روایتکننده: آقای دکتر فریدون مهدوی
تاریخ مصاحبه: 20 ژوئن 1984
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: 6
س- آقای دکتر امروز میخواهم از شما تقاضا کنم که در ادامه صحبت نشست قبلی برای ما توضیح بفرمایید که شما آیا روابطتان را با آقای هویدا ادامه دادید بعد از اینکه دولت ایشان سقوط کرد؟
ج- من بعد از رفتن آقای هویدا از نخستوزیری به طور مرتب همانطور که الان توضیح خواهم داد با ایشان در تماس بودم، اول اینکه بعد از اینکه آقای هویدا استعفا داد در آن موقع من فرنگ بودم فوری البته برگشتم و با ایشان بعد همان روز دوم که برگشتم رفتم منزل مادرشان چون من همیشه مرتب میرفتم آن جا. هر وقت صحبتی کاری بود ایشان چهارشنبهها حتماً آن جا بود و گاهی هم روزهای دیگر. در آن جلسه ذکه با ایشان داشتم وقتی وارد شدم و مرا دیدند گفتند، «یاد آن جلسه هستی که آمدی پیش من؟» من گفتم، «بله.» حالا آن جلسه چه بود؟ جلسه در حدود دو سه هفته قبل از سفر ایشان برای تابستان به خارج بوده ایشان تابستانها تشریف میبردند برای مرخصی خارج، من یک بررسی کرده بودم از نظر مسائل اقتصادی و مسائل سیاسی، رفتم نخستوزیری و به رئیس دفترشان گفتم که، «بفرمایید اگر آزادند من کار دارم.» آمدند گفتند «گفتند بفرمایید تو.» من رفتم تو در را بستم و به ایشان گفتم اگر با کتک هم مرا از اطاق بیندازید بیرون من تا یک حرفهایی دارم نمیروم از اینها.» ایشان گفت، «ما که از روزهایی که چه قبل از تو وزیر بشوی چه زمان وزیری تو با تو من یک قرار داشتم که خارج از وزیر بودن من هر وقت حق داری هر حرفی صلاح میدانی به من بگویی و بحث بکنیم باهم، برای چه این قدر عصبانی هستی؟» گفتم، «آقای هویدا از نظر اقتصادی روزی که مرا آوردید وزیر بازرگانی کردید این سیاست تثبیت قیمتها را مطرح کردید، جلوگیری از افزایش قیمتها را مطرح کردید و این سیاست من پیاده کردم دو مطلب آن موقع به شما گفته بودم که 1. تثبیت قیمتها فقط در زمان ممکن است یک زمان محدودی عملی بشود و گذشته از این پایه این سیاست وفور کالاست اگر در موقعی که اینجور درآمدها دارد میرود بالا قیمتها را ثابت بخواهیم نگه داریم ولی جنس نریزیم و مخصوصاً که تولید به آن سرعت افزایش پیدا نمیکند از راه واردات احتیاجات را تأمین نکنید این سیاست مشکلات زیادی از نظر مردم به وجود خواهد آورد و من الان برای شما ارقام آوردم که الان که مدتی است که من دیگر وزارت بازرگانی نیستم شما ملاحظه بفرمایید چه وضعی دارد پیش میآید داریم برمیگردیم به آنجایی که مرا آوردید وزیر بازرگانی کردید.» بعد مقداری از ارقام کالاهایی که قیمتش رفته بود بالا بازار سیاه پیدا شده بود مخصوصاً خوب یادم هست که مسئله آهن مطرح شده بود اینها را در اختیارشان گذاشتم. ایشان همه را نگاه کرد و گفت، «خوب، دیگر چی؟» گفتم، «از این بدتر مسئله هست.» اصطلاحی که به کار بردم این بود که گفتم، «دولت شما لخت شده.» گفت، «یعنی چه لخت شده؟.» گفتم، «حتی در رژیم دیکتاتوری، دولت یک استخوانبندی سیاسی در خارج از مرکز در استانها در شهسرتانها احتیاج دارد و شما یک زمانی ایران نوین را دشاتید، مسئلهای نبود که ایران نوین یک حزب دموکراتیک یا غیر دموکراتیک، ما توی یک سیستم خاصی داریم که میکنیم ولی همین ایران نوین به شما اجازه میداد که ارتباط و یک استخوانبندی در سرتاسر مملکت داشته باشید. آمدیم رستاخیز را درست کردیم همین نقش را رستاخیز بازی میکرد ولی الان رستاخیز کاملاً خوابیده و عملاً دولت بدون هیچ نوع استخوانبندی سیاسی دارد در خلأ کار میکند و این زود یا دیر سبب سقوط دولت شما خواهد شد.» طبق معمول یک مقدار سوالاتی کرد که اطلاعاتت را از کجا آوردی؟ و چکار کردی؟» من هم هر چیزی داشتیم توضیح دادم. بعد به من گفت، «خوب، برو همه اینها را برای من یک گزارش کامل تهیه کن بیاور چه از نظر اقتصادی چه از نظر سیاسی و اگر پیشنهادی هم داری بکن.» نسبتاً در آن جلسه هم ناراحتش دیدم ولی هم هیچ حس نکردم که فکر میکند که به زودی از دولت برکنار میشود. و من آمدم و گزارش را تهیه کردم و البته همانطور که گفتم ایشان هم با اینکه هنوز هم درعینحال که وزیر بودم خارج از مسائل دولت هم میدیدم و با ایشان صحبت میکردم. این اشاره ایشان به این جلسه این بود، فوقالعاده آن روز حس من این بود که باز همان اگر در آن جلسه قبل حس میکردم که ایشان فکر نمیکند میرود اینجا کاملاً حس کردم که انتظار نداشت که به این زودی از نخستوزیری برود. سؤال کردم، «خوب، چه شد؟» فرمودند، «لابد صلاح مملکت است.»
