گفت‌وگو با آقای علیرضا محفوظی

از اعضای سازمان فدائیان خلق

 

 

روایت کننده: آقای علیرضا محفوظی (الف- رحیم)

تاریخ مصاحبه: هفتم آوریل ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس- فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۱

 

مصاحبه با آقای علیرضا محفوظی در روز ۱۸ فروردین ۱۳۶۳ برابر با هفتم آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس- فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.

س- آقای محفوظی لطفا یک شرح حال مختصری از خودتان برای ما توضیح بفرمایید که کجا به دنیا آمدید و در چه سالی بدنیا آمدید، ازچه خانواده‌ای و درکجا تحصیلات خود را انجام دادید و چگونه علاقه‌مند شدید و وارد شدید به کارهای اجتماعی و سیاسی؟

ج – من در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی در رودسر- گیلان به دنیا آمدم. خانواده من در قم زندگی می‌کردند و پدر من یکی از حواریون آیت‌الله خمینی در آن زمان بود و در حقیقت امور مالی و به اصطلاح شهریه خمینی را می‌گرداند و یکی از شاگردان خمینی در آن زمان محسوب می‌شد.

س – آقای محفوظی اسم پدر شما چیست؟

ج – عباس محفوظی.

س – ایشان آیت‌الله هستند؟

ج – مدرس حوزه علمیه قم است.

س – عنوان ایشان چیست؟ آیا حجت‌الاسلام است؟

ج – بله حجت‌الاسلام است که از لحاظ سطح درسی از همدرسی‌های محمدی گیلانی است یعنی در یک پایه از لحاظ درسی و فقهی و اصول و آخوندی قرار دارند و به خاطر ارتباط با خمینی هم دو بار مشمول تبعید در آن زمان شد و یکی از فعالین و گردانندگان امور خمینی و ترویج حکومت اسلامی و غیره و غیره است. در دوره دبیرستان که من درقم تحصیل می‌کردم با انجمن اسلامی که گرداننده آن برقعی بود تماس گرفتم.

س – آیت‌الله برقعی معروف؟

ج – نخیر یک برقعی دیگر چون برقعی زیاد بود. با برقعی که گرداننده انجمن اسلامی بود در آنجا تماس گرفتم و در آنجا یکی از کسانی بودم که کتابخانه آن انجمن اسلامی را منظم و مرتب می‌کردم و در همان زمان هم با افراد و اشخاص مختلفی که در آن کتابخانه و آن انجمن اسلامی می‌آمدند در تماس بودم که برخی از آنها امروز حتی نمایندگان مجلس هستند مانند بشارتی و برخی هم در حقیقت در همان دوران گرایشاتی پیدا کردند که بعدا به مجاهدین پیوستند ولی از کسانی که از آن میان گرایش به مارکسیسم پیدا کرده بودند اطلاع چندانی ندارم. در همان دوران به علت مطالعه‌ای که من در فلسفه می‌کردم کم‌کم گرایش به ماتریالیسم پیدا کرده بودم و با انجمن اسلامی بیشتر به این دلیل در ارتباط بودم که بتوانم از کتابخانه انجمن اسلامی استفاده بکنم. در دوران دانشجویی در برخی از اعتصابات شرکت می‌کردم و بیشتر هم، هم و غم خودم را صرف مطالعه در تئوری مارکسیسم کرده بودم.

س – برای اینکار از چه کتابهایی استفاده می‌کردید؟ آیا این کتابها در کتابخانه آقایان طلاب و اینها هم بود؟

ج – بیشتر مطالعه من در آن زمان در حوزه فلسفه بود و در آن زمان من اول با نقد نظرات مارکسیسم آشنا شدم مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبائی یا کتابهایی که در رد ماتریالیسم نوشته بودند. بعد هم یک سلسله کتابهایی را من در آن زمان دیدم مانند کتاب فلسفه هگل و علاقه‌مند شدم.

س- کتابی را که آقای حمید عنایت ترجمه کرده بودند؟

ج – نخیر، یک کتابی بود به نام فلسفه هگل که به عربی بود و من هم با یک دوست دیگری شروع کردیم به مطالعه این کتاب و من کم‌کم گرایش پیدا کردم که این کتاب را بخوانم. همچنین در آن زمان اینها از آنجائی که با مارکسیسم و با داروینیسم و با فرویدیسم در حقیقت خیلی دشمن و خصم بودند شروع به مطالعه کتابهایی که در این زمینه وجود داشت کردیم و آنها را می‌خواندیم و اولین کتابی هم که من در زمینه مارکس خواندم کتاب مانیفست کمونیست بود و من ترجمه عربی آن را به نام بیانته‌الشیوعیه مورد مطالعه قرار دادم. ولی از آنجایی که دسترسی به اینجور کتابها نبود و حتی تا دوران دانشجویی، بیشتر مطالعات خودم را روی فلسفه متمرکز کرده بودم.

س – شما عربی را کجا یاد گرفتید؟

ج – عربی را هم در آن دوران پیش خودم می‌خواندم. یعنی کتاب جامع‌المقدمات بود که اول مورد مطالعه قرار دادم و درآن زمان یک بخشی جامع‌المقدمات داشت به نام الكبرا که به منطق می‌پرداخت و به دلیل اینکه از منطق کم‌کم خوشم آمد کم‌کم شروع کردم به مطالعه در حقیقت متون منطق و فلسفه که بعداً هم این مطالعه خودم را در سال‌های بعد هم ادامه دادم تا مطالعه منطق جدید. به این دلیل گرایش به مارکسیسم بیشتر گرایش به فلسفه در این دوران بود.

یکی از اتفاقاتی که در سال ۱۳۵۵ برای من افتاد عبارت از این بود که در یکی از ضرباتی که سازمان فدایی خورده بود مادر یکی از بچه‌های فدائی در حقیقت ارتباطش با این سازمان قطع شده بود و فراری شده بود و یک دوستی از من می‌خواهد که من او را پناه بدهم و من هم به اصطلاح شروع می‌کنم و جایی را برایش پیدا می‌کنم.

س – می‌توانید به ما بگویید که ایشان چه کسی بودند؟

ج – پنجه‌شاهی.

س – آقای پنجه‌شاهی یکی از رهبران چریکها بودند؟

ج – یکی از رهبران سازمان چریکهای فدائی خلق بود. من می‌توانم شرح حال پنجه‌شاهی را هم در آغاز کار خودم بگویم و می‌توانم بگویم که این یک تراژدی برای خود سازمان چریکهای فدائی خلق هم است. او در این پناهگاهی که بود همش منتظر فرزندی بود که در سازمان فدائی خلق وجود داشت و در حقیقت امیدش به این بود که روزی با او تماس بگیرد و به خاطر علاقه‌ای که او به فرزندش داشت و شرح حالی که به اصطلاح از رفقای فدائی و غیره و غیره می‌داد ما هم کم‌کم مطالعه ریاضیات و فلسفه و منطق را کنار گذاشتیم و علاقه‌مند شدیم که بیاییم و در مورد مسائل مارکسیسم مطالعه کنیم. در این زمان من با رفقای اعتصابی که آنها هم از دانشگاه -برخی از آنها- اخراج شده بودند تماس گرفتم و شروع کردیم به ساختن یک هسته انتشاراتی. با این هسته انتشاراتی من شروع به گرفتن کتاب‌هایی کردم که به زبان انگلیسی بود، در ایران یک کتابفروشی وجود داشت به نام (؟) که یک سلسله از کتابهای مارکسیستیِ انگلیسی را در حقیقت آنجا آورده بود از جمله کتاب کاپیتال، گراندریسه و از جمله یک سلسله از نوشته‌های دیگر کارل مارکس و برخی حتی از نوشته‌های چه‌گوارا و غیره. من شروع به مطالعه اینها کردم و حتی یک عده از دوستان دانشجوی دیگر هم پیدا کردم و شروع به تدریس کاپیتال برای این بچه‌ها کردم و اینطوری بود که کم‌کم خودمان را متمرکز کردیم روی مطالعه مارکسیسم.

س- این کاری را که فرمودید در کجا بود؟ در قم بود یا در تهران؟

ج – نخیر در تهران بود.

س – شما دیگر الان که دارید این را توضیح می‌دهید دبیرستان را تمام کردید و آمدید به تهران.

ج – بله.

س – در این دوره شما دانشجو بودید؟

ج – من یک سال دانشجو بودم.

س – کجا؟

ج – من دوره‌ای که دانشجو بودم، یک دوره در مدرسه عالی پارس دانشجو بودم و در آن دوره به خاطر اعتصاباتی که در دانشکده صورت گرفته بود و در اعتصاب آخری که من اطلاع نداشتم و در شهرستان بودم فهمیدیم که همه ما را اخراج کردند. بعد از این اخراج بود که من شروع کردم به مطالعه درحقیقت شخصی خودم در فلسفه و بعد از اینکه دانشکده پذیرفت که من در دانشکده شرکت بکنم من مدت کوتاهی در دانشکده بودم تا اینکه این اتفاق برای من افتاد.

س – مدرسه پارس چه جور مدرسه‌ای بود؟ چه درس می‌دادند؟

ج – من در مدرسه عالی پارس فیزیک می‌خواندم و بعد هم شروع به خواندن ریاضیات کردم. سه دانشکده داشت: دانشکده علوم داشت، دانشکده زبان داشت، دانشکده تربیتی داشت. در این دوره بالاخره ما مطالعه خودمان را در زمینه مارکسیسم شروع کرده بودیم و من به ساختن یک گروه پرداختم و هنگامی که مادر پنجه‌شاهی با سازمان تماس گرفت ما هم در تماس با سازمان قرار گرفتیم و كل گروهی که ما داشتیم از این به بعد تحت نظارت سازمان کار می‌کرد و سازمان این گروه را مسلح کرد و شروع به فعالیت کرد به عنوان یکی از گروه‌های مربوط به سازمان.

س – مسلح که می‌گویید منظورتان چیست؟ مسلح واقعاً به سلاح گرم؟

ج – بله مسلح به سلاح گرم.

س – چه نوع سلاح‌هایی شما دریافت کردید؟

ج – در این دوره هنگامی که ما با سازمان تماس گرفتیم یک نفر مسئول این بود که این تشکیلات ما را کاملاً انتظام ببخشد و در حقیقت هدایت بکند. من با این شخص خیلی چشم‌باز ارتباط داشتم ولی رفقای ما ارتباط نداشتند یعنی این رفیق ما را نمی‌بینند و این رفیق در حقیقت مسئول شاخه ما شناخته می‌شد در این دوران. در این دوران بچه‌های ما شروع به کارهای انتشاراتی کرده بودند از جمله انتشارات سازمان فدائی. کتابهای سازمان فدائی را در می‌آوردند در این دوره و همچنین سازمان فدائی شروع به مسلح کردن اینها کرد به سلاح‌هایی از جمله نارنجک و از جمله سلاح‌هایی مانند کلت.

س – شما با آن نماینده از طرف سازمان ارتباط داشتید و ایشان بودند که سلاح‌ها را به شما می‌دادند و شما هم به گروه می‌رساندید.

ج – بله. خود من در این میان مسلح نبودم. خود من در حقیقت تنها سلاحی که در تمام این دوران داشتم سیانور بود و آن هم به خاطر اینکه اطلاعات مربوط به سازمان را نرسانم. اعتقاد داشتم رفقایی که وجود دارند در گروه‌ها باید یک آموزش مارکسیستی را در این دوران ببینند و به سادگی خودشان را مجذوب سلاح نکنند و شروع کنند به اصطلاح در این تظاهراتی که اینجا و آنجا اتفاق می‌افتد و در اعتصاب غیره و غیره. در حقیقت گزارش دهنده خوبی باشند و بفهمند در اوضاع چه می‌گذرد. ولی خیلی به سرعت رفقای ما شروع کردند به سلاح مجهز کردن و این‌ها را در حقیقت به کارهای صرفاً عملی واداشتن و این‌ها در حقیقت از یک مطالعه جدی در این دورانِ رفقایِ ما بری شدند و همین هم تاثیرات زیان‌باری در دوره آتی روی شخصیت این رفقایی که با ما همکاری می‌کردند گذاشت.

س – آقای محفوظی این سلاح‌هایی را که شما می‌گرفتید و به این آدم‌ها می‌دادید این‌ها چگونه می‌توانستند از این استفاده کنند؟ منظور من این است که اگر شما مثلاً امروز یک هفت‌تیر به دست من بدهید و یا یک نارنجک بدهید من نمی‌دانم با آن چکار کنم بدون داشتن تعلیمات نظامی.

ج – اولاً یک سلسله دستوراتی در مورد استفاده از این سلاح‌ها به صورت نوشته و مکتوب داده شده بود که چکار باید بکنند. ثانیاً بچه‌ها در حقیقت شروع کردند به یک سلسله تمرین‌های اولیه نظامی. ما خودمان یک….

س ۔ کجا این تمرین‌ها را انجام می‌دادید؟

ج – ما خودمان یک باغی را در کرج داشتیم که انتشارات ما در آنجا بود و یک باغ بسیار وسیعی در کرج بود و بچه‌ها به آنجا می‌رفتند و در حقیقت نارنجک و غیره و غیره را تمرین می‌کردند. و حتی گروه ما شروع به ساختن هشتصد نارنجک در آن دوره کرد. هشتصد نارنجک ساخت که اینها را کم‌کم به سازمان تحویل بدهیم. یعنی انرژی ما بیشتر به اصطلاح افتاد به این طرف و رفقای ما هم رفقایی بودند که از زیر کارهای مطالعاتی وغیره در می‌رفتند، خیلی علاقه‌مند به اینجور کارها شده بودند یعنی از صبح تا شب با سلاح وررفتن. و ما هم همه موظف بودیم که در حقیقت، موتور داشته باشیم و من هم که موتور نمی‌دانستم الزاماً می‌باید در چهار چوب سازمان با موتور حرکت می‌کردم. اینها نکات بسیار اساسی بود. ولی خود من در هیچ یک از عملیات نظامی و غیره و غیره هرگز شرکت نکردم و بیشترِ هم‌ و غم خودم را گذاشته بودم به مسائلی که در آن دوران می‌شود گفت مسائل تئوریک سازمان.

س – ولی شما در نقل وانتقال سلاح که دخالت داشتید؟

ج – نقل و انتقال سلاح بله دخالت داشتم.

س – اینها را چگونه منتقل می‌کردید؟ به وسیله اتومبیل شخصی؟

ج – اینها را هم به توسط اتومبیل و هم به توسط موتور منتقل می‌کردیم. من حتی به توسط موتور تمام اعلامیه‌های سازمان را هم منتقل می‌کردم. مثلاً هشتصد اعلامیه و می‌رفتیم یک شبه با موتور دو نفره هشتصد اعلامیه را در سطح شهر پخش می‌کردیم. یعنی یک چنین کارهایی بود که ما با موتور انجام می‌دادیم.

س – در سطح شهر تهران؟

ج – در سطح شهر تهران پخش می‌کردیم.

س – آقا پخش هشتصد تا اعلامیه در سطح شهر تهران مثل ریختن یک لیوان آب در اقیانوس آتلانتیک می‌ماند. اینجوری نیست؟

ج – خب بستگی داشت. مثلاً ما تصمیم می‌گرفتیم و یک کارخانه را شناسایی می‌کردیم و آنجا می‌رفتیم و پنجاه تا اعلامیه را مثلاً برای آن کارخانه پخش می‌کردیم و چون یک رفیقی هم توی آن کارخانه داشتیم فردا می‌رفتیم و تاثیرات این اعلامیه را در آن کارخانه می‌دیدیم. اینطوری بود یعنی خودمان را در کل شهر تهران پخش نمی‌کردیم، یک جای معینی را مدنظر می‌گرفتیم و در آنجا می‌رفتیم و این اعلامیه‌ها را پخش می‌کردیم. این وضعی بود که در آن دوران وجود داشت.

س – این جریانی را که شما حالا دارید توضیح می‌دهید دقیقاً در چه سالی است؟

ج – اواخر سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷، یعنی فعالیت‌ها.

