روایتکننده: آقای دکتر هدایتالله متیندفتری
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۳
در طول این ماجرا هم همیشه به عنوان یک شمشیر دموکلیس این مطرح میشد که آقا ساواک گفته در طول این کنگره این کنگره بهم میخورد، از پیش این را گفته، و همه هم آهسته برو آهسته بیا میکردند که این کنگره به هم نخورد. باری، ما هم میل نداشتیم این کنگره به هم بخورد و میخواستیم از درون این کنگره حتیالامکان یک شکل جدیدی که امیدوارکننده باشد بیرون بیاید و تا ساعات آخر هم در این زمینه تلاش کردیم. آقای مهندس بازرگان خاطرم نمیآید که دیگر برگشته باشد به کنگره. ولیکن آقای دکتر سحابی برگشت به کنگره و در آنجا باز هم تاکیدش دربارهی لزوم وحدت و اتحاد به نظر کنگره رساند و با یک عاطفه و با یک احساس بسیار عمیق ضرورت این وحدت را تأکید کرد. ولی توی مصوبات نهایی اگر دقت بکنید درست خاطرم نیست ولی یادم میآید که تو همان اساسنامهی کذایی مصوب این کنگره نوشته شده بود، «نهضت آزادی به این شراط میتواند بیاید عضو جبهه ملی بشود که برود تصفیه بکند.» و خواستار تصفیه نهضت آزدی شده بود.
س- یعنی نهضت آزادی خودش خودش را از داخل تصفیه بکند؟
ج- تصفیه بکند و بعد بیاید عضو جبهه ملی بشود.
س- منظور چه بود از این؟
ج- هیچی، منظور برای اینکه نباید نهضت آزادی. این یک حرف توهینکنندهای توی… حالا هر چند بگذریم که شما هم اشاره کردید، بعدها در بعد از انقلاب ۲۲ بهمن نهضت آزادی برخی از اعضایش چه نقشی داشتند، ولی در آن زمان یک نیروی خیلی مهم و بالندهی سیاسی روز بود که بسیاری از اشخاص ارزنده از درون آن بیرون آمدند و در آنجا نشو و نما کردند. از جمله مثلاً به عنوان مثال همین مؤسسین سازمان مجاهدین خلق، همه از درون نهضت آزادی آمدند بیرون، جوانانی بودند که در آنجا متشکل شده بودند. بسیاری از کسانی که توسط همین رژیم خمینی بعدها سرکوب شدند از اعضای آن زمان نهضت آزادی بودند. بعضی از آنها دق کردند و مردند و بعضیها توقیف شدند و به زندان رفتند و بعضیها هم فراری شدند. بههرحال این ماجرایی بود که، حالا مسئله مطرح نیست که حالا چه کسی آنجا بود مهندس بازرگان بعدها چه کرد، بنده نظرات خودم را راجع به مهندس بازرگان و دولت موقت و نقش ایشان بعد از انقلاب و قبل از انقلاب دارم…
س- آنها را صحبت خواهیم کرد، بعداً.
ج- و یک مسئله دیگری است. یک مسئله دیگری است ولی آنچه که در آن روز اتفاق میافتاد یک جریانی بود که در جهت کوچک شدن و محدود شدن یک تشکیلاتی که میتوانست آرزوها را برآورده بکند و میتوانست مردم را امیدوار بکند شکل میگرفت و این مسئله به نظر من خیلی مسئلهی مهمی است در آن قضایا. و البته خوب همین کنگره باعث شد که بعدها جبهه سوم تشکیل بشود. جبهه سوم اثر مستقیم این کنگره است یعنی در آنجا مشخص شد که یک اقلیتی وجود دارد و یک اکثریت. اقلیتی که قدرتطلب نیست، یعنی خطی که مشخص میکرد بیانش قدرتطلبانه نبود و خواهان یک جبهه براساس تساوی بود و جبههای که به معنای واقعی جبهه باشد و دنبالهروی بیان دکتر مصدق و اکثریتی که خودخواهیهایش، هژمونیطلبیهایش و افکار و عقاید خاصش در مورد تشکیلات باعث شد که جبهه از بین برود و ماجراهای بعدی هم این مسئله را به صورت مختلف تأیید میکند.
س- بله. حالا عین همین ایراد را آقایان رهبران جبههملی به شما و دیگرانی که در این مورد با شما همکاری میکردند یا لااقل با شما هم فکر و همراه بودند وارد میدانند و میگویند شما باعث شدید که جبهه ملی دوم درواقع تعطیل بشود و از بین برود و به جایش جبهه ملی سوم را به وجود بیاورید و جبهه ملی سوم هم هرگز نتوانست که به دنیا بیاید. آیا جبهه ملی سوم به وجود آمد؟
ج- جبهه ملی سوم مهمترین هدفش را انجام داد و راجع به آن اگر لازم باشد بحث میکنیم. ولی باید اول راجع به چگونگی به وجود آمدنش…
س- من میخواستم همین را از شما بپرسم.
ج- و شرایط به وجود آمدنش…
س- و چه اشخاصی و چه گروههایی در این شرکت داشتند.
ج- شما میل دارید اول راجع به چگونگی آن صحبت بکنیم یا راجع به اینکه چه کرد صحبت بکنیم؟
س- بهتر این است که اول راجع به چگونگی تشکیل آن صحبت بکنیم بعد برسیم به فعالیتهایش.
ج- ببینید در آن کنگره یک اقلیت مشخص شد و یک اکثریت و یک عده هم نیروی بینا بینی که در بعضی جاها با اکثریت حرکت میکردند، در بعضی نکات با اقلیت بسیاریشان روی حب بغضهای شخصی خودشان بود. از جمله مثلاً دکتر بختیار جزو کسانی بود که یک پایش تو اقلیت بود و یک پایش تو اکثریت. ولی بیشتر دلش با اکثریت بود به دلیل اینکه عمده اکثریت او را به بازی نمیگرفت، این یک واقعیتی بود چون با بقیه رفقایش در حزب ایران درگیری داشت.
س- میدانید به چه علت؟
ج- بله؟
س- میدانید علت درگیری ایشان با رفقایش در حزب ایران چه بود؟
ج- آن جناحبندیهای خودشان بود، او بیشتر جوانهای حزب ایران را نمایندگی میکرد و جناحبندیهای داخلی خودشان بود من زیاد وارد نیستم در کم و کیفش. ولی درعینحال حب و بغضهای خاص خودش را هم داشت، بعضیها را نمیتوانست تحمل بکند، مسائل شخصی بود برایش. حالا من نمیگویم قدرتطلبی میکرد ولیکن مسائل شخصی بود برایش رو اشخاص. مثلاً نسبت به خلیل ملکی یک دشمنی خاصی داشت و یک کینه عجیب و غریب.
