روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
بله این را میگفتم که درواقع این مغرضانه است که بگوییم که یک نفر فقط با ایشان در تماس بود، امکان تماس با ایشان زیادتر از اینها بود و بسیاری از نامهها را دیگران آقای مهندس مصدق اینها دسترسی داشتند آقایان. آقای دکتر غلامحسین مصدق دسترسی داشتند که فرزندان دکتر مصدق باشند و کسان دیگری باز بودند. ولی همین یکنفری را که آنها میگویند فقط او دسترسی داشت خوشبختانه برای سازمان دانشجویان که بنده هم آنموقع افتخار عضویتش را داشتم و خوشبختانه برای جوانانها که مشکلتر بود برایشان دسترسی به دکتر مصدق، من وجود داشتم که میتوانستم یک رابطی باشم بین شخص دکتر مصدق و آنها. آنها بیچارهها بعضی وقتها نامههایی که برای دکتر مصدق مینوشتند نمیدانستند که چگونه بفرستند. آن امکاناتی را که دکتر غلامحسین مصدق را بشناسند یا امینی را بشناسند یا دیگران را بشناسند نداشتند. بیشتر تحت سرکوب قرار میگرفتند از طرف ساواک، بیشتر تحت فشار خودشان را احساس میکردند از لحاظ دستگاههای پلیسی، میترسیدند بروند در خانهی دکتر مصدق در تهران یک نامه بدهند آنجا، این یک مقدار مشکل برایشان بود که حتی پست بکنند، میترسیدند که این پست بشود و برود و سانسور بشود و بعد این برود تو پروندهشان. برای این جوانها خیلی مشکلتر بود. ولی من دو مورد بهخصوص خاطرم هست که یک مورد بود که یک زمانی صحبتی شد با آقای صالح نامهای داشتند برای آقای دکتر مصدق و درواقع یک تأییدیه… صحبتهایی میشد در تهران که جبهه ملی را دکتر مصدق تأیید نمیکند. من حالا جزئیات واقعاً خاطرم نیست. ایشان مرا خواستند گفتند، «آقا ما نشستیم برنامهریزیهایی کردیم برای مبارزه…»
س- ایشان منظورتان آقای اللهیار صالح است؟
ج- الهیار صالح. برنامهریزیهایی کردیم برای مبارزه با هیئت اجرایی، با نمیدانم شورا صحبتهایی کردیم و زمینهی کارهای جدیدی را داریم میگذاریم و خوب است که آقا ما را یک تأیید هم بکنند در کارهای جدیدی که داریم میکنیم.
س- این در چه تاریخی بود؟
ج- این قبل از کنگره بود. و بنده رفتم و پیغام ایشان را بردم، نامه ایشان را بردم و توضیحات ایشان را به حد اکمل دادم که نتیجهاش یک نامهای بود که ایشان نوشته بودند برای شخص آقای صالح. این نامه هم منتشر شد بعداً، هست جزو نامههای دکتر مصدق که همانموقع آقای دکتر مصدق خیلی ایراد داشتند معالوصف این نامه را نوشتند که من آنجا بحث کردم حتی کوشش کردم که ایشان را مجاب بکنم که لازم است که ایشان تأیید بکنند.
س- ایشان تأیید کردند در آن نامه؟
ج- در آن نامه یک تأییدیهای تقریباً فرستادند برای جبهه ملی برای آقای صالح. حرف ایشان این بود که آقا مسئله دیگر از اینجا گذشته، صدهزار نفر آدم را به میدان جلالیه بردند و بعد اینها را فرستادند به منزلهایشان و این ماتریال در دست اینها بود و از این ماتریال استفاده نکردید.
س- چه استفادهای منظورش بود آقای متیندفتری؟
ج- یعنی منظور دکتر…
س- شما یک میتینگ دادید صدهزار نفر جمع شدند از این استفاده نکردن منظور چه بود؟
ج- منظور این بود که شما پایگاهتان در بین مردم است و قدرتتان هم باید ناشی از مردم باشد و درواقع استنباط من، البته کلمات ایشان نیست. از کل قضایایی که میدیدم و بعدها دیدم و تحلیل میکردیم و تحلیل کردیم این است که شما اگر میروید آنجا خطابهای میخوانید برای خاطر اینکه قدرتهای حاکم در منطقه ناراضی نشوند. در همان زمان پایگاهتان را در بین مردم از دست میدهید. و شما تا قوی نباشید یعنی یک نیروی پاتریوتیک «ملی» من احتراز میکنم چون با ناسیونالیسم نمیخواهم قاطی بشود چون مصدق ناسیونالیست نبود مصدق یک پاتریوت بود و این یک خلط مبحث است که صحبت از ملی و ملیگرایی و از اینها میشود، واقعاً پاتریوتیزم بود که حاکم بود بر جریان جبهه ملی از اولش و جنبش مصدق.
س- حتی اگر ملی را دموکرات ترجمه کنید؟
ج- اگر دموکرات ترجمه کنید صددرصد درست است. ولی این را ناظرین خارجی کوشش کردند این را انگ ناسیونالیستی به آن بزنند چون یک حرکت آزادی و استقلال بود و علیه استعمار و دیکتاتوری و نه یک حرکت ناسیونالیستی. یک جناحهای ناسیونالیست هم توی این حرکت وجود داشتند مثل بخش عمدهای از حزب ملت ایران همهاش هم نه. رگههای ناسیونالیستی وجود داشت ولی حرکت یک حرکت پاتریوتیک بود و نه یک حرکت ناسیونالیستی. بههرحال یک حرکت پاتریوتیک و یک حرکت ملی به این صورت موقعی قدرت دارد که پایگاهش مشخص باشد و متکی به پایگاه واقعی خودش باشد یعنی مردم آن کاری که مصدق کرد تا روز سقوطش و تا ۲۸ مرداد و تفکر مصدق این بود. یعنی شما اگر تنها موقعی که رعایت شما توسط قدرتهای منطقه میشود موقعی است که شما قدرتمند باشید و قدرت شما هم ناشی از مردم است وگرنه باید وابسته باشید دیگر فرقی بین شما و آقای دکتر امینی و آقای نمیدانم علم یا دستگاه حکومتی ستمشاهی محمدرضاشاه و اینها نیست. خوب هستند دیگر، چرا بیاید شماها را انتخاب بکند وقتی آنها را دارد؟ و آنوقت شما اگر آن راه را بروید از مردم جدا هستید.