س – پس فعالیت علنی و فعالیت جدی شما با سازمان در واقع از سال ۱۳۵۵ می‌شود گفت که شروع شد؟

ج – نخیر اواخر ۱3۵5. منتها من فکر می‌کنم که این مسئله در واقع چندان اهمیتی ندارد مگر اینکه خود تاریخچه سازمان را در این دوران ما بشناسیم و ببینیم که سازمان در این دوران چه وضعی داشته و ما در حقیقت چه ارتباطی داشتیم. چون اینگونه وظا یف را اگر ما مدنظر بگیریم شناخته نمی‌شود مگر اینکه بفهمیم که سازمان در این دوره چه کارهایی را انجام می‌داد. قبل از ضربات سال ۱۳۵۵ سازمان در حقیقت دارای یک وضعیت کاملاً مستحکمی از لحاظ تشکیلاتی که داشت بود. این تشكیلات اصولاً در تهران در وهله اول و البته کرج را هم در بر‌ می‌گرفت و در وهله دوم گیلان و مازندران و تا حدی در آذربایجان متمرکز بود. دو تشکیلات فرعی یا دو شاخه فرعی سازمان در این سال‌ها داشت که این‌ها عبارت بودند از تشكیلات یا شاخه خراسان و تشكیلات یا شاخه اصفهان. در رأس تشكیلات اصفهان فردی بود به نام عبدالله پنجه‌شاهی که پسر همین مادری بود که ما با او تماس گرفته بودیم. بعد از اینکه ضربات سال 1355 می‌آید و كل رهبری سازمان فدائی دراین دوران متلاشی می‌شود و از بین می‌رود. كل تشکیلات تهران متلاشی می‌شود واز بین می‌رود و تنها افراد پراکنده‌ای باقی می‌مانند. تشکیلات گیلان هم ضربه می‌خورد و تشکیلات آذربایجان و تشكیلات مازندران هم دچار ضربه می‌شود.

س – ضربه که می‌فرمایید دقیقاً منظورتان چیست؟

ج – ضربه یک اصطلاحی است که خود این سازمان به کار می‌برد عبارت است از: کشف و لو‌رفتن و یا در حقیقت دستگیری و یا اعدام. ولی رهبری سازمان همه‌شان در آن ضربه‌ای که در تهران می‌خورند از بین می‌روند مثل حمید اشرف وغیره کاملاً از بین می‌روند. آخرین ضربه ای که سازمان فدائی در این سال می‌خورد عبارت است از ضربه فروردین ۱۳۵۶ است که در این ضربه نسرین و نسترن پنجه‌شاهی کشته می‌شوند. غزال آیتی کشته می‌شود. یک پسری کشته می‌شود که نامش معلوم نیست و خود مادرِ پنجه‌شاهی فرار می‌کند از آن خانه و دو پسر دیگر از خانه دیگر فرار می‌کنند.

س – این خانه در کجا بود؟

ج – این خانه در تهران بود.

س – به اصطلاح خانه تیمی بود؟

ج – نه خانه عادی بود ولی در آنجا رفت و آمد افراد چریک وجود داشت.

س – شما هیچ حدسی می‌زنید که چگونه ساواک توانست آن خانه را پیدا کند؟ یا اطلاعی دارید؟

ج – این خانه گرچه نمی‌توانم حدس بزنم که چگونه ساواک آنجا را پیدا می‌کند ولی فکر می‌کنم ازطریق یکی از ارتباطات غزال پنجه‌شاهی بود، یکی از ارتباطاتی که عضو سازمان فدائی نبوده. و از آن طریق غزال پنجه‌شاهی را دنبال می‌کنند و این خانه را در حقیقت کشف می‌کنند. روزی که به این خانه می‌ریزند اینها از بالای پشت بامها می‌روند و می‌خواهند این خانه را درحقیقت نگاه بکنند ولی هنوز برنامه محاصره این خانه را نریختند و تق‌وتوق صدای اینها که می‌خورد اینها فکر می‌کنند که یک برنامه‌ای شده و اینها را در حقیقت محاصره کرده اند. غزال پنجه‌شاهی دستور فرار می‌دهد و اینها خانواده همه شروع می‌کنند از پشت بام‌ها و دیوارها شروع به فرار کردن به كوچه و همین مسئله موجب شکّ دو ماشین ساواک که در اطراف بوده می‌شود و این‌ها شروع به تیراندازی می‌کنند و غزال آیتی و یک پسری که در آنجا مخفی بوده و نسرین و نسترن پنجه‌شاهی کشته می‌شوند و بقیه هم که در می‌روند. مادر پنجه‌شاهی در آن دوران تماسش با سازمان قطع می‌شود و دو پسرش منتها به سازمان می‌پیوندند. در این دوران مادر پنجه‌شاهی منتظر این است که پسر اصلی‌اش یعنی پسر بزرگش که یکی از رهبران سازمان فدائی است با او تماس بگیرد، عبدالله پنجه‌شاهی، و هر چقدر منتظر می‌ماند تماس صورت نمی‌گیرد و خانه ما هم که بود هنوز این انتظار در حقیقت باقی مانده بود. ما باید سراغ این برویم که در حقیقت بعد از این ضربات چه اتفاقاتی در درون سازمان فدائی افتاده است. گفتیم که در این ضربات، تشكیلات تهران کاملاً متلاشی می‌شود و تنها افراد پراکنده‌ای باقی می‌مانند. تشکیلات گیلان هم همینطور و تشكیلات آذربایجان و مازندران هم همینطور. بنابراین دو شاخه فرعی که سازمان در این دوران داشته باقی می‌ماند. یکی از آن شاخه اصفهان و دیگری شا خه مشهد است. در شاخه اصفهان رهبری آن با عبدالله پنجه‌شاهی بود. هنگامی که این ضربات اتفاق می‌افتد، می‌دانیم که در درون سازمان یک گرایشی که در حقیقت متمایل به حزب توده بوده و مبارزه مسلحانه را هم رد می‌کرده در همین دوران شکل گرفته بود. این موجب این می‌شود که برخی از بچه‌هایی که در اصفهان فعالیت می‌کردند بعد از اینکه این ضربات می‌خورد و بعد از اینکه این شکست صورت می‌گیرد می‌خواهند در مبارزه مسلحانه تجدید نظر بکنند و بگویند که عقایدی که حزب توده مطرح می‌کرده درست بوده است. تشکیلات مشهد سه نفر گرداننده آن بودند: یکی هادی بود و یکی مجید بود و اسم سومی حالا یادم نیست.

س – این هادی و مجید که می‌گویید اسم مستعار است؟

ج – والله اسمهایی بوده که…

س – که خودشان خودشان را معرفی می‌کردند با آن اسم، بله؟

ج – شاید. ولی من دقیقاً نمی‌دانم. ولی اینها کسانی هستند که تا امروز هم اینها را با این اسم می‌شناسند و بنابراین هویت اینها را می‌شود پیدا کرد. یعنی تا امروز هم می‌شود از لحاظ تشکیلاتی صحبت کرد که اینها کجا رفتند. این سه نفر تصمیم می‌گیرند که سازمان فدائی را دوباره پایه‌ریزی بکنند و این سه نفراز آنجا که در حقیقت تشکیلات فرعی را می‌ساختند کادرهای درجه اولی نبودند که بتوانند سیاست یک سازمان سیاسی را تعیین بکنند. از لحاظ سطح سیاسی و سطح تئوریک دراین دوران بی‌نهایت نازل بودند و تصمیم می‌گیرند که خودشان را به عنوان رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق بدانند. بنابراین در این دوران سازمان چریکهای فدائی خلق کاملاً چهره دیگری به خودش می‌گیرد. در همین دوران اینها به خاطر اختلافی که با عبدالله پنجه‌شاهی پیدا می‌کنند شروع می‌کنند و یک دادگاه مخفی سه نفره‌ای تشکیل می‌دهند و عبدالله پنجه‌شاهی را محکوم به مرگ می‌کنند.

س – عبدالله پنجه‌شاهی را غیاباً یا حضوراً محکوم به مرگ می‌کنند؟

ج – غیاباً محکوم به مرگ می‌کنند و از او می‌خواهند به مشهد بیاید چون با او كار دارند. او به مشهد می‌آید و با آنها تماس می‌گیرد و در یکی از این به اصطلاح اتفاقات او را تیر می‌زنند و او را می‌کشند. این دورانی است که هنوز این مادر فکر می‌کند که عبدالله پنجه‌شاهی واقعاً در درون چنین سازمانی وجود دارد و یکی از رهبران است و منتظر است که او را ببیند. و بدین وسیله آنها خودشان را به مثابه رهبریِ کل تشکیلات فدایی دراین دوران جا می‌زنند. بنابراین تشکیلات فدایی در این دوران کاملاً چهره دیگری دارد. سه نفری آمدند که از لحاظ سطح سیاسی با شرایطی که قبلاً بوده کاملاً بیگانه هستند. دست کم در سابق عناصری بودند که سال‌ها در فعالیت سهیم بودند و می‌دانستند چه می‌خواهند بگویند و نقطه نظرات کاملاً روشن و منسجمی داشتند. از جمله حمید مومنی، حمید اشرف و غیره، که در حقیقت دارای یک برنامه سیاسیِ روشنی بودند ولی این سه نفر که می‌آیند فاقد هرگونه پیشینه مطالعه سیاسی و مطالعه تئوریک هستند و ثانیاً هم از لحاظ عملی در سطح کاملاً پائینی قراردارند. اینها رهبری تشکیلات فدائی بعد از سال ۱۳۵۶ را می‌سازند.

س – آقای محفوظی چیزی که اینجا برای من روشن نیست در واقع این است که رهبری این سازمان چگونه به وجود می‌آمد و چگونه مورد قبول افراد قرار می‌گرفت؟ یعنی اگر سه نفر یا چهار نفر یک جا جمع می‌شدند و یک کسی را محاکمه می‌کردند و محکوم به اعدام می‌کردند و همانطوری که گفتید بعد هم او را می‌کشتند و خودشان را به نام رهبر معرفی می‌کردند آیا بقیه همینطوری می‌پذیرفتند؟ در توی این جریان هیچگونه سلسله مراتبی نبود؟

ج – حقیقتش بعد ازضربات، کلیه این سلسله مراتب از میان رفته بود و تنها دو تشکیلات کاملاً منسجم وجود داشت یعنی کسانی که در تهران باقی مانده بودند کسانی بودند که هنوز ارتباط نداشتند که بدانند تشکیلات از چه قراراست. تنها دو تشكیلات یا دو شاخه کوچک منسجمی وجود داشت. یکی شاخه اصفهان و دیگری شاخه مشهد بود. به این دلیل، سابقا ” وقتی در مورد یک مسئله‌ای تصمیم‌گیری می‌کردند حتی رفقای خارج را هم مطلع می‌کردند و همه در تصمیم‌گیری شرکت می‌کردند و در حقیقت یک عملی را انجام می‌دادند. ولی در این دوره به دلیل فقدان وجود این ارتباطات، درحقیقت یک موقعیتی پدید آمده بود که یک هسته‌ای خودش را رهبری تشکیلات بداند و خودش را به مثابه رهبری تشکیلات بشناساند و بیاید رهبری بکند، یعنی تمام ارتباطات پراکنده را دوباره متصل کند و این تشکیلات را بسازد. تشکیلاتی وجود نداشت و اینها درحقیقت رهبری‌ای شده بودند که می‌خواستند این تشکیلات را تازه بسازند. در همین دوران هم بود، اگر شما نگاه بکنید، هنگامی که این ضربات سال ۱۳۵۵ اتفاق می‌افتد، در خارج از کشور حرمتی‌پور و اشرف دهقانی همراه با افرادی که امروز رهایی را می‌سازند می‌نشینند و تصمیم‌گیری می‌کنند.

س – این کشور که می‌گویید کجا؟

ج – یعنی اروپا.

س – ولی دقیقاً نمی‌دانید کدام کشوراست؟

آلمان، فرانسه، انگلیس.

ج – اینها ارتباطاتشان در حقیقت در کل اروپا بوده است و در یک کشور مشخصی نبوده است. مثلاً اشرف دهقانی گاهی آلمان بود، گاهی به لیبی میرفته و گاهی در خود فرانسه پایگاه داشت بنابراین نمی‌شود به یک کشور اشاره کرد.

س – آن حالا اهمیتی ندارد، بفرمایید.

ج – اشرف دهقانی در این دوران اطلاع می‌دهد که تشکیلات فدایی کا ملاً از میان رفته و بنابراین چیزی به نام سازمان فدایی وجود ندارد و حتی در خارج از کشور تصمیم می‌گیرند كه اشرف دهقانی وحرمتی‌پور و همچنین بچه‌هایی که رهایی را در خارج از کشور می‌ساختند، اینها بیایند و سازمان فدایی را دوباره بسازند، توجه میکنید؟ بنابراین چون تشکیلات فدایی از بین رفته بود یک لحظه‌ای پدید آمده بود که هرکس می‌توانست سازمان فدایی را بسازد.

س – این کار در حقیقت به ابتکار چه کسانی صورت گرفت؟

ج – به ابتکار هسته مشهد و آنها درحقیقت سازمان فدایی را ساختند و این را هم به سادگی پیش نبردند و از طریق یکی از ترورهای دا خلی که انجام دادند و رهبری شاخه اصفهان را ترور کردند و بدین وسیله…

س ۔ علاوه بر پنجه‌شاهی؟

ج – همان پنجه‌شاهی رهبریِ تشکیلات اصفهان بود.

س – پس در این جریان فقط یک نفر کشته شد؟ منتها یک نفری که از رهبری سابق بازمانده بود.

ج – بله. و در همین دوران این رهبریِ تشکیلات تصمیم می‌گیرد که یک نفر را به خارج از کشور بفرستد و برغم اشرف دهقانی و غیره و غیره در خارج برای خودش شروع کند به درست کردن پایگاه به عنوان سازمان فدایی. تا این سال در درون تشکیلات فدایی نقطه نظرات مسعود احمدزاده بسیار قوی بود و نقطه نظرات مسعود احمدزاده ترتیبی بود از نقطه نظرات ارنستو چه‌گوارا و در حقیقت نقطه نظرات مائوسه‌دون و تا حدی هم بر اساس ابتکاری که خودشان داشتند در این نقطه نظرات. بنابراین کاملاً نمی‌شود گفت نقطه نظرات مائوئیستی بود یا گوارائیستی بود یا غیره، بلکه ترکیبی از اینها بود همراه با ابداعات و نوآوری‌های خودشان که دراین تئوری انجام داده بودند. ]]اما در همین سال‌ها اگر در نظر بگیریم و در درون زندان نقطه نظرات دیگری که به نقطه نظرات بیژن جزنی معروف شده بود توسط بیژن جزنی وکسانی که با بیژن جزنی کار می‌کردند بر روی کاغذ آورده شده بود و این نقطه نظرات درحقیقت می‌شود آنها را كاراکتریزه کرد به مثابه ی نقطه نظرات چپ نسبت به حزب توده. یعنی یک گرایش چپ نسبت به حزب توده. یعنی گرایشات اساسی را که حزب توده در نقطه نظرات سیاسی و تئوریک داشت حفظ کرده بود همراه با پذیرش عمل مسلحانه، پذیرش مبارزه مسلحانه و یک سلسله انتقادات از موضع چپ نسبت به حزب توده ولی در همین جریان حزب توده قرار می‌گرفت.

س – بیژن جزنی خودش تربیت شده حزب توده بود.

