روایتکننده: آقای دکتر فریدون مهدوی
تاریخ مصاحبه: 20 ژوئن 1984
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: 8
تکرار میکنم اگر وزارت بازرگانی هست و قرار است بعضی کالاها را دولت بخرد دولت باید مستقیم بخرد نمیشود انحصار دولت داشت ولی یک کسان دیگر به اسم دولت عمل بکنند. اولین نمونهاش هم که ما به آن برخوردیم مسئله گندم بود گندم را که دولت ایران وارد میکرد یعنی خصوصی حق نداشت گندم وارد کند دولت قرار بود وارد کند، خریدها عملاً توسط بانک عمران میشد از بعد از 28 مرداد.
س- بله.
ج- و دلیلی هم داشت، دلیلش این بود که به عدهای که در آن جریان دست داشتند میخواستند کمک کنند، خوب، این اولین جایی بود که من اختلاف پیدا کردم و همانطور که به شما آن روز توضیح دادم درست سه هفته بعد من گندم را خریدم از شرکت هایی هم که تمام این سالها با بانک عمران کار کرده بودند دعوت نکردم و درست اینها هم، آقای رام هم رفت شکایت از من کرد که من گران خریدم و نمیدانم، زد و بند کردم و اینها، من پنجشنبه بود رفتم پیش آقای هویدا اعلیحضرت پای تلفن صحبت برکناری مرا بعد از بیست روز میکرد و بالاخره آقای هویدا توضیح داد و بعد هم رسیدگی کردند دیدند نه مسئله بهاصطلاح زدوبند و مخالفت نیست مسئله یک اصلی است که اگر قرار است انحصار دولت باشد دولت باید بخرد نمیشود یک دستگاه بخواهد چون بانک عمران که دستگاه دولتی نبود درست است بانک شخصی و خصوصی به آن معنی نبود، بنابراین از اینجا این دعوای اول ما شروع شد، این را که من بهم زدم، این انحصار یک بود. انحصار دومی هم مسئله گوشت بود. یادتان هست که قبل از اینکه من بیایم وزارت یک مقدار گوشت وارد شده بود گوشتهای شش هفت ساله که آنقدر خراب بود که قابل خوردن نبود که من اینها را همه را دادند آتش زدند اصلاً. بعد هم گفتم گوشت هم از همهجا ما میخریم. آن انحصار گوشت هم به آن معنی من بهم زدم که من خوب یادم هست یکی از مدیرهای بانک مرکزی وقتی من گفتم، «این را من میخواهم سروصورت به اینکار هم بدهم.» گفت، «دست به این پرونده نمیتوانی بزنی.» گفتم، «حالا خواهی دید که میزنم.» مسئله سوم شکر بود. این شکر هم دست آقای فلیکس آقایان بود زده بودند بیرون تمام این شکرها را میفروخته به دولت و زدوبند. داستان خیلی بهاصطلاح طولانیست اگر من بخواهم جزئیاتش را به شما بگویم بنابراین توی این موقع این پرونده شکر این بود بعد هم رفتند توی دادگاه رسیدگی کردند دیدند کسی تویش پول نگرفته بود. آخر کالاهایی که بهاصطلاح بینالمللی است بورس دارد که نمیشود به آن مقداری که این آقای فلیکس. آقای فلیکس آقایان بیست سال شکر ایران را به نحوی از انحاء داده بود روزی که گذاشتند او را کنار تازه خود شاه هم به من دستور داده بود با این شرکت انگلیسی قرار داد ببندم، خوب ایشان دیگر نماینده شرکت انگلیسی نبود این بساط را درآورد و با آقای فردوست این پرونده را ساختند که بیشتر از نظر سیاسی مرا بزنند.
س- آقای دکتر مهدوی من اسم یک عده از شخصیتهای سیاسی را اینجا ذکر میکنم و میخواهم از شما تقاضا کنم که شما یک بیوگرافی مختصری راجع به این آدمها به ما بگویید و همچنین یکی دو رویدادی را که شما اطلاع دارید که اینها در آن رویدادها شرکت داشتند و اگر شما نقشی را که اینها در آن رویدادها بازی کردند برای ما توضیح بدهید مبین شخصیت اینها باشد من از شما تشکر میکنم. اول شروع میکنیم با…
ج- یعنی اگر بتوانم یک نظر خیلی، یا مقصودتان چیست؟ یعنی راجع به این شخص نظر بدهم که چهجور آدمیست؟
س- بله، شما مثلاً دیدید که ایشان فرضاً در این رویداد یا یک رویداد دیگری چهجوری عکسالعمل نشان داده که اگر شما آن را توصیح بفرمایید مبین شخصیت سیاسی و همچنین فردی این آدم خواهد بود. شخص اولش را محمدرضاشاه پهلوی.
