مصاحبه با آقای هدایتالله متیندفتری
فرزند احمد متیندفتری نخستوزیر و سناتور
نوه دکتر مصدق
حقوقدان و فعال حقوقبشر
بنیانگذار جبهه دموکراتیک ملی
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای دکتر هدایتالله متیندفتری در روز شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۳۱ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای متیندفتری لطفاً برای ما شرح بدهید که شما کجا و در چه تاریخی و در چه نوع خانوادهای به دنیا آمدید؟
ج- من در تهران روز ۲۳ تیر ۱۳۱۲ که میشود تحقیقاً ۱۴ ژوئیه ۱۹۳۳ به دنیا آمدم و خانوادهی من از خانوادههای قدیمی آشتیان بودند که دوران اوائل قاجاریه و دوران زندیه به شیراز و تهران نقلمکان کرده بودند و بیشتر در امور دیوانی شرکت داشتند.
س- ممکن است که به من بگویید در کجا تحصیلات خود را کردید؟ در چه رشتهای تحصیل کردید؟
ج- تحصیلات ابتدایی من در تهران بود و متوسطه هم همینطور، در مدارس زرتشتیان جمشید جم و فیروز بهرام و سپس دورهی بعدی تحصیلات متوسط را من، سیکل دوم را در واقع در انگلستان انجام دادم و دوران عالی و دانشگاهی را هم باز در انگلستان در دانشگاه کمبریج تحصیل کردم.
س- در چه رشتهای آقا؟
ج- رشته حقوق رشتهی من بود.
س- شما چه مشاغلی در ایران داشتید؟
ج- والله مشاغلی درواقع من اصلاً نداشتم. به دلیل اینکه من از روزی که چشم باز کردم در اپوزیسیون حرکت میکردم برای آزادی و استقلال و این حرکتی بود که در جامعه وجود داشت منتها در دوران تحصیل و آن دوران شکوفایی نهضت در زمان دکتر مصدق به خاطر اینکه در انگلستان تحصیل میکردم و در شرایطی بودیم که همه دورافتاده بودیم آن فعالیتی را که شاید و باید من قاعدتا نمیتوانستم داشته باشم و گاهی تعطیلات تابستان که به تهران میرفتم از نزدیک ناظر واقعاً شکوفایی نهضت در آن دوران بودم که این مشوق من بود در کارهای آیندهام.
وقتی هم که به ایران بازگشتم سال ۱۳۳۵ شمسی بود، یک دوران کوتاهی دبیر دبیرستانهای تهران بودم تدریس انگلیسی میکردم که هیچ ارتباطی به رشتهی من نداشت و بعد یک مؤسسهای در دانشگاه تهران باز شده بود به نام مؤسسه علوم اداری که اگر خاطرم باشد اصل ۴ و دانشگاه کالیفرنیای جنوبی با همکاری دانشگاه تهران دانشکده حقوق به وجود آورده بودند. یک مدت کوتاهی هم بنده رفتم آنجا که بلکه از آن طریق بتوانم یک مقدار کارهای آکادمیک بکنم ولی آن راه را هم دیدم اتلاف وقت است یک مقداری و علاقهی من به مسائل حقوقی بود و صرف بودن در عمارت دانشکدهی حقوق کافی نبود برای من و از طرفی هم کسانی میتوانستند در آن مؤسسه پیشرفت بکنند که رفته باشند با بورسهایی به آمریکا در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی یک دوره دو ساله ببینند که اکثراً هم میگفتند ما با دکترا برگشتیم و یکی از این بورسها هم برای من آماده شد. گفتند شما بروید اصل ۴ بورستان را آنجا بگیرید. بنده رفتم اصل ۴ و طبیعتاً فرهنگ سیاسی که من با آن خو گرفته بودم و آشنا شده بودم فرهنگ خیلی آزادمنشانهای بود که از دوران نهضت و در درون خانواده و سپس تحصیلات در انگلیس به آن خو گرفته بودم.
در انگلیس ما که تحصیل میکردیم کسی هنوز هم مثل اینکه همینطور است، حتی شناسنامه یا، نمیدانم، کارت شناسایی لزومی نداشت همراهش داشته باشد و از کسی سؤال و جواب نمیکردند که تو فلان روز کجا بودی و یا فلان کار را کردی. من رفتم به اصل ۴ یک پرسشنامهای جلو من گذاشتند بسیار قطور که انواع سؤالها در این بود. گفتند شما باید این پرسشنامه را اول پر بکنید آنوقت میتوانید بروید آمریکا برای ادامه تحصیل. من این پرسشنامه را که نگاه کردم گفتم فقط با جواب دادن به این است؟ گفتند، «بله.» بنده هم پرسشنامه را پرت کردم روی میز خانمی بود که ارمنی هم بود مثل اینکه در آنجا و گفتم آقا اگر قرار است این سؤالها را ما جواب بدهیم و از روز اول با انگیزیسیون روبهرو باشیم من آمریکا نمیروم. او خیلی تعجب کرد که آقا همه دست و پا میشکنند. گفتم خوب من دلم میخواهد بروم آمریکا ببینم چه خبر است و هرجا هم میشود طالب علم بود و طلب علم کرد ولی در این شرایط که یکهمچین سؤالاتی را ما باید جواب بدهیم من اهلش نیستم، من برگشتم. و بعد از آن دیگر آن مؤسسه اصلاً دیدم جای من نیست و اینها تلاشی کردم که واقعاً وارد مسائل حقوقی و قضایی بشوم که در آنموقع خودم را منتقل کردم به وزارت دادگستری، امکانی پیش آمد که خودم را منتقل بکنم به وزارت دادگستری. در وزارت دادگستری هم که رفتم سنم برای هم وکالت کم بود هم قضاوت، کارمند اداری شده بودم و یک مدت کوتاهی هم در آنجا بودم تقریباً تا سال ۱۳۳۹ باید باشد، بله. ۳۹ من یک سال و نیم دو سالی من آنجا بودم.
این بار یک موقعیت دیگری پیش آمد یک جا آگهی کرده بودند برای یک بورس دیگری در آمریکا و خوشبختانه دیگر آن پرسشنامه را به ما ندادند ولی بورس یک ساله برای تحقیق در امور قانونگذاری در آمریکا گرفتیم رفتیم آمریکا در رابطه با درواقع. American Political Science Asso و از دادگستری هم مرخصی گرفتیم. موقعی که من در آمریکا بودم همزمان بود با تجدید حیات جبهه ملی و در آنجا هم فعالیتهایی شروع شده بود بین دانشجویان که ما در آن فعالیتها شرکت میکردیم در واشنگتن و در نیویورک و عجله هم پیدا کرده بودیم که هر چه زودتر خودمان را برگردانیم برویم ایران و الان که در ایران زمینهای برای حرکت سیاسی پیدا شده در آنجا باشیم و از امکانات بعدی برای ادامه تحصیلم در آمریکا صرفنظر کردیم ظرف مثلاً ده ماه یازده ماه ما در ایران بودیم دومرتبه. موقعی که من برگشتم به ایران جبهه ملی دوم فعالیت میکرد و فعالیتم را، فعالیت سیاسی، مستقیماً با آنها شروع کردم و از دادگستری هم استعفا کردم و آنموقع هم سنم هم مقتضی شده بود از لحاظ گرفتن جواز وکالت. رفتم به کانون وکلا مرحوم سرشار آنموقع نایبرئیس کانون بود.
س- اسم اول آقای سرشار چه بود آقای متیندفتری؟
ج- اسمش چه بود مرحوم سرشار؟ اسم اولش یادم نیست.
س- بله، پیدایش میکنیم.
ج- نایب رئیس کانون بود مرد دانشمندی بود سالهای سال ایشان سردبیر مجله کانون وکلا بود و منشآت خیلی زیادی، منشآت حقوقی خیلی زیادی در آن مجله دارد و از بانیان آن مجله بود.
س- رئیس کانون وکلا کی بود آن زمان؟
ج- سید هاشم وکیل آن موقع رئیس کانون وکلا بود. یعنی اولین رئیس کانون وکلا بود پس از استقلال کانون در دوران دکتر مصدق. استقلال کانون را جزو قوانین اختیارات دکتر مصدق به تصویب رسید و یکی از نهادهای شورایی بسیار ارزندهای که دکتر مصدق تأسیس کرد در ایران همان کانون وکلای مستقل بود که قبلاً تحت نظارت وزیر دادگستری و جزو وزارت دادگستری در واقع سازمان یافته بود. آن روز مرحوم سرشار ترتیبش را داد که من جواز کارآموزی گرفتم و از آنموقع یک مدتی کارآموز وکالت بودم، سرپرستم بود دکتر کریم سنجابی و بعد هم امتحان دادم و وکیل دادگستری شدم. ولی راجع به سرپرستم خیلی جالب است که به شما بگویم که ایشان را من دو بار در رابطه با کار کارآموزی وکالتم دیدم، یکبار روزی که رفتم از ایشان اجازه بگیرم که اسم ایشان را به عنوان سرپرست به کانون ارائه بدهم و تقاضای بنده را ایشان امضا کردند و بعد یکبار بعد از یک سال و نیم دو سال، یک سال و نیم بعد از آن بود حدوداً که موقع اختیار پیش آمده بود که ایشان زندانی بود در قزلقلعه و موقع اختبار بود در کانون وکلا و باید رضایتنامهای از سرپرست میبردیم و من رفتم اجازه گرفتم از آن گروهبان صدقی که در آن زمان سرپرست زندان قزلقلعه بود، صدقی به من اجازه داد که من دکتر سنجابی را ببینم…
س- صدقی یا ساقی؟
ج- من میگویم صدقی؟ نه ساقی.
س- (؟؟؟)
ج- با شما قاطی میکنم. ببخشید ساقی.
س- گروهبان ساقی.
ج- بله، آنجا ایشان را ببینم و ایشان پرسیدند، «آقا مگر من سرپرست تو هستم؟» گفتم بله شما خودتان یادتان رفت، شما و بنده آنقدر دچار مشاغل و گرفتاریهای جبهه ملی و مسائل سیاسی بودیم که هر دو ما یادمان رفت که آن کارهای حرفهایمان چیست. و در این مدت البته بنده نزد این و آن کارم را راه انداختم ولی سرپرست واقعی من در امر وکالت مرحوم سیدمحمدعلی کشاورز صدر بود که او هم از سران جبهه ملی بود و من وکالت را از ایشان یاد گرفتم، در واقع اگر بخواهم. و عمدهاش هم بعد از این است که جواز وکالتم را گرفته بودم یعنی در دوران کارآموزی کار عملی زیادی یاد نگرفتم و روی معلومات عمومی من توانستم اختبار را بگذرانم و در واقع منطق شخصیام که میتوانستم به کتابهای حقوقی مراجعه بکنم و جواب مسائل را بدهم چون در اختیار معمولاً شما تو کتابخانه اختیار میدهید و دسترسی هم به تمام کتابهای کتابخانه دارید ولی کار عملی را من از ایشان یاد گرفتم. کما اینکه رفتن من به جبهه دوم به دعوت ایشان بود یعنی ایشان آدمی بود که خیلی علاقه داشت و علاقهمند بود به اینکه اشخاص جدید جوانها بیایند و در جبهه دوم شرکت بکنند و جبهه گسترش پیدا بکند و محدود نباشد به همان قدیمیهایی که تو هم هستند و شاید هم در را بخواهند ببندند.
من که از آمریکا رسیدم یکروز ایشان به من تلفن کردند و گفتند که من میخواهم شما را ببینم. بنده البته ارادت به ایشان داشتم و دورادور میشناختم ولی تا آن زمان آشنا شده بودم با ایشان. ایشان آمدند منزل من، البته من یک جوانی بودم و ایشان یک مرد باشخصیت رهبر جبهه جا افتاده و اینها و منتهای محبت را به من کرد و آمد منزل من و به من گفت، «آقا ما در جبهه ملی احتیاج به امثال شماها داریم و من از شما خواهش میکنم که بیایید آنجا و با ما همکاری بکنید و دست مرا گرفت و برد تو جبهه و از همان اول هم خود ایشان مسئول کمیسیون تبلیغات جبهه بود که دو بخش داشت: انتشارات و تبلیغات و تعلیمات، و مرا برد در همان کمیسیون و در آن کمیسیون من فعالیتم را با ایشان شروع کردم.
س- بنابراین جبهه ملی دوم در واقع با دعوت کردن از اشخاص شروع شد؟
ج- نه.
س- آن شورای اولیه جبهه ملی دوم درواقع با دعوتنامه گرد هم آمده بودند؟
ج- والله آنموقع که شورا تشکیل شد من در ایران نبودم، من در آمریکا بودم و در نتیجه واقعاً نمیدانم چگونه تشکیل شد ولی یک اعلام موجودیتی کردند یک عده جمع میشدند قاعدتاً من درست موقعی به ایران رسیدم که باشگاه دیگر نداشت جبهه ملی، ظاهراً دوتا باشگاه وجود داشت که خود شما شاید بهتر بدانید آنموقع شما در ایران بودید مثل اینکه، یکی خیابان فخرآباد بود
س- بله.
ج- و آن را که تعطیل کردند رفتند یک محل دیگری یک باشگاهی گرفتند و این باشگاهها را هم دیگر زمان حکومت دکتر امینی شده بود و باشگاهها را بستند.
س- شما در کنگرهای که در آنجا شورای مرکزی جبهه ملی انتخاب شد شرکت داشتید؟
ج- بله.
س- میتوانید برای ما توضیح بدهید که در آن کنگره چه گذشت؟
ج- والله من در آن کنگره به عنوان نماینده نهادهای سازمانی جبهه ملی شرکت داشتم یعنی یک سری نهادهای تشکیلاتی داشت که درواقع کمیسیونهای ستادی جبهه بودند مثل کمیسیون تبلیغات و انتشارات و تعلیمات و انواع و اقسام کمیسیونهای مطالعاتی بود که بسیاری از اشخاص در اینها فعالیت میکردند و اینها عضو هیچ حوزهای نبودند و عضو هیچ کمیتهای نبودند، آخر کمیتههای متعدد جبهه داشت: کمیته سازمان دانشجویان بود، کمیته بازار بود، کمیته، نمیدانم، بانکها و شرکتها بود، انواع کمیتههای اینطوری داشت. و در طرحی که ریخته بودند برای فرستادن نماینده به این کنگره یک تعدادی هم نماینده برای این کمیتههای ستادی گذاشته بودند که نماینده صنفی نبودند زد درواقع کارهای تشکیلاتی جبهه را انجام میدادند چون عضویت در کمیتههای دیگر هم نداشتند اگر هم داشتند فقط در یکجا میتوانستند رأی بدهند، بههرحال من از طرف آنجا با جمعی انتخاب شدم و رفتیم به آن کنگره. کنگره یک کنگره خیلی طولانی بود من جزئیاتش الان خاطرم نیست.
س- منظور من این است که آن کسانی که در کنگره شرکت کرده بودند، اعضای کنگره، آیا تمام اینها انتخاب شده بودند؟
ج- همه انتخاب شده بودند به جز اعضای شورای مرکزی جبهه ملی که به صفت عضویتشان در شورا در آنجا شرکت میکردند.
س- از دانشجویان چطور؟ نماینده دانشجویانی که شرکت کردند در آن کنگره آیا منتخب دانشجویان بودند؟
ج- نمایندگان دانشجویان همگی منتخب دانشجویان بودند و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی ایران که بعد از کنگره تغییر نام یافت و تبدیل شد به سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران، این درواقع مهمترین عضو تشکیلات جبهه بود و تنها سازمانی بود که از یک عضویت بسیار وسیعی برخوردار بود لااقل ده الی پانزده درصد از دانشجویان دانشگاههای ایران در آن زمان که جمعیتشان در آن دوران بیشتر از دوازده سیزده چهارده هزار نفر نمیشد که عمدهاش بود دانشگاه تهران و سپس مشهد و تبریز و شیراز. در آنجا آنکت جبهه ملی را با آنکت سازمان دانشجویان جبهه ملی دوم یعنی آنکت عضویت جبهه ملی دوم را پر کرده بودند و بقیه هم درواقع هوادار بودند و به یک صورتی هوادار بودند و در فعالیتهای جبهه شرکت میکردند و در میتینگهای سازمان دانشجویان شرکت میکردند. ولی چیز جالب این بود که این نمایندههای سازمان دانشجویان نسبت به تعداد اعضایی را که این سازمان باید نمایندگی میکرد خیلی قلیل بودند. برخی از این کمیتههای جبهه ملی که فاقد عضو بودند در آن زمان یا تعداد قلیلی فقط عضو داشتند، بعضیها به تعداد اعضایشان نماینده داشتند در کنگره جبهه ملی درصورتیکه سازمان دانشجویان جمعا سی الی مجموع دانشجویان خارج از کشور، درون کشور، تبریز نمیدانم، شیراز، تهران و مشهد بیشتر از چهلتا عضو نماینده نداشتند، تعداد الان دقیقاً یادم نیست ولی از چهلتا بالا نمیرفت. این نسبت بسیار قلیلی بود با توجه به اینکه مثلاً یک کمیته مثلاً بانکها و شرکتها هفت هشت تا نماینده فرستاده بود آنجا. در صورتی که ما میدانستیم آنموقع که اینها از عضویتی برخوردار نیستند و کمیته کمیتهی بسیار محدودی است و درواقع از قدرت تشکیلاتی و سازمانی و عضویت و اینها برخوردار نبود و حتی از قدرت هواداری هم به آن معنا برخوردار نبود در آن دوره که این کنگره تشکیل شد. و البته انتخابات سازمان دانشجویان خیلی خوب انجام شد به جز یک دو مورد بسیار زشت به نظر من، و غیر دموکراتیک در آن زمان.
س- اینها کدام موارد بودند آقا؟
ج- و آن این بود که در آنجا هیئت نظارتی برای هر انتخابات تعیین شده بود، هیئت نظارت سازمان دانشجویان مرکب بود از بنده و آقای حسن حبیبی که عضویت هیئت بودیم، سه نفر بودیم، و رئیس هیئت هم آقای دکتر سنجابی بودند و مسئول سازمان دانشجویان هم آقای دکتر شاپور بختیار بود در آن زمان که عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی هم بود. آنکتهای کسانی را که رأی میدادند و یا کاندیدا بودند که انتخاب بشوند ایشان بایستی تأیید میکرد و در دانشکده حقوق بهخصوص من یادم هست که ما در جلسهای نشسته بودیم، جلسه انتخابات بود برای تعیین سه نماینده از طرف دانشکده حقوق و یکی از ارزندهترین درواقع فعالین دانشگاه حسن ضیا ظریفی که بعدها هم از زندانیان سیاسی معروف دوران شاه بود و در زندان هم او را دوبار محاکمه کردند یکبار اول محاکمه شد، بعد از مدتی دومرتبه او را بردند محاکمه کردند و در محاکمه دوم محکوم به اعدام کردند ولی برای اینکه میخواستند او را بدنام بکنند گفتند چون اظهار ضعف کرده یک درجه تخفیف به او میدهیم به حبس ابد و درواقع مدت زندانش ده سال بود و بعد هم او را در زندان کشتند یعنی مقتول شد توسط عدهای از مأمورین ساواک. یکروز او و بیژن جزنی و تعداد دیگری بودند در همین اواخر سال بود مثل اینکه شب عید بود…
س- بله، بله.
ج- اینها را به مسلسل بستند در تپههای اوین. حسن ضیا ظریفی از فعالترین و معروفترین و درواقع دلباختهترین اعضای سازمان دانشجویان بود و کاندیدای عضویت برای نمایندگی در کنگره بود. آقای شاپور بختیار حاضر نشد که آنکت ایشان را امضا بکند و تأیید بکند. و علاوه بر آن چند نفر دیگر را هم آنکتهایشان را تأیید نکرد یکی از آنها منوچهر کلانتری بود که همین اواخر سال قبل توسط رژیم خمینی اعدام شد.
س- بیژن جزنی هم؟
ج- بیژن جزنی در دانشکده ادبیات دچار همین سانسور آقای بختیار شد و استدلال ایشان این بود اینها تودهای هستند و اینها کمونیست هستند.
س- بله من از ایشان در این مورد سؤال کردم همین پاسخ را دادند. گفتند، «اگر ما اینها را راه میدادیم در جبهه ملی، باز هم آمریکا شبها به استناد حضور اینها در جبهه ملی، جبهه ملی را متهم به کمونیست بودن میکردند و آن امکان فعالیتی را که ما تازه داشتیم به دست میآوردیم از بین برده میشد.»
س- البته این طرز تفکر کسانی است که برای ایران به خط آزادی و استقلال که درواقع خط مصدق است اعتقاد ندارند و نظر آنها خط آنها وابستگی است. دنیا را دو جهان میبینند و یا باید در این جهان بود یا در آن جهان بود و استقلال برای آنها مفهومی ندارد هرچند ممکن است راجع به استقلال صحبت هم بکنند و این نظریهی آنها است و آقای ظریفی و آقای جزنی و دیگر رفقای ما در سازمان دانشجویان که مثل آنها بودند اینها در آن زمان نه عضو حزب توده بودند، نه وابسته بودند و اشخاصی بودند مستقل و عضو واقعی این سازمان بودند و این باعث شکستن روحیهی عدهی زیادی از کسانی شد که برای جبهه ملی دوم هم فعالیت میکردند و باعث دلسردی خیلیها شد و طیفی که از اینها دفاع کرد طیفی بود که از فعالین آن زمان دانشکده حقوق بنده میتوانم ابوالحسن بنیصدر را اسم بیاورم، همان حسن حبیبی را که در کنار بنده آنجا در آن کمیته نظارت نشسته بود اسم بیاورم، خود آقای دکتر سنجابی را اسم بیاورم که دفاع کرد، مرحوم کشاورز صدر را اسم بیاورم که دفاع کرد و تمام کسانی که آن زمان دانشجو بودند در دانشکده حقوق که از تمام جناحهای مختلف سیاسی را تشکیل میدادند یعنی یک جبهه واقعی بود سازمان دانشجویان و حتی جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران را هم که رهبری جبهه دوم به ناحق انگهای خاصی به آن میزد و حاضر نبود آنها را در فعالیت وسیع آن زمان شرکت بدهد در سازمان دانشجویان با دانشجویان جا داشتند و دانشجویان با آنها در کنارشان همکاری میکردند و این یک واقعیت خیلی دموکراتیک بود که در بین نسل جوان آنموقع وجود داشت و نسل قدیمی با توجه به نگاهها و دیدگاههای آلوده به تفکرات وابستگی و از این حرفها مانع این تفکر دموکراتیک میخواستند بشوند و من خاطرم هست که سازمان دانشجویان در دانشکده حقوق، آمدند طوری عمل کردند در آنجا که آقای حسن ضیاء ظریفی رأی اول را آورد و فقط رفقای حسن ضیاء ظریفی نبودند که به او رأی دادند و طوری آرای خودشان را تنظیم کردند که کاندیداهای موردنظر یعنی بدون اینکه اشخاص واقعاً نشسته باشند توطئهای کرده باشند یا مسئلهی اینگونهای وجود داشته باشد طوری رأی را تنظیم کردند که در آنجا ما میبینیم که نفر چهارم هم باز اینقدر رأی وجود داشت که نفر چهارم هم و نفر پنجم هم از کسانی بود که قاعدتاً توی طیف مستقل سازمان دانشجویان حرکت میکرد نه طیفی که تابع رهبری بود رهبری که میخواست سانسور بکند به آن معنا و این نکته خیلی مهم بود در آن زمان و حسن ضیا ظریفی رأی اول را آورد و اینها این ترس را داشتند نکند آقای بختیار کس دیگری را هم حذف بکند و ایشان اصرار داشتند، ایشان توی آن جلسه نشسته بودند. که ما رأی آقای حسن ضیاء ظریفی را نخوانیم و ما آنجا صورتجلسه کردیم آرای حسن ضیاء ظریفی را خوندیم حائزین اکثریت را اعلام کردیم و صورتمجلس کردیم و اعلام کردیم آقای شاپور بختیار نهایتاً در هیئت اجرایی جبهه ملی توانست حرف خودش را به کرسی بنشاند و این از مسائلی بود که واقعاً باعث دلسردی و سرخوردگی بسیاری از جوانانی بود که آن زمان فعالیت میکردند برای جبهه ملی دوم از جمله خود بنده. راجع به این ما شکایت کردیم به شخص دکتر مصدق که زمینه جبهه سوم اصلاً با همین مسائل شروع شد و خیلی مسائل دیگر که در همین کنگره اتفاق افتاد.
س- نمایندگان دانشجویان در جبهه ملی دوم در شورای مرکزی جبهه ملی دوم آقای مهرداد ارفعزاده بودند و آقای برلیان، نبودند؟
ج- نخیر، نخیر. در شورای مرکزی جبهه ملی دوم دو دانشجو عضویت داشتند: یکی آقای مهرداد ارفعزاده بود و یکی هم مرحوم نراقی…
س- بله، بله معذرت میخواهم.
ج- مرحوم عباس نراقی.
س- عباس نراقی.
ج- عباس نراقی که او دانشجوی فنی بود، مهرداد ارفعزاده دانشجوی دانشکده حقوق بود….
س- حقوق تهران.
ج- حقوق تهران بود.
س- ولی ایشان مثل اینکه از دانشگاه ملی انتخاب شدند؟
ج- این را بنده بایستی اعتراف بکنم اینجا که یک مقدارش ناشی از ضعف خود بنده هم میشود. به دلیل اینکه آقای مهرداد ارفعزاده در دانشکده حقوق تو آن خطی قرار داشت که از رهبری جبهه ملی میخواست تابعیت بکند و رهبرشناس بود در آن زمان. البته او آدم مهمی نیست که چیز باشد ولی خوب جزو فعالین خوب دانشکده حقوق بود. ولی دانشکده حقوق هیچ زمینهی انتخاب شدن نداشت. برخی از دانشجویان دانشکده حقوق هم آمدند و گفتند که حیف است که آقای ارفعزاده در کنگره جبهه ملی شرکت نداشته باشد چون این در تمام این مدت فعالیت خیلی زیاد کرده و در سازمان دانشجویان یک عضو برجستهای بوده که بود واقعاً هم و در یک زمانی هم که جبهه یک دانه دفتر سیاسی برای سازمان دانشجویان تعیین کرده بود که سه نفر عضو داشت این یکی از آن سه نفر اعضای دفتر سیاسی بودند که در آنجا فعالیت خوبی هم کردند. یکیاش ایشان بود. یکیاش هم بنیصدر بود، یکیاش هم عباس شیبانی فکر میکنم اعضای آن دفتر سیاسی. آن دفتر سیاسی یک دوره کوتاهی بود و تعطیل شد بعداً و با انتخابی شدن اعضای کمیته دفتر سیاسی از بین رفت، آن قضیه مال خیلی قبل از کنگره بود درست تاریخها را من الان دقیقاً من یادم نیست. آمدند گفتند خوب است که آقای ارفعزاده را یک کاری بکنیم که برود به کنگره.
دانشگاه ملی تنها دانشگاهی بود که در آن جا جبهه ملی فعالیت زیادی نداشت به خاطر اینکه بیشتر طبقات مرفه جامعه، بسیار مرفه و بیشتر طبقات نزدیک به بخش حاکمه در آنجا فرزندانشان در بدو تأسیس دانشگاه ملی تحصیل میکردند و شهریهی بسیار سنگین داشت به سبک آمریکایی تشکیل شده بود و مردم عادی و کسانی که واقعاً از استعدادهایی هم برخوردار بودند که میتوانستند در کنکور دانشگاه تهران قبول بشوند آنجا نمیرفتند در نتیجه فعالیت جبهه ملی به این دلیل و یک دلیل دیگر هم که یک مقداری کمتر کسی سراغ آنها رفته بود به خاطر اینکه محلشان هم پرت بود از تهران و تازه هم تشکیل شده بود آنجا بیش از ده دوازده عضو جبهه ملی نداشت در دانشگاه ملی، و از این ده دوازده عضو هم پنج ششتایش کسانی بودند که در رابطه با احزاب جبهه بودند. و اینها آمدند. خوب باید انتخاباتی هم برای آنها… و یک نماینده هم برای آنها تعیین شده بود در آن چیز تشکیلاتی و این رفقای ما آمدند و گفتند که خوب است ارفعزاده کاندیدای آنجا باشد چون آنها خودشان کسی کاندیدا، اصلاً کاندیدا ندارند. ما هم گفتیم خوب مانعی ندارد، دیگران هم آمدند گفتند مانعی ندارد خوب است. بههرحال خلاصهاش بکنم با ۵ رأی آنجا ایشان انتخاب شد و آمد به کنگره جبهه ملی و در کنگره جبهه ملی هم جزو کاندیداهایی که سازمان دانشجویان معرفی کرده بود نبود و درواقع انتخاب ارفعزاده و نراقی، نراقی بسیار آدم شایستهای بود او هم در دانشکدهی فنی نماینده واقعی دانشکدهی فنی بود در کنگره و از فعالین خوب دانشکدهی فنی بود ولی باز او هم در مجموع جمعیت دانشجویی آن وضع را نداشت که بتواند کاندیدای مجموعه جمعیت دانشجویی باشد. بههرحال این دو کاندیدا شده بودند مستقلا و بیشتر با رأی آن اکثریت کنگره اکثریتی که با آن آییننامه خاصی که صحبتش را کردیم که تعادل وجود نداشت در نسبتها انتخاب شدند رفتند به شورای جبهه و درواقع نماینده سازمان دانشجویان نبودند و سازمان دانشجویان نمایندهای آنجا نداشت به دلیل اینکه خودش نمیتوانست نمایندههایش را انتخاب بکند و یکی از دعواها هم با جبهه ملی من یادم هست در آن دوران پیامهای متعددی، بعد از پیام اصلی که دکتر مصدق به جبهه دوم به کنگره فرستاد که متنش هست پیغامهای متعددی از جمله نامههای خصوصی خاصی به برخی از رهبران دکتر مصدق نوشته بود که آقا حتماً کاری بکنید این سازمانهای مختلف، احزاب مختلف خودشان نمایندگانشان را برای شورای جبهه تعیین بکنند و بهخصوص دانشجویان را کاری بکنید که خودشان نمایندهشان را تعیین بکنند و به اینها بیتوجهی شده بود در آن دوران و در نتیجه اگر آن سری مکاتبات دکتر مصدق را با رهبران جبهه ملی و بعد با سازمان دانشجویان بعداً که منجر به تشکیل جبهه سوم شد شما مطالعه بفرمایید در آنجا میبینید که صحبت دانشجویان در نامهای که در جواب نامهی شورا و هیئت اجرائیه جبههای که بعد از کنگره شکل یافته بود به دکتر مصدق نوشته بودند میگویند که آقا حتی نگذاشتند ما نمایندگانمان را به این شورا بفرستیم که دکتر مصدق اشاره میکند و از ایراداتی که به آنها میگیرد میگوید که شما کاری کردید که یکی از ارزندهترین بخشهای جبهه را از طرفش ولایتاً نماینده تعیین کردید و به شورا فرستادید.
س- آقای دکتر متیندفتری من راجع به این موضوع بیژن جزنی و ظریفی وقتی با آقایان رهبران جبهه ملی صحبت کردم، نه فقط با آقای دکتر بختیار بلکه با سایر رهبران جبهه ملی، آنها اینطور استدلال میکردند که آقای ظریفی و آقای جزنی هر دو مارکسیست ـ لنینیست بودند و دکتر مصدق را به چشم رهبر بورژوازی ملی نگاه میکردند و به آن موضوع جبهه ملی که فعالیت در کادر قانون اساسی بود هیچ نوع اعتقادی نداشتند و قصدشان این بود که وارد جبهه ملی بشوند و جبهه ملی را از درون بپاشند. نظر شما راجع به این استدلال چیست؟
ج- والله چون در آن زمان و هیچ زمانی من شخصاً اعتقاد به تفتیش عقاید و افکار نداشتم در نتیجه اظهار نظر صریحی نمیتوانم در مقابل اظهارنظرهایی که باید زمینهاش با ریشهاش تفتیش عقاید باشد بکنم. ولی آنچه که من یادم هست زمینهای هم برای تفتیش عقاید به آن معنا وجود نداشت. در اینکه آقایان بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی و بسیاری از دیگرانی که در سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران فعالیت میکردند مارکسیست بودند و برخی هم مارکسیست ـ لنینیست بودند هیچ تردیدی نیست. ولی همهشان در خط استقلال بودند و در خط آزادی و هیچکدام در خط وابستگی نبودند. ما با اینها کار کردیم که تنها در جبهه دوم بلکه در جبهه سوم بلکه بعدها که برخی از اینها جنبش مسلحانه و چریکی را در ایران پایهگذاری کردند که فدائیان خلق و مجاهدین خلق و بسیاری از گروههای دیگر از درون همین سازمان دانشجویان آمدند و بنده نه تنها فکر نمیکنم اصلاً قبول ندارم که اینها مخالف بودند با نظرات دکتر مصدق چون دکتر مصدق در تعریفی که از جبهه ملی میکند میگوید، «جبهه مرکز تجمع سازمانها و غیره و غیره است هدفی ندارند جز آزادی و استقلال ایران.» یعنی بر سر هدف آزادی و استقلال ایران با هم وحدت کردند و نه بر اثر ایدئولوژیهای خاص خودشان. میتوانند از هر تفکری برخوردار باشند ولی به این دو اصل معتقد و ما روش و رویهی آقایان را یعنی ظریفی، جزنی، مصطفی شعاعیان که از مارکسیستهای بسیار بسیار ارزنده مملکت ما بود و متفکر که همه در آن سازمان دانشجویان جمع بودند میبینید که روششان همان روش آزادی و استقلال بوده در عین اینکه برخی مارکسیست ـ لنینیست بودند، برخی مارکسیست بودند برخی سوسیالیست بودند. مصدق با صاحبان ایدئولوژی برخوردی نداشت با وابستگی برخورد داشت. در همین نامهها هم وقتی که مصدق را متهم میکنند به همین مسئله، در همین نامههایی که در آن جلد دهم انتشارات مصدق چاپ شده میگوید، «اگر مقصود شما حزب توده است…» این را تفکیک میکند بلافاصله. و اینکه آقایان به دلایل خاصی من میدانم همان زمان جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران را که یکی از جناحهای بسیار بالنده و ارزنده و صاحب تفکر بود، به همین دلایل نخاله، حذف کرده بودند و ما هم آنجا تو جبهه بودیم تحت تأثیر گفتارها قرار میگرفتیم. من یکروز رفتم احمدآباد و سؤال کردم از دکتر مصدق و معترضانه گفتم «آقا آقایان معترض هستند اینکه شما چرا جامعه سوسیالیستها که آمده و کنگره تشکیل داده و نظراتی گفته این جامعهای که در درون جبهه دوم قرار ندارد»، در ضمن آنموقع جبهه دوم نبود جبهه ملی بود جبهه دوم بعد از اینکه جبهه سوم پیش آمد عنوانش شکل گرفت، «اینها را شما چطور با آنها مکاتبه میکنید و جواب به نامههایشان میدهید؟» ایشان با پرخاش به من نگاه کرد و گفت، «اینها تنها کسانی هستند که حرف دارند بزنند، حرف دارند آقا.» و دیگر حرف دیگری به من نزد.
این مسائلی بود که، یعنی عدم موفقیت جبهه ملی دوم بسیاریاش ریشهاش همین انحصارطلبیها همین تنگنظریها و همین تفکرات بود و بعضاً و برهاً هم تفکر وابستهگرایانه یعنی عدم اعتقاد به استقلال. مسئلهی استقلال اینقدر برایشان مهم نبود در صورتی که از استقلال صحبت میکردند. برخی از آقایان، من شنیده بودم، که افسوس میخوردند که ای داد این دکتر مصدق روی مسئله بانک بینالمللی خیلی پیشنهادات خوبی داشت. در مقام رهبری جبهه ملی، هنوز نمیفهمیدند که مقصود دکتر مصدق نوشتن یک امتیاز نامه یا یک قرارداد نفت بهتر نبود مقصودش تأمین استقلال بود که تضمین دموکراسی است با استقلال و آزادی. این موضوع را نمیفهمیدند و کما اینکه شما در همان زمان خوب میبینید در آن میتینگ بزرگ جلالیه که آنموقع من در ایران نبودم راجع به آن بعدها شنیدم.
س- اتفاقاً میخواستم راجع به همان موضوع از شما سؤال کنم.
ج- حالا شما سؤالتان را بفرمایید بنده جواب میدهم.
س- نه بفرمایید همین مسئله را میخواستم از شما سؤال کنم.
ج- حالا بفرمایید شما سؤالتان را بکنید.
س- عرض کردم سؤال من همین جریان بود که شما الان میخواهید صحبت کنید.
ج- بله بنده آنجا نبودم ولی بنده شنیدم در آنجا که حتی اینها راضی نبودند که اسم دکتر مصدق در آن میتینگ بیاید مبادا آمریکا بهش بربخورد.
س- ولی دکتر بختیار اسم دکتر مصدق را آورد توی آن میتینگ و با پیمان سنتو هم مخالفت کرد. به همین علت هم آقایان رهبران دیگر به ایشان ایراد گرفتند و میگیرند که این کارش نادرست بود به خاطر اینکه آن موقعیتی را که فراهم شده بود به کلی از دست جبهه ملی دوم گرفت.
ج- این واقعیت است که ایشان اینکار را کرد، انگیزهاش تا آنجایی که من شنیدم، من چون شاهد نبودم آنموقع در ایران نبودم بهتر است که شما این را از مثلاً اشخاصی که آنموقع در سازمان دانشجویان بودند مثلاً آقای هوشنگ کشاورز، آقای ابوالحسن بنیصدر اینها بهتر میتوانند جواب این سؤال شما را بدهند که در آنموقع در سازمان دانشجویان بودند.
س- بله من میپرسم از آقا.
ج- و خیلی دیگرانی هم که من الان اسمهایشان یادم نیست میتوانم به شما بگویم از آنها بپرسید. ولی ایشان چون مسئول سازمان دانشجویان بودند، کمیتهی سازمان دانشجویان از ایشان قول گرفته بود که اینکار را انجام بدهند و بر چه اساسی، این را من یادم نیست نمیتوانم به شما بگویم. ولی اگر یادتان باشد بعد از فشارهایی که راجع به دکتر مصدق آمده بود در آن سخنرانیهایی که در آنجا شد مثلاً مؤتمنالملکها، مشیرالدولهها، مستوفیالممالکها، مصدقها یکهمچین ردیفی را گذاشتند که ضمناً لای یک عده آدم اسم مصدق را هم به اسم «ها» بیاورند که اگر خاطرتان باشد. آن بنای یک تفکری بود که این تفکر البته در همهکس وجود نداشت ولی به یک صورتی میتوانست حاکم باشد.
س- بله. البته مسایلی که منجر شد به تعطیل جبهه ملی دوم، در آن مکاتبات مصدق «تلاش برای تشکیل جبهه ملی سوم» مفصل آمده. بنابراین من دقیقاً راجع به آن موضوع دیگر از شما سؤال نمیکنم اما میخواهم از شما تقاضا کنم که برای ما توضیح بدهید که شما چگونه این امکان را پیدا کردید که نامه ببرید و بیاورید بین جبهه ملی دوم، رهبران جبهه ملی دوم و مصدق؟
ج- من برایم ساده بود در آن زمان، من هم تنها نبودم. کسان دیگری هم بودند که اینکار را میکردند. دکتر مصدق همانطوریکه میدانید در آن زمان در احمدآباد زندانی بود
س- بله.
ج- و یک گروهان سرباز آنجا بود و دو نفر مأمور ساواک که دائماً مراقب تمام آن محوطه بودند و یک عدهی معدودی یعنی افراد نزدیک خانوادهشان اجازه داشتند که از ایشان دیدن بکنند که بنده هم یکی از شانسهای بزرگ زندگیام این بوده که این حق را داشتم. و در این رفت و آمدها، خب، این امکان پیدا میشد که بنده گاهی یک نامه ببرم جوابی بگیرم و بیاورم.
س- برای رفتن به آنجا باید از پلیس اجازه میگرفتید؟
ج- نخیر، آنجا کسانی که اجازه رفتن داشتند که یک محدودهی خاص خانواده بود که تمام تعدادشان مشخص بود و اسامیشان را آنجا مأمورین آنجا همیشه داشتند و علاوه بر آنها هم گاهگداری اجازهای به دیگران میدادند به دلایل پزشکی، حقوقی، مسائل خاصی که دکتر مصدق به خاطرش بخواهد چیز کند یا برخی دیگر از افراد خانواده که اسمشان آنجا نمیآمد.
س- این افراد را تفتیش نمیکردند، تفتیش بدنی؟
ج- نخیر تفتیش نمیکردند. این افراد را تفتیش نمیکردند، ما هیچوقت تفتیش نشدیم. و علاوه بر آن خوب از منزل دکتر مصدق در تهران هم نامههایی که میآمد آنجا مرتب برایشان به احمدآباد میفرستادند تفتیش نمیشد و این نامهها همه به دست ایشان میرسید. حتی با پست هم نامه میآمد به ایشان میرسید.
س- الان من یادم هست برای ایشان نامه فرستادم به من پاسخ دادند.
ج- بله. آنوقت علاوه بر آن آقای نصرتالله امینی هم که وکیل مصدق بود یعنی در امورات مربوط به موقوفات بیمارستان نجمیه وکالت ایشان را انجام میداد، ایشان متولی بیمارستان نجمیه هم بودند، آقای نصرتالله امینی میتوانست آنجا برود، میتوانست آنجا تشریف ببرند و خوب ایشان هم طبیعتاً نامهای میبردند میآوردند، فرزندان دکتر مصدق، پسرهایشان، دیگران. بههرحال، بنده هم یکهمچین امکانی داشتم.
س- هرگز شد که سازمان امنیت شما را دستگیر بکند و کیفتان را بررسی بکند؟ چون یکی از آقایان رهبران جبهه ملی در مصاحبهاش به من گفت، یکبار که از شما نامهها و چیز خواستند شما گفتید که سازمان امنیت دستگیرتان کرد و کیفتان را تفتیش کرد و نامهها را توقیف کرد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- حقیقت دارد، درست میگویند، ولی نه در رابطه با رفت و آمد به احمدآباد نزد دکتر مصدق.
س- در چه رابطهای بود آقا؟
ج- رابطهاش این بود که یک آلمانی به ایران آمده بود فون هیونبت اسمش فکر میکنم خبرنگار Süddeutsche Zeitung اگر درست یادم باشد. و این توانست اولین خبرنگار خارجی بود که به او اجازه دادند که برود و با دکتر مصدق ملاقات بکند در احمدآباد و مصاحبهای با او بکند. بعد که از احمدآباد رفت به آلمان و مصاحبهاش را منتشر کرد، مطالبی را در آنجا درواقع عینا آنچه که نظر دکتر مصدق بود ننوشته بود، یا تغییر داده بود یا درست نفهمیده بود.
دکتر مصدق یک نامهای نوشته بود در تصحیح یعنی از این مطالب که اساسی مینمود، بقیه توصیفها و اینها که اساسی نبود اصلاً ایشان به آنها توجهی نکرده بود. از جمله این نامه را، و آنوقت سازمان امنیت هم مصاحبهی آقای فون هیونبت را گرفته بود و عینا به فارسی ترجمه کرده بود و یک تغییراتی هم سازمان امنیت به زعم خودش و به میل خودش و به نفع خودش در ترجمهی فارسی داده بود و این را به تعداد خیلی زیاد تکثیر کرده بودند با آن تغییرات که حالا تغییرات جزئیاش یادم نیست راجع به نظرات دکتر مصدق، راجع به انتخابات و اینها فکر میکنم میشد، الان جزئیات یادم نیست، و این ترجمه ساواک را به تعداد کثیری چاپ کردند و منتشر کردند و برای اشخاص فرستادند در تهران، ساواک اینکار را کرد. منتهی روی کاغذ پلیکپی شده به صورت جزوه پلیکپی شده که مردمی که اینها به دستشان میرسد فکر بکنند که واقعاً این از طرف اپوزیسیون آمده و نه از طرف ساواک.
دکتر مصدق نامهای در رابطه با مصاحبهی فون هیونیت، همانطوریکه ذکر کردم نوشت، یک نسخه از آن را برای خسرو قشقایی فرستاد که آنموقع روزنامه باختر امروز را در آلمان منتشر میکرد که خسرو قشقایی عیناً در روزنامهاش چاپ کرده و نسخهای را هم فرستادند برای جبهه ملی. و ما ترجمه جدیدی از مصاحبه فون هیونبت تهیه کردیم که یکی از اعضای کمیته انتشارات که آلمانی خوب بلد بود این را ترجمه کرد و باز هم این را تطبیق کردیم یکبار دیگر و قصدمان این بود که به صورت چاپی همراه با گراور عین نامه دکتر مصدق این را بگذاریم. وسیله چاپ در اختیارمان بود میتوانستیم چاپ بکنیم ولی وسیله گراورسازی نبود. یکی از اعضای کمیته تبلیغات به اسم آقای حسین راضی گفت من یک گراورسازی میشناسم که در آن گراورسازی این را ممکن است گراور بکند چون رفتم با حسن صدر صحبت کردم و حسن صدر اخیراً کتابش راجع به الجزایر را منتشر کرده و در آن سهچهار نامه از دکتر مصدق گراور کرده و از حسن صدر رفته بود پرسیده بود و گفته بود که این آدم آدم مطمئنی است و برایتان گراور میکند و مال مرا هم آنجا کرده بود.
ما رفتیم سراغ گراورساز که بسیار مرد شریفی هم بود و مطمئن و این نامه را به آقای راضی دادیم به او که برای ما گراور بکند. قرار بود که فردای آن روز، حالا تاریخش یادم نیست، برویم گراور حاضر بود از او تحویل بگیریم. آقای راضی نتوانست آن روز برود و به من پیغام داد که شما بروید. من هم در آن روز رفته بودم به دفتر آقای مهندس حقشناس و شاپور بختیار یک دفتر مقاطعهکاری داشتند «شرکت هامون» در خیابان استالین کاری داشتیم آنجا. بعد از آن هم قرار بود برویم منزل یکی از این، یادم نیست کجا، که کمیته تبلیغات داشتیم. ما گفتیم سر راه میرویم این گراور را میگیریم و میبریم عینا تو جلسه انتشارات آنجا که ببرند برای چاپ.
بنده که رفتم به گراورسازی به اتفاق آقای فروهر هم مرا برد، فروهر نمیدانست من کجا دارم میروم، و از آنجا مرا سوار ماشینش کرد، یک فولکس واگنی داشت، ما را برد گذاشت دم گراورسازی پیاده کرد و من به ذهنم رسید اتفاقاً که بگویم آقای فروهر شما این کیف مرا دارید میروید منزل دکتر صدیقی، میرفت منزل دکتر صدیقی، این کیف مرا بردار ببر آنجا من بعد میآیم از تو میگیرم چیز مهمی هم چندان توی کیف من نبود یک مشت ماکاتبات خیلی عادی بود و یک مشت جزوههای جبهه ملی تو کیف من بود و حدوداً یک مشت هم از همین چیزهایی که مال چاپیهای مثلاً نشریاتی که باید چاپ میشد از این حرفهای مال کمیسیون انتشارات که بایستی عصری میبردیم تو آن کمیسیون و مطرح میکردیم. ما رفتیم به این دفتر گراورساز. گراورساز آمد، «بفرمایید آقا.» ما نشستیم دیدیم ای داد یک مشت آدم دور اتاقش نشستند. معلوم شد که این گراورساز یک قوموخویشی داشته، نمیدانم چه کسی او میشده که دو روز بوده آمده آنجا استخدام شده توی گراورسازیاش و این در رابطه بوده با اداره اطلاعات شهربانی و او اطلاع داده بود به شهربانی که آقا یک نامهی دکتر مصدق دارد اینجا گراور میشود اینها هم آمده بودند و گراورسازی را اشغال کرده بودند آنجا نشسته بودند منتظر کسی که میآید نامه را تحویل بگیرد. بنده رفتم آنجا و از آنجا بنده و گراورساز و معاونش را سهتاییمان را توقیف کردند بردند اداره اطلاعات شهربانی و در آنجا ما یک ۴۸ ساعتی توقیف بودیم. عموماً و اصولاً اوراقی که در کیف من بود مربوط به هیچکدام از مسائلی که مربوط به آقایان بشود، حالا من نمیدانم به شما چه گفتند و شما چه شنیدید، نبود آنچه که آنجا بود مربوط به شخص خودم بود و مربوط به فعالیتهای سیاسی که مسئولیتش با خود بنده بود و چیزی هم که اسراری را به دست کسی داده باشد اصلاً و ابداً نبود و فقط ضررش تو چشم خود بنده بود که پرونده شخصی بنده در نزد اداره اطلاعات شهربانی و دادرسی ارتش قطور میشد با داشتن آن همه ادبیات سیاسی همراهم که خودم هم قبول کرده بودم که مسئول تمام اینها بودم و در نشرش شخصاً شرکت داشتم. این کل مسئلهای بود که اتفاق افتاد. و آنوقت در همان روز مرحوم کشاورز صدر که مسئول کمیته ما بود شدیداً نگران شده بود و از آقای راضی که قرار بود جلسهای داشته باشند پرسیده بود، «آقای راضی چطور شده؟ فلانی کجاست؟» گفته بود، «قرار بوده برود گراور بگیرد و بیاورد ای داد ای نکند بلایی سرش…» آنها هم رفته بودند تو گراورسازی آنها را هم آنجا توقیفشان کرده بودند که چند ساعتی هم آنها را آنجا نگه داشتند و بعدش با دخالت آقای اللهیار صالح، مثل اینکه آنموقع علم نخستوزیر شده بود و یک مذاکراتی هم بین رهبری جبهه ملی و آقای امیراسدالله علم در آنموقع انجام میشد و فکر میکنم یکی از فوائد آن مذاکرات این بود که من بلافاصله آزاد شدم و از آن توقیف رها شدم و پرونده من با قید التزام عدم خروج از مرکز، معلق ماند در دادرسی ارتش. و بعد هم که بنده آمدم رفتم پهلوی رهبران جبهه ملی عینا گزارش آنچه که در آنجا گذشته بود به آنها دادم. ولی بعدها من شنیدم که انواع و اقسام لغزها را پشت سر بنده خوانده بودند و حرفهای نامربوط هم زده بودند.
س- گلهی آقایان بیشتر این بود که میگفتند که آنها وسیلهی مستقیمی نداشتند خودشان که بتوانند با دکتر مصدق در ارتباط باشند و نظریات خودشان را برای آقای دکتر مصدق توضیح بدهند. میگفتند شما یکی از آن وسایل بودید و به این علت که شما در شورای مرکزی جبهه ملی که انتخاب نشده بودید میخواستید که وسایلی فراهم بکنید که جبهه ملی درواقع نتواند که آن سازمان و آن تشکیلات و آن وضع را که دارد آن را ادامه بدهد و به این علت نظر دکتر مصدق را هم مشوب میکردید نسبت به جریان جبهه ملی. این صحبتی بود که مطرح شد.
ج- این کاملاً کذب محض است به چند دلیل: اولاً آن دلیل مربوط به کیف اصلاً و ابداً در ارتباط با این قضایا نبود. همانطوریکه توضیح دادم. تنها ارتباطی که با دکتر مصدق پیدا میکرد گراورنامه ایشان بود که بعد ما آن نامه را در جای دیگر گراور کردیم و عینا آن منتشر شد و آن هم عقب نیافتیم از قضیه کار، نامه از بین نرفت و بههرحال نامهای بود عمومی و دکتر مصدق نوشته بود که همه ببینند حتی ساواکیها و حتی اداره اطلاعات شهربانی با آقایان اصلاً ارتباط پیدا نمیکرد.
ولی در مورد روابط با دکتر مصدق. بنده مواردی را دارم که دقیقاً نظرات آقای اللهیار صالح را، نصف شب مرا خواستند پا شدم رفتم و زن و بچهام را گذاشتم تو ماشین برای اینکه ایجاد شک نکند رفتم احمدآباد صبح زود رسیدم که آقای اللهیار صالح اینطور میفرمایند و کاری کردم آنجا که دعوایم شده حتی با دکتر مصدق که آقا، و همین خانمی که اینجا خوابیدند، آقا ایشان وکیل مدافع کی است این آقای وکیل.
س- ممکن است محتوای آن پیام را برای ما توضیح بدهید چه بود؟
ج- والله محتوای پیام راجع به همین نامههایی بوده که نوشتم. ولی حالا من میخواهم، ترجیح میدهم که نگویم…
س- اینجا مسئله این است که تاریخ را ضبط کنیم و اگر نگویید که فایده ندارد.
ج- حالا بگذارید این بخش را تمام بکنیم راجع به آن اگر سؤالی شد من به شما میگویم. آقای دکتر مصدق همانطوریکه قبلاً گفتم هم به وسیلهی پست به او نامه میرسید و هم به وسیله نامههایی که به منزلش می بردند هم به وسیله فرزندانش. این مجموعهی نامههایی که انتشارات مصدق جلد ده درآمده اینهمه نامه از شورای مرکزی و هیئت اجرایی جبهه و با شخص آقای صالح، شخص دیگران، آقای دکتر آذر و دیگران رفته به نزد دکتر مصدق و این نامهها همهشان توسط دیگری رفته، من اصلاً و ابداً اینها را تا وقتی که دکتر مصدق اینها را برای انتشار فرستاد ندیده بودم. آقای نصرتالله امینی که تقریباً هر هفته میتوانستند پهلوی دکتر مصدق تشریف ببرند و میرفتند عضو شورای مرکزی جبهه ملی بودند و در رابطه نزدیک با تمام آقایان و با صداقت تمام هم نامههای آقایان را آنجا میبردند نظرات آقایان را هم به آنجا میآوردند، نزد دکتر مصدق. حتی یکبار من آنجا رفتم ایشان هم تشریف داشتند هر دو با هم آنجا بودیم و مسائلی مطرح شد که مقداری هم بنده و آقای امینی در حضور دکتر مصدق با هم جدل کردیم سر نکات اختلاف.
