روایت کننده: آقای حسین ملک
تاریخ مصاحبه: ۱۳ مارس ۱۹۸۴
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
س- آقای ملک در این بخش مصاحبه من میخواهم از شما سؤال بکنم که به طور کلی برای ما توضیح بدهید که موضع سیاسی و اجتماعی حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم در آن موقع چه بود؟
ج- والا، آن موضع به هیچوجه یک موضع استثنایی نیست. تمام کسانی که به قول خود ملکی که رهبر آن چیز بود به توسط کمونیست انتخاب شده بودند، به تدریج که با واقعیات زندگی کمونیسم انترناسیونال تماس میگرفتند، به ایدهآلها وفادار میماندند و از سیاست دولت شوروی دوری میجستند. همان طور که در اول صحبت گفتم تقریباً تمام کسانی که به دلیل حساسیتهای اجتماعی به حزب توده پیوسته بودند، یک همچین زمینهای داشتند. منتها از شروع درک حقیقت نسبت به ماهیت پیاده شدن رژیم کمونیست در شوروی تا آنجاست که آدم بفهمد که واقعیت زندگی اجتماعی یک ملت چیست مراحل خیلی زیادی وجود دارد.
ما این را فهمیده بودیم که در شوروی به آن ایدهآلها خیانت شده. حالا آیا خیانت شده یا حقیقت یا طبیعت قضیه این بوده مورد بحث ما نیست، ولی ایدهآلها سر جایش بود. به این ترتیب نیروی سوم دنبال کنندۀ آن ایدهآلها بود برای ملت ایران و چون ما تجربه اجتماعی و سازماندهی داشتیم، نسبت به بقیۀ نیروهای ملّی سازمان نیروی سوم خیلی قویتر بود به صورت غیر قابل مقایسهای قویتر بود؛ و چون از همان ایدهآلها که مد روز هم بود و در آن چهارچوب که مد روز بود یعنی مارکسیسم دفاع میکردیم، جاذبۀ ما نسبت به جوانها و نیروی فعال سیاسی نسبت به تمام گروههای دیگر ملّی خیلی بیشتر بود. ولی در هر حال فکر این بود که ما گویا خواهیم توانست که رژیم سوسیالیسم یا کمونیسم را که تازه خودش مفهومی است مبهم و رابطهشان با هم چیست معلوم نیست، میتوانیم در ایران و برای خاطر ایران پیاده کنیم. این آن روحیهای بود که در آن زمان حاکم بود.
س- شما راجع به ناصر وثوقی که صحبت کردید گفتید که ناصر وثوقی مخالف با مصدق بود و میخواست که در این زمینه مقاله بنویسد در روزنامۀ ارگان حزب، من میخواهم از شما سؤال بکنم که آیا حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم بدون چون و چرا طرفدار مصدق بود یا اینکه انتقاداتی هم از مصدق لااقل در داخل حزب مطرح بود؟
ج- این مسئله را ربط دادنش به ناصر وثوقی خوب، ممکن است به عنوان بهانۀ بحث معنی داشته باشد ولی اصولاً
س- من به همیت علت آن را مطرح کردم.
ج- بله، اصولاً ربطی به ناصر وثوقی ندارد. ناصر وثوقی یک آدمی بود بسیار ضعیف از لحاظ intellectuel که برای خودش رسالت intellectual و تئوریسین قائل بود و ناراحتیش از این بود، همین بیشتر از این نیست. ولی آنچه شما میگویید کاملاً درست است نیروی سوم انتقادات زیادی به مصدق داشت این را مخفی هم نمیکرد. ملکی در یکی از شمارههای «علم و زندگی» یا «نبرد زندگی» درست یادم نیست،
س- شماره هفتم علم و زندگی.
ج- بله. این مسئله را خیلی بارز و آشکار گفته،
س- «سرنوشت تاریخی لیبرالیسم در دو قرن اخیر».
ج- بله، بله، آن را به خوبی گفته و بارها و بارها تکرار کرده که «مصدق ولو توی چاه هم برود ما باید دنبالش برویم». برای اینکه به این مسئله واقف بود که مصدق یک نقش تاریخی مهم و شروعکنندهای را بازی میکند، ولی با وجود این باید بگوییم که در واقع سوسیالیسم آن وقت هم برای ما یک چیز مبهمی بود و هم حالا هر چه بیشتر میرویم میبینیم مبهم است، توجه میکنید؟ ولی از لحاظ تاریخی که بگیریم بله، ما در آن وقت انتقاداتی به مصدق داشتیم که بعضیهایش درست بود و بعضیهایش هم به نظر من نادرست بود. خود من با ملکی اختلافنظرهای زیادی داشتم.
س- ممکن است اینها را بشکافید یک مقدارش را توضیح بدهید برای ما؟
ج- بله، مهمترین آنها به نظر من در زمینۀ پیاده کردن فرمولهای سوسیالیستی به واقعیت جامعهشناسی ایران مخصوصاً در آن زمینههایی که من بیشتر میشناختم یعنی کشاورزی، در آن زمینه ما همیشه اختلاف داشتیم. ملکی جامعۀ ایران را یک جامعۀ فئودال میدانست. من میدانستم این فئودالیته یک مفهوم مجردی است که از آن خواستند یک دانه معیار جهانی درست بکنند و به همه جا انطباق بدهند و با جامعۀ ایرانی که من میشناختم از لحاظ کشاورزی به هیچوجه تطبیق نداشت و سر این مسئله بارها با هم بحث کردیم یعنی مجادله کردیم. ولی خوب، در همین حد. اختلافات من با ملکی در حد تحلیلهای جامعهشناسی بود و الا از لحاظ سیاسی من او را قویترین مرد و به اصطلاح فرنگیها میگویند honnête ترین مرد سیاسی ایران میشناسم. در هر حال جواب شما از بابت اینکه در آن وقت موقعیت سازمان نیروی سوم نسبت به مصدق چه بود این بود. اما آن طرف دیگر را هم باید بگوییم تا خوب روشن بشود، مصدق به ملکی و به جنبش ما اعتماد نداشت، یا اعتماد کافی نداشت. این مسئله را من نمیفهمیدم تا وقتی خودم از سوسیالیسم بریدم و کاملاً ملّی فکر میکنم. من به هرکس که بگوید من سوسیالیستم اعتماد ندارم، حالا میتوانم درست حس کنم مصدق به ما چه جور نگاه میکرد. چون سوسیالیستها در هر حال دارای یک illusion هایی هستند که در موقع لازم فیلشان یاد هندوستان میافتد انترناسیونال، طبقۀ کارگر، یعنی آن جزئیبینیشان یک وقت گل میکند کما اینکه ما در فرانسه هم داریم این را میبینیم.
