روایت‌کننده: آقای دکتر ابراهیم مهدوی

تاریخ: ۲۵ نوامبر ۱۹۸۱

محل: شهر لندن- انگلستان

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲

 

س- نکته‌ای برای من جالب است شنیدنی تا حالا جایی من ندیدم این مطلب را این‌ست که با وجود جوانی نسبی شاه که شاید آن موقع زمان رزم‌آرا ۲۹ سال ۳۰ سالش بوده.

ج- شاه؟

س- بله. و با وجود شهرتی که تیمسار رزم‌آرا به قئرت عرض کنم که این‌ها داشته با وجود این پنج-شش ماه بعد از تشکیل کابینه‌اش به عللی مجبور بشود، یا خودش داوطلب بشود راضی بشود که افرادی را وارد کابینه‌اش کنند که به قول شما یک دست نباشند و آن نظر اوّلیه‌اش نباشد؟

ج- به نظر بنده با آن جریان دانشگاه که به شاه سوءقصد شد، شاید فکر می‌کرد که فرصتی در این بین پیدا بکند که شاه را از بین ببرد شاید.

س- یعنی آن موقع وضع ایشان چون…

ج- آن جریان را که شما سابقه ندارید

س- من متوجّه نبودم

ج- که در دانشگاه سوءقصدی شد نسبت به شاه.

س- آن زمان کی بود؟ زمان…

ج- زمان خود رزم‌آرا.

س- عجب. وقتی رزم‌آرا نخست‌وزیر بود این اتفاق افتاد؟

ج- وقتی که رزم‌آرا نخست‌وزیر بود سوءقصد به شاه شد که معروف بود که خود رزم‌آرا در این کار دست داشته و بعدهم معروف بود که از اشخاصی که خیلی ظاهراً نزدیک به شاه بود و باید او را حفظ می‌کرد مرحوم یزدان‌پناه بود که رفته بود که زیر کامیون خودش را پنهان کرده بود.

س- عجب.

ج- پناه برده بود به چیز. خلاصه این‌هایی که اطراف شاه بودند هیچ‌کدام نسبت به شاه صمیمی نبودند و همه فرصت‌طلب و دنبال منفعت بودند. دیگر نه شاه به آن‌ها اطمینان داشت نه آن‌ها به شاه. و شاه هم حق داشت، برای اینکه شاه در یک اوضاع و احوالی به سلطنت رسیده بود که کسی را نداشت، چون اطرافیان رضاشاه که شاه را به بازی نمی‌گرفتند به‌عنوان ولیعهد، و یک سلسلۀ قدیمی هم نبود که سلطنت شاه یک امر عادی باشد. خود پدرش را قبول نداشتند چه برسد به خودش، بنابراین، بنده اینجا هم نوشتم و در فکر تدبیر و تزویر بود که با یک اردوی دشمن چه جوری این خودش را حفظ کند و کم‌کم همین فکرانداختش دربست به دامن آمریکایی‌ها چون دید تنها کسی که ممکن است او را حفظ کند آن‌ها بودند. و نسبت به رجال قدیمی سوءظنّ داشت به همه.

س- بله. ولی این به اصطلاح اصلاح کابینه که آقای فروهر، علم، اردلان، فهیمی این‌ها وارد شدند این در آبان ۱۳۲۹ بوده در صورتی که آن جریان سوءقصد در بهمن یعنی سه ماه بعد از ترمیم کابینه.

ج- خودتان بهتر می‌دانید بله بله.

س- یعنی مسئلۀ اول ایشان یک عدّه را…

ج- عقب، عقب فرصتی می‌گشتند ایشان ظاهراً و به نظرم بنده ترور رزم‌آرا علاوه، حالا نسبت می‌دهند به اخوان‌المسلمین این‌ها، علی ایّ حال به نظر بنده دراین باب اگرهم یکی از دو دسته اقدام کرده باشد مورد رضایت و موافقت هردو بود. چون از دو حال خارج نیست یا این‌کار را شاه کرده باشد که ظاهر امر این است که شاه کرده و مطلبی هم که بود همیشه رزم‌آرا را از این مأمورین محافظتی که باهاش بودند ناراحت بود و غالباً می‌گفت آقا با من نیایید و این‌ها. ومعروف هم هست که طهماسبی اساساً شاه را نکشت، بلکه خود مأمورین پلیس او را کشتند.

ج- رزم‌آرا را. محافظینش کشتند.

س- ولی یک اصلاحی بکنم چون در نوار ضبط شد، اگر این جدولی که من درست کردم صحیح باشد سوءقصد نسبت به شاه در بهمن ۱۳۲۸ وقتی که آقای ساعد نخست‌وزیر شدند اتفاق افتاد و بعد کابینۀ آقای منصور آمد و بعد از کابینۀ آقای منصور رزم‌آرا.

ج- (؟) انتخاب

س- و این سوءقصد در زمان

ج- آن وقت بود؟ خب بعید نیست که در هر حال. ولی معلوم بود که همان وقت هم نسبت به رزم‌آرا می‌دهند. در هرحال جریان حالا این‌ها چطور شد وارد شدند شاید رزم‌آرا در این فکر بود، صحبت این بود که در آن تشریفاتی که در گرمسار می‌شود رزم‌آرا در آنجا نقشه‌ای داشته و چون اطرافیان از جمله سرلشکرها همایونی و آن آقای رئیس دفترش بنده فراموش کردم حالا شاید خاطرم بیاید که به این‌ها همه اعتماد داشت بعدها معلوم شد این‌ها هیچ‌کدام نسبت به رزم‌آرا صمیمیّت ندارند و در واقع باطناً جاسوسی برای شاه می‌کنند. چون بعدها سرلشکر همایونی هم با سپهبد کیا خیلی روابط نزدیکی داشت در صورتی که این‌ها با آموزگار با مرحوم رزم‌آرا چنان صمیمیّتی نداشتند. رزم‌آرا در هرحال یک سیاستی خارج از سیاست شاه و سیاست‌های دیگر برای خودش داشت و این جاه‌طلبی را برای اینکه رئیس مملکت باشد داشت و تردیدی نیست.

س- حالا اگر ممکن است…

ج- ولی همکاری با او بسیار مطبوع بود برای اینکه اطمینان داشت و می‌خواست پیش برود و تقویت می‌کرد او از افرادی نبود که دخالت در جزئیات کار بکند ولو اینکه گردش کار را علاقه‌مند بود که با سرعت بشود، از دستوراتی که داده بود این بود که هر کاغذی روی میز می‌آید بل رئیس اداره‌ای می‌آید باید در ظرف ۲۴ ساعت تکلیف آن معین بشود. و ما هم همین کار را هم می‌کردیم. نه اینکه از سر دواندن خیر که به روی کاغذ بنویسند که آقا، آقا کاغذ شما رسید بعدها ما (؟) می‌دهیم نه تکلیف معین بکنند و این بسیار خوب بود و دستگاه را خیلی به سرعت می‌گرداند.

س- شما وقتی که شنیدید رزم‌آرا نخست‌وزیر ترور شده چه احساسی داشتید؟

ج- بنده عرض کردم که وقتی، بنده کرمان بودم.