س- منظور شما به این زودی یعنی بعد از تشکیل حزب رستاخیز؟
ج- نه، نه، ما الان دیگر آخر، من الان موقعی است که ایشان از نخستوزیری کنار رفته دیگر.
س- بله.
ج- (؟؟؟) در حدود سه هفته قبل از اینکه ایشان تشریف ببرند به سفر این مسائل را با ایشان مطرح کردم ایشان رفتند سفر برگشتند و بعد از چند هفته اگر اشتباه…
س- «به این زودی» منظور شما از آن روزی است که شما مذاکره را با ایشان داشتید.
ج- بله، و فکر میکنم هویدا هم فکر میکرد هنوز مدتی هست، بنابراین بعد به من گفتند که، از من پرسیدند، «خوب، حالا چهکار میخواهی بکنی؟» من گفتم، «من هیچ برنامه چیزی ندارم.» گفتند، «من فکر میکنم خوب است یک سفارت بگیری مدتی بروی خارج، «گفتم که، «نه.» بعد به من گفتند که، «صلاح تو میدانم. یادت هست روزی که دبیرکل حزب نشدی آمدی و تقاضا کردی که دیگر از دولت بروی بیرون؟» برای اینکه من وزیر مشاور بودم و قائممقام حزب رستاخیز. روزی که کنگره تشکیل شد و آقای دکتر آموزگار شدند دبیرکل من دیگر به عنوان قائممقام که بودم با دبیرکل قبلی آقای هویدا یعنی رفتم کنار و روز بعدش من رفتم پیش آقای هویدا و به آقای هویدا گفتم که، «دیگر ماندن من توی دولت معنی ندارد برای اینکه خوب، من وزیر بازرگانی بودم قائممقام تو بودم دیگر وزیر مشاور به چه درد میخورد؟ من اصلاً توی زندگیام کار تشریفاتی نه علاقه داشتم نه اهلش هستم.» ایشان به من گفتند آن روز که، «اگر الان از دولت بروی بیرون با این مبارزهای که با این منافع مختلف چه در وزارت بازرگانی کهردی و چه در آن مبارزه با گرانفروشی، »، اصطلاحی که به کار بردند این است که، «تو را تکهتکه میکنند. بنابراین بهتر است تو در دولت بهعنوان وزیر مشاور باشی که یک بهاصطلاح حفظ باشی تا زمان بگذرد و بعد ببینیم چه میشود؟» اینجا باز ایشان فشار به همین داشت که من حتماً سفیر بشوم که یک مقامی داشته باشم یک مدتی بروم خارج. من هر چه که ایشان میگفتند قبول نکردم باز بر همان استدلال که من اصلاً اهل این قبیل کارها نیستم برای اینکه سفارت از نظر من یک کار واقعاً تشریفاتی است من گفتم، «نه من مهم نیست یک مدتی مینشینم ساکت توی خانهام.» بعد به من گفتند که، «خوب، برگرد بخش خصوصی.» گفتم، «آقای هویدا من پانزده سال بانک توسعه صنعتی بودم اولاً و دیگر برگشتن باز به همان کاری که قبل کردم علاقهمند نیستم. بخض خصوصی هم به معنی که بروم برای خودم کاری بکنم اولاً اصلاً علاقه ندارم به تجارت شخصی گذشته از این الحمدالله از نظر ارثی من تأمین هستم بنابراین پول من هم زندگیام تأمین است احتیاج ندارم.» گفتند «خیلی خوب، حالا برو فکرهایت را بکن تا بعد صحبت کنیم.» این ماههایی که بعد من مرتب هویدا را میدیدم اقلا هر هفتهآی یا دو هفته یک دفعه چون وزیر دربار بود و من هم معمولاً میرفتم منزل مادرشان یک مقدار بحثهای سیاسی میکردیم و ایشان همینطور هر دفعه به من میگفت که، «یکی دو سال برو توی بخش خصوصی یک ذره از کارهایت را بکن با اینکه مقامی نداری یک ذره هر نوع فعالیت سیاسی را ول کن برو توی بخش خصوصی.» تا اینکه شب عید شد و حالا همان سال یعنی عملاً چند ماه؟ سه ماه؟ هفت هشت ماه است از دولت آقای دکتر آموزگار میگذرد. شب عید شد من رفته بودم منزلشان صحبت میکردیم یک دفعه به من گفتند که، «مهدوی نه لازم نیست به روی کاری بکنی من فکر میکنم از نظر سیاست یک مطالبی مطرح میشود و بلکه برای تو یک امکانی پیش بیاید.» گفتم، «چه امکاناتی؟» گفت، «خوب، تو که از نظر فعالیت حزبی و جمعیت درست کردن نشان دادی بلد هستی صبر کن یک ذره ولی من فکر میکنم یک مطالبی مطرح میشود «خبر خاصی که من ذکر بکنم فقط یواشیواش آن بحث فضای باز سیاسی شروع میشد و بیشتر بحثهای من از همان موقع میتوانم بگویم عملاً از اردیبهشت مرتب هر وقت من میرفتم پیش آقای هویدا یک مسئلهای که پیش میآمد همین ارتباط این سیاست فضای باز و سیاستهای اقتصادی، دلیل دارم که این را میگویم برای اینکه فکر میکنم یکی از مطالب خیلی مؤثر ماههای بعد خواهد بود. تابستان شد و فکر میکنم ایشان رفتند سفر، شهریور بود وقتی برگشتند یک روز من رفتم آن جا به من گفتند که، «من با اعلیحضرت صحبت کردم و ایشان اجازه دادند که تو هر مطلبی باشد به صورت یک گزارش بدون هیچ نوع محدودیت، هر مطلبی