روایت کننده: آقای حسین ملک
تاریخ مصاحبه: ۱۳ مارس ۱۹۸۴
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
س- آقای ملک در بدو امر میخواهم از شما تقاضا کنم که توضیح بدهید برای ما که شما در چه سالی به دنیا آمدید، کجا به دنیا آمدید و چه تحصیلاتی کردید و از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدید؟
ج- من متولد اراک هستم در ۱۲۹۹. تحصیلات اولم یعنی تا دیپلم را در اراک خواندم. بعد هم رفتم دانشکده کشاورزی.
س- دانشکده کشاورزی کرج؟
ج- کرج. بعد فعالیت سیاسی من باید بگویم که از سال دوم دانشکده یعنی ۱۳۲۰ به این طرف شروع میشود. قبل از اینکه ارتش متفقین به ایران بیایند، خلیل ملکی برادرم در دامغان تبعید بود. تابستان من رفتم به دیدن او و این همان سالی بود که ارتش متفقین وارد ایران میشد. قبل از آن، من مجلههای دنیا را خوانده بودم چیزی هم نمیفهمیدم از آنها تا آن مسافرت رفتم پیش ملکی شاید مثلاً یک پانزده روزی در دامغان با او بودم و مرتب از او سؤال میکردم. سؤالهای (پاسخهای) او کلید فهم آن چیزهایی را که توی مجلۀ دنیا نوشته شده بود به من داد. به این ترتیب من وقتی برگشتم، یک بار دیگر تمام آن مجلهها را خوانده و یک ایدههای اولیهای از مارکسیسم به دستم آمد. تا یک رفیقی داشتم به اسم صادق انصاری -همشهری من و یک خرده هم قوم و خویش ما بود، او در اراک با طبری آشنا بود چون طبری تبعید شده بود به اراک- آمد به من گفت که «من با طبری آشنا هستم او یک حرفهایی میزند بیا برویم پیش او». رفتیم. رفتیم و در واقع مخفی از ملکی من رفتم با طبری اینها آشنا شدم و رفتم صاف و ساده عضو حزب توده شدم ۱۳۲۰.
از آن به بعد دیگر محل کار من درس میخواندم دانشکده کرج بود و شروع کردم هر چه گیرمان میآمد از مارکسیسم میخواندیم و اول کتابی که من گیرم آمد از مارکسیسم یک کتاب نسبتاً جامع vulgarization اقتصاد مارکسیستی بود که تمامش را هم ترجمه کردم. به این ترتیب اولین الفبای مارکسیسم را آنها را ما اینطوری توی جلسات به دست آوردیم. آقای طبری هم یه حوزهای درست کرده بود که اعضایش عبارت بودند از: نوشین، خیرخواه، همین انصاری، من، شرمینی، خاشع، تا جایی که یادم میآید اینها؛ ها، تمدن. اینها اعضای آن حوزه بودند که مدتی طول کشید و در واقع اولین فورماسیون ما در آنجا صورت گرفت. بعد هم من توی کارم بود، توی دانشکده، افراد را جلب بکنم به حزب توده. این شروع به اصطلاح حرکت به طرف فعالیت سیاسی بود که همینطور که ملکی گفته در واقع چون ما در برابر هیچ آلترنانیوی قرار نداشتیم، یا بایستی رژیم را قبول میکردیم یا اینکه به تنها آلترناتیوی که به ما ارائه شده بود روی میآوردیم، من هم مثل جریان عمومی بدون اینکه واقعاً انتخابی یا فکری چیزی در کار باشد به قول ملکی، به وسیلۀ کمونیست انتخاب شدیم. رفتیم سر کمیته. این اولین حرکت بود.
س- شما این سالی که میگویید ۱۳۲۰ که با احسان طبری ملاقات کردید عضو حزب توده شدید، حزب توده آن موقع به طور رسمی هنوز تشکیل نشده بود که صاحب این فرم،
ج- چرا من،
س- دفتر و
ج- چرا شده بود.
س- روزنامههای
ج- تو روزنامه بود. روزنامه «سیاست» من یادم هست رفتم توی روزنامه سیاست و آنجا هم اولین مقاله را آنجا نوشتم همان ۱۳۲۰، آره زمستان ۱۳۲۰ بود، حالا یک خرده. و نمره کارت عضویت من هم ۲۷۰ یا ۲۷۴ بود یعنی آن اوایل، اولین کسانی که رفتیم عضو حزب توده شدیم بودم به این دلیل خیلی زمان دوری است.
س- اولین باری که بعضی از رویدادهای سیاسی در خارج و داخل حزب توده برای شما سؤال ایجاد کرد راجع به راهتان، چه زمانی بود؟
ج- این مسئله دو شق دارد. یکی راهمان راجع به راه سیاسی ما در داخل حزب، یکی در رابطه با حزب و خارج. از داخل حزب خیلی زود، از وقتی که من مسائل سازمانی و حزبی و اینها را خواندم میدیدم که با رفتار دستگاه رهبری حزب تطبیق نمیکند. به این ترتیب از اول تمایل من به طرف آن گروهی رفت که به اصطلاح بعداً اسم اصلاحطلبان در داخل حزب توده گرفتند و این پایه و اساس آن چیزی بود که ما بعداً انشعاب کردیم.
اما این سؤالی که شما میکنید وجه دیگرش این است که در رابطه با حزب توده به طور کلی و خارج، اولین شوک -به معنای واقعی کلمه شوک- که به من وارد آمد آن وقتی بود که ما یک میتینگ درست کرده بودیم برای اینکه امتیاز نفت را حزب توده میخواست به کافتارادزه بده، آمده بود برای شورویها امتیاز نفت میخواست و ما هم میتینگ بزرگی تشکیل دادیم. توی این میتینگ من به درستی یادم هست که وسط خیابان شاه آباد که رسیدیم من یک دفعه متوجه شدم که سربازان سرخ از ما حمایت میکنند و این سؤال برایم پیش آمد که «آیا ما نفت را میخواهیم به شورویها بدهیم یا شورویها میخواهند نفت را از ما بگیرند؟». این اولین شوکی بود که به من از لحاظ رفتار حزب توده به صورت کلی در میدان سیاست کلی وارد آمد. این جواب شما.
س- این مقدماتی که فراهم شد و منجر به انشعاب ۱۳۲۶ شد، چه بود آقای ملک؟
ج- والله این موضوع،
س- در داخل حزب.