س- جزئیبینیشان یا کلیبینیشان؟
ج- جزئیبینیشان.
س- این جزئیبینی را ممکن است توضیح بدهید، منظورتان چیست از آن؟
ج- جزئیبینی اینکه تمام کلی زندگی یک ملت را از نظرگاه خاص منافع یک طبقه معین نگاه میکند بنابراین همه چیز را دفورمه میبیند. خوب، و منتظر هستند یعنی آن historicism پوپر در تمام روح یک سوسیالیست نفوذ کرده یعنی اگر historicism را بخواهیم در این مورد پیاده کنیم معنیاش این میشود که منتظر این هستند که روزی انقلاب جهانی صورت خواهد گرفت، بنابراین ما در مراحل این چیز هستیم به این طریق هیچ وقت تام و تمام به یک جنبش ملّی نمیپیوندند. منتها من شخصیت ملکی را شخصیتی میدانم که به دلیل honnêteté اش و علاقهاش به آن ایدهآلها این آمادگی را کاملاً داشت که آن سیری را که از انشعاب به این طرف شروع شده بود تا به آخر ادامه بدهد. یعنی اگر ملکی امروز بود من او را یکی ملّی کامل میبینم. یک وقت به یاد او مجلسی در تهران درست کردند و آقایان رفتند آنجا صحبت کردند دربارۀ اینکه ملکی بانی یا پدر، اصطلاحش درست یادم نیست،
س- بنیانگذار.
ج- چپ مستقل است. این حرف درست نیست، ملکی شروع کنندۀ جریان آگاهی یافتن چپ به ضرورت ملّی است. وسط راه فوت کرد. این به نظر من درست نیست و حتی از نشناختن ملکی سرچشمه میگیرد که بگوییم او بانی چپ مستقل در ایران بود.
س- در آن زمان بین رهبران حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم و دکتر مصدق ملاقاتهایی صورت گرفت، شما در هیچ یک از آن ملاقاتها شرکت داشتید یا از محتوای گفتوگوی آن ملاقاتها اطلاع دارید؟
ج- من خودم در هیچکدام از آن ملاقاتها شرکت نداشتم چون در آن زمینه یعنی برخوردهای سیاسی در سطح بالا نه علاقه داشتم نه شرکت میکردم. ولی طبیعتاً ملکی همیشه برای ما نتیجۀ آن ملاقاتها را به صورت خیلی روشن در جلسات کمیتۀ مرکزی میگفت.
س- هیچکدامش به یاد شما هست که به گزارش بدهید چه بود؟ لااقل یکی را به عنوان نمونه؟
ج- نه درست به دقت یادم نیست.
س- اگر من از شما بپرسم که علل سیاسی و سازمانی شکست نهضت ملّی در آن زمان چه بود اینها را چگونه برای ما بر میشمارید؟
ج- من این مسئله را کاملاً طبیعی میدانم. جنبش ملّی ایران جنبشی است که جزو یک حرکت تاریخی بسیار وسیع باید بگذاریمش تا معنایش را بفهمیم. من این را در چند تا از نوشتههایم آوردم که بعد از جنگ بینالمللی دوم صحنۀ سیاسی جهان به کلی عوض شد و یک سیستم چند سر پورورالیست-امپریالیست که شش تا امپریالیست جهانی بود از بین رفت و جای خودش را به یک سیستم بای-پولار داد دوقطبی.
دو تا غولی که تا آن زمان اصلاً در صحنۀ سیاسی جهان ظاهر نبودند تمام ابتکار را به دست گرفتند. مرحلهای شروع شد که داشت به سمت اوج خودش سیر میکرد. originalité مصدق این بود که در همان جا و همان زمانی که این bi-polarisation از لحاظ تاریخی شکل گرفت، یعنی کنفرانس تهران او در همان جا این bi-polarisation را نفی کرد با سیاست موازنۀ منفی که «ما نه زیر بار این میرویم نه زیر بار آن». یعنی نفی سیستم موجود جهانی را مصدق گذاشت به جنبش ملّی. ولی این سیستم در حال پیدایش بود یعنی در منتهای شدت رشد و نمو خودش و یک جریانی که نفی یک سیستم به این قدرت است بلافاصله نمیتوانست موفق بشود ولی تخمش را ریخت و پایههای اولیهاش گذاشته شد، اثراتش را هم به دنیا بخشید که از جمله مصر دنبالۀ آن بود. بنابراین نیروهای اجتماعی و سیاسی لازم برای اینکه جنبش ملّی ایران به نتیجه برسد وجود نداشت. تصور کنید که ایران مستقل شده بود. این معنیاش این است که تقسیم جهان به دو قطب بیمعناست باید از بین برود. ولی در آن وقت این شرایط وجود نداشت، بنابراین مصدق شکست میخورد بدون شک شکست میخورد و به نظر من رفتارهای سیاسی آخرش هم نشان میداد که منتظر این شکست بوده و منتظر این بوده که این تخمی که پاشیده شده بعدها نتیجه بدهد و من امیدوارم ما وارد یک همچین مرحلهای از تاریخ شده باشیم.
س- یعنی به نظر شما شرایطی که موجب شکست حکومت دکتر مصدق شد اجتنابپذیر نبودند؟
ج- بله درست است.
س- نظر شما در اینجا خلاف نظر ملکی است. چون ملکی در مقالهای که بعدها در «نبرد زندگی» منتشر شد درست عکس این نظر شما را داشت که آن شرایط در واقع اجتنابپذیر بودند، اجتناب ناپذیر نبودند ولی سیاستهایی که اتخاذ شد موجبات شکست نهضت ملی را فراهم آورد.