هست تهیه کنی و این را در اختیار من بگذاری که من بدهم به اعلیحضرت.» گفتم، «مقصود چیست؟» گفتند که، «خوب، تو هی میآیی اینجا یک مطالبی بحث میکنی ولی هم که نکردی.» خوب، من عده زیادی از دوستانم که همانطور که توضیح دادم در حزب رستاخیز با من همکاری میکردند با اینها تماسهایم را حفظ کرده بودم چه در شهرستانها چه افرادی که چه در دانشگاه یا از این مدیران تکنوکرات که مخصوصاً با من کار میکردند. بنابراین هویدا هم همیشه به من این مطلب را میگفت، میگفت، «تماسهایت را همه را حفظ کن.» و حتی گاهگاهی اجازه میداد یک پنج شش نفر هفت هشت نفر از کسانی که با من نزدیک همکاری کرده بودند و با ایشان در حزب همکاری کرده بودند به نهاری یا صبحانهای میرفتیم پیش ایشان و صحبت خیلی کلی میکردیم. این گزارش من یک گزارش تهیه کردم که این گزارش اول مهم من دادم به هویدا، دلیلی که میگویم این گزارش وقتی که ما در زندان بودیم یعنی زمان دولت شریفامامی و ازهاری یک روز آقای روحانی آمد به من گفت که، «همین الان پیش نصیری بودم گفت که این مهدوی بیچاره نوشت گزارشش توی ساواک هست و حرفش را گوش ندادند ما بردیم توی دولت به امر اعلیحضرت این گزارش را در سازمان امنیت در حضور نخستوزیر آقای دکتر آموزگار مطرح کرد ولی رد کردند گفتند نه اینجور نیست.» حالا موضوع گزارش چه بود؟ موضوع گزارش جملهای که آنجا من به کار برده بودم این بود که، «کار به جایی میرسد که مسلسل توی دانشگاه باید بیاید.» این فضای باز سیاسی انتقادی بود از این فضای به شکلی داشت پیاده میشد. اولاً دوتا مطلب به نظر من از اول عجیب بود یکی اینکه اگر آدم میخواهد از نظر سیاسی یک رژیم دیکتاتوری را به طرف آزادی ببرد نمیتواند به موازات آن بیاید برنامه تثبیت اقتصادی پیاده کند یعنی بیاید محدودیتهای قاتصادی بگذارد، فشار بگذارد چون تثبیت اقتصادی یعنی محدودیت اقتصادی محدودیت اقتصادی یعنی فشار. پس بنابراین آدم نمیتواند هم باز بکند هم فشار بگذارد رو مردم و من در آنجا ذکر کرده بودم که، «این محدودیت اعتبارات مخصوصاً بیشتر شامل واحدهای کوچک اقتصادی مخصوصاً در شهرستان میشود و از همانموقع این بوی حرکتهای مذهبی میآید این واحدهای کوچک اقتصادی در بازارها در شهرستانها جنبههای مذهبی دارد و زمینه را برای تبلیغات ضد حکومت باز میکند. یک مطلبش پس این عدم این تضادی بود که در، اگر آدم بخواهد از نظر سیاسی باز کند باید از نظر اقتصادی روغن بدهد نه چرخهایش را هم بهاصطلاح فلج بکند این یک مطلب است. مطلب دومی که بحث کرده بودم این است که در هر صورت اگر حکومت میخواهد میماند که میخواهد بماند چه استخوانبندی سیاسی اینجا شما دارید؟ چون از همان موقع حزب رستاخیز هم دیگر آن حرکت را نداشت در هر صورت پس بنابراین ما داشتیم باز میکردیم فشار اقتصادی میآوردیم بدون اینکه یک جمعیت سیاسی محرکی که با تحریک زیاد که مال خود دستگاه باشد در میدان باشد برای اینکه همانموقع اختلافات شدید بین دکتر باهری و نخستوزیر هم وجود داشت. مطلب دیگر آن مربوط به جراید و تلویزیون و این قبیل مطالب بود که آنجا هم من بحث میکردم بحث من این بود که بههیچوجه اینها هماهنگ این فضای باز سیاسی نیستند. این یک گزارش خیلی خلاصهای در چهار صفحه بود که من میگویم با جملهای که گفته بودم که همین جمله را به آقای رضای قطبی که رئیس تلویزیون بود یک روز من با او رفت و آمد داشتم خواهش کردم به هم رفتیم نهار در، خوب یادم هست هتل اینترکنتینانتال، گفت، «چه میبینی؟» گفتم، «میبینم مسلسل ببندند توی دانشگاهها اگر این سیاست ادامه پیدا کند.» گزارش در ساواک حتماً در هر صورت بود که رئیس قبلی ساواک نصیری به روحانی اشاره کرده بود که روحانی از من پرسید،» این گزارش چه بوده موضوعش؟» من توضیح دادم. آقای هویدا این گزارش را گرفت و در حدود یک جلسه سه چهار ساعت نشست با من بحث کرد این گزارش را گرفت و گفت «خوب، من همانطور که گفتم آن را تقدیم اعلیحضرت میکنم.» این حالا ماه مهر هستیم. ماه مهر هستیم و دنباله این من یکی دو گزارش دیگر داشتم همانموقع بود اگر اشتباه نکنم که دادگاه دوتا معاونین من شروع شد و در حدود یک ماه یک ماه و نیم دادگاهشان بود تا اینکه تبرئه شدند و مسئله بهاصطلاح به آن شدت… فکر میکنم رسیده باشیم به آخر آبان.
