روایت‌کننده: آقای دکتر هدایت‌الله متین‌دفتری

تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

مصاحبه با آقای دکتر هدایت‌الله متین‌دفتری در روز شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۳۱ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه، مصاحبه‌کننده ضیاء صدقی.

س- آقای متین‌دفتری لطفاً برای ما شرح بدهید که شما کجا و در چه تاریخی و در چه نوع خانواده‌ای به دنیا آمدید؟

ج- من در تهران روز ۲۳ تیر ۱۳۱۲ که می‌شود تحقیقاً ۱۴ ژوئیه ۱۹۳۳ به دنیا آمدم و خانواده‌ی من از خانواده‌های قدیمی آشتیان بودند که دوران اوائل قاجاریه و دوران زندیه به شیراز و تهران نقل‌مکان کرده بودند و بیشتر در امور دیوانی شرکت داشتند.

س- ممکن است که به من بگویید در کجا تحصیلات خود را کردید؟ در چه رشته‌ای تحصیل کردید؟

ج- تحصیلات ابتدایی من در تهران بود و متوسطه هم همین‌طور، در مدارس زرتشتیان جمشید جم و فیروز بهرام و سپس دوره‌ی بعدی تحصیلات متوسط را من، سیکل دوم را در واقع در انگلستان انجام دادم و دوران عالی و دانشگاهی را هم باز در انگلستان در دانشگاه کمبریج تحصیل کردم.

س- در چه رشته‌ای آقا؟

ج- رشته حقوق رشته‌ی من بود.

س- شما چه مشاغلی در ایران داشتید؟

ج- والله مشاغلی درواقع من اصلاً نداشتم. به دلیل این‌که من از روزی که چشم باز کردم در اپوزیسیون حرکت می‌کردم برای آزادی و استقلال و این حرکتی بود که در جامعه وجود داشت منتها در دوران تحصیل و آن دوران شکوفایی نهضت در زمان دکتر مصدق به خاطر این‌که در انگلستان تحصیل می‌کردم و در شرایطی بودیم که همه دورافتاده بودیم آن فعالیتی را که شاید و باید من قاعدتا نمی‌توانستم داشته باشم و گاهی تعطیلات تابستان که به تهران می‌رفتم از نزدیک ناظر واقعاً شکوفایی نهضت در آن دوران بودم که این مشوق من بود در کارهای آینده‌ام.

وقتی هم که به ایران بازگشتم سال ۱۳۳۵ شمسی بود، یک دوران کوتاهی دبیر دبیرستان‌های تهران بودم تدریس انگلیسی می‌کردم که هیچ ارتباطی به رشته‌ی من نداشت و بعد یک مؤسسه‌ای در دانشگاه تهران باز شده بود به نام مؤسسه علوم اداری که اگر خاطرم باشد اصل ۴ و دانشگاه کالیفرنیای جنوبی با همکاری دانشگاه تهران دانشکده حقوق به وجود آورده بودند. یک مدت کوتاهی هم بنده رفتم آن‌جا که بلکه از آن طریق بتوانم یک مقدار کارهای آکادمیک بکنم ولی آن راه را هم دیدم اتلاف وقت است یک مقداری و علاقه‌ی من به مسائل حقوقی بود و صرف بودن در عمارت دانشکده‌ی حقوق کافی نبود برای من و از طرفی هم کسانی می‌توانستند در آن مؤسسه پیشرفت بکنند که رفته باشند با بورس‌هایی به آمریکا در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی یک دوره دو ساله ببینند که اکثراً هم می‌گفتند ما با دکترا برگشتیم و یکی از این بورس‌ها هم برای من آماده شد. گفتند شما بروید اصل ۴ بورس‌تان را آن‌جا بگیرید. بنده رفتم اصل ۴ و طبیعتاً فرهنگ سیاسی که من با آن خو گرفته بودم و آشنا شده بودم فرهنگ خیلی آزادمنشانه‌ای بود که از دوران نهضت و در درون خانواده و سپس تحصیلات در انگلیس به آن خو گرفته بودم.

در انگلیس ما که تحصیل می‌کردیم کسی هنوز هم مثل این‌که همین‌طور است، حتی شناسنامه یا، نمی‌دانم، کارت شناسایی لزومی نداشت همراهش داشته باشد و از کسی سؤال و جواب نمی‌کردند که تو فلان روز کجا بودی و یا فلان کار را کردی. من رفتم به اصل ۴ یک پرسشنامه‌ای جلو من گذاشتند بسیار قطور که انواع سؤال‌ها در این بود. گفتند شما باید این پرسشنامه را اول پر بکنید آن‌وقت می‌توانید بروید آمریکا برای ادامه تحصیل. من این پرسشنامه را که نگاه کردم گفتم فقط با جواب دادن به این است؟ گفتند، «بله.» بنده هم پرسشنامه را پرت کردم روی میز خانمی بود که ارمنی هم بود مثل این‌که در آن‌جا و گفتم آقا اگر قرار است این سؤال‌ها را ما جواب بدهیم و از روز اول با انگیزیسیون روبه‌رو باشیم من آمریکا نمی‌روم. او خیلی تعجب کرد که آقا همه دست و پا می‌شکنند. گفتم خوب من دلم می‌خواهد بروم آمریکا ببینم چه خبر است و هرجا هم می‌شود طالب علم بود و طلب علم کرد ولی در این شرایط که یک‌همچین سؤالاتی را ما باید جواب بدهیم من اهلش نیستم، من برگشتم. و بعد از آن دیگر آن مؤسسه اصلاً دیدم جای من نیست و این‌ها تلاشی کردم که واقعاً وارد مسائل حقوقی و قضایی بشوم که در آن‌موقع خودم را منتقل کردم به وزارت دادگستری، امکانی پیش آمد که خودم را منتقل بکنم به وزارت دادگستری. در وزارت دادگستری هم که رفتم سنم برای هم وکالت کم بود هم قضاوت، کارمند اداری شده بودم و یک مدت کوتاهی هم در آن‌جا بودم تقریباً تا سال ۱۳۳۹ باید باشد، بله. ۳۹ من یک سال و نیم دو سالی من آن‌جا بودم.

این بار یک موقعیت دیگری پیش آمد یک جا آگهی کرده بودند برای یک بورس دیگری در آمریکا و خوشبختانه دیگر آن پرسشنامه را به ما ندادند ولی بورس یک ساله برای تحقیق در امور قانون‌گذاری در آمریکا گرفتیم رفتیم آمریکا در رابطه با درواقع. American Political Science Asso و از دادگستری هم مرخصی گرفتیم. موقعی که من در آمریکا بودم همزمان بود با تجدید حیات جبهه ملی و در آن‌جا هم فعالیت‌هایی شروع شده بود بین دانشجویان که ما در آن فعالیت‌ها شرکت می‌کردیم در واشنگتن و در نیویورک و عجله هم پیدا کرده بودیم که هر چه زودتر خودمان را برگردانیم برویم ایران و الان که در ایران زمینه‌ای برای حرکت سیاسی پیدا شده در آن‌جا باشیم و از امکانات بعدی برای ادامه تحصیلم در آمریکا صرف‌نظر کردیم ظرف مثلاً ده ماه یازده ماه ما در ایران بودیم دومرتبه. موقعی که من برگشتم به ایران جبهه ملی دوم فعالیت می‌کرد و فعالیتم را، فعالیت سیاسی، مستقیماً با آن‌ها شروع کردم و از دادگستری هم استعفا کردم و آن‌موقع هم سنم هم مقتضی شده بود از لحاظ گرفتن جواز وکالت. رفتم به کانون وکلا مرحوم سرشار آن‌موقع نایب‌رئیس کانون بود.