ج- در داخل حزب، این موضوع برای خود من از آذربایجان شروع میشود. وقتی من به آذربایجان رفتم به عنوان کادر حزبی رفتم با آرداشس آوانسیان. رفتم آنجا. در آنجا یک عده از این مهاجرین را آنها در واقع استخدام کرده بودند درست من هم آن وقتها نمیفهمیدم. ولی مدل، مدل حزب کمونیست بود یعنی professional و اینها همهشان از مهاجرینی بودند که در آن طرف سرحد، تعلیماتی دیده بودند به عنوان تبلیغاتچیهای کمونیسم و در آذربایجان کار میکردند تحت چیز آرداشس آوانسیان و آقای امیرخیزی. آن وقت اینها متد کارشان، میرفتند توی دهات و بیشتر مثل واقعاً کارمندان فقیری، من یادم میآید نوع امنیهها چطور میرفتند حقوقشان را نمیدادند آنها هم میرفتند از مردم تلکه میکردند، یک همچین وضعی داشتند.
س- این زمانی که شما دارید توضیح میدهید زمانی است که فرقه دموکرات حکومت میکرد؟
ج- نه، نه، خیلی قبل از آن.
س- قبل از آن.
ج- قبل از فرقه دموکرات. همان زمستان ۱۳۲۰. بعد من آنجا شروع کردم به این که یک سازمان جوانان درست کردم، کنفرانسهای هفتگی راه انداختیم داخل کلوب، به کنفرانسهای بزرگتری که از افراد به خارج دعوت میکردیم روشنفکر اینها، و به تدریجی آنجا را من یک شکل حزبی به آن دادم، از آن صورت professional آن آدمهای دهاتیوار و یولداش به معنای درست کلمه بیرون آمد و یک عدهای آمدند و بحثهای تئوریک و اینها را شروع کردیم.
ولی از همانجا من احساس میکردم که روش کار ما با روش کار آنهایی که از آن طرف آمدند، کم کم این اصطلاح عمومی شد، آنهایی که از آن طرف آمدند «آن طرف» در زبان ترکی یعنی آن طرف ارس و این اصطلاح تاریخی است، آنهایی که از آن طرف ارس آمده بودند یعنی مهاجرین، با ما که از تهران آمده بودیم یک نوع تضادی داشتند و در واقع آنها بیشتر روسوفیل بودند تا متأثر باشند از این افکار اجتماعی و برنامههای رفورم حزب توده و اینها، بیشتر جنبه روسوفیلی بود. این وضع بعدها که من دوباره به خراسان هم رفتم آنجا هم وجود داشت. آنجا هم یک عده مهاجر داشتند.
من حتی خوب یادم هست در یک حوزهای از اینها این سؤال را کردم که «اگر روسیه کشور سوسیالیستی نبود، شما طرفدار روسیه بودید؟» یک دفعه دیدم که اینها در برابر یک سؤالی قرار گرفتند که ابداً فکرش را نمیکردند. به این ترتیب برای آنها سوسیالیسم و روسیه یک معنی داشت به طوری که کاملاً میشود تصور کرد که اگر در روسیه انقلاب هم نبود و روسیه تزاری وارد جنگ شده بود و مملکت ما را اشغال میکرد، یک همچین آدمهایی وجود میداشتند و برای روسیه کار میکردند. به این ترتیب در داخل حزب دو گروه آدم بود، آدمهای روسوفیل و آدمهای کمونیست.
س- در پاسخ این سؤال شما به شما چه گفتند؟
ج- هیچی نگفتند نتوانستند جواب بدهند و این منشا این آن چیزی بود که بعدها تبدیل شد به انشعاب. کسانی که اعتقاد داشتند به آن نوشتهها و واقعاً نوشتهها چرا؟ چون که از آنچه که اتفاق میافتاد در داخل شوروی هیچکس خبر نداشت و در نتیجه این وسعت پیدا کرد تا اینکه موقعش که رسید شد انشعاب.
س- در زمینۀ فراهم کردن این انشعاب چه کسانی شرکت داشتند؟ درست است که آقای ملکی رهبر این جریان بودند ولی چه کسانی دست اندرکار تدارک این انشعاب بودند؟
ج- این موضوع کاملاً واضح بود که یک اختلاف نظر بسیار شدید بین کسانی که در کنگرۀ اول به اسم اصلاحطلبان شناخته میشدند و کسانی که تابع سفارتخانه و قنسولگریها بودند وجود داشت همانطور که الان گفتم تا دکتر اپریم آمد به تهران قبل از سقوط آذربایجان. او مسئلۀ آوانگارد را مطرح کرد. آدمی بود بسیار بسیار به اصطلاح از لحاظ مارکسیستی دانش بالایی داشت و خودش هم چون اقلیت بود، گمان کنم آسوری بود، یک حالت revolt در او بود و چون در انگلستان هم درس خوانده بود دموکراسی و اینها بیشتر به مذاقش جور بود. او و خامهای این دو تا با هم تفاهم زیاد داشتند و ما هم که متوجه آن، در جستوجوی آن بودیم که ببینیم چطور شده که مسئلۀ آذربایجان پیش آمده و شکست خوردیم، بیشتر تمام ذهنمان را متوجه این بود که شکست ما شکست تشکیلاتی بود. یعنی مربوط به عدم رعایت دموکراسی در داخل حزب و در نظر گرفتن منافع ایرانی و کمونیست در ایران در برابر منافع شوروی که آنها هی تمام فکر و ذکرشان این بود که باید پشت جبهه را حفظ کرد.
در این زمینه، یک جلساتی درست شد در داخل حزب که به آن میگفتند «جلسات بحث و انتقاد داخلی». تمام کادرهای حزب میآمدند هفتهای یک بار و با یک علاقۀ بسیار شدید در آن بحثها شرکت میکردند. در آن چیزها عملاً من تبدیل شده بودم به بلندگوی اپوزیسیون داخلی. هیئت اجرائیه بود آن وقت خود کمیتۀ مرکزی از بین رفته بود و هیئت اجرائیه جایش را گرفته بود که آقای طبری و آقای قاسمی در واقع مدافعین اصلی تاکتیک هیئت اجرائیه و کمیتۀ مرکزی سابق بودند. ماهها این جریان ادامه داشت، ادامه داشت تا اینکه ما فکر میکردیم که بایستی مطابق با آن فرمولی که در واقع اپریم گفته بود یک آوانگارد درست کنیم. این فکر را من، ناصحی و آلاحمد گرفتیم بدون اینکه به اپریم یا چیز بگوییم رفتیم جلساتی درست کردیم، در آنجا مارکسیسم را، البته مارکسیسمی را که از شوروی یاد گرفته بودیم، میخواندیم. همۀ آنها وجه دموکراتیک را سخت به اصطلاح توصیه میکردند. آن نوشتهها با متد کاری که کمیته مرکزی یا هیئت اجرائیه عمل میکرد به کلی متضاد بود.
