روایت‌کننده: آقای مهندس رحمت‏الله مقدم مراغه‌ای

تاریخ مصاحبه: ۱۵ فوریه ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر چوی چیس، ایالت مریلند

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۷

 

ادامۀ مصاحبه با آقای رحمت‏الله مقدم مراغه‌ای در روز جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۶۳ برابر با ۱۵ فوریه ۱۹۸۵ در شهر چوی‌چیس ایالت مریلند.

س- آقای مقدم می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم از چند روز قبل و بعد از انقلاب ۲۱ و ۲۲ بهمن شما چه خاطراتی دارید آنها را برای ما توضیح بفرمایید. درست آن روزهای آخر قبل و مابعد.

ج- بنده در پاریس بودم یعنی مصادف شد بعد از اینکه از زندان خارج شدم در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در روزی که حکومت نظامی اعلام شد من بی‌خبر منزل بودم یعنی صبح رفتم بیرون با چند تا از دوستان یک کارهای متفرقه‌ای را انجام بدهیم آمدم منزل و اتفاقاً آن روز قرار بود که از طرف نهضت رادیکال یک عده‌ای با آقای انگجی، آیت‌الله انگجی که از تبریز آمده بود بروند به قم و از آقای شریعتمداری خواهش کنند که بین آقای بازرگان و سنجابی را اصلاح بکند چون مخالفت این دو تا مانع شده بود از اینکه جبهه ملی بتواند یک راه مشترکی را انتخاب بکند. و وقتی من رفتم صبح‌ بی‌خبر از منزل بیرون و برگشتم منزل دیدم این آقایان که قرار بود آقای انگجی را ببرند به قم آمدند آن‏جا آنها هم نشسته بودند دو تا آقایان زرینه‌باف بود و آقای مرتضوی بود و گفتند که، «ما خواستیم برویم ولی وقتی رسیدیم به خیابان ژاله که از آن‏جا عبور کنیم تظاهرات این‏ها مصادف شدیم این‏ها آقای انگجی گفت، «امروز مصلحت نیست برویم و برگشتیم.» مشغول همین صحبت‌ها بودیم که مأمورین فرمانداری نظامی ‌ریختند و خانه را مثل اینکه اشغال نظامی کرده باشند سر دیوارها مأمور گذاشتند و آمدند و با مسلسل‌های دستی به ما که توی اتاق نشسته بودیم نشانی رفتند و گفتند، «بی‌حرکت.» البته کسی قصد حرکتی هم نداشت.

بعد رفتند منزل را تمام را جستجو کردند و مقداری اشیاء و اثاث هر چه بود برداشتند یعنی از نظر نوشته‏جات و مطالب و این‏ها. باری غرض از این بود که و در آن روز ما را بازداشت کردند بردند به کمیته، کمیته در آن‏جا زندانی انفرادی شدیم.

من مدتی در زندان بودم در دوران حکومت شریف امامی را. بعد که از زندان آزاد شدم من تقاضای گذرنامه کردم که از ایران خارج بشوم و دیدیم با تقاضای ما موافقت شد و من آمدم به پاریس.

س- بله.

ج- آمدم به پاریس در آن‏جا خمینی را، آیت‏الله خمینی را چند بار دیدم که یک بار آن آقای یزدی هم بود، آقای یزدی مرا معرفی کرد به ایشان من هیچ سابقۀ آشنایی نداشتم و قصد دیدن آقای آیت‏الله خمینی را هم در حقیقت من نداشتم. من در پاریس بودم یک روز آقای یزدی تلفن کرد که، «آقا شما خدمت آیت‏الله نمی‌آیید فلان.» گفتم «آقا شما دستگاهتان شنیدم خیلی رونق دارد و ما که نمی‌توانیم بیاییم آن‏جا.»

گفتند، «برای شما که این‏طور نیست و شما هر وقت بیایید در برای شما باز است.»

و یک قراری گذاشتیم رفتیم دیدیم آقای یزدی آن‏جا جلوی در منتظر بود و ما را برد و به‌ هر حال بعد از معرفی آیت‏الله خمینی گفتند که، «من که…»، همان صحبتی که با همه می‌کردند که، «من یک آخوندی بیشتر نیستم و من می‌روم قم می‌نشینم و…»

س- این‏ها عین آن کلماتی است که آقای خمینی به شما گفتند؟

ج- بله، بله.

س- گفت، «من یک آخوندی بیشتر نیستم.»

ج- بله، بله گفت، «من می‌روم به کار همان کار خودم در قم و این کار مملکت را باید شما خودتان جمع بشوید و سامان بدهید و فلان.» این عین حرفی است که من یادم هست در آن‏جا …

س- این اولین ملاقات شماست؟

ج- این اولین ملاقات من است. البته…

س- این چه تاریخی بود آقا؟

ج- این تقریباً می‌شود گفت اواخر دی بود دی ۵۷.

س- بله.

ج- نه شاید هم اوائل، چون بعد از آن کراراً بنده ایشان را چند بار دیدم و خوب، شب آخر هم که ایشان می‌آمدند البته به من هم پیشنهاد شد که با همان هواپیمایی که آیت‏الله خمینی می‌آیند بیایم ولی من چون همسرم همراهم بود و گفتند که خانم‌ها، بانوان را اجازه ندادند آقا که در هواپیما باشند، به این جهت ما ماندیم و یک هفته بعد یعنی یک هفته هم نشد با هواپیمای بعدی که می‌شد آمد آمدیم به تهران. در هر حال ما آمدیم دیگر تقریباً رژیم روزهای آخرش بود یعنی تحقیقاً تقریباً نه.

س- معذرت می‌خواهم شما در پاریس یک بار با آقای خمینی ملاقات کردید یا چند بار؟

ج- نه بیشتر چند بار ملاقات کردم مخصوصاً…

س- یک بار هم مثل اینکه آن‏جا شما با پسرتان بودید، یوسف؟

ج- بله با پسرم یوسف بودم که آنها هم آن شبش…

س- یک گزارش آن روزش را می‌توانید بدهید به ما دقیقاً چگونه بود؟ شما چگونه رفتید آن‏جا و چه گذشت در اقامتگاه آقای خمینی؟

ج- خوب، دیدنی بود، دیدنی بود اقامتگاه آقای خمینی.

س- ممکن است آن را توصیف بفرمایید؟

ج- شما تصورش را بفرمایید در پاریس و در نوفل لوشاتو یک دفعه شما وارد می‌شوید. در یک جایی وارد می‌شوید در یک محوطه‌ای می‌بینید که ایران خودتان است، همان‌طور چادر زدند و همانطور قهوه‌چی هست و همانطور، نمی‌دانم، بساطی که معمول است روی زمین می‌نشینند و فلان و این‏ها، خوب مثل یک چیز روضه‌خوانی.

س- بله. این جریان آن روز را پسر شما یوسف برای یک آقایی توصیف کرده که ما که با ایشان مصاحبه کردیم ایشان هم این را گفتند و من حالا دلم می‌خواهد یک بار از زبان شما بشنوم که جریان چه بود.

ج- بله، بعد ماندیم آن‏جا و گفتند امشب شب وداع است فردا آقایان…

س- آن شبی بود که ایشان می‌خواستند.

ج- شبی که می‌خواست

س- مراجعت کنند به ایران.

ج- بله دیگر ما آن‏جا خیلی مجلس تقریباً خصوصی بود یعنی…

س- چند نفر بودید آقای مقدم؟

ج- توی اتاق؟

ج-شاید پانزده بیست نفر بیشتر نبودند در آن اتاق کوچک که بود و ما بیرون بودیم بعد البته به یک ساعت شب که شد گفتند که «دیگر آقا می‌خواهد آخرین لحظات را با آن کسانی که خدمتگزار مستقیمش بودند بگذارند و با آنها عکس بگیرد و فلان و این‏ها،» که ما تقریباً ساعت نه و نیم و ده شب بود که ما آمدیم دیگر بعدش را.

س- اصلاً فرصت مذاکره و صحبت و چیزی هم شد آقا؟

ج- نه، نه آن شب دیگر اصلاً صحبتی به این مطالب نبود خیلی هیجان و شور داشت و شب وداع هم اسمش را گذاشته بودند و فلان و این‏ها.

س- بله.