س- خوب احساس‌تان چی بود یعنی، توی دل‌تان چی حس کردید؟

ج- خب بنده هم اول، احساس کردم، بنده احساسم این همین عرایضی که می‌کنم که احساس داشتم که بالاخره بایستی دست شاه توی کار باشد. و دست خارجی‌ها به دلیل اینکه خارجی‌ها به هرجهتی دست روی مصدق گذاشته بودند. و بنده علی‌رغم اینکه مصدق با پدرم رفیق بود با خود بنده محبّت داشت، مرد وطن‌پرستی هم بود و بنده با خانواده‌شان هم الآن چیز هستم با خانم هم‌قوم و خویش است، بنده عقیده دارم که آمریکایی‌ها می‌خواستند مصدق روی کار بیاید و از او یک نوع بهره‌برداری بکنند. به‌علاوه با صحبت‌هایی که بنده یک وقتی یک صحبت مفصلی با مرحوم علاء یا آقای صالح کردم آمریکایی‌ها میل داشتند با مصدق کنار بیایند راجع به کارهای نفت و کارهای مملکتی ترجیح می‌دادند که به‌جای دیکتاتوری شاه و وقایع بیست‌وهشتم مرداد با مصدق سازش کنند ولی خواه از نظر عوام‌فریبی خود مصدق زیربار نرفت و خواه اطرافیانش او را مانع شدند که این کار را بکند.

چون مرحوم صالح می‌گفت که دموکرات‌ها گفتند که ما که با مصدق مخالفتی نداریم ما که همکاری داریم چرا حسین فاطمی آنجا این مصاحبه را داده و چرا از ما در همان حزب ایران با فلان بدگویی می‌کنند؟ می‌گفت گله‌مند بودند. گویا زمان آچسن بود، می‌گفت هنوز آمده بودند، می‌گفت که هنوز جمهوری‌طلب‌ها نیامده بودند دموکرات‌ها سرکار بودند مرحوم اللهیار صالح هم از اظهارات سه-چهار ساعتش که ما نشسته بودیم آنجا می‌کردیم و با ایشان. ایشان هم عقیده داشتند که آمریکایی‌ها حاضر به دادن امتیازاتی بودند. و البتّه به عقیدۀ بنده باز در معاملات ما که دولت‌های کوچکی هستیم و مخصوصاً ایران که ما یک سرحدّ طولانی با روسیه داریم علاجی جز همکاری با مغرب نداریم و ما باید دادوستد داشته باشیم و در یک معاملۀ دادوستدی هم باید فکر قوّت و قدرت طرف را کرد، وقتی لاجوردی می‌خواهد می‌خواهد با دستگاه لاجوردی با یک نمی‌دانم زارع پنبه‌ای خرید و فروش بکند این گفت‌وگو ندارد که او با لاجوردی است نه با او. این تردید ندارد این را نمی‌شنود هم انتظار داشت که او به شما نمی‌تواند دیکته بکند شما به او دیکته می‌کنید. این اشتباه ایران غالباً سیاست‌مداران ما روشن‌فکران ما به این عقیده هستند که طالب مدینۀ فاضله و طالب یک مطالبی که نزدیک به خیال‌بافی است دارند و همیشه شکست می‌خورند. و الاّ سیاست این است که شما چه، به چه چیزی می‌رسید و نه یک چیزی که می‌خواهید. این گفته بود که گویا گفته کندی است گفته مهم این نیست که شما چی می‌خواهید، مهم این است که به چه می‌رسید.

س- حالا بین کابینۀ رزم‌آرا و کابینۀ آقای شریف‌امامی که شما دو مرتبه وزارت کشاورزی را به عهده گرفتید چه گذشت و چه مشاغلی شما به عهده داشتید؟

ج- حالا بنده بین کابینۀ چیز که دیگر بنده بعد از کابینۀ رزم‌آرا که مرحوم علاء موقّتاً نخست‌وزیر شدند و خاطرم هست که یک آدم خیلی خوبی و یک آدم غیرواردی مثل فرمند را وزیر کردند.

س- فرمانفرما؟

ج- بله. بله؟

س- فرمند بوده یا …؟

ج- فرمند، بله فرمند. بنده را هم اتّفاقاً دعوت کردند به مشورت در کابینۀ بعد فرمند دیدم که می‌گفت که، مثل این که یک نماینده‌ای هم از طرف آمریکا آمده بود، آمریکایی‌ها برای کمک در دفع ملخ این‌ها بعد می‌گفت که… می‌گفت ما احتیاج به حمایت معنوی شما داریم، گفتم آقا حمایت معنوی چه فایده دارد ما احتیاج به مواد شیمیایی به این‌ها داریم حمایت این‌ها را. فرمند بود عرض کنم…

س- آن وقت شما ماندید در وزارت کشاورزی؟

ج- بله؟

س- شما چه سِمتی داشتید؟

ج- بنده هیچی.

س- هیچی.

ج- بنده فقط آن وقت بود که بنده به دعوت اصل چهار رفتم آمریکا مدتی. مدتی اینجا شهرهای مختلف را دیدم و جاهای مختلف برنامه‌هایی درست کرده بودند که بنده می‌رفتم می‌دیدم. و تنها هم رفتم بله.

س- بعد کی تشریف آوردید ایران؟

ج- تا یک-دو ماه- سه ماهی طول کشید بنده برگشتم. برگشتم بنده بعد در این بین در کابینه مصدق بود در کابینۀ مصدق بنده بی‌کار بودم ولی به گفتۀ خانم که حقیقت هم دارد، بعد از وقتی مصدق نخست‌وزیر شد آقای مهندس احمد مصدق شب آمد به منزل بنده و بنده را دعوت به همکاری کرد ولی بنده قبول نکردم، ولی ظاهر امر این است که بعد اطرافیان مصدق هم آن‌ها هم او را از این فکر منصرف کردند.

عرض کنم در موقعی که وزیر رزم‌آرا بودم سیّد ابوالقاسم کاشانی به بنده تلفن کرد که بنده ایشان را می‌بینم، گفتم آقا من خدمت شما نمی‌توانم بیایم برای اینکه من دودوزه نمی‌توانم بازی کنم ولی در خانۀ بنده باز هست اگر خواستید شما هم تشریف بیاورید بیاورید. سابقۀ آشنایی ما هم این بود که یک دسته آخوندها سیّدابوالقاسم کاشی بود، آیت‌الله زادۀ شیرازی محمّدرضا و دسته‌ای از آخوندها آمده بودند بعد از وقایع جنگ بین‌المللی، و (؟)، منزل امین‌الضرب منزل کرده بودند و آنجا بنده با این حاج سیدابوالقاسم کاشانی نزدیک‌ها آشنایی پیدا کردم. به آن سابقه به بنده تلفن کرده بود ولی بنده عادتاً عرض کردم با دوجا دست بیعت نمی‌دهم.