س- معذرت میخواهم، سر چه معاونین شما را محاکمه کردند؟
ج- این پرونده شکر بود که،
س- بله، پرونده شکر را دقیقاً شما توضیح نفرمودید چه بود؟
ج- خوب، میخواهید حالا بعد از این اگر دیدم که…
س- همینجا هم میتوانید توضیح بفرمایید.
ج- برمیگردد به آن دوره وزارت اجازه بدهید میخواهم این دوره…
س- من یادداشت میکنم بعد میپرسم. بفرمایید.
ج- ظهری که رأی اینها درآمد من تلفن زدم به آقای دکتر آموزگار که نخستوزیر بود برای تشکر برای اینکه ایشان بهعنوان رئیس کمیسیون پنج نفری که اگر مطلبی راجع به وزراء مطرح میشد آنجا ایشان ریاست را داشت و رسیدگی میکرد و بعد که، حالا بعد توضیح میدهم هیئت بازرسی شاهنشاهی و بانک مرکزی رفته بود لندن و دفترهای شرکت انگلیسی را دیده بود و گزارش داده بود آقای دکتر آموزگار به صراحت چیز کرده بود که، «این پرونده هیچی تویش نیست» و مهدوی یا حالا در آن حدودی که مربوط به معاونین بود با من که وزیر بودم با صراحت اظهار داشته بود که، «هیچی نیست.» بنابراین من تلفن زدم که از ایشان تشکر بکنم که خوب، این اعتماد را چون مرا بیست سال میشناختند و این اعتماد را، خیلی خوب، ایشان هم اظهار خوشحالی کردند. درست اگر اشتباه نکنم، سه روز بعد از این اعلیحضرت از سفر آمریکا برگشتند غرب آن بود یعنی اعلیحضرت ظهر مثل اینکه صبح یا ظهر، وارد تهران شده بودند، آقای هویدا به من زنگ زد و گفتند که، «کار تو درست شد خیلی کار مهمی به تو واذگار میشود.» گفتم، «چه کاری؟» گفتند که، «نخستوزیر آقای دکتر آموزگار تو را میخواهد و پیشنهادی مطرح خواهد شد تو بگو هر جور که اعلیحضرت امر میفرمایند من قبول می:نم و بیا اینجا مرا ببین، فردا یک سری بیا.» فردا شد و من اتفاقاً با عدهای از دوستانم خانه آقای هرندی بودیم تاجر یزد تلفن زنگ میزنند، که من همیشه میگفتم کجا هستم، گفتند، «آقای نخستوزیر با شما کار دارد.» رفتم پای تلفن دیدم آقای دکتر آموزگار است میگوید که من حتماً باید تو را ببینم و فردا ساعت سه بیا نخستوزیری پیش من.» گفتم، «چشم.» خب رفتم پیش آقای هویدا که ببینم موضوع چیست؟ چهارشنبه بود طبق معمول. گفت، «بیا.» رفتیم یک اطاقی آنجا همیشه که اطاق کوچولویی بود که مینشستیم صحبت کنیم، گفت که، «اعلیحضرت که از آمریکا برگشتند توی فرودگاه آقای نخستوزیر آقای دکتر آموزگار بودند و من بودم فرمودند که مهدوی برگردد به حزب. برای آموزگار تو را میخواهد فردا و قرار بر این است که تو جای برای باهری برگردید به حزب.» من البته به او گفتم، باز آن اصطلاحی که، «این آش داغ شده است این دیگر از جان افتاده حرکتش مشکل است.» گفتند، «خوب حالا امر است دیگر و تو هم که تمام مدت دوستانت را همهجا حفظ کردی و من هم که هی به تو میگفتم حالا دیگر این مطلب مطرح است و در هر صورت برو پیش برای آموزگار.» روز بعد من رفتم پیش آقای دکتر آموزگار اول به من گفتند که، «خوب، دیروز تا اعلیحضرت از سفر برگشتند به ایشان عرض کردم که قربان خوشحالم که روسفید شدم روی پرونده شکر همانطور که عرض کرده بودم هیچی نبود و دادگاه هم که رأی داد.» ما هم تشکر کردیم و بعد گفتند که، «خوب، تو از کار سیاسیات زده نشدی؟» چون خوب به همین دلائل این سؤال هم خوب حق بود به این معنی که بالاخره بر آن جریان همین پرونده شکر و آن مبارزات گرانفروشی و اینها خوب، خیلی هم دشمنی و خیلی مرا اذیت کرده بودند، دائماً میکوباندند یک عدهای که تو اینکار منافعشان به خطر افتاده بود. گفتم، «نه آقای دکتر من حرفهام سیاست است بنابراین من خسته نمیشوم.» گفتند، «چه ترجیح میدهی؟ بیایی توی دولت من یا بروی توی حزب؟ برگردی به حزب.» گفتم، «حقیقت این است که این حزب من آنجا بودم حالا به هر دلیلی نخواستند من دبیر کل بشوم الان دیگر این حزب من نمیبینم بشود به حرکت درش آورد بنابراین من فکر میکنم با این مسائل سیاسی که شما دارید مرا اگر بیاورید توی دولت من خیلی به درد کار سیاسی شما میخورم» میگویم با همین مسئله فضای باز سیاسی و اینها » و من آنجا میتوانم کنمک کنم حتماً به شما.» گفتند که، «خیلی خوب، پس بگذار من فکرهایم را بکنم بعد با تو تماس میگیرم.» ما خداحافظی کردیم و بعد از چند روز به من زنگ زدند گفتند من دارم مطالعه میکنم خودم تماس میگیرم. یک هفته که از این موضوع گذشت من رفتم پیش طبق معمول پیش آقای هویدا که وزیر دربار بود، گفتم، «آن کار چه شد؟» هویدا به من گفت که، «اینها از تو میترسند هرجور باشد دارند سعی میکنند مانع از این بشوند که تو برگردی حزب و دارند بازی میکنند که بلکه نشود این کار.» حالا اینجا من باید مطلب را بگویم ممکن بود آقای دکتر آموزگار روی رابطهای که من با آقای هویدا داشتم مایل نبود من بیایم دبیرکل حزب بشوم چون بالاخره دبیر کل حزب و نخستوزیر باید خیلی همکاری نزدیک داشته باشند نه اینکه چون روابط من با آقای دکتر آموزگار خیلی خوب بود از سالها پیش ولی این ممکن است این جنبه را داشت یکی هم خوب، حزب همان موقعی که من قائممقام بودم و آقای دکتر آموزگار و آقای هوشنگ انصاری رئیس جناح خوب، به دلیل سوابق من و من کار سیاسی کرده بودم من خیلی تسلطم در حزب زیاد بود و همیشه این گرفتاری پیش میآمد که چه مقدار از بهاصطلاح جناحها آیا آن آزادی عمل را داشتند آن مقدار که فکر میکردند وقتی من هم توی حزب بودم یا نه؟ یکهمچین مسئلهای. خلاصه یک مدت زمانی که گذشت یک روز ما دیدیم
؟؟؟؟صفحه 10 از متن تایپ دستی نیست؟؟؟؟؟
از آن سوابق، من گفتم، «با کمال میل.» گفت، «خوب، حالا بیا الان برویم بالا دوتایی یک ذره بنشینیم صحبت کنیم.» از آن جلسه که یک ساعتونیم طول کشید چیزی که من بیشتر به او میخواستم تفهیم کنم که من به نتیجه رسیدم این فضای باز سیاسی از نظر اعلیحضرت یک واقعیتی پشتش است یعنی این حقهبازی که بعضیها میگفتند خود ساواک اینکارها را میکند نیست یک خبریست، که من خوب یادم هست آنجا توی جلسه خود آقای بختیار هم گفت، «بله این رئیس حقوق بشر هم…» گویا آمده بود رفته بود شیراز، ببخشید من الان تاریخها را ممکن است یکذره چیز،
س- خواهش میکنم.
ج- و به من گفتند، «بله او هم آمده و به سنجابی گفته باید شاه یک کارهایی بکند.» این مطلب را هم آقای بختیار به من گفت. بهاصطلاح خوب، آقای بختیار اجازه بدهید اگر مطلبی هست من باز با وزیر دربار صحبت کنم باز با شما تماس بگیرم و این سبب شد که من گزارش آن را به آقای وزیر دربار دادم که من با آقای بختیار صحبت کردم، ایشان هم به گفتند، «به آقایان بگویید که واقعاً ما میخواهیم اعلیحضرت میخواست یک ذره بهاصطلاح فضای به صورت یک آزادی بیشتری. البته آنجا میدانید آن مسئله کتک زدن آقایان در کرج پیش آمد،
س- در کاروانسرا سنگی.
ج- بله، بنابراین این فضای باز سیاسی پر از تضاد بود از اولش خط مشخص نداشت تضاد بود و این بعد تمام گرفتاریها را نشان میدهد یکجا میرسد. یعنی هیچ خط مشخص از همان ماههایی که این شروع شد تا آنجا که من چون تماس داشتم من تویش نمیدیدم و دائماً و بعد این برای من دیگر اصلاً به صورت وحشتناک شد که این فضای باز سیاسی به صورت دائماً گرفتن امتیازات توسط مخالفین به صورت دیر از نظر دارنده یعنی آن کسی که میداد حکومت بود. بنابراین یک سیاستی که مشخص بیاید مرحله به مرحله پیاده بشود نیست هی امتیاز میداد که دیر میداد بنابراین یک جریان عادی اصلاً نداشت دائماً از نظر دهش اتفاقاتی پیش میآمد که تضاد با هم داشت این تا آخری که انقلاب پیش آمد ما با آن مواجه هستیم و البته به صورت خیلی بزرگتر و وسیعتر درحالیکه از آن اول آدم این مسئله را حس میکرد.