ج- خوب، واقعاً هم یک شب تاریخی بود برای این که معلوم نبود سرنوشت خمینی چه می‌شود می‌آید؟ در مقابلش چه خواهد شد؟ با تمام این که خوب خیلی وسائل فراهم بوده این‏ها.

س- بله، بله.

ج- در هر حال ما آمدیم پس می‌بینید در یک لحظات بحرانی رسیدیم، خوب، هنوز ولی رژیم مسلط بود و هنوز امکان هر چیزی پیش آمدی برای آنهایی که اپوزیسیون بودند آن موقع…

س- وجود داشت.

ج- وجود داشت. آن روز آخر که بود که من شبها می‌رفتم منزل خواهرم می‌خوابیدم منزل خودمان را تخلیه کرده بودیم یعنی چون دیگر تأمینی نبود برای ما در آن‏جا. و شب آخر یادم هست من آمدم ساعت چهار و پنج بعدازظهر بود که از شهر به طرف منزل آمدم دیدم که توی خیابان منزل ما خیابان میرداماد بود آن‏جا عده‌ای جمع شدند و لاستیک آتش می‌زنند آنها هم می‌گویند، «مردم نروید توی خانه‌هایتان، شب بیرون بمانید امشب می‌خواهند حکومت نظامی بکنند و خمینی را به اصطلاح سر به نیست بکنند.» ما دیدیم بچه‌ها و جوان‌ها این حرف را می‌زنند و فلان و این‏ها، خوب حالت هیجانی بود و این‏ها و ما رفتیم به منزل، ما رفتیم منزل خواهر، گفتند یک اعلامیه‌ای که حکومت نظامی از ساعت ۴ می‌شود و فلان و این‏ها، قرار بود بشود.

س- بله.

ج- و من شب خوابیدم صبح که ساعت هفت خبر رادیو را گوش کردم دیدم گفتند که نه فسخ عزیمت شده و دیگر حکومت نظامی نیست و برطرف شده آن آزادی عبور و مرور یعنی منع عبور و مرور شبانه هم نخواهد بود. که من آمدم آن‏جا سر راهم که می‌رفتم صبح‌ها خانه‏مان لباس را عوض می‌کردم چون نزدیک بود منزل خواهرم، آن‏جا منزل یکی از دوست‌ها آقای فلسفی رفتم که مستشار دیوان عالی کشور بود آن موقع و به او گفتم او هنوز خبر نداشت و باور نمی‌کرد، گفت، «چطور ممکن است یک همچین چیزی؟» گفتم، «بله همین‌طور است و فلان.» به هر حال آن روز آخر یک روز پرهیجانی بود که بعد مصادف شد با همان وقتی من آمدم دفتر دیدیم که فدایی‌ها و مجاهدین و این‏ها از هر طرف مشغول تحریکات شدند و مردم را به طرف فرح‌آباد یعنی تم‌شان هم این بود توی خیابان شاهرضا یک عده از فدائیان و مجاهدین و این‏ها آنهایی که به حساب چیز انقلابی داشتند، حرکت می‌کردند و می‌گفتند، «آقا می‌خواهد واحد فرح‌آباد می‌خواهد حمله بکند به تهران بروید و جلوگیری بکنید.» و به این ترتیب همۀ مردم را کشاندند طرف فرح‌آباد، خوب اولین جا آن‏جا برخورد شد و بالاخره خلع سلاح از آن‏جا شروع شد خلع سلاح واحدها. در آن موقع اصلاً روحانیت در صحنه نبود روحانیت در آن به اصطلاح هیجان آخری که ریختند به سربازخانه‌ها این‏ها من تا آن‏جایی که یادم می‌آید از روحانیون کسی را ندیدم، البته نمایش روز قبل وقتی که، یعنی یک هفته و چند روز قبلش که وقتی فرمان نخست‌وزیری آقای بازرگان را داد آقای خمینی، روز بعد آن تظاهرات بزرگی شد که مردم آمدند دانشگاه، آن روز کارگردانی با تردیدی نیست، روحانیون بود. یعنی ماشین‌هایی بود که با بلندگو اغلب روحانی‌ها رویش ایستاده بودند و فریاد می‌زدند، «بازرگان، بازرگان نخست‌وزیر ایران» و با یک شور و هیجانی مردم جمع شده بودند همه یک حرکت دست جمعی می‌کردند به طرف… الان خوب، پنج سال از آن موقع گذشته شش سال از آن موقع گذشته خواه و ناخواه آن طور خاطرات باقی نمی‌ماند یک قسمت‌هایش فراموش شده ولی تا آن‏جایی که من یادم هست یک روز بزرگ تاریخی بود یعنی هنوز بختیار در دفتر نخست‌وزیری بود ولی مردم فریاد می‌زدند، «بازرگان بازرگان نخست وزیر ایران.» یعنی با همین موج مردم حکومت بختیار دود شد به هوا رفت. این یک واقعه انکارناپذیری است یک چیزی است که تاریخی بود از هر نظر تاریخی بود. خاطرۀ من فقط از آن هیجان تظاهرات است بعد هم آمدیم و رفتیم و سخنرانی بازرگان در دانشگاه کرد.

س- بله.

ج- آن وقت اعلام برنامه‌اش را کرد که طبق دستور خمینی که فرمانش را داشته، «دولت من وظیفه‌اش این است و ما وظیفۀ خودمان را دولت را به اصطلاح در اختیار می‌گیریم و وظایف قانونی خودمان را و دستوراتی که به ما داده شده به اصطلاح انجام می‌دهیم.» به عقیدۀ بنده یک نکته جالبی که همیشه رویش بایستی مطالعه بشود بعداً این‏ها این نکته‌ای که گفتم ادامه‌اش به اینجا می‌رسد که بعد از اینکه شب آخر که بختیار رفت و واحدها تسلیم شدند و این‏ها یک حالت خلائی در تهران وجود داشت، خلاء به معنای واقعی، خلاء مثل خلاء روز پنجم شهریور ۱۳۲۰ که…

س- بعد از رفتن حکومت بختیار آقا؟

ج- بعد از رفتن بختیار و بله، بله و بعد از اینکه اشغال تلویزیون و این‏ها را رادیو و تلویزیون اشغال شد و این‏ها از طرف مردم.

س- پس تا زمانی که دولت بختیار بود وجودش حس می‌شد؟ وقتی که رفت خلاء ایجاد شد؟

ج- بالاخره یک دولتی بود وجودش حس نمی‌شد چون وزراء را توی وزارتخانه راه نمی‌دادند هیچ نوع تسلطی به دستگاه حکومتی نداشت ولی لااقل اسمی بود می‌گفتند دولت و این‏ها، ولی از نظر اسمی یک چیزی بود ولی چیزی نداشت آثار وجودی نداشت. ولی دیگر بعد از آن خلاء مطلق بود هیچ چیز نبود و من منزل نشسته بودم ساعت هفت و نیم و این‏ها بود یک وقت دیدم یک عده‌ای از همافرها، همافرها کارگردان واقعی آن صحنه‌های اولی بودند، آمدند که، «آقا شما بیایید تلویزیون برای مردم صحبت بکنید.»