بههرحال، دکتر مصدق، بارها هم من این را شنیدم، گفتند، «صدهزار نفر آدم را آوردند و بعد برگرداندند به خانههایشان.» یعنی از این مردمی که آماده حرکت و شنیدن گفتار شما بودند و آماده پشتیبانی شما بودند و تشنه حرکت بودند شما استفاده نکردید. و این هم واقعیت را نشان میدهد، جبهه ملی دوم اینکار را نکرد و بعد هم که آمد خودش را بشناسد درگیر مسائل داخلی خودش شد مثل انحلال احزاب. یکی کسی آمد شعار انحلال احزاب داد. یک کس دیگری آمد و گفت که یک حزب بزرگ باید تشکیل بدهیم. حزب بزرگ ایدئولوژی میخواهد معنا و مفهوم جبهه توی آن از بین میرود، آن تعریفی که دکتر مصدق کرده. اینهمه آدم را میشود زیرسایه یک ایدئولوژی آورد؟ یعنی یک حزب توتالیتر باید بسازید حزب واحد و غیر دموکراتیک. میشد یکهمچین کاری کرد؟ و آنوقت دعوای درونی جبهه ملی تمام وقت این شده بود یعنی در حوزههای جبهه ملی، در کلاسهای گویندگیاش، در جلساتش، در بحثهایش، در بحثهای مردم برای رهبریش تنها مسئلهای که مطرح بود این بود که یک کسی طرفدار احزاب است. یک کسی مخالف احزاب است یک کسی طرفدار انحلال است، یک کسی طرفدار حفظ احزاب است، یک عده منفردند و منفردین جایشان مهم است و آنهایی که مجتمع هستند مهم نیستند. ولی درعینحال آن منفردینی مهم بودند که مجتمع بودند به صورت یک گروه درون جبهه که میخواستند حاکم بشود بر این جبهه. سایر منفردین بیطرف اصلاً و ابداً حساب نمیشدند در آنجا. این عین واقعیات تشکیلاتی جبهه دوم بود.
س- فعالیتهای آقای دکتر محمدعلی خنجی و آقای مسعود حجازی چگونه بود در جبهه ملی دوم؟
ج- آنها همین مسئله انحلال احزاب شعاری بود که آنها مطرح کردند.
س- جبهه ملی دوم را به صورت یک حزب واحد دربیاورند؟
ج- آنها به صورت یک حزب سوسیالیست وارد جبهه شدند، ماجرایش هم توی کنگره جبهه مطرح شد، به صورت یک حزب سوسیالیست با یک تعداد معدودی عضو وارد شدند که یک بازمانده کوچکی بودند از نیروی سوم سابق که انشعاب کرده بودند درواقع از نیروی سوم.
دو کار انجام دادند: یکی اینکه آمدند یک شعار فریبکارانه انحلال احزاب مطرح کردند و خود را منحل کردند برای اینکه میدیدند یک طیف وسیع از جوانهای منفرد وارد جبهه شدند و با اینها میشود یک باندی تشکیل داد و این جبهه را درواقع هژمونی در آن ایجاد کرد، اینها خواستار یک هژمونی بودند در جبهه. و به خاطر این هم که این هژمونی کاملاً برقرار بشود در درون جبهه، چون تنها عدهای هم بودند که در جبهه وارد شده بودند که سابقه داشتند در یک کار تشکیلاتی و حزبی مترقی با دیدگاههای سوسیالیستی یعنی میراث نیروی سوم.
و خب پس حرف داشتند برای جوانهایی که سالها بود بعد از کودتا حرف نشنیده بودند و میخواستند حرف منطقی بشنوند، ولی حرف برای اینکه ایجاد هژمونی بکنند. به همین دلیل ما میبینیم که بخش عظیم و مهم تشکیلات نیروی سوم که به صورت جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران تجدید حیات و تجدید سازمان کرده بود توسط همین اینها و با کمک برخی از رهبران جبهه که برخوردهای خاصی با شخص خلیل ملکی داشتند، از جبهه ملی دور نگه داشته شدند چون اگر آن بخش که تفکر اصلی و آن تفکر مترقی، تفکری که موجب تشکل جوانها میشد وارد جبهه میشدند آنوقت نتیجهاش چه بود؟ آن هژمونیطلبی اینها خنثی میشد. هژمونیطلبی اینها باعث شد که نه تنها اینکه اینها هژمونی پیدا نکردند در درون جبهه بلکه یک بحث درونی خاصی در جبهه پیش آمد که تا کنگره جبهه پدر جبهه را درآورد و فقط راه داد به بسیاری از انحصارطلبیها. این واقعیت آن زمان جبهه بود. و قسمتی هم از رهبری جبهه مسحور این قضیه شده بودند. از جمله کسی که شدیداً مسحور این قضیه بود دکتر سنجابی بود و ما در آن زمان در جبهه عضو هیچ حزبی نبودیم، من و یک تعداد دیگری مثل من همانطوریکه ما آدمهای اعضای معمولی جبهه بودیم و تعداد دیگری از اشخاص مثل بنده ولی ما مبارزه میکردیم با این هژمونیطلبی و با این باندبازی و با این شکل قضیه و ما اعتقاد داشتیم که جبهه باید به معنای واقعی شکل پیدا بکند.
در نتیجه اینها که تفکیک میکردند بین منفردین جبهه به عنوان اعضای واقعی و ستون فقرات جبهه و احزابی که معلوم نیست که چندتا عضو دارند این بیانی بود که میکردند. آن منفردینی که توی آن خط استدلال قرار نمیگرفتند، آنها هم مردود شناخته میشدند همیشه. در نتیجه سازمان دانشجویان که مهمترین نهاد جبهه ملی بود و در درون این قضیه قرار نمیگرفت و باید سرکوب میشد و حذف میشد. این کل قضیه بود به آن صورت. البته این ماجرایی دارد که تا کنگره میآید. بعد از کنگره وقایعی است که پشت همدیگر پیش میآید ولی آن نکتهای که شما در آن قضیه خواستار جوابش بودید من به آن اشاره بکنم.
جبهه ملی قرار شد که یک کنگرهای بده، کنگرهای تشکیل بدهد و در این کنگره هم طبیعتاً انتظار این میرفت که دکتر مصدق پیامی به کنگره بفرستد. بنده حامل این تقاضای رهبری جبهه ملی بودم برای اینکه این پیام را از دکتر مصدق بگیرم برای جبهه برم. دکتر مصدق بعد از مدتی پیامی مینوشتند و فرستادند که متن آن پیام الان در دسترس نیست. یک تفاوت عمده با پیامی که اکنون وجود دارد و در این جلد دهم هم در اینجا هست آن پیام دارد. من منزل بودم دیروقت بود تلفن کردند از منزل آقای صالح، مرحوم کشاورز صدر که آقا تشریف بیاورید اینجا آقای صالح با شما کار دارند. جلسه هیئت اجرایی شده پیام دکتر مصدق رسیده بود، پیام را خوانده بودند. در این پیام نکتهای بود که خیلی برایشان نگرانکننده بود.
