون رقم است آخر، و سابقاً اگر ده‌هزار تا جمع می‌شدند کلی رجزخوانی‌ها بود برای ده‌هزار نفر حالا خود به خود دارد می‌آید این جمعیت. و این حساب‌ها نمی‌شود جلویش را گرفت ما ناگزیریم ما خلاف این موج نمی‌توانیم شنا کنیم، این بحث‌ها بود و تا این‌که خوب، ایشان هم چون از سوی یارانی که درخواست می‌کردند که با او همکاری داشته باشند نظر مساعدی ندیدند خودشان هم کم کمک متوجه شدند و سرد شدند دیگر. بله، این بود که کم کمک ایشان کنار رفتند یعنی دیگر خودشان علاقه‌ای نشان ندادند.

س- و مثل این‌که پیشنهاد ایشان به شاه این بود که شاه در ایران بماند تا ایشان نخست‌وزیری را بپذیرند، ولی شاه موافقت نکرد ایشان هم قبول نخست‌وزیری نکردند، بله ؟ این درست آقا؟

ج- بله، یکی‌اش هم این بود، گذشته از این‌که این مطلب بود خرده‌خرده ایشان متوجه شدند که عملی نیست آن برنامه‌ها و یارانی را که ایشان انتظار داشتند که با او همکاری داشته باشند دیدند نه جواب آن‌ها جواب مساعد نیست مثلاً ایشان فکر می‌کردند جواب من حتماً موافق است درحالی‌که من مؤکداً جواب منفی دادم.

س- تیمسار مدنی من می‌خواهم یک چیزی از شما سؤال بکنم و آن راجع به روز ۱۷ شهریور که به جمعه سیاه معروف شد. شما آیا خودتان شاهد و ناظر آن روز بودید؟

ج- به شما عرض می‌شود که صبحش را نبودم ولی بخشی از روز را رسیدم بخصوص موقعی که به تلفات منتهی شده بود. به آن جوری که گفته شد نیست حقیقتش را من بگویم، برای این‌که آن میدان ژاله آخر میدان کوچولویی است آخر آن خود دوهزارتا آدم نمی‌توانند آن‌جا جمع بشوند چون دوهزار یعنی دو هزار دیگر، دوهزارتا آدم توی آن میدان کوچولو نمی‌توانند جمع بشوند تا چه برسد به این‌که چهارهزار فقط توی آن میدان کشته داده باشند.

س- یک موضوع دیگر که من شنیدم این بود که عده زیادی از لبنانی‌ها و اعضای گروه امل در آن موقع آمده بودند به ایران و در میدان ژاله به وسیله آقای بهشتی اسکان داده شده بودند و آن‌ها بودند که واقعاً تیراندازی می‌کردند و تیراندازی را ارتش نکرده. اطلاعات شما راجع به این جریان چیست؟

ج- کلاً خراب‌کاری‌هایی که قبل از انقلاب انجام می‌گیرد، آتش‌زدن‌ها و امثال این‌ها خیلی‌هایش به وسیله نظام حاکم نبود، منطق هم اجازه

س- کی‌ها این کارها را می‌کردند؟

ج- حالا عرض می‌کنم خدمتتان، منطق هم اجازه می‌داد که این‌کار انجام نشود. آخر یک نظام که نمی‌آید زیربنای خودش را سست کند که، سینما رکس آبادان آتش‌زدن یا مسجد جامع کرمان را آتش زدن یا بانک خیابان میدان فلان را در تهران آتش‌زدن یا آن یکی برنامه را آتش زدن و این قبیل مسائل یعنی حکومتی دارد خودش خودش را به سقوط می‌اندازد این درست نبود. من از موقعی که رفتم خوزستان دقیقاً فهمیدم سینما رکس آبادان کار نظام حاکم نبود و کار عوامل افراطی کسانی بود که در لوای انقلاب اما هرج‌ومرج طلب که ما بعدها فهمیدیم، می‌دانید در چهره انقلاب و کسانی که می‌خواستند دگرگون بشود یک عناصر مصلح ملی بودند یک آدم‌های خطرناک هرج‌ومرج‌طلبی بودند یک عناصر سوداگر شرق و غربی بودند همه این‌ها ماسک انقلابی به خودشان زده بودند، این‌ها خیلی کارها می‌کردند بعدها دیدیم‌شان دیگر بعضی‌های‌شان واقعاً یک تروریست‌های بین‌المللی هستند این‌ها تا چه برسد تا یک انقلابی این‌ها فرق دارد با هم از زمین تا آسمان فرق دارد، به همین مناسبت من معتقدم که یک تعدادی از این سازمان امل را هم آورده بودند،

س- در جریان ۱۷ شهریور؟

ج- بله، بله، و اصولاً…

س- سپس این مسئله‌ای که من عرض کردم درست بود؟

ج- بله، که این‌ها هم بودند، ارتش کلاً رده پایین‌اش طوری آمادگی داشت برای انقلاب که هیچ‌وقت روی مردم تیراندازی نمی‌کرد. کلا ارتش این‌کارها را نمی‌کرد اگر در سابق هم شاید یادتان باشد نباشد ارتش همیشه در جریانات برخورد با مردم چندتا تیر هوایی می‌زد که مرعوب کند یک خرده حالت این جوری بود، هیچ‌وقت نمی‌آمد درو کند مردم را این اصلاً بنای کارش نبود و آن دوران اواخر نظام که دیگر بی‌انضباطی‌ها به‌اصطلاح خودشان نافرمانی‌ها در ارتش به حد کمالش رسیده بود دیگر مطلقاً این کار را نمی‌کردند اصلاً عملی نبود. من آن کشتار،

س- ۱۷ شهریور را جمعه سیاه.

ج- ۱۷ شهریور را به نظرم می‌آید از چند صد نفر بیشتر نبود در حدود دویست سیصد نفر حداکثر شاید رقمی که می‌شود به منطق قابل قبول باشد آن هم تازه شاید چندتا نظامی تیراندازی کرده باشند ولی عمده‌اش به وسیله عناصر مشکوک دیگری بود که از جمله این‌ها آمده بودند، بله، آن روزگارها هم بودند در ایران.

س- شما آقا، دقیقاً برای واقعه سینما رکس شما که خوزستان هم بودید چه اطلاعاتی دارید که این‌ها کی‌ها بودند؟

ج- به شما عرض می‌شود در سینما رکس آبادان پرونده‌هایش را بدون این‌که من مطالعه کنم که مجال مطالعه نبود گفته بودم در دژبان آبادان نگه دارند، البته می‌دانید من دو ماه بعد از انقلاب

س- این حادثه.

ج- استاندار چیز شدم خوزستان بنابراین یک قسمتش به یغما رفته بود در همان دوران بخصوص که خوزستان استاندار هم نداشت هر کار دلشان می‌خواست این‌ها کرده بودند آدم‌هایی نظیر این کیاوش که حالا وکیل است از اهواز توی مجلس یا آن جمیل آخوندی است یک آخوند دیگری است در بهبهان یک چندتا آن خود دستورات مستقیم بهشتی در مواردی، یک چندتای دیگری از محلی‌ها که رده‌های پایین‌تر چیزتر، این‌ها در تنظیم این برنامه شرکت داشتند تا آن‌جایی که کلا من به نظرم رسید. پرونده‌های مربوطه را آنچه که مانده بود موقعی من رفتم به چیز به من اطلاع دادند پرونده‌ها را گفتم نگه دارید در دژبان نگه داشتند و خیلی کوشیدم این محاکمه شروع بشود مکرر از تهران و از قم به من اشکال تراشی می‌کردند که، «آقا قاضی نداریم امکان پول نداریم که بتوانیم پول قاضی برای دفاعش بدهیم.» و امثال این چیزها، هر کاری که معلوم بود که مرتب سنگ پیش‌پا انداختن است و من می‌گفتم همه این امکانات را خود من فراهم می‌کنم شما فقط اجازه بدهید این محاکمه شروع بشود. و مرتب چون بایستی آن‌ها اجازه بدهند دیگر، مرتب این هفته آن هفته می‌شد، این ماه آن ماه می‌شد و آنچه که من ظرف این ده ماهی که خوزستان بودم کوشیدم که این محاکمه را شروع کنم نتوانستم تا این‌که استعفا کردم از استانداری خوزستان آمدم بیرون بعد محاکمه شروع شد.

س- منظورتان تهران است؟

ج- بله. بعد محاکمه شروع شد، بعد محاکمه را آن‌جور شروع کردند که خودشان می‌خواستند.

س- یک کسانی هم دستگیر شده بودند.

ج- یک تعدادی هم دستگیر کردند.

س- آیا آن‌ها واقعاً متهمین اصلی بودند؟

ج- حدسم این است که این‌ها متهمان اصلی نبودند جز یکی‌شان که بود و ضمنی هم اقراری کرد که، «من آنچه انجام دادم،» آن کسی را که اعدامش کردند، که ضمنی توی دفاعیاتش که الان عین جمله‌اش یادم نیست ولی آنچه گفت معنی‌اش این بود که «من آنچه که انجام دادم آن چیزی بود که خودتان می‌خواستید، چیز دیگری، چرا پس باید محاکمه بشوم؟» همچین چیزی هم تقریباً گفته بود که کسانی که اهل اصطلاح بودند متوجه این نکته می‌شدند، اما جمله‌اش امروز یادم نیست. این است که من حدس این است که این برنامه‌ها را بیشتر این عوامل انجام می‌دادند برای این‌که زودتر آن بناها بیفتد، توجیه هم می‌کردند که علیه دشمن هر کاری می شود کرد. ولی هر کار درست نیست ما برای دفاع از حقوق ملتی بپا خواسته بودیم پس به تمام حقوق ملت تجاوز کنیم که می‌خواهیم حکومتی بیفتد. کما این‌که امروز کسانی را می‌بینیم که برای سقوط خمینی جانب عراق را گرفتند. عراق دشمن ماست نه که دشمن ذاتی به‌هرحال امروز دشمن ماست دارد ملت ایران را از بین می‌برد ما دشمنی‌مان ناسازگاری‌مان با نظام حاکم جدا امام حقوق ملت کشور ایران باید محفوظ باشد ما اشتباه، سردرگم نباشیم در مبارزه.

س- برگردیم به آن زمان اواخر حکومت شاه و دادن پیشنهاد نخست‌وزیری به رهبران جبهه ملی دوم. آقای دکتر صدیقی این پیشنهاد را رد کردند و بعد آن‌جا مسافرتی پیش آمد برای آقای دکتر سنجابی که برود در کنگره سوسیالیست‌ها شرکت بکند، ایشان رفتند پاریس و آن…

ج- اعلامیه

س- اعلامیه سه ماده‌ای را امضا کردند. شما از این جریان چه اطلاعی دارید؟ آیا هیچ‌وقت شورای مرکزی جبهه ملی تشکیل شد که چنین مأموریتی به آقای دکتر سنجابی داده باشد، یعنی مأموریت رفتن به کنگره سوسیالیست‌ها؟

ج- رفتن به کنگره سوسیالیست‌ها با موافقت بود اما ماندن در پاریس و دادن آن اعلامیه همچین چیزی نبود این همچین موافقتی جبهه ملی نکرده بود همچین مأموریتی نداده بود. این‌جا که ایشان آمد گویا با تشویق آقای بنی‌صدر و آقای قطب‌زاده و آقای یزدی این سه نفر و آقای،

س- حسین مهدوی؟

ج- و سلامتیان، سلامتیان این‌ها ایشان را در حقیقت گول زدند و برنامه را درحالی‌که ایشان قرار بود برود توی آن کنگره شرکت بکند برنامه، او را گولش زدند و نتیجتاً ایشان این‌جا ماندند و آن اعلامیه را منتشر کردند. آن اعلامیه البته خوب، من الان،

س- وقتی منتشر شد بازتابش در شورای مرکزی جبهه ملی چه بود؟ قبل از این‌که ایشان برگردند.

ج- شدید بود، اعتراضات شدید بود ولی یک بحثی…

س- کی‌ها اعتراض می‌کردند؟

ج- می‌توانم بگویم مجموع کسانی که در چیز بودند آقای دکتر بختیار اعتراض می‌کرد، آقای فروهر اعتراض می‌کرد، آقای چیز اعتراض می‌کرد.

س- شما هم جزو معترضین بودید؟

ج- من هم اعتراض می‌کردم.

س- آقای داریوش فروهر که بعداً خودشان پا شدند رفتند پاریس.

ج- بله، بله. آن‌وقت یک بحث داشتیم، ضمن این‌که اعتراض می‌کردیم مجموعاً این بحث هم بود یا دیگران رفقای دیگری که بودند در جبهه ملی، این بحث هم بود که خوب، این کار کار درستی نبود نمی‌بایست انجام بگیرد ولی حالا شده ما اگر رد کنیم مستقیم مقابل.

س- خمینی قرار می‌گیریم.

ج- خمینی قرار می‌گیریم، امروز آن توان مقابل مستقیم قرار گرفتن را نداریم. یعنی وضع، حرکت به مرحله‌ای رسیده که ما اگر مقابل قرار بگیریم خرد می‌شویم ناگزیریم، بنابراین ناگزیریم نوعی این‌کاری را که نمی‌بایست انجام بگیرد ندید بگیریم و چیز کنیم این بود که با یک نارضایی این‌کار را ندید گرفتند نه صحه گذاشتند نه رد کردند، ندید گرفتند.

س- وقتی آقای دکتر سنجابی برگشت از پاریس و در یک مصاحبه مطبوعاتی که آقای فروهر هم در آن‌جا حضور داشت، آقای دکتر بختیار هم بود،

ج- سه

س- ایشان دستگیر شدند به وسیله تیمسار مقدم.

ج- درست است

س- بعد از مدتی ایشان رفتند پیش شاه و شاه به ایشان پیشنهاد نخست‌وزیری کرد که آن‌جا هم نتوانستند توافق بکنند و برگشتند، بعد یک مرتبه صحبت نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار مطرح شد و گویا جلسه‌ای بود در منزل آقای مهندس حقشناس که این موضوع در آن‌جا مطرح شد، شما در آن جلسه حضور داشتید؟

ج- در آن جلسه من نبودم. مسئله نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار در جبهه ملی عنوان نشد یعنی ایشان تلاشی که می‌کرد در این زمینه در جبهه ملی عنوان نکرد. نتیجتاً ما تقریباً در برابر عمل انجام شده قرار گرفتیم، یعنی من، بیشترمان جز شاید بعضی‌ها پیشاپیش اطلاع داشتند ولی من و خیلی‌های‌مان هیچ اطلاعی نداشتیم. البته فقط من می‌دانم که گاهی آقای دکتر بختیار اشاره‌ای که می‌کرد با هم که بودیم می‌گفت، «اگر یک وقتی چیز باشد تو مسئولیتی می‌پذیری؟» می‌گفتم سابقاً اگر بود بله، نه به‌عنوان سودای مقام به‌عنوان یک وظیفه، حالا صددرصد نگویم او ولی عمده‌شان.

س- شما اطلاع لااقل دارید یا شنیدید که آن روز در خانه مهندس حقشناس در آن جلسه چه گذشت که از آن‌جا آقای دکتر بختیار خارج شدند و نخست‌وزیری را پذیرفتند؟

ج- آن جلسه برای من مبهم است، فقط می‌دانم توی آن جلسه خیلی گفت‌وگوها شد و نظرات موافق و مخالف زیاد آن‌جا داده شد ولی مجموعش آن جلسه‌ای بود که در حقیقت به آقای دکتر بختیار پیشنهاد نخست‌وزیری شده بود و آن جلسه ایشان برای توجیه خودش آن جلسه را چیز کرده بود، یعنی توی آن جلسه داشت دفاع می‌کرد از این که این‌کار را باید بپذیرد. این جلسه این بود، این جلسه برای شور آیا بپذیرد آیا نپذیرد نبود.

س- بله، من راجع به آن جلسه گزارش آقای دکتر سنجابی را دارم گزارش آقای دکتر بختیار را دارم و دیگران را و می‌خواستم بدانم که آیا اطلاعات شما هم با آن می‌خواند یا نه؟

ج- نه من متأسفانه توی آن جلسه اطلاعات دقیقی ندارم ولی فقط می‌دانم که آن جلسه آقای دکتر بختیار پیشنهاد نخست‌وزیری به او شده بود و تقریباً پذیرفته بود می‌خواست توی آن جلسه توجیه کند این کارش را قبل از این‌که توی جبهه ملی توجیه کند. می‌خواست آن‌جا را آماده کند که بتواند بعدش توی جبهه ملی عنوان کند. خوب، توی آن جلسه مجموع نظرات می‌دانم که مخالف بود مجموعاً با این برنامه مخالف بودند.

س- می‌دانید علت مخالفت چه بود؟

ج- نه نمی‌دانم، نه.

س- آیا قرار بر این بود که اگر قرار بر این است که جبهه ملی پیشنهاد نخست‌وزیری را بپذیرد قبلاً هیأتی مرکب از آقایان روحانیون، روحانیونی که علاقه‌مند به جبهه ملی هستند با آقای خمینی مذاکره بکنند و موافقت ایشان را هم جلب بکنند؟

ج- این که بله، این که بله.

س- چنین پیشنهادی بود؟

ج- بله، بله، اصلاً مسئله این بود که «آقا اگر این‌کار را می‌خواهید بکنید باید نظر آقای خمینی را ببینیم چیست؟ و نظر ایشان را هم لااقل مساعد کنید که از اول چماق تکفیرش را….

س- تیشه به ریشه این قضیه نزند.

ج- بله، شما اول بروید او را، خوب، بسیار خوب، جبهه ملی می‌خواهد وارد یک برنامه بشود، این می‌خواهد وارد این برنامه بشود بدون این‌که ایشان بداند خوب، ایشان چماق تکفیر را افراشته می‌کند و از اول ما را خرد و خمیر می‌کند.

س- ولی مثل این‌که آقای دکتر بختیار با این نظر موافق نبود.

ج- نه، ایشان همیشه می‌گفت که ما او را، آخر یک خرده او هم کم ارزیابی می‌کرد حقیقتش، آن روز، کما این‌که بعدها هم کم ارزیابی کرد، بعدها هم کم ارزیابی کرد.

س- بعداً که ایشان خودشان نامه نوشت و

ج- درست است.

س- هواپیمایشان هم آماده بود بیاورند خدمتشان.

ج- نه، بعدها این‌جا هم کم ارزیابی کرد یعنی قدرتش را کم دانست کما این‌که خیلی کسان دیگر هم قدرت این‌که را کم دانستند و نتیجتاً فکر می‌کردند یا یک موج ایشان را می‌توانند بیندازند که همیشه بحث ما با آقایان یکی‌اش هم همین بود که نه، این چماق تکفیر دارد و عصای مشروعیت و به آن آسانی که فکر می‌کنید نیست، آن عصای

س- آقای دکتر بختیار حقیقت دارد که به شما پیشنهاد کردند که شما وزیر دفاع ایشان بشوید و شما در این باره با آقای درخشش صحبت کردید و از ایشان نظرخواهی کردید؟

ج- به شما عرض می‌شود که برنامه ما این بود که موقعی که ایشان عنوان کرد، البته با آقای درخشش من تماس داشتم دومرتبه هم توی منزل ایشان من سخنرانی کردم همان موقع‌هایی که ایشان جلسات داشتند دومرتبه هم توی منزل ایشان من سخنرانی کردم این است که تماسی با ایشان داشتیم در چیز بود ایشان هم بارزاتی داشتند.

س- بله.

ج- موقعی که آقای دکتر بختیار کار تمام شده بود به من گفتند که، «تو وزیر کشور هستی و چند تا آدم‌های خوب دیگر را هم که می‌شناسی به من معرفی کن.» گفتم آقای دکتر کار از کار گذشته نمی‌شود کاری کرد، قبلش هم آقای دکتر صدیقی چیز کرده بودند، نه این‌که من اکراهی داشته باشم برای این‌که با شما همکاری داشته باشم یا اکراهی می‌داشتم با آقای دکتر صدیقی نه من ارادتی دارم و با کمال میل و از خدا می خواستم کسانی نظیر شما زمامدار باشید که من بتوانم یک قدمی بدهم حالا وزارت هم نشد خیلی رده‌های پایین‌ترش هم حاضر می‌بودم عنوان اما یک بحث هست کار از کار گذشته.

س- معذرت می‌خواهم آقای دکتر بختیار موقعی که این پیشنهاد را داشتند به شما می‌کردند زمانی بود که جبهه ملی ایشان را اخراج کرده بود بله؟

ج- الان درست نمی‌دانم توی جبهه ملی ناگزیرم بگویم که من رأی به اخراج ایشان ندادم تنها یک رأی که به اخراج داده نشده بنده هستم.

س- همه رأی دادند به اخراج ایشان جز شما؟

ج- بله من رأی ندادم و گفتم ایشان به‌عنوان قصد خیانت این‌کار را نکرده شما خیلی شدید دارید ایشان را می‌کوبانید به قصد خیانت نکرده ممکن است برداشتش غلط بوده و قصد خدمتی این فرق دارد تا یک نیت خیر باشد، بنابراین من حکم به اخراج ایشان نمی‌دهم، رأی به اخراج ایشان ندادم من ندادم ولی بقیه دادند. آن‌جا آن موقع ایشان پیشنهاد کرد من نمی‌دانم این پیشنهاد قبل از آن جلسه بود یا بعد از آن جلسه بود این را الان درست یادم نیست ولی تقریباً نزدیک به هم بود حالا آیا این پیش بود یا آن پیش بود یادم نیست. ایشان گفت که، «شما وزیرکشورید و چندتا وزیر هم برای من از خوبانی که می شناسید.» گفت، والله من خوب‌ها را چشم می‌گویم با آن‌ها هم صحبت کنید اما خودم نمی‌پذیرم. گفتم تیمسار جم اگر می‌پذیرند به‌عنوان وزیر دفاع ملی اگر حاضرند مرد شریفی است اگر حاضرید با ایشان صحبت کنید، و از دوستان دانشگاهی‌مان دکتر آموزگار گفتم اگر ایشان می‌پذیرد.

س- کدام دکتر آموزگار؟

ج- سیروس آموزگار، گفتم اگر آقای دکتر زم آرای چون با او دوست بودم در ارتباط بودم گفتم اگر ایشان می‌پذیرند پزشک پاک خوبی است به عنوان وزیر بهداری اگر می‌پذیرند با ایشان صحبت کنید. گفتم آقای میرفندرسکی توی وزارت خارجه خیلی خوشنام است صحبت کنید آیا ایشان حاضر است. گفتم من خوب‌ها را معرفی می‌کنم خودتان با ایشان صحبت کنید، آقای یحیی صادق وزیری مرد خوبی است و بسیار مرد خوشنامی است ببینید می‌پذیرد؟ آقای نزیه ببینید می‌پذیرد. آقای حاج سیدجوادی ببینید می‌پذیرد؟ دوستان و رفقای ملی، گفتم با این‌ها همه صحبت کنید ببینید،

س- آقای حاج سیدجوادی برادر بزرگ یا علی‌اصغر؟

ج- برادر بزرگ هر دو، هر دو، گفتم این‌ها را ببینید. آقای لاهیجی را ببینید می‌پذیرد؟ با این آقایان این‌ها آدم‌های خوشنامی هستند، آدم‌های مبارزیند خوشنامند ببینید می‌پذیرند؟ من نمی‌دانم تا کجا این‌ها پذیرا باشند؟ ببینید می‌پذیرند؟ من گفت‌وگویی با آن‌ها نداشتم شما خودتان گفت‌وگو کنید. اما خوب‌ها را که می‌خواهید این‌ها هستند این‌ها آدم‌هایی هستند خوبند اگر می‌پذیرند. یک چندتای‌شان، خوب، همکار شدند، خود من هم قبول نکردم و ایشان تا آخرش هم هی وزیر کشور را می‌نوشت توی چیزهایش مدنی و من هی می‌گفتم آقای دکتر بختیار چرا مرا معرفی می‌کنید؟ من که قبول نکردم که، و زیر بار نرفت او. چون معتقد بودم کار از کار گذشته با آن فرم کار را ما می‌پسندیدیم که ایشان که می‌خواهد بیاید سرکار یا آقای دکتر سنجابی می‌خواهد سرکار بیاید کمیسیونی نظر آقای خمینی را گرفته باشد موافقت‌ها شده باشد که او زیر آب این حکومت را نزند، این‌کار نشده بود چون نشده بود تو آن جلسه هم عمده اعتراض روی این مسئله بود منزل آقای مهندس حقشناس نه این‌که بکوبند، «آقا، این‌کار باید یک‌جوری باشد که خمینی مقابلگی نکند و این بود، شما شتاب‌زده نمی‌بایستی این‌کار را انجام بدهید می‌بایستی قبلش این برنامه‌ها انجام گرفته باشد حدودتان هم با شاه مشخص شده باشد که او استعفا کند کس دیگری بیاید او دیگر رفته اگر هم می‌خواهید سلطنت باشد زنش باشد پسرش باشد یک‌جوری این‌جا باید یک دگرگونی ملت ببیند یک چیزکی ببیند تا ابتکار عمل را این نظام جدید بتواند در دست بگیرد. والا با یک چیز عادی این‌که «آقا دیگر شاه سلطنت خواهد کرد حکومت نخواهد کرد.» این‌ها هم قصه‌هایی بود که آن روز ملت ایران دیگر پذیرایش نبود، دیگر، این اگر دو سال قبل از این می‌گفت بله ولی آن روز پذیرا نبود. خوب، ایشان بودند ما هم باز جلسات مرتب با ایشان داشتیم یعنی من می‌رفتم مرتب نخست‌وزیری با آقای مهندس بازرگان با آقای دکتر بختیار دیدن می‌کردیم اما مرتب بحث‌مان این بود، «آقای دکتر، با این‌جا به جایی نمی‌رسید.» تا این‌که روز نمی‌دانم دهم دوازدهم این‌ها آقای مهندس بازرگان حکم نخست‌وزیریش داده شد، درست نمی‌دانم چه روزی بود.

س- حالا قبل از این‌که برسیم به این‌جا می‌خواهم ببینم شما چه اطلاعاتی دارید راجع به حضور ژنرال هایزر آمریکایی در ایران و تماس ایشان با ارتش ایران؟

ج- من کلا می‌دانستم ایشان آمده و طرح کودتایی دارد به همین مناسبت این‌جا توی این نامه‌ای که این سندی که الان می‌دهم خدمتتان این‌جا به آن وابسته دفاعی شما این جمله را گفتم توی صفحه سومش می‌گویم که «اگر این کودتای آمریکایی به وسیله هایزر راه بیندازید یک میلیون مقابلش می‌ایستند یک میلیون ایرانی حاضرند خودشان را به کشتن بدهند محال است بتوانید کودتا راه بیندازید و افسران جوان هم محال است اطاعت کنند.» روی این حساب من کلاً می‌دانستم که این آمده و آنچه شایع بود برای کودتا آمده بود، آنچه شایع بود.

س- ولی خودش می‌گوید که درست برای عکس این،

ج- حالا می‌گوید،

س- فقیه آمده بود.

ج- ولی آنچه که آن روز شایع بود برای کودتا آمده بود یا برای این بررسی آمده بود که ببیند می‌شود کودتا کرد یا نه؟ و همین که دید کودتا نمی‌شود کرد آن وقت عکس قضیه چون دیگر نمی‌شد کودتا کرد، عملی نبود ارتشی نبود که اطاعت کند از یک کودتا و این‌ها، این بود که من خیلی قویاً گفتم با این دفاعی که کردم، مذاکره‌ای که با این وابسته دفاعی داشتم گفتم، محال است بتوانید در ایران کودتا راه بیندازید و می‌دانستم که هایزر امده و مرتب این‌ور و آن‌ور مشغول تلاش است و آنچه ما آن روز برداشت داشتیم این برای کودتا آمده.

س- ایشان با آقای بهشتی و با آقای مهندس بازرگان هم در ارتباط بودند. آیا شما از این ارتباطات اطلاعی دارید؟

ج- آن روزها محرمانه بود اصلاً، حتی آقای مهندس بازرگان عنوان نمی‌کرد نه.