س- علتش را میدانید آقا؟
ج- مربوط میشد به جریانات زمان، فکر میکنم، نهضت مقاومت ملی و از این حرفها ولی من هم زیاد وارد نیستم. البته دورادور یک چیزهایی شنیدم که بازگو کردن شایعه در این مصاحبه فکر نمیکنم برای من. چون باید کسانی این را بگویند که خودشان میدانستند مستقیماً در قضایا بودند. یا مثلاً با آقای رحیم عطایی که فرد ارزنده نهضت آزادی بود و درواقع رهبر جناح لائیک نهضت آزادی بود و یک مغز متفکر آن زمانش بود که متأسفانه زود مرد و این انقلاب اخیر را ندید رحیم عطایی. با رحیم عطایی یک کینهی خاص و عجیب و غریبی داشت و در نتیجه تو قضیه نهضت آزادی که آنجا مطرح میشد وقتی که دکتر بختیار هم صدا میشد با آنها که باید تصفیه بکنید یعنی رحیم عطایی را باید تصفیه بکنید. یکهمچین حالاتی وجود داشت، این حالات را ما میدیدیم.
یا مثلاً در درون حزب ایران هم باز یکپارچگی نبود تو این قضایای هژمونیطلبی. شما میدانید یک جناح پخته و مجرب و فهمیدهی حزب ایران مثل کسانی که دور و اطراف مهندس زیرک زاده بودند آنها مشکل را میدیدند و یک زمان هم ما میبینیم که وقتی که آن اساسنامه مطرح میشود شدیدا میآیند مطرح میکنند مشکلات را میگویند. ولی تو جریانات بعدی ترجیح میدهند که ساکت بمانند یالااقل با آقای صالح درگیر نشوند و برخورد پیدا نکنند و بیشتر آدم احساس میکند که یک شخص متفکری و یک شخص با تجربهای مثل مهندس زیرکزاده که میتوانست نقش خیلی مهمی باشد دچار دلسردی و دلمردگی شده و این سالها که من میدیدمش میرفتم گاهی دیدنش این احساس را میکردم که از همهچیز دلسرد است و از همهچیز سرخورد است و هیچ امیدی برای هیچچیز نمیبیند برای همین هم آنجا ما میبینیم که نقشی ندارد بعد از آن کنگره با وجود آن سخنرانی بسیار جالبش که مهمترین مسئلهای بود که در آن کنگره مطرح شد. حالا متن آن سخنرانی متأسفانه در دسترس نیست نوارهایش را داشتند هیچوقت منتشر نکردند اینها را در ایران. ولی یکیک ایرادهای لازم به آن اساسنامه بود و اینکه شما به سوی تشکیل یک حزب توتالیتر دارید جلو میروید و این سم مهلک است برای جنبش و برای نهضت. حرف اصلی و اساسی زیرکزاده در آن زمان این بود و با شناختی هم که من از او به طور جسته و گریخته توانستم پیدا بکنم واقعاً یک آدم وطندوست و پاتریوت به معنای واقعی همیشه دیدمش معتقد به آزادی و استقلال. تو هیچکدام از این نوسانات نبود که یکوقت تحت تأثیر احساسات باشد با جوانها برود یک داد اینجا بزند، نمیدانم چیز را محکوم بکند. یکی یکدفعه بیاید بگوید، یکدفعه بیاید بگوید که آمریکا ناراضی میشود اگر حسن ضیاءظریفی بیاید و حسن ضیاءظریفی یک دانشجو را حذفش بکنند از انتخاب شدن در یک کنگره که فرد برجسته دانشکده حقوق بود و یکی از رهبران سازمان دانشجویان. بههرحال، این مسائل بود.
بعد از کنگره هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان یک پروندهای تشکیل داد راجع به کنگره. خلاصه نویسی شده بود کل بیانی که در این کنگره شده بود یعنی درواقع یک صورتجلسهای از کنگره به صورت خلاصه تهیه کرده بودند اعضای سازمان دانشجویان که اینها را جمعآوری کردند و مرتب کردند همراه با اسنادی از این کنگره بیرون آمد اعم از اعلامیههایی که یکیک اشخاص آنجا پخش کردند، اعم از شعری که گفته شده بود چاپ شده بود و در آنجا گفت صحبت شد اعم از گزارشاتی که دادند. مثلاً یکی از گزارشاتی که توی این کنگره مطرح شد گزارش ماست مالیزاسیون درواقع فتنه اول بهمن بود که برخورد سازمان دانشجویان با این گزارش کرد که یکی از مواردی که میگفتند شما چرا دست میزنید این است که ما برخورد میکردیم به گزارش اول بهمن.
س- موضوع گزارش اول بهمن چیست آقای متیندفتری؟
ج- برگردیم به آن قضیه؟
س- بله، بله ایرادی ندارد برای اینکه ما ایندکس داریم و این اشکالی ایجاد نمیکند.
ج- خیلی خوب. گزارش اول بهمن مربوط میشود به اول بهمن سال ۱۳۴۰. در آن روز اگر خاطرتان باشد یک توطئهای در تهران در شرف تکوین بود.
س- من از آن هیچ اطلاعی ندارم آقا. لطفاً اینها را در جزئیات توضیح بفرمایید.
ج- ماجرا این بود که برای اولینبار بعد از ۲۸ مرداد در درون حاکمیت در ایران دو قدرت پیدا شده بود: یکی دکتر امینی به صورت نخستوزیر و یکی دربار و اولینبار هم بود که یک نخستوزیری خودش مستقیماً اقدام میکرد و مستقلاً اقدام میکرد. حالا مستقل بودنش توی گیومه بگذاریم چون من اعتقاد ندارم که مستقل به معنای استقلال واقعی است بلکه در همان خط وابستگی.
س- ولی مستقل از شخص شاه.
ج- مستقل از شخص شاه، یعنی هیئت حاکمهی وابستهی ما دو قطب پیدا کرده بود یکی دوبار و یکی دکتر امینی و این ناگوار بود برای دربار و برای شخص شاه. در درون جناحهای ملی هم دو تفکر آگاهانه یا ناخودآگاه شکل گرفته بود. یکی این بود که اگر دربار را تقویت بکنید، اگر در جهت کوبیدن مدام امینی به جلو بروید، دربار را تقویت کردید و دیگری این بود که الان قدرت امینی است و امینی را باید کوبید. تفکر اولی بیشتر در بین برخی از جوانها مطرح میشد و در نهضت آزادی و همین هم شد ریشه یک مقدار نزدیکیها و همکاریهای بعدی برخی از اعضای نهضتآزادی با دکتر امینی و دارودستهاش و سالهای بعد شما این ریشهاش را میبینید.
س- میرسیم به آن موضوع.
ج- میرسیم. ولی این به خودی خود این دو برخورد اصالت داشت آن زمان. برخورد اول معنایش درواقع تضعیف حاکمیتی بود که ریشههایش به صورت دربار بسیار قوی است و عمیق است و درواقع براندازی آن حاکمیت و استقرار حکومت ملی.