ج- والله فوقالعاده مشکل است که یک قضاوت این جوری، من فکر میکنم شخصیت شاه یک شخصیت خیلی پیچیدهای بود. هیچ قضاوت این جوری من اینقدر چیزهای متضاد دیدم که نمیتوانم، نظر مرا میخواهید؟ من فکر میکنم اعلیحضرت صددرصد دنبال توسعه ایران بود صادقانه این را میخواست. در برابر خارجیها آن چیزی که من دیدم، من برایتان یک مثل بزنم، نخستوزیر آلمان آمده بود اشمیت به تهران من مهماندار او بودم توی جلسه من بودم جلسه که چهل و پنج دقیقه قرار بود بشود نزدیک دو ساعت طول کشید و آنجا اعلیحضرت شدیداً از آمریکاییها انتقاد کرد، گفت، «من سهتا کشتی خریدم تحویل هنوز نداده قیمتش را سه برابر کردند و من از امروز تصمیم میگیرم مقداری از این اسلحههایم را از شما و اروپا مخصوصاً آلمان بخرم.» که وقتی ما آمدیم بیرون خود نخستوزیر آلمان، صدراعظم آلمان به من گفت، «عجیب است این چه انتقادی از آمریکا میکند و چهقدر تسلط دارد بر مسائل بینالمللی.» خوب، این از نظر داخلیاش که من میدیدیم هر جا حمایت میکرد. ولی به نظر من مسئلهای هست که همه دیکتاتورها هست گاهی ثبات نبود آدم فکر میکرد که این وقتی حمایت میکنند میتواند برود چون بالاخره قدرت دست ایشان بود ولی گاهی یک دفعه آدم با یک مشکلاتی یعنی آن حمایت نبود. روزی که قرار شد من از وزارت بازرگانی بروم و وزیر مشاور بشوم و قائممقام حزب هم بمانم وقتی که رفتیم آنجا معرفی بشویم بهعنوان وزیر مشاور من به نخستوزیر گفتم که، «من میخواهم اعلیحضرت را ببینم تنها.» گفت، «چه میخواهی؟» چون همان مسئله سر مسئله بهاصطلاح مقدمه پرونده شکر بود که من از وزارت بازرگانی رفتم بیرون.
س- بله
ج- گفتم که، «من حرف دارم.» گفت، «من که این را تقاضا نمیتوانم بکنم برو قریب را ببین اگر قریب میتواند برایت ترتیب بدهد.» من رفتم پیش آقای قریب و گفتم، «آقای غریب من تقاضای شرفیابی دارم.» گفتم، «من میروم.» رفت تو و آمد بیرون گفت، «اعلیحضرت گفته دیگر چه میخواهد؟ گفتم میگوید که حرف دارم. گفته بودند خیلی خوب، بماند بعد از معرفی بهاصطلاح وزیر مشاور.» من ماندم، معرفی شدیم و اعلیحضرت هم فرمودند، خوب، این اتفاق هست ولی شما کارتان را بکنید رفتند من ماندم. اعلیحضرت، ادت داشت راه میرفت، گفتند از من سؤال کردند، «مطالبتان چیست؟» گفتم که، «قربان، مطالب من این است که روزی که من وزیر بازرگانی شدم هر کاری که توی این مملکت رجوع کردند به من. من کردم، این برای چه من اینکار را کردم؟ برای اینکه فکر میکردم برای مملکت من آمدم و زیر شدم کار کنم. شمردم گفتم، کار گوشت اصلاً ارتباط به من نداشت مال وزارت… کار مریضخانه ساختن به من چه ارتباط داشت؟ جنوب شهر برو خانه بسازند به من چه ارتباط داشت؟ من همه اینکارها را کردم و همانطور که اعلیحضرت داشت راه میرفت، دست اعلیحضرت را اینجوری گرفتم، گفتم، «قربان این است پاداش صداقت توی این مملکت؟» وای، اصلاً ایستادند یک نگاهی به من کردند که من دستشان همانجور توی دستم بود، گفتند، «به همین دلیل ولی ما شما را حفظ میکنیم، میدانم این تقصیر از شما نیست»، عین جمله، «تقصیر از خود این انگلیسهاست.» که بعد نصیری این جریان را…
س- شما این را به ایشان گفتید؟ این جملهای که، «تقصیر از شما….
ج- نه، خود اعلیحضرت به من فرمودند.
س- ایشان به شما گفتند.
ج- که بعد نصیری که فهمیده بوده گفته بود، «این مهدوی چه جرأتی کرد دست اعلیحضرت را….» همین جور گفتم، «این است پاداش صداقت توی این مملکت؟»
س- شما هم با ایشان راه میرفتید یا نشسته بودید؟
ج- نه ایستاده، نه همینطور که راه میرفتند من راه میرفتم.
س- شما هم راه میرفتید.