س-لابد آقای رزم‌آرا هم خوشش نمی‌آمد؟

ج- بله؟

س- لابد تیمسار رزم‌آرا هم خوشش نمی‌آمد از اینکه همچین کاری؟

ج-یقیناً نمی‌آمد و بنده هم، یقیناً نمی‌آمد، یقیناً هم به او گزارش می‌دادند که خلاف بود و بنده نمی‌دانم شاید اصلاً همان تلفن او را هم به چیز داشت داشت همه‌جا آدم داشت بله. نه بنده هم حالا، بنده به آن فکر نبودم، ولی عادتاً، عادتاً دیگر بنده آن اندازه سیاست‌باز نیستم که چندجا…

س- چی شد آن وقت آقای کاشانی خودشان آمدند یا نه؟

ج- سیدابوالقاسم کاشانی نه، بنده سیدابوالقاسم کاشانی آدم خوبی نمی‌دانستم، این‌ها را تمام عوامل انگلیسی می‌دانستم. وقتی مسلّم است که بنده همکاری با دولت‌ها با انگلیسی‌ها با این‌ها را بنده هیچ حرفی ندارم و حتی عقیده دارم که انسان یک امتیازاتی هم بیش از آنچه ممکن هست بدهد اگر مصلحت اقتضا می‌کند این فرق می‌کند، انسان عامل و نوکر یکی بشود یا همکار یکی، که به نفع ممکلت چون به نفع مملکت است. امروز هم همکاری ما هنوز هم علی‌رغم اینکه این‌ها این برنامۀ تخریب بنیادی را برای ما ریختند امروز هم عقیدۀ بنده این است ما باید با این‌ها بنشینیم بگوییم از جان ما چه می‌خواهید؟ هرچه می‌خواهید ما به شما می‌دهیم ما را راحت بگذارید، بگذارید یک حکومت چیز پیدا کنیم. بنده هنوز هم عقیده هم این است که اگر مصدق نفت را می‌داد به هرشرطی می‌داد ولی یک حکومت معتدلی درست می‌کرد این به نفع مملکت بود. حتی بنده عقیده دارم برخلاف تمام ایرانی‌ها شاید برخلاف همه باشد که قراردادی که مرحوم وثوق‌الدوله بسته بود علی‌رغم اینکه پول گرفته بود، و پول گرفتن هم در ایران معمول بود، مداخل به قدری تعارف و مداخل معمول بود که مادر من که زن مقدسی بود فهمیده هم بود به رویۀ قدیم از من می‌پرسید که در این مأموریت‌هایی که می‌روی مداخل هم داری یا نه؟ توجه دارید فکر کنید مداخل جزء شما هر صدراعظمی هروزیری کاری انجام می‌داد تعارف باید می‌گرفت، اینجا داخلی یا خارجی بود اگر وثوق‌الدوله هم پولی گرفته به همین عنوان گرفته و الا قراردادی که وثوق‌الدوله اگر بسته بود، وثوق‌الدوله و انگلیسی‌ها ما را در کنفرانس صلح از ما پشتیبانی می‌کردند که احتمالاً در سرحدات ما هم تجدیدنظری می‌شد و بعد ایران مملکت منظم و قانونی می‌شد و مثل تمام ممالک تازه ما مستعمره که نبودیم، یک بوی تحت‌الحمایه پول هم در مملکت ما هم خرج می‌کردند ما گرفتار حکومت بی‌عدالتی رضاشاه و دیکتاتور رضاشاه نمی‌شدیم یک حکومت قانونی پیدا می‌کردیم. ولی عنوان این مطلب هم خیلی مشکل است برای اینکه همه دنبال خیال‌بافی آزادی و استقلالی هستند که به آن نمی‌رسند. الآن ما شصت سال است که حکومت قانونی به معنای تمام نداریم نه در زمان رضاشاه داشتیم و نه بعد داریم و الآن هم که بدترین رژیم را داریم، رژیمی که از رژیم ایدی امین بدتر است رژیمی که در سال‌های اخیر ما جایی سراغ نداریم که نه دیگر به هیچ‌کس رحم و مروتی نه به صغیر نه به کبیر نمی‌کنند بله.

س- چی شد که شما وارد کابینۀ آقای شریف‌امامی شدید؟

ج- بله قربان؟

س- سابقۀ ورود به کابینه…

ج- والله آقای شریف‌امامی که بنده در کابینۀ ایشان با ایشان آشنایی داشتم.

س- در کابینۀ رزم‌آرا؟

ج- کابینۀ رزم‌آرا، ایشان عرض کردم بنده چندان میلی هم به همکاری ایشان نداشتم، یعنی بی‌اعتنا بودم. و وقتی ایشان نخست‌وزیر شدند عرض کردم که دختر بنده از سفر آمده بود و ما هم قصد رفتن به متل‌قو داشتیم دوستان بنده که گفتند شما هم به آقای شریف‌امامی تبریک بگویید من امتناع کردم. بعد روزی در منزل برادرم آقای سعید مهدوی بودیم و معمول بنده این بود همیشه اگر جایی از منزل بیرون می‌رفتم تلفن جای مهمانی را می‌دادم که اگرغالباً هم به من می‌گفتند مگر انتظار دعوت برای وزارت داری گفتم نه می‌دهم. آن روز هم چون از گرگان هم معمول بود آن وقت فقط ساعت چهار ارتباط تلفنی بود وقتی بنده را پای تلفن خواستند حالا دو سه روزی از، چند روزی از انتصاب آقای شریف‌امامی گذشته بود. و بنده تماسی هم با ایشان هم، آمدند گفتند آقا پای تلفن شما را … من خیال کردم واقعاً از گرگان همین آقای گلچین تلفن می‌کند. بعد گفتند با آقای نخست‌وزیری (؟) من حقیقت این است که یکه خوردم برای اینکه هیچ خودم را آماده نکرده بودم ایشان گفتند که شما بیایید الآن به نخست‌وزیری، حتی نگفتند هم به واسطۀ چی که به خیال اینکه بنده از این کار خیلی استقبال می‌کنم.

بنده نشسته بودم ما یک دورۀ چهارشنبه داشتیم با گلشائیان این‌ها خب برای سرگرمی یک پوکر هم بازی می‌کردیم. نشسته بودیم همین طور مشغول بودیم بنده بلافاصله نرفتم تقریباً یک ساعت به تأخیر انداختم، وقتی رفتم منزل لباسی هم عوض نکردم فقط یک لباس تمیزتری پوشیدم و دخترم هم همان موقع که شما شیرین خانم را هم دیدید ایشان هم روی هم رفته خیلی چپ‌گرا بودند روی هم رفته. و می‌گفتند تمام این وزرا را می‌کشند و فلان واین‌ها و گریه زاری و (؟) حرف ایشان هم در بنده بی‌تأثیر نبود. بنده رفتم شریف‌امامی که آقای شریف‌امامی داشتند از عمارت نخست‌وزیری بیرون می‌آمدند یک اظهار تعجبی کردند که من چرا تأخیر کردم، من از اتومیبل خودم پیاده شدم سوار اتومبیل ایشان شدم. به ایشان گفتم که من انتظار داشتم که جناب‌عالی کابینه‌تان را تشکیل بدهید و خدمتتان تبریک عرض بکنم گفت حالا به خودتان تبریک بگویید من گفتم والله من از همکاری با شما ابا و امتناع ندارم ولی من آمادگی ندارم و من فکر کردم اگر یک کار حاشیه‌ای باشد من چیزی ندارم. گفت آقا من دکتر سجادی را از سنا آوردم چیز کردم، چیز کردم. گفت‌وگوی ما کشید تا نزدیک باغ فردوس از ایشان اصرار و از بنده امتناع و گفتند آقا من به خبرگزاری خارجی دادم این را. بعد خلاصه ایشان کابینه را بدون وزیر کشاورزی معرفی کردند.