س- آن نکات اختلاف چه بود آقا؟
ج- میدانید مسئله این بود که ایشان اکثراً در آن دوران به نمایندگی از طرف رهبری جبهه دوم میرفتند پهلوی آقای دکتر مصدق سر همین مسائل مربوط به اختلافاتی که پیش آمده بود و زمینهی کار که رو به تشکیل جبهه سوم میرفت و در آنجا بحث شد سر اینکه مثلاً چه کسانی حائز شرایط هستند که این جبههای را که آقای دکتر مصدق میفرمایند باید سازمان پیدا بکند تشکیل بدهند و این جبهه واقعاً از چه کسانی؟ شما آدم از کجا میخواهید بروید بیاورید غیر از این آقایانی که آنجا هستند آدمی هست؟ من گفتم بله کسانی را که از خارج نگه داشته بودند مثل آقای مهندس بازرگان و نهضت آزادی که نیروی بسیار مهم خوب آن زمان بود، مثل جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران. در هم بسته نشده روی آقایان، آقایان براساس ضوابط جدید و صحیح و اصولی که برای تشکیل یک جبهه واقعی ولی نه یک حزب توتالیتر آنطور که اساسنامه برای جبهه در آن کنگره نوشتند میتوانند در جبهه شرکت داشتند باشند. ایشان البته مقداری، چون تحت تأثیر احساسات خاصی خودشان در آن زمان بود راجع به این قضایا توهین کرد به بهخصوص بازرگان و نهضت آزادی و دیگرانی که اسم آوردیم در آنجا و از جمله یکی هم مثلاً آقای داریوش فروهر بود و حزب ملت ایران که آنها هم از جناحهای مهم تشکیلدهنده جبهه سوم بودند و ما جدالمان براساس این قضیه شد یعنی در این حد هم آنجا دموکراسی وجود داشت که دکتر مصدق بنشیند و ما جلوی ایشان جدال بکنیم و حرفهای، نقطهنظرهای دوگانه طرفین را هم به این حد ایشان بشنود.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
بله این را میگفتم که درواقع این مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران آقای مهندس مصدق اینها دسترسی داشتند آقایان. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند که فرزندان دکتر مصدق باشند و کسان دیگری باز بودند. ولی همین یکنفری را که آنها میگویند فقط او دسترسی داشت خوشبختانه برای سازمان دانشجویان که بنده هم آنموقع افتخار عضویتش را داشتم و خوشبختانه برای جوانانها که مشکلتر بود برایشان دسترسی به دکتر مصدق، من وجود داشتم که میتوانستم یک رابطی باشم بین شخص دکتر مصدق و آنها. آنها بیچارهها بعضی وقتها نامههایی که برای دکتر مصدق مینوشتند نمیدانستند که چگونه بفرستند. آن امکاناتی را که دکتر غلامحسین مصدق را بشناسند یا امینی را بشناسند یا دیگران را بشناسند نداشتند. بیشتر تحت سرکوب قرار میگرفتند از طرف ساواک، بیشتر تحت فشار خودشان را احساس میکردند از لحاظ دستگاههای پلیسی، میترسیدند بروند در خانهی دکتر مصدق در تهران یک نامه بدهند آنجا، این یک مقدار مشکل برایشان بود که حتی پست بکنند، میترسیدند که این پست بشود و برود و سانسور بشود و بعد این برود تو پروندهشان. برای این جوانها خیلی مشکلتر بود. ولی من دو مورد بهخصوص خاطرم هست که یک مورد بود که یک زمانی صحبتی شد با آقای صالح نامهای داشتند برای آقای دکتر مصدق و درواقع یک تأییدیه… صحبتهایی میشد در تهران که جبهه ملی را دکتر مصدق تأیید نمیکند. من حالا جزئیات واقعاً خاطرم نیست. ایشان مرا خواستند گفتند، «آقا ما نشستیم برنامهریزیهایی کردیم برای مبارزه…»
س- ایشان منظورتان آقای اللهیار صالح است؟
ج- الهیار صالح. برنامهریزیهایی کردیم برای مبارزه با هیئت اجرایی، با نمیدانم شورا صحبتهایی کردیم و زمینهی کارهای جدیدی را داریم میگذاریم و خوب است که آقا ما را یک تأیید هم بکنند در کارهای جدیدی که داریم میکنیم.
س- این در چه تاریخی بود؟
ج- این قبل از کنگره بود. و بنده رفتم و پیغام ایشان را بردم، نامه ایشان را بردم و توضیحات ایشان را به حد اکمل دادم که نتیجهاش یک نامهای بود که ایشان نوشته بودند برای شخص آقای صالح. این نامه هم منتشر شد بعداً، هست جزو نامههای دکتر مصدق که همانموقع آقای دکتر مصدق خیلی ایراد داشتند معالوصف این نامه را نوشتند که من آنجا بحث کردم حتی کوشش کردم که ایشان را مجاب بکنم که لازم است که ایشان تأیید بکنند.
س- ایشان تأیید کردند در آن نامه؟
ج- در آن نامه یک تأییدیهای تقریباً فرستادند برای جبهه ملی برای آقای صالح. حرف ایشان این بود که آقا مسئله دیگر از اینجا گذشته، صدهزار نفر آدم را به میدان جلالیه بردند و بعد اینها را فرستادند به منزلهایشان و این ماتریال در دست اینها بود و از این ماتریال استفاده نکردید.
س- چه استفادهای منظورش بود آقای متیندفتری؟
ج- یعنی منظور دکتر…
س- شما یک میتینگ دادید صدهزار نفر جمع شدند از این استفاده نکردن منظور چه بود؟
ج- منظور این بود که شما پایگاهتان در بین مردم است و قدرتتان هم باید ناشی از مردم باشد و درواقع استنباط من، البته کلمات ایشان نیست. از کل قضایایی که میدیدم و بعدها دیدم و تحلیل میکردیم و تحلیل کردیم این است که شما اگر میروید آنجا خطابهای میخوانید برای خاطر اینکه قدرتهای حاکم در منطقه ناراضی نشوند. در همان زمان پایگاهتان را در بین مردم از دست میدهید. و شما تا قوی نباشید یعنی یک نیروی پاتریوتیک «ملی» من احتراز میکنم چون با ناسیونالیسم نمیخواهم قاطی بشود چون مصدق ناسیونالیست نبود مصدق یک پاتریوت بود و این یک خلط مبحث است که صحبت از ملی و ملیگرایی و از اینها میشود، واقعاً پاتریوتیزم بود که حاکم بود بر جریان جبهه ملی از اولش و جنبش مصدق.
س- حتی اگر ملی را دموکرات ترجمه کنید؟
ج- اگر دموکرات ترجمه کنید صددرصد درست است. ولی این را ناظرین خارجی کوشش کردند این را انگ ناسیونالیستی به آن بزنند چون یک حرکت آزادی و استقلال بود و علیه استعمار و دیکتاتوری و نه یک حرکت ناسیونالیستی. یک جناحهای ناسیونالیست هم توی این حرکت وجود داشتند مثل بخش عمدهای از حزب ملت ایران همهاش هم نه. رگههای ناسیونالیستی وجود داشت ولی حرکت یک حرکت پاتریوتیک بود و نه یک حرکت ناسیونالیستی. بههرحال یک حرکت پاتریوتیک و یک حرکت ملی به این صورت موقعی قدرت دارد که پایگاهش مشخص باشد و متکی به پایگاه واقعی خودش باشد یعنی مردم آن کاری که مصدق کرد تا روز سقوطش و تا ۲۸ مرداد و تفکر مصدق این بود. یعنی شما اگر تنها موقعی که رعایت شما توسط قدرتهای منطقه میشود موقعی است که شما قدرتمند باشید و قدرت شما هم ناشی از مردم است وگرنه باید وابسته باشید دیگر فرقی بین شما و آقای دکتر امینی و آقای نمیدانم علم یا دستگاه حکومتی ستمشاهی محمدرضاشاه و اینها نیست. خوب هستند دیگر، چرا بیاید شماها را انتخاب بکند وقتی آنها را دارد؟ و آنوقت شما اگر آن راه را بروید از مردم جدا هستید.
بههرحال، دکتر مصدق، بارها هم من این را شنیدم، گفتند، «صدهزار نفر آدم را آوردند و بعد برگرداندند به خانههایشان.» یعنی از این مردمی که آماده حرکت و شنیدن گفتار شما بودند و آماده پشتیبانی شما بودند و تشنه حرکت بودند شما استفاده نکردید. و این هم واقعیت را نشان میدهد، جبهه ملی دوم اینکار را نکرد و بعد هم که آمد خودش را بشناسد درگیر مسائل داخلی خودش شد مثل انحلال احزاب. یکی کسی آمد شعار انحلال احزاب داد. یک کس دیگری آمد و گفت که یک حزب بزرگ باید تشکیل بدهیم. حزب بزرگ ایدئولوژی میخواهد معنا و مفهوم جبهه توی آن از بین میرود، آن تعریفی که دکتر مصدق کرده. اینهمه آدم را میشود زیرسایه یک ایدئولوژی آورد؟ یعنی یک حزب توتالیتر باید بسازید حزب واحد و غیر دموکراتیک. میشد یکهمچین کاری کرد؟ و آنوقت دعوای درونی جبهه ملی تمام وقت این شده بود یعنی در حوزههای جبهه ملی، در کلاسهای گویندگیاش، در جلساتش، در بحثهایش، در بحثهای مردم برای رهبریش تنها مسئلهای که مطرح بود این بود که یک کسی طرفدار احزاب است. یک کسی مخالف احزاب است یک کسی طرفدار انحلال است، یک کسی طرفدار حفظ احزاب است، یک عده منفردند و منفردین جایشان مهم است و آنهایی که مجتمع هستند مهم نیستند. ولی درعینحال آن منفردینی مهم بودند که مجتمع بودند به صورت یک گروه درون جبهه که میخواستند حاکم بشود بر این جبهه. سایر منفردین بیطرف اصلاً و ابداً حساب نمیشدند در آنجا. این عین واقعیات تشکیلاتی جبهه دوم بود.
س- فعالیتهای آقای دکتر محمدعلی خنجی و آقای مسعود حجازی چگونه بود در جبهه ملی دوم؟
ج- آنها همین مسئله انحلال احزاب شعاری بود که آنها مطرح کردند.
س- جبهه ملی دوم را به صورت یک حزب واحد دربیاورند؟
ج- آنها به صورت یک حزب سوسیالیست وارد جبهه شدند، ماجرایش هم توی کنگره جبهه مطرح شد، به صورت یک حزب سوسیالیست با یک تعداد معدودی عضو وارد شدند که یک بازمانده کوچکی بودند از نیروی سوم سابق که انشعاب کرده بودند درواقع از نیروی سوم.
دو کار انجام دادند: یکی اینکه آمدند یک شعار فریبکارانه انحلال احزاب مطرح کردند و خود را منحل کردند برای اینکه میدیدند یک طیف وسیع از جوانهای منفرد وارد جبهه شدند و با اینها میشود یک باندی تشکیل داد و این جبهه را درواقع هژمونی در آن ایجاد کرد، اینها خواستار یک هژمونی بودند در جبهه. و به خاطر این هم که این هژمونی کاملاً برقرار بشود در درون جبهه، چون تنها عدهای هم بودند که در جبهه وارد شده بودند که سابقه داشتند در یک کار تشکیلاتی و حزبی مترقی با دیدگاههای سوسیالیستی یعنی میراث نیروی سوم.
و خب پس حرف داشتند برای جوانهایی که سالها بود بعد از کودتا حرف نشنیده بودند و میخواستند حرف منطقی بشنوند، ولی حرف برای اینکه ایجاد هژمونی بکنند. به همین دلیل ما میبینیم که بخش عظیم و مهم تشکیلات نیروی سوم که به صورت جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران تجدید حیات و تجدید سازمان کرده بود توسط همین اینها و با کمک برخی از رهبران جبهه که برخوردهای خاصی با شخص خلیل ملکی داشتند، از جبهه ملی دور نگه داشته شدند چون اگر آن بخش که تفکر اصلی و آن تفکر مترقی، تفکری که موجب تشکل جوانها میشد وارد جبهه میشدند آنوقت نتیجهاش چه بود؟ آن هژمونیطلبی اینها خنثی میشد. هژمونیطلبی اینها باعث شد که نه تنها اینکه اینها هژمونی پیدا نکردند در درون جبهه بلکه یک بحث درونی خاصی در جبهه پیش آمد که تا کنگره جبهه پدر جبهه را درآورد و فقط راه داد به بسیاری از انحصارطلبیها. این واقعیت آن زمان جبهه بود. و قسمتی هم از رهبری جبهه مسحور این قضیه شده بودند. از جمله کسی که شدیداً مسحور این قضیه بود دکتر سنجابی بود و ما در آن زمان در جبهه عضو هیچ حزبی نبودیم، من و یک تعداد دیگری مثل من همانطوریکه ما آدمهای اعضای معمولی جبهه بودیم و تعداد دیگری از اشخاص مثل بنده ولی ما مبارزه میکردیم با این هژمونیطلبی و با این باندبازی و با این شکل قضیه و ما اعتقاد داشتیم که جبهه باید به معنای واقعی شکل پیدا بکند.
در نتیجه اینها که تفکیک میکردند بین منفردین جبهه به عنوان اعضای واقعی و ستون فقرات جبهه و احزابی که معلوم نیست که چندتا عضو دارند این بیانی بود که میکردند. آن منفردینی که توی آن خط استدلال قرار نمیگرفتند، آنها هم مردود شناخته میشدند همیشه. در نتیجه سازمان دانشجویان که مهمترین نهاد جبهه ملی بود و در درون این قضیه قرار نمیگرفت و باید سرکوب میشد و حذف میشد. این کل قضیه بود به آن صورت. البته این ماجرایی دارد که تا کنگره میآید. بعد از کنگره وقایعی است که پشت همدیگر پیش میآید ولی آن نکتهای که شما در آن قضیه خواستار جوابش بودید من به آن اشاره بکنم.
جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای بده، کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند که متن آن پیام الان در دسترس نیست. یک تفاوت عمده با پیامی که اکنون وجود دارد و در این جلد دهم هم در اینجا هست آن پیام دارد. من منزل بودم دیروقت بود تلفن کردند از منزل آقای صالح، مرحوم کشاورز صدر که آقا تشریف بیاورید اینجا آقای صالح با شما کار دارند. جلسه هیئت اجرایی شده پیام دکتر مصدق رسیده بود، پیام را خوانده بودند. در این پیام نکتهای بود که خیلی برایشان نگرانکننده بود.
من رفتم آنجا آقای صالح گفتند که «میدانید شما این کنگره فردا تشکیل میشود و این هم پیامی است که شب کنگره از طرف آقای دکتر مصدق آمده و در این کنگره ما میخواهیم حرکتی را شروع بکنیم و امیدواریم نقطه عطفی باشد در تاریخ مبارزات ما و دوستان هم که جمع شدند قرار شده است که من را به ریاست کنگره انتخاب بکنند و ما هم میل داریم که پیام دکتر مصدق آنجا خوانده بشود و کنگره جبهه ملی بدون پیام دکتر مصدق نمیشود و این پیام اگر آنجا خوانده بشود باعث شکست ما است.» این پیام چیست؟ دیدم در آن پیام آقای دکتر مصدق نوشته بودند که، یک طرح سازمانی را برای جبهه ملی پیشنهاد کرده بودند، آن نکته مهمش که الان یادم هست این است که خوب است که شما در این کنگره ترتیبی بدهید که تمام نیروهایی که میتوانند مبارزه بکنند شرکت بکنند و بعد هم احزاب جدید تشکیل بشود. یک طنز خاصی در این نکته است ایشان گفتند، «ولی باید دقت کنید که هیچ حزبی بیشتر از یکصد عضو نداشته باشد و وقتی که تعداد اعضای یک حزب به صد نفر رسید حزب جدیدی تشکیل بدهید. اشخاص بروند و حزب جدیدی تشکیل بدهند با یکصد عضو و جبهه مرکب بشود از احزابی هر یک دارای یکصد عضو که اگر احیاناً رهبران یکی از این احزاب خیانت کرد، کل مردم دلسرد نشوند و فقط یکصد نفر دلسرد بشود و این رویه گذشته تکرار نشود.» یعنی به این معنا که درواقع شما مردم را دلسرد کردید حالا یک کاری بکنید که بیشتر از صد نفر را در هر زمان دلسرد نکنید. معنای پیام درواقع این بود. و آقای صالح خیلی نگران بود و خیلی ناراحت و خیلی متأثر، حتی اشک توی چشمش بود و گفت، «آقای دکتر مصدق ما را متهم کرده به یکهمچین مسئلهای و این شما میدانید که تنها شانس جنبش این است که این قضیه جلو برود و این شکست ما خواهد بود، بعدش چه خواهد شد؟ و از شما من میخواهم که همین الان تشریف ببرید احمدآباد و پیام ما را به ایشان برسانید و از ایشان خواهش بکنید که ما را از این مسئله معاف بفرمایند و این را تغییر بدهند.»
حالا این جملات ایشان نیست این استنباط خودم است، یادم نیست جملات ایشان عیناً چه بود. «به ایشان بگویید که من قرار است رئیس کنگره بشوم، قرار است که اینکارها را بکنیم، قرار است که حرکتی را ایجاد بکنیم، شکل بدهیم برای حرکت جدیدی و این باعث شکست ما خواهد شد. نداشتن تأیید ایشان در این پیام.» و خیلی با تأثر این حرف را ایشان بیان میکرد و خیلی ناراحت بود.
س- ایشان هم اعتقاد داشتند که جبهه ملی میبایستی که به صورت یک حزب بزرگ دربیاید؟
ج- آقای صالح هیچوقت این را بیان نکردند و خیلی بیطرف در این قضیه حرکت میکردند چون حزب ایران ایشان بودند و حزب ایران هم به دو پارچه بود سر این قضیه. بخشی از حزب ایران موافق بود و بخشی مخالف بود. بخشی با دکتر سنجابی حرکت کرده بود اصلاً رفته بودند حزو آن قضیه، بخش عمده حزب ایران که رهبریش با مهندس زیرکزاده بود مخالف بودند. و بنده پیام را برداشتم شبانه خانم و بچهها را برداشتم که آنجا ساواکیهایی که نشستند تعجب نکنند که چرا من تنها رفتم ناگهان آنجا، با بچهها و خانم رفتیم آقا را ببینیم. بکوب رفتیم خدمت آقا، ضبط صوتی هم بردیم آنموقع همراهمان، ضبط صوتها هم مثل الان نبودند که خیلی راحت باشد، یک چیز بزرگ سنگین با آن نوارهای گنده. بردیم آنجا همراهمان و شب را نشستیم با دکتر مصدق بحثها کردیم و مطالب ایشان را، مطالب آقای صالح را، یک به یک برای ایشان شرح دادیم.
س- آیا این نوار موجود هست؟
ج- بله؟
س- این نوار الان موجود هست؟
ج- این رو نوار نیست، این رو نوار نیست.
س- پس ضبط صوت را برای چهکار بردید؟
ج- ضبط صوت را هم الان خدمتتان عرض میکنم.
س- خوب، پس حالا که رو نوار نیست لااقل توضیح بدهید که الان رو نوار بماند.
ج- یک به یک به یک به یک ما اینها را برای ایشان شرح دادیم که آقا ایشان… همین حرفهایی که بنده گفتم که آقای صالح اینطور میگویند. آقای صالح اینطور میگویند. میگویند شکست جبهه ملی اینطور خواهد شد، تأیید شما را لازم دارند، فلان لازم دارند، فلان لازم دارند، فلان لازم دارند. خوب بنده هم متأثر بودم از تأثر آقای صالح و احساس هم میکردم که واقعاً تجربهی سیاسی ما هم خیلی کمتر بود از امروز و احساس هم میکردم که واقعاً خوب آقای دکتر مصدق اگر تأیید نکند، دکتر مصدق اگر تأیید نکند این قضیه را آنوقت چه میشود فردا؟ و خیلی شدید من با ایشان بحث کردم که گفت، «آقا شما وکیل مدافع آقایان هستید یا پیغام آوردید؟» در این حدود و بعد که خوب بنده را کشاندند تو بحث و بعد که خوب بنده را اذیت کردند و ناراحت کردند، و واقعاً هم کشانده بودند به اینکه حسابی مرا تنبیه بکنند سر این قضیه، این خانم شاهد تمام جریان بود و خودش هم میتواند یک مقداریاش را بگوید، قاهقاه خندید گفت، «حالا آن را بده ما تغییرش بدهیم. یک تغییرات.. بله؟
* – به زور تغییر داد.[1]
ج ـ یک تغییراتی ایشان در اینجا دادند که شد این پیام فعلی با آن تغییرات.
س- پیام فعلی منظورتان کدام پیام است آقا؟
ج- همین پیامی که اول همین جلد دهم انتشارات مصدق چاپ شده است، شد پیام فعلی، این پیام فعلی استخوانبندیش همان پیام قبلی است کلا همان است یک مطالبی تویش حذف شده، چند تا جمله توی آن اضافه شده که جای آنها را بگیرد. ولی اصل قضیه پیام اولی در این هست که در اینجا به آن اشاره میشود که، نمیدانم شما دیدید یا نه؟
س- من دیدم ولی برای اینکه ضبط بشود لطفاً آن چیزی که منظور نظر شما است بخوانید که ضبط بشود.
ج- ببینید ایشان در این پیام اشاره میکند، «برای پیشرفت و اعتلا و عظمت ایران و در واقع استقرار آزادی و استقلال چه باید کرد؟» ایشان میگویند، «جز اینکه افرادی شایسته و جوانان هنوز به همهچیز نرسیده در مقدرات مملکت شرکت کنند و کشور ایران صاحب رجالی کاردان و فداکار بشود جز این امکان حرکت نیست» و بعد میگوید که «بدیهی است که این افراد وقتی میتوانند شایستگی خود را به معرض ظهور درآورند که نیروهای ملی متشکل شوند، تشکیل شوند.» این انشای ایشان است. «تشکیل شود.» یعنی هنوز تشکیلاتی نیست، جبهه ملی را شما نتوانستید تا حالا تشکیل بدهید، متشکل بکنید و «هر کس بتواند در جامعه برتری خود را نسبت به دیگری به منصه ظهور برساند. بنابراین باید با اتحاد و هماهنگی کامل و انتخاب افرادی برای عضویت در شورای جبهه ملی آمال و آرزوی افراد وطنپرست عملی شود و درهای جبهه ملی به روی کلیهی افراد و دستجات و احزابی که مایل به مبارزه و از خودگذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار هستند»، دستگاهی که اینها قبل از کنگره با آن مذاکره میکردند، «مفتوح گردد و منتهای کوشش به عمل آید تا کسانی که خواهان آزادی و استقلال ایران هستند به جمع مبارزان بگروند.» یعنی درها را بستید راه ندادید تمام اینهایی را که خواهان آزادی و استقلال هستند.
بعد مثال از اول مشروطیت ایشان میآورند که در اول مشروطیت چگونه شد و چگونه افراد فداکاری کردند به علت اینکه انجمنهایی تشکیل میشد و این انجمنها حرکت میکردند و مبارزه میکردند. میگوید، «در روز بمباران مجلس عدهی کثیری از همهچیز خود گذشتند»، در نتیجه همین که آنجا انحصارطلبی نبود، «و در راه آزادی و خدمت به هموطنان به مقام شهادت رسیدند و قبرستان شهدای آزادی را برای تشویق اخلاف خود به یادگار گذاشتند. آن روز قانون اساسی نبود آن را گرفتند و امروز که بود آن را دفن کردند و یک فاتحه بیالحمد هم برای این مدفون نخواندند. این است آنچه به نظر اینجانب در پیشرفت سیاست جبهه ملی رسید و اکنون بسه به نظر آقایان محترم است که در اساسنامهی جبهه ملی مخصوصاً آن قسمت که مربوط به شورای جبهه ملی است تجدیدنظر کنند و جبهه را به صورتی درآورند که مؤثر شود و هموطنان عزیز به آینده کشور امیدوار شوند.» یعنی تا به حال امیدوار نکردید کسی را. «پیش از این عرض ندارم و توفیق آقایان را خواستارم.»
این پیام را در همانجا ما ضبط نوار کردیم به صدای خود دکتر مصدق و این را ما از همانجا صبح زود سوار ماشین شدیم و یکراست رفتیم به جلسهی کنگره جبهه ملی که همان روز صبح افتتاح میشد و همه نشسته بودند و منتظر پیام دکتر مصدق بودند که ما از راه رسیدیم و در آنجا نوار را عیناً گذاشتیم برای آقایان. نکته خیلی جالب این بود که نوار را همه شنیدند ولی هیچکدام از پیامهای نوار در واقع مراعات نشد. و نکتهی جالبتر اینکه هیچکس در آن کنگره این نوار را بیش از یکبار که به صورت صدای خود دکتر مصدق در اول کنگره خوانده شد نشنید.
آقای ادیب برومند عضو آن زمان شورای جبهه ملی دوم یک شعری گفته بود برای تشکیل این کنگره. بلافاصله روز دوم کنگره شعر آقای ادیب برومند چاپ شده در دسترس یک یک اعضایی که در کنگره شرکت داشتند قرار گرفت. ولی پیام کتبی دکتر مصدق که به صورت نوار هم بود که نسخه کتبی آن را ما عینا دادیم به رئیس سنی جلسه که مرحوم باقر کاظمی بود و بعد طی انتخابات آقای صالح انتخاب شد بهعنوان رئیس جلسه، هیچکس دیگر این پیام را ندید. تا بعد از کنگره که ما کمیسیون انتشارات را تشکیل دادیم و رفتیم نشستیم از روی نوار، باز هم نسخه اصلی را کسی به ما نداد، پیام را پیاده کردیم و با یک زحمتی پلیکپی کردیم و توزیع کردیم.
خب، بنده با یک صداقت خاصی و با یک امانتخاصی و بیش از آنچه که امانت لازم دارد و کافی بود که من بروم خدمت آقای دکتر مصدق و بگویم که آقا این پیام را ایشان اینطور گفتند، ایشان هم میگوید بیخود گفتند، ما هم برگردیم بیاییم و بگوییم که بیخود گفتند. ما نشستیم استدلال کردیم که آقا بههرحال اجازه بدهید این کنگره حرکت بکند و ایشان این استدلال بنده را پذیرفتند در آنموقع و ما آمدیم با این پیام منهای آن نکاتی که مستقیماً و صراحتاً ایشان گفته بودند که شما مردم را ناامید کردید هرچند در اینجا هم گفته شده که شما مردم را ناامید کردید و این پیام هیچوقت منتشر نشد و کنگره و بارها و بارها هم ما خواستیم که آقا این پیام کجا است؟ چرا منتشر نمیکنید؟ چرا پیام را رعایت نمیکنید؟ اگر دکتر مصدق را به او میگویید «رهبر» به او میگویید «پیشوا» به او میگویید فلان فلان این همه سروصدا راجع به او راه میاندازید پس لااقل مطرح کنید نظرتان ایشان را. نمونهی خیلی اساسی آن موقعی بود که رفتند و اساسنامهای برای… یعنی اساس قضیه، چون ایشان یک اساسنامهی جدیدی نظراتی که ایشان داده بودند مقداری شفاهی داده بودند، مقداری طی یادداشتهایی برای بعضی از اعضای کنگره فرستاده بودند.
آنچه که نظرات دکتر مصدق بود و نظرات دکتر مصدق هم مبتنی تنها بر نظرات شخصی خودش نبود. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند. و سازمان دانشجویان بنده خاطرم هست که تنها دلگاسیونی بود که با برنامه وارد این کنگره شد، جلسات متعدد و طولانی، شبهای طولانی سازمان دانشجویان تشکیل داده بود برای اینکه در کنگره چه مسائلی باید مطرح بشود و نشسته بودند مطالعه کرده بودند طرحهایی تهیه کرده بودند و پیشنهاداتی. خود ما طرحی برای اساسنامه تهیه کرده بودیم که خود جبهه به ما اجازه داده بود و دستور داده بود، یک کمیسیونی بودیم که در این، که ریاست کمیسیون هم با مهندس حقشناس بود، یک طرحی برای اساسنامهی جبهه بدهیم و تمام اینها قبلاً همهجا دست همه رفته بود، دکتر مصدق هم مطلع بود از قضایا و وقتی که ایشان میگویند که تجدید نظر در اساسنامه یعنی اساسنامهای که اساسنامهی جبهه باشد نه اساسنامهی یک حزب توتالیتر. یعنی اساسنامهای که شورایش نمایندهی اشخاصی باشند نه نمایندهی یک کنگرهای که میرود یکمرتبه بعد از چند سال برمیگردد چون ممکن است برنگردد در شرایط اختناق. مسئولیت داشته باشند در قبال کسانی که بتوانند اینها را عزل بکنند. یعنی همان نظرات جبهه سوم که بعداً اعمال شد. ولی در این کنگره هیچکدام اینها رعایت نشد و میبینیم که نه تنها رعایت نشد بلکه مثلاً از طرف سازمان دانشجویان هم دو نفر از کسانی انتخاب میشوند به عنوان دانشجو برای اینکه دکتر مصدق بعداً بگویند که آقا ما دانشجو هم در سازمان دانشجویان داریم، آن جوانانی که شما اشاره میکنید هستند در آنجا ما دانشجو هم در آنجا داریم، دو نفر دانشجو را انتخاب کردند. دو دانشجویی که دقیقاً در جبهه مقابل اکثریت دانشجویان قرار داشتند به دلیل اینکه توی آن قضایای مسائلی که در درون رهبری میگذشت قرار گرفته بودند. این یک واقعیت سیاسی بود در آنجا. و بعد اساسنامهای هم که آمد من حالا ندارم آن نسخهاش را ولی خود گویای این قضیه است که حتی عضویت سازمانهای جدید را در جبهه موکول کرده بود به تصویب کنگره، کنگرهای که معلوم نیست کی دومرتبه تشکیل بشود، یعنی در جبهه را کاملاً بسته بودند به روی سازمانهای جدید سایسی. حالا چرا این کار را کردند من نفهمیدم، که مبادا یکروز حزب توده بیاید تقاضای عضویت بکند یا اینکه جلوی عضویت نهضت آزادی را بگیرند یا جامعه سوسیالیستها را بگیرند؟ یا طیف عظیم جوانانی که در شرف تشکلهای مختلف سیاسی بودند بگیرند. و شورا را هم محدود کرده بودند به کسانی که همان کنگره تعیین میکند و این اسّواساس قضیهای که در کنگره گذشت. خوب، آنجا اقلیت کنگره که درواقع به نظر من اکثریت بود چون آنها نمایندگی میکردند تمام دانشجویان را و طیف خیلی زیادی کسانی را که بههرحال آنجا تو این قضایا نبودند و این اقلیت کنگره هر چه داد زد کسی گوش نکرد و حتی این جالب این است که آقای مهندس زیرکزاده مهمترین مخالف اساسنامهای که برای جبهه نوشته بودند در آنجا دو نفر یا سه نفر علیه این اساسنامه صحبت کردند در آن زمان یکی از آنها مهندس زیرکزاده بود، یکیاش هم بنده بودم، سومی یادم نیست چه کسی بود.
س- شما چه گفتید مخالف اساسنامه؟
ج- والله من اعتقاد داشتم که این اساسنامه. البته اول مهندس زیرکزاده به تفصیل صحبت کرد یعنی آنچه که ما میخواستیم بگوییم ایشان گفته بود قبلاً. اینها میگفتند آقا جبهه تشکیلات لازم دارد شما ضد تشکیلی هستید. نه آقا ما ضد تشکیلی نیستیم هر چیزی تشکیلات لازم دارد، هر چیزی تشکیلات مبتنی بر هدف خودش و تشکل خودش و شکل خودش لازم دارد. شما یک باشگاه ورزشی هم که تشکیل میدهید باید یک تشکیلات داشته باشد ولی تشکیلاتی که به درد باشگاه ورزشی بخورد. جبهه هم همینطور، شما یک تشکیلات حزبی نمیتوانید بدهید و آن هم یک حزب توتالیتر که نحوه عضویتش به آن شکل، بستن درش به این شکل. در زمانی که در ایران زمینه حرکت در جنبش کشل دادن به یک جبهه است آن طور که ضرورت احساس میشود، بیان ما این قضیه بود. و میگویم در آنجا اختلافاتی شکل گرفت به اشکال مختلف. نهضت آزادی اعضایش را دعوت کرده بودند به کنگره آقای مهندس بازرگان آنجا بود، دکتر سنجابی بود، حسن نزیه بود، آیتالله طالقانی بود. اینها همه از طرف نهضت آزادی آمده بودند منتها به صفت شخصی همه آنها را دعوت کرده بودند ولی معلوم بود که هیئت نهضت آزادی است، اینها ناچار قهر کردند رفتند. از دانشجویان نهضت آزادی یکی دو نفر آنجا بودند قهر کردند رفتند. البته خوب جدالهایی هم سر این قضایا پیش آمد که حالا وارد جزئیاتش بخواهید میتوانیم بشویم ولی این کنگره در واقع هیچ وظیفهی خودش را به آن معنا انجام نداد.
س- در رابطه با همین موضوعی که شما دارید صحبت میکنید من از آقای نصرتالله امینی سؤال کردم که چرا شما از احزاب عضو جبهه خواستید که اسم افراد و حتی سوابقشان را به دفتر جبهه بفرستند؟ چون ایشان مسئول این کار، مسئول حفظ این کار بودند، ایشان گفتند…
ج- یعنی آنکتها را میفرمایید؟
س- نخیر، در همان اساسنامهای که شما میفرمایید…
ج- آره، بله، بله، بله.
س- یادتان آمد منظورم چیست؟
ج- حالا یادم آمد دقیقاً چی را میگویید. یکی از موارد ایراد ما هم همین بود.
س- حدس میزدم.
ج- یکی از موارد ایراد ما دقیقاً هم بود حالا حافظه من کمک نمیکند.
س- بله. که خواسته بودند که سازمانها و احزاب اسم یکیک اعضایشان را و سوابقشان را بدهند به دفتر جبهه که گویا در رأس آن قضیه آقای نصرتالله امینی بود. ایشان گفتند به این دلیل که میخواستیم که آن اشتباه زمان دکتر مصدق تکرار نشود. منظورشان این بود که آن زمان ۱۳۲۸ وقتی که جبهه ملی اول را اعلام کردند درواقع نه سازمانی بود نه تشکلاتی بود یک عدهای دور هم جمع شده بودند که مثل مثلاً به فرض آقای عمیدی نوری که سوابق درست و حسابی نداشتند و عرض کنم مثل آقای یوسف مشار که بعد آنچنان ضربههایی به جبههملی وارد کردند، که میخواستیم که این جریان تکرار نشود. استدلال ایشان چنین، نظر شما دربارهی این استدلال ایشان چیست؟
ج- جواب این بیان ایشان را شخص دکتر مصدق داده و به بهترین شکلی هم داده. در همین مکاتباتی که منجر به تشکیل جبهه سوم شد، ایشان در یک جایی اگر خاطرم باشد صحبت از این میکند که، درست دقیقاً سر این مسئله، آقا شما در همین جبهه ممکن است از ما بهترانی وجود داشته باشند که در این شرایط اختناق ببرند اینها را بدهند به ساواک خلاصه یعنی چه؟ شما یک سازمان سیاسی را باید ببینید با کی و چه میخواهد حرکت بکند و یک فرد را اینکه این مشخصات را میخواهید و بعد ایشان میگوید، «آقا، اگر مرحوم ستارخان جنت مکان روزی که حرکت کرد برای اینکه آن کار بزرگی را که کرد انجام بدهد یک کسی پیدا میشد و این سوابق را از او میخواست و میپرسید پدرت کیست و مادرت کیست ممکن بود این بزرگوار هیچوقت نتواند اینکار را انجام بدهد.» و یک بار هم ما بحث کردیم که آقا راجع به عمیدی نوری اینطور میگویند. ایشان گفت، «مگر عمیدی نوری را مردم نمیشناختند؟ جبههای است در شرایطی و جنبشی همگان در آن حرکت کردند و او هم حرکت کرده و روزنامهای هم دارد در اختیار جبهه است. تا آنجایی که با جبهه حرکت میکند حرکت میکند، حرکت هم که نمیکند تکلیفش روشن است بیرون میرود. اگر از اول نمیآمد چه میشد؟ روزنامهای داشت آمد، کسی از او طلب ندارد یک حرکتی است یک عدهای وارد میشوند و یک عدهای خارج میشوند و یک عده دیگر وارد میشوند و یک عده خارج میشوند. جبهه است شما حزب که تشکیل ندادید، حزب توتالیتر که نیست.» نه این استدلال در آن زمان بود و جوابهایش هم همانجا به همه آن داده شده در رابطه با این قضایا. شما آنجا میبینید که خب البته این قضایا آنچنان تاریک هم نبود که آدم فکر میکند. مثلاً در روز افتتاح همین کنگره یک نکته تاریخی که من یادم هست که خیلی مهم است این است که ما که وارد شدیم و جلسه تشکیل شد بعد از اینکه…
س- منظور شما از «ما» کیست؟
ج- یعنی همه اعضای کنگره که وارد شدیم و جلسه تشکیل شد پیام دکتر مصدق که خوانده شد، حالا یادم نیست که بعد از انتخابات هیئت رئیسه کنگره بود یا بعد، شخصی به اسم خلخالی که ظاهراً جزو کمیته تبریز جبهه ملی بود و از قدمای فراکسیون نهضت ملی هم شاید بود مطمئن نیستم یا در رابطه بود بههرحال، این بلند شد و اعتراض کرد به حضور بانوان در کنگره جبهه ملی و اینکه در اینجا این خلاف شرع است و من نمیتوانم تحمل کنم و شما کافر هستید. در جلسه علاوه بر آیتالله طالقانی، آیتالله حاج سیدجوادی، آیتالله موسوی، یک… کی بود که وکیل دماوند بود در نهضت ملی؟
س- جلالی.
ج- موسوی جلالی. آیتالله موسوی جلالی، خوب خود آیتالله مهندس بازرگان و مثل اینکه باز هم… آهان آیتالله انگجی، اینها همه در جلسه حضور داشتند.
س- عکسالعمل اینها چه بود؟
ج- عکسالعمل اینها برخورد منفی و ساکت در مقابل آقای خلخالی و ایشان گفت، «اگر اینها را بیرون نکنید از جلسه و آقایان حرفی نزنند من ترک میکنم.» و جلسه با یک صدایی که حالا معلوم نیست که آنها هم تو آن بودند گفتند، «شما به سلامت.» به آقای خلخالی گفته شد به سلامت و آقای خلخالی جلسه را ترک کرد.
س- تنها ترک کرد؟
ج- تنها ترک کرد و تمام آقایان آیات عضو جبهه ملی که بازماندگان فراکسیون نهضت ملی بعضی از آنها بودند در آنجا نشستند و ماندند. یک نکتهی دیگری که باز برمیگردد به بعضی از آن سؤالهای قبلی شما که همینجا میشد که مربوط میشد به آن جریانات واقعاً ناسالم داخلی جبهه، این آقای دکتر صدیقی شدیداً علاقهمند بود که برخی از جوانهای تحصیلکردهای که در جبهه فعالیت میکنند در کمیسیونهایش در بخش مطالعاتش، در قسمت روابط عمومیاش… مثلاً بنده یکی از کارهای خیلی مهمی که در جبهه داشتم به علت اینکه انگلیسی خوب بلد بودم توی آن کمیسیون تبلیغات انتشارات که بودیم بخش روابط عمومی بیشتر توسط بنده انجام میشد. اشخاص خارجی که میخواستند بیایند سؤال داشتند یا، نمیدانم، روزنامهنویسهایی که سؤال داشتند، اشخاص مختلفی که سؤالهایی داشتند مراجعه میکردند میگفتند آقا برو ببین چه میگوید ونظرات جبهه هم اینهاست شما بگو اگر پرسیدند. این تیپ آدمها، مثل بنده که در جبهه بودیم آقای دکتر صدیقی اعتقاد داشت که باید انتخاب بشوند و بودند به شورای جبهه و ما را تأیید میکردند ایشان. و یک شب ما رفتیم به منزل ایشان بعد از یکی از جلسات کنگره بود و ایشان هم قبلاً با ما راجع به این مسئله صحبت کرده بود که حتماً شماها کاندیدا بشوید، حتماً شماها باید انتخاب بشوید و از این صحبتها.
س- غیر از شما چه کسان دیگری بودند در این سطح که شما میفرمایید؟
ج- در این سطح مثلاً آقای دکتر حسین مهدوی که خوب خاطرم هست که یکیاش بود، آقای دکتر فریدون مهدوی آنموقع با ما همکاری میکرد، بود و آنجا در کنگره و جزو این قضایا بود که بعد شد وزیر در کابینهی هویدا. دیگر آقای بنیصدر مثلاً عضو سازمان دانشجویان بود ولی تو این قضایا شرکت داشت، تو این جرگه شرکت داشت. مثلاً آقای هوشنگ کشاورز مثلاً یکی دیگر بود. بودند حالا من خاطرم نیست اشخاص دانهدانه لیست جلویم نیست که بتوانم بگویم.
ما بعد از جلسه کنگره در خدمت آقای دکتر صدیقی رفتیم به منزل ایشان و بحثی داشتیم راجع به مسائل کنگره. ناگهان یکی از اعضای شورای قبلی جبهه یعنی شورایی که شرکت داشت در آن کنگره و باید حالا تجدید اتنخاب بشود که بعد هم انتخاب شد در شورای جدید که با آقای دکتر صدیقی هم خیلی نزدیک بود و جزو درواقع محارم ایشان بود آقای شاهحسینی آمد به منزل دکتر صدیقی. آقای دکتر صدیقی را کشاند بردش توی یک اتاقی آنطرف با هم صحبتهایی کردند. معلوم بود که آقای دکتر صدیقی با ایشان صحبت کرده در زمینه اینکه آقا شما در کنگره تأیید بکنید نسل جوان باید بیاید و از این صحبتها خلاصه، و زمینهای باید باشد برای همه. ما خبر نداشتیم که آقای دکتر صدیقی ما را اصلاً به این علت برده خانهاش و میخواهد دست ما را بگذارد تو دست بقیه و یک آشتی بدهد درواقع، یک حرکتی باشد که مثلاً همه با همدیگر یک نوع تفاهم چیزی داشته باشند. آقای دکتر صدیقی برگشتند و آمدند گفتند، «آقا، من اعتقاد داشتم که شماها بایستی عضو شورای جبهه ملی بشوید و با آقای شاهحسینی هم راجع به این مسئله امروز میخواستم بحث بکنم ایشان هم تشریف آوردند با هم بحث کردیم و آقای شاهحسینی یک مطالبی میفرمایند که خواهش کردم از ایشان که خودشان به شما بگویند و من نمیتوانم تکرار کنم. آقای شاهحسینی شما بفرمایید به آقایان.» آقای شاهحسینی گفت، «والله آقای دکتر صدیقی خیلی اصرار دارند که شماها بشوید عضو شورای جبهه ملی و به ما هم میگویند که باید به شماها رأی بدهیم و آقایان همه محترم هستند آقایان فلانند….» یک مقدار هم این تعارفاتی که مرسوم و معمول است.» ولی یک چیز اساسی هست و آن این است که در این جلسات کنگره شما مثلاً فلانکس که حرف میزند دست میزنید….
س- فلانکس کیس آقا؟
ج- مثلاً آن کسی که مخالف رهبری است حالا یادم نیست. یا مثلاً خانم آقای فروهر که فلان اظهارنظر را کرد همهتان تأییدش کردید و دست زدید، این مورد بهخصوصش یادم هست الان. یا نمیدانم کی که چهکار میکند شما چیز میکنید. در کنگره شما باید یک رویهی دیگری داشته باشید اگر بخواهید انتخاب بشوید. من یادم هست دکتر حسین مهدوی او خیلی عکسالعمل شدید و صریح نشان میدهد، سریعالانتقال هم است در بعضی از موارد هم من دیدم یکمرتبه مثل جرقه پرید و گفت، «مردهشور آن عضویت شورایی را که قبلاً به آدم بگویند که کی دست بزند کی دست نزند و ما خواهان آن رأی نیستیم.» پشت ایشان را هم همه گرفتند و سروصدا. آقای شاهحسینی هم گفتند، «خوب ببینید نظر من نبوده ولی به من گفتند آقایان اینطور، آقای دکتر صدیقی چون اصرار دارند» و رفتند آقایان.
در آنجا کسی که ساکت بود فریدون بود که بعد هم انتخاب شد به عضویت شورا و تو جریانات جبهه ملی سوم هم شرکت نداشت وگرنه هیچکدام از ما انتخاب نشدیم. و این هم که بعضیها میگفتند که اینها عصبانی بودند چرا در شورای جبهه انتخاب نشدند ما خواستار انتخاب شدن در شورای جبهه نبودیم چون اگر به موقع دست نمیزدیم یا دست میزدیم انتخاب میشدیم در آنموقع. ما جبههای را میخواستیم که در واقع خالی از این هژمونیطلبیها باشد و دموکراتیک باشد و میخواهد هر کی انتخاب بشود بشود و جبههای را میخواستیم که سازمانها و نهادهایی که این جبهه را تشکیل داده بودند نمایندگانشان را در آنجا انتخاب بکنند و آزادانه انتخاب بکنند. و نه اینکه دیگری تصمیم بگیرد برای انتخاب شدن اعضای شورایش. و این مشکل درون جبهه بود. با اینکه در یک اتفاق مهم دیگری که تو این جبهه افتاد این بود که صحبت از عضویت نهضت آزادی بود در جبهه و اعضای نهضت آزادی آمده بودند آنجا با تمام قوایشان و با خضوع فراوان و با، درواقع، التماس برای وحدت.
س- معذرت میخواهم، من میخواهم اینجا یک سؤالی از شما بکنم. اصولاً نهضت آزادی از داخل این جبهه ملی دوم درآمد. چه شد که این نهضت آزادی از داخلی جبهه ملی دوم درآمد و بعد چرا دوباره برگشت و تقاضای وحدت کرد. ممکن است این را برای ما توضیح بدهید؟
ج- از داخل جبهه دوم به آن معنا درنیامد. نهضت آزادی بسیاری از تشکیلدهندگانش از کسانی بودند که موقع تجدید حیات جبهه ملی دوم. تجدید حیات جبهه ملی که گفتم تجدید فعالیت جبهه ملی که دعوتی شد در آنجا حضور داشتند. ولی اینها یک جناحی از بازماندگان نهضت مقاومت ملی بودند که بلافاصله بعد از ۲۸ مرداد تشکیل شده بود و در طول… کسانی بودند که روزنامه «راه مصدق» را چاپ میکردند و کسانی بودند که محاکمات مصدق را دنبال کرده بودند و منتشر کرده بودند و کسانی بودند که روابط خودشان را حفظ کرده بودند و متشکل بودند از اشخاصی که مسلمان بودند و لائیک. برخی مسلمان و برخی مسلمان و لائیک.
س- نهضت آزادی؟
ج- نهضت آزادی.
س- سازمان لائیک؟
ج- بله. متشکل بود از اشخاصی که مسلمان بودند و لائیک یا مسلمان. میدانید لائیسیته خطش از کنار بین مذهبی و کافر رد نمیشود خط از بین مذهب رد میشود. یعنی شما میتوانید مسلمان معتقد باشید ولی لائیک باشید از لحاظ سیاسی لائیک باشید و میتوانید هم مسلمان باشید و مکتب اسلامی را بخواهید درواقع به جلو ببرید. این نهضت آزادی همچین شکلی بود یک عده آدمهایی بودند که دور هم جمع شدند و برخی لائیک بودند و برخی مسلمان و آنهایی هم که لائیک بودند باز مسلماً…. یک نمونه خیلی با ارزش آقای حسن نزیه. حسن نزیه یک آدمی بود مسلمان ولیکن لائیک و امثال ایشان خیلی زیاد بود تو نهضت آزادی. یک عدهای هم بودند که فقط مسلمان بودند مثل مثلاً عباس شیبانی. یک آخوند میتوانید پیدا بکنید که باز لائیک بود، یعنی همزیستی بین مسلمان و غیرمسلمان یا لائیک را واحب میدانست و در آن کوشش میکرد مثل مثلاً آیتالله طالقانی در آنجا بود. میدانید یکهمچین شکلی داشت. این آدمهایی بودند که بازماندگان آن قضیه بودند با همدیگر حرکت کرده بودند، با همدیگر یک قضیهای را شکل داده بودند و آمده بودند تا این جبهه دوم.
جبهه دوم هم که تشکیل شد اینها روی اعتقادی که به داشتن تشکیلات داشتند، اعتقادی که دکتر مصدق به شکل یافتن تشکیلات داشت، به خاطر این سوابق سالها همکاری سیاسی با همدیگر یک تشکیلات جدیدی تشکیل دادند و انتظارشان هم این بود که در درون جبهه قرار بگیرند که درست تصادف کرد با زمانی که در درون جبهه مسئله انحلال احزاب پیش آمده بود. جبهه که بخشی از رهبری آن به سوی حزب بزرگ پیش میرفت به جای اینکه اینها را جزیی از خودش ورکنی از ارکانی یک جبهه محسوب بدارد، چهکار کرد؟ آمد بهعنوان رقیب یا اینها برخورد کرد. یکی از ایراداتی که رهبران جبهه به دکتر مصدق داشتند که چرا اینهایی که آمدند جدا از جبهه ملی برای خودشان تشکیلات دادند اینها را دکتر مصدق نامه نوشته و تأیید کرده؟ مصدق هر نوع تشکل میهنپرستانهای را در راه آزادی و استقلال تأیید میکرد، میهندوستانهای را تأیید میکرد و پاتریوتیک را تأیید میکرد و این هم دقیقاً این بود و نهضت آزادی یکنوع تشکل سیاسی بود از یک اشخاصی که کمی بیش از صرفا آزادی و استقلال مخرج مشترک داشتند، در صورتی که جبهه مخرج مشترکش آزادی و استقلال بود فقط و سوابق قبلی بیشتری با همدیگر داشتند و این خیلی مهم بود. اینها آمدند در جبهه، در کنگره جبهه التماسها کردند برای وحدت. من شاهد بود. و اینها میگفتند «آقا شما آدمهای غیرمسئولی هستید، شماها نمیدانم بیمسئولیت برخورد میکنید، شما دیسیپلین ندارید»، ایرادات اینطوری به آنها میگرفتند. بحث بر سر این بود که چرا ما دیسیپلین نداریم؟ ما چهکار کردیم دیسیپلین نداریم؟ و ایرادهای خیلی پیشپاافتاده که اصلاً بازگو کردنش اتلاف وقت است. و تمام استدلال اینها هم این بود که آقا اینها یک تشکلی هستند، یک جامعهای هستند با هم جمع هستند دارند کار میکنند و هیچ دلیلی هم ندارد که تو جبهه نباشند. و آتمسفر جبهه هم حرکت کرد به سوی اینکه اینها عضو جبهه باشند، که ناگهان برخوردهای عجیب و غریب با اینها میشد از طرف رهبری. یک آدم بسیار آتشینی که در بین اینها بود و اصلاً معتقد بود که این حضرات منحرف هستند از حتی استقلال و آزادی، رهبری جبهه بهخصوص، و دعوا داشت با اینها و جزو هیئت نمایندگی نهضت آزادی نبود، نماینده دانشکدهی پزشکی بود. دکتر عباس شیبانی. در یکی از جلسات کنگره این یک بیانهای که خودش نوشته بود و نظراتی داشت، همهکس نظراتشان را به صورت بیانیه تو آن کنگره پخش میکردند، بیانیهاش را برداشت منتشر کرد. منتها در حین عصبانیت موقعی که یک مسئلهی توهینآمیزی که یادم نیست چه بود مطرح شد ایشان گفت آقا «جواب شما این بیانیهی من است که امروز آورده بودم اینجا منتشر کنم الان پخشش میکنم» و پرتاب کرد به وسط کنگره که این اوراق پخش شد تو هوا. در این بیانیه ایشان خواستار محاکمه برخی از رهبران جبهه ملی در محاکمه سازمانی اینها شده بود برای انحرافات و قدمهایی که در جهت ناامید کردن مردم برداشتند. متنش الان یادم نیست دقیقاً ولی خواستار محاکمه شده بود. اینکه پخش شد بلافاصله آن کسانی که دیدند آتمسفر حرکت میکند به سوی شکسته شدن آن هژمونی، بلند شدند گفتند، «آقا دیدید گفتیم اینها مسئول نیستند. این عضو نهضت آزادی»، تازه نماینده نهضت آزادی نبود نماینده سازمان دانشجویان بود عضو نهضت آزادی بود. «این نهضت آزادی را ببینید عدم مسئولیت یعنی این که تو کنگره آدم خواستار محاکمه بشود.» یعنی ببیند سانسور به چه صورت بود که آقا تو غلط میکنی که خواستار محاکمه میشوی. بنده حق بیان دارم میتوانم خواستار بشوم شما بگویید نه. یعنی به این صورت برخورد کردند با او و شروع کردند به بد و بیراه گفتن به آن هیئت نمایندگی که از نهضت آزادی آمده بود برخورد خیلی شدید با آنها. من یادم هست که آقای مهندس بازرگان خیلی ناراحت شد و عصبانی شد و پا شد به عنوان اعتراض از جلسه رفت. از جلسه رفت ما هم که سازمان دانشجویان هم که خواستار گسترش این وحدت بود و گسترش جبهه بود و آن اجرای مفاد پیام دکتر مصدق به دنبال او از جلسه امدند بیرون در صورتی که همراه او نبودند و اقلیت کنگره هم خارج شد با او. ما در بیرون خواستار شدیم که آقای مهندس بازرگان بروند بالا روی یک کرسی و مطالبی را که دارند در جواب این مسائل مطرح بکنند. بلافاصله یکی دو نفر بودند که از آن درون فرستاده شدند به این جمعی که آمده بود برون که یک کاری بکنند که توهین بشود به مهندس بازرگان و مهندس بازرگان بگذارد و اصلاً برود و دیگر نیاید. و آمدند آنجا توهینهای خیلی مستهجنی به او کردند و در نتیجه مهندس بازرگان گذاشت رفت و آن اتحاد شکل نگرفت. ولی معالوصف روی اصرار ما میگفتند که آقا این کنگره را از روز اول ساواک گفته که به هم میخورد و همه را هم تهدید میکردند که اگر شما نمیدانم چه بکنید کنگره به هم بخورد ساواک به نتیجهاش رسیده، نقشهاش رسیده.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۳
در طول این ماجرا هم همیشه به عنوان یک شمشیر دموکلیس این مطرح میشد که آقا ساواک گفته در طول این کنگره این کنگره بهم میخورد، از پیش این را گفته، و همه هم آهسته برو آهسته بیا میکردند که این کنگره به هم نخورد. باری، ما هم میل نداشتیم این کنگره به هم بخورد و میخواستیم از درون این کنگره حتیالامکان یک شکل جدیدی که امیدوارکننده باشد بیرون بیاید و تا ساعات آخر هم در این زمینه تلاش کردیم. آقای مهندس بازرگان خاطرم نمیآید که دیگر برگشته باشد به کنگره. ولیکن آقای دکتر سحابی برگشت به کنگره و در آنجا باز هم تاکیدش دربارهی لزوم وحدت و اتحاد به نظر کنگره رساند و با یک عاطفه و با یک احساس بسیار عمیق ضرورت این وحدت را تأکید کرد. ولی توی مصوبات نهایی اگر دقت بکنید درست خاطرم نیست ولی یادم میآید که تو همان اساسنامهی کذایی مصوب این کنگره نوشته شده بود، «نهضت آزادی به این شراط میتواند بیاید عضو جبهه ملی بشود که برود تصفیه بکند.» و خواستار تصفیه نهضت آزدی شده بود.