ج – بله. اختلافی که بیژن جزنی و مسعود احمدزاده در این دوران داشتند، یعنی در نقطه نظراتِ مطرح شده بود، چون مسعود احمدزاده از بین رفته بود، اختلافی که وجود داشت، یعنی به ظاهر مطرح می‌شد، عبارت از این بود که بیژن جزنی می‌گفت وضعیت انقلابی در ایران وجود ندارد و این عمل مسلحانه‌ای را هم که ما انجام می‌دهیم به این معنا نیست که وضعیت انقلابی در ایران وجود دارد. ضرباتی که سازمان چریک‌های فدائی خلق در این دوران خورد هسته رهبری نشست و با خودش تصمیم گرفت که چکار باید بکند؟ و شروع به مطالعه آثار بیژن جزنی کرد. از آنجا که شکست خورده بودند، از آنجا که فقط مسئله شان عبارت از این بود که خودشان را بعنوان سازمان فدائی حفظ بکنند، نظرشان عبارت ازاین نبود که آن کارهایی را که از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵ کردند، برنامه سیاسی را ادامه بدهند، بلکه فقط نظرشان این بود که سازمان فدائی را نگه بدارند به عنوان یک سازمان توی جامعه باشد، دیدیم که بهترین نقطه نظراتی که حامل این است، بیژن جزنی است. بنابراین یک اطلاعیه‌ای نوشتند و گفتند که ما نقطه نظرات بیژن جزنی را به عنوان نقطه نظرات اصلی سازمان می‌پذیریم و این کار خود هسته رهبری را هم ساده کرد، چون خود این نمی‌توانست دیگر تئوری بریزد، برنامه بریزد، با آن سطحی هم که رهبری در این دوران داشت، بنابراین خیلی راحت وظیفه سازمان عبارت ازاین شده بود که کتابهای بیژن جزنی را تکثیر و پخش بکند و در اختیار همه قرار بدهد و این کار درحقیقت ماهیت این رهبری را پوشیده می‌داشت چون اگر رهبری خودش در این دوران می‌آمد و در مورد ضربات می‌نوشت، در مورد برنامه سیاسی و غیره می‌نوشت، واقعاً نمی‌توانست حتی پنج شش ماه هم دوام بیاورد. این افرادی که بودند، دنبال این سازمان فدائی، حتی یک روز هم دنبالش نمی‌رفتند و در حقیقت نقطه نظراتی که سالها روی آن کار شده بود و نقطه نظرات بیژن جزنی بود، اینها بعنوان نقطه نظرات تئوریک، پشت سرهم مرتب بیرون داده می‌شد و در حقیقت این خلا را پرکرد. اما همانطوری که ما شاهد هستیم در این دوران یک سلسله از مبارزات مختلفی در سطوح کارگری و غیره صورت می‌گیرد که شرح آن را همه ما مطلع هستیم. واین موجبات این را برای رهبری پدید آورد که این رهبری نمی‌تواند در مورد این گونه مسائلِ بسیار متنوعی که در سطوح مختلف مبارزه دارد اتفاق می‌افتد تصمیم‌گیری کند. شب‌های شعر کانون، اعتصابات کارگری، تظاهرات خیابانی و غیره و این سازمان پشت سرهم ازاین مبارزات عقب است. به همین دلیل در حقیقت سازمان این نیاز را احساس می‌کرد که یک مشیِ سیاسی برای خودش در این مبارزات تعیین بكند و این مشیِ سیاسی هم از دست این رهبری برنمی‌آمد. در این دوران یکی دو نفری که از زندان آزاد شده بودند، به سازمان فدائی پیوستند و این یکی دو نفر پیشنهاد کردند از آنجا که ما دارای سطح تئوریک بسیار پائینی هستیم و این سطح تئوریک برای ما بسیار خطرناک است که بالاخره در این سطح تئوریک از میان می‌رویم، بهترین راه عبارت از این است که با عناصر ورزیده‌تری که با سازمان فدائی سال‌ها در ارتباط بودند یا در زندان بودند و غیره و غیره، درحقیقت تماس بگیریم و به این وسیله خودمان را جبران بکنیم. کسانی که از زندان آمده بودند بیرون و به سازمان فدائی پیوسته بودند، می‌دانیم کسانی که در آن سالها در زندان بودند هرکدام در باندهای مختلفی بودند، یک فردی بود به نام ماشاء‌الله که خسرو هم اسمش بود و یکی از رهبران سازمان فدایی اکثریت شد. این در باندی قرار داشت که فرخ نگهدار هم در همان باند بود و فرخ نگهدار در این دوره در انستیتوی سیمین درس زبان انگلیسی می‌داد، معلم زبان انگلیسی بود و به سازمان فدایی القاء کرد که از آنجا که فرخ نگه دار سالها دوست بیژن جزنی بوده و دارای سواد تئوریک بسیار زیادی است بنابراین بهترین مهره‌ای است که می‌تواند به درد سازمان فدایی بخورد و بهترین راه برای ما عبارت از این است که او را به درون سازمان فدایی بیاوریم. اما درحقیقت کسی که به سازمان فدایی می‌آمد، ما که به سازمان فدایی می‌رفتیم به سادگی نمی‌توانستیم نظرات رهبری و غیره و غیره را تغییر بدهیم. یعنی مشی سیاسی سازمان را تعیین بكنیم. برای اینکار لازم بود که جزو عناصر قدیمی سازمان فدایی قرار بگیریم.

س – آقای محفوظی، شما در این دورانی که دارید صحبت می‌کنید خودتان چه موقعیتی در سازمان و تشکیلات سازمان فدائی خلق داشتید؟

ج – ما در حقیقت موقعیتی را که در این سازمان داشتیم درحقیقت موقعیت جوانها بود.

س – شما در موقعیت رهبری که نبودید؟

ج – نخیر من در پوزیسیون رهبری در این دوران نبودم و بنابراین نمی‌توانستیم تغییری در مشی سیاسی سازمان حاصل بکنیم. نوشته‌هایی هم که ما می‌نوشتیم نمی‌توانست یک چنین وظیفه‌ای را ایفا بکند. به همین دلیل اینها آمدند و یک عضوگیری ویژه کردند و گفتند که ما بطور استثنائی یک عده را عضو می‌کنیم و در سطح بالا قرار می‌دهیم. این عده از جمله عبارت بودند از فرخ نگه دار، که فرخ نگهدار بطور مستقیم از انستیتوی سیمین که معلم زبان انگلیسی بود آمد و در موضع رهبری سازمان فدایی قرارگرفت. بدین وسیله در حقیقت تعیین مشی سیاسی سازمان به دست فرخ نگهدار افتاد چون آن سه نفر هیچ نمی‌دانستند. او شروع به نوشتن یک سلسله از جزواتی کرد که به خارج می‌داد و اولین باری بود که سازمان فدایی داشت از خودش نظر می‌داد و این نظرات هم عموماً عمدتاً از جانب فرخ نگهدار نوشته می‌شد، که یکی از اینها عبارت بود از وظایف “مارکسیست – لنینیستها”، یکی از جزواتی که به دست خط خود فرخ نگهدار نوشته شده بود. من هم در آن زمان یک انتقادی به این وظایف “مارکسیست – لنینیستها” که فرخ نگهدار نوشته بود نوشتم و به تشکیلات دادم ولی بلا ‌تأثیر ماند و این نشان می‌داد که در به اصطلاح در موقعیت رهبری در حقیقت کم کم تنها کسی که می‌تواند اوضاع را پیش ببرد فردی است به نام فرخ نگهدار. یعنی درحقیقت تمام راه‌ها کوبیده شد برای اینکه فرخ نگهدار بالا بیاید. آن سه نفر تشکیلات را در حقیقت به اختیار فرخ نگهدار سپردند و فرخ نگهدار از لحاظ سیاسی و از لحاظ تئوری شروع به تغذیه این تشکیلات کرد. سطح تئوریک در درون تشکیلات دراین دوران می‌شود گفت که صفربود. تمام برنامه‌های مطالعاتی که قبل از سال ۱۳۵۵ در تشکیلات رایج بود تماماً به کنار رفت و تمام مطالعات منحصر شد به مصاحبه‌هایی که فرخ نگهدار و اعضای رهبری با همدیگر می‌کردند و این مصاحبه‌ها را اعضاء تشکیلات گوش می‌دادند. یعنی به وسیله گوش دادن به این مصاحبه‌ها تغذیه می‌شدند از لحاظ فکری. به من هم یک مسئولیت در این دوران سپردند. به من هم مسئولیت سپردند که نشریه “نبرد خلق” سازمان چریک‌های فدایی خلق را که بعد از ضربات ۱۳۵۵ قطع شده بود مجدداً منتشر کنم.

س – این نشریه نظریِ‌شان بود؟

ج – بله نشریه نظریِ‌شان بود. من شروع به آماده کردن یک نشریه تئوریک کردم که برای اولین بار بعد از ضربات ۱۳۵۵ بود که متأسفانه این نشریه تئوریک در نیامد، وقتی که اعتصابات و تظاهرات و غیره و غیره بالا گرفت پیشنهاد کردند که یک خبرنامه‌ای هم در درون تشکیلات در بیاید و پخش بشود. من شروع به در آوردن این خبرنامه تشکیلات کردم. یعنی وظایفی که به من سپرده شده بود در سطح خبرنامه و غیره و غیره بود. حالا ما می‌توانیم یک خلاصه شمائی از این تشکیلات بدهیم. تشکیلات بعد از سال ۱۳۵۵ همّ اصلی خودش را گذاشته بود روی حفظ تشکیلات. به این دلیل تئوری مناسب با این حفظ تشکیلات خودش را در عدم موقعیت انقلابی در تئوری‌های بیژن جزنی دیده بود. همچنین برای اینکه ثابت بکند که سازمان فدائی وجود دارد دست به یک سلسله از عملیات پراکنده‌ای می‌زد و این عملیات پراکنده هیچ هدف معینی نداشت و فقط به این دلیل بود که فکر نکنند سازمان فدایی بعد از ضربات ۱۳۵۵ از بین رفته است. تمام هدف عملیات درچارچوب این خلاصه می‌شد.

این رهبری وقتی که با یک مبارزه گسترده‌ای در سطح جامعه روبرو می‌شود و می‌بیند که هیچ نقشی نمی‌تواند ایفا کند به کسانی پناه می‌برد که یک سابقه سیاسی قدیمی‌تری داشته باشند با سازمان فدائی و بیژن جزنی که بیایند و تشکیلات را بگردانند. هنگامی که فرخ نگهدار می‌آید، فرخ نگهدار كل باندی را که اطرافش بودند با خود می‌آورد از جمله علی کشتگر و اینها در حقیقت تشکیلات فدایی قبل از قیام ۱۳۵۷ را می‌سازند. حال می‌توانیم به بعد از قیام ۱۳۵۷ برویم.

س – درقیام، سازمان چریک‌های فدایی چه نقشی را بازی کرد؟ آیا شما در آن موقع با آدم‌هایی مثل آیت‌الله طالقانی و این نوع گروه‌ها هیچ نوع ارتباطی هم داشتید؟

ج – نخیر.

س – که اطلاعاتی از اینها بگیرید.

ج – نخیر. در این دوره فکر می‌کنم که تنها منبع اطلاعاتی که وجود داشت یکی فرخ نگهدار بود و یکی علی کشتگر به خاطر ارتباطاتی که با به‌آذین و با اعضای حزب توده داشتند و آدم‌های تیزی بودند از طریق آنها تازه با خیلی از جریانات آشنا می‌شدند. ولی ارتباطات در حقیقت با ارتباطات سیاسی و غیره و غیره سازمان فدائی نداشت. ولی یک اتفاقی در این دوران افتاد. در سال ۱۳۵۷ اگر ما نگاه بکنیم تعداد گروه‌های هوادار که ارتباط با سازمان فدایی نداشتند و به طور خودجوش براساس برنامه‌های سیاسیِ سازمان شکل می‌گرفتند در تمام سطوح کشور ایجاد می‌شد.

س – این قبل از ۲۲ بهمن است؟

ج – قبل از ۲۲ بهمن است. بیش از صد گروه کوچک و بزرگ به نام هسته هوادار بیژن جزنی، گروه هوادار و گروه صمد بهرنگی و غیره و غیره در شهرستان‌های مختلف و در نقاط مختلف کشور ایجاد می‌شد و سازمان فدائی شروع به ارتباط‌گیری با اینها کرده بود و با بخشی از اینها درحقیقت تماس داشت. البته نه در سطح این که اینها را مسلح بکند و غیره و غیره بلكه با این‌ها تماس داشت و به اینها اعلامیه می‌رساند. از جمله خود ما با یک گروهی در رامسر در تماس بودیم و به اینها اعلامیه می‌رساندیم که اینها در رامسر پخش بکنند. بنابراین سازمان فدایی از آن حالت بسته خودش که گروه بسیار کوچکی بود دیگر جدا شده بود و ده‌ها گروه در حقیقت در دور و بر سازمان فدایی وجود داشتند. همچنین یک اتفاق دیگری که مربوط می‌شود به نقش سازمان فدایی درقیام ۱۳۵۷ عبارت از این است که: هنگامی که باند فرخ نگهدار که در حقیقت باند دانشکده فنی است چون همه اینها از جمله فرخ نگهدار، ماشاء‌الله و غیره و غیره ازدانشکده فنی برخاستند. این باند در حقیقت می‌آید و در سازمان نقش فائقه‌ای را ایفا می‌کند، اینها شروع می‌کنند با دانشجویان دانشکده فنی، و دانشجویان جوان‌تری که در این دانشکده بودند و اینها هم به زندان افتاده بودند ارتباط گرفتن و در حقیقت اینها کسانی بودند که سابقه سیاسیِ ده ساله غیره و غیره نداشتند که نقش مرکزی تشکیلات را ایفا بکنند بلکه با اینها به مثابه کسانی که بتوانند در حوزه دانشجویی فعالیت بکنند تماس می‌گرفتند و در آن دوران ایجاد یک سازمانی جدا از سازمان چریک‌های فدایی خلق را به اینها پیشنهاد می‌کنند که یک سازمان گسترده‌تری را ایجاد بکنند که بیشتر در آن دانشجویان نقش داشته باشند. در یکی از تظاهرات قبل از قیام سال ۱۳۵۷ یعنی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ همین گروهی که من می‌گویم، گروه دانشجویان، که در تماس با سازمان چریک‌های فدایی خلق بود یک میتینگی را در دانشگاه تهران می‌گذارد و در این میتینگ یک برنامه‌ای را ارائه می‌دهد، یک برنامه درحقیقت حداقل و یا برنامه عملی را ارائه می‌دهد که در آنجا می‌خوانند. آنها می‌خواهند یک راهپیمایی در سطح شهر انجام دهند که حزب‌اللهی‌ها در آن روز مانع راهپیمایی می‌شوند. چون خود حزب‌اللهی‌ها هم در ۱۹ بهمن تظا هرات داشتند و بنابراین جلوی راهپیمایی را می‌گیرند و سازمان پیشنهاد می‌کند که بنابراین این راهپیمایی را در روز ۲۲ بهمن بگذاریم و روز ۲۱ و ۲۲ بهمن راهپیمایی سازمان فدایی درحقیقت دو روز به عقب می‌افتد و در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن هواداران سازمان فدایی که از تمام اکناف تهران، اکناف شهرها به تهران سرازیر می‌شوند یک تظاهرات عظیمی را در تهران راه می‌اندازند. بنابراین تمام اعضای فعال سازمان فدایی در آن روز در این تظاهرات شرکت داشتند. برخی از این افراد هم مسلح بودند. این همان روزی بود که ماجرای هوانیروز اتفاق می‌افتد، ماجرای نیروی هوائی همافران اتفاق می‌افتد.

س – در دوشان تپه.

ج – بله در دوشان تپه اتفاق می‌افتد که همافران مقاومت می‌کنند. در آن دوران یکی از هسته‌های اصلی سازمانِ چریک‌های فدایی خلق می‌رود و به همافران می‌پیوندد. ولی از آنجا که تمام عناصر فدایی در سطح شهر در یک جا متمرکز شده بودند می‌توانند ابتکار عمل را بگیرند و من دقیقاً می‌توانم بگویم، چون من هم درآن روز شرکت داشتم، اگر وجود این نبود امکان داشت که اصلاً قیامی به این شکلی که در آن دوران بوده اتفاق نیافتد چون سازمان فدایی خودش را با تمام کوششی که می‌کرد امکان نداشت که این همه افراد را در یک جا متمرکز بکند. بنابراین تمام افراد در یک جا متمرکز شدند و می‌توانند کارها را با همدیگر تقسیم بکنند و می‌توانند به جاهای مختلف فرستاده بشوند. این نقشی را که سازمان فدایی درقیام ۱۳۵۷ ایفا کرد درحقیقت مدیون مجتمع کردن تمام عناصرش در یک راهپیمایی بود که در آنجا عناصر با همدیگر نزدیک می‌شوند و شروع به ساختن گروه‌های مختلفی می‌کنند و در سطح شهر شروع به وارد شدن در عملیات می‌شوند. این بود که نقش داشت و به همین دلیل اگر شما نگاه بکنید سازمان مجاهدین خلق هیچ نقشی از لحاظ عملی درقیام ۱۳۵۷ نتوانست ایفا بکند به این دلیل که نتوانست نیروهای خودش را متمرکز بکند. نه سازمان فدایی و نه سازمان مجاهد نتوانسته بودند کلیه افرادی را که سمپات این سازمان بودند کاملاً متمرکز بکنند و اینها را در حقیقت هدایت عملی بکنند و این را بطور اتفاقی یک راهپیمایی برای سازمان فدایی ایجاد کرد و می‌شود گفت که یک خوش شانسی بود.