س- ولی بود چنین ملاقاتی؟

ج- ولی مثل این‌که دیدارهایی داشتند بله، اما هیچ‌وقت عنوان نمی شد. با بهشتی بیش و کم می‌دانستیم.

س- شما هرگز با آقای بهشتی تماسی داشتید

ج- بله، بله دیدار هم داشتم.

س- قبل از انقلاب؟

ج- بله قبل از انقلاب دیدار داشتیم و البته به بحث همیشه کشانده می‌شد با این آخوندها،

س- راجع به چه مسائلی؟

ج- مسائل ملی و مذهبی.

س- ایشان چه ادعا داشتند؟

ج- ایشان همان حکومت اسلامی بله، و چندتا دیگرشان هم دیدار داشتیم یک دفعه منزل دکتر احمدی رئیس دانشکده بازرگانی بود با آن خلخالی و مروارید و چندتای دیگر آن‌جا بودند سر ناهاری مرتب با هم بحث داشتیم. با این‌ها من مرتب بحث‌هایی داشتم که در زمینه‌هایی که این‌ها می‌خواهند حکومت الله حکومت، به آن‌ها می‌گفتم، آقا، ما تلاشمان برای ما انقلاب برای نجات ملت ایران می‌خواهیم بکنیم، انقلاب ایران انقلاب ملی است مسئله مذهب مسئله‌ای نیست توی ایران، اگر نماز کسی می‌خواست بخواند حالا هم می‌تواند بخواند دیروز مسئله‌ای نبود نماز خواندن این‌ها درگیری ما نداشتیم که، ما برای نجات ایران ما برای سازندگی‌ها برای این‌که به دزدی پایان بدهیم برای این‌که به استثمار پایان بدهیم برای این‌که در اردوی بیگانه بودن پایان بدهیم برای این‌که به فاصله داخلی پایان بدهیم… ما برای این انقلاب داریم می‌کنیم یک حکومت معتدل ملی سر کار بیاید. ما مسئله مذهب مسئله‌ای گرفتاری نداشتیم سابقاً اگر کسی می‌خواست شب تا صبح هم نماز بخواند می‌توانست بخواند گیریم هم، با آقایان هم این بحث‌های من بیشتر در این زمینه‌ها بود ما زیاد، نه این‌که خود من مذهبی بودم نتیجه یک نزدیکی‌هایی با آقایان داشتم اما بحث که با آن‌ها می‌کردم یک دفعه وضع عوض می‌شد به خیال‌شان حالا من محو در، و می‌گفتم راه ما راهی است که خوب، سال‌ها دکتر محمد مصدق بنا نهاده و آن اصول برنامه ماست روی آن اصول با توجه به نیاز روز و منش روز احتیاج روز پیش می‌رود.

س- ایشان یک جلسه‌ای دعوت کردند از تمام آقایان رهبران ملی و در آن‌جا به‌عنوان نماینده آقای خمینی صحبت کردند که بیایند که رهبری این جریان انقلاب را به عهده بگیرید، شما را در آن جلسه دعوت کرده بودند؟

ج- توی آن جلسه مرا دعوت نکردند، توی آن جلسه من نبودم ولی در جریان آن دیدار بودم و می‌دانستم که در آن دیدار در حقیقت باید هم بیاید زیر فرمان ما. یعنی متن عبارت این بود که همه دست به دست هم بدهیم زیر فرمان خمینی و فرمان ما، یعنی در حقیقت همه‌چیز ابتکار عملش دست چیزهای مذهبی باشد.

س- آقای دکتر مدنی شما از چه زمانی در آن مسیر انقلاب متوجه شدید که کار از دست ملیون دارد خارج می‌شود و دارد می‌رود به طرف آن جناح مذهبی؟ چه علائم و اشاراتی شما دیدید که حاکی از این جریان بوده باشد؟

ج- من مرتب می‌دیدم که این آخوندها سازی سوای ما می‌زنند و این دارودسته قشری مذهبی مثلاً فرض کنید که یک شب یک جلسه جبهه ملی داشتیم در منزل آقای ادیب برومند، آقای بهشتی تلفن کرد اول به آقای فروهر و گفت که «این نامه‌ای که شما، تعطیلی که اعلام کردید به مناسبت چهلم روز یکشنبه،»

س- چهلم؟

ج- یک مناسبتی بود. «این را با روحانیون شور نکردید و نظر آقا» هم آن وقت آقای خمینی پاریس بود، «و نظر آقا این است که باید دوشنبه باشد روحانیون آن طور می‌گویند که دوشنبه باشد شما یکشنبه با ما هیچ شور نکردید.» این‌ها خوب، بحث‌شان شد بعد بهشتی گفت که، «مدنی هم آن‌جاست؟» گفتع «بله.» گفت، «پس من با ایشان صحبت کنم.» با من صحبت کرد چون مقبلاً دیدارهایی با هم داشتیم و همه‌اش به بحث بود البته. گفت که، «این چیزی که گذاشتید یکشنبه.» گفتم که ما تا حالا چندین مرتبه توی برنامه‌های‌مان آنچه را که شما گفتید انجام دادیم یک مرتبه‌اش هم شما آنچه ما می‌گوییم انجام بدهید همه‌اش که یک‌طرفه که نباید باشد، «چه خوش باشد محبت هر دو سر بی.» این که نمی‌شود که همه‌اش ما تبعیت از شما بکنیم که، گفت، «هیچ‌کس نیاید؟» گفتم، «خوب، شما چرا غصه می‌خورید؟ هیچ‌کس نباید هیچ‌کس تعطیل نمی‌کند، خب، تعطیل نکنند شما چرا غصه می‌خورید؟ یعنی چه؟ این ما باید غصه بخوریم شما چرا غصه می‌خورید؟ ما همان یکشنبه‌ای که اعلام کردیم همان یکشنبه خواهد بود.» و من عمداً به بقیه نگفتم می‌ترسیدم یک دفعه انصرافی به وجود بیاید خودم جواب می‌دادم بدون این‌که منعکس کنم سخن را و بعد نظر را بگیرم و منعکس کنم خودم پای تلفن بحث می‌کردم. می‌گفتم، «خوب، جبهه ملی نظرش را داده و رادیوهای خارجی هم اعلام کرده که روز یکشنبه تعطیل خواهد بود به مناسب فلان، و جبهه ملی این پیشنهاد را کرده، حالا تا حالا چندتا شما گفتید ما صحه گذاشتیم حالا هم ما می‌گوییم شما صحه بگذارید که الاقل بدانیم که همکاری‌ها مخلصانه است نمی‌خواهید هم نگذارید، نگذارید.» گفت، «نه ما دوشنبه را اعلام کردیم و همان دوشنبه خواهد بود.» گفتم، «بسیار خوب، ما این‌قدر حسن نیت داریم که اعلام کنیم که یکشنبه را که خودمان اعلام کردیم اعلام خواهیم کرد دوشنبه را هم تأیید خواهیم کرد، هر دو تا کار، این‌قدر حسن نیت ما داریم چون هدف نجات ایران است نه مسائل شخصی.» که خواستم به کنایه هم اشارتی بکنم. بعد ما یکشنبه را کماکان ایستادیم و اعلام کردیم. خوب، این‌ها سعی می‌کردند که نشود تعطیل کرد چون می‌گفتند ما نیستیم همه‌جا می‌گفتند روحانیت در این برنامه نیست فقط جبهه ملی است. ما دوستان با هم قرار گذاشتیم هم از شهرستان‌ها اطلاعاتی دریافت کنیم هم تهران را همه‌جا را بگردیم ببینیم حرف ما تا کجا مؤثر بوده و تا کجا تعطیلات شده و یکشنبه را که من مأمور بودم بیایم جاده قدیم شمیران را بچرخم بعد بروم آن چیز کریمخان زند را بگردم بعد خیابان‌های فرعی آن‌جا را بگردم تا به بازار و خیابان شاهرضای سابق تا می‌آید به فردوسی و این‌جاها و هر کدام یک میدانی برای فعالیت داشتیم برویم تحقیق کنیم گزارش کارمان را بدهیم، هرجا رفتم حتی یک مغازه باز ندیدم.

 

 

 

 

 

روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

از جاهای دیگر هم که گزارشات داده شد از شهرستان‌ها کاملاً این دستور مورد پذیرش قرار گرفته بود و از این‌جا دشمنی این جناح ارتجاعی مذهبی با جبهه ملی شدیدتر شد چون به نفوذ سخنش پی بردند و شروع کردند غیرمستقیم تخطئه کردن. طبیعی است که روز دوشنبه را ما به‌عنوان ابراز حسن نیت در آن برنامه شرکت کردیم و اعلامیه دادیم که با روحانیت هم‌گامیم و جبهه ملی این دستور را تأیید می‌کند به‌عنوان تعطیل عمومی این اعلام را ما کردیم یعنی هم یکشنبه خودمان هم دوشنبه که به این‌ها بفهمانیم که همان قولی که داده بودیم این‌کار را کردیم. در این خلال که به نظرم می‌آید از تاریخ دوازدهم بهمن بود و درست یادم نیست حالا روزهایش را ممکن است من اشتباه کنم و باید بعدش درست بشود که دستور نخست‌وزیری آقای مهندس بازرگان هم داده شد به وسیله آقای خمینی یعنی اعلام کرد آقای،

س- در همان تاریخ در زمانی که…

ج- بله، در زمانی که خودش پاریس بود.

س- بله.

ج- یعنی ما در یک محدوده‌ای از زمان.

س- و شما اطلاع داشتید از این جریان؟

ج- بله، ما در یک محدوده‌ای از زمان دوتا نخست‌وزیر داشتیم حدود به نظرم ده روز، نه روز این حدودها، یکی آقای مهندس بازرگان بود که دفترش در خیابان عباس‌آباد قرار داده بود یکی آقای دکتر بختیار بود که در کاخ نخست‌وزیری بود و کشور را چیز می‌کرد، یکی منصوب…

س- چندتا سؤال دارم از شما، یکی این‌که آیا حقیقت داشت که در این تظاهراتی که راه می‌افتاد مذهبی‌ها عکس‌های دکتر مصدق را پاره می‌کردند؟

ج- نه، ولی سعی می‌کردند کم باشد کما این‌که ما مرتب فرض کنید در یکی از برنامه‌هایی که سعی می‌کردیم به لطائف الحیل همه‌جا عکس رهبران جبهه ملی و طبیعی است عکس مرحوم دکتر مصدق پیشاپیش یا عکسی از تختی و امثال این‌ها، فاطمی و امثال این‌ها باشد حتماً و این‌ها سعی می‌کردند محدودیت به وجود بیاورند.

س- آیا شما هرگز اعتراضی کردید به این جریان؟

ج- اعتراض می‌کردیم، اعتراض می‌کردیم.

س- پاسخ چه بود؟

ج- پاسخ این بود که سعی کنید به رهبری خدشه وارد نیاید امروز به رهبری سخن آقا بیشتر هنوز امام مرسوم نبود آیت‌الله خمینی.

س- آقای خمینی.

ج- بله، چیز بشود سعی کنید چیز نشود. می‌گفتیم نه، آخر بحث این نیست بحث تمام نیروهای ملی، نیروهای مذهبی ملی همه این‌ها دست به دست هم دادند علیه، این‌که نمی‌شود که حالا، از همین حالا انحصارگری باشد. از همان وقت ما می‌فهمیدیم که برنامه برنامه انحصارگری است به همین مناسبت من توی مصاحبه که با آن دفاع از چیز خودمان، از همان جا حواس‌مان جمع بود که ما به دام این‌ها نیفتیم ولی گیر کار، حالا گیر کار چیست؟ بعد می‌گویم چرا شدیم می‌گویم بعداً.

س- آقای دکتر مدنی، آقایان دیگر یک مقدار ایراداتی به جبهه ملی دارند به همین جبهه ملی چهارم در این رابطه که جبهه ملی چهارم درهایش را حاضر نبود به روی جوانان و به روی افرادی که می‌خواستند وارد جبهه ملی بشوند باز بکند، این موضوع حقیقت دارد؟

ج- کاملاً، کاملاً.

س- چرا این‌جوری بود آقا؟

ج- فعالیت جبهه ملی آن‌جور که باید گسترده نبود در تبلیغات.

س- چرا؟

ج- آدم‌های فعال جوان‌تری در شورای مرکزی نبودند، بیشتر تلاش‌های آقایان در شورا به بحث توی ؟؟؟‌خود شورا می‌گذشت و کمتر به فکر تشکیلات بودند در سرتاسر ایران، نتیجه جوانان ما آن‌جور که باید آگاهی پیدا نکردند و می‌توانم بگویم جبهه ملی درش را روی همه نگشود و نتیجتاً یک خرده مهجور افتاد، یک خرده این انتقادات به ما وارد هست آخر یک جاهایی ما باید از خودمان انتقاد کنیم، ما آن‌جوری که باید ابتکار عملیات را دستمان نگرفتیم خطا کردیم. این را باید قبول کنیم برای این‌که،

س- خیلی از ایرانیان تحصیل کرده شکایت دارند که در زمانی قبل از این‌که جناح طرفدار آقای خمینی همه نیروها را تحت کنترل خودشان بگیرند یک تمایل شدیدی بین افراد تحصیل کرده ایران لااقل بود که به جبهه ملی بپیوندند ولی جبهه ملی روی خوشی به این جریان نشان نداد.

ج- درست است.

س- دلیلش چه بود آقای دکتر مدنی؟

ج- من حدس می‌زنم معدودی گمان می‌کردند آن وقت در یک جمعیت گسترده‌تری بیاید به جبهه بپردازد این‌ها آن منزلتی که باید نخواهند داشت. یک خرده افکار محدود می‌شد افکار خیلی این‌جا باید بگویم انتقاد خودی، آن‌جور که باید یک کوتاه‌بینی‌هایی بود یک قسمت لااقل.

س- یعنی این کوتاه‌بینی‌ها را آقای دکتر سنجابی و آقای دکتر بختیار هم داشتند؟

ج- کلاً داشتند حالا تقصیر را گردن همه این‌ها نیندازیم منحصر این دوتا را…

س- آخر دیگر کسان دیگر آن‌جا نبودند، آقای داریوش فروهر بود، آقای دکتر بختیار بود، آقای دکتر سنجابی بود، این‌ها در رأس کار بودند.

ج- بله همین جمعیت معدودی که بودند این‌ها کشش برای یک حرکت وسیع گسترده نداشتند فرض کنید آقای دکتر امیرعلایی که خوب، نمی‌توانست یک حرکت وسیع چیزی یا رفقای دیگری که بودند آن‌جا من حالا نه بخواهم شماتت کنم اما این‌ها ضمن این‌که آدم‌های خوبی بودند این‌ها خیلی اهل تشکیلات و این‌که با مردم، یکی هم این‌ها یک خرده مدت زمان از مردم مهجور افتاده بودند کنار افتاده بودند. توی گروه جوان خیلی شناختی از این‌ها نداشتند سخن جوان را خیلی درک نمی‌کردند، این‌ها هم یا یک چیزهایی هست باید همدیگر را جذب کنند آن‌جوری‌ها نبود بیشتر یک حالت محافظه‌کارانه‌ای داشتند که این نمی‌خواند با افکار آن روز نمی‌خواند این حالت محافظه‌کارانه.

س- آقای دکتر مدنی، شما که یک شخصیت نظامی هستید و همان‌طور که خودتان هم می‌گویید میان افسران ارتباطاتی داشتید آیا حقیقت دارد که آقای قره‌باغی و بالاخص آقای حسین فردوست در تماس با آقای خمینی بودند و توافق‌هایی بین ایشان شده بود؟

ج- آنچه انجام گرفت ظاهر قضیه البته عمق قضیه باطن قضیه را من نمی‌دانم.

س- به شما اطلاعی نرسید؟

ج- اصلاً من هنوز…

س- از رفقای داخل ارتش شما؟

ج- نخیر، نه. هنوز هم که هنوز است من فردوست را ندیدم یعنی هنوز یعنی در مدت عمرم ایشان را ندیدم مطلقاً حتی بعد از انقلاب هم اصلاً ندیدم و همچنین قره‌باغی را من ندیدم اصلاً، ملاقات چهره به چهره ما هیچ‌وقت نداشتیم. در فرم کار آن جوری که فرم کار هست این فرم کار نشان می‌دهد که یک نوعی سازشی با خمینی داشتند برای این‌که ارتش به‌عنوان یک عامل اجرایی نمی‌تواند بی‌طرف باشد یا با طرف موافق است یا با طرف مخالف است، حالت دیگری نمی‌تواند داشته باشد یعنی رفع تکلیف از خودش نمی‌تواند بکند، بدون مسئولیت نمی‌تواند باشد این با وظایفی که بر عهده دارد نمی‌خواند به همین مناسبت یا می‌بایست با طرف در مسیر انقلاب باشد یا با طرف علیه انقلاب باشد، بی‌طرف معنی نمی‌دهد. خود این عنوان بی‌طرفی خودش یک نوع به نظر من ساخت و پاخت است، خود این یک (؟؟؟) این است که بعضی موقع می‌گویند خدا را ندیدم اما به دلیل عقل شناختیم که وجود دارد، یک چیزهایی را آدم عینا نمی‌داند ولی عملیات لااقل حکایت از این می‌کند که نوعی ساخت و پاخت باید حالا به چه فرم؟ نمی‌دانم چون اطلاع ندارم نظر غلط نمی‌خواهم بدهم.

س- آقای دکتر مدنی گفته شده که آقای آیت‌الله طالقانی از قول آقای خمینی به امرای ارتش یک نوعی تأمینی داده بودند که این منجر به تسلیم آن‌ها شد، و همچنین وقتی آقای داریوش فروهر از آمریکا برگشتند از قول آقای خمینی چینی تأمینی را به آقای قره‌باغی داده بودند، آیا شما از این جریانات اطلاعی دارید؟

ج- من می‌دانم که این قول‌ها داده شده بود به نظامیان و حتی موقعی که دوستانی که رفته بودند در پاریس آیت‌الله خمینی را ببینند برگشتند به بنده گفتند که آقا مایلند شما را ببینند، من اطلاع دادم که از قول من به ایشان سلام برسانید و بگویید که من ممنوع‌الخروجم من نمی‌توانم از کشور خارج بشوم، سال‌هاست ممنوع الخروجم. اما آنچه که باید کارم را انجام بدهم در ارتش انجام دادم ارتش به انقلاب خواهد پیوست و باید اطمینان پیدا کند که در مسیر انقلاب است و آزاری نخواهد دید. این هم پیغام دادم، گفتم ارتش به انقلاب خواهد پیوست، جز معدود که آن‌ها مهم نیستند. و نظرم این بود که آن فرمان عفو عمومی داده بشود و چون آقایان آمدند اعلام کردند که این نظر هست و حتی آیت‌اله خمینی گفتند فردا چپ هم در ایران محلش محفوظ است و این کسانی که به انقلاب می‌پیوندند در پناهند مصونند همه‌چیز هستند نظامیان و غیره و غیره، این بود که من در پیغام‌های خصوصی هم به رفقایم که بحث می‌کردیم می‌گفتم که تا آنجایی که من اطلاع دارم نظامیان به انقلاب می‌پیوندند و مورد پذیرش هستند، این مسئله….

س- آیت‌الله طالقانی را شما با او حتماً تماس داشتید با ایشان صحبت کردید،

ج- بله.

س- آیا ایشان هرگز در این زمینه چیزی به شما گفته بودند؟

ج- چون هنوز آن روز مسئله کیفر و مجازات و این‌ها پیش نیامده بود مسئله خیلی به نظر ما مهم جلوه نمی‌کرد حالا شاخصیت پیدا کرده آن روز معلوم بود که عفو عمومی است آن روز معلوم بود که بخشش است آن روز معلوم بود که…

س- بعد از این‌که معلوم شد که این‌جور نیست بعد از اعدام و این‌ها هرگز آیت‌الله طالقانی به شما گفتند که آقای خمینی چنین تأمین را داده بود یا آقای داریوش فروهر که شما با ایشان صحبت داشتید به شما چنین چیزی گفته بودند؟

ج- به شما عرض می‌شود که بعد دیگر آقای طالقانی عنوان نکردند آقای فروهر هم که عنوان می‌کردند کار از کار گذشته بود.

س- بله، من فقط می‌خواهم ببینم که…

ج- فقط یک مرتبه‌اش را من رفتم پیش آقای طالقانی یک حرفی زدم ایشان ضمنی نارضایی‌اش را گفت اما به مطلب نپرداخت چون حتی توی آن جمع هم که آن‌جا پیشش بودند گاهی فکر می‌کرد که اطمینانی نداشت. گفتم آقا، ما از دست این‌ها خیلی داریم می‌کشیم از دست این آخوندها چه بکنیم؟ اذیت می‌کنند. ایشان جواب داد، «گر بمیرد عالمی بر قبر او روید گلی / گر بمیرند جملگی دنیا گلستان می‌شود» موقعی که این شعر را جواب داد من فهمیدم که خودش هم از دست این‌ها می‌کشد اما دیگر سکوت بیشتر می‌کرد چیز نمی‌کرد چون ما، من ایشان را کمتر می‌دیدم البته برای این‌که بیشتر گرفتار حالا عرض می‌کنم خدمتتان، آن‌قدر گرفتار کار شده بودم که هیچ مجالی دیگر نداشتم رفقای ملی‌ام را ببینم، هیچ مجالی نداشتم دوستانم را، آن‌قدر گرفتار کار بودم که اصلاً هیچ‌کس را دیگر نمی‌توانستم ببینم.

س- شما آقای خسرو داد را می‌شناختید؟

ج- آقای خسرو داد را البته چه به‌عنوان یک نظامی می‌شناختمش بله، دیدارهایی هم نه به‌عنوان این‌که با هم دو به دو اما در یک جمعی که او بود دیده بودمش چون یک قوم و خویشی هم برادرش با تیمسار رسایی داشت که فرمانده نیروی دریایی بود و خواهی نخواهی می‌شناختم‌شان و حتی خبر داشتم که موقعی که ما متحصن بودیم در منزل آیت‌الله شریعتمداری گفته شده بود که ایشان،

س- بعد از آن ۱۷ شهریور؟

ج- بله، پیشنهادی داده به شاه که حاضر است همه ما را بیاید اسیر کند و ببرد و به زندان، همچنین پیشنهادی داده بود، داده بود یا نداده بود همچنین شایعه‌ای بود. مجموعاً در عرف خودش در ضابطه خودش چون ضوابط با هم فرق می‌کنند گویا افسر بدی نبود گویا افسر در آن نوع خودش یعنی افسر تحصیل کرده مطلعی بود چیزی که هست ضوابطش با ضوابط ما نمی‌خواند یعنی افسر وامانده‌ای نبود.

س- آیا حقیقت دارد که خسرو داد در روز بعد از ۱۵ خرداد یا آن جریانی که منجر به ۱۵ خرداد شد آقای خمینی را از روی پشت‌بام رفتند به وسیله هلیکوپتر و توی گونی انداختند و بردند؟ شما از این جریان اطلاعی دارید؟

ج- آن وقت یعنی در سال ۴۲…

س- ۱۵ خرداد ۴۲.

ج- بله، خسروداد آن وقت به نظرم مشاغل بالایی نداشت یعنی آن وقت باید قاعدتاً درجه‌اش یا سرهنگ‌دو یا این حدودها می‌بایست قاعدتاً درجه‌اش باشد رده بالا چیزی نداشت،

س- خوب، برای دستگیری هم یک‌همچین آدمی.

ج- اما بله، برای دستگیری چرا، اما صحبت بود که او آمد، توی گونی نینداختند نه، نه توی گونی درست نیست، نخیر.

س- حقیقت ندارد؟

ج- نخیر ندارد.

س- دیگر عرض کنم شما با ژنرال ربیعی فرمانده نیروی هوایی آشنایی داشتید؟

ج- آشنایی باز به‌عنوان این‌که یک زمانی که این فرمانده چیز جت‌ها بود و آمد تیپ یک سری از هواپیماها که آمد بندرعباس من فرمانده جنوب بودم چند روزی آن‌جا بود خوب، طبیعی است که دوتا نظامی حال و احوال با هم دارند خواهی نخواهی اما من می‌دانستم که او خیلی مطلوب نیروی هوایی نیست، آدمی است که فرصت طلب است.

س- بله. آیا بر اثر همین توافق بود که ژنرال ربیعی وقتی که آقای خمینی وارد ایران شد برای ایشان هلیکوپتر نظامی را فرستاد؟

ج- بله، آخر این چون به گمانش با یک نوعی فرصت‌طلبی‌ها می‌توانست در یک نظام جدید سهم عیناً خودش را جا بدهد درحالی‌که خوب، یک زمینه قبلی یک چیز قبلی در مسیر انقلاب آدم می‌بایستی داشته باشد یک شبه که آدم انقلابی نمی‌تواند بشود که. او فکر می‌کرد که زود می‌شود رنگ، نه این‌که در ۲۸ مرداد از فاصله ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد و آن تاریخ‌ها خیلی‌ها رنگ‌ها عوض کردند و زود دوباره به رنگ جدید درآمدند، فکر می‌کرد که به این آسانی‌ها می‌شود رنگ عوض کرد و خودش را خیلی خواست هماهنگ با نظام جدید نشان بدهد اما دیگر به آن صورت عملی نبود.

س- آقای دکتر مدنی، یکی از آقایانی که ما با ایشان مصاحبه کردیم و از نزدیکان بسیار صمیمی آیت‌الله طالقانی بوده به ما گفته که آیت‌الله طالقانی و بهشتی در جلسه‌ای که با ژنرال هایزر و این‌ها داشتند و بعد منجر، درهرحال، به تسلیم ارتش شد و ارتش اعلامیه بی‌طرفی‌اش را صادر کرد از آن جلسه که بیرون آمدند به مجاهدین خلق و به چریک‌های فدایی خلق گفتند که ارتش تسلیم شده بروید پایگاه‌ها را بگیرید و آزادید که این‌کار را بکنید و آن‌ها به پایگاه‌ها حمله کردند که منجر شد به غارت سلاح‌ها و این‌چیزها، شما از این موضوع اطلاعی دارید؟

ج- البته آن حمله به پادگان‌ها و این‌ها آن شب انقلاب انجام گرفت، این دستور اگر آن روز، این دستور را من خبر ندارم، مشکل هم می‌دانم شخصی مثل بهشتی اشکالی ندارد او چون افکارش یک افکار سازنده‌ای نبود ولی…

س- آقای بهشتی هم در همان جلسه حضور داشتند؟

ج- بله، ولی مشکل می‌دانم طالقانی همچین دستوری داده باشد چون طرز فکر طالقانی این‌طور هرج‌ومرج پدید آوردن و این‌ها نبود لااقل تا آن چند سالی که من با ایشان آشنایی فکری داشتم نبود این‌طور. از سمت آقای طالقانی مشکل می‌دانم همچنین دستوری داده باشد و مضافاً آن جلسه تا لحظه‌ای که سربازخانه‌ها غارت شد و به آن هرج‌ومرج کشانده شد به آن حالتی که واقعاً صلاح نبود به‌هیچ‌وجه چند روزی طول کشید برای این‌ها آن شب بیست‌ودوم بود شب قبل از انقلاب بود.

س- بنابراین به نظر نمی‌آید که این موضوع صحت داشته باشد.

ج- نه، اما طبیعی است این‌ها تحریک می‌کردند و به خصوص عوامل سازمان املی که توی‌شان بودند یا کسانی‌که تربیت شده همان مکتب بودند این‌طور کارها را ترویج می‌کردند، مجاهدین و عوامل چپی هم دست‌اندرکار این کار شدید بودند.

س- بله. شما در همان زمانی که با آقای بختیار در ارتباط بودید قبل از سقوط حکومت ایشان در آن روزهای آخر اوضاع را چگونه می‌دیدید و چه خاطره مهمی از آن روزها دارید؟

ج- بله، آن روزها خاطرات مهم و خوب الان این را به عرضتان می‌رسانم. در چند روزی که این آقای دکتر بختیار اواخر دوران نخست‌وزیری‌شان ایشان نخست‌وزیر بودند و آقای مهندس بازرگان هم نخست‌وزیر بودند منصوب،

س- آقای خمینی؟

ج- آقای خمینی، آن چند روزه من هم در حکومت آقای دکتر بختیار وزیر کشور بودم که نبودم قبول نکردم قبول نکرده بودم،

س- اسماً.