دسته دوم یعنی شعار جبهه سوم چیزی که بعدها شد شعار جبهه سوم که تمام چپ جبهه ملی هم یعنی چپ سازمان دانشجویان هم این شعار را تبلیغ میکرد «استقرار حکومت ملی». همان کسانی را که آقای دکتر بختیار شما گفتید متهم میکند به اینکه موافق نبودند با قضایا و میخواستند قضایا را ببرند به شکل دیگری که اول شما بحث کردید حالا وارد جزئیاتش نشویم. درست است؟ دومی خواستار استقرار حکومت قانونی بود یعنی عمده رهبری جبهه ملی. حکومت قانونی به این معنا که امینی را ردش کنیم برود و در چهارچوب همان شکلی که وجود دارد و دربار و شاه و فلان و این روابط ما بیاییم حکومت قانونی تشکیل بدهیم و مجری قانون اساسی بشویم به آن شکلی که تجربه مصدق این را نشان میداد که این عملی نیست مگر با یک رفورمهای خیلی اساسی مثل آن کمیسیون ۸ نفری و نمیدانم فلان و تعیین اختیارات شاه که هیچکدام از اینها را هم صحبتش هم نمیکردند، حتی حاضر نبودند اسمی از شاه بیاید در هیچ قضیهای. این دو نوع تفکر در آنجا بههرحال به اشکال مختلف حاکم بود. ما حالا چرا این مثال را برای چه آوردیم؟ دنبالش چه میخواستیم بگوییم؟
س- راجع به واقعه اول بهمن.
ج- آهان اول بهمن، اول بهمن. واقعه اول بهمن رسیدن این دو تفکر به اوج خودش بود. یعنی دربار تجهیز کرده بودند برای اینکه طی یک سروصدایی در تهران و یک خونریزی، امینی ناچار به استعفا بشود و برود و یک حکومت دیگری را جایش بگذارند و امینی هم متوجه این قضیه بود و در مقابلش شدیداً خودش را آماده کرده بود.
من خاطرم هست دکتر مصدق تو این پیامش به کنگره جبهه اشاره میکند، «آن روز که قانون اساسی نبود رفتند آن را گرفتند و امروز که بود دفن کردند و یک فاتحه بیالحمد هم برایش نخواندند.» آقای دکتر امینی برای اینکه بتواند موضع خودش را تقویت بکند و روابطش را هم درعینحال حفظ بکند و ضمناً هم بدون مجلس چون با شعار انتخابات و انتخابات آزاد آمده بود اگر میآمدند انتخابات میکردند چه میشد؟ مجلسی تشکیل میشد و جبهه ملی باید برود تو مجلس و اوضاع هم خیلی فرق میکرد. حالا این نوسانها هم بود حالا تحلیلش را یک وقت دیگر میتوانیم بکنیم. آمده بود یک منشوری با شاه امضا کرده بود با همدیگر برای اینکه برای پیشرفت مملکت احتیاج به قانونگذاری است و چون الان مجلس وجود ندارد و دوران فترت است ما قوانین را با تصویبنامه و توشیح شاه میگذرانیم. موکول بشود به تشکیل مجلس که مجلس بعداً اینها را تأیید بکند یا تکذیب بکند.
جبهه ملی آمد و اعلام میتینگی کردند برای اعتراض به این قضیه و قانونگذاری از طریق تصویبنامه یعنی درواقع نفی حاکمیت مردم دیگر و قول اینکه شاه و نخستوزیر با هم میتوانند در دوران فترت، یعنی بازگشت به استبداد، مملکت را اداره بکنند منتهی با قانون نه بدون قانون مثل دوران استبداد. قوانینی که به آن صورت شکل بگیرد و حتی اعلامیهای هم از طرف جبهه ملی انشا شد قم فاستقم مثل اینکه متنش هست برپاخیزید و استقامت کنید. این در دیماه بود و بعد روی همین طرح مسائلی که در درون میشد و اینکه این مسئله باعث نمیدانم این برخورد میشود باعث خونریزی میشود باعث فلان میشود جبهه ملی میتینگش را تعطیل کرد.
س- این میتینگ قرار بود کجا برگزار بشود؟
ج- در تهران، در تهران. قرار بود بهعنوان اعتراض برگزار شود و تبلیغ خیلی گستردهای هم در این زمینه شده بود.
س- میدانم در تهران بود ولی محلش را میدانید کجا بود؟
ج- یادم نیست.
س- بله بفرمایید.
ج- یادم نیست کجا بود محلش، قرار بود در تهران تشکیل بشود ولی چون تشکیل نشد محلش یاد من نیست. یک جایی، شاید جلالیه بود.
س- منظور شما همان میتینگی نیست که با مقاومت پلیس روبهرو شد و اجازه تجمعش را ندادند؟
ج- نه، نه، منظور من آن نیست.
س- بله بفرمایید.
ج- حالا بهاصطلاح درواقع ملاحظات داخلی رهبری جبهه چه بود که جلوی این میتینگ را گرفتند من نمیدانم. احساس میکردند امینی را تقویت میکنند؟ من نمیدانم ملاحظاتشان چه بود و تو این دو نوع طرز برخورد کجا ممکن بود که این قرار بگیرد. ولی کمی دیرتر شما میبینید روز اول بهمن…
س- معذرت میخواهم این همان میتینگی نیست که اینجا هم آقای دکتر سنجابی نامهاش چاپ شده؟
ج- نخیر، نخیر.
س- آن نیست؟
ج- نخیر آن نیست.
س- بفرمایید.
ج- تو جلد دهم انتشارات مصدق نه، آن میتینگ یک مسئلهی دیگری است. چند دانشآموز را آمدند در دیماه از چندتا دبیرستان تهران از جمله دبیرستان علمیه اخراج کردند و جبهه ملی که آمادگی نداشت برای تشکیل آن میتینگ برای دفاع از قانون اساسی مسئول دانشگاهش که آقای دکتر سنجابی باشد، اجازه داد به آقای دکتر حجازی که بروند و بعد تشکیلاتی بدهند در درون سازمان دانشجویان و عدهای دانشجو را جمع بکنند و زمینهای بگذارند برای یک میتینگ اعتراضی روز اول بهمن برای اعتراض به اخراج این دانشآموزان که میگفتند عضو سازمان جوانان جبهه ملی هم بودند و هیئت رهبری سازمان دانشجویان با اینکار موافق نبود و بحثهایی در آن داشتند. مخفیانه هیئت دیگری را تشکیل دادند برای اینکار و بعد شبانه به چاپخانه رفتند و سرمقالهی پیام دانشجو را هم که داشت منتشر میشد عوض کردند دعوت به این اعتراض کردند در سرمقاله و فردای آن روز هم در دانشگاه این دعوت شد و دانشجویان را خواستار شده بودند که بیایند و در یک اجتماعی شرکت بکنند. آن کمیتهی مخفی که تشکیل شده بود در آن کمیته ما ضمن بحثهایی که بعدها داشتیم کشف کردیم که قرار شده بود کابل بیاورند و پودر نظافت بیاورند که تو چشم پلیس فوت بکنند و انواع و اقسام چیزهای مختلف بیاورند. بههرحال گفتند فردا قیام است، به اینها گفته بودند. خیلی از دانشجویان هم نمیدانستند چه خبر است، خیال میکرد یکروزی است مثل روزهای دیگر یک جریانی است ما میرویم آنجا ساکت و آرام.