س- یعنی نهضت آزادی خودش خودش را از داخل تصفیه بکند؟
ج- تصفیه بکند و بعد بیاید عضو جبهه ملی بشود.
س- منظور چه بود از این؟
ج- هیچی، منظور برای اینکه نباید نهضت آزادی. این یک حرف توهینکنندهای توی… حالا هر چند بگذریم که شما هم اشاره کردید، بعدها در بعد از انقلاب ۲۲ بهمن نهضت آزادی برخی از اعضایش چه نقشی داشتند، ولی در آن زمان یک نیروی خیلی مهم و بالندهی سیاسی روز بود که بسیاری از اشخاص ارزنده از درون آن بیرون آمدند و در آنجا نشو و نما کردند. از جمله مثلاً به عنوان مثال همین مؤسسین سازمان مجاهدین خلق، همه از درون نهضت آزادی آمدند بیرون، جوانانی بودند که در آنجا متشکل شده بودند. بسیاری از کسانی که توسط همین رژیم خمینی بعدها سرکوب شدند از اعضای آن زمان نهضت آزادی بودند. بعضی از آنها دق کردند و مردند و بعضیها توقیف شدند و به زندان رفتند و بعضیها هم فراری شدند. بههرحال این ماجرایی بود که، حالا مسئله مطرح نیست که حالا چه کسی آنجا بود مهندس بازرگان بعدها چه کرد، بنده نظرات خودم را راجع به مهندس بازرگان و دولت موقت و نقش ایشان بعد از انقلاب و قبل از انقلاب دارم…
س- آنها را صحبت خواهیم کرد، بعداً.
ج- و یک مسئله دیگری است. یک مسئله دیگری است ولی آنچه که در آن روز اتفاق میافتاد یک جریانی بود که در جهت کوچک شدن و محدود شدن یک تشکیلاتی که میتوانست آرزوها را برآورده بکند و میتوانست مردم را امیدوار بکند شکل میگرفت و این مسئله به نظر من خیلی مسئلهی مهمی است در آن قضایا. و البته خوب همین کنگره باعث شد که بعدها جبهه سوم تشکیل بشود. جبهه سوم اثر مستقیم این کنگره است یعنی در آنجا مشخص شد که یک اقلیتی وجود دارد و یک اکثریت. اقلیتی که قدرتطلب نیست، یعنی خطی که مشخص میکرد بیانش قدرتطلبانه نبود و خواهان یک جبهه براساس تساوی بود و جبههای که به معنای واقعی جبهه باشد و دنبالهروی بیان دکتر مصدق و اکثریتی که خودخواهیهایش، هژمونیطلبیهایش و افکار و عقاید خاصش در مورد تشکیلات باعث شد که جبهه از بین برود و ماجراهای بعدی هم این مسئله را به صورت مختلف تأیید میکند.
س- بله. حالا عین همین ایراد را آقایان رهبران جبههملی به شما و دیگرانی که در این مورد با شما همکاری میکردند یا لااقل با شما هم فکر و همراه بودند وارد میدانند و میگویند شما باعث شدید که جبهه ملی دوم درواقع تعطیل بشود و از بین برود و به جایش جبهه ملی سوم را به وجود بیاورید و جبهه ملی سوم هم هرگز نتوانست که به دنیا بیاید. آیا جبهه ملی سوم به وجود آمد؟
ج- جبهه ملی سوم مهمترین هدفش را انجام داد و راجع به آن اگر لازم باشد بحث میکنیم. ولی باید اول راجع به چگونگی به وجود آمدنش…
س- من میخواستم همین را از شما بپرسم.
ج- و شرایط به وجود آمدنش…
س- و چه اشخاصی و چه گروههایی در این شرکت داشتند.
ج- شما میل دارید اول راجع به چگونگی آن صحبت بکنیم یا راجع به اینکه چه کرد صحبت بکنیم؟
س- بهتر این است که اول راجع به چگونگی تشکیل آن صحبت بکنیم بعد برسیم به فعالیتهایش.
ج- ببینید در آن کنگره یک اقلیت مشخص شد و یک اکثریت و یک عده هم نیروی بینا بینی که در بعضی جاها با اکثریت حرکت میکردند، در بعضی نکات با اقلیت بسیاریشان روی حب بغضهای شخصی خودشان بود. از جمله مثلاً دکتر بختیار جزو کسانی بود که یک پایش تو اقلیت بود و یک پایش تو اکثریت. ولی بیشتر دلش با اکثریت بود به دلیل اینکه عمده اکثریت او را به بازی نمیگرفت، این یک واقعیتی بود چون با بقیه رفقایش در حزب ایران درگیری داشت.
س- میدانید به چه علت؟
ج- بله؟
س- میدانید علت درگیری ایشان با رفقایش در حزب ایران چه بود؟
ج- آن جناحبندیهای خودشان بود، او بیشتر جوانهای حزب ایران را نمایندگی میکرد و جناحبندیهای داخلی خودشان بود من زیاد وارد نیستم در کم و کیفش. ولی درعینحال حب و بغضهای خاص خودش را هم داشت، بعضیها را نمیتوانست تحمل بکند، مسائل شخصی بود برایش. حالا من نمیگویم قدرتطلبی میکرد ولیکن مسائل شخصی بود برایش رو اشخاص. مثلاً نسبت به خلیل ملکی یک دشمنی خاصی داشت و یک کینه عجیب و غریب.
س- علتش را میدانید آقا؟
ج- مربوط میشد به جریانات زمان، فکر میکنم، نهضت مقاومت ملی و از این حرفها ولی من هم زیاد وارد نیستم. البته دورادور یک چیزهایی شنیدم که بازگو کردن شایعه در این مصاحبه فکر نمیکنم برای من. چون باید کسانی این را بگویند که خودشان میدانستند مستقیماً در قضایا بودند. یا مثلاً با آقای رحیم عطایی که فرد ارزنده نهضت آزادی بود و درواقع رهبر جناح لائیک نهضت آزادی بود و یک مغز متفکر آن زمانش بود که متأسفانه زود مرد و این انقلاب اخیر را ندید رحیم عطایی. با رحیم عطایی یک کینهی خاص و عجیب و غریبی داشت و در نتیجه تو قضیه نهضت آزادی که آنجا مطرح میشد وقتی که دکتر بختیار هم صدا میشد با آنها که باید تصفیه بکنید یعنی رحیم عطایی را باید تصفیه بکنید. یکهمچین حالاتی وجود داشت، این حالات را ما میدیدیم.
یا مثلاً در درون حزب ایران هم باز یکپارچگی نبود تو این قضایای هژمونیطلبی. شما میدانید یک جناح پخته و مجرب و فهمیدهی حزب ایران مثل کسانی که دور و اطراف مهندس زیرک زاده بودند آنها مشکل را میدیدند و یک زمان هم ما میبینیم که وقتی که آن اساسنامه مطرح میشود شدیدا میآیند مطرح میکنند مشکلات را میگویند. ولی تو جریانات بعدی ترجیح میدهند که ساکت بمانند یالااقل با آقای صالح درگیر نشوند و برخورد پیدا نکنند و بیشتر آدم احساس میکند که یک شخص متفکری و یک شخص با تجربهای مثل مهندس زیرکزاده که میتوانست نقش خیلی مهمی باشد دچار دلسردی و دلمردگی شده و این سالها که من میدیدمش میرفتم گاهی دیدنش این احساس را میکردم که از همهچیز دلسرد است و از همهچیز سرخورد است و هیچ امیدی برای هیچچیز نمیبیند برای همین هم آنجا ما میبینیم که نقشی ندارد بعد از آن کنگره با وجود آن سخنرانی بسیار جالبش که مهمترین مسئلهای بود که در آن کنگره مطرح شد. حالا متن آن سخنرانی متأسفانه در دسترس نیست نوارهایش را داشتند هیچوقت منتشر نکردند اینها را در ایران. ولی یکیک ایرادهای لازم به آن اساسنامه بود و اینکه شما به سوی تشکیل یک حزب توتالیتر دارید جلو میروید و این سم مهلک است برای جنبش و برای نهضت. حرف اصلی و اساسی زیرکزاده در آن زمان این بود و با شناختی هم که من از او به طور جسته و گریخته توانستم پیدا بکنم واقعاً یک آدم وطندوست و پاتریوت به معنای واقعی همیشه دیدمش معتقد به آزادی و استقلال. تو هیچکدام از این نوسانات نبود که یکوقت تحت تأثیر احساسات باشد با جوانها برود یک داد اینجا بزند، نمیدانم چیز را محکوم بکند. یکی یکدفعه بیاید بگوید، یکدفعه بیاید بگوید که آمریکا ناراضی میشود اگر حسن ضیاءظریفی بیاید و حسن ضیاءظریفی یک دانشجو را حذفش بکنند از انتخاب شدن در یک کنگره که فرد برجسته دانشکده حقوق بود و یکی از رهبران سازمان دانشجویان. بههرحال، این مسائل بود.
بعد از کنگره هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان یک پروندهای تشکیل داد راجع به کنگره. خلاصه نویسی شده بود کل بیانی که در این کنگره شده بود یعنی درواقع یک صورتجلسهای از کنگره به صورت خلاصه تهیه کرده بودند اعضای سازمان دانشجویان که اینها را جمعآوری کردند و مرتب کردند همراه با اسنادی از این کنگره بیرون آمد اعم از اعلامیههایی که یکیک اشخاص آنجا پخش کردند، اعم از شعری که گفته شده بود چاپ شده بود و در آنجا گفت صحبت شد اعم از گزارشاتی که دادند. مثلاً یکی از گزارشاتی که توی این کنگره مطرح شد گزارش ماست مالیزاسیون درواقع فتنه اول بهمن بود که برخورد سازمان دانشجویان با این گزارش کرد که یکی از مواردی که میگفتند شما چرا دست میزنید این است که ما برخورد میکردیم به گزارش اول بهمن.
س- موضوع گزارش اول بهمن چیست آقای متیندفتری؟
ج- برگردیم به آن قضیه؟
س- بله، بله ایرادی ندارد برای اینکه ما ایندکس داریم و این اشکالی ایجاد نمیکند.
ج- خیلی خوب. گزارش اول بهمن مربوط میشود به اول بهمن سال ۱۳۴۰. در آن روز اگر خاطرتان باشد یک توطئهای در تهران در شرف تکوین بود.
س- من از آن هیچ اطلاعی ندارم آقا. لطفاً اینها را در جزئیات توضیح بفرمایید.
ج- ماجرا این بود که برای اولینبار بعد از ۲۸ مرداد در درون حاکمیت در ایران دو قدرت پیدا شده بود: یکی دکتر امینی به صورت نخستوزیر و یکی دربار و اولینبار هم بود که یک نخستوزیری خودش مستقیماً اقدام میکرد و مستقلاً اقدام میکرد. حالا مستقل بودنش توی گیومه بگذاریم چون من اعتقاد ندارم که مستقل به معنای استقلال واقعی است بلکه در همان خط وابستگی.
س- ولی مستقل از شخص شاه.
ج- مستقل از شخص شاه، یعنی هیئت حاکمهی وابستهی ما دو قطب پیدا کرده بود یکی دوبار و یکی دکتر امینی و این ناگوار بود برای دربار و برای شخص شاه. در درون جناحهای ملی هم دو تفکر آگاهانه یا ناخودآگاه شکل گرفته بود. یکی این بود که اگر دربار را تقویت بکنید، اگر در جهت کوبیدن مدام امینی به جلو بروید، دربار را تقویت کردید و دیگری این بود که الان قدرت امینی است و امینی را باید کوبید. تفکر اولی بیشتر در بین برخی از جوانها مطرح میشد و در نهضت آزادی و همین هم شد ریشه یک مقدار نزدیکیها و همکاریهای بعدی برخی از اعضای نهضتآزادی با دکتر امینی و دارودستهاش و سالهای بعد شما این ریشهاش را میبینید.
س- میرسیم به آن موضوع.
ج- میرسیم. ولی این به خودی خود این دو برخورد اصالت داشت آن زمان. برخورد اول معنایش درواقع تضعیف حاکمیتی بود که ریشههایش به صورت دربار بسیار قوی است و عمیق است و درواقع براندازی آن حاکمیت و استقرار حکومت ملی.
دسته دوم یعنی شعار جبهه سوم چیزی که بعدها شد شعار جبهه سوم که تمام چپ جبهه ملی هم یعنی چپ سازمان دانشجویان هم این شعار را تبلیغ میکرد «استقرار حکومت ملی». همان کسانی را که آقای دکتر بختیار شما گفتید متهم میکند به اینکه موافق نبودند با قضایا و میخواستند قضایا را ببرند به شکل دیگری که اول شما بحث کردید حالا وارد جزئیاتش نشویم. درست است؟ دومی خواستار استقرار حکومت قانونی بود یعنی عمده رهبری جبهه ملی. حکومت قانونی به این معنا که امینی را ردش کنیم برود و در چهارچوب همان شکلی که وجود دارد و دربار و شاه و فلان و این روابط ما بیاییم حکومت قانونی تشکیل بدهیم و مجری قانون اساسی بشویم به آن شکلی که تجربه مصدق این را نشان میداد که این عملی نیست مگر با یک رفورمهای خیلی اساسی مثل آن کمیسیون ۸ نفری و نمیدانم فلان و تعیین اختیارات شاه که هیچکدام از اینها را هم صحبتش هم نمیکردند، حتی حاضر نبودند اسمی از شاه بیاید در هیچ قضیهای. این دو نوع تفکر در آنجا بههرحال به اشکال مختلف حاکم بود. ما حالا چرا این مثال را برای چه آوردیم؟ دنبالش چه میخواستیم بگوییم؟
س- راجع به واقعه اول بهمن.
ج- آهان اول بهمن، اول بهمن. واقعه اول بهمن رسیدن این دو تفکر به اوج خودش بود. یعنی دربار تجهیز کرده بودند برای اینکه طی یک سروصدایی در تهران و یک خونریزی، امینی ناچار به استعفا بشود و برود و یک حکومت دیگری را جایش بگذارند و امینی هم متوجه این قضیه بود و در مقابلش شدیداً خودش را آماده کرده بود.
من خاطرم هست دکتر مصدق تو این پیامش به کنگره جبهه اشاره میکند، «آن روز که قانون اساسی نبود رفتند آن را گرفتند و امروز که بود دفن کردند و یک فاتحه بیالحمد هم برایش نخواندند.» آقای دکتر امینی برای اینکه بتواند موضع خودش را تقویت بکند و روابطش را هم درعینحال حفظ بکند و ضمناً هم بدون مجلس چون با شعار انتخابات و انتخابات آزاد آمده بود اگر میآمدند انتخابات میکردند چه میشد؟ مجلسی تشکیل میشد و جبهه ملی باید برود تو مجلس و اوضاع هم خیلی فرق میکرد. حالا این نوسانها هم بود حالا تحلیلش را یک وقت دیگر میتوانیم بکنیم. آمده بود یک منشوری با شاه امضا کرده بود با همدیگر برای اینکه برای پیشرفت مملکت احتیاج به قانونگذاری است و چون الان مجلس وجود ندارد و دوران فترت است ما قوانین را با تصویبنامه و توشیح شاه میگذرانیم. موکول بشود به تشکیل مجلس که مجلس بعداً اینها را تأیید بکند یا تکذیب بکند.
جبهه ملی آمد و اعلام میتینگی کردند برای اعتراض به این قضیه و قانونگذاری از طریق تصویبنامه یعنی درواقع نفی حاکمیت مردم دیگر و قول اینکه شاه و نخستوزیر با هم میتوانند در دوران فترت، یعنی بازگشت به استبداد، مملکت را اداره بکنند منتهی با قانون نه بدون قانون مثل دوران استبداد. قوانینی که به آن صورت شکل بگیرد و حتی اعلامیهای هم از طرف جبهه ملی انشا شد قم فاستقم مثل اینکه متنش هست برپاخیزید و استقامت کنید. این در دیماه بود و بعد روی همین طرح مسائلی که در درون میشد و اینکه این مسئله باعث نمیدانم این برخورد میشود باعث خونریزی میشود باعث فلان میشود جبهه ملی میتینگش را تعطیل کرد.
س- این میتینگ قرار بود کجا برگزار بشود؟
ج- در تهران، در تهران. قرار بود بهعنوان اعتراض برگزار شود و تبلیغ خیلی گستردهای هم در این زمینه شده بود.
س- میدانم در تهران بود ولی محلش را میدانید کجا بود؟
ج- یادم نیست.
س- بله بفرمایید.
ج- یادم نیست کجا بود محلش، قرار بود در تهران تشکیل بشود ولی چون تشکیل نشد محلش یاد من نیست. یک جایی، شاید جلالیه بود.
س- منظور شما همان میتینگی نیست که با مقاومت پلیس روبهرو شد و اجازه تجمعش را ندادند؟
ج- نه، نه، منظور من آن نیست.
س- بله بفرمایید.
ج- حالا بهاصطلاح درواقع ملاحظات داخلی رهبری جبهه چه بود که جلوی این میتینگ را گرفتند من نمیدانم. احساس میکردند امینی را تقویت میکنند؟ من نمیدانم ملاحظاتشان چه بود و تو این دو نوع طرز برخورد کجا ممکن بود که این قرار بگیرد. ولی کمی دیرتر شما میبینید روز اول بهمن…
س- معذرت میخواهم این همان میتینگی نیست که اینجا هم آقای دکتر سنجابی نامهاش چاپ شده؟
ج- نخیر، نخیر.
س- آن نیست؟
ج- نخیر آن نیست.
س- بفرمایید.
ج- تو جلد دهم انتشارات مصدق نه، آن میتینگ یک مسئلهی دیگری است. چند دانشآموز را آمدند در دیماه از چندتا دبیرستان تهران از جمله دبیرستان علمیه اخراج کردند و جبهه ملی که آمادگی نداشت برای تشکیل آن میتینگ برای دفاع از قانون اساسی مسئول دانشگاهش که آقای دکتر سنجابی باشد، اجازه داد به آقای دکتر حجازی که بروند و بعد تشکیلاتی بدهند در درون سازمان دانشجویان و عدهای دانشجو را جمع بکنند و زمینهای بگذارند برای یک میتینگ اعتراضی روز اول بهمن برای اعتراض به اخراج این دانشآموزان که میگفتند عضو سازمان جوانان جبهه ملی هم بودند و هیئت رهبری سازمان دانشجویان با اینکار موافق نبود و بحثهایی در آن داشتند. مخفیانه هیئت دیگری را تشکیل دادند برای اینکار و بعد شبانه به چاپخانه رفتند و سرمقالهی پیام دانشجو را هم که داشت منتشر میشد عوض کردند دعوت به این اعتراض کردند در سرمقاله و فردای آن روز هم در دانشگاه این دعوت شد و دانشجویان را خواستار شده بودند که بیایند و در یک اجتماعی شرکت بکنند. آن کمیتهی مخفی که تشکیل شده بود در آن کمیته ما ضمن بحثهایی که بعدها داشتیم کشف کردیم که قرار شده بود کابل بیاورند و پودر نظافت بیاورند که تو چشم پلیس فوت بکنند و انواع و اقسام چیزهای مختلف بیاورند. بههرحال گفتند فردا قیام است، به اینها گفته بودند. خیلی از دانشجویان هم نمیدانستند چه خبر است، خیال میکرد یکروزی است مثل روزهای دیگر یک جریانی است ما میرویم آنجا ساکت و آرام.
در این جریان از آن طرف ظاهراً این نکتهای است که مثلاً از یک آدمی مثل دکتر امینی باید سؤال بشود که آقا روز اول بهمن تو چه کردی؟ آنطور که ما شنیدیم کسانی مثل مثلاً آقای ابوالفتح بنیصدر که آنموقع از قضات بود و در کمیسیون تحقیق اول بهمن شرکت داشت ریز قضایا را بهتر از من میداند. من فقط چیزهایی است که شنیدم ولی او مستقیماً یا اینکه آقایی مثل صادق وزیری، صادق وزیری که وزیر دادگستری شد در کابینه بختیار بعد از چند روز هم استعفا کرد، اسم کوچکش چیست یادم رفته صارمالدین این برادر دومش است که وکیل دادگستری است، او هم قاضی بود بعد وکیل دادگستری شد. آنها میدانند صادق وزیری جزو کمیسیون تحقیق اول بهمن بود. او متوجه شده بود که توطئهای در شرف تکوین است از طریق ارتش هم این انجام خواهد شد و آن روز سروصدایی میشود و دولت بایستی… آن روز برای کمیسیون تمام فرماندهان مهم ارتش را، شهربانی و غیره را دعوت کرده بوده به نخستوزیری ظاهراً آنچه که ما شنیدیم. آنچه که باقی مانده بوده مثل اینکه فرمانده این چتربازها بودند و این چتربازها را فرستادند به دانشگاه. اول پلیس را فرستادند پلیسی که گاز اشکآور پرتاب میکرد و از آنطرف هم آن دانشجویانی را که قبلاً بسیج کرده بودند آن کمیته مخفی و رو احساساتشان بازی کرده بودند با طنابهایی که آورده بودند سنگهای دانشگاه را جمع میکردند و تو کوچه به سوی پلیس پرتاب میکردند بعد از آن هم چتربازها آمدند آنجا، چتربازها دانشگاه را درب و داغون کردند و از کار انداختند دانشگاه را و موجبات، درواقع، اضمحلال حرکت دانشجویی را میخواستند به آن صورت فراهم بکنند و درعینحال یک کار دیگر هم بکنند و آن این است که باعث بشوند که آن روز دولت امینی سقوط بکند.
در این توطئه مشخص شد که روابطی وجود داشته، بعدها صحبتش که بود، بین بعضی از اشخاصی در جبهه ملی از جمله آقای حجازی و خنجی و شاید دکتر سنجابی و شاید دکتر بختیار و از آنطرف هم تیمور بختیار و رشیدیان و فرود و در رابطه با دربار و در رابطه با آیتالله بهبهانی و درواقع یک بخشی از آن جناحی که ۲۸ مرداد هم توسط انتلیجنت سرویس به پشتیبانی از دربار در رابطه با CIA قرار گرفته بود و کودتای ۲۸ مرداد را شکل داده بود.
س- ولی در آن زمان یک اختلاف شدیدی هم بین تیموربختیار و شخص شاه بود، چطور ممکن بود که اینها متحد بشوند با همدیگر علیه امینی؟
ج- هنوز این اختلاف شکل پیدا نکرده بود، این اختلاف مال بعدها است، در آن زمان تیمور بختیار آمده بود بهعنوان یک فرد وطنپرست ملی میخواست خودش را مطرح بکند و از جوانبی هم تقویت میشد که آن جوانب چه هستند من نمیدانم، ولی دربار که تیمور بختیار را دیگر در قدرت نمیدیدید و رئیس ساواک نبود و تمام اینها این اتحاد را ضروری میدانست برای اینکه آن شکل دوم حکومت را، یعنی آن جناح دوم هیئت حاکمه را خرد بکند. جناحی که مستقیماً اینبار از طرف آمریکا تقویت میشد و این بیشتر شاید جناح انگلیسی قضیه بود. فرود و رشیدیان و آیتالله بهبهانی و غیره و غیره تمام این قضایا بودند. و چیزهای مختلفی که اتفاق افتاد در آن روز این بود که دانشگاه را از بین بردند و بعد از آن هم امینی استعفا نکرد، از طرف آمریکاییها هم قاعدتاً مثل اینکه خیلی تقویت شد و تأیید شد، تأیید بیشتر شد.
دکتر فرهاد رئیس دانشگاه شدیداً اعتراض کرد بهعنوان توطئهای که علیه دانشگاه بوده و حمایت کرد از دانشجویانی که آنجا در قضایای جنبش دانشجویی شرکت میکردند و این دستگاههای حمله کننده را دچار مخمصههایی کرد. بههرحال کاری نداریم نتیجه این قضیه این شد که عدهای از رهبران جبهه ملی تحت تعقیب قرار گرفتند و کسانی را که دولت احساس میکرد و ساواکی که پاکروان سرش بود در رابطه بود با امینی و احساس میکردند که اینها در رابطه با این توطئه بودند و اینها را توقیف کردند و یکیشان را آزاد کردند آنهایی را که یواشیواش متوجه شدند که در رابطه نبودند و بعد آخرسر برای مدتی طولانی چند دانشجو و چند تن از اعضای شورای جبهه ملی در زندان ماندند. یکی خنجی، یکی حجازی یکی دکتر سنجابی، یک دکتر بختیار. از آنطرف هم رشیدیان، فرود، انزلیچی، یک آدمی بود که از ایادی رشیدیان و فرود بود به نام انزلیچی، و یکی دو نفر دیگر آدمهای اینطوری و اینها را مدتها در زندان موقت نگه داشته بودند.
روی فشارهایی که سازمان دانشجویان آورد جبهه ملی ناچار شد یک هیئت تحقیق بگذارد برای اینکه این مسئله را بررسی بکنند و واقعیات را روشن بکنند. هیئت تحقیقی که برای اینکار تعیین شدند اسامی آنها یادم نیست چه کسانی بودند از اعضای شورای جبهه ملی بودند، یک گزارش بسیار بیسروته درواقع به بهترین شکلش تعریفی میشود از آن کرد ماستمالیزاسیون به آن کنگره تقدیم کرد که در مقابل این گزارش سازمان دانشجویان یک گزارشی داشت که براساس اطلاعاتی که جمعآوری کرده بود آنجا مطرح شد که گزارش سازمان دانشجویان به آن توجهی نشد ولی آن گزارش اصلی بهعنوان گزارش اصلی و قطعی ماجرای اول بهمن مطرح کردند و پروندهاش را بستند.
س- گزارش سازمان دانشجویان چه میگفت آقا نسبت به آن وقایع آن روز؟
ج- گزارش سازمان دانشجویان شرکت حضرات را در یک توطئه به همان صورتی که من به طور خلاصه توصیف کردم میگفت. ولی شما خوب است که این قضیه را یک مقدار از آقای بنیصدر اگر دیدید او را در مصاحبه سؤال بکنید چون او بیشتر تو قضایا است تا من و آقای هوشنگ کشاورز هم اگر یکوقت با او صحبت کردید از ایشان هم بپرسید و هر دوی آنها بیشتر از من مطلعتر هستند.
س- این دو نفر آقایان از کسانی بودند که در تدوین آن گزارش شرکت داشتند؟
ج- هر دو بله ولی کسی که گزارش را ارائه داد آقایی بود به نام… پارسا اسم کوچکش چه بود؟
* حسن.
ج- حسن پارسا. آقای حسن پارسا که از نمایندگان دانشکده ادبیات بود در کنگره و از اعضای حزب ملت ایران بود و جزو رهبری سازمان دانشجویان بود و حسن پارسا آن را ارائه داد در آنجا. این گزارش اول بهمن بود.
س- ولی این موضوع را مطرح کردید در رابطه با این مقدمات تشکیل جبهه ملی سوم، چگونگی تشکیل جبهه ملی سوم.
ج- بله. خوب، یکی از نگرانیهای سازمان دانشجویان مردود شناختن گزارششان بود راجع به اول بهمن، یعنی بیتوجهی به گزارششان بود راجع به اول بهمن و بیتوجهی به خواستشان بود برای تحقیق دربارهی اول بهمن که آن ماست مالی شد. دوم این بود که در شورای جبهه ملی صدایی داشته باشند و نماینده که بتواند نظراتشان را مستقیماً آنجا مطرح بکند که این هم انجام نشده بود.
سوم این بود که جبهه را به صورت یک جبهه متشکل از گروهها و احزاب مستقل با داشتن یک مخرج مشترک آزادی و استقلال میدیدند که در آن کنگره دیدند که به آن توجه نشده و خیلی از مسائلی اینگونهای که حالا این عمده آن است. پروندهای تشکیل دادند، آنطور که قبلاً من توضیح دادم و سیر و پیاز کنگره را، اسناد مختلف را گزارش اول بهمن رهبری را، گزارش خودشان با نظراتشان را، تحلیلی از شکل کنگره، وضع کنگره و از مسائلی که در کنگره گذشت طی یک نامهای که به امضای نمایندگان اصلی سازمان دانشجویان در کنگره نوشته شده بود برای دکتر مصدق فرستادند.
درست، کنگره یادم نیست ماه آذر مثل اینکه بود یادم نیست کنگره کی بود ماه آذر مثل اینکه بود، همین تا این پرونده تشکیل شد و شکل پیدا کرد و برای دکتر مصدق فرستاده شده بود دی و ماجرای انقلاب سفید شاه و رفراندوم ۶ بهمن و برخورد رهبری جبهه ملی با این رفراندوم و شعار «اصلاحات آری دیکتاتوری نه» که البته سازمان دانشجویان من یادم هست در آنجا مسئله «دیکتاتوری شاه نه» را مطرح کرده بود.
س- این شعاری بود که بالای در دانشگاه بود.
ج- بالای در دانشگاه زدند که رهبری جبهه هم با آن مخالف بود و اینجا اولین درگیری مستقیم سازمان دانشجویان در یک مسئله اساسی بود.
س- با شعار «اصلاح اراضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه»؟
ج- «اصلاحات آری، دیکتاتوری شاه نه» با این شعار این اولین برخوردشان بود و این پرونده را هم ضمناً فرستادند برای دکتر مصدق. در آن قضایا عدهی زیادی توقیف شدند از اعضای سازمان دانشجویان و از اعضای رهبر جبهه و به زندان رفتند. بسیاری از آنها هم مخفی شدند و سازمان دانشجویان هم شروع کرد به سرعت تشکیلات خودش به صورت نیمه مخفی اینبار شکل دادن بعد از آن ضربه اول بهمن و بعد از قضایایی که ادامه پیدا کرده بود و اینها و شکل جدیدی برای خودش قائل شد و برای مقاومت در مقابل فشارهای دستگاه بهخصوص بعد از توقیف عدهی کثیری از اعضایش.
در آنموقع دکتر مصدق یک نامهای نوشت به سازمان دانشجویان، یعنی درواقع در حاشیه نامهای که سازمان دانشجویان برای ایشان نوشته بود یک یادداشتی نوشت و این یادداشت اینجا هست و من میتوانم برای شما بخوانم عیناً. در حاشیهی نامهای که شکایت از رهبری جبهه و مطرح کردن مشکلاتی که در کنگره پیش آمده و خواستارشدن قضاوت دکتر مصدق و اقدام و رهنمود از طرف او که از طرف سازمان دانشجویان برای دکتر مصدق فرستاد شده بود، یعنی درواقع هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان در کنگره برای دکتر مصدق فرستاده شده بود در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۴۲ یعنی بعد از رفراندوم ۶ بهمن و زندانی شدن رهبری جبهه و صبر کافی به اینکه ببینند این مدت زندان چهقدر طولانی میشود، برای اینکه دیدند خیلی طولانی شده و هنوز عمده رهبری جبهه در زندان است که واقعاً همه بودند در زندان و عدهی زیادی هم از دانشجویان و دیگران بودند دکتر مصدق برای اینکه این پرونده از دست نرود و این کار فعلاً مسکوت بماند این نامه را را نوشتند. نوشت، «آقایان محترم و فرزندان عزیزم، احمدآباد ۱۹ فروردین ماه ۱۳۴۲، از توجهی که همیشه نسبت به آزادی و استقلال وطن داشتهاید متشکرم.» میبینید لغت وطن را مصدق مصرف میکند آن پاتریوتیزم که صبحتش را میکنیم وطن به معنای وطن و وطنخواهی «وطن داشتهاید متشکرم و از ناراحتی و زجرهایی که در این راه کشیدهاید سخت متأثرم. نظر به اینکه با اوضاع و احوال کنونی که رهبران جبهه ملی و رجال وطنپرست و عدهی بیشماری از شما دانشجویان عزیز در زندان و حبس به سر میبرند و در چنین احوال مطالعه در جریان کار کنگره بیمورد است و ممکن است به جهتی از جهات پرونده نزد اینجانب از بین برود این است که آن را اعاده میدهم نزد خود آقایان مضبوط بماند. توفیق شما دانشجویان عزیز را در خدمت به وطن آرزومندم و از خدا مسئلت دارم. دکتر محمد مصدق.» این پرونده را عیناً ایشان برگرداندند و در بایگانی سازمان دانشجویان ماند و رهبران جبهه هم در زندان بودند، رهبران نهضت آزادی هم در زندان بودند. آنموقع دیگر مشخص شده بود که اتحادی بین این دو گروه با وجود همسویی نمیتواند وجود داشته باشد.
دانشجویان به تدریج از زندان آزاد میشدند و یک هیئت چندین نفری همانموقع بعد از عید آزاد شد بعد از آن هم یک عدهی زیادی و علتش هم تلاشهای خود. مبارزات خود سازمان دانشجویان بود یعنی همان شعار «دیکتاتوری شاه نه» و بعد بسیجهایی که شد تراکتهایی که پخش میکردند در شهر، سه چهار شهری که در آن دانشگاه وجود داشت، آنموقع خیلی اهمیت پیدا کرده بود و بعد مهمتر از همه اعتصاب غذاهایی که با سروصدا در محوطه دانشگاه انجام میشد برای آزادی زندانیان سیاسی. این اعتصاب غذاها کشیده شده بود همراه با خانوادههای زندانیان سیاسی به کاخ دادگستری و اعتراض به وزیر دادگستری، دادستان کل کشور، اصلا دادستان کل کشور شغلش را، آقای دکتر علیآبادی بود، به خاطر همدردی با اعتصابکنندگان از دستداد آن زمان، دادستان تهران. البته وزیر دادگستری را اگر گفته باشم حذف بکنیم از این قضیه به دلیل اینکه وزیر دادگستری یک فرد دست نشاندهای بود که مورد تأیید هیچکس نبود و آقایی به نام.. که بعد شد وزیر دربار که معروف هم بود که صندوق حزب توده را در شیراز دزدیده…
س- وزیر دربار ایشان نشدند، معاون وزیر دربار
ج- معاون وزیر دربار…
س- دکتر محمد باهری.
ج- دکتر محمد باهری و اصولاً در آن زمان ملیون دکتر محمد باهری را یک آزادیکش و یک همدست مهم سرکوب میدانستند و بهعنوان وزیر دادگستری هم حتی حاضر نبودیم که ما به او معترض بشویم و مقام رسمی و واقعی را در کشور فقط قوه قضاییه میدیدیم رئیسش هم رئیس دیوان کشور و دادستان کل کشور و دادستان تهران و قضات و اعتراضات هم در دادگستری به همین سیاق بود که منتهی به سرکوبهای عجیب و عجیب و غریبی هم شد. همزمان اعتصاب غذاهایی در درون زندان بود و خلاصه ماجراهایی بود که این اعتصاب غذاها و سروصداها و تشکلها که عمدهاش را هم در درون دانشگاه شخص حسن ضیاء ظریفی کسی که مردود شده بود از طرف آقای شاپور بختیار رهبری میکرد و اصلاً ستاد رهبریشان در پشتبام دانشگاه دانشکده پزشکی بود که بنده رابط بودم و چندین بار رفتم آنجا و برگشتم بین کسانی که بیرون بودند از دانشگاه و او در آنجا ستاد را تشکیل داده بود و رهبری میکرد و بر اساس این فشارها دانشجویان به تدریج از زندان آزاد میشدند ولی رهبری جبهه ملی تو زندان مانده بود و البته شکل دیگری هم قضایا داشت در آن زمان آقای اسداللهخان علم مایل بود که یک مقدار جلب قلوب جوانها و دانشجویان را بکند و شخصی را که، ناصر خدایار نامی را تعیین کرده بود بهعنوان مسئول امور جوانان و این ناصر خدایار مأمور بود از طرف دولت که با دانشجویان مذاکره بکند و دانشجویان هم فقط پایان اعتصاب غذایشان را موکول کرده بودند به آزادی دانشجویان از زندان که براساس آن فشارها عدهی کثیری از دانشجویان از زندان آزاد شدند. دانشجویان بیرون بودند، تشکیلاتش را شکل داده بودند و کمیتههایشان همه در دانشکدهها انتخابی بود و کمیته دانشگاه هم انتخابی بود و درواقع در غیاب رهبری جبهه ملی که در زندان بودند حرکت را دو گروه ادامه میدادند. یکی گروه سازمان دانشجویان بود و اقلیت کنگره در مقامهایشان که از قبل بودند مثل کمیسیون روابط عمومی و تبلیغات و کمیسیونهای ستادی همه دست اقلیت بود که آنها بودند که چرخ فعال انتلکتوئل جبهه بودند و بعد تشکیلات تهران که استان تهران بعد از کنگره بر اساس اساسنامه جدید اسمگزاری شده بود که تشکیلات تهران عمدتاً آن بخش اکثریت کنگره بود و این دو حرکت در آن زمان اعلامیههای جدای خودشان را میدادند درواقع دوتا جبهه ملی در تهران آنموقع شکل گرفته بود: یکی جبهه ملی مرکب از سازمان دانشجویان و تشکیلات ستادی جبهه، یک جبهه ملی مرکب از تشکیلات استان تهران.
البته یک مقدار هماهنگیهایی هم بین اینها به وجود میآمد و هم آهنگیهایی هم گاهی به وجود میآمد ولی این مستقل عمل میکرد و آن هم مستقل عمل میکرد. از رهبران جبهه ملی و اعضای شورای معدودی زندان نرفته بودند که یکیاش دکتر امیرعلایی شمسالدین امیرعلایی که فرنگ بود از فرنگ برگشت در نتیجه توقیف نشده بود. یکیاش آقایی بود به اسم اردلان، این اردلان اسم کوچکش یادم نیست این بعدها فوت کرد سالهای خیلی قبل از انقلاب فوت کرد، اردلان. که یک زمانی استاندار بود مثل اینکه در کرمانشاه در زمان مصدق. به این علت این آمده بود شده بود عضو شورای جبهه ملی، هیچ شخصیت سیاسی نبود. یک اردلان نامی بود و یک تک و توک. اینها هم بنابر تقاضای عدهای با جمع کردن دو سه نفر یک شورای موقتی تشکیل داده بودند و یک کارهایی میکردند ولی مؤثر نبود کارهای اینها و برخوردهایشان هم با مسائل قاطع نبود. در نتیجه این حرکت خودش و آن حرکت خودش را میکرد. تو این ماجرا ۱۵ خرداد پیش آمد چون جریان ۶ بهمن بود و برخورد با آخوندها و برخورد با خمینی و مرحله توقیف خمینی و ۱۵ خرداد و آن قلع و قمعها و آنوقت امتناع، موضوع خیلی جالبی بود، امتناع همان بازمانده رهبری جبهه ملی در محکوم کردن کشتاری که در تهران انجام شد.
حرکت ۱۵ خرداد یک حرکتی بود یعنی درواقع یک شورشی بود در یکروز از طرف بعضی از جناحهای مذهبی و ناراضیهای شهر تهران انجام شد. جناحهای مذهبیاش عبارت بودند از کسانی که اطراف خمینی بودند فدائیان اسلام بودند کسانی که در کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدق اقدام کرده بودند مثل طیب حاج رضایی و دیگران. ناراضیها خیلی از مردم تهران که آن روز ریختند بیرون و با سرکوب ارتش هم سرکوب شد و یک مقدار کشته باقی گذاشت. جبهه ملی طبیعتاً در این کار نقشی نمیتوانست داشته باشد ولی موقعیت را میتوانست به دست بگیرد و مهمترین کاری که جبهه ملی میتوانست آن زمان انجام بدهد محکوم کردن این کشتار و این برخورد مسلحانه و این برخورد خشمگینانه با حرکت مردم به جای توجه به خواستههایشان بود و جبهه ملی ساکت ماند.
حتی تو آن قضیه تو همان شورا کوچهای که درست کرده بودند نشستند یک بحثی هم کردند یک طرحی هم تهیه کردند که اعتراضاتی بکنند و این اعتراضات به نتیجه نرسید. ما رفتیم خاطرم هست با جمعی که شاهدش این آقای دکتر لاهیجی است. آن روز آقای لاهیجی را ما جدیداً دعوت کرده بودیم همین حرکتی که میکرد از کسانی بود که تو دانشگاه فعالیت داشت توقیف هم شده بود و از زندان هم آزاد شده بود، یک مدت کوتاهی زندان بود از زندان آزاد شده بود آمده بود بیرون و از کسانی بود که تو دانشکده حقوق در بخش سازمان دانشجویان دانشکده حقوق بود و ما جدیداً ایشان را دعوت کرده بودیم به این کمیسیون تبلیغات که بیاید با ما همکاری بکند و اتفاقاً با ایشان و برخی از اعضای کمیسیون تبلیغات ما بلند شدیم رفتیم دیدن آقای دکتر امیرعلایی که آقا چرا اعتراض نمیشود به این قضایا. به ما جواب داده شد که صلاح نیست. بعد از بحثهایی که کردند و یک چیز رقیقی که بعداً نوشته شد و هیچوقت هم منتشر نشد و از این صحبتها، به ما جواب داده شد که، دفعه اول که ایشان استنکاف کرد که صحبت نکند، بیشتر حق هم داشت میخواست نظرش این بود که رابطه وجود داشت با رهبران زندانی میشد از آنها مشورت کرد ملاقات با آنها مشکل نبود ساده بود. کما اینکه تو همان شرایط من توانستم بروم زندان و از آقای دکتر سنجابی یک تأییدیه بگیرم برای کانون وکلا که بتوانم اختیارم را بدهم، رابطه چیز بود و بعد هم نکرد. و ایشان به ما گفت، آقای دکتر امیرعلایی به ما گفت، «آقا اینها میخواهند انتخابات بکنند ما اگر حالا اعتراض بکنیم. ما چند نفر را هم میگیرند میبرند زندان. بگذار ما بیرون از زندان باشیم و در انتخاباتی که به زودی انجام میشود آنجا ما هم باید نقشمان را انجام بدهیم. البته کسی قانع نشد. ما جلسه هیئت اصلی رهبری این سمت جوانهای جبهه را تشکیل دادیم که مرکب بود از نمایندگان سازمان دانشجویان و نمایندگان تبلیغات. بنده و آقای هوشنگ کشاورز و آقای حسین مهدوی و ابوالحسن بنیصدر و حسن حبیبی و یکی دو نفر دیگر. حسن پارسا هم بود، اینها هیئتی بودیم که با توافق بقیه رفقای اقلیت همکاری میکردیم برای اینجور کارها و هماهنگ کردن این دوتا ارگان با همدیگر.
ما نشستیم حتی بیانیه اعتراضیه را هم نوشتیم. در آن روز، این نوشته بنیصدر بود، تماس گرفتیم با دانشجویان نهضت آزادی که با ما در رابطه بودند و با ما هم همکاری و هماهنگی میکردند که بسیاری از آنها نطفه همین سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. گفتند آقا ما از طرف رهبری جبهه مجاز نشدیم حرفی بزنیم یک بیانیه میخواهند با دانشجویان بدهند شما به امضای دانشجویان نهضتآزادی بدهید که بیانیه معروفی بود که عنوان میشد، شروع میشد: «دیکتاتور خون میخواهد، مرگ بر این دیکتاتور خونآشام» و بنیصدر نوشته بود. این بیانیه را آنها منتشر کردند و همان روز همین شعار شد بر سردر دانشگاه روز ۱۵ خرداد. «دیکتاتور خون میخواهد، مرگ بر این دیکتاتور خونآشام». بیانیه دیگری هم ما در آن هیئت نوشتیم، بحثها کردیم و در نتیجه بحثهای ما را آقای بنیصدر آنموقع رفت قلمی کرد و بعد آوردند و به آن شکل دادیم و گفته شد که آقا این را رهبری جبهه که قبول نمیکند منتشر بکنیم ما چهکار بکنیم؟ از طرف جبهه بگوییم اینها تکذیب میکنند. گفتیم خودمان امضا میکنیم به امضای شخصی با سمتهای تشکیلاتی که داریم. البته توافق نشد بین آن گروهی که بودیم در آنجا. بنده و بنیصدر و هوشنگ کشاورز سه نفر اینطرف ماندیم سه نفر هم آنطرف و دوتا هم ممتنع بودند و درنتیجه نتوانستیم توافق بکنیم سر این قضیه و ما موافق این بودیم که با امضای شخصی بیاییم به میدان، با سمتهایمان.
آخر سر دیدیم که خوب بالاخره باید یک بیانی از طرف جبهه ملی در ایران در اعتراض به این کشتار بشود و بنده تماس خیلی فوری با جبهه ملی آمریکا گرفتم و گفتم آقا ما یک بیانیه خوبی نوشتیم در این قضیه، مسافری میرفت به آمریکا گفتیم تلفن بکنید اگر OK است به ما بگویید OK است. با جبهه ملی آمریکا ما تماس گرفتیم و گفتیم آقا ما یک بیانیه نوشتیم اجازه میدهید اینجا تهران به امضای جبهه ملی تشکیلات آمریکا چاپش بکنیم؟ آنها فوراً با تلفن به ما خبر… یا به یک وسیلهای بلافاصله، یادم نیست وسیلهاش چه بود، به ما خبر دادند بله. ما گفتیم یکوقت تکذیب نکنید. و ما هم داریم برای شما میفرستیم، حالا یادم نیست به چه وسیلهای فرستادیم پست هم کردیم چیز هم کردیم برای شما میفرستیم و شما هم منتشرش کنید. و آنها هم در آمریکا منتشرش کردند بعداً، یک نشریهای داشت جبهه ملی آمریکا. در اینجا خیلی جالب بود که میدانید بخش رادیکال جبهه هم اعم از اینکه تو آن جناح قرار میگرفت یا این جناح در یکهمچین مسائلی هماهنگ میشدند. در اینجا اولین فرصتی بود که کمیته استان با ما هماهنگ شد. یعنی درست وقتی که حرکت محافظهکارانه و درواقع موجباتی پیش میآمد برای از دست دادن فرصتها، آن تودهی جبهه همه با هم متحد میشدند و در اینجا توده جبهه با هم متحد شدند و این بیانیهای را که ما تهیه کرده بودیم کمیته استان تکثیر کرد و همهجا پخش شد، از یک طرف ما پخش میکردیم، از یکطرف آنها پخش میکردند و امضا هم جبهه ملی آمریکا بود. یعنی اولین حرکت همگانی بود که در درون جبهه برخلاف نظر رهبری شکل گرفت.
س- تا آنجا که من صحبت شما را فهمیدم امتناع رهبران جبهه ملی دوم از تأیید حرکت ۱۵ خرداد به خاطر شناخت جنبهی ارتجاعی این قضیه نبود که اینها فدائیان اسلام هستند یا کسانی هستند که در ۲۸ مرداد شرکت داشتند. به خاطر مسئله انتخابات بود که ممکن بود به این عنوان آنها را بگیرند و حتی چند نفرشان هم نتوانند که در آن انتخابات فرضی شرکت بکنند.
ج- این استدلالی بود که به ما ارائه کرده بودند….
س- بله، ولی…
ج- ولیکن استدلالی که ما میکردیم این بود که این قضیه یک جنبه ارتجاعی داشته.
س- شما در آن اعلامیهای که دادید این قضیه را تجزیه و تحلیل کردید؟
ج- نخیر نکردیم. ما اعتراضمان بود به کشتار. ولی ما اعتراضمان این بود که یک حرکت ارتجاعی در یک سمت هست ولی در سوی دیگر به خاطر عدم تحرک جبههملی و به خاطر مأیوس کردن مردم از حرکت ملی یک خیل ناراضیان به این شورش امروز پیوستند که هیچ رابطهای با آن قضیه ندارند.
س- کدام قضیه آقا؟
ج- با قضیه همان مسئله حرکت طیبحاجرضایی و خمینی و دارودسته و آن اعتراض آنها به رفورمها ندارد. و حرف ما هم این بود که دستگاه حاکمه دارد از این علیه توده مردم بهرهبرداری میکند و برای سرکوب توده دارد استفاده میکند و برای بیآبرو کردن این حرکت اعتراضی مردم به هیئت حاکمه یعنی این خیل مردم ناراضی به هیئت حاکمه و برای توجیه کردن خودش که آقا بنده دارم رفورم میکنم ارتجام با رفورم من مخالف است، که یک حقیقتی هم در یک جهتش بود چون خمینی میبینم که با هر نوع آزادی زن مخالف بود و این را هم بیان کرد همان زمان، ولی درعینحال مردمی که قیام کرده بودند علیه دیکتاتوری و وابستگی و استعمار قیام کرده بودند آن روز، آن تودهای که آن روز ما در تهران دیدم. آنها را همه را طیب حاج رضایی بسیج نکرده بود که این مسئله خیلی مهم بود و در تبلیغاتش دقیقاً هیئت حاکمه میخواست این را از هم تفکیک بکند به این صورت که میگفتند آقا این یک حرکت صددرصد ارتجاعی بوده به دلیل اینکه نیروی… حالا جبهه ملی شده بود نیروی مترقی که نیروی مترقی جامعه که جبهه ملی باشد نیروی مترقی اپوزیسیون که جبهه ملی باشد ببینید هیچ شرکتی در این نداشته و هیچ حرفی هم نمیزند و هیچ اعتراضی هم به سرکوبی که ما انجام دادیم نمیکند. اینها استدلال اینها بود.
س- آیا خمینی در ۱۵ خرداد با اصلاحات ارضی هم مخالفت کرده بود؟
ج- خمینی در یک…
س- مخالفتهای خمینی با چه بود در ۱۵ خرداد؟
ج- من ۱۵ خرداد را دقیقاً نمیدانم یادم نیست که مخالفتش چه بود ولیکن آنچه که من یادم هست یک سیر تحولی داشت حرکت خمینی. شروع شد از مخالفت با آزادی زنان، از مخالفت با شرکت اقلیتهای مذهبی در انجمنهای ایالتی و ولایتی تحت عنوان سوگند به کتاب آسمانی که چرا ننوشتید سوگند به قرآن مجید، شروع شد با اینها و بعد کمکم رفت روی هوش و ذکاوتی که او دارد کمکم رفت جهتش شد اسرائیل و با نامههای بسیار مؤدبانه و محترمانه خطاب به شاه و با اخلاص و ارادت و قبول حکومت سلطنت و شکایت از شخص نخستوزیر. اعتراضات اینگونه شروع میشد و بعد یواشیواش رفت روی خط اسرائیل و وابستگی به اسرائیل و آمریکا، آمریکا هم نه اسرائیل و در جاهایی هم آمریکا و بعد استبداد.