ج- و اسماً بودم، هم وزیرکشور آقای مهندس بازرگان و این خیلی عجیب شده بود که البته یکی را پذیرفته بودم یکی را نپذیرفته بودم، مال آقای مهندس بازرگان را پذیرفته بودم مال آقای دکتر بختیار را نپذیرفته بودم ارتباطم با آقای دکتر بختیار قطع نبود. از این حسن تصادف یا از تصادف‌های حسن تصادف هم به آن نگویم، از این تصادف من یک بهره‌برداری منطقی می‌خواستم بکنم و آن این بود که سعی کنیم آقای مهندس بازرگان را متقاعد کنیم که آقای، حالا که این جریان شده حالا که دیگر تقریباً دیگر مسجل بود که دیگر آقای خمینی می‌آید دیگر وضع وضعی بود که چون دیگر شاه هم از ایران رفته بود دیگر هم برگشتنی نبود دیگر مطلب دیگر در سوی آقای خمینی با رئیس دفاع چیز دفاع آمریکا داشتم این بحث را کردم، این بود که می‌کوشیدیم یک کاری کنیم آقای مهندس بازرگان متقاعد بشوند که آقای دکتر بختیار نخست‌وزیر باشند نخست‌وزیر حکومت به‌اصطلاح انقلاب، با آقای امیرانتظام که ایشان از دوستان نزدیک آقای مهندس بازرگان هستند و نزدیک‌تر از من به آقای بازرگان ما مطلب را در میان گذاشتیم چون آقای مهندس امیرانتظام هم از دوستان نزدیک من بودند و هستند با هم در میان گذاشتیم گفتیم که ما اگر بتوانیم آقای مهندس بازرگان را راضی کنیم که موافقت کنند تلاش کنیم برای نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار و موافقت آقای خمینی را بگیریم برای نخست‌وزیری ایشان به مراتب بهتر است برای این‌که آقای دکتر بختیار آن‌جور در آخوندیسم غرق نیستند بیشتر از این نظر بود که نتیجه نیروهای ملی محو در آخوندی نمی‌شود چون ما می‌خواستیم از اول حدودمان مشخص باشد نه این‌که چیز کنیم اما این‌طور نباشد انحصارگری حکومت کند. بعد ایشان خیلی پسندید آقای مهندس امیرانتظام این فکر را خیلی پسندید و گفت، «راه می‌افتیم تلاش می‌کنیم و چون من آشنایی با آقای دکتر بختیار ندارم شما مرا معرفی کنید.» گفتم، بسیار خوب، من با آقای دکتر بختیار دوست هستم می‌روم آقای بازرگان، الان می‌رویم، رفتیم پیش آقای مهندس بازرگان و گفتیم که، «آقای مهندس اجازه می‌دهید ما چون به شما ارادت داریم و به‌هرحال نمی‌خواهیم چیزی ذره‌ای بدون اطلاع شما انجام بگیرد ما می‌خواهیم به دلایل بسیار اقدام کنیم که اگر بشود آقای دکتر بختیار نخست‌وزیر باشند، نخست‌وزیر انقلاب باشند و اگر جنابعالی اجازه می‌دهید ما این‌کار را بکنیم اگر اجازه نمی‌دهید نمی‌کنیم.» ایشان گفتند، «نه اشکالی ندارد اگر توانستید موافقت آقا را بگیرید اشکال ندارد بکنید.» و نتیجه ما با اجازه ایشان رفتیم و این یک گذشتی است، این ارزشمند است این گذشت ارزشمند است. رفتیم پرداختیم به تلاش. رفتیم پیش آقای دکتر بختیار، گفتیم، «آقا، جریان این‌طوری شده دیگر، دیگر حالا آقای خمینی می‌آید دیگر و دارید می‌بینید شاه هم رفته دیگر برگشتی هم به نظام سلطنت نیست مطلب تمام است، چون مطلب تمام است لااقل بیاییم در این‌جا خلاف چیز نکنیم این‌جا یک کاری کنیم این حرکت ملی را نجات بدهیم این‌جوری حالا کار کنیم. ایشان گفت، «من حرفی ندارم این‌ها.» گفتم آخر یعنی یک جوری که، بعد رفتیم به مدرسه رفاه خیابان ژاله که آقایان بودند آقای طالقانی و آقای بهشتی و آقایان دیگر همه روحانیت آن‌جا برای استقبال از،

س- آقای خمینی آماده می‌شدند.

ج- آقای خمینی آن‌جا آماده می‌شدند و همه‌شان آن‌جا بودند، رفتیم آن‌جا آقایان را دیدیم با آقای طالقانی صحبت کردیم آقای طالقانی گفت، «اشکالی ندارد اگر که یک ترتیباتی توافقی باشد.» اما آقای بهشتی میفرید نمی‌خواست هیچ راضی نبود، اما غالب سخن آقای طالقانی بود و آن‌وقت، ایشان بیشتر. بعد آقای مطهری هم او هم اشکالی نمی‌دید آن هم زنده بود و

س- مهدی مطهری.

ج- بله. او بود مفتح بود آن‌ها همه‌شان بودند آن‌جا. رفتیم پیش، گفتند «به شرطی که استعفا کنند لابد.» رفتیم پیش آقای بختیار،

س- کی استعفا کند آقا؟

ج- آقای بختیار از نخست‌وزیری،

س- آقای طالقانی می‌گفت که،

ج- نه، آقای بختیار گفت، «لابد،

س- آقای بختیار استعفا کنند؟

ج- آقا این‌جوری می‌پسندند نه به عنوان، استعفا کند بعد منصوب بشود نه همین‌طوری صحه بگذارد.» یعنی اول از نخست‌وزیری شاه استعفا کند،

س- شاه استعفا کند نخست‌وزیری آقای خمینی را بپذیرد.

ج- بله، منصوب صحیح،

س- پس جریان استعفا از همان زمان در ایران مطرح بود به‌وسیله آقای طالقانی؟

ج- بله. یعنی به این صورت گفته می‌شد که این‌جور صحبت، یعنی می‌گفت، یعنی نظر، می‌گفت «به نظر من آقا این‌جوری می‌خواهند.» یعنی نمی‌گفت این‌کار را بکند،‌ می‌گفت، «لابد نظر ایشان این است.» نه این‌که او یک استنتاجی می‌کرد. رفتیم پیش آقای دکتر بختیار گفتیم که خوب، طبیعی است که آقای خمینی روی نخست‌وزیری شاه صحه نمی‌گذارد شما باید استعفا کنید مجدد بشوید نخست‌وزیر ایشان و بروید به پاریس. ایشان گفت «من همین‌طوری می‌روم پاریس به نام شاپور بختیار.» گفتیم، بله شما به نام شاپور بختیار می‌روید پاریس ولی آنچه که روزنامه‌ها خواهند نوشت می‌گویند نخست‌وزیر ایران آمده و این را ایشان هم نمی‌پذیرد، گفته، «من کسی را به نام نخست‌وزیر نمی‌پذیرم.» خوب، می‌دانید او هم یک آدم لجبازی است یک دنده‌ای‌ست خوب، نمی‌پذیرد نتیجه به جایی نمی‌رسیم شما خوب، حکم نخست‌وزیری‌تان اگر استعفا کنید بدهند به‌عنوان یک نخست‌وزیر با ایشان برمی‌گردید به ایران آخر مطلب جور دیگر می‌شود یک حکومت ملی محو در حکومت چیز نخواهد بود.

س- چه تضمیمی آقای دکتر بختیار می‌توانست داشته باشد که دوباره منصوب بشود به نخست‌وزیری بعد از استعفا؟

ج- حکم ایشان را قبلش می‌گرفتیم به این شرط.

س- حکم نخست‌وزیری ایشان را.

ج- بله به این شرط، یک جاهایی بعد از گفت‌وگوهای زیاد که هی رفتیم نخست‌وزیری هی رفتیم مدرسه رفاه هی برگشتیم توانستیم یک خرده موافقت ایشان را بگیریم رفتیم،

س- توافق آقای بختیار را؟

ج- ضمنی، همان ضمنی را ما محکم فرض کردیم زود پریدیم رفتیم رفاه و به آقای طالقانی گفتیم که تقریباً توانستیم بگیریم که ایشان استعفا کند و چیز، حالا حکم نخست‌وزیری ایشان را آقای چیز بدهند،

س- آقای خمینی.

ج- آقای خمینی. خوب، تلگرافی هم تهیه کردند زدند به خمینی به این شرط که استعفایش را اعلام کند این حکم نخست‌وزیری یک دو خط هم خمینی با یک انشای خیلی غیرمؤدبانه حکم نخست‌وزیری ایشان را.

س- مؤدبانه یا غیرمؤدبانه؟

ج- غیرمؤدبانه. بله همین‌جور خیلی چیزی، عادی یک چیزی حکم نخست‌وزیری را از آن‌جا تلگراف زد داد این حکم نخست‌وزیری،

س- پس حکم داده شد؟

ج- داده شد به شرط،

س- که استعفا کند.

ج- بله. بعد این مدرسه رفاه این چیز را به ما دادند برداشتیم آمدیم به نخست‌وزیری گفتیم آقا، حکم نخست‌وزیری است به شرط اعلام استعفا. دکتر بختیار گفت، «نه من همین‌طور می‌روم پاریس به نام چیز نمی‌روم. آن‌جا آن‌وقت با ایشان به‌عنوان چیز برمی‌گردم.» یک واهمه‌ای نمی‌دانم داشت از این‌که ممکن است، یک چیز ضمنی داشت. خوب، مشکل هم بود تصمیم‌گیریش کار آسانی هم نبود. گفت، «این‌جوری نه من استعفا نمی‌کنم. من حاضرم بروم پاریس ولی به‌عنوان همین‌طور می‌روم آن وقت آن‌جا به‌عنوان نخست‌وزیر برمی‌گردم.»

س- خوب آخر ایشان که همین‌جوری یک آدم معمولی نبودند نخست‌وزیر بودند.

ج- همان بله همین گیر کار همین بود. گفتیم آقا نمی‌پذیرد، گفته، «من به‌عنوان نخست‌وزیر کسی را راه نمی‌دهم. خلاصه او هم گفت نمی‌شود نتیجه ما برگشتیم به،

س- مدرسه رفاه.

ج- مدرسه رفاه و ناامید آخر بعد از همه تلاش دو سه روزه، بعد گفتیم هیچی دیگر حالا یک تن به چیز می‌دهیم هر چه باداباد، ما آنچه توانستیم تلاش کردیم حالا دیگر هر چه باداباد. این یکی دو روزه آخر را تا مانده به ۲۲ بهمن من نمی‌دانم چه حالتی در من پیدا شده بود که بالکل خودم را کنار کشیدم.

س- یکبار هم دستور بستن فرودگاه را آقای دکتر بختیار داد.

ج- بله. ولی بعد منصرف شد زود این هم فقط در لفظ بود دیگر چیز نبود.

س- می‌دانید علتش چی بود دستور بستن فرودگاه و بازکردنش؟

ج- نه، ولی من آن دو روزه سه روزه آخر را دیگر،

س- کنار کشیده بودید.

ج- دیگر خودم را کنار کشیدم بعد از این‌که همه این تلاش‌ها دیدیم که چیز، اصلاً حقیقتش یک وازدگی نسبت به این چیزهای سیاسی پیدا کرده بودم که همیشه پیش خودم می‌گفتم که دیگر اصلاً بالکل می‌خواهم دیگر باقیمانده عمر را توی کار چیز نباشم، همچنین حالتی،

س- در سیاست.

ج- بله، تا این‌که آن شب آن جریان پیش آمد که فوق‌العاده بیشتر مرا متأثر کرد که آن سربازخانه‌ها را که آن‌جور من دیدم که آش‌ولاش شده بود و تمام تلاش ما این بود که این سربازخانه‌ها این‌جور نشوند و یک نقل و انتقالی که به کشور لطمه وارد نیاید و مقابلگی‌ها با تمام تلاش ما این بود و خیلی این فرم کار و این‌که سربازخانه‌ها از پیشاپیش در اسلحه‌خانه حتی باز بود آخر یک کارهایی نمی‌بایستی این معلوم بود که این‌ها هنوز برای من روشن نیست به چه مناسبت؟ که این‌جور سرتاسر ایران و آن ثروت ملت آن‌طوری به یغما برود و از بین برود. این بود که من دیگر رفتم آن دو روز اول را هم هیچ چی اصلاً، روز اول انقلاب و دوم اصلاً از خانه چیز نکردم. یک حالتی خیلی تأثرانگیز به جای این‌که شادمان باشم خیلی حالت،

س- پس شما دیگر در آن لحظاتی که حکومت نظامی شد،

ج- اصلاً، اصلاً،

س- و آقای خمینی تهدید به فرمان جهاد کرد و

ج- نه دیگر من کنار بودم.

س- دیگر کاری نداشتید.

ج- نخیر دیگر کنار بودم.

س- از چه موقعی دوباره وارد جریان شدید؟

ج- بعد از دو روز آمدند در خانه روز بیست‌وچهارم.

س- کی آمد آقا؟

ج- افسران که گفتند که، «شما باید فرمانده نیروی دریایی بشوید.» گفتم، من یک وظیفه‌ای تا حالا داشتم اقدام کردم دیگر حاضر نیستم.

س- همان افسرانی که، افسرهای ملی که رفقای شما بودند؟

ج- ملی بله. آن‌ها گفتند باید بشوید، گفتم، نه من تا حالا وظیفه داشتم بیست سال بیست‌ودو سه سال کار می‌کردم دیگر بیشتر از این حاضر نیستم دیگر من دیگر می‌خواهم تقریباً کار سیاسی نکنم. بعد تیمسار قرنی پیغام داد که، «تو بعد از این همه واقعاً درست نیست باید فرمانده نیروی دریایی بشوی و بپذیری. همه تو را می‌خواهند آن‌جا این درست نیست.» چندتا دیگر آمدند از آقایان، پیغام از طرف آقای مهندس بازرگان آوردند. گفتم پس به یک شرط چون دیده بودم وضع را، گفتم که دست به ترکیب نیروی دریایی هیچ‌کس نباید بزند، یک شاخ مو از سر کسی نباید کم بشود جز من آن‌جا کسی نباشد اگر کسی بخواهد به کار من دخالت بکند در لحظه استعفا می‌کنم. باید ببینم چه می‌کنم. اگر این شرایط مورد قبول است؟ حتی بازنشسته‌های ما را کسی نباید کاری داشته باشد خودم می‌دانم چه باید بکنم. اگر این شرایط مورد قبول است من می‌آیم اگر مورد قبول نیست من نمی‌آیم. هیچ مطلق نباید به آن منطقه نیروی دریایی کسی کاری داشته باشد و کشتی‌رانی آریا که خود به خود من چیز آن هم خواهم بود. گفتند مورد قبول است. این بود که رفتم نیروی دریایی را پذیرفتم رفتم نیروی دریایی تا رسیدم شورای اسلامی‌اش را منحل کردم. همه کارهایش‌،

س- نیروی دریایی شورای اسلامی داشت؟

ج- بله، همه‌شان داشتند.

س- کی در ارتش بود آقا؟

ج- هر کجایی یکی از این چهارتا از این ریشوهایی که معلوم نبود از کجا پیدایشان شده تا پریروز توی ساواک بودند کجا بودند؟ فوری انقلابی و شش هفت تا انگشتر و فلان و همچنین در یک شب این انقلابی‌هایی که من اصلاً این‌ها را ندیده بودم این‌ها پیدای‌شان شده بود بعد گفتم که این‌جا دستورات دستورات خود من است اعلام کردم جز من هیچ‌کس حق ندارد دستور بدهد این‌جا هیچ افسر دریایی هیچ درجه‌دار دریایی هیچ چیزی مورد تعقیب نخواهد بود عفو عمومی در نیروی دریایی. خودم آن‌جا برداشتم چیز کردم گفتم عفو عمومی، اگر کسی باید تعقیب بشود خود من می‌دانم باید تعقیب کنم و نتیجه در تمام دوران چیز حتی یک نفر از بازنشسته‌های دریایی هم طوریش نشد.

س- شما برخوردی پیدا نکردید با کمیته؟

ج- اصلاً چون گفتم اگر، آن هم اصلاً ردش کردم بالکل گفتم قبل از این‌که شما به وجود بیایید من انقلابی بودم قبل از این‌که پیدایتان بشود حنای‌تان پیش من رنگی ندارد، بروید پیش آن‌هایی که یک شبه انقلابی شدند. من یک یک عمر است که هنوز پیدایتان نشده بود آن روزهایی که شما دست‌بوس شاه بودید و حقوق‌بگیر ساواک بودید من مبارزه می‌کردم بروید دنبال کارتان تا پریروز حالا ریش جا گذاشتند بروید بروید حنای‌تان پیش من رنگی ندارد. چون محکم حرف می‌زدم زیر کاسه‌ام نیم‌کاسه‌ای نبود محکم حرف می‌زدم و ردشان می‌کردم. این بود که نیروی دریایی را دست نخورده ما حفظش کردیم و نتیجتاً یک نیروی دست‌نخورده‌ای باقی ماند یعنی از نیروها این نیرو کاملاً دست نخورده باقی ماند و کادرش هم پاک‌سازی و از این شروروربازی‌ها توی نیروی دریایی اصلاً نبود، مطلقاً، تمام جیز یک تعدادی خودشان نمی‌خواستند استعفا می‌خواستند بکنند آن یک بحث دیگر خودشان مایل نبودند دیگر، یا یک تعدادی از امرا دیگر صلاح نبود باشند طبیعی است آن‌ها را هم بازنشسته‌شان کردیم بدون این‌که دارای چیز باشد یک تعدادی که در ظرف آن دو روزه‌ای که من نبودم گرفته بودند همه را اسیر یکی‌یکی را آزاد کردیم، چون یک تعداد زیادی را گرفته بودند همه را آزاد کردیم. بعد کشتی‌رانی آریا هم رفتم کمیته‌اش را منحل کردم، شورای انقلاب اسلامیش را منحل کردم باز همان‌جا هم یکی را تعیین کردم به‌عنوان مدیرعامل و همان‌جا هم همین‌طور کار کردم. بعد از دو سه روز آقای مهندس بازرگان گفتند، «شما باید وزارت دفاع ملی را بپذیرید برای این‌که دفاع ملی را گفتند به شما بدهم.» حالا این‌جا یک نکته من بگویم، چند روزی قبل از این‌که آقای خمینی بیاید به ایران در پاریس یک دفعه رادیو مونت کارلو شورای انقلاب را اعضای شورای انقلاب را اعلام کرد چهار نفر یا پنج نفر.

س- قبل از این‌که آقای خمینی وارد تهران بشوند؟

ج- بله. اما آن شورای انقلاب فوراً دوباره منحل شد نمی‌دانم چرا؟ و اولش هم نفهمیدم چطور شد تأسیس شد.

س- کی‌ها بودند آقا؟

ج- سه نفر همان سه نفری که با آقای خمینی بودند یعنی آقای

س- یزدی و آقای قطب‌زاده و آقای بنی‌صدر، یکی هم از ایران انتخاب کرده بودند من بودم، مرا به‌عنوان عضو شورای انقلاب رادیو مونت‌کارلو گفت که برای خود من شگفت‌انگیز بود.

س- شما نشنیده بودید هرگز چنین چیزی؟

ج- اصلاً، که چطور شد یک مرتبه من شدم عضو آن هم بین همه این جمعیت‌ها و بین همه این چیزها یک دفعه‌ای من انتخاب بشوم عضو شورای انقلاب، این را من شگفت‌انگیز،

س- شما تا آن‌موقع هم که با آقای خمینی ملاقاتی نکرده بودید؟

ج- اصلاً، اصلاً.

س- هیچ‌وقت ندیده بودید ایشان را؟

ج- اصلاً، مطلقاً، بعد این جریان بیشتر از یک روز دو روز طول نکشید بالکل منتفی شد و یک شورای انقلاب دیگری به وجود آمد که تا مدتی اعضایش نامشخص بودند یک چندتایی‌شان را می‌‌دانستم ولی کل اعضایش نامشخص بودند و بیشتر روحانیان بودند در آن شورا. بعد هم که دو روز سه روز گذشت آقای بازرگان به من گفتند که، «شما باید وزارت دفاع ملی را بپذیرید.» گفتم، آقا، نیروی دریایی از هم پاشیده کشتی‌رانی آریا از هم پاشیده من قبل از انقلاب شب و روز کار می‌کردم و خسته شدم من دیگر بنیه ندارم آخر من که در این مدت در آسایش که نبودم جانم، بیست و دو سه سال من شب و روز دارم کار می‌کنم دیگر بخصوص این یکی دو ساله اخیری که علی‌الدوام کار می‌کردم دو بعد از نصف شب جلسه داشتم چهار صبح جلسه داشتم علی‌الدوام من کار می‌کردم آن هم کاری که با ترس و با یک نوع، ترس نداشتم اما با یک نوع اضطراب شب و روز توأم بود، من بنیه‌ای ندارم من نمی‌توانم من نیروی دریایی را شسته رفته دست من که ندادید که، از همه‌اش از همان یا کشتی‌رانی را باید سازمان بدهم مجدد این تمام وقت مرا می‌گیرد. گفت، «به‌هرحال آقا گفتند که تمام ارتش باید دست مدنی باشد.» گفتم تمام لطمه شما به ارتش خورده تمام ارتش را از هم پاشیدید خوب، این را می‌خواهید دست من بدهید. آخر از بابت این عمل حساب هم نمی‌کنید من چه‌قدر باید بکشم؟ گفت، «به‌هرحال باید بکنید، باید بکنید.» گفتیم چشم، چشم. گفت، «حکمت هم داده شده حالا من می‌خواستم، این هم حکمت.» پیشاپیش حکم داده بودند. حکم هم نوشته بود، «جناب آقای سرلشکر فلان، «من خط زدم ناخدا دو بازنشسته کردم. توی چیز هم همین کار را کردم. بازرگان گفت، «خوب، ناخدا دو بازنشسته که نمی‌تواند وزیر دفاع ملی باشد؟» گفتم نکنید، حقوق افسرهای ارتش پایمال شده من هم از جمله. من ده سال قبل از این دریادار بودم دادگاهی به من حق نداد یا به ناحق اما من تا دانه دانه حقوق افسران را ندهم درجه‌داران را ندهم به خودم نمی‌پردازم من آخرینم ولی من همان ناخدای دو بازنشسته هستم حقوقم هم همان خواهد بود و هرچه کرد من برنگشتم، و این یک مسئله‌ای بود که همیشه آقایان می گفتند آخر یعنی چه؟ هر چه توی شورا می‌نوشتند چیز من خط می‌زدم مقابلش چیز می‌نوشتم. به‌هرحال توی دفاع ملی من پرداختم به بنیادی کار کردن که بتوانم ابتکار عمل را داشته باشیم و نظم بدهیم. یکی این‌که می‌خواستم زودتر پاسداران، کمیته‌ها این ها به نظم بیایند، ارتش به نظم بیاید. یک می دانستم که به‌عنوان وظیفه کادر هرج‌ومرج‌طلب یا به هر چیز معتقد آمدند خودشان را لابه‌لای ارتش جا دادند همه‌جا هستند و ما اگر بخواهیم ارتش را سازمان بدهیم و دوباره زنده‌اش کنیم به‌عنوان یک ارتش ملی انقلابی نه به‌عنوان ارتش شاهنشاهی، به‌عنوان ارتش ملی انقلابی، این را مجاهدین و توده‌ای‌ها و

س- چریک‌ها.

ج- افراطی‌ها و چریک‌ها و این‌ها که توی چیز به‌عنوان وظیفه هم همه‌جا رسوخ کردند این‌ها مخالفند و خراب می‌کنند، بدون این‌که عنوان کنم به کسی چرا این‌کار را می‌کنم خدمت نظام وظیفه را کردم یک سال، از زنان هم بالکل حذف کردم عطف بماسبقش هم کردم، این باعث رنجش تیمسار قرنی شد از من رنجید.

س- چرا؟

ج- گفت، «به من اطلاع نداده بودی.» چون به او اطلاع نداده بودم، حق هم داشت.

س- ایشان چه‌کاره بود در آن‌جا؟

ج- رئیس ستاد کل بود، رئیس ستاد کل بود و حق داشت برنجد برای این‌که این‌کار را من به‌عنوان وزیر دفاع می‌بایست با ایشان شور کنم اما من،

س- شما چرا شور نکردید؟

ج- من می‌ترسیدم علت را بگویم ایشان هم به چهارتا دوست دیگرش بگوید مطلب فاش بشود این می‌بایست جز خودم نداند کسی. چون می‌گفت چرا می‌خواهی بکنی؟ و آن‌قدر، دوست من بود آن‌قدر می‌بایست اصرار کند که من بگویم دیگر، اگر من می‌گفتم چرا؟ مطلب رو می‌شد آن روز نمی‌توانستیم رو کنیم، می‌بایست پنهان باشد. این بود که من آمدم به دلایلی چیز کردم که این‌ها را ردشان کنم چون استخوان‌بندی ارتش کادر ثابتند دیگر کادر وظیفه که نیستند. شروع کنم ارتش ملی انقلابی درست کنم و سازمان بدهم و همزمان پیشنهاد وزارت انتظامات را دادم، یک وزارت دفاع ملی یک وزارت انتظامات، وزارت انتظامات عبارت بشود از شهربانی، ژاندارمری، پاسداران، امنیت ملی، این‌ها را بیاورم زیر لوای یک نظمی، و کمیته‌ها را پیشنهاد دادم در شهربانی ژاندارمری ادغام بشوند که زود بیاییم به نظم که مسئولیت مشخص باشد. خوب، این برنامه‌ها را خیلی تلاش کردم در یک نزدیک به یک ماه و نیم بیشتر که وزیر دفاع ملی بودم دیدم حقیقتش یک جاهایش دیگر نمی‌توانم تا دیدم نمی‌توانم استعفا کردم و یکی دیگر خسته هم شده بود.

س- روی‌هم‌رفته چند مدت شما وزیر دفاع بودید؟

ج- کمتر از دو ماه، کمتر از دو ماه. به آقای بازرگان که استعفایم را دادم گفت، «مرا تنها می‌گذاری؟ گفتم، والله من آنچه از من ساخته بود کردم حالا هم سازمان گرفته رفتم تمام استان‌ها نظامیان را معرفی کردم، فرماندهان را راه نمی‌دادند فرمانده جدید گذاشتم معرفی کردم با کمک تیمسار قرنی در همین احوال هم تیمسار قرنی استعفا کرد. تیمسار قرنی استعفا کرد من تیمسار فرید را به‌عنوان رئیس ستاد کل معرفی کردم من خودم معرفی کردم و موقعی رفتم معرفیش کردم به کادر مرکزی ستاد در همان اتاقی من معرفی کردم که تقریباً ده سال قبلش محکوم شده بودم و محاکمه شده بودم درست همان اتاق، جالب است. چند نفر از این آدم‌هایی که وابسته به چیز بودند گفتند که، «ما خبر نداشتیم که شما ایشان را به‌عنوان رئیس ستاد کل معرفی کردید.» گفتم، احتیاجی نبود شما بدانید، هیچ احتیاجی نبود، کسان دیگر هم احتیاج نبود من به‌عنوان وزیر دفاع ملی تشخیص می‌دهم چه کسی باید رئیس ستادکل باشد، تشخیص دادم انتخاب کردم و به آقای نخست‌وزیر هم معرفی کردم، هیچ احتیاجی نبود شما بدانید. آن روز یک خرده هم این جوری با آن‌ها به حساب. بعد هم که دیدم چیز نیست استعفا کردم گفتم دیگر من آنچه از من ساخته بود انجام دادم دیگر، می‌خواهم فقط به نیروی دریایی و کشتی‌رانی آریا بپردازم این دوتا را خوب چیزم. آن دفاع ملی را هم تا آن‌جایی که توانستم سازمان دادم. اول ناراضی بود، گفت،‌«خوب، پس یک کسی را پیدا کن.» گفتم، کسی که، من که نباید بروم وزیر دفاع ملی بعدی را پیدا کنم شما خودتان یکی را. گفت، خوب، گفتم تیمسار ریاحی مرد شریفی است، تقی ریاحی گفتم تیمسار ریاحی مرد شریفی است.