در این جریان از آن طرف ظاهراً این نکتهای است که مثلاً از یک آدمی مثل دکتر امینی باید سؤال بشود که آقا روز اول بهمن تو چه کردی؟ آنطور که ما شنیدیم کسانی مثل مثلاً آقای ابوالفتح بنیصدر که آنموقع از قضات بود و در کمیسیون تحقیق اول بهمن شرکت داشت ریز قضایا را بهتر از من میداند. من فقط چیزهایی است که شنیدم ولی او مستقیماً یا اینکه آقایی مثل صادق وزیری، صادق وزیری که وزیر دادگستری شد در کابینه بختیار بعد از چند روز هم استعفا کرد، اسم کوچکش چیست یادم رفته صارمالدین این برادر دومش است که وکیل دادگستری است، او هم قاضی بود بعد وکیل دادگستری شد. آنها میدانند صادق وزیری جزو کمیسیون تحقیق اول بهمن بود. او متوجه شده بود که توطئهای در شرف تکوین است از طریق ارتش هم این انجام خواهد شد و آن روز سروصدایی میشود و دولت بایستی… آن روز برای کمیسیون تمام فرماندهان مهم ارتش را، شهربانی و غیره را دعوت کرده بوده به نخستوزیری ظاهراً آنچه که ما شنیدیم. آنچه که باقی مانده بوده مثل اینکه فرمانده این چتربازها بودند و این چتربازها را فرستادند به دانشگاه. اول پلیس را فرستادند پلیسی که گاز اشکآور پرتاب میکرد و از آنطرف هم آن دانشجویانی را که قبلاً بسیج کرده بودند آن کمیته مخفی و رو احساساتشان بازی کرده بودند با طنابهایی که آورده بودند سنگهای دانشگاه را جمع میکردند و تو کوچه به سوی پلیس پرتاب میکردند بعد از آن هم چتربازها آمدند آنجا، چتربازها دانشگاه را درب و داغون کردند و از کار انداختند دانشگاه را و موجبات، درواقع، اضمحلال حرکت دانشجویی را میخواستند به آن صورت فراهم بکنند و درعینحال یک کار دیگر هم بکنند و آن این است که باعث بشوند که آن روز دولت امینی سقوط بکند.
در این توطئه مشخص شد که روابطی وجود داشته، بعدها صحبتش که بود، بین بعضی از اشخاصی در جبهه ملی از جمله آقای حجازی و خنجی و شاید دکتر سنجابی و شاید دکتر بختیار و از آنطرف هم تیمور بختیار و رشیدیان و فرود و در رابطه با دربار و در رابطه با آیتالله بهبهانی و درواقع یک بخشی از آن جناحی که ۲۸ مرداد هم توسط انتلیجنت سرویس به پشتیبانی از دربار در رابطه با CIA قرار گرفته بود و کودتای ۲۸ مرداد را شکل داده بود.
س- ولی در آن زمان یک اختلاف شدیدی هم بین تیموربختیار و شخص شاه بود، چطور ممکن بود که اینها متحد بشوند با همدیگر علیه امینی؟
ج- هنوز این اختلاف شکل پیدا نکرده بود، این اختلاف مال بعدها است، در آن زمان تیمور بختیار آمده بود بهعنوان یک فرد وطنپرست ملی میخواست خودش را مطرح بکند و از جوانبی هم تقویت میشد که آن جوانب چه هستند من نمیدانم، ولی دربار که تیمور بختیار را دیگر در قدرت نمیدیدید و رئیس ساواک نبود و تمام اینها این اتحاد را ضروری میدانست برای اینکه آن شکل دوم حکومت را، یعنی آن جناح دوم هیئت حاکمه را خرد بکند. جناحی که مستقیماً اینبار از طرف آمریکا تقویت میشد و این بیشتر شاید جناح انگلیسی قضیه بود. فرود و رشیدیان و آیتالله بهبهانی و غیره و غیره تمام این قضایا بودند. و چیزهای مختلفی که اتفاق افتاد در آن روز این بود که دانشگاه را از بین بردند و بعد از آن هم امینی استعفا نکرد، از طرف آمریکاییها هم قاعدتاً مثل اینکه خیلی تقویت شد و تأیید شد، تأیید بیشتر شد.
دکتر فرهاد رئیس دانشگاه شدیداً اعتراض کرد بهعنوان توطئهای که علیه دانشگاه بوده و حمایت کرد از دانشجویانی که آنجا در قضایای جنبش دانشجویی شرکت میکردند و این دستگاههای حمله کننده را دچار مخمصههایی کرد. بههرحال کاری نداریم نتیجه این قضیه این شد که عدهای از رهبران جبهه ملی تحت تعقیب قرار گرفتند و کسانی را که دولت احساس میکرد و ساواکی که پاکروان سرش بود در رابطه بود با امینی و احساس میکردند که اینها در رابطه با این توطئه بودند و اینها را توقیف کردند و یکیشان را آزاد کردند آنهایی را که یواشیواش متوجه شدند که در رابطه نبودند و بعد آخرسر برای مدتی طولانی چند دانشجو و چند تن از اعضای شورای جبهه ملی در زندان ماندند. یکی خنجی، یکی حجازی یکی دکتر سنجابی، یک دکتر بختیار. از آنطرف هم رشیدیان، فرود، انزلیچی، یک آدمی بود که از ایادی رشیدیان و فرود بود به نام انزلیچی، و یکی دو نفر دیگر آدمهای اینطوری و اینها را مدتها در زندان موقت نگه داشته بودند.
روی فشارهایی که سازمان دانشجویان آورد جبهه ملی ناچار شد یک هیئت تحقیق بگذارد برای اینکه این مسئله را بررسی بکنند و واقعیات را روشن بکنند. هیئت تحقیقی که برای اینکار تعیین شدند اسامی آنها یادم نیست چه کسانی بودند از اعضای شورای جبهه ملی بودند، یک گزارش بسیار بیسروته درواقع به بهترین شکلش تعریفی میشود از آن کرد ماستمالیزاسیون به آن کنگره تقدیم کرد که در مقابل این گزارش سازمان دانشجویان یک گزارشی داشت که براساس اطلاعاتی که جمعآوری کرده بود آنجا مطرح شد که گزارش سازمان دانشجویان به آن توجهی نشد ولی آن گزارش اصلی بهعنوان گزارش اصلی و قطعی ماجرای اول بهمن مطرح کردند و پروندهاش را بستند.
س- گزارش سازمان دانشجویان چه میگفت آقا نسبت به آن وقایع آن روز؟
ج- گزارش سازمان دانشجویان شرکت حضرات را در یک توطئه به همان صورتی که من به طور خلاصه توصیف کردم میگفت. ولی شما خوب است که این قضیه را یک مقدار از آقای بنیصدر اگر دیدید او را در مصاحبه سؤال بکنید چون او بیشتر تو قضایا است تا من و آقای هوشنگ کشاورز هم اگر یکوقت با او صحبت کردید از ایشان هم بپرسید و هر دوی آنها بیشتر از من مطلعتر هستند.