س- اسم اول آقای سرشار چه بود آقای متین‌دفتری؟

ج- اسمش چه بود مرحوم سرشار؟ اسم اولش یادم نیست.

س- بله، پیدایش می‌کنیم.

ج- نایب رئیس کانون بود مرد دانشمندی بود سال‌های سال ایشان سردبیر مجله کانون وکلا بود و منشآت خیلی زیادی، منشآت حقوقی خیلی زیادی در آن مجله دارد و از بانیان آن مجله بود.

س- رئیس کانون وکلا کی بود آن زمان؟

ج- سید هاشم وکیل آن موقع رئیس کانون وکلا بود. یعنی اولین رئیس کانون وکلا بود پس از استقلال کانون در دوران دکتر مصدق. استقلال کانون را جزو قوانین اختیارات دکتر مصدق به تصویب رسید و یکی از نهادهای شورایی بسیار ارزنده‌ای که دکتر مصدق تأسیس کرد در ایران همان کانون وکلای مستقل بود که قبلاً تحت نظارت وزیر دادگستری و جزو وزارت دادگستری در واقع سازمان یافته بود. آن روز مرحوم سرشار ترتیبش را داد که من جواز کارآموزی گرفتم و از آن‌موقع یک مدتی کارآموز وکالت بودم، سرپرستم بود دکتر کریم سنجابی و بعد هم امتحان دادم و وکیل دادگستری شدم. ولی راجع به سرپرستم خیلی جالب است که به شما بگویم که ایشان را من دو بار در رابطه با کار کارآموزی وکالتم دیدم، یک‌بار روزی که رفتم از ایشان اجازه بگیرم که اسم ایشان را به عنوان سرپرست به کانون ارائه بدهم و تقاضای بنده را ایشان امضا کردند و بعد یک‌بار بعد از یک سال و نیم دو سال، یک سال و نیم بعد از آن بود حدوداً که موقع اختیار پیش آمده بود که ایشان زندانی بود در قزل‌قلعه و موقع اختبار بود در کانون وکلا و باید رضایت‌نامه‌ای از سرپرست می‌بردیم و من رفتم اجازه گرفتم از آن گروهبان صدقی که در آن زمان سرپرست زندان قزل‌قلعه بود، صدقی به من اجازه داد که من دکتر سنجابی را ببینم…

س- صدقی یا ساقی؟

ج- من می‌گویم صدقی؟ نه ساقی.

س- (؟؟؟)

ج- با شما قاطی می‌کنم. ببخشید ساقی.

س- گروهبان ساقی.

ج- بله، آن‌جا ایشان را ببینم و ایشان پرسیدند، «آقا مگر من سرپرست تو هستم؟» گفتم بله شما خودتان یادتان رفت، شما و بنده آن‌قدر دچار مشاغل و گرفتاری‌های جبهه ملی و مسائل سیاسی بودیم که هر دو ما یادمان رفت که آن کارهای حرفه‌ای‌مان چیست. و در این مدت البته بنده نزد این و آن کارم را راه انداختم ولی سرپرست واقعی من در امر وکالت مرحوم سیدمحمدعلی کشاورز صدر بود که او هم از سران جبهه ملی بود و من وکالت را از ایشان یاد گرفتم، در واقع اگر بخواهم. و عمده‌اش هم بعد از این است که جواز وکالتم را گرفته بودم یعنی در دوران کارآموزی کار عملی زیادی یاد نگرفتم و روی معلومات عمومی من توانستم اختبار را بگذرانم و در واقع منطق شخصی‌ام که می‌توانستم به کتاب‌های حقوقی مراجعه بکنم و جواب مسائل را بدهم چون در اختیار معمولاً شما تو کتابخانه اختیار می‌دهید و دسترسی هم به تمام کتاب‌های کتابخانه دارید ولی کار عملی را من از ایشان یاد گرفتم. کما این‌که رفتن من به جبهه دوم به دعوت ایشان بود یعنی ایشان آدمی بود که خیلی علاقه داشت و علاقه‌مند بود به این‌که اشخاص جدید جوان‌ها بیایند و در جبهه دوم شرکت بکنند و جبهه گسترش پیدا بکند و محدود نباشد به همان قدیمی‌هایی که تو هم هستند و شاید هم در را بخواهند ببندند.

من که از آمریکا رسیدم یک‌روز ایشان به من تلفن کردند و گفتند که من می‌خواهم شما را ببینم. بنده البته ارادت به ایشان داشتم و دورادور می‌شناختم ولی تا آن زمان آشنا شده بودم با ایشان. ایشان آمدند منزل من، البته من یک جوانی بودم و ایشان یک مرد باشخصیت رهبر جبهه جا افتاده و این‌ها و منتهای محبت را به من کرد و آمد منزل من و به من گفت، «آقا ما در جبهه ملی احتیاج به امثال شماها داریم و من از شما خواهش می‌کنم که بیایید آن‌جا و با ما همکاری بکنید و دست مرا گرفت و برد تو جبهه و از همان اول هم خود ایشان مسئول کمیسیون تبلیغات جبهه بود که دو بخش داشت: انتشارات و تبلیغات و تعلیمات، و مرا برد در همان کمیسیون و در آن کمیسیون من فعالیتم را با ایشان شروع کردم.

س- بنابراین جبهه ملی دوم در واقع با دعوت کردن از اشخاص شروع شد؟

ج- نه.

س- آن شورای اولیه جبهه ملی دوم درواقع با دعوت‌نامه گرد هم آمده بودند؟

ج- والله آن‌موقع که شورا تشکیل شد من در ایران نبودم، من در آمریکا بودم و در نتیجه واقعاً نمی‌دانم چگونه تشکیل شد ولی یک اعلام موجودیتی کردند یک عده جمع می‌شدند قاعدتاً من درست موقعی به ایران رسیدم که باشگاه دیگر نداشت جبهه ملی، ظاهراً دوتا باشگاه وجود داشت که خود شما شاید بهتر بدانید آن‌موقع شما در ایران بودید مثل این‌که، یکی خیابان فخرآباد بود

س- بله.

ج- و آن را که تعطیل کردند رفتند یک محل دیگری یک باشگاهی گرفتند و این باشگاه‌ها را هم دیگر زمان حکومت دکتر امینی شده بود و باشگاه‌ها را بستند.

س- شما در کنگره‌ای که در آن‌جا شورای مرکزی جبهه ملی انتخاب شد شرکت داشتید؟

ج- بله.

س- می‌توانید برای ما توضیح بدهید که در آن کنگره چه گذشت؟

ج- والله من در آن کنگره به عنوان نماینده نهادهای سازمانی جبهه ملی شرکت داشتم یعنی یک سری نهادهای تشکیلاتی داشت که درواقع کمیسیون‌های ستادی جبهه بودند مثل کمیسیون تبلیغات و انتشارات و تعلیمات و انواع و اقسام کمیسیون‌های مطالعاتی بود که بسیاری از اشخاص در این‌ها فعالیت می‌کردند و این‌ها عضو هیچ حوزه‌ای نبودند و عضو هیچ کمیته‌ای نبودند، آخر کمیته‌های متعدد جبهه داشت: کمیته سازمان دانشجویان بود، کمیته بازار بود، کمیته، نمی‌دانم، بانک‌ها و شرکت‌ها بود، انواع کمیته‌های این‌طوری داشت. و در طرحی که ریخته بودند برای فرستادن نماینده به این کنگره یک تعدادی هم نماینده برای این کمیته‌های ستادی گذاشته بودند که نماینده صنفی نبودند زد درواقع کارهای تشکیلاتی جبهه را انجام می‌دادند چون عضویت در کمیته‌های دیگر هم نداشتند اگر هم داشتند فقط در یک‌جا می‌توانستند رأی بدهند، به‌هرحال من از طرف آن‌جا با جمعی انتخاب شدم و رفتیم به آن کنگره. کنگره یک کنگره خیلی طولانی بود من جزئیاتش الان خاطرم نیست.