ج- بله من با نظر ملکی موافق نیستم. منتها این حرفی که حالا میزنیم بعد از سی سال بعد از آن وقت است، حالا اطلاعاتمان بیشتر است و من نمیدانم آن وقت اگر ملکی همین اطلاعات امروز را که ما داریم میداشت باز هم این قضاوت را میکرد یا نه؟
س- خوب، برگردیم به فعالیتهای شما در خارج از کشور، یکی از فعالیتهای شما موضوع فکر تشکیل کنفدراسیون بود. آیا منظور شما از کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا است؟
ج- آره.
س- ممکن است توضیح بدهید برای ما این فکر از کجا پیدا شد و چگونه این را از فکر به واقعیت آوردید؟
ج- من از سال ۱۹۵۷ آمدم پاریس، در جریان ژانویه برخورد کردم با آقای ساعدلو،
س- هوشنگ ساعدلو؟
ج- هوشنگ ساعدلو، ایشان پیشنهاد کرد که «بیاییم یک مجله درست کنیم». من گفتم «فکر بسیار خوبی است». منتها او همیشه یک نوع تمایلات ادبی داشت، او از آن مجله چیزی مثلاً مثل «ایرانشهر» قدیم را در نظر داشت یا «کاوه». من گفتم این فکر خیلی خوب است منتها بیاییم این را تبدیل بکنیم به ارگان دانشجویان ایرانی در اروپا، او با یک کمی اکراه ولی بالاخره قبول کرد این فکر را و این فکر از آنجا پیدا شد. ما با هم رفتیم دوری زدیم در آلمان و فرانسه و اینها، و مقدمات به وجود آوردن اتحادیهها را اتحادیههای دانشجویی را در هر یک از کشورها فراهم کردیم و پروژه بلندمدتش این بود که اینها تبدیل میشوند به فدراسیونها، بعد با همدیگر در سطح اروپایی تبدیل میشوند به کنفدراسیون، بنابراین پروژه اولیهاش آن بود. مجلهای هم که درآوردیم نامش بود «نامه پارسی» من تا سه شمارۀ اولش در آن شرکت داشتم که آن ارگان این جنبش شده بود. به این ترتیب کنفدراسیون هستۀ اولیهاش این جور ریخته شد با این توضیح که ما به موازات این سازمان دادن،
س- جامعه سوسیالیستها.
ج- جامعه سوسیالیستها در اروپا را ریختیم درست به موازات این. به این ترتیب تمام رفقایی که جزو جامعه سوسیالیستها بودند در این کار اوائلش شرکت کردند و علت موفقیت اولیه هم این بود که یک مقدار کادر داشتیم که بدوند دنبال این کار. ولی در آن موقع در اساسنامه اتحادیه دانشجویان ایرانی پاریس، یک مادهای وجود داشت که به موجب آن کمونیستها، تودهای نمیتوانستند در اتحادیه شرکت کنند، ولی به تدریج که اتحادیههای دانشجویی قوت گرفت آنها هم خودشان را سازمان داده بودند و شروع کردند به حمله و در یک کنفرانسی که تشکیل شده بود و من در آن حضور نداشتم رفته بودم، گویا هندوستان، آنها موفق شدند به اینکه این ماده را بردارند و به تدریج عملاً تمام کنفدراسیون را در اختیار جنبش چپ بگیرند. یعنی آن چیزی که ما فراهم کرده بودیم چهارچوب ملّی داشت و این کمونیستها موفق شدند که آن را به دست بیاورند.
س- فعالیت شما در جامعه سوسیالیستهای ایران در اروپا چگونه بود؟ اصلاً جامعه سوسیالیست ایرانی در اروپا به چه منظوری تشکیل شده بود؟
ج- این خیلی چیز جالبی بود، به صورت طبیعی ما میخواستیم فعالیتی را که جامعه سوسیالیستهای ایران در ایران داشت در اروپا هم به وجود بیاوریم. منتها در اروپا یک عده روشنفکرانی داشتیم که اینها یک نوع تمایلاتی به سمت شوروی داشتند و تحت تأثیر تلقینات آنها، ملکی را نجس تلقی میکردند. به این دلیل دلشان میخواست به اینکه توی جامعه سوسیالیستهای اروپا باشند بدون اینکه رابطهشان را با تهران محکم کنند.
در این مورد یک نکتهای که به نفع آنها بود این بود که ما از لحاظ سازمانی چون در اینجا آزادیهای بیشتری داشتیم و میتوانستیم موضعگیریهای درستی بر علیه رژیم بکنیم نمیخواستیم رفقایمان را در تهران تحت فشار قرار بدهیم. به این دلیل میگفتیم که ما از لحاظ سازمانی مستقل هستیم. آنها از این موضوع حداکثر بهرهبرداری را میکردند مخصوصاً گروه انگلستان با رهبری مرحوم عنایت،
س- حمید عنایت.
ج- بله حمید عنایت و کسان دیگری مثل آنهایی که بعداً رفتند پیوستند به ساواک
س- پرویز نیکخواه، فیروز شیروانلو
ج- بله آنها هم بودند
س- احمد موسوی.
ج- بله، آنها مانع این میشدند که جامعه سوسیالیستها در اروپا واقعاً به جامعه سوسیالیستهای ایرانی وابستگی درست داشته باشد. بله، ولی وسعت فعالیت جامعه خوب بود تا سال گمان میکنم ۱۹۶۸ هر سال مرتباً کنگرهها را تشکیل میدادیم و فعالیت مؤثر خوبی داشتیم.
س- در زمانی مثل اینکه حزب توده ایران از جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا دعوت کرد که برای مذاکره به آلمان شرقی بروند، شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
ج- قضیه عکس این است، من نمیدانم این اطلاع را شما از کجا آوردید؟ اما یک وقتی من به رفیق نظری پیشنهاد کردم که «بگو این طبری و نوشین و اینها بیایند بنشینیم یک خرده حرف بزنیم».