ولی زمینه اصلی همان زمینه ارتجاعیش بود اعتراضات خمینی منتها خمینی در شرایطی نشو و نما میکرد که نیروهای ملی وظیفهی خودشان را انجام نداده بودند در نتیجه آن خیل مردمی که نیروهای بالقوهی جبهه ملی بودند به جای اینکه توسط جبهه ملی به بالفعل تبدیل بشودند توسط اینها نفله میشدند. حرف مصدق وقتی میگوید صدهزار نفر آدم را آوردند به میدان جلالیه و بعد برگرداندند به خانههایشان همان صدهزار نفر بود که آمده بودند روز ۱۵ خرداد دومرتبه، کس دیگری آورده بودشان به خیابان ول به این شکل شورش، به این شکل ناهنجارش، شورشی نه، به این شکل ناهنجار بیسازمان و بیتکلیف و بدبخت و با این برخورد. این شکل بود که مسئله بود و ما هم تمام حرفمان این بود که آقا این مردم را بیسرپرست نگذارید، این مردم باید احساس بکنند که نیروهای ملی، اینهایی که آمدند خیابان چشمشان باز هم هنوز به شما است، احساس بکنند که نیروهای مصدقی هستند که از اینها حمایت میکنند. اینها حمایتشان را به انحراف نبرند، حرف این بود با اینها. میدانید و این را اصلاً رهبری جبهه توجه نداشت ولی نیروهای جوانش، نیروهای بالندهاش، نیروهای تشکیلاتیاش و نیروهای رادیکالش این را میفهمیدند و بهانهی حضرات هم این بود که آقا باز ما را برای انتخابات حفظمان بکنید. شما قدرتتان در این است که امروز حرف را بزنید و در انتخابات هم دیکته بکنید. شما امروز اعتراض نکردید در انتخابات هم حق اعتراض نخواهید داشت و صحبت نخواهید کرد. تا جریان کشیده شد به شهریور انتخاب بود. در خلال این مدت آمدند کنگره آزاد زنان و آزادمردان تشکیل دادند، نمیدانم الغاء رژیم ارباب رعیتی را بهاصطلاح اعلام کردند نمیدانم، هزار کار دیگر کردند زمینه گذاشتند برای یک انتخابات در شهریورماه که همان انتخابات آزاد زنان و آزادمردان باشد. دهقان را بسیج خواستند بکنند و در تمام این مدت یک بخشی از رهبری در زندان بود و از زندان تماشاچی و آن عدهای هم که بیرون بودند از بیرون تماشاچی قضایا، بدون هیچ ابرازی بدون هیچ دخالتی در هیچ وضعی. مسئله شعار «دیکتاتوری نه اصلاحات آری» کاملاً دیگر فراموش شده بود با یک نهیب. یعنی باز در تأیید مصدق که میگفت، «آقا، صدهزار نفر را آوردند و صدهزار نفر را گفتند بروید خانههایتان.» و این رهبری از مردم میترسید، مردمی که پایگاهش بودند.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
خاطرم هست سیاکزار برلیان تعریف… گفتم این رهبری از مردم وحشت داشت چه در حمایت از مردم چه در حمایت شدن از جانب مردم همه وحشت داشتند و نمیدانستند با مردم چه باید کرد. یعنی مصدق یک استراتژیست و یک تاکتیسین درجه یکی بود در اینکه واقعاً هم از حمایت مردم برخوردار بشود به نفع مردم و هم به نفع مردم حرکت بکند و آنها را حمایت بکند و در سراسر دوران کارش همیشه دیدیم، اتکایش همیشه به مردم بود. در مجلس هم که بود باز مردم بودند مردم بودند که انتخابش کرده بودند هرجا به این صورت. یکوقت سیاکزار برلیان از طرف دانشجویان رفته بود به درب مجلس، آنموقع که اللهیار صالح در مجلس از کاشان انتخاب شده بود، به اللهیار صالح توهین کرده بودند، و او گریه میکرد یکروز برای من تعریف میکرد. به اللهیار صالح توهین کرده بودند تو مجلس، دانشجویان آمده بودند جمع شده بودند و حرکت کرده بودند به سوی مجلس و جلوی مجلس شلوغ کرده بودند و سروصدا کرده بودند و اعتراض کرده بودند و مجلس هم در حال مرعوب شدن بود که آقا ببینید این دانشجویان آمدند اعتراض بکنند همه ترسیده بودند تو مجلس. آقای صالح را از مجلس کشیده بودند بیرون و رودست آورده بودند تو خانهاش. تقریباً رو دست آورده بودند او را تو خانهاش. تو خانهاش هم برده بودند گذاشته بودند آن بالای ایوان و آقای برلیان هم به نمایندگی از طرف دانشجویان آمده بود یک خطابهای خوانده بود که آقا تو رهبر مایی، تو بزرگ مایی، تو برو جلو ما نمیدانیم فلان میکنیم، چی میکنیم ما را رهبری کن، اینها غلط کردند به تو توهین کردند، پدرشان را درمیآوریم. حالا انواع و اقسام حرفهای اینطوری که باید زده بشود و اعلام کردند که دانشگاه از تو حمایت میکند و رهبری کن و برو و نقش خودت را در این مجلس اجرا بکن و ما پشتت هستیم و هر روز هم که بخواهید میآییم پشت در مجلس تکرار میکنیم آن میراث یادگاری دکتر مصدق و سرمشقهایی را که آن زمان گذاشته بود. دیدیم یکدفعه، اینهمه حرفها را زدیم اینهمه دانشجو آمده بود، رفت بالا گفت، «دانشجویان عزیز از لطف و محبتی که شما کردید من خیلی متشکرم و امیدوارم که درستان را فراموش نکنید تشریف ببرید دانشگاه سر کلاسهایتان دانشگاه را تعطیل نکنید، درستان را بخوانید ما هم تو مجلس وظیفهی خودمان را انجام میأهیم.»
* ـ گفت دستش را هم ماچ کردم.
ج- رفته بود دستش را هم ماچ کرده بود و میگفت، «آقا، حیف آن دستی که من ماچ کردم.» رفته بود آن بالا و دستش را هم ماچ کرده بود، درست است. ما اصلاً همه سنگ رو یخ شدند که آقا درس چیه، وضع چیه، وقتی که آزادی مطرح است درس یعنی چه.» بروید درستان را بخوانید ما هم آنجا مواظب هستیم.» از مردم میترسیدند اینها. و در آنجا ۱۵ خرداد هم این را نشان دادند، بعد هم نشان دادند و این مردم بلاتکلیف. از آنطرف شاه میکوبید از این طرف خمینی میکوبید. هیئت علمیه هم دو مرجع تقلید یکی آیتالله شریعتمداری، یکی آیتالله میلانی، آیتالله میلانی مصدقی بود و تو قضایای فدائیان اسلام هم شرکت نداشت در رابطه با قضایای خمینی و اینها نبود.
س- آقای میلانی که مشهد بودند؟
ج- میلانی مرجع تقلید در مشهد بود و این اعتقاد به مصدق داشت و اعتقاد به نهضت ملی داشت. نامهای را که وجود داشت بعد از مرگ مصدق نوشته بود حاکی از این قضیه است. همین حاجآقا شانهچی رفته بود آنجا دیده بودش و در تمام این قضایا هم این بود. و این پا شد از مشهد آمد به تهران و در تهران منزل کرد و این شروع کرد مردم را رهبری کردن. شریعتمداری هم از قم آمد به تهران و همهی آخوندها هم رفتند به حمایت خمینی که آقا این مرجع تقلید را، مسئله توقیف مرجع تقلید بود، و این یک شکلی شد برای یک حرکت در آن زمان و یک حرکتی که با حضور میلانی و تفکرات میلانی هم جنبه مترقی داشت پیدا میکرد و هم شکل درواقع وطنی ملی داشت پیدا میکرد و بیانیههای میلانی همه آن حاکی از این نکته است. مرتب در تهران در آن دوران از ۱۵ خرداد تا همین انتخابات و بعد از آن و تا آزادی خمینی که بازگشت کردند به مقر خودشان. جبهه ملی خیلی راحت میتوانست به حمایت میلانی برود و با میلانی همکاری بکند و این نیروهایی را که به این صورت هرز داشتند میرفتند اینها را جمع بکند و بیاورد توی… دومرتبه برگرداند و بالفعل بکند و اینکار را نکردند. انتخابات اعلام شد. دولت اعلام کرد که ما میدان بهارستان را تعیین کردیم برای میتینگ جمعیتهای مختلف برای انتخابات و این انتخابات هم آزاد است و همه هم آزادانه میتوانند بیایند میتینگ بدهند در میدان بهارستان جمع بشوند و نظراتشان را راجع به مسائل بگویند و راجع به انتخابات. رهبری جبهه ملی زیربار هیچگونه دخالتی در انتخابات نرفت. من خودم نمایندگی داشتم جزو هیئت نمایندگی بودم که از طرف گروه اقلیت و دیگرانی که با ما هم قدم بودند و برخی از بازاریان هم با ما هرماه بودند، بسیاری از آنها، و کمیته بازار هم در آنجا دیگر با ما همراه شده بود…
س- کی بود مسئول کمیته بازار؟
ج- اشخاص مختلفی بودند در آن زمان…
س- حاج مانیان؟
ج- از جمله مثلاً حاج لباسچی مثلاً یکی که جوان بود و رادیکال و خیلی متحرک در آن زمان و حرکت خیلی خوبی. یک کسی بود که بعد بیچاره جوان مرد، چینی فروشان مثلاً آنجا جزو جوانهای بازار بود. بعد یک عده زیادی دیگرانی هم بودند، یک عده دیگری هم بودند ولی بعضیها خودشان را، آن کهنسالهایشان درواقع یک مقدار کنار گرفته بودند در آن زمان، بیشتر جوانها بودند در بازار و کمیته بازار هم از جوانهای بازار بودند. با ما همراه بودند اینها اکثراً.
ما می رفتیم پهلوی رهبری. هم در زندان و هم در خارج از زندان. رهبری خارج از زندان به ما میگفتند که رهبری زندان باید تصمیم بگیرد، همان کسانی که به ما میگفتند ما را حفظ بکنید برای انتخابات، رهبری زندان از جمله آقای صالح که من یک روز توانستم بروم در بیمارستان مهر ایشان را ملاقات بکنم، در بیمارستان مهر ایشان تحت نظر بود، به من میگفتند، «ما که زندانی هستیم نمیتوانیم تصمیم بگیریم بایستی در خارج از زندان تصمیم گرفته بشود»، یک منطقی است که زندانی نمیتواند تصمیم بگیرد. خارج از زندان هم میگفتند که آقا ما نمیتوانیم با این طنابها برویم تو چاه خوب بشود مال آنها است بد بشود مال ما است، و نتوانست تصمیم بگیرد. سازمان دانشجویان با جلب حمایت بازار و جلب حمایت بسیاری از جناحهای دیگر تصمیم گرفت که خودش رأساً بیاید در میدان بهارستان میتینگ بدهد. منظور هم از این میتینگ این بود که اولاً افشاگری کامل راجع به قضایایی که گذشته بود از یک سال اخیر از آن رفراندوم و بعد و ۱۵ خرداد و آزادزنان و آزادمردان بشود و دوم هم اینکه ثابت بکنند که اینها دروغ میگویند و دادن میتینگ در میدان بهارستان آزاد نیست و این همه ناظرین خارجی را که آوردند میتینگ آزادزنان و آزادمردان را نشانشان میدهند برای دانشجویان جایی برای میتینگ نیست و برای جوانها جایی برای میتینگ نیست.
دوتا هیئت رهبری انتخابی دانشگاه که کمیتهاش بود مأمور گرفتن اجازه میتینگ از شهربانی شد. نفرات دومی را کمیتههای دانشکدهها تعیین کردند که درواقع کارهای اجرایی و رهبری را در غیاب آن هیئت بکند و آن هیئت فقط آن کار را بکند، این کمیته مخفی بود آن علنی و آن کمیته وظیفهاش این بود که هر روز میرفت به شهربانی برای اجازه میتینگ و هر روز هم کتبا یک اجازه میتینگ به امضا همهشان تقدیم میکردند شهربانی هم جواب نمیداد و از اینطرف هم تدارک میتینگ در شرف انجام بود. بالاخره تصمیم گرفته شد که یک اتمام حجتی با شهربانی بکنند که آقای شهربانی اگر تا فلان تاریخ جواب ما را نفیا یا اثباتاً در مورد میتینگ ندهید معنایش آن است که ما بر طبق تمام ضوابط قانونی و بیان خود دولت که گفته آنجا میتینگ آزاد است در فلان تاریخ که تعیین کردیم حق انجام میتینگ در میدان بهارستان داریم و طبیعی است که انتظاماتش هم با شما است و مسئول هر گونه ضایعات و هرگونه درواقع ناامنی هم شهربانی کل کشور خواهد بود چون ما دقیقاً به شما تضمین میدهیم که میتینگ ما مسالمتآمیز است آنجا و حفاظت هم با شما است. این را دادند به شهربانی و این هیئت هم آمادگی داشت برای اینکه شهربانی اینها را توقیف بکند، شهربانی هیچوقت اینها را توقیف نکرد.
از آنطرف هم بازاریها قرار گذاشتند که بیایند و کمک بکنند. بازار قرار شد که در پخش تراکت برای دعوت میتینگ کمک بکند و امور مالیش را هم آنها تأمین بکنند از جمله هزینه چاپ بیانیه و قطعنامه میتینگ و نمیدانم تراکت و غیره و غیره. ظرف چند روز، سه روز چهار روز، در حدود یک میلیون تراکت در شهر تهران توسط سازمان دانشجویان پخش شد چون من یادم هست تیراژ یک میلیون تراکت ما داشتیم که چاپ شده بود و یک میلیونش هم پخش شد، یکیاش هم نماند. تلفات خیلی زیاد بود، تلفات به معنی توقیف و بازداشت، در ظرف همین سه چهار روز بیش از هشتاد نود نفر توقیف شده بودند از کسانی که تراکت پخش میکردند. میتینگهای موضعی در سراسر تهران توسط سازمان دانشجویان ترتیب داده شده بود که سر هر چهارراه میایستادند سخنرانی میکردند، میتینگ میدادند و بعد ناگهان یکهو پیدایشان میشد میتینگ میدادند سخنرانی میکردند بعد از چهارخیابان و شش خیابان و هر چه که خیابان بود حرکت میکردند به پخش تراکت و در ساعات مختلف که شهربانی متوجه نباشد که چه کسانی دارد اینکار را میکنند. روز اول هیچ تلفات نبود چون آنها غافلگیر شدند ولی روز دوم و سوم همینطور توقیف شدند عدهای تا هشتاد نفر تعداد زندانیان دانشجو شد در آن زمان.
هیئتی هم مأمور شد که بروند با آیتالله میلانی مذاکره بکنند که من یادم هست دوتا جوان رفته بودند پهلوی حضرت آیتالله یکیاش آقای بنیصدر بود یکیاش آقای حسن حبیبی که اینها چون خودشان آخوندزاده بودند و در مسائل مذهبی بودند و مسلمان بودند و اینها سازمان دانشجویان اینها را انتخاب کرد که بتوانند بروند هم زبان آیتالله با ایشان صحبت بکنند و حمایت آیتالله را هم خواستار بشوند برای این میتینگ. آیتالله خیلی تعجب کرده بود که دوتا جوان آمدند با او مذاکره بکنند از طرف جبهه ملی. گفته بود، «از آقایان دکاتر و مهندسین کسی نبود که بیاید؟» گفته بودند، «آقایان دکاتر و مهندسین همه تو زندان هستند و ما ماندیم.» گفته بود، «خوب، حالا بنشینید.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۳ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ادامه مصاحبه با آقای دکتر هدایتالله متیندفتری در روز چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۶۳ برابر با ۲۳ مه ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.
س- آقای متیندفتری در جلسه قبل ما داشتیم صحبت میکردیم درباره ملاقات آقای ابوالحسن بنیصدر و آقای حبیبی با آیتالله میلانی، لطفاً همان گفتوگو را ادامه بدهیم که آن داستان کامل بشود.
ج- بله، آقایان همانطور که گفتم به عنوان نمایندگان سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران رفتند به دیدار آقای میلانی برای جلب حمایت ایشان در مورد میتینگی که قرار بود به مناسبت انتخابات و برای افشاگری در مورد دولت آن زمان روز، فکر میکنم، شانزدهم شهریور ۱۳۴۲ در میدان بهارستان انجام بشود.
آقایان از جلسه موفق بیرون آمدند و آیتالله میلانی قول همهجور پشتیبانی را دادند و قرار شد که به آن طرزی که خود ایشان میدانند به اطرافیان اشاره بکنند آقا با این حرکت موافق است و بههرحال تأیید میکند میتینگ را که این کار را هم ایشان کردند. حالا کوتاه بکنیم مقدمات میتینگ آماده شد سخنرانها تعیین شدند روز بهخصوص همه آمادگی برای رفتن به میدان بهارستان داشتند و کسانی که درگیر در کار میتینگ بودند چه از لحاظ اداره چه از لحاظ انتظامات چه از لحاظ سخنرانی و غیره از چند روز قبلش منزلهایشان را تغییر داده بودند، در محلهای معمولی رفت و آمد نمیکردند که مبادا ساواک یا شهربانی یا مقامات انتظامی آنها را توقیف بکنند که نتوانند در آن روز معین میتینگ را انجام بدهند.
اعلامیهها و مفاد بیان میتینگ که قرار بود در پایان میتینگ اعلام شود به صورت قطعنامه همه چاپ شده بود و منتشر شده بود با توجه به اینکه وضع چاپخانهها خیلی بد بود و تحت کنترل ساواک بودند و همهچیز را بایستی از قبل به صورت مخفی آماده کرد. اینها همهشان آماده شده بود. ناگهان در روز موعود مسائل تغییر کرد و شهربانی به جای اینکه جواب منفی خود به تقاضاکنندگان تشکیل میتینگ بدهد مراجعه کرده بود به آقایانی که در زندانها حضور داشتند در زندان قزلقلعه به خصوص و آقای صالح که در بیمارستان مهر زندانی بودند. و همانروز آقایان را از زندان آزاد کرده بودند.
آقایان بلافاصله پس از آزادی از زندان تصمیم گرفتند که مانع تشکیل میتینگ بشوند. من شخصاً با آقای صالح تلفنی تماس گرفتم در بیمارستان مهر با وجودی که آزاد شده بودند هنوز در بیمارستان مهر مانده بودند و ایشان گفتند، «آقای سپهبد نصیری خود با من تماس گرفت و گوشزد کردند که ممکن است که این میتینگ نتایج بد به بار بیاورد و خواهش کردند که ما کمک بکنیم همکاری بکنیم و نگذاریم که نتایج بد این میتینگ همانطور که پیشبینی میشود به وجود بیاید و ما هم قول دادیم که این میتینگ را تعطیل بکنیم.»
حالا آن نتایج بد مقصود چه بود من نمیدانم، آن کسانی که قرار بود میتینگ بدهند قصد هیچگونه آشوبی نداشتند و مقامات انتظامی مگر اینکه میخواستند خودشان کارهایی انجام بدهند. بههرحال، هیئت مسئول میتینگ را ملزم کردند به اینکه از انجام میتینگ خودداری بکنند و با توجه به اینکه خود رهبری جبهه ملی موافقت کرده بود با عدم تشکیل میتینگ و این موافقتش را هم در مذاکراتشان با رئیس شهربانی بیان کرده بودند همان روز مأ«ورین انتظامی و مأمورین ارتشی که مربوط، فکر میکنم، به حکومت نظامی بود آنموقع هنوز مثل اینکه حکومت نظامی در تهران بعد از ۱۵ خرداد شکل گرفته بود هنوز برقرار بود، یادم نیست تمام خیابانهای مشرف به میدان بهارستان را مسدود کرده بودند و مانع ورود مردم به میدان بهارستان میشدند، مردم از اطراف و اکناف شهر به سوی میدان بهارستان هجوم آورده بودند برای شرکت در میتینگ. خیابانهای شاهآباد تا استامبول و حتی تا نادری، خیابانهایی که به طرف جنوب میرفت از میدان بهارستان مثل سرچشمه و خیابانهایی که به طرف شمال میرفت مثل همان خیابان بهارستان و ژاله مملو از جمعیتی بود که میآمدند و به خاطر بسته بودن میدان بهارستان برمیگشتند. پیادهروها مملو از جوانها بود و تا ساعتها مردم ویلان و سرگردان در این خیابانها میگشتند ولی در خود میدان بهارستان و نزدیک میدان بهارستان امکان ورود نبود.
آقای صالح مطلبی هم نوشته بودند به سازمان دانشجویان ضمن تشکر از سازمان دانشجویان از سازمان دانشجویان خواسته بودند که این میتینگ را تشکیل ندهند. بههرحال، من فکر میکنم که عدم تشکیل میتینگ با آزادی آقایان از زندان مبادله شده بود به یک صورتی اگر هم رسما اینکار نشده بود به طور غیررسمی با موافقت آقایان با جلوگیری از میتینگ این آزادی انجام گرفت و میتینگ انجام نشد. بعد از این قضیه بود که سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران ضمن جلساتی و مذاکراتی تصمیم گرفتند که دیگر اطاعت از رهبری جبهه نکنند و نوعی اعلام خودمختاری و استقلال سیاسی کردند و فقط قرار شد که یک رابطه برقرار بشود بین سازمان دانشجویان و جبهه ملی ایران.
س- چه کسانی بودند رهبران این سازمان دانشجویی در جبهه ملی دوم که چنین تصمیمی گرفتند؟
ج- والله کمیته سازمان دانشجویان بود که منتخب کمیتههای دانشکدهها بودند که کمیتههای دانشکدهها این اواخر منتخب دانشجویان عضو جبهه بودند در هر دانشکدهای که تعدادشان هم کم نبود چند هزار نفر میشدند و ضمناً یک عدهای هم بودند که در دانشگاه اشخاص سرشناس بودند اشخاصی بودند که تجربهی بیشتر داشتند و کار بیشتر کرده بودند و از فعالین اصلی و اساسی دانشگاه محسوب میشدند در آن زمان و تو گروههای مختلف از احترام خاصی برخوردار بودند و این عده در بسیاری از موارد مورد مشاوره این کمیته قرار میگرفتند و بهخصوص با مشورت آنها تصمیمگیریهایی انجام میشد و بخشی از اینها کسانی بودند که مثلاً در اقلیت کنگره جبهه ملی هم شرکت داشتند، بخشی هم در خود دانشگاه فقط بودند. و از این عده اگر بخواهیم نام ببریم مثلاً ما میتوانیم از آقای هوشنگ کشاورز، علی اکبر اکبری، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، ابوالحسن بنیصدر، حسن حبیبی، منصور سروش و حسن پارسا، عباس نراقی که البته او انتخاب شده بود در شورای جبهه ملی در همان کنگره که او دانشجوی دانشگاه فنی بود که بعد هم ضمن تصادف اتومبیل مثل اینکه از بین رفت بیچاره چند سال بعدش و دیگر تو صحنه سیاست پیدایش نشد، متأسفانه ناکام از بین رفت مرد خوبی بود. اشخاص دیگری، مصطفی شعاعیان یکی دیگر از این اشخاص بود، از جامعه سویالیستهای هم مثلاً چند نفر بودند جوانهایشان که در دانشگاه شرکت داشتند در کارها. از اعضای حزب ملت ایران بودند که گروهی را تشکیل میدادند در آنجا. از اعضای حزب ایران دانشجویانشان یک عدهای بودند که گروه دیگری را آنها تشکیل میدادند. بههرحال، یکعدهای اینطوری بودند که در خود دانشگاه بودند و یک عده هم در خارج از دانشگاه در رابطه با اینها بودند که همان اقلیت کنگره بیشتر میشد که خود بنده جزو هر دو بودم چون آنموقع دانشجوی دوره دکتری هم بودم در دانشکده حقوق و ضمناً جزو اقلیت کنگره هم بودم در خارج. بعد در آنجا تصمیم گرفتند که ارتباطشان را با جبهه ملی فقط از طریق یک رابط و liaison برقرار بکنند در صورتی که قبلاً جبهه ملی برای اینها مسئول تعیین میکرد و البته با زندانی شدن سران جبهه ملی مدتها بود که سازمان دانشجویان مسئولی نداشت که عضو هیئت اجرایی جبهه باشد چون تقریباً تمام اعضای هیئت اجرایی در زندان بودند.
س- مسئول دانشجویان قبلاً آقای دکتر شاپور بختیار بود؟
ج- یک موقعی دکتر شاپور بختیار بود. یک موقعی دکتر سنجابی بود. یک مدت کوتاهی مرحوم کشاورز صدر بود، مدت خیلی کوتاهی، در موقعی که آقایان زندانی بودند بعد از واقعه اول بهمن ۱۳۴۰.
س- وقتی که دانشجویان تصمیم به نوعی خودمختاری گرفتند در آنموقع کی بود رابطشان؟
ج- در آنموقع مسئول نداشتند ولی رابطی را که انتخاب کردند بنده بودم و تصمیم گرفتند که یک رابط انتخاب کنند از بین دانشجویان که بنده را انتخاب کردند و تصمیم گرفته شد، آن کمیته انتخاب کرد، که نشریه پیام دانشجو را که مدتها بود که، چندین ماه بود، انتشارش متوقف شده بود و رهبری جبهه هم زیاد علاقهای به تجدید انتشارش نشان نداده بود مدتها بود مجددا احیا بکنند و یادم هست که از پاییز ۱۳۴۲ مجددا پیام دانشجو به صورت پلیکپی شده و منتشر شد که دوره کاملش هم هست که شروعش پاییز ۱۳۴۲ بود و پایانش هم شهریور ۱۳۴۴ که به طور مرتب منتشر شد بعد از آن قضیه.
و آنجا بود که مقدمه این در واقع مقدمه تشکیل جبهه سوم در آنجا بعد از کنگره شکل گرفت که عید همان سال دکتر مصدق نامهی معروف خودش را در جواب جبهه ملی در اروپا در مورد تصمیم جبهه ملی در اروپا به انحلال احزاب نوشت و مسائل مربوط به کنگره را که من مثل اینکه قبلاً به شما اشاره کردم که پروندهای داشت و اینها مجددا مطرح کرد و باز شد سر قضیه و سر ایرادات و آن زمانی بود که دکتر مصدق مطمئن بود که دیگر اینها در زندان نیستند برای اینکه تنها کسانی که زندان باقی مانده بودند رهبران نهضت آزادی بودند که در آنموقع زندانی بودند. دانشجویانی هم که زندانی شده بودند به تدریج ظرف دو سه ماه آینده همه زندانها آزاد شدند و در آنموقع دیگر زندانی باقی نمانده بود به آن صورت یعنی اگر کسی هم بود دیگر قابل توجه نبود به آن صورت که یک جمع عظیمی تو زندانها بودند.
س- در واقع این جریاناتی که شما توضیح دادید مقدمهای شد برای آن تصمیم نهایی شورای جبهه ملی برای متوقف کردن فعالیتهای جبهه.
ج- بله جبهه ملی بعد از آن هم یک جلساتی تشکیل دادند که مصادف میشد با همان پایان سال و عید سال ۱۳۴۳ که ضمن قضایا آقای صالح به عنوان رئیس هیئت اجرایی، فکر میکنم ایشان رئیس هیئت اجرایی جبهه بود آن موقع در چیز، رئیس شورای جبهه ملی آقای دکتر آذر شده بود، آقای کاظمی را که قبلاً رئیس شورا بود بعد از کنگره کنار گذاشته بودند. آقای دکتر آذر رئیس شورا بود و آقای صالح هم رئیس هیئت اجرایی که نامههایی هم که برای دکتر مصدق نوشتند بعضیهایش با دوتا امضا هست و ایشان در جلسهای آمده بود و گفته بود که «دولت آمده و تمام شعارها را از ما گرفته و اصلاحات را که خود شاه دارد انجام میدهد یکی از شعارهای ما اصلاحات بود و تنها شعاری که باقی میماند آزادی است.» یعنی مسئله استقلال که در تمام نامههای دکتر مصدق و در تمام گفتههایش مطرح است آزادی و استقلال همیشه با هم میآیند در آنجا اصلاً فراموش شده بود و گفته بود «شعار آزادی را هم باید صبر کرد تا مسئله رفورم تکلیفش معین شود و بعدها راجع به آن اقدام کرد.» و پیشنهاد کرده بود که جبهه سیاست «صبر و انتظار» را پیشه بکند که به موقعش اگر لازم شد شعار آزادی را مطرح بکنند و حتی پیشنهاد مثل اینکه کرده بود که یک هیئت بهاصطلاح موقتی هم، عاملی هم مشخص بشود از چند نفر که شورا تعیین بکند که آنها به کارها رسیدگی بکنند گاه گداری به شورا گزارش بدهند. و در مقابل سیاست صبر و انتظار اقلیت کنگره که نمایندگانی هم هنوز در شورا داشت و سازمان دانشجویان شعار چه داد؟
س- اصلاحات ارضی آری دیکتاتوری شاه نه؟
ج- نه، نه آن که مال خیلی قبلش بود، نه شعار چیز بود، آنها میگفتند صبر و انتظار ما متقابلا میگفتیم، یادم نیست درست عکس معنی آن را میداد حالا بعد یادم آمد میگویم به شما، حالا چیز مهمی نیست نوشته شده. تو نشریات هست.
س- من میخواستم از شما…
ج- ولی این مسائل بههرحال باعث شد که مجددا پرونده کنگره را دکتر مصدق باز بکند و مسئله تشکیلات را مطرح بکند به خصوص که همان زمان هم صحبت از این بود چه در زندان و چه بعد از زندان صحبت از مذاکراتی بود که بین امیراسدالله علم و برخی از اشخاص در رهبری جبهه ملی داشت انجام میشد.
س- آقای دکتر آذر بود و آقای اللهیار صالح.
ج- اللهیار صالح یکیاش را به طور قطعی میدانم دکتر آذر را نمیدانم. و دکتر مصدق ترس داشت که به علت این مذاکرات جبهه ملی را تقدیم شاه بکنند و جبهه ملی را یک نیرویی یا لااقل این جنبش ملی را، نهضت ملی را نیرویی یا میراثی میدانست که بایستی حفظ بشود برای نسل جوان که نسل جوان با آن بتواند مقابله بکند با نیروی دیکتاتوری و نیروهای وابسته و این میراث را نمیخواست که به یک صورتی رویش معامله بشود و نمیخواست که به یک صورتی روی این میراث در واقع هیچگونه سازشی بشود. یعنی مبارزه را برای آزادی و استقلال ایران توأم با سازش نمیدید، توأم با دعوا و قهر با دولت دیکتاتوری ـ سلطنتی شاه میدید دکتر مصدق و من یادم هست که وقتی که ایشان در سال ۱۳۴۵ در بیمارستان نجمیه بستری بود یکروز از روزهایی که حالش هم خوب بود من آنجا خدمت ایشان بودم به من فرمودند، «من دیگر آماده مردن هستم و دیگر کاری ندارم توی این دنیا و سنم هم که خیلی بالاست و با این کهولت دیگر ماندنم معنی ندارد و میمیرم همین روزها.» گفتم شما بالاخره…. گفت، «نه من کارهایی را که باید بکنم و تأثیر گذاشته باشم کردم چه داخل خانوادهام، یک کار اساسی میبایست برای خانواده میکردم آن را انجام دادم و چه برای مردم و دیگر راحت میتوانم الان بروم.» دومیاش که یعنی اولیاش مربوط به مردم میشد و مربوط به جنبش میشد گفت، «خوشحالم که آقایان به خانههایشان تشریف بردند و آن تشکیلات و اینها تعطیل شد و حالا این جنبش میماند برای نسل جوان و نسل جوان هم خودش میداند که چهکار با آن بکند.» دیگر با این جریان جبهه سوم در هر نوع سازشی و هر نوع اختلاطی بین عناصر آزادیخواه و استقلالطلب و عناصری که تو کودتا علیه مردم دخالت داشتند امکانش از بین رفت.
س- رهبران جبهه ملی دوم آقای آذر و آقای اللهیار صالح که تا آنجایی که اسناد و مدارک گواهی میدهد که با دستگاه و رژیم شاه سازش و مصالحهای نکرده بودند آقای متیندفتری. آیا شما اطلاعی دارید که سازشی بین آنها و دستگاه شده بود؟
ج- والله اطلاع از سازش نداریم ولی فرصتی هم برای هیچگونه سازش و توافق پیدا نکردند به علت اقدامات دکتر مصدق. آنها با سوءنیت مذاکره نمیکردند، در اینکه اشخاص پاترویت و وطنپرستی بودند، وطندوستی بودند من هیچگونه تردیدی ندارم. آقای دکتر آذر که هنوز حیات دارند آقای صالح فوت کردند، هر دو را من اشخاص ملی و وطندوستی میدانم ولی در سیاست آنها را از اشخاص کاردانی نمیدیدم و اشخاص قاطعی نمیدیدم و اشخاصی که معنا و مفهوم واقعی جنبش و نهضت ملی را فهمیده باشند و معنای قهرآمیزش را برای آزاد و استقلال فهمیده باشند اینها را هیچوقت درک نکردند به آن صورت و اشخاصی بودند که ممکن بود بخواهند از status quo استفادههایی بکنند که آن استفادهها امکانپذیر نبود چون با خلقیات شاه، تاریخ هم ثابت کرد که با شاه نمیشد کنار بیایید سر هیچ قضیهای، اصلاً شاه کی بود که آدم با او کنار بیاید. و مذاکراتی هم که با آقای علم میکردند بیشتر در این جهت بود که خوب یکنوع امتیازاتی بگیرند در مقابلش یک فعالیتهایی بتوانند بکنند قبول بکنند که رفورم دارد انجام میشود، قبول بکنند که بعد راجع به آزادی امکاناتی داشتند بحث بکنند، مشابهاش به طرز خیلی کوچک، به طرز خیلی خفیفش، به طرز خیلی نسبت به ابعاد خودش سازشی بود که چند سال بعدش یک مدتی بعدش رهبران حزب پانایرانیست با دستگاه دولت کردند که روزنامه «خاک و خون»شان را راه انداختند
س- منظورتان آقای پزشکپور است.
ج- آهان، تو مجلس راه پیدا کردند و اینها اگر خاطرتان باشد.
س- این پیشنهادات شده بود به آقای دکتر آذر و آقای اللهیار صالح ولی اینها رد کرده بودند.
ج- ولی من نمیدانم به چه صورتی شده بود و چه شده بود چون هیچ از مذاکراتشان هیچی به هیچکس نگفتند هیچوقت برعکس دکتر مصدق که تمام مسائل را همیشه با همه مطرح میکرد اینها در تمام کارهایی که میکردند مخفیکاری میکردند و گزارشی به رهبری جبهه ملی، چون تو رهبری جبهه ملی آدمهایی بودند که در ارتباط بودند با ما نه به آنها گزارش داده بودند و نه به توده جبهه ملی که دیگر کاملاً مشخص است در نتیجه به مردم که اصلاً. یعنی تو جبهه ملی هیچکس بهجز خودشان این مسائل را هیچوقت نمیدانست که اینها چه میگویند و اصلاً دلیل اینکه ما مدتها بود که قبل از قضایای بهمن حتی ۶ بهمن مذاکرات از همانموقع شروع شده بود و ما میرفتیم میگفتیم آقا شما مذاکرات دارید میکنید آخه ما بدانیم چیست، از طرف دانشجویان میرفتیم میگفتیم، از طرف کمیتههایی که ما نمایندهاش بودیم میرفتیم میگفتیم برای خود آقای صالح هم من بارها گفتم. گفتم آقا ما حالا داریم… ما فلان اقدام را میخواهیم بکنیم میگویید دست نگه دارید، از بالا به ما دستور میدهید دست نگه دارید، این دست نگه دارید به خاطر سیاست شما است، به خاطر مشی جبهه ملی است یا به خاطر این است که فکر میکنید به مذاکرات شما لطمه وارد میشود این مذاکرات چیست؟ آقای صالح میگفتند، «نه آقا، اگر میگویند دست نگه دارید این نیست ما در یک میدان جنگی هستیم که در یک اتاق کوچولویی آن پشت نمایندگان طرفین متخاصم نشستند مذاکراتی دارند میکنند برای صلح. ولی تیراندازی متوقف نمیشود، جنگ ادامه دارد با تمام چیزش ما ضمناً مذاکراتی داریم میکنیم که ببینیم به چه نتایجی میتوانیم برسیم که در واقع شرافتمندانه باشد.» ولی همین مذاکرات شرافتمندانه که تو یک اتاق کوچولویی کنار میدان جنگ طرفین متخاصم نمایندگانشان نشسته بودند و صحبت میکردند باعث کلی مشکلات بیرون بود یعنی مشخص بود که وقتی که میخواهید شما فلان بیان را بکنید یا فلان اعتراض را بکنید یا فلان چیز را بنویسید میگویند آقا دست نگه دارید الان موقعش نیست. چرا؟ استدلال مشخص نبود برای ما چون هیچکس در جریان قرار نمیگرفت. بیشترینش که شخص من از آقای صالح شنیدم این بود که ما تو یک اتاق کوچولویی نشستهایم یک گوشه، کی در جریان نبود و من فکر میکنم که در آن شرایط بعد از ۱۵ خرداد زمینه فعالیت سیاسی برای جبهه ملی بسیار باز بود و فعالیتشان را میتوانستند بدون هیچگونه مذاکرهای تحمیل بکنند به دستگاه استبدادی شاه به دلیل اینکه شاه به حد کافی از مسئله ۱۵ خرداد ترسیده بود و در جریان ۱۵ خرداد هم کوشش کرده بود تفکیکی بکند بین نیروهای لائیک و ملی و دموکرات و نیروهای ارتجاع سیاه و سرخ خودش، اگر خاطرتان باشد؟
س- بله.
ج- و وقتی هم جریان ۱۵ خرداد اتفاق افتاد یکی از بیانهای خرسند حکومت برای اینکه خودشان را توجیه بکنند و بگویند که حرکت ۱۵ خرداد یک حرکت ارتجاعی بود که البته ریشهاش ریشه حرکت ارتجاعی بود ولیکن حرکت توده مردم بود به علت نارضایتی، تودهای که جبهه ملی بایستی به موقع از آن بهرهبرداری میکرد، همان تودهای که دکتر مصدق به خود من گفت، «آقا، آقایان صدهزار نفر را آوردند توی میدان جلالیه.» شما پرسیدید که چگونه؟ آندفعه اگر یادم هست.
س- بله.
ج- «صدهزار نفر را آوردند تو میدان جلالیه بعد گفتند بروید منزلهایتان.» همان توده بودند که معطل مانده بودند و جبهه ملی به منزلهایشان فرستاده بود.
س- این سازمان دانشجویی که شما صحبت کردید آیا در جریان ۱۵ خرداد شرکتی داشت؟
ج- جریان ۱۵ خرداد یک جریان یک شورش instantané در شهر براساس نارضایتیهای مردم پیش آمد افراد سازمان دانشجویی، کسی اطلاعی از سازمانهای سیاسی، کسی آمادگی برای اینکه شرکتی داشته باشد نمیتوانست داشته باشد. افراد سازمان دانشجویان بله رفتند بیرون تو خیابانها بسیارشان هم توقیف شدند همان روز و شروع کردند به رهبری کردن مردم در خیلی از نقاط، سخرانی کردن برای مردم. مسئله اصلاً مذهب و اینها مطرح نبود دیگر آن روز. مردم ناگهان آمده بودند به خیابانها ولی از جای دیگری چاشنی را اینها، چه میگویند، آن بهاصطلاح چاشنی چیز را زده بودند ولی آن مردم آمده بودند آن مردمی که باید آمادگی داشتند و جبهه ملی میتوانست بهرهبرداری کند. آنها هم میگفتند جبهه ملی توی بیان سیاسی که کردند گفتند جبهه ملی در این کار دخالت نداشته. پس ما با ارتجاع مقابله کردیم. یعنی خود حکومت از آنجایی که تو تنگنا گیر کرده بود و گرفتار شده بود حالا دیگر جبهه ملی شده بود مترقی و جبهه ملی شد یک نیرویی که قابل احترام است. پس این نیرو میتوانست خودش را تحمیل بکند و با فشار بههرحال بیاید به صحنه سیاست و صحنه سیاسی که توی آن در آن زمان اعدام نبود منتهایش حبس بود. دیگر منتهایش رهبرهای نهضت آزادی بودند که ده سال حبس گرفتند، هشت سال حبس گرفتند. صحنه سیاستی که یک عده اشخاص کارکشته و یک عده اشخاص شناخته شده توسط مردم میتوانستند میدان بیایند و مردم را به پیش ببرند، و اینها آمدند چهکار کردند؟ این آثار همان مذاکرات میتواند باشد، مذاکره میکردند برای چه؟ اگر میخواهید شما فلان پیشنهاد را نپذیرید، فلان پیشنهاد را نپذیرید، فلان پیشنهاد را نپذیرید مذاکره برای چه، برای چیست این مذاکره؟ یک روز نه دو روز نه سه روز نه ماههای متوالی در درون زندان، قبل از زندان، بعد از زندان همینطور مذاکره و نتیجهاش چه؟ نتیجهاش همان رفورم کردند درست است، آقا دارید حرفهای آنها را برایش میزنید بدون اینکه از آنها امتیازی هم گرفته باشید. کار خیلی مهم این است که آقا پیشنهاد در روزنامه را نپذیری ولی بیایی بگویی اینها رفورم کردند درست است شعارهای درست را دادند، فقط شعار آزادی مانده آن هم انشاءالله میگیریم فعلاً صبر و انتظار.
س- بعد از این فعالیتهایی شروع شد برای تشکیل جبهه ملی سوم. ممکن است برای ما توضیح بفرمایید که آن فعالیتها وسعتش چگونه بود و کارش به کجا انجامید؟
ج- البته این یک پروسه خیلی طولانی بود. چون یک سری مکاتبات شروع شد بین رهبری جبهه ملی و دکتر مصدق که همه آن هست و بین برخی از سازمانها یعنی چندین ماه طول کشید. بالاخره به دنبالش یکی از رهبران جبهه که دکتر مصدق تقریباً اعلام کرده بود که باید یک عدهای مؤسس بشوند برای تشکیل یک جبههای با یک شکل خاص جدیدی و یکی از رهبران جبهه که پیشقدم شد برای اینکار و مسئولیت تأسیس را در رابطه با چند نفر دیگر که مشخص نبود چه کسانی بودند به عهده گرفت و مرحوم باقر کاظمی بود و در ارتباط با دکتر مصدق یک اساسنامهای هم تهیه کردند برای جبهه سوم و در اواخر سال ۴۳ بود که دیگر مسائل به نتایجی رسید و از نمایندگان احزاب موجود سازمانهای مختلف دعوت به عمل آمد که بیایند شورای جبهه سوم را بر اساس آن اساسنامه که در آن جبهه فقط نمایندگان منتخب گروهها براساس تعریف دکتر مصدق میتوانستند شرکت داشته باشند با یک اساسنامه دموکراتیک و یک روابط دموکراتیک شرکت بکنند و ایشان دعوت به عمل آورد از اینها. فرق خیلی اساسی که بین این جبهه و آن جبهه وجود داشت این بود که آن جبهه طوری سازمان یافته شده بود که دکتر مصدق هم ایراد داشت که زمینهی کارش همانطوریکه قبلاً گفتیم برای تشکیل یک حزب توتالیتر بود. در صورتی که این جبهه، یک جبهه به معنای واقعیاش میتوانست باشد با حضور نمایندگان گروههای دیگر که ائتلاف میکرد برای یک کار و آن هم آزادی و استقلال بود و تأکید دکتر مصدق هم این بود که آزادی و استقلال یعنی هیچ هدف دیگری جز آزادی و استقلال نداشته باشد جبهه و دوتایش هم توأماً با هم تفکیک ناپذیر و تعدیلناپذیر. و مورد دومش هم این بود که جبهه دوم شعار اصلیاش استقرار حکومت قانونی بود. جبهه سوم شعار اصلیاش بنا به توصیه دکتر مصدق و خواست تمام فعالین جبهه دوم استقرار حکومت ملی شد. به این معنا که حکومت قانونی یعنی آن چهارچوب قوانینی را که شاه و دم و دستگاهش برای خودشان درست کردند. در صورتی که حکومت ملی حکومت ناشی از حاکمیت ملت و حاکمیت مردم، هر چه که مردم بخواهند. اینجا بود که دکتر مصدق جواب آن کسانی را که امروز دارند میگویند که دکتر مصدق یک آدمی بود که برای استقرار قانون قدم برمیداشت و در چارچوب آن قانون اساسی ۱۹۰۶ فعالیت میکرد و هنوز هم اگر زنده بود همان کار را میکرد اشتباه میکنند یا سوءنیت دارند چون دکتر مصدق به طور صریح مسئله استقرار حکومت ملی را شعارش را جایگزین استقرار حکومت قانونی کرد و این نظر خود دکتر مصدق بود. این دوتا تفاوت اساسی بود که با هم داشتند.
البته نمایندگان سازمانهای مختلف موقعی دور هم جمع شدند که دیگر خیلی دیر بود و هر زمینهای برای فعالیت وجود داشت برای فعالیت علنی یا نیمهعلنی یا کار سیاسی باز یا نیمهباز و مسالمتآمیز در درون ایران از بین رفته بود ظرف این یک سال ۱۳۴۳ و نیمه دوم سال ۱۳۴۲ ساواک به حد کافی و اکمل پنجه افکنده بود روی تمام مسائل مختلف و اختناق را به حد خیلی وسیعی توسعه داده بود. اختناقی که از سال ۳۹ به این طرف خیلی کم شده بود و در واقع جبهه سوم وقتی که شوراش تشکیل شد امکان حرکتش زیر صفر بود. جبهه سوم کار زیادی نکرد و تنها بیانش تو اعلامیه بود: یکی اعلام تشکیل، یکی هم خطاب به اوتانت دبیرکل ملل متحد به عنوان بیان مسائل مربوط به ایران و اعتراض به اقدامات ضد انسانی که در ایران میشد و اختناق در ایران. بلافاصله بعد از این قضیه یورش آورده شد و تقریباً تمام فعالین اصلی و اساسی جبهه سوم توسط ساواک توقیف شدند یا مرعوب شدند و برگشتند به خانههایشان و خانههایشان نشستند و رهبری سازمان دانشجویان هم که یکی از ارکان مهم جبهه سوم بود همه به زندان رفتند و محاکمه شدند به جز چند نفری که آنها هم باز توقیف شدند که محاکمه نشدند. و رهبری نهضت آزادی هم که در زندان بودند و آنهایی هم که خارج بودند بیشتر تحت فشار قرار گرفتند و رهبری جامعه سوسیالیستها که یکی از ارکان مهم جبهه سوم شده بود و تنها سازمان سیاسی صاحب تفکر مترقی و صاحب سازمان و امکانات بود آنها هم به طور جمعی توقیف شدند و به زندان برده شدند و در واقع فشار هم در درون دانشگاه و در بازار و سایر زمینههای اجتماعی در ایران به حدی زیاد شده بود که دیگر تقریباً امکان تنفس آزاد به هیچ شکلی و امکان ابراز درواقع یک تظاهر سیاسی و حرکت سیاسی خیلی خیلی خیلی کم شده بود و همین هم باعث شده بود که جوانها بیشتر به این فکر بیفتند که راه و چاره جدیدی بیندیشند و در نتیجه در نیمه دوم سال ۱۳۴۴ عملاً فعالیت جبهه سوم در ایران متوقف شد. بعد دامنه فعالیت جبهه سوم که به صورت مخفی و نیمه مخفی انجام میشد بیش از چند ماهی نبود از موقع تشکیل شورایش.
ولی همانطوریکه به شما اشاره کردم موقع مرگش هم دکتر مصدق به خود من گفت دکتر مصدق اصرار زیاد که برای تشکیل جبهه سوم داشت و سرعت در اینکار و تعطیل جبهه دوم و تغییر نام به صورت سوم هم یکی از مسائلی بود که البته پیشنهاد خود دکتر مصدق نبود، یکی از سازمانها این پیشنهاد را کرد و دکتر مصدق بلافاصله این را پذیرفت و بهعنوان یک کار شایسته آن را قبول کرد که این دوتا تفکیک بشود. یعنی بگویند یک دفتر بسته شد و دفتر جدیدی باز شد جبهه سوم و ایشان اصرارش این بود که این جبهه اعلام موجودیت بکند و شکل بگیرد به هر شکلی که آن دفتر کاملاً بسته بشود و امکان هر نوع برخورد سازشکارانه حتی که تلویحاً امکان سازش باشد و مأیوس شدن نسل جوان از بین برود. یادتان باشد من اشاره میکردم که در آن پیامی که ایشان، پیام اولی که داده بود برای هشدار به آقایان گفته بود، «در درون جبهه احزابی تشکیل بدهید که بیش از صد عضو نداشته باشند که اگر یکی از رهبران احزاب سازشی کرد و کاری کرد که باعث یأس مردم بشود بیشتر از صد نفر مأیوس نشوند.» دکتر مصدق تمام احساسش این بود که رهبران جبهه ملی با عدم تحرکشان با عدم حرکت سیاسی، نداشتن بیان سیاسی درست، نداشتن برخورد درست با تودهی مردم، مردم را روز به روز مأیوستر کردند و مأیوستر میکنند. من استنباطم شخصاً این است که یک مقدار اقبال جریانات سیاسی به خاطر عدم در واقع قاطعیت و برخورد درست سیاسی همین رهبری جبهه دوم بود.
س- آقای متین دفتری، اعضای شورای جبهه ملی سوم چه کسانی بودند؟
ج- اعضای شورای جبهه ملی سوم نمایندگان سازمانهای عضو بودند که قابل تغییر هم بودند هر دقیقهای….
س- آیا اسمهایشان را به یاد میآورید حالا؟
ج- من اسمهای بعضی از آنها را به یاد میآورم، بله. مثلاً، کسانی به تناوب آمدند آقای عباس سمیعی بود نماینده نهضت آزادی بود در آنجا، و آقای شایان بود….
س- رضا شایان.
ج- رضا شایان بود نماینده جامعه سوسیالیستها، قبلش حمید محامدی بود به عنوان نماینده جامعه سوسیالیستها که حمید را زندانیش کردند، آقای داریوش فروهر بود که بعد بردند زندان از طرف حزب ملت ایران بعد به جایش آقای چیز آمد… یکی از اعضای حزب ملت ایران بود که عضو شورای جبهه دوم هم بود قبلاً اسمش الان خاطر نیست یادم رفته…
س- ایشان دانشجو بودند؟
ج- نخیر دبیر بود، معلم بود، دبیر بود. الان اسمش یادم نیست.
س- شما خودتان هم عضو شورا بودید؟
ج- من خودم نماینده سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران بودم در آنجا. آیتالله انگجی هم نماینده روحانیون بود در شورا که به خاطر وضع اجتماعیاش در جلسات شرکت نمیکرد. ولی با دخالت آیتالله زنجانی یک عده از روحانیون طرفدار جبهه ملی ایشان را انتخاب کرده بودند فرستاده بودند آنجا.
س- آقای آیتالله انگجی چه وضع اجتماعی داشت که مانع شرکتش در شورا میشد؟
ج- میدانید تحرک کافی را پیرمرد بود نداشت که مثلاً جلسات در این سوراخ میشد، در آنجا میشد، حالت غیرعلنی داشت، مخفی داشت و مشکلات داشت. یک جلسه اول حضور پیدا کردند ایشان و دیگر هم حضور پیدا نکردند. خب بهطورکلی احزابی که شرکت داشتند بعد آقای حسین رازی بود که ایشان حزب «مردم ایران» را نمایندگی میکرد.
س- شما بعد از اینکه جبهه ملی سوم کارش در واقع به علت همانطورکه گفتید فشار و خفقان به بنبست رسید و متوقف شد چه فعالیتهای سیاسی داشتید؟
ج- من بعد از آن قضیه فعالیت سیاسیام در رابطه بود با تمام رفقایی که در سازمان دانشجویان داشتیم و کارهایی که به صورت نوشته و نشریه و افشا اینها و ارسال اخبار به خارج از کشور و رابطه با خارج از کشور، افشای محاکمات و دیدار با وکلای مدافعی که میآمدند به ایران برای محاکمات و راهنمایی آنها، روشنگری در زمینه مسائلی که در ایران میگذشت برای خبرنگاران خارجی و اینها. البته اینها همهشان به صورتی سازمان یافته بود در روابطی که ما در همان سازمان دانشجویان با جمع کثیری ایجاد کرده بودیم و هماهنگ هم بودیم در قضایا و تا مدتها تمام فعالیتها پراکنده اینگونه بود که چه در رابطه با رفقایمان در داخل ایران چه در رابطه با برخی در خارج از کشور انجام میشد.
س- آقا من یادم رفت از شما بپرسم که آیا نهضت آزادی هم در شورای جبهه ملی سوم نمایندهای داشت؟
ج- بله، عرض کردم عباس سمیعی بود.
س- شما یکبار در صحبتهای قبلی این مسئله را مطرح کردید که….
ج- یا مثلاً یکی از کارهایی که ما مثلاً بعد از آن قضایا شروع کردیم این بود که کوشش بکنیم تمام نوشتجات دکتر مصدق جمعآوری بشود و منتشر بشود و اینکار را ما در ایران به طور موفقیتآمیز انجام دادیم و همه را فرستادیم به خارج از کشور که بسیاری از آن هم منتشر شد به صورت آن سخنرانیهای دکتر مصدق…
س- همانهایی که انتشارات مصدق منتشر کرد؟
ج- آنهایی که انتشارات مصدق اینجا به همت آقای ابوالحسن بنیصدر منتشر کرد مواد اصلیاش را و جمعآوریاش را ما در ایران میکردیم و برای ایشان میفرستادیم که اینجا منتشر میکردند. مثلاً این یکی از کارهایی بود در خارج یا مثلاً تمام اخباری که راجع به ایران به خارج از کشور میآمد یا رابطه با خبرنگارهای خارجی ـ بینالمللی اینها مسائل اینگونهای بود دیگر تا یک مدتی.