س – آقای محفوظی شما فکر می‌کنید که واقعاً آن قیام ۲۲ بهمن یک قیام حیاتی به معنای تعیین کننده سرنوشت رژیم بود؟ آیا اصلاً لزومی داشت که آن کار به آن شکل انجام بگیرد؟ فکر نمی‌کنید که در آن زمان در هر حال رژیم پوسیده بود و مرده بود و کارش تمام شده بود؟

ج – من فکر می‌کنم که مسئله اساسی این است که اگر همان روزقیام ۱۳۵۷ که من هم توی خیابان‌ها بودم و بیش از اینکه وارد عملیات باشم سعی می‌کردم که بیشتر ناظر باشم و ببینم که چه اتفاقاتی می‌افتد، مشاهده می‌کردم، عبارت از این بود که انتقال قدرت صورت گرفته بود.

س – بله چون ارتش تسلیم شده بود.

ج – نه، آیت‌الله طالقانی هم در همان روز چندین ماشین را به خیابان‌ها فرستاد و گفت آقا دست به اینکار نزنید و منع کرد. آیت‌الله خمینی هم در همان روز پیغام داد که دست به اینجور اعمال نزنید.

س – یعنی غارت کردن سربازخانه‌ها.

ج – بله چه آن و اصلاً اینکه از خیابان‌ها در حقیقت خودتان را بیرون بریزید. اما وقتی که همافران شروع به اینکار کردند و سازمان فدایی هم گفتم که تمام نیرویش متمرکز شده بود توی خیابان، درحقیقت هیچکدام اطلاعی از این جریان نداشتند. در حقیقت این انتقال قدرت را به نحو افراطی انجام دادند یعنی افراطی کردن این انتقال قدرت.

س- انتقال قدرت که قبلاً صورت گرفته بود.

ج – انتقال قدرتی که قبلاً صورت گرفته بود..

س – به این جریان نمایشی

ج – بله به این شکل انجام دادند. به جای اینکه در این دوره، ما می‌دانیم که در یک سلسله از کارخانه‌ها یک سلسله از اعتصابات کارگری صورت گرفته بود و کارگرها در خیلی از کارخانه‌ها متحصن بودند، هیچ یک از خواست‌های اینها در این روز مطرح نشد و نه سازمان و نه هیچ یک از نیروهای دیگر درحقیقت نتوانستند هیچ پیوندی بین این شورشی که توی خیابان‌ها صورت می‌گیرد و با مطالبات واقعی در سطح نیروهای اجتماعی وجود دارد بزنند و بنابراین می‌‌شود گفت که این قیام به قول مارکس یک شیوه پله‌وی انتقال قدرت بود تا یک شیوه انقلاب اجتماعی. یک سلسله ممکن است مزایایی را داشت به این دلیل که در حقیقت می‌توانست این تصور را در اذهان مردم ایجاد بکند که تنها خمینی‌ها در عمل انتقال قدرت سهیم نبودند. ولی یکی از خطراتی که این قیام در نطفه خودش داشت شیوه پله‌وی به کار رفته توسط این قیام بود و توانست در حقیقت حزب‌الله را به نحو افراطی در دوره‌های بعدی شکل بدهد و کمیته‌های انقلاب را که در حقیقت بعداً به شکل کمیته‌های امام در آمدند و به شکل سپاه پاسداران، اینها هم از بطن این قیام بیرون بیایند. بنابراین من فکر می‌کنم که از آنجا که آن کاراکتری را که ما از سازمان فدایی ترسیم کردیم چیزی بیش از یک نماینده پله‌وی نمی‌توانست باشد. این سازمان نه یک سازمان مارکسیستی در این دوران بود و نه یک سازمانی که اصلاً مطالبات واقعی را در سطح جامعه می‌توانست جستجو بکند. این سازمان حیات خودش را در یک شیوه ی پله‌وی انقلاب می‌توانست جستجو کند که این امکان را هم قیام بهمن به آن داد و یک شانسی را که در آن روز آورد.

س- آقای محفوظی، وقتی که آقای خمینی در نجف بودند و در آنجا اعلامیه‌ای صادر کردند علیه چپ وعلیه مارکسیستها و رسماً به مردم ایران گفتند که اگر برای سقوط شاه لازم باشد که ما با مارکسیستها همکاری بکنیم ما اینکار را نخواهیم کرد برای اینکه مارکسیستها همیشه عادتشان هست که از پشت به ملت ایران خنجر بزنند، سازمان چریک‌های فدایی خلق از وجود چنین اعلامیه‌ای خبر داشت؟

ج – بله.

س – چگونه شد که بعد از این جریان و علی رغم تمام مخالفت‌هایی که آقای خمینی به آشکار علیه سازمان ابراز می‌داشت سازمان دست به حمایت آیت‌الله خمینی زد؟ و این جریان تا زمان گروگان گیری ادامه داشت.

ج – حقیقتش کسانی که عموماً سمپات‌های فدایی را می‌ساختند و من با آنها گاهی تماس می‌گرفتم اینها شدیداً مخالف رهبری خمینی در آن سال‌ها بودند و شدیداً می‌خواستند یک موضع شدیدی علیه خمینی گرفته شود که چندین اعلامیه هم از طرف این گروه‌های هوادار فدایی در آن دوران علیه درحقیقت این جریان مذهبی نوشته و منتشر گردید. اما در همین دوران از آنجا که ما یک رهبری داشتیم یعنی آن رهبری سه نفره اولیه که صاحب هیچ شم سیاسی نبودند و من می‌خواهم بگویم که مغز اینها مطلقاً منجمد بود بنابراین اینکه حتی اینها شعور سیاسی داشته باشند که اوضاع سیاسی اصلاً چیست و این مسائل اصلاً چه معنی دارد مطلقاً اینها نمی‌فهمیدند.

س – آیا وا قعاً جریان اینطوری بود یا اینکه این آقایان قبلاً با حزب توده درارتباط بودند؟

ج – نخیر، این سه نفر اینطوری بودند، توجه می‌کنید؟

س – هیچ ارتباطی با حزب توده نداشتند؟

ج – مطلقاً ولی در این دوران گفتم که فرخ نگهدار به طور استثنائی وارد رهبری سازمان شده بود و با علی کشتگر هم ارتباط داشت و اینها هم درحقیقت با چه کسانی ارتباط داشتند؟ عناصر آشنا و اطرافیان اینها عناصر توده‌ای بودند.

س – منظور من درحقیقت این است، حزب توده هم قبلاً با خمینی ارتباطی داشت؟

ج – بله، بنابراین اینها بیشتر گرایش به این داشتند که یک رشته انتقادات به آیت‌الله خمینی صورت بگیرد برای اینکه هواداران فدایی و چپ ارضاء بشوند. ولی در تحت پوشش این انتقادات رهبری خمینی به عنوان رهبر انقلاب تثبیت شود. به این دلیل فرخ نگهدار، من یادم می‌آید، که یک نامه سرگشاده به خمینی از طرف سازمان چریک‌های فدایی نوشت که به عنوان اعلامیه سازمان چریک‌های فدایی خلق بیرون آمد. در آنجا از رهبری انقلاب به توسط امام خمینی صحبت می‌کند. در تحت چه پوششی؟ در تحت پوشش انتقاداتی که حزب الله چماق به سر این و آن می‌زند و غیره و غیره. بنابراین ایده در حقیقت رهبری انقلاب را که همان را هم حزب توده مطرح می‌کرد فرخ نگهدار وغیره و غیره در قبل از قیام در درون سازمان فدایی باز کردند و این موجب این شد که عناصر فدایی با اینکه نسبت به رهبری خمینی دیگر آنتی پاتی داشتند ولی از رهبری انقلاب به توسط امام خمینی صحبت می‌کردند. این نقشی بود که فرخ نگهدار داشت و در این نقش حزب توده در حقیقت موثر بود. این مطلب را دقیق می‌شود در موردش صحبت کرد چون این مطلب کا ملاً دقیق است.

س – شما در آن زمان در چه موقعیتی بودید در داخل تشکیلات سازمان؟

ج – ما در داخل تشکیلات همانطوری که گفتم مقالاتی را که می‌نوشتیم عملاً بی‌اثر می‌ماند. مثلاً قرار بود وقتی که مقاله‌ای را فرخ نگهدار می‌نویسد مورد بحث همه ما قرار بگیرد و بعد پخش شود. ولی وقتی اینها می‌دیدند که ما داریم یک انتقاداتی را به این مقالات می‌نویسیم اینها فوراً مقاله را چاپ می‌کردند و بیرون می‌دادند، توجه می‌کنید؟ و بنابراین در درون تشکیلات شاخه‌ای را که ما می‌ساختیم، یعنی کل شاخه‌ای را که در درون تشکیلات می‌ساختیم، چون تشکیلات مرکب از چندین شاخه و یک رهبری بود، شاخه ای را که ما می‌ساختیم می‌دانست و بو برده بود که فرخ نگهدار اینها، می‌خواهند تشکیلات را به یک راه دیگری ببرند منتها این شاخه عناصرش نمی‌دانستند که به اصطلاح مسئله از چه قرار است و به خاطر این که هیچکدام از یك شعور سیاسی مناسبی برخوردار نبودند. من در آن دوران یک مقاله‌ای نوشتم در مورد روحانیت و این را در اختیار آنها قرار دادم و گفتند که این اعلامیه افراطی است واین اعلامیه را نباید چاپ بکنیم.

س – چه اعلامیه ای بود؟

ج- در مورد روحانیت بود و نقش خمینی در ۲۸ مرداد چه بود، نقش خمینی در ۱۵ خرداد چه بود و در این دوران روحانیت در حقیقت نمی‌تواند جز یک ارتجاع چیز دیگری بر روی کار بیاورد. منتها این اعلامیه را مطلقاً در درون تشکیلات ترتیب اثر ندادند.

س- این مطلب دقیقا برای من روشن نیست که چگونه نظریات رهبران سازمان به اعضای سازمان منتقل می‌شد و اگر احیاناً اعضاء یک نظراتی داشتند چگونه این نظریات به گوش رهبران می‌رسید؟

ج – ساخت این را من می‌توانم برای شما بگویم. ساخت تشکیلات بینهایت بسته بود، توجه می‌کنید؟ مثلاً در مورد خود ما بگویم این بود که در مورد آن “وظایف مارکسیست- لنینیستها” که فرخ نگهدار نوشته بود من شب با رفیقی قرار داشتم و سر قرار رفتم و این را از دستش گرفتم. گفتند که این نظریه از جانب یکی دو نفر نوشته شده است و این نظریه را ما مورد بحث قرار بدهیم و بعد یک نظریه منسجمی را ارائه بدهیم. این به دست ما رسید و قرار بود که ما تازه این را مورد بحث قرار بدهیم و من یک چیزی را نوشتم و این را من می‌خواستم بدهم که دیدم چاپ شده این را برای ما آوردند.

 

 

روایت کننده: آقای علیرضا محفوظی (الف – رحیم)

تاریخ مصاحبه: هفتم آوریل ۱۹۸۴.

محل مصاحبه: پاریس- فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۲

بنابراین تمام ارائه نظرات، ارائه مشی سیاسی، ارائه برنامه، ارائه شعارها منحصر به خود رهبری شده بود. وظایف کادرها، وظایف اعضاء و وظایف تماس‌ها در حقیقت مطلقاً مربوط به اجرای وظایفی بود که رهبری تعیین کرده بود. مثلاً رفقای ما مجبور بودند که فلان ساختمان را شناسایی بکنند. صبح رفیق ما تا شب می‌رفت برای شناسایی یک ساختمان مثلاً شناسایی ساختمان ساواک، توجه می‌کنید؟ و شب هم که می‌آمد خانه اصلاً اینکه بنشیند و یک صفحه چیز بخواند یا یک کتاب بخواند و یا حتی یک اعلامیه سازمان را هم به درستی بخواند نمی‌توانست بخواند چون از خستگی داشت از پا در می‌آمد. وظایف ما نسبت به کسانی که، گروه‌های هواداری کهه با ما تماس می‌گرفتند عبارت از این بود که ما اعلامیه‌های سازمان را به اینها منتقل بکنیم و احیاناً اگر انتقاداتی دارند از وظایفی که سازمان محول کرده است در مقابل اینها دفاع بکنیم بنابراین نمی‌شود گفت یک تبادل نظری در درون این سازمان مطلقاً وجود داشته است. منتها در سطح خود ما یعنی در سطح خود رفقای به اصطلاح فدایی یک سلسله از اختلافات مطرح می‌شد بر سر مسائل مختلف و این اختلافات هم در همان سطوح باقی می‌ماند و انعکاس هم پیدا نمی‌کرد. از جمله انتقاداتی که به نوشته فرخ نگهدار “وظایف مارکسیست – لنینیست‌ها” کردند در حقیقت مورد انتقاد خیلی از رفقا قرار گرفت، ولی این انتقادات در سطح خیلی پایین و بسته‌ای باقی ماند و هیچ انعکاسی در میان افراد پائین و غیره وغیره مطلقاً قرار نگرفت. همین وضعیت در حقیقت در سال‌های بعد هم انعکاس پیدا کرد.

س – آقای محفوظی شرکت سازمان چریک‌های فدایی خلق بعد از سقوط رژیم شاه، منظورم بعد از ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ است، در جریانات گنبد و ناآرامی‌هایی که در گنبد بین ترکمن‌ها بوجود آمده بود جریانش چه بود؟ آیا این هم با تصمیم سازمان بود یا یک حرکت خودجوش در آنجا بود که بعد اینها رفتند آنجا که از این جریان استفاده تبلیغاتی بکنند؟ این جریان چگونه بود؟

ج – بعد از انقلاب سازمان فدایی یک نفر را به نام هاشم به گنبد می‌فرستد. هاشم کسی بود که توی شاخه ما فعالیت می‌کرد و من از طریق او سیانور دریافت کردم و در حقیقت مسئول ما شناخته می‌شد، مسئول از لحاظ تشکیلاتی شناخته می‌شد، او به گنبد می‌رود و یک سلسله افرادی که هوادار سازمان فدایی بودند را در گنبد شروع می‌کند به جمع‌آوری کردن و در حقیقت سازمان دادن. در همین زمان در گنبد قابوس در میان ترکمن‌ها مسئله زمین پیش می‌آید، دشت گرگان و غیره و مسئله تقسیم زمین، چون بعضی از این مالکین هم فرارکرده بودند و دهقانان آنجا در حقیقت در این دوران می‌خواستند اراضی را به تملک خودشان در بیاورند و این اراضی را به دولت جمهوری اسلامی ندهند و نسبت به دولت جمهوری اسلامی همچنین در این دوران بدبین بودند. اینها شروع به ساختن شوراهای ده می‌کنند و کم‌کم شروع می‌کنند به اینکه اراضی را بطور مشترک یعنی مشاع بین خودشان بکارند و محصول اینها را بین خودشان تقسیم بکنند. این شوراهای ده در حقیقت تجربه‌ای بوده که خود ترکمن‌ها در قرن نوزده داشته، یعنی با سبک قرن نوزده شورای ترکمن آق سفال و غیره و غیره یک سلسله شوراهای ده در این زمان شکل می‌گیرد. این شوراهای ده به سرعت گسترده می‌شود و درجاهای مختلف ترکمن‌ها شروع می‌کنند، نه اینکه زمین‌ها را بین خودشان تقسیم بکنند قطعه قطعه بکنند، زمین‌ها را بطور مشترک بکارند و محصول آن را تقسیم بکنند. در این زمان بنابراین شروع می‌کنند به اینکه چون می‌فهمند سازمان فدایی هم سازمانی است که از انقلاب دفاع می‌کند و از دهاقین دفاع می‌کند و از ترکمن‌ها دفاع می‌کند با سازمان فدایی ارتباط می‌گیرند. دهاقین می‌آیند و مشکلات دهِ خودشان را با افراد فدایی در میان می‌گذارند و در حقیقت ستاد سازمان صرفاً یک ستاد تشکیلاتی دیگر نیست بلکه ستاد دهقانی هم است و دهقانان در آنجا می‌آیند و مسائل خودشان را مورد شور و غیره و غیره می‌گذارند و می‌خواهند از این دستاوردی که در این دوران پیدا کردند دفاع کنند. در همین دوران افرادی که با سازمان فدایی درارتباط بودند و خودشان هم ترکمن بودند به دهاقین در این امر کمک می‌کنند ولی اینکه سازمان فدایی یعنی بدنه اصلی سازمان فدایی یک سیاستهای روشنی در مورد مسائل ترکمن صحرا داشته باشد و بخواهد از این سیاست‌ها بهره برداری بکند مطلقا ” در این دوران نبود. من هم در این دوران در تمام جلسات رهبری شرکت داشتم و بنابراین بعد از قیام، من در تمام جلسات رهبری شرکت داشتم و می‌توانم در حقیقت در موردشان خیلی دقیق قضارت بکنم.