س- رئیس ستاد دکتر مصدق.

ج- بله گفتم مرد شریفی است رئیس ستاد محمد مصدق بود، مرد شریفی است شما خوب می‌شناسید ایشان را با هم بودید خوب می‌شناسید، بله اگر ایشان را درخواست کنید قبول می‌کنند، شما درخواست کنید قبول می‌کنند. شما به او بگویید قبول می‌کنند. من بگویم شاید قبول نکنند اما شما بگویید قبول می‌کنند. بعد به ایشان گفتند قبول کردند و گفتند بسیار خوب. رفتیم همدیگر را بوسیدیم بعد به تیمسار ریاحی هم گفتیم آقا، بفرمایید این وزارت دفاع ملی، ما دیگر. و بعد رفتم فردایش، البته در خلال این احوال من مرتب با آقای مهندس بازرگان می‌گفتم آقا، خوزستان دارد از دست می‌رود خوزستان تمام این عوامل بیگانه دارند تلاش می‌کنند چرا استاندار برایش نمی‌گذارید؟ من آن‌جا یک پایگاه چیز که داریم اطلاعات درمی‌آورم دارد از دست می‌رود.

س- این اطلاعات شما چی بود آقا؟ و منظورتان از بیگانه کی بود؟

ج- به شما عرض می‌شود عراق قویاً آن‌جا دسیسه می‌کرد، فلسطینی‌ها آن‌جا دقیقاً چیز می‌کردند، حزب امل آن‌جا فعالیت، دارودسته امل شدیداً فعالیت می‌کردند، و دارو دسته‌ای که با نظام انقلاب مخالف بودند از نظام سابق که یک دارودسته‌های‌شان هم در عراق بودند که هنوز مانده بودند آن‌جا از ساواکی‌ها و امثال این‌ها، این‌ها هم به خیال‌شان اگر خوزستان زیرورو بشود آن وقت خمینی سقوط می‌کند.

س- فلسطینی‌ها هم که در آن‌جا دفتر باز کرده بودند.

ج- آن‌ها هم کنسولگری داشتند اصلاً، همه این‌ها داشتند برای جدایی خوزستان تلاش می‌کردند، چپ‌ها هم بودند، چپ‌ها ظاهراً با خمینی لاس می‌زدند باطناً می‌خواستند ایران را تجزیه کنند کما این‌که بعداً معلوم شد،

س- چپ منظورتان از چریک‌های فدایی خلق؟

ج- چریک‌ها و توده‌ای‌ها و

س- مجاهدین؟

ج- امثال این‌ها، این‌ها چیز بودند. حالا مجاهدین آن‌وقت خیلی با آن‌ها چیز نداشتند ولی آن‌های دیگر بودند. من این اطلاعات را آن‌جا می‌رفتم داشتم به خصوص عراق جاسوسی‌اش خیلی قوی آن‌جا شده بود. مرتب می‌گفتم آقای بازرگان یزد و کرمان و اصفهان و این‌ها استاندار داشته باشد نداشته باشد آن‌قدرها مهم نیست. خوزستان باید استاندار داشته باشد یک استاندار برایش تعیین کنید، آخر این سازمان ندارد تشکیلات ندارد من به‌عنوان فرمانده نیروی کارم را دارم می‌کنم اما یک فکری بکنید به حال خوزستان. هی می‌گفت، «هیچ‌کس نمی‌رود به هر کس می‌گویم نمی‌رود.» گفتم، نمی‌رود چیست؟ اگر وظایف انقلابی دارند آخر باید بروند آن‌جا دیگر، آن آخر دیکته ننوشته آدم غلط نمی‌کنند بنویسند نترسند از غلط نوشتن اما سعی کنند کم غلط بنویسند. خوب، همان‌طور بود تا این‌که من استعفا کردم بعد که استعفا کردم روز بعدش یا دو روز بعدش به نظرم یک روز بعدش آقای مهندس بازرگان به من تلفن کرد گفت که «آقای حاج سید جوادی به شما تلفن نکردند؟» گفتم نه. گفت، «خوزستان استاندار ندارد.» گفتم، چشم، حالا من یکی از دوستانم را یا چند نفر معرفی می‌کنم. قبلاً هم خدمتتان عرض کردم که استاندار ندارد. چشم، من چند نفر از دوستان را معرفی می‌کنم هر کدام دل‌تان خواست انتخاب بفرمایید. بعد آقای حاج سیدجوادی به من تلفن کرد وزیر کشور، گفت، «آقای مهندس بازرگان به شما تلفن کردند؟» گفتم بله و این گفت‌وگوی‌مان بود در مورد خوزستان. گفت، «بله، ولی منظورشان خودتانید.» گفتم آقای حاج سیدجوادی، چه‌قدر می‌خواهید مرا بار کنید؟ چهارتا شغل خطرناک پرمسئولیت را من گفت «به‌هرحال دیگر.» دوباره آقای مهندس بازرگان تلفن کرد و گفت، «بله.» گفتم آخر من… گفت، «آقا، باید قبول کنید.» در همین موقع نیمه‌شب از قم هم یکی آمده نماینده آقا که باید چیز کنید وظیفه‌تان را قبول کنید، آن موسوی جزایری نماینده‌اش در خوزستان.

س- موسوی جزایری؟

ج- بله نماینده‌اش در خوزستان، امام جمعه‌اش در خوزستان، آمد خانه و گفت که «آقا گفتند باید قبول کنید.» گفتم اشکال ندارد من از قبول مسئولیت واهمه‌ای ندارم می‌پذیرم حرفی نیست با آن‌که خیلی سنگین است و تا حالا خیلی خسته شدم می‌پذیرم. رفتم خوزستان درحالی‌که آن دو تا مسئولیت دریایی و چیز هم کماکان بود، دیدم واه چه وضعی است. جورج حبش می‌آید شادگان سخنرانی می‌کند.

س- جورج حبش حضور داشت در خوزستان؟

ج- می‌آمد گاهی سخنرانی می‌کرد آن‌وقت از طریق عراق می‌آمد، آن‌وقت روابطش با عراق خوب بود. فلسطین از طریق دفتر خودش یک‌جور دارد فعالیت می‌کند، شاخه‌های چپ و چیز فلسطینی هر دو آن‌جا هستند. امل یک‌جور فعالیت دارد.

س- چه می‌گفتند این آقایان؟

ج- برای جدایی خوزستان. آن‌جا خلق عرب را درست کردند که جمهوری عربستان اسم‌های محمره گذاشته فلان، پیشاپیش اسم‌هایش را هم عوض کرده و جمهوری عربستان هم درست کرده که،

س- آقای جورج حبش؟

ج- نخیر آن خلق عرب که تحریک عراق می‌شد و تحریک دارودسته‌های از همه این‌ها هم می‌شد.

س- یک آقای آیت‌الله یک کسی هم آن‌جا بود که بعد بردنش قم،

ج- بله خود من.

س- اسمش چه بود؟

ج- شیخ طاهر آل‌شبیر، آن هم هی این‌جا رجز می‌خواند برای خلق عرب، خلق عرب، پرسیدم شادگان که این یارو می‌آید سخنرانی می‌کند جورج حبش مگر بخشدارش از شما کسب تکلیف نمی‌کند؟ گفت، «اصلاً بخشدارش تابع ما نیست اصلاً تماس با ما نمی‌گیرد.» گفتم جزیره لو بخشدارش مگر چیز نمی‌کند؟ گفت، «اصلاً تماس با ما نمی‌گیرد.» گفتم (؟؟؟) گفت، «اصلاً تماس نمی‌گیرد.» پنج‌تا از این بخشدارها گفت اصلاً بالکل قطعند اصلاً تماسی ندارند مطلقاً با، اصلاً جدا هستند. گفتم (؟؟؟) از همین حالا از این مطلب. رفتم پیش آقای شیخ طاهر آل شبیر را دیدم که به‌اصطلاح حضرت آیت‌اله عظمی آن‌جا شده بود و اعلامیه‌هایش را صادر می‌کرد عراق می‌خواند کویت می‌خواند یک شیری از او ساخته بودند عظمتی به او،

س- چه بود آقا در این اعلامیه‌ها؟ یکی‌اش را ممکن است توضیح بفرمایید؟

ج- همه برای خلق عرب بود دیگر برای مردم خلق عرب در مضیقه بودند فلان بودند می‌خواهند چیز باشند می‌خواهند،

س- مستقل باشند، خودمختاری،

ج- مستقل باشند، خودمختاری می‌خواهند، فلان می‌خواهند، ایران تمام این‌ها را استثمار می‌کند، هی از این ادا اطواری که حالا در کردستان نظیرش را می‌شنوید. من رفتم پیشش همه هم نشسته بودند توی اتاقش دارودسته‌های خودش، آن ور هم توی مسجدش پر بود از این چیزهای عراق، خانه‌اش هم به مسجد نزدیک. هی گفت، «خلق عرب، خلق عرب.» گفتم که آقای، اول خواست به عربی صحبت کند، گفتم که یا به فارسی صحبت می‌کنید یا من یک متد دارم که بیست دقیقه فارسی یادتان می‌دهم، جز فارسی به زبان دیگری صحبت نمی‌کنید.

س- توی خانه‌اش شما این را به او گفتید؟

ج- بله، بله.

س- آن‌جا با نظامی‌های دیگر رفته بودید یا تنها رفته بودید؟

ج- نه من با یکی دو نفر بیشتر نرفته بودم.

س- خودتان تنها رفته بودید؟

ج- بله، با یکی دو نفر بیشتر نرفته بودیم، یکی دو نفر هم با من بودند چیزی نبود.

س- گفتم یا فارسی صحبت می‌کنید یا من یادتان می‌دهم ظرف بیست دقیقه، شروع کرد فارسی صحبت کردن، چون می‌دانستم فارسی می‌داند. گفت که هی، «خلق عرب، خلق عرب.» پیش این‌ها همه. گفتم چیه هی خلق عرب بازی راه انداختید؟ خیلی شدید. گفتم، خلق عرب بازی چیه راه انداختید؟ یک حکومت فاسدی بود علیه‌اش انقلاب کردیم در حکومت فاسد همه ملت ایران در شکنجه بودند، مردم ایران از همه جای ایران در شکنجه بودند. مردم ایران از همه‌جای ایران در حکومت بودند یعنی آن کردش در شکنجه بود کردش در حکومت بود. عربش در شکنجه بود عربش در حکومت بود کما این‌که جنابعالی حقوق‌بگیر ساواک بودید. فوری…

س- به او گفتید این را؟

ج- بله، گفتم کما این‌که جنابعالی حقوق بگیر ساواک بودید در حکومت بودید حالا به نوع دیگر در حکومت بودید. کرمانی‌اش در شکنجه بود کرمانی‌اش در حکومت بود. آذربایجانی‌اش در شکنجه بود آذربایجانی‌اش در حکومت بود. مردم ایران یک اقلیتی از همه‌جای ایران حکومت می‌کردند یک اکثریتی از همه‌جای ایران در شکنجه بودند حالا همه‌جای اکثریت قیام کردند، خلق عرب یک خلق چنانی نداریم شما تافته جدابافته نیستید که هی داری این‌ها را مستثنا می‌کنی. این خلق عرب بازی چیه راه انداختی؟ این لغت را دیگر نشنوم و من استانداری هستم کارم هم از عهده‌ام ساخته است هر چه بگویم، نه ترسو هستم نه بی‌عرضه هستم از عهده‌ام ساخته است، یک سانتیمتر از خاک خوزستان را محال است بگذارم از ایران جدا بشود حتی یک سانتیمتر. گفتم اگر باید پانصدهزار تا بکشم می‌کشم چون می‌بایست تکلیف را همین خوب یکسره کنم، گفتم یک سانتیمتر نمی‌گذارم از خاک خوزستان جدا بشود یا این‌کار از عهده من ساخته بود یا ساخته نبود، اگر آمدم قبول کردم ساخته بود که آمدم. همان‌طور دیدی وزارت دفاع ملی را سازمان دادم همان‌طور که دیدی نیروی دریایی را سازمان دادم، همان‌طور که دیدی کشتیرانی، این را هم سازمان می‌دهم. یا نمی‌پذیرم یا اگر پذیرفتم از عهده‌ای ساخته است. این بود که خیلی همچین محکم چیز کردیم.

س- پاسخی به شما نداد؟

ج- چیز کرد تحریک کرد که ما این استاندار را نمی‌خواهیم استاندار محلی می‌خواهیم. این‌جوری بعدش شروع کرد.

س- ایشان تماس داشت با آقای خمینی؟

ج- آن‌وقت داشت. آن‌وقت فیلم بازی می‌کرد با عراق تماس داشت یا چیزها، با همه تماس داشت، با آقای بازرگان هم تماس داشت منتها داشت چیز خودش را، ظاهراً گاهی قیافه چیزی می‌زد با آن‌ها، گفتم، آقا این دروغ می‌گوید هر چه می‌گوید. خیلی هم قیافه چیزی داشت. البته در کار خودش آدم ملایی است اطلاعاتش خوب است بی‌خود توی این‌کار سیاست وارد شده. من یک دفعه به او گفتم، گفتم تو یک آدم باارزشی هستی در کار خودت بی‌خود توی این‌کار وارد شدی. بعد این جریان خاتمه نیافت تحریکات این‌ها ادامه داشت و دیگران و بسیاری هم بودند در این ماجرا آتش می‌زدند و این داستان هی خلق عرب را حتی کسان توده‌ای از داخل ما سراغ داشتیم به این قیافه‌های عرب درآمدند، از چریک‌ها درآمدند از دیگران که هی آتش می‌زدند. عراق هم با کمال چیز داشت کار خودش را می‌کرد و من مجبور شدم هم سفارت، فلسطین هم همچنین، مجبور شدم اول روی تلاش‌های عراق و فلسطین و این‌ها شدیداً کنترل کنم و آن را محدود کنم، تمام عراقی‌هایی که در کنسولگری و در چیز و مدرسه و این‌ها، آن کشتی‌رانی مشترک شط العرب این‌ها را ردشان کنم چون آن‌جا می‌دانستم در حدود پنجاه شصت‌تا عوامل اطلاعاتی و امنیتی عراق مشغول کار بودند.

س- این‌ها ایرانی بودند؟

ج- نه عراقی چون این‌ها می‌بایست تو، به اسم معلم عراقی خوب، مدرسه عراقی ما در خوزستان داشتیم و توی کشتیرانی مشترک شط‌العرب این چون قرار بود که مشترکاً اداره بشود نیمی از ایرانی نیمی از عراقی این‌ها یک سال در عراق یک سال در ایران نظارت بر، آن یک سال نوبت ایران بود در اداره بندر این‌ها جمع بودند که من اطلاع داشتم که بیست‌وسه چهارتا این‌ها بیشترشان مأمور اطلاعاتی هستند یا توی کنسولگری بیشتر مأموران اطلاعاتی هستند و افسران اطلاعاتی، این بود که لازم بود که آن‌جا را من

س- تصفیه کنید.

ج- تصفیه کنم، این‌کار را کردم مدرسه و همه این برنامه‌ها را انجام دادم و کنسولگری فلسطین و این‌جا هم بی‌پروا پیش رفتم خیلی بی‌پروا پیش رفتم.

س- منظورتان از بی‌پروا پیش رفتن چیست؟

ج- یعنی توهم نداشتم که این تهران چه می‌گوید یا چه چیز می‌گوید، خودم تصمیم می‌گرفتم خودم کار می‌کردم، دیگر یک خرده هیچ کاری با چیز نداشتم.

س- آیا برخوردی هم پیدا کردید توی این جریانات؟

ج- تهران؟

س- خیر.

ج- خودمان؟

س- برخوردهای محلی.

ج- آن روز آن وقتی که این‌ها را داشتم چیز می‌کردم نه ولی نقشه کشیدند برای یک قیامی اطلاعات گیر آوردم که زیر لوای اعراب خوزستان اما در حقیقت با پشتیبانی عراق این‌ها می‌خواهند شلوغ کنند و به‌اصطلاح در یک حرکت همگانی خوزستان را اشغال کنند، این خلق عرب، و از خرمشهر این‌کار را شروع کردند و چندتا آن‌جایش، یک مرتبه به همان سبک تهران یک روز همه‌جا را آتش زدند این حالت، یک مرتبه خرمشهر رفت زیر آتش. این کار را در آبادان پخش‌وپلا کردند در شادگان کردند در چند جای دیگر هم کردند در اهواز هم کردند که یک‌خرده افکار یک مرتبه چیز بشود. چون مرکز خرمشهر بود برای این‌کارها من دفترم را خرمشهر قرار دادم و خودم رفتم توی صحنه عملیات یعنی آن مدت زمان همان‌جا ماندم نه پایم را تهران گذاشتم نه چیز همان توی قلب عملیات ماندم، چون اصل این بود خودم هم توی قلب عملیات باشم. بعد این برنامه‌ها را، خوب، ناگزیر بودم با تحمل مقابله کنم به یک ترتیبی و خبر داشتم که یک روز را این‌ها می‌خواهند با یک هیجان عمومی و حمله همگانی ابتکار عملیات را دست بگیرند و با پشتیبانی عراق البته عراق پس‌پرده نه ظاهراً، بعد یک دفعه خوزستان سقوط کند و به فرمی به خیال خودشان جمهوری عربستان را تشکیل بدهند. این بود که یک دفعه حمله کردند شهربانی را اشغال کردند در خرمشهر به من هم موقعی که توی فرمانداری خرمشهر بودم اطلاع داده شد که شهربانی سقوط کرد و یکی دو نقطه دیگر هم. رئیس شهربانی آمد پیش من گفت که، «اشغال شد.» گفتم خاک بر سرت. گفت، «چه بکنم؟» گفتم می‌ایستادی کشته می‌شدی. حالا هم می‌روید اگر اشغال نتوانستید بکنید مجدد و پس بگیرید به جایی که بیایید پیش من، من دستور می‌دهم از دمتان را تیرباران کنند. بعد همان را،

س- رفتند ایشان توانستند شهربانی را پس بگیرند؟

ج- بله، آن را طبیعی است با کمک دژبان یک دژبان قوی هم درست کرده بودم، پانصد نفر از کادر خیلی ورزیده در خوزستان، با کمک دژبان شهربانی را پس گرفتند و این از فردا صبح بامدادان حمله ناگهانی شروع شد که آن‌هایی که نقشه کشیده بودند که،

س- در این پس گرفتن آقا کسی هم کشته شد؟

ج- نه اصلاً هیچ‌کس.

س- هیچ‌کس.

ج- آن‌جا اصلاً، ولی در آن حمله ناگهانی که فردا صبحش غفلتاً حمله شد،

س- باز هم در خرمشهر؟

ج- بله. برنامه این بود که سقوط کند یک مرتبه چهار نفر بلادرنگ از ما کشته شدند.

س- از نیروی دژبان؟

ج- از…

س- ارتشی‌ها.

ج- از کل از نظامی و غیرنظامی به‌اصطلاح نیروهای ملی، نیروهای انقلاب. به من اطلاع دادند گفتم، مقابله کنید، مقابله کنید و شدیداً چون دیگر چیز نیست،

س- چاره‌ای نیست.

ج- بله. مقابله کردند چندتا هم از آن‌ها کشته شد و مجموعا چهارده نفری توی این برنامه کشتار یا شانزده نفر یادم نیست، چهارده نفر یا پانزده نفر کشتار دو طرف بود اما این با مقیاس آن و یورش‌ها و آن‌جور چیزها چیزی نیست. درست است که پانزده نفرش هم زیاد است ولی گاهی ما مقایسه می‌کنیم، این چیزی نیست چون من گفتم بودم بیشتر هوایی بزنید به آن فرم چیزی که ما همیشه توی ارتش هیچ‌وقت به ملت چیز نمی‌کردیم به هوا می‌زدیم گفتم ایجاد ترس بکنید و سعی کنید به این طریق. خود من هم چون در عملیات بودم و اعلام می‌کردم که محال است بگذاریم که، و خود من این‌جا ایستادم تا حتی گفتم تا یک سانتیمترش را نمی‌دهم این بود که این فهماند که نه من محکم ایستادیم و تسلیم شدند و از کسانی که آتش‌بیار این شورش بودند در حدود دویست و پنجاه نفر را گرفتیم و فرستادیم دزفول توی زندان.

س- این‌ها کی‌ها بودند آقا؟ تبعه ایران بودند؟

ج- البته ظاهراً تبعه ایران بودند چون ظاهراً اما ما آن وقت شناسنامه‌ها را که نمی‌دیدیم ظاهراً می‌گفتند تبعه ایران هستند اما بیشترشان من حدس می‌زدم از این مرزهای حقوق بگیر هستند. و آرام گرفتند بعش هم من یک سخنرانی کردم و گفتم که ما حقوق شما را می‌خواهیم طبیعی است و حقوق یکسان هم…

 

 

 

 

 

روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

به آن‌ها اطلاع دادم که خوب، ضمن این‌که همه ملت ایران هستید و من هم به عنوان یک کارگزار وظیفه دارم در خدمتتان باشم اما این هم ناگفته نگذارم که اجازه هرج‌ومرج یا جدایی خوزستان را نخواهم داد. دیداری با نمایندگان خلق عرب من داشتم که این دیدار تا سه و نیم بعد از نیمه شب ادامه داشت.

س- کی‌ها بودند آقا این نمایندگان خلق عرب؟

ج- کسانی که خودشان خودشان را نماینده کرده بودند آن‌وقت.

س- از اعراب خوزستان بودند؟

ج- از اعراب خوزستان ولی کسانی از این‌ها که تمایلات جدایی طلبانه داشتند و تا آن روز در خوزستان این‌ها نامی نداشتند یعنی به‌عنوان سران عشایر باشند یا مردمان به نام عرب خوزستان چون اعراب خوزستان این را عرض کنم خدمتتان کلا که من با آن‌ها در تماس هستم آدم‌های وطن‌پرستی هستند و توی جنگ عراق و ایران هم نشان دادند که آدم‌های وطن‌پرستی هستند به آن مفهوم که جدایی طلب باشند نیستند با مردم خوزستان اصولاً خیلی وطن‌پرستند و خیلی دقیق ما توی این جنگ ایران و عراق دیدیم نمونه‌اش را. آن‌وقت هم یک معدودی بودند که این‌کارها را می‌کردند این‌ها هم اکثریت را می‌خواستند بچرخانند و در خلال این احوال هم البته سعی می‌کردند از آقای آقا شیخ طاهر آل‌شبیر هم سوءاستفاده بکنند یعنی کسانی که، و او هم یک سادگی داشت گول این‌ها را می‌خورد یک وعده رئیس جمهوری و امثال این مثلاً گولش بزنند. به این‌ها هم قاطعانه گفتم، گفتم که این خودمختاری نه چیز بدی است نه چیز خوبی است به موقع اعلام بشود چیز خوبی است بی‌موقع اعلام بشود چیز بدی است، یک شمشیر آخته‌ای است گاهی علیه امپریالیسم گاهی در خدمت امپریالیسم. امروز این جدایی‌طلب کردن‌ها، جدایی خواست‌ها این‌ها در خدمت امپریالیسم است و ما اجازه نمی‌دهیم کشور تفرقه بشود از هم جدا بشود از هم پاشیده بشود والا این برنامه‌های خودمختاری و این حرف‌ها ما در ایران اشکانی پانصد و پنجاه سال بهترین نمونه‌اش را داشتیم یک چیز جدیدی برای ما ایرانی‌ها نیست. ایران در طول تاریخ بیشترش تقریباً به نوعی شبه خودمختاری اداره شد بنابراین ما واهمه‌ای نداریم اما الان این آهنگ ناموزونی است و من اجازه نمی‌دهم و این لغت در خوزستان مطلقاً نباید به کار برده بشود به شدت با آن مبارزه خواهم کرد. شما هم جز شعار همه زیر لوای یکپارچگی ایران اما مساوات و برابری شعار دیگری نباید بدهید. اگر دیدم کسی اسمی از خودمختاری برده به شدیدترین وجهی مقابله خواهم کرد، این را خیلی محکم صحبت کردم گفتم هیچ هم واهمه ندارم که توی روزنامه‌ها چه بنویسند، هیچ هم واهمه ندارم که توی رادیو بغداد یا تلویزیون بغداد یا کویت علیه من چه بگویند، من دینم را باید ادا کنم من وظیفه‌ای دارم کاری به مطالب روزنامه ندارم می‌خواهد بد بنویسد می‌خواهد خوب بنویسد آن را من خیلی اهمیتی نمی‌دهم، و با این‌ها خیلی قاطعانه تکلیف را مشخص کردم. این بود که بعد این‌ها فهمیدند که مطلقاً دیگر در این مسیر خودمختاری با من به جایی نخواهند رسید تکلیف را یکسره کردم. بعد با آقاشیخ طاهر صحبت کردم گفتم، شما باید تکلیفتان روشن باشد مشخصا بدانید که این‌جا این خلق عرب بازی و این مسائل بهانه‌کنی البته حقوق‌شان باید محفوظ باشد مؤکداً می‌گویم باید تمام ملت ایران حقوق مساوی داشته باشند فرهنگ ایران هم فرهنگ اقوام ایران است. آمدند به من گفتند، «اجازه می‌دهید که ما این‌جا زبان عربی را تدریس کنیم در مدارس؟» گفتم که زبان عربی را اگر تدریس کنید آن‌وقت با من کرمانی با مترجم صحبت کنید؟ فرهنگ شما محترم فرهنگ کردی محترم فرهنگ آذری محترم فرهنگ بلوچی محترم، همه این‌ها محترم چون فرهنگ ایران است. شما توی خانه‌تان با زبان عربی با بچه‌تان با قوم و خویش‌های‌تان صحبت می‌کنید. زبان عربی را خود به خود توی خانه یاد می‌گیرید توی مدرسه هم زبان ملت را یاد می‌گیرید که بتوانید با ملت به زبان فارسی صحبت کنید با مترجم که نباید صحبت کنید که، اما فرهنگ شما هم محترم. بنابراین در، نه تنها در خوزستان در سرتاسر ایران باید تدریس به زبان فارسی باشد و این باید باشد، باید ملت نه باید من. بنابراین در خوزستان من به‌عنوان سخن ملت مطلقاً اجازه نمی‌دهم جز زبان فارسی زبان دیگری تدریس بشود اما زبان عربی هم باید ترویج بشود چون زبان فرهنگ ماست متعلق به ماست همان‌طوری که می‌گوییم فرهنگ آذری باید ترویج بشود چون متعلق به ماست فرهنگ ایران مجموعه‌ای‌ست از همه فرهنگ‌ها، این است که گفتم نه آن را هم اجازه نمی‌دهم مطلقاً باید به زبان فارسی باشد حتی اگر تهران چیز کند من اجازه نمی‌دهم، استعفا می‌کنم اجازه نمی‌دهم، باید آن یکپارچگی حفظ بشود بر بنیاد برابری و مساوات. این بود به هر طریق تکلیفم را با این‌ها همه روشن کردم. به شیخ طاهر هم گفتم، چون باز در سودای برنامه‌ریزی‌های خودش بود چاره‌ای ندیدم جز این‌که از خوزستان تبعیدش کنم به جای دیگر.

س- چگونه این‌کار را عملی کردید؟

ج- یک نیمه‌شبی دستور دادم برنامه‌ریزی‌ها را کردم خانه را چون ده بیست‌تا پاسدار هم توی خانه‌اش مسلح بودند، دوتا بی‌سیم داشت با عراق مربوط بود یعنی اگر او مربوط نبود عواملش بودند حالا او ممکن است مربوط نباشد اما دیگران بودند.