س- منظور من این است که آن کسانی که در کنگره شرکت کرده بودند، اعضای کنگره، آیا تمام این‌ها انتخاب شده بودند؟

ج- همه انتخاب شده بودند به جز اعضای شورای مرکزی جبهه ملی که به صفت عضویت‌شان در شورا در آن‌جا شرکت می‌کردند.

س- از دانشجویان چطور؟ نماینده دانشجویانی که شرکت کردند در آن کنگره آیا منتخب دانشجویان بودند؟

ج- نمایندگان دانشجویان همگی منتخب دانشجویان بودند و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی ایران که بعد از کنگره تغییر نام یافت و تبدیل شد به سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران، این درواقع مهم‌ترین عضو تشکیلات جبهه بود و تنها سازمانی بود که از یک عضویت بسیار وسیعی برخوردار بود لااقل ده الی پانزده درصد از دانشجویان دانشگاه‌های ایران در آن زمان که جمعیت‌شان در آن دوران بیشتر از دوازده سیزده چهارده هزار نفر نمی‌شد که عمده‌اش بود دانشگاه تهران و سپس مشهد و تبریز و شیراز. در آن‌جا آنکت جبهه ملی را با آنکت سازمان دانشجویان جبهه ملی دوم یعنی آنکت عضویت جبهه ملی دوم را پر کرده بودند و بقیه هم درواقع هوادار بودند و به یک صورتی هوادار بودند و در فعالیت‌های جبهه شرکت می‌کردند و در میتینگ‌های سازمان دانشجویان شرکت می‌کردند. ولی چیز جالب این بود که این نماینده‌های سازمان دانشجویان نسبت به تعداد اعضایی را که این سازمان باید نمایندگی می‌کرد خیلی قلیل بودند. برخی از این کمیته‌های جبهه ملی که فاقد عضو بودند در آن زمان یا تعداد قلیلی فقط عضو داشتند، بعضی‌ها به تعداد اعضای‌شان نماینده داشتند در کنگره جبهه ملی درصورتی‌که سازمان دانشجویان جمعا سی الی مجموع دانشجویان خارج از کشور، درون کشور، تبریز نمی‌دانم، شیراز، تهران و مشهد بیشتر از چهل‌تا عضو نماینده نداشتند، تعداد الان دقیقاً یادم نیست ولی از چهل‌تا بالا نمی‌رفت. این نسبت بسیار قلیلی بود با توجه به این‌که مثلاً یک کمیته مثلاً بانک‌ها و شرکت‌ها هفت هشت تا نماینده فرستاده بود آن‌جا. در صورتی که ما می‌دانستیم آن‌موقع که این‌ها از عضویتی برخوردار نیستند و کمیته کمیته‌ی بسیار محدودی است و درواقع از قدرت تشکیلاتی و سازمانی و عضویت و این‌ها برخوردار نبود و حتی از قدرت هواداری هم به آن معنا برخوردار نبود در آن دوره که این کنگره تشکیل شد. و البته انتخابات سازمان دانشجویان خیلی خوب انجام شد به جز یک دو مورد بسیار زشت به نظر من، و غیر دموکراتیک در آن زمان.

س- این‌ها کدام موارد بودند آقا؟

ج- و آن این بود که در آن‌جا هیئت نظارتی برای هر انتخابات تعیین شده بود، هیئت نظارت سازمان دانشجویان مرکب بود از بنده و آقای حسن حبیبی که عضویت هیئت بودیم، سه نفر بودیم، و رئیس هیئت هم آقای دکتر سنجابی بودند و مسئول سازمان دانشجویان هم آقای دکتر شاپور بختیار بود در آن زمان که عضو هیئت اجرائیه جبهه ملی هم بود. آنکت‌های کسانی را که رأی می‌دادند و یا کاندیدا بودند که انتخاب بشوند ایشان بایستی تأیید می‌کرد و در دانشکده حقوق به‌خصوص من یادم هست که ما در جلسه‌ای نشسته بودیم، جلسه انتخابات بود برای تعیین سه نماینده از طرف دانشکده حقوق و یکی از ارزنده‌ترین درواقع فعالین دانشگاه حسن ضیا ظریفی که بعدها هم از زندانیان سیاسی معروف دوران شاه بود و در زندان هم او را دوبار محاکمه کردند یک‌بار اول محاکمه شد، بعد از مدتی دومرتبه او را بردند محاکمه کردند و در محاکمه دوم محکوم به اعدام کردند ولی برای این‌که می‌خواستند او را بدنام بکنند گفتند چون اظهار ضعف کرده یک درجه تخفیف به او می‌دهیم به حبس ابد و درواقع مدت زندانش ده سال بود و بعد هم او را در زندان کشتند یعنی مقتول شد توسط عده‌ای از مأمورین ساواک. یک‌روز او و بیژن جزنی و تعداد دیگری بودند در همین اواخر سال بود مثل این‌که شب عید بود…

س- بله، بله.

ج- این‌ها را به مسلسل بستند در تپه‌های اوین. حسن ضیا ظریفی از فعال‌ترین و معروف‌ترین و درواقع دل‌باخته‌ترین اعضای سازمان دانشجویان بود و کاندیدای عضویت برای نمایندگی در کنگره بود. آقای شاپور بختیار حاضر نشد که آنکت ایشان را امضا بکند و تأیید بکند. و علاوه بر آن چند نفر دیگر را هم آنکت‌های‌شان را تأیید نکرد یکی از آن‌ها منوچهر کلانتری بود که همین اواخر سال قبل توسط رژیم خمینی اعدام شد.

س- بیژن جزنی هم؟

ج- بیژن جزنی در دانشکده ادبیات دچار همین سانسور آقای بختیار شد و استدلال ایشان این بود این‌ها توده‌ای هستند و این‌ها کمونیست هستند.

س- بله من از ایشان در این مورد سؤال کردم همین پاسخ را دادند. گفتند، «اگر ما این‌ها را راه می‌دادیم در جبهه ملی، باز هم آمریکا شب‌ها به استناد حضور این‌ها در جبهه ملی، جبهه ملی را متهم به کمونیست بودن می‌کردند و آن امکان فعالیتی را که ما تازه داشتیم به دست می‌آوردیم از بین برده می‌شد.»