س- آقای دکتر مهدوی این اشکال فضای باز سیاسی آیا به این علت نبود که خود شاه مایل به باز کردن بندها نبود و تحت فشار مبارزه انتخاباتی کارتر و شعار حقوق بشر دست به اینکار زده بود؟
ج- ببینید من فکر میکنم در هر صورت این فضای باز سیاسی یک چیز داخلی است یک قسمت خارجی داشت. در اینکه این موقعی مطرح شد که آمریکا حکومت جدیدش آن کارتر مسئله حقوق بشر را مطرح کرد تردیدی نیست پس بنابراین در اینکه چهارچوب اینکار این موضوع بوده هیچ تردیدی نیست یعنی به نظر من اگر این مسئله مطرح نمیشد مسئله حقوق بشر که صرفاً برای ایران هم نبود یک سیاست کلی بود شامل ایران هم میشد، خوب، این سبب این بهاصطلاح تحولات شد، یادتان نرود من توضیح داد که در آن جلسهای که وقتی که حزب رستاخیز تشکیل شد و قرار شد دو تا جناح باشد در حضور اعلیحضرت تشکیل شد آنجا دادم،
س- بله
ج- اعلیحضرت به آقای نخستوزیر یعنی آقای هویدا گفتند، «شما دو دوره دیگر هم هستید.» پس یک سال قبلش به این معنی حتماً مطرح نبوده پس این بهاصطلاح زمینه بینالمللیاش حتماً طرح حقوق بشر کارتر بوده. این یک مطلب. حالا آیا اعلیحضرت درعینحال که این زمینه بینالمللیاش بوده خود ایشان هم معتقد شده بوده که بایستی بلکه به طرف یک نوع آزادی برویم، آن یک مطلبی است که جوابش باید فکر میکنم بعد از اینکه تمام مطالعات شد آدم نتیجهگیری بکند. چون من حالا چند مطلب در همین زمینه دارم که مسئله را روشن میکند. خوب حالا از این ماه اردیبهشت دیگر من بیشتر مرتب یعنی خیلی با آقای هویدا دائماً همین بحثهای سیاسی را داشتیم و خیلی من میرفتم آنجا، با یکی از دوستانم که در حزب رستاخیز با من همکاری میکرد آقای دکتر دولتآبادی بدون اینکه عضو حزب باشد بیشتر جنبهای که با من خیلی دوست بودیم و با ایشان مشورت میکردیم توی آن کمیته، یک کمیته آموزش عالی هم داشتیم با من همکاری میکردند ایشان هم یک تماسهایی با محافل مذهبی داشت و با ایشان ما وقتی بحث میکردیم او هم به من میگفت، «حرکت عمقش بیشتر است، یک مطالبی آدم میبیند.» میگویم تماس داشت با چیز، تا اینکه رسیدیم به ماه تیر، من یک روز رفتم پیش هویدا، گفتم، «هویدا تمام اطلاعاتی که من از چه از شهرستانها»، میگویم من تمام تماسهایم را حفظ کرده بودم. دوستانم آقای دکتر دولتآبادی که ایشان هم خوب میشناخت چند جلسه هم با هم میرفتیم آنجا صحبت میکردیم» نشان میدهد این جوری نمیشود اگر میخواهید این سیاست فضای باز را ادامه بدهید باید بازش کنید و درست باز بشود یا باید جلویش را گرفت و یا باید باز کرد.» خیلی بحث کردیم، به من گفتند که، این سهشنبه بود، گفتند که، «این مطلب را من نمیتوانم از طرف خودم به اعلیحضرت بگویم ولی چون اعلیحضرت از من خواسته که به تو بگویم تو هر مطلبی را آزاد میتوانی بگویی بنابراین من حاضرم مطالب را از طرف تو ببرم پیش اعلیحضرت من فردا پنجشنبه میروم نوشهر جمعه هم که میخواهم بروم برای دو سه هفته خارج بنابراین تو این مطالب را اگر میخواهی من از طرف تو میروم میگویم مهدوی اینطور میگوید،» گفتم، «بسیار خوب.» گفت، «فردایش یعنی چهارشنبهاش میآیی مطالبت را میگویی و من…» من چهارشنبه رفتم آنجا در حدود دو ساعت من گفتم آقای هویدا نوشت، یک گزارش کامل سیاسی و اقتصادی بیشترش البته سیاسی. و این گزارش اصل مطلب این بود که سیاست فضای باز به این شکل نمیشود اگر واقعاً اعلیحضرت میخواهد این سیاست را پیاده کنند باید آن را باز کرد و یک مطالب زیادی که چهجور میشود باز کرد؟ نقش جبه ملی چیست؟ در هر صورت اگر در برابر نیروها آن موقع نظرم بیشتر این بود که خوب، فعلاً با اینکه آقایان هم هیچجور آمادگی چیزی ندارند ولی باید آورد بهاصطلاح گذاشت به میدان بیایند و از این حالت در هر صورت تضاد و هی چیز در بیایید این به جایی نمیرسد. یا اگر هم نمیشود که به این شکل در هر صورت نباید ادامه داد یا بهاصطلاح معنی یا بزنیم
؟؟؟ صفحه 14 تایپی نیست؟؟؟؟
تجزیه و تحلیلی ما روی این نیروها با آقا نداشتیم همهاش کارتر میگوید یا نمیگوید؟ درحالیکه اصل بر این بود که اگر یکهمچین سیاستی شروع میشود این نیروهای داخل چه عکسالعملی نشان میدهند؟ میشود جلویش را گرفت؟ یعنی میشود توی تهران چهارتا هی شیشه خرد کرد گفت، «این ساواک، ساواک…» این را نفهمیدند آقایان، این همین جمله این عین مطلبی است که گفت، «نخیر اینها خودشان هستند.» بنابراین من آمدم پاریس و در حدود اشتباه نکنم سه هفته بعدش یک اعلامیه از آقای دکتر امینی درآمد که انتقاد از وضع بود و اینها، اشاره به این اعلامیه اینجا میکنم برای اینکه بعد یک مطلبی دارم راجع به این اعلامیه. تماس گرفتم، حالا با تهران من تماس هم داشتم با آقای هویدا هم تماس داشتم، رفته بودم مادرم مریض بود مریضخانه بود در آلمان آقای هویدا برگشت به تهران. زنگ زدم به ایشان که، «قربان برگشتید من هم برگردم؟» فرمودند، «به تو زنگ میزنم.» نمیدانم به چه دلیلی گفتند که، «تو باش حالا من خودم به تو میگویم که کی باید برگردی.» از تهران همین