س – چه کسانی در جلسات رهبری شرکت می‌کردند؟

ج – می‌دانید جلسات رهبری بعد از قیام به این شکل درآمد که همان رهبری که سازمان فدایی تا قبل از قیام داشت یعنی آن سه نفر همراه فرخ نگهدار و فردی به نام خسرو یا ماشاء‌الله با همدیگر آن جلسه مخفیِ‌شان را ادامه می‌دادند.

س – این دو تا اسم متعلق به یک نفر آدم است، هم خسرو و هم ماشاء‌الله؟

ج – بله. ولی از آنجا که این جلسه نقش چندانی نمی‌توانست برای مسائل مختلفی که در سطح کشوری مطرح بود ایفا بکند بنابراین تصمیم گرفتندکه یک جلسه بزرگتری را بسازنند وگرچه نمی‌خواستند به این جلسه رسمیت بدهند به خاطر اینکه موقعیت خودشان در خطر می‌افتاد ولی درحقیقت این جلسه بزرگتر جلسه رهبری مسائل مختلف بود که تشکیلات با آنها روبرو بود. و این جلسه بزرگتر به اصطلاح افرادی را بیشتر از این چند نفر دعوت می‌کردند و این افراد از جمله همان ۵ نفر بودند، من بودم و فردی به نام حیدر بود، علی کشتگر بود مهدی سامع بود، امیر بود و غیره و غیره و چون ما همه را با اسم‌های کوچک می‌شناختیم تعداد زیادتری بودند در حدود مثلاً ۱۵ نفر. اینها در حقیقت تصمیم‌گیری در مورد مسائل مختلف ترکمن صحرا می‌کردند، جمشید طاهری‌پور هم بود.

در این دوران که خوب در گنبد این اتفاقات داشت می‌افتاد و سازمان فدایی هم مطلقاً از مسائلی که دارد در ترکمن صحرا اتفاق می‌افتاد اطلاع ندارد یعنی در موردشان در حقیقت یک برنامه روشنی ندارد که می‌خواهد در ترکمن صحرا چه مسائلی را پیش ببرد، چکار می‌خواهد بکند، چشم اندازش با مسائل ترکمن صحرا چیست؟ مشکلاتی را که خواهد آفرید کدام هستند و آیا در حقیقت این سازمان از ترکمن‌ها در مقابل مالكین و دولت دفاع خواهد کرد یا نه؟ این مسائل هیچ کدام مورد بحث قرار نگرفته بود بنابراین بطور خودانگیخته برخی از عناصر فدایی همراه با ترکمن‌ها در حقیقت به ساختن شوراها و به حل مسئله زمین پرداخته بودند. تا اینکه یک روز یک اتفاقی می‌افتد و آن روز درحقیقت حمله پاسداران به ستاد ترکمن صحرا است به ستاد فدایی است. در همان ساعت اول هاشم که تنها نماینده سازمان درترکمن صحرا بود همراه با برخی از عناصر فدایی دستگیر می‌شود و اینها را به پادگان ارتش می‌برند. بنابراین در این دوران ارتباط خود ترکمن‌ها با سازمان فدایی مطلقاً قطع است چون فقط یک نماینده داشت. بنابراین خود ترکمن‌ها که البته از پیش توسط سازمان برنامه دفاعی ریخته بودند شروع به سنگر بندی و مقاومت می‌کنند و این مقاومت مقاومت خالصاً ترکمن‌ها بود. اما در این دوران چه اتفاقاتی می‌افتد؟ این اتفاق را من می‌توانم توسط یک صحنه برای شما شرح بدهم و آن عبارت از این بود که یک جلسه‌ای ما داشتم که در آن من بودم، جمشید طاهری‌پور بود، فرخ نگهدار بود، علی کشتگر بود، اشرف دهقانی بود و احتمالاً یکی دو نفر دیگر، که تلفن زنگ می‌زند و خبر می‌دهد که در ترکمن صحرا این اتفاق افتاده است، پاسداران حمله کردند و آیت‌الله خمینی قراراست که یک اطلاعیه‌ای صادرکند علیه سازمان فدایی و حزب‌اللهی‌ها هم در خیابانهای تهران علیه فدایی‌ها شعار می‌دهند. سازمان فدایی تازه امروز با مسئله ترکمن صحرا روبرو می‌شود، تا حالا همینطور خیلی شوخی شوخی بود، امروز تازه یک چیزی به نام مسئله ترکمن صحرا وجود دارد و حالا باید بیاید و به این مسئله پاسخ بدهد. همچنین خبرداده می‌شود که آیت‌الله طالقانی خیلی سخت از سازمان فدایی دلگیر است و قرار است که علیه آن اعلامیه صادر بکند. فرخ نگهدار به آیت‌الله طالقانی تلفن می‌زند. گوشی تلفن، شخصی که امروز هم با مجاهدین است بر می‌دارد به نام شانه‌چی که پدر چندین فرزند بوده که همه بچه‌هایش کشته شدند. با شانه‌چی تماس می‌گیرد و شانه‌چی می‌گوید که شما خیانت کردید، آیت‌الله طالقانی می‌گویند که شما خیانت به اسلام کردید، خیانت به حکومت کردید، با این کارهایی که انجام می‌دهید خیانت به انقلاب کردید و بنابراین آیت‌الله طالقانی حاضر به جواب دادن به شما نیست. کسانی که در آن جلسه بودند یعنی از جمله فرخ نگهدار و از جمله خود کشتگر درحقیقت خیلی از این وضع پریشان می‌شوند. اینها نمی‌خواستند ارتباطات خودشان را با حکومت قطع بکنند و فرخ نگهدار با دکتر یزدی ارتباط خودش را هنوز حفظ کرده بود و بنابراین سازمان نمی‌خواست که یک موضعی علیه دولت بازرگان بگیرد یا علیه آیت‌الله خمینی در این دوران بگیرد. بنابراین مسئله ترکمن صجرا یک مسئله‌ای بود که احتمال داشت تمام رشته‌ها را برای اینکار پنبه بکند. اینها چندین پیشنهاد کردند: یک پیشنهاد عبارت از این بود که ما اعلامیه صادر بکنیم قبل از اینکه دولت اعلامیه صادر بکند و بگوییم هاشم که مسئول فدایی در ترکمن صحرا بوده خودش خودسرانه این کار را کرده و باید اصلاً از سازمان فدایی او را اخراج بکنیم و بنابراین تا یکی دو هفته مسئله اخراج هاشم از سازمان فدایی در این دوران مطرح بود. بنابراین می‌بینیم که چقدر اینها از مسئله پرت بودند. همچنین برویم با دولت موقت تماس بگیریم و در حقیقت ببینیم که چه راه حلی را ما می‌توانیم برای اینکار اتخاذ بکنیم. بنابراین با دکتر یزدی تماس می‌گیرند و شروع به تماس با دولت موقت بازرگان می‌كنند و به دولت موقت بازرگان می‌گویند که ما حاضریم هر امتیازی را که شما بخواهید در مسئله ترکمن صحرا به شما بدهیم و بنابراین حاضریم تمام حسن نیت خودمان را در ربط با دولت موقت علیه ترکمن‌ها به شما نشان بدهیم، هرحسن نیتی که شما می‌خواهید. طبق مذاکراتی که اینها انجام می‌دهند قرار می‌شود که یک هیاتی از طرف دولت به ترکمن صحرا اعزام بشود که در این هیات دولت چند نفر از عناصر دولت موقت در آن شرکت داشته باشند و چند نفر هم از سازمان فدایی که این چند نفر هم انتخاب می‌شوند که از جمله عبارت هستند از مهدی سامع، اشرف دهقانی، محسن شانه‌چی که پسر همین شانه‌چی است که اخیراً کشته شد، و اینها انتخاب می‌شوند که به ترکمن صحرا بروند و بین دو طرف آتش بس را برقرار بکنند و مسئله زمین را توسط دولت موقت حل بکنند. بنابراین این هیات به ترکمن صحرا می‌رود و شروع می‌کنند در حقیقت با دو طرف هم با پاسداران و هم با ترکمن‌ها مذاکره کردن. سازمان فدایی به ترکمن‌ها می‌گوید که ما به شما دستور می‌دهیم که شما سلاح‌هایتان را زمین بگذارید و مسئله را از طریق دولت موقت ما به پیش ببریم. همچنین اعضای دولت موقت سعی می‌کنند که پاسداران را از جنگ بیرون بکشند و در این کار موفق می‌شوند. هنگامی که در این کار موفق می‌شوند مسئله‌ای که باقی می‌ماند عبارت از این است که کل هواداران چپ، و كل کسانی که بودند همه ازترکمن‌ها در مقابل جمهوری اسلامی دفاع می‌کردند و سازمان هم در برنامه سیاسی خودش حل مسئله زمین به نفع دهقانان را مطرح کرده بود. بنابراین در این دوره اینها بدون اینکه هاشم را اخراج کرده باشند و بدون اینکه افراد بدانند که یک چنین هیات دولتی را خود فدایی‌ها هم در آن شرکت کردند و به ترکمن صحرا رفتند و این کارها را کردند، چون اعضاء سازمان فدایی از این جزئیات که خبر نداشتند، بنابراین وقتی که اوضاع خوابید می‌توانستند بگویند که ما هنوز هم ازترکمن‌ها دفاع می‌کنیم و بنابراین در مصاحبه‌ای که کشتگر با خبرنگاران خارجی در آن زمان بعمل آورد گفت ” ما در کنار ترکمن‌ها ایستاده ایم”. بعد از ختم غائله، و “ما درکنار ترکمن‌ها تا آخرین قطره خون خواهیم ایستاد.” ترکمن‌ها هم فکر می‌کردند که سازمان فدایی درکنار اینها علیه دولت موقت ایستاده است و یک توهم دوجانبه در این زمینه وجود داشت. سازمان فدائی می‌خواست موقعیت خودش را هم بعنوان سازمانی که مدافع دهقانان و کارگران است حفظ بکند و هم نمی‌خواست موقعیت خودش به مثابه یک نیرویی که می‌خواست از لحاظ سازمانی زیر ضربه برود نگه بدارد، این بود نقشی را که سازمان فدایی در ترکمن صحرا ایفا کرد.

س – سازمان فدایی خلق در جبهه دموکراتیک ملی هم شرکتی داشت؟

ج – در آن زمان آن فردی را که دستگیركردند و اعدامش کردند…

س – شكرالله پاکنژاد؟

ج – بله شکرالله پاکنژاد. شکرالله پاکنژاد در حقیقت با فرخ نگهدار تماس می‌گرفت و پیشنهادی که به فرخ نگهدار کرده بود عبارت از این بود که در حقیقت ما یک جبهه‌ای می‌خواهیم درست کنیم که از طریق این جبهه که یک اعتباری را داشته باشد که به هیچ چیز نچسبانند، بتوانیم افرادی را مانند آیت‌الله طالقانی و غیره دارند، سازمان فدائی و سازمان مجاهد را به همدیگر نزدیک کنیم و در حقیقت، از این طریق یک قطب قوی درست کنیم. شکرالله پاکنژاد اصلاً با خود فرخ نگهدار این مطلب را مطرح کرده بود که خود نیرویی به نام نیروی جبهه دموکراتیک مطرح نیست بلکه به خاطر وظایفی که ما در این دوران داریم اهمیت را در این می‌بینیم که این دو سازمان بسیار قوی که در سطح جامعه وجود دارند یعنی مجاهدین و سازمان فدایی با همدیگر یکی بشوند و همراه این یکی شدن عناصر و افراد دیگری هم از جاهای مختلف در حقیقت بیایند و به این سازمان بپیوندند. این چیزی بود که به فرخ نگهدار گفته می‌شد و فرخ نگهدار در آن جلسه رهبری یا ۱۵ نفره مطرح می‌کرد.

س- که شما در آن شرکت داشتید.

ج – بله شرکت داشتم. توجه می‌فرمایید.

س – عکس‌العمل شما نسبت به این پیشنهاد چه بود؟

ج – حقیقتش من اصلاً اطلاعی نداشتم از آنجا که من نمی‌شناختم که اوضاع از چه قرار است.

س – شکرالله پاکنژاد را که شما قاعدتاً باید می‌شناختید.

ج – شکرالله پاکنژاد را من می‌شناختم ولی از این برنامه سیاسی که به این شکل مطرح شده بود و اصلاً روی کاغذ نیامده بود، دلائلش، ضرورت‌هایش چیست و غیره وغیره ما هیچ اطلاعی در آن زمان نداشتیم و من در تصمیم‌گیری این جریان مطلقاً شرکتی نداشتم.

س – تصمیم‌گیری چگونه بود؟ موافق بود؟ مخالف بود؟

ج – ما پیشنهادی را که می‌دادیم عبارت از این بود که در حقیقت ما می‌توانیم یک سلسله از اقدامات مشترکی را در این دوران انجام بدهیم منتها به همین دلیل تصمیم گرفته شد که اولین اقدام مشترک را از طریق سالروز دکتر مصدق انجام بدهیم. سالروز مصدق که در روز ۱۴ اسفند که برگزار می‌شد در آن روز طبق همین تصمیمی که فرخ نگهدار گفته بود یعنی همکاری مجاهدین و فدائیان و از جمله افرادی مانند متین دفتری و آیت‌الله طالقانی که در آن روز در خانه دکتر مصدق در احمد‌آباد در حقیقت مهمترین سخنرانی گذاشته شد که علی کشتگر از طرف سازمان فدایی سخنرانی کرد و یک نفر از طرف سازمان مجاهدین سخنرانی کرد.

س ۔ مسعود رجوی؟

ج – بله و همچنین آیت‌الله طالقانی. یک چنین کاری را انجام دادند و این درحقیقت این روحیه را تقویت کرد که می‌تواند یک چنین جبهه‌ای را شکل بدهد و پیش ببرد. همچنین سازمان فدایی در یک سلسله از تصمیم‌گیری‌های بعد از این هم شرکت می‌کرد. اما ما باید بدانیم که در این دوره اولاً حزب توده مخالف یک چنین اقدامی بود و این روی تصمیماتی که فرخ نگهدار می‌گرفت تأثیر می‌گذاشت، به احتمال زیاد من فکر می‌کنم در این زمینه، و تمام این تصمیماتی را که در رابطه با مجاهدین و در رابطه با جبهه دموکراتیک ملی و غیره و غیره می‌گرفتند از سطح حرف فراتر نمی‌رفت.

س – با این ترتیب که شما راجع به فرخ نگهدار و کشتگر صحبت می‌کنید انگار که این افراد جزو رهبران طراز اول و مطلق سازمان فدایی خلق در آن دوره بودند.

ج – در حقیقت اگر ما صحبت بکنیم رهبر طراز اول و مطلق سازمان در آن دوره فرخ نگهدار بود و علی کشتگر نبود. علی کشتگر برای اینکه اولاً زبان انگلیسی خوب می‌دانست و ثانیاً می‌توانست اعلامیه خوب بنویسد. ولی فرخ نگهدار درحقیقت نقش اصلی را در کلیه سیاست‌های سازمان در آن دوران داشت و کلیه مخالفینی هم که در درون سازمان وجود داشتند به طریقی کنار گذاشته می‌شدند و تمام باندی را که در زندان ساخته بود، تمام باند اطراف خودش را آورده بود در تشکیلات و در مقام‌ها و در رئوس اصلی گذاشته بود، در شهرستانها و تمام کسان دیگری که از زندان بیرون آمده بودند و همچنین فدایی بودند اینها را در سطوح بسیار پایین‌تری می‌گذاشت.