س- البته این طرز تفکر کسانی است که برای ایران به خط آزادی و استقلال که درواقع خط مصدق است اعتقاد ندارند و نظر آن‌ها خط آن‌ها وابستگی است. دنیا را دو جهان می‌بینند و یا باید در این جهان بود یا در آن جهان بود و استقلال برای آن‌ها مفهومی ندارد هرچند ممکن است راجع به استقلال صحبت هم بکنند و این نظریه‌ی آن‌ها است و آقای ظریفی و آقای جزنی و دیگر رفقای ما در سازمان دانشجویان که مثل آن‌ها بودند این‌ها در آن زمان نه عضو حزب توده بودند، نه وابسته بودند و اشخاصی بودند مستقل و عضو واقعی این سازمان بودند و این باعث شکستن روحیه‌ی عده‌ی زیادی از کسانی شد که برای جبهه ملی دوم هم فعالیت می‌کردند و باعث دل‌سردی خیلی‌ها شد و طیفی که از این‌ها دفاع کرد طیفی بود که از فعالین آن زمان دانشکده حقوق بنده می‌توانم ابوالحسن بنی‌صدر را اسم بیاورم، همان حسن حبیبی را که در کنار بنده آن‌جا در آن کمیته نظارت نشسته بود اسم بیاورم، خود آقای دکتر سنجابی را اسم بیاورم که دفاع کرد، مرحوم کشاورز صدر را اسم بیاورم که دفاع کرد و تمام کسانی که آن زمان دانشجو بودند در دانشکده حقوق که از تمام جناح‌های مختلف سیاسی را تشکیل می‌دادند یعنی یک جبهه واقعی بود سازمان دانشجویان و حتی جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران را هم که رهبری جبهه دوم به ناحق انگ‌های خاصی به آن می‌زد و حاضر نبود آن‌ها را در فعالیت وسیع آن زمان شرکت بدهد در سازمان دانشجویان با دانشجویان جا داشتند و دانشجویان با آن‌ها در کنارشان همکاری می‌کردند و این یک واقعیت خیلی دموکراتیک بود که در بین نسل جوان آن‌موقع وجود داشت و نسل قدیمی با توجه به نگاه‌ها و دیدگاه‌های آلوده به تفکرات وابستگی و از این حرف‌ها مانع این تفکر دموکراتیک می‌خواستند بشوند و من خاطرم هست که سازمان دانشجویان در دانشکده حقوق، آمدند طوری عمل کردند در آن‌جا که آقای حسن ضیاء ظریفی رأی اول را آورد و فقط رفقای حسن ضیاء ظریفی نبودند که به او رأی دادند و طوری آرای خودشان را تنظیم کردند که کاندیداهای موردنظر یعنی بدون این‌که اشخاص واقعاً نشسته باشند توطئه‌ای کرده باشند یا مسئله‌ی این‌گونه‌ای وجود داشته باشد طوری رأی را تنظیم کردند که در آن‌جا ما می‌بینیم که نفر چهارم هم باز این‌قدر رأی وجود داشت که نفر چهارم هم و نفر پنجم هم از کسانی بود که قاعدتاً توی طیف مستقل سازمان دانشجویان حرکت می‌کرد نه طیفی که تابع رهبری بود رهبری که می‌خواست سانسور بکند به آن معنا و این نکته خیلی مهم بود در آن زمان و حسن ضیا ظریفی رأی اول را آورد و این‌ها این ترس را داشتند نکند آقای بختیار کس دیگری را هم حذف بکند و ایشان اصرار داشتند، ایشان توی آن جلسه نشسته بودند. که ما رأی آقای حسن ضیاء ظریفی را نخوانیم و ما آن‌جا صورتجلسه کردیم آرای حسن ضیاء ظریفی را خوندیم حائزین اکثریت را اعلام کردیم و صورت‌مجلس کردیم و اعلام کردیم آقای شاپور بختیار نهایتاً در هیئت اجرایی جبهه ملی توانست حرف خودش را به کرسی بنشاند و این از مسائلی بود که واقعاً باعث دل‌سردی و سرخوردگی بسیاری از جوانانی بود که آن زمان فعالیت می‌کردند برای جبهه ملی دوم از جمله خود بنده. راجع به این ما شکایت کردیم به شخص دکتر مصدق که زمینه جبهه سوم اصلاً با همین مسائل شروع شد و خیلی مسائل دیگر که در همین کنگره اتفاق افتاد.

س- نمایندگان دانشجویان در جبهه ملی دوم در شورای مرکزی جبهه ملی دوم آقای مهرداد ارفع‌زاده بودند و آقای برلیان، نبودند؟

ج- نخیر، نخیر. در شورای مرکزی جبهه ملی دوم دو دانشجو عضویت داشتند: یکی آقای مهرداد ارفع‌زاده بود و یکی هم مرحوم نراقی…

س- بله، بله معذرت می‌خواهم.

ج- مرحوم عباس نراقی.

س- عباس نراقی.

ج- عباس نراقی که او دانشجوی فنی بود، مهرداد ارفع‌زاده دانشجوی دانشکده حقوق بود….

س- حقوق تهران.

ج- حقوق تهران بود.

س- ولی ایشان مثل این‌که از دانشگاه ملی انتخاب شدند؟

ج- این را بنده بایستی اعتراف بکنم این‌جا که یک مقدارش ناشی از ضعف خود بنده هم می‌شود. به دلیل این‌که آقای مهرداد ارفع‌زاده در دانشکده حقوق تو آن خطی قرار داشت که از رهبری جبهه ملی می‌خواست تابعیت بکند و رهبرشناس بود در آن زمان. البته او آدم مهمی نیست که چیز باشد ولی خوب جزو فعالین خوب دانشکده حقوق بود. ولی دانشکده حقوق هیچ زمینه‌ی انتخاب شدن نداشت. برخی از دانشجویان دانشکده حقوق هم آمدند و گفتند که حیف است که آقای ارفع‌زاده در کنگره جبهه ملی شرکت نداشته باشد چون این در تمام این مدت فعالیت خیلی زیاد کرده و در سازمان دانشجویان یک عضو برجسته‌ای بوده که بود واقعاً هم و در یک زمانی هم که جبهه یک دانه دفتر سیاسی برای سازمان دانشجویان تعیین کرده بود که سه نفر عضو داشت این یکی از آن سه نفر اعضای دفتر سیاسی بودند که در آن‌جا فعالیت خوبی هم کردند. یکی‌اش ایشان بود. یکی‌اش هم بنی‌صدر بود، یکی‌اش هم عباس شیبانی فکر می‌کنم اعضای آن دفتر سیاسی. آن دفتر سیاسی یک دوره کوتاهی بود و تعطیل شد بعداً و با انتخابی شدن اعضای کمیته دفتر سیاسی از بین رفت، آن قضیه مال خیلی قبل از کنگره بود درست تاریخ‌ها را من الان دقیقاً من یادم نیست. آمدند گفتند خوب است که آقای ارفع‌زاده را یک کاری بکنیم که برود به کنگره.