من رفتم آنجا آقای صالح گفتند که «میدانید شما این کنگره فردا تشکیل میشود و این هم پیامی است که شب کنگره از طرف آقای دکتر مصدق آمده و در این کنگره ما میخواهیم حرکتی را شروع بکنیم و امیدواریم نقطه عطفی باشد در تاریخ مبارزات ما و دوستان هم که جمع شدند قرار شده است که من را به ریاست کنگره انتخاب بکنند و ما هم میل داریم که پیام دکتر مصدق آنجا خوانده بشود و کنگره جبهه ملی بدون پیام دکتر مصدق نمیشود و این پیام اگر آنجا خوانده بشود باعث شکست ما است.» این پیام چیست؟ دیدم در آن پیام آقای دکتر مصدق نوشته بودند که، یک طرح سازمانی را برای جبهه ملی پیشنهاد کرده بودند، آن نکته مهمش که الان یادم هست این است که خوب است که شما در این کنگره ترتیبی بدهید که تمام نیروهایی که میتوانند مبارزه بکنند شرکت بکنند و بعد هم احزاب جدید تشکیل بشود. یک طنز خاصی در این نکته است ایشان گفتند، «ولی باید دقت کنید که هیچ حزبی بیشتر از یکصد عضو نداشته باشد و وقتی که تعداد اعضای یک حزب به صد نفر رسید حزب جدیدی تشکیل بدهید. اشخاص بروند و حزب جدیدی تشکیل بدهند با یکصد عضو و جبهه مرکب بشود از احزابی هر یک دارای یکصد عضو که اگر احیاناً رهبران یکی از این احزاب خیانت کرد، کل مردم دلسرد نشوند و فقط یکصد نفر دلسرد بشود و این رویه گذشته تکرار نشود.» یعنی به این معنا که درواقع شما مردم را دلسرد کردید حالا یک کاری بکنید که بیشتر از صد نفر را در هر زمان دلسرد نکنید. معنای پیام درواقع این بود. و آقای صالح خیلی نگران بود و خیلی ناراحت و خیلی متأثر، حتی اشک توی چشمش بود و گفت، «آقای دکتر مصدق ما را متهم کرده به یکهمچین مسئلهای و این شما میدانید که تنها شانس جنبش این است که این قضیه جلو برود و این شکست ما خواهد بود، بعدش چه خواهد شد؟ و از شما من میخواهم که همین الان تشریف ببرید احمدآباد و پیام ما را به ایشان برسانید و از ایشان خواهش بکنید که ما را از این مسئله معاف بفرمایند و این را تغییر بدهند.»
حالا این جملات ایشان نیست این استنباط خودم است، یادم نیست جملات ایشان عیناً چه بود. «به ایشان بگویید که من قرار است رئیس کنگره بشوم، قرار است که اینکارها را بکنیم، قرار است که حرکتی را ایجاد بکنیم، شکل بدهیم برای حرکت جدیدی و این باعث شکست ما خواهد شد. نداشتن تأیید ایشان در این پیام.» و خیلی با تأثر این حرف را ایشان بیان میکرد و خیلی ناراحت بود.
س- ایشان هم اعتقاد داشتند که جبهه ملی میبایستی که به صورت یک حزب بزرگ دربیاید؟
ج- آقای صالح هیچوقت این را بیان نکردند و خیلی بیطرف در این قضیه حرکت میکردند چون حزب ایران ایشان بودند و حزب ایران هم به دو پارچه بود سر این قضیه. بخشی از حزب ایران موافق بود و بخشی مخالف بود. بخشی با دکتر سنجابی حرکت کرده بود اصلاً رفته بودند حزو آن قضیه، بخش عمده حزب ایران که رهبریش با مهندس زیرکزاده بود مخالف بودند. و بنده پیام را برداشتم شبانه خانم و بچهها را برداشتم که آنجا ساواکیهایی که نشستند تعجب نکنند که چرا من تنها رفتم ناگهان آنجا، با بچهها و خانم رفتیم آقا را ببینیم. بکوب رفتیم خدمت آقا، ضبط صوتی هم بردیم آنموقع همراهمان، ضبط صوتها هم مثل الان نبودند که خیلی راحت باشد، یک چیز بزرگ سنگین با آن نوارهای گنده. بردیم آنجا همراهمان و شب را نشستیم با دکتر مصدق بحثها کردیم و مطالب ایشان را، مطالب آقای صالح را، یک به یک برای ایشان شرح دادیم.
س- آیا این نوار موجود هست؟
ج- بله؟
س- این نوار الان موجود هست؟
ج- این رو نوار نیست، این رو نوار نیست.
س- پس ضبط صوت را برای چهکار بردید؟
ج- ضبط صوت را هم الان خدمتتان عرض میکنم.
س- خوب، پس حالا که رو نوار نیست لااقل توضیح بدهید که الان رو نوار بماند.
ج- یک به یک به یک به یک ما اینها را برای ایشان شرح دادیم که آقا ایشان… همین حرفهایی که بنده گفتم که آقای صالح اینطور میگویند. آقای صالح اینطور میگویند. میگویند شکست جبهه ملی اینطور خواهد شد، تأیید شما را لازم دارند، فلان لازم دارند، فلان لازم دارند، فلان لازم دارند. خوب بنده هم متأثر بودم از تأثر آقای صالح و احساس هم میکردم که واقعاً تجربهی سیاسی ما هم خیلی کمتر بود از امروز و احساس هم میکردم که واقعاً خوب آقای دکتر مصدق اگر تأیید نکند، دکتر مصدق اگر تأیید نکند این قضیه را آنوقت چه میشود فردا؟ و خیلی شدید من با ایشان بحث کردم که گفت، «آقا شما وکیل مدافع آقایان هستید یا پیغام آوردید؟» در این حدود و بعد که خوب بنده را کشاندند تو بحث و بعد که خوب بنده را اذیت کردند و ناراحت کردند، و واقعاً هم کشانده بودند به اینکه حسابی مرا تنبیه بکنند سر این قضیه، این خانم شاهد تمام جریان بود و خودش هم میتواند یک مقداریاش را بگوید، قاهقاه خندید گفت، «حالا آن را بده ما تغییرش بدهیم. یک تغییرات.. بله؟
* – به زور تغییر داد.[1]
ج ـ یک تغییراتی ایشان در اینجا دادند که شد این پیام فعلی با آن تغییرات.
س- پیام فعلی منظورتان کدام پیام است آقا؟
ج- همین پیامی که اول همین جلد دهم انتشارات مصدق چاپ شده است، شد پیام فعلی، این پیام فعلی استخوانبندیش همان پیام قبلی است کلا همان است یک مطالبی تویش حذف شده، چند تا جمله توی آن اضافه شده که جای آنها را بگیرد. ولی اصل قضیه پیام اولی در این هست که در اینجا به آن اشاره میشود که، نمیدانم شما دیدید یا نه؟
س- من دیدم ولی برای اینکه ضبط بشود لطفاً آن چیزی که منظور نظر شما است بخوانید که ضبط بشود.