به این ترتیب ما توانستیم در داخل حزب یک شبکه بسیار وسیعی درست بکنیم که تقریباً تمام روشنفکران نوع سوسیال، نه آنهایی که تیپ وابستگی به شوروی و قدرت داشتند، ما آوردیم داخل شبکههای کار خودمان سازمان دادیم و این را هیچکس غیر از ما سه نفر نمیدانست. گاهی گداری با خامهای ما شور میکردیم. من مقدمات این کار را برای اینکه این شکلی عملی بشود حتی به طبری هم گفته بودم منتها طبری یادش رفته بود چون خودش طبری تمایلاتش از نوع اصلاحطلبانه بود. تا اینکه آن چیزی که ما را ترکاند این بود که به دلیل وجود این شبکه، ما در انتخاباتی که شد برای کنفرانس تهران اکثریت با این گروهی بود که ما درست کرده بودیم در داخل حزب و کمیته مرکزی بو برده بود اما به هیچوجه نمیتوانست دست بگذارد رویش. ما اکثریت را بردیم و فشار آوردیم که باید کنگره تشکیل بشود تا در کنگره به علل اساسی شکست آذربایجان و حزب رسیدگی بشود.
آقای رادمنش در جلسهای که قرار بود به ما جواب بدهد کمیته مرکزی برگشت و گفت که «کنگره تشکیل نخواهد شد به دلیل مسائل امنیتی». البته ما معنی این حرف را خوب میفهمیدیم، معنی آن این بود که رفتیم با رفقای روسی صحبت کردیم آنها اجازه دادند که ما کنگره را تشکیل ندهیم. این مسئله ما را که قبلاً یک سازمان داشتیم رفتیم بلافاصله در آنجا دور هم نشستیم فکر کردیم که چهکار کنیم. در آنجا در آن جلسه، حالا تاریخهایش به دقت یادم نیست، فکر اصلی انشعاب در آن جلسۀ سه نفری تشکیل شد.
س- سه نفری کیها بودند؟
ج- من و آلاحمد و ناصحی. البته قبلاً هم این صحبتها را همانطور که گفتم در چهارچوب آن بحث و انتقاد داخلی با کسانی که با ما بودند مثل مثلاً دکتر عابدی، خامهای، اپریم اینها صحبت میکردیم، اینها همه جزو اپوزیسیون چیز بودند و آنجا ما تصمیم گرفتیم به انشعاب. منتها فکر کردیم که وزن و شخصیت ما کافی نیست که یک همچین چیزی را اعلام بکنیم، باید برویم و اشخاص را، از شخصیتهای به اصطلاح رهبری حزب کمک بگیریم. دو نفر به ذهن ما آمد یکی نوشین بود یکی ملکی. نوشین هنوز یادم نیست توی هیئت اجرائیه بود؟ آره بود ولی فعال بود. ملکی فعال نبود، چند ماهی بود که رفته بود در نتیجۀ اختلافات شدیدی که داشت رفته بود نشسته بود توی خانه هیچ فعالیتی نمیکرد. ما خیلی زود فهمیدیم که نوشین آدمی که بتواند این کار را به عهده بگیرد و آن همت را داشته باشد نیست، شخصیت تئوریکش هم خیلی قوی نبود او بیشتر یک شخصیت هنری بود. تا رفتیم با ملکی صحبت کردیم، به موازات این افتادیم در داخل حوزههای حزبی و افراد زیادی را به اصطلاح سنجش میکردیم آزمایش میکردیم که آیا با اصول افکار ما موافق هستند یا نیستند. تا با ملکی ما تقریباً یک یک ماهی یک ماه و نیمی بحث کردیم و او را قانع کردیم که اگر ما انشعاب بکنیم موفق میشویم حزب را این وضع نجات بدهیم و او قبول کرد.
س- من یک سؤال دارم اینجا و آن این است که شما در این جلسۀ سه نفری که صحبت کردید و تصمیم به انشعاب گرفتید منظورتان از انشعاب چه بود؟ یعنی اینکه هدف انشعاب چه بود؟ میخواستید حزب تودۀ مجزا درست بکنید یا چه میخواستید بکنید؟
ج- آن خیلی برای ما آن وقتها اینطور روشن بود واضح اینطور میدیدیم که اصالت حزب کمونیست ایران آن چیزیست که ما یاد گرفتیم در آن literature مارکسیستی، و اینها افرادی هستند منحرف و این الگوها هم توی تاریخی که به ما یاد داده بودند، داده شده بود. ما اینها را نوع آدمهایی مثل زنویف و کامنوف و این آدمها تلقی میکردیم، آدمهای خائنی که دارند خرابکاری میکنند منتها رأس و رهبری international که تماماً به آن وابسته بودیم از اینها خبر ندارند. ایدۀ اصلی ما این بود که اگر ما بیاییم، اصلاً استدلالی که ما را قانع کرد و ملکی را قانع کرد به اینکه ما بیاییم انشعاب بکنیم این بود که ما دستمان نمیرسد به آنها اطلاعات بدهیم. اینها تمام اطلاعات و ارتباطات حزبی را قبضه کردند در دست خودشان. اگر ما یک عملی انجام بدهیم آنها این سؤال را از خودشان خواهند کرد که چه شده؟ در نتیجه به این صرافت میافتند که بیایند ببینند اختلافات بر سر چیست و رسیدگی کنند و چون حق با ماست چون مارکسیست واقعی ما هستیم و اینها یک مشت آدمهای فلان و فلان، در نتیجه اینها میآیند و حزب را از این گند و کثافت آزاد میکنند. این فکر اصلی انشعاب بود که البته حالا میفهمیم یعنی خیلی زود بعداً فهمیدیم که اشتباه با ما بوده و حق با آنها بوده، برای اینکه در واقع استالین هم خودش یک نوعی از همین جور آدمها بوده که آدمهای حسابی را بیرون کرده یا اصلاً بگوییم کمونیسم نمیتواند آدم حسابی را در داخل خودش نگه دارد. این جواب حرف شماست که آن فکری که ما را به اینجا رساند این بود. ولی گفتم آن سه نفر در واقع ما ماههای قبل یک شبکه درست کرده بودیم حوزههایی داشتیم و همین چیزها را ترجمه میکردیم و در توی این حوزهها به عنوان مارکسیسم پخش میکردیم که به کلی با تعلیمات سیاسی خالص حزب فرق داشت.