و به اصرار مرا بردند به تلویزیون، عده‌ای هم جمع شده بودند چند نفر همافر بودند ولی یک عده‌ای هم همراهان بودند با چند ماشین ما را آوردند سوار کردند واقعاً می‌شود گفت تکلیف چیزی کردند که، «باید بیایید و فلان و این‏ها.» چون ما هنوز نمی‌دانستیم چه خبر است. هنوز نمی‌دانستیم من چه خبر است. می‌دانستم که رادیو تلویزیون بلاتکلیف است. وقتی من رفتم آن‏جا دیدم که گفتن که، «بله، قبل از شما آقای بازرگان اینجا آمد صحبت کرد، آقای چیز هم اعلامیۀ خمینی را خواند آقای رضایی هم آن اعلامیۀ آقای خمینی را اول ایشان خواند بعد آقای بازرگان صحبت کردند بعد آقای نزیه صحبت کردند و حالا نوبت شماست.» گفتم، «آخر سایر آقایان کجا هستند؟» گفتند، «آقای سنجابی که نیامدند یعنی آمدند ولی از صحبت خودداری کردند و مراجعت کردند.» بله، ما خوب صحبت کردیم فکر می‌کنم در شب اول چهار نفری که از انقلاب صحبت کردند به این ترتیب خلاصه می‌شود، رضایی یعنی همان پدر آن شهدای چیز از آیت‏الله خمینی که اعلامیۀ آیت‏الله خمینی را خواند، بعد آقای بازرگان بود، بعد آقای نزیه بود، بعد بنده بودم. از این گفتن این، این چیزهایی که گفتم به نظر شخصی‌اش کاری ندارم. مطلب این است که تا بنده در مدتی که در تمام این مدتی که در به اصطلاح دستگاه تلویزیون بودم یک شخص معمم من ندیدم. من این را در مجلس خبرگان هم گفتم در حضور آقایان، گفتم و راجع به انقلاب و آن شب صحبت کردم که، «آقا این که شما الان می‌خواهید همه اختیارات را برای خودتان بگیرید انصاف داشته باشید شما شب اول انقلاب به اصطلاح قلب انقلاب این تلویزیون بود شما هیچ‌کدام در آن‏جا نبودید.» بعد از این که من می‌خواستم بیایم بیرون جمع شدند یک عده‌ای، این را از نکات جالب انقلاب است، من که می‌آمدم بیرون یک عده‌ای که مرا احاطه کردند که، «آقای مقدم»، البته به بنده می‌گفتند، «آقای مراغه‌ای»، «آقای مراغه‌ای شما تکلیف تلویزیون را روشن کنید و بروید ما اینجا نمی‌توانیم اینجا هیچ نداریم این آقایان.

س- بله گفتید این را.

ج- همافرها را یک عده‌ای‌شان را بگذارید اینجا نگهبانی می‌دهند.» این نشان می‌دهد که عده‌ای که در آن‏جا بودند به هیچ سازمانی بستگی نداشتند رأساً اقدام کرده بودند و مردم رفته بودند آن‏جا تا اینکه صبح دیگر نقشه با آمدن آقای قطب‌زاده عوض شد.

س- بله.

ج- بعد شما می‌بینید روزهای آخر انقلاب یک روزهای به اصطلاح عجیب بود که شما  می‌بینید یک قدرتی به اسم وجود داشت قدرتی به نام آقای بختیار مثلاً حکومت و دولت و فلان و این‏ها که ظاهراً بایستی تمام ارکان حکومتی در اختیارش باشد ولی عملاً یک موجود فلج یک چیز فلجی بود در مقابل سیل جمعیت فقط با جمعیت با جمع اجتماعات با اجتماعات این قدرت دستگاه اداری زیر دست و پای مردم له شد از بین رفت. شما در نظر بیاورید که نخست وزیری نشسته توی اتاقش و فلان و این‏ها مردمی که سلاح هم نداشتند هنوز، فقط راه افتادند با شعار این، «بازرگان، بازرگان، نخست‌وزیر ایران» بله، این خاطره‌ایست که برای من همیشه باقی خواهد بود و ممکن است بعدها کسانی بیایند راجع به این مسائل صحبت‌هایی بکنند جور دیگر بگویند هیجانی‌ترش بکنند و این‏ها، ولی یک واقعیت مسلمی است که تمام تهران می‌شود گفت اکثریت بالاتفاق در آن روز بعد از اینکه برنامه یعنی فرمان آیت‏الله خمینی صادر شد دنبال بازرگان بودند این هم…

س- آقای مقدم شما از رابطه آقای خمینی یا تماس‌های آقای خمینی با امرای ارتش در آن روزها چه اطلاعی دارید؟

ج- من هیچ اطلاعی نداشتم. حقیقت این است هیچ اطلاعی نداشتم چون من عرض کردم تقریباً بعد از آیت‏الله خمینی به تهران آمدم و دو ماه بود در تهران نبودم. آن روزهای آخر تحولات آخری این‏ها از خیلی مطالب بنده که آن جریان چند مدت اتفاق افتاد که حکومتی که آقای صدیقی می‌خواست تشکیل بدهد و حکومتی که آقای بختیار تشکیل داد و این‏ها، من از آن جریانات بی‌اطلاع بودم.

س- بله. وقتی که دولت موقت بازرگان تشکیل شد از شما دعوت نشد برای شرکت در کابینه یا گرفتن پستی؟ یا همکاری با دولت؟

ج- بنده نقلی که از آقای سرلشکر قرنی می‌کنم، گفت، «آقای مقدم من به شما بگویم آقای بازرگان شما را پیشنهاد کرد برای وزارت ولی در شورای انقلاب مخالفت کردند و گفتند که ایشان از نظر مبانی مذهبی‌اش زیاد شناخته شده نیست.» یعنی حقیقتش این است که من جزو آن گروه‌های مذهبی نبودم.

س- بله.

ج- من همیشه مسیرم یک مسیر سیاسی عادی بوده هیچ وقت از آن بهره‌برداری آن طوری از تمایلات مذهبی مردم در کارهای سیاسی نمی‌کردم و نمی‌خواستم، در آن راه به حساب تمایلاتم به آن طرف زیاد نبود. این تنها چیزی است که بنده می‌دانم ولی بعداً که مسئله استانداری آذربایجان پیش آمد و رفتیم با وزیر کشور پیش آقای خمینی، آقای خمینی خیلی راجع به آذربایجان توصیه کردند و در همان روز در همان مجلس صحبت شد که برای فارس هم یک استانداری تعیین بشود و آقای صدر گفتند که، «آقای خسرو قشقایی هم می‌خواستند شما را ببینند آقای خمینی.» گفت، «نه او را فراموش کنید در مورد استانداری و به اصطلاح، ولی خوب یک وقتی، خیلی خوب.» جوابی هم ندادند، گفتند، «ناصرخان و خسروخان می‌خواهند شما را ببینند.» و جوابی هم نداد. بعد باز پیشنهاد کردند برای استانداری آقای احمدزاده برای خراسان، آقای خمینی مخالفت کرد و گفت که، «ایشان افکار مضره‌ای دارند ایشان.» و این بود که در آن جلسه مخالفت کردند ولی بعدها البته ایشان به سمت استاندار تعیین شد، پس معلوم می‌شود آیت‏الله خمینی هم نظرش این جور نیست گاهی وقتی تغییر هم می‌کند چون این را بنده حضور داشتم که آقای صدر پیشنهاد کرد به آقای خمینی، به آیت‏الله خمینی که برای مشهد استاندار احمدزاده را در نظر گرفتیم و ایشان گفتند «به مناسبت اینکه افکار مضره‌ای دارد ایشان از این کار صرف‌نظر کنید.» بعد که رفتم به آذربایجان بنده تقریباً از کارهای تهران غافل بودم حالا نمی‌دانم…

س- آقای مقدم از استانداری آذربایجان چه خاطراتی دارید؟ می‌دانم خاطره زیاد دارید، ولی می‌توانم از شما خواهش کنم که مهم‌ترین آنها را، که شما از نظر سیاسی- تاریخی حائز اهمیت می‌دانید، برای ما بازگو بفرمایید؟

ج- نمی‌شود گفت از نظر محلی می‌دانید طوری بود که وقتی من به آذربایجان رفتم البته از طرف آیت‏الله خمینی می‌رفتم تردید نبود که آن کسانی که طرفدار انقلاب بودند از من حمایت می‌کردند، از طرفی مریدان آقای آیت‏الله شریعتمداری بودند. طرفدارانشان بودند. از طرفی خودم سابقه‌ای داشتم در آذربایجان بالاخره می‌دانستند که خوب شما می‌دانید که تقریباً در انتخابات دورۀ بیستم مبارزات من در آذربایجان انعکاس وسیعی داشت چون مردم آذربایجان هم یک خرده از کسانی که طبع قلدری داشته باشند خوششان می‌آید چون خودشان هم چیز قلدری را دارند و فلان و این‏ها.

س- بله.

ج- مخصوصاً در مقابل آن عملی که من در میاندوآب برای به اصطلاح انتخابات کردم و منعکس شد و بعد هم چون فرصت پیدا کردم مطالبم را در مجلس بعدی گفتم، مردم نسبت به بنده یک نظری داشتند نمی‌شود گفت همۀ مردم ولی آن عده‌ای که به اصطلاح یک آگاهی داشتند و مخصوصاً خوب، در مراغه و میاندوآب و این‏ها چون مال محل خودشان می‌دانستند ما را یک تعصب خاصی بود. پس به این ترتیب می‌بینید آقایان طرفداران خمینی با من نظر خوب داشتند طرفداران آیت‏الله شریعتمداری با من نظر خوب داشتند. خود من نسبتاً طرفدارانی داشتم آن‏جا که قابل ملاحظه بود و جوان‌ها هم خواه ناخواه در آن مدتی که آن‏جا بودم با تماسی که با آنها داشتم به اصطلاح ما را پسندیدند.