س – قبل از اینکه سوال دیگری بکنم می‌خواهم که جریان جبهه دموکراتیک ملی را تمام بکنیم. بنابراین سازمان چریک‌های فدایی خلق هیچ وقت به طور موثر در جبهه دموکراتیک ملی شرکت نداشت.

ج – نخیر، فقط در ۱۴ اسفند.

س – سوال دیگر من مربوط به انشعاب اشرف دهقانی است. اشرف دهقانی تا چه تاریخی با سازمان فدایی باقی ماند و جریان انشعاب چگونه بود؟

ج – اشرف دهقانی در حقیقت گفتم که در آن ماجرای گنبد که اتفاق افتاده بود اشرف دهقانی خودش یکی از اعضای هیئت دولت موقت بود که به ترکمن صحرا اعزام شد. همراه با مهدی سامع و محسن شانه‌چی. بعد از این در یک جلسه دیگر در درون سازمان شرکت کرد و گزارش جریان گنبد را داد. در همان جلسه رهبری شرکت کرد و گفت که در ترکمن صحرا چه کارهایی را کردند. منتهى اشرف دهقانی جدا از سازمان با افراد دیگری در تماس بود از جمله حرمتی‌پور و یک سلسله از افرادی که همراه اینها بودند.

س – آقای محفوظی، حرمتی‌پور چه کسی بود؟

ج – حرمتی‌پور یکی از افرادی بود که سازمان فدایی به عنوان مسئول سازمان به خارج فرستاده بود منتها بر سر اختلافاتی که با سازمان پیدا کرده بودند در حقیقت تقریباً کنار گذاشته شده بود.

س – این اختلافات بر مبنایی بود؟

ج – این اختلافات در دوره اول اگر من به شما بگویم، در دوره قبل از ۱۳۵۵ یعنی در دوره حمید اشرف آغاز می‌شود که حرمتی‌پور با حمید اشرف یک سلسله از نامه‌هایی را رد و بدل می‌کنند. حرمتی‌پور یک سلسله از نظراتی را که بیشتر به گروه رهایی داشت درحقیقت در اینطور چیزها ارائه می‌داد و بنابراین اختلافات در همان دوران ریخته شده بود. دوره بعد که سازمان فدایی می‌آید و نقطه نظرات بیژن جزنی را مطرح می‌کند، حرمتی‌پور و اشرف دهقانی یک کتابی در خارج بیرون می‌دهند به نام “درباره شرایط عینی انقلاب” و در آن کتاب نقطه نظرات بیژن جزنی را مورد انتقاد قرار می‌دهند و از جمله سازمان را مورد انتقاد قرار می‌دهند. منتها از آنجا که اشرف دهقانی هنوز اعتبار و محبوبیتی داشت سازمان با او هنوز یک سلسله از ارتباطات خودش را حفظ کرده بود گرچه هنوز هیچ مسئولیتی به او نداده بود و فقط در جریان ترکمن صحرا از او استفاده کرد، توجه می‌کنید؟ ولی هیچ مسئولیت تشکیلاتی به او نداده بود یعنی هنوز وضع تشکیلاتی‌اش در ربط با سازمان ناروشن مانده بود. در این دوران از آنجا که سازمان نمی‌خواست اینها را وارد تشکیلات بکند، افرادی مثل حرمتی‌پور و کسانی هم که دور و بر حرمتی‌پور بودند و اشرف دهقانی هم این را می‌دانست که یک چنین جریانی هست و فقط سازمان می‌خواست به او یک نقشی بدهد و از اعتبار او استفاده بکند، اشرف دهقانی جانب آنها را گرفت و با سازمان قطع رابطه کرد. اول یک مصاحبه‌ای منتشر کرد و بعد از مصاحبه هم دیگر تشکیلات خودشان را ایجاد کردند.

س- پس بنابراین اصل اختلاف ایشان از سر جریان گنبد و این حرف‌ها بود با سازمان، بله؟ ولی ایشان هیچ وقت در واقع عضویت سازمان را به آن شکل نداشت.

ج – بله.

س – منظور من این است که جریان گنبد باعث شد که ایشان یک شرکتی کردند. بنابراین این مسئله انشعاب ایشان از سازمان فدایی خلق اساس و پایه‌ای نداشته است؟

ج – بله.

س – در جریان گروگانگیری سازمان چریک‌های فدایی خلق شدیداً طرفدار این کار بود و مرتب آنجا میتینگ می‌دادند، این مسئله چگونه در داخل سازمان مطرح می‌شد و توجیه می‌شد؟

ج – این را ما می‌باید در حقیقت به قبل از جریان گروگانگیری برویم تا بفهمیم که در دوران گروگانگیری چه اتفاقی افتاد. در همان دورانی که قیام صورت گرفت در درون سازمان این موضوع مطرح شد که این دولت حالا چیست؟ و این دولتی که بر سر کار آمده است چگونه دولتی است؟ یک نظریه که فرخ نگهدار از آن دفاع می‌کرد عبارت از این بود که این دولت یک دولت ملی است و انقلاب دموکراتیک ملی انجام شده است و این دولت یک دولت ملی است و ما می‌باید در حقیقت سعی بکنیم که این دولت را تصحیح بکنیم و گرچه نقش خودمان را به عنوان یک سازمان مستقل چپ ایفا بکنیم. یک نقطه نظری بود که در حقیقت می‌شود گفت یکی از نقطه نظرات متنوع حزب توده بود منتها آن صراحت آشکار حزب توده را نداشت. منتها در درون سازمان فدایی همچنین یک مسئله دیگری مطرح بود و آنها می‌دانستند که افرادی که به سمت سازمان فدایی به عنوان افراد چپ آمده بودند، چه دانشجویان و چه محصلین و چه بخش‌های دیگر از جامعه، نقطه نظرات رادیکال‌تر و افراطی‌تری راجع به این مسئله داشتند. در مسئله ترکمن صحرا این خودش را به طور عیان نشان داد. نشان داد که کسانی که از ترکمن صحرا به سمت سازمان فدایی آمدند از سازمان فدایی نمی‌خواهند که برایشان تحلیل دولت را بکند، آنها می‌خواهند که این سازمان از یک سلسله مطالبات دفاع بکند. همچنین در زمینه کارگری و غیره و غیره هم این مسئله مطرح بود و در زمینه دانشگاه هم این مسئله مطرح بود.

از آنجا که رهبری سازمان در این زمینه بسیار ضعیف بود که این نقطه نظر خودش را به پیش بیرد که این دولت یک دولت ملی است و بنابراین نوعی انگ توده‌ایسیم به آن می‌خورد یک مسئله دیگری را توسط فرخ نگهدار اینها در درون سازمان اشاعه دادند و آن مسئله عبارت از این بود که آقا ما می‌باید گذشته را مورد انتقاد قرار بدهیم و این مبارزه مسلحانه‌ای که در گذشته صورت گرفته این می‌باید مورد انتقاد قرار بگیرد، نقطه نظرات بیژن جزنی، نقطه نظرات احمدزاده و گفته بشود که این نقطه نظرات یک نقطه نظرات پوپولیستی است ومی‌باید در حقیقت ما در درون طبقه کارگر کار می‌کردیم تا اینکه این نقطه نظرات آتوپیستی را در آن دوران پیش می‌بردیم و بدین وسیله در حقیقت سعی می‌کنند که نقطه نظرات خودشان را در مورد دولت از طریق این مسئله توجیه بکنند.

بنابراین اگر تمام دعوای داخلی سازمان را در آن دوران ما بخواهیم خلاصه بکنیم بر سر این مسئله بود که آیا گذشته درست بود یا گذشته درست نبود؟ آیا مبارزه مسلحانه‌ای می‌بایست صورت می‌گرفت یا مبارزه مسلحانه‌ای بایستی صورت نمی‌گرفت. در حول این مسئله یک مسئله دیگری هم که گفتم مطرح شد. کسانی که مخالف دولت موجود بودند، مخالف دولت اسلامی بودند، مخالف خمینی و غیره و غیره بودند مطرح می‌کردند که آقا مسئله اساسی برای ما در این دوران عبا رت از این نیست که گذشته درست بوده یا نه بلکه مسئله عبارت از این است که ما روش خودمان را نسبت به دولت موجود روشن بکنیم.

اینها در حقیقت عناصر مختلفی را می‌ساختند که ممکن بود یک عده گذشته را بپذیرند توی اینها و یک عده گذشته را نپذیرند.

ما در جلسه رهبری سازمان این بحث را پیش بردیم که ما در حقیقت می‌باید یک برنامه‌ای نسبت به دولت موجود داشته باشیم. در آن دوران ما یک برنامه‌ای را تهیه کردیم و این برنامه در رهبری سازمان اکثریت را بدست آورد… که دولت ملی نیست و بنابراین ما می‌بایستی روش قاطعی را نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ بکنیم. هنگامی که این اکثریت به دست آمد و بنابراین فرخ نگهدار در اقلیت قرارگرفت اینها شروع کردند این بحثها را مطلقاً خواباندن و در حقیقت در این دوران شروع کردند به پایه‌ریزی خودشان در تشکیلات. یک تصفیه را در سطوح عمومی شروع کردند و سعی کردند که خودشان را در تشکیلات سازمان فدایی استوار بکنند.

بعد از مدتی یک پلنوم کوچکی در درون سازمان فدایی گذاشته شد که در این پلنوم باز هم بر سر مسئله دولت و بر سر مسئله گذشته بحث صورت گرفت و در این پلنوم افراد به دو بخش شدند. یک بخشی به اصطلاح شدند اقلیت و بخشی اکثریت که فرخ نگهدار در این کنگره اکثریت را به دست آورد چون قبلاً پایه تشکیلات را ریخته بود و توانستند با متمرکز کردن خودشان روی گذشته که اشتباه بوده اکثریت را در این پلنوم کسب بکنند. با کسب کردن اکثریت در پلنوم اینها اهرمهای تشكیلاتی را به طور کامل در دستشان گرفتند. اقلیتی که در این کنگره درحقیقت شکل گرفته بود این اقلیت تقریباً غیرفعال شد و اقلیت تصمیم گرفت که بنشینند و یک برنامه روشنی را برای خودشان بریزند، در مورد دولت، در مورد گذشته وغیره. و این اقلیت به مثابه جناح ایدئولوژیک اقلیت در درون سازمان فدایی دراین دوران خوانده می‌شد.

س – من به آن جریان می‌رسم. آیا گزارش جریان این پلنوم بود که بعداً در روزنامه حزب توده منتشر شد؟ این موضوع حقیقت دارد؟ منظورم آن جریانی است که در روزنامه‌های حزب توده منتشر شد راجع به گزارش این پلنوم. آیا آن گزارش حقیقت دا شت؟

ج – بله یکی از گزارش‌ها حقیقت داشت.

س- تا آنجایی که شما به یاد می‌آورید این گزارش را چه کسی از سازمان چریک‌های فدایی خلق دراختیار حزب توده گذاشته بود؟ همین گروه فرخ نگهدار بودند؟

ج – همین گروه فرخ نگهدار اکثراً با حزب توده ارتباط داشتند. من می‌خواهم بگویم که هنگامی که ماجرای گروگانگیری سفارت اتفاق افتاده بود در حقیقت اقلیتی که در این پلنوم وجود داشت و معتقد بود که دولت غیر ملی است دیگر غیرفعال شده بود و این فرخ نگهدار و غیره در حقیقت تمام سیاست‌های تشکیلات را در دست خودشان داشتند. هم اهرم‌ها را و هم اینکه سیاست را پیش ببرند. بنابراین در آن دوران این‌ها بودند که با مسئله سفارت آمریکا برخورد کردند.

س- آقای محفوظی، این اصطلاح گروه اقلیت گروه اکثریت از نظر کمی هم در واقع مفهومی دارد؟ یعنی در واقع گروه اکثریت به این علت اکثریت خوانده شد که اکثریت اعضاء و كادرها با آنها بودند؟

ج – اکثریت در پلنوم با آنها بود.

س – ولی نه در سازمان و تشكیلات؟

ج – نه درکل کسانی که سازمان فدایی را می‌ساختند. چون فرخ نگهدار اینها یک حقه خیلی خوبی زدند بعد از قیام. آنها بدون اینکه روشن باشد در حقیقت چه کسی عضو است و چه کسی عضو نیست شروع کردند به همه مسئولیت‌هایی دادن. مثلاً من مسئول سازمان سیاسی سازمان پیشگام شدم. فلانی مسئول فلان جا شد و مسئول فلان کار شد. در یک دوره شروع کردند ولی این مسئولیت‌ها را تثبیت نکردند یعنی رسمیت به این مسئولیت‌ها نبخشیدند. تا اینکه در دوره‌ای شناخته شد هر کسی متمایل به کدام طرز فکراست در آن دوران بود که در حقیقت شروع کردند به رسمی کردن آن، دورانی که شروع به تصفیه کردن در درون تشکیلات کردند. یعنی می‌شود گفت ازتیرماه سال ۱۳۵۸ اینها تصفیه تشکیلات را کم‌کم آغاز کردند و در حقیقت به مسئولیت‌ها، به اعضاء و به کادرها رسمیت بخشیدند. بنابراین خیلی کسانی که ممکن بود پانزده سال با سازمان فدایی کار کرده باشند طبق به اصطلاح قاعده جدید رسماً دیگر عضو نباشند.

س – کنارگذاشته شدند.

ج۔ بله کنار گذاشته شدند. از جمله کسانی که در این دوران کنار گذاشته شد فردی بود به نام مهدی سامع که از دوران اولیه تشکیلات فدایی تا آخر با سازمان فدایی بوده ولی به وسیله همین رقابت‌هایی که فرخ نگهدار می‌خواست پایه خودش را در تشکیلات استوار بکند کنار گذاشته شدند.

س- شما هم کنارگذاشته شدید؟

ج – من هم یکی از آن کنار گذاشته شدگان در آن دوران بودم.

س – قبل از اینکه برسیم به این جریان گروگانگیری که شما زمینه‌اش را توضیح دادید و فراهم کردید لطفاً برای ما توضیح بدهید که سازمان پیشگام چه بود که شما مسئول آن بودید؟

ج – سازمان پیشگام چگونه شکل گرفت؟ من یک نکته‌ای را در آن بخش اول اشاره کردم و گفتم که همین باند فرخ نگهدار قبل از قیام با بخشی از دانشجویان دانشکده فنی در تماس بود و این دانشجویان دانشکده فنی در حقیقت کسانی بودند که آن میتینگ ۱۹ بهمن و تظاهرات ۲۱ بهمن را در حقیقت سازماندهی کردند. اینها کسانی بودند که وقتی قیام صورت گرفت و دانشکده فنی تصفیه شد یکی از رفقای فدایی به نام خسرو یا ماشاءالله با من تماس گرفت و گفت اینها دانشجویان خیلی خوبی هستند و تو با این‌ها کار سیاسی بکن. من هر شب شروع کردم یک آموزش سیاسی برای اینها گذاشتن در مورد اینکه نحوه برخورد به دولت چگونه باید باشد، یک انقلاب اجتماعی چیست، یک انقلاب سیاسی چیست و غیره را با اینها صحبت می‌کردم. منتها اینها با یک مشکل بسیار اساسی برخورد کرده بودند و آن این بود که هنگامی که اینها با فرخ نگهدار و غیره در سر کلاس‌های آنها حاضر می‌شدند یک حرفی می‌شنیدند و وقتی در سر کلاس‌های ما حاضر می‌شدند یک حرف دیگر می‌شنیدند و بنابراین توی خود این افراد یک دوگانگی و یک دودستگی داشت ایجاد می‌شد.