س- پس شما این مسئله را شروع کردید؟
ج- بله، آنجاها گفتم «بیایید این طرف». رفیق نظری رفت آنجا سونداژ کرد و فلان و بعد از نمیدانم یک ماه، یک ماه و نیم آمد که «خبر خوب دارم برایتان». گفتم «چیست؟» گفت که «این درست شد تمام شرایط میدهیم سفر بکن برو آنجا بنشینید صحبت کنید».
س- این رفیق نظری اسم کوچکش چه بود، این چهکاره بود؟
ج- این مسئول حزب توده بود در چیز دیگر.
س- در اروپا؟
ج- در فرانسه.
س- در فرانسه.
ج- بله، مسئول رسمیش بود.
س- اسم کوچکش چه بود نظری؟
ج- نمیدانم اسم کوچکش را، میگفتیم رفیق نظری. اینها یک خانوادهاند همهشان تودهای بودند. بعد گفتم «نه این درست نیست. در آنجا نمیشود بحث کرد اگر میخواهید که واقعاً بحث به نتیجه برسد بگو آنها بیایند این طرف». گفت «نمیشود». گفتم «به درک». بنابراین نشد. اگر آنها اینطوری گفتند و قضیه را به عکس کردند که آنها پیشنهاد کردند، البته آنها پیشنهاد میکنند این هم که من پیشنهاد کردم واقعاً بر اساس،
س- در روزنامه هم منتشر شد.
ج- بله؟
س- در روزنامه هم منتشر کردند
ج- خوب، من همه را نخواندم من که همه چیزها را نمیخوانم به همه هر چیزی که میگویند جواب بدهم. آنها همیشه این پیشنهاد را میکنند. این سیاست به اصطلاح جبهه متحد ضد فلان یا استعمار یا فاشیسم یا هر چیز این استراتژی کلی احزاب کمونیست است که این کار را میکنند. ولی در این مورد به خصوص قضیه در آن چهارچوب نبوده بلکه همین بود که من برای شما گفتم.
س- آقای ملک، شما بعد از فعالیت در جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا یک زمانی هم به ایران آمدید، چه تاریخی بود دوباره برگشتید به ایران؟
ج- من در سال ۵۵ نه در رابطه با مسائل سیاسی بلکه صرفاً در رابطه با مسائل حرفهای به ایران آمدم.
س- منظورتان از مسائل حرفهای چیست؟ برای بررسی مسائل ارضی در ایران؟
ج- آره، چون مدت زیادی بود که من از ایران دور بودم و تحولاتی که شده بود مرا از واقعیات ایران خیلی دور کرده بود خیلی دلم میخواست که یک بار دیگر بتوانم در ایران تحقیق محلی بکنم. به این دلیل به ایران رفتم و به علاوه بعد از دوازده سال دلم میخواست ایران را ببینم، خانوادهام را دوستانم را اینها را. به ایران رفتم و شرایط یک همچین مطالعهای در ایران فراهم شد و این مرا تشویق کرد که برنامۀ موقتم را یک کمی طولانیتر بکنم و مدتی در ایران باقی ماندم.
س- این دقیقاً از نظر تاریخ ایرانی چه سالی بود آقا؟ هزار و سیصد و …
ج- ۱۳۵۵.
س- پنج فرمودید؟
ج- پنج بله.
س- بله، هزار و سیصد و پنجاه
ج- پنجاه و چهار یا پنجاه و پنج درست یادم نیست.
س- شما در دوران نخستوزیری علی امینی آیا هیچ سفری به ایران کردید؟
ج- بله، من در راه رفتن به هند دو ماه در ایران گذراندم ولی از این دو ماه قسمت اعظمش را در دهات بودم یعنی برای کار خاص در ایران نیامده بودم، کار سیاسی یا…، فقط برای مطالعۀ جامعهشناسی کشاورزی آمده بودم و هم به این دلیل رفتم به دهات ایران، کم در شهر ماندم.
س- شما در آن موقع با وزارت کشاورزی ایران هم تماسی داشتید؟
ج- طبیعتاً من با همه تماس داشتم ولی نه در چهارچوب سیستم دولتی ایران.
س- آن موقع شما با مسائلی برخورد کردید در رابطه با اصلاحات ارضی که امینی آن را جزو برنامهاش قرار داده بود؟
ج- طبیعی است، من با اتومبیل آمدم از اولی که آمدم از ماکو شروع کردم رفتم به دهات همین جور دهات را دانه دانه رفتم تا آمدم تهران و چون خوب، تمام دوستانی که در وزارت کشاورزی دارم مرا میشناختند امکانات این چیز را فراهم کردند و وقتی هم آمدم رفتم توی آن قسمت رفورم ارضی آقای سالور مدیر کل بود یا معاون بود در هر حال مسئول، تا ایشان من در را باز کردم چون میدانست که من چه موضعی دارم گفت که «آقای ملک ما داریم قانون را اجرا میکنیم هیچ بحث دیگری هم با شما نداریم». گفتم «خیلی متشکرم، با وجود این شما میتوانید اطلاعاتی به من بدهید». که خوب، وسایلی فراهم کرد و اطلاعاتی را در اختیار من گذاشت درست یا غلط. بعداً از تهران هم که رفتم بیرون تا وقتی از سرحد خارج شدم یعنی رفتم از طرف خراسان و اینها این مطالعه را ادامه دادم و نتیجهاش را هم یک مقالهای بود که در یکی از مجلات فرنگی نوشتم.
س- شما هرگز با آقای حسن ارسنجانی تماسی داشتید، وزیر کشاورزی آقای علی امینی؟
ج- هیچوقت ایشان را شخصاً ملاقات نکردم.
س- نظر شما دربارۀ آن اصلاحات ارضی که در ایران انجام گرفت چه بود؟ به نظر شما چه اشکالاتی داشت؟
ج- من این را از آقای امینی پرسیدم که «این آقای ارسنجانی چطور شد شد متخصص کشاورزی؟» گفت «آقا او نوشتههای شما را خواند شد متخصص».