س- شما دستوری هم در این زمینه از آقای خمینی داشتید؟

ج- اصلاً، اصلاً. همه‌چیز را به ابتکار خودم انجام می‌دادم، هیچ نه قم می‌دانست نه تهران می‌دانست هیچ‌کسی نمی‌دانست که خوزستان چه می‌گذرد.

س- در لحظه دستگیری‌اش برخوردی ایجاد نشد مسلحانه؟

ج- نه چون ابتکار عملیات را داشتیم نه.

س- وقتی دستگیرش کردید کجا فرستادید؟ با خودش صحبت کردید بعد از دستگیری؟

ج- بله اهواز آوردمش بعد کوشیدم که هیچ لطمه‌ای به او وارد نیاید.

س- چه می‌گفت آقا بعد از دستگیری؟

ج- البته حالی‌اش کردم گفتم که تو داشتی راهی می‌رفتی که به زیان خودت بود حالا خانواده‌ات صحیح و سالمند، خانه‌ات صحیح و سالم است، بستگانت صحیح و سالم، هیچ‌گونه لطمه‌ای ذره‌ای، گفتم کوچک‌ترین آسیبی به خانواده این نباید وارد بیاید. گفتم حالا صحیح و سالم می‌روی قم آن‌جا هستی پول هم موجودی هر چه بود دادم به خودش گفتم، این هم موجودیت.

س- پس شما فرستادید ایشان را به قم؟

ج- بله، بله.

س- آقای خمینی نخواسته بود ایشان را؟

ج- اصلاً خبر نداشت. اصلاً ایشان خبر نداشت.

س- پیغامی هم برای آقای خمینی فرستادید وقتی که ایشان رفت قم.

ج- بعد که فرستادم پیغام دادم.

س- یعنی ایشان همین‌جور سرزده بدون اطلاع خمینی رفت قم؟

ج- حالا می‌گویم چه‌جور بود، حالا می‌گویم که چطور شد شب که ایشان را گرفتم فردا صبحش رادیوها شروع کردند سؤال کردن.

س- رادیوهای کجا؟ عراق؟

ج- رادیوی، نه عراق که تماس نمی‌گرفت مال خاورمیانه، عرب در خاورمیانه، BBC اول چیزهای خارجی تلفنی با من که، «آقا، مطلب چیست؟ حالا ایشان کجاست؟» گفتم، جایی است از جاهای عالم. گفتند، «چه جایی؟» گفتم، «بله دیگر.» گفتند، «چه خواهید کرد؟» گفتم بعداً معلوم می‌شود، از آن جواب‌های. گفتند، «آخر چه نقطه‌ای؟» گفتم، در یکی از نقاط عالم. Somewhere in the world گفت، «عجب جواب خوبی. » گفتم، بله، جواب همین است دیگر جواب جور دیگر ما جوابی نداریم به شما بدهیم. بعد تهران پرسید آقای مهندس بازرگان، «چیست مطلب؟» گفتم، حالا بعد روشن می‌شود. گفت، «آخر کجاست الان ایشان؟» گفتم در جایی است. گفتند، «جایی است آخر یعنی چه؟» گفتم در جایی است. آن‌وقت ما هیچ‌کدام هیچ‌حالا لازم نیست بدانیم بعد من مشروح گزارش را خواهم داد عجالتا همین اندازه به عرض‌تان می‌رسانم کفایت می‌کند. گفت، «چه‌کار می‌خواهی بکنی؟» گفتم، بعد معلوم می‌شود. از قم سؤال کردند دفتر آقای خمینی، «مطلب چیست؟» گفتم هیچ‌چیز ایشان هستند. گفتند، «کجا؟» گفتم هیچ‌چیز در جایی است. «کجاست»، در جایی.» چه‌کار می‌خواهید بکنید آخر؟» بعد معلوم می‌شود.» آخر یعنی چی؟ گفتم بعد معلوم می‌شود، بعد معلوم می‌شود. نه از کسی کسب تکلیف می‌شد نه از کسی حتی تا پایان کار بعد که فرستادمش به قم، به ایشان گفتم رفتم ایشان را دیدم گفتم آقای آشیخ طاهر آدم دانشمندی هستید شما، آدم باسوادی هستید بهترین جا هم برای شما تدریس در قم است آدم‌های باسوادی را به وجود بیاورید، این هم چیزهای مالی که توی خانه‌تان بوده با احترام (؟؟؟) هم در خدمتتان هستند تشریف می‌برید به قم با نهایت عزت خانواده شما هم هیچ آسیبی به آن‌ها وارد نمی‌آید صحیح و سالمند یک شاخ مو به کسی لطمه وارد آمد من مسئول یا اگر بر اموال شما، همه‌چیز صحیح و سالم و دست نخورده شما بفرمایید قم، این هم در حدود پانصد هزار تومان نقد توی خانه‌تان بوده خدمتتان تقدیم می‌شود تشریف ببرید قم.

س- پانصد هزار تومان پول در خانه‌اش بود؟

ج- در این حدود بود تا حدود چهارصدوهشتاد و خرده‌ای نزدیک پانصد هزار تومان. گفتم این هم عیناً با این چک‌ها و این چیزها این‌ها همه عینا هیچ‌گونه بی‌نظمی در منزل شما انجام نگرفت و بنابراین تشریف می‌برید آن‌جا به صلاحتان هم هست آن‌جا باشید ما هم دشمن شما نبودیم ما دوست شما بودیم که این برنامه را انجام دادیم قصدی هم به آزار شما نداشتیم کما این‌که هیچ نخواستیم به خانواده شما به خودتان آزار وارد بیاید، که ایشان رفتند آن‌جا و آن‌جا ماندند. و بعد البته مناطق خوزستان یکی‌یکی آشوب بود، شلوغی بود فلان بود تا یکی بعد از دیگری توانستیم خوزستان را آرام کنیم، که خوزستان آرام شد مجموع از بین رفته‌ها در همه زد و خوردها ده ماهی که من آن‌جا بودم از دو سو چهل و نه نفر است. به هر تقدیر برنامه‌ای که در خوزستان داشتیم با همه سختی‌هایی که داشت برای من و رنجی که برای من داشت خوشبختانه با حداقل تلفات به نسبت برگزار شد.روزی یکی از افسران به من سخنی گفت که جوابی به او دادم، او گفت که، «در مدتی که شما وزیر دفاع ملی بودید تعدادی از افسران اعدام شدند.» گفتم، کاش سؤالت را جور دیگری می‌کردی و می‌پرسیدی اگر وزیر دفاع ملی نبودید چندتا اعدام می‌شدند؟ و همین جواب را به خوزستان دادم که اگر در خوزستان نبودم چه تعداد از بین می‌رفتند؟ یک مسئله خیلی فرعی در کردستان به آن‌جا انجامید، یک مسئله خیلی کوچکی بود در شهر شش‌هزار نفری لنگه فقط تعویض شهرداری که جمعیت سنی شهر می‌گفتند سنی باشد جمعیت شیعه شهر می‌گفتند شیعه باشد و این مسئله خیلی کوچولو یک روز شصت تا کشته داد و صد‌تا زخمین، آن‌وقت یک استان چهار میلیونی خوزستان با آن همه آشوب و آن همه چیزها گفتم که و نهایت کوشش ما این بود که کسی از بین نرود و در مقیاسی که در ایران وجود داشت من فکر می‌کنم معجزه کردیم آن‌جا که توانستیم به این‌جور. اما دشمنان که به آن آسانی دیدند مسائل دارد حل می‌شود و اصولاً در خط ملی‌ها نمی‌خواهند آدم‌های قاطعی وجود داشته باشند آن‌وقت موج اعتراضات به سمتش هست شدیداً به من حمله کردند و قصه‌ها ساختند از خوزستان. من این‌جا یک روز توی روزنامه‌ای خواندم که در خوزستان من هفتصد هزار نفر آدم کشتم. روزنامه دیگری مطلب قشنگ‌تری نوشت به‌اصطلاح خودش، نوشت، «اگر مدنی تمام جوانان خوزستان را نکشته بود امروز جوانی در خوزستان بود که از خوزستان دفاع کند.» و نتیجه رقم رسید به دو میلیون نفر. و این قبیل مسائل را چپی نوشت، مجاهد نوشت، آخوند نوشت، شاهی نوشت، همه نوشتند و هیچ کدام این‌ها آدم‌های ملی را دوست ندارند هیچ‌کدام‌شان، و آدم‌های قاطع ملی را دوست ندارند، این گیر را هم ما داریم. اما مسئله‌ای نیست ما برای خوشایند و ناخوشایندی آن‌ها کار نمی‌کنیم ما به‌عنوان یک وظیفه و یک دین به ملت ایران.

س- چطور شد آقا شما از خوزستان آمدید؟

ج- من از خوزستان یک مرتبه استعفا کردم که ریختند توی خیابان‌ها جمعیت‌ها که اگر شماره‌های روزنامه‌اش را داشتم برای‌تان می‌فرستم آمریکا.

س- خواهش می‌کنم.

ج- جمعیت‌های صدهزار نفره به اعتراض که باید فلانی برگردد من دو روز به مناسبتی ول کردم استعفا کردم، و این جمعیت‌ها خوزستان را به لرزه درآوردند، که

س- مناسبتش را ممکن است برای ما بفرمایید چه بود؟

ج- مناسبتش این بود که آن دخالت‌هایی را که داشتند عوامل ارتجاعی و قشری در کار خوزستان می‌کردند و بعد مجلس خبرگان را پایگاهی برای حمله به چیز قرار داده بودند همه‌شان علیه من صحبت می‌کردند. در نتیجه من گفتم یا باید، آن‌ها گفتند این فلان کرد و فلان کرد، گفتم یا باید کسانی بفرستید و تکلیف را مشخص کنید که در خوزستان این کارها انجام گرفته من کیفر داده بشوم، این را به آقای خمینی گفتم، یا کسانی که تهمت می‌زنند تکلیف‌شان روشن بشود.

س- شما با آقای خمینی ملاقات داشتید؟

ج- بله.

س- این اولین ملاقات شما بود با آقای خمینی؟

ج- نخیر، نخیر.

س- اولین ملاقات شما با آقای خمینی کی بود؟

ج- من در موقعی که دفاع ملی بودم ملاقات نکردم، وزیر دفاع ملی بودم ملاقات نکردم.

س- بعدش هم که تشریف بردید به خوزستان.

ج- خوزستان که رفتم آن‌جا ملاقات کردم بنابراین اولین ملاقات من،

س- از خوزستان رفتید به قم.

ج- بله، بنابراین اولین ملاقات من تقریباً سه ماه بعد از چیز می‌شود ولی تا قبلش نخیر ملاقات نکردم.

س- در رابطه با همین جریانات خوزستان بود؟

ج- نه، قبلش رفتم ببینم ایشان را گزارشی از کار چون اولاً، البته دیدار ایشان با من خیلی دوستانه بود چند دیداریش همیشه خیلی خودمانی و دوستانه صبح‌های زود خیلی آسان وقت داده می‌شد یک ساعت گاهی خیلی دیدارها خیلی توأم با حالت عادی و دوستانه بود، حالت چیزی نبود. طبیعی است من انتقاداتم را می‌کردم، نامه دومی که خدمت شما این‌جا دادم انتقاداتی که آن‌جا می‌کردم این‌جا منعکس کردم که این سری انتقادات را با زبان ؟؟؟ طبیعی است و منطق، من همیشه انتقادات را داشتم یعنی لابشرط تسلیم نبودم همیشه انتقاداتم را داشتم که این‌ها همه را توی نامه دوم که به ایشان نوشتم منعکس کردم یعنی ضمن این‌که همیشه در سخن رعایت ادب را می‌کردم صادق نه تملق ادب، اما همیشه آنچه ناصواب می‌دیدم آناً متذکر می‌شدم یعنی ملاحظاتی در کارم نبود این اصل را داشتم. ایشان گفتند، گفتم نه باید تکلیف روشن بشود یا،

س- عکس‌العمل ایشان چه بود در مقابل انتقادات شما؟

ج- این هم البته خیلی جاها ایشان می‌گفت شاید این‌جور نباشد بیشتر سعی می‌کرد نپذیرد. در این مورد بخصوص گفتم باید تکلیف روشن بشود و خیلی شدید گفتم والا من به خوزستان نمی‌روم. ایشان گفتند

س- در مورد؟

ج- همین استعفایی که کردم. آقای شهابی گفت، «تو با آقای خمینی جای پدرت هستند آدم از پدرش قهر نمی‌کند، فلان و از این حرف‌ها و بیا قم نهار این‌جا بعدازظهری هم با هم می‌رویم ایشان را می‌بینیم، برو خوزستان چرا نرفتی؟» دامادش بود آقای شهابی، اشراقی ببخشید.

س- آقای اشراقی.

ج- اشتباه کردم آقای اشراقی. من ظهر رفتم نهار منزل ایشان گفتم من نمی‌روم باید تکلیف روشن بشود داستان یک تعارف نیست باید تکلیف روشن بشود، مجلس خبرگان شده یک پایگاه علیه من و همه‌اش تهمت باید روشن بشود یا درست است یا نادرست؟ باید کسانی را آقای خمینی بفرستند مشخص بشود. ایشان سه نفر فرستادند یکی برادرزنش آن آقای ثقفی، یکی همان آقای اشراقی، یکی هم یکی دیگر از آقایان روحانی را، این سه نفر را فرستادند برای تحقیق. به این‌ها گفتم بروید بررسی‌های‌تان را بکنید رفتند بررسی‌های‌شان را کردند آمدند گفتند، «آنچه گفته شد دروغ است.» این بود که ایشان گفت، «خوب، بفرما دیگر هم مجلس خبرگان علیه‌ات چیز نمی‌کند.» گفتم خوب، تکلیف کسانی را که تهمت می‌زدند روشن کنید این‌که نمی‌شود یک کسی تهمت بزند بعد معلوم می‌شود دروغ است بعد هیچ‌چیزی نباشد.

س- هیچ مجازاتی نباشد.

ج- بله. آخر تهمت زدن که نباید آزاد باشد که. به‌هرحال من مجدداً رفتم اما دیگر این حالا دیگر حالتم عوض شده بود خیلی مقابل. خوب، چون می‌دانستم آن‌جا بله، در خلال این…

س- دلسرد شده بودید؟

ج- نه شدیدتر بودم می‌دانستم با این‌ها اصلاً آبم توی یک جوی نمی‌رود. یک مانوری در نیروی دریایی قرار بود مانور خیلی مفصل پانزده روز خلیج فارس، این مانور قبلاً هم حتی نظیرش نبود از نیروی دریایی بعد تمام کشتی‌ها را آوردم آبادان که سابقاً این‌کار را نمی‌کردند یک ملاحظات بی‌موردی نظام سابق داشت با عراق، من همه را آوردم. سر این مانور خیلی علیه من تبلیغات شد که این دیکتاتور می‌خواهد بشود، این می‌خواهد کودتا کند، این می‌خواهد فلان کند.

س- بله روزنامه چریک‌های فدایی خلق نوشت که، «مدنی می‌خواهد رضاخان ایران شود.»

ج- بله. و این برنامه‌ها دیگر مفصل، روزنامه‌ها رادیوهای خارجی مفصل، عراق مفصل کشورهای عربی که این می‌خواهد، غین چیز خلیج فارس کرده این می‌خواهد فلان کند فلان. حالا آن‌ها خلیج فارس که نمی‌گویند که خلیج. بله، یک چیزشان این بود که کاملاً عنوان این دیکتاتور جدید دارد چیز می‌کند آن قیافه،

س- زمینه را آماده می‌کند؟

ج- بله، از این تاریخ دیگر این‌جوری شد که گفتند که این می‌خواهد کودتا کند این دیکتاتور است، این فلان است، این فلان است، این بدتر از رضاخان است، این فلان است، از لای انگشت‌هایش خون چیز می‌ریزد، از این شر و ورهایی که. من گوشم بدهکار نبود کارم را می‌کردم، برنامه عمرانی هم که توی این نامه‌ای که می‌دهم خدمتتان راجع به رفقای من نوشتند. مدنی کیست؟» این برنامه‌های عمرانی که در خوزستان انجام دادیم شمه‌ایش گذاشته شده که این کارهای عمرانی عجیب مردم را مجذوب کرده بود، یک گوشه‌هائیش را من توی این نامه نوشتم مطالعه می‌فرمایید توی این نامه هست.

س- خواهش می‌کنم من این‌ها را ضمیمه نوارهای شما می‌کنم.

ج- بعد دیگر خرده خرده بحث انتخابات رئیس‌جمهوری پیش آمد. رفقا به من گفتند که خودت را آماده کن برای نامزدی.

س- نمایندگی؟

ج- نامزدی.

س- آقای دکتر مدنی قبل از این‌که برسیم به این جریان من می‌خواهم از شما سؤال بکنم که شما چه خاطراتی دارید از عرض کنم خدمتتان، کنار گذاشتن وعده تشکیل مجلس مؤسسان به وسیله آقای خمینی و جایگزین کردن آن به وسیله مجلس خبرگان.

ج- به شما عرض می‌شود که آنچه که ما می‌خواستیم مجلس مؤسسان بود طبیعی است. ما نمی‌خواستیم که،

س- آقای خمینی هم این قول را در پاریس داده بود.

ج- بله، مجلس مؤسسان و بحث آنچه هم که در آغاز بود همه‌اش بحث مجلس مؤسسان بود که بیاید و بررسی کند قوانین را و یک قانون اساسی که با روز بخواند با روح انقلابی بخواند طبیعی است این تنظیم و تدوین بشود و به تصویب برسد. موقعی که آن حالت پیش آمد بیش از پیش فهمیدیم که معتدلان ملی با نظام محور طلب و قشری آخوندی راهش از هم جداست و این بیشتر ما را ناراحت کرده بود و دلسرد اما گیر کار این بود که در آن دوران بسیاری از عواملی که سازمان داشتند در خدمت نظام آخوندی بودند و علیه ملی‌ها چپی‌ها هم که همه‌جا رخنه کرده بودند شدید ملی‌ها را می‌کوباندند زیر لوای لیبرال و فلان و نوکر آمریکا و آن حرف‌هایی که مرسوم این‌طور چیزها هست که «چماق تکفیر افراشته باشد و بکوب حمله کن که مورد حمله قرار نگیری»، این آخر تزشان است «زیر ضربات تهمت حمله کن که نفس نتواند بکشد.» این حالت همیشه توی این‌ها هست «حمله کنید که مورد حمله قرار نگیرید، تا او به دفاع بپردازد، در موضع دفاع نشستن آدم خودبه‌خود ضعیف است تا در موضع حمله و همه را در موضع دفاع قرار بدهید که نتواند از خودش، تهمت را سرازیر کنید او مجبور بشود به دفاع و مجال دفاع هم به او ندهید، نتیجه این رویش بماند.» این تمام برنامه این‌ها بود و این بخصوص این روش در مورد ملی‌ها به کار برده می‌شد خیلی شدید از سوی همه‌شان از سوی همه‌شان، به همین مناسبت می‌بینید در روزنامه‌های‌شان علیه من بخصوص در همه‌جا بد می‌نوشتند حتی روزنامه‌های افراطی دست راستی همه بد می‌نوشتند کما این‌که اوایلی که من آمده بودم این‌جا دربست بد می‌نوشتند، اما رفقای ملی متحدانه بودند تا این‌که کم کمک بحث انتخابات شد و خواستند من اعلام کنم نامزدیم را دوستان اصرار زیاد.

س- برای مجلس خبرگان؟

ج- برای رئیس‌جمهوری.

س- بله، قبل از این‌که برسیم به رئیس‌جمهوری شما به جمهوری اسلامی رأی دادید؟

ج- من به جمهوری اسلامی به معنایی که اسلامی پسوندی است رأی دادم اما….

س- برای این‌که آن‌موقع این‌طور گفته می‌شد که بایستی به جمهوری اسلامی می‌گفتند آری یا نه و وعده داده شد که محتوایش در قانون اساسی آینده گفته می‌شود.

ج- بله، به آن رأی دادم به این شرط که در قانون اساسی ما آن جمهوری ملی که منظورمان هست نه به جمهوری به مفهوم اسلامی به‌عنوان یک پسوند، اما به مجلس خبرگان رأی ندادم، به ولایت فقیه رأی ندادم و در مصاحبه…

س- یعنی به قانون اساسی که ولایت فقیه تویش بود.

ج- و در مصاحبه هم گفتم چرا رأی ندادم در ایران گفتم، این را رأی ندادم، بعد خوب، آن موقعی که رأی ندادیم معلوم بود دیگر کما این‌که مصاحبه بخصوص این بحث‌ها را که می‌کردیم معلوم بود که موضع‌مان چه هست. در انتخابات معهذا ملاحظه مرا داشتند نمی‌دانم چرا؟ در انتخابات،

س- انتخابات ریاست جمهوری.

ج- جمهوری…

س- یک مدتی هم که عکس‌های شما را در پیشاپیش صفوف می‌بردند و می‌گفتند که، کسی که آیت‌الله خمینی به او تمایل دارد شما هستید.

ج- بله، بله. رفقا همه‌جا عکس من هم با آقای خمینی چاپ می‌کردند، من پرسیدم آقا من به خودی خودم یک خصوصیتی دارم مرا در سایه دیگران قرار ندهید این‌قدر. من اعتراض می‌کردم به دوستانم می‌گفتم چرا عکس مرا هی در سایه دیگران قرار می‌دهید آخر من یک خصوصیاتی دارم یا این خصوصیات مورد قبول است یا نیست. مرا به‌عنوان خودم بشناسانید به ملت این‌قدر مرا در سایه دیگران قرار ندهید. گفتند، «آقا این عکس‌ها را دیگران، دیگران خوب، خودشان چاپ می‌کنند ما هم جلویشان را نمی‌توانیم بگیریم ما کنترلی نداریم، هرکس به ذوق خودش عکسی چاپ می‌کند ما هم همچون تمرکزی نداریم که تمام دستورات انتخاباتی از این مرکز داده بشود، هر کسی به سلیقه خودش و امکانات مالی هم ما نداریم که همه‌جا چیز کنیم چون ما کل پولی که به ما کمک کردند توی انتخابات و تمام برنامه‌های انتخاباتی‌مان انجام گرفت یک میلیون و تقریباً سیصدوپنجاه هزار تومان پول بود این بود….

س- درباره شما می‌گفتند که شما مبالغ زیادی خرج کردید و پول هنگفتی در این راه خرج کردید.

ج- بله، این کل پولی بود، کل پولی که ما داشتیم یک میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومان که ریزش هم این‌جا دوستان داشتند موقعی که یکی دوتا از دوستان‌مان را اسیر کردند تا صورت هزینه‌ها را خواستند به آن‌ها دادند اصلاً خودشان مبهوت شدند، از کی گرفته بودیم؟ چه‌جوری گفته بودیم؟ چه‌کار کرده بودیم؟ این کل پول ما بود که

س- کی‌ها کمک کرده بودند به شما؟ بازاری‌ها؟

ج- بیشتر بازاری‌ها بله و بیشتر رفقایمان مثلاً فرض کنید یک دانشجو هفتاد تومان کمک کرده بود، یک کسی صد تومان، یکی ده تومان همه‌اش توی، اصلاً ارقام این‌جوری زیاد می‌خورد به چیز و من گفتم توی یکی از مصاحبه‌هایم گفتم می‌خواهید مرا انتخاب کنید می‌خواهید نکنید من نه پولی دارم نه از کسی پولی می‌گیرم نه زیر بار تعهد کسی می‌روم، خواستید انتخاب کنید نخواستید نکنید، خیلی چیزی، بی‌پروا مصاحبه کردم، گفتم من چون چیزی ندارم که هر کسی خواست انتخاب کند نخواست نکند من نه این‌که این ور راه بیفتم آن‌ور راه بیفتم، اما خودشان می‌کردند آن‌قدر چیزهایی بود که اصلاً روح من خبر نداشت و خودشان چیزهای چیزی درست کرده بودند. این بود که همه‌جا دیدیم عکس‌های من زده شده و یک جاهایی‌اش به وضع ناجوری شده بود، یک دفعه از فرودگاه آمدند یکی از رفقا به من خبر داد که «امروز بین پاسداران و رفقای شما توی سالن دعوا شد.» گفتم آخر آقا به چه مناسبت؟ گفت، «رفقای شما سرتاسر سالن را پر از عکس شما کردند و بعد آن‌ها آمدند عکس خمینی را بزنند این عکس‌ها را کندند آن‌ها هم دوباره چیز کردند دعوا.» آی داد و بیداد نکنید این‌کارها را… چرا این‌کارها را می‌کنید. بعد آن‌ها آمدند گفتم، بابا، یک دانه عکس می‌زنند آخر، اولاً سرتاسر سالن را که عکس نمی‌زنند که، یک دانه عکس می‌زنند که اگر کسی، یک روز یک عکس می‌زنند یک‌ور یک عکس می‌زنند آخر تبلیغات هم فرمی دارد شما سرتاسر سالن را پر از عکس من می‌کنید بدتر است این که، این نتیجه معکوس دارد. گفتند ما، گفتم نه، نه، شما می‌خواهید دوستی به من بکنید دشمنی می‌کنید این‌کارها را نکنید شما. این مسائل را هم ما داشتیم با دوستان افراطی‌مان که گاهی یک کاری برای ما می‌کردند که این بیشتر دودش توی چشم من می‌رفت به جای این‌که کمک باشد بیشتر مزاحمت بود، اما داشتیم دیگر چه‌کار کنیم. همه‌جا این‌ها برداشته بودند این تبلیغات را کرده بودند اما مضر، مثلاً مسافرت من می‌رفتم تعجب می‌کردم رو قله‌های صخره‌ها اسم مرا نوشته بودند آخر این کی نوشته بود؟ کی می‌کرد؟ اصلاً روحم هم خبر نداشت، ولی علاقه‌مند بودند می‌کردند به‌خصوص که مرا دیده بودند که مقابل این‌ها هستم خود به خود یک تمایلاتی به یک کسانی هم پیدا کرده بودند، یا از راه و رسمم از برنامه‌هایم. ارکان حکومت همه مخالف بودند و سعی می‌کردند همه‌جا محدودیت برای من به وجود بیاورند مثلاً در مشهد همه رفتند سخنرانی کردند در صحن حضرت رضا موقعی من می‌خواستم بروم سخنرانی کنم، البته آن‌هایی که نامزد انتخابات بودند،

س- انتخابات.

ج- انتخابات بودند بعد رفقای ما که رفتند اجازه بگیرند اجازه نمی‌دادند آن متولی آستان قدس. گفتند آقا، اگر مساوات است باید خوب، دیگران آمدند سخنرانی کردند او هم باید بیاید بکند حق ندارید یکی را بگذارید یکی را نگذارید همه داوطلبند نامزدند خوب، همه هم حق دارند مساوی بهره‌مند، این بود به اشکال توانست برای من اجازه بگیرند تا من بتوانم بروم صحبت کنم اتفاقاً یک کمی هم باران می‌آمد و جالب این بود که نه تنها صحن مسجد گوهرشاد مالامال از جمعیت بود و صحن حضرت رضا، تمام آن میدان مالامال از جمعیت بود و این باور نکردنی بود، و هر جا می‌رفتیم این استقبال عجیب می‌شد که خیلی جاها من نتوانستم بروم برای این‌که من ده روز قبل از انتخابات استعفا کردم و تنها من استعفا کردم از….