دانشگاه ملی تنها دانشگاهی بود که در آن جا جبهه ملی فعالیت زیادی نداشت به خاطر این‌که بیشتر طبقات مرفه جامعه، بسیار مرفه و بیشتر طبقات نزدیک به بخش حاکمه در آن‌جا فرزندان‌شان در بدو تأسیس دانشگاه ملی تحصیل می‌کردند و شهریه‌ی بسیار سنگین داشت به سبک آمریکایی تشکیل شده بود و مردم عادی و کسانی که واقعاً از استعدادهایی هم برخوردار بودند که می‌توانستند در کنکور دانشگاه تهران قبول بشوند آن‌جا نمی‌رفتند در نتیجه فعالیت جبهه ملی به این دلیل و یک دلیل دیگر هم که یک مقداری کمتر کسی سراغ آن‌ها رفته بود به خاطر این‌که محل‌شان هم پرت بود از تهران و تازه هم تشکیل شده بود آن‌جا بیش از ده دوازده عضو جبهه ملی نداشت در دانشگاه ملی، و از این ده دوازده عضو هم پنج شش‌تایش کسانی بودند که در رابطه با احزاب جبهه بودند. و این‌ها آمدند. خوب باید انتخاباتی هم برای آن‌ها… و یک نماینده هم برای آن‌ها تعیین شده بود در آن چیز تشکیلاتی و این رفقای ما آمدند و گفتند که خوب است ارفع‌زاده کاندیدای آن‌جا باشد چون آن‌ها خودشان کسی کاندیدا، اصلاً کاندیدا ندارند. ما هم گفتیم خوب مانعی ندارد، دیگران هم آمدند گفتند مانعی ندارد خوب است. به‌هرحال خلاصه‌اش بکنم با ۵ رأی آن‌جا ایشان انتخاب شد و آمد به کنگره جبهه ملی و در کنگره جبهه ملی هم جزو کاندیداهایی که سازمان دانشجویان معرفی کرده بود نبود و درواقع انتخاب ارفع‌زاده و نراقی، نراقی بسیار آدم شایسته‌ای بود او هم در دانشکده‌ی فنی نماینده واقعی دانشکده‌ی فنی بود در کنگره و از فعالین خوب دانشکده‌ی فنی بود ولی باز او هم در مجموع جمعیت دانشجویی آن وضع را نداشت که بتواند کاندیدای مجموعه جمعیت دانشجویی باشد. به‌هرحال این دو کاندیدا شده بودند مستقلا و بیشتر با رأی آن اکثریت کنگره اکثریتی که با آن آیین‌نامه خاصی که صحبتش را کردیم که تعادل وجود نداشت در نسبت‌ها انتخاب شدند رفتند به شورای جبهه و درواقع نماینده سازمان دانشجویان نبودند و سازمان دانشجویان نماینده‌ای آن‌جا نداشت به دلیل این‌که خودش نمی‌توانست نماینده‌هایش را انتخاب بکند و یکی از دعواها هم با جبهه ملی من یادم هست در آن دوران پیام‌های متعددی، بعد از پیام اصلی که دکتر مصدق به جبهه دوم به کنگره فرستاد که متنش هست پیغام‌های متعددی از جمله نامه‌های خصوصی خاصی به برخی از رهبران دکتر مصدق نوشته بود که آقا حتماً کاری بکنید این سازمان‌های مختلف، احزاب مختلف خودشان نمایندگان‌شان را برای شورای جبهه تعیین بکنند و به‌خصوص دانشجویان را کاری بکنید که خودشان نماینده‌شان را تعیین بکنند و به این‌ها بی‌توجهی شده بود در آن دوران و در نتیجه اگر آن سری مکاتبات دکتر مصدق را با رهبران جبهه ملی و بعد با سازمان دانشجویان بعداً که منجر به تشکیل جبهه سوم شد شما مطالعه بفرمایید در آن‌جا می‌بینید که صحبت دانشجویان در نامه‌ای که در جواب نامه‌ی شورا و هیئت اجرائیه جبهه‌ای که بعد از کنگره شکل یافته بود به دکتر مصدق نوشته بودند می‌گویند که آقا حتی نگذاشتند ما نمایندگان‌مان را به این شورا بفرستیم که دکتر مصدق اشاره می‌کند و از ایراداتی که به آن‌ها می‌گیرد می‌گوید که شما کاری کردید که یکی از ارزنده‌ترین بخش‌های جبهه را از طرفش ولایتاً نماینده تعیین کردید و به شورا فرستادید.

س- آقای دکتر متین‌دفتری من راجع به این موضوع بیژن جزنی و ظریفی وقتی با آقایان رهبران جبهه ملی صحبت کردم، نه فقط با آقای دکتر بختیار بلکه با سایر رهبران جبهه ملی، آن‌ها این‌طور استدلال می‌کردند که آقای ظریفی و آقای جزنی هر دو مارکسیست ـ لنینیست بودند و دکتر مصدق را به چشم رهبر بورژوازی ملی نگاه می‌کردند و به آن موضوع جبهه ملی که فعالیت در کادر قانون اساسی بود هیچ نوع اعتقادی نداشتند و قصدشان این بود که وارد جبهه ملی بشوند و جبهه ملی را از درون بپاشند. نظر شما راجع به این استدلال چیست؟

ج- والله چون در آن زمان و هیچ زمانی من شخصاً اعتقاد به تفتیش عقاید و افکار نداشتم در نتیجه اظهار نظر صریحی نمی‌توانم در مقابل اظهارنظرهایی که باید زمینه‌اش با ریشه‌اش تفتیش عقاید باشد بکنم. ولی آنچه که من یادم هست زمینه‌ای هم برای تفتیش عقاید به آن معنا وجود نداشت. در این‌که آقایان بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی و بسیاری از دیگرانی که در سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران فعالیت می‌کردند مارکسیست بودند و برخی هم مارکسیست ـ لنینیست بودند هیچ تردیدی نیست. ولی همه‌شان در خط استقلال بودند و در خط آزادی و هیچ‌کدام در خط وابستگی نبودند. ما با این‌ها کار کردیم که تنها در جبهه دوم بلکه در جبهه سوم بلکه بعدها که برخی از این‌ها جنبش مسلحانه و چریکی را در ایران پایه‌گذاری کردند که فدائیان خلق و مجاهدین خلق و بسیاری از گروه‌های دیگر از درون همین سازمان دانشجویان آمدند و بنده نه تنها فکر نمی‌کنم اصلاً قبول ندارم که این‌ها مخالف بودند با نظرات دکتر مصدق چون دکتر مصدق در تعریفی که از جبهه ملی می‌کند می‌گوید، «جبهه مرکز تجمع سازمان‌ها و غیره و غیره است هدفی ندارند جز آزادی و استقلال ایران.» یعنی بر سر هدف آزادی و استقلال ایران با هم وحدت کردند و نه بر اثر ایدئولوژی‌های خاص خودشان. می‌توانند از هر تفکری برخوردار باشند ولی به این دو اصل معتقد و ما روش و رویه‌ی آقایان را یعنی ظریفی، جزنی، مصطفی شعاعیان که از مارکسیست‌های بسیار بسیار ارزنده مملکت ما بود و متفکر که همه در آن سازمان دانشجویان جمع بودند می‌بینید که روش‌شان همان روش آزادی و استقلال بوده در عین این‌که برخی مارکسیست ـ لنینیست بودند، برخی مارکسیست بودند برخی سوسیالیست بودند. مصدق با صاحبان ایدئولوژی برخوردی نداشت با وابستگی برخورد داشت. در همین نامه‌ها هم وقتی که مصدق را متهم می‌کنند به همین مسئله، در همین نامه‌هایی که در آن جلد دهم انتشارات مصدق چاپ شده می‌گوید، «اگر مقصود شما حزب توده است…» این را تفکیک می‌کند بلافاصله. و این‌که آقایان به دلایل خاصی من می‌دانم همان زمان جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران را که یکی از جناح‌های بسیار بالنده و ارزنده و صاحب تفکر بود، به همین دلایل نخاله، حذف کرده بودند و ما هم آن‌جا تو جبهه بودیم تحت تأثیر گفتارها قرار می‌گرفتیم. من یک‌روز رفتم احمدآباد و سؤال کردم از دکتر مصدق و معترضانه گفتم «آقا آقایان معترض هستند این‌که شما چرا جامعه سوسیالیست‌ها که آمده و کنگره تشکیل داده و نظراتی گفته این جامعه‌ای که در درون جبهه دوم قرار ندارد»، در ضمن آن‌موقع جبهه دوم نبود جبهه ملی بود جبهه دوم بعد از این‌که جبهه سوم پیش آمد عنوانش شکل گرفت، «این‌ها را شما چطور با آن‌ها مکاتبه می‌کنید و جواب به نامه‌های‌شان می‌دهید؟» ایشان با پرخاش به من نگاه کرد و گفت، «این‌ها تنها کسانی هستند که حرف دارند بزنند، حرف دارند آقا.» و دیگر حرف دیگری به من نزد.

