روایتکننده: آقای دکتر فریدون مهدوی
تاریخ مصاحبه: 9 ژوئن 1984
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: 3
س- شما هم قائممقام حزب بودید؟
ج- قائممقام حزب بودم. اینجا جلسه که شروع شد اعلیحضرت فرمودند به آقای دکتر آمزوگار، «خوب شما که هستید جناح پیشرو و سعی کنید همه را یا فعالیت را توسعه بدهید.» به آقای هوشنگ انصاری هم فرمودند، «شما هم که جناح سازنده.» و به من هم حرفی نفرمودند. به آقای هویدا هم فرمودند، «شما هم که دو دوره نخستوزیر هنوز هستید.ن دو دوره.
س- منظورشان دوره حزب ایران نوین و دوره رستاخیز بود؟
ج- نه، خواهید بود. دو دوره دیگر هستید.
س- دو دوره در آینده؟
ج- بله. یعنی مفهومش این بود، مفهومش این بود. حالا بعد فرمودند، «خوب، اگر سؤالی هست و مطلبی هست؟» زیاد بحث نشد. اینجا من اجازه خواستم چون مطلب داشتم و اینجا بود که یک بحث خیلی آبکی، کمتر موردی اینجور بحث سیاسی با اعلیحضرت من کرده بودم چون اول کارم هم بود حالا بعد بحثها چه. مخصوصاً مسئله از اینجا شروع شد که چون قرار شد دوتا جناح باشند و قرار شد همه هم بروند تو این جناح این مسئله مطرح برای من بود که پس این خود حزب رستاخیز چی؟ پس دیگر نباید… آیا باید یک تشکیلاتی خارج از افراد جناح داشته باشد یا نه؟ و من آنموقع درست با هشتصدتا استاد دانشگاه مصاحبه کرده بودم، تمام اسامی آقایان را هم داشتم و با خیلی اینها یک نوع همکاری از نظر بررسی و اینها شروع کرده بودم که تو حزب گروهبندی شده بودند و اینها. اینها افرادی هم بودند که هیچوقت فعالیت حزبی نکرده بودند. من این سؤال را مطرح کردم و بحث من سر این بود که خوب اینها را من آوردم، اعلیحضرت یک سؤالی فرمودند که، «اینها پس چرا میآیند؟» گفتم قربان گرمای مرداد، چون ما حقوق به هیچکس نمیدادیم، گفتم نه حقوق من به کسی میدهم اینجا هر کسی با من همکاری میکند بیحقوق است تو رستاخیز. گفتند، «پس اینها چرا میآیند؟ رو چه حسابی میایند؟» گفتم خوب گرما باید بخورند، برای اینکه خوب حالا پس هر چه هست من اینکار را کردم و اینها الان پهلوی من هستند من که نمیتوانم به آنها بگویم که بروید تو این جناح، یا تو آن جناح. که بالاخره بعد از یک ساعت بحث خیلی پیچیده موافقت کردند که من این افرادم را بهاصطلاح با من باشند بدون اینکه تو جناحها لازم باشد بروند. اینجا حالا این مطلب است، این جلسه که تمام شد آقای دکتر آموزگار و هوشنگ انصاری تشریف بردند اعلیحضرت فرمودند که این کار قیمتها میخواهم و فوقالعاده جدی است. البته صفر خوب از نظر اقتصادی واقعاً به آن معنی خوب یک مقدار افزایش قیمتها بود ولی برگرداندن به صفر، صفر که اصلاً نه ضرورت هم نداشت. وقتی که شب تو هیئت دولت این مسئله مطرح شد من بحثی که کردم. گفتم این بحث ببینید، من فقط کار جدی بلدم بکنم. بنابراین اگر قرار است این را من پیاده بکنم به این معنی خواهد بود که من فقط مغازهدار را تنبیه نمیکنم. من خودم اتفاق روزگار 1954 و 1955 که هامبورگ بودم درس میواندم یکی از چیزهایی که مطالعه کرده بودم. تثبیت قیمتهای 1936 آلمان است، بنابراین من اتفاقاً رو این موضوع اطلاع داشتم. بنابراین گفتم که من اینکار را حاضرم بکنم به یک شرط که من میآیم این را اعلام میکنم روی یک تاریخ، یک تاریخ را میگیرم قیمتها را اعلام میکنم همان کاری را که میگویم… دوم، این برای شش ماه است یعنی بعد از شش ماه این برای اینکه نتیجه بگیرد باید زمانش مشخص باشد. مطلب سوم این است که هر کسی به نحوی از انحاء خلاف کرد دیگر اینجا ارتباط دارد، آنجا ارتباط دارد من قبول نمیکنم من خلاف بکند اقدام میکنم هر اقدامی هم که تشخیص بدهم ضروری است. درست همان روز اول هم یک پرونده مطرح شده بود مال آقای یکی از صاحبان صنایع، القانیان، القانیان چیزهای پلاستیکی درست میکرد و خوب اختلاف تو هیئت دولت بود باید بگویم، نظرها مختلف بود. من هم میگفتم که من که این را پیشنهاد نکردم من که از روز اول گفتم من تضمین میکنم اگر گیر کردم برم دارید. حالا که من رفتم سفر این را درست کردید گذاشتید من هم اگر قرار باشد به این شکل. بالاخره ما ماندیم و بالاخره اعلیحضرت در شمال بودند بعد آمدند تهران نخستوزیر صحبت کرد گفت، «دوتا نظر هست: مهدوی میگوید اینکار به این شرایط است الان هم القانیان را میخواهد، القانیان باشد هرکس باشد من اقدام میکنم اگر هم قرار باشد اینجوری نباشد اصلاً بهاصطلاح به خیلی مشخص…» بالاخره تصویب فرمودند، «نه این وزیر بازرگانی مسئول است.«ما افتادیم تو اینکار. مسئلهای که من به آن برخوردم ببینید، کنترل است. خوب، کنترل تا به حال آن اتاق اصناف میکرد، اتاق اصناف که نمیتوانست کنترل کند چون اگر مسئلهای بود خود آنها بودند. بنابراین من به موازاتی که اینکار را شروع کردم مسئله کنترل آنموقع من تو حزب بودم یعنی تو حزب هم بودم. اتاقهای اصناف را همه را یکی یکی من منحل کردم. یعنی این بسته بودن اقتصادی اتاقهای اصناف همهجا بود اینها را من منحل کردم برای کنترل رفتم دانشجوها را آوردم تو کار که آن راجع به آن خیلی بحث هست میگویند چرا آوردی؟ ولی راهی نداشت برای کنترل باز جوان کمتر گرفتاریهای فساد و اینها درست میکند تا کسان دیگر و تنها نیرو هم بود. حالا بعضی جاها هم زور گفتند و جنبههای انتقامی تو آن بود و این چیزها ولی مسلم اینجا من فقط مواظب خیلی ایراد به من سر این مسئله بعضیها گرفتند ولی تمام، یک داستانی هم الان برایتان میگویم، صاحبان صنایع که زمانی پنج ماه که من شش ماه که دیگر نرسید چهار نفر را بهاصطلاح توقیف شدند برای اینکه هر وقت که من میرفتم و دائماً پیش اعلیحضرت بودم سر این مسئله همیشه میفرمودند، اول میگفتند… خوب، قیمتها که خیلی اظهار رضایت میکردند. برای اینکه قیمتها افتاد به ماه بهمن روزی که من رفتم 5/1 بود یعنی اصلاً تورم کاملاً تمتوقف شده بود 5/1 روزی که من رفتم و قرار بود تا اسفند که یک ماه و نیم مانده بود که من رفتم مسلما ما با یک درصد یا دو درصد چیز میکردیم بعد هم من میخواستم باز کنم مقدمهاش چون حالا دیگر من از وزارتخانه رفتم. ولی همیشه اول مسئله قیمتها بود. مسئله دوم سرمایهگذاری تا یک اتفاقی افتاد. این اتفاق این بود که خوب، گرانفروشی صاحبان صنایع را همه را گرفته بود و اینها را میآوردند پیش من دستور داده بودم هر کسی که بهاصطلاح اگر یک جور حساس هست چیزی است من حتماً باید خودم ببینم و دستور بدهم. بنابراین خوب من گرفتار این بودم که یک طرف قیمتها را میگفتند ثابت نگه دار و بیاور پایین یک طرف مگر این صاحبان صنایع صاحبان تجار و اینها را مازندانی میکردیم که پس دیگر چه کسی سرمایهگذاری میکرد. بنابراین بایستی یک تعادلی بین این چیز بکنم و میگویم من فقط چهار نفر در تمام این دوره از این آقایان. تا اینکه اینهایی هم که میآمدند من همه را جمع کرده بودم تو کشو. یکروز هویدا من را خواست و گفت، «مقامات امنیتی گزارش دادند که مهدوی تمام این صاحبان صنایع که خلاف کردند به جایی که دستور توقیف بدهد همه را پروندههایش را تو کشو خودش گذاشته و میگوید نمیکنم، موضوعش چیست؟ن گفتم بله درست داده. من چطوری؟ من اگر اینها را بگیرم پس دیگر چه کسی اقتصاد ایران را بچرخاند؟ همین چند نفر را هم که گرفتیم برای سروصدا بس است دیگر. حالا این مغازه و اینها را میرویم و جریمه ولی کسی را که ما آنجوری زندانی و چیزی نکردیم. گفت، «نه، این مسئولیت را من نمیتوانم قبول کنم. همین الان اجازه شرفیابی میگیریم ما با هم میرویم، تو برو تو خودت موضوع را مطرح بکن.» رفتیم با آقای نخستوزیر، ایشان ماندند و من رفتم تو. اعلیحضرت فرمودند، «چیه؟» گفتم قربان، مسئله این است، هفتاد و چهارتا اسم است، اغلب صاحبان صنایع معروف ایرانند و خلاف. خوب، یک پرونده برایشان تشکیل دادند اما قیمتها که الان وضعش درست است گرفتن اینها اصلاً اقتصاد ایران را میخواباند، اینها هستند که میچرخانند اقتصاد ایران را. بنابراین بههیچ عنوان صلاح مملکت را من نمیبینم اینها را توقیف کنیم. نگاه کردند و من همه را جدول کردم. گفتند، «مسئول شما هستید، اگر میگویید. وزیر بازرگانی مسئول است هرجور که تشخیص میدهد میبینیم حالا هم که نتیجه خوب است. هرجور که شما خودتان تشخیص میدهید.» ما آمدیم بیرون. آمدیم بیرون و آقای نخستوزیر گفتند، «چه شد؟» گفتم فرمودند مسئول وزیر بازرگانی است. گفت، «به این مسئله اینقدر حساس است، مگر میشود تو تمام مسئولیت اینکار را به گردنت بگیری. بده پرونده را من فردا خودم بروم با اعلیحضرت صحبت کنم، اینکه مسئولیت عجیبی است برای دولت و وزیر بازرگانی.» من گفتم در هر صورت من نمیگیرم این قیمتها هم این شده و اصلاً ضرورت ندارد من نمیگیرم. پرونده را گرفت. من روز بعد میرفتم لندن. فرمودند، «من به تو زنگ میزنم که به شما بگویم که اعلیحضرت.» چون من گفتم هر تصمیمی است به من خواهش میکنم فوری بگویید چون فعلاً تصمیم این است که نگیرید حالا اگر میخواهند قضیه را من باید بدانم چون من موافق نیستم. به لندن زنگ زدند فرمودند، «نخیر، من هم رفتم اعلیحضرت گفتند مسئولیت با وزیر بازرگانی است اینکار چرا بیخودی دخالت تو کارش میکنی؟» ببینید این چیزها بود پس که میگویم وزیر اختیار داشت. بعد هم پروندهها ماند و بعد هم بخشیدند و تمام شد رفت. ببینید، این مبارزه با گرانفروشی به صورت صرفاً، چون از آن مرحله قیمت بعد درآمد دیگر. یعنی به صورت مبارزه با قدرتهای اقتصادی بود که خود من تو بانک صنعتی با همهشان درست کرده بودیم و میدانستم کیست و اینها. و جاهایی که گیر میکرد من این را تبلیغ کرده بودم که یک ذره تمیز بشود در بخش خصوصی و خوب سودها را من میدانستم دیگر. آخر من یک کسی را میتوانم اسم ببرم که هشتاد درصد سود میبرد آمده بود آنجا گریه میکرد که امسال قیمت من را نبردی بالا من ضرر کردم. خوب من که تو بانک توسعه صنعتی بودم وام به خودت دادم، سود تو را دیده بودم چطوری میتوانی چیز کنی. ببینید مسئله خیلی پیچیده مسئله مبارزه با گرانفروشی رسید به مسئله نقش قدرتهای اقتصادی در ایران در واقع و سود صنایع چه باید باشد؟ مقداری این مسائل را مطرح میکرد.