س- خوب رسیدید به اینجا که آقای ملکی رهبری انشعاب را قبول کرد.
ج- انشعاب را قبول کرد، وقتی ایشان رهبری انشعاب را قبول کرد آمدیم و یک اعلامیۀ بسیار مفصلی برای انشعاب نوشتیم و اینها بله، مثل اینکه در منزل، اسمش را یادم رفته، نوائی، پشت پمپ بنزین دروازه دولت آنجا منزلی داشت آنجا را مرکز قرار دادیم. بعد ما مقدمات را فراهم کرده بودیم و اولین اعلامیۀ انشعاب را صد و پنج نفر از نخبگان حزب امضا کردند واقعاً از نخبگان که دیگر تاپ بودند این را امضا کردند، دکتر عابدی، زنجانی، زاوش و خیلیهای دیگر و کادرهای اصلی که حوزهها را اداره میکردند آنها همه با ما، و تا آخرین لحظه هم که اعلامیه بیرون آمد کمیته مرکزی اصلاً خبر نداشت از آنچه که میگذرد. ما این کار را خیلی قشنگ فراهم کرده بودیم. بعد ولی انتظار ما بیهوده بود. بعد از تقریباً یک ماه رادیوهای شوروی شروع کردند به ما بد و بیراه گفتن و این ما را به کلی در یأس مطلق فرو برد برای اینکه دیدیم تمام نقشهمان به هم خورد. ما با تمام وجودمان کمونیست و انترناسیونال بودیم به سوسیالیسم اعتقاد داشتیم به استالین اعتقاد داشتیم و خیال میکردیم که این یک عده گروه آدمهای خائن در داخل حزب توده مانع این میشوند که واقعیت مارکسیسم پیاده بشود. ولی خب، طبیعت شوروی این بود که عکسالعملش این بود که ما را رد کرد و شروع کردند بد و بیراه گفتن.
س- این در سال ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. شما از سال ۱۳۲۶ تا اینکه دوباره شروع به فعالیت سیاسی کردید چهکار میکردید در این فاصله؟
ج- خوب، بعد از اینکه آنها این بد و بیراه را گفتند تقریباً یک ماه بعد از اولین اعلامیۀ انشعاب، یک اعلامیۀ مفصل دیگری نوشته شد که ملکی نوشت و آنجا ما که مسئول انشعاب بودیم گفتیم، خیلی خوب، ما این مسئولیت را به عهده گرفتیم و تمام شد. ولی به بقیه افراد توصیه کردیم که برگردند به حزب توده، چرا؟ چون باز هم ما خودمان را از آن چیز جدا نمیدانستیم. از آنجا به بعد دیگر هر کس هر کدام از ما دیگر فعالیت سیاسی به آن معنی نداشتیم و چون من هم خودم امکانی برای فعالیت سیاسی نمیدیدم رفتم دنبال مطالعات و چیزهای علمی.
س- در سال ۱۳۲۷، در بهمن ۱۳۲۷ آن جریان سوءقصد به شاه اتفاق افتاد که منجر به غیرقانونی کردن حزب توده شد، در آن زمان یک اعلامیهای داده بودند به نام انشعابیون حزب در رابطه با سوءقصدی که به شاه شده بود، شما از آن جریان چیزی به خاطر دارید؟
ج- بله، عرض شود که چون من مارکسیست بودم و نمیتوانستم از فعالیت صرف نظر کنم در واقع باید بگویم که حالا به دقت بیشتری یادم میآید، درست در همان جلسهای که اعلامیۀ انصراف به اصطلاح چیز شد من با خامهای و محمدی آمدیم کنار و گفتیم که «ما بایستی حداقل قضیه این است که معلومات مارکسیستی خودمان را ادامه بدهیم» آمدیم یک سازمان وسیع زیرزمینی درست کردیم در تهران به این ترتیب که میرفتیم یک جاهایی را اجاره میکردیم به عنوان مدرسۀ بزرگسالان چه میگویند؟ اکابر
س- بله
ج- بله، و آنجا چون بین ما معلم زیاد بود یک دکوری از به اصطلاح چیز آزمایشی درست میکردیم به نظرم چهار تا معلم. در اینجاها ما افراد را تعلیمات مارکسیستی میدادیم و به فعالیتمان ادامه میدادیم.
س- یعنی آدمهای عادی میآمدند توی این کلاسها اسم مینوشتند؟
ج- نه افراد …
س- افرادی که شما میشناختید؟
ج- افرادی را که ما میشناختیم. میآمدیم کلاس درسی وجود نداشت حوزههای تعلیمات مارکسیستی وجود داشت منتها آن بالایش ما یک تابلوی فلان میگذاشتیم. آنجا فعالیت را ادامه میدادیم. آن مسئله ۱۵ بهمن یکی از افرادی که توی یکی از آن حوزههای من بود آن کسی بود که به جای میرفخرایی گرفتندش، اسمش یادم رفته،
س- فخرآرایی مثل اینکه.
ج- فخرآرایی.
س- من یادم نیست.
ج- آره او توی یکی از همین حوزهها بود که من اداره میکردم. البته دیگر بعد از آن کار ما بسیار مشکل شد اما باز هم از رو نرفته بودیم کارمان را ادامه دادیم.
س- مسائل مارکسیستی را از کجا میآوردید؟ ترجمه میکردید؟
ج- آره.