این مسائلی بود که، یعنی عدم موفقیت جبهه ملی دوم بسیاری‌اش ریشه‌اش همین انحصارطلبی‌ها همین تنگ‌نظری‌ها و همین تفکرات بود و بعضاً و برهاً هم تفکر وابسته‌گرایانه یعنی عدم اعتقاد به استقلال. مسئله‌ی استقلال این‌قدر برای‌شان مهم نبود در صورتی که از استقلال صحبت می‌کردند. برخی از آقایان، من شنیده بودم، که افسوس می‌خوردند که ای داد این دکتر مصدق روی مسئله بانک بین‌المللی خیلی پیشنهادات خوبی داشت. در مقام رهبری جبهه ملی، هنوز نمی‌فهمیدند که مقصود دکتر مصدق نوشتن یک امتیاز نامه یا یک قرارداد نفت بهتر نبود مقصودش تأمین استقلال بود که تضمین دموکراسی است با استقلال و آزادی. این موضوع را نمی‌فهمیدند و کما این‌که شما در همان زمان خوب می‌بینید در آن میتینگ بزرگ جلالیه که آن‌موقع من در ایران نبودم راجع به آن بعدها شنیدم.

س- اتفاقاً می‌خواستم راجع به همان موضوع از شما سؤال کنم.

ج- حالا شما سؤال‌تان را بفرمایید بنده جواب می‌دهم.

س- نه بفرمایید همین مسئله را می‌خواستم از شما سؤال کنم.

ج- حالا بفرمایید شما سؤال‌تان را بکنید.

س- عرض کردم سؤال من همین جریان بود که شما الان می‌خواهید صحبت کنید.

ج- بله بنده آن‌جا نبودم ولی بنده شنیدم در آن‌جا که حتی این‌ها راضی نبودند که اسم دکتر مصدق در آن میتینگ بیاید مبادا آمریکا بهش بربخورد.

س- ولی دکتر بختیار اسم دکتر مصدق را آورد توی آن میتینگ و با پیمان سنتو هم مخالفت کرد. به همین علت هم آقایان رهبران دیگر به ایشان ایراد گرفتند و می‌گیرند که این کارش نادرست بود به خاطر این‌که آن موقعیتی را که فراهم شده بود به کلی از دست جبهه ملی دوم گرفت.

ج- این واقعیت است که ایشان این‌کار را کرد، انگیزه‌اش تا آن‌جایی که من شنیدم، من چون شاهد نبودم آن‌موقع در ایران نبودم بهتر است که شما این را از مثلاً اشخاصی که آن‌موقع در سازمان دانشجویان بودند مثلاً آقای هوشنگ کشاورز، آقای ابوالحسن بنی‌صدر این‌ها بهتر می‌توانند جواب این سؤال شما را بدهند که در آن‌موقع در سازمان دانشجویان بودند.

س- بله من می‌پرسم از آقا.

ج- و خیلی دیگرانی هم که من الان اسم‌های‌شان یادم نیست می‌توانم به شما بگویم از آن‌ها بپرسید. ولی ایشان چون مسئول سازمان دانشجویان بودند، کمیته‌ی سازمان دانشجویان از ایشان قول گرفته بود که این‌کار را انجام بدهند و بر چه اساسی، این را من یادم نیست نمی‌توانم به شما بگویم. ولی اگر یادتان باشد بعد از فشارهایی که راجع به دکتر مصدق آمده بود در آن سخنرانی‌هایی که در آن‌جا شد مثلاً مؤتمن‌الملک‌ها، مشیرالدوله‌ها، مستوفی‌الممالک‌ها، مصدق‌ها یک‌همچین ردیفی را گذاشتند که ضمناً لای یک عده آدم اسم مصدق را هم به اسم «ها» بیاورند که اگر خاطرتان باشد. آن بنای یک تفکری بود که این تفکر البته در همه‌کس وجود نداشت ولی به یک صورتی می‌توانست حاکم باشد.

س- بله. البته مسایلی که منجر شد به تعطیل جبهه ملی دوم، در آن مکاتبات مصدق «تلاش برای تشکیل جبهه ملی سوم» مفصل آمده. بنابراین من دقیقاً راجع به آن موضوع دیگر از شما سؤال نمی‌کنم اما می‌خواهم از شما تقاضا کنم که برای ما توضیح بدهید که شما چگونه این امکان را پیدا کردید که نامه ببرید و بیاورید بین جبهه ملی دوم، رهبران جبهه ملی دوم و مصدق؟

ج- من برایم ساده بود در آن زمان، من هم تنها نبودم. کسان دیگری هم بودند که این‌کار را می‌کردند. دکتر مصدق همان‌طوری‌که می‌دانید در آن زمان در احمدآباد زندانی بود

س- بله.

ج- و یک گروهان سرباز آن‌جا بود و دو نفر مأمور ساواک که دائماً مراقب تمام آن محوطه بودند و یک عده‌ی معدودی یعنی افراد نزدیک خانواده‌شان اجازه داشتند که از ایشان دیدن بکنند که بنده هم یکی از شانس‌های بزرگ زندگی‌ام این بوده که این حق را داشتم. و در این رفت و آمدها، خب، این امکان پیدا می‌شد که بنده گاهی یک نامه ببرم جوابی بگیرم و بیاورم.

س- برای رفتن به آن‌جا باید از پلیس اجازه می‌گرفتید؟

ج- نخیر، آن‌جا کسانی که اجازه رفتن داشتند که یک محدوده‌ی خاص خانواده بود که تمام تعدادشان مشخص بود و اسامی‌شان را آن‌جا مأمورین آن‌جا همیشه داشتند و علاوه بر آن‌ها هم گاه‌گداری اجازه‌ای به دیگران می‌دادند به دلایل پزشکی، حقوقی، مسائل خاصی که دکتر مصدق به خاطرش بخواهد چیز کند یا برخی دیگر از افراد خانواده که اسم‌شان آن‌جا نمی‌آمد.

س- این افراد را تفتیش نمی‌کردند، تفتیش بدنی؟

ج- نخیر تفتیش نمی‌کردند. این افراد را تفتیش نمی‌کردند، ما هیچ‌وقت تفتیش نشدیم. و علاوه بر آن خوب از منزل دکتر مصدق در تهران هم نامه‌هایی که می‌آمد آن‌جا مرتب برای‌شان به احمدآباد می‌فرستادند تفتیش نمی‌شد و این نامه‌ها همه به دست ایشان می‌رسید. حتی با پست هم نامه می‌آمد به ایشان می‌رسید.

س- الان من یادم هست برای ایشان نامه فرستادم به من پاسخ دادند.

ج- بله. آن‌وقت علاوه بر آن آقای نصرت‌الله امینی هم که وکیل مصدق بود یعنی در امورات مربوط به موقوفات بیمارستان نجمیه وکالت ایشان را انجام می‌داد، ایشان متولی بیمارستان نجمیه هم بودند، آقای نصرت‌الله امینی می‌توانست آن‌جا برود، می‌توانست آن‌جا تشریف ببرند و خوب ایشان هم طبیعتاً نامه‌ای می‌بردند می‌آوردند، فرزندان دکتر مصدق، پسرهای‌شان، دیگران. به‌هرحال، بنده هم یک‌همچین امکانی داشتم.

س- هرگز شد که سازمان امنیت شما را دستگیر بکند و کیف‌تان را بررسی بکند؟ چون یکی از آقایان رهبران جبهه ملی در مصاحبه‌اش به من گفت، یک‌بار که از شما نامه‌ها و چیز خواستند شما گفتید که سازمان امنیت دستگیرتان کرد و کیف‌تان را تفتیش کرد و نامه‌ها را توقیف کرد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟

ج- حقیقت دارد، درست می‌گویند، ولی نه در رابطه با رفت و آمد به احمدآباد نزد دکتر مصدق.