س- شما اینجا صحبت کردید راجع به جوانها و فساد و این مسائل در مابرزه با گرانفروشی…
ج- خوب ببینید حالا اینکار اینکار، حالا هر کس این هم باز من نمیگویم. در کنفرانس رامسر که آن انقلاب آموزشی معاون دربار که بهاصطلاح سرپرست این گزارشها بود در گزارش گفت، «تنها سالی که در دانشگاهها مسئله نبوده امسال بوده.» برای اینکه خوب اینها را من کشیده بودم تو اینکار. آخر خیلی مسئله بود که دانشجو را بتوانید بیاورید تو رستاخیز. یک وقتی است که شما، ببینید، به حزبی که مسئول هستید به این شکل نگاه میکنید که میخواهید نیروهای جامعه را در آن بیاورید، خوب این برای من خیلی مهم بود که من بتوانم دانشجو را بیاورم، دائماً آنجا بودند. اصلاً یک مدتی همینطوری اینها تو این ساختمان من گفته بودم بگذارید بیایند همینجوری، برای اینکه خوب اگر میخواهید از نظر سیاسی نیروها را چیز بکنید…. تنها سالی است که دانشگاهها سروصدا نشد و تورم شدید، نمیشد بعد ثابت شد دیگر. تورم با این وضعی که ما داشتیم بایستی حتماً جلویش را بگیریم. حالا این یک مسائلی ناراحتیهایی خیلی راجع به آن بحث هست. مثلاً یک کسی همان موقع به من ایراد گرفت، «اینکاری که تو میکنی به جایی که بگذاری وحدت دانشگاه و بازار درست بشود دانشگاه را در برابر بازاریها قرار دادی.» خوب، با این اتفاقاتی که افتاد کاشکی بیشتر از این این بهاصطلاح مانع همکاری که این نتیجهاش بشود مملکت نابود بشود. درست است دیگر این یک جنبهاش این بود.
س- یکی از این چیزهایی که…
ج- حالا جنبه منفی که دارد میگویند شما بازاریها را ناراضی کردید، این هم یک جنبهاش هست میگویند.
س- میگویند که شما باعث شدید که جوانها را کشاندید به بازار و به مبارزه با گرانفروشی و اینجور کارها، نه تنها آن جوانها را فاسد کردید بلکه عدهی زیادی از مردم را هم ناراضی کردید که اینها کمک کردند به جریان انقلاب. به نظر شما تا چه حد حقیقت دارد این مسئله؟
ج- نه، اولاً بخواهید که از اینکه جوانها رفتند تو بازار که آخر از دو راه خارج نیست: یا اینها همکاری کردند یا مخالف بودند. خوب، اگر به چیز نگاه کنی اینکه همکاری که نبود وقتی که کنترل قیمتها میرفت در بازار این دوتا یکی نمیشدند که، برعکس ایرادی که آنموقع آنهایی که تو کار سیاسی بودند خوب من هم یک مقدار همیشه متوجه این جنبهها بودم یکی به من ایراد میگرفت، «آقا، تو بازار را در برابر دانشگاه قرار دادی در حالیکه اینها باید یکی باشند برای مبارزه سیاسی.» پس این جنبهاش که این است. جنبهی دومش میگوید مغازهدار را ناراضی کردی. حتماً او از کنترل قیمتها خوشش نیامد ولی مسئله را توجه ندارد که جامعه ایران فقط از مغازهدار درست نمیشود. یکی از عللی که همیشه در ناآرامی بهاصطلاح سیاسی نارضایتی سیاسی مهم است قیمتها است و مسلماً… من یک داستانی اینجا به شما بگویم شما اگر تلویزیون را نگاه کردید، حالا این هم چون تعریف کردم بگویم. هفته سوم بود مبارزه با گرانفروشی، من گزارش قیمتها را برده بودم پیش اعلیحضرت خوب قیمتها واقعاً متوقف شده بود و ایستاده بود. گاهی میگویم این صحبتهای سیاسی را من همیشه سعی میکردم یک مقدار بحث کنم. به اعلیحضرت فرمودم، «اعلیحضرت تلویزیون نگاه میکنند یا نه؟» فرمودند، «برای چه؟» گفتم، «قربان اگر نگاه میکنید یک مطلبی هست.» گفتند، «نگاه میکنم.» گفتم، «قربان این مبارزه با گرانفروشی یک نتیجه سیاسی دارد و آن این را نشان میدهد اگر مردم را تو جریان بگذاریم و نتیجه ببینید میشود از اینها استفاده کرد.» گفتند، «چطور؟» گفتم، «قربان، هفته اول تلویزیون مبازره با گرانفروشی، به مردم وقتی میگویند مبارزه با گرانفروشی بیعلاقه اصلاً جواب نمیدهند. هفته دوم وقتی که هر شب مصاحبه میکردند بهاصطلاح بچههای تلویزیون مردم علاقهمند شدند و شروع میکنند به بحث کردن. هفته سوم مردم تأیید میکنند.» پس این جنبه که ناراضی درست کردیم و راضی، حتماً ناراضی درست کردیم ولی یک جنبه متبتش. حالا بعد دیگر به دلایلی این به شکل باز کالا به قدر کافی نیامد. چون این پایهاش وفور کالا بود یعنی شما اگر مبارزه با گرانفروشی بکنید کالا نرسانید اصلاً با شکست مطلق. یعنی آن روزی که پایهی اینکار را کشیدند اولاً ادامه دادیم غلط بود. دوم اینکه مقدار کالا به طور وفور نریختیم باز هم پایهاش لق شد از این راه نمیتوانست نتیجه بگیرد. آخر یک سیاست یک شرایطی دارد. میگویم من این برنامه را با جنبههای مختلفش میگویم که بنده طرفدارش نبودم پیاده کردم. ممکن است ایراد به من بگیرید اگر موافق نبودی چرا ماندی؟ این یک حرفی. ولی من از نظر روشن کردن زمانش محدود بود، وفور کالا پشتش بود، بعد هم یادتان نرود من سوابقی که با صاحبان صنایع داشتم درعینحال که این کارها را میکردم دائماً میرفتم اتاق صنایع یا به طور خصوصی سعی میکردم اینها را دلداری بدهم که آقا این صلاح همهمان هست که اینکار یک مدتی قیمتها چیز بشود. من دائماً هر ماه یک دفعه اتاق صنایع بوم جلسه میگذاشتم سعی میکردم که از این بحران بگذریم. در هر صورت هیچکس نمیتواند حرف بزند 5/1 شده بود تورم ایران آن سال. دلیلش هم خیلی روشن است برای اینکه مارجین سود ایران خیلی بالا بود بنابراین شما میتوانستید این را برای یک مدتی تثبیت بکنید یا حتی یک جاهایی بیاورید پایین بدون اینکه بهاصطلاح پایههای اقتصادی لق بشود.
س- شما آقا در حزب ایران نوین هم شرکت داشتید؟
ج- نخیر، من هیچوقت.