ج- ببینید ایشان در این پیام اشاره میکند، «برای پیشرفت و اعتلا و عظمت ایران و در واقع استقرار آزادی و استقلال چه باید کرد؟» ایشان میگویند، «جز اینکه افرادی شایسته و جوانان هنوز به همهچیز نرسیده در مقدرات مملکت شرکت کنند و کشور ایران صاحب رجالی کاردان و فداکار بشود جز این امکان حرکت نیست» و بعد میگوید که «بدیهی است که این افراد وقتی میتوانند شایستگی خود را به معرض ظهور درآورند که نیروهای ملی متشکل شوند، تشکیل شوند.» این انشای ایشان است. «تشکیل شود.» یعنی هنوز تشکیلاتی نیست، جبهه ملی را شما نتوانستید تا حالا تشکیل بدهید، متشکل بکنید و «هر کس بتواند در جامعه برتری خود را نسبت به دیگری به منصه ظهور برساند. بنابراین باید با اتحاد و هماهنگی کامل و انتخاب افرادی برای عضویت در شورای جبهه ملی آمال و آرزوی افراد وطنپرست عملی شود و درهای جبهه ملی به روی کلیهی افراد و دستجات و احزابی که مایل به مبارزه و از خودگذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار هستند»، دستگاهی که اینها قبل از کنگره با آن مذاکره میکردند، «مفتوح گردد و منتهای کوشش به عمل آید تا کسانی که خواهان آزادی و استقلال ایران هستند به جمع مبارزان بگروند.» یعنی درها را بستید راه ندادید تمام اینهایی را که خواهان آزادی و استقلال هستند.
بعد مثال از اول مشروطیت ایشان میآورند که در اول مشروطیت چگونه شد و چگونه افراد فداکاری کردند به علت اینکه انجمنهایی تشکیل میشد و این انجمنها حرکت میکردند و مبارزه میکردند. میگوید، «در روز بمباران مجلس عدهی کثیری از همهچیز خود گذشتند»، در نتیجه همین که آنجا انحصارطلبی نبود، «و در راه آزادی و خدمت به هموطنان به مقام شهادت رسیدند و قبرستان شهدای آزادی را برای تشویق اخلاف خود به یادگار گذاشتند. آن روز قانون اساسی نبود آن را گرفتند و امروز که بود آن را دفن کردند و یک فاتحه بیالحمد هم برای این مدفون نخواندند. این است آنچه به نظر اینجانب در پیشرفت سیاست جبهه ملی رسید و اکنون بسه به نظر آقایان محترم است که در اساسنامهی جبهه ملی مخصوصاً آن قسمت که مربوط به شورای جبهه ملی است تجدیدنظر کنند و جبهه را به صورتی درآورند که مؤثر شود و هموطنان عزیز به آینده کشور امیدوار شوند.» یعنی تا به حال امیدوار نکردید کسی را. «پیش از این عرض ندارم و توفیق آقایان را خواستارم.»
این پیام را در همانجا ما ضبط نوار کردیم به صدای خود دکتر مصدق و این را ما از همانجا صبح زود سوار ماشین شدیم و یکراست رفتیم به جلسهی کنگره جبهه ملی که همان روز صبح افتتاح میشد و همه نشسته بودند و منتظر پیام دکتر مصدق بودند که ما از راه رسیدیم و در آنجا نوار را عیناً گذاشتیم برای آقایان. نکته خیلی جالب این بود که نوار را همه شنیدند ولی هیچکدام از پیامهای نوار در واقع مراعات نشد. و نکتهی جالبتر اینکه هیچکس در آن کنگره این نوار را بیش از یکبار که به صورت صدای خود دکتر مصدق در اول کنگره خوانده شد نشنید.
آقای ادیب برومند عضو آن زمان شورای جبهه ملی دوم یک شعری گفته بود برای تشکیل این کنگره. بلافاصله روز دوم کنگره شعر آقای ادیب برومند چاپ شده در دسترس یک یک اعضایی که در کنگره شرکت داشتند قرار گرفت. ولی پیام کتبی دکتر مصدق که به صورت نوار هم بود که نسخه کتبی آن را ما عینا دادیم به رئیس سنی جلسه که مرحوم باقر کاظمی بود و بعد طی انتخابات آقای صالح انتخاب شد بهعنوان رئیس جلسه، هیچکس دیگر این پیام را ندید. تا بعد از کنگره که ما کمیسیون انتشارات را تشکیل دادیم و رفتیم نشستیم از روی نوار، باز هم نسخه اصلی را کسی به ما نداد، پیام را پیاده کردیم و با یک زحمتی پلیکپی کردیم و توزیع کردیم.
خب، بنده با یک صداقت خاصی و با یک امانتخاصی و بیش از آنچه که امانت لازم دارد و کافی بود که من بروم خدمت آقای دکتر مصدق و بگویم که آقا این پیام را ایشان اینطور گفتند، ایشان هم میگوید بیخود گفتند، ما هم برگردیم بیاییم و بگوییم که بیخود گفتند. ما نشستیم استدلال کردیم که آقا بههرحال اجازه بدهید این کنگره حرکت بکند و ایشان این استدلال بنده را پذیرفتند در آنموقع و ما آمدیم با این پیام منهای آن نکاتی که مستقیماً و صراحتاً ایشان گفته بودند که شما مردم را ناامید کردید هرچند در اینجا هم گفته شده که شما مردم را ناامید کردید و این پیام هیچوقت منتشر نشد و کنگره و بارها و بارها هم ما خواستیم که آقا این پیام کجا است؟ چرا منتشر نمیکنید؟ چرا پیام را رعایت نمیکنید؟ اگر دکتر مصدق را به او میگویید «رهبر» به او میگویید «پیشوا» به او میگویید فلان فلان این همه سروصدا راجع به او راه میاندازید پس لااقل مطرح کنید نظرتان ایشان را. نمونهی خیلی اساسی آن موقعی بود که رفتند و اساسنامهای برای… یعنی اساس قضیه، چون ایشان یک اساسنامهی جدیدی نظراتی که ایشان داده بودند مقداری شفاهی داده بودند، مقداری طی یادداشتهایی برای بعضی از اعضای کنگره فرستاده بودند.