این افراد با تصمیم سازمان و بدون اطلاع قبلی رهبری اصلی پیشگام را ساختند. این افرادی که قبل از قیام، هم با آنها تماس داشتند رهبری اصلی پیشگام را ساختند. بخشی از دانشکده را اینها تصرف کردند و در حقیقت سازمان پیشگام را اینها بنا کردند. سازمان پیشگام در دست اینها بود منتها این سازمان در هر دانشکده‌ای و در هر مدرسه عالی و غیره شکل می‌گرفت، توجه می‌کنید؟ ولی رهبران اصلی و گردانندگان اصلی اینها بودند. در این دوران تصمیم گرفته شد که یک سلسله جلسات منظمی برای مسئولین پیشگام بگذارند که من مسئول بودم که از لحاظ سیاسی با اینها شروع به بحث کردن کنم و همچنین تصمیم گرفته شد که اینها یک مجله‌ای در بیاورند که من هم به اصطلاح سردبیر این مجله شدم در صورتی که من دیگر در آن دوران دانشجو نبودم، پیشگام هم نبودم ولی مسئول پیشگام بودم. همچنین یکی از افرادی را از سازمان فدائی انتخاب کردند برای اینکه از لحاظ سازماندهی با اینها شروع به کار کردن بکند. اول خود فرخ نگهدار و ماشاء الله بود ولی بعداً یکی دیگر را فرستادند که از لحاظ تشکیلاتی با اینها شروع به کار کردن می‌کرد. در این دورانی که تشکیلات پیشگام بود فرخ نگهدار و آن باندش که در دوران سازمان بودند از آنجا که می‌دیدند که ما سیاست‌های اینها را اصلاً حاضر نیستیم در درون پیشگام پیش ببریم کم‌کم سعی کردند که ما را از درون پیشگام هم یک جوری تصفیه بکنند و تصفیه کردند. این شرح پیدایش پیشگام بود از طریق خود سازمان فدائی.

س – حالا دنبال همان مطلب گروگانگیری را بگیریم که داشتید به من می‌گفتید که نقش سازمان چریک‌های فدایی خلق در این گروگانگیری چه بود. همانطوری که گفتید اقلیت در واقع نقشی نداشت و کنار گذاشته شده بود و تصمیم‌گیری در دست اکثریت پلنوم بود.

ج – یعنی در دست کسانی بود که بعدها سازمان فدایی اکثریت را ساختند. اینها درحقیقت موقعیت بسیار مناسبی را دیدند برای اینکه تئوری دولت ملی خودشان را در حقیقت متحقق ببینند و بدین وسیله اقلیت را در آن پاس قرار بدهند. و در این دوران شروع کردند به همکاری با دولت یعنی در روزنامه کار و در اعلامیه‌هایی که در آن دوران می‌دادند شروع کردند به نحوی به دفاع از جمهوری اسلامی. ولی از آنجا که هنوز انشعابی در درون سازمان صورت نگرفته بود و هنوز علنی نشده بود اینها نمی‌توانستند کا ملاً موضع دفاع از جمهوری اسلامی را به طور کامل پیش ببرند و این امر با یک سلسله از مشکلاتی در درون خود تشکیلات فدایی روبرو می‌شد. بنابراین یک سلسله مقالاتی نوشتند درمورد خرده بورژوازی که به اصطلاح سه بینش از خرده بورژوازی وجود دارد که در روزنامه کار بود و این مقالاتی که سازمان فدایی در آن دوران می‌نوشت در حقیقت زمینه‌هایی بود که برای اینکه از لحاظ تئوری سازمان فدایی اکثریت را بسازند ولی همچنان طوری بود که رعایت این را می‌کردند که مبادا یک انشعاب زودرس از درون اینها را متلاشی بکند و به این دلیل کامل و به طورصریح در آنجا نوشته‌های خودشان را بیان نکردند.

س – شما از جریان آن مصاحبه با آقای بهشتی چه اطلاعاتی دارید؟ چگونه آن مصاحبه برگزار شد؟

ج – مصاحبه با آقای بهشتی هم در همین رابطه بود.

س – چه کسانی در آن مصاحبه با آقای بهشتی شرکت کردند؟

ج- دو نفر در این مصاحبه شرکت کردند.

س- چه کسانی بودند؟

ج – یکی فرخ نگهدار بود و دیگری مصطفی مدنی بود. در این مصاحبه این دو نفر شرکت کردند و می‌دانید که موضوع مصاحبه هم بیشتر یکی در مورد کردستان بود و یکی در مورد ترکمن صحرا. در آن دوران می‌دانید که حزب توده با بهشتی در تماس بود و حزب توده در حقیقت مقالاتی را هم که در آن زمان می‌نوشت بیشتر صرف این می‌کرد که سازمان فدایی را به این سمت بکشاند. از تمام مسایلی که در درون تشکیلات می‌گذشت با خبر بود و چون یک اقلیت غیرفعال و منفعلی در درون تشكیلات وجود داشت می‌خواستند این اقلیت را به طور منفعل به طور یک زائده کم‌کم کنار بگذارند و نمی‌خواستند به صورت یک انشعاب و این شکلی کنار گذاشته شوند.

س – و مسئله را مطرح کنند.

ج – بله مسئله را مطرح کنند. به این دلیل خود بهشتی و بخشی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در حقیقت بازوی نظامی حزب جمهوری اسلامی هم بود اینها پیشنهاد کردند که با سازمان فدایی در تماس باشند و این موضوع را مطرح کردند که اکثریت سازمان فدایی موافق این است که در حقیقت با جمهوری اسلامی کنار بیاید و موضع دفاع از جمهوری اسلامی را اتخاذ بکند. به این دلیل بهشتی کاری را که در آن دوران انجام داد عبارت از این بود که سازمان فدایی را فرا بخواند. مصطفى مدنی و فرخ نگهدار در آنجا حاضر شدند واین مصاحبه را انجام دادند که متن آن مصاحبه را برای استفاده تبلیغاتی خود بهشتی اینها چاپ کردند. منتها دراین چاپ یک حقه‌ای را زدند که هنوز هم این حقه انتشار پیدا نکرده است. و آن عبارت از این بود که جایی را که مصطفی مدنی صحبت کرده گذاشتند فرخ نگهدار و جایی را که فرخ نگهدار صحبت کرده گذاشتند مصطفی مدنی. در صورتی که مصطفی مدنی یک مقدار از موضع رادیکال‌تر نسبت به فرخ نگهدار با بهشتی صحبت کرده و این حتی باعث یک مقداری اعتبار برای فرخ نگهدار شد که موضع رادیکال تر از مصطفی مدنی در این مصاحبه داشته است.

این در درون تشکیلات این تاثیر را به طور کامل گذاشت و حتی بعداً هم خود تشکیلات حاضر به تکذیب این مسئله نشد. جریان مصاحبه با آقای بهشتی تا آخر هم ادامه پیدا کرد.

س- در این زمان رابطه ی شما به عنوان گروه اقلیت با اشرف دهقانی چه بود؟ اشرف دهقانی در آن موقع در کردستان بود؟

ج – بله.

س – شما به عنوان اقلیت هیچ ارتباطی با اشرف دهقانی داشتید؟

ج – ارتباطات ما در سطح بسیار محدودی با اشرف دهقانی بود. در حقیقت سازمان اقلیت رابطه چندانی با اشرف دهقانی نداشت به خاطر اینکه سازمان اقلیت در آن زمان اشرف دهقانی را هم مورد قبول قرار نمی‌داد.

س – بالاخره چگونه شد که قضیه به این صورت انشعاب اقلیت و اکثریت درآمد؟

ج – دراین دوران بخش اقلیت یک سلسله جلسات منظمی را در درون خودش گذاشت و شروع کردند در مورد دوئیت، درمورد گذشته، در مورد سیاست‌های خودشان برای ساختن جبهه، برای ساختن حزب موضع اتخاذ بکنند و شروع کردند به نوشتن اینها و منتظر بودند که این نوشته‌ها منتشر شود و در درون تشکیلات پخش شود و بعد هم در حقیقت انشعاب را عملی بکنند.

س- شما هم جزو این گروه بودید؟

ج – من دراین دوران از آنجا که یک رشته مسئولیت‌های زیادی در درون سازمان فدایی داشتم و از طریق سازمان فدایی کنار گذاشته شده بودم به دلیل اینکه در حقیقت اقلیت را بهتر از آنها می‌دانستم حاضر به کمک به اینها شدم. دو سه ماه اولیه من در بحث‌های اینها شرکت نداشتم ولی از آنجا که دیدم اینها محق‌تر هستند نسبت به آنها، من شروع به کمک به اینها کردم.

س – همکاری کردید.

ج – بله شروع به همکاری کردم. در این دوران این نوشته‌ها، این مواضع، روی کاغذ می‌آمد و هنگامی که موضع درباره دولت نوشته شد و این موضع به تشکیلات فرستاده شد تشکیلات حاضر به چاپ علنی موضع اقلیت سازمان فدایی نشد و مخالف این موضع‌گیری بود که اینها را ما در سطح علنی پخش بکنیم. اقلیت معتقد بود که ما به طور علنی تمام این مواضعُ در سطح جامعه پخش بکنیم. همین مسئله بهانه‌ای شد برای اینکه انشعاب صورت بگیرد و ناگهان روزنامه “کار” اقلیت درآمد به عنوان روزنامه کار سازمان فدایی و در حقیقت اعلام مواضع کرد و کاملاً جدا شدند و تشكیلات خاص خودشان را ساختند در این دوره. انشعاب به این شکل صورت گرفت.

س – آقای محفوظی سوالی که من دارم این است که یک سلسله مواضعی بود که حزب توده همیشه تا قبل از مرگ استالین می‌گرفت و طرفداری شدید از رفیق استالین و او را معمار نابغه کمونیسم معرفی می‌کرد. ولی خوب می‌دانید که بعد از جریان خروشچف جریان عوض شده بود. بعد دوباره سازمان چریک‌های فدایی خلق این مسئله را مطرح می‌کند و زمانی هم برای روز تولد استالین عکس استالین در صفحه اول روزنامه کار منتشر می‌شود. آیا این اشکالی، برخوردی با حزب توده ایجاد نمی‌کند بر سر این موضوع؟

ج – یعنی به ا صطلاح این سازمان گرایش به حزب توده داشته باشد؟

س – نخیر، یعنی در عین گرایشی که به حزب توده داشت یا رهبرانی که در رأس بودند و به حزب توده ]گرایش[ داشتند در عین حال تجلیل از استالین هم بکنند چون استالین برای حزب توده یک مسئله تمام شده بود. این در رابطه سازمان با حزب توده اشکالی ایجاد نمی‌کرد؟

ج – من فکر می‌کنم که اگر ما به همان دوره هم نگاه بکنیم حزب توده در خود ایران از آنجا که چپ ایران نسبت به مسائل مختلف بین‌المللی چندان آگاهی نداشت خود حزب توده هم در آن دوران از استالین به هیچ وجه انتقادی نمی‌کرد و اگر هم یادمان باشد در بعد از قیام “محاکمه بوخارین” را که در حقیقت خود استالینیست‌ها قبلاً چاپ کرده بودند را پخش کرد و یک رشته مقالاتی هم حزب توده در دفاع از استالین می‌نوشت. منتها چپ ایران، چپی که از زندان بیرون آمده و چپی که از اوضاع بین‌المللی خبر نداشت یعنی سازمان فدایی، سازمان پیکار و غیره همه مطلقاً استالینیست بودند.

س – حزب توده مواضع کنگره بیستم را قبول کرده بود. یعنی استالین زدایی را پذیرفته بود.

ج – حزب توده در حقیقت استالین زدایی را پذیرفته بود ولی مسئله در این دوران برای حزب توده اصلاً استالین نبود و هرگز مسئله استالین به آن شکل مطرح نشد.

س – یعنی می‌خواهید بفرمایید که اهمیتی نمی‌دادند اگر اینکه سازمان چریک‌ها طرفداری از استالین می‌کرد یا استالین را مطرح می‌کرد. مسئله این بود که به نحوی سازمان فدایی را به مسیر خودشان بکشانند حالا آن مسئله برای آنها اهمیتی نداشت، منظورتان این است؟

ج – بله مسئله استالین اصلاً مطرح نبود و حتی حزب توده وقتی این گرایش به استالین را در اینها می‌دید تشویق هم می‌کرد. توی خود مقالات حزب توده که در آن زمان نوشته شد حتى نقل قول از استالین می‌آورند. خود حزب توده می‌دانست که این‌ها چندان اطلاعی از اوضاع شوروی ندارند، از استالین ندارند. حزب توده این مسئله را واقف بود که اینها از مسائل مربوط به کنگره بیستم هم حتی دقیقاً اطلاع ندادند و استالینیسم اینها اتفاقاً نقطه مثبتی برای حزب توده همواره بوده است که بتواند از استالینیسم اینها برای بهره برداری آتی استفاده بکند. بنابراین اکثر این سازمان‌هایی که استالینیست بودند از جمله ” راه کارگر” خیلی از بخش‌هایشان به حزب توده می‌پیوستند. یعنی استالینیسم اینها یک نقطه قوتی برای پیوستن اینها به حزب توده بود. چه سازمان فدایی، چه سازمان پیکار، چه سازمان راه کارگر و غیره. تمام اینها در حقیقت به نوعی استالینیسم را می‌پذیرفتند. بعد از اینکه سازمان اکثریت ایجاد شد و همان متونی را که در حقیقت حزب توده در مورد تاریخ حزب کمونیست شوروی و غیره چاپ کرده بود اینها در اختیار سازمان اکثریت فدایی قرار گرفت و اینها از روی آن مطالعه می‌کردند. درست است که در توی آنها گفته شده بود که استالین کیش شخصیت داشت ولی از اول تا آخر در حقیقت تمام کارهای استالین مورد دفاع واقع شده بود. بنابراین این روحیه استالینیستی تا آخر در روحیه افراد حزب توده و در افراد سازمان فدایی باقی ماند. ولی سازمانهایی که در این دوران مخالف شدید حزب توده بودند مثل سازمان فدایی اقلیت و غیره اینها هم سازمان‌های مطلقاً استالینستی بودند و در این زمینه حتی افراط هم به کار می‌بردند. تمام مشکل و معضلی که ما از اول با این بچه‌ها داشتیم، چه قبل از انشعاب و چه بعد از انشعاب، این مخالفت ما با استالینیسم بود و این تا آخر نکته‌ای بود که حاضر به قبول یک چنین چیزی نبودند و هرگز نمی‌پذیرفتند چون رد استالینیسم را به مثابه رد مارکسیسم اینها می‌دیدند.

س – این تظاهر به طرفداری از استالین و در عین حال استدلال به اینکه این حکومت ملی است و بایستی از این حکومت دفاع کرد هرچند که مردم مذهبی هستند باید به این جریان احترام گذاشت و کوشش به اینکه سازمان را به طرف آن جریان بكشانند آیا هیچوقت در داخل سازمان تضادی ایجاد نمی‌کرد؟ یعنی این تضاد را افراد سازمان احساس نمی‌کردند؟

ج – کدام سازمان؟

س – سازمان چریکها.

ج – اکثریت یا اقلیت؟

س – لااقل در آن زمانی که با همدیگر بودند و هنوزجدا نشده بودند.

ج – در آن زمانی که با همدیگر بودند هیچکس هنوز در سازمان فدایی نمی‌دانست که استالین چه می‌گوید. استالین در حقیقت یک چهره‌ای شناخته شده که به قول آلبر ممی ما یک افسانه سازی از استالینیسم در ایران وجود دارد. استالین مردی است خشن، استالین مردی است قاطع در مقابل هرچیز، و استالین کسی است که در مقابل همه چیز سازش ناپذیر است. این در حقیقت چهره افسانه سازی شده‌ای از استالینیسم بود و خوب ممکن بود که این چهره با تمایل به اینکه با دولت سازش بکنیم و غیره در حقیقت یک مقدار در تناقض بیافتد. ولی در همان زمان حزب توده یک سلسله مقالاتی می‌نوشت و از استالین هم نقل قول می‌کرد که استالین هم گفته است که با اینها باید این کارها را هم انجام داد، باید با مذهبی‌ها هم این کارها را انجام داد، باید هوای بورژوازی را هم داشت و فلان را داشت.

س – لابد مطالب قسمت آخر سخنرانی‌اش در کنگره نوزده.

ج – بله. حتی از سال‌های ۱۹۲۰- ۱۹۳۰ می‌شد یک سلسله مثال‌هایی را آورد. در مورد همکاری‌اش با چیان کایچک و این کتاب‌ها هم توسط حزب توده چاپ و پخش می‌شد کتاب‌های استالین درمورد انقلاب چین که گفته بود با چیان کایچک ساخت، باید با حکومت گاندی ساخت.

س – شما بعداً به طور فعال در سازمان دادن گروه اقلیت شرکت کردید؟

ج – بله کاملاً.