س- گفت چی؟
ج- «نوشتههای شما را خواند شد متخصص». و این را من از جاهای دیگر هم شنیدم، ایشان هیچ تخصصی در مسائل کشاورزی نداشتند. رفورم ارضی ایران در واقع متن اساسیش در ادارهای درست شد که من مسئول آن بودم اسمش ادارۀ دهداری که جزئی بود از اداره کل اقتصاد که مسئول فراهم کردن این، آقای امیرپرویز بود که رئیس اداره کل اقتصاد بود و به اصطلاح دستگاه فنی که آن را فراهم میکرد ادارهای بود که من مسئولش بودم. ولی directive ها از طرف دولت داده شده بود به این دلیل من تمام کوششم این بود که تا آنجا که ممکن است این را به نفع واقعاً مردم تنظیم بکنیم، اما در چهارچوب داده شده. ولی چون چهارچوب داده شده همچین هدفی را تعقیب نمیکرد من یک جزوهای را منتشر کردم که در آنجا اول بار در ادبیات مدرن ایران اصطلاحات سنتی ساخت و ساز کشاورزی ایران را به کار بردم و آن جزوه مبدأ تحقیقات بعدی شد و همان جزوه بوده که هم چیزهای وزارت کشاورزی این را بردند منتشر کردند توی پارلمان و هم وقتی ارسنجانی آمده از آن جزوه استفاده کرده. منتها او اصطلاحی میگویند، میگویند که «بسم اللهش را گفته، الرحمن الرحیماش را نگفته». به این طریق عمل کردند. من در آنجا نظرم این بود که ساخت سنتی کشاورزی مملکت باید محفوظ بماند و برای این کار ما احتیاج نداریم به اینکه از روشهای فرنگی استفاده کنیم و زمینهای ما تقسیم شده است. آقای ارسنجانی این قسمت اولش را گرفته که زمینها تقسیم شده است و با نسق، نسق را اهرم همۀ اعمال خودش قرار داده که من در آن جزوه توضیح دادم نسق چیست. و به همین طریق رفورم ارضی ایران یکی از رفورمهایی بوده که به سرعت تمام انجام شده. اما باقیش را برده روی مدلهای فرنگی یعنی در واقع نسق را خراب کرده. حالا شکست رفورم ارضی ایران خودش بحث مفصلی است که …
س- شما این جزوهای را که منتشر کردید دارید که یک نسخه به ما بدهید ما،
ج- من خودم ندارم.
س- ضمیمۀ نوارهای شما بکنیم.
ج- نه این یکی از ضمیمههای «نبرد زندگی» است.
س- این همان نیست که بعدها به عنوان مسئلۀ زمین منتشر شد؟
ج- من نمیدانم. ولی در هر حال این جزوه شروع پیدایش یک مکتبی شد در تحقیقات کشاورزی ایران که حفظ ساخت سنتی کشاورزی را به عنوان هدف اصلی خودش قرار داد و بعدها خیلی از محققین ایرانی دنبال این فکر را گرفتند.
س- شما در این سال که در ایران بودید در آن زمان مسئلۀ جبهه ملی دوم مطرح شده بود در سال ۱۳۳۹ جبهه ملی دوم شروع به تجدید فعالیت کرد، شما که گفتید همیشه تا آخر عضو جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران باقی ماندید، این برخوردی که بین جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران و جبهه ملی دوم وجود داشت بر چه اساس بود؟
ج- این دنبالۀ همان فعالیتهای آقای خنجی بود. شخصیتهای ضعیفی مثل آقای دکتر سنجابی آدمهای متملقی مثل آقای خنجی و حجازی را دور خودشان جمع کردند آنها هم با تمام انرژی خودشان کوشش کردند که نیروی سوم را از جبهه ملی جدا کنند. به این ترتیب با تمام تلاشهایی که ما کردیم بلکه دوباره همکاری با جبهه ملی را به وجود بیاوریم خرابکاری این گروه مانع شد که این تلاشها به نتیجه برسد. به این ترتیب ما تماس زیادی با جبهه ملی نداشتیم مگر در همین کشمکش. آنها هم همیشه استفاده میکردند آنها را اصلاً به عنوان نیروی سوم و جامعه سوسیالیستها و اینها قبول داشتند و ما را قبول نداشتند، به این ترتیب نیروی سوم تا آنجایی که من یادم هست و من در ایران بودم هیچوقت همکاری به اصطلاح ارگانیک با جبهه ملی نداشت و این اینطور بود.
س- شما در حوادث ۱۵ خرداد در ایران بودید؟
ج- تصادفاً ۱۵ خرداد برخورد میکند با یکی از مسافرتهایی که من میرفتم به هند.
س- بله. در ۱۵ خرداد نظر جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران چه بود راجع به مسئله ۱۵ خرداد؟
ج- ما میدیدیم که در جنوب شهر حوادثی در شرف وقوع است، اما آن را نمیفهمیدیم. فکر میکردیم که حقش این است که ما با آنها در رابطه باشیم ولی طبیعت جریان ما طوری بوده که نمیتوانستیم با آنها در رابطه باشیم، از جمله کسانی که این نوع ارتباطات را بین ما و آنها برقرار میکرد آقای شریعتزاده بود خود آنها هم به درستی
س- آقای شریعت زاده مهندس آرشیتکت؟
ج- نخیر یک شریعتزاده دیگر.
س- شریعتزادهای که در حزب زحمتکشان ملت ایران بود؟
ج- بله، بله، ایشان رابط ما بودند با بعضی از این آقایان مخصوصاً آقای زنجانی، ولی حالا میتوانیم بفهمیم که حتی جریان ۱۵ خرداد با روحانیونی مثل آقای زنجانی و اینها هم اصلاً سنخیتی نداشت. ما میدیدیم یک جریانی در شرف وقوع است از وجه ضد رژیمش خوشحال بودیم ماهیتش را نمیشناختیم با آن هم نمیتوانستیم ارتباط ارگانیک برقرار کنیم.
س- ولی جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران اعلامیه صادر کرد و از جریان ۱۵ خرداد حمایت کرد.
ج- این حرف درست است به آن دلیلی است که الان گفتم، ما نسبت به ماهیت این جریان اطلاع نداشتیم چون سنخیتی با ما نداشت ما در وجه کلی مخالفتش با رژیم از آن پشتیبانی میکردیم.