ج- بعد آنجا که آمدند… بنابراین این وصف این، آن که از نظر داخلی این از نظر خارج. حالا من فکر میکنم باید گاهی از نظر روانی به مسائل نگاه کرد من فکر میکنم این هستند افرادی هستند که توی قدرت خیلی قوی میشوند و من فکر میکنم اعلیحضرت از آن افرادی بود که در قدرت قوی میشدند، اما در مشکلات ضعیف میشد، آدم ضعیفی بود. یعنی یک واقعاً قضاوت روی اعلیحضرت خیلی مشکل است ولی از نظر روانی هست همچین چیزی که قدرت قدرت میدهد ضعف مشکلات به آدم ضعف میدهد و من فکر میکنم اعلیحضرت این یک مسئله اینجوری بود ولی در…
س- به نظر شما ایشان چرا پیشنهاد آقای دکتر صدیقی را نپذیرفتند که در ایران بمانند و دکتر صدیقی نخستوزیر بشود؟
ج- هر چه بوده راجع به این مطالب خواندم من قضاوت واقعاً از اینکه چه گذشت برای من مشکل است برای اینکه اطلاعات کافی ندارم باید اینها را یک روز فکر کرد.
س- بله. اشرف پهلوی.
ج- اشرف پهلوی دنیای خودش را داشت دیگر.
س- شما هرگز تماسی با ایشان داشتید؟ تجربهای داشتید؟
ج- چرا من….
س- ایشان را در اقداماتی مشاهده کردید یا عکسالعمل ایشان را در رویدادی دیدید برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- بله من یادم هست، خوب، من والاحضرت اشرف را به دلیل اینکه بوشهری قوم و خویش من است شوهر ایشان بود، آن اول که آمدم ایران مرا دعوت میکردند آنجا که من چند بار رفتم بعد نرفتم برای اینکه خوشم نمیآمد از آن شب نشینیها من زیاد خوشم نمیآمد اصلاً به شبنشینیها زیاد علاقهمند هیچوقت نبودم، آنجا هم که نرفتم دیگر، که ایشان بعد فرموده بودند دفعه اول که من رفتم آنجا، «این کیست که آمد همهاش طاقها را نگاه میکرد؟» حالا من طاق نگاه میکردم. ولی از نظر من یادم هست که تازه قائممقام دبیرکل که شده بودم انتخابات بود اتفاقاً هویدا به من دستور داد بود که بههیچوجه توی انتخابات، انتخابات مجلس بود و تازه من دو سه هفته رسماً بوده گفت، «هیچ نوع دخالتی توی اینکار نکن، مثلاً این دارد کارش میشود و اینها تو دخالت خودت را آلوده اینکارها نکن.» حالا من خیلی در همان بودم ولی کار چیز، یک شب، خوب وزیر هم بود تمام اینکارها هم گرفتاریهای مبارزه با این قیمتها و این مسائل مطرح بود دائماً، من شب رسیدم ایشان زنگ زده بودند که وقتی وزیر بودم هفتهای دو دفعه ایشان آنجا همه میآمدند من گاهی که وقت داشتم واقعاً هم وقت نداشتم اصلاً، یک شب که رفتم آنجا همین که وارد منزلشان شدم مرا که دیدند گفتند که، «حالا کارت به جایی رسیده که جلوی کسانی را میگیری که من میخواهم انتخاب بشوند.» گفتم، «قربان من کارهای نیستم.» گفت، «نه حالا صبر کن من میدانم که تو اینکار را داری میکنی.» گفتم، «والاحضرت والله انتخابات… گفت، «نه، علی رضایی و یاسینی را من هم انتخاب بشوند.» گفتم، «قربان بنده دخالت توی انتخابات نمیکنم.» بعد اعلیحضرت تشریف آوردند و شام که، سر شام والاحضرت اشرف سر میز اعلیحضرت نشستند و ما هم این طرف بودیم. شام که تمام شد مرا صدا کردند گفتند، «بیا اینجا.» رفتند پای تلفن و دکتر آموزگار را گرفتند، دکتر آموزگار آنموقع وزیر کشور بود دیگر انتخابات دست وزیر کشور بود دیگر از نظر اجرای آن. گفتند که، «اعلیحضرت الان امر فرمودند هم علی رضایی توی لیست سناتورها باشد هم یاسینی توی لیست وکلا ابلاغ است.» البته من توی آن جلسات بودم که لیستها که لیستها بحث میشد چون یک حزبی بود دیگر،
س- بله.
ج- خوب، زیاد هم صلاح اینها من نمیدانستم من واقعاً نمیدانستم اصلاً اینها بروند تو، انتخاب اصلاً یعنی چه؟ اینها بیایند بروند وکیل بشوند که چه اصلاً؟ در هر صورت این نمونهایست.
س- ایشان از نظر مالی هم شایع بود که کارهایی انجام میدادند که خیلی موارد در واقع به ضرر رژیم پهلوی تمام شد.
ج- خوب ایشان در business بودند در هر صورت دیگر این را که همه میدانند.
س- آقای هوشنگ انصاری.