س- از چه زبانی؟
ج- از فرانسه، بله از فرانسه. تا اینکه ما در یک موقعی یک کنفرانسی تشکیل دادیم. موفق شدیم بعد از یک سال تقریباً یک کنفرانسی تشکیل بدهیم، در داخل این کنفرانس معلوم شد که تقریباً هشتاد درصد از افرادی که ما میرفتیم جلب میکردیم اینها را میآمدیم مارکسیست میکردیم و کمونیست میکردیم اینها بدون اینکه به ما بگویند میرفتند داخل حزب توده میشدند. نتیجهاش این شد که یک روز دیدیم کاری که ما میکنیم تبدیل شدیم به کلاس تهیه برای عضو برای حزب توده. آمدیم توی کمیته مرکزیمان نشستیم، حالا کمیته مرکزیمان هم وسعت پیدا کرده بود تقریباً ده یازده نفر بودیم، با یک سرخوردگی شدید و خامهای پیشنهاد کرد که ما تعطیل کنیم فعالیت را. من گفتم آن کاری که تو میگویی درست نیست ما باید ببینیم مشکلمان چیست؟ مشکلمان را میتوانیم رفع کنیم یا نه؟ بالاخره به زور او قبول کرد و ما دیدیم مشکل ما این است که شوروی ما را قبول ندارد، ما علیرغم تمام صمیمیتهایی که داریم شوروی ما را قبول ندارد. گفتیم، خوب، بنابراین ما بالاخره این موضوع را باید حل کنیم، چه جور حل کنبم؟ ارتباط بگیریم با شوروی. ارتباط گرفتن بسیار مشکل بود، بالاخره من یادم آمد که یک داود نامی بود که توی یکی از این سفارتخانهها نمیدانم بلغارستان یا رومانی، کجا کار میکرد و مورد اعتماد روسها بود خودش هم از آن بلشویکهای بسیار بسیار درست بود به ما هم اعتقاد داشت ما را هم خائن نمیدانست. ما رفتیم او را پیدا کردیم او را واسط کردیم گفتیم «تو برو از آنها بپرس به اینکه آیا قبول میکنند که ما به موازات حزب توده فعالیت را ادامه بدهیم یا نه؟» سه چهار جلسه رفتیم نشستیم صحبت کردیم او برگشت گفت «نه، هیچ ممکن نیست، فقط و فقط حزب توده». این موقعی بود که ما آمدیم توی آن جلسه گفتیم «بنابراین ما پروژهمان را ریختیم معلوم شد که ما نمیتوانیم ادامه بدهیم». خامهای نظرش برگشت، گفت «نه ما باید ادامه بدهیم». من از آنجا از خامهای جدا شدم، من با یک عده دیگر از جمله قندهاریان به کلی جدا شدیم، من دیگر به هیچوجه فعالیت نمیکردم و رفتم به خوزستان. این آخرین فعالیت ما …
س- در خوزستان چهکار میکردید؟
ج- کارهای professional وزارت کشاورزی بود. در آنجا سه چهار نفر پیدا کرده بودم یکی دوتایشان عضوحزب توده بودند، یکی دو تایشان آدمهای چپ بودند درست بودند، بحثهای روشنفکری میکردیم. در هر حال از نظر سیاسی اینجا برای من یک انقطاع پیش آمد یعنی بعد از جدا شدن از خامهای دیگر هیچ فعالیت سیاسی من نداشتم و آن موضوع چیز که در این موقع اتفاق افتاد در این فاصلۀ زمانی اتفاق افتاد، ترور به شاه.
س- بله
ج- که گفتم من به اصطلاح اطلاعی که دارم نسبت به این موضوع، برای این است که آن کسی که بعداً گرفتند و به حبس ابد محکومش کردند، در این مرحله از فعالیت عضو حزب توده بوده ولی در واقع جاسوسی میکرده توی یکی از این حوزههایی که من مسئولیت آن را داشتم، اسمش یادم رفت.
س- بعد در رابطه با ترور شاه یک اعلامیهای هم گویا جعلی …
ج- این حرف درست است، عرض شود نمیدانم چه شیر پاک خوردهای برای اینکه ما را در برابر عمل انجام شده قرار بدهد با این فکر که ما جرأت اینکه تکذیب بکنیم نخواهیم داشت، رفت و از طرف ما مثل همه مردم دیگر یک اظهار تأسفی درباره این ترور از طرف ما توی روزنامه اطلاعات کرد، من به درستی یادم هست توی یکی از این حوزهها نشسته بودیم، این بچهها رفتند بیرون یک دفعه برافروخته برگشتند و روزنامه اطلاعات را گذاشتند جلوی ما، من این را خواندم رنگم پرید بلافاصله گفتم «این دروغ است این از طرف ما کردند ما این را امضا نکردیم». بعد هم پا شدیم رفتیم با رفقایمان صحبت کردیم و با کمال جسارت از روزنامۀ اطلاعات خواستیم که در همان موقع، همان جای همان چیز، این را از طرف ما تکذیب بکند و تکذیب کرد. ما این را نفهمیدیم چه کسی انجام داده.
س- دچار دردسری نشدید برای تکذیبش؟
ج- نه.
س- شما در سال ۱۳۲۸ که دکتر مصدق در آن تحصنی که در دربار انجام داد و جبهه ملی را اعلام کرد نظرتان راجع به این کار چه بود؟
ج- من در آن موقع در …
س- و چه تصویری در رابطه با …
ج- در خوزستان بودم و هیچ نوع فعالیت سیاسی نداشتم از این مسائل هم در آن period است که من یک انقطاع فعالیت سیاسی دارم و هیچ شرکتی نداشتم.
س- خوب، برای بار نمیدانم دوم بگویم یا چندم؟ همان بار دوم میگوییم کی وارد فعالیت سیاسی شدید؟ دوباره چگونه فعالیت سیاسی را شروع کردید؟
ج- من آمده بودم به تهران این با موقعی مصادف شده بود که ملکی با روزنامۀ «شاهد» همکاری میکرد. آلاحمد آمد سراغ من که «بایست این کار را ادامه بدهیم». من هم قبول کردم خیلی به تدریج، ولی با اکراه بعد هم به تدریج با علاقه رفتیم و این فعالیت را انجام دادیم. ولی خوب، فکر ما این بود که باز هم تودهای و زحمتکشان و طبقه کارگر و رنجبر و این حرفها. تا اینکه من مأمور شدم بروم به خوزستان و آنجا حزب را شعبهاش را تشکیل بدهم، رفتیم مقدمات را فراهم کردیم و کاملاً این امکان فراهم شد که ما در برابر حزب توده یک سازمان بسیار قوی میتوانستیم درست بکنیم از بهترین کارگرهای شرکت نفت قبول کرده بودند آمده بودند.