س- این دو نفر آقایان از کسانی بودند که در تدوین آن گزارش شرکت داشتند؟
ج- هر دو بله ولی کسی که گزارش را ارائه داد آقایی بود به نام… پارسا اسم کوچکش چه بود؟
* حسن.
ج- حسن پارسا. آقای حسن پارسا که از نمایندگان دانشکده ادبیات بود در کنگره و از اعضای حزب ملت ایران بود و جزو رهبری سازمان دانشجویان بود و حسن پارسا آن را ارائه داد در آنجا. این گزارش اول بهمن بود.
س- ولی این موضوع را مطرح کردید در رابطه با این مقدمات تشکیل جبهه ملی سوم، چگونگی تشکیل جبهه ملی سوم.
ج- بله. خوب، یکی از نگرانیهای سازمان دانشجویان مردود شناختن گزارششان بود راجع به اول بهمن، یعنی بیتوجهی به گزارششان بود راجع به اول بهمن و بیتوجهی به خواستشان بود برای تحقیق دربارهی اول بهمن که آن ماست مالی شد. دوم این بود که در شورای جبهه ملی صدایی داشته باشند و نماینده که بتواند نظراتشان را مستقیماً آنجا مطرح بکند که این هم انجام نشده بود.
سوم این بود که جبهه را به صورت یک جبهه متشکل از گروهها و احزاب مستقل با داشتن یک مخرج مشترک آزادی و استقلال میدیدند که در آن کنگره دیدند که به آن توجه نشده و خیلی از مسائلی اینگونهای که حالا این عمده آن است. پروندهای تشکیل دادند، آنطور که قبلاً من توضیح دادم و سیر و پیاز کنگره را، اسناد مختلف را گزارش اول بهمن رهبری را، گزارش خودشان با نظراتشان را، تحلیلی از شکل کنگره، وضع کنگره و از مسائلی که در کنگره گذشت طی یک نامهای که به امضای نمایندگان اصلی سازمان دانشجویان در کنگره نوشته شده بود برای دکتر مصدق فرستادند.
درست، کنگره یادم نیست ماه آذر مثل اینکه بود یادم نیست کنگره کی بود ماه آذر مثل اینکه بود، همین تا این پرونده تشکیل شد و شکل پیدا کرد و برای دکتر مصدق فرستاده شده بود دی و ماجرای انقلاب سفید شاه و رفراندوم ۶ بهمن و برخورد رهبری جبهه ملی با این رفراندوم و شعار «اصلاحات آری دیکتاتوری نه» که البته سازمان دانشجویان من یادم هست در آنجا مسئله «دیکتاتوری شاه نه» را مطرح کرده بود.
س- این شعاری بود که بالای در دانشگاه بود.
ج- بالای در دانشگاه زدند که رهبری جبهه هم با آن مخالف بود و اینجا اولین درگیری مستقیم سازمان دانشجویان در یک مسئله اساسی بود.
س- با شعار «اصلاح اراضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه»؟
ج- «اصلاحات آری، دیکتاتوری شاه نه» با این شعار این اولین برخوردشان بود و این پرونده را هم ضمناً فرستادند برای دکتر مصدق. در آن قضایا عدهی زیادی توقیف شدند از اعضای سازمان دانشجویان و از اعضای رهبر جبهه و به زندان رفتند. بسیاری از آنها هم مخفی شدند و سازمان دانشجویان هم شروع کرد به سرعت تشکیلات خودش به صورت نیمه مخفی اینبار شکل دادن بعد از آن ضربه اول بهمن و بعد از قضایایی که ادامه پیدا کرده بود و اینها و شکل جدیدی برای خودش قائل شد و برای مقاومت در مقابل فشارهای دستگاه بهخصوص بعد از توقیف عدهی کثیری از اعضایش.
در آنموقع دکتر مصدق یک نامهای نوشت به سازمان دانشجویان، یعنی درواقع در حاشیه نامهای که سازمان دانشجویان برای ایشان نوشته بود یک یادداشتی نوشت و این یادداشت اینجا هست و من میتوانم برای شما بخوانم عیناً. در حاشیهی نامهای که شکایت از رهبری جبهه و مطرح کردن مشکلاتی که در کنگره پیش آمده و خواستارشدن قضاوت دکتر مصدق و اقدام و رهنمود از طرف او که از طرف سازمان دانشجویان برای دکتر مصدق فرستاد شده بود، یعنی درواقع هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان در کنگره برای دکتر مصدق فرستاده شده بود در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۴۲ یعنی بعد از رفراندوم ۶ بهمن و زندانی شدن رهبری جبهه و صبر کافی به اینکه ببینند این مدت زندان چهقدر طولانی میشود، برای اینکه دیدند خیلی طولانی شده و هنوز عمده رهبری جبهه در زندان است که واقعاً همه بودند در زندان و عدهی زیادی هم از دانشجویان و دیگران بودند دکتر مصدق برای اینکه این پرونده از دست نرود و این کار فعلاً مسکوت بماند این نامه را را نوشتند. نوشت، «آقایان محترم و فرزندان عزیزم، احمدآباد ۱۹ فروردین ماه ۱۳۴۲، از توجهی که همیشه نسبت به آزادی و استقلال وطن داشتهاید متشکرم.» میبینید لغت وطن را مصدق مصرف میکند آن پاتریوتیزم که صبحتش را میکنیم وطن به معنای وطن و وطنخواهی «وطن داشتهاید متشکرم و از ناراحتی و زجرهایی که در این راه کشیدهاید سخت متأثرم. نظر به اینکه با اوضاع و احوال کنونی که رهبران جبهه ملی و رجال وطنپرست و عدهی بیشماری از شما دانشجویان عزیز در زندان و حبس به سر میبرند و در چنین احوال مطالعه در جریان کار کنگره بیمورد است و ممکن است به جهتی از جهات پرونده نزد اینجانب از بین برود این است که آن را اعاده میدهم نزد خود آقایان مضبوط بماند. توفیق شما دانشجویان عزیز را در خدمت به وطن آرزومندم و از خدا مسئلت دارم. دکتر محمد مصدق.» این پرونده را عیناً ایشان برگرداندند و در بایگانی سازمان دانشجویان ماند و رهبران جبهه هم در زندان بودند، رهبران نهضت آزادی هم در زندان بودند. آنموقع دیگر مشخص شده بود که اتحادی بین این دو گروه با وجود همسویی نمیتواند وجود داشته باشد.