س- شما اطلاع دارید که نظر آقای ملکی چه بود در رابطه با این موضوع، چون ایشان آن موقع ایران نبودند.
ج- عرض شود که من این چیزهایی که میگویم به روشنی اینطور میبینم. حالا آن چه جلساتی داشتیم؟ چه صحبتهایی کردیم و اینها؟ کلیاتش نتیجهاش این بود که …
س- آقای ملکی ایران نبودند آن موقع اتریش بودند. عرض کنم، شما در این زمان بعد از جریان ۱۵ خرداد و صدور اعلامیه در حمایت از ۱۵ خرداد دوباره به اروپا برگشتید یا باز هم در ایران ماندید؟
ج- نخیر من برگشتم اروپا.
س- برای چند مدت؟
ج- دیگر ۱۲ سال از آن تاریخ من به ایران برنگشتم.
س- شما یک زمانی هم در دوره دولت هویدا ایران بودید و در آن زمان مثل اینکه ارتباطی هم با
ج- بله همانیست که الان گفتم.
س- وزارت کشاورزی داشتید.
ج- بعد از ۵۴.
س- یک نامهای به هویدا نوشته بودید.
ج- بله.
س- میتوانید به ما بگویید که آن نامه محتوایش چه بود؟ موضوعش چه بود؟
ج- آن محتوایش این بود که این آقایان F.A.O. ایها آمده بودند ما را جو خور کنند، و میخواستند …
س- کیها آقا؟
ج- جو.
س- نه، کیها گفتید آمده بودند؟
ج- فائو
س- فائو کیها هستند آقا؟
ج- سازمان خواربار جهانی.
س- بفرمایید.
ج- آمده بودند که کشت جو را در ایران ترویج کنند و آمده بودند یک دکانی درست بکنند برای جاسوسی و یک سازمانی را پیشنهاد کرده بودند این نامهاش تصادفاً آمد پیش من. من خیلی عصبانی شدم برداشتم به آقای هویدا نوشتم که هر کس این کارها را بکند به منافع ملت ایران خیانت میکند، البته نامه بسیار شدید بود و برای ایشان فرستادم.
س- هیچ پاسخی دریافت کردید؟
ج- البته که نه.
س- شما وقتی که مراجعت کردید به اروپا فعالیتهایی را که از سر گرفتید تحت چه عنوانی بود؟
ج- کدام وقت که مراجعت کردم؟
س- همین دفعهای که بعد از جریان نامه نوشتن به هویدا و اینها از ایران آمدید، که دیگر برنگشتید تا زمان انقلاب، منظورم این فاصله است.
ج- بله، در آن موقع یک کمیته چیز وجود داشت.
س- دفاع از حقوق بشر؟
ج- دفاع از حقوق بشر. اما قبل از آن کمیته، ما تمام تلاشهای لازم را کردیم برای اینکه یک نوع هماهنگی بین به اصطلاح نیروهای اپوزیسیون به وجود بیاوریم و موفق نمیشدیم. آن وقت ما دلیل این امر را نمیفهمیدیم حالا با نگاه به حوادث کاملاً روشن میشود که عدهای که ما خیال میکردیم اپوزیسیون ملی هستند کسانی بودند که به صورت خیلی ارگانیک و آگاه با دستگاه خمینی در تماس بودند و آنها به دنبال به وجود آوردن یک جنبش ملی نبودند. البته تلاشهای زیادی میشد تا وقتی که من به ایران رفتم هنوز به جایی نرسیده بود. دفعه دوم که من برگشتم یعنی بعد از انقلاب برگشتم نه، در آن فاصله برگشتم قبل از انقلاب، اینها کمیته حقوق بشر را درست کرده بودند،
س- اینها کی هستند آقای؟ کیها بودند؟
ج- خانم خانلری به اصطلاح پرزیدان این کمیته بود و اعضایش عبارت بودند از آقایان بنی صدر،
س- حسین مهدوی؟
ج- سلامتیان، مهدوی، پیشداد، من و دو سه نفر دیگر. در همین موقع بود که آقای خمینی آمد و آن آقایان مذهبیون حسابشان را از ما جدا کردند و به کلی رفتند دنبال آقای خمینی.
س- آقایان مذهبیون یعنی آقای بنیصدر …
ج- بنیصدر و سلامتیان.
س- و سلامتیان. شما جلسات سیاسی که داشتید راجع به چه مسائلی صحبت میکردید در همان جلساتی که داشتید در این جریان حقوق بشر؟
ج- ما واقعاً روی مسائل حقوق بشر کار میکردیم، یعنی فشارهایی که رژیم میآورد اسناد و مدارک زیادی را ما چاپ کردیم، منتشر کردیم و با چیزها تماس میگرفتیم به اصطلاح مراکز دفاع از حقوق بشر، وکلایی برای محاکمات و اینها به ایران میفرستادیم سعی میکردیم که اطلاعاتی را آنجا منتشر کنیم و به محافل فرنگی هم اینها را برسانیم، فعالیتهای در چهارچوب حقوق بشر.
س- وقتی آقای دکتر سنجابی به اروپا آمدند شما هم با ایشان تماس گرفتید، صحبتهای شما با آقای دکتر سنجابی در چه زمینهای بود؟
ج- والا آقای دکتر سنجابی بسیار آدم médiocre هستند من هم هیچوقت دوست نداشتم که با ایشان تماس بگیرم، یک بار یکی از دوستان ما اصرار ابرام که «برویم پیش آقای سنجابی». من گفتم «والا من نمیآیم او خیلی آدم پایینی است».
س- شما از سابق میشناختید ایشان را؟ با ایشان تماس داشتید؟ در چه زمانی؟
ج- همان زمانی که شما صحبتش را کردید.