ج- آقای هوشنگ انصاری به نظر من آن چیزی که ما ایرانیها میگوییم «زرنگ است» اوست، حا لا این را هر جور میخواهید تعبیر کنید. زرنگ است.
س- آقای محسن پزشکپور. من سؤال من راجع به ایشان، چون ایشان رهبر حزب پانایرانیستها بودند من می خواهم از حضورتان تقاضا کنم و بپرسم که آیا حزب پانایرانیست وقتی که حزب رستاخیز تشکیل شد خودش را در آن حزب منحل کرد یا نه؟
ج- اولاً منحل کرد و ایشان خودش را کشت که رئیس سازمان جوانانحزب رستاخیز بشود که بنده مخالف شدید بودم برای اینکه دیدشان محدود بود نمیتوانستم یک سازمانی که قرار بود همه را بیاورد تویش یک نفر با یک دید محدود بگذارم.
س- بله. پس ایشان هم عضو حزب رستاخیز شدند؟
ج- بله آقای عاملی آنجا اصلاً کار میکرد با ما کاملاً، معلوم است که منحل شده بود.
س- ولی آقای پزشکپور خودش را در واقع از آقای عاملی یک مقداری جدا میکند که در حزب یک اختلاف نظری بود که آقای عاملی رفتند ولی حزب پان ایرانیست هرگز خودش را منحل نکرد.
ج- ایشان خواست بشود رئیس سازمان جوانان رستاخیز.
س- آقای تیمور بختیار.
ج- نه ایشان از آنها بود که فوری در مجلس تا یک ذره گفتند دیگر طوری نطق میکرد مثل اینکه توی عمرش اصلاً نبوده مگر ایشان وقتی وکیل میشد توی آن سیستم وکیل نمیشد؟ اگر آن سیستم خراب بود و اینها چهجوری وکیل شد؟ همه قلابی بودند ایشان مردم انتخابشان کردند؟ که معنی ندارد.
س- آقای سپهبد تیمور بختیار.
ج- اصلاً من نمیفهمم ایشان پانایرانیست، پانایرانیست یعنی چه؟ ایشان پانایرانیست است که وکیل اول مستعفی در برابر انترناسیونالیسم مذهبی بوده دیگر حالا این دوتا ناسیونالیسم را چهجوری با هم با انترناسیونالیسم مذهبی ایشان توضیح میدهد از ایشان بپرسید.
س- آقای سپهبد تیمور بختیار.
ج- آشنایی آن جوری نداشتم.
س- آقای دکتر منوچهر اقبال.
ج- آقای دکتر اقبال خوب، از نظر فامیلی با فامیل من خیلی حتی یک موقعی منزل ما بود مثل اینکه زندگی میکرده بنابراین من البته سناً خوب، خیلی اختلاف بود، من وقتی وزیر بودم، خوب، گاهی میرفتم پیش ایشان، ایشان میخواهم بگویم که جنبه از این، من همیشه به ایشاننگاه میکردم با یک آدم بهاصطلاح آدم با صداقت، با تجربه، به این شکل من چیز دارم. ولی چون زمان کار ایشان که، و مثلاً توی شرکت نفت، خوب، چون با ما آشنا بودند من هر وقت مسئلهای داشتم بهعنوان وزیر بازرگانی مثلاً کمکی میخواستم هیئتی بیایند کسی را معرفی کند همیشه خیلی با روح همکاری.
س- بله. شایع بود که در سر پروژه جزیره کیش یک دلگیری بین اعلیحضرت و دکتر منوچهر اقبال پیش آمده بود، شما از این موضوع اطلاع دارید؟
ج- اطلاع ندارم.
س- آقای حسین فردوست.
ج- آقای فردوست را من قضاوت اینجا باز فوقالعاده مشکل است برای اینکه من آقای فردوست را اگر آن وقتی که پرونده شکر مطرح شد کمیسیون پنج نفری تشکیل شد که گفتم آقای دکتر آموزگار رئیسشان بود وزیر دادگستری، وزیر امور اقتصاد و دارایی، وزیر کشور فکر میکنم و رئیس بازرسی شاهنشاهی. بنابراین فرصت بحث در آن جلسه که دو سه ساعت طول کشید که وقتی از من توضیح خواستند من خیلی شدید جواب دادم هیچچیز نشدم، آخر جلسه آقای فردوست پروندهاش را بست، گفت، «خوب، ما چه بگوییم ایشان که میگوید من اینکارها را صلاح مملکت دانستم کردم و اگر هم لازم باشد باز هم میکنم.» من در شرایط عادی کار نکرده بودم که مرا آورده بودند هیچی غذا نبود، بنابراین من توضیح دادم که این لازم بود صلاح مملکت بود من هر چه صلاح مملکت است میکنم، ایشان ولی من نمیدانم چرا آنقدر بعد با من دستگاه من آنقدر آنها را اذیت کرد و پرونده سازی کرد و هی رسیدگی کرد، نمیدانم چه چیزی با من داشت؟
س- شما دیگر خاطره دیگری از ایشان ندارید؟ یک خاطره مشخص دیگری؟ آقای اسدالله علم.