س- در چه رابطه‌ای بود آقا؟

ج- رابطه‌اش این بود که یک آلمانی به ایران آمده بود فون هیونبت اسمش فکر می‌کنم خبرنگار Süddeutsche Zeitung اگر درست یادم باشد. و این توانست اولین خبرنگار خارجی بود که به او اجازه دادند که برود و با دکتر مصدق ملاقات بکند در احمدآباد و مصاحبه‌ای با او بکند. بعد که از احمدآباد رفت به آلمان و مصاحبه‌اش را منتشر کرد، مطالبی را در آن‌جا درواقع عینا آنچه که نظر دکتر مصدق بود ننوشته بود، یا تغییر داده بود یا درست نفهمیده بود.

دکتر مصدق یک نامه‌ای نوشته بود در تصحیح یعنی از این مطالب که اساسی می‌نمود، بقیه توصیف‌ها و این‌ها که اساسی نبود اصلاً ایشان به آن‌ها توجهی نکرده بود. از جمله این نامه را، و آن‌وقت سازمان امنیت هم مصاحبه‌ی آقای فون هیونبت را گرفته بود و عینا به فارسی ترجمه کرده بود و یک تغییراتی هم سازمان امنیت به زعم خودش و به میل خودش و به نفع خودش در ترجمه‌ی فارسی داده بود و این را به تعداد خیلی زیاد تکثیر کرده بودند با آن تغییرات که حالا تغییرات جزئی‌اش یادم نیست راجع به نظرات دکتر مصدق، راجع به انتخابات و این‌ها فکر می‌کنم می‌شد، الان جزئیات یادم نیست، و این ترجمه ساواک را به تعداد کثیری چاپ کردند و منتشر کردند و برای اشخاص فرستادند در تهران، ساواک این‌کار را کرد. منتهی روی کاغذ پلی‌کپی شده به صورت جزوه پلی‌کپی شده که مردمی که این‌ها به دست‌شان می‌رسد فکر بکنند که واقعاً این از طرف اپوزیسیون آمده و نه از طرف ساواک.

دکتر مصدق نامه‌ای در رابطه با مصاحبه‌ی فون هیونیت، همان‌طوری‌که ذکر کردم نوشت، یک نسخه از آن را برای خسرو قشقایی فرستاد که آن‌موقع روزنامه باختر امروز را در آلمان منتشر می‌کرد که خسرو قشقایی عیناً در روزنامه‌اش چاپ کرده و نسخه‌ای را هم فرستادند برای جبهه ملی. و ما ترجمه جدیدی از مصاحبه فون هیونبت تهیه کردیم که یکی از اعضای کمیته انتشارات که آلمانی خوب بلد بود این را ترجمه کرد و باز هم این را تطبیق کردیم یک‌بار دیگر و قصدمان این بود که به صورت چاپی همراه با گراور عین نامه دکتر مصدق این را بگذاریم. وسیله چاپ در اختیارمان بود می‌توانستیم چاپ بکنیم ولی وسیله گراورسازی نبود. یکی از اعضای کمیته تبلیغات به اسم آقای حسین راضی گفت من یک گراورسازی می‌شناسم که در آن گراورسازی این را ممکن است گراور بکند چون رفتم با حسن صدر صحبت کردم و حسن صدر اخیراً کتابش راجع به الجزایر را منتشر کرده و در آن سه‌چهار نامه از دکتر مصدق گراور کرده و از حسن صدر رفته بود پرسیده بود و گفته بود که این آدم آدم مطمئنی است و برای‌تان گراور می‌کند و مال مرا هم آن‌جا کرده بود.

ما رفتیم سراغ گراورساز که بسیار مرد شریفی هم بود و مطمئن و این نامه را به آقای راضی دادیم به او که برای ما گراور بکند. قرار بود که فردای آن روز، حالا تاریخش یادم نیست، برویم گراور حاضر بود از او تحویل بگیریم. آقای راضی نتوانست آن روز برود و به من پیغام داد که شما بروید. من هم در آن روز رفته بودم به دفتر آقای مهندس حق‌شناس و شاپور بختیار یک دفتر مقاطعه‌کاری داشتند «شرکت هامون» در خیابان استالین کاری داشتیم آن‌جا. بعد از آن هم قرار بود برویم منزل یکی از این، یادم نیست کجا، که کمیته تبلیغات داشتیم. ما گفتیم سر راه می‌رویم این گراور را می‌گیریم و می‌بریم عینا تو جلسه انتشارات آن‌جا که ببرند برای چاپ.

بنده که رفتم به گراورسازی به اتفاق آقای فروهر هم مرا برد، فروهر نمی‌دانست من کجا دارم می‌روم، و از آن‌جا مرا سوار ماشینش کرد، یک فولکس واگنی داشت، ما را برد گذاشت دم گراورسازی پیاده کرد و من به ذهنم رسید اتفاقاً که بگویم آقای فروهر شما این کیف مرا دارید می‌روید منزل دکتر صدیقی، می‌رفت منزل دکتر صدیقی، این کیف مرا بردار ببر آن‌جا من بعد می‌آیم از تو می‌گیرم چیز مهمی هم چندان توی کیف من نبود یک مشت ماکاتبات خیلی عادی بود و یک مشت جزوه‌های جبهه ملی تو کیف من بود و حدوداً یک مشت هم از همین چیزهایی که مال چاپی‌های مثلاً نشریاتی که باید چاپ می‌شد از این حرف‌های مال کمیسیون انتشارات که بایستی عصری می‌بردیم تو آن کمیسیون و مطرح می‌کردیم. ما رفتیم به این دفتر گراورساز. گراورساز آمد، «بفرمایید آقا.» ما نشستیم دیدیم ای داد یک مشت آدم دور اتاقش نشستند. معلوم شد که این گراورساز یک قوم‌وخویشی داشته، نمی‌دانم چه کسی او می‌شده که دو روز بوده آمده آن‌جا استخدام شده توی گراورسازی‌اش و این در رابطه بوده با اداره اطلاعات شهربانی و او اطلاع داده بود به شهربانی که آقا یک نامه‌ی دکتر مصدق دارد این‌جا گراور می‌شود این‌ها هم آمده بودند و گراورسازی را اشغال کرده بودند آن‌جا نشسته بودند منتظر کسی که می‌آید نامه را تحویل بگیرد. بنده رفتم آن‌جا و از آن‌جا بنده و گراورساز و معاونش را سه‌تایی‌مان را توقیف کردند بردند اداره اطلاعات شهربانی و در آن‌جا ما یک ۴۸ ساعتی توقیف بودیم. عموماً و اصولاً اوراقی که در کیف من بود مربوط به هیچ‌کدام از مسائلی که مربوط به آقایان بشود، حالا من نمی‌دانم به شما چه گفتند و شما چه شنیدید، نبود آنچه که آن‌جا بود مربوط به شخص خودم بود و مربوط به فعالیت‌های سیاسی که مسئولیتش با خود بنده بود و چیزی هم که اسراری را به دست کسی داده باشد اصلاً و ابداً نبود و فقط ضررش تو چشم خود بنده بود که پرونده شخصی بنده در نزد اداره اطلاعات شهربانی و دادرسی ارتش قطور می‌شد با داشتن آن همه ادبیات سیاسی همراهم که خودم هم قبول کرده بودم که مسئول تمام این‌ها بودم و در نشرش شخصاً شرکت داشتم. این کل مسئله‌ای بود که اتفاق افتاد. و آن‌وقت در همان روز مرحوم کشاورز صدر که مسئول کمیته ما بود شدیداً نگران شده بود و از آقای راضی که قرار بود جلسه‌ای داشته باشند پرسیده بود، «آقای راضی چطور شده؟ فلانی کجاست؟» گفته بود، «قرار بوده برود گراور بگیرد و بیاورد ای داد ای نکند بلایی سرش…» آن‌ها هم رفته بودند تو گراورسازی آن‌ها را هم آن‌جا توقیف‌شان کرده بودند که چند ساعتی هم آن‌ها را آن‌جا نگه داشتند و بعدش با دخالت آقای اللهیار صالح، مثل این‌که آن‌موقع علم نخست‌وزیر شده بود و یک مذاکراتی هم بین رهبری جبهه ملی و آقای امیراسدالله علم در آن‌موقع انجام می‌شد و فکر می‌کنم یکی از فوائد آن مذاکرات این بود که من بلافاصله آزاد شدم و از آن توقیف رها شدم و پرونده من با قید التزام عدم خروج از مرکز، معلق ماند در دادرسی ارتش. و بعد هم که بنده آمدم رفتم پهلوی رهبران جبهه ملی عینا گزارش آنچه که در آن‌جا گذشته بود به آن‌ها دادم. ولی بعدها من شنیدم که انواع و اقسام لغزها را پشت سر بنده خوانده بودند و حرف‌های نامربوط هم زده بودند.