س- در صحبتی که در آن نشست قبلی داشتیم شما این مسئله را به آن اشاره کردید که نهضت آزادی یک سازمان لائیک بود. ولی توی اسناد نهضت آزادی نوشته شده، «تأسیس نهضت آزادی ایران در بیست و پنج اردیبهشت ۱۳۴۰ بهعنوان یکی از گروههای عضو جبهه ملی ایران بنا به وظیفه اسلامی با ایدئولوژی اسلامی…» و همچنین تأکید شده، «حکومت اسلامی یگانه هدف و منظور نهایی هر مسلمان باید باشد.» و من یادم هست که برای تأسیس نهضت آزادیث آیتالله طالقانی استخاره کردند و خوب آمد. چطور میشود یک همچنین سازمانی را سازمان لائیک خواند؟
ج- والله من یادم نیست که درست در چه کانتکستی یا چه گفتم. اگر یکهمچین چیزی گفته باشم اشتباه کردم به دلیل اینکه منظورم این نبوده، در یک کانتکستی خواستم بگویم و نتوانستم منظورم را درست با مقدمه لازم و مؤخره لازم بیان بکنم. منظور من این بود که این اهداف اسلامیشان را در جریانات مبارزه آن زمان دخالت نمیدادند. هرچند که بیان رسمیشان راجع به وضعشان این بود که ما ایرانی هستیم، مصدقی هستیم و مسلمان. یعنی سهتا چیز داشتند: ایرانی، مصدقی و مسلمان. ولی بسیاری از فعالینشان اشخاص لائیکی بودند که در زندگی هم لائیک بودند و در فعالیت سیاسیشان هم لائیک بودند و به علت مسلمان بودن به دور نهضت جمع نشده بودند که از جمله خیلیها را من میتوانم مثال بیاورم. کسانی که رو عادت از دوران قضایای نهضت مقاومت ملی با اینها محضور شده بودند و همکاری کرده بودند و همکاریشان را در نهضت آزادی هم با اینها ادامه داده بودند. یکی از اشخاص بارزش آقای نزیه است که نزیه آنموقعش هم یک آدمی بود که برای اهداف اسلامی حرکت نمیکرد، برای تشکیل حکومت اسلامی حرکت نمیکرد الان هم نکرده و زمان خمینی هم نکرد هرچند با دولت خمینی همکاری کرد بهعنوان رئیس شرکت نفت برای یک مدت کوتاهی ولی برخوردش برخورد غیراسلامی بود با قضایا. اشخاص دیگری هم مثل آقای عباس سمیعی مثلاً که همان نمایندهشان بود در شورای جبهه سوم خوب، دقیقاً من میتوانم بگویم که یک آدم لائیک بود و حرکات غیرلائیک را اینها بیشتر تنظیم میکردند و نهضت آزادی. یا مثلاً آقای عطایی، آقای عطایی قوموخویشی هم با بازرگان داشت. او عمل سیاسیاش لائیک بود در برخورد و اینها یک جناح بودند با سمیعی و اینها در رابطه بودند و بهطورکلی عملشان، عملکردشان در آن دوران جدا بود از بیان اهدافی که کرده بودند در خیلی از موارد، و نقش تعیینکننده نداشت اسلامی بودنشان در آنموقع. مقصود من این بود وگرنه چرا نهضت آزادی را من یک سازمان اسلامی میدانم و الان که به شدت هم آن اهدافش را کاملاً ادامه داده و اشخاصی هم که به آن صورت با آن همکاری میکنند کمکم تقریباً از آن جدا شدند و رفتند پی کارشان. یا نیستند یا رفتند پی کارشان و آن تعداد آن اشخاص لائیک هم در درون آنها کم نبودند که بعد از انقلاب هم حتی بعضی از اینها با آن همکاری داشتند از جمله مثلاً یک نمونه خیلی جالبش همین امیرانتظام نمونهای که آنموقع شناخته شده نبود. یا مثلاً آقایی است الان که جزو وابستههای سفارت همراه امیرانتظام رفته بود که از اعضای مؤثر نهضت آزادی بود که الان سوئد پناهنده است یا مثلاً او که بعداً هم بودند و یواشیواش اینها غربال شدند و رفتند. آقایی به نام میرخانی مثلاً که از صاحبمنصبان بسیار مهم سازمان برنامه هم بود. میدانید مقصود بنده این بود حالا توضیح… نمیدانم توضیح من شما را روشن کرد یا نه؟
س- بله، بله. بههرحال این فقط برای روشن کردن شخص من نیست، برای روشن کردن محققینی که به این گوش میدهند خواهد بود.
ج- ولی شما دقیقاً آن مطلبی را که خواندید درست است. یعنی نهضت آزادی اساس و پایه و تشکیلش تمام اینها بود و خوب چکیدهی آن تفکر اسلامیشان هم اشخاصی دارند مثل دکتر عباس شیبانی، مثل خود مهندس بازرگان، که البته مترقیشان است
س- و سحابی.
ج- سحابی، اینها چکیده آن قضایا هستند.
س- عرض کنم خدمت شما الان…
ج- و نه آیتالله طالقانی، نه به آن صورت آیتالله طالقانی به آن حد نبود یعنی آیتالله طالقانی اصلاً تفکرش فرق داشت.
س- یعنی شما منظورتان این نیست که آیتالله طالقانی تفکر لائیک داشت؟
ج- تفکر لائیک به آن معنی نداشت ولیکن تفکر دموکرات داشت، برخورد دموکراتیک داشت به قضایا.
س- بله، حالا میرسیم به داستان آقای طالقانی بعداً. شما از اسنادی که….
ج- البته آیتالله طالقانی میدانید مشکلش خیلی غامض و پیچیده است. چون هیچوقت دقیقاً مشخص نشد که هر زمانی که میآید این راجع به چیزی تصمیم بگیرد یک چیزی میگفت که تصمیمتان را تغییر میدادید.
س- الان با اسنادی که منتشر شده مشخص شده که بعضی از اعضای نهضت آزادی با آقای دکتر علی امینی در آن زمان در ارتباط بودند. آیا شما اطلاعی دارید؟
ج- شما ببینید این نکتهای را که من گفتم بگذارید من تمامش بکنم و بعد وارد آن قضیه بشویم.
س- تمنا میکنم، بفرمایید.
ج- ببینید من یک چیزی یکمرتبه، به قول انگلیسیها off the phobe(???) بود برایم پیش آمد. در دعوتی که ما به احمدآباد کردیم از آیتالله طالقانی روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ بعد از قیام ۲۲ بهمن که سخنرانی بکند یک بیان لائیک خیلی قشنگی در آنجا دارد خطاب به خمینی که آقا انقلاب مهم است، شوخیاش نگیر و یادت باشد که تمام اینهایی که شرکت داشتند باید در آن سهم داشته باشند و همه هم بچههای یک خانواده هستند. من تو خانواده خودم بچه زیاد دارم و همهمان هم اختلاف سیاسی با همدیگر داریم و دنبال یک تفکر نیستیم، با هم دعوا میکنیم، جدل میکنیم ولی بعد متحد به صورت اعضای یک خانواده دور هم مینشینیم و این را بهعنوان نصیحت خطاب به خمینی از احمدآباد میگفت آن زمان. من میگویم آدم بهاصطلاح انگلیسی controversial ای بود در این جور مسائل، ولی من احساس میکنم که آن احساس دموکراتیکاش خیلی قویتر از احساسات دیگرش بود. لباس آخوندی ناچارش میکرد که یک مقدار رویهها و روالهای آخوندی را دنبال بکند، تو بیانهای خصوصیاش این را من بارها از او شنیده بودم حتی یک بار مثلاً میگفت «آقا نگویید مهندس بازرگان بگویید آیتالله بازرگان و بگویید مهندس طالقانی» به شوخی به بچههایی که در زندان با او بودند گفته بود. این نوع برخورد را داشت. شما آن سخنرانی احمدآبادش را اگر یکبار مرور بکنید….
س- آن سخنرانی را خواندم.
ج- شاید ببینید. این نکتهای که عرض کردم یادتان میآید؟
س- میدانید برای من همیشه فهمیدن آیتالله طالقانی یک خرده مشکل بوده
ج- مشکل بوده بله.
س- و من آن را چندین سال پیش، سه سال چهار سال پیش خواندم و الان دقیقاً نمیتوانم قضاوت کنم کلمه به کلمه راجع به سخنرانی ولی خوب آن سخنرانی هست و میشود به آن رجوع کرد.
ج- عرض کنم حالا مطالب دیگر را من میگذارم راجع به آیتالله طالقانی که برمیگردیم به موقعش و راجع به آن مطالب صحبت میکنیم مطرح میشود. من فقط میخواستم از شما سؤال کنم که آیا شما از این جریان همکاری نهضت آزادی و یا ارتباط، من اینجا کلمه را تصحیح میکنم، نهضت آزادی با دکتر امینی در آن زمان هیچ اطلاعی داشتید؟
ج- نخیر. یعنی صحبت از این بود که آنها روابط حسنهای با دکتر امینی گاهی از اوقات دارند به چه صورتی؟ واقعاً من از جزئیات و از کموکیفش اطلاعی ندارم.
س- از نظر جبهه ملی سوم این جریان هیچ اهمیتی نداشت؟
ج- از لحاظ جبهه ملی سوم نه به دلیل اینکه بحثی که میشد، اینها یک نیروی رادیکالی بودند نیرویی بودند که عملکردشان در آن زمان یک عملکرد مشخص خوب در مسیر نهضت بود اینهور و آنور نزده بودند علیرغم نوشتجات و اینها که به آنها اشاره میکنید و آنوقت نیرویی هم بودند که جزو نیروهای در واقع مصدقی و نیروهای دموکرات محسوب میشدند و قاعدتا در جبهه سوم طبق دستور خود دکتر مصدق که میگوید اگر به ستارخان جنت مکان که مورد استنطاق قرار میدادید قبل از حرکتش ممکن بود هیچوقت آن کار بزرگی را نکند که کرد در جبهه سوم قرار نبود که سازمانهای سیاسی مورد استنطاق و مورد بررسی آنگونهای قرار بگیرند. سوابق کلیشان و قبول اینکه مبارزه برای آزادی ـ استقلال است و در درون جبهه فقط برای آزادی و استقلال است و اختلافات و سلائق خارج از جبهه است و مربوط به هر سازمانی است برای شرکت در آن جبهه کافی بود. و اما رابطه اینها با امینی صحبتش که آن زمان میشد البته ممکن بود عناصری در درون نهضت آزادی روابط دوستانهای خارج از صحنه اصلی مبارزه با امینی میداشتند و حتماً داشتند ولی چیزی که آنموقع صحبتش بود و تفکیک میشد این بود که نهضت آزادی خیلی مشخص میگفت که دوگانگی در درون حاکمیت ایران شکل پیدا کرده و دو قطب قدرتمند در اینجا به وجود آمده یکی دربار و شاه و یکی امینی به پشتیبانی آمریکا که و این تحلیل هم خیلی از سیاسیون چپ هم این تحلیل را هم میکردند در همان زمان و نیروی کهنه استعماری انگلستان پشت دربار با تمام عوامل و عناصرش و نیروی جدید آمریکا میخواهد وارد صحنه بشود امینی را با توجه به اینکه نسبت به آنها قضایای بعد از ۲۸ مرداد را بررسی کرده و ناامید است از قضایا نیروی جدیدی را دارد برای متعادل کردن ایجاد میکند و دو قطب است و این نیرو ضعیف است، نیروی جدید. ریشههای قدیمی آن استعمار را ندارد و نظر این بود که هر چه این تضاد بین دو قطب در حاکمیت بیشتر بشود تنفسگاه برای نیروهای مترقی و دموکرات فراهمتر خواهد شد و به همین علت نهضت آزادی اینطور استنباط میشد که نظرش رو درگیری با دربار است و تضعیف آن در مقابل امینی. در صورتی که در جبهه ملی ایرادی که از بخشی از رهبری جبهه و بهطورکلی سیاست حاکم گرفته میشد توسط جوانهای جبهه بیشتر این بود که شما تمام برخوردتان را گذاشتید با امینی و دعوای با امینی را عمده کردید و دعوا با عامل اختناق ریشهدار و اصلی را فرعی و این برخورد به نظر من تاریخ هم نشان داد که آن تفکری که نهضت آزادی هم شاید آن تفکر را داشت تفکر درستی بود.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۳ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۶
س- در مصاحبهای هم که ما با آقای دکتر امینی داشتیم آقای دکتر امینی میگفتند که قصد ایشان این بود که به تدریج به جبهه ملی آزادی بدهند که جبهه ملی وارد صحنه سیاسی بشود و بتواند تشکیلاتش را به وجود بیاورد و مملکت به تدریج به جانب دموکراسی سوق داده بشود.
ج- من فکر میکنم، خیلی صریح بگویم، آقای دکتر امینی دروغ گفتند به شما، همچنین قصدی را آقای دکتر امینی نداشتند. ولی تشدید این تضاد و از ماندن تضاد و عدم موفقیت دربار به اینکه سیاست جدیدالورود آمریکا را که نسبت به آن بدبین شده دو مرتبه به نقطهای برساند که احساس بکند که فقط از طریق دربار است و آن کهنه:کارها که میتواند منافع خودش را در ایران و در منطقه حفظ بکند این مسئله خیلی مهم بود و ماندن آن تضاد برای حیات حرکت و ریشه پیدا کردنش باز مهم بود. یعنی تحمیل میشد این قضیه. ممکن بود تحمیل بشود ولی آقای دکتر امینی دروغ میگویند، به دلیل اینکه آقای دکتر امینی هر حرفی را که زدند هیچوقت به آن عمل نکردند. در انتخابات تابستانی شعار آزادی انتخابات دادند و با شعار انتخابات آمدند سوار بر موج شدند و با کمک سیاست آمریکا نخستوزیری را به دست آوردند و حکومت را ایشان به دست آوردند. ولی ما دیدیم که بلافاصله اولین کاری که ایشان کرد حکومت با تصویبنامه را آمد تشویق کرد و آمادگی برای انتخابات نداشت در صورتی که بهترین موقعیت بود برای اینکه مجلس آزادی در ایران تشکیل بشود و پارلمانتاریسم به صورتی رشد پیدا بکند و تنها امید هم در آن زمان این بود و ایشان اگر میخواست کار درست بکند همانموقع مجلس تشکیل میداد.
س- آقای متین دفتری، بعد از تعطیل شدن فعالیتهای….
ج- ببینید یک نکته هم اینجا به شما بگویم یک مقدار برخورد جبهه دوم هم با قضایا از بس مسئله را مطرح کرده بودند که آقا فلان کار را نکنید مرا تضعیف میکنید، فلان کار را نکنید یعنی اینکه تو جبهه ملی برو بنشین تو خانهات و هیچ عملی نکن. یک مقدار برخوردها اینگونهای هم بود یعنی مثلاً برخوردی را که دکتر امینی با جبهه ملی سر اولین ۳۰ تیر بعد از حکومت او پیدا کرد که ۳۰ تیر مسئله مقدسی بود برای جبهه ملی و میبایست تو آن اظهار بیان میکرد. یعنی اینها جبهه ملیای را میخواستند که البته آن تفکر اصلی و اساسی جبهه ملی نمیتوانست، هیچوقت این را بپذیرد. جبهه ملیای را میخواستند که تابع سیاست آنها باشد کارهایی که آنها دوست دارند بکند و کارهایی که آنها دوست ندارند نکند. این مسائل هم بود.
س- حالا که این صحبت مطرح شد من میخواهم از شما سؤال کنم آیا شما در روز میتینگ میدان جلالیه آنجا بودید؟
ج- من نبودم نخیر، من آمریکا بودم آنموقع.
س- بله. خوب، پس برمیگردم به همان سؤالی که من میخواستم قبلاً بکنم از شما و آن سؤال من مربوط میشود به این قضیه که وقتی که فعالیت جبهه ملی سوم تعطیل شد و فعالیتهای چریکی یک مقداری آغاز شد و همچنین شما توضیح دادید که فعالیتهای خودتان را درباره انتشار نوشتهها و مطالبی که شما از دکتر مصدق داشتید با همکاری مبارزانی که در خارج از مملکت بودند ادامه میدادید من میخواهم این سؤال را از شما بکنم که بعداً فعالیت یک شکل دیگری پیدا کرد بالاخص از سال ۱۳۵۵ و در این گاهنامهای که نهضت آزادی درآورده من این را برای شما میخوانم که در یکجایی نوشته، «از حقوق بشر کارتر تا پیروزی انقلاب» و بعد توضیح داده «۱۳۵۵ اعلامیه حقوق بشر و فشار به دولت برای باز کردن سوپاپها. فتح باب جدید امکان پخش نسبتاً وسیع و آزاد اعلامیههای آیتالله خمینی.» من میخواهم سؤال بکنم که واقعاً وقتی که جریان مجددا به آن شکل در ایران شروع شد حقوق بشر کارتر نقشی در این جریان داشت؟
ج- والله من فکر نمیکنم که حقوق بشر کارتر… این مسئله خیلی غامضی است شما دارید سؤال میکنید چون هنوز تاریخ در این زمینه روشن نشده، درست است؟ ولی من فکر نمیکنم حقوق بشر کارتر نقش تعیینکننده داشت در به وجود آمدن این انقلاب در ایران، اصلاً.
س- شما علت اساسی این جریان را چه میدانید؟
ج- والله من علت اساسی این…
س- چطور شد که رژیم تا حدودی عقبنشینی کرد و سیاست فضای باز را اعلام کرد؟
ج- رژیم مجبور شد اینکار را بکند.
س- چه عواملی مجبورش کرد؟
ج- عوامل متعدد بود.
س- آنهایی که به نظر شما مهمترین میآید.
ج- والله رو این مسئله اگر من بخواهم با شما بحث بکنم یک بحث نظری میشود…
س- نه بحث که نمیخواهم بکنم ولی آن چیزهایی را که شما شاهدش در جریان بودید.
ج- و مسئله خاطرات نیست، میدانید. ما بیشتر اینجا میخواهیم خاطرات مطرح بکنیم بحث نظری میشود که من الان آمادگیاش را ندارم که بتوانم برای ثبت در تاریخ آنها را بحث بکنیم. میتوانیم یک ذره رویش فکر بکنیم بعداً بحث بکنیم.
س- حالا من سؤال را
ج- ولی به یک مقدار باید من فکرم را تنظیم بکنم و آماده بکنم برای این قضایا و از حافظهام کمک بگیرم و روی وقایعی که اتفاق افتاد. ولی من فکر نمیکنم که اصلاً و ابداً نقش تعیینکننده با حقوق بشر کارتر بوده. نقش تعیینکننده با جنبش بود و حرکتی که شکل گرفته بود در ایران و هر دقیقه آمادگی این را داشت که ابراز بشود به صورتی و زمینههایش از همه شکل.
س- برگردیم به همان خاطرات شما. شما در جریان کانون وکلا فعالیت داشتید. چگونه شد که شما توانستید که این کانون وکلا را از دست آقای جلال نائینی خارج بکنید و آنجا را بهعنوان سنگری استفاده بکنید برای دفاع از قوه قضائیه مملکت.
ج- این خیلی ساده بود به دلیل اینکه زمینهی اجتماعیاش به وجود آمده بود براساس حرکتی که باز شده بود کمکم. یعنی یادتان باشد انتخابات کانون وکلا مربوط میشود به سال ۱۳۵۷ در صورتی که زمینه اجتماعی این کار یک سال و نیم، یک سال و سه ماه قبلش شروع کرده بود به شکل گرفتن و ما بهعنوان جامعه حقوقدانان فعالیت داشتیم بهعنوان وکلای پیشرو فعالیت داشتیم. بهعنوان وکلای پیشرو فعالیت داشتیم. ما از مدتها پیش زمینه تشکیل جمعیت حقوقدانان را گذاشته بودیم و بعد جمعیت حقوقدانان را تشکیل دادیم و اینها همهشان چیزهایی بود که در درون جامعه وکلا اثر داشت و جامعه وکلا یک جامعه آزادی بود همیشه در ایران. یک جامهای بود که نوکر دولت نبود و یک جامهای بود که مستقل فکر میکرد و انتخاباتش هم همیشه آزاد بود. منتها وکلا اکثریتشان بنا به مقتضیات زمان و برای حفظ منافع صنفیشان از دادن رأیشان به بخش رادیکال و در واقع رودررو با رژیم شاه که در درون کانون وکلا کم هم نبود یک مقدار کوتاه میآمدند و معمولاً رأی جناح رادیکال و رو در رو با رژیم شاه در کانون وکلا یک رأی حاشیهای بود که به صورت چند عضو علیالبدل در هیئت مدیره کانون تجلی پیدا میکرد از جمله خود من یک روزه عضو علیالبدل هیئت مدیره شده بودم قبلاً. در این دوران با پیشآمدن زمینه اجتماعی مکنونات قلبی وکلا هم تجلی پیدا کرد. انتخابات کانون وکلا همیشه انتخابات آزادی بوده چون به وکیل دادگستری هیچکس نمیتواند رأی تحمیل بکند و این به خاطر اصلاً وضع اجتماعی وکیل است، به خاطر نحوه تربیتش است و تفکرش است. چون یک آدمی است که برای پیشرفت خودش خودش کار کرده و وابسته به جایی نبوده و در این جا مکنونات قلبی خودشان را در آن انتخابات ابراز کردند. هرچند که هنوز جناحهای محافظهکاری وجود داشتند که ما تمام کاندیداهایی را که معرفی کرده بودیم انتخاب نشدند و یک اکثریت مختصری در آن هیئت مدیره به دست آوردیم به خاطر جو اجتماعی آن اکثریت مدیریت کانون را به دست گرفت.
س- من فعالیتهایی که شما در کانون داشتید چه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی را خارج از آن محدوده ادامه میدادید؟
ج- والله ما در خارج از آن محدوده، میدانید دوران سالهای ۵۰ و اواخر سال ۴۰ دوران اختناق بسیار شدید بود و در ایران فعالیت سازمان یافته و شکل یافته درست سیاسی کار بسیار بسیار مشکلی بود و در نتیجه کارهای ما همه آن بیشتر پراکنده بود و در رابطه با ارتباط قدیمیمان. در نتیجه ما تشکیلات به آن معنا نداشتیم، بیشتر روابطمان هم با کسانی بود که با همدیگر راحتتر میتوانستیم رابطه بگیریم یعنی کسانی که سنخیت با ما داشتند یا هم صنف ما بودند.
س- من منظورم بیشتر از همان سالهای ۱۳۵۰ به بعد بود. سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ خواستم ببینم که شما در ضمن فعالیتی که در کانون وکلا داشتید چهکار میکردید در آن سازمان حقوق بشر و این حرفها کار میکردید؟
ج- والله حقوق بشر ما را دعوت کردند ولیکن آنجا من فعالیت نکردم.
س- همان سازمان حقوق بشری که آقای بازرگان درست کردند؟
ج- همان که آقای بازرگان درست کردند من را دعوت کردند ولی من جلسه رفتم دیدم که در واقع مسئله حقوق بشر نیست، مسئله یک پوششی است برای یک کار سیاسی و آن هم با اهداف خاص و یک سازمان حقوق بشر است جمعیت حقوق بشر است، جمعیت برای پیشبرد حقوق بشر با ضوابط دموکراتیک و درست حقوق بشری نیست جمعیت. در نتیجه من با آنها همکاری با وجودی که اسم من را هم آنجا گذاشته بودند هیچوقت با آنها همکاری نکردم.
س- من چون اسم شما را آنجا دیدم برای این است که سؤال میکنم.
ج- بله من هیچوقت با آنها همکاری نکردم و در چند جلسهشان فقط شرکت کردم نظراتم را بیان کردم و بعد بهعنوان اعتراض رفتم دیگر و من شرکتی نداشتم در جلساتشان و تصمیمگیریهایشان هرچند که دفعه اول بنده را گذاشته بودند در هیئت اجرایی موقتشان قبل از شکل یافتن اساسنامه و اینها که آن هم باز مورد اعتراض من بود چون ضابطهی مشخصی نداشت اینکارها. من در همان هیئت اجرایی هم اصلاً شرکت نکردم.
س- آقای متین دفتری، معذرت میخواهم بفرمایید.
ج- و به اعتراض خودم باقی بودم و فقط انتظار داشتم که اگر مجمعی تشکیل بشود در آنجا مسائل را مطرح بکنم آن هم به صورتی که بشود در آن مسئلهای را مطرح کرد و نتیجه گرفت نبود و من احساس کردم یک پوشش کاملاً سیاسی است برای یک برنامه خاصی.
س- آقای متین دفتری، در آن ماههایی که اوضاع ایران به سرعت به طرف انقلاب پیش میرفت فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شما در کجا متمرکز شده بود؟
ج- من فعالیتهایم بیشتر در امور دفاعی بود و کارهایی که در جمع وکلای دادگستری به صورت وکلای پیشرو انجام میشد.
س- ممکن است لطف کنید چندتا خاطره جالبی را که دارید برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- یک مقدار توضیح مسائل در مورد آن زمان احتیاج به نظم دادن فکر در این قضیه دارد که من کمتر راجع به آن فکر کردم. به صورت زمانی پشت همدیگر چون در آن طول سالهای ۵۶ و ۵۷ و ۵۸ وقایع به قدری با سرعت میگذشت که بسیاری از اتفاقها را جلو و عقب بودنشان را آدم یادش میرود و خیلی مشکل است حتی تاریخها به یاد داشتن.
س- آن اهمیت ندارد به خاطر
ج- سرعت حرکت انقلابی بود که واقعاً سریع میگذشت. من ولی حالا خوب کوشش میکنم چیز بکنم. ببینید در دورانی که اختناق در ایران خیلی شدید بود ما کوشش کرده بودیم به یک صورتی ارتباطاتی را حفظ بکنیم، مسائلی را برای خودمان مطرح داشته باشیم و در جهت تفکر سیاسی و برخورد آن برای مبارزه با رژیم از آن استفاده بکنیم. یکی از جاهایی که این کار خیلی با موفقیت انجام شده بود در بین وکلای دادگستری بود که یک گروهی شکل پیدا کرد از همین اوایل سالهای ۵۰ به نام وکلای پیشرو یا اواخر سالهای ۴۰، اواخر سال ۴۰ و اوایل سال ۵۰. این گروه نه اساسنامهای داشت نه آییننامهای داشت و نه عضویت مشخص.
س- چه کسانی فعال بودند در این گروه؟
ج- این جریانی بود درواقع و این جریان فقط اسمش وجود داشت و اسمش مهم بود و پیشرو معنایش این بود کسانی که مخالف دیکتاتوری، مخالف آن رژیم، مخالف آنچه که آن رژیم نمایندگی میکرد بودند و چون عضویت خاص هم نداشت و به صورت جریان بود، واقعاً هم به صورت جریان اداره میشد یعنی به تعداد اعضایش اضافه میشد کم میشد، همیشه یکدست بود یکجور بود و کسانی که فکر میکردند بار قضیه را نمیتوانند بکشند بدون سروصدا خودشان کنار میرفتند و چون شکل تشکیلاتی و سازمانی هم نداشت منجر به انشعاب و بحث اینکه چرا فلانی نیست یا فلانی هست نمیشد. این جریان پیشرو یک عده از وکلای جوان بودند که بنده هم جزو آنها بودم و گاهگداری هم وقتی که انتخابات کانون وکلا هر دو سال یکمرتبه پیش میآمد بهانهای بود برای اینکه این جریان ابراز فعالیتی هم به صورت کالکتیو بکند و در آن قضایا البته ناچار بود از بین کسانی که واجد شرایط بودند برای انتخابات عدهای را انتخاب بکند، برای اینها فعالیت انتخاباتی بکند و از این فعالیت استفاده بکند برای منسجم شدن حرکت خودش و در کنار این البته جلسات دیگری هم از اشخاص دیگری از وکلای دادگستری وجود داشت که ما با آنها هم در رابطه بودیم گاهی و با پیش آمدن مسائلی که منجر به تسریع حرکت شد و باز شدن فضای سیاسی در ایران جریان پیشرو هم شروع به یک فعالیت جمعی وسیع کرد در بین وکلای دادگستری و من بیشتر درگیر آن قضیه بودم و این فعالیت رسمی جریان پیشرو بیشتر از اوایل سال ۵۶ شروع میشود که منجر به تشکیل جمعیت حقوقدانان ایران شد و شروع کارش با سه اعلامیه بود که یکی اوایل سال بود، یکی تابستان بود، یکی پاییز بود و بعد هم بعد از اعلامیه پاییز مقدمه تشکیل جمعیت حقوقدانان پیش آمد. این کل قضیه بود.
و البته زمینه میخواست ناگهان نمیشد کار را انجام داد به دلیل اینکه سالهای اختناق، هنوز هم اختناق وجود داشت خیلی شدید هم وجود داشت ولی نارضایتی عمومی بههرحال روشن بودن چراغ مقاومت در این مدت توسط کسانی که مقاومت مسلحانه میکردند و خیلی عوامل دیگر باعث شد که فضا باز شود ولی تو این فضای باز هم کسانی که در یک شرایط دیگری زندگی میکردند خیلی آهسته جلو میرفتند و به این آسانی حاضر نبودند چیزی را امضا بکنند یا بیانی بکنند. میبینیم که مثلاً اعلامیه اول پنجاه امضا دارد که خیلی رقیق است مطلبش و اصلاً چیزی تو آن نیست. اعلامیهی دوم شصت و چندتا امضا دارد در صورتی که در یک اجتماعی امضا میشود که نزدیک به ۲۰۰ نفر حضور داشتند. اعلامیه سوم ناگهان صد و پنجاه و چند امضا دارد با وجودی که تندترین اعلامیهها است. و این نحوه حرکت بود و حتی من یادم هست در جریانی که منجر شد به اعلامیه دوم که تقریباً تیرماه سال ۵۶ بود ما اجتماعی داشتیم برای نهار دعوت کرده بودیم از عدهای از وکلای دادگستری در پارک هتل که بعد از آن بنشینیم و صحبت بکنیم و سخنران جلسه هم بنده بودم و آقای دکتر نورعلی تابنده.
در جلسهای بود که در پارک هتل من بهعنوان سخنران جلسه تعیین شده بودم قرار بود صحبت بکنم آنجا و آقای نورعلی تابنده هم قرار بود راجع به استقلال قوه قضاییه یک مسئله علمی قضاییه را بعد از من مطرح بکند. با ایشان اول بود من دوم بودم، یادم نیست کدامیک اول صحبت کردیم مثل اینکه من اول بودم. و نظر من این بود که به دنبال این جلسه یک بیانیهای را که تعیین کرده بودیم برای اعتراض به رویههای حکومت و رژیم به امضای همگان برسد. اعلامیه معروف شد به اعلامیه ۶۴ نفری که راجع به لزوم تشکیل مجلس آزاد و، نمیدانم، تفکیک قوا و عدم دخالت شاه در حکومت و از این حرفها بود و یک شکل حقوقی قشنگی هم داشت. خوب، زمینه آماده میشد برای امضای این. من که سخنرانی کردم صحبت از این کردم که مسائل صنفی وکلای دادگستری با توجه به اتفاقاتی که افتاده، با توجه به اقداماتی که ما تا آن زمان کرده بودیم باید کنار گذاشته شود و مهمترین مسئله صنفی برای ما ایجاد محیطی است که در آن بتوانیم کارمان را آزادانه انجام بدهیم یعنی دفاع از مردم را و در آن شرایط این امکان ندارد و اول از همه بایستی حکومت اصلاح بشود که با اصلاح حکومت آزادی برقرار بشود و در یک محیط آزاد دفاع آزاد بشود کرد و رفتن رو این قضایا که فلان قانون بد است یا فلان قانون خوب است یا فلان مقررات خوب اجرا میشود اینها جزو حرفهای ما نباید باشد، اینها باید بگذاریم کنار یا مشکل مسکن و کلا حل شده یا نشده اینها هم باز حرفهای ما امروز نباید باشد و این توجه هم بیشتر برمیگشت به اعلامیه اول که مسئلهاش چند لایحه بود که به مجلس برده بودند و مقدار زیادی لطمه میزد به برخی از مسائلی که در قوه قضائیه و دادگستری مطرح بود از جمله مربوط به آیین دادرسی و اینها که این بهانهای شد که آن اعلامیه اول بهعنوان اعتراض خطاب به حکومت به یک صورتی بیانی بشود از طرف وکلا و خواستار بشوند که این مجلس این لوایح را توجه به آنها داشته باشد. گفتم آقا این مسائل اصلاً گذشته و این یکبار هم آمدید امتحان کردید و دیدید که جوابتان چه بود پس از اصلاح حکومت از درون حکومت بگذارید، باید شکل حکومت شکلی بشود که قابل قبولd باشد و در آن شکل آنوقت شما حقوقتان به دست میآید و میتوانید اقداماتتان را انجام دهید تا به حرفهتان عمل بکنید تا آنموقع شما حرفهای ندارید یعنی مهمترین کار منفی برای وکلا دادگستری استقرار محیطی است دموکراتیک که در درون آن بتوانند از آزادی دفاع استفاده صحیح بکنند و آزادی دفاع…. یکهمچین بیانی بود حالا یادم نیست جزئیات صحبت. و این حرف زمان شدیداً برای همه غیر مترقبه بود و یک عده ترسیدند اصلاً جلسه را ترک کردند به بهانه و من یادم هست که شخصی که ریاست جلسه را به عهده داشت یکی از وکلای معمر قدیمی باسابقه بود و خیلی محترم و خیلی منزه از لحاظ سیاسی و آدمی بود که مترقی میدانستیمش و آدمی بود که بههرحال سابقه پاکیزهای داشت.
س- اسمش یادتان نیست.
ج- اسمش خوب یادم هست، و این آدم که از پیش قرار شده بود که آن روز جلسه را اداره بکند به محض اینکه صحبتهای من تمام شد بهانه کرد که باید به فرودگاه برود و ریاست جلسه را ترک کرد و فرار کرد رفت. یکهمچین آتمسفری بود که رعب هنوز به آن صورت وجود داشت و ساواک هم طبیعتاً به دنبال قضیه بود که این فضای رعبآلودی را که ساخته نشکند رژیم شدیداً به دنبال این قضیه بود، رژیم اصلاً به دنبال باز کردن فضا نبود. باز شدن فضا به رژیم داشت تحمیل میشد و این تحمیل شده بود این هم کار یکروز و دو روز نبود، کار مبارزاتی بود که شکل گرفته بود به تدریج و حرکتی بود که در درون جامعه شکل پیدا کرده بود با یک سو چراغ شروع شده بود و این همینطور وسعت پیدا کرده بود، درست به یاد انقلاب مشروطیت میانداخت که مجلس را به توپ بستند، همهجا خاموش شد تمام ایران ساکت شد تمام آذربایجان هم طبیعتاً با تمام ایران ساکت شد شهر تبریز هم ساکت شد فقط یک خانه ستارخان بود که درونش یک شعلهای بود و یک پرچم از خانه ستارخان و محله شترخان آمد و شهر تبریز را گرفت و ایران را گرفت و مشروطیت بازگشت. و مسئله این بود که با یک سو چراغی یواشیواش همهجا گرفته شده بود. من یادم هست بلافاصله بعد از این اعلامیهی ۶۴ نفری وقتی که منتشر شد، لیست اسامی را که زیرش بود ساواک قیچی کرد برای تمام شرکتها و برای تمام مؤسسات و برای تمام ادارات دولتی و نهادهای اجتماعی فرستاد به صورت محرمانه و از اینها خواست که اگر این وکلا در رابطه شغلی هستند با آنجا قطع بشود و اگر حق الوکالهای طلب دارند هر کدام از اینها پرداخت نشود.
برای بسیاری از ما از جمله خود شخص من ناگهان پیش آگهیهای مالیاتی خیلی کلان و سنگین فرستادند که مأمور مالیه که آن را آورده بود ابلاغ بکند خجالت میکشید، جوانی بود. میگفتم نه آقا شما وظیفهتان را دارید انجام میدهید، بدهید. اصلاً نامتناسب با درآمد و با کار دفترم و با تمام تمبرهایی که ما باطل کرده بودیم و تمام اینها به صورت حربهی مرعوب کننده. این کارهایی بود که اینها انجام میدادند. میگویم این اعلامیه ۶۴ امضا بیشتر جمع نکرد با وجودی که از اعلامیه قبلی خیلی تندتر بود، این اصلاً تند بود و مسئلهای را مطرح کرده بود و اعلامیهی سوم که در پاییز امضا شد با وجودی که از تمام اینها دیگر تمام شده بود ۱۵۰ امضا جمع کرد. که آن ۱۵۰ امضا هم باز رفت توی آن لیست سیاه ساواک و روی آن فشارها و اخراج وکلا از جاهایی که شغل وکالتی، مشاورتی اینها داشتند. بسیاری از اینها در رابطه بودند با بعضی از ادارات، بعضی از مؤسسات شرکتها حقالمشاوره میگرفتند، به عنوان مستخدم، استخدام شده بودند بهعنوان مشاور حقوقی همه آنها اخراج شدند همه بیکار شدند آنهایی که کار داشتند. ولی مقاومت بیشتر میشد روزبهروز. این یک چنین زمینهای بود.
س- آقای دکتر متیندفتری شما دقیقاً از چه تاریخی و چگونه توانستید که دفاع از زندانیان سیاسی را به عهده بگیرید در دادگاههای عادی؟
ج- در دادگاههای عادی از اوایل سال ۱۳۵۷ بود اواخر سال ۱۳۵۶ به دلیل اینکه تا آن زمان زندانیان همه توی دادرسی ارتش بودند و در آنجا ساواک و دادرسی ارتش در کارها چیز میکردند. یک مقدار تظاهرات خیابانی و برخوردهایی که در دانشگاهها پیش آمده بود و با توجه به فشارهایی که بود و فضایی که باز شده بود و حکومت میخواست ظواهری را… بله بههرحال با توجه به اینکه حکومت تحت فشار بود، نمیدانم شما اطلاع دارید یا نه در ماه مه ۱۹۷۸ شاه از سه سازمان بینالمللی که جزو NGOها هستند یعنی Non-Governmental organizations هایی که باز براساس منشور ملل متحد تشکیل شدند و تو آن جرگهی NGOها هستند که یک institution است خودش در چیزهای بینالمللی دعوت کرد برای مشاوره در ایران و به آنها گفته بود که من مایل هستم یک مقدار اقداماتی بکنم در جهت اصلاح سیاسی مملکت و آماده کردن زمینه برای سلطنت پسرم. الان مملکت من به نقطهای رسیده است به اوچ پیشرفتهای اقتصادی و آن هم آن حرفهای گندهگندهای که میزد که به زودی میشویم جزو نمیدانم چندمین قوا و نمیدانم… یک چیزی داشت که میگفت جامعه بزرگ میگفت نمیدانم چه میگفت…
س- بله.
ج- یک چیزهای اینطوری میگفت.
س- تمدن بزرگ.
ج- تمدن بزرگ، از این مزخرفات میگفت. به سوی تمدن بزرگ و تمدن بزرگ داشت شامل حال مسائل سیاسی هم باشد و من از شما میخواهم که به من کمک بکنید و راهنمایی بکنید در این زمینهها. حالا این بر اثر فشار سیاست آمریکا بود که او خواسته بود یکهمچین ظاهری بسازد درست موقعی که شش ماه بیشتر است که در ایران حرکت خیلی وسیع است دارد شکل میگیرد و نارضایتی به اوجش رسیده و من فکر میکنم بیشتر روی فشار آمریکا بود و بههرحال هم خوب احساس میکرد که باید یک زمینههایی را هم آماده بکند که شاید مثلاً مریض بود و مرگ خودش را نزدیک میدید و باید پسرش بیاید. اینها چیزهایی است که ما نمیدانیم.
بههرحال این سه سازمان عبارت بودند از عفو بینالمللی که دبیرکلش را مثل اینکه خواسته بود با او صحبت کرده بود. صلیب سرخ بینالمللی و کمیسیون بینالمللی حقوقدانان که معروف است به International Commission of Jurists با اینها صحبت کرده بود. کسی که این داستان را برای ما تعریف کرد آقای ویلیام باتلر بود I.C.J. که وکیلی است آمریکایی و به ایران مسافرت کرده بود و آمد یک ویزتش هم در جمعیت حقوقدانان ایران و یک ملاقاتی هم با اعضای شورای موقت جمعیت حقوقدانان ایران کرد و بهعنوان همکارانش برای ما این را تعریف کرد، درست یک سال بعد از قضیه ملاقات. عفو بینالمللی شاه را جدی نگرفت، حرفهایی به او زده بودند و چیزهایی گفته بودند ولی او را جدی نگرفتند. صلیب سرخ چون یک دولتی از او تقاضا کرده بود و به تقاضای دولتها عمل میکند جدی گرفتند و رفتند میدان و شروع کردند به بازدید زندانها که همان زمینه شد برای تغییراتی در زندانها.
ماههای اول ظواهر برایشان میساختند، ظاهرسازی میکردند دروغ میگفتند اشخاص الکی را میآوردند بهعنوان زندانی. داستانهایش را از زندانیان سیاسی ما خیلی شنیدیم. زندانیان را مرعوب میکردند، بعد ملاقات میدادند اینها میخواستند ببینند، و زحمات خیلی زیادی فراهم میکردند. بعد کمکم ناچار شدند که یک مقدار وا بدهند با تغییر جو در ایران و در نتیجه صلیب سرخ بینالمللی که گزارشاتش هم هیچوقت منتشر نشد چون فقط گزارشات با تقاضای دولتها منتشر میشود و بدون اجازه دولتها هیچ گزارشی را صلیب سرخ منتشر نمیکند، هیچ دولتی از او نخواست که گزارش را منتشر بکند. نه دولت شاه و نه دولت خمینی و گزارشات ماند در صلیب سرخ آمار و ارقام و گزارشات و اینها. ولی یک فضایی را باز کرد.
کمیسیون بینالمللی حقوقدانان هم یک مقداری توصیههایی کرده بودند و آن روزی که آقای ویلیام باتلر آمد به جلسه حقوقدانان ایران، تقریباً همان بهار سال ۵۷ آمده بود که قراری داشتند با شاه که سر یک سال با هم ملاقات بکنند و نتایج کار سال گذشته را ببینند چیست و بررسی بکنند با همه سازمانها همچین قرار و مداری داشتند. تو این جو یکی از توصیههای کمیسیون بینالمللی حقوقدانان به شاه این بود که محاکمات ارتشی را شما باید کم بکنید و ایشان یعنی اصلاً تعطیل بکنید و آزادی دفاع را برقرار بکنید توصیههای خیلی خوبی به او کرده بودند و اینها برای اینها اینکار را نکنند شروع کردند برخی از کسانی را که توقیف میکردند در تظاهرات و در دانشگاه و اینها به زندانهای عادی بردند به صورت جنایتکاران عادی و در دادگستری آوردند و محاکمه کردند. البته تحت عناوینی مثل استفاده از قانون تشدید مجازات چاقوکشان مثلاً که هیچ ارتباطی با قضیه چیز نداشت و دادگاههای دادگستری هم تصمیم گرفته بودند مرعوب بکنند برای اینکه احکامی صادر بشود. ما تصمیم به دفاع از اینگونه اشخاص گرفتیم و در اولین جلسه دادرسی که تشکیل شد که ما شرکت داشتیم درست توی تعطیلات عید نوروز سال ۵۷ بود که رفته بودند و اقدام کرده بودند طوری ترتیب داده بودند که جلسه دادگاه ما تعداد خیلی زیادی از وکلا را بردیم آنجا، گزارشاتش هم هست اینجا هم ما یک جزو داریم از گزارشاتش که چاپ شده است همه آن. درست گذاشتند تعطیلات عید که شاید وکلا نباشند که بیایند دفاع بکنند، جمعیت نباشد، توجه اشخاص جلب نشود و ما هم ناگهان غافلگیر شده بودیم ولی همه آمدیم و تعداد خیلی زیادی بودیم از وکلای دادگستری که آمدیم برای هر متهمی تعدادی هم بودند از دانشجویان دانشکده علم و صنعت. و در واقع آن محاکمه در دادگاه جنایی تهران تبدیل شد به محاکمه رژیم و مسئلهای که در آنجا مطرح شد مسئله آزادی بیان بود و مسئله آزادی اجتماعات بود و متهمین مرعوب بودند و خیلی ترسیده بودند و آنها را در کلانتریها خیلی شدیداً مضروب کرده بودند در شرایط خیلی بد در زندان نگه داشته بودند و اذیت کرده بودند و جرأت نداشتند بگویند که ما در فلان تظاهرات شرکت کردیم و همه منکر بودند و ما دفاع را بر مبنای این گذاشته بودیم که ایکاش موکل ما در آن تظاهرات شرکت میداشت به دلیل اینکه هیچ جرمی مرتکب نشده بود و این قوانین هم مربوط نیست. قضات دادگاهی حتی گریه میکردند در طول محاکمه وقتی که بغض آنها میترکید و گریه میکردند ولی همان قضات به محکومیتهای بسیار رقیق آنها را محکوم کردند و برخی از آنها را هم تبرئه کردند ولی این مقدمه طوری شد که این شکست این سد و دادستانها و نمایندههای دادستان استان در دادگاهها شروع کردند ادعانامهها را پس گرفتن و فشار طوری شد که کمکم بالاخره ماههای آخر سال ۵۷ بالاخره ناچار شدند که اجازه ورود وکلای دادگستری را به دادرسی ارتش هم بدهند، طی یک پروسهی خیلی سریع میگویم مسائل را هم همانطور که قبلاً هم به شما شاید عرض کرده باشم سال ۵۶ و ۵۷ وقایع به قدری سریع اتفاق میافتاد و به قدری مثل… یکسالش به اندازهی چندین سال است که یک تحول اجتماعی وسیعی ناگهان در ظرف مثلاً چند هفته دو ماه و یک تغییر اجتماعی پیش میآمد بر اثر فشار مردم و حرکت انقلابی که با سرعت جلو میرفت که حافظه قدرت این را نداشت که اینها را تمام را ضبط بکند در این مدت فقط تیترهایش باقی میماند.
س- آن رویدادهایی که از نظر شما خیلی اهمیت داشته و در ذهن شما ثبت شده و باقی مانده لطفاً ممکن است آنها را به ترتیب برای ما توضیح دهید؟
ج- یکی از رویدادهای خیلی مهم بعد از همین جریان این محاکمه، مسئله اقدامات ساواک بود برای مرعوب کردن وکلایی که در جریان این محاکمه شرکت داشتند و بلافاصله بعد از آن ساواک یک کمیتهای تشکیل داد به نام «کمیته انتقام» و شروع کردند در منازل و دفاتر وکالت وکلایی که در این محاکمه شرکت داشتند بمبگذاری کردن. از جمله منزل ما یک بمبی گذاشتند و تلفنهای تهدیدآمیز به بسیاری از اشخاص میکردند از جمله بنده. شب نصف شب و میگفتند رحم کنید به زن و بچهتان ما ناچاریم شما را از بین ببریم، نمیدانم چه بکنیم از این صحبتها. منزل بعضی از اشخاصی هم که تو آن کمیته حقوق بشر بودند اینکار را کردند. یک جریان جو اینطوری به وجود آوردند ولی نتیجه نداد چون که کسی جا نزد و بعد از آن هم درست زمینه بینالمللی هم برای اعتراض به این رویه ایجاد شد. چون ما رفتیم علیه این قضیه به دادگستری هم شکایت کردیم و سروصدای زیادی راهانداختیم و به جوامع بینالمللی هم بیان کردیم یکهمچین برخوردی است با حرکت ما به سوی آزادی دفاع و یکی از کسانی که پا شد آمد ایران بلافاصله همین ویلیام باتلر بود که عرض کردم که در همان مسافرت به جلسه جمعیت حقوقدانان هم آمد و این شرح داستان را برای ما داد در آنجا. ویلیام باتلر هم نمایندگی داشت از طرف همین کمیسیون بینالمللی حقوقدانان که بیاید و اعتراض بکند به این رفتاری که با وکلای دادگستری میشود و یکی از مسائلی است که من یادم نمیرود. و بلافاصله هم بعد از آمدن ویلیام باتلر مسئله کمیته زیرزمینی انتقام اسمش بود قطع شد.
س- حقیقت دارد که این گروه را با این کمیته را آقای دکتر مجیدی اداره میکردند؟
ج- خیر. دکتر مجیدی رابطهای با آن قضیه نداشتند. این مربوط به ساواک بود عوامل ساواک و کمیته ضد خرابکاری و اینها توی اینکار بودند منتهاش تداعی شد این قضیه چون اگر یادتان باشد نوع فضای باز سیاسی که شاه میخواست درست بکند او یک عمر عادت کرده بود به بازیگری و حقهبازی که حزب ملیون بسازد، مردم بسازد و حزب ایران نوین بسازد بعد، نمیدانم، حزب رستاخیز بسازد. بعد ظواهر دموکراتیک به آنها بدهد، بعد همان کاندیدای خود آنها را نگذارد با همدیگر رقابتهای آزاد بکنند تو انتخابات و غیره. اینجا هم ناگهان آمد دو جناح در حزب رستاخیز ساخت که حالا اسم دوتا جناحش یادم نیست که رهبر یک جناح شد برای اینکه بحث آزاد بشود…
س- یک جناح پیشرو و یک جناح سازنده.
ج- آره. یکهمچین چیزهایی بود که رهبر یکیاش را کرده بود مجیدی رهبر دیگریش را کرده بود آن انصاری….
س- هوشنگ انصاری.
ج- هوشنگ انصاری، آن دوتا ظاهراً قرار بود با همدیگر رقابت بکنند. این مجیدی بخت برگشته یک بیانی کرده بود در یک جا که یادم نیست عین بیانش چه بود، صحبت از انتقام کرده بود و صحبت از یک چیزهایی کرده بود که این درست همزمان شد با تشکیل کمیته زیرزمینی انتقام و این تداعی شد برای همه که اینکار مجیدی است، نه مجیدی تو آن باغ و تو آن قضایا نبود و اصولاً از او ساخته نبود یکهمچین کارهایی بکند این مربوط صرفا به ساواک بود و تشکیلات ساواک و همان گردنکلفتهای خود ساواک.
س- آقای متیندفتری من میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که اگر امکان دارد برای ما توضیح بدهید آن حوادثی را که اتفاق افتاد و بالاخره منجر به سقوط رژیم شد و درعینحال توضیح بدهید که شما در آن میان چه فعالیتهایی داشتید؟
ج- البته قبل از این توضیح من بگویم، یک نکتهای هم من یادم رفت که به شما بگویم، خوب است که به شما بگویم که این تنها اعتراضاتی که سر این قضایا به دستگاه شاه میشد تنها فقط آمدن آقای باتلر نبود، یعنی افکار عمومی بینالمللی را ما بسیج کرده بودیم با تلگرافاتی که فرستادیم، با نامههایی که فرستادیم، با ارتباطات خارج از کشور با رفقای خارج از کشورمان که رفتند بسیج کردند و سیل اعتراض از طرف تمام جوامع به ایران شروع شد تو آن قضیه و اگر مثلاً در مقابل آن حقوقدانان دموکرات هم اعتراض کردند نمیدانم، گروههای مختلف دیگر هم اعتراض کردند و سیل اعتراض در آن زمان بود و این یک سیر تحول عجیب و غریبی بود که ما دیگر طوری شده بود که ما یک محاکمه یکجا بود که همینطور گروه گروه وکلای پیشرو را ما میفرستیم برای محا کمه اینور و آنور. و آخرسر طوری شده بود که دیگر دادگستری و وکلا هر دو همدست شده بودند در شکل دادن به آزادی دفاع. آخرین محاکمه، اوج قضیه ما فکر میکنم محاکمهای بود که در زنجان انجام شد که قبل از شروع محاکمه نماینده دادستان استان آمد و ادعانامه را پس گرفت. چون میدانید ادعانامه در دادگاهها توسط دادسرای استان تشکیل نمیشد، در دادسرای شهرستان تشکیل میشد و در آنجا هم ساواک کوشش میکرد که اینها را مرعوب بکند و ادعانامه شکل پیدا بکند و برخی هم شاید مهرههای خودشان را آنجا داشتند شاید هم اشخاصی را تحت فشارهای خاص میگذاشتند و این یکی از محاسن آن قوه قضاییه شکلش این بود که دادستانی که خودش پرونده را تنظیم کرده بود مأمور دفاع از آن پرونده نمیشد، مأمور دفاع دادستانی بود که دادسرای استان بود و با فکر بازتر و این حق را هم داشت که آن ادعانامه را کم و زیاد بکند یعنی آن آدم برده ذهنیات خودش که در جستجو برایش شکل گرفته نبود در دفاع یعنی درست نقشی را داشت که وکیل مدافع آن طرف ممکن است داشته باشد از طرف متهم. هم وکیل مدافع با یک پرونده روبهروست و هم او با یک پرونده روبهروست، پرونده هیچکدام تشکیل ندادند و این یکی از چیزهای جالب سازمان قضایی است و نماینده دادستان استان آمد و گفت، «این مزخرفات چیست؟» پس گرفتند و در اولین محاکمه ما از نماینده دادستان استان خواهش میکردیم آقا این ادعانامه را شما پس بگیرید، این به دادگاه مربوط نیست این قضیه. و او میترسید، دفاعی هم نداشت از این ادعانامه بکند ولی میترسید، این اوج قضیه بود به این صورت.
س- آقای متیندفتری تا آنجایی که اطلاعات شما اجازه میدهد به نظر شما رژیم سابق در آن ماههای آخر حیاتش چند زندانی سیاسی داشت حدوداً؟
ج- رژیم سابق در ماههای آخر حیاتش زندانی سیاسی زیادی نداشت چون از سال ۵۶ شروع کردند به آزاد کردن برخی از زندانیان سیاسی و سال ۵۷ چندین گروه را آزاد کردند که آخرین گروه بزرگ ماه آبان سال ۵۷ بود. بعد از آن فقط در حدود سیصد و اندی زندانی سیاسی در زندانها بودند. هزار و خردهای نفر آخرین گروه بزرگ بود که آنموقع آزاد شدند و این داستانش هیچ زمانی بهطورکلی آن سالهای آخر تعداد زندانیان سیاسی در ایران در حدود سههزارتا میشد.