برای اینکه حتی کلوبش هم ما محلش را هم دیده بودیم آدمهای آن کمیتۀ محلی خراسان، هم در خراسان هم در خرمشهر مقدمات به خوبی فراهم شده بود تا اینکه آقای بقایی آمد به عنوان رهبر حزب و رفتار ایشان رفتاری بود بسیار ناهنجار، هزارها آدم آمده بودند به استفبال آقای بقایی که ایشان برود برایشان نطق بکند. ایشان از راه رسیدند بلافاصله رفتند حمام گرفتند و دو ساعت استراحت کردند. مردم همین جور در انتظار رهبر بزرگ که حالا میآید برایشان نطق میکند، ایشان هم این کار را نکرد. بعد هم رفتند شب توی کلوب کارمندان شرکت نفت یک نطق کوچکی کرد. صبح که با هم ملاقات کردیم یواش یواش من دیدم که این رفته با فرماندار نظامی دارد صحبت میکند و از من خواست که این کارگرهایی را که من جمع و جور کردم ببرم به چیز نظامی اینها، من دیدم اوضاع آن طوری که من فکر میکنم نیست.
س- کارگرهایی که شما جمع و جور کردید چهکار بکنید؟
ج- ببرد با فرماندار نظامی آبادان ملاقات بدهد، چیزهایی که به هیچوجه در روال فهم من و اینها نبود. به این دلیل آن وقت برگشتم تهران استعفای خودم را از حزب زحمتکشانی که رهبریش با آقای بقایی بود،
س- دکتر بقایی.
ج- توی همان روزنامۀ خامهای، «حجار» آنجا اعلام کردم به این ترتیب من آمدم بیرون. اما مدت کوتاهی بعد بقایی در داخل حزب زحمتکشان کودتا کرد و در واقع ملکی و یاران او از او جدا شدند رفتند یک کلوب دیگری درست کردند. خوب، به طور طبیعی من دوباره رفتم آنجا، چون آن چیزی که مرا از فعالیت سیاسی و همکاری با ملکی باز میداشت وجود بقایی بود که من زودتر به این موضوع حساسیت نشان دادم و از آن بیرون آمدم. از آن به بعد تا آخر من عضو به اصطلاح
س- حزب زحمتکشان ملت ایران، نیروی سوم.
ج- با حزب زحمتکشان باقی ماندم. در واقع میتوانم بگویم فقط در موقع انقلاب، بعد از انقلاب، نیروی سوم به صورت واقعی، اما نه به صورت خیلی جنجالی تجزیه شد.
س- یعنی انقلاب ۱۳۵۷ را میفرمایید؟
ج- ۵۷.
س- میرسیم به آن.
ج- بله، تا آن وقت من هیچوقت به اصطلاح از عضویت جامعه سوسیالیستها و این چیز خارج نبودم.
س- در زمانی که در نیروی سوم فعالیت میکردید در آنجا یک سلسله جریاناتی اتفاق افتاد که یکی از مهمترینشان جریان ۹ اسفند بود، ۹ اسفند ۱۳۳۱. شما از جریان ۹ اسفند ۱۳۳۳ چه چیزی به خاطر دارید؟
ج- آنچه که من یادم هست،
س- از نقطه نظر حزبی میگویم نه از نظر آنچه به دکتر مصدق گذشت چون آن را همه میدانند، در داخل حزب.
ج- والا خیلی دقت توی ذهنم ندارم اصلاً.
س- بله. عرض کنم خدمتتان یک مسئلۀ دیگری که در رابطه با حزب زحمتکشان ملت ایران اتفاق افتاد کنار گذاشتن ناصر وثوقی بود، شما از این جریان چه به خاطر دارید؟ چرا ناصر وثوقی را کنار گذاشتید؟
ج- عرض شود که ناصر وثوقی اصولاً یک آدم یک مقدار آنورمال بود. او اولین ضربه را در داخل حزب توده خورد قبل از اینکه یک همچین ضربهای از طرف خنجی در داخل حزب زحمتکشان به او وارد بیاید. آن این بود که در کنگرۀ اول حزب، اعتبارنامۀ ناصر وثوقی را رد کردند و تنها اعتبارنامهای که رد شد مال ناصر وثوقی بود.
س- چرا؟
ج- من این چرا را از آقای طبری اینها پرسیدم به من جواب ندادند. به یک bouc émissaire احتیاج داشتند و چون ناصر وثوقی توی شرکت نفت کار میکرده و خیلی آدمی نبود که تبعیت بکند به این دلیل او را به نظر من به عنوان bouc émissaire تیر کردند. اما این خیلی روی من تأثیر گذاشت به طوری که یک دفعه از آقای طبری پرسیدم چطور است که توی حزب ما بعضی از آدمها که روسی بلدند ارمنی هستند، البته منظورم شرمینی بود، بدون اینکه هیچ امتیاز دیگری داشته باشند اینها همیشه در سطح بالای ارزشگذاری قرار میگیرند اما کسان دیگر اینطور نیستند، مثلاً اگر یک نفر توی شرکت نفت کار کند. طبری به من خیلی پرخاش کرد با آن که همیشه احترام مرا داشت اول بار بود که به من پرخاش کرد چون جوابی نداشت بدهد، به نظر من جوابش این بود که آنها سعی میکردند یک bouc émissaire پیدا کنند. دفعه دیگر در داخل جبهه وثوقی یک رفتار بسیار عجیبی داشت، خود او رفتار عجیبی داشت به این معنی که ضد مصدق بود، حالا این افکار ضد مصدق از کجا در او پیدا شده بود من نمیدانم؟
س- هیچ وقت توضیح داد به شما که چرا ضد مصدق است؟
ج- نه، میرفت مقاله مینوشت میآمد میگفت «این را چاپ بکنید»، به عنوان سرمقاله روزنامۀ «نیروی سوم»، و این کار هم غیر ممکن بود. او هم استدلالش این بود، «مگر دموکراسی نیست؟ شما یک مقاله بنویسید بر له مصدق من هم یک مقاله مینویسم بر علیه مصدق». گفتیم «دموکراسی والا این جوری نیست». به این ترتیب او یک همچین فعالیتی داشت و یک همچین تاندانسی را در داخل حزب دامن میزد. از این موقعیت خنجی سوءاستفاده کرد البته بگویم گروه خنجی – حجازی، اینها شروع کرده بودند که یک complot ی بر علیه حزب درست بکنند و این را از آنجا شروع کردند که «بله، یک تشکیلاتی از حزب توده آمده و دارد در داخل حزب ما هم خرابکاری میکند که آقای ناصر وثوقی یکی از عوامل آن است»، و تقاضای محاکمه کرد. این محاکمه هم در خانۀ من تشکیل شد. همه آمدند ناصر وثوقی هم آمد و آقای خنجی هم آمد ایشان تمام اتهاماتش را بر علیه او گفت. البته اتهامات او تمام تخیلی بود تصور میکرد که فلان حادثه، فلان حرف که گفته شده این نتیجۀ فلان حادثه بوده و از این حرفها، اصلاً او یک خیالپرداز بزرگی بود این آقای خنجی.