س- راجع به جبهه ملی دوم؟
ج- جبهه ملی دوم و اینها. آن وقتها هم من هم خانه آقای چیز میرفتم،
س- صدیقی؟
ج- صدیقی. یک بار هم منزل آقای سنجابی رفتم و همیشه انتقاد کردم از او. و آقای سنجابی که آمدند به اینجا آن رفیق من گفت «برویم او را ببینیم». با اصرار مرا برد آنجا. آقای سنجابی هم که مرا دید میدانست من آدم پرخاشگری هستم شروع کرد، سلام و علیک و خیلی با آغوش باز مرا پذیرفت. بعد که «بیایید به جبهه ملی». من گفتم «آقا جان شما سه دفعه شکست خوردهاید. یک دفعه در زمان مصدق، یک دفعه در زمان امینی و یک دفعه هم حالا، دیگر چی چی بیاییم ما دنبال شما». خلاصه من با آقای سنجابی هیچوقت نتوانستم تفاهمی پیدا کنم.
س- آیا حقیقت دارد که در آن زمان شما هم جزو آن کسانی بودید با حسین مهدوی که سنجابی را تشویق میکردید که با خمینی کنار بیاید به نحوی؟ یا اینکه امتناع کند؟
ج- من نمیکردم. من حضور داشتم در این کار.
س- بله. دقیقاً چه بود جریان؟
ج- والا، آقای مهدوی همانطور که شما گفتید فکر میکرد که میشود این کار را کرد، منتها آقای مهدوی مذهبی نبود. آقای مهدوی تحلیلهایش یا دستگاه تحلیلیاش دستگاه تحلیلی مارکسیستی بود. به این معنی که خیال میکرد که این یک انقلاب خرده بورژوازیست که بعداً پرولتاریا جانشین آن خواهد شد، به عمق جریان آگاهی نداشت مثل همه ما هیچکس این عمق را نمیشناخت. ولی من نسبت به خمینی همیشه بدبین بودم به همین دلیل هم بود که همین آقای بنیصدر بارها، بارها آمد همین منزل آقای مهدوی که ما را ببرد پیش آقای خمینی ما نرفتیم پیش آقای خمینی. اگر تشویقی میکرده آقای چیز میکرده این تشویق را،
س- حسین مهدوی.
ج- حسین مهدوی ولی من با شک و تردید نگاه میکردم و من این تشویق را نکردم.
س- منع هم نکردید آقای دکتر سنجابی را؟
ج- چرا من منع میکردم منتها منع من خصوصی بود و اثری نمیداشت. چون تصمیمش را گرفته بود. آن بینش من بینش اصولاً غیر مارکسیستی و حتی اگر اصطلاح ضد مارکسیستی که معنی ندارد، غیر مارکسیستی بود، ولی همانطوری که گفتم دستگاه تحلیلی ایشان مارکسیستی بود و در آن دستگاه آن موقع آقای خمینی میتوانست مورد استفاده قرار بگیرد.
س- شما بعد از امضای این اعلامیۀ آقای سنجابی بود در حضور خمینی به ایران رفتید؟
ج- بله.
س- به ایران که رفتید برخورد شما با جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران یا باقیمانده آن در ایران و آن جبهه ملی چهارم که تشکیل شده بود به رهبری آقای سنجابی و بختیار وفروهر چه بود؟
ج- من قبل از اینکه به اروپا بیایم در یک جلسهای با دوستان سوسیالیست گفته بودم صاف و پوست کنده که من سوسیالیست نیستم و دلایل این را در چند جلسه گفته بودم. وقتی به ایران رفتیم دوباره هیئت مرکزی جامعه سوسیالیستها هی تشکیل میشد من هم در آن شرکت میکردم و میخواستند موضع گیری بکنند اما موفق نمیشدند.
س- موضع گیری در مقابل چی؟
ج- مسائل سیاسی.
س- مسائل سیاسی.
ج- خمینی و انقلاب و همه این چیزها. میخواستند اعلام وجود بکنند و موفق نمیشدند یک متنی را فراهم بکنند، کاملاً معلوم بود که عملاً این نیروی سوم به دو قسمت یا دو تمایل اصلی تقسیم شده. علت اینکه این تقسیم شدن به وضوح دیده میشد این بود که تعدادی از نیروی سومیهایی که در اروپا بودند به ایران برگشته بودند و آنها تماماً انقلابی شده بودند، مثلاً یکی از آنها آریان، مهندس آریان که اصلاً استالینی بود. و اینها با اوضاع و احوال و روحیهای که در آن زمان حاکم بود موفق شده بودند روحیه یا حساسیت انقلابی تعداد زیادی از اعضای نیروی سوم را برانگیزند. ولی من و یک عده دیگری تمایلمان درست معکوس این بود، ما تمایلات ملی داشتیم به این ترتیب باید بگوییم که در داخل نیروی سوم یک انشعاب خاموش در واقع صورت گرفته، من و چند نفر دیگر از آن هیئت جدا شدیم و یک سازمان دیگری را خواستیم بنا بگذاریم، المابقی آنها رفتند به …
س- کیها بودند غیر از شما که جدا شدند و با شما آمدند برای …؟
ج- من بودم قندهاریان بود، آقای شایان بود تا اندازهای با ما، آقای مظفری بود، و … اینها بودند از توی آن هیئت رهبری، از پایین خیلی زیاد نبودند. البته ما افراد دیگری به ما پیوستند رفتیم یک جریان دیگری به وجود بیاوریم، آیا موفق شدیم یا نشدیم معلوم نیست در هر حال تلاشی برای این کار کردیم با گروههای ملی دیگری هم تماس گرفتیم به نتایجی هم رسیدیم تبدیل شد به نشر اعلامیه جامعه آزادگان. به این ترتیب نیروی سومی که آقای ملکی رهبرش بودند تجزیه شد به دو قطب کاملاً متضاد یکی قطبی که تماماً رفت و آلت دست جنبش کمونیستی قرار گرفت.
س- منظور شما جبهه دموکراتیک ملی است؟
ج- بله، جبهه دموکراتیک ملی تشکیل دادند یکی هم ما که آمدیم بیرون و جامعه آزادگان را تشکیل دادیم، منتها ما وسائلمان بسیار بسیار ضعیف بود و آنها از همه طرف کمک میشدند. گفتم یک نوع انشعاب خاموشی به طوری که حالا دیگر میشود گفت هیچکس حق ندارد بگوید جامعه سوسیالیستها وجود دارد و من عضو آن هستم برای اینکه حداقل چهار نفر از رهبریش آمدند بیرون که غیر از مایی که آمدیم و به این جریان کمک کردیم افراد دیگری هم بیرون آمدند که کمک نکردند مثل آقای منوچهر صفا که به هیچوجه با آنها موافقتی نداشت. از آن رهبری سرشار،
س- حسین سرشار.