س- بله.

ج- ساده صحبت بکنم. و در آذربایجان نمی‌توانم بگویم یک چیزی از نظر به اصطلاح مملکتی‌شان چیزی در آذربایجان اتفاق نمی‌افتد که مملکتی باشد محلی است تمام. آن‏چه که مسلم بود وقتی من رفتم به آذربایجان هنوز در آذربایجان تشنج بود تیراندازی بود فلان بود و من وقتی رفتم دیدم استانداری را یک عده‌ای اشغال کردند و من هر چه به آنها می‌گفتم، این خاطره شاید جالب‌ترین خاطرۀ من از استانداری آذربایجان باشد،

س- خواهش می‌کنم بفرمایید.

ج- خوب می‌گفتیم، «آقا حالا که دیگر وضع تمام شده دیگر آقایان بروند دیگر.» همه می‌گفتند، «نه ما شما را باید حفظ کنیم.» می‌گفتیم، «آقا بنده که می‌گویم حالا شما اگر می‌خواهید بنده را حفظ کنید من خواهش می‌کنم شما بروید از اینجا.» یک عده‌ای بودند این‏ها که واقعاً این عده معلوم هم نبود که چه تمایلاتی داشتند. به هر حال بنده…

س- شما آخرش هم نفهمیدید؟

ج- نه بیرون کردم همه را.

س- این‏ها کی بودند؟ و…

ج- نه نفهمیدم

س- و چه تمایلاتی داشتند؟

ج- نه نفهمیدم. یک چند نفرشان من هنوز هم قیافه این‏ها را مشکوک بودم چون یک مرتبه هم غیبشان زد بعد حتی شاید آذربایجانی هم نبودند. به هر حال ما این‏ها را از این در بیرون می‌کردیم از آن درمی‌آمدند من هم نمی‌خواستم در وهلۀ اول خشونتی کرده باشم، ولی بالاخره بنده یک کاری که کردم با نیروی هوایی که آنجا بود و سربازها از آنها افرادی گرفتیم این‏ها را در مقابل عمل انجام شده قرار دادیم و بعد هم از آنها قدردانی کردیم و همه‌شان را یک نامه‌ای دستشان دادیم و راهیشان کردیم دو هفته طول کشید تا من توانستم خود استانداری را به اصطلاح تخلیه کنم که در اختیار خود استاندار باشد. بعد مرحله بعدش بود کلانتری‌ها. کلانتری‌ها ما شروع کردیم به تهیه کردن تدارک کردن جمع کردن پاسبان‌ها و بالاخره یک عده از پاسدارها کسانی که شناخته شده بودند و فلان و این‏ها در کلانتری‌ها یکی یکی شروع کردیم به کلانتری‌ها را باز کردن و کلانتری‌ها را فعال کردن و در تبریز الان نظرم نیست جمعاً چند تا کلانتری بود ولی تا شش تا کلانتری را ما افتتاح کردیم و همه را هم با صدا و مردم هم واقعاً استقبال می‌کردند چون به قدری از عدم امنیت… ولی انصافاً باید گفت که محلات تبریز یک نوع کنترلی خودشان برقرار کردند یعنی محلات آرام بود هیچ‌گونه سرقت فوق‌العاده‌ای هیچ‌گونه مثلاً شیطنت فوق‌العاده‌ای آن حالا سهم، آن که همیشه هست آن چیزهای دعوا و آن چیزهای کوچک و این‏ها…

س- بله، بله.

ج- ولی انصافاً در آذربایجان و مردم هم در تمام آذربایجان استقبال کردند از این انقلاب وقتی به شما می‌گویم تمام آذربایجان نه این که ظاهری باشد بنده چون این مسئلۀ اصلاحات ارضی خیلی ایجاد نارضایتی کرده بود مخصوصاً در آذربایجان که یک منطقه کشاورزی…

س- بین زمین‌داران آقا؟

ج- زمین‌گیرها مثل کشاورزها تودۀ کشاورزان چون عرض کردم مثل اینکه حالا دارد تکراری می‌شود این سیاست چیز…

س- خواهش می‌کنم.

ج- که شاه اول ارسنجانی آمد و زمین‌ها را به مردم واگذار کرد و بعد تحت عنوان شرکت‌های تعاونی و فلان و این‏ها…

س- بله فرمودید این‏ها را.

ج- این‏ها را گفتیم این نوع یک انعکاس بدی داشت بعد هم این طرح مسئلۀ قطب‌های کشاورزی. این قطب‌های کشاورزی اصلاً یک فاجعه بود برای مردم خود کشاورزان می‌گفتند «آقا این‏ها می‌خواهند یک مراکزی درست کنند آنهایی که منابع آب واحد دارند فرض کنید از یک رودخانه دارند این را به صورت قطب اعلام بکنند بعد این قطب دیگر مالکیت ندارد.» تقریباً یک چیزی مثل مال یوگسلاوی یا فلان، منتهی اینکه مردم هنوز آمادگی برای یک همچین کاری نداشتند.

س- بله، بله.

ج- به هر حال این بود که در آذربایجان تقریباً در این دوره که ما بودیم توانستیم بدون اینکه، من همیشه تکیه کلامم این بود که، «کاری کنید که در آذربایجان خدای نکرده برخورد مسلحانه‌ای بین گروه‌ها نشود.» و تا آن موقعی هم که بودیم با همین روش بنده در آذربایجان بودم. بعد که…

س- گروه‌ها کی‌ها بودند آقا؟

ج- گروه‌ها بیشترشان چپی‌ها بودند فرض کنید آن موقع هنوز فداییان و مجاهدین در آذربایجان زیاد چیزی نداشتند، مجاهدین شروع کردند این اواخر که من داشتم می‌آمدم دسته‌بندی درست کردن با چیز و این‏ها و آنها تا حتی همین آقای چیز را که الان اسمش یادم رفت مال مجاهدین است ایشان را بنده گذاشتم جزو انجمن شهر جزو شورای شهر.

بنده یک شورای شهری درست کردم که نماینده تمام گروه‌ها بود بنده نماینده ایشان را الان اسمش را خاطرم خواهد آمد به شما می‌گویم ایشان را گذاشتم جزو، به من گفت «من نمی‌توانم قبول کنم.» گفتم، «آقا چرا نمی‌توانی قبول کنی؟» گفت، «من بایستی سازمان مرکزی‌مان اجازه بدهد.» گفتم، «خوب بنویس بگو استاندار به من می‌گوید که بیا راجع به مسائل محلی صحبت بکن. ببینم این عیبش کجاست آخر؟» و من می‌خواستم وادار کنم که این‏ها را از این حرف چیز مشارکت که همه‌اش با خشونت این‏ها باشد در بیاوریم. بعد هم فداییان هم نبودند در آذربایجان یک گروه…

س- حزب توده چقدر فعال بودند؟

ج- هیچ فعالیتی نداشت آن موقع.

س- فرقۀ دموکرات چی؟

ج- فرقۀ دموکرات هم تحت یک عنوانی اخباری می‌رسید که این‏ها فعالیتی دارند ولی فعالیت‌شان صورت دموکراتیک داشت، پیدا کرد، یعنی می‌شد بگوییم که یک حزبی بود که می‌خواستند در کادر انقلاب آن موقع البته اوائل کار بود.

س- بله، بله.

ج- این‏طور تظاهر می‌کردند که علاقه‏مندند که همکاری داشته باشند در انقلاب. روی هم رفته آذربایجان گروه‌هایی که بودند طرفدارهای خمینی بسیار کم بودند طرفدارهای آقای شریعتمداری زیاد بودند، مالکین آن چیزهای سنتی خودشان را داشتند، کشاورزان همه از انقلاب حمایت کردند و جمعش همین بود که ملاحظه فرمودید پیش آمد.