س- آقای دکتر مهدوی، یکی از مسائلی که زیاد صحبت میشود راجع به دوران نخستوزیری آقای هویدا این است که در آن زمان اصولاً برنامهای تنظیم شد و اجرا شد به منظور صنعتی کردن ایران و همراه با آن که از قبل هم اصلاحات ارضی صورت گرفته بود منجر شده بود در واقع به نابود شدن دهات و تغییر دموگرافی ایران در نتیجه ایران در واقع از یک کشور تولید کننده مواد غذایی که لااقل خودش را میتوانست اداره بکند و یک مقدارش را هم صادر بکند تبدیل شد به یک کشور واردکننده مواد غذایی. یعنی نهتنها در واقع به آن صورت که شاید منظور نظر بود صنعتی نشد بلکه کشاورزی ایران هم نابود شد. پاسخ شما به این جریان چیست؟
ج- ببینید شما باید اقتصاد ایران را قبل از افزایش نفت 73 ارزیابی کنید یکی هم بعد از افزایش نفت. چیزی که ما خوب میدانیم این است، حالا چندتا رقم برای اینکه بحث روشن بشود، اگر ارقام شهرنشینی را در 42 بگیریم که موقع اصلاحات ارضی است اگر اشتباه نکنم در حدود 12 میلیون ما شهرنشین داریم و 12 میلیون ده نشین. روزی که رژیم رفت از 36 میلیون جمعیت تمام افزایشش آمده تو شهرها یعنی یک 12 میلیون شهرنشین پیدا کردیم، اگر اشتباه نکنم رقمها درست باشد باید چک کرد، ولی در این حدود است. اقتصاد ایران قبل از اینکه افزایش نفت مطرح بشود چه از نظر تورم، تورمش یک تورم خیلی معقول تمام دورهی 73، قبل از 73 مثلاً تا 60 از 65 بگیرید تا 73 یک تورم خیلی معقولی بود. تعادل اقتصادی ایران با هم میخواند یعنی شما یک رشد نسبی اقتصادی دارید در این چهارچوب یک نرخ رشد کشاورزی نسبی هم دارید. به عبارت دیگر ارقام واردات شما از نظر کالای کشاورزی آنجور به چشم نمیخورد که چیز باشد. شما در حدود هفتصد هشتصد هزار تن گندم دارید، گمان کنم سالیان خوب روغننباتی شهرنشینی افزایش داد، دانههای روغنی که ما نداریم، آن را وارد میکنیم، پنبه شما مرتب افزایش پیدا کرده، چغندر شما یعنی شکر شما همهچیز افزایش پیدا کرده، یعنی یک تعالی در خودش هست. بحثی که شما کردید از یک جا شروع میشود بعد از 73، 47. این بحث آخر یعنی چه؟ اولاً چه اتفاقی افتاد، درآمد نفت شما از دو میلیارد رفت به بیست میلیارد. یعنی اقتصادی که بخش نفتش دو میلیارد میداد یکدفعه بیست میلیارد داد و سیاست اقتصادی چه بود؟ که این بیست میلیارد را خرج کند، حالا من نمیدانم که کسانی که این حرفها را میزنند به جای اینکه ما بیاییم بنشینیم ببینیم که ارقام کالاهای کشاورزی به من نشان بدهند، که گندم مصرفش اینقدر اینقدر تولیدش آمده پایین، پنبه اینقدر آمده پایین، چغندر اینقدر آمده پایین، شیر اینقدر آمده پایین، گوشت اینقدر آمده پایین، میوه اینقدر آمده پایین. اگر این را به من نشان دادند بنده میگویم کشاورزی نابود شده. اما به دلیل اینکه من بیست میلیارد پول ریختم تو اقتصاد ایران مصرف گوشت من از، فرض کنید، سیصد هزار تن رفته به چهارصد هزار تن، نمیدونم، مصرف میوه من یکدفعه دو برابر شده برای اینکه پول دست مردم خرج کردند اینکه استدلال نمیشود که کشاورزی نابود شده، این معنی ندارد. یعنی در هیچ جای دنیا در هیچ شرایطی افزایش تولید کشاورزی نمیتواند همگام افزایش درآمدی باشد که از محل نفتتان به دلیل چند برابر شدن قیمت در یک کشور رسیده. پس بنابراین اگر میخواهید بحث این را با من بکنید که کشاورزی نابود شده من فقط حاضرم رو رقمها بحث بکنم ولی نه رو این حرفها که ما کسری آوردیم، ما حتماً کسری میآوریم. اگر فردا درآمد نفت از بیست میرفت چهل ما باز این را میریختیم تو اقتصاد خوب، مصرف سیب و گلابی و همهچیز میرفت بالا، قند و اینها، همه اینها رفت بالا. بنابراین شما این مسئله ببینید خیلی مهم است این افزایش درآمد. این از نر اداره مملکت فوقالعاده مهم بود. شما یک تجارتخانه اگر در سال دو میلیون حجم کار داشته باشید یکدفعه بیست میلیون بشود با همان مدیریت نمیتوانید ادارهاش کنید باید مدیریتتان را تطبیق بدهید، آدمهایتان را تطبیق بدهید. اقتصاد ایران هم مسئلهاش از نظر اقتصادی، چه از نظر سیاسی، چه از نظر اجتماعی این بود که یک مملکت دو میلیاردی یکدفعه بیست میلیارد پول ریختند تو اقتصاد. خوب معلوم است که ما واردکننده کالاهای کشاورزی شدیم. من هر کس میخواهد بیاید با من بحث کند به من ثابت کند، از 1342 را پایه میگیریم، که گندم، پنبه، چغندر، میوه، پنیر، کره این کالاهایی که ما میگوییم بهاصطلاح مصرفی اینها تولیدش آمده پایین. اگر برای من رقم آورد هر جای دنیا خواستید جلسه بگذارید بنده در اختیار شما هستم چون من هم روشن بشوم چون من رقمهایی که دارم با اینها نمیخواند. پس بنابراین باز تکرار میکنم از کسری مواد کشاورزی استدلال نابودی کشاورزی را نمیشود کرد. همهچیز مساوی بله ولی نه در یک شرایطی که با 1973، 1974 شما درآمدتان ده برابر میشود و این را میریزید تو اقتصاد. ببینید، من یک رقم به شما میدهم اصلاً این از هر رقمی گویاتر است اگر یکجا بحث شد. واردات برنج ایران ما در حدود نهصد هزار تن برنج مصرف میکردیم، همان 1974 قبل از اینکه این پول برود تو اقتصاد ایران ماکزیمم هم پنجاه هزار تن برنج وارد میکردیم قیمت برنج هم معقول بود همهجا هم بود همان پنج شش تومن، یک سال بعد از اینکه من تو وزارت بازرگانی بودم وقتی این پولها، چون وقتی من آمدم این پولها خرج شده بود شروع شده بود تو اقتصاد، یک سال بعد من مجبور شدم چهارصدهزار تن برنج بیاورم تا بتوانم، با اینکه تولیدمان هم رسید به نزدیک ی کمیلیون تن تا بتوانم قیمتها را حفظ کنم. حالا این چون من چهارصد هزار تن وارد کردم این دلیل اینکه کشاورزی نابود شده یا دلیل شده که تقاضا را من خودم بردم بالا اگر میخواهم قیمتش را نگه دارم باید تأمین کنم. این برنج در تمام این کالایی که من گفتم صدق میکند. حالا شما بگویید تو کشاورزی بیشتر میشود کار کرد و میتوانستیم نرخ آن رشدمان را بیشتر بکنیم. توجه درست نکرد، اینها همه درست ولی دیگر راجع به نابودی کشاورزی جنبهی شوخی دارد با ارقام اگر با ارقام بحث بخواهیم بکنیم، من حاضرم هر وقت باشد.