س- کتابی هم مثل اینکه آقای ناصر وثوقی نوشته بود که وسیله قرار گرفته بود برای حمله به ایشان؟
ج- آن یادم نیست، اگر هم نوشته بود هیچ اشکال ندارد،
س- یا ترجمه کرده بود.
ج- هیچ اشکال ندارد. او تمایلاتش اصولاً گفتم از لحاظ سیاست روز، نه از لحاظ به اصطلاح مبانی فکر سوسیالیسم و برنامۀ اجتماعی و اینها نه، از لحاظ نقش مصدق او مخالف مصدق بود.
س- شما هیچوقت هیچکدام از آن مقالههایی را که او مینوشت علیه مصدق خواندید؟
ج- آن مقالهها را من میدیدم که میآورد بله.
س- استدلال چی بود در آن مقاله؟
ج- من یادم نیست که استدلال او چه بود در آن مقاله، واقعاً یادم نیست. ولی این رفتار به خوبی یادم هست که او میخواست مقاله بنویسد و خوب، این هم نمیشد. در آن جلسه هرکس اظهار نظر خودش را کرد اظهار نظر من این بود که، «من به هیچوجه حرفهای آقای خنجی را در مورد آقای ناصر وثوقی قبول ندارم، این حرفها هیچ کدامش هیچ دلیلی نیست. ولی من با اینکه ایشان با ما همکاری نکنند رأی میدهم به اخراجشان رأی میدهم، به دلیل موضعگیری خودشان که چون اگر ما علت وجودی سیاسی داریم این برای پشتیبانی از مصدق است و ایشان هم مخالف مصدق هستند و بنابراین اصلاً راهمان جداست. به این دلیل ایشان بهتر این است که ما را ترک بکند ولی آن اتهاماتی را که آقای خنجی بر علیه ایشان زده بود من به هیچوجه تأیید نمیکردم».
س- بعد از این جریان یک مسئله دیگری هم که مطرح شد مسئله ارتباط حزب زحمتکشان ملت ایران با یک گروه از بازاریها و فلان و این حرفها بود که بعداً دوباره مورد اتهام قرار گرفت. شما از جریان کمک مالی گرفتن حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم از بازار اطلاعی دارید؟
ج- عرض شود که آره، ملکی از بعضی از تجار کمکهایی میگرفت. منتها ملکی شخصیتش آنقدر قوی بود که دیگران میآمدند و به او کمک میکردند چون او را از طریق نوشتههایش و رفتار سیاسیش میشناختند. او هم در تمام این کمکهایی که به او میشده و من نه از چند و چونش هیچ خبر ندارم، فقط برای چیز استفاده میکرد. ملکی معتقد بود،
س- برای کارهای حزبی.
ج- برای کارهای حزبی، ملکی معتقد بود که باید پول داشت تا حزب درست کرد. برای من یک دفعه گفته بود، «یک میلیون تومان به من بدهید من یک حزب بزرگ درست میکنم». اعتقادش این بود،
س- خوب بله حزب …
ج- ولی آن حزب را در جهت هدفهای خودش میخواست نه برای گرفتن آن یک میلیون تومان. این است که من اطلاع دارم، فقط گفتم از چند و چونش اطلاع ندارم، که کسانی از بازار یا ثروتمندان مملکت به ملکی کمک میکردند و ملکی آنها را تماماً در راه نشر افکارش و سازمان دادن نیروی سوم و اینها استفاده میکرد.
س- آقای ملک، یکی از مسائل مهمی که اتفاق افتاد در اواخر حکومت دکتر مصدق این جریان اعتصاب کارگران کورهپزخانهها بود. من الان روزنامۀ مردم را اینجا دارم که شماره ۱۹۱ ارگان مرکزی حزب توده ایران، چهارشنبه ۱۰ تیرماه ۱۳۳۲، در اینجا مقالهای نوشته شده و حمله شده به نیروی سوم که «نیروی سوم کوشش میکند که کارگران کورهپزخانه را به خاطر موقعیت حساس، «البته حساس را هم گذاشته توی گیومه»، از اعتصاب باز بدارد». در این موقع آقای دکتر شاپور بختیار معاون وزیر کار بودند آیا شما هم جزو آن نمایندگانی بودید که رفتید به وزارت کار برای اینکه مطالبات کارگران را از آنجا دریافت کنید؟
ج- من جزو آن هیئت نبودم.
س- هیچ اطلاعی از این جریان ندارید؟
ج- اطلاع، من اطلاعاتی شنیدم، شرکت مستقیم در این کار نداشتم.
س- عرض کنم خدمتتان بعد از آن جریان ۲۸ مرداد، انشعابی در حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم به وسیلهی خنجی و حجازی صورت گرفت، شما از سوابق این انشعاب و جریانی که در آن زمان اتفاق افتاد چه چیزی به خاطر دارید؟
ج- من گمان میکنم که مقدمات این را گفتم،
س- بله
ج- آقای خنجی و آقای حجازی کوشش میکردند در داخل نیروی سوم یک جریانی را بر علیه ملکی به وجود بیاورند، موتیوهای آقای خنجی شخصی بود و موتیوهای آقای حجازی سیاسی. این دو تا هم را پیدا کرده بودند با مهارت زیادی که داشتند که بعدا تبدیل شد به یک مکتب، یک روش کار، پچپچ و توی گوش هم گفتن و پشت سر آدمها یواشکی سازمان درست کردن و این حرفها. گفتم قبل از اینکه کودتای ۲۸ مرداد به وجود بیاید اینها مقدماتی فراهم کرده بودند تحت این عنوان که حزب توده دارد در داخل چیز نفوذ میکند و افرادی را
س- در داخل نیروی سوم.