بنده هم آمادۀ رفتن به متل قو شدم با دوسه نفر از رفقا که موضوع را مطرح کردم همه من را ملامت کردند گفتند آقا شما توی این مملکت زندگی می‌کنید سروکار دارید فامیل دارید فلان دارید شریف‌امامی هم که به ارادۀ خودش شما را دعوت به وزارت نکرده امر شاه است و شما کار بدی کردید. که خلاصه بنده را منصرف کردند که عدول کنم از نظرم. بنده به وسیلۀ آقای دکتر صالح پیغام دادم به شریف‌امامی آقای شریف‌امامی آن وقت ایشان امتناع کرده بودند. بنده رفتم با خانم و دخترم به متل قو ولی دیگر در فکر بودم که حالا علی‌رغم آقای شریف‌امامی بنده وزیر کشاورزی بشوم. به خانم و دخترم هم چیزی نمی‌گفتم ولی یک شب که متل قو ماندم یا دوشب گفتم اینجا جای خوبی نیست خوب است برویم به گرگان، گرگان آنجا تشکیلاتی داشتیم و رفتیم گرگان، گرگان هم بنده این‌ها را زیاد نگاه نداشتم گفتم خب حالا اینجا دیدیدم برگردیم خوب است تهران. خلاصه زیاد بنده مسافرت را طول ندادم برگشتم به تهران.

تهران که آمدیم بنده به آقای علاء تلفن کردم که می‌خواهم شما را ببینم، ایشان وقت دادند یک روز پنجشنبه‌ای، پنجشنبه اتّفاقاً چهارشنبه همان دوره‌ای که داشتیم دیدم که صحبت از آقای ذوالفقاری می‌کنند برای وزارت کشاورزی، از دکتر اعتبار همه و البتّه اسمی از بنده نیست بنده رفتم خدمت آقای مرحوم علاء.

س- علاء یا علم؟

ج- بله؟

س- مرحوم …

ج- وزیر دربار.

س- آقای علاء؟

ج- بله. وزیر دربار و به بنده هم خیلی محبّت داشت همیشه. تا مطرح کردم ایشان گفتند که وزیر کشاورزی پیشنهاد شده، من به ایشان گفتم منظور من این نبود که من وزیر کشاورزی بشوم برای اینکه آقای شریف‌امامی به من تکلیف کردند و رد کردم ولی البتّه یک مطلب را می‌خواستم به عرض اعلی‌حضرت برسد که من چون بالاخره وزیر به امر ایشان می‌شود من امتناع از قبول نکردم بلکه یک قدری مطلب را تعقیب کردم بلکه مطلبی که به آقای شریف‌امامی گفتم این بود که من چند هفته‌ای چون کارهای شخص دارم آمادگی ندارم. و همین مطلب را من تمنا دارم که شما به عرض اعلی‌حضرت برسانید.

جمعه شب جایی ما مهمانی عروسی بودیم. شیرین خانم به من تلفن کردند که آقای علاء گفته‌اند شما بروید شنبه شما بروید آقای شریف‌امامی را ببینید. من فهمیدم که مطلب تمام شده صبح شنبه که با آقای شریف‌امامی تلفن کردم که آقا من می‌خواستم شما را ببینم گفت شما وقت لازم ندارید. رفتم آنجا یک قدری گله، گله‌گذاری شد ایشان گفتند که شما را من خیال دارم که قرار است که فردا با سپهبد حاتم برویم به نوشهر شما را آنجا معرفی کنم اگر نشد ایشان نرفتند باید منتظر بشویم تا اعلی‌حضرت برگردند. اتّفاقاً ایشان رفتند بنده را حضور شاه معرفی کردند.

س- با هواپیما تشریف بردید؟

ج- بله با هواپیما. و بعدها فهمیدم که آقای شریف‌امامی، مهندس بهنیا را معرفی کرده بودند و شاه در جواب گفته بودند که خود مهدوی آمادگی دارد. پس بنابراین این روابط بین ما، بین شاه همیشه باقی بوده و به بنده بی‌محبّت نبودند. عرض کنم که بنده شدم وزیر کشاورزی و آن وقت ما یک درگیری‌هایی با مرحوم سید ضیاء‌الدین داشتیم و با والاحضرت اشرف، عرض کنم که والاحضرت اشرف می‌خواستند که این چیزها را، زمین‌هایی بود مال ونک و اوین این‌ها و یک آقایی بود بنده درست اسم‌شان را نمی‌دانم وکیل شمیران بود. خلاصه با شرکت او اشرف می‌خواست که این زمین‌ها را بخورد و بفروشد و این‌ها. بعد رئیس‌ خالصه‌ای داشتیم به اسم آقای رهبر که مدتی هم معاون وزارت دارایی شد. خیلی مرد وارسته، درست و راستی بود، ایشان یک آدمی بود به اسم پورسالار می‌خواستند که ایشان را این را تحمیل کنند به عنوان رئیش خالصه و به عنوان او این اراضی را خلاصه دست رویش بیندازند و بیندازند توی بورس و بخورند. بنده مخالفت کردم گفتم آقا یک مرد حسابی آنجا نشسته متشخصی صرف نظر اینکه این پدر این رهبر هم از اعضای قدیمی وزارت خارجه بود یک وقتی معلم بنده بود و خیلی آدم حسابی بود. بنده قبول نکردم چند دفعه هم مرحوم، برادرم زنده هست دکتر مسعود ملکی که وزیر کار سپهبد زاهدی بود به سراغ بنده آمد که اشرف است خواهر شاه است شما می‌خواه اینجا کاریر داشته باشید به دردتان می‌خورد من گفتم که نمی‌خواهم. عرض کنم که یک کار دیگری هم بود.

س- این زمین‌ها مال کی بود می‌خواستند بگیرند؟

ج- بله؟

س- زمین‌ها مال کی بود؟

س- زمین‌ها مال، زمین‌ها را خالصه.

س- خالصه؟

ج- بله. زمین‌های خالصه را می‌خواستند بگیرند بخورند به‌وسیلۀ آن بورس حالا رهبر زیر بار نمی‌رفت. عرض کنم که یک دیگری هم داشتند راجع به این Cementation بود که قراردادی بسته بود می‌خواست، مرحوم سیدضیاء‌الدین هم فشار داشت، می‌خواست یک قراردادی ببندد دویست-سی آن وقت اهمیت داشت این‌قدر آسان نبود چاه عمیق زدن، می‌خواست قراردادی بندد دویست-سیصدتا چاه که این چاه‌ها را بزند. اما خب چاه ما پولی نداشیم زمینی نداشتیم فشار می‌آوردند که این‌ها را شما یک قراردادی با این‌ها… عرض کنم که کار دیگری…

س- این نقش آقای سیدضیاء چی بود توی این‌کار؟

ج- سیدضیاء هم فشار می‌آورد که با این Cementation قراداد ببندید.