س- نظر شما در این باره که خودتان الان اشاره کردید که به کشاورزی آن توجهی را که باید میشد نشد چیست؟
ج- بله، من فکر میکنم ما میتوانستیم. ببینید، اتفاقاً من وقتی آمدم وزارت بازرگانی به یک مسئلهای که برخوردم عدم تعادل قیمتهای کشاورزی بود و اگر رجوع کنید حتماً بیشتر ما میتوانستیم بکنیم، جا داشت. مثلاً همین یک دوره خیلی محدود که من آنجا بودم مثلاً چای و چغندر و گوشت و شیر و همه اینها را من بردم بالا، درست تو دوره تثبیت قیمتها من اینها را بردم بالا برای اینکه این تعادل من حس میکردم این تعادل را باید بهاصطلاح حفظ بکنیم. گفتم من نمیگویم هر کاری لازم بوده شده بههیچوجه. ولی من خواستم بگویم که بهاصطلاح مسئله در این افزایش قدرت خرید است نه در عقب رفتن تولید کشاورزی.
س- آقای مهدوی، ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که تاریخچه تشکیل حزب رستاخیز را برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- تا آن حدودی که من تو این جریان بودم حالا هر چه یادم هست میگویم. اولاً من وقتی وزیر بازرگانی شدم یکدفعه آقای هویدا به من گفت، «باید بیایی تو کارهای، چون میبینم چیز مردمی داری باید بیایی تو کارهای حزبی.» من به او گفتم که من بههیچوجه در حزب… اصلاً فعالیت سیاسی و تجربه دارم علاقهمند نیستم و اینجا هم که آمدم وزیر بشوم کارم هست دوست دارم و کار اقتصادی. کار سیاسی یک دفعه ما کردیم بس مان است به آن معنی سیاسی در حزب ایران نوین هم اصلاً. او هم دیگر هیچوقت بهاصطلاح چیز نکرد. یکدفعه به من گفت، «من میخواهم تو را ببرم باید بیایی تو تلویزیون. سر همان کار نفت طرز صحبتت و اینها ما سنجش افکار کردیم مثبت بوده.» گفتم من تو اینکار سیاسی نمیآیم، حزب ایران نوین اصلاً و کنگرهشان هم که تشکیل شد میدانید قبل از اینکه بهاصطلاح رستاخیز تشکیل بشود چند ماه قبل کنگره حزب ایران نوین بود. من اصلاً آنجا بههیچوجه شرکتی هیچی. این گذشت و هیچوقت مسئله حزبی اصلاً مطرح با من نکرده بود آقای هویدا تا اینکه یک شب تو هیئت دولت یک اشارهای شد که یک تحولات سیاسی خواهد بود و فردا احتمالاً مسئلهاش مطرح میشود. حس من این است که خود هویدا هم زیاد بهاصطلاح انتظار اصلاً این موضوع رستاخیز را نداشت برای اینکه میگویم به دلیلی که من میگفتم من تو ایران نوین اصلاً نمیخواهم کار سیاسی کنم بنابراین این مسئله یکجوری با مردم تماس و همکاری با هم مطرح میشد، با هم صحبت میکردیم. رستاخیز را که اعلام کردند که قرار است تشکیل شود دهم، تا آنجایی که من یادم هست، اسفند بود. من 21 اسفند قرار بود یکی از معاونینم را، آقای عروضی را بهعنوان معاون معرفی بکنم. اتفاقاً هم چهار روز قبلش من وزارت دربار بودم پیش وزیر دربار علم از من همین جور پرسید، «نظر شما راجع به این تشکیلات جدید حزبی چیست؟» من هم همینطوری فقط گفتم والله دیشب یک مطلبی خواندم که اصلاً خندهام گرفت. گفت، «چه خواندی؟» گفتم که دیشب تو روزنامه نوشته که فراکسیون ایران نویس فیالمجلس اعلام کرد شد فراکسیون رستاخیز و نمیدانم یک چیزی هم اعلان کرد. این چیست؟ این هم از اول که میخواهند این حزب را هم خزابش کنند معلوم میشود. از اول اگر قرار باشد خود ما اعلام کنیم که این اصلاً معنی ندارد. آقای علم به من گفت، «بسیار خوب دیگر چه فکر میکنی؟» گفتم آقای علم، عین جمله، من اصلاً به کار سیاسی علاقهمند نیستم من الان اینقدر کار ریختند رو دست من تو این وزارتخانه که دیگر وقت این چیزها را ندارم. گفت، «همین حرفی را که زدی من میروم به شاه میگویم.» گفتم خوب مسخره است، من یک مطلبی گفتم که مسخرهبازی است وقتی تو مجلس میگویند فیالمجلس ما شدیم فلان. هیچی، این تمام شد ما دیگر هیچ خبری نداشتیم. حالا درست یازده روز بعد از اعلان رستاخیز است. من وقتی که عروضی را بردم. معرفی کنم اعلیحضرت فرمودند، «شما بمانید.» من هم ماندم. بعد گفتند، «کار شما خیلی زیاد میشود.» گفتم من عادت دارم به کارکردن، هر کار اقتصادی باشد میکنم، گفتند، «نه، ما تصمیم گرفتیم که شما بشوید قائم مقام حزب.» این ده روز بعد از اینکه رستاخیز اعلان شد. خوب، من هم گفتم هر جور که امر میفرمایید. آمدم بیرون. هیچی البته هنوز عاصلا اسم من هیچ جا نبود برای اینکار و درست 3 ماه بعد اسم من هم درآمد همه تعجب کردند برای اینکه هیچچیز نبود من از سه ماه قبل میدانستم. حالا، ولی این داستان مراحل زیادی دارد. من شب رفتم خانه، اگر اشتباه نکنم، داریوش همایون بود مهمانی بود آقای نخستوزیر هم آنجا بودند. گفتم قربان اعلیحضرت فرمودند که من بشوم قائممقام حزب. گفتند، «بله اطلاع داریم، شما صبح بیا پیش من.» بعد هیچی ما صبح رفتیم پیش هویدا، صبح زود هم بود، و گفت، «بنشینید.» گفت، «میخواهم از شما بپرسم چه میخواهی تو آمدی تو دولت از این به بعد؟» چند دفعه به من گفت. گفتم، آقای هویدا من میخواهم نخستوزیر بشوم. گفت، «ببین، یک راه حزبی دارد یک راه دولتی.» من گفتم نه آقا من کار حزبی نمیخواهم، تو دولت با شما هستم دیگر، این راه هم این. گفت، «خیلی خوشحال شدم بنابراین من و تو این را اینجا تشکیل میدهیم، سروصورت میدهیم از حالا هم فکر یک کسی را میکنیم که بعد بیاید دبیرکل بشود تو هم که بعد با من میمانی تو دولت. گفتم بله من بیشتر ترجیح میدهم، کار حزب و اینها زیاد چیز… گفت، «خیلی خوب، ولی فقط صحبتش را نگو هیچکس نباید بداند تا اینکه این تشکیلات را بدهیم و فلان اینها تو هم کاملاً بمان در سایه.» خوب، این دیگر آن مراحلش بود که نمیدانم پانصد نفر را دعوت کردند و آن پانصد نفر اساسنامه تصویب کردند و تا این بهاصطلاح آن شورای مرکزی بعد آنها انتخاب کردند و از شورای مرکزی هیئت اجرائیه تشکیل شد، رئیس هیئت اجرائیه آقای دکتر آموزگار شد و جناح تشکیل شد و بعد هوشنگ انصاری بعد از مدتی اسمش آمد بهعنوان جناح دوم و من هم در همان خرداد دیگر که وقتی هیئت اجرایی همه کارهایش شد و اینها بهاصطلاح شورای مرکزی و هیئت اجرایی جا افتاده بودند و اینها اعلام کردند که منهم قائممقام دبیرکل.