س- بله. آقای مقدم چطور شد که شما از مقام استانداری آذربایجان کناره گرفتید؟

ج- بنده راجع به این مسئله زیاد با آقای بازرگان صحبت کردم که «آقا»، بالاخره به خود آقای آیت‏الله خمینی هم گفتم در یک جلسه‌ای که استاندارها رفته بودیم پیش ایشان وقتی ایشان مطالبشان را گفتند همۀ استاندارها حضور داشتند، وقتی می‌خواستیم بیاییم من به آقای وزیر کشور آقای صدر حاج‏‏سیدجوادی گفتم، «من مطالبی دارم که باید بگویم.» ایشان به آقای آیت‏الله خمینی گفتند که، «استاندار آذربایجان مطالبی دارد و می‌خواهد بگوید.» البته آن موقع هم آذربایجان حقیقتاً خیلی مورد توجه خمینی بود یعنی نگران بود از آذربایجان.

س- بله.

ج- ایشان هم با وجودی‌که بلند شده بود نشست. من به ایشان گفتم، «آقا این مسئله که پیش آمده که یک قدرت روحانی باشد یک قدرت دولتی باشد این نمی‌شود. از دو حال خارج نیست یا شما به من اعتماد دارید یا ندارید. اگر اعتماد دارید که خیلی خوب بنده نماینده انقلاب هستم در آن‏جا. اگر اعتماد ندارید یک شخص مورد اعتماد بگذارید. از این دوگانگی قدرت با مدیریت امروزی جور در نمی‌آید بایستی قدرت بالاخره معین باشد تکلیفش، هر کی از یک طرف بکشد این چیزی نیست امکان ندارد در دستگاه اجرایی.»

س- بله. شما این تجربه را در دوران استانداریتان کرده بودید با کمیته‌هایی که در آذربایجان وجود داشت؟

ج- در آذربایجان بله ناظر به همان بود که می‌گفتیم.

س- بله.

ج- بعد من به آقای بازرگان پیشنهاد کردم که، «آقا این بایستی یک اعتباری بگذارید که ما بتوانیم این پاسدارانی که الان جمع شدند این‏ها را به اصطلاح استخدام کنیم به‌عنوان پاسبان.» و در اینجا این یک نکته‌ای است حالا من با یزدی زیاد چیزی ندارم واقعاً ولی یادم می‌آید وقتی من این مطالب را با آقای بازرگان صحبت کردم ایشان گفت. «آقا من که وقت ندارم راجع به این مطالب صحبت کنم.» یزدی را خواست و گفت، «آقای استاندار آذربایجان یک مطالبی می‌گویند شما با ایشان ببینید که ایشان چه می‌گویند و با من صحبت بکنید.»

س- بله.

ج- وقتی رفتیم من به ایشان توضیح دادم که، «آقا شما بایستی یک اعتباری بگذارید ما حرفی نداریم همین پاسدارهایی که هستند ولی مستخدم دولت باشند یعنی حقوق بگیر دولت باشند که بدانند مسئولیت داشته باشند همین‌طوری هرکسی تفنگ را برندارد بیاید تحت یک ضابطه‌ای انضباطی باشد.» بعد از اینکه توضیحات دادم گفت، «آقا این را به فردا هم نگذارید همین الان بروید با آقای بازرگان صحبت کنید.» مجدداً من و ایشان رفتیم، گفت، «آقای بازرگان من به شما پیشنهاد می‌کنم که این طرح در آذربایجان پیاده بشود و به‌عنوان طرح پیش‌آهنگ و در تمام استان‌ها این کار را بکنیم، چون مطالبی که ایشان گفت بنده می‌بینم که صحیح است و باید عمل بشود.» البته بازرگان پیشنهاد کرد،» حالا با آیت‏الله اردبیلی هم صحبت کنید.» اصلاً ذات مسئله عوض شد دیگر چون تمام مسئله برای این بود که این آقایان رخنه نکنند وقتی بنا باشد، ایشان هیچ‌وقت موافق نبود. این بود که من دیدم نه با آقای بازرگان نمی‌توانم در این قسمت به اصطلاح قانعش بکنم یعنی تصمیم نمی‌تواند بگیرد. این بود که من از همان‏جا تصمیم خودم را گرفتم دیدم با این دوگانگی که هست بالاخره نمی‌شود کار پیشرفت نمی‌کند باید یک طرفه باشد. آمدم با وجودی‌که زیاد هم اصرار داشتند من دیگر به آذربایجان مراجعت نکردم تا بعد برای انتخابات رفتیم و جریان خبرگان.

س- بله.

ج- که این‏ها را هم توضیح دادم.

س- آقای مقدم، بله، من همین الان می‌خواستم از حضورتان تقاضا کنم که بپردازیم به جریان انتخابات مجلس خبرگان و می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که توضیح بفرمایید که تا چه اندازه انتخابات مجلس خبرگان در آذربایجان آزاد و بری از نفوذ عوامل خارج از استان بود.

ج- حالا بنده چون خودم انتخاب شدم مثل معمول هر انتخاباتی که می‌گویند انتخابات آزاد بود، ولی واقعاً می‌خواهم این را من برای حالا صحبت نمی‌کنم اتفاقاً به همین مناسبت این انتخابات هم بشود من خواهش خواهم کرد که این چند سالی انتشار این در اختیار اشخاص نباشد این نوارها.

س- تمنا می‌کنم می‌توانید شما در آن قراردادتان مرقوم بفرمایید.

ج- بله این را برای همین قسمت.

س- و ما حتماً آن را اجرا خواهیم کرد.

ج- چون بنده نمی‌خواهم که در عین حال هم می‌خواهم این واقعیت باشد در یک جا ضبط باشد..

س- بله، بله.

ج- و از آن نه در فکر بهره‌برداری هستم نه می‌خواهم، ولی این را به‌عنوان یک واقعیتی دلم می‌خواهد در این پرونده این نوار ضبط و بایگانی باشد. یک جایی مضبوط باشد. انتخابات در آذربایجان آزاد بود، آزاد بود. متوجه هستید؟ حالا اگر یکی فرض کنید دنبال آقای شریعتمداری است آقای شریعتمداری می‌گوید، «به فلان آدم‌ها رأی بدهید.» و آن‌ها رأی می‌دهند شما این را غیر آزاد بدانید بگویید چرا این چیزاست؟ آن را دیگر من کاری ندارم، ولی آن جور که بود به مناسبتی که خلق مسلمان یک شبکه‌ای ایجاد کرده بود در آذربایجان، متوجه هستید که کاندیدهایی که طرفدار مورد طرفداری شریعتمداری بودند خواه و ناخواه مردم به آنها رأی می‌دادند. این یک نکته. در آذربایجان در یک قسمت آذربایجان آقای شریعتمداری اصلاً نفوذ نداشت آن هم در منطقه اردبیل و مشکین‏شهر و خلخال بود که آقای مشکینی و آقای خلخالی و دیگران در آن‏جا اصلاً نمی‌گذاشتند که آقای شریعتمداری و طرفدارانش نفوذ بکنند. و این را باید بگویم اولین برخوردی که من با آقای خلخالی پیدا کردم در این مسئلۀ آذربایجان قسمت اردبیل بود.

س- با همین آقای خلخالی معروف دیگر؟

ج- خلخالی معروف، صادق، صادق خلخالی.

س- صادقی خلخالی.

ج- و بنده ایشان را نمی‌شناختم. یک روزی در استانداری بودم من می‌خواستم بروم به اردبیل مصادف بود با همان جریان رفراندوم و این‏ها، برای بازدید. رفتم که آن آقای مرحوم قاضی طباطبایی که نماینده آقای خمینی بود تلفنی به من کرد گفت، «آقای استاندار شما امروز تشریف نبرید.» گفتم، «به جنابعالی چه ارتباطی دارد؟» گفت، «آخر عللی هست و فلان، حالا با آیت‏الله خلخالی شما مذاکره بفرمایید.» بعد دیدم گوشی را داد یکی گفت، «من خلخالی و فلان. من دوست نزدیک آیت‏الله خمینی.»