س- از نیروی دریایی؟

ج- نخیر از استانداری خوزستان، از نیروی دریایی از کشتی‌رانی آریا. بقیه آقایان از مشاغل‌شان استعفا نکردند تنها من استعفا کردم چون روی قاعده می‌بایستی استعفا کنند من این کار را کردم و مدت تبلیغات من تقریباً ده روز بود دیگر من بیشتر وقت نداشتم، بلکه دیگران از پیش تمام پیش‌بینی‌ها را کرده بودند. در یکی از سخنرانی‌هایم یکی از کسانی که سؤالات معلوم الحالی از من می‌شد در سخنرانی‌ها، چهار گوشه می‌ایستادند یکی این سؤال را می‌کرد، آن، آن، آن، سؤالات هم…

س- کی‌ها؟ از چپی‌ها یا از مذهبی‌ها؟

ج- از چپی‌ها و مذهبی‌ها. «شما می‌خواهید کودتا کنید؟» این سؤال همه‌جا می‌شد. «شما تیمسار آریامهری هستید. شما فلان هستید.» یک سری سؤالات پشت‌سر هم. «شما هفتصد میلیون تومان توی انتخاباتتان خرج کردید. شما هفتاد میلیون دلار را فقط سیا به شما کمک کرده برای انتخابات.» این سبک، خوب، جواب‌های من هم یک جواب‌های به قاعده‌ای بود برای‌شان. یک روز یکی از این‌ها سؤال کرد گفتم باقی‌اش را من می‌گویم آن گوشه این سؤال را خواهد کرد، آن گوشه این سؤال را خواهد کرد، آن گوشه این سؤال را خواهد کرد. شما یکی‌تان یک سؤال کنید من می‌فهمم از سه گوشه دیگر هم این سه‌تا سؤال دیگر دنبالش هست. راجع به کودتا گفتید من می‌خواهم اگر رئیس‌جمهور بشوم می‌خواهم کودتا کنم، من علیه خودم کودتا خواهم کرد من دیگر رئیس‌جمهور که هستم علیه کی کودتا می‌کنم؟ راجع به انتخابات که می‌گویید من فقط سی میلیون تومان خرج هواپیما کردم، می‌گفتند، «شما فقط سی میلیون تومان خرج رفتن‌تان با هواپیما چیز کردید.» گفتم که من ده روز است از استانداری خوزستان و از این مشاغل استعفا کردم. ده روز است دارم مسافرت می‌کنم یک شهر می‌روم تمام می‌شود بعد می‌روم یک شهر دیگر، حالا اگر هم که من بیست‌وچهار ساعت هم در این راه روز مسافرت می‌کردم ساعتی سه هزار تومان کرایه این هواپیمای کوچولو در ده روز چه‌قدر می‌شود که شما می‌گویید من فقط سی میلیون تومان خرج آمد و رفت کردم؟ آخر رقم سرت نمی‌شود؟ حالا می‌گویم هیچ نخوابیدم و غذا هیچ نخوردم، سخنرانی هیچ نکردم علی‌الدوام توی هواپیما بودم، گفتم روزی حساب کن من چهار ساعت مسافرتم حداکثر و ده روز ساعتی هم سه هزار تومان این حسابش مشخص است از هواپیمایی ارتاکسی هم می‌توانی از آنجایی که من می‌گیرم می‌توانی بروی هم برنامه‌ها را بپرسی و مشخص کنی ولی یک دیگر گفت، «آقا این‌ها را جواب ندهید این‌ها معلوم است که کی‌ها هستند. یکی از آن‌ها گفت، «آقا جواب این‌ها را ندهید اصلاً جواب نمی‌خواهند این‌ها، این‌ها معلومند کی‌ها هستند.» و این قبیل چیزها را ما داشتیم که خیلی عادی بود من می‌رفتم همان‌جا جواب‌ها را می‌دادم. اما تمام ارکان علیه من بسیج شده بود خبر داشتم در تمام ایران.

س- شما در این روزها هم با آقای خمینی هم تماسی داشتید؟

ج- دیگر نه. بعد خبر داشتم که دیگر برنامه‌ها همه علیه من است و از یک هفته قبل از انتخابات تقریباً می‌دانستم که اگر تمام ملت هم به من رأی بدهد من رئیس‌جمهور نمی‌شوم این را تقریباً می‌دانستم.

س- چرا آقا؟

ج- چون می‌دانستم تمام این‌ها علیه من هستند دیگر این معلوم بود.

س- یعنی منظور شما این است که در ضمن اطمینان هم داشتید که اگر تمام مردم هم به شما رأی بدهند صندوق‌ها عوض خواهد شد؟

ج- بله. اما خبر نداشتم چه نقشه‌هایی دارند یک دفعه دیدیم که، آخر روز یک روز قبل از انتخابات قرار بود هیچ‌گونه تبلیغاتی نشود نه علیه نه موافق، بیست‌وچهار ساعت قبل از انتخابات قرار بود هیچ‌جا لغتی نه موافق به علیه دیگر بحث نشود تا آن روز هر کس هر سخنی دارد یا هر کس می‌خواهد علیه ایشان صحبت بکند بکند حتی اگر آن روز هم نامه‌ای برسد به روزنامه‌ای، به رادیو یا تلویزیون آن نامه دیگر خوانده نشود نه موافق نه مخالف. یک دفعه دیدم یک روز قبل از انتخابات در سرتاسر ایران «افشا شد، افشا شد.» افشاگری علیه من دانشجویان خط امام به‌اصطلاح خط امام منتظر کردند «این نوکر آمریکاست.» ستون‌های درشت روزنامه‌ها سرتاسر روزنامه‌ها، رادیو تلویزیون، و من هیچ دسترسی به یک دانه چیز ندارم.

س- به رسانه‌های عمومی ندارید.

ج- بله. نه. جالب این است که این مطلبی که می‌بایست صبح پنجشنبه به نظرم روز جمعه انتخابات بود و این‌ها روز صبح پنجشنبه این منتشر و نوشته شد و پخش شد از جمهوری اسلامی و از آزادگان، اطلاعات و کیهان و فلان و فلان، این به تمام ایران از دو سه روز قبل رسیده بود. همان مطلبی که باید روز پنجشنبه چیز بشود و در سرتاسر ایران این مطلب پخش شد، این افشاگری به‌اصطلاح تیتر درشت علیه من که چیز است، C.I.A. فلان، از این شر و ورهایی که خیلی آسان و توی تمام حوزه‌های انتخاباتی هم این گذاشته شد. شب انتخابات یکی به من تلفن کرد، گفت که، «ما فهمیدیم به کی باید رأی بدهیم.» من فکر کردم آدمی است که، معمولاً تلفن می‌کردند فحش می‌دادند دیگر، فکر کردم این هم از همان‌هاست. گفتم، بله، آنی که نوکر بیگانه است که نباید به او رأی داد، بروید به آن‌هایی که نیستند بدهید. گفت، «نه همانی که این‌ها گفتند نوکر بیگانه است فهمیدیم ملی است به همان رأی خواهیم داد.» و گفت «خیلی‌ها این را فهمیدند که به کی باید رأی بدهند شما ناراحت نباشید. اگر مجال دفاع به شما ندادند ما هم خیلی آدم‌های خنگی نیستیم فهمیدیم به کی باید رأی بدهیم، به آنی باید رأی بدهیم که نوکر بیگانه نیست و می‌نویسند هست یعنی این نیست، ما می‌دانیم این هست یعنی نیست و ما به همان رأی خواهیم داد.» فردای انتخابات هرجای ایران فقط دنبال من بودند برای رأی دادن. جالب است این‌ها هر کس

س- من شنیدم که از سوی رادیوها اعلام کردند همان شبش که شما از کاندیداتوری استعفا دادید؟

ج- بله، بله.

س- حقیقت دارد؟

ج- بله، این را اعلام کردند توی همه‌جا پخش کردند که نوکر آمریکا فرار کرد اسیر شد چیزها نوشتند، هرجا که می‌رفتید توی چیزها که می‌خواست یارو رأی بدهد می‌گفت مدنی، آقا او که فرار کرد، او که استعفا کرد، او که فرار کرد، او که زندانی است.» از این‌جور چیزها مردم را،

س- منصرف می‌کردند.

ج- بله، ولی جالب. توی باز همین نامه رفقای من نوشتند «مدنی کیست؟» راجع به داستانی به نام انتخابات نوشتند هفت میلیون و دویست هزار نفر در ایران و خارج از ایران رأی دادند نه چهارده میلیون، در ایران با وجود آن راه‌ها، کم بود راه و یک روز محال است بشود چهارده میلیون رأی داد، چهارده میلیون یک رقمی است دیگر، هفت میلیون در ایران دویست هزار نفر در خارج از ایران. کسی که حالا من می‌گویم مسئولیت آمار کل ایران را به عهده داشت آن‌وقت و تنظیم می‌کرد آمار انتخابات را با من بعد تماس گرفت و گفت که، «بدون این‌که افشا کنی مطلب و این‌ها حقیقت را به تو می‌گویم و بعدها هر وقت توانستم به ملت خواهم گفت، عجالتاً نمی‌گویم.» گفت هفت میلیون رأی دادند به ما گفته بودند با عدد بنویسید و مرتب گزارش کنید به نام کی‌هاست و موقعی که رأی دادیم خوانده شد هفت میلیون که از این هفت میلیون خارج هم دویست هزار و چهار میلیونش به نام تو بود اصلاً باور نمی‌توانستند بکنند. دستور داده شد یک هفت میلیون اضافه کنید به نام آقای بنی‌صدر شد چهارده میلیون رقم و باز از من تعدادی کم کردند نتیجه آمار شد ده میلیون و خرده‌ای به نام آقای بنی‌صدر نزدیک سه میلیون به نام من و باقیمانده‌مان هم هر کدام آرای کمی به نسبت داشتند. من یک اعلامیه آن روز نتوانستم فردای انتخابات مصاحبه‌ای کردم تحت عنوان «افتضاحاتی به نام انتخابات»، و هشتاد و چهار مورد تقلب انتخاباتی را ارائه کردم در مصاحبه، البته دیگر روزنامه‌ها زیر نظر خودشان بود.

س- ممکن است بعضی از این موارد را برای ما بگویید؟

ج- موارد اسنادی بود که فرض کنید یک سربازی در کرمان رفته بود رأی بدهد سرباز وظیفه، در کرمان گفته بودند به مرکز آموزش گفته بودند که «ما دستور داریم شما فقط به نام آقای بنی‌صدر می‌توانید رأی بدهید به نام ایشان نمی‌توانید رأی بدهید.» آن گفته بود «من آن کسی را که می‌خواهم رأی بدهم ایشان است.» گفته بود، «نمی‌دهید.» این سرباز رفته بود به یزد خودش را رسانده بود بلادرنگ نزدیک‌ترین بود، آن‌جا هم همین جواب را به او داده بودند، نتیجه نامه‌ای به من نوشت به چیز ما تهران نوشت که، «من می‌خواستم رأی بدهم به این دلیل نتوانستم بنابراین من رأی ندادم در انتخابات شرکت نکردم، یا مواردی که فرض کنید که کسانی را که می‌خواستند به نام رأی بدهند و این‌ها را تنبیه‌شان کرده بودند که چرا می‌خواهید به نام من رأی بدهید؟ یا در جنوب تهران من رفتم یکی از این زورخانه‌ها در جنوب تهران چون با ورزشکارش با جبهه ملی، راجع به آن حالا عرض می‌کنم خدمتتان همه‌جا فعالیت چیزی داشتیم، این‌ها جمع کرده بودند همه مردم جنوب را بعد آن حاج محمد که به‌اصطلاح گرداننده زورخانه بود و میدان‌دار آن‌جا آمد گفت، «والله، بیرون زورخانه مردم همه جمع شدند می‌خواهند تو را ببینند رفتم خوب، انتخابات شده بود رئیس جمهور تعیین شده بود دیگر وقتی نبود که مردم بخواهند از من یک خوشایندی، چون دیگری آقای بنی‌صدر ایشان رئیس جمهور بودند من دیگر کاره‌ای نبودم معهذا رفتم بیرون، گفت که، «توی روزنامه‌ها نوشتند همه چیزها به تو رأی دادند به‌اصطلاح طاغوتی‌ها، این مطلب درست نیست تو مردم فقیر به تو رأی دادند حالا برای این‌که بدانی کی‌ها به تو رأی دادند من به این مردم جنوب تهران می‌گویم آن‌هایی که به مدنی رأی دادید دستتان را بالا ببرید و بین چندتا دست‌شان بالا «و آن وقت آمد بالا و گفت که، «کی‌ها به مدنی رأی دادید؟ دست‌تان را بالا.» و تمام این جمعیت دست‌شان رفت بالا.

س- جمعیت چند نفر بود آقا حدساً؟

ج- حدساً در حدود تقریباً سه هزار نفر، دو هزار و پانصد سه هزار این حدود توی آن میدان پر بود که این تقریباً رقمی در حدود دو هزار و پانصد….

س- توی کدام میدان بود آقا؟

ج- جنوب که….

س- میدان شاه؟

ج- نخیر پایین‌تر.

س- میدان شاه سابق؟

ج- پایین‌تر،

س- پایین‌تر از آن میدان مولوی؟

ج- از این چیزهای وسیعی که آن‌جا دروازه غار و آن‌جا می‌رود که چیز آن حدودها که کار نساخته، نه میدان‌های منظم یک‌چیز وسیع قطعه زمین به حالت میدان پهلوی زورخانه خیلی پایین‌شهر. بعد این به من یک حرفی زد گفت، «یک پیرزنی به تو یک رأیی داد که مساوی یک میلیون رأی بود. حالا توی این بعد که نشسته بودیم سر ناهار توی جمعیت‌های این‌ها همه که از جنوب هم تیپ‌های ورزشی هم نشسته بودند، گفت، «آمد من توی حوزه انتخاباتی بودم یکی از پاسداران یا یکی از مسئولان گفت که، «به کی می‌خواهی رأی بدهی مادر؟ به آقای بنی‌صدر؟» گفت، «نه به سید احمد خودمان.» گفت، «به همین عبارت. گفت به سید احمد خودمان.» آن ناراحت شد نوشت آقای بنی‌صدر و به او داد گفت که «من نوشتم همانی که می‌خواستی نوشتم.» گفت، «بده نگاهش کنم.» گفت، «کجا نوشتی؟» گفت، «تو که بی‌سوادی.» گفت، «نه، بده نگاهش کنم کجا نوشتی؟» گفت، «این‌جا نوشتم.» نگاهش کرد و گفت، «کدام است؟» گفت، «این است.» خوب که نگاهش کرد گفت، «به نام سید ننوشتید. به من نشان دادند مدنی ته‌اش گرد است، این ته‌اش گرد نیست.» آن دو قطع مدنی یا‌،

س- ی آخر مدنی.

ج- بله، می‌گفت، این‌جوری حفظ کردند توی بی‌سوادها توی ذهن‌شان ی آخر اسم تو را و این‌جوری به تو رأی دادند. تو به عکس آنچه گفتند یک مشت طاغوتی به تو رأی ندادند، این تبلیغات نظام بود که این حرف را زد. به‌هرحال من یک اعلامیه‌ای علیه دانشجویان خط امام موقعی که سفارت را اشغال کردند به این‌کار شدیداً اعتراض کردم بعد از اشغال و اعلامیه را،

س- به کدام کار آقا؟ به اشغال سفارت؟

ج- اصلاً نحوه کار که زیان‌آور خواهد بود به آن سبک تهمت‌زدن‌ها که…

س- آقای دکتر یزدی یک مصاحبه‌ای با شما کردند در روزنامه کیهان در همین باره.

ج- و من شدیداً رد کردم این‌کار را و خیلی شدید اعتراض کردم به این برنامه که شاید آن‌جا منعکس‌شده باشد.

س- آیا فکر می‌کنید که آقای دکتر یزدی این مصاحبه را با شما مخصوصاً به این دلیل کردند که شما را در یک موقعیت نامساعدی قرار بدهند؟

ج- کاملاً، کاملاً به همین قصد ولی من حرف حق را زدم و نامه‌ای که منتشر کردم و اعلام کردم چند خطش را می‌خوانم : دانشجویان به‌اصطلاح پیرو خط امام.

س- این را در چه تاریخی منتشر کردید؟

ج- بعد از اشغال سفارت و بعد از این‌که این‌ها شروع کردند تهمت‌ها را زدن به دیگران.

س- در تهران منتشر کردید.

ج- بله در تهران و در مصاحبه‌ام گفتم.

س- بله.

ج- «و همین که جمعی از اشرار کارگزار بیگانه زیر عنوان دانشجویان به‌اصطلاح پیرو خط امام آن تبهکاری و رسوایی را پدید آوردند،» این از قول آن‌ها نوشته این کسی که نوشته، «مدنی روشنگری پرداخت و اعلامیه‌ای در این زمینه منتشر کرد که بخشی از آن چنین است.» حالا این اعلامیه‌ای که من دارم بخشش این‌جا نوشته، «این به‌اصطلاح دانشجویان پیرو خط امام چه کسانی هستند و وابسته به چه سازمان اسرارآمیزی می‌باشند و چرا ملت ایران نباید بداند که در پس پرده چه می‌گذرد و این گروه ناشناخته به‌اصطلاح دانشجو از کجا خوراک می‌گیرد و سیراب می‌شود تا کی استخوان لای زخم، هم دیروز و هم امروز؟ این چه تشکیلاتی است که عوامل خاص باز کرده‌اند تا در لحظات حساس ضربات مهلک لازم را بر فرق ملت ایران فرود آورند؟» و آن‌وقت بعد مفصل این اعلامیه خیلی اعلامیه دو صفحه‌ای مفصلی بود شدیداً من به این‌ها اعتراض کردم و این تنها اعلامیه شدیدی بود که علیه این‌ها منتشر شد.

س- آقای دکتر مدنی، با اطلاعاتی که شما دارید آیا آیت‌الله خمینی از جریان اشغال سفارت قبلاً اطلاع داشت و با تأیید ایشان این کار انجام گرفته بود؟

ج- حدس من این است که، البته این‌طور وانمود شد که خبر نداشتند ولی بعداً صحه گذاشتند.

س- خوب بله آن را که می‌دانیم در مصاحبه‌اش.

ج- این این‌طور، ولی حدس من این است که خبر داشتند.

 

 

 

 

 

روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۹ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

س- آقای دکتر مدنی امروز من می‌خواهم از شما سؤال کنم که شما موضع‌تان در مقابل قانون اساسی ولایت‌فقیه چگونه بود؟ آیا به این قانون اساسی شما رأی دادید؟

ج- به قانون اساسی ولایت فقیه رأی ندادم و این را در یک مصاحبه‌ای که سردبیر اطلاعات آن روز هم با من مصاحبه کرد آقای دکتر تاراجی به ایشان مفصلا جواب دادم در مصاحبه و به دیگران که با من مصاحبه کردند. ایشان مستقلا مصاحبه‌ای کرد همان روزگاران که با استدلال جواب دادم و دلیل داشتم برای این‌که ولایت‌فقیه در میان شیعه وجود ندارد، یک بحث مذهبی این‌جا می‌کنیم بحث اجتماعی و سیاسی نمی‌کنیم می‌پردازیم چون رد کردنش می‌بایستی یک دلیل مذهبی داشته باشد، چون تحمیلش یک دلیل مذهبی فراهم دیده بودند رد کردنش هم یک دلیل مذهبی لازم داشت. در اسلام و به ویژه میان ما مردم شیعه ولایت خاص معصوم است این ولایت مطلقه که ولایت فقیه به‌اصطلاح به آن می‌گویند ولایت مطلقه هست تام. این مستند به آیات و احادیثی است که به مورد نامربوطی تسری دادند در جاهایی. گفته می‌شود که «النبی اولی بکم من انفسکم» این توی قرآن یعنی پیامبر خدا به شما کاملاً مسلط است یعنی این ولایت تام است. یکی هم عطبنا و عطبه الرسول واولوالامر ملکم خدا و رسول خدا و اولولامر را اطاعت کنید، این‌ها چیزهای مستند به چیزهای قرآنی است، بعد احادیثی داریم که گفته می‌شود، «انا و علی ابوی هذالامه» من و علی پدران این امت هستیم. با توجه به این مسائل کلی یک نوعی ولایت استخراج می‌شود، ولایت‌تامه‌ای که ما می‌گوییم که از این ولایت می‌آید این خاص معصوم است و جز معصوم کسی نمی‌تواند ولی باشد به نظر ما شیعه و به همین مناسبت هم ما عنوان امیرالمؤمنین را منحصراً به علی می‌دهیم حتی به سایر ائمه هم نمی‌دهیم به‌عنوان ولایت‌تامه امارت و فرماندهی.

س- منظور شما از معصوم چیست آقای مدنی؟

ج- معصوم اصطلاحاً در دین کسانی هستند که آگاهی کافی دارند که خطا نکنند.

س- این چه‌جوری تعیین می‌شود؟ این چه‌جوری تشخیص داده می‌شود؟

ج- تشخیصش البته باز این مسئله مذهبی است که ما می‌آییم معتقد می‌شویم که پیامبر خدا آگاهی کافی دارد بر این‌که چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد است و آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهد. ائمه آگاهی کافی دارند بر این‌که چه چیزهایی بد است چه چیزهایی خوب است آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهند، و چون آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهند بنابراین از خطا برکنارند و می‌شوند معصوم، خوب، این‌ها اگر ولایتی داشته باشند نسبت به جامعه ولایت این‌ها خطرناک نیست چون این‌ها کارهای بد را انجام نمی‌دهند بنابراین نسبت به جامعه بدی نمی‌خواهند اما جز این‌ها باقیمانده‌های مردم جهان آگاهی نسبی نسبت به خوب و بد دارند آگاهی کامل ندارند و بسیار کارهایی را فکر می‌کنند بد است درحالی‌که خوب است و بسیار کارهایی را که فکر می‌کنند خوب است درحالی‌که بد است و آن‌وقت اگر این‌ها ولایت‌تامه داشته باشند نسبت به مردم بسیار کارهای بد را اعمال خواهند کرد که به زیان جامعه است و جامعه لابشرط تسلیم این‌ها نباید بشود این یک استدلال مذهبی است که از لحاظ حقوقی هم شاید خیلی بی‌راهه نباشد جز این‌که کسانی که اعتقاد به مذهب نداشته باشند آن ولایت معصوم را به آن صورت قبولش ندارند.

س- فقط اشکال کار این است که خود این معصومین هم کسانی هستند که چیزهای بد و خوب را تعیین می‌کنند برای همین آدم هم خودش معیار باشد و هم عرض کنم که،

ج- مجری باشد و این‌ها.

س- مجری باشد و این حرف‌ها این یک‌خرده قضیه را،

ج- درست، البته.

س- این فقط بستگی به ایمان اشخاص ندارد.

ج- بله، این می‌آید روی بحث مذهبی. ما همان از دید مذهبی هم حتی می‌خواهیم این ولایت‌فقیه را ردش کنیم می‌خواهیم خیلی هم نیاییم جبهه بگیریم مقابل این‌ها بگوییم آقا ما اصلاً چیز را قبول نداریم، نه از همانی که این‌ها استدلال از آن تراشیدند با همان می‌خواهیم این‌ها را ردشان کنیم و همین که به این مسئله رسیدیم می‌بینیم که در شیعه مطلق به آن مفهوم ولایت مطلقه‌ای که جز به معصوم به کس دیگری نباید داده بشود وجود ندارد یعنی جز معصومین دیگران از مجتهدان از پیشوایان دینی و از هر چه که بودند ظرف هزار و سیصد سال هیچ‌کدام ادعای ولایت‌فقیه به این مفهوم ولایت‌ نکردند مطلق سابقه نداریم در طول تاریخ اسلامی که ما شیعه به‌عنوان یک مکتب در اسلام بروز کرده و نمود کرده. اما می‌بینیم در سنت جماعت عنوان ولایت به کار برده می‌شود یعنی شما می‌بینید که در آل‌عثمان به خلفای‌شان امیرالمؤمنین می‌گویند همین الانش هم به رهبران جهان اسلامی در سنت جماعت امیرالمؤمنین گفته می‌شود بسیاری‌شان که به کار می‌برند، یا سعدی آن شعر معروف که یادتان هست که می‌گوید که: «جایی دارد آسمان گر خون ببارد بر زمین / بر روال ملک مستعصم امیرالمؤمنین» به‌اصطلاح آل‌عثمان یا بنی‌عباس را امیرالمؤمنین به آن‌ها خطاب می‌کردند یعنی ولایت تامه، این امیرالمؤمنین در آن یک نوعی ولایت‌تامه وجود دارد. شیعه این‌کار را نمی‌کند شیعه هیچ‌وقت به رهبران سیاسی‌اش امیرالمؤمنین خطاب نمی‌کند و باز در ائمه هم امیرالمؤمنین را خطاب فقط به علی می‌کنند به دیگران این خطاب را نمی‌کنند. با توجه به این سابقه مذهبی این نمی‌توانست در جهان شیعه یعنی در بین مسلمانان به ویژه جهان شیعه این ولایت فقیه به معنی تامه جایی برای خودش باز کند این‌ها یک بدآموزی کردند این را قالب کردند، من استدلالم این بود که ما از لحاظ دینی نمی‌توانیم به این دلایل که در طول تاریخ هزاروسیصد ساله ما داشتیم این ولایت تامه را بپذیریم اما ولایت عامه را پذیرا هستیم، ولایت عامه چیست؟ دانا به نادان حکومت می‌کند این ولایت عامه است یعنی استاد دانشگاه به دانشجو، پزشک به مریض، راننده به شاگرد راننده به کسی که توی ماشین هست، و روحانی نسبت به مسائل مذهبی نسبت به کسانی که از او سؤال می‌کنند، دانا به نادان حکومت می‌کند این طبیعی است، پدر نسبت به فرزند یعنی آن ولایت عامه یعنی کسانی در تخصص خودشان نسبت به دیگران رهبری دارند، یک فنی نسبت به کسانی که پیشش آموزش‌های فنی می‌بینند، یک اقتصاددان نسبت به کسانی که دارند پیشش اقتصاد می‌خوانند، این‌ها مسائلی است که طبیعی است که در جهان دانا به نادان حکومت می‌کند این را به آن می‌گویند ولایت‌ عامه یعنی رهبری‌ای که دانایان نسبت به نادانان دارند این را گفتم قبول دارم اگر در این حد قانون اساسی می‌خواهید پیش‌بینی کنید من همین الان رأی می‌دهم اما اگر می‌خواهید ولایت تامه من به این دلایل مذهبی قبول ندارم و رأی نمی‌دهم می‌خواهید می‌مانم نمی‌خواهید می‌روم چون آن زمانی هم که اواخر تحمیل بود که هر کس باید توی حزب رستاخیز باشد یک روز من در یکی از این دانشگاه‌ها که درس می‌دادم آمدند به من گفتند، «آقا باید عضویت در رستاخیز را شما امضا کنید.» آورده بودند استادان چیز. گفتم من امضا نمی‌کنم و مخصوصاً من زود شروع کردم که بقیه استادان این‌کار را نکنند، من گفتم من امضا نمی‌کنم. گفتند، «چرا؟» گفتم من اگر می‌خواستم زیربار این تحمیلات بروم امروز فرمانده نیروی دریایی ایران بودم در نیروی دریایی خیلی هم مقامش از وزارت بالاتر. من آن‌جا زیر بار این حرف‌ها نرفتم تا چه برسد در حالا من هیچ‌وقت امضا نمی‌کنم. گفت، «اگر امضا نکنید آن‌وقت ممکن است،» رئیس دانشکده حالا اسمش را نمی‌دانم، گفت، «ممکن است آن‌وقت این به‌اصطلاح افتخار همکاری را از دست بدهیم.» گفتم با کمال میل، با کمال میل من این یکی را پذیرا هستم ولی آن را امضا نخواهم کرد و مطمئناً امضا نخواهم کرد من در هیچ حزبی وارد نمی‌شوم که حزب تحمیلی باشد که بخواهد چیز باشد. و عین همین حرف را من به آقایان زدم گفتم آقا من در نظام سابق زیر بار نرفتم و حالا هم زیر بار نمی‌روم من هیچ‌وقت این چیز را امضا نخواهم کرد اما ولایت عام آنچه که منطق باشد پذیرا هستم من سرکش نیستم یک آدم بی‌انضباط تابع قانون نباشم این را نیستم، من می‌گویم یک قانونی که در راه مصالح ملت باشد با تمام وجودم اطاعت می‌کنم،

س- قانونی که عادلانه باشد.