آنچه که نظرات دکتر مصدق بود و نظرات دکتر مصدق هم مبتنی تنها بر نظرات شخصی خودش نبود. همهکس در جبهه ملی با دکتر مصدق مکاتبه میکردند، نامه مینوشتند. و سازمان دانشجویان بنده خاطرم هست که تنها دلگاسیونی بود که با برنامه وارد این کنگره شد، جلسات متعدد و طولانی، شبهای طولانی سازمان دانشجویان تشکیل داده بود برای اینکه در کنگره چه مسائلی باید مطرح بشود و نشسته بودند مطالعه کرده بودند طرحهایی تهیه کرده بودند و پیشنهاداتی. خود ما طرحی برای اساسنامه تهیه کرده بودیم که خود جبهه به ما اجازه داده بود و دستور داده بود، یک کمیسیونی بودیم که در این، که ریاست کمیسیون هم با مهندس حقشناس بود، یک طرحی برای اساسنامهی جبهه بدهیم و تمام اینها قبلاً همهجا دست همه رفته بود، دکتر مصدق هم مطلع بود از قضایا و وقتی که ایشان میگویند که تجدید نظر در اساسنامه یعنی اساسنامهای که اساسنامهی جبهه باشد نه اساسنامهی یک حزب توتالیتر. یعنی اساسنامهای که شورایش نمایندهی اشخاصی باشند نه نمایندهی یک کنگرهای که میرود یکمرتبه بعد از چند سال برمیگردد چون ممکن است برنگردد در شرایط اختناق. مسئولیت داشته باشند در قبال کسانی که بتوانند اینها را عزل بکنند. یعنی همان نظرات جبهه سوم که بعداً اعمال شد. ولی در این کنگره هیچکدام اینها رعایت نشد و میبینیم که نه تنها رعایت نشد بلکه مثلاً از طرف سازمان دانشجویان هم دو نفر از کسانی انتخاب میشوند به عنوان دانشجو برای اینکه دکتر مصدق بعداً بگویند که آقا ما دانشجو هم در سازمان دانشجویان داریم، آن جوانانی که شما اشاره میکنید هستند در آنجا ما دانشجو هم در آنجا داریم، دو نفر دانشجو را انتخاب کردند. دو دانشجویی که دقیقاً در جبهه مقابل اکثریت دانشجویان قرار داشتند به دلیل اینکه توی آن قضایای مسائلی که در درون رهبری میگذشت قرار گرفته بودند. این یک واقعیت سیاسی بود در آنجا. و بعد اساسنامهای هم که آمد من حالا ندارم آن نسخهاش را ولی خود گویای این قضیه است که حتی عضویت سازمانهای جدید را در جبهه موکول کرده بود به تصویب کنگره، کنگرهای که معلوم نیست کی دومرتبه تشکیل بشود، یعنی در جبهه را کاملاً بسته بودند به روی سازمانهای جدید سایسی. حالا چرا این کار را کردند من نفهمیدم، که مبادا یکروز حزب توده بیاید تقاضای عضویت بکند یا اینکه جلوی عضویت نهضت آزادی را بگیرند یا جامعه سوسیالیستها را بگیرند؟ یا طیف عظیم جوانانی که در شرف تشکلهای مختلف سیاسی بودند بگیرند. و شورا را هم محدود کرده بودند به کسانی که همان کنگره تعیین میکند و این اسّواساس قضیهای که در کنگره گذشت. خوب، آنجا اقلیت کنگره که درواقع به نظر من اکثریت بود چون آنها نمایندگی میکردند تمام دانشجویان را و طیف خیلی زیادی کسانی را که بههرحال آنجا تو این قضایا نبودند و این اقلیت کنگره هر چه داد زد کسی گوش نکرد و حتی این جالب این است که آقای مهندس زیرکزاده مهمترین مخالف اساسنامهای که برای جبهه نوشته بودند در آنجا دو نفر یا سه نفر علیه این اساسنامه صحبت کردند در آن زمان یکی از آنها مهندس زیرکزاده بود، یکیاش هم بنده بودم، سومی یادم نیست چه کسی بود.
س- شما چه گفتید مخالف اساسنامه؟
ج- والله من اعتقاد داشتم که این اساسنامه. البته اول مهندس زیرکزاده به تفصیل صحبت کرد یعنی آنچه که ما میخواستیم بگوییم ایشان گفته بود قبلاً. اینها میگفتند آقا جبهه تشکیلات لازم دارد شما ضد تشکیلی هستید. نه آقا ما ضد تشکیلی نیستیم هر چیزی تشکیلات لازم دارد، هر چیزی تشکیلات مبتنی بر هدف خودش و تشکل خودش و شکل خودش لازم دارد. شما یک باشگاه ورزشی هم که تشکیل میدهید باید یک تشکیلات داشته باشد ولی تشکیلاتی که به درد باشگاه ورزشی بخورد. جبهه هم همینطور، شما یک تشکیلات حزبی نمیتوانید بدهید و آن هم یک حزب توتالیتر که نحوه عضویتش به آن شکل، بستن درش به این شکل. در زمانی که در ایران زمینه حرکت در جنبش کشل دادن به یک جبهه است آن طور که ضرورت احساس میشود، بیان ما این قضیه بود. و میگویم در آنجا اختلافاتی شکل گرفت به اشکال مختلف. نهضت آزادی اعضایش را دعوت کرده بودند به کنگره آقای مهندس بازرگان آنجا بود، دکتر سنجابی بود، حسن نزیه بود، آیتالله طالقانی بود. اینها همه از طرف نهضت آزادی آمده بودند منتها به صفت شخصی همه آنها را دعوت کرده بودند ولی معلوم بود که هیئت نهضت آزادی است، اینها ناچار قهر کردند رفتند. از دانشجویان نهضت آزادی یکی دو نفر آنجا بودند قهر کردند رفتند. البته خوب جدالهایی هم سر این قضایا پیش آمد که حالا وارد جزئیاتش بخواهید میتوانیم بشویم ولی این کنگره در واقع هیچ وظیفهی خودش را به آن معنا انجام نداد.
س- در رابطه با همین موضوعی که شما دارید صحبت میکنید من از آقای نصرتالله امینی سؤال کردم که چرا شما از احزاب عضو جبهه خواستید که اسم افراد و حتی سوابقشان را به دفتر جبهه بفرستند؟ چون ایشان مسئول این کار، مسئول حفظ این کار بودند، ایشان گفتند…
ج- یعنی آنکتها را میفرمایید؟
س- نخیر، در همان اساسنامهای که شما میفرمایید…
ج- آره، بله، بله، بله.
س- یادتان آمد منظورم چیست؟
ج- حالا یادم آمد دقیقاً چی را میگویید. یکی از موارد ایراد ما هم همین بود.
س- حدس میزدم.
ج- یکی از موارد ایراد ما دقیقاً هم بود حالا حافظه من کمک نمیکند.