دانشجویان به تدریج از زندان آزاد میشدند و یک هیئت چندین نفری همانموقع بعد از عید آزاد شد بعد از آن هم یک عدهی زیادی و علتش هم تلاشهای خود. مبارزات خود سازمان دانشجویان بود یعنی همان شعار «دیکتاتوری شاه نه» و بعد بسیجهایی که شد تراکتهایی که پخش میکردند در شهر، سه چهار شهری که در آن دانشگاه وجود داشت، آنموقع خیلی اهمیت پیدا کرده بود و بعد مهمتر از همه اعتصاب غذاهایی که با سروصدا در محوطه دانشگاه انجام میشد برای آزادی زندانیان سیاسی. این اعتصاب غذاها کشیده شده بود همراه با خانوادههای زندانیان سیاسی به کاخ دادگستری و اعتراض به وزیر دادگستری، دادستان کل کشور، اصلا دادستان کل کشور شغلش را، آقای دکتر علیآبادی بود، به خاطر همدردی با اعتصابکنندگان از دستداد آن زمان، دادستان تهران. البته وزیر دادگستری را اگر گفته باشم حذف بکنیم از این قضیه به دلیل اینکه وزیر دادگستری یک فرد دست نشاندهای بود که مورد تأیید هیچکس نبود و آقایی به نام.. که بعد شد وزیر دربار که معروف هم بود که صندوق حزب توده را در شیراز دزدیده…
س- وزیر دربار ایشان نشدند، معاون وزیر دربار
ج- معاون وزیر دربار…
س- دکتر محمد باهری.
ج- دکتر محمد باهری و اصولاً در آن زمان ملیون دکتر محمد باهری را یک آزادیکش و یک همدست مهم سرکوب میدانستند و بهعنوان وزیر دادگستری هم حتی حاضر نبودیم که ما به او معترض بشویم و مقام رسمی و واقعی را در کشور فقط قوه قضاییه میدیدیم رئیسش هم رئیس دیوان کشور و دادستان کل کشور و دادستان تهران و قضات و اعتراضات هم در دادگستری به همین سیاق بود که منتهی به سرکوبهای عجیب و عجیب و غریبی هم شد. همزمان اعتصاب غذاهایی در درون زندان بود و خلاصه ماجراهایی بود که این اعتصاب غذاها و سروصداها و تشکلها که عمدهاش را هم در درون دانشگاه شخص حسن ضیاء ظریفی کسی که مردود شده بود از طرف آقای شاپور بختیار رهبری میکرد و اصلاً ستاد رهبریشان در پشتبام دانشگاه دانشکده پزشکی بود که بنده رابط بودم و چندین بار رفتم آنجا و برگشتم بین کسانی که بیرون بودند از دانشگاه و او در آنجا ستاد را تشکیل داده بود و رهبری میکرد و بر اساس این فشارها دانشجویان به تدریج از زندان آزاد میشدند ولی رهبری جبهه ملی تو زندان مانده بود و البته شکل دیگری هم قضایا داشت در آن زمان آقای اسداللهخان علم مایل بود که یک مقدار جلب قلوب جوانها و دانشجویان را بکند و شخصی را که، ناصر خدایار نامی را تعیین کرده بود بهعنوان مسئول امور جوانان و این ناصر خدایار مأمور بود از طرف دولت که با دانشجویان مذاکره بکند و دانشجویان هم فقط پایان اعتصاب غذایشان را موکول کرده بودند به آزادی دانشجویان از زندان که براساس آن فشارها عدهی کثیری از دانشجویان از زندان آزاد شدند. دانشجویان بیرون بودند، تشکیلاتش را شکل داده بودند و کمیتههایشان همه در دانشکدهها انتخابی بود و کمیته دانشگاه هم انتخابی بود و درواقع در غیاب رهبری جبهه ملی که در زندان بودند حرکت را دو گروه ادامه میدادند. یکی گروه سازمان دانشجویان بود و اقلیت کنگره در مقامهایشان که از قبل بودند مثل کمیسیون روابط عمومی و تبلیغات و کمیسیونهای ستادی همه دست اقلیت بود که آنها بودند که چرخ فعال انتلکتوئل جبهه بودند و بعد تشکیلات تهران که استان تهران بعد از کنگره بر اساس اساسنامه جدید اسمگزاری شده بود که تشکیلات تهران عمدتاً آن بخش اکثریت کنگره بود و این دو حرکت در آن زمان اعلامیههای جدای خودشان را میدادند درواقع دوتا جبهه ملی در تهران آنموقع شکل گرفته بود: یکی جبهه ملی مرکب از سازمان دانشجویان و تشکیلات ستادی جبهه، یک جبهه ملی مرکب از تشکیلات استان تهران.
البته یک مقدار هماهنگیهایی هم بین اینها به وجود میآمد و هم آهنگیهایی هم گاهی به وجود میآمد ولی این مستقل عمل میکرد و آن هم مستقل عمل میکرد. از رهبران جبهه ملی و اعضای شورای معدودی زندان نرفته بودند که یکیاش دکتر امیرعلایی شمسالدین امیرعلایی که فرنگ بود از فرنگ برگشت در نتیجه توقیف نشده بود. یکیاش آقایی بود به اسم اردلان، این اردلان اسم کوچکش یادم نیست این بعدها فوت کرد سالهای خیلی قبل از انقلاب فوت کرد، اردلان. که یک زمانی استاندار بود مثل اینکه در کرمانشاه در زمان مصدق. به این علت این آمده بود شده بود عضو شورای جبهه ملی، هیچ شخصیت سیاسی نبود. یک اردلان نامی بود و یک تک و توک. اینها هم بنابر تقاضای عدهای با جمع کردن دو سه نفر یک شورای موقتی تشکیل داده بودند و یک کارهایی میکردند ولی مؤثر نبود کارهای اینها و برخوردهایشان هم با مسائل قاطع نبود. در نتیجه این حرکت خودش و آن حرکت خودش را میکرد. تو این ماجرا ۱۵ خرداد پیش آمد چون جریان ۶ بهمن بود و برخورد با آخوندها و برخورد با خمینی و مرحله توقیف خمینی و ۱۵ خرداد و آن قلع و قمعها و آنوقت امتناع، موضوع خیلی جالبی بود، امتناع همان بازمانده رهبری جبهه ملی در محکوم کردن کشتاری که در تهران انجام شد.
حرکت ۱۵ خرداد یک حرکتی بود یعنی درواقع یک شورشی بود در یکروز از طرف بعضی از جناحهای مذهبی و ناراضیهای شهر تهران انجام شد. جناحهای مذهبیاش عبارت بودند از کسانی که اطراف خمینی بودند فدائیان اسلام بودند کسانی که در کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدق اقدام کرده بودند مثل طیب حاج رضایی و دیگران. ناراضیها خیلی از مردم تهران که آن روز ریختند بیرون و با سرکوب ارتش هم سرکوب شد و یک مقدار کشته باقی گذاشت. جبهه ملی طبیعتاً در این کار نقشی نمیتوانست داشته باشد ولی موقعیت را میتوانست به دست بگیرد و مهمترین کاری که جبهه ملی میتوانست آن زمان انجام بدهد محکوم کردن این کشتار و این برخورد مسلحانه و این برخورد خشمگینانه با حرکت مردم به جای توجه به خواستههایشان بود و جبهه ملی ساکت ماند.