س- این با آن‌ها شریک بود؟

ج- بله؟

س- شریک بود؟

ج- نه نه نمی‌دانم والله چی بود نه خب بود دیگر، می‌رفتند سراغش می‌رفتند مرد سیاسی بود لازم هم نبود شریک باشد. بعد مطلب دیگری که بود این ما شیر پاستوریزه داشتیم که مؤسّسه‌ای بود و دخل داشت و در دست وزارت کشاورزی بود ایشان می‌خواستند که به عنوان حمایت کودکان بگیرند برای آنجا، این دو-سه‌تا کار بود، بنده با همۀ این‌ها مخالف بودم.

یک روزی ایشان دعوت کردند بنده را به ناهار. مرحوم رضا بوشهری پدر شوهرشان هم بودند. آقای ایزدی هم بود، شریف‌امامی هم بود، آن آقای دکتر دفتری هم که مال حمایت کودکان بود، بود. این‌ها بودند ناهار خیلی مطبوعی هم بود این مطالب مطرح شد. مطالب مطرح شد یعنی گفتند که والاحضرت این‌ها را علاقه دارند این‌ها. بنده زیر سر همۀ این‌ها زدم و بعد سر ناهار وقتی گفتم ان‌شاء‌الله فرصت دیگری برای خدمت‌گذاری پیدا می‌شود ایشان به طعنه گفتند با این سماجتی که دارید انتظار دارید که بازهم فرصت دیگری برایت پیدا بشود؟ خلاصه بنده زیربار ایشان نرفتم. که بعد زیربار مرحوم سپهبد بختیار هم نرفتم. عرض کنم بنده در تمام مدت وزارت و استانداری با ایشان ملاقات نکردم و وقتی این مطلب هم شاید قابل‌اشاره باشد وقتی بنده وزیر کشاورزی شدم به‌جای آقای دکتر آموزگار بود. شما موضوع غارتلو را که سابقه دارید؟

س- کجا؟

ج- غارتلو؟

س- نخیر.

ج- غارتلو معروف شد که چهار افسر بودند که یکی از آن‌ها همین جا هست نصرالله زاهدی، منزه، عرض کنم مزین و بایندر و سروان بلوچ و خطیبی. خطیبی که حسین خطیبی نه دکتر خطیبی شیر و خورشید و نه خطیبی شیلات. این در خیابان خانقاه منزل داشت و کارچاق‌کن بود ارتباط داشت با دستگاه‌ها، این‌ها در زمان مصدق توطئه چیدند که افشار طوس که رئیس شهربانی بود او را بدزندش. در منزل خطیبی ظاهراً پا انداختند به‌عنوان مجلس عیش و عشرت و خانم‌ این‌ها… کشاندند آنجا و متقی هم با این‌ها، متقی نه چی بود متقی بود؟

س-امیر متقی؟

ج- امیر متقی. او هم با این‌ها همکاری داشته رابطشان بود گویا سفارت انگلیس این‌جا و آنجا، این‌ها توطئه چیدند افشار طوس را کشیدند به آن خانه و بعد او را بی‎هوشش کردند و بردند به غارتلو و سروان بلوچ آنجا ناخن‌هایش را کشید و چه شد کشتند و بعد هم…

س- کی را کشتند؟ افشار طوس را؟

ج- بله؟

س- کی را کشتند؟

ج- افشار طوس را. بله افشار طوس را کشتند. افشار طوس هم آدم بسیار بدی بود زمان رضاشاه رئیس املاک بود و خیلی مرد قسی‌القلب متعدی بود.

س- این‌ها چه دشمنی با او داشتند؟

ج- بله؟

س- این‌ها چه دشمنی با او داشتند؟

ج- این‌ها هم برای اینکه رئیس شهربانی مصدق بود و می‌خواستند از او یک چیزهایی را، یک اطلاعاتی را از او بگیرند. این‌ها پیدا کردند که ریشه کجا هست، حسین خطیبی را این چهارتا افسر را هم توقیف کردند و آن‌وقت چون معمول هم بود مثل حالا مثل قبل مثل همیشه که تلگرافاتی در پشتیبانی دولت می‌کردند شب‌ها تلگرافات را می‌خواندند در دورۀ مصدق، می‌گفتند این بود تلگرافات اینک اقاریر این چهار سرتیپ خطیبی این‌ها را می‌آوردند که جریان این توطئه را عرض کنم شرح بدهند.

س- کجا شرح بدهند؟

ج- بله؟

س- کجا شرح بدهند؟

ج- در شهربانی در مورد استنطاق. و غارتلو را از این جهت عرض کردم چیز را بله که حسین خطیبی. خلاصه حسین خطیبی واسطه و از جهتی دلال و کارگردان این‌کار بود. وقتی بنده وزیر کشاورزی شدم دیدم یک پرونده‌ای روی میز بنده آمد. گاهی اوقات دنبالۀ مطالب گم می‌شود. که لبّ مطلب این است که سپبهد بختیار یک عریضه‌ای حضور شاه نوشته، نوشته حسین خطیبی به وزارت کشاورزی نوشته. نوشته حسین خطیبی عریضه‌ای حضور شاه عرض کرده و چهارصدهزار متر از اراضی باغ کشاورزی خوزستان را خواسته و اعلی‌حضرت هم اجازه دادند که این اراضی به او داده بشود. و بعد هم دکتر آموزگار آنجا هیئتی را مأمور کرده که از اعضای کشاورزی اینجا را قیمت کرده‌اند متری یک تومان که وصل بود به شهر که ده‌ساله بدهند به اقساط به ده‌ساله به حسین خطیبی. و مراحل طی شده بود دیگر فقط وزیر به اصطلاح باید اوکی می‌کرد. بنده که پرونده‌ها آمد روی میزم پرونده را متوقف کردم و زیرش نوشتم که چون این اراضی مورد احتیاج خود مؤسّسۀ باغ کشاورزی اهواز است بنابراین برای آقای خطیبی شما زمین دیگری درنظر بگیرید. چیزی نگذشت که آقای خطیبی آمد و بعد تلفن کرد بعد آمد بگو‌ومگو تا کار به اینجا گفت آقا شاه می‌بخشد شیخ علی‌خان نمی‌بخشد. و وقتی که برخاست گفت که این بدمنطقی‌ها را که کردید که همیشه خانه‌نشین هستی. وقتی رفت بنده به دکتر اسفندیاری معاون کشاورزی بود گفتم امروز برای ما برخورد بدی شد برای اینکه سپهبد بختیار چنین توصیه‌ای کرده و ما مجبور شدم که بنده رد کنم یقیناً برایش کدورت پیدا می‌شود.