س- بله. که خواسته بودند که سازمانها و احزاب اسم یکیک اعضایشان را و سوابقشان را بدهند به دفتر جبهه که گویا در رأس آن قضیه آقای نصرتالله امینی بود. ایشان گفتند به این دلیل که میخواستیم که آن اشتباه زمان دکتر مصدق تکرار نشود. منظورشان این بود که آن زمان ۱۳۲۸ وقتی که جبهه ملی اول را اعلام کردند درواقع نه سازمانی بود نه تشکلاتی بود یک عدهای دور هم جمع شده بودند که مثل مثلاً به فرض آقای عمیدی نوری که سوابق درست و حسابی نداشتند و عرض کنم مثل آقای یوسف مشار که بعد آنچنان ضربههایی به جبههملی وارد کردند، که میخواستیم که این جریان تکرار نشود. استدلال ایشان چنین، نظر شما دربارهی این استدلال ایشان چیست؟
ج- جواب این بیان ایشان را شخص دکتر مصدق داده و به بهترین شکلی هم داده. در همین مکاتباتی که منجر به تشکیل جبهه سوم شد، ایشان در یک جایی اگر خاطرم باشد صحبت از این میکند که، درست دقیقاً سر این مسئله، آقا شما در همین جبهه ممکن است از ما بهترانی وجود داشته باشند که در این شرایط اختناق ببرند اینها را بدهند به ساواک خلاصه یعنی چه؟ شما یک سازمان سیاسی را باید ببینید با کی و چه میخواهد حرکت بکند و یک فرد را اینکه این مشخصات را میخواهید و بعد ایشان میگوید، «آقا، اگر مرحوم ستارخان جنت مکان روزی که حرکت کرد برای اینکه آن کار بزرگی را که کرد انجام بدهد یک کسی پیدا میشد و این سوابق را از او میخواست و میپرسید پدرت کیست و مادرت کیست ممکن بود این بزرگوار هیچوقت نتواند اینکار را انجام بدهد.» و یک بار هم ما بحث کردیم که آقا راجع به عمیدی نوری اینطور میگویند. ایشان گفت، «مگر عمیدی نوری را مردم نمیشناختند؟ جبههای است در شرایطی و جنبشی همگان در آن حرکت کردند و او هم حرکت کرده و روزنامهای هم دارد در اختیار جبهه است. تا آنجایی که با جبهه حرکت میکند حرکت میکند، حرکت هم که نمیکند تکلیفش روشن است بیرون میرود. اگر از اول نمیآمد چه میشد؟ روزنامهای داشت آمد، کسی از او طلب ندارد یک حرکتی است یک عدهای وارد میشوند و یک عدهای خارج میشوند و یک عده دیگر وارد میشوند و یک عده خارج میشوند. جبهه است شما حزب که تشکیل ندادید، حزب توتالیتر که نیست.» نه این استدلال در آن زمان بود و جوابهایش هم همانجا به همه آن داده شده در رابطه با این قضایا. شما آنجا میبینید که خب البته این قضایا آنچنان تاریک هم نبود که آدم فکر میکند. مثلاً در روز افتتاح همین کنگره یک نکته تاریخی که من یادم هست که خیلی مهم است این است که ما که وارد شدیم و جلسه تشکیل شد بعد از اینکه…
س- منظور شما از «ما» کیست؟
ج- یعنی همه اعضای کنگره که وارد شدیم و جلسه تشکیل شد پیام دکتر مصدق که خوانده شد، حالا یادم نیست که بعد از انتخابات هیئت رئیسه کنگره بود یا بعد، شخصی به اسم خلخالی که ظاهراً جزو کمیته تبریز جبهه ملی بود و از قدمای فراکسیون نهضت ملی هم شاید بود مطمئن نیستم یا در رابطه بود بههرحال، این بلند شد و اعتراض کرد به حضور بانوان در کنگره جبهه ملی و اینکه در اینجا این خلاف شرع است و من نمیتوانم تحمل کنم و شما کافر هستید. در جلسه علاوه بر آیتالله طالقانی، آیتالله حاج سیدجوادی، آیتالله موسوی، یک… کی بود که وکیل دماوند بود در نهضت ملی؟
س- جلالی.
ج- موسوی جلالی. آیتالله موسوی جلالی، خوب خود آیتالله مهندس بازرگان و مثل اینکه باز هم… آهان آیتالله انگجی، اینها همه در جلسه حضور داشتند.
س- عکسالعمل اینها چه بود؟
ج- عکسالعمل اینها برخورد منفی و ساکت در مقابل آقای خلخالی و ایشان گفت، «اگر اینها را بیرون نکنید از جلسه و آقایان حرفی نزنند من ترک میکنم.» و جلسه با یک صدایی که حالا معلوم نیست که آنها هم تو آن بودند گفتند، «شما به سلامت.» به آقای خلخالی گفته شد به سلامت و آقای خلخالی جلسه را ترک کرد.
س- تنها ترک کرد؟
ج- تنها ترک کرد و تمام آقایان آیات عضو جبهه ملی که بازماندگان فراکسیون نهضت ملی بعضی از آنها بودند در آنجا نشستند و ماندند. یک نکتهی دیگری که باز برمیگردد به بعضی از آن سؤالهای قبلی شما که همینجا میشد که مربوط میشد به آن جریانات واقعاً ناسالم داخلی جبهه، این آقای دکتر صدیقی شدیداً علاقهمند بود که برخی از جوانهای تحصیلکردهای که در جبهه فعالیت میکنند در کمیسیونهایش در بخش مطالعاتش، در قسمت روابط عمومیاش… مثلاً بنده یکی از کارهای خیلی مهمی که در جبهه داشتم به علت اینکه انگلیسی خوب بلد بودم توی آن کمیسیون تبلیغات انتشارات که بودیم بخش روابط عمومی بیشتر توسط بنده انجام میشد. اشخاص خارجی که میخواستند بیایند سؤال داشتند یا، نمیدانم، روزنامهنویسهایی که سؤال داشتند، اشخاص مختلفی که سؤالهایی داشتند مراجعه میکردند میگفتند آقا برو ببین چه میگوید ونظرات جبهه هم اینهاست شما بگو اگر پرسیدند. این تیپ آدمها، مثل بنده که در جبهه بودیم آقای دکتر صدیقی اعتقاد داشت که باید انتخاب بشوند و بودند به شورای جبهه و ما را تأیید میکردند ایشان. و یک شب ما رفتیم به منزل ایشان بعد از یکی از جلسات کنگره بود و ایشان هم قبلاً با ما راجع به این مسئله صحبت کرده بود که حتماً شماها کاندیدا بشوید، حتماً شماها باید انتخاب بشوید و از این صحبتها.
س- غیر از شما چه کسان دیگری بودند در این سطح که شما میفرمایید؟
ج- در این سطح مثلاً آقای دکتر حسین مهدوی که خوب خاطرم هست که یکیاش بود، آقای دکتر فریدون مهدوی آنموقع با ما همکاری میکرد، بود و آنجا در کنگره و جزو این قضایا بود که بعد شد وزیر در کابینهی هویدا. دیگر آقای بنیصدر مثلاً عضو سازمان دانشجویان بود ولی تو این قضایا شرکت داشت، تو این جرگه شرکت داشت. مثلاً آقای هوشنگ کشاورز مثلاً یکی دیگر بود. بودند حالا من خاطرم نیست اشخاص دانهدانه لیست جلویم نیست که بتوانم بگویم.