س- به رأی هم گذاشته شد آقا این؟
ج- قائممقام دبیرکل رأی نداشت، احتیاجی به رأی نداشت برای اینکه دبیرکل انتخاب میکرد.
س- دبیرکل را انتخاب کرده بودند؟
ج- دبیرکل را شاه تعیین کرده بود دیگر که تا بعد کنگره تشکیل بشود و آن کارها دیگر چون قرار بر این بود که این تشکیلات موقت که بهاصطلاح آن پانصد نفر بودند که شورای مرکزی و هیئت اجرایی بعد حزب ترتیب بدهد کنگرهاش تشکیل بشود که آن کنگره بعد بیرکل را انتخاب میکرد. خوب، این وقتی که قرار شد که دیگر حزب تشکیل بشود بهاصطلاح خوب یک مقدار بحث سر این بود که خوب چه نوع تشکیلاتی یعنی اصلاً این حزب یک حزبی به چه معنی است؟ ببینید، یک حزبی، آن بحثهایی که آنموقع مخصوصاً من با هویدا داشتم که خوب این را ما چطوری میخواهیم پیاده بکنیم. برای اینکه چیزی که مشخص بود صحبت از این بود که این جناح دارد. وقتی جناح صحبت بود من معتقد بودم که پس به مفهوم حزب، اگر بخواهم نمونه بزنم مکزیک بود مکزیک یک حزبی بود بنابراین به حزب رستاخیز من به صورت حزبی نگاه میکردم که یک طاقی بود که زیر این طاق در چهارچوب آن چیزی که میشد جریانات فکری مختلف بتوانند پرورش پیدا بکنند و بحث بکنند و بهاصطلاح تا میشود و سمت فکری به آن داده بشود و حس من هم از صحبتهایی که با اعلیحضرت داشتم در آنموقع اینکه این مورد نظر بود مخصوصاً که میفرمودند، «خوب دوتا جناح.» خوب وقتی دوتا جناح هست یعنی عملاً یک مقدار فکرهای مختلف. یعنی هیچوقت به حزب رستاخیز به صورت یک حزبی فاشیستی یا کمونیستی نه ما نگاه کردیم و نه تشکیلاتش را دادیم بنابراین وقتی که راجع به یک حزبی صحبت میکنید باید روشن باشد کدام یک حزبی و چهجور؟ بنابراین شما اگر به رستاخیز نگاه کنید بههیچوجه به مفهوم یک حزبی کشورهایی که فرض کن در آفریقا داریم، یا یک حزبی که در سیستم فاشیستی دارید یا در سیستم مارکسیستی نیست. نه تشکیلاتش این است یعنی حوزه بندیش نه به صورت آن احزاب است، نه از نظر سازمانهایش به آن شکل هست. بنابراین این را ما همیشه سعی کردیم تا آنموقعی که من بودم. تا آن حدود که من بودم قضاوت میکنم و به این شکل پیاده بکنم. این نتیجهاش چند چیز بود: یکی اینکه بههیچوجه عضویت حزب اجباری نبود. آن اول که حزب تشکیل شد آنموقع که اول من چیز نبودم خوب گفتند همه عضو حزب رستاخیز هستند. همه هم رفتند اعلان کردند و اسم نوشتند… بعد که من آمدم و تشکیلات حزب را قرار شد پیاده کنم اولین کار ما این بود که آن حزب ایران نوین و حزب مردم خلاصه اینها را جمع بکنیم بهاصطلاح آنها را تشکیلاتشان را خودشان جمع کنند و ما یک تشکیلات جدید بدهیم. بنابراین اول مسئلهای که به حوزه رسیدیم مسئله عضویت اجباری مطرح شد. صددرصد من مخالفت کردم و قبول کردند. بنابراین بههیچوجه شما مجبور نبودید عضو حوزه رستاخیز بشوید.
س- راجع به آن اعلام معروف شاه چه میگویید.
ج- کدام؟
س- که میگفتند، «هر کسی در ایران یا بایستی عضو حزب بشود یا اینکه خرابکار است باید برود زندان، یا از این مملکت برود بیرون.»