س- در اوجش؟
ج- نه، در اوجش پنج شش هزارتا هم، شاید تا ده هزارتا هم رسیده باشد چون مواقعی بود در سالهای ۵۰ که میرفتند گروهی یک محله را میگرفتند، تمام یا چندین خانواده را میگرفتند و در شهرهای مختلف همینطور یکمرتبه گله میکردند میبردند و بعد صافی میگذاشتند و دانهدانه آزاد میکردند که چندتا را با چندتا چک روز اول و چندتا با، نمیدانم، چندتا کتک و چندتا با شکنجه و چندتا را با شکنجههای ممتد که مطمئن باشند اینها اطلاعات و خبرهایی ندارند و تو قضایی نبودند و آخر سر از صافی که درمیآمد از آن تعداد گرفته یک تعدادی چیز میشد. ولی به چندین هزارتا رسید، هیچوقت هم آماری نمیدادند رو قضایا ولی کسانی که زندان بودند به چندین هزارتا در یک زمان رأی میدهند آدمهای منصفی که بودند. ولی معمولاً اینها هیچوقت کمتر از سه هزار زندانی سیاسی نداشتند فقط سال ۵۷ بود که یواشیواش از سههزارتا شروع کرد به پایین آمدن تا اواخر سال ۵۷ یعنی مقارن بود با دیگر قیام ۲۲ بهمن سیصد و خردهای مانده بود تو زندانها. داستان زندانیان سیاسی به نظر من یک مقدار آزادیشان خواسته تمام مردم بود و همه جا هم این شعار مطرح شده بود و ما مطرح میکردیم. اوج شروع مبارزه اواخر سال ۵۶ بود و اوایل سال ۵۷. در زندانها هم تظاهراتی از طرف خود زندانیان شروع شد. از جمله یک اعتصاب غذای بسیار مفصل و مهم در اعتراض به رویهی زندانبانان بود که عید سال ۵۷ هم ادامه داشت و همزمان با آن اعتصاب غذا ما در بیرون عدهای به این نتیجه رسیدیم که باید یک کمیتهای برای دفاع از حقوق زندانیان سیاسی تشکیل داد که تشکیل دادیم و اولین بولتن آن فرودین ۵۷ درآمد و این کمیته کارش را ادامه داد. در نتیجه ما تو جریان کار زندانیان سیاسی به طور مداوم هم از طریق این کمیته که من یکی از اعضای خیلی فعالش بودم قرار گرفتیم. و این کمیته تا آزادی آخرین زندانیان سیاسی و تا قیام همکارش را ادامه داد که بولتنهای آن را هم نتشر شده به زبان انگلسی بعدها مجله index on censorship اینها را منتظر کرده. نکتهای که خیلی جالب بود برای من رو تحلیلهای بعدی من دیدم این است که از اواخر سال ۵۵ شروع میکنند به آزادی بعضی از زندانیان سیای و سال ۵۶ همینطور و ۵۷. این لیستها را که شما نگاه میکنید متوجه میشوید که کسانی که در درجه اول اهمیت قرار دارند برای آزادشدن کسانی هستند که در رابطه هستند با رژیم فعلی. یعنی زندانیان سیاسی مذهبی اول آزاد شدند و لائیکها و چپها و دیگران همه در زندانها ماندند و آخرین موج که آزاد شدند، اینها آزاد شدند و باز تکوتوکی هم از همان مذهبیها دیگر توی آنها مانده بود همان موج آبان ماه سال ۱۳۵۷ بود. یک نکتهی خیلی جالبتری که مثلاً من یادم هست این است که عدهای از آخوندهای قم بودند که متهم شده بودند به به هم زدن امنیت و کمیسیون امنیت اینها را تبعید کرده بود به شهرهای مختلف ایران و ما یک زمانی از اینها دفاع کردیم و اینها هرکدام به سه سال براساس قانون امنیت اجتماعی تبعید شده بودند و سال ۵۴ و چون آرا کمیسیون امنیت قابل تجدیدنظر بود در دادگاه استان یعنی دادگستری ما رفتیم برای دفاع از اینها، چهل وکیل تعیین شدیم که از چهل نفر اینها دفاع بکنیم، چهل نفر بودند فکر میکنم، و هیچ دفاعیات ما به نتیجه نرسید و تبعید اینها نفی بلد اینها، اقامت اجباریشان قطعی شد بدون هیچ دلیلی که تو پرونده منعکس باشد و این آقایان به محض اینکه کوچکترین حرکتی پیشآمد همه قبل از اینکه سه سال تکمیل شود ظرف دو سال همه برگشتند به مقرشان. ولی دو سال تمام اینها دست باز داشتند در شهرهای مختلف ایران برای تبلیغ و رخنه کردن در جوامع مختلف در صورتی که قبلاً اینها همه در قم مجتمع بودند و همیشه بحث داخلی با خودشان میکردند. مثلاً کسی را که من از او دفاع میکردم الان یکی از اعضای مهم رژیم فعلی است آقای خزعلی و آنموقع پیرمرد بیآزاری به نظر میرسید که تبعید شده ولی مشخص بود که بدون رابطه هم با دستگاه حکومتی شاه نیست با وجودی که تبعیدش کردند چون آیتالله طالقانی را که قبلاً تبعید کرده بودند من یادم هست قاضی که تخفیف داد در مدت مجازات او و به خصوص محل تبعید را به نقطهخوش آبوهوایی از زابل تبدیل کرد آن قاضی را بیکار کردند و تحت فشارهای عجیب و غریب قرار دادند، آقایی بود به نام آقای فرشاد. و آقای خزعلی خودش رفت اقدام کرد، از یکی از بنادر مثل اینکه بندر لنگه فرستادندش کنار خلیج فارس منتقلش کردند به دامغغان محلی که مورد نظر خودش بود و دلش میخواست برود. اول به من گفت از طریق دادگاه بکنم گفتم امکان ندارد خودش رفت اقدام کرد اینکار انجام شد و راحت هم میگشت و میرفت و میآمد. و اینها قبل از پایان سه سال به محض اینکه یک حرکتی شروع شد آزاد شدند برگشتند به مقر کار خودشان و همان زمان شما میبینید که عدهای از زندانیان را با توافق آزاد میکنند فقط با گفتن «سپاس آریامهر» و بسیاری از همین گردانندگان رژیم فعلی جزو آنها بودند چون زمینهای نبود برای شکل دیگر آزادی توافق کردند به این شکل آزاد بشوند و بروند فعالیتشان را بکنند. اینها را ما دیدیم همه را و بعد هم رژیم خمینی اینها را وزیر کرد همین عسکرالدین (عسکراولادی) مسلمان یکی از آنها است، نمیدانم عراقی بود که ترور شد توسط آن، گروه چه بودند که ترور کردند؟
س- فرقان.
ج- فرقان. عراقی بود که ترور شد و خیلی دیگران و هر چه افشاگری شد که آقا اینها همانهایی بودند که سپاس آریامهر گفتند از زندان آزاد شدند هیچکس توجه نکرد چون اینها روی توافق و تفاهم بود همش. بعد از آن من یادم هست موقعیتی پیش آمد که با رئیس ساواک من مذاکره کردم راجع به آزادی زندانیان سیاسی.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۳ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۷
با رئیس ساواک من مذاکره کردم راجع به آزادی زندانیان سیاسی آقای مقدم در همان اواخر تابستان یا اوایل پاییز ۵۷ بود، «آقا شما چرا زندانیان را آزاد نمیکنید و این چه وضعش است؟» من بهعنوان نماینده این کمیته قرار بود ما با هر کسی که میتوانیم برویم اعتراض بکنیم و صحبت بکنیم اگر لازم باشد. گفت، «آقا همه را ما آزاد میکنیم،» گفتم «ولی تحت چه شرایطی؟ باید رفع تعرض از تمام زندانیان بشود آزادی معنی ندارد و روز تولد شاه هم نباید ازادشان بکنید، باید حیثیتشان را هم در نظر بگیرید.» البته روز تولد شاه روز ۴ آبان بود که آزاد کردند حالا کار نداریم ولی نکتهای که خیلی جالب بود به من گفت، «آقا، ما همه زندانیان سیاسی را پروندههایشان را یکایک بررسی کردیم آزاد میکنیم به جز دویست سیصد نفر…» همینطور، «که اینها زندانیان خطرناک هستند و اینها را هیچوقت آزاد نمیکنیم.» و اینها همان کسانی بودند که مثلاً شکرالله پاکنژاد هم جزو آنها بود و مسعود رجوی هم جزو آنها بود و اینها کسانی بودند که رقبای خمینی میتوانستند باشند خارج و اینها کسانی بودند که شناخت کامل داشتند نسبت به دم و دستگاه خمینی و این مکتبیهایی که در زندان بودند و خارج از زندان کسی از اینها اطلاعی نداشت. اینها را تا روزهای آخر در زندان نگه داشتند که بر اثر فشار مردم بالاخره از زندان آزاد شدند. یعنی آن سیصد نفر آخری که در دوره گروه یکی هشتاد و چند نفر یکی دویست و خردهای نفر از زندان آزاد شدند و در حدود چهل نفرشان باقی ماندند در زندانها به علتی که حالا تکنیکی است که اگر فرصتی شد خواهم گفت، اینها همان سیصد نفرت بودند و در بین این سیصد نفر یک زندانی مربوط به گروههای مذهبی وجود نداشت. تمام زندانیان گروههای مذهبی آزاد شده بودند و البته یک ضابطهای هم گذاشته بودند کسانی که تا ده سال حبس محکوم هستند همه آزاد بشوند و کسانی که تا پانزده سال هستند آزاد بشوند و بعد یک عدهای را نگه داشته بودند. چون آزادی زندانیان را هم بیشتر براساس یک قانونی انجام میدادند که در اواخر سال پنجاه و پنج تصویب شده بود به عنوان قانون عفو زندانیان سیاسی به مناسبت یکصدمین سال زادروز رضاشاه کبیر بهاصطلاح و این برای زندانیان عادی بود و تا ثانیه آخر هم دستگاه حکومتی قبول نکرد که اینها زندانی سیاسی هستند و همه را بر اساس آن قانون آزاد میکرد و آن قانون ضابطهای داشت برای آزادی که مثلاً نزدیک چهل زندانی سیاسی توی آن چهارچوب آن ضوابط قرار نگرفتند و ماندند تا ۲۲ بهمن در زندان و در صورتی که ما یک ماده قانونی هم تو قانون آیین دادرسی کیفری داشتیم که براساس آن زندانی سیاسی را میشد آزاد کرد تمام محکومیتش را، تمام آثارش را و دادرسی ارتش زیر بار نمیرفت میگفت ما خط بطلان میکشیم روی گذشتهمان اگر ما استناد بکنیم به آن ماده قانونی که هیچوقت تا حالا استناد نکردیم. در نتیجه آن چهلتا توزندان ماندند و چون محکومیتشان در آن تاریخ که قانون میگفت قطعی نشده بود و این خیلی جالب بود. و آقای دکتر بختیار هم که آنموقع شده بود نخستوزیر ما به او که مراجعه کردیم از طرف کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی ایشان قول داده بود در مصاحبه تلویزیونی قبل از نخستوزیریش تمام زندانیان سیاسی را آزاد میکند ولی دیدیم که هیچ حرکتی نیست در این زمینه ما ناچار شدیم که اسامی را خودمان تهیه کنیم، لیستها را خودمان تهیه کنیم، فشار را بیاوریم، تحصنها بشود، اعتراضات بشود و سروصداها بشود تا ایشان بالاخره قبول بکنند که دادرسی ارتش لیستها را تنظیم بکند، لیستها را آماده نمیکردند بالاخره با التجاء به خانوادههای زندانیان که بیایید بگویید چه کسانی زندانی هستند، ما در کانون وکلا لیست اولیه را تهیه کردیم و بعد بردیم به دادرسی و لیستمان را که به دادرسی ارائه کردیم گفتند بله این هست، آن هست، آن هست، زیربار نمیرفتند که لیست به ما بدهند. و خود آقای بختیار هم تو فکر این قضایا نبود که قول داده بود زندانیان را آزاد میکند و دولت بود دیگر بالاخره. ما لیست را بالاخره با فشار کمیتهی ما و کانون وکلا این لیست تهیه شد آن کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و کانون وکلا این لیست تهیه شد و رفت به برای توشیح بهاصطلاح چون ایشان رئیس شورای سلطنت بود آقای دکتر بختیار. من رفتم آنجا به عنوان اعتراض که آقا این لیست کامل نیست و این تعداد زندانی سیاسی هم داریم. گفت، «خوب چرا اینها را ننوشتید شما؟» گفتیم ما نوشتیم و دادرسی ارتش قبول نکرد به دلیل اینکه اینها را قبول نکردند که زندانیان سیاسی هستند استناد قانونی آزاد میکنند که مربوط به زندانیان عادی است و شامل این ۴۰ نفر نمیشود، این چند نفر را حالا نزدیک ۴۰ نفر نمیشود. بله، ماده قانونی هم داریم که شما بهعنوان رئیس شورای سلطنت میتوانید به آن استناد کنید. و ایشان حاضر نشد اینکار را بکند. یعنی در واقع آقای شاپور بختیار هم که صحبت از آزادی زندانیان سیاسی میکرد، زندانیان سیاسی را بر طبق ضوابط دادرسی ارتش و ساواک زمان شاه آزاد کرد و نه بر طبق ضوابط خواستهی انقلابیون و کسانی که برای آزادی اقدام میکردند و مصدقیها در واقع. این بود تا آخرش دیگر.
س- آقای دکتر متیندفتری، در همان دورانی که جبهه ملی چهارم تشکیل شد و اعلام وجود کرد با آن اعلامیهای که آقای دکتر سنجابی و آقای بختیار و آقای فروهر امضا کرده بودند شما هم با این آقایان روابط سازمانی یا لااقل شخصی داشتید؟
ج- نخیر. روابط شخصی با آقای فروهر دورادور داشتیم ولی با هیچکدام از اینها رابطه…. نه با هیچکدامشان واقعاً روابط شخصی و سازمانی به آن معنا نداشتیم.
س- آقای متیندفتری، از روزهای انقلاب شما چه خاطرهای دارید. در آن روزهای انقلاب که منجر شد به سقوط کامل رژیم شما چه میکردید؟
ج- والله بیشتر وقت ما در کانون وکلا میگذشت چون آنجا یک مرکزی شده بود برای تجمع و برای اعتراض والتجاء در مقابل، در واقع، سرکوبهایی که از جانب فرمانداری نظامی و حکومت میشد و بنده تقریباً شب و روز وقتم در آنجا میگذشت.
س- این در زمانی است که آقای دکتر بختیار نخستوزیر بودند؟
ج- در زمانی که آقای دکتر بختیار نخستوزیر بودند.
س- شما در زمان نخستوزیری ایشان با ایشان هیچوقت تماسی گرفتند؟
ج- بله چندینبار.
س- میتوانید که لااقل یکی دوتا از مهمترینشان را برای ما توضیح بدهید؟
ج- والله الان من توضیح دادم که مهمترینش سر قضیه زندانیان سیاسی بود که ایشان زیر بار نرفت و باز هم ما تکرار کردیم زیر بار نرفت و هیچ اقدامی نکرد.
س- شما در آن دو روز آخر انقلاب چه میکردید؟
ج- باز هم ما تو کانون وکلا بودیم و سخنرانی داشتیم. بنده را در محافل مختلف تهران دعوت میکردند جلسات سخنرانی تشکیل میشد برای آماده کردن مردم، برای حرکت و ادامه حرکت و تداوم حرکت به سوی دموکراسی و روزی نبود که ما یک جا سخنرانی نداشته باشیم. یعنی ما که میگوییم اشخاص مختلف از جمله خود بنده ولی من خودم شخصاً هر روز تقریباً یک سخنرانی داشتم و احتیاج بود که برویم صحبت بکنیم با مردم. و علاوه بر آن در کانون وکلا گفتم که چه مرکزیتی پیدا کرده بودیم و ما مرتب آنجا تحصن داشتیم و من مسئول یعنی تنها مسئول که در کانون وکلا مانده بود و به اینکار رسیدگی میکرد چون تقریباً من بودم. من نایب رئیس کانون بودم و آنجا مانده بودم و تقریباً شبها هم آنجا میخوابیدم بعضی وقتها به دلیل اینکه عدهی زیادی متحصن بودند و بارها شده بود که مأمورین حکومت نظامی آمده بودند تعرض بکنند و ما ناچار بودیم آنجا باشیم و از اینها دفاع بکنیم و در مقابل تعرضات اینها اعتراض بکنیم و حرف بزنیم و اتفاقاً همان ۲۲ بهمن که قرار بود به عدهای از متحصنین که خانوادههای ارتشیها بودند ارتشیهای زندانی، نیروی هوایی، همافران زندانی که کرده بودند قرار بود شب بریزند آنجا و قلع و قمع بکنند اینها را من ناچار شدم که همان شب را با وجود که برنامههای دیگری هم در شهر بود بروم آنجا و تا صبح سر بکنم در کانون وکلا.
س- بعد از انقلاب آقای دکتر متیندفتری چطور شد که شما به فکر تشکیل جبهه دموکراتیک ملی افتادید؟
ج- این مسئله خیلی ساده است. به دلیل اینکه ما از قبل از انقلاب، میگویم وقایع به قدری سریع میگذشت که بعضی وقتها شما نمیرسید کارهایی را که برنامهریزی میکنید انجام بدهید. ما بعد از اینکه زندانیان سیاسی گروههای اصلیشان آزاد شدند و عدهای از دوستانمان که در زندان بودند از جمله مثلاً شکرالله پاکنژاد و برخی دیگران که از زندان آمدند بیرون، نشستیم و تحلیلی از اوضاع و از حرکت انقلاب کردیم و به این نتیجه رسیدیم که حضور خمینی در ایران به خصوص با آخرین تظاهراتی که روز اربعین شد این است که حضور خمینی در ایران بههرحال حضور آینده حزب توده در صحنه در ارتباط با قضایا طیف سیاسی وسیع ایران را که همهشان به خاطر آزادی دارند اقدام میکنند، به زودی قطبی خواهد کرد و کمبود یک سازمان سیاسی مؤثر برای حرکت وجود دارد. قبلش این امکان پیش نیامده بود که من با جبهه ملی دیگر همکاری بکنم، جبهه ملی چهارم که تشکیل شده بود، به دلیل اینکه من اعتقاد به یک ضوابطی داشتم که آنجا در نظر گرفته نشده بود بیشتر مسئله روابط بود و بعد هم یک مقدار تکرار قضایای جبهه ملی دوم و من حوصلهاش را نداشتم، فقط دیدم که آنجا که میرویم بینتیجه است کارمان و به خصوص که من میدیدم که یک مقدار باز شخصیتها و نمیدانم شخصیت درگیومه میگویم عنوان شده بود و اینها در صورتی که اشخاصی که واقعاً مبارزه کرده بودند و واقعاً مصدقیهای واقعی بودند و در حرکت شرکت داشتند دعوت نمیشدند آنجا و مثلاً از من دعوت میکردند چون من مهم بودم در کانون وکلا و اشخاص مهمتر از من وجود داشتند که منتهی تیتر نفر اول انتخابات کانون وکلا را نداشتند. ما آنجا نبودیم ولی نشستیم روی این تحلیل حساب کردیم که جبهه ملی واقعاً بایستی بیاید میدان و این طیف را در بر بگیرد، اعم از اینکه آقای دکتر سنجابی در پاریس آمده و آن نوشته را با خمینی رد و بدل کرده یا نکرده و باید رفت و با آنها صحبت کرد و اگر هم آنها اقدام نکنند خودمان اقدام بکنیم. گفتیم ما حاضریم همکاری بکنیم. ما تا آمدیم برنامهریزی قضیه را بکنیم و به خودمان ده بیست روز وقت داده بودیم دیگر رژیم تغییر کرده بود و قیام ۲۲ بهمن انجام شده بود و رهبران جبهه ملی هم همه در حکومت بودند و ما احساس میکردیم که اینها زیر عبای آقای خمینی رفتند و ما جبهه ملی را خارج از عبا میخواستیم و حرکت در واقع جنبش را خارج از عبا میخواستیم که این طیف قطبی نشود و میدیدیم در آنجا تحلیل میرفت و در نتیجه خودمان تصمیم گرفتیم که جبهه دموکراتیک ملی را اعلام بکنیم.
س- خودمان که میگویید کدام سازمانها بودند؟
ج- والله سازمانهایی نبودند، یک عده بودند که مؤسس اینکار شدند از جمله یکی از آنها شکرالله پاکنژاد است، یکی منوچهر هزارخانی است، یکیاش بنده هستم، یکیاش ناصر پاکدامن است. اینها کسانی بودند که هزارخانی و پاکدامن و بنده و یک چند نفر دیگر از رفقایمان و از جمله خانم خود من هم ما کسانی بودیم که آن کمیته یعنی بخش اجرایی آن کمیته دفاع از حقوق زندانیان سیاسی بودیم و بعد هم در رابطه با کانون نویسندگان و در رابطه با انجمن ملی دانشگاهیان فعالیت میکردیم و نشریه «همبستگی» را هم ما در دوران اعتصاب مطبوعات بهعنوان مبارزه با سانسور منتشر میکردیم. یعنی در واقع آن کمیته مدیران اصلیاش و فعالین اصلیاش این، ده بودند که شمردم و یک عدهی زیادی فعالینی بودند که شکل سازمان و تشکیلاتی پیدا کرده بود و نطفه اصلیاش را ما در رابطه با رفقایمان در کانون نویسندگان، در انجمن چیچی ملی بود؟ سازمان ملی دانشگاهیان بود گفتم؟
س- سازمان پیشگام؟
ج- نه نه، ملی دانشگاهیان، با آنها شکل دادیم و از جمله سازمانهای سیاسی که در روزهای اول در جریان کار ما قرار گرفتند و به ما پیوستند یکیاش بخشی از بازماندگان جامعه سوسیالیستها بودند که تحت عنوان جامعه سوسیالیستها آمدند در قضیه و گروههای دیگری هم بودند تو آن جریانات فعالیت سیاسی داشتند، تقریباً یکعده زیادی بودند که از کسانی بودند که از کنفدراسیون خارج از کشور برگشته بودند، شخصیتهای مختلف دیگری هم بودند که حالا اسامیشان را بخواهید دانه دانه میتوانیم بگوییم که آمدند و شورای ما را تشکیل دادند و علاوه بر این در رابطه قرار گرفتیم برای آن فکر اصلی و اساسی که ایجاد مانع برای قطبی شدن طیف سیاسی بود در رابطه قرار بگیریم با سازمان فدائیان خلق و سازمان مجاهدین خلق که در درون جبهه نبودند ولی در کنار جبهه در رابطه با ما قرار شده بود که فعالیت بکنند که نمونهاش حضور آنها در احمدآباد بود در روز ۱۴ اسفند و فعالیتهای بعدی که در رابطه با آنها داشتیم تا زمانی که جریانات به اشکال دیگری تغییر کرد البته. این خلاصهی قضایا بود مثلاً از جمله کسانی که جزو آن شورای اولیه جبهه دموکراتیک بودند. یکی مثلاً آقای عباس عاقلیزاده بود که نمایندگی میکرد جامعه سوسیالیستها را، آقای مجتبی مفیدی بود، منصور سروش بود از قدیمیهای جبهه ملی…..
س- بهمن نیرومند بود؟
ج- بهمن نیرومند از طرف اتحاد چپ و گروههایی که از خارج از کشور آمده بودند آمده بود و نمایندگی آنها را میکرد. آقای صارمالدین صادق وزیری بود که در کانون وکلا و جریان پیشرو وکلا با ما همکاری داشت. دیگر حالا… مجتبی مفیدی بود که از بخش لائیک نهضت آزادی به سوی ما آمده بود و واقعاً میگویم بخش لائیک آن بود. دیگر برخی از گروههایی بودند که در رابطه با پیشگام بودند پیشگام اولیه که تشکیل شده بود در زمان انقلاب، اوایل انقلاب. اینها گروههایی بودند که تشکیل دهنده جبهه دموکراتیک بودند ولی مؤسسین اصلی آن همینهایی بودند که من شمردم بهطورکلی برای شما.
س- بله. ولی مثل اینکه همکاری سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق فقط منحصر بود به همان حضور در سر مزار دکتر مصدق؟
ج- نه اینطور نبود به دلیل اینکه همکاری سازمان مجاهدین خلق با ما ادامه پیدا کرد تا امروز و هیچوقت قطع نشد و جریان خیلی مفصلی است و ما در هر زمان تحت شرایطی به شکل خاص آن زمان روابطمان برقرار بود.
س- با چریکهای فدایی خلق چطور؟
ج- با چریکهای فدایی خلق هم تا تیرماه به طور خیلی تنگاتنگ ادامه داشت.
س- تیر ماه هزار و….
ج- تیرماه ۵۷.
س- ۱۳۵۷.
ج- ۱۳۵۷ به طور خیلی تنگاتنگ ادامه داشت و از تیرماه به آنطرف که نطفهی شکل پیدا کردن دو جناح اقلیت و اکثریت در درون آنجا داشت تقویت میشد و پیدایش پیدا کرده بود و روابط برخی از رهبران آنها با حزب توده و بههرحال تحلیلهای سیاسی حزب توده و برخوردهایی که حزب توده میکرد در رابطه با خمینی و برخوردهای خمینی قضایا را یک مقدار مشکل کرد. ولی تا تیرماه روابط ما تنگاتنگ وجود داشت و بعد از تیرماه هم روابطمان به شکلی ادامه پیدا کرد تا کودتای ۲۸ مرداد سال ۵۷ که خمینی علیه نیروهای دموکراتیک و مطبوعات آزاد و نیروهای کردستان و بعد هم ما در نوعی رابطه با جناحی از فدائیان خلق باقی ماندیم. ولی آن رابطه اصلی دیگر از بین رفته بود و مشخص هم شد که مشکلاتشان چه بود مشکلاتشان درونی بود و ناشی از ناپختگی بسیاری از رهبرانش بود و تردستی و حقهبازی حزب توده در قضایا و مطرح کردن شعار لیبرال و لیبرالیسم و از این حرفها توسط کیانوری و اینها مشکلاتی بود که فراهم شد وگرنه ما روابطمان تنگاتنگ بود تا زمان چیز.
س- دقیقاً در چه تاریخی جبهه دموکراتیک ملی آمد زیر ضربات رژیم خمینی که شما ناچار شدید مخفی بشوید؟
ج- در ۲۱ مرداد ۱۳۵۷ که ما آن تظاهرات عظیم در تهران را به راه انداختیم علیه تعطیل مطبوعات آزاد.
س- روزنامه آیندگان.
ج- بهانه روزنامه آیندگان بود ولیکن اینها
س- اصل مطلب.
ج- اصل مطلب این بود که روزنامه آیندگان را تعطیل نکردند تنها اگر هم میکردند باید اعتراض میشد ولیکن تنها روزنامه آیندگان را تعطیل نکردند. اینها رفتند و چاپخانه یادگاران را تعطیل کردند چون در چاپخانه یادگاران علاوه بر روزنامه آیندگان روزنامه جدید الولاده «کیهان آزاد» هم منتشر میشد. که تحت عنوان «آزاد» قرار شد که منتشر بکنند چون کیهان را حزب توده و حزباللهیها با هم توأماً تسخیر کرده بودند، نویسندگان کیهان جدا شدند و آمدند کیهان آزاد را تأسیس کردند و تنها چاپخانهای بود غیر از چاپخانه اطلاعات و کیهان که در دست حضرات هنوز نبود و بنیاد مستضعفین روی آن چنگالی نداشت و دست کارگرانش بود و شورای کارگری آنجا را اداره میکرد. بعد از رفتن صاحبان یادگاران شورای کارگری اینجا تشکیل شده بود و به صورت شورای کارگران چاپخانه را اداره میکردند و روزنامه خود ما که «آزادی» باشد یعنی هفتهنامه ما که آزادی باشد در همان چاپخانه منتشر میشد. روزنامه دیگری بود که در رابطه و وابستگی بود با جبهه دموکراتیک ملی که نادر اسکویی اداره میکرد به نام «ندای آزادی» آن هم در آنجا روزنامه عصر بود که در آنجا یومیه چاپ میشد. چند نشریه کوچک و بزرگ دیگر هم در آنجا منتشر میشدند. یعنی با بستن چاپخانه یادگاران آنها عملاً جلو انتشار «آزادی»، «ندای آزادی»، «کیهان آزاد» و خود «آیندگان» را که بسته بودند و چند نشریه دیگر را هم گرفتند و تنها چاپخانهای هم بود در تهران که جزو چاپخانه اطلاعات و کیهان که rotative داشت و چاپ سریع با حروفچینی سریع، حروفچینی ماشینی میتوانست در آن انجام شود و با بستن آن عملاً کار همه مطبوعات دیگر لنگ میشد.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۸ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۸
مصاحبه با آقای دکتر متین دفتری در روز ۷ خرداد ۱۳۶۳ برابر با ۲۸ مه ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.
س- آقای دکتر متین دفتری، من میخواهم که امروز…
ج- عنوان دکتر هم اینقدر تو را خدا به من نگویید.
س- باشد چشم، از این به بعد نمیگویم. و امروز میخواهم که شروع بکنیم یک مقداری راجع به وضع سازمانی جبهه دموکراتیک ملی و اختلافاتی که در داخل جبهه دموکراتیک ملی بود صحبت بکنیم. اولین موضوعی که من میخواهم از شما سؤال بکنم….
ج- شما اول از همه وارد این اختلافات که میخواهید بشوید، حالا نمیگویم اختلافاتی ما نداشتیم ولی اختلافات در داخل هر سازمانی هست و سلامت هر سازمانی براساس اختلافاتش است و بحثهایی که در زمینه تصمیمگیری مشترک و بالاخره رسیدن به یک وحدت عمل میشود سلامت هر سازمانی است و دموکراسی را در درونش تأمین میکند. ولی ما یک بحثی میکردیم راجع به مرداد ۵۸ که اتفاقاً من اشتباه کردم تو آن قضایا، همهجا که سال ۵۸ بود سال ۵۷ اشاره کرده بودم که این تصحیح بشود خیلی خوب است.
س- منظورتان ۲۸ مرداد است؟
ج- بله، بله. ۲۸ مرداد….
س- ۱۳۵۸.
ج- یا یک تیر ماهی را ذکر کردیم، یا تاریخهای دیگری را ذکر کردیم اینها ولی خوب جبهه دموکراتیک در پایان سال ۵۷ شکل گرفت و تشکیل شد، پس فعالیتش در سال ۵۸ است که عملاً انجام میشود که مراحل مختلف این فعالیت داشت که چند نمونهاش ذکرش به صورت فهرست به نظر من در اینجا خیلی مفید است برای کسانی که میخواهند تحقیق بکنند تشکیل جبهه برای جلوگیری از قطبی شدن طیف سیاسی که به شدت با حرکت خمینی و حزب توده به این سو میرفت و ما این خطر را میدیدیم، تشکیل جبهه بر مبنای تفکرات دکتر مصدق که درست رو در روی تفکرات خمینی و دار و دستهی مکتبیهایش بود که حضرات را از همان ثانیه اول که جبهه تشکیل شد متوحش کرد از نیرویی که امکان دارد در مقابل آنها شکل بگیرد و در نتیجه اقدامات آنها در برخورد با این و البته خوب یک نکتهای را هم من متأسفانه بایستی به شما عرض بکنم که بخش عمدهای از طیف روشنفکران ما و کسانی که در جریان مبارزات علیه دیکتاتوری شاه خوب عمل کرده بودند یا بههرحال حضور داشتند حاضر نشدند که بیایند و از روز اول در گود مبارزه برای جلوگیری و بستن راه به خمینی در کنار جبهه دموکراتیک یا همراه با جبهه دموکراتیک یا همسو با جبهه دموکراتیک قرار بگیرند و نیروهایی که ما شمردیم حداقل نیرویی بود که شکل پیدا کرده بود با یک استقبال وسیعی از طرف مردم و بسیاری از این کسانی که در آن زمان در ایران بودند که ابرازاتی هم در مسائلی داشتند همه به این امید بودند که از درون رژیم خمینی بشود کارهایی کرد، همه به این امید بودند که با تفاهم با خمینی یا لااقل سازش با خمینی بتوانند به یک اهدافی برسند و ماهیت اصلی این رژیم، حضور اینها در درون حرکات رژیم، تفاهم اینها با رژیم، همزیستی اینها با رژیم عدم برخورد و رودررویی اینها با رژیم باعث تضیف آن خط دموکراتیک و آزادیخواهانه برای استقلال آزادی مصدق بود که ما در واقع تنها نیرویی بودیم که آن را نمایندگی میکردیم و کوشش میکردیم که از سایر نیروهایی هم که در اطراف ما هستند حداکثر کمک و همراهی را بگیریم آنها را هم در مورد این مسائل هم روشن بکنیم هم آماده بکنیم و هم نسبت به تاریخچه جنبش، نهضت، حرکت استقلال طلبانهی مصدق، اهداف مصدق برای جلوگیری از وابستگی و از بین بردن و نابودی وابستگی اینها را در واقع روشن بکنیم و کسانی که ۲۵ سال دیکتاتوری شاه بعد از ۲۸ مرداد سال ۳۲ مانع شده بود که نسبت به گذشته ایران مطالعاتی داشته باشند و نسبت به طبیعت و در واقع ماهیت اصیل و واقعی جنبش که یک جنبش اصیل دموکراتیک مترقی ضد وابستگی، حالا اگر بگویم همان چه که آنها از امپریالیسم حتی میفهمیدند ضد امپریالیسم همه اینها بود و ضد سلطنت ضد همه اینها بود اینها را متوجه بکنیم. ولی متأسفانه یک طیف خیلی وسیعی این را نفهمیدند و برای آنها مشکل بود حالا یک بخشش ناشی از اپورتونیسم بود، یک بخشش ناشی از تحلیل غلط بود، یک بخشش ناشی از نفهمیدن اهداف خمینی بود. بههرحال این شکل بود و ما تو این جریان وقتی که حرکت کردیم حرکت اصلی ما میگوییم چند مرحله من شمردم یکی رو در رویی مستقیم با خمینی بود سر رفراندومی که کرد برای تعیین رژیم.
س- ولی در این رفراندوم سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق هر دو شرکت کردند.
ج- نخیر.
س- لااقل سازمان مجاهدین خلق شرکت کرد و تبریک گفتند.
ج- نخیر. اولاً من این را روشن بکنم که سازمان چریکهای فدایی خلق و یا سازمان مجاهدین خلق وابسته به جبهه دموکراتیک ملی نبودند. تفاهمی با اینها داشتیم که در مسائلی با هم حرکت بکنیم و مانع قطبی شدن طیف سیاسی بشویم و در این رابطه liaison با اینها برقرار کرده بودیم، نه آنها بر ما حکم میکردند نه ما بر آنها حکم میکردیم. در یک شرایط موازی و مساوی با liaison و برخی از اوقات در جلساتی با بحث به یک نتایجی میرسیدیم با آنها. ما در یک جبهه قرار نداشتیم ولی در یک طیف قرار داشتیم که میخواستیم این طیف را هماهنگ به یک صورتی بکنیم، کوششهای همگان بود هم آنها و هم ما. پس تصمیمگیریهای ما مشترک نبود در تمام مسائل. در برخی از مسائل تفاهم پیدا میکردیم. یکجور تصمیم میگرفتم و کوشش میکردیم نزدیکترین تصمیم را با همدیگر بگیریم و همینطور با برخی از شخصیتها و یا سازمانهای کوچکتری که در اطراف ما بودند و در درون جبهه نبودند ما همین کار را میکردیم. ما بیاناتمان را و نظراتمان را راجع به رفراندوم خمینی به عیان گفتیم، خیلی مشخص گفتیم همهجا نوشته شده تکرارش هم اینجا ضرورتی ندارد به نظر من…
س- چون تو روزنامه «آزادی» هست.
ج- آره و ما چیزی نبود که ناگفته گذاشته باشیم در آنجا یا پردهپوشی کرده باشیم و عیناً هم گفتیم که چرا ما این رفراندوم را در آن شرکت نمیکنیم و چرا تحریم میکنیم. سازمان چریکهای فدایی خلق هم دقیقاً موضعش به جز یک نوآنس خیلی جزئی مثل مال ما بود و آنها هم تحریک کردند عینا مثل ما. همینطور برخی از سازمانهای کوچکتر که در رابطه بودند با ما به همان صورت و در درون جبهه نبودند حالا اسامی آن سازمانها یادم نیست چون تعدادشان خیلی زیاد بود آنموقع، برخی از اینها. ولی سازمان مجاهدین خلق موضعش یک مقداری با مال ما فرق داشت. یعنی تحریم نکرده بود شرکت در رفراندوم را و اعضایش را منع نکرده بود در مورد شرکت در رفراندوم ولیکن بیان اصلیاش در برخورد با رفراندوم این بود که این رفراندوم اصالت ندارد و این رفراندوم دموکراتیک نیست و دلایلی را که ما برای دموکراتیک نبودن رفراندوم میشمردیم به مردم بیان کرد و گوشزد کرد در عین اینکه تحریم نکرده بود و آن هم دلایل داخلی خودشان را داشتند در رابطه با سازماندهیشان و در شرایطی بود که هنوز سازماندهی آنها آن قوت و قدرت را پیدا نکرده بود و میخواستند یک مقداری از بحث داخلی احتراز بکنند که بتوانند سازمان خودشان را شکل بدهند. سازمانی که با توجه به انواع مشکلات و گرفتاریهای قبلی و شاید توطئههای خیلی وسیع از طرف مسلمین و غیرمسلمین و برخی از گروههای مارکسیست ـ لنینیست که از درون آنها برخاسته بودند از هم کاملاً پاشیده بود. در آخر سال ۵۷ وقتی که رهبران سازمان مجاهدین خلق از زندان آمدند بیرون یک تعداد معدود و محدودی بودند که نه سازمانی پشت آنها بود و نه تشکیلاتی و ظرف یک مدت کوتاه اینها کوشش و تلاش کردند و موفقیتآمیز که جمع بکنند آن سازمان ازهمپاشیده را و شکل بدهند آن سازمان را و سازمان، سازمانی شد که شما امروز میبینید که تنها نیرویی است که در درون ایران مقاومت ملموس و اساسی و اصلی دارد و سراسری است، یکهمچین سازمانی ولی البته آن برخورد آن زمان عرض کردم به این صورت انجام شد.
بههرحال، یک مرحله آن بود که خوب یک رودررویی و درگیری عظیم با خمینی بود که خمینی انتظارش را نداشت و من باید بگویم که آن رفراندوم رأیگیریاش هم رأیگیری درستی نبود به دلیل اینکه تعداد آرایی که اخذ شده بود بسیار بیشتر از تعداد کسانی بود که میتوانستند رأی بدهند و بههرحال در نتیجه ما هیچ ارزیابی نمیتوانستیم به صورت واقعی از تحریممان و میزان استقبال از تحریم کرده باشیم و به همین علت هم آقای بازرگان خطاب به ما که، «آقا، اینها باید خفقان بگیرند یک درصدی بیشتر نیستند.» در صورتی که آن هم باز مزخرف و دروغ بود. به دلیل اینکه یک درصدیها سلطنتطلبان بودند و نه ما. به دلیل اینکه آرا مخالفی که در آن رفراندوم داده شده بود یک درصد بود و آن آرایی بود که سلطنت طلبان ریخته بودند یا موافقین سلطنت. این کاملاً مشخص است و آنها رفتند و رأی دادند، سلطنتطلبان تحریک نکردند رفتند رأی دادند به دلیل اینکه آن رفراندوم به نفعشان، نحوه سؤال کردنش به نفعشان بود. رفراندوم سوآل خیلی مشخص بود که شما یا باید به سلطنت پهلوی رأی میدادید یا به سلطنت خمینی و یک درصدیها آنها بودند چون ما گفتیم نه به این شما رأی میدهید نه به آن رأی میدهید شما به جمهوری رأی میدهید و مسئله اختتام سلطنت به شکل دیگری مردم این را قطعیاش کردند و یک رفراندومی هم اگر بشود ما در پلاتفرممان گفتیم چگونه بایستی بشود خیلی روشن گفتیم دیگرتکرار نمیکنیم.
س- مسئله دومی که پیش آمد انتخابات مجلس خبرگان بود.
ج- نه تنها آن نبود، میدانید. مسائل دیگری هم ما داشتیم در اینجا و در این جریانات خوب مسئله برخورد با خمینی سر آزادی بیان، آزادی اجتماعات بود، از همان اول. از همان اول اول بود. یکی از مسائلی که پیش آمد توقیف اولاد، دو نفر از پسران و فکر میکنم از پسران آیتالله طالقانی بودند که توقیف شدند و عروسش و جریانی که منجر شد به قهر آیتالله طالقانی و برخوردی که ما با خمینی کردیم برای حمایت از طالقانی که متأسفانه آیتالله طالقانی آن استقبالی را که باید از حمایتی که ما جلب کرده بودیم و بسیاری از نیروهای دیگر هم در کنار ما جلب کرده بودند یا دور از ما جدا از ما جلب کرده بودند برای او نکرد و رفت و با خمینی یکجور تفاهم و سازش پیدا کرد سر آن قضیه و یکی از نقاط ضعف طالقانی بود. در آنجا هم یک مرحله درگیری و برخورد ما بود با خمینی و با شخص مهندس بازرگان. ما هم راهپیمایی خیلی عظیمی شکل دادیم که آن روز میتوانست منجر به خونریزی هم حتی بشود چون حزبالله آمده بود با تمام قوا جلوی راهپیمایی ما را بگیرد و آمدند خیابان را هم سد کردند و ما هم در محل ایستادیم و حرکت نکردیم و جمعیت عظیمی بود منتها یک هیئت نمایندگی که خود من جزو آن بودم منوچهر هزارخانی بود، مجتبی مفیدی بود از اعضای هیئت اجرایی آنموقع جبهه دموکراتیک. رفتیم پهلوی بازرگان و با او به تفصیل راجع به مشکلات مملکت و راجع به مسائلی که پیش آمده صحبت کردیم. متأسفانه این آدم که خودش را مصدقی میدانست و میگفت ما در آن زمان، من شخصاً لااقل احساس کردم که این آدم بویی از مصدقی بردن ندارد، چیزی که نیست مصدقی است و چیزی که نیست آزادیخواه است آزادی را فقط برای خودش میخواهد، آزادی را برای آن تفکر خودش میخواهد یعنی یک آدم ضد پلورالیسم است، لااقل پلورالیسماش در درون یک نوع تفکر… پلورالیسمی را قبول دارد مثل پلورالیسم تفکرات یک حزبی در درون یک حزب واحد ممکن است انواع چیز وجود داشته باشد. بههرحال من آن روز متوجه این قضیه اگر نبودم هم به شدت شدم چون برخوردهای قبلی هم که با ایشان داشتیم بیشتر از این برای من چیز باقی نگذاشته بود. بههرحال، این یک مرحله دیگر برخورد با خمینی بود.
یک مرحله دیگر برخورد با خمینی باز هم سر مسئله آزادی، اینبار مسئله، میگویم، توقیف خودکامه بود و ما فکر کردیم که اگر معترض نشویم به این توقیفهای خودکامه امروز پسر آقای آیتالله طالقانی است، آیتالله طالقانی هم خودش میداند با قضیه چگونه برخورد بکند، ولی مسئله مسئله شخصی و خصوصی آیتالله طالقانی و برخورد شخصی و خصوصی او نیست، این برخورد تمام طیف معترض مملکت است و برخورد تمام کسانی است که با این گونه برخوردها زمان شاه مبارزه کرده بودند و ما اگر امروز برخورد نکنیم امروز بچههای آیتالله طالقانی است، پسفردا، نمیدانم، سعادتی است، پس آن فردا عماد شیبانی پسآنفردا کی است، کی است و ما با این قضایا به صورتی از طریق جبهه دموکراتیک ملی و از طریق سازمانهای دفاعی که مثلاً خودمان شخصاً هم عضوشان بودیم مثل «جمعیت حقوقدانان ایران» مثل مثلاً اعتراض کلی کانون وکلا، اعتراض میکردیم کما اینکه یک عده زیادی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق را در خوزستان توقیف کرده بودند که ما در آنجا شدیداً معترض شدیم و بالاخره توانستیم با فشاری که روی بازرگان بیاوریم اینها را از زندان آزاد بکنیم. بعد البته بنده شخصاً در اینکار دخالت خیلی مؤثر داشتم و از طریق کانون وکلا و بهعنوان نایبرئیس کانون وکلا اقدام میکردم و مسئله را هم در کنگره وکلا در خرداد ماه مطرح کردم و بلافاصله بعد از طرح قضیه در کنگره و سروصدایی که این قضیه کرد در ارتباط جمعی بازرگان اینها ناچار شدند که این عده را که روزهای متمادی بود خانوادهشان تو وزارت دادگستری متحصن بودند، بالاخره آزاد بکنند و یک عده کثیری آنجا متحصن شده بودند سر این توقیفها. یعنی ما این را میدیدیم که اگر امروز اعتراض نکنیم پسفردا این است پس آنفردا آن است و آخرسر هم خود ما هستیم و آخرسر اصلاً بایستی فاتحه آزادی و دموکراسی و هر نوع حق دموکراتیکی را که به دست آوردیم، آزادیهای دموکراتیکی که به دست آوردیم فاتحهاش خوانده بشود که همانطور خوانده هم شد دیگر به خاطر اینکه همه با هم حرکت نمیکردند. خمینی میگفت، «همه با هم.» یعنی همه با هم هر مزخرفی که من میگویم. ما میگفتیم بابا همه با هم برای حفظ آنچه که به خاطرش جنگیدیم نه همه با هم در یک تفکر خاص، برای حفظ آن تفکر خودتان که بتوانی اختلاف داشته باشی با تفکر من ولی متأسفانه میدیدیم که برخی از شخصیتهای مؤثر، گروههای مؤثر اشخاصی که توی آن حرکت ضد شاه بودند نمیجنبیدند. حتی نه تنها نمیجنبیدند بلکه میگفتند خوب ببینیم آقای بازرگان چه میگویند، پس باید امید بست به آقای بازرگان. این مسئله بود. دیگر آن سر آقای طالقانی بود که گفتم و خوب آنجا هم یک… یکی دیگر، باز میگویم، آزادی مطبوعات مسئله آیندگان مطرح شد. آیندگان روزنامهای بود همانطور که من شمردم بسیار مهم و مؤثر به عنوان در واقع وسیلهی رساندن پیام نیروهای مترقی به مردم اعم از سازمانها و شخصیتها و نویسندگان و افرادی که نظر داشتند، تریبون بسیار آزاد و دموکراتیکی شده بود برای انواع نظرات و رساندن اینها به مردم و مردمی هم که از یک انقلاب داشتند میگذشتند و یک بیداری داشت برای آنها پیش میآمد و پیش آمده بود شدیداً علاقهمند به مطبوعات شده بودند. ناگهان تیراژ مطبوعات به یک چیز عجیب و غریبی رسیده بود در زمان انقلاب و آیندگان این تیراژ را حفظ کرده بود و بعضی از مواقع تیراژش به یک میلیون هم میرسید. در جایی که خمینی رادیو و تلویزیون را غصب کرده از مردم رادیو و تلویزیونی که ما به خاطرش جنگیدیم یعنی بنده نه مردم به خاطرش جنگیدند رادیو و تلویزیونی که زمان بختیار دست ارتش بود و دست دولت بود و ما معترض بودیم کارکناش در واقع اعتصاب کردند و عمل نمیکردند میگفتند باید شورایی اداره بشود و باید تمام بیانهای سیاسی و اجتماعی در این شورا به صورتی انعکاس پیدا بکند تا یک تلویزیون و رادیو مستقل و مردمی ما داشته باشیم خمینی دقیقاً آمد و با رادیو و تلویزیون توسط قطبزاده کاری را کرد که بختیار میکرد. یکی از مشکلات با بختیار میگفت من آزادی بیان آمدم برقرار کردم بله ولی رادیو و تلویزیون را که مشکل اساسی قضیه بود آن را حل نکرد و گفت «باید دولتی باشد و بایستی آنچیزی باشد که رژیم میگوید و میخواهد.» یعنی سخنگوی بیان ارتش باشد سخنگوی بیان خودش تنها باشد. خمینی همین را ادامه داد تسخیر کرد رادیو و تلویزیون را ولی تنها وسیله بیان آزادانه که مانده بود این مطبوعات بود که به درجاتی اطلاعات و کیهان که کیهان دچار اشغال شد و اطلاعات هنوز مانده بود به صورتی ولی اصل قضیه آیندگان بود و این تریبون آزادی بود برای همه. ما ناگهان میبینیم… خمینی میدانید نمدمالی میکرد تو قضایا و جلو میرفت و میدید که عکسالعمل مردم چه شکلی است. یکروز آمد بلند شد صبح از خواب و گفت، «آقا، من دیگر روزنامه آیندگان را نمیخوانم.» خوب روزنامه آیندگان را حق داشت نخواند به دلیل اینکه روزنامه آیندگان تبلور بیان پلورالیستی تمام مردم ایران است. حتی نظرات خود خمینی را هم منعکس میکرد. روزنامه آیندگان منتشر نکرد گفت، «مردم شما بیایید و بگویید که آیا شما میخوانید یا نمیخوانید.» آخر یک بیانیه داد به صورت یک قطعه روزنامه فردایش که این را توزیع کردند بین مردم. استقبال عظیمی که از آیندگان شد و میتینگی که ما به همین مناسبت روز تولد مصدق، ما روز تولد مصدق را در سال ۵۸ در اردیبهشت ماه روز آزادی اعلام کردیم و روز دفاع از آزادی اعلام کردیم و در آن روز دکتر شایگان آمد آنجا سخنرانی کرد. دکتر شایگان از حامیان خیلی پروپاقرص جبهه دموکراتیک ملی بود و ما را خیلی ارشاد میکرد و ما هیئت رهبری جبهه دموکراتیک ملی بارها با ایشان ملاقات کرده بود و مرتب از نظرات ایشان ما استفاده میکردیم و ما ایشان را به عنوان یکی از بزرگان جنبش میشناختیم با وجودی که ایشان عضو جبهه دموکراتیک نبودند همیشه مسائلمان را با ایشان مطرح میکردیم و ایشان هم با یک دقت و پدری خاصی نسبت به همهی ما که من در هیچ یک دیگر از رهبران جبهه ملی ندیدم در برخورد واقعاً، برخوردی که از ایشان انتظار میرفت به عنوان یک شخص مجرب قدیمی کارکشته صاحب تجربه با ما میکرد و کسی بود که علاقهمند بود به اتحاد تمام نیروها در حرکت علیه خمینی. اول کسی بود که علاقهمند بود به پیشرفت اصالت تفکر مصدق و این را در ما میدید و به ما هم کمک میکرد که ما منحرف نشویم.
بههرحال، دکتر شایگان در آن جلسه در دانشگاه صنعتی که یک میتینگ بسیار عظیمی شد و تا دیروقت در شب هم ادامه پیدا کرد آمد شرکت کرد، سخنرانی کرد. نیروهای مختلف سیاسی حضور داشتند و قطعنامهای صادر شد برای انتشار مجدد آیندگان و برای رفع تعرض به روزنامه کیهان که آن داستان تعرض به روزنامه کیهان بماند که جریان خیلی مفصلی بود که هیچوقت هم رفع نشد و ناچار منتهی شد به جدا شدن کیهانیها از کیهان و شکل دادن به کیهان آزاد و فقط ماندن حزباللهیها و تودهایها در آنجا. ولی آیندگان از فردای آن روز منتشر شد به دلیل اینکه مردم خواستند که آیندگان دومرتبه منتشر بشود و خمینی هم جا زد و دید که چه حرکتی وجود دارد. چرا این اتفاق افتاد؟ به دلیل اینکه هر چند اشاره کردم اشخاصی بودند که دل بسته بودند به شکل یافتن نوعی آزادی از درون خمینی. ولی نیروهای اصلی سیاسی همه یکپارچه و همقدم و یکصدا در این، با تمام هوادارانشان و قدرتشان، اعتراض برای آزادی شرکت کردند آن روز و از ما حمایت کردند. میتینگ ما در دانشگاه صنعتی آریامهر تا دیروقت در تاریکی ادامه پیدا کرد. به دلیل اینکه تعداد پیامهایی که به این میتینگ رسیده بود بسیار بسیار وسیع و زیاد بود، اصراری هم بود که تمام پیامها در آنجا خوانده بشود و مردم هم ماندند که پیامها را بشنوند. بعد از رفتن سخنران اصلی پیامها خوانده میشد که سخنران خود جبهه که آن روز فکر میکنم، بله فکر نمیکنم، قطعاً دکتر منوچهر هزارخانی آنجا سخنرانی کرد از طرف جبهه دموکراتیک ملی و هم سازمان مجاهدین خلق پیام داده بود هم سازمان فدائیان خلق پیام داده بود، هم پیکار پیام داده بود، هم تمام گروههای خط ۳ آنجا پیام داده بودند و انواع گروههای دموکراتیک و سیاسی در آنجا پیام داده بودند. تعداد وسیع بود خیلی پیامها همهی آنها خوانده شد. این وحدت و این حرکت همگون را وقتی که خمینی دید وحشت کرد جا زد رفت عقب. ولی اختلافی که پیش آمد در درون جبهه نبود اولین اختلاف در خارج از جبهه بود با تخم نفاقی که حزب توده با مطرح کردن شعار «لیبرالیسم و لیبرالها» پیش آورده بود و این اولین تبلورش همانطور که اشاره کردم در درون سازمان چریکهای فدایی خلق بود که ما تلاش و کوششی کردیم که یک حرکت همگون مجددی در مقابل برخی از ابرازات خمینی، برخی از تظاهرات و اجتماعات طرفداران خمینی روز سیام تیر انجام بدهیم.