آقای دکتر دولتآبادی به من زنگ زد،» ماه رمضان است اینها میخواهند به خون و خاک بکشند مملکت را، من اطلاع دارم گزارشهایی اعلامیهای تهیه شده.» من زنگ زدم به آقای هویدا،» آقای هویدا اطلاعات ما این است با دولتآبادی الان صحبت کردم با شما تماس میگیرد، مسئله جدی دارد میشود اینها یک اعلامیههایی تهیه کردند که پخش خواهند کرد این اعلامیهها خیلی تند است.» گفتند، «صبر کن.» تا اینکه شد این در حدود بیستوپنجم بیستوششم مرداد بود آقای کوهستانی که یکی از همکاران من بود و با آقای هویدا در امور فرهنگی با دربار کار میکرد توی حزب بود بعد که حزب ما رفتیم ایشان را بردند آنجا، به من زنگ زد که، «آقای هویدا گفتند فوری برگرد و ترتیب کارهایت را بدهی و بیایی، به محضی هم که رسیدی تماس بگیر.» من گمان میکنم بیستونهم بود؟ سیام بود؟ یادم نیس، برگشتم تهران خلاصه بعد از دو روز یا سه روز بود، برگشتم تهران فرودگاه که رسیدم یکی از این روزنامهنویسها که با من دوست بود به من گفت که، گمان میکنم آقای مهین تاش بود، مهین تاش گفت که، «جبهه ملی امروز مصاحبه گذاشته یعنی فردا مصاحبه گذاشته و آقای بختیار، سنجابی و آقای فروهر سهتایی میخواهند آنجا مصاحبه کنند و یک اعلامیه مشترک دربیاورند حالا این خبر را به من همین که رسیدم دادند روز بعد من زنگ زدم و هویدا گفتند که، «ساعت هفت بیا منزل من.» من ظهر رفتم کلوپ فرانسه آقای بختیار را ببینم که ببینم مصاحبهاش چیست؟» گفت، «آره ما تصمیم داریم مصاحبه را بکنیم چون نمیدانیم جلوگیری بخواهند بکنند نخواهند بکنند ما این مصاحبه را میکنیم.» گفتم، «آقای بختیار چون تماس شما با وزیر دربار من بودم به من گفتند برگردم امشب هم ایشان را قرار است ساعت هفت ببینم، پس شما شب کجا هستید اگر مطلبی بود من بیایم به عرضتان برسانم.» گفت، «من شب مهمان دارم زیرک زاده هست و دکتر معتمد و یک نفر دیگر همین کلوب فرانسه تا یازده من اینجا هستم تا یازده یازده و نیم اینجا هستم بعد هم خانه اگر خواستی با من تماس بگیر.» من هفت که رسیدم خانه آقای هویدا توی آن منزلش نشسته بود، حالا تا من رسیدم گفت، «خوب، خوب شد آمدی و اینها.» درست شب هفت سینمای رکس بد،
س- سینما رکس آبادان.
ج- سینما رکس آبادان، بنابراین از همین که من نشستم دیدم دائماً تلفن آقای هویدا با اعلیحضرت پای تلفن است و با ثابتی، هی اطلاع میگیرند و هی چیز میکنند. من گفتم که، «آقای هویدا اگر میخواهی من بروم بیرون.» برای اینکه دیدم مطالب خیلی چیز است، گفت، «نه بشین.» ما هم نشستیم، خلاصه میدانید که جمعیت جمع شد و رفتند آنجا سر خاک و تمام بیم این بود که اتفاقی میافتد یا نمیافتد؟ و تمام این از ساعت هفت تا گمان میکنم ده، ده گذشته بود دائماً اقلاً ده تا تلفن آقای هویدا با اعلیحضرت صحبت کردند و ثابتی هم، اینجا حالا نشستم مطالبی… مثلاً اعلیحضرت فرمودند به، آقای هویدا گزارش داد که، به ایشان گزارش داده بودند از راه ساواک که مردم شعار ضد سلطنت دادند آنجا. اعلیحضرت فرمودند، «اینها چرا ضد من شعار میدهند؟» بعد آقای هویدا گفت، «قربان خوب از آن طرف مرز هم که ایشان آمدند و قاتی شدند. خلاصه ساعت نهونیم گزارش دادند که تظاهرکنندگان شروع کردند به برگشتن و هیچ اتفاقی نیفتاده. بعد که بهاصطلاح مسئله روشن شد، حالا قبل از این تلفن آقای هویدا به من گفت که، «کار دکتر آموزگار تمام است میرود نخستوزیر جدید میآید. تو را هم من خواستم حالا بعد با تو صحبت میکنم که یواشیواش موقعش است جمعیت سیاسی درست کنی و فعالیت بکنی بلکه و حالا خیلی وضع عوض دارد میشود یک اتفاقاتی حتماً میافتد و خیلی.» ولی باید بگویم با خیلی خونسردی و بهاصطلاح بدبینی هم من در ایشان ندیدم. توی یکی از این تلفنها که حالا من نشستم اعلیحضرت به وزیر دربار گفتند که، «این نخستوزیر چرا نرفت چنوب؟» هویدا گفتند که، «قربان زنگ زدم صبح خواستم از ایشان ولی ایشان نکردند.» و از قرار دکتر آموزگار اصلاً نرفت جنوب دیگر و این را من دیدم که اعلیحضرت خیلی چیز است هویدا هم بعد به من درآمد گفت، «خوب، باید برود این، این مرد آدم خوبی است ولی کار سیاسی این حرفها نیست که آدم توی اطاقش بنشیند.» این عین جملهاش است. و بعد که تمام شد ساعت 9 و نیم بود یعنی 9 و نیم 10 شده بود تلفن که حالا دیگر بهاصطلاح با اعلیحضرت با آقای هویدا داشتند روی مسائل کلی صحبت میکردند آقای هویدا فرمودند که «مهدوی را هم امر فرموده بودید برگشته الان اینجا نشسته،» یک گوشی را هم دست من داد. فرمودند که «مهدوی چه میگوید؟» عیناً فرمودند، هویدا گفت که، «مهدوی میگوید بزنید یا باز کنید.» همان حرفی که…» و میگوید که مطلب دیگر هم که آمده مطرح میکند این است که فردا جبهه ملی مصاحبه مطبوعاتی دارد و اجازه تشکیل میدهند یا جلوگیری میشود؟» اعلیحضرت سؤال کردند، «بازرگان جزو جبهه ملی هست یا نیست؟» هویدا به من گفت که، «هست یا نیست؟» گفتم، «نه بازرگان نهضت آزادی است جدا است جبهه ملی از فعلاً آقای سنجابی و
س- آقای دکتر بختیار.