ج- توجه بفرمایید، این یک اعلان کلی شد. روزی که ما تشکیلاتی خواستیم مجبور نکردیم کسی عضو تشکیلات باشد چون ممکن بود شما عضو رستاخیز باشید تو خانهتان باشید. ولی بحث سر این بود که آیا تمام افراد باید بیایند تو حوزههای رستاخیز یا نه؟ یعنی عضویت اجباری. اصلاً نبود. شما بههیچوجه مجبور نبودید در حوزهی رستاخیز عضویت داشته باشید بنابراین میگویم این موضوع یک حزبی چون من خیلی راجع به این مسئله در حدود برای این کنگره و اینها من از 168 شهرستان ایران 130 تای آن را رفتم، نشستم با این مردم صحبت کردم، حالا در آن حدودی که، همهجا هم میگفتم بیایید این میکروفون تضمین من آزاد بحث بکنیم که این بحث را چیز بکنیم. بنابراین آن جنبه اجباری که عضویت حوزه همان اول تصمیم گرفته شد نباشد. این یک تصمیم خیلی… یکی این. یکی اینکه حوزه بههیچوجه به صورت حوزه احزاب بسته نبود برای اینکه آنجا میدانید سیستم حوزههای مخلوط است که اینطور بهم ارتباط پیدا میکند، اینجا عضویتش خیلی بیشتر بود. بنابراین بعد هم بیشتر به صورت احزابی درمیآمد که جنبه جمعیت دارند، احزاب تشکیلاتی بسته، جمیعت. دوم اینکه میگویم خود رستاخیز سعی، تا آنجا که میشد، به صورت یک طاقی باشد که زیر این افکار سیاسی مختلف بشود. بنابراین رو این فرضیات بود که من شروع کردم. کاری که، میدانید خوب من یک مقدار تجربه تو کارهای حزبی از جوانی داشتم. من کاری که کردم برای اینکه بهاصطلاح یک قیافه جدید چون حزب در ایران مردم زیاد به چشم خوب به آن نگاه نمیکنند حالا هر دلیلی دارد. اصلاً چیز حزب زیاد مثبت نیست در جامعه ایران. ما برای هر استانی یک دبیر داشتیم اغلب این دبیران اگر شما بروید نگاه کنید افرادی گذاشتیم که کوچکترین فعالیت حزبی ـ سیاسی گذشته نداشته باشند. این نه برای این بود که بهاصطلاح میخواستم آدم ناوارد بگذارم ولی وقتی که من در شیراز رئیس کارخانه تلفن سازی، مهندس محیط را گذاشتم این اصلاً تو شهر اثر گذاشت که این چطور؟ یعنی این آدم (؟؟؟) این مثل یک آدمی بود تحصیلکرده مدیر. میدانید یک مقدار از این، میگویم من با هفتصد تا استاد دانشگاه مصاحبه کردم و یک مقدار از این تیپها اصلاً چیز حزبی نبودند من آورده بودم تو رستاخیز که اصلاً حاضر نبودند نه بهاصطلاح فعالیت سیاسی داشتند. این اولینبار بود اگر شما به چیزها نگاه کنید. تا من بودم من به هیچکس حقوق ندادم، نه ماشین دادم و نه حقوق. هر کس میآمد میگفتم علاقه خودت را باید جای دیگر تأمین کنی چون حقوق بگیری تو حزب آن سوابقی که گذشته داشت چیز نبود. یعنی قضاوت راجع به رستاخیز در آن حدود باید باشد که نه شما بگویید اگر من بیایم ادعا بکنم که من دموکراسی درست کردم که اصلاً معنی ندارد پس بنابراین ما تو چهارچوب سیاسی مشخص میخواهیم ببینیم که این سازمان به کجا کشید و اینها. بنابراین آنجا آقای دکتر آموزگار و آقای انصاری دوتا رئیس جناح بودند که هرکدامشان خود میگویم از بالا شروع شده بود، همه وزرا نصفش اینجا، نصفش آنجا و اینها یک فعالیتهای secte جناحی میگفتند که فکری باشد. خود سازمان مرکزی هم که آقای هویدا بود که ایشان نخستوزیر بودند خوب خیلی گرفتار بودند خیلی بهاصطلاح کارهای اجرایی و همه این چیزهایش را من بیشتر با اینکه وزیر بازرگانی هم بودم آنجا انجام میدادم. تا اینکه ما بهاصطلاح آن تشکیلاتی را که قرار بود پیاده کردیم یعنی آن چیزی که بهاصطلاح شبکه حوزه در شهرستانها در استانها. میگویم، من خیلی همه اینجاها خودم رفتم و من فکر میکنم اگر من ترجیح میدهم حالا اگر اطلاعاتی راجع به حزب باشد با کمال میل من در اختیار اگر سؤال باشد. ولی قضاوت میگویم در آن چهارچوب است مخصوصاً که به جایی نرسید. یعنی به جایی نرسید که تا آن حدود کن کنگره تشکیل شد که هویدا استعفا داد با اینکه خوب مسلم است نه به دلیلی که… به دلیل فعالیت من و شناختی که من از تمام افراد داشتم خوب اگر میگذاشتند حتماً من از رأی انتخاب میشدم ولی خوب اعلیحضرت تصمیم گرفتند که دکتر آموزگار بهاصطلاح دبیرکل بشود چون مسلم آن پایه نخستوزیری بود از حزب اصلاً، حالا این سبک کار انتخاب شده بود. یک قسمت به شما این هم را بگویم من دیگر وقتی که آقای هویدا رفت من هم از حزب رفتم کنار تا اینکه آقای دکتر آموزگار نخستوزیر بود. بعد از ایشان دبیرکل شدند، بعد نخستوزیر شدند و اعلیحضرت چون فرموده بودند این دوتا باید از هم جدا بشود، دکتر باهری شد دبیرکل، آن موقعی که آموزگار نخستوزیر بود. خوب من دیگر با حزب کاری نداشتم تا اینکه روزی که، من این را فقط میگویم از نظر تاریخ، اعلیحضرت از سفر آمریکا برمیگردد در فرودگاه به دکتر آموزگار و وزیر دربار که هویدا است میفرمایند، «مهدوی را برگردانید دبیرکل حزب بکنید.» من که خبر نداشتم شب وزیر دربار به من زنگ زد گفت، «یک مقام مهمی برایت پیشبینی شده و نخستوزیر با شما تماس میگیرد و تو هم بحث نکن بگو هر جور که اعلیحضرت میفرمایند.» نگفتند به من چیست اصلاً ولی تو صحبت به من فهماند که بهاصطلاح من از قبل فهمیدم که حرب است، بعد روز بعد من دیدم دکتر آموزگار نخستوزیر بود زنگ زد به من که یک دقیقه بیا ببینمت. خوب خیلی هم لطف به من داشت. رفتم اتفاقاً دو روز بعد از آن رأی آن دادگاه معاونین من بود گفت، «خوب، من از روز اول به اعلیحضرت گفته بودم تو این پرونده هیچی نیست، در فرودگاه هم گفتم خوب اعلیحضرت همانجور که گفته بودم رو سفید شدند برای اینکه تبرئه شدند چیزی نبود.» بعد از من پرسیدند که «خوب حالا برنامهات چیست؟ از کار دولتی زده شدی؟» گفتم این حرفه من است، آدم که از حرفهاش زده نمیشود. و خوب از من پرسیدند، «میخواهی بیایی تو دولت یا حاضری برگردی بح حزب؟» گفتم آن حزب مثل آش داغ شده شده دیگر، من فکر نمیکنم. من فکر میکنم بیشتر به درد شما اگر بخواهید میخورم. چون همانموقع بود که مسائل سیاسی مطرح میشد. گفتم من میتوانم به عنوان کار سیاسی برای شما بلکه مفید باشم ولی خوب اگر آن هم امر است اشکالی ندارد. که بعد آقای دکتر آموزگار خوب اگر از ایشان بپرسید چه شد که رفتند ایستادند و گفتند من هر دو را میخواهم دلیلش که خوشبختانه حالا بعد دیگر موضوع منتفی شد دیگر. دلیلی که رفتند ایستادند برای اینکه قرار بود که این دوتا از همدیگر جدا بشوند.