سیام تیر را همانطوری که از روز تولد مصدق برای آزادی استفاده شده بود و به این مناسبت روز دفاع از آزادی مطرح شده بود روز ۳۰ تیر را روز همبستگی نیروها برای آزادی و برای حفظ دستاوردهای انقلاب از آن استفاده بکنیم. متأسفانه اینجا با عدم موفقیت روبهرو شدیم. به دلیل همان تخم نفاقی که کاشته شده بود یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق آمادگی کامل، یعنی دو تفکر کاملاً متفاوت در آنجا پیدا شده بود. یک تفکر اصلاً و ابداً حاضر نبود در رابطه با حرکت مشترک دیگران قرار بگیرد و میخواست مستقلا عمل بکند و این خوب برای خمینی کاملاً مشخص شد که شکاف در این طیف منسجم پیدا شده و یک تفکر میخواست در این قضیه قرار بگیرد و ما با آیتالله زنجانی هم صحبت کرده بودیم آیتالله زنجانی قبول کرده بود که در واقع دعوت این جلسه ۳۰ تیر را که در میدان بهارستان تشکیل قرار بود بشود بپذیرد از همهکس دعوت بکند و دعوتی باشد که برای اولینبار جبهه ملی هم درونش شرکت کرده باشد. نتیجه این شد که دو سازمان آنجا ساز خودشان را زدند: یکی جبهه ملی بود، یکی سازمان چریکهای فدایی خلق. سازمان چریکهای فدایی خلق بالاخره آخرین لحظه شب قبل از ۳۰ تیر تصمیم گرفتند که با دیگران حرکت بکنند و به میدان بهارستان بیایند ولی جبهه ملی اعلام کرد که ما گوشهی دیگر میدان بهارستان خودمان میتینگ خواهیم داد. البته یک تعداد قلیلی را جمع کردند یک گوشه دیگر از میدان بهارستان و در واقع شد دوتا صف متفاوت. و خوب در اینجا هم وضع را طولی کردند یعنی عدم توافق جبهه ملی با قضیه که بیاید. میگفتند آقا ما جبهه ملی هستیم، ما تنها وارث مصدق هستیم، تنها وارث حرکت سیاسی هستیم باید مستقلا عمل کنیم بقیه هم بیایند زیر علم ما. در صورتی که همین جبهه ملی بود که یک ماه پیشش دو ماه پیشش دم میدان آزادی خواستند میتینگ بدهند دو هزار نفر آدم هم نتوانسته بودند جمع بکنند در جایی که ما در اجتماعاتمان کمتر از صد هزار نفر هیچوقت نداشتیم و ما حاضر شده بودیم که در یک صف با اینها و به طور مساوی قرار بگیریم. با وجود ایرادات خیلی شدیدی که بسیاری از رفقای ما با قضیه داشتند و مخالف بودند حتی، میگفتند آقا جبهه ملی تمام شده است دیگر ولش کنید، این رفت زیر عبای آقای خمینی و با آقای خمینی همکاری کرد و تمام کرد دیگر. ولی معالوصف ما این اصرار را داشتیم نه آقا یک حرکتی هست حالا اینها توجه کردند از این عبا دارند کنار میآیند، آقای دکتر شایگان هم تشویق میکردند و باید با آنها چیز کرد. ولی آنها به آن صورت عمل کردند. از آن طرف هم اینها آیتالله زنجانی هم وقتی دید یک وحدت حرکت بین همه نیست تقریباً خودش را کنار کشید و خوب بانی لازم داشت میتینگ به آن صورت که تمام سازمانها باشند. ناچار شدند سراغ آیتالله طالقانی بروند. سراغ آیتالله طالقانی که رفتند، مجاهدین رفتند سراغ آیتالله طالقانی که لااقل طالقانی بیاید مسئله را حل بکند. سراغ آیتالله طالقانی که رفتند، طبیعتاً با آقای طالقانی یک مقداری آن گروههای اسلامی سمت بینابینی که بعد همه رفتند تو قضیه خیمنی قرار گرفتند و بعد همهشان هم سرکوب شدند مثل آن دارودسته دکتر پیمان و دیگران که آنجا بودند آنها هم آمدند آنجا و در واقع آن نقشی را که بایستی یک میتینگ ۳۰ تیر داشته باشد و آن برنامهریزی را که ما روز اول خواستیم شکل بدهیم شکل پیدا نکرد. نه مجاهدین، نه ما، نه سازمان چریکهای فدایی خلق هیچکدام در واقع نتوانستیم رهبری میتینگ را به عهده بگیریم. بلندگوی میتینگ افتاد دست دفتر آیتالله طالقانی و اشخاصی مثل پیمان و دیگران که آمدند و شعارهای آنها را مطرح کردند در آن روز آنجا، حزبالله هم از آنطرف آمد و حمله کرد و آقای طالقانی هم آمد تمام حضار در میتینگ را سازمانها را مورد عتاب و خطاب قرار داد خیلی سنگین بود. در اینجا بود که آقای خمینی متوجه شد که، میگویم نمدمالی، الان موقعیت خیلی مناسب است برای برخورد با قضایا. برخورد دیگر ما با آقای خمینی که بسیار برخورد بجا و مناسبی بود به نظر من و امروز که من به آن برمیگردم میبینم که چه به موقع و بجا ما برخورد کردیم نامهی سرگشادهای بود که به او نوشتیم که این یک مرحله خیلی مهم است در تاریخ آن زمان که سازمان سیاسی رو در رو و مستقیم خمینی را مسئول قضایا میبیند خمینی که رفته قم قایم شده است و بازرگان را گذاشته جلو که بازرگان خراب بکند و بعد بیاید میدان نجات بدهد. بعد آن اعمال در دورانی که هنوز زمینه آماده نیست اعمال حکومت مرکزی خودش را مستقیماً انجام ندهد و از طریق بازرگانی که میتواند front باشد چهره آزادیخواه داشته باشد و غیره و غیره اینکار را بکند. ما در آنجا بود که رفتیم روی سر بازرگان و بعد از مذاکراتی که با بازرگان کردیم، بعد از صحبتهایی که کردیم بعد از قضیه آن راهپیمایی آیتالله طالقانی فلان و از این حرفها رفتیم بالای سر آقای بازرگان. اول خطاب به آقای خمینی که آقا خودت مسئولی، فلانی، انقلاب را اینطوری کردی آنطور کردی، آنطور کردی، آنطور کردی. بعد نامهی سرگشاده دیگری خطاب به بازرگان که آقای بازرگان تو این هستی، تو آن هستی، تو آن هستی و تو این خیانتها را کردی و تو اگر رفتار و رویهات را چیز نکنی… دو نامه سرگشاده خیلی معروف است که آن زمان نوشته شده و استقبال عجیبی که از اینها شد که اینها تمام کارهای جبهه دموکراتیک بود.
مشکلی که پیش آمد بعداً که ناشی از همین قضایا بود که خمینی متوجه شد که میتواند عرضاندام بکند روز قدس اعلام بکند و یکعدهای را بیاورد بیرون جایی که ما مثلاً سرکوب میشویم توسط حزباللهیهایش به خاطر همین بحث نفاقانگیز لیبرال بازی و از این حرفها روزی که میخواهیم اعلام میتینگ بکنیم برای دفاع از مردم و برای تشکیل مجلس مؤسسان میتینگ ما توسط حزبالله به هم زده شد در آنجا. خوب این یک مرحله دیگری است و کار ما. مراحل مختلف است که همینطور میآییم جلو، این میتینگ اوایل تابستان بود دیگر قبل از میتینگ ۳۰ تیر بود که در آنجا، در آن میتینگ باز تنها ماندیم یک مقداری، تو همان تیرماه بود تو همان بحثها بودند و اینها. خوب، نیروی جوان سازمان چریکهای فدایی خلق در اجتماعات یک حسن بسیار مهم داشت و آن این بود که مانع هجوم حزبالله میشد در صورتی که نیرویی که ما بسیج میکردیم نیروی وسیعی بود از مردم که سازمان یافته نبودند و حرکت دموکراتیک را استقبال میکردند، ولی بسیار و شدیداً آسیبپذیر بودند در مقابل حملات ارگانیزه شده حزبالله و ما وقتی که در یک میتینگ از آن حمایت ارگانیزه برخوردار نبودیم، حمایت ارگانیزه همیشه از طرف سازمانهای سازمان یافته خیلی منسجم مثل چریکها پیش میآمد دیگر. البته این مشکلات را هم ما داشتیم که خمینی متوجه شد که مسئله به چه صورتی حرکت میکند و واقعاً با آن بیان اعتراضی که باید روبهرو میشد آقای بازرگان و آقای خمینی موقعی که تصمیم گرفتند مجلس مؤسسان تشکیل ندهند و مجلس خبرگان تشکیل بدهند اینها روبهرو نشدند. حزب خلق مسلمان در همان زمان آمد به ما مراجعه کرد که آقا میبینید میخواهند مجلس مؤسسان تشکیل ندهند؟ گفتیم بله ما میبینیم. گفتند پس اعتراض نمیکنید؟ گفتیم ما که اعتراضمان را همیشه کردیم باز میکنیم، شما چی؟ گفتند ما میخواهیم دعوت به یک راهپیمایی بزرگ بکنیم. حمایت میکنید از راهپیمایی ما؟ گفتیم بله ما از راهپیمایی شما حمایت میکنیم. و ما از راهپیمایی خلق مسلمان حمایت کردیم.
س- این راهپیمایی انجام شد؟
ج- نخیر، حالا به شما عرض میکنم. زه زدند آقا. آقایانی که مدعی دفاع از آزادی هستند و امروز هم آمدند و میگویند ما ملیون اصیل و، نمیدانم، دموکرات هستیم این آقایان آن روزی که باید از آزادی واقعاً دفاع بکنند نکردند. نخیر، ما رفتیم با سازمانهای دیگر هم صحبت کردیم، سازمانهای دیگر هم گفتند به یک صورتی حمایت خواهند کرد اگر رسما و علنا خیر حمایت خواهند کرد و در راهپیمایی شرکت خواهند کرد چون یک نیروی مسلمان است که در مقابل خمینی برای خبرگان میآید و عرض اندام میکند و بالاخره هم یک رهبری به شکل یک مرجع تقلید دیگر در او هست و ما مایه گذاشتیم در این کار و از پرستیژمان مایه گذاشتیم، از زمینه اجتماعی که شکل پیدا کرده بود مایه گذاشتیم که از راهپیمایی آنها حمایت بکنیم. سر بزنگاه آمدند گفتند صلاح نیست و راهپیماییشان را، چه سازشی کرده بودند در درون حاکمیت آقایانی که حزب خلق مسلمان را تشکیل داده بودند من نمیدانم. و رفتند راهپیمایی را همان روز منتفیاش کردند. گفتند صلاح نیست و فلان و اینها منتفی کردند. و این مسئله یکی از مسائل مشکل شد برای ما به دلیل اینکه به خاطر حمایتی که از یک راهپیمایی برای یک کار اصیل در آن زمان ما کرده بودیم انواع تهمتها و افتراها را به جبهه دموکراتیک ملی از آنوقت شروع کردند زدن بهعنوان، نمیدانم، همراه و همکار حزب خلق مسلمان و نمیدانم توافق و تفاهم با حزب خلق مسلمان و چی و چی و چی. ما تنها حرکت مشترکی که با حزب خلق مسلمان داشتیم و میتوانستیم داشته باشیم این بود که آن راهپیمایی که اینها معترضانه میخواستند شکل بدهند علیه تصمیم خمینی از آن حمایت بکنیم و با آنها هم نشستیم و سر این مسئله با رهبرانشان بحث کردیم، خود بنده در یک جلسه و بعد من رفتم یک مسافرتی نبودم سایر رهبران جبهه دموکراتیک ملی، جبهه دموکراتیک ملی هیئت رهبری داشت نه رئیس داشت نه دبیر داشت و ما کوشش کردیم از روز اول واقعاً یک تشکیلات دموکراتیک به آن بدهیم و رهبری مشترک داشته باشیم و رهبری جمعی داشته باشیم. شورای جبهه دموکراتیک ملی رئیس و دبیر نداشت، هیئت اجرایی که منتخب شورا بود که هفت نفر عضو داشت اوایل پنجتا بود بعد که اساسنامه را تغییر شکل دادیم هفتتا عضو شد نه دبیر داشت و نه رئیس و همه در یک سطح بودیم و همکاری مشترک و جمعی میکردیم دائماً و واقعاً یک رهبری جمعی بود که در ایران فکر میکنم بیسابقه باشد و اینها هم ادامه دادند. آقایی بود، دو نفر از آقایان بودند که یکیشان زندانی سیاسی بود در زمان شاه، یکیاش را هم بعداً خمینی توقیف کرد و از طرف خلق مسلمان میآمدند، آن آقا من اسمش را هم یادم رفته اسمهایشان را هر دو را….
س- بههرحال مهم نیست.
ج- اینها میآمدند آنجا صحبت میکردند و اینها بزنگاه راهپیمایی را ادامه ندادند و فقط ما ماندیم با بدنامی حمایت از همکاری با حزب مسلمان. این تنها آثار آن قضیه بود. وقتی هم که ما به طور مستقل خواستیم در حمایت از مجلس مؤسسان میتینگ تشکیل بدهیم تمام نیروهایی که مجلس مؤسسان را خواستار بودند آن حمایت را که باید از ما نکردند به دلیل اینکه آثار آن برخورد با خلق مسلمان باقی مانده بود و بعد ارزیابیهای بعدی راجع به ماهیت خلق مسلمان و غیره و غیره که متأسفانه باعث ضررهای خیلی زیادی بود و این سازمانهای سیاسی هرکدام به ملاحظاتی گفتند آقا این مسئله پیشقدمش خلق مسلمان شما با آنها همکاری نمیدانم چی و ما به طور مستقیم نمیتوانیم شرکت بکنیم ولی اصل قضیه تخم نفاق حزب توده بود و تحلیلهایی که آنها میکردند و تحلیلهایی که عوامل نفوذی آنها در درون سازمان چریکهای فدایی خلق که بعدها رهبری بخش تودهای اکثریت را به عهده گرفتند، میگویم بخش تودهای اکثریت چون بخش غیر تودهای هم اکثریت داشته و طیف اصلیاش بود، قضایا را پیش بردند. ما برویم جلوتر میبینم که کمکم دارد این تفکر پیش میآید که خمینی ضد امپریالیست است باید با او همکاری کرد. وقتی که مجلس خبرگان دارد شکل پیدا میکند و دیگر دارد جا میافتد تنها نیرویی که توی آن یک بحث اصیل هست در مورد تحریم انتخابات مجلس خبرگان جبهه دموکراتیک ملی است. شما سؤالی کردید که من نگذاشتم سؤالتان را تمام بکنید…
س- شما دارید به همان سؤال من جواب میدهید.
ج- من وسط حرف شما آمدم.
س- لطفاً ادامه بدهید.
ج- وقتی شما اختلافات داخلی جبهه دموکراتیک میگویید، اختلاف داخلی به آن معنا ما نداشتیم، ما بحث داشتیم سر مسائل. چون آتمسفر سیاسی روز در تهران طوری شده بود که تمام سازمانهای سیاسی تصمیم گرفته بودند که در انتخابات مجلس خبرگان هم کاندیدا بدهند و هم شرکت بکنند و رأی بدهند و تنها سازمانی که درونش یک بحث جدی در مورد تحریم بود جبهه دموکراتیک بود و این بحث هم خیلی طولانی شکل گرفت و خیلی شدید پیش آمد و به شکلی برخوردهایی در درون این بحث شد که برخیها در خارج فکر میکردند خوب اختلافات عظیم در درون جبهه هست و میتوانست منشأ اختلافاتی بشود به دلیل تحلیلی که هر کس نسبت به قضیه داشت و با توجه به برخوردهای سازمانها و شخصیتهای دیگر خارج از جبهه.
مطلبی که در جبهه مطرح میشد این بود که آقا ما در همه حالش به رژیم خمینی نه گفتیم و در اینجا هم باید نه تاریخیمان را بگوییم و این ثبت بشود در تاریخ که مشروعیتی ما برای هیچکدام از کارهای این رژیم قائل نیستیم. ما تحریم کردیم رفراندومش را، ما در مقابل تمام زیادهرویهایش مبارزه کردیم، اعتراض کردیم بیانمان را مستقیماً گفتیم در اینجا هم باید “نه” تاریخیمان را بگوییم. بحث این بود که وقتی که سازمان چریکهای فدایی خلق دارد شرکت میکند، مجاهدین خلق دارند شرکت میکنند، شخصیتهای مختلف آزادیخواه که معروف شده بودند به آزادیخواهی دارند شرکت میکنند و کاندیدا هستند و بسیاریشان در لیست سازمان مجاهدین خلق و نیروهای کردستان دارند شرکت میکنند، حزب دموکرات کردستان دارد شرکت میکند در انتخابات مجلس خبرگان پس به چه مناسبت ما این را تحریم بکنیم. تحریم باعث دوگانگی میشود در نیروهای مخالف خمینی. آنها که مؤتلفین یا متحدین یا لااقل همسویان طبیعی ما هستند میگویند شرکت ما بگوییم شرکت نه و تحریم، در نتیجه لطمه به کار آنها وارد کردیم. یا بایستی آنها را بکشیم به تحریم یا ما هم بایستی مثل آنها شرکت بکنیم. و این بحث خیلی مشکلی بود در درون جبهه و واقعاً تصمیمگیری هم برای ما خیلی مشکل بود. ما از حزب دموکرات کردستان سؤال کردیم، خود من از آقای دکتر قاسملو که آمده بود آنجا، همانموقعی بود که ما یک کنفرانس همبستگی خلقهای ایران را در درون جبهه دموکراتیک تشکیل داده بودیم راجع به مسایل مربوط به خودمختاری بحث بشود و از تمام جمعیتهای سیاسی نمایندگانی آمده بودند که در این کنفرانس ما شرکت بکنند و دکتر قاسملو و چند نفر از رفقایش هم از کردستان آمده بودند و شرکت داشتند در این کنفرانس ما. بعد از این کنفرانس یا جلسه دیگری بود یادم نیست حالا تاریخ دقیق آن که همانموقع بود که به علت کنفرانس دکتر قاسملو اینها آمدند یا به دلایل دیگری آمده بودند به تهران، گفتیم آقا شما در انتخابات خبرگان شرکت میکنید یا نه؟ گفتند، «ما ناچاریم شرکت بکنیم به دلیل مشکلاتی که در محل داریم و مسایلی که با دولت مرکزی داریم و ما فکر میکنیم که در کردستان اگر شرکت بکنیم نمایندگان کردستان را ما به مجلس خبرگان خواهیم فرستاد و در آنجا حزب ما اگر نمایندهای داشته باشد و به عنوان نماینده حزب شرکت بکند در نتیجه یکنوع رسمیتی این دولت مرکزی امروز نسبت به حزب ما داده و رسمیت خودمان را تحمیل کردیم بر اینها.» با این تفکر اینها رفتند شرکت کردند که به نظر ما این تحلیل غلط بود. چون عملاً هم بعداً مشخص شد که نگذاشتند اینها در مجلس خبرگان شرکت بکنند با وجودی که آقای دکتر قاسملو انتخاب شد برای مجلس خبرگان، فقط دست و بال ما را تو پوست گردو گذاشتند که آقا حالا که حزب دموکرات شرکت میکند که یکی از متحدین ما است ما چهکار کنیم.
س- آقای خمینی گفتند که من منتظر بودم که آقای قاسملو بیاید تهران و من او را دستگیر کنم و همین جا نگه دارم. البته کلمه دستگیر را به کار نبردند گفتند همینجا نگه دارم که معنیاش همان بود.
ج- بله، البته متحد ما به این معنا که نه در درون جبهه دموکراتیک در همسویی و در چیز. همینطور با سازمان چریکهای فدایی، همینطور با سازمان مجاهدین. یک شخصیت در درون جبهه دموکراتیک ملی وجود داشت در همانموقع که بیش از همه و با شدت ایستادگی کرد سر قضیه عدم شرکت در انتخابات و بحثها را بالاخره قاطعیت او به نتیجه عدم شرکت رساند چون بالاخره ما دیدیم اگر اعلام تحریم بکنیم تحریم مسخره است در آنموقع وقتی که تمام این طیفها دارند شرکت میکنند ما که نمیتوانیم… تحریم باید یک چیزی باشد که همگانی باشد. گفتیم ما شرکت نخواهیم کرد که البته روزنامه آیندگان تیتر زد که جبهه دموکراتیک ملی ایران تحریم کرد. ولی بیانیه ما این بود که ما شرکت نخواهیم کرد. این شخصیت شکرالله پاکنژاد بود و شکرالله پاکنژاد با قاطعیت سر این مسئله ایستاد و تحلیل کرد که آقا همه اینها اشتباه میکنند و در نتیجه بحث یعنی مشکلترین بحثی که ما در درون شورای جبهه دموکراتیک… اول در درون هیئت اجرایی داشتیم، راجع به این مسائل هیئت اجرایی تصمیم میگرفت خودش و شورا هم قبول میکرد تصمیمات را ولی من به عنوان یک عضو هیئت اجرایی متوجه شدم که مسئلهای نیست که هیئت اجرایی به تنهایی تصمیم بگیرد هرچند آنجا اکثریتی وجود داشت که میتوانست تصمیم بگیرد به دلیل اینکه احساس میکردم که بحثی در خارج ایجاد شده که انعکاسش در درون جبهه است و باید در شورای جبهه دموکراتیک ملی حل و فصل بشود که همگان و تمام اعضای اصلی جبهه در آنجا حضور دارند، البته این شورای مرکزی موقت بود هنوز ما موفق نشده بودیم که اساسنامهمان را پیاده بکنیم. زمان خیلی سریع میگذشت و کوتاه هم بود. و ما بحث را بردیم در شورا و این مشکلترین بحثی بود که ما در شورای جبهه دموکراتیک ملی داشتیم و این بحث مشکل چندین جلسه وقت ما را گرفت و حتی باعث یک مقدار برخوردهای تند در درون شورا شد، باعث یک مقدار دلخوریها در درون شورا شد و شکرالله پاکنژاد در آنجا از تمام امکانات خودش استفاده میکرد برای اینکه مسئله تحریم را به کرسی بنشاند که آخر سر به صورت عدم شرکت تصویب شد و این اتفاق نظر در آنجا بالاخره پیش آمد که حالا میگویم آیندگان برداشت تیتر تحریم زد که حالا بگذریم از این قضیه که همین تیتر تحریم هم که آیندگان زد برای ما مشکلاتی از لحاظ داخلی خودمان پیش آورد که بعد سوءتفاهمات که آخر چرا آیندگان تیتر تحریم زد و اینها. فکر میکردند مثلاً شاید چیز باشد ولی بههرحال این مشکلترین تصمیمگیری بود که ما در جبهه دموکراتیک داشتیم و بالاخره به آن تصمیمی رسیدیم که شایسته جبهه دموکراتیک ملی بود و شایسته خط مشی آن بود در آن زمان. و به دنبال این قضیه بلافاصله مسئله میبینیم بستن مطبوعات آزاد توسط خمینی پیش میآید که به آن اشاره کردیم به این قضیه ولی اینها جریاناتی بود که کشیده شد به آن قضیه. ولی نکته خیلی اساسی که من بایستی خدمت شما عرض بکنم راجع به این مسئله مرداد سال ۵۸ کوششهای خمینی بود برای موفق کردن مجلس خبرگانش و شکل دادن نهایی به یک قانون اساسی که هم تضمین قطعی قانونی رژیم جمهوری اسلامی را بکند و هم نظام ولایت فقیه را در ایران پایهریزی بکند و به این ترتیب خط بطلان بکشد روی نزدیک به صد سال مبارزه مردم ایران برای حاکمیت مردم و حاکمیت ملی.
یک پرانتز من اینجا باز بکنم در جواب به خیلی از مسایلی که امروز به خصوص مطرح هست در بین سلطنتطلبها و شبه سلطنتطلبهایی که علیه خمینی اقدام میکنند که میخواهند از نام مصدق سوءاستفاده بکنند و آن این است که اینها میگویند «مصدق یک آدمی بود که اجرای صحیح قانون را میخواست» و اینها دشمنان مصدق هستند کما اینکه دشمنی خودشان را بیست و هشت ۳۲ و بعد از ۲۸ مرداد علیه مصدق نشان دادند. امروز مصدق را مطرح میکنند و حتی شخصی مثل شاپور بختیار که خودش را یک موقعی مصدقی میدانست و در آن جبهه ملی هم بود و روز تدفین مصدق هم به پهنای صورتش اشک میریخت، من این را با چشم خودم دیده بودم و عاطفه غریبی داشت ولی خوب نشان داد برای قدرت و برای هدفهای شخصی خودش اعتقادش به مصدق به هیچ انگاشته میشود و واقعاً اعتقاد پایداری نبوده که میتواند اینطور ملعبه و بازیچه قرار بگیرد ولی نکتهای را که میخواستم به آن اشاره بکنم این است که جبهه ملی دوم وقتی که شکل گرفت که ما راجع به این خیلی بحث کردیم، نمیدانم این را من به شما گفتم یا نه، شعاری را که جبهه ملی دوم مطرح کرده بود و در تمام نشریاتش وجود داشت این بود که استقرار حکومت قانونی هدف جبهه ملی ایران است. یعنی همان شعاری که امروز این بخش شبه سلطنتطلبها مطرح میکنند و قانون را هم قانون ۱۹۰۶ میدانند و طبیعتاً انشعاباتش. اولین اقدام دکتر مصدق در مورد جبهه سوم این بود که این شعار را تغییر داد یعنی اولین باری که مصدق حق بیان داشت نظر خواست راجع به این شعار و نظرات را تأیید کرد و شعار تبدیل شد به «استقرار حکومت ملی هدف جبهه ملی ایران است.» مقصود دکتر مصدق هم از استقرار حکومت ملی استقرار…
س- حاکمیت ملی بود؟
ج- استقرار حکومت ناسیونالیستی نبود استقرار حاکمیت ملی بود و حاکمیت مردم چیزی که دقیقاً این انقلابی که شکل گرفت و کسانی که در این انقلاب فعالیت میکردند و مبارزه کردند به خاطرش حرکت کرده بودند توسط خمینی بایستی خط بطلان روی آن کشیده میشد با این مجلس خبرگان. نظام ولایت فقیه جمهوری اسلامی. پس بایستی به انحاء مختلف اقدام کرد و کوشش کرد که این نظام شکل بگیرد و این مجلس خبرگان موفق بشود. مرحله اول این بود که مطبوعات آزاد از بین برود چون تنها وسیلهای که میشد جریان مجلس خبرگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و روزمره راجع به آن صحبت کرد و مشکلات را به میان مردم برد و از مردم کمک خواست علیه شکل گرفتن کودتای ضد حاکمیت مردم مطبوعات آزاد بود که باقی مانده بود پس با آن شکل میبینیم که از بین میرود قضیه. قضیه دوم این بود که سازمانهای سیاسی از بین بروند و حرکت سیاسی موجود تضعیف بشود و نابود بشود و هر نوع مقاومتی در هر کجای ایران که هست به یک شکلی دچار یک برخوردی بشود، دچار یک بیسامانی بشود که نتواند رو در روی قضیه خبرگان بایستد و بسیج بکند. من اشاره کردم به کنفرانس همبستگی خلقها در جبهه دموکراتیک ملی. ما یک شورای همبستگی خلقها در جبهه دموکراتیک ملی تشکیل داده بودیم که این شورا مرکب بود از نمایندگان اکثر سازمانهای سیاسی موجود و نمایندگان احزاب کردستان و گروههای موجود در کردستان اعم از کومله و حزب دموکرات کردستان ایران و دفتر شیخ عزالدین حسینی و دیگران و بعد یک کانونهایی در نقاط مختلف ایران تشکیل شده بود کانونهای فرهنگی که مربوط به خلق عرب در خوزستان، خلق ترکمن در ترکمنصحرا و خلق بلوچ در بلوچستان که انتلکتوئلهای بلوچ و عرب و ترکمن در اینجا شرکت داشتند، نیروهای مختلف سیاسی هم در رابطه بودند با این کانونهای فرهنگی و در واقع هدف این کانونهای فرهنگی احیای فرهنگ….
س- عرب و بلوچ و ترکمن بود؟
ج- بود که در دوران پهلوی سرکوب شده بود یعنی زبانشان، رسومشان بسیاری از مشکلاتی که داشتند و نوعی هم در واقع تعیین سرنوشت. نه تعیین سرنوشت به معنای تجزیه و استقلال، تعیین سرنوشت به معنای تأمین دموکراسی به بخشهای مختلف ایران. ما در جبهه دموکراتیک ملی یک تحلیلی که داشتیم که هنوز هم بنده به آن اعتقاد دارم این بوده است که این تمرکز تمام قوا و قدرت در یک کشورهایی مثل ایران همیشه نتیجهاش دیکتاتوری است و در واقع عدم تمرکز قوا و قدرت در بخشهای مختلف مملکت باعث پیشبرد و تأمین دموکراسی میشود در سراسر کشور و دموکراسی از پایین و حکومت مردم از پایین که مردم هر محلی راجع به سرنوشت خودشان خودشان تصمیم بگیرند و یکنوع تجلی این هم نوعی خودمختاری ما دیدیم در برخی از نقاط ایران به خصوص در کردستان که سابقه سنتی پیدا کرده و یکی از خواستههای مردم است و باید بههرحال به آن اگر دموکرات هستیم بایستی به این توجه بکنیم و در نقاط دیگر هم نوعی در واقع اختیارات محلی و نوعی تصمیمگیری محلی. ما روی این مسائل بحث وسیعی را شروع کردیم و این مسئله یک مسئله مبتلا به روز بود و اگر سازمانهای سیاسی به این مسئله توجه نمیکردند ممکن بود توالی فاسدی داشته باشد که بسیار بسیار برای تمامیت، استقلال، متحد بودن تمام مردم ایران ضرر داشته باشد.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۸ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۹
به همین نیت ما این شورای همبستگی خلقها را تشکیل دادیم که در آنجا بحث بشود راجع به این مسائل و یک تصمیمگیری، مومی و از طرف تمام نیروهای سیاسی راجع به مشکلات مردم در سراسر ایران و مشکلات مربوط به عدم تمرکز مشکلات مربوط به خودمختاری، طرحهای ممکن برای خودمختاری در یک جمع اینگونهای انجام بشود، با قبول استقلال هر کس که آنجا میآمد، با قبول آزادی بیان هر کس و با قبول تریبون آزاد برای هر کدام از اینها و با تولرانس تمام نسبت به هرگونه فکری که این اشخاص ممکن است داشته باشند و مایل باشند این فکرشان را منتشر بکنند و بعد روی این فکر بحث بشود و اگر فکر درستی نیست در ضمن بحث متوجه این فکر بشوند و نه در ضمن سانسور تفکراتشان، که نشریه شورای همبستگی خلقهای ما که تا مدتها هم انتشارش ادامه داشت واقعاً یک تجلی این قضیه بود به یک شکل خیلی دموکراتیک که بسیاری از مطالب که تو نشریه ما چاپ میشد مورد قبول و توافق هیچکدام از ارگانهای جبهه دموکراتیک نبود. یعنی ما صددرصد با بعضی از مطالبش مخالف بودیم و مطالبی بود که برخورد اصولی با آن داشتیم ولی معالوصف باید منتشر میشد چون این نظرات بود ولی این نظرات بایستی بیاید بحث بشود شاید به شکل دیگری خارج بشود. پس از شکل گرفتن این شورا ما به فکر تشکیل یک کنفرانسی افتادیم که در این کنفرانس اصول اصلی مسائل مربوط به خودمختاری در کردستان به خصوص مورد بحث قرار بگیرد و جنبههای مختلف قضایا مربوط به حقوق خلقها، مربوط به حقوق فرهنگی سرکوب شده، مربوط به حقوق اجتماعی سرکوبشده و راجع به سایر مسائل و مشکلاتی که در بین اقوام ایرانی یا ملیتهای ایرانی یا اشکال مختلف مسائل مربوط به تمام اینها که در سراسر ایران وجود داشت مورد بررسی قرار بگیرد، قطعنامههایی داشته باشد، آثاری داشته باشد، کنفرانسهایی داده بشود در این چیز که خیلی موفقیتآمیز ظرف چند روز این کنگره در مقر جبهه دموکراتیک در تهران تشکیل شد و استقبال خیلی خوبی هم از آن شده بود که من شخصاً در این کنفرانس شرکت نداشتم. از مسئولین دیگر هیئت اجرایی شرکت میکردند نمایندههای جبهه دموکراتیک دیگران بودند من شرکت نداشتم فقط در یک جلسه من شخصاً رفتم آنجا. در نتیجه اطلاعات دسته اولی از درون کنفرانس ندارم ولی نتایجش را بررسی کردیم و من خیلی راضی بودم از نتایجش همانموقع شخصاً و همهمان راضی بودیم و خیلی خوب بود. به موازات این مثلاً ما کوشش کردیم یک شورای همبستگی زنان هم به وجود بیاوریم که داستان دیگری است که وارد این قضیه نمیشویم و مسئله سرکوب زنان، رهایی زن حقوق زنان اینها که یک کار دیگر ما بود در جبهه دموکراتیک ملی که آن را بحثش اگر لازم شد یکوقت دیگر میکنیم.
س- آیا خانم هم در رهبری جبهه دموکراتیک ملی شرکت داشتند؟
ج- بله، بله.
س- چه کسانی بودند آقا؟
ج- والله ما در انواع کمیتهها و کمیسیونهایمان خانمها حضور داشتند و در خود شورای جبهه دموکراتیک هم خانم مریم متیندفتری عضو شورا بود و جزو مؤسسین اصلی چیز بود. یعنی فکر تأسیس جبهه دموکراتیک ملی شبی مطرح شد که مریم، شکرالله، منوچهر و بنده با هم راجع به اهمیت این قضیه بحث میکردیم، چهار نفر که منوچهر هزارخانی باشد، شکرالله پاکنژاد و بنده که همهمان هم از اعضای شورای جبهه دموکراتیک ملی بودیم و همه هم به جز مریم بههرحال در تمام مدت عضو هیئت اجرایی جبهه بودیم هر سهیما. بههرحال این پرانتز در کنار…
س- آقا، من میخواستم یک سؤالی اینجا از شما بکنم راجع به انتخابات ریاستجمهوری.
ج- اجازه بدهید من انتخابات ریاستجمهوری را یک جای دیگر مطرح بکنم.
س- خواش میکنم، تمنا میکنم بفرمایید.
ج- این مسئله خیلی مهم است، داریم میرسیم به قضیه، داریم میرسیم به قضیه.
س- بله، خواهش میکنم صحبتتان را تمام کنید.
ج- ما در این کنفرانس مربوط به خلقها در جبهه دموکراتیک ملی یک تصمیم خیلی اساسی گرفته شد و آن تصمیم این بود که یک کنگره بزرگ خلقها در جایی خارج از تهران تشکیل شود و محلش را هم مهاباد تعیین کردیم و حزب دموکرات کردستان ایران و دفتر شیخ عزالدین حسینی قبول کردند که میزبانی این کنگره را به عهده بگیرند. و در این کنگره از نمایندگان تمام این کانونهای فرهنگی و سیاسی و کانونهای دموکراتیک از جمله مثلاً «جمعیت حقوقدانان ایران»، «کانون نویسندگان ایران»، نمیدانم، «جمعیت دفاع از آزادی مطبوعات» اینها جمعیتهایی بود که آن زمان وجود داشتند، جمعیت ملی دانشگاهیان یا سازمان ملی دانشگاهیان فکر میکنم اسم دقیقش یادم نیست و انواع و اقسام این سازمانهایی که وجود داشتند دعوت بشود و از تمام جمعیتهای سیاسی دیگر هم و احزاب و گروهها هم دعوت بشود که در آنجا شرکت داشته باشند و در آنجا مسائل و معضلات مربوط به عدم تمرکز قوا را در ایران و شکل آینده قانون اساسی که بایستی طوری تنظیم شود که این عدم تمرکز و آزادیها و حقوق دموکرا تیک دستآوردهای انقلاب در آن تضمین بشود، راجع به آن بحث شود و یک بیان مشترکی تمام شرکتکنندگان نسبت به حفظ حقوق مردم حاکمیت مردم و حاکمیت ملی پیدا بکنند و در واقع یک نوع مینی…
س- پارلمان؟
ج- پارلمان اسمش را نمیگذارم، مجلس مؤسسانی میتوانست باشد. مجلس مؤسسانی که به جای گرفتن رأی از مردم، رأی مستقیم از مردم، رأی از سازمانها و تشکیلات سیاسی و دموکراتیک موجود در کشور یعنی آرای اینها نتایج کارش را مشخص میکرد و بیانی داشت که این بیان به مردم ارائه میشد که «مردم ما یکهمچین فکری کردیم نظر شما چیست؟»
س- ولی این سازمانها که هیچکدام از منطقه خودشان در واقع نمایندگی از طرف مردم نداشتند، از طرف سازمانها بودند.
ج- نخیر، از طرف سازمانهایشان بودند، نظر سازمانهایشان بود. من میگویم یکنوع مینی به این علت میگویم، نمیگویم مجلس مؤسسان. یکنوع مینی مجلس مؤسسانی میشد که نمایندگی از طرف کی داشت؟
س- سازمانهای خاص.
ج- از طرف سازمانهای سیاسی و دموکراتیک داشت که این سازمانهای سیاسی و دموکراتیک هر کدام یک طیفی را نمایندگی میکردند از مردم لااقل، بههرحال یک طیفی را از مردم نمایندگی میکردند یک پایگاه اجتماعی داشتند و یک سری هوادار داشتند. فلسفه این بود که بیایند یعنی هدف این بود که بیایند و در مهاباد جمع بشوند و به خصوص هم خارج از تهران و مهاباد هم تنها جایی بود که این امکان وجود داشت که بتوانند این را از آن پذیرایی بکنند به خاطر وجود حزب دموکرات و دفتر شیخعزالدین در آنجا که چون فلسفه عدم تمرکز بود برویم یکبار خارج از تهران بحث بکنیم و نه در تهران. یکهمچین برنامهای ما ریخته بودیم و برنامه هم خیلی موفقیتآمیز پیش میرفت زمینههای کار این کنگره بزرگ آماده شده بود، سازمانهای سیاسی همه اعلام آمادگیشان را کرده بودند برای شرکت در اینجا و جایی بود که خمینی کورخوانده بود، یعنی آنجا در مورد بحث در این زمینه اتفاق نظر هنوز وجود داشت. یعنی امکانی بود که برای آن وحدت حرکت تمام چیزهایی که یک زمانی وجود داشت یک زمانی گفتم از بین رفت این دومرتبه شکل بگیرد. چون سر مسئله سرکوب حقوق فرهنگی و حقوق سیاسی خلقها، سرمسئله عدم تمرکز قوا، سر مسئله حفظ دستاوردهای دموکراتیک، در جوار این مسائل نظرات بسیار وجود داشت و علاقه بسیار وجود داشت که همه بنشینند با هم بحث بکنند. این کنگره درست همزمان با افتتاح مجلس خبرگان تشکیل میشد و این هم تصادفی بود یعنی ما در تیرماه، یادم نیست دقیقاً کنفرانس همبستگی خلقها کی بود تیرماه بود یا دیرتر بود، در موقع کنفرانس همبستگی خلقها تصمیم گرفته بودیم اوایل شهریور این کنگره را تشکیل بدهیم. خبرگان هم تصادفا شکل انتخابات و تشکیلش طوری شد که همان اوایل شهریور بایستی افتتاح میشد. اینها نشسته بودند این محاسبه را کرده بودند. تمام وجود مطبوعات آزاد تشکیل یک کنگره بزرگ چندین روزه در مهاباد در آن سر و انعکاس اخبار و بیان آن کنگره در مقابل بیان ارتجاعی مجلس خبرگان برای بیان نظرات خودشان این مشکل خیلی فراوان برای رژیم فراهم خواهد کرد و مانع حرکت کار مجلس خبرگان خواهد شد. یعنی این مسئله بستن چاپخانه یادگاران که یعنی شروع بسته شدن مطبوعات آزاد و بعد سرکوب آن میتینگ چندصدهزار نفری جبهه دموکراتیک ملی که فقط نظرش حرکت به سوی مقر بازرگان بود اینها باور نمیکردند اینطور استقبال بشود برای اعتراض به بستن مطبوعات به وسیلهی عناصر و عوامل خودشان که آمدند با آجر و سنگ و چماق و چاقو و اینها به مردم حمله کردند در آن روز و خواستند تقصیر را هم گردن جبهه دموکراتیک ملی بیندازند که جبهه دموکراتیک یکهمچین عملی انجام داده که حالا همه جا هم انعکاس دارد. ما هم اعتراضاتمان را همانموقع کردیم به دادستان تهران هم همانموقع رفتیم علیه اینها اعلام جرم کردیم که هیچوقت رسیدگی نشد، متقابلا از طرف آذری قمی چه شد که دادستان انقلاب بود در تهران، بگذریم. تمام اینها برای این بود که خبرگان موفق بشود و شما میبینید که دقیقاً اول روزنامهها است، بعد سرکوب آزادی اجتماع مردم است برای اعتراض چون میدانستند که به دنبال بستن روزنامهها اجتماعی برای اعتراض به این بسته شدن خواهد بود. ما اعتراض نمیکردیم نابود بودیم، میکردیم این درگیری بود و باید درگیر میشدیم. یعنی باز دومرتبه یک مرحله تاریخی بود که باید ثبت میشد عدهای آمدند و نه را گفتند و گفتند آقا ما معترضیم. یعنی در هر سکوتی در مقابل خمینی معنایش این بود که همه با او موافق هستند مثل سکوت مردم در مقابل شاه نبود که بگویند شاه به زور حکومت میکند، دیکتاتور است پس مردم ساکت هستند تا موقعش برسد. آنموقع اینطور نبود، آنموقع باید بیان اعتراضآمیز در مقابل خمینی میبود که نگویند که مردم همه موافق بودند و سکوتشان علامت رضا است. چون در آن زمان نوعی دموکراسی وجود داشت و نوعی آزادی بیان وجود داشت و بههرحال جریان انقلاب بود باید نهها گفته میشد. ما این حرکت را کردیم. سرکوب آنجا تنها نبود. چون مرحله بعدی قضیه بستن سایر مطبوعات بود که شما میبینید، که میبینید اول، این را هم به شما اشاره بکنم، دولت بازرگان پیشنهاد قانون جدید مطبوعات میکند و ما مورد طعن و شماتت بازرگان و دارودستهاش قرار میگیریم وقتی که میگوییم مطبوعات قانون لازم ندارد. قانون مطبوعات باید در حدی باشد که مثلاً آسان بکند انتشار مطبوعات را. به این معنا که هر کسی که مطبوعاتی، روزنامهای دارد روزنامهاش را بتواند برود یک جا ثبت بدهد و مأمور ثبت هم ملزم به ثبتش باشد نه سؤال که چرا میخواهی ثبت بکنی؟» که بعد کس دیگری نتواند آن اسم را استفاده بکند. و در مورد مسائل مربوط به افترا و اینها هم قوانین، عمومی و عادی مملکت حکمفرماست، قانون مخصوص لازم ندارد. پس قانون مطبوعات یعنی اولین پله برای سرکوب مطبوعات. مثال هم برایشان آوردیم، بنده خودم مصاحبههایی در آن زمان کردم که همهی آنها هم منعکس نشد فقط گوشههاییاش منعکس شد. گفتم کجای دنیا قانون مطبوعات وجود دارد؟ ما رفتیم دوره که ببینیم قانون مطبوعات در جاهای مختلف وجود دارد. آمدیم دیدیم در کشورهایی که مطبوعات در آن آزاد هستند قانون مطبوعات وجود ندارد. مطبوعات تابع قوانین عمومی و کلی مملکت هستند، باید مرتکب جرم نشوند، مرتکب افترا نشوند اگر مرتکب افترا شدند اشخاص میتوانند بروند اینها را تحت تعقیب قرار بدهند تو دادگاهها به طور خصوصی، ولی قانون خاصی مطبوعات نمیخواهد. ما هم شدیداً با آقای میناچی که در آن زمان وزیر اطلاعات یا ارشاد ملی، اسمش را تغییر داده بودند، شده بود و درست نقش وزرای اطلاعات یا ارشاد ملی زمان شاه را داشت بازی میکرد و قانون مطبوعاتی را که پیشنهاد کرده بود یعنی عکس برگردان دقیق آخرین قانون مطبوعاتی بود که زمان شاه ارائه شده بود با یک تغییراتی که مثلاً اهانت به مقام سلطنت را از تویش را برداشته بودند مسئله ولایت فقیه را به یک صورتی به طور غیرمستقیم تویش گنجانده بودند و یک مقدار هم شدیدترش کرده بودند. تمام استدلال آقایان هم برای لزوم این قانون این بود که مطبوعات از دست دارد در میرود، مطبوعات دارد فحاش میشود، مطبوعات دارد فلان میشود ما نمیخواهیم قضیه زمان مصدق که به سوی آینده به مصدق فحش میداد تکرار بشود. که ما میگفتیم آقا آن منتهای تمرین دموکراسی بود که مصدق میگفت تا مطبوعات آزاد نباشند و بیانشان را نکنند استفاده صحیح از یک جو دموکراتیک را یاد نخواهند گرفت. با کنترل شما اینکار را نمیکنید و استدلالشان در آن زمان روزنامه نمیدانم چیچی وجود داشت ما نمیخواهیم این صحنهها تکرار بشود. ولی اصل قضیه گرفتن رشتهی امتیاز در دست خودشان بود یعنی هر کس مطبوعات بخواهد منتشر بکند بایستی با امتیازی باشد که از ما میگیرد و ما هم این را کنترل میکنیم و ما هم یک شمیر داموکلیس بالای سر میگذاریم. با برخوردی که امثال ما و جبهه دموکراتیک و دیگران نسبت به این قضیه کردند یک ذره لق شد مسئله قانون مطبوعات آقای مهندس بازرگان و آقای میناچی. خمینی که رادیکال عمل میکرد باید بیاید میدان دیگر نمیتوانست صبر بکند باید انقلابی عمل میکرد. نمیتوانست صبر بکند منتظر وقت… که حالا قانون مطبوعات اینها به نتیجه برسد بروند دانه دانه روزنامهها را امتیازاتشان را نگاه بکنند ببینند امتیاز دارند ندارند فلان اینها. باید ناگهان میکوبید یادگاران را بستند، باید ناگهان میکوبید مرحله بعدیش این بود که آن کنگره خلقها تشکیل نشود چون آن رقیب است. بههرحال آن تشکیل بشود به یک صورتی هم تجلی تفکر پیدا میکند، خونریزی کردستان به دنبالش. شما میبینید که بلافاصله بسیج کردستان است. آقای بازرگان و دیگران رسما اعلام میکنند که اینها میخواستند وسیله تجزیه مملکت را فراهم بکنند. بحث در مورد عدم تمرکز قوا بحث در مورد دموکراسی و دستاوردهای دموکراتیک انقلاب یعنی تجزیه کشور. «بله آقا نمیدانید اینها میخواستند کنگره تشکیل بدهند و تجزیه مملکت را فراهم بکنند.» از این صحبتها. حمله به کردستان، فرستادن خلخالی و کشتار مردم در آنجا که کاملاً منعکس شد بعداً. و همان حزب دموکرات آقای قاسملو هم که انتخاب شده بود به مجلس خبرگان این است که نتوانست شرکت بکند.
س- شما آنموقع مهاباد نبودید؟
ج- نخیر، من در تهران بودم. من مخفی بودم در تهران. وقتی که حمله کردند روز ۲۲ مرداد ماه دستور توقیف بنده صادر شد و من رفتم و زندگی…
س- ۲۲ مرداد ۱۳۵۸.
ج- ۵۸. روز ۲۲ مرداد ۱۳۵۸ روزنامه اطلاعات که میآید میگویند عدهای اعلام جرم کردند علیه متیندفتری دبیرکل جبهه دموکراتیک ملی، که ما دبیرکل نداشتیم من یکی از رهبران بودم در هیئت رهبری مشترک همانطوری که توضیح دادم. خدا پدرش را بیامرزد آن کسی را که این خبر را تو روزنامه اطلاعات چاپ کرد و فکر میکنم با نیتی هم بود که ما بفهمیم چون آنموقع هنوز دستگاه اینها که باز بود و دستگاهشان آن نظمی را که باید یک دیکتاتور داشته باشد هنوز پیدا نکرده بودند خوشبختانه و این خبر تو روزنامه اطلاعات منعکس شد. همانموقع جلسه هیئت اجرایی جبهه دموکراتیک بود تصمیم گرفتند که بنده مخفی بشوم و مخفیانه فعالیت بکنم که از آن تاریخ من مخفی شدم. و به زودی هم شهریور شد و حمله به کردستان و دستور اعدام بنده صادر شد در قم توسط آقای خمینی در یک میتینگی که آنجا خلخالی پیشنهاد کرد که قطعنامه ۵ ماده علیه تمام این مسائل و ماده پنجش از جمله تقاضای اعدام من بود و یک کسی را هم سمبل مطبوعات گرفته بودند آقای رضا مرزبان و آقای خمینی هم در آنجا توافق کردند که ما باید اعدام بشویم. ماده ۵ قطعنامه بود. بعد هم تقاضای اعدام شیخ عزالدین حسینی و بنده و آقای دکتر قاسملو در جاهای دیگر و بسته شدن حزب دموکرات کردستان و حمله به مقر سازمان مجاهدین خلق و گرفتن ستادشان از آنها، حمله به سازمان چریکهای فدایی خلق و گرفتن ستادشان از آنها و این یک کودتای وسیعی بود که ناگهان با شکل یافته و برنامهریزی شده با توافق و تفاهم تمام نیروهای درون حاکمیت فعلی یعنی آقای مهندس بازرگان یکسرش و آقای خمینی یکسر دیگرش. یعنی بازرگان هیچگونه ابراز عدم مسئولیت نمیتواند بکند که من مسئولیتی در این کار ندارم. خودش دقیقاً در اینکار دخالت داشت و یک توافق و تفاهمی بود برای بستن و بلافاصله هم میبینیم که اقدام انقلابی آقای خمینی که نمیتوانست منتظر قانون آقای بازرگان و آقای میناچی بشود این است که آذری قمی میآید تمام مطبوعات را رسماً تعطیل میکند و فقط روزنامههای مربوط به خودشان را اجازه انتشار میدهد، لیست وسیعی از مطبوعات میآورد و برای خالی نبودن عریضه هم که بگویند ما غرض و نظری نداریم یک روزنامه بسیار فحاش مفتری کثیفی بود که آن پسر منتظری، آن محمد رینگو…
س- شیخ محمد.
ج- شیخ محمد رینگو منتشر میکرد و اسم روزنامه هم یادم نیست آن روزنامه را هم تعطیل کردند، جزو لیست روزنامههای تعطیل شده یکیاش هم روزنامه شیخ محمد رینگو بود. دلیلش هم کاملاً مشخص بود چرا تعطیل کردند. چون شیخ محمد رینگو مرتب در هر شماره به بنده فحش میداد هیچی، تیترهای فحشش همیشه به بنده بود هیچی، در کنار تیتر فحش به بنده به دکتر یزدی و مهندس بازرگان هم فحش میداد و به خصوص به دکتر یزدی و نشان میدهد که در آن جریان دکتر یزدی و دارودستهی نهضت آزادی حاکم بر کشور مقتدرتر هستند از دارودستههای رادیکال بهاصطلاح قدارهبند مثل شیخ محمد رینگو و هادی غفاری و دارودسته. در آنموقع اینها بودند که این حاکمیت ولایت فقیهی را مستقر کردند و مسئولیتش واقعاً تمام با مهندس بازرگان است به نظر من. چون آدمی بود که مورد اعتماد مردم هم درعینحال بود. مردم به آخوند و خمینی اعتماد نداشتند در ایران ولی آخوند از طریق آقای مهندس بازرگان اگر نمایندگی میشد آنوقت میتوانستند کمکم به آن اعتماد پیدا بکنند یا لااقل کمکم بیاید و مستقر بشود و چنگالش را بر آنجا چیز بکند. بههرحال میخواستم این را بگویم برای موفق شدن مجلس خبرگان یک توطئه کودتایی چیده شده بود که مرحلهی اولش تعطیل مطبوعات بود، مرحله دومش تعطیل سازمانهای سیاسی و هر نوع مقاومتی در کردستان بود، کردستانی که نماینده داشت میفرستاد به مجلس خبرگان، نمایندهای که باید بیاید آنجا حرف بزند و تعطیل آن کنگره بزرگ خلقها که قرار بود در مهاباد تشکیل بشود. میبینید که ظرف کمتر از یک هفته تمام این کارها انجام میشود مطبوعات بسته میشود، سازمانهای سیاسی تمام ستادهایشان تعطیل میشود و حرکت منظمشان دچار دگرگونی میشود و مشکلاتشان به قدری میشود که مدتها طول دارد تا دومرتبه خودشان را بتوانند جمعوجور بکنند و کارشان را راه بیندازند. ولی معالوصف این اتفاقات درست در زمانی میافتد، میزان خیانت بازرگان و دارودسته من میخواهم یک مقداری گوشزد بشود، این اتفاقات درست در زمانی میافتد که شما میبینید که مردم شدیداً در مقابل خمینی هستند. میتینگ ما در تهران دروغ نیست که هشتصد هزار نفر در آن شرکت داشتند، واقعاً هشتصد هزار نفر در میتینگ ما شرکت داشتند. یعنی میتینگ جبهه دموکراتیک برای اعتراض به بستن مطبوعات دستکمی از اجتماعات قبل از انقلاب زمان شاه علیه شاه نداشت. بعد از این قضایا اجتماعاتی که در مقابل ستاد سازمان مجاهدین برای حفظ این ستاد شد بینظیر بود. بعد از این قضایا رفتند به توصیهی آیتالله طالقانی و فشاری که آورده بود و برای لااقل نه با آن نیتی که طالقانی داشت، نیت طالقانی نیست با حسن نیت و با خوبی بود برای دموکراتیزه کردن مسائل. شروع کردند به تشکیل شوراها در سراسر کشور. یعنی مقابله کردن با قضیه ما که میگفتیم آقا باید شوراهای محلی تشکیل بشوند که مردم خودشان در کار خودشان دخالت بکنند و تصمیم بگیرند. در انتخاباتی که برای شوراها کردند چون نظر خاصی هم نداشتند و چون برنامهریزی هم نکرده بودند برای در واقع پر کردن صندوق و اینها میبینند که چون در انتخابات فقط آنها شرکت دارند و نیروهای دیگر خودشان را کنار کشیدند هیچکس شرکت نکرد و خمینی دچار ضعف عجیبی شده بود که میبینیم مرحله گروگانگیری که به دنبال قضایا میآید یک مقدار برای بالا بردن تب است و اینکه خبرگان بتواند موفق بشود. چون اگر خبرگان قرار بود به رفراندوم گذاشته بشود در آن شرایط منهای گروگانگیری شاید آن قانون اساسی برای گرفتن رأی دچار مشکلات عظیمی میشد.