ج- فروهر و بختیار هستند.» فرمودند، «چون نیست اجازه بدهید مصاحبه تشکیل بشود، چون نیست اجازه بدهید.» بعد گفتند، «مهدوی دیگر چه میگوید؟» عین جمله، «مهدوی میگوید اگر سیاست باز این فضای باز، باز میخواهید بکنید باید با همه گروهها نشست ببینیم اینها چه میگویند و واقعاً دیالوگ داشت، میگوید حتی با تودهایها باید نشست.» عین این جمله را من گفتم. «اگر دیالوگ است با جامعه باید نشست ببینیم کی چه میگوید؟» گفتند، «از امروز مهدوی اجازه دارد با هر کسی راجع به هر چیزی هرجای دنیا بنشیند مذاکره کند گزارش آن را برای من بیاورد.» آقای هویدا گفت، «خوب، بیا این هم اختیارات تو دیگر چه میخواهی؟» تلفن را گذاشتند و هویدا ثابتی را گرفت و گفت که، «دستور اعلیحضرت این است فردا جلوگیری نشود از مصاحبه مطبوعاتی جبهه ملی و هر مسئلهای هست به خود من میگویید مهدوی هم در جریان است.» بعد هم به من گفتند، «رابط من با آقایان تو هستی که اگر مسئلهای پیش آمد چون در عمل ممکن است پیش بیاید فوری با من تماس میگیری که من مسئله را حل کنم.» وقتی هم که پا شدم بروم هویدا گفت «به بختیار بگو همه پلها را پشتش خراب نکند فردا توی مصاحبه.» عین جملهاش است. من آمدم کلوب فرانسه دیدم بله آقای بختیار با دوستانش نشستند آقای زیرکزاده و معتمدی و یک نفر دیگر که یادم نیست، گفتم، «آقای بختیار یک مطلبی دارم.» آمدند بیرون گفتم، «اجازه را دادند، این اجازه را من آوردم که فردا شما مصاحبه داشته باشید و بتوانید وارد صحنه سیاسی بشوید.» گفت، «بیا برویم و ما را برد تو یک مشروب داد، گفت، «بخور.» خوردیم و من آمدم. روز بعد به پارسا که همکار فروهر است گفتم، «پارسا اگر آنجا مسئلهای پیش آمد من خانه هستم به من تلفن میزنی کهمن فوری اقدام کنم، دستور این است که اگر گرفتاری پیدا کردید به من بگویید که من تربیتش را بدهم. مصاحبه شد و اتفاقی هم نیفتاد. شب، همان شبش بود، متن مصاحبه را برای من پای تلفن فروهر بود مثل اینکه، خواند. مهین تاش همین روزنامه نگار در آیندگان مینوشت پیش من نشسته بود، به آنجا که رسیده بود نوشته بود که نمیدانم، آیتالله برگشته همه کسانی که تبعید شدند منجمله نمیدانم، آیتالله خمینی، به او گفتم پای تلفن شاید گفتم، «آقای فروهر شما جبهه ملی هستید. به خمینی چهکار دارید؟ خودتان بگویید هستید.» این عین… شاهد دارم. گفت، «حالا ما گفتیم همه کسانی که تبعید بودند منجمله.» چون توی جیزش بود، اعلامیه هم تند بود. صبح ساعت 8 روز بعدش هویدا زنگ زد به من که، خیلی تند «با اینکه من گفتم همه پلها را خراب نکنید خیلی تندش کردند، دیدی؟» گفتم، «بله.» گفت که، «خیلی خوب، بیا پیش من هر وقت…» حالا دیگر حوادث خیلی تند میگذرد دیگر، تمام این مطلب. من حالا هم با دوستانم تماس دارم هم با آقای هویدا و هم با بهاصطلاح افرادی که مخالفین حالا اسمشان هست منجمله فروهر را میدیدم. رفتم پیش آقای هویدا، گفت، «فردا ساعت دوازده و نیم بیا دفتر من.» دوازده همان شد که آموزگار استعفا داد و آقای شریفامامی شد نخستوزیر. من با دکتر دولتآبادی ساعت دوازدهونیم رفتیم دفترش هنوز تشریفات معرفی دولت تمام نشده بود یک نیم ساعت نشستیم تا آمد، خیلی سرحال آمد که من هیچوقت هنوز نتوانستم بفهمم چرا هویدا از این تحول راضی به نظر میرسید. این جلسه یکی از تلخترین جلساتی بود که من با هویدا داشتم. برای اینکه با اینکه خیلی بیتربیتی بود من هر چه از ذهنم درمیآمد راجع به شریفامامی گفتم و گفتم، «این بدترین آدم بدترین انتخاب در این شرایط است.» به قدری هم دکتر دولتآبادی هم توی جلسه بود، او هم همین را میگفت که این. من میگفتم، «اینکه آزمایشش را داده یک دفعه، این در موقع سخت سیاسی در میرود، این آدمی است که سیزده سال بانک توسعه صنعتی رئیس هیئت مدیرهاش بوده من سر میز با این نشستم این به درد اینکار ایران نمیخورد و این انتخاب، بدترین انتخاب است که اصلاً ممکن است بشود.»
Leave A Comment