ج- عادلانه، و یک چیزی که تحمیلی باشد خواه این به وسیله هر کس می‌خواهد باشد من نمی‌توانم قبول کنم، این ولایت‌فقیه را هم به این مفهوم احترام برای رهبر انقلاب قائل هستم نامشان را به احترام می‌برم هیچوقت هم بی‌حرمتی نکردم، آنچه هم وظیفه برای من محول شده در این انقلاب هر چه بار سنگین بوده قبول کردم، خودتان چهارتا شغل به من دادید همه را قبول کردم درحالی‌که خیلی‌ها زیر یک بار شغل‌شان شانه‌های‌شان خم شده بود با تمام این وجود اما یک چیزی هم که درست نباشد من قبول نمی‌کنم من این را رأی نخواهم داد. این بود که اصلاً علنا مصاحبه کردم این‌کار پنهان نبود و آن‌جا گفتم و نتیجتاً آن روز هم که انتخابات رئیس‌جمهوری بود ایراد می‌گرفتند کسانی که به قانون اساسی رأی ندهند چطوری می‌توانند….

س- من دقیقاً می خواستم همین سؤال را الان از شما بکنم.

ج- بله. به آن‌ها گفتم من انتخاب، منتخب، من می‌خواستم رأی ملت، ملتی می‌بایست به من رأی بدهد این بر مبنای چیز نبود خیلی‌ها مبارزه را از درون نظام می‌کنند دلیلی ندارد که کسی اگر در درون نیست همیشه ما می‌بینیم که از درون جامعه منحط انقلاب به وجود می‌آید اگر قرار بود به آنچه که در جامعه منحط بود سر فرود بیاورند هیچ‌وقت نمی‌بایست مقابلگی علیه چیز، خیلی‌ها هستند فرض بکنید که پهلوی یک نظامی به یک نظامی سر فرود آوردند ظاهر قضیه اما چون برخلاف مصالح ملت بود شروع کردند آن نظام را واژگونه کردن و همیشه انقلاب از درون ضد انقلاب به وجود آمد.

س- ولی آن مقام ریاست‌جمهوری در بطن آن قانون اساسی جایی برایش درست شده بود و اگر احیاناً شما رأی می‌آوردید مثل آقای بنی‌صدر بایستی می‌رفتید در مقابل مجلس سوگند می‌خوردید که به آن قانون اساسی وفادار بمانید و آن قانون اساسی را از آن حمایت بکنید.

ج- البته ما اگر که برنامه‌ای بود می‌دانستیم چه باید بکنیم فرم کارمان چی هست یک جاییش یک راه گریز بود می‌گفتیم قانونی که در راه مصالح ملت همان‌طوری که من در همه سخنانم و سخنرانی‌هایم آن روزها می‌گفتم، می‌گفتم که قانون ملت، انقلاب ملت در مسیر ملت، این لغت ملت را اضافه می‌کردم که آنچه که بر خلاف این مسیر باشد ما دنبالش نخواهیم بود و تمام سخنرانی‌هایم همیشه می‌گفتم انقلاب ملت ایران این ملت ایران همیشه پسوندی بود که من به کار می‌بردم و نتیجه آن‌جاها هم یک راه گریزی می‌گذاشتیم این‌جور نبود که لابشرط تسلیم باشیم و به همین مناسبت هم این‌ها با تمام وجودشان مقابل من ایستادند علتی داشت آخر چون خبر داشتند که طرز فکر چی هست با تمام وجودشان ایستادند.

س- آقای مدنی بعد از این عرض کنم جریان گروگان‌گیری و آن مصاحبه‌ای که آقای دکتر یزدی با شما کرد باز هم شما خودتان را آماده کردید برای انتخابات مجلس، خاطراتی که از آن دوره دارید و اقداماتی که در این زمینه کردید برای ما لطفاً توضیح بفرمایید.

ج- به شما عرض می‌شود که قبل از این یک اصرار به نخست‌وزیری بود، قبل از این جریان،

س- از طرف آقای بنی‌صدر؟

ج- نه، آیت‌الله خمینی مریض شد توی بیمارستان قلب آن‌جا خوابید دامادش آقای اشراقی هم مریض شد توی بیمارستان قلب، من بعد از انتخابات رئیس‌جمهوری یک مصاحبه کردم و گفتم که «افتضاحاتی به نام انتخابات» عنوانش را قرار دادم در مصاحبه «افتضاحاتی به نام انتخابات» و هشتاد و چهار مورد تقلب را ارائه کردم.

س- انتخابات ریاست‌جمهوری؟

ج- بله.

س- ممکن است چندتا مورد از آن تقلب‌ها را برای ما توضیح بفرماییأ‌

ج- به شما عرض می‌شود که الان جزئیات آن مصاحبه خاطرم نیست که ریزریز فقط یکی‌اش را مثلاً نمونه‌ای نمامه‌ای که به من رسیده بود از یک سرباز وظیفه در کرمان این را عنوان کردم که….

س- بله آن را فرمودید.

ج- خدمتتان آن جلسه هم عرض کردم و نظیر این‌ها و بعد هم این‌که کسانی که شاهد عینی بودند که هر کس می‌رفت رأی می‌خواست بدهد به نام من نمی‌گذاشتند و می‌گفتند جز آن به هر کس می‌توانید رأی بدهید و بسیاری از دوستان‌مان را تنبیه کرده بودند بازداشت کرده بودند، آگهی‌هایی که علیه من داده بودند، اعلامیه‌ای که علیه من داده بودند، یا توی چیز گفتند که مدنی منصرف شد مدنی فرار کرد مدنی، این قبیل مسائل و به من اصلاً مجال ندادند که بتوانم بیایم بگویم نه آقا نه من منصرف شدم من نه فرار کردم نه، هستم و برای انتخابات هم ماندم همه‌اش تمام مدت علیه من و مردم را گیج کردند و همه‌جا هم پخش کردند که یک جایی توانستند گفتند بازداشت شده، یک‌جا هم گفتند که انصرافش را اعلام کرد و حتی موقعی که روز قبل از انتخابات چندتا از چیزها را با آن‌ها مصاحبه کردند و اعلامی کردند یعنی اسم‌های‌شان اسم مرا نبردند به یک ترتیباتی مردم را در ابهامی قرار دادند که من دیگر تقریباً توی دور انتخابات نیستم و آن اعلامیه کذایی را هم منتشر کردند روز قبل از چیز آن افشاگری کذایی که شما لابد نمونه‌اش را دیدید که چه بود. این‌ها همه دلایلی بود، نتیجه من مصاحبه‌ای کردم تحت عنوان «افتضاحاتی به نام انتخابات» که خیلی شدید مرا کوباندند روی این مصاحبه، چون شدید آمدند گفتند «این مقابل امام ایستاده امام گفته بهترین انتخابات بوده که در تاریخ ایران وجود داشت بعد من می‌گویم افتضاحاتی به نام انتخابات این‌ها.»، با تمام این تفاصیل موقعی که آیت‌الله خمینی مریض شد و دامادش این‌ها من به‌عنوان این‌که با تمام نارفاقتی‌هایی که آن‌ها با همه این مسائل، باز من آن جنبه‌های انسانی را محفوظ نگه می‌دارم رفتم عیادت‌شان بیمارستان اول عیادت خمینی رفتم بعد عیادت اشراقی، توی اتاق آیت‌الله خمینی به اشارت به من گفت، «باید مسئولیت را بپذیرید چیز نخست‌وزیری را.» البته او هیچ‌وقت به صراحت چیز نمی‌گوید به اشارت. رفتم اتاق آقای اشراقی ایشان چندتا از روحانیونی که حالا هم زمامدارند توی اتاق ایشان بودند، ایشان گفتند «شما چرا نخست‌وزیری را نمی‌پذیرید؟» من به شوخی گفتم که کسی که جاسوس بیگانه است نه برای رئیس‌جمهوری مناسب است نه برای نخست‌وزیری. خندید گفت، «آقا، نباید تو برنجی از این حرف‌ها.» گفتم چطور شد؟ آن‌جا که چیز هست همه‌تان صحه می‌گذارید افشاگری می‌کنید حتی فرصت دفاع به من نمی‌دهید چند روز بعدش اصرار دارید من نخست‌وزیر بشوم، بسیار خوب. من مسئولیت می‌پذیرم اشکالی ندارد حد و مرز نخست‌وزیری معین است؟ پاسداران حدودشان مشخص می‌شود؟ دادگاه‌های انقلاب منحل می‌شوند؟ حکومت قانون به وجود می‌آید؟ روحانیت به مسجد می‌رود؟ فلان می‌شود؟ فلان می‌شود؟ آن‌وقت یکی از این روحانیون که آن‌جا نشسته بود گفت، «آقا پس تمام چیزهای انقلاب ملغی؟» گفتم این‌ها انقلاب نیست این‌ها انحرافات انقلاب است، این‌ها انقلاب نیست نه این چیزهای برخاسته از انقلاب ملت ایران نیست. گفتم اگر این‌ها را می‌خواهید من می‌آیم نخست‌وزیر من ماشین کوکی کسی نیستم، می‌خواهید می‌آیم والا من شوق نخست‌وزیری ندارم که بیایم نخست‌وزیر بشوم که، به‌عنوان یک مسئولیت من پیشخدمتی را هم حاضرم قبول کنم اما حد و مرزی که این توی روزنامه‌ها منعکس شد که من فراشم اما حد و مرز فراشی مشخص باشد من فراشی دبستان را هم قبول می‌کنم اما حدش مشخص باشد که من مسئول پاک کردن این اتاقم من نمی‌توانم تا بیایم اتاق را پاک کنم یکی دیگر بیاید دست مرا بگیرد بگوید تو نمی‌توانی، نخست‌وزیر بسیار خوب، مسئولیتش کجاست؟ من فردا می‌خواهم حکومت قانون را توی کشور به وجود بیاورم این کشور هزارخانی که آن گوشه یکی حکم می‌کند آن گوشه یکی حکم می‌کند، آیا به این خاتمه داده می‌شود یا نه؟ من نمی‌توانم دسته چاقو باشم تیغه‌اش توی دست دیگری باشد، این را من حاضر نیستم و هر جا هم که تا حالا مسئولیت قبول کردم اول با اختیارات قبول کردم، شوق مقام و سودای مقامی ندارم. این جواب من که برای این‌ها خیلی سنگین بود انعکاسش فردایش در روزنامه‌ها این بود که این آدم از فرط جاه‌طلبی هی ادعا می‌کند یا رئیس جمهوری یا هیچ. و شروع کردند به من تاختن که این جاه‌طلب بوده این چی می‌خواهد؟ این احساس مسئولیت نمی‌کند، این فقط مقام می‌خواهد. در صورتی که درست، کس قضیه بود خوب، اگر چیز بود پس آن دوران یک سالی آن‌قدر سختی‌ها را ما تحمل کردیم چی بود که؟ همه این سفسطه تمام چیز سفسطه و خوب ماشین تبلیغات هم همه‌اش توی دست خودشان بود دیگر ما مجالی نداشتیم. که صحبت کنیم، سخن من به کسی نمی‌رسید اما سخن آن‌ها به همه می‌رسید دیگر. دیگر دورانی بود که کاملاً مقابل هم قرار گرفته بودیم دیگر برنامه‌ها برنامه‌های چیز برد، من در جبهه ملی سخنرانی می‌کردم علیه این‌ها در مساجد علیه این‌ها سخنرانی می‌کردم، در مراکز ورزشی و زورخانه‌ها می‌رفتم، همه‌جا می‌رفتم سخنرانی می‌کردم، دیگر مسئله کاملاً مسئله آشکار شده بود دیگر از کنایه‌گویی و از چیز گذشته بود. این‌ها هنوز خیلی نمی‌توانستند به من بتازند چون هنوز بین ملت جذابیت‌ها بود تا مسئله انتخابات مجلس پیش آمد من هم دوستانی را از تمام یک لیست دادم از ایران دوستانی را معرفی کردم به‌عنوان نیروهای معتدل ملی راهروان راه مصدق در حدود سی نفر سی و پنج شش نفر را معرفی کردم که می‌گویم چون هنوز علاقه‌مندی بود و هم تهران لیستی دادم برای وکلای مجلس هم کرمان هم خودم داوطلب شدم. یک مسئله‌ای که پیش آمد در حزب جمهوری اسلامی گفتند اگر ما بتوانیم مدنی را در کرمان شکست بدهیم توجیه می‌شود انتخابات رئیس‌جمهوری‌مان که می‌گوییم این آدمی که حتی در کرمان نتوانسته وکیل مجلس بشود طبیعی است در انتخابات رئیس‌جمهوری هم دروغ می‌گوید که رأی آورد ما رأیش را نخواندیم و با تمام وجود بخواهیم که این از کرمان وکیل نشود. به روحانیت کرمان دستور دادند که، البته مقاماتی مثل پاسدار و مثل استانداری و فرمانداری که بودند در اختیارشان آن‌ها مسئله‌ای نبود اساس آن‌وقت روحانیت بود، به روحانیت کرمان دستور دادند که تبلیغات دامنه‌داری را علیه من شروع کنند در کرمان، روحانیت کرمان جواب داد که، «مدنی در کرمان شناخته شده است. ما خانواده‌اش را می‌شناسیم ما روحانیون کرمان مقابلش نمی‌توانیم بایستیم. ناشناس نیست این‌جا و ما این‌کار را نخواهیم کرد.» جواب روحانیت کرمان منفی بود. آقای محمد جواد حجتی کرمانی به بهشتی و آقایان در حزب جمهوری اسلامی گفت، «مدنی را در کرمان نمی‌توانید با او مقابلگی کنید.»

س- ایشان کی هستند؟

ج- وکیل بود روحانی اما روحانی معتدل ملی است. روحانی خوبی است، گفت، «نمی‌توانید او را مردم…» خیلی هم چهارده سال هم زندان بوده خیلی هم زجر کشیده، بسیار آدم صدیقی است در کارش آدمی است روحانی است البته با آقایان است این هست آیا آدم با انصافیست آدمی‌ست که از حق منعطف نمی‌شود. بعد آقایان آمدند یک کار کردند آمدند بیست و هشت‌تا آخوند به کرمان صادر کردند از آن‌هایی که می‌خواستند و هفتاد تا دختران زینب این‌ها از آن اعلامیه کذایی موقع انتخابات هم یک سری به چندین هزار شماره یاز چاپ کردند و به همه‌جا زدند مجدد در کرمان و تو خانه‌ها هم انداختند توی هر خانه‌ای یکی از یکی‌اش هم نصیب خود من شد از کاغذهایی که توی خانه می‌انداختند یکی‌اش هم گیر من آمد. و شروع کردند به تبلیغات کردن، در مسجد جامع کرمان یکی از روحانیون کرمان برای من تعریف کرد گفت که، «من آن‌جا بودم که دیدم ماشین استانداری آمد و از تویش چهار پنج نفر از این آخوندها پیاده شدند، خوب، من خواهی نخواهی به‌عنوان روحانی و چیز کرمان و صاحبنظر خبر نداشتم رفتم و حال و احوال کردیم و این‌ها گفتم که آقایان از کجا تشریف آوردید ما زیارتتان نکردیم و این‌ها ندیدم‌تان من؟ جواب داد یکی‌شان که، «ما از پیش خدا آمدیم.» این روحانی کرمانی به من می‌گفت، «یکی پهلوی من بود جواب داد که نه،» آن آدمی که پهلویش بود گفت، «نه این‌ها شنیدند در کرمان آفتی پیدا شده برای سمپاشی آمدند.» خیلی این سمپاشی را به جا به کار برد، گفت، «این‌ها شنیدند در کرمان آفتی پیدا شده برای سمپاشی آمدند.» دیگر بحث دیگری نشد همین. این آقایان، خوب، خواهی نخواهی من بعضی جاها می‌رفتم سخنرانی می‌کردم برای انتخابات کم زیاد هیجانی نداشتم برای این‌که در کرمان نیاز نبود کرمان مرا می‌شناختند احتیاجی نبود که خودم را بشناسانم. چند جایی ندرتاً می‌رفتم سخنرانی از جمله رفتم یکی از شهرها سخنرانی که مربوط به کرمان می‌شد حوزه کرمان توی مسجد سخنرانی کردم یکی از پیرمردهایی که توی مسجد بود بلند شد گفت، «آقا دیشب آقای مظاهری حجت‌الاسلام مظاهری»، نمی‌دانم کی هست یکی از همین آقایان که آمده بود حالا اسم حقیقی‌اش است اسم مصنوعی‌اش است نمی‌دانم، «آمده این‌جا سخنرانی کرده و گفته هر کس به مدنی رأی بدهد به شیطان رأی داده و هر کس به مدنی رأی بدهد زنش به او حرام است این فتوا را داده نظر شما چیست؟» من خیلی خونسرد چون به این صحنه‌ها زیاد برخورد می‌کردم خیلی آن‌وقت‌ها، از این مسائل من زیاد داشتم چون همه علیه‌ام بودند به طریقی، همه منظورم نیروهایی که من مقابل‌شان بودم نه همه مردم، نه. خیلی خونسرد گفتم که ایشان شما می‌فرمایید که حجت‌الاسلام هستند طبیعی است یک آدمی که روحانی است دروغ نباید بگوید و لابد ایشان این حرف را زدند راست گفتند دیگر شما روزه شک دار نگیرید به کسی که اگر رأی بدهید زنتان برای‌تان حرام می‌شود یا به شیطان رأی بدهید رأی ندهید چه اجبار دارید به همچین آدمی رأی بدهید؟ رأی ندهید، من این جواب را خیلی خونسرد دادم. عکس‌العمل جواب من این بود که او و عمده‌ای از جمعیت گفتند که، «وکیل ما تو هستی و این‌ها هر چه زحمت بکشند بی‌نتیجه است.» این جوابی بود که توی مسجد مسجدی به من داد. بعد از انتخابات با همه کوششی که این‌ها کردند در کرمان من که خودم داوطلب بودم نزدیک هفتادهزار رأی آوردم و وکیلی که از طرف جمهوری اسلامی تعیین شده بود و از طرف این‌ها در حدود چهارده‌هزار رأی، و دوره اول وکیل نشد آن دور دوم وکیل شد. نتیجتاً یک مشت محکمی بود به دهان این‌ها که خیلی این جریان این‌ها را رنج داد چون انتظار نمی‌داشتند که من وکیل بشوم یعنی با آن همه تلاشی که کرده بودند مردم کرمان هم مثل همشهری‌های شما هستند این را هم بگویم مثل گیلانند مردمان یکدنده‌ای هستند یعنی تصمیم روی چیزی بگیرند تصمیم را گرفتند این حالت را دارند، این کرمانی‌ها هم این حالت یکدندگی نه این‌که لجاجت اما یک استقامت در طریق این را دارند. حالا چرا به چه مناسبت این پیش‌آمده؟ در گذشته تاریخ هم گاهی متوجه می‌شویم این حالات مثلاً سی هزار تا چشم‌شان را درآوردند اما روی دوستی که با لطفعلی‌خان زند داشتند مقابل آقامحمدخان قاجار ایستادند با آن‌که همه‌شان را هم کور کرد مثلاً اما روی حرف‌شان ایستادند، یک حالات این‌جوری دارند که با آن‌که ظاهراً خیلی ملایم به نظر می‌رسند و آرام که بعضی‌ها فکر می‌کنند این‌ها دیگر مثل موم توی دستشانند چون هارت و پورت و چیزی ندارند ظاهراً خیلی آرامند اما در این آرامش ظاهری خیلی یکدنده هستند و محکمند. این بود که گفته بودند ما تصمیمان را گرفتیم آنی که باید باید دیگر محال است ما بگذاریم دیگر انتخاب بشود من هم هیچ تلاشی نداشتم خودشان این‌کارها را کردند. منظور از وکالت مجلس من دو نظر داشتم اگر توانستیم یک نیروی قوی ملی در مجلس برای مبارزه داشته باشیم اگر توانستیم اگر نتوانستیم آناً استعفا کنیم مجلس را از چیز بیندازیم.

س- از اعتبار؟

ج- از اعتبار. دوستانی که این‌ور و آن‌ور معرفی کرده بودیم با همه کارشکنی‌ها یک تعدادشان انتخاب شدند.

س- کی‌ها بودند این آقایان؟

ج- فرض کنید مرحوم خسرو قشقایی در فارس، رفقای دیگر ملی داشتیم در جاهای دیگر این‌ها را انتخاب کردیم از نیروهای ملی معرفی کردیم و انتخاب شدند، آقای گلزاده غفوری از تهران مثلاً این تیپ آدم‌ها. بعد برای آن‌ها یکی‌یکی چیز درست کردند یک تعدادشان که می‌توانستند شروع کردند پاپوش درست کردن. من توی مجلس که رفتم بعد از یکی دو جلسه که توی مجلس رفتم دیدم که داستان مجلس داستان حد اعلای انحصارگری است آنی که ما می‌خواستیم اقلیتی درست کنیم و از این‌جا مبارزه را شروع کنیم در این مجلس انجام‌پذیر نیست.

س- می‌توانید برای ما در جزئیات توصیف بفرمایید که شما چه صحنه‌هایی در مجلس دیدید وقتی که رفتید آن‌جا؟ برای این‌که این مجلس تا حدود زیادی در تاریخ مشروطیت ایران بی‌سابقه است و جالب است که شما جزئیات آن را برای ما توضیح بدهید.

ج- یک قشری‌گری این‌ها از همان اول ورود قشری‌گری، لحظه‌ای که وارد شدم صحنه بیرون مجلس تالار اطراف، خوب، آن‌جا هم مبل و همه‌چیز گذاشته شده بود داخل هم مبل و این‌ها بود که برای نشستن، بیرون دیدم که این‌ها گروه گروه روی زمین نشستند مثلاً می‌خواهم بگویم از این افکار ارتجاعی، بعد یکی از این‌ها به من تعارف کرد، «بفرمایید بنشینید.» گفتم نه من نمی‌نشنیم من روی زمین نمی‌نشینم من روی صندلی می‌نشینم برای این‌که اسلام به ما دستور می‌دهد با روز پیش برویم و من چون مسلمانم روی صندلی می‌نشینم روی زمین نمی‌نشینم، زمین مال دیروز بود و چون باید فرزند زمان باشم امروز باید روی صندلی بنشینم و هر روز در شأن خودش آیات قرآنی که در این زمینه‌هاست خواندم یکی از این آخوندها گفت که، «نه آن مربوط به مطلب دیگری است.» گفتم آن علی که می‌گوید «فرزندان خودتان را مثل خودتان تربیت نکنید این‌ها برای زمان دیگری هستند» این هم مربوط به مطلب دیگری است؟ این که سر مطلع و منبر شما هرکدام‌تان گفتید، مطلب دیگری است؟ گفتم من مثل شما مرتجع نیستم. گفت، «نه ما همیشه با هم چیز داشتیم.» بحث‌مان این‌جوری این یک زمینه بحث بود. رفتم توی مجلس یکی از این آخوندها گفت که، «این صندلی‌ها را باید بردارند.» گفتم صندلی را بردارند چه‌کار کنند؟ گفت، «باید به جایش فرش بگذارند این‌ها طاغوتی است.» گفتم که این‌ها از سرمایه ملت درست شده تمام این‌هایی که می‌بینی مال سرمایه ملت است، این صندلی را بردارند این بلندگویی که به آن نصب شده بردارند کلی میلیون‌ها تومان ضرر بزنند بعد یک فرشی این‌جا بگذارند دوباره آن فرش کلی قیمت داشته باشد این تغییر و تبدیل را انجام بدهند که به خیال شما چیز طاغوتی را بردارند غیر طاغوتی این‌جا پهن کنند سرتاپای این استدلال تو سفسطه است از پول ملت از سرمایه ملت از همه‌چیز ملت تمام این‌ها فراهم شده و آن آدمی که چیز طاغوتی بود ربطی به این‌ها نداشته آن خودش هم متجاوز به سرمایه ملت بوده که تو هم داری سرمایه ملت را می‌خواهی تجاوز کنی به فرم دیگر به شکل دیگر در ثانی تو که نمازخوانی که یکی به ترتیبی نمازش باطل شد یکی به ترتیبی نمازش باطل شد، تو هم عین همان داری به سرمایه ملت تجاوز، و وانگهی من اگر توی مجلس صندلی نباشد محال است روی زمین بنشینم، من مرتجع نیستم که روی زمین بنشینم، با روز باید پیش رفت. این بحث‌هایمان منظورم این بحث‌های خیلی ابتدایی را ما با این‌ها، خیلی ابتدایی در سطح خیلی پایین. یکی از این‌ها گفت، «این لوستر را باید از بالای چیز بردارند.» یک لوستر خیلی عظیمی بالای سقف آویزان بود این دیگر آخوند بدون عمامه بود از این چیزهای‌شان که این‌ها بدترند این آخوندهای بدون عمامه بدترند کلاهی این‌ها بدترند. بعد گفت، گفتم به چه مناسبت. گفت، «این سرمایه این بالا آویزان است.» گفتم این سرمایه را بردارند چه‌کارش کنند این را خریدند که، این را بیاورند پایین چندتا شاخه‌هایش بشکند چندتا لامپ‌هایش بشکند بیفتد پایین سقف سوراخ بشود توی اتاقی بگذارند این را توی اتاق حفظش کنند یک نفر مراقبش بگذارند بعد دوباره سقف را ترمیم کنند یک چراغ‌ها از این چراغ‌های لابد سه فتیله چراغ‌های شمعی باید چیز می‌کنید یک سالن عظیم را لابد پس با یک شمع می‌خواهید روشن کنید. گفتم آخر این چه استدلالی است آخر چرا بیمارگون حرف می‌زنید؟ چرا مثل تیمارستانی‌ها صحبت می‌کنید؟ بعد یک چیزهای ابتدایی خیلی سخت به چنگ این‌ها، بعد یکی از این‌ها گفت که، بحث پیش آمد نشستند که به اعتبارنامه وکلا رسیدگی کنند. گفتم اعتبارنامه چیست؟ معنایش چیست؟ شما چهارتا بنشینید ببینید آیا مثلاً مردم کرمانشاه که صد هزار نفر آگاهانه به یک وکیلی رأی دادند شما چهار تا قیم آن صدهزار نفر بشوید و تصمیم بگیرید آیا آن رأی صدهزار نفر درست است یا نادرست است؟ گفتم یکی از بدی‌هایی بود که در رژیم سابق وجود داشت که اگر ماشین تصفیه‌شان چهارتا وکیل ملی هم رد شده بودند به مجلس رسیده بودند آن‌وقت زیر لوای صلاحیت و عدم صلاحیت می‌آمدند از این‌جا باز ردشان می‌کردند، کجای دنیا چهارتا وکیل دیگر خودشان در تهران می‌نشینند یا در مرکزشان می‌نشینند، کجای دنیا می‌نشینند این‌کار را می‌کنند و بعد هم اسمش را می‌گذارند دموکراسی؟ شما کی به شما این اختیار را داده که بیایید قیم مثلاً دویست‌هزارتا یک جایی یا یک میلیون و پانصدهزار تا بشوید بعد روی وکلایی که آن‌ها انتخاب کردند شما بیایید صحه بگذارید؟ شما کی هستید که صحه بگذارید؟ گفتم این اصلاً یکی از بدی‌هایی بود که در نظام سابق بود، من هیچ‌وقت، این بدعت‌هایی بود که آن‌ها به وجود آوردند، من هیچ‌وقت صحه نمی‌گذارم اصلاً معنی نمی‌دهد روی صلاحیت وکلا رسیدگی کردن، وکیلی انتخاب شده ملت به او رأی داده تمام شد و رفت کسی دیگر حق ندارد روی کارش رسیدگی کند وکیل دیگر حق ندارد اظهارنظر بکند. خوب، من می‌دانستم که این مجلسی نیست که من تویش بمانم می‌خواستم کاملاً بی‌اعتبارش کنم.

س- شما روی‌هم‌رفته سه روز در مجلس، سه جلسه در مجلس شرکت کردید؟

ج- به نظرم سه جلسه بله، یا دو جلسه؟ به نظرم سه جلسه.

س- در این سه جلسه اهم بحث‌هایی که می‌شد هم این‌ها بود که،

ج- همین خیلی ابتدایی.