حتی تو آن قضیه تو همان شورا کوچهای که درست کرده بودند نشستند یک بحثی هم کردند یک طرحی هم تهیه کردند که اعتراضاتی بکنند و این اعتراضات به نتیجه نرسید. ما رفتیم خاطرم هست با جمعی که شاهدش این آقای دکتر لاهیجی است. آن روز آقای لاهیجی را ما جدیداً دعوت کرده بودیم همین حرکتی که میکرد از کسانی بود که تو دانشگاه فعالیت داشت توقیف هم شده بود و از زندان هم آزاد شده بود، یک مدت کوتاهی زندان بود از زندان آزاد شده بود آمده بود بیرون و از کسانی بود که تو دانشکده حقوق در بخش سازمان دانشجویان دانشکده حقوق بود و ما جدیداً ایشان را دعوت کرده بودیم به این کمیسیون تبلیغات که بیاید با ما همکاری بکند و اتفاقاً با ایشان و برخی از اعضای کمیسیون تبلیغات ما بلند شدیم رفتیم دیدن آقای دکتر امیرعلایی که آقا چرا اعتراض نمیشود به این قضایا. به ما جواب داده شد که صلاح نیست. بعد از بحثهایی که کردند و یک چیز رقیقی که بعداً نوشته شد و هیچوقت هم منتشر نشد و از این صحبتها، به ما جواب داده شد که، دفعه اول که ایشان استنکاف کرد که صحبت نکند، بیشتر حق هم داشت میخواست نظرش این بود که رابطه وجود داشت با رهبران زندانی میشد از آنها مشورت کرد ملاقات با آنها مشکل نبود ساده بود. کما اینکه تو همان شرایط من توانستم بروم زندان و از آقای دکتر سنجابی یک تأییدیه بگیرم برای کانون وکلا که بتوانم اختیارم را بدهم، رابطه چیز بود و بعد هم نکرد. و ایشان به ما گفت، آقای دکتر امیرعلایی به ما گفت، «آقا اینها میخواهند انتخابات بکنند ما اگر حالا اعتراض بکنیم. ما چند نفر را هم میگیرند میبرند زندان. بگذار ما بیرون از زندان باشیم و در انتخاباتی که به زودی انجام میشود آنجا ما هم باید نقشمان را انجام بدهیم. البته کسی قانع نشد. ما جلسه هیئت اصلی رهبری این سمت جوانهای جبهه را تشکیل دادیم که مرکب بود از نمایندگان سازمان دانشجویان و نمایندگان تبلیغات. بنده و آقای هوشنگ کشاورز و آقای حسین مهدوی و ابوالحسن بنیصدر و حسن حبیبی و یکی دو نفر دیگر. حسن پارسا هم بود، اینها هیئتی بودیم که با توافق بقیه رفقای اقلیت همکاری میکردیم برای اینجور کارها و هماهنگ کردن این دوتا ارگان با همدیگر.
ما نشستیم حتی بیانیه اعتراضیه را هم نوشتیم. در آن روز، این نوشته بنیصدر بود، تماس گرفتیم با دانشجویان نهضت آزادی که با ما در رابطه بودند و با ما هم همکاری و هماهنگی میکردند که بسیاری از آنها نطفه همین سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. گفتند آقا ما از طرف رهبری جبهه مجاز نشدیم حرفی بزنیم یک بیانیه میخواهند با دانشجویان بدهند شما به امضای دانشجویان نهضتآزادی بدهید که بیانیه معروفی بود که عنوان میشد، شروع میشد: «دیکتاتور خون میخواهد، مرگ بر این دیکتاتور خونآشام» و بنیصدر نوشته بود. این بیانیه را آنها منتشر کردند و همان روز همین شعار شد بر سردر دانشگاه روز ۱۵ خرداد. «دیکتاتور خون میخواهد، مرگ بر این دیکتاتور خونآشام». بیانیه دیگری هم ما در آن هیئت نوشتیم، بحثها کردیم و در نتیجه بحثهای ما را آقای بنیصدر آنموقع رفت قلمی کرد و بعد آوردند و به آن شکل دادیم و گفته شد که آقا این را رهبری جبهه که قبول نمیکند منتشر بکنیم ما چهکار بکنیم؟ از طرف جبهه بگوییم اینها تکذیب میکنند. گفتیم خودمان امضا میکنیم به امضای شخصی با سمتهای تشکیلاتی که داریم. البته توافق نشد بین آن گروهی که بودیم در آنجا. بنده و بنیصدر و هوشنگ کشاورز سه نفر اینطرف ماندیم سه نفر هم آنطرف و دوتا هم ممتنع بودند و درنتیجه نتوانستیم توافق بکنیم سر این قضیه و ما موافق این بودیم که با امضای شخصی بیاییم به میدان، با سمتهایمان.
آخر سر دیدیم که خوب بالاخره باید یک بیانی از طرف جبهه ملی در ایران در اعتراض به این کشتار بشود و بنده تماس خیلی فوری با جبهه ملی آمریکا گرفتم و گفتم آقا ما یک بیانیه خوبی نوشتیم در این قضیه، مسافری میرفت به آمریکا گفتیم تلفن بکنید اگر OK است به ما بگویید OK است. با جبهه ملی آمریکا ما تماس گرفتیم و گفتیم آقا ما یک بیانیه نوشتیم اجازه میدهید اینجا تهران به امضای جبهه ملی تشکیلات آمریکا چاپش بکنیم؟ آنها فوراً با تلفن به ما خبر… یا به یک وسیلهای بلافاصله، یادم نیست وسیلهاش چه بود، به ما خبر دادند بله. ما گفتیم یکوقت تکذیب نکنید. و ما هم داریم برای شما میفرستیم، حالا یادم نیست به چه وسیلهای فرستادیم پست هم کردیم چیز هم کردیم برای شما میفرستیم و شما هم منتشرش کنید. و آنها هم در آمریکا منتشرش کردند بعداً، یک نشریهای داشت جبهه ملی آمریکا. در اینجا خیلی جالب بود که میدانید بخش رادیکال جبهه هم اعم از اینکه تو آن جناح قرار میگرفت یا این جناح در یکهمچین مسائلی هماهنگ میشدند. در اینجا اولین فرصتی بود که کمیته استان با ما هماهنگ شد. یعنی درست وقتی که حرکت محافظهکارانه و درواقع موجباتی پیش میآمد برای از دست دادن فرصتها، آن تودهی جبهه همه با هم متحد میشدند و در اینجا توده جبهه با هم متحد شدند و این بیانیهای را که ما تهیه کرده بودیم کمیته استان تکثیر کرد و همهجا پخش شد، از یک طرف ما پخش میکردیم، از یکطرف آنها پخش میکردند و امضا هم جبهه ملی آمریکا بود. یعنی اولین حرکت همگانی بود که در درون جبهه برخلاف نظر رهبری شکل گرفت.