ج- آقای علم را من دوره وزارت خوب، ایشان وزیر دربار بودند هر وقت سفارشی چیزی بود از ایشان میشد ایشان تماس دائماً میگرفتند بنابراین همانقدر که هیچوقت هویدا به ما سفارش نکرد آقای علم میکرد. حتماً خیلی نزدیک با شاه بود من باز اگر اینجا باید برگردم به پرونده شکر برای اینکه آن شبی که مرا کمیسیون پنج نفری خواستند روز بعد آن من صبح ساعت هفت رفتم پیش ایشان بهعنوان وزیر دربار، گفتم که، «من یک تقاضا دارم مرا دیشب توی کمیسیون پنج نفری خواستند حالا حق مملکت است ولی آخر به معنی یعنی چه؟ اینکارها چرا شکل اینجور میشود؟ و من خواهشم این است که از اعلیحضرت اجازه بگیرید هیئتی هر کسی میخواهند تعیین کنند برود لندن پروندهها را دفترهای شرکت را رسیدگی کند شرکت انگلیسی اگر دفترهای شرکت حرف مرا ثابت کرد، خوب، دیگر ما حرفی نداریم، اگر هم حرف من ثابت نشد که من این واقعاً اینکار در آن تاریخ و اینها شده آن وقت هر کاری میخواهند با من بکنند و من آنقدر اطمینان دارم که حاضر هستم این ریسک را بگیرم فقط بروند رسیدگی کنند اینجور جنجال راه نیندازند.» آقای علم گفت که، «خیلی خوب، من الان ساعت ده شرفیاب هستم تقاضای شما را میگویم.» من رفتم اداره که میگویم این داستان خیلی است یازده و نیم هویدا را دیدم بودجهاش را میخواست برود، عین جمله، گفت، «مهدوی هنوز نمیدانم که توی این جریان تو را میخواهند بزنند یا مرا میخواهند بزنند؟» عین جملهاش است. گفت، «هنوز نمیدانم، مثل اینکه تو را، بیشتر تو را میخواهند بزنند.» این عین جملهایست که به من گفت، در سر ساعت یازده و نیم وزیر دربار آقای علم تلفن زد که، «من تقاضا را به عرض اعلیحضرت رساندم اعلیحضرت اول فرمودند که میخواهد چهکار این را دیگر؟» گفتم، «قربان وزیری است یک تقاضا دارد دارند میکوبندش تقاضا دارد میگوید بروند رسیدگی کنند دفترهای شرکت انگلیسی را اگر حق با بازرسی شاهنشاهی است که اگر کاری، بلایی میخواهید سرش بیاورند. اگر هم حق با اوست دفترها نشان میدهد که حق با وزیر بازرگانیست آن وقت دیگر میگوید این همه جنجال نکنند بیخودی، که آخر این یعنی چه؟» اعلیحضرت موافقت کردند که می دانید بعد اتفاقاً پایه اصلاً تبرئه همه اینها این شد که هیئتی به ریاست معاون بانک مرکزی و چند نفر از بازرسی شاهنشاهی رفتند لندن سه هفته ماندند رسیدگی کردند نوشتند «نخیر، معامله در آن تاریخ به این قیمت درست انجام شده.» ولی خوب، علم در هر صورت خیلی با شاه نزدیک بود خیلی چیزها از شاه میتوانست بگیرد، حتماً حرفش را میزد به شاه، یک دو سه مورد من دیدم میرود چون کسان دیگر اصلاً نمیرفتند جلو حرفش را میتوانست بزند. بسیاری از این سفارشات که جنبه سیاسی داشت توسط او میشد مثلاً آن مثلی که زدم پریروز که سفیر آمریکا رفته بود اعتراض بکند که، «چرا ما قرار داد کمک با کره شمالی بستیم؟» خوب از راه آقای علم به من گفته میشد که، «آقا این ببینید چه میگویند؟»
س- آقای حسنعلی منصور.
ج- حسنعلی منصور را من خیلی آدم متوسط، پرمدعا و بدون عمق میشناسمش برای اینکه نخستوزیریش هم کاملاً ثابت کرد که هیچ بهاصطلاح وضع، برای نخستوزیر شدن نه سوابقش را داشت نه کاری کرده بود و همه هم که میگویند ارتباطش که، فکر میکنم که هیچ تردید نیست با آمریکاییها و بلایی که سر ما با همین مسئله خمینی دیگر.
س- بله
ج- توی یادداشتهای لانه جاسوسی هست دیگر، من آنجا همانموقع گفتم که آقا این بزرگترین اشتباه را کرد. این خمینی را آورد توی صحنه سیاسی ایران.
س- شهبانو فرح.