گفتم، «خوب بفرمایید.» گفت، «من به شما می‌گویم اردبیل نیایید.» گفتم، «آخر به شما چه؟ چه ارتباطی دارد؟» گفت که، «شما می‌خواهید بروید آن‏جا برای آقای شریعتمداری تبلیغات کنید.» گفتم، «این چه حرفی است می‌زنید من استاندار آذربایجان هستم من برای آقای شریعتمداری تبلیغات نمی‌کنم من اگر بخواهم بکنم خوب، حمایت بکنم راه‌های دیگری هست لازم نیست من خودم بروم آن‏جا، ولی من لازم می‌دانم که الان بعد از انقلاب من بروم به آن‏جا، وانگهی شما چرا به من مداخله می‌کنید؟ شما چکاره هستید که فلان؟» گفت، «حالا از من بشنوید آقا شما بعد می‌فهمید.» گفتم، «نه بنده می‌روم به اردبیل.» و رفتم اردبیل و قسمت‌ها و آنها و دیدم بله، در آن‏جا آقای شریعتمداری طرفدارهایش خیلی ضعیف بودند ولی خود من خوب به‌عنوان استاندار رفته بودم به‌عنوان مسئلۀ شریعتمداری اصلاً از نظر من مطرح نبود آن موقع.

س- بله.

ج- و بود این، با این سابقه من در اردبیل یک دوستانی پیدا کردم دوستانی که به روابط مناسبات شخصی پیدا شد در کار استانداری در مدتی که آن‏جا بودم و بعد هم با من ارتباط داشتند. بعد از اینکه بنده از استانداری آمدم و رفتم، خوب، در قسمت آن مناطقی که آقای شریعتمداری بودند و آن مناطقی که خود من بالاخره مراغه و میاندوآب و این‏ها که خواه و ناخواه چیز بلامنازع بودم، کاندید بلامنازع بودم از یک طرف در تبریز و این طرف‌ها هم که آقای شریعتمداری خوب بالاخره نفوذ، حمایت می‌کرد. بعد مانده بود طرف چیز، جالب اینجا بود که بنده در قسمت اردبیل و مشکین و این‏ها به اندازۀ آقای مشکینی رأی آوردم پابه‏پای ایشان رأی آوردم چون در آن‏جا من فعالیت، تمام نقاط، اغلب روستاهای منطقۀ اردبیل رفتم برای انتخابات واقعاً یک فعالیت انتخاباتی خیلی به اصطلاح پرهیجان در تمام آذربایجان داشتم. به هر حال این بود که بنده نمایندۀ اول آذربایجان شدم یعنی آن‌هایی که فکر کنند که فقط برای آقای شریعتمداری بود یا برای این بود آقای خمینی زیاد شاید علاقه نداشت که اصلاً به‌طور کلی نه با شخص من ایشان نظر نامساعدی شاید نداشت در آن موقع ولی به‌طور کلی برای ایشان دوست نداشت مخالف نظراتش بود که یک نفر به اصطلاح غیرروحانی بتواند در یک استانی مثل آذربایجان اکثریت آراء را داشته باشد یعنی نفر منتخب اول باشد این طبیعی است.

س- بله.

ج- خوب همین‌طور آقای شریعتمداری اگر فقط به اختیار ایشان بود خوب می‌خواست یکی از طرفدارهای بلافصل خودش از روحانیت نماینده اول بشود، ولی اوضاع و احوال جوری بود که در آذربایجان به مناسبت استانداری که داشتم آن‏جا به مناسبت اینکه هنوز خاطره‌ای از من بود این بود که بنده نماینده اول شدم. روز… مثل اینکه این را گفتم می‌ترسم تکراری بشود ولی خوب مانعی ندارد چون مطلب مهم است مانعی ندارد.

س- تمنا می‌کنم بفرمایید.

ج- بعداً می‌توانید حذفش کنید یا اینکه باشد…

س- حالا شما بفرمایید اگر گفته باشید من به خاطر بیاورم عرض می‌کنم خدمتتان.

ج- بله، تا اینکه روز انتخابات که وقتی قرائت آراء انجام شد به من، بله گفتم این را، تلفن شد از آن آقای ملازاده از تبریز تلفن کرد و گفت، «ما را خواستند به استانداری و در آن‏جا قرار بود که نتیجۀ آراء را بخوانند ولی استاندار به بعد موکول کرد و گفتند می‌خواهند در آرائی که انتخاب شده ریخته شده تصرفاتی بکنند.» که من جریان مذاکره‌ام را، بله یادم هست که گفتم.

س- بله این مسئله را گفتید ولی من می‌خواستم یک چیزی از حضورتان تقاضا کنم و آن این است که آیا آقای خمینی ناراضی بودند از این انتخابات که شما اشاره کردید آیا ایشان سفارشی کردند که کس دیگری هم از آن‏جا انتخاب بشود برای نمایندگی مجلس خبرگان؟

ج- و عین این حرف را آقای…

س- یعنی ناراحتی ایشان این بود که هیچ سیدی هیچ روحانی از آن‏جا انتخاب نشده و بالاخره چند نفر انتخاب شدند؟

ج- بنده فکر می‌کنم که بله دیگر این بود که در انتخابات در نتیجه ابطال پنجاه صندوق بود که آقای بازرگان گفت، «ما این پنجاه صندوق را چیز می‌کنیم.» البته حرف بزرگی است این اتهام ولی نیست واقعیت است، آقای بازرگان من به او علاقه دارم احترام دارم ولی این خبط را کرده و شاید هم برای پیش‌گیری بوده مصلحتی بوده. ولی بالاخره ما که برای آزادی انتخابات به اصطلاح آن همه سال‌ها صحبت کرده بودیم سزا نبود که آقای بازرگان این مطلب را به این ترتیب عنوان بکند و ایشان گفتند…

س- آقا من هیچ روشن نشدم، معذرت می‌خواهم، راجع به این قضیه. یک مقداری از آراء

شما را اختصاص دادند به دیگران بعد از این جریان؟

ج- نه ببینید در آذربایجان وقتی که آراء قسمت مناطق تبریز و اینجاها بود طرفدارهای شریعتمداری آرایشان زیاد بود.

س- بله.

ج- آن صندوق‌هایی که طرف اردبیل و مشکین و خلخال و آن‏جاها بود طرفداران آیت‏الله مشکینی و به اصطلاح آن گروه صندوق بود. وقتی شما پنجاه صندوق از آراء اطراف تبریز را ابطال می‌کردید نتیجه‌اش چه میشد؟ نتیجه‌اش میشد در آن‏جاهایی که نمایندگان طرفدار شریعتمداری، آیت‏الله شریعتمداری اکثریت داشتند آن صندوق‌ها ابطال می‌شود و آنها تعداد آرایشان می‌آمد پایین‌تر، در نتیجه آیت‏الله مشکینی و موسوی تبریزی که کاندید آن طرف بودند و در آن صندوق‌ها آراء زیادتری داشتند آنها هم می‌آمد تعداد آرایشان بالاتر.

س- این ابطال صندوق‌ها و این‏ها هیچ نوع…

ج- انعکاسی؟

س- دلیلی چیزی لازم نداشت؟ همین‌جوری می‌شد ابطال کرد؟

ج- خوب می‌گفتند به‌علت شکایتی که کردند و انجمن‌ها کردند، خوب، آن راهش را درست کرده بود استاندار ولی، در هر حال این اقدام را کردند و این اقدام بالنتیجه وگرنه آقای مشکینی نه آقای مشکینی انتخاب شده بود نه موسوی تبریزی.

س- بله.

ج- ولی نتیجه‌اش این شد که آقای دکتر علی‌زاده و آقای ابوالفتحی از چیز رفتند خارج شدند از آن شش نفر نمایندگان و این دو نفر به جای آنها انتخاب شدند، خوب، آقای مشکینی هم حالا مورد تأیید است و حالا نماز چه می‌گویند؟ امام جمعه قم است.