گفت موضوع مهمی نیست یک دکتر عالیخانی هست که این تحصیلاتش در فرانسه بوده و حالا رابط بین ما و سازمان امنیت است این مشاور اقتصادی آن‌ها هست می‌آید پهلوی ما من فردا این می‌آورم خدمتتان شما مطلبی هم نگویید، فقط یک اظهار محبّت و احوال‌پرسی بکنید. این دکتر عالیخانی که بعدها شما هم یقیناً با او همکاری نزدیک داشتید این آمد روز دیگر بعد از مدتی انتظار در اتاق بنده بنده هم برحسب معمول که آدم برای جوان‌ها یک یا اللهی می‌گویید یک نیمی‌خیزی کردم یا اللهی کردم یک مدتی از تحصیلاتشان از سابقه‌شان پرسیدم رفتند. این‌ هم جریان کار ما با سپبهد بختیار بود و بعد هیچ‌وقت دیگر هم سراغش هم نرفتم کاری هم نداشتم. عرض کنم که او دنبال کار خودم بود. عرض کنم در آن جریانات یکی درگیری ما با اشرف بود. یکی هم این بود که کار ایشان را انجام ندادیم. بعد قضیه درخشش و قیام معلمین شد و این‌ها که شریف‌امامی از کار افتاد، شریف‌امامی که از کار افتاد.

س- شریف‌امامی چه جور نخست‌وزیری بود؟

ج- چی قربان؟

س- چه جور نخست‌وزیری بود شریف‌امامی در مقایسه با بقیۀ آقایانی که شما با آن‌ها کار کردید؟

ج- شریف‌امامی عرض کنم که، شریف‌امامی روی هم رفته نخست‌وزیر با قدرت و پرکاری بود. ولی با نهایت تأسف بعدها معلوم شد که همه‌جا آلودگی مالی دارد همه‌جا. بعضی رییس بانک کشاورزی کرج به بنده می‌گفت در آن دورو بر عرض کنم که جایی نیست که باشد و شریف‌امامی هم یک سهمی نداشته باشد. آدم روی‌هم رفته پول‌پرستی بود و دوستی هم زیاد سرش نمی‌شد. روابط دوستی مگر چیزهای نظر یا از نظر سیاسی که از او پشتیبانی بشود یا از نظر منفعتی روی هم رفته مرد البتّه پرکاری است ولی خب سواد و سابقه‌اش هم سابقۀ سواد و تحصیلات زیادی ندارد. چون خدمت نظام وظیفه‌اش هم به عنوان سرباز کرده نه به عنوان افسر. ولی مرد بی‌قدرتی بی‌سیاستی نیست و بی‌لیاقتی هم نیست ولی خب آدمی که نوع بنده از او تعریف بکند و دارای شخصیت قابل‌قبولی بداند نیست.

س- چی شد که بعد از آقای دکتر اقبال آقای شریف‌امامی انتخاب شد به‌عنوان نخست‌وزیر این منشأش مجلس بود یا شاه… ؟

ج- بله؟

س- منشأ این تصمیم شاه بود یا نخست‌وزیر؟

ج- منشأ این تصمیم بالاخره شریف‌امامی خودش را همین‌طور از موقعی که در اراک که ایشان از از انگلیسی‌ها توقیف کردند ایشان بندوبست محکم با خارجی‌ها داشت محکم. و فراماسون هم بودند و با همه هم در این‌کار در ایجاد روابط هم با همه خیلی آدم مسلطی بود و نگه می‌داشت و خودش را حفظ می‌کرد. و بعد خب دکتر اقبال عرض کنم دکتر اقبال یک آدم سیاست‌مداری نبود یک آدمی بود که نسبت به شاه فوق‌العاده صدیق بود نوکر بود و مطیع بود ولیکن یک آدمی که سیاستی بگرداند و ناراضی ایجاد می‌کرد و شریف‌امامی یقیناً مرد نرم‌تری بود و از این جهت شایستگی بیشتر داشت ولو اینکه فاقد سواد و شخصیت دکتر اقبال بود.

س- خب بین این ده سال زمانی که سرکار توی کابینۀ آقای رزم‌آرا بودید و بعد، بعد از ده سال در کابینۀ آقای شریف‌امامی بودید روابط بین نخست‌وزیر و شاه چه فرقی کرده بود در ظرف این ده سال یا بین کابینه و شاه؟

ج- شریف‌امامی علاقه داشت که وزرا مستقیماً با شاه ارتباط پیدا نکنند زیاد این‌طور، حالا مرحوم علاء که اصولاً شاه را همیشه به موجب قانون اساسی کشور کنار می‌گذاشت می‌گفتند شاه دخالت در کار نمی‌کنند علی‌رغم اینکه می‌کردند علاء منکر این امر بود.

س- علاء وزیر دربار؟

ج- بله. شریف‌امامی میل داشت که وزرا با شاه ارتباط پیدا نکنند ولو اینکه ما می‌کردیم.

س- یعنی از اینکه شما می‌کردید که احضار می‌شدید یا خودتان می‌رفتید؟

ج- نه خودمان وقت می‌خواستیم می‌رفتیم صحبت می‌کردیم.

س- چرا؟

ج- (؟) چون شاه خیلی خوش‌محضر بود بامحبّت بود صحبت کردن با او ما می‌رفتیم همیشه می‌رفتیم و عنوان استاندار به عنوان چیز من همیشه زیاد پهلوی شاه می‌رفتم و شاه را خیلی دوست داشتم و شاه خیلی خوش‌چیز بود و…

س- یعنی به‌عنوان وزیر… ؟

ج- حتی وقتی کابینۀ شریف‌امامی افتاد بنده عرض کدم آن دعوت را ما کرده بودیم مشکل‌مان این بود که وزیری آمده وزیر هند و حالا تکلیف ما چی هست؟ شاه وقت معین کرده برای بنده بروم حالا که بنده وزیر نیستم. تلفن کردم به این گیتی آقا شما بگویید چه کار کنیم…

س- به کی؟

ج- گیتی معمولاً در دربار کار می‌کرد و وقت معین می‌کرد.

س- آقای گیتی؟

ج- بله؟

س- آقای گیتی؟

ج- بله بله. و گفتن آقا ایشان گفتند نه. حالا وزیر هم معین شده بود که معلوم بود که ارسنجانی است. گفتند نه اعلی‌حضرت فرمودند خود مهدوی بیاید. بنده خودم با وزیر کشاورزی رفتم. اتّفاقاً مرحوم سپهبد نقدی را هم توی راهرو این‌ها دیدم به بنده تبریک گفت. چون ژاکت تنم بود گفتم من به عنوان وزیر نیامدم معرفی بشوم اعلی‌حضرت وقت دادند که من وزیر هند را بیاورم این‌جا و معرفی بکنم و خیلی اظهار محبّت کردند این‌ها. شاه همیشه نسبت به من …

س-خب ولی در شرایطی که نخست‌وزیر که آقای شریف‌امامی باشد علاقه‌ای نداشت وزرایش در تماس باشند محضور دیگری نبود در این موضوع؟

ج- بله؟

س- یعنی فکر کنید که زورش نمی‌رسد در هر حال این کاری نمی‌تواند بکند…؟

ج- نه خب آن‌قدرها زورش نمی‌رسید نخیر آقای شریف‌امامی البتّه ما هم وزرایی نبودیم که اتّفاقاً یک شب یا دوشب پیش از چیز بنده یک درگیری هم تلفنی با شریف‌امامی داشتم. یک مقداری ما کود شیمیایی حمل کرده بودیم آمده بود مانده بود در همان‌موقع تهران هم دچار کمبود غله بود و بایستی کامیون‌ها غله می‌آوردند. با بهنیا اختلاف داشتیم. من به شریف‌امامی پشت تلفن گفت شما باید فلان می‌کردید، گفتم آقا شما برای من چرا تکلیف معین می‌کنید؟ مگر من کار خودم نمی‌دانم که شما برای من چیز کنید من نمی‌فهمم این چه طرز صحبتی است؟ التفات می‌کنید. اتّفاقاً خیلی متأسف شدم برای اینکه روز بعد کابینه افتاد و خب این چیزها البتّه دیدنش هم رفتم. ولی بعدها دیگر روابط دیدوبازدیدی بنده با همدیگر نداشتیم.