ج- علیاحضرت تا آن حدودی که من با ایشان تماس داشتم فکر میکنم در حسن نیت ایشان من تردید نداشتم ولی توی جریانات، ببینید، سیستم سیاسی ایران یک سیستمی بود باید قبول کرد که در رأس آن شاه بود بنابراین دیگر درست کردن مراکز قدرت دیگر که بخواهند حالا جنبه رقابت پیدا بکنند اقلاً در سطح خود اعلیحضرت اصلاً معنی نداشت. برای اینکه علیاحضرت هم عدهای را دور خودش جمع کرده بود و حتی توی حزب رستاخیز ما میدیدیم حالا گذشته از اینکه یکی میگفتند مال فرض کنید والاحضرت اشرف مایل است ایشان آنجا باشد، علیاحضرت عدهای داشت که میخواستند آنجا باشند. دربار دیگر نباید اقلاً وقتی که ما یک سیستمی داریم و یک دیکتاتوری داریم در رأس آن هم از نظر رهبری شخص شاه هست دیگر به نظر من معنی ندارد یک مراکز قدرت وابسته به دربار هم باز ما اضافه کنیم. و این صحیح مسلم نبوده و در جریان انقلاب هم یکی از مسائل همین تضادهایی بوده که سبب تضاد بیشتر شده دیگر.
س- آقای اردشیر زاهدی.
ج- آنقدر من تماس نداشتم در آن دوره که بتوانم قضاوت کنم.
س- آقای سپهبد نعمتالله نصیری.
ج- نصیری من فکر میکنم آدم باوفایی به شاه بوده ولی من هیچوقت عمق در بحث سیاسی و اینها که تا آن حدود تماس داشتم در ایشان ندیدم.
س- ایشان متهم هستند که با آقای هژبر یزدانی و دیگران در کارهای مالی مملکت خیلی دست داشتند.
ج- من فکر میکنم، بله، در بسیار جاها بودند.
س- آقای دکتر جمشید آموزگار.
س- آقای دکتر جمشید آموزگار یک آدم به نظر من فوقالعاده باهوش integer است ولی یک تکنوکرات درجهیک و چه توی حزب چه در دوره نخستوزیری من چیز سیاسی از ایشان ندیدم. چون من معتقدم اولاً آدم سیاسی گذشته از اینکه باید توی خونش باشد بالاخره برای کار سیاسی هم آدم باید یک مقدار توی جوانیش توی زمان کار سیاسی کرده باشد.
س- بله
ج- و دکتر آ«وزگار من ایشان را بهعنوان یک مرد سیاسی ندیدم، بهعنوان یک تکنوکرات بلکه بهترین تکنوکراتهای ایران.
س- آقای دکتر کریم سنجابی.
ج- دکتر سنجابی من میتوانم فقط، آخر یک وقتی است که من قضاوتم در دورهای که آقایان،
س- خاطره من میخواهم از شما که توصیف آن خاطره مبین شخصیت سیاسی و فردی ایشان باشد.
ج- من فکر میکنم ایشان همیشه جنبه آدم پراگماتیک به من میداد. یک مرد پراگماتیک، معتقد به یک اصولی و درعینحال که من یک مقدار واقع بینی در ایشان همیشه میدیدم، بحثهای سیاسی میشد با ایشان یعنی مسائل را به طور واقع بین دید نه از دید ایدئولوژی. ایدئولوگ نبود هیچوقت سنجابی به نظر من، ببینید اینها رویهمرفته افرادی بودند که، خوب، توی جریان ملی که اصل آن مصدق بوده این یک مقدار ادعا بود دیگر و این اصلاً هم سطح مصدق نبودند این را باید قبول کرد. مصدق حالا بد، خوب، اصلاً یک سطح دیگرست، این افرادی که با مصدق همکاری کردند و بعد ادعای بهاصطلاح ادامه آن حرکت را داشتند اصلاً هم سطحاش نبودند این مشخص است آدم این را کاملاً حس میکرد. چون اینها هیچکدامشان تا آنجایی که من توی آن سالها دیدم مخصوصاً سنجابی هم، که وقتی که استخوان به زخم میرسد اهل ایستادن و بهاصطلاح به آن شکل مبارزه نیستند.
س- آقای دکتر شاپور بختیار بهعنوان یکی از رهبران جبهه ملی و همچنین بهعنوان مدیر آن کارخانه شیشه سازی آبگینه.
ج- از آقای دکتر بختیار چندتا، آخر یک مطلب هست که این همیشه برای ایشان مطرح خواهد بود، روزی که قرار شد در امجدیه آن میتینگ جبهه ملی برگزار بشود قرار نبود راجع به سیاست خارجی صحبت بشود این مخصوصاً در هیئت دفتر سیاسی
س- در جلالیه میدان جلالیه.