س- من در رابطه با همین موضوعی که الان دارید توضیح میدهید میخواستم از شما بپرسم که اصولاً رابطه حزب و دولت چگونه تعیین شد در ابتدای کار. یعنی حزب قرار بودجه نقشی داشته باشد و دولت چه برنامهای و چه نقشی داشته باشد؟ آیا قرار بود که مثلاً برنامه دولت را حزب تصویب بکند به دولت دیکته بکند؟
ج- نه، ولی در ابتدا قرار بر این بود که نقش حزب نسبت به دولت خیلی قوی باشد یعنی تا این حد میدانید نقش نظارت. بنابراین آن نقش را که… خوب ما تو حزب یک قسمت نظارت درست کرده بودیم در ابتدا. واقعاً میخواستند بهاصطلاح که حزب نظر بدهد، یک نوع نظارت بکند بر کارها یک مقدار باشد. دوم اینکه مسئلهای در یکی دو مورد پیش آمد اول که بعد البته یک مسائلی پیش آمد و آن این بود که موضوع که بتواند مستقیم از کارمندان دولت نظر بخواهد سؤال جواب بکند… استاندار. میدانید یک مسئلهای هست اینجا و آن این است این بالاخره درعینحال که نخستوزیر دبیرکل حزب بود ولی مقداری از کارهای اجرایی و تمام این مسائل را دلیل زمان هم بود که نداشتند به من واگذار کرده بودند بنابراین این تا زمانی که من هستم یک مقدار این فعالیت حزب ارتباط به وزارت من دارد یعنی من هم توسط مثلاً رئیس تلویزیون وقتی آن مسائل پرونده معاونین من پیش آمد هم خودم یکدفعه رفتم به اعلیحضرت فرمودم که این حزب مال اعلیحضرت است، من که آنجا مسئولم اینجور که مرا دارند میکوبند خوب این صدمه میزند به حزب. اگر اجازه بفرمایید من معاف بشوم که حزب صدمه نخورد. فرمودند، «نه، آن مسائل ارتباط به شما، کارتان را بکنید.» و دستور هم داده بودند که مثلاً تلویزیون دربست در اختیار من باشد. اول که این فعالیت من هست یک دو سه ماه این میان که این گرفتاری را برای من درست کردند خوب من اینقدر آنجا مسائل داشتم گرفتار شده بودم تا اینکه بعد که انتخابات کنگره شد خوب هویدا هم به من گفت، «تو هم یک شانسی هست اگر میخواهی. میخواهی بروی برای دبیرکلی فعالیت کنی بروم.» و آنموقع بود که من حزب را خیلی تو شهرستانها، میگویم شش هفت ماه تمام امکانات هم در اختیار من بود و من از این 130 شهرستان که رفتم روزی هر کدام اینها پنج شش جلسه بحث و نطق و رسیدگی و بهاصطلاح چیز… این سفرها خیلی مهم بود برای اینکه من تو این شهرستان نیروی سیاسی را با آن مواجهه شدم و من فکر میکنم بعد اگر راجع به این انقلاب صحبت کنیم من برمیگردم به این مسئله برای اینکه این درست این دوره قبل از این اتفاقی است که من واقعاً هفت ماه تمام ایران تو مردم بودم و یک مسائلی آنجا من با آن مواجهه شدم و همین غنی بودن طبقه متوسط تو شهرستانها درست شده بود و اینها چه مسائلی مطرح میکردند خیلی مشخص بود، اینها را هر دفعه من برمیگشتم با نخستوزیر مینشستند که خیلی مشخص بود و روشن بود همهجا چه مطرح میشود. بنابراین وقتی که این دوره خوب دیگر من هم بهاصطلاح این فعالیت را میکردم که مخصوصاً بعد از اینکه مرا کوبانده بودند آن برای من یک فرصتی بود که یکروز هویدا به من قبل از چیز گفت، «حالا نشان بده، باز حاضری بروی تو مردم؟» گفتم که من که ته دلم قرص است مع لوم است که من میروم تو مردم، هرجا هم از من سؤال کنند من توضیح میدهم که من کردم همانموقع که مرا میکوبیدند ما هر روز تو مردم بودیم. و خوب من همه مقدمات را چیده بودم و کنگره هم خوب تشکیل شد. حالا میگویم آن چهارچوبی که بود بالاخره این چندهزار نفر بهاصطلاح نمایندگان کنگره آمدند و من حتی در آن کنگره برنامه تمام شهرداریها را، نمایندگان انجمن و اینها را هم آورده بودم تو کنگره که آن یک برنامه بعدی داشتم که بعد که خوب من رفتم دیگر منتفی شد. کنگره تشکیل شد. آنجا بود که بهاصطلاح حالا بعد از یک سال و نیم بیشتر هم نبود شالودهی این یک حزبی ریخته شد و این از اینجا بود که بایستی حالا ادامه پیدا میکرد اگر میخواست چیز بکند ولی من همیشه تا بودم. تمام مدلی که به آن نگاه میکردم مدل یک حزبی مکزیک بود به آن شکل و استنباطم هم این بود که اعلیحضرت هم همین را میخواهند نه یک چیز بسته یک حزبی فاشیستی یا کمونیستی بلکه یک حزبی باز که ما در مکزیک هم از تو این بلکه بشود یواشیواش یک چیزهایی درست کرد. من فکر میکنم یک مقالهای هست که خیلی مهم است از نظر، چون یک کسی نوشته که بههیچوجه موافق اصلاً، مخبر گاردین لندن است، آن خانم است و اسمش یادم نیست. این شب انتخابات انجمنها آمد چهار ساعت با من مصاحبه کرد و بههیچوجه هم با روی موافق مصاحبه نکرد. ولی یک مقالهای نوشته که روز بعد هویدا وقتی مقالهاش درآمد مرا صدا کرد گفت، «مصاحبهای که کرده بودی جنبههای مثبت و منفی دارد.» گفتم چطور؟ گفت، «بگیر و بخوان. در هر صورت اعلیحضرت دیشب به من گفتند انگلیسها هم مثل اینکه قبول کردند که ما این حزبمان دارد ریشه پیدا میکند.» ولی آنجا نتیجهگیری که این خانم میکند این است که میگوید، «رستاخیز به جایی رسیده که اگر میخواهد ادامه بدهد یک مقدار اختیاراتش را ساواک واگذار کند، اگر هم نکند که این نمیتواند رشد کند.» یعنی میدانید این جنبهی بحثی که تو شهرستانها من درست کرده بودم که میآمدند آزاد از مدیرکل با هر کسی بخواهند انتقاد کنند. میریختند بیرون، میدانید. میگویم یک حزبی به آن معنی برای من مطرح بود رستاخیز نه به معنی یک سازمان بستهای که بخواهند چیز کنیم بلکه یک مقدمه که بتواند از این یواشیواش یک بحث و حرکت سیاسی بجوشد.
Leave A Comment