س- علت اینکه بنده این سوال را کردم این است که یعنی هستند می‌گویند که به‌تدریج که زمان گذشت شاه اختیاراتش و نظارتش را روی دولت و به اصطلاح دستورات مستقیمی که می‌داد روز‌به‌روز افزایش پیدا کرده بود؟

ج- این درست است. برای اینکه خودش…

س- حالا بنده می‌خواستم مقایسه کنم کابینۀ رزم‌آرا که جناب‌عالی در آن تشریف داشتید…

ج- خب البتّه رزم‌آرا، کابینۀ رزم‌آرا بالاخره ما احساس این می‌کردیم که سرنخ دست رزم‌آراست. درست است؟ ولو اینکه شاه را می‌دیدیم این‌ها، ولو اینکه شاه دستورات را هم می‌داد ولی ما عرض کنم که می‌دانستیم که بالاخره چیز عرض کنم که قدرت آن موقع دست رزم‌آرا هست. ولی در موقع شریف‌امامی این‌ها می‌دانستیم و استانداری می‌دانستیم این نیست.

س- می‌دانستید که لابد دیگر قدرت دست خودش است؟

ج- بله. خب بنده عرض کنم که دکتر اقبال. بنده استاندار خوزستان بودم دکتر اقبال آمد آنجا ایام عید، همان‌موقعی بود که آقای فروهر وزیر دارایی مرحوم علاء بود. بنده روی سابقه‌ای که با دکتر اقبال داشتم به ایشان تلفن کردم ایشان وزیر دربار بودند و رییس دانشگاه که تشریف آوردید و ایشان مثل اینکه آبادان بودند که میل داشتم یک روزی خواهش کنم تشریف بیاورید ناهاری در اینجا فلان کنید یا برای اینکه اظهار محبّتی کنند گفتند که بسیار خوب این‌ها و بعد گفتم مثل اینکه دکتر نامدار هم اینجا هست گفت کجا هست؟ بعد گفت من با دکتر نامدار می‌روم بصره این‌ها و برمی‌گردم و بعد ما همدیگر را می‌بینیم. وقتی ایشان برگشتند آقای دکتر شهریار که از هم‌شاگردی‌های ایشان بود رفقایشان بود فرماندار خرمشهر بود. دکتر شهریار به بنده گفت که آقای، ایام عید بود که آقای اقبال ناهار می‌آیند آن‌جا فلان روز و شما هم بیایید. من به او گفتم که من آقای فروهر وزیر دارایی این‌جا هست و من را خواهش کرده قبول کردم که ناهار را با او بخورم و شما به من (؟) ولی مع‌هذا میل داشتم بنده بروم با آن‌ها ولی من و خانم رفتیم به دیدن فروهر و فروهر روی روابط هم‌شاگردی و دوستی اصرار کرد که من شما را نمی‌گذارم بروید و ما را ناهار نگه‌داشت و دکتر اقبال هم که یک آدم عرض کنم که بدمنصب از جهتی زودرنجی بود دکتر شهریار مدتی هم به‌عنوان اینکه استاندار قرار است بیاید ناهار را عقب انداخته بود و دکتر اقبال از این‌کار خیلی رنجیده خاطرشد و بعد هم که بنده تلفن کردم چون بنا بود برود پالایشگاه را ببیند خلاصه دیگر به بنده رو نشان نداد و ما آن‌جا رابطه‌مان قطع شد. رابطه‌مان قطع شد تهران به‌علاوه دو سه کار کوچک هم به بنده رجوع کرده بود که انجامش ممکن نبود، یکی یک سپهرنیائی بود که می‌گفتند که مرد درست و راستی نیست می‌خواست بنده به او یک فرمانداری بدهم یک کار دیگر هم بنده نکردم. عرض کنم…

س- آقای دکتر اقبال چه سمتی داشتند در این موقع؟

ج- بله؟

س- چه سمتی داشتند؟

ج- استانداری خوزستان.

س- شما؟

ج- و او وزیر دربار بود.

س- و سرکار استاندار خوزستان.

ج- وزیر دربار بود، فروهر وزیر دارایی. اتّفاقاً برگشتند ایشان نخست‌وزیر شدند. بنابراین مصمم شدند که بنده را از خوزستان بردارند بله. بنده هم آن‌وقت روابطم با آقای علم خوب بود. اتّفاقاً یک مصاحبه‌ای هم با بنده کردند یکی از شاگردهای قدیمی بنده هم آنجا جزء معلمین دانشکده بود بنده یک کلیاتی را نوشتم بقیه را به او واگذار کردم درآن مصاحبه هم طوری عنوان شده بود که برای دکتر اقبال این فکر پیدا شده بود که بنده نسبت به ایشان بی‌محبّت و بی‌ارادت هستم به‌حساب. ایشان نخست‌وزیر شدند به فکر افتادند که بنده را از آن‌جا بردارند. و شاه هم در حال مسافرت بود همین کار را کردند به بنده تلگراف کردند که شما استاندار مازندران هستید. بنده هم استاندار بعد از خوزستان و وزارت استانداری مازندران استانداری کوچکی بود هیچ کاری نداشت. آمدم تهران و رفتم به دیدن ایشان گفتم که آقا من امر شاه هم بود نمی‌توانستم دیگر بنده رد نمی‌توانستم بکنم صحبت‌هایی کردم دیدم ایشان همیشه جواب سربالا می‌دهند، گفتم آقا آنجا حقوقش کم است نمی‌دانم ساختمان فلان ندارد گفت همین‌که هست تقریباً. عرض کنم که بنده آمدم.

س- در این بین…

ج- تلفن کردم که ایشان را ببینم ایشان گفتند نه ما کارهایی که باید خودمان می‌کنیم تقریباً جواب رد داد، بعد از دو روز هم دکتر جلالی وزیر کشور بود خلاصه تلفن کردند که شما نروید از طرف دکتر اقبال هم پیغام دادند. بنده تصمیم گرفتم که دستور آقای نخست‌وزیر آقای دکتر جلالی را انجام ندهم. چون این دستور شفاهی بود بنده مدرک در دست داشتم که استاندار مازندران هستم. بنده فرستادم یک اتومیبل کرایه کردند شب هم منزل سیداسدالله موسوی با آقای شریف‌امامی شام مهمان بودیم.