ما بعد از جلسه کنگره در خدمت آقای دکتر صدیقی رفتیم به منزل ایشان و بحثی داشتیم راجع به مسائل کنگره. ناگهان یکی از اعضای شورای قبلی جبهه یعنی شورایی که شرکت داشت در آن کنگره و باید حالا تجدید اتنخاب بشود که بعد هم انتخاب شد در شورای جدید که با آقای دکتر صدیقی هم خیلی نزدیک بود و جزو درواقع محارم ایشان بود آقای شاهحسینی آمد به منزل دکتر صدیقی. آقای دکتر صدیقی را کشاند بردش توی یک اتاقی آنطرف با هم صحبتهایی کردند. معلوم بود که آقای دکتر صدیقی با ایشان صحبت کرده در زمینه اینکه آقا شما در کنگره تأیید بکنید نسل جوان باید بیاید و از این صحبتها خلاصه، و زمینهای باید باشد برای همه. ما خبر نداشتیم که آقای دکتر صدیقی ما را اصلاً به این علت برده خانهاش و میخواهد دست ما را بگذارد تو دست بقیه و یک آشتی بدهد درواقع، یک حرکتی باشد که مثلاً همه با همدیگر یک نوع تفاهم چیزی داشته باشند. آقای دکتر صدیقی برگشتند و آمدند گفتند، «آقا، من اعتقاد داشتم که شماها بایستی عضو شورای جبهه ملی بشوید و با آقای شاهحسینی هم راجع به این مسئله امروز میخواستم بحث بکنم ایشان هم تشریف آوردند با هم بحث کردیم و آقای شاهحسینی یک مطالبی میفرمایند که خواهش کردم از ایشان که خودشان به شما بگویند و من نمیتوانم تکرار کنم. آقای شاهحسینی شما بفرمایید به آقایان.» آقای شاهحسینی گفت، «والله آقای دکتر صدیقی خیلی اصرار دارند که شماها بشوید عضو شورای جبهه ملی و به ما هم میگویند که باید به شماها رأی بدهیم و آقایان همه محترم هستند آقایان فلانند….» یک مقدار هم این تعارفاتی که مرسوم و معمول است.» ولی یک چیز اساسی هست و آن این است که در این جلسات کنگره شما مثلاً فلانکس که حرف میزند دست میزنید….
س- فلانکس کیس آقا؟
ج- مثلاً آن کسی که مخالف رهبری است حالا یادم نیست. یا مثلاً خانم آقای فروهر که فلان اظهارنظر را کرد همهتان تأییدش کردید و دست زدید، این مورد بهخصوصش یادم هست الان. یا نمیدانم کی که چهکار میکند شما چیز میکنید. در کنگره شما باید یک رویهی دیگری داشته باشید اگر بخواهید انتخاب بشوید. من یادم هست دکتر حسین مهدوی او خیلی عکسالعمل شدید و صریح نشان میدهد، سریعالانتقال هم است در بعضی از موارد هم من دیدم یکمرتبه مثل جرقه پرید و گفت، «مردهشور آن عضویت شورایی را که قبلاً به آدم بگویند که کی دست بزند کی دست نزند و ما خواهان آن رأی نیستیم.» پشت ایشان را هم همه گرفتند و سروصدا. آقای شاهحسینی هم گفتند، «خوب ببینید نظر من نبوده ولی به من گفتند آقایان اینطور، آقای دکتر صدیقی چون اصرار دارند» و رفتند آقایان.
در آنجا کسی که ساکت بود فریدون بود که بعد هم انتخاب شد به عضویت شورا و تو جریانات جبهه ملی سوم هم شرکت نداشت وگرنه هیچکدام از ما انتخاب نشدیم. و این هم که بعضیها میگفتند که اینها عصبانی بودند چرا در شورای جبهه انتخاب نشدند ما خواستار انتخاب شدن در شورای جبهه نبودیم چون اگر به موقع دست نمیزدیم یا دست میزدیم انتخاب میشدیم در آنموقع. ما جبههای را میخواستیم که در واقع خالی از این هژمونیطلبیها باشد و دموکراتیک باشد و میخواهد هر کی انتخاب بشود بشود و جبههای را میخواستیم که سازمانها و نهادهایی که این جبهه را تشکیل داده بودند نمایندگانشان را در آنجا انتخاب بکنند و آزادانه انتخاب بکنند. و نه اینکه دیگری تصمیم بگیرد برای انتخاب شدن اعضای شورایش. و این مشکل درون جبهه بود. با اینکه در یک اتفاق مهم دیگری که تو این جبهه افتاد این بود که صحبت از عضویت نهضت آزادی بود در جبهه و اعضای نهضت آزادی آمده بودند آنجا با تمام قوایشان و با خضوع فراوان و با، درواقع، التماس برای وحدت.
س- معذرت میخواهم، من میخواهم اینجا یک سؤالی از شما بکنم. اصولاً نهضت آزادی از داخل این جبهه ملی دوم درآمد. چه شد که این نهضت آزادی از داخلی جبهه ملی دوم درآمد و بعد چرا دوباره برگشت و تقاضای وحدت کرد. ممکن است این را برای ما توضیح بدهید؟
ج- از داخل جبهه دوم به آن معنا درنیامد. نهضت آزادی بسیاری از تشکیلدهندگانش از کسانی بودند که موقع تجدید حیات جبهه ملی دوم. تجدید حیات جبهه ملی که گفتم تجدید فعالیت جبهه ملی که دعوتی شد در آنجا حضور داشتند. ولی اینها یک جناحی از بازماندگان نهضت مقاومت ملی بودند که بلافاصله بعد از ۲۸ مرداد تشکیل شده بود و در طول… کسانی بودند که روزنامه «راه مصدق» را چاپ میکردند و کسانی بودند که محاکمات مصدق را دنبال کرده بودند و منتشر کرده بودند و کسانی بودند که روابط خودشان را حفظ کرده بودند و متشکل بودند از اشخاصی که مسلمان بودند و لائیک. برخی مسلمان و برخی مسلمان و لائیک.
س- نهضت آزادی؟
ج- نهضت آزادی.
س- سازمان لائیک؟
ج- بله. متشکل بود از اشخاصی که مسلمان بودند و لائیک یا مسلمان. میدانید لائیسیته خطش از کنار بین مذهبی و کافر رد نمیشود خط از بین مذهب رد میشود. یعنی شما میتوانید مسلمان معتقد باشید ولی لائیک باشید از لحاظ سیاسی لائیک باشید و میتوانید هم مسلمان باشید و مکتب اسلامی را بخواهید درواقع به جلو ببرید. این نهضت آزادی همچین شکلی بود یک عده آدمهایی بودند که دور هم جمع شدند و برخی لائیک بودند و برخی مسلمان و آنهایی هم که لائیک بودند باز مسلماً…. یک نمونه خیلی با ارزش آقای حسن نزیه. حسن نزیه یک آدمی بود مسلمان ولیکن لائیک و امثال ایشان خیلی زیاد بود تو نهضت آزادی. یک عدهای هم بودند که فقط مسلمان بودند مثل مثلاً عباس شیبانی. یک آخوند میتوانید پیدا بکنید که باز لائیک بود، یعنی همزیستی بین مسلمان و غیرمسلمان یا لائیک را واحب میدانست و در آن کوشش میکرد مثل مثلاً آیتالله طالقانی در آنجا بود. میدانید یکهمچین شکلی داشت. این آدمهایی بودند که بازماندگان آن قضیه بودند با همدیگر حرکت کرده بودند، با همدیگر یک قضیهای را شکل داده بودند و آمده بودند تا این جبهه دوم.