س – تا چه تاریخی؟

ج – تا تاریخ اسفند ماه ۱۳۶۱.

س- شما می‌توانید برای ما یک مقداری توضیح بدهید که چگونه توانستید این سازمان را جمع و جور بکنید و حیاتش را در آن شرایط ادامه بدهید؟

ج – حقیقتش این است که من قبل از اینکه اصلاً سازمان اقلیت شکل بگیرد از آنجا که حاضر به کمک به سازمان فدایی شده بودم جدا از اینکه شروع به نوشتن یک سلسله مطالبی که مورد استفاده این سازمان قرار می‌گرفت کردم، شروع کردم به یک سلسله از ارتباطات چه در گیلان و چه در تهران و جاهای مختلف یک سلسله ارتباطاتی را شروع کردیم سازمان دادن و شروع کردیم به کارکردن با این افراد در جاهای مختلف که بخشی از اینها در حقیقت کسانی بودند که کمیته کارگری سازمان را ساختند، بخشی از اینها کسانی بودند که در حقیقت کمیته نظامی سازمان را ساختند، بخشی از اینها کسانی بودند که اتحادیه ملی سازمان را ساختند و غیره و غیره. که من در یکایک اینها نقش داشتم و در ساختن اینها فعال بودم. بنابراین وقتی که در سازمان انشعاب صورت گرفت و اقلیت از درون این انشعاب بیرون آمد در حقیقت این ارتباطات همه به صورت سازمان یافته جمع شدند ولی از سوی دیگر از آنجا که سازمان اقلیت یک موضع مخالفت با جمهوری اسلامی را می‌گرفت خیلی از کسانی را که تا آن زمان نسبت به سازمان فدایی داشتند بدبین می‌شدند و داشتند از این سازمان می‌بریدند و حاضر نبودند دیگر دنباله روی خمینی و غیره و غیره بشوند اینها هم به سمت سازمان اقلیت جذب شدند و بدین طریق سازمان اقلیت شکل گرفت و قوام پیدا کرد. ولی کوشش‌های فردی بسیاری از افراد هم در این زمینه موثر بود. مثلاً سازمان اقلیت یک فردی را به نام اسکندر به کردستان فرستاد همراه با امکانات و غیره.

س – برای چه کاری؟

ج – برای سازمان دادن شاخه کردستان.

اسکندر زمانی که وارد کردستان شد، از آنجا که سازمان فدایی با جمهوری اسلامی شروع به یک سلسله همکاری‌هایی کرده بود تمام کردها دیگر نسبت به فداییان بدبین شده بودند. اسکندر با شرکتی که در مبارزات و عملیات کردها می‌کرد توانست در حقیقت بخشی از این کردها را به سمت سازمان دوباره جلب بکند، بخشی از این فداییانی که از سازمان فدایی بریده بودند، اینها را دو مرتبه جمع وجور بکند و به سمت سازمان فدایی بکشاند. بدین شکل سازمان فدایی از این طریق دو مرتبه جان گرفت.

س- یعنی یک قسمت اعظم نیروهایش را از طریق کردستان جمع می‌کرد؟

ج – یک بخش در کردستان بود و یک بخش دیگرش در میان کارگران بود، بخش دیگر در میان دانشجویان بود. یعنی در جاهای مختلف نیروها به سمت سازمان فدایی آمدند، کسانی که مخالف دنباله روی از رژیم جمهوری اسلامی بودند به سمت سازمان فدایی گرد می‌آمدند.

س- چه جریانی باعث شد که دوباره در میان گروه اقلیت هم انشعاب دیگری صورت بگیرد؟ شما در این انشعاب هم شرکت داشتید؟

ج – بله.

س – موضوع این انشعاب بعدی چه بود؟

ج – ما در درون سازمان فدایی اقلیت وقتی شروع به کار کردیم، قبل از انشعاب اینها به ما گفتند، که آقا اختلاف نظراتی را که با ما دارید فعلاً این اختلاف نظرات را کنار بگذاریم برای اینکه مسئله مهم‌تر برای ما این است که این سازمان فدایی به طرف سازش‌کاری با جمهوری اسلامی دارد می‌رود و بنابراین مسئله این است که فعلاً نیروهای خودمان را در این سمت جذب بکنیم. من این ایده را پذیرفتم و با این ایده آمدم.

س – یعنی لبه تیز حمله را بگیریم به طرف جمهوری اسلامی و همکارانش؟

ج – بله لبه تیز حمله را بگیریم بطرف جمهوری اسلامی و همکارانش. ولی قرار بود که بعد از اینکه یک چنین کاری صورت می‌گیرد، سازمان فدایی شکل می‌گیرد ما واقعاً دست به یک بحث علنی در درون سازمان بزنیم و بنابراین سازمان یک شعاری می‌داد به نام “پیش به سوی مبارزه ایده‌ائولوژیک علنی” و قرار بود که ما یک مبارزه علنی در مورد مسایل مختلف را با همدیگر شروع کنیم و آن موقع نظرات خودمان را در حقیقت روشن بکنیم که اختلاف نظرات کجاست. ولی وقتی که سازمان شکل گرفت و انسجام پیدا کرد در این دوران هرگونه راه بحث‌های علنی دو مرتبه مسدود شد.

س- چه کسانی رهبران گروه اقلیت بودند؟ شما یکی از آنها نبودید؟

ج – من، یکی از آنها نبودم.

س- چطور شد که شما در تمامی این جریانات بودید ولی هیچوقت در موضع رهبری قرار نمی‌گرفتید؟

ج – به دلیل اینکه در حقیقت من همواره با سازمان فدایی با یک فاصله‌گزاری کار می‌کردم یعنی همواره در حقیقت اختلافات خودم را پنهان نمی‌کردم، توجه می‌کنید؟ و همواره در حقیقت یک نوع فاصله را در عین همکاری با این سازمان حفظ می‌کردم.

س – رهبران گروه اقلیت چه کسانی بودند؟

ج – از جمله یکی به نام هادی از آن سه نفر اولیه بعد از ۱۳۵۵ که صحبت کردم بود، از شاخه مشهد یكیش آمد این طرف و دو نفر رفتند آن طرف. مجید و یک نفر دیگر رفتند آن طرف و هادی آمد این طرف.

س- منظورتان از آن طرف اکثریت است؟

ج – بله اکثریت است. دیگری حیدر بود.

 

 

 

روایت کننده: آقای علیرضا محفوظی

تاریخ مصاحبه: هفتم آوریل ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس – فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاء الله صدقی

نوار شماره: ۳

…سوم رسول، چهارم اکبر، پنجم منصور، اینها رهبری اقلیت را در آن زمان می‌ساختند که بعد به آنها محسن شانه‌چی، کاظم و بعد هم نظام افزوده شدند. در این زمان رهبری اقلیت سعی می‌کرد که بر مبنای مخالفت با رژیم ارتجاعی خمینی یک استراتژی و تاکتیک معینی را در حقیقت اتخاذ بکند. منتها بر سر اینکه واقعاً برنامه سیاسی و برنامه عمل چه می‌باید باشد در این دوران باز هم ناروشنی در اقلیت وجود داشت و می‌شود گفت که اقلیت برای یک سال از حیات بعدی خودش هرگز یک برنامه صریح و روشنی در مورد مسائل مختلفی که اتفاق می‌افتاد نداشت چه در ربط با احزاب سیاسی و چه در ربط با خود حکومت، چه شیوه‌هایی از مبارزه را باید اتخاذ می‌کرد و چه اهدافی برای مبارزه می‌باید اتخاذ می‌کرد و چه برنامه عملی را در این مبارزه ارائه می‌داد. این موجب این شد که همواره بر سر مسایل جزئی که در درون تشکیلات پیش می‌آمد اختلافات بروز می‌کرد. مثلاً بر سر اینکه ما چه شعارهایی را می‌باید اتخاذ کنیم؟ آیا باید شعار مجلس مؤسسان جزو شعارهای ما باشد یا نباشد؟ می‌بینیم که بر سر این، اختلاف در درون تشکیلات به حد اعلای خودش می‌رسد. یا اینکه جناح چپ باید وارد تشکیلات بشود یا نه؟

س – منظورتان از جناح چپ کدام است؟

ج – در همین زمان در اکثریت باز هم یک جناحی شکل گرفت، در خود اکثریت فدایی، که اسم خود را جناح چپ گذاشت که این هم بعد از مدت شش ماه از اکثریت جدا شد و یک موضعی بین اقلیت و اکثریت داشت.

س – این چه موضعی بود؟

ج – آن موضع عبارت از این بود که در خود حکومت هم گرایش ارتجاعی را تشخیص می‌داد و هم گرایش انقلابی را. مرتب می‌گفت که نمی‌شود به اصطلاح حکومت را به یک چوب راند برخلاف اقلیت که حکومت را عملاً ارتجاعی می‌دانست و اکثریت می‌خواست به سمت همکاری با حکومت جمهوری اسلامی برود، جناح چپ در حقیقت یک موضع میانه‌ای را اتخاذ می‌کرد. بخشی از اقلیت خواهان این بودند که جناح چپ به اینها بپیوندد و بخشی هم مخالف یک چنین موضع‌گیری در مقابل وحدت جناج چپ و اقلیت بودند و همین طور این مسئله تا آخر فیصله نیافته باقی ماند. تا اینکه مبارزات درونی بر سر مسایل جزئی به حد اعلای خودش رسید بدون اینکه این مبارزات درونی هرگز انعکاس علنی پیدا بکند. هنگامی که کنگره سازمان تشکیل شد این اختلافات دیگر به حد انفجار رسیده بود. در کنگره یک چند نفری استعفا دادند که عبارت بودند از: حیدر، رسول و نسرین رضایی و پرویز و دو سه نفر دیگر که اینها استعفا دادند و از تشکیلات بیرون رفتند. اینها به مستعفی‌های اقلیت مشهور شدند. ما که در کنگره باقی مانده بودیم در حقیقت بر سر مواضع مختلف، بر سر برنامه استراتژی و غیره مخالفت‌های خودمان را ابراز داشتیم و قرار شد که بعد از گنگره یک بولتنی به نام بولتن بحث علنی منتشر کنیم که در این بولتن بحث علنی اختلافات خودمان را در معرض بحث علنی بگذاریم که برای این بولتن ما مقاله نوشتیم. اما در همین دوران یک سلسله ضرباتی بر سازمان فرود آمد. یعنی در اسفند ماه خیلی از بچه‌های رهبری یعنی تقریباً تمام رفقایی که با ما بودند و با همدیگر هم نظر بودیم در اسفندماه دستگیر شدند و خیلی از آنها کشته شدند. دو سه نفر هم از رهبران که از آن طرف بودند یعنی از طرف جناج دیگر کنگره آنها هم در این دستگیری از بین رفتند. کسانی که باقی مانده بودند حاضر به یک بحث علنی نشدند و بحث علنی را زیر پا گذاشتند، به این دلیل بود که ما از اقلیت جدا شدیم و یک گروهی را درست کردیم به نام “گرایش سوسیالیسم انقلابی” که یک سلسله از مقالات و مطالبی را نوشتیم در نقد اعمالی که اقلیت در این دوره انجام داده بود. این کاری بود که ما در آن دوران کردیم.

در دوره بعدی ما متوجه این شدیم که بسیاری از مسایلی را که ما مطرح کردیم، بسیاری از مطالبی را که ما در مورد مسایل گروهی و غیره و غیره در حقیقت در پیش پای خودمان قرار دادیم کاملاً خام و ناپخته بوده و بسیاری از اشتباهات را در درون خودش دارد. به این دلیل که ما بدون روشن کردن یک سلسله از مسایل اساسی مربوط به پروبلماتیک مارکسیسم که مسایل بین‌المللی است، درست کردن هر گونه گروهی در حقیقت تبدیل شدن ما به یکی از گروه‌های موجودی است که در سطح جامعه هستند و به این دلیل ما این راه را در پیش گرفتیم که بیشتر به سمت روشن کردن مسائل مارکسیسم از دریچه بحث‌های مختلف برویم و به جای اینکه یک گروه مارکسیستی در ایران به راه بیاندازیم درحقیقت یک مکتب فکری را حاملش باشیم توی ایران تا یک گروه و یک تشکیلاتی که در حقیقت دست به یک اعمال خاصی می‌زند و غیره و غیره. به این دلیل ما کم‌کم شروع به در آوردن زمان نو و برنامه ارتباطات و تشکیلات و گروهی و اینها را مطلقاً کنار گذاشتیم و به رفقای خودمان هم گفتیم که در حقیقت در ایران جایی که هستند به مثابه تشکیلات خاص دیگر عمل نکنند بنشینند و شروع به یک مطالعه و آموزش کنند و معلوم نیست آیا ما فردا دور هم جمع خواهیم شد یا نه. مسئله عبارت از این است که در این دوره ما می‌باید پروبلماتیک‌های اصلی پاسخ بدهیم. این وضع ما بود. دراقلیت که به اصطلاح اینها یک گروهی بودند و بیشتر در کردستان متمرکز شده بودند باز یک انشعاب دیگری صورت گرفت که این انشعاب بیشتر بر سر مسایل امتیاز طلبی گروهی بوده که مهدی سامع از اینها جدا شد و به سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت پیوست، یک بخشی از اقلیت، و باز هم امروزه اقلیت با اینکه از رهبریش سه چهار نفر باقی نمانده باز در درونش یک انشعاب دیگر پرورانده می‌شود. به این ترتیب می‌شود گفت که در حقیقت از آن سازمانی که اقلیت را می‌ساخت عملاً چیزی باقی نمانده بلکه برخی از این رهبرانی که باقی ماندند چه جزو مستعفی‌ها هستند و چه جزو ما هستند و چه منفرد هستند و غیره و غیره این‌ها هیچ نقش و نفوذی دیگر به عنوان پایه‌های تشکیلاتی و غیره و غیره ندارند. گرچه افراد بسیاری هنوز به عنوان فدایی وجود دارند که وابسته به اقلیت بودند یا کار می‌کردند یا هنوز در درون کارخانه‌ها وجود دارند و غیره و غیره ولی اینکه اینها یک تشکیلاتی را می‌سازند مطلقاً دراین دوره نمی‌سازند. این ماجرای انشعاب در درون اقلیت بود.

س – آقای محفوظی از آقای پنجه‌شاهی که شما صحبت کردید که یکی از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق بعد از آن نسل احمدزاده و حمید اشرف و اینها بود، ایشان ازچه خانواده‌ای می‌آمد؟ چه تحصیلاتی داشت؟ و چه سن و سالی داشت؟

ج – حقیقتش سن و سال فکر می‌کنم بیست و شش هفت سالش بود.

س- این را که می‌گویید در چه سالی است، ۱۳۵۵؟

ج – بله. از لحاظ تحصیلات خب از دانشگاه بیرون می‌آمد.

س- در چه رشته‌ای؟

ج – فکر می‌کنم در رشته فنی و مهندسی و اینجور رشته‌ها بود. از لحاظ خانواده پدرش بازاری بود و از خانواده نسبتاً مرفه‌ای بود، نمی‌شود گفت مرفه کامل ولی نسبتاً مرفه بودند. پدرش یک دکانی در بازار داشت.

س – آقای فرخ نگهدار چی؟

ج – فرخ نگهدار از خانواده مرفه‌ای بیرون می‌آمد. مادرش توده‌ای بود و خانواده‌اش از یک خانواده شدیداً توده‌ای بودند.

س- ایشان هنوز در قید حیات هستند؟

ج – بله.

س- کجا هستند؟

ج – در ایتا لیا است و سازمان اکثریت را رهبری می‌کند.

س- ایشان تحصیلاتش در آن زمان چه بود؟

ج – والله ایشان هم جزو کسانی بود که از دانشکده فنی می‌آمد بیرون.

س – پس اینها همه دانشجویان دانشکده فنی بودند؟

ج – خیلی‌ها دانشجوی دانشکده فنی بودند.

س – پس مثل اینکه در دانشکده فنی همانطور که نهضت آزادی و مذهبی‌ها قوی بودند چریکهای فدایی خلق هم در آنجا قدرت داشتند؟

ج – قوی‌ترین گروه چپ بود.

س – من در حال حاضر دیگر سوالی ندارم و خیلی ممنون و متشکر هستم که لطف کردید و با ما حاضر به این گفتگو شدید. خیلی ممنونم.