بنده شب حرکت کردم به طرف مازندران به عنوان استاندار، وقتی هم شیروان رسیدم آن‌جا گفتم که تلفن کردند به ساری که استاندار دارد می‌آید یک آقای غفاری پیرمردی هم فرماندار و کفیل بود. رسیدم به شاهی گفتم این‌جا چه اقداماتی برای زلزله این‌ها کردید شیروخورشید؟ گفتند اینجا شیروخورشید ندارد. بنده فرستادم آنجا عقب ۱۵ نفر خودم بعد ۵۰ تومان آدمی یا نمی‌دانم ۱۰۰ تومان می‌دادند یک ۱۰۰ تومان هم خودم دادم در شاهی وشیرگاه اختلافاتی بود. شیروخورشید شاهی یک‌هو سر راه تشکیل دادم رفتم ساری، ساری در این بین گفتند که والاحضرت شمس آمده برای اینکه ایشان تشکیلات شیروخورشید این‌ها دارند. یک آقایی هم آقای ودادی رییس چیز بود بنده رفتم در همان عمارت شهرداری که فرماندار هم مال استانداری بود آنجا منزل کردم. منزل کردم و عرض کنم استاندار به‌عنوان استاندار اتومیبل کرایه بود آن پلاک استانداری را هم چسباندم به اتومبیلم گفتم هرچند روزی بود هرچه می‌خواهد بدهید. وقتی والا حضرت شمس آمد بنده رفتم آنجا دکتر راجی بود. به دکتر راجی گفتم آقا…

س- که وزیر بهداری؟

ج- بله اقبال بود. آن موقع مثل اینکه دکتر راجی ولی بله دکتر راجی نمی‌دانم وزیر بود آن وقت یا وکیل بود درهرحال بود با بنده هم رفیق بود. استقبال چیز رفتم تا شیرگاه استقبال والاحضرت شمس ایشان آمدند بنده هم در این بین خودم رفتم با یک دانه هلکوپتر یک کیسه برنج هم همراهم بردم آنجا در چیز بود یادم رفته در چیز سنگ. و سری زدم زلزله بود برگشتم، والاحضرت شمس هم بعد دو مرتبه مشایعت کردیم تا شیرگاه و دکتر راجی و آقای چیز هم بود. حالا یادم رفت اسمش وکیل بود. یادم نیست. بعد گفتیم آقا چیز گفته که، حالا تلگرافاتی هم که بنده به آقای اقبال می‌کنم استاندار جواب نمی‌دهند استانداری جواب می‌دادند بنده را به عنوان استاندار نمی‌شناسند. صحبت شده بود که فلانی کارهایی دارد فلان دارد. گفته بودند با اجازه هر کس رفته با همان کارهایش را انجام بدهد. در این بین اعلی‌حضرت آمد، اعلی‌حضرت آمدند. بنده به‌عنوان استاندار رفتم به پیشواز ایشان تا پل سفید، پل سفید رفتیم اعلی‌حضرت آنجا سوالاتی کردند از جمله گفتند آقا امسال بارندگی چطوره این‌ها؟ گفتم بد نیست گفتند: اه! با این‌ همه باران آمده تازه می‌گوید بد نیست. خلاصه ایشان سوار اتومبیل شدند که گردشی بکنند بنده هم جلوی اتومبیل نشستم توضیحاتی دادم ما رفتیم با شاه به بابل، اعلی‌حضرت آنجا که استراحت کردند روز بعد برگشتیم به آمل در نزدیکی‌های آمل یک جایی بود از آنجا بایستی سواره می‌رفتیم با اسب به محل زلزله بود. از اشخاصی که آمدند و با ما بودند یکی آقای

س- آتابای

ج- آتابای بود که با آمد و سرلشکر انصاری که وزیر راه بود و بنده. کشوری بنده بودم فقط. رفتیم تا محل زلزله، محل زلزله آنجا اعلی‌حضرت بازآمدند در مراجعت یک هلیکوپتر آمد که اعلی‌حضرت را ببرد من خدمتشان عرض کردم که برای اعلی‌حضرت خطرناک است . هلیکوپتر اینجا فلان این‌ها بعد هم که من یک عرایضی داشتم که حضورتان عرض کنم گفتند شما را که در بابل می‌بینیم. بابل که وقتی خواستیم یک فرصتی نشد من اعلی‌حضرت را ببینم در ایستگاه شاهی شاه در حال حرکت که بودند من دو مرتبه مطلب را تجدید کردم تجدید مطلب کردم که قرار بود عرایضی حضور اعلی‌حضرت بکنم و ایشان گفتند که بیا سوار شو.

سوار راه‌آهن بنده رفتم در همان سالنی که اعلی‌حضرت بودند و ملکه ثریا هم بود نشستیم، بنده مطلب را مطرح کردم که وقتی اعلی‌حضرت تشریف نداشتید این جریان شد که من را از خوزستان احضار کردند به تهران و بنا شد بیایم مازندران در این بین آقای دکتر اقبال پیغام دادند که من نیایم البتّه با تشریفات چاکر فلان این‌ها. و بعد فکر کردم که من از رفتن به حدود مازندران غفلت کنم برای اینکه آنجا زلزله شده و آنجا احتیاج به یک کسی دارد که یک مراتب کارهایی را انجام بدهد به این جهت بنده آناً آمدم به مازندران و علی‌‌رغم دستور دکتر اقبال، حالا امر می‌فرمایید و دکتر اقبال هم به مناسبت یک صحبت‌هایی که در خوزستان شده بود بدون جهت با بنده یکی به دو کرده بود. حالا امر می‌فرمایید که در التزام رکابتان بنده می‌آیم به تهران و ایشان گفتند شما بمانید چون زلزله این‌ها هست تا من بعد رسیدگی بکنم و این‌طور شد علی‌رغم دکتر اقبال بنده در آنجا ماندنی شدم. بعد مکاتبات سختی بین ما و دکتر اقبال می‌شد از جمله ایشان نوشته بودند که با اختیاراتی که به استانداران داده شده این‌ها شما فلان فلان بکنید، بنده به ایشان نوشتم که من در اینجا و از این اختیاراتی که داده‌اید چیزی استنباط نکردم. برای اینکه مطابق مقررات قانونی ما نه تنها استاندار اختیاری ندارد بلکه وزرا هم در باطن اختیاری ندارند چون مردی به درایت و لیاقت شما که به مناصب مختلف رسیده من در این بازدیدی که از بخش‌ها و شهرستان‌ها کردم آثاری ندیدیم. زیرا نه در وزارت پست و تلگراف، مدتی که شما متصدی وزارت پست و تلگراف بودید من دفتر پستی ندیدم آنجا ایجاد شده باشد. یا وقتی وزیر کشور بودید (؟) اتاقی برای بخش‌دار ساخته یاشد یا در مدت وزارت راه شما راهی از بخش به چیز ساخته باشد یا در وزارت بهداری شما درمانگاهی و یک وزارت دیگر هم بود آن را ضمیمه کرده بودم. بنابراین وقتی شخصی به درایت و لیاقت شما که این کاری انجام…