س- توضیح دادید؟

ج- بله. خیلی ابتدایی چون آن‌قدر سطح پایین بود که هیچ اصلاً غیر قابل تصور که این‌قدر سطح پایین باشد.

س- آقای خسرو قشقایی هم شرکت می‌کردند در این جلسات؟

ج- بله. بعد موقعی که، دو کار کردم، حمله کردند به خسرو قشقایی من یک اعلامیه خیلی شدید به مجلس دادم که آن اعلامیه را الان با خودم ندارم بعد برای‌تان می‌فرستم.

س- ممنون می‌شوم.

ج- اعلامیه شدیدی دادم که یا باید تکلیف کسانی که حمله کردند به خسرو قشقایی روشن بشود یا من پایم را توی مجلس نمی‌گذارم، خیلی شدید حمله کردم و این باعث شد که خیلی عکس‌العمل چون غیرمترقبه انتظار نداشتند یک اعلامیه شدید داده بشود این اعلامیه اول شدیدی بود که من دادم، اولین اعلامیه شدیدی بود که علیه مجلس من دادم و کسانی که به ایشان حمله کردند، دومیش آنی بود که خودم استعفا کردم که آن دومیش را من فکر می‌کنم شاید این‌جا برای‌تان بخوانم بد نباشد، این اعلامیه خیلی اعلامیه تندی بود که خیلی این‌ها را سوزاند ولی لازم بود این جبهه‌گیری‌های شدید را من بکنم، این‌ها مرا به مجلس خواستند برای رسیدگی به اعتبارنامه و توضیح در برابر حرف‌هایی که بعضی از این ولکلا زده بودند من حالا مدتی بود به مجلس نمی‌رفتم یعنی مرا موقعی خواستند که اصلاً بالکل من مجلس را رد کرده بودم و یک مصاحبه کرده بودم که خیلی یزدی توی چیز به من تاخت توی کیهان، مصاحبه کرده بودم که این مجلس باید منحل بشود این مجلسی نیست که، آن هم باز چیزش را دارم این را هم برای‌تان می‌فرستم آدرستان را می‌گیرم این دوتا را برای‌تان می‌فرستم اتفاقاً قصد داشتم این دوتا را یادم رفت این‌ها را هم برای‌تان می‌فرستم که هم جوابی که یزدی به من داد از زبان آن‌ها روی آن مصاحبه گفتم، این مجلس اعتبار ملی ندارد این مجلس باید منحل بشود قبل از این‌که عمرش شروع بشود و از BBC هم پخش شد، گفت حالا چرا باید از BBC صدای شما پخش بشود آن‌وقت‌ها که صدای خودش از BBC یا صدای آقایان از BBC پخش می‌شد اشکالی نداشت ولی یک مصاحبه من که از BBC پخش شد این‌ها را کاملاً سوزاند، از جاهایی هم گفته شد از جمله از BBC هم گفته شد بی‌اظهارنظری. آن را من برای‌تان می‌فرستم که داشته باشید،

س- خواهش می‌کنم.

ج- این دو را خود من یادداشت می‌کنم یادم نرود این‌که آدرسی که خواهم داشت یا چیزهای دیگری که من به تدریج به نظرم رسید خدمتتان خواهم فرستاد.

س- ممنون خواهم شد.

ج- حالا این اعلامیه بعد از آنی است که من مجلس را رها کردم علیه‌اش مصاحبه کردم پایم را هم به این مجلس نمی‌گذارم آقایان مرا احضار کردند برای جوابگویی که تکلیف من روشن بشود که آیا،

س- کجا در مجلس؟

ج- در مجلس، که آیا به اعتبارنامه‌ام رأی بدهند یا ندهند اصلاً من رد کرده بودم این‌ها را مدت‌ها، جواب من این است این جوابی بود که الان برای‌تان می‌نویسم به هیئت رئیسه مجلس این جواب را به تمام رسانه‌های گروهی هم فرستادم استثنائاً این همه‌جا درج شد البته ضمنی که درج شد زیرش کلی به من فحش دادند اما این را هم درجش کردند. «امروز از خلال روزنامه‌ها و گفتار رادیو دریافتم که هیئت رئیسه مجلس به مجلسم خوانده‌اند و در پاسخ به چنان دعوتی اعلام می‌دارم که من همان روزهای نخست که به نحوه تفکر، داوری، گام برداری و کار برخی از مجلسیان پی بردم دانستم که جای من در این مجلس نیست و تصمیم خود را گرفتم و از این روی در جلساتش شرکت نجستم و دیگر هم شرکت نخواهم کرد لذا مخالفان من در مجلس می‌توانند هر تصمیمی را که می‌توانند غیابی بگیرند و هر کاری را که می‌خواهند غیابی بکنند من نه تنها از تصمیم آنان هراسی ندارم بلکه از هیچ‌چیز نمی‌‌هراسم و از تصمیم هیچ دادگاهی باکی ندارم و از پرونده‌سازی‌ها نیز که بسیار به دنبال آن هستند پروا نمی‌گیرم و هرگاه به اتهامات فعلاً پاسخ نمی‌دهم بدان‌جهت است که در نبرد زندگی همواره اصولی کار کرده‌ام و در عین استحکام به دنبال منطقم و سرسختی را به‌جا و به‌موقع به کار خواهم برد و به جواب خواهم پرداخت به ویژه که ملت شریف ایران خوب مرا می‌شناسد و نیازی به بازگویی از خویش ندارم چیزی که هست در وقت مناسب آن هم در پیشگاه ملت همه اتهام زنندگان را به تعقیب و بازخواست خواهم کشانید بنابراین تازندگان هر چه می‌خواهند بتازند و هر اتهامی را که می‌خواهند بربندند اگر می‌توانند بازداشتم کنند که بسیار از آن شایعه می‌سازند اگر می‌توانند مرا بکشند که از آن هم سخن دارند یا قطعه قطعه‌ام کنند و غیره، من همه این مسائل را سی سال است که حل کرده‌ام سی سال است که مبارزه می‌کنم، سی سال است که با قلمم با قدمم با بیانم و با تمام اجزایم به پیکار متجاوزان برخاسته‌ام و پس از این نیز خواه در بند باشم و یا آزاد چنان خواهم کرد تا کنون کوچک‌ترین خوف و هراسی نداشته‌ام و پس از این نیز نخواهم داشت و به هر تقدیر پاسخ مجلسیان معترض را هم بعداً در فرصت مناسب آن هم در حضور ملت خواهم داد همان ملتی که با همه محدودیت‌ها و تهدیدها بیش از سه میلیون نفرش آن هم آگاهانه و دلاورانه مرا به عنوان رئیس جمهور منتخب خویش برگزید و قاطعانه از همه موانع گذشت تا رأی خود را بدهد، همان ملتی که با همه محدودیت‌ها و تهدیدها با اکثریت قاطعی در کرمان مرا به نمایندگی مجلس انتخاب نمود و با هر مانعی که فرا راهش قرار گرفت درستیزید و لذا بایسته می‌دانم که از شریف مردم ایران زمین خاصه همشهریان بزرگوار کرمانی که به صفا و ثبات قدم شهر آفاقند عذر مجلس نرفتن را بخواهم و نیک می‌دانم که آن‌ها نیز از من چنین خواهند خواست که حتی گامی هم به مجلس نگذارم. با آرزوی موفقیت برای حق طلبان و مؤمنان حقیقی به انقلاب و ایران سید احمد مدنی.» این اعلامیه آن روزها خیلی شدید بود امروز هم خیلی شدید است، این را من دادم به تمام رسانه‌های گروهی و این این‌ها را خیلی سوزاند فوق‌العاده. دستور دادند مرا بگیرند هرجا دیدند، پنج گروه از گروه‌های مختلف همین آدم‌کش‌ها این‌ها مأموریت داشتند هرجا مرا بگیرند بکشند توی خیابان جابه‌جا یعنی به محاکمه نرسد جابه‌جا بکشند ترور کنند. خوب، مادامی که مبارزه می‌کنیم ترس نداریم درعین‌حال هم به هدر نمی‌خواهیم برویم دیگر بی‌جهت که نمی‌خواهیم به هدر،

س- بله مسلماً.

ج- این بود که من کار را که به این‌جا دیدم صلاح دیدم که پنهان بشوم، این‌جا یک اتفاق عجیبی افتاد روزی که من می‌خواستم پنهان بشوم ظهرش از دفتر کارم رفتم یک منزلی تدارک دیده بودند همان نزدیک‌ها یک خرده رفقای‌مان چرخیدند رفتند مرا توی آن منزل گذاشتند در حالی که از این دارودسته کسانی کنترل می‌کردند ماشین را، از صبح کشیک می‌کشیدند ناشناس و کاملاً مسیرهای ما را کنترل می‌کردند بعد رفتند دوستان، توی منزل آن صاحبخانه که ماندم ظهر توی اتاق که نشستم نمی‌دانم چه حالتی به من دست داد دیدم هیچ تحمل نشستن را ندارم همین‌طور ناخودآگاه حالتی که این حالت هم به من دست نمی‌داد توی اتاق دیدم اصلاً حوصله نشستن ندارم به صاحبخانه گفتم من توی این اتاق نمی‌توانم بنشینم، گفت، «آخر مسئله چیست؟» گفتم، نمی‌دانم ناراحتم توی این خانه ناراحتم اصلاً نمی‌توانم. گفت، «آخر موجبی چیز نیست حالا.» گفتم نمی‌دانم علتش را نمی‌دانم خودم هم نمی‌توانم توجیه کنم اما یک حالتی است که من مثل این‌که توی این اتاق نمی‌توانم نفس بکشم، خواهش می‌کنم یک تاکسی صدا کن من بروم. گفت، «آخر نمی‌شود ماشین رفته.» گفتم هر جور شده یک تاکسی صدا کن من حالتی دارم که اصلاً نمی‌توانم این‌جا بنشینم، چه حالتی است نمی‌توانم توجیه کنم علت منطقش را هم نمی‌دانم. با ناراحتی و اکراه رفت بیرون یک تاکسی صدا کرد و من رفتم سوار تاکسی شدم رفتم منزل مادرم تهرانپارس و از آن‌جا هم رفتم جای دیگر، آن‌جا هم جایم را عوض کردم رفتم جای دیگر. بعد که ارتباط با این دوستم داشتم می‌گفت، «عجیب بود موقعی تو رفتی از آن‌جا به فاصله نیم ساعت در حدود ده پانزده تا پاسدار ریختند توی خانه نه به بهانه تو به این بهانه که ما این‌جا پی بردیم که مواد مخدر هست به ما اطلاع دادند مواد مخدر هست می‌خواهیم یک نگاهی کنیم ببینیم مواد مخدر، و تمام خانه را بازدید کردند بعدش هم رفتند چون عنوان کرده بودند مواد مخدر رفتند و در حقیقت برنامه آن خبر داده بود و رفته بودند از آن‌جا تعدادی را آورده بودند و این حالتی بود که اصلاً هیچ، می‌گفت، «بعد من متوجه شدم چرا تو این‌قدر، ؟ گفتم نه من متوجه نبودم مطلب از چه قرار است حالت به من دست داده بود یک خرده بی‌تاب بودم گاهی این حالت به آدم دست می‌دهد گاهی نمی‌دهد این دلیل هم نیست همیشه دست بدهد اما این حالت. پنهان شدم دادگاه مرا احضار کرد برای جواب دادن به اتهامات. دو نامه شدید به دادگاه نوشتم به ری‌شهری، یک نامه‌اش را این‌جا دارم یک نامه‌اش را ندارم، آن نامه را هم اگر پیدا کردم برای‌تان می‌فرستم آن نامه هم نامه خیلی شدیدی است. سعی می‌کنم توی نامه‌هایم ببینم ایران دارم اما این‌جا نمی‌دانم داشته باشم یا نه شاید آلمان داشته باشم نگاه می‌کنم اگر بود آن را هم برای‌تان می‌فرستم. این جوابی که دادم این‌جاست: «برخی از نمایندگان هر چه را که خواستند در مجلس گفتند و هر تهمتی را که خواستند زدند و مرزی هم برای تهمت زدن‌های خود قائل نشدند سهل است به مسابقه نیز رفتند، روزنامه‌ها هم شکر خدای را بی‌دریغ چاپ کردند و تلویزیون و رادیو هم الحمدالله بی‌کم‌وکاست نشان دادند و گفتند و تفسیر کردند و کسی از آنان هم این توهم را به خود راه نداد که این‌چنین تاختن و لجن‌مال کردنی در قاموس کدام مکتب درمی‌آید و با راه و رسم کدام آیین می‌خواند و به هر تقدیر از آن همه حسن نیت سپاس بسیار دارم، بدان هنگام که علی مالک را به فرماندهی مصر گسیل داشت نامه‌ای بدو داد که سیاست کارش باشد و در نامه آن‌جا که اشارت به دادخواهی مردم رفت چنین گفت، «مالک انصاف و عدل سرلوحه برنامه حکومت، دادگاه خانه ملت و قانون حق عموم است.» و اینک من به عنوان یک مسلمان و البته مسلمان علوی نه مسلمان اموی، چون به این‌ها همیشه می‌گفتم شما مسلمان اموی هستید، و البته نه مسلمان اموی از مقامات قضایی کشور می‌خواهم در دادگاهی که عموم مشاهده کنند یعنی عیناً از تلویزیون پخش گردد جمع حضرات در سویی و من در سویی به محاکمه بنشینم تا ملت بداند که حقیقت چیست و در نزد کیست؟ والسلام، سید احمد مدنی.» که این هم جوابی بود که توی روزنامه‌ها این منعکس شد اما آن جواب خیلی شدیدی را که به ری‌شهری دادم آن منعکس نشد این هم شدید بود این هم آن‌قدر شدید بود خیلی شدید بود اما این یکی در، ضمنی که می‌نوشتند کلی هم به من فحش می‌دادند نه این‌که تنها این را بنویسند این را می‌نوشتند آن‌وقت یک ورق به من فحش می‌دادند آن بماند ولی مطلب درک، ملت درک می‌کردند مطلب از چه قرار است می‌دانستند از کجا این‌ها سوختند و چرا آن‌همه تاختن‌هایی را بعدش دارند آن برای‌شان چیز نبود. تا این‌که خوب، سرانجام من تصمیم گرفتم با امکاناتی بیایم خارج این‌جا باید،

س- آقای دکتر بختیار هم در این زمینه به شما کمک کردند؟

ج- بله. این‌جا باید انصاف این است که بگویم ایشان محبت کرد کمک کرد امکانات در اختیار گذاشت و من توانستم بیایم حتی گذرنامه‌ای که برایمان تهیه شد من که ممنوع‌الخروج بودم گذرنامه نداشتم گذرنامه را هم یاران ایشان برای من فراهم دیدند و توانستم بیایم چون هر کس هر محبتی کرده آدم باید همیشه متشکر باشد.

س- بله خوب.

ج- انصاف این است که.

س- طبیعی است.

ج- ممکن است مشربی ما با هم راه‌مان متفاوت است اما صحبت‌ها، آن‌ها یک بحث دیگری است این است که من متشکرم روی این برنامه‌هایی که این تسهیلاتی که یاران ایشان و ایشان قائل شد تا آدم از راه ترکیه از ترکیه آمدم آلمان، آلمان را روی برنامه خودم رفتم از روی علاقه‌مندی بود که من بیایم فرانسه ولی چون راهم یک راه مستقلی بود و روی برنامه‌هایی بود که نمی‌خواند با دیگران گفتم، نه من،

س- شما هم از مرز پیاده آمدید آقای مدنی؟

ج- بله، من تمام شب را پیاده آمدم تمام شب را پیاده آمدم برای این‌که ناگزیر بودم من بیراهه بروم و البته شب عجیب و غریبی هم بود شبی بود که فردایش در ترکیه کودتا می‌شد نتیجه اکثر مرزها بسته بود از یک دهکده به دهکده دیگر از دهکده‌ای به دهکده دیگر نتیجه تمام شب را مجبور بودیم که این‌ور و آن‌ور تا بتوانیم برخلاف انتظار خیلی آن شب که خوب، ما هم که خبر نداشتیم امثال ما یا آن آدمی که می‌خواست کمک بدهد مرا ببرد خبر نداشت که همچین شبی خواهد بود بی‌اطلاع آن کودتا انجام گرفت این بود که نمی‌دانست که این شب کلی نگهبانی‌ها و مراقبت‌ها بیش از سایر شب‌هاست و نازیر به‌هرحال هر چه بود،

س- اتفاقی هم آقا میان راه

ج- نخیر.

س- رخ داد که خطرناک باشد؟

ج- نه به آن صورت نه، البته یک جا می‌خواستیم وارد بشویم متوجه شدند خیلی تاریکی شب بود خوب، راه‌های بیراهه‌ای که خبر نداشتیم خیلی مشکل است آدم بتواند از آن بیراهه‌ها برود از یک دهکده به یک دهکده دیگر، خوب، فاصله‌ها بسیار است دیگر توی آن تاریکی شب خواهی نخواهی، اما خوب، این سختی‌ها اشکالی نداشت به خصوص برای کسانی که به سختی عادت دارند خیلی مشکل نیست و بعد آمدم وارد ترکیه شدیم و آن گذرنامه‌ای که فراهم دیده بودند با آن طریق بنده رفتم آلمان و در آلمان برنامه کارم را آرام آرام توی آن مسیر جمهوری ملی مردمی که نامه چهارمی که خدمتتان دادم.

س- بله.

ج- و نامه سوم و دوم و اول یعنی آن نامه‌هایی که به تدریج آن‌جا چاپ کردم.

س- بله نامه‌های شما را داریم.

ج- بله ادامه دادم….

س- آقای مدنی شما آخرین باری که با آقای خمینی ملاقات کردید همان در بیمارستان بود؟

ج- آخرین بار…

س- بعد از آن دیگر ملاقاتی با ایشان نداشتید؟

ج- نه منزل ایشان، البته…

س- دقیقاً چه تاریخی بود بعد از این‌که ایشان حال‌شان بهتر رفتند منزل شما رفتید باز هم سراغ ایشان؟

ج- بله.

س- ایشان شما را خواستند یا شما رفتید پیش ایشان؟

ج- نه من می‌خواستم ایشان را ببینم چون می‌خواستم حرف‌هایی بزنم.

س- ممکن است که جریان آن ملاقات را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- بله، یک قسمت‌هایی چون بحث مفصل شد، اول این‌که کسانی که دفتر ایشان را اداره می‌کردند به یک ترتیبی می‌خواستند جواب منفی بدهند.

س- معذرت می‌خواهم من یک سؤالی این‌جا بکنم از شما، شما آن موقعی که ملاقات کردید من تاریخش را می‌پرسم برای این‌که می‌خواهم ببینم که شما آن موقع نماینده مجلس بودید یا نه؟ یا هنوز انتخابات مجلس نشده بود؟

ج- آن‌موقع…

س- آخرین ملاقات شما با آقای خمینی.

ج- حالا عرض می‌کنم خدمتتان برای این‌که درست یادم بیاید، به نظرم انتخابات مجلس شده بود چون فاصله‌ای که یادم می‌آید ایشان بیمارستان آمد بیرون و حالش خوب شد رفت به آن خانه قبل از جماران یک منزل دیگری بود قبل از جماران آن‌جا و مدتی آن‌جا بود به نظرم می‌آید انتخابات شده بود و من وکیل بودم منتهی مجلس نمی‌رفتم، به نظرم این می‌آید،

س- بله.

ج- اگر اشتباه نکنم چون با توجه زمانی که چیزهایی که اتفاق افتاده بود و چون آن فرمانده نیروی دریایی را گرفته بودند علوی را بازداشت کرده بودند این حالات که پیش آمد به نظرم می‌آید قاعدتاً چون یکی از مسائل هم آن بحث درباره همان دریادار علوی بود و مسائل دیگری.

س- بله، چون از متن صحبت‌های آن‌جا هم اگر بیاد بیاورید،

ج- یک چندتاییش…

س- حتماً به شما چیزی راجع به مجلس و این حرف‌ها گفته.

ج- بله، راجع به مجلس صحبتی نکردیم مسائل،

س- صحبت نکردید؟

ج- کلی دیگری بود که حالا به عرض‌تان می‌رسانم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یک چندتایی‌اش همه‌اش را، اول که اکراهی بود برای این‌که من ایشان را نبینم، مسئولان دفترشان می‌گفتند، «آقا مریض هستند مشکل است دیدارشان بستری هستند.» من به مسئولان دفتر گفتم که من باید ایشان را ببینم و باید تنها ببینم، پیغمبر خدا هم موقعی مریض بود اما از مسئولیت کشور غافل نبود، مسئولیت جهان اسلام آن روز غافل نبود و کسانی که مسائلی داشتند به پیغمبر مراجعه می‌کردند درعین‌حالی که در بستر بیماری هم خوابیده بود جواب‌ها را می‌داد هیچ‌وقت چیز نمی‌کرد خودش را از مردم کنار نگه نمی‌داشت، من باید آقا را ببینم این بروبرگرد ندارد باید ببینم، و نتیجه، خوب، این یک‌خرده به خلق و خوی من هم این‌ها آشنا بودند ترتیب این دیدار صبح زودی داده شد، می‌گفتم باید تنها ایشان را ببینم کس دیگر هم نباید باشد. بعد هم رفتم ایشان هم روی تخت دراز کشیده بود همان حالتی که مریضی و نشستم به صحبت، گفتم، آقا، من آمدم برای مسائلی و انتقاد دارم من برای احوالپرسی درست است که آمدم برای احوالپرسی ولی مسائلی دارم که باید بگویم و وظیفه دارم بگویم هرچند برای شما ناخوشایند است اما من وظیفه دارم بگویم یا اطلاع دارید یا اطلاع ندارید من وظیفه دارم بگویم، و شروع کردم انتقاد کردن از کارهای دادگاه انقلاب از جمله گفتم که در دادگاه انقلاب اگر اسلامی است باید به حق داوری کند این نمی‌تواند در اصفهان یک کسی بیاید افسری محکوم به اعدام بشود بعد با دادن یک میلیون تومان رشوه آن‌وقت تبرئه بشود این یا می‌بایست محکوم به اعدام بشود یا نمی‌بایست بشود، اگر محکوم به اعدام می‌بایست بشود حکم می‌بایست اجرا بشود یک میلیون تومان مجوز به وجود نمی‌آورد، گفتم این را خبر دارید؟ اسم این آدم این است از کسانی هم که عامل این رشوه بودند این‌ها هستند از کسانی هم که پول برای این آدم سرگرد فراهم دیدند که پول به آن‌ها بدهند که او را نکشند از جمله یکی از دوستان من پنجاه‌هزار تومان داده چون خود این آدم چیزی نداشته و این ور و آن‌ور، این چه دادگاه اسلامی‌ست؟ گفتم این چه دادگاه اسلامی است که می‌آید فرمانده نیروی دریایی شما را که مجانی برای شما کار کرده و معاون من بوده و مجانی برای شما کار کرده می‌آیید توی تلویزیون می‌نشانید با لباس زندان یک نیم بطری مشروب هم مقابلش می‌گذارید توی تلویزیون پخش می‌کنید، دیدید شما این مشروب را می‌خورد؟ همچین اطلاعی دیدید؟ از کجا؟ آخر اگر در اسلام می‌گوید تهمت به کسی نباید زد که، خوب، دیدید این حرف‌ها را؟ این چه دادگاه اسلامیست؟ و از این قبیل مسائل شروع کردم شدید انتقاد کردن هیچ‌چیز نمی‌گفت فقط گوش می‌کرد و خیلی ناراحت بود بعد گفتم که آقا، شما آقای صالحی را می‌شناسید کرمان؟ آیت‌الله صالحی چون هم‌دوره‌اش بود و این‌ها، گفت، «بله.» گفت، «حالش بهتر شده؟» گفتم بله. ایشان گفتند، «مسجد میروند؟» گفتم نمازخوانی نیست مسجد می‌رود اما نمازخوانی نیست. که خیلی از این جواب من ناراحت شد. بعد گفتم این را بچه‌اش را گرفتند، بچه‌اش که کلی برای انقلاب کار کرده گرفتند و حالا بازداشت است، یعنی مخلصان به انقلاب همه اسیرند. جوابی به من نداد ایشان، این‌طور موارد که پیش می‌آمد جواب نمی‌داد و انتقادات دیگر، گفتم من وظیفه داشتم بیایم خدمت شما، در خلال صحبت یکی از مسئولان دفتر ایشان آمدند گفتند که آقا خیلی حال‌شان مساعد نیست مریضند شما اگر بشود صحبت را کوتاه کنید و این قبیل مسائل را که ناراحت‌کننده باشد چیز نکنید، آن گوشه گوش می‌کردند من چه می‌گویم یعنی بیرون اتاق گوش می‌کردند. گفتم من به عنوان یک وظیفه باید این مسائل را بگویم و آقا هم به‌عنوان این‌که زعامت ملت با ایشان هست باید گوش کنند بنابراین من مسائلم را خواهم گفت و هروقت مسائلم تمام شد از این‌جا می‌روم خیلی حالت چیزی داشتم، حالت، چون آخر می‌دانستم آخرین دیدار است، و آن‌جا این گفت‌وگوها را در این زمینه‌ها همه را گفتم من وظیفه داشتم مسائل را گفتم دیگر خودتان می‌دانید مختارید من گفتم این‌ها را گفتم من دیگر….

س- ایشان هیچ پاسخی ندادند به تمامی این حرف‌های شما؟

ج- نخیر، نه فقط گوش می‌کردند، نه فقط گوش می‌کرد و هیچ پاسخی نمی‌داد، فقط یکی دو مورد گاهی جواب خیلی کوتاهی که هیچ مربوط به این نبود ولی گوش می‌کرد. بعدش هم خداحافظی کردم و می‌دانستم آخرین دیدار است و دیگر دیداری نخواهد بود، خداحفظی کردم و آمدم دیگر دیداری نداشتیم.

س- جریانی که برای آقای خسرو قشقایی اتفاق افتاده شما در ایران بودید؟

ج- نخیر،

س- شما خارج شده بودید،

ج- جریان دومش نخیر، اولیش که یک روز گرفتنش که همان نامه اعتراض‌آمیز را نوشتم ولی بعد مجدد که ایشان را در چیز گرفتند البته در ارتباط بودیم با آقایان، من با عشایر ملی در ارتباط همیشه بودم و ما مرتب در جریان کار هم بودیم و حتی علاقه‌مند بودم که اگر آن‌جا برای‌شان محدودیتی است به ترتیباتی بیایند خارج بمانند بعد دیگر تقریباً مدتی گذشت که فهمیدم ایشان را حمله کردند و بعد گرفتند و این مسائل…

س- ایشان مدتی رفته بود در فارس.

ج- بله اصلاً فارس بود.

س- شما اطلاع دارید که چطور شد که ایشان دستگیر شدند؟ ایشان توی ایل خودشان بودند.

ج- توی ایل خودش بود. این‌ها حدس من این است که یک نوعی از نزدیکان ایشان ایشان را فریب دادند حدس من این است و بعد به حساب این‌که می‌شود رفت شیراز و حمامی گرفت، چون آن‌جا امکان حمام این‌ها نبود می‌خواست بیاید حمامی بگیرد و دستشویی کند چون در فرصتی می‌شود آمد شیراز و برگشت حدسم این است که توی ماشینی که ایشان را بردند شیراز که توی راه که برود شیراز چیز کند به نحوی اطلاعی داده شد یک آخوندی هم آمد یک مدتی او را گرفتند بردند به ایل بازداشت کردند بعدش هم رهایش کردند او هم خیلی اطلاعات داد از اوضاع این‌ها وضع این‌ها و خیلی عناصر نفوذی اواخر آن نظمی که باید نبود توی این‌ها نفوذ کردند و تقریباً به یک ترتیبی خیلی رایگان از بین رفت.

س- آقای مدنی من مصاحبه را در این‌جا خاتمه می‌دهم و سؤال دیگری در حال حاضر ندارم که از شما بپرسم. خیلی ممنونم از این‌که این وقت را به ما دادید و در مصاحبه ما شرکت کردید، متشکرم از لطف شما.

ج- خواهش می‌کنم.