ج- میدان جلالیه، بله. و ایشان آمدند آنجا خلاف نظر هیئت اجرائیه سیاست بیطرفی و نهرو و اینها را مطرح کردند. خوب، این خودش دوتا معنی از آن، از نظر من دوتا معنی داشت یکی عدم همکاری دستهجمعی، آدم نمیتواند توی یک جمع تصمیم بگیرد بعد خلاف بکند. و بعد هم یک کاری که اصلاً از نظر سیاسی مفهوم نداشت.
س- یعنی قبلاً درباره
ج- گفته بودند قرار نبود، بله نمیشود. توی کار سیاسی اینکارها را نمیشود کرد.
س- شما طرز کار ایشان را بهعنوان مدیر این کارخانه شیشهسازی آبگینه
ج- آن کارخانه، خوب، ما مدیر زیاد داشتیم ایشان هم در سطحی یکی از این مدیرها بود.
س- آقای دکتر مهدوی خیلیها صحبت میکنند و ایراد میگیرند به رژیم سابق که در واقع رژیم سابق علاوه بر آن که به دیگران به آزادیخواهان و ملیون ایران هیچ نوع امکانی برای فعالیت نمیداد از طرفی مرتب به ملایان کمک مالی میکرد و حمایتشان میکرد و از جانب دیگر تودهایهای زیادی را آورده بود و پستهای حساسی به آنها در دستگاه داده بود که در آن روزها آخر رژیم آنها خدمات شایانی به نیروهای مخالفین کردند و زمینهساز بودند برای سقوط رژیم، اطلاعات شما آیا این را تأیید میکند یا تکذیب میکند؟
ج- این بحث خیلی عمیقی است. ببینید اولا مسئله اول، روحانیت در ایران، سؤال شما این است این را بنابراین با دوتا جمله که نمیشود از رویش رد شد.
س- بله.
ج- مسئله پول دادن نیست که، مسئله این است که شما اولاً باید دوره رضاشاه را ببینید. دوره رضاشاه، رضاشاه سعی کرد روحانیت را محدود کند و جامعه را از شر بهاصطلاح آن جنبههای منفی روحانیت راحت بکند. با اینها درافتاد کوباند آنها را ولی هیچوقت به آن درجه نهایی نتوانست برسد برای اینکه رفت یعنی هیچوقت نقش مذهب را مثل در ترکیه نتوانست در ایران دربیاورد. بنابراین مذهب ماند این در جامعه ماند، محمدرضا چهکار کرد؟ محمدرضاشاه چهکار کرد؟ یک مقدار سیاستهای او را ادامه داد. درست است که در اصلاحات ارضی یا حق زن با روحانیت در 1341 روبهرو شد ولی هیچوقت روحانیت را ریشهکن کردن روحانیت در دوره محمدرضاشاه مطرح نبود، بههیچوجه. گرفتاری یکی از مسائل همین بود که شاه میخواست درست ارزشهای قرن بیستم را ارزشهای غربی را در ایران پیاده بکند ولی روحانیت را به آن معنی که در جامعه ایران روحانیت هیچ نقشی نداشته باشند اصلاً مطرح نبود. تا زمانی که روحانیت بهاصطلاح از منابع مختلف پول میگرفت تا زمانی که روحانیت افرادی را توی مدارس تربیت میکند بدون اینکه نه نظارت روی پولش، نه نظارت توی تعلیم و تربیتش پس این روحانیت در جامعه ما بود. شاه به آن معنی نتوانست اصلاً نه دنبالش بود، خواب میدید هنوز. بنابراین به آن معنی اصلاً با روحانیت درنیفتاده بود. خوب پس در جامعهای که روحانیت، در جامعهای که مثل ایران روحانیت هست، خوب، معلوم است که به آن کمک هم میکنند امتیاز هم میدهند با او هم کنار میآیند. اصلاً هیچوقت آن جور درنیفتاده بود. تازه خمینی کسی بود که آمد توی رادیو اعلامیه داد گفت، «اگر فلان کار را نکنی از مملکت بیرونت میکنم، «نکشتندش که تبعید کردند حالا در تبعید، تبعید یک روحانی یا توقیف چند نفر اراطی این به معنی بهاصطلاح مبازره با مذهب نبود. تازه یک مقدار میگفتند که، خوب یادم هست همان سال آخر بود سلام بود، همه رفته بودیم سلام. آقای دکتر امینی راجع به نقش مذهب و اینها موقع تبریک صحبت کرد اعلیحضرت برگشت گفت، «نه اسلام مارکسیستی.» حالا این تازه ثابت شد با آنهایی که اگر شاه با دارودسته رجوی یعنی همان
س- بله، مجاهدین خلق.