س- بله، بله. آقای مقدم شما چه خاطراتی از جلسات مجلس خبرگان دارید؟

ج- خاطراتش زیاد است، ببینید جلسۀ مجلس خبرگان راجع به آن هیچ صحبتی نشده الان همه اشخاصی هم صحبت می‌کنند آنهایی که به اصطلاح مخالف این رژیم هستند اصلاً می‌گویند اسمش را نیاورید، یک واقعیت‌ها را نمی‌خواهند ببینند فکر می‌کنند که ندیدن واقعیات از اهمیت آن واقعیات کم می‌کند. حقیقتش این است که مجلس خبرگان سرنوشت‌ساز بود، یعنی بالاخره قانون اساسی وقتی تصویب شد خیلی فرق می‌کند تا قانون اساسی نداشتید خوب نداشتید ولی داشتید مخالفت با آن حربه‌ای است که در اختیار حکومت است چون هر کاری را بخواهد بکند هر دشمنی را بخواهد… ولی این‏ها حالا می‌گویند، «آقا اصلاً راجع به آن موضوع صحبت نکنید.» آخر چی‏چی را صحبت نکنیم این اساس کارمان است. اگر آن قانون اساسی…

س- منظور شما از این‏ها کی‌ها هستند آقا؟

ج- آقایانی که بالاخره می‌گویند اصلاً این رژیم و فلان و این‏ها، آخر تا یک مدتی می‌گفتند، «اصلاً هیچ.» می‌گفتند، «هر اقدامی شده هیچ.» از نظر ما مخالفتشان اینجوری بود یعنی ابژکتیو نبود حقیقتش این‏ها این‏ها تخیلی بود یک خرده، مخالف بودند و وقتی صحبت می‌کردیم می‌گفتند، «اصلاً خبرگان چیست؟» ولی خوب، الان می‌بینید که همان خبرگان قوانینی تصویب کرد و قانون اساسی تصویب کرد که این‏ها همه‌شان هر کدامشان با ایران تماس دارند مجبور هستند از آن قوانینی که منشعب از این قانون اساسی است اطاعت بکنند و تمام برمی‌گردد به این، متوجه هستید؟

س- بله، بله.

ج- این یک مسئلۀ اصولی کلی است. در هر حال وقتی مجلس خبرگان تشکیل شد حقیقتش این است که بد یا خوب، بنده در آن‏جا نقش مؤثری پیدا کردم از این نظر که من توانستم به کار مجلس خبرگان یک شکلی بدهم از همان اولین جلسه یعنی این اسناد و مدارکش باقی است محققاً از تمام جلسات فیلمبرداری شده از تمام جلسات مطالب هست اگر از بین نرفته باشد و این‏ها. و در اولی که مجلس خبرگان تشکیل می‌شد مثلاً فرض بکنید خوب، مرحوم آیت‏الله طالقانی پیشنهاد کردند که در یک مسجدی جلسه تشکیل بشود که یک عده از آقایان هم حمایت کردند، ولی من با وجود اینکه خوب بالاخره یک آدم غیرروحانی هم بودم که در اقلیت بودم مخالفت کردم و گفتم، «آقا اینجا جای به این خوبی را در اختیار ما گذاشتند حالا برویم مسجد و بخواهند آن‏جا را وسایل در آن ایجاد کنند و فلان، یک خرجی تحمیل بیت‌المال مسلمین می‌شود خرجی اضافی است ولی حالا همین جا هست ما چرا استفاده نکنیم؟» و به این ترتیب مجلس قانونی شد که در همان‏جا بمانیم. و بعد راجع به آیین‌نامه من پیشنهاد کردم که آیین‌نامه بسازند یا پیشنهاد کردم که، «آقا کسانی که در این مجلس صحبت می‌کنند نبایستی بعداً به مناسبت صحبت‌هایی که در اینجا کردند تعقیب بشوند هیچ‌گونه مزاحمتی برای آنها فراهم بشود.» و با این چند تا پیشنهادی که در همان اولین جلسه دادم مجلس یک فرمی گرفت یک شکلی پیدا کرد، خوب، این شکل را به تدریج همین‌طور ادامه دادیم. بعد هم خوب، در مسائل تا آن‏جایی که می‌توانستم امکان داشت در مقدمه در آغاز مجلس بنده صحبت کردم و گفتم «در این مجلس عده‌ای از طبقات حضور ندارند.» این حرف بزرگی بود در آن‏جا که البته آقای بهشتی و آقای منتظری جوابگویی کردند که «نه نمایندگان روحانیت که هستند یعنی نماینده همه هستند.» و بعد هم به همین مناسبت اجازه دادند به من که، بیشتر … ولی گفتم، «آقا من که نماینده هستم ولی خود آن عده هم بایستی گروه‌ها هم در اینجا می‌بودند که صحبت می‌کردند.» من نظراتم را به‌طور کلی در یک جلسۀ اولیۀ مجلس به طور مبسوط گفتم شاید در حدود یک ساعت طول کشید صحبت‌هایی که کردم، صحبت کلیات بود در کلیات، و این صحبت‌ها این‏ها باعث شد که شکل پارلمانی به مجلس خبرگان بدهد.

س- بله.

ج- تا اینکه مسائل پیشنهاد شد تا به اصطلاح طرح شد. در تمام موارد تا موقعی که ولایت فقیه به اصطلاح طرح بشود تقریباً در تمام اصول من نظراتم را گفتم تا رسید به مسئلۀ ولایت فقیه، بعد از اینکه ولایت فقیه تصویب شد، خوب، باز هم در آن من مخالفت کردم و مخالف بودم و علت جهات مخالفت خودم را هم گفتم و…

س- چه شد که آن طرح پیش‌نویس قانون اساسی پیشنهادی دولت موقت به طور کلی کنار گذاشته شد و قانون اساسی دیگری به جای آن مورد شور و تصویب قرار گرفت در مجلس خبرگان؟

ج- البته این را عرض کردم یک مرتبه هم ولی تکراریست ولی خوب همین‌طور باز عرض می‌کنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- مطلب از این قرار بود که آن قانون اساسی که آقای مهندس بازرگان دولت بازرگان تشکیل داده بود، متوجه هستید؟ از دو جهت مخالفت بود، یک عده عناصر مترقی بودند که آن را کافی نمی‌دانستند از نظر خودشان که شاید بنده هم جزو همان‌ها بودم. یک عده از جناح به اصطلاح روحانیت و این‏ها که اصلاً با آن حرف‌ها موافق نبودند.

س- بله، بله.

ج- متوجه هستید؟ پس می‌بینید در اینجا تقریباً به جهات مختلف یک نظر مشترک وجود داشت که آن قانون اساسی قانون اساسی است. البته بنده علل مخالفت خودم هم با آن قانون گفتم و به‌طور مبسوط در اصولی که اصلاحاتی لازم بود در آن لازم بشود آنها را توضیح دادم ولی خوب معلوم است که با چه چیزهایی مخالف بودم، ولی یک عده‌ای بودند که اگر مخالف بودند می‌خواستند یک اصل دیگری را که همان اصل ولایت فقیه بود به یک نوعی در آن بگنجانند. این بود که این وحدت نظر بود وقتی که بنده پیشنهاد کردم که این مجلس خبرگان بایستی یک نهاد مستقل باشد که به‌عنوان مستقل عمل بکند، از این پیشنهاد استقبال کردند و من دیدم با اتفاق‌آراء تصویب شد. همان حرف لنین در نظرم آمد که گفت که، «ای پیرمرد چکار کردی که دشمنانت مخالفین ترا تأیید دارند می‌کنند؟» حالا ما هم کاری کردیم که مخالفان بیشتر از موافقان تأیید کردند و به این مناسبت آن قانون را مجلس خبرگان، نمی‌گویم شاید اگر من پیشنهاد نمی‌کردم خود آقای منتظری پیشنهاد کرده بود، ولی باز هم آن‏جا این ترتیب شد که آن پیشنهاد از طرف من شد و منتظری هم تأیید کرد و تصویب شد که آن قانون اساسی را بگذارند کنار و هیچ صحبتی از ولایت فقیه نبود، نبود تا اینکه در کمیسیون یک روزی باز هم آن را شرح دادم دیدیم این آقای آیت‏الله موسوی اردبیلی آمدند و از جیبشان یک کاغذ کوچولویی درآوردند و گفتند، «آقا این هم یک اصلی است که باید به بحث گذاشته بشود.» و خوب آقای منتظری که رئیس کمیسون بود در کمیسیون آوردند در آن‏جا پرسید که «چه هست؟» ایشان قرائت کرد که همین ولایت فقیه است که ملاحظه می‌فرمایید یک تغییرات جزئی.

س- بله. با گوش دادن آقای مقدم به نوارهای مجلس خبرگان شنونده تا حدودی آن فضای مسلط بر جلسات را احساس می‌کند ولی من می‌خواستم از شما تقاضا بکنم که لطفاً اگر می‌توانید جزئیات دیگری را ذکر بفرمایید که مثلاً چگونه جلسات اداره می‌شد تا چه اندازه حاضرین در جلسات اجازه ابراز عقیده و بحث آزاد داشتند؟ مطالب مورد بحث در جلسات علنی و جلسات خصوصی با هم تفاوتی داشتند و بالاخره تا چه اندازه جلسات به‌طور دموکراتیک اداره می‌شد؟

ج- بعد جلسات به‌عقیده بنده همین‌طور به‌تدریج که این خبرگان پیش می‌رفت تغییر می‌کرد در اول خیلی آزادی عمل زیادتر بود. یعنی این‏ها که از خودشان یک سابقه پارلمانی که نداشتند که…

س- بله.