س- تا آنجا که من صحبت شما را فهمیدم امتناع رهبران جبهه ملی دوم از تأیید حرکت ۱۵ خرداد به خاطر شناخت جنبهی ارتجاعی این قضیه نبود که اینها فدائیان اسلام هستند یا کسانی هستند که در ۲۸ مرداد شرکت داشتند. به خاطر مسئله انتخابات بود که ممکن بود به این عنوان آنها را بگیرند و حتی چند نفرشان هم نتوانند که در آن انتخابات فرضی شرکت بکنند.
ج- این استدلالی بود که به ما ارائه کرده بودند….
س- بله، ولی…
ج- ولیکن استدلالی که ما میکردیم این بود که این قضیه یک جنبه ارتجاعی داشته.
س- شما در آن اعلامیهای که دادید این قضیه را تجزیه و تحلیل کردید؟
ج- نخیر نکردیم. ما اعتراضمان بود به کشتار. ولی ما اعتراضمان این بود که یک حرکت ارتجاعی در یک سمت هست ولی در سوی دیگر به خاطر عدم تحرک جبههملی و به خاطر مأیوس کردن مردم از حرکت ملی یک خیل ناراضیان به این شورش امروز پیوستند که هیچ رابطهای با آن قضیه ندارند.
س- کدام قضیه آقا؟
ج- با قضیه همان مسئله حرکت طیبحاجرضایی و خمینی و دارودسته و آن اعتراض آنها به رفورمها ندارد. و حرف ما هم این بود که دستگاه حاکمه دارد از این علیه توده مردم بهرهبرداری میکند و برای سرکوب توده دارد استفاده میکند و برای بیآبرو کردن این حرکت اعتراضی مردم به هیئت حاکمه یعنی این خیل مردم ناراضی به هیئت حاکمه و برای توجیه کردن خودش که آقا بنده دارم رفورم میکنم ارتجام با رفورم من مخالف است، که یک حقیقتی هم در یک جهتش بود چون خمینی میبینم که با هر نوع آزادی زن مخالف بود و این را هم بیان کرد همان زمان، ولی درعینحال مردمی که قیام کرده بودند علیه دیکتاتوری و وابستگی و استعمار قیام کرده بودند آن روز، آن تودهای که آن روز ما در تهران دیدم. آنها را همه را طیب حاج رضایی بسیج نکرده بود که این مسئله خیلی مهم بود و در تبلیغاتش دقیقاً هیئت حاکمه میخواست این را از هم تفکیک بکند به این صورت که میگفتند آقا این یک حرکت صددرصد ارتجاعی بوده به دلیل اینکه نیروی… حالا جبهه ملی شده بود نیروی مترقی که نیروی مترقی جامعه که جبهه ملی باشد نیروی مترقی اپوزیسیون که جبهه ملی باشد ببینید هیچ شرکتی در این نداشته و هیچ حرفی هم نمیزند و هیچ اعتراضی هم به سرکوبی که ما انجام دادیم نمیکند. اینها استدلال اینها بود.
س- آیا خمینی در ۱۵ خرداد با اصلاحات ارضی هم مخالفت کرده بود؟
ج- خمینی در یک…
س- مخالفتهای خمینی با چه بود در ۱۵ خرداد؟
ج- من ۱۵ خرداد را دقیقاً نمیدانم یادم نیست که مخالفتش چه بود ولیکن آنچه که من یادم هست یک سیر تحولی داشت حرکت خمینی. شروع شد از مخالفت با آزادی زنان، از مخالفت با شرکت اقلیتهای مذهبی در انجمنهای ایالتی و ولایتی تحت عنوان سوگند به کتاب آسمانی که چرا ننوشتید سوگند به قرآن مجید، شروع شد با اینها و بعد کمکم رفت روی هوش و ذکاوتی که او دارد کمکم رفت جهتش شد اسرائیل و با نامههای بسیار مؤدبانه و محترمانه خطاب به شاه و با اخلاص و ارادت و قبول حکومت سلطنت و شکایت از شخص نخستوزیر. اعتراضات اینگونه شروع میشد و بعد یواشیواش رفت روی خط اسرائیل و وابستگی به اسرائیل و آمریکا، آمریکا هم نه اسرائیل و در جاهایی هم آمریکا و بعد استبداد.
ولی زمینه اصلی همان زمینه ارتجاعیش بود اعتراضات خمینی منتها خمینی در شرایطی نشو و نما میکرد که نیروهای ملی وظیفهی خودشان را انجام نداده بودند در نتیجه آن خیل مردمی که نیروهای بالقوهی جبهه ملی بودند به جای اینکه توسط جبهه ملی به بالفعل تبدیل بشودند توسط اینها نفله میشدند. حرف مصدق وقتی میگوید صدهزار نفر آدم را آوردند به میدان جلالیه و بعد برگرداندند به خانههایشان همان صدهزار نفر بود که آمده بودند روز ۱۵ خرداد دومرتبه، کس دیگری آورده بودشان به خیابان ول به این شکل شورش، به این شکل ناهنجارش، شورشی نه، به این شکل ناهنجار بیسازمان و بیتکلیف و بدبخت و با این برخورد. این شکل بود که مسئله بود و ما هم تمام حرفمان این بود که آقا این مردم را بیسرپرست نگذارید، این مردم باید احساس بکنند که نیروهای ملی، اینهایی که آمدند خیابان چشمشان باز هم هنوز به شما است، احساس بکنند که نیروهای مصدقی هستند که از اینها حمایت میکنند. اینها حمایتشان را به انحراف نبرند، حرف این بود با اینها. میدانید و این را اصلاً رهبری جبهه توجه نداشت ولی نیروهای جوانش، نیروهای بالندهاش، نیروهای تشکیلاتیاش و نیروهای رادیکالش این را میفهمیدند و بهانهی حضرات هم این بود که آقا باز ما را برای انتخابات حفظمان بکنید. شما قدرتتان در این است که امروز حرف را بزنید و در انتخابات هم دیکته بکنید. شما امروز اعتراض نکردید در انتخابات هم حق اعتراض نخواهید داشت و صحبت نخواهید کرد. تا جریان کشیده شد به شهریور انتخاب بود. در خلال این مدت آمدند کنگره آزاد زنان و آزادمردان تشکیل دادند، نمیدانم الغاء رژیم ارباب رعیتی را بهاصطلاح اعلام کردند نمیدانم، هزار کار دیگر کردند زمینه گذاشتند برای یک انتخابات در شهریورماه که همان انتخابات آزاد زنان و آزادمردان باشد. دهقان را بسیج خواستند بکنند و در تمام این مدت یک بخشی از رهبری در زندان بود و از زندان تماشاچی و آن عدهای هم که بیرون بودند از بیرون تماشاچی قضایا، بدون هیچ ابرازی بدون هیچ دخالتی در هیچ وضعی. مسئله شعار «دیکتاتوری نه اصلاحات آری» کاملاً دیگر فراموش شده بود با یک نهیب. یعنی باز در تأیید مصدق که میگفت، «آقا، صدهزار نفر را آوردند و صدهزار نفر را گفتند بروید خانههایتان.» و این رهبری از مردم میترسید، مردمی که پایگاهش بودند.
Leave A Comment