ج- مجاهدین خلق مخالفت میکرد با اسلام که مخالفت نمیکرد. ثابت شد اینها مارکسیست هستند مال خارجه هستند امروز با صدامحسین دارند همکاری میکنند. بنابراین مسئلهای اصلاً، اینهایی که میگویند به روحانیت پول میداد روحانیت از جامعه ایران حذف نشده بود که پول ندهند اصلاً جزو وظیفه هم است که هنوز میرفتند فلان تاجر کاملاً سهمش را به علما میداد دیگر. اصلاً این بحث مفهومی ندارد یعنی رشوه به علما میداد یعنی چه؟ روحانیت توی جامعه ایران بود. درست است که، میگویم باز تکرار میکنم، سر بعضی سیاستها درافتاده بود و از نظر ارزشهای غرب با روحانیت بله. این است این موضوع هست. به همین دلیل اصلاً این اتفاقی که افتاد به جنبش مشروطیت ارتباط ندارد جنبش مشروطیت برای آرزوی ارزشهای اروپا دموکراسی اروپا بود، ارزشهای جامعه اروپا بود. این اتفاق درست ضد ارزشهای غرب بود. بنابراین آقایانی که بهاصطلاح خودشان را جبهه ملی میدانستند نفهمیدند دعوا سر چه دارند میکنند. یک دعوایی بود بین شاه از یک طرف به معنی ارزشهای قرن بیستم یک ایران جدید و مذهب اسلام که این فرهنگ را نمیخواست قبول کند و چون تحول تند بود عکسالعمل نشان میداد، این اصلاً هیچچیز مشترک آقایان با هم نداشتند به همین دلیل مثل پر سبک از این باد اینها را برد و آخوندها آمدند سوار شدند. برای اینکه اصلاً دعوا یک چیز دیگر است. امروز هم دعوا بین آقای بختیار و خمینی و اینها نیست دعوا سر ارزشهاست که جامعه ایران باید تصمیم بگیرد آماده است ارزشهای قرن بیستم را قبول کند یا میخواهد برگردد به یک ارزشهایی که مال گذشته است و تحول این پنج سال هم نشان داده که ایران را نمیشود برگرداند به آن ارزشهای صدر اسلام بهاصطلاح خودشان. این مال بهاصطلاح مسئله روحانیت را من این جوری میبینم، این مسئله که پول میداد اصلاً این یک چیز کوچک ظاهریست دعوا سر این است که در این جامعه مذهب… و ببینید اگر رضاشاه نتوانست دین را از جامعه ایران به آن شکل ریشه کن بکند یعنی جدا بکند چون یک جامعه دین حتماً لازم دارد اگر محمدرضاشاه نتوانست اینکار را بکند الان در آینده این مسئله برای ایران مطرح است این دفعه آنقدر ظلم به اسم اسلام و دین شده که این دفعه ممکن است مردم خط تفکیک مذهب و دولت را بکشند دیگر احتیاجی نباشد حکومت اینکار را بکند. این ظلمی که شده عکسالعمل میآورد این دفعه مردم هم به نظر من مردم خط را خواهند کشید و دین اصلاً در جامعه ما دیگر یک شکل دیگر میشود که ارتباطی به گذشته ندارد واقعاً میماند به صورت دین که، خوب، هر جامعهای لازم است، نه بهعنوان تصدی و مداخله و این مسائلی که الان ما پنجاه شصت هفتاد سال همیشه داشتیم هفتاد سال هم نتوانستیم آن را حل کنیم.
س- راجع به آوردن تودهایها در داخل رژیم و گذاشتن آنها در پستش حساس.
ج- خوب، اینکه همه میدانند اینها همهجا بودند یعنی واقعاً هیچ، اصلاً یکی از راهها همین بود که بگویند، «بیا خودت مقام بگیر کارت را بکن.» اما در صداقت آنها، والله ببینید این یک حرف، یک قضاوت کلی است، آیا واقعاً میشود قبول کرد که هر کسی کمونیست بوده بعد هم که برگشته همانطور وفادار است به آن چیز؟ یعنی همچین تعصبی توی ایرانی هست اصلاً که حالا آنهایی که چیز باشند؟ چهقدر این موضوع اثر داشته؟ مشکل است یک قضاوت کلی. مسئله در هر صورت مطرح بود که اگر یک تودهای بودید هیچ اشکال نداشت در موقعی که میگفتید، «آقا دیگر بنده نیستم به من کار بدهید.» به شما کار میدادند اتفاقاً هم بهترین کارها را هم میدادند هیچ بحثی نیست در این بود همه میدانند. حالا این چهقدر در اینکه اینها واقعاً چهقدر صداقت در کار داشتند این افراد؟ این را باید مورد به مورد رفت رسیدگی کرد، یک قضاوت کلی یک ذره به نظر من مشکل است.
س- من آقای دکتر مهدوی مصاحبه را در اینجا خاتمه میدهم و از شما تشکر میکنم که این همه وقت در اختیار ما گذاشتید و به سؤالهای ما پاسخ دادید.
ج- خیلی من، تشکر از من است. امیدوارم که به شما یک اطلاعاتی که بلکه یک روز در روشن شدن تاریخ مؤثر باشد.
Leave A Comment