ج- این‏ها به قول آقای منتظری که در جلسه کراراً می‌گفت، می‌گفت، «ما توی جلسات قم کتاب توی سر هم می‌زدیم.» واقعاً هم «زبس به مدرسه بر فرق هم کتاب زدند» صحت داشت یعنی این‏ها بحث‌هایشان جور دیگر بود. این‏ها تمام آیین‌نامه‌های مجالس گذشته را تقریباً رعایت می‌کردند از نظر ادارۀ جلسات و این‏ها و آن کارگزارهای مجلس هم همان نمایندۀ قوانین دورۀ سابق و این‏ها آنها را آورده بودند با همان نظام با همان وضعیت مجلس را اداره می‌کردند، تقریباً از نظر آیین‌نامۀ داخلی مجلس همان آیین‌نامۀ گذشته بود جلسات صحبت کردن و فلان کردن و بعضی چیزها را این‏ها دخل و تصرفاتی کردند. ولی خوب مسئله این بود که آن عده‌ای که صحبت می‌کردند یک نوع طرز فکر خاصی داشتند یک نوع فکر محدودی داشتند، درست است همه‌اش از دریچه مذهبی نگاه می‌کردند و تظاهر بیشتری هم می‌کردند از نظر مذهبی، بنده به شما بگویم مثلاً بزرگترین جالب‌ترین مطلبی که من از خبرگان یادم هست آن جلسه‌ای است که خیلی صحبت در این بود که آیا مالکیت را درباره‌اش چه باید کرد؟ مالکیت.

س- بله.

ج- ببینید قرآن یک مجموعه‌ای است که بالاخره می‌شود اگر بخواهید جزء به جزء‌اش را بگیرید هر کس می‌تواند آن نظر خودش را یک دلیلی برای آن تأیید نظر خودش در آن‏جا پیدا بکند چون یک کتاب خیلی وسیعی است و گسترده‌ایست باید هر کسی در مجموعش از آن استفاده کند ولی اگر بخواهید جمله به جمله از آن استفاده بکنید همه جور می‌شود استفاده کرد.

یک روزی آقای حائری خوب که بالاخره مورد احترام آنها هم بود و با آقای خمینی هم نسبتی داشتند و این‏ها، آمد به مجلس و گفت، «من حالم مساعد نیست و خیلی فشار خونم بالا رفته ولی این تکلیف دینی بود که امروز بیایم این مطلب را بگویم. آقا عده‌ای در این چیز پیدا شدند می‌گویند که در اسلام»، اولاً خیلی مطلب جالبی را از نظر خودشان طرح کرد که گفت، «خدا با مردم واسطه لازم ندارد.» این خیلی حرف ریشه‌داری بود به عقیدۀ بنده که یک روحانی این حرف را بزند. و گفت، «به خدا، همه چیز را از خدا بخواهید. شما هیچ واسطه‌ای برای خدا لازم ندارید.» خیلی روی این مسئله تکیه کرد که من احساس می‌کردم که شاید می‌خواست این موقعیت خمینی را هم ضعیف بکند با وجود اینکه قوم و خویش بودند و با هم مربوط بودند و این‏ها، چون تکیه کردن به اینکه، «مردم شما هر چه می‌خواهید و آقایان همه را از خدا بدانید و فلان و این‏ها.» خواه و ناخواه این یک نوع به اصطلاح باز کردن یک راهی بود که از آن‏جا از آقای خمینی دیگر نمی‌گذشت.

بعد از این مفصل خیلی با هیجان در این مورد صحبت کرد و این‏ها، گفت، «خدا و خدا و خدا»، گفت، «آقا یک عده‌ای پیدا شدند می‌گویند در اسلام مالکیت نیست. در اسلام مالکیت هست و هست و هست و فلان و …» شروع کرد دلائلی از قرآن آوردن و به اصطلاح مقداری براهین و مستنداتی که در اختیار جمع‌آوری کرده بود آورد، بله بر این اساس مالکیت هست. بلافاصله که آقای حائری رفتند آقای شیخ‏ علی تهرانی رفت پشت تریبون و گفت، «آقا یک عده‌ای می‌گویند در اسلام مالکیت هست، در اسلام اصلاً مالکیت وجود ندارد.» و او هم با از آن تذکره‌ها درآورد و از آن چیزها درآورد و قرائت کرد. این‏ها هست، این‏ها چیزی نیست که ادعا باشد.

س- بله.

ج- کسانی که بعداً دارند این صورت جلسات روحانیون را… پس ببینید این از نظر من آن روز خیلی مهم بود که خوب، این آقای حائری که در روحانیتش کسی تردیدی ندارد چون بالاخره مدرس قم است و اغلب این آخوندها از زیردست این آمدند این جور می‌گوید این آقای شیخ علی تهرانی که خوب بالاخره خودش یک قطبی است از نظر چیزهای اسلامی خودش، و همه هم واقعاً به آن هم مورد احترام بود در مقابل مردم و این‏ها چون مرد وارسته‌ای بود آن طوری که همه می‌گفتند و قبول داشتند. خود من هم چند شب در زندان با ایشان بودم از او واقعاً چیزهای عجیبی دیدم. ایشان مثلاً یک تکه نان آورده بود در آن روز من غذای، دو روز در زندان با ما در یک سلول بود اصلاً غذا…

س- چه زمانی آقا؟

ج- همان در شهریور ۱۳۵۷.

س- بله، بله.

ج- ایشان را آوردند از تبعید آمد آن‏جا از زندان می‌خواستند آزادش کنند ولی آمد چند شب دو شب در آن سلول ما بود در سلولی که با آقای مفتح بودیم و این‏ها. در هر حال ایشان مرد وارسته‌ای خوب ایشان هم می‌گفت، خوب آقا، هر دو هم به استناد به گفته‌های به اصطلاح چیز آن…

س- کلام

ج- اسلامی می‌گویند.

س- آسمانی.

ج- آسمانی می‌گویند. خوب کدام راست می‌گفتند؟ دیگر این یک چیزی نبود که این مثل سیاه و سفید بود. آخر بعضی موارد هست که می‌گویند تفسیر متفاوت و فلان، تفسیر، ولی این تفسیر نبود این اصلاً می‌گفت، «آقا این طور آن می‌گفت … این بود که خوب ضمن اینکه در خودشان اختلاف، این هم بود به این نتیجه بود که بنده این را هم عرض کنم که قانون اساسی در مجلس خبرگان تصویب نشد به رأی گذاشته نشد. وقتی شما می‌بینید آخر هر قانونی را بعد از اینکه موادش اصول را به اصطلاح دانه دانه تصویب می‌شود در مجموع هم باید نسبت به آن رأی‌گیری بشود، متوجه هستید؟

س- بله.

ج- چون ممکن است یک عده‌ای با آن اصل مخالف باشند یک عده‌ای با آن اصل موافق باشند با یک اصل دیگرش مخالف باشند ولی باید نشان بدهد که در مجموع آن عده‌ای که این قانون را می‌خواهند تصویب کنند آیا اکثریتشان با این قانون موافق هست یا نیست؟

س- بله.

ج- به این جهت است که می‌بینید یک راه حل میانه‌ای این‏ها انتخاب کردند که آن هم یک خرده به قول فرانسوی‌ها (؟) است و آن را آمدند در جلسۀ آخر به جای اینکه رأی‌گیری بکنند چون امکان این بود که رأی نیاورد این قانون اساسی، گفتند که، «یک صورت‌جلسه تنظیم کردند که مواد این قانون اساسی در طی این تعداد جلسات بررسی شد و مواد به تصویب رسید،» راجع به قانون هیچ صحبتی نیست، اصول. متوجه هستید؟

س- یعنی به رأی گذاشته نشد.

ج- به رأی گذاشته نشد. این را من در همان جلسۀ آخری اعتراض هم کردم ولی خوب دیگر در بین آن هلهله و چیز و این‏ها سوره فریادها به جایی نرسید.