س- گله‌ی آقایان بیشتر این بود که می‌گفتند که آن‌ها وسیله‌ی مستقیمی نداشتند خودشان که بتوانند با دکتر مصدق در ارتباط باشند و نظریات خودشان را برای آقای دکتر مصدق توضیح بدهند. می‌گفتند شما یکی از آن وسایل بودید و به این علت که شما در شورای مرکزی جبهه ملی که انتخاب نشده بودید می‌خواستید که وسایلی فراهم بکنید که جبهه ملی درواقع نتواند که آن سازمان و آن تشکیلات و آن وضع را که دارد آن را ادامه بدهد و به این علت نظر دکتر مصدق را هم مشوب می‌کردید نسبت به جریان جبهه ملی. این صحبتی بود که مطرح شد.

ج- این کاملاً کذب محض است به چند دلیل: اولاً آن دلیل مربوط به کیف اصلاً و ابداً در ارتباط با این قضایا نبود. همان‌طوری‌که توضیح دادم. تنها ارتباطی که با دکتر مصدق پیدا می‌کرد گراورنامه ایشان بود که بعد ما آن نامه را در جای دیگر گراور کردیم و عینا آن منتشر شد و آن هم عقب نیافتیم از قضیه کار، نامه از بین نرفت و به‌هرحال نامه‌ای بود عمومی و دکتر مصدق نوشته بود که همه ببینند حتی ساواکی‌ها و حتی اداره اطلاعات شهربانی با آقایان اصلاً ارتباط پیدا نمی‌کرد.

ولی در مورد روابط با دکتر مصدق. بنده مواردی را دارم که دقیقاً نظرات آقای اللهیار صالح را، نصف شب مرا خواستند پا شدم رفتم و زن و بچه‌ام را گذاشتم تو ماشین برای این‌که ایجاد شک نکند رفتم احمدآباد صبح زود رسیدم که آقای اللهیار صالح این‌طور می‌فرمایند و کاری کردم آن‌جا که دعوایم شده حتی با دکتر مصدق که آقا، و همین خانمی که این‌جا خوابیدند، آقا ایشان وکیل مدافع کی است این آقای وکیل.

س- ممکن است محتوای آن پیام را برای ما توضیح بدهید چه بود؟

ج- والله محتوای پیام راجع به همین نامه‌هایی بوده که نوشتم. ولی حالا من می‌خواهم، ترجیح می‌دهم که نگویم…

س- این‌جا مسئله این است که تاریخ را ضبط کنیم و اگر نگویید که فایده ندارد.

ج- حالا بگذارید این بخش را تمام بکنیم راجع به آن اگر سؤالی شد من به شما می‌گویم. آقای دکتر مصدق همان‌طوری‌که قبلاً گفتم هم به وسیله‌ی پست به او نامه می‌رسید و هم به وسیله نامه‌هایی که به منزلش می بردند هم به وسیله فرزندانش. این مجموعه‌ی نامه‌هایی که انتشارات مصدق جلد ده درآمده این‌همه نامه از شورای مرکزی و هیئت اجرایی جبهه و با شخص آقای صالح، شخص دیگران، آقای دکتر آذر و دیگران رفته به نزد دکتر مصدق و این نامه‌ها همه‌شان توسط دیگری رفته، من اصلاً و ابداً این‌ها را تا وقتی که دکتر مصدق این‌ها را برای انتشار فرستاد ندیده بودم. آقای نصرت‌الله امینی که تقریباً هر هفته می‌توانستند پهلوی دکتر مصدق تشریف ببرند و می‌رفتند عضو شورای مرکزی جبهه ملی بودند و در رابطه نزدیک با تمام آقایان و با صداقت تمام هم نامه‌های آقایان را آن‌جا می‌بردند نظرات آقایان را هم به آن‌جا می‌آوردند، نزد دکتر مصدق. حتی یک‌بار من آن‌جا رفتم ایشان هم تشریف داشتند هر دو با هم آن‌جا بودیم و مسائلی مطرح شد که مقداری هم بنده و آقای امینی در حضور دکتر مصدق با هم جدل کردیم سر نکات اختلاف.

س- آن نکات اختلاف چه بود آقا؟

ج- می‌دانید مسئله این بود که ایشان اکثراً در آن دوران به نمایندگی از طرف رهبری جبهه دوم می‌رفتند پهلوی آقای دکتر مصدق سر همین مسائل مربوط به اختلافاتی که پیش آمده بود و زمینه‌ی کار که رو به تشکیل جبهه سوم می‌رفت و در آن‌جا بحث شد سر این‌که مثلاً چه کسانی حائز شرایط هستند که این جبهه‌ای را که آقای دکتر مصدق می‌فرمایند باید سازمان پیدا بکند تشکیل بدهند و این جبهه واقعاً از چه کسانی؟ شما آدم از کجا می‌خواهید بروید بیاورید غیر از این آقایانی که آن‌جا هستند آدمی هست؟ من گفتم بله کسانی را که از خارج نگه داشته بودند مثل آقای مهندس بازرگان و نهضت آزادی که نیروی بسیار مهم خوب آن زمان بود، مثل جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران. در هم بسته نشده روی آقایان، آقایان براساس ضوابط جدید و صحیح و اصولی که برای تشکیل یک جبهه واقعی ولی نه یک حزب توتالیتر آن‌طور که اساس‌نامه برای جبهه در آن کنگره نوشتند می‌توانند در جبهه شرکت داشتند باشند. ایشان البته مقداری، چون تحت تأثیر احساسات خاصی خودشان در آن زمان بود راجع به این قضایا توهین کرد به به‌خصوص بازرگان و نهضت آزادی و دیگرانی که اسم آوردیم در آن‌جا و از جمله یکی هم مثلاً آقای داریوش فروهر بود و حزب ملت ایران که آن‌ها هم از جناح‌های مهم تشکیل‌دهنده جبهه سوم بودند و ما جدال‌مان براساس این قضیه شد یعنی در این حد هم آن‌جا دموکراسی وجود داشت که دکتر مصدق بنشیند و ما جلوی ایشان جدال بکنیم و حرف‌های، نقطه‌نظرهای دوگانه طرفین را هم به این حد ایشان بشنود.