ج- در نیروی سوم نفوذ میکند و چیز میکردند تا کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد. ما با مشکلات بسیار زیادی روبهرو بودیم. مشکل ما این بود که به هیچوجه خودمان را برای کار زیرزمینی حاضر نکرده بودیم و همۀ کارها legal بود و تازه یک سال، یک سال و نیم هم بیشتر سازمان عمر نداشت در نتیجه قوامی نگرفته بود. در برابر ضربه ۲۸ مرداد مقاومت کردن بینهایت مشکل بود. من و یک عده دیگری، که نه اینکه طرفدار ملکی بودیم حزبی بودیم و فلان و اینها ملکی هم رهبر حزب بود، شروع کردیم به جمعآوری افراد این ور و آن ور دویدن، نمیدانم دستگاه چاپ درست کردن، حوزهها را مرتب کردن تا اینکه یک دفعه یک روزی به من گفتند که یک عدهای از بچهها در شمیران میخواهند با شما صحبت کنند. مرا آمدند با آرتیستبازی بردند یک جایی گرفته بودند بسیار وسیع، بزرگ، من دیدم چهل پنجاه نفر از این کادرهای حزبی آنجا هستند. مرا دوره کردند و خنجی و حجازی و همه اینها هم آنجا بودند. اولین سؤالی که از من کردند این بود که به عقیدۀ تو این جریان کودتا تا کی طول خواهد کشید؟ من گفتم، «تا آنجا که من دارم احساس میکنم حداقل چهار سال ما باید کوشش بکنیم تا بلکه بتوانیم دوباره رو بیاییم».
یک دفعه دیدم که اینها دارند به همدیگر نگاه میکنند به این معنی که، «ای خائن یعنی میگویی چهار سال نهضت شکست خورده؟» من فهمیدم به اینکه اینها مقدمات را به خوبی فراهم کردند. آقای خنجی و آقای حجازی توی گوش اینها خواندند که ملک هم مثل ملکی خائن است و این حرفها، و میآوریم اینجا محاکمهاش میکنیم و از این نوع سؤالها از او میکنیم و او هم جوابهایش را خواهید دید که آنها مطابق با نظریات آنها این جوابها خواهند بود. دیدیم که ۴ سال طول نکشید ۲۵ سال طول کشید. به هر حال آنها این مقدمات را فراهم کرده بودند. leitmotif شان هم این بود که ملکی از دربار پول گرفته، ملک از دربار پول گرفته و به این ترتیب برای از بین بردن حزب، اتهاماتی به شخص ملکی و افراد دیگری که در رهبری چیز بودند قرار دادند و متأسفانه موفق شدند.
س- این انگیزۀ شخصی دکتر خنجی را که میگویید دیگران هم راجع به آنها صحبت کردند به طور مفصل و من نمیخواهم که شما را مجبور بکنم که شما هم راجع به آن صحبت کنید، ولی انگیزۀ سیاسی حجازی چه بوده؟
ج- والا من هیچوقت نسبت به حجازی چیز نداشتم یک وقت ملکی در برابر مصدق از حجازی دفاع کرده بود. حجازی پسر سید محمّد باقر حجازی است صاحب روزنامۀ «وظیفه» است و ایشان یکی از عمّال شناخته شدۀ انگلستان بودند. بعد مصدق از او میپرسد، ملکی میگوید که، «من نمیتوانم گناه پدران را به پسران بنویسم» و از او دفاع میکند. اما عملیات بعدیش این مسئله را یک نوع ابهامی به وجود میآورد. من یادم هست که همین بعد از انقلاب در منزل آقای دکتر صدیقی بودیم این آقای حجازی همهکارۀ جبهه ملی بود، قندهاریان هم برگشت به آقای چیز گفت، «آقا اینها خائن هستند».
س- در این جبهه ملی چهارم زمان انقلاب.
ج- چهارم بله زمان انقلاب، آقای دکتر صدیقی به هیچوجه اعتراض به این حرف نکرد، گفت، «اینها خیلی فعال هستند». رد نکرد که اینها خائن هستند. به این ترتیب motivation های آقای حجازی در این بغرنجی روابط سیاسی برای من جز اینکه از نتیجهاش بخواهم قضاوت کنم مدرک و سندی ندارم. وقتی در بدترین شرایط میآیند تنها حزبی را که در برابر حزب توده میتواند بایستد و سازمان بدهد این را میکوبند و جبهه ملی را از بزرگترین به اصطلاح بازوی عملیاش و مغز فکریش که نیروی سوم بود، محروم میکنند این غیر از اینکه همچین تعبیرهایی بکنیم من چنین چیزی نمیتوانم.
س- شما تا مدتها فعالیت میکردید، فعالیت مخفی میکردید، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، چه باعث شد که شما فعالیتهایتان را در ایران گذاشتید و آمدید به خارج؟
ج- خیلی ساده. یأس از اینکه یک پیروزی نزدیک باشد. بنابراین من هم همۀ زندگیام را نمیتوانستم موقوف این بکنم که هیچ کاری نکنم منتظر این باشم که چیز بشود. به این دلیل از همان ایران شروع کردم به اینکه به مطالعه در رشتۀ تخصصی خودم و در این زمینه هم،
س- کشاورزی.
ج- بله، خیلی زیاد کار کردم دنبالهاش را هم گرفتم مثل هر آدم متخصصی که میآید در خارج بماند یک مقدار چیز یاد بگیرد. من هم موقت آمدم ولی این موقت من تبدیل شد به دائم، ولی از لحاظ سیاسی این ارضاء را داشتم که همان در مرحله اول که آمدم اینجا هم به اصطلاح جامعۀ سوسیالیستها در اروپا را راه انداختیم هم کنفدراسیون را در واقع من درست کردم فکر اولیهاش مال من بود. به این ترتیب خارج شدن من از ایران جدا شدن از فعالیت سیاسی ایرانی نبوده، بلکه یک نوع تکملهای هم من به وجود آوردم. به این ترتیب به هیچوجه چیز نیستم ناراضی نیستم از اینکه این کار را کردم.
Leave A Comment