ج- بله، سرشار، عاقلیزاده و اینها بودند که رفتند طرف جبهه دموکراتیک.
س- آقای حسین سرشار من شنیدم که با مأموریتی وارد حزب شده بودند آیا شما این موضوع را اطلاع دارید؟
ج- من این را اول بار است از دهان شما میشنوم ولی میدانم که سرشار تمایلات مارکسیستی بسیار شدید داشت.
س- چون آن زمان هم قسمت اعظم فعالیتهایش متمرکز شده بود در روی این قضیه که افراد را بیشتر جلب بکند به طرف آن نوع مارکسیسم لنینیسم به قول معروف کلاسیک، و البته بعدها منوچهر صفا به من گفت که در زندان متوجه شدند که سرشار از گروه «جاما» مأموریت داشته که در جامعه سوسیالیستها این کار را انجام بدهد، من گفتم شاید شما هم از این مطلب،
ج- من خبر ندارم.
س- اطلاع دقیقی داشته باشید.
ج- ندارم.
س- شما بعد از این جریان تشکیل جامعه آزادگان تا چه مدت در ایران ماندید؟
ج- من کلاً بعد از آمدن انقلاب هفت ماه در ایران بودم و در این مدت هم پایهریزی این جامعه آزادگان را کردم.
س- وقتی که به اروپا برگشتید چگونه شد که به نهضت مقاومت ملی پیوستید؟
ج- طبق یک اعلامیهای از طرف افراد جامعه آزادگان در اینجا به من اختیار دادند ما به نهضت مقاومت پیوستیم.
س- یعنی شما به عنوان، نه به عنوان فرد،
ج- نه.
س- بلکه به عنوان جامعه آزادگان پیوستید.
ج- بله.
س- به نهضت مقاومت ملی.
ج- ولی بعد از پیوستن به اینجا چون ارتباط با جامعه در ایران خطرناک بود بسیار خطرناک بود از طرف دیگر امکانات توسعۀ یک چیزی که تازه پایههای فکریش داشت ریخته میشد وجود نداشت، ما دیگر از ادعای وابستگی به یک سازمان صرفنظر کردیم و آن افرادی که الان از جامعه آزادگان با نهضت مقاومت ملی کار میکنند به عنوان فردی کار میکنند.
س- بله. آقای ملک من میخواهم که در اینجا از یک عده اشخاص نام ببرم و از شما تقاضا کنم که شما خاطرهای اگر دارید در مورد فعالیتهای سیاسی این اشخاص یا شرکت اینها در رویدادهای سیاسی خاصی که شما میتوانید آن را توصیف کنید و توصیف شما مبیّن شخصیت اینها باشد من شروع کنم به نام بردن اینها؟
ج- بکنید مانعی ندارد.
س- عرض کنم خدمت شما اولین شخصی که میخواهم نام ببرم دکتر منوچهر هزارخانی.
ج- والا ایشان یکی از این compagnon de route هستند، ایشان را به معنای درست کلمه از روشنفکرهای فسیل شده هست ایشان، کسانی که میخواهند مشتری داشته باشند و مشتریهایشان چپ هستند، دنبال مد روز هستند، اسنوبیسم روشنفکری بیشتر محرک رفتارهای اینجا است تا یک تفکر سالم. ایشان یکی از آنهایی هستند که گفتم در موقع تشکیل شدن جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا نسبت به ملکی حساسیت نشان میداد. این است که من برای ایشان شخصیت آدمی که فکر میکند قائل نیستم و هیچوقت هم موفق نشدم با ایشان با تمام تلاشهایی که کردم یک به اصطلاح مصاحبه استدلالی داشته باشم. ایشان هیچوقت به من جواب هیچ سؤالی را ندادند.
س- دکتر امیر پیشداد.
ج- آقای امیر پیشداد مرد بسیار بسیار با حسن نیتی است که هیچ چیزی از شرایط ایران نمیشناسد اطلاعی از جامعه ایران ندارد و به نظر من ایشان هم جزو روشنفکران اسنوبیست هستند، و فعالیتهای ایشان مانع این است که تعدادی از عناصری که شروع میکنند به درک و فهم ماهیت جنبش انقلابی امید داشته باشند که بله، یک راه دیگری هم هست مثلاً این آقایان روشنفکران چپ، و اینها را مانع میشوند به اینکه به نهضت ملی بپیوندند، نقش ایشان منفی است.
س- آقای انور خامهای را شما میشناختید گویا، البته قبلاً توضیح دادید که او را میشناختید و با او تماس داشتید و من میخواهم که در دنبالۀ همان قضیه که صحبت میکردید اگر خاطرهای از او دارید و یک رویدادی یادتان هست که در آنجا توصیف عملکرد ایشان مبین شخصیت ایشان باشد، برای ما توضیح بدهید؟
ج- ترجیح میدهم که راجع به این آدم صحبت نکنم چون آدم ضعیفی است.
س- شما با وزیر کشاورزی آقای هویدا، آقای منصور روحانی هیچ نوع تماسی داشتید؟
ج- تماس من با ایشان تماس اداری بوده به این معنی که وقتی که به ایران رفتم یکی از معاونین ایشان از من خواست که به ملاقات او بروم، جواب من این بود که او به ایران بزرگترین خیانتها را انجام داده است و من به ملاقات او نمیروم. اصرار آن مرد مرا به ملاقات او کشاند و اجبارهای اداری نیز مؤید این بود. او اسم مرا شنیده بود و میدانست که من مسائل کشاورزی را میشناسم به این دلیل با احتیاط با من حرف میزد. یک روز از من ملاقاتی خواست تا در طی این ملاقات که شاید یک ساعت طول کشید تزهای خود را توجیه کند. بعد از آنکه بیست دقیقه صحبت کرد من از او پرسیدم که این تزها را کی به شما یاد داده است؟ گفت «چطور؟» گفتم تمام غلط است.
Leave A Comment