س- بله، مثل اینکه آقای خمینی هم تو این جریان کاملاً موفق بود برای اینکه خوب سازمانهای دیگری مثل سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق تماماً از آقای خمینی در جریان گروگانگیری شدیداً حمایت کردند به عنوان مبارزه ضد امپریالیستی.
ج- نه، من با شما موافق نیستم. این نظر….
س- این نظر من نیست، این روزنامهها و اعلامیههای این سازمانها است آقا.
ج- نه. در جریان گروگانگیری برخورد به شکل دیگری بود. به این شکل نبود که آنها حمایت بکنند به عنوان یک کار ضد… یعنی مجاهدین اول این کار را نکردند. مجاهدین کاملاً متوجه قضایا بودند و تحلیل درست از قضیه داشتند و خمینی را نه ضد امپریالیست میدانستند آنموقع و نه این کارش را ضد امپریالیستی میدانستند. بخش اکثریت سازمان چریکهای فدایی خلق که در آن زمان هنوز شکل هم رسماً پیدا نکرده بود این کار را دقیقاً انجام داد و حزب توده هم که به شرح ایضا و مشخص. نه، تو آن قضیه…
س- حزب توده چهکار کردند؟
ج- حزب توده که به شرح ایضا و مشخصی که اصلاً ستون اصلی و اساسیاش حزب توده بود تو این قضیه و دارودسته خط امام و خود بقیه کسانی که در این چیز شرکت داشتند. شما میبینید که آقای مهندس بازرگان استعفا میکند و سلب مسئولیت از خودش میکند تو این قضیه و سلب مسئولیتش به خاطر این بود که بماند برای اینکه بتواند روابط خوب بعدها با آمریکا داشته باشد. اگر نخستوزیر میماند، ما میبینیم که آقای مهندس بازرگان بعد از قضیه گروگانگیری هنوز نخستوزیر است با وجودی که استعفا کرده، ما تا مدتها نخستوزیر نداریم. ولی من اطلاع دارم که آقای بازرگان هنوز در مقر نخستوزیر زندگی میکرد و هر روز در دفتر نخستوزیر حضور پیدا میکرد و امور مربوط به نخستوزیری را اداره میکرد و دستور میداد بعد از استعفا و قبول استعفا تا آمدن بنیصدر به عنوان رئیسجمهور.
س- آقای بنیصدر هم که از جریان گروگانگیری در روزنامه انقلاب اسلامی حمایت کردند.
ج- بنیصدر من یادم نیست که چهکار کرد راجع به گروگانگیری ولی آن را من جزو موافقین یک طیفی بودند در درون آن حاکمیت آن زمان که با گروگانگیری موافق نبودند یکیاش بنیصدر بود و یکیاش قطبزاده. این دوتا نبودند موافق با گروگانگیری ولی حالا چه نوع تو روزنامه انقلاب اسلامی تجلی داشت و اینها من نمیدانم من هیچ یادم نیست ولی من این احساس را دارم البته این مسائل تحقیقات دقیق علمی و تاریخی روشن میکند قضایا را ولی من استنباطم این بود که این دو نفر بین آن جمع با گروگانگیری موافق نبودند. نه قطبزاده موافق بود و نه بنیصدر.
س- آقا، در مسئله انتخابات ریاستجمهوری جبهه دموکراتیک ملی تصمیم گرفت که از کاندیداتوری آقای مسعود رجوی حمایت بکند و مثل اینکه آنطور که من مطالعه کردم و اطلاع دارم سازمان وحدت کمونیستی در داخل جبهه دموکراتیک ملی به خاطر اعتراض به این جریان جدا شد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- نه، خیر. خیر حقیقت ندارد به دلیل اینکه… یعنی جدا شدن سازمان وحدت کمونیستی حقیقت ندارد.
س- قسمت اولش.
ج- قسمت اول چرا. قسمت اول این کاملاً مشخص بود چون مجلس خبرگان تمام شده بود قانون اساسی را شکل داده بود و مملکت حالا دارای یک قانون اساسی شده بود به هر شکل، در نتیجه یک status quo ای به وجود آمده بود و آنوقت این قانون اساسی را داشتند اجرا میکردند و میبایستی اجرا میکردند و در نتیجه انتخابات ریاستجمهوری بایستی انجام میشد. ما همانطور که شرکت در مجلس خبرگان و در انتخاباتش را به شکلی تحریم کرده بودیم، که توضیح دادم که چگونه. همانطور هم شرکت در رفراندوم قانون اساسی را تحریم کردیم و اینبار دیگر ما تنها نبودیم، تمام آن نیروهایی که در انتخابات شرکت کردند در این تحریم شرکت داشتند در کنار ما. از سازمان مجاهدین خلق گرفته تا سازمان فدائیان خلق تمام شعبش و شخصیتهایی که شرکت داشتند و سازمانهای کوچکتر دیگر که شرکت داشتند همه تحریم کردند رفراندوم قانون اساسی را و رأی ندادند. به حدی هم این تحریم شدت پیدا کرد که خمینی آمد قول نوشتن چیز داد که بتواند رأی بگیرد.
س- متمم.
ج- متمم. این از آن جاهایی بود که دیگر مذبوحانه ناچار شد بیاید میدان و به یک حقه جدید خودش، آدم خیلی… تاکتیسین خیلی… مانور خیلی قشنگ میکند. قول متمم بدهد که رأی بعضیها را بگیرد کما اینکه رأی بعضیها را هم سر قول متمم گرفت اگر یادتان باشد. یادم نیست کیها ولیکن….
س- بله، بله.
ج- بله رأی بعضیها را هم گرفت سر قول متمم. در اجرای قانون اساسی ما به این نتیجه رسیدیم که همین قانون اساسی مفتضح ولایت فقیهی را هم اینها اجرا نخواهند کرد و در آن بخشش که مربوط به حقوق مردم است به یک صورتی به نفع اغراض خودشان و انحصارطلبی خودشان این حقوق را پایمال میکنند و بایستی به صورتی رفت به میدان و در جریانات شرکتهایی داشت و بعد افشا کرد. در اینجا ما یک وحدتنظر و توافقی با تمام سازمانهای سیاسی که موجود بودند در مقابل خمینی پیدا کردیم. و ما تنها نبودیم که از کاندیداتوری مسعود رجوی حمایت کردیم، کاندیداتوری مسعود رجوی بنا به پیشنهاد هیئت رهبری جبهه دموکراتیک ملی انجام شد. یعنی هیئت رهبری جبهه دموکراتیک ملی بهترین شکل شرکت در انتخابات ریاستجمهوری را و افشا خمینی را در این دید ضمن تحلیل مفصل که شخصی را که ضمناً مسلمان هم هست کاندیدا بکند. چون مسائل اسلامی مطرح شده بود و از آن طریق خمینی را افشا بکند. برای ما مشکل بود که آقای رجوی را راضی بکنیم که کاندیداتوری را بپذیرد و رفقای ما رفتند و با رهبری سازمان مجاهدین خلق نشستند و بحث کردند و بالاخره از این بحث موفق بیرون آمدند که نهایتاً رجوی پذیرفت که کاندیدا بشود و قاعدتا هم ما میل داشتیم که این کاندیداتوری را یک شخصی بپذیرد که لااقل نفر اول یکی از سازمانهای سیاسی عمده باشد و تنها سازمانی که در چارچوب تمام ضوابطی که ما برای نوع کاندیداتوری ریخته بودیم سازمان مجاهدین خلق بود و رهبریش هم مسعود رجوی و این بنا به پیشنهاد ما بود و آنها هم پیشنهاد ما را پذیرفتند. و از سازمان چریکهای فدایی خلق و حزب دموکرات کردستان و دفتر شیخ عزالدین حسینی در کردستان و یک هیئت هماهنگی نیروهای کردستان هم در آن زمان پیش آمده بود که گروههای دیگر کرد از جمله کومله و اینها هم درونش بودند تمام اینها این کاندیداتوری را تأیید کردند. هست اعلامیههایش همهاش و بسیج عمومی از طرف تمام این سازمانها برای حمایت از این کاندیداتوری شد که خوب بزرگترین بسیج را خود مجاهدین دادند و خمینی شدیداً از این قضیه نگران شد و اولین اقدام ضد قانون اساسی شخص خمینی حذف مسعود رجوی بود بهعنوان کاندیدا و عدم قبول صلاحیتش بود به عنوان کاندیدا. و ما نتیجه بسیار مطلوبی را که میخواستیم برای افشای خمینی در مورد عدم اجرای همان قانون اساسی بگیریم با کاندیداتوری مسعود رجوی گرفتیم. این برنامهای بود که ما داشتیم برای اینکار.
س- حرف آقای خمینی این بود که آقای مسعود رجوی به قانون اساسی که رأی ندادند حق شرکت ندارند.
ج- حق شرکت ندارد. در صورتی این حرف آقای خمینی از لحاظ حقوقی بسیار حرف بیربط و بیپایه و بیاساسی بود به دلیل اینکه دموکراسی ایجاب میکند که شما تحریم بکنید، شما رأی ندهید ولیکن یک قانونی که بر مملکت مسلط شد در چهارچوب آن قانون از تمام مواهب قانونی که با آن موافق هم نیستید و برای تغییرش هم ممکن است فعالیت بکنید از چهارچوب تمام مزایا و مواهبش استفاده بکنید و این حرف آقای خمینی از لحاظ حقوقی حرف بسیار بیربطی بود. میگفت بله کسانی که «حق نظر ندارند» و یک شعاری هم آنموقع مطرح کردند بسیار بیربط بود. ولی بسیج خیلی قشنگی هم شده بود برای کاندیداتوری رجوی یعنی شما این را، من فکر میکنم که بتوانیم، با اطمینان بفرمایید که اگر رجوی کاندیدا مانده بود، بنیصدر ممکن نبود که در دور اول به ریاستجمهوری انتخاب شود. یعنی شرایط طوری بود که ما باور نمیکردیم که رجوی انتخاب بشود ولی این محاسبه را داشتیم و محاسبهمان هم فکر نمیکنم غلط بود. در سازمانهای درون جبهه دموکراتیک ملی هم همه با این مسئله موافق بودند و سازمان وحدت کمونیستی هم که تازه به جبهه دموکراتیک پیوسته بود، یعنی مدت کوتاهی بود که به جبهه دموکراتیک پیوسته بود، از روز اول تو جبهه… روز اول اتحاد چپ در جبهه دموکراتیک بود و انشعاباتی در اتحاد چپ شد که هر کدام از منشعبین باز آمدند به جبهه دموکراتیک ملی پیوستند و این یکی از انشعابات اتحاد چپ بود.
س- سازمان وحدت اتحاد کمونیستی، گروه رهایی؟
ج- وحدت کمونیستی. بله؟
س- گروه رهایی.
ج- گروه رهایی بله. یکی از انشعابات اتحاد چپ بود. و بعد اینها از جبهه دموکراتیک ملی جدا شدند در یک تاریخ دیرتری، یعنی در اول سال ۱۳۵۹. بیانیهای هم در این زمینه صادر کردند که چرا ما جدا میشویم چون من یادم نیست مفاد آن بیانیه چه بود. ولی این ماهها بعد از انتخابات ریاستجمهوری بود و سر آن مسئله ما توافق داشتیم. در آنجا آن چیزی که من به نظرم رسید در مورد جدایی آنها این بود که یک مقدار مسائل ایدئولوژیک هژمونیک برای آنها از لحاظ هژمونی طبقه و اینها مسائل ایدئولوژیک مطرح بود که در جبهه دموکراتیک ملی نمیتوانست مطرح باشد و ما هم نمیتوانستیم بپذیریم، که در نتیجه دوستانه قرار شد که چون توافق نمیتوانیم بر مسائل ایدئولوژیکی آنها داشته باشیم و مسائل ایدئولوژیکی آنها هم مانع تصمیمگیریهای مشترک در جبهه میشد جدا بشوند. در عین اینکه همانموقع هم رسما به خود ما اطلاع دادند که آقا ما به جبهه اعتقاد داریم و به ادامه جبهه اعتقاد داریم و از جبهه حمایت خواهیم کرد ولی در عضویت جبهه و در درون جبهه نمیتوانیم بمانیم. ولی بیانیهشان که آن زمان صادر کردن که چرا جدا شدند من مفادش اصلاً یادم نیست که چه نوشتند که بگویم درست نوشتند یا غلط نوشتند، هیچ یادم نیست مفادش.
س- آقای متین دفتری، آقای بنیصدر در تمامی نقاط حساس تاریخی که شما شمردید مثل عرض کنم خدمتتان، جریان رفراندوم جمهوری اسلامی، مجلس خبرگان و سایر قضایا در تمام این جریانات کموبیش از آن راه خمینی حمایت کرده بودند. چطور شد که شورای مقاومت ملی بعداً ایشان را دوباره به ریاست جمهوری پذیرفت؟ و چه شد که این وحدتی که به وجود آمده بود دچار شکست شد؟
ج- والله این چون مسئله تاریخی نیست و مسئله روز است من دلم نمیخواهد که تمام… چون مسائل روز باید زمان از رویش بگذرد تا آدم بتواند چیز تاریخی از آن بکند.
س- این الان که مسئله روز نیست…
ج- چرا.
س- این تمام شد.
ج- نه، نه، تمام نشده مسئله روز است هنوز و این احتیاج به گذشت زمان دارد که آدم بتواند بیان نظر بکند. ولی آنچه که گذشته به طور عادی و رسما اعلام شده که هست شما میدانید من هم میدانم دیگر. ولی آنچه که استنباط بنده هست از قضایا بایستی زمان از آن بگذرد. ولی من یک چیزی را میتوانم بگویم به شما و آن این است که آقای بنیصدر ببینید جبهه دموکراتیک ملی… باز در رابطه با جبهه دموکراتیک ملی من مسئله را برای شما مطرح میکنم. ما در جبهه دموکراتیک ملی از پایان سال ۵۸ اوایل سال ۵۹ تصمیم گرفتیم که فعالیتهای متفاوت خودمان را تمام را تعطیل بکنیم و سازماندهیمان را هم محدود بکنیم به روابط موجود بین کادرها و اعضایی که در جبهه وجود داشتند و برخی از کمیتهها و شوراهایی که داشتیم و هیئت رهبری هم به همان شکل باقی بماند و فقط یک هدف را دوباره تعقیب بکند و آن هدف تشکیل یک جبهه بزرگ برای مقابله با خمینی و فکر میکردیم جز با یک ائتلاف بزرگ و یک جبهه بزرگ که همگان توی آن هماهنگ و هم سو تصمیم بگیرند و علیه خمینی اقدام بکنند ما دیگر به مرحلهای رسیدیم که خمینی استقراری پیدا کرده با تشکیل مجلسش و کنترل کامل مطبوعات و با فشار و اختناق و اینها به تدریج به اوجش خواهد رسید که حتی دیگر امثال بازرگان هم نخواهند توانست بیان آزادشان را بکنند. این پیشبینی را ما میکردیم و شد. و بدون تشکیل جبهه بزرگ نمیشود مانع این قضیه شد یا بعد اگر این قضیه خیلی جدیتر شد مقابلش قرار گرفت و با آن دعوا کرد. و ما تمام انرژیمان را به مدت دو سال از پایان ۵۸ و اوایل ۵۹ تا سال ۶۰ را رو اینکار گذاشتیم چون یکی از کارهایی که ما میکردیم به صورت غیرمستقیم درواقع ایجاد دیالوگ با بنیصدر بود. چون بنیصدر را یک مهرهای در درون حاکمیت میدانستیم که در عین همکاری با خمینی با جنایات رژیم صددرصد مخالف است، با سرکوبهایی که توسط رژیم میشود و نحوه کار دادگاهها و دادسراهای انقلاب مخالف است، از روز اول ریاست جمهوریش درگیر بوده سر این مسائل و بحث کرده و دعوا کرده. ما شاهد این قضایا بودیم و درعینحال او را کسی میدانستیم که به عنوان مسلمان مصدقی است برعکس بازرگان و به مصدق اعتقاد دارد و به معیارهایی که مصدق گذاشته هنوز وفادار است، با شناختی که شخصاً از او داشتیم. درست به موازات ما مجاهدین هم به دلایل خودشان که خودشان میدانند من نمیدانم، یعنی اگر هم بدانم مربوط به من نیست که من بگویم چیزی اطلاع چیزی ندارم، به دلایل خودشان روابطی با بنیصدر و دیالوگی با او برقرار کرده بودند و برخی از شخصیتها هم به طور جسته گریخته اینکار را کرده بودند و ما تو جریان بودیم و میدیدیم. و ما این را یک حرکت مؤثر و مناسب میدیدیم برای رسیدن به آن هدف یعنی جبهه بزرگ ضد سرکوب خمینی و ضد اختناق خمینی و برای آزادی و استقلال. و نهایتا اوج این دیالوگ و برخوردهای بنیصدر با قضیه سرکوبهای خمینی و آزادی کشیهای خمینی نتیجهاش ۱۴ اسفند سال ۱۳۵۹ شد که کاملاً مشخص بود که در یک جایی یک آدمی که در واقع دو خدا برای خودش ساخته، خدایان دوگانه، باید یکی از این دوتا را بپذیرد و بینشان انتخاب بکند. یعنی آدمی که معتقد به نوعی ثنویت شده در مذهب و مانوی است باید بیاید بشود زرتشتی و یک خدای واحد را بپذیرد و اهریمن و اهورامزداش را تعیین بکند که کدام هستند و در روز ۱۴ اسفند ۵۹ بنیصدر مانوی که تثنیه خدایان داشت خمینی و مصدق، دو سمتش خدایان سیاسیاش آمد و شد زرتشتی و بازگشت کرد به دین زرتشت و خداوند یگانه را پذیرفت که دو فرشته دارد یکی اهورامزدا و یکی اهریمن و بایستی اهورامزدا را تقویت کرد و از اهریمن جدایی کرد و دوری کرد. در آنجا این انتخاب را بنیصدر کرد عملاً و من این حرف را روی حدس نمیزنم، روی پلمیک و براساس پلمیک و دیالوگی که با بنیصدر ما داشتیم.
من خودم شخصاً هیچوقت رو در رو با بنیصدر قرار نگرفتم تا وقتی که آمدم پاریس در اواخر پاییز سال هزار و… یعنی اوایل زمستان میشد دیگر، سال ۱۳۶۰ که من آمدم پاریس برای اولینبار بنیصدر را بعد از آخرین ملاقاتمان که اواخر سال ۵۷ بود یا اوایل سال ۵۸، فکر میکنم یکی از این دوتا بود، من بنیصدر را برای اولینبار میدیدم در پاریس وقتی که با او روبهرو شدم. ولی در رابطهی مستقیم با او بودیم و بنیصدر حضورش در اپوزیسیون خمینی بسیار مؤثر و مفید بود. یعنی اپوزیسیون آمده بودند رئیسجمهور خمینی را که برای او چندین میلیون رأی دست و پا کرده بود از او گرفته بودند، آورده بودند اینطرف و این برای ما یک موفقیت عظیم و مهم بود در آنجا. و آنوقت بنیصدری هم که در انتخاب بین اهورامزدا و اهریمن، اهورامزدا را انتخاب کرد یعنی آزادی را انتخاب کرد و بنیصدری هم که در یک مرحلهای که همه درها بسته شده بود و در یک مرحلهای که به معنای واقعیاش دیگر آن برخورد بین مصدق و کاشانی که قبل از ۲۸ مرداد نتیجهاش این شد که فدائیان اسلام و دارودسته کاشانی به کودتاچیان ۲۸ مرداد بپیوندند اینجا آمده بود تجلی کرده بود و ماهیت اصلی خودش را نشان میداد برخوردی که آمده و انقلاب را… یعنی آن گروهی که آمدند این بار انقلاب را مصادره کردند به رهبری خمینی و کاشانی سمبلشان است نه مصدق. یعنی اسم خیابان مصدق را که مردم اسمگزاری… تنها خیابانی را که در تهران مردم اسمگزاری کردند بهاصطلاح spontané اسمگزاری کردند بلافاصله همان اولی روز انقلاب و دیدند تمام کاشی خیابان مصدق است، خیابن پهلوی سابق بود، این را مردم اسم گزاری کردند و خمینی باید بیاید چندین بار اسم خیابان را عوض بکند، از مصدق بکند کاشانی مردم بیایند بکنند دومرتبه بنویسند مصدق، بنویسد کاشانی بیایند بکنند بنویسند مصدق. آخرسر بنویسد ولیعصر که به اعتقاد شیعیان لطمه بخورد اگر اسم عوض بشود اسم مصدق را بردارند و به مصدق فحاشی بکند و آن شکل مصدق را اسمش نامش را هم کنار بگذارند.
بههرحال، بنیصدر در اینجا انتخاب کرد و انتخاب آزادی را کرد، انتخاب مصدق را کرد. پس جایش واقعاً در یک ائتلاف اپوزیسیون بود علیه خمینی. چون یک ائتلاف کاملاً سیاسی بود و در یک ائتلاف سیاسی از تمام نیروهای اپوزیسیون که به خاطر آزادی و استقلال قدم برمیدارند و حاضر به قدم برداشتن هستند بایستی استفاده کرد و اگر هم مصدقی باشیم باید باز به این مسئله اعتقاد داشته باشیم. مصدق در تعلیماتش که به ما داد یک زمانی گفت آقا وقتی که آمدید و مؤتلف شدید با کسی برای یک حرکت مشترک تا وقتی حرکت مشترک را میکنید خوب میکنید ولی قبلش از طرف نپرسید که آقا تو دیروز چه کار داشتی. که گفت، «مرحوم ستارخان جنتمکان را اگر مورد محاکمه و مؤاخذه قرار میدادند ممکن بود اصلاً نباید تو صحنه مبارزه.» میگفتند آقا تو نمیدانم بابات چی بوده، چیچی چه بوده، خودت فلان تاریخ فلان کار را کردی. مسئله ما، اتحاد ما با بنیصدر در این قضیه این شکلی بود. البته ما وقتی که شورای ملی مقاومت تشکیل شد، شورای ملی مقاومت را یک نتیجهای از آن فعالیت دوسالهی خودمان که براساس آن فعالیت هم ما یک شهید دادیم، شکرالله پاکنژاد، و اعدام او هم به خاطر این فعالیتش بود، شورای ملی مقاومت را ما نتیجه این فعالیت میدانستیم. منتها نتیجه در واقع عملیاش نه نتیجه ایدئالیستیاش. نتیجه ایدئالیستیاش یک چیز بدی بود ولی نتیجه عملیاش و نتیجه ممکنش همین شورای ملی مقاومت بود که نیروی مجاهدین در آنجا شرکت داشته باشد سایر نیروها هم در آنجا شرکت داشته باشند. و وقتی که مجاهدین آمدند به اتفاق بنیصدری که در آنموقع آواره شده بود، سرگردان شده بود، فراری شده بود، به او پناهگاه داده بودند و برده بودند حفظش کرده بودند چون قبلاً بنیصدر را قرار بود نیروهای ملی ببرند حفظش بکنند، فروهر و از اینحرفها و هرجا که رفتند لو رفت و در نتیجه چندنفر هم اعدام شدند بیچارهها سر آن مخفیگاههایی که فروهر فراهم کرده بود. چون دم و دستگاهی که فروهر داشت خیلی گل و گشاد و مزخرف بود. و بههرحال فروهر هم خوب میل داشت که با خمینی یکطوری میانهاش صددرصد به هم نخورد. در نتیجه مجاهدین تحویل گرفتند بنیصدر و این شورا نتیجه بحث خصوصی بود که بین مجاهدین وبنیصدر در تهران در مخفیگاهشان انجام شد.
س- که نتیجهاش میثاق شد، بله؟
ج- نتیجهی آن بحث میثاقی بود که بنیصدر اعلام کرد و دعوتی بود که به تشکیل این شورا از طریق همگان شد. و مسئلهای که مجاهدین پذیرفتند در این قضیه، یعنی مسئلهای که مطرح شد این بود که حکومت موقتی که در آینده تشکیل میشود رئیس این حکومت آقای بنیصدر خواهد بود به عنوان رئیسجمهور ولی نه رئیسجمهوری که با آن رأی انتخاب شده، رئیسجمهور مقاومتی که در مقابل آن رژیم انجام شده به صورت موقت تا وقتی که مجلس مؤسسان تشکیل بشود. البته خود بنیصدر هیچوقت این مسئله را نپذیرفت و هیچوقت قبول نداشت. بنیصدر خودش را رئیس جمهور منتخب مردم میدانست و همیشه هم امضا میکرد رئیسجمهور منتخب در صورتی که شورای ملی مقاومت آقای بنیصدر را رئیس جمهور منتخب هیچوقت نمیدانست. آقای بنیصدر از نقطه نظر شورای ملی مقاومت آقای بنیصدری بود که بر اثر مقاومت و واژگونی خمینی باید رئیس جمهور دولت موقت باشد تا تشکیل مجلس مؤسسان. این کل قضایایی بود و دلایلی بود که آقای بنیصدر به خاطرش آمد و تو این قضایای قرار گرفت. آنوقت مسئله میثاق آقای بنیصدر هم مسئله مهمی است به دلیل اینکه نظرات آقای بنیصدر بود در یک زمینههایی که خب بعضی جنبههایش هم خب حالا وارد جزئیاتش نشویم قابل قبول است و لیکن شورای ملی مقاومت هیچوقت میثاق آقای بنیصدر را به عنوان یک سند تشکیل دهنده شورا نپذیرفت و یکی از اختلافات برخی از رفقای آقای بنیصدر با شورای ملی مقاومت این بود که چرا میثاق آقای بنیصدر جزو اسناد اصلی مورد التزام شورا نیست. چون آقای بنیصدر برخوردش با قضیه یک برخورد متفاوتی بود با دیگر اعضای شورا. اعضای شورا هدف مشترکشان فقط آزادی و استقلال ایران است، آقای بنیصدر هدف مشترک را آزادی، استقلال و اسلام میداند و آنوقت این اواخر رشد را هم اضافه کرده به آن.
س- خوب آقا شورای مقاومت ملی که جمهوری دموکراتیک اسلامی را پذیرفته بنابراین دیگر مسئله اسلامی نمیبایستی اختلافی باشد بین نیروهای شورای ملی مقاومت
ج- چرا اختلاف خیلی شدید هست به دلیل اینکه شورای ملی مقاومت یک شورای لائیک است، شورای ملی مقاومت یک شورای پلورالیستی است، ازانواع نیروها تشکیل شده که اکثریتش نیروهای اسلامی نیستند و نیروی مسلمانی هم که در شورای ملی مقاومت هست. نیروی اسلامی نیست. تفاوتی بین مسلمان و اسلامی هست. نیروی اسلامی یعنی نیرویی که میخواهد حکومت اسلامی برقراربکند، نیروی مسلمان نیرویی است که میخواهد مسلمان باشد ولی حکومت ناشی از حاکمیت مردم برقرار بکند، این فرق این دوتا است. و نام جمهوری دموکراتیک اسلامی هم نامی بوده که آقای بنی صدر انتخاب کرده وفعلا مانده بر روی شورا وعلتش هم این بوده که، او حرفش این بوده که ما که از خمینی جدا شدیم و داریم دعوا میکنیم با توجه به پایگاهی که بین مردم آقا خمینی دارد و پایگاه هم بسیار وسیع است و هنوز هم قوی است اگر ناگهان نام دیگری برخودمان بگذاریم و کلمه اسلام در هیچ کجا خودش را نشان ندهد تمام کسانی که از ما حمایت میکنند و مسلمان هستند از ما جدا خواهندشد وبه خمینی خواهند پیوست و خواهند گفت که بنی صدر رفت جزو کفار و کافر شد. وگرنه ما که در شورای ملی مقاومت شرکت کردیم یک برنامه حداقلی هست که همه پذیرفتیم به صورت سند وظایف مبرم و جدا از آن سایر مسائلی که در شورای ملی مقاومت مطرح هست ما با حفظ انتقاداتمان به آنها برخورد کردیم. مثلاً از جمله برنامه دولت موقت از طرف جبهه دموکراتیک پذیرفته نشده و ضمن قبول عضویت شورای ملی مقاومت بیان انتقادات هم شده و با حفظ تمام انتقادات اینها پذیرفته شده.
س- یعنی این برنامه شورای ملی مقاومت و دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران به وسیله جبهه دموکراتیک ملی پذیرفته نشده؟
ج- این با حفظ انتقادات، با حفظ تمام انتقادات. به دلیل اینکه این برنامه جزو مصوبات شورای ملی مقاومت نیست. اینکه آقای مسعود رجوی دولت موقت را پس از سرنگونی خمینی تشکیل بدهد جزو مصوبات ملی مقاومت هست ولی اینکه برنامهی دولت موقت برای دوران موقت انتقال حاکمیت به مردم چه باشد آن صرفا نظر شخصی آقای مسعود رجوی است که به صورت این سند منتشر شده و آقای بنیصدر هم آن را گواهی کرده است ولی این مصوبهی شورای ملی مقاومت نیست و هر یک از اعضای شورای ملی مقاومت این برنامه را با حفظ انتقادات خودش پذیرفته.
س- علیرغم اینکه رویش نوشته اساسنامه شورای ملی مقاومت و وظایف مبرم دولت موقت؟
ج- نه، نه ببینید دو چیز است. یکی اساسنامه شورای ملی مقاومت و وظایف مبرم دولت موقت است یکی برنامه دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی است. این برنامه دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی جزو مصوبات شورای ملی مقاومت نیست، این برنامهای است که توسط آقای مسعود رجوی اعلام شده و آقای بنیصدر هم آن را گواهی کرده. ولی برنامهای که جزو مصوبات شورای ملی مقاومت است و دولت موقت ملزم به اجرای آن است صددرصد در دوران شش ماه انتقال همان سه سند آخر است که یکیاش ملزم میکند استعفای دولت را ظرف شش ماه و تشکیل مجلس مؤسسان، یکیاش هم ملزم میکند دولت موقت را به انجام چند کار به عنوان وظایف مبرمش که مشخص هستند. که اهمش مسئله زنان است، مسئله حقوق بشر است، مسئله تضمین محاکمات با حضور هیئت منصفه است و حق آزادی دفاع است یعنی داشتن دادگستری درست، حذف تمام دادگاههای اسلامی و محاکم شرع. ببینید دولت جمهوری دموکراتیک اسلامی وظایف مبرمش یکیاش حذف محاکم شرع است یعنی یکی از الزامات دولت اسلامی داشتن محاکم شرع است ولی اینجا جزو وظایف مبرم مصوبه شورا، که قبول هم شده تمام یکیک اعضای شورا حذف محاکم شرع است یکی از مواردش هست که منتشر شده
س- بله، آنچه که منتشر شده هست دیگر.
ج- بله هست.
روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۲۸ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۰
س- آقای متیندفتری، من شنیدم که بعد از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یک هیئت سه نفری که یکی از آنها هم نماینده حوزه علمیه قم بود انتخاب شدند که بروند پیش آقای دکتر مصدق در احمدآباد و از ایشان بخواهند که اعلامیهای صادر بکنند خطاب به دولت که برای آقای خمینی سختگیری نکنند و واسط این جریان هم شما بودید و آقای دکتر مصدق امتناع کردند که چنین اعلامیهای را بدهند. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- والله تا آنجایی که مربوط به خود بنده میشود که میفرمایید که گفتند واسطه بنده بودم یا من حضور داشتم اصلاً و ابداً حقیقت ندارد و دروغ است و من در چنین جریانی نه بودم و نه راجع به آن چیزی شنیدم و نه اطلاعی دارم. ولی با توجه به تجربیات خودم و اطلاعات عمومی که در آن زمان داشتم و نزدیکی که با شخص دکتر مصدق داشتم میتوانم به شما اطمینان بدهم که اصلاً همچین جریانی نبوده مگر اینکه آن دو عضو دیگر آن هیئت که جز بنده بودم پیدا بشوند و بیایند بگویند ما بودیم با این مشخصات با این شکل و رفتیم آنجا و این حرفها را زدیم. و من این اطلاع و اطمینان دقیق را هم دارم که در آن دوران هیچکس جز اقوام نزدیک دکتر مصدق و شخص آقای نصرتالله امینی خارج از دایره اقوام و شاید یک دو پزشک برای معالجه با دکتر مصدق در احمدآباد ملاقاتی نکرده، در نتیجه نمیتوانست یک هیئتی به احمدآباد برود. ساواک مانع ورود هر هیئتی به احمدآباد و دیدار با دکتر مصدق میبود. پس از این جهت هم درست نیست و دروغ است. به علاوه دکتر مصدق با توجه به تمام تجربیاتی که نسبت به جریان آخوندی در ایران و برخوردهایش با کاشانی و با فدائیان اسلام و شناختی که از خمینی در رابطه با اینها داشت حاضر به هیچگونه تأیید خمینی به هیچ صورتی نبود وپذیرفتن هیچگونه هیئتی به این صورت برای همینی و من این را دیگر تجربهام است، اطلاعم است که بارها امثال مهندس بازرگان و رفقایش کوشش کردند که از مصدق نامهای به یک صورتی، تلویحی حتی، در تأیید خمینی و به نفع خمینی از ایشان اخذ بکنند که دکتر مصدق به نوعی خمینی را تأیید کرده باشد.
س- آیا به شما هم متوسل شده بودند آقای بازرگان اینها برای اینکار؟
ج- بارها به من این مسئله گوشزد شد که خوب است که آقا یکهمچین نامهای بنویسید و من یکی دوبار هم با آقا مطرح کردم که یکهمچین نظراتی هست که میگویند یکهمچین چیزی است و من وظیفهام است که مطالب را به اطلاع شما برسانم، و پیغامها را برسانم.
س- پاسخ ایشان چه بود آقا؟
ج- و ایشان گفتند، «من آخوند را نمیتوانم تأیید بکنم و من این جریان را اصالتی در آن نمیبینم و بر من روشن نیست که زمینه این کار چیست و از کجا میآید.» و اطمینان نداشت و بههیچوجه حاضر به تأیید جریان خمینی نشد در آن زمان دکتر مصدق. حتی تلویحا در هیچ نامهای و مکاتبهای. و من مطمئن هستم که مکاتبات زیادی از طرف همان اشخاص با ایشان شده راجع به خمینی. سؤال از ایشان شده که ایشان جواب نداده. البته من از آن مکاتبات بیاطلاع هستم ولی در بخشی از پیامهایش بودند ولی هیچ هیئتی نزد ایشان نرفته.
س- آقای متیندفتری، سؤال آخر من مربوط میشود به آن روزهای آخر رژیم سابق. من میخواهم از شما تقاضا کنم که برای من توضیح بدهید آن زمانی که آقای خمینی وارد ایران شدند و آقای دکتر شاپور بختیار نخستوزیر بودند و این برخوردها داشت به وجود میآمد شما و کسانی که با شما همراه و همسو بودند با آقای دکتر بختیار مخالفت کردید. آیا شما برنامهای چیزی داشتید برای جایگزین کردن آقای دکتر بختیار در مقابل آن جناح مذهبی که آنطرف قضیه بود و منتظر بود که قدرت را قبضه بکند؟
ج- وقتی «شما» خطاب میکنید در آن زمان مقصودتان را نمیفهمم چون شما اگر من تنها بودم که من کسی نبودم، من یک آدمی بودم که برای درواقع احقاق حقوق مردم میدویدم برای دفاع از زندانیان سیاسی میدویدم، برای حقوق بشر میدویدم، برای آزادی محاکمات میدویدم، برای پیشرفت خواستهای مردم و استقرار دموکراسی و سقوط دکتاتوری شاه…
س- منظور من از «شما» مشخص نیست، من عرض کردم، مجموعهی آن کسانی که با شما همسو بودند.
ج- مجموعهی کسانی که با من همسو بودند هم تشکیلات سیاسی نداشتند به آن شکل و عنوان و اختناق دوران شاه و سرکوبهایی که همگان شده بودند در طول آن مدت باعث آن شده بود که تشکیلات سیاسی شکل نگیرد در ایران و ما تشکیلاتی نداشتیم. حداقل تشکیلاتی که شده بود شکل بگیرد تشکیلات دموکراتیک بود به صورت انجمنهای صنفی از قبیل جمعیت حقوقدانان، دانشگاهیان، نویسندگان که اشخاصی هم که در اینها مجتمع بودند همه از یک تفکر خاص سیاسی مشترک برخوردار نبودند که بتوانند یک سازمان سیاسی تشکیل بدهند.
س- که دارای یک برنامه باشند.
ج- که دارای یک برنامه باشند و این هم باز از مشکلاتی بود که در زمان شاه به وجود آمده بود. ولی همه در این مشترک بودند که بایستی دموکراسی در ایران برقرار بشود، همه در این مشترک بودند که بایستی این دیکتاتور واژگون بشود، در این مشترک بودند. که بایستی جمهوری در ایران برقرار بشود، در این زمینهها با هم مشترک بودند. و متأسفانه بخشی از همین نیروهای حزباللهی و مکتبی بعدی هم در این جوامع دموکراتیک عضویت داشتند و شرکت داشتند. مثلاً همین سید محمد خامنهای برادر این خامنهای رئیس جمهور فعلی، اسمش چیست؟ سید علی خامنهای، برادر سید علی خامنهای، برادر بزرگتر سید علی خامنهای که آخوندی است، وکیل دادگستری هم بود عضو جمعیت حقوقدانان ایران بود آقایان دیگری هم بودند آقای زوارهای که مثلاً از وکلای مجلس هست و از اشخاص بسیار مهم حزبالله است او هم جزو جمعیت حقوقدانان ایران بود و در آستانه سقوط شاه جمعیت حقوقدانان ایران به عنوان یک نهاد تشکیلاتی بسیار مؤثر در سقوط شاه دچار دگرگونیهایی شد که بخشی از اعضایش طرفدار خمینی بودند و گذاشتند رفتند و دیگر بایکوت کردند و حتی گفتند که دیگر این رسالتش را انجام داده تعطیلش کنید و ببندیدش. که ما گفتیم چرا تعطیل کنیم و ببندیم؟ مگر احقاق حقوق مردم در هر دورانی لازم نیست؟ مگر دقت و نگهبانی از این حقوق، حقوقی که به دست آوردیم نگهبانی لازم ندارد؟ همین نهادها باید اینها را نگهبانی بکنند، و این مشکل را ما داشتیم. ما از ماه آذر سال ۵۷ به آن طرف دیگر تو این جمعیتها از حمایت آن جور اشخاص برخوردار نبودیم همه ترک کردند رفتند و فکر میکردند که این جمعیتها دیگر رسالتهایشان را انجام دادند. آلترناتیوی که در آن زمان وجود داشت در مقابل خمینی و میتوانست وجود داشته باشد جبهه ملی بود و رهبران جبهه ملی یعنی شخصیتهای بازماندهای که مردم میشناختند. یکیاش که به صورت بازرگان بود که در درون، یعنی از آن خط نهضت ملی سابق که در درون کادر خود خمینی قرار گرفته بود که مشخص است. بقیهاش هم یا به صورت آقای دکتر سنجابی در پاریس آمده بودند و توافقها و تفاهماتی کردند و بعد هم به صورت ائتلاف به زیر عبای خمینی رفتند در دولت موقت. یعنی امیدی باقی نمیگذاشتند و همان مواقع بود که ما واقعاً از نبودن آلترناتیو زجر میکشیدیم و فکر کردیم باید یک جبهه جدیدی تشکیل بشود، اول با جبههملی برویم صحبت بکنیم و جبههملی اگر متقاعد نشد که باید اینکارها بشود خودمان جبهه دموکراتیک ملی تشکیل بدهیم که ناچار شدیم جبهه دموکراتیک ملی تشکیل بدهیم چون تا نشستیم و محاسبات کار را کردیم و برنامهریزی را کردیم که بیشتر از دو سه روز هم طول نکشید مسائل به سرعتی جلو رفت که آقایان در زیر عبای آقا قرار گرفته بودند و دیگر قابل مذاکره و بحث نبودند و سوخته شده بودند در آنموقع. و مشکل ما در آنجا اینطور بود. و به خصوص یکی از کسانی هم که مسئول مؤثر این مشکلات و این بدبختی آن زمان است شخص دکتر بختیار بود به دلیل اینکه شخص دکتر بختیار با قبول نخستوزیری شاه و عدم قبول پیشنهاداتی که به او میشد برای حذف شاه و نه تشکیل شورای سلطنت چون شرایطی بود که میتوانست اینکار را بکند. شرایط انقلابی بود مردم میپذیرفتند تمام جلو چیز، ایشان آمد به جای آنها چهکار کرد؟ مجلس را ادامه داد، رژیم را ادامه داد، اجتماعات تصنعی و احمقانه تحت عنوان طرفداران قانون اساسی و اکثریت خاموش برپا کرد. سانسور را در رادیو و تلویزیون ادامه داد، در آزادی زندانیان سیاسی تعلل ورزید و بعد هم دستور تیراندازی به سوی مردم داد و دستش را به خون مردم آلوده کرد و این آدم با این نوع برخوردهایش، با وجودی که از درون نهضتملی آمده بود این آدم خودش را سوزاند. نه تنها خودش را سوزاند بلکه تسریع کرد تفاهم و توافق بین بقیه شخصیتهای نهضت ملی را، جنبش را با تیره و طایفه خمینی. آلترناتیوی که موجود بود به آن شکل بود و اسفانگیز این بود و ضمناً هم میگویم اقدامات آقای بختیار که تسریع کرد رسیدن خمینی را به قدرت. یعنی انقلاب شکل گرفته بود ادامه داشت برخوردها وجود داشت و دعوا بود و حکومت شاه رو به سقوط نهایی و قطعی بود، سقوطی که آلترناتیو اصیلش باید بیاید و زمام را به دست بگیرد. ولی آمدن بختیار قضایا را به شکلی جلو برد که آلترناتیو اصیل و آلترناتیو مذهبی با همدیگر به توافق نشستند.
س- آقا منظورتان از آلترناتیو آصیل کی بود آقا؟ جبههملی؟
ج- شخصیتهای جبهه ملی بودند دیگر.
س- آقای دکتر سنجابی؟
ج- آخه اینها بودند. مثل آقای دکتر صدیقی، دکتر صدیقی که گوشه نشین بود خانهاش گرفته بود نشسته بود نیامده بود.
س- آقای صدیقی هم که تا آنجایی که من شنیدم و اطلاع دارم میگفت که شاه بایستی بماند تو مملکت.
ج- دکتر صدیقی به همین علت هم با اشتباهش رفته بود گوشه خانهاش نشسته بود و ماندن شاه را هم تحت شرایط دیگری میگفت، حالا خودش بهتر میتواند توضیح بدهد اگر یک زمانی چیز بشود، من نمیدانم….
س- آقای دکتر سنجابی هم که قبلاً اعلامیه سه مادهای امضا کرده بود.
ج- همین دیگر، اینها تمام شده بود…
س- قبل از نخستوزیری بختیار.
ج- آهان، ولیکن بعد از بازگشتش از فرنگ مورد انتقاد شدید اعضای جبهه ملی قرار گرفت، شما این را فراموش نکنید، و بعد تمام فعالین سابق جبهه ملی دور هم جمع شدند، بحث کردند جدل کردند، بعد برنامهریزیهایی کردند، زمینههایی گذاشتند برای اینکه شکل آلترناتیو را در درون جبهه ملی شکل بدهند و آخر سر هم شما میبینید تمام جبهه ملی نیستند که میروند آنجا، یک جناح خاصی است که از درون جبهه ملی میرود وزیر عبا قرار میگیرد و آقای سنجابی یکی از چیز اصلیش هست، آقای سلامتیان یکی از کوشندگان خیلی مهم قضیه است در آن زمان که برای جور کردن و قفل کردن اینها در درون همدیگر، هم در پاریس و هم در تهران در آن دورانی که بختیار نخستوزیر شده بود و هنوز این امکان بود که مردم به سنجابی بهعنوان یک آلترناتیو نگاه میکردند.
س- آقای احمد سلامتیان گفتند در مصاحبهای که ما با ایشان داشتیم و این مسئله مطرح شد ایشان گفتند که آقای دکتر سنجابی در لندن بودند و قرار بود که بروند به کنگره سوسیالیستها من یعنی آقای احمد سلامتیان به ایشان تلفن کردم و به ایشان گفتم که شما پاریس نیا چون اگر پاریس بیایی خمینی را ببینی تالی فاسد دارد، خمینی را نبینی هم تالی فاسد دارد. من میآیم لندن شما را از آنجا میبرم به کنگره ولی آقای دکتر سنجابی را حاجی مانیان و دیگران دورش را گرفتند و آوردندش پاریس و بردند خدمت آقای خمینی.
ج- بله، این من نمیدانم، ایشان اگر گفتند لابد درست گفتند.
س- ولی خوب آخر ایشان دیگر در مجلس شورای اسلامی و عرض کنم خدمت شما در نامهای که به روزنامه انقلاب اسلامی نوشتند یک تصویر دیگری از این قضیه دادند.
ج- من تمام اینها را درست میدانم.
س- خوب، این کدامش حقیقت دارد؟
ج- من تمام اینها را حقیقت میدانم.
س- اینکه احمد سلامتیان در مصاحبه با ما گفتند یا آنکه در نامه به روزنامه انقلاب اسلامی نوشتند و در آنجا گفتند، «یکی از افتخارات من این است که من و آقای بنیصدر دوتایی آقای دکتر سنجابی را وادار کردیم که برود پیش آقای خمینی و آن قضیه را امضا بکند.
س- کدام اینها درست است؟
ج- هردوتای آن.
س- اینها دوتا که با هم نمیخواند…
ج- نه، به نظرم هر دو… به دلیل اینکه ایشان برای آقای دکتر سنجابی مطمئنا یکهمچین پیغامی را فرستاده به لندن و بعد وقتی که آقای دکتر سنجابی حرف ایشان را گوش نکرده ایشان فکر کرده سنجابی شخصیتی است، بزرگ است فلان است گندهاش میکنند و با خودش هم رفیق است و در کنارش میرود و در حکومت شرکت خواهند کرد. وقتی که دیده نه این آدم باید در درون اینجا قرار بگیرد اینجا که آمده کارش را تسریع کرده، در پاریس که آمده کارش را تسریع کرده که زودتر برود اینکار چیز بشود. و بعد هم که به تهران آمده به این نیت آمده که برود دنبال آن قضیه را بگیرد. یعنی از آن برخورد وقتی که مأیوس میشود و میبیند که ایشان هم مرد این میدان نیستند بههرحال مهرهاش باید مورد استفاده قرار بگیرد و مهرهاش را این شکلی به کار برد. من اینطور فکر میکنم.
س- یعنی فقط به قصد رسیدن به قدرت؟
ج- در جهت رسیدن به قدرت شاید بودم.. نمیدانم. شاید در جهت رسیدن به قدرت بوده، ولی شاید به صلاح انقلاب بوده نظر ایشان؟؟؟ انقلاب را در این میدیدند که چون برای خیلیها آنموقع رفتن شاه مهمتر بود تا اینکه چه کسی جایش میآید و درست هم همین بود که رفتن شاه بسیار مسئله مهمی بود و همه هم فکر میکردند خوب این مردم لیاقت این را دارند، و واقعاً هم داشتند که خودشان زمان را به دست بگیرند، دموکراسی یعنی همین دیگر. همانطوریکه زمان امور اعتصابات را به دست گرفتند، همانطوریکه شوراها را تشکیل داده بودند در ادارات، شوراهایی که مهندس بازرگان آمد همهشان را نابود کرد و از بین برد. همانطور که انواع و اقسام سازماندهی کرده بودند برای انقلاب همانطور هم میتوانستند مملکت را اداره بکنند و طبیعی هم بود که میتوانستند اینکار را بکنند اگر انقلاب مصادره نمیشد، اگر زمینهسازیهایی نمیشد برای اینکه بیایند نهادهای سلطنتی را آقای مهندس بازرگان اینها سالم تحویل بگیرند از عوامل آنها با واسطهی آمریکاییها و دیگرانی که میآمدند و میرفتند این نهادها را تحویل بگیرند و ساواک را تحویل بگیرند، نمیدانم اسناد ساواک را تحویل بگیرند از طریق آقای مقدم ارتش را تحویل بگیرند. روز قیام ۲۲ بهمن مردم آمدند بسیاری از رشتههای اینها را پنبه کردند و بسیاری از نهادها را درب و داغان کردند که اینها نتوانستند سالم تحویل بگیرند و به همین علت هم اختناق به تعویق افتاد. اختناقی که از فردایش میبایستی برقرار میشد به تعویق افتاد، اختناقی که به صورتی بختیار ادامه داده بود، به صورتی هم وجود داشت و شاه سالها ادامه داده بود و به دنبالش اینها میبایست ادامه میدادند به تعویق افتاد. همه اینها بود ولی خوب، رفتن شاه برای همه مهم بود و در نتیجه من نمیگویم که آقای سلامتیان به خاطر رسیدن به قدرت اینکار را میکرد، به خاطر رفتن شاه وقتی دید آن برنامهاش انجام نمیشود گفت این برنامه پس در این جهت جلو برود. البته خوب ایشان مطالب دیگری هم بعداً گفتند که یک مقدار شایسته نبوده از جمله مثلاً اظهارنظری که راجع به عضویتشان در جبهه ملی در همان مجلس هنگام طرح اعتبارنامهاش کرده بود واقعاً خیلی سخیف بود چون ایشان یک عضو بسیار فعال و خوب سازمان جوانان جبهه ملی بود و به اعتقاد دنبال قضایای آن زمان میرفت. برای خنده و شوخی هم آنجا نیامده بود که گفت من برای خنده و شوخی رفتیم آنجا. بههرحال یکنوع نمیدانم چه توصیف فلسفی بایستی کرد نمیدانم ولی توی جناح مخالف ما بود در جبهه ملی دوم سلامتیان…
س- بله ایشان با آقای دکتر خنجی بودند.
ج- بله، جناح مخالف ما بود در آنجا ولیکن عضو مؤثر و خوب جبهه ملی بود و فعال بود. ما در درون جبهه ملی با او مخالفت داشتیم در خارج که نداشتیم و برای ایشان احترام قائل بودیم به عنوان یک زوج جبهه ملی دوم با هم جبهه بودیم. بههرحال…
س- صحبت جبهه ملی دوم و آن سازمان دانشجویی و اینها کردید من را یاد اسناد منتشره از طرف دانشجویان پیرو خط امام، اسناد سفارت آمریکا، افتادم که در آنجا یک سندی هم هست به نام شما است که شما گویا از طرف آن شورا، شورای دانشجویی و اینها تسلیتی فرستادید برای آن سوءقصد سوءقصد به آقای کندی نخیر مثل اینکه سوءقصد نیست نه. شما مثل اینکه تبریکی فرستادید برای انتخاب ایشان به ریاستجمهوری یکهمچین چیزی، آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- نه، چون من آنموقع که آقای کندی رئیس جمهور شد اصلاً تهران نبودم در آمریکا بودم و هیچ تبریکی هم برای اینکار برای هیچکس نفرستادم و اگر در تهران هم بودم نمیفرستادم. اگر فرستاده کس دیگری فرستاده.
س- شما خواندید آن اسنادی که راجع به شما منتشر شده؟
ج- من نخواندم ولی من همچین تبریکی نفرستادم. سندی که من شنیدم که علیه من منتشر شده این است که یکی از اعضای سفارت آمریکا موقع فوت دکتر مصدق به من تسلیت گفته و من جوابی نوشتم به او و از او تشکر کردم که تسلیتی که به من گفته و شخصی بوده که حالا نمیدانم کی بوده ولی خوب من آمریکایی خیلی زیاد میشناختم در ایران در محافل مختلف آدم آشنا میشد با اشخاص و در محافل مثلاً به خصوص من سفارت هند دوستان خیلی زیادی داشتم که به مهمانیهایشان ما را دعوت میکردند از دوران تحصیل دوستان من بودند هندیها و در آنجا خوب آمریکاییها هم دعوت داشتند با آنها خیلی زیاد آدم آشنا میشد حرف میزد بحث میکرد. شنیدم یک مقدار از مثلاً بحثهایی که ما یک موقع کردیم مثلاً تو آن محافل خصوصی به این صورت به عنوان گزارشات رفته به آنجا دست و پا شکسته و تحریفشده.
س- تمام اسنادی که آنها منتشر کردند از همین قماش است.
ج- بله، شنیدم یکهمچین چیزهایی رفته ولی ما متأسفانه… از تهران من خواستم که برای من بفرستند اینها را و من بخوانم و…
س- من دارم اینجا
ج- فرستادند، این را فرستادند ولی آن جلدی را که فرستاده بودند فهرستش بود اسنادی راجع به متیندفتری ولی مطالبش یک چیز دیگر بود. مثل اینکه فهرست آن جلدی را که مربوط به بنده است در جلد دیگری چیز کرده بودند. این شخص هم فرستاد و من دیگر پیگیری نکردم. یک تیکههاییاش را آن روزنامه چیز چاپ کرده بود من دیدم، روزنامه… به همین علت هم اظهار نظر کردم الان. روزنامه… یک روزنامه هست در آمریکا منتشر میشود به صورت انگلیسی و فارسی در واشنگتن منتشر میشود، قطع خیلی بزرگی دارد و اینها.
س- من ندیدم.
ج- بله، روزنامهای است که به انگلیسی و فارسی در آمریکا منتشر میشود.
س- خوب آقا من با تشکر از شما مصاحبه را در اینجا خاتمه میدهم. خیلی ممنون.
Leave A Comment