جبهه دوم هم که تشکیل شد اینها روی اعتقادی که به داشتن تشکیلات داشتند، اعتقادی که دکتر مصدق به شکل یافتن تشکیلات داشت، به خاطر این سوابق سالها همکاری سیاسی با همدیگر یک تشکیلات جدیدی تشکیل دادند و انتظارشان هم این بود که در درون جبهه قرار بگیرند که درست تصادف کرد با زمانی که در درون جبهه مسئله انحلال احزاب پیش آمده بود. جبهه که بخشی از رهبری آن به سوی حزب بزرگ پیش میرفت به جای اینکه اینها را جزیی از خودش ورکنی از ارکانی یک جبهه محسوب بدارد، چهکار کرد؟ آمد بهعنوان رقیب یا اینها برخورد کرد. یکی از ایراداتی که رهبران جبهه به دکتر مصدق داشتند که چرا اینهایی که آمدند جدا از جبهه ملی برای خودشان تشکیلات دادند اینها را دکتر مصدق نامه نوشته و تأیید کرده؟ مصدق هر نوع تشکل میهنپرستانهای را در راه آزادی و استقلال تأیید میکرد، میهندوستانهای را تأیید میکرد و پاتریوتیک را تأیید میکرد و این هم دقیقاً این بود و نهضت آزادی یکنوع تشکل سیاسی بود از یک اشخاصی که کمی بیش از صرفا آزادی و استقلال مخرج مشترک داشتند، در صورتی که جبهه مخرج مشترکش آزادی و استقلال بود فقط و سوابق قبلی بیشتری با همدیگر داشتند و این خیلی مهم بود. اینها آمدند در جبهه، در کنگره جبهه التماسها کردند برای وحدت. من شاهد بود. و اینها میگفتند «آقا شما آدمهای غیرمسئولی هستید، شماها نمیدانم بیمسئولیت برخورد میکنید، شما دیسیپلین ندارید»، ایرادات اینطوری به آنها میگرفتند. بحث بر سر این بود که چرا ما دیسیپلین نداریم؟ ما چهکار کردیم دیسیپلین نداریم؟ و ایرادهای خیلی پیشپاافتاده که اصلاً بازگو کردنش اتلاف وقت است. و تمام استدلال اینها هم این بود که آقا اینها یک تشکلی هستند، یک جامعهای هستند با هم جمع هستند دارند کار میکنند و هیچ دلیلی هم ندارد که تو جبهه نباشند. و آتمسفر جبهه هم حرکت کرد به سوی اینکه اینها عضو جبهه باشند، که ناگهان برخوردهای عجیب و غریب با اینها میشد از طرف رهبری. یک آدم بسیار آتشینی که در بین اینها بود و اصلاً معتقد بود که این حضرات منحرف هستند از حتی استقلال و آزادی، رهبری جبهه بهخصوص، و دعوا داشت با اینها و جزو هیئت نمایندگی نهضت آزادی نبود، نماینده دانشکدهی پزشکی بود. دکتر عباس شیبانی. در یکی از جلسات کنگره این یک بیانهای که خودش نوشته بود و نظراتی داشت، همهکس نظراتشان را به صورت بیانیه تو آن کنگره پخش میکردند، بیانیهاش را برداشت منتشر کرد. منتها در حین عصبانیت موقعی که یک مسئلهی توهینآمیزی که یادم نیست چه بود مطرح شد ایشان گفت آقا «جواب شما این بیانیهی من است که امروز آورده بودم اینجا منتشر کنم الان پخشش میکنم» و پرتاب کرد به وسط کنگره که این اوراق پخش شد تو هوا. در این بیانیه ایشان خواستار محاکمه برخی از رهبران جبهه ملی در محاکمه سازمانی اینها شده بود برای انحرافات و قدمهایی که در جهت ناامید کردن مردم برداشتند. متنش الان یادم نیست دقیقاً ولی خواستار محاکمه شده بود. اینکه پخش شد بلافاصله آن کسانی که دیدند آتمسفر حرکت میکند به سوی شکسته شدن آن هژمونی، بلند شدند گفتند، «آقا دیدید گفتیم اینها مسئول نیستند. این عضو نهضت آزادی»، تازه نماینده نهضت آزادی نبود نماینده سازمان دانشجویان بود عضو نهضت آزادی بود. «این نهضت آزادی را ببینید عدم مسئولیت یعنی این که تو کنگره آدم خواستار محاکمه بشود.» یعنی ببیند سانسور به چه صورت بود که آقا تو غلط میکنی که خواستار محاکمه میشوی. بنده حق بیان دارم میتوانم خواستار بشوم شما بگویید نه. یعنی به این صورت برخورد کردند با او و شروع کردند به بد و بیراه گفتن به آن هیئت نمایندگی که از نهضت آزادی آمده بود برخورد خیلی شدید با آنها. من یادم هست که آقای مهندس بازرگان خیلی ناراحت شد و عصبانی شد و پا شد به عنوان اعتراض از جلسه رفت. از جلسه رفت ما هم که سازمان دانشجویان هم که خواستار گسترش این وحدت بود و گسترش جبهه بود و آن اجرای مفاد پیام دکتر مصدق به دنبال او از جلسه امدند بیرون در صورتی که همراه او نبودند و اقلیت کنگره هم خارج شد با او. ما در بیرون خواستار شدیم که آقای مهندس بازرگان بروند بالا روی یک کرسی و مطالبی را که دارند در جواب این مسائل مطرح بکنند. بلافاصله یکی دو نفر بودند که از آن درون فرستاده شدند به این جمعی که آمده بود برون که یک کاری بکنند که توهین بشود به مهندس بازرگان و مهندس بازرگان بگذارد و اصلاً برود و دیگر نیاید. و آمدند آنجا توهینهای خیلی مستهجنی به او کردند و در نتیجه مهندس بازرگان گذاشت رفت و آن اتحاد شکل نگرفت. ولی معالوصف روی اصرار ما میگفتند که آقا این کنگره را از روز اول ساواک گفته که به هم میخورد و همه را هم تهدید میکردند که اگر شما نمیدانم چه بکنید کنگره به هم بخورد ساواک به نتیجهاش رسیده، نقشهاش